سپردن کارها به خداوند - صفحه 16

دسته بندی: معنویت

جواب‌های «عقل‌کل»دسته بندی: معنویتسپردن کارها به خداوند
11

سلام به دوستان عزیزم
دوستان یک سوال به بهم گفته شد بپرسم و اینه که کارهای که تا حالا به خداوند سپردی و به طور معجزه آسا انجام شده و همزمانی ها صورت گرفته رو در زیر این سوال بنویسید تا از اینکه ایمانمان نسبت به سپردن کارها به خداوند وانجام شدنش به نحوه احسن بیشتر بشه ومصداق این آیه قرآن رو که آیا خداوند برای تو کافی نیست بهتر درک کنیم ودیگه این همه زور نزنیم و وا بدیم و کارها رو به کاردون بسپاریم و از گذر عمر لذت ببریم
دوستان مطمنا هر کدوم از ما از سپردن کارها به خداوند مثالهای داریم حتی مثالهای کوچک رو هم بنویسید مثل پیدا کردن یک آدرس مثل کمک گرفتن برای بردن یک بازی منچ و خیلی مثالهای بزرگتر یا برنده شدن در یک قرعه کشی
اگه هر کدوم از ما آگاهانه مثالی از کمک خداوند در زندگی روزانه بزنیم چه کولاکی میشه برای قدرتمند کردن این باور عالی و توحیدی

قبلا از تمام دوستان عزیزم که در جواب دادن به این سوال من و تمام دوستان را همراهی میکنن سپاسگزارم

نمایش:  به ترتیب تاریخ   |  به ترتیب امتیاز   
1

بسم الله الرحمن الرحیم
آره
به نام اون خدایی که بخشندگی و مهربانیه
همین ابتدا می خوام یه شیرجه عمیق بزنم توی دریای توحیدش
خدایا نَفَسم شو

تازگیا درکم از توحید خیلی بهتر شده
توحید یا وحدت وجود
یعنی همه چیزها فقط یک چیزه
هر چیزی که هست و نیست و می بینیم و نمی بینم و لمس میشه و لمس نمیشه و همه و همه و همه …
آقا خیلی توضیح ندم همممممممه چی اونه
یعنی همون هو
همونی که قرآن بهش میگه هو یا الله
آقا تو کلمه واژه گیر نکنیم
خودشه دیگه
همونی که نمیشه درکش کرد با ذهن
و فقط میشه تجربه اش کرد، اون هم وجوداً
خدا رو شکر تجربه اش هم مثل باران الماس به وفور داره پای سوال این قسمت از عقل کل می باره
اگه بخوام یه کم بهتر توضیح بدم اینه که آب چطور می تونه خیسی رو تجربه کنه؟
تنها راهش تجربه خشکیه
اون وجود واحدِ کامل که به نوعی صد بود می خواسته تا خودش رو به تجربه شکوفا کنه، می خواست کمال ذاتی خودش رو به تجربه بنشونه، می خواست زیبایی های ذاتش رو به ظهور برسونه و متجلی بشه
و تنها را تکثر و تضاد بود.
یعنی اون صدِ واحدِ کامل باید صفر بشه و متکثر و ناقص بشه تا صد بودنش به شناخت و تجربه در بیاد
خیلی سعی کردم مختصر و مفید و ساده و بدون هیچ تعصبی داستان جریان توحید رو در سطح مفهوم توضیح بدم البته اول برای خودم
استاد خیلی ساده تلاش کرده تا اون وجود، انرژی یا همین خدایی که ما میگیم رو در فایل هاش و مخصوصا در فایل ” رابطه ما با انرژی ای که خدا نامیده ام” توضیح بده
انصافا من چندین بار گوشش کردم ولی درکم این روزها خیلی متفاوت تر از دفعات قبل بوده دلیلش هم مدار درک من هست که تغییر کرده و نگاهم به اون انرژی متفاوت تره
دوستان خوب دقت کنید
وقتی که در نگاه عرفا ریز میشیم می بینیم که اونا از دو تا خود صحبت می کنند
مثل حافظ که میگه
میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز
عزیز من
خود اول منظور خود نفسانی و کاذب مادی هست که در سطح ماده گیر کرده و گم شده
خود دوم منظور خود حقیقی و باطنی و فرا مادی هست که ماده فقط پوستین و ظاهر و لایه سطحی اونه
به میزانی که در هر لحظه بتونیم ذهن آگاه باشیم و بتونیم تهذیب نفس کنیم و به قول استاد کنترل ذهن کنیم داریم به سمت خود حقیقی حرکت می کنیم
به سمت صد شدن حرکت می کنیم
چی شد؟؟؟؟
دقت کردین!
بالا گفتم که خود خدا که صد بوده صفر شده تا صد بودن رو به تجربه بنشونه
حالا دارم می گم به سوی صد شدن حرکت می کنیمممم!
داستان رو گرفتین؟
آقا ما باید به این درک برسیم که خود خود خدا هستیم
اشتباه نگیرید اصلا منظور این خود مادی نفسانی و این کالبد نیست
بلکه خود باطنی که این خود نفسانی رواندازی شده که ما نتونیم اون خود حقیقی رو تجربه کنیم
این خود نفسانی مثل یه حبابی شده در وسط یک دریا که فکر می کنه که از دریا جداست
اینهمه مولانا ضجه میزده که: کز نیستان تا مرا ببریده اند …
داستان همین حبابه
تا حالا فکر می کردیم که خود حقیقی ما(همون روح یا خدا یا هر اسم دیگه) درون کالبد ما هست، اما حقیقت اینه که کالبد ما درون خود حقیقی ما هست!
همه اینها رو گفتم تا به اینجا برسیم که تنها راه تجربه کمال بدن و ماده بوده
و اینکه به قول حافظ قرعه خدائیت در زمین به نام ما افتاده یعنی به نام آدم
وقتی که صفت انسانیت و فراموشکاری در آدم به ظهور می رسه یعنی تازه داستان شروع شده
یعنی خود کاذب و نفسانی ظهور کرده و داستان تجربه ی تضاد ها شروع شده
شاید یه کم پیچیده شده باشه
طبیعیه، موضوع ذهنه، موضوع صفری هست که باید تکاملی برسه به صد
به اینجا رسیدم که بگم عزیزان اینکه ما یه وقت هایی تسلیم میشیم و میسپریم به او
یعنی تازه ذهن فراموش کار رو کنار زدیم و به نوعی آگاهانه ساکتش کردیم با ایمان و آگاهی مون
اگه یه اتفاق خاصی برامون می افته به این دلیله که ما در خود نفسانی کاذب مُردیم و در خود حقیقی زنده شدیم
این معنی شعر زیبای مولانا هست که بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید … ( دوست داشتید سرچش کنید:))
همه اینها گفته شد تا اینکه به اینجا برسه که این شما نیستید که از این اتفاقات نابی که براتون می افته لذت می برید و اشک می ریزید
بلکه خدا هست که از وجود شما از درون مردمک چشم شما و از پشت استخوانهای ریز گوش شما و از زیر پوست شما داره این کمالات و زیبایی ها رو تجربه می کنه
این فوق العاده نیست؟!
این خارق العاده نیست؟!
این خییییییلی عالیه که از من گفتن رها بشیم و دست بکشیم
یعنی به وحدت وجود برسیم
باور کنید تمام تلاش استاد هم همینه
او داره با این فایل ها این اضافات و زوائدی که در ذهن انسانی ما انباشته شده رو کم میکنه تا اول ذهن بتونه در مفهوم اون وجود واحد رو درک کنه، بعد به فرا مفهوم برسه
اینهمه فریاد میزنه توحید توحید توحید
یاد این شعر مولانا می افتم که میگه
سر من از ناله من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
حالا استاد هم داره فریاد می زنه ولی من نمی تونم اصل حرفش رو لمس و تجربه کنم چون توی اون مدار نیستم
زندگی خیلی زیباست وقتی بتونی هر لحظه او رو ببینی
حق رو ببینی، یکی ببینی، همه رو او ببینی
دویی از خود برون کردن یکی دیدم دو عالم را
یکی جویم یکی گویم یکی دانم یکی خوانم
خیلی خوبه که در این خدائیت هر لحظه زنده باشیم و اجازه بدیم که خود حقیقی ما جاری بشه و این مسیر هر بار بهتر و شیرینتر و زیباتر بشه تا جایی که به قول قرآن لاخوف علیهم و لا هم یحزنون بشیم
و به قول مولانا
بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه‌شب
من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم
این یعنی اتصال به منبع یعنی یگانگی و توحید
خواندن تجربه های ناب شما دوستان یعنی همون تجلی خود حقیقی در لحظات تضادگونه زندگی تون یعنی ظهور وحدت در تک تک کثرت ها
برای همینه که اسلام و تسلیم دین راستین و نجات بخشه انسانه
چون تو وقتی تسلیم میشی یعنی خود نفسانی رو در برابر خود حقیقی سر می بری، “من” رو از بین می بری و حق از وجود تو تجلی میکنه و قدرت حق در وجود تو ظهور پیدا میکنه و تو هم می تونی معجزه رو تجربه کنی
عزیزان همه اینها حرف و مفهومه
ما باید از این حجاب ها عبور کنیم و در سطح درونی تجربه او رو درک و لمس کنیم و وقتی دروناً و ایماناً به اون مرتبه وجودی برسیم اتفاقات هم به قول استاد لاجرم رخ میده
پس بخوانید و به یاد بیاورید و بنویسد تا هر بار به قول حضرت ابراهیم لیطمئن قلبی بشوید
از تک تک عزیزان که به پای سوال آقای ایزدی عزیز تجربه هاشون رو نوشتن بینهایت سپاسگزاری می کنم
قربون همممممتون



3

9 ماه پیش

سلام به استاد و مریم بانوی عزیز

سلام علی آقا

چقد خوب بود دیدگاهت

واقعا لذت بخش بود برام

کلی کیف کردم

راستش خیلی دوس دارم این

مدل دیدگاه رو درکش کنم

بفهمم

خیلی دوست دارم اگه بتونی کمکی کنی

یا بیشتر بنویسی

راستش خیلی جالبه این مدل دیدگاه

میدونی ته دلم به این دیدگاه حس خوبی داره

انگار آشناست برام با اینکه قبل از اینکه به این سایت الهی هدایت بشم

هیچی از این مدل نگاه به خدا نداشتم

نمیدونم خیلی دوست دارم بیشتر در موردش بدونم

ازت ممنونم علی آقا حالمو خوب کردی


8 ماه پیش

آقای قادری عجب گوهرهایی رو نوشتید من فقط اشک ریختم خوش به حالتون برای درکتون عالی عالی وسپاسگزارم

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خدایی که نزدیکه

سبحان الله

همین یک باور چه ها که نمی کند؟

وقتی باور داشته باشی که خدا نزدیکه، یعنی خواسته نزدیکه

به قول شیخ محمود شبستری که؛

جهان جمله فروغ روی حق دان

حق اندر وی ز پیداییست پنهان

اگر هرچه می بینیم و نمی بینیم خدا هست و اگر خدا نزدیک هست، یعنی خداست که در قالب خواسته ات وارد زندگی می شود. تمام

اینکه ما فکر می کنیم که با فلان خواسته فاصله ی زیادی داریم به این دلیل است که در باور نزدیکی خدا مشکل داریم.

این باور اگر درست شود دیگر به محض اینکه می خواهی می شود. یعنی؛ انا اقول له کن فیکون

مشکل اساسی کار ما اینست که ما خودمان را از خدا جدا و دور فرض می کنیم، این یک سحرشدگی بسیار ریشه ای است!!!

ما اغلب موارد از کلمه “من” استفاده می کنیم چون از زمانی که چشم باز کردیم خویش را موجودی مجزا از دیگر موجودات و مخلوقات دیدیم و برای تمیز دادن و بیان حد و حدود و منافع خود نسبت به دیگران به کلمه من عادت کردیم و فردیت و جسمیت و مجزا بودن از هرکس و هرچیز را دیدیم و شنیدیم و لمس کردیم.

ما با این تفکر رشد کردیم و هویت فکری ما بر این من استوار شد.

بدن من

خانواده من

شغل من

ماشین من

ثروت من

و …

همه اینها از من منشعب شد.

ما که از ابتدا او بودیم و هستیم و خواهیم بود ، الآن گرفتار فکری ریشه دار و عمیق به نام من شدیم.

مثل حبابی که در وسط اقیانوس شکل گرفته باشد. حباب فکر می کند که جدای از اقیانوس است، در حالی که برآمده از اقیانوس است و وقتی بترکد با اقیانوس یکی می شود، اما این فکر تا زمانی که وجود دارد مانع یکی شدنش با اقیانوس می شود.

انصافا هم کار آسانی نیست.

اینکه بدانی که منی وجود ندارد، این من یک توهم ذهنی و فکری است که به محض باز شدن چشم ما در این جهان مادی شکل گرفته و رشد کرده و تمام کار ما اینست که بیدار شویم از این خواب توهمی، از این سحرشدگی دنیایی

اینکه آگاه شویم که ما از ذات هستی وجود هستیم. ما از جنس یک هستی محض هستیم.

ما این من فکری توهمی نیستیم

ما هوشیاری کلی هستیم که در این کالبد به دام افتاده

چون آگاهی ما بر این کالبد نزول پیدا کرده فراموشی را تجربه کردیم، فراموش کردیم که ما هستیم

هیچگاه از بین نمی رویم.

گویی همه جملات شد اینکه ما هستیم!

(اگر سر درگم می شوی در ابتدا کاملا طبیعی است)

بحث از باور نزدیکی به خدا شروع شد و اینکه اغلب خودمان را از او دور و مجزا می پنداریم …

وقتی که به داستان سمبلیک سجده بر آدم در قرآن نگاه می کنیم خیلی درسها را از جوانب مختلف می توان گرفت.

گفتیم که همه ی مخلوقات را خدا خلق کرده و خدا از وجود خودش آنها را به صحنه خلقت آورده

اینقدر عرفا بر وحدت وجود تاکید دارند و یا خود استاد اینقدر که بر توحید تکیه دارد همه و همه می خواهند بگویند که همه چیز اوست، بالا و پایین، گرما و سرما، روز و شب، مومن و کافر، بد و خوب و … همه و همه از ذات بینهایت خداوند سرچشمه می گیرد. یعنی جامع جمیع اضداد

مگر می شود خدا از چیزی غیر وجود خودش خلقت را شروع کرده باشد؟

در این صحنه سمبلیکی که قرآن از خلقت آدم به تصویر کشیده، نقشی به نام ابلیس وجود دارد که باید این دیالوگ را بگوید؛ انا خیر منه…

من از او بهتر هستم

به همان کلمه اول من دقت کنید!!!

دلیل اصلی باور دوری از خدا هم همینجاست.!!!

وقتی تو خود را از خدا جدا می پنداری، داری از او دور می شوی و هرچقدر که پیشتر می روی بر ریشه و شاخ برگ و اضافات این تفکر افزوده می شود.( منطبق بر نظریه مدارهای استاد)

در این داستان سمبلیک خدا دارد اعلام می کند که این آدم از جنس خداست. این آدم خود خداست

حال که یک فکر به نام من در برابر خدا قد علم می کند و می گوید من.

از این هم پیشتر می رود و می گوید که؛ از تو بهتر هستم

این همان داستان طغیان است…

داستان غرور و تکبر است …

که همه و همه از یک فکر به نام من نشات گرفته و …

آری همه این جملات را گفتم تا بر این ریشه اساسی و عمیق منیت خودم تیشه ای بزنم.

تا اینکه دلیل اینکه چرا به خواسته هایم نمیرسم را بررسی کنم.

خدا که هست و سنتش در خلق کن فیکون است پس چرا من را هست کنیم در این میان

آن یکی آمد در یاری بزد

گفت یارش کیستی ای معتمد

گفت من، گفتش برو هنگام نیست

بر چنین خوانی مقام خام نیست

خام را جز آتش هجر و فراق

کی پزد کی وا رهاند از نفاق

رفت آن مسکین و سالی در سفر

در فراق دوست سوزید از شرر

پخته گشت آن سوخته پس باز گشت

باز گرد خانهٔ همباز گشت

حلقه زد بر در به صد ترس و ادب

تا بنجهد بی‌ادب لفظی ز لب

بانگ زد یارش که بر در کیست آن

گفت بر در هم توی ای دلستان

گفت اکنون چون منی ای من در آ

نیست گنجایی دو من را در سرا

وقتی باور منیت را ریشه ای و از زمان چشم باز کردن بررسی می کنیم تازه به عمق فاجعه سحر شدگی خودمان پی می بریم. به ریشه باورهایی که بر این باور منیت استوار شده پی می بریم.

به اینکه چرا در قرآن بیشتر از همه پیامبر داستان موسی ذکر شده پی می بریم و اینکه چرا موسی بیشتر از تمام پیامبران معجزه کرد و باز مردم فراموش می کردند و کفر و شرک می ورزیدند!!!

همه اینها گفته شد تا بفهمیم که ما همه از اوییم، ما همه یکی هستیم، واحدی هستیم که در صحنه هستی تکثر یافته و دوباره به وحدتش بر خواهد گشت.

همه اینها گفته شد تا بفهمیم و به یاد آوریم که؛ که هستیم

و دلیل اینکه خود را فراموش کردیم را بدانیم، ریشه باور دوری از خدا را بدانیم، ریشه دور پنداشتن خواسته ها را بدانیم.

هر چند که استاد با جزئیات در فایل هایش به تک تک باورهایی که بر این فکر من استوار شده می پردازد و از این وحدت وجود و توحید و اینکه با خدا یکیست سخن می گوید. اینهمه می گوید که این نیرو هدایتم می کند، می گوید، راه را نشانم می دهد، فقط کافیست که به آن گوش دهیم به او وصل شویم و فقط کافیست که باور کنیم که نزدیک است اینهمه در مورد آیه 186 سوره بقره صحبت می کند تا همین را بگوید.

سبحان الله

یا رب العالمین

ایاک نعبد و ایاک نستعین

اهدانا الصراط المستقیم

ایده ی نوشتن درکهایم از یک فایل در پروژه مهاجرت به مدار بالاتر بود که به این مطلب انجامید،

یادم به اینجا و درخواست شما افتاد که خدمتتون هم ارسال کنم چونراستش این مطالب نمی اومد که براتون بنویسم.

دوستتون دارم

تقدیم با عشق

1

دیروز تو ماشین این یک دفعه به ذهنم اومد گفت حبیب الله ببین اگه یه صفر به یک میلیون اضافه کنی میشه ده میلیون پولت ده برابر میشه ولی اگه یک صفر به ده میلیون اضافه کنی میشه صد میلیون

و همین طور اگه یه صفر دیگه به صد میلیون اضافه کنی میشه یک میلیارد گفتم خوب که چی
گفت ببین تکاملت همین طوریه که اولش شاید رشد تو کم باشه ولی در مرحله های بالاتر تفاوت خیلی بیشتره

دوباره امروز بهم گفت یادته دیروز در مورد صفرها بهت گفتم اینم بدون که اگه امروز داری از کارهای کوچکی و متوسطی که برات انجام دادم یاد میکنی و سپاسگذاری میکنی در آینده در این صفحه از کارهای بزرگتری که من برات انجام میدم یادی میکنی
گفت حبیب الله این یک قانون من است نقطه سر خط

چه جوری بگم دوستتان دارم
دوستان نازنین من
در پناه الله شاد باشید و سر زنده



3

10 ماه پیش

آقای ایزدی خیلی عالی بود این آگاهی؛

واقعا درسته هر هر حالت فقط یک صفر اضافه میشه ولی چون در مراحل قبل تکامل طی شده هر بار نسبت به قبل تفاوت بیشتر و بیشتر میشه با اینکه در هر مورد فقط و فقط یک صفر اضافه شده ولی نتیجه خیلی خیلی متفاوته

یعنی کاری که انجام شده در هر مرحله یکسان بوده ولی نتیجه چندین برابره

ممنون بابت به اشتراک گذاشتن این آگاهیتون


10 ماه پیش

دوست بسیار عزیز

بسیار از شما سپاسگزار به خاطر سوال عالی ات که دو روز هست در این بخش هستم مسئله ای دارم که فکرم را مشغول کرده سالهاست. ویاد آوری کردید با سوال خوب که مشکلم کجا بوده و اینکه خودم تلاش می کردم حل کنم با اینکه بسیار دعا می کردم اما دست آخر خودم اقدام می کردم و راههای مختلف و انسانهای مختلف را در ذهنم حلال مسئله ام می دانستم به خداوند واگذار نکرده بودم با تمام وجودم

دارم تلاش می کنم تسلیم شوم و از جلوی راه خداوند کنار بروم.

☆ من به خداوند اجازه می دهم از آسان ترین راه ولذت بخش ترین راه به زودی و به آسانی مرا به دریافت خواسته ام هدایت کند.


10 ماه پیش

سلام ،

نمیدونم چرا وبه صورت ناخودآگاه بابت وجودشما ازخداتشکرکردم وشماراتکه ای ازخدادیدم .

موفق باشید .

1

سلام به دوستان هم فرکانسی
خدا رو شاکرم که دوباره فرصت شد کامنت بگذارم و ردپایی از این روزها بگذارم.در مورد سوال شما باید بگم که من هر وقت کاری رو به خدا سپردم همون لحظه انقد ذهن و‌قلبم پر از آرامش میشن ک به بعدش فکر نمیکنم و‌نتیچه برام مهم نمیشه.
من این روز ها بیشتر از خدا هدایت می‌خوام چون واقعا نمی‌دونم در طول روز چیکار کنم مشغول چه کاری باشم یا چه تصمیمی در مورد فلان موضوع بگیرم و در این مواقع از خدا می‌خوام باهام حرف بزنه و نشونه ها رو بگه ک من بفهمم چیکاره م.خدارو هزاران مرتبه شاکرم ک انقد خوب بلده خدایی کنه و هربار من ج سوالم یا شک و شبه مو دقیقا در یک فایلی از استاد ک گوش میدم یا در آهنگی یا در مکالمه دو نفر دیگ پیدا میکنم. و خدا هدایتم میکنه ک در طول روز چی بخونم چه درسی چجوری ……خدا هر لحظه داره کمکم میکنه
خدایا شاکرم از تو از وجودت.



1

8 ماه پیش

سلام دوست عزیزم خوشحالم از اشنایتون

کامنتتون و خوندم خیلی لذت بردم برای آرامشی ‌که دارین بعد سپردن کارتون به خداوند

فقط اونجا که نوشتین در طول روز نمیدونم چیکار کنم ؛

خواستم بگم من کار آفرین هستم اگه دوست داشتین آشنا بشین میتونم کمکتون کنم🙏🌹

1

سلام خدمت دوستان عزیزم
امروز در حین پیاده روی داشتم از قوه تخیل برای لذت بردن از خواسته های که دوست دارم محقق بشن استفاده میکردم و لذت میبرم یه دفعه توی همون عالم تخیل بعد از برآورده شدن خواسته ام دیدم یه نگرانی اومد سراغم و یه لحظه یه ندای بهم گفت پایه و اساس این جهان بر لذت بردن انسان طراحی شده و یکی از قوانین اصلی این جهان دادن حس لذت و دور کردن نگرانی از انسان است و خداوند این جهان را به گونه ای پایه ریزی کرده که حس شادی رو برای انسان دائمی کنه و نگرانی رو دور کند وبهم گفت ببین دلیل برآورده نشدن خواسته ات همین حس نگرانی هست که تو وجودت حس کردی
حالا نگرانی چی بود
خواسته من یک تویوتای شاسی 2025 بود که داشتم از سواری ازش لذت می‌بردم و مسافرت بودم و شب رفتم یه هتل خوب و پنج ستاره که بخوابم دیدم من نگران اون تویوتای توی پارکینگ هستم توی وجودم گفتم چیزی که بخای براش نگران بشی درست نیست
گفت این یکی از ترمزهای تو هست که تو رو از رسیدن به خواسته هات دور می‌کنه به این دلیل که هر چیزی که تو رو نگران کنه منه خدا ازت دور می‌کنم پس خواسته هات رو با حس خوب تخیل کن اگه دیدی با تجسم خواسته هات نمی تونی ارتباطی با حس خوب بگیری بدون اون تجسم درست نیست هنوز نتونستی خودت ،خودت رو قبول کنی
حالا راه بر طرف کردن این ترمز شاید تکامل باشه در تجسم خواسته ها البته این نظر منه
دوست دارم نظر شما دوستان عزیزم رو در این مورد بدونم تا برای بر طرف کردن این ترمز مخفی در وجودم یه جواب دندان شکن بدم و بتونم این ترمز مخفی رو بر طرف کنم
مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ ۖ وَمَا أَصَابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ ۚ وَأَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا ۚ وَکَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِیدًا
[ای انسان!] آنچه از نیکی به تو رسد، از سوی خداست و آنچه از بدی به تو رسد، از سوی خود توست. و [ای پیامبر! از نیکی هایی که از سوی ماست اینکه] تو را برای مردم به پیامبری فرستادیم، و گواه بودن خدا [بر پیامبریِ تو] کافی است.
و در این آیه هم خداوند به این موضوع اشاره کرده که خداوند فقط و فقط منبع خیر و خوبی هست یعنی خداوند در همه حال در حال دادن حس آرامش به انسان و دور کردن حس نگرانی است
منتظر شنیدن نظرات شما دوستان عزیزم هستم
دوستتان دارم
با تمام وجود



2

7 ماه پیش

سلام حبیب الله عزیز

وقتی شما تا این حد به خدا اعتماد داری و همه چیز رو بهش می سپاری به محض پارک کردن بگو بهت سپردم و این همون ایمان شماست که این صفحه پر برکت رو ایجاد کرده.

استاد میگه این همه سال که این همه چیزم باز بود نه تنها خونه ام بلکه همه چیز،هیچ اتفاقی برام نیفتاده.این یعنی همون چیزی که خودت هم داری.

سپاسگزارم


7 ماه پیش

سلام و احترام

آقای ایزدی اولا ممنونم از اینکه سوالی پرسیدبد که باعث شد اینهمه تجربه عالی بخونیم و بعد در جواب سوال اخیر تون برای رفع ترمز، میخواستم تجربه خودم رو بگم. اگر درست بگم، استاد در جلسه ۶ قدم ۲ میگن اگر حس‌تون خوب باشه، ترمزی هم اگر داشته باشید خداوند ترمز رو به شما میگه، اگر قراره باوری رو بسازید اون رو هم بهتون میگه.( قانون احساس خوب اتفاق خوب، همیشه ثابته) بر این اساس من اگر به جای شما باشم از خود خدا میخوام که راهکار رفع این ترمز رو هم به من بگه. قطعا خدایی که ترمز رو بهتون گفته، راهکار رفعش رو هم بهتون خواهد گفت. در پناه خداوند شاد و سلامت باشید.

1

به نام خداوندی که دارم یاد میگیرم تو هر قسمتی از زندگیم ببینمش🕊️
این چند روزه شروع کردم به خوندن کامنتا و نوشته هایی که زیر هر فایل دانلودی نوشته شده ، امروز هم مثل چند روز پیش فایلهارو دانلود کردم و متن هارو هم خوندم ، یه سوالی پرسیده بودم اومدم ببینم تو عقل کل گذاشتن یا نه دیدم نزاشتن گفتم اوکی پس بگیرم بخابم(ساعت ۳ نصف شب)، گوشیو خاموش کردم و چشامو بستم. چند ثانیه بعد یه حسی تو دلم میگفت برو تو قسمت عقل کل و سوالای بچه هارو بخون منم میگفتم نه چشام درد میکنه بزار بخابم سوالم که فعلا گذاشته نشده چیو ببینم .حالا هی اون تکرار میکرد من انکار تا اینکه آخرش گفتم باشه هر چی تو بگی و اومدم تو قسمت سوالات عقل کل و به این قسمت هدایت شدم بدون اینکه بفهمم خدا میخاست جواب این تردیدی که نسبت به ایمان بهش داشتمو بهم بده و با خوندن کامنتای زیر این مطلب ایمانم کلی قوی تر شد. با اینکه چشام درد میکرد و صبح هم باید زود بیدار شم کلی نشستم کامنتارو خوندم و ایمانم ذره ذره قویتر شد که عه خدا این دوستمونو هدایت کرده پس منم میکنه منم میتونم بهش بیشتر از قبل اعتماد کنم و بعد از کلی مطالعه بالاخره گوشیو گذاشتمو خوابیدم. با خودم میگفتم ای کاش منم میتونستم زیرش کامنت بزارم ولی الان خوابم میاد ممکنه جمله بندی هام و چیزهایی که مینویسم خوب از آب درنیاد و اصن راجب به چی بنویسم الان تجربه ای از اعتماد به خدا یادم نمیاد و این حرفا تا اینکه خدا بهم گفت «مگه من نبودم که هدایتت کردم به اون بخش؟مگه جواب سوالاتو نگرفتی راجب به اعتماد به من؟ پس همین الان برو و چیزی که خیلی وقته داری با خودت تکرار میکنی(داشتم پیشرفت هایی که داشتمو با خودم مرور میکردم) رو بنویس و مطمئن باش که عالی میشه» و من الان فقط با گوش دادن به این حسه که الان دارم مینویسم و شاید انقدری خوب شده باشه که در موقع روز و خواب کافی هم انقدر خوب نمیشد! خدا خودش تو این چند دقیقه برام یه تجربه عالی از ایمان برام ساخت🌱
چیز دومی که خدا همین الان همین الان برام ساخت و نشونه اینه که ایمانم تو همین مدت کم بیشتر از قبل شده اینه که من همون موقعی که رفتم سوالمو ببینم که تو عقل کل گذاشتن یا نه رفتم تو پروفایلم که شیوه آشناییمو بنویسم. کلی نوشتم اما چنگی به دلم نزد و یه مشکلی هم پیش اومد و یهو کل چیزی که نوشتم پاک شد، طبق عادت گفتم ایراد نداره حتما الان وقتش نیست. من اینو از طبق عادت گفتم اما واقعا خدا بهش جواب داد در درحالی که من اصن حتی به فکرم هم نرسیده بود که اینجوری بشه🥹
در ادامه همین کامنتی که نوشتم کلی راجب به پیشرفت ها و موفقیت هام نوشته بودم و بعد از اینکه تموم شد دیدم چه متن عالی ای برای پروفایلم شده و همش هم هدایتی بوده! به راحتی برشش زدم و الانم میخام بزارمش. باورم نمیشه فقط در مدت نوشتن همین کامنت انقدر تونستم به خدا نزدیکتر شم🩷✨


1

به نام خدای مهربانم 💖
سلام به همه ی دوستان عزیزم …
یک دوستی از اسفند ماه به من بدهکار و بدهیش رو نداده بود ،من دیروز سپردم به خدا قلبا و گفتم خدایا با خودت و‌دیدم که خداروشکر دیروز عصر واسم واریز کرد 😍

دیروز تعداد کمی مشتری نوبت گرفته بودن و من به خدا گفتم تو که دیروز پیروز کلی مشتری واسم فرستادی پس امروز هم بفرست ،که خداروشکر کلی مشتری لحظه اخری نوبت گرفتند و‌درامد دیروزم از اون چیزی که تویه ستارمم نوشته بودم بیشتر شد 😍

دیروز دلم میخواست که محفلی برای این ماهم نوبت بگیره و طرفای ظهر بود که دیدم یکی از مشتری هام زنگ زد و برای این ماه دو تا نوبت محفلی گرفت 😍

خدای من شکرت 😍💖

من از وقتی دارم روی دوره احساس لیاقت کار میکنم انگار همه چی اونطور که میخوام پیش میره و من به همه ی دوستان توصیه میکنم که هر زمانی که شرایطش رو داشتین حتما این دوره ی فوق العاده رو تهیه کنین ،واقعا بینظیره


1

سلام دوستان عزیزم, شاید الان کمی زود باشه که بیام و کامنت جدیدی از سپردن کارها به خدا و هدایت خدا بنویسم ( قبلا چند کامنت از تجربا های عالیم نوشتم ) و شاید بهتره صبر کنم که این مورد هم کامل بشه و بعد بیام و بنویسم ولی خوب ذوق زده ام که همین قسمت اولش رو هم که خیلی برام آرامشبخشه براتون تعریف میکنم:
دوستان عزیزم ، مدتیه که به شدت در صدد تغییر شغلی هستم که سالهاست بهش مشغولم و البته که داشتنش معجزه ای از طرف خدا بود برام ولی خوب به مرور درآمدش کم شد و به دلیل پر شدن سقفش ( به نسبت چیزی که من ازش میخواستم و به دست هم آوردم ) و چند دلیل دیگه مثل خستگی ذهنی و…. ، میخوام که تغییر شغل بدم ، مدتی پیش تو خیابون داشتم میرفتم و شدیدا توی ذهنم داشتم با خدای خودم حرف میزدم و حرفام رسید به اونجا که من ازش پرسیدم که خدایا پس کی بهم میگی که چکار کنم برای تصمیمی که راجع بهش از خودش کمک‌ خواسته بودم و دقیقا توی همون لحظه که این جمله توی ذهنم مرور شد داشتم از دم یه میوه فروشی رد میشدم که رادیوش روشن بود و یه خانم مجری داشت این جمله رو میگفت که : خدا خودش موقعش که بشه بهت میگه چکار کنی !!!!! خدا رو شاهد میگیرم دیگه اصلا نه یک کلمه بیشتر و نه یه کلمه کمتر و فقط و فقط همین مقدار یعنی همین یه جمله رو شنیدم و رد شدم.
واقعا تا چند دقیقه بعدش انگار یه جورایی منگ بودم و خیلی هم ذوق زده بودم ، و من مطئنم که خدا همونطور که در قرآن گفته اند هرگز خلف وعده نمیکنه و انشالله توی آینده ای نزدیک‌ در بهترین موقعیت زمانی و مکانی بهم میگند که چکار کنم و انشاله میام همینجا براتون مینویسم.


1

به نام خداوند مهربان
سلام
پارسال شخصی از ما مبلغی کلاهبرداری کرد و ما نیز با وجود شکایت و اعتراض نتوانستیم تمام پول را دریافت کنیم و شخص مورد نظر فرار کرد امسال از خداوند درخواست کردیم که این شخص پول ما را پس بدهد و تنها با یک پیام کل پول را واریز کرد که واقعا معجزه آسا و باور نکردنی بود.
خدایا شکرت



1

9 ماه پیش

سلام دوست عزیز منهم حدود دوسال و نیم پیش ازم پول زیادی کلاهبرداری شد و دیگه یادم رفتا بود الان کامنت شما رو خواندم و منم واقعا سپردمش بخدا که خودش برام جبرانش کنه و مالمو برگردونه چون پول کارگری بود سپاس از کامنت امید دهنده ی شما یا حق

1

اواخر شهریور عزم سفر کردم

چون کارمند راه آهن هستم سالی دو بار بلیط رایگان داریم ولی بلیط ها همه پیش فروش میشه امکان نداره اواخر شهریور برات بلیط پیدا بشه وقتی یکی دو بار مراجعه کردم گفتن بلیطی نیست و همه پر شده ولی من نا امید نشدم وبرای بار سوم که رفتم گفتم کنسلی اومده روی سایت و بلیط رفت و برگشت برای مشهد تهیه شد وقتی رسیدیم مشهد برای گرفتن هتل و سوئیت آپارتمان خیلی دنبال گشتم همه جاها پر بود و بعضی جاها قیمت پنج برابری میدادن ولی من مطمئن بودم اتفاق خوبی برام رقم میخوره روم به سمت خدا بود گفتم منو آوردی مشهد که الافم کنی کجایی پس گفت میخواستم قشنگ دوراتو بزنی برگردی تا معجزه رو درک کنی تلفنم زنگ خورد دیدم خانمی بود که صبح تماس گرفته بودم گفت من به مدت دوشب میتونم خونه بهتون بدم قیمتش هم واقعا عالی گفت ولی یک سوئیت مستقل بود و نصف قیمت عرف ما بلیط برگشتمون برای چهار شب بعد بود و باید برای دوشب بعدش جا پیدا میکردیم
شب اولی که اونجا بودیم صاحب خونه توی خونه جشن داشتن و برامون شام آوردن و صبح روز بعدش برامون شله مشهدی آوردن و مادر خانمم شب دوم رفته بودن سوپر محله که چیزی بگیرن و سوال کرده بودن شما جای خالی سراغ ندارید برای دوشب که یه شماره بهشون داده بودن که تماس گرفتیم و دو شب بعدش یه سوئیت دو خواب به صورت مجانی در بهترین موقعیت و جا بهمون داده شد روز سوم رفتم برای ناهار کباب سفارش بدم یه بنده خدایی جلوی من بود وقتی که سفارشش رو گرفت و رفت حساب کنه بدون اینکه به من بگه سفارش منو هم حساب کرده و وقتی میرفت گفت شما مهمان من هستید

خدا برام سنگ تموم گذاشت

خدا کیست

خدا کسیه که توی شلوغ ترین زمان مشهد که اتاق خالی و حتی خونه های که توی دیوار گذاشتن تکمیل هست برات سوئیت آپارتمان مجانی در بهترین مکان پیدا میکنه

خدا کسیه که دست میکنه توی جیب یه بنده ای و پول ناهار تو حساب میکنه

خدا کسیه که ماشین نو برات ثبت نام میکنه و از جیب بنده اش به راحتی بدون اینکه شما درخواست بدی پولشو میده
فقط کافیه نعمت هاشو یاد کنی

و این سریال ادامه دارد



2

12 ماه پیش

حبیب الله عزیز سلام

واقعا شخصیت توحیدی شما رو خیلی دوست دارم،توکلت رو خیلی دوست دارم،ایمانت رو خیلی دوست دارم و این سوالت رو خیلی دوست دارم و صفحه ای شده که با خوندنش توحید رو یاد میگیریم و توحیدی تر میشم.واقعا کیست که خدا برایش بخواهد و نشود .حبیب الله کامنتت خیلی خیلی تاثیر گزار بود و به من میگه که توحید توحید توحید همه چیه.سپاسگزارم


10 ماه پیش

سلام اقای ایزدی با نوشتن این کامنتها اشکم در امد از بس خدا رو واصح وکامل نشون دادید که چقدر بهمون نزدیکه ممنونم اشکم سایزر شده حسابی خدا بهتون سلامتی وارامش بده همیشه منم زیاد دارم از این موارد که با نوشته های شما یادم امد وباید بشینم وبنویسبم🥰

1

سلام و درود خدا بر همه ی شما عزیزان
این نوع سوالات خیلی خوبه وقتی کامنت های دوستانمون میخونیم ایمانمون قوی تر میشه، به اینکه قوانین داره جواب میده
و از خداوند سپاسگزارم بابت این قوانین ثابتی که درجهان قرار داده
خدا خییییییییلی برام اتفاقات عالی و معجزه آسا رقم زده(همون افکار من) ولی یه کاری که اخیرا بهش سپردم این بود که من بعد از یه اتفاقی دیگه تصمیم جدی گرفتم که یه دوره ایی از سایت بخرم که دیگه اتفاقات زندگیم دستم بیاد
(من چندساله عضو سایتم و از فایل های رایگان استفاده میکردم ولی خب مشکل از باورهای ریشه ایی بود)
خلاصه من وارد سایت شدم و دیدم استاد فایل گذاشته و ابدیت دوره قانون آفرینش و…‌
من گفتم این همون دوره ایی که باید بخری
دیدم ۲،۳جلسه اولش میتونم با پول پسندازم بخرم ولی بعد چی
این ندای درون به قدری قویه که بهت قدرت میده بهت جسارت میده و من گفتم تو برو کاریت نباشه
بعد شروع کردم به خریداری دوره
(من سرکار نمیرم و ورودی مالی نداشتم و پول تو جیبی بود که پدر محبت میکرد )
نمیدونم بخش ۲ افرینش بودم یا ۳ که به فکرم رسید من یه ربع سکه دارم (که هدیه گرفته بودم) اونو بفروش و دوره ادامه بده
اینو بگم که من قبلا میخواستم سکه بفروشم مادرم مخالفت میکرد و نمیزاشت
بعد که رفتم پیش مادرم و ازش درخواست کردم اولش گفت نه ولی بعد خودش اومد رفتیم با قیمت خیلی خوب و خیلی راحت و آسان فروخته شد و الانم به لطف الله مهربان دوره رو دارم تموم میکنم و از خداوند بابت این روانی در زندگیم سپاسگزارم
نمونه های خیییلی زیادی هست ولی خب این اتفاقی بود که اخیرا برام رخ داد
و خدا میدونه چه مسیر های زیباتر و لذت بخش تری در انتظار منه و این اتفاقات باعث میشه ما کارهامون راحت تر و با توکل بیشتر بسپاریم به خداوند و ما فقط روی باورهامون کار کنیم
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت


1

به نام خداوندی که قدرت مطلقه و همه رو به او می‌سپارم
بازهم سپاسگزارم از برادر عزیزم که همچین سوال عالی و نکته مهمی درزندگی روزمره رو با ما به اشتراک گذاشتن سپاسگزارم
نتیجه کوچیک و بزرگ زیاده اما به دیدگاهه ما و به درک ما از خداوند بستگی داره و اون نتایج رو ببینیم و قدرتشو به خداوند بدیم نه به شانس و اتفاقی رخ داده بدیم
منم مثل همه انسانها و دوستانم در این بهشت زیبا نتایجی دارم که خداوند عنایتشو رسونده به من و هدایتم کرده و به بهترین نحو برام انجام داده خب میخوام بنویسم و در ضمن خودمم لذت میبرم چون دارم بیشتر از این اینا خداوند رو در زندگیم میبینم و هر دفعه بهتر تسلیمش میشوم
من چند ساله پیش اوایل این مسیر بود می‌خواستیم بریم عیادت یکی از اقوام به مشهد همسرم با دامادشون تماس گرفت گفت ما میخوایم بیایم و بنده خدا گفت اصلا زحمت نکشین نیاین نه جای پارک هست و نه اجازه ملاقات میدن
ولی من به همسرم گفتم ما میریم خداوند هم جای پارک برامون پیدا میکنه هم راحت و آسون میریم ملاقات و برمیگردیم همسرم ولی مقاومت نشون داد منم بهش گفتم ما که داریم روی باورهامون کار میکنین بیایم عملی کنیم و بعد از نیم ساعت خرف زدن قبول کرد اونم با یکم غر زدن اگه شلوغ باشه باید برگردیم و از این حرفها ولی دیگه تو راه حرفی نزد و گفت من به خداوند ایمان دارم
خلاصه ما رفتیم و رسیدیم به مشهد و نرسیده به بیمارستان یه جای خالی برای ما بود و راحت رفتیم و پارک کردیم و به همسرم گفتم این اولیش بعد خندیدیم
دامادشون ما رو که دید گفت چطوری جا پیدا کردبن ما اینجا چند روزه خیلی اذیت میشیم شما راحت اومدین و پارک کردین منم گفتم خدا برامون جا پیدا کرد میدونم باور نکرد
گفت ولی ملاقات مثل جا پارک نیست سه تا نگهبان داره منم با ایمان قلبی که به خداوند پیدا کرده بودم گفتم الان سه نفری باهم میریم هیچ کسی اونجا نیست و با من شوخی هم کرد گفت شما سرت به جایی خورده
الان که دارم براتون مینویسم حالم خیلی خوبه چون درک واقعی از خداوند پیدا کرده بودم
بخدا رفتیم سه تا نگهبان هم نبود بنده خدا هاج واج مونده بود داشت دیوانه میشد آخه چطوری میشه آره خداوند اونجا بود چون ازش خواسته بودم فقط کافیه با ایمان زیاد ازش درخواست کنیم مثل آب خوردن برامون انجام میده
و راحت رفتیم و بر گشتیم
و دوست داشتم این نتیجه سپردن به خداوند رو با شما هم به اشتراک بذارم خدایا قدرتتو شکر میکنم که همه جا هدایتت هست اگر روی قدرت تو حساب کنیم
ممنونم از همه دوستانم
خداوند برایم کافیست من فقط روی قدرته تو حساب میکنم
الهی شکرت سپاسگزارتم


1

به نام حضرت دوست که هر چه دارم از فضل اوست
سلام آقا حیبیب واقعا چه سوال زیبایی پرسیدید اتفاقا خودم هم داشتم سرج میکردم توی عقل کل
گفتم خدایا تو بگو چی سرچ کنم تا به جواب سوالم برسم برای اینکه ایمان نیسبت به تو بیشتر بشه یهو دیدم گفت
بنویس داستان
بعد که نوشتم دیدم خودش اون پایین سرچ چندتا سرچ پیشنهادی اورد برام و زدم روی بندکان خاص الله
و در انتها به کامنت ها و توشته هایی هدایت شدم که اصن کولاک توحید و باورهای بسیار قدرمندکننده درباره توحید هستن که اصل و اساس خوشبختی و همه جیز هستن
وافعا همین کامنتا رو بخونیم هر روز تکرارشون کنیم ببین جه باورهای توحیدی درونمون شکل میگیره
و در انتها به کامنت شما هدایت شدم
من دوست دارم واقعا اینو بیستر و بیشتر درک و باور کنم
که تک تک انتخاب و ها و تصمیم های من حتب کوچیکترین هاش که میخوام برم مثلا آشپزخونه یهو میرم اتاق پبش بخاری گرمم بشه اینم هدایت معشوق هست و مبدونم هر جی بیشتر باورش کنم زندکیم راحت تر میشه و این باور قدرت میگیره که خداوند برام من کافی است و کافیست او راهنما و یاورم باشد
خیلی دوس داشتم کامنت هایی از زندگی دوستان رو بخونم که معجزه خدا رو دیدن تو زندکیشون که کارها رو بهش سپاردن و معشوق براشون انجام داده هدایتشون کرده حمایتشون کرده
داشتم کامنت شما رو میخوندم یهو یاد معجزات زندکی خودم افتادم که بگم براتون
من حدود ۲۰۰ ملیون بدهی داشتم و چند ماه گذشته بود ازش و اونا هم قبل عید پولشون رو میخواستن
و منم صفر و این جند ماه هر چی تلاش کرذم نتونستم پول جور کنم یهو ول کردم اومدم تهران توی رستوران مشغول به کار بشم نه برای اینکه کار کنم اینجا تا بدهی هامو بدم
فقط برای اینکه ندای عشق گفت برو تهران
و منم دیدم چندین بار و نفر دارن کمک میکنن که من راحت تر برم تهران گفتم پس حقه که برم
اومدم اینجا از ته دلم گفتم خدایا من نمیدونم من از تو میخوامش
سپردمش به خودت و خودت بدهی هامو بده
بخدا چند ماه بود هر چی دویدم برا پول پیدا نشد نه وام نه کسی بهم قزض داد یهو عمم زنگ زد گفت یه بنده خدایی پیدا شده بهت پول قرض بده که بدهی هاتو بدی و تو به حاش ماهانه حقوقت رو بدی بهش و منم از خدا خواسته قبول کردم
و جالبیش اینه که من باید پول هاشون با سود میددادم بهشون چون برای سرمایه کذاری گرفته بودم و جون تکامل رو طی نکردم ضرر شد و تحربه خیلی عالی بدست اوردم
و این جالب بود اون بندهای خدا گفتند ما اصن سود نمیخوایم ازت تو فقط بتونی دوباره جون بگیری دوباره کارتو شروع کنی ما راضیم اگه تونستی تا قبل خود پول رو بهمون بده فقط
و بخدا قسم منی که خودمو پاره کردم که پول بیاد
نیومد اون چند ماه ولی به قول شعر معروف حضرت مولانا
هر لحظه که تسلیمم در کار گه تقدیر
آرام تر از آهو بی باک تر شیر
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج پی رنج آید و زنجیر پی زنجیر
به ولله قسم خدا هر چی بخواد به بندش بده
با عزت میده با حس لیاقت میده
اصن خودش میارش براش نیاز نیست بدش
بدو و منی که چندین بار دیوم اینو که هر وقت تسلیم
بودم در درگاه حق و فقط گفتم خدایا من سپردمش به خودت
و سعی کردم زندگیمو ادامه بدم
خودش میدومده
خودش جور شده
ایده بهم رسید
کاره جور شد
پوله اومد
فلان شخص بهم زنک زد
کارم درست شد
چکم پاس شد
و……….
فقط کافیه از صمیم قلبم و ته دل موضوع رو بهش بگی
با امید ایمان توکل
اون شنوای داناست
اون میدونه توی دلت چه خبره
آیا قادر نیست معجزه بفرستت
الیس الله بکاف عبده
بخدا که خدا برای بندش کافیه
واسه بنده‌ایی که تسلیم امرش هست
واسه بنده‌ایی که کارهاشو واگذار کنه به معشوقش
گر پای شود لنگ خداذبا ما هست
گر سینه شود تنگ خدا با ما هست
دل را به خریم عشق بسپار رو برو
فرسنگ به فرسنگ خدا با ما هست
ترس به خود را مده کافیسن پروردگارت راهنما و یاور تو باشد
من الان که دارم به زندکی خودم نگاه میکنم میبینم پر از معجزات هست که میتونم بگم و بنویسم ولی باز یادم رفته بود
و چه بسا آدمی فراموش کار هست و دیدم تنها راه کار
صراط المستقیم اینه که
امروز مسیر مستیم رفتی فردا هم همینو باید بری
یه مستقیم یه فرعی فایده نداره
پیوسته ‌…… تکراا تکرار تکرار شاه کلید این ماجراست
امیدوارم این کامنت که هدایت شدم بنویسمش
و قطعا بی دلیل تو هم نخوندی این مامنت رو و هدایت شدی به سمتش طبق درخواست مون بوده امیدوارم هر روز این کامنت ها ادامه دار باشه و هر چه زودتر سرچشمه‌ عشق درونت رو پیدا کنی ممنون که خوندید
امیرحسین اسدی 12/12//03



1

سپاس گزارم از خدا ک نشانه ی واضحی برام بفرسته تا بدونم در این لحظه ک سردرگمم بدونم چیکار کنم و کامنت شما پر بود از نشانه برام .و بکلی از سوالای دیگه ذهنم جواب داد سپاس گزارم از نوشتن درسهای ک گرفتید

1

سلام دوستان عزیز
قبلا من یک کامنت اینجا گذاشته ام امروز می خواهم یک مورد دیگر اینجا برایتان بنویسم .
من تو تعطیلات عید رفته بودم کویر کاراکال تو شهرستان بافق ، موقع برگشت گفتم بروم داخل شهر و وشب تو پارک چادر بزنم ، چون من خیلی دوست دارم هم ارزان سفر کنم و هم تو چادر بخوابم ، خلاصه جستجو کردم گفتند باید بروی پارک آهن شهر ، آنجا می توانی چادر بزنی ، رفتم ماشینو پارک کردم ، رفتم یک جای مناسب برای چادر زدن پیدا کنم ، دیدم بله آنجا سه تا آلاچیق هست که می توانی چادر بزنی ، ولی فاصله اش با ماشین یک کم دور بود ، تو دلم گفتم خدایا چقدر خوب می شد فاصله کم بود من باید سه ، چهار بار وسایلو ببرم و برگردم ، خلاصه برگشتم محل پارک ماشین که وسایلو پایین بیاورم ، دو تا نوجوان ۱۳ ، ۱۴ ساله آمدند گفتند عمو می خواهی کمکتون کنیم وسایلو ببری ؟؟!!
خدا شاهده انگار خداوند اینها را فرستاده بود ، الله اکبر
گفتم بله ، لطفا کمک کنید ، خیلی از وسایلو سه نفری بردیم کلی از آنها تشکر کردم و خودم برگشتم یک کم وسایل مانده بود آوردم
، یک چادر کوهنوردی دارم نصب کردم وسایلمو گذاشتم داخل چادر ، گفتم بروم پارک را یک دوری بزنم و دستشویی هم بروم ، انصافا پارک خیلی قشنگیه ، در واقع یک نخلستانه ، رفتم یک کم گشتم ، سرویس بهداشتی هم رفتم ، برگشتم داخل چادر گرفتم خوابیدم ،
خدا شاهده ، تو خواب بهم گفته شد نزدیک آلاچیق سرویس بهداشتی هست ، صبح از خواب بیدار شدم ، از چادر آمدم بیرون دیدم بله تو ۲۰ متری چادر من سرویس بهداشتی هست و من دیشب ندیدم و نپرسیدم ، کلی خدا را شکر کردم ، به قول استاد خداوند هر لحظه با ما صحبت می کند فقط ما باید چشم و گوشمان و قلبمان را باز کنیم ، اینقدر از این تجربه دارم که نگو ، باز هم می آیم و برایتان می نویسم
سالم و پیروز و موفق باشی دوستان گلم


1

سلام به یاران غار حرا ،بچه های محله ی خدا🩵🦋
حدود دوهفته ی پیش آی واچ یا همون ساعت هوشمندم گم شد و هرجا گشتم پیداش نکردم،یادم اومد آخرین باری که دستم دیدمش تو ویلای عموم بود ولی ذهنم مطمئن می‌گفت تو ساعتت رو ازونجا گرفتی و قطعا اونجا نیست و معلوم نیست کجا گمش کردی،اما قلبم به شدت آروم بود و میگفتم هرچی هست خیره،یا پیدا میشه یا اگر پیدا نشه میخواد بهتر و با کیفیت ترش بیاد و بعد در رابطه با گم شدن ساعتم به هیچ کس چیزی نگفتم.حتی وقتی میخواستم به زنعموم بگم که اگر دوباره رفتند ویلا دنبال ساعتم بگرده،قلبم می‌گفت الان نه،بیخیال باش به وقتش بهت میگم.
حدود یک هفته بعد یهو به قلبم افتاد الان به زنعمو بگو هروقت رفت ویلا دنبال ساعتت بگرده و تاکیید کن به کسی چیزی درمورد گم شدن ساعت نگه،با اینکه زنعموم گفت ما دیروز اونجا بودیم،کاش زودتر میگفتی ولی گفتم هرچی هست خیره،هروقت دوباره رفتید نگاه کنید اصلا واجب نیست.
تموم این مدت هم داشتم به مراقبه ی فراوانی دوره هم جهت با خداوند گوش میدادم و اصلا هیچ نگرانی به ذهنم نمیومد،تا اینکه دوسه روز پیش تو خیابون بودم که زنعموم زنگ زد گفت سعیده من تموم طبقه های ویلا رو گشتم و ساعتت رو پیدا نکردم متاسفانه …
منم یک نفس عمیق کشیدم و همون موقع که میخواستم بگم اشکال نداره،قلبم گفت بهش بگو مبل هارو بگرده،وقتی بهش گفتم گفت من همه جارو نگاه کردم نبود!
تماسمون که قطع شد،من نگاهم رفت سمت خیابون،دیدم یک آقایی رد شد و پشت لباسش نوشته بود : BILIVE
همون لحظه لبخند زدم و گفتم من به خدا اعتماد دارم.هرچی هست خیره!و فقط چند ثانیه بعد زنعموم زنگ شد گفت سعیده داشتیم همه چیز جمع میکردم در رو قفل کنیم برگردیم،یک لحظه گفتم بزار بالشت یکی ازین مبل هارو بردارم شاید اینجا باشه …
و بله !!!
ساعت پیدا شد…
خدا ساعت رو پیدا کرد …
ساعتم شیک و مجلسی،با سلام و صلوات احترام به مچ دست چپم برگشت.😂😍
و با پیدا شدن ساعت، یاد حرف استاد گفتم این داستان یک درس دیگه ای هم داره،من باید کنجکاوانه دنبال درسش بگردم و بعد فهمیدم من تا الان فکر میکردم اگر گوشیم رو جایی گم کنم میتونم با آی واچ صداشو دربیارم و پیداش کنم،اما الان یاد گرفتم میتونم از اپلیکیشن ساعت توی گوشیم،نتنها صدای ساعت رو دربیارم که از روی لوکیشن ببینم حدودا توی کدوم منطقه ست.
الله اکبر این همه جلااااال،الله اکبر این همه شکووووه
مننن عاااااشقتم خدا!
خدا شکرت چون که بدون چرتکه
حال میدی به همه ادمات مرسی از لطفت
خداشکرت واسه تنفس،واسه تحول
واسه سالم بودن تنم خدا تشکر
خدارو رو دوس دارم ، امتحاناشو دوس دارم
خودمو دوس دارم حتی اشتباهامو دوس دارم
شغلمو دوس دارم موزیکو دوس دارم
یه نردبون گذاشتم به خدا یه بووووووس دادم
مررررسی برای این تاپیک پرازنوووور،مرررررسی برای تموم دیدگاه های نورانیش ،دم همتوون گررررررم😍🤍


1

سلام دوست عزیزم
چیزی که بارها و بارها تو زندگیم برام اتفاق افتاده
دریافت روزی بوده که بخدا سپردم
شوهر من کارش رانندگی و باربریه
همیشه وقتی تو بدترین روزهای بی باری هم که بوده بهش گفتم بیا و حرص نخوریم فقط بسپریم بخدا
بعد بطور معجزه آسایی بار جور میشده
تا همین امروز…حتی یه روزهم بدون بار نبوده
یادمه یه سری مشهد از صبح تا عصر تو باربری بود و گفت…فرشته بار نیست
من گفتم دلسرد نشو
امکان نداره که بار نباشه و مجبور بشی ماشین و بخوابونی
ساعت یازده شب بود که دیگه قرار بود بره بخوابه تو پارکینگ
هنوز وارد پارکینگ نشده یه باری واسش جور تو صدمتری همون جایی که شوهرم بود
یعنی یه مسافت خیلی کوتاهی بود بین ماشین و جای بار
شوهرم بمن زنگ زد و کلی باذوق داشت تعریف میکرد
ولی من اطمینان داشتم از اول،و اصلا تعجب نکردم
من سپرده بودم به خدا
و هرروز خدا واسمون ردیف میکنه
ممنون بابت این سوال عالی



1

سلام فرشته عزیز

چقدر کامنت شما نور امید رو برام روشن کرد

چند روزه به لطف خدا دوره دوازده قدم رو شروع کردم و کانون شما انگار یه نشونه بود برای جلسه دوم قدم اول

ممنونم از شما

1

بنام خدایی که همه چیز میشه همه کس را به شرط ایمان
الان داستان دوستم یادم افتاد که خدا براش همه چیز شد
دوستم یه خانوم متولد ۵۷ هست که ی دختر متولد ۷۵ داره و دوبار از شوهرش طلاق گرفت
بار دوم که طلاق گرفت دخترش ۱۸ سالش بود
دخترش بدون هیچ پشتوانه یی تنها رفت ترکیه و شروع به کار کردن کرد ، مادرش هم دوسال بعدش رفت ترکیه پیش دخترش و کل زندگیشون یه ساک لباس بود
چند سال بعدش دخترش کاراش درست شد رفت کانادا و مادرش که دوست بچه گی منه برگشت ایران چون زندگی تو ایران و دوست داشت
این خانوم دیپلم هم نداره چون خیلی زود ازدواج کرد و ظاهر خیلی خیلی معمولی هم داره ، حمایت خانواده ام که صفر
وقتی برگشت خداوند چنان کمکش کرد که طی دو سال یک خونه ویلایی تو گلشهر کرج خرید
حقوق دلاری داره الان ، ماشین و امکانات در حد عالی و هر وقت هم بخواد سفر میره ، تازه دختر کار اقامت کانادا هم براش درست کرد منتهی خودش ایران و دوست داره
وقتی تسلیم هستی و از بی کسی و نداری به خدا پناه میبری
خدا تنهات نمی زاره
از راه هایی نعمت و در زندگیت جاری میکنه که تمام عالم انگشت به دهن میمونن که چی شد !!!!!
پول میخوای از صاحب گنج های آسمان و زمین بخواه
رابطه قشنگ میخوای از صاحب قلب ها بخواه
سلامتی میخوای از کسی که جسمت و خلق کرده بخواه
اصلا ما دنبال چی هستیم که در خدا پیداش نمیکنم که به غیر خدا متصل میشیم ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم ؟؟؟؟؟
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر کنم !!!!!!!!



3

1 سال پیش

سلام سارای عزیز و زیبا

چند روزی میشه که دارم کامنتهای این صفحه رو میخونم و کامنت شما که فوق العاده هست چقدر زمان مناسبی دیدم چون منم دوسدارم طلاق راحت بگیرم ۳۹ سالمه و دخترم ۱۸ سالشه ولی فکر نداشتن خونه ترمزمه .. ممنونم که هستی و کامنتهای زیبات که معلومه از عمق وجودت میاد راهنمای مسیرم شده . امشب پروفایل شما رو ذخیره کردم هر پیامی میذاری برام ایمیل فرستاده شود


1 سال پیش

سلام سارا عزیز

چطور میشه دوستت این همه نعمت از خدا میگیره و من نمیتونم؟فکر کنم دلیلش یه چیزِ که دوستت فقط خدا رو تو ذهنش داره و من نه.

چه خوبه همیشه خودمون رو بی کس و بی یار بدونیم و فقط و فقط خدا رو فرمانروای عالم بدونیم نه در زبان و حرف بلکه در قلب و عمل.

خیلی سپاسگزارم از متن توحیدیت


1 سال پیش

سلام سارای مثبت و عزیز؛ سپاس برای خدایی که دوستانی مثل شما رو تو مسیرم قرار داد؛ بله قطعا با خدا همه چی ممکنه ؛ یادمه سالها پیش زمانی که خیلی مادی گرا و منطق گرا بودم با یاس و نا امیدی به دنیا نگاه میکردم و با خودم میگفتم که آخه این همه مردم این همه جمعیت این حجم عظیم از افراد و خواسته هاشون یعنی خدا صدای همه رو تو این هیاهو چطور میخواد بشنوه و کمکشون‌کنه و افکاری از این قبیل تا اینکه همون روزا اتفاقی یک روز یه مطلب علمی راجع به اثر انگشت خوندم که اثر انگشت یک ویژگی انحصاری و برای هر کس مختص خودشه و نه قبلا کس با اثر انگشت مشابه کس دیگه به این سیاره وارد شده و نه الان هستش و نه بعدها خواهد آمد و همین‌شد اولین نشانه برام که بفهمم همه ما همیشه تحت حمایت ؛ هدایت و نظارت خالقمون که هوش برتر هستش هستیم و حتی خیلی وقتا قبل تر از اونکه بهش خواسته هامون رو بگیم و حتی لزومش رو بفهمیم دست به کار میشه برای بهره مند کردنمون به قول شاعر : که هنوز من نبودم که تو در دلم‌ نشستی.

براتون‌ و برای همه دوستام بهترین ها رو از الله یکتا آرزو میکنم

1

إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ ۚ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ۖ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا

به یقین کسانی که با تو بیعت می کنند، جز این نیست که با خدا بیعت می کنند؛ قدرت خدا بالاتر از همه قدرتهاست. پس کسی که پیمان می شکند فقط به زیان خود می شکند، و کسی که به پیمانی که با خدا بسته است وفا کند، خدا به زودی پاداشی بزرگ به او می دهد.

به نام خداوند جان و خرد

سلام خدمت استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز

سلامت خدمت همه دوستان در این سایت بهشتی

خدایا شکرت که دیروز به این قسمت از سایت هدایت شدم و خدا میدونه که از خوندن کامنت هاتون سیر نمیشم دوستان توحیدی و کار درستم، دمتون گرم

الهی که لحظه به لحظه اتصالتون به جریان هدایت بیشتر و بیشتر بشه

منم میخوام یه نمونه از کارهایی که سپردم به خداوند رو براتون بگم

من دانشجوی ارشد بودم در یه شهری که دوساعت و نیم با شهر ما فاصله داشت، یه استاد راهنمای خیلی سخت گیر داشتم که رئیس دانشکده بود و همیشه سرش شلوغ بود، هیچوقت برای من وقت نداشت و درنهایت این بزرگوار خیلی اذیتم کرد(بخاطر شرکی که در وجودم بود و خودم تو ذهنم بزرگش کرده بودم و ازش میترسیدم) با وجود اینکه سال گذشته شهریور ماه پایان نامه و مقاله من آماده بود اجازه دفاع نمی‌داد(هر بار به بهونه های مختلف و بخاطر مثلا یه خط اصلاحیه منو میکشوند تا دانشگاه که هر بار برای من کلی هزینه رفت و برگشت داشت و یک روز کامل درگیر میشدم با کلی خستگی) خلاصه گفت مقاله حتما باید واسه یه مجله خارجی فرستاده بشه بعد مقاله دادیم به گروه ترجمه دانشگاه که حدودا ۲ ۳ ماه طول کشید(یعنی شد اواخر بهمن ماه)،بعد من با کلی خوشحالی همه کارهارو انجام دادم اول اسفند ماه رفتم پیش استادم، ایشون بازهم زحمت کشید چند بار دیگه منو برد و آورد تا شد دوهفته ی آخر اسفند، این بار که میخاستم برم گفتم خدایا من کم آوردم واقعا خسته شدم از این همه رفت و آمدی که بی نتیجه ست، از این همه تلاشی که این خانومو اصلا راضی نمیکنه خودت کمکم کن، اینبار فقط با ایمان و توکل به خودت دارم میرم هوامو داشته باش ، درسته که این خانوم رئیس دانشکده ست ولی دست توعه که بالای همه دست هاست، مدام تو جاده اینارو میگفتم واسه خودم، بعد رسیدم اونجا دید که همه چیز اوکی شده و هیچ ایرادی نمیتونه بگیره گفت که الان چون دوهفته مونده به سال جدید دیگه وقت دفاع ها پر شده و جای خالی هم نداریم شما دیگه فروردین دفاع کن(یعنی دیگه داشتم منفجر میشدم، اصلا بحث کردن باهاشم فایده نداشت) داشتم لپ تاپمو جمع میکردم که برگردم همون لحظه رئیس تحصیلات تکمیلی اومدن تو اتاق(حالا رئیس تحصیلات تکمیلی کیه؟کسی که وقت دفاع میده😎) سره صحبت باز شد و یه حسی بهم گفت ازش بپرس ببین جای خالی ندارن؟ گفتم خانم دکتر من برام مهم بود که قبل از سال جدید دفاع کنم اگر دفاعی کنسل شد منو بذارید تو اولویت
گفت بیا تو اتاقم تاریخ هارو ببینم، خلاصه که رفتیم دیدیم آخرین چهارشنبه یه وقت خالی داشتن، با وجود این بازم استادم مخالفت میکرد میگفت هنوز مقاله رو سابمیت نکردیم، دیگه اون خانوم تحصیلات تکمیلی پا درمیونی کرد گفت عیبی نداره هفته آینده سابمیت مقاله رو بیار و واقعا معجزه وار همه چیز درست شد
و من ۲۳ اسفند به خیر و خوشی دفاع کردم و خداوند بهم ثابت کرد که دسته خودش بالای همه ی دست هاست به شرطی که ما تو ذهنمون آدم هارو بزرگ نکنیم و فقط بر خودش توکل کنیم اونوقت خدا دست هاشو برای یاری ما میفرسته.
ممنون از دوست عزیزی که این سوال فوق العاده توحیدی رو مطرح کردن



1

9 ماه پیش

سلام

چه آیات زیبایی

و چه درس قشنگی

چه درس مهمی

تا زمانی که راه افتادن یا نیفتادن کار خود را

به حال و رفتار خوب یک نفر دیگر

وابسته نگه داشته ای

خیر و لذّتی نمیبینی

اما همین که از غیر بریدی

و به آغوش امن خدا پناه بردی

از شر مخلوقات ضعیفش

(که هر مخلوقی نسبت به این خالق

و هر عبدی نسبت به این معبود

ضعیف و کم‌تأثیر و ناچیز است)

آنگاه دستت را می‌گیرد

به گرمی می‌فشارد

لبخندی می‌زند

و تو را بالا می‌کشد

مشکل اینجاست که به حدّ کافی افتاده نشده ایم

که راهکار های ذهن خود را

(مثلاً افراد کمک‌کننده یا مهارت هایمان)

رها کرده

و بدون قید و بند به سوی اهداف پرواز کنیم

خدا کمکـمان کند که فقط از خودش کمک بخواهیم

خدا کمکـمان کند

که توحید و «وَکَفَىٰ بِاللَّهِ …» های متعدد قرآن را

باور کنیم

خدا کمکـمان کند

قبل از شدت گرفتن ضربات

Submission بزنیم (ابراز تسلیم شدن)

خدایا حساسیت ما به ضربات زندگی را افزایش

و میزان تحمّل درد ما را کاهش بده !

خدایا کمکـمان کن

«حَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»

را اجراء کنیم

تا قبل از اینکه تو با اتفاقات جهانت

نتیجهء فرکانس های ما را نشان دهی

که بعدش تازه بخواهیم درستش کنیم

از قبل،

خودمان آنها را بررسی و اصلاح کنیم

خدایا

کمکـمان کن که وقتی از یک نقطه ضربه خوردیم

و برای مدتی روندمان را اصلاح کردیم

دوباره به آن مسیر زشت و بدفرکانس برنگردیم!

که ما ذاتاً فراموشکاریم… 💔

خدایا

ما را به خودمان وا مگذار

و لطفاً لطفاً

با فضلت با ما برخورد کن

نه فقط عدلت

که تو وعده کردی فضل و مغفرت را

و تو زیر قول هایت نمیزنی عزیز دل و جـانـم ❤️

1

به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم ومریم جان وتمامی دوستان گرامی
درپاسخ به این سوال من هم کارهای کوچک وبزرگی رو به خداوند سپردم .اولین نمونه من شاغلم ودربعضی وقتا که غذا میخام جابیفته غذا رو رو حرارت پایین روی گاز میذارم و به خدا می‌سپارم ومیرم ساعتها بیرون از خونه وایمان دارم که وقتی برمیگردم غذام درست شده خیلی بارها شده واین کار رو انجام میدم وخداروشکر عالی بود . دومین نمونه من هروقت که ازخونه میرم بیرون خونمون رو به خدا می‌سپارم. سومین نمونه میخاستم کار شخصی خودم رو راه‌اندازی کنم اما سرمایه ای نداشتم اما وقتی سپردم به خدا جوری برام چید که من متعجب شدم ،بعداز فوت مادرم چون پدرم تنها هستش وگاراژ خونشون بلا استفاده بود پدرم گفت بیا اینجا ومن رفتم مرتب کردم و ابتدا با چرخ سفید خونگی ویه چرخ سردوز کوچک شروع کردم به کار وتمامی وسایل کارم یواش یواش اومدن ومن شروع کردم و من مزون کوچکم رو زدم وباتوکل به خدا ی مهربونم شروع بکار کردم وتا الان که نزدیک ۳ ماه میشه که دارم کار میکنم وانشاالله خبرهای عالی تا آخر سال دارم براتون چهارمین نمونه من برای کارم احتیاج داشتم به چرخ صنعتی وپول کافی نداشتم و به خدا گفته بودم که نمیخام نه قرض بگیرم نه وام فقط خودت کمکم کنی خدا تو دلم انداخت که تنها دارایی مادی که انگشتر هستش بفروش ومن چرخ رو خریدم بدون اینکه از کسی قرض بگیرم ویا وام بگیرم واز خدا ممنون وسپاسگذارم که همیشه کنارم بوده وهست وکمکم کرده تا به اکنون . خداروشکر بابت استاد ومریم جان گل وشما دوستان ناب . درپناه حق باشید



1

سلام راضیه عزیزم

منو همسرم مث ‌شما یه کسبو کار کوچیک راه انداختیم با هدایت های الله و ما هم مث خودت با همون چیزی که داشتیم بدون یک ریال وام یا قرض. 10ماه پیش.

چقدر توی مسیر این کسب و کار جدا از بحث مالی درس ها گرفتم و

چه قدر گوش دادن به اموزش های استاد بعد از شروع این کسب و کار یا همون حرکت کردنمون فرق میکنه با قبلش. اموزش ها همونه ولی انگار حالا که توی گود هستی جور دیگری میفهمی. تا خودمون با جون و دل تجربه نکنیم و با چالش ها مواجه نشویم اگاهی ها درونی نمیشود. اهرم های رنج و لذت درونی ساخته نمیشود.

چقدر این باور تازگی توی ذهنم تکرار میشود که هرکس به موفقیتی درحوزه ای رسیده چالش هایش را گذرانده و درس هایش پاس شده و این باور بهم کمک می‌کند در مسیر اگه چالشی امد نترسم و مضطرب نشوم. و بدونم مثله هزاران بار قبل هدایت می اید.

موفق با‌شی و خبرهای عالی از کسب و کار و مزونت بشنویم.

پر روزی و پرمشتری باشی دوست خوب من.

1

به نام خدای مهربان
میخوام از تجربه خودم در مورد پریود شدن بگم
چیزی که از وقتی یادم میاد واکنش بدن من در این مورد بسیار متفاوت بوده، یادمه همیشه دوستانی داشتم که توی مدرسه که می‌شد مثلا یکیشون که دقیقا یادمه یک روزی نمیومد مدرسه وقتی راهنمایی بودم
دبیرستانم میدیدم هم کلاسی میگفت بابام منو برد دکتر چون میفهمید من حالم بد و پریود شدم اینا ولی من هیچ وقت یادم نمیاد درد کشیده باشم توی این مورد همیشه تایم های خالی و زنگ تفریح حتی وقتی پریود بودم روزهای وسط به اخر دوره پریودی توپ هندبال دستم بود و میرفتیم تمرین میکردیم
میدویدم
یه مسئله ای درموردش داشتم برام که غیر طبیعی بنظر میرسید اما چون همیشه میگفتن تا این مورد فرصت هست و درست میشد منم هیچ وقت نگرانش نبودم
مطمئنم درموردش به درک بهتر میرسم
اما در کل همیشه اوکی بودم حتی وقتی با مسیر شناخت بیشتر و خدای قدرتمند تر خودم هدایت شدم هم همیشه اوضاع خوب بود نه تنها این مورد بلکه گلو درد و سرماخوردگی هامو خودم حل میکردم میگفتم این بخاطر فلان مورد هست که گلوم درد میکنه
اما از یه جایی که توی مسیر حاشیه های زندگی و جزییات اصل دونستن و از این شاخه به این شاخه پریدن و ترس ها و هدف نداشتن ها قرار گرفتم دردهایی کشیدم که توی عمرم ندیده بودم اصلا برای من غیرررر قابل باور بود خدای من و بشدت ترسناک چون من اصلا هیچ تجربه ای از این درد ها نداشتم اما هر بار که میوفتادم روی دور هدف داشتن و تلاش کردن و یه هدف والا داشتن اوضاع خوب میشد
دلیل اینکه تایم راهنمایی و دبیرستان من توی این قضیه اصلا مشکلی نداشتم بخاطر این بود من بشدت میخواستم بهترین باشم بشدت برام مهم بود بشدت ذهنم درگیر درس بود بشدت درگیر این بود به درسم برسم اصلا وقت نداشتم برای چیزای دیگه
حالا این وسط یکسری باورهای اشتباه داشتم در ورد درس خوندن ولی بشدت میخواستم که هر سال معدلم بالاتر بره که همینم توی راهنمایی اتفاق افتاد و هرسال من معدلم بالاتر رفت بعدش وقتی توی مسابقه هندبال بین مدارس به مدرسه شاهد باختیم من گفتم خدایا من میخوام برم توی این مدرسه درس بخونم من مدرسه دولتی و… اینا حتی وقتی رفتم شاهد دوباره سال سوم خواستم کوچ کنم به یه مدرسه بهتر و با معلم مدرسم که اونجا درس میداد مشورت میکردم
امروز میخوام از روند پشت سر هم بهتر شدنم بگم
امروز صبح بدون درد روز اول پریودی را اغاز کردم خداراشکر
از دفعه قبل بهترم
و دفعه قبل هم از دفعه قبل ترم بهتر بوده
و این روند بهتر شدن دوست داشتم امروز بنویسم که از حالتی که صبح بلند میشدم یهو میوفتادم روی زمین و یکی باید به دادم میرسید دوباره رسیدم به مرحله ای که بدون درد صبح بلند شدم و هیج ضعفی نداشتم خداروشکر میکنم مریم قوی، مریم قوی
یه تجربه دیگه دارم امسال تابستون به خصوص که بشدت ذهنم درگیر کلاس های فوتسال و دویدن های شبانه ام بود من هیج درد خاصی نداشتم
شاید باورش سخت به نظر برسه ولی وقتی پریود هم بودم میرفتم تمرین و 1 ساعت نیم تمرین فشرده داشتیم
ذهنم فشار میاورد که به مربی بگو پریودی، ولی من اصلا دوست نداشتم و ندارم بهونه داشته باشم برای هدفم
نکته جالبش اینکه که برای چند هفته تمرین هام متوقف شد دوباره درد کمر گردن درد لگن درد اومد سراغم
دوباره تمام اون مسائلی که توی بدنم باهاشون مواجه میشدم پدیدار شدن
این بار میخوام اگاهانه تر برم جلو و همشون حل کنم
ولی اینو به عین دیدم وقتی به صورت فشرده مدتی تمرین میری و ذهنت درگیر تمرینات هست اصلا وووووقت نمیکنی فکر کنی آی میخوام پریود بشم آی درد و ناله و این چیزا
اوه مای گاد مریییییم قوی ،مریم باج نمیده، مریم فقط باید یاد بگیری  باید بپذیریش و حلش کنی و قوی ترش کنی، چون مهم احساس خوبته و اگاهانه پیش رفتن
درد کشیدن طبیعی نیست
پریودی برای اینکه هر بار یه رحم جدید و قوی تر داشته باشی مثل داشتن پوست جدید و بهتر داشتن میمونه مثل داشتن موهای بهتر و سالم تر میمونه، مثل داشتن یه معده قوی تر میمونه، نه اینکه درد بکشی
پریود شدن برای اینکه درک کنی قدرت پاک کردن و تغییر داری توی وجودت
هورمون های جنسی که تو داری سیستم خودش داره
بپذیرش
خداراشکر که هدایت شدم دارم بهتر میشم
این تجربه جدید من بود دوست دارم به ثبات بیشتر درموردش برسم و هیچ وقت برام تکراری نشه و باز دوباره بیام درموردش خیلی بهتر قشنگ و قوی تر صحبت کنم.


1

بسم الله الرحمن الرحیم
هوا خواه توام جانا و می دانم که می دانی
که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی
حمد و سپاس مخصوص آن خدایی هست که رب العالمین است
همانی که که جان جهان است
همانی که که هست، به شدت هم هست، آنقدر که از از بودنش غافل می شویم.
فکر کردن به این حضور، به این وجود، به این نیروی پروراننده هستی عین عبادت است.
هنگامه هایی این فرصت نزدیکتر از هر زمان دیگری است، گویی که این آونگ دوباره از مسیرش بازگشته و نزدیک شده
گویی نشانه های جهان را بهتر می بینی و می شنوی،
راستش را بخواهید این که به میزانی که قدم در راه می گذاری و با وجود نجواهای ذهنی، تصمیم می گیری که به زمزمه ی دل گوش بسپاری و عمل کنی، هر چند سطحی بعد از مدتی دستانش را می بینی که چطور به حمایت و هدایتت می آیند.
واقعیت اینست که ما به طرز تعجب آور و فزاینده ای او را فراموش می کنیم.
صبح ها هر بار که به این سطح مادی می آییم چنان غرق و محو این ظهورات و قالبها و چارچوب ها می شویم که به کل آن اصل عمیق و حقیقتی که از آمده ایم را فراموش می کنیم، چنان غرق بازی این دنیا می شویم که گویی اصلا یادمان نیست که از کجا و برای چه منظوری آمدیم.
می خواهم از غفلتی عجیب و چسبنده ای بگویم که به شدت درگیر آن هستیم، غفلت از رب
غفلتی که در رفتارهایمان ریشه دوانده
یا بهتر بگویم در رفتارهایم!
دیشب با عزیزی صحبت می کردم که از رویداد ها و اتفاقات تلخ و شیرین زندگی اش برایم صحبت می کرد و چقدر صادقانه و تاثیر گذار بود.
نتایج زیبایی را که از اعتماد و سپردن کارها به خدا برایم تعریف می کرد که من شرمنده از ایمانم می شدم.
جالب اینجا بود که این نتایج در بطن زندگی اش و در بدیهی ترین رویدادهای زندگی اش بود و اصلا هم به آن رنگ و لعاب روحانی و معنوی نمی داد.
می خواهم بگویم که چقدر خدا را به نظرم نزدیکتر می کرد، چقدر او را در کارها سهیم و شریک می کرد، چقدر به او اجازه می داد که حمایت و هدایتش کند.
اعتراف می کنم که در بیشتر اوقات حرفش را می زنم، اما او از نتایجش صحبت می کرد، دقیقا مثل استاد عباسمنش
دیشب خدا دستم را گرفت و برد به پیش الگویی که سعی کرده بود که در زندگی اش به او توکل کند، بدون هیچ ادعایی از نشانه هایی صحبت می کرد که فوق العاده و واضح بودند و او را آگاه و هدایت می کردند، نظرات و حرفهایش از یک پختگی دلپذیری نشات می گرفتند.
یکی از ایرادات اساسی ما این است که زود عادت می کنیم، منظورم عادت کردن به صحبت های استاد است!
چون وقتی عادت کنی دیگر عمیق نمی شوی و گویی مُسَکنی موقتی استفاده می کنی و فقط در سطح می مانی و از عمق غافل می شوی.
نمی دانم که چرا اینها را می نویسم!؟ فقط می دانم که باید بنویسم آنهم بعد از وقفه ای چند ماهه
یکی از مهمترین دلایلش هم اینست که از این نگاه نمی شود در هر جایی نوشت
این عزیزی که دیشب با او همصحبت بودم از نتایجش در سپردن کار به خدا می گفت، از ازدواج با فرد مورد علاقه تا خرید خانه و ماشین، تا پیدا کردن یک گردنبد طلا در زمانی که نیاز مالی داشت و از خدا با جدیت و با لحنی طلبکارانه خواسته بود صحبت می کرد. در همه اینها از جنسی از خواسته و طلب حرف می زد که آمیخته با ایمان و تسلیم بود.
اصلا من نمی توانستم با از اسامی و اصطلاحاتی که در این سایت معمول است در صحبت هایم با او استفاده کنم، گویی قرار نبود که در این قالبها باشیم، قرار بود که متوجه نیرویی باشیم که در همه حال و همه جا با ماست و این ماییم که از او غافل می شویم.
می گفت که ما عریان به این دنیا آمدیم و عریان از این دنیا می رویم و فقط امانتداری بیش نیستیم.
به این فکر می کنم که چقدر ما بزرگ هستیم، چقدر از عظمت سرشاریم و خود بی خبریم، چقدر غرق در رحمت خداییم و از آن غافلیم، تمام تلخی ها و شیرینی های زندگی در حال آموختن و یادآوری برای ماست، در حال رشد و توسعه دادن ماست، در حال گسترش ظرف درونی ماست تا بیشتر از آن ظرفیت خداوندی در ما ظهور یابد.
ما بیهوده و بی هدف به این دنیا نیامده ایم، ما برای تجربه صفاتِ ذاتی بی شکل و فرم به این دنیا آمده ایم که بالقوه در درون داریم و باید بالفعل شود، مثل هسته ی خرمایی که باید به نخلی تنومند تبدیل شود. با استفاده از انرژی الهی
خدای مهربان بی همتایم، آنچه حق مطلب تو بود و در احساسات صبح من موج می زد را نتوانستم در این کلمات و سطور ادا کنم، ولی بینهایت سپاسگزار و خرسندم که دستم گرفتی و برایم نوشتی، باشد که در روز در هر هنگامه اش بگویم؛
بسم الله الرحمن الرحیم