این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-5.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2016-09-12 09:33:282024-06-08 22:16:13«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
ابراهیم کسی هست، که قرآن میگه پیرو دین ابراهیم باشید
ابراهیمی که تونسته بر احساساتش غلبه کنه.
کسی که زن و بچهاش رو میسپره به خدا و میره تا 20 سال بعد. این کیه؟؟
عزیزانشو ول میکنه میره چرا چون خدا خواسته
چقدر آدم میتونه خدا رو قبول داشته باشه
چقدر از ماها تمام زندگیمون اینه که بتونیم خونه بخریم، ماشین بخریم تا بعد بتونیم ازدواج کنیم.
آنچنان ربّ را بعنوانِ نیروی برتر که مدیریت همه ی جهان به دستِ اوست، که محافظِ هر جنبنده ای است، که بدونِ اذنش برگی از درخت نمی افتد، باور دارد، که می تواند از هر آنچه که با “تسلیم بودنش در برابر ربّ” مغایر است، دست بشوید.
خدایا کمکم کن. کمکم کن تا بتونم تو رو قبول کنم.
خدایا من ازت زندگی خوب میخوام زندگی راحت و دوست داشتنی و میخوام در حال خوب، در زندگی پر از عشق تو رو بپرسم نه در زندگی که همش سختی باشه و بخوام عذاب بکشم.
خدایا من ازت ثروت و پول و قدرت و زن و زندگی میخوام.
رفیق های صمیمی میخوام ازت.
تمام زیبای های این دنیا رو میخوام
و چون دنیای دیگه ای هم هست پس تمام زیبایی ها و لذت های دنیای پس از مرگ هم میخوام ازت.
من این فکر میاد سرم که خدا رو فقط واسه نیازهام میخوام اگه نیازی نبود پس احتیاجی به خدا هم نداشتم. نمیدونم فعلا تازه دارم شروع به درک کردن میکنم.
راستی… من قبلا خیلی دوست داشتم در مورد خدا فایل ببینم، بشنوم. فکر کنم.
خدا رو شکر که این سایت هست و این فایلها. که من بتونم در مورد خدا بیشتر بدونم.
خدایا مرسی.
تسلیم بودن در برابر خداوند
من باید تسلیم خداوند باشم، آقا من باید بپذیرم که داشتن احساس خوب تنها و تنها، خودش خیـــلی میارزه. من باید قبول کنم که این دنیا سرگرمی و بازیه. پس بیام بازی کنم. بازی رو شروع کنم.
سعی کنم که یکبار صبح و یکبار شب دعا کنم، با خدا و خودم در مورد خواستههام صحبت کنم.
از رب مهربونم میخوام که کمک کنه تا بتونم افکارمو درست به نوشتار تبدیل کنم
روز شمار تحول زندگی من
روز سوم
من با گوش دادن مکرر به دو فایل قبلی در هفته گذشته تونستم مدارمو ارتقا بدم و نتایج قابل قبول و زیبایی گرفتم که توضیح دادم.
و دوروز بدون تمرین و کنترل ذهن گذشت و من امروز به راحتی متوجه شدم مدارم اومده پایین و چیزایی که اون هفته درک کرده بودم و نوشته بودم داخل نوت گوشیم نمیتونستم درک کنم و بفهمم!
خیلی برام جالب و عجیب بود
اصلا چقدر این بحث مدار پیچیده و غریبه
بچه ها دوستای گلم تمرین و تکرارو جدی بگیرید
حالا میفهمم دلیل اینکه نماز چنبار در روزه ینی چی
ما هرچی تمرین و تکرار داشته باشیم ایمانمون قوی تر میشه توکلمون بیشتر میشه و نتایج قشنگ تر و بزرگ تر
بعد نتایجو میبینیم و دوباره این چرخه قوی تر ادامه پیدا میکنه
اما جایگاه این فایل ها و این تمرینا و تکرارا توی این چرخه کجاست؟
الان میگم بهتون
بچه ها من فهمیدم که این فایلا و کامنتا و صحبت بقیه نجواهای ذهنی مارو کنترل میکنه
ینی صحبتایی ک اینجا میشه حرفایی که ما رد و بدل میکنیم باعث میشه شیطان صداش کمتر و کمتر به گوشمون برسه و همین که صدای شیطان کم بشه ما میتونیم صدای اصلی که صدای خدا جونمه بشنویم
و همین کارو تموم میکنه و ما حسمون خوب میشه
ولی اگه فاصله بگیریم و بگیم عه حسم خوب شد عه من قانونو فهمیدم و دور شیم ازین راه دوباره صدای زشت شیطان میاد
و این باعث میشه ما فکر کنیم نتیجه هایی که گرفتیم شانسی بوده و ربطی ب قانون نداشته و دلسرد بشیم ازش
بچه ها دوستای گلم و از همه مهم تر به خودم میگم
اگه یبار دوبار نتیجه گرفتین این خطو دیگه ول نکنین
دارم به خودم میگم مهتاب دوباره یکاری کن اون صدا خوشگله تو مغزت پلی شه و خاموش کن بقیه چیزارو
و یه نکته دیگه در مورد صحبت استاد واسه حمایت نکردن
حرفتونو کاملا قبول دارم
من کارشناسی مهندسی معماری دارم
و از بچگی همیشه شاگرد اول بودم
و پدر مرحومم و مادر عزیزدلم بی سواد هستن
ینی من هیچوقت هیچ حمایتی نداشتم
و همیشه خودم تکالیفمو مینوشتم و درسمو میخوندمو برنامه ریزی میکردم
و حتی یادمه سعی میکردم به مادرم نوشتن یاد بدم و تا حدودی هم موفق شدم
و الان میبینم چقدر پدر و مادر ها تو خونه سعی میکنن به بچه هاشون کمک کنن و حتی تکلیفاشونو مینویسن اما دریغ از پیشرفت بچه!
همون خدایی ک من بهش وصلم دیگرانم بهش وصلن
و خطی از من به بقیه وجود نداره
مثل یه دایره که خدا مرکز باشه و ما همه از دایره با شعاع به مرکز وصلیم
و یه چیز دیگه ما وقتی مثل ابراهیم به یه تضاد بر میخوریم برداشتمون اینه ک خدا میخاد منو امتحان کنه ببینه چقد میتونم سختی بکشم چقد میتونم تحمل کنم این بدبختیو
اما اصن این نیست
قربانی کردن اسماعیل ینی کشتن ترس و شجاع بودن ازینکه خدا کمک میکنه و تا تضاد دیدی نترسی بگی بابا خدا هست توجه نکنی رد شی هرچی شیطان اومد اون تضادو گنده کنه با سنگ بزنی بهش بگی برو بابا من وقت ندارم ب این توجه کنم من به چیزایی که میخام توجه میکنم خدا حلش میکنه برام
و بعد خدا اینقد قشنگ جواب نترسیدنشو داد
بچه ها ما یه پله بالاتر از ذهنیم
باور کنید همه حیوونا مغز دارن
مغزشون مثل یه سیستم میگه الان غذا بخور الان جفتگیری کن الان فرار کن پس فرق ما چیه با اونا؟
افرین ما مغزو کنترل میکنیم
که تمرکز کنه رو چیزی که ما میخوایم ازش داشته باشیم
تمرکز کنه تا ما بتونیم حس خوب بگیریم روحمون حالش خوب بشه انرژی خدایی بفرستیم و به خواسته هامون برسیم
خدایا
اینا چیه من مینویسم؟
چقدر اگاهی به من دادی
قربونت برم
بعد ازین کامنت میرم برای قسمت چهارم و کامنتای زیبای بچه ها
به نام خدا که رحمتش بی اندازه است و مهربانیش همیشگیست
درود خدمت استاد گرامی و مریم خانم گل و دوستان همفرکانسیم
تمرین روزشمار روز سوم فصل اول
امروز با تمام وجودم فقط به خدا توکل کردم و رهای رها شدم، ایمان دارم خدا هدایتم می کنه، باور قلبی دارم خدا زندگیم رو برام رقم می زنه، خدا من رو رها نکرده، من در آغوش خدا هستم، چه کسی قویتر ، کاملتر از خدا، تا من خدا رو دارم چه غم دارم، خدا برای من کافیست، خدا برای من همه چیزه، خدا برنامه های عالی برای من می چینه
خدایا شکرت من همیشه بنده خوبت بودم و همیشه بندگیت رو کردم، ممنونم که مراقبم هستی و برای خوب شدن حالم منو به این فایل هدایت کردی
رد پا: از این لحظه قول می دم هرچی بخوام فقط از خودت بخوام، منو ببخش که حتی امام حسین (ع) و حضرت ابالفضل (ع) عزیزت رو واسطه قرار دادم، شما خودت به من نزدیکتر هستی، لطفاً بهترین ها رو برای زندگی من و خانواده رقم بزن
رد پا: در آغوش خدا آرام می گیرم تا خود خدا کارها رو برام انجام بده
با سلام خدمت استاد و خانم شایسته و همه دوستان خوبم
خداروشکر میکنم امروز هم با فایل ارزشمند چقدر اگاهیها ی خوبی را دریافت کردم هر زمان که آیهای درباره ابراهیم میخوانم، به وضوح می بینم که جنسِ این آیات متفاوت است. یک عشق ناب میان خالق و مخلوق است. هر زمان که واردِ قرآن می شوم و با نامِ ابراهیم روبرو می شوم، شخصیتِ این انسان، مرا به وجد می آورد شیوه ی تسلیم بودنش و موحد بودنش در برابر خداوند همهی رفتارهای این انسان، وجودم را به شدّت متحول می کند.تو این فایل داره از این صحبت میشه که تو اگر تسلیم خداوند باشی ،احساست آنقدر خوب میشه که مدارت هم بالاتر و بالاتر میره و اتفاقات بهتری تجریه میکنی
برام سخته که مثل حضرت ابراهیم باشم،انقدر تسلیم خدا باشم که هرچی بهم گفت بگم چشم خداجون طبق آگاهی های توحیدی، من فقط نیازه که خودم رو رها کنم و این شرایط رو به خدا بسپارم اونم به پشتوانه اینکه خدا، خدای خوبی ها و زیبایی هاست، محافظ هر موجودی روی زمینه، حمایتگر و کمک کننده مطلقه و اگر باهاش باشیم ما رو فقط به سمت “مثبت ها” هدایت میکنه
نه اینکه چون مثلا صلاح میدونه یه شرایط بد توی زندگیم وارد کنه واسه اینکه من توی یه زمینه ای رشد کنم، اونم در حالی که مدارم خوب و مثبته و در نهایت حتی اگر به هر دلیلی تهِ اون اتفاق بد تو آینده برام پیش بیاد، باید “تسلیم” باشم؛ و چیزی که باعث میشه الان انقدر با آرامش راجبش بنویسم و دیگه نترسم، بحث تکامله. من داشتم توکل خودم رو با توکل حضرت ابراهیم مقایسه میکردم. زمانی که به حضرت ابراهیم برای قربانی کردن فرزندش فرمان رسید، در طی سال های سال تکاملش رو توی تسلیم بودن به شکل خیلی عالی طی کرده بود، ولی من تازه چندین روزه شروع کردم به یادگیری توحید و حالا چه انتظار بی جائیه از خودم دارم برای انجام یه تسلیم الاهی
از خداوند میخواهم در تمام مراحل زندگی من را توحیدی وتسلیم امر خودش باشم ومن را هدایت کند به مسیرهای درست زندگی
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
سلام استاد عزیز وخانم شایسته وهمه دوستان هم فرکانسی اینکه ما چقدر به خداوند اعتماد داریم که مثل ابراهیم چقدر میتوانیم توکل واعتماد داشته باشیم که واقعا این عشقی که انسان به فرزندش دارد به افراد نزدیک خانوادش هم ندارد ولی دیدگاه کسی مثل ابراهیم چقدر توانایی وایمان وباور داشت که بتواند تسلیم باشد وحتی بخواهد همان فرزندش را قربانی بکند وچقدر انسان میتواند تسلیم باشد واینکه خداوند در هر جا قرآن از ابراهیم نام میبرد وانسان حتی میترسد که از شهر خودش به شهر دیگری برود واین ایمان را داشته باشیم که تسلیم خداوند باشیم واحساس خوبی داشته باشیم وخداوند هدایت میکند افراد با ایمان را وما مورد لطف خدا هستیم که اگر باور داشته باشیم به خداوند یکتا وما هم میتوایم به اندازه ظرف وجودی خودمان این ایمان را در خودمان تقویت بکنیم شاد و سالم وثروتمند باشید
امروز بعد از این فایل وکامنت دو ست عزیز خانم فاطمه نوری که چقدر ازخواندن کامنت اش لذت بردم کامنتی که باعث شد خاطرات تلخ زندگیم که در دل خودش درسهای عظیمی داشت برام زنده بشه
خاطراتی که به شش سال پیش برمیگرده شش سال پیش که پسرم یک ماه ونیم در کما بود و دکترا نا امید از برگشتش بودند و میگفتند اگه خوب بشه هم زندگی نباتی داره
یک روز خانم دکتر من رو صدا کرد و گفت میدونم سخته شنیدنش ولی باید بگم طبق عکس ها وسی اسکن که گرفته شده دیگه پسرت به قبل بر نمی گرده این فکر رو از سرت بیرون کن که پسر بیست ویک ساله ات مثل قبل راه بره جلوی تو بایستد
نمیدونم حال اون لحظه رو چطور بگم که چی شد چطور همه چی تیره و تار شد جلو چشمم حتی پرستار به دکتر گفت باید به پدرش میگفتیم خانم دکتر
ولی من اون لحظه با صورتی پر از اشک برگشتم و گفتم خانم دکتر امیدم به خداست جمله ای که اون روزها به من قدرت میداد چیزی بود که از مادرم یاد گرفته بودم که هر وقت به مشکلی بر میخوردم ویراش تعریف میکردم میگفت لیلا دخترم تا نفس هست امید هست نگران نباش این جمله تو اون روزها برای من حکم داروی مسکن بود من رو از جا بلند میکرد
خلاصه برای اینکه بر خلاف تصور تمام پزشک ها پسرم خوب شد شروع به حرف زدن کرد تمام پرستارها متعجب شده بودند ویکی یکی برای دیدنش میومدند حتی خانم دکتر روز آخر گفت من باور نمیکردم خوب بشه ولی آزمایش آخری نشانه های خوبی داشت منم همان جا بهش گفتم خانم دکتر درسته علم پزشکی با آزمایش وعکس….چیزهایی رو تشخیص میده ولی ممکنه اشتباه باشه وما نباید ناامید باشیم شما هم لطفاً به مریض ها ی دیگه آنقدر نا امیدانه برخورد نکنید رحمت وعظمت خدا نباید فراموش کنیم ،،گذشت پسرم انگار تازه متولد شده بود دوباره راه رفتن وبا چند قدم چند قدم شروع کرد و غذا خوردن رو انگار بچه ی تازه متولد شده که مراحل رشدش دوباره تکرار داشت میشدوما معجزه خدا رو به چشم داشتیم میدیدیم خدا هزاران بار شکر
اینم بگم که پسرم الان عضو سایته و شب روز با صدای استاد راه میره غذا میخوره وخیلی استاد رو دوست داره وما همیشه درباره حرفها ی استاد با هم گفتگو میکنیم
خدا رو هزاران بار شکر
تمام این خاطرات با کامنت دوست خوبم فاطمه جان برای من زنده شده و تلنگری بود برام که هیچ وقت عظمت و بزرگی خدایم را فراموش نکنم واز رحمتش تا امید نباشم خدایی که در تاریک ترین لحظاات زندگی دستم رو رها نکرده ومن رو تنها نگذاشته خدایی که همیشه همراه منه و همیشه در گوشم زمزمه میکنم همه چی درست میشه نگران نباش فقط به توکل کن
خداروشکر امروز هم توانستم در این راه قدم سوم را بردارم ویک قدم به خدای خودم نزدیکتر شوم..و من همه ی بارهای زندگیم را به خدا میسپارم و خود رها و آزاد میگردم و کنار می ایستم وخدا را مینگرم که چ زود و چ آسان بهترین شرایط زندگی را برای من مهیا میسازد….
من دارم نزدیک میشم ب مدار قشنگی ک شما قشنگا اونجایین :)
استااااد کلی حرف دارم براتونننن
دیروز صبح ازمون داشتم تلاشمو کردم استاد
و نتیجه هرچی بشه خیلی از خودم راضی ام
استاد چقدرررر تغییر کردم نسبت به قبل
سر جلسه با ارامش کامل رفتم
با تمرکز بالا جواب دادم و قبل ازمون هیجان داشتم
سوالا بیاد دستم فقط :) خیلیییی بامزه بود حسم
انقدر با اعتماد به نفس رفتم ک بخاطر این جوری بودنم به خودم افتخار کردم
این یه نکته
یه نکته دیگه اینکه یکی از دوستام میخواد تاتو بزنه بعد من خب دوسش دارم گفتم نه و خوب نیست و اینا ،ک اون ناراحت شد گفت من هرجوری میخوام باشم تو میگی نه و … و الان حس میکنم باید ادما رو ازاد بذارم و نخوام اونجوری باشن ک من میخوام ،همونجور ک خودم اینو نمیخوام و اگه کسی بهم بگه باید اینجوری باشی ناراحت میشم
این دوتا رو گفتم ک ربطش بدم ب داستان حضرت ابراهیم
بنظر من استاد ،ایشون وابستگی نداشتن
یعنی توکل و ایمان یه طرف
بحث وابستگی یه طرف
من سر جلسه ازمون حالم خوب بود چرا؟
چون نسبت به نتیجه وابستگی ندارم
میدونم از این راه نشه،هزاران راه برا روزی رسوندن به من در نظر داره :)
و نسبت ب دوستم ،من علاقه اونو تو این ببینم ک کدوم حرفمو گوش میده یا اگه گوش نکرد دیگه دوسم نداره؟اصلا چرا اسم خودخواهی و وابستگی خودمونو بذاریم دوست داشتن؟
حال خوبمو خراب کنم ک اون دوست داره کاریو انجام بده ولی من دوس ندارم؟
من وابسته اون ادم یا دوست داشتنش باید باشم؟
کنترل کردن تو بحث روابط باز ریشه اش وابستگیه
و جالبه ،ک من امروز به رهایی فکر میکردم و به این فایل هدایت شدم :)
اینکه مث آب جریان پیدا کنم و رها کنم
اون چیزی ک مال منه میاد :)
و رها کردن داره ایمان و اعتمادتو نشون میده
که خدا من میدونمااااا
من میدونم تو بهترینا رو میخوایی
میدونم هوامو داری
تو بچین اصن
من میخوام لذت ببرم
تو بگو؟کجا بریم؟
با کی بریم،تو ببر
تو،فقط خودت الله من ….
خدایا شکرت برای آگاهی
برای حال خوب
برای ارامش
برای سکوت و تاریکی شب
برای این موزیک ک با حس و حالم یکی شده
(موزیک نور،سینا ساعی)
شکر برای حضورت
شکر برای سلامتی
برای استاد عباسمنشم
برای این سایت الهی و دوستان الهی
شکرت برای فاطمه ات :)
که داره رشد میکنه
که تو شدی زندگیش
شدی رفیقش
شکر ک حال خوب این دختر از 100،هزاره :)
شکر ک رها کردم
شکر ک دارم هر لحظه قوانینو رعایت میکنم
یجاها هم یادم میره ولی باز سریع برمیگردم
چون من لایق خوشبختی امممممم
عاشقتونمممممم
راستی استاد دیشب مراسم عقد بودم جاتون خالی
خیلی بهم خوش گذشت ،کنار همه رقصیدم
احساس یکی بودن ،اتصال به خدا و منبع داشتم
و فارغ از نگاه و قضاوت ،خودم بودم :)
طوری ک دوست داشتم لباس پوشیدم
و تحسین و زیبایی شنیدم
چقدر عروس دوماد ب هم میومدن استاااد
خیلی عاشقانه بودن جفتشون
چقدر تحسینشون کردم
اینو بهش اشاره کردم ک بگم ،دیشب فرکانسم اینطوری بود ک میخوام خودم باشم،و دوست داشتن بقیه برام مهم نبود(وابستگی نداشتم)و نتیجه باعث تعجبم نشد ،بچه ها انقد دوسم داشتن ک نمیذاشتن برم برقصم یا کاری کنم :))با دستای کوچولوشون دستامو گرفته بودن ک نرم جایی،همه دوست داشتن پیشم باشن :) خیلی بهم خوش گذشت،و این حرفتون یادم افتاد ک تو هر لحظه هر فرکانسی بفرستی،داری لحظه بعدتو میسازی،همینقدر سریع و خارق العاده اس این قانون :)
سلام به استاد عزیزم چقدر این فایلای توحیدی خوبه و چقدر ایمانمون به خداوند بیشتر و بیشتر میشه سپاسگزارم خدام برای وجود شما استاد عزیزم برای وجود این سایت گرانبها …
تمام گنج های زمین و اسمان در سایت شما هست کافیست کمی تعقل کنیم و برسیم به رب و خداوند خودش همه ی کارها رو به راحتی و با عزت و شادی برامون انجام میده…
یادم میاد سال 98 میخواستم مهاجرت کنم به تهران ولی پدرم و مادرم بیمار بودن که پدرم همون سال فوت کرد من موندمو مادرم اما خواسته من مهاجرت به تهران بود اون هم تک و تنها برای اهدافم …با خدا هر روز صحبت میکردم اینقدر احساساتم زیاد بود که اجازه نمیداد مادرم رو تنها بزارم و برم تهران اما رفته رفته با قلبم بیشتر دوست شدم و باهم بیشتر حرف میزدیم تصمیم گرفتم مادرم رو به خداوند بسپرم و مهاجرت کنم …یادم میاد 40 روز گذشته بود از فوت پدرم این تصمیم رو گرفتم ذهنم میگفت بزار 1 سال 2 سال دیگه برو ولی قلبم میگفت همچی رو به خودم بسپر و برو پسر …من هم تصمیم گرفتم بلند شم و حرکت کنم و مهاجرت کردم تهران هر 1 یا 2 ماه میامدم سر میزدم به مادرم و باز میرفتم تو خوابگاه میرداماد تهران زندگی میکردم و هر روز مشغول اهداف و رویا هم بودن در فاصله 3 ماه بیشتر طول نکشید که من خونه در تهران نواب صفوی گرفتم و بعد جردن و بعد دفتر در جردن و بعد موفقیت پشت موفقیت …الان که دارم به اون دورانم فکر میکنم من چقدر ایمانم قوی تر بوده چقدر بیشتر خدا رو باور داشتم که با اینکه مادرم بیمار و تنها بود رهاش کردم و رفتم و جالبی داستان اینجاست مادرم هر بار تماس میگیرفتم با چشمانی پر اشک میگفت خوشحالم رشد کردی و موفق شدی و اره مامان جان بمون همونجا …اونوقت فهمیدم که خداوند همچیز هست و چقدر قلبها رو نرم میکنه….
ازونجایی که من در تهران باورهای مناسبی نداشتم و تکاملم رو خوب رعایت نکردم و مهمتر از همه شرک داشتم همه این نعمت ها قطع شد و باز هم میرسیم به اینکه خداوند همچیز هست و ما بدون خداوند هیچی نیستیم…اره هیچی نیستیم…
خدایا شکرت برای این فایل توحیدی بی نظیر خیلی خیلی منو به فکر فرو برد به فکر توحید و و شرکی که داشتم فرو برد …و دوباره دارم بخودم میگم مهدی همچیز توحیده همچیز دنبال چیز دیگه ای نگرد رفاقت فقط با الله …
خداوند همچیز میشود همه کس را به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح و به شرط ایمان و به شرط توحید و به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.
◀️زمانی که بعد از بحران کاریم و اخراج شدم برگشتم خیلی در وضعیت مالی بدی بودم و حالم خیلی خراب بود اما کم کم با خواندن کتاب جوا اوستین توانستم به خداوند بهتر ارتباط برقرار کنم و و برای خودم تعیین کردم که 7 روز در جایی تنها این کتاب را بخوانم و روز هفتم نشده بود یه حسی به من گفت حرکت کن و برو مشهد باآنکه 70 تومن پول داشتم حرکت کردم رسیدم مشهد و فقط پول 2 عدد نون را داشتم و گرفتم اما حالم خوب بود میدونستم خداوند از جایی برام درست میکنه
و خیلی هدایتی سر کار رفتم و وضع مالیم خوب شد و دوره عزت نفس استاد را خریدم و خیلی اتفاقات زیبا رگباری افتاد.
الان که فکر میکنم وقعهایی که ایمان داشتم و حرکت کردم ،خیلی اتفاقات خوب افتاده اما هنوز کفه ترازوی شرک در وجودم سنگینی میکند و وقتی خودم را سبک و سنگین میکنم میبینم که در وجودم شرک زیادی دارم و این عامل خیلی عدم برخورداری و از دست دادن نعمتها بوده خداوند بوده و هست
برای من پیام ابراهیم این است که باید چاقوی خود را زیر گردن ترسها ،ناامیدیها ،حرکت نکردنها ، باورهای شرک الود بکشم و قربانی شون کنم
سومین تعهد
سلام به دوستان هم فرکانسی عزیز…
ابراهیم کسی هست، که قرآن میگه پیرو دین ابراهیم باشید
ابراهیمی که تونسته بر احساساتش غلبه کنه.
کسی که زن و بچهاش رو میسپره به خدا و میره تا 20 سال بعد. این کیه؟؟
عزیزانشو ول میکنه میره چرا چون خدا خواسته
چقدر آدم میتونه خدا رو قبول داشته باشه
چقدر از ماها تمام زندگیمون اینه که بتونیم خونه بخریم، ماشین بخریم تا بعد بتونیم ازدواج کنیم.
آنچنان ربّ را بعنوانِ نیروی برتر که مدیریت همه ی جهان به دستِ اوست، که محافظِ هر جنبنده ای است، که بدونِ اذنش برگی از درخت نمی افتد، باور دارد، که می تواند از هر آنچه که با “تسلیم بودنش در برابر ربّ” مغایر است، دست بشوید.
خدایا کمکم کن. کمکم کن تا بتونم تو رو قبول کنم.
خدایا من ازت زندگی خوب میخوام زندگی راحت و دوست داشتنی و میخوام در حال خوب، در زندگی پر از عشق تو رو بپرسم نه در زندگی که همش سختی باشه و بخوام عذاب بکشم.
خدایا من ازت ثروت و پول و قدرت و زن و زندگی میخوام.
رفیق های صمیمی میخوام ازت.
تمام زیبای های این دنیا رو میخوام
و چون دنیای دیگه ای هم هست پس تمام زیبایی ها و لذت های دنیای پس از مرگ هم میخوام ازت.
من این فکر میاد سرم که خدا رو فقط واسه نیازهام میخوام اگه نیازی نبود پس احتیاجی به خدا هم نداشتم. نمیدونم فعلا تازه دارم شروع به درک کردن میکنم.
راستی… من قبلا خیلی دوست داشتم در مورد خدا فایل ببینم، بشنوم. فکر کنم.
خدا رو شکر که این سایت هست و این فایلها. که من بتونم در مورد خدا بیشتر بدونم.
خدایا مرسی.
تسلیم بودن در برابر خداوند
من باید تسلیم خداوند باشم، آقا من باید بپذیرم که داشتن احساس خوب تنها و تنها، خودش خیـــلی میارزه. من باید قبول کنم که این دنیا سرگرمی و بازیه. پس بیام بازی کنم. بازی رو شروع کنم.
سعی کنم که یکبار صبح و یکبار شب دعا کنم، با خدا و خودم در مورد خواستههام صحبت کنم.
23:18
1403/3/16
فعلا …
به نام خداوند یکتا
از رب مهربونم میخوام که کمک کنه تا بتونم افکارمو درست به نوشتار تبدیل کنم
روز شمار تحول زندگی من
روز سوم
من با گوش دادن مکرر به دو فایل قبلی در هفته گذشته تونستم مدارمو ارتقا بدم و نتایج قابل قبول و زیبایی گرفتم که توضیح دادم.
و دوروز بدون تمرین و کنترل ذهن گذشت و من امروز به راحتی متوجه شدم مدارم اومده پایین و چیزایی که اون هفته درک کرده بودم و نوشته بودم داخل نوت گوشیم نمیتونستم درک کنم و بفهمم!
خیلی برام جالب و عجیب بود
اصلا چقدر این بحث مدار پیچیده و غریبه
بچه ها دوستای گلم تمرین و تکرارو جدی بگیرید
حالا میفهمم دلیل اینکه نماز چنبار در روزه ینی چی
ما هرچی تمرین و تکرار داشته باشیم ایمانمون قوی تر میشه توکلمون بیشتر میشه و نتایج قشنگ تر و بزرگ تر
بعد نتایجو میبینیم و دوباره این چرخه قوی تر ادامه پیدا میکنه
اما جایگاه این فایل ها و این تمرینا و تکرارا توی این چرخه کجاست؟
الان میگم بهتون
بچه ها من فهمیدم که این فایلا و کامنتا و صحبت بقیه نجواهای ذهنی مارو کنترل میکنه
ینی صحبتایی ک اینجا میشه حرفایی که ما رد و بدل میکنیم باعث میشه شیطان صداش کمتر و کمتر به گوشمون برسه و همین که صدای شیطان کم بشه ما میتونیم صدای اصلی که صدای خدا جونمه بشنویم
و همین کارو تموم میکنه و ما حسمون خوب میشه
ولی اگه فاصله بگیریم و بگیم عه حسم خوب شد عه من قانونو فهمیدم و دور شیم ازین راه دوباره صدای زشت شیطان میاد
و این باعث میشه ما فکر کنیم نتیجه هایی که گرفتیم شانسی بوده و ربطی ب قانون نداشته و دلسرد بشیم ازش
بچه ها دوستای گلم و از همه مهم تر به خودم میگم
اگه یبار دوبار نتیجه گرفتین این خطو دیگه ول نکنین
دارم به خودم میگم مهتاب دوباره یکاری کن اون صدا خوشگله تو مغزت پلی شه و خاموش کن بقیه چیزارو
و یه نکته دیگه در مورد صحبت استاد واسه حمایت نکردن
حرفتونو کاملا قبول دارم
من کارشناسی مهندسی معماری دارم
و از بچگی همیشه شاگرد اول بودم
و پدر مرحومم و مادر عزیزدلم بی سواد هستن
ینی من هیچوقت هیچ حمایتی نداشتم
و همیشه خودم تکالیفمو مینوشتم و درسمو میخوندمو برنامه ریزی میکردم
و حتی یادمه سعی میکردم به مادرم نوشتن یاد بدم و تا حدودی هم موفق شدم
و الان میبینم چقدر پدر و مادر ها تو خونه سعی میکنن به بچه هاشون کمک کنن و حتی تکلیفاشونو مینویسن اما دریغ از پیشرفت بچه!
همون خدایی ک من بهش وصلم دیگرانم بهش وصلن
و خطی از من به بقیه وجود نداره
مثل یه دایره که خدا مرکز باشه و ما همه از دایره با شعاع به مرکز وصلیم
و یه چیز دیگه ما وقتی مثل ابراهیم به یه تضاد بر میخوریم برداشتمون اینه ک خدا میخاد منو امتحان کنه ببینه چقد میتونم سختی بکشم چقد میتونم تحمل کنم این بدبختیو
اما اصن این نیست
قربانی کردن اسماعیل ینی کشتن ترس و شجاع بودن ازینکه خدا کمک میکنه و تا تضاد دیدی نترسی بگی بابا خدا هست توجه نکنی رد شی هرچی شیطان اومد اون تضادو گنده کنه با سنگ بزنی بهش بگی برو بابا من وقت ندارم ب این توجه کنم من به چیزایی که میخام توجه میکنم خدا حلش میکنه برام
و بعد خدا اینقد قشنگ جواب نترسیدنشو داد
بچه ها ما یه پله بالاتر از ذهنیم
باور کنید همه حیوونا مغز دارن
مغزشون مثل یه سیستم میگه الان غذا بخور الان جفتگیری کن الان فرار کن پس فرق ما چیه با اونا؟
افرین ما مغزو کنترل میکنیم
که تمرکز کنه رو چیزی که ما میخوایم ازش داشته باشیم
تمرکز کنه تا ما بتونیم حس خوب بگیریم روحمون حالش خوب بشه انرژی خدایی بفرستیم و به خواسته هامون برسیم
خدایا
اینا چیه من مینویسم؟
چقدر اگاهی به من دادی
قربونت برم
بعد ازین کامنت میرم برای قسمت چهارم و کامنتای زیبای بچه ها
دوستون دارم
به نام خدا که رحمتش بی اندازه است و مهربانیش همیشگیست
درود خدمت استاد گرامی و مریم خانم گل و دوستان همفرکانسیم
تمرین روزشمار روز سوم فصل اول
امروز با تمام وجودم فقط به خدا توکل کردم و رهای رها شدم، ایمان دارم خدا هدایتم می کنه، باور قلبی دارم خدا زندگیم رو برام رقم می زنه، خدا من رو رها نکرده، من در آغوش خدا هستم، چه کسی قویتر ، کاملتر از خدا، تا من خدا رو دارم چه غم دارم، خدا برای من کافیست، خدا برای من همه چیزه، خدا برنامه های عالی برای من می چینه
خدایا شکرت من همیشه بنده خوبت بودم و همیشه بندگیت رو کردم، ممنونم که مراقبم هستی و برای خوب شدن حالم منو به این فایل هدایت کردی
رد پا: از این لحظه قول می دم هرچی بخوام فقط از خودت بخوام، منو ببخش که حتی امام حسین (ع) و حضرت ابالفضل (ع) عزیزت رو واسطه قرار دادم، شما خودت به من نزدیکتر هستی، لطفاً بهترین ها رو برای زندگی من و خانواده رقم بزن
رد پا: در آغوش خدا آرام می گیرم تا خود خدا کارها رو برام انجام بده
به نام هدایت الله
با سلام خدمت استاد و خانم شایسته و همه دوستان خوبم
خداروشکر میکنم امروز هم با فایل ارزشمند چقدر اگاهیها ی خوبی را دریافت کردم هر زمان که آیهای درباره ابراهیم میخوانم، به وضوح می بینم که جنسِ این آیات متفاوت است. یک عشق ناب میان خالق و مخلوق است. هر زمان که واردِ قرآن می شوم و با نامِ ابراهیم روبرو می شوم، شخصیتِ این انسان، مرا به وجد می آورد شیوه ی تسلیم بودنش و موحد بودنش در برابر خداوند همهی رفتارهای این انسان، وجودم را به شدّت متحول می کند.تو این فایل داره از این صحبت میشه که تو اگر تسلیم خداوند باشی ،احساست آنقدر خوب میشه که مدارت هم بالاتر و بالاتر میره و اتفاقات بهتری تجریه میکنی
برام سخته که مثل حضرت ابراهیم باشم،انقدر تسلیم خدا باشم که هرچی بهم گفت بگم چشم خداجون طبق آگاهی های توحیدی، من فقط نیازه که خودم رو رها کنم و این شرایط رو به خدا بسپارم اونم به پشتوانه اینکه خدا، خدای خوبی ها و زیبایی هاست، محافظ هر موجودی روی زمینه، حمایتگر و کمک کننده مطلقه و اگر باهاش باشیم ما رو فقط به سمت “مثبت ها” هدایت میکنه
نه اینکه چون مثلا صلاح میدونه یه شرایط بد توی زندگیم وارد کنه واسه اینکه من توی یه زمینه ای رشد کنم، اونم در حالی که مدارم خوب و مثبته و در نهایت حتی اگر به هر دلیلی تهِ اون اتفاق بد تو آینده برام پیش بیاد، باید “تسلیم” باشم؛ و چیزی که باعث میشه الان انقدر با آرامش راجبش بنویسم و دیگه نترسم، بحث تکامله. من داشتم توکل خودم رو با توکل حضرت ابراهیم مقایسه میکردم. زمانی که به حضرت ابراهیم برای قربانی کردن فرزندش فرمان رسید، در طی سال های سال تکاملش رو توی تسلیم بودن به شکل خیلی عالی طی کرده بود، ولی من تازه چندین روزه شروع کردم به یادگیری توحید و حالا چه انتظار بی جائیه از خودم دارم برای انجام یه تسلیم الاهی
از خداوند میخواهم در تمام مراحل زندگی من را توحیدی وتسلیم امر خودش باشم ومن را هدایت کند به مسیرهای درست زندگی
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
سلام استاد عزیز وخانم شایسته وهمه دوستان هم فرکانسی اینکه ما چقدر به خداوند اعتماد داریم که مثل ابراهیم چقدر میتوانیم توکل واعتماد داشته باشیم که واقعا این عشقی که انسان به فرزندش دارد به افراد نزدیک خانوادش هم ندارد ولی دیدگاه کسی مثل ابراهیم چقدر توانایی وایمان وباور داشت که بتواند تسلیم باشد وحتی بخواهد همان فرزندش را قربانی بکند وچقدر انسان میتواند تسلیم باشد واینکه خداوند در هر جا قرآن از ابراهیم نام میبرد وانسان حتی میترسد که از شهر خودش به شهر دیگری برود واین ایمان را داشته باشیم که تسلیم خداوند باشیم واحساس خوبی داشته باشیم وخداوند هدایت میکند افراد با ایمان را وما مورد لطف خدا هستیم که اگر باور داشته باشیم به خداوند یکتا وما هم میتوایم به اندازه ظرف وجودی خودمان این ایمان را در خودمان تقویت بکنیم شاد و سالم وثروتمند باشید
سلام استاد عزیز ودوستان همراه
رد پای سوم من از تحول زندگی
امروز بعد از این فایل وکامنت دو ست عزیز خانم فاطمه نوری که چقدر ازخواندن کامنت اش لذت بردم کامنتی که باعث شد خاطرات تلخ زندگیم که در دل خودش درسهای عظیمی داشت برام زنده بشه
خاطراتی که به شش سال پیش برمیگرده شش سال پیش که پسرم یک ماه ونیم در کما بود و دکترا نا امید از برگشتش بودند و میگفتند اگه خوب بشه هم زندگی نباتی داره
یک روز خانم دکتر من رو صدا کرد و گفت میدونم سخته شنیدنش ولی باید بگم طبق عکس ها وسی اسکن که گرفته شده دیگه پسرت به قبل بر نمی گرده این فکر رو از سرت بیرون کن که پسر بیست ویک ساله ات مثل قبل راه بره جلوی تو بایستد
نمیدونم حال اون لحظه رو چطور بگم که چی شد چطور همه چی تیره و تار شد جلو چشمم حتی پرستار به دکتر گفت باید به پدرش میگفتیم خانم دکتر
ولی من اون لحظه با صورتی پر از اشک برگشتم و گفتم خانم دکتر امیدم به خداست جمله ای که اون روزها به من قدرت میداد چیزی بود که از مادرم یاد گرفته بودم که هر وقت به مشکلی بر میخوردم ویراش تعریف میکردم میگفت لیلا دخترم تا نفس هست امید هست نگران نباش این جمله تو اون روزها برای من حکم داروی مسکن بود من رو از جا بلند میکرد
خلاصه برای اینکه بر خلاف تصور تمام پزشک ها پسرم خوب شد شروع به حرف زدن کرد تمام پرستارها متعجب شده بودند ویکی یکی برای دیدنش میومدند حتی خانم دکتر روز آخر گفت من باور نمیکردم خوب بشه ولی آزمایش آخری نشانه های خوبی داشت منم همان جا بهش گفتم خانم دکتر درسته علم پزشکی با آزمایش وعکس….چیزهایی رو تشخیص میده ولی ممکنه اشتباه باشه وما نباید ناامید باشیم شما هم لطفاً به مریض ها ی دیگه آنقدر نا امیدانه برخورد نکنید رحمت وعظمت خدا نباید فراموش کنیم ،،گذشت پسرم انگار تازه متولد شده بود دوباره راه رفتن وبا چند قدم چند قدم شروع کرد و غذا خوردن رو انگار بچه ی تازه متولد شده که مراحل رشدش دوباره تکرار داشت میشدوما معجزه خدا رو به چشم داشتیم میدیدیم خدا هزاران بار شکر
اینم بگم که پسرم الان عضو سایته و شب روز با صدای استاد راه میره غذا میخوره وخیلی استاد رو دوست داره وما همیشه درباره حرفها ی استاد با هم گفتگو میکنیم
خدا رو هزاران بار شکر
تمام این خاطرات با کامنت دوست خوبم فاطمه جان برای من زنده شده و تلنگری بود برام که هیچ وقت عظمت و بزرگی خدایم را فراموش نکنم واز رحمتش تا امید نباشم خدایی که در تاریک ترین لحظاات زندگی دستم رو رها نکرده ومن رو تنها نگذاشته خدایی که همیشه همراه منه و همیشه در گوشم زمزمه میکنم همه چی درست میشه نگران نباش فقط به توکل کن
خدایا هزاران بار شکرت
سلام به استاد بزرگوار
خداروشکر امروز هم توانستم در این راه قدم سوم را بردارم ویک قدم به خدای خودم نزدیکتر شوم..و من همه ی بارهای زندگیم را به خدا میسپارم و خود رها و آزاد میگردم و کنار می ایستم وخدا را مینگرم که چ زود و چ آسان بهترین شرایط زندگی را برای من مهیا میسازد….
روز سوم
سلااااااام :)
دلم براتون تنگ شده بود استااااد
مریم جون سلام عزیز دلم، خانوم زیبا دوست داشتنی
دو روز نبودما ولی انگار چند ماه نبودممم
فاصله فیزیکی مهم نیس
من دارم نزدیک میشم ب مدار قشنگی ک شما قشنگا اونجایین :)
استااااد کلی حرف دارم براتونننن
دیروز صبح ازمون داشتم تلاشمو کردم استاد
و نتیجه هرچی بشه خیلی از خودم راضی ام
استاد چقدرررر تغییر کردم نسبت به قبل
سر جلسه با ارامش کامل رفتم
با تمرکز بالا جواب دادم و قبل ازمون هیجان داشتم
سوالا بیاد دستم فقط :) خیلیییی بامزه بود حسم
انقدر با اعتماد به نفس رفتم ک بخاطر این جوری بودنم به خودم افتخار کردم
این یه نکته
یه نکته دیگه اینکه یکی از دوستام میخواد تاتو بزنه بعد من خب دوسش دارم گفتم نه و خوب نیست و اینا ،ک اون ناراحت شد گفت من هرجوری میخوام باشم تو میگی نه و … و الان حس میکنم باید ادما رو ازاد بذارم و نخوام اونجوری باشن ک من میخوام ،همونجور ک خودم اینو نمیخوام و اگه کسی بهم بگه باید اینجوری باشی ناراحت میشم
این دوتا رو گفتم ک ربطش بدم ب داستان حضرت ابراهیم
بنظر من استاد ،ایشون وابستگی نداشتن
یعنی توکل و ایمان یه طرف
بحث وابستگی یه طرف
من سر جلسه ازمون حالم خوب بود چرا؟
چون نسبت به نتیجه وابستگی ندارم
میدونم از این راه نشه،هزاران راه برا روزی رسوندن به من در نظر داره :)
و نسبت ب دوستم ،من علاقه اونو تو این ببینم ک کدوم حرفمو گوش میده یا اگه گوش نکرد دیگه دوسم نداره؟اصلا چرا اسم خودخواهی و وابستگی خودمونو بذاریم دوست داشتن؟
حال خوبمو خراب کنم ک اون دوست داره کاریو انجام بده ولی من دوس ندارم؟
من وابسته اون ادم یا دوست داشتنش باید باشم؟
کنترل کردن تو بحث روابط باز ریشه اش وابستگیه
و جالبه ،ک من امروز به رهایی فکر میکردم و به این فایل هدایت شدم :)
اینکه مث آب جریان پیدا کنم و رها کنم
اون چیزی ک مال منه میاد :)
و رها کردن داره ایمان و اعتمادتو نشون میده
که خدا من میدونمااااا
من میدونم تو بهترینا رو میخوایی
میدونم هوامو داری
تو بچین اصن
من میخوام لذت ببرم
تو بگو؟کجا بریم؟
با کی بریم،تو ببر
تو،فقط خودت الله من ….
خدایا شکرت برای آگاهی
برای حال خوب
برای ارامش
برای سکوت و تاریکی شب
برای این موزیک ک با حس و حالم یکی شده
(موزیک نور،سینا ساعی)
شکر برای حضورت
شکر برای سلامتی
برای استاد عباسمنشم
برای این سایت الهی و دوستان الهی
شکرت برای فاطمه ات :)
که داره رشد میکنه
که تو شدی زندگیش
شدی رفیقش
شکر ک حال خوب این دختر از 100،هزاره :)
شکر ک رها کردم
شکر ک دارم هر لحظه قوانینو رعایت میکنم
یجاها هم یادم میره ولی باز سریع برمیگردم
چون من لایق خوشبختی امممممم
عاشقتونمممممم
راستی استاد دیشب مراسم عقد بودم جاتون خالی
خیلی بهم خوش گذشت ،کنار همه رقصیدم
احساس یکی بودن ،اتصال به خدا و منبع داشتم
و فارغ از نگاه و قضاوت ،خودم بودم :)
طوری ک دوست داشتم لباس پوشیدم
و تحسین و زیبایی شنیدم
چقدر عروس دوماد ب هم میومدن استاااد
خیلی عاشقانه بودن جفتشون
چقدر تحسینشون کردم
اینو بهش اشاره کردم ک بگم ،دیشب فرکانسم اینطوری بود ک میخوام خودم باشم،و دوست داشتن بقیه برام مهم نبود(وابستگی نداشتم)و نتیجه باعث تعجبم نشد ،بچه ها انقد دوسم داشتن ک نمیذاشتن برم برقصم یا کاری کنم :))با دستای کوچولوشون دستامو گرفته بودن ک نرم جایی،همه دوست داشتن پیشم باشن :) خیلی بهم خوش گذشت،و این حرفتون یادم افتاد ک تو هر لحظه هر فرکانسی بفرستی،داری لحظه بعدتو میسازی،همینقدر سریع و خارق العاده اس این قانون :)
خدایا شکرت برای قوانینت
تحسین میکنم هرکس ک ایمانش قویه
تحسین میکنم نتایجی ک بعد از ایمان قوی حاصل شده
تحسین میکنم استاد عزیزم رو
تحسین میکنم خودمو ک تو مسیرم
شکر شکرررررر خدایااااا عاشقتمممم
من ایمان دارم کارم حل میشه
ایمان دارم کارم انجام میشه
ایمان دارم هدایت میشم
من تسلیم پرورردگارم هستم
نشانه تسلیم بودن، حال خوبه
من حالم خوبههههههه
خدایا عاشقتم :)
تو آگاهی به قلبم که من تنها تو را میپرستم
و تنها از تو یاری میجویم :)
سلام به استاد عزیزم چقدر این فایلای توحیدی خوبه و چقدر ایمانمون به خداوند بیشتر و بیشتر میشه سپاسگزارم خدام برای وجود شما استاد عزیزم برای وجود این سایت گرانبها …
تمام گنج های زمین و اسمان در سایت شما هست کافیست کمی تعقل کنیم و برسیم به رب و خداوند خودش همه ی کارها رو به راحتی و با عزت و شادی برامون انجام میده…
یادم میاد سال 98 میخواستم مهاجرت کنم به تهران ولی پدرم و مادرم بیمار بودن که پدرم همون سال فوت کرد من موندمو مادرم اما خواسته من مهاجرت به تهران بود اون هم تک و تنها برای اهدافم …با خدا هر روز صحبت میکردم اینقدر احساساتم زیاد بود که اجازه نمیداد مادرم رو تنها بزارم و برم تهران اما رفته رفته با قلبم بیشتر دوست شدم و باهم بیشتر حرف میزدیم تصمیم گرفتم مادرم رو به خداوند بسپرم و مهاجرت کنم …یادم میاد 40 روز گذشته بود از فوت پدرم این تصمیم رو گرفتم ذهنم میگفت بزار 1 سال 2 سال دیگه برو ولی قلبم میگفت همچی رو به خودم بسپر و برو پسر …من هم تصمیم گرفتم بلند شم و حرکت کنم و مهاجرت کردم تهران هر 1 یا 2 ماه میامدم سر میزدم به مادرم و باز میرفتم تو خوابگاه میرداماد تهران زندگی میکردم و هر روز مشغول اهداف و رویا هم بودن در فاصله 3 ماه بیشتر طول نکشید که من خونه در تهران نواب صفوی گرفتم و بعد جردن و بعد دفتر در جردن و بعد موفقیت پشت موفقیت …الان که دارم به اون دورانم فکر میکنم من چقدر ایمانم قوی تر بوده چقدر بیشتر خدا رو باور داشتم که با اینکه مادرم بیمار و تنها بود رهاش کردم و رفتم و جالبی داستان اینجاست مادرم هر بار تماس میگیرفتم با چشمانی پر اشک میگفت خوشحالم رشد کردی و موفق شدی و اره مامان جان بمون همونجا …اونوقت فهمیدم که خداوند همچیز هست و چقدر قلبها رو نرم میکنه….
ازونجایی که من در تهران باورهای مناسبی نداشتم و تکاملم رو خوب رعایت نکردم و مهمتر از همه شرک داشتم همه این نعمت ها قطع شد و باز هم میرسیم به اینکه خداوند همچیز هست و ما بدون خداوند هیچی نیستیم…اره هیچی نیستیم…
خدایا شکرت برای این فایل توحیدی بی نظیر خیلی خیلی منو به فکر فرو برد به فکر توحید و و شرکی که داشتم فرو برد …و دوباره دارم بخودم میگم مهدی همچیز توحیده همچیز دنبال چیز دیگه ای نگرد رفاقت فقط با الله …
خداوند همچیز میشود همه کس را به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح و به شرط ایمان و به شرط توحید و به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.
به نام خداوند رئوف
سلام به همه دوستان
◀️زمانی که بعد از بحران کاریم و اخراج شدم برگشتم خیلی در وضعیت مالی بدی بودم و حالم خیلی خراب بود اما کم کم با خواندن کتاب جوا اوستین توانستم به خداوند بهتر ارتباط برقرار کنم و و برای خودم تعیین کردم که 7 روز در جایی تنها این کتاب را بخوانم و روز هفتم نشده بود یه حسی به من گفت حرکت کن و برو مشهد باآنکه 70 تومن پول داشتم حرکت کردم رسیدم مشهد و فقط پول 2 عدد نون را داشتم و گرفتم اما حالم خوب بود میدونستم خداوند از جایی برام درست میکنه
و خیلی هدایتی سر کار رفتم و وضع مالیم خوب شد و دوره عزت نفس استاد را خریدم و خیلی اتفاقات زیبا رگباری افتاد.
الان که فکر میکنم وقعهایی که ایمان داشتم و حرکت کردم ،خیلی اتفاقات خوب افتاده اما هنوز کفه ترازوی شرک در وجودم سنگینی میکند و وقتی خودم را سبک و سنگین میکنم میبینم که در وجودم شرک زیادی دارم و این عامل خیلی عدم برخورداری و از دست دادن نعمتها بوده خداوند بوده و هست
برای من پیام ابراهیم این است که باید چاقوی خود را زیر گردن ترسها ،ناامیدیها ،حرکت نکردنها ، باورهای شرک الود بکشم و قربانی شون کنم