اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
اومدم در مورد دوتا از تجربه های خودم در مورد این فایل بنویسم
چند ماه پیش من یک خرید اینترنتی داشتم و ایندفعه آدرس خونه رو از خیابون دیگه ای نوشتم(خونه ما از دو طرف میشه ادرس رو داد منطقه های پستی هر سمت فرق داره)
خلاصه من ایندفعه آدرس رو از سمتی که هیچ وقت از اون طرف آدرس نمیدم رو دادم
چند روز که گذشت و کد پیگیری مرسوله ام رو زدم تو سایت پست دیدم که نوشته بسته دست پستچیه ،نمیدونم چیشد که من رفتم تو برنامه نشان ببینم آدرس این اداره پست جدیده کجاست، که رفتم توقسمت نظرات وتمام نظراتی که خوندم در مورد این. مرکز پست منفی بود، ونوشته بودن که هیچ وقت بسته رو نیاوردن وهمیشه خودمون رفتیم گرفتیم، توی تمام این کامنت ها یک نفر نوشته بود تشکر میکنم از آقای فلانی که بسته ام رو آوردن وحتی با اینکه من خونه هم نبودم بهم زنگ زدن.
اینجا ذهنم داشت نجوا میکرد که حالا از این طرف آدرس دادی باید خودت بری اداره بسته رو بگیری و نمیارن والکی میگن آوردیم شما نبودین.
یهویی یه حس بهم گفت نه هر چیزی که توباورش کنی همون میشه، دوباره رفتم توسایت پست ودیدم بسته ام دست همون آقای پستچی که یک نفر تو کامنت ها ازش تشکر کرده بود، ومن اینجا خوشحال وخندان شدم که به نجواها گوش نکردم و دقیقا یک ساعت بعد بسته ام رو آوردن.
داستان دوم برمیگرده به منو و عشقم که ایشون معتقده رستوران های عضو اسنپ فود وتپسی فود غذاهای مونده و بی کیفیتشون رو میفرستن واگه ما حضوری بریم همون رستوران کیفیت غذا متفاوته، که من اینو به هیچ وجه قبول نداشتم
و جالبه اینه که ما از رستورانی که همیشه حضوری ازش غذا میگیریم، ایندفه از طریق اسنپ فود غذا گرفتیم اما عشقم چون معتقد بود کیفیت غذا حضوری و آنلاین فرق داره بعد از خوردن غذا دستگاه گوارشش کلا به هم ریخته بود، اما من چون معتقد بودم که هیچ فرقی توکیفیت ندارن کاملا حالم خوب بود.
اینا دوتا از تجربیات من بود
امیدوارم خداوند همه مون رو به راه راست هدایت کنه، به راه کسانی که بهشون نعمت، ثروت ،سلامتی و سعادت دردنیا وآخرت داده.
به نام خالق زیباییها خالق خوب و مهربان که هر چه دارم از اوست من در برابرش تسلیمم
سلام به استاد عزیزم و مریم بانو مهربانم
پیش فرض مثبت و پیش فرض منفی که زندگی ما رو زیر و رو میکنن
باور به امکان پذیری رسیدن به خواسته رو برای ما یا سخت میکنن یا آسون و راحت
به ما بستگی دارد به باور و افکار ما
به ورودی ما بستگی دارد و اثر این پیش فرضها رو در زندگی روزمره تجربه میکنیم و نتیجه نتیجه میگیریم
اگر پیش فرضهایی که ما در ذهن میسازیم مثبت باشن به نفع ما خواهند بود و در خدمت من هستن
ولی اگر این پیش فرضها منفی باشن بر علیه من هستن و به من آسیب میرسانند
پس باید آگاهانه و با تمرکز توجه بر نکات مثبت کنیم و ذهن رو عادت بدیم و کنترل ذهن داشته باشیم تا بیشتر پیش فرضها رو به سمت مثبت جهت دهی کنیم وقتی بتونم ذهن رو کنترل کنیم میتونیم زندگی رو کنترل کنیم و بهترین شرایط و اتفاقات رو برای خودمون رقم میزنیم
خدایا خودت کمک کن هدایتم کن تا بتونم ذهنمو کنترل کنم و به خدمت من در بیاد و نفع من باشد
سلام ب استاد عزیزم و تمام بچههای خانواده بزرگ عباس منش
سال جدید رو ب همه تبریک میگم و امیدوارم امسال بهترین سال زندگیتون باشه
جالبه استاد وقتی داستان های بچهها رو تعریف کردید تازه فهمیدم ک چه جالب میشه ب این داستان توت فرنگی 19 دلاری نگاه کرد.
مثال من در مورد خداوند
من تا وقتی که با شما آشنا نبودم همیشه توی فکرم خداوند ی ادم قدرتمند بدجنس خشن بود ک همیشه ما رو با بی پولی و بدبختی آزمایش میکنه و اگ از آزمایش هاش با قزولی بیرون بیای یا نیای هم دوباره ی امتحان سخت تر ازت میگیره چون همیشه اطرافیانم هم میخوندن این ضرب المثل رو که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند.
و بعد از آشنایی با شما و عوض شدن این دید ک نه بابا برعکس خداوند بسیار مهربان زیبا روزی رسان است و هربلایی سرمون میاد بخاطر افکار خودمونه زندگیم بقول شما بصورت کاملا طبیعی یک چرخش 360 درجه کرد و همه چیز زندگی ام از پول و درامد و همسر و بچه هام فرق کرد و زندگی روی خوشش رو ب ما نشون داد.
یعنی استاد من توی 12 سال گذشته از زندگی مشترکم حتی یک دونه سفر باهم نرفتیم ولی خدا شاهد از وقتی با شما آشنا شدم اینقدر سفر رفتیم ک اطرافیان نزدیکمون ب من میگن مارکوپلو
جالبه دیروز یعنی تاریخ 1404.1.6 برنامه زندگی پس از زندگی یک نفر رو اورده ک تجربه مرگ رو داشت ، نکته جالب اینجا بود ک این بنده خدا وقتی ب دنیا برمی گرده همش ترس و توهم داشته و شب ها خوابش نمیبرده حتی گفت من قوی ترین قرص های خواب رو مصرف میکردم ولی خوابم نمیبرده و ب مدت چهار سال شب تا صبح ب خدا میگفتم ک خدا ب خاطر کدوم اشتباه این چیزها رو نشون من داده
بعد از چهارسال سوار یک تاکسی میشه و اتفاقی در مورد تجربه اش با راننده تاکسی شروع به صحبت میکنه و اونجا راننده تاکسی بهش میگه چقدر خدا دوستت داشته ک برگشتی معلوم نیست کی دعات کرده ک برگشتی
برو هرشب نماز شکر بخون ک خدا اینقدر دوستت داشته و برگشتی
جالبه انسانی ک چهار سال خودشو بدبخت میدونسته و شب خواب نداشته ب این نتیجه میرسه اشتباه فکر می کرده و تازه خدا دوستش هم داشته و شروع میکنه ب نماز شکر خوندن دیگ شب ها با آرامش میخوابه و دیگ قرص هم مصرف نمیکنه.
واقعا این مغز ما هست ک ما با افکارمون بهش فرمان می دیم و نتیجه زنذگیمون رو رقم میزنه.
خدایا بابت این استاد عزیزم و قرار گرفتن در معرض این اطلاعات از تو هزاران بار سپاسگزارم.
چه مثالای قشنگی زدن بچه ها واقعا اشاره کرده بودن به الص قانون
دقیقا همین غذاخوری داخل کوچه ای که فرمودید در اصفهان هم داریم، کافه انقلاب در خیابان چهارباغ عباسی، یه گوشه ای از یه کوچه اییه که به قول شما صندلی هاش مال زمان شاهه و صبحانه و املت و نیمرو و از این چیزا میده
یادم نمیاد مثلا یه ساعت پرت و پلا رفته باشیم و مشتری نداشته باشه، خیلی از مواقع که بخوایین ساعتای اصلی برین که باید واسه تو صف وایسادنم جا بگیرین. جایی که خودشون کار میکنن هم 2 متره کلا در حد یه گاز و یخچال
یا مثلا ساعت های حاج صباغ در اصفهان به قدری موفق هستن که در گرون ترین شاپینگ مال های شهر گرون ترین مغازه ها رو ایشون دارن و شعبه هاشونم خیلی زیاده. تعریف میکرد که مثلا 50 سال پیش ژاپن گفته بود اگه سالانه 400 هزار تومن یا دلار یادم نیست ازشون ساعت بخرن، یه نفرو میبرن ژاپن واسه بازدید از کارخانه، ایشون گفتن ما سالانه خریدمون 4 میلیون بود و 10 نفر رفتیم ژاپن
یا مثلا یه آش فروشی نزدیک خونه ما هست که ماه رمضون من از جلوش رد شدم دیدم نزدیک ظهر، هنوز 6/7 ساعت تا اذان مونده، باور کنین تا کجا صف کشیده بودن
یا مثلا چند قدم اونطرف تر یه قنادی تازه راه افتاده بود جلوی باشگام، من صبح میرفتم باشگاه از در که میومدم بیرون میدیدم مثلا 100 نفر آدم دم درش منتظر وایسادن و جا نیست دیگه حتی تو پیاده رو وایسن، به مدت چند روز قبل از عید . بعدش دیگه اومدیم سفر ندیدم چطوری شده ولی هیچکدوم از این مثالهایی که زدم نه در مکان خیلی بالاشهر و خفنی هستن، به غیر از حالا اون ساعتا که کم کم رفتن بالاشهر، و نه خیلی مغازه هاشون زلم زیمبو الکی داره و خیلی سادس و خدا میدونه چقدر فروش دارن
یا مثلا چرا جای دور برم، قبل عید 3 هفته یه کافه ای کار کردم در خاص ترین و گرون ترین منطقه مسکونی شهر، همه آدماش ثروتمندان و خونه هاش همه خفن و گرون و ماشینا اصا فضایی و اینا… اولا که ما روزای خلوتمون روزانه حداقل 30 میلیون فروشو داشتیم، بعد از تاثیر پلاسیبو که بخوام بگم، من هیچ وقت نتونستم قهوه های 100 عربیکا و حتی 80 درصد عربیکامونو بخورم چون تا زبونم بهشون میخورد از شدت اسیدی و ترش بودن حالم به هم میخورد و سرفم میگرفت و گلوم میسوخت
ولی کسایی بودن که میومدن هرروز خدا اونجا فقط 100 عربیکا میخوردن با عشق!!!
یکی بود میگفت ترشی قهوه هاتونو امروز حس نمیکنم بعد من همون روز داشتم خفه میشدم
یا مثلا یه آیتم داریم یه جلبک سبزه میریزیم تو شیر بهش میگیم لاته ماچا، مزه کف حوض میده ولی یه سریا که نمیدونن و خیلی به نظرشون چیز عجیب و خفنیه میان میخورن لذت میبرن
یکی بود میگفت مزه ماچاش کمه، دو برابر جلبک ریختیم واسش اصا یه دورانی بود
واقعا هرچیو آدم باور کنه همونو تجربه میکنه
مثلا یه شاگرد داشتم میگفت این کراتینی که دارم میخورم اصا یه چیز قدرتمندیه تا قورتش میدم اصا پرواز میکنم،همکارمم همینطور بود ولی من یه اسکوپشو میخوردم، قهوه میخوردم، پری ورک اوت هم میخوردم باز خوابم میگرفت وسط تمرین اونجا بود که فهمیدم اینا از یه جایی موقع خریدن باور کردن که این دیگه آخرت کراتینه و اصا با بقیه چیزا فرق داره
یا یه مثال خنده دار که شاید دیده باشید، یارو میره رستوران یه کاسه آب میذارن جلوش شروع میکنه به خوردن میگه به به چه سوپ خوشمزه ای بعد بهش میگن این مال دست شستنه
من از وقتی با برنامه های شما استاد آشنا شدم اونقدر شما واقعی و روراست و با صداقت کامل با من حرف می زدید که هر چی که شما می گفتید من همون آنی باور می کردم
من سراغ هر بیرنسی رفتم همین طور نگاه می کردم چون باورهای محدود کننده ی زیادی داشتند حتی
از نظر مالی در اوج بودن ها ولی باورهای محدود کننده اونها نمی گذاشت اونها به پله های بالاتری صعود کنند .
من خودم وقتی از قانون تجسم خبردار شدم دیگه البته که به اندازه ی مدارم اونقدر به خواسته هام رسیدم خدا را شکر فقط چون باور کردم که هر آنچه که می خواهم را تجسم کنم بدستش می آورم .
یه جاهایی هم که تجسم می کردم نمیشد و نمی شود الان دیگه مطمئنم احساسم خوب نبوده وگرنه قانون تجسم سر جای خودش است .
یه مثال امروزم را بگم .
من تجسم کردم امروز مبلغ 500 هزار تومان به حسابم واریز شده
بعد رها کردم و چسبیدم به زندگیم
بعد از حدود دو ساعت به طرز جادویی و باور نکردنی همین مبلغ به حسابم واریز شد….
إلهی شکر
وقتی استاد گفتید «« من صد در صد خالق شرایط زندگی خودم هستم »» دیگه خواب من تنظیم شد . دیگه چک و چونه نمی زنم . دیگه آرام شدم.ووو
با عرض ادب و احترام خدمت خانواده بزرگ استاد عباس منش
برای بنده هم اتفاقی که افتاد این بود که سال 95 شرکت ما برنامه صعود به قله دماوند رو یک ماه زودتر اعلام کرد و معمولا یه تعداد کوهنورد هر ساله تو اون صعود شرکت میکردن. بنده هم متقاضی این صعود شدم و من رو بعنوان یه ورزشکار میشناختن نه برای کوهنوردی بلکه برای والیبال. مقدمات این صعود این بود که هر هفته باید به قله های کوچیک تهران مثل شیرپلاه، و توچال باید میرفتیم تا بقول حرفه ایی ها هم هوا بشیم واسه صعود به دماوند…. بنده به دلایلی نتونستم برم تا آمادگی ش داشته باشم. و یطورایی میخواستن منو از لیستشون بدلیل عدم شرکت در مقدمات صعود حذف کنن. من هیچ پیش فرضی از کوهنوردی تا اون موقع نداشتم. روز صعود فرا رسید من هم بعنوان رفتن به پارک سر محل این کارو میدیدم و رفتیم. جالب اینجاست بنده هیچ گونه تجهیزات کوهنوردی نداشتم و با لباس ورزشی و کتونی والیبال اقدام به صعود کردم.عکس رو قله دماوند با کتونی و لباس ورزشی رو دارم ….
خلاصه رفتیم و تو مسیر هیچ چیز رو از اینکه کار سختی ه و نمیشه و خیلی ها تا الان اومدن و نتونستن رو با لطف الله نشنیدم….
تا اینکه ما صعود کردیم ….
و زمانی که برگشتیم تو پناهگاه از صحبت های اطرافیان که اومده بودن و قرار بود فردا به قله برن و در واقع کوهنورد بودن و از ارزوشون میگفتن ان شالله ایندفعه رو بتونم به قله برسم فهمیدم که چه کار بزرگی کردم….
خیلی ها میگفتن بیست ساله کوه نوردی میکنن و هر هفته کوه های اطراف تهران میرن ولی تا الان نتوانسته بودن قله دماوند فتح کنند…..
من اونجا فهمیدم چه کار بزرگی کردم در حالی که تا قبل ش یک بارم به کوهنوردی نرفته بودم نشون به اون نشون که اصلا تجهیزات کوهنوردی نداشتم و همش ب این دلیل بود که هیچ ذهنیتی نداشتم و اصلا نمیدونستم دارم چکار میکنم و با پیاده روی ساده یکی میدونستم و نتیجش شد صعود به قله دماوند….
و داشتم فکر میکردم که اگر من به جای شما بودم چی میشد…
یه چیزی بگم…
منم مثل شما والیبال کار میکنم البته نه حرفه ای…
یه لحظه خودم رو گذاشتم جایی شما…
و با این فرض که من کلاس ها رو میرفتم …
خواستم ببینم نتیجه چی میشه باورتون نمیشه انگار قشنگ توی اون لحظات رو تجربه کردم ….
شاید دقیقا در دنیا نه !
ولی اینطوری پیش میرفت…؛
دفعهی اول وقتی من میدیدم که اوه همه با کلی تجهیزات و لباس مخصوص و احتیاط های بسیار زیادی اومدن ، اول به خودم و رفتار و باور ساده ی خودم شک میکردم…
کم کم در جلسات بعد سعی میکردم دلیل مثلا این تجهیزات رو بپرسم و اونا از تجربیاتشون برام میگفتم و از دلایل و اتفاقاتی میگن که چطور کار براشون سخت شده….
کم کم منم سعی میکنم تجهیزات مثل اونارو بخرم و با اونا همراه بشم…
از اونجایی که همین باور من داره تغییر میکنه توجه منم به مشکلات و سختیهاشه..و به خاطر این مدل توجه دقیقا همون مشکلات برای منم رخ میده… به خاطر قانون ثابت “به هرچیزی توجه کنی از همون جنس اتفاقات برات پیش میاد ” و با اون اتفاقات باور من قوی تر میشه توجه من بیشتر و اتفاقات هم بیشتر …
کم کم بیشتر به اونا و درستی حرفاشون مطمئن میشم…نه به دلیل اینکه حرفاشون از اول درست بوده بلکه به خاطر توجه خودم که باعث شد حرفاشون برام اثبات بشه…
خلاصه مغز من که به اونا هر روز بیشتر اعتماد میکنه کم کم وقتی اونا تا یه جایی راه میرفتن و خسته میشدن منم خسته میشم…
و چون این قله ها تازه قله های کوچیک بودن قطعا این باور برای من ایجاد میشد که کوهنوردی سخته..
اوههههههه
تازه من اصلا درباره ی حرفایی که کلی این باورو تکرار میکنند نگفتم …
خلاصه که با این وضعیت قله دماوند که سهله اصلا شاید انصراف میدادم و منطق ذهنم این بود که من اون قله های کوچیک رو نتونستم فتح کنم… برم قله دماوند رو فتح کنم؟
به به استاد جان عجب جای زیبایی این فایل بی نظیر رو لطف کرده و برایمان آماده کرده اید با نور زرد طلایی و دکوراسیون ساده و شیک، عالی و چشم نواز و سراسر انرزی مثبت ،دمتون گرم .
خداروبی نهایت شاکروسپاسگزارم که این قدر ذوق و شوق شکوفه های درختانی که در کوچه و خیابان و خانه ها جلوی چشمانِ قشنگم می دیدم ،می کردم و بوی عطرشان تمام وجودم رو در بر می گرفت که امسال به لطفش درختان حیاط خانه خوشگلمون که چند ماه است از کاشتن شان می گذرد ،اما خداوند اونها رو پراز شکوفه کرده و صبح ها می روم و با تمام وجودم بوی معطرشون رو احساس کرده و خداروشکر می کنم ،،چقدر این باغچه زیباست من که خودم رو در بهشت احساس می کنم ،حتی میوه خوشمزه فیسالیس ها نگم براتون به لطف خداوند هر شاخه کلی میوه و به عمو جانِ مصطفی و برخی دوستان مصطفی هم کلی دادیم ،خدایاشکرت ….
علاوه بر اون در این باغچه بهشتی یه گلهایی دراومده عجیب و زیبا و رنگارنگ که خدادادی هست و در کنار گلهای فصلی و کنارشون سه تا درخت تِکوما با گلهای زرد و بوته های گوجه فرنگی در قسمتی که درخت نخل کاشته شده واقعا بی نظیر چقدر لذّت می برم ودیروز یه دونه گوجه برداشت کردم واااای یعنی چقدر بوسش کردم و گفتم به مصطفی جان تو هم بوش کن ،یه بوی محلی می داد اصلا عجیب
چقدر خداروشکر کردم و گفتم حالا اگه شخصی مزرعه گوجه داشته باشه انداره ما که در فرکانس هستیم شکرگزار هست ؟؟؟!!!!!
و زندگیه من شده دیدن و تمرکز روی همین زیبایی ها، شادی ها ،لذّت بردن ها و شکرگزاری هایی که تمام اندیشه های مرا روی همین فرکانس ها تنظیم می کند تا درتمام لحظه لحظه هایم ،بودن در بهشت را روی زمین تجربه کنم.
چقدر عالی باور کردم که هر لحظه می شود با باورهای درست و ذهنی بازوپاک و قلبی آرام با بودن در این مسیر زیبا،هدایت های خداوند را به وضوح دید و یک زندگیه با کیفیت در نهایت سادگی تجربه کرد و هرروز آسان و راحت زندگی کردن و می شود همانطور که من سعی کردم تمام تمرکزم روی بهبودیم باشد و خود خالق زیباترین لحظات زندگیم باشم و روی کسی جز خودم حساب نکنم و به جایی رسیدم که انتخاب کردم فقط آرام باشم و امیدوار و با ایمان به خدا و باورهای مثبت نسبت به شرایطی که در زندگیم هست راحت دلایلی برای شادی هایم پیدا کنم چرا که من لایق آرام ترین ثانیه ها و بزرگ ترین معجزه ها در زندگیم هستم ،
واقعا باورهای ما در هر زمینه ای کیفیت زندگی مان را رقممی زنند و به قول استاد جان روی عملکرد ،رفتار و حتی احساسات مان تأثیر می گذارند .
وقتی من باور دارم خداوند روزی رسانِ بی حساب است دیگر نگران هیچ چیز نیستم ،امروز مشتری داشته باشیم ،نداشته باشیم همه خواست خداست و بعضی وقت ها خداوند به اشکال مختلف روزی وارد زندگی مان می کند ،
مثلا نمونه ای از هزاران مورد ، دیروز مادر مصطفی جان پول نو می خواست و ما از حساب خودمان برایش پول نو گرفتیم البته یکی از دوستان مصطفی لطف کردند و به دست مادر رسوندند و بعد مادر سیصد هزار تومان بیشتر از اون مبلغی که براشون پول گرفته بودیم برامون واریز کرد این ها همه از همان خزانه خداوند واریز می شود در صورتیکه صندوق قهوه خانه دیروزشصت هزار فقط آورده داشت که این هم خداروشکر برای ما یعنی شصت میلیون اما میخوام این رو به محضر عزیزانم عرض کنم که خداوند حواسش به همه چیز هست مهم اینه که من چطوروقایع زندگیم رو درذهنم ارزیابی می کنم و چه گفتگوهایی ردوبدل میشود،
تمام مسیر معنوی رفتن از ذهن به قلب هست به همان مرکز قطب نمای وجودمان ،وقتی به زندگیم نگاه می کنم و مسیری که دنبال شد تا من اکنون در این جایگاه با طرز فکر و باورهای مثبت شاهد معجزه عشق خداوند باشم که در جای جای وجود و زندگیم جاریست، واقعا شگفت انگیزه
و این عشق تا به امروز راهنمای مسیر من است و من به چشم فراوانی به همه چیز نگاه می کنم و او همان نیروی بزرگ و قدرتمندیست که از درون من
پشت فرمان زندگیم است ،نیروی محرکه قوی که
خداوند خودش به زیبایی هدایتم می کند به سمتی که برایمتعیین شده است
و دیگر نگرانی در هیچموردی معنایی ندارد ….
چون آموخته ام و هرروز در تاروپودم تداعی می کنم که:
باورهای درست ،قدرت های بی نهایت به من می دهند و قدرت خداوند از طریق باورهای من در زندگیممتجلی می شود …..
در پناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت، موفق،ثروتمند و سعادتمند باشید، دوستتون دارم
چقد عالی بود این قسمت سوم مصادف شده با شرایط حال حاضرمن
دارم واسه کسب وکارم یک کارایی میکنم
نیاز ب شجاعت داره
اتفاقا نشانه ی امروز من قسمت 14 فایل نتایج اقا رضا بود دقیقا اقا رضا درمورد همین موضوع حرف زد
خدایا سرنخ ها یکی یکی داره ب من داده میشه
واضح شد دیگه باورهای من درمورد کسب وکار اینه که
من که میخام مزون خودمو بزنم
باید کارگاه بزنم چندنفر استخدام کنم حقوق بدم بهم کمک کنن لباس اماده کنم (باورغلط)
نیاز ب مکان دارم (باورغلط)
نیاز ب وسایل حرفه ای دارم(باورغلط)
نیاز ب سرمایه بالا دارم (باور غلط)
نیاز ب تبلیغات دارم (باورغلط)
و استاد من گفته که شماهاک این شرایطو ندارید مجبورید واسه مزون دارها
منم هرچی فکر کردم دیدم شرایطش سخته واسه مزون دارها دوخت بزنم چون من باید سرموعد کارهارو تحویل بدم و تفریح و همه چیز و خونه وزندگی رو بیخیال بشم فقط بشینم پای کار دیگران و خوش قول باشم
ک مثلا ماهی nتومان بهم بدن
اصلا این موضوع باروحم در تضاده ک من با بقیه قرار داد ببندم ک بعد بشم برده ی اونا
ومن صبح تاشب بشینم پای کار و من عملا از همه چیز بزنم حتی یکروز شوهرم گف بریم بیرون بگم نمیتونم و کار دارم
خیلی سردر گم شدم
و فایل اقا رضا باراول گوش کردم کامنت نوشتم رفتم تو دفترم نوشتم من هدف امسالم اینه نمیدونم چطور من اینو میخام باهمین شرایطی ک دارم
بعد ایده بهم داده شد ک از توی خونه ک الان هستی وباهمین وسایلت شروع کن
و همه این باورهایی ک داری رو جامعه دارن رو نقض کن
یادته پارسال خاسته ای داشتی و همه گفتن تو بااین مقدار پولی ک داری نمیشه وتو تسلیم شدی اخرش گفتی خدایا من خیلی دلم میخات این اتفاق بیفته اما بازهم هرچی ک خیره پیش بیات و الخیر فی ما وقع رقم خورد اتفاقی ک افتاد باعث شد تو ب هدفت برسی
این روزها چندین وچندنشانه دیدم ازهمین اتفاق پارسال ک فاطمه بیاد بیار ان شبی ک معجزه رقم خورد ک تا مدتها انگار خواب دیدی
حتی پریشب خواب اون اتفاق رو دیدم ک من ب همسرم ومادرم میگم من ایمان اوردم ب این نیرو تو حالتی ک بودم میخاستم گریه کنم خدایا باور کردم من ب قدرت عظیمت ایمان اوردم با خاسته ای ک پارسال رقم خورد برای من چون هرجور نگاه میکردیم نمیشد
انگار خدا داره بهم میگه امسال هم مثل همون معجزه پارسال رقم میخوره نگرانی هارو دور کن
باهمین شرایطی ک داری
همین امکاناتی ک داری
باهمین توانایی ک داری
هرایده ای ک باعث فشار اوردن بهت باعث زحمت زیاد هزینه های زیاد بشه درست نیست
ایده های خداوند چیزیه ک شدنی هستن
وقراره فقط اعتماد کنی ب نیروی هدایتگرت
اقا رضا هم به همین عمل کرده بود جایی ک گف پایه دوربین نداشتم و کتابها رو چیدم و چسب زدم بشه پایه دوربین و فایل تصویری ضبط کنم …
برام ترس داره هنوز
اما انجامش میدم
از خونه خودم شروع میکنم
لباس میدوزم میذارم واسه فروش
خدا افراد مناسب رو هدایت میکنه
خدایی ک رزق یک مورچه رو میرسونه
خدایی ک دوروزه شهرمون رو بارونی کرده
خدایی ک من رو افریده واعضای جسمم را یکی یکی افریده با دقت وظرافت
خدایی ک ب من سلامتی وزندگی وهمسر وفرزند داد
خدایی ک خودش هنرمنده و به من هنر داد
خدایی ک برای همه ی انسانهای روی کره ی زمین مشتری و رزق میفرسته
چرا نباید برای من بفرسته
خدایی ک از همه شهرهای ایران برای اقا رضا مخاطب فرستاد و دورش اون افراد رو جمع کرد
چرا نباید برای من از تمام شهرهای ایران مشتری بفرسته
یادمه توی خاسته های قبلی وقتی ب این مرحله رسیدم بین من واون کسی ک براحتی ب هدفش رسیده هیچ فرقی ندارم
بعد میگفتم خب یعنی چرا اون بهش رسیده من نتونم یا خدا ب من نده
و چقدر خوب که امسال تصمیم گرفتی کار خودت رو بزنی …
اونجایی که گفتی هر ایده ای تو رو به سختی میندازه یعنی از طرف خدا نیست چون خدا ایده ی متناسب به شرایط خودت رو میده عالی بود…
راسش با خوندن کامنتتون یاد یه کسی افتادم که یه حسی بهم گفت بیام بگم ….
دختر موفقی رو در بستر اینیستاگرام میشناسم که از صفر شروع کرده بود …و الان بعد از 5 سال یک ساختمون بزرگ تولید محتوا زده …
کاری به اونو کارش ندارم ولی اون ساختمون رو با همکاری یکسری افراد تجهیز کرده بود …
تجهیزاتش رو ولش بریم سراغ میز و تابلو یکی از اتاق هاش که از یک نفری که خودش اونا رو می سازه…و با اون عکس من رفتم توی پیج اون دختر ….
اون استاد ساخت اینجور چیزای خلاقانه بود …فالوش کردم …
اون موقع داشتم فکر میکردم که ببین واقعا استاد درست میگه …
تو اگه باورای درست داشته باش و محصولات خوب و با کیفیت باشه اصلا نیاز به تبلیغ نداری …خدا رایگان برات تبلیغ میکنه …
فکرشو بکن یه پیج 1ونیم میلیونی چون کارتو دوست داشته رایگان برات تبلیغ میکنه اونم به روشی که اگه صد تا آگهی میدادی نمیتونستی تا این حد مشتری بگیری ….
.
من فالوش کردمو هر از گاهی استوری هاشو میدیدم ..تا اینکه حدودا 3یا4 ماه پیش دیدم داره میگه میتونید برای سال دیگه و6ماه بعد از عید سفارش بدین …
با تعجب به صفحه خیره شده بودم …
روند انگار اینجوری بود که هر کسی میخواست باید از چندین ماه قبل سفارش بده و اگه چیزی مد نظرشه میتونه سفارشی سفارش بده اگرم از ایده ها و کارای خودشه که هیچی ….
من در کمال تعجب داشتم به موبایلم خیره میشدم که اوههه تازه ظرفیتم گذاشته و بعدم بست و گفت دیگه پیام ندین ظرفیت تکمیلی…
با تعجب به خودم گفتم وای خدایا …
پیش فروش که میکنه
هزینه رو هم که کامل اول میگیره و تازه اگه کار جدیدم سفارش بدی به عنوان بیعانه میگیره …
اینقدر هم مشتری داره که ظرفیت گذاشته …
تازه …مشتری دقیقا هم نمیدونه کی به دستش میرسه …
الله و اکبر این دیگه چه باورهایی داره …
صادقانه بگم اون دختر عاشق کارش بود …و از استوری هاش میتونستی ببینی که چقدر لذت میبره …
اوههه بعد تازه توی پیجش کلی رضایت مشتری و نمونه کار های خاص و اینا هم داشت …
نمیدونی چقدر لذت بردم…
.
.
فاطمه ی عزیزم …
وقتی گفتی نمیدونم …من نمیدونم …یادم به یکی از استوری های این دختر. افتاد که نوشته بود میدونی ! من عاشق کارام..و ازش لذت میبرم …برای همینه که همه ی کارام خاصه ….
امیدوارم امسال بهترین سال زندگیت باشه عزیز دلم ….
وای وای
وایسا …
حالا باز این خوبه …
یکی دیگه یادم اومد ..همون دختره که میگم موفق شده بودااااا
3 سال پیش …اون موقع که دلار تازه 20 تومن بود
گفت میخواد دوره آموزشی بزاره ….
که منم ثبت نام کردم …
بعد ثبت نام فهمیدم …
اون پول برای خرید یک دوره ای بوده که هنوز آماده نشده …
باورت میشه؟
یک ماه بعد دوره رو آماده کرد که البته دیگه به درد هیچ کس نمیخورد چون آموزش اینیستا بود و همون موقع بود که اینیستاگرام فیلتر شد …
و شاید باورت نشه ولی حدود 50 هزار نفر دوره رو ثبت نام کردن…
اینو از خودم نمیگم …
اون کانال خصوصی که دوره توش بارگذاری شده بود اینقدر فالوور داره …
چون لینکایی که میفرستاد یک بار مصرف بود و هرکس با فیش واریزی و تایید احراز هویت میتونست عضوش بشه …
الله و اکبر که واقعا باور ها کار ها رو انجام میده …
استاد ، مرحوم پدرم تعریف می کرد وقتی خیلی سالها پیش قبل ازانقلاب امکانات کافی در روستانبود ومردم برای خرید به شهر می آمدن ومعمولا از یکنفر ( بنام حاج علی)مایحیتاج خودرا بخصوص چای می خریدن یکی از بستگان به شهر میاد مادراون شخص بهش میگه پسرم رفتی شهر حتما حتما از حاج علی برام یک کیلو چای بخر وبهش هم تاکید میکنه که حتما از حاج علی بخری ها……اونم به شهر میاد واز بدحادثه مغازه حاج علی بسته بوده خلاصه مجبور میشه ازجای دیگه چای راباهمان نام وهمان نشان تهیه میکنه وبرای مادرش میاره وبراش توضیح میده که چه اتفاقی افتاده ….خلاصه مادر با کلی غر زدن مقداری ازچای را دم میکنه واعتراض میکنه که چای خوبی نیست مگه من بتو نگفتم حتما از حاج علی بخر …..فردا باید چایو ببری وپس بدی روز بعد پسر مجبور میشه چایومی بره وبه جای رفتن بشهر میره جایی دور ازچشم مادر بکارش مشغول میشه وعصر همان چای را برامادر میاره وبهش میگه بفرما اینم چای حاج علی دیگه خیالت راحت شد …..مادرازهمه جابیخبر یک باردیگه ازچای دم میکنه ومیگه به به گفتم که چای فقط چای حاج علی….خلاصه کلی هم حاج علی وپسرشو دعا میکنه درصورتی که نمی دانست چایی همان چایی دیروزه که بهش اعتراض میکرد…
به نام خداوند بخشنده ومهربان
با سلام به استاد عزیزم واستاد شایسته مهربانم
و سلام به همه دوستانم در این سایت الهی
سال نو رو به همتون تبریک میگم
اومدم در مورد دوتا از تجربه های خودم در مورد این فایل بنویسم
چند ماه پیش من یک خرید اینترنتی داشتم و ایندفعه آدرس خونه رو از خیابون دیگه ای نوشتم(خونه ما از دو طرف میشه ادرس رو داد منطقه های پستی هر سمت فرق داره)
خلاصه من ایندفعه آدرس رو از سمتی که هیچ وقت از اون طرف آدرس نمیدم رو دادم
چند روز که گذشت و کد پیگیری مرسوله ام رو زدم تو سایت پست دیدم که نوشته بسته دست پستچیه ،نمیدونم چیشد که من رفتم تو برنامه نشان ببینم آدرس این اداره پست جدیده کجاست، که رفتم توقسمت نظرات وتمام نظراتی که خوندم در مورد این. مرکز پست منفی بود، ونوشته بودن که هیچ وقت بسته رو نیاوردن وهمیشه خودمون رفتیم گرفتیم، توی تمام این کامنت ها یک نفر نوشته بود تشکر میکنم از آقای فلانی که بسته ام رو آوردن وحتی با اینکه من خونه هم نبودم بهم زنگ زدن.
اینجا ذهنم داشت نجوا میکرد که حالا از این طرف آدرس دادی باید خودت بری اداره بسته رو بگیری و نمیارن والکی میگن آوردیم شما نبودین.
یهویی یه حس بهم گفت نه هر چیزی که توباورش کنی همون میشه، دوباره رفتم توسایت پست ودیدم بسته ام دست همون آقای پستچی که یک نفر تو کامنت ها ازش تشکر کرده بود، ومن اینجا خوشحال وخندان شدم که به نجواها گوش نکردم و دقیقا یک ساعت بعد بسته ام رو آوردن.
داستان دوم برمیگرده به منو و عشقم که ایشون معتقده رستوران های عضو اسنپ فود وتپسی فود غذاهای مونده و بی کیفیتشون رو میفرستن واگه ما حضوری بریم همون رستوران کیفیت غذا متفاوته، که من اینو به هیچ وجه قبول نداشتم
و جالبه اینه که ما از رستورانی که همیشه حضوری ازش غذا میگیریم، ایندفه از طریق اسنپ فود غذا گرفتیم اما عشقم چون معتقد بود کیفیت غذا حضوری و آنلاین فرق داره بعد از خوردن غذا دستگاه گوارشش کلا به هم ریخته بود، اما من چون معتقد بودم که هیچ فرقی توکیفیت ندارن کاملا حالم خوب بود.
اینا دوتا از تجربیات من بود
امیدوارم خداوند همه مون رو به راه راست هدایت کنه، به راه کسانی که بهشون نعمت، ثروت ،سلامتی و سعادت دردنیا وآخرت داده.
به نام خالق زیباییها خالق خوب و مهربان که هر چه دارم از اوست من در برابرش تسلیمم
سلام به استاد عزیزم و مریم بانو مهربانم
پیش فرض مثبت و پیش فرض منفی که زندگی ما رو زیر و رو میکنن
باور به امکان پذیری رسیدن به خواسته رو برای ما یا سخت میکنن یا آسون و راحت
به ما بستگی دارد به باور و افکار ما
به ورودی ما بستگی دارد و اثر این پیش فرضها رو در زندگی روزمره تجربه میکنیم و نتیجه نتیجه میگیریم
اگر پیش فرضهایی که ما در ذهن میسازیم مثبت باشن به نفع ما خواهند بود و در خدمت من هستن
ولی اگر این پیش فرضها منفی باشن بر علیه من هستن و به من آسیب میرسانند
پس باید آگاهانه و با تمرکز توجه بر نکات مثبت کنیم و ذهن رو عادت بدیم و کنترل ذهن داشته باشیم تا بیشتر پیش فرضها رو به سمت مثبت جهت دهی کنیم وقتی بتونم ذهن رو کنترل کنیم میتونیم زندگی رو کنترل کنیم و بهترین شرایط و اتفاقات رو برای خودمون رقم میزنیم
خدایا خودت کمک کن هدایتم کن تا بتونم ذهنمو کنترل کنم و به خدمت من در بیاد و نفع من باشد
بهترین ها نصیبتون
در پناه خداوند باشین
سلام ب استاد عزیزم و تمام بچههای خانواده بزرگ عباس منش
سال جدید رو ب همه تبریک میگم و امیدوارم امسال بهترین سال زندگیتون باشه
جالبه استاد وقتی داستان های بچهها رو تعریف کردید تازه فهمیدم ک چه جالب میشه ب این داستان توت فرنگی 19 دلاری نگاه کرد.
مثال من در مورد خداوند
من تا وقتی که با شما آشنا نبودم همیشه توی فکرم خداوند ی ادم قدرتمند بدجنس خشن بود ک همیشه ما رو با بی پولی و بدبختی آزمایش میکنه و اگ از آزمایش هاش با قزولی بیرون بیای یا نیای هم دوباره ی امتحان سخت تر ازت میگیره چون همیشه اطرافیانم هم میخوندن این ضرب المثل رو که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند.
و بعد از آشنایی با شما و عوض شدن این دید ک نه بابا برعکس خداوند بسیار مهربان زیبا روزی رسان است و هربلایی سرمون میاد بخاطر افکار خودمونه زندگیم بقول شما بصورت کاملا طبیعی یک چرخش 360 درجه کرد و همه چیز زندگی ام از پول و درامد و همسر و بچه هام فرق کرد و زندگی روی خوشش رو ب ما نشون داد.
یعنی استاد من توی 12 سال گذشته از زندگی مشترکم حتی یک دونه سفر باهم نرفتیم ولی خدا شاهد از وقتی با شما آشنا شدم اینقدر سفر رفتیم ک اطرافیان نزدیکمون ب من میگن مارکوپلو
جالبه دیروز یعنی تاریخ 1404.1.6 برنامه زندگی پس از زندگی یک نفر رو اورده ک تجربه مرگ رو داشت ، نکته جالب اینجا بود ک این بنده خدا وقتی ب دنیا برمی گرده همش ترس و توهم داشته و شب ها خوابش نمیبرده حتی گفت من قوی ترین قرص های خواب رو مصرف میکردم ولی خوابم نمیبرده و ب مدت چهار سال شب تا صبح ب خدا میگفتم ک خدا ب خاطر کدوم اشتباه این چیزها رو نشون من داده
بعد از چهارسال سوار یک تاکسی میشه و اتفاقی در مورد تجربه اش با راننده تاکسی شروع به صحبت میکنه و اونجا راننده تاکسی بهش میگه چقدر خدا دوستت داشته ک برگشتی معلوم نیست کی دعات کرده ک برگشتی
برو هرشب نماز شکر بخون ک خدا اینقدر دوستت داشته و برگشتی
جالبه انسانی ک چهار سال خودشو بدبخت میدونسته و شب خواب نداشته ب این نتیجه میرسه اشتباه فکر می کرده و تازه خدا دوستش هم داشته و شروع میکنه ب نماز شکر خوندن دیگ شب ها با آرامش میخوابه و دیگ قرص هم مصرف نمیکنه.
واقعا این مغز ما هست ک ما با افکارمون بهش فرمان می دیم و نتیجه زنذگیمون رو رقم میزنه.
خدایا بابت این استاد عزیزم و قرار گرفتن در معرض این اطلاعات از تو هزاران بار سپاسگزارم.
استاد عاشقتم
به نام الله یکتا
سلام
چه مثالای قشنگی زدن بچه ها واقعا اشاره کرده بودن به الص قانون
دقیقا همین غذاخوری داخل کوچه ای که فرمودید در اصفهان هم داریم، کافه انقلاب در خیابان چهارباغ عباسی، یه گوشه ای از یه کوچه اییه که به قول شما صندلی هاش مال زمان شاهه و صبحانه و املت و نیمرو و از این چیزا میده
یادم نمیاد مثلا یه ساعت پرت و پلا رفته باشیم و مشتری نداشته باشه، خیلی از مواقع که بخوایین ساعتای اصلی برین که باید واسه تو صف وایسادنم جا بگیرین. جایی که خودشون کار میکنن هم 2 متره کلا در حد یه گاز و یخچال
یا مثلا ساعت های حاج صباغ در اصفهان به قدری موفق هستن که در گرون ترین شاپینگ مال های شهر گرون ترین مغازه ها رو ایشون دارن و شعبه هاشونم خیلی زیاده. تعریف میکرد که مثلا 50 سال پیش ژاپن گفته بود اگه سالانه 400 هزار تومن یا دلار یادم نیست ازشون ساعت بخرن، یه نفرو میبرن ژاپن واسه بازدید از کارخانه، ایشون گفتن ما سالانه خریدمون 4 میلیون بود و 10 نفر رفتیم ژاپن
یا مثلا یه آش فروشی نزدیک خونه ما هست که ماه رمضون من از جلوش رد شدم دیدم نزدیک ظهر، هنوز 6/7 ساعت تا اذان مونده، باور کنین تا کجا صف کشیده بودن
یا مثلا چند قدم اونطرف تر یه قنادی تازه راه افتاده بود جلوی باشگام، من صبح میرفتم باشگاه از در که میومدم بیرون میدیدم مثلا 100 نفر آدم دم درش منتظر وایسادن و جا نیست دیگه حتی تو پیاده رو وایسن، به مدت چند روز قبل از عید . بعدش دیگه اومدیم سفر ندیدم چطوری شده ولی هیچکدوم از این مثالهایی که زدم نه در مکان خیلی بالاشهر و خفنی هستن، به غیر از حالا اون ساعتا که کم کم رفتن بالاشهر، و نه خیلی مغازه هاشون زلم زیمبو الکی داره و خیلی سادس و خدا میدونه چقدر فروش دارن
یا مثلا چرا جای دور برم، قبل عید 3 هفته یه کافه ای کار کردم در خاص ترین و گرون ترین منطقه مسکونی شهر، همه آدماش ثروتمندان و خونه هاش همه خفن و گرون و ماشینا اصا فضایی و اینا… اولا که ما روزای خلوتمون روزانه حداقل 30 میلیون فروشو داشتیم، بعد از تاثیر پلاسیبو که بخوام بگم، من هیچ وقت نتونستم قهوه های 100 عربیکا و حتی 80 درصد عربیکامونو بخورم چون تا زبونم بهشون میخورد از شدت اسیدی و ترش بودن حالم به هم میخورد و سرفم میگرفت و گلوم میسوخت
ولی کسایی بودن که میومدن هرروز خدا اونجا فقط 100 عربیکا میخوردن با عشق!!!
یکی بود میگفت ترشی قهوه هاتونو امروز حس نمیکنم بعد من همون روز داشتم خفه میشدم
یا مثلا یه آیتم داریم یه جلبک سبزه میریزیم تو شیر بهش میگیم لاته ماچا، مزه کف حوض میده ولی یه سریا که نمیدونن و خیلی به نظرشون چیز عجیب و خفنیه میان میخورن لذت میبرن
یکی بود میگفت مزه ماچاش کمه، دو برابر جلبک ریختیم واسش اصا یه دورانی بود
واقعا هرچیو آدم باور کنه همونو تجربه میکنه
مثلا یه شاگرد داشتم میگفت این کراتینی که دارم میخورم اصا یه چیز قدرتمندیه تا قورتش میدم اصا پرواز میکنم،همکارمم همینطور بود ولی من یه اسکوپشو میخوردم، قهوه میخوردم، پری ورک اوت هم میخوردم باز خوابم میگرفت وسط تمرین اونجا بود که فهمیدم اینا از یه جایی موقع خریدن باور کردن که این دیگه آخرت کراتینه و اصا با بقیه چیزا فرق داره
یا یه مثال خنده دار که شاید دیده باشید، یارو میره رستوران یه کاسه آب میذارن جلوش شروع میکنه به خوردن میگه به به چه سوپ خوشمزه ای بعد بهش میگن این مال دست شستنه
آره خلاصه که این پلاسیبو ما رو اسیر خودش کرده
عاشقتونم
دستتون در دست الله یکتا
به نام خدا
.
خدایا شکرت
.
من از وقتی با برنامه های شما استاد آشنا شدم اونقدر شما واقعی و روراست و با صداقت کامل با من حرف می زدید که هر چی که شما می گفتید من همون آنی باور می کردم
من سراغ هر بیرنسی رفتم همین طور نگاه می کردم چون باورهای محدود کننده ی زیادی داشتند حتی
از نظر مالی در اوج بودن ها ولی باورهای محدود کننده اونها نمی گذاشت اونها به پله های بالاتری صعود کنند .
من خودم وقتی از قانون تجسم خبردار شدم دیگه البته که به اندازه ی مدارم اونقدر به خواسته هام رسیدم خدا را شکر فقط چون باور کردم که هر آنچه که می خواهم را تجسم کنم بدستش می آورم .
یه جاهایی هم که تجسم می کردم نمیشد و نمی شود الان دیگه مطمئنم احساسم خوب نبوده وگرنه قانون تجسم سر جای خودش است .
یه مثال امروزم را بگم .
من تجسم کردم امروز مبلغ 500 هزار تومان به حسابم واریز شده
بعد رها کردم و چسبیدم به زندگیم
بعد از حدود دو ساعت به طرز جادویی و باور نکردنی همین مبلغ به حسابم واریز شد….
إلهی شکر
وقتی استاد گفتید «« من صد در صد خالق شرایط زندگی خودم هستم »» دیگه خواب من تنظیم شد . دیگه چک و چونه نمی زنم . دیگه آرام شدم.ووو
چی بگم استاد ….
هر چی بگم کم گفتم …..
خدایا شکرت برای وجودتون استاد عزبزم
خدایا شکرت برای قانون بدون تغییر جهان هستی
خدایا شکرت جهان قانون دارد
خدایا شکرت جهان با قانون کار می کند .
صابر:
با عرض ادب و احترام خدمت خانواده بزرگ استاد عباس منش
برای بنده هم اتفاقی که افتاد این بود که سال 95 شرکت ما برنامه صعود به قله دماوند رو یک ماه زودتر اعلام کرد و معمولا یه تعداد کوهنورد هر ساله تو اون صعود شرکت میکردن. بنده هم متقاضی این صعود شدم و من رو بعنوان یه ورزشکار میشناختن نه برای کوهنوردی بلکه برای والیبال. مقدمات این صعود این بود که هر هفته باید به قله های کوچیک تهران مثل شیرپلاه، و توچال باید میرفتیم تا بقول حرفه ایی ها هم هوا بشیم واسه صعود به دماوند…. بنده به دلایلی نتونستم برم تا آمادگی ش داشته باشم. و یطورایی میخواستن منو از لیستشون بدلیل عدم شرکت در مقدمات صعود حذف کنن. من هیچ پیش فرضی از کوهنوردی تا اون موقع نداشتم. روز صعود فرا رسید من هم بعنوان رفتن به پارک سر محل این کارو میدیدم و رفتیم. جالب اینجاست بنده هیچ گونه تجهیزات کوهنوردی نداشتم و با لباس ورزشی و کتونی والیبال اقدام به صعود کردم.عکس رو قله دماوند با کتونی و لباس ورزشی رو دارم ….
خلاصه رفتیم و تو مسیر هیچ چیز رو از اینکه کار سختی ه و نمیشه و خیلی ها تا الان اومدن و نتونستن رو با لطف الله نشنیدم….
تا اینکه ما صعود کردیم ….
و زمانی که برگشتیم تو پناهگاه از صحبت های اطرافیان که اومده بودن و قرار بود فردا به قله برن و در واقع کوهنورد بودن و از ارزوشون میگفتن ان شالله ایندفعه رو بتونم به قله برسم فهمیدم که چه کار بزرگی کردم….
خیلی ها میگفتن بیست ساله کوه نوردی میکنن و هر هفته کوه های اطراف تهران میرن ولی تا الان نتوانسته بودن قله دماوند فتح کنند…..
من اونجا فهمیدم چه کار بزرگی کردم در حالی که تا قبل ش یک بارم به کوهنوردی نرفته بودم نشون به اون نشون که اصلا تجهیزات کوهنوردی نداشتم و همش ب این دلیل بود که هیچ ذهنیتی نداشتم و اصلا نمیدونستم دارم چکار میکنم و با پیاده روی ساده یکی میدونستم و نتیجش شد صعود به قله دماوند….
به نام خداوند مهربان که هرچیز دارم
سلام سلام سلام سلام دوست عزیز عباسمنش من
من چقدر لذت بردم از این داستانت…و کامنت شما
و داشتم فکر میکردم که اگر من به جای شما بودم چی میشد…
یه چیزی بگم…
منم مثل شما والیبال کار میکنم البته نه حرفه ای…
یه لحظه خودم رو گذاشتم جایی شما…
و با این فرض که من کلاس ها رو میرفتم …
خواستم ببینم نتیجه چی میشه باورتون نمیشه انگار قشنگ توی اون لحظات رو تجربه کردم ….
شاید دقیقا در دنیا نه !
ولی اینطوری پیش میرفت…؛
دفعهی اول وقتی من میدیدم که اوه همه با کلی تجهیزات و لباس مخصوص و احتیاط های بسیار زیادی اومدن ، اول به خودم و رفتار و باور ساده ی خودم شک میکردم…
کم کم در جلسات بعد سعی میکردم دلیل مثلا این تجهیزات رو بپرسم و اونا از تجربیاتشون برام میگفتم و از دلایل و اتفاقاتی میگن که چطور کار براشون سخت شده….
کم کم منم سعی میکنم تجهیزات مثل اونارو بخرم و با اونا همراه بشم…
از اونجایی که همین باور من داره تغییر میکنه توجه منم به مشکلات و سختیهاشه..و به خاطر این مدل توجه دقیقا همون مشکلات برای منم رخ میده… به خاطر قانون ثابت “به هرچیزی توجه کنی از همون جنس اتفاقات برات پیش میاد ” و با اون اتفاقات باور من قوی تر میشه توجه من بیشتر و اتفاقات هم بیشتر …
کم کم بیشتر به اونا و درستی حرفاشون مطمئن میشم…نه به دلیل اینکه حرفاشون از اول درست بوده بلکه به خاطر توجه خودم که باعث شد حرفاشون برام اثبات بشه…
خلاصه مغز من که به اونا هر روز بیشتر اعتماد میکنه کم کم وقتی اونا تا یه جایی راه میرفتن و خسته میشدن منم خسته میشم…
و چون این قله ها تازه قله های کوچیک بودن قطعا این باور برای من ایجاد میشد که کوهنوردی سخته..
اوههههههه
تازه من اصلا درباره ی حرفایی که کلی این باورو تکرار میکنند نگفتم …
خلاصه که با این وضعیت قله دماوند که سهله اصلا شاید انصراف میدادم و منطق ذهنم این بود که من اون قله های کوچیک رو نتونستم فتح کنم… برم قله دماوند رو فتح کنم؟
…..
به به …
چه میکنه این باور …
خدای منننننننننننننن
باور نمیشه ….
خداروشکر به خاطر شما دوستان عزیز …
ممنونم به خاطر کامنت قشنگتون …
خیلی چیز یاد گرفتم….
در پناه لله یکتا باشید
منتظر نتایج بی نظیرتون هستم
طعنه به ماه می زند “صورت دلربای تو”
قبله ی آسمان شده “کعبه ی چشم های تو”
طلوع کرده شادی و
گرفته صبح بی گمان…..
طراوتی دوباره از “رایحه ی هوای تو”
سلام به استاد بزرگوارم و مریم بانوی عزیزم
و همه دوستانم در ادامه اینمسیر بهشتی
به به استاد جان عجب جای زیبایی این فایل بی نظیر رو لطف کرده و برایمان آماده کرده اید با نور زرد طلایی و دکوراسیون ساده و شیک، عالی و چشم نواز و سراسر انرزی مثبت ،دمتون گرم .
خداروبی نهایت شاکروسپاسگزارم که این قدر ذوق و شوق شکوفه های درختانی که در کوچه و خیابان و خانه ها جلوی چشمانِ قشنگم می دیدم ،می کردم و بوی عطرشان تمام وجودم رو در بر می گرفت که امسال به لطفش درختان حیاط خانه خوشگلمون که چند ماه است از کاشتن شان می گذرد ،اما خداوند اونها رو پراز شکوفه کرده و صبح ها می روم و با تمام وجودم بوی معطرشون رو احساس کرده و خداروشکر می کنم ،،چقدر این باغچه زیباست من که خودم رو در بهشت احساس می کنم ،حتی میوه خوشمزه فیسالیس ها نگم براتون به لطف خداوند هر شاخه کلی میوه و به عمو جانِ مصطفی و برخی دوستان مصطفی هم کلی دادیم ،خدایاشکرت ….
علاوه بر اون در این باغچه بهشتی یه گلهایی دراومده عجیب و زیبا و رنگارنگ که خدادادی هست و در کنار گلهای فصلی و کنارشون سه تا درخت تِکوما با گلهای زرد و بوته های گوجه فرنگی در قسمتی که درخت نخل کاشته شده واقعا بی نظیر چقدر لذّت می برم ودیروز یه دونه گوجه برداشت کردم واااای یعنی چقدر بوسش کردم و گفتم به مصطفی جان تو هم بوش کن ،یه بوی محلی می داد اصلا عجیب
چقدر خداروشکر کردم و گفتم حالا اگه شخصی مزرعه گوجه داشته باشه انداره ما که در فرکانس هستیم شکرگزار هست ؟؟؟!!!!!
و زندگیه من شده دیدن و تمرکز روی همین زیبایی ها، شادی ها ،لذّت بردن ها و شکرگزاری هایی که تمام اندیشه های مرا روی همین فرکانس ها تنظیم می کند تا درتمام لحظه لحظه هایم ،بودن در بهشت را روی زمین تجربه کنم.
چقدر عالی باور کردم که هر لحظه می شود با باورهای درست و ذهنی بازوپاک و قلبی آرام با بودن در این مسیر زیبا،هدایت های خداوند را به وضوح دید و یک زندگیه با کیفیت در نهایت سادگی تجربه کرد و هرروز آسان و راحت زندگی کردن و می شود همانطور که من سعی کردم تمام تمرکزم روی بهبودیم باشد و خود خالق زیباترین لحظات زندگیم باشم و روی کسی جز خودم حساب نکنم و به جایی رسیدم که انتخاب کردم فقط آرام باشم و امیدوار و با ایمان به خدا و باورهای مثبت نسبت به شرایطی که در زندگیم هست راحت دلایلی برای شادی هایم پیدا کنم چرا که من لایق آرام ترین ثانیه ها و بزرگ ترین معجزه ها در زندگیم هستم ،
واقعا باورهای ما در هر زمینه ای کیفیت زندگی مان را رقممی زنند و به قول استاد جان روی عملکرد ،رفتار و حتی احساسات مان تأثیر می گذارند .
وقتی من باور دارم خداوند روزی رسانِ بی حساب است دیگر نگران هیچ چیز نیستم ،امروز مشتری داشته باشیم ،نداشته باشیم همه خواست خداست و بعضی وقت ها خداوند به اشکال مختلف روزی وارد زندگی مان می کند ،
مثلا نمونه ای از هزاران مورد ، دیروز مادر مصطفی جان پول نو می خواست و ما از حساب خودمان برایش پول نو گرفتیم البته یکی از دوستان مصطفی لطف کردند و به دست مادر رسوندند و بعد مادر سیصد هزار تومان بیشتر از اون مبلغی که براشون پول گرفته بودیم برامون واریز کرد این ها همه از همان خزانه خداوند واریز می شود در صورتیکه صندوق قهوه خانه دیروزشصت هزار فقط آورده داشت که این هم خداروشکر برای ما یعنی شصت میلیون اما میخوام این رو به محضر عزیزانم عرض کنم که خداوند حواسش به همه چیز هست مهم اینه که من چطوروقایع زندگیم رو درذهنم ارزیابی می کنم و چه گفتگوهایی ردوبدل میشود،
تمام مسیر معنوی رفتن از ذهن به قلب هست به همان مرکز قطب نمای وجودمان ،وقتی به زندگیم نگاه می کنم و مسیری که دنبال شد تا من اکنون در این جایگاه با طرز فکر و باورهای مثبت شاهد معجزه عشق خداوند باشم که در جای جای وجود و زندگیم جاریست، واقعا شگفت انگیزه
و این عشق تا به امروز راهنمای مسیر من است و من به چشم فراوانی به همه چیز نگاه می کنم و او همان نیروی بزرگ و قدرتمندیست که از درون من
پشت فرمان زندگیم است ،نیروی محرکه قوی که
خداوند خودش به زیبایی هدایتم می کند به سمتی که برایمتعیین شده است
و دیگر نگرانی در هیچموردی معنایی ندارد ….
چون آموخته ام و هرروز در تاروپودم تداعی می کنم که:
باورهای درست ،قدرت های بی نهایت به من می دهند و قدرت خداوند از طریق باورهای من در زندگیممتجلی می شود …..
در پناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت، موفق،ثروتمند و سعادتمند باشید، دوستتون دارم
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم
بنام انرژی بی پایان جهان هستی بخش
سلام وادب واحترام
بازم سپاسگزارم ازخدای مهربانم بابت یک روزعالی دیگه وهمچنین استادعزیزم بابت این فایل عالیشون
حقیقتا منم استاد،البته درفایلهای دیگه مطرح کردم که درسال 1400 من بایک دست لباس وبدون هیچ پول وکارواعتباروشناختی وبدون حتی وسیله زندگی وهیچی وحتی بدون منزل وهیچی ،هیچی اومدم گیلان شهرسیاهکل والان درسال1404بنده درعشق وروابط،درسلامتی وکاری که تفریح من هست درمالی فروشگاه دارم اونم خریدیم وبالاشم سوئیت، منزلمان هست که 3ماه پیش ساختیم ویک باغ هم درروستا داریم هم جوجه های زینتی پرورش میدیم وهم تمام سیفیجات روهمسرم کاشته واستفاده میکنیم ولذت وشادی وآرامش فراوان داریم خداراشکر… بخداقصم اینهاروهمش با،باوروایمانی که داشتم ساختم بدون هیچ استعدادوهیچ تبلیغات وهیچی …ولی خداروشکرکلی فروش داریم وکلی اعتبار…فقط وفقط باورهست ،بله استادهمه چی یاورهاهست ،همین
دوستون دارم تافایل بعدی یاحق///
بسم الله الرحمن الرحیم
چقد عالی بود این قسمت سوم مصادف شده با شرایط حال حاضرمن
دارم واسه کسب وکارم یک کارایی میکنم
نیاز ب شجاعت داره
اتفاقا نشانه ی امروز من قسمت 14 فایل نتایج اقا رضا بود دقیقا اقا رضا درمورد همین موضوع حرف زد
خدایا سرنخ ها یکی یکی داره ب من داده میشه
واضح شد دیگه باورهای من درمورد کسب وکار اینه که
من که میخام مزون خودمو بزنم
باید کارگاه بزنم چندنفر استخدام کنم حقوق بدم بهم کمک کنن لباس اماده کنم (باورغلط)
نیاز ب مکان دارم (باورغلط)
نیاز ب وسایل حرفه ای دارم(باورغلط)
نیاز ب سرمایه بالا دارم (باور غلط)
نیاز ب تبلیغات دارم (باورغلط)
و استاد من گفته که شماهاک این شرایطو ندارید مجبورید واسه مزون دارها
منم هرچی فکر کردم دیدم شرایطش سخته واسه مزون دارها دوخت بزنم چون من باید سرموعد کارهارو تحویل بدم و تفریح و همه چیز و خونه وزندگی رو بیخیال بشم فقط بشینم پای کار دیگران و خوش قول باشم
ک مثلا ماهی nتومان بهم بدن
اصلا این موضوع باروحم در تضاده ک من با بقیه قرار داد ببندم ک بعد بشم برده ی اونا
ومن صبح تاشب بشینم پای کار و من عملا از همه چیز بزنم حتی یکروز شوهرم گف بریم بیرون بگم نمیتونم و کار دارم
خیلی سردر گم شدم
و فایل اقا رضا باراول گوش کردم کامنت نوشتم رفتم تو دفترم نوشتم من هدف امسالم اینه نمیدونم چطور من اینو میخام باهمین شرایطی ک دارم
بعد ایده بهم داده شد ک از توی خونه ک الان هستی وباهمین وسایلت شروع کن
و همه این باورهایی ک داری رو جامعه دارن رو نقض کن
یادته پارسال خاسته ای داشتی و همه گفتن تو بااین مقدار پولی ک داری نمیشه وتو تسلیم شدی اخرش گفتی خدایا من خیلی دلم میخات این اتفاق بیفته اما بازهم هرچی ک خیره پیش بیات و الخیر فی ما وقع رقم خورد اتفاقی ک افتاد باعث شد تو ب هدفت برسی
این روزها چندین وچندنشانه دیدم ازهمین اتفاق پارسال ک فاطمه بیاد بیار ان شبی ک معجزه رقم خورد ک تا مدتها انگار خواب دیدی
حتی پریشب خواب اون اتفاق رو دیدم ک من ب همسرم ومادرم میگم من ایمان اوردم ب این نیرو تو حالتی ک بودم میخاستم گریه کنم خدایا باور کردم من ب قدرت عظیمت ایمان اوردم با خاسته ای ک پارسال رقم خورد برای من چون هرجور نگاه میکردیم نمیشد
انگار خدا داره بهم میگه امسال هم مثل همون معجزه پارسال رقم میخوره نگرانی هارو دور کن
باهمین شرایطی ک داری
همین امکاناتی ک داری
باهمین توانایی ک داری
هرایده ای ک باعث فشار اوردن بهت باعث زحمت زیاد هزینه های زیاد بشه درست نیست
ایده های خداوند چیزیه ک شدنی هستن
وقراره فقط اعتماد کنی ب نیروی هدایتگرت
اقا رضا هم به همین عمل کرده بود جایی ک گف پایه دوربین نداشتم و کتابها رو چیدم و چسب زدم بشه پایه دوربین و فایل تصویری ضبط کنم …
برام ترس داره هنوز
اما انجامش میدم
از خونه خودم شروع میکنم
لباس میدوزم میذارم واسه فروش
خدا افراد مناسب رو هدایت میکنه
خدایی ک رزق یک مورچه رو میرسونه
خدایی ک دوروزه شهرمون رو بارونی کرده
خدایی ک من رو افریده واعضای جسمم را یکی یکی افریده با دقت وظرافت
خدایی ک ب من سلامتی وزندگی وهمسر وفرزند داد
خدایی ک خودش هنرمنده و به من هنر داد
خدایی ک برای همه ی انسانهای روی کره ی زمین مشتری و رزق میفرسته
چرا نباید برای من بفرسته
خدایی ک از همه شهرهای ایران برای اقا رضا مخاطب فرستاد و دورش اون افراد رو جمع کرد
چرا نباید برای من از تمام شهرهای ایران مشتری بفرسته
یادمه توی خاسته های قبلی وقتی ب این مرحله رسیدم بین من واون کسی ک براحتی ب هدفش رسیده هیچ فرقی ندارم
بعد میگفتم خب یعنی چرا اون بهش رسیده من نتونم یا خدا ب من نده
همین باور باعث شد بپذیرم واسه منم میشه
وشد …
به نام خدای مهربان که هرچه دارم از اوست
سلام فاطمه ی عزیزم
سلام خواهر دوست داشتنی من
سلام رئیس مزون بزرگ این شهر …
حالت چطوره ؟
امیدوارم حالت عالی باشه …
چقدر قشنگ باوراتو نوشتی و نقض شون کردی …
چقدر لذت بردم و ازت یادگرفتم …
و چقدر خوب که امسال تصمیم گرفتی کار خودت رو بزنی …
اونجایی که گفتی هر ایده ای تو رو به سختی میندازه یعنی از طرف خدا نیست چون خدا ایده ی متناسب به شرایط خودت رو میده عالی بود…
راسش با خوندن کامنتتون یاد یه کسی افتادم که یه حسی بهم گفت بیام بگم ….
دختر موفقی رو در بستر اینیستاگرام میشناسم که از صفر شروع کرده بود …و الان بعد از 5 سال یک ساختمون بزرگ تولید محتوا زده …
کاری به اونو کارش ندارم ولی اون ساختمون رو با همکاری یکسری افراد تجهیز کرده بود …
تجهیزاتش رو ولش بریم سراغ میز و تابلو یکی از اتاق هاش که از یک نفری که خودش اونا رو می سازه…و با اون عکس من رفتم توی پیج اون دختر ….
اون استاد ساخت اینجور چیزای خلاقانه بود …فالوش کردم …
اون موقع داشتم فکر میکردم که ببین واقعا استاد درست میگه …
تو اگه باورای درست داشته باش و محصولات خوب و با کیفیت باشه اصلا نیاز به تبلیغ نداری …خدا رایگان برات تبلیغ میکنه …
فکرشو بکن یه پیج 1ونیم میلیونی چون کارتو دوست داشته رایگان برات تبلیغ میکنه اونم به روشی که اگه صد تا آگهی میدادی نمیتونستی تا این حد مشتری بگیری ….
.
من فالوش کردمو هر از گاهی استوری هاشو میدیدم ..تا اینکه حدودا 3یا4 ماه پیش دیدم داره میگه میتونید برای سال دیگه و6ماه بعد از عید سفارش بدین …
با تعجب به صفحه خیره شده بودم …
روند انگار اینجوری بود که هر کسی میخواست باید از چندین ماه قبل سفارش بده و اگه چیزی مد نظرشه میتونه سفارشی سفارش بده اگرم از ایده ها و کارای خودشه که هیچی ….
من در کمال تعجب داشتم به موبایلم خیره میشدم که اوههه تازه ظرفیتم گذاشته و بعدم بست و گفت دیگه پیام ندین ظرفیت تکمیلی…
با تعجب به خودم گفتم وای خدایا …
پیش فروش که میکنه
هزینه رو هم که کامل اول میگیره و تازه اگه کار جدیدم سفارش بدی به عنوان بیعانه میگیره …
اینقدر هم مشتری داره که ظرفیت گذاشته …
تازه …مشتری دقیقا هم نمیدونه کی به دستش میرسه …
الله و اکبر این دیگه چه باورهایی داره …
صادقانه بگم اون دختر عاشق کارش بود …و از استوری هاش میتونستی ببینی که چقدر لذت میبره …
اوههه بعد تازه توی پیجش کلی رضایت مشتری و نمونه کار های خاص و اینا هم داشت …
نمیدونی چقدر لذت بردم…
.
.
فاطمه ی عزیزم …
وقتی گفتی نمیدونم …من نمیدونم …یادم به یکی از استوری های این دختر. افتاد که نوشته بود میدونی ! من عاشق کارام..و ازش لذت میبرم …برای همینه که همه ی کارام خاصه ….
امیدوارم امسال بهترین سال زندگیت باشه عزیز دلم ….
وای وای
وایسا …
حالا باز این خوبه …
یکی دیگه یادم اومد ..همون دختره که میگم موفق شده بودااااا
3 سال پیش …اون موقع که دلار تازه 20 تومن بود
گفت میخواد دوره آموزشی بزاره ….
که منم ثبت نام کردم …
بعد ثبت نام فهمیدم …
اون پول برای خرید یک دوره ای بوده که هنوز آماده نشده …
باورت میشه؟
یک ماه بعد دوره رو آماده کرد که البته دیگه به درد هیچ کس نمیخورد چون آموزش اینیستا بود و همون موقع بود که اینیستاگرام فیلتر شد …
و شاید باورت نشه ولی حدود 50 هزار نفر دوره رو ثبت نام کردن…
اینو از خودم نمیگم …
اون کانال خصوصی که دوره توش بارگذاری شده بود اینقدر فالوور داره …
چون لینکایی که میفرستاد یک بار مصرف بود و هرکس با فیش واریزی و تایید احراز هویت میتونست عضوش بشه …
الله و اکبر که واقعا باور ها کار ها رو انجام میده …
عاشقتم دختر
کامنتت چقدر پر برکت بود …
خودمم الان حس میکنم کلی باورام تغییر کرده ….
خداروشکرررر
مرسی ازت …
امیدوارم امسال کلیییی اتفاقات عالی برات بیوفته …
مطمئن باش میتونی …
درپناه الله یکتا باشی
منتظر نتایج بی نظیرت هستم …
سلام وسپاس از ملیکا جون
عزیزم سال 1404 رو پراز شادی و ثروت برات آرزومندم
چقد خوشحال شدم بابت نقطه آبی رنگ ک اومد بازکردم ودیدم ملیکای عزیز رفیق توحیدی من هست
کامنتت و نوشته هات ب موقع و یک نشانه ای عالی برای من بود
از اون دوتا خانم ک برای من مثال زدی
و ازصفرشروع کردن
واین چنین باورهای عالی درمورد فراوانی مشتری وثروت درخود ایجاد کردن
و ب این حد از موفقیت رسیدن
چندروزه همش داره به من گفته میشه کافیه باورهای خوبی درمورد کسب وکار وثروت بسازی
دیگه نتایج پشت سرهم میان و میبینی خیلی راحت بوده و درمدار آسانی ها قرار میگیری در بحث ثروت ..
برات بهترینها رو دارم توی هر شغلی ک هستی ب قله های بالا برسی
نمیدونی نشانه باران هستم یکمدته کاملا نشانه پشت نشانه از انسانهایی ک ازصفرشروع ب موفقیت رسیدن و هم ب شهرت رسیدن هم ب ثروت و ارامش
سلام وعرض ادب خدمت استاد عباسمنش عزیز واستادمحترم سرکارخانم شایسته ، ودوستان گرامی
استاد ، مرحوم پدرم تعریف می کرد وقتی خیلی سالها پیش قبل ازانقلاب امکانات کافی در روستانبود ومردم برای خرید به شهر می آمدن ومعمولا از یکنفر ( بنام حاج علی)مایحیتاج خودرا بخصوص چای می خریدن یکی از بستگان به شهر میاد مادراون شخص بهش میگه پسرم رفتی شهر حتما حتما از حاج علی برام یک کیلو چای بخر وبهش هم تاکید میکنه که حتما از حاج علی بخری ها……اونم به شهر میاد واز بدحادثه مغازه حاج علی بسته بوده خلاصه مجبور میشه ازجای دیگه چای راباهمان نام وهمان نشان تهیه میکنه وبرای مادرش میاره وبراش توضیح میده که چه اتفاقی افتاده ….خلاصه مادر با کلی غر زدن مقداری ازچای را دم میکنه واعتراض میکنه که چای خوبی نیست مگه من بتو نگفتم حتما از حاج علی بخر …..فردا باید چایو ببری وپس بدی روز بعد پسر مجبور میشه چایومی بره وبه جای رفتن بشهر میره جایی دور ازچشم مادر بکارش مشغول میشه وعصر همان چای را برامادر میاره وبهش میگه بفرما اینم چای حاج علی دیگه خیالت راحت شد …..مادرازهمه جابیخبر یک باردیگه ازچای دم میکنه ومیگه به به گفتم که چای فقط چای حاج علی….خلاصه کلی هم حاج علی وپسرشو دعا میکنه درصورتی که نمی دانست چایی همان چایی دیروزه که بهش اعتراض میکرد…