سپردن کارها به خداوند - صفحه 2

دسته بندی: معنویت

جواب‌های «عقل‌کل»دسته بندی: معنویتسپردن کارها به خداوند
11

سلام به دوستان عزیزم
دوستان یک سوال به بهم گفته شد بپرسم و اینه که کارهای که تا حالا به خداوند سپردی و به طور معجزه آسا انجام شده و همزمانی ها صورت گرفته رو در زیر این سوال بنویسید تا از اینکه ایمانمان نسبت به سپردن کارها به خداوند وانجام شدنش به نحوه احسن بیشتر بشه ومصداق این آیه قرآن رو که آیا خداوند برای تو کافی نیست بهتر درک کنیم ودیگه این همه زور نزنیم و وا بدیم و کارها رو به کاردون بسپاریم و از گذر عمر لذت ببریم
دوستان مطمنا هر کدوم از ما از سپردن کارها به خداوند مثالهای داریم حتی مثالهای کوچک رو هم بنویسید مثل پیدا کردن یک آدرس مثل کمک گرفتن برای بردن یک بازی منچ و خیلی مثالهای بزرگتر یا برنده شدن در یک قرعه کشی
اگه هر کدوم از ما آگاهانه مثالی از کمک خداوند در زندگی روزانه بزنیم چه کولاکی میشه برای قدرتمند کردن این باور عالی و توحیدی

قبلا از تمام دوستان عزیزم که در جواب دادن به این سوال من و تمام دوستان را همراهی میکنن سپاسگزارم

نمایش:  به ترتیب تاریخ   |  به ترتیب امتیاز   
21

سلام دوستان عزیزم
منم یه اتفاق یادم افتاد گفتم براتون بنویسم
من تا اسفند 1402 سره یه کار اداری بودم که دوسش نداشتم و همش دوست داشتم بیام واسه رشته ی خودم کار کنم ولی خب باز میگفتم از هیچی بهتره و جرات نمیکردم ازش بیام بیرون چون همش میگفتم کار سخت پیدا میشه و از کجا کار پیدا کنم و…
من اون روزا یادمه شکرگزاری انجام میدادم هر روز،تعطیلات عید رسید من منتظر بودم شرکت شروع به کار کنه و به من زنگ بزنن واسه شروع کار که یکم دیر شد و زنگ نزدن.فکر کنم 15 فروردین بود که به من زنگ زدن گفتن با توجه به اینکه این کار و دوست نداشتی ما تصمیم گرفتیم یه نیروی دیگه استخدام کنیم و دیگه شما رو لازم نداریم،بعد 4 ماه بیکار شدم و حالم خیلی بد بود و همش میگفتم خدایا من که شکرگزاری میکردم چرا اینجوری شد…
خلاصه من 3 ماه دنبال کار گشتم و هی مصاحبه رفتم نشد که نشد،یه شب خیلی خسته شده بودم از همه چی گفتم خدایا من خسته شدم خودت درستش کن واسم،فرداش از یکی از شرکتایی که رزومه فرستاده بودم بهم زنگ زدن گفتن بیا مصاحبه،با پدرم رفتیم و گفت اینجاست منم رفتم داخل شرکت و بهم گفتن چند روز بیا آزمایشی و خلاصه که من الان تو اون شرکت مشغول به کارم فقط یه موضوعی بود که من به قدرت خدا پی بردم این بود که دو تا شرکت نوشیدنی کنار همه که تشابه اسمی دارن و آخر اسم هر دو تاشون (نوش) داره.اون روز درب شرکت نصفه باز بود و کامل اسم خونده نمیشد بابای من با همین نوشی که دیده بود فکر کرده بود همون شرکت ترنج نوشه و به من گفت همینجاست و من به اشتباه رفته بودم بالا و که الانم مشغول به کارم 6 ماهه و من این تشابه اسمی و بعد یک هفته متوجه شدم:)
خدا اگه بخواد همه چیز و راحت می چینه بدون اون که حتی متوجه باشی.



1

7 ماه پیش

سلام دوست عزیز

سپاس از کامنتت چقدر خوب نوشتی

درخواست از خداوند صادقانه و با اعتماد بهش شما را به جای عالی می‌برد از راهی که نمی دانی و نمی فهمی اما خداوند کارش را بلد هست میلیون ها سال خدایی کرده

☆که اگه به خدا واگذار کنم و از سر راهش کنار بروم خدا وند همه چیز را راحت می چینه بدون اون که حتی متوجه باشی.

20

سلام دوستان عزیزم و سلام به استاد نازنینم

امیدوارم عالی باشید
امشب بعد مدتها تصمیم گرفتم چنتا قضیه رو که واقعا به خدا سپردم رو براتون بگم
خب جریان از جایی شروع میشه که من رفتم دکتر و قرار شد که یه کار پزشکی انجام بدم
این‌ کار پزشکی که به من گفتن مقداری دردناکه ولی من وقتی دکترم برام نوشت ،اینقدر غصه خوردم و تصمیم گرفتم که برم و انجامش بدم ..رفتم هزینه رو پرداخت کردم و منشی دکتر گفت که عصر یاید بیای ساعت ۳ …
منم برگشتم خونه تا عصری بیام مطب و انجام بدم …
تو راه گه داشتیم بر میگشتیم خیلی تو فکر بودم و دپرس بودم راستش خیلی میترسیدم …..گوشیم روبرداشتم و سرچ کردم در موردش. خدای من چی میدیدم ؟؟ بعضیا رفتن و این کارو با بیهوشی انجام دادن …..وای این بیشتر ناراحتم کرد چون منکه وقت گرفته بودم و هزینه رو هم پرداخت کرده بودم ……
دیگه تسلیم شدم و گفتم ولش کن دیکه هر چی خدا بخواد همون میشه … وهمش میگفتم خدا کمکم میده و خدا کنارمه
خدا شاهده اومدم سرم رو بذارم رو بالش دیدم گوشیم زنگ میزنه جواب دادم …..
منشی مطب بود گفت خانوم فلانی شما عصر نیاید مطب چون دستگاه‌مون خراب شده …. و لطفا یه شماره کارت بفرستید هزینه رو براتون کارت به کارت کنیم

وای منو بگو سریع شوهرم رو از خواب بیدار کردم و گفتم این‌یک نشانه هست و خدا کمکم کرده
سریع سرچ کردم تو اینترنت جاهایی رو که تو شهرمون با بیهوشی انجام میدادن….
ولی هر جا زنگ میزدم میگفتن قبلا انجام می‌دادیم الان نه ….ولی من تسلیم نشدم ایتقدر تماس گرفتم که دست آخر به یک کلینیک خیلی شیک و لاکچری هدایت شدم و وقت گرفتم

و راحت رفتم کار پزشکیم رو با بیهوشی ۲۰ دقیقه ای برام انجام دادن
و من واقعا از صمیم قلب خدارو شکر کردم که واقعا هر لحظه کنارم هست و هر لحظه اجابت میکنه و میشنوه و مبینه
همه چیز عالی بود از برخورد پرسنل تا تمیزی کلینیک و رسیدگیشون و حتی هزینه ای که کردم هم عالی بود
همش لطف خداوند بود به من …و من شکر میکردم فقط
خدایا شکرت واقعا به خاطر همه چیز خیلی خیلی دوست دارم و همه ی اتفاقات زندگیم رو از لطف و نگاه تو میدونم
خدایا شکرت
و یه موضوع دیگه هم اینکه ….
یه بار برا خرید رفته بودم بازار اونجا از یک انگشتر خوشم اومد و انگشتر طلای خودم رو از انگشتم در آوردم و یادم رفته بود برش دارم …..
اومدم خونه متوجه شدم انگشترم نیست
به مقداری دنبالش گشتم و گفتم خدایا به تو سپردمش خودت اگه صلاح میدونی کمکم کن تا پیدا بشه
اینم بگم واقعا دوسش داشتم انگترم رو و هدیه بود
دیگه بیخیالش شدم و چون خورده بودیم به تعطیلات پاساژ هم بسته بود
بعد تعطیلات رفتم پاساژ احتمال ۵۰ درصد میدادم که اونجا باشه
و هی تو ذهنم تجسم میکردم که که الان فروشنده با خوشروئی بهم میگه بله انگشترت اینجاست
و دقیقا هم همین شد خانوم فروشنده وقتی منو دید با یه حالت خیلی خوب و مهربون گفت خداروشکر که اومدین دنبالش ….و من اینقدر اون لحظه خوشحال بودم .به خاطر این حس و حال عالی .اون آدمه خوب که امانتدار. بود و …..
اینجا من فقط یاد خدای قشنگم بودم … خدابا شکزت واقعا
من خیلی چیزارو به تو سپردم….قراره بیام بنویسمشون پس کمکم کن ۱۷.۶.۱۴۰۳


19

درود به استاد عباس منش عزیز و همه عزیزان
و زندگی من از وقتی شکل گرفت که همه جیو به خدا سپردم
روزهای به شدت سخت و طاقت فرسایی تو زندگیم داشتم
خسته و کلافه شده بودم بریده بودم همش تلاش میکردم ولی فقط گذر زمان میکردم نتیجه جالبی نمیگرفتم و مشکلاتم بیشتر می‌شد
و یه جایی دیگه بریدم و چاره ای نداشتم و گفتم خدایا من دیگه نمیدونم باید چکار کنم میسپرم به خودت
و من نمی‌دانستم که همین سپردن به خدا زندگی منو تغییر داد اون روز از قوانین هیچ درک و آگاهی نداشتم و الان میفهمم که همه مشکلات و سختی ها زایده باور خودم بوده و ضعفی که خودم داشتم و ترسی که در دلم بود

حرف برای گفتن زیاد دارم ولی به همین بسنده میکنم که از وقتی سپردم به خدا کل زندگیم تغییر کرد طوری که منی که از قانون جذب و جهان هستی چیزی نمیدانستم خداوند منو در مسیری هدایت کرد که کم کم آشنا شدم پست میدیدم فایل گوش میکردم و تا الان که هدایت شدم به خرید دوره روانشناسی ثروت ۱ و متوجه شدم من داشتم قانون تکامل رو طی میکردم و سپاسگزار خداوندم هستم که دستان مرا در دستان قدرتمند خودش گرفت و هدایتم کرد خیلی خوشحالم که خدای درونمو شناختم و با خدای واقعی خودم دوست شدم و خوشحالم که هدایتم کرد به بهترین استاد دنیا کاملا بی ریا و دلسوزانه و از عمق وجود حرف بزنه و ما متوجه درست زندگی کردن بشیم و اینکه ثروت فقط پول نیست اینکه بتوانیم در راه و مسیر خاسته هامون آرامش داشته باشیم لذت ببریم و صبورانه گام به گام جلو بریم و لاجرم به ثروت هم می‌رسیم خداوندم بی نهایت سپاسگزارتم
خداجووونم الحمدالله کما هو اهله
استاد عباس منش عزیز و خواهر گلم مریم جان عزیز یپاس فراوان بابت وجودتون
خداجووونم تا الان به تو سپردم از الان هم به خودت میسپرم و من در آرامش زندگی میکنم و آنچه برای من است را دریافت میکنم خداجووونم ایمانم رو به خودت میسپرم هر لحظه قوی‌تر کن و کم‌کمکم کن باورهایم را تقویت کنم در مسیر درست


18

میخوام امروز از سپردن کارهام به خدا بگم. کارهای کوچیک روزمره هم به نظر من بسیار ارزش دارند
از صبح که بیدار شدم نتونستم به هیچ روشی با هیچکدوم از اعضای خانواده م توی ایران تماس بگیرم.چند ساعت گذشت و عجیب ارامش داشتم. مطمین بودم همگی در امن و امان هستند و خدا مراقبشونه و فقط اینترنتاشون قطعه. حتی زمانی که با شماره مستقیم خونه شون تماس گرفتم و کسی گوشی رو برنداشت به هم نریختم و سپردم به خودش. چنددقیقه بعد برادرم با موبایلش بهم زنگ زد و گفت نگرانشون نشیم چون خونه نیستند و اینترنت همه قطعه.
یا همین چند دقیقه پیش که همسرم بیرون بود و من از خدا خواستم بهش یاداوری کنه برام نرم کننده ی مو بگیره. و دیدم با درخواستایی که دادم از در وارد شد. از بادمجون هایی که وقتی خریدیم و سرخشون کردم و گذاشتم فریزر تلخ بودند. و الان گفتم ای کاش حالا که ریختمشون توی خورشت بد طعم نکنند خورش رو . و دیدم اصلا تلخی ندارند. عصر که من خیلی گرمم بود اما همسرم اعتقاد داشت که هوا خوبه و کولر کوچیک توی سالن رو فقط روشن کرده بود. تو دلم گفتم خدایا این کولر رو روشن کن. من گرممه. و رها کردم. چند دقیقه بعد همسرم رفت کولر سراسری خونه رو روشن کرد و کفت عجب گرمه!!!شب هم یکی از اقوام همسرم تماس گرفت و گفت شنبه مراسم گرفتند برای یادبود پدرشون که چندروزی میشه به رحمت خدا رفتند. و مارو دعوت کرد. همسرم گفت حتما میایم . درصورتی که شنبه روز کاریشه و من هم تمایلی ندارم این همه راه رانندگی کنیم و چند ساعت اونجا باشیم و دپباره یکی دوساعت رانندکی و برگردیم خونه. چیزی نگفتم. همسرم کفت نگار شما هم حتما باید بیاید زشته. (من و دخترکمون). هی دودقیقه یکبار میومد و میکفت میدونی اگه من تنها برم ممکنه بگن نگار تو هیچ مراسمی شرکت نمیکنه و… من هم با خوشرویی گفتم باشه می ریم دیگه . و تو دلم از خدا خواستم خودش به روش خوب و شاد و صلح امیز خودش کنسل کنه. چند دقیقه بعد دوباره همسرم اومد و گفت ببین اگه نیاید هم اوکیه مهم نیست. خودمم شاید نرم! و منی که داشتم مدام توی دلم میگفتم خدایا دمت گرم


18

سلام به همه دوستان عزیزم
من همیشه سعی می کنم روزانه در مسیر راهم به محل کارم خواسته های خودم را از خداوند بزرگ بخواهم
و خداوند هم خیلی از مشکلاتم را حل کرده است
تا اینکه یک روز توی اینستاگرام خوندم که هر خواسته ای که دارید از گربه تون بخواهید .
منم از خدا غافل شدم و یک روز صبح موقع در اومدن از خونه به گربه ام گفتم چیکو جان ( اسم گربه ام است )
امروز یک پول حسابی بیاد توی حساب من . از اون روز اصلا حسابم قفل شد البته فردای آن روز من به اشتباه خودم پی بردم .
از خدای خودم خیلی طلب معذرت کردم که چرا من بجز خدا از یک گربه من درخواست کردم .
به یاد مباحث توحید استاد عباس منش عزیز افتادم که بجز رب العالمین از هیچ کسی طلب چیزی را نکنم .
خدا رو شکر دوباره پس از چند روز دوباره پول های زیادی بحسابم واریز شد که همشون لطف بیکران خداوند است .
خدایا شکرت بابت همه چیز هایی که بمن داده ای و همچنان می دهی .
سپاسگزار خداوندمهربان هستم که من را با استاد عزیزمون آشنا کرد تا چیز های زیادی ازش یاد بگیرم .
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت


17

اخرای ۱۴۰۲ و اوایل ۱۴۰۳ هرشب و هر روز که میخوابیدم خواب بدی می دیدم و تازه نامزد کرده بودم و موضوع مربوط به رابطه عاطفی ام بود .
از استاد یاد گرفته بودم نباید راجب ناراحتی ها صحبت کنم و منم فقط تو قلبم بود این ناراحتی ها ،تا اینکه یه روز گفتم خداوند به من کمک می کنه تا بفهمم چرا این خواب هارو می بینم و چکار باید بکنم؟
دوستان شاید باورتون نشه ولی جواب یه برگه ای بود که مربوط به ازدواجم بود و من اونو زده بودم داخل کمد و همیشه می دیدمش و این نوشته روی برگه مربوط به قبل ازدواجم بود و باید بعد ازدواجم دیگه وارد فرکانس اون موضوع نشم و این رو من به صورت خواب های بد می دیدم و خداوند کمکم کرد همون لحظه اون برگه رو کندم و انداختم اشغالی و چاره کارم اینقدر اسان و سریع و کوتاه بود که به لطف خدا وقتی کار رو سپردم به خدا انجام شد.
الهی بی نهایت شکر


17

سلام دوست عزیز

این سوال خیلی عالی هست.
دیروز داشتم ب خدا فکر میکردم و بهش گفتم خدایا از این آدمها برای من تا بحال آبی گرم نشده منظورم زمانهایی بود ک حل کارم را بدست اونا میدونستم و میسپردم در صد در صد موارد ناامیدم کردن و میکنن و میدونم خدایا تا بحال خودت و فقط خودت کارهامو پیش بردی و ب خودش قسم هرگز زمانی نبوده ک ازش بدون شرک و بدون امید ب کسی دیگه بخام و برام سنگ تموم نگذاشته باشه. ولی هر جا ذره ای امیدم ب یکی دیگه بوده از امون طرف ضربه خوردم. اینو اینجا برای خودم مینویسم ک یادم بمونه هر چی میخام فقط از خودش بخام و ب کسی هم رو نزنم..خودش جوری میچینه کنار هم و درستش میکنه ک همه از جمله خودم شاخ درمیارن.
این مثال‌ها توی زندگیم خیلی زیاده ولی امان از شرک و امان از انسان فراموشکار ک باز هم بجای اینکه خداوند را ببینه بنده را میبینه و فکر میکنه فلان کار توسط فلانی انجام شده و ن خدا.
خلاصش اینکه فقط خودش و بس.


17

به نام خداوند رحمن و رحیم
که بی حساب به هر بنده ای که بخواهد میبخشد

تمام آنچه که استاد به ما آموزش میدن که براساس قرآن کلام خداوند میباشد، جهت دریافت رزق بی حساب هست. من شخصا رزق رو همه چیز خوبی که خواسته من هست میدونم.

به خاطر پرسش این سوال عالی از آقای ایزدی بی نهایت سپاسگزارم. این سوال عالی که ذهن ما رو جهت دهی میکنه تا بتونیم زمانهایی که دیگران یا خود ما رزق بی حساب دریافت کردیم رو به یاد بیاریم.
@@@@@@@@@@@@@@
در هفته گذشته با خانواده ام برنامه یه سفر تابستونی رو میچیدیم که قرار بود بریم یه کشور دیگه و هر کسی از هر جایی هست بیاد اونجا….
وقتی خواهرم خواست بلیط های ما رو از ایران بخره سیستم ارور میداد. یعنی اینطور بود که اگه نمیخریدیم تعداد بلیط کمی باقی مانده بود و بقیه پروازها قیمتی بیش از ۲ برابر داشتند. خواهرم نگران بود این پرواز تا فردا پر بشه.
همون لحظه به خدای مهربانم گفتم که اطمینان دارم خیری در این هست و شما حافظ جان و مال و آبروی ما هستی. در بهترین زمان و بهترین مکان با بهترین قیمت برامون بلیط یک پرواز امن و بسیار مناسب و تمیز رو بخر چون داشتم داستانهای دوستانم رو میخوندم به خدا گفتم این ماجرا رو با دستان توانمندت برامون حل کن و ما تسلیم هر خیری از جانب تو هستیم. من هم برای تشکر از شما و دوستانم این داستان رو اینجا مینویسم.

فرداش متوجه شدیم که اون ارور سیستم دلیلی داشته چون قرار بود به دلیلی تاریخ سفر کمی جابجا بشه که ما ازش اطلاع نداشتیم.
خدای مهربون که این رو میدونست و آگاه به همه چیزه راهی نداشته به ما اطلاع بده بلکه سیستم رو دچار اختلال موقت کرده تا ما از خرید بلیط منصرف بشیم.
نه تنها قیمتها افزایش پیدا نکردن بلکه پروازی که خریدیم تازه ارزونتر هم شد. نه اونقدر زیاد ولی ما ترس داشتیم که تا فردا چند برابر بشه که نشد و تازه کمتر هم شد.
اما من بنده این ماجرا وقتی انجام شد بهش بی تفاوت شدم انگار عادی بوده…انگار نه انگار که این چیزی بوده و خداوند از چه ضرر بزرگی نجاتمون داد…و اصلا قولم رو به خدا فراموش کردم که میخواستم اینجا بنویسم
خواستم اینجا بنویسم که هم این مثال شخصی از سپردن کارها به رب رو ثبت کنم. هم اینکه به یادم بیارم که فکر نکنم وقتی قرآن از ناسپاسی حرف میزنه من فکر کنم راجع به شخصی دیگه حرف میزنه داره به مردم ناسپاس جاهل میگه بابا من که خیلی شکرگزارم و دیگه ته شکرگزاری رو درآوردم…
یادم باشه همین اقدامات ناسپاسانه کوچک که نشتی های فرکانسی هستند اثر کارهای خوب منو کم میکنند و انرژی ارتعاشی خوبم رو بی اثر میکنند.
اگه میخوام بدونم چرا اون خواسته بزرگه تیک نمیخوره…دلیلش همیناست…همین که فکر میکنی خوبی اما از جایی که فکر میکنی نقطه قوت تو شده اما باز ضربه میخوری

خدایا هر روز و همیشه تا زنده هستم به نور هدایت شما محتاجم و لحظه ای از من غفلت نکن که من تحمل دوری از انرژی شما رو حتی برای لحظه ای ندارم و بلافاصله گمراه میشم.
خدایا حالا که ما رو به سمت مسیر نور هدایت کردی قلبهای ما رو به سمت گمراهی متمایل نکن تا همیشه در مسیر تو باقی بمانیم.

از همه دوستانم سپاسگزارم برای نوشته هاشون که احساسم رو بسیار پاک و الهی میکنه.


17

سلاااام🤩🤩دیروز حین شروع تمرین تو باشگاه از خدا کمک خواستم و چندبار هم این موضوع رو عنوان کردم و گفتم مراقبمم باش حین تمرین هدایتم کن تو تمرین و اومدم برم سراغ ی تمرین جدید که قانونا من روز قبلش ویدئو میبینم و کلی تحقیق میکنم درباره نحوه درست انجام اون حرکت اما شب قبلش وقت نشد خلاصه داشتم گرم میکردم که ادددل همون لحظات مربی باشگاه با شاگردش رفت سراغ همون تمرین اون تمرین رو با چند وسیله هم میشه انجام داد به چندصورت اما درست رفت سراغ حرکتی که من میخواستم و دقیقا اونجا تازه بهش هم توضیح داد و من شنیدم و رفتم سراغ اون تمرین که انجام دادم طبق همون توصیه ها و دقیقااااا بهترین فشار رو به عضلات زیربغل من آورد تازه قبل من یکی دیگه هم رفت سراغ همون تمرین🥰🥰🤩🤩🤩خدایا سپاسگزارم خدایا سپاسگزارم خدایا سپاسگزارم 🤩🥰🔥❤️
 
حقیقتا خیلی ذهنم مقاومت داشت که ننویس اینکه چیزی نیست ولی نوشتم تا اینجور مثال ها تو ذهنم گسترش پیدا کنه🤩🤩🥰🔥❤️


16

سلام به دوستای خوبم ،من میخوام این سوال رو متفاوت جواب بدم ..من میخوام از کارهایی که بخدا سپردم بنویسم و رها کنم . و بعدها بیام این نوشته رو بخونم و یادم بیاد چقدر به خدا سپردم
خداوندا من از تو هدایت میخوام برای محل کارم و به تو سپردمش خودت درستش کن …تو درست کنی برام زیباتره

خداوندا من پسرم رو به تو سپردم براش دوست و رفیق شو وتنهاش نذار و هدایتش کن ..براش خواهر و برادر شو ‌دوست خوب شو .هدایتش کن …اونو به تو میسپرم خودت مراقبش باش

خداوندا برا روابطم اعم از خانوادگی. محیط کار .زناشویی خودت وکیل باش و کمکم بده تا به بهترین وجه ممکن حل بشه

خداوندا شغل دومم رو به تو سپردم خودت هدایتم کن
خدایا کمکم کن یه منزل خوب تو مشهد یا تهران بخرم

خدایا مدرسه ی بچم رو به تو سپردم خودت کمکم کن مهربان
و کلا زندگیم رو به تو میسپرم خودت بهم کمک بده

دوست دارم خدای عزیزم ۹.۵.۱۴۰۳


16

به نام خداوند یکتا

درود به دوستان عزیزم

سپاسگزار خداوندم که به این سوال دوست عزیز هدایتم کرد و این جواب های زیبا را دیدم و خواندم و جواب سوالاتم را پیدا کردم .

من خودم چند سال پیش هنوز با سایت آشنا نشده بودم و در شغلی که بودم یک بازار بود که خیلی خوب بود و همه میگفتن بازارش خوبه و از این حرفا و همیشه بهش فکر میکردم که زندگی من تنها با مغازه داشتن در اونجا تغییر میکنه ولی من که پول اونجارو ندارم اصلا جور کردنش غیر ممکنه برام و بعد از چند ماه به طور معجزه آسایی موقعیتش جور شد و یخورده قرعه‌کشی داشتم و پدرم یمقدار بهم پول داد و با دوستم یه مغازه اونجا گرفتیم و یکسال اونجا مغازه داشتم و هرچند باورهای اشتباه داشتم و اوضاع جوری دیگر پیش رفت ولی به آرزویم رسیدم آرزویی که برایم غیر ممکن بود .

در پناه حق باشید
بدرود


16

سلام به دوستای عزیزم.
چقدر دارم از خوندن کامنتهای دوستان تو این بخش لذت میبرم. به خاطر همین گفتم بیام و مثالهایی از خودم که یادم میاد رو بزنم تا دین خودم رو به این انرژی جمعی مثبت بکنم و ایمان خودم هم بیشتر بشه. البته که مثالها خیلی زیادن اما جالب ترینها رو انتخاب میکنم.
من فروردین ماه امسال قرار شد برای کاری برم به یک کشور خارجی. ۳ هفته قبل سفر به سفارت مراجعه کردم. اونجا متوجه شدم که دقیقا از همون هفته قوانین سفارت تغییر کرده و دیگه ویزا یه هفته ای صادر نمیشه و بیش از یک ماه طول میکشه. من ۳ هفته وقت داشتم که یه هفته اش هم به خاطر تعطیلات عید، سفارت تعطیل بود. داشتم در مورد همین موضوع با کارمند سفارت صحبت میکردم و ایشون داشتن میگفتن ویزاتون آماده نمیشه برای زمان سفرتون، که یهو یکی که اسم من رو از زبون کارمند سفارت تو مکالمه ای که داشتیم شنیده بود، اسمم رو صدا کرد. دیدم فردی که میشناختم تو سفارت کار میکنن و گفتن کمکمون میکنن برای این موضوع و ویزای ما در زمان مقرر حاضر شد. یعنی خداوند اون فرد رو در زمان درست در مکان درست قرار داد تا مشکل من حل بشه.
❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊
برای کارهای مهاجرتمون، نیاز به مدرک دانشگاهی همسرم داشتیم و مدرکش رو گم کرده بود. با دانشگاه تماس گرفت و گفتن باید حضوری تشریف بیارید اینجا تا درخواست مدرک المثنی بدید و دانشگاه همسرم نیشابوره و ما ساکن تهران هستیم. یعنی فکر کنین چقدر وقت و زمان باید صرف میشد.
خلاصه ما پشت گوش انداختیم.
قسمت جالب ماجرا اینجا شروع میشه.
من یه کیف کوله شهری کوچیک و فوق سبک میخواستم. یه مدل رو تو دیجیکالا پیدا کردم و سفارش دادم. سفارشم لغو شد. یه بار دیگه سفارش دادم و بعد یه هفته نرسید و پولم رو برگردوندن. دفعه بعد با همکارام از یه جایی سفارش دادیم که برای همه رسید جز من!
همسرم گفت من یه کیف با این مشخصات دارم خونه پدرمه و بریم آخر هفته ببینش اگه خواستی از اون استفاده کن.
خلاصه رفتیم و هر چی گشتیم کیف پیدا نشد و گفت احتمالا تو انباریه و پاشدیم بریم انباری رو بگردیم.
آقا همه جای انباری رو گشتیم تا رسیدیم به یه جعبه که توش کیف بود و زیر کیف یه پوشه که مدرک تحصیلی همسرم تو اون پوشه بود.
فکر کنین ۳ بار کیفی که سفارش دادم نرسید و باید میرفتیم انباری خانواده شوهرم رو میگشتیم تا مدرک تحصیلیش رو پیدا میکردیم!
❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊❊
یه سفری داشتیم و توی اون سفر باید جایی میرفتیم که آدرسش رو خوب بلد نبودیم. از مترو پیاده شدیم و دیدیم در مترو ۴ تا در داره. ما باید به ایستگاه اتوبوس رو پیدا میکردیم که از اونجا میرفتیم به جای دیگه ای. خلاصه دیدیم ۴ جهت هم ایستگاه اتوبوس داره و اون اتوبوسی که ما دنبالشیم هیچ جا نیست. از اونجایی که همه پرتغالی صحبت میکردن و نتونستیم کسی رو پیدا کنیم که انگلیسی بلد باشه مایوس شدیم اما گفتم خدایا خودت یه راهی برسون. به خدا تا گفتم خدایا یه راهی برسون، یهو ۲ تا آقا از پشت سر ما پیدا شدن و دیدیم اونها هم دارن دنبال همون آدرس میگردن و اتفاقا هم انگلیسی بلد بودن و هم پرتغالی و آدرس گرفتن و گفتن با ما بیاید و ما هم به راحتی مسیر رو پیدا کردیم که امکان نداشت به صورت عادی پیداش کنیم چون داخل یه کوچه ای بود که ما اصلا نمیدونستیم.
خدا همیشه کمکهاش رو میرسونه. اگه بتونیم این رو باور کنیم دیگه از هیچ ناشناخته ای نمیترسیم.


15

سلام به دوستان عزیزی که این متن رو میخونم خیلی هدایتی رسیدیم به این پرسش در عقل کل و وقتی سوال رو خوندن گفتم راضیه جان یکم فکر کن حتما توهم یه جاهای خداوند کارهاتو پیش برده ولی از اونجایی که تو همیشه سردرگمی همون لحظه حواست به اون اتفاقات ناب نبوده
اولین اتفاقی که به ذهنم رسید و این کمکی که من هر روز از خدا میخوان در هنگام آشپزی کردن هست یک سال عروسی کردم و همیشه میخوام بهترین غذاهارو برای عزیزدلم آماده کنم و از اونجایی که تا قبل از ازدواجم خیلی اهل آشپزی نبودم همیشه در هنگام آشپزی از خدا کمک میخوام و غذاهای من به شکل یاور نکردی عالی و هوشمزه میشه و من تازه عروسی به یک خانم کد بانو شناخته شدم ولی همش کار خداست
خودم میدونم چه کارهای در هنگام آشپزی انجام میدم ولی باز غذاهای خوشمزه میشه 😅😅
یکی دیگه از کارهای که خداوند برای من انجام داده و من همیشه یادآوری میکنم چون برای من مثل معجزه است و یک تغییر بزرگ در شخصیتم وقتی بعد از پنج سال رفتم مدرکمو از دانشگاه تحویل بگیرم کارهای من به راحتی انجام شدخداروشکر و مدرک رو به من تحویل دادند ولی موقعی که خوشحال از اینکه روند کارم چقدر خوب و راحت انجام شده میخواستم برگردم یاد مدرک پیش دانشگاهیم افتادم و پیگیری کردم و مسئول مربوطه گفتند بهتون تحویل دادیم و ازتون امضا داریم و خداوند منو هدایت کرد و گفت بگو اون امضا رو بهت نشون بدن وقتی ازشون خواستم دیدم فقط امضا تحویل کپی مدرک پیش دانشگاهی منو دارن و مدرک رو پیگیری کردن و پیدا کردن و تحویلم دادند
از اونجایی که دانشگاهم به محل سکونتم دوره این یکی از اتفاقات عالی بود که برای من رخ داد بخصوص اینکه من همیشه یک باور غلط که داشتم این بود من همیشه کارهام دوباره کاری باید بشه تو یک بار حواسم جمع نیست
و این یک الگو عالی بری من شد که باید مارهامو به خدا بسپارم تا خودش به بهترین شکل پیش ببره
مطمنن اگر بیشتر فکر کنم حتما باز یادم میاد ……
ممنونم بابت این سوال خوبتون که باعث شد کمی فکر کنم و ببینم خدارو که کجاها توی زندگی من بوده و هست و من فراموش کرده بودم
در پناه حق باشید دوستای گلم


15

سلاااااام خداجونم دوستت دارم
شکر که ترا می پرستم و فقطم از تو یاری میخواهم
شکر که برام مشتری میاری
امروز صبح گفتم برام پول شو مشتری شو و دقیقا مشتری که دیشب آخرشب موقع بستن مغازم از داخل شهر کشوندی سمت من با وجود اینکه کلی مغازه اونور داشت چون مغازه من در ورودی شهر اونا از خروجی شهر اومدن سمت من و نمیدونم چیجوری اومدن چون در مسیری که من مغازه دارم کلا تعمیرگاه ماشین یا فروش لوازم یدکی و لوازم ماشین اونوقت ّشب من کمتر مغازم بازه خواستم تعطیل کنم کمی تعلل کردم گویا خدا اینارو داشت میفرستاد سمت من که بیان از من خرید کنن کلی جنس دیدن البته اصلاااا اذیتم نکردن انتخاب کردن کلی راهنماییشون کردم بعد گفتن ما میریم فردا میایم اصلاااا دلم ذره ای نگران نشد که نزارم برن بپیچمشون تا همین امشب خرید و بزنن خیلی ریلکس گفتم باشه در خدمتیم و گفتم خداجونم خودت اینارو آوردی من هیچ نقشی نداشتم هرچی تو بخوای همون میشه اونا رفتن و مغازه رو بستم صبح به خواهرزادم که شریک منه گفتم دیشب مشتری اومد خرید داره احتمالا عصری میان که همینم شد خدا دوباره اونارو آورد اومدن همون چیزایی که دیشب انتخاب کردن و براشون آماده کردم و یخورده تخفیف دادم و جرینگ کارت کشیدن و رفتن اینم کار امروز من که توسط خدا مثل آب خوردن انجام شد یعنی از اولی که دیشب اومدن تا امروز که خرید زدن من هیچ زحمت و تقلایی نکردم خداجونم شکرررررت وقتی خدایی که اینقد راحت دست مشتری رو میگیره میگه بیاد از من ۱۱میلیون خرید کنه نقدی براش فرقس نمیکنه ۱۱میلیون باشه یا ۱۱میلیارد باشه عدد مهم نیست مهم باور منه که چقد ظرف درونم جا داره خدایاااااا ظرف منو به ماهی ۹۰میلیون تومان یا بیشتر وسعت بده الهی آمییییییین…..
تا فردایی دیگر زیبایی دیگر همکاری خدا برای ثروتمندشدنم بدرووووود…


14

شکر خداییکه هر لحظه در حال حمایت و هدایت ماست
بنده بمدت دو ماه و نیم بود که بیکار شدم نه پولی نه درامدی و قرارداد خونمم تمام شد و با صد تومن‌پول رهنی که داشتم هر جا میرفتم کرایه ها بالای ۶ میلیون واقعا فکر خودکشی میکردم هر لحظه هیچ راهی نمیدیم پول تو حسابمم نردیک دو تومن بود واقعا بعد از کلی سختی کنترل ذهن فقط بخدا میسپردم و سپاسگزاری میکردم و این سپاسگزاری اولش با کلی حس بود شروع میشد و منو بطرز جادویی میرسوند به احساس خوب و ادامه دادم تا اینکه طلبی از فردی داشتم یه نفر واسطه شد و مبلغ ده تومنشو برام گرفت و تو جمع کردن وسایل دخترم گوشواره هایی که موقع بدنیا اومدنش یعنی ۱۴ سال پیش خریده بود لای یه کاغذ توی کیف گیره موهاش پیدا کرد و اومد گفت بیا اینارو بفروشیم و خلاصه چقدر ذوق کردیم و معجزه شد برام و مبلغ یازده و نیم اونارو فروختم به لطف الله و تو دیوار گشتم و تونستم یه سوییت تمیز با مبلغ رهن صد تومن و ماهی یک میلیون پیدا کنم و براحتی پول اسباب کشی و بنگاهی برام رسید بطرز معجزه آسا جایی که هیچ دری نمیدیدم خدا درها رو برام باز کرد فقط تو ستاره قطبی مینوشتم و سپاسگزاری میکردم شکر خدا ،خدایا سپاسگزارم


14

بسم الله الرحمن الرحیم.
بنام خداوند هدایتگرم…

لطف خداوند شامل حالم شد،’که بیام داستان سپردن کارها به خداوند،در این مدتی که عضو سایتم.با تکاملم تو این مورد بازنویسی کنم.تا بتونم بر ذهن نجواگرم غلبه کنم!..

میخاستم چیزی رو اینجا ثبت کنم.احساس میکنم نقطعه عطفه منه!…میخام بگم یوقتایی نجوا راجع به برخورد به خاسته هایمان برامون پیش میاد.برای ماها که در مسیر درست قرار گرفته ایم..مایه خیر و برکته!
چرا؟چون بیشتر قدر احساس خوب و عمل به قوانین رو میدونیم…و بهتر پافشاری میکنیم که به قانون عمل کنیم!

منم میخام از نتایجم بگم.نتایجی که درونمو بیشتر بخداوند متصل کرد..و باعث شد نتایجی شخصیتی تو زندگیم برام بوجود بیاره..

اتفاقات و همزمانیها خیلی زیاد.انشالله خداوند یاریم کنه و بیاد بیارم و بتونم اینجا منشنش کنم.

حدودا سال گذشته من بجایی زیبا و طبیعت بکر هدایت شدم.اولین تجربه خواب من تو یه محیط عالی و الهی..
و صبحش اینقدر سرد بود..جالب بود برام وقتی از لاک خودم زیر پتو بودم ،’اومدم بیرون..چون درونم بهم میگفت وقت خواب نیست بلند شو بلند شو…

همیشه ارزوم این بود.یه شب تو محیط کامل طبیعت بخوابم…چقدر صبح خوب و زیبایی بود…
و من با بلند شدن درونم از خواب بیدار شدم..و مدام با درونم قدم برمیداشتم..
با فردی که ما این سفر طبیعتی رفته بودیم..ناگفته نمونه دستم از لحاظ مالی بسیار خالی بود.هیچی نداشتم.و حتی یه آبم برامون میخرید.کلی به من میگفت خیلی اب نریزیا اب نیست..و شب قبلشم مدام اینحرفا رو بهم میزد..ولی از درون بخودم میگفتم ارام باش ..نگران نباش..خیلی بهم بر خورده بود ..با وجود اینکه من با شخص دیگه بودم اون آب همون شبی که اونجا بودیم تامین کرد…
ولی من اصلا بد بدلم راه ندادم…
تا صبح با قدمهایم رفتم رفتم رسیدم به راهی که یه درخت کیالک منطقه سردسیری بود..هوا عالی….بود…
و منم دوست داشتم آبی باشه بصورتم بزنم …این فقط تو درونم رد و بدل شد..
دیدم یه لحظه خدا بهم الهام کرد برو تو درخت برات یچیزی گذاشتم!
خداشاهده یه بطری اب معدنی دست نزده توی وسط تنه درخت برام گذاشته بود..جوری که اشک بیخود از صورتم جاری میشد..
میخام بگم خداوند میدونسته این اتفاق برام پیش میاد و من نیاز به اب دارم..از قبل برام گذاشته بود…

دوست عزیزم همینجا سپاسگزار شما هستم بخاطر یاداوری قانون بدون تغییر الهی…

هدایت الهی..حدودا چند ماه پیش..کلید اتاقم توسط یه دختر بچه نزدیکم،’ گم شد.ایشون بخاطر اینکه من در رو روی این شخص میبستیدم..اوند تلافی کرد.کلید در اتاقمو یه جایی که عقل جن نمیرسید قائم کرد..
و کلی همین اتفاق برام درس داشت.و کلی ترسهام مشخص شد..برییم سر داستان…
و کلیدم حدودا یه دو هفته ایی گم شده بود.دیگه دست از تقلا برداشتم..و رها کردم..
یه روز از خداوند گفتم خدایا تو خودت کلیدمو پیدا کن. تو خودت میدونی این کلید کجاست من هیچی نمیدونم من ناتوانم چون هر جا گشتم آثاری ازش پیدا نکردم..
که یه روز دیگه درسهامو از این اتفاق گرفته بودم..
که یه روز بدون اینکه تقلایی کنم.و از خداوند کمک خاستم.خداشاهده در یکی از امونو باز کردم.دیدم کلید روبروم گذاشته..
کلید روبروم گذاشته بدون هیچ تقلایی.و خیلی خوشحال شدم ذهنم گفت یه کلید قلابی مثل قبلنه..ولی گفتم نه…
یه لحظه بهم گفت بنداز روی در اتاقت…دیدم اره کلید خودمه…

بازم میخام پونتشو بگم.اون اتفاق باید میفتاد تا من درسهامو بگیرم.و باعث شد خیلی سرسپرده تر بشم..و باعث شد دقیقا کلید در زمان و مکان مناسب برای من پیدا بشه…کار خدا واقعا درست و دقیق و بی نقصه..

داستان دیگه.از هدایت خدا..
من طبق یه خاسته ایی که دارم از بچگی بهم الهام شده..و من میخاستم یه هدیه برای این شخص بگیرم..
و همیشه میگفتم آینده میخام این هدیه رو به این شخص بدم.که داستانش خیلی زیاده.انشالله به وقتش میام مینویسمش.
و قبل از این اتفاق..یفرد که این هدیه باشه..با وجود اینکه بهش گفته بودم..این کار اینقدر نیاز هست که شما بگیریید..این مقدار زیاده..بخدا هر چی میگعتم..اصلا تو کت اینفرد نمیرفت..گفتم ولش کن لابد خودش میدونه..
دیگه تقلا رو گذاشتم کنار…
و ایشون نقد ریخت بحسابم و این قلم جنس رو براش خریدم.
و من طبق سفارش ایشون کارایی که میخاست براش کار کردم..حدودا یه مقدار بسیار عالی از اون مقدار خرید موند…
و من به ایشون گفتم..و ایسون گفت بزار پیش خودت بازم نیاز دارم بهت میگم چکار کنی..
دوستان عزیزم..من کاری انجام میدم اگه یه زره جنس یه شخص پیشم بمونه.بهش برمیگردونمش.
ولی ایشون هر بار پیشت گوش مینداخت..

تا اینکه با اصرار من.و ایشون کاملا از یاد برد.حدودا سه دوسال خورده ایی این قلم جنس این شخص پیش من،’امانت مونده..
و حدودا چند هفته پیش…
از واسطه اش پیام دادم.واسطه ایی که هر بار یحرفی میزد و هیچ حرفی نمیشد..و این جنس امانت.هی هر بار از یاد اون شخص و اون شخص واسطه فراموش میشد..

تا اینکه با رضایت درونی من،’بخود اون شخص که یه دکتر بود پیام دادم گفتم این امانت شما دست منه..الان چند ماهه متظرم که جنستونو تحویل بدم…

ایشون پیام داد.اشکال نداره ..من دیگه نیازش ندارم برای خودتون باشه..هر چه بهش پیام دادم گفتم این تعدادش زیاده گفت اشکال نداره…
همونجا فهمیدم چقدر خدا بزرگه اون هدیه ایی که میخاستم این قلم جنس باشه به شخصی اینده هدیه بدم..از قبل برای من آمادش کرده…
خیلی شکر خدا کردم و همین نشانه باعث شد… تا تایید بیشتر خاسته امو بگیرم…
فقط یه صحبتی بیین منو خدادند بوده.چی بشه اون شخص یادش بره و اون وسیله به من هدیه داده بشه..

نشانه دیگه…از هدایت خدا..

دقیقا چند وقت برای بیزنسم یسری الهامات میاد و من برای موفق شدن و بهبود شخصیتم یسری کارهای الهامی انجام میدم…
یه روز بهم الهام شد..که باید بری پیاده روی کنی…
یادمه یه روز از اینروزا…تو محلی که داشتم میرفتم..یسری سگ وحشی به فردی که سوار ماشین بود حمله کردن..قبل از گذر از اون قسمت..لرز پامو گرفت هیچکس اون قسمت نبود فقط من بودم با اون سگای وحشی..ولی حسی بهم گفت برو…گفتم خدایا این پیاده روی غلبه بر ترس هست…سپردمش به خودت من میرم میدونم تو بهم کمک میکنی…
خدا شاهده سگا روبروی من. سر خم کردنو رفتن..بدون هیچ صدایی…و تنهایی خودم در باغی که هیچکس نبود..فقط خودم بودمو خدا…و کلی ترسهای گذشته ام با اون پیاده روی الهامی به لطف خدا از بیین رفت…

چی میکنه این سرسپردگی در برابر خداوند..

و داستان هدایتم به قبرستان تو دل عصر تابستون. تا نزدیکای مغرب و احساس ارامش در مکانهایی که از بچگی ترسمو دیده بودم.همه اینها سرسپردگی مطلق در برابر خداوند بود…

و داستان دیگه…
حدودا چند هفته پیش از شخص نزدیکم یسری هدیه بیین خانوادمون رد و بدل شد…من عاشق لباسهای نرم و خنک هستم..دوستداشتم همه لباسها رو داشته باشم..
و یه لباس نرم و زیبایی بود.که این لباس برای یکی از خووهرام بود…همون لحظه که پوشیدمش تستش کنم.نور خدا روی پیراهن برام روشن شد…
گفتم این نشانه خدا هست…و چیشد ..این وسط من دو عدد لباس برام هدیه شد..همون نور الهی برای خودم شد.. الان پوشیدمش واقعا لذت میبرم..
هر چی بخام که روش تمرکز کنم..دلها برام نرم میشه و اون وسیله هر چی باشه گیر خودم میاد…
..
و کلی صحبتها دارم..از هر چیزی که میتونم ساعتها در موردش صحبت کنم..ولی این موارد..چیزهای بولد زندگیم با آموزش این بهشت.نصیبم شده…
الان که میگم نور الهی روی پاهام برام چشمک میزنه…

انشالله به زودی خبرهای خوب بیشتری ..رو میام برای دوستانم در میون میزارم..
چون همه چیز سرسپردگی مطلق در برابر خداوند هست!
انشالله که بتونیم.از این هدیه خدا به درستی استفاده کنیم. تا زندگی خوبی رو در دنیا و اخرت رقم بزنیم!.



1

وااااااااااااااااای خدااااااااااااااااااااا من چشمام از حدقه داشت میزد بیرون واقعا دو دستی میکوبیدم تو سرم😳واقعااااا توان نوشتن نداشتم از این پیداشدن آب اونم یک آب معدنی دست نخورده برای شما واقعاااااا اونم وسط یک درختتتتتت؟؟؟؟!!! تو طبیعت بکرررررر؟😳😳😳🔥🔥🔥😧😧واقعاااااا به عقل جنم نمیرسه!!! من واقعاااااا نمیدونم چی بگم همیشه میگفتم مگه میشه طرف زن و بچشو ول کنه وسط کویرهای عربستان که بقول استاد الانم کسی بره توش زنده ازش بیرون نمیاد حتی چند وقت پیش یک ویدئو دیدم از یک دختر یوتیوبر که با موتور تکی سفر میکرد از سوئد تا نپال که اونم با این همه امکانات موتورش گیر کرد تو صحراهای عربستان میگفتم مگه میشه ول کنه تو کویر بعد زیر پاشون آب بزنه بیرون؟؟؟؟!!!!! یا آتیش برا آدم سرد بشه؟؟؟ یا آب باز بشششه؟! و دنبال جواب این سوال بودم و میگفتم چگونه؟! ینس عقل قد نمی‌داد و نمیده و جوابی برای این سوال نداره و فقط بلده بگه چگونه؟! چطوری؟!

ولی من با این مثال شما ایمان میارم به معجزات خداوند واااااااای😧😳🤯🤯🤯یک بطری آب معدنی دسسسست نخورده اونم وسسسسسسسط درخت؟؟؟!! آخه مگه میشه؟! مغز آدم سوت میکشششه. عقل جنم نمیرسه😳

واقعا با تماااااام وجود ازتون سپاسگزارم بابت مثالتون که باعث افزایش ایمان من و گسترش جهان شد .خودش داره کارارو انجام میده🥲😍

14

سلام به شما دوستای عزیزم
دوستان من چند روز پیش اومدم و کامنت‌های این بخش رو خوندم و خیلی لذت بردم. بعد از مطالعه کامنت‌های شما دوستان، یه سری مسائل توی زندگیم پیش میومد، من هم به خدا واگذار میکردم از ته دل.
خدایا شکرت. من مسئول تحویل خودروهای صفر هستم. یه ماشینی دست من رسیده بود که یک مسئله‌ای داشت که نیاز داشت قطعه براش تعویض بشه. ممکن بود مشکل پیش بیاد و باعث نارضایتی بشه، اون موقع کلی هم ماشین داشتم برای تحویل و کلی کار روی سرم ریخته بود، گفتم خدایا من به تو سپردم، من نمیتونم، تو میتونی، من نمیدونم چطور، تو میدونی، خودت این مسئله رو برام حل کن.
باورتون نمیشه که این مسئله از طریقی که فکرش رو نمیکردم حل شد.
تازه یه سری مسائل دیگه هم داشتم، شارژر گوشیم رو آورده بودم شرکت و گمش کرده بودم، سپردم به خودش، به همون صورت و از ته دل، اومدم شرکت، به همکارم گفتم شما شارژر من رو ندیدی؟ گفت سفید رنگه؟ گفتم آره، گفت بیا، اینجاست.
یه بار یکی از ماشین‌هام مسئله‌اش این بود که موقع تحویل به مشتری دیدم نوربالای یکی از چراغ‌هاش کار نمیکنه، باز هم به خودش سپردم. باورتون نمیشه، یک بار چراغ کامل عوض شد، درست نشد، برق‌کار ما صلاح دونست دوباره چراغ رو عوض کنه، دفعه دوم درست شد و تحویل مشتری شد.
یه بار لیوانم رو سر کار گم کرده بودم، هرچی میگشتم نبود، یه نشونه روش گذاشته بودم، بعد امروز که صاحب کارم اومد سر کار، دیدم لیوانم سر میزم گذاشته، خدا رو شکر که پیدا شد.
این کارها رو به خودش سپردم.
از همه شما دوستانم متشکرم.
شاد و سلامت باشید.


13

سلام به استادعزیز
و سلام به دوستان هم فرکانس همیشه در صحنه

چند سال پیش که تو دانشگاه گاهی اوقات مشکلاتی پیش میومد با حوصله صبر میکردم و همینطوری میگفتم خدایا درستش کن ولی بعد از مدتی صبرم تموم میشد ولی مشکل حل نمیشد اینجا بود که عصبانی میشدم و با جدیت با خدا دعوا میکردم و میگفتم دیگه شورشو در آوردی من دیگه نمیتونم صبر کنم فهمیدی!!!!
دقیقا بعد از دعوا با خدا مشکل سریعا حل میشد خخخخ

حالا که با قانون آشنا شدم میفهمم که در لحظه ای که آنقدر خدا رو قبول داشته باشی که حتی با جدیت باهاش دعوا کنی یعنی موجودیت و یکتایی اون رو صد در صد پذیرفتی و دقیقا در این لحظه اتفاقات پیش میان و به خواسته ها میرسی.

گاهی اوقات انسان آنقدر با خدا صمیمی میشه که خدا سر به سرش میذاره و براش جوک میگه باور کنید اینو جدی میگم.
استاد خیلی به خدا نزدیک هستن حتما براشون پیش اومده کاش برامون از خلوتشون با خدا حرف بزنن.
از توجهتون سپاسگذارم


13

به نام الله فرمانروای بی چون و چرای کیهانیان
سلام بر استاد بزرگوار کلیه ی همکاران عزیزشون و سلام بر خوانندگان این مطلب. خواستم تجربه ی شخصی خودم رو از این فایل براتون بگم. استاد نمیدونم نظر منو میخونین یا نه ولی با تک تک جملاتتون در فایل فقط خدا که مربوط به شرک مخفی بود اشک ریختم و به خدا گفت من تاحالا چی کار می کردم با خودم با زندگیم حالا میفهمم چرا این همه خدا خدا کردم ام بی اثر بود کلی شرک های مخفی پیدا کردم کلی ترس پیدا کردم و بهش گفتم نشونه بده از این تغییر من برای بهبود همین امروز ازت میخوام و اون نشونه ی سرسام آوری برای فروش ملکمون که با هزار ترس و لرز و دادن قدرت به صاحب ملکم باعث شده بود کار فروش خونه قفل بشه جلو افتاد در کمال ناباوری همگان حتی خودم. و استاد این دقیقا این مصداق این حرف شماست که به محض اینکه رو خودتون کار کنین جهان شروع میکنه به واکنش نشون دادن


13

سلام به همه دوستان و خیلی سپاسگزارم بابت تجربباتی ک گذاشتین، خیلی تاپیک پربار و عالیییی هست، چند روزه دارم میخونم و لذت میبرم، گفتم منم ی اتفاق کوچیکی ک برام رخ داد رو تعریف کنم
من و یکی از دوستانم اشتراکی ی وامی رو گرفته بودیم ک هر ماه اقساط رو منظم پرداخت میکردیم، این ماه متوجه شدم قسط کسر نشده و با دوستم در میون گذاشتم اونم ک خیلی حساس بود ی وقت پیامک ب ضامن ها نره ازم خواست ب بانک زنگ بزنم و بهشون بگم، من نزدیک ده بار در طی چن روز زنگ میزدم اما گوشی رو برنمیداشتن تصمیم گرفتم ب نزدیکترین شعبه حضوری برم و بپرسم، وقتی رفتم اونقدر بانک شلوغ بود منصرف شدم و گفتم کارام باید راحت انجام بشه (البته بگم چن روزی ت همین تاپیک خیمه زده بودم و با هر کامنتی ذوق میکردم) این شد ک فرداش زنگ زدم و قبلش سپردم به خدا ک تو باید کارها رو راحت و روان برام انجام بدی، قبلش شماره رو چک کردم تو گوگل و بعدش زنگ زدم و برداشت و بهم در مورد اقساط گفت در حالیکه صداش قط و وصل میشد، سریع ب دوستم زنگ زدم و اون خودش پیگیر قضیه شد ک شاید مربوط ب کارمزد سالیانه اس و بعد چند ساعت مقدار کارمزد مشخص شد و هم پرداخت قسط انجام شد و کلا اون روز کارهام توسط دستان خدا خیلی راحت انجام شد واقعا کاملا ب خدا سپرده بودم
خدا رو شکر بابت این کامنتهای با ارزشی ک میزارین، هر بار باور و ایمانم قوی تر میشه



1

7 ماه پیش

من از این جمله که چی بگم از این اقدام شما واقعا شوکه شدم و تحسینتون کردم و واقعا لذت بردم :

وقتی رفتم اونقدر بانک شلوغ بود منصرف شدم و گفتم کارام باید راحت انجام بشه

واقعا چقدر اقدام عالی و زیبا انجام دادین

با اینکه مسئله تون مسئله مهمی بوده چون قسط ازتون کم نشده بوده؛ ولی شما رفتین بانک و با این که موضوع مهمی بوده چون دیدین بانک شلوغه با ایمان به اینکه باید کارها آسون انجام بشه چون به خداوند توکل کردین از بانک خارج شدین و جالبتر اینکه گذاشتین بمونه برای فردا و فردا زنگ زدین و جالبتر اینکه واقعا و حقیقتا کارتون ساده و آسان به انجام و پایان رسیده …

این واقعا ایمان شما رو نشون میده

جدا حرکت شجاعانه ای انجام دادین

حرکت بسیار زیبا و عالی

دستتون درد نکنه که این اقدام شجاعانه و کامنت زیبا رو اینجا به اشتراک گذاشتبن تا ما هم با خوندنش ایمانمون انشاالله و باتوکل بر خداوند تقویت بشه

در پناه الله یکتا شاد موفق و پیروز و سربلند باشید

بارم ازتون ممنونم