سلام به دوستان عزیزم
دوستان یک سوال به بهم گفته شد بپرسم و اینه که کارهای که تا حالا به خداوند سپردی و به طور معجزه آسا انجام شده و همزمانی ها صورت گرفته رو در زیر این سوال بنویسید تا از اینکه ایمانمان نسبت به سپردن کارها به خداوند وانجام شدنش به نحوه احسن بیشتر بشه ومصداق این آیه قرآن رو که آیا خداوند برای تو کافی نیست بهتر درک کنیم ودیگه این همه زور نزنیم و وا بدیم و کارها رو به کاردون بسپاریم و از گذر عمر لذت ببریم
دوستان مطمنا هر کدوم از ما از سپردن کارها به خداوند مثالهای داریم حتی مثالهای کوچک رو هم بنویسید مثل پیدا کردن یک آدرس مثل کمک گرفتن برای بردن یک بازی منچ و خیلی مثالهای بزرگتر یا برنده شدن در یک قرعه کشی
اگه هر کدوم از ما آگاهانه مثالی از کمک خداوند در زندگی روزانه بزنیم چه کولاکی میشه برای قدرتمند کردن این باور عالی و توحیدی
قبلا از تمام دوستان عزیزم که در جواب دادن به این سوال من و تمام دوستان را همراهی میکنن سپاسگزارم
برای پاسخ به سؤالات، لازم است که عضو سایت باشید و (با ایمیل و رمز عبورتان) وارد سایت شوید.
ملاصدرا می گوید :
خداوند بینهایت است و لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک میشود
و به قدر نیاز تو فرود میآید،
و به قدر آرزوی تو گسترده میشود،
و به قدر ایمان تو کارگشا میشود،
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود،
و به قدر دل امیدواران گرم میشود…
پــدر میشود یتیمان را و مادر.
برادر میشود محتاجان برادری را.
همسر میشود بی همسر ماندگان را.
طفل میشود عقیمان را.
امید میشود ناامیدان را.
راه میشود گمگشتگان را.
نور میشود در تاریکی ماندگان را.
شمشیر میشود رزمندگان را.
عصا میشود پیران را.
عشق میشود محتاجانِ به عشق را…
خداوند همه چیز میشود همه کس را..
به شرط اعتقاد؛ به شرط پاکی دل؛ به شرط طهارت روح؛
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.
بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا!
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف،
و زبانهایتان را از هر گفتار ِناپاک،
و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار…
و بپرهیزید از ناجوانمردیها، ناراستیها، نامردمیها!
چنین کنید تا ببینید که خداوند،
چگونه بر سفرهی شما، با کاسهیی خوراک و تکهای نان مینشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد،
و در دکان شما کفههای ترازویتان را میزان میکند
و “در کوچههای خلوت شب با شما آواز میخواند”
مگر از زندگی چه میخواهید،
که در خدایی خدا یافت نمیشود، که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود، که به نفرت پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود که به خلاف پناه میبرید؟
قلبهایتان را از حقارت کینه تهی کنید و با عظمت عشق پر کنید.
زیرا که عشق چون عقاب است. بالا میپرد و دور…
بی اعتنا به حقیران ِ در روح..
کینه چون لاشخور و کرکس است..
کوتاه میپرد و سنگین. جز مردار به هیچ چیز نمیاندیشد.
بـرای عاشق، ناب ترین، شور است و زندگی و نشاط.
برای لاشخور،خوبترین،جسدی ست متلاشی
الیس الله بکاف عبده و یخوفونک بالذین من دونه و من یضلل الله فماله من هاد (سوره الزمر آیه ۳۶)
آیا خدا کفایت کننده بنده اش نیست؟ و [کافران] تو را از آنها که غیر اویند میترسانند و هر که را خدا گمراه گرداند برایش راهبرى نیست.
بنام خدایی که کافی کافیه
سلام به روی ماهت ابراهیم عزیز
سپاسگزارتم برای متن بینظیری که نوشتی و من از این عظمت اشک ریختم
بخدا که تنها خودش کافیه برای هر لحظه
خدایا مرا مسلمان کن و مسلمان بمیران
سپاسگزارتم که نوشتی و قلبم و پرواز دادی
باید که جمله جان شویم
تا لایق جانان شویم
خدایا سپاسگزارتم برای همین لحظه با شکوه الان
خدایا شکرت برای مرور دوباره ی این متن درحالیکه اهنگ نقش جمال زنده یاد ناصر عبدالهی رو میشنوم
همه جا نقش جمال تو اکه گولم خا
همه جا وهم و خیال تو اکه گولم خا
همه جا جاذبه عشق تو اکه می کشی
او که درتو گوشمت خا که بگه گولم خا
یه روزی تو کنج اشک دخت عاشق تومدی
یه روزی تو عمق خشم مرد صادق تومدی
یه روزی هم توی معصومیت اشک یتیم
یه زمانی هم توی دعا رو قایق تومدی
همه جا تویی بپییچه ای که گولم نزدی
مشت تو پیش مه بازن هنو گولم نزدی
همه جا تویی بییچه ای که گولم نزدی
مشت تو پیش مه بازن هنو گولم نزدی
لالالای لالا لالای، لالالای لالا لالای
لالالای لالا لالای، لالالای لالا لالای
تویی اون رفیق خوب دوره چوکلکی
با همون حس خش تو بازی دارکلکی
با همان صداقت و سادگی یه بندری
با همان حس غریب شوخ دوز و کلکی
همه جا تویی بییچه ای که گولم نزدی
مشت تو پیش مه بازن هنو گولم نزدی
همه جا تویی بییچه ای که گولم نزدی
مشت تو پیش مه بازن هنو گولم نزدی
تویی صلح بعد یک غیظ ، تویی صلح وصفا
تویی وصل بین عشاق شفیق باوفا
تویی لیلی تویی مجنون تویی تلخ وشیرین
همه جا تو همه رنگ تویی تویی تویی خدا
واقعا همه چیز و همه کس خود خداست
ان شاءالله خدا درک وفهم وباورهای ما رو بزرگ و ایمانمون رو قوی ومحکم کنه
سلام سارا جان
سپاسگزارم که برام نوشتی،همیشه کامنت هاتون رو میخونم چون بد جور بوی توحید میده و اتفاقا حدود ۲ یا ۳ هفته پیش توی ستاره قطبی ام نوشتم سارا برام یه نوشته بنویسه و خدا رو شکر میکنم که الان این خواسته من با جواب توحیدی و به خدا نزدیک کن استجابت شد.سپاسگزارم که هستی و مینویسی و تشویق به نوشتن از توحید میکنی .انشالله بزودی به خواسته ات برسی و ما رو خوشحال تر کنی.خدا نگهدارت باشه
ابراهیم عزیز سلام،
امیدوارم هر جا هستی حال دلت عالی باشه،
ممنون از کامنت زیبات ،
میدونی چیه دقیقا ایمان دارم که خدا برای بندش کافیه، خیلی هم معجزه تو زندگیم دیدم، گره هایی که چند سال بود باز نمیشد ولی با یه درخواست با یه توکل، معجزه وار باز شد،.
ولی باز این ذهن نجوا داره باز این ذهن تو شرایط مختلف میترسه باز این ذهن شرک داره و نمیدونم باید چکار کنم که افسار ذهنم رو دست بگیرم،
ممنونت میشم اگه راهکاری برای کنترل ذهن داری برام بگی،
سپاسگزارم که هستی و برامون آگاهی های نابی را به اشتراک میگذاری،
ارادتمند
علی
علی جان سلام
خب کار شیطان همینه که بترسونه و ما رو سمت شرک ببره و کار ما اینه که تسلیم و عبد خدا باشیم تا از فضل خودش به ما بده.کنترل ذهن هم یک تمرینه که تکامل داره،یعنی همین که شما میدونی و داری آگاهانه خودت رو از شرک و ترس درمیاری به مرور شما ارباب ذهنت میشی.مثل روزی که تازه پشت فرمون نشستی و هی به دنده نگاه میکردی و وقتی میخواستی حرکت کنی ماشین خاموش میشد و …ولی الان دست فرمون عالی داری.ذهن هم تحت فرمون تو درمیاد .آگاهی های سایت رو دنبال کن و از خدا بخواه هدایتت کنه که هر کس دنبال نور باشه وجودش پر نور میشه
سلام به استاد عزیز و دوستان گرامی.
تو زندگی مواردی پیش میاد که لجاجتو و یه دندگی و سرسختیهامون باعث رنج و بدبختی بیشتری میشه. در حالی که بعدش فکرشو میکنیم میبینیم، میتونستیم از بروز اونا جلوگیری کنیم.
گاهی اوقات هرچی تقلا میکنیم اوضاع بدتر میشه .یکی از انتخابهای ما میتونه رها کردن باشه. اینکه مشکلاتمون را رها کنیم و به خدای بزرگمون بسپاریم. چون خداوند توانایی حل همه ی مشکلات رو داره ،در حالی که ما قادر به حل اونها نیستیم.
یاد گرفتیم که یا باید رها کنیم و یا درد بکشیم و تحمل کنیم و گاهی دم نزنیم.
اگه یاد بگیریم از سر راه خدا کنار بریم و بزاریم خواست خدا عملی بشه خودمونو از زیر بار دغدغهها و احساس مسئولیتهای نادرست رها میکنیم. برامون خیلی روشنه که وقتی رها میکنیم و به خدا میسپاریم به صلح و آرامش بیشتری میرسیم.
وقتی کنترل تمام کارهامونو به خدا میسپاریم در اکثر موارد نتیجه بهتری میگیریم.
البته به این راحتی نمیتونیم این عادتها رو تغییر بدیم. اما وقتی هر کدوم از اونها رو کنار بذاریم و رها کردن رو یاد بگیریم ، راه خوشبختی رو پیدا میکنیم. همون سعادت و شادی که انقد به خاطرش دست و پا میزنیم.
معنی زندگی این نیست که زندگی چه امکاناتی در اختیار ما قرار میدهد بلکه معنی اون ،مفهومی است که خود ما به زندگی میبخشیم.
معنی زندگی به بزرگی حوادثی که رخ میده نیست. بلکه به بزرگی عکس العملهای ما در مقابل اون حوادث هستش.
پس به خاطر میسپاریم که خدای قدرتمندی داریم که از راههای زیادی با ما حرف میزنه .
من قبلاً، از حوادث روزگار مضطرب میشدم اما امروز ذهنم را باز میکنم و مشتاقانه پیام امید را از لابه لای حوادث دریافت میکنم.
باید اجازه بدیم مسائل به اندازه ای مهم باشن که واقعاً اهمیت دارن.
امروز به خدا اعتماد میکنم و رها میکنم.
این ما هستیم که اهمیت چیزها را تعیین میکنیم. وقتی به چیزی اعتنا نکنیم خود به خود بیاهمیت میشن.
وقتی رها میکنیم خودش بهتر میدونه که چ چیزی را به ما بده.
با رها کردن به خدا ،ایمانمون رشد میکنه، و مشکلات حل نشدنی زندگیمون از طریقی که اصلاً فکرشو نمیکردیم به طور معجزه آسایی حل میشن.
زمانی که رها میکنم و به خدا میسپارم دست از کنترل برمیدارم. من مسئول هیچکس و هیچ چیز نیستم.
اعتقاد دارم که من اکنون در جایی قرار دارم که باید باشم و دیگران نیز در جایی که باید باشن هستن.
گاهی اوقات آنچه را که به نظر میرسه بدترین اتفاق باشه، در واقع بهترین اتفاق میتونه باشه .
خدای من، از من مراقبت میکنه و به هنگام نگرانیها به من آرامش میده.
وقتی رها میکنم، روی خودم تمرکز میکنم.
من یاد میگیرم که در اوقات بحرانی زندگی، چگونه کنار بیام. از خداوند میخام که به من قدرتی عطا کنه تا به طور کامل رها کنم تا شخصیتم بهبود پیدا کنه.
به روح و فکرم آرامش میبخشم و اطمینان دارم که پروردگارم، ما رو هدایت خواهد کرد.
شعور و درک ،زمانی حاصل میشه که توانایی ایستادگی داریم .ینی فقط نگاه کنیم و گوش فرا بدیم تا الهامات بیشتری دریافت کنیم.
در کل، وقتی رها میکنیم اکثر نواقص اخلاقیمون دخالتی تو اون کار یا رفتارمون ندارن در نتیجه بهترین اتفاق رو تجربه میکنیم. .
اجازه بدیم که خداوند هدایت و سرپرستی همه ی امور زندگیمونو به عهده بگیره تا شاهد معجزات بیشماری باشیم.
اجازه بدیم خواست الهی جریان داشته باشه تا ترسها و ناامیدیها ناپدید بشن .
خواست خدا از طریق انتخابهای درسته، ما جاری میشن تا بهترینها در زندگیمون اتفاق بیفته.
به خداوند اعتماد کنید. باور داشته باشید که به تمامی مسائل زندگیتون رسیدگی میکنه . خداوند ما رو رها نمیکنه.
خداوند بدون دعوت ما وارد زندگی ما نمیشه .
به خداوند وقت و اجازه ی حضور بدید.
هر کاری رو با وجودش میتونیم انجام بدیم. باور کنیم همه ی کارها برامون آسون تر میشه .
خداوند در درون ما و با ماست و همه کاره خودشه .
خودت را مجبور کن که خواست خدا را بپذیری. اگه من اجازه بدم خداوند توانایی انجام هر کاریو داره .
خداوند کسانی رو یاری میکنه که خودشون درخواست میکنن.
یاد بگیریم وقتی با موقعیت سختی روبرو میشیم ، یا از کسی رنجیده خاطر میشیم، از شعار « رها کن و به خدا بسپار »استفاده کنیم .
من میتونم تمام توقعات و خواستههامو رها کنم و صبر کنم تا نتیجه دریافت کنم. ب شرط اینکه همیشه در آرامش و با احساس خوب باشم.
که در طول روز با تمرین کردن وآگاهانه تمرکز کردن روی این موضوع،با اتفاقاتی که مواجه میشیم ، میتونیم تغییراتی در خودمون حاصل کنیم.
سلام عزیزم .کامنت شما به قدری زیبا بود.که من همش برمیگشتم از اول میخوندم. خدایا کمکمون کن تا بتونیم هنینقدر زیبا بهت اعتماد کنیم …
سلام ناهید عزیز
تمام جملات شما و تمام توضیحات شما منو یاد جدایی از همسر سابقم انداخت
پنج سال تلاش و تقلا کردم که زندگیم حفظ بشه و همون زندگی شیرین بشه ولی نشد
تا اینکه از شدت چک و لگد ها دیگه نای تقلا کردن نداشتم
گفت خدایا من تسلیم ام
من دیگه اوان ندارم
فقط میخام به آرامش برسم
دیگه خسته شدم ازین جنگیدن ها
به خدا با چنان سرعتی همه چیز تموم شد که هنوز وقتی یادم میاد باورم نمیشه
دیگه نچسبیده به اون زندگی
گفتم من فقط آرامش میخام
و اگر اون سه ماه که بخاطر مساعل قانونی و اداری بود رو از پروسه کم کنی واقعا در عرض بیست روز همه چیز جور شد و راحت ترین جدایی دنیا اتفاق افتاد
به نام خدای مهربان
ازشمادوست عزیزناهیدخانم سپاسگزارم بابط تک تک کلماتی که نوشتید
اره بایدتمرین اگاهانه داشته باشیم بخداقسم فقط چندروزه تمرکزم به ذهنم هست وناظرش هستم وباهاحل نمیشم بقدری حالم خوبه که حدنداره دوشب پیش همسرم پیام دادچندموردخریدکنم حالا خبرنداشت که کارتم موجودی نداره من گفتم چشم راه افتادم برای خریدباخودن گفتم حالا وقته تمرین من بااعتمادمیرم سمت خریدبدون نگرانی
ده دقیقا بعدخانمم زنگ زدگفت راستی پول داشتی منم چوهیچوقت نمیگم ندارم گفتم درست نیشه این متوجع شدکه خودش برام پول ریخت اشک توچشمام جمع شدواول باپیامک ازهمسرم سپاسگزاری کردبعداومدم سراغ خداکه چقدردقیق بموقع بدون تاخیر عمل میکنه اگرمن درست عمل کنم به قول استادلون کارشوخوب انجام میده من بایدکارم درست انجام بدم
بازگ سپاسگزاراستادبخاطرهنچین موقعیتی وتک تک شمادوستان چه اونهای که مینویسندوچه اونهای میخونندچون وقتی میخونندحالشون خوب میشه وانرژیشون برمیگرده توسایت
درپناه الله
حبیب الله جان سلام خدایا میلیاردها بار شکر از هدایتت
فعلا فقط میخواستم سپاسگزاری کنم از صفحه ای که ایجاد کرده ای.هم خود شما و هم همه دوستان عالی نوشتن و اشک از چشمهام جاری شد و به توحید بیشتر پی بردم.استاد تو ثروت ۳ هم یک جلسه همزمانی ها رو توضیح میده و درخواست میکنه بنویسید تا متوجه بشید همه چیز در دستان خداست.همه چیز تحت هدایت رب ماست.امیدوارم من هم در صفحه توحید مشارکت داشته باشم و شما هم به خواسته هاتون برسید.سپاسگزارم
قَالَتْ یَا وَیْلَتَىٰ أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَٰذَا بَعْلِی شَیْخًا ۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَیْءٌ عَجِیبٌ
گفت واقعا !!!!! آخه چطوری میشه ؟ من پیر هستم شوهرم هم پیرمردِ !!!!! خیلی عجیبِ !!!!!
قَالُوا أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ ۖ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ ۚ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ
گفتند تعجب میکنی از کار خدا ؟؟؟ از رحمت خدا ؟؟؟؟ از برکات خدا به اهل خانه ات ؟؟؟
بابا این خدایی که میگیم حمید و مجید هستش ها ، یادت رفته ؟!
میدونید خیلی این آیات بینظیر هستن ، قشنگ خدا میدونسته آدم ها خیلی منطقی هستن و باید مثال هایی بزنه که آروم بشن و ایمان بیارن
زن ابراهیم و مثال میزنه که بگه بابا هر چقدر هم تو زندگیت معجزه رخ داده بازم برای معجزه بعدی باید ایمان و قوی کنی وگرنه شک و تردید ، ایمانت و از بین میبره
بخدا که خدا خیلی باحاله و کارش درسته
باید هر روز تمام معحزاتی که یادمون میاد از گذشته رو مرور کنیم تا بشه انرژی واسه ایمان ساختنمون
و این کار ماست باید انجامش بدیم
یادمه دخترم ۵ یا ۶ ماهش بود و یکی از چشم هاش همیشه اشک میاوند و بردمش دکتر که گفت کیسه اشکش بسته اس و باید میل بزنیم تا خوب شه منتهی باید بعد از ۷ ماهگی این عمل و انجام بدیم
اصلا هدایتم به خود همین دکتر هم عالی بود
رفته بودم واکسن شو بزنم که اون خانوم پرستار چشمش و که دید آدرس دکتری و بهم داد که کوچه پایین خونه ام بود و دکتر ( فوق تخصص چشم کودک )
اینقدر این دکتر معروف و فوق العاده و با اخلاقی بود که هنوز چهره اش یادمه
خلاصه کنم ، گفت خانوم باید یکی ، دو ماه دیگه براش وقت عمل بگیری و عمل راحتی هم هست و خیلی از بچه ها این مشکل و دارن
منم تشکر کردم از مطب اومدم بیرون
یادمه هر روز که با چایی چشم دخترم تمیز میکردم میگفتم خدایا خودت درستش کن و یه روز متوجه شدم چشمم خوب شده و دیگه حتی برای معاینه دکتر هم نرفتیم
آخه این خدایی که چشم و سالم کرد نمیتونه کارهای دیگه رو انجام بده ؟؟؟؟!!!
باید بیاد بیاریم اتفاقاتی و که به خدا سپردیم و به راحتی برامون انجامش داده
من سال ۸۶ از اصفهان برمیگشتم تهران از جاده قدیم ،زمستونم بود
تو گردنه قرقچی تصادف کردم
اومدم نزنم به ماشین جلویی فرمون کشیدم سمت شونه جاده منتهی چون سرعتم خیلی زیاد بود ماشین رفت رو تپه و نمیدونم چند تا ملق خورد و طوری که باک بنزین هم سوراخ و کلا ماشین مچاله شد
من صحیح و سالم حتی یه زخم کوچک رو دستم هم نبود ،اومدم بیرون اما شوکه شدم که چی شد
ماشین های تو جاده با پلیس تماس گرفتن ، افسر که اومد فکر کرد راننده مرده و بردنش بیمارستان وقتی گفتم من راننده ام باورش نمیشد !!
خب اگه خدا نبود پس کی من و سالم از ماشین آورد بیرون ؟؟؟؟
تازه هفته بعدش هم ی ماشین رویایی انداخت زیر پام ؟!!!!!
بخدا که این خدا خیلی بخشنده و مهربانه
این خدا خیلی خیلی خیلی قدرتمند و کار درسته
من باید هر روز یادم بیاد یکی یکی معجزاتی که برام کرده تا با ایمان روزم و شروع کنم
حبیب الله عزیزم عاشقتم برای سوال بینظیری که پرسیدی و زندگی پر از معجزه مو به یادم آوردی
دمت گرم و ایمانت محکم
خداروشکر
بخاطر تمام معجزاتی که داره به یادمون میاره
آره درسته سارای عزیز
ما فراموشکاریم
و یادمون میره خدا برامون چه کارها کرده
و معجزات بزرگ از بیاد آوردن همین معجزات بیرون میاد
واقعا این صفحه پر از عشقه پر از معجزات
بیتظیر خداست
خدایا شکرت.
سلام سارا خانم خواهر عزیزم
سپاس گذارم از شما برای نوشتن همزمانی های زندگیتان و معجزاتتان
که باعث زیاد شدن ایمان و مهمتر اینکه به خداوند اعتماد کنیم
من هم اگر بخواهم از گذشته ام یاد کنم تا حالا سه دفعه خداوند مرا از مرگ رهانیده وبه من زندگی دوباره داده همیشه به خودم یاد آوری میکنم تو حتما یک رسالتی داری که باید انجام بدی وگرنه توی یکی از این سه بار باید میرفتی پس هر وقت زمانش برسه خواهی رفت پس نگرانی ها را کنار بگذار و تسلیم رب شو تا به انجام رسالتت برسی
بازم ممنونم از اینکه می نویسی به خداوند قسم طراح سوال خودشه و خودش از سوالش دفاع میکنه
الله اکبر
الله اکبر
سلام به استادعزیز
و سلام به دوستان هم فرکانس همیشه در صحنه
چند سال پیش که تو دانشگاه گاهی اوقات مشکلاتی پیش میومد با حوصله صبر میکردم و همینطوری میگفتم خدایا درستش کن ولی بعد از مدتی صبرم تموم میشد ولی مشکل حل نمیشد اینجا بود که عصبانی میشدم و با جدیت با خدا دعوا میکردم و میگفتم دیگه شورشو در آوردی من دیگه نمیتونم صبر کنم فهمیدی!!!!
دقیقا بعد از دعوا با خدا مشکل سریعا حل میشد خخخخ
حالا که با قانون آشنا شدم میفهمم که در لحظه ای که آنقدر خدا رو قبول داشته باشی که حتی با جدیت باهاش دعوا کنی یعنی موجودیت و یکتایی اون رو صد در صد پذیرفتی و دقیقا در این لحظه اتفاقات پیش میان و به خواسته ها میرسی.
گاهی اوقات انسان آنقدر با خدا صمیمی میشه که خدا سر به سرش میذاره و براش جوک میگه باور کنید اینو جدی میگم.
استاد خیلی به خدا نزدیک هستن حتما براشون پیش اومده کاش برامون از خلوتشون با خدا حرف بزنن.
از توجهتون سپاسگذارم
سلام به روی ماه همه دوستان نارنینم
ازوقتی این سوال پرسیده شده دلم پرمیکشه هرروز سری به این صفحه بزنم کامنت بچهها روکه میخونم بازم چیزهایی یادم میاد که احساس میکنم مفیدباشه یادآوریش البته اول برای خودم
چندماه پیش به شهر محل زندگی پدرومادرم رفتم (البته یه واخدآپارتمانی اونجا دارم ) ودوسه روز بود اونجابودم والبته اونا خبرنداشتن که من اومدم یه روز تصمیم گرفتم برم دیدنشون دلمم براشون تنگ شده بود صبح زودتر بیدارشدم به امورات خونه رسیدگی کردم چون قصدداشتم یه شبانه روز بمونم گفتم کاری نصفه نمونه درحین انجام کارها یه احساس سنگینی داشتم انگار پام نمیکشید برای رفتن اما کارهامو انجام دادم یه دست لباس و وسایل شخصی و سوغاتی که براشون ازمحل خودمون آورده بودم روهم برداشتم وهمچنان اون حس بود گفتم خدایا الان این حس چی میگه یعنی نباید برم اگه صلاح نیس برام نشونه بفرست درب روبستم واومدم پایین گوشیم روباز کردم که اسنپ بگیرم هر چی منتظر شدم اسنپ گیرم نیومد گفتم خدایا یعنی این نشونه س که نرم؟
گفتم تا فلان ساعت ودقیقه صبرمیکنم اگه باز اسنپ پیدانشد یعنی نبایدبرم وبرمیگردم ساعت همونی شدکه نشونه گذاشته بودم و من گوشی رو بستم وبدون کوچکترین ناراحتی برگشتم بالا و فقط کنجکاو این بودم که چرا نباید میرفتم ومیگفتم خداجونم خودش اگه صلاح بدونه بهم میگه حتی من به پدرومادرم هم نگفته بودم میخوام بیام چون اگه میگفتم مامانم بااون پای دردش میرفت برام غذا درست کنه وتو زحمت میفتاد و پدرم هم حتما ماشین ورمیداشت که بیاد دنبالم و چون مسیر 50 دقیقهای فاصله داشتیم نمیخواستم اذیت بشن که اینم باز لطف خدابود که خواستم زنگ بزنم گفتم نه بذار بی خبربرم بیشتر خوشحال بشن خدایاشکرت
فردا دوباره آماده شدم وگفتم امروز هم به خودت میسپرم خداجونم هرچی بگی تسلیمم اومدم پایین دیدم جلو در ماشین شهرداری و کارگرای شهرداری وایستادن شلوغ شده پرسیدم چی شده گفتن لوله اصلی آب ساختمونتون ترکیده و ازالان آب رو قطع کردیم تا 24 ساعت هم آب ندارین چون لوله زیر درخت قرارگرفته ولودر باید درخت رودربیاره تعمیر کار میبره
خداااااای من فلب من اون لحظه دیدنی بود توش جشن وپایکوبی بود نه تنها اصلا ناراحت نشدم بلکه یه لبخند اومد رو لبهام ویه نفس عمیییق و خدایاشکرتهایی که پشت سرهم داشتم تودلم تکرارمیکردم وسپاسگزاری که خداجونم تو دیروز نذاشتی من برم چون نخواستی امروز که برمیگردم بابی آبی روبرو بشم تو اینقدر خوشکل برای من پلن چیدی که 24 ساعت قطعی آب رو من خونه نباشم و اذیت نشم اسنپ هم سریع پیداشد و من تا رسیدن به خونه بابا فقط داشتم شکر میکردم وباآهنگ شاد بندری که راننده گذاشته بود تمام سلولهام داشت میرقصید الهی شکرت عاااااشقتم مرسی که هستی باتو همه چی یه جورخوشکلی قشنگتره
سلام مهتاب عزیز
دیروز یه چنین ماجرایی برای من هم پیش اومد
صبح زود بیدار شدم که طبق معمول برم سر پروژه
ولی تا چشمامو باز کردم شروع کردم به گفتن خواسته های روزم
من کلا اخبار رو دنبال نمیکنم
و هیچ خبری از بیرون نداشتم ( که ظاهرا یکی از گرم ترین روزها بوده )
گفتم خدایا دوست دارم امروز هدایتم کنی به رفع ترمزهام
دوست دارم امروز هوا برام خیلی مطلوب باشه
دوست دارم تمام کارهام به بهترین شکل ممکن انجام بشه
تا اینو گفتم همون موقع صبح گوشیم زنگ خورد و بچه ها و اوستا های ساختمون ( پروژه ) بودن که بدلایلی عذرخواهی کردن که مشکلی پیش اومده و فردا میان
یه لحظه حالم بد شد که ای بابا من ازت خواستم کارهام به بهترین شکل انجام بشه.
این چی یود دیگه ؟
ولی گفتم الخیر فی ما وقع
الان که کامنت شما رو دیدم یه جیزی فهمیدم
یه اتفاق فقط یه اتفاقه
ولی واکنش ما به اون میتونه برنامه های بعدی رو تغییر بده
اگر حال من بد میشد اگر حال شما بد میشد و شروع میکردیم به نق زدن و بدو بیراه گفتن قطعا شرایط یجور دیگه پیش میرفت
اما وقتی احساست رو خوب نگه میداری بعدا میفهمی منافعی در راه بوده که فقط در تسلیم و آرامش میتونستی باهاش برخورد کنی
نه در احساس بد و غر زدن
من امروز فهمیدم که دیروز بشدت هوا گرم بوده و خبر نداشتم اما از کجا معلوم ممکنه هوای گرم دیروز نیروهای سر ساختمون رو اذیت کنه ممکن بوده کسی آسیبی ببینه که اومدنشون کارهارو سخت کنه
وقتی من هز خدا خواستم تمام کارهام به بهترین شکل پیش بره و هوا برام مطلوب باشه
بلافاصله خدا جوابمو داد. ولی من خبر نداشتم اون جواب خدا بود اون عشق و مهر خدا بود.
شاید جلوی ماجرای بدی رو سر پروژه گرفته بود که نیروها نیومدن
شاید اصلا خودم تو اون هوا اذیت میشدم
و وقتی این اتفاق افتاد من دیگه حتی دفتر هم نرفتم و بعد هز ورزش نشستم پای دوره دوازده قدم
و تا شب چه معجزاتی تو دوره برام رقم خورد
واقعا این صفحه انگار جادویی شده
و چقدر برکت تو کلام بچه هاست
خدایا شکرت.
سلام داداش حمیدرضای نازنینم
ممنونم بله همینجوره که شما گفتی من به این ماجرا اینجوری نگاه کرده بودم که چقدر خدا هوامونو داره وشما یه جنبه دیگهشو به من یادآوری کردی واونم این بود که اون اتفاق خوبه به دنبال کنترل ذهن میوفته سپاسگزارم که این نکته رو ازت یاد گرفتم مرسی که هستی همیشه کامنتتهاتو میخونم و حوابهایی که به بچه ها میدی برام سنده خداروشکر میکنم که به اینجا هدایت شدم واین همه برکت داشته برام چون خیلی اهل سرزدن به قسمت عقل کل نبودم وفکرمیکردم فایلها مهمترن که البته هستن و این قسمت برای اینه که اگه سوال خاصی داشتی بیای بپرسی یا جواب بچهها رو بخونی اما از وقتی خداهدایتم کرد به وقت گذاشتن بیشتر برای خوندن کامنتهای سایت کم کم به این سمت باغ بهشت هم هدایت شدم وفهمیدم که اینجاهم یه بهشت دیگهس که کلی حال خوب و عالی رومیتونم تحربه کنم ممنونم که انرژی میذارین و فعالیت میکنین خداروشکر میکنم که لیاقت حضور دراین محفل بهشتی رودارم و ازش میخوام کمکم کنه قدرش روبدونم درپناه حق باشید عاشقتونم
سلام دوست عزیز … سپاسگزارم برای سوال عالی که پرسیدید
یه مورد اینکه خیلی قدیما یکی از این بازیهای اعصاب سنج خریده بودم که یه روز یادش افتادم دلم خواست بازی کنم، فکر میکردم داخل کمدم یا داخل تختم گذاشتم اما هرچی اتاقم رو گشتم نبود گفتم پس شاید دورانداختم یا دادم به کسی یادم نمیاد… تا اینکه چندروز بعد درتنهایی نشسته بودم و داشتم باخدا صحبت میکردم وخواسته هام رو بهش میگفتم و بهش گفتم خودت اکی کن …همون لحظه مامانم اومد و بازی اعصاب سنجم با اینکه من هیچی بهش نگفته بودم که من دنبالش میگشتم ، دستش بود، گفت داشتم کابینتا رو مرتب میکردم اینو دیدم، میخواستم بندازم بیرون گفتم قبلش ازت بپرسم …گفتم عه این چرا بجای کمدم تو کابینت بوده :) ،گفت از خودت باید بپرسی:) گفتم نه میخوامش اتفاقا دنبالش میگشتم پیداش نمیکردم…بازی رو گرفتم گذاشتم کناردستم، مامانم که رفت دوباره شروع کردم ادامه ی صحبتم باخدا و گفتم خودت اکی میکنی… بعد اومدم مشغول اون بازیه بشم دیدم یه برچسب کوچیک چسبیده به کف دستم که روش نوشته شده بود ok :) اون برچسبه احتمالا به اون جعبه بازی بوده ولی جالب بود که بعد از اینکه من درخواستهام رو به خدا گفتم و بهش گفتم خودت اکی میکنی، چسبیده بود به کف دستم … هرچنددرخواست هایی که داده بودم والبته یکی دوتا نبود و کوچیک هم نبودهنوز برآورده نشده ، اما زمانهایی که یکم ناامید میشم یا میگم خواسته هام بزرگ بودن چطوری میخواد برآورده بشه، یادم میادبه این خاطره و اون ok
به خودم میگم نمیدونم ولی خود خدا اکی رو چسبوند کف دستت دیگه اینقدر بی ایمان نباش حتمادر زمان مناسبش برآورده میشه
یه مورد دیگه این بود که تو پارک بودم ، یه دخترخانومی داشت با موبایلش صحبت میکرد و میگفت ببین میدونم سخته ولی میدونی که برای رسیدن به هدفت باید بهاش رو بپردازی ، مهمترین بهای هدفت هم همین کنترل ذهنت هست کار آسونی هم نیست اما اگه درست انجامش بدی چه درهایی از خیروبرکت رو خدا به روت باز میکنه …والبته این از مواردی هست که زیاد واسم تکرار شده که حتی افرادی هم که بااین مباحث اشنا نیستن از اشنا وفامیل وغریبه از اشاره ای به این موضوعات دارن …و جواب یکسری سوالاتم یا یکسری یادآوری هایی که لازم دارم رو خداوند از این طریق بهم میگه
مورد بعدی ، یکی از فامیل که قصد مهاجرت داشت به آمریکا یا اگه نشد کانادا ، بهم گفت که از دیشب نتونستم بخوابم … پرسیدم چطورمگه… گفت مگه خبرنداری این فلان فلان شده ها باز چیکار کردن… گفتم نه ..گفت بمب زدن پایگاه کجا رو خراب کردن… گفتم خب…گفت خب دیگه الان باز امریکا نسبت به ما سخت میگیره ، کارای مهاجرتیه من هم با برنامه های اینا دچار مشکل میشه ، واسه همین از دیشب که این خبروشنیدم خوابم نبرده و تا همین الان اعصابم خورده…منم فقط بهش گفتم ان شاءالله خدا کارهات رو واست درست کنه …در همون حین صحنه ای که Tv داشت نشون میداد یه آقایی بود که روی بلوزش نوشته بود رها کن
فامیلمون هم گفت چجالب رو بلوز این اقاهه نوشته رها کن …
حالا اون فامیل ما که اصلا تو این زمینه ها نیست رشته ش روانشناسی هست خیلی روی علمی بودن تاکید داره و مطالب اینچنینی رو روانشناسی زرد میدونه … ولی بنظر منم جالب میومد که چجالب و چ واضح خدا با بنده هاش صحبت میکنه … فقط ماییم که خیلی جاها متوجه ش نمیشیم ، باخودم میگفتم ببین چ زمانهایی بوده که به همین وضوح با من صحبت کرده و نشانه فرستاده و منم اصلا درکش نکردم
مورد دیگه یکی از دوستانم هم وقتی با این مباحث اشنا شده بود مستاجر بود و ماشین هم نداشت… تا قبلش چشم امیدش به ارثیه شوهرش بود ، که اون رو هم مادرشوهرش اینا بهشون نمیدادن و بینشون دعوا ودلخوری بود… بعداز اشنایی با این مباحث گفت رفته بودم خرید یه روز بارونی بود ونزدیک تولدم هم بود داشتم قدم میزدم به خدا گفتم که من ازت میخوام سال دیگه روز تولدم تو خونه ی خودم باشم…وراه هم تعیین نکردم که مثلا ارثیه شوهرم رو بدن و از این صحبتا …میگفت من نمیدونم چطوری خودت خونه واسم بخر… وبعد خونواده ی همسرش نه تنها ارثیه رو دادن بلکه خودشون هم یه مبلغی روی پول ارثیه گذاشته بودن و دوستم دقیقا روز تولدش صاحب خونه شد بعدش گفت از پنجره ی خونه به ماشینا نگاه میکردم و به خدا گفتم سال دیگه روز تولدم ماشین میخوام ودوباره ایده میاد ودستان خدا میان و دقیقا روز تولدش ماشین هم میخرن
مورد دیگه یه روز داشتم فکر میکردم که دوتاگردنبند و یه جفت گوشواره و انگشترطلا دارم ، دستبند هم میداشتم خوب میشد
که خاله م واسم یه دستبند طلا هدیه داد
یه روز گوشیم رو روی چمن که نشسته بودیم جا گذاشتم … یکم که دور شدیم کیفم از روی شونه م سر خورد و برعکس شد ،زیپ کیفم اومد بطرف زمین … اومدم کیفم رو درست کنم دیدم چ سبکه انگار هیچی داخلش نیست ، چک کردم دیدم گوشیم نیست …باسرعت دویدم سمت چمنهایی که نشسته بودیم و گوشیم همونجا بود وبرداشتم و از خدا تشکر کردم که همچین حرکتی رو روی کیفم پیاده کرد تا بیادم بیاره که گوشیم رو جاگذاشتم
دفعه ی بعدی هم بابام گوشیش رو داخل wcپارک جاگذاشته بود ، که من بهش گفتم یه لحظه گوشیت رو بده و یادش اومد و وقتی داشت میدوید …من تو ذهنم بود که نیازی به دویدن نیست ،اگه قرار بود ازدست بره…حالاحالاها از گوشی یادمون نمیومد…اینکه اینقدر سریع بیادمون اومد خدا بیادمون اورد ،خدا حافظ اموالمون هست…
یبار هم توفرودگاه آش رو باجاش:) کیفم رو باوسایلاش روی صندلی جاگذاشتم که اقایی که صندلی کناری بود دوید و کیفم رو بهم تحویل داد
مورد دیگه اینکه از بنده خدا خواستم فلان مهمونی رو کنسلش کن بالحن عصبانی وتیکه ومتلک درخواستم رو رد کرد، اون لحظه بااینکه قدرت حاضرجوابی رو داشتم سکوت کردم و تو ذهنم به خدا گفتم قدرت تویی خدایا من بااینکه الان میتونستم باهمین لحن وتیکه ومتلک جواب بدم سکوت کردم ، ازت میخوام مهمونی رو کنسل کنی، چنددقیقه بعدش اون مهمونی ازسمت خود مهمونها کنسل شد
خدایاشکرت برای همه ی نشانه ها و همزمانیها و هدایتها واجابتها
خدایاشکرت که خودتی قدرت مطلق ومهربان بینهایت
سلام به دوستان توحیدی و عزیزم
من یک تعهدی به خودم میدم برای اینکه فراموشکار نباشم و جز دسته نا سپاس ها نباشم اگر خداوند یاریم کند هر اتفاقی را که به خداوند سپردم و انجام دادنش برای من آسان شده در زیر این سوال می نویسم تا شکر نعمتش را بجا آورده باشم
اتفاق دیروز
من بعد از سیزده ،چهارده سال دیشب رفتم فوتبال نه تمرینی نه اینکه خودمو گرم کنم اول بازی به خدا گفتم میخوام توی این بازی سربلندم کنی من نمیدنم خودت کارها رو انجام بده شاید باورتون نشه من توی زمانی که راهنمایی میرفتم خیلی فوتبال بازی میکردم و بازیم هم خوب بود ولی خیلی کم یادمه که تونسته باشم گلی بزنم اون موقع خیلی روی توانایی خودم حساب میکردم دیشب چهارتا گل زدم اونم چه گلای واقعا هر دفعه که گل میزدم خوب میفهمیدم چه کسی داره گلا میزنه اصلا باور کردنی نبود بهش میگفتم
ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمى
در آخر بازی هم یکی از بچه ها بهم گفت سوباسا
هیچی دیگه شعار همیشگی الله اکبر
الله اکبر
الله اکبر
دوست عزیز
اگه به خدا سپردی ، به همون خدایی که اعتقاد داری فردا ببر ماشینت رو بزار تو جایی که ارازل و اوباش هستن کلیدشم روش باشه،بعد به خدا بسپار برگرد و مطمئن باش هیچ اتفاقی براش نمیوفته،اگه تونستی هر چی تو حساب بانکی هم داری بردار نقد کن بزار داخل همون ماشین.
چرا ما تو حرف و عملکردمون تضاد هست؟
شما میتونی بچه ای تازه راه رفتن یاد گرفته بزاری تو خونه و بری بیرون؟
میتونی بچه دوساله رو بسپاری به خدا؟
اگه سپردی دلت هزار جا نمیره؟
اگه مادر موسی هم تو آب میندازه بچشو بر اساس یه سری قانون و نظامات هست،چرا پرتش نمیکنه داخل آب،چرا تو یه سبدی میزاره تو آب میندازتش،چون قانونش اینه بچه بیوفته تو آب خفه میشه،ولی احتمال اینکه تو سبد اتفاقی براش بیوفته کمه،هر چند که بازم احتمال خطر هست.
اگه اینجوری که شما تعریف میکنی باشه باید مادر موسی بچشو پرت میکرد تو آب،بدون سبد، بعد میگفت خدایا سپردمت به خودت،خودت مواظبش باش.قول میدم خدا هم کاری براش نمیکرد.
به اون خدایی که میپرستم ما دروغ میگیم که به خدا اعتماد داریم.
به خدا مسپاریم ولی ذهن و قلبمون اونجاست نکنه اتفاقی براش بیوفته.
یعنی چی خدا گل میزد؟
پس خدا سوباسا هست دیگه.
اونایی که باهاشون بازی میکردی و نتونستن گل بزنن خدا باهاشون نبوده،دروازه بان چی؟
اگه هفته بعد بری و نتونی گل بزنی چی؟
اونوقت یعنی خدا باهات نبوده؟
ما باید همه چی رو از خدا بدونیم دوست عزیز ، ولی این شکلی که تعریف میکنین دیگه نه.
فوتسال برا خودش قوانینی نداشت؟
یه سری قوانین باعث نشده به نظرت گل بزنی؟
اونی که بهت پاس داد گل بزنی طبق قوانین نبود؟
اون توپ شامل قوانین نمیشد؟
زمین شامل قوانین نبود؟
خطا شامل قوانین نبود؟
زمان شامل قوانین نبود؟
چرا نگفتی خدا میخوام صد تا گل بزنم؟
گل ها رو که خدا میزد چرا صد تا نزد پس؟
دوست خوب من ، از خدا تعریف کردن خوبه ولی تا این حد خدا رو پایین کشیدن در حد انسان خوب نیست،خدا فراتر از اون چیزی هست که درکش کنیم.
بله ، اعتبار همه چی برمیگرده به خدا ، ولی طبق قانون و نظامات
ارادتمند شما.
سلام دوست خوبم
چرا تمرکز رو گذاشتی روی اصلی که قبولش نداری خوب ازش اعراض کن و برو روی اون چیزی که قبولش داری روش کار کن و بیا از نتایجت برامون بنویس ما هم روی اصل خودمون میمانیم و نتایج رو باهم مقایسه میکنیم
الله اکبر
الله اکبر
به نام الله یکتا سلام دوست عزیز یکی از اتفاقی که امسال 18اردیبهشت برام افتاد رو مینویسم شب قبلش پسرم داشت درسهاشو توی کانل شاد میدید بعد به من گفت مامان تو کانل شاد نوشته قراره رییس جمهور به قم بیادراستش امسال خیلی به سرم زده بود که هر جور شده با قرض یا وام ماشین بخریم دنبال یه وام سود کم درصد بودیم بعد گفتم بیام دوتا نامه بنویسم هم برای خودم وهم برای شوهرم تو این فکرها بودم که یهو حسم بعد شد یهو یه صدایی توی قلبم گفت پس ایمانت به خدا کجا رفته امیدت به خدا باشه زهرا این شرکه بعد گفتگوهای ذهنی شروع شد که بابا اینا وسیله هستن اون شب بارونه شدیدی میومد یهو به صدای بلند رعدوبرق به خودم اومدم که زهرا این خشم خداست توکلت به خدا باشه بعد گفتم خدایا اگه هستی باید فردا بهم یه نشونه بفرستی اگه نشونه بفرستی من دیگه روی هیچ کس به جز خودت حساب باز نمیکنم بعد گرفتم خوابیدم صبح که از خواب بیدار شدم تو تمرینه ستاره قطبیم از خدا خواستم مهره های زندگیمو خودش بچینه ساعت 12/5ظهر گوشیم زنگ خورد شماره مال تهران بود جواب دادم گفت خانم شما به تازگی روغن لادن خریدید گفتم بله یک ماه پیش گفت تبریک میگم شما برنده ربع سکه بهار آزادی شدیدی اصلأ مونده بودم خدایا من دیشب از درخواست کردم گفتم خدایا منو ببخش که داشتم شرک می ورزیدم سریع به سجده افتادم منو ببخش سپاسگزارم بهم به آسونی داری روزی میرسونی ومیگی من باهاتم و فقط کافی باورش کنیم ایمان هم تکامل میخواست یه اتفاق دیگه که برام افتاد چند هفته پیش داشتم کارهای خونم رو میکردم به خدا درخواست کار دادم گفتم خدایا یه کار با شرایط الانم میخوام بعد نیم ساعت من رفتم سوپر مارکتی محلمون وقتی داشتم میومدم یکی از همسایه هامون که تازه به محله ما اومده اومدگفت شما سودا دارید گفتم بله گفت میشه به من سواد یاد بدید وبابتش پول بگیری تو دلم گفتم خدایا نیم ساعت پیش درخواست دادم تو چیکار میکنی
با من خدایا شکرت اون کار برای من برکته توش برکت هست پولشم کم با شه می دونم خدا به اون پول برکت میده صد درصد چون پاکه چون خدا تو کار هست بی نهایت سپاسگزارخدای مهربانم هستم یادم وقتی شیش ساله پیش دوقلوهام به دنیا اومدن از خدا خواستم بهم سلامتی بده تا بتونم بزرگشون کنم به الله قسم من تویی این شیش سال اصلا مریض نشدم خیلی هم صبور وپر انرژی شدم ما باید خدارو باور کنیم اونوقت چه کارهای که خدا برامون انجام میده منو برای سوال خوبی که کردید واقعا توحید حرف اول وآخرو میزنه همه چیز توی این دنیای جادوی به خدا ختم میشه
به نام خدایی که جان آفرید/ سخن گفتن اندر زبان آفرید
با سلام و درود فراوان بر استاد گرامی و مریم بی بدیل!!! و دوستان هم فرکانسی…..تقریبا دوسال پیش پدرم باید چشماشو عمل می کرد واز اونجا که ما بهشون نزدیکیم مادرم از ما ( من وهمسرم) میخواست کاراشو انجام بدیم بخاطر شرایطی که داشتیم برامون سخت بود( بچه کوچیک داشتن و…) با تمام وجود از خدا خواستم کاراشو ردیف کنه به لطف خدا دوتا از خواهرام از تهران اومدن ودر بهترین شرایط عمل پدر انجام شد….خدایا شکرت!!! و این مربوط میشه به همون اوائل آشنایی من با استاد عباس منش…مورد بعدیم، پارسال مدیر مون که مدیر خوبی بود بازنشسته شد همه ی همکارام جز یکی دو نفر از مدرسه رفتن با این باور که هیچ کس جای اونو نمیگیره من به خدا سپردم واز خدا مدیری از همه نظر عالی خواستم همین طورم شد مدیری با حال و پرانرژی، با اخلاق و با خدا و….جای مدیر قبلی اومد که با مدیریت خوبش به همه ی امور مدرسه نظم داد طوری که شنیده میشد همکارایی که رفتن دلشون میخواست برگردن…..این دو نمونه از اتفاقایی بود که به یاد داشتم که به خدا سپردم…امیدوارم باور قلبی وایمانمون به خدا هر روز بیشتر و بیشتر باشه
الهی آمین
سلام به دوستای گلم سلام به خدای مهربانم. سلام به استاد گلم ..یه موضوعی یادم افتاد که میخوام براتون تعریف کنم .من چندسالی میشه که محل کارم دنبال ارتقاء بودم .اون زمان با قانون آشنایی نداشتم …یه آشنای خانوادگی داشتیم که چند باری من و همسرم بهش سپرده بودیم که سفارش منو به روسای اداره کنه .تا منم ارتقا بگیرم ….الان که به اون روزها فکر میکنم یادم میفته که چقدر حرف هارو با خودم بالا پایین میکردم….چقدر همش فکر میکردم کهاون آقا. فقط میتونه برام درست کنه و یادمه هر دوباری که ازش خواستم این کارو کنه با حالت خیلی بدی جواب مارو میداد ،در صورتی که از آشناهای نزدیک هم بود .گذشت از این جریان و من کاملا با کار خودم خوشحال بودم و دیگه کم کم افتاده بودم تو مسیر .دیگه فهمیده بودم هر چی که میخوام فقط باید از خدا بخوام ….. و در همین حین بود که از خدا خواستم کمکم کنه ….این بار بدون اینکه کسی رو واسطه کنم رفتم شرکت و خودم به شخصه با معاون شرکت صحبت کردم …بهش گفتم که یه سری شرایط دارم که کار تو قسمت دیگه ی شرکت بهم کمک بیشتری میکنه .بعد ایشون گفتن یه درخواست بنویس انشالله انجام میشه
بعد. گذشت چند مااه با درخواستم موافقت کردند و من ارتقا داده شدم به اون قسمتی از شرکت که خودم میخواستم .اینجا بود که فهمیدم فقط باید توکلم بر خدا باشه .و درسته انسان ها وسیله ان.اما نیتمون خیلی مهمه اون موقع ها من میگفتم که فقط این آقا اگه بتونه کارم رو درست کنه ..
بعدها گفتم خدا با منه .و این بار خودم رفتم حرف زدم .خدایا شکرت ممنونم واقعا …..و اینجاست که میگن کار خوبه خدا درستش کنه …
مورد بعدی یادمه حدودا چندسال پیش ما یه ماشین تقریبا مدل بالا داشتیم اون موقع ها حدودا پولش میشد ۵۰۰ تومن .
بعد همسرم تصمیم گرفته بود ماشین رو بفروشه و یه مدل بالاترش رو بخره .من همش میگفتم این کارو نکن یهو ماشینا ممکنه گرون بشه و پشیمان بشیم .بعد با داداشم مشورت کردن و داداشم گفتش که بفروش و اگه بتونی یه آپارتمان پیشش فروش کنی عالیه..بعد من یهو با خودم گفتم با ۵۰۰ تومن مگه میشه خونه خرید ؟؟ همینطور با خودم فکر میکردم و از خدا خواستم که خودش مراقب باشه پول ماشینمون ،الکی خرج نشه …واز صمیم قلبم از خدا خواستم بهمون یه خونه بده … و چند روز بعدش یهو یه مورد مناسب پیدا شد ،آشنا بود و پول رو یهو نمیخواست، قرار شد اول ما حدودا۴۰۰ تومن پول رو بدیم. و ما بقییش رو کم کم پرداخت کنیم تا اون بنده خدا واحدهارو تکمیل کنه ،خلاصه اینکه ما هم صاحبخونه شدیم و الان که دارم این مطلب رو مینویسم تو خونه ی قشنگم رو تختم دراز کشیدم …خدایا شکرت واقعا که بهم بخشیدی. خداوندا الحق که خزانه ی تو پر هست از مال و مکنت
ماشین خریدنمون هم همینطور بود از خدا خواستم یه ماشین توپ و عالی برامون بفرسته چون ما زیاد اهل سفریم. و دوست داشتم یه ماشینی باشه که سانروف داشته باشه، چون پسرم عاشق سانروف هست و میگفت مامان به ماشین بخریم من برم بالا خیابونو نگاه کنم ،از خدا خواستم گفتم ، خدایا یه ماشین عالی برامون جور کن ،کمک کنپولش جور بشه . که خداوند عزیزم کمک کرد و پول ماشین جور شد
دقیقا همون مدل و رنگی که ما میخواستیم. الحق که این قانون جواب میده و فقط باید درخواست بدیم ..
خدایا ازت ممنونم و از شما دوستان عزیزم هم ممنونم که میخونید
خدا نگهدارتون باشه
سلام به دوستان عزیزم
اولش این سوالو خوندم ذهنم گفت تو که مثالی نداری باید تلاش کنی این مثال ها رو بسازی
رفتم چنتا از مثالهای دوستانو خوندم دیدم نه بابا توام خیلی مثال داری و اتفاقا الان که یه خواسته ای رو داری و تیک نمیخوره به خاطر اینه که تمام اون مثالها رو یادت رفته
و الان فقط کافیه به یاد بیاری و اینجا بنویسی هر چی یادت اومد
یادمه بچه بودم مسابقات طناب میخواستم شرکت کنم ، سال پیشش شرکت کرده بودم و خیلی دوست داشتم سال بعدی هم باشم
سال بعدیش خواهرمم اومد توی تیممون
من از لحاط شرایط سنی یک سال بزرگتر از تاریخ اعلامی اداره بودم ، شرایط جوری شد که من با شناسنامه ی خواهرم رفتم و تو مسابقات شرکت کردم
یا یادمه من تو کل دوران زندگیم هر موقع از یک آدمی خوشم میومده میگفتم من دلم میخواد این ادمه رو بیشتر باهاش آشنا بشم و باهاش دوست بشم و همیشههههههه
همیشههههههههه تا الانی که ۲۵ سالمه پیش اومده
یک بارم نشده که بشه
گفتم من اینو میخوام رهاش کردم و بهش رسیدم ، مدت زمان زیادی هم اتفاقا نگزشته از خواستم
یادمه دبستانی بودم ، خیلی دلم میخواست اونهمه درس خوندنم جواب بده و بتونم توی آزمون ورودی مدارس خاص رتبه بیارم و جای بهتری توی سطح استان مدرسه برم
درسمم واقعیت بگم معمولی بود در اون حد خوب نبود که بتونم رتبه بیارم
هیچکسیم امید نداشت که سارا بتونه حتی توی ذخیره ها باشه
همه ی مدارسی که رفتم دقیقا همین اتفاق افتاده بود جز اون یک دونه ای که خودم خیلی دوستش داشتم
کم پیش میومد از ذخیره دعوت کنن برای مصاحبه
بعد من رفتم مصاحبه نشستم فقط میخندیدم جواب سوالاتو اصلا بلد نبودم اوناییم که جواب دادم شنسی یه چیزی میپرندونم که در اکثر موارد غلط بودن
ولی من ثبت نام شدم با اونهمه سخت گیری
یادمه بعد که توی اون مدرسه قبول شدم هر هفته مدیر مدرسه موظف کرده بود هر کلاسی یک برنامه ی نمایشی داشته باشه و من خیلی دوست داشتم توی برنامه ی نمایشی کلاسمون باشم
که شد
بعدش دوست داشتم با گروه تئاتر هم باشم ولی بازیگرشون نباشم این شد که شدم نوازندشون
و توی تمام تمرینات کنارشون بودم
در اصل من از درسه لذت نمیبردم همیشه دوست داشتم توی برنامه های فراغتی مدرسه باشم
یادمه توی دوران دبیرستان توی مسابقات نقاشی شرکت کردم با یکی از دوستای صمیمیم اون سال من هیچ رتبه ای نیاوردم ولی و دوستم اول استان شد گفتم منم میخوام
ازش پرسیدم کجا رفته کلاس ، منم رفتم همونجا کلاس
سال بعدش شدم اول استان
سال بعد ترش باز شدم اول استان
و سال بعد تر از اون جای اون دوستمم توی رشته ی خودش گرفتم و شدم سوم کشوری
یادمه برای دانشگاه همیشه دلم میخواست خوابگاهی باشم ولی برم و بیام و نزدیک باشم به خانوادم ولی در عین حال مستقل تر
شرایط جوری شد و شهری قبول شدم که دقیقا همینطوری بود
من سالهای سال میگفتم من با شخصی میرم تو رابطه که یه سری از ویژگیهای خیلی خوب بابامو داره و فعاله و این آدم برام هست
سال اخر دانشگاهم با اینکه به خاطر کرونا همه ی دانشگاه ها تعطیل شده بود. یهو اون اتفاقات باعث شد من طرز فکرم رو راجع به دوست دختر و دوست پسر تغییر بدم و تو یک هفته دقیقا خیلی بهتر از اون چیزی که میخواستم شخص مورد نظرم وارد زندگیم شد و الان ۵ ساله کنار هم هستیم هر روزم این رابطه بهتر میشه
من میخواستم توی اون زمان ها یه دوره انلاین اموزش نقاشی بزارم
به یک هفته نرسیده از دانشگاه بهم زنگ زدن و یک دوره نقاشی انلاین با من گزاشتن و اتفاقا پولشم به موقع دادن بهم
من سه جا سال ۱۴۰۱ رفتم سر کار
هر ۳ تا جایی که رفتم نه معرف داشتم نه پارتی
یادمه اولین جایی که رفتم سرکار درآمدش پورسانتی بود من یه لحطه از ذهنم گذشت بعد از یک هفته کاش حداقل پول رفت و امدمو در بیارم توی ساعت اخر همون روز رییس شماره کارت ازم گرفت و اونجا بود که من فهمیدم هر ماه یه عدد مختصری اون اقا به حساب کارمندهاش میریزه برای رفت و آمدهاشون اتفاقا
کار دومی که رفتم ، ویدیوهاشو تو اینستا خیلی دیده بودم و خیلی دوست داشتم فضای کارشون رو تجربه کنم
یادمه بابام بهم گفت بیا برو فلان دوره اموزشیش تو تهرانه خودمم هزینه هاش رو میدم
رفتم و اولین سفر مستقل من به تهران هم بود اتفاقا ورکشاپش رو شرکت کردم و خاطرات فوقالعاده ای هم ساختم اونجا
بعد از چند هفته دقیقا یک آگهی از این مدل گروه ها دیدم و بهشون پیام دادم
این مدل گروه ها معمولن اگهی جایی نمیزارن و کم پیش میاد اینطوری بشه ولی برای من شد
رفتم اونجا باز هیچ کاری از اون کاری که میخواستن رو بلد نبودم میگفتم فک نکنم بهم حقوق بدن ولی اتفاقا درامدم و حقوقم از ماه پیشش رفته بود بالاتر و بدون هیچ پیش زمینه ای من رفتم و عصو اون گروه شدم
بعد باز اون کاره خیلی برام سنگین بود فک کنم دو هفته یا سه هفته بعدش که من دوست داشتم برم پیش بقیه ی دخترای گروه این اتفاق بر ام افتاد
محل کارم رفت و امدش طبق خواستم راححتتر شده بود و کارمم دقیقا بهتر و راحتتر شده بود، درآمدمم هر ماه اونجا رفت بالاتر در حدی که تزدیک شده بود به دریافتی کسایی که دقیقا بیشتر از یکسال بود باهاشون کار میکردن
من تو اون گروه تو پروژه هایی بودم به ارزش ۵ ۶ ملیارد به بالا تو ساختمان هایی ثروتمند نشین
بعد از این کار جریاناتی پیش اومد که بدون هیچ حرفی یهو منو گزاشتن کنار از گروهشون
و چیزی هم بهم نگفتن
من هیچی به خانوادم نگفتم چون میدونستم اگر بگم دیگه سرزنشهاست که شروع میشه
نشستم نوشتم گفتم خوایا میخوام محل کار بعدیم نزدیکتر باشه ، فقط پشت میز بشینم و کار فیزیکی زیتدی نداشته باشه
پاره وقت باشه
اتاق کارم همچین ویزگی هایی رو داشته باشه
همکارام اینطوری باشن
رییس کاره اونطوری باشه و کلی چیزای دیگه
تک به تکشون بعد از یکماه تیک خورد
یادمه تقریبا بارها خواستم این بوده که با عزیزدلم برم مسافرت و تیک خورد
وقتی خواستم عزیزدلمو معرفی کنم چون واقعا خسته شده بودم از اونهمه پیچوندن ، گفتم من میخوام بگم ک نمیخوام محدود شم برای بیرون رفتن با ایشون
گفتم و محدود شدنهایی که شدم واقعیت بگم در حد حرف بودن هیچ وقت عملی نشدن
هر چند من انتطار دارم واقعا بهتر از این هم بشود
سال پیش من از تمام کارای کارمندیم اومدم بیرون گفتم خدا رزق منو میده لازم نیست نگران باشم
میخوام از اون هنری که دوسال براش تلاش کردم پول بسازم و نشد یک بار دیگه تلاش کنم و پول بسازم
و شد اونبار شد در حدی شد که من تا دو سه ماه ایندم ظرفیت سفارش هام پر بود و برای ماه چهارمم داشتم سفارش میگرفتم
بارها و بارها شده منم چیزهایی کوچولویی مثل کش مو ، مثل هندزفری ، کارتهام رو گم کردم ولی پیدا شدن
بارها از خدو خواستم با افرادی آشنا بشم و دوست بشم که مثل خودم تمرکزشون روی علاقشونه و شده خداروشکر.چه قدر الگو سر راهم اورده هر قسمتی از مسیرم که من باز کارمو بهتر کنم و خودمو میشرفت بدم
خب الانم همینه دیگه سارای عزیز من
اعتماد کن سهم خودتو انجام بده فقط
به نام خداوند یکتا
درود به دوستان عزیزم
سپاسگزار خداوندم که به این سوال دوست عزیز هدایتم کرد و این جواب های زیبا را دیدم و خواندم و جواب سوالاتم را پیدا کردم .
من خودم چند سال پیش هنوز با سایت آشنا نشده بودم و در شغلی که بودم یک بازار بود که خیلی خوب بود و همه میگفتن بازارش خوبه و از این حرفا و همیشه بهش فکر میکردم که زندگی من تنها با مغازه داشتن در اونجا تغییر میکنه ولی من که پول اونجارو ندارم اصلا جور کردنش غیر ممکنه برام و بعد از چند ماه به طور معجزه آسایی موقعیتش جور شد و یخورده قرعهکشی داشتم و پدرم یمقدار بهم پول داد و با دوستم یه مغازه اونجا گرفتیم و یکسال اونجا مغازه داشتم و هرچند باورهای اشتباه داشتم و اوضاع جوری دیگر پیش رفت ولی به آرزویم رسیدم آرزویی که برایم غیر ممکن بود .
در پناه حق باشید
بدرود
به نام الله که یادش همیشه آرامش بخش دلهاست
سلام به دوستان عزیز مهربانم
ممنونم از برادر عزیز با این سوال بی نظیرش که امروز من را واداشت تا فکر کنم کار هایی که به خداسپردم چقدر آسان انجام شد
من پارسال در ایران خودرو برای قرعه کشی ماشین شرکت کردم هروز تو دفتر شکر گذاری ام مینوشتم خداوندا هزار بار شکرت مثل آب خوردن پژو پارسمان را تحویل گرفتم
میگفتم خدا به راحتی وبدون دردسر ماشین را به من میدهد
وهمینطور شد پول را واریز کردم تا تحویل گرفتنش ۲۰ روز بیشتر نکشید وواقعا به راحتی ماشین را تحویل گرفتیم
مثال دیگه هم که به خدا سپردم واقعا گفتم خدایا خودت کار را برام درست کن غیر از تو هیچ کس دیگری نمیتونم برام کاری بکنه
پارسال برای ثبت نام مدرسه پسرم که میخواست رشته برق خودرو را انتخاب کنه اما هدایت تحصیلیش را خوب جواب نداده بود وثبت نشده بود رشته برق خودرو را نیاورد همسرم خیلی به آموزش پرورش رفت تا شاید کاری برامون انجام بدن حتی پارتی هم پیدا کردیم اما قبول نکردن
شهرمان کوچیکه فقط سی تا دانش آموز ثبت نام میکردن
پسرم هم میگف من اگه برق خودرو نشه مدرسه نمیرم
ده روز از مهر گدشته بود وپسرم مدرسه نرفت من طی این ده روز هروز مینوشتم پارتی من خداست خدا مثل کوه پشتمه
واقعا خدا معجزه کرد مدیر مدرسه زنگ زد به همسرم
گفت نمیدونم چرا یک دانش اموز انصراف داده الان بیاین پسرتان را ثبت نام کنین
من خدارا با تمام وجودم حس کردم وشکر گذاری کردم واشک شوق ریختم به خاطر این که وقتی دیدم از بنده خدا کاری ساخته نشد با وجود پارتی هم پسرم را ثبت نام نکردن
به خودم امدم وبا تمام وحود از خدا یاری خواستم کارمان عالی درست شد
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
درود به استاد عباس منش عزیز و همه عزیزان
و زندگی من از وقتی شکل گرفت که همه جیو به خدا سپردم
روزهای به شدت سخت و طاقت فرسایی تو زندگیم داشتم
خسته و کلافه شده بودم بریده بودم همش تلاش میکردم ولی فقط گذر زمان میکردم نتیجه جالبی نمیگرفتم و مشکلاتم بیشتر میشد
و یه جایی دیگه بریدم و چاره ای نداشتم و گفتم خدایا من دیگه نمیدونم باید چکار کنم میسپرم به خودت
و من نمیدانستم که همین سپردن به خدا زندگی منو تغییر داد اون روز از قوانین هیچ درک و آگاهی نداشتم و الان میفهمم که همه مشکلات و سختی ها زایده باور خودم بوده و ضعفی که خودم داشتم و ترسی که در دلم بود
حرف برای گفتن زیاد دارم ولی به همین بسنده میکنم که از وقتی سپردم به خدا کل زندگیم تغییر کرد طوری که منی که از قانون جذب و جهان هستی چیزی نمیدانستم خداوند منو در مسیری هدایت کرد که کم کم آشنا شدم پست میدیدم فایل گوش میکردم و تا الان که هدایت شدم به خرید دوره روانشناسی ثروت ۱ و متوجه شدم من داشتم قانون تکامل رو طی میکردم و سپاسگزار خداوندم هستم که دستان مرا در دستان قدرتمند خودش گرفت و هدایتم کرد خیلی خوشحالم که خدای درونمو شناختم و با خدای واقعی خودم دوست شدم و خوشحالم که هدایتم کرد به بهترین استاد دنیا کاملا بی ریا و دلسوزانه و از عمق وجود حرف بزنه و ما متوجه درست زندگی کردن بشیم و اینکه ثروت فقط پول نیست اینکه بتوانیم در راه و مسیر خاسته هامون آرامش داشته باشیم لذت ببریم و صبورانه گام به گام جلو بریم و لاجرم به ثروت هم میرسیم خداوندم بی نهایت سپاسگزارتم
خداجووونم الحمدالله کما هو اهله
استاد عباس منش عزیز و خواهر گلم مریم جان عزیز یپاس فراوان بابت وجودتون
خداجووونم تا الان به تو سپردم از الان هم به خودت میسپرم و من در آرامش زندگی میکنم و آنچه برای من است را دریافت میکنم خداجووونم ایمانم رو به خودت میسپرم هر لحظه قویتر کن و کمکمکم کن باورهایم را تقویت کنم در مسیر درست
با سلام
من اعتقادی به سپردن کارها به دست خدا با شیوه مرسوم که تو جامعه ما هست ندارم و برام اصلا قابل پذیرش نیست.
سپردن کارها به دست خدا یعنی دونستن و بلد بودن قانون و نظامات در هر زمینه ای.
من خودم اگه مشکلی داشته باشم هیچوقت نمیگم خدایا سپردم به خودت،خودت حلش کن، بلکه میگم خدایا خودت قانونشو بهم بگو چجوریه.
الان شما کشته های جاده ای ما رو ببین،اینا همون اونایی هستن که موقع مسافرت میگن خدایا توکل به خودت،خودمون رو سپردیم بهت.اینا همونایی هستن که بدون اینکه قوانین مسافرت،رانندگی و خیلی چیزای دیگه رو بدونن همینجوری پشت فرمون میشینن و میرن مسافرت و همه چیزو به خدا میسپارن.
اگه جایی مشکلت حل میشه به خودی خود به خاطر رعایت کردن اون قوانین به طور ناخودآگاه هست نه اینکه خدا بگه بزار یه حالی بهش بدم سوپرایزش کنم.
خیلیا چندین ساله تو مشکلات غرق هستن بعد یه اتفاقی میوفته میگن نمیدونیم چطور ، ولی به طور معجزه آسایی خدا مشکلمون رو حل کرد،خب خدا تو این چند سال کجا بود،نمیدید مشکل داری،یهو خواست خدایشو نشون بده و یه حالی بهت بده.نه اینجوریا نیست.
اینا همش باور و ذهنیتی هست که از گذشته بهمون راجب خدا دادن.
۲ سال بعد از جدا شدن از همسرم چنان دچار افسردگی شده بودم که هر چی التماس خدا رو میکردم هر چی کارها رو بهش میسپردم وضع که بهتر نه ، بدترم میشد.فکر میکردم همه چی خداس هر چی اون بگه،من کی هستم،اونقدر له و لورده شدم تو این سال ها که از لج رفتم مدتی آتئیست شدم.
خدای قرآن منو نجات نداد خدای قانونها منو نجات داد.همون کسی که قانون ضمیر ناخودآگاه رو بهم فهموند که بدونم مشکلم از چیه و کجاست.خدایی که قانونش میلیاردها سال هست. اما این کتاب و خدایی که معرفی میکنه ۱۴۰۰ ساله بوجود اومده.یعنی قوانین و نظامات خیلی قبل تر وجود داشتن جلوتر از قرآن .من قصد توهین و بی احترامی به احدی ندارم،نظر شخصیمو دارم میگم.این جهان رو خدا بر طبق قوانین و نظامات داره اداره میکنه نه تقدیر و سرنوشت و حکمت و کتاب و قضا و قدر و…
خدا یعنی قوانین و نظامات.
جهان غیر از قوانین و نظامات چیزی حالیش نیست
کمک خدا طبق قوانین و نظامات هست.
توکل یعنی درست انجام دادن کارها،یعنی وقتی میری مسافرت قوانین راهنمایی و رانندگی رو رعایت کنی،یعنی بلد باشی رانندگی کنی،یعنی ایرادات ماشینت رو رفع کنی و خیلی چیزای دیگه.نه اینکه با ماشین خراب ۱۸۰ بری بعد بگی توکل به خدا ، خدایا سپردم به خودت زن و بچمو.
سپردن کارها به دست خدا یعنی طبق قوانین و نظامات عمل کردن.
ارادت
مَنْ کَانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمَاءِ ثُمَّ لْیَقْطَعْ فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ مَا یَغِیظُ
آن کس که پندارد خدا هرگز او را در دنیا و آخرت یاری نخواهد کرد پس طنابی به سقف بندد و خود را از آن بیاویزد تا خفه شود، آن گاه بنگرد که آیا این حیله و کید او خشمش را از بین میبرد
سوره حج آیه ۱۵
دوست عزیز شما نه یکبار بار ، بلکه صد بار دیگه کامنت بنده رو مطالعه کن ببین من چی گفتم،هر چند که فکر نکنم منظورمو متوجه بشی تا تو مدارش نباشی.
کمک خدا به بنده اش به نظرت چجوری میتونه باشه؟
به نظرت این مثالهایی که دوستان زدن از سپردن کاراشون به خدا،خدا هم سوپرایزشون کرده، اون خدای انسانگونه رو تو ذهنت تداعی نمیکنه؟
خدا بیکاره؟
یا به قول دوستان خدا سادیسم داره؟
الان مردم غزه تو خاک و خون خودشون میغلتن به نظرت همه چیزو نسپردن به خدا؟
خدا چطور تو بازی منچ برندت میکنه ولی تو خون غلتیدن یک بچه رو نمیبینه؟
جز اینه که کوچکترین کارها هم برا خودش قوانینی داره.
الان دو نفر زهر بنوشن، یکی مومن باشه یکی کافر ، به نظرت خدا میگه بزار اونی که مومنه رو نجات بدم،بزار اون کافره بمیره؟
مگه خدا با مومنان نیست،مردم غزه چی هستن به نظرت؟کافرن؟
هر روز میبینیم که خدا و قرآن از دهنشون نمیوفته،خدا کجاست؟
جز اینه هر چیزی قانون و نظامات داره
جز اینه کمک و یاری خدا بر طبق قانون و نظامات هست.
من تو کامنتهای قبلیمم گفتم بله همه چی خداس منم به این خدا ایمان دارم ولی طبق قانون و نظامات.
تو ژاپن ۵۰ طبقه میسازن به نظرت به خدا میسپارن؟،میگن خدایا ما یه چیزی ساختیم خودت نگهش دار، یا بر اساس یه سری قوانین معماری میسازن؟
چرا اونجا ۱۰ ریشتر میاد ساختمون نمیریزه،ولی اینجا ۴ ریشتر میاد با خاک و خون یکسان میشیم،مگه خدا با مومنان و مسلمین نیست؟
به نظرت کسی که قوانین خدا رو میدونه و رعایت میکنه توحیدی تر از اون کسی نیست که هر روز قرآن میخونه و همه کارها رو به خدا میسپاره خودشم هیچ غلطی تو زندگیش نمیکنه.
ما هم خودرو میسازیم اونا هم میسازن اونا قوانین خودرو سازی رو رعایت میکنن ما یه قرآن میزاریم داخلش که اتفاقی برامون نیوفته.
به نظرت خدا طبق قوانین و نظامات جان کدوم رو نجات میده، پراید سوار یا تویوتا سوار؟
لُپ کلام من اینه:
خدا کمکت میکنه ، خدا باهاته،همراهته،کنارته،تو وجودته، اما:
طبق قانون و نظامات.
به قول استاد :
بیشترین شکرگزاری من برای خدا ، بابت قوانین ثابت خداست.
دوست عزیز من خدایی غیر از خدایی که قوانین رو بنا نهاده نمیپرستم.
ارادتمند شما
سلام دوست عزیز
منظور از سپردن کارها به خداوند این نیست که هیچ حرکتی نکنی و بگی خدایا درستش کن توی مثالها اگه دقت کرده باشی تا تو درخواست از خدا نکنی نمی تونی کار درست رو بفهمی همون گفتن قانون توسط خدا به شما مثال فوتبال رو براتون زدم من گفتم ۱۴ ساله فوتبال بازی نکردم من با توکل خدا رفتم توی زمین بازی نتیجه طوری میشد که توپ میومد جلوی پای من با دروازه خالی و قبلها که من جوان تر بودم توانایی دویدن در زمین رو داشتم به خودم مغرور بودم آرزویم زدن گل بود ولی اتفاق نمی افتاد ولی دیروز من توی زمین پیاده روی میکردم و اصلا نمی تونستم استارت بزنم با بچه های که حداقل ده پانزده ساله که هفته ای دو بار فوتبال دارن فوتبال بازی میکنن توی شرایطی قرار میگرفتم که راحتی به گل می رسیدم
درسته قوانین قبل از قرآن وجود داشتن ولی کسی از اونها اطلاع نداشته و خدا به وسیله قرآن قوانینش رو گفته و گفته بعد از قرآن دیگه هدایتگری نخواهد آمد حالا هر که خواهد پند بگیرد و هرکه خواهد بی راهه رود
منظور من همون یاد کردن خداوند در ریز ریز جزئیات زندگیمان است که یاد خداوند رو فراموش نشود
چون ذهن انسان چموشه و خداوند بارها میگه انسان فراموش کاره و یادش میره میخواستم به این ذهن چموش با مثالهای دوستان بفهمانم که بابا همه هم زمانی ها کار خداوند است فراموش کار نباشیم
دوست من اگه شما با عمل به قوانین به نتایجتون می رسید پس حتما باید بابت قوانین ثابت خداوند سپاسگذار باشی نه اینکه همه رو به خودت نسبت بدی
فرعون هم به قوانین خداوند عمل کرد تا قدرتمند شد ولی همون خدا به چشم به هم زدنی نابودش کرد
منظور این سوال همش شکر نعمت است ولا غیر
در مورد مردم غزه اصلا نظری ندارم چون همین جوری که ما حق قضاوت کردن نداریم در مورد دیگران و فقط خداوند هست از افکار و قلب انسانها آگاه است
من فقط اینو خوب درک کردم وقتی با این نیرو هماهنگ باشی انجام کارها برایت آسان میشود و سختی در مسیر نیست و با مثالهای که دوستان گفتن به خودم بفهمانم همین طوری که برای هر کاری جواب میده برای انجام کارهای بزرگ هم میتونم به این نیرو توکل کنم و حرکت کنم
به طور کل دارم برای خودم یک باور قدرتمند کننده میسازم
دوست من آرزوی سلامتی و تندرستی
وثرتمندی و سعادتمندی براتون دارم
الله اکبر
الله اکبر
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَریمِ.
برنده شدن در بازی منچ؟؟؟ پیدا کردن یک آدرس؟؟ واااااااو، چقدر خدای شما حقیر و کوچیکه!!!! شما بدنبال مثالهایی هستید که باعث بشه ایمانتون به خدا بیشتر بشه؟؟ اونم مثل برنده شدن در یک قرعه کشی!! نگین ترو خدااا، چقدر این خدا تو ذهن شما ضعیف و ناتوانه!!
أَوَلَمْ یَرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَهٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ.
همین یک مثال از بدو تولد، از بدو خلقت انسان، که ما آفرینشمون رو به خدا سپرده ایم کافیه، یک نطفه که تبدیل میشه به یک تک سلول، دقت کنید، یک سلول که تقسیم میشه و تبدیل میشه به دو سلول، و فرایند میتوز یا تکثیر سلولی آغاز میشه، همون یک تک سلول ولحد مدام در حال دوتا دوتا شدن هستش، دوتا، چهار تا، هشت تا، شانزده تا، سیو دوتا، و … الی ماشالله که مدام در حال تکثیر هستش، تا اینجا اتفاق خاصی نیوفتاده ، نه، اصلا چیزه مهمی نیست، ما جرا از وقتی جالب میشه که همون تک سلولِ داستانِ ما تعدادیش میره تبدیل میشه به قلب، تعدادی چشمها رو کامل میکنن، تعدادی میشه ریه ها، تعدادی دستها و تعدادی هم پاها رو تشکیل میدن، و این چیزی نیست جز سپردنِ کار به خداوند، چشمهایی که از قویترین و دقیق ترین دوربینهای شکاری و عکاسی میلیونها بار قوی و دقیق هستش، این مثال کافی نیست؟ دنبال برنده شدن در بازی بگردیم؟!!
وقتی دستمون رو میبریم، و به حال خودش رها میکنیم دستمون بعد از چند روز سلولها اونو ترمیم دادن و پوست دست به حالت اول خودش برگشته و این سلولها جوری تکثیر شدن که همون شکل اولیه رو به دست بدن دیگه با تکثیر شدن بیش از حد و بی رویه ، یع انگشت جدید تو دستمون رشد نکرده، دقیق مثل حالت اولش، کار رو کی انجام داده؟؟
أَوَلَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ.
کارهایی که هرلحظه به دست خداست و چقدر دقیق و بی وقفه همه کارها خوب انجام میشن، شبانه روز و با دقت یک میلیونیوم ثانیه، میپرسین کدوم کارها؟؟ نفس کشیدنمون، شب و روز چه ما بیدار باشیم و چه خواب، در هر لحظه این کار به خودیه خود اتفاق میوفته و ما هیچ دخالتی در انجام اون کار نداریم، سیستم قلبی عروقی که قلب ما تمام عمر میتپه و خونی که در رگها در گردشه، مثال پیدا کنیم که آیا یک آدرس رو میشه به خدا سپرد یا نه؟؟
تنها کارهایی در زندگی ما به خوبی و با دقت پیش رفتن که ما دانسته و یا ندانسته به خدا سپرده ایم و لاغیر، یعنی اگه کاری در زندگیتون ختم به خیر شده و شما بر وفق مرادتون به نتیجه ایی رسیدین، اون نتیجه حاصلِ هدایتهای خداوند بوده، وقتی ما احساس میکنیم که خودمون کا ره ایی هستیم و میتونیم کاری رو بدون کمک خداوند و تنها بر پایه عقل و منطق خودمون و یا به کمک دوستان و آشنایان انجامش بدیم نتیجه حاصل شده با نتیجه ایی که میتونست با سپردن به خدا حاصل بشه، از بسیاری جنبه ها فرق خواهد داشت، هزیته، مدت انجام، خیریت و یا …
اگه میخواین دلتون به خداوند رحمان و رحیم قرص باشه، و نه لزره، اینکه ایمانی توحیدی در دلتون به خدا بسازید فقط کافیه به طبیعت و جهان و کارهای بدیهی این دنیا نگاه کنید نه به کارهای فردی که فلانی چطور موفق شد و یا فلانی چطور پولدار شد و اون چطور استخدام شد و قبول شد و …، چون وقتی به فرد نگاه میکنید شاید گمراه بشید و دلایلی دیگه ایی به ذهنتون بیاد ولی وقتی به همین جهان و طبیعت و خلقت نگاه میکنیم دیگه چه چیزی از این محکمتر میخواییم پیدا کنیم که تریلیون ستاره و سیاره و کهکشانها و منظومه ها همگی با سرعتهای سرسام آور در حال گردش هستند دریغ از اینکه به هم برخورد کنند و متلاشی شوند، مدیریتی از این بالاتر؟ فصلها که پشت سرهم میان و میرن، زندگی درختان و حیوانات ، مدیریت شکارها و شکارچی ها، آبی که در چرخه حیات در گردشه و خیلی چیزها که به چشم ما بدیهی هستند در حالی که پشت همه این جریانات مدیریتی بی نهایت دقیق و عمیق قرار داره.
موفق و پیروز باشید
سلام دوست عزیزم
جمال عزیز
ایم مواردی که از تک سلولی و میتوز و …. گفتید دقیقا داره به دست خدا انجام میشه
ولی مساله اینجاست که در اونمرحله ما هنوز در جایگاهی نبودیم که با قدرت انتحاب و اختیارمون کارهارو از دست خدا در بیاریم و خودمون رهبری امور رو در دست بگیریم
بله همه ما میدونیم اینا خیلی دقیق و درست پیش رفته
پس چرا تو زندگیمون گند زدیم
پس این همه افسره از کجا اومده
اینهمه بیمار اینهمه ورشکسته و زندانی از کجا اومده؟
از همون جایی که ادعای خدایی کردیم و بحای سپردن امور به خدا ، دقیقا مثل فرعون خودنون رو خدا خوندیم
حرفهای شما خیلی زیباست ولی فقط زیباست ولی کاربردی نه،
همه انسانها از سن دو سه سالگی آسمان و ابر و جنگل و طبیعت و دریا رو دیدن پس کو نشانه های توحید بین ما؟
ابراهیم که ابراهیم بود از دیدن ماه و ستاره و خورشید به هیچی نرسید
موسی که موسی بود قاتل و فراری بود
یوسف که یوسف بود گوشه زندان بود
پس کو نتیجه جنگل و دریا
باور با منطق ساخته میشه
منطقی از جنس انسان
من تجربیات سارا و انیس و حبیب الله و … رو میبینم و بیاد میارم که آره واسه منم اتفاق افتاد
موسی وقتی موسی شد که به خدا سپرد آمورش رو
ابراهیم وقتی ابراهیم شد که گفت خدایا خودت بهم بگو
یوسف وقتی یوسف شد که شرک هاشو کنار گداشت
آره منم تو بازی منچ با خواهرام دچار رفتارهای شرک آلود شدم و باختم
آره منم وقتی گم شده بودم و دنبال آدرس بودم خدا هدایتم کرد ، با عقل خودم ( به قول بچه های انجمن الکلیهای گمنام با کله خودم ) که جسارتا …..ده بودم ولی وقتی موسی وار عمل کردم و عاجزانه ناتوانی خودن رو پزیرفتم خدا هدایتم کرد.
وقتی انگشتمون برید دقیقا چون تو روند طبیعی خلقت دخالت نکردیم انگشتمون خوب شد چون این طبیعی ترین شکل زندگیه
پس چرا وقتی همسرمون ترکمون کرد له شدیم نابود شدیم راهی تیمارستان شدیم؟
تمام مثال های دوستان داره بیاد ما میاره که هر جا به خدا سپردیم کاراا بی عیب و نقص پیش رفته
تمام قرآن فقط داره همین به حرفو میزنه
بندگی و تسلیم
پس خدا هم هزار صفحه حرف مفت زده گویا؟
خدا عقلش نمیکشید بگه به دریاها و کوهها و طبیعت بنگرید؟
خدا عقلش نمیکشید بگه به تک سلولیها بنگرید؟
پس چرا نود و نه درصد مردم دنیا که اتفاقا دارن به جنگل و دریا و کوه مینگرند دارن از گرسنگی و بیماری و روابط نامناسب و هزار تا رنج دیگه مینالن؟
چون ذهن اینجوری کار نمیکنه
همون خدایی که مارو خلق کرده خودش میدونه نحوه عملکرد ذهن و مغذ ما چطوریه
پس یه آیه رو دویست فار تکرار کرده
یه مضمون رو پونصد بار به اشکال مختلف بیان کرده
پس خدا هم کلی حرف مفت زده؟
پس خدا هم نگاهش حقیرانه و کوچک بوده؟
تمام قرآن میخاد همینو بگه
کارهارو به من بسپارید و تسلیم قوانین من بشید، همین .
میخاد بگه من به توی انسان اختیار دادم ولی اگر با عقل خودت پیش بری تر میزنیها
میخاد بگه انتخاب کن که تسلیم من بشی
خدا به موسی گفت به برو به فرعون بگو برنامه ای واسه برگشت به سوی من نداری؟
فرعون انتخاب کرد که برنگرده
انتخاب
انتخاب
انتخاب
همش همینه
ما انتخاب میکنیم که تسلیم باشیم یا نه
اما اگر همین یک کار ، کار ساده ای بود و هست پس کو نتیجه اش
بقول استاد ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
تمام کامنتهای زیبای بچه ها داره به یاد ما میاره انتخاب کنیم که برگردیم سمت خدا و راه فرعون رو پیش نگیریم.
خدای من کوچیک نیست
استاد بارها و بارها گفته هنگام بازی با خانم شایسته از خدا کمک میخواستم که ضربه بعدی رو به کدوم سمت بزنم من همه اینهایی که شما عرض کردید میدونم ودر اون هیچ شکی نیست خلقت انسان یکی از هزاران خلقت خداوند است که خداوند به خودش احسنت گفت
منظور سوال این بود این انسان فراموش کاره و فراموش میکنه که هر اتفاقی که در زندگی رقم میخوره و ختم به خیر میشه حتما همزمانی که صورت گرفته کار خداوند هست
من همیشه موقع راه رفتن هر قدم که برمیدارم میگم این خداست که قدم بر میدارد موقع عصبانیت میگم این خداست که فریاد میزنه اگه دستم حرکتی میکنه میگم این خداست که هم زمان ها رو رقم میزنه که دست من حرکت کنه یا هم زمانی ها رو رقم میزنه که من فریاد بزنم
همش میخواستم با این سوال یک طرح شکر گذاری انجام بدم که فراموشم نشه خداوند کارها رو انجام میده وبه خودمون مغرور نسیم
نه دوست من خدای من کوچک نیست
خدای من دوست من است
خدای من خود من است
خدای من خود من است
خدای من خود من است
سپاس از شما که نوشتی برام حالم خیلی عالی شد اشک در چشمانم جاری شد
موفق و پیروز باشید
مرحبا آقا جمال عزیز.
مثل همیشه بسیار استفاده کردم و لذت بردم، بویژه از اینکه گفتی:
«اگه میخواین دلتون به خداوند رحمان و رحیم قرص باشه، و نه لزره، اینکه ایمانی توحیدی در دلتون به خدا بسازید فقط کافیه به طبیعت و جهان و کارهای بدیهی این دنیا نگاه کنید نه به کارهای فردی که فلانی چطور موفق شد»
واقعا هم همینطوره. من تا الان هر وقت میرفتم طبیعت، زیبایی ها و آفریننده زیبایی ها را همیشه می ستودم، اما وقتی برمی گشتم شهر و زندگی عادی، دیگه انگار باید کاملا مسایل رو یا عقل خودم قیاس و حل و فصل کنم، که آخرش هم کاسه چکنم چکنم دستم میگیرم.
خیلی آموزنده بود. مرسی و مرحبا.
سلام دوست عزیزم جمال جان
(سیستم قلبی عروقی که قلب ما تمام عمر میتپه و خونی که در رگها در گردشه، مثال پیدا کنیم که آیا یک آدرس رو میشه به خدا سپرد یا نه؟؟)
چقدر این جمله ات منو به فکر برد
چقدر زیبا گفتی که توی طبعیت و جهان دنبال مثال باش دقیقا عین خیلی از مثال هایی که خدا خودش تو قرآن میزنه و بعدش میگه بجز خیلی ها بقیه درس نمیگیرند وقتی مثال پشه یا خلق بال مگس رو میاره
خدایی که اینا همه رو مثال میزنه و اینجوری داره با نظم طبیعت رو میگردونه یعنی خواسته های من براش کاری ندارند که برآورده کنه وقتی خودش گفته ما همواره در حال اجابت درخواست های شما هستیم
چی میشه که نمیتونیم بهش بسپاریم خیلی جاها یا خواستمون رو میگیم اما میترسیم که اتفاق نیافته اگه نشه چی اگه اونجوری که من میخوام نشه چی؟؟
خیلی جمله ات قشنگ بودوخیلی منو به فکر فرو برد
سپاس گزارم ازت
سلام به همه دوستان عزیزم و استادای عزیزم
مرسی حبیب الله عزیز از طرح این سوال فوق العاده که باعث میشه بیشتر و بیشتر به یاد بیاریم که خدا چقققد دوستمون داره و وقتی بهش ایمان میاریم و رها میکنیم چقققد عالی و اسون و راحت کارا پیش میره و هروقت میخوایم کاری رو خودمون انجام بدیم و یا مشرک میشیم وبه بنده های خدا اعتماد میکنیم چقد همه چیز سخت و غیرقابل انجام میشه
میخوام منم بنویسم از تموم اتفاقاتی که ب خدا سپردم و همه چیز عالی پیش رفته
خدا جونم خودت به این سوال ارزشمند هدایت کردی پس خودت هم در من جاری شو تا به یاد بیارم و ایمانم قویتر بشه
۱- برای آزمون آیلتسم به خودش توکل کردم و گفتم نمیدونم چه روزی خوبه و خودش هدایتم کرد به اون روزی ک واقعا عالی بود و همه چیز ب خوبی پیش رفت
برای خرید بلیط هواپیما به تهران از سه هفته قبل همه تکمیل ظرفیت زده بودن و همه میگفتن خب با اتوبوس برو ممکنه نرسی به ازمونت گفتم نه من ب خدا میسپارم خودش جا برام باز میکنه و تو ی روز تعطیل درحالکیه داشتم زبان میخوندم خودش انگار بهم گف سایتا رو چک کن و من سایتا رو چک کردم و دقیقا همون ساعتی که میخواستم، میخواستم ساعت هفت صبح پروازم باشه و دقیقا همون ساعت هم برام پرواز باز شده بود خداااایااا شکرت و میخواستم تنهایی سفر کنم و هیچکس همرام نباشه و خانواده موافقت کردن ک تنهایی برم با اینکه بارها و بارها بابام مخالف بود من تنهایی برم تهران
و معجزه بعدی این بود ک بلیط برای برگشت نتونستم بگیرم همه بهم گفتن ک خب بلیط اتوبوس بگیر ولی من میخواستم راحت برگردم و میخواستم مدت بیشتری رو هم تهران باشم و جاهای دیدنیش رو ببینم مثل کاخ سعداباد و توچال و کلا قدم بزنم تو خیابون ولیعصر و مترو سوار بشم و تجربه کنم حتی برای سه چهار روز زندگی تو تهران رو و چقد عالی خدا منو هدایت کرد و از طریق دستانش منو ناهار و شام به جاهای لوکس و عالی دعوت کرد بدون اینکه من هزینه کنم و همش خودش از طریق دستانش هزینها رو پرداخت کرد و کلی خاطره عالی و قشنگ ساخت برام و به اصرا خونوادم بلیط اتوبوس گرفتم روز پنجشنبه اما میخواستم واقعا جمعه برگردم ک نهایت استفاده از زمانم رو ببرم و همون روز پنجشنبه نوشتم خداجونم من میخوام جمعه برگردم پس خودت برام بلیط پیدا کن
و تنها چهار ساعت مونده بود ب حرکت اتوبوس، من رفتم کافه و داشتم ابمیوم رو میخوردم و لذت میبردم که دوستم بهم پیام داد که ی بلیط هست برای جمعه ساعت چهار عصر بگیرم برات گفتم اره
و خدا رو شکر تونستم بلیط اتوبوسم رو کنسل کنم و بلیط هواپیما رو بگیرم خدا رو شکر
۲- میخواستم دره نوردی رو تجربه کنم ولی خب نمیدونستم با چ گروهی و چطوری تا اینکه تو اینستا خدا خودش ی پستی رو بهم نشون داد و هدایت شدم و اتفاقا لیدر تور همون روز تو شهر من و هیچکس هم قرار نبود ک همراهش بره و همه مسافراش از شهرای دیگه بودن ک قرار بود با وسیله شخصی برن و من بهش گفتم ک چون مسیرش خیلی پر وپیچ و خمه و هنوز اونقد مسلط ب رانندگی نیستم که تو این مسیر بیام گفت خب با خودم بیا جا هست و خدا خیلییی عالی ما رو هدایت کرد و کلی لذت بردیم و برا بزگشت هم با اینکه روز تعطیل بود و ما از قبل بلیط انوبوس نگرفته بودیم چون نمیدونستیم کی برنامه تموم میشه اما مطمعن بودم ک خدا خودش ی جوری برامون مسیر رو باز میکنه و تا رسیدیم نیم ساعت بعدش گفتن دوتا جا خالی هست ک برگردین و من و دخترعمم راحت تونستیم و با کمترین معطلی برگردیم خدایا شکرت
۳- رفته بودم دبی و برای برگشت باز بلیط اتوبوس از شیراز نگرفته بودم چون نمیدونستم دقیقا کی میرسیم ایا اصلا پرواز تاخیر داره یا ن، دوستم خیلییی غر زد که نه الان ممکنه خیلی معطل شیم و یا اصلا بلیط اتوبوس گیر نیاد ولی چون من ب خدا سپرده بودم و بازم تو کمتر از نیم ساعت سوار اتوبوس شدیم و برگشتیم شهرمون
۴- ی سفر رفتیم اصفهان بدون اینکه برنامه ای ریخته باشیم من و خواهرم و دخترعمم و تو روزای تعطیلی رفته بودیم ک مسافر زیاد اومده بودن و ما نیم ساعت قبل از رسیدن به اصفهان شروع کردم به تک تک هتلا زنگ زدن ولی همشون یا پر بودن یا اینکه خیلییی قیمت اقامتشون بالا بود و به بودجه ما نمیخورد به دخترعمم گفتم بریم کنار پل خواجو وابسیم و اونجا زنگ بزنیم مطمعنم خدا خودش ی جای خوبی پیدا میکنه برامون
و ی لحظه به پل خواجو نگا کردم و ارامش ابی ک داشت و سایه خنکی ک زیرش بودیم و حالم واقعا خوب بود همون لحظه گفتم خداجونم میخوام ی جای قشنگ و با قیمت مناسب و تو دل شهر ی جای عالی میخوایم و کمتر از نیم ساعت دخترعمم گف ندا ی اقامتگاه تو میدون انقلاب پیذا کردم که هم تازه انگار باز شده و هم اینکه قیمتش خیلی مناسبه بریم؟ گفتم اره
و رفتیم وای خدا چ اقامتگاه بومگردی قشنگی و چ ادمای خوبی و چ موقعیت مکانی عالی داشت و راحت خیلی جاها رو تونستیم بریم ببینیم و هر روز و هرجایی ک میخواستیم بریم همش از خود خدا هدایت خواستم و اون سفر سه روزه برامون جز بهترین سفرامون و با صرفه ترین سفرامون شد بدون اینکه براش حتی ذره ای برنامه ریخته باشیم. انگار وقتی میسپارم به خدا راحتتر صداشو میشنوم و بیشترم بهم خوش میگذره و لذت میبرم. بخاطر همین هیچوقت دوست ندارم برای هیچ سفریم برنامه ای بچینم و هر لحظه ک حس کردم نیاز دارم که برم فقط وسایلایی ک نیاز دارم رو برمیدارم و میرم و چون کلا ادمی هستم ک سبک سفر میکنم و کلا سخت نمیگیرم ک همه چی باید باشه بخاطر همین همیشه تو کمترین زمان اماده میشم.
۵- بارها و بارها دلم میخواست پدل برد رو امتحان کنم اما سپرده بودم ب خدا و گفتم هروقت ک بشه خدا خودش بهم میگه تا اینکه تقریبا دو هفته پیش هدایت شدم به یک تور تفریحی یک روزه با پدل برد و رفتم کلیییی لذت بردم.
۶- زمانیکه دانشجو بودم همیشه دوست داشتم مثل بقیه همکلاسیام که با ماشین خودشون میومدن منم ماشین داشته باشم اما خب نه خودم سرکار میرفتم و ن دوست ذاشتم به بابام فشار بیارم که برام بخره و خدا رو شکر بعد از فارغ التحصیلیم سرکار رفتم و تو کمتر از شش ماه خدا هدایتم کرد ک تونستم ماشین ثبتنام کنم و همون سال با اینکه کمترین دستمزد رو هم میگرفتم اما خدا بهش برکت میداد و تونستم همون سال اخرین ورژن لبتاب ایسوز ک توبازار اومده بود رو بخرم.
۷- همیشه دوست داشتم ساعت و حجم کاریم کم باشه ک هم خسته نشم و هم بتونم به فعاالیتهای دیگمم برسم و مثل بقیه کارمندا همش خودمو درگیر کار نکنم و تو این هفت سالی ک کار کرردم و دوتا شرکت و ی اداره عوض کردم دقیقا شرایط کاریم همینجور بوده و همیشه ازاد بودم ک هر ساعتی برم و بیام و هم حجم کاریم خیلی کم بود یادمه سال اولی ک وارد محیط کار اداری شدم، دانشجوی ارشد بودم و بیشتر کلاسهام صبح بود و همون مدتی که کلاس میرفتم معاون اداره بهم گفت که نیازی نیست هرروز بیای کافیه دو روز یا سه روز در هفته بیای و خدا جوری همه چیز رو چید که تا زمانیکه کلاسهام تموم شد بعد بهم گفتن حالا دیگه باید هرروز سرکار حضور داشته باشی عین کارمندای دیگه. و خدا بصورت معجزه وار همه چیز رو برام پیش میبرد خدااایااا شکرت
۸- میخواستم از پایان نامم دفاع کنم و تنها سه ماه وقت داشتم که هم اطلاعاتم رو جمع و جور کنم و هم اینکه تو قالب ورد ببرم و بنویسمش و استاد راهنمام همش میگفت نمیشه، تو سرکار میری و محاله بتونی تمومش کنی ولی من میگفتم میتونم و به خدا گفته بودم من تموم تلاشمو میکنم پس میشه با اینکه از قانون هیچی نمیدونستم اما باور داشتم وقتیکه من تلاشمو میکنم خدا همیشه درا رو برام باز میکنه و بطرز عجیبی من تونستم که همه واقعا شوکه شده بودن و زمانیکه به روز دفاع رسید گفتن تموم تایم ها پره و سالن خالی برای دفاعت نداریم گفتم اشکال نداره تو کلاس دفاع میکنم ولی میخوام هرجور شده این ترم تموم کنم دانشگاهم رو. اینقد اصرار کردم و با اینکه عرف نبود که کسی تو کلاس دفاع کنه ولی قبول کردن و بازم خدا همه چیزو به نفع من تموم کرد و دو روز قبل دفاعم بهم زنگ زدن گفتن یکی از دانشجوها برای دفاع انصراف داده و دیگه نیازی نیست تو کلاس دفاع کنی میتونی جایگزین این دانشجو بشی و تو سالن کنفرانس دفاع کنی و دفاعم روز ۲۹ بهمن ۱۳۹۸ بود و دقیقا روز بعد اعلام کردند ک بخاطر ورود کرونا به کشور باید تموم دانشگاه ها و خوابگاه ها تخلیه بشن و خدا میدونه من اگه دفاع نمیکردم تو اون روز کی یا چندماه بعد میتونستم دفاع کنم.
خدایا هزار بار شکرت🤍 و همه دور و بریام بهم میگفتن معجزه شده و واقعا خدا تو رو دوست داره ک هم تونستی تو اون مدت کم پایان نامت رو ببندی و هم اینقد اصرار کنی و دقیقا زمانی دفاع کنی که روز بعدش دیگه کل کشور تعطیل شده بود
و بعد از این جریان دیگه باور کرده بودم که خدا عاشق منه و هرچیزی هم ک تو زندگیم پیش بیاد فقط و فقط خوب و خیر منو میخواد
عاااشقتم خدا جونم
۹- میخواستم رابطه عاطفی عالی رو تجربه کنم با تموم ویژگی هایی که نوشته بودم و خدا بازم ب طرز باور نکردنی اون فرد رو تو زندگیم فرستاد اما بعد از مدتی باز دچار وابستگی شدم و دور شدم از خدا و خدا ازم گرفت و الان بعد مدتها متوجه شدم چرا
چون من طرف مقابلم رو جای خدا میذارم و واقعا استاد درست میگه تو قلب ما جای ی نفره یا خدا یا بندش
ما یا متوکلیم یا مشرک
و الان بهتر متوجه میشم که چرااا من نتونستم هیچوقت رابطه عاطفی که دنبالش هستم رو تجربه کنم و اگه تجربه میکنم برای ی مدت خیلییی خیلیی کوتاهه چون هنوز یاد نگرفتم و هنوز تغییر نکردم
خدااایااا شکرت برای اگاهی های امروزم
و از این به بعد دیگه هرروز میخوام بیام بنویسم که چ کارایی رو ب خدا سپردم و رها کردم و خدا چطوری همه چیز رو برام پیش برده
سلام به روی ماه همگی
الان داشتم قرآن و میخوندم که خدا بهم گفت بیام و اینجا بنویسم این آیات و از آیه ۶۱ تا ۷۳ سوره زخرف و بخونید ، خیلی واضح خداوند درمورد زندگی بهشتی ، بندگی کردن ، راه راست توضیح داده و شبیه این آیات بارها بارها بارها تکرار شده در سوره های مختلف
در آیه ۶۰ خداوند میگه
اگه میخواستیم ملائکه یا همون فرشته ها رو در زمین قرار میدادیم اما نخواستم ، این در پاسخ به بنی اسرائیل میگه که همش دنبال ی اتفاق عجیب غریب بودن تا ایمان بیارن
تو آیه ۶۱ خدا میگه به زمان رخ دادن اتفاقات شک نکنید و من را بپرستید که این راه راست است
چون میدونه انسان عجول و همش میگه پس کی اتفاق میافته واسه همین خدا میگه شک نکن و ادامه بده که راه راست همینه
در آیه ۶۴ خدا میگه این الله همون رب هست که تنها قدرت جهانیان است و باید بندگی او را کنید و این بندگی کردن همون راه راست ِ
دوباره میگه اختلاف نکنید یعنی شک نکنید در زمان رخ دادن که این شک عذاب و ظلمی که به خودتون میکنید
آیه ۶۷ میگه حتی دوستان هم دشمن هم میشن جز اونهایی که پرهیزگار هستن ، فقط کسانی که کنترل ذهن دارن خیالشون راحته از دشمنی کردن و دشمن داشتن
و آیه ۶۸ که تیر خلاص و میزنه میگه
ای بندگان من نه ترسی دارند امروز و نه غمی
چرا خدا گفته امروز ؟؟؟
داره میگه هر کسی بنده من باشه هر روز نه غمی داره نه ترسی
یعنی هر لحظه که به یاد خدا باشی نباید نه غمی باشه نه ترسی
در آیه ۶۹ خدا میگه
کسانی که ایمان دارند به نشانه ها و تسلیم هستن
آیه ۷۰ میگه
وارد میشن به بهشت با همسرانشان
بعد مشخصات بهشت و میده که فراوانی هست و آزادی
در آیه ۷۲ خدا میگه
این بهشت که بهشون ارث داده میشه بخاطر کارهایی که انجام دادن
اصلا چرا خداوند از کلمه ارث استفاده کرده ؟؟ چرا نگفته هدیه ؟؟
ارث چیزی که مطلق به توست و لاجرم بهت داده میشه و شکی درش نیست که مال توست
خدا داره میگه این بهشت مال توست ۱۰۰٪
ارث توست ، اصلا تو به پشتوانه زندگی در بهشت و این ارث پا به زمین گذاشتی
فرض کن بچه یی در خانواده یی بدنیا میاد و مال و اموال زیادی دارن و از همون لحظه تولد همه میدونن که وارث این ثروت این بچه اس
اگه بچه بشه ۲۰ سالش و خودش بگه من هیچی نمیخوام و بره مثل ی آدم مفلس زندگی کنه کسی کاری میتونه براش بکنه ؟؟
اگه زندگی بهشتی نداری چون خودت انتخاب کردی که بدبخت باشی
وگرنه خدا این بهشت و بهت ارث داده
خدا خودش گفته راه راست که از این ارث میتونی بهرمند بشی چیه
بندگی کردن رب و تسلیم بودن
حالا بشین با خودت خلوت کن ببین کجا بندگی کردی و از این ارث لذت بردی کجا سرکشی کردی و محروم بودی
چقدر این قرآن بینظیره ، خدایا سپاسگزارتم برای هدایتت
سلام به سارای عزیزم
واقعا لذت بردم از آیاتی که اینجا عنوان کردی.
منم فکر میکردم فهم قرآن سخته،ولی وقتی به سمتش رفتم دیدم چقدر شیرینه ،حتی شیرینتر از شهد عسل،چقدر روان و قابل فهم هست اندازه درک و فهم هر کسی.
برنامه ای که استفاده میکنی برای ترجمه رو معرفی کن.
ممنون
بنام خدای مهربونم و وهابم
سلام به روی ماهت سحر جان
من کتاب قرآنی که دارم فقط عربی ِ و برنامه ی خاصی ندارم ، ترجمه معزی و میخونم چون بیشتر کلمات و معنی کرده و کلمه یی که بخوام بهتر درکش کنم و از گوگول ترجمه استفاده میکنم و بعد میام آیات و برای خودم تفسیر میکنم با توجه به سوالاتی که داشتم یا تجربیاتی که همون روز داشتم تا درک بهتری داشته باشم و همیشه از خدا میخوام که به فهم و درکم وسعت بده و اون پیامی که باید و دریافت کنم
ایشالا که سعادتمند و راضی باشی در پناه الله مهربان سحر جونم
سلام
بنده نازنین خدا
سارا مرادی دوست داشتنی
چقدر تو فوقالعاده ای
چقدر جهان به تو نیاز داشته.
واقعا لذت بردم از اینکه گفتی بهشت ارث تو هست
یعنی ما ارزش ما. فقط فقط بهشت هست
بخاطر همین من فکر میکنم که خداوند میاد میگه که (یک آیه هست درباره دست به جای دست چشم در مقابل چشم موقع جنگ و نزا .اگر یک نفر را کشتند شما یک نفر بیشتر حق ندارید بکشید دقیقا یادم نیست ولی این مفهوم را میرساند )
میدونی این آیه میاد میگه که ارزش شما را هیچ پادشاهی نمیتونه تعیین کنه هیچ ثروتمندی قادر نیست مثلاً چشم شما را کور کنه و قیمت گذاری کنه مثلاً بگه چشم شما دو میلیون دلار و بعد پولش بده چون فقط خدا قیمت چشم ما را میدونه وگرنه اون زمان عربستان میتوانسته بگه هر چشم هفت عدد شتر ولی نگفته چون قیمت ندارد
هیچ کس نمیتونه قیمت گذاری کنه فقط فقط خداوند که برای ما قیمت گذاشته
بخاطر همین هم بهشت اون هم بهشت هست آره دمت گرم خیلی نکته ارزشمندی را گفتی بهشت ارث ما ست حق ماست
ممنونم عزیزم هر جا که هستید تحسین ات میکنم بخاطر این رشد فوقالعاده ات
سلام دوست خوبم سارا خانم چقدر زییبا آیات خداوند رو تفسیر کردین و چقدر لذت بردم از تفسیرتون از ایات خداوند
چقدر خداوند به ما لطف داره و مارو مورد رحمت الهی قرار میده اما ما خودمون هستیم که میگیم نمیخایم خودمون دست رد میزنیم به سینه ی خداوند
سپاسگزارم ازتون بابت کامنت خوبتون 🙏🙋♂️
سلام مجدد
کامنت اول روکه نوشتم رفتم کامنت بچهها روبخونم یاد یه موضوع دیگهای افتادم مال چندسال پیشه واونموقع ازقانون هیچی نمیدونستم ولی قلبم باخدا صاف بود
جشن تکلیف خواهرزادهم بود و مادرها تصمیم گرفته بودن که یک نفر کل مراسم رو فیلمبرداری کنه ومن چون یه دوربین فیلمبرداری کوچیک داشتم خواهرم پیشنهاد داده بود که من ازشون فیلم بگیرم منم چون به این کارعلاقه داشتم قبول کردم وقرارشد بعداز انجام کار اون فیلم روی سیدی تکثیر بشه به تعداد بچهها
برنامه ریزی شده بود که دیگه هیچ مادری خودش گوشی به دست نباشه که بخواد جداگونه فیلم بگیره و جلو دست وپای من نباشن و مسئولیت ضبط این مراسم خاطرهانگیز بامن باشه
بقیه هم قبول کرده بودن و من هم شب قبل جفت باطری دوربین رو شارژ کردم وهمچنین شارژر هم برداشتم که اگه نیاز شد استفاده کنم
مراسم شروع شد و من مشغول فیلمبرداری شدم کلی ذوق بچهها داشتم وازاونجایی که میدونستم این مراسم برای مادرها خیلی بیشتر از بچهها مهمه و حضور بچهشون توی فیلم مهمتر سعی کردم تک تک بچهها رو توی صحنه ها درنظر داشته باشم و یکی یکی روشون زوم کنم و موقع شعر و جایزه گرفتن هم هواسم بود که کسی از قلم نیوفته وسعی کردم بین خواهرزادهم و بقیه بچهها فرقی نذارم چون میدونستم بعضی مادرها روی بچههاشون خیلی وسواس دارن خلاصه من حدود دوسه ساعت سرپا بودم دستهام دیگه داشت میلرزید چون دوربین کوچیک بود و تو دستم بود و باید ازهمه صحنهها یادگاری برمیداشتم و نمیخواستم چیزی ازقلم بیفته مراسم تموم شد و من نفس راحتی کشیدم مادرها دورم جمع شدن و تشکر کردنو بیصبرانه مشتاق بودن سریعتر فیلم بچههاشون آماده بشه وببینن منم قول دادم سرراه خونه میرم فیلم رو به کافی نت توی مسیر میدم و میگم که در سریعترین زمان براتون آماده ش کنه
رفتم به کافینت و فیلم روبرگردوندم و تحویلش دادم گفتم که به تعداد برام کپی کنه ایشون هم گفت چندلحظه صبر کنین ببینم زمان فیلم چقدره وبا چه کیفیتی ضبط شده فیلم رو پلی کرد وچند لحظه صبر کرد گفت فیلم رو برگردوندین گفتم بله
دوباره نگاه کرد چندثانیه فیلم رو عقب زد هیچی نبود چند ثانیه جلوتر رفت هیچی نبود گفت این که چیزی ضبط نشده گفتم مگه میشه همه چی درست بوده دوربین روداد دست خودم وگفت ببینید خودتون
دوربین رو گرفتم چک کردم جلو زدم برگردونم هییییییچی نبووووووووود اصلا انگار هیییییچ فیلمی ضبط نشده بود تمااااام تنم یخ کرد رنگم پریده بود طوری که یکی از آشناها اونجا بود بعدا بهم گفت اون لحظه حالت خیلی دگرگون شد من متوجه شدم قشنگ رنگت پریده بود
آخه مگه میشه یعنی چی شده بود همه چی رو که چک کرده بودم موقع ضبط هم که هواسم بود داشتم ضبط شدنش رو میدیدم روی صفحه دوربین
تازه این اولین بارهم که نبود داشتم بااین دوربین فیلم میگرفتم یکسالی بود داشتمش
دوربین رو گرفتم واز کافینت بیرون اومدم تمام طول راه حالم خراب بود خدایا چیکارکنم جواب مادرها رو چی بدم اونا به من اعتماد کردن وکلی ذوق دارن ومنتظرن تااااازه هیچکس دیگهای هم فیلم نگرفته بود هیچ امیدی نداشتم اومدم خونه دوباره فیلم رو از اول پلی کردم خستگی توی تنم مونده بود هیییییبچی نبود که نبود دیگه بغضم ترکید زانو زدم سجده کردم و گفتم خدایا فقط تومیتونی درستش کنی من نمیدونم چی شده ولی میدونم که من هیچ حوابی ندارم درمقابل مادربچهها خودت میدونی و لطف ورحمتت
دلم سبک شد آرومتر شدم و دوباره با ناامیدی دوربین رو بازکردم فیلم رو پلی کردم و خدااااااااااااای من داشتم چی میدیدم همه چی سرجاش بود صدای مراسم که پخش شد انگار همه دنیا رو بهم دادن اون فیلم ضبط نشده بود اما خدا ضبطش کرد الانم دوباره یاد اون زمان افتادم بغض کردم خدایااا صدهزار مرتبه شکرت که همه چی باتو یه جور خوشگلی قشنگتره
بنام خدایی که خیلی خیلی مهربونه و در لحظه اجابت میکنه
سلام به روی ماهت مهتاب جونم
سپاسگزارتم که نوشتی و من اشک ریختم از لطف خدای رزاق و رحمن و وهاب که کافیه
بخدا کافیه فقط از خودش بخوایم
در لحظه اجابت میکنه
خدایا من تسلیمم
من نمیدونم خودت مدیریت زندگی مو بدست بگیر
خدایا من به پشتوانه تو ، پا به این دنیا گذاشتم
من بی تو هیچم
خدایا لحظه یی من و رها نکن
سلام ب شما دوست عزیزم
خداروصدهزار مرتبه شکر بخاطر هدایتم ب این مسیر زیبا
و دوستان فوق العاده ای چون شما
سپاسگزارم بخاطر کامنت زیبایی ک نوشتین نمیدونید چ انرژی گرفتم قلبم باز شد و چشام پراز اشک
خدایا شکرت تویی ک داریی همیشه همه ی کارها رو انجام میدی
هیچ برگی بدون اذن خدا از درخت نمی افته
هم
با سلام خدمت شما همسفر با ایمان واقعا کامنت شما خیلی خیلی تاثیر گذار بود بخصوص نحوه ی بیان شیوا و پر از احساس شما بشدت ایمان منو دستکاری کرد و ایمان دارم با احساس خوب باید تا دقیقه ی آخر بمونی چون تو لحظات سخت هست بقول استاد که ایمان ما سنجیده میشه سپاس از اشتراک این تجربه بسیار پر احساستون