سلام به دوستان عزیزم
دوستان یک سوال به بهم گفته شد بپرسم و اینه که کارهای که تا حالا به خداوند سپردی و به طور معجزه آسا انجام شده و همزمانی ها صورت گرفته رو در زیر این سوال بنویسید تا از اینکه ایمانمان نسبت به سپردن کارها به خداوند وانجام شدنش به نحوه احسن بیشتر بشه ومصداق این آیه قرآن رو که آیا خداوند برای تو کافی نیست بهتر درک کنیم ودیگه این همه زور نزنیم و وا بدیم و کارها رو به کاردون بسپاریم و از گذر عمر لذت ببریم
دوستان مطمنا هر کدوم از ما از سپردن کارها به خداوند مثالهای داریم حتی مثالهای کوچک رو هم بنویسید مثل پیدا کردن یک آدرس مثل کمک گرفتن برای بردن یک بازی منچ و خیلی مثالهای بزرگتر یا برنده شدن در یک قرعه کشی
اگه هر کدوم از ما آگاهانه مثالی از کمک خداوند در زندگی روزانه بزنیم چه کولاکی میشه برای قدرتمند کردن این باور عالی و توحیدی
قبلا از تمام دوستان عزیزم که در جواب دادن به این سوال من و تمام دوستان را همراهی میکنن سپاسگزارم
برای پاسخ به سؤالات، لازم است که عضو سایت باشید و (با ایمیل و رمز عبورتان) وارد سایت شوید.
با سلام خدمت دوستان توحیدی عزیز
اتفاق امروز این بود من امروز می خواستم با همسرم به مرکز استان بریم و مسافت بین دو شهر ۱۲۰ کیلومتر است و بعضی وقتها کار آژانس بین شهری انجام میدم ودرست لحظه که این حرف بین من و همسرم زده شد ده دقیقه هم نشد که یک سرویس برای من جور شد که یک نفر رو ببرم تا فرودگاه و با مسافر صحبت کردم برای اینکه اگه مشکلی نداره همسرم رو هم همراهم بیارم که ایشان هم قبول کردن و این هم شد همزمانی که خداوند برای من رقم زد
دوستان عزیزم هدف من از این سوال این نبود که فقط یک جواب به این سوال داده بشه باید خودم رو متعهد کنم تا حتی المکان هر روز یک نمونه از کارهای که خداوند برامون انجام داده رو کامنت کنم تا این باور بشه ملکه ذهنم و هیچ وقت فراموش مان نشود که فقط و فقط خداوند است که کارها رو انجام میده و این باور رو در وجود خودم نهادینه کنم لذا از دوستان عزیز میخواهم که برای تقویت این باور قدرتمند، من و تمام دوستان این سایت بی نظیر را همراهی کنید
واقعا نمیتوانم با کلمات برای نوشتن این کامنت های توحیدی از شما دوستان عزیزم سپاسگذاری کنم عاشقانه دوستتان دارم
استاد عزیزم بی نهایت ،بی نهایت از شما سپاس گذارم
در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند باشید
سلام دوستان عزیز
صدای منو می شنوید از هم زمانی دیگه یک ساعت مونده به حرکت به سمت فرودگاه یه دفعه برادر خانمم زنگ زد که ما داریم شما کاری ندارید و الان خانمم داره با داداشش میره و من مسافرم رو می رسانم میرم دنبال خانمم به همین راحتی و آسونی
الله اکبر
الله اکبر
بنام خدای وهاب وروزی دهنده ی بی منت
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته
و اقا حبیب الله عزیز
راستش چند وقت بود که میخواستم از نتایجم بنویسم و تنبلی میکردم
اما امشب که همسر گلم این کامنت و برام فرستاد و سوال و جواب های دوستان و خوندم گفتم حتما باید امشب بنویسم تا حال خودم و بقیه بهتر بشه و یه رد پا هم از خودم بزارم تا یادم نره که هرچی دارم از خداست
من حدودا سه سال پیش با استاد و سایت از طریق همسرم آشنا شدم
اون زمان بدلیل شروع پندمیک شغل دومم که کار توی اژانس بود و به اجبار کنار گذاشتم و اون اجبار همزمان شد که هدایت بشم به اموزه های استاد و مشاور املاک در روستای محل زندگی خودمو افتتاح کنم
اون زمان به یاری خدا و فایل های رایگانی که ازاستاد میشنیدم کارمو با یه مغازه اجاره ای با امکانات کم یعنی جوری که مبلمان مغازه رو یکی از همسایه ها بهم داد که میخواست اونا رو دور بندازه شروع کردم چون میدونستم وشنیده بودم از استاد که باید با اون چیزی که دارم شروع کنم
خلاصه کارمو شزوع کردم و از اون جایی که خیلی دوست داشتم محصولات و بخرم یه روز همسرم صبح گفت اگه امروز قولنامه نوشتی دوره دوازده قدم و میخریم و اینو یه نشونه گذاشتیم و من همون جا گفتم خدایا من میخوام این دوره رو بخرم و خودت برام جورش کن و همون روز من یه قولنامه نوشتم و به صورت معجزه وار کمسیونی که گرفتم دقیقا قیمت قدم اول بود و وقتی به خانمم گفتم ساعت ها اشک شوق ریختیم و دوره و خریدیم و شروع کردیم با ایمان بیشتر روی خودمون کار کردن
بعد این موضوع من و همسرم خیلی دوست داشنیم به شهر بریم و اونجا زندگی کنیم چون توی روستامون مدرسه و مراکز اموزش خوبی برای بچه هامون وجود نداشت و من با اینکه یک ماه از مدارس گذشته بود و پسرمو توی مدرسه روستا ثبت نام کردیم با اینکه پولی برای رهن نداشتیم با همسرم شروع کردیم به گشتن دنبال خونه توی شهر نزدیک روستا و من همونجا دوباره بخدا گفتم من دوست دارم برم و تو باید برام خونه جور کنی و باز هم خدا معجزه کرد و یه وام بیست و پنج میلیونی خانوادگی که نزدیک به پنج سال بود قسط میدادم و به من نیوفتاده بود به من افتاد و دقیقا یادمه وقتی مسئول وام زنگ زد و گفت اینترنت قطعه که توی گروه مراسم قرعه کشی انلاین و برگزار کنیم و اگه میخواید یکساعت دیگه بیاین خونمون برای قرعه کشی من با باور بهش گفتم من نمیام مراسم ولی شماره همراه من و دم دست داشته باش چون وام این ماه به من میوفته و این حرف ها رو خدا داشت میگفت و دقیقا یکساعت بعد زنگ زد و گفت وام به شما افتاد و دوباره اشک شوق و من و خانمم جاری شد وخیلی سریع به خانمم گفتم باید طلاهاتم بفزوشیم و بریم یه خونه رهن و اجاره کنیم و دو روز بعد نوی دیوار یه خونه توی محله عالی توی شهر پیدا کردیم و با کرایه عالی رفتیم ساکن شدیم و خیلی چالب بود برام چون مدرسه نزدیک خونه بود و رفتم برای ثبت نام پسرم و مدیر مدرسه گفت یه هیچ وجه ثبت نام نداریم چون کلاس ها پره من و همسرمم چون میدونسنیم قانون چیه مثل قبل از کوره در نرفتیم و شروع کردیم به توجه کردن به نکات مثبت مدیر مدرسه و مدرسه وبعد ناظم مدرسه گفت برین اداره اموزش و پرورش تا ازاونجا به مدیر بگن و کارتون حل بشه وقتی رفتم اموزش پرورش اونجا هم گفتن راهی نیست و خود مدیر تصمیم میگیره بعد داشتم از اداره بیرون میومدم که یه اشنایی رو دیدم و پرسید اینجا چی میخوای قضیه رو براش گفتم و اونم گفت مدیر اونجا اصلا زیر بار نمیره و تنها راهش اینه بری التماس و گریه زاری کنی تا دلش رحم بیاد همونجا گفتم خدایا خودت جورش کن من که اهل التماس نیستم من تسلیمم و فرداش رفتم پرونده پسرم و گرفتم و اومدم رفتم پیش مدیر مدزسه و مدیر مدرسه تا منو دید گفت خوب که اومدید و یه جا توی کلاس باز شده و ثبت نامش کرد
توی همین مدت یکسال کلی معجزه ریز و درشت دیدم و به یاری الله مبلمان خونمو با فرش که دوازده سال نتونسته بودم عوض کنم به صورت نقد عوض کردم و کلی وسیله برای خونم خریدم
توی این مدت یه اتفاق های توی معاملات میوفتاد و یه پول ها و مشتری هایی از جاهای مختلف به سمتم سرازیر میشد که تعریف کردن هرکدومشون ساعت ها طول میکشه
مثلا مشتری که من زمینش و فروختم و کمسون دو میلیون میشد خودش ده میلیون زد بحسابم
یا خریدار و فروشنده خودشون همدیگه رو توی دیوار پیدا میکردن و به با هدایت الله میومدن تا من قرار دادشونو بنویسم و بعد هم میشدن مشتری خودم
یا مثلا وقتی که صاحب مغازم گفت باید مغازه رو خالی کنید با هدایت الله و توجه من به زیبایی ها و سپاسگزاری و تسلیم بودن یه تکه زمین تجاری بنیاد مسکن که متولی زمین های روستامون بود به من پیشنهاد داد و مغازه ساختم و همونجوری که تجسم میکردم بعد دوسال توی مغازه خودم بودم خیلی شیک و مجلسی به قول استاد
یا وقتی که سر سال صاحب خونه گفت باید خونه رو خالی کنید خیلی سخت بود برام و جای دیگه هم پول پیش زیادی میخواست اما بازم صبح ها میرفتم کوه و باخدا حرف میزدم و ازش میخواستم کمکم کنه و باز معجزه شد و یکی از اشناها مبلغ پول رهن و داد و گفت این هدیه از طرف من و باز اشک شوق من و همسرم جاری شد و یه خونه بهتر و زیباتر گرفتم و رفتیم
و به لطف الله همیشه پول دارم و منی که همیشه توی خرج خونه و زندگی میموندم الان جوری شده که پس اانداز دلاری دارم و در همه زمینه ها رفاه زندگیم بهتر شده و به قول استاد چرخ زندگیم راجت تر میچرخه و باز به قول استاد که میگه چندسال بعد میفهمین که من چی میگفتم خداروشکر الان تقریبا فهمیدم استاد چی میگفت
وباز به لطف الله امسال نشونه گذاشتیم و روز پنجم عید من معامله نوشتم و دوره روانشناسی ثروت و خریدم
و به محض شروع دوره یکی از کسایی که توی معاملات منطقه پای ثابت هست و همه ی مشاورین املاک دوست دارن باهاش کار کنن و یه جورایی خودشونو میچسبونن بهش و حتی به منم پیشنهاد میکردن برو توی دست و پاش تا به یه نون و نوایی برسی ولی من باز هم به لطف الله و آموزش های استاد پیش خودم میگفتم اگه به قانون باور داری روی خودت کار کن اون خودش میاد و به شکلی جادویی خدا هدایتش کرد به سمت من و دوتا معامله بزرگ براش انجام دادم و کمسیون خوبی گرفتم و دقیقا به لطف الله توی این موضوع خیلی ایمانم رانشان دادم و تسلیم بودم که بقیه میگفتند لااقل شمارشو داشته باش بعد پیش خودم میگفتم اون باید از من شماره بگیره و روزی که برای اولین معامله به بنگاه من امد گفت یه تک زنگ بزن تا شمارت برای من بیوفته من گفتم شماره شمارو ندارم و اون تعجب کرد و خودش شماره منو گرفت و به من تک زنگ زد و همه ی این کارها را خدا انجام دا د
به لطف الله در این مدت به طور معجزه اسایی همسرم صاحب یک تکه زمین کشاورزی شد که الان دارم کارهاشو میکنم و میسازمش
به لطف الله برای پسرهام ایکس باکس خریدم گوشی خریدم و کلاس های اموزشی میبرمشون و پسرم توی تیم بسکتبال شهرمون انتخاب شده
یه لطف الله همسرم با استفاده از آموزش های استاد مدرک مربیگریش و گرفته و خیلی موفق توی کار و ورزشش هست
به لطف الله خودم بیماری سنگ کلیه داشتم که دوساله به کل خوب شده و اثری ازش نیست
و تمام این نتایج و خودم حس میکنم با پوست و گوشت و خونم که وقتی اتفاق افتاده که من تسلیم پروردگارم بودم و خیلی جاها هم که من روی مغز خودمحساب کردم
اتفاقات اونجوری که من میخواستم نشده
و یه خواهشی دارم ازتون کسایی که این کامنت و میخونین بخدا این قوانین که استاد میگه عین واقیعت هست و قبولش کنید چون من انقدی که باور کردم نتیجه گرفتم و خدا میدونه چقد میتونه بهتر بشه اگه من با ایمان بهتری این مسیر و ادامه بدم
البته خیلی اتفاقات دیگه افتاده که حالا فراموش کردم ولی همین قد بگم که من زندگیم 180درجه نسبت به قبل بهتر شده منی که یادمه پول پنیر نداشتم بخرم یه پنیر خامه ای کوچک میخریدم برای چندروز منی که توی یه سوییت بالای خونه پدر خانمم زندگی میکردم که حتی کولر هم نداشتم ولی به لطف الله الان برای مغازم کولر گازی دارم.
الان که گفتم کولر گازی دوست دارم اخرین باری که کارو بخدا سپردم و تسلیم شدم هم براتون بگم.
مغازمو که ساختم کولر نداشتم و پولی هم برای خرید کولر برام نمونده بود و به خودم هم قول داده بودم که قسطی نخرم و فقط یه پنکه داشتم ولی واقعا جواب نمیداد و گرم بوذ و هر کدوم از دوستانم میومدن و میگفتن ما اشنا داریم بیا بریم چکی بردار و منم میگفتم چک ندارم و حتی یکیشونم پیشنهاد داد چکش و من میدم و من باز قبول نکرذم و با همون پنکه سر میکردم و با اینکه گرم بود و حتی باد گرم میزد تو صورتم ولی یه روز دفترمو برداشتم و نوشتم خدایا من کولر گازی میخوام و ببین حتی جای کولر هم گذاشتم توی مغازه و خودتم میدونی من چکی و قسطی هم نمیخوام خودت برام اوکیش کن و باز هم معجزه شد و فردای اونروز یه معامله انجام دادم و مشتری که برای نوشتن قولنامه به بنگاه اومده بود گفت اینجا چقد گرمه منم گفتم تازه مغازه رو ساختم و هنوز کولر نخریدم و اون گفت من یه کولر گازی و یخچال کوچک دارم میخوام بفروشم و همون یخچال و کولر گازی شد کمسیون معامله اون شخص که خدا هدایتش کرد به سمت من…
خدایا شکرت
ممنون که وقت گذاشتین و خوندین
امیدوارم کمک بشه به خودم و بقیه دوستان
خیلی خوشحالم که توی این مسیر هستم و همیشه از خدا میخوام ایمانم و قوی تر کنه تا توی این مسیر محکم تر قدم بردارم
خدا نگهدارتون باشه
بنام خدایی که هر لحظه در حال حمایت و هدایت ماست
قَالَ ارْکَبُوا فِیهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا ۚ إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۴١﴾
و نوح گفت: در آن سوار شوید که حرکت کردنش و لنگر انداختنش فقط به نام خداست، یقیناً پروردگارم بسیار آمرزنده و مهربان است.
بنده در تریا دانشگاه کار میکنم که بخاطر ماه رمضان یکماه تعطیل شده و ما تا تاریخ ۱۲/۱۱/ رفتیم سرکار و تنها حقوق همین ۱۱ روز ماه اسفند طلب من بود و آمدم خانه و حدودا چهار روز قبل زنگزدم به صاحبکارم که همین چند روز را برایم واریز کند و بنده هیچ منبع درامد دیگه ای ندارم و طلبم حدودا سه میلیون تومن میشد و صاحیکارم گفت مسافرتم و من قطع کردم و فقط یک پیام دادم که برام واریز کنن و فردا دیدم چهار میلیون پانصد آمد به کارتم و گفتم خدا رو شکر که واریز کرد و یکمم بیشتر زده و خلاصه خوشحال و سپاسگزار تا اینکه امروز دیدم دو میلیون خرده ای ازش مونده و گفتم خدا خودش کارتم رو شارژ میکنه تو این لحظات حساس و سخت باید ایمانمرا نشان بدم و بعدش دیدم یک پیامک آمد از سمت صاحبکارم که عید رو تبریک گفته و پنج میلیون زدن بکارتم بابت طلبم و چقدر هیجانزده شدم و متوجه شدم آن چهار میلیون و پانصد رو ایشون واریز نکرده و هنوزم نمیدونم از کجا اومده بحسابم بقول استاد تو خدا رو بعنوان تنها منبع قدرت و رزق قبول کن از جاهایی بهت کمک میکنه که فکرشم نمیکنی
وَیَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ ۚ وَمَن یَتَوَکَّل عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمرِهِ ۚ قَد جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدرًا﴿۳﴾
و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را میکند؛ خداوند فرمان خود را به انجام میرساند؛ و خدا برای هر چیزی اندازهای قرار داده است!
و خواستم به دوستان عزیز بگم شما اعتماد بکنید بخدا و گوش به نجواهای ذهن نکنید قطعا به نتیجه میرسید و نتایج اولش بقول استاد کوچولو هستن و با قدرتمند تر شدن باورها نتایج هم بزرگتر میشوند باور به ربوبیت الله بعنوان تنها منبع رزق جهان کلید تمام گنجهای جهان دست خداست تو باورش کن اول
شکر الله
بسم الله الرحمن الرحیم
لیستی از تمام کارهایی که به خدا سپرده بودم تو ذهنم بود که بنویسم و گفتم امروز بعد همین کارم که انجام شه بیام همه رو بنویسم امروز صبح رفتم سکه ای که داشتم میخواستم برای ثبت نام خانه بفروشم بخدا گفتم خدایا منو در بهترین زمان دربهترین مکان قرار بده و کارم راحت و آسان همون موقع انجام بشه وارد بازار شدم اولین مغازه گفتم حالا قبل از اینکه برم پیش آشنامون قیمتی بگیرم رفتم همون موقع نگاه کرد گفت 73 میخرم برات واریز میکنم حالا برو پرس و جو کن هر جا بیشتر خریدن نوش جونت اگر هم کمتر بیا میخرم ازت رفتم پیش آشنامون که فرستاد چند جا که بیشترین جایی قیمت دادن 72.800 رفتم پیش همون بنده خدا همون موقع برام واریز کرد
چند روز تعطیلی که پشت سر هم مدارس تعطیل بود و خیلی وقت بود بیرون جایی نرفته بودیم حالم یه خرده گرفته بود گفتم پسرم ببرم بیرون بگردونم تولد حضرت علی هم بود گفتم همه جا جشنه میریم خوش میگذره تو راه چند جا رفتیم هیچ خبری نبود بعد گفتم بریم پارک پسرم گفت نه از خدا هدایت خواستم گفتم خدایا منو جایی ببر امروز خیلی خوش بگذره که ذهنم گفت حالت خوب نیست در فرکانس خدا نیستی هدایت دریافت نمیکنی همینجوری تو خیابونا رفتم دیدم خبری نیست گفتم میرم سر مزار بابام یه سر میزنم میریم خونه چند سالی نرفته بودم نزدیک اونجایی که میرفتم شدم دیدم مسیر عوض شده و کلا تغییر کرده و وارد یه اتوبان شکلی شدم که تابلو زده بود به طرف تله کابین همون مسیر ادامه دادم رسیدم ماشین پارک کردم به پسرم گفتم بزار بپرسم بازه میام بریم باهم بعدش گفتم نه بیا باهم بریم راه افتاده یا نه چند تا کار گر همونجا داشتن کار میکردن ازشون پرسیدم گفتن بله وارد شدیم خدای چه مکان تفریحی که تازه افتتاح شده همه چی نو و تمیز بسار تمیز و قشنگ اصلاً با پسرم شگفت زده شدیم الهی شکرت خیلی خوش گذشت
روز مادر بود که همسرم نرفت سر کار منم گفتم حتما یه نشونه اس خیلی وقته میخاستم یه روز من و مامانم دو تایی باهم تنها باشیم سریع کارام کردم به همسرم گفتم اونم موافقت کرد زدم بیرون تو راه همش گفتم خدایا خودت کاری کن امروز بسیار بهمون خوش بگذره نمیدونستم هدیه بخرم کیک بخرم گل بخرم بلاخره فکر کردم با مامانم ناهار بریم بیرون از مامانم نظر خواستم کحا بریم خارج شهر بازار قدمگاه گفتن بریم بازار و رفتیم باهم قدم زدیم مغازه ها نگاه کردیم و یه ناهار سنتی و عالی هم با هم خوردیم اینقدر همه چی عالی به موقع زمانبندی و جفت و جور شد من به موقع به خونه رسیدم حتی موقع بیرون همسرم زنگ نزد و مامانم تا مدت ها اینقدر خوشحال شد و گفت خیلی بهش خوش گذشته
انتقالی دانشگاهم و یک سوم شدن شهریه دانشگاهم که عین معجزه بود و هست برام البته اون موقع ها اصلاً قانون نمیدونستم به خدا گفتم خدایا من هنوز خیلی ضعیف هستم برم شهر دیگه میخام کنار خانواده ام باشم انتقالی بدون حتی یک ترم خواندن در مبدا موافقت شد طوریکه هیچوقت و هیچکس تا اون موقع بدون پارتی و یا اعضای دانشگاه امکان پذیر نبوده شهریه دانشگاه که عین معجزه حتی بدون من بدونم یا بخواهم با لطف خودش چون پدرم بازنشسته علوم پزشکی حساب شدن یک سوم شد
خدایا هزاران مرتبه شکرت بابت بی نهایت لطف و رحمت هایی که وارد زندگیم کردی
سلام
خیلی ارزشمنده که برلی مادرت ارزش قائل شدید و جایی که دوست داره مهمونش کردید.
همه اتفاقات بر اساس ایمان و عمل اتفاق می افته و حس خوب رو با اتفاقات خوب پاسخ میدن.امیدوارم همیشه اتفاقات عالی براتون ردیف بشه
سپاسگزارم ابراهیم جان و خیلی دیدگاهتون خودندم و تحسینتون میکنم با تمرکز اینقدر در عقل کل فعالیت دارید میخونید همه کامنتها و مینویسید احسنت
و جه جالب همیشه در تک تک سوالات رد پای شما پای کامنتهای بچه ها هست
برای شما و خودم صبر استقامت و پایداری در مسیر صراط مستقیم کسانی که نعمت عطا فرمودی طلب میکنم
سلام دوباره؛ منم خدایی از خدا خواستم برای هدایت به این سوال همونطور که خدا شما دوست عزیزمون رو الهام کرد برای پرسیدن این سوال منم هدایت کرد برای سوالم من چندبار سرچ کردم تو درخصوص این سوال به جوابی برسم اما پیدا نشد توکل کردم و رسیدم به این سوال .دیشب هم کامنت گذاشتم. کامنتای دوست عزیزمون با نام کاربری فاطمه و مسعود رو خوندم که در صفحه دوم راجع به ورودش به کسب و کار گفت که ذهنم گفت اگر منم وارد شم و دفعه اول موفق نشم چگونه ذهنمو متقاعد کنم و آرومش کنم برای شروع دوباره که تو قسمتی که مربوط به نتایج دوستان از آموزه های سایت هست به کامنت دوستی برخوردم که گفت من بار دوم دوباره وارد کسب و کار خودم شدم و الان خونه ویلایی خودمو ساختم و ماشین صفر و حتی چند زمین برای سرمایه گذاری خریده بودن و کللللی نام و اعتبار نیک جمع کردن واقعا این صفحه و این سوال و پاسخ هایش یک گنجینه است😍.
باید جهادی اکبر راه بیاندازم باید چنان ایمانی بسازم که با حرفهای کوچک و حرف های منفی به هم نریزد .من در عقل کل جهاد اکبر بپا میکنم به یاری خدا…🔥🔥🔥
درود به شما …خوشحالم که کامنت من در شما انگیزه ایی ایجاد کرده ..و امیدوارم که شروع کرده باشید و قدم اول رو برداشته باشید …و یادتون باشه جایی که راه نیست،خدا راه باز میکنه…
در پناه الله مهربان
باز هم سپاسگزارم از شما و جناب مسعود عزیز بله ایده خوبی دارم و به دو چیز علاقه دارم و از خدا هدایت خواستم که برام واضح کنه که کدومو انجام بدم یا تلفیقی از هردو رو انجام بدم و همین روزا عملیش میکنم قدم اول رو برمیدارم تا باقی مسیر رو خدا بهم بگه.بازهم سپاسگزارم.
سلام به همه دوستان با این کامنت های عالیتون
خدایا شکرت
مثال زیاد دارم بزنم ،ولی مهم ترینش ازدواجمه ،که هر بار با یاد آوریش میکوبمش تو صورت ذهن چموشم که بشینه سر جاش و نجوا نکنه
من ۱۴ سالم بود که خواستگار اومد برام و نامزد کردم ،بعدش که میرفتم مدرسه و شیطونی بچه هارو میدیدم همش با خودم میگفتم نکنه من اشتباه کردم کاشکی اینقدر زود نامزد نمیکردم خلاصه یادمه خیلی فکر میکردم ، حتی روم نمیشد به خانوادم بگم مثلا نامزدی رو به هم بزنن .
تو همون عالم بچگی با خدا حرف میزدم میگفتم اگه به صلاحمه چنان مهرش رو بنداز به دلم که نخوام رابطه رو به هم بزنم اگرهم برام خوب نیست خودت یه جوری به همش بزن که من نخوام چیزی بگم
خدا شاهده چنان مهرش رو به دلم انداخت که فکر میکردم دیگه بهتر از این ادم وجود نداره
خداروشکر الانم بعد از ۱۶ سال همون فکرو میکنم
من تا الان مردی به صبوری و خوش اخلاقی شوهرم ندیدم
تو همه کارها کمکم میکنه
همیشه حمایتم میکنه
بهم ازادی میده هرجا میخوام میرم هر جور دوست دارم لباس میپوشم
ثروتمند ترین مرد فامیلمونه
تا فردا بخوام بگم میتونم ویژگی های مثبتش رو بنویسم
امااز همه مهم تر اون منو با قانون جذب و قدرت ذهن اشنا کرد همون موقع که با هم اشنا شدیم کتاب های زیادی میخوند در این مورد خیلی دوست داشت برای منم توضیح بده اما من اون موقع نمیفهمیدم که چی میگه اما بعدش خدا منو هدایت کرد
در هر صورت تا ذهنم میاد ناشکری کنه و بگه خدا کیه قلبم این خاطره رو به یادم میاره که من بچه بودم و ازدواجم رو سپردم به خدا و اونم بهترینش رو نصیبم کرد حالا چرا پیدا کردن شغلم رو به خدا نمیسپارم چرا همه ی ارزوهام رو مثل همون دفعه در نهایت تسلیم بودن به خدا نمیسپارم
خدایا شکرت کمکم کن تسلیم باشم مثله همون دختر ۱۴ ساله که هیچ پناهی نداشت جز خودت
الهی شکرت
قَالَتْ یَا وَیْلَتَىٰ أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَٰذَا بَعْلِی شَیْخًا ۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَیْءٌ عَجِیبٌ
گفت واقعا !!!!! آخه چطوری میشه ؟ من پیر هستم شوهرم هم پیرمردِ !!!!! خیلی عجیبِ !!!!!
قَالُوا أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ ۖ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ ۚ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ
گفتند تعجب میکنی از کار خدا ؟؟؟ از رحمت خدا ؟؟؟؟ از برکات خدا به اهل خانه ات ؟؟؟
بابا این خدایی که میگیم حمید و مجید هستش ها ، یادت رفته ؟!
میدونید خیلی این آیات بینظیر هستن ، قشنگ خدا میدونسته آدم ها خیلی منطقی هستن و باید مثال هایی بزنه که آروم بشن و ایمان بیارن
زن ابراهیم و مثال میزنه که بگه بابا هر چقدر هم تو زندگیت معجزه رخ داده بازم برای معجزه بعدی باید ایمان و قوی کنی وگرنه شک و تردید ، ایمانت و از بین میبره
بخدا که خدا خیلی باحاله و کارش درسته
باید هر روز تمام معحزاتی که یادمون میاد از گذشته رو مرور کنیم تا بشه انرژی واسه ایمان ساختنمون
و این کار ماست باید انجامش بدیم
یادمه دخترم ۵ یا ۶ ماهش بود و یکی از چشم هاش همیشه اشک میاوند و بردمش دکتر که گفت کیسه اشکش بسته اس و باید میل بزنیم تا خوب شه منتهی باید بعد از ۷ ماهگی این عمل و انجام بدیم
اصلا هدایتم به خود همین دکتر هم عالی بود
رفته بودم واکسن شو بزنم که اون خانوم پرستار چشمش و که دید آدرس دکتری و بهم داد که کوچه پایین خونه ام بود و دکتر ( فوق تخصص چشم کودک )
اینقدر این دکتر معروف و فوق العاده و با اخلاقی بود که هنوز چهره اش یادمه
خلاصه کنم ، گفت خانوم باید یکی ، دو ماه دیگه براش وقت عمل بگیری و عمل راحتی هم هست و خیلی از بچه ها این مشکل و دارن
منم تشکر کردم از مطب اومدم بیرون
یادمه هر روز که با چایی چشم دخترم تمیز میکردم میگفتم خدایا خودت درستش کن و یه روز متوجه شدم چشمم خوب شده و دیگه حتی برای معاینه دکتر هم نرفتیم
آخه این خدایی که چشم و سالم کرد نمیتونه کارهای دیگه رو انجام بده ؟؟؟؟!!!
باید بیاد بیاریم اتفاقاتی و که به خدا سپردیم و به راحتی برامون انجامش داده
من سال ۸۶ از اصفهان برمیگشتم تهران از جاده قدیم ،زمستونم بود
تو گردنه قرقچی تصادف کردم
اومدم نزنم به ماشین جلویی فرمون کشیدم سمت شونه جاده منتهی چون سرعتم خیلی زیاد بود ماشین رفت رو تپه و نمیدونم چند تا ملق خورد و طوری که باک بنزین هم سوراخ و کلا ماشین مچاله شد
من صحیح و سالم حتی یه زخم کوچک رو دستم هم نبود ،اومدم بیرون اما شوکه شدم که چی شد
ماشین های تو جاده با پلیس تماس گرفتن ، افسر که اومد فکر کرد راننده مرده و بردنش بیمارستان وقتی گفتم من راننده ام باورش نمیشد !!
خب اگه خدا نبود پس کی من و سالم از ماشین آورد بیرون ؟؟؟؟
تازه هفته بعدش هم ی ماشین رویایی انداخت زیر پام ؟!!!!!
بخدا که این خدا خیلی بخشنده و مهربانه
این خدا خیلی خیلی خیلی قدرتمند و کار درسته
من باید هر روز یادم بیاد یکی یکی معجزاتی که برام کرده تا با ایمان روزم و شروع کنم
حبیب الله عزیزم عاشقتم برای سوال بینظیری که پرسیدی و زندگی پر از معجزه مو به یادم آوردی
دمت گرم و ایمانت محکم
خداروشکر
بخاطر تمام معجزاتی که داره به یادمون میاره
آره درسته سارای عزیز
ما فراموشکاریم
و یادمون میره خدا برامون چه کارها کرده
و معجزات بزرگ از بیاد آوردن همین معجزات بیرون میاد
واقعا این صفحه پر از عشقه پر از معجزات
بیتظیر خداست
خدایا شکرت.
سلام سارا خانم خواهر عزیزم
سپاس گذارم از شما برای نوشتن همزمانی های زندگیتان و معجزاتتان
که باعث زیاد شدن ایمان و مهمتر اینکه به خداوند اعتماد کنیم
من هم اگر بخواهم از گذشته ام یاد کنم تا حالا سه دفعه خداوند مرا از مرگ رهانیده وبه من زندگی دوباره داده همیشه به خودم یاد آوری میکنم تو حتما یک رسالتی داری که باید انجام بدی وگرنه توی یکی از این سه بار باید میرفتی پس هر وقت زمانش برسه خواهی رفت پس نگرانی ها را کنار بگذار و تسلیم رب شو تا به انجام رسالتت برسی
بازم ممنونم از اینکه می نویسی به خداوند قسم طراح سوال خودشه و خودش از سوالش دفاع میکنه
الله اکبر
الله اکبر
به نام خداوند مهربانم
طبق تعهدم هر روز باید بیایم و اتفاقات خوب روز قبل و معجزه هاش رو بنویسم
دیروز هم یه روز فوق العاده بود …
از صبح که بیدار شدم و گل های نازمون رو دیدم
نزدیک ظهر بود که من داشتم خونه ی قشنگمون رو تمیز کزدم دیدم پست چی اومد و گاردی که سفارش داده بودم رو اورد(این در حالی بود که سایت گفته بود گارد ثبت نشده و پول تا ۷۲ساعت به حسابم برمیگرده)و خیلییی خوشحال شدم ..
مورد بعد عصر رفتم سالن و دوتا مشتری دارم که خدا کاراشونو انجام داد و کلییی راض بودن و برای عید هم نوبت زدن
مورد بعدی خدا یه مشتری یهویی واسم فرستاد و من ازش پرسیدم منو از کجا میشناسید که گفت یه روز رفته بودم ترمیم ناخن که اونجا داشتن تعریفتونو میکردن و میگفتن کارتون عالیه
مورد بعدی شب با همسرم رفتیم بیرون و من میخواستم زیر مانتویی بخرم که یدونه پسندیدم خیلییی ناز بود اما رنگش یکم حس کردم به کتم نمیاد به خدا گفتم خدایا من نمیدونم براش مناسبه یا نه اگر بهش نمیاد خودت یه زیر مانتویی دیگه بهم نشون بده که تا که از پرو رفتم بیرون یدونه دیگه دیدم که رنگش دقیقا همون بود که میخواستم و کلیم بهم اومد و خریدمش
مورد بعدی اینکه دلم یه سری لباس خاص و راحتی میخواست که دیشب رفتیم با همسرم بیرون و دقیقا چیزی که میخواستم رو پیدا کردیم و خریدیم
واقعا خدارو بی نهایت شکر💖
بنام خدایی که هر لحظه در حال حمایت و هدایت ماست
بنده در یک تریا کار میکردم بمدت ۶ ماه تا اینکه صاحبکار وظایف اضافه ای را بر عهده بنده گذاشت و من بخاطر شرایط مالیم و کرایه خانه یکماهی رو تحمل کردم و از اونجا که استاد گفتن تحمل نکنید و باعث نشتی انرژی شده بود برا من و یک روز ظهر بهم الهام شد الان برو خانه منم یکدفعه خداحافظی کردم و همه تعجب کردند و آمدم خانه و اعصابم ارام بود و کنترل ذهن میکردم و سپردم بخدا و گفتم خودش برام شرایط رو درست میکنه تا پنج روز بیکار بودم که امروز از جایی دیگه تماس گرفتن با ساعت کاری کمتر و همون حقوق گفتن بیا سرکار و خداوند گفته هر کسی تقوی الهی داشته باشد راهی برایش باز میکنم و یرزقه من حیث لایحتسب فقط باید روی باورهامون مدام کار کنیم تا نشانه ها رو ببینیم و در مسیر بمانیم و صاحبکارم حقوقمو برام واریز کرد و مبلغی بیشتر برایم واریز کرد که واقعا تعجب کردم و این پول از سمت خدا بود بنده ها دستان خدا هستند یا حق
به نام خداوند رحمان و رحیم
موضوع:سپردن کارها به خداوند
همین الان که این دیدگاه رو مینویسم ۴۰۳/۱۱/۱۹ ساعت ۲۳:۰۶پسر بزرگ من که ۱۳ ساله هستش توی اتاق عمل برای آپاندیسش هستش
و من بخاطر پسر هشت ساله ام توی خونه هستم
به خدا گفتم هدیه ای که خودت به من دادی براش تو اتاق عمل دکتر باش،مادر باش،آرامش باش
و پسرم و به راحتی عمل کن و سلامت از اتاق بیرونش بیار
چقدر من بزرگ شدم که الان که دارم مینویسم دلم قرص از سپردن کار عمل پسرم به خدا
منی که اگر یه زخم کوچیک براشون به وجود میومد آروم و قرار نداشتم،الان در آرامش(البته انسانم هرازچندگاهی کنترل از ذهنم خارج میشه)اما بیشتر به سمت آرامشم)دارم دیدگاه میذارم
خدایا شکرت که منو به این مسیر آوردی-خدایا سپاسگزارم که منو رشد دادی تو این مسیر،خدایا شکرت
واقعا واقعا واقعااااا تحسین تون میکنم بی نهایت ازتون سپاسگزارم بابت این کامنت الانم ساعت 23:52 دقیقه 11 فروردین هست که من این کامنت رو خوندم واقعا اشک از چشمام سرازیر شد…
جا پای مادر موسی بذارید انشالله!!!!
سلام و نور خدا به قلب همه کسانی ک با عشق روی خودشون کار میکنن
خدارو هزاران مرتبه سپاسگزارم ک منو به آین مسیر بهشتی هدایت کرده
روزی ک از خداوند خواستم کمکم کنه تا هدایت هاشو دریافت کنم در مورد شغل جدیدی ک شروع کرده بودم سردرگم بودم ..میدونستم ک راهم درسته ولی گیج بودم ک الان قدم بعدیم چیه ؟؟چ کنم خدا ..یه شب احساس کردم یه فشار شدیدی پس ذهنم هست ک نمیزاره اروم بگیرم و مرتب بهم میگه پاشو و کانال جدید بزن ...پاشووو تکون بخور ..یه کانال جدید توی تلگرام بزن و نحوه انجام کارت رو اول با توضیح بنویس و فردا و پس فردا کلیپ بگیر بزار ..خیلی سعی کردم انجام ندم ..بگم حال ندارم ..کانال بزنم ک چی بشه ؟؟دیدم ن ارومم نمیزاره …پاشدم و با توکل به خدا انجام دادم …فرداش میخواستم کلیپ بگیرم ..کسی جز دختر هفت سالم نبود ..اومد و گوشی رو دادم دستش و گفتم از روی دست من فیلم بگیر …بچه هم هر جوری بود بلاخره کلیپ رو برام گرفت ..کیفیت بالایی نداشت ..اصلا استاندارد آموزشی رعایت نشده بود اما آموزشم کامل بود ..حرفام دلی بود ..راهنمایی هام کامل بود . خلاصه اینها رو گذاشتم توی یه کانال خصوصی توی تلگرام . گذشت و گذشت تا چند روز پیش دیدم یکی از بچه ها توی گروه همکارابه مشکلی برخورده و دنبال راه حل میگرده .من بهش گفتم الان برات یه کلیپ میفرستم ببین ..کلیپرو بهش دادم و بعد از اون اومد پی وی . وکلی تشکر کرد و گفت چقدر کامل توضیح دادی . تشکر میکنم مشکلم حل شد .چقدر تقدیم کنم ؟؟یه مبلغی بگو تا واریز کنم ؟؟خیلی اصرار کرد . این مکالمات بین من و ایشون همون لحظه جرقه ای رو توی ذهنم زد ک بابا بیااااا این دوره ای ک آماده کردی توی کانالت گذاشتی رو بفروش . همون شب با اینکه دیر وقت بود یه بنر آماده کردم و توی گروه همکارا تبلیغ رفتم ک دوره آموزشی دارم به قیمت مناسب . خداوند همون شب سه نفر رو به من هدایت کرد واریز انجام دادن و لینک کانال رو گرفتن . روزهای بعد هم همینطور ..و همینطور ..ادامه داره و چقدر لذت بخش بوده برام ک یه تایمی بزاری و آموزش بدی فیلم بگیری و بعد اونو هزاران بار بفروشی براحتی . هر روز میگم خدایا شکرت روزی رسان من تویی ..اون حسی ک اون شب منو مجبور کرد کانال تشکیل بدم اون خود خود تووووو بودی خدای من ..عاشقانه میپرستمت و دوستت دارم بابت همه راهنمایی های ک به من کردی و نتیجه گرفتم ازت با تک تک سلولهای بدنم سپاسگزارم . سکرت خدا شکرت خدا شکرت خداااااا
به نام الله که یادش همیشه آرامش بخش دلهاست
سلام به دوستان عزیز مهربانم
ممنونم از برادر عزیز با این سوال بی نظیرش که امروز من را واداشت تا فکر کنم کار هایی که به خداسپردم چقدر آسان انجام شد
من پارسال در ایران خودرو برای قرعه کشی ماشین شرکت کردم هروز تو دفتر شکر گذاری ام مینوشتم خداوندا هزار بار شکرت مثل آب خوردن پژو پارسمان را تحویل گرفتم
میگفتم خدا به راحتی وبدون دردسر ماشین را به من میدهد
وهمینطور شد پول را واریز کردم تا تحویل گرفتنش ۲۰ روز بیشتر نکشید وواقعا به راحتی ماشین را تحویل گرفتیم
مثال دیگه هم که به خدا سپردم واقعا گفتم خدایا خودت کار را برام درست کن غیر از تو هیچ کس دیگری نمیتونم برام کاری بکنه
پارسال برای ثبت نام مدرسه پسرم که میخواست رشته برق خودرو را انتخاب کنه اما هدایت تحصیلیش را خوب جواب نداده بود وثبت نشده بود رشته برق خودرو را نیاورد همسرم خیلی به آموزش پرورش رفت تا شاید کاری برامون انجام بدن حتی پارتی هم پیدا کردیم اما قبول نکردن
شهرمان کوچیکه فقط سی تا دانش آموز ثبت نام میکردن
پسرم هم میگف من اگه برق خودرو نشه مدرسه نمیرم
ده روز از مهر گدشته بود وپسرم مدرسه نرفت من طی این ده روز هروز مینوشتم پارتی من خداست خدا مثل کوه پشتمه
واقعا خدا معجزه کرد مدیر مدرسه زنگ زد به همسرم
گفت نمیدونم چرا یک دانش اموز انصراف داده الان بیاین پسرتان را ثبت نام کنین
من خدارا با تمام وجودم حس کردم وشکر گذاری کردم واشک شوق ریختم به خاطر این که وقتی دیدم از بنده خدا کاری ساخته نشد با وجود پارتی هم پسرم را ثبت نام نکردن
به خودم امدم وبا تمام وحود از خدا یاری خواستم کارمان عالی درست شد
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
به نام خداوندی که کناره منه با منه الهی شکرت
سلام دوستان عزیزم
وقتی کارها رو به خداوند میسپاری از ته قلبت و با ایمان کامل هم خیالت راحته هم جواب میده نتیجه مثبت داره
دوست داشتم بیام از نوشتن درخواستم تو دفتر ستاره قطبیم و باایمان کامل به خداوند بگم چی شد و درخواستم اجابت شد
من مغازه پوشاک زنانه دارم
دیروز جمعه بود اول صبح طبق معمول ستاره قطبیم رو نوشتم
من اینو از خدا خواستم
خدایا با اینکه امروز جمعه و مغازه ام م بسته ست
من کار ندارم به چجوری و چطوری خودت برام مشتری باش
دفترمو بستم رفتم دنبال کارهام بعد از نهار دعوت بودم خونه دوستان جشن مولودی
رفتم خونه دوستم هنوز مجلس شروع نشده بود دوستم به من گفت برو برام دوتا حوله دست بیار
چون مغازه نزدیک خونشون بود رفتم براش آوردم با خودم گفتم این اولیش خدایا شکرت میدونم داری درست میکنی من ایمان دارم
آخر مجلس یکی از دوستان دیگم گفت میخوام بیام مغازه لباس لازم دارم
اونم اومد یه شال و یه شومیز برداشت و خدا رو شکر کردم
دوست داشتم بیام از ایمان به خدا و سپردن کارها به او بنویسم براتون شاید این درخواست کوچیک باشه اما وقتی برای ذهن منطقی بشه و هی با دیدن نتایج ایمانت بالا بره
درخواستهای بزرگتر هم همینطور به راحتی اجابت میشود
به شرطه ایمان داشتن ما به خداوند ست
خدایا ممنونتم برای اینکه درخواستهامو اجابت میکنی
من ممنونتم سپاسگزارتم
به نام خداوند مهربانم …سلام به استاد عزیزم ودوستان نازنینم …من فاطمه ام و آمدم که یک شعر بسیار زیبا از مولانای جان برایتان بخوانم …
هِلِه نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند،نه که فردات بخواند ؟
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا
ز پس صبر،تورا او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذر ها
رهِ پنهان بنماید ،که کس آن راه نداند
نه که قصّاب به خنجر،چو سر میش ببرد
نهلد کشته ی خود را،کُشد آنگاه کِشاند
چو دَمِ میش نماند ،زِ دمِ خود کُنَدَش پُر
چو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند
به مَثَل گفته ام این را ،و اگر نه کرم او
نکشد هیچکسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من،گرد جهان گشت و نیابید مثال
به که ماند ؟ به که ماند ؟به که ماند ؟ به که ماند؟
به نام الله مهربان
امروز هم آمدم از معجزات این دو روز براتون بگم که چقدر همه چیز فوق العاده پیش رفت
در روز پنجشنبه که خدا برایمان یک غذای خوشمزه پخت و عصر هم یک عالمه مشتری برایم فرستاد و من بیشتر از مبلغی که در ستاره نوشته بودم درآمد داشتم به لطف خدا و همه چیز هم عالی بود
در روز جمعه هم با دوستانم به طبیعت رفتیم و اتفاقا چقدر خوش گذشت و همه چیز عالی و شب هم با همسرم رفتیم و خوراکی موردعلاقه مان را خوردیم 😍و بعد دوتایی با پلی استیشن بازی کردیم و کلی خوش گذشت 😍
خوشحالم برای زندگی ام ،خیلی خوشحال😍
سلام دوست عزیزم
من نمیخام مثال کوچک بزنم
بلکه میخام مثالهایی بزنم که در حد بمب بزرگ بوده
چون مثال کوچک انقدر زیاد شده که واقعا هر روز داره برام اتفاق میفته
در سال هشتاد و نه پدرم فوت کرد
یک ساختمان پنج واحدی در حال ساخت بود که زمینشو پدرم به مشارکت گذاشته بود و یه نفر باید میساخت
اون شخص هز دوستان پدرم بود
به محض اینکه پدرم فوت کرد اون شخص کلا کنار کشید و تمام هزینه ها و مساعل اداری و تحویل و …. رو گردنما انداخت چون متاسفانه همه جیز لفظی صورت گرفته بود و قراردادی وجود نداشت
چندین سال من درگیر حل مسالل مالی پدرم بودم و بالاخره تموم شد باز همین مورد که بعد هز گذشت یازده سال هیچ پیشرفتی نداشت
کلی خریدار ها عوض شده بودند و اشخاص جدیدی پاشون به ماجرا باز شده بود
اون سالها ۶ر چی تلاش کردم نشد که نشد
سال چهارصد و یک در حین خوردن مهار در حد پنج ثانیه یهو این فکر اومد تو سرم که کاش اون ساختمان هم مشکلاتش حل میشد
همین
و دیکه هیچ فکری بهش نکردم
دقیقا به شکل معجزه آسایی فردای اون روز یکی از پیش خریداران زنگ زد و گفت یه جلسه بزاریم که مشکل این ساختمون رو حل کنیم
من از تعجب شاخ درآورده بودم
بعد یازده سال من خواستم و یه نقر زنگ زد
سرتون رو درد نیارم
ده ها خانواده که تو تمام اسن یازده سال به خون من تشنه بودن و سایه منو با تیر میزدن یه جوری خدا دلهامون رو نرم کرد که بالاخره متقاعد شدن من مقصر نبودم و سازنده متواری شده و مسئولیتش رو گردن من انداخته
تو روز محضر همون ادنها که میخاستن من رو بکشن جلوم خم ک راست میشدن و دعا میکردن برام تازه مخارج اداری رو خودشون متقبل شدن
خرج کرد من رو هم به نرخ روز بهم پرداخت کردن
آیا کسی جز خدا این کارهارو برام گرده بود؟
یا دقیقا همون سال چهارصد و یک بعد هز ده ها عار ثبت نام واسه قرعه کشی ، من فهمیدم این کار طبق آموزه های دوره ثروت یک اشتباهه
و من متعهد شدم دیکه تو هر چیز شانسی یا قرعه کشی تا آخر عمر شرکت نکنم
من به خدا گفتم دوست دارم فلان ماشین با فلان رنگ رو صفر کیلومتر داشته باشم
قرعه کشی هم نمیخام بلکه خودت باید برام جور کنی
همون روز بهم الهام صد پس ماشین فعلیت بفروش
نجوا آوند تو که نمیخای قرعه کشی ثبت نام کنی پس چجوری میخای ماشین صفر بخری
دوباره الهام شد که میگمماشینتو بفروش
منم گفتم چشم و در عرض سی ثانیه ماشینم رو نقدی با بالاترین قیمت به مامانم فروختم و کل پول آوند به حسابم
تازه اینجاصم معجزه بود
مامانم گفت ماشین مت رو بفروش تا من پولتو بدم
در عرض چند دقیقه تو دیوار ماشین اونارو با قیمت بسیار بالایی آگهی کردم و دو نفر همزمان دقیقا در حد ده دقیقه بعد اومدن و واسه خرید سر ماشین دعوا شد که کدوم زودتر اومده
یعنی دو تا معامله روی هم بیست دقیقه ۶م یمان نبرد و من براحتی کل پول اومد به حسابم
به طرز باورنکردنی من آرام و رها بودم
با این که صد درصد آدمها میکفتند تو احمقی ،از کجا معلوم قرعه فنامت در بیاد
ولی اونا نمیدانستند من قرار نیست قرعه کشی ثبت نام کنم
دقیقا سه روز بعد داشتم چرت میزدم خواهرم زنگ زد گفت حمید الان اخبار اعلام گرده دقیقا ماشینی که تو میخای فردا بدون قرعه کشی فروش فوری داره
من فقط اشک ریختم و تشک ریختم از معجزه خدا
خدا قانون کشور رو برای من عوض کرد
اما من باید به هدایتش تسلیم میبودم که بودم
و به آسان ترین شکل ممکن چیزی بجای سه ماه در کمتر هز چهل و پنج روز دقیقا ماشین مورد علاقم با همون رنگ مدنظرم تحویل داده شد
آیا کسی اینهارو باور میکنه؟
یا مثلا گوشیم افتاد تو چاه توالت و چند روز بعد دقیقا گوشی مدنظرم با مدلی بالاتر توسط شخصی بهم هدیه داده شد
کی این اتفاقات افتاده؟ وقتی من تونستم در اوج هیجانات دنیای بیرون آرام باشم و کنترل ذهن کنم
خدا در آرامش کارهارو انجام میده
اون توانایی انجام هر کاریو داره
خودش میگه
میکه برای من اسانه
ولی ما باور داریم اسانه؟
وای دوست خوبم سلام چقدر زیبا بود کامنتتون وای چقدر جالب بود اصلا شاخ درآوردم از اینکه یه چیز لنگ یازده سال باشه و با یک درخواست حل بشه. ان شاالله که هممون به این درجه برسیم. اصلا با خواندن کامنت شما ایمانم قوی تر شد اینکه در عرض چند ثانیه همه درخواست های شما اوکی شد واقعا عالی بود.
دوست عزیزبسیار ایمان وباورم قوی تر شد با خوندن کامنتتون واقعا چقد خدامیتونه گشایشگر کارها باشه و ما وا نمیدیم خدایا شکرت ک اینقدر پاسخ ایمان و رهایی و اعتماد رو ب این زیبایی میدی
سلام
با خوندن کامنتتون یهو اشکم اومد
چقدر قشنگ به الهاماتتون گوش دادین وعمل کردین موفق باشید وپیروز
سلام ب شما دوست عزیزم
سپاسگزارم بخاطر کامنت زیبایی ک نوشتین و معجزه هایی ک براتون رخ داده رو گفتین
چقد زیباست تسلیم بودن
ب محض اینکه تسلیم میشی ورها میکنی خدا سریع پاسخ میده
برای منم بارها شده
ی مثال کوچیکش همین نیم ساعت پیش برام رخ داد
من دیروز نیم ساعت جلوی آفتاب گرم خوزستان منتظر تاکسی موندم
ولی خبری نشد ب محض اینکه گفتم خدایا خسته شدم
خودت برام تاکسی بفرست بعد دودقیقه ی ماشین کولر دار برام فرستاد
امروز هم قبل اینکه این همه گرما بکشم گفتم خدایا خودت برام تاکسی بفرست من هیچ توانی ندارم از خودم
بعد دوسه دقیقه سریع ی تاکسی کولر دار اومد و واقعا سوپراییز شدم
و کل مسیر و خداروشکر کردم
و فهمیدم وقتی ک از خودش بخوام و تسلیم باشم خیلی سریع پاسخ میده
مرسی بخاطر اینکه ایمانم و قوی تر کردین کلی انرژی گرفتم وایمانم قوی تر شد ب ادامه ی مسیر
شادوموفق باشید
به نام الله مهربان
سلام به دوست عزیزم حمیدرضا
واقعا شما رو بابت قلم شیوا تحسین میکنم از دلتون میاد و به دل میشینه
برای تصدیق گفته های شما بگم ک دیروز سرچ کردم توی گوگل اسامی پیامبران به ترتیب
یه کلیپ برام باز شد ک اسامی رو مینوشت چیزی ک توی اون کلیپ منو متحیر کرد و براش دو روزه دارم اشک میریزم خواسته حضرت ابراهیم بود ک استاد توی کلیپ ها توضیح دادند
وقتی حضرت ابراهیم به خداوند عرض کرد ک بقیه پیامبران رو از ذریه من قرار بدید خداوند گفتند عهد من به نااهلان نمیرسد ولی اگه توی اون چارت نگاه کنین از بعد از ابراهیم همه پیامبران از نسل ایشون
به همان اندازه ک خدا رو باور کنیم به همان اندازه وارد زندگیمون میشه
حضرت ابراهیم خدا رو باور داشت و خواسته اش رو به خدا گفت و دقیقا به خواسته اش هم رسید
حضرت ابراهیم باورش خیلی قدرتمند بود در خصوص خدا ک چنین خواسته ای از خدا داشته
یعنی خدای من خواسته های کوچک منو اجابت نمیکنه اگر ن ک پس من باورهای مناسبی در خصوص پروردگارم ندارم وگرنه خدای من و حضرت ابراهیم یکیه
توی این مدت همش میگم خدایا حضرت ابراهیم چه باوری نسبت به تو داشت ک زن و فرزندش رو توی بیابان رها کرد و رفت
چه ایمانی داشت
من چی دارم من چقدر ایمان دارم به ربم
واقعا تحسینتون میکنم بابت ایجاد این باور و
این درکتون از خداوند ک اینچنین آسان شدید برای آسانی ها
در پناه الله مهربان باشید
درود به دوستان عزیزم
وای خدای من چقدر این کامنت آقای حمید رضا منو تکونی داد خدای من توچکارها که میکنی ….اونجایی که گفتن خدا قانون کشور رو بخاطر من عوض کرد وای اشک ریختم خدای من
حمید رضای عزیز با خوندن نتایج تون اشک از چشمم جاری شد ازتون سپاسگذارم که نتیجه تونرو به اشتراک گذاشتین و ایمانم رو به تحقق آرزوهام و همچنین توانایی خداوند بیشتر کردید
خدایا سپاسگذارم
سلام دوست عزیزم
اگر بخواهم راجع به معجزات خداوند فقط در یک سال گذشته ی زندگی ام بگویم ، باور کن که باید تا فردا صبح برایت از معجزه هایش بنویسم، که باز هم کم است و این فقط برای یک سال گذشته است.
از دو سال و نیم پیش تقریبا که از اروپا به کانادا مهاجرت کردم، خداوند همواره در حال سرازیر کردن معجزه و سلامتی، ثروت و برکت در زندگی من است، من ارایشگر هستم و وقتی رسیدم به کانادا در کمتر از ۳ روز در بهترین جای شهر ارایشگاه خود را پیداکردم و مشغول به کار شدم و مدیر ارایشگاه در همان روز کلید یک خانه ی دو خوابه ی بزرگ در مرکز شهر به من داد با پایین ترین مبلغ اجاره برای زندگی کردن با همسرم و سگم، قبل اینکه به کانادا بیاییم در اروپا با دوستانم و خواهرم برای دریافت ویزا اقدام کردیم اما آن ها نتوانستند ویزا را دریافت کنند و ما خودمان مهاجرت کردیم، بعد از گذشت یک سال تقریبا ، دوست صمیمی من و همسرش هم به صورت کاملا مال
معجزه اسا بعد از ریجکت شدن ویزاشان ایمیل دریافت کردند و ویزای کانادا را دریافت کردند و به اینجا مهاجرت کردند، در همین حین بعد از گذشت ۱ ماه از این موضوع خواهر من هم که ریجکت شده بود ، ایمیل دریافت ویزا را گرفت و به اینجا مهاجرت کرد، وقتی که به اینجا آمد ، ما برای پدر و مادرمان هم اقدام کردیم کمتر از ده روز پدر و مادر من از ایران به ترکیه آمدند برای دریافت ویزا و کمتر از ده روز ویزای ۵ ساله ی کانادا را دریافت کردند، بعد از آن دوستم که با همسرش آمدند ، آن هم ارایشگر بود و ما همیشه از روز اول مهاجرتمان از ایران به اروپا یعنی حدود ۸ سال پیش دوست داشتیم که ارایشگاه خودمان را داشته باشیم ولی شرایط آن را در اروپا نداشتیم ولی یه حسی به ما گفت که الان در کانادا وقت این هست که دنبال جای مناسب برای باز کردن ارایشگاه خود باشیم، در صورتی که آن ها تازه رسیده بودند و هنوز شغل نداشتند و پول کافی برای این کار نداشتیم، بعد از گذشت تقریبا ۵ ماه از این قضی ، ما هر روز درمورد اینکه ارایشگاه کجا باشد، چه شکلی باشد ، چه خدماتی داشته باشیم صحبت میکردیم، بدون فکر کردن به هزینه ها، مجوز ها و … در یک شهر جدید، باید ما قرار گذاشتیم که ماهی دو بار فقط برویم و از جاهای مختلف که اجاره میدهند بازدید کنیم و اطلاعات کسب کنیم و بعد بگوییم که نه جای بهتری را میخواهیم، بدون در نظر گرفتن هزینه ها و تمام مخارج، که حدود ۶۰۰۰۰ دلار کانادا حداقل نیاز داشتیم، بعد از چند بازدید و حتی یک بار تا پای معامله پیش رفتن، به صورت خیلی معجزه اسا از طرف خداوند و دستهای بی نهایتش ۳ تماس از دست رفته داشتم صبح زود از کسی که نمیشناختم و خارجی بود و به من گفت که شنیده است که دنبال ارایشگاه میگیردیم( در صورتی که ما فقط میخواستیم شرایط را بسنجیم همین)او به ما یک جای زیبا را در مرکز شهر، بهترین جای شهر نشان داد با کمترین مبلغ اجارهو گفت صاحب این مغازه یک فرد ۹۰ ساله اس و میخواهد برای پنج سال به کسی که آدم خوبی هست و میخواهد شغل خدماتی مثل ارایشگاه مردانه داشته باشد اجاره دهد، وقتی این را شنیدیم و مغازه را دیدیم فقط شوکه شدیم و گفتیم این چیزی هست که ما میخواتیم و خداوند برای ما فرستاد و حتما حتما باید قبول کنیم( باز هم بدون در نظر گرفتن مخارج و شرایط مالی) ما قبول کردیم و باور نمیکنید که از وقتی قبول کردیم از در و دیوار و از طرف جاهایی که فکرشو نمیکردیم برای ما پول میریزد تا مغازه را تعمیر کنیم و آماده کنیم برای افتتاح کردن ، الان در پروسه هستیم و ایشالله بعد از یک ماه مغازه خود رادار میکنی به امید خدا، در همین حین هم خبر باردار شدن همسرم را شنیدم و نمیدانند که چقدر خوشحال هستم همواره روز به روز بیشتر تز قبل سلامتی، ثروت ، برکت، عشق ، آرامش بیکران در زندگی من سرازیر است، هر لحظه از زندگی ام پر از معجزه های خداوند هست
هر گاه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که میکوشم در کار کنم تقدیر
رنج از پی رنج اید
زنجیر پی زنجیر
تسلیم باش
اعتماد داشته باش
خودتو بنداز تو بغل خداوند
بقیش با خودش
موفق باشید
سلام دوست عزیز
سپاس و قدردانی از کامنت زیبایت
کلی برای من و عزیزانی که بعدها هدایت می شوند این بخش را مطالعه کنند آگانی دهنده و ناب هست.که قانون جواب میدهد اگر من به آنچه استاد جان می آموزند ،درست عمل کنم.
امیدوارم همچنان نتایج پر رنگ تر و معجزه وار ببینید در زندگی شخصی و کاریتان.
سلام دوست عزیز خدا را شکر که توفیق بودن در این مسیر الهی را یافتید وبا توجه وعمل به قانون تونستید موفق بشید وبه اهدافتون برسید
خیلی خوشحال شدم وخداوند را بی نهایت سپاس میگم به خاطر لطفش ومرحمتش به شما واینکه همیشه کنارتونه وشمارو اسون کرده برا اسونیها وچرخ زندگیتون روون کرده.
الهی شکرت
وهزاران تبریک برای خبر خوش کوچک ترین عضو خانواده بزرگ عباسمنش.
انشالله درپناه امن خداوند همیشه شاد وموفق ثروتمند وسعادتمند باشید وهمه امور زندگیتون راحت وروون پیش بره وبزودی نی نی عزیزمون رو بسلامتی در اغوش بگیرین وجای من هم ببوسینش بگین خاله بهت خوش امد میگه .
با سلام خدمت دوستان و سروران
در جایی که کار می کنم شرایط طوری تغییر کرد که رئیسم با اینکه خودش عامل معرفی من به اون پروژه شده بود از من بدش آمد و رفتارش کاملا با من عوض شد و اضافه کاری های منو برای 3 الی 4 ماه پرداخت نکرد. راستش خیلی به این در و اون در زدم به هر کسی که فکرم رسید گفتم که برای من کاری بکنه و بهش سفارش کنه ولی کاری از کار پیش نرفت و اوضاع باز هم بدتر و بدتر شد و ایشان از من عصبانی تر شد. بعدا یاد فایل های استاد افتادم و به خودم حالا که دورهاتو زدی و کاری نتونستی بکنی بلکه اوضاع خراب تر کردی بیا از اینجا به بعد از خدا بخواه. راستش شروع کردم به نوشتن و هر روز در شکرگزاری هام می نوشتم
خدایا شکرت برای اینکه تو خدای قادر و توانا هستی. خدایا شکرت برای اینکه همانطور که دل فرعون را برای موسی نرم کردی، همانطور که مهر و محبت پیامبر را در دل مردم انداختی (فبما رحمه من الله) همانطور هم دل رئیسم را برای من نرم می کنی. خدایا شکرت از اینکه تو بینهایت هستی و لا مکان و بی زمان اما بقدر فهم من کوچک می شوی و به اندازه آرزوی من گسترده می شوی و به اندازه نیاز من فرود می آیی و به اندازه ایمان (باور) من کارگشا می شوی.
به این نتیجه رسیدم که اگر خدا برای ابراهیم آتش را به گلستان تبدیل کرد به این دلیل بود چون ابراهیم خدا را به آن اندازه باور کرده بود. اگر خدا برای موسی دریا را شکافت چون موسی او را به این اندازه باور کرده بود. اگر خدا دریا را برای طفل مادر موسی بستری نرم و آرام قرار داد چون مادر موسی او را به این ادازه باور کرده بود.
به همین دلایل تصمیم گرفتم که باور کنم خدا قادر است و می تواند کارها را انجام دهد و سعی کردم به خدا اعتماد کنم و دست و پای الکی نزنم. و اجازه بدهم خدا کارها را درست کند
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر / آرام تر از آهو بی باک ترم از شیر / هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر / رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
من سعی کردم فراموش کنم و با جدیت بیشتر کار کردم ولی واقعا این اتفاق افتاد و جالب است بقیه ی مسئولین خودشان پیگیر کار من شدن . با من تماس گرفتند و گفتند که چرا اسم تو در اسامی افراد که اضافه کاری میگیرند نیست؟ و خودشان دست به کار شدن و کارم در حال درست شدن هست. در حقیقت خدا به اندازه ایمان من کارگشا می شود و این هم نشانه ی عدل خداوند است و دخالتی در کار کسی نمی کند بلکه به اندازه ای که توانایی خدا را باور داریم برای ما کارگشا می شود.
به نام خدواندِ جان.
سلام.
یه معجزه برام دیروز رخ داده بود که اومدم براتون تعریف کنم.
من یه مرغ خیلی خوشگل دارم به نام گَلین(عروس).
یه مرغ کاکلی با پرهای سفید و مشکی.
دو روز پیش مهمونی بودیم و طول کشید و نتونستیم عصرش بیایم خونه که بتونیم به مرغهامون دونه بدیم.
از طرف دستان بینظیر خداوند دعوت شده بودیم.
بهمون خیلی خوش گذشت.
آخر شب که برگشتیم خونه نرفتم سراغ مرغها و خوابیدم.
صبح زود بیدار شدم تا به مرغها دونه بدم.
دونه رو ریختم و صداشون زدم.
همشون بدو بدو اومدن.
بجز گلین داستانِ ما.
تعجب کردم از نبودش چون خیلی شکمو و حریص بود و محال بود که صدای منو بشنوه و نیاد.
رفتم کل حیاط رو گشتم نبود.
زیر درختا.
توی لونه ش.
حیاط پشتی.
هرچی گشتم نبود که نبود.
به همسرم گفتم که گلین نیست.
بیدار شد و اومد باهم گشتیم.
رفتیم توی کوچه رو نگاه کردیم هیچ اثری ازش نبود.
نه پَری ریخته بود و نه خونی که حدس بزنیم اتفاقی افتاده براش.
با اینکه خیلی دوسش داشتم اما آروم بودم.
گفتم حتما قراره که نباشه.
شاید اگه نباشه به خیر و صلاحمه.
شاید این اتفاق میخواد منو بزرگتر کنه.
و به خدا گفتم من به هر خیری از سمت تو فقیرم.
به همسایمون زنگ زدم و ازش پرسیدم ببینم توی حیاط اونا نرفته.
گفتم شاید گرسنه بوده و پریده رفته اونجا.
اونم گفت که نه اینجا نیست.
بعدش پیام داد اگه رفته باشه تو کوچه سریع سگهای ولگرد میخورنش.
من همچنان آروم بودم.
واسه خودمم عجیب بود.
نشستم و گفتم شاید من دیروز که از خونه میرفتیم بیرون مرغها رو به خدا نسپردم و اینطور اتفاقی افتاده.
اشکال نداره.
از الان به بعد خدا جونم مرغها وقتی که خونه نیستیم دست تو باشه.
دیگه رها کردم و دنبالش نگشتم.
بعد از ظهر بود که همسرم با دوچرخه توی حیاط دور میزد که گفت من احساس میکنم گلین الان از در میاد داخل.
ده دقیقه از حرفش گذشت که گوشیم زنگ خورد.
جواب دادم.
یه همسایه دیگمون بود. گفت یه مرغی گم نکردی.
گفتم چرا از صبح نیستش.
گفت ما پایین محله دیدیمش و چون این جوجه رو توی حیاط ما دیده بودن میشناختنش.
واقعا از خبری که شنیدم خوشحال شدمممم.
گفتم اگه ممکنه برام بیارینش.
اوردن دم در و بهم دادنش.
خووودش بووود.
گرفتمش تو بغلم و نازش کردم.
و از همسایمون تشکر کردم.
و خیلی خیلی خیلی خوشحال شدمممم.
واقعا خدا وقتی میسپری بهش شاهکار میکنه.
توی محله ما سگ ولگرد بینهایت زیاده.
واقعا چه قدرتی همراه این مرغ بوده که از دست سگهای ولگرد فراریش داده و ازش مواظبت کرده.
الله اکبر.
اسم گلین ما هم دیروز تغییر کرد و شد (معجزه)
الهی شکر.
ردپایِ امروزِ پر از برکت💚 1404/2/28
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو
این صفحه از سایت یکی از صفحات مورد علاقه بنده هست که سعی می کنم هر چند وقت یکبار به آن مراجعه کنم. این صفحه تذکری هست برایم تا که از بند ذهن فراموش کارم رها شوم
نوشتن در این سایت یعنی پناه بردن به خداوند از شر شیطان رانده شده
یادم می آید که سال گذشته ایامی که با اشتیاق و امید بر روی باورهایم کار می کردم و اتفاقات و همزمانی های خیلی خوبی برایم رخ می داد که بسیار سودمند است تا دوباره اینجا برای خودم یاد آوری کنم.
ماشینم یک پراید مدل 84 بود که شاسی اش جوشی بود و آنرا هم از خواهرم گرفته بودم و پولش را هم خیلی راحت به او پرداخته بودم (یادم هست که یکی از برادر هایم می گفت که این ماشین ها خیلی سخت فروش هستند!!)
پراید را داشتم و برایش خرج اساسی هم کرده بودم که در یکی از مسافرت ها با دوستم ایده تعویض ماشین را از جانب او دریافت کردم. بعد از آن این خواسته را جدیتر دنبال کردم البته با رهایی
جالب بود که هر از چند گاهی برای ماشین پرس و جو می کردم و نشانه ها را دنبال می کردم یکی از دوستان هم برایم یک ماشین گیر آورده بود که قرار بود که بروم و آنرا ببینم.
خواسته بنده این بود که ماشینم را بدهم و یک ماشین بهتر دیگر بگیرم، یعنی نمی خواستم که پیاده بمانم، لذا در یکی از آن شب ها که با برادرم صحبت می کردم او پیشنهاد ماشین هیوندای ورنا و آونته مدل های پایینتر را به بنده داد و اینکه شنیده بود که ماشین های خیلی خوب و با کیفیتی هستند و البته به قیمت برای مصرف کننده
همانجا وارد برنامه دیوار شدم و اسم ماشین را سرچ کردم، یک ماشین بود و اصلا من با این ماشین آشنا نبودم و گویی اصلا چنین ماشینی را ندیده بودم
نشانه جالبش این بود که در آخر توضیحات کپشن بعد از توضیحات در مورد ویژگی ها و آپشن ها نوشته بود؛ معاوضه با کوییک، ساینا و پراید مدل پایین!!!!!
وقتی این جمله را دیدم چشمانم برقی زد و قلبم گواهی داد که این همان ماشینی است که می خواهم
همین قدر بگویم که از دیدن این آگهی در دیوار تا معاوضه سوییچ ها و سوار شدنم به این ماشین و آمدن به پیش برادم 72 ساعت هم طول نکشید. همه چیز در کمتر از سه روز انجام شد و آن پرایدی که فروختنش را داستان می دانستند به راحتی با یک ماشین خارجی معاوضه کردم.
باید اعتراف کنم و افتخار کنم که همه چیز با هدایت او رقم خورد. وقتی که الآن به آن فکر می کنم واقعا یک معجزه بود، چون برای پرداخت ما به التفاوت پولش هم به بانک نرفته بودیم، چند تا سکه داشتم که در نهایت شگفتی به پیش طلا فروشی که از آن خریده بودم رفتیم و او گفت که پول را در چند روز آینده به حساب فروشنده ماشین می زند و چون او هم طلا فروش را می شناخت خیلی راحت قبول کرد. همه این همزمانی ها و آشنایی ها کار خدا بود، اصلا خود خدا بود که برایم همه اینها شد.
بعد از اتمام کار به نزد مغازه برادم آمده بودم و با ماشین جدید بوقی زدم، اول که نشناخت وقتی که دوباره بوق زدم او هم دقت کرد و وقتی مرا دید خیلی تعجب کرد و ذوق زده بود. اینکه در کمتر از سه روز با یک ماشین جدید به پیشش بیایم!!!!!. با ذهنیتی که از بنده داشت شاید انتظار این اتفاق را نداشت.
راستش را بخواهید خودم هم نداشتم ولی از آنجایی که کار خدا سوپرایز کردن هست این اتفاق در نهایت آسانی و شگفتی رقم خورد.
الهی شکرت
این را برای ذهن بیمارم نوشتم برای ذهن فراموشکاری که اینهمه لطف و اعجاز را به سادگی بعد از چند روز به دست نسیان و فراموشی می سپارد
خدایا از تو طلب رحمت و برکت و ثروت می کنم همانطور که به بنده و بندگان عزیزت در این سایت دادی و می دهی
مهربانم به هر خیری که از جانبت برسد فقیرم
الهی شکرت

