سپردن کارها به خداوند - صفحه 10

دسته بندی: معنویت

جواب‌های «عقل‌کل»دسته بندی: معنویتسپردن کارها به خداوند
11

سلام به دوستان عزیزم
دوستان یک سوال به بهم گفته شد بپرسم و اینه که کارهای که تا حالا به خداوند سپردی و به طور معجزه آسا انجام شده و همزمانی ها صورت گرفته رو در زیر این سوال بنویسید تا از اینکه ایمانمان نسبت به سپردن کارها به خداوند وانجام شدنش به نحوه احسن بیشتر بشه ومصداق این آیه قرآن رو که آیا خداوند برای تو کافی نیست بهتر درک کنیم ودیگه این همه زور نزنیم و وا بدیم و کارها رو به کاردون بسپاریم و از گذر عمر لذت ببریم
دوستان مطمنا هر کدوم از ما از سپردن کارها به خداوند مثالهای داریم حتی مثالهای کوچک رو هم بنویسید مثل پیدا کردن یک آدرس مثل کمک گرفتن برای بردن یک بازی منچ و خیلی مثالهای بزرگتر یا برنده شدن در یک قرعه کشی
اگه هر کدوم از ما آگاهانه مثالی از کمک خداوند در زندگی روزانه بزنیم چه کولاکی میشه برای قدرتمند کردن این باور عالی و توحیدی

قبلا از تمام دوستان عزیزم که در جواب دادن به این سوال من و تمام دوستان را همراهی میکنن سپاسگزارم

نمایش:  به ترتیب تاریخ   |  به ترتیب امتیاز   
2

سلام به همه دوستان عزیز من الان یه کاری رو سپردم به خدا ونتیجش شد همونی که من میخام انقدر خوشحالم که همون اول گفتم اگه نتیجه شد همونی که میخام بیام و اینجا بنویسمش شاید به ظاهر کم اهمیت باشه ولی برا خودم خیلییییی بزرگه من چند وقتی هست از خدا میخام که با آدم های مثبت و خوب رفت و آمد داشته باشیم و سعیم اینه رو خودم کار کنم تا با افراد منفی هم مدار نباشم که بخام ببینمشون و….خلاصه به یه مهمانی دعوت شدیم که حس خوبی به اون افراد در مهمونی نداشتم چون وقتی بیام خونه کلی انرژیم منفی میشه و…و همه خانواده من به غیر پدرم دوست نداشتیم اصلا بریم ولی بابام چون یه آدم خود رای و از اونایی که حرف حرف خودشه و میگفت که حتما باید بریم و…ما نشستیم گفتیم خب چیکار میتونیم بکنیم که نریم حالا من به این دلیل نمیخاستم برم خانواده هم دلایل دیگه داشتند که بماند خلاصه دلمون نبود بریم نشستیم گفتیم چیکار کنیم و اینا دیدم عقلمون به جایی قد نمیده یهو یادم افتاد چرا باید من بخام زور بزنم ی کاری انجام بدم که نتیجشم نامشخصه گفتم بسپریم به خدا خدا خودش درستش میکنه و نتیجه همون میشه که ما میخایم یکمم برا بقیه توضیح دادم که نباید برا خدا راه مشخص کنی اومدم تو این صفحه از نتایج دوستان خوندم که چه کار های بزرگی انجام شده با این ایمان و توکل و ما سپردیم به خدا و شکرگزاری نوشتیم و خوابیدیم چون مهمانی ظهر بود من صبح که بیدار شدم یه حس اظطراب داشت میومد سراغم چون کارهامم نکرده بودم هی با خودم میگفتم پاشم تا وقت هست به کارام برسم نکنه باید بریم و… بعد یه حس اطمینان گفت خیالت راحت باشه یه حس آرامش گرفتم و ادامه خواب
مامانمم گفت صبح که پاشدم گفتم خدا که کاری نکرد پس باید بریم
ولی بعد صدای بابامو شنیدم که به مامانم گفت نظر من اینه که امروز نریم و من ذووووق زیاد خدا کارو حل کرده بود اصلا سابقه نداشت پدرم یه مهمونی مخصوصا اونجا که دعوت شده بودیم دلش نخاد بره ولی به صورت جادویی گفت امروز نمیریم و ما داشتیم فقط ذوق میکردیم بخاطر این ماجرا خداجونم شکرت
اینو به خدا قول دادم اگه شد بیام و بنویسمش شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت❤


2

سلام من اولین باری هست که در سایت میخام دیدگاهمو بنویسم ،کاملا اتفاقی به این صفحه هدایت شدم و چند شبی هست که نوشته های دوستان رو میخونم قبل خاب وخیلی حال منوخوب میکنه ،امشب که داشتم طبق معمول میخوندم گفتم بذارمنم بنویسم ،از قضا من کیف پولمو گم کردم و متوجه نشدم تا شب بعدش ،شب ک رفتم خرید وقت حساب کردن پول دیدم کیف پولم نیست خیلی نگران نشدم گفتم یا تو ماشینه یا تو خونه اومدم ماشینو گشتم نبود تو خونه نبود خیلی نگران شدم چون همه ی کارتهای مهمم تو کیف بود از گواهینامه،کارت ماشین،کارت سوخت خیلی استرسی شدم ولی سعی کردم توجهمو به سمت نکات مثبت ببرم و حال خودمو خوب نگه دارم،شبش از خدا خاستم کمکم کنه کیف پولم پیدا شه که واقعا پیداشدنش خیلی محال بود تو شهر به این بزرگی فرداش که از،سرکاراومدم رفتم چنتا مغازه که اخرین بار اونجا کیفم همرام بوده به همشون گفتم ،همشون گفتم نه همچی کیفی ندادن بهمون و خیلیم بعیده که پیدا بشه ولی من ته دلم روشن بودگفتم خدا کیفمو دست ی ادم با وجدان میندازه ک میبره به جایی تحویل میده ،بعدش اومدم خونه به داداشم زنگ زدم گفتم پیدا نشده ولی صبحش یکی از همکارام گفت من یبار کیفم گم شده تو دیواراگهی زدم پیدا شده من تا اون روز اصلا نمیدونستم تو دیوارقسمت گمشده ها هست اصلا به داداشم گفتم من بلدنیستم اگهی بذارم تو بذار شماره ی خودتم بذار،قطع ک کردم بعد ده دقیقه داداشم زنگ زد گفت کیفت پیدا شده گفتم الکی نگو ،گفت نه بخدا من که اگهی گذاشتم کیف مدارک بنام فلانی گم شده یکی سریع پیام داده من که داشتم توی گمشدها دنبال میگشتم ببینم مدارکمو کسی پیدا نکرده این اسمو دیدم که کسی مدارک به این نام پیدا کرده و خلاصه شماره ی طرفو میده و منم زنگ زدم گفت بله مدارکتون دست منه و من رفتم مدارکو به ی روز نرسیده تمام کمال گرفتم وپیداشدن مدارک اونم به این راحتی توی شهر به این بزرگی بعد ی روز واقعا فقط نتیجه سپردن کارا به خداست


1

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
این صفحه خیلی عالیه و خیلی دوستش دارم.
حبیب الله عزیز سپاسگزارم خدا خیرت بده
پریروز مادرم رو برده بودم دکتر چون پیره از خدا خواستم جلو مجتمع پزشکان بتونم ماشین رو بزارم و ایشون رو پیاده کنم.
تا رسیدم جلو مجتمع یه وانت جلوم ایستاد و پیاده شد و بهش گفتم میری گفت نه!!!منم پشت سرش ایستادم ،مادر رو پیاده کردم و به مادر گفتم همین جا وایست اومدم و بعد سوار شدم دنده عقب رفتم و داشتم فکر میکردم کجا پارک کنم چند متری جلو رفتم که پرایدی جلو من از پارک خارج شد و من جا ماشینم رو بردم گزاشتم.خیلی برام لذت بخش بود و دقیقا متوجه لطف الله بودم.خدا چقدر ما رو دوست داره.چقدر خوبه خدای خودمون رو بشناسیم و چقدر خوبه خودمون رو بشناسیم و چقدر خوبه قانون رو درک کنیم و بر اساس اون عمل کنیم.خدایا میلیاردها بار شکررررت



1

سلام به ابراهیم عزیز

امیدوارم همیشه در پناه الله کارها تون آسان انجام بشه و آسان بشید برای آسانی

این جای پارک واقعا برای من نمون بارزی از آسان شدن برای آسانی است آخه واقعا تعدادش از دستم در رفته

توی ساعت اوج شلوغی خیابون و توی شلوغ ترین خیابون شهر که گاها باید انقد بری تا جای پارک گیری بیاری من بارها و بارها درست در مکانی که کار داشتم همون لحظه یه ماشین از پارک میاد بیرون و من به راحت ترین شکل ممکن جای پارک برام محیا میشه

ممنون از شما ابراهیم عزیز برای این یاد آوری

تا شکر نعمتش را بجای آورده باشم

سپاس از شما دوست خوبم

1

به نام خدایی که به ما قدرت داده تا زندگی کنیم خدایی که خالق زیباییهاست سلام دوست عزیزم
وقتی یاد میگیری کارها رو بسپاری به خداوند سبک میشی
خیالت راحت میشه که یکی رو داری روی قدرت و توانش حساب میکنی و اون خدای مهربان است
من به شخصه خودم از موقعی فهمیدم خیلی کارها انجام دادنش برام آسون شده احساسه خوبی دارم
بهتر از اینکه بعد نتلبج رو میبینی ایمانت بالا میره و قدم بعدی رو راحتر از این برمیداری و خواسته های بزرگتر و در طول مسیر ظرفت بزرگتر میشه
یه نمونه اش رو بگم دیروز که جمعه بود صبح تو ستاره قطبی نوشتم من نمیدونم از کجا و چجوری اما برام مشتری باش
دیروز مهمان اومد خونمون موقعی که میخواستن برن صحبت از لباس شد و گفت شلوار میخوام برای دخترم و منم رفتم آوردم و از من خرید و بعد از ۱۰ دقیقه استاد دخترم زنگ زد و اونم لباس سفارش داد امروز براش ببرم آرایشگاه به این راحتی برات میسازه به شرطی که باورش کنی و ازش بخواهی دیگه به هیچی کاری نگیری و رها باشی و همه اعتبارشو به خداوند میدم او برام در اصل مشتری بود من حضورشو در زندگیم حس کردم و حس میکنم
خدایا شکرت سپاسگزارتم


2

به نام خداوند رحمان و رحیم
موضوع:سپردن کارها به خداوند
همین الان که این دیدگاه رو مینویسم ۴۰۳/۱۱/۱۹ ساعت ۲۳:۰۶پسر بزرگ من که ۱۳ ساله هستش توی اتاق عمل برای آپاندیسش هستش
و من بخاطر پسر هشت ساله ام توی خونه هستم
به خدا گفتم هدیه ای که خودت به من دادی براش تو اتاق عمل دکتر باش،مادر باش،آرامش باش
و پسرم و به راحتی عمل کن و سلامت از اتاق بیرونش بیار
چقدر من بزرگ شدم که الان که دارم مینویسم دلم قرص از سپردن کار عمل پسرم به خدا
منی که اگر یه زخم کوچیک براشون به وجود میومد آروم و قرار نداشتم،الان در آرامش(البته انسانم هرازچندگاهی کنترل از ذهنم خارج میشه)اما بیشتر به سمت آرامشم)دارم دیدگاه میذارم
خدایا شکرت که منو به این مسیر آوردی-خدایا سپاسگزارم که منو‌ رشد دادی تو این مسیر،خدایا شکرت



1

واقعا واقعا واقعااااا تحسین تون میکنم بی نهایت ازتون سپاسگزارم بابت این کامنت الانم ساعت 23:52 دقیقه 11 فروردین هست که من این کامنت رو خوندم واقعا اشک از چشمام سرازیر شد…

جا پای مادر موسی بذارید انشالله!!!!

1

به نام خدای مهربانم خدایی که بی نهایت بزرگ و قدرتمند ست قدرتی که فهمش و درکش در ذهنمون نمیگنجد
خدایا شکرت سپاسگزارتم
سلام به دوستان عزیزم که یه دنبا مهربونی دارین سپاسگزارتون هستم
سپردن کارها به خداوند آرامش به همراه‌ داره ایمانتو بالا میبره اعتماد به نفس و عزت نفسمون رو بالا می‌برد و این یعنی بسیار عالی سپردن کارها یعنی قبولش داری که میتونه کارها رو برامون انجام بده پس باید بعد از درخواست رها کنیم
من پارسال میخواستم برای اولین بار مغازه ای اجاره کنم رفتم تو دفتر ستاره قطبیم نوشتم با ۲۰ میلیون پول پیش و ۸۰۰ تومن کرایه تو راسته خیابون
خب چی شد: اول با همسرم در میون گذاشتم گفت فکر نکنم منم گفتم میشه چون ازش خواستم او درست میکنه من ایمان دارم این ایمانی که میگم اصلا حتی ۱۰ درصد کم نشد ته دلم نلرزید ذهنمو کنترل کردم احساسه بسیار خوبی داشتم آرامش زیادی داشتم
دو روز طول کشید روز دوم صبح دوباره تو دفتر ستاره قطبی نوشتم و گفتم امروز تو تموم کن خدای خوبم
رفتم چند تا بنگاه دیگه همه میگفتن نمیشه این پولی که شما میگین مغازه نیست اما من با اعتماد به نفس بالا جواب میدادم خدا درست میکنه ظهر شد و یه بنگاه موند که تا رفتم داخل بنگاه خداوند اونجا حضور داشت و صاحب مغازه که اومد من خودم صحبت کردم و انگار خداوند دل بندشو نرم کرده بود و خدا تو قلبش بود و قبول کرد به همین راحتی
و این هدایت خداوند است وقتی بهش میسپاری
که همه بنگاه‌ها تعجب کرده بودن و الان دوسال است که اونجا هستم و خداروشکر میکنم با قدرتش درست کرد برام
این برای من خیلی عالی بود برای منطقی کردن ذهنم
تا ذهنم می‌خواهد حرف بیهوده بزنه سریع به یاد خودم میارم قدرت خدا رو و ذهن آروم میشه
خدایا من لایق و دریافت نعمت و ثروت بی کرانت هستم
همه کارهامو برام درست کن که قدرته مطلقی
خدایا شکرت سپاسگزارتم



1

سلام خانم مشتاقی عزیز

منم خواستم سپردم ب خدا چون ازش خواستم کارمو درست میکنه اونم با برکت زیاد با رشد و تکامل ازش میخوام ب آسانی همه چی رو درست کنه من اصلا توان تحمل این فشار الان رو ندارم خودش میدونه این شرایط الان برا من زیاده

من تلاشمو کردم خدا تلاشمو ب ثمر میرسونع خدواند یک تمام کنندس خدا همه چیو رو با جزئیات از قبل چیده برام فقط باید من صبر داشته باشم

2

سلام دوباره
من خانمی هستم با شخصیت بسیار متضاد و متناقض باهم هم عاشق علم و اقتدار و دانایی سیاست بودم هم بسیار خام و نرم بودم هم شخصیت قوی و با درکی داشتم و هم بسار رفتارهای ضعیف و نا بلد از این اوضاعم بسیار در رنج بودم و خیلی بالا پایین شدم و کلی ب بیراهه رفتم تا اینکه با وجود اینکه نمیدونستم توکل چ شکلی هست گفتم خدای من من با وجود تمام شک و تردید بی ایمانی شرک …..بهت توکل میکنم کمکم کن همه چی از بیخ و بن درست بشه میدونید ک توی دعا باید هواست باشه چی میگی اینکه بگی همه چی از بیخ و بن درست بشه خیلی با چالش رو ب رو میشی از اردیبهشت شروع کردم ب خودسازی تا الان ۱۴ بهمن کلی ب معنای واقعی پوست انداختم بدون هیچ مشاوری بدون همرا داشتن هیچ دوست و خواهر وهمسر فقط خدا بود خودم خدا شده بود مشاورم روزای اول واقعا سختم بود خمش میگفتم کاش کسی بود باش حرف میزدم کاش اصلا میشد با خود خدا مستقیم حرف زد و فهمید باید چیکار کرد .نمیدونید با من چیکار کرد این خدای بی همتا و دانا چی کسی غیر از اون میدونست منو از سطح ذهن تا عمق ناخودآگاه ببره و پاک کنه و از نو بسازه .منو خالص کرد سبک کرد آزادن کرد ریشه تمام مسائل از کودکی تا نوجوانی و جوانی رو حل کردم دلیل تمام رفتارای ناخواسته پیدا کردم ب اون ورژنی ک خواستم رسوندم و حالا میخوام بازهم بیشتر اونی ک میخوام بشم غیر خدا می تونست منو از زندان ذهنم رها کنه دو این مسیر همه چی شده بود دست خدا از کتاب از سایت از تگرام از اینستا از روان شناسی از خود شناسی از پاکسازی از فایل های استاد از کامنت های شما از تجربیات خودم حتی از طبیعت و آدما و بچه ازهمه چی بهم الهام میشد قدم ب قدم همه چی واسم روشن شد اندر تو این مسیر صیقل یافتم ب روح بلندم به ملکه‌ی دورنم پی بردم و شناختم خودم رو یافتم خودم رو ساختم خودم رو تمام راه ها رو از دورن رفتم تمام در هارو از درون باز کردم تکه تکه های وجودمو سرجاشون قرار داد این خدای بی‌نظیر ازآرامش خودم بهم داد منو ب خودم بسیار بسیار زیاد نزدیک کرد انقدر ک باهاش حرف میزنم و جواب میگیرم عشق رو در وجودم پیدا مردم حکمت همه چی رو فهمیدم بالا پایین زندگی رو چشیدم تمام آنچه باید یاد میگیرم در طول مسیر زندگیم تو تو نه ماه بهم یاد داد اونم جوری ک اگر در طول زندگیم یاد می‌گرفتم انقدر درست و حسابی نبود پر از نقص بود جوری اعتماد بنفس و عزت نفسم رو اصلاح مرد ک هیچ مکتبی هیچ مشاوری نمیتونست اینجور بالا بکشتت جوری همه چیرو کنار هم پیش آورد ک هزارن مشاور هم کنارت بود نمیتونستن انقدر زیبا همه جوره همه رو باهم درست کنم من میمیرن برا این خدا میدونی چقدر عاشقتم معبود بی همتای من


1

سلام دوستای عزیزم من قبلاً واسه این سوال دوباره ی کامنت مفصل از معجزات خدا رو نوشتم والان یکی دیگه از معجزات رو به خاطر آوردم که حسم بهم گفت که تو این قسمت مکتوبش کنم من معافیت پزشکی گرفتم به خاطر ضعیف بودن چشمهام که اون ی داستان مفصلی داره که چقدر پروسه راحتی داشت که فکر کنم کلا ده روز طول نکشید و اما گواهینامه من توش قید شده که محدودیت دارم برای رانندگی و هنگام رانندگی من باید از عینک استفاده کنم بعد از اینکه معاف شدم عمل لازک انجام دادم و خدا رو شکر خوب خوب شدم اما وقتی رانندگی میکردم همش استرس داشتم که اگه افسر جلوی من رو بگیره جریمه میشم و ممکنه ماشینم رو توقیف کنه آقا گذشت تا چند سال بعد من باید گواهی نامه ام رو تمدید میکردم من از چند نفر از پرسنل نظام وظیفه شهرمون پرسیدم که من چشم هامو عمل کردم کارت معافیتم پزشکیه برای تمدید گواهی نامه مشکلی برام پیش نمیاد آقا نشست ی پروسه واسه من چید که اصلا میخواستم نرم تمدیدش کنم گفتم فوقش جریمه بشم دیگه آقا از چند تا از پرسنل رده بالا هم پرسیدم که ی پروسه چند ماهه جلو پاک گذاشتن میگفتن تو باید دوباره بری کمیسیون پزشکی سه تا پزشک معتمد نظام سلامت بودن تو رو تایید کنن و اینکه جدا جدا باید بری ویزیت بشی و اینکه این پروسه تو مرکز استان انجام میشد من به شدت مقاومت داشتم ولی وقتی تصمیم گرفتم مهاجرت کنم باید انجامش میدادم آقا با اون ذهنیت که داشتم از صحبت های اون بندگان خدا من گفتم آقا جهنم هر چی شد فوقش یک ماه برم و بیام رفتم که استارت کار رو بزنم گفتم خدایا تو که شرایط منو می‌دونی هر روز کلی راهو برم جدای هزینه باید مغازمو ببندم خودت ی جوری به ساده ترین روش ممکن برام درستش کن آقا من نوبت چشم پزشک گرفتم رفتم که معاینه بشم نامه بهم بده برا کمیسون هر دو ساعت ی پزشک دیگه جای پزشک قبلی رو می‌گرفت من نفر آخری بودم که پزشک میخواست معاینه کنه که بره و پزشک بعدی بیاد جای اون آقا جونم براتون بگه این پزشک محترم نه به من نگاه کرد نه به گواهی نامه قبلی من نگاه کرد فقط دو تا علامت بهم نشون داد و گفت مشکلی نداری برو منو بگو هاج و واج مونده بودم خدا شاهده اصلا باورم نمیشد هی میگفتم الان دوباره صدا میزنه میگه بیا اشتباه شده مرحله بعدی پلیس بعلاوه ده بود باز هم استرس داشتم گفتم احتمالا اینجا مشکل پیش بیاد گذشت ده روز بعد گواهی نامه جدید اومد در خونه من از همون افرادی که راجع به پروسه تعویض گواهی نامه که پرسیده بودم و از رفیقای خودم بودن گفتم آقا من گواهی ناممو به این سادگی تعویض کردم باورشون نمیشد یکیشون می‌گفت من که تو نظام وظیفه هستم عمرا همچین چیزی امکان پذیر باشه خلاصه که اگه کارو بسپاری به خدا کارستون می‌کنه هنوز بهش فکر میکنم حس خوبی میگیرم



1

7 ماه پیش

بنام خدای خوبم

سلام داداش سعید عزیز

این موضوع گواهینامه رو که تعریف کردین

منو یاد گواهینامه گرفتن خودم انداخت بیشتراز بیست سال پیش من گواهینامه گرفته بودم ولی بخاطر مسائلی که پیش اومد و

من بشدت ازنشستن پشت فرمون ترس گرفتم و کلا بی خیال رانندگی شدم و خودمم توجیه میکردم که من اصلا آمادگی رانندگی نداشتم اصلا نیازی بهش ندارم و….

تاابنکه بعد ازچم سال که جسارت پیدا کردم و اون عوامل ترس هم کمرنگتر شد

تصمیم گرفتم این کاررو به اتمام برسونم و گواهینامه رو تمدید کنم ورانندگی کنم

رفتم کارهاش روانجام بدم فرمی رو که دادن پرکنم یه گزینه داشت برای استفاده ازعینک ولنز

وچون من اون زمان لنز طبی استفاده میکردم و بشدت هم روی صداقت حساسم گزینه لنز روزدم

البته هیچکدام هم داشت ولی من راستش روگفتم خلاصه من رفتم تو اتاق و قسمت معاینه فرم رو که مسئول دید گفت شما لنز دارین واز محدوده اختیارات من خارجه وباید برین کمسیون پزشکی

حتی اگه تایید کنن شما باید پشت ماشینی که رانندگی میکنین یه تابلو نصب کنین بااین عنوان که

( احتیاط دارای شرایط خاص)

با همچین مضمونی کلی حالم گرفته شد و ازاینکه اگه بخوام پشت فرمون بشینم باید اون تابلو هم باشه اصلا دلسرد شدم وگفتم اخه چرا من که مشکلی ندارم وقتی لنز میذارم

ایشون گفتن من صداقتتون رو تحسین میکنم شما می‌تونستی اینو نگی ولی حقیقت رو گفتی وچون فرم روپرکردی و وارد سیستم شده ازدست من کاری ساخته نیست

تشکر کردم و از تعریفش هم دلم کمی شادشد و اون حس ناامیدی کمترشد

اومدم بیرون و ماجرا رو برای همسرم تعریف کردم ایشون هم منو مورد لطف قراردادن که حالا ابنجا جای صداقت بود اینهمه ملت …..

تو دلم گفتم خدایا من راستشو گفتم و تسلیمم حتی اگه حالاحالاها کارم انجام نشه من حاضر نیستم بااون تابلو رانندگی کنم

چندسال گذشت و بیخیال شدم یه دوره تو اینستاگرام شرکت کردم که استادش توصیه میکرد اول از همه کارهای عقب‌افتاده‌تون رو هرچی که هست تمومش کنین وپرونده شو ببندین حالا هرچی که هست از دوختن دکمه یه کت تا تصمیم های بزرگ زندگیتون

منم این پرونده باز گواهینامه روی مخم بود گفتم باااااید تمومش کنم هرچی که بشه

من میرم تمدیدش میکنم هرچند نتونم تو جاده وشهر رانندگی کنم

حداقل درگیری ذهنی دیگه ندارم عزمم روجزم کردم رفتم دنبالش یه نصف روز تمام کارم انجام شد

رفتم گفتن پرونده شما اصلا تو سیستم نیست حذف شده دوباره برام تشکیل پرونده دادن رفتم کارهاش روکردم معاینه چشم که رفتم هم می‌تونستم درباره لنز چیزی نگم اما خواستم پای صداقتم وایستم و حقیقت رو گفتم

گفتم هرچی باشه تسلیمم

چشم پزشک ازمنم مثل بقیه معاینه گرفت مهرزد و امضا کرد وتمااااام

همش تو یه روز کارم انجام شد و یکماهه تقریبا گواهینامه برام پست شد

از طرفی دلم پرشدکه چرا زودتر اقدام نکردم

اینهمه مدت من ذهنم درگیر بود ازطرفی هم خوشحال که صداقتم رو حفظ کردم واحساس غرور کردم وکارم هم بالاخره انجام شد حتما موقعش همین الان بوده

خداروشکر الان رانندگی میکنم درسته هنوز اونقدر مهارت ندارم که به تنهایی توی جاده رانندگی کنم اما کارهام رو توی محل خودم انجام میدم و بسیار به اعتماد به نفسم کمک کرده

خدایا شکرت

2

سلام خدمت دوستان ممنونم از سایت عباس منش ک فوق العاده اس و ممنون از آقای ایزدی بابت صحفه ی قشنگی ک باز کردن ب تقویت ایمانم خیلی کمک کرد خیلی کامنتای دوستان منو جلو انداخت از تک تکون مچکرم
معجزه های بسیار زیادی واسه منم پیش اومده انقدر زیاد ک وقتی تو دفترم نوشتم کم آوردم و از پس نوشتن همه با جزئیات بر نیومدم قبل از شب یلدا اوضاع دلخواه نبود د عقد خواهرشوهر بود منم ب شدت ب لباس احتیاج داشتم ی روز از خواب ک پاشدم همع جی رو سپردم ب خدا و شروع کردم ب نوشتن ستاره قطبی ک چیا میخوام چطور میخوام باشه ده دقیقه ی ربع بعد همسرم گفت آماده شو بریم جالبیش اینجاست ک تا ب گوشیم نگاه کردم دیدم ساعت ۱۰ و ۱۰ دقیقه است یک لبخند. رضایت بخشی رو لبام اومد احساس گزاری و ماشین هم آماده دم در خلاصه رفتیم اما بازار دیگه داشت می‌بست بقیه میگفتن ک نمی‌رسید و بستس اما من تو دلم میگفتم ک منو خدا آورده خودشم برام خرید میکنه با ی آرامشی رفتم خرید کردم و برگشتیم وموقع برگشت ی ماشین آماده منتظر ک ما برسیم کار خدا رو میبینی چقدر قشنگه بقیه خریدمو جای دیگه انجام دادم ولی قبلش ستاره قطبی نوشتم ک خداجون ب پولم انقدر برکت بده ک همه چی بگیرم و اینم نوشتم ک خودت بهترین ها زیبا ترین ها رو واسم مهیا کن واقعا معجزه وار بود تو هر مغازه ک میرفتم اونی ک میخوام اون رنگی م میخواستم جلو چشم بود شاید تو ۴۵ دقیقه کل خریدمو کردم حتی بیشتر از اونی مد. نظرم بود و جالب اینجاست ک همه رنگشون باهم ست بود .واسه رفتن برا عقد خواهرشوهر همه چی ی جوری جور ک بی دغدغه رفتیم و برگشتیم و ملی هم درس گرفتم از لحظه ب لحظه اون روزا و کل زندگیم
از بقیه معجزه هاش ک زیاد دیدم این بود ک داشت* فکر میکردم ب خاطره ای یا تو ذهنم باکسی یا خودم حرف میزدم ک یهو از دل همون کلی ترمز پ کلید و کد و اید پیدا میکردم و الهام دریافت میکردم این خدا بی نهایت فوق العاده ست من خودمو وجودمو از تو جدا نمیدونم خودمو با تو یکی میدونم بنابر آ نه از معجزات خودم از معجزات دوستان زیاد تعجب نمیکنم چون خوب درک کردم و چی دوس داری و هدف چیه



1

7 ماه پیش

بنام خداوند مهربان و هدايتگر

سلام به همه دوستان و همراهان عزيز در اين خانواده صميمي و دوستداشتني ،تشكر فراوان از اقاي ايزدي عزيز بخاطر مطرح كردن اين سوال زيبا و معنوي و سپاس از همه دوستان كه با كامنت نوشتن و بيان كردن مواقعي كه كارهاشون رو بخدا سپردن و نتايج عالي گرفتن باعث تقويت ايمان و باور بقيه شدند ٠

بله قطعا همه ما در مواقع زيادي وقتي احساس ناتواني از انجام كاري كرديم يا اينكه فهميديم به قدرتي مافوق قدرت انسان نياز داريم كارا رو بخدا سپرديم و نتايج عالي گرفتيم ، و حتي انهايي كه در مدار بالاتري قرار دارند در مواقع بسيار عادي هم اينكار را انجام ميدهند ،اما انسان طبق گفته قران فراموشكار أست و زود از ياد ميبرد ٠

خود من از جمله اين افراد هستم مدتهاست دارم كامنت ها رو ميخونم يادم نميامد كه چه زماني اين اتفاق براي من افتاده تا اينكه تصميم گرفتم از اون روز كه شروع كردم به خواندن جوابهاي اين سوال به اين موضوع دقت كنم و وقتي انجام شد بيام و اينجا بنويسم ،

بله بعد از خواندن تقريبا هرشب من احساس كردم مدارم بالاتر رفته احساس ارامش و امنيت بيشتري ميكنم و كارا انگار دارن روانتر انجام ميشوند ٠

مثلا در مورد يه قرارداد احتياج به سرمايهگذار در شركتمون داشتيم تا قراردادي رو انجام بديم يادمه دقيقا بعد از خوندن اولين ص اين موضوع با خشوع كامل و ايمان از خدا خواستم خدايا همينطور كه براي اين دوستانم كه كار رو بهت سپردن انجام دادي براي منم انجام بده ميسپرم به خودت و دلم روشن بود كه جواب ميگيرم چند روز گذشت و يك نفر بدون اينكه ما باهاش در ميان بگذاريم مطرح كرد سرمايه اي داره و ميخواد باهاش كاري انجام بده كه ما هم مورد خودمون رو مطرح كرديم و پذيرفت و امروز توافقنامه فيمابين رو امضا كرديم ٠خدايا شكر شكر

دقيقا يك هفته هست حتي درخواستهاي كوچيك من انجام ميشه و اين ايمان من رو قويتر ميكنه .خدايا شكر شكر شكر

بخاطر تعهدي كه به خودم داده بودم امروز اين موضوع را اينجا نوشتم تا رد پايي از خودم بگذارم و بعد از گرفتن نتيجه اينجا دوباره به اشتراك خواهم گذاشت

سعادت دنيا و اخرت را براي همه خواستارم

2

سلام اقای ایزدی عزیز من مثال خیلی زیاد دارم نه کوچیک و حتی بزرگ و غیرممکن که وقتی با تمام وجودم به خدا سپردم برام معجزه کرد … البته توی کامنتایی که برای فایلها گذاشتم گفته بودم ولی اینجا هم کامنت میکنم چون تکرارش قشنگه برام …..
یکی از اون معجزه ها دقیقا شب دادگاهی که فرداش دادگاه داشتیم و قرار بود دیگه بر اساس مدارک قانونی و قطعا شواهد دروغ اون طرف محکوم بشیم به پرداخت مبلغی که کم هم نبود و البته به حق هم نبود جریانش خیلی مفصله ولی من نتیجه ی دادگاه رو میخوام بگم که چطور وقتی اون شب به خدا سپردم برام حلش کرد …. اونشب به قدری نگران بودم که حد نداشت دلشوره و استرس وحشتناک که فردا دیگه محکوم هستیم …. اما یک آن به خودم اومدم و گفتم خدایا تو که از اصل ماجرا خبر داری من میخوام اینو به تو بسپرم میخوام امشب با خیال راحت و بدون نگرانی بخوابم چون میخوام تو برام حلش کنی این مشکلو…. و واقعا هم به خدا سپردم و نگرانی و استرس رو نمیگم کامل رفت اما خییییییلی کمتر شد چون میگم با تمام وجودم سپردم به خدا….. آخرای شب یهوو به دلم افتاد که دوباره برم سایت ثنا و اون قراردادی رو که اون طرف داده به دادگاه یکبار دیگه نگاه کنم تصویر مدارکش توی ثنا بود دیگه …. منم رفتم توی ثنا و اون قرارداد رو که در واقع اصل کاری بود دوباره خوندم همه چیش اوکی بود یهوو چشمم افتاد به امضا ها…. دیدمممم بلهههه امضا مارو جعل کرده انقد تابلو جعل کرده بود که عجیب بود برای بار اول که دیده بودم متوجه نشده بودم !و قرارداد اصلی رو گم کرده بوده …. واااااای خدااااای من مگه میشههههههه؟؟؟؟؟؟ نمیدونید اون شب من از شدت ذوق تا صبح خوابم نبرد فقط میگفتم خداایا شکرررتتت تو خیییلی بزرگی خییلی مهربووونی مگه میشه کاری رو به تو سپرد و تو حلش نکنی مگه میشه کسی تو رو باورت کنه و کمکش نکنی …..خلاصه من اونشب از شدت ذوق خوابم نبرد فقط با خدا حرف میزدم و میگفتم خدایا شکرت……خلاصه فرداش قبل شروع دادگاه که ساعت ده صبح بود رفتم دفتر قضایی و یه تبصره زدم روی شکایت اون اقا و تقاضای کارشناسی امضا کردم و گفتم قراردادی جعلی هستش و امضا جعلیه ….و خوشحال وبا حال خوب رفتم دادگاه ….. اونطرف با وکیل هم اومده بود و من تنها بودم…… یهوو قاضی بدون مقدمه گفتش ایشون تقاضای کارشناسی امضا کردن چون میگن امضا جعلیه …. اونطرف هنگ کرد….. باورش نمیشد من متوجه بشم و واقعا هم متوجه نمیشدم چون قرارداد اصلی باید میبود……فقط نمیتونستیم ثابت کنیم که این قرارداد فقط فرمالیته بوده و واقعیت نداره ……ختم کلام اینکه معجزه های خدا وقتی بهش دل بسپری و با تمام وجودت بهش زندگیتو بسپری برای بندش شاهکار میکنه ……..خدایا خیییلی دوستت دارم من تسلیمم در برابر اراده ی تو…..



1

6 ماه پیش

سلام دوست عزیز

چقدر قشنگ داستان شمارو خوندم تا بازم ایمانم قوی تر بشه که جز خداوند هیچ کس نیازی نداری

که باور کنیم وجودشو . نه فقط یه چیز خیالی که بریم پیشش غر بزنیم و گریه کنیم

یکی که اگه با تمام قلبت باورش کنی ، برات معجزه میکنه

براتون از صمیم قلب خوشحال شدم و انشالله زندگیتون پر از معجزات خدا

1

به نام تنها فرمانروای کل کیهان خدای مهربانم خدای وهابم خدای رزاقم سپاسگزارم
سلام عزیزان جان
دوست عزیز ممنونم که دستی از دستان خوب خدا شدین برای عمل به الهامات و ایده دادن این سوال زیبا
خدا یا شکرررررررررت کت دوستانی دارد از جنس توحید
خدایا شکرت که در درون همه ما هستی و صدایت را واضح تر می‌شنویم
خدایا شکرت
مدتی بود که خیلی دوست داشتم لباس بگیرم با احساس خوب و آنچه که نیازم هست
آخه مدتی بود لباس نگرفته بودم و لباسها قبلی دیگه کهنه شده بودن
چند روز پیش به همسرم گفتم لباس جدید می‌خوام
و اونم خیلی هم خوب برو بگیر
شب که اومد خونه گفت پول از جیبم بردار فردا برو لباس برا خودت بگیر
بخدا که فقط خدا را میدیدم که اینگونه داشت بهم محبت میکرد و نعمتش را در زندگی ام جاری کردن بود
فرداش با دخترم رفتیم و قبلش تجسم کردم که میرم به مغازه مثله مریم شایستن جونم که می‌رفت فروشگاه بزرگ هر چی دلش میخواست و با خیال راحت میزاشتم تو سبد و پولش رو پرداخت می‌کرد و از خریدهاش لذت میبرد
همانطور با اینکه ما شهر کوچیکی هستیم
ولی خب یه مغازه عالی هست که بچلباس فروشی بزرگیه و خیلی راحت خودت میتونی لباس از روی رگالها برداری و انتخاب کنی و بگیری
اینقدر احساس خوبی داشتم که لباسهای مورد نیازم را با شادمانی و حال خوب با دنترپ خرید کردیم و اومدیم خونه و کلی لذت بردیم
امروز هم که میخواستم به دکتر برم برای چکاب
به پول نیاز داشتم و هدایت شدم به فایل کلید اجابت دعا
خدایا شکرت به اندازه به اپسیلون بیشتر باورش کردم و گفتم تو منو از عدم خلق کرده ای پس برآورده کردن نیازهای من برای تو آسان است
من به قدرت تو اعتماد و باور و ایمان دارم من بهت توکل کرده ام
پیام به همسرم دادم و با پیاده روی رفتم بیرون
نزدیک مطب بودم تقریبا که صدای پیامک گوشیم اومد نگاه کردم دیدم واریز به حساب میلیاردی ام اومده
از شوق داشتم چنین خدای بخشنده و مهربان و وهابی و رزاقی پر شده بودم از احساس خوب که وقتی وارد مطب شدم منشی و دکتر اینقدر بهم احترام و ارزش قائل شدند که خدا میداند حتی کسانی که اونجا بودن و هم را نمی‌شناختم
بچه ی کوچیکی که تا منو دید لبخند زد و بهک دست تکون داد
فقط و فقط خدا بود همه کاره خدا بود من تسلیمم این خدای درونم هستم
تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن نه کسانی که بر آنها غضب کرده ای و ن گمراهان
خدایا شکرت فقط این دوتا اتفاق خوب که نیست بخدا تو این دوسه روز همش دارم اتفاقات خوب را با اعتماد و باور به خدا وند در زندگی ام میبینم و لذت میبرم از وجود این خدای مهربانم
خدا یا شکرررررررررت
در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت دوستون دارم الهام جون عزیز دردانه خداوند عالم


2

سلام دوستان عزیزم

سلام سلام به استاد عزیزم استاد عباس منش عشق

سلام به مریم خانم شایسته عزیز و خوبم

بچه‌ها من هرچی امروز فکر کردم دیدم واقعاً با عقل منطقی خودم نمی‌تونستم این همه اتفاق توی زندگیم رقم بزنم ولی به لطف الله الان می‌بینم که همه اتفاقات رقم خورده و زندگیم از این رو به اون رو شده

من هرچی حساب کردم دیدم با یک حقوق کارمندی حدوداً ۲۵ میلیون تومان در ماه من پارسال اوایل برج ۲ هنوز هیچ کاری برای ساخت خونه انجام نداده بودم و این در حالی بود که من سه فرزند داشتم که یک دختر بزرگم پشت کنکوری هست و هزینه های خودش را داشت و یک دخترم کلاس هفتم و پسر کوچکم کلاس سوم و هزینه های خونه

یه ماشین که ۹ سال از عمرش گذشته و رو به فرسودگی. گذاشته
من خوب هر جور حساب میکنم دو دوتا چهار تا میکنم میبینم غیر ممکنه

و جوری تحت فشار از سمت راه آهن باشی که برای تخلیه منزل سازمانی جلوی حقوقت رو بسته باشن

ویک سری از وام های که از قبل مونده بود و ادامه داشت

الان من از عید فطر ماه رمضان اواخر ماه فروردین من توی خونه خودم شب خوابیدم و تا یک ماه دیگه ماشین صفر برام میاد در خونه و مهمتر از همه تا وقتی ماشینم بیاد به لطف الله مهربان من تمام بدهی های را دادم و صفر میشم توی بدهیها

حالا حقوق من رو توی یک سال حساب کنید که میشه ۳۰۰ میلیون
حالا من هرچی از خرج کردم رو یادم اومد این زیر می‌نویسم

مصالح ساختمانی آجر سیمان میله گرد تقریبا ۱۰۰ میلیون

اجرای سقف ۱۲۰ میلیون

درب و پنجره حیاط ۲۵ میلیون

درب و پنجره دو جداره ۶۰ میلیون

لوازم برق حدودا ۱۵ میلیون

لوازم لوله حدودا ۱۵ میلیون

کاشی و سرامیک حدودا ۵۰ میلیون

یه حلقه چاه ۱۰ میلیون

راویز کاری سقف ۲۰ میلیون

سیمان کاری ساختمان ۱۰ میلیون

ایزو گام ۲۰ میلیون

شیب بندی سقف ۱۲ میلیون

پول گچکاری ۶۰ میلیون

پول استاد سرامیک کار ۴۰ میلیون

پول امتیاز برق ۸ میلیون

پول استاد برق کار ۸ میلیون

شیر آلات حمام و رو شویی ۱۰ میلیون

ماشین سمند سورن پلاس ۵۳۴ میلیون

من شبی هرچی حساب کردم که من چطوری این پولا رو دادم که یک حقوق کارمندی که اگه تا آخر امسال حقوق من رو جمع میکردیم و دست بهش نمیزدم میشد ۵۵۰ میلیون

حالا چطوری من تا آخر امسال من هیچی بدهی بانکی ندارم و هیچ بدهی به شخص هم ندارم و خونه دارم و ماشین صفر هم دارم
اصلا به عقل جور در نمیاد اصلا غیر ممکنه

به خداوندی خدا من تمام اون پولها رو دادم

اگر این معجزه نیست پس چیه

معجزه از این بزرگتر

همین زمین خونه رو من شش سال پیش خریده بودم از ترس
هیچ وقت زیر بارش نمی رفتم خونه ساختن رو شروع کنم

استاد درست میگه تضاد ها باعث رشد انسان میشن

تضاد من هم این بود راه آهن خونه سازمانی رو از من گرفت تا من حرکت کنم تا خداوند نعمتش رو جاری کنه

پس چطور میخواهید به این خدا اعتماد نکنید

به خداوندی خدا همه این پولها ی که من دادم بدون دست چک بوده من الان دو ساله دست چک ندارم

ای خداااااااا ممنونم ازت سپاسگذارتم

من چطوری میتونم به عقل و دست و چشم و گوش خودم اعتماد کنم
وقتی که چند وقتیه که توی یک اپلیکیشن دارم زبان کار میکنم
چشمم داره اشتباه رو میبینه و گوشم داره می‌شنوه و دستم داره تایپ می‌کنه و مغزم داره اشتباه رو درک می‌کنه و من اشتباه جواب میدم این موقع ای اتفاق میوفته که بعد از چندین بار درست جواب دادن به سوالات به خودت مغرور میشم که من بلدم من از بقیه بهترم همون لحظه جواب میگیری بنده من مغرور نشو متواضع باش در برابر خداوند آرام باش

از همه این ها بگذریم تغیرات خودم در حدی بوده که هیچ ربطی به حبیب دو سال پیش ندارم از لحاظ عزت نفس
به راحتی درخواست میدم در مورد نظر دیگران آنقدر خوبم که اصلا و ابدا نظر دیگران برام مهم نیست
احساس خوبم تقریبا پیوسته شده به این راحتی اجازه نمی دم دستم بره سمت آتش
اگر هم رفت در حد یک ساعت و اینا برش میگردونم

حبیبی که اگر عصبانی میشد موبایلش رو پرت میکرد سمت دیوار که تکه تکه میشد کنترل پرت میکرد که نابود میشد
الان دیگه دو سالی میشه که از اون حبیب خبری نیست از هر کی هم می‌پرسیم میگن ما خبری ازش نداریم

راستی بچه ها شما نمی‌دونید اون حبیب کجا رفته ؟

در مورد اراده و قدرت ایجاد عادات خوب بجای عادات بد هم حرکتای زدم

ترک مواد مخدر به مدت دو سال و نیم

ترک سیگار کشیدن تفریحی به مدت تقریبا هفت ماه

ترک عادت مسواک نزدن مداوم به مسواک زدن مداوم

ایجاد عادت پیاده روی روزانه به طور مداوم به مدت یک ماه

رسیدگی به سلامت دندان‌های عزیزم

ممنون که به خداوند اعتماد کردید
ممنونم که اتفاقات زندگیتون رو مکتوب کردی

هر موقع از خدا چیزی می‌خوام میام اینجا میگم خدایا تو این کار رو برا فلان بنده ات انجام دادی پس برا منم انجام میدی

دوستتون دارم
عاشقتونم

راستی اینم بد نیست بدونید من برای ساخت خونه می‌تونستم خونه ای که توی شهر خودم داشتم بفروشم و یه خونه اینجا بسازم و به حرف استادم گوش کردم و یه نیمچه ایمانی نشون دادم و استاد میگه برای شروع کردن نیاز نیست چیزی رو بفروشید و من هم توکل کردم و شد

پس توکل کنید میشود

دوباره عاشقتونم
دوباره دوستتون دارم
در پناه مورد اعتماد ترین پروردگار باشید


2

با سلام خدمت تمام دوستان هم فرکانسی و خدمت استاد جااااان و خانم شایسته عزیز

یه مورد که همین چند وقت پیش اتفاق افتاد که شکر خدا بعد از شناخت بیش تر قوانین و عمل کردن به آنها تونستم استفاده بکنم این بود که
من چند سال پیش مدیر فروشمون یه شرکت پخش مواد غذایی زدن و برا خودشون کار کردن بعد یه چند باری هم ما به رسم ادب رفتیم پیششون و گفتن که یه سفره ای پهن شده بیا همین جا با هم کار کنیم بعد من که الحق و انصاف جایی که بودم خیلی خوب بود بخاطر این حرفا قبول کردم [ترفند پونزی]بعد یکی الی دو ماه شرایط خوب بود بعد همه چیز شد رئیس و کارمند و اون حرفا و وعده وعید ها همش ول شد تا جایی که من یه روز نبود که دلشوره نداشته باشم صبح که بیدار می شدم استرس و تنش تا شب قانون رو نمی دونستم چند ماه بود با استاد آشنا شده بود که یه جا ما یه باری فروختیم طرف ورشکست کرد و ما موندیم و ۳۰۰ملیون بدهی به شرکت به خودمون گفتیم آقا ما اومدیم درستش کنیم زدیم خراب تر شد که بعدش از بس اونجا دیگه حالمو بد می کرد که به کلی جا ب جا شدم رفتم پیش یکی از دوستام شهرستان که هفتگی ۵۰۰کیلومتر باید رانندگی می کردم می رفتم و آخر هفته میومدم خونه تا یک سال و نیم از این ماجرا گذشت که دیگه کار به جایی رسید که تو بازار گفتن فلانی به ما بدهکاره و نمیاد حسابمون رو بده و به چند تا آشنا خبر رسیده بود که ما هم هی دنبال اون بنده خدا بودیم ولی پیدا نمی شد تا جایی که یه شب خانومم گفت من بچه رو می برم خونه بابام می خوام درباره جدا شدن فک کنم من تنها و خونه بودم همون روز اظهارنامه هم برام اومده بود از دادگاه شب نشسته بودم و استرس کل وجودم رو گرفته بود که چرا اینجوری شد من که به کسی بدی نکردم چرا و چرا و چرا تا جایی که پوست سرم داشت تیر می کشید یه لحظه به یادم اومد که یه فایلی استاد عباس منش با استاد عرشیانفر داشتن درباره کنترل ذهن بود و خاطره از دست دادن فرزند استاد بود که چه جوری ذهنشون رو مدیریت کردن و شنا کردن و تو آب و اون بنده خدا که ۲ پسرش شهید شده و سومی از غصه اونا مرده و خانومش ادرار و مدفوع رو کنترل نداره اینا اومد تو ذهنم و اولین ایده ای که اومد به ذهنم این بود که من تلوزیون ماهواره و اینستا و این چیزا اصلا تو خونه یا رو گوشی ندارم فقط یه فلش دارم که روش مستند ها یا فیلم های که استاد میگن رو می بینم این دفعه یه فصل از جوکر رو داشتم رفتم تخمه هم خریدم و نشستم پای جوکر آقا با وجود این که دیده بودم باز دیدم فقط می خواستم به یه شکل درستی ذهنم رو برا بار اول که تو این شرایط تنها هستم کنترل کنم که راستی قبلش که رفتم تخمه بخرم به آرایشگاه که میرفتم زنگ زدم گفتم نوبت بهم داد اصلاح هم کردم تخمه هم خریدم اومدم خونه جوکر دیدن آقا من اینقدر خندیدم گفتم اگه یکی این شرایط منو بدونه و ببینه اینجوری می خندم میگه آخی بنده خدا دیونه شده از بس که فشار روشه یکم ذهنم آروم شد بعد چند ساعت سپاس گذاری قبل خوابم رو انجام دادم وقرآن خوندم و خوابیدم فردا رفتم دنبال چند تا کار ظهر اومدن خونه بازن استرس بود در کل اون روز تا جایی که عصر یه پیام دادن به خانومم غروب جواب داد و گفت اگه می خوای بیای خونه بابا اینا بیا منم با کله رفتم حالا نکته جالب ت جه اینجاست که استاد میگن اتفاقات به خودی خود شکلی ندارن ما هستیم که بهشون انرژی میدیم که شکل میگیرن رو آنجا من فهمیدم شکر خدا شب رفتیم خونه پدر خانوم کلی هم با دخترم بازی کردم و با پدر خانوم صحبت کردیم و شبم همونجا خوابیدیم و فرداش اومدیم خونه خانومم تو راه میگفت آخه من که یه روز بدون تو نبودم چرا کاری رو می کنی که من همچین فکری به سرم بزنه آخه کم مشکلات داریم که همچین بدهی هم رو سرمون آوار بشه باز گفتم خدایی که تورو برگردونت شکر خدا اونم درست می کنه گفت من زنتم اون که نیس گفتم خدا که یکی فرق مگه کرده گفت نه خب یا خدا بعدش اومدیم رفتیم با مدیرمون صحبت کردیم که چیکار کنیم یه شرایط فوق العاده سختی هست حساب کنید یه آدمی شما رو از نعمت کشیده بیرون وعده داده بهت حالا می خواد ماشینت رو از زیر پات بکشه وقتی باور خراب باسه قدرت رو از خدا بگیری بدی دست بنده اش همین میشه باید بخوری تا رو کسی حساب نکنی خلاصه گفتم چیکار کنم گفت برو یه دسته چک بگیر تا اقساطی کنم چکت رو خرج کنم تو بازار ناگفته نماند که دادخواست هم بر علیه ما داده بود دیگه تو ثنا بهم ابلاغ شد جلسه رسیدگی من که نه دسته چک داشتم نه کاسب بودم نه اصلا پولی داشتم گفتم بذار انجامش بدم رفتم چک گرفتم و دادم به اون خدایی که می پرستین و می پرستم تا اون لحظه ۱۰ملیون هم نداشتم چه برسه به ۳۰۰تا گفتم خدایا من نمی دونستم خرابش کردم خودت کمکم کن همینجا که داشتم چک هارو می نوشتم یه شماره به من داد گفت چند بار درمورد همین موضوع بهم زنگ زده ما چک هارو دادیم ثبت هم کردیم مدارکمون رو گرفتیم و اومدیم سند و سفته هر چی که بود خلاصه فرداش یه زنگ به اون شماره زدیم ببینیم اصلا روشنه یا نه دیدم زنگ دومی یه آقای متشخص جواب داد و گفتم من فلانی هستم جای بدهی فلانی چک دادم و چند تا چک گرفتم ازشون کلی پشت تلفن صحبت کرد و یه جلسه حضوری گذاشتیم و دیدیم همدیگرو و قرار شد یکی از چک هارو از من بگیرن به مبلغ ۱۲۳.۷۰۰.۰۰۰و حواله بزنن رفتیم چند روز بعدش بانک و چک رو دادیم حواله هم زدن احساس خوب =اتفاقات خوب آقا همه چی باوره خراب باشه میری جای خراب خوب باشه میری جای خوب دستان خدا میان کمکت بعدش حواله رو زدن به لطف خدا برا بقیه اش هم برنامه داریم که اقساطی کنیم حالا اگه بخوام با جزئیات بیشتر بگم خیلی زمان میبره با پول بدهکار اصلی چک ما اولین چکمون پاس شد خدارو شکرت بخاطر خودت بعد استاد جان که این قوانین رو دارن به ما آموزش میدن که زندگیمون رو خلق کنیم حالا چه چیزهای در آینده منتظرمون هست در این سایت الهی که هر روز عالی و عالی و عالی تر بشیم
دیگه همه حزئیات رو نشد بگم
خدا یارو نگه دارتون



2

8 ماه پیش

حسین جان سلام بهت تبریک میگم بخاطر این که مشکلت حل شد این کامنتت رو خوندم یکم امید ته دلم زنده شد امروز اینقدر فشار عصبی روم بود اینقدر ناراحت بودم فقط گریه میکردم و سرم رو میکوبیدم به دیوار به حدی که پیشونی سرم باد کرد میگفتم چرا این بلاها سرم اومد با خدا دعوا کردم کلی حرف بهش زدم گفتم من ایمانم رو به تو نشون دادم من پل های پشت سرم رو خراب کردم تبر زدم به آخرین ریشه ام از بس که نجوا اومد تو سرم ایمان نداری ایمان خودت رو بهم نشون بده الان اینجوری باهام رفتار میکنی؟ اصلا چی بگم به مرده ها حسودیم شد در کل این شرایطم بود…. ولی با خوندن کامنت شما گفتم باید حالم رو خوب نگه دارم اینجوری که نمیشه بدتر داغون میشم حداقل باید ابرو داری کنم یه وقت کسی اشکام رو نبینه من ایمانم رو به خدا نشون دادم باید ببینم اون چیکار میکنه من فقط الان باید حالم رو عالی نگه دارم این همه ادم خدا هدایتشون کرد بهشون کمک کرد معجزه وارد زندگیشون شد با من که پدر کشتگی نداره برای منم میشه فقط بایدصبر کنم باید دقیق مثل قبل ادامه بدم با قدرت بیشتر باید پررو باشم من یا میمیرم یا موفق میشم راه برگشتی نیست کشتی هام که غرق نشدن والا امیدوارم که خداوند بخاطر امروز من رو ببخشه امیدوارم از ته قلبم ارزو میکنم هر کسی این کامنت رو میخونه به مراد دلش برسه الهی آمین


8 ماه پیش

سلام

نگاه دوست عزیز خیلی باید روی خودمون کار کنیم که جنس آرامشش رو بفهمیم شکر خدا تا به این لحظه که دارم حرف میزنم میگم خدارو شکر من با یه کسی بستم که کل کیهان مال خودش هست و داره این بازی رو یادم میده پس منم که می خوام این بازی رو یاد بگیرم باید وایستم تمرین کنم اشتباه جزئی از این بازی جذاب این کره خاکی هست موجب به اون موسی زد آدم کشت شد پیغمبر حالا من و شما که آدم نوشتیم فقط با هر سختی و تضادی سعی کن خواستت رو بهتر بشناسی و تو بازی بمون و به خودت بد و بیراه نگو چون این فرکانس ویرانگر هست همه چیز رو میبره زیر سوال که من عرضه ندارم من ….وایسا بسازش و همون دعای معروف حضرت موسی

خدایا من به هر خیری که از تو به من برسد فقیرم بگو خودت فقط می تونی کمکم کنی و آروم باش

2

بنام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به همه و استاد عزیزم
دوست عزیز تشکر بابت این سوال قشنگ تان
من چند وقته این کامنت ها را می‌خوانم و با خودم فکر کردم آیا من مثالی دارم که بنویسم دیدم مثال های خیلی زیادی دارم و آمدم یکی از آنها را بنویسم
داستان از اینجا شروع میشود که چند وقتی پیش عروسی پسر دایی من بود و ما در یک شهر دیگه زندگی میکردیم و من خیلی دلم میخواست در اون عروسی بریم و یک مسافرت داشته باشیم که خدا جونم خیلی راحت خواسته من را اجابت کرد و من قبلاً هم مسافرت کرده بودم و همیشه حالم بد میشد و اصلا پشیمون میشدم از مسافرت کردن ام ولی این بار گفتم خدایا خودم را میسپارم به تو مواظبم باش میخواهم از این سفر خیلی لذت ببرم و خیلی راحت رفتیم و خیلی خوش گذشت و ما رسیدیم و  لباسی هم  نبرده بودم و می‌خواستیم از همان جا بخریم و بعد از انجام دادن کار های دیگه برای لباس خریدن فقط یک بعد از ظهر را فرصت داشتیم حتی پول کافی هم نداشتیم و منی که قبلاً اگر شرایط برایم اینطوری میشد فقط شکایت میکردم و حسم بد میشد اینبار به طرز خیلی عجیبی پر از آرامش بودم خیلی رها بودم و گفتم خدایا همه چی را درست کن  می‌خواستیم بریم بازار که بابام صدا کرد گفت پول دارید و من گفتم آره یکمی داریم و باز هم به ما بخاطر خریدن لباس پول داد خیلی خوشحال شدم اصلا باورم نمیشد قبلاً اصلا نمیپرسید رفتیم چند مغازه رو گشتیم و به مغازه سومی که رسیدیم دیدم لباس های خیلی قشنگی بود ما هم پسندیدم و با قیمت کاملا مناسب خریدیم در حالیکه نزدیک عید بود بقیه مغازه ها خیلی قیمت هاشون بالا بود خب شب عروسی لباس هایمان را پوشیدیم و همه  میگفتن چقدر ارزان خریدید چقدر قشنگ است چقدر بهتون میاد  و در مورد آرایشگاه هم همینطوری بود و عروسی هم خیلی خوش گذشت همه چی عالی بود خدایا شکرت بابت همه چی
مورد دوم این بود که زمانیکه طالبان تازه به کابل آمدند و تصمیم گرفتند خانه ها را تلاشی کند نوبت رسید به منطقه ما من از بچه گیم همیشه توکلم به خدا بود و خدا خیلی من را دوست دارد آنها به کوچه ما آمدند وارد خانه ما که شدند خیلی آدم های مهربان بودند بدون کفش هایشان آمدند گفتند خانه ی تان کثیف نشود  نظم هیچ جای را بهم نزدند  اتاق ها را دیدن و رفتند و به هیچی کاری نگرفت من و  مادرم را هم دید حرفی نزد و بدون سرو صدا رفتند  خدا خیلی از ما محافظت کرد و همیشه محافظت میکند ولی خانه همسایه و بعضی اقوام ما که طالبان رفته بودند اصلا نظم همه جا را بر هم زدن دروازه هایشان را شکستانده بودند خانه هایشان را کثیف کرده بودند و آنها می‌گفت خیلی همرایشان بد برخورد کرده بود ولی از سر ما خیلی راحت گذشتند همه چی خیلی ساده و راحت تمام شد
خدایا شکرت
در پناه حق باشید.


2

سلام دوست عزیزم

اگر بخواهم راجع به معجزات خداوند فقط در یک سال گذشته ی زندگی ام بگویم ، باور کن که باید تا فردا صبح برایت از معجزه هایش بنویسم، که باز هم کم است و این فقط برای یک سال گذشته است.
از دو سال و نیم پیش تقریبا که از اروپا به کانادا مهاجرت کردم، خداوند همواره در حال سرازیر کردن معجزه و سلامتی، ثروت و برکت در زندگی من است، من ارایشگر هستم و وقتی رسیدم به کانادا در کمتر از ۳ روز در بهترین جای شهر ارایشگاه خود را پیداکردم و مشغول به کار شدم و مدیر ارایشگاه در همان روز کلید یک خانه ی دو خوابه ی بزرگ در مرکز شهر به من داد با پایین ترین مبلغ اجاره برای زندگی کردن با همسرم و سگم، قبل اینکه به کانادا بیاییم در اروپا با دوستانم و خواهرم برای دریافت ویزا اقدام کردیم اما آن ها نتوانستند ویزا را دریافت کنند و ما خودمان مهاجرت کردیم، بعد از گذشت یک سال تقریبا ، دوست صمیمی من و همسرش هم به صورت کاملا مال
معجزه اسا بعد از ریجکت شدن ویزاشان ایمیل دریافت کردند و ویزای کانادا را دریافت کردند و به اینجا مهاجرت کردند، در همین حین بعد از گذشت ۱ ماه از این موضوع خواهر من هم که ریجکت شده بود ، ایمیل دریافت ویزا را گرفت و به اینجا مهاجرت کرد، وقتی که به اینجا آمد ، ما برای پدر و مادرمان هم اقدام کردیم ‌کمتر از ده روز پدر و مادر من از ایران به ترکیه آمدند برای دریافت ویزا و کمتر از ده روز ویزای ۵ ساله ی کانادا را دریافت کردند، بعد از آن دوستم که با همسرش آمدند ، آن هم ارایشگر بود و ما همیشه از روز اول مهاجرتمان از ایران به اروپا یعنی حدود ۸ سال پیش دوست داشتیم که ارایشگاه خودمان را داشته باشیم ولی شرایط آن را در اروپا نداشتیم ولی یه حسی به ما گفت که الان در کانادا وقت این هست که دنبال جای مناسب برای باز کردن ارایشگاه خود باشیم، در صورتی که آن ها تازه رسیده بودند و هنوز شغل نداشتند و پول کافی برای این کار نداشتیم، بعد از گذشت تقریبا ۵ ماه از این قضی ، ما هر روز درمورد اینکه ارایشگاه کجا باشد، چه شکلی باشد ، چه خدماتی داشته باشیم صحبت میکردیم، بدون فکر کردن به هزینه ها، مجوز ها و … در یک شهر جدید، باید ما قرار گذاشتیم که ماهی دو بار فقط برویم و از جاهای مختلف که اجاره می‌دهند بازدید کنیم و اطلاعات کسب کنیم و بعد بگوییم که نه جای بهتری را میخواهیم، بدون در نظر گرفتن هزینه ها و تمام مخارج، که حدود ۶۰۰۰۰ دلار کانادا حداقل نیاز داشتیم، بعد از چند بازدید و حتی یک بار تا پای معامله پیش رفتن، به صورت خیلی معجزه اسا از طرف خداوند و دستهای بی نهایتش ۳ تماس از دست رفته داشتم صبح زود از کسی که نمیشناختم و خارجی بود و به من گفت که شنیده است که دنبال ارایشگاه میگیردیم( در صورتی که ما فقط میخواستیم شرایط را بسنجیم همین)او به ما یک جای زیبا را در مرکز شهر، بهترین جای شهر نشان داد با کمترین مبلغ اجارهو گفت صاحب این مغازه یک فرد ۹۰ ساله اس و میخواهد برای پنج سال به کسی که آدم خوبی هست و میخواهد شغل خدماتی مثل ارایشگاه مردانه داشته باشد اجاره دهد، وقتی این را شنیدیم و مغازه را دیدیم فقط شوکه شدیم و گفتیم این چیزی هست که ما میخواتیم و خداوند برای ما فرستاد و حتما حتما باید قبول کنیم( باز هم بدون در نظر گرفتن مخارج و شرایط مالی) ما قبول کردیم و باور نمیکنید که از وقتی قبول کردیم از در و دیوار و از طرف جاهایی که فکرشو نمیکردیم برای ما پول میریزد تا مغازه را تعمیر کنیم و آماده کنیم برای افتتاح کردن ، الان در پروسه هستیم و ایشالله بعد از یک ماه مغازه خود رادار میکنی به امید خدا، در همین حین هم خبر باردار شدن همسرم را شنیدم و نمیدانند که چقدر خوشحال هستم ‌همواره روز به روز بیشتر تز قبل سلامتی، ثروت ، برکت، عشق ، آرامش بیکران در زندگی من سرازیر است، هر لحظه از زندگی ام پر از معجزه های خداوند هست

هر گاه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که میکوشم در کار کنم تقدیر
رنج از پی رنج اید
زنجیر پی زنجیر

تسلیم باش
اعتماد داشته باش
خودتو بنداز تو بغل خداوند
بقیش با خودش

موفق باشید



2

8 ماه پیش

سلام دوست عزیز

سپاس و قدردانی از کامنت زیبایت

کلی برای من و عزیزانی که بعدها هدایت می شوند این بخش را مطالعه کنند آگانی دهنده و ناب هست.که قانون جواب می‌دهد اگر من به آنچه استاد جان می آموزند ،درست عمل کنم.

امیدوارم همچنان نتایج پر رنگ تر و معجزه وار ببینید در زندگی شخصی و کاریتان.


8 ماه پیش

سلام دوست عزیز خدا را شکر که توفیق بودن در این مسیر الهی را یافتید وبا توجه وعمل به قانون تونستید موفق بشید وبه اهدافتون برسید

خیلی خوشحال شدم وخداوند را بی نهایت سپاس میگم به خاطر لطفش ومرحمتش به شما واینکه همیشه کنارتونه وشمارو اسون کرده برا اسونیها وچرخ زندگیتون روون کرده.

الهی شکرت

وهزاران تبریک برای خبر خوش کوچک ترین عضو خانواده بزرگ عباسمنش.

انشالله درپناه امن خداوند همیشه شاد وموفق ثروتمند وسعادتمند باشید وهمه امور زندگیتون راحت وروون پیش بره وبزودی نی نی عزیزمون رو بسلامتی در اغوش بگیرین وجای من هم ببوسینش بگین خاله بهت خوش امد میگه .

1

درود و مهر به همه دوستان توحیدی

من تجربه های ریز ودرشت زیادی از سپردن کارها به خداوند دارم البته ریز ودرشت از نظر من ،چون واسه رب من هیچ تفاوتی در میزان بزرگی خواسته های بندش نیست اما من بنده فقط با توجه ترمزهام این احساس رو دارم

آبان و آذر ۱۴۰۱ موج تورمی کم کم شکل گرفته بود و همه چیز داشت گرون میشد مردم ودوستان نزدیک هم در تکاپوواینکه ماشین بخریم دلار بخریم….. گرون شد جا موندیم‌ و….یادمه منم یه سرمایه‌ای داشتم وخب همه دوستان میگفتن چرا کاری نمیکنی دست دست میکنی ضرر میکنی و….اما من با توجه به تجربه های قبلیم ته دلم قرص بود وخیالم راحت بود چرا؟
چون سپرده بودم به رب خودم بیخیال بودم و احساسم عالی بود حرفای بقیه ام هیچ تاثیری نداشت و میگفتم با خودم که خدا خودش منو به بهترین شکل هدایت میکنه…خب من طبق علاقه بچگیم عاشق ملکم وخب هدایت شدم به سمت خرید وسرمایه گذاری ملک،یکی از دوستان هم گفت منم شریک میشم خلاصه با یکی دیگه از دوستان که متخصص آپارتمان بود تو یه منطقه خاص چند روز رفتیم و واقعا دوستم واطلاعاتش رو تحسین کردم چون واقعا عالی بود گذشت و از بین باغ و زمین وساخت یه ملک وآپارتمان،،چندتا آپارتمان اوکی شد..اون دوستم که قرار بود شریک بشه هم گفت من اوکیم (اون زمان نمیدونستم نباید شریک شد با کسی)خلاصه مورد که اوکی شد اون بنده خدا یجورایی گفت نه و حالا ببینم چی میشه…اولش،یکم بهم ریختم اما گفتم حکمتی هست…گذشت و رفتم پیش،یکی از آشناها و گفتم ملک میخوام با این قیمت هیچ قصدی هم نداشتم فقط،میخواستم بخرم بزارم کنار در ضمن تو اون مدت میگفتم خدایا خودت یه دری واسم باز کن هرجور که خودت میدونی،بعد چند روز گفت بیا یه ملک دیدم به قیمته خلاصه ملک اوکی شد اونم تو اون بازار که همه چیز بالا می‌رفت به قیمت خیلی عالی اوکی شد…هیچ تصمیمی هم نداشتم واسه فروشش…گذشت بعد ۱۰ روز زنگ زد که مشتری دارم واسش منم گفتم بفروش واوکی شد و اولین درآمد ۳ رقمی اونم تو ۱۰ روز تیک خورد اونم در حالی که من تو هیچ کار خاصی نکرده بودم

بعد چند روز گفت بیا یه مورد خوب دیگه دارم,,رفتم دیدم و خریدم آخر اسفند بود بلافاصله بعد ۱۳ نوروز فروخته شد و درآمد ۳ رقمی بعدی واقعا میگم تو اون برهه فقط حالم خوب بود و به خدا سپرده بودم گذشت و هر ماه این اتفاق تکرار میشد دقیقا منم فقط حسم خوب بود و اون درآمد رو تجسم میکردم و با خودم حرف میزدم.جوری شده بود که من فقط داخل خونه نشسته بودم و به کار دیگم مشغول بودم بنگاه هم چند نفر بودن که واقعا معتمد وباصداقت بودن ،خودشون میگفتن دیگه ما داریم واسه تو کار می‌کنیم رسما،منم نهایت یکی دوساعت میرفتم بازدید اگه اوکی بود میخریدم وخب تو فاصله یک ماه میرفتم یکی دوساعت سرقولنامه می‌فروختم وتمام…وهرماه یه درامد۳رقمی….من از بچگی خیلی دوست داشتم اعتبار زیادی داشته باشم جوری شد که واقعا اعتبار داشتم تو بازار و همه کسایی که مثل من بودن سنشون دوبرابر من بود…خب این تغییر باعث شد بقیه آشنا هم بیان تو اینکار ،اما نتیجه چی بود؟بله نتیجه اونا زمین تا آسمون با من فرق داشت چون من تمام قدرت رو میدادم به خدا اما بقیه نه …جوری شد که مسافرت بودم بدون اینکه خودم باشم همه چیز اوکی میشد و درست ۳ روز بعد فروخته میشد،اونم تو بازاری که همه میگفتن خرابه و….گذشت درآمدش طبیعی شد گفتم خدا من از۱۰۰تومن سود شروع کردم ۲۰۰ تومن شده بیشترش کن …البته این مبلغ در برابر سرمایه ای که گذاشته،بودم خیلی زیاد بود ….گذشت و گفتم خدا من ۵۰۰ تومن میخوام سود کنم به ۳ماه نشده به اون ۵۰۰ هم رسوند منو…خلاصه خدا وقتی بخواد کار کنه ،شاهکار میکنه در اوج آزادی زمانی ومکانی اعتبار واحترام واحساس خوب بودم این میشه نتیجه سپردن کارها به خداوند هنوزم یاد اون احساس وحال خوبم وتسلیم بودنم میفتم میبینم بهترین دورانم بوده,هرچند بعد این نتایج عالی یکم تمرینات کمتر شد حرف زدن با خدا کمتر شد یه کم رفتم تو فاز من بودن و به نسبت نتایج هم کمتر و رشد کمتر ولی بازم شرایط عالی بود اما درآمدم کمتر شده بود اونم چون کنترل ذهن نداشتم و حرف بازار خرابه یکم رفته بود تو ذهنم و خب صادقانه بگم به خدا نمی‌سپردم زیاد و کمتر حرف میزدم باهاش

خلاصه تجربم الان این شده که هرچی،میخوام از خدا بخوام میسپرم بهش و دیگه خیالم راحته حالا گاهی یکم ذهن اذیت میکنه اما سریع جلوش میگیرم.همیشه ام به این حرف استاد اعتقاد دارم که هیچ وقت دیر نمیشه فرصت ها هست…الان تو بازار کریپتو هم فعالم همه دنبال تحلیل تکنیکال وفاندامنتال وفلان استاد چی گفت و…من از خدا میپرسم بیشتر تو خواب بهم میگه یا از زبون یکی،می‌شنوم و بعد چند روز اون ارز میترکه


2

بنام خداوند بخشنده مهربان

سلام به همگی، چند ماه پیش همسرم برای مغازه اش باید جواز کسب میگرفت کاری که دو سال بود دنبالش میرفت و بهش جواز نمی‌دادند و البته این موضوع با من نگفته بود که درگیر مسائلش نشم ، یک روز اومد خونه و خیلی ناراحت بود و جریان رو تعریف کرد ، گفت امروز دیگه آب پاکی رو روی دستم ریختن و گفتن شغل شما نباید در فلان مسیر باشه و این چند سال هم نباید ادامه میدادید و باید مغازه رو جمع کنی ، من بهش گفتم خدا بزرگ چون روی بنده هاش حساب کردی جواز نمیدن ! روی خدا حساب کن بهت قول میدم اونا بتو زنک بزنن بگن بیا جوازت ببر،خلاصه هم خودم و هم همسرم اومدیم نوشتیم و کار رو بخدا سپردیم و من بمدت ۱۰ روز ، هر روز بابت جوازی که خدا برامون صادر کرده سپاسگزاری کردم ، یک روز همسرم تماس گرفت و گفت اون شخص اصلی که باید جواز صادر کنه اتفاقی اومده مغازم و جریان بهش گفتم گفته فردا صبح بیا و فردای اون روز خدا جواز مغازمون رو صادر کرد و بهمون تحویل داد ، چیزی که بنده خدا میگفت نه و باید تخته کنی !
اگه دلمون بخدا وصل باشه هیج کاری نشد نداره، فقط باید راه رسیدن رو بخودش بسپارم.


1

به نام خداوندی که قدرت مطلقه و همه رو به او می‌سپارم
بازهم سپاسگزارم از برادر عزیزم که همچین سوال عالی و نکته مهمی درزندگی روزمره رو با ما به اشتراک گذاشتن سپاسگزارم
نتیجه کوچیک و بزرگ زیاده اما به دیدگاهه ما و به درک ما از خداوند بستگی داره و اون نتایج رو ببینیم و قدرتشو به خداوند بدیم نه به شانس و اتفاقی رخ داده بدیم
منم مثل همه انسانها و دوستانم در این بهشت زیبا نتایجی دارم که خداوند عنایتشو رسونده به من و هدایتم کرده و به بهترین نحو برام انجام داده خب میخوام بنویسم و در ضمن خودمم لذت میبرم چون دارم بیشتر از این اینا خداوند رو در زندگیم میبینم و هر دفعه بهتر تسلیمش میشوم
من چند ساله پیش اوایل این مسیر بود می‌خواستیم بریم عیادت یکی از اقوام به مشهد همسرم با دامادشون تماس گرفت گفت ما میخوایم بیایم و بنده خدا گفت اصلا زحمت نکشین نیاین نه جای پارک هست و نه اجازه ملاقات میدن
ولی من به همسرم گفتم ما میریم خداوند هم جای پارک برامون پیدا میکنه هم راحت و آسون میریم ملاقات و برمیگردیم همسرم ولی مقاومت نشون داد منم بهش گفتم ما که داریم روی باورهامون کار میکنین بیایم عملی کنیم و بعد از نیم ساعت خرف زدن قبول کرد اونم با یکم غر زدن اگه شلوغ باشه باید برگردیم و از این حرفها ولی دیگه تو راه حرفی نزد و گفت من به خداوند ایمان دارم
خلاصه ما رفتیم و رسیدیم به مشهد و نرسیده به بیمارستان یه جای خالی برای ما بود و راحت رفتیم و پارک کردیم و به همسرم گفتم این اولیش بعد خندیدیم
دامادشون ما رو که دید گفت چطوری جا پیدا کردبن ما اینجا چند روزه خیلی اذیت میشیم شما راحت اومدین و پارک کردین منم گفتم خدا برامون جا پیدا کرد میدونم باور نکرد
گفت ولی ملاقات مثل جا پارک نیست سه تا نگهبان داره منم با ایمان قلبی که به خداوند پیدا کرده بودم گفتم الان سه نفری باهم میریم هیچ کسی اونجا نیست و با من شوخی هم کرد گفت شما سرت به جایی خورده
الان که دارم براتون مینویسم حالم خیلی خوبه چون درک واقعی از خداوند پیدا کرده بودم
بخدا رفتیم سه تا نگهبان هم نبود بنده خدا هاج واج مونده بود داشت دیوانه میشد آخه چطوری میشه آره خداوند اونجا بود چون ازش خواسته بودم فقط کافیه با ایمان زیاد ازش درخواست کنیم مثل آب خوردن برامون انجام میده
و راحت رفتیم و بر گشتیم
و دوست داشتم این نتیجه سپردن به خداوند رو با شما هم به اشتراک بذارم خدایا قدرتتو شکر میکنم که همه جا هدایتت هست اگر روی قدرت تو حساب کنیم
ممنونم از همه دوستانم
خداوند برایم کافیست من فقط روی قدرته تو حساب میکنم
الهی شکرت سپاسگزارتم


1

سلام و درود خدمت دوستان عزیز
امروز هدایت شدم به این سوال قشنگ و معجزات
امسال صاحب خونمون گفت زود تخلیه کنید می خواست خونشو بسازه من هم خیالم راحت بود گفتم خیریتی داره همسرم تو روستا کشاورزی داشت من هم بهش گفتم بیا دنبال خونه ولی رها بودم گفتم خدایا خودت کارهام درست کن خونه با تو از بک طرف هم خونه نزدیک مدرسه پسرم بود دوست داشتم بمونیم تا این که همسرم رفت دنبال خونه و خودم تو دیوار گشتم می خواستیم خونه بگیریم صاحب خونه اومد گفت پول وام جور نشده خونمو بسازم امسال بمونید کلی خوشحال شدیم و پسرم توی آزمون مدرسه شرکت کرده بود تا مدرسه نزدیک خونمون باشه گفتن زنگ میزنیم مدیر مدرسه زنگ زده بود و پیامک داده بود بیایید پسرتون ثبت نام کنید وقت تمام هست فقط تا این تاریخ من هم چون یک مزاحم داشتم هر ناشناسی زنگ میزد مسدود میکردیم نگو مدیر مدرسه رو مسدود کردیم تا یک روز رفتم مدرسه پرسیدم گفتن دیر اومدی قبول هم شده ولی نمیشه گفتم خدایا چرا این کار کردم گفتن ما چند دفعه زنگ زدیم پیام دادیم تقصیر خودتون هست
برگشتم خودمو سرزنش کردم تا این که مدیر مدرسه انسان شریفی هست زنگ زد گفت بیاید ثبت نام مدارک بیارید ولی من دیگه رفته بودم مدرسه دیگه ولی یک حسی بهم میگفت صبر کن مدارک طبق اون مدرسه خریده بودم ولی نبرده بودم پوشه و … مدیر که زنگ زد خوشحال شدم شکرگزاری کردم برام معجزه بود
پسرم هم همش میگفت مامان من می خوام پیش دوستام باشم گفتم پسرم دست من نیست هر چه خدا بخواد
خدایا شکرت
خدا دو شکر هم خونه جور شد هم مدرسه سپاسگزارم خدا


1

سلام دوستان برای منم یکی چیزی شبیه معجزه اتفاق افتاد…
من سه ماه پیش سوار تاکسی شدم و وقتی از تاکسی پیاده شدم متوجه شدم ایرپادم رو جا گذاشتم و از اونجایی که این ایرپاد رو یه عزیزی به من هدیه داده بود خیلی دوستش داشتم و از شدت ناراحتی گریه کردم و به اون تاکسی های که اونجا بود گفتم اگه این آقای راننده رو دیدید شماره منو بدید بهش، گذشت و هیچ خبری نشد و من کلا دیگه بیخیال شدم ولی باز هر دفعه یادم میومد حرص می‌خوردم که چرا درست مواظبت نکردم تا اینکه دیروز میخواستم جایی برم باید سوار تاکسی میشدم دو تاکسی بودن اونجا ولی اون مقصدی که من میخواستم برم نمیرفتن بعد یه آقایی اومد گفت بیا سوار ماشین من شو من رفتم سوار شدم بعد دیدم کنار دستگیره ماشینش چسب کاری شدست یهو یادم اومد این همون ماشینیه که من اون سری توش ایرپادم و جا گذاشتم چون تنها چیزی که از ماشین یادم بود همین درِچشب کاری شده بود و حتی چهره ی راننده رو به خاطر نداشتم بعد به راننده گفتم که من ایرپادم وتوی ماشین شما جا گذاشتم گفت عه اون ایرپاد مال توعه؟من اونو تو خونمون نگه داشتم و خیلی منتظر بودم بیای دنبالش آدرس بده همین امروز میارم دم در خونتون…من همینجوری حیرون مونده بودم که بعد از سه ماه چه جوری خدا منو هدایتم کرد به اون ماشین چون در آخر اصلا با اون ماشین نرفتم اون جایی که میخواستم سوار ماشین دیگه ای شدم.فقط هدایت خدا بود که من رو هدایت کرد به سمت اون راننده که بتونم ایرپادم رو پیدا کنم .این برای من یه چیزی بزرگ تر از معجزست.و فهمیدم وقتی چیزی رو از خدا بخوای از ته دل فرقی نداره خواستت کوچیک باشه یا بزرگ خدا تو رو هدایت می‌کنه به سمتش اونم معجزه گونه.و اون لحظه دلم میخواست خدارو بغل کنم بگم خدا چطور ممکنه من کلا ناامید شده بودم بازم تو شاهکار کردی برام آخه تو چرا اینقدر خوبی آخه من چجوری میتونم سپاسگزار این همه معجزه هایی که توی زندگیم رقم میزنی باشم.من فقط همینجوری حیرون میمونم از کارهایی که خدا برام انجام میده .خدایا سپاسگزارم ازت سپاسگزارم ازت