سپردن کارها به خداوند - صفحه 7

دسته بندی: معنویت

جواب‌های «عقل‌کل»دسته بندی: معنویتسپردن کارها به خداوند
11

سلام به دوستان عزیزم
دوستان یک سوال به بهم گفته شد بپرسم و اینه که کارهای که تا حالا به خداوند سپردی و به طور معجزه آسا انجام شده و همزمانی ها صورت گرفته رو در زیر این سوال بنویسید تا از اینکه ایمانمان نسبت به سپردن کارها به خداوند وانجام شدنش به نحوه احسن بیشتر بشه ومصداق این آیه قرآن رو که آیا خداوند برای تو کافی نیست بهتر درک کنیم ودیگه این همه زور نزنیم و وا بدیم و کارها رو به کاردون بسپاریم و از گذر عمر لذت ببریم
دوستان مطمنا هر کدوم از ما از سپردن کارها به خداوند مثالهای داریم حتی مثالهای کوچک رو هم بنویسید مثل پیدا کردن یک آدرس مثل کمک گرفتن برای بردن یک بازی منچ و خیلی مثالهای بزرگتر یا برنده شدن در یک قرعه کشی
اگه هر کدوم از ما آگاهانه مثالی از کمک خداوند در زندگی روزانه بزنیم چه کولاکی میشه برای قدرتمند کردن این باور عالی و توحیدی

قبلا از تمام دوستان عزیزم که در جواب دادن به این سوال من و تمام دوستان را همراهی میکنن سپاسگزارم

نمایش:  به ترتیب تاریخ   |  به ترتیب امتیاز   
1

به نام خداوند مهربانم 💖
سلام به همه ی شما نازنین ها …
و اما دیروز …
دیروز هم یک روز فوق العاده بود …
قرار بود پرسنلم بیان تا سالن رو باهم بشوریم ،چون خیلی کثیف شده بود بعد از تغییر دکوراسیون ،اما یه دوتاشون بهانه اوردند ،منم تو دلم گفتم خدایا من از اونا انتظار ندارم،از تو‌میخوام خودت کارای سالن رو انجام بدی ،که به لطف خدا فقط یکیشون نیومد و همه ی کارارو خود پرسنلم انجام دادن و من عملا کار خاصی نکردم …
برای دیروز فقط یه مشتری نوبت دادم که خدا چون خیلی دوسم داره و‌دنیا هم پر از فراوانیه بازهم مشتری واسم فرستاد😍
یکی از دوستام قبل از عید امده بود میکاپ زده بود اما باهام حساب نکرده بود ،منم هی‌ روم‌نمیشد بهش پیام بدم ،اما دیروز بهش پیام دادم و‌خودشم معذرت خواهی کرد و قرار شد واسم واریز کنه و چقدرم خوب باهام رفتار کرد
دیشب قرار بود همسرم بیاد و فن سالن رو واسم نصب کنه ،اما خب تنهایی یکم زمانبر و اذیت کننده بود ،که خدا دستی از دستانش که شوهر خالم بود رو واسمون فرستاد که کلی صرفه جویی توعه زمان شد و‌کارمون به بهترین شکل انجام شد (اصلا شوهر خالم واسه کار دیگه ایی اومده بود اما وقتی دید اقامسعود دسش بنده اومد و کلی با عشق کمکش کرد🥹)
و‌دیر‌وز هم به لطف خدا یه روز فوق العاده و عالی بود💖
 
یه معجزه ایی که همین الانه الان اتفاق افتاد این بود که من به خدا گفتم ازت پول میخوام که اجاره این ماه سالن رو بدم ،که مامانم بهم زنگ زد و‌وقتی قطع کرد دیدم دقیقا همون مقدار اجاره پول به حسابم واریز شده 😍و‌ چقدررررر ذووووق کردم 😍خدایا شکرت🫂اینه قدرت خدا🌈


1

به نام خدای زیبایی ها …سلام به همه ی عزیزان دل …
من امروز آمدم از معجزات دو روز کذشته بگم ،چون دیروز نتونستم بیام و بنویسم …
از پنج شنبه شروع میکنم که قرار بود بریم بانک و من مشتری داشتم و میترسیدم بانک شلوغ باشه که همسرم گفت تو برو سالن و بعد از اینکه از سالن اومدی میریم ،و بعدش که رفتیم بانک خیلی خیلی خلوت بود و زودی کارمو انجام دادم 😍
من ناهار نپخته بودم و یهوو مادر همسرم زنگ زد و گفت بیاین خونمون کوفته بخورین 😍
روز پنج شنبه فقط یه مشتری عصر نوبت دادم که خدا اونقدر مشتری واسم فرستاد که وقتام پر شد و یکیشونو رد کردم 😍
روز پنجشنبه دوتا از دوستای قدیمیم بهم پیام دادند و نوبت ابرو گرفتند پیشم 😍
دیروز ما‌تویه سالن تغییر دکوراسیون داشتیم که بابام گفت خیلی کار داره و یه روزه تموم نمیشه ،منم سپردم به خدا و گفتم خدایا خودت تمومش کن که به لطف خدا یه روزه تموم شد و رفت 😍
دلم میخواد موتورمون رو عوض کنیم ،پیروز رفتیم موتور دیدیم و من موتور دلخواهمو پسندیدم و به خدا سپردم که خودش برامون جور کنه 😍
خداروشکر میکنم که زندگیم اینقدر روغن کاریه و همش اتفاقای خوب واسم می افته
من از وقتی هر روز اینجا کامنت میزارم از معجزات و زیبایی روز قبلم ،اتفاقات معجزه آسا و زیبایی ها‌تو زندگیم خیلی بیشتر شده به لطف الله مهربان …انشالله خدا بهم کمک کنه که این تصمیم تداوم داشته باشه‌💖


1

بسم الله الرحمن الرحیم
هوا خواه توام جانا و می دانم که می دانی
که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی
حمد و سپاس مخصوص آن خدایی هست که رب العالمین است
همانی که که جان جهان است
همانی که که هست، به شدت هم هست، آنقدر که از از بودنش غافل می شویم.
فکر کردن به این حضور، به این وجود، به این نیروی پروراننده هستی عین عبادت است.
هنگامه هایی این فرصت نزدیکتر از هر زمان دیگری است، گویی که این آونگ دوباره از مسیرش بازگشته و نزدیک شده
گویی نشانه های جهان را بهتر می بینی و می شنوی،
راستش را بخواهید این که به میزانی که قدم در راه می گذاری و با وجود نجواهای ذهنی، تصمیم می گیری که به زمزمه ی دل گوش بسپاری و عمل کنی، هر چند سطحی بعد از مدتی دستانش را می بینی که چطور به حمایت و هدایتت می آیند.
واقعیت اینست که ما به طرز تعجب آور و فزاینده ای او را فراموش می کنیم.
صبح ها هر بار که به این سطح مادی می آییم چنان غرق و محو این ظهورات و قالبها و چارچوب ها می شویم که به کل آن اصل عمیق و حقیقتی که از آمده ایم را فراموش می کنیم، چنان غرق بازی این دنیا می شویم که گویی اصلا یادمان نیست که از کجا و برای چه منظوری آمدیم.
می خواهم از غفلتی عجیب و چسبنده ای بگویم که به شدت درگیر آن هستیم، غفلت از رب
غفلتی که در رفتارهایمان ریشه دوانده
یا بهتر بگویم در رفتارهایم!
دیشب با عزیزی صحبت می کردم که از رویداد ها و اتفاقات تلخ و شیرین زندگی اش برایم صحبت می کرد و چقدر صادقانه و تاثیر گذار بود.
نتایج زیبایی را که از اعتماد و سپردن کارها به خدا برایم تعریف می کرد که من شرمنده از ایمانم می شدم.
جالب اینجا بود که این نتایج در بطن زندگی اش و در بدیهی ترین رویدادهای زندگی اش بود و اصلا هم به آن رنگ و لعاب روحانی و معنوی نمی داد.
می خواهم بگویم که چقدر خدا را به نظرم نزدیکتر می کرد، چقدر او را در کارها سهیم و شریک می کرد، چقدر به او اجازه می داد که حمایت و هدایتش کند.
اعتراف می کنم که در بیشتر اوقات حرفش را می زنم، اما او از نتایجش صحبت می کرد، دقیقا مثل استاد عباسمنش
دیشب خدا دستم را گرفت و برد به پیش الگویی که سعی کرده بود که در زندگی اش به او توکل کند، بدون هیچ ادعایی از نشانه هایی صحبت می کرد که فوق العاده و واضح بودند و او را آگاه و هدایت می کردند، نظرات و حرفهایش از یک پختگی دلپذیری نشات می گرفتند.
یکی از ایرادات اساسی ما این است که زود عادت می کنیم، منظورم عادت کردن به صحبت های استاد است!
چون وقتی عادت کنی دیگر عمیق نمی شوی و گویی مُسَکنی موقتی استفاده می کنی و فقط در سطح می مانی و از عمق غافل می شوی.
نمی دانم که چرا اینها را می نویسم!؟ فقط می دانم که باید بنویسم آنهم بعد از وقفه ای چند ماهه
یکی از مهمترین دلایلش هم اینست که از این نگاه نمی شود در هر جایی نوشت
این عزیزی که دیشب با او همصحبت بودم از نتایجش در سپردن کار به خدا می گفت، از ازدواج با فرد مورد علاقه تا خرید خانه و ماشین، تا پیدا کردن یک گردنبد طلا در زمانی که نیاز مالی داشت و از خدا با جدیت و با لحنی طلبکارانه خواسته بود صحبت می کرد. در همه اینها از جنسی از خواسته و طلب حرف می زد که آمیخته با ایمان و تسلیم بود.
اصلا من نمی توانستم با از اسامی و اصطلاحاتی که در این سایت معمول است در صحبت هایم با او استفاده کنم، گویی قرار نبود که در این قالبها باشیم، قرار بود که متوجه نیرویی باشیم که در همه حال و همه جا با ماست و این ماییم که از او غافل می شویم.
می گفت که ما عریان به این دنیا آمدیم و عریان از این دنیا می رویم و فقط امانتداری بیش نیستیم.
به این فکر می کنم که چقدر ما بزرگ هستیم، چقدر از عظمت سرشاریم و خود بی خبریم، چقدر غرق در رحمت خداییم و از آن غافلیم، تمام تلخی ها و شیرینی های زندگی در حال آموختن و یادآوری برای ماست، در حال رشد و توسعه دادن ماست، در حال گسترش ظرف درونی ماست تا بیشتر از آن ظرفیت خداوندی در ما ظهور یابد.
ما بیهوده و بی هدف به این دنیا نیامده ایم، ما برای تجربه صفاتِ ذاتی بی شکل و فرم به این دنیا آمده ایم که بالقوه در درون داریم و باید بالفعل شود، مثل هسته ی خرمایی که باید به نخلی تنومند تبدیل شود. با استفاده از انرژی الهی
خدای مهربان بی همتایم، آنچه حق مطلب تو بود و در احساسات صبح من موج می زد را نتوانستم در این کلمات و سطور ادا کنم، ولی بینهایت سپاسگزار و خرسندم که دستم گرفتی و برایم نوشتی، باشد که در روز در هر هنگامه اش بگویم؛
بسم الله الرحمن الرحیم


2

سلام دوست عزیزم

میخام مثال هامو بزنم که به خودمم یاداوری باشه

من زمانی که با یه کوله پشتی مشکی مهاجرت کردم
حتی نمیدونستم کجا قراره برم
اما ی شهری مد نظرم بود و دوست داشتم تو اون شهر زندگی کنم

اما سپردم به خدا که هدایتم کنه
حتی برای شب موندنم سپردم به خدا که خودش هدایتم کنه و کاملا میترسیدم اما بهش تکیه کردم و همه چیو سپردم به خودش

تو ذهنم ی جایی رو در نظر داشتم اما میدونستم زیاد جای جالبی نیست باز گفتم من فک میکنم فلان جا
اما تو اگاهی بر همه چی تو هدایتم کن که کجا برم

و سوار مترو شدم که مقصد مدنظرم پیاده شم و فقط برای ی شب بمونم اونجا تا خدا هدایتم کنه

اما مترو از ی جای ب بعد خراب بود و من مجبور شدم ی ایستگاه پیاده شم

و ی حسی بهم گف همینجا بزن شاید ی مسافرخونه ای چیزی باشه
اما هر چقد تو گوگل یا تو نقشه میزدم چیزی نمیاورد برام
تاکسی زیاد بود و حتی یکیش گف من سراغ دارم ۵۰ تومن بده میبرمت اما حسم گف نه

زدم تو اسنپ دیدم فقط یه مسافرخونه میزنه و حتی اسمش رو هم نمیاورد و من چندین بار لغو کردم دوباره دیدم همون لوکیشن رو مارک میکنه

گفتم خدایا توکل میکنم به تو و میرم و سوار اسنپ شدم

و ی جایی پیادم کرد فوق العاده جای تمیز و امن و کارکنان فوق العاده مهربون و نزدیک به ی دریاچه کوچک فوق العاده
زیبا بود

باز سپردمش به خودش که قدم بعدی رو بهم بگه
و ی حسی بهم گف ک سرچ کنم و بگردم خوابگاه هارو ببینم و ی تبلیغی رو تو اینستا دیدم که معرفی ی خوابگاه دخترونه تو همون شهری که دوس داشتم بود

و تماس گرفتم ( من تو دفترم نوشتم که یه جای اروم باشه و بتونم تنها باشم ارامش داشته باشم) اما بهم گفتن دو تخته جا نداریم و ۴ تخته اک بخای یه تخت خالی داریم

گفتم عب نداره توکل به خدا میکنم و حرکت کردم و هیچ ایده ای نداشتم و زمانی که رسیدم باز هم خداوند سوپرایزم کرد

وقتی رسیدم یکی دیگ بود و بهش گفتم که من دوتخته میخواسم اما نداشتید
گف اتفاقا ی دونه داریم ی اتاق تازه ساخت و تمیزه حتی تشکش نو بود و پلاستیکش جدا نشده بود
و یه هم اتاقی کاملا باشخصیت دوست داشتنی و توحیدی

و دقیقا تو همون محله ای که من دوست داشتم از زیبایی هاش نگم که اصلا قابل توصیف بود
سرپرست اونجا پشت بومشو بهم نشون داد گف اگه اهل مراقبه ای اینجا برات مثل بهشته

و واقعا مثل بهشت بود نمای کل شهر ، نمای کوه های دربند و توچال که برف روشون نشسته بود و نوکش تو ابرا گم شده بود و منو دیووونه کرد ب قدری زیبا بود

به قدری خداوند منو سوپرایز کرد بغضم گرفته بود دوست
داشتم همونجا داد بزنم و بگم خدایا عاشقتممم

من عاشق درختای چنار و کاج بودم و همه جا با لذت نگاشون میکردم و حالا جایی هستم ک پر از درختای چناره
و اینجا میتونم به راحتی فراوانی ثروت و نعمت رو ببینم

و باز من قدم بعدی رو سپردم به خداوند که هدایتم کنه
( اگه بخام از جزییات بگم خیلی طولانی میشه از کم شدن اجارم ماه اول تا خیلی چیزای دیگ)

و بعد خدا هدایتم کرد به ی کار خوب با درامد مد نظرم

و بی نهایت بی نهایت سپاسگذارم ازش هزاران هزاران مرتبه و چقدرررر من تو مسیر کار و اتاقم بغض کردم و چشام پر از اشک شد از خوشحالی ازین یکی هست که همیشه هوامو داره

من واقعا تو خونه بابام چیزی کم نداشتم در اسایش کامل بودم و شما اینجوری به خداوند تکیه نکرده بودم

اما الان واقعا هییچکس رو جز خداوند نمیبینم ک بتونم روش حساب کنم هیچکس

قبل این قانون همیشه تو تصوراتم این بود که ادم کله گنده خیلی خفن منو ساپورت میکنه و همه جا هوامو داره فقط کافیه ی زنگ بزنم

و الان فرمانروای کل جهان داره منو از بدو تولد تا اخر ساپورت میکنه و بهترین و امن ترین پناهمه

خدایا هزاران مرتبه شکرت که هربار و هر روز و هر لحظه بهت بیشتر ایمان میارم و بیشتر بهت اعتماد میکنم و قلبم اسوده تر میشه که تو هستی


1

سلام
امروز با احساس خوب وسپاسگزاری نعمتهایی که دارم پیاده روی خوبی رو برای رفتن جهت انجام آزمایشات چک آپ اولیه قانون سلامتی انجام دادم واز سرسبزی درختان در خیابان وکوچه هایی که طی میکردم وصدای زیبای پرندگان لذت می‌بردم وآگاهانه تجسم میکردم که کارم به راحتی انجام میشه
وقتی نوبت ثبت آزمایشم شد بهم گفتند هزینه آزمایش درصدیش توسط بیمه تکمیلی پرداخت میشه در صورتیکه سال گذشته بهم گفته بودند این سازمان بیمه شما رو پرداخت نمیکنه وبه شما تعلق نمیگیره،،مجدد در خصوص آزمایش هما آی آر گفتند چون کد مشخصی در سیستم نداره نمیشه ثبت کرد ومن درخواست کردم راهی برای انجامش هست؟
خانمی که آزمایشات رو ثبت میکرد گفت خودم پیگیری میکنم برای شما انجام بشه ولی توسیستم امکان ثبتش نیست ومن تشکر کردم واومدم سمت منزل که از کنار باشگاهی رد شدم مخصوص بانوان تا ساعت ۱۱ شب
خوشحال شدم که میتونم برای عصر ثبت نام کنم
داخل باشگاه رفتم وشرایط را برای مسئول مربوطه توضیح دادم وایشون گفتند،یوگا فقط صبح ها داریم چون عصرها اون تمرکز وآرامش برای انجامش با توجه به شلوغی باشگاه وجود نداره ولی میتونم از دوستم براتون سوال کنم!!
با گوشی خودش تماس گرفت وشرایط مناسبی رو توضیح داد وبعد من رو به خانه یوگا که عصر هم برای روزهای زوج که مد نظرم بود وساعت مورد نظرم وجود داشت
از ایشون سپاسگزاری کردم
رفتم خانه یوگا که از پیاده روی مسیر هم لذت بردم
قبل از ثبت نام گفتند اون ساعتی که شما تمایل دارین تکمیل شده وفقط ۸ شب مونده ومجدد براشون شرایط رو که پسرم صبح زود باید بره مدرسه واگه امکان داره همون ساعتی که میتونم بیام( ۶عصر)همکاری بشه،،،که با مبلغ پیش پرداخت انجام شد همون ساعتی که خواستم واز شنبه میرم یوگا با شرایطی که مدتها دنبالش بودم

شکر گزار خداوند بابت هدایتم به سمت افرادی که با عشق وصبوری راهکاری برای راحتی انجام کارم ووقت گذاشتن برای خودم واحساس خوب بیشترم،،ارائه دادند،هستم
سپاس فراوان از کامنتهای خوب دوستان ودوست عزیزی که این سوال رو در راستای تمرکزمون رو هدایت خداوند وراحتی انجام کارهام با سپردن به خودش ،مطرح کردند


1

به نام خداوند مهربانم …سلام به همه دوستان نازنینم در این سایت الهی …
امروزم هم آمدم تا از معجزات دیروزم براتون تعریف کنم …
دیروز زمانی که مشغول کار هام بود مادرم باهام تماس گرفت و یه حرف هایی بهم زد که تاحالا نگفته بود ،مثلا میگفت هرکسی مسئول حال خودشه و به تو ربطی نداره (در صورتی که قبلا باهام دردو دل میکرد و من از این رفتار ناراحت بودم ،چون واسش غصه میخوردم ) و چقدر از این حرف هاش خوشحال شدم …
مورد بعدی یکی از مشتری هام واسم یه پیام رضایت خیلی زیبا فرستاد که کلی قلبمو شاینی کرد
مورد بعدی اینکه من دیروز که داشتیم میرفتیم سالن به خدا گفتم من میخوام امروز فلان مبلغ درامد داشته باشم و شب که داشتم از سالن میومدم خونه حساب که کردم دیدم تازه از اون مبلغ هم درامد بیشتر بوده و اذیت هم نشدم ،در صورتی که قبلا برای چنین درامدی خیلی باید اذیت میشدم …
مورد بعدی اینکه من یه عمه ی مهربون دارم که دیروز زنگ زد و مارو دعوت کرد خونشون برای شام و‌من چقدر خوشحال شدم ..
مورد بعدی که همون دیروز دختر یکی دیگه از عمه هام زنگ زد و مارو برای شام دعوت کرد خونشون و چقدر هم خوش گذشت …
مورد بعدی اینکه من پیروز به همسرم گفته بودم واسم بادوم بخره و اصن یادم رفته بود ،دیروز که از سره کار اومد دیدم کلی بادوم واسم خریده و چقدر ذوق کردم 😍
مورد بعدی اینکه ،الان طوری شده که هر روز کلی مشتری دارم و خودشون روز قبلش بهم پیام میدن و یا زنگ میزنن و‌نوبت میگیرن ،با اینکه قبلا من هی همش استرس داشتم که نکنه فردا مشتری نباشه ،اما الان هر روز مشتری هست و باران رحمت الهی بی انتهاست …
خدای من شکرت برای اینکه هر روز زندگی من سرشار از معجزه ست …😍💖🫂


1

به نام خدا ،سلام به همه ی دوستان نازم 💖
من امروز هم دومرتبه اومدم تا از معجزات دیروزم بگم 😍و بارها سپاسگزار خداوندم که هر روز من رو با معجزه پیش میبره ..
دیروز هم یک روز بینهایت زیبا بود …
من به همه ی کارهام رسیدم و جلسه دوم احساس لیاقت رو گوش دادم که چقدر بینظیر بود …و البته کامنت های جلسه اولش رو خوندم که من رو‌چقدر دگرگون کرد …
حالا از معجزاتش بگم …دیروز یک دوره ی کوتاهی میخواستم بخرم اما پول کافی نداشتم و و به خدا گفتم اگر خوبه بخرم پولش رو برام بفرست ،تا عصر صبر کرد دیدم نفرستاد ،گفتم الخیر فی ما وقع، و رفتم تو گروه ارایشگر ها پیام گذاشتم که من به یک کوتاه کار حرفه ایی نیاز دارم و نیم ساعت بعد یه دختر ناز که نمونه کارهای پیجشم خفن بود پیام گذاشت که من میتونم باهاتون همکاری کنم ،و قرار شد شنبه بیان سالن باهم صحبت کنیم😍 و بعد که با خودم فکر کردم دیدم چقدر خوب که جور نشد و‌من میتونم تمرکزی روی همون رشته ی اصلی خودم پیش برم و خودمو ارتقا بدم …
مورد بعدی اینکه ،من میخوام دکوراسیون سالنم‌رو عوض کنم ، تو کامنت های قبلیم گفتم که رفتم نقد همه چیز رو خریدم ، دیروزم داشتیم میرفتیم دیوار پوش بخریم ،تو کارتم نگا کردم دیدم اونقدرا پول ندارم ،اما خب گفتم اشکالی نداره فعلا بریم ببینیم اصلا چقدر میشه ، باورتون نمیشه تو مسیر که داشتیم میرفتیم یکی از مشتری هام بدهیش رو بهم پرداخت کرد و‌پول جور شد 😍به همین راحتی و اسونی خدا واسم انجام میده😍
مورد بعدی اینکه وقتی رفتیم داخل مغازه من نمونه دیوارپوش رو بهش نشون دادم و باورتون نمیشه که همون طرحی که میخواستم و همون تعدادی که میخواستم رو اماده داشت و بهم داد (چون اینطوریه که از توعه کاتالوگ طرح رو انتخاب میکنی ،سفارش میدی و بعد واست میارن،اما طرح منو اماده داشت)😍چقدر من ذوق کردم و از خدا سپاسگزار بودم😍این ها همه لطف خدا به منه و اسان شدن و برای اسانی هاست 😍
دیروز همزمانی هم داشتم که من توعه حمام بودم و به محض اینکه اومدم بیرون دیدم داره ایفون زنگ میخوره و پستچی بود بستم رو اورده بود که اگر یکم دیر تر میومدم بیرون باید خودم میرفتم پست و بستمو تحویل میگرفتم …
خدای من شکرت ای مهربون ترینم🥹💖😘


1

به نام خدای هدایتگرم به سمت زیبایی ها 🥹
سلام به همه ی دوستان عزیزم …
خب از اونجایی که هر روز زندگی من پر از معجزه هستش ،امروز هم آمدم از معجزه های دیروز بگم …
دیروز من دوتا مشتری داشتم ،که یکیشون اصن نیومد و خبرم نداد که نمیاد ،اما خدا به جای اون ،دوتا مشتری ناز دیگه واسم فرستاد که خیلیم ماه بودن و دوسشون داشتم …
دیروز یه روز عالی بود و چقدر همه چیز خوب پیش رفت …
هوس قرمه سبزی کرده بودم و رفتیم خونه مادرشوهرم و دیدم قرمه سبزی پخته 😍
امروز یه دوره ی کوتاهی میخواستم بخرم که بخدا گفتم اگر بهتره که خودم انجام بدم که هزینه ی دوره رو واسم بفرست و اگر نه ،پول جور نشه و یه کوتاه کار حرفه ایی واسم بفرست ،که پول جور نشد و من مطمئنم که یه کوتاه کار عالی واسم میفرسته ،عاخه خودمم خیلی دوست نداشتم که برم تو این حرفه و دوست داشتم تخصص خودم که میکاپ و ابرو هست رو ادامه بدم 🥰
دیروز بارون میومد ،و ما به تازگی تراسمون رو تبدیل به یه گلخونه ی زیبا کردیم 😍من رفتم توعه تراس نشستم و پنجره هم باز بود و چقدر قشنگ و رویایی بود اون قطره های بارونی که تویه صورتم میخورد ..
دیروز من یکم ناراحت بودم که چرا چندتا از مشتری هام پولم رو ندادن که گفته بودن میدن و مطمئنم که از خدا خواستم ارومم کنه و کلی بینش قشنگ اومد تو ذهنم و فایل گوش دادم و اروم شدم😍
دیروز یکی از مشتری هام اومد که اتفاقا همسرش همکار همسرم بود و چقدر اطلاعات داد بهم از امتیاز های بیممون که میتونیم استفاده کنیم و‌من خبر نداشتم 😍
خداروشکرت که همه چیز عالیه🫂


2

درود و صد درود به تمامی دوستانی که به قطره بودنشون در این دریای آگاهی خداوند، آگاه و مطلع هستن 💫 .
حس می‌کنم باید یه داستان مربوط به خودم رو اینجا ذکر کنم، من شب تولدِ چهاردهمین سال زندگیم از خدا و خودم فقط یک درخواست داشتم” می‌خوام به خدا نزدیک بشم و حضورشو بیشتر احساس کنم” من ماجرا رو سپردم دست خودش، مثل مادر موسی که موسی رو با اعتماد به پروردگار توی رود رها کرد، منم به نوع خودم این‌کار رو انجام دادم تا همه‌چیز به خوبی پیش بره و خب ماجرا به نحو احسنت پیش رفت و من الان اینجا حضور دارم و می‌نویسم، من کلی ماجرا رو تجربه کردم و تونستم یه قدم از شرایط پیشین به احساس بهتر حرکت کنم، می‌دونید؟ خدا منو هدایت کرد و من فهمیدم نزدیک شدن به خدا یه طرف، خدا بودن یه طرف.
منی که از روح خداوندم، منی که جزوی تماما عشق و خلوص از این الله‌ِ فریادرس‌ام، هدایت شدم و بسیاری از قوانین جهان و دنیای اطرافم متوجه شدم و هر روز دارم باورمو نسبت به اصول افزایش می‌دم و رشد می‌کنم.
دستاورد بزرگتر از این؟ هدایت شدن به سرچشمه‌ایی که از خداست، خدا و خدا.
نویسنده‌ی محترم این سوال، اقای حبیب‌الله ایزدی تحسینتون می‌کنم که با این ذهن خلاق و تیزکوشتون، این سوال رو نوشتید و محفل شیرین عقل‌کل رو ناب‌تر و جذاب‌تر از قبل کردید، شما ذکر کردید که مثال بزنیم و موشکافی کنیم، حتما، سپاسگزارم از این سوال قشنگِ شما.
من درخواستم از الله، تنها خودش بود، از نظر واژه، الله به توحید میرسه، به این مفهوم والا؛ پس قبل از همه‌چیز دستاورد بزرگِ من توحیدی‌تر شدن و آگاه بودن به این اصلِ عسل‌واره.
همین توحیدی شدن بود که باعث شد که من منتظر نمونم و قدم بردارم و رویاهای کوچیک و بزرگم رو زندگی کنم.
سپردم دست خدا تا پولی که لازم دارم رو به دست بیارم، حرفی نزدم و فقط و فقط اعتماد کردم، کمتر از ۲ ۳ ساعت به دست آوردم و خیلی جالبه توی همین زمان که دارم دیدگاه خودم رو می‌نویسم به دستم رسید و چقدر سپاسگزار خداوند هستم‌.
سپردم دست خدا تا شرایطم توی مدرسه، هر روز بهتر از قبل باشه و شد، و چه سریع هم شد، من مورد احترام هستم و افراد زیادی لطفشون رو نسبت بهم نشون میدن و این از عشق خداست.
عجیب ذهنم رفت به سمت یه شعر از مولانای جان و بیت برجسته‌ی اون؛
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست / در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
این عشق و راحتی و شفافیت که هر روز در حال بیشتر شدنه و درباره‌ی اون می‌نویسم تماما به من می‌رسه و حتی از من آغاز می‌شه.
می‌دونید؟ هر حرفی که می‌زنم و به قلم می‌سپرم منو به این خیال می‌رسونه که من چون سپردم دست خدا و عشق این رو فهمیدمااا، و چقدر دلچسبه.
و راستشو بگم این مسئله که اینجا هستم و در این لحظه بعد از مدت‌ها دارم مینویسم‌ هم یقینا بخاطر درخواست دیشبمه که از خدا خواستم یه روش خیلی خواستنی برای افزایش عزت نفس نشونم بده و اون گفت: بنویس و شکل بده به افکار مثبتت، تا مثل یک جوونه رشد کنن.
و چه هماهنگه این جمله با مطلبی که من دیروز خوندم که الان به خاطرم اومد؛ طبق قانون نیوتون یعنی انبساط جهان هر چیزی که ما به اون فکر کنیم، بنویسم و با خیالمون شکل بدیم جایی به وجود میاد و طبق اون مطلب، گسترش جهان هم به نوعی با این مطلب در ارتباطه چون اون خیال‌ها باید جایی گنجانده بشن و باقی مطالب.
ربط دادن فیزیک و زیست و … به قوانین جهان، واقعا جذابه نه؟ خب خب، اگر جوابتون بله است، هم‌نظریم و باعث افتخاره.
و شما اگه این دیدگاهِ من رو خوندید، یعنی من تحسینتون می‌کنم بخاطر شجاعتتون و ذهن رها و به خدا سپردتون که به اینجا هدایت شدید و با من مدتی همراه بودید.
من واقعا همه‌ی افراد این سایت رو دوست دارم. یقین دارم که ما داریم پیشرفت رو در آغوش میگیریم، فقط با حضور در این محفل سالم که نتیجه‌ایی از باورهای ماست، حالا اون باور برای من ترکیبی از اعتماد و … بود، اعتماد به خدایی که از من جدا نیست و نزدیک‌تر از رگ گردن به منه.
خدا نگهدارِ لبخندهاتون باشه، لبخند‌هایی که خوندن متن من عمیق‌ترشم می‌کنه، خدایاا شکرتت.
( یه مسئله‌ی جالب رو متوجه شدم، به سایت قابلیت ویرایش کردن پیام اضافه شده و شاید هم من در این زمان متوجه‌اش شدم، اما بعد از ارسال پیام، دیدم که این قابلیت وجود داره و چقدر واسم جذاب بود، واقعا سپاسگزارم از همه‌ی دوستانی که برای راحتی و کیفیت در این سایت تلاش می‌کنن 🌞 )


1

به نام خدای مهربانم ..سلام به شما عزیزه دلی که درحال مطالعه ی کامنت من هستی …
امروز هم آمدم تا از معجزه های دیروز و آسان شدنم برای آسانی ها بنویسم …
خب همونطور که بارها گفتم من میکاپ کارم ،اما نمیدونم باور میکنید یا نه که همه ی میکاپ های من رو خدا انجام میده ،یعنی قشنگ‌میفهمم که بر سر قلم من جاری میشه و خودش میکاپ میزنه و‌نتیجه درخشان میشه ،وگرنه من نمیتونم ابروها جفت دربیارم و یا خط چشم ها رو و یا اونقدر پوست های زیبایی بسازم ،همش کار خداست …دیروز یه مشتری ایی داشتم که دفعه ی دومش بود میومد پیشم،دفعه ی اول که اومد اونقد چشمش اشک اومد و من هم هنوز ناشی بودم و یکی از چشمامش خیلی بد شد ،اما پیام رضایت واسم فرستاد و گفت عااالی بود میکاپم و دو مرتبه دیروز هم اومد😍که شاید اگر من خودم جای اون بودم ،میکاپ کارمو عوض میکردم ،اما اون دوباره اومد پیشم و اینه قدرت خدا …
و دیروز یه میکاپ فوق العاده واسش زد 😍
من کار ابرو هم انجام میدم و دومرتبه اونم خدا واسم انجام میده ،واقعا‌نمیدونم چقدر باور میکنید ،اما من قشنگ میفهمم که خدا انجام میده …
دیروز یکی از مشتری هام کنسل کرد تایمشو اما خدا جایگزین واسم یه مشتری دیگه فرستاد 😍

دیروز همش نگران بودم برق بره و اذیت بشیم اما دست خدا سپردم و همه چیز عالی پیش رفت 😍

خداروشکر که همه چیز اینقدر خوب و عالیه 💖


1

به نام خدا ،سلام به همه ی همفرکاسی های عزیزم ..
طبق قرارم با خودم هر روز باید بیام اینجا و از معجزات روزهای قبل بنویسم …چون واقعا هر روز من پر از معجزه ست به لطف الله مهربان …
دیروز یه روز عالی بود ،مدتی بود دنبال یه تیغ مخصوص برای کارم بود و سپرده بودم به خدا تا واسم انجام بده و دیروز که تماس گرفتم ،گفتند ۵تا بسته اوردم اما من فقط برای خرید ۳بسته پول کنار گذاشته بودم که اون اقا با مهربونی بهم گفت اون دو بسته ی دیگه رو هم برای خودت نگه میدارم که هر موقع خواستی بیای ببری🥹اینه قدرت خدا که همچین ادم های الهی و درستی رو سر راهت قرار میده که اینطور همراهیت کنند🥹
دیروز یه حسی بهم گفت که استوری بزارم برای برگزاری کلاس خودارایی ،محلش ندادم اما دوباره حسه اومد ،منم یه استوری ساده گذاشتم و سه دقیقه بعد یک نفر ثبت نام کرد 🥹به لطف الله مهربان و من چقدر خوشحال شدم 😍
دیروز یه مقداری خرید واسه خودم و کارم داشتم که همش به لطف خدا انجام شد 🥹
و با همسرم هم کلی خرید برای خونه انجام دادیم😍
خداروشکر که همه چیز اینقدر عالیه🫂🌈

برای امروزم یه خواسته ایی از خدا دارم و مطمئنم واسم انجامش میده ،و میام و مینویسم فردا در موردش


1

به نام خدای مهربان
این اولین کامنت من ر تاریخ ۲۳ فروردین ۱۴۰۴ در این سایت هست .
وقتی سوال رو دیدم دوست داشتم بدونم بچه ها چه جوابهایی دادن تا ایمان منم قویتر بشه .موقع خواندن کامنتها یهو یادم به معجزه این باور توی زندگی خودم افتاد که چند روز پیش رخ داد و دوست دارم با شما هم به اشتراک بگذارم .
من قدم ۴ دوره ۱۲ قدم رو خریداری کرده بودم و دوست داشتم قدم ۵ رو بخرم ولی هیچی پول نداشتم موجودی کارتم صفر بود و کلا ۳ روز فرصت داشتم تا بتونم با تخفیف قدم ۵ رو بخرم .از طرفی نمی‌خواستم به همسرم رو بزنم چون با خرید دوره میدونستم مختلفه حداقل یه غرغر میکرد . حتی نمی‌خواستم تو ذهنم هم روی همسرم حساب کنم.
تو دفترم نوشتم خدایا خودت پول قدم پنجم رو برسون و پیشاپیش فقط در حد چند ثانیه شکرگزاری کردم.
و نتیجه این خواستن و سپردن به خدواند این شد که دقیقا دیروز همسرم بدون اینکه من کلامی بهشون بگم خودشون گفتن ۱ میلیون میزنم به کارتت .خوب من خیییلی خوشحال شدم چون نمی‌خواستم مستقیم از همسرم درخواست پول کنم ولی خداوند متعال اتفاقاتی رو رقم زد که همسرم خودشون این پول رو به کارت واریز کردن . این خیلی برام شیرین بود . اینجا نوشتم که ایمان خودم هم قوی تر بشه . خدایا شکرت بخاطر آشنایی با این مسیر الهی و استاد عزیزم و مریم جان و مرسی از دوستان عزیزم بخاطر سوالات ناب و جوابهای خوبی که میگذارند .


2

به نام خدا ،سلام به همه ی همراهان نازنینم ..
من فاطمه هستم و آمدم از معجزات این مدت بگویم …راستش در این تعطیلات ،کامنت زیادی ننوشتم ،اما دوباره از امروز همه چیز را متعهدانه شروع کرده ام …

این تعطیلات عید برای من عالی بود …دوره ی احساس لیاقت را به لطف الله مهربان خریدم ،کلی دید و بازدید رفتیم ،کلی با همسرم وقت گذراندیم …کلی استراحت کردم و خداراشکر همه چیز عالی بود …امسال هم اولین سالی ست که من سالن خودم را دارم و سالم با عروس زدن شروع شد و خداوند یک عالمه محفلی برایم فرستاد ،در صورتی که فروردین سال های قبل اصلا خبری از مشتری نبود …اما دلم سفر میخواست ،همسرم میگفت سفر در ایام عید شلوغ است ،من هم قبول کردم نرویم البته که عاشق عید دیدنی هم هستم …خلاصه همسرم ۱۶ام به سرکار رفت و ساعت ۳عصر زنگ زد و گفت شیراز بهمام میدهند بگیرم ؟ برای ۱۸ام تا ۲۲ام ،من هم خوشحال شدم و گفتم بگیر …خلاصه رفتیم شیراز و‌دیروز برگشتیم و‌جقدر خوش گذشت ،جیبمان هم پر پول بود ..قبل از رفتن هم رفتیم با پولی که خودم ساخته بودم به لطف الله دکوراسیون جدید برای سالنم خریدم و بنا شده که اخر هفته با همسرم دکوراسیون سالنم را عوض کنم …
اتفاق زیبای دیگری که افتاد این بود که من ازمون مربی گری داده بودم که سالن زیبایی ام را اموزشگاه کنم که هم خدمات اراعه دهم و هم اموزش و مدرک فنی حرفه ایی ،که در تاریخ ۱۶ام جواب ها امد و‌من قبول شدم ،حالا بماند که من هیچ کلاسی نرفته بودم و زمانی از ما ازمون گرفتند که اخرین روز کاری شان بود و به جای سه تا داور ،یک داور مهربان بود و همه چیز عالی پیش رفت ..
و من از فردا میخواهم بروم دنبال کارهای تاسیس اموزشگاه زیبایی فاطمه عطایی😍
پارسال این موقع ها بود که پدرم گفت باید سالن زیبایی خودت را بزنی و من چقدر ترسیدم و چقدر نگران بودم که حالا چه میشود و ایکاش پدرم اصرار نمیکرد که سالن بزنم ،اما امسال درگیر کارهای اموزشگاه زدنم هستم به لطف الله مهربان …🥹


1

سلام دوستان عزیز
قبلا من یک کامنت اینجا گذاشته ام امروز می خواهم یک مورد دیگر اینجا برایتان بنویسم .
من تو تعطیلات عید رفته بودم کویر کاراکال تو شهرستان بافق ، موقع برگشت گفتم بروم داخل شهر و وشب تو پارک چادر بزنم ، چون من خیلی دوست دارم هم ارزان سفر کنم و هم تو چادر بخوابم ، خلاصه جستجو کردم گفتند باید بروی پارک آهن شهر ، آنجا می توانی چادر بزنی ، رفتم ماشینو پارک کردم ، رفتم یک جای مناسب برای چادر زدن پیدا کنم ، دیدم بله آنجا سه تا آلاچیق هست که می توانی چادر بزنی ، ولی فاصله اش با ماشین یک کم دور بود ، تو دلم گفتم خدایا چقدر خوب می شد فاصله کم بود من باید سه ، چهار بار وسایلو ببرم و برگردم ، خلاصه برگشتم محل پارک ماشین که وسایلو پایین بیاورم ، دو تا نوجوان ۱۳ ، ۱۴ ساله آمدند گفتند عمو می خواهی کمکتون کنیم وسایلو ببری ؟؟!!
خدا شاهده انگار خداوند اینها را فرستاده بود ، الله اکبر
گفتم بله ، لطفا کمک کنید ، خیلی از وسایلو سه نفری بردیم کلی از آنها تشکر کردم و خودم برگشتم یک کم وسایل مانده بود آوردم
، یک چادر کوهنوردی دارم نصب کردم وسایلمو گذاشتم داخل چادر ، گفتم بروم پارک را یک دوری بزنم و دستشویی هم بروم ، انصافا پارک خیلی قشنگیه ، در واقع یک نخلستانه ، رفتم یک کم گشتم ، سرویس بهداشتی هم رفتم ، برگشتم داخل چادر گرفتم خوابیدم ،
خدا شاهده ، تو خواب بهم گفته شد نزدیک آلاچیق سرویس بهداشتی هست ، صبح از خواب بیدار شدم ، از چادر آمدم بیرون دیدم بله تو ۲۰ متری چادر من سرویس بهداشتی هست و من دیشب ندیدم و نپرسیدم ، کلی خدا را شکر کردم ، به قول استاد خداوند هر لحظه با ما صحبت می کند فقط ما باید چشم و گوشمان و قلبمان را باز کنیم ، اینقدر از این تجربه دارم که نگو ، باز هم می آیم و برایتان می نویسم
سالم و پیروز و موفق باشی دوستان گلم


2

سلام
پارسا اژدهاکش پور هستم از شیراز
تاریخ 1404/01/22روز جمعه ساعت 15/35
من اولین بار هست داخل سایت دارم کامنت می‌زارم
سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیز و گرانقدر جناب استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته و تمامی دوستان همکلاسی
من از سپردن کار که شاید خیلی هم کوچک اما باید از همین موارد درس گرفت برای مراحل بعدی زندگی …
مدتی بود یک گلدان کاکتوس داخل تراس خونه بود و به من الهام میشد که این رو ببر و بیرون از خانه داخل کوچه بکار تا بتونه رشد کنه و ریشه قوی و تنومندی داشته باشه و بعد از مدتی فکر که چکار کنم و ابزار ندارم امروز به صورت معجزه آسایی دیدیم همسایه بالایی خانه یدونه بیل و کلنگ داخل راه پله ورودی ساختمان گذاشته و منم برداشتم و بردم کاکتوس رو بیرون از خانه کاشتم تا به رشد خودش ادامه بده و خدایی که میگه من بهت مسیر و نشون میدم و تو فقط الهام که میشه انجام بده…..خدایی که به شدت کافی است،👏👏🙏🙏🙏


1

سلام به استاد عزیز و گرامی و مریم جان شایسته و و تمام اعضای این سایت نورانی .
دیروز بچه‌های باشگاهمون رو بردیم تفریح با یه اتوبوس و دو تا از خواهرزاده‌هام که ده ساله هستند رو چون بهشون قول داده بودم با خودم اوردم.
تقریباً ۴۰ نفر بودیم که پشت سر هم حرکت می‌کردیم یک آن دیدم خواهرزاده هام نیستن .
به بچه‌هایی که جلوتر بودن رسیدیم ازشون که پرسیدم اونا هم
گفتن نه ما ندیدیمشون خیلی وقته اینجا وایسادیم
به گروه گفتم به حرکت خودشون ادامه بدن و من برگشتم .
اولش فکرهای منفی سراغم اومد که چرا مسئولیت قبول کردم چرا دو تا بچه کوچیکو با خودم کوه آوردم حالا جواب خواهرامو چی بدم و … .
بعد سریع خودمو جمع کردم و گفتم دختر الان وقتشه که ایمانتو نشون بدی
افسار ذهن و دست گرفتم توجه به قشنگی های مسیر و شکرگزاری کردم و گفتم خدایا تو بهترین حافظ بچه‌ها هستی بچه‌ها رو می‌سپارم به تو خودت چهره شاد و خندونشون رو بیارشون جلو چشمم.
یکم رفتم جلوتر از چند نفر پرسیدم که دو تا دختر بچه ندیدین و همه گفتن توجه نکردیم.
بعد گفتم خدایا میشه یه نشونه بهم بدی که الان جلوتر برم یا برگردم.
سر جام وایسادم و گوشامو تیز کردم که ببینم حرفی چیزی می‌شنوم یا نشونه‌ای می‌بینم.
خدا شاهده که به ۱۰ ثانیه نکشید دو تا خانم از کنارم رد شدن که داشتن با هم حرف می‌زدن و فقط این صدا به گوشم رسید که گفت آره برعکسه.
اعتراف میکنم با اینکه واضح بود باز شک کردم و گفتم اخه این دوتا که سرعتشون کم بود امکان نداره از بقیه جلوتر زده باشن ، برا اطمینان سه چهار دقیقه دیگه گشتم و ، بعد گفتم دختر ایمان بیار مطمئن باش که مسیر برعکسه باید برگردی.
برگشتم و بدون توجه به نبود اونها، شکر طبیعت زیبا رو کردم
و ته دلم آروم بودم.
رسیدم به بچه های گروه که جلوتر منتظر من بودن و
دوتا خواهرزاده های منم اونجا بودن. بچه ها گفتن
استاد شما رفتی بعد سه دقیقه اینا رسیدن ،
چطوری شد که من تو اون مسیری اونا رو ندیدم واقعا
برام سوال چون فقط یه راه باریک بود که زیاد شلوغ هم نبود .
به هر حال توی دلم کلی ذوق کردم و شکر خدا رو کردم برای این هدایت زیبا و آسونش .
رفتیم یه جایی خلوت نشستیم که صبحونه بخوریم
دیدم ماهیتابه مخصوص کوه رو یادم رفته و من میخواستم
املت برای خانواده خودم درست کنم، گفتم اشکال نداره
همین گوجه سرخ شده از دیشب هم خوشمزه س .
شروع کردیم به خوردن یدفعه دیدم یکی با ماهیتابه بزرگ اومد سمتمون ، حالا این دوتا پسر کجا نشسته بودن که صدای ما رو شنیدن هم واقعا هدایت خدا بود.
از ماهیتابه خودم بهتر و بزرگتر برام رسید و یه املت خوشمزه رو پیک نیک کوهنوردیم درست کردم که عالی شد.
من فقط تو دلم قربون صدقه خدا میرفتم که هر لحظه ازم پذیرایی میکرد.
بعدش گفتم خدایا حالا برای مسیر بعدی میخوام برم فلان کافه که همیشه شلوغه ، میخوام خلوت باشه و امکان رقصیدن باشه که خوش بگذره به همه.
همه چی عالی پیش رفت
وقتی به اون کافه رستوران وسط کوه هم رسیدیم بر خلاف همیشه که جای نشستن برای سه چهار نفر هم نبود ، خالی بود و همه چهل نفر راحت جا شدیم و برخلاف همیشه که صاحبش فقط یک اهنگ از ترانه عای خودش برای رقص میزاشت ، تمام دوساعتی که اونجا بودیم گوشی بچه هام به سیستم وصل بود و کل دوساعت رو رقصیدیم .
عالی بود خیلی خوش گذشت مردمی هم که رد میشدن و ما رو میدیدن کلی ذوق میکردن و یه کم با ما تو رقص همراهی میکردن .
همه چی عالی بود هدایت های خدا ، طبیعت ، هوا ، اکیپ پایه و خفن
خدایا شکررررررت که وقتی تسلیم میشم و
فرمون رو دست خودت میدم خودت به بهترین مسیر هدایتم می‌کنی و همه چیز را قشنگ می‌سازی. کمکم کن برای بهبود دائمی و حرکت به سمت نور خودت.
شکرت خدا عاشقتم
راستی برای اینکه یه ردپا هم باشه
قبل اینکه بیدار شم داشتم  خواب میدیدم بالای یه کوه قشنگ یه طاووس بزرگ و قشنگ لونه ساخته ، یدفعه بال‌های قشنگش رو باز کرد و خیلی آروم از تو آسمون پرواز کرد و اومد توی یه زمین کشاورزی توی دشت قشنگ نشست و بازم بالهاش رو باز کرد. خیلی صحنه زیبایی بود و منم با ذوق و البته با حیرت داشتم فیلمبرداری می‌کردم.
وقتی بیدار شدم خیلی حالم خوب بود برای این نشونه زیبا توی خوابم.


1

به نام خدا
سلام به شما دوست خوبم
خیلی سپاسگذارم بابت پرسیدن این سوال زیبای شما
خدایا شکرت که امروز توی این صبح زیبا میتونم سوالی زیبا رو با فکر کردن به قوانین خداوند پاسخ بدم
چقدر خوبه که به جای فکر کردن به موضوعات بیهوده و سوالات بیهوده
توی ی محیط ایزوله مثل سایت عباسمنش بیایم و اینگونه اتفاقات شیرین رو با پاسخ دادن به سوالات زیبا ی بار دیگه بهشون فکر کنیم و طبق قانون بدون تغییر خداوند یکبار دیگه اون اتفاقات رو دعوت کنیم به زندگیمون با صحبت کردن در موردشون
اما برگردم به سوال کجاها به خداوند سپردم و خداوند انجام داده
من توی مسیر زندگیم خیلی جاها خوب به خداوند سپردم و انجام داده
خیلی جاها خیر و شر رو به من گفته فالهمها فجورها و تقواها
اما در مورد سپردن و انجام دادن
خیلی چیزهایی که نوشتم توی این چند سالی که عضو سایت هستم رو بیشتر از نود درصدشون رو بهشون رسیدم
مثلا ی جا سپردم که فلان ماشین رو می‌خوام این رنگ باشه این مقدار پولش باشه تمیز باشه و خیلی راحت اون ماشین رو از شهری دیگه برام آوردن بدون هزینه اضافه
یا گفتم دوست دارم کارمندم اینجوری باشه این ویژگی رو داشته باشه اون ویژگی رو داشته باشه بعد دیدم ی نفر اومد ویژگی های خوبی که داشت بیشتر از اون چیزی بود که من نوشتم
یا برای کار خونه ازش خواستم که کارم به راحتی و با کمترین زمان و به بهترین شکل ممکن انجام بشه و به راحتی انجام گرفت حتی بهتر از اون چیزی که فکر میکردم
توی این مدتی که عضو سایت هستم و درخواست های زیادی ایجاد شده برام که با جسارت میگم نود درصد اون درخواست‌ها انجام شده به راحتی و اون ده درصد هم به خاطر ترمز هوایی بوده که خودم داشتم
ی جایی نجوا اومد که دیگه نمیتونی ماشین خوب سوار شی
گفتم خدایا خودت حورش میکنی برای تو که کاری نداره
ی نفر اومد از دوستان گفت این پول پیش تو باشه گفتم یک ماه باشه اشکال نداره گفت نه اون ماشین رو توی بهترین زمان من خریدم و پول اون بنده خدا کمتر از یک ماه پرداخت شد
نتیجه و سپردن زیاد بوده خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر کنم یعنی همه. زندگیم بعد از سایت نتیجه درخواست های بوده که کردم و جالبه خیلیاش برای هیچ کس باور پذیر نیست


1

سلام به استاد عزیزم و دوستانم
من نگارم خواهر نگین
من هیچوقت کامنت نمینویسم چون اعتماد به نفسش رو نداشتم تا الان و این دومین کامنت منه ولی الان فهمیدم ک کامنت نوشتن به اندازه کامنت خوندن لازمه و این کامنت ها میتونه یه رد پا از خودم باشه

چند روز پیش فهمیدم روی بسته ام بجای شهر خودمون یه شهر ک فاصله ۴ساعته با ما داره رو ثبت کردم و صاحب انلاین شاپ گفتن حواسم باشه ک وقتی رسید و زنگ زدم بهشون بگم من بدون اینکه نگرانی به دلم راه بدم به خواهرم پیام دادم و گفتم احتمالا تو باید بری بگیری از اداره پست و دیگه بیخالش بودم تا اینکه امروز صبح یه اقای مهربون به من زنگ زد و گفتن بسته ات رو کجا بیاریم منم گفتم ادرسش رو اشتباه وارد کردم اونم گفتن میفرستن بانه برام و من پرسیدم هزینه ی بیشتری نباید بدم گفتن نه
اون ایمان به خدا اینطوریه ک تو ارومی و وقتی ارومی و نگران اتفاقاتی ک پیش میاد نیستی خودش حل میشه
خدایا امروز ازت میخوام خواسته ای ک امروز دارم رو فردا ببینم ک محقق شده خدایا شکرت
از بابت همه ی نعمت هایی ک به من میدهی هر لحضه❤️


1

سلام به استادعباسمنش عزیزم و دوستانم من نگار خواهر نگینم
امروز که داشتم کامنت فاطمه و مسعود عزیز رو میخوندم و کمی فکر کردم در مورد چند روز گذشته یک مثال یادم اومد ک دوست داشتم بنویسم من چند روز پیش خیلی دلم بستنی میخواست و پول آنچنانی هم توی کارتم نبود و شب بود به داداشم پیام دادم هر وقت اوندی خونه میشه بستنی بخری ولی با حس مثبتی این پیام رو ندادم و انگار باور نداشتم ک بخره وقتی اومد خونه خیلی دیر وقت بود و اون بستنی فروشی. رو بسته بودن و قطعا نخریده بود و احساسم رو بد کردم و ناراحت شدم روز بعدش بازم دلم میخواست ولی گفتم ولش کن حتما امشب ک اومد میخره وقتی اومد باز بستنی نخریده بود شب بعدشم باز اومد و هیچ بستنی نخریده بود و من ازش ناراحت بودم و اونم متوجه شد و گفتت نمیدونم بخاطر چی اینطوری باهام حرف میزنی و این حرفها منم گفتم اوکی خودتو بزن به نفهمی و از اون شب انگاری رها کردم و گفتم اصلا چرا باید توقع داشته باشی از اون و روز بعد از اونشب گفتم خدایا خیلی دلم بستنی میخوادو حوصله م ندارم برم بیرون و دیگه رهاکردم و رفتم به مامانم توی کارهای خونه کمک کردم و با رها کردن انگار دیگه توقعم رو از داداشم یا هر کسی کنار گذاشته بودم و عصرش دیدم بابام بستنی خریده بدون اینکه من بهش بگم


2

بسم الله الرحمن الرحیم
خداجونم سپاسگزارم که با خوندن کامنت های این صفحه و نوشتن ایمانم نسبت به ربوبیت و برآورده کردن خواسته هامون بیشتر میشه الهییییی خدا خیر با آقای ایزدی عزیز بده با ایجاد این صفحه که از همشهری های عزیزم هستن

2 مورد جدید از مسائل که همین تازگی ها خدا جون برام انجام داد هفته پیش بود یه روز بسیار پر کار مشغله داشتم هیچوقت انگشتر نمیپوشم چون همش یا جا میزارم و یا چون بزرگه برا انگشتام میفتن اونروز دلم خواست یکی از انگشترام که دوستش داشتم استفاده کردم
صبح به سر مزار رفتم بعد رفتم خانه مامانم بعد خانه دایی ام و بعد خانه داداشم آخر شب بود یه دفعه دیدم انگشترم دستم نیست به همه گفتم ندیدن زنگ زدم نه خونه داداشم و نه دایی بود دلم ریخت گفتم چه کاری تو این روز پر مشغله پوشیدم بعد گفتم مال من حلاله بهم برمیگرده تو دفترم نوشتم خدایا شکرت انگشترم به راحتی آسانی در دستم قرار دادی
پس فردا مامانم زنگ زدن گفتن انگشترت تو خونه است الهییییی صد هزار مرتبه شکرت

دیشب نوزادم از صبح تب داشت همسرم هم خونه نبود شب دماش به 39 رسید تنها بودم نمیدونستم چه کنم به شدت خوابم میومد ساعت نزدیک 1 شب بود یاد کامنت یکی از بچه ها افتادم گفتم فالله خیر الحافظ و همو الرحم الراحمین خوابیدم تا ساعت4 بلند شدم دارو دادم شستمش و دوباره خوابیدم خدارو صد هزار مرتبه شکر خدا خودش نب نوزادم کنترل کرد و مشکلی پیش نیومد