سپردن کارها به خداوند - صفحه 10

دسته بندی: معنویت

جواب‌های «عقل‌کل»دسته بندی: معنویتسپردن کارها به خداوند
11

سلام به دوستان عزیزم
دوستان یک سوال به بهم گفته شد بپرسم و اینه که کارهای که تا حالا به خداوند سپردی و به طور معجزه آسا انجام شده و همزمانی ها صورت گرفته رو در زیر این سوال بنویسید تا از اینکه ایمانمان نسبت به سپردن کارها به خداوند وانجام شدنش به نحوه احسن بیشتر بشه ومصداق این آیه قرآن رو که آیا خداوند برای تو کافی نیست بهتر درک کنیم ودیگه این همه زور نزنیم و وا بدیم و کارها رو به کاردون بسپاریم و از گذر عمر لذت ببریم
دوستان مطمنا هر کدوم از ما از سپردن کارها به خداوند مثالهای داریم حتی مثالهای کوچک رو هم بنویسید مثل پیدا کردن یک آدرس مثل کمک گرفتن برای بردن یک بازی منچ و خیلی مثالهای بزرگتر یا برنده شدن در یک قرعه کشی
اگه هر کدوم از ما آگاهانه مثالی از کمک خداوند در زندگی روزانه بزنیم چه کولاکی میشه برای قدرتمند کردن این باور عالی و توحیدی

قبلا از تمام دوستان عزیزم که در جواب دادن به این سوال من و تمام دوستان را همراهی میکنن سپاسگزارم

نمایش:  به ترتیب تاریخ   |  به ترتیب امتیاز   
1

سلام به بچه های خوب محله ی خدا 🩵🦋
.
چه احساس خوبیه وقتی به همزمانی ها و هدایت های خدا توی زندگیت اهمیت میدی وبا نوشتنش این پیغام رو برای خدا میفرستی که من قَدر هدایت هات رو با چشم هام می‌دونم و ازت ممنونم که همیشه داری ازم مراقب می‌کنی.
احساسم من رو دعوت کرد با نوشتن چندتا همزمانی ها و هدایت های الله که با نشر دادنش نور قلبم رو بیشتر و بیشتر کنم.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@
مدتی بود که هروقت خودکار آبی می‌گرفتم چند روز بعد گم میشد،یعنی این شده بود معضل من که چه کدی توی سر من می‌چرخه که باعث تکرار این الگو شده😐نمی‌دونم چندتا خودکار آبی پر رو الکی گم کردم انقدر دیگه اصلا نمی‌رفتم بخرم چون ذهنم می‌گفت ولش کن،گم میشه.
تا اینکه هفته ی پیش رفتم دفتر جدید بخرم،دیگه گفتم بزار خودکار آبی و قرمز بخرم برای دفتر جدید،خودکار خریدن همانا و به محض رسیدن به خونه ،ناپدید شدن خودکار ها ،همانا 😐
دیگه نشستم واکاوی مغزم و صحبت با خدا،گفتم خداوکیلی داستان چیه؟دلیل گم شدن خودکارا چیه؟
بهم گفت یک بار این اتفاق افتاد و تو بهش توجه کردی،با توجهت دومی رو خلق کردی و سومی و چهارمی!تو همه ش نگرانی و به گم شدن خودکار ها فکرمیکنی،میتونی این نگرانی رو از سرت ببری بیرون؟به خودت بگو من نگران خودکارم نیستم و ازین لحظه به بعد دیگه بهش فکر نکن و کانون توجهت رو از روی گم شدنش بردار …
منم با دریافت جریان هدایت گفتم چششششم رئیس!اطاعت و کلا دیگه نگرانی رو از سرم بردم بیرون…
و الله اکبر ….
فردا صبح دیدم جفت خودکارهام روی دسته ی مبله!!!
قیافه ی من 😳گفتم مامان؟!اینا کجا بودن ؟!؟»
گفت والا دیروز با بابا رفتیم سر زمین کشاورزی،تا بابا در ماشین روز باز کرد،این دوتا از تو ماشین افتادن پایین روی زمین،جلوی پای بابا 😳
این درحالی بود که من پیاده رفته بودم خرید و بعد از رسیدن خونه ،یکی دوساعت بعد خودکارام گم شده بود😳😳😳تو ماشین بابام چیکار میکردن؟!
خدایا توووو چقدر باحالی آخه 😍بوس به کله ت 😘😘😘
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
چند وقت پیش برای ناهار دعوت شدم به رستوران میزبان بابلسر که خیلی رستوران با کیفیت و معروفی تو اون منطقه ست.
خلاصه برای غذا،گفتم بزار جوجه کباب بردارم که دیگه هزینه ی زیادی روی دست میزبان نیفته،وقتی رسیدم جلوی کانتر کباب ها گفتم لطفا ٢ تا جوجه کباب!خانومه گفت چشم…بعد دیدم رفت سمت کباب کوبیده ها…اولش گفتم حتما برای من نیست واسه یکی دیگه داره جا میکنه،بعد دیدم کسی هنوز کنار من نیست،دوباره صداش زدم گفتم من جوجه کباب میخواما،اونم سر تکون داد و تایید کرد 😐و بعد دیدم داره سینی کوبیده هارو میده دست من،انگار واقعا یکی مسخش کرده بود،همون موقع تو قلبم این صدا رو شنیدم : تو مهمون منی سعیده،تو لایق بهترین هایی،من برات بهترین غذارو انتخاب میکنم،برو حالش ببر:)
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
دیروز ١٠ اردیبهشت،سالگرد روزی بود ک با آقای محمودیان و پسرداییم برای اولین بار رفتم کافه آلور کیش و برای اولین بار مدیر عاملی که خدا برام انتخاب کرده بود و دیدم.
به خدا گفتم خدایا امروز می‌خوام فقط به تو فکر کنم نه به هیچ چیز دیگه،امروز می‌خوام فقط به عظمت و بزرگی تو فکر کنم که همیشه تو زندگی من شاهکار می‌کنی،خدایا امروز من رو با نور خودت پر کن.
چند دقیقه بعد چندتا پیام از دوستم داشتم که حاوی پیغام خدا بود ویکیشون این بود : کتاب جاناتان مرغ دریایی رو بخون…
دقیقا در سالگرد روزی که من پرواز کردن رو یاد گرفته بودم و میخواستم یک دنیای دیگه ای رو تجربه کنم …خدا با هدایتم به سمت این کتاب بهم گفت: تو جاناتان منی😍
ای خدا الهی قربونت برم منننننن،انقدر تو نازی 😍
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
جدیدا همزمانی ها خدا با حضور انسان هایی توی زندگی من زیاد میشه که میان درمورد یک موضوعی ازم سوال میپرسند و وقتی من با قانون و قرآن جوابشون رو میدم،مثل آدم های مسخ شده محو صحبت های من میشند و بهم این پیغام رو میدن تو خیلی تاثیر گذاری و میتونی با این ویژگیت ارزش خلق کنی.
این درحالیکه من آگاهانه با هیچکس درمورد این موضوعات حرف نمی‌زنم،اما کاملا میفهمم این هم زمانی ها کار هدایت خداونده.
چند وقت پیش توی یک مهمونی هدایتی،عمه م بهم گفت تو بچه بودی نتنها خیلی کتاب میخوندی و عاشق کتاب و داستان بودی که من رو هم کچل میکردی برات کتاب بخونم،میگفت بهترین هدیه ای که تورو بی نهایت خوشحال میکرد این بود که کسی برات کتاب بخره…
همون شب بود که تو مهمونی همه داشتن سریال شبکه ١ رو نگاه می‌کردند و منم طبق معمول مشغول کارهای خودم بودم و توجهی به تلویزیون نداشتم که همون لحظه قلبم گفت به تلویزیون توجه کن…دیدم تو فیلم یک خانوم نویسنده ای نشسته و داره کتاب ش رو برای بقیه امضا می‌کنه و درجواب مصاحبه گر میگه من می‌دونم کتابم جهانی میشه:)
فرداش توی راه یک تابلوی بزرگ دیدم که نوشته بود :
مسیر موفقیت تابلوعه
دیگه خدا چه جوری باید به من بگه بشین کتابی که داری مینویسی رو تموم کن که من بفهمم نمی‌دونم 😂😂😂
خدایا دمت گرم،خیلی آقایی،خیلی مردی،چشششششم رئیس من،اطاعت امر….
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
چند وقت بود که یک کار خدماتی میخواستم انجام بدم وبه خدا گفتم به یک مرکز خوب هدایتم کنه،چند روز بعد هدایت رسید و از زبون دخترعمه گفت فلان جا خیلی خوبه!خودشم برام نوبت گرفت گفت این روز این ساعت برو …
بعد دقیقا همون روز و همون ساعتی که من رفتم اونجا و روی مبل نشسته بودم تا نوبتم بشه دیدم یک دفترچه جلوم بازه و دقیقا روی این صفحه ست که نوشته :
Miracle is happiness
معجزه اتفاق می‌افته :)
یکی دوساعت بعد،یکم افکار توی سرم سمت نجوا چرخید منم سعی کردم بهش بی توجهی کنم‌و‌تایم اوت بگیرم!
چند دقیقه ی بعد یک ریمیکسی گذاشتن که با این جمله شروع شد:
مهم ترین درسی که از زندگی یاد گرفتم،رها بودنه:)
اصلا یک وضضضعی:)
یک ساعت بعد یک هدایتی اومد که عکسی که از اون نوشته معجزه اتفاق میفته رو برای دوستم سمیه جان بفرستم،اصلا چنان این نشانه در بهترین زمان به دستش رسید که اشک جفتمون دررررومد…
بعد همینجوری با مونتوم های مثبت فراوان،تصمیم گرفتم پیاده روی کنم سمت خونه‌و داشتم به زبون شکرگزاری هام رو میگفتم با خدا حرف میزدم که یک ماشین از جلوم رد شد که بزرگ نوشته بود:هیچ کس،در راه نمی‌ماند!
🥹😍🤍
دیگه خداوکیلی :
الله اکبر این همه جلااااااال،الله اکبر این همه شکووووووه
خدایا مرررررسی که انقدر عشقی!خیییلی دمت گررررمه!
خدااایاااا با شادی منتظر دریافت معجزه هات هستم!
و ایمان دارم تو با لبخند معجزه هارو به من عطا خواهی کرد.
🩵🦋🩵🦋🩵🦋🩵🦋🩵🦋🩵🦋🩵🦋🩵🦋🩵


1

به نام خدواند فراوانی ها.
سلام
«ناهید»
من امروز ظهر به خدا گفتم خدایا ازت میخوام یه مشتری برام بفرستی.
مطمئن بودم که این کارو برام انجام میده.

الان ساعت 18:53 گوشیم زنگ خورد. ناشناس بود.
قبل ازاینکه جواب بدم چشممو بستم و گفتم خدایا میدونم که کارتو کردی.ممنونم ازت.💚
جواب دادم.
و بهم سفارش 5کیلو گرم جنس داد.
منم با حس خیلی عالی قبول کردم.
به به به.
خدایا عاشقتم.
خیلی دوست دارم خدا جونم.
امسال واقعا واسم سال رویایی رقم زدی مهربونم.


1

سلام دوست خوبم
مرسی واقعا ب خاطر سوال بی نظیری که پرسیدی.این سوال کلی ماجرا تو ذهنم زنده کرد که از اینکه ب خدا سپرده بودم نتیجه گرفتم. همینطور از کامنت بچه ها نهایت استفاده رو بردم دلم میخواد جواب های زیادی ب این سوال دادع بشه تا هممون ازش درس بگیریم
اولینش ماجرای مهریه من بود..همسرم ب هیچ عنوان قبول نمیکرد 200تا سکه مهرم کنه و‌پدرم هم اصلا کمتر از این رو قبول نمیکرد و من این بین خیلی اذیت میشدم هر چیزی که بلد بودم از قانون جذب رو استفاده میکردم جملات تاکیدی تجسم.تغیر باور و…اصلا نمیتونستم حریف ذهنم بشم .یه روز سر شیفت تو حیاط نشسته بودم که خدایا چکار کنم؟دیگه راهی ب ذهنم نمیرسه ..و جواب اومد .فقط بسپرش ب خدا اون میدونه چکار کنه ..فرمان صادر شد خیلی قاطع .من هم کاملا ناخوذاگاه تسلیممممممم شدم خیلی عجیب .گفتم باشه دیگه ولش میکنم ..اصلا باور نمیکنید چقذرررر عجیب همه چی درست شد و همسرم خیلیی راحت قبول کرد و‌مهریه تعیین شد و با عشق ازدواج کردیم
2با وجود اینکه ما با عشق و اشنایی کامل با همسرم ازدواج کرده بودیم ایشون اوایل ازدواج ب من گفتند از ظاهر من خوششون نمیاد غیر مستقیم البته و من خیلییییی ناراحت بودم .بازهم همون ندای قشنگ الهی اومد بنویس چیزی رو‌که ک میخوای..و من نوشتم دلم میخواد در نظر همسرم زیباترین باشم و اینطور با من رفتار کنه و نوشتم و کلا فراموشش کردم ..همه چیز دگرگون شد .هیچ مشاور و هیچ عمل زیبایی نمیتونست اینقدر منو پیش همسرم جذاب کنه ..و الان ایشون عاشق ظاهر منه و‌همش میگه واقعا چه زیبایی و کلی خدارو ب خاطرم شکر میکنه😎
3بارها شده حرفی رو که نباید بزنم ب زبون اوردم و بعدش فهمیدم اگه این حرف بر ملا بشه چیییییی میشه و‌کلی دعوا میشه …کلی ترسیده بودم…ستار العیوب گفتم از ته قلبم و کفتم خب دیگه نوبت توئه برو برام حلش کن و‌ خداونذ همه رو براممم حل و فصل کرد
4حتی ازش گاها میپرسم نهار چی بپزم؟شام چی دزست کنم فوری بهم جواب میده
5ازش خواستم کارت ملی م که واقعا معلوم نبود کجا گذاشته بوذم رو پیدا کنه ..و بعد از یه مدت یک جایی پیدا شد که حتی فکرشم نمیکرپم و هیچوقت نمیفهمیدم اونجاس خخخ😂
6بارهاااا ب شکل های مختلف ب من گفته کم برو اینستا گرام بسه دیگه حذفش کن .ببین چقدر الکی وقتتو میگیره .ب جاش تجسم کن اتفاقات مورد علاقتو .یا بشین کامنت بخون ..اینطوریم باهام حرف میزنه
7من پرستارم و با وجود اینکه 5سال سابقه دارم ولی از رگ گیری که پروسیجر اصلی پرستاری هست میترسیدم و خیلی ضعیف بودم گفتم خدایا چکار کنم ..گفت تو حس ترحم داری نسبت ب مریضت از اینکه اذیتش کنی ترس داری و وقت رگ‌گیری تمرکزتو از دست میدی .ب این فکر کن اگر نتونی رگشو بکیری بیشتر اذیت میشه پس ترحمو کنار بذار و قاطع باش…اخه خدایی جز خدا جونی کی اینطور جواب میده؟؟؟و من این باورو اصلاح کردم و‌الان خیلیییی بهتر از گذشتع رگ میگیرم


1

سلام دوستان عزیز و گرامی و ممنون بابت سوال بسیار زیبای دوست گرامی.

هشت. نه سال پیش که من کلاس هفتم بود از طریق مدرسه میخواستن مارو ببرن اردو و اردو از لواسان بود و از همه استانها این مورد بودش. و فقط دونفر میتونستن از هر کلاس شرکت کنه و چون تعداد کلاس ما کم بودش بازم اسم من درنیومد و این در صورتی بود که من هنوز هدایت نشده بودم و با این سایت اشنایی نداشتم و همش هدایت خداوند بود. اینکه اون موقع که اسم من انتخاب نشد بماند که من چقدر غصه خوردم و ناراحت شدم و یه هفته نمیدونم یا دوهفته باقی مونده بود از شروع اردو دیگه منم با ناراحتی که چرا اسم من انتخاب نشده نمیدونستم چیکار کنم ولی یادم میاد که ناامید نشده بودم بخاطر اینکه مدیرمون اینو گفته بود که اگه هر کدوم که پشیمون بشه یه نفر دیگه جایگزینش میشه و این یه امیدی بود برای من و اینکه همش دعا میکردم که اسم من انتخاب بشه من بتونم برم به این اردو و کل خانواده میدونستند که من دیگه چقدر دوس دارم برم و از مادرم میخواستم که دعا کنه برام که اسم من انتخاب بشه..و هر روزی که میگذشت هیچ اتفاقی نمی افتاد ومیگفتم خدایا تو خودت داری میبینی که من چقدر دوس دارم به این اردو برم خودت درستش کن بعدش دیگه یادم رفت اصلا نمیدونم چطوری تا اینکه یه روز قبل از حرکت مدیرمون اومد در خونه امون و گفت عالم اسمت انتخاب شده یکی از همکلاسیات دقیقه نود پشیمون شده و بقیه هم گفتن نمیان حالا تو میخوایی بری یا نه و یادم میاد که من چقدر خودم رو اون لحظه کنترل کردم که جیغ نکشم فقط تو دلم میگفتم خدایا شکرت خدایا شکرت و فهمیدم بعد از هدایت شدنم به سایت که اون شاید قوی ترین درخواست های من بود که خیلی زود برام اتفاق افتاد و قانون رهایی رو رعایت کردم و اون یک هفته مسافرت من به لواسان بهترین روزایی زندگیم بود که هنوز که هنوزه یادش میفتم کیف میکنم و خدارو هنوز که هنوزه شکر میکنم


1

به نام خداوند هدایتگر

دیروز یه کار بانکی داشتم ولی وقت کمی داشتم ، از همون اول گفتم خدایا منو هدایت کن که در زمان مناسب در مکان مناسب باشم و کارهام به بهترین شکل انجام بشه ؛ وقتی رفتم نزدیک بانک دیدم یه جای خالی خیلی خوب هست که ماشینم رو پارک کردم ، رفتم توی بانک نوبت گرفتم دیدم که تقریبا صد نفر قبل من هستن و خیلی مونده تا نوبتم بشه همون لحظه که میخواستم بشینم رو صندلی یهو یه آقایی اومد یه برگه بهم داد گفت خانم بیا این نوبت برا شما و بعدشم رفت !! منم برگه رو نگاه کردم دیدم شماره ۵۸۷ و به یکی از باجه ها که نگاه کردم دیدم نفر ۵۸۶ ام داره کارش رو انجام میده و حتی یه دقیقه هم نشد که همین شماره منو اعلام کردن ….. و بله خدا اینجوری کار راه میندازه ؛ به همین راحتی به همین خوشمزه گی !!

ماشینم یه مدت نمیدونم چه مسئله ای براش پیش اومده بود که یهو بصورت خودبخود خاموش میشد ! دو سه بار این مشکل پیش اومد و من بردمش تعمیرگاه نمیتونستن مشکل رو پیدا کنن .یه بار نشستم گفتم ببین خدا جونم این کار خودته ، اینا بلد نیستن تو حلش کن ، یه روز که داشتم میرفتم سرکار باز ماشینم وسط خیابون خاموش شد اونم دقیقا جلوی یه تعمیرگاهی که در مسیرم بود دوتا آقا اومدن خودشون ماشین رو هل دادن کنار خیابون و یکی شون اومد گفت بذار ببینم مشکل چیه ، همین که کاپوت رو بالا زد و یه نگاه بهش کرد گفت اهان خانم اینجا یه قطعه هست که مشکل داره و باید عوض بشه ، الانم اگه عجله داری برو بعدا هر تعمیرگاهی ببری میتونه برات عوضش کنه ، منم بعد کارم اومدم خونه به دادشم گفتم اونم رفت اون قطعه رو گرفت که خیلی قیمت کمی داشت و از قضا همسایه مون که بلد بود اومد عوضش کرد و دیگه بعد اون هیچوقت با این مشکل برخورد نکردم …به همین راحتی و به همین خوشمزه گی ..!


1

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
این صفحه خیلی عالیه و خیلی دوستش دارم.
حبیب الله عزیز سپاسگزارم خدا خیرت بده
پریروز مادرم رو برده بودم دکتر چون پیره از خدا خواستم جلو مجتمع پزشکان بتونم ماشین رو بزارم و ایشون رو پیاده کنم.
تا رسیدم جلو مجتمع یه وانت جلوم ایستاد و پیاده شد و بهش گفتم میری گفت نه!!!منم پشت سرش ایستادم ،مادر رو پیاده کردم و به مادر گفتم همین جا وایست اومدم و بعد سوار شدم دنده عقب رفتم و داشتم فکر میکردم کجا پارک کنم چند متری جلو رفتم که پرایدی جلو من از پارک خارج شد و من جا ماشینم رو بردم گزاشتم.خیلی برام لذت بخش بود و دقیقا متوجه لطف الله بودم.خدا چقدر ما رو دوست داره.چقدر خوبه خدای خودمون رو بشناسیم و چقدر خوبه خودمون رو بشناسیم و چقدر خوبه قانون رو درک کنیم و بر اساس اون عمل کنیم.خدایا میلیاردها بار شکررررت



1

سلام به ابراهیم عزیز

امیدوارم همیشه در پناه الله کارها تون آسان انجام بشه و آسان بشید برای آسانی

این جای پارک واقعا برای من نمون بارزی از آسان شدن برای آسانی است آخه واقعا تعدادش از دستم در رفته

توی ساعت اوج شلوغی خیابون و توی شلوغ ترین خیابون شهر که گاها باید انقد بری تا جای پارک گیری بیاری من بارها و بارها درست در مکانی که کار داشتم همون لحظه یه ماشین از پارک میاد بیرون و من به راحت ترین شکل ممکن جای پارک برام محیا میشه

ممنون از شما ابراهیم عزیز برای این یاد آوری

تا شکر نعمتش را بجای آورده باشم

سپاس از شما دوست خوبم

1

دوست عزیزم سلام
امیدوارم حال دلت عالی عالی باشه

چقدر سوال خوبی رو مطرح کردی
من هنوز کامنت بچه ها رو نخوندم
اما مطمئنم با دنیایی از شگفتی مواجه میشم

راستش من از وقتی خدامو شناختم اول از همه مدیریت مالی زندگیمو بهش سپردم
یعنی قبل از اینکه به اون بسپرم مثل دیوونه ها بودم
هرشب،هرشب دفتر حسابامو میاوردم و به چک هام نگاه میکردم
به قسط هام نگاه میکردم
به بدهی هایی که به دوستان و اقوامم داشتم نگاه میکردم
شاید باورتون نشه دیگه تا مرز دیوونه شدن رسیده بودم

امیدم‌ رو به زندگیم از دست داده بودم و میگفتم این چه مسخره بازی ایه چه زندگی مسخره ایه که ما داریم
اما بعد از اینکه خدامو شناختم،تصمیم گرفتم خودم و زندگیم رو تمام و کمال به او بسپرم

بهش گفتم خدایا
من زندگیم
شرایط مالیم
قسط و بدهیام
زن و زندگیم
شغلمو به خودت میسپرم
خودت کارهامو برام انجام بده

رفقا اینی که بالا نوشتم رو انجام بدید و معجزه شو تو زندگیتون ببینید…

با خدا قرار داد بنویسید
مکتوب کنید
با خط خودتون بنویسید

بگید خدایا من همه ی زندگیمو به تو میسپرم
خودم
سلامتیم
زندگیم
آرامشم
قسطام
چک هام
زنم
شغلم
بچه هام و …

خدایا خودت همه شو برام ردیف کن

من نوشتم و بهش سپردم
از اون روز دیگه دفتر چک و بدهیام رو نگاه نکردم
فقط ماه تا ماه یاد داشت میکردم و دفترو میبستم تا ماه بعد

خدا شاهده از اونروز زندگیم زیرو رو شد
همه ی چک هام هر جور بود پولش میرسید
همه ی قسط هام پرداخت میشد
و امروز که دارم این کامنت رو مینویسم به لطف خدام دسته چک ندارم
دیگه هیچ کجا وام نگرفتم و فقط یه دونه قسط دارم
به لطف الله مهربونم صاحب یه خونه ی ۱۰۰متری شدم
و یه همسر عالی و یه زندگی آرام و خوب دارم
در مورد شغلم هم با اینکه کارگر شرکت هستم
اما از۹۹درصد پرسنل هم از نظر راحتی کار و‌هم از نظر حقوق بالاترم

هذا من فضل ربی

دوستان خیلی زیاده کارهایی که خدا برام انجام داده و نمیشه تو یک کامنت نوشت

فقط این ایده هم بهتون میدم
یک کانال تو تلگرام درست کنید و اسمشو بزارید کارهایی که خدا برام انجام میده و‌بعد هرکاری که بهش سپردید و‌انجام شد رو داخلش بنویسید یا عکس و فیلمشو بزارید

ایندفعه معجزه هاشو روزانه میبینید

ممنون که کامنت طولانیمو خوندید

دوستون دارم
در پناه الله یکتا شاد باشید و شکرکزار


1

سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز.چقدر این سوال برام قشنگ بود و جواب های دوستان هم عالی بود.من سال ۹۷ از خیاطی زدم بیرون اومدم تو کار املاک یک سال بعد دو تا مشارکت در ساخت گرفتم بسازم چند ماه بعد از استارت دو تا ساختمون یک قطعه زمین هم خریدم اون رو هم استارت زدم برای ساخت با پیش فروش کردن واحد ها اون زمین رو هم خریده بودم.پول نداشتم بابام دو تا واحد داشت یکیشو فروخت پولشو داد بهم.خیلی تلاش میکردم به همه چیز خیلی زود برسم.تا سقف چهار پیش رفته بودم که یهو شهرداری جلوی تمام کارهارو گرفت تا یک سال نمیذاشتن آجر رو آجر گذاشت تو این یک سال همه چیز دو برابر شد قیمتش شاید باورتون نشه هر روز کسایی که واحد خریده بودن بهم زنگ میزدن پس چی شد واحدمون.من مونده بودم با سه تا ساختمون نیمه کاره و واحد هایی که پیش فروش کرده بودم.خیلی روزای سختی بود برام جوری که شبها نمیتونستم بخوابم تا صبح ساعت های ۷یا ۸ بیدار بودم از فشاری که روم بود از دوست و آشنا هم که به گوشم میرسید میگفتن حسین فراری شده.خدا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت که اون روزهاجز خودت هیچ کس رو نداشتم که بتونه کمکم کنه.دقیقا تو تاریک ترین روزهای زندگیم بودم که گفتم ولش کن هر اتفاقی برای بقیه سازنده ها بیوفته برای من هم میفته سپردم به خودش چون هیچ کاری از دست من بر نمیومد.بعد از چند روز به یک باره فهمیدم جلوی کار هارو باز کردن یک ماشین داشتم فروختم باز شروع کردم به کار کردن چون پیش فروش کرده بودم یه مقدار از قسط واحد ها مونده بود با همون قسط واحد ها خدا کمکم کرد ساختمون هارو جمع کردم و حالا خدارو شکر ساختمون جدیدم رو که ساختم دو تا واحد برای خودم نگه داشتم ازش میخام بگم وقتی کارهارو می‌سپاریم به خودش و نگران نباشیم همه چیز و برامون درست میکنه وقتی اعتماد میکنیم بهش. در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشید


1

به نام خداوند سمیع و بصیر
سلام دوستان
میخوام از هدایتی بنویسم که ایمان خودم رو بارها و بارها بیشتر کرد
من دانشگاه یه شهر دیگه درس خونده بودم، درسم تموم شد و از دانشگاه زنگ زدن که برم برای تسویه حساب و کارهای فارغ التحصیلی، چون ساعات کار ادارات تا ساعت ۱۱ شده بود از دوستان شنیده بودم که خوشبینانه ۳_۴ روزی این روند تسویه حساب طول میکشه و من هم برام مقدور نبود چند روز بمونم یا اینکه رفت و آمد کنم،
به خدا گفتم خدایا خودت هدایتم کن در بهترین زمان برم و کارها رو انجام بدم که تو یک روز کارها تموم بشه و خودت این کار رو برام آسون کن
خلاصه منتظر هدایت خداوند موندم تا یه نشونه بیاد، چند روزی گذشت یه روز عصر دیدم یکی از همکلاسی هام که چندماه ازش خبر نداشتم باهام تماس گرفت خلاصه کلی صحبت کردیم آخرش بهش گفتم من میخوام برم کارهای تسویه حساب انجام بدم چه مدارکی با خودم ببرم؟ دوستم گفت نیازی نیست خودت بیای مدارکت رو برام پست کن تا کارهاتو انجام بدم، اولش فکر میکردم تعارف میکنه من هم جدی نگرفتم بعد شبش پیام داد آدرس و کد پستی منزلشون رو فرستاد گفت حتما مدارکتو بفرست منتظرم، من هم فرداش فرستادم و با اینکه این فرآیند چهار روز طول کشیید ایشون صفر تا صد کارهارو انجام داد
خداوند بزرگ رو هزاران مرتبه سپاسگزارم، خداوند سمیع و بصیرم، که وقتی به خودش توکل میکنی و همه چیز رو رو میسپاری به خودش دستانش رو برای کمک بهت میفرسته و شرایط رو مهیا میکنه و از ساده ترین، لذت بخش ترین و شیرین ترین روش ممکن خواسته ات رو برآورده میکنه
گذشت و گذشت… دوباره از دانشگاه تماس گرفتن گفتن مدارک شما ناقصه و فیش واریزی بانک ملی برای ارسال مدرک و تمبر تو مدارکتون نیست، گفتن یا باید حضوری بیاید مدرکتون رو بگیرید یا اگر اینجا آشنایی دارید بگید که فیش واریزی برای پست و تمبر بیارن واسه ما تا براتون ارسال کنیم.گفتم ایرادی نداره یکی از دوستام بیان بگیرن؟گفتن نه اصلا فقط به خودتون تحویل میدیم
دوباره من به همون دوستم پیام دادم گفتم جریان رو که باید فیش ببرن، ایشون گفتن باشه میرم ولی چند روزی گذشت و نرفتن
خلاصه گفتم خدایا من نمیخوام به بنده هات رو بندازم من میسپارم به خودت، من تسلیمم یا خودت هدایتم کن در بهترین زمان برم یا اینکه بازم دستانت رو برای کمک بهم بفرست
دقیقا دو روز گذشت
پنجشنبه صبح دیدم یه شماره ناشناس داره تماس میگیره و من جواب ندادم، جمعه ساعت ۱۱ شب دوباره همون شماره تماس گرفت، گوشی رو برداشتم دیدم از نگهبانی مجتمع هستش و گفت بسته پستی دارید بیاین تحویل بگیرید من و همسرم هر چی فکر کردیم دیدیم خرید اینترنتی نداشتیم، فرداش رفتم نگهبانی دیدم بسته پستی آدرسش برای دانشگاهه😊 یعنی توقع داشتم هرچیزی ببینم جز مدرکم ،پاهام چسبیده بود به زمین،
اصلا یه حالی بودم یعنی فقط میگفتم خدایاااااا تو چقدددر بزرگی، تو چقدررررر خووووبی، چقدررر با معررررفتی
 
وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ ۚ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ ۚ مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ ۚ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَفِی هَٰذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ ۚ فَأَقِیمُوا الصَّلَاهَ وَآتُوا الزَّکَاهَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاکُمْ ۖ فَنِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِیرُ
و در راه خدا چنان که شایسته جهاد است، جهاد کنید؛ او شما را برگزید و بر شما در دین هیچ مشقت و سختی قرار نداد. [در دینتان گشایش و آسانی قرار داد مانند گشایش و آسانیِ] آیین پدرتان ابراهیم، او شما را پیش از این «مسلمان» نامید و در این [قرآن هم به همین عنوان نامگذاری شده اید] تا پیامبر گواه بر شما باشد و شما هم گواه بر مردم باشید؛ پس نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و به خدا تمسّک جویید. او سرپرست و یاور شماست؛ چه خوب سرپرست و یاوری و چه نیکو یاری دهنده ای است. 
اولش فکر کردم شاید همون دوستم رفته فیش رو واریز کرده ولی آخه من که هزینه اش رو بهش نداده بودم، باهاشون تماس گرفتم ولی جواب ندادن
زنگ زدم دانشگاه سوال کردم گفتن خودشون فرستادن😊
و‌وووو این است قدرت پروردگار بلندمرتبه …
فقط خدا خدا خدا
و من این روزها صحبت استاد که میگن نباید تقلا کرد،دست و پا زد ،باید آروم باشیم و تسلیم باشیم و بسپاریم به خداوند رو با همه وجودم دارم درک میکنم، هر روز معجزه پشت معجزه
خدارو صد هزار مرتبه شکر
در پناه الله یکتا


1

به نام خدا
سلام به همه دوستان
کامنتاتون رو تا اینجا خوندم و کلی لذت بردم و حال کردم و اومدم منم از مثالام بنویسم تا برام یه رد پا بشه و بمونه برای همیشه تا هرقت این کامنتم رو خوندم یادم بیاد که هرچی دارم از ان خداونده و همه خیرهارو خداوند به من رسونده
1-یادمه وقتی دانشگاه قبول شدم رشته فقه حقوق قبول شدم و خوب از اونجایی که همه به من گفته بودن فقه حقوق با حقوق هیچ فرقی نداره منم فک میکردم شبیه همن اما وقتی رفتم و یکی دو هفته اول فهمیدم زمین تا آسمون فرق دارن و 32 واحد عربی داره که من اصلا خوم نمیاد همونجا این خواسته برام شکل گرفت که یه رشته آسون تر برم خداوند از طریق یکی از همکلاسی هام جوری زمان بندی کرد برام که من از ترم 2 رفتم نشستم سرکلاس حقوق و خیلی جالبه تمام پروسه کاری منو اون دست خدا انجام داد و خیلی جالب بود خودش زنگ میزد میگفت خانوم کیاستی شما نگران نباشید من کارای شمارو ردیف میکنم چقدر خدا قشنگ برام چید و خودش همه کارهای منو انجام داد
2-ترم آخرم 4واحدم مونده بود و باید تابستون ارائه به استاد بر میداشتم یادمه رفتم دانشگاه و مسیر تا دانشکده رو فقط یه جمله گفتم خدایا توکل میکنم به خودت رفتم و کارشناس آموزشیمون خیلی جالب بود تا آخر فامیلیمو دید گفت عه تو که قوچانی هستی گفتم بله گفت بشین من برات همه کارارو انجام میدم من نشستم رو صندلی تو آموزش خودش رفت همه امضا ها رو گرفت و اومد داد دستم گفت خوب حالابا کدوم استادا میخایی گفتم با فلانی و فلانی برام انتخاب کرد من برگشتم و دو هفته بعد امتحان دادم تموم شد. آخرای شهریور یادمه دوستمم که ارائه به استد داستاد داشت پیام داد فاطمه تو برداشتی درسات رو کی امتحان میدی گفتم من برداشتم و با فلانی و فلانی هم برداشتم امتحانمم دادم دوستم تعجب کرده بود که چطور درسارو زمانی بهت دادن که اصلا ارائه به استاد نمیدادن و با استادایی دادن که خودت میخواستی من رفتم گفته دلبخواهی نیست ما استاد رو خودمون مشخص میکنیم .بچه ها من زمانی رفته بودم که تعطیلی تابستون کارمندای دانشگاه بود و خدا خودش یکی رو مامور کرده بود که اون روز باشه و کارای منو بکنه
3-وقتی ازش کار خواستم یادمه ترس از کار کردن بیرون داشتم و خوب عزت نفس خیلی پایین از کار خواستم و خوب تنها مهارتی هم که بلد بودم تایپ بود یادمه بهم گفت برو تو دیوار آگهی بزن برای تایپ من کلا دارییم 32 هزاربود و اون آگهی 25 هزار هزینه اش بود مونده بودم پول بدم یا نه که خوب به حسم عمل کردم و پیام دادم یادمه 1 ماه گذشت هیچ کسی پیام نداد بعد 1 ماه یک نشریه از اصفهان پیام داد و من 3 ماه باهاشون کار کردم و چقدر تونستم از اون پول خلق کنم بعدش هدایتم کرد به کار توی دانشگاه که الان 3 ساله دارم کار میکنم و همیشه وقتی بهش سپردم خودش کار برام در خونه و من اصلا هیچ جا نرفتم و هیچ کاری نکردم خدایا شکرت.
4-چقدر بارها تنهایی رو ازش خواستم و برام به راحتی فراهم کرده. یادمه عید 1401 ازش خواستم سال تحویل تنها باشم انقد قشنگ برام چید که تنها بودم سال تحویل و چقدر کیف کردم هنور که هنوزه شکرش میکنم و یاد اون موقع میافتم کیف میکنم
5-برای گرفتن گواهینامه رانندگی رفتم از اولی که رفتم خدا خودش همه کارهای منو انجام داد از دکتر عالی که برای معاینه چشم رفتم که از یکی شنیدم میگفت این دکتر بهترین و من نوبتمو انداختم این روز که این آقایه دکتر باشه از مربی که برام انتخاب کرد برای رانندگی که یادمه روز اولی که اومدم باهشون برم از زبون یکی از مربی های اونجا بهم گفت بهترین مربی آموزشگاهه ها خدا داشت میگفت برات بهترین رو آوردم.برای امتحان آیین نامه خودش منو نشوند رو صندلی که اصلا آسون ترین سوالا نصیب من شد که سر 4 دقیقه پاسخ دادم موقع امتحان افسرم نگم براتون که چه معجزه ای رخ داد و اصلا خودش بجام رانندگی کرد و من به راحتی قبول شدم به راحتی آب خوردن و آسونی
5-آسان شدن برای آسانی ها میشه همینکه الان سر شغلی هستم که میام میشینم تا بعداظهر فایل گوش میدم لذت میبرم رو خودم کار میکنم حال میکنم بعدم میرم خونه و چقدر محیط کاری عالی و فوق العاده و رئیسی که انقد عالیه و خدا داره همه کارهارو برای من پیش میبره و خیلی خیلی قشنگ همه چیو برام میچینه. از رفتار همکارام از رفتار عالی دانشجوها و از این همه مسئولیت پذیری آدم های اطرافم کیف میکنم و روزی هزاران مرتبه شکرش میکنم
خیلی مثال هست و واقعا هرروز داریم دست خدارو و هدایت هاشو و کارهایی که برامون انجام میده تو زندگی تجربه میکنیم و میبینیم و این هایی که نوشتم نمونه های بزرگش بود که یادم اومد وگرنه نمونه های زیادی هست مثل اینکه من خیلی وقته دیگه ساعت نمیزارم و تو ساعتی که میخوام یا ساعتی که میگم بهش بیدارم کن بیدارم میکنه یا ههمون دلمون یهو هوس یه غذایی کرده همون موقع یا نهایتا چند روز بعدش خوردیم و خیلی خیلی چیزهای دیگه و باید سپاس گزار باشیم بابت اینکه انقد همه چیو خیلی عالی و فوق العاده میچینه برامون که انقد همه چیز تو زندگیمون با نظم و عالی داره میره و ما واقعا کارمون فقط لذت بردن
سپاس گزارم ازت برادر عزیزم با طرح کردن این سوال و گنجهای فوق العاده ای که تو کامنتا الان هست و ساعت ها میشه خوند و لذت برد
از همتون ممنونم که نوشتین مثال هاتون رو
عاشقتونم



1

9 ماه پیش

باسلام خدمت دوستان همفرکانسی ام خدا رو بابت این جوابها شکر گزارم من دنبال راهکار برای مسعله ای بودم که به این صفحه هدایت شدم چقدر اشک ریختم خدایا شکرت که در بدترین شرایط روحی من و به اینجا هدایت کردی مدتیه که بار تمام مسعولیت های زندگیمو خودم تنهایی به دوش میکشم و چیزی و به خدا محول نمی کنم کلا فاصله گرفته بودم و ازونجایی که سریع به باورهای قدیمی برمیگردیم فراموش کردم که میتونم کارهامو به خدا بسپارم و فکر میکردم به بن بست خوردم و همه چی تموم شده برام ،اونقدر احساس ضعف و ناتوانی کردم که دنیا برام رنگش به یکباره عوض شده با وجود اینکه کلی نتیجه تو دستمه و باید براش خدارو شکر کنم ولی هیچی به چشم نمیاد وقتی کامنتهارو خوندم گفتم شاید بشه پس دوباره امتحان میکنم و این اتفاق رو که راه حلی براش ندارم به خدا میسپارم امروز یازده دی هزار و چهارصد وسه هستیم وقتی دوباره امعجزه برام اتفاق افتاد میام اینجا و براتون مینویسم برام دعا کنید

1

سلامی مجدد که از جنس نام زیبای خداست به همه همکلاسی های عزیز و دوست داشتنیم.
داشتم کامنت قشنگ آرزو جان رو میخوندم
که یه خاطره جالب یادم افتاد،
سال ۹۶ یه کیف از این دستی ها که شبیه کیف سامسونت هستش رو داشتم و چون اون زمان به دلیل مسائلی که برای شغلم پیش اومده بود هی دنبال کارای اداری و بانکی بودم یه روز ظهر برگشتنی به خونه که دستمم حسابی پر بود از خریدای منزل وقتی رسیدم همه وسایلو گذاشتم دم در و رفتم با یه پاکبان یه حرفی داشتم که بزنم از اون جا که در حیاط خونه ما به سمت بیرون باز میشد اون کیف افتاد پشت در و باقی وسایل این ور در و من بعد معطلیم که خواستم برم داخل خونه اون کیفو ندیدم و چون ذهنم خیلی شلوق و کمی اون زمان مضطرب و خیلیم خسته بودم به کل یادم رفت.
دوستای گلم خدا شاهده هر چی که داشتم شامل شناسنامه کارت ملی دسته چک و چک حامل یه مشتری خیلی ببخشید ( دبه ) و همه مجوزهای شرکت و کارگاه و کلی اوراق مهم که صدور مجددشون ماه ها و حتی در مورد کارت ملی دو سه سال وقت میبرد توش بود که با گم شدن کیف که یکی عمدا و بدون اینکه از کسی بپرسه برش داشته بود و رفته بود ظاهرا نابود شد و من سر شب متوجه ماجرا شدم،
خلاصه زنگ زدیم ۱۱۰ و صورت جلسه کردند و اون دوربینیم که مسلط بود ره جلوی در آفتاب مستقیم خورده بود توش و هیچی معلوم نبود هیچی.
من اون روزها تازه با مباحث خودشناسی و قانون جذب آشنا شده بودم و یه دوره ای رو هم از یکی از اساتید محترم خریده بودم پس کار رو به خدا واگذار کردم و گفتم باید پیدا بشه و اصلا به پیدا نشدنش فکر نمیکردم وگرنه دیوونه میشدم. همون شب هم دعوت داشتیم جایی،
اومدم منزل دیدم خانمم چشماش از گریه قرمز شده پسر دو ساله و نیمه م سر سفره تنها بود منم با حالت عادی و کمی خنده گفتم چرا نشستی مگه دعوت نداریم که بهم رو کرد و گفت چته به سرت زده یا نمیفهمی که بیچاره شدیم و من خندیدم و گفتم پاشو
عزیزم خدا که ازمون گم‌ نشده اون برامون پیداش میکنه و بردمش مهمونی خخخخ.
درسته ته دلمم یه غوغایی بود که میخواست اجازه بدم که فوران کنه ولی من خودمو کنترل کردم کلی هم خندیدیم و گفتیم طوری که میزبان ماحرای گم‌شدن کیفمو شوخی میدونست که من سرکار گذاشتمشون با همون ایمان‌صبح رفتم کلانتری و بانک و کارهای مسدودی موقت دسته چک رو انجام دادم و الغرض دو روز گذشت ؛
یه شب موقع شام یه بنده خدا زنگ زد و گفت من راننده سرویس یه شرکتی هستم و یکی از پرسنل که یه خانمیه یه کیف پیدا کرده که از روی شغلی که توی مجوزها نوشته شده پرسیدیم و و این حوالی فقط به شما میخوره درسته؟ و من گفتم با اجازه بزرگترا بلههههه خخخخ
حالا ما همون‌ روز از یه دوربین دورتر که صحنه رو گرفته بود البته تصویر دور بود ولی مشخصا دیدیم که یه خانم اومد کیف رو ورداشت انداخت زیر چادر و با تغییر مسیر رفت یه خیابون دیگه و رفت که رفت؛ ولی شما کار خدا رو ببین ! چون اون خانم میتونست کیف رو بعد باز کردنش که البته پولی توش نبود پرت کنه و برای خودش دردسر احتمالی ایجاد نکنه ولی خدای مهربان که من بهش توکل کرده بودم طور دیگه ای کارها رو پیش برد و حتی اون بنده خدا به شوخی گفت که یه بسته بسکویت توش بود اونم سر جاشه و به شوخی گفت بسکویت اگه میخری یه مارک بهتر بگیر تا مردم که کیفتو پیدا میکنن بتونن بخورنش خخخ .
و صبح خیلی زود بعدش خود اون بنده خدا کیف رو آورد و حتی بدون گرفتن مژدگانی بهم پس داد.
الیس الله بکاف عبده / آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست؟؟
مشکلات
گره ها
مسائل
همه حل میشند
به همین راحتی و خوشمزگی
فقط اگر توکلمون به اون بالایی باشه و رو حرفنون وایسیم.
در پناه الله مهربان باشید



1

9 ماه پیش

سپاس از شما بخاطر به اشتراک گذاشتن این تجربه ی عالی و ایجاد ایمان و یقین در بقیه

1

ملاصدرا می گوید :

خداوند بی‌نهایت است و لامکان و بی زمان

اما به قدر فهم تو کوچک می‌شود

و به قدر نیاز تو فرود می‌آید،

و به قدر آرزوی تو گسترده می‌شود،

و به قدر ایمان تو کارگشا می‌شود،

و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک می‌شود،

و به قدر دل امیدواران گرم می‌شود…

پــدر می‌شود یتیمان را و مادر.

برادر می‌شود محتاجان برادری را.

همسر می‌شود بی همسر ماندگان را.

طفل می‌شود عقیمان را.

امید می‌شود ناامیدان را.

راه می‌شود گم‌گشتگان را.

نور می‌شود در تاریکی ماندگان را.

شمشیر می‌شود رزمندگان را.

عصا می‌شود پیران را.

عشق می‌شود محتاجانِ به عشق را…

خداوند همه چیز می‌شود همه کس را..

به شرط اعتقاد؛ به شرط پاکی دل؛ به شرط طهارت روح؛

به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.

بشویید قلب‌هایتان را از هر احساس ناروا!

و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف،

و زبان‌هایتان را از هر گفتار ِناپاک،

و دست‌هایتان را از هر آلودگی در بازار…

و بپرهیزید از ناجوانمردی‌ها، ناراستی‌ها، نامردمی‌ها!

چنین کنید تا ببینید که خداوند،

چگونه بر سفره‌ی شما، با کاسه‌یی خوراک و تکه‌ای نان می‌نشیند

و بر بند تاب، با کودکانتان تاب می‌خورد،

و در دکان شما کفه‌های ترازویتان را میزان می‌کند

و “در کوچه‌های خلوت شب با شما آواز می‌خواند”

مگر از زندگی چه می‌خواهید،

که در خدایی خدا یافت نمی‌شود، که به شیطان پناه می‌برید؟

که در عشق یافت نمی‌شود، که به نفرت پناه می‌برید؟

که در سلامت یافت نمی‌شود که به خلاف پناه می‌برید؟

قلب‌هایتان را از حقارت کینه تهی کنید و با عظمت عشق پر کنید.

زیرا که عشق چون عقاب است. بالا می‌پرد و دور…

بی اعتنا به حقیران ِ در روح..

کینه چون لاشخور و کرکس است..

کوتاه می‌پرد و سنگین. جز مردار به هیچ چیز نمی‌اندیشد.

بـرای عاشق، ناب ترین، شور است و زندگی و نشاط.

برای لاشخور،خوبترین،جسدی ست متلاشی

الیس الله بکاف عبده و یخوفونک بالذین من دونه و من یضلل الله فماله من هاد (سوره الزمر آیه ۳۶)

آیا خدا کفایت‏ کننده بنده‏ اش نیست؟ و [کافران‏] تو را از آنها که غیر اویند میترسانند و هر که را خدا گمراه گرداند برایش راهبرى نیست.



5

بنام خدایی که کافی کافیه

سلام به روی ماهت ابراهیم عزیز

سپاسگزارتم برای متن بینظیری که نوشتی و من از این عظمت اشک ریختم

بخدا که تنها خودش کافیه برای هر لحظه

خدایا مرا مسلمان کن و مسلمان بمیران

سپاسگزارتم که نوشتی و قلبم و پرواز دادی

باید که جمله جان شویم

تا لایق جانان شویم

خدایا سپاسگزارتم برای همین لحظه با شکوه الان


1 سال پیش

خدایا شکرت برای مرور دوباره ی این متن درحالیکه اهنگ نقش جمال زنده یاد ناصر عبدالهی رو میشنوم

همه جا نقش جمال تو اکه گولم خا

همه جا وهم و خیال تو اکه گولم خا

همه جا جاذبه عشق تو اکه می کشی

او که درتو گوشمت خا که بگه گولم خا

یه روزی تو کنج اشک دخت عاشق تومدی

یه روزی تو عمق خشم مرد صادق تومدی

یه روزی هم توی معصومیت اشک یتیم

یه زمانی هم توی دعا رو قایق تومدی

همه جا تویی بپییچه ای که گولم نزدی

مشت تو پیش مه بازن هنو گولم نزدی

همه جا تویی بییچه ای که گولم نزدی

مشت تو پیش مه بازن هنو گولم نزدی

لالالای لالا لالای، لالالای لالا لالای

لالالای لالا لالای، لالالای لالا لالای

تویی اون رفیق خوب دوره چوکلکی

با همون حس خش تو بازی دارکلکی

با همان صداقت و سادگی یه بندری

با همان حس غریب شوخ دوز و کلکی

همه جا تویی بییچه ای که گولم نزدی

مشت تو پیش مه بازن هنو گولم نزدی

همه جا تویی بییچه ای که گولم نزدی

مشت تو پیش مه بازن هنو گولم نزدی

تویی صلح بعد یک غیظ ، تویی صلح وصفا

تویی وصل بین عشاق شفیق باوفا

تویی لیلی تویی مجنون تویی تلخ وشیرین

همه جا تو همه رنگ تویی تویی تویی خدا

واقعا همه چیز و همه کس خود خداست

ان شاءالله خدا درک وفهم وباورهای ما رو بزرگ و ایمانمون رو قوی ومحکم کنه


1 سال پیش

سلام سارا جان

سپاسگزارم که برام نوشتی،همیشه کامنت هاتون رو میخونم چون بد جور بوی توحید میده و اتفاقا حدود ۲ یا ۳ هفته پیش توی ستاره قطبی ام نوشتم سارا برام یه نوشته بنویسه و خدا رو شکر میکنم که الان این خواسته من با جواب توحیدی و به خدا نزدیک کن استجابت شد.سپاسگزارم که هستی و مینویسی و تشویق به نوشتن از توحید میکنی .انشالله بزودی به خواسته ات برسی و ما رو خوشحال تر کنی.خدا نگهدارت باشه


1 سال پیش

ابراهیم عزیز سلام،

امیدوارم هر جا هستی حال دلت عالی باشه،

ممنون از کامنت زیبات ،

میدونی چیه دقیقا ایمان دارم که خدا برای بندش کافیه، خیلی هم معجزه تو زندگیم دیدم، گره هایی که چند سال بود باز نمیشد ولی با یه درخواست با یه توکل، معجزه وار باز شد،.

ولی باز این ذهن نجوا داره باز این ذهن تو شرایط مختلف می‌ترسه باز این ذهن شرک داره و نمیدونم باید چکار کنم که افسار ذهنم رو دست بگیرم،

ممنونت میشم اگه راهکاری برای کنترل ذهن داری برام بگی،

سپاسگزارم که هستی و برامون آگاهی های نابی را به اشتراک می‌گذاری،

ارادتمند

علی


1 سال پیش

علی جان سلام

خب کار شیطان همینه که بترسونه و ما رو سمت شرک ببره و کار ما اینه که تسلیم و عبد خدا باشیم تا از فضل خودش به ما بده.کنترل ذهن هم یک تمرینه که تکامل داره،یعنی همین که شما میدونی و داری آگاهانه خودت رو از شرک و ترس درمیاری به مرور شما ارباب ذهنت میشی.مثل روزی که تازه پشت فرمون نشستی و هی به دنده نگاه میکردی و وقتی میخواستی حرکت کنی ماشین خاموش میشد و …ولی الان دست فرمون عالی داری.ذهن هم تحت فرمون تو درمیاد .آگاهی های سایت رو دنبال کن و از خدا بخواه هدایتت کنه که هر کس دنبال نور باشه وجودش پر نور میشه

1

سلام دوستان خوبم. از خوندن کامنت هاتون بی اندازه لذت بردم و خدا رو هزار بار شکر کردم.
میخوام از هدایت خودم بگم که چند ماه پیش برام پیش اومد و در حد معجزه بود!!
اواخر اردیبهشت ماه بود که تصمیم گرفتیم با همسرم و دو تا پسرام بریم سفر. یکی از روستاهای چالوس رو برای مسافرت چند روزه مون انتخاب کرده بودیم. من سبد پیک نیک رو چیدم همه چیز مهیا بود وسایل صبحانه برداشته بودم که توی راه صبحانه بخوریم چون صبح خیلی زود توی تاریکی راه افتادیم. همه چیز برداشتم بجز نون که توی راه تازه شو بگیریم و لذت صبحانه رو بیشتر کنیم توی محل خودمون همسرم گفت بذار از امین جا بی دردسر نون بگیریم یکی دوساعته که بیات نمیشه من گفتم نه من نون داغ میخوام بالاخره یه نونوایی سر راه پیدا می‌کنیم. خلاصه راه افتادیم و یک ساعتی گذشت کم کم گرسنه مون شده بود دیگه تصمیم گرفتیم هر جا نونوایی دیدیم نون بگیریم و برای صبحانه توقف کنیم باورتون نمیشه توی تمام مسیر حتی یه نونوایی هم پیدا نکردیم که باز باشه و پخت کنه هر صد متر نگه می‌داشتیم چپ و راست می‌گشتیم ولی دریغ از یه نونوایی! تقریبا رسیدیم به روستایی که می‌خواستیم بریم بچه ها گرسنه بودن ولی ما نونوایی پیدا نکردیم خیلی ناراحت بودم همش توی دلم خودمو سرزنش میکردم یه جا توقف کردیم تا صبحانه بخوریم صبحانه ی بدون نون! همسرم چند بار گفت ببین نذاشتی از محل خودمون نون بگیرم حالا چجوری صبحانه بخوریم؟ یه لحظه توی دلم گفتم خدایا هیچ نونوایی باز نبود من از همه جا قطع امید کردم حالا باید چیکار کنم دستم به جایی بند نیست همه گرسنه ایم و من مقصرم که نون توی سفره مون نداریم خودت ردیف کن به خودت سپردم
همینجوری که سفره مونو باز کرده بودیم و داشتم پنیر و مربا و خرت و پرت های صبحانه رو می چیدیم و توی دلم با خدا حرف میزدم یه دفعه یه ماشین رو به رومون توقف کرد ما جایی نشسته بودیم که یه روستای بکر توی چالوس بود و توی اون ده دیقه یه ربع حتی یه ماشین هم رد نشده بود یه آقای محترمی با لبخند خیلی شیرینی پیاده شد یه بسته نون لواش داغ جلومون گرفت و گفت نون میخواستین؟؟؟ همسرم دوید نون رو گرفت و تا خواست هزینه سو حساب کنه اون آقا سوار ماشین شد و دست تکون داد و گازشو گرفت و رفت همه مون شوکه شده بودیم!!! مگه میشه؟؟ چطور وسط این روستای بکر این وقت صبح که همه ی نونوایی ها بسته بود نون لواش داغ داغ اونم یه بسته! بدون اینکه ما حرفی بزنیم و درخواستی از کسی بکنیم و بدون اینکه هزینه شو با ما حساب کنه! بغض گلومو گرفته بود و حیرت زده فقط به نونها نگاه میکردم و نمی تونستم چیزی بخورم! همسرم برگشت نگاهم کرد و گفت چقدر خطرناک شدی بهار! چه زود دعاهات مستجاب میشه!! و من فقط با چشمهای خیس شکر گزاری میکردم…



7

1 سال پیش

سلام بهار جون پیامت اشکمو دراورد

ممنون که نوشتی

چقدر اون لحظه متصل بودی که این اتفاق و رقم زدی

خدایا منم از نون توی سفره ام تا شغلم و ارتباطم بدست اوردن سلامتی مادرم و برادرم امروزمو این لحظه مو به تو میسپرم


1 سال پیش

ممنون بهار جان که تجربه زیبایت را نوشتی اشکم سرازیر شد

ممنون عزیز دل خدا یادم انداختی

خدایی که حتی حواسش به نون داغ سفره صبحانه بهار هست

ممکن نیست تورو همینجوری رها کرده باشه

مرسی عزیز دل خدا

به قول سعیده شهریاری بوس به کله ت


1 سال پیش

سلام بهار جان

کامنتت اشک منک دراورد

چقدر خدا نزدیکه

چقدر اجابت کنندست.چقدر مهربونه

چقدر دوست داشتنیه این خدا

یه بسته نون داغ لواش تواون روستا تواون خلوتی بااحترام تمام به شما بده وبره؟؟؟

کیه این خدا؟؟

چه جوری که اینقدر خوبه؟؟؟

چطور شکرنعمتهاشو بگیم؟؟

چقدر هیچی نیستیم در برابرش!!!!

کاشکی یه ذره قدرتشو بفهمیم

کاش بتونیم بندگیشو بکنیم

کاش کمکم کنه بیشتر درکش کنم

هر روز ذره ایی بیشتر

همین که میگه ما جن وانس را برای بندگی کردن افریدیم. چطور میتونم این ایه رو درک کنم

اگه کار من بندگی کردنه پس چرا حساب کتاب پولامو میکنم؟؟؟

چرا گاهی چشمم به دستان شوهرمه؟

چرا نگران میشم.؟؟؟

چرا دنبال ماشین وخونه ام با نگرانی؟؟ باعجله؟؟

چرا چرا چرا؟؟؟؟؟

دعامیکنم همگی بتونیم هر روز یه کمی فقط یه کمی توحیدیتراز روزقبل باشیم

الهی امین


10 ماه پیش

سلام ممنونم بهار خانوم که از تجربه ی توحیدیتون نوشتین واقعا لذت بردم 😍 و باعث میشه که ایمان منم به خداوند قوی تر بشه منم خودم رو به خداوند میسپارم که من رو به هدفم برسونه همون خدایی که این همه کار برام کرد این قسمت از زندگیم رو هم به بهترین شکل درست میکنه خداوندا ازت میخوام که هر ثانیه بهم نشانه بدی و هدایتم کنی من چند وقت دیگه میام اینجا و از معجزات زندگیم برای شما فرشته های خداوند میگم الله یار و نگه دار هممون باشه 🤩🤍


10 ماه پیش

سلام بهارجان

بنده توحیدی خدا

من تمام این کامنت های تسلیم وسپردن کارهابه خدای مهربون ومقتدر روتااینجاخوندم وبسیاربسیارلذت بردم

اما کامنت شمابرای من یه جوردیگه ای دلمو تکون دادواشکمو درآورد

میدونی چرا؟؟

بخاطراینکه اون آقاازهمسرتون پرسید

شمانون می خواستین؟؟

یعنی انگاراون فرشته ای ازطرف خدابودویه جوری سوالشوپرسیدکه آگاهتون کنه من فرشته ای ازطرف خدام یک بسته نون گرم که درخواست کرده بودی بهت برسونم

امیدوارم همیشه همین جوری خداسوپرایزت کنه وغرق توجهات الهی وخدایی باشی دوست توحیدی من.


10 ماه پیش

سلام بهارعزیزم

کامنتت اشکمو درآورد

الهی صدهزار مرتبه شکرت ک هرلحظه داری هدایتمون میکنی

چقددد زیباست خدای من

خداوند نیرو ث انرژییه ک هرجور تو ذهنت بسازیش همون میشه برای تو

دقیقا مث آب ک ب شکل ظرف تو درمیاد

خداوند ب میزانی ک باورش کنی برات کار انجام میده

خداوند همه چیز می‌شود همه کس را

ب شرط باور

ب شرط پاکی دل

ب شرط طهارت روح

ب شرط پرهیز از معامله با ابلیس

خداوند سیستمه ک فقط ب فرکانس های من پاسخ میده

مرررسی ازت

عجب انرژی گرفتم از کامنتت

عاشقتمممم


10 ماه پیش

سلام بهارجان

خوبی عزیزکم

کامنتت وخیلی دوست داشتم

ممنون که از هدایت زیبات برامون نوشتی

خداروشکر برای این کامنت زیبا

امیدوارم منم برای خواسته ای که دارم انقدر ساده وراحت وزیبا هدایت شم به آسانی وفراوانی رحمت ونعمت وثروت

1

سلام دوست عزیز …معجزات تو زندگی همگی ماهست ..فقط باید ریز بشیم و با جان و دل نگاه کنیم رویداد زندگی رو ..من یه خاطره دارم دوسال پیش ..برای اولین بار من و همسرم و دوتا بچه هام قرار بود بریم کربلا ..خیلی خوشحال بودم ..ما برای برگشتمون تالار رزو کردیم با خوشحالی همون روزی که میخواستم خالی داشتن و ما رزرو کردیم …و پاکت های دعوتی فامیل رو پخش کردیم ..۳ روز مونده بود که عازم کربلا بشیم …با ما تماس گرفتن که متاسفانه ماشینی که قرار بود باهاش برین لغو شده شما یک هفته دیگه حرکت دارین …هنگ کرده بودم ..گفتم یعنی چی ما تالار رزور کردیم ما پاکت هارو پخش کردیم ..چطوری اینارو درستش کنیم بعدشم تالار وقت دیگه ای نداره که ..یا خداااااااا حالم خیلی بد شد گوشی رو که قطع کردم …نشستم گفتم چراااا …تو اون لحظه فقط میخواستم خودمو اروم کنم ..گفتم ببین تو درونت چی بوده که الان باید اینو بشنوی ..حتما خودم جذبش کردم خودم فرکانسش رو دادم خودم خرابش کردم خودمم درستش میکنم …گفتم تسلیمم خدا ..خودت درستش کن ..حسم خوب کردم و رها کردم ..رفتم سراغ کارهام …خدا شاهده …چند ساعت بعد تماس گرفتن گفتن ..خانوم شانس اوردین ..یک ماشین دیگه ..یک خانواده ۴ نفره منصرف شدن شما جای اونا برین …خیلی حس قشنگی بود …بیشتر حال خوبم بخاطر این بود که با چشم دیدم معجزات خدارو …دومی هم ..ما کربلا بودیم ..من کلی سوغاتی خریدم و بعدشم چشمم خورد ب یه وسیله ای که یک تومنی کم داشتم ….ب خداوندی خدا قسم …تو قلبم گفتم کاش داشتم اینم میخریدم بعدش پسرم گفت مامان پولهات ریخته زمین و رو کیفت…یهو دیدم نزدیک یک تومن همه تروال صد تومنی و ۵۰ تومنی جلو پام و روی کیفم بود ..اولش فک کردی برای کسیه ..چون من نداشتم ..ولی بعدش دور و برم نگاه کردم دیدم هیچکس نیس ب جز خودم و پسرم ..فقط اشک ریختم و گفتم خدایا شکرت که همیشه اماده منتظری که ما فقط بهت رو بندازیم .ما وقتی با همه وجودمون خدارو بخوایم و شرک نداشته باشیم ..خدا بینهایت دست داره که اماده کمک ب ما هست …ما باید هنر اینو داشته باشیم که وقتی اتفاق بدی برامون میوفته اون لحظه ..مراقب احساس و حالمون باشیم تا دست خدا باز باشه برای کمک ب ما ….الهی شکرت ..که اجازه میدی شکرت کنیم


1

سپاس فراوان بابت اینکه همیشه هستی و ما را هدایت کردی..

من هزاران داستان دارم از معجزات خدا یکی از خوباشو مینویسم …

من توی سن 30 سالگی نیت کردم ازدواج کنم و از خدا خواستم .. اصلا هیچ پشتوانه ای نداشتم و سربازی هم نرفتم بگذریم از اینکه همچی خیلی راحت جور شد و یک خانواده خوب سر راه من اومد و به راحتی ازدواج کردیم که داستانش مفصله .. ولی من همیشه از هزینه های عروسی میترسیدم و فراری بودم چون خیلی ها میدیدم میرن زیر قسطو قرض برای این داستان .. من نمیخاستم اینو و دوست داشتم اصلا نگیرم هیچ مراسمی و از اینکه مردم بخوان پشت سر من حرف بزنن هیچ اهمیتی برام نداشت ..

بعد یک سال گفتیم یک مهمونی دور همی میگیریم فامیل های درجه یک فقط دعوت میکنیم که بعد بریم خونمون .. خونه گرفتن و اینا هم داستان داره که خدا همرو جور کرد .. خلاصه ما رفتیم یک رستوران معمولی صحبت کنیم برای 50 نفر .. یهو خانومم گفت بیا بریم تالارارو هم ببینیم .. ما رفتیم چنتا دیدیم و حساب کتاب کردیم دیدیم هزینش در حالت معمول با رستوران خیلی فرق نمیکنه ولی من یک جای خوب میخاستم نه معمولی که خانوما جدا آقایون جدا خیلی بی روح باشه .. تا اینکه توی این رفتو آمد ها یک جایی سر راه ما قرار گرفت که خدا اون مکانو برای ما آمده کرده بود از قبل .. صاحب اونجا چنان از ما خوشش اومد که گفت این فضا با هرچی میخاین در اختیار شما و مهمونی مختلط هم میتونین بگیرین با بهترین غذاها و با قیمت باور نکردی بسیار پایین برای 100 نفر .. اونجا ما فقط سپاسگذاری میکردیم .. که چه جای شیکی با چه خدماتی با این قیمت آخه؟ کاملا مسیر الهی بود …

ما عروسی گرفتیم با بهترین هزینه که همش هم جور شد راحت .. دوستم اومد مجانی از ما فیلمو عکس گرفت .. پسرخالم مجانی ماشینمو گل زد .. لباس عروس و آرایشگاه با یک قیمت باورنکردنی جور شد .. و اون شب اینقدر به همه خوش گذشت که تا الان همه دائم میگن هیچ مراسمی دامادی تو نمیشه و تمام هزینه هایی که کردیمو کادو گرفتیم انگار تمام این مراسم هدیه خدا بود به من .. و یکی از بهترین روزها و اتفاقات زندگیم بود ..

همه عزیزانی که قصد ازدواج دارن فقط کافیه به خدا بسپارین تمومه واقعا …

سپاس فراوان از خداوند بینهایت..


1

بنام خدای قشنگم
من اتفاقی  که اخیرا برام افتاد رو میخوام بگم. جای دوری نمیرم.
من یک جایی سرکار بودم،با 18 ساعت فاصله تا شهر محل زندگی خودم ولی من این هجرت رو انجام دادم چون استاد گفت توی هجرت کردن گشایش و رشد هست. 9 ماه اونجا بودم و با تمام وجودم برای مسئولیتم تلاش میکردم ولی نادیده گرفته میشد. دوره عزت نفس رو خریدم و یک جاییش استاد گفت:
_شما کاری که بهت مربوط هست رو ب بهترین شکل ممکن انجام بده، اگر کسی ندید و قدردانی نکرد، خدا میبینه و اگر اون مکان یا کارفرما قدر شما رو ندونست، شما به جاهای بهتری هدایت میشید، و این جمله استاد اب رو اتیش بود برام.
ب کارم ادامه دادم را ذهنی کاملا ارام، ک قبلش این ذهن پر از تشویش و اعصاب خرابی بود برای نادیده گرفتن شدن زحماتم.
بعد از دوره عزت نفس من کاملا هدایتی به دوره بینظیر12 قدم هدایت شدم و توی قسمت سوم قدم اول بودم ک یک بحثی بین منو کارفرما ک عموی خودم بود ایجاد شد و نجوای الهی خودم مشورت کردم گفتم خودت شاهدی ک داره کلی بهم توهین میشه کلی دارم خرد میشم با این حرفا و حرکات. چکار کنم؟ گفت ساکتو ببند و برو شهر خودت.
بی درنگ این کارو کردم بدون لحظه ای شک و استاد میگن تفاوت نجوای شیطانی و الهی رو میشه از روی مشخصه واضح احساس خوب و بد تشخیص داد، من احساسم بینظیر بود بعد از اینکه بهم گفت برو.
بدون هیچ گونه ایده ای برای کار و درامد برگشتم شهر خودم و مدام توی مسیر برگشت نجوا شیطانی میومد که بدبخت شدی. برگرد، کار نیست ولی اجازه نمیدادم قدرت بگیره و درجا با کلمات استاد روحمو اروم میکردم و حسمو عــــالی نگه داشتم.
برگشتم شهرم و تمرین ستاره قطبی رو انجام دادم هر روز. یک روز نوشتم کار میخوام.
و فردا همون روز یک کار با پای خودش اومد در خونه رو زد و بهم پیشنهاد داده شد. کاری ک مال خودم بود و قرار نبود برای کسی کار کنم. و منم درحا قبولش کردم چون از خدا خواسته بودم ک کاری برا خودم پیدا کنم، درسته کار موقت هست ولی الانی ک دارم این متن رو مینویسم هنوز یک ماه کامل نشده ک دارم انجامش میدم. و 5 برار حقوق ماهیانه ای ک کارمندی میگرفتم رو تو این زیر یک ماه دراوردم.ب لطف خدای عزیزم و اموزش های استاد و تنظیم فرکانسم.
برای داشتن یک کسب و کار ثابت هم از خدا کمک خواستم و بهم الهاماتی شده و پیگیر هستم ک اونم انجام بدن ب امید خدا.
دوره12 قدم بینظیر هست و من قدم دوم هستم و تو این دو قدمی ک همراه استادبودم این نتیجه عالی رو بدست اوردم و کلی احساس خوب روزانه و حسای قشنگ و ایمان و اعتمادی ک هر روز داره ب خدا بیشتر میشه. ترس هام به حداقل رسیده و دلم قرص تر شده. خدایا شکرت ک منو وارد این مسیر الهی و بینظیر کردی


1

سلام به همه عاشقان خدا
من بارانم و دو سال پیش با دوره‌ای خود شناسی شروع کردم که خداوند من رو در این راه با استاد عباس منش آشنا کرد
از همون اول که سعی کردم روی باورهای خودم کار کنم وخواسته هام یه جور دیگه شد ازخدا
معجزه های کوچیک وبزرگ برام اتفاق افتاد شاید از دید کس دیگه ای اینها خیلی ساده است اما برای من که بعد بیست سال زندگی مشترک با رفتار نامناسب همسرم مجبور شدم زندگی و خانه ام را رها کنم معجزه بود.
همه چیز رو به خدا سپردم و اما با آرامش خیال هم تلاشم رو میکردم دخترام نزد من اومدن، تونستم یه خونه مناسب اجاره کنم خداوند کمکم میکنه و براحتی اجاره خونه جور میشه پول کم نمیارم و جهان حمایتم میکنه ،هدف بزرگی دارم که قطعاً خداوند کمکم میکنه کارهای لازم رو انجام میده برام تا بهش برسم من هم سعی میکنم که آمادگی دریافت رو داشته باشم تا دریافت کنم (از موانع ترس شک وشاید احساس بی ارزشی)) خدا رو هزاران بار شکر گزارم💚😍
بی‌شک که روی روان خودمون و باورهامون کار کنیم جهان جهان سخاوتمند هست 🌿
حق یارمون


1

سلام خدمت همه ی اعضای این سایت الان داشتم کامنتا رو میخوندم که گفتم بزار برای بار اول منم بنویسم تقریبا یه ماه پیش وقتیکه رفتم عکس دندونام رو بگیرم باید گوشواره ها رو در می‌آوردم یه دونه از گوشواره ها رو میزارم تو کیف خودم یه دونش هم دخترم میزاره تو کیفش وقتی اومدیم خونه گوشواره ای که دخترم گذاشته بود تو کیفش گم شده بود حتی رفتیم دوربین ها رو هم چک کردیم ولی فایده نداشت پیدا نشد همون موقع گفتم خدایا سپردمش دست خودت برام پیداش کن باورتون نمیشه بعد ده روز جلو در خونه با تو کوچه پیداش کردم بااین که هر روز وقتی حیاط رو می شورم جلو در خونه رو هم آب میگیرم خیلی عجیب بود برام خدایا شکرت


1

به نام خداوند جان
سلام به دوستان
بعد ماجرای ورشکستگیم و اول اشنا شدن با استاد بیکار بودم چون دیکه به خاطر اون مسئله خودم رو باخته بودم و اراده حرکت نداشتم.
فک کنم یه هفته رو رفتم تنهایی به روستا و موندم و فایل های استاد رو گوش میکردم و هر روز تو بیابون با خدا حرف میزدم بعد دقیقا یه هفته گفت برو مشهد. ولی من فقط 70 تومن تمام دارایی بود خلاصه حرکت کردم و پنجشنبه رسیدم مشهد و فقط 7 هزار تومن پول داشتم که نون خالی خریدیم برای دو روز و نمیدونستم باید چکار کنم فقط شارژ اینترنت داشتم که اونم به مقدار مگابایت بود ولی خیلی دلم روشن بود که خودش منو اورده .
شنبه صبح تو اینترنت یه اگهی برا کارگر هتل دیدم و گفت پیام بده و پیام دادم و بعد 20 دقیقه سرپرست هتل زنگ زدن بیا برای مصاحبه .
که رفتم اونجا خیلی با احترام و انگار منو قاپیده باشن گفتن هرجا میخوای رو انتخاب کن بازم گفتم خدا خودت انتخاب کن من نمیدونم و طرف گفت باشه بهترین قسمت اشپزخونه هست برو اونجا . و فرداش شروع به کار کردم بدون هیچ مدرک و وثیقه ای تو یه هتل 4 ستاره
اونجا از لحاظ خورد و خوراک مثل بهشت بود اما کارش برام سنگین بود و از 5.5 صبح میرفتم تا 11 شب که میرسیدم خونه 12 میشد و به شدت بدنم درد میکرد و کارم ظرف شستن بود بارها خواستم کارو ول کنم چون قبلش این کار رو نکرده بودم و بسیار سنگین و کارهای قبلی من خیلی تمیز و سبک و باپرستیژ بودن . ولی ادامه دادم میگفتم خدا این کارو جور کرده و صبح سحر پیاده میرفتم و نیمه شب پیاده میومدم چون پول رفت و امد نداشتم تا ماه اول.
شبا میومدم خونه پاهام تاول زده و خسته بودم به خدا میگفتم خدایا خوبم کن صبح بیدار میشدم انگار تازه متولد شدم و تاول هام خوب شده بود برام معجزه بود . این کار نه یک شب و نه دوشب تا اخر ادامه داشت مگه میشه جای کبودی ها و بدن درد ناپدید بشه . مگه میشه دستام و سوختگی محو بشه . دستم با روغن سوخت و تاول زده بود فرداش نبود . انقدر این اتفاق تکرار شد و من دیدمش که هر صبح معجزه بود. ادم ها قربون صدقم میرفتن . با همکارشون دشمن بودن با من قضیه فرق مکیرد و عاشقم بودن . هدایا گرفتم و غذا مختص واسم میذاشتن و این برام عجیب بود کلا شکل ادم های چه همکار و چه بیرون فرق کرده بود و میدیدم که خدا داره کارها رو انجام میده و بحدی معجزه دیدم از کوچک و بزرگ که لذت میبرم . یه دخمه نمور بود ظهر یه استراحت کوچکی میکردم و برای اولین بار اومدن پس از 30 از ساخت هتل اومدن .رنگش زدن و برق کشی و چراغانی ش کردن .
خلاصه گفتم خدا داره کار ها رو میکنه و موندم که در عرض سه ماه شدم اشپز و به سرعت رشد کردم و تونستم دوره عزت نفس و قانون سلامتی رو بخرم که همینم هدایتی بود
پول برای دوره سلامتی نداشتم و خداوند گفت بخر ولی گفتم پول ندارم یه ظهر گفت زنگ بزن به اونی که ازش پول میخوای و نمیداد و بگو پولتو بده و زنگ زدم گفت چه خوب که زنگ زدی من نه شمارتو و هیچی ازت نداشتم و .میخواستم پولتو بدم و همون موقع شبا دادم زد به حسابم
اگه بخوام بازم بنویسم هر روز زندگی من یه معجزه هست . من فهمیدم من نیستم اون بالایی داره کارها رو میکنه
خداروشکر



2

1 سال پیش

سعید جان سلام

خیلی لذت بردم از هدایت شدن‌ها و معجزاتی که گفتید و اشک از چشمام جاری شد.سپاسگزارم که نوشتید تا ایمان من هم زیادتر بشه.

بی شک تو زندگی همه مامعجزه اتفاق افتاده ولی بعضی از معجزات واقعا شیرینه و انگار خدا رو میبینیم.

زمانهایی که از همه کس ناامید میشیم و فقط دستمون رو به طرفش دراز میکنیم و به قول استاد تسلیم میشیم و میگیم خدایا ما کسی رو جز تو نداریم فلان کار رو برامون انجام بده،الله مهربان به کمک ما میاد و اون کار رو به راحتی به راحتی و د کمال تعجب ما و همگان برامون انجام میده.

چقدر خوبه که معجزات رو دیدی و نوشتی .امیدوارم خداوند به کسب و کار و زندگیت برکت بده.

سپاسگزارم


1 سال پیش

سلام ابراهیم جان دوست خوبم

ممنونم از کامنت زیبات و جوابی که برام نوشتی

موقع هایی که میرم بیرون و به خدا میگم خدایا تو هدایتم کن . تو برام خرید کن . منو ببر یه جای خوب و واقعا تسلیم هستم و به عقل خودم اکتفا نکردم خیلی شگفت انگیزه میشه و از جاهایی سر در میارم که نرفتم و خریدهای خوبی میکنم و اونجایی که عقلم میاد وسط جلوی الهامات تجربه های جدید رو میگیره . و من هنوز نیاز به تمرین بیشتر و باورهای بهتر دارم.

هرجا که هستی در پناه رب العالمین حال دلت خوب باشه

1

سلام دوست عزیزم خیلی خوشحالم بهترین سوال کردی
من از کارهایی که ب خدا سپردم و چقدر قشنگ انجام شد میگم
من قبلا کارها را ب خدا نمیسپردم و بازی قانون بلد نبودم الان که بلد شدم خیلی کارهام دستش میدم
من برای زدن آموزشگاهم و اینکه جایی که داشتم محل مسکونی بود چند باری رفتم ولی هنوز تاییدی نداشتم ب خدا گفتم خدا جونم من همین جا را دارم تو ی کاری کن بگو چی شد مدارکم تو اماکن گم شد و آقا ب خاطر گم شدن مدارکم تاییدیه را بهم داد خدا ی من این کار خدایی وقتی میسپاری ب خدا خیلی قشنگ انجام میشه
وقتی نیاز داشتم ب پول خدا برام واریزی پول فرستاد که من از اون خانوم روم نمیشد درخواست کنم البته قبلا گفته بودم ولی خدا بقیه را انجام داد
وقتی ی مشکلی پیش میاد مثل بحث با خانواده از خدا میخواهم هدایتم کن کی برم خونشون که حالش خوب باشه و احترام بزاره و دیگه بحثی پیش نیاد بهم میگه کی برو وقتی ب الهامم گوش میکنم و میرم واقعا موقعیت عالی الهی شکر
من همیشه از خدا سوال میکنم
مثلا برای رفتن ب پزشک و کدوم بهتره و ب درد من میخوره و مبیرم و عالی
من برای خواستن تمام خواسته ها مثلا برای پسرم که میخواستم ی آمادگی نزدیک محل کارم پیدا کنم که عالی باشه و شرایطش شاد و کار کنند باهاش و آدم های عالی باشند از خدا خواستم وقتی تو گوگل پیدا کردم ب آمادگی هدایت شدم که نمیدونستم بهترین آمادگی اون محله بود 15 سال تجربه و تازه کادرش عالی و من چقدر راحت بودم الهی شکرت
زمانی که از خدا خواستم حال جسمی من خوب بشه خدا من را ب قانون سلامتی هدایت کرد و تازه با نداشت پول بهم گفت آرزو فلان چیز بفروش و برو بخر و این کار کردم با همون قیمت خریدم و عالی بود
وقتی از خدا خواستم از چه مسیری با چه مدرکی من رابرسون ب هدفم نمیدونی چه مسیری را بهم نشون داد البته بگم باید ساعت ها از کارهایی که بهش سپردم و عالی در آمد بگم خیلی قشنگ کارت ب سر انجام میرسه من خیلی خوشحالم که خدایی دارم که برای انجام تمام کارها همیشه کمکم هست و همیشه در آرامشم