درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3 - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
    129MB
    34 دقیقه
  • فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3
    33MB
    34 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

252 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    یاسر فقه اسماعیل گفته:
    مدت عضویت: 3069 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و دوستان گلم

    همون اول فایل که استاد از کامنت دوست عزیزمون گفتند من یک داستانی به همین شکل دیروز از نزدیکترین رفیقم شنیدم ولی که تعریف میکرد خودش نمیدونست یعنی با این نگاه درکش نکرده بود بعدش که بهش گفتم یه چیزهایی دستش اومد چون با این مباحث زیاد اشنایی نداره داستان از این قرار بود که :

    گفت که چند مدت قبل مریض بودم و اینا و شب خیلی نارحت بودم انگار نفسم نمیومد خیلی حس وحشتناکی تعریف میکرد حتی به قول معروف کلام اخر عمرشم با خودش گفته بود، گفت که ساعت 4 صبح بدون سروصدا از خانه اومدم بیرون که برم به بیمارستان ، رفته بود اونجا گفت که یک نوار قلب ازم گرفتند و گفتند هیچی نیست برو خونه خوب میشه گفت اومدم خونه خوابیدم وحالم بهتر شد ولی خیلی اذیت شدم تا رفتم بیمارستان

    این کل داستانش بود

    بعدش یک لحظه من به ذهنم رسید و ازش پرسیدم که مطمئن بشم، گفتم فلانی اصلا امپولی دارویی هیچی بهت ندادن گفت نه فقط نوار قلب بود و بس

    منم گفتم پسر اصلا تو به این فک کردی که چجوری ذهن ما برنامه ریزی شده که حتما باید بری بیمارستان خوب میشی!!!

    تو رفتی نوار قلب گرفتی اومدی خونه خوب شدی ،چند دقیقه قبلش نزدیک بوده بمیری از تنگی نفس!!!

    یکم به فکر فرو رفت گفت اره راست میگی

    الان که این داستان را از شما شنیدم استاد اون حرف یادم اومد، واقعا عجیبه همینجوری الکی خوب شد فقط چون رفته بود اونجا

    یعنی ذهن ما یه جوری برنامه ریزی شده( البته اصلا رو ذهنش کار نکرده اون بنده خدا)اصلا بدن نمیتونه خودش رو حل کنه تا نره به فرض بیمارستان یا در این فایل به فرض دعا بگیره برای خوابش

    فدات شم استاد در لحظه اول این داستان یادم اومد گفتم به اشتراک بگذارم

    ممنون و سپاسگذار خدا هستم بخاطر راهنمایی همچون شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 70 رای:
  2. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1735 روز

    بنام الله رحمان و رحیم

    سلام ب همگی عزیزانم،خانواده ی قشنگم سال نو همگی مبارک باشه ث پراز خیرو برکت و لحظات ناب بندگی الله

    خدایا صدهزار مرتبه شکرت بخاطر اینکه بهم فرصت دادی یکبار دیگه کامنت بنویسم و صلات بجا بیارم

    الهی صدهزار مرتبه شکرت

    وقتی داشتم کامنتای دوستان و میخوندم چنتا مثال یادم اومد

    من قبلا این ذهنیت و داشتم ک ب محض اینکه خربزه بخورم دلم درد میگیره و همین اتفاق هم میفتاد

    برای همین هرکسی ک بهم تعارف می‌کرد نمیخوردم میگفتم دلم درد میگیرع

    ک بعداز آشنایی با این مسیر متوجه شدم این ی باوره ک یادمه ب محض اینکه این باوره در من تغییر کرد

    عاشق عطر خربزه شدم و دیگه اصن دل درد نمیگرفتم اتفاقا خیلی هم لذت می‌بردم از خوردنش

    ی مثال دیگه ک یادم اومد برا زمانی هست ک تو سالن کار میکردم

    ک وقتی صاحب سالن از حموم سالن استفاده می‌کرد و موهاش خیس بود حتی حوله هم دور سر نمیپیچید تو زمستون ها همیشه بهش میگفتم سارا الان سرما میخوری هااا

    میکفت ن اصلا امکان نداره سرما بخورم، اینجوری بدون اینکه ویروس سرماخوردگی و از کسی گرفته باشم

    جالبه ک هیچ وقت هم سرما نخورد تو یکسال و نیمی ک پیشش کار میکردم بخاطر موهای خیس

    ولی من همیشه ی خدا سرما میخوردم اگه ی کم موهام خیس بود با باد سردی بهم می‌خورد و خروسک میگرفتم چون لوزه داشتم و دکتر میگفت باید عمل کنی و شبها نمیتونستم نفس بکشم

    باید چندین آمپول پنی سیلین میزدم ک خوب بشم

    ولی با هدایتم ب این مسیر اصلا نمیدونم کی لوزه هام خوب شد

    خیلی کم پیش میاد سرما بخورم

    اگه هم پیش بیاد زود خوب میشم

    و ی مورد دیگه برای زمان دانشجوییم بود من هیچ ذهنیت منفی درمورد انتقالی و مهمان ب دانشگاه مقصد نداشتم

    همه میگفتن نمیشه امکان نداره موافقت کنن ب هرکی میگفتم می‌خندید میگفت همجین چیزی امکان نداره

    ولی من دلم روشن بود امید داشتم

    امید وار بودم ک میشه

    چرااا؟؟چون حرف رئیس دانشگاه و باور کردم ک گفت تو فقط ترم اول و برو دانشگاه اصلیت بعد ما با خواست مهمانت موافقت میکنیم

    و همین هم شد بعدا فهمیدم ک اون آقایی ک این حرف و بهم زد اصلا رئیس دانشگاه نبوده بلکه منشی ش بوده

    ولی چون من باورش کردم اتفاق افتاد

    و من ب راحتی تا ترم آخر مهمان دائم گرفتم برای دانشگاهی ک میخواستم

    الهی صدهزار مرتبه شکرت ک قدرت خلق زندگیم رو دادی دست خودم اونم با قدرت افکار و ذهنم

    من فایلو هنوز گوش ندادم ولی میدونم ک خییلی ب من کمک میکنه برای تغییر ذهنیت‌های منفی ب مثبت

    الهی شکرت امروز عجب روز پربرکتی بود سپاسگزارم بابت هوای عالی ،صدای زیبای پرنده ها،رزقی ک امروز بهم دادی

    الهی شکرت بخاطر اینکه امروز تونستم ذهنم کنترل کنم ،چقد خداروشکر کردم بخاطر اینکه میدونم تمام اتفاقات زندگیم داره توسط افکار و باورهام رقم میخوره

    و من با تغییر افکارم و جهت دهی ب سمت مثبت میتونم ب احساس خوب برسم و احساس خوب اتفاقات خوب و رقم میزنه

    الهی شکرت دیروز یکی از آرزوهای قلبیم تیک خورد الهی صدهزار مرتبه شکرت

    الان تو منطقه ی ما هرجا رو نگاه میکنی گندم زار سرسبز و انتهای تصویر میرسه ب کوه های زاگرس دوطرف جاده درخت پرنده ها میخونن

    نسیم ملایم ک گندم هارو ب رقص در میاره و پروانه ها،گل های زرد و بنفش و قرمز و..

    نقاشی خداوند دیوااانه ات میکنه

    من خیییلی دوسداشتم با موتور مسیر امامزاده رو برم

    ک دیروز ب راحتی و زیبایی رخ داد

    ب همراه داداشم

    خدای من چقدددد زیبا بود عجب حس فوق العاده ای داشتم قلبم باز شد و هی میگفتم خدایا شکرت شکرت شکرت بخاطر این زیبایی ها

    و داداشم بهم میگفت زکیه لذت ببر از مسیر ،باد خنگی. ک بصورت م می‌خورد، درختای سرسبز ،چمن های کنار جاده واقعا زیبا بود

    موقع برگشت ک غروب بود چقددد زیباییش دوچندان شده بود متاظر اطراف

    نور طلایی خورشید افتاده بود رو گندم ها و چقد نرم و لطیف شده بودم من

    ی هدهد شانه بسر هم دیدم درحال پرواز خییلی خوشگل بود

    این دومین بار بود ک همدار میشدم با دیدن این نوع پرنده خدایا شکرت

    الهی شکرت امروز هم کلی لحظه هاب خوب داشتم

    امروز کلی عشق دریافت کردم

    مادر 50 تومن بهم پول داد

    آجیم ی پارچه ی خوشکل بهم هدیه داد،

    یکی دیگه از اجیام دوتا شلوار بهم هدیه داد

    آجیم ظرفای نهار و شام و شست و یکی دیگه از آجیام آشپزخونه رو مرتب کرد جارو هم کشید

    دیروز دستور پخت کلوچه رو اصولی از زندایی یاد گرفتم و تقریبا 100 تا کلوچه

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 72 رای:
    • -
      محمد کرمی گفته:
      مدت عضویت: 1225 روز

      سلام زکیه خانوم عزیز

      سلام و سلامتی خدمت دوست عزیز و زیبای من زکیه خانوم از انتهای رشته کوهای زاگروس با زیبای زیبای منحصربفردش که شما خیلی خوب توضیحش دادین …وقتی از زیبای های صحرا و کوهپایه های منطقه ای که زندگی میکنید صحبت میکردید منو به وجد آوردین که این تلگراف عاشقانه رو براتون با عشق تایپ کنم ،من در محلی زندگی میکنم که صب وقتی بیدار میشم انتهای رشته کوهای زاگروس از نمای تقریبا نزدیک میبنم و صحراهای پوشیده از گل و بلبل و مزرعه گندم که زیبایشو هزاران برابر کرده توی این فصل ،وقتی که هوا ابری میشه نوک کوها پوشیده میشه از ابرهای سیاه و سفید و یه مه غلیظ کوها رو در بر میگره

      هر بار این صحنه رو میبنم نقاشی خداوند تحسین میکنم

      چند روز حس خیلی خوبی دارم از دیدن طبیعت وقتی که پیاده روی میکنم و این همه زیبای رو میبنم و گونهای گیاهی که هر کدومشون یه رنگ خاصی دارن ،جریان همیشگی نعمتهای الهی برام یادآور میشه ،جریانی که همیشه در حال حرکت رو به جلو و همه چیز در حال رشد و پیشرفت ،گیاهانی که یه روز شروع میکنن به سرسبز شدن و چند وقت بعد از بین میرن و گونهای بعدی جاشونو میگیرن و این جریان همیشگی

      این روزا زمین رو یک محیط بازی میبنم دقیقا شبیه یک بازی کامپیوتری که همه چیزش کدنویسی شده و ما به عتوان یک کارکتر وسط این بازی به دنبال کشف کردن قوانین بازی هستیم ،این مواقع فقط این آیه برام مرور میشه و در ذهنم تداعی میشه

      ﴿وَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَهٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ﴾

      [ لقمان: 27]

      و اگر همه درختان روى زمین قلم شوند و دریا مرکب و هفت دریاى دیگر به مددش بیاید، سخنان خدا پایان نمى‌یابد. و خدا پیروزمند و حکیم است

      سپاسگزارم خانوم لرستانی عزیز که با دیدن چهره زیباتون که پر از در صلح بودنه باعث شدی دست به قلم شم

      عیدتم مبارو باشه و سالی پر برکت برات آرزومندم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    خانواده زعفرانلوئی گفته:
    مدت عضویت: 1426 روز

    زهرا زعفرانلویی

    سلام استاد عزیز

    چه مطالب ارزشمندی رو به موقع از زبون شما شنیدم در مورد نحوه رسیدن به موفقیت هایی که فقط با باور های درست میشه بهشون رسید

    استاد ما هم دوره عالی هم جهت با جریان خداوند رو تهیه کردیم و حالا بعد از شنیدن اون دوره متوجه میشم که چطوری من بعضی از کار هارو شروع کردم تا به نتایج دلخواهم برسم

    استاد من در شهریور سال 1403 یکی از دوست های صمیمی ام که با حرف ها و رفتار هاش حس کمبود و بی ارزشی به من میداد رو کنار گذاشتم و بعد از اون تصمیم به کار کردن روی دوره احساس لیاقت گرفتم و مومنتوم منفی رو کاهش دادم و مومنتوم احساس لیاقت رو شروعش کردم و خداوند در دل من امید شروع کاری که همیشه بهش علاقه داشتم و چندین سال بود که میخواستم شروعش کنم ولی همیشه میترسیدم رو روشن کرد و من شروع به گرفتن ویدیو به تنهایی و آپلود اون در یوتوب کردم و به طرز جالبی ویدیو های من ویوی مناسبی میخوره و امشب با اینکه تعداد سابسکرایب های من هنوز خیلی کمه ولی فردی پیشنهاد همکاری و تبلیغ رو داد و با اینکه مبلغ این تبلیغ برای من خیلی کمه ولی احساس میکنم در طی این چند وقت اخیر هیییچ اتفاقی اینقدر برای من لذت بخش نبوده و قلبم پر از شادیه و همونطور که شما گفتین حالا بیشتر باور میکنم که خداوند حافظ منه و خداوند کارهارو برای من به بهترین شکل انجام میده و من لایق تجربه این شادی و حس خوب هستم و امشب متوجه شدم لازم نیست که حتما تعداد سابسکرایب های من به تعداد خاصی برسه تا من بتونم از یوتوب درامد زایی کنم، بلکه خداوند خودش از راه های متفاوتی من رو هدایت میکنه تا پول دربیارم

    واقعا هرچیزی رو که در این سن کم میدونم رو مدیون شما هستم خیلی ازتون ممنونم موفق باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 74 رای:
  4. -
    سید میثم رضوی گفته:
    مدت عضویت: 2240 روز

    سلام

    منم خاطراتی در این مورد دارم،

    بچه داداشم که به دنیا اومد، زن داداشم خیلی مذهبیه و خیلی اصرار داشت که عقیقه درست کنه،

    خب عقیقه یه سری آدابی داره که باید رعایت میکردن،

    و در نهایت استخوانهای گوسفند رو باید ببرن یجا خاک کنن و این کار جزو واجبات این عمل مذهبی محسوب میشد،

    این کار رو به من سپردن،

    استخوانها رو تو پارچه سفیدی کردن و تحویل بنده دادن تا اونا رو خاک کنم،

    منم اونروز تاکسی داشتم و اومدم تو خیابون یه نفر بهم گفت می‌خوام برم قم دربست،

    کلی هم اسباب و اساسیه داشت و منم مجبور شدم گونی استخوان رو کنار خیابون بندازم و مسافر رو بچسبم که از دست نره،

    بعداً زن داداشم گفت استخوانها رو خاک کردی گفتم بله خاطرت جمع،

    هر وقت حرف میشد این جمله رو میگفتن که سلامتی بچه در گرو عقیقه قرار داره،

    بعد از 14 سال یبار تو جشن تولد همون پسر داداشم

    گفتم بذارید من یه چیزی رو اعتراف کنم،

    من استخوانهای گوسفند عقیقه علی رو دادم به سگ بخوره فکر کنم دلیل اینکه علی اینقدر موفقه بخاطر دعای همون سگا و گربه‌هاس،

    بعد از مرگ پدر بزرگم خیلی خانواده دایی‌های من اصرار داشتن که پول بدیم یکی نماز قضایی‌های ایشون روبخونن،

    من پیشنهاد دادم که یکی رو میشناسم نماز رو میخونه، قیمت گرفتم و بهشون اعلام کردم،

    پول رو ریختن بحساب من و بانکم جای اقساط عقب افتاده برداشت،

    منم که نداشتم بدم، خلاصه دیگه راست یا دروغ همه خواب حاجی رو می‌دیدن که داره بابت نمازهای قضایی از بچه‌هاش تشکر میکنه،

    یه همسایه داشتم که اعتیاد داشت و میخواست ترک کنه،

    چند روز بود می‌دیدم بیقراره، در مورد پلاسیبو شنیده بودم،

    شب دیروقت اومدم خونه دیدم دم در نشسته،

    گفت خیلی بدنم ضعف میره و دوست دارم بخوابم،

    گفتم من یه چیزی بهت میدم که دردت رو خوب میکنه،

    ولی فقط همین امشب و دیگم سراغش نیا،

    گفت باشه،

    رفتم تو خونه قرص سرماخوردگی بیارم دیدم نداریم،

    یکم از گچ دیوار کندم خورد کردم و آوردم با کلی تعریف و تمجید بهش دادم و رفتم،

    فرداش می‌گفت خدا رحمت کنه امواتت رو،

    چقدر دیشب آروم خوابیدم،

    یه همسایه داشتیم یه پیرزنی بود که تنها زندگی میکرد،

    تو کاشان، قدیم، مردم میرفتن تو آب انبار آب خوردن میاوردن،

    مثل الان آب تصفیه کن نبود،

    من چند باری برا این خانم آب ازآب‌انبار آوردم ولی

    دیگه خدایی خیلی سخت بود 45 تا پله بری پایین 45 تا بیای بالا منم شیطون، اونم پیرزن،

    اصلا نمیصرفید،

    دیگه میرفتم لب در خونه با شیلنگ دم در قمقمه‌هاشو پرمیکردم و میدادم بهش،

    اونم خدا بیامرزد هی منو دعا میکرد که عجب آبی،

    می‌گفت این چایی خوردن داره،

    خدا به پدر و مادرت ببخشتت ننه،

    کارکرد ذهن عجب داستانی داره،

    یعنی فقط کافیه یه چیزی رو باور کنی،

    دیگه همون برات کار میکنه،

    خدا عاقبت همه ما روختم به خیر کنه،

    موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 83 رای:
    • -
      محمد کرمی گفته:
      مدت عضویت: 1225 روز

      آقا میثم سلام

      با اختلاف یکی از شیطونای این سایت شماید ،کلی خندیدم و کیف کردم از داستانهای که گفتید،بقول استاد شنیدن همین حرفها و کامنتها باعث ایجاد رشته های عصبی میشه توی ذهنمون و باعث میشه متفاوت فکر کنیم و نتیجه بگیرم

      من که هر چقدر بیشتر میگذره بیشتر میتونم احساس کنم به خالق بودن خودم اعتقاد پیدا کردم ،کل بازی همینه جهان آینه افکار ماست ،خداوند شکلی میشه که ما در موردش ساختیم توی ذهنمون و همونطور بدون قضاوت انعکاس میشه در زندگی ما

      ممنون از شما دوست عزیزم برای اشتراک تجربیاتتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
      مدت عضویت: 659 روز

      سلام آقا سید

      وای چقد خندم گرفت از اینکه گچ دادی ب اون بابایی ک میخاست ترک کنه

      یا استخون هارو ب سگ دادی

      هههههههه

      وای خدای من یاد داییم افتادم ازین فضولیا میکنن واقعا همه‌ هم باور میکردن

      واقعا ذهن تا نمیدونه راست و دروغ هست همه‌ چیزو باور میکنه

      و چقد ما کل زندگیمون همه‌ چی رو برعکس شنیدیم

      خوبه حالا ک ذهن اینجوری عمل میکنه مچش رو بگیریم بیایم ازش کار بکشیم برای باور کردن موفقیت وثروت و رحمت خداوند

      برات سالی پراز شادی ثروت آرزومندم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      اعظم پورهدایتی گفته:
      مدت عضویت: 1495 روز

      سلام به دوست عزیزم اول صبحی چقدر خندیدم از تجربه‌هایی که داشتید استوانها رو به سگ گربه دادین قست وامهاتون عقب افتاده پاس شدن خخخخخ

      با شیلنک آب میکردین قم قمهاشو

      همین دعایی می‌کرده خوب بوده

      واقعا آقا میثم همه چیز باور به خدا باور خیلی لذت بردم از کامنت باحالتون سرصبحی با خواندنی کامنت شما چقدر حالمو جا آوردی که واقعا هم همینه تمام زندگی ما رو باورامون داره میسازه دم استاد گرم با این موضوع بی‌نظیری که مطرح کردن وما رو یاد باورهایی که هم از دیگران تجربه کردیم و دیدیم وهم باورهای خودمونو به یادمون میاد که چه باورهایی داریم خیلی خوشحالم تو این مسیر زیبا هستم دوست عزیزم موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    رضا گفته:
    مدت عضویت: 1174 روز

    درود بر استاد عزیز و خانم شایسته

    وقتی مثالهای دوستان رو مرور میکنیم تازه درک میکنیم ما اغلب در دام این باورهای ذهنی افتادیم چه با نتیجه مثبت و چه با نتیجه منفی مهم اینه درک کنیم که خودمون خالق زندگی و تک تک لحظات هستیم.

    در مورد کامنت دوستمون بابت تست درسی مثالی از نوع ورزشی میزنم . من سنگنوردی میکنم و تو باشگاه با لیبل رنگی درجه سختی مسیر رو مشخص میکنند ، خیلی از دوستان سمت مسیرهای سخت نمیروند ولی من با یک ذهنیت متفاوت میرم روی مسیر که اگر یک نفر صعود کرده منم میتونم . تو طبیعت هم هرگز درجه مسیر رو نمیپرسم و فقط صعود میکنم . حتی به باشگاه پیشنهاد دادم یک مدت مسیرها لیبل نخوره و نتیجه صعود بچه ها بررسی بشه که موافقت نشد. ذهن ما واقعا همه کار میکنه فقط کافیه درست جهت بدیم و هدایت خدا عمل کنیم . بقول استاد تو دوره 12 قدم ما باور خوب یا بد نداریم باید ببینیم کدام باور برای خوبه و کدام باور به کار ما نمیاد . من باور کردم هر مشتری که میاد سمت من فرستاده خداست و خداوند قطعا روش انجام کار رو به من میگه و این باور تحولی در زندگی من ایجاد کرد که اخرین روزهای سال 1403 یک مشتری سفارش کار داد و در مدت چند ساعت بیش از 70 میلیون سود برای داشت و تا قبل از این ذهن منطقی من میگفت کارهای امسال انجام شد و با رضایت کامل اماده تعطیلات بودم و این سورپرایز خداوند به من نشان داد برای خداوند زمان و مکان معنی نداره و همیشه منتظر معجزه باشم.

    شاد و سلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 88 رای:
  6. -
    سحر گفته:
    مدت عضویت: 1252 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته عزیز و بقیه دوستانم

    میخام یه مثال بزنم درباره خودم که میتونیم حتی پیش فرض های ذهنی مثبت رو بسازیم واسه خودمون، من عادت دارم هر روز به محض بیدار شدن از خواب یک لیوان آب میخورم یروز با خودم گفتم خب من که دارم هر روز صبح این لیوان آب رو میخورم چرا نیام واسش یه باور مثبت بسازم بعد هر زمان که میخواستم این لیوان آب رو بخورم میگفتم من وقتی این آب رو میخورم پوست صورتم صاف میشه شفاف میشه و… تا همین ماه پیش رفتم خونه داییم یهو دخترداییم و زنداییم منو دیدن گفتن پوستت صورتت چه خوب شده چون من پوست صورتم جوش میزنه و قرمز میشد و خب همیشه واضح بود بعد خیلی کم شده بود اون حالت البته تا اون لحظه خودمم دقت نکرده بودم بعد تو آینه نگاه کردم دیدم اره واقعا تاثیرشو گذاشته

    یا زمان دانشگاه ما یه مدیرگروهی داشتیم اکثرا از اخلاقش ناراحت بودن میگفتن جواب نمیده و… بعد من میگفتم نه من که هر زمان میرم خوبه کارمم راه میندازه واقعاهم همینجوری بود یا ما یه استاد اقا داشتیم ترم بالایی ها میگفتن وای این استاد نمره نمیده نمیدونم از قصد میندازه و… اما من این ذهنیت رو نداشتم نسبت به استادمون چون همیشه اعتقادم این بود تو درس بخونی واسه چی نمرتو ندن امتحان میان ترم داشتیم بعد امتحان من که جوابا رو بررسی کردم گفتم من احتمالا 15 بشم چون کتاب یا جزوه نمیداد استادمون باید حرفای خودش سرکلاس رو نت برداری میکردیم و بعد جزوه یکی که کامل تر بود رو میگرفت و سوال طرح میکرد و دیگه ماهم نمیدونستیم اون دوستمون چی نوشته دقیقا خلاصه بعد که نمره ها اومد استادم 19 بهم داده بود حتی رفتم اتاقش گفتم استاد من 19 نمیشم استادم گفت نه نمره خودته منم دیگه چیزی نگفتم با اینکه اکثر بچه ها شکایت میکردن نمره کم داده و… کلا نسبت به اساتید نگاه منفی نداشتم هیچوقت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 92 رای:
    • -
      مریم بذرا گفته:
      مدت عضویت: 816 روز

      سلام دوست عزیزم

      امیدوارم سالی پراز احساس عالی رو اغاز کرده باشید و

      روی مومنتوم مثبت سوارباشید

      خوندن کامنتتون و تجربه تون در مورد اب منو یاد این تجربه ی خودم انداخت.

      نمیدونم توی چه فایلی از استاد شنیده بودم که میگفت من هیچ وقت سرما نمیخورم و اگه یه بار گلو درد داشته باشم ابلیمو عسل میخورم سریع خوب میشم.

      من چون خیلی به حرفهای استاد ایمان دارم پذیرفتم

      از همون روز تا به الان با کوچکترین احساس درد در گلوم صبح خودمو به یک ابلیمو عسل مهمون میکنم و میبینم که واقعا تاثیرش رو هم بر بدنم میزاره.

      همیشه برابچهام هم درست میکنم وقبل از اینکه بخورن بهشون میگم حواستون باشه که این ابلیمو عسل چه میکروب هایی رو توی بدنتون میکشه وچه تاثیر زیادی بر روی بدنتون داره.

      بچها هم چون ذهنشون پاک بوده پذیرفتن و تا احساس گلو درد میکنن سریع میگن ابلیمو عسل بیار برامون.

      الان دوسالی هست که من و بچهام به لطف خدا سرما نخوردیم.و همیشه سالم سالمیم.

      سحرجان هرچه بیشتر کامنت شماو دوستان عزیزم رو میخونم می بینم چقدر واضح در زندگیم هرجا پیش فرض مثبتی داشتم نتیجه رو هم دیدم و هرجا از قبل باورهای منفی و پیش فرض های منفی بودن و من نتونستم کنترل ذهن کنم اونجا هم شاهد نتیجه ام بودم.

      ازت بی نهایت سپاسگذارم که مینویسید و میشید دستی از دستان خداوند که من و امثال من با خوندن کامنت های باارزشتون بیشتر یاد بگیریم.

      در پناه خداوند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  7. -
    علی شهناز گفته:
    مدت عضویت: 1161 روز

    بنام خدا

    سلام استاد عزیز و خانم شایسته و دوستان

    واقعا همه چی باور هست یه مثال از تجربیات خودم

    استاد من نمیدونم از کی این باور تو وجودم ریشه گرفت که برای کسب و کار مغازه نمیخواد یا حضور فیزیکی نمیخواد حالا که فکر میکنم وقتی سال 83 وارد دانشگاه شدم و با اینترنت آشنا شدم این باور شکل گرفت که همین اینترنت باعث میشه کلا حضور فیزیکی حذف بشه از همون موقع علارغم اینکه کار نداشتم همیشه با خودم میگفتم که این همه پاساژ برا چی میزنن در حالی که اینترنت هست همین باور باعث شد وقتی چند سال پیش وارد کسب و کار برادرم و شریکش شدم برای اولین بار از طریق اینترنت مشتریهایی از سراسر ایران جذب کردم که برای داداشم و شریکش سوال بود که تو چیکار میکنی همینجا نشستی انقدر خوب میفروشی به نحوی خوب میفروختم که تو سه ماه اول که اضافه شدم به مجموعشون خودشون گفتن اون موقع 3 ملیارد تومن سود بیشتری وارد حسابشون شده بعد من بهشون توضیح دادم که من باورم اینه که اینترنت همه کارهارو میکنه من نباید دنبال مشتری برم اونم فیزیکی بعد چند سال از اونجا اومدم بیرون و کسب و کار خودمو دارم همین باور باعث شده من بدون حضور فیزیکی و با ازادی کامل مکانی و زمانی سود خوبی بسازم الان هم هر جا میبینم یکی مغازه میگیره میگم بابا این چه کاریه وقتی انقدر فضا تو اینترنت هست برای فروش چرا من اجاره بدم محصولم هر چی هست یا میزارم گوشه خونه یا اینکه خیلی از بنک دارها مثل انبار دار عمل نیکنن برا من

    حتی چند وقت پیش من دادشم میگفت برای کسب و کار ما پول زیادی لازمه که بار دپو کنی و از این حرفا من گفتم من نظرم این نیست گفتن نظرت چیه منم گفتم همه کسایی که تو بازار ما دپو دارن به عنوان انبار دار من هستن من بدون یه ریال سرمایه خابوندن هر موقع از هر کدوم از اینها بخوام میفروشم نه انبار داری میکنم نه نیرو دارم و نه پول گذاشتم و نه ریسکی دهره بالا و پایین شدن بازار

    خلاصه یه باور کمک کننده چقدر به کسب و کار من کمک کرده واقعا

    ولی این باورها تا اینجای زندگیم اتفاقی و تک و توک باورهای تقویت کننده شکل گرفته بیشترشون باورهای تضیف کننده بوده با این شناختی که از قدرت باورها کسب کردم از این به بعد باید عمدا و آگاهانه این باورهای قدرتمند کننده رو بسازم اگا یه باور انقدر میتونه به کمک من بیاد چرا آگاهانه چیزی رو باور نکنم که بهم کمک میکنه

    به نظر من بهترین معیار باور خوب هم همین کمک کردن به منه

    اگه یه باوری به خیلی ها خوب نیست ولی به من تو یه موقعیتی کمک میکنه من باید بپذیرم

    مثلا من متولد فروردین هستم و از قدیم متوجه شدم ادمهای قوی زیادی متولد فروردین هستن و این باور تو وجودم شکل گرفت که فروردینی ها ادمهای قوی و ثروتمندی هستن این باور از نظر من درسته و سعی میکنم همیشه تقویتش کنم چون به من کمک میکنه و کمک کرده انقدر خوب باور کردم اینو که همیشه میگم اصلا فروردینی ها چون با زنده شدن طبیعت اومدن تو جهان اصلا انگار بچه های خدا هستن یه قدرت ماورایی دارن اللنم که تو فروردین هستیم به همه بچه فروردینی های سایت تبریک میگم

    استاد سپاسگزارم برای این سایت و وجودتون که با عوض کردن باورهاتون شدید الگو برای ما که امکان پذیره

    استاد شما شدید یه شمعی که دقیقا نورتون به کمک همه ماها اومده دم شما گرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 105 رای:
    • -
      امید کریمی گفته:
      مدت عضویت: 2315 روز

      علی عزیز سلام ! چقدر قشنگ باورهای خوبی برای اینترنتی ساختن پول ساختی…

      و چقدر زیبا نتیجه اش رو گرفتی…

      —-

      منم پارسال به این فکر افتادم ک درامدم رو افزایش بدم و..

      گفتم خب با این که تو خونه کار انجام بدی نمیشه و اینقدر دیگ گنجایش ندارههه که بخاد اینقدر درامدت بیشتر بشه ..

      خلاصه گفتم برم تهران دفتر بزنم و کلی هزینه و…

      بعد به خودم گفتم

      اگر شد چی؟

      ایا کسی هست که دفتر نداشته باشه و این عدد مورد نظر من رو داشته باشه در میاره بیرون ؟

      ایا کسی هست که کمپین بندی اینستاگرام و… بلد نباشه و فقط از طریق یک سایت درامد دلخواه من رو در بیاره بیرون ؟

      ذهنم پاسخ داد اررره هست

      همین که پاسخ داد اره هست – واقعااا نمیدونم چه اتفاقاتی افتاد که من در یک بازه شش ماه به قدری از لحاظ مالی رشد کردم که 6-7 سال گذشته ام به کنار پارسال هم به کنار ..

      واقعا همینه

      فقط بحث پذیرش و باور هست که چه چیزی رو میپذیریم؟

      – ایا حتما باید تبلیغات باشه ؟

      – ایا حتما باید فلانجا اسپانسر بشیم؟ اگر نشیم نمیشه؟

      – ایا اگر محصول رو ندیم فلان بلاگر تبلیغات نکنه رشد نمی کنیم؟

      واقعا خیلی خیلی سختم هست محصول داشته باشیم و چنین فکری رو کنی

      خیلی عذاب اوره

      ولی خب نتیجه ما انداززه برامون رقم میخوره که به یه سری چیزا باور داشته باشیم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      فهیمه گفته:
      مدت عضویت: 1218 روز

      سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

      سلام آقای شهناز

      در مورد باور شما که مغازه به چه دردی میخوره کار اینترنتی خیلی بازدهی بالایی داره … متاسفانه منم باور برعکس شما رو دارم ، سال 94 دوستم هی به من گفت کار اینترنتی راه بنداز تو اینستاگرام پیج بزن … منم میگفتم نه فایده ندارد باید مغازه باشه تا بهتر فروش کنی

      الان تازه میفهمم که چقدر اشتباه کردم و هنوزم که هنوزه این باور مخرب تو ذهنم هست و تا حالا نتونستم کسب و کار خودمو راه بندازم ، بازم منتظر سرمایه هستم

      و اینکه تولدتونو بهتون تبریک میگم ،منم متولد فروردین ماه هستم و امروزم تولدمه

      اتفاقا منم معتقدم که فروردین ماهی ها قدرتمند هستن و یه حس ماورایی دارن ،فقط نمی‌دونم چرا ثروتمند نشدم تا حالا️

      از خداوند میخوام همیشه قدرتمند و ثروتمند زندگی کنید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      سیده ملیکا مرتضوی گفته:
      مدت عضویت: 747 روز

      به نام خدای مهربان که هرچه دارم از اوست

      سلام سلام سلام

      سلام به برادر عباسمنشی عزیزم علی آقا

      امیدوارم حالتون عالی باشه

      ممنونم از کامنت خوبتون چقدر قشنگ یک باور خوب رو توضیح دادید…

      واقعا …ازتون ممنونم…

      چقدر قشنگ دلیلی و منطق آوردید که به راحتی میشه هر جایی که هستی یک کسب کار راه اندازی کنی

      ….

      راستش وقتی رسیدم به قسمتی که گفتیم از سال 83 که دانشگاه رفتید یک لحظه به خودم نگاه کردم و گفتم وای خدای من من تازه اون موقع پا به این جهان گذاشتم….و یادمه حتی همون سالای نزدیک 90… شبکه ها اینقدر زیاد و گسترده نبود و مثل الان اینترنت زیاد رواج نداشت …. و چقدر شما رو به خاطر توجه به پیشرفت جهان در اون زمان تحسین کردم کلا این که باور خوبی ساختید که با وجود همه گیر نبودن اینترنت در اون زمان شما این پیشرفت و تکامل جهان رو دیدین و همگام با اون باور خوبی رو ساختید …عالیهههه

      راسش الان متوجه یه چیزی شدم… انگار بعد از 20سال من الان در جایگاه 20 سال پیش شما هستم و الان دوره ی هوش مصنوعی هست…

      انگار یه تلنگری به من خورد که من باید در این باره باور خوبی بسازم و باتوجه به پیشرفت جهان از همین الان کسب و کار خودم رو راه اندازی کنم… بینهایت

      به خاطر کامنتتون ممنونم ….

      راستیییییی

      داشت یادم میرفتاااااا

      تولدتون مبارک …

      امیدوارم امسال بهترین سال زندگیتون باشه …

      براتون یک جهان عشق و محبت و شادی و سلامتی رو آرزو میکنم …

      ممنونم که همراه این خانواده هستید ….

      در پناه الله یکتا باشید

      منتظر نتایج بی‌نظیرتون هستم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        علی شهناز گفته:
        مدت عضویت: 1161 روز

        سلام ملیکای عزیز

        بسیار سپاسگزارم از کامنت بی نظیر و تحسین شما خیلی حس خوبی گرفتم از کامنت شما سپاسگزارم از تبریک تولدم

        دقیقا همینه اون سال یادمه من وارد دانشگاه شدم کامپیوترها از اون قدیمی ها بودن یه مرکز سایت داشتیم تو دانشگاه تبریز 10 تا کامپیوتر داشت میتونستیم بریم یه ساعتهای مشخصی استفاده کنیم خداشاهده یکی از دوستام میترسید دست به کامپوتر بزنه ولی من ته دلم یه کسی بهم میگفت این ابزاره خیلی کمکت میکنه و از همون روز این باورها تقویت شد یکی از دلایل تقویت این باور هم این مورد بود که من همیشه عادت دارم این سوالو از خودم بپرسم چطور از این راحتر؟ چون همیشه فکر میکنم هر کاری که الان انجام میدم راحتر از اینم میشه انجام داد حتی الان تو خونه میگم کارم چطور راحتر از این باشه و راحتر پول بسازم؟ همسرم و دوستام میگن راحتر از اینم مگه میشه منم میگم اره راحتر از این یعنی کالای فیزیکی نداشته باشم محصولم مثل استاد عباس منش از درونم تراوش کنه

        آرزوی بهترین هارو دارم برای شما موفق باشید دوست عزیزم تو این بهشت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    عمادالدین خیراندیش گفته:
    مدت عضویت: 881 روز

    (توت فرنگی 19 دلاری) چه اسم قشنگی استاد گذاشتین برای این و چقدر درس داره این فایل پر از عشق و پیشرفته

    دقیقا الان که نگاه کردم و توجه کردم دیدم خیلی خیلی درسته

    (اتفاقات به خودی خود هیچ معنای خاصی ندارن ما هستیم که فرمان میدیم به وسیلگی دیدگاه و باورمامون

    و خلق میکنیم نتیجه دیالوگ های زندگیمون را

    الان اومدم دقت کردم دیدم دقیقا درسته این قانون.

    من یه مثالی که خودم برای خودم اتفاق افتاده از بچگی اینه که یه درخت میوه وقتی میوه ازش میچیدیم من فوت میکردم و یه دست میکشیدم روش میخوردم و بابام و مامانم و هرکسی که اونجا بود به من میگفت نکن فامیل فلانی همین کارو کرده بیمارستانی شده و منم هیچوقت حرفای اونا برام ثاثیری نداشت و از بچگی همین روال پیش رفتم و هیچوقت مریض نشدم و یادمه که یه روزی داشتیم زردالو از درخت میچیدم با دخترخالم که من خوردم و اون گفت که نخور و منم گفتم بابا تمیزه بخور سخت نگیر اون گفت من میخورم ولی بهت قول میدم که مریض میشم و فرداش اون دقیقا مریض شد و دل درد و منم حالم بهتر از اون روزم بود

    میخوام بگم این باوره که همه اتفاقات زندگی ما را داره رقم میزنه و خلق داریم می‌کنیم زندگیمون را نگاه به تجربه افراد نکنید هر کسی تجربه متفاوتی داره

    هرکسی توی این دنیا با دیدگاه و باور های خودش ثانیه بعدی زندگیشو خلق میکنه

    استاد عزیزم سپاسگزارم بابت وجودتان

    ممنونم از خانم شایسته مهربان و ثاثیر گذار سایت

    1404سال موفقیت

    استاد قول میدم آنقدر آنقدر پیشرفت کنم که بیام اونجا و براتون تعریف کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 125 رای:
    • -
      مریم بذرا گفته:
      مدت عضویت: 816 روز

      سلام دوست عزیزم

      امیدوارم سالی پراز احساس عالی رو اغاز کرده باشید و

      روی مومنتوم مثبت سوارباشید این قسمت از کامنتتون خیلی به دلم نشست

      سپاس گذارم که نوشتید

      میخوام بگم این باوره که همه اتفاقات زندگی ما را داره رقم میزنه و خلق داریم می‌کنیم زندگیمون را نگاه به تجربه افراد نکنید هر کسی تجربه متفاوتی داره

      هرکسی توی این دنیا با دیدگاه و باور های خودش ثانیه بعدی زندگیش رو خلق میکنه.

      این جملتون خیلی برام درس داشت و کلللی منو به فکر فرو برد.

      نگاه به تجربه و باورهای افراد نکنید .چی میدونی این تجربه ی خوب یا بد دیگران نتیجه ی کدام باورهاش بوده.

      در پناه خداوند همیشه سالم و پر روزی باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
      • -
        مهدیه جهانی گفته:
        مدت عضویت: 135 روز

        سلام ،دوست بهشتیم

        به چه نکته ی قشنگی توی این کامنت زیبا توجه کردی که نوشته بود؛

        (این باوره که همه ی اتفاقات زندگی ما رارقم میزنه وداره خلق میکنه زندگیمون را

        نگاه به تجربه افراد نکنید هرکسی تجربه متفاوتی داره

        هرکسی توی این دنیا بادیدگاه وباورهای خودش،ثانیه ی بعدی زندگیش رو خلق میکنه)

        خیلی برام جالبه که این کامنت دقیقا نکته ای بود که من باید توی زندگیم توجه کنم وبهش عمل کنم چون من برای انجام هرتصمیمی اول نظر ودیدگاه دیگران رامیپرسم واین یک باور غلط من است چون هرانسانی درمدار خودش جواب من رامیدهد هرکس نتیجه ی افکار وباورها ودرنهایت تجربیاتی که از آن باورها داشته به من میگوید.

        دیروز داشتم ازچند تا ازاطرافیانم درباره اینکه:

        اگه به قبل ازازدواج برمیگشتید آیا بازهم ازدواج میکردید؟

        یکی گفت چون همسرم آدم خیلی خوبی است ازدواج میکردم ولی بچه دارنمیشدم چون این دوتا بچه خیلی منو اذیت میکنن.

        یکی گفت ازدواج نمیکردم چون الان همسرم با من مثل دوران نامزدی برخورد نمیکند ومن برایش معمولی شدم.

        یکی میگفت اصلا ازدواج نمیکردم درمجردی مال خودتی

        و

        و

        و

        هرکسی نتیجه ی باورها ی خودش را درزندگی می بیند.

        البته امروز صبح که این کامنت زیبا را خواندم دیدم چقدرجالب چون من داشتم مسیرم را اشتباه میرفتم چون داشتم ازدیگران میخواستم که به من کمک کنند که چه تصمیمی بگیرم.

        ازشمادوست عزیز سپاسگذارم که با توجه به این نکته ،به من درس بزرگی دادید.

        خداوند حافظ ونگهدارتان باشد.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    رضوان یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 2231 روز

    به نام خدایی که بشدت کافی ایست

    سلام بر بندگان خاص خدا، سلام به قافله عشق سلام به رهروان درستی و صداقت

    خدا را هزاران بار شکر که این سایت الهی به لطف الله مهربان بر پاست و بهترین خودش است خدایا شکررررررررت.

    قبل از ماه رمضان خانوادگی به خونه برادر همسرم رفتیم. برادر همسرم یکم صداش گرفته بود و حالت سرماخوردگی داشت، که همسرش گفت بعلت گردو خاکی بود که چند روز پیش اومده و سرماخوردگی نیست. برگشتیم خونه همسرم سرما خورد و گفت: احمد سرما خورده بوده و شما به من راستش رو نگفتید و من الان سرما خوردم. بهش گفتم اگه قراره سرما خورده باشه، پس چرا ما سرما نخوردیم و فقط تو سرما خوردی. خلاصه از بس همسرم از آدم سرما خورده میترسه، وسریع سرما میخوره، خونه کسی که کوچکترین علائم سرماخوردگی داشته باشه نمیریم. حتی اگه بالفرض من تنهایی برم خونه خواهرم که بچه اش سرما خورده باشه، و اون متوجه بشه، سرما میخوره، چون که به خیال خودش من ویروس سرماخوردگی رو آوردم خونه.(البته این ترس از سرماخوردگی بعد از کرونا و درگیر شدن ایجاد شد و گرنه ما قبلا هر کس سرما میخورد می رفتیم عیادتش)

    بچه که بودیم، برادرم از بیرون اومد، دستش رو روی سرش گذاشته بود، بهش گفتم چته؟ گفت بچه ها با سنگ زدن تو سرم، بعد که دستش رو برداشت، دستش خونی بود، برادرم با دیدن خون، شروع کرد به گریه کردن. من خنده ام گرفته بودم و کلی بهش خندیدم ولی اون همچنان گریه می کرد، چون خون رو دیده بود، فکر می‌کرد سرش درد میکنه.(خخخ)

    استاد با آموزه های شما در دوره ی بی‌نظیر عزت نفس و احساس لیاقت تونستم سالن زیبایی ام رو با کمترین امکانات ممکن راه اندازی کنم. حتی صندلی اصلاح هم نداشتم ولی کم کم با کار کردن تونستم صندلی اصلاح و صندلی استادکار بگیریم. قبل از عید نوروز گفتم کاش یه ناخن کار که خونشون نزدیک خونه ما بود میومد برا سالن کار انجام بده. برا همین گفتم واتساپ استوری می کنم، شاید موردی پیدا بشه. ولی سرم شلوغ بود استوری نکردم. شب همون روز که تو سالن بودم و داشتم کار مشتری رو انجام میدادم، یه خانمی اومد و گفت: که من ناخن کار هستم و خونمون همین نزدیکی هاست و علاوه بر ناخن، ماساژ درمانی و اسپا پا و پاکسازی صورت هم انجام میده. و همون شب وسایل اش رو آورد. میز مطالعه ام رو بعنوان میز کارش آوردم تو سالن و وسایل اش رو چیدم.

    این همان داستان شما که میگید افراد رو خدا میاره ، نه با تبلیغ و این همونی که گفتید، با افراد کمتر کار بیشتر، این شخص به تنهایی کار چهار نفر رو میتونه انجام بده.

    خدا را شکر علاوه بر مشتری های که تو منطقه مون هست از جاهای دیگه هم میاد.

    و خدا را هزاران بار شکر که خبرهای خوبی در راه است.

    خدا را شکر بخاطر این رزق بی حساب

    خدایا حافظ همه عزیزانم باش.

    در پناه حق همه ی ما روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر و سعادتمند تر باشیم الهی آمین.

    حسبی الله و نعم الوکیل

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 153 رای:
    • -
      آزاده کاکاوندی گفته:
      مدت عضویت: 1453 روز

      بنام خداوند یکتا

      سلام ب رضوان عزیز و دوست داشتنی و همه بجه های سایت و استاد و مریم جان عزیز

      آقا مبارکت باشه سالن آرایشی ک راه انداختی

      دمت گرم دختر،افرین بهت

      که باکمترین امکانات تونستی سالنتو راه اندازی کنی انشالله مثل خانوم عاطفه کبیری عمارت بزرگ 1000 متری خودتو راه بندازی روزی 30 تا عروس داشته باشی

      میدونی کامنتو خوندم خیلی برات خوشحال شدم نتونستم برات کامنت ننویسم

      خیلی تحسینت میکنم بخاطر احساس لیاقت و عزت نفس بالات ک تونستی حتی دستی از دستان خدا بشی برای خیررساندن ب بقیه

      در پناه الله باشی عزیزم

      میبوسمت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  10. -
    فاطمه و رسول گفته:
    مدت عضویت: 1087 روز

    سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته مهربونم

    و همه ی دوستای بهشتیم

    خدایااااااا شکرررت بی نهایت شکرررررت

    برای سایت بهشتی مون که همه جاش بوی خدارو میده

    امنیت واعتقاد به خدا همه جاش دیده میشه

    استادهای عشششق خدا حفظ تون کنه

    این سایت بهشتی مکان یادگیری اصول دیدار با خداست

    دیدار باخدایی که همیشه هست

    خدایی که آگاهه از احوال درونی ما

    خدایی که نورهدایته

    خدایی که مارو از نیستی به هستی آورده

    وباعشق ومهربانی بی پایانش ، همواره همراه مونه ..

    خدایی که به ما قدرت ذهن داده و

    ایمان قلبی بهمون داده...

    مهربونی خدا بی‌انتهاست و تموم هستی رو در بر می‌گیره

    خدا نه تنها خالق ماست

    بلکه نگهدارنده و پرورش دهنده ما هم هست.

    خدایی که شایسته ی دوست داشتن هست

    دوست داشتن خدا یعنی سپاسگزاربودن

    برای هرلحظه وهرنعمت

    دوست داشتن خدا ، بالاترین عشق است

    ورسیدن به او والاترین هدف ..

    دوست داشتن خدا یعنی به وجود او در همه جزییات زندگی توجه کنیم و همه چیز رو به او بسپاریم

    دوست داشتن خدا در سکوت قلبی و

    بندگی در دل نشون داده میشه ..

    دوست داشتن خدا یعنی قبول کردن خدا

    در هرشرایطی واعتماد به حکمت خدا

    یعنی یقین داشتن به اینکه همیشه خدا در کنارمونه وبهترین ها رو برامون رقم میزنه

    دوست داشتن خدا یعنی زندگی کردن

    با نیت پاک و کردار وعمل نیکو …

    دوست داشتن خدا یعنی

    هم جهت شدن با جریان خداوند ..

    تغییر دادن پیش فرض های ذهنی مون

    مثل یه بازی می مونه که باید قوانینش رو بهتریادبگیریم

    و تکرار کنیم وتمرین کنیم و عمل کنیم ..

    چه میکنه این ذهنیت که هر چی مثبت ترش می کنیم

    اوضاع به نفع مون میشه…

    مثلا طبق رسم ورسوم ، خانواده ی من همه رفتن اردبیل سرمزار مادربزرگم و سال تحویل همه خونه ی

    مادربزرگم دورهم جمع شدن …

    کاری به درست وغلط بودن این باور ندارم …

    نظری هم به کسی ازخانواده ندادم …

    به تصمیم وانتخابشون احترام گذاشتم وپذیرفتم ..

    فقط تصمیم ما این بود که شمال بریم و تحویل سال

    مثل پارسال کنار دریا باشیم وهمین کارهم به امیدخدا کردیم

    بعداز تحویل سال تماس گرفتم و چون همه یکجا بودن تبریک خوشگلمو به همه گفتم

    با خنده با کلی عشق وحال خوب ..

    تو همین تماس دایی هام وخاله هام شماره حسابم گرفتن و همه دسته جمعی عیدی مو ریختن به حساااابم خداروشکر و دیگه منتظر نموندن تا منو ببینن …

    دمشون گرررم خدایی خیلی حااااااال کردم

    از این حرکت شون …

    ذهنیت مثبت همه جا آدمو برنده بازی میکنه

    روز دوم سفرمون ما دوست داشتیم جنگل بریم

    ولی پلن خدا بارش بارون فوق العاده ای بود

    و با ذهنیت عالی پذیرفتیم که

    جنگل کنسل بشه و تصمیم گرفتیم

    تو اون هوای به نسبت سرد بریم دریا

    با بچه ها بازی کنیم دوساعتی زیر بارون

    بازی کردیم ، جوری بود که قبل از ما

    همه تو ماشین و آلاچیق ها نشسته بودن ولی بچه هاشون با دیدن محمدحسن وهلیسا اومدن وسط بازی …..

    بچه ها دهن شون باز کرده بودن و زبون شون اورده بودن بیرون زیر باروون …

    پراز جیغ و شادی و رقص …..

    چندتا از پدر ومادرا هم اومدن

    آی حااااال داد آی حاااال داد

    یه عده هم این وسط رد میشدن که

    هوا سرده ، سرما میخورین !!!!

    اینا بچه ان حالیشون نیست !!!

    شما چرا تو آب بازی میکنین آخههه!

    خبر نداشتن انرژی بچه ها غالبه به سرمای هوا …

    خلاصه که رفتیم خونه وحموم وشستن بچه ها و

    خوردن چندلیوان دمنوش …

    لذتی که بچه ها بردن انقدر زیاد بود که

    به سلامتی شون اضافه شد اتفاقا …

    کلی هم کودک درون ما رشد کرد ..

    انقدر رزق وبرکت تو این سفر دریافت کردیم

    وبی نهایت دوست داشتن خداروحس کردیم

    مثل دیدن زیبایی های طبیعتی بهشتی

    دریا وساحل و گوش ماهی ها و رقص موج ها

    ومرغ های دریایی و حتی کارگرهای شیلات که تو شبها

    باقایق میزدن وسط دریاااا با عشق ولبخند ..

    هفت سین هایی که تو ورودی شهرها چیده بودن

    وخیلی قشنگ وناز بودن ..

    پلیس های مهربونی که به بچه ها شیرینی

    و شکلات میدادن ..

    دختر وپسرهایی که باعشق کنار هم بودن

    و کلی حال دلشون خوب بود خداروشکر

    مهربونی آدمها جوری که بارها از تو ماشین شون به بچه ها دست تکون میدادن وبوس میفرستادن ….

    یکی دیگه از درخواستهام تو این سفر تیک خورد تو ستاره قطبی م نوشتم یه درخت نارنج در نزدیکی ویلا باشه ،دقیقا داخل ویلا تو حیاط چندتا

    درخت نارنج بود با کلی نارنج …

    اون لحظه که تیک میزدم این خواسته مو

    وااااااییی چشام پراز اشک بود ..

    خدااااایا شکرررررت …

    دیووانه کننده بود این همه زیبایی وعطرنارنج …

    تا تونستم قربون صدقه شون رفتم

    نازشون کردم و باهاشون حرف زدم

    کلی بهارو بهشون تبریک گفتم ..

    دوتا هم از این نارنج ها نوش جان کردم

    وچکوندم تو آب ونوشیدم باعشق فراووون …

    خدایاااااا دوستت دارررررم ..

    سپاسگزارم استاد عزیزم و استاد شایسته مهربونم

    بابت این فایل پربرکت وارزشمند

    دمتون گرم دوستای بهشتیم با کامنتهای پراز

    عشق وآگاهی تون..

    بی نهایت دوستتون دارررررم و عاشقتونم

    خدا حفظ تون کنه ان شاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 208 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 2979 روز

      بنام خدای رزاق

      سلام به قلب مهربانت رفیق قشنگم

      امیدوارم حال دلت عالی عالی باشه

      وای فاطمه جان نمیدونی چه حس فوق‌العاده‌ای میگیرم از خواندن کامنت هات

      از بازی بچه ها زیر بارون کنار دریا گفتی کلی لذت بردم حس کردم خودم هم میان اون بچه هام ومنم اینکار میکنم چون همین جوری هم وقتی بارون بباره بی مهابا دستم را میگیرم زیر بارون ومیگم خدایا شکرت این رحمت توست که برسرزمین وزمینیان فرود میاد وکلی حال دلم عالی میشه

      خداروشکر که سفر پرخیر وبرکتی داشتی عزیزم اتفاقاً سال تحویل پیشنهاد همسرم مسافرت به شمال بود به من گفت نظرت چیه ؟ گفتم عالی ولی زمان آنرا سپردیم به خدا وگفتم هر موقعه خدا بخواهد خودش هدایتمون میکنه بی صبرانه منتظرم بهار شمال را ببینم وعطر بهارنارنج را استشمام کنم

      سپاسگزارم از این تجربه زیبا

      خیلی دوست دارم وروی چون ماهت رو میبوسم سلام گرم وبهاری مرا به داداش رسول برسان ومحمدحسن جان وهلیسا جان را از طرف من ببوس

      در پناه الله یکتا همواره شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید انشاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
    • -
      مجید عزیزی پیردوستی گفته:
      مدت عضویت: 1499 روز

      به نام خدای مهربان

      سلام به فاطمه ی عزیز

      سپاس گذارم بابت اشتراک گذاشتن این همه زیبایی و احساس خوب که هر جمله از کامنتت را تجسم کردم و در کنار اون همه شادی و نشاط شما حظور داشتم و لذت بردم

      ــ چقدر حرکت خوبی زدن فایملهاتون که عیدی دست جمعی به حسابت ریختن و چه حس خوبی داره که منم کلی ذوق کردم و انشالله که امسال بهتر از سالهای گذشته باشه و هر سال بهتر از امسال باشه براتون.

      خدایا شکر بابت اینکه خواسته هاتو تیک میزنی و با عشق و لذت شهد شیرین خواسته هاتو نوش جان می‌کنی

      ــ تحسینت میکنم بابت رابطه ای که با خداوند ساختی و چقدر متنهای زیبایی مینویسی

      سپاس گذارم دوست خوبم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: