سپردن کارها به خداوند - صفحه 8

دسته بندی: معنویت

جواب‌های «عقل‌کل»دسته بندی: معنویتسپردن کارها به خداوند
11

سلام به دوستان عزیزم
دوستان یک سوال به بهم گفته شد بپرسم و اینه که کارهای که تا حالا به خداوند سپردی و به طور معجزه آسا انجام شده و همزمانی ها صورت گرفته رو در زیر این سوال بنویسید تا از اینکه ایمانمان نسبت به سپردن کارها به خداوند وانجام شدنش به نحوه احسن بیشتر بشه ومصداق این آیه قرآن رو که آیا خداوند برای تو کافی نیست بهتر درک کنیم ودیگه این همه زور نزنیم و وا بدیم و کارها رو به کاردون بسپاریم و از گذر عمر لذت ببریم
دوستان مطمنا هر کدوم از ما از سپردن کارها به خداوند مثالهای داریم حتی مثالهای کوچک رو هم بنویسید مثل پیدا کردن یک آدرس مثل کمک گرفتن برای بردن یک بازی منچ و خیلی مثالهای بزرگتر یا برنده شدن در یک قرعه کشی
اگه هر کدوم از ما آگاهانه مثالی از کمک خداوند در زندگی روزانه بزنیم چه کولاکی میشه برای قدرتمند کردن این باور عالی و توحیدی

قبلا از تمام دوستان عزیزم که در جواب دادن به این سوال من و تمام دوستان را همراهی میکنن سپاسگزارم

نمایش:  به ترتیب تاریخ   |  به ترتیب امتیاز   
1

بنام الله رحمان
سلام ب همگی عزیزانم
منم میخوام یکی از تجربه هام و ک مال دو روز پیش هست بنویسم
دو روز پیش هدایت شدم ب کامنت یکی از دوستان ک در مورد اینستا بود
این ایده اومد برام ک اینستا تو نصب کن
چندبار تکرار شد ک نصب کنم
گفتم خدایا اگه قراره دوباره اینستا رو نصب کنم نشونه ای بهم بده ک متوجه بشم
رفتم تو آشپز خونه ک نخ دندونی ک تو دستم بود و بندازم تو سطل آشغال
دیدم ی تکه کاغذهایی تو سطل هست ک نوشته داره
دستم رفت سمت یکی ازشون
ک منو واقعا سوپراییز کرد
رو همون تکه کاغذ نوشته بود:
در اینستاگرام، این اصطلاح ب باورهایی گفته میشود
واقعا این نشانه و هدایت خداوند منو منقلب کرد ب چ سرعتی ب درخواستم پاسخ داد
حسم گفت اسم دریا ک فیک هست و پاک کن و اسم خودت و بزار
و منم کاری ک قبلا هرگز انجام نمیدادم و انجام دادم ب اسم خودم تغییر دادم
و جالب تر اینکه پیج خیاطیم هم ک چندبار امتحان کرده بودم قبلا ولی نشد،ب راحتی بالا اومد
خلاصه بعد چندبار امتحان کردن چون پسورد فراموشم شده بود
باز با سپردن ب خدا اوکی شد
نمیدونم قدم بعدی چیه ،ولی من تسلیم هستم
وایمان دارم هراتفاقی بیفته ب نفع منه
ی اتفاق دیکه ک افتاد هدایت شدم ب پیچ مژگان خواهر صاحب سالنی ک توش کار میکردم ایشون هم میومد سرچسب مو میزد
واینکه ایشونهم خیاط هست مهاجرت کرده تهران
متوجه شدم داره تو مسیر علاقه اش ک خیاطی هست وداره ادامه میده و داره الگوهای آماده رو تولید میکنه
و آموزش میبینه خییلی انرژی گرفتم و براش خیلی خوشحال شدم و تودلم تحسینش کردم
وایمان منو ب ادامه تو مسیر علاقه ام بیشتر کرد
خدایا تنها تو رابندگی میکنم و تنها از تو یاری میخوام منو ب راه راست راه کسایی ک ب اونها نعمت دادی هدایت کن
سپاسگزارم از شما دوستان عزیزم بخاطر این کامنتهای الهی و ممنونم از حبیب الله عزیز بخاطر این سوال توحیدی زیبا


2

به نام خداوند مهربانم …سلام به استاد عزیزم و‌دوستان نازنینم …من فاطمه ام و آمدم که یک شعر بسیار زیبا از مولانای جان برایتان بخوانم …

هِلِه نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند،نه که فردات بخواند ؟
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا
ز پس صبر،تورا او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذر ها
رهِ پنهان بنماید ،که کس آن راه نداند
نه که قصّاب به خنجر،چو سر میش ببرد
نهلد کشته ی خود را،کُشد آنگاه کِشاند
چو دَمِ میش نماند ،زِ دمِ خود کُنَدَش پُر
چو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند
به مَثَل گفته ام این را ،و اگر نه کرم او
نکشد هیچکسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من،گرد جهان گشت و نیابید مثال
به که ماند ؟ به که ماند ؟به که ماند ؟ به که ماند؟


2

سلام دوباره؛ منم خدایی از خدا خواستم برای هدایت به این سوال همونطور که خدا شما دوست عزیزمون رو الهام کرد برای پرسیدن این سوال منم هدایت کرد برای سوالم من چندبار سرچ کردم تو درخصوص این سوال به جوابی برسم اما پیدا نشد توکل کردم و رسیدم به این سوال .دیشب هم کامنت گذاشتم. کامنتای دوست عزیزمون با نام کاربری فاطمه و مسعود رو خوندم که در صفحه دوم راجع به ورودش به کسب و کار گفت که ذهنم گفت اگر منم وارد شم و دفعه اول موفق نشم چگونه ذهنمو متقاعد کنم و آرومش کنم برای شروع دوباره که تو قسمتی که مربوط به نتایج دوستان از آموزه های سایت هست به کامنت دوستی برخوردم که گفت من بار دوم دوباره وارد کسب و کار خودم شدم و الان خونه ویلایی خودمو ساختم و ماشین صفر و حتی چند زمین برای سرمایه گذاری خریده بودن و کللللی نام و اعتبار نیک جمع کردن واقعا این صفحه و این سوال و پاسخ هایش یک گنجینه است😍.
باید جهادی اکبر راه بیاندازم باید چنان ایمانی بسازم که با حرفهای کوچک و حرف های منفی به هم نریزد .من در عقل کل جهاد اکبر بپا میکنم به یاری خدا…🔥🔥🔥



2

6 ماه پیش

درود به شما …خوشحالم که کامنت من در شما انگیزه ایی ایجاد کرده ..و امیدوارم که شروع کرده باشید و قدم اول رو برداشته باشید …و یادتون باشه جایی که راه نیست،خدا راه باز میکنه…

در پناه الله مهربان

باز هم سپاسگزارم از شما و جناب مسعود عزیز بله ایده خوبی دارم و به دو چیز علاقه دارم و از خدا هدایت خواستم که برام واضح کنه که کدومو انجام بدم یا تلفیقی از هردو رو انجام بدم و همین روزا عملیش میکنم قدم اول رو برمیدارم تا باقی مسیر رو خدا بهم بگه.بازهم سپاسگزارم.

2

سلام حبیب الله ایزدی عزیز که این سوال فوق العاده رو نوشتی
خدا که همیشه داره کارها و انجام میده
ما نمیبینم
به خدا اگر حواسش بهمون نبود اصلا زنده نمیموندیم :)
بدهیم که تو ذهن من خیلی بزرگ بود پرداخت شد به خدا نقد
دو سال بود نمیدونستم چطوری بدم یا همش میخواستم بقیه حلش کنن
وقتی تسلیم شدم و گفتم می‌خوام حل بشه شد
آرزوم بود تو بوکس حرفه ای بازی کنم وقتی آمادش بودم یه کسی از بیرون به سمت من هدایت شد همه چیز جوری پیش رفت تا من بازی حرفه ایم رو انجام بدم
گوشیم خیلی داغون بود همش مینوشتم خدایا شکرت به خاطر گوشی جدیدم ، یه روز دوستم زنگ زد گفت می‌خوام برات گوشی بخرم و الان این گوشی که دستمه برام خریده شده،
خیلیه آخه
من یه مغازه میخواستم مدتی بود تو ذهنم تجسم میکردم که دارمش یعنی می‌دونی یه جوری بود که واقعا حسش می‌کردم
بابام اومد گفت بیا می‌خوام مغازه بزنم برات
به تضادی برخوردم حسم گفت برم ترکیه
خداشاهده فقط و فقط با باورهای خوبی که از قبل تو ذهنم بود فقط حسمو خوب نگه داشتم
من با اتوبوس می‌تونستم برم
و همش تجسم میکردم که هدایتم می‌کنه بهم میگه کجا باید برم چیکار باید بکنم کار از کجا گیر بیارم کجا بخوابم
وای
اگر علی قبل بودم اصلا نمیتونستم فکر کنم به این قضیه
از وقتی نشستم تو اتوبوس دستمو گرفت
هدایتم کرد
حتی ۱ ساعت هم من تو استانبول تو اون سرما بی سرپناه نمودم ،کسی رو کنارم قرار داد که کامل به ترکی مسلط بود و اصلا لیدر بود ،و برد منو سر جای درست و ده ها کار دیگه ای که اونجا برام انجام داد که عقل جن هم بهش نمی‌رسید
حالا
دلیل این اتفاقات اصلا چیه؟
کی می‌تونه این اتفاقات رخ بده؟!
۱- وقتی که اعتماد کنیم و اجازه بدیم کارها و انجام بده و همش هم کار ذهنیه،
۲- این کار ذهنی باعث میشه که تو ایمانت حفظ بشه یعنی ترسی نباشه غمی هم نباشه ،
۳- حرکت، حرکته با ایمان، مثل وقتی که میخوای از یه بلندی بپرس تو آب,
تو میخوای بپری تو آب یعنی هدف میشه پریدن تو آب
خب اولش ترس ها اجازه نمیدن با خودت صحبت می‌کنی ذهنتو قانع میکنی براش منطقی میکنی براش باور پذیر میکنی که میتونی بپری تو آب و چیزیت نمیشه
اگر الگو کنارته که پریده تو اون آبه بیشتر باور میکنی که میشه
اگر ده نفر پشت سر هم بیان برن بپرن تو آبه تو خیلییی بیشتر باور میکنی که تو هم میتونی بپری
حالا
اگر هزاران الگو به خودت نشون بدی و هزار ساعت هم با خودت صحبت کنی و ایمان بیاری ولی نپری تو آب هیچ اتفاقی برات نمی افته
خدا نیمیاد آبو از اون پایین بیاره بالا بلکه تو تنت به آب بخوره
تو بیاد بپری
اصلا کی میفهمی ایمان آوردی کی میفهمی باور کردی وقتی که میپری تو آب
حالا یه بار پریدی تو آب دیدی عه چه حااالی داد هیچ اتفاقی هم نیفتاد زنده هم اومدم بیرون
سری بعدی برات راحت تر میشه
باز سری بعدی راحت تر
راحت تر
راحت تر
و اینقدر تکرار میکنی که اصلا هیجان داری برای اون کار
فقط میگی بریم اون جا که من از اونجا بپرسم تو آب،
روند اعتماد کردن به خداوند هم همینه
بیاید کوچولو کوچولو بهش اعتماد کنیم تو هر مسئله ای و حرکت کنیم و اقدام کنیم
خیلی از مواقع اقدامات منظور کار ذهنیه
مثلا شما همه کاری برای کسب و مارت کردی همه ی اقدامات عملی رو انجام دادی اما نتیجه نداده
اینجا وقتی مثلا صحبت های استاد رو در مورد قانون می‌شنوی
یه زمانی طول می‌کشه که تو اصلا بشنوی استاد چی میگه
بعدش تازه میفهمی چی میگه
بعدش یه ذره بیشتر میفهمی چی میگه
وقتی میرسه به مرحله ی عمل و اقدام یعنی تازه داری روند باور کردن رو شروع می‌کنی
وقتی اون اقدام ذهنی رو انجام میدی و بعد میبینی عه مشتری ها دارن بیشتر میشن عه درآمدم دارت بیشتر میشه عه جنس آدم ها داره عوض میشه
بیشتر باور میکنی
و هر بار که بیشتر باور کنی
جنس اقداماتت عوض میشه
در نتیجه نتایج بزرگ تر میشه،
مثلا تو کار ذهنی وقتی درآمدت شد ۲ برابر باور میکنی که میتونی بکنی ۴ برابر وقتی شد ۴ برابر باور میکنی که میشه ۸ برابر و هر بار میری برای عدد های بزرگ تر
،
و حالا هر کدوممون تو یک سری از موارد بهتریم اونم به خاطر اینکه بیشتر رفتیم تو دل اون داستان و ترسهاشو گذروندیم و توش قوی شدیم و برامون عادی شده،
تو یک سری از موارد که تازه کاریم هنوز باورامون قوی نشده،
ولی خوبی باور کردن خداوند و اعتماد کردن بهش و امتحان کردنش اینه که خیلی کلیه
یعنی برای هر کار میتونیم ازش استفاده کنیم
همه جا به کار میاد
باور باور
همه چی باوره واقعا،


1

به نام خداوندی که دارم یاد میگیرم تو هر قسمتی از زندگیم ببینمش🕊️
این چند روزه شروع کردم به خوندن کامنتا و نوشته هایی که زیر هر فایل دانلودی نوشته شده ، امروز هم مثل چند روز پیش فایلهارو دانلود کردم و متن هارو هم خوندم ، یه سوالی پرسیده بودم اومدم ببینم تو عقل کل گذاشتن یا نه دیدم نزاشتن گفتم اوکی پس بگیرم بخابم(ساعت ۳ نصف شب)، گوشیو خاموش کردم و چشامو بستم. چند ثانیه بعد یه حسی تو دلم میگفت برو تو قسمت عقل کل و سوالای بچه هارو بخون منم میگفتم نه چشام درد میکنه بزار بخابم سوالم که فعلا گذاشته نشده چیو ببینم .حالا هی اون تکرار میکرد من انکار تا اینکه آخرش گفتم باشه هر چی تو بگی و اومدم تو قسمت سوالات عقل کل و به این قسمت هدایت شدم بدون اینکه بفهمم خدا میخاست جواب این تردیدی که نسبت به ایمان بهش داشتمو بهم بده و با خوندن کامنتای زیر این مطلب ایمانم کلی قوی تر شد. با اینکه چشام درد میکرد و صبح هم باید زود بیدار شم کلی نشستم کامنتارو خوندم و ایمانم ذره ذره قویتر شد که عه خدا این دوستمونو هدایت کرده پس منم میکنه منم میتونم بهش بیشتر از قبل اعتماد کنم و بعد از کلی مطالعه بالاخره گوشیو گذاشتمو خوابیدم. با خودم میگفتم ای کاش منم میتونستم زیرش کامنت بزارم ولی الان خوابم میاد ممکنه جمله بندی هام و چیزهایی که مینویسم خوب از آب درنیاد و اصن راجب به چی بنویسم الان تجربه ای از اعتماد به خدا یادم نمیاد و این حرفا تا اینکه خدا بهم گفت «مگه من نبودم که هدایتت کردم به اون بخش؟مگه جواب سوالاتو نگرفتی راجب به اعتماد به من؟ پس همین الان برو و چیزی که خیلی وقته داری با خودت تکرار میکنی(داشتم پیشرفت هایی که داشتمو با خودم مرور میکردم) رو بنویس و مطمئن باش که عالی میشه» و من الان فقط با گوش دادن به این حسه که الان دارم مینویسم و شاید انقدری خوب شده باشه که در موقع روز و خواب کافی هم انقدر خوب نمیشد! خدا خودش تو این چند دقیقه برام یه تجربه عالی از ایمان برام ساخت🌱
چیز دومی که خدا همین الان همین الان برام ساخت و نشونه اینه که ایمانم تو همین مدت کم بیشتر از قبل شده اینه که من همون موقعی که رفتم سوالمو ببینم که تو عقل کل گذاشتن یا نه رفتم تو پروفایلم که شیوه آشناییمو بنویسم. کلی نوشتم اما چنگی به دلم نزد و یه مشکلی هم پیش اومد و یهو کل چیزی که نوشتم پاک شد، طبق عادت گفتم ایراد نداره حتما الان وقتش نیست. من اینو از طبق عادت گفتم اما واقعا خدا بهش جواب داد در درحالی که من اصن حتی به فکرم هم نرسیده بود که اینجوری بشه🥹
در ادامه همین کامنتی که نوشتم کلی راجب به پیشرفت ها و موفقیت هام نوشته بودم و بعد از اینکه تموم شد دیدم چه متن عالی ای برای پروفایلم شده و همش هم هدایتی بوده! به راحتی برشش زدم و الانم میخام بزارمش. باورم نمیشه فقط در مدت نوشتن همین کامنت انقدر تونستم به خدا نزدیکتر شم🩷✨


2

سلام و درود من برای تقویت این مورد در وجودم همین موضوع رو سرچ کردم و عقل کل سوال شمارو برام آورد و داشتم متن خود شما رو میخوندم که چند مثال زدید دیدم منم مثال هایی دارم اما اصلا به ذهنم نیومد که بنویسم ینی اصلا در ذهن من بزرگ نبود که بنویسمشون حتی شاید کوچیک هم نبود!!!!! اصلا من با خوندن کامنت یکی از بچها یادم افتاد این نتیجس ی بنده خدایی گفت ینی این خدا با این عظمت که کهکشان هارو آفریده نمیتونه یک کار با حقوق 20 تومن برای تو جور کنه؟ نمیتونه ی مسافرت یک هفته ای برای تو جور کنه؟! که دیدم ااااا دل غافل من ی مسافرت یک هفته ای داشتم!!! درواقع موضوع باورها که استاد میگه همینه دیگه!!! همینکه میگه براتون باید بدیهی بشه تا بهش برسید و میگه الان شما یک خواسته هایی رو بهش رسیدید که پنج سال پیش آرزوتون بود اما الان بخاطر باورهاتون انقدررر بدیهی شده که اصلا به چشم رسیدن به یک خواسته نمیدیدینش!!! یا انقدرررر بدیهیه که اصلا یادتون رفته همچین چیزی رو آرزو داشتید قبلا.

برای من رفتن یک هفته مسافرت و گشتن نصف ایران با یک سواری ساده از تهران به کاشان از کاشان به اصفهان از اصفهان به شهرضا از شهرضا به سمیرم از سمیرم به سی سخت از سی سخت به یاسوج از یاسوج به برازجان از برازجان به بوشهر از بوشهر به بندرکنگان از بندرکنگان به سیراف و عسلویه از عسلویه به بندر مقام در بندر لنگه و بندر کنگ و از بندرکنگ به بندرعباس در نهایت و در راه برگشت توقف در شهربابک کرمان و سپس شهر انار کرمان و سپس یزد آنهم با هزینه مجموع دو میلیون و دویست هزارتومان آنهم در دوران سربازی آنهم در نیروی انتظامی که به راحتی مرخصی نمیدهند بدیهی بود!!!…

اما من اصلااااااااااااااا نگفتم و نپرسیدم از کجاااا؟!اصلا برای من چجوری و ازکجا موضوعیت نداشت من آنقدررررر با دیدن عکسها و ویدئو های جاهای زیبای ایران در گوگل مپ و گوگل از احساس خوب پررررمیشدم که دیگه این حس خوب سرریز میکرد به بیرون

من فقط شور و اشتیاق و هیجان و کیف و ذوق وحشتناک و هیولاواری داشتم برای گشت و گذار و ماجراجویی و گشتن ایران و انقدر با این عشقی که در قلبم جا گرفته بود خوش و خرم بودم که دیگه فضایی نمیموند برای چجوری و ازکجا؟؟؟!!

و الان اینارو برای شما و سایر مخاطبان این سوال و قبل از همه شما خودم نوشتم که بیشتر تسلیم بشم!!

بقول استاد طبیعی ترین راه زندگی تسلیم بودن و شور و شوق داشتن و احساس خوب داشتن و احساس هیجان داشتن است بقول استاد طبیعی ترین شیوه زندگی وقتی است که سرشار از شور و اشتیاق شده ایم

باشد که درباره باقی خواسته هامونم اینجوری بندگی خدا رو بکنم.😍😍


1

سلام
من فاطمه م و تازگیا دوره 12قدم رو شروع کردم وماه دومم
فعلا دارم حیرت میکنم از عظمت آیه های قرآن ،قبلا ماه رمضان یه قرآن ختم میکردم بدون هیچ پرسشی،حس وحال خوبی بود ولی گذرا بعد هیچی نمی‌فهمیدم وبرای مسائل زندگیم نمی‌دونستم که اصلا میشه به قرآن رجوع کرد یانه ،ولی بعد ازینک استاد جان گفتن که فکر کنید وبرای راه حل قرآن رو باز کنید و اینکارو کردم نمیدونم چی بگم فقط فهمیدم که این کتاب بسیار عظیم و بزرگ وفقط بایه آیه جواب مارو می‌تونه بده که ساعتها بشینیم لذت ببریم وفکر کنیم فهمیدم که خواندن قرآن نباید بدون پرسش قبلی و فکر کردن باشه یعنی شما زمانی قرآن رو میفهمید و میتونید ازش کمک بگیرید که سوالی داشته باشید
یه مثال هم بزنم من دیروز یه نکته خیلی جالب گرفتم اونم اینک دنبال یه آجر می‌گشتم لازم داشتم وحتما هم باید سالم می‌بود نه شکسته ،رفتم پایین ساختمان و گشتم فقط آجرها تیکه شده میدم که ب خودم گفتم خب باشه حالا ک اینطوریه اشکال نداره ویکی ازین شکسته هارو برمی‌داریم ،یکی رو انتخاب کردم که یکم از بقیه بهتر بود ولی هر کاری کردم نشد دستم نرسید یکم با خودم فکر کردم خب ولش کن خودتو اذیت نکن و بی هدف بازم تو محوطه قدم زدم و تو دلم میگفتم خدا خودش به من میده پشت ساختمان دقیقا چندین و چند آجر سالم بود ک هرچقدر دلم میخواست می‌تونستم بردارم 😅و خنده م گرفت گفتم خدایا ببین زمانی ک من ازتلاشبرای اون آجر نصفه دست برداشتم خداوند کاملشو فراوان نشانم داد خیلی ذوق کردم و فهمیدم این یه قانونه که ما اگ از چیزای نصفه نیمه دست برداریم خداوند کاملشو نشون میده به وهرچی که کامل هست اتفاقا فراوانی هست وما باید از هرچی که نصفه ست وکامل نیست دست برداریم وبه کمتر از اون چیزی که خواستیم راضی نشیمن با ایمان بخایم از خداوند خوشحالم که بین شما عزیزانم هستم
ممنونم استاد عزیزم


2

سلام به همه دوستان

انقدر معجزه دیدم که حد نداره . شاید هربار بیام یکیشو بنویسم

یکی از معجزاتم مربوط به دوران تحصیلم میشه . من دانشجو تخصص پزشکی بودم . و مارو مجبور میکنند یکماه توی سال آخرمون بریم شهرستان های محروم کار کنیم .
من دلم میخواست با دوستم دونفره یکجا بیافتیم . و یکی از شهرستانها رو هم دوست داشتیم که شرایطتش بهتر بود

خلاصه رفتیم معاونت درمان و کارشناس اونجا خندید و گفت محاله . ما هر شهرستان به یکنفر نیاز داره و امکان نداره دونفر یکجا و اونم شهر فلان بیافته
اون شهر برا یه خانم دکتری در نظر گرفته شده که سهمیه خاص هستند .
خلاصه ما ناامید شدیم . به دوستم گفتم عب نداره یکماهه میگذره بعد گفتم بیا امشب از ته دل با خدا حرف بزنیم و رها کنیم . یادمه مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری یکی از دعاهاش که زیبا بود خوندیم . و رها کردیم

فردا صبح من یهو به ذهنم اومد که به یکی از استادامون که موقعیتی تو دانشگاه داره بگم اما اون استاد خیلی ادم بداخلاقی بود . ولی چون حسم گفت اینکارو کردیم
وقتی رفتیم پیشش به طرز عجیبی باهامون خوب برخورد کرد و گفت خودم تماس میگیرم .
و بعد ما رفتیم پیش اون معاونت درمان .
اون رییس که روز قبل خیلی سخت گفت محاله ، گفت به شرطی میزارم برید باهم که بجا یکماه ، یکماه و نیم بمونید
ماهم خوشحال قبول کردیم
اون کارشناس هنگ کرده بود تو تاریخ نبوده دونفر باهم بره یکجا . بعد برای شهر اون شخصی که سهمیه خاص بود خودش،اومد و گفت من نمیخوام برم این شهر و میرم فلان شهر . ما دوتامون هنگ کردیم . که شهری که واقعا شرایطتش بهتره و روز قبل خودش گفته همینو میخوام
چحور با زبون خودش کنسلش کرد . و گفت شهر دیگه مسافتش نزدیکتره برام و من بخاطر اون میرم اونجا

و ما دونفر یکجا و دقیقا همون شهر رفتیم . و رییس بیمارستان اونجا خودش جوری برای ما کشیک چید تایم اف زیادی برامون گذاشت و خیلی راحت گذشت

این یکی از کوچکترین اتفاقات برای من بود که بخدا سپردم
اما اونجا فهمیدم که خدا رییس اصلیه .
و وقتی اتفاقات این چنینی مرور میکنی . و یادت میاد ، تو شرایط سخت. دوباره بخودت میگی همون خدا باز هم برات معجزه میکنه .

و چیزی که فهمیدم و بهش فکر کردم چه زمان دعاهای من مستجاب میشه ، وقتایی که دعاهام مستجاب شده تو ذهنم مرور کردم ، حسمو . افکارمو . و فهمیدم
در حالتی بودم از ایمان و رهایی و حس خوب . انگار مطمنم هرچی بشه بهترین حالته برام و اظطرابی ندارم و دارم از زندگیم لذت میبرم .
واقعا همینه این قانونه و حتی یکبار نبوده وقتی حالم بده معجزه برام بیاد . شماهم دقت کنید ، وقتی اینو باور میکنید اونوقت دیگه این رهایی و حس خوب و ایمان بخشی از وجودتون میشه چون میدونید رمز موفقیت همینه .

واقعا یادم نمیاد تو حس خشم کینه نفرت برام معجزه اتفاق افتاده . پس واقعا وقتی اینجور چیزی نیست . چرا باید این حالت وجودی برای خودم ایجاد کنم .
چون ذهن اون لحظه هول میشه و فکر میکنه تو بیخیالی . انگار با استرس گرفتن یعنی من ادم خوبیم و برام مهمه ، یعنی خودمو زجر بدم انگار دارم یه کاری برا اون مشکل میکنم
اما دقیقا در حالت مثبته که کارها پیش میره .
من حتی نه فقط با حرفهای استاد . با مرور زندگی خودم به این رسیدم
و هرچقدر اینو باور تر کنی. بیشتر معجزه میبینی


1

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

چند ماهی بود که کاغذ دیواری و رنگ کردن خانه رو درخواست داشتم.بطور شگفت انگیزی خداوند چکهایی برام فرستاد و همون چک‌ها رو بردم و خونه رو در روزهای آخر سال رنگ و کاغذ کردم .

الان که دارم مینویسم هنوز خونه رو داریم تمیز میکنیم و خدا رو شکر میکنم که این درخواستم رو اجابت کرد.

دوستان عزیزم درخواست کنید خداوند سریع الاجابه است.فقط ترمزها رو بزنید کنار.

با ایمان درخواست کنید و اینکه اتفاق می افته

هر چه شکرگزار ربمون باشیم کمه

الهییی شکررررت


3

سلام خدمت استاد عباسمنش و همه دوستان حاضر در سایت
در مورد سپردن کارها به خداوند چند تا مثال قشنگ دارم اینجا مینویسم
یادمه چند وقت پیش که از بازار برمیگشتم منتظر تاکسی بودم هوا تاریک بود و خیلی عجله داشتمو خودمم خسته بودم ، به ایستگاه رسیدم دیدم خیلیییی شلوغه و جمعیت زیادی منتظر ماشین بودن که برن خونه هاشون و هر ماشینی میومد در یک ثانیه پر میشد و میرفت ، اگه منطقی نگاه میکردم باید کلی منتظر بودم و تو صف و با زرنگی خودم رو جلو میبردم که بتونم سوار یکی از ماشینا بشم و برگردم خونه
ولی من گفتم نه من این کارو نمیکنم اومدم پایین تر جایی که خلوته و اون جایی که من ایستادم محال بود ماشین خالی منو سوار کنه چون تو شلوغی همه ماشینا پر میشد
ولی من گفتم میخوام خدا برام جور کنه ، و همونجا وایسادم با آرامش و گفتم خدایا یه ماشین راحت برام جور کن با آرامش میخوام صندلی جلو بشینم و برام یه موزیک ملایم پخش کن و خیلی سریع میخوام این اتفاق بیفته من نمیخوام برای یه ماشین برم تو اون شلوغی
و تجسم کردم که اتفاق افتاده و سوار ماشین، شاید حدود چند ثانیه بعد یه ماشین پژو جلوم وایساد تاکسی نبود گفت خانوم کجا میرید منم مسیرمو گفتم ، و بعد گفت اونجا مسیر من نیست ولی بیا تا یه جایی میرسونمتون ، منم چون به خدا اعتماد داشتم سوار شدم صندلی جلو و یه موزیک قشنگ هم پخش بود ، به حدی حالم خوب بود و لذت میبردم که خد نداشت ، کمی پایین تر یه اقا و خانوم رو هم سوار کرد ، اونا مقصدشون نزدیک بود و وقتی میخواستن کرایه پرداخت کنن راننده گفت نه من دلی سوارتون کردم و هر شب برمیگردم خونه هر کی سر راهم باشه میرسونمش …
یعنی اگه من تو شلوغی منتظر میموندم هیچوقت با همچین فردی برخورد نمیکردم
بعدشم با وجودی که گفته بود مسیرشون به من نمیخوره منم بهش گفتم یه جا پیادم کنید بقیه راهو ماشین میگیرم ولی اون منو رسوند در خونه و کرایه هم قبول نکرد ، بعد ازون هر وقت میخواستم ماشین بگیرم قبلش درخواستشو به خدا میدادم و هیچوقت منو معطل نکرد و به راحتی اتفاق میفتاد …
تجربه دومم: من سالها بود گواهینامه داشتم ولی ماشین نداشتم ذهن منطقی مدام بهم میگفت ماشین گرونه و بعدشم اگه باشه تو رانندگیت خوب نیست و تو دلم ترس از رانندگی داشتم
ولی پارسال با خودم گفتم خدایا من باید رانندگی کنم ، کاری به شرایط ندارم اون هیچوقت جور نیست به خودت میسپارم شرایط رو برام مهیا کن بعدشم مدام تو دلم توکل میکردم و حالمو خوب نگه میداشتم ، شب که شد شوهر خواهرم که تازه ماشین خریده بود بهم گفت میخوای با ماشینم دور بزنی منم اول ترسیدم که ماشینشو نزنم به در و دیوار ولی گفتم این تو راستای درخواست منه باید انجامش بدم ، شب بیرون رفتیم پدر مادرمم اومدن و یه دور با ماشین شوهر خواهرم رانندگی کرد با اینکه زیاد خوب نبودم ولی به رو خودم نمیاوردم  و  انجامش دادم ، بعد اونا رفتن خونه شون ولی بابام گفت بیا ماشین منو بگیر دور بزن یاد بگیری چند دور هم با ماشین بابام زدم و یه کم بهتر بودم
فردای اون روز دوستم بهم پیام داد که یه کاری هست وقت داری بری انجامش بدی ، یه کار پاره وقت بود ، و مسیرش کلی دور بود باید چند تا مسیر میرفتم تا میرسیدم یه روزشو با تاکسی رفتم ، روز بعدش به بابام گفتم ماشینشو بده و اونم بهم داد و خودشم اومد منم آروم آروم داشتم یادمیگرفتم ،
روز بعدش که از سر کار برگشتم دیدم بابام تو دیوار دنبال ماشین میگرده برای من ، باور کردنی نبود ، بابای من به این راحتی کاریو انجام نمیداد و بشدت میترسید من تنهایی رانندگی کنم و حتی همون چند بارم اجازه داد ماشینشو بگیرم معجزه بود چون قبلا اصلا اجازه نمیداد و مدام منو میترسوند که تصادف میکنی و با کوچکترین اشتباهم کلی سرزنشم میکرد برای همین منم کلا زده شده بودم
ولی باور کردم چون این بار فرق میکرد ، خدا داشت کارهارو انجام میداد ، چند تا آگهی رو زنگ زد ، و بعدشم آخر هفته بود برای یکی از آگهی ها که تو شهر نزدیک شهر خودمون بود رفت و با یه ماشین پراید برگشت…
و بهمین راحتی بعد از چندین سال من در عرض ده روز صاحب ماشین شدم ، بابام خودش همه کاراشو انجام داد ، بیمه و پلاک و … رو درست کرد و من خیلی راحت رانندگیم خوب شد و کلا ترس از رانندگی از بین رفت و تبدیل شد به علاقه به رانندگی الان واقعا عاشق رانندگی هستم و هر بار بخاطرش شکرگذاری میکنم
حتی همون کار موقت هم که فقط چند هفته رفتم برای همین جور شد که من درخواستم شدید تر بشه و تو اون مسیر رفت و برگشت رانندگیم خوب بشه
بخدا که همه این اتفاقا توی یک هفته ده روز افتاد
و الان از خدا درخواست مدل ماشین بالاتر رو کردم که صفر کیلومتر باشه و کلی بیشتر لذت ببرم و ایمان دارم که خداوند دوباره بالاتر از باور من همه چیو زودتر از تصوراتم برام مهیا میکنه الهی شکرت
تجربه دیگه هم بگم
چند روز پیش میخواستم برم فروشگاهی که خیلیییی شلوغه همیشه ، خیابونی که اونجاست همیشه پر ماشینه و اصلا جای پارک نیست حتی تو کوچه هاشم همیشه پره …
از اول خیابون تا آخرش رفتم جای پارک نبود آخرای خیابون جای پارکی بود که خیلی از فروشگاه دور میشد ، بعد یادم افتاد میتونم به خدا بسپارم اون برام جای پارک پیدا میکنه
بعد دور زدم گفتم من دقیقا کنار خود فروشگاه جای پارک میخوام میدونم پره ، خدایا خودت برام جور کن ، تو مسیر که میرفتم یکی دوتا جای خالی باز پیدا بود ولی اونجا نرفتم گفتم کنار فروشگاه میخوام
بخدا که تا رسیدم کنار فروشگاه یه ماشین داشت از پارک بیرون میومد و منم به راحتی رفتم جای اون ، دقیقا روبروی فروشگاه بود و به همین راحتی جای پارک برای من باز شد..
این چند موردی که الان نوشتم کلی بیشترش رو توی ذهنم دارم ، هر بار من کاریو به خدا سپردم و بعدش توکل کردم و باور کردم به بهترین شکل انجام شده ، بیشتر از تصوراتم برام اتفاق افتاده ، ولی خیلی جاها یادم میره این کارو بکنم ، خیلی جاها به محض اتفاق افتادن از یادم میره انگار یه چیز عادیه
خدا میدونه چندین با ما بلاهای مختلف از کنارمون رد شده ولی به ما نخورده ، چه مریضیهایی از ما گذر کرده و هیچوقت متوجه نشدیم و چه اتفاقای ناخوشایندی میتونست برای ما بیفته و هرگز اتفاق نیفتاده و همه اینا رو ما نمیدونیم ولی خدا میدونه ، خدا بر همه چی آگاهه ، بر همه چی تواناست
خدایا شکرت
چندین روزه من میام این قسمت و کلی لذت میبرم و مدام به خودم یاداوری میکنم که ببین برای خدا همه چی خیلی راحته ، همه خواسته های تو میتونه در کوتاهترین زمان اتفاق بیفته ، نگران هیچی نباش ، خودتو به خدا واگذار کن و خیلی حس خوبی داشتم از خوندن کامنتهای دوستانم … و خیلی دلم میخواست خودمم از تجربه هام بگم ، حالا که نوشتم کلی انرژی گرفتم ، خدارو شکر میکنم ازین بابت
در پناه الله مهربون شاد باشید


2

بسم الله الرحمن الرحیم
نزدیک سال جدید هستیم از خدا خواستم قبل سال یه تقویم به دستم برسه چون نه من و نه همسرم سر کار نبودیم کسی نمی شناختیم به ذهنم رسید به دوستم پیام دادم که هرسال بهم سررسید میداد بهم بده که اصلاً جواب پیامم نداد به همسرم گفتم برو نظام مهندسی تقویم جدید بگیر رفت و گفت گفتن 16 فروردین به بعد توزیع میکنن بلاخره 28 اسفند یه روز همسرم یاد یکی از دوستاش میفته بهش سر میزنه اونم بهش تقویم سال جدید زیبا به همراه یه هدیه بهش میده
این چند وقته که دوره جدید استاد برگزار شده تو بیشتر کامنت بچه ها حرف و صحبت از این دوره است دیروز که داشتم کامنت نتایج بچه های دوره جدید میخوندم بیشتر همه صحبت از سوپرایز شدن و غافلگیر شدنشون گفته بودن که خیلی کیف کردم شبش خودم هم چنان سوپرایز شدم که واقعا گفتم کار خداست 2 فروردین تولدم هست اما همسرم بس که پسرم اصرار کرده بوده رفته بودن برام هدیه خریدن از ته دلم خوشحال شدم
معجزات خدا همزمانی ها هر روز فراوون فراوون هست که بایادآوری و گفتنشون باعث بزرگتر و بیشتر شدنشون میشه حتی همون هایی که هممون به راحتی تجربه کردیم از جای پارک در مکان شلوغ که بارها خودم به شخصه تجربه داشتم از زمانبندی کارها وقتی زنگ میزنن مهمان بیان خونت بچه کوچیک داری خونه به هم ریخته است و درست زمانی میرسن که همه چیز آماده است یا مهمون داری دست تنها با بچه کوچیک بدون ذره ای خستگی تمام کارها راحت آسان به موقع انجام میشه یا ساعت های رندی که جلو چشمت قرار میگیره، یا اینکه رأس یه ساعت باید جایی باشی یا کاری انجام بدی ساعت کوک نمیکنی از خدا میخای بیدارت میکنه یا یادت میندازه
اینا هیچکدوم قبلاً نبوده الهی صد هزار مرتبه شکرت



2

6 ماه پیش

سلام

مهسای عزیز تولدت مبارک.در کنار خانواده محترمتان شاد باشید.بهترینها رو براتون آرزو دارم.خدا

سلام ابراهیم عزیز خیلی خیلی سپاسگزارم از تبریک شما

الان به پاسخت هدایت شدم اصلاً جاخوردم خیلی خوشحال شدم خدا شما بچه های بی نظیر سایت حفظ کنه که اینقدر ماهید

تحسینتون میکنم این حد تعهدتون به خواندن و نوشتن کامنت ها نتایج و پاداش های سوپرایزی براتون در راه است که لایقش هستید

در پناه حق

بازم سپاسگزارم خیلی خوشحال شدم

1

به نام رب
او همه چیز میشود همه کس را
سلام به استاد عزیز و مریم جان و سلام به همه ی دوستای ارزشمندم
همین دیشب بود که به خاطر ی تضادی که چند روزه بهش برخوردم وارد سایت شدم و هدایت شدم به عقل کل در واقع دنبال راه حلی می‌گشتم که ایمانو قوی تر کنه .چون با وجود تضاد تلاش میکردم که افکار منفیم رو مدیریت کنم ..سوالای بچه ها رو بالا پایین کردم تا به سوال این دوست عزیزمون برخورد کردم و این دقیقا همون چیزی بود که من دنبالش بودم
چقدر خوندن داستان توکل کردن بچه ها به رب و نتایجشون دلمو قرص کرد …همه چیو سپردم به خدا و تا حد زیادی رها کردم …امروز ساعت هشت صبح که بیدار شدم اتفاقات خوب به صورت تصاعدی وارد زندگیم شد …خدا ادماشو دورم جمع کرد …دلها برام نرم شد …برام وقت گرفت …و همه چیو به شکل معجزه واری برام جفت و جور کرد… …انگار ی بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد و امشب میتونم بدون نگرانی و با خیال آسوده بخوابم  راستی عصر که از تمرین برمیگشم نمی‌دونم چرا چندین بار جمله ی او همه چیز میشود همه کس را …رو با خودم تکرار می‌کردم ..دقیقا همون لحظه ای که   آژانسی که سوار بودم نزدیک بود با ی موتور که سرعتش به شدت بالا بود تصادف کنه در حال تکرار این جمله بودم ..خیلی ترسناک بود ولی خیلی زود از اون حس منفی اومدم بیرون و خدا رو هزار بار شکر کردم که خودش مراقب همه چی بود و همه چی به خیر گذشت ..دیشب به خودم قول دادم اگر بشه اون چه که باید بشه بیام اینجا و رد پا از خودم بزارم …من در طول زندگیم و در مدتی که با دوره ی دوازده قدم استاد کار میکنم بارها از طرق مختلف و معجزه واری به خواسته هام رسیدم دقیقا همون جایی که توکل کردم و نتیجه رو سپردم به خودش …
امیدوارم که هممون به شکل عزت مندانه و باشکوهی به خواسته هامون برسیم
به خدا میسپارمتون


1

با سلام به دوستان عزیزم
من چند وقت پیش از خدا خواستم امروز دوست دارم بوی عطر خوبی رو استشمام کنم و لذت ببرم
تو خیابون داشتم میرفتم بوی عطر خیلی خوبی رو احساس کردم دیدم مغازه عطر فروشیه و آقای فروشنده داره برای مشتریش عطر رو تو فضا اسپری می‌کنه احساسی خوبی بهم دست داد خدایا شکرت…
یک بارم از خدا خواستم امروز من دوست دارم پول پیدا کنم اتفاقا همون روز با دوستم بودم دیدم (چند تا اسکناس هزار تومنی و دوهزار تومنی البته مبلغ بالایی نبود) از داخل کوچه باد آورد جلوی پایم با خودم گفتم خدااااایا شکرت…. درسته مبلغ کمی بود ولی همینکه خواسته ام اجابت شده بود احساس خیلی خوبی داشتم
خداروشکر میکنم بابت هدایتش و اجابت خواسته هایم صدهزار مرتبه شکرت
یک روزم در مورد کارم بهم ریخته بودم که چرا کارم به مشکل برخورده گفتم خدایا به تو سپردم با همون حالت رو مبل خوابم برد بعد با این صدا از خواب بیدار شدم که بهم گفت الخیروفی ما وقع بلند شدم نشستم واز ته دلم خداروشکر کردم گفتم من نمیدانم تو آگاهی تو عالمی من در برابر تو هیچم . من چند بار با صدای آیات خدا از خواب بیدار شدم
یک بارم شب که خوابیدم با خدا حرف زدم و ازش هدایت و کمک در کارهام خواستم یادمه صبح با این صدا از خواب بیدار شدم انا اقول له کن فیکون خدایا چه قشنگ بهم الهام می‌کنی
یک بارم برای کارم مردد بودم از خدا هدایت خواستم بازم تو خواب بهم گفت
تو پای در راه در نه و هیچ مپرس خود راه بگویدت که چون باید رفت
خدایا سپاسگزارم بابت هدایت هایت بی نهایت دوستت دارم …


2

بنام خدایی که هر لحظه در حال حمایت و هدایت ماست
قَالَ ارْکَبُوا فِیهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا ۚ إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۴١﴾

و نوح گفت: در آن سوار شوید که حرکت کردنش و لنگر انداختنش فقط به نام خداست، یقیناً پروردگارم بسیار آمرزنده و مهربان است.
بنده در تریا دانشگاه کار میکنم که بخاطر ماه رمضان یکماه تعطیل شده و ما تا تاریخ ۱۲/۱۱/ رفتیم سرکار و تنها حقوق همین ۱۱ روز ماه اسفند طلب من بود و آمدم خانه و حدودا چهار روز قبل زنگ‌زدم به صاحبکارم که همین چند روز را برایم واریز کند و بنده هیچ منبع درامد دیگه ای ندارم و طلبم حدودا سه میلیون تومن میشد و صاحیکارم گفت مسافرتم و من قطع کردم و فقط یک پیام دادم که برام واریز کنن و فردا دیدم چهار میلیون پانصد آمد به کارتم و گفتم خدا رو شکر که واریز کرد و یکمم بیشتر زده و خلاصه خوشحال و سپاسگزار تا اینکه امروز دیدم دو میلیون خرده ای ازش مونده و گفتم خدا خودش کارتم رو شارژ میکنه تو این لحظات حساس و سخت باید ایمانم‌را نشان بدم و بعدش دیدم یک پیامک آمد از سمت صاحبکارم که عید رو تبریک گفته و پنج میلیون زدن بکارتم بابت طلبم و چقدر هیجانزده شدم و متوجه شدم آن چهار میلیون و پانصد رو ایشون واریز نکرده و هنوزم نمیدونم از کجا اومده بحسابم بقول استاد تو خدا رو بعنوان تنها منبع قدرت و رزق قبول کن از جاهایی بهت کمک میکنه که فکرشم نمیکنی
وَیَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ ۚ وَمَن یَتَوَکَّل عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمرِهِ ۚ قَد جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدرًا﴿۳﴾
و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‌دهد؛ و هر کس بر خدا توکّل کند، کفایت امرش را می‌کند؛ خداوند فرمان خود را به انجام می‌رساند؛ و خدا برای هر چیزی اندازه‌ای قرار داده است!
و خواستم به دوستان عزیز بگم شما اعتماد بکنید بخدا و گوش به نجواهای ذهن نکنید قطعا به نتیجه میرسید و نتایج اولش بقول استاد کوچولو هستن و با قدرتمند تر شدن باورها نتایج هم بزرگتر میشوند باور به ربوبیت الله بعنوان تنها منبع رزق جهان کلید تمام گنجهای جهان دست خداست تو باورش کن اول
شکر الله


2

به نام خدایی که هرچه داریم از اوست
سلام به دوستان عزیزم

من اولین بار بود که اومدم تو این قسمت که کامنت بخونم گفتم از اتفاق جالب دو شب پیشم بگم که خیلیم برام جالب بوذ

من سه ماه پیش از روی باورهای اشتباهی که داشتم یه چک کشیده بودم واسه رفیقم که خیلیم باهاش صمیمی بودم که الان باهم رابطمون کاملا تموم شدس

خلاصه اینکه دو سه روز دیگه موعود چک بود با اینکه میدونستم یکم بد حسابه و منم باهاش دیگ در ارتباط نبودم و نمیخواستم بهش یادآوری کنم
پریشب با یه رفیقام که هم با من خوب بود هم با اون،رفتیم یه دوری بزنیم که یهو یاد چک افتادم بهش گفتم به فلانی بگو چند روز دیگه موعود چکه در حالی که حسم خیلی خوب بود و لصلا نگران پرداختش نبودم و حتی به دلم صابون زدم که اگه نداد خودم میدم اشکال نداره تقصیر خودم بوده که چک واسش دادم

بعد اصن باور نشد یهو رفیقم گفت اره فلانی پیام داده که شماره کارت ابوالفضل رو بگیر پول چک رو براش واریز کنم
بخدا اصن باورم نشد با اینکه قانون رو تقریبا میدونستم

بعد به محض اینکه شماره کارت منو واسش فرستاد همون لحظه یه هفته زودتر از موعود چک پولش رو فرستاد

امیدوارم درس خوبی باشه واسه هممون

خداشاهده هیچی خدا نمیشه باید بشه اولویت زندگیمون و بهترین رفیقمون
کارایی که خدا واست میکنه همه دنیام جمع بشن نمیتونن انقد قشنگ برات بچینن

عاشقتم پروردگار

خدایا شکرت


3

باسلام خدمت استاد عزیز سید حسین عباسمنش و تمامی دوستان

کارت ماشینم برام پست شد بعد از چند روز تو سایت پست نگاه کردم که نوشته بود به دلیل ناقص بودن ادرس عودت گردیده اداره پست . امروز صبح قبل از اینکه بیام سرکار رفتم اداره پست دیدم در بسته است و هنوز ساعت کار اداری شروع نشده . جلو در پست استادم و یک نفس عمیق کشیدم و گفتم این در باز میشه . 10 ثانیه بعد خانومی که اونجا ایستاده بودگفت اگر بسته داری که تحویل بگیری در پشتی بازه و میتونی بری از اونجا تحویل بگیری . رفتم داخل توضیحات رو دادم و گفتن تحویل واحد 5 شده و باید تا ساعت 8 منتظر بمونی که باجه باز بشه و من میخواستم زودتر کارمو انجام بدم و به موقع به محل کارم برسم . از اتاق اومدم بیرون چند ثاینه ایستادم و داستان استاد عباسمنش که در فایلی تعریف کرده بودن که در دوران کرونا به بانک مراجعه کرده بودن و کارهاشون به راحتی و آسانی انجام شده بود . احساسمو خوب کردم و گفتم اگر خدا کار استاد رو انجام داده کار منم انجام میده . جملم تو ذهنم کامل تموم نشده بود که رئیس اون بخش از اتاق اومد بیرون گفت چی شد گفتم بهم گفتن تا ساعت 8 منتظر بمون که باجه باز بشه . ایشون با مهربانی منو به سمت باجه بردن و دستور دادن کار من انجام بشه و کارتو تحویل گرفتم و قبل از اینکه در اداره پست باز بشه ( همه ارباب رجوع ها پشت در ایستاده بودن ) من اومدم بیرون و به موقع به محل کار خودم رسیدم .
خدایا شکرت که مسیر زندگی رو هموار میکنی


2

به نام خدای مهربان و بخشنده ام
سلام دوستان زیبایم
وقتی با ایمان قلبی کارهاتو به خداوند میسپاری چقدر خیالت راحته دیگه به کسی رو نمیزنی دیگه به کسی التماس نمیکنی
روی کسی حساب نمیکنی فقط روی او حساب میکنی و از او میخواهی
وقتی قدرتشو درک میکنی اگر هر کسی بگه این کار درست نمیشه تو محکم میگی من میدونم درست میکنه آخه من کسی رو میشناسم که قدرتش بی نهایت ست
از قدرت و اعتماد کردن به خدا رو میخوام براتون بگم که دیروز برام درست کرد کارمو و به خواسته ام جواب داد
چون من سه چهار روز پیش رفتم جنس برای مغازه آوردم حسابم پول داشت اما کم بود
دیروز رفتم خیابون با خودم گفتم یکم لباس زیرو جوراب بگیرم بیارم مغازه بذارم رفتم خرید کردم یکم زیاد شد به صاحب مغازه که منو می‌شناخت گفتم الان یه مقدار میدم بقیشو خداوند تا شب برام جور میکنه و برات به کارت میزنم بنده خدا هم قبول کرد به همین واضحی گفتم حالا اون که معنی حرفه منو نفهمید اما من قلبا با خدا صحبت کردم
باور کنین تا ساعت ۹ شب جور کرد خداوند دستاشو فرستاد برام خودش مشتری شد برام
و امروز صبح براش واریز کردم و تو دفترم یه صفحه شکر گزاری نوشتم با احساسه ناب الهی که تو دلم کلی ذوق و شوق بود و میدونم خدا منو بغل کرده بود
خدایا شکرت سپاسگزارتم برای هدایت امروزم
در پناه خداوند باشین


1

به نام خدایی که همه چیز می شود همه کس را

سلام به دوستان عزیزم

تقریبا هر روز میشه که به این تاپیک سر میزنم و کامنت بچه ها رو میخونم و خیلی دوس داشتم خدا برا منم معجزه کنه

چند وقتی بود که یه الگو داشت برام تکرار می‌شد مشتری هایی که جنس میخریدن ولی سر موقع واریز نمیکردن و من سر این قضیه استرس میگرفتم و دیگه داشت حسم بد می‌شد گفتم خدایا من نمیتونم کنترل کنم

من به دست این آدم‌ها حتما خیره شدم و شرک دارم که کارم به راحتی انجام نمیشه

گفتم خدایا روزی رسان بی حساب من تویی این مشتری ها دستی از دستان تو هستن و اینکه من کنترلی برا تسویه مشتری ها ندارم میسپرم به خودت و من احساسم رو خوب نگه میدارم و میدونم توام سمت خودت رو عالی انجام میدی

تا اینکه دیروز عصر یه حسی بهم گفت بیا این تاپیک سپردن کارها به خدا رو ببین و نزدیک ترین کامنت مربوط بود به پرداخت بدهی فاطمه و مسعود

بعد خوشحال شدم گفتم ببین اگه برا این پرداخت شد حتما مال منم پرداخت میشه

دقیقا ۵ دقیقه بعد مسیج واریزی برام اومد

گفتم بللللللله اییییینه قدرت سپردن کارها به خدا

خدایا شکرت که قادر مطلقی
کمکم کن تمام امور زندگیم رو به تو بسپارم
خدایا شکرت من رو آسون کردی بر آسونی ها
خدایا من تسلیمم خدایا من اجازه میدم من رو هدایت کنی
من رو به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت دادی هدایت کن
عاشقتم و دوست دارم


2

به نام خدای وهابم
سلام به دوستان عزیزم
اومدم تجربه ی پیروزم رو براتون بنویسم ،
من یه مشتری دارم که همیشه کلی چونه میزنه و اصلا حسابشو کامل پرداخت نمیکنه و کلا من دوسش ندارم و حس خوبی ازش نمیگیرم،این سری که اومد برق ها قطع بود و نمیشد کارت بکشم ،گفتم پول نقد بدین که پول هاش کم بود ،منم گفتم نه شماره کارت میدم پول رو کامل به حسابم واریز کنید و‌نمیشه که هر سری از سر و تهش بزنید و کلا خیلی تلاش میکردم ذهنمو کنترل کنم اما دوسش ندارم خانومه رو ،گذشت و دو ساعت بعد دیدم واریز نکرد،پرسنلم بهم کفت بهش زنگ بزن واریز کنه ،گوشی رو برداشتم که بزنم که گفتم اکر بزنم حسم بد میشه ،ولش کن مهم احساسه خوبه و‌اونه که همه کار میکنه ،تو راه که داشتم میومدم از بس ازش بدم می اومد گفتم بزار زنگش بزنم ببینم چرا واریز نکرده،دوباره حسمو کنترل کردم و کفتم مهم احساسه خوبه،چرا من انقد ازش بدم میاد ،من تو شرایط اون بزرگ‌نشدم و نبودم شاید اگر منم جای اون بودم خیلی اذیت بودم و شخصیتم مثل اون میشد ،خلاصه رهاش کردم و گفتم بزار پولشو نده که دیگه نیاد سالن،عموم همیشه بهم میگه غصه نخور که پولتو ندادن،خوشحال باش که دیگه نمیبینشون ،منم رها کردم
تا اینکه دیروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم پیامک واریزی اومده و حسابش رو کامل واریز کرده،اینه قدرت خدا 😍
خدای من شکرت💖هر چند که دوس ندارم بیاد سالنم ،اما سعی میکنم حسم رو بهش خوب کنم و اعراض کنم ازش و توجه کنم به مشتری های نازم که از جنس اونا بیشتر جذب کنم💋

من عاشقتم مهربونم💖


2

به نام خدای مهربان، سلام به شما دوست عزیزم امیدوارم که الان هرکجا که هستی حالت خوب باشه و دلت شاد و ذهنت آروم و پر از احساس لیاقت درونی.
همیشه وقتی توی زندگی یه چیزی رو خواستم حالا چه از ته دل چه خواسته ساده تر و اصلا به اینکه چطوری قراره من به اون خواسته برسم فکر نکردم و انگاری فقط یه خواسته ای بوده که اومده و رد شده و دیگه بهش فکر نکردم به طرز معجزه آسایی باری من جور شده و من به خواسته ام رسیدم مثلا بخوام از همین ایام ماه رمضان بنویسم چند روز پیش من توی دفتر کارم نشسته بودم بعد توی ذهنم این گذشت که دوست دارم امروز افطاری نون سنگک و پنیر و خیار و گوجه بخورم بعد اصلا دیگه بهش فکر نکردم مشغول کارم شدم دیدم تلفنم داره زنگ میخوره و مادرمه جواب که دادم بهم گفت افطار آماده می کنم شوهر عمه ات 2 تا نون سنگک بزرگ گرفته آورده داده دم در خونه خیار و گوجه هم تازه بابات خریده خانمت که سالنه بیا اینجا افطاری برات حاضر میکنم من اون لحظه پشت تلفن هنگ کرده بودم که چقدر تمیز جور شد همین خیار و گوجه و نان سنگک میتواند الگویی باشد از اینکه می شود همینقدر ساده و راحت به خواسته ها رسید و لذت برد
مثال های اینطوری زیاد دارم توی زندگیم که گفتم یدونه تازشو بنویسم که خیلی کیف میده.
امیدوارم که هرکجا هستی در پناه خداوند سالم و خوشبخت باشی حبیب جان.