ساختنِ عزت نفس در عمل - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    338MB
    22 دقیقه
  • فایل صوتی ساختنِ عزت نفس در عمل
    20MB
    22 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

353 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    شیدا و مهرک گفته:
    مدت عضویت: 1729 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانواده عباس منشی

    استاد جان چقدر این فایل فوق العاده و تاثیر گذار بود

    من طراح دکوراسیون و نما هستم و ایده جدیدی به ذهنم رسیده بود که تو کارم هم درآمدم رو بیشتر میکنه و هم پیشرفت خوبیه

    اما منتظر بودم تا سیستم قوی تری بخرم و آموزش حرفه ایی تری رو ببینم اما وسط فایل یک لحظه فایل رو قطع کردم و به همسرم گفتم استاد داره درست میگه ما نباید منتظر بمونیم از همین الان باید شروع کنیم و قدم به قدم جلو بریم که وقتی سیستم رو خریدیم از صفر شروع نکرده باشیم برای ایدمون و تاثیر گذارترین جمله برای من تو این فایل این بود که هرکسی این کار رو انجام نمیده و افراد موفق دنیا از همون جایی که بودن شروع کردن

    اما چقدر جالبه بعضی وقتا یک سری چیزها به ذهن خود ادم نمیرسه و اگر آمادش باشه خداوند از زبان خودمون بهمون میگه و هدایتمون میکنه

    ممنون از شما استاد عزیزم به خاطر وجودتون تو مسیر زندگیم و خدارو هزاران بار شکر که شمارو تو مسیرم قرار داد و ما رو هر لحظه هدایت میکنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  2. -
    آرمین اصغری گفته:
    مدت عضویت: 2364 روز

    سلام استاد عزیزم وخانوم شایسته عزیز

    استاد جان من ازبچگی به صورت ناخودآگاه داشتم سر عزت نفسم کار میکردم

    چطور؟؟

    کاسبی وبساط عینک و ….

    بخاطر تضاد مالی

    اما این تازه اول راه بود ومن خیلی خیلی نیاز داشتم روی عزت نفسم کار کنم چون خیلی خجالتی بودم

    وسپس ازدواج کردم وباز به تضاد مالی خوردم

    هدایت شدم به کاسبی و یک گاری خریدم اولش خیلی برام سخت بود که بخوام توکوچه ها داد بزنم ومیوه بفروشم

    چون در مجردی توی محلمون از تیپ وظاهر خاصی برخوردار بودم وبهتراینطوری بگم که همیشه تیپم فشن بود

    ولی این کار رو شروع کردم ورفتم در دل ترسها

    وطبق قوانین جهان هستی که خیلی زیبا بیان کردین

    جواب این غلبه برترسها رو گرفتم وتونستم باهدفی که تعیین کردم برسم خونه وزمین💪💪

    ودر کنار این کار خودم در رشته موی تای قهرمان کشور شدم بااین که تمرینی که باید داشته باشم رو نداشتم

    اما چون تمام هدفم قهرمانی نبود دیگه به صورت حرفه ای دنبال نکردم

    وبعدش هم که به صورت معجزه ای وارد کار کارمندی شدم وسپس بهترین معجزه من رخ داد که در اداره خودمون باشما آشنا شدم

    وحالا هم جلوی دوربین در اینستاگرام صحبت میکنم چون در ذهنم خودم این رو یک ترس میدیدم که خداروشکر این رو هم حلش کردم

    اما خیلی خیلی کار دارم

    وحتما اون تمرین عزت نفسی که گفتین رو انجام میدم

    خیلی خیلی ممنونم ازتون استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  3. -
    لیلا هاشم خانی گفته:
    مدت عضویت: 1436 روز

    سلام خدمت استاد بزرگوار و مریم خانم عزیز و دوستان سایت و اعضای محترم

    چقدر این فایل شما آموزنده و به موقع بمن رسید

    من به تازگی قدم اول رو شروع کردم

    بعد از تمرین چکاپ فرکانسی رسیدم به تمرین آگهی بازرگانی که ترس زیادی داشتم برای انجامش و راستش نمیدونستم کجا و چجوری اجراش کنم تا اینکه دقیقا همون روز در یک کانال تلگرامی شرح انجام این تمرین رو به شکل خیلی غیر منتظره دریافت کردم و به خودم گفتم لیلا جان خودشه باید استارت بزنی ….

    به ذهنم رسید که یک فایل صوتی از نکات مثبت خودم اماده کنم و در گروه دوستان دوران دانشجویی که افراد بالاتر و پایین تر از من از نظر موقعیت اجتماعی و اقتصادی عضو بودند بذارم..

    برای همین ابتدا تمرین رو در گروه توضیح دادم و گفتم قبل و بعد غز تمرین نظراتشونو رو بسنجم

    مقاومت و نظرات زیادی بود… بعضی گفتن که مشک ان است که خود ببوید … نه آنکه عطار بگوید. یا اینکه وقتی انسان خودش میدونه که چکاره ست چه نیازی به گفتنش هست و اصلا این فخرفروشیه و یا من خجالت میکشم ووووو‌…‌‌

    و اینجا بود که فهمیدم بعضی ها یا متوجه صورت مساله نشدند و یا تنبلی میکنند و یا خودشون رو لایق تعریف نمیدونن…

    خلاصه اینکه فایل صوتی آگهی تبلیغاتی برای عرضه خودم رو با عشق و احترام به خودم تهیه کردم و به اشتراک گذاشتم … و جالب اینکه همه بلا استثنا من رو تشویق کردند.

    ومن خودم تقریبا هر روز اون فایل رو گوش میدم و انرژی عالیییی میگیرم ..

    نکته: امروز از صبح میگفتم من باید این گزارش رو به اشتراک بذارم و همین که سایت رو باز کردم اولین فایل که باز شد همین بود و من باز هم به درست بودن راه و صحبتهای استاد عزیز مومن تر شدم.

    چقدر این جمله تون استاد جالب و عزیز بود برام که ««« اگر دیگران نمیتونند این کار رو انجام بدن و تو انجام بدی پس این تمرین خیلی موثر و عالیه

    خدایا سپاس که من رو در این مسیر سبز قرار دادی

    ممنون اقای عباسمنش عزیز ممنون خانم شایسته عزیز…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      سارا شکری امیدوار گفته:
      مدت عضویت: 854 روز

      سلام لیلای عزیز

      سپاسگزارم ازت به خاطر اینکه ایده ی خوبی دادی

      اینکه تمرین اگهی بازرگانی نکات مثبت مون رو میتونیم صوتی کنیم با صدای خودمون و بارها گوشش بدین

      بنظرم اینجوری خیلی راحتتر موقع اجرا کردنش پیش غریبه ها، راحتتر و روانتر بیان میکنیم، این تمرین رو

      در پناه الله یکتا غرق در نعمت و فراونی و زندگی رویایی تون باشید انشاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    امیرحسین ادیبی گفته:
    مدت عضویت: 2903 روز

    سلام استاد

    وقت بخیییر

    استاد میخوام براتون داستان ۷ روز گذشته ی خودم رو بگم که تو این هفت روز چکار کردم

    استاد من اومدم برای بار اخر به خودم تعهد مرگ و زندگی وار دادم و گفتم من دیگه باید به صورت عملی و شدید رو خودم کار کنم

    کاری که بهم الهام واااقعی شد این بود که شروع کن فایل های رایگان رو از اولیش گوش کن و واو به واوش رو بنویس اونم نوشتن با دست و نه کامپیوتر

    چون من ادمی که از طریق شنوایی بتونم تاثیر بگیرم نیستم و وقتی فایلی رو گوش میدم ۲ درصدش رو هم نمیفهمم ولی وقتی مینویسمش بشددددددت تاثیر میزاره روم ، این موضوعم زمان دانشگاه فهمیدم که من ویسای استاد رو مینوشتم واو به واو و بعد کاملا مسلط میشدم

    اره به من الهام شد که بنویس و منم اینکارو کردم، دونه دونه فایل هارو از اولیش شروع کردم به نوشتن

    نمیخوام بگم چقدر چیزایی فهمیدم که قبلا نشنیده بودم و متوجه نشده بودم، به این موضوع کار ندارم

    و اینکار هم خیلی طول میکشه، اینکه فایلارو بنویسیم با دست به صورت واو به واو

    و این الهامم شده بود بهم که کامنتای هم فایل رو باید بخونی ، همش رو ، همشو کامل

    و استاد من شروع کردم به اینکار و از اولین فایل که اسمش هست جهت دهی اگاهانه به کانون توجه شروع کردم

    نوشتمش و بعد از اینکار دوباره به من ایده ای اومد که برو تو اینترنت دنبال ویدیو هایی از شهر تهران بگرد تا بهشون توجه کنی و هم بتونی حالت رو خوب کنی و هم توجه به خواسته هات باشه(چون من بشدت عاشق تهرانم و خیلی خیلی خیلی دوست دارم مهاجرت کنم اونجا) این ایده اومد و من رفتم تو سایتا سرچ کردم دیدم همچین چیزی نیست، اومدم تو یوتیوب سرچ کردم دیدم یه کانالی از ۲-۳ ماه پیش شروع کرده از تمام خیابون ها و بزرگراه ها و مکان های خرید و کافه ها و پارک ها و تمام جاهای قشنگ تهران رو فیلم میگیره و به صورت حرفه ای و کیفیت فوق بالا میزاره رو کانالش…بشدددت خوشحال شدم و دانلودشون کردم و هر روز چند قسمت میبینمشون…و واااقعا بمن حس فوق العاده ای میده

    بعد گفتم فایلارم مینوشتم و رسیده بودم به فایل سوم چهارم که بازم ایده اومد که بیا هرشب ۱۰ تا نعمت زندگیت، ویژگی های مثبتت، و ویژگی های مثبت یه فردی که احساسم بهش اصلا خوب نبود رو بیا بنویس

    چون هر چی فایلاتون رو مینوشتم دنبالش ایده میومد که چجوری در عمل از این اگاهی ها استفاده کنم و وقتی رسیده بودم به فایل مصاحبه شما با استاد شعبانعلی دیگه تصمیم قاطع گرفته بودم که این تمرینات رو انجام بده چون تو اون فایل خیلی خوب در مورد توجه توضیح دادید و گفتید اگه میخواید رابطتون ختم به خیر بشه و خیلی عالی بشه سرانجامش تنهااا کاری که باید کنید اینه که رو ویژگی های مثبت طرف مقابل تمرکز کنید حداقل به مدت چند روز

    منم اینکارارو انجام میدادم و حس خیلی خوبی هم داشتم

    استاد من رسیدم به فایل هفتم به اسم الخیر فی ما وقع و اون رو نوشتم و یه الهام قوی اومد که دیگه دست نگه دار

    تا همین جاش در مورد کانون توجه خیلی مطالب یاد گرفتی ، حالا فقط اون تمرینات رو انجام بده تا راه بیفتی، چون من خیلی کانون توجهم تمیز نبود و ضعف داشتم روش

    من متاسفانه گوش ندادم به این ایده و رفتم تا فایل یازدهم به اسم دلایل شهرت البرت انیشتین، استاد من وقتی داشتم این فایل رو مینوشتم یهو یه حالت بد عجیب و واقعا تلخی جسمم رو گرفت جوری که دیگه نتونستم ادامه بدم و اونشب خوابیدم بدون اینکه هیچ تمرینی انجام بدم ، بعد از اینکه بیدار شدم باز هم هدایت شدم و خدا بهم گفت دیگه نوشتن ها فایده نداره ، الان وقت عمله، تو به اندازه ی کافی نوشتی و فایل هم گوش دادی

    الان وقت عمل کردنه و بهم یه ایده داد که برو وارد ترست شو

    حاااااالا استاد مهمترین قسمت داستان اینجاست

    استاد من زت نفس بشدت پایینی دارم، خودمم متوجهش هستم، یکی از رفتارهایی که من داشتم این بود که من اصلاااااااااااااااااااااااااااااااااااا روم نمیشد سر سفره وقتی غذا میخوریم از مادرم تشکر کنم

    یعنی شاید بتونم خودمو تو زمین دفن کنم ولی نمیتونم اینکارو کنم

    نمیدونم شاید برای شما و بقیه عجیب باشه شایدم نباشه اما من اصلااااااااا روم نمیشد ، بخاطر عزت نفس پایینم، خودمم خیلی سرزنش میکردم بخاطر اینکار

    یعنی وححححشتناکه برام اینکار

    استاددد وحشتناااااااااااااااکه برام حتی بهش فکر کنم

    استاد خدا بمن گفت تو باید از مادرت سر سفره غذا تشکر کنی، اونم جلوی همه

    استاد بااااااااااااااورت نمیشه….خدا منو برد به یه سمتی و بهم فهموند که اینجا ته خطه، یا باید انجام بدی یا واقعا دست از این سایت و فایل و موفقیت برداری، واقعا راه دیگه ای که بخوای نتیجه بگیری نیست برات

    استاد باورت نمیشه به صورت وااااااااضح خدا بمن گفت اینجا ته خطه…باااااید انجامش بدی و اگه انجامش ندی به هیچ چیزی نمیرسی…با من اتمام حجت کرد، گفت نتیجه میخوای؟ اینم ایده و اینم راهش و بهمم گفت که باید از این به بعد همیییییشه اینکارو انجام بدی نه یبار

    و استاد من مادرم رو با ضمیر “تو” صدا میزدم و شما نمیگفتم بهش

    خدا بمن گفت باید از این به بعد هم شما صداش کنی و فعل هات رو وقتی باهاش حرف میزنی جمع ببندی

    استاد عباسمنش، وقتی این ایده ها و این الهامات شفاف برام اومد، من دیگه هیچ حرف و بهونه و هیچ سوالی برام نبود دیگه

    یعنی اتمااااااااااااام حجتی کرده بود بامن خدا که اصلااا باااورم نمیشد

    گفت اینجا تههههه خطه….اگه میخوای موفق بشی باااااااااااااید اینکارو کنی، تمااااااااااااام

    استاد من بشدت میترسم از اینکه بمیرم و به موفقیت و لذت نرسیده باشم….خیلی میترسم بمیرم بدون اینکه تجربه کرده باشم خودم رو

    یعنی برام عذاب وحشتناکی داره حتی به این فکر کنم که من وقت مرگم فرارسیده و من به چیزی نرسیدم و این دنیام به هدر رفته و چون این دنیام هدر رفته اون دنیا هم چیز خوبی نصیبم نمیشه و اون دنیا ابدیه و باید تا ابد در عذاب باشی

    استاد من یک شب کامل این فکرا تو سرم مرور میشد

    خدا بهم میگفت به وقتی فکر کن که داری میمیری و به هیچی نرسیدی و استاد هیچ چیزی برای من دردناک تر و وحشتناک تر از این نبود

    هیچ چیزی برام بیشتر از این درد نداشت که این اتفاق بیفته

    و شما هم تو فایلای انگیزشیتون که همون فایلای ابتدائی بود هی میگفتید باعث خجالته که یک زندگی رو از دست بدی

    استاد من اونشب که دیشب بود، تمام درد ها و عذاب های روحی و رنج های شدید دنیارو لمس کردم….اینکه خدا گفته برو از مادرت سر سفره تشکر کن و از این به بعد شما صداش بزن، اینکه به این ایده عمل نکنم و اگه عمل نکنم موفق نمیشم واقعا و اگه موفق نشم و پیشرفت نکنم و تو دل ترسام نرم به جایی نمیرسم و ممکنه از دنیا برم با اینکه ۲۳ سالمه، و به موفقیت نرسیده باشم…اینم بهم میگفت که شاید همین فردا مادرت از دنیا رفت، مادرمم سنی نداره اما به قول شما مرگ چیزیه که ممکنه هر لحظه بیاد، اینکه ممکنه مادرت رو از دست بدی و حتی یبار ازش تشکر نکرده باشی و یک دنیاااا پشیمونی برات میمونه

    استاد تمام این حرفا مثل پازل داشت تو ذهنم مرور میشد و هیچ گونه راه فراری برام نزاشته بود، هیییچی

    تصمیم گرفتم که ایده ی خدارو اجرا کنم و برم تو دلش

    اما مگه به این سادگیاااااااااااااست؟؟؟؟؟؟؟

    دقیقا وقتی شما جلوی جمع دوربین گذاشتید و فیلم میگرفتید و اون دوستتون چه حسی داشت رو لممممس کردم

    وااااااااااااااااااااقعا حس سخیته

    یعنی هیچکس کاری باهات نداره ها، اما از درون بشددددددددددددددددددددددددت ادم در سختیه و واااقعا مقاومت عجیبی داره اینکار

    استاد من هی فکر میکردم به اینکه از مادرم چجوری تشکر کنم و چی بگم و چجوری بگم و چه وقتی بگم

    به ذهنم رسید وقتی بقیه نیستن ازش تشکر کنم، خدا همون لحظه گفت فایده نداره!! اتفاقا باید وقتی همه هستن اینکارو کنی اگه نکنی به جایی نمیرسی…

    کم کم تو ذهنم این حالت هارو مرور میکردم و داشتم ذررره ذرررره به اندازه ی ارزن به ممکن بودن اینکار فکر میکردم

    به ذهنم رسید بهش بگم مرسی، همین یه کلمه رو که طول نکشه

    خدا بازم اومد و گفت نه، باید بگی دستتون درد نکنه

    و اگه نگی فایده نداره و به هیچ جا نمیرسی

    استاد من هرچی میخواستم رنج اینکار رو کم کنم با ترفندهام، خدا میومد میگفت اگه بخوای اینجوری کنی فایده نداره اصلا چون بازم نشون میده ترسیدی و ترس داره کنترلت میکنه

    استاد این فکرا انقدر تکرار و تکرار و تکرار و تکرار شد تا من خوابیدم و فردا شد

    روز انجام ایده…

    استاد هیچ چیزی به سختی اینکار نبود برام، برای من پاشنه آشیلم اینچیزاست، شما خودتون قطعا متوجه میشید وقتی ادم تو جمع میخواد همچین کاری کنه چقددددر سخته

    استاد روز شد و رسیدیم سر شام…..

    دیگه راهی نداشتم، کار تموم بود واقعا…دیگه وقتش بود و چاره ای نبود

    استاد من دلو زدم به دریا و اولین باز به مادرم گفتم که شام پختین؟؟

    و اونم جواب داد بله

    دیدم اصلا ترسم نریخته و بازم هست

    سر شام رسیدیم و من شاممو خوردم و هی طول میدادم شام رو تا بقیه برن یا فرار کنم به شکلی ازش

    دیدم نه بقیه میرن نه میشه فرار کرد

    استاد یهو به مامانم گفتم دستتون درد نکنه…………………….

    و اونم گفت نوش جان

    استاد نمیدونید چقدر برام سخت بود

    الان حتی نمیتونم به اون صحنه که اینو گفتم فکر کنم، انقدرررر خجالت میکشم

    و چندین بار مادرم رو با ضمیر شما صدا کردم و حرف زدم باهاش و اندازه ی ارزن برام راحت تر شد

    ولی استاد خیییییلی خییییلی سبک تر شدم و حالم بهتر شد و عذاب وجدانم کمتر شد، اما خدا بهم گفته بااااااااید فردا هم اینکارو کنی

    بهم گفت امیرحسین، سخت ترین مرحلش همین اوله، همین چند روز اوله، بعد از این هم تو عادت میکنی و هم مادرت و هم بقیه و دیگه انقدر سخت نیست

    بهم گفت این چند روز اول رو بدون استثنا انجام بده این ایده هارو و با قدرت و تعهههههههد برو جلو تا نتایجت شروع کنه رشد کردن

    و استاد الان ساعت ۴ صبحه که دارم اینو مینویسم و قراره فردا بازم من وارد این ترسا بشم

    واقعا تعهد اینجا خودش رو نشون میده، هر لحظه ذهنم میخواد منو منصرف کنه، اما تمام حرفایی که تو ذهنم به صورت پازل میومد و میرفت نمیزاره پا پس بکشم

    چون ته خطه دیگه

    اگه انجام ندم واقعا باید بمیرم دیگه

    اگه انجام ندم اون دنیا تا اببببببببببد باید در عذاب باشم و این برام وحشتناکه که تا ابد ، تا ابد، تا ابد، تا ابد زندگی بدی داشته باشم

    اینکه به موفقیتی نرسم و بمیرم ، برام وحشتنااااااکه

    اینکه مادرم از دنیا بره و من باهاش به صورت جدید رفتار نکرده باشم

    وقتی ذهنم میخواد پا پس بکشه اینا مثل سیل وارد ذهنم میشه و دوباره بهم جسارت میده

    استاد این بود داستان این ۷ روز گذشته ی من

    من باید این روند رو برای همیشه ادامه بدم و سخت ترین روزاش هم همین روزای اوله

    استاد واقعا اینکه میگید عمل، واقعا این کلمه وزنش ۵۰۰ تنه روی ذهن آدم

    و واقعا خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی اندک هستن مثل شما که در میون جمع و با اون احساساتی که درکش میکنم بره و فیلم بگیره

    درک میکنم این تعهد و جسارت و شجاعت رو

    این تعهد وقتی میاد که ادم یقین کرده باشه که اگه این ترسا از بین نره هیچ نتیجه ای نمیتونه بگیره تو زندگیش و من مطمئئئئئئن هستم به این و شک ندارم به این و رسیدم به این

    خدا در ادامه بهم گفت ترسات رو بنویس و واردشون شو همشون رو

    *از جمله گرفتن سوسک با دست (که باز هم دوست دارم دفن کنم خودم رو و اینکارو نکنم اما چه کنم باید بشه همین)

    *از جمله در اغوش گرفتن مادرم (دیگه نگم چیزی که چقدر سخته الان برام)

    *از جمله انجام تمرین دوره عزت نفس ( که فوق ترسناکه، اصلا نمیشه فکر کرد بهش، اصلا نمیشه فکر کرد بهش و من الان نمیتونم اما مطمئئئئنم چاره ای جز انجامش ندارم و بااااااااااااااااااید انجام بشه، باااااااااااید)

    *از جمله اینکه به من مخصوصا بازم خدا الهام کرد که برو و واکسن ایرانی برکت رو بزن..!!! استاد انقدر همه جا میگن این واکسن خطرناکه و کشندست و …که واقعا میترسم این واکسن رو بزنم، اما بهم گفته اتفاقا باید واکسن ایرانی برکت رو بزنی…اگر اعتقاد داری برگی بدون اذن من نمیفته خب باید نشون بدی، اگه نشون نمیدی داری حرف مفت میزنی و “فایده نداره”!

    *از جمله بهم گفته نصف شب ساعت ۳ ، تنها برو بیرون، پول نقد زیاد هم بردار با خودت، گوشی ۵ میلیونیت رو هم بردار با خودت و برو تو شهر جاهای خلوتش

    * از جملللله بهم گفته خودتو کچل کن، تیغ بزن سرت رو و صورتت رو و کلاه هم نزار و برو تو جمعیت…!!! استاد عکسمو که ببینید متوجه میشید که ریش و موهام خوشگلی خوبی داده بهم، اما خدا بهم گفته این کارت نشون میده بنیان عزت نفست رو گذاشتی رو موهات!!! و حرف مردم برات بشدت مهمه، پس باید تیغ بزنی و بدون کلاه بری تو دل مردم ..اگه نری به جایی نمیرسی

    استاد شاید من تازه دارم معنای عمل کردن و منظور شما از این حرف رو درک میکنم

    خیلی وقتا هست ادم یه کارایی رو خوب انجام میده

    من اگه این ترسارو دارم خب تو بعضی چیزا اصلا نمیترسم و خیلی قوی هستم، اما من نباید بیام خودمو با کارایی که برام راحته گول بزنم و نقاط ضعفم رو که باید رفع بشه نادیده بگیرم

    مثلا من درخواست کردم برام راحت تره، اما کارایی مثل تبلیغ خودم وحشتناک سخت

    دیدم خیلیا اینکارو میکنن، مثلا میگن ما این چیزایی که تو ازشون میترسی رو انجام میدیم به راحتی، ولی اصلا نگاهی به ترسای شدیدشون ندارن و بیخیالش و نمیدونن یا نمیخوان بدونن که اگه اونا رفع نشه فایده نداره

    مهم اینه که اون ترسا رفع بشه تا نتایج بیاد

    استاد یه چیز جالب دیگه اینکه من مثلا بخوام با یه دوستم برم خودمو توی پارک تبلیغ کنم جلوی بقیه، وقتی به این فکر میکنم خیلی راحت تره برام

    اما وقتی فکر میکنم که تنهایی برم وحشتناکه برام

    همون چیزی که شما گفتید

    و نکته اینجاست که خدا اینموقع بهم میگه اگه با دوستت بری فایده نداره، چون شجاعتت به اون وابستست

    بااااید تنها بری و اگه تنها نری فایده نداره و ….

    و چقدر خوبه این اهرم رنج، کاری به لذتشون ندارم

    همین رنج ها واقعا باعث پیشرفته

    خیلی قدرتمنده استاد

    این اهرم ها واقعا هیولان

    ازتون سپاسگزارم و تبریک میگم به خودم بخاطر این شجاعت امشبم و انشاالله شجاعت روزهای دیگه و به شماهم تبریک میگم به خاطر شجاعت های هیولا وارتون که حتی فکر کردن بهشون خیلی سخته

    همزمان با این کامنت باز هم رفتم تو دل یکی از ترس های دیگم و اون اینه که من تو این کامنت خیلی چیزا گفتم و تو این سایت یک سری اشنا و دوست نزدیک دارم که میشناسن منو از نزدیک که ممکنه کامنتم رو بخونن، حتی مادرم ممکنه بخونه…

    و ذهنم میگه کامنت نزار، یا اسمت رو بردار ، یا عکست رو بردار ….ولی ولی ولی بازم اون اهرم های رنج میان و خدا میگه اگه اینکارو کنی هیچ فایده ای نداره و ادامه ی ماجرا

    و منم میگم حتما باید انجام بشه

    استاد قول میدم اگه زنده بودم بیام و تجربیات انجام این ایده هارو کامنت کنم

    حتماااااااااا انجامشون میدم و حتی تیغ میزنم سرمو و عکسشو میزارم پروفایل سایتتون، تا به خودم و خدا خیلی چیزارو ثابت کنم، تا دیگه مهم نباشه برام اعضای سایت منو خوشگل میبینن یا نه

    استاد باااااااااازم از این فایلایی که به صورت عملی تمرین انجام دادید بزارید و درموردش صحبت کنید

    خیییییییییییییییییییییییییییییییییییلی بمن انگیزه میده و انگار دلم آروم میگیره که برای شما هم سخت بوده ولی انجام دادید و نتیجه گرفتید

    عشق منی استاد…شما عشقیییی همین وبس تمام شد رفت

    خدافظ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      سارا شکری امیدوار گفته:
      مدت عضویت: 854 روز

      سلام به امیرحسین عزیز

      برادر هم فرکانسی ارزشمندم

      سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم ازت به خاطر کامنت خیلی معمولی از تجربیات روزانه و معمولیت و در عین حال فوق اگاهی بخشت

      درسها یاد گرفتم و یاداوری کرد بهم با خوندن کامنتتون برادر گلم

      اول از همه، دیدن عکس پروفایلتون قبل از خوندن کامنتت باعث شد تحسینت کنم، و اولش اسمان ابی خوشرنگ پشت سرت رو دیدم و بعد چهره ی جذابت رو که خودتم اشاره کردی بود که با مو و ریش و کلاه اینا چقدر جذابتر میشین و این کاملا درسته،

      دوم، منم چند وقته میخوام عکس پروفایلم رو عکس خودم بزارم و هر روز به یه بهانه عقب میندازمش و امروز میخوام انجامش بدم با کمک خدا

      سوم، منم باید بنویسم و نت برداری کنم اگاهی فایلها رو برای درک عمیقتر که خدا داره از چند وقته داره بهم گوشزد میکنه و من تا حالا پشت گوش می انداختم و باید اجراش کنم و به امید الله قول میدم به خودش که بنویسم و نت برداری میکنم که به نفع خودمه

      چهارم، تشکر از مادرتون و خطاب کردنشون، شما به جای تو

      این پاشنه اشیل منه، این خود منم ولی در رابطه با مادر شوهرم

      مادر شوهرم که طبقه پایین ما زندگی میکنن، اغلب برای مام نون تازه میارن و من خیلی کم پیش میاد ازشون تشکر کنم و با لبخند روی باز اونم

      خیلی شده اصلا وقتی میان ( البته بدون در زدن وارد میشن همیشه ایشون) ما طبقه بالاشون زندگی میکنیم، زندگی مستقل خودمون رو داریم، دو تا دختر زیبا و سالم و یه همسر عالی داده خدا بهم، خدا رو شکر

      پاشنه اشیل من بی توجهی به مادرشوهرمه وقتی میاد خونه من،

      اصلا دوست ندارم بهشون رو بدم و باهاشون گرم و صمیمی حرف بزنم.

      حتی برام سخته وقتی نون تازه میارن خونمون، ازش تشکر کنم. بارها و بارها شده، اومدن و وارد شدن و من حتی سرمو نچرخوندم و حتی نگاهشونم نکردم. حالا بماند که نون از دستشون هم نگرفتم و تشکر نکردم

      نجواها میگن که اگه ازش تشکر کنی اگه باهاش گرم بگیری اون همش میخواد بیاد بشینه ور دل تو و چرت و پرت بارت کنه،(البته ایشون انسان بسیار محترم و فوق العاده مهربان و شریفی هستند که تا الان جز خوبی ازشون ندیدم) بهش محل نده، بهش رو نده، این حرفا رو میدونم از طرف شیطانه که داره وسوسم میکنه و وعده های دروغ بهم میده و منو میترسونه از اینده، از کجا میدونم؟

      از احساسم

      چون حس خوبی بهم نمیدن این نجواهای ذهنیم

      میخوام این بار که نان تازه اوردن، بلند بشم از جام، نون رو از دستشون بگیرم و با روی گشاده ازشون تشکر کنم، خدا باهامه، این حرفا از جانب خداست که میگه، چون احساسم رو خوب میکنه

      امیرحسین عزیز سپاسگزارم که نوشتی

      خدایا شکرت که هدایتم میکنی

      خیلی مشتاقم از وارد شدن به دل ترسهات که جدیدا تجربشون کردی برام بنویسی

      انشاالله در پناه یگانه خداوند قدرتمند کل جهانیان غوطه ور باشی در نعمت و ثروت و سلامتی و خوشبختی و حال خوب

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    الیاس زندیه گفته:
    مدت عضویت: 1672 روز

    –نتیجه متفاوت با دیگران نیازمند عملکردی متفاوت است–

    پاشنه های آشیل همیشه نیازمند کار کردن برای بهتر شدن هستند

    برید توی دل ترس ها این تنها راهیه که بتونید بر اونها غلبه کنید

    استاد وقتی داشتید درباره حرف مردم صحبت می کردید یاد یه مثال افتادم که می گفت:

    وقتی جوان بودم خیلی حرف مردم برام مهم بود

    به میان سالی که رسیدم تلاش کردم تا به حرف مردم اهمیت ندم

    و قتی پیر شدم متوجه فهمیدم اصلا کسی درمورد من فکر نمی‌کرد!!!

    خیلی اون نکته لایو یوتوب ناب بود که به لحظه مرگ فکر کنیم

    اونموقع آیا اصلا مهمه که درباره ما چی فکر می کردن یا تنها حسرت می خوریم برای فرصتی که داشتیم تا بریم اونجور که دوست داریم زندگی کنیم و در نهایت به قول قرآن کسانی که کافر شدند جاهل بودند!!

    یعنی چی ؟

    منظورش چیه

    چی رو اگر می دونستند اینجوری نمی شد

    بنظرم اهمیت این لحظه زندگی همین الان این نفسی که به یه مو بنده کی

    به قول استاد هر لحظه ما ممکنه بمیریم

    راهی که ببینی الان باید چی کار کنی چیه؟

    چشمانت را ببند و فکر کن که دیگه تایم زندگی تمومه و تو دیگه هیچ دسترسی ای به دنیا نداری

    چه حسرتی می خوری ؟

    دوست داشتی چی کار کنی؟

    آیا واقعا اون ترسها اهمیت دارن یا ؟

    و بله دوستان این مطالب برای فایل قبلی سایت بود که خداوند به چه قدرتی هدایت می کنه تا مطالب مکمل هم باشن

    استاد در این فایل دو موضوع رو برای انجام دادن اقدامات اساسی به به چالش کشیدند

    ۱.حرف مردم

    ۲.امکانات محدود

    فکر کنیم که آقا جان امروز تنها فرصت زنده بودن هست

    همین لحظه رو جوری ازش استفاده می کردم که نگو

    مثل همون ۱۵ دقیقه آخر استخر

    می رفتم وسط بازار به مردم آگهی بازرگانی رو ارائه می کردم

    خانوادم رو در آغوش می گرفتم و بهشون ابراز احساسات می کردم

    زنگ می زدم به دوستام و کلی از صحبت باهاشون لذت می بردم

    ۵ صبح بیدار می شدم تا آخرین همنشینی ها رو با خدا تو خلوت انجام بدم و بیشترین تایم زنده بودن رو داشته باشم

    می رفتم بیرون و طلوع خورشید رو میدیدم تو خیابون وقتی می رفتم تموم زیبایی ها آسمون صاف و آبی درختای سبز هوای خوب آدم های فوق العاده ماشین های زیبا و همه و همه رو تحسین می کردم

    بلند می شدم می رفتم پارک پیش خونمون و با گروهی که ورزش می کردند وسط پارک و من ترس داشتم بی دلیل منم ورزش می کردم

    می رفتم تو دنیای رهبری و کسب و کار و شروع می کردم دیگه اصلا مهم نیست که من هیچی نمی دونم یا تازه کارم می رفتم تو دل همه اونها

    توهم اینکه اگر اون اتفاق بیفته من خوشحالم یا به لذت می رم رو می نداختم بیرون و اکنون رو بهترین و مهمترین لحظه زندگیم اطلاق می کردم

    تفریح می کردم شادی می کردم خودمو به هیچ عنوان نمی گرفتم و با همه شوخی می کردم و احساساتم رو با تمام وجود منتقل می کردم

    اصلا وقتم رو پای سیاست و اخبار و رسانه ها طلف نمی کردم

    هر موقع ذهنم میگف نمی تونی دیره یا سخته یا موقعیت تو یا توانایی هات محدوده یکی می زدم تو گوشش تا دفعه دیگه این چرت و پرت و تحویل من نده

    بیشتر با خدا همنشین می شدم و از نور رحمتش به قول استاد طلبکارانه می بردم و خودم رو به هیچ کسی محدود نمی کردم

    من اختیار دارم که کاری رو انجام بدم که دوست دارم و این اختیار رو خداوند به من داده حالا خودم با چه حقی اجازه دارم محدود بشم؟

    بیشتر شکر گزاری می کردم تو زندگیم در هر جنبه ای

    چقدر زیباست من سال هستم دوستای خوبی دارم خانوادم عالیه جوونم پر انرژی ام استعداد دارم یه استاد فوق العاده دارم و تایم دارم تایممم و این مهمه همچی داشته باشی بدون زمان هیچی نداری

    موقع همنشینی ها و مهمونی ها فقط از بودن در کنار دوستام لذت می بردم شکرگزاری میکردم ذوق می کردم شوق می کردم هیچ وقت بزرگ نمی شدم و هر روز رشد می کردم یاد می گرفتم بهتر می شدم اما بچگی می کردم

    موقع غذا خورن کلی شکر گزاری نکردم برای این نعمت برای این گسترش و موقع دیدن هر نعمتی دست هرکسی با تموم وجود ذوق می کردم از اینهمه گسترش

    نه برای اینکه بیشتر بگیرم ها حواسمون باشه فقط یه روز زندم ولی همین امروز همین لحظه هیچ تاثیری در آینده نداشته باشه بخدا مهم نیست اما قطعا پر انرژی با انگیزی با حال خوب توجه مثبت و دیدگاه درست فراتر از ترس زندگی می کردم جون اینجوری واقعا احساس می کنم زندم و با تمام وجود موفقیت و موفق ها رو ستایش می کردم خدایا شکرت

    سعی می‌کردم تو هر چیزی الله رو لمس کنم

    میرفتم دنبال علایقم و اصلا برام مهم نبود که تهش چی میشه

    هرچی که داشتم و نداشتم رو نقد می کردم و میرفتم مسافرت کشور های دیگه رو می دیدم و از مکان ها و جاذبه های متنوع لذت می بردم

    هیچ چیزی رو تحمل نمی کردم و به چیزی کمتر از بهترین قانع نمی شدم

    آرزوهام رو گردگیری می کردم و می چسبیدم بهشون

    من هنوز زندم یعنی شایستگی این رو داشتم که باشم و به هر آنچه دلم می خواد برسم

    هیچ وقت یه گوسفند آرزو نمی کنه که ای کاش بزرگترین رهبر دنیا باشم !!

    اصلا کینه و دشمنی کیلو چنده

    قلب من خیلی با ارزش تر از اونه که اینا توش جابشن دل رحم می شدم مهربون همه رو دوست داشتم همه هر مسئله ای بود فراموش می کردم

    حالا می فهمم چی می گفت اون نویسنده

    ای کاش حقیقت در چشمان تو باشد نه در آنچه می نگری

    از طبیعت بیشتر لذت می بردم و بیشتر تحسین می کردم زیبایی ها رو

    هیچ وقت لذت بردن رو به تعویق نمی انداختم

    و کلا

    رها می شدم در آغوش خدا

    رهایی

    من از خودم هیچی ندارم و خدایا مثل یه بچه فقط به خودت پناه می برم می پرم تو بغلت حتی گریه می کنم خیلی لذت بخشه با هیچکی بحث نمی کنم و اصلا انگار دنیا با ارزش تر از اونه که حتی یه لحظه هم فکری کنیم که ناراحتتون کنه نه مهمه که چی بوده و چی میشه یا چی فکر می کنن درباره من

    دیدگاه خودم و اون عشق تونم به خودم و مهربانی الله در جای جای زندگی

    با خدا نمی گم خودت رو به من نشون بده بلکه می گردم و نشونه هاش رو می بینم .

    سختی دیگه معنایی نداره همچی لذت بخشه و من فقط می خوام بیشتر داخلش غرق بشم

    آگاهی هام رو افزایش می دادم و در جا عمل می کردم حتی یه لحظه یا شک نمی کردم خودم رو رشد می دادم تغییر می کردم و دیدگاهم رو به زندگی بهتر و بهتر می کردم

    سیمان ها مغزم رو می شکنم چون من اومدم که بهترین زندگی رو داشته باشم همینی که هستم و نمی خوام بمیرم و ببینم تنها مانع من و آرزوهام من بودم

    عاشقتونم

    خودم رو تحت تاثیر گذاشت امیدوارم برای شما هم

    😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😳

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      امیر بهاری گفته:
      مدت عضویت: 2258 روز

      سلام دوست همفرکانسی انجه که از دل براید لاجرم به دل نشیند واقعا با احساسی زیبا و حس رهایی که پشتش این نوشته ها بود به دلم نشست و واون جا که گفته یودین فک کنم انروز اخرین روز زندگیمه وهمچنین شکر گزاری بابت داشته هامون دوستان خانواده و شغل فعلیمون،لذت بردم از خوندنش شاد وموفق باشی همیشه❤️❤️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    مینو گفته:
    مدت عضویت: 1509 روز

    سلام به استاد عباسمنش عزیز

    استاد جان قبل هر چیزی که بخوام بنویسم دوست دارم این رو بهتون بگم که ماشاالله توی این فایل چقدر جذاب هستید خدا رو شکر برای این همه زیبایی که تو وجودتون گذاشته و چه حرفهای قشنگی از وجود نازنیتون گفته میشد

    در حالیکه به صحبت های همچون در و گرانبهاتون گوش میدادم هی ماشاالله ماشالله میگفتم خدا حفظتون کنه😍😍😍

    استاد جان واقعا یکی از مشکلات من تو زندگی همین توجه به حرف مردمه قبلا فکر میکردم من اینجوری نیستم و حرف مردم برام مهم نیست ولی با عضویت در سایت شما و بهره مندی از گفتار و افکار شما میبینم خیلی هم حرف مردم برام مهم بوده

    مثلا من هیچوقت از پوشیدن چادر و مقنعه خوشم نیومده ولی به این پوشش تن دادم و خجالت میکشیدم که این پوشش رو کنار بزارم

    دخترم بسیار باهوش و زرنگ بوده تو دوران تحصیل ولی اصلا علاقه ای به رشته های تاپ دانشگاهی نداشته و دوست داره جهانگردی کنه اون هم برای تفریح خودش نه تحقیق ولی میگفتم

    چون با استعداد هستی باید بری پزشکی یا دندانپزشکی در واقع یه چیزی پس ذهنم بوده که آشکارش نمیکردم و اون هم این بود که اگر بچه من رشته تاپی نخونه اقوام و بستگان میگن زرنگی بچه هاش الکی بوده

    یا خیلی وقتا به شوهرم به خاطر بعضی کاراش گیر میدم میگم زشته الان مردم در موردمون چی میگن

    مثلا به شوهرم میگم به صورت کلی خرید کن نه جزیی ، زشته مردم یه چیزکمی دستت ببینن

    یا اینکه بعضی وقتا که مهمون دعوت میکردم کلی خرج رو دست شوهرم میذاشتم میگفتم نکنه پشت سر در موردمون بد بگن که مثلا خسیس ان یا بلد نیستن چیز خوب بخرن

    البته یه جاهایی هم خوب بودم و آگاهانه به خودم و خانوادم گفتم که حرف مردم مهم نیست و کاری رو که دوست داشتم انجام دادم و لذتش رو چشیدم ولی به امید خدا از این به بعد در تمام کارهام هرگز به حرف مردم توجه نخواهم کرد و با آگاهی هایی که در این سایت بدست خواهم آورد آنچه را که تشخیص بدم درسته ( به یاری خدا ) همون رو انجام خواهم داد

    سپاسگزارتون هستم استاد عزیزم🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  7. -
    سیده فاطمه قالیبافان گفته:
    مدت عضویت: 1790 روز

    سلام استاد جون و خانم شایسته جون خیلی فایل فوق العاده ای بود ممنونم که بهمون اموزش میدید. من حتی در نوشتن کامنت عزت نفس ندارم همش فکر میکنم باید خیلی حرفای بزرگ داشته باشم برای گفتن تا کامنت با ارزشی باشه و برای تشکر خالی و فیدبک ساده ی اینکه چه قدر به دردم میخوره این اطلاعات نباید کامنت زد. در واقع خودمو گول میزدم چون میترسم شناخته بشم نمیدونم انگار جرم و جنایات مرتکب شده باشم همش نگرانم دیده بشم بهم بخندن..بشناسنم..سوژه بشم همش حواسم به اینه که انگار بیکارن مردم و حواسشون به منه… راستشو بخواید خیلی خیلی من راه دارم روی عزت نفس خودم کار کنم …اینم واسه غلبه بر ترس کامنت زدن هست.و البته مهم تر اینکه خیلی ازتون ممنونم استاد خیلی زندگی با شما و اموزه هاتون زیباتر راحت تر و صادقانه و رنگی تره…..ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  8. -
    مهدی وثوق گفته:
    مدت عضویت: 1911 روز

    +۶۰۶

    دیگرانی که تو زندگیشون به هیچ جایی نرسیدن، هیچ غلطی نکردن نباید معیاری باشن برای انجام تصمیما و اقدامات جدیدم.

    این جمله استاد حرف توشه : دیگرانی که هیچ غلطی نکردن…

    میخام واسه خودم یاداوری کنم کارکرد مغز انسانو که خطا کردن واسش رنج آوره چون میترسه حیات بدن به خطر بیوفته و جلوی انجام هر فعل جدیدیو میگیره

    به همین دلیله که

    هیچ حالتیو ایده آل نمیبینه برای شروع

    و پیغام میده یه چیزی کمه ، باشه بعد حالا ، الان اماده نیستم یا درنهایت میگه وقتش گذشت .

    🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

    این فایلو درحالی گوش میکردم که تو خیابون مشغول پیاده روی بودم ، تا استاد گفت تمرین اگهی بازرگانی یه هو همه چی تو خیالم متوقف شدو صدایی گفت یک بار دیگه برو پیش او چن نفر اگهیتو بخون.

    گفتم : من که بارها و بارها برای ادمای مختلف خوندمو مشکلی ازین بابت ندارم بذار فایلو گوش کنیم حالا باشه بعدش .

    خلاصه اون صدارو نشنیده گرفتم تا اینکه استاد گفت : تفاوت زیادیه بین اینکه بگی من میتونم فلان کارو انجام بدم با اینکه بری انجامش بدی .

    اون صدا مجدد اومدو به نوعی بهم گفت: منظورش با شماس.

    بهم برخورد .

    من متعهد شدم لب و دهن نباشم ، حرف مفت نباشم .

    همون لحظه پاووز کردمو با اینکه ازون ادما فاصله گرفته بودم برگشتمو اگهی بازرگانیمو خوندم .

    حالا بماند که بازم اون ترسو موقعی که مصمم شدم انجامش بدم حس کردم ،

    ترس ازینکه :

    ۱- با خودشون چی فکر میکنن ؟

    ۲- اگه مسخرم کنن چی ؟

    ۳- اگه بهم بخندن چی؟

    ۴- اگه بهم بی اعتنایی کنن چی ؟

    ۵- اگه بگن برو بابا ما حوصله این چیزا رو نداریم چی ؟

    هممممممه ی این ترمزها یه بار دیگه برای منی که انصافا در انجام تمرینای دوره عزت نفس خیلی قوی عمل کردم ، انصافا در طراحی تمرینا و چالش های درخواست کردن دوره قانون آفرینش خوب عمل کردم ، یک بار دیگه نمایان شد .

    خلاصه رفتم اقدام کردم چون “رنج حرف مفت بودن” از هرچیزی واسم رنج آور تره .

    خداروشکر واسم مهمه در عمل از آموزه ها استفاده کنم .

    خب اینجا تصمیم گرفتم جواب و منطقی برای آلارم های بالا بنویسمو به عنوان ردپای ” مدار هفتادوهفتم روز شمار تحول زندگی” قرارش بدم :

    🔥مردم با خودشون چی فکر میکنن ؟

    🌊 کله پدرشون! هر فکری که میخان کنن ، ارتقا شخصیتم واسم از هرچیزی مهم تره و از قدیم گفتن در دروازه رو میشه بست اما دهن مردمو نمیشه .

    🌱 باوری که ازین فایل استخراچ کردم : مردم تو ذهنشون در مورد من هیچ فکری نمیکنند . این یه توهمه – اگه هم فکر و نظری راجبت داشته باشن بازهم مهم نیس چون تاثیری تو زندگی من نمیزاره

    🔥 اگه مسخرم کنن چی ؟ اگه بهم بخندن؟

    🌊 اولا این موضوع رخ نمیده و من فرکانس یه ادم متشخص و ارزشمندو همراهم دارمو اگه هم تمسخر یا بهم بخندن ، خب اشکالی نداره ، از ارزش های من که چیزی کم نمیشه بازم کله پدرشون – ارتقا شخصیتم از هرچیزی مهم تره و ارزششو داره.

    🔥 اگه بهم اعتنایی کنن چی ؟ بگن بسه بسه ادامه نده دیگه.

    🌊 من فرکانس یه ادم متشخص و مهمو همراهم دارم ، کلام و حضور من ارزشمنده و ادما مسخ من میشن.

    اگه هم بگن جم کن بابا ، خب اشکالی نداره بازم کله پدرشون! مهم همین چالشی هست که پشت سرگذاشتمو به تاپ تاپ قلبم میرزید. هیچی از ارزش های من کم نشده + جهان وقتی ببینه من اینقد مصررم که شخصیتمو ارتقا بدم موقعیت های توپولی بهم نشون میده و میزنم توگوششو حالشو میبرم . بله همین تمرینای به ظاهر کوچولو پاداشای گوووونده داره ….

    🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

    در پایان برای جمله پایین رفع ترمز میکنم :

    اگه میخام نتایجی رو داشته باشم که با بقیه آدما/ مردم متفاوته باید کارهایی رو انجام بدم که اونا انجام نمیدن .

    باید اون فعلی که یه مقاومتی داری برای انجامش سریعا اقدام کنی.

    میدونی ذهنم نمیزاره به حرف قلبم گوش کنمو در مقابلش میگه :

    🔥هنجار شکن / یاقی / بی قانونه وحشی!

    🌊 خیلی از ناهنجاری ها به مرور شکل رسمیت به خودشون گرفته و عبور ازشون،شکستنشون واقعا جیگر ابراهیمی میطلبه.

    ابراهیم از نگاه دیگران یه یاقی بود .

    از نگاه خدا ، جاست فرند / خلیل

    از خدا ممنونم که ایمانمو بیشتر میکنه و باور میکنم واسم کافیه.

    اگه دیدم همه دارن میرن یه طرف

    جهت عوض نکنم ، گوسفند نباشم .

    خیلی جالبه به صورت اتفاقی یکی دوروز هی تو مغزم پلی میشه:

    ره می خانه و مسجد کدام است ؟

    زدم توگوگل و کل شعرش اومد بیت بعیدشو که خوندم ادامه ندادم به این دلیل که حسم گفت باور عدم لیاقت میده .

    موقع بستن صفحه یه هو چشمم اومد رو مصرع های پاییننش که میگفت :

    ورای مسجد و می خانه راهیست

    بکوشید ای عزیزان کین راه کدام است.

    حالاع.

    من تصمیم میگیرم متعهد تر به مکتب خارپشتی خودم پایبند باشمو بگم بیخیال، مقصود حال خوبه ، کعبه و بت خانه ، بهانه .

    استاد مرسی که از رقص اون خانمهای خوشگل فیلم گرفتی.

    مرسی که داری بهم اموزش میدی از زندگیم لذت ببرم .

    (گزارش از خودم : حقیقتشو بخای هنووووووز باورای مذهبیم اونقدی قوی هست که اجازه نداد این پست رقص خانم ها رو تا اخر ببینم)

    تامام!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      فهیمه پژوهنده گفته:
      مدت عضویت: 2165 روز

      سلام به شما دوست عباسمنشی ام

      سلام مهدی وثوق عزیز

      چقدر خوشحالم هدایتی به کامنت شما رسیدم.

      اومدم کامنت خودمو ببینم و بخونم(کامنتی که دوبار پاک شد ولی من تا نصفه شب دوباره تلاش کردم و نوشتم و موفق شدم ارسال کنم.) بعد یک ورقی بقیه صفحات رو زدم تا یکم دیدگاه های بچه ها رو بخونم.

      واقعا از کامنت شما لذت بردم. خیلی خوب حل و فصل کردین نجواها و واکنش خودتون رو…

      واقعا زیبا نوشتین بااون شکل موج دریاها کنار بعضی از خط ها…

      برام جالب بود ببینم داستان هدایت تون رو اگر نوشتین بخونم تا بیشتر با شما اشنا بشم. چقدر خوشحال شدم که نوشته بودین. چقدر لذت بردم چقدر تحسین تون کردم و میکنم. چقدر خوب عمل میکنید و رگباری دارین ذهن تون رو با باورهای خوب تغذیه میکنید.واقعا دستمریزاد…واقعا تحسین تون میکنم و خیلی خوشحالم در مسیر علاقه خودتون مهاجرت کردین و دارین هربار پاداش این کنترل ذهن ها و حرکت کردن تون رو میبینید…(منم بچه مشهدم و الان چندماهی هست با همسرم اومدیم تهران)

      ازتون ممنونم که دست به قلم شدین و ردپا گذاشتین. مممنونم که اینقدر خوب دارین روی خودتون کار میکنید و خوب و با لذت زندگی میکنید و جهان رو جای بهتری برای زندگی کردن میکنید واقعا سپاس گزارم.

      براتون بهترین پیشرفت های درونی و بیرونی از خداوند یکتا خواهانم.

      ارادتمند شما فهیمه پژوهنده

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        مهدی وثوق گفته:
        مدت عضویت: 1911 روز

        سلام فهمیه عزیز.

        کامنت پر مهری که واسم نوشتیو خوندمو لذت بردم .

        متشکرم بابت ابزار محبتی که بهم داشتی .

        اینکه چرا دوبار یادداشتت پاک شده نمیدونم اما میدونم اگه از نرم افزار گوگل کیپ

        Google keep

        چه برای موبایل چه کامپیوتر این مسئله دیگه رخ نمیده .

        این اگاهی هدیه من به تو .

        کامنتی که پیوست این فایل گذاشتی رو هم خوندم و اواخرش تعجب کردم .

        تعجب ازینکه ورودی بجز اگاهی هایی که استادعباس منش داده دنبال میکنی.

        یکی از دلایل پیشرفتای تصاعدی زندگیم اینکه با فایلای استاد زندگی میکنم رگبار بستن نه – تک تک لحظاتمو گلبارون کردم.

        فقط استادعباسمنش و البته چنتا اهنگ هس که گاهی باهاشون کنار دریا ( همراه موج ها ) میرقصم.

        پیشنهاد من اینکه بیخیال ادامه ماجرای سلحشوران کتابت بشیو کتاب چگونه فکر خدا . رو بخونی …

        ضمنا یه چالش هم بهت میدم ، اگهی تبلیغاتیتو واسم بنویس .

        اینجوری یخت کم کم آب میشه و میرسی به مرحله ای که مثه من وقتی چن نفر دو هم جم شدن اگهیتو میخونیو درخواست هم میکنی واست دس بزننو تشویقت کنن…

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
        • -
          فهیمه پژوهنده گفته:
          مدت عضویت: 2165 روز

          سلام به شما مهدی وثوق

          ممنون از اینکه کامنت های منو خوندی . ممنون که برام کامنت گذاشتی و اینبار نقطه ابی رنگ کنار اسمم متعلق به شما دوست عزیز هست.(هر بار که اینجا با دوستی صحبت میکنم و نقطه ابی رنگ کنار اسمم میاد با خودم میگم، اره فهیمه پیش برو در مسیر درستی هستی که دوستانی در این مسیر برات دست تکون میدن و دوباره به خودم میگم پس در مسیر توحیدی قرار دارم چون یک عزیز برام دست تکون داد)

          واقعا از پیشنهاد نرم افزاری که گفتین سپاس گزارم حتما امتحان میکنم.

          واقعا ممنونم که اینقدر با دقت کامنتم رو خوندین و دلیل پیشرفت خودتون رو به من گفتین. منم مدت زیادی بود که دیگه کتابی نخونده بودم. منی که کلا استاد ها و کتاب های مختلف رو دنبال میکردم و همیشه به دنبال یک چیزی برای موفق شدن و پیشرفت و تجربه کردن بودم. منی که کنجکاوی درونم همیشه ذهنم رو پر از سوال میکرد و البته هنوز هم میکنه اما من چقدر تغییر کردم که الان لااقل یکسالی بیشتر بود کتاب دیگه ایی جز کتاب استاد نمیخوندم. فایل دیگه ایی جز استاد نمیشنیدم. تلگرام هم کلا برای کاری سر میزدم و عضو خیچ گروهی نبودم و در کل ورودی هامو خیلی کنترل کرده بودم و به قول شما ذهنم گلباران بود از آگاهی های ناب استاد عزیزمون…

          البته الان همه فضاهای مجازی رو دارم حتی اینستا اما به جرات میتونم بگم به جز برای خودم نمیرم سر بزنم و سعی میکنم تو حاشیه ی پست بقیه پیج ها و دوستان نرم. مگه پیج استاد عزیزمون…مگه خوندن پیام های تلگرامی کانال های استاد عزیزمون…خلاصه اینا رو گفتم بگم من خیلی خودم حواسم بود جوری که تا یک کتابی حرفی وسوسه میکرد منو تا برم پیگیر بشم سریع خودمو کنترل میکردم.

          تا اینکه برای یادگرفتن چیزهای جدید دیدم نیاز هست دوره ایی برم یا کتابی بخونم که تو یک فایل از استاد اگر اشتباه نکنم لایو بود که استاد گفت چه اشکال داره اطلاعات خودتون رو در اون زمینه ایی که میخواید به مهارت و تجربه برسید بالا ببرید و حتی کتاب های خوب در اون زمینه بخونید. این حرف استاد انگار خیلی به دلم نشست من آدم خوره کسب اطلاات که خودمو کنترل کرده بودم لزومی نداشت دیگه برای چیزهایی که لازم دارم کتاب نخونم و این برام منطقی تر بود… اینجوری شد من کتاب کیمیاگر اثر پائولوکوئیلو رو خوندم و خیلی علاقمند شدم سبک نوشتن این شخص رو متوجه بشم. ببینم این آدم چه کتاب های دیگه نوشته. یکجورایی تو ذهنم باهاش مصاحبه کنم تا یاد بگیرم. و تصمیم گرفتم بخونم از این نویسنده. کتاب سلحشور نور هم ایشون هست. خیلی هم برام جالب بوده و به باور اینو بیشتر تقویت کرد که منم میتونه کتابی که مینویسم روزی خواندنی ترین و محبوب ترین بشه به سادگی همین کتابهای ایشون. که حتی ردپای قوانین رو هم تو جملاتش من در می آوردم. نه اینکه ایشون اشاره مستقیم بکنه نه چون من ذهنم رو تربیت دارم میکنم همه چی رو از نگاه قوانین ببینه و این به من ایده هایی برای نوشتن میده. چون این یکی از اهداف و رویای منه…دلیل خوندنم همین بود.

          جالبه امروز اون کتاب سلحشور نور تموم کردم و بخاطر پیام ارزشمند شما کتاب مکتوب پائولوکوئیلو رو امروز خوندم و موفق شدم یک کتاب رو توی یک روز تموم کنم به لطف شما… تا یادم باشه هدف کتاب خوندم چی بود تا توی حاشیه نرم. واقعا ممنون از یادآوری خوب و انگیزه بخش تون باعث شدین سرعت خوندنم بیشتر بشه و بیشتر خط مش این الگو رو پیدا کنم و از مسیر کمتر منحرف بشم.

          و جالبه که چند روز پیش کتاب “رویاهایی که رویا نیستند” استاد رو خوندم به عنوان نشانه ی من برام اومد و با خودم همون روز گفتم این کتاب ها تموم شد دوباره تمام کتاب های استاد رو میخونم و از “چگونه فکر خدا را بخوانیم” شروع میکنم و بعد فصل های دیگه کتاب رویاها رو میخرم و از اول میخونم. این حرف شما نشونه ایی بود که بله مسیرم درسته و امروز هم که خداروشکر کتاب هایی که از پائولوکوئیلو داشتم رو خوندم و تمام…از فردا فصل جدید کتاب خوندن رو پیش میگیرم و بیشتر به اصل ها میپردازم و نمیذارم فرعیات منو به حاشیه ببرند.از فردا بیشتر عمل میکنم بیشتر از امروز خودم…از دقیقا فردا که پنجشنبه است دوباره از نو شروع میکنم.

          عذر میخوام کامنتم طولانی شد…

          راستی برای تمرین “پیام تبلیغاتی” چشم الان براتون مینویسم با عزت نفس خودساخته ی هر روز رو به بهبودم.

          برای اینکه الان زیاد برای جمله بندی فکر نکنم همونی رو مینویسم که تو جلسه قدم نوشتم که فکر میکنم کامل تر بود.(هرچند من دست به قلم میشم گاهی کلمه ها خودشون میان برای جاری شدن چون قراره من از درون خودم نویسنده ایی رو کنده کاری کنم و رشد بدم که کتاب یا کتاب های ارزشمندی خواهد داشت.)

          تمرین من:

          من یکی از ساکنین سیاره زمین در قاره آسیا در کشور ایران هستم.

          در شهر مشهد به دنیا اومدم و بزرگ شدم و اکنون ساکن پایتخت ایرانم.

          من دختر یک خانواده با اصالت و فرهنگی و فرهنگ دوست هستم. من خواهر دوبرادر هستم اما خودم خواهری ندارم. اما دوستان زیادی دارم.من خانم یک شوهر مهربان هستم، که با شوهرم خیلی دوست و رفیقم.

          با تمام اختلافات و مسائلی که داشتیم، تونستیم راه حل هاشو پیدا کنیم و سعی کردم همیشه نگاهم به دستان خداوند باشه.

          من فارغ التحصیل در رشته زمین شناسی هستم و با اینکه دیگه دانشجو نیستم اما همیشه دنبال علم و دانشم. جوینده حقیقت و کسب اطلاعات و تجربه هستم. من غیر از زمین شناسی که به طور آکادمیک در مقطع کارشناسی دنبال کردم، به صورت آماتور به دنبال علاقه ی دیگر خودم بودم.

          من علاقمند به فضا، ستاره ها و هر آنچه که بهش نجوم و ستاره شناسی میگن، هستم.

          علاقه من به ستاره شناسی قدمت خیلی زیادی داره تقریبا از دوران راهنمایی اولین کتابهای نجومی رو خوندم و مبهوت این همه شگفتی و عظمت در خلقت کیهان و آسمان ها شدم.

          من همیشه به دنبال علاقه های خودم می رفتم. هر چند کوتاه یا دست و پا شکسته… مثلا من رشته های رزمی رو دوست داشتم و تکواندو هم کار کردم.

          در حین دوران دانشجویی ام کتابها و مطالب نجومی رو دنبال می کردم. دوره های آموزشی مختلفی رو رفتم و کارهای مختلفی رو تجربه کردم. برنامه های نجومی شرکت کردم و حتی ارائه های نجومی در حد دانش خودم داشتم.

          در کل من به دنبال یادگرفتن، کشف کردن چیزهای جدید و تجربه کردن بودم و برای پیشرفت و رشد شخصی و شخصیتی خودم همیشه دنبال راهی بودم.

          علاقه ی من به تجربه کردن باعث شد در حین اینکه درس بخونم برای کسب تجربه به دنبال کار باشم و خیلی زود هم به عنوان اولین تجربه کاری ام در تایپ و تکثیر و لوازم تحریری داخل دانشگاه بصورت دانشجویی و پاره وقت مشغول شدم و بعد از اون کارهای مختلفی رو تجربه کردم.

          کلاس ها و دوره های مختلفی رو هم برای کسب و کار رفتم از شرکت در استارتاپ ها و نوشتن بیزنس پلن و بوم کسب و کار گرفته تا دوره های رفتارشناسی بین المللی DISC

          کارهای مرتبط با رشته ام رو هم تجربه کردم مثل کار در یک شرکت صنعتی معدنی در بخش بازرگانی و جمع آوری دیتا/ یا شرکت دانش بنیانی که در پارک علم و فناوری خراسان بود.

          از اونجایی که به علاقه هام همیشه اهمیت می دهم یک دوره تربیت مدرس نجوم شرکت کردم. با وجود اینکه بیشتر برای کسب اطلاعات نجومی رفتم اما اون دوره، منو تبدیل کرد به یک مدرس نجوم برای کودک و نوجوان. در شرکتی در مرکز رشد دانشگاه فردوسی مشغول شدم.

          در بخش روابط عمومی و R&D افلاکنما و همینطور مسئول آموزش و مدرس…

          من خیلی کنجکاو هستم. خیلی علاقه به یادگرفتن چیزهای جدید دارم.

          خیلی معتقدم که می تونم زندگی خودمو خلق کنم. آدم مرتب و منظمی هستم. دوستان زیادی دارم و تاثیرگذاری خوبی روی دوستانم دارم. من بیشتر از اونی هستم که خودم فکرش رو میکنم چون من اشرف مخلوقات هستم. من انسان هستم با توانمندی های بسیار. نام من فهمیه پژوهنده….

          وای خدای من الان که اینا رو دوباره برای شما نوشتم و میخوندم خودم با خودم گفتم عجب من اینا رو قبلا نوشتم و…ممنون از ایده نوشتن این تمرین در اینجا…حالا دوست دارم اون تمرین رو چند روز پیش هم دوباره نوشتم رو اینجا بنویسم و مقایسه کنم.

          من فهیمه پژوهنده هستم تنها دختر یک خانواده چهار نفره. دوتا برادر دارم.

          من همسر پایه و مهربانی دارم.

          من کارشناس زمین شناسی هستم و به رشته ام علاقه داشتم و دارم که انتخاب کردم.

          من به چیزهای دیگه ایی علاقه دارم مثل ورزش های رزمی، یوگا و تاچی.

          من به نجوم هم علاقه دارم و تونستم با مطالعه های خودم و شرکت در کلاس های آموزشی، نجوم رو به کودک و نوجوان تدریس کنم.

          من آدم نسبتا منظم و تمیزی هستم. من دقت خوبی دارم و برای تجزیه و تحلیل مسائل زندگی خودم خوب عمل کردم.

          من دوستان زیادی دارم. من نوشتن را دوست دارم. من خوب حرف می زنم و فن بیان خوبی دارم و از اونجایی که اکثرا روابط عمومی خوبی داشتم تاثیر گذاری خوبی هم داشتم.

          من نه انسان درون گرایی هستم نه برون گرا. در عین حال اجتماعی بودن رو بروز میدم میتونم چند روز تو خونه با خودم سرگرم باشم و بهم خوش بگذره.

          من از تغییر خوشم میاد و همیشه برای تغییر کاری انجام میدم.تغییرهای رو به بهبود و رشد.

          من در انجام کارهای جدید و پرریسک شجاعت خوبی دارم.

          من خدا رو دوست دارم که شما دوست عزیز رو سرراه من قرار داد تا به رشد من کمک کنید و این تمرین رو با حضور شما انجام بدم.من انسان شاکرتری شده ام شاکر از خدا و بندگان و مخلوقات خدا. در آخر از صمیم قلبم از شما متشکرم که اجازه دادین با عشق براتون بخونم و شما هم با صبوری گوش دادین واقعا سپاسگزارم.

          واقعا سپاسگزارم

          (اگر توانمندی یا نقطه قوت دیگه ایی هست که من ندیدمش لطفا بگین تا اضافه کنم.)

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      سارا شکری امیدوار گفته:
      مدت عضویت: 854 روز

      سلام اقای وثوق عزیز

      کله پدرشون مردم هر چی دوست دارن در موردمون فکر کنن، چیزی از ارزشهای ما کم نمیشه

      من حتما یه روز تمرین اگهی بازرگانی رو انجام خواهم داد

      توی گوشیم تایپ کردم نکات مثبت خودمو و تا الان بارها برای گلدونهای توی خونم، بیان کردم لیست نکات مثبت خودمو و اونام خیلی خوب گوش دادن و تشویقم کردن و هر بار نکته قوت جدیدی در مورد خودم به یادم میاد رو به لیستم اضافه میکنم

      در پناه رب قدرتمند کل جهانیان باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      فاطمه گندمکار گفته:
      مدت عضویت: 1870 روز

      سلام دوست عزیزم.

      میخواستم بهت بگم کامنت شما یه محرک فوق العاده بود برای من که این تمریینو انجام بدم.

      کامنت بسیار کوبنده ومنطقی ای نوشتید بطوریکه ذهن دیگه چیزی نداره دبگه.

      من بعد از مدت ها فرار کردن از این تمرین بالاخره دیروز انجامش دادم و کامنت شما خیلی خیلی به من کم کرد مخصوصا قسمت های…. کله ی پدرشون….(خنده) هر چند معنیشو دقیق نمیدونم اما بسیار سازنده بود .

      ممنونم بابت کامنت ارزشمندتون که باعث رشد شما و افراد دیگه میشه.

      شاد باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    قاسم پور گفته:
    مدت عضویت: 3131 روز

    سلام سلام استاد

    چه فایلی چه آگاهی بر وجودم سرازیر شد

    باعث شد با جدیت بیشتری محصول عزت نفس رو کار کنم و نتایج رو برای خودم مرور کنم🙂

    اینکه این کار کردن مداوم باعث این نتایج و درآمدم شده، باعث شده دوستای خوب داشته باشم و خودم رو همینجوری هستم بپذیرم

    پس باید روی خودم کار کنم و حرف مردم برام مهم نباشه🙃🙂

    خیلی جالب از وسط این فایل استاپ کردم چون مثل یه نشونه بود که حرفت رو به دوستت بزن

    همون لحظه پیام دادم

    نه تنها ناراحت نشد! بلکه عذرخواهی کرد و راهنماییم هم کرد

    وقتی میخاستم پیام بدم و همینطور پیام های بعدی انگار سخت ترین کار دنیا بود

    به شدت ترس داشتم

    اما من لذت پا گذاشتن روی ترس ها و طعم شیرین رهایی رو چشیدم

    زمانی که با قدرت آگاهی بازرگانی رو انجام دادم و به خودم تعهد دادم و گفتم یا میمیرم یا انجامش میدم، مرگ یه بار

    چه لذتی داشت

    واقعا دوره عزت نفس جادویی به پا میکنه درونتون

    زندگی منم به دو بخش قبل از این تمرین و بعد این تمرین تقسیم میشه

    خداروشکر به این فایل هدایت شدم و شما راجب عزت نفس حرف میزدین

    کیمیا آفرین به دل ترست پا گذاشتی، تو انجامش دادی، ایوووول دختر🙂😍😍❤️

    خداروشکر با شما هستم، در این سایت الهی

    خدای من دیوونه میشم از فایل های بینظیرتون😍😍😍😍❤️

    در پناه الله مهربون🙂🙂🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  10. -
    نیلوفر قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 1145 روز

    به نام پروردگار مهربانم

    سلام به استاد عزیزم

    میخوام از خودم مثال بزنم در این مورد اما قبلش

    خداروشکر هرزمانی که میبینم ذهنم باید وارد مسیر بهتری بشه برای فکر‌کردن

    یه موزیک ارامش بخش میزارم

    تو یک فضای اروم میشینم و شروع میکنم به نوشتن کامنت های شفابخش روحم و خواندن آن ها

    خداروشکر

    داستان من از جایی شروع میشه که من یک رقصنده هستم

    و همیشه از 17 سالگی آرزو داشتم بتونم تو فضای عمومی تمرین‌کنم و این آرزو مدت ها در قلب من میجوشید

    هربار تو پارک های اطراف محل زندگیمون میدیدم پسرایی که موزیک گذاشتن و دارن تمرین میکنن

    قلبم میتپید برای این کار ولی یه مقاومتی داشتم به اسم جنسیت که میگفتم اینا پسرن من دخترم چطوری بیام اینجا تمرین کنم

    با اینکه سبک رقص من هم با اونا فرقی نداشت

    گذشت و گذشت تا اینکه بعد از یک سال آشنایی با شما و پنج ماه تعهد برای تغییر

    یروز تابستون به خودم گفتم که باید تو همین مسیری که هر روز صبح میام پیاده روی تمرین کنم

    یه باغ بسیار زیبایی تو شهرم هست که پارکش کردن و یه جای خیلی زیبایی هستش مخصوصا تو تابستون و بهار

    و خب من دلم میخواست تو اون فضا تمرین‌ کنم

    یادمه دقیقا یروز صبح بود

    به خودم گفتم امروز میریم تمرین میکنیم

    خلاصه باند و تمام تجهزیات رو برداشتم و کوله پشتی ایم رو انداختم رو دوشم و رفتم تو پارک

    یادمه دقیقا یادمه

    یک ربع تا نیم ساعت نشسته بودم تو پارک و هیچ حرکتی نمیکردم هیچی هیچی

    انقدر خجالت و ترس داشتم که خدا میدونه

    ولی همون لحظه یه اهرم رنج‌ و لذت تو ذهنم‌شکل گرفت و به خودم‌گفتم

    میخوای وقتی رفتی خونه حس یه loser(بازنده) رو داشته باشی ؟؟؟؟؟

    یادمه دقیقا همین جمله رو همین همینو به خودم‌گفتم…

    یه نه قوی گفتم و پاشدم

    روزای اول که میرفتم سعی میکردم فقط یسری حرکات که شکل ورزش هستن رو انجام بدم

    ولی گذشت و گذشت تکامل طی شد و من

    دیگه راحت و قشنگ میرقصیدم تو پارک

    و نگم‌ از معجزاتش

    اول اینکه انقدر اون فضا روحانی و قشنگ بود هر لحظه به خدا میگفتم خدایا من عاشق زندگیمم عاشق اینم که تو مسیر علاقم هستم و چقدر حس عمیق عاشق خدا بودن رو تو قلبم ایجاد میکرد

    دوم اینکه چون یه جای رایگان و همیشگی بود من‌تمرینام خیلی بیشتر و بیشتر شد

    سوم اینکه ادما….

    چه آدم های فوق العاده ای از کنارم رد میشدن و منو تشویق میکردن

    از کوچیک و بزرگ

    از مرد و زن

    انقدر انرژی به من میدادن و حرفای خوب میزدن

    حتی یروز یه دختر 14 ساله اومد از شدت شوق دیدن رقص من بغلم کرد

    و این همون ادمایی ان که میترسیدم مسخرم کنن…

    و چقدر ترسای ما بیخودیه

    و چقدر تا تو دلشون نریم‌متوجه نمیشیم که الکی بودن

    امروز ام تو همون پارک بودم

    تو این هوای سرد رفتم و دوساعت و نیم تمرین کردم

    ولی انقدر کیف میداد که خدا میدونه

    و هر روزی که سالن نمیرم و کار دیگه ای نیست سریع میرم که اونجا تمرین کنم

    چون انرژیش خیلی خیلی مثبته خیلی….

    حس میکنم اونجا دیگه واسه من شده و مثل خونمه

    و اینارو مدیون عمل کردن به آموزشای شمام استاد

    وگرنه خود من عمری نمیتونستم اینکارو کنم

    استاد انقدر برام مهمه که به حرفای شما گوش کنم

    حاضرم تو دل بدترین ترس هام برم

    و اینکه تو مسیر علاقم هستم هم باز مدیون عمل کردن به حرفای شمام

    خیلی دوستون دارم

    چون درست مثل یه دوست فوق العاده هستید برام که گوش کردن و عمل کردن به حرفاش درهایی رو تو زندگیم باز کرده که قبلا اصلا نمیدونستم وجود داره

    خداروشکر

    هدف گزاری کردم دوره عزت نفس رو بخرم

    و سال جدید رو با این دوره آغاز کنم

    چون یکسری تضاد ها اومد تو زندگیم که متوجه شدم

    چقدر نیازه که این دوره رو بخرم

    اولش میخواستم دوره راهنمایی عملی رو بخرم تا به پول و اهداف دیگم برسم

    اما الان

    با تمام وجود میگم

    فقط و فقط عزت نفس

    امسال سال عزت نفسه

    و خیلی خیلی تو این قضیه مشکل دارم با اینکه انقدر رو خودم کار کردم ولی یوقتایی یه موضوعاتی پیش میاد که فکر میکنم همون آدم قبلی ام و دلیلش چیزی نیست جز عزت نفس ….

    از خدا خواستم هدایتم‌کنه تا قدم به قدم برم تو فرکانس و دوره رو بخرم

    و این اولین قدم هدایت من هستش

    که برم در حد همین توضیحاتی که تو این فایل دادید

    تمرین‌اگهی بازرگانی رو انجام بدم

    خداروشکر به خاطر این لحظه آرمش بخش و دریافت این اگاهی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      رضوان یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2229 روز

      به نام خدای مهربان

      سلام نیلوفر جان، رقصنده الهی ام، قربون اون لپای با مزه ات

      دختررر ای ول دارید بخدا، فکرش هم برام سخته، چه برسه به اینکه عمل کنم. البته من دوره عزت نفس رو خریدم، و خیلی بهم کمک کرد. من که رقص خوبی ندارم، کاری کرد که جلوی چندین جمع برقصم، که اولاش احساس می کردم استخوانم از درد، دارن از جا درمیان، و انجامش دادم. البته الان که دارم فکر می کنم میتونم انجام بدم وتنها مانع این است موقعیت اجتماعی همسرم رو لحاظ می کنم و گرنه ما دیگه تنها باید پیش خدا سرمون بلند باشه نه بنده. واقعا دوره عزت نفس غوغا میکنه. حسابش رو بکن منی اصلا نه میدونم رقص چیه و اصلا بلد هم نیستم، این کار رو برای اینکه به اعتماد به نفس ام بره بالا انجام دادم، دقیقا مثل کاری که استاد در لس آنجلس انجام داد. خدایا شکررررررررت. راستی سبک رقص ات چیه؟

      من از سبک هیپ هاپ خیلی خوشم میاد، دوست دارم یاد بگیرم.

      نیلوفر جان در قله های موفقیت ببینمت.

      احسنت بخاطر شجاعتی که به خرج دادی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        نیلوفر قاسمی گفته:
        مدت عضویت: 1145 روز

        سلام خدمت دوست هم فرکانسی عزیزم که همیشه پاسخ هاش به کامنت های من قلبم رو روشن میکنه

        سپاس گزارم از انرژی و عشق شما

        و چقدر خوشحالم که توانستید تو دل ترس هاتون برید و تو جمع برقصید چون من با اینکه خودم دنسر هستم اما اینکار برام خیلی سخته هنوز در عین ناباوری وقتی جای غریبه میرقصم راحت ترم

        در مورد سبک رقصم هم

        من در دوتا سبک whaacking و hiphop کار میکنم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: