سپردن کارها به خداوند - صفحه 11

دسته بندی: معنویت

جواب‌های «عقل‌کل»دسته بندی: معنویتسپردن کارها به خداوند
11

سلام به دوستان عزیزم
دوستان یک سوال به بهم گفته شد بپرسم و اینه که کارهای که تا حالا به خداوند سپردی و به طور معجزه آسا انجام شده و همزمانی ها صورت گرفته رو در زیر این سوال بنویسید تا از اینکه ایمانمان نسبت به سپردن کارها به خداوند وانجام شدنش به نحوه احسن بیشتر بشه ومصداق این آیه قرآن رو که آیا خداوند برای تو کافی نیست بهتر درک کنیم ودیگه این همه زور نزنیم و وا بدیم و کارها رو به کاردون بسپاریم و از گذر عمر لذت ببریم
دوستان مطمنا هر کدوم از ما از سپردن کارها به خداوند مثالهای داریم حتی مثالهای کوچک رو هم بنویسید مثل پیدا کردن یک آدرس مثل کمک گرفتن برای بردن یک بازی منچ و خیلی مثالهای بزرگتر یا برنده شدن در یک قرعه کشی
اگه هر کدوم از ما آگاهانه مثالی از کمک خداوند در زندگی روزانه بزنیم چه کولاکی میشه برای قدرتمند کردن این باور عالی و توحیدی

قبلا از تمام دوستان عزیزم که در جواب دادن به این سوال من و تمام دوستان را همراهی میکنن سپاسگزارم

نمایش:  به ترتیب تاریخ   |  به ترتیب امتیاز   
1

سلام خدمت دوستان عزیز
من جمعه 21/10/1403 میخواستم برگردم دانشگا و از صبحش تو دلم میگفتم کاش میشد برنگردم و چون شهر خودمون کار داشتم و باید به یه جایی سر میزدم اینطوری سد که حتی سوار اتوبوسم شدم با اینکه قرار بود اتوبوس چهارو چل وپنج حرکنه کنه یکم دیرتر حرکت کرد و ساعت چهار وپنجاه شندیدم که چند تا پسر گفتن فردا تعطیله به دلیل سرما و اینا منم همون لحظه گروه کلاسی و چک کردم و دیدم که تعطیل شده و دقیقا چند دقیقه قبل حرکت اتوبوس فهمیدم و پیاده شدم و چقدررر خوشحال شدم که تونسم بمونم و دقیقه نود خدا خودش برام جور کرد واقعا مثل معجزه بود


2

بنام خداوند مهربان
سلام خدمت همه عزیزان
یکی از تجربه هایی که کارم را به خداوند سپردم وهمه از آن حیرت زده بودن را برایتان مینویسم.
چند سال قبل من یک مسافرتی داشتم به کابل وپسرم حدود سه سالش بود دریکی از روزها که من مصروف شستن لباسها بودم پسرم غیبش زد اون وقت ما خانه خواهرم بودیم خواهرم متوجه شد که پسرم نیست بعد دو پسر و دو دخترش را به جاهای مختلف فرستاد که پسرم را پیدا کنند ولی من از جایم تکان نخوردم گفتم تا لباس شویی من تمام میشه خداوند پسرم را صحیح وسالم برایم میفرسته خواهرم هر بار میامد بیا و دنبال پسرت بگرد پسرت گم شوه جواب شوهرت را چه میدی اینجا شهر بزرگ وشلوغ است پسرت هم ۳ ساله ونا آشنا با این شهر
خلاصه لباس شویی ام در حال تمام شدن بود وخواهرم با بچه هایش دنبال پسرم میگشتن تازه دلم به لرزیدن شروع کرده بود وبازم توکل میکردم تا اینکه کار منم کاملا تمام که خواهرم پسرم را صحیح وسالم آورد وهمگیشان بخاطر کار من متعجب بودن.


1

به نام خداوند بخشاینده مهربان.
سلام به همگی.
سلام من از خداوند یه روزی درخواست کردم که یه کار خوب و آسان نزدیک باشگاه فوتبالم برام پیدا کنه که هم راحت برم باشگاه و برگردم و هم جای خواب داشته باشم که این همه راه رو هر روز نرم تا خونه چون خیلی ازم انرژی میگیره و هم حقوق خوبی هم داشته باشه.
بعدش با احساس خوب خواستمو تجسم کردم ، سپردم به خدا و کلا بعد چند روز این قضیه رو یادم رفت.
یه روز داشتم می رفتم باشگاه ، یه کافه هست دقیقا بغل باشگاهمه ، روی درش یه آگهی زده بودن که به یه نیرو نیازمندیم .
بعدش این رو که دیدم اون فکره اومد تو سرم که عه این دقیقا همون چیزیه که من چند روز پیش از خدای خودم در خواست کرده بودم.
بعدش با صاحب کافه صحبت کردم و همه چیز اوکی شد و من الان دارم خواستمو زندگی میکنم.
و اینم بگم که من در مورد این خواسته هیچ ترمز ذهنی نداشتم و خیلی راحت و بدیهی خداوند این خواسته رو برام اجابت کرد.
اگر ما در مورد خواسته های بزرگمون ترمز های ذهنی نداشته باشیم واقعا به همین راحتی و کاملا طبیعی خداوند اون خواسته رو برامون به وجود میاره.
این درخواستی که من از خداوند داشتم یه درخواست کوچیک بود ولی به من یاد داد که اگر در مورد خواسته های خیلی بزرگ ترم ، این قانون رو درست اجرا کنم خیلی طبیعی اونها رو هم وارد زندگیم میکنم.


1

سلامی مجدد که از جنس نام زیبای خداست به همه همکلاسی های عزیز و دوست داشتنیم.
داشتم کامنت قشنگ آرزو جان رو میخوندم
که یه خاطره جالب یادم افتاد،
سال ۹۶ یه کیف از این دستی ها که شبیه کیف سامسونت هستش رو داشتم و چون اون زمان به دلیل مسائلی که برای شغلم پیش اومده بود هی دنبال کارای اداری و بانکی بودم یه روز ظهر برگشتنی به خونه که دستمم حسابی پر بود از خریدای منزل وقتی رسیدم همه وسایلو گذاشتم دم در و رفتم با یه پاکبان یه حرفی داشتم که بزنم از اون جا که در حیاط خونه ما به سمت بیرون باز میشد اون کیف افتاد پشت در و باقی وسایل این ور در و من بعد معطلیم که خواستم برم داخل خونه اون کیفو ندیدم و چون ذهنم خیلی شلوق و کمی اون زمان مضطرب و خیلیم خسته بودم به کل یادم رفت.
دوستای گلم خدا شاهده هر چی که داشتم شامل شناسنامه کارت ملی دسته چک و چک حامل یه مشتری خیلی ببخشید ( دبه ) و همه مجوزهای شرکت و کارگاه و کلی اوراق مهم که صدور مجددشون ماه ها و حتی در مورد کارت ملی دو سه سال وقت میبرد توش بود که با گم شدن کیف که یکی عمدا و بدون اینکه از کسی بپرسه برش داشته بود و رفته بود ظاهرا نابود شد و من سر شب متوجه ماجرا شدم،
خلاصه زنگ زدیم ۱۱۰ و صورت جلسه کردند و اون دوربینیم که مسلط بود ره جلوی در آفتاب مستقیم خورده بود توش و هیچی معلوم نبود هیچی.
من اون روزها تازه با مباحث خودشناسی و قانون جذب آشنا شده بودم و یه دوره ای رو هم از یکی از اساتید محترم خریده بودم پس کار رو به خدا واگذار کردم و گفتم باید پیدا بشه و اصلا به پیدا نشدنش فکر نمیکردم وگرنه دیوونه میشدم. همون شب هم دعوت داشتیم جایی،
اومدم منزل دیدم خانمم چشماش از گریه قرمز شده پسر دو ساله و نیمه م سر سفره تنها بود منم با حالت عادی و کمی خنده گفتم چرا نشستی مگه دعوت نداریم که بهم رو کرد و گفت چته به سرت زده یا نمیفهمی که بیچاره شدیم و من خندیدم و گفتم پاشو
عزیزم خدا که ازمون گم‌ نشده اون برامون پیداش میکنه و بردمش مهمونی خخخخ.
درسته ته دلمم یه غوغایی بود که میخواست اجازه بدم که فوران کنه ولی من خودمو کنترل کردم کلی هم خندیدیم و گفتیم طوری که میزبان ماحرای گم‌شدن کیفمو شوخی میدونست که من سرکار گذاشتمشون با همون ایمان‌صبح رفتم کلانتری و بانک و کارهای مسدودی موقت دسته چک رو انجام دادم و الغرض دو روز گذشت ؛
یه شب موقع شام یه بنده خدا زنگ زد و گفت من راننده سرویس یه شرکتی هستم و یکی از پرسنل که یه خانمیه یه کیف پیدا کرده که از روی شغلی که توی مجوزها نوشته شده پرسیدیم و و این حوالی فقط به شما میخوره درسته؟ و من گفتم با اجازه بزرگترا بلههههه خخخخ
حالا ما همون‌ روز از یه دوربین دورتر که صحنه رو گرفته بود البته تصویر دور بود ولی مشخصا دیدیم که یه خانم اومد کیف رو ورداشت انداخت زیر چادر و با تغییر مسیر رفت یه خیابون دیگه و رفت که رفت؛ ولی شما کار خدا رو ببین ! چون اون خانم میتونست کیف رو بعد باز کردنش که البته پولی توش نبود پرت کنه و برای خودش دردسر احتمالی ایجاد نکنه ولی خدای مهربان که من بهش توکل کرده بودم طور دیگه ای کارها رو پیش برد و حتی اون بنده خدا به شوخی گفت که یه بسته بسکویت توش بود اونم سر جاشه و به شوخی گفت بسکویت اگه میخری یه مارک بهتر بگیر تا مردم که کیفتو پیدا میکنن بتونن بخورنش خخخ .
و صبح خیلی زود بعدش خود اون بنده خدا کیف رو آورد و حتی بدون گرفتن مژدگانی بهم پس داد.
الیس الله بکاف عبده / آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست؟؟
مشکلات
گره ها
مسائل
همه حل میشند
به همین راحتی و خوشمزگی
فقط اگر توکلمون به اون بالایی باشه و رو حرفنون وایسیم.
در پناه الله مهربان باشید



1

8 ماه پیش

سپاس از شما بخاطر به اشتراک گذاشتن این تجربه ی عالی و ایجاد ایمان و یقین در بقیه

1

سلام دوستان عزیز
ممنونم از تمام کامنت های توحیدی که نوشتید واقعا تاثیر گذار بودند.
برای انجام کار اداری ام برگه ای گم شده بود و یک جورایی گفته بودند اصلا پیدا نمیشه ،کمی نگران شدم چون پولی از دست می‌رفت که این پول برای من ارزشمند بود .سپردم به خدا و یک سناریو هم نوشتم که از پیدا شدن برگه شاد و خوشحالم ،چند روزی این ماجرا را رها کردم، گفتم خدایا تو درستش کن،تا اینکه طی تماسی بهم خبر دادن که برگه پیدا شده ،آنجا سپردن کارها به خدا را با تمام وجود حس کردم .


1

سلام دوستای خوبم، امیدوارم حال دلِ همتون عالی باشه

از یه اتفاق خیلی جالب و پربرکت براتون بگم ، خیلی باحال بود و کلی بهم انرژی داد

شکر خدای مهربان واقعا

از جایی که من در فارکس و کریپتو کار میکنم، و خداروشکر خیلی خیلی راضی هستم،
تمرکزی روی همین حرفه کار میکنم و حتی باورهایی که سعی میکنم ایجاد کنم برای همین حرفه ست

سعی میکنم تا میتونم برای هر خرید و معامله و هر سرمایه گذاری ای از خداوند که صاحب اختیار تمام جهانیان هست ، هدایت بخوام

من دوست داشتم یه سری لوازم مربوط به کارم که دوست داشتم حرفه ای تر باشه رو بخرم، سیستم سنگین و یه تلویزیون مدل بالاتر و حرفه ای هم برای خونه که با کیفیت هر چه بالاتر فایلهای مورد علاقه و ویدئوهای آرامش بخش رو نگاه کنم …
برای این اهداف کوتاه مدت هم خب نیاز به پولِ خوبی داشتم، اومدم نوشتم از خواسته و فقط در موردش با خدا صحبت میکردم که من وقتی پای این سیستم حرفه ای ، پشت میز کار حرفه ایم میشینم چه حس خوبی داره، خدایا شکرت
این روند رو ادامه دادم ، و ازش میخواستم همونطور که به استاد عباسمنش عزیز تو خواب گفتی سهم چادرملو رو بخره، به من هم یه نشونه بده چی بخرم؟ من تسلیم هدایتهای تو هستم…
تا اینکه یه روز تو خیابون بودم ، پشت فرمون ، پشت یه اتوبوس از این BRT ها نمیدونم LED تبلیغاتیش سوخته بود ، یعنی نیم سوز شده بود در واقع و حروف کامل نوشته نشده بود
سه تا حرف انگلیسی فقط خونده میشد، PHA ، من اول بهش توجهی نکردم، مسیر رو میخواستم ادامه بدم، به علت ترافیک پشت همین اتوبوس مدتی موندگار شدم ، انگار میخواست بهم بگه که بابا اینم نشونه ، حواست هست؟
خلاصه بالاخره دوزاریم افتاد ، تو ذهنم ثبت کردم این حروف رو و اولین کاری که کردم ، رفتم خونه و اکانت صرافی رو باز کردم و این ارز رو سرچ کردم تو بخش اسپات و دیدم بله هست این ارز…

بدون هیچ معطلی با مدیریت سرمایه ، دقیق 1000 دلار ازش خریدم…

بچه ها قدرت خدا رو ببینید فقط…
تو عرض کمتر از یک هفته این ارز نزدیک به 450 درصد رشد کرد، و من به همین سادگی 4000 دلار شیرین ازش سود کشیدم بیرون…

به کی باید بگم ؟ چجوری میشه این قدرت رو نادیده میگیریم؟

خداجان بابت تمام نعمتهایی که تو زندگیمون همواره جاری میکنی ازت بی نهایت سپاسگزارم… خداجانم رب عزیز و وهاب و رزاقم ، من آماده ی دریافت نعمتهای بی نهایتت از بی نهایت طریقی که فقط خودت بلدی هستم… خداجانم کمکم کن ظرفم رو هر لحظه بتونم بزرگتر کنم برای دریافت نعمتهای بی کرانت، چرا که این ظرف گنجایش این همه نعمت رو نداره و مدام داره لبریز میشه، بزرگترم کن یا ربّ ، یا رزاق یا وهاب… الحمد لله ربّ العالمین…


1

سلام دوستان امیدوارم در هر کجایی که هستید شاد خوشحال و موفق، صحتمند،ثروتمند و خوشبخت باشید.
یک اتفاق خیلی خوبی که برای من در همین چند هفته پیش افتاد این بود که من می‌خواستم به سمت برادرم در ی جایی دیگری بروم و باید با قطار می‌رفتم به سمت برادرم. تیکیت اون منطقه رو خریدم از ماشین اتومات. از آنجا که من قبلاً با قطار به سمت برادرم نرفته بودم اصلاً نمی‌دانستم که باید به کدام سمت ایستاد شوم چون اونجا دو خط قطار بود و من اصلاً به اونجاش فکر نکرده بودم رفتم در یک سمتی از قطار ایستادم قطار هم چند دقیقه بعد میومد، خداییش اصلاً هم فکر نمی‌کردم که من در سمت اشتباه ایستادم که اون قطار به سمت شهر دیگر می‌رفت.
من هم با خیال راحت منتظر بودم که ناگهان یک شخص به سمت من آمد و گفت که این قطار به فلان شهر می‌رود اصلا نگفت که تو به سمت اشتباه وایسادی.
اونجا بود که من فهمیدم که در سمت مقابل من هم قطار به سمت شهر دیگری می‌رود اونجا بود که من رفتم به سمت دیگر و از اون فرد دیگری که در سمت مقابل بود پرسیدم که آیا اون قطار به سمت فلان شهری که من می خواهم بروم می‌رود او گفت بله.
این واقعا یک اتفاق خیلی خیلی باشکوهی بود که واقعا ایمانم رو خیلی خیلی بیشتر کرد.
و اون فردی اولی که به من گفته بود این قطار به سمت فلان شهر می‌رود اصلاً دیگر در ایستگاه نبود اصلاً دیگه او را در ایستگاه قطار ندیدم نمی‌دونم از کجا آمد و کجا رفت یهویی پیدا شد و بهم گفت. اصلا فکر کنم او هم نمی دانست که من می خواهم به ( ) شهر بروم. اومد پیام الهی رو رساند 🥰و رفت.
خدایا ۱۰۰ هزاران مرتبه شکرت که هوای ما را داری ، پشت و پناه ما هستی و ما رو هدایت می‌کنی.
بچه‌ها در هر کجایی که هستید انشالله همیشه خوشحال خوشبخت و ثروتمند باشید و صحتمند♥♥♥



1

8 ماه پیش

اومد پیام الهی رو رساندورفت.

چقدر این نوشته ات به دلم نشست

خیلی مواقع برایم اتفاق افتاده که انسان فوق العاده ای سر راه سبز می شود ومطلبی را می گوید که انگار برای آن لحظه

برنامه نویسی شده که بیاید بیان کندو چه جالب ( پیام الهی را رساند ورفت) خیلی از این جمله ات استفاده میکنم.

دوست خوبم سپاس و امیدوارم هر روزت پر از معجزه و سورپرایز خداوند باشد.

2

به نام خدای که همه چیز میشود همه کس را
به نام خدای که عشق و نور قلب من هست
خدای که بهترین رفیق من هست
خدای که بزرگ‌ترین حامی زنده گی من هست
خدای که جان و جهان من هست
خدای که پشت من هست
خدای که بدجور هوای من را دارد
خدای که بزرگ‌ترین هوادار من هست
خدای که در قلب من خانه دارد
خدای که راه گشایی زنده گی من هست
خدایی که رفیق حقیقی من هست
خدای که همیشه صدایم را میشنود
خدای که هر جا برم با من هست
خدای که از رگ گردن به من نزدیکتر هست
خدای که قلبم را میتپد
خدای که نفسم را میکشد
خدای که همه چیز میشود برای من
خدای که خییلییییییی عاشقانه دوستش دارم
خدای که عشق من هست
خدایااااااااااا فقط و فقط به عشق تو و برای خودمان مینویسم
باشه دلبر جانم ؟؟؟؟
خداا از طفلیت هوای من را داشته اون هم بدجورررررررر
خدااااااااا خیلی خیلیی خیلیی عاشق من هست این را از نگاهش میدانم و حس میکنم
در طفلی یکبار به شدت با موتر تصادم کردم ولی خدا همیشه مواظب من بوده و هست هیچ آسیبی به من وارد نشد با وجودی که خییلی سنم کم بود و مادرم فکر کرده بود من ازبین رفتم ولی من سالمی سالمم بودم
خدا که هوایت را داشته باشه هیچی برایت آسیب نمیزنه
یکبار در مکتب خیلیییی خیلیییی گرسنه بودم پول هم پیشم نبود خانه هم نمیرفتم چون باید کورس آماده گی میرفتم فقط یکبار از خدا درخواست غذا کردم حالا زبانی نی شاید همین طور در دلم گفتم
همان روز یکی از دوست هایم که هرگز در مکتب منتظر نمیبود و همیشه بعد از رخصتی خانه میرفت اون روز برای من از خانه شان قابلی پلو آورد و جالبش این بود که گفت فقط برای پاکیزه آوردیم
من فقططططططط تعجب کرده بودم و در دلم گفتم چقدرر خدا هوای من را دارد من که فقط به خودش گفتم بیبیین چی کرد توسط کسی این کار را انجام داد که اصلا فکر نمیکردم اینگونه انجام بدهد اون زمان من اصلا اصلا اصلا در این مسیر نبودم و این آگاهی ها حتی به گوشم هم نرسیده بود این قضیه مال هفت سال پیش هست
در آزمون آماده گی کانکور که همه میگفت اصلا کامیاب نمیشوی
خیلییی سخت هست
باید چندین سال زخمت بکشی و فلان
یک خاله ام بود واضح میکفت اول نمره ما خیلییییی دخترر لایق بود اصلا کامیاب نشد تو کامیاب میشی ؟؟ اصلا کامیاب نمیشی
هیچ کس نه امیدی میداد و نه تشویقی میکرد
خودمم چندان باور نداشتم ولی همه امیدم به خدا بود و تلاشم را در حد خودم انجام میدادم
روزی که اعلان شد حتی نرفتم بیبینم کامیاب شدم یا نه ؟
و میگفتم کامیاب نشدیم اصلا نمیبینم ناراحت میشوم
خواهرم با دختر همسایه ما چک کرد بعد دختر همسایه ما زنگ زد گفت پاکیزه با بهترین نمره در رشته حقوق علوم سیاسی کامیاب شده ((( وااااااای چقدر به خودم افتخار میکنم یک دستاورد عالی در زنده گیم بود یادش بخیر ))
یعنی بعضی دوست هایم که خیلیی تلاش کرده بودند کامیاب نشده اند با حسرت میگفتن بیبیین چقدرر رشته خوب کامیاب شدی و بهترین تجربه زنده گیم بود
در امتحان های پوهنتون همیشه از خدا درخواست هدایت میکردم بدون اینکه قانون بدانم و همیشه از جای که میخواندم سوال میامد در حدی که دخترا میگفت تو بگو کجا را بخوانیم چون دفعه قبلی از جای که گفتی سوال آمده بود
و یا جای خدا من را قرار میداد که خیلیییی عالی نقل میشد در حدی که بهترین نمرات میگرفتم و کامیاب میشدم 😂❤️🫣بدون اینکه زحمتی بکشم به آسانی و راحتی
روزی که در پوهنتون کابل انتحاری شد اولین صنفی که اون اشخاص انتحار کننده داخل شده اند صنف های ما بود ولی صنف ما همان روز رخصت بود و من اصلا پوهنتون نرفته بودم و اون قضیه را اصلا نه دیدم و هیچ شوکی به من وارد نشد این قدر خدا هوای من را دارد
اگر او روز پوهنتون میرفتم اولین صنفی که انتحار کننده ها وارد شده بوده اند صنف ما بود و یکی هم زنده نمیماندیم
حالا که به گذشته خودم نگاه میکنم متوجه میشوم من چقدررر از همان اوایل فرکانس مثبت داشتم و خیلیی دختر خوشبین هستم و اصلا در موقعیت های بد قرار نگرفتم
همیشه در هر جا خیلییییی خیلییییی شانس میاوردم و میارم در حدی که هرکس همرایم بوده یکبار این را گفته که تو خیلیی خوش شانس هستی حتی بعضا رفیق هایم به شوخی میگفتن با تو یکجا باشیم که از خوش شانسی ات به ما هم سرایت کند 🫣🤍خدایاااا شکرت
زمانی که طالبان وارد کابل شدند ما رفتیم به سمت میدان هوایی کابل ، مامایم که اون وضعیت را دید طرف من نگاه کرد گفت والا اگر بتوانی پیش بروی و داخل شوی در این ازدحام
ولی من که همیشه خدا را داشتم
همین که وارد جمعیت شدم خدا شاهد هست همه خودشان راه باز می‌کردند من در ظرف چند دقیقه نزدیک دروازه شدم از بیروبار که میگم همانطور بیرو بار بود دیگر
همین که نزدیک دروازه شدم افسر امریکایی دروازه را باز کرد و دست من را کش کرد یعنی اشخاصی بود که پشت دروازه سه شبانه روز خواب بودند که بتواند وارد میدان هوایی شوند من در ظرف چند دقیقه وارد شدم تمام اقوام دور و نزدیک ما فقط تعجب کرده بودند که چطور من وارد شدیم
زمانی که طالبان به کابل آمده اند چون پدرم افسر نظامی بود زندانی کردند
یعنی تمام اعضای خانواده ام و دختر های کاکایم همه و همه چنان گریه می‌کردند که خدای نخواسته حالا خبر مرگ پدرم میاید
ولی چون خدا به من کفته بود که غصه نخور خودم سالم دوباره میارم خانه و قول داده بود من همین قدر واضح صدای خدا را شنیده بودم و باورش کردم
هرگز گریه نمیکردم حتی خوشحالم بودم و پر انرژی و به پدرم هم این پیام را گفتم
در حدی که مادرم دعوایم کرد گفت همه پشتت حرف میزنند که چقدرر دخترش خوشحال هست گفت میدانم ایمانت قوی هست ولی از خاطر مردم این گونه حرف ها پر انرژی نزن و نقاب بگذار
من که از همان اول کار خودم را میکردم
بعد از چند هفته پدرم درست و سلامت خانه امد و با عزت رها شد همین که خانه امد اولین جمله که گفت این بود
از ایمان پاکیزه خوشم میاید خیلییی ایمان قوی دارد
اون زمان اصلا من در این مسیر نبودم ولی ایمان به خدا داشتم در حدی خودم و با خدای خودم بودم
زمانی که میخواستم از سایت دوره خریداری کنم نه پول دوره را داشتم نه درآمد داشتم نه فامیلم به این چیزا پول میدادند من از خدا درخواست کردم شب تولدم که فردا سوپرایزم کن فردای اون روز صد دالر دریافت کردم از طرفی یک دوستم
و بعد که اصلا در افغانستان نمیشه از سایت دوره خرید و منم در ایران هیچ کس را نمیشناختم خدای عزیزم من را به از طریق انستا به فواد عزیز هدایت کرد که با من کمک کند و دوره را بسیارر به راحتی گرفتم خدایاا شکرت چقدرر به آسانی خواستم برآورده شد
و اونم اینکه اولین دوره که از سایت گرفتم دوره جدید و عالی احساس لیاقت بود که با خود استاد و همه شاگردا شروع کردم و لذت بردم اینم خواسته قلبیم بود خدایاااا چقدرر تو عشقی بابا 🫣🌈
یکبار آدرس خانه خواهرم را دقیق نمیدانستم چون همیشه با فامیلم در موتر خودمان میرفتیم این بار تنهایی باید میرفتم و بلد نبودم با یک آدمی رو به رو شدم که فرشته بود یعنی تنها من در موترش بودم اصلا اینجا از دریور های تکسی خاطره خوش ندارند چون بیشتر مردم این باور دارند کخ خیلیی نگاهی بدی دارند
ولی برای من متفاوت بود
همین که در موتر این آدم نشستم و تنها هم بودم چون آدرس را دقیق نمیدانستم جای من را برد که دیگر هیچ خانه نبود و کلا دشت بود منم تنهااااااا
ولی این آدم این قدر خوب بود که اصلا با من آدرس را پیدا کرد حتی یکبار هم نگاهی بد نکرد و تا دهن دروازه‌ خانه خواهرم من را رساند بعد که من این قضیه را به مادرم و دیگران قصه کردم خیلییییی نگران شده اند
و گفتن خوب شد بلایی سرت نیاورد این قدر که تو دور رفتی
ولی خداوند که همیشه بهترین و عالی ترین آدم ها را سر راهم قرار داده آنقدر خوب که اهمه از خوب بودن اونا تعجب میکنند خدایاااا شکرت
یا زمانی که میخواستیم پاسپورت بگیریم خیلیییییی خیلیییییی بیروبار بود در حدی که هفت روز آدما آمده بوده اند برای گرفتن پاسپورت و ما بسیاری اسناد های ما هم فراموش ما شده بود و اصلااا بعضی خانم نکاه کرد و به من گفتن هیچ زحمت نکشید بروید خانه چون نمیشه از ما نشده برای شما هم نمیشه !!!!!
من لبخند زدم و در قلبم به خدا سپردم
و گفتم خودت انجام بده
کار های من و با فامیلم خدا شاهد هست مثل آب خوردن به راحتی انجام شد و در ظرف سه ساعت پاسپورت گرفتیم همه تعجب کردند
زنده گی من خیلییییییییی پر از معجزه های خداست
از کوچکترین گرفته تا بزرگ‌ترین
و در لحظه به لحظه زنده گیم خدا را حس کردیم
نگاهی خدا را حس کردیم
زیاد معجزه ها خدا در زنده گیم هست که انشالله بعدا مینویسم
تا جای که دست هایم توان داشت برای خودم نوشتم

چقدررررر لذت بردم که در سه شب در سکوت شب معجزه های خدا را برای خودم یادآوری کردم و نوشتم خیلییی لذت بردم و خدا را حس کردم
خدایاااااا کرورررر کرورررررررررررررر شکرت
خدایاا دمت گرم که هوایم را داری
خدایاا دمت گرم که بنده نواز مشهور هستی
خدایااا دمت گرم



6

8 ماه پیش

سلام دوست خوبم

چقدر کامنتت را دوست داشتم کلی آگاهی ناب داشت.

لذت بردم وتحسین ات کردم به خاطر ایمانی که به رب داری،اشکم در آمد.

در پناه حق و عمل به آموزه های استاد عزیز بهترین ها را به آسانی و معجزه وار تجربه کنید.


8 ماه پیش

سلام به دختر خدا

ماجراهایی که قدرت خدا و هدایت خداوند رو به رخ میکشه، یه طرف،زبان و نوع نوشتاری هم که داری یه طرف.

واقعا نوع نگارشت و تفاوت زبانت با زبان ما ،(به قوله خودت)کمنت تو را خوشایند تر می کند!

فکر میکنی اگه این حرفارو برای افراد دیگه بزنی به قدرت خدا ایمام میارن!؟

بعید میدونم.

پاکیزه جان!

به قول قرآن، خدا میگه

نعمت های من را به خودتان یادآور شوید!

تنها راه بستن دهان شیطان، یادآوری همین معجزات هست.

من یه خواسته ای در قلبم دارم که نمیشه گفت، اما وقتی به خواسته ام فکر می‌کنم، ذهنم میگه چجور!؟

نمیشه!؟

شرایطش نیست!

اما بلافاصله قلبم میگه قبلا هم معجزاتی برات رقم زده خدا و خواسته هاتو برآورده کرده که ذهنت میگفت نمیشه!

امکان نداره!

اینم مثله بقیه!

از خدا میخوام قلبم رو محکم کنه و فقط سمته خودمو رو انجام بدم و کاری به اونور موضوع نداشته باشم.

خداوندا تو شاهد باش خودت رو وکیل خواسته ام قرار دادم و از نشونه ی خیلی قوی میخوام بابت خواسته ام و اینکه خواسته ام را اجابت میکنی


8 ماه پیش

خدای رب العالمین مرا کافی از دیگران هست ، خدای افریننده عالم مرا کافی از خلق هست

کافی هست انکه بوده ام و هستم مرا کافی هست

کافی هست مرا خدایی یکتایی که جز او خدای نیست

رفیق جان پای خواسته های مان رب العالمین ایستاده غصه چی چیزی را بخوریم ؟؟

بببیبین باید اعتماد کردن را تمرین بکنیم 🫀🌎

سلام به خوش قلب ترین آدم روی زمین

خوبی ؟؟

میدانی بعضا من را خنده می‌گیرد

واقعا خنده می‌گیرد

البته به زهنم !!!

که چراااااا باور نمیکند

چرا برایش برآورده شدن خواسته هایم چیزی عجیب و غریب هست

چرا بزرگ هست برایش

خواسته های ما برای خدا تشله بازی هم نیست

به گفته خودت چیزی که بیشتر در کمنت هایت خواندیم آیه هست که خداوند میگه باش و موجود میشود 😍

خدا هست میسازد قشنگ هم میسازد

من که با خودم قول دادم که دیگر اندکی هم نگران هیچ خواسته ام نشوم شد هم عالی نشد هم عالی در هر دو صورت زنده گی میکنم با لذت زنده گی میکنم

اخرش هم که چیزی نیست

بیبیبن زهن خیلیییییییییییییییییی عجیب هست

هر قدر در باره زهن میخوانم بیشتر به قدرتش پی میبرم که چطور زنده گی را برای ما عجیب میسازد

با نگرانی من چیزی حاصل نمیشود

سپردیم خودش هر موقع داد من حاضرم

من آماده دریافتم

من مطمینم هر خواسته که داری به موقع خدا برایت میدهد

بابا زنده گی شما پر از معجزه هست

که هر کی بخواند اشک از چشمانش جاری میشود

زهن تو دگه چرا باید حرف بزند 😂😂🫣

بزن یکی در دهنش با همان معجزات قبلی که بگیرد بخوابد برای مدتی طولانی 😂

خوب از شوخی بگذریم

من ایمان شما را واقعا تحسین میکنم

مطمینم هر خواسته که داری به قشنگی میرسی پس هیچ نگران نباش

دوم اینکه خودت خیلییی عالی روی خودت کار میکنی و نتیجه هم در دستت هست پس میشود عالی هم میشود

ممنونم که برایم نوشتی و باعث شدی کمنتم را بخوانم حال و هوایم طلایی شود ❤️😍

الهی هر روز ات بهتر و عالی تر از دیروز باشد


8 ماه پیش

بنام خداوند بخشنده و مهربان

سلام خدمت دوستان عزیز و گرامی ام

سلام پاکیزه جان

چقدر از خواندن کامنت شما لذت می برم

چقدر خوب دارید روی خود تان و تغییر باور های تان کار می کنید

چقدر خوب است که معجزاتی که خداوند برای شما داشته است به یاد داری و فراموش نمی کنی حتی بهتر به یادت می آوری

چقدر نکته های خوبی را اشاره کردی

با خلی از موارد های که بیان کردی منم دقیق آشنایی دارم

چون منم اکثر آن اتفاقات که در کابل اتفاق افتاد را شنیدیم

چون منم آن زمان در کابل بودم

مانند واقعه‌ای دانشگاه کابل

و سقوط حکومت

و آن موارد ها

اما این جنس از ایمان داشتن و باور داشتن به قدرتی که همیشه با ماست و همراهی ماست

این گونه نگاه کردن واقعا جسارت می خواهد

و این جنس از خوشبینی که داشتی قابل تحسین است

از خواندن کامنت شما کلی لذت بردم و تحسین تون کردم

انشالله همیشه ثابت قدم در این مسیر پر از خیر و برکت باشی

در پناه الله مهربان شاد و سلامت باشی


8 ماه پیش

سلام

خانم پاكيزه بسيار عالي نوشتي

كامنت شمارو خوندم و اشك ريختم و كلي حالم عالي شد. اين همه ايمان و توكل قابل تحسين هستش و از شما ياد گرفتم كه ايمانم رو قويتر كنم . در هر جاي جهان هستي خداوند رو هميشه در قلبت احساس كني.

بيشتر بنويس تا بيشتر لذت ببريم از اين ايمان و عشق بازي با خدا.

شاد و سلامت باشيد


8 ماه پیش

سلام پاکیزه عزیز،

امیدوارم که خوب و سلامت باشید

کامنت شما واقعا احساس من را دگرگون کرد.

احساس من را خیلی خوب کردید با این کامنت خود

خدایا شکرت که من را امشب در مدار خواندن این کامنت های زیبا قرار دادی، جهان سپاس از نوشتن این کامنت تاثیر گذار تان.

1

سلام به دوستان هم فرکانسی
خدا رو شاکرم که دوباره فرصت شد کامنت بگذارم و ردپایی از این روزها بگذارم.در مورد سوال شما باید بگم که من هر وقت کاری رو به خدا سپردم همون لحظه انقد ذهن و‌قلبم پر از آرامش میشن ک به بعدش فکر نمیکنم و‌نتیچه برام مهم نمیشه.
من این روز ها بیشتر از خدا هدایت می‌خوام چون واقعا نمی‌دونم در طول روز چیکار کنم مشغول چه کاری باشم یا چه تصمیمی در مورد فلان موضوع بگیرم و در این مواقع از خدا می‌خوام باهام حرف بزنه و نشونه ها رو بگه ک من بفهمم چیکاره م.خدارو هزاران مرتبه شاکرم ک انقد خوب بلده خدایی کنه و هربار من ج سوالم یا شک و شبه مو دقیقا در یک فایلی از استاد ک گوش میدم یا در آهنگی یا در مکالمه دو نفر دیگ پیدا میکنم. و خدا هدایتم میکنه ک در طول روز چی بخونم چه درسی چجوری ……خدا هر لحظه داره کمکم میکنه
خدایا شاکرم از تو از وجودت.



1

8 ماه پیش

سلام دوست عزیزم خوشحالم از اشنایتون

کامنتتون و خوندم خیلی لذت بردم برای آرامشی ‌که دارین بعد سپردن کارتون به خداوند

فقط اونجا که نوشتین در طول روز نمیدونم چیکار کنم ؛

خواستم بگم من کار آفرین هستم اگه دوست داشتین آشنا بشین میتونم کمکتون کنم🙏🌹

1

بنام خداوند بخشنده و مهربانم
سلام اقای حبیب‌الله ان شاء الله هرجا هستین شادو سلامت و پیروز باشید
راستش من خودم داشتم تو عقل کل درمورد تقسیم کار با خداوند رو زدم و کامنت شما اومد
سپاسگزارم برای عزیزانی که کامنت گذاشتن تا باورهامون بهترو بهتر بشه
من خودم واقعیتش اصلا فراموش کرده بودم که خداوند جاهایی که واقعا عاجز بودم و تسلیم شدم تا کاریو که با کلی تلاش نتونستم انجام بدم وقتی سپردم به خودش به بهترین شکل ممکن انجام شد
مثلا، سال 98 جایی سرمایه‌گذاری کرده بودم و کل پولم رفت و
اوضاع و احوال خوبی نداشتم طلبکارا جوری فشار آورده بودند که شب و روز بهم زنگ میزدن و تهدید میکردن حتی آدمهای میفرستادن دم خونم که از قیافه شون ادم وحشت میکرد.
اونموقع تازه با استاد آشنا شده بودم و فایلهای رایگان گوش میکردم تنها راهی بود برای تمرکز ذهنم
من با گوش دادن به فایل فقط روی خدا حساب کن. از خدا درخواست میکردم خداجون من تسلیمم من راهو اشتباه رفتم اما تو بزرگی تو میتونی از این وضعیت منو خلاصم کنی
شاید یه باورتون نشه پول طلبکارا یجوری جور شد که تمام بدهیمو دادم و کلی پولم برام موند. واقعا وقتی کارو میسپاری به خودش از جاهای که فکرشم نمیکنی برات جور میکنه
من با این کار ایمانم چندین برابر شده بود.
یه آرامشی داشتم که دربریام فکر میکردن من افسرده شدم میگفتن بابا سکته میکنی ولی نمیدونستن من تازه وصل شده بودم به ربم
یه مثال دیگه برای خونه بگم
من یک هفته بیشتر وقت نداشتم تا خونه رو تخلیه کنم مستاجر اومده بود و قرارداد بسته بود
همسرم میگفت برو دنبال خونه وقت نداریم 7روز دیگه باید تخلیه کنیم.
منم میگفتم من یه خونه میگیرم بهتر از این دیگه چی میخای
خداشاهده من فقط به خدا میگفتم خداجون من گفتم چه خونه ی میخام با همین مبلغ پولی که دارم خودت جورش کن من فقط تو برنامه دیوار دنبال میگشتم
چون باورم این بود خونه ی که خدا میخاد برام جور کنه نباید خودمو اذیت کنم که تو دیوار یه خونه با تمام امکانات پیدا کردم رفتم املاکی که آگهی کرده بود صحبت کردم اما گفتن دو روز بعد بیایین من مشخص میکنم چون صاحب خونه الان نیستن
فردای اونروز ما عروسی یکی از اقوام دعوت بودیم به همسرم گفتم عشقم نگران نباش باید تو این شرایط ما خوش بگذرونیم خدا خودش به همه چی ناظره درستش میکنه
خدا شاهده رفتیم عروسی جاتون خالی خیلی خوش گذشت
فردای عروسی از املاکی تماس گرفتن که برم برای قرارداد خونه
اصلا یه صاحب خونه عالی انقد آدم متشخص و مهربانی بود قرداد نوشتیم خودش هم تخفیفی داد.
ما آدمها فراموش میکنیم که خداوند خیلی خیلی جاها کارهای برامون انجام داده که خودمون همه راههارو رفتیم ولی نتونستیم
اما خودش بدون منت به بهترین شکل ممکن انجام داده.
من تازه داره دونه دونه یادم میاد کجاها کارو با خدا تقسیم کردم و خداجون از چیزی که انتظارشو داشتم بهتر انجام داده
خدایا سپاسگزارم برای وجودت تو زندگیم
درپناه حق


1

سلام دوست عزیز
دو نمونه تجربه ی من از سپردن کارها به خدا رو براتون توضیح میدم .شناسنامه م گم شده بود و خیلی دلم میخواست کربلا برم چند بار به ثبت احوال و پلیس بعلاوه ۱۰ و اداره اماکن سر زدم بلکه یه جوری بشه گذرنامه بگیرم چون تاریخ اعتبار گذر نامه م تموم شده بود .اما نشد که نشد .یه روز که توی اینترنت دنبال یه راهی برای گرفتن گذر نامه یا زودتر المثنی گرفتن برای شناسنامه م بودم یهو چشمم به اپ پلیس من افتاد که غیر حضوری گذرنامه زیارتی صادر می کرد .گفتم من تلاشمو میکنم و صفحه ی اول شناسنامه م که اسکنش رو از قبل داشتم بارگذاری کردم ،دو صفحه لازم بود اما من فقط صفحه اول رو داشتم .دیگه پیگیر نشدم تا اینکه بعد از چند روز یادش افتادم و گفتم سر بزنم شاید قبول شده باشه و در کمال تعجب دیدم صادر شده .۱۵ روز صبر کردم اما به دستم نرسید یه کم اضطراب داشتم که اگه حضوری پیگیر بشم اصل شناسنامه رو بخوان برای همین فقط منتظر می موندم …
تا اینکه آخرای وقی که می‌شد برای کاروان مورد نظرم پول رو واریز کنم به خودم گفتم می رم اداره گذرنامه استان اگه خدا بخواد خودش جور میکنه .جمعیت خیلی زیادی منتظر بودن با قوانین سخت ولی من دلم به خدا گرم بود بهم گفتن نوبت بگیر وتا عصر منتظر بمون گفتم من باید برم سر کار و شهرستان هستم اگه ممکنه کارم رو راه بندازید و یه خانم مهربون قبول کرد که پیگیری کنه ودر کمال تعجب یه ربع بعد اسمم رو خوندن برای تحویل گرفتن گذر نامه !تا چند دقیقه فقط بهش زل زده بودم که چطوری درست شد ؟؟؟و خدا اینطوری درهای بسته رو باز میکنه چون قانون اون با قانون آدما فرق داره.
امروز هم برف زیادی توی شهر ما اومد ساعت ۲ بود که به خونه برمیگشتم و تاکسی وجود نداشت .واقعا احساس سرما میکردم اما مدام صدای استاد توی گوشم میومد …
این خدا کارها رو انجام میده و اگه دچار اضطراب نشیم خود به خود موضوع حل میشه. گفتم خدا خودش تاکسی می‌فرسته…شاید ۵ ثانیه از این فکر گذشت که یه تاکسی از جلوی پام رد شد و پرسید مستقیم ؟گفتم بله .هنوز به ایستگاه نرسیده بودم که رسید!خدایا شکرت …یه تاکسی گرم که آخرین ایستگاهی که می رفت سر کوچه ی ما بود وگفت اگه چهار راه اول پیاده میشی مسیرم میخوره ومن گفتم اتفاقا مسیرم همونجاست .از استاد وهمه ی دوستان که تجربیاتشون رو در اختیار دیگران میذارن خیلی سپاسگزارم


1

سلام بر همه عزیزان در این سایت الهی و مقدس
ممنون از اقای حبیب الله برای این سوال ممنون برای همه عزیزاتی که تجربه هاشون را نوشتند و باعث شدند به این ذهن که جایگاه شیطان است نشان دهیم و ثابت کنیم و منطقی کنیم که چه نیروی قدرتمندی هر لحظه هدایتگر ماست و راه را نشان می دهد باور قوی درست کنیم که ما هدایت شده هستیم و خدا هر لحظه اماده پاسخ گویی به ماست.مدتها هست این صفحه را باز گذاشتم و هر روز و هر روز می خوانم تا باور قوی بسازم و اجازه ندهم ذهن نجوا کند که نمی شود بگم بهش که تو هیچ نمی دانی فقط و فقط خدا می داند و می تواند و می خواهد که بشود .
من دوست داشتم چیزی بنویسم ولی نمی دانستم چی بنویسم البته که ما هر لحظه هدایت می شویم ولی چون توجه نداشتم به یاد نمی اوردم از زمانی که نظرات را خواندم تلاش می کنم به هر قدم و اقدامی توجه کنم و هدایت خدا را ببینم ،از انجا که همه چیز از جانب خدا ست و من کاره ای نیستم ،همه چی با هدایت و توجه خودش صورت می گیرد.
تا اینکه امروز به موردی بسیار جالب برخورد کردم که برایم بقین و باور شد خدا پاسخ می دهد، من مدتی است خواسته ای دارم که تا حالا انجام نشده و احساس کردم کمی سخت داره پیش میره و از انجابی که. وقتی کاری سخت پیش میره یک چیزی درست نیست و یک کدی در این برنامه نویسی برای اجابت خواسته اشتباه است ،توجه و تمرکز گذاشتم روی دوره هایی که دارم و پیدا کردن اینکه کجا دارم اشتباه می کنم .
هر روز و هر لحظه تلاش می کنم حال خوب داشته باشم تا در مسیر رسیدن به خواسته باشم (احساس خوب =اتفاق خوب) ،تا اینکه امروز صبح با موضوع و مقاله ای روبرو شدم که همان خواسته من را دارد و عنوان کرده بود که شرایط سخت است و امکان تحقق ان کم است تا موضوع را دیدم ادامه ندادم تا به ناخواسته توجه نکنم .وارد ایمیل های خودم شدم تا کامنت دوستانی که ایمیل انها را فعال کردم بخوانم ،کاری که هر روز صبح انجام میدم ،و از تعداد ایمیل ها متوجه شدم فایل جدید روی سایت آمده و عنوان فایل هست ” کلید اجابت دعاها ” یعنی انگار خدا جواب داده به من که حواست باشه ، اجابت خواسته ها و دعاها رمز و کلیدی داره با اشتیاق فایل را یک بار گوش کردم و صد بار دیگه باید گوش کنم و حواسم باشه که خدا همیشه جواب میده ،اگر من یا کس دیگه جواب نگرفتیم به اندازه کافی خدا را باور نداشتیم ،کلید درست استفاده نکردیم ،خدا جواب داده خدا بسته را ارسال کرده من خونه نبودم تا دریافت کنم ،خدا در لحظه جواب من را داد خدایا شکرت اجازه ندادی حس منفی در من طولانی بشه خدایا هر لحظه هدایت می کنی قلبم را باز کن تا هدایت ها و معجزات تو را ببینم و دریافت کنم و عمل کنم .
یک مورد دیگه اینکه ،من همیشه تلاش می کنم صحنه های ناخوشایند و. تصادف واین جور چیزها را نبینم ، چند روز پیش با ماشین داشتیم جایی می رفتیم یک لحظه توجه کردم قسمتی را تو ماشین جابجا کنم و برای همین توجه ام رفت به پایین صندلی و همون لحظه همسر جان گفت دیدی ؟(یک حیون وسط جاده کشته شده بود) و خدا توجه من را جای دیگه بود تا اون را نبینم خدایا صد هزار بار شکر برای وجودت و هدایت کردنت .
شاد و موفق و ثروتمند باشید


1

سلام به دوستان خوبم
میخوام از یه تجربه ای بگم که چند وفت پیش برام رقم خورد
ماجرا از اونجا شروع شد که من داشتم همینطوز کامنتهای دوره عزت نفس میخوندم هر جلسه که چشمک میزد

توی یکی از جلسات که فکر میکنم جلسه 4 بود
کامنت یکی از بچهای خوب سایت خانم زهرا اگاه خوندم که از تجربه دوچرخه سواریش نوشته بود کامنت واسه چندسال پیش بود ولی منو گرفت، دیگه به دوچرخه فکر نکردم یعنی در همون تایمی بود که من این کامنت خوندم
تا چند شب بعد وقتی داشتم از سمت بیرون به خونه برگشتم یه خانم دیدم سوار دوچرخه با تمام تجهیزات دوچرخه سواری تنش پشت سر چندتا دوچرخه سوار اقا داره رکاب میزنه همون لحظه چشمم گرفت گفتم بابا وایسا اما شرایط خیابون جوری نبود که همون لحظه توقف کنه جلوتر ایستادیم هرچی نگاه کردم نیومدن و ندیدمشون نمیدونم چیشد
اینگار فرکانس در این حد هماهنگ نبود که بتونم با خانم صحبت کنم
چند روز بعد بخاطر یه تغییراتی که در خونه داشتیم و باید همه چیز جمع میکردیم نمیتونستم خونه بمونم و من رفتم خونه داییم
داشتم توی حیاط چرخ میخوردم که چشم دوچرخه پسر داییم گرفت رفتم ازش اجازه گرفتم و لباسم تنم کردم و رفتم بیرون توی کوچشون دوچرخه سواری
از اونجا که خونه داییم جوری هست که کوچشون ورودی داره و منازل دولتی هست و ته کوچه هم بن بست بود اقا من گازش گرفتم دیگه از این سر به اون سر با یه دست دور میزدم 😄ایستاده رکاب میزدم تند میرفتم

آخ کجایی بچگی.. من همه اینا رو وقتی سنم کمتر بود یاد گرفته بودم ولی توی سالهای نوجوانی و جوانیی مخصوصا وقتی به بلوغ رسیدم نتونستم دوباره لذت دوچرخه سواری تجربه کنم خیلی برام جالبه مثل همون بچگی بلذم رکاب بزنم تعادل دارم انگار من بزرگتر شدم ولی اون مهارت اون باوره بهتر بگم باهامه میدونید چون این تصویر قشنگ یادم که مادرم دوچرخه اوردم واسم گفت سوار شو من سوار شدم میوفتادم ناراحت میشدم میگفت دوباره سوار شو دوباره سوار میشدم و تا اینکه بالاخره یادش گرفتم
خیلی سنم کم بود هنوز مدرسه نمیرفتم ولی تصویرش دارم که مادرم توی حیاط بود و بمن میگفت دوباره سوار شو

خیلیییی دوس دارم در سطح شهر دوچرخه سواری کنم
خیلی دوس دارم برسم به مرحله ای که بتونم با احساس خوب و ایمان توی شهر رکاب بزنم
امیدوارم اونقدر قوی تر بشم
این تجربه به اندازه باور و قسمتی از تکاملم بوده



1

8 ماه پیش

سلام مریم جان ,برات مینویسم و بگیر به نشونه نیک که اره میشه

عزیزم منم تجربه تورو داشتم و عااااشق دوچرخه بودم, خیلییی دوسش داشتم نمیدونم بگم چقدر برام لذت بخشه, بچگی که دوچرخه داشتم دیگه نداشتم فقط گاهی که پارکی جایی میرفتیم سوار میشدم دوچرخه پسرخالمو, و خب میگفتم من دیگه بزرگ شدم زشته که بخرم ولی یک روز خونه دوستم بودم و دوستم حدودا سی و خورده سالشه منم بیست دو سالم بود دیدم عههههه دوچرخه داره, گفتم مگه میشه خانم به این سن دوچرخه اصن, گفت بابا من بیست و هشت سالگی خریدم تازه, دیگه منم شور و شوق و اومدم به بابام گفتم من میخوام برام بخر, خیلییی حرصی شد که ابرو داریمو زشته و من ندیدم دختر سوار بشه و فلان و بیسار, ناراحت شدم و گذشت و من هربار چهارباغی لب زاینده رودی جایی میرفتم. من اصفهان زندگی میکنم, دخترهارو می دیدم قند تو دلم اب میشد و یه روز دل رو زدم به دریا گفتم خودم با هرچی پول تو دستمه میخرم و یه بنده خدایی هم دست خدا شد و کمک کرد چی بخرم که خوب باشه, خلاصه خریدم و اومدم خونه و بابام ذوق کرد که افرین که خودت اینکارو کردی و فلان و پولشم بهم داددد حتی ,سه سال از اون روزها میگذره و من همه جارو باهاش گشتم چون عاشق ورزشم بهترین لحظاتمه!!!

تو بخواه یه قدم با توان بردار بهت میده !! برا منم محال بود ولی شد

1

سلام دوست عزیزم خیلی خوشحالم بهترین سوال کردی
من از کارهایی که ب خدا سپردم و چقدر قشنگ انجام شد میگم
من قبلا کارها را ب خدا نمیسپردم و بازی قانون بلد نبودم الان که بلد شدم خیلی کارهام دستش میدم
من برای زدن آموزشگاهم و اینکه جایی که داشتم محل مسکونی بود چند باری رفتم ولی هنوز تاییدی نداشتم ب خدا گفتم خدا جونم من همین جا را دارم تو ی کاری کن بگو چی شد مدارکم تو اماکن گم شد و آقا ب خاطر گم شدن مدارکم تاییدیه را بهم داد خدا ی من این کار خدایی وقتی میسپاری ب خدا خیلی قشنگ انجام میشه
وقتی نیاز داشتم ب پول خدا برام واریزی پول فرستاد که من از اون خانوم روم نمیشد درخواست کنم البته قبلا گفته بودم ولی خدا بقیه را انجام داد
وقتی ی مشکلی پیش میاد مثل بحث با خانواده از خدا میخواهم هدایتم کن کی برم خونشون که حالش خوب باشه و احترام بزاره و دیگه بحثی پیش نیاد بهم میگه کی برو وقتی ب الهامم گوش میکنم و میرم واقعا موقعیت عالی الهی شکر
من همیشه از خدا سوال میکنم
مثلا برای رفتن ب پزشک و کدوم بهتره و ب درد من میخوره و مبیرم و عالی
من برای خواستن تمام خواسته ها مثلا برای پسرم که میخواستم ی آمادگی نزدیک محل کارم پیدا کنم که عالی باشه و شرایطش شاد و کار کنند باهاش و آدم های عالی باشند از خدا خواستم وقتی تو گوگل پیدا کردم ب آمادگی هدایت شدم که نمیدونستم بهترین آمادگی اون محله بود 15 سال تجربه و تازه کادرش عالی و من چقدر راحت بودم الهی شکرت
زمانی که از خدا خواستم حال جسمی من خوب بشه خدا من را ب قانون سلامتی هدایت کرد و تازه با نداشت پول بهم گفت آرزو فلان چیز بفروش و برو بخر و این کار کردم با همون قیمت خریدم و عالی بود
وقتی از خدا خواستم از چه مسیری با چه مدرکی من رابرسون ب هدفم نمیدونی چه مسیری را بهم نشون داد البته بگم باید ساعت ها از کارهایی که بهش سپردم و عالی در آمد بگم خیلی قشنگ کارت ب سر انجام میرسه من خیلی خوشحالم که خدایی دارم که برای انجام تمام کارها همیشه کمکم هست و همیشه در آرامشم


1

به نام خداوند هدایتگر

دیروز یه کار بانکی داشتم ولی وقت کمی داشتم ، از همون اول گفتم خدایا منو هدایت کن که در زمان مناسب در مکان مناسب باشم و کارهام به بهترین شکل انجام بشه ؛ وقتی رفتم نزدیک بانک دیدم یه جای خالی خیلی خوب هست که ماشینم رو پارک کردم ، رفتم توی بانک نوبت گرفتم دیدم که تقریبا صد نفر قبل من هستن و خیلی مونده تا نوبتم بشه همون لحظه که میخواستم بشینم رو صندلی یهو یه آقایی اومد یه برگه بهم داد گفت خانم بیا این نوبت برا شما و بعدشم رفت !! منم برگه رو نگاه کردم دیدم شماره ۵۸۷ و به یکی از باجه ها که نگاه کردم دیدم نفر ۵۸۶ ام داره کارش رو انجام میده و حتی یه دقیقه هم نشد که همین شماره منو اعلام کردن ….. و بله خدا اینجوری کار راه میندازه ؛ به همین راحتی به همین خوشمزه گی !!

ماشینم یه مدت نمیدونم چه مسئله ای براش پیش اومده بود که یهو بصورت خودبخود خاموش میشد ! دو سه بار این مشکل پیش اومد و من بردمش تعمیرگاه نمیتونستن مشکل رو پیدا کنن .یه بار نشستم گفتم ببین خدا جونم این کار خودته ، اینا بلد نیستن تو حلش کن ، یه روز که داشتم میرفتم سرکار باز ماشینم وسط خیابون خاموش شد اونم دقیقا جلوی یه تعمیرگاهی که در مسیرم بود دوتا آقا اومدن خودشون ماشین رو هل دادن کنار خیابون و یکی شون اومد گفت بذار ببینم مشکل چیه ، همین که کاپوت رو بالا زد و یه نگاه بهش کرد گفت اهان خانم اینجا یه قطعه هست که مشکل داره و باید عوض بشه ، الانم اگه عجله داری برو بعدا هر تعمیرگاهی ببری میتونه برات عوضش کنه ، منم بعد کارم اومدم خونه به دادشم گفتم اونم رفت اون قطعه رو گرفت که خیلی قیمت کمی داشت و از قضا همسایه مون که بلد بود اومد عوضش کرد و دیگه بعد اون هیچوقت با این مشکل برخورد نکردم …به همین راحتی و به همین خوشمزه گی ..!


1

سلام سلام به استاد عزیزم و دوستای اهل دل
این کامنت رو توی فایل چگونه از یک فرد بدبین به یک فرد خوشبین تبدیل شویم به صورت کامل تر نوشتم
ولی چون یه بار تعهد دادم تو این پرسش پاسخ بزارم به صورت جزیی تر اینجا هم مینویسم .
امروز حدود ساعت سه بعدظهر وسط بزرگراه قبل دور برگردون احساس کردم ترمزم نمیگیره هرچی محکم پا روترمز گذاشتم کامل متوقف نشد و یه برخورد نسبتا
آرومی با سپر ماشین جلویی داشتم . اولین چیزی که به ذهنم رسیید گفتم آخیش که خدا باهامه و تنها نیستم ..
خیلی آروم بدون اینکه هول بشم اول فایل رو استپ کردم گوشیم رو برداشتم که پیاده بشم عکس بگیرم بعد بریم کنار جاده که ترافیک نشه.
راننده جلویی هم خداروشکرخیلی آروم بود. بعد اینکه عکس گرفتم گفت یه دنده عقب بگیر ببینم چی شده.
(یاد دوسال پیش افتادم دقیقاااا همین اتفاق برام افتاد و با اون که هیچی نشده بود راننده خیلی خیلی بی ادبانه باهام برخورد کرد)
دنده عقب که گرفتم بهم اشاره کرد که برو سپر من سالمه. پیاده شدم عذرخواهی کردم و جلو پنجره خودم که شکسته
بود از زمین جمع کردم و دوباره راهی شدم و تو راه کلی خدا رو شکر کردم که اتفاق خاصی نیفتاد و بی دردسر تموم شد.
دوباره راه افتادم و ادامه گوش دادن به فایل . حدود ده دقیقه یک ربع بعد با سرعت حدودا هشتاد تا ، یه دفعه ماشین
سرعتش کم شد و سروصدا ازش بلند شد به زور دنده عوض کردم و و سریع چراغ خطر رو روشن کردم
ماشین با سرعت لاکپشتی تا کنار بزرگراه اومد و خاموش شد. دوباره استارت زدم تا میرفتم تو دنده ماشین با یه حرکت
محکم میپرید و خاموش میشد.
کنار بزرگراه پر تعمیرگاه های ماشین سنگین و یه مجتمع تعمیرگاهی بزرگ بود که همشون بسته بود . حتی یه ماشین اون دور و ورا پارک نبود هیچ ادمی هم دیده نمیشد.
یه نگهبان دم در مجتمع بود
گفتم آخ جون الانه که خدا کمکم میکنه یه تعمیرکار خوب میاد بالاسرم
رفتم پیشش گفت اینجا همه تعمیرکار ماشین سنگینن الانم کسی نیست منم سر در نمیارم.
توکل کردم به خدا گفتم خدایا هرچه خیره همون بشه من مطمئنم که از تو این تعمیرگاه ها یکیو میفرستی سراغم.
(مثل اتفاقی که برای ابراهیم و دلفینش تو جاده افتاده بود)
یه ده دقیقه گذشت دیدم خبری نشد. احساس خودم رو خوب نگه داشتم و گفتم حتما خیری درش هست.
زنگ زدم امداد خودرو گفت 45 دقیقه طول میکشه بیاد گفتم باشه منتظر میمونم.
میخواستم از اسنپ فود غذا بگیرم که ناهارم رو بخورم ولی پیغام داد که شما خارج از محدوده شهری هستید و نشد .
گرسنه م بود هیچکی نبود خسته بودم یه لحظه اشک تو چشمام جمع شد سریع خودم رو جمع کردم گفتم
اینجاست که باید ایمانت رو نشون بدی.
شروع کردم شکرگزاری
خدایا شکرت ازغذای خوشمزه دیشب تو یخچال مونده. میرم گرم میکنم و میخورم.
خدایا شکرت که اتفاق بدی نیفتاد و من و ماشین سالم کنار جاده هستیم.
خدایا شکرت که شاگردم که خیلی هم استرسیه و کم سن و سال ، اصرار من و قبول نکرد که من برسونمش و با اسنپ رفت.
خدایا شکرت دخترم با من نیومد چون خیلی اذیت میشد
خدایا شکرت امداد خودرو هست که بیاد کمکم.
خدایا شکرت که گوشی دارم و گوشیم هم شارژ پولی داره هم شارژ باتری.
خدایا شکرت که پول نقد ندارم ولی اینترنتی میتونم پول انتقال بدم.
بعد حدود نیم ساعت دیدم دوتا آقای مسن که یکیشون کت و شلوار تنش بود و مرتب بودن اومدن سمتم.
یکیشون که سیگار میکشید زد به شیشه گفت خانم مثل اینکه ماشینتون خراب شده این آقا (همون کت شلواریه) تعمیرکاره، کاپوت رو بزن بالا یه نگاه کنه.
دوستان من اصلا ندیدم این دو نفر از کدوم سمت اومدن کنار ماشین من
یه لحظه گفتم نکنه خدایی نکرده دزد باشن منم یه زن تنها وسط بزرگراه و هزار جور فکری که آدمای ناآشنا با قانون میکنن
سریع یاد فایل خوش بینی افتادم گفتم خدایا شکرت اینا تعمیرکارای حرفه ایی هستن
منم پیاده شدم ببینم چیکار میکنن دستاشون رو که نگاه کردم سیاه و زمخت بود معلوم بود تعمیرکارن
گفتم خدایا شکرت برای دستای زحمت کششون .
گفت بشین پشت فرمون ببین ماشین حرکت میکنه ، گفتم من نتونستم حرکت بدم کلاج رو میگیرم خاموش میشه.
لطفا خودتون بشینید ، خندید گفت دختر یه دفعه دیدی گازش رو گرفتم رفتم هااا . من خندیدم گفتم نه .
و تو دلم گفتم خدا آدمای خوبی سر راه من میزاره.
نشست و یه ده متری حرکت کرد و خاموش شد پیاده شد گفت فلان قطعه ش شکسته نباید حرکت بدی.
یه کم با دوستش حرف زد و رو به من کرد گفت دخترم امداد خودر رو لغو کن الان بیاد کلی ازت پول جرثقیل و … میگیره
الانم که عصر جمعه س و شبم شب یلدا هیچکی نیست کارتو راه بندازه.
گفتم خب چیکار کنم گفت من حاج رضا ام پشت این مجتمع تعمیرگاه لودر دارم . الان با نگهبانی مجتمع حرف میزنم که ماشین رو ببری داخل تا بعدا بیای ببری پیش تعمیرکاری که خودتون میشناسین.
ماشین رو هل دادن تا داخل حیاط مجتمعی که خیلی بزرگ و شیک و ترو تمیز بود یه گوشه پارک کردم و
منم زنگ زدم امدادخودرو رو لغو کردم.
حاج رضا گفت دخترم من داشتم میرفتم مهمونی ماشینم یه مشکلی داشت اومدم اینجا پیش دوستم که درستش کنه.
اگه میخوای نیم ساعت صبر کن ببرم برسونمت یا بهت پول بدم خودت بری.
کلی تشکرررر و دعای خیربراش کردم و گفتم شما به کارتون برسید باهاش خداحافظی کردم.
یه بچه که سر و صورت سیاهی داشت جارو میکرد حیاط رو ، از صندوق یه تیشرت نو داشتم برا بچه های تیمم بود.
دادم بهش کلی خوشحال شد.
اومدم اسنپ بگیرم با کمال حیرت دیدم اندازه کرایه ماشینم حتی بیشتر موجودی دارم و اصلا یادم نیست
کی شارژ کرده بودم . اینم از کارای خدای عزیزمه.
خدایااااااااااااعاااااااشقتمممم ممنووووونم ازت
خداااایااااااااااا شکرت برای قوانین ثابتت
خدایااااااااا شکرت برای آرامشم
خدایااااااااا شکرت که امروز یه تمرین عملی خوب داشتم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم


1

به نام خداوند هدایتگر
“مستانه محمدی”
سلام به همه دوستای خوبم توی این سایت توحیدی

اول از همه سپاسگزارم از آقای ایزدی عزیز به خاطر این سوال، که باعث شد اینجا ایمان مون به خدا خیلیی بیشتر بشه.

خب منم میخوام چند تا مثال بگم از خودم، با اینکه توی کامنت‌های قبلی‌م گفتم اینجا میخوام چندتاش رو گلچین کنم.

حدود ۳ سال پیش جواب کنکور من اصلا خوب نبود اما به خدا گفتم من میخوام حتما برم دانشگاه  و سپردمش به خودش، انتخاب رشته کردم اونم با هدایت خودش و در اون فاصله تا جواب اومد من فقط تجسم کردم و دانشگاه هم قبول شدم، و برای کارهای ثبت نام هم هیچ کاری نکردم، همه کارهاش رو خواهرم و دوستش که دست خدا شدن  انجام دادن، فقط یادمه یه بار به خواهرم گفتم من واکسنم رو نزدم و اون گفت بابا این بیماری از مُد افتاده گیر نمیدن، خلاصه من آماده شدم رفتم دانشگاه و تو راه دوست خواهرم زنگ زد و گفت خوابگاه نداری چون واکسن نزدی ولی بیا یه کاریش می‌کنیم، راستش اول یه ذره شیطانی نجوا کرد ولی ته دلم ایمان داشتم به الخیر فی ما وقع، ‌با خودم گفتم به نفعمه، این اتفاق باعث شد بیفتم یه خوابگاه دیگه کلا، و بعدها فهمیدم اون خوابگاه قبلی‌م اصلا خوب نبود، و من در خوابگاه جدیدم به معنای واقعی کلمه با ۵ نفر فرشته هم اتاقی شدم(البته از این موضوع هم نگذریم که خودم هم یه پا فرشته‌م)
من امسال از دانشگاه قبلی‌م انصراف دادم ولی چون کارها رو خودم به دوش کشیدم به جای اینکه بسپرم خدا آسان کند برای آسانی ها واقعا با گریه کارهام انجام شد،اما برای ثبت‌نام دانشگاهی که الان توی اون هستم گفتم خدایا خودت کمکم کن و سنگ تموم گذاشت، اول از همه برای ثبت نام خوابگاه باید می اومدم کرمانشاه، اول فکر کردم خواهرم باهام میاد ولی اون آگاهانه میخواست دست به دامن خدا بشم برای همین گفت من کار دارم باید خودت بری،چون تنهایی تا حالا کرمانشاه یا شهر بزرگ نرفته بودم واقعا می ترسیدم، خلاصه من رفتم ترمینال و دو مسافر دیگه هم خانم بودن که یکیشون دانشگاه آزاد درس می خوند، و تا راننده بیاد کلی با هم حرف زدیم و کلی انرژی گرفتم ازش،گفت که شبیه خواهرزاده‌ش هستم و خیلی حس خوبی میدم، به کرمانشاه که رسیدیم به راننده گفتم اگه بخوام برم دانشگاه از کدوم طرف باید تاکسی بگیرم که این خانم گفتن اگه بلد نیستی من الان میان دنبالم می بریمت با خودمون، منم با کمال میل گفتم باشه کلی هم خوشحال شدم یه چشمک به خدا زدم که میدونم کار خودته، آقا یه ذره خلاصه کنم برای خوابگاه اینجا هم وقتی نوبت من رسید که کدوم خوابگاه افتادم، شنیدم مسئول تقسیم به بغل دستیش گفت این دختر خیلی خوش شانس، افتادم خوابگاه داخل دانشگاه و بهترین خوابگاه کارشناسی.
برای ثبت نامم هم پرونده‌م سنندج بود برای همین من بقیه مدارکم که باید پست میکردم هم ارسال نکردم و با خودم بردمش، من رفتم سازمان مرکزی و شخصی که کارهام رو انجام می داد گفت باید مدارکت رو پست کنی هر وقت رسید اونوقت ثبت نام می‌کنیم، ولی مافوقش که همه می‌گفتن خیلی آدم سخت گیری هست مکالمه ما رو داشت گوش می داد و برگشت به این آقا گفت مدارکش رو ازش بگیر چرا بهش سخت میگیری، (اون صبح وقتی رفتم به خدا گفتم میخوام تو وجود آدم‌ها ببینمت و دلها رو برام نرم کنی)حالا بقیه‌ش، بعد سه هفته از امور خوابگاه به من زنگ زدن و گفتن خانوم شما باید خوابگاه‌تون رو تخلیه کنید شما دانشجوی ما نیستی، چون پرونده‌م هنوز نرسیده بود و ثبت‌نامم نهایی نشده بود، رفتم امور خوابگاه گفتن باید تخلیه کنی اون هم با عصبانیت، منم به خودم گفتم مستانه آروم باش درست میشه، اوکی این میگه نمیشه، اشکال نداره یکی دیگه دست خدا میشه، آقا رفتم پیش رییس اون بخش و موضوع رو توضیح دادم گفتن برو سازمان مرکزی نامه بیار، خلاصه رفتم تایم نهار بود و باید منتظر می موندم، اون تایم کلی نجوا بود و منی که تلاش میکردم حالم رو خوب نگه دارم، ولی یادمه یه لحظه با خودم گفتم چرا من باید این مشکل برام پیش بیاد، ولی دوباره برای تمرکز بر نکات مثبت شروع کردم به شکرگزاری، تو اون تایم یه خانم و آقا و بچه یه سال و نیم اومدن خیلی آدمای خوبی بودن منم بچه‌شون رو بغل کردم و کلی باهاش بازی کردم، بعد یه ساعت مسئولین اون قسمت اومدن، جالب اینه پرونده من دقیقا اون صبح رسیده بود اون هم بعد سه هفته، من به نامه نیاز پیدا نکردم چون همون روز ثبت نام من کامل شد،و اینکه وقتی من ماجرا رو توضیح دادم گفتن اصلا چطور بهت خوابگاه دادن وقتی ثبت‌نام تو نهایی نشده، راستش اون موقع فقط می خواستم گریه کنم.سه هفته اگه خوابگاه نداشتم باید هر روز رفت و آمد میکردم ولی من بهترین خوابگاه رو داشتم.
تو همین رفت و آمد دانشگاه ( من از خدا خواستم ببینمش البته هر روز می خوام ببینمش آگاهانه) یه بار با دو آقا هم سفر شدم، اون‌یکی که عقب ماشین نشسته بود، قیافه‌اش غلط انداز بود و من با فاصله زیاد طوری که به در چسبیده بودم نشسته بودم، تا اینکه وقتی داشتن صحبت میکردن چیزی گفت که اشکم دراومد، گفت روزی نیست که معجزه‌ های خدا رو نبینم، داشتن می گفتن یه بار داشتن از تهران برمی‌گشتن، با اینکه برنامه GPS شون روشن بوده ولی اشتباهی پیچیدن تو یه جاده فرعی، تو اون جاده به یه خانوم و سه بچه برخورد میکنن که خیلی فقیر بودن و انگار یتیم هم بودن، می گفت سوارشون کرده و بهشون کمک کرده ولی میگفت من میدونم خدا من رو به اون جاده برد تا به اون بنده هاش، کمک کنم. و کلی داستان از کمک‌های خدا
همون صبح من از خدا خواستم که کرایه یه طرف از مسیرم مهمونش باشم، و این آقا کلی اصرار کردن که کرایه من رو پرداخت کنه و من کلی تشکر کردم ولی برگشتنی اتفاقی دختر دایی‌م رو دیدم و با هم برگشتیم و ایشون کرایه‌م رو پرداخت کردن، در واقع مهمون خدا بودم.
بابا هر روز خدا داره از در و دیوار بهمون کمک میکنه، یه بار ازش خواستم بلای آسمونی نازل بشه استادی که همیشه سر ساعت کلاس هستش دیر برسه چون دیر از خواب بیدار شده بودم، و مسیر دانشگاه رو کنده بودن و استاد بعد من به کلاس اومدن.
وقتی می‌خواستم از دانشگاه مرخصی بگیرم، به خودش سپردم و دل پدرم رو نرم کرد که رضایت بده، وقتی ازش خواستم آسان کند بر آسانی ها، خداوند توی مسیرم کتاب شد دوره شد دوره‌هایی که می‌گفتم مگه تو خواب داشته باشم.
و
.
.
.
این کامنت رو اول از همه برای خودم نوشتم تا تلنگری بشه که بیشتر بهش اعتماد کنم.

در پناه خدایی که هر لحظه باهامونه.



1

9 ماه پیش

سلام مستانه عزیز دوست خوبم، چقدر داستان زندگیت منو یاد اون اوایل آشناییم با این مسیر و سایت انداخت، هدایتهای زندگیت که میخوندم یاد اون موقع و نزدیکی خودم با خدا، مواقعی که بهم میگفت و انجام میدادم انداخت..

بهترین مسیر داری، ادامش بده و قوی تر شو

1

به نام خدای مهربان و هدایتگر به سمت آسانیها
سلام به استاد عباسمنش و استاد شایسته عزیزم
سلام به دوستای عزیزم در این وادی مقدس نور..
یه تجربه ی زیبایی که همین امسال برام اتفاق افتاد خرید ماشینم بود
من مدتها بود هرچقدر تلاش میکردم نمیتونستم ماشین بخرم، بعد اومدم با خودم دودوتا چهارتا کردم دیدم علت اینکه من نمیتونم ماشین بگیرم شاید اصلا موضوع مالیش نباشه :))
بعد ریزتر شدم تو این موضوع و متوجه شدم که بله من ترمز دارم ، یکی از ترمزها این بود که من خیلی خیلی توجه میکردم به نکات منفی خودروسازهای ایرانی و اومدم فول تمرکزی روش کار کردم و دیدم نمیتونم روی نکات مثبت خودروهای داخلی تمرکز کنم، خیلی خیلی ازم انرژی میگیره
پس رفتم دنبال نکات مثبت خودروهای خارجی و ذهنم رو فقط و فقط با همین موضوع درگیر کرده بودم، تمام توجه و کانون توجهم رو سعی میکردم فقط روی این موضوع بذارم که خداروشکر به مرحله ای رسیدم که اصلا دیگه به هیچ عنوان پیگیر نکات منفی خودروهای داخلی و شرکتهای تولیدکننده شون نبودم ، یعنی اصلا دیگه برام مهم نبودن که چیکار میکنن و چیکار نمیکنن…
و این موضوع که تقریبا حل شد و برام بدیهی شد، دیدم خیلی دارم به خرید ماشین نزدیک میشم، نشانه ها داشتن تایید میکردن رسیدن به این هدفم رو
یه مدت کوتاه گذشت دیدم بازم نتونستم بخرم ماشین رو ، یکم دوباره تو خودم دقیق تر و ریزتر شدم دیدم یه ترمز خنده دار دیگه دارم ، اونم این بود که آقا تو جای پارک ماشین نداری، خونه ت پارکینگ نداره، کوچه هم جای پارک درست حسابی نداره ، ماشین میخوایی بگیری کجا بذاری ماشین رو؟ :)
گفتم نکنه همینه واقعا ! خلاصه اونقدر هر روز خونه هایی که پارکینگ نداشتن و ماشینها رو جلوی درب خونشون پارک کردن رو دیدم و به خودم هی میگفتم : ببین چقدر طبیعی و بدیهیه این موضوع ، این که اصلا مشکلی نداره ، پارکینگ نداری که نداری ، این که دلیل نمیشه بخاطر این دلیل ساده ماشین نداشته باشی،
خلاصه وقتی داشتم کم کم این باور رو منطقی میکردم برای خودم، جلوی خونه مون دو تا تعمیرگاه ماشین افتتاح شد و زمین اونجا رو خریدن و حین ساختنش ، من هم به عنوان همسایه بودن اگر احساس کردم نیاز به کمک داشتم تا جاییکه در توان دارم کمک کنم ، اگر نیاز به ابزار یا وسیله ای داشتن
خلاصه یکی از این تعمیرگاه ها امتیاز برق نداشت، اومد درخواست کرد که اگر امکانش هست تا زمانی که امتیاز برقمون وصل نشده، از شما برق بگیریم، منم گفتم بفرمایید هیچ مشکلی نیست، یکی دیگه از این تعمیرگاهها کلی از ابزارهایی که من تو خونه داشتم رو نیاز داشتن و درخواست کردن و من هم گفتم بفرمایید هر چقدر زمان که نیاز دارید ازشون استفاده کنید هیچ ایرادی نداره
خلاصه این سمت قضیه که من بدون هیچ چشم داشتی انجام دادم و حالم خوب بود و داشتم زندگیم رو میکردم ، شرایطی فراهم شد که با یه استاد کار خودروهای خارجی توسط یکی از دوستانم آشنا شدم، به ایشون گفتم من با توجه به این شرایط چنین ماشینی میخوام، اگر موردی چیزی اومد براتون بهم بگید لطفا.
خلاصه گذشت یه مدتی ، این بنده خدا که فقط یکبار همدیگرو ملاقات کرده بودیم، خودش رفته مشهد، چندتا جا رو گشته و یه ماشین آس و در حد صفر برام پیدا کرده و بهم زنگ زد که من اومدم با خانواده مشهد و یادم از شما اومد ، رفتم چندتا جا رو براتون گشتم و این ماشین با این مشخصات دلخواهتون رو پیدا کردم ، اگر میخوایید که من صحبتارو با بنده خدا کنم ، فردا بیایید برای معامله، از نظر منِ تعمیرکار که 20 سال سابقه ی تعمیر در این برند خودرو رو دارم ، این ماشین عالیه
خلاصه من هم با توجه به آموزه هایی که از استاد یاد گرفتم ، ته ذهنم نگفتم سلام گرگ بی طمع نیست، گفتم خدا جانم اینا نشانه ست، من دارم روی خودم کار میکنم، دارم سعی میکنم ترمزهام رو پاک کنم ، پس تو هم داری دستهات رو وارد زندگیم میکنی، دمتم گرم ، این همه نشانه رو نادیده نمیگیرم و سپاسگزارش هستم
خلاصه فردا رفتم مشهد ماشین رو از نزدیک دیدم از عکسایی که برام فرستاده بود هم قشنگ تر و تمیز تر بود
همون روز تمام کاراش رو انجام دادیم و نقد ماشین رو خریدم و آوردم نیشابور ( اولین تجربه ی رانندگیم :)) )
ماشین رو آوردم نیشابور، چند روزی جلوی در خونه پارک میکردم ماشین رو و همه بهم تبریک گفتن که عجب چیز تمیزی گیر آوردی، گفتم متشکرم، ممنونم ازتون، آره خداروشکر خیلی ماشین خوبیه…
من چون همه جوره تسلیم بودم در زمینه ی خرید این ماشین و به خودش سپرده بودم، همین دو تا تعمیرگاهی که جلوی در خونه مون افتتاح شده بودن، بهم ریموتهای تعمیرگاهشون رو دادن و گفتن شبها ماشینت رو بذار داخل تعمیرگاه ، حیفه ماشینت شبا بیرون نباشه، مغازه از خودته :))
همین امشب که اولین شب واقعا سرد و برفی رو تو نیشابور تجربه میکنیم، ماشین جلوی در خونه پارک بود و تنبلیم میشد ببرم داخل پارکینگ اختصاصی بذارم :) ، دیدم آخر شب تق تق صدای در اومد، خانمم گفت کیه این وقت شب؟ تو دلم گفتم حتما یکی از همین بنده خداهاست که میگه بیا ماشینت رو بذار تو پارکینگ ، امشب خیلی خیلی سرده ماشینت زیر برف نباشه، رفتم جلوی در دیدم، بله ، تو سرمای شدید اومده میگه سویچت رو بده ماشین رو ببرم داخل تعمیرگاه ، وای خدایا شکرت، سوئیچ رو دادم بهش ، کلی هم ازش تشکر کردم ، گفت صبح خودم ماشین رو میام میذارم جلوی در خونه تون، گفتم مرسی عزیزم ، متشکرم ازت.
اومدم خونه با خوشحالی و لبخند، گفتم خدایا شکرت که چقدر خوبی ، چقدر خوبی… الحمد لله
چندین بار هم که یه سری ایرادهای جزئی واسه ماشین بوجود اومده رفتم باهاشون در میون گذاشتم، خودشون اومدن ماشین رو دیدن، و از دستشون اگر بر میومده برطرف کردن ایرادش رو و حتی نمیذارن از دستمزدشون حرف بزنم . :) که اگر واقعا میبردم جای یه تعمیرکار دیگه، کم کم هر کاری که این بندگان خوب خدا انجام دادن رو انجام میدادن ، هر کدومش رو 500 تومن الی 1 میلیون تومن میگرفتن که خداوند اینجوری آسون میکنه آدم رو برای آسونیها … خدایا شکرت واقعا خدایا شکرت
بچه ها به خدا به همین سادگی خدا از قبل پلنش رو برات آماده میکنه و اگر ما دقیق باشیم در دیدن نشانه ها و سپاسگزار باشیم در موردشون ، پازل رحمتش رو به بهترین شکل ممکن برات تکمیل میکنه، جالبه این پازل با هر قطعه ی جدیدی که برات فراهم میکنه ، هر لحظه معنا و تصویر کاملی داره برات ، هیچوقت هم تموم نمیشه ، همیشه هم معنا داره
جالبه نه؟
پازلی که تموم نشده ولی همیشه برات معنا و تصویر کلیش رو نشون میده ..
سپاسگزارم یا رب العالمین
سپاسگزارم ازت دوست عزیز وتوحیدی ، رفیق عزیزم حبیب الله ایزدی …
قلبت سرشار از آرامش الله باشه …



4

9 ماه پیش

سلام مصطفی عزیزم

هم کامنتهات و هم پاسخ هات و هم سوالاتت خیلی توحیدی هستن و من از شما ممنونم.

این صفحه هم کلا رحمت و برکته و شما هم فعال این صفحه هستید.

هر روز که سعی میکنیم توحیدی تر باشیم ،خداوند از بینهایت راه ما رو آسون میکنه برای آسونی ها.

خیلی قشنگ به ذهن آدم میندازه مشکل ذهنته،اصلاح کن،اصلاح میکنی،نعمت از در و دیوار میریزه.

بودن در این سایت و نوشتن و خوندن و شکرگزاری کردن ،یکی از نعمتهای بزرگ خداست که ما رو به مدار رب نزدیکتر میکنه .

قصدم سپاسگزاری از شما مرد بزرگ بود و اینکه توحیدی بودنتون رو سپاس مثل استاد عزیزمون


9 ماه پیش

سلام وعرض ادب دارم جناب آقای پور اذر

خیلی خوشحال شدم از خرید عالی اتوموبیل جدیدتون

من هم استارت خرید ماشین رو زده ام و با دقت به خرف شما چند ترمز پیداکرده ام

من برعکس فکرمیکنم اتوموبیل خارجی کارکرده قطعات یدکی گران دارد احتمال خرابی این ماشین ها بالا میره

جای پارک مناسب نمیتونم درترافیک پیداکنم

هزینه تعمیرات بالا داره

درمورد ماشین های داخلی هم میزان ایمنی بدنه وکیفیت قطعاتشون فکرمن رومشغول کرده جوری شده که وقتی ذیدم این قضیه انرژی زیادی ازمن میگیره کلا فکرخرید اتوموبیل را ازسرم بیرون کردم وحتی با اتوموبیلی که الان دارم هم سرکارنمیرم

به خاطر شلوغی وترافیک ورعایت قانون سلامتی پیاده روی واستفاده از نقلیه های عمومی را شروع کرده ام

الان که نگاه می‌کنم می‌بینم سطح انرژی من چندبرابرشده و میتونم تصمیم گیری های بهتری داشته باشم وخرید ماشین روسپردم به خود خدا وازش خواستم بهترین تصمیم رو دراین زمینه خرید ماشین واسم بگیره

اینم فهمیدم میتونم با کم کردن وابستگی هام به هرچیزی چقدر متمرکز تر روی اهداف مهم زندکی کارکنم لطفا درمورد ترمز های ذهنی من راجع به انواع اتوموبیل من روکمک کنید من ساکن مشهدهستم


9 ماه پیش

سلام و درود خداوند به شما دوستای نازنینم، امیدوارم که هر لحظه در آرامش و حال خوب باشید. سپاسگزارم ازتون واقعا و براتون بهترینها رو از خداوند میخوام.

سپاسگزارم ازت ابراهیم جان، خداوند در تمام لحظه‌های زندگیت یار و یاورت باشه…

خانم علیمی عزیز خیلی عالی دارید پیش میرید بهتون تبریک میگم.

اینکه اصل آسانی رو پذیرفتین و قلبتون رو برای هدایت باز کردین و در حال تسلیم زندگی میکنید اولین و قوی‌ترین نشانه‌ست که اون خواسته در حال تحققه

ترمز اساسا حالتیه که ما خیلی دنبال نکات منفی هستیم و تمرکز میذاریم رو همون نکات منفی، وقتی متوجه این حالت بشین، همونجا حواستون رو جمع کنید که این تمرکزه داره از اون باور محدود کننده یا همون ترمز نشأت میگیره، اینجا میتونید اصطلاحا خرّش رو بگیرید…

خب در مورد ترمز ماشینهای خارجی فرمودین 1-لوازم یدکی گرون‌تری دارن،

2-خرابی بیشتری داره، پس هزینه تعمیراتشم بیشتره

احتمالا خیلی هم زیاد میشنوید که لوازمش پیدا نمیشه

من برای این باورها و ترمزها از این منطق‌ها استفاده کردم

این ترمزها رو با احتمالات رو در رو کردم و خیلی راحت کمرنگ شدن

چون این ترمزها تقریبا قانون احتمالاته اونم از نوع خیلی کمش

مثلا ما فرض میکنیم لوازم ماشینهای خارجی گرونه ، آیا کیفیت قطعات خودروهای داخلی به اندازه‌ی کیفیت خودروهای خارجی هست؟ درسته شاید ارزون‌تر باشه

اما احتمال خرابی کدوم قطعه در این دو حالت بیشتره؟

قطعه با کیفیت زودتر خراب میشه یا قطعه بی‌کیفیت؟

قطعا قطعه با کیفیت، عمر بیشتری داره پس زمان بیشتری میشه ازش استفاده کرد.

قطعه بی کیفیتِ ارزون‌تر، اونم نه خیلی ارزون‌تر، چقدر احتمال داره به دفعات بیشتری خراب بشه و مجبور باشید در یک بازه‌ی زمانی مشابه چندبار خرید کنید و هزینه تعمیر و تعویض بدین؟

مثال عرض میکنم اعداد دقیق نیست

،یک جفت لاستیک خوب باکیفیت ۲سال کار میکنه، هزینه اضافه‌ش مثلا اگر بی کیفیت ۱۰ میلیون باشه

اونا ۱۵ میلیونه

لاستیک بی کیفیت زودتر خراب میشه، استهلاک بیشتری داره و کمک‌ها رو میتونه زودتر مستهلک کنه پس هزینه‌هاش در همون تایم فرضی دو سال بیشتر از نوع با کیفیتش میشه.

اینکه احتمال بدیم خرابیِ ماشین خارجی بیشتره یا داخلی ، منطقت چی میگه؟ صحبت عموم مردم رو در نظر نگیر

منطقت بهت میگه خب قطعا وقتی یه محصول کیفیت ساخت و استاندارد بالاتری داره ، احتمال خراب شدنش به مراتب کمتره

یه منطق قوی که باعث شد راحت‌تر تصمیم بگیرم و ترمز برداشته بشه این بود:

اینکه ما احتمال خرابی رو، احتمال گران بودن قطعات رو، احتمال بالابودن هزینه تعمیرات رو، احتمال کمیاب بودن قطعات رو در نظر بگیریم ولی چرا احتمال تصادف رو در نظر نمیگیریم؟

اگر ذهن نجواگرمون داره با این ترمزهای خنده‌دار ما رو مجاب میکنه جنس بی کیفیت بگیریم ، چرا این احتمال رو جلوش نذاریم؟

درصد رخ دادن اتفاقات و احتمالهای بالا خیلی کمتر از تصادفاته تو ایران، این موضوع رو دارم میگم چون بین دو راهی انتخاب با کیفیت و بی کیفیت قرار گرفتین و با یک سری ترمزهای خنده‌دار ، مجاب میشید اون بی کیفیته رو انتخاب کنید،

وگرنه در صورت کلی، وقتی باورهای سالم و عالی در خودتون ایجاد کنید به مسیری هدایت میشید که انتخاب کردن براتون راحت‌تر میشه

چون نشانه‌های واضحی دریافت میکنید

در ادامه اون احتمال تصادفه، خب کدوم محصول دوام و استقامت بالاتری داره؟

نمیخوام ذهنتون رو درگیر این ترمزها و احتمالات کنید ، قصدم از این مثال این بود که اون ترمزهایی که دارن جلوتون رو میگیرن دقیقا مثل همین موضوع احتمالی تصادف بی پایه هستن

اگر قرار باشه این احتمالات بی پایه و اساس رو بهش توجه کنیم و بهشون انرژی بدیم

یقینا به مسیر درست و آسانی هدایت نمیشیم

من برای ذهن خودم هیچجوره نتونستم منطقی کنم که ماشینها و قطعات داخلی بهترن و خریدشون به صرفه تره

چون تمام احتمالات و‌ترمزهایی که نام بردین احتمال رخدادنش برای خودروهای داخلی بیشتره و هزینه‌های خیلی بیشتری رو دوشم میندازه… پس به سادگی کلا دورش رو خط کشیدم و دیگه اصلا بهشون فکر هم نکردم

برعکس در مورد مزیتهای خودروهای خارجی مدنظرم ،هرچند کارکرده و قدیمی‌تر هم باشه فکر کردم

و الان به لطف اینترنت هیچ خودرویی تقریبا تو ایران نیست که قطعه‌ش پیدا نشه

به قول شما این همه مدت پیاده روی کردیم و لذت بردیم،

بالفرض مثال خودروی خارجی خریدیم و قطعه‌ش اگر یک درصد تو شهر خودمون موجود نبود، مگر اینترنت رو ازمون گرفتن؟ خب سفارش میدیم و یه مدت دوباره همون روال پیاده روی رو انجام میدیم و از لحظه حال لذت میبریم، احتمال رخ دادنش چقدره؟ دوباره برگردین به قانون احتمالات، ما داریم تو این سایت به این باور میرسیم که اگر احساس خوبی داشته باشیم و باورهای خوب بسازیم، الخیر فی ما وقع…

کم ماشین ایرانی تو تعمیرگاهها دیدیم که شاید یک هفته داخل تعمیرگاه مونده بخاطر یک قطعه،

تو همین نیشابور من به وفور دیدم که خودروهای داخلی فلان قطعه‌ش تو هیچ لوازم یدکی فروشی نبوده و اومدن از مشهد خریدن…

خصوصا برای شخص شما تو مشهد هیچ ترمز کمبود قطعه‌ای نباید وجود داشته باشه، شیر مرغ تا جون آدمیزاد تو مشهد پیدا میشه…

خب با همین منطق قبول کردم که این فقط یک باوره اشتباهه که فلان قطعاتش پیدا نشه میخوایی چیکار کنی؟ فلان مشکل بخوره کی هست درست کنه برات؟

که اگر فقط در مورد هر کدوم از ترمزهای خنده‌دار یکم سرچ کنید تو مشهد میبینید فقط تو بلوار جمهوری مشهد قطعه‌ای نیست که پیدا نشه و مشکلی نیست که تعمیرکار مخصوص خودش رو نداشته باشه

حتی تا دلتون بخواد تعمیرکار سیار داره تو مشهد که تخصص چند ده ساله دارن…

خب همه اینارو دارم عرض میکنم که ببینید برخی ترمزها چقدر بی پایه هستن و فقط بدون هیچ دانشی تو دهن مردم افتاده.

حاضرن خداد میلیون تومن پول نازنین رو بدن به یه خودروی بی کیفیت ، چون میگن صفره!!!

که اگر با همون پول سرچ کنن خودروهایی پیدا میکنن که اگر ۱۰ سال سواری بگیری ازش آخ هم نمیگه و فقط بنزین و روغن میخواد

لذت سواری و امنیت اون خودروها رو از خودشون دریغ میکنن، چون حرف مردم تو مغزشون خیلی قوی شده و اون باورها و ترمزهای بی‌پایه و اساس دارن به جاشون تصمیم میگیرن…

خیلی طولانی شد امیدوارم مفید باشه براتون.

در پناه الله مهربان شاد و سالم و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید


9 ماه پیش

هزاران درود ومنزلت برشما جناب پوراذرعزیز

چقدربسیط وجامع توضیح دادید چقدر کمک کردید ذهنیت فقیرم رو عوض کنم راجع به خودرو های خارجی وایرانی

وقتی شما اینقدر روی احساس لیاقتتون کارمیکنیدهدایت می‌شوید

به جای پارک مناسب

تعمیرکارخصوصی درب منزل

رفاه وآسایش با خودروی عالی

یک کارگزارخوب ازطرف خدا برای انتخاب خودرووهمون انرژی خدا که به شکل یک اتوموبیل وارد زندگی تون شده

چقدر این رهایی وتسلیم بودن رو چه درزمینه خدمت سربازی وشغل و انتخاب خودرویتان کارساز بوده

نمیدونم چرا خدا خیلی هدایتی به دنبال چالش ترافیک مشهد به من الهام کرد که یک مدت با وجود داشتن خودرو سعی کن از پیاده روی وسیله نقلیه عمومی هم لذت ببری

این کم کردن وابستگی به خودرو یک اتفاقات جالب رو واسم رقم زد دید من بازترشد وقدرت شکرنعمات رو بیشتر پیداکردم فهمیدم بدون خودرو هم میشه لذت وافر برد

1

به نام خدای مهربان
میخوام از تجربه خودم در مورد پریود شدن بگم
چیزی که از وقتی یادم میاد واکنش بدن من در این مورد بسیار متفاوت بوده، یادمه همیشه دوستانی داشتم که توی مدرسه که می‌شد مثلا یکیشون که دقیقا یادمه یک روزی نمیومد مدرسه وقتی راهنمایی بودم
دبیرستانم میدیدم هم کلاسی میگفت بابام منو برد دکتر چون میفهمید من حالم بد و پریود شدم اینا ولی من هیچ وقت یادم نمیاد درد کشیده باشم توی این مورد همیشه تایم های خالی و زنگ تفریح حتی وقتی پریود بودم روزهای وسط به اخر دوره پریودی توپ هندبال دستم بود و میرفتیم تمرین میکردیم
میدویدم
یه مسئله ای درموردش داشتم برام که غیر طبیعی بنظر میرسید اما چون همیشه میگفتن تا این مورد فرصت هست و درست میشد منم هیچ وقت نگرانش نبودم
مطمئنم درموردش به درک بهتر میرسم
اما در کل همیشه اوکی بودم حتی وقتی با مسیر شناخت بیشتر و خدای قدرتمند تر خودم هدایت شدم هم همیشه اوضاع خوب بود نه تنها این مورد بلکه گلو درد و سرماخوردگی هامو خودم حل میکردم میگفتم این بخاطر فلان مورد هست که گلوم درد میکنه
اما از یه جایی که توی مسیر حاشیه های زندگی و جزییات اصل دونستن و از این شاخه به این شاخه پریدن و ترس ها و هدف نداشتن ها قرار گرفتم دردهایی کشیدم که توی عمرم ندیده بودم اصلا برای من غیرررر قابل باور بود خدای من و بشدت ترسناک چون من اصلا هیچ تجربه ای از این درد ها نداشتم اما هر بار که میوفتادم روی دور هدف داشتن و تلاش کردن و یه هدف والا داشتن اوضاع خوب میشد
دلیل اینکه تایم راهنمایی و دبیرستان من توی این قضیه اصلا مشکلی نداشتم بخاطر این بود من بشدت میخواستم بهترین باشم بشدت برام مهم بود بشدت ذهنم درگیر درس بود بشدت درگیر این بود به درسم برسم اصلا وقت نداشتم برای چیزای دیگه
حالا این وسط یکسری باورهای اشتباه داشتم در ورد درس خوندن ولی بشدت میخواستم که هر سال معدلم بالاتر بره که همینم توی راهنمایی اتفاق افتاد و هرسال من معدلم بالاتر رفت بعدش وقتی توی مسابقه هندبال بین مدارس به مدرسه شاهد باختیم من گفتم خدایا من میخوام برم توی این مدرسه درس بخونم من مدرسه دولتی و… اینا حتی وقتی رفتم شاهد دوباره سال سوم خواستم کوچ کنم به یه مدرسه بهتر و با معلم مدرسم که اونجا درس میداد مشورت میکردم
امروز میخوام از روند پشت سر هم بهتر شدنم بگم
امروز صبح بدون درد روز اول پریودی را اغاز کردم خداراشکر
از دفعه قبل بهترم
و دفعه قبل هم از دفعه قبل ترم بهتر بوده
و این روند بهتر شدن دوست داشتم امروز بنویسم که از حالتی که صبح بلند میشدم یهو میوفتادم روی زمین و یکی باید به دادم میرسید دوباره رسیدم به مرحله ای که بدون درد صبح بلند شدم و هیج ضعفی نداشتم خداروشکر میکنم مریم قوی، مریم قوی
یه تجربه دیگه دارم امسال تابستون به خصوص که بشدت ذهنم درگیر کلاس های فوتسال و دویدن های شبانه ام بود من هیج درد خاصی نداشتم
شاید باورش سخت به نظر برسه ولی وقتی پریود هم بودم میرفتم تمرین و 1 ساعت نیم تمرین فشرده داشتیم
ذهنم فشار میاورد که به مربی بگو پریودی، ولی من اصلا دوست نداشتم و ندارم بهونه داشته باشم برای هدفم
نکته جالبش اینکه که برای چند هفته تمرین هام متوقف شد دوباره درد کمر گردن درد لگن درد اومد سراغم
دوباره تمام اون مسائلی که توی بدنم باهاشون مواجه میشدم پدیدار شدن
این بار میخوام اگاهانه تر برم جلو و همشون حل کنم
ولی اینو به عین دیدم وقتی به صورت فشرده مدتی تمرین میری و ذهنت درگیر تمرینات هست اصلا وووووقت نمیکنی فکر کنی آی میخوام پریود بشم آی درد و ناله و این چیزا
اوه مای گاد مریییییم قوی ،مریم باج نمیده، مریم فقط باید یاد بگیری  باید بپذیریش و حلش کنی و قوی ترش کنی، چون مهم احساس خوبته و اگاهانه پیش رفتن
درد کشیدن طبیعی نیست
پریودی برای اینکه هر بار یه رحم جدید و قوی تر داشته باشی مثل داشتن پوست جدید و بهتر داشتن میمونه مثل داشتن موهای بهتر و سالم تر میمونه، مثل داشتن یه معده قوی تر میمونه، نه اینکه درد بکشی
پریود شدن برای اینکه درک کنی قدرت پاک کردن و تغییر داری توی وجودت
هورمون های جنسی که تو داری سیستم خودش داره
بپذیرش
خداراشکر که هدایت شدم دارم بهتر میشم
این تجربه جدید من بود دوست دارم به ثبات بیشتر درموردش برسم و هیچ وقت برام تکراری نشه و باز دوباره بیام درموردش خیلی بهتر قشنگ و قوی تر صحبت کنم.


1

با سپاس و تشکر از خداوند بی انتها که همیشه باید شکرگزارش باشیم بنده حدود دوهفته بود صبح ها که ماشین پرایدمو روشن میکردم لرزش زیادی و صدای بدی افتاده بود تو موتورش جوریکه ماشین یکدفعه میخاست خاموش بشه و منم نگران هزینه های تعمیرش بود تا اینکه دیروز بهم الهام شد ببرش تعمیرگاه و منم کل موجودی کارتم زیر ۴۰۰ هزار تومان بود خلاصه هنگام برگشت از کارم سر راهم ماشینمو گذاشتم تعمیرگاه و امروز ساعت ۱۰ صبح رفتم تعمیرگاه و مکانیک هم استارت زد و دیدم موتور ماشین هیچ صدایی و لرزشی اصلا نداره و گفت من از پول که بدم نمیاد ماشین شما کاملا سالمه حتی دستگاه دیاگ هم زد و گفت همه چیزش سالمه فقط شلنگ جنت رو عوض کرد که سوراخ بود کلا مبلغ ۳۰۰ هزار تومان پرداخت کردم و وقتی کاری رو با تمام قلبت با تمام ایمانت بقدرت خدا و با احساس خوب بخدا میسپاری بدون خدا خودش کارشو بلده منتها ذهن میاد وسط میگه نه درست نمیشه نه کار خدا نبوده نه حالا اینکه چیزی نبود ولی بقول استاد وقتی جلو هزینه های اضافی گرفته میشه این خودش یک نشانه هست که ما در مسیر درست هستیم یا حق در پناه حق باشید



2

9 ماه پیش

گل رز عزیز سلام

گفتید هزینه اضافی،واقعا یکی از نعمتهای الهی همین کم شدن و به صفر رسیدن هزینه های اضافه هست.منم تقربا یکسال بعد از ورود به سایت متوجه شدم کلی هزینه های اضافیم کم شده کلی تخفیف بهم میدن بدون اینکه درخواست کنم.یادمه رفتم تعویض روغن ،موقع حساب کتاب گفت روغن گرون شده ولی برای شما ۶۰۰ تومن بکش.حالا سری قبلش از من ۸۰۰ گرفته بود یا ماشین واشر سوزونده بود و کلی خرج دیگه بردم مکانیکی کلا ۲ تومن از من گرفتم ،یکی از آشناها برده بود با همین مشکلات ماشین من ۶ تومن ازش گرفته بودن .به چشم میبینیم اختلاف قیمتها رو .ببینید چقدر خداوند بخشنده است.ممنونم که یاد آوری کردید.

سلام درودسپاس به حبیب آقای عزیز بابت این سوال بینظیر

تا قبل عید به خدا 2تا کار سپردم و باخودم گفتم میام نتیجه شو اینجا مینویسم

اما الان که یکیش انجام شد به خیر خوشی با عزت و احترام حال خوب و عالی هممون ذهنم بسبار بسیار اونو کوچیک (مزخرف بعنوان یه خواسته میدونه) ولی واقعا برای اون موقع و اون شرایط من مهم و ارزشمند بوده که خدا برام انجام داده

من از خدا خواسته بودم یه مهمانی بدم که خدا خودش میزبانش باشه اسباب و شرایط خودش تدارک ببینه و فراهم کنه چون هیچ ورودی مالی نداشتیم درخواست این مهمانی از همسرم هم بسیار برام مشکل بود تا بلاخره با ذهنم کلنجار رفتم شرایط مهمانی رو نوشتم با خوندن کامنتهای همین صفحه و امیدوارانه درخواستم گفتم همسرم قبول کرد و خدا خودش از طریق خانواده ام بعضی شرایط و بقیه اش از طریق همسرم شرایط خریدها همه رو به موقع برام فراهم کرد

ولی خیلی خیای مهم هست وقتی سپردی به خدا إرامش داشته باشی مخصوصا در لحظات اخر که هیچی مشخص نیست و ذهن به شدت نجواگره کنترل کنی

وقتی فقط 3 ساعت مونده مهمونا بیان اما هنوز شرایط پذیرایی مهیا نشده ولی هر وقت زمانبندی به خدا سپردم همه چیز و کارام دقیقا به موقع انجام شدن

الهیییی شکرت خدابا خیلی بزرگی