سلام به دوستان عزیزم
دوستان یک سوال به بهم گفته شد بپرسم و اینه که کارهای که تا حالا به خداوند سپردی و به طور معجزه آسا انجام شده و همزمانی ها صورت گرفته رو در زیر این سوال بنویسید تا از اینکه ایمانمان نسبت به سپردن کارها به خداوند وانجام شدنش به نحوه احسن بیشتر بشه ومصداق این آیه قرآن رو که آیا خداوند برای تو کافی نیست بهتر درک کنیم ودیگه این همه زور نزنیم و وا بدیم و کارها رو به کاردون بسپاریم و از گذر عمر لذت ببریم
دوستان مطمنا هر کدوم از ما از سپردن کارها به خداوند مثالهای داریم حتی مثالهای کوچک رو هم بنویسید مثل پیدا کردن یک آدرس مثل کمک گرفتن برای بردن یک بازی منچ و خیلی مثالهای بزرگتر یا برنده شدن در یک قرعه کشی
اگه هر کدوم از ما آگاهانه مثالی از کمک خداوند در زندگی روزانه بزنیم چه کولاکی میشه برای قدرتمند کردن این باور عالی و توحیدی
قبلا از تمام دوستان عزیزم که در جواب دادن به این سوال من و تمام دوستان را همراهی میکنن سپاسگزارم
برای پاسخ به سؤالات، لازم است که عضو سایت باشید و (با ایمیل و رمز عبورتان) وارد سایت شوید.
بنام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به همه و استاد عزیزم
دوست عزیز تشکر بابت این سوال قشنگ تان
من چند وقته این کامنت ها را میخوانم و با خودم فکر کردم آیا من مثالی دارم که بنویسم دیدم مثال های خیلی زیادی دارم و آمدم یکی از آنها را بنویسم
داستان از اینجا شروع میشود که چند وقتی پیش عروسی پسر دایی من بود و ما در یک شهر دیگه زندگی میکردیم و من خیلی دلم میخواست در اون عروسی بریم و یک مسافرت داشته باشیم که خدا جونم خیلی راحت خواسته من را اجابت کرد و من قبلاً هم مسافرت کرده بودم و همیشه حالم بد میشد و اصلا پشیمون میشدم از مسافرت کردن ام ولی این بار گفتم خدایا خودم را میسپارم به تو مواظبم باش میخواهم از این سفر خیلی لذت ببرم و خیلی راحت رفتیم و خیلی خوش گذشت و ما رسیدیم و لباسی هم نبرده بودم و میخواستیم از همان جا بخریم و بعد از انجام دادن کار های دیگه برای لباس خریدن فقط یک بعد از ظهر را فرصت داشتیم حتی پول کافی هم نداشتیم و منی که قبلاً اگر شرایط برایم اینطوری میشد فقط شکایت میکردم و حسم بد میشد اینبار به طرز خیلی عجیبی پر از آرامش بودم خیلی رها بودم و گفتم خدایا همه چی را درست کن میخواستیم بریم بازار که بابام صدا کرد گفت پول دارید و من گفتم آره یکمی داریم و باز هم به ما بخاطر خریدن لباس پول داد خیلی خوشحال شدم اصلا باورم نمیشد قبلاً اصلا نمیپرسید رفتیم چند مغازه رو گشتیم و به مغازه سومی که رسیدیم دیدم لباس های خیلی قشنگی بود ما هم پسندیدم و با قیمت کاملا مناسب خریدیم در حالیکه نزدیک عید بود بقیه مغازه ها خیلی قیمت هاشون بالا بود خب شب عروسی لباس هایمان را پوشیدیم و همه میگفتن چقدر ارزان خریدید چقدر قشنگ است چقدر بهتون میاد و در مورد آرایشگاه هم همینطوری بود و عروسی هم خیلی خوش گذشت همه چی عالی بود خدایا شکرت بابت همه چی
مورد دوم این بود که زمانیکه طالبان تازه به کابل آمدند و تصمیم گرفتند خانه ها را تلاشی کند نوبت رسید به منطقه ما من از بچه گیم همیشه توکلم به خدا بود و خدا خیلی من را دوست دارد آنها به کوچه ما آمدند وارد خانه ما که شدند خیلی آدم های مهربان بودند بدون کفش هایشان آمدند گفتند خانه ی تان کثیف نشود نظم هیچ جای را بهم نزدند اتاق ها را دیدن و رفتند و به هیچی کاری نگرفت من و مادرم را هم دید حرفی نزد و بدون سرو صدا رفتند خدا خیلی از ما محافظت کرد و همیشه محافظت میکند ولی خانه همسایه و بعضی اقوام ما که طالبان رفته بودند اصلا نظم همه جا را بر هم زدن دروازه هایشان را شکستانده بودند خانه هایشان را کثیف کرده بودند و آنها میگفت خیلی همرایشان بد برخورد کرده بود ولی از سر ما خیلی راحت گذشتند همه چی خیلی ساده و راحت تمام شد
خدایا شکرت
در پناه حق باشید.
بنام خدایی که هر لحظه در حال حمایت و هدایت ماست
بنده همیشه سعی میکنم با حس سپاسگزاری در فرکانس خدا بمانم که گاهی وارد ذهن میشوم و از فرکانس خدا خارج میشوم و جایی آنچنان عرصه بمن تنگ شد که گفتم خدایا تسلیم مطلق تو هستم و دیگه وا دادم من وارد یک رابطه ای شده بودم حدود دو ماهی و انقدر خدا بمن نشانه میداد که از رابطه خارج بشوم و من با ذهنم میگفتم نه این به نفع من است و با شدت تمام سعی داشتم طرف مقابل رو تغییر دهم تا اینکه دو شب پیش چنان سیلی از خدا خوردم که هنوز دارم تلو تلو میخورم هنوز گیج و منگم از داغ سیلی خدا و با حال بد کلا طرف رو مسدود کردم و اومدم بیرون اولش شک بدی خوردم بعدش گفتم خدایا من یادم رفته بود کارها رو بتو سپردم و تسلیم شدم اما تو که یادت نرفته بود و سر بزنگاه درست جاییکه آماده سقوط بودم خداوند نجاتم داد در دقیقه نود و واقعا ایمانم زیادتر شد از اینکه جاییکه تسلیم شویم خودش حواسش به ما هست جاییکه ما اصلا حواسمون نیست داریم کجا میریم زدیم تو خاکی آی برو که رفتیم میگه کجا بیا اینجا تا بهت بگم تهش چی میشه و واقعا خدا رو سپاسگزارمکه بین بنده هاش اصلا فرق نمیگذاره و ما با ایمانمون بخدا در زندگیمون شکل میدهیم و خدا گفته ما به همه کمک میکنیم هم به آنانی که به سمت بهشت میروند هم به آنانی که به سمت جهنم میروند کمک میکند برای رسیدن اللهم اهدنا الصراط المستقیم
ایاک نعبد و ایاک نستعین الهی صد هزار مرتبه شکر برای حمایتها و هدایتهایت
و چند روز پیش هنگامرانندگی من یک ماشین پیچید جلوم و کوچه تنگ بود مجبور شدم دنده عقب بروم و زدم تو یک تیبا صفر و سپرش کمی شکست و به لطف الله راننده مردی بسیار خوش برخورد و مودب و کل پول تو حسابم دو ملیون و خرده ای بود که با دو میلیون خسارت راضی شد و گفت مابقیشو خودم میدم و خداوند بخاطر اینکه من خودمو نباختم و احساسمو خوب نگه داشتم بخیر تمامش کرد الهی شکر که هر اتفاقی به ظاهر بد می افتد قطعا به نفع ماست سپاسگزارم یا الله
بسم الله الرحمن الرحیم
نزدیک سال جدید هستیم از خدا خواستم قبل سال یه تقویم به دستم برسه چون نه من و نه همسرم سر کار نبودیم کسی نمی شناختیم به ذهنم رسید به دوستم پیام دادم که هرسال بهم سررسید میداد بهم بده که اصلاً جواب پیامم نداد به همسرم گفتم برو نظام مهندسی تقویم جدید بگیر رفت و گفت گفتن 16 فروردین به بعد توزیع میکنن بلاخره 28 اسفند یه روز همسرم یاد یکی از دوستاش میفته بهش سر میزنه اونم بهش تقویم سال جدید زیبا به همراه یه هدیه بهش میده
این چند وقته که دوره جدید استاد برگزار شده تو بیشتر کامنت بچه ها حرف و صحبت از این دوره است دیروز که داشتم کامنت نتایج بچه های دوره جدید میخوندم بیشتر همه صحبت از سوپرایز شدن و غافلگیر شدنشون گفته بودن که خیلی کیف کردم شبش خودم هم چنان سوپرایز شدم که واقعا گفتم کار خداست 2 فروردین تولدم هست اما همسرم بس که پسرم اصرار کرده بوده رفته بودن برام هدیه خریدن از ته دلم خوشحال شدم
معجزات خدا همزمانی ها هر روز فراوون فراوون هست که بایادآوری و گفتنشون باعث بزرگتر و بیشتر شدنشون میشه حتی همون هایی که هممون به راحتی تجربه کردیم از جای پارک در مکان شلوغ که بارها خودم به شخصه تجربه داشتم از زمانبندی کارها وقتی زنگ میزنن مهمان بیان خونت بچه کوچیک داری خونه به هم ریخته است و درست زمانی میرسن که همه چیز آماده است یا مهمون داری دست تنها با بچه کوچیک بدون ذره ای خستگی تمام کارها راحت آسان به موقع انجام میشه یا ساعت های رندی که جلو چشمت قرار میگیره، یا اینکه رأس یه ساعت باید جایی باشی یا کاری انجام بدی ساعت کوک نمیکنی از خدا میخای بیدارت میکنه یا یادت میندازه
اینا هیچکدوم قبلاً نبوده الهی صد هزار مرتبه شکرت
سلام
مهسای عزیز تولدت مبارک.در کنار خانواده محترمتان شاد باشید.بهترینها رو براتون آرزو دارم.خدا
سلام ابراهیم عزیز خیلی خیلی سپاسگزارم از تبریک شما
الان به پاسخت هدایت شدم اصلاً جاخوردم خیلی خوشحال شدم خدا شما بچه های بی نظیر سایت حفظ کنه که اینقدر ماهید
تحسینتون میکنم این حد تعهدتون به خواندن و نوشتن کامنت ها نتایج و پاداش های سوپرایزی براتون در راه است که لایقش هستید
در پناه حق
بازم سپاسگزارم خیلی خوشحال شدم
به نام خدای مهربان
سلام به همه دوستان عزیزم
امروز یک اردیبهشت ۴۰۴ ظهر بعد از رسوندن دخترم به مدرسه رفتم نون بگیرم آخرای پختش بود ولی بمن نرسید یه آقایی ۳ تا میخاست یکیشو بمن داد و هر کاری کردم پولشو قبول نکرد گفت مهمون خدایی
اومدم تو ماشین اشکم در اومد از حرفش تا حالا کسی بمن نگفته بود مهمون خدایی، بارها نون رایگان گرفتم همش میگفتن صلواتیه امروز آقای عزیز گفتن شما مهمون خدایی
و این ایمانم رو بیشتر کرد و نشونه ی اینه که در مسیرم.
خدایا شکرت
سلام
وقتی من میخاستم امروز یک کلاس دیگه بنویسم،به خواهرم و مادرشوهر خواهر دیگم گفتم برای ثبت نام چند نفر رو لازم دارم که کلاس تشکیل بشه.اونا هردو گفتند کسی نمیاد این بار گفتم خدا جور میکنه،من قبلش تو گروه که مربوط به همین کلاس اما جمعیتش زیاده عوض شده بودم،گفتم بچه ها کی میاد تو این کلاس شرکت کنه،اسمش رو در این لیست اضافه کنه،که دیدم همشون شدند ۱۵ نفر خداروشکر،دیگه گفتم کارت درسته.الحق توانایی بی نهایت و قدرت انجام این کارها برعهده خودته.
دمت گرم.دیگه دارم می فهمم که باید روت حساب کرد.
هیچ کس غیر از تو کارمنو راه نمیندازه.💋
سلام به دوستان عزیزم
اولش این سوالو خوندم ذهنم گفت تو که مثالی نداری باید تلاش کنی این مثال ها رو بسازی
رفتم چنتا از مثالهای دوستانو خوندم دیدم نه بابا توام خیلی مثال داری و اتفاقا الان که یه خواسته ای رو داری و تیک نمیخوره به خاطر اینه که تمام اون مثالها رو یادت رفته
و الان فقط کافیه به یاد بیاری و اینجا بنویسی هر چی یادت اومد
یادمه بچه بودم مسابقات طناب میخواستم شرکت کنم ، سال پیشش شرکت کرده بودم و خیلی دوست داشتم سال بعدی هم باشم
سال بعدیش خواهرمم اومد توی تیممون
من از لحاط شرایط سنی یک سال بزرگتر از تاریخ اعلامی اداره بودم ، شرایط جوری شد که من با شناسنامه ی خواهرم رفتم و تو مسابقات شرکت کردم
یا یادمه من تو کل دوران زندگیم هر موقع از یک آدمی خوشم میومده میگفتم من دلم میخواد این ادمه رو بیشتر باهاش آشنا بشم و باهاش دوست بشم و همیشههههههه
همیشههههههههه تا الانی که ۲۵ سالمه پیش اومده
یک بارم نشده که بشه
گفتم من اینو میخوام رهاش کردم و بهش رسیدم ، مدت زمان زیادی هم اتفاقا نگزشته از خواستم
یادمه دبستانی بودم ، خیلی دلم میخواست اونهمه درس خوندنم جواب بده و بتونم توی آزمون ورودی مدارس خاص رتبه بیارم و جای بهتری توی سطح استان مدرسه برم
درسمم واقعیت بگم معمولی بود در اون حد خوب نبود که بتونم رتبه بیارم
هیچکسیم امید نداشت که سارا بتونه حتی توی ذخیره ها باشه
همه ی مدارسی که رفتم دقیقا همین اتفاق افتاده بود جز اون یک دونه ای که خودم خیلی دوستش داشتم
کم پیش میومد از ذخیره دعوت کنن برای مصاحبه
بعد من رفتم مصاحبه نشستم فقط میخندیدم جواب سوالاتو اصلا بلد نبودم اوناییم که جواب دادم شنسی یه چیزی میپرندونم که در اکثر موارد غلط بودن
ولی من ثبت نام شدم با اونهمه سخت گیری
یادمه بعد که توی اون مدرسه قبول شدم هر هفته مدیر مدرسه موظف کرده بود هر کلاسی یک برنامه ی نمایشی داشته باشه و من خیلی دوست داشتم توی برنامه ی نمایشی کلاسمون باشم
که شد
بعدش دوست داشتم با گروه تئاتر هم باشم ولی بازیگرشون نباشم این شد که شدم نوازندشون
و توی تمام تمرینات کنارشون بودم
در اصل من از درسه لذت نمیبردم همیشه دوست داشتم توی برنامه های فراغتی مدرسه باشم
یادمه توی دوران دبیرستان توی مسابقات نقاشی شرکت کردم با یکی از دوستای صمیمیم اون سال من هیچ رتبه ای نیاوردم ولی و دوستم اول استان شد گفتم منم میخوام
ازش پرسیدم کجا رفته کلاس ، منم رفتم همونجا کلاس
سال بعدش شدم اول استان
سال بعد ترش باز شدم اول استان
و سال بعد تر از اون جای اون دوستمم توی رشته ی خودش گرفتم و شدم سوم کشوری
یادمه برای دانشگاه همیشه دلم میخواست خوابگاهی باشم ولی برم و بیام و نزدیک باشم به خانوادم ولی در عین حال مستقل تر
شرایط جوری شد و شهری قبول شدم که دقیقا همینطوری بود
من سالهای سال میگفتم من با شخصی میرم تو رابطه که یه سری از ویژگیهای خیلی خوب بابامو داره و فعاله و این آدم برام هست
سال اخر دانشگاهم با اینکه به خاطر کرونا همه ی دانشگاه ها تعطیل شده بود. یهو اون اتفاقات باعث شد من طرز فکرم رو راجع به دوست دختر و دوست پسر تغییر بدم و تو یک هفته دقیقا خیلی بهتر از اون چیزی که میخواستم شخص مورد نظرم وارد زندگیم شد و الان ۵ ساله کنار هم هستیم هر روزم این رابطه بهتر میشه
من میخواستم توی اون زمان ها یه دوره انلاین اموزش نقاشی بزارم
به یک هفته نرسیده از دانشگاه بهم زنگ زدن و یک دوره نقاشی انلاین با من گزاشتن و اتفاقا پولشم به موقع دادن بهم
من سه جا سال ۱۴۰۱ رفتم سر کار
هر ۳ تا جایی که رفتم نه معرف داشتم نه پارتی
یادمه اولین جایی که رفتم سرکار درآمدش پورسانتی بود من یه لحطه از ذهنم گذشت بعد از یک هفته کاش حداقل پول رفت و امدمو در بیارم توی ساعت اخر همون روز رییس شماره کارت ازم گرفت و اونجا بود که من فهمیدم هر ماه یه عدد مختصری اون اقا به حساب کارمندهاش میریزه برای رفت و آمدهاشون اتفاقا
کار دومی که رفتم ، ویدیوهاشو تو اینستا خیلی دیده بودم و خیلی دوست داشتم فضای کارشون رو تجربه کنم
یادمه بابام بهم گفت بیا برو فلان دوره اموزشیش تو تهرانه خودمم هزینه هاش رو میدم
رفتم و اولین سفر مستقل من به تهران هم بود اتفاقا ورکشاپش رو شرکت کردم و خاطرات فوقالعاده ای هم ساختم اونجا
بعد از چند هفته دقیقا یک آگهی از این مدل گروه ها دیدم و بهشون پیام دادم
این مدل گروه ها معمولن اگهی جایی نمیزارن و کم پیش میاد اینطوری بشه ولی برای من شد
رفتم اونجا باز هیچ کاری از اون کاری که میخواستن رو بلد نبودم میگفتم فک نکنم بهم حقوق بدن ولی اتفاقا درامدم و حقوقم از ماه پیشش رفته بود بالاتر و بدون هیچ پیش زمینه ای من رفتم و عصو اون گروه شدم
بعد باز اون کاره خیلی برام سنگین بود فک کنم دو هفته یا سه هفته بعدش که من دوست داشتم برم پیش بقیه ی دخترای گروه این اتفاق بر ام افتاد
محل کارم رفت و امدش طبق خواستم راححتتر شده بود و کارمم دقیقا بهتر و راحتتر شده بود، درآمدمم هر ماه اونجا رفت بالاتر در حدی که تزدیک شده بود به دریافتی کسایی که دقیقا بیشتر از یکسال بود باهاشون کار میکردن
من تو اون گروه تو پروژه هایی بودم به ارزش ۵ ۶ ملیارد به بالا تو ساختمان هایی ثروتمند نشین
بعد از این کار جریاناتی پیش اومد که بدون هیچ حرفی یهو منو گزاشتن کنار از گروهشون
و چیزی هم بهم نگفتن
من هیچی به خانوادم نگفتم چون میدونستم اگر بگم دیگه سرزنشهاست که شروع میشه
نشستم نوشتم گفتم خوایا میخوام محل کار بعدیم نزدیکتر باشه ، فقط پشت میز بشینم و کار فیزیکی زیتدی نداشته باشه
پاره وقت باشه
اتاق کارم همچین ویزگی هایی رو داشته باشه
همکارام اینطوری باشن
رییس کاره اونطوری باشه و کلی چیزای دیگه
تک به تکشون بعد از یکماه تیک خورد
یادمه تقریبا بارها خواستم این بوده که با عزیزدلم برم مسافرت و تیک خورد
وقتی خواستم عزیزدلمو معرفی کنم چون واقعا خسته شده بودم از اونهمه پیچوندن ، گفتم من میخوام بگم ک نمیخوام محدود شم برای بیرون رفتن با ایشون
گفتم و محدود شدنهایی که شدم واقعیت بگم در حد حرف بودن هیچ وقت عملی نشدن
هر چند من انتطار دارم واقعا بهتر از این هم بشود
سال پیش من از تمام کارای کارمندیم اومدم بیرون گفتم خدا رزق منو میده لازم نیست نگران باشم
میخوام از اون هنری که دوسال براش تلاش کردم پول بسازم و نشد یک بار دیگه تلاش کنم و پول بسازم
و شد اونبار شد در حدی شد که من تا دو سه ماه ایندم ظرفیت سفارش هام پر بود و برای ماه چهارمم داشتم سفارش میگرفتم
بارها و بارها شده منم چیزهایی کوچولویی مثل کش مو ، مثل هندزفری ، کارتهام رو گم کردم ولی پیدا شدن
بارها از خدو خواستم با افرادی آشنا بشم و دوست بشم که مثل خودم تمرکزشون روی علاقشونه و شده خداروشکر.چه قدر الگو سر راهم اورده هر قسمتی از مسیرم که من باز کارمو بهتر کنم و خودمو میشرفت بدم
خب الانم همینه دیگه سارای عزیز من
اعتماد کن سهم خودتو انجام بده فقط
سلام خدمت دوستان عزیزم
تقریبا چهل روز پیش مستاجر من شش ماه زودتر از موعد خونه رو خالی کرد
یه خواسته توی وجودم شکل گرفت که خونه رو بدم به یک موسسه و شرکت و بتونم دو برابر کرایه بگیرم
کارو سپردم به خداوند
حدودا یک ماهی طول کشید اول نشونه ها اومد ولی من به دلیل حرفهای اطرافیان و نپسندیدند یک شرکت اول مراجعه کننده یه کم دلسرد شدم ولی ته دلم ایمان داشتم که خداوند جواب میدهد
و به برکت دوره جدید استاد با اولین جلسه من یه ترمز مهم رو توی وجودم کشف کردم
و با کار کردن به صورت تمرکزی روی افکار خداوند دست بکار شد و یه موسسه پیدا شد
هر تغییر بعلاوه هزینه پکیج رو برای خونه خودش انجام بده
کرایه دو برابری و پرداخت در اول ماه شروع قرارداد
یعنی دیروز شروع قرارداد کرایه ماه اول پرداخت شد
خونه به مدت تقریبا هشت ماه خالی هست
خدایا شکرت برای این سایت الهی
خدایا سپاسگزارم برای این سوال ارزشمند
خدایا سپاسگزارم برای نوشتن کامنت های ارزشمند دوستانم
سلام من یک ماهه همین مشکل و دارم دوست عزیز
بارها و بارها و بارها هم سپردم به خدا و رها کردم ، تو ستاره قطبی نوشتم ، تو تمرین کدنویسی روزانه نوشتم ، افکار منفی و دلسوزی بیجا برای مستاجر قبلی که دوست داشت کماکان بدون اجاره بشینه هم کنار گذاشتم
اما نتیجه نگرفتم
ولی
واقعا نمیدونم دیگه چه کاری باید انجام بدم
حتی چند روز هیچ کاری هم نکردم و همه رو سپردم به خدا و گفتم من هیچی نمیدونم تسلیم تسلیمم
خودت انجامش بده
میشه دقیقا بگید چیکار کردید که نتیجه داد ؟؟ سپاسگزارم
سلام به نگین عزیز
مستاجر قبلی من شیش ماه کرایه رو یکجا به من پرداخت کرد چون کارش زیاد بود یادش میرفت هی باید یاد آوری میکردی بهش بهش گفتم خوب شیش ماه رو یه دفعه تسویه کن اونم به راحتی قبول کرد و این کار باور من رو نسبت به مستاجر ثروتمند بیشتر کرد
دیدن الگوی مشابه من توی یک شهر دیگه زندگی میکنم دو تا از اقوام منزلشونو اجاره داده بودن به یک شرکت با تقریبا دو نیم برابر یک کرایه معمولی
بعد یه باوری بود که شرکت ها خونه رو مستعمل میکنن اینم باید تعهد اول کار حل میشد که بعد از اتمام قرارداد خونه رو عین اولش بهم تحویل بدن
من یه روز تعطیل توی شهرمون با ماشین گشتم و تمام شمارهای املاک رو برداشتم و کاری که کردم این بود به تمام املاکی ها مشخصات خونه رو پیامک کردم و گفتم جهت اجاره به شرکت ها
ولی اینا کافی نبود ضربه آخر رو خداوند بهم از دوره هم جهت با هدایت خداوند بهم گفت که اون ذوق و اشتیاق اینکه خداوند چگونه میخواهد من رو سورپرایز کنه و ادامه دادن این اشتیاق به مدت سه روز که بهم الهام شد
که آگهی خود رو توی دیوار استان که یک چیز غیر منطقی بود انجام بدم چون اصولاً باید توی دیوار شهرستان آگهی میگذاشتم
و به این الهام من عمل کردم و بعد از ده دوازده ساعت یک مشتری پیدا شد از طریق همون سایت دیوار استان و منجر به بستن قرارداد شد
و خداوند اینگونه کارها رو ساده و آسان انجام میده
سلام مجدد
و عرض تشکر فراوان
این سه تا ایده خیلی خوب بود حتما انجام میدم
1، ذوق و اشتیاق اینکه خداوند چگونه میخواد من و سورپرایز کنه و ادامه دادن این اشتیاق
2، پیامک به تمام املاکی های شهر
3، آگهی توی دیوار استان
این سومی رو نمیدونستم که میشه
الان امتحانش میکنم
ولی این باور و دارم که خدا اتفاقا از همون املاکی که فکرش و نمیکنم برام مشتری عالی میفرسته
انشالله با خبرخوش میام
بسم الله الرحمن الرحیم
خداجونم سپاسگزارم که با خوندن کامنت های این صفحه و نوشتن ایمانم نسبت به ربوبیت و برآورده کردن خواسته هامون بیشتر میشه الهییییی خدا خیر با آقای ایزدی عزیز بده با ایجاد این صفحه که از همشهری های عزیزم هستن
2 مورد جدید از مسائل که همین تازگی ها خدا جون برام انجام داد هفته پیش بود یه روز بسیار پر کار مشغله داشتم هیچوقت انگشتر نمیپوشم چون همش یا جا میزارم و یا چون بزرگه برا انگشتام میفتن اونروز دلم خواست یکی از انگشترام که دوستش داشتم استفاده کردم
صبح به سر مزار رفتم بعد رفتم خانه مامانم بعد خانه دایی ام و بعد خانه داداشم آخر شب بود یه دفعه دیدم انگشترم دستم نیست به همه گفتم ندیدن زنگ زدم نه خونه داداشم و نه دایی بود دلم ریخت گفتم چه کاری تو این روز پر مشغله پوشیدم بعد گفتم مال من حلاله بهم برمیگرده تو دفترم نوشتم خدایا شکرت انگشترم به راحتی آسانی در دستم قرار دادی
پس فردا مامانم زنگ زدن گفتن انگشترت تو خونه است الهییییی صد هزار مرتبه شکرت
دیشب نوزادم از صبح تب داشت همسرم هم خونه نبود شب دماش به 39 رسید تنها بودم نمیدونستم چه کنم به شدت خوابم میومد ساعت نزدیک 1 شب بود یاد کامنت یکی از بچه ها افتادم گفتم فالله خیر الحافظ و همو الرحم الراحمین خوابیدم تا ساعت4 بلند شدم دارو دادم شستمش و دوباره خوابیدم خدارو صد هزار مرتبه شکر خدا خودش نب نوزادم کنترل کرد و مشکلی پیش نیومد
سلام به همه
من یک کلاسی رو میخاستم که خیلی دوست داشتم تشکیل شه،مربی بهم میگفت واسه من کاری نداره من در عرض یه ثانیه تشکیل میدم ولی هیچ کس ثبت نام نکرده چه جوری میخام تشکیل بشه باید تعداد به حد نصاب برسه،دیگه دیدم به یک نفر گفتیم اول گفت:میایم بعد گفت :نمیام.
گفت یک کلاس دارم اون تعداد نفراتش زود به حد نصاب رسیده،من به اون علاقع نداشتم،همون لحظه گفتم حالا که این تشکیل نمیشه ولش کن من بیام همینو شزکت کنم،اقا اتفاقی که افتاد به محض اینکه از کلاس امدیم بیرون،گوشی خواهرم زنگ خورد گفتند ما سه نفریم میایم دونفرم از کلاس قبلی امدند و همینجوری کلاس به حد نصاب رسید کلاسی که اصلا قرار نبود تشکیل بشه،یهو تشکیل شد و خدا اون ادما رو اوردچون هرکی رو ما گفتیم نیومدند،ما فقط تونستیم یک نفر رو جور کنیم.پس من همون لحظه انگار تسلیم خدا شدم و خودش واسم جور کرد الان جلسه سوم داریم می ریم.🤲🏼
با سلام خدمت تمام دوستان توحیدی
امروز یک اتفاق با هدایت الله برای من رخ داد اونم این بود من میخواستم یک گوشی موبایل برای خانمم بخرم واز اونجایی که من دسته چک ندارم میخواستم نصف مبلغ موبایل رو نقدی پرداخت کنم و مابقی رو هم ماه بعد پرداخت کنم واز اونجایی که من نمیخواستم از کسی چک بگیرم و هیچ کدوم از موبایل فروشی ها هم بدون چک گوشی نمیداند
من یک همکار داشتم که توی کار فروش موبایل هست توی یک شهر دیگه و به هیچ عنوان ایشون توی ذهنم نبودن و یک دفع یک نیرویی به من گفت با ایشون تماس بگیر ودر مورد یک موضوع مربوط به کار از ایشون یک سوال بپرس و من هنوز به یاد نداشتم که ایشون توی حوضه فروش موبایل هستن و وقتی که تماس گرفتم ودر مورد کار سوالم رو پرسیدم باز بهم گفته شد در مورد موبایل میتونی از ایشون کمک بگیری که همینطور هم شد و ایشون گفتن هر گوشی که خواستین بگین من براتون میارم
و من دقیقا متوجه شدم که خداوند به طور خیلی عالی کارها رو برای من انجام داد
باید از این مثالها برای خود مون بزنیم که به این ذهن چموش بفهمانیم که بابا اینا کار شانس و این حرفا نیست اینا به واسطه درخواستی که من به جهان دادم و اجابت خداوند رو در پی داشته است و فقط امتیاز و اعتبار کار رو به خداوند بدهیم
در پناه الله شاد و سلامت و ثروتمند باشید
با سلام خدمت تمام دوستان هم فرکانسی و خدمت استاد جااااان و خانم شایسته عزیز
یه مورد که همین چند وقت پیش اتفاق افتاد که شکر خدا بعد از شناخت بیش تر قوانین و عمل کردن به آنها تونستم استفاده بکنم این بود که
من چند سال پیش مدیر فروشمون یه شرکت پخش مواد غذایی زدن و برا خودشون کار کردن بعد یه چند باری هم ما به رسم ادب رفتیم پیششون و گفتن که یه سفره ای پهن شده بیا همین جا با هم کار کنیم بعد من که الحق و انصاف جایی که بودم خیلی خوب بود بخاطر این حرفا قبول کردم [ترفند پونزی]بعد یکی الی دو ماه شرایط خوب بود بعد همه چیز شد رئیس و کارمند و اون حرفا و وعده وعید ها همش ول شد تا جایی که من یه روز نبود که دلشوره نداشته باشم صبح که بیدار می شدم استرس و تنش تا شب قانون رو نمی دونستم چند ماه بود با استاد آشنا شده بود که یه جا ما یه باری فروختیم طرف ورشکست کرد و ما موندیم و ۳۰۰ملیون بدهی به شرکت به خودمون گفتیم آقا ما اومدیم درستش کنیم زدیم خراب تر شد که بعدش از بس اونجا دیگه حالمو بد می کرد که به کلی جا ب جا شدم رفتم پیش یکی از دوستام شهرستان که هفتگی ۵۰۰کیلومتر باید رانندگی می کردم می رفتم و آخر هفته میومدم خونه تا یک سال و نیم از این ماجرا گذشت که دیگه کار به جایی رسید که تو بازار گفتن فلانی به ما بدهکاره و نمیاد حسابمون رو بده و به چند تا آشنا خبر رسیده بود که ما هم هی دنبال اون بنده خدا بودیم ولی پیدا نمی شد تا جایی که یه شب خانومم گفت من بچه رو می برم خونه بابام می خوام درباره جدا شدن فک کنم من تنها و خونه بودم همون روز اظهارنامه هم برام اومده بود از دادگاه شب نشسته بودم و استرس کل وجودم رو گرفته بود که چرا اینجوری شد من که به کسی بدی نکردم چرا و چرا و چرا تا جایی که پوست سرم داشت تیر می کشید یه لحظه به یادم اومد که یه فایلی استاد عباس منش با استاد عرشیانفر داشتن درباره کنترل ذهن بود و خاطره از دست دادن فرزند استاد بود که چه جوری ذهنشون رو مدیریت کردن و شنا کردن و تو آب و اون بنده خدا که ۲ پسرش شهید شده و سومی از غصه اونا مرده و خانومش ادرار و مدفوع رو کنترل نداره اینا اومد تو ذهنم و اولین ایده ای که اومد به ذهنم این بود که من تلوزیون ماهواره و اینستا و این چیزا اصلا تو خونه یا رو گوشی ندارم فقط یه فلش دارم که روش مستند ها یا فیلم های که استاد میگن رو می بینم این دفعه یه فصل از جوکر رو داشتم رفتم تخمه هم خریدم و نشستم پای جوکر آقا با وجود این که دیده بودم باز دیدم فقط می خواستم به یه شکل درستی ذهنم رو برا بار اول که تو این شرایط تنها هستم کنترل کنم که راستی قبلش که رفتم تخمه بخرم به آرایشگاه که میرفتم زنگ زدم گفتم نوبت بهم داد اصلاح هم کردم تخمه هم خریدم اومدم خونه جوکر دیدن آقا من اینقدر خندیدم گفتم اگه یکی این شرایط منو بدونه و ببینه اینجوری می خندم میگه آخی بنده خدا دیونه شده از بس که فشار روشه یکم ذهنم آروم شد بعد چند ساعت سپاس گذاری قبل خوابم رو انجام دادم وقرآن خوندم و خوابیدم فردا رفتم دنبال چند تا کار ظهر اومدن خونه بازن استرس بود در کل اون روز تا جایی که عصر یه پیام دادن به خانومم غروب جواب داد و گفت اگه می خوای بیای خونه بابا اینا بیا منم با کله رفتم حالا نکته جالب ت جه اینجاست که استاد میگن اتفاقات به خودی خود شکلی ندارن ما هستیم که بهشون انرژی میدیم که شکل میگیرن رو آنجا من فهمیدم شکر خدا شب رفتیم خونه پدر خانوم کلی هم با دخترم بازی کردم و با پدر خانوم صحبت کردیم و شبم همونجا خوابیدیم و فرداش اومدیم خونه خانومم تو راه میگفت آخه من که یه روز بدون تو نبودم چرا کاری رو می کنی که من همچین فکری به سرم بزنه آخه کم مشکلات داریم که همچین بدهی هم رو سرمون آوار بشه باز گفتم خدایی که تورو برگردونت شکر خدا اونم درست می کنه گفت من زنتم اون که نیس گفتم خدا که یکی فرق مگه کرده گفت نه خب یا خدا بعدش اومدیم رفتیم با مدیرمون صحبت کردیم که چیکار کنیم یه شرایط فوق العاده سختی هست حساب کنید یه آدمی شما رو از نعمت کشیده بیرون وعده داده بهت حالا می خواد ماشینت رو از زیر پات بکشه وقتی باور خراب باسه قدرت رو از خدا بگیری بدی دست بنده اش همین میشه باید بخوری تا رو کسی حساب نکنی خلاصه گفتم چیکار کنم گفت برو یه دسته چک بگیر تا اقساطی کنم چکت رو خرج کنم تو بازار ناگفته نماند که دادخواست هم بر علیه ما داده بود دیگه تو ثنا بهم ابلاغ شد جلسه رسیدگی من که نه دسته چک داشتم نه کاسب بودم نه اصلا پولی داشتم گفتم بذار انجامش بدم رفتم چک گرفتم و دادم به اون خدایی که می پرستین و می پرستم تا اون لحظه ۱۰ملیون هم نداشتم چه برسه به ۳۰۰تا گفتم خدایا من نمی دونستم خرابش کردم خودت کمکم کن همینجا که داشتم چک هارو می نوشتم یه شماره به من داد گفت چند بار درمورد همین موضوع بهم زنگ زده ما چک هارو دادیم ثبت هم کردیم مدارکمون رو گرفتیم و اومدیم سند و سفته هر چی که بود خلاصه فرداش یه زنگ به اون شماره زدیم ببینیم اصلا روشنه یا نه دیدم زنگ دومی یه آقای متشخص جواب داد و گفتم من فلانی هستم جای بدهی فلانی چک دادم و چند تا چک گرفتم ازشون کلی پشت تلفن صحبت کرد و یه جلسه حضوری گذاشتیم و دیدیم همدیگرو و قرار شد یکی از چک هارو از من بگیرن به مبلغ ۱۲۳.۷۰۰.۰۰۰و حواله بزنن رفتیم چند روز بعدش بانک و چک رو دادیم حواله هم زدن احساس خوب =اتفاقات خوب آقا همه چی باوره خراب باشه میری جای خراب خوب باشه میری جای خوب دستان خدا میان کمکت بعدش حواله رو زدن به لطف خدا برا بقیه اش هم برنامه داریم که اقساطی کنیم حالا اگه بخوام با جزئیات بیشتر بگم خیلی زمان میبره با پول بدهکار اصلی چک ما اولین چکمون پاس شد خدارو شکرت بخاطر خودت بعد استاد جان که این قوانین رو دارن به ما آموزش میدن که زندگیمون رو خلق کنیم حالا چه چیزهای در آینده منتظرمون هست در این سایت الهی که هر روز عالی و عالی و عالی تر بشیم
دیگه همه حزئیات رو نشد بگم
خدا یارو نگه دارتون
حسین جان سلام بهت تبریک میگم بخاطر این که مشکلت حل شد این کامنتت رو خوندم یکم امید ته دلم زنده شد امروز اینقدر فشار عصبی روم بود اینقدر ناراحت بودم فقط گریه میکردم و سرم رو میکوبیدم به دیوار به حدی که پیشونی سرم باد کرد میگفتم چرا این بلاها سرم اومد با خدا دعوا کردم کلی حرف بهش زدم گفتم من ایمانم رو به تو نشون دادم من پل های پشت سرم رو خراب کردم تبر زدم به آخرین ریشه ام از بس که نجوا اومد تو سرم ایمان نداری ایمان خودت رو بهم نشون بده الان اینجوری باهام رفتار میکنی؟ اصلا چی بگم به مرده ها حسودیم شد در کل این شرایطم بود…. ولی با خوندن کامنت شما گفتم باید حالم رو خوب نگه دارم اینجوری که نمیشه بدتر داغون میشم حداقل باید ابرو داری کنم یه وقت کسی اشکام رو نبینه من ایمانم رو به خدا نشون دادم باید ببینم اون چیکار میکنه من فقط الان باید حالم رو عالی نگه دارم این همه ادم خدا هدایتشون کرد بهشون کمک کرد معجزه وارد زندگیشون شد با من که پدر کشتگی نداره برای منم میشه فقط بایدصبر کنم باید دقیق مثل قبل ادامه بدم با قدرت بیشتر باید پررو باشم من یا میمیرم یا موفق میشم راه برگشتی نیست کشتی هام که غرق نشدن والا امیدوارم که خداوند بخاطر امروز من رو ببخشه امیدوارم از ته قلبم ارزو میکنم هر کسی این کامنت رو میخونه به مراد دلش برسه الهی آمین
سلام
نگاه دوست عزیز خیلی باید روی خودمون کار کنیم که جنس آرامشش رو بفهمیم شکر خدا تا به این لحظه که دارم حرف میزنم میگم خدارو شکر من با یه کسی بستم که کل کیهان مال خودش هست و داره این بازی رو یادم میده پس منم که می خوام این بازی رو یاد بگیرم باید وایستم تمرین کنم اشتباه جزئی از این بازی جذاب این کره خاکی هست موجب به اون موسی زد آدم کشت شد پیغمبر حالا من و شما که آدم نوشتیم فقط با هر سختی و تضادی سعی کن خواستت رو بهتر بشناسی و تو بازی بمون و به خودت بد و بیراه نگو چون این فرکانس ویرانگر هست همه چیز رو میبره زیر سوال که من عرضه ندارم من ….وایسا بسازش و همون دعای معروف حضرت موسی
خدایا من به هر خیری که از تو به من برسد فقیرم بگو خودت فقط می تونی کمکم کنی و آروم باش
به نام الله مهربانم
سلام به دوستان عزیزم …
آمده ام از اتفاقات زیبای دیروزم برایتان بنویسم ،که چگونه خدا کارهارا انجام میدهد …
دیروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم و روزم قشنگم را شروع پیامی از طرف یکی از دوستانم که به من بدهکار بود دریافت کردم و گفت میخواهد بیاید و بدهی اش را پرداخت کند (چند روزی بود که درستاره ام مینوشتم که بیاید که آمد خداراشکر)
مورد بعدی دیروز غذایم ته گرفت اما به خدا گفتم نمیخواهم مزه ی غذای ته گرفته بدهد و خودت درستش کن که باورتان نمیشود موقع سرو اصلا و اصلا هیچ اثری از مزه ی ته گرفته نمیداد
مورد بعدی دیروز به خدا گفتم من برای امروز مشتری میخواهم که خداروشکر تا این لحظه دو نفر را برایم فرستاده است و مطمئنم بیشتر هم میفرستد
مورد بعدی اینکه ما دیروز به گلخانه رفتیم و دلم سبد فلزی میخواست که خداروشکر پیدا کردیم
مورد بعدی اینکه ما دیشب میخواستیم به یک رستوران برویم و من در دلم گفتم که کاش یک رستوران موسیقی زنده باحال برویم،اینستارو باز کردم و رفتم سرچ کردم رستوران ،اولین موردی که اورد یه رستوران لوکس با موسیقی زنده بود که اتفاقا توی مسیرمون هم بود ،خلاصه رفتیم و وقتی رسیدیم هم شلوغ و پر شور و حال بود هم دیشب یه مهمون از کانادا داشتن که خواننده بود و اومده بود برای شام اونجا،که یه دوتا ترک خیلی زیبا هم خوند و خلاصه جاتون خالی خیلی خوش کذشت ،این هم از لطف و هدایت خدا بود که ما دقیقا شبی بریم اون رستوران که اون اقا اونجا باشن و کلی فضا باحال تر بشه
مورد بعدی اینکه ما دیروز رفتیم کلیی خرید کردیم برای خونمون و یه مبلغی کارتمون شارژ داشت ،که با اینکه خریدامون زیاد بود اما به راحتی شارژ کارتمون جوابگو بود و حتی یه تومن هم برامون باقی موند …
مورد بعدی اینکه دیروز یه کراپ خیلی خوشگل خریدم که خیلییی دوسش دارم ..
مورد بعدی اینکه من خیلی دنبال اسپری خوش بو کننده هوا با بوی انبه بودم ،تا اینکه دیشب خیلی هدایتی تو گلخونه پیداش کردم و خریدیمش
مورد بعدی اینکه ما خیلی دلمون گل غوره ایی پر میخواست و خیلی گلخونه هارو گشته بودیم که خداروشکر دیشب پیداش کردیم ،.
من نمیدونم چطوریه که هر وقت میام تو این تاپیک کامنت میزارم یه اتفاق خوب واسم می افته ،مثلا همین الان دو نفر پیام دادن و برای عید نوبت گرفتند😍
خداروهزاران مرتبه شکر برای این سایت الهی
من یه خواسته ایی دارم که مطمئنم امروز محقق میشه،فردا میام و واستون مینویسم
درود و صد درود به تمامی دوستانی که به قطره بودنشون در این دریای آگاهی خداوند، آگاه و مطلع هستن 💫 .
حس میکنم باید یه داستان مربوط به خودم رو اینجا ذکر کنم، من شب تولدِ چهاردهمین سال زندگیم از خدا و خودم فقط یک درخواست داشتم” میخوام به خدا نزدیک بشم و حضورشو بیشتر احساس کنم” من ماجرا رو سپردم دست خودش، مثل مادر موسی که موسی رو با اعتماد به پروردگار توی رود رها کرد، منم به نوع خودم اینکار رو انجام دادم تا همهچیز به خوبی پیش بره و خب ماجرا به نحو احسنت پیش رفت و من الان اینجا حضور دارم و مینویسم، من کلی ماجرا رو تجربه کردم و تونستم یه قدم از شرایط پیشین به احساس بهتر حرکت کنم، میدونید؟ خدا منو هدایت کرد و من فهمیدم نزدیک شدن به خدا یه طرف، خدا بودن یه طرف.
منی که از روح خداوندم، منی که جزوی تماما عشق و خلوص از این اللهِ فریادرسام، هدایت شدم و بسیاری از قوانین جهان و دنیای اطرافم متوجه شدم و هر روز دارم باورمو نسبت به اصول افزایش میدم و رشد میکنم.
دستاورد بزرگتر از این؟ هدایت شدن به سرچشمهایی که از خداست، خدا و خدا.
نویسندهی محترم این سوال، اقای حبیبالله ایزدی تحسینتون میکنم که با این ذهن خلاق و تیزکوشتون، این سوال رو نوشتید و محفل شیرین عقلکل رو نابتر و جذابتر از قبل کردید، شما ذکر کردید که مثال بزنیم و موشکافی کنیم، حتما، سپاسگزارم از این سوال قشنگِ شما.
من درخواستم از الله، تنها خودش بود، از نظر واژه، الله به توحید میرسه، به این مفهوم والا؛ پس قبل از همهچیز دستاورد بزرگِ من توحیدیتر شدن و آگاه بودن به این اصلِ عسلواره.
همین توحیدی شدن بود که باعث شد که من منتظر نمونم و قدم بردارم و رویاهای کوچیک و بزرگم رو زندگی کنم.
سپردم دست خدا تا پولی که لازم دارم رو به دست بیارم، حرفی نزدم و فقط و فقط اعتماد کردم، کمتر از ۲ ۳ ساعت به دست آوردم و خیلی جالبه توی همین زمان که دارم دیدگاه خودم رو مینویسم به دستم رسید و چقدر سپاسگزار خداوند هستم.
سپردم دست خدا تا شرایطم توی مدرسه، هر روز بهتر از قبل باشه و شد، و چه سریع هم شد، من مورد احترام هستم و افراد زیادی لطفشون رو نسبت بهم نشون میدن و این از عشق خداست.
عجیب ذهنم رفت به سمت یه شعر از مولانای جان و بیت برجستهی اون؛
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست / در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
این عشق و راحتی و شفافیت که هر روز در حال بیشتر شدنه و دربارهی اون مینویسم تماما به من میرسه و حتی از من آغاز میشه.
میدونید؟ هر حرفی که میزنم و به قلم میسپرم منو به این خیال میرسونه که من چون سپردم دست خدا و عشق این رو فهمیدمااا، و چقدر دلچسبه.
و راستشو بگم این مسئله که اینجا هستم و در این لحظه بعد از مدتها دارم مینویسم هم یقینا بخاطر درخواست دیشبمه که از خدا خواستم یه روش خیلی خواستنی برای افزایش عزت نفس نشونم بده و اون گفت: بنویس و شکل بده به افکار مثبتت، تا مثل یک جوونه رشد کنن.
و چه هماهنگه این جمله با مطلبی که من دیروز خوندم که الان به خاطرم اومد؛ طبق قانون نیوتون یعنی انبساط جهان هر چیزی که ما به اون فکر کنیم، بنویسم و با خیالمون شکل بدیم جایی به وجود میاد و طبق اون مطلب، گسترش جهان هم به نوعی با این مطلب در ارتباطه چون اون خیالها باید جایی گنجانده بشن و باقی مطالب.
ربط دادن فیزیک و زیست و … به قوانین جهان، واقعا جذابه نه؟ خب خب، اگر جوابتون بله است، همنظریم و باعث افتخاره.
و شما اگه این دیدگاهِ من رو خوندید، یعنی من تحسینتون میکنم بخاطر شجاعتتون و ذهن رها و به خدا سپردتون که به اینجا هدایت شدید و با من مدتی همراه بودید.
من واقعا همهی افراد این سایت رو دوست دارم. یقین دارم که ما داریم پیشرفت رو در آغوش میگیریم، فقط با حضور در این محفل سالم که نتیجهایی از باورهای ماست، حالا اون باور برای من ترکیبی از اعتماد و … بود، اعتماد به خدایی که از من جدا نیست و نزدیکتر از رگ گردن به منه.
خدا نگهدارِ لبخندهاتون باشه، لبخندهایی که خوندن متن من عمیقترشم میکنه، خدایاا شکرتت.
( یه مسئلهی جالب رو متوجه شدم، به سایت قابلیت ویرایش کردن پیام اضافه شده و شاید هم من در این زمان متوجهاش شدم، اما بعد از ارسال پیام، دیدم که این قابلیت وجود داره و چقدر واسم جذاب بود، واقعا سپاسگزارم از همهی دوستانی که برای راحتی و کیفیت در این سایت تلاش میکنن 🌞 )
سلام من اولین باری هست که در سایت میخام دیدگاهمو بنویسم ،کاملا اتفاقی به این صفحه هدایت شدم و چند شبی هست که نوشته های دوستان رو میخونم قبل خاب وخیلی حال منوخوب میکنه ،امشب که داشتم طبق معمول میخوندم گفتم بذارمنم بنویسم ،از قضا من کیف پولمو گم کردم و متوجه نشدم تا شب بعدش ،شب ک رفتم خرید وقت حساب کردن پول دیدم کیف پولم نیست خیلی نگران نشدم گفتم یا تو ماشینه یا تو خونه اومدم ماشینو گشتم نبود تو خونه نبود خیلی نگران شدم چون همه ی کارتهای مهمم تو کیف بود از گواهینامه،کارت ماشین،کارت سوخت خیلی استرسی شدم ولی سعی کردم توجهمو به سمت نکات مثبت ببرم و حال خودمو خوب نگه دارم،شبش از خدا خاستم کمکم کنه کیف پولم پیدا شه که واقعا پیداشدنش خیلی محال بود تو شهر به این بزرگی فرداش که از،سرکاراومدم رفتم چنتا مغازه که اخرین بار اونجا کیفم همرام بوده به همشون گفتم ،همشون گفتم نه همچی کیفی ندادن بهمون و خیلیم بعیده که پیدا بشه ولی من ته دلم روشن بودگفتم خدا کیفمو دست ی ادم با وجدان میندازه ک میبره به جایی تحویل میده ،بعدش اومدم خونه به داداشم زنگ زدم گفتم پیدا نشده ولی صبحش یکی از همکارام گفت من یبار کیفم گم شده تو دیواراگهی زدم پیدا شده من تا اون روز اصلا نمیدونستم تو دیوارقسمت گمشده ها هست اصلا به داداشم گفتم من بلدنیستم اگهی بذارم تو بذار شماره ی خودتم بذار،قطع ک کردم بعد ده دقیقه داداشم زنگ زد گفت کیفت پیدا شده گفتم الکی نگو ،گفت نه بخدا من که اگهی گذاشتم کیف مدارک بنام فلانی گم شده یکی سریع پیام داده من که داشتم توی گمشدها دنبال میگشتم ببینم مدارکمو کسی پیدا نکرده این اسمو دیدم که کسی مدارک به این نام پیدا کرده و خلاصه شماره ی طرفو میده و منم زنگ زدم گفت بله مدارکتون دست منه و من رفتم مدارکو به ی روز نرسیده تمام کمال گرفتم وپیداشدن مدارک اونم به این راحتی توی شهر به این بزرگی بعد ی روز واقعا فقط نتیجه سپردن کارا به خداست
امروز کل وقتی که داشتند گذاشتم و دارم پیام دوستان هن فرکانسی و عزیزم رو میخونم و چه جاهای که با خوندن معجزاتی که رخ داده اشک ریختم و بغض کردم و شادم شدم و گفتم خدا جون برای بقیه شده حتما برای منم میشه
و الان یک معجزه زیبا دیگه در زندگیم رو میخوان بگم که کلی اون موقعی که رخ داد حالمو خوب کرد خدایاااا من عاشقتممممم
چند سال پیش عروسی دوستم بود از همسرم درخواست پول کردم تا برم برای عروسی خرید کنم و فقط یک نصف روز وقت داشتم برای خرید،همسرم گفت پول زیادی نمیتونه بهم بده و باید با همون مقدار پول خریدشو انجام میدادم.با خواهرشوهرجان هماهنگ شدیم و رفتیم برای خرید از اونجایی که خواهرشوهرم هم با این قوانین آشناست گفت بسپار دست خدا که مطمنن به ی لباس عالی با قیمت عالی هدایت میشی
بعد از کلی گشت زدن از یک لباسی خوشم اومد که دقیقا اندازه پولی بود که داشتم ولی خب میخواستم با خواهر شوهرم هم ی چیزی بخورم، هر دوتاشو من میخواستم ولی به توافق رسیدیم که اگر چیزی هم نخوریم اشکالی نداره مهم اینکه لباس رو بخریم رفتم پرو و موقع حساب کردن دیدم یک قسمت یقه لباس زندگی خیلی کوچولو داره که اصلا به چشم هم نمیومد ولی وقتی به فروشنده مطرح کردیم بیشت تر از نصف قیمت لباس به ما تخفیف داد و اونجا بود که من و خواهر شوهرم فقط میخندیدیم و هیچ کس مارو درک نمیکرد که چرا ولی ما بی نهایت خوشحال و سپاسگزار خدا بودیم
هم لباس عالی خریده بودم و هم تونستیم ناهار رو در کنار هم بیرون بخوریم و هم هدایت خدارو ببینیم
این موضوع رو یادم رفته بود فقط تا چند روز بعد این موضوع رو از خوشحالی به همه میگفتم و به خودم افتخار میکردم خدا پاسخ داده به درخواست من،
الان خیلی خوشحالم با خوندن پیام های دوستان داره آروم آروم یادم میاد تمام جاهای که خدا به طور واضح اومده تو زندگیم.
خدا جونم چشم دلم رو باز کن تا ببینم هدایت های تورو تا ببینم دست های بی نهایت تورو
بنام خداوند مهربان و هدایتگر
سلام به همه دوستان و همراهان عزیز در این خانواده صمیمی و دوستداشتنی ،تشکر فراوان از اقای ایزدی عزیز بخاطر مطرح کردن این سوال زیبا و معنوی و سپاس از همه دوستان که با کامنت نوشتن و بیان کردن مواقعی که کارهاشون رو بخدا سپردن و نتایج عالی گرفتن باعث تقویت ایمان و باور بقیه شدند ٠
بله قطعا همه ما در مواقع زیادی وقتی احساس ناتوانی از انجام کاری کردیم یا اینکه فهمیدیم به قدرتی مافوق قدرت انسان نیاز داریم کارا رو بخدا سپردیم و نتایج عالی گرفتیم ، و حتی انهایی که در مدار بالاتری قرار دارند در مواقع بسیار عادی هم اینکار را انجام میدهند ،اما انسان طبق گفته قران فراموشکار أست و زود از یاد میبرد ٠
خود من از جمله این افراد هستم مدتهاست دارم کامنت ها رو میخونم یادم نمیامد که چه زمانی این اتفاق برای من افتاده تا اینکه تصمیم گرفتم از اون روز که شروع کردم به خواندن جوابهای این سوال به این موضوع دقت کنم و وقتی انجام شد بیام و اینجا بنویسم ،
بله بعد از خواندن تقریبا هرشب من احساس کردم مدارم بالاتر رفته احساس ارامش و امنیت بیشتری میکنم و کارا انگار دارن روانتر انجام میشوند ٠
مثلا در مورد یه قرارداد احتیاج به سرمایهگذار در شرکتمون داشتیم تا قراردادی رو انجام بدیم یادمه دقیقا بعد از خوندن اولین ص این موضوع با خشوع کامل و ایمان از خدا خواستم خدایا همینطور که برای این دوستانم که کار رو بهت سپردن انجام دادی برای منم انجام بده میسپرم به خودت و دلم روشن بود که جواب میگیرم چند روز گذشت و یک نفر بدون اینکه ما باهاش در میان بگذاریم مطرح کرد سرمایه ای داره و میخواد باهاش کاری انجام بده که ما هم مورد خودمون رو مطرح کردیم و پذیرفت و امروز توافقنامه فیمابین رو امضا کردیم ٠خدایا شکر شکر
دقیقا یک هفته هست حتی درخواستهای کوچیک من انجام میشه و این ایمان من رو قویتر میکنه .خدایا شکر شکر شکر
بخاطر تعهدی که به خودم داده بودم امروز این موضوع را اینجا نوشتم تا رد پایی از خودم بگذارم و بعد از گرفتن نتیجه اینجا دوباره به اشتراک خواهم گذاشت
سعادت دنیا و اخرت را برای همه خواستارم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم و دوستان گلم
من چقدر به این صفحه علاقه مند شدم 😍
خداروشکر با خواندن نتایجتون کلی حس خوب میگیرم و انرژیم بالا میره برای همینکه نمیتونم از این صفحه دل بکنم
اومدم که یکی دیگه از معجزهامو بگم براتون
من از بعد عید امسال ۱۴۰۴ در حال خواندن برای امتحان نظام بودم و به خدا هم گفتم من فعلا مشتری نمیخوام میخوام تمرکزی بشینم سر کتاب هام گفتن ما همانا و نبود مار و مشتری هم همانا این تا وقتی خوب بود که من به مشکل مالی برنخورده بودم 😅 ولی توی این چند روز دوباره عقب نشینی کردم و از خدا مشتری و پول و کار خواستم و مثل همیشه چند بار در روز تکرار کردم خداوند افراد مناسب رو بر سر راه من قرار میده تا من به درآمد برسم و نشانه های فراوان که از در و دیوار داره میاد مشتری زنگ میزنه ، همکارم بهم کار پیشنهاد میده
خدایااااااا هزاران بار به اندازه قطر قطر آب های روی کره زمین شکرت بابت جواب دادن به فرکانس های من
منکه عاشقتم و میدونم هر گیری هم هست از خوده منه و از باورهای غلطم اگر هنوز کارم به قرار داد نرسیده مشکل فرکانس های منه وگرنه تو خیلیییییی قشنگ جواب میدی
دمت گرم واقعا
دوستان عزیزم اینو براتون گفتم تا یادم نرفته اینجا ثبت بشه و انشالله بازم میام از پاسخ فرکانس هام براتون میگم
دوستتون دارم 😍
سلام به برادر عزیزم آقای ایزدی
خیر و برکت الله برای شما جاری باشه با این سوال خوبی که مطرح کردی ،البته که توی زندگی من بارها و بارها از سپردن کارها به خداوند نتیجه های بزرگ گرفتم و خدا همیشه بهترینش رو برام ارائه داد.
اما امروز یک اتفاق خیلی قشنگ برام افتاد که قلبم من رو هدایت کرد تا در پاسخ به این سوال قشنگ بنویسمش.
این روز ها من در یکی از بزرگترین ترنینگ پوینت های زندگیم هستم و حسابی احتیاج به کنترل ذهن قوی دارم،ازونجا که مدتی از کیش برگشتم شمال،خیلی دوست داشتم برم مدتی توی طبیعت بکر و از آب و هوای خنک و بهشتی شمال لذت ببرم.
با اینکه فامیل های عزیزم برای دیدن من بسیار مشتاقن و همه ش در حال برنامه ریزی هستن که منو ببرن ویلاشون در روستای ییلاقی زیارت گرگان،من توی این خواسته کاملا تسلیم بودم تا خدا برام پلنش رو بچینه.
امروز مامان بابام میخواستن برن باغ زیتونشون رو آبیاری کنند،نیلا نیکا هم درخواست داشتن ببرمشون شهر بازی،اما قلبم بهم میگفت همراه مامان بابات برو،اولش ذهنم میگفت نه گرمه کجا بری،ول کن،قلبم میگفت تسلیم باش و برو.
منم دیگه لبیک گفتم و همراهشون رفتم سمت روستا،قبل ازینکه وارد روستا بشیم،بابا کنار باغ فامیلمون نگه داشت و شروع کرد به صحبت کردن،منم یکم غر میزدم بابا گرمه ،راه بیفت بریم …چند دقیقه ای گذشت،به صورت کاملا اتفاقی شوهرخاله م که تو یک روستای دیگه زندگی میکنه مارو دید و اومد کنار ما و کلی اصرار که پاشو بیا بریم خونه ی ما،معصومه هم خونه ی ماست(تنها دخترخاله م که رفیق و هم سن سال بچگی تا الانمه)
منم یک هدایتی توی این داستان دیدم و گفتم باشه!
با نیلا نیکا سوار مزدا آبی شدیم و باهاش رفتیم :)
اول روستاشون که رسیدیم دیدیم دخترخاله م با ماشینش بچه هاشو سوار کرده و داره میره !
اگر فقط ۵ دقیقه این تایم اینور اونور میشید ما هرگز همدیگرو نمیدیدم!هرگز و هرگز !
حالا داستان چی بود ؟!
برق های روستا رفته بود و اونا هم از گرما فرار کردن که برن جنگل نزدیک روستا:)))
و اینجوری شد که ما هم سوار ماشین شدیم و رفتیم به سمت جنگل و رودخونه ی در دل طبیعت بکر….
فقط چند دقیقه بعد !فقط چند دقیقه بعد!
من تو دل جنگل ! وسط رودخونه ،پاهامو گذاشته بودم تو آب خنک …و مست آب و هوای بهشتی و خنکای آب رودخونه بودم درحالیکه از گوشیم صوت این آیه پخش میشد:
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ ۖ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
آره داداش…خدا نور آسمون ها و زمینه …خدا همه چیزه…همه چیز …
فقط کافیه بسپاری به خودش …جوری پلن ها رو میریزه که دیوونه میشی ازین زمانبندی دقیقش…
کاش یکم با ایمان تر باشم،یکم متوکل تر باشم،یکم رها تر…
دلم میخواد خودمو تو آغوش خدا رها کنم…
مثل وقتی که نوزادی بودم بی دفاع و بی قدرت …که حتی نمیتونستم گردنم رو بگیرم …
چقدر این تسلیم بودن خوبه …چقدر قشنگه…چقدر آرامش بخشه…
ازتون ممنونم بی نهایت برای این سوال قشنگتون و دعا میکنم همیشه غرق نور الله باشید و احساس عمیق خوشبختی بی قید و شرط!
سلام سعیده جان. دوست توحیدی و هم خانواده خوبم.
از خوندن اون کامنتت در پاسخ به اینکه خدا چ شکلیه پرواز کردم.
جمله به جملش اشکم دو در آورد.
و تصمیم گرفتم منم برای خدا یه کله ی خوشکل درست کنم و کلش رو ببوسم.
باهاش حرف بزنم و بگم خدایا عاشقتم اونم بگه منم.
چقدر حسم خوب شد و نمیدونم چی شد که هدایت شدم به داستان هدایت شما.
دمت گرم خیلی خوبی.
چجوری خدا برق رو قطع کرد که بری تو جنگل وایسی تو آب خنک.
آرزو کردم که بتونم باهات صحبت کنم یا یه جایی ببینمت اگه کامنت منو خوندی دعوتت میکنم اگه یزد اومدی بیای خونمون من و همسرم و دوقلوهای خوشکلم منتظرتم.
من قراره بیام شمال خیلی دوست دارم ببینمت.
دوست دارم این آدم توحیدی و صاحب این کامنت های زیبا رو ببینم و باهاش هم صحبت بشم.
از الله یکتا بخاطر حس خوبی که امروز بهم هدیه داد سپاس گذارم.
امیدوارم هر روز شادتر از دیروز باشی.
سلام به برادر عزیزم آقا محمدحسین
از لطف ومحبت شما سپاسگزارم،پیام شما در بهترین زمان ومکان به دستم رسید و البته به قلب من نشست،ضمن اینکه خوندن دوباره این خاطره ی شیرین،روحم رو آروم تر کرد.
درحالی ایمیل پاسخ شما برام اومد که برای کنترل ذهن در حال خوندن کتاب معجزه ی شکرگزاری بودم،هنوز یکی دوصفحه هم جلو نرفتم که پاداشش رسید…چه میکنه این الله…چه میکنه این شکرگزاری….به قول عادل فردوسی پور:چقدررر خوبی تو خدا!
از لطف و محبتتون سپاسگزارم و دعا میکنم در بهترین زمان ومکان ببینمتون،به خانوم عزیزتون هم سلام منو برسونید،من عاشق یزد و بافت شهرسازیشم،یزدی ها خیییلی خَشَن😍من تو نوجوونی یکبار اومدم یزد خیلی بهم خوش گذشت،البته که دوستان یزدی بینظیری هم میزبان ما بودن،مثل شما…
انشالله سعادت داشته باشیم که در بهترین زمان و مکان باهم دیدار داشته باشیم.
درپناه نور باشید همیشه،نورِ آسمون ها و زمین
بسم الله الرحمن الرحیم
سوره هود
إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ وَأَخۡبَتُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ أُوْلَـٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ(٢٣)
كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند و در برابر پروردگارشان خضوع و خشوع كردند، آنها اهل بهشتند؛ و جاودانه در آن خواهند ماند!
===============================
سلام سعیده جان
خواهر عزیزم.
با اینکه تا به حال ندیدمت اما واقعا احساس نزدیکی بی نظیری از سمت تو میکنم. احساس میکنم خیلی وقته میشناسمت.
یه چیزی بگم خواهر من تک تک ۴۹ صفحه کامنتت رو از اول تا آخر خوندم.
چقدر برام لذت بخش بودو میشد کاملا متوجه تکاملت شد.
چقدر لذت بخش بود دیدن رشد تو تو این مدت.
دیدم که تو کامنت آخرت با ظاهر جان گفته بودی دو ماه میرم دور میشم از کامنت گذاشتن و دوباره وقتی نتایج مالی گرفتم بر میگردم.
این صلاح تو هست و هدایت های که از خدا میگیری اما من و دوستان زیادی از خوندن کامنت های تو انگیزه میگیریم که آره نتیجه میده. تلاش کن. تو اومدی که خالق زندگیت باشی.
این پدیده هم زمانی عجب چیزیه. خدایی من نمیتونم درکش کنم اما خیلی دارم جواب میگیرم. البته هنوز کوچیکه اما میدونم با طی کردن تکامل میتونم نتایج بی نظیری بگیرم.
راستش من الان در جایی هستم که همه کارها رو سپردم به خدا و تسلیم خدا شدم. همش بهش میگم قربونت بشم تو پروردگار منی و من بنده توام. تو ولی و سرپرست منی. من نمیدونم چطوری من بندگیتو میکنم توام باید لطف کنی خداییتو بکنی. و میکنه محشره بخدا.
اصلا طوری برنامه ریزی میکنه که نمیتونم هیچ فکری بکنم.
واقعا با کامنت هات زندگی کردم خواهر.
برات بهترین ها رو میخوام و منتظر خوندن کامنت هات هستم. مارو بی نصیب نذار .
در پناه الله بی همتا شاد و پیروز و موفق و پایدار باشید.
===============================
سوره احزاب
وَمَن يَقۡنُتۡ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتَعۡمَلۡ صَٰلِحࣰا نُّؤۡتِهَآ أَجۡرَهَا مَرَّتَيۡنِ وَأَعۡتَدۡنَا لَهَا رِزۡقࣰا كَرِيمࣰا(٣١)
و هر كس از شما براى خدا و پيامبرش خضوع كند و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهيم ساخت، و روزى پرارزشى براى او آماده كردهايم
خدایا هزاران بار شکرت.
سلام دوستان عزیزم
سلام سلام به استاد عزیزم استاد عباس منش عشق
سلام به مریم خانم شایسته عزیز و خوبم
بچهها من هرچی امروز فکر کردم دیدم واقعاً با عقل منطقی خودم نمیتونستم این همه اتفاق توی زندگیم رقم بزنم ولی به لطف الله الان میبینم که همه اتفاقات رقم خورده و زندگیم از این رو به اون رو شده
من هرچی حساب کردم دیدم با یک حقوق کارمندی حدوداً ۲۵ میلیون تومان در ماه من پارسال اوایل برج ۲ هنوز هیچ کاری برای ساخت خونه انجام نداده بودم و این در حالی بود که من سه فرزند داشتم که یک دختر بزرگم پشت کنکوری هست و هزینه های خودش را داشت و یک دخترم کلاس هفتم و پسر کوچکم کلاس سوم و هزینه های خونه
یه ماشین که ۹ سال از عمرش گذشته و رو به فرسودگی. گذاشته
من خوب هر جور حساب میکنم دو دوتا چهار تا میکنم میبینم غیر ممکنه
و جوری تحت فشار از سمت راه آهن باشی که برای تخلیه منزل سازمانی جلوی حقوقت رو بسته باشن
ویک سری از وام های که از قبل مونده بود و ادامه داشت
الان من از عید فطر ماه رمضان اواخر ماه فروردین من توی خونه خودم شب خوابیدم و تا یک ماه دیگه ماشین صفر برام میاد در خونه و مهمتر از همه تا وقتی ماشینم بیاد به لطف الله مهربان من تمام بدهی های را دادم و صفر میشم توی بدهیها
حالا حقوق من رو توی یک سال حساب کنید که میشه ۳۰۰ میلیون
حالا من هرچی از خرج کردم رو یادم اومد این زیر مینویسم
مصالح ساختمانی آجر سیمان میله گرد تقریبا ۱۰۰ میلیون
اجرای سقف ۱۲۰ میلیون
درب و پنجره حیاط ۲۵ میلیون
درب و پنجره دو جداره ۶۰ میلیون
لوازم برق حدودا ۱۵ میلیون
لوازم لوله حدودا ۱۵ میلیون
کاشی و سرامیک حدودا ۵۰ میلیون
یه حلقه چاه ۱۰ میلیون
راویز کاری سقف ۲۰ میلیون
سیمان کاری ساختمان ۱۰ میلیون
ایزو گام ۲۰ میلیون
شیب بندی سقف ۱۲ میلیون
پول گچکاری ۶۰ میلیون
پول استاد سرامیک کار ۴۰ میلیون
پول امتیاز برق ۸ میلیون
پول استاد برق کار ۸ میلیون
شیر آلات حمام و رو شویی ۱۰ میلیون
ماشین سمند سورن پلاس ۵۳۴ میلیون
من شبی هرچی حساب کردم که من چطوری این پولا رو دادم که یک حقوق کارمندی که اگه تا آخر امسال حقوق من رو جمع میکردیم و دست بهش نمیزدم میشد ۵۵۰ میلیون
حالا چطوری من تا آخر امسال من هیچی بدهی بانکی ندارم و هیچ بدهی به شخص هم ندارم و خونه دارم و ماشین صفر هم دارم
اصلا به عقل جور در نمیاد اصلا غیر ممکنه
به خداوندی خدا من تمام اون پولها رو دادم
اگر این معجزه نیست پس چیه
معجزه از این بزرگتر
همین زمین خونه رو من شش سال پیش خریده بودم از ترس
هیچ وقت زیر بارش نمی رفتم خونه ساختن رو شروع کنم
استاد درست میگه تضاد ها باعث رشد انسان میشن
تضاد من هم این بود راه آهن خونه سازمانی رو از من گرفت تا من حرکت کنم تا خداوند نعمتش رو جاری کنه
پس چطور میخواهید به این خدا اعتماد نکنید
به خداوندی خدا همه این پولها ی که من دادم بدون دست چک بوده من الان دو ساله دست چک ندارم
ای خداااااااا ممنونم ازت سپاسگذارتم
من چطوری میتونم به عقل و دست و چشم و گوش خودم اعتماد کنم
وقتی که چند وقتیه که توی یک اپلیکیشن دارم زبان کار میکنم
چشمم داره اشتباه رو میبینه و گوشم داره میشنوه و دستم داره تایپ میکنه و مغزم داره اشتباه رو درک میکنه و من اشتباه جواب میدم این موقع ای اتفاق میوفته که بعد از چندین بار درست جواب دادن به سوالات به خودت مغرور میشم که من بلدم من از بقیه بهترم همون لحظه جواب میگیری بنده من مغرور نشو متواضع باش در برابر خداوند آرام باش
از همه این ها بگذریم تغیرات خودم در حدی بوده که هیچ ربطی به حبیب دو سال پیش ندارم از لحاظ عزت نفس
به راحتی درخواست میدم در مورد نظر دیگران آنقدر خوبم که اصلا و ابدا نظر دیگران برام مهم نیست
احساس خوبم تقریبا پیوسته شده به این راحتی اجازه نمی دم دستم بره سمت آتش
اگر هم رفت در حد یک ساعت و اینا برش میگردونم
حبیبی که اگر عصبانی میشد موبایلش رو پرت میکرد سمت دیوار که تکه تکه میشد کنترل پرت میکرد که نابود میشد
الان دیگه دو سالی میشه که از اون حبیب خبری نیست از هر کی هم میپرسیم میگن ما خبری ازش نداریم
راستی بچه ها شما نمیدونید اون حبیب کجا رفته ؟
در مورد اراده و قدرت ایجاد عادات خوب بجای عادات بد هم حرکتای زدم
ترک مواد مخدر به مدت دو سال و نیم
ترک سیگار کشیدن تفریحی به مدت تقریبا هفت ماه
ترک عادت مسواک نزدن مداوم به مسواک زدن مداوم
ایجاد عادت پیاده روی روزانه به طور مداوم به مدت یک ماه
رسیدگی به سلامت دندانهای عزیزم
ممنون که به خداوند اعتماد کردید
ممنونم که اتفاقات زندگیتون رو مکتوب کردی
هر موقع از خدا چیزی میخوام میام اینجا میگم خدایا تو این کار رو برا فلان بنده ات انجام دادی پس برا منم انجام میدی
دوستتون دارم
عاشقتونم
راستی اینم بد نیست بدونید من برای ساخت خونه میتونستم خونه ای که توی شهر خودم داشتم بفروشم و یه خونه اینجا بسازم و به حرف استادم گوش کردم و یه نیمچه ایمانی نشون دادم و استاد میگه برای شروع کردن نیاز نیست چیزی رو بفروشید و من هم توکل کردم و شد
پس توکل کنید میشود
دوباره عاشقتونم
دوباره دوستتون دارم
در پناه مورد اعتماد ترین پروردگار باشید
به نام خدای مهربان، سلام به شما دوست عزیزم امیدوارم که الان هرکجا که هستی حالت خوب باشه و دلت شاد و ذهنت آروم و پر از احساس لیاقت درونی.
همیشه وقتی توی زندگی یه چیزی رو خواستم حالا چه از ته دل چه خواسته ساده تر و اصلا به اینکه چطوری قراره من به اون خواسته برسم فکر نکردم و انگاری فقط یه خواسته ای بوده که اومده و رد شده و دیگه بهش فکر نکردم به طرز معجزه آسایی باری من جور شده و من به خواسته ام رسیدم مثلا بخوام از همین ایام ماه رمضان بنویسم چند روز پیش من توی دفتر کارم نشسته بودم بعد توی ذهنم این گذشت که دوست دارم امروز افطاری نون سنگک و پنیر و خیار و گوجه بخورم بعد اصلا دیگه بهش فکر نکردم مشغول کارم شدم دیدم تلفنم داره زنگ میخوره و مادرمه جواب که دادم بهم گفت افطار آماده می کنم شوهر عمه ات 2 تا نون سنگک بزرگ گرفته آورده داده دم در خونه خیار و گوجه هم تازه بابات خریده خانمت که سالنه بیا اینجا افطاری برات حاضر میکنم من اون لحظه پشت تلفن هنگ کرده بودم که چقدر تمیز جور شد همین خیار و گوجه و نان سنگک میتواند الگویی باشد از اینکه می شود همینقدر ساده و راحت به خواسته ها رسید و لذت برد
مثال های اینطوری زیاد دارم توی زندگیم که گفتم یدونه تازشو بنویسم که خیلی کیف میده.
امیدوارم که هرکجا هستی در پناه خداوند سالم و خوشبخت باشی حبیب جان.

