سلام به دوستان عزیزم
دوستان یک سوال به بهم گفته شد بپرسم و اینه که کارهای که تا حالا به خداوند سپردی و به طور معجزه آسا انجام شده و همزمانی ها صورت گرفته رو در زیر این سوال بنویسید تا از اینکه ایمانمان نسبت به سپردن کارها به خداوند وانجام شدنش به نحوه احسن بیشتر بشه ومصداق این آیه قرآن رو که آیا خداوند برای تو کافی نیست بهتر درک کنیم ودیگه این همه زور نزنیم و وا بدیم و کارها رو به کاردون بسپاریم و از گذر عمر لذت ببریم
دوستان مطمنا هر کدوم از ما از سپردن کارها به خداوند مثالهای داریم حتی مثالهای کوچک رو هم بنویسید مثل پیدا کردن یک آدرس مثل کمک گرفتن برای بردن یک بازی منچ و خیلی مثالهای بزرگتر یا برنده شدن در یک قرعه کشی
اگه هر کدوم از ما آگاهانه مثالی از کمک خداوند در زندگی روزانه بزنیم چه کولاکی میشه برای قدرتمند کردن این باور عالی و توحیدی
قبلا از تمام دوستان عزیزم که در جواب دادن به این سوال من و تمام دوستان را همراهی میکنن سپاسگزارم
برای پاسخ به سؤالات، لازم است که عضو سایت باشید و (با ایمیل و رمز عبورتان) وارد سایت شوید.
به نام خداوند بزرگ و وهاب
مینویسم برای کنترل ذهن
سلام استاد جانم حال شما؟؟
سلام به همه ی بچه های گل سایت که با نوشتن نتایج زیباشون باعث میشه که ما کیف کنیم و ایمان و باور هامون قوی تر بشه و اینا نتیجه عمل کردن آگاهانه به قوانین ثابت هست
جمعه که رفته بودیم بیرون و بعد داشتیم برمیگشتیم خونه ساعت ۱۲ شب اینا بود به بابام گفتم که بقیه راه رو بده من بشینم ، گفت نه الان نمیشه و اینا منم بدون اینکه کوچیک ترین مقاومتی بکنم گفتم باشه ، حالا چه اتفاقی افتاد؟؟؟؟
جلوتر یه ماشین بد پیچیت جلومون که بابام تونست کنترل کنه ، ولی اگه من بودم نمیدونستم که میتونم کنترل کنم یا نه
میخوام اینو بگم که خدای من در بعد زمان و مکان نیست و چون میدونست اینجوری من رو هدایت کرد ، یعنی اگر من قانون رو نمیدونستم و مقاومت میکردم واقعا معلوم نبود چی میشد
من یاد گرفتم که رها باشم یاد گرفتم که تسلیم باشم ، یاد گرفتم که مقاومتی نکنم چون خدا خیلی واضح با من حرف میزنه
حالا اینجا که ۱۲ شب بود شب قبلش ۲ شب به من ماشین داد!!!!!
بخاطر اینکه میگم هدایت های خدا واضح هست خیلی واضحم هست
خدایاااااااااا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت
به قول استاد اشکال از فرستنده نیست ، هیچوقت اشکال از گیرنده هست ، اشکال از ماعه همیشه ، وقتی من قانون رو نمیدونم یا درست درک نمیکنم یا عمل نمیکنم مطابقا نتیجه هم دلخواه من نیست
پس خدایا کمکم کن که بتونم خب و عالی ((با اصل بهبود گرایی)) ذهنم رو کنترل کنم مخصوصا در مواقع ای که خیلی شدید نیاز هست که کنترل کنم
کمکم کن تا توی هرشرایطی روی اصول خودم ، روی قوانین ثابت بمونم که مثل نفس کشیدن برام مهم و حیاتی هستن
خدایا کمکم کن که من بهت محتاجم شدید و زیادددددددددددددد :)))))))
این جهان هم خوب داره هم بد ، این انتخاب من هست که کدوم رو برای خودم جذب کنم
من این رو باور کردم که هرچیزی باید به ساده ترین شکل ممکن رقم بخوره و خیلی زیاد به این باور دارم بهش یقین دارم
همین امشب داشتم با خودم تکرار میکردم که هرجیزی باید به سادگی رقم بخوره ، ولی اگه چیزی داره سخت پیش میره ، بجای اینکه بیایم زور بزنیم ببینم کجای کار ایراد ، کجای کار ما ایراد داره
چون ما مسئول صددر صد زندگی مون هستیم اگه توی زندگی ما کوچیک ترین اتفاق هم بیوفته چه خوب چه بد ما خلقش کردیم ما
و خلاصه بر طبق این باور خیلی حواسم هست که هرجیزی به سادگی پیش بره و اگه یجایی داره نادرست پیش میره بجای اینکه زور بزنم با تقلا کنم بشینم ببینم کجای فرکانسم ایراد داره
حتی توی یک جایی خوندم که توی فیزیک ، ذرات تمایل دارن تا ساده ترین راه رو انتحاب کنن
یعنی این سادگی رو توی هر جنبه ای توی جهان میشه دید چون این شیوه طبیعی زندگی هست
که تنها و تنها با آگاهانه عمل کردن به قوانین ثابت به وجود میاد
این رو هی به خودم یادآوری میکنم که عمل کنم که عمل کنم چون به قول استاد جهان به حرف های ما نگاه نمیکنه
فرکانس ، فرکانس های ما هست که خلق میکنه نتایج رو تمام.
این رو هی به خودم میگم که عمل کنم که فقط حرف نزنم آگاهانه عمل کنم ، که یکی از نتایجم رو این بالا گفتم الان
انقدرررررررررر نتایج دارم که توحیدی هستن واقعا
خداجونم خیلی دوست دارم ، شکرت که دارمت و درست درکت کردم خدای من شکرت که قوانین ثابت رو دارم و میدونم و سعی میکنم که بهتر و بیشتر درک شون کنم شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت
خدای من شکرت که توی این سایت هستم آخه خدای من چطوری میتونم شکرگزارت باشم برای این؟؟؟؟
برای اینکه قوانین رو میدونم و درک کردم ، هرچقدر که بهش عمل کنم به همون اندازه نتیجه میگیرم تمام.
اینا ، اینا فقط حرف نیست واقعیته اینا باید بهشت عمل بشه در ، عمل :)
اینو مینویسم برای خودم که یادم باشه دارم عمل میکنم تا بگم هروقت عمل کردی نتیجه بی نظیر تر از حد تصورت بوده
من آگاهانه سعی میکنم در عمل ، مقاومت نداشته باشم در مورد هدایت های خداوند
ایده هارو در عمل اجرا کنم به قول دوست عزیزمون بدون حساب و کتاب
گوش به زنگ هدایت های خدا باشم که خیلی راحت و واضح دریافتش میکنم
و کانون توجه م رو آگاهانه بزارم روی زیبایی
ذهنم رو کنترل کنم
ورودی هامو کنترل
احساسم رو خوب نگه دارم خیلی راحتا ، بدون زور زدن یا تقلا کافیه بیام توی سایت دیگه تمومه :))))
و….
درک اینکه اینا چقدررررررر اهمیت داره خیلی به ما کمک میکنه تا کنترل شون کنیم تا واقعا عمل کنیم
من قید هرچی رو میزنم برای احساس خوبم برای کنترل ذهنم برای ورودی های مناسبم
برای عمل به قوانین ثابت ، چون عمل کردن به قوانین باید مثل نفس کشیدن باشه برام همینقدر مهم و ضروری
خلاصه که خیلی دمت گرم و خیلی دوست دارم خداوندم خیلیییییییییییییییی زیادددددددددددددد
شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت
ازت میخوام که هدایتم کنی ، ازت میخوام که من رو ثابت قدم نگه داری ازت میخوام که کمکم کنی توی هرجتبه ای هرجایی
خدایا خودت میدونی من بلد نیستم من بدون تو هیچم میدونم که هرجایی در زمان و مکان مناسب دستانت رو برام میفرستی جواب هارو بهم میدی
میدونم چون ، من بدون هدایت تو هیچم چون من کوچیکتم چون من محتاجتم شدیددددددا
خلاصه که این بنده ی خوشگلت :) خیلی دست داره و تماما سوی نیازش به سمت تو هست
تنها تورو میپرستم و تنها از تو یاری میجویم
الان یه چیز دیگه یادم اومد
پنج شنبه رفته بودیم بیرون ، به خداوندم گفتم خدایا میخوام که بهم خوش بگذره چجوری شو نمیدونم تو بهتر منو میشناسی
خلاصه بعد که رفتیم ، حالا بماند که کلیییییییی خوش گذشت :)
یه جا گفتم خدایا برم ببینم دوچرخه داره؟؟ خیلی واضح گفت آره برو
رفتم دیدم اون تعدادی که ما میخواییم رو نداره ، یزره موندیم که چیکار کنیم نه کنیم ، دیدیم ینفر دیگه از اون مدل دوچرخه ای که ما میخواستیم رو آورد و گفت تایم من تموم شد
((اونجا دوچرخه رو اجاره میدن یک ساعت))
در همزمانی عالی بود ، همونجا با ذوق داشتم میگفتم خدایا شکرت خدایا شکرت چون قطعا این کار خدا بود ، اگه من قرار بود با عقل خودم و زمان بندی خودم برم هیچوقت اون چیزی که میخواستم نمیشد اما من سپردمش به خدا و دیگه نتیجه رو عالی وتموم شده میدونستم:)))))))))
خدایا خیلی دوست دارم خیلی زیاد :))
این رو نوشتم برای کنترل ذهن که خیلی کمکم کرد
خداجونم دوست دارم :*)
استاد عاشقتم
بچه ها خیلی دوستون دارما
در پناه الله جانِ جانان ، چون جز اون پناهی نیست :)
عاشقتم خداوندم
به امید خودت دلبر جاننننننننن :)
سلام بچه ها
میخوام تجربه ها سفر اخیرم که تنهایی رفتم و کمپ زدم بگم
من با 4 تا سوال به این کمپ تنهایی به اخلمد رفتم
اولین نشانه خوبی که برام رخ داد از من ورودی نگرفتن اقاهه گفت تنهایی؟ گفتم بله گفت بنداز از اونور برو نمیخواد پول بدی گفتم فاطمه مهمان خدا شدی اینجا برو لذت ببر
بعدش سمت دیواره های صخره نوردی نگه داشتم تا صبحانه بخورم و مسیر صعود افراد رو ببینم که همینطوری هم شد
بعد از صبحانه رفتم سمت ابشار سوم بی نهایت جمعیت بود کلی ماشین ، اون همه ادم اونجا چیکار می کردن ؟ همین طور می رفتم تا گفتم خدایا کجا پارک کنم؟ اینجا وجب به وجب ماشین گذاشتن ؟
کمی بعدتر یه تابلو دیدم نوشته پارکینگ رفتم و خود مسئول اونجا ماشین منو رفت کنار یه درخت و زیر سایه پارک کرد و گفتم خدایا شکرت
دمت گرم اینقدر عالی چیدی برام ماشینم کل روز زیر سایه می مونه کوله رو بستم و راهی ابشار شدم
توی مسیر ابشار یهو یه نفر صدام زد خانم مهندس این کوله زیاد سنگین نیست برای شما ؟ نگاه کردم دیدم یه آقایی هستن فهمیدم از فالور هام هست یکم خوش و بش کردیم و گفتم نه یه چند تا سوال تخصصی پرسید و بعد خداحافظی کردم
و خدا رو سپاس گزار بودم که اینجا هم آدم ها منو شناختن و این همزمانی رخ داد
کمی جلو رفتم از یه خانمی مقدار کمی گیلاس خریدم و رفتم به سمت آبشار
غالبا ادم ها ابسار اول و دوم می مونن ولی من رفتم خیلی بالاتر
اول میخواستم توی فضایی که بهش میگن پناهگاه بمونم و یه تخت اجاره کنم اتفاقا قیمت پرسدیم و کوله ام رو پایین گرفتم
ولی دیدم صدای اهنگ زیاده و مدام قراره اینجا بزنن و برقصن و فضا فضای دیگری هست و برای کاری که من با اون هدف اومدم اینجا نمیشه موند
سفارش شامم بهشون دادم و یک پتو گرفتم و رفتم بالاتر اونجا اتراق کردم زیر یک صخره بزرگ
چادرم زدم و شب رو اونجا تنها گذروندم یک تجربه بینظیر که فهمیدم توی این یک سالی که با استاد عباس منش اشنا شدم چقدر تغییر کرده شخصیتم چقدر قوی تر شدم چقدر کنترل ذهنم عالی شده و خدای من بزرگ شده
تا نزدیک سحر به دو تا از سوال هام واضح و شفاف رسیدم که مو لا درز الهام اش نمیشد
خیلی نگران بودم موقعی که داشتم می رفتم چجوری با اینهمه شلوغی و ماشین برگردم به خودم گفتم شاید بهتر باشه دو شب کمپ بزنم تا این ماشین ها برن و من بتونم راحت بیام بیرون
موقع رفتن به اخلمد بی نهایت ماشین بود و نگران بودم از برگشت مسیر و خدا جوری مسیر چید که سر صبحی یه بارون شدید گرفت اما کمپ من زیر دامنه کوه بود و خیس نشد بارون خیلی شدید بود و من کمپ جمع کردم و برگشتم پایین، هیچ کسی توی مسیر نبود خلوت توی مسیر فقط من بودم و نم نم ریز بارون و مسیر سنگ فرش و کوه های عظیم و کوچه باغ های زیبا
ساعت 5 صبح بود همگی خواب بودن و با اومدن بارون به جایی پناه بوده بودند، منم همین طور اومدم پایین تا اینکه قبل ساعت 6 صبح راحت رسیدم به پارکینگی که ماشین پارک کرده بودم کاملا اتفاقی اون پارکینگ پیدا کردم و هیچ کسی توی کوچه ها نبود ماشین برداشتم و از مسیری که تعیین شده بود از روستا خارج شدم تنها ماشین من بود توی اون ساعت که داشتم خارج میشدم بعد رسیدم به دامنه کوه ها و کلی زیبایی عجیب و غریب و ابشار های ریز و باغات زیبا دیدم که توجه هیچ کسی بهشون جلب نشده بود
موقع رانندگی قلبم باز شده بود که ببین خدا فهمید من با اینهمه ماشین اینجا نگران راه خروجم و جوری برنامه منو چید که هیچ کسی نه توی مسیر تریل بود نه توی مسیر رانندگی و توی مسیرم اینقدر زیبایی بود که با خیال راحت هر جا دلم میخواست میزدم کنار و ماشین نگه می داشتم و به اون فضا می رفتم
سلام خدمت استاد عباسمنش و بانوشایسته و همه دوستان ارزشمندم
در موردسپردن کارها به خداوند که مورد زیاد هست ولی یه مورد رو اگه بخوام بگم این بود که من سال گذشته تصمیم گرفتم به تهران مهاجرت کنم ،مدتی دنبال خونه بودم ،ولی خونه دلخواهم رو پیدا نمیکردم درخواستهامو نوشتم خونه سه خوابه میخوام که همیشه بوی عطر بیاد از اون محله واینکه خداوند درخواستمو اجابت کرد و یه خونه سه خوابه در یه محله عالی پیداکردم که چسبیده به یه گلفروشی بود و همیشه بوی عطر گل از جلوی خونه به مشام میرسه ،مورددیگه اینکه همون زمان دنبال یه مدرسه خوب بودم برای بچه ها ،بدلیل هزینه های بالا میخواستم مدرسه دولتی ثبت نامشون کنم ولی مدیر مدرسه با وجودیکه معدلشون ۲۰بود قبول نمیکرد چون ظرفیت تکمیل بود ،بدون استرس به خدا سپردم ،تا اینکه دختر خاله ام یه روز باهام تماس گرفت که من با موسس فلان مدرسه غیرانتفاعی تماس گرفتم ایشون قبول کردن که با نصف قیمت ثبت نام کنند ،این در حالی بودکه این مدرسه بسیار به ما نزدیک بود و نیاز به سرویس نداشت و من از دخترخاله ام هیچ درخواستی نکرده بودم و ایشون خودش این کارو برام انجام داد ،در مورد کار درهمون زمان مهاجرت من تصمیم داشتم به همون شهر خودم رفت و امد کنم تا توی تهران کارم درست بشه ،ولی صاحب ملک شهرستان به من گفتند ملکشون رو نیاز دارند و من مجبور بودم از اونجا برم ،دستان خدا به کمکم اومدند و خودشون بدون اینکه من درخواست کنم به من پول قرض دادند که من دفتر جدیدمو در تهران تاسیس کنم ،این درحالی بود که دفتر کارم تا محل سکونتم۵دقیقه پیاده فاصله داشت و نکته ای که میخوام بگم اینه که اگه من خودم به تنهایی میخواستم چنین برنامه ریزی قشنگی بکنم هرگز نمیتونستم و خدای مهربانم اونقدر زیبا برام برنامه ریزی کرد و مهره ها رو کنار هم چید که من هنوز بعد ازیکسال فقط شکر میکنم ،و هروقت به تضاد در مورد کارم برخورد میکنم میگم خدایی که اونقدر قشنگ برام برنامه ریزی کرد ،باز هم به خودش میسپارم که هم مجیبه و هم قریب و بهم قول داده و لسوف یعطیک ربک فترضی..
به نام خداوند خورشید و ماه
من اگه بخوام یه نمونه از کارای اخیرم که به خدا سپردم مثال بزنم جشن الفبا ی دخترم میتونه مثالی عالی باشه…اواخر اردیبهشت قرار شد برای بچههامون جشن الفبا گرفته بشه نیمی از والدین به اضافه مدیر موافق جشن در تالار و نیمی دیگه که من هم جزئشون بودم مخالف جشن در تالار و موافق در مدرسه بودیم دلایلم این بود کی بره خرید کنه؟ و اینکه تداخل با روز کاریم نداشته باشه و دلایلی از این دست…سرانجام تصمیم به برگزاری جشن در تالار شد و من که از همون اول همه چیو به خدا سپرده بودم گفتم؛ خدا جون حالا که تالاره خودت همه چیو جور کن باورتون نمیشه چطور همه چی در زمان مناسب، در مکان مناسب و با آدمای مناسب جفت و جور شد به راحتی لباسای دخترم رو خریدم، به خودم الهام شد چه لباسی بپوشم و تداخل هم با روز کاری نداشت و خیلی بهمون خوش گذشت و بعد از دیدن عکس و فیلمام توسط خواهرام کلی شکوه این جشن تحسین شد….با خودم میگفتم کاری که به خدا بسپاری همین میشه خدایااااشکرت !!!
به نام خداوند خورشید و ماه
من اگه بخوام یه نمونه از کارای اخیرم که به خدا سپردم مثال بزنم جشن الفبا ی دخترم میتونه مثالی عالی باشه…اواخر اردیبهشت قرار شد برای بچههامون جشن الفبا گرفته بشه نیمی از والدین به اضافه مدیر موافق جشن در تالار و نیمی دیگه که من هم جزئشون بودم مخالف جشن در تالار و موافق در مدرسه بودیم دلایلم این بود کی بره خرید کنه؟ و اینکه تداخل با روز کاریم نداشته باشه و دلایلی از این دست…سرانجام تصمیم به برگزاری جشن در تالار شد و من که از همون اول همه چیو به خدا سپرده بودم گفتم؛ خدا جون حالا که تالاره خودت همه چیو جور کن باورتون نمیشه چطور همه چی در زمان مناسب، در مکان مناسب و با آدمای مناسب جفت و جور شد به راحتی لباسای دخترم رو خریدم، به خودم الهام شد چه لباسی بپوشم و تداخل هم با روز کاری نداشت و خیلی بهمون خوش گذشت و بعد از دیدن عکس و فیلمام توسط خواهرام کلی شکوه این جشن تحسین شد….با خودم میگفتم کاری که به خدا بسپاری همین میشه خدایااااشکرت !!!
سلام به همه دوستای گلم
زمان تحویل خونمون بود و ما دنبال خونه بودیم
من میگفتم یک خونه میخام کف سرامیک و آشپزخانه ام دی اف و خونه بالای صد متر و حیاط داشته باشه و طبقه همکف باشه و جای خوب که بازار نزدیک باشه و خونه کمد دیواری داشته باشه با رهن و اجاره کم
خلاصه با همسرم میرفتیم املاکی و همسرم میگفت همچبن خونه ای با این رهنو اجاره نمیدن و خوده همسرم حتی روش نمیشد ویژگی های خونه رو بگه
من میگفتم من از خدا میخام و بهش میرسم.
خلاصه یک خونه عالی همونجور که فکر میکردم خدا بهم داد
خونه شیکو عالیو گرفتیم و گفتم خدایا من وسایل خونه میخام . همسرم میگفت نه پول جمع کنیم منم میگفت همه کاره تویی خدا من وسایل شیک میخام.
خلاصه برای خرید موکت رفتیم و همسرم چشمش فرش گرفت و برای کل خونه و اشپزخونه و اتاق فرشهای شیک و عالی خرید
البته من قبلش مدام تصور میکردم خودمو تو خونه با وسایل مدنظرم و همسرم خودش تند تند خرید میکرد بدون اینکه من بگم
دید فرشها قشنگه رفتیم مبل و میز تیوی و کنسول و میزناهار خوری و کلی خرید های عالی و شیک برای خونه گرفتیم
همون چیزایی که از خدا میخاستم و عکساشونو میدیدم….
همش خودمو تو ماشین تصور میکردم و خدا بطور معحزه اسایی یک ال نود عالی بهمون داد..
آیینه قدی بزرگ میخاستم به همسرم گفتم ایشون گفت هفته بعد میخریم و من بخدا گفتم ازخودت میخاما زودم میخام. فرداش رفتیم ایینه بزرگو شیک خریدیم . همه خاسته های من از خداست و قبل خواب چیزهایی که میخامو تصور میکنم که دارمشون….
همسرمو پدرم ب شدت مذهبی بودن بطوری که به اجبار چادر سرم بود من فکرشم نمیکردم روزی برسه همسرم تشویقم کنه و بهم بگه کلیپهای رقصمو یتیوب و اینستا بزارم و پدرمم هیچی نگه
به نام خدا
سلام به استاد عزیز و همه دوستان همسفر تو این سایت الهی
من میخوام یه تجربه از سپردن کارها به خدا رو بگم
حدود ۵ سال پیش من و همسرم قصد کردیم خونه بخریم و این خواسته ما زمانی بود که تازه اون بیماری تو جهان شیوع پیدا کرده بود و در واقع همه چیز رو از دید اکثریت تحت تاثیر قرار داده بود
همسرم خیلی تردید داشت برای خرید اما من یکسره به خودم میگفتم خدا ردیف میکنه
و دقیقا از شروع اقدام من و همسرم برای دیدن خونه مورد نظر تا بستن قرار داد همه اش ۳ روز طول کشید و اینقدر هدایتی خونه ای که خریدیم برای ما ردیف شد که اصلا فکر نمیکردیم به این آسونی خونه بخریم خونه دقیقا همون چیزی بود که یکسره درخواست داده بودم و جالب این جاست همون موقع که ما خرید زدیم دقیقا دو ماه بعد قیمت خونه چند برابر شد تو محله مون
و خدا اینقدر زیبا چید کنار هم و این خونه چنان برکتی داشت برای ما که خودمون شگفت زده شدیم
هر بار یاد اون ۳ روز میفتم کلی شکرگزاری میکنم که اینقدر راحت خدا انجام داد و همه چیز رو ردیف کرد
خدایا شکرت
سلام به استادجان جانان مریم عزیزترین ودوستان فوق العاده ام
خیلی تجربه هاتون شیرین ودوست داشتنی عزیزان.منم امروز ی چندتا نمونه دوست دارم مثال بزنم.یبار در محل کارم ی چک مهم گم شد و من سپردم به خدا و آسوده وبی استرس به باقی کارهام رسیدم درصورتی که بقیه استرس داشتن.به نیم ساعت نکشید پیداشد.بارهای توی کارم به باگ خوردم و هرکاری کردم حتی مشورت گرفتم از متخصصینش نتونستن مشکل رو حل کنن وقتی رهاش کردم وسپردم به خدا فرداش بطور کاملا اتفاقی ی ایده به ذهنم رسیده که راه حلش بوده.هروقت توی تصمیمات مهم زندگیم سر دوراهی بودم و نمیدونستم تصمیم درست چیه به خدا که سپردم و گفتم جای من تصمیم بگیر الهام کن بهم و من فقط انجام میدم بطور معجزه آسایی همیشه تصمیماتی رو برای من گرفته که هنوزم که هنوزه یادم میفته کیف میکنم که عجب خیر عظیمی پشت گرفتن این تصمیم بود حتی با وجود اینکه در ظاهر خیلی تصمیم سخت و ناراحت کننده ای بوده.
برای پیدا کردن مشتری به خدا که سپردم و اون مشتری نسبت به ما ومجموعه ما و محصولاتمون مقاومت داشته جوری عین ماهی لیز خورده اومده سمتمون که خودمونم باورمون نمیشد.
چه اتفاقات به ظاهر ناجالبی افتاد که من بدون مقاومت ادامه اش رو سپردم بخدا و دیدم که چه خیرها درش نهفته بود و از چه آسیبهایی منو و بقیه رو نجات داد.
مشکل بسیار بزرگی برای یکی از اعضای خانوادم رخ داد که انصافا از استرس نفس آدمو بند میاورد.سپردم بخدا و دیگه بهش نه توجه کردم نه صحبت وپرس وجو که روند کار چی شد؟و بازهم معجزه وار جوری که هیچکس باورش نمیشد ختم به خیر شد و داستان به نفع اون عزیز شد.
برای خرید کوچکترین چیزها انجام کوچکترین کارها وقتی بخدا سپردمشون به بهترین نحو انجام شده.
اگر مثالهای واضح تری خاطرم اومد حتما میام اینجا وباریز جزئیات براتون تعریف میکنم.
درپناه خداباشید.آمین
سلام به خدای عزیزم
سلام به همه دوستان
خدایا شکرت که منو به این صفحه هدایت کردی
کار من شده هر شب خوندن معجزههایی که در این صفحه برای دوستان اتفاق میافتد
دوهفته پیش که برای اولین بار
اومدم اینجا تا به خودم اومدم چند ساعتی گذشته بود
من فرداش یه کار بسیار مهمی داشتم که از انجام دادنش ترس بزرگی توی دلم بود و هر کاری می کردم بازم ته دلم بود و نمیتونستم بیرونش کنم
اون شب به خدای خودم گفتم
من دیگه هر وی بشه به خودت سپردم و تسلیمم
تو برام بساز
تو قشنگترمی سازی
بهتر بلدی
راهش رو بلدی
من نمی دانم
اصلا تو خدای منی
باید هوامو داشته باشی
من بنده توام و راهی به جز پناه آوردن به تو ندارم
حمایتم کن
فردا با دل قرص رفتم سراغ انجام کاری که ماه ها از انجام شدن اون ترس داشتم
دوستان عزیزم
باور کنید چنان کار برام راحت و آسون شد که خودم نفهمیدم
چنان دلها برام نرم شد
چشم ها و گوش ها به نفع من کور وکر شد
که خودم در عجب بودم
خدایا سپاس گزارم
چقدر آسون و قشنگ میشه وقتی به خودش بسپاریم و از سر راهش بلند شیم.
آرزوی خوشحالی هر لحظه براتون میخوام.
در پناه نور و عشق خدا باشید.
سلام دوستان عزیز شبتون به زیبایی آسمان خدا
سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته مهربان
استاد وقتی واقعا تسلیم بشی در برابرش دستتو میگیره و بلندت میکنه ، نمیگه عیبی ندارع یا بزار دفعه بعدی بهش میدم همونجا همون جایی که تسلیمش میشی درها رو برات باز میکنه ، دست هاشو برات میفرستع و این بستگی داره خودت کی تسلیمش بشی زود یا دیرش به خودت بستگی داره
این اتفاقی که افتاد درس بزرگی رو برام داشت از خدای مهربون میخام کمکم کنه براتون بنویسم تا کمکی باشه برای هممون.
وقتی دوستم زنگ زد بهم و منو واسه مجلسش دعوت کرد توی ذهنم اومد به جای شاباش براش دسته گل درست کنم .
خب شروع کردم به پیدا کردن گل فروشی ها و زنگ زدن بهشون کاری که میخواستم رو با قیمت های نجومی پیدا میکردم ولی من نمیخاستم اونقدی هزینه کنم .
خلاصه از این طرفم همش خواهرم میگفت کاری ک سخت پیش میرع یعنی درست نیس و به قول استاد ایده ایی که هزینه زیاد میخاد و بریز دور ولی من اصلا حرفاش رو نمی شنیدم و ذهنم همش پای دسته گلی بود که چه جوری درست کنم و اونجا اصلا به این فکر نکردم که دسته گل باید حتما پول نو باشه.
خلاصه که خواهرم گفت درست میکنم پول نو داری گفتم نه مگ پول نو نیاز داره با همین پولم میشه دیگ . گفت دیونه حتما باید پول نو باشه و از همه مهمتر اینجا بود که سه روز تعطیلی رسمی پشت سر هم و منی ک نمیدونستم از کجا پول نو جور کنم و حالم بد شد ولی همونجا به خدا گفتم:(خدایا تو این ایده رو به دلم انداختی من نمیدونم چه جوری تو قدرتمندی برام جورش کن) ذهنم نجواها رو شروع اخه تو روز تعطیل از کجا میخای پول بیاری زنگ بزن به بابا ببین اون چی میگ زنگ زدم گفتم مامان میشه به بابا بگی برام پول نو جور کنه اخه بابا میتونه همه کارو انجام بده(بت کردن بقیه و قدرت رو از خدا گرفتن)
خدا بهم گفت برو ببینم برو ببینم چیکار میکنی با بابات. گفتم خب خدایا تو میگی چیکار کنم همه جا بستس به همه زنگ زدم ،اگهی های دیوار رو گشتم ،کاری نمیتونم انجام بدم خلاصه ناامید شدم گفتم ولش کن شاید بقیه راست میگن من نباید الان این قدوم و بر می داشتم فراموشش میکنم ، ولی مگ میتونستم خیلی سخت بود.
آخرین زنگ رو به داداشم زدم و به خدا گفتم نمیدونم چه جوری تسلیمم در برابرت خودت برام جورش کن چون خودت ایده شو انداختی تو دلم و سعی کردم دیگ بهش فک نکنم.
موقع رفتن شده بود داداشم هنوز چیزی واسه پول نگفته بود منم نه ناامید شده بودم نه میتونستم فراموشش کنم رفتم بقیه کار هاشو انجام دادم ربان خریدم، سیخ مورد نیاز روخریدم، کارت تبریک و خریدم ، کاغذ و گرفتم و رفتم خونه .
شب شد و داداشم خبری نداد هر لحظه منتظر زنگش بودم زنگ نزد من نمیتونستم کنترل کنم خودمو رفتم خونشون دیدم هنو نیومدع به زنداداشم گفتم داداش چیزی نگفت واسه پول نمیدونی جور کرد یا نه؟
زنداداشم گفت نه چیزی نگفته اگه جور میشد که میگفت خونشون نشستم تا بیاد همش نجوا میومد ک اگه پولا کهنه و پاره باشه چی اگه اونیکه میخای باشه چی اگ اگ اگ…
با هر چیزی دهنمو سرگرم میکردم تا هرز نپره تا بلاخره داداشم اومد هیچی نگفت منم چیزی نمیتونستم بگم ،تا اینکه خودش گفت پول داخل داشبورده کلید رو بهم داد و گفت برو بردارشون مث پرنده ای که از قفس ازاد میشه دویدم سمت ماشین رفتم دیدم همونی ک میخاستم بود همونجا به خدا گفتم مرسی که هوامو داری، خدایا شرکت که همیشه واسه بنده هات بهترینا رو رقم میزنی و حال خوب بنده هات اولویت داره برات.
خدایا شکرت .🤍
میدونم خیلی طولانی شد ولی خب خواستم بگم خدا از بالا داره بهمون نگاه میکنه و زمانیکه ما تسلیمش بشیم معجزه هاشو وارد زندگیمون میکنه و به قول استاد در دوره هم جهت بعضی موقع ها هم ایده های خداوند واسه تسلیم شدن منطقی نیست اصلا ولی ما باید گوشش کنیم و عمل کنیم و همیشه تسلیم باشیم در برابر خداوند.
با ارزوی یه شب یه یاد ماندنی واسه بهترین دوستای عزیز.
به نام خدایی که همه جا هست
خدایی که برای همه به انداره در دسترس هست
خدایی که همه را به یک اندازه دوست دارد
خدایی که طالب آرامش و سعادت و خوشبختی و رستگاری همه ماست
خداروشکر که نزدبک به ۱۰روزه که اینجام تو این قسمت عقل کل توسط ایمیل آقای ابودردایی عزیز هدایت شدم اینجا و از اسمش فهمیدم چه جای باصفایی باید باشد
سپردن کارها به خداوند
به به واقعااااا چه سوال با مفهوم و با مسمایی واقعا به بهبهههه و چه پاسخ های ناب و پربرکتی عحب جای توحیدی هدایت شدم الهی شکررررررت چقد به این حرفا نیاز داشتم تا ایمانم افزایش پیدا کنه خدا میدونه داره چیکار میکنه
حبیب الله ایزدی دوست خوب خدا بنده دوست داشتنی واقعاااا دمتگرررررم چه انرزی نابی را به جریان انداختی خیلی حال کردم و دارم هرروز اینجا وقت میگذرونم اصلا حال آدم بد بشه بیاد اینجا دوتا کامنت بخونه ایمانش میره بالا حالش خوبتر و بهتر میشه دمتگررررم دوست خوب توحیدی ام درود بر تو
اینجا برای من خیلی پر برکت بود از طرف دوستم کاظم آقا یه قرارداد ماهانه تنظیم کردم بین منو خدا و تمام کارهامو از دهم خرداد سپردم به خدا و قرارداد و امضا زدم از خدا هم امضا گرفتم گذاشتم لای قرآن تا هر ما برم تمدیدش کنم کار قشنگی که خدا از زبان بنده اش کاظم جان در این قسمت عقل کل بهم گفت اصلا منو آورد اینجا تا اینو بهم بگه و کانال دونفره زدم بین منو خدا جونم نوشتم کارهایی که خدا برایم انجام میدهد
و هر روز میام خواسته هامو اونجا میزارم و کارهایی که در روز خدابرام انجام و داد و اونجا ثبت میکنم تا ایمانم افزایش پیدا کنه و اگه بدونبن چه حالی دارم و چه حالی میده تو کانال پیام میزارم دقیقاااا انگار خدا پیاممو میخونه و از طریق قلبم بهم جواب میده یعنی در روز مسدود انرزی دارم میام تو این کانال حالم خوب میشه عجب چیز قشنگی گفتین کاظم جان انشالله هرجا هستی برکت خدا بر تو ببارد از همه طرف و توانایی دریافت و جمع آوری شو هم داشته باشی خداخیرت بده هم به حبیب خدا آقای ایزدی بابت راه انداختن این قسمت با سوال نابی که طرح کردن هم به شما که چه پیامی برام آوردی و دم خودم گرم که سریع همان روز این دوکار و انجام دادم و نتیجه اش شده حال خوب و عالی که در روز دارم تا حالم بد میشه میرم تو کانال دونفرمون حالم خوب میشه
دوستان عزیزم دمتون گرررررم بابت شیر کردن کارهاتون اینجا که باعث افزایش ایمان من شد هر روز پیام های شمارو میخونم و لذت میبرم اینجا تکامل مو دارم طی میکنم که بعد ۱۰روز گفتم بیام پیام بزارم تا بقول دوستانم با به اشتراک گذاشتن کارهامون که بخدا سپردیم و انجام شد در اینجا این کارها برکت پیدا میکنه و بیشتر معجزه خدارو میبینیم ولین شد گفتم بیام بنویسم تا این انرژی بوسیله منم منتشر و جاری بشه تا برکتش بهم برگرده الهی شکرررررررت و ازهمه دوستان کمال تشکر و قدردانی و دارم و عاشق شما و کامنتاتون هستم سیر نمیشم خصوصا داش حمیدثانی کولاک کردین با کامنت بی نظیرتون دمتکرم
حالا کارهای من
دیشب با جسی جونم سگ ژرمن باوفام و همسرم رفتیم بیرون قبلش از مغازه گفتم پیاده بیام خونه هول هوش ۳یا۴کیلومتر راهه برخلاف گذشته اصلااااا خسته نشدم چرا چون تمام وقت داشتم با خدا حرف میزدم و انرژی شو درخواست کردم هرلحطه داشتم راه میرفتم متوجه بودم که چقد حالم برخلاف قبل داره بهتر و پرانرژی تر میشم بجای اینکه خسته بشم این که هیچ رسیدم خونه اینقد سرحال بودم که گفتم سگمو ببرم پیاده روی آمادش کردم اومدیم از در بریم بیرون موقع رفتن حیوون خیلی هیجان داشت باعث شد یخورده اعصبانی بشم حالم بد بشه و اون بدتر هیجانی شد هرکار کردم نتونستم مدیریتش کنم آروم بشه که همسرم هم حالش گرفته شد از رفتار من بعد گفتم چرا نسپارمش به خدا تو دلم گفتم خدایا من دیگه کم آوردم خودت مدیریتش کن ردیفش کن راحتم کن یهویی همینی که داشتم با خدا حرف میزدم و تو ذهنم رهاش کردم یهویی انگار یه چیزی در من جریان پیدا کرد آروم شدم همینکه من آروم شدم انگار تمام هیجانات سگم خوابید دیگه بقیه راه رو ریلکس ربلکس بودیم که همسرم گفت دیدی چقد خوب شد بعد تو دام گفتم نمیدونی چی شد و چه خدایی دارم که کاری میکنه کارستون فقط کافیه کار و بهش بسپاری رو رها کنی خیلی اون لحظه را دوست دارم تو ذهنم مرورش میکنم برای همین این باعث شد بیشتر به این قضیه توجه کنم و سعی نکنم با ذهنم کارها رو مدیریت کنم چقد کیف میده وقتی خدا کارتو دست میگیره مثل آب خوردن حل میشه
دومین کار یه مشتری داریم بارو بهش تحویل میدیم کرایه حمل نمیگیریم قرار داد روز اول بود کار نا فروش و پخش لوازم ساختمانی لوله اتصالات هست و وانت داریم بارو تحویل مشتری میدیم مشتری خوب و خوش حساب امروز زنگ زد لیست خرید گذاشت ازاونجایی که بارش تکمیلی نبود باید آژانس میگرفتم و بهش گفتم نصف کرایع و متقبل بشه یا صبر کنه بعد تعطبلات براش ببرم بلاخره ایشون یخورده تو کرایه دادن سفت و سخته گفتم ۱۰۰تومن شما بده بقیع و من میدم بعد که بارو فرستادم چون تو سواری تکمیل شد کرایه شد نفری ۲۰۰بهش نگعتم بعد یخورده ذهنم داشت اذیتم میکرد کا الان آژانس رفت اونجا زنگ میزنه کلی باید باهاش بحث و جدل کنی سره ۱۰۰تومن همینجوری داشت اذیت میشدم که گفتم ول کن خدارو مگه ندارم گفتم خداجون این از اختیارات من خارحه خودتم نیت منو میدونی ردیفش کن همینکه گفتم ذهن دهنش بسته شد حالم خوب شد و آژانسم بارو برد دیگه زنگ نزد که فلانی کرایه اضافه رو نمیده و ازین حرفا یعنی اگه کارو بخدا نمسپردم امکان نداشت بین ما بحث و جدلی رخ نده خداجونم خودت میدونی چیکار کردی برام دمتگرررررم
سومین مورد این بود که
با همسرم رفتیم خرید بازار میوه خیلی اونجا شلوغ بود که جا پارک اصلااااا امکان پذیر نبود همینکه رسیدم قبلش گفتم خداجونم جاپارک میخوام یهو دیدم ینفر داره میره بیرون بعد یکی دیگه نوبت ایستاده بود بره تو گفتم چی شد خدا پس من چیکار کنم همسرم و پیاده کردم رفتم جلوتر بعد یه حسی گفت دور بزن ردیف میشه دور زدم اومدم نزدیک همسرم دیدم یه جاپارک سر کوچه فرعی اندازه جا ماشین من خالیه گفتم خداجونم کارت حرف نداره دمتگرررررم یعنی این اتفاق همیشگیع از وقتی با این قانون آشنا شدم هرجا میرم قبلش میگم جاپارک میخوام خدا قبلش برام رزو کرده داره هیجوقت واسه پارک ماشینم به مشکل نخوردم چون هم غر نمیزنم هیچوقت هم میسپارم بهش ایمان دازم منو میشنوه و جواب میده
برای همین دیگه نه از ترافیک نه از رانندگی هیچ خسته و کلافه نمیشم بلکه لذتم میبرم و با خدا حرف میزنم چقد این حرف زدن ساده بقول معصومه خانم میر عزیز خدا و عمل به قانون تو انجام همین کارهای ساده هست قرار نیست آپالو هوا بدیم یا کار خارق العاده ای انجام بدیم تا بگیم سخته یا در توان من نیست یا جواب نمیده یا اسباب و لوازم نیاز داره نخیررررررر تو انجام همین کارهای ساده و حرف زدن با خدا و لذت بردن از انجام آنها حتی نفس کشیدن غذا خوردن لباس پوشیدن قدم زدن حرف زدن ،عمل به قانون هست و افزایش نعمت های متنوع و عالی از جانب خدا را بهمراه دارد الهی شکررررررت
این کاراای فعلا من بود انشالله بزودی میام بیشتر مینویسم از خدای خوبم از خواسته های بزرگم که میخوام ازش بهشون برسم بقول معروف گاماس گاماس از کم به زیاد میرسد و قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود فقط باید اینجا بمانیم در مسیر باشیم تا ایمانمون افزایش پیدا کند و به اندازه ایمانمون خداوند ظرف دریافت نعمت مارو افزایش میده انشالله الهی شکرررررررررت
بازم از تک تک عزیزان که اینجا باعث افزایش ایمان منو دوستانم میشوند کمال تشکر و قدردانی را دارم ممنووووووووونم و دوستتون دارم
به نام خدای وهاب
سلام به همگی
دیروز یه اتفاقی برام افتاد
که دلم خاست اینجا ثبتش کنم
که هم برای همیشه یاد خودم بمونه که خدا چطور اسونم کرد برا اسونی ها
وهم دوستان عزیزم شاید بتونن ازش استفاده کنن!!!
من مغازه دار هستم
دیروز صبح ساعت 6وقتی پیامک واریزی فروش شب قبلم اومد به حسابم،خداروشکرکردم!!
ویه نگاه به موجودی حسابم کردم!!
متعجب شدم چرا موجودی حسابم خیلی بالا نرفت !!!
یه بار دیگه با دقت به عدد واریزی نگاه کردم
دیدم ای دل غافل انگار موقع کارت کشیدن یه صفر کم زدم
و به جای 5میلیون چهارصدهزار تومن
من 540هزارتومن کارت کشیدم!!!!
خونه ومغازم کنارهم هستن
بدو پریدم تو مغازه
دیدم بله رسید رو دستگاه نشون میده آخرین فروش اخرشب رو یه صفرکم زدم!!!!
زود نجواها شروع کردن به حرف زدن!!!
دیدی چیکار کردی!!!
حالا میخای مشتری رو از کجا پیدا کنی بگی مبلغ رو کم کشیدم
اگه پیدا نشه چی
اگه پولت برنگرده چی
چند میلیون ضررکردی
چطور میخای جبرانش کنی
ولی چون توی اینسایت و این مسیرم
باز خیلی حالم بدنبود ونزاشتم خیلی حالم خراب بشه
ویه ته آرامشی ته دلم بود که درست میشه،
نگران نباش!!!
زنگ زدم پشتیبانی دستگاه کارتخوانم،
ماجرا رو گفتم
وبا دادن شماره کارت ملی ام ،
شماره کامل کارت مشتری رو بهم دادن!!!
وقتی نگاهی به شماره کارت مشتری کردم وا رفتم چون دیدم کارتش، کارت بانک رسالت هست
و بانک رسالت شعبه حضوری نداره که من به بانک مراجعه کنم
برای حل مشکل و…..
زنگ زدم پشتیبانی بانک رسالت وماجرا رو گفتم
گفتن برو توی سایت بانک رسالت وفلان قسمت شکایات واعتزاضات درخواست بنویس
پرسیدم زمان بره تا نتیجه حاصل بشه
بهم گفتن بله
و
گفتن یا از طریق مراجع قانونی پیگیری کن!!!
تلفن رو قطع کردم وگفتم این راهش نیست
من از این طریق به نتیجه نمیرسم!!!
گفتم حتما راه آسون تری هم هست
گفتم خدایا تو درستش کن!!!
شروع کردم به یاد آوردن مشتری که ببینم چه اطلاعاتی ازش دارم!!!
یادم اومد:
مشتری یه خانم زیبا جوان وخوش اخلاق خوش برخورد والبته ثروتمند بود با توجه به نوع رفتارش در موقع خرید اینا رو فهمیدم
همین ها کمی خیالم رو راحت کرد که با آدم حسابی طرفم!!
یادم اومد مشتری گفته بود که خیابون پشت سری مغازم میشینن،
دوتا دختر خوشگلش هم همراهش بودن
یادم افتاد که مشتری گف این کتونی رو برا باشگاه میخام
ومن ازش پرسیدم کدوم باشگاه میری که گف فلان باشگاه میرم که من اسم باشگاه یادم نموند وفقط اسم خیابون باشگاه یادم
بود!!!
پیش خودم گفتم خب خداروشکر مشتری ازم دور نیس هم
خیابون پشت سرمغازم زندگی میکنه
وهم میدونم فلان خیابون باشگاه میره
اینجوری میتونم پیداش کنم به کمک خدا جونم!!
در این لحظه هدایت خدا از راه رسید
یادم افتاد که بزار برم به فلانی بگم همچین اتفاقی برام افتاده شاید راه حلی داشته باشه
به همون فلانی پیام دادم وماجرا رو گفتم
گف مشتری آشنا نبود یا نشناختیش گفتم نه!!!
گف خب شماره کارتشو که داری برو تو همراه بانکت قسمت انتقال کارت به کارت شماره کارتش رو بزن ببین اسم وفامیلش چیه ؟؟؟
آقا اینو که گفت بسی خوشحال شدم وگفتم چطور به عقل خودم نرسید این کار !!!!
دیگه چی از این بهتر هم آدرسش نزدیکم بود هم اسم وفامیلش رو اینجوری پیدا کردم
و دیگه پیدا کردنش خیلی راحتتر میشد!!!
آقا پریدم تو همراه بانک وشماره کارت مشتری رو زدم
واسم وفامیل مشتری عزیز اومد بالا!!!
اسم وفامیلش رو که دیدم گفتم چقدر این اسم وفامیل برام آشناست وکلی خوشحال شدم !!!
دیگه مطمئن بودم خیلی زود مشکل حل میشه وپولم برمیگرده!!!
یکم که فک کردم یادم افتاد به به این اسم وفامیل که برای مدیریت فلان سالن زیبایی معروف شهرمونه!!!
هزار بار گفتم خدایا شکرت اینا رو تو انجام دادی وشکرگذازی کردم
گفتم هنوز اول صبه بزار یکی دوساعت دیگه میرم سالن زیباییش و بهش ماجرا رو میگم
دوباره یادم افتاد که سالنش پیج اینستاگرام داره!!!
دیگه چرا حضوری برم سالنش!!!
وپریدم تو پیجش خخخخخ
دیدم بله نوشته مدیریت سالن خانم فلانی
،خود خودش بود
و اینکه تو بایو پیج هم شماره تلفن ثابت بود وهم شماره موبایل!!!
گفتم خب به موبایلشون زنگ میزنم وماجرا خرید دیشبشون رو میگم
دیدم بازم هنوز ساعت ۹صب هم نیست وبرا تماس گرفتن زوده
گذاشتم یکی دوساعت گذشت
وزنگ زدم
وخودم رو معرفی کردم
وماجرا رو گفتم
که من دیشب یه صفر کم زدم و بجای 5میلیون 400هزارتومن، 540هزارتومن کارت کشیدم
ایشون اصلن متوجه نشده بودن که پول کم از حسابتون برداشت شده خخخخ
بهشون گفتم برای اینکه مطمئن شید من راست میگم
میتونید برید موجودی کاراتون وپیامک خریدتون رو چک کنید
ولی اون مشتری خانم ثروتمند و باشخصیت گفتن لازم نیس، حرفتون سنده ومن حرف شما رو قبول دارم
گفتن شماره کارتتون رو برام پیامک کنید
تا مابقی مبلغ رو براتون کارت به کارت کنم!!
گفتم چشم وکلی ازشون تشکر کردم
وشماره کارتم و مبلغ رو براشون پیامک کردم
در کمتر از نیم ساعت مبلغ رو به حسابم زدن!!!
وپیام دادن که مبلغ واریز شد ومن باز ازشون تشکر کردم
ولی تشکر و سپاسگزاری اصلی رو از خدا کردم که کمکم کرد که این مشکل به اسونی حل شد!!
و کار به مراجع قانونی که وقت گیر وزمانبره وایا نتیجه بده یا نده کشیده نشد
گفتم خدایا شکرت مشتری غریبه راه دور نبود
وگرنه حتی با وجود داشتن اسم وفامیلش نمی تونستم پیداش کنم
گفتم خدایا شکرت بهم ثابت کردی پولم حلاله!!
گفتم خدایا شکرت همچین مشتری های انرژی مثبت وثروتمندی برام میفرستی!!!
گفتم خدایا شکرت در کمتر از دوسه ساعت مشکل حل شد
گفتم خدایا شکرت نشون دادی هوای منو کسب وکارمو داری
وتا تونستم خدای عزیزم رو سپاسگزاری کردم!!!
گفتم خدایا شکرت از پولم محافظت کردی
اینم تجربه من از سپردن کارم و دلم به خدا!!!
دوستای عزیزم در پناه خدا باشید که پناه خدا امن ترین جا برای ماست
دوستون دارم
خدایااااا هزاران باررر شکررررت
سلام دوستان خوبم
من یه گوشی داشتم که خیلی وقته گمش کرده بودم چون وقتی هشت ماه پیش گوشی جدید خریدم این گوشی رو دادم به پسرم که باهاش بازی کنه پسرم هم یک ماهی باهاش بازی کرد و گوشی رو کم کرد
تا الان هفت ماهی بود که گوشی گم بود و من چون متر و مدارکم رو پیدا کرده بودم ایمانم نسبت به سپردن کارها به خداوند بیشتر شده بود و از خدا درخواست کردم که گوشی رو هم پیدا کنم
تا قبل از این اصلا قید گوشی رو زده بودم چون اصلا کسی نمیدانست گوشی توی خونه است یا بیرون از خونه جا گذاشتن بچه ها
ولی وقتی کار سپرده شد به خدا و حل شد
اصلا باورم نمیشد گوشی توی خونه باشه
امروز داشتم دنبال شارژر گوشیم میگشتم که یه دفعه گوشی رو
رو کف اتاق بچه ها جلوی چشمم دیدم باورم نمیشد
تا این حد جلوی چشم باشه و من نبینم
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
دوستتان دارم
سلام به دوستای گلم امیدوارم حال دلتون عالی باشه
من که یه طومار خیلی بلند از سپردن کارهام به خدا دارم که یه چندتا موردمینویسم که خودم این مسیر ذو فراموش نکنم.
اول از دو سال پیش شروع میکنم که بخاطر یه تضاد که توی زندگیم بود من دوره قانون سلامتی. و خریدم حالم عالی شد تا جایی که خوب بود اما یدفعه اون تضاد به شکل خیلی عجیب اومد و باعث شد من به بهترین و حاذق ترین پزشک هدایت بشم چون تسلیم خدا شدم گفتم خدایا من نمیدونم تو خودت هدایت کنم من نمیدونم باید پیش چه دکتری برم تا اینکه من وقتی عمل کردم همون روز مرخص شدن و جالبه اون دکتر به متخصص ترین و به قول معروف پنجه طلا بودن معروفبود اینو میگم که بعدش فهمیدم که اینقدر دکتر حاذقی بود و خدا خیلی اسون وراحت این دکتر عزیز که خدا حفظش کنه توی مسیر من قرار داد (همه از چند ماه قبل نوبت میگرفتن اما من همون روز با نامه ای که داشتم سریع ویزیت شدم و به اسانترین شکل ممکن درمان شدم قبلا مقاومت میکردم از اینکه برم عمل کنم ویکسری ترس های بی مورد اما بعدش تسلیم خدا شدم)از اونجایی که قانون سلامتی رو رعایت میکردم ریکاوری بدنم خیلی زود صورت گرفت و بدون هیچ مشکلی همون روز مرخص شدم.
اما حالا بعد از اون دو سال من وهمسر از خدا خواستیم برای بچه دار شدن تو خودت خدا در بهترین زمان بهمون یک فرزند سالم عطا کن هر وقت که خودت میدونی به اسون ترین شکل ممکن و کاملا طبیعی که ما سپردیم به خودش و فقط از خودش خواستیم الان که ماهم پنجم بارداری هستم و خدا یه پسر کوچولو بهمون هدیه داده دمت گرم خدای مهربون که اینقدر عشقی اینقدر کارت درسته همچیز رو درست و قشنگ میچینی 😍
همین مسیر دوران بارداری از خدا خواستم که به بهترین دکتر برای این دوران منو هدایت کنه و بازم پیش دکتری که همه ازچند ماه قبل نوبت میگرفتم هدایت شدم و ماجرا اینجوری شد که من وقتی توی کلاسای یوگای بارداری بودم یکی از دوستان دکتر اونجا بود بدون اینکه اصن من ازش درخواست کنم من فقط گفتم میخوام پیش ایشون برم برای چکاب خودش پیشنهاد داد من خودم برات نوبت میگیرم بنده خدا گفت فقط چه روزی میخوای من همون روز برات نوبت بگیرم و این شد نتیجه سپردن کارم بخدای عزیزم که بازم به راحت ترین شکل ممکن من پیش بهترین دکتر شهرمون برای چکاب دوران بارداری میرم.
خلاصه که خداجووون عاشقتمممم دمت گرررم که اینقدر کارت درست🥹😍😍😍😍
به نام خدای همه کاره
دوستان ما به مغازه داریم توی شهر خودمون و
ما توی شهری دیگه سکونت داریم
یه مستاجر توی مغازمون به مدت سه ساله که هست و خوش حساب نیست و هرسال با خوش زبونی و کلک دوباره تمدید کرده
ولی ما امسال دیگه نمیخوایم دوباره جولش رو بخوریم
اونم حاضر به تخلیه نبود و مدت سه ماه هست که اصلا نه جواب تلفن میداد نه اجاره بها
به هر حال دیشب همسرم گفت باید شکایتش کنم و حکم تخلیه بگیرم
من بهش گفتم چرا راه خودت رو دور می کنی
برو از خدا بخواه سریع کارت انجام میده
اونم رفت توی دفترش و خواسته اش رو به خدا گفت و با یقین گفت درست میشه
به دو ساعت نکشید طرف توی واتساپ پیام داد
و همسرم بهش گفت باید تخلیه کنه
و بعد از کمی التماس
قبول کرد تا آخر ماه خالی کنه
به همین راحتی
وقتی که کارها رو به خدا بسپاری و رها کنی
به آسانی انجام میشه
وگرنه باید لقمه رو دور سرت بپیچونی و با سخنی بخوری
در پناه نور و عشق خدا باشید.
بنام رب العرش العظیم
سلام بر استاد عزیزم ومریم جان
وسلام بر دوستان این سایت الهی
من حدود ۸ماه پیش برای ویزای توریستی آمریکا اقدام کردم وپس از پرکردن فرمهای مربوطه واریز هزینه سفارت وتغیین وقت در یکی از کشورهای همسایه ایران ،که حدودا هفته گذشته زمان مصاحبه من بود ومن وارد سفارت شدم وتعدادی جلوتر از من بودند ودوافسر آمریکایی مصاحبه میکردند همونجا به خداجونم گفتم ه کدوم که به نفع من هست من با اون بیفتم ووقتی نوبتم شد افسر بسیار محترم وجدی چند سوال ازم پرسید ومن صادقانه به تمام سوالات ایشون پاسخ دادم ومن که کلی مدارک باخودم برده بودم ،هیچ کدوم از مدارک رو از من نخواست و درآخر با لبخندشیرینی در جا ویزا شدم در حالیکه قبل من چند نفری رد شده بودند .
حالا برگردم به زمان پرکردن فرمها ،که اطرافیان به من میکفتن ترامپ در انتخابات پیروز میشه وهمینطور هم شدنی گفتن مطمئن باش به تو ویزا نمیدن چون ایرانیها رو تراول بن کردندمن میگفتم اتفاقا اون اگر بیاد کارمن انجام میشه خدای مهربونم قطعا کارم روانجام میده که داد وبسیار خوشحالم که کارم رو به خالق دانایم سپردم و فارغ از نتیجه چقدر آرامش داشتم
خدایاشکررررررت خدایا شکرررررررت خدایا بی نهایت شکررررررت
سپردن کارها به دست خدا
من این روزا دو کار سپردم دست خدا
کار اول پیدا کردن هنزفری هام بود من 3 تا هنزفری گم کرده بودم و دیگه رغبتی نداشتم هنزفری بخرم
اینجا یه نفر کامنت کرده بود که متری گم کرده و سپرده دست خدا و براش پیدا شده و منم گفتم بزار امتحان کنم ببینم هنزفری هام کجان ؟ از خدا خواستم برام پیدا شون کنه
بعد یه حسی بهم گفت جیب کت کوهنوردی ام رو بگردم گشتم هنزفری سیمی پیدا شد
بعد یه هنزفری تو گردنی داشتم که سیم شارژش گم کرده بودم و نمیشد ازش استفاده کرد رفتم تو سالن یه حسی بهم گفت کیف قران رو باز کن کیف قرآن باز کردم دیدم داخلش یه قلم قرانی هست و یه پاکت که توش شارژر بود اون پاکت شارژر قلم قرانی بود و دقیقا به اون هنزفری تو گردنی من میخورد چون تایپ سی براش بزرگ بود این شارژر کوچیک تر بود
اما مهم ترین بخش که یه هنزفری انکر بود که خیلی گرون خریده بودمش و ورزشی بود و به درد شنا هم میخورد اون رو جا باتری اش گم کرده بودم و یک گوشش هم گم کرده بودم گفتم خدایا دمت گرم 2 تا رو پیدا کردی برام میشه این سومی رو هم پیدا کنی که باکس انکر کجا گذاشتم یه حسی درونم گفت فعلا قدر همین دو تا رو بدون بعدا دوباره بیا سروقت انکر
باورت میشه ؟
در کسری از ثانیه دو هنزفری ام اوکی شد ؟
امشب هم عهد کردم اتاق خواب خودم رو و سالن مون رو و آشپزخانه ام رو کامل تمیز کنم شاید امشب خدا بهم بگه انکر کجا گذاشتم اش
یه سپردن دیگه هم داشتم به خدا که راستش درک اش نکردم ولی می نویسم اینجا
میخواستم برم روستا پیش پدر و مادرم ویدیو ها دوره ام قرار بود شب فیلمبردار بزاره روی سایت
نمی شد بزاره میگفت اپلود نمیشه ای بابا
بعد گفتم داخل فلش بریز بفرست برای یگی از بچه های تیمم مشهد
فرستاد ایشون هم گفت اصلا اپلود نمیشه
یک روز گذشت و هیچ کس نتونست ویدیو ها رو اپلود کنه
از طرفی بچه های دوره هم شاکی شده بودن و میگفتن ای بابا یعنی چی ؟
چرا اینطوری هست
یکمی استرس گرفته بودم ولی گفتم شاید میخواد خدا محکم بزنه کار به این سادگی اینقدر پیچیده شده
کار سپردم به خدا و می فهمیدم باید کامنت و دایرکت های بچه ها رو نخونم و بی توجه باشم
فرداش یه ماشین از روستا داشت می یومد مشهد من هم باهاش اومدم و رفتم فلش تحویل گرفتم و در کسری از ثانیه ویدیو ها اپلود شد روی سرور سایت بدون هیچ اذیتی به راحتی
راستش خوب نگرفتم چرا مصلا دست بچه ها اپلود نمیشد
درسش برای من چی بود ؟
لیست کارهای جدیدی که میخوام بسپردم دست خدا
یه فضا برای نیروهای جدید و خودم و تولید محتوا و تماس تلفنی میخوام که به راحتی بشه صحبت کرد جلسه تیمی برگزار کرد جایی که تلویزیون داشته باشه و یا اجازه نصب تلویزیون رو بده ، یه فضا که زیبا باشه به درد تولید محتوا بخوره ، بسیاری از وسایل اش باشه و نیاز نباشه مجدد من هزینه کنم
میخوام کارگاه حضوری این دوره اول رو به راحتی ، با برگزاری عالی ، با حس و حال خوب و با رضایت واقعی از ته دل مخاطب هام خدا برگزارش کنه
میخوام دور جدید خشت اول دو کلاسه با ظرفیت 100 دانش پذیر خدا برام پر کنه و منو هدایت کنه چه کاری رو چه ریلزی ؟ چه سبک استوری ؟ بزاریم که به آسانی و عزت مندانه این ظرفیت کامل بشه
میخوام نیرو های جدید و نحوه تعامل با خودم و اینکه هر دو رو نگه دارم یا یکی رو برام خدا روشن کنه هر کدوم رو تو کجای خشت اول بزارم؟
خدا میخوام ببینم با نیروهای جدید چجوری بهره وری رو ببرم بالاتر ؟
به نام یگانه مهربان
من مهر ۱۴۰۲ با استاد اشنا شدم و حدودا ۳ ماه بعد ازدواج کردم (اولین دستاوردم)
و ۱۴ فروردین ۱۴۰۴ هم عروسی کردیم .
من در طول این مدت بارها دست خداوند رو دیدم که چقدر کارهای منو راحت و به بهترین شکل جلو برد .
چند مورد رو اینجا ذکر می کنم
●در مورد جهازم
هی ما می رفتیم وسیله می دیدیم ولی پول نداشتیم بخریم،وام ازدواجمون هم به یک مشکل جدی برخورده بود و ما تو یه بانکی ثبت نام کرده بودیم که خیلی دیر وام می داد و ما به شدت مستاصل شده بودیم راجب وام .
تا اینکه من گفتم خدایا خودت جهاز منو جور کن و این جمله تاکیدی رو نوشتم :
\”خداوند به طور معجزه اسایی جهیزیه منو فراهم می کنه\”
و در همین حین هدایت شدم به کامنت دوست عزیز اقای مجیدعزیزی پیر دوستی
که ایشون گفته بود من هر روز ۳ بار با صدای بلند تکرار کردم باورهامو و درها با سرعت برام باز شدند و منم تصمیم گرفتم همین کار بکنم و هر روز ۳ بار هر بار ۳ مرتبه تکرار می کردم \”خداوند به طور معجزه اسایی جهیزیه منو فراهم می کنه\”
دوستان عزیزم بعد از ۲ یا ۳ روز خداوند قدم به قدم منو هدایت کرد که پیگیر وام باشم (در حالیکه کلا من به وام فکر نمی کردم و گفتم خداوند خودش جهیزیه منو فراهم می کنه)
باورتون نمیشه کاری که ۸ ماه بود به تعویق افتاده بود در عرض ۴۵ روز پول به حساب ما اومد و با اون پول به لطف الله من جهازم رو خریدم و همسرم ماشینش رو عوض کرد و خواهرم که خونه خریده بود یه مقداری هم به اون قرض دادیم
و من در عجب بودم در مسیر رسیدن به خواسته ام من قدم بر نمی داشتم ،سُر می خوردم انقدر که سریع بود و روان بود و راحت .
چند اتفاق دیگه هم هست تو کامنت های بعدی میام میگم انشالله
به نام عشق ابدی
سلام به همگی
مادیشب مهمون خونه مادرشوهرم بودیم وبه دلیل سبک غذاییه من شام یا مرغه یا کباب ماهی تابه ایی
منهرروزازخدامیپرسم که بگو چی بخورم وامیدوارم که هرباربیشترو بهتر هدایتهاشودریافت کنم
دیروز وعده غذاییم رو که طبق قانون سلامتیه نخوردم چون گفتم شب خونه مادرشوهرم میخورم
بعد نزدیکای رفتن بود که همسرم گفت مامان بهم زنگ زده گفته امشب شام خونه بابا حاجی هستیم(ما تهرانیم ومادرشوهرم اینا وهمه فامیلهای همسرم قم هستن )
گفتم خداکنه مرغ باشه که من بتونم بخورم
همسرم گفت مامان گفته شام قورمه سبزیه
اومدم غربزنم که چراخوب مامان زودترنمیگه دعوت شدیم
اگه میگفت من غذامو خورده بودم تا الان که یه دفعه توذهنم گذشت زهرا اگه قراربوداینجاغذاتوبخوری حتما خدا یه جوری بهت میگفت پس هیچی نگو ..سکوت کردمو گفتم شاید نباید امروز غذابخورم
شب سرسفره همه نشستن وقورمه سبزی خوشمزه عمه جان رو خوردن منم ماست خوردم
اومدیم خونه مادرشوهرم برای خوابیدن همسرم گفت زهرا اکه گرسنه ایی پاشو تخم مرغی چیزی بخور گفتم نه الان سیرم و واقعا هم سیربودم
یه دفعه مادرشوهرم گفت راستی تویخچال کباب داریم(حالا شماببینید چه کبابی:کبابی که گوسفند وکشتن وگوشته تازه و درجه یکشو دادن کبابی بپزه برای نذری نه کبابهای این کبابیهایی که معلوم نیست چه گوشتی میپزن)
گفتم وای خدا دمت گرم بعدشم سریع گشنم شد انچنان ضعفی منو گرفت خخخخخخ
خلاصه رفتم سریخچال و دوتاسیخ ازاون کبابهایی که خدابرام پخته بود وخوردم جاتون خالی چه طعمی داشت
سرمیز که داشتم میخوردم به این فکر کردم که خدایا واقعا تو چه جوری هستی من ساعت یکه شب نشستم توخونه مادرشوهرم ودارم کباب گوسفندیه خوشمزه رو میخورم ..درصورتی که اگه غذا خورده بودم سیر بودم نمیتونستم بخورم
خدایا واقعا دمت گرم که اینقدر خوبو مهربونی اینقدر حواست به هممون هست
دمت گرم ای روزی رسان بی حساب
سپاسگزارم ای رب رزاقم
به نام عشق ابدی
سلام به همگی
مادیشب مهمون خونه مادرشوهرم بودیم وبه دلیل سبک غذاییه من شام یا مرغه یا کباب ماهی تابه ایی
منهرروزازخدامیپرسم که بگو چی بخورم وامیدوارم که هرباربیشترو بهتر هدایتهاشودریافت کنم
دیروز وعده غذاییم رو که طبق قانون سلامتیه نخوردم چون گفتم شب خونه مادرشوهرم میخورم
بعد نزدیکای رفتن بود که همسرم گفت مامان بهم زنگ زده گفته امشب شام خونه بابا حاجی هستیم(ما تهرانیم ومادرشوهرم اینا وهمه فامیلهای همسرم قم هستن )
گفتم خداکنه مرغ باشه که من بتونم بخورم
همسرم گفت مامان گفته شام قورمه سبزیه
اومدم غربزنم که چراخوب مامان زودترنمیگه دعوت شدیم
اگه میگفت من غذامو خورده بودم تا الان که یه دفعه توذهنم گذشت زهرا اگه قراربوداینجاغذاتوبخوری حتما خدا یه جوری بهت میگفت پس هیچی نگو ..سکوت کردمو گفتم شاید نباید امروز غذابخورم
شب سرسفره همه نشستن وقورمه سبزی خوشمزه عمه جان رو خوردن منم ماست خوردم
اومدیم خونه مادرشوهرم برای خوابیدن همسرم گفت زهرا اکه گرسنه ایی پاشو تخم مرغی چیزی بخور گفتم نه الان سیرم و واقعا هم سیربودم
یه دفعه مادرشوهرم گفت راستی ت یخچال کباب داریم(حالا شماببینید چه کبابی:کبابی که گوسفند وکشتن وگوشته تازه و درجه یکشو دادن کبابی بمزه برای نذری نه کبابهای این کبابیه گا که معلوم نیست جه گوشای میپزن)
گفتم وای خدا دمت گرم بعدشم سریع گشنم شد انچنان ضعفی منو گرفت خخخخخخ
خلاصه رفتم سریخچال و دوتاسیخ ازاون کبابهایی که خدابرام پخته بود وخوردم جاتون خالی چه طعمی داشت
سرنیز که داشتم نیخوردم به این فکر کردم که خدایا واقعا تو چه جوری هستی من ساعت یکه شب نشستم توخونه مادرشوهرم ودارم کباب گوسفندیه خوشمزه رو میخورم ..درصورتی که اگه غذا خورده بودم سیر بودم نمیتونستم بخورم
خدایا واقعا دمت گرم که اینقدر خوبو مهربونی اینقدر حواست به هممون هست
دمت گرم ای روزی رسان بی حساب
سپاسگزارم ای رب رزاقم