ساختنِ عزت نفس در عمل - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    338MB
    22 دقیقه
  • فایل صوتی ساختنِ عزت نفس در عمل
    20MB
    22 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

353 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2166 روز

    به نام فرمانروای آسمان ها و زمین

    سلام به استاد عزیز و دوستانی که کامنت منو میخونند.

    برای بار سوم سلام

    (باورتون میشه این کامنتی که مینویسم دوبار پاک شد. ئیکبار عصر با گوشیم نوشته بودم و تقریبا آخرهای کامنتم بود که رفتم سراغ کارهای خونه و آشپزی و بعد که اومدم تکمیل کنم و بفرستم دیدم نیست دیدم پاک شده. و دوباره با لپ تاپ گفتم مینویسم و وسط های متنم بودم که دوباره هم یهو جلوی چشم های خودم نمیدونم چطوری پاک شد.واقعا من متوجه نمیشم چرا دفعه اول بدون اینکه اصلا گوشیمو دست زده باشم وقتی دیدم که کامنتم نیست. گفتم بیخیال میام تو لپ تاپ راحت تر مینویسم من که قرار نیست بخاطر اینکه نمیدونم چطور شد و حتی نمیتونم دلیل پاک شدن رو درک کنم تسلیم بشم. بیخیال.

    پس من برای چیزی که حتی نمیتونم درکش کنم دســت از نوشتن کامنتی که از عصر دوست داشتم بفرستم، نمیکشــم.

    اینو اما خوب میدونم تک تک اتفاق های زندگی من بخاطر باورهای منه،حالا چه باوری حاصل این اتفاق شده من نمیدونم اما قرار نیست چون نمیدونم بیخیال کار درست بشم)

    رو شمار تحول زندگی من

    میریم به امید الله یکتا برای نوشتن کامنتی که کلی تغییر کرده تا الان و متوجه شدم من کوتاه بیا نیستم…

    داشتم میگفتم چی میگفتم حالا.

    آها اینکه اینجا استاد از حرف مردم گفتن من همیشه میگفتم و میگم که حرف مردم برام مهم نیست و انصافا تا الان خیلی از کارهایی رو کردم و انتخاب هایی داشتم که اصلا برام حرف یا نگاه آدما اهمیت نداشته. اما وقتی متجه شدم این موضوع به ریشه های از اعتماد بنفش مرتبط هست بیشتر فکر کردم و برام جالبه موشکافانه تر نگاه کنم آیا واقعا تمام رفتارم با حرفی که میزنم یکی هست. شاید این نگاه و نظر مردم تو جنبه های مختلف دیگه ایی هست که من شاید توی اون قسمت ها ضعیف هستم نمیدونم، اما اگر چیزی باشه من پیدا میکنم…

    خب یک مورد دیگه که برام جالب بود اینکه استاد از تمرین “آگهی تبلیغاتی” گفتن. تمرینی که در دوره ایی که موفق شدم بخرم هم گفته بودن و یکی دوبار انجام دادم. با خودم گفتم دوباره میام لین تمرین رو مینویسم و میرم بیرون و انجام میدم. تا اینکه امروز صبح (دوشنبه) خواستم بنویسم اما متوجه شدم که نمیتونم بنویسم اصلا گیج بودم باید چی بنویسم، من اصلا چه توانایی دارم. انگار یادم رفته انگار از پارسال که این تمرین رو انجام داده بودم تاالان اعتماد بنفسم افت کرده و اصلا برام سخت بود حتی فکر انجام دادنش یک دلهره در وجودم ایجاد کرد تو ذهنم میگفتم میخوای چی بگی، بگی که چی بشه. اصلا چیزی نداری که بگی. آخه چی داری بگی…خلاصه یک تقلب کوچولو کردم و رفتم یادداشت تمرین قبلی ام رو نگاه کردم تا ببینم چی نوشتم و یا اینکه چطور نوشتم. به هر حال نصفه نیمه و کمتر از قبل و با ادبیاتی ضعیف تر نوشتم. حاضر شدم تا برم بیرون دقیقا مقصد خاصی نداشتم اما هدف داشتم. سوار مترو خط یک شدم و تو راه بین چندتا مقصد احتمالی یکی رو مصمم تر شدم در نهایت باید تجریش یعنی ایستگاه آخر پیاده میشدم و از اونجایی که مسیر طولانی بود و دوست نداشتم بیکار باشم و از اونجایی هم که امکان هندزفری گذاشتن نداشتم کتابم رو از کوله پشتی ام درآوردم و شروع کردم به خوندن. (در همین حین هم به فکر انجام دادن و موقعیت مناسب برای انجام تمرین “آگهی تبلیغاتی” بودم. که گفتم وقتی پیاده میشم و یک جای مناسب از کسی درخواست میکنم تا وقتش رو به من بده و حرف های منو بشنوه و تمرین رو انجام بدم.) همینطور مسافرها میومدن ومیرفتن و فروشنده های داخل مترو هم مشغول بودن…یهو چشمم به یک جوراب طرح چریکی یا ارتشی از همون طرح های کمو (بقول استاد) که ایشون خیلی دوست دارند و توی تی شرت،هودی،شلوار و … از استاد زیاد دیدم. من قبلا تو ذهنم بود اگر جوراب این طرحی اومد بگیرم و وقتی یک فروشنده از کنارم رد شد از گوشه چشمم اون طرح رو لابلای کلی طرح دیدم و مشتاق شدم بخرم. تا اومدم کارتم رو از کیفم دربیارم متوجه شدم نه کارت بانکی و نه هیچ پول نقدی همراهم ندارم. خونه جا گذاشته بودم. خلاصه از اون مرد فروشنده عذرخواهی کردم و بعد باخودم فکر کردم حالا که من پولی ندارم بهتره برگردم

    دقیق هم نمیدونستم که کارت بلیط متروم چقدر داره فقط میدونم خیلی نداشت و میخواستم وقتی پیاده میشم شارژ کنم. خلاصه حسم و حالم رو خراب نکردم و فقط به این فکر کردم این اتفاق برای من چه درسی داره و چرا باید این همه راه بیام و اینطوری بشه. با خودم میخندیدم و میگفتم عجب عاشقانه اومدم بیرون خالیه خالی…بدون هیچ پولی.خدایا قضیه چی درس امروز رو به من یاد بده. از خدا تشکرمیکردم و اینکه خوب شد من خواستم یک چیزی بخرم تا متوجه بشم و دوباره با همون مترو برگردم. خلاصه که رفتم تا برگردم و اینبار با خیال راحت و لبخند بر لب از این اتفاق نشستم و با خودم گفتم در عوض کتابم رو میتونم تموم کنم. جون تقریبا قسمت بیشتری از کتاب رو خونده بودم. گفتم نهایت مترو برام میشه فقط کتابخونه و محل کتاب خوندن و تمرین تمرکز کردن و کنترل ذهن از این اتفاق…خلاصه ایستگاه ها گذشت و افراد میومدن و می رفتن تا اینکه یکهو یک خانمی با عروسک های بافتنی اش تجه ام رو جلب کرد و عروسک های بافتنی به مناسبت شب یلدا داشت که خیلی تمیز و زیبا و با خلاقیت خودش درست کرده بود. از اون خانم پرسیدم معمولا شما کدوم خط هستین که اگر دوباره اومدم بیام از کارهای زیباتون بخرم و کلی تحسین و تشویق اش کردم برای کارهاش. و گفتم اگر پول داشتم الان ازتون میخریدم اما متاسفانه متوجه شدم کارتم رو جا گذاشتم و هیچ پولی هم ندارم. خانم تعارف کرد بردار بعدا برام بده و منم گفتم دوست ندارم اینجوری حرید کنم. خلاصه فقط شماره شون رو سیو کردم که اگر بعدا اگر شد ازش خرید کنم.

    اون خانم رفت و من مشغول کتاب خوندنم بودم و قبلش این قسمت کتاب بودم که نوشته بود:

    “سلحشور نور شراره ای از نور پروردگار در خود دارد.

    تقدیر، چنین مقرر کرده است که او با دیگر سلحشوران باشد.

    اما هرازگاهی ناگزیر است به تنهایی هنر شمشیر زنی را به عرصه ینمایش گذارد.

    و نیز، زمانی که به دور از همراهان خویش است، همانند یک ستاره می شود. او بخشی از جهان را که از آن او است روشن می کند و کهکشان ها ودنیا را به تمامی کسانی که سر به سوی آسمان دارند نشان می دهد.

    به زودی چنین سلحشوری، پاداش پشتکار خود را خواهد گرفت، و رفته رفته دیگر سلحشوران به او نزدیک می شوند، و همانند اقمار آسمانی، با نمادها و رازهای خوویش گرداگرد او جمع می آیند.”

    این صفحه ایی بود که زیاد متوجه نشدم و چون همزمان با دیدن کارهای اون خانم بود متوجه نشدم و خواستم دوباره همین صفحه رو بخونم.که خانمی که کنار من نشست بود به من گفت شما کارتت ر جا گذاشتی و پول نداری چطور میخوای برگردی. گفتم فلان ایستگاه پیاده میشم اگر کارت بلیطم داشته باشه با اتوبوس میرم وگرنه تا خونمون از اونجا یکساعت پیاده روی میکنم. دیدم اون خانم دست توی کیفش کرد و به من ده هزار تومن پول نقد داد گفت اینو بگیر سخته میدونم. اگر کارتت نداشت بتونی بری.(من تو دلم از خدا تشکر میکرد و با خودم میگفتم سخت نیست و هوا هم خوبه برای پیاده روی. من ماصلا ناراحت نبودم که بقیه راه رو چطور قراره برم تا برسم به خونه) اما اون خانم به من گفت حالا بگیر کارت گیر نباشه برای منم اتفاق افتاده، پیش میاد و چقدر هم بده من برای دو سه تومن تو کیفم رو زیر و رو میکردم تا برسم یکجایی. خلاصه دست با سخاوت این خانم رو کوتاه نکردم و گفتم این شاید رزق بی حساب امروز منه بذار بگیرم. ازشون کلی تشکر کردم و حتی ازشون شماره کارت خواستم بعد براشون انتقال بدم قبول نکرد. خلاصه فقط ازشون تشکر کردم و درونم فقطمیگفتم خدایا با من چه میکنی، عجب روز شگفت انگیزی شد.

    خلاصه پول رو گذاشتم لای کتابم و دوباره به خوندن ادامه دادم تا اینکه رسیدم به صفحه ی بعد و ذر همون حین هم حواسم به ایستگاه مترو و پیاده شدن و اینکه تمرین رو انجام ندادم. ذهنم میگفت هنوز راه زیاد مونده کتاب رو تموم کن نهایت پیاده شدی. نهایت فردا. حالا دیر نمیشه که…نجواهای ذهن میگفتن و منم از یکطرف میدونستم اینا شاید بهونه هایی باشه برای اینکه اعتماد بنفس له شده ام خودشو توجیه کنه. چون متوجه بودم یک ترسی دارم با اینکه مایل بودم امروز انجام بدم و اصلا بیشتر برای همین زدم بیرون…خلاصه که این افکار بود و یکم تمرکز کردن برای کتاب خوندن و متوجه شدن سخت بود اون صفحه قبل رو که دوباره خوندم و این قسمت برام خیلی جالب بود که می گفت:

    به زودی چنین سلحشوری،پاداش پشتکار خود را خواهد گرفت،

    خدایا تو داری با من حرف میزنی یا کتاب یا خودم با خودم. من پاداش گرفته بودم. خدایا شکرت…باورتون میشه اینقدر هماهنگی رو…واقعا روز شگفت انگیزی شد.

    رفتم صفحه ی بعد مصمم شدم کتاب رو تا یکجایی بخونم و بعد ببینم چی میشه وتمرین رو چه میکنم. زدم صفحه ی بعد و اینا رو نوشته بود:

    “سلحشور نور به دو ستون دو سوی دری که مدعی گشودن آن است می نگرد.

    یکی از ستون ها، ترس نامیده می شود و دیگری تمایل.

    سلحشور به ستون ترس نگاه می کند، روی آن نگاشته شده:

    تو وارد دنیایی ناشناخته و خطرناک می شوی که درآن جا، هر آنچه تا کنون آموخته ای به هیچ کاری نیاید.

    سلحشور به ستون تمایل می نگرد، روی آن نوشته شده:

    .

    .

    ………..”

    من دیگه بقیه جملات رو تموم نکرده کتاب رو بستم گذاشتم تو کیفم و دفترچه یادداشتم رو از توی کیفم درآوردم. و یک جوری دوباره سرحرف رو باز کردم و متوجه شدم اون خانم کنار من در ایستگاهی که من میخوام پیاده بشم قراره پیاده بشه.پس ایشون فرصت داره هنوز تا با ایشون تمرینم رو انجام بدم. پس ازشون خواستم اگر امکان داره چند دقیقه ایی به من وقت شون رو بدن و من تمرینی رو باید انجام بدم براشون بخونم. اصلا تا اینا رو گفتم یکم گیج شدم اسم تمرین هم بعد متوجه شدم اشتباهی پیام بازرگانی یا آگهی بازرگانی گفتم بجای آگهی تبلیغاتی …خلاصه اینا علایم دست و پا گم کردن و دیدن این همه نشونه بود.

    (آخه میدونید تو تمرین ستاره قطبی ام صبح ها چیزهایی نوشته بودم که انگار خدا داشت عملا امروز با من بصورت واضح با زبان نشانه ها حرف میزد)

    حیلی دوست داشتم اینا رو بنویسم. بنویسم که موفق شدم هر چند کم ولی انجام بدم و باز هم با کیفیت تر انجام خواهم داد تا در عمل اعتماد بنفس خودمو بسازم. خوشحالم هر ترمز و مانعی که باعث شد من ننویسم موفق نشد و دید که چقدر من مشتاق نوشتن هستم و کوتاه نمیام چون باور دارم این نوشتن ها به من و هزاران نفر قراره کمک کنه. چون قرار پایه های اعتماد بنفسم رو بسازم و اینا ردپاهایی هست که برای ساختن هرچند کوچک دارم برمیدارم.

    استاد خواستم ازتون بیش از اندازه تشکر کنم و بگم استاد شجاع داشتن یعنی شاگرد ها هم باید برن تو دل ترس هاشون و شجاعانه عمل کنن. من میخوام از همون شاگردا باشم. شاگردی جسور و شجاع و عمل کننده به حرف ها و قوانین. عمل کننده به هدایت ها و نشونه ها. خدایا شکرت برای امروزم که اینقدر در تمام مسیر با من بودی و اینقدر حست کردم. خدایا ممنونم که اینجا هستم و با اشتیاق باز هم ادامه میدم بااینکه صفرم اما اینقدر حس قدرت دارم که صفر بودن دستام چیزی نیست در برابر پر بودن قلبم که فقط تو رو میبینه و داره. تویی که همیشه همراه و حامی منی وقتی تو قادر مطلق هستی من چه غم و چه نگرانی دارم. سرخوش و عاشقانه فقط پیش میرم تو بگو کجا من بدون ترس پیش میرم و کنترل ذهن و اون واگویه ها بامن تو فقط منو هدایت کن به راه حل های درست و آدم ها مکان های درست ذهن و جسمم با من…خدایا شکرت برای قدرت اعتماد بنفس که ساختنی است و من دوباره میسازم یک شالوده محکم چون قراره اسمان خراشی به ارتفاع آسمان های نردیک به ایستگاه فضایی بین المللی بسازم. اینقدر ساختمان بزرگ شالوده قوی میخواد من آماده ساختنم. من میسازم در عمل…خدایا شکرت برای همه ی احساس خوب امروز و اکنون که موفق شدم بنویسم

    اینم ادامه قسمت اون صفحه:

    ” سلحشور به ستون تمایل می نگرد، روی آن نوشته شده:

    تو دنیای آشنایی را ترک میکنی، در آن چیزهایی نگهداری می شوند که تو همواره دوستشان داشتی و به خاطرشان آن همه جنگیدی.

    سلحشور لبخند می زند، زیرا نه چیزی یافت می شود که سبب هراس وی شود و نه چیزی که او را از رفتن باز دارد.

    پـــس با اطمینان کسی که می داند چه می خواهد در را می گشاید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      Ramin گفته:
      مدت عضویت: 3292 روز

      سلام به همه و خانم پژوهنده

      قبل از اینکه مطلبتون رو تا آخر بخونم تا یادم نرفته برای این مشکل پاک شدن مطالب چند روش پیشنهاد می کنم(برای خودم چند بار پیش آمده )

      1- نوشتن مطالب در یک برنامه مثل word و سپس کپی کردن متن با select all و paste کردن در سایت

      2- در حین نوشتن در سایت میتونید با کلیک سمت راست و انتخاب select all و سپس انتخاب کپی ،مطالب رو در حافظه کامپیوتر نگه دارین و در صورتی که پاک شود با paste کردن دوباره بازیابی کنید . البته نکته این کار این است که اگر حواستون نباشد و در حین نوشتن یک حرف یا کلمه ای را کپی کنید دیگر کل متن درون حافظه با کلمه جدید پر می شود و دیگه شما متن قبلی رو ندارید و همچنین باید حواستون باشد که برای بروز کردن حافظه هر از چند خط که تایپ می کنید دوباره این کار رو تکرار کنید

      3- چون متن بعد از تایید تا یکساعت قابل ادیت هست میتونید وسطهای نوشتن متنتون تا یک جا که تا حدی مطلب تموم شده باشد ، تایید و ارسال کنید و سپس به قسمت ادیت بروید و بقیه متن رو تایپ کنید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        فهیمه پژوهنده گفته:
        مدت عضویت: 2166 روز

        سلام و عرض ارادت به شما جناب رامین عزیز

        واقعا حیلی خیلی سپاس گزارم از اینکه برام نوشتین سپاسگزارم برای این همه ایده، برای همه پیشنهادها و یادآوریهایی که باعث میشه تا این مسئله برای همیشه حل بشه.

        واقعا سورپرایزم کردین و کلی خوشحال…

        و امروز از دوست عزیزدیگه ایی هم پیشنهاد و راه حل جالب دیگه داشتم که لینک دیدگاه ایشون رو میذارم شاید برای شما هم جالب باشه.

        https://elmeservat.com/fa/practical-way-to-build-self-esteem/comment-page-7/#comment-858254

        درسی که امرز گرفتم از این اتفاق ها و همزمانی ها اینـــه:

        چقدر خداوند پاداش دهنده است و چقدر خوب آدم ها و ایده ها رو در قالب راه حل مسئله به من نشون میده.

        ما در مسیر درست باشیم ایده ها به ما گفته می شود حتی اگر به دنبال آنها نباشیم.

        چقدر خوب شد نوشتم و جا نزدم از نوشتن و شــایـــد الهامی که برای نوشتن و ادمه دادن به من شد رو گوش دادم، تا این درس ها و این احساس رو تجربه کنم که چقدر خدا حواسش هر لحظه به ما هست. این منم که گاهی اجازه نمیدم تا اون منو هدایت کنه.

        هر مسئله ایی اومده تـا من رشد کنم و قوی تر بشم.

        با هر بار حل یک مسئله عزت نفس و اعتماد بنفسم افزایش پیدا میکنه.

        شاید بعضی راه حل ها رو میدونستم اما نیازه گاهی برامون توسط دستانش یادآوری بشه و به یاد بیاریم که کارهای ساده اصلا ساده نیستند. گاهی کارهای ساده و مهم بزرگتر از کارهای پیچیده و و غیر مهم هستند.

        امروز یادگرفتم ساده تر باشم و رها تر و خودمو به خدا بسپارم تا با من حرف بزنه و صداشو بشنوم.

        واقعا از شما دوست عباسمنشی ام بسیار بسیار ممنونم برای این کامنت ساده اما بزرگ تون.

        نمیدونم چی شد برام این همه نوشتید اما میدونم درست ترین کامنت بی ربط به محتوای سایت رو نوشتین.

        نمیدونید چه باورهایی رو برای من تقویت کردین و قلبم سرشار از شوقه. فقط میتونم بگم خیلی ممنونم و از صمیم قلبم براتون بهترین ها رو از خداوند یکتا خواهانم.

        ما هدایت می شویم به آدم های درست، به مسیرهای درست، به راه حل های درست

        ما میدانیم و ما مطمئن هستیم که خداوند ما را در بهترین زمان و بهترین مکان ممکن قرار می دهد.

        ارادتمند شما فهیمه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          Ramin گفته:
          مدت عضویت: 3292 روز

          با سلام و تشکر از فهیمه عزیز

          بخاطر جواب زیباتون

          اولا من لینک رو نتونستم باز کنم البته اگر جواب دوستمون آقای وثوق باشه اون راه حل رو خوندم

          دوما خیلی بنده پر انرژی و سپاسگزاری هستین (توی تمرینتون اضافه کنید) و من هم خوشحال شدم برای اولین بار یک نفر از راه کارم اینقدر زیاد خوشحال شد و بسیار سپاسگزارم که شوق نوشتنم رو بیشتر کردید.

          سوما آگهی تبلیغاتیتون رو هم خوندم , باعث شد که منم تصمیم بگیرم آگهی خودم را تو سایت بنویسم تا یخم باز بشه

          چهارما مورد سومی که در راه کار پاک نشدن براتون نوشتم , دیدم در همه جای سایت کار برد نداره و نوشته شما بعد از ارسال قابلیت ادیت نداره و فقط منتظر تایید می ماند. البته اینجا این قابلیت فعال است

          در ضمن داستان خواندن کتاب در مترو هم و سرگذشتتون در اون روز جالب بود و قلم خوبی برای نوشتن دارید و خواننده رو جذب می کنید که ببیند آخر داستان به کجا می رسه

          در انتها بازم سپاسگزارم بخاطر انرژی و شوق نوشتنتون

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1176 روز

    سلام به استاد عزیز

    سلام به دوستان خوب خودم

    سپاس از خدای مهربان بخاطر این فایل عالی و ارزشمند

    عزت نفس واقعا مهم است و خیلی از کمبود ها و ضعف های من ریشه در همین عزت نفس و کمبود اعتماد به نفس دارد

    وقتی که من خودم را خوب بشناسم و پی به ارزش های وجودی خودم ببرم بی شک من موفق خواهم بود

    حتی مهم نبودن حرف مردم هم ریشه در عزت نفس دارد

    می توان به جرات گفت که مبنا و اساس همه موفقیت های ما ریشه در این عزت نفس دارد

    یکی از بهترین دوره های استاد همین دوره عزت نفس می باشد که از خداوند می خواهم که من را به این دوره عالی هدایت کند تا بتوانم براحتی و آسانی با گذراندن این دوره عالی وجه جدید و عالی دیگری را از خودم بسازم

    یک درس عالی در این فایل وجود داشت

    غلبه کردن بر ترس های خودم

    دنبال این باشم که بتوانم با عبور از دایره امن ذهن خودم بتوانم براحتی و آسانی به موفقیت های عالی زندگی خودم برسم

    هر چه بیشتر و زودتر من به دل ترس های خودم بروم

    تمرین آگهی بازرگانی یکی از مهمترین و کاربردی ترین تمرین های استاد است که واقعا هم سخت است و انجام دادن آن واقعا مهم و عالی و ضروری است

    به قول استاد پایه تمام خوشبختی ها و موفقیت های هر کسی اعتماد به نفس است

    پس باید این را در اولویت بگذارم و روی خودم کار کنم و این پایه و اساس مهم را تقویت کنم

    این درس هم برای من عالی بود

    شروع کردن به امکانات موجود

    شروع کردن با هر چیزی که در دست دارم

    این یعنی قدم به قدم جلو رفتن و تکامل خود را طی کردن

    این صحبت ها نشان از این است که دنبال بهانه های ذهن خودم نباشم و باید همیشه از همان جایی که هستم و با همان چیزی که در دست دارم شروع کنم

    تا وقتی که من دنبال بهانه باشم برای انجام ندادن کاری هرگر موفق نخواهم شد

    پس باید شروع کنم و قدم بردارم و با هر چیزی که در دست دارم حرکت کنم و به جلو بروم و حال خودم را خوب نگه دارم

    خدای مهربان همیشه به من نگاه خواهد کرد و جواب حرکت من را خواهد داد

    ممنونم از استاد عزیز بخاطر این فایل گرانبها

    سپاس از خدایی که من را به این فایل هدایت کرد

    سپاس از خدای زیبایی ها

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    رها حسن پور گفته:
    مدت عضویت: 1361 روز

    بنام الله یکتا سلاممم به اقای عشق و خانم نازنینش خداروشاکرم که شمارو دارم و سلامممممممی گرم به دوستان هم فرکانسی ام عاشقتونممممم که این همه اگاهی ناب در وجودتون نهفته اس و به هم دیگ منتقل میکنید و تجربیاتتون رو به اشتراک میذارید کارتون فوق االعادس البته خب وقتی استاد، عباس منش باشه این اتفاقات طبیعیه و استاد و خانم عزیزش الگو همه ماهاس سپاسگذارم فایل بی نظیری بود و کامنت ها لذت بخش و الهام بخش عشقققق کردم مرسی از همه دوستانی که تجربیاتشون رو با ما به اشتراک میذارن من فردا قراره دوره عزت نفس رو بخرم بلاخره😍😍😍😍😍خیلیییییی خیلیییی هیجان دارم برای اینکار خدا رو شکررررر که میخوام با عزت نفس شروع کنم خداروشکر که بلاخره لیاقتشو به دست آورم لیاقت این آگاهی ناااااب خداروشکر که تکاملم با فایل های رایگان طی شد ولی بازم ادامه میدم چون مکمل محصولات هستن امروز ۲۱ اذر سال ۱۴۰۰ من میخوام اولین محصول رو خریداری بکنم و همزمان با امکاناتی که الان دارم کسب و کارمو راه بندازم و کم کم تکامل رو طی میکنم تا سال جدید رو بترکونم😍😍😍😍خدایااااا سپاسگذارم بابت این دستان بی نظیرت عاشص تک تک تونم❤️❤️❤️در پناه الله یکتا شاد پیروز ثروتمند و سعادتمند باشید😘😘😘

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    حمید امیری Maverick گفته:
    مدت عضویت: 1275 روز

    سلام و درود مجدد

    این فایل رو من روز ۲۱ مرداد دیدم و کامنت گذاشتم و گفته بودم که من تصور میکردم اوضاع اعتماد به نفسم ناجالب باشه ، ولی برای اینکه این باور اعتماد به نفس رو در خودم ایجاد کنم ⚠️«تعهد میدم که من هم مثل استاد عباس منش برم توی یک جای عمومی و دوربین رو نصب کنم و شروع کنم در مورد یه موضوعی صحبت کردن »⚠️

    بعد از اینکه برگشتم خونه امروز ۳ شهریور رفتم توی مسیر پیاده روی ساحلی بوشهر و دوربین رو گذاشتم روی سه پایه و در مورد یکی مباحث آموزشی شغلی خودم کلیپ تهیه کردم تا به تعهدم عمل کرده باشم و البته چند بار دیگه باید این کار ‌‌رو انجام بدم و تازه این شروع ماجرا بود 😍 حس خوبیه وقتی به تعهدت عمل می‌کنی. حتی افرادی که رد میشدن کمی کنجکاوی میکردن ولی عادی رفتار میکردن و رد میشدن، ماشینها هم تند و تند رد میشدن. عملاً برای همه این موضوع عادی عادی بود.

    دوستان بهتون پیشنهاد میکنم حتی اگه شده با یه گوشی انجامش بدین اصلا سخت نیست. منم تا انجامش نداده بودم توی ذهنم ترس داشتم. بعد دیدم اصلا این ترس از نگاه دیگران فقط توی ذهن ماست ، دیگران اصلا براشون مهم نیست.

    متشکرم استاد بخاطر همه آموزه های ارزشمند تون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1182 روز

    بنام یکتای هستی بخش

    روز77 سفرنامه

    ساختن عزت نفس در عمل

    هنوز فایل رو ندیدم ولی از دیدن عنوان فایل برق از سرم پرید چون امروز بهم الهام شد که روی عزت نفست کار کن در جواب یه درخواستی که من به خداوند داده بودم.من تا قبل از امروز هیچ تصمیمی در مورد کار کردن روی عزت نفسم نداشتم و همه رو گذاشته بودم که هروقت دوره ی عزت نفس رو خریدم روش کار کنم و برنامم این بود که بعد از عید این دوره رو بخرم.ولی به یه سری تضاد برخوردم و یه سری خواسته ها شکل گرفت از خدا پرسیدم خدایا چیکار کنم.گفت چرا صبر کردی که دوره رو بخری چرا قدم اول رو برنمیداری.چرا از فایلهای رایگان عزت نفس استفاده نمیکنی تا تکاملت رو طی کنی .تو تا زمانی که تکاملت رو طی نکنی در مدار دوره قرار نمیگیری حتی اگه بخریش هم چیزی ازش نمیفهمی .شروع کن فایلهایی که در مورد عزت نفسه ببین و مقاله هارو بخون ببین چه ایده های عملی رو میتونی اجرا کنی برا بالا بردن عزت نفست.یعنی خدااااااااااااااای من چی بگم از این دقت و از این چیدمان خداوند.من همیشه فایلهای سفر نامه رو صبح نگاه میکنم ولی امروز برای اولین بار چون صبح نت نداشتم نتونستم فایل رو دانلود کنم به خاطر همین فایلهای دیگه رو میدیدم و داشتم رو خودم کار میکردم که یهو بهم الهام شد که روی عزت نفست کار کن.و من سریع رفتم یه کانال برا خودم درست کردم با عنوان ایده های الهامی تا هر چی خداوند بهم میگه رو توش بنویسم و ببینم کدومارو میتونم اجرا کنم.در مورد عزت نفس هم نوشتم که دیدن فایلهای دانلودی عزت نفس.

    بعد دم غروب نت گرفتم و اومدم سریع فایل سفرنامه ی روز 77 رو دانلود کنم که با دیدن عکس فایل برق از سرم پرید.آخه چقدرررررررررر دقیق؟ یعنی اگه من امروز صبح نت داشتم و این فایل رو میدیدم اصلا به اهمیتش پی نمیبردم و متوجه نمیشدم که این فایل یه پیغامه که باید رو عزت نفسم کار کنم ولی بعد از اون ایده ی الهامی قشنگ میتونم حس کنم که خدا داره چجوری باهام حرف میزنه.خداااااااااایاااااا شکرتتتتتتتتتتت.

    من برم فایل رو ببینم میام نکات فایل رو بنویسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      صفورا کوشککی گفته:
      مدت عضویت: 1182 روز

      داشتم ادامه ی کامنتم رو مینوشتم که که وسطاش کلا صفحه پرید ساعت رو نگاه کردم دیدم یه ساعت از وقت ویرایش گذشته و تایمم تموم شده.گفتم حتما خیره چون من کلییی نکته تو ذهنم بود که چون میخواستم قبل از تموم شدن تایم ویرایش کامنتمو بنویسم داشتم عجله میکردم که چجوری همه رو تندتند بنویسم ولی خدا به این شکل هدایتم کرد که با آرامش بنویسم و عجله نکنم.

      و اما نکات فایل….

      پاشنه ی آشیل خیلی از ماها اینه که حرف مردم برامون مهمه.(الله اکبر از بزرگی خدا .عزت نفس چندین جنبه داره مثل احساس لیاقت و کمالگرایی و… ولی من امروز مسئله ام در مورد حرف مردم بود اینکه من این کارو انجام میدم بقیه چه فکری در موردم میکنن همین دم غروب بود از خدا خواستم هدایتم کنه .خدایییییی منننن همین الان یادم افتاد)

      باید این پاشنه ی آشیل رو رفع کنیم که خیلی به ما ضربه میزنه.من باید غلبه کنم بر ترس از حرف مردم.

      من باید کارمو بکنم فارغ از اینکه مردم چه فکری در موردم میکنن.

      کار سختی هم هست.

      پاشنه های آشیل هیچ وقت از بین نمیره ولی میتونه هربار بهتر و بهتر بشه.

      همه ی ماها یه سری نقاط ضعف اساسی(پاشنه های آشیل )داریم .وقتی در مورد پاشنه های آشیل حرف میزنیم فکر نکنید اینو یه شبه میشه بر طرف کرد.چیزایی که خیلی بنیادین تو وجود ماست و همیشه در کمینه.ما باید همیشه رو خودمون کار کنیم و فکر نکنیم دیگه خوب شدیم و فراموش کنیم روی خودمون کار کردن رو تا آخر عمرمون.*

      از قول استاد: من تعهد داده بودم که آنچه که باید تغییر بدم تو وجودم رو تغییر بدم.

      من بارها و بارها تو هر شهر و کشوری میرفتم تو جمعیت یه دوربین میزاشتم تنهایی و حرف میزدم برای اینکه ترسهام بریزه.برای اینکه توانایی هام بیشتر شه.و هی بهتر و بهتر شدم و هنوز جا دارم برای بهتر شدن..

      خیلی مهمه که ما بدونیم چه ترسهایی داریم (هر کسی تو حوزه ی کاری خودش) و بریم تو دل ترسهامون به صورت واقعی نه فقط با حرف.*

      ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است.

      تمرین آگهی بازرگانی…

      بنویسید چه نقاط قوتی دارید (ویژگی های مثبت واقعی نه دروغ)برید تو جمع های غریبه بگید استاد من یه تمرینی به من داده که اگه اجازه بدید من تمیرنمو با شما انجام بدم.

      به ظاهر تمرین ساده ایه ولی وقتی میخواید انجامش بدید متوجه میشد که همه ی کارای سخت دنیا رو حاصرید انجام بدید ولی این کارو انجام بدید.

      یه نکته ای که میخوام در مورد این حرف استاد بگم اینه که من جز اون دسته از آدمهایی ام که حاضرم بمیرم ولی این کارو انجام ندم .ولی تا به امروز اینجوری فکر میکردم از امروز به به بعد داریم یه جور دیگه ای فکر میکنم.من تا به امروز سراغ فایلهای دانلودی عزت نفس نرفتم به خاطر اینکه فکر میکردم از پسش بر نمیام.همین پری روز یه فایل از رضای عطار روشن عزیز دیدم که به قدری معجزه وار بود که تا همین الان همینجوری معجزه پشت معجزه.نمیدونید که من چقدررررر تگاهی از این فایل دریافت کردم که چقدرررر از درهایی که شاید چندین ساله به روم بسته است باز شد برام.اونم اون قسمتی بود که ایشون در مورد تیکه تیکه کردن بدهیشون گفتن.اصلا هر چی بگم کم گفتم از این فایل به قدریییی من آگاهی گرفتم به قدری از پری روز داره همینجوری اتفاقات خوب داره پشت سرهم میفته که باور کنید اصلا فرصت نمیکنم بشینم ذوق کنم همینجوری آگاهی پشت آگاهی همینجوری درا داره باز میشه برام.من تا به امروز یه ضعف اساسی داشتم اینکه خدا باید همه ی کارارو برای من بکنه.از روی این باور اشتباه دست به هیچ اقدام عملی نمیزدم.واگر هم کاری میکردم واسه این بود که بگم خدایا ببین من فلان کارو انجام دادم دیگه بقیه اش باتو.

      بقیه اش باتو .ولی این ایده هایی که بهت الهام میشه رو کی قراره انجام بده.افسوس که چندین ساله خدا داره بهم میگه اینکارو بکن اون کارو بکن اون وقت من نشستم یه گوشه میگم خدایا خودت یه کاریش بکن.چقدرررررر من دچار کج فهمی شده بودم.من ایده هایی که بهم الهم میشد رو ایده حساب نمیکردم.مثلا ایده هایی که میگه برو یه کانال درست کن.برو فلا مطلب رو بنویس .برو این سوالو از فلانی بپرس.برو این درخواست رو از فلانی بکن.یعنی کلیییی از این ایده های الهامی انجام نشده تو ذهنم دام فقط به این دلیل که میگفتم حالا من مثلا برم این کار کوچیکو کنم یهو قراره معجزه بشه؟حالا اگه از فلانی درخواست کردم جواب نداد چی.اگه این مطلبو بنویسم خب بعدش چی؟ اگه پست بزارم کلا اینستا قطع بشه چی.اگه اگهی بزارم تو دیوار هیچ مشتری نیاد چی.خدایییییییییی من یعنی خودم که فکرشو میکنم داره مخم سوت میکشه.اینا همش ایده های الهمی بودن اون وقت منه بی خبر از همه جا نشستم همش خدا خدا میکنم که خدایا چرا پس به من هیچ ایده ای الهام نمیشه.منتظر بودم مثلا یه ایده ی خفن بهم الهام بشه .تا من انجامش بدم یهو یه نتیجه ی خیلی بزرگ بگیرم.

      بابا اینهمه استاد میگه به ایده ها عمل کنید منم همش میگفتم بابا بخدا به من هیچ ایده ای الهام نشده وگرنه من انجامش میداد در صورتی که وقتی از پری روز درک کردم معنی ایده رو همینجوری روزی هزار تا ایده میاد تو سرم.باور کنید این صدایی که همش داره بهم میگه این کارو کن اون کارو کن اینقدر آهسته و آرومه که اگه بخوای فیزیکی حساب کنی باید کلی دم و دستگاه داشته باشی که این صدارو بشنوی.ولی امروز هرچی میگفت انجام میدادم اصلا به خدا چیزای خیلیییییی کوچیک بودا ولی معجزه پشت معجزه.من آرایشگرم.امروز مو کوتاه کردم برا مشتری ولی در نهایت نمیدونم چرا اون مدله کج در اومد .بعد یه جوری هم بود که نمیتونستم درستش کنم .مشتری رفت من همینجوری یه کم حالم گرفته شد ولی سعی کردم حسمو خوب کنم.یه حسی بهم گفت برو اون مدلی که کوتاه کردی رو عکساشو تو گوگل ببین.رفتم زدم یهو اون بالا یه نوشته اومد مدل باب نامتقارن زدم روش خداااااااااااااااای من دیدم دقیقا همون مدلیه که من برای مشتری زدم.

      مشتری وقتی اومد یه عکسی رو بهم نشون داد که من مدلای شبیه به اینو قبلا زده بدم ولی این یکی یکم فرق داشت.گفتم خدایا ریش و قیچی دست خودت من بلدش نیستم.یعنی اون مدل مویی که بهم نشون داده بود دقیقا کج بود یه طرفش کوتاه و یه طرفش بلند.ولی من چون کمی استرس داشتم اصلا متوجه نشدم.به خدا گفتم من همون مدلی رو که خودم بلدم رو میزنم دیگه توکل بر خودت.باور کنید من دقیقا مثل دفعه های قبل پیش میرفتم اصلا نمیدونم که چی شد آخرش یه طرفش کوتاه دراومد یه طرفش بلند. وقتی اون عکس رو تو گوگل دیدم برق از سرم پرید دقیقا همون مدلی که من کوتاه کردم و دقیقا همون مدلی بود که مشتری بهم نشون داده بود .ولی من چون استرس داشتم اصلا نتونستم با جزئیات اون عکس رو ببینم.کلا فراموش کردم که گفته بودم خدایا ریش و قیچی دست خودت فکر میکردم کارم خراب شده و ناراحت بودم.ولی خدایااااا واقعا چی بگم هنوزممم تو شوکم.

      یا مثلا سشوارمون از کیِ سوخته میخوام ببرم درستش کنم بخاطر اینکه پول نداشتم نمیبردم.از پری روز که همینجوری دارم به الهاماتم عمل میکنم دیروز بهم گفته شد برو سشوارو بده درست کنن.با اینکه کلی نجوا بود که حالا که پول نیست بزار برای بعد با توکل بر خدا بردم دادم.گفت اگه از موتورش باشه 350 الی 400 هزینه اش میشه.منم گذاشتم اومدم.امروز باخودم فکر میکردم که پول سشوارو چیکار کنم.دم غروب که از سالن داشتم میومدم خونه یه حسی بهم گفت برو سراغ سشوار.دوبار نجواها اومد که تو که پول نداری میخوای بری چی؟ اصلا اون آقاهه گفت نگاش بندازم خودم زنگ میزنم بهتون وقتی زنگ نزده حتما درستش نکرده ولی گفتم حسم گفته پس میرم.حالا میپرسم ببینم حداقل هزینه اش چقدر میشه تا ببینم کی پولش جور میشه.وقتی رفتم دیدم سشوارو درست کرده بود بعد گفت که از موتورش نبوده و از پروانه اش بوده هزینه اش شده 50 تومن.منم گفتم باشه من فقط سر مسیرم بود اومدم بپرسم(درصورتی که س مسیرم نبود) گفتم فردا میام پولشو میارم سشوارو میبرم آقاهه گفت ببر بعدا پولشو میاری.گفتم نه فردا میام میبرم.گفتش نه ببر.یعنی 10 بار خدا شاهده تو مغازه گفت ببر بعدا میای پولشو حساب میکنی گفتم نه نمیبرم اینجوری خودم خیالم راحته اصلا باوررررررممم نمیشه از مغازه اومدم بیرون آقاهه اومد دنبالم با اصرار سشوارو داد گفت ببر

      خدای من این مدلیشو دیگه ندیده بودم.(منم که از یه طرف تو شوکم از یه طرف ذوق میکنم از یه طرف میگم بابا لامصب یه پلاستیک میدادی حداقل اینو چجوری ببرم کیفمم کوچیک بود سشوار توش جا نمیشد خلاصه سشوار به دست از اونجا تا خونه اومدم)

      اصلا اینقدر همینجوری پشت سر هم درا داره باز میشه در مورد کارم و خیلی چیزای دیگه که دستم کم آورده از نوشتنش.

      بخدا داشتم اصلا در مورد یه چیزای دیگه مینوشتم نمیدونم چجوری رسیدم به اینجا داشتم میگفتم از فایل رضای عطار روشن عزیز کلی اگاهی گرفتم و کلی درا باز شد و فهمیدم که منم بدهی هایی دارم که باید تیکه تیکه اش کنم تا قابل انجام باشه.وقتی اولین قدم رو برداشتم برای پرداخت اولین قسط بدهی (که نمیگم چی بود) ولی دوباره درا باز شد که ت باید هدفهایی هم که داری همینجوری تیکه تیکه کنی ببینی با شرایطی که همین الان داری چه کارایی رو میتونی بکنی برای قدم اول.*یه نکته خیلی مهم هم که کشفش کردم امروز این بود که من فکر میکردم منظور از ایده ی الهامی ایده ایه که بزرگه و حتی اگه تواناییش رو نداری وحست در موردش بده باااااید انجامش بدی و نتیجه بگیری چون بهت گفته شده.و تو تحت هر شرایطی با هر سختی و بدبختی که شده باید انجامش بدی تا روی ذهنتو کم کنی بگی من تونستم.به خاطر همین هر وقت استاد حرف از عمل میزد خودمو عاجز میدونستم .میگفتم منکه از پسش برنمیام خدایا خودت انجامش بده.و از روی همین باور مخرب که خدا همه ی کارارو برای من میکنه به هیچ ایده ای که بهم الهام میشد عمل نمیکردم چون اصلا فکرشم نمیکردم اینا همون ایده هایی ان که استاد ازش حرف میزنه. فکر میکردم منظور از ایده یه چیز خفن و دور از ذهنه.ولی فهمیدم که ایده ی خوب و درست ایده ایه که خیلی خیلی آسونه .با همین شرایط الانت قابل انجامه.و سوم اینکه حست نسبت به انجامش خوبه.یعنی من یاد گرفتم این سه تا فیلترو بزارم برای رصد کردن ایده ها.

      و در مورد آگهی پیام بازرگانی که استاد گفتن از همین حالا میگم استاد من راهشو یاد گرفتم به قول رضای عطار روشن عزیز تیکه تیکه اش میکنم.حالا دیگه از انجامش نمیترسم‌.چون قرار نیست همین الان بیام آگهی بازرگانی رو اجرا کنم.قدم به قدم بهش میرسم.

      باید از خودم سوال کنم ببینم الان چه کارایی رو در توانم هست که انجام بدم که یه قدم در جهت افزایش عزت نفسم بردارم با همین شرایط و توانایی که که الان دارم و آسونه و حسم بهش خوبه.ولی یه کوچولو ترسم دارم.میرم تو دل همین یه کوچولو ترس.بعد کم کم به اونجام تمرین پیام بازرگانی هم میرسم.انشاءالله

      حالا ادامه ی نکات فایل

      اگه میخوای از این مرحله (ترس از حرف مردم) بگذری تمرین آگهی بازرگانی رو باید بارها و بارها انجام بدی تا توش حرفه ای بشی.

      این کاری نیست که همه بتونن انجام بدن.اگه میخوای متفاوت نتیجه بگیری باید متفاوت از بقیه عمل کنی.

      بریم تو دل ترسهامون .تا شخصیتمون تغییر نکنه نتایجمون عوض نمیشه.

      عزت نفس پایه ی تمام موفقیت ها و خوشبختی هاست.

      نکته بعدی شروع کردن با امکانات محدود

      این موردیه که من خیلی توش ایراد دارم ولی تو این دوسه روزه به یه سری نتایجی رسیدم که دارم با همین امکانات و توانایی هایی که دارم عمل میکنم.

      چقدر کمن آدمایی که با آنچه از امکانات در اختیار دارن کارو شروع میکنن

      اون آدمایی که تو زندگیشون به جایی رسیدن از همون جایی که بودن از همون چیزی که داشتن از صفر کارو شروع کردن و هی پیشرفت کردن

      جهان وقتی تعهد شمارو ببینه وقتی اون حد از اشتیاق شمارو ببینه خداوند درهای بیشتری رو برای شما باز میکنه برای اینکه حرکت کنید و نتیجه بگیرید.

      از هرجایی که هستید با هر امکاناتی که دارید با تمام قدرت با تمام اشتیاق با تمام عشق کارو شروع کنید و قدم بردارید(انگار استاد این تیکه رو مختص به من گفت اینقدر اشتیاق گرفتم)

      جهام تعهد شمارو ببینه درهای جدیدی رو به روی شما باز میکنه.*

      در پناه الله یکتا انشاءالله همگی از همین الانمون با توانی های الانمون با همین امکاناتمون قدم برداریم و پیش به سوی موفقیت

      ساعت 19 و 41 شروع کردم به نوشتن نان استاپ الان ساعت 21و 25 دقیقه است

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سارا شکری امیدوار گفته:
        مدت عضویت: 854 روز

        سلام به صفورای عزیزم

        خداوند رو هزاران بار سپاسگزارم که بندگانی خلق کرده که اینچنین زیبا بلدن بنویسن از تجربیات روزمره شون و روند اگاهی و تکاملشون از قوانین زندگی

        صفورای عزیزم تحسینت میکنم که انقدر زیبا و موشکافانه از درکت از قوانین برامون نوشتی

        بسیار لذت بردم مخصوصاً اونجایی که نوشته بودی

        من قبلا فکر میکردم ایده های الهامی حتما یه چیز عجیب و غریب و خفتی هستش که انجام دادنشم خیلی سخته و اگه انجامش بدم،حالا به هر قیمتی، و جون کندنی، زندگیمو کن فیکون میکنه

        و از اون جایی که من توانایی انجام شون رو در خودم نمیدیم، همشو واگذار میکردم به خدا مبگفتم خدایا از من که بر نمیاد تو خودت یه کاری بکن دیگه

        درحالی که دچار یه کج فهمی شده بودم

        ایده های الهامی اصلا یه چیز عجیب و غریب و خفنی نیست که با انجامش ما صد پله بریم بالا

        برعکس ایده های الهامی همین چیزهایی کوچک و پیش پاافتاده ای هم میتونن باشن که عمل بهشون کوچیک کوچیک ما رو در مدارهای بالاتر، یه پله یه پله میبره بالا

        اصلا ویژگیهای اصلی تمام ایده های الهامی اینه که

        1- برای انجام دادنشون پوستمون کنده نشه (برعکس خیلی راحت و اسونه انجامشون)

        2_ با شرایط و امکانات همین الانمون قابل انجامه

        3_ احساس مون نسبت به انحامش مثبته و حس خوبی بهمون میده انجام دادنش

        سپاسگزارم دوست خوب ارزشمندم

        به خاطر این کامنت ارزشمندت که حامل پیامهای ارزشمندی برایم بود

        در رابطه با تیکه تیکه انحام دادن کارها

        من تجربه ی خودمو مینویسم که چقدر کارامده این روش

        مثلا وقتی من خیاطی میکنم

        برای مثال مانتو میدوزم، یه روز الگو شو میکشم، فرداش پارچه رو برش میدم، روز بعدش میدوزم یه مقداریش رو و روز بعدش استیناشو وصل میکنم، خلاصه هر روز یه کاریش رو انجام میدم و در نهایت لباسی خیلی شیک و زیبا میدوزم

        یا مثلا وقتی ظرف یا لباس میشورم به محض اینکه احساس کردم پاهام خسته شد یا کمرم احساس ناراحتی کرد، میزارم اون کارمو، میرم با بچم بازی میکنم یا گوشی یا هر چی، بعد یه مدت مابقیشو انجام میدم و در اخر تموم کارمو به نحوه احسنت به اتمام میرسونم

        برات بهترین ها رو از رب قدرتمند کل جهانیان ارزو میکنم دوست خوبم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
        • -
          صفورا کوشککی گفته:
          مدت عضویت: 1182 روز

          سلام سارای عزیزم…ممنونم که برام کامنت گذاشتی و باعث شدی به کامنت یه سال پیشم برگردم و به یاد بیارم چه وضعیتی داشتم…از همون تجربه به بعد بود که من معنای واقعی الهامات رو فهمیدم و کم کم درک کردم که خدا داره با من حرف میزنه ..چون تا قبلش اصلا درک نمیکردم وقتی بچه ها میگفتن خدا بهم گفت…خدا بهم الهام کرد..خدا هدایتم کرد…خیلی برام حالت شعار گونه داشت این حرفا ..چون خیلی احساس گناه داشتم قبلا فکر میکردم خیلی زمان میبره تا من با خدا بتونم ارتباط برقرار کنم…همیشه با خودم میگفتم خب منم اگر چند سال رو خودم کار کنم و تغییر کنم خدا میبینه که منم تغییر کردم و باهام حرف میزنه و دقیقا همونطور که گفتی من فکر میکردم ایده ی الهامی یه چیزیه که باید پوستت کنده شه تا بهش عمل کنی و باید خیلی قوی باشی و خیلی آدم خارق العاده ای باشی که بتونی به ایده های الهامی عمل کنی…همیشه هم فکر میکردم خب منکه میدونم از پسش بر نمیام پس خدا هم دوسم نداره…به همین دلیل رابطه ام با خدا خیلی کمرنگ و بی روح بود.اصلا یه درصد هم فکرشو نمیکردم که منم میتونم با همینی که الان هستم با خدا حرف بزنم و اونم جوابمو بده…ولی الان این موضوع اینقدر بدیهی شده تو زندگیم که من از کوچکترین تصمیمات روزانه ام تا بزرگترین تصمیمات زندگیم فقط با خدا مشورت میکنم و اونم همیشه جواب منو میده….پارسال وقتی این کامنت رو گذاشتم درامدم صفر بود همونطور که نوشته بودم 50 هزارتومن پول تعمیر سشوار رو نداشتم بدم ولی با هدایت های الله امسال درامد بالای 50 میلیون تومن رو هم تجربه کردم و کلی موفقیت و پیشرفت داشتم هم تو کارم هم تو زندگیم…وقتی کامنت خودمو خوندم خیلی برام جالب بود که کلا اون شرایط دیگه یادم رفته …خداوند رو بی نهایت سپاسگذارم که هر لحظه منو هدایت میکنه…

          برات آرزوی بهترینها رو دارم سارای قشنگم….ایشالا که تو رشته مورد علاقه ات جزو بهترین ها باشی و بدرخشی عزیزم.

          لایق بهترینهایی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    صالح گفته:
    مدت عضویت: 1246 روز

    سلام استاد عزیز

    کامنت یکی از اعضا سایت رو خوندم نوشته بود من هر ماه روی یک باورم تمرکزی کار میکنم .

    اینطوری خیلی توی تغییر اون باور پیشرفت میکنم

    علاوه بر اون در یک سال 12 باور خوب میسازم

    خیلی لذت بردم ازین تمرین و این کامنت درواقع هدایت الله برای من بود

    از خدا خاستم درامدم رو در یک سال 10 برابر کنم و چند روزی مدام ازش درخواست هدایت میکردم و میگفتم خدایا با همین شرایط فعلی و حتی کار کمتر چطور میتونم درامدم رو افزایش بدم

    چون متوجه شدم من نمیتونم 10 برابر بیشتر از الان از جسمم کار بکشم

    اصلا اونقدر زمان ندارم در 24 ساعت و جسمم هم کشش نداره

    پس به این نتیجه رسیدم که باید از اهرم استفاده کنم و الکی زور نزنم

    چند روزی تو همین حال و هواها بودم و منتظر هدایت الله بودم

    که به اون کامنت برخوردم

    و دیدم راس میگه

    خودشه

    من باید سهمم که باور سازیه

    رو انجام بدم تا خدا و جهان سهمش رو انجام بده

    خدا و جهان تنها با یک زبان حرف میزنن و اون زبان نه عربیه نه فارسی و نه اینگلیسی و نه …

    جهان تنها و تنها زبان ارتعاش رو میفهمه و به اون پاسخ میده

    من اگه میگم میخوام اما باور ندارم

    اما احساس لیاقت نمیکنم اما ایمان ندارم که بهم داده میشه پس درواقع من دارم با زبان جهان به جهان اعلام میکنم که من نمیخوام و تعجب میکنم که ای بابا چرا من هر روز درخواست میدم اما اجابت نمیشه

    من 10 برابر مشتری بیشتر میخوام برای اینکار

    نیاز دارم به باورش

    نیاز دارم به احساس لیاقتش

    و شروع کردم از دوروز پیش

    روی عزت نفس

    باور ارزش مندی

    باور احساس لیاقت

    باور خود باوری

    باور دوس داشتن خود

    و اعتماد به نفسم کار کنم

    چون هرچی جلو تر میرم

    بیشتر به حرف شما پی میبرم که همه چیز عزت نفسه

    و من فکر میکردم تو این قضیه مشکل چندانی ندارم

    اما وقتی همین یکی دوروز مشغول کار کردن روی عزت نفس شدم

    و تمرکز گذاشتم روش تازه فهمیدم

    که چقدر مهمه

    و چقدر من برای دریافت نعمت ها

    الهامات

    ثروت ها

    سلامتی ها

    روابط

    و همه چیز

    چقدر به عزت نفس احتیاح دارم

    و خدارو شکر در هر لحظه در های بیشتری از اگاهی و نعمت داره برام باز میشه

    شما گفتین وقتی روی باور هات کار میکنی نتیجه انقدر سریع میاد که اصلا فرصت نمیکنی از خودت بپرسی ایا کار کردن روی باور جواب میده یا نه؟

    و من دیدم درسته من روی باور هام کار نمیکردم من داشتم با جسمم کار میکردم

    و فایل گوش میدادم

    و هی میدو ییدم

    و تلاش میکردم

    و بالا پایین میرفتم

    و فکر میکردم به شدت عمل گرا هستم

    اما عمل درواقع باید روی عزت نفس انجام بشه نه روی فیزیک

    ایلان ماسک جف بزوس یا هر کار افرین بزرگی اگه میخواستن خودشون تک تنها با نیروی جسمانی شرکت شون رو گسترش بدن چقدر موفق میشدن؟

    اونها از عزت نفس و باور به توانمندیشون شروع کردن

    و یه جماعتی امروز برای اونا کار میکنن حتی کسانی که ازونا خرید میکنن در واقع دارن بهشون خدمت میکنن

    بزرگترین پاشنه اشیل من کمبود عزت نفس و خود باوریه

    من باور ندارم روح خدا درمنه

    اگه واقعا باور داشتم ایا در جایگاه فعلی بودم؟

    من با داشتن تکه از خدا در درون خودم میتونم کوه هارو جابجا کنم

    اما چرا تا بحال کاری نکردم؟

    ایا روح خدا در من نیست؟

    ایا دسترسی ندارم به منبع بینهایت پاسخ ها؟

    ایا فرقی بین من و موسی هست برای هم صحبتی با خداوند؟

    خیر

    من فقط باور ندارم

    و دارم روی خودم کار میکنم تا خودم رو و بزرگی خودم رو باور کنم

    استاد واقعا ازت ممنونم

    به من فهموندی من لایق زندگی در بهشتم

    و این خاسته رو در درونم زنده کردی

    و از خدای مهربونم ممنونم که هربار هدایتم کرد

    و باز من گمراهی در پیش گرفتم

    اما اون‌مایوس نشد و باز هدایتم کرد

    اینبار دیگه رو سفید میشم

    قول میدم

    .

    .

    .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      فاطمه گندمکار گفته:
      مدت عضویت: 1870 روز

      سلام دوست خوبمم.

      به به چه کامنتی من چقددر لذت بردم.

      منم میتونم بگم تقریبا در شرایط شما هستم و خواسته درامد چند برابری رو دارم و برای تحققش باید روی باورام کار کنم.

      ممنونم که کامنت اون دوستمون و بازگو کردین. وااقعا خیلی عالیه که یک ماه و بذاری رو یه باور کار کنی. اینجوری باورت خییلی خفن قوی تر میشه. چقدر میتونی عمل کنی چقد این باور در وجودت نهادینه میشه.

      باید فکر کنم و برای این ماه حتما یه باور قدرتمند کننده ای رو کار کنم.

      ممنونم و میدونم که هردو میتونیم بترکونیم و چند ماه دیگه بیایم از نتایج خفن مالیمون توی سایت بگیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      گزارش نقض قوانین سایت
  7. -
    حسین باقری گفته:
    مدت عضویت: 2945 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیزم

    اولین تعهدی که میتونم به خودم بدم اینه که ما وقتی به کلام به کسی میگیم استاد پس باید در عمل هم نشون بدیم که ما هم واقعا شاگرد هستیم و عمل میکنیم به چیزهایی که استادمون میگه

    تعهد بعدی که به خودم دادم اینه که بنویسم اره فقط بنویسم

    در مورد نکات فایل های که استاد میگه بنویسم ،در مورد زیبایی هایی که داخل فایل ها میبینم بنویسم ،تحسین کنم زیبایی هارو تحسین کنم ثروت رو سلامتی رو تحسین کنم و اینکار رو اینقدر تکرار کنم که بخشی از وجودم بشه

    نه اینکه فقظ به صورت گذری نگاه کنم و زبونی بگم چه حرف هایی قشنگی و فکر کنم اره دیگه الان من کلی باورهای قدرتمند کننده ساختم تموم شد و رفت و انتظار نتیجه های متفاوت و بزرگ داشته باشم،

    خیلی به نظر راحت میاد ولی کاری هست که من بعد از نزدیک پنج سال عضو سایت بودن نتونستم انجامش بدم

    و الان تعهد دادم که حداقل برای سه ماه سعی خودم رو بکنم و نکته برداری کنم و بنویسم و ورودی های ذهنم رو کنترل کنم ،و نتیجه اش رو با الان مقایسه کنم که اگر دیدم شرایطم تغییر کرد ، تا آخر عمرم اینکارو ادامه بدم،

    اولین بهانه واسه انجام ندادن اینکار این بود که به خودم میگفتم چیز خاصی نداره این فایل که بنویسم ولی وقتی نوشتم دیدم دو صفحه فقط نکته نوشتم که هر نکته خودش دوصفحه راحت میشه در موردش نوشت ،استاد واقعا سپاسگزارم بخاطر فایل های گرانبهایی که میذارید،

    اگر میخواهیم متفاوت ازبقیه نتیجه بگیریم (کسانی که نتیجه بزرگی تو زندگیشون نگرفتند) باید متفاوت از بقیه عمل کنیم ،

    در واقع مثل کسایی که هیچ نتیجه ای تو زندگیشون نگرفتن رفتار میکنم و انتظار نتیجه های بزرگی تو زندگیمون داریم

    1-بریم داخل ترس هامون فارغ حرف مردم

    2- فقط شروع کنیم فارغ از شرایط محیطی ،خانوادگی ،زمانی و مالی

    استاد سپاسگزام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    صدیقه شریعتی گفته:
    مدت عضویت: 1969 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

    سلام به دوستان خوبم .

    ساختن عزت نفس در عمل .

    استاد میدونین نگران حرف مردم نبودن اصلا یه پاشنه آشیل برای تمام ادمهاست ولی یه جاهایی کمتر و یه جاهایی بیشتر

    ولی فکر میکنم توی ایران خیلی زیاده

    کلا هرچقدر آدمها مذهبی تر هستن یا فکر میکنن مذهبی هستند اتفاقا دیگران رو بیشتر توی ذهنشون قضاوت میکنند و به همون میزان هم نگرانن که نکنه کاری بکنم که پشت سر من هم از این حرفا زده بشه .

    نمیخوام هیچکس رو مثال بزنم مثال فقط از خودم میزنم

    من قبلاً یک زن چادری بودم که نماز می‌خواند روزه می‌گرفت یک تار موشو نمی‌ذاشت کسی ببینه وووو

    که دیگه تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

    اول اینو بگم که من فرسنگ‌ها فاصله گرفتم از اون شخصیت خودم .

    و بعد اینو بگم که من هر چی بیشتر نماز می‌خوندم بیشتر آدمهای بی نماز رو قضاوت میکردم

    هر چی بیشتر مواظب بودم تارهای موی منو کسی نبینه بیشتر بد حجابها (البته از نگاه اون زمانم )رو قضاوت میکردم .

    هر چقدر بیشتر روزه می‌گرفتم بیشتر آدمهایی رو که در ملا عام روزه میخوردن آه و نفرین میکردم یعنی می‌خوام بگم استاد کسی که دیگران رو قضاوت می‌کنه اتفاقا از ترس حرف مردم برای خودش از زندگیش لذت که نمیبره هیچ تازه یه زندان با دستهای خودش برای خودش میسازه

    که مبادا اگر این رفتار رو از خودم بروز بدم فلان حرفها پشت سرم باشه و من مصداق دقیق این آدم بودم .

    ولی هر چقدر به قوانین جهان بیشتر آشنا شدم کمتر دیگران رو قضاوت کردم و دنیام بزرگتر شد

    چون من یاد گرفته بودم هرکسی می‌تونه هرجوری که بخواد زندگی کنه و من هم میتونم اونجوری که دوست دارم لباس بپوشم بدون اینکه نگران نظر دیگران باشم

    من هم میتونم اونجوری که دوست دارم حرف بزنم بدون اینکه نگران حرفهای دیگران باشم

    من هم میتونم دوچرخه سواری کنم هر قسمتی از شهر بدون اینکه نگران نظر دیگران باشم .

    آره استاد جان من خیلی زیاد از اون آدم قبلی فاصله گرفتم و این شخصیت جدیدم رو خیلی بیشتر دوست دارم .

    اون شخصیت قبلی من هیچکس رو دوست نداشت حتی بچه هاشو

    چون حتی اونا هم باید جوری رفتار میکردن که بقیه براشون حرف نزنن برای همین همیشه با بچه هام جنگ و دعوا داشتم که چجوری لباس بپوشن ولی الان خیلی باهاشون دوستم و هر لباسی که دوست دارن میپوشن و هر روز رابطم باهاشون بهتر میشه

    اون شخصیت قبلیم یک انسان ریاکار متظاهر بود که حتی نمازی رو که میخوند که باید تو رو به خدا وصل کنه جلوی بقیه یه جوری آروم میخوند که بیشتر از نیم ساعت طول می‌کشید ولی هیچ چیزی نمی‌فهمید ولی الان هر وقتی از روز بخوام به خدا وصل میشم و باهاش حرف میزنم نه با گفتار عربی بازبون خودم .

    استاد من یکی از کارایی که کردم و حتی یک درصد هم نگران حرف مردم نبودم دوچرخه سواری بود .

    استاد من اینقدر عاشق این کار بودم که توی یک نصف روز کنترل چرخ دستم اومد و بعد هم شروع کردم به دوچرخه سواری .

    اونم تو منطقه ای که اکثر مردم چادرشون در نمیاد و من یک هنجار شکن واقعی بودم .

    یادمه اون موقع با عیدی هامون یه دوچرخه 26خریدیم و با دخترام می‌رفتیم دوچرخه سواری .

    بعد دختر برادرم هم اومد و هر روز صبح دونفری می‌رفتیم از یک منطقه شلوغ شهر رد می‌شدیم و می‌رفتیم یک پارک که کم از بهشت نداشت ولی نه از نگاه بقیه ترسیدیم و نه حتی از شلوغی و ترافیک اون منطقه .

    بعد اینقدر من با عشق و با ذوق فراوان از دوچرخه سواریهام تعریف کردم که خواهرم و زن داداشم هم رفتن دوچرخه خریدن و ما شدیم یه اکیپ دوچرخه سواری

    استاد اصلا نگم از لذتی که می‌بردیم

    نگم از حال خوبمون

    نگم از جاهایی که رفتیم و لذت بردیم و کلی اعتماد به نفس ساختیم که آره ما تونستیم اینهمه راه تو ترافیک و شلوغی دوچرخه سواری کنیم

    وای استاد چقدر همه این تجربه ها رو مدیون فایلهای عالی شما هستم .

    استاد اینم بگم که جهان وقتی تعهد مارو دید برای رشد چقدر بهمون کمک کرد .

    هیچ مردی مزاحم ما نشد .

    هیچ پلیسی جلوی مارو نگرفت تو شرایطی که اصلا قانون اومده بود که تو شهر مشهد هر دوچرخه سوار خانومی ببینن می‌گیرند

    هیچکسی به خودش اجازه نداد که حرفی به ما بزنه و اتفاقا چیز جالبی که بود این که خیلی از آقایون حتی تشویق مون هم میکردن و باز ما کلی کیف میکردیم

    و بعد از همه این اتفاقات خوب پدرم هم رفت و یه دوچرخه برای خودش خرید و شروع کرد به دوچرخه سواری و چقدر حال روحیش خوب شد

    استاد نمیدونم می‌دونی با من و زندگیم چیکار کردی یانه

    ولی من اصلا اون آدم قبلی نیستم و هر روز در حال ساخت یک ورژن جدید از خودم هستم

    امیدوارم یه روزی بیام و از رشد مالیم هم همینطور با عشششق براتون تعریف کنم و بگم که من یه شاگرد خوب بودم براتون و به همه درسهاتون عمل کردم بدون چون و چرا

    امممما اصلا نمیتونم بگم که دیگه حرف مردم مهم نیست چون من فقط تو چند مورد خودم رو بهبود دادم و هنوز تو خیلی موارد دیگه جا دارم که کار کنم و فکر میکنم که این آگهی بازرگانی می‌تونه خیلی بیشتر رشد بده منو و باید این برنامه رو توی لیست کارهام قرار بدم و می‌دونم که چقدر بزرگتر میشم البته نه با یکبار و دوبار

    باید اینقدر انجامش بدم که برام راحت بشه .

    استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم از شما و از خانم شایسته که با ضبط این فایلهای عالی که واقعا رایگان نیست چقدر انسانهای کاملتری ساختین و چقدر حال آدمها با خودشون بهتر شده .

    ممنونم ازتون .

    خدایا شکرت که یک روز دیگه تونستم به تعهدم عمل کنم و کامنتم رو بنویسم .

    خدایا من به هر خیری از جانب تو فقیرم هدایتم کن الله مهربانم ️️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      شهلاحیدری گفته:
      مدت عضویت: 1256 روز

      سلام به دوست نازنینم

      ای جانم،کامنت شما رو خوندم،چقدر ساده وصادقاته نوشته بودین،تبریک میگم بهتون به خاطراین جسارت، به خاطر این ایمان وافعی،به خاطر این توکل واقعی،به خاطر این نماز واقعی،به خاطر این شجاعت واقعی و.‌..

      خیلی لذت بردم،وخیلی خوشحالم وخدارو سپاسگزارم، که روز به با خوندن کامنتها،به این مسئله پی میبرم، که چقدر ما انسانها از جمله خودم،داریم تکامل رو آرام آرام طی میکنیم، وبا همون ایمان واقعی که پایه واساس سعادت وخوشبختی،بقیه راه رو باقدرت وتوکل به خودش،طی میکنیم…

      خیلی دوستون دارم

      در پناه الله یکتا باشید،دوست نابم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    زینب اسماعیلی گفته:
    مدت عضویت: 1763 روز

    🔍هفتاد و هفتمین برگ از سفرنامه من

    به نام یگانه هستی بخش وجود؛

    عزت نفس ریشه‌ای ترین پاشنه آشیل هر فرد

    باورم نمیشه حتی برای نوشتن این دیدگاه هم انقدر مقاومت دارم! نمیدونم از چی بنویسم، از کجا شروع کنم ازبس پاشنه آشیل قوی هست که من دارم. وقتی میگم قوی یعنی واقعا به معنی کلمه قوی و فلج‌کننده! خیلی جالبه که من تا چندسال پیش فکر میکردم واو چه اعتماد به نفس بالایی دارم و مشکلی ندارم در این باره.. ولی اون زمان دقیقا زمانی بود که من طبق خواسته‌های دیگران زندگی می‌کردم بخاطر همین انقدر حس اعتماد به نفس کاذب داشتم که خب راضی هستن همه (خانواده) از من و تمام. اما وقتی به خودم نگاه کردم می‌دیدم یک چیزی درون من درست نیست، من آرامش قبلا رو ندارم، لذت نمی‌برم و فعالیت هایی که قلبا دوست دارم انجام بدم رو دیگه انجام نمیدم! چه اتفاقی برای من افتاده بود؟ وقتی با خودم تنها میشدم، می‌فهمیدم از خودم اصلا راضی نیستم. برخلاف تمام کارهایی که خانوادم از من می‌خواستند انجام بدم و من انصافا به عالی ترین شکل انجام می‌دادم و تحسین می‌شدم، انگار یچیزی بیشتر درونم می‌شکست! صداش رو می‌شنیدم.. من خودم روحم رو به بند کشیدم با محدودیت ها و قدرت دادن به دیگران و نظرات و افکارشون. فکر می‌کردم این احترام هست به دیگران اما چون زیاده‌روی می‌کردم، لذت تجربه کردن زندگی به سبک شخصی خودم رو تا حدودی گرفتم از خودم. اما خیلی خوشحال و سپاسگزارم که با روبرو شدنم با بزرگترین چالش و تضادی که از لحاظ روحی تجربه کردم، به این بهشت هدایت شدم تا تغییر کنم، چون تصمیم گرفتم که دوباره آزاد بشم از بندها، به خودم و علایقم نزدیک بشم، دوباره در صلح قرار بگیرم با خودم، به خدای خودم متصل بشم و بهش اعتماد کنم، به سبکی که روحم و دورن خودم میخواد زندگی کنم و ارزش وجودم رو درک کنم. خیلی قدم ها تکاملی طی شدند و از زمانی که به وضوح برام آشکار شد که چقدررر عزت نفس من کم هست پس باید روش کار کنم و تا جایی که ‌تونستم حرکت کردم برای بهتر کردنش و حداقل ایستا نبودن و بدتر نکردنش.

    شروع کردم به چالش گذاشتن برای خودم.. عصرها می‌رفتم بیرون، از عمد با غریبه ها حرف میزدم. شاید مقصدهامو می‌دونستم اما از عمد بارهم می‌پرسیدم از بقیه، حتی میشد گاهی خودم رو گم میکردم داخل یک منطقه‌ای که تا حالا نرفته بودم برای اینکه نشون بدم که خداوند هدایتم میکنه. خیلی اوقات واقعا هدایتی میومدم بیرون و راهم رو پیدا می‌کردم و بقیه زمان ها خدای درونم میگفت بپرس از این همه دستی که برات مهیا هستند و خوشحال میشن کمکت کنند. خیلی اعتماد به نفسم بالا می‌رفت وقتی با مردمی که نمی‌شناختم حرف میزدم و اونها هم درکمال خوش خلقی و روح الهی و زیباشون کمکم می‌کردن. وقتی ترسم از مردم داخل خیابون به نسبت ریخت، دنبال چالش بعدی بودم فقط یه پله بالاتر از این.. تا اینکه مادرم برای یک مجلس، به یک شال مجلسی زیبا و خاص نیاز داشت و به من سپرد که برم داخل شهر و پاساژ ها و مغازه ها رو ببینم. خب این یک چالش جدید بود که بدون پول، برم داخل مغازه و پاساژ اونم با اعتماد به نفس طوری که حسی به فروشنده القا می‌کرد که این مشتری خریداره و همه روسری و شال ها رو زیر و رو می‌کردند و آخرش من می‌گفتم خیلی ممنون ولی هیچکدوم پسند نکردم یا اگر خوشم می‌اومد از یکی دوتاش فقط عکس بگیرم و بعد برم.. چون خریدار اصلی مادرم بود و من کلا هدفم پا گذاشتن روی ترس‌ها بود. من نظاره‌گر تنوع و زیبایی شال ها بودم و با بیرون اومدن از هر بوتیک حساابی درونم زیر و رو میشد! با تک تک سلولام احساس می‌کردم که دارم رها تر میشم و بزرگ تر میشم.

    قدم ها همینطوری تکاملی تر می‌شدن تا اینکه یکی از ترس‌های دیگم رو به تازگی روش پا گذاشتم😍 اینکه من تنهایی رو خیلی دوست دارم و لذت می‌برم و استفاده مفید میکنم ازش و مقدس میدونمش اما وقتی میرم بیرون دوست ندارم تنها باشم، برای کافی شاپ رفتن یا رستوران و.. دوست دارم یک نفر دیگه هم با من باشه(بخاطر ترس از حرف مردم). ولی دقیقا روز عید شکرگزاری این خواسته در من بود که برم و این روز رو با خودم جشن بگیرم، کیک و اسموتی بخورم و داخل کافه کتاب لذت ببرم از فضای زیباش.. خب می‌ترسیدم که الان بقیه چی فکر میکنن من یه میز متوسط فقط برای خودم رزرو کردم که فقط بیام تنها بشینم؟ ولی من مصمم رفتم و با اینکه خیلیی شلوغ بود و واقعا استرس گرفتم ولی رفتم و جشنمم گرفتم، خاطره قشنگمم نوشتم و برای خودم هدیه خریدم و لذت بردم از روز شکرگزاری🤗 اما ماجرای جالبی هم در راستای قانون ازلی احساس خوب=اتفاقات خوب رخ داد اینکه من تمام مسیر رو چه رفت و چه برگشت رو پیاده‌روی کردم تا از زیبایی ها لذت ببرم و زمانی که داشتم به سمت کافه می‌رفتم دقیقا همزمان شده بود با لحظه غروب باشکوه خورشید و از جایی که من معمولا غروب رو از پشت بوم تماشا میکنم که یک فضایی هست مشرف به کلل طبیعت اشراف و دیدن غروب از این ویو واقعا آدم رو احساساتی میکنه. طی مسیر خیلی دوست داشتم که جایی باشه و برم از بالا غروب رو نگاه کنم، و اتفاقا من داشتم از کنار یک زیرگذر می‌گذشتم و گفتم عههه! عههه! این پله که.. و گفتم جان جان بریم بالا و لذت ببریم. (چقدر خوبه که کنار هر جاده‌ای هم برای پیاده روی مردم فضا گذاشتن و هم ماشین ها) انقدر خوشحال بودم و اصلا رو ابرا پرواز می‌کردم که بلند بلند آهنگ می‌خوندم و همینطور که می‌رفتم بالا، همینکه غروب رو دیدم اصلا حواسم نبود آقا کسی می‌شنوه، می‌بینه یا چی.. همونجا چندبار جیییغ زدم خدایا شکرتتتت😂 اصلا انقدررر دلم باز شد، از حسش نگم فقط باید تجربه کنید.

    انگار سبک میشید.. آره، خلاصه که اون بالا فقط کیف کردم. اتفاقا برگشتن هم که هوا تاریک شده بود، خیلی دلم می‌خواست از یک راه جدید برم خونه نه راه هایی که می‌شناختم و احساس راحتی می‌کردم! باورتون میشه همون لحظه، اون قسمت از سریال زندگی در بهشت داخل ذهنم پلی شد که از پرادایس برای خرید رفتیم به ایالت آلاباما درصورتی که نزدیک پرادایس هم فروشگاه بود اما استاد گفت ما می‌خوایم از یک مسیر جدید بریم و زیبایی های جدید ببینیم و تجربه کنیم… خلاصه که ذهن ترس‌هاش رو ریخت وسط که نه شبه تاریکه، هوا سرده، معلوم نیست چی داخل مسیر جدید خوابیده بیا یه امشبُ بگذر و زودتر برو از همون راه همیشگی. ولی من گفتم آقا اینا همش بهانه‌ست! به مقصد که قطعا میرسم، الان مسیر فقط مهمه؛ که من لذت ببرم و از یک مسیر ناشناخته برم، روی یکی از ترس‌هامم پا گذاشته باشم. تو همین فکرا بودم که چطور یه مسیر جدید پیدا کنم که چشمم خورد به پل!! آره همون پل.. وای خدا انقدر خوشحال شدم و مثل دختربچه ها با ذوق دویدم به سمتش و واقعا عشق میکردم هر قدمی که برمی‌داشتم و بالا و بالاتر می‌رفتم. ماشینا هم از کنارم رد میشدن و کسی هم چیزی نمی‌گفت که این دختر چشه اومده انقدر شاد و خندان بالا پایین می‌پره.

    چه چشم انداز زیبا و شگفت انگیزی داشت از اون بالا کل شهر و ما‌شینا و آدما و زندگی‌های که در جریان بودن و تو مشرف باشی به همه چیز. خلاصه که تصمیم گرفتم از دور برگردون پل هم برم بالا تا برسم به پل بزرگتری که روی همین پل بود، همینطور که میرفتم بالا از همه چیز لذت می‌بردم نورپردازی پل یک لحظه چشمم رو گرفت که چقدر زیبا کار شده بود. رنگش آبی بود و من گفتم چی میشه یه بشکن بزنم و رنگش تغییر کنه؟ خدای من یه بشکن زدم و همون موقع رنگ پل شد بنفش😍💜 بخدا همونجا دیوانه شدم، دیگه بقیش واضحه.. باز فقط جیغ میزدم خدایاا شکرتت. خیلی واقعا جادویی بود اون روز شکرگزاری برای من که اتفاقا اولین عید شکرگزاری بود که تجربه میکردم و چقدرر دلیل بیشتری برای سپاسگزاری بهم داد و چقدر تجربه‌های جدید بدست آوردم و ترس‌هام رو زیر پا گذاشتم. اما داستان عزت نفس بلندبالا تر از این صحبت هاست که خیلی خیلی بیشتر باید روی ریشه های عمیق‌ و خودم کار کنم…

    عاشقتونم✨🦋

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  10. -
    سجاد شریفیان گفته:
    مدت عضویت: 2314 روز

    سلام امیدوارم خوب و عالی باشید.

    من خودم تولید کننده محتوا هستم. سایت دارم. پیج دارم و آموزش انگلیسی میدم. تو پلتفرم‌های پر بازدید به هر دو زبان فارسی انگلیسی ویدئو میگیرم. من داخل اتاقم خیلی خوب و راحت ویدئو میگیرم و کارم رو انجام میدم و راحتم. ولی بیرون که میخوام ویدئو بگیرم اصلا ی جوری میشم. اون حس و حالتی که باید باشه رو ندارم. باید هم برای گسترش یوتوب ولاگ بگیرم و ولاگ گرفتن باید حتما بیرون باشی و توی جمع راحت باشی.

    همین امروز میخواستم بیرون استوری بگیرم اصلا مثل همیشه نشد و به خودم میگفتم خدایا ی آموزشی ببینم با اینکه هزارتا آموزش دیدم کلی نکته بلدم و تکنیک…

    جالب بود که پست امروز شما دقیقا در مورد همین بود که چطوری خودتون قبلا پا روی ترس گذاشتید و اون طرف ترس ها چه نتایج درخشانی منتظر ماست!

    مرسی خیلی عالی بود این که متعهد کنم خودم رو تا اینکه کار انجام بشه بهترین نکته این فایل بود. مرسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: