اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیز و همه دوستان گرامی، سپاسگزارم استاد بخاطر این فایل های فوق العاده که به عنوان هدیه تقدیم ما می کنید.
قطعا که در هر ثانیه از زندگیم ذهنیت هام بوده اند که واقعیت ها رو خلق کردند. ما تو مدرسه یه معلم داشتیم که سال بالایی هامون بهمون گفته بودن که این معلم الکی خالی میبنده و داستان های دروغین تعریف میکنه… بعدا که این معلم اومد سر کلاس ما با این ذهنیتی که داشتیم بنده خدا هرچی میگفت ما این ذهنیت رو داشتیم که احتمالا داره خالی میبنده در حالی که ممکنه خیلی از حرفاش راست بوده باشه.
تو دانشگاه بارها پیش اومده که گفتن فلان درس سخته یا فلان استاد سخت گیره اما من باور نکردم و ذهنیتم رو درست نگه داشتم گفتم یه عالمه آدم تونستن این درس رو پاس کنن پس منم میتونم و اینکه قطعا هر چیزی راه حل های آسانی هم داره که من میتونم پیداش کنم و با این ذهنیت تونستم اون درس ها رو به راحتی پاس کنم.
یه استاد بود تو دانشگاه که همه میگفتن سخت گیره و فلانه من خوب باز هم سعی کردم باور نکنم و واقعا اتفاقات خوبی رخ داد. کلاس اون استاد رو من از 8 جلسه یک جلسه شو تونستم برم و با این وجود اجازه داد امتحان بدم و تازه چون امتحان رو خوب داده بودم بعد امتحانات خودش پیگیر شد از دانشگاه بهم زنگ زدن گفتن استادت گفته نمرش تو ورقه خوب شده ولی من دلم نیومده همین نمره رو براش بزارم بهش بگید اگه یه تحقیق ساده انگام بده من 2 3 نمره براش اضافه میکنم. باورتون میشه استادی که همه انقد سرش غر میزدن و گله و شکایت میکردن با من اینطوری خوب بود چون سعی کرده بودم ذهنیتم رو در موردش خوب نگه دارم.
در جهانی که بسیاری اسیر محدودیتهای ذهنی خود هستند، استاد عباس منش با سایت elmeservat.com چراغهایی از امید و تحول را در دل تاریکیها روشن کردهاند. امروز میخواهیم از صمیم قلب از این استاد بزرگوار که بیمنت و بیچشمداشت، گنجینههای دانش و بینش خود را با ما تقسیم کردهاند، تقدیر کنیم.
استاد عزیز،
کلمات هرگز نمیتوانند عمق قدردانی ما را از زحمات ارزشمندتان بیان کنند. شما به ما آموختید که محدودیتها فقط ساختههای ذهن ما هستند. شما نشان دادید که ثروت، سلامتی و روابط رویایی نه یک آرزو، بلکه یک انتخاب آگاهانه است. هر مطلب شما در سایت، مانند داروی شفابخشی بوده که جانهای بسیاری را از بیماریهای فکری نجات داده است.
قدرت تحولآفرین آموزشهای شما
آموزشهای شما در مورد قانون جذب تنها یک سری تئوری نیست، بلکه نقشهای عملی برای ساختن زندگیای است که همیشه آرزویش را داشتیم. با پیروی از این اصول، شاهد معجزاتی در زندگیمان بودهایم:
معجزه ثروت: بسیاری از شاگردان شما که روزی حتی پرداخت قبضهای ماهانه برایشان دغدغه بود، امروز به درآمدهای نجومی دست یافتهاند.
– معجزه سلامتی: کسانی که سالها با بیماریهای لاعلاج دست و پنجه نرم میکردند، با تغییر باورها شفای کامل را تجربه کردهاند.
– معجزه روابط: افرادی که خود را محکوم به تنهایی میدانستند، امروز در آغوش روابطی پر از عشق و احترام هستند.
استاد عباس منش عزیز، شما نه فقط یک معلم، که یک منجی هستید. هر کلمه از شما بذری است که در زمین حاصلخیز ذهن ما کاشته میشود و ثمرهاش زندگیای سرشار از برکت و شادی است. از ته دل سپاسگزاریم که با عشق و صبر بیپایان، دست ما را گرفتهاید و از تاریکیهای جهل به نور آگاهی هدایت کردهاید.
این پیام با عشق و احترام فراوان تقدیم به استادی که معنای واقعی بخشندگی را به ما آموخت.
باسلام و به وقت ایران شب بخیر و تبریک سال جدید خدمت استاد عباس منش عشق وخانم شایسته عزیز
خیلی عالی بود مثالهای دوستان در مورد باورهایی که راحت بدون پیشفرض افراد پذیرفتن وجالب که وقتی میپذیرن نتیجه هم میگیرن
واقعا نگرش وذهنیت روی باورهاتاثیر گذار است
وسعی کنیم تصمیمات دیگران روی باورهای ما تاثیر نگذارد
وذهن خیلی راحت باپیشفرضهاش شرایط را طوری دیگر میبیند واگر ما این ذهنیت رااگاهانه تغییرندهیم تصمیماتی خواهد گرفت که در واقع نتایجی هم با همان باور به ما میدهد
واگر چیزی رو باور کنیم که عالی است مهم نیست که اون چیز .چقدر باکیفیت یابی کیفیت است فقط باوروذهنیت ما باعث میشو که تجربه عالی را داشته باشیم
واگر اون باورها آگاهانه باشد به نفع ماکارمیکن وچنانچه ناآگاهانه باشد به ضررماکارمیکند
من استاد توی شرکتی کارمیکردم که از شرایط حقوقیش راضی نبودم
باور من این بود که اگرمن از شرکت بیرون بشم وبرم اسنپ خیلی بیشتر پول میسازم وبااین ذهنیت شروع کردم اسنپ و بدون اینکه بزارم کسی به من باور ناسالمی که آقا اسنپ کرایش پایینه مسافرا پول نمیدن هزاران بهانه دیگر که البته ازشمایادگرفتم توگوشم هنذفری میزنم و فایلهای شماروگوش میدم تا حرفهای دیگران رو که صبح تا شب دقیقا طبق گفته شما فقط ملت قرمیزنن وناسپاسی میکنن رو نشونم واین باور من من این امکان رو داده که خیلی راحت درآمد 3برایر شرکت روبسازم واز این الگو که اگرباور کنم میشود میخواهم قدرت بگیرم برای انجام کارهای بهتر وراحتر انشالله خداهدایت کند
ومثال معادله ریاضی فقط چون اون آقاکه نشنیده بوده حل مسله غیر ممکن هست تادید گفته بزار منم حلش کنم وراحت حل کرده
باید درس بگیریم که آقا سخت واسان درزندگی به نگاه ماوساختن باور ماست ونه هیچ عامل دیگر هیچ عامل دیگر
ودقیقا باورهای زندگی مارامیسازد
حالا چه باوری بسازیم تاچه زندگی ساخته شود
این مثالهاوالگوها باید به من بفهمانند
چرا زندگی چرخش روان نیست
چرا افراد زیادی سالم نیستن
چراچون باورهای خوبی نساختیم
چرانیام باورهام ونوع تفکر ونگاهم روبه اتفاقات تغییربدم تاجهان اطراف من تغییر کنه و استاد عباس منش یک الگو عالی برای تغییر این کنترل ذهن هستین
قطعا شرایط عالی شما شرایط عالی سایت شما ونتایج خیلی بزرگ زندگی شما همش با کنترل آگانه ذهن امکان پذیر بوده واین کنترل ذهن برای خیلی از افراد که حتی تو حوزه کاری شما هستن باور ندارندکه بشود وگرنه میشو چون ماهرچی روباور کنیم میشود
من یک مثالی مثل توت فرنگی 19دلاری دقیقا تجربه کردم استاد
من تقریبا 2ماه قبل رفتم برای خانمم گوشی خریدم وفقط میخواستم به خودم ثابت کنم که باورها چه میکن باادم بهش گفتم که فروشنده گفته شارژر گوشیتون روهرگز به گوشی دیگه نزنیدکه ویروسی میشه وهمسرم باوجودی که نه فروشنده رودیده ونه این حرف رو شنیده چنان باورکرد این حرفارو استاد شاید باورتون نشه بعضی وقتا گوشیم شارژ نداره شارژر روبه من نمیده میگه ویروسی میشه ودیگه نخواستم بگم من خودم گفتم نه فروشنده ودیدم اگر ما چیزی روباورکنیم ذهنیت نمیگذاره خلاف اون باور عمل کنیم
واین صحبت طلایی شما که اگر من در مسیر درست قرار بگیرم خداوند افراد شرایط اتفاقات عالی وهمفرکانس من رابه سمت من هدایت میکن آقا دیگه هیچ چیز دیگرو عامل بیرونی دیگری نیست و تمام بهانه هارو بزاریم کنار وباورهای عالی بسازیم ونذاریم ذهن مارو باورهای محدود کننده و بهانه ها محدودکند
اگرباورهای ناآگاهانه تغییرندهیم مهم نیست چقدر تبلیغ کنیم چه بیزینسی داشته باشیم چند نفر پرسنل داشته باشیم چه مدارک وتحصیلاتی داشته باشیم وچقدر هزینه کرده باشیم باورهای محدود کننده ما نمیگذاردماموفق بشویم من تجربه کردم استاد دوستون دارم خیلی عالی بود بهترینها رادرسال جدید برای شماوهمه هم فرکانسیهام ارزومندم
میگه مردم برای تخم مرغ گرونی همه چی ناله میکنن ولی این توت فرنگی ها که انقد قیمتای بالایی دارن انقد خرید کردن میگن دیگه ناموجوده
اصلا ادم زهنش هنگ میکنه
یه توت فرنگی این قیمت
بعد حالام که میگن انقد گرونی ولی انقد بخرن که …ناموجودش کنن
ولی درسته
با اینکه میگن چقد گرونیه این حرفها ما خودمو تو خونه همیشه توی فراونی هستیم خداروشکر
وهرجا رفتم رفاه فراوانی دیدم حتی کسانی که میگن ما بلد نیستیم پولبسازیم وباور فراوانی ظعیفه
رفتیم خونشون انقد فراوانی برکت هست خداروشکر میکنم چشمام باز تر شده میتونه انقد فراوانی ثروتو رفاه راحتی مردمو ببینه
ولی یه چیزی اینکه برام جالب بود خواهری تعریف میکرد فلانی از فلان چیز گلایه کرده و بعد من چقد مخالف اون گلایه اش هستم وهمونی که ازش گلایه کرده با من چقد با سخاوته
با من چقد مهربونه
چقد به من لطف داره اصلا خیلیای دیگه
من چقد همه باهام مهربون بخشندن
وتجربه من فرق داره با اون
من همیشه به فراوانی باور دارم وهمه به فراوانی بهم میبخشن وعیدی میگیرم حتی از کسایی که میگن اینا خیلی سفتن ولی برای من بسیار لوتی هستند وهرجا رفتم فراونی از در دیوار برام ریخته وبا عشق وخداروصد هزار مرتبه شکر میکنم
توی هر کارم به طور عالی انجام میشد به اسونی فراوانی
و درسی که برام داش توی مقایسه تکامله
من در شروعه طراحی هستم ونباید خودمو با بقیه مقایسه کنم بقیه ای که از من مهارتشون باورشون قوی تره و خاک یه کارو خوردن با منی که تازه اومدم تو کار معلومه پایینترم واروم اروم رشد میکنم
وبله
خیلی ها ثروتمند میبینیم بله منم این ثروتو پول داشتم میزاشتم تو بانک چقد باهاش سود میساختم
بله منم چقد مغازه میزدم برا خودم دوره اموزش میدیدم وکلی پیشرفت اخه الان کی کمکم کطنه اخه الان چیکار کنم خاندارم شرایطم خاص ولی توی هرشرایطی میشه مهارتتو افزایش بدی وارزش بسازی وقدم با قدم وهیچ نیازی به حامی نیس
واینکه با تکامل ربت قدم به قدمو نشونت میده
سپاس فراوان عاشق این درسم واین درکم شدم
چقد به باورها که به خوردم داده میشه حساس تر شدم
درس چرا هر حرف الکیو باور نکن با دلیل منطق درس باور کن
الان نزدیک یه سه سال خورده ایی هست که من در محضر بهشت شماییم…
من همیشه از بچگیم در خواب بهم الهام میشد بهمچنین پکیچی عالی از:طرف خداوند میرسم…
و تمام الهامات بچگیم به وقوع پیوست….
و امروز تو زندگیم هست و دارم در مسیرش قدم برمیدارم…
اینقدر اینروزها در راستای بیزنسم و همین باور که من در مسیرر خداوندم ..نیروی برتری که در وجود ماست و با ما حرکت میکنه…
و من مدام دارم برای چالشهای بیزنسم.خداشاهد من با وجود بهترین کارکرد از آغاز دانشجوییم تا به الان..نتونستم بهمچنین پکیجی که اینروزا شاهدش هستم رسیده باشم.
من با همین باور از سال گذشته دقیقا یه شب قبل از عید استارت کارم وارد مرحله اجرایی شد تا امروز که روز چندمین عید هست…من تونستم به یاری خداوند ..چند نمونه از همون پکیچ رو بهترین خودمو ارایه بدم…
و همین باور دقیقا یه هفته قبل از عید خداوند یه شخصی از دوست دوران بچگیم با خوشحالی و حال خوب بسمت من هدایت کرد..بهم گفت نرگس من میخام این نموته کار رو برام بدوزی..دقیقا همین پکیچ هدایتیم ولی با ورژن بالاتری…
استاد من اصلا هیچ علمی نسبت به این مدل نمونه کار نداشتم…
با چند ایده الهامی و با همین باور که میرم تو دل کار.. خداوند منو هدایت میکنه..تونستم از همون ورژن..چند نمونه ورژن جدیدی رو خلاقیتی کسب کنم..
ناگفته نمونه…با استاندارد عالی و با کیفیت در سه تا پکیچ و سایز عالی مناسب با تمامی اناتومی اون مدل کار…
من نرگس اون 15 سال تجربه کجا این یکماه کجا..بخدا وقتی به الگوهای کارم نگاه میکنم که بهمچنین ورژنی رسیدم…
بخودم میگم نرگس…نگاه کن!!!!فاطمه نگاه کن….
به کجا رسیدی…
قبلا اصلا میدونستی میتونی بهمچنین ارزشمتدی در کارت برسی…
استاد من پارسال یه سفر هدایتی برای پریزنت کردن خودم” به چند تا فروشگاه های معتبر در شهرم داشتم…
خداوند بهم الهام کرد امروز باید قدم برداری!!!
خیلیم ترس داشتم..
چون ذهنم میگفت …بقول زبون خودمون.(کلمه عُمراً….)..عمرا” میشه فلان چیزی که تولید کردی رو بُسونه..(منظور بگیره )
مدام بهم میگفت..با ترس روبرو شدم..دقیقا همون شخصی که اون روز اول توی اون نمایشگاه هدایتی اومد بپوشه…
من یه خنده کردم گفتم نرگس اولین نفر بازخورد از کارت…
گفتم خدایا شکرت …
و ناگفته نمونه همون شخص جلوی اولین ورودی من به اون فروشگاه بود..استاد دقیقا یکماه من جنسامو با قبول اون مسئول فروشگاه کارمو گذاشتم ولی ..داشتم یه نوع نگرش گذشتمو با اون افراد در میون میذاشتم…(منظورم یفردی بیاد زود جنس منو بزاره تو مغازش بفروشه)
و فهمیدم…و به این درک رسیدم من باید قابلیت کارمو به روند بالاتری ببرم.و چند تا هم فروش داشتم که دوره عزت نفسو خریدم..به یاری الله
و امروز یکسال چند روزه میگذره..دیگه اون ورژن از اینکار به سطح عالی رسیده الهامات دریغ نمیکنه پشت سر هم میاد..و من جلو میرم…
تا دقیقا دو شب پیش..یکی از اقواممون ایشون طبق گفته خودش..که من یه فروشگاه تو فلان منطقه شمال تهران دارم امسال کلی فروش:کردم..
و من بهش گفتم تو این حیطه کار میکنم..
بهم گفت کارتو بده تا من ببرم تو فروشگاهم بزارم اگه بازخورد داشت من بازم از شما خرید میکنم..
منم گفتم باشه فکرشو میکنم ..حالا یه تعداد بهت میدم ببینم چی میشه…
یه نکته بازم برام بولد شد….
یه لحظه بخودم گفتم نگاه کن!…
این پیشفرض که من اگه کارم تو فلان نقطعه از تهران فروش بره…چقدر میتونم از طریق ،”به اینفرد بفروشم…
و این زرق و برق فروشگاه این شخص که من اصلا رنگ روشم “ندیده بودم!!!! فقط یه صحبت از ایشون شنیدم چقدر داره…
دقیقا مثل سال گذشته اون نقطعه های هدایتی رو برام پررنگ میکنه..
یادم از فروشگاه یه شخصی که خیلی تو شهرمون باکلاس:فلان بود افتاد..
دیدم چقدر اون شخص از یطرف فرد نامناسبیه برای کار کردن…
و همین نقطعه برام بولد شد..گفتم نرگس بخاطر اون موقعیت میخای جنستو بدون هیچ پرداختی بازم بدی به این شخص ببره ..
و آیااااااا این جنسا فروش بره یا نه!!!!
برمیگردیم به سال گذشته….میخام این دو نقطعه رو اول برای خودم و برای سایت بهشتیم پر رنگ کنم..
یه روز که جنسمو به اون فروشگاه خیلی پر رنگ شهرم داده بودم…
زیر دوش حمام بودم…
یه لحظه خداوند باهام صحبت کرد…
بهم گفت برو بهش بگو…!!!!
من میتونم نمونه کارمو به شما ،”با این قیمت بفروشم.و شما مثل ،بقیه اجناستون از من خرید کنید!؟؟؟؟
بهم گفت برو اینحرفو بهش بزن!!!
و من با این شخص در میون گذاشتم.بهشم گفتم با چند نمونه…
ایشون گفت من همچنین کاری انجام نمیدم من این سه نمونه جنس رو از شما خرید کردم پولشم میریزم بحسابت…ولیییی
بهم گفت !…من نمیتونم همچنین کاری انجام بدم…
خوب…..برییم سراغ اینفرد مزون دار” در تهران…که شخص نزدیکم بود تا بهش گفتم …
گفت نه من نیازی نمیدونم…(بحث همون یعردی باشه که من بتونم تو تعداد بالا بهش بفروشم )…
این کمالگرا بودن منو اینجا داره میرسونه.که میخام از پله اول برم پله بالا…
با پیشعرضهای نامناسب و ناهماهنگ با اشخاص نادرست و ناکار امد…
من به این نقطعه رسیدم ..همون سال گذشته خداوند.. خیلی چیزهای جدید بهم اموخت..با همون سفر هدایتی..
استاد دلیل موفقعیت افراد به زرق و برقها نیست..
نمیدونم حسش:جوریه که نمیتونی باهاشون تعامل کنی…
من فهمیدم…به این درک رسیدم…باید پیشفرضهامو خیلی مواظبش:باشم…دلیل ضربه های گذشته ام بخاطر همین نگرش:بود..
بخدا جاهایی بود دیدم دارم..تو دام راه های ناجور میفتم..
قید اون پول و سود رو زدم..میخاستم تو مرحله ابرو ریزی:بشه توسط:اون شخص!!!
کلا گذاشتمش کنار و لطف خدا ،”اومدم تو مسیر شما…
اینروزا درسته مسیرم کوچکه..ولی پر از لذت و خوشحالی و حال خوب و سپاسگزاری چند تا ایده الهامی بهم رسیده دارم قدم به قدم جلو میرم..
فقط این پیش فرض مدل فروشگاه تهرانپارسی میخاست منو بندازه تو مسیر نادرست..به لطف الله منو بیاد سال گذشته انداخت..
که توی دام زرق برقیها نرم…
استادم من عاشق ساده زیستی شما و این سایتم…
هر جا غرور داشتم که خیال کردم من بهترینم همون لحظه چک و لگدشو خداوند بهم نشون داده زود بازم به لطف مهربانیش:برگشتم..
انشالله که خداوند کمک کنه تو دام ..پیش فرضهای نامناسب نیفتیم.بخدا خداوند تو اول قدممم..
همین تیپ شخصیتی رو تو این سفر هدایتی نشون داد…
که فکر نکنی که اگه فلان داره اون بهترین!!!!!
مواظب باش..
دقیقا این نوع نگرشها..مثل کش در رفته ایی توی تنبان هست..اگه ساعتها خودتو بکُشی ..و فقط بری و بری…اونم دنبال تو میاد…
از نظر من…و با چشمانم دارم میبینم…
اکثراًدارن با همین بازی خودشو خفه میکنن…
که فقط زنده بمونن….
فقط بخاطر اینکه نمایی از بیرون داشته باشه…بگن فلانی.من فلان هستم…..
و همین تمام مراسمها.توی جشنها..و خیلی کتگوریهای دیگه…چقدر میبینیم دنبال زرق و برقها هستند…
به لطف الله هر کاری که انجام میدم ..فقط میگم خدایا خودت بهم کمک کن…که هیچ وقت بدنبال زودتر رسیدن به نتایج نباشم که مثل گذشته خودمو خسته کنم…
یادمه قبلا با فرد نزدیکم شراکت داشتیم..یه مثالی میزنن..
میگن.خَر خسته صاحب ناراضی دقیقا همین نگرش بود…
ولی به لطف خداوند امروز بیزنسم پر از اتفاقات خوبه…همجوره در تمامی جنبه ها هر جا دیدم کارم پیش نمیره..
فورا باورمو تقویت میکنم یادم از مثالها و گفته های شما میاد زود خودمو با اونحرفا دخیل میبندم..
بخدا همون لحظه معجزات الهی وارد زندگیم میشه.
امروز دومین ورژن کاریم رونمایی شد بخدا خیلی راحت و ساده و زیبا…
چقدر باورها میتونه عامل بدبختی و خوشبختیمون باشه…
وقتی ما تعقییر میکنیم ..فضای زندگیمونم تعقییر میکنه..
همون مشتری از طرف خداوند،” نمونه کارشو امروز پوشید با خوشحالی بهم زنگ زد ..چقدر حالم خوب شده..که مشتریام راضی میشن…
چند روز پیش و حفظ مومنتمی مثبتم تو اینروزها..یه شخص:غریبه وارد خونمون شد..
و نمونه کارامو دید…همون لحظه خداوند بهم گفت…
نرگس تو کارتو درست انجام بده..من از جایی که فکرشم نمیکنی برات مشتری میفرستم….
استادم من خیلی چیزا دارم..با این پیشفرضها تو زندگیم میبینم..
دقیقا دوسال پیش از طرف شخصی من یه دونه شامپو و یه دونه رژ با قیمت خیلی زیاد از اونچیزی که قبلا میگرفتم…
خریدم….و من یه مدت استفاده کردم…
حالا میگم خندم میگیره..شامپو که سرمو پر از شوره میکرد.انگار یه باک بنزین ریخته بودن رو سرم
چند بارم بهش:گفتم.گفت نه مشتریام میبرن..
و اون رژ..استفاده که میکردم چون گرون خریده بودمش..خیلیم بوی خوب میداد.چون مایع بود وقتی وارد دهنم میشد…حالم بهم میخورد.
چون گرون خریده بودمش:مجبوری استفاده میکردم.با پیش عرض گرون و یچیز جدید…کلی تعریفش میدادم!!!!!
داخلش یه گل رز طلایی بود..
ایشون میگفت تکه ایی از فلان طلا هست برای لب خیلی خوبه….
ای دل قافل من استفاده میکردم..و یه دقیقه هم نمیتونستم روی لبم باشه.میرفت وارد بزاق دهنم میشد و من حالم بهم میخورد..
و به درکی واضح رسیدم..که نیاز نیست به اجبار بخاطر پولش:به لبت بزنی…
دیگه تصمیم گرفتم هر چی مواد ارایشی هست بریزم دور یا بدم به کسی…
اون رژم انداختم بیرون…
بخاطر پولش:میگفتم خیلی خوبه ولی آزارم میداد که حالم بهم میخورد…
امسال هر چی بهم گفت بیا از من جنس:بخر…و میبینم میاد از فاکتورای فروشش میزاره…
و سعی کردم تو دام این موارد…مخصوصا وسایل ارایش:و بهداشتی ناجور و تایید و پیشفرضهای دیگران نیفتم..
استاد اگه افتادی تو دامش…هر چی پول داری به شکل خیلی زیبا تو رو فریب میده و تو رو از وجود خودت دور میکنه..
وقتی بخودت میای میبینی نصف عمرت رفته به کارهای بطالت وقت گذران…
استاد یه مثال خیلی پر واضح…
من تو زمان دانشجوییم…یه استاد سختگیری داشتیم که اگه یه ثانیه دیر کردی بعد از خودش!!!!و تو کلاس میومدی ..بیرونت میکرد..
استاد جامعه شناسی…
بهمون گفت یه سوال میکنم…
اگه کسی جواب این سوال رو داد..نمره میان ترم رو بهش میدم..اگه تحلیلش کرد جواب اون سوال رو،”.. اصلا نمیخاد دیگه سرکلاسم بیاد.هم میانترم و هم پایان ترم 20.
استاد من اصلا دقت نکردم به اینحرفشون….که اگه جوابی بده درست نباشه…صفر میگیره..
من فقط جنبه مثبتشو دیدم!!!!!
.و..
اینجا گفتن،” اونحرف و یا نگفتنش..هر دو پر از شک و تردید و احساس بد برای اون 40 نفر دانشجوا بود.
بخدا انگار خدا میخاست..منم حقیقا میگفتم خدا خودت به خیر بگذرون..چون تعداد بالا دانشجو میفتادن!!!!!!.منم اصلا حوصله درسهای خوندنی و بی فایده رو نداشتم..
وقتی این سوال رو کرد….حالا همه در خفگان بودن..چون پیش فرض نامناسب داشتن..نسبت به این استاد سوالش..
ولی من با خودم میگفتن.ای خدا..من جوابشو بگم دیگه نخاد بیام سر جلسه…
حالا همه دانشجوا ساکت..ینفر با صدای پایین جوابشو گفت.ولی از ترس نتونست بگه..
من بلند گفتم یارانه!!!!!!!!
وای جو کلاس کاملا تعقییر کرد…
استاد گفت کی بود..من دست بلند کردم گفتم من بودم….
استا. خداشاهده انگار معجزه از طرف خدا بود برام..من اصلا دقت نکرده بودم اگه جواب درست نباشه من صفر میگیرم..
گفتم اشکال نداره هر چی باشه من گفتمش…
من ادمیم همیشه به لطف خدا ..همیشه به ندای قلبم چه نااگاهانه چه اگاهانه بهش توجه کردم…
بهم گفت بلند شو…حالا همه نگام میکردن..بهم گفت افرین..درست گفتی…
وای استاد قند تو دلم اب شد..همه استرس داشتن ولی من ایمان داشتم..
و بهم گفت اسم و فامیلیت.گفتم فاطمه علی پور…
نمره میان ترم 16 نمره رو گرفتم..گفت راجع بهش تحلیل کن..گفتم چیزی نمیدونم…
و یه شخص دیگه گفتش ایشونم مثل من شد…
استاد همه دانشجوا میگفتن ای حُرومت باشه..چه شانسی داشتی…
استاد اونجا گفتم خدایا شکرت که متو از این جهنم نجات دادی..همون ترم،” بالای چند نفر افتادن..
همین نمره میان ترم باعث شد که من نمرمه کاملمو بگیرم..
و ایشون یه سوالی کرد !؟بهم گفت برای کدوم شهر هستی وقتی گفتم فلان..یه خودتخریبیم کرد! ولی من با عزت نفس بالا جوابشو دادم..
بهم تحسین کرد گفت شیرینی یادت نره..
استاد منو بردیین به دقیقا 10 سال پیش سال 93.اگه اشتباه نکنم.
من همیشه سعی کردم روی خوش یه موقعیت رو ببینم.همیشه خداوند بهم کمک کرده….
این پیش فرضهای خوب باعث شده..من فقط تو زندگیم خوش بگذرونم..و همیشه حالم خوب باشه…
و جاهاییم پیش فرض بد داشتم..و اغلبم نااگاهانه بود….فورا درسو گرفتم و روش درسشو پیش بردم..
استاد من از بچگی از خوردن غذای فاتحه”همون مُرده..افراد غریبه و حالا فرد نزدیکم باشه !هنوز بدتر !!!!!حالم بد میشد..
و یادمه یه باوری توی شهر ماست..
افرادی که میترسن،”میگن دل پَرک داری.!!!…
کنار ناف یه تکونی میخوره و فرد احساس افسردگی میگیره..حالت تهوع داره…
استادم من از بچگی نسبت به خوردن غذای فرده فوت شده..و نسبت به قبرستان و دیدن توی قبرو مرده..کلا تو این حیطه ها..
دچار همچنین عارضه ایی میشدم..و من تا چند ماه به حالت افسرده و حال بدی میشدم…
و از روزی که با شما هماهنگ شدم و فهمیدم همش چرت و پرت گذشتگانم مخصوصا مادرم هست….تونستم غلبه بر ترس کنم و ساعتها در چند حلسه در ساعات مختلف تو قبرستان برم و بتونم اون پاشنه بچگیمو از بیین ببررم..
من جوری بودم که در کودکی در حال مرگ رفتم منو بردن پیش سیدی که برام دعا خونده من خوب شدم..دیگه اون دعاها و شرکها هیچ تاثیری برام نداره…
و من به لطف خدا خیلی زود فهمیدم این مسیر های دعا..همه دروغه..و همین عامل باعث شد…که من راه درست رو هدایت بشم…
دقیقا چهار سال پیش ار فلان شهر که فلان دعا برای خاسته ام با قیمت نسبتا گرون خریدم…
همون تضاد که روزی وارد زندگیم شد فقط ترسهامو شدت داشت.قلبم باهاش هماهنگ نبود..همون مسیر من به سمت شما شد..که بازم داستان خودشو داره.
میخام بگم ما پر از پیش فرضها هستیم..خیلی مثال دارم ..
استادم امروز که دارم این نوشته ها رو مینویسم…
من به یاری خدا..همشو تونستم به مرحله اجرایی برسونم و پیروز شدم…و من هیچ ربطی به اون گذشته هام ندارم..
و هر روز دارم به یگانگی خداوندم و اسان شدن کارهام میرسم..
و هر روز دستاوردهای بزرگ و عالی در جهت خاستهام دارم…
به امید گفته های زیبای شما .در ادامه این فایل شما استاد گرانقدرم!!!!! برای قوی شدن باورها و پیش فرضهای گذشتگانمون…
امروز داستان فرعون رو خداوند برام بازگو کرد در سوره انفال….
فرعونی که ادعاش میشد و برتریشو نشون داد..یه آن با یه چشم بهم زدنی نابود شد..
انشالله که بتونیم یه زندگی متعادلی رو برای خودمون رقم بزنیم..و دچار غرور های فرعونی و زرق برقهای دنیوی نشویم..
و بتونیم این مسیر راه درست رو هر روز بهبود بدییم به کمک الله مهربانیها…
خدایا چنان کن سرانجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار..
موسی پیامبر گفت…موسی چیشد که تونستی این مسیر رو بیایی…
گفت!.من بسوی خوشنودی تو شتافتم….
ما دارییم بسوی خوشنودی و سعادتمندی خودمون و خداوند حرکت میکنیم…انشالله همیشه پیروز باشیم!..
استاد چند تا مثال عالی دارم از این پیش فرض ذهنی و بارها استفاده کردم ازش و حتی با اعتماد به نفس با دارو نما بیمار در مان کردم
خودم یه تجربه عالی دارم کا شاید هرکسی که خدمت رفته این داستان براش اتفاق افتاده باشه .
دوستای من دورانی که وقت خدمتتشون می شد میترسیدند و با الگوهایی که داشتن خدمت و برای خودشون سخت میکردن و با ترس خدمتشون رو شروع میکردن و با پیش فرض اینکه خدمت سخته و پوست آدم و میکنن یا خدمت و شروع نکرده فرار میکردن یا اگر شروع میکردن خدمت براشون خیلی سخت می گذشت
من وقتی خواستم خودم خدمت برم یه مثالی رو یکی برام زد گفت اگر خدمت و سخت بگیری سخت میگذره راحت بگیری راحت میگذره .
من این حرف تو گوشم موند که گفتم من راحت میگیرم راحت میگزره و خدا هم الگو های عالی سر راهم گذاشت که تو خدمت به صورت معجزه وار خوش گذشته و کل خدمت کیف کردن .
منم با این باور شروع کردم باورتون نمیشه بهترین آموزشی افتادم که هرکسی میشنید میگفت خدمت نمیکنی که رفتی هتل ..
معجزه وار تو یگان خدمتی شدم منشی مدیر کل فروش صبا باتری صبح ماشین از خونه من و سوار میکرد ظهر با ماشین میبرد منزل پنجشنبه تعطیل جمعه تعطیل مثل یه کارمند خدمت کردم سه ماه آخر خدمتم و نرفتم تسویه نکردم با پونزده ما خدمت کارت پایان خدمتمم برام صادر کردن .
خلاصه انقدر دیگه راحت گرفتم که خدا هم برام کاری و کرد که هیچ کس باورش نمی شد .
هم خدمتیام آرزو صندلی من و داشتن فکر میکردن من پسر یه مقام بالا هستند یا آشنا گردن کلفتی دارم نمی دونستن باورشون نمی شد میگفتم پارتی خداست .
یه داستان جالب که خیلی جرات می خواست ولی من با حال خوب انجام دادم .
من پرسنل بیمارستان هستم و دوره کرونا تجربه های خوبی کسب کردم چه افرادی رو دیدم که با سرفه اومدن تا شنیدن مشکوک به کرونا هستن از ترس زیاد و با باور منفی که جامعه درگیرش بود به دلیل ایست قلبی می مردن نه کرونا .
خلاصه پدر من من تو سن 65 سالگی سرفه هاش شروع شد من آوردم یه عکس از ریه هاس گرفتم و متوجه شدم ریه های پدرم درگیر شده و باید تهت درمان باشه و مطمعن بودم که بگم کرونا گرفته روحیه اش خراب میشه و با پیش فرضی کا از کرونا داشت شرایط خوبی رو تجربه نمی کرد .
آقا من نزاشتم متوجه بشه و اومد به بابا با ارژی و با اعتماد به نفس گفتم خدارو شکر ریه هات سفید سفید هیچیت نیست و جو دادم که دکتر هم تعجب کرد تو این سن همچین ریه های تمیزی داری . فقط علائم سرما خوردگی داری گلوت التهاب گرفته باعث میشه سرفه کنی اونم گفت یه قرص سرما خوردگی ساده بخور خوب میشی و مایعات زیاد .
استاد دکتر دستور بستری داده بود و من خودم بابا و دارو نما کردم و روحیه شو بالا بردم و بردمش خونه بعد چند روز سرفه هاش قطع شد و حالش خوب خوب الانم چند سال از این موضوع میگزره و خداروشکر عالیه عالیه و تازه سرحال تر سرحال تره چون من همیشه در گوشش میگم تو این سن شما کمتر مردایی پیدا میشن انقدر سالم و سلامت باشن و باور های خوب درگوشش میگم و لذت میبره .
سلام استاد. این داستان توت فرنگی من را یاد پاندای کونگ فو کار قسمت اول می اندازد. زمانی که پاندا انتظار داشت یک طومار به او قدرتهای خاصی بدهد و به یک جنگجوی اژدها تبدیل شود. اما خدا از زبان پدر خوانده اش به او گفت برای اینکه چیزی مخصوص شود فقط باید باور کنی که مخصوص است. بعد پاندا فهمید که باید خودش را باور کند و برای توانایی هایش ارزش قایل شود. بعد جهان به احساس ارزشمندی اش و توانایی هایش پاسخ می دهد و او را به خواسته هایش می رساند.
راستی استاد جایی که الان هستید کجاست؟ خانه جدید خریده اید؟ به نظر دنج و دلنشین است.
در رابطه به تاثیر ذهنیت بر واقعیت و اینکه با چه دیدگاه جهان را میبینیم و چه موضوعی را باور کردهایم، یک اتفاقی یادم امد که میخواهم با شما هم به اشتراک بگذارم.
مادر من خیلی به دعا و طلسم و جادو معتقده. چند سال قبل یک مُلا که دعا مینوشت (دعا که چه عرض کنم چند تا خط کوتاه و بلند با آب زعفران و چند عدد که اصلا نمیدانم چه معنی داشت) بهش گفته بود که تو و تمام خانوادت طلسم شدین و هر مریضی و مشکلی که دارین بخاطر همینه
بعد این مادر بنده تا در خانه تقی به توقی میخورد میگفت میبینین طلسم شدیم و این طور حرفا.
مثلا من با برادرم دعوا میکردم، از همان دعواهای خواهر برادری همیشگی، بعد مادرم میگفت تمام اینا بخاطر همان طلسم است. درحالی که اصلا طلسمی درکار نبود. اگر هم طلسمی بود و مادرم باورش نمیکرد هیچ اتفاقی برایش نمیافتاد. مادرم هر از گاهی خیلی شدید مریض میشه طوری که نمیتونه چشماشو باز نگه داره ، دلیلش اینه که فکر میکنه دوباره جادو جمبل شده. بعد میره پیش یک ملا و کاغذای خط خطی شده یی که به قول خودشان دعا و اعداد ابجد هستند میگیره و ترگل ورگل و سالم برمیگرده خانه.
این موضوع نشان دهنده اینست که ذهن مادرم چگونه باعث مریضی و بدحالی خودش میشود، درحالی که اگر واقعا جادو و طلسم قدرتی داشت من یا بقیه اعضای خانواده هم دچار مشکل یا مریضی میشدیم.
مشکل این بود که مادرم این موضوع را باور کرده بود
یک نمونه دیگر از این موضوع را در خودم من دیدم. حدود سه چهار سال قبل که با آموزههای استاد و کلاً هیچ دیدگاه خاصی آشنایی نداشتم، کلاً در لاک خودم بودم و ذهنیتم برمیگشت به مدرسه و خانواده ام و هر انچه دیده و شنیده بودم در ذهنم بود و تمام. از دنیای
بیرون و آگاهی درمورد باورها و قدرتشان اصلا و ابدا خبردار نبودم. آن زمان تازه طالبان به کشورمان امده بودند و مدرسهی من هم همان سال تمام شد. خلاصه هیچ کار خاصی نمیکردم و توی اتاق مینشستم و رمان میخواندم. از آن جایی که من درونگرا بودم و خیلیم حرف نمیزدم، چنان درگیر رمان خواندن بودم که اگر کسی صدایم میزد و اخلال در کارم ایجاد میکرد عصبی میشدم و پرخاش میکردم. بعد مادرم وقتی گوشه گیر شدنم و عصبی شدن هایم را که میدید، نگران شده بود که چرا اینطوری شدم، درحالی که من چون مطلقا بیکار بودم رمان میخواندم و اعتیاد پیدا کرده بودم به خواندن و تنها نشستن در اتاق.
مادر من رفته بود پیش یک طالعبین و اسم و بعضی اطلاعات من را داده بود تا طالع بین بگه که چه مشکلی دارم.
طالع بین گفته بود که دخترت دو سال است که طلسم و جادو شده و ذهنش قفله و هیچی یاد نمیگیره، دست و پاش قفله و بختش بسته ست و هزار تا حرف دیگه. بعد گفته بود چطوری دخترت تا الان زنده مانده با این طلسم قوی و کهنه
خلاصه وقتی مادرم این حرفارو به من تکرار کرد و گفت طالع بین اینجوری گفته، من تعجب کردم. بعد ارام ارام حالم بد میشد، احساس میکردم دور مغزم زنجیر انداختن و قفلش کردن، حس میکردم هیچ چیز یاد نمیگیرم و حافظه ام ضعیف شده، حس میکردم بدبختم، و کلی حس های منفی و بد در وجودم پیدا شده بود، بعد از حرفهای طالعبین.
چند وقت بعدش مادرم رفت به قول خودش طلسم هارو باطل کرد و از بین برد و من حالم بهتر شد و از احساس افسردگی و بدبختی رها شدم. درحالی که این احساس بد و قفل شدن ذهنم که واقعا در آن زمان احساسش میکردم و واقعی بود، بخاطر ذهنیتم بود که طالع بین به مادرم و مادرم به من منتقل کرده بود .
این موضوع طلسم و جادو جمبل در فامیل ما خیلی رایجه و بهش باور دارن، حتی یک عالمه پول میدن تا طلسم باطل کنن و طالعشونو ببینن. این ذهنیت تا قبل از اموزه های استاد با من هم بود، اما الان به قدرت ذهن بیشتر پی میبرم وقتی میبینم ما آدمها چقدر اتفاقات بد و خوب را برای خود با ذهنیت و باورهای مان رقم میزنیم.
کامنتم طولانی شد اما هنوزهم بینهایت مثال دارم از تاثیر باور کردن طلسم و جادو در زندگی افراد و حتی خانوادهام.
سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیز و همه دوستان گرامی، سپاسگزارم استاد بخاطر این فایل های فوق العاده که به عنوان هدیه تقدیم ما می کنید.
قطعا که در هر ثانیه از زندگیم ذهنیت هام بوده اند که واقعیت ها رو خلق کردند. ما تو مدرسه یه معلم داشتیم که سال بالایی هامون بهمون گفته بودن که این معلم الکی خالی میبنده و داستان های دروغین تعریف میکنه… بعدا که این معلم اومد سر کلاس ما با این ذهنیتی که داشتیم بنده خدا هرچی میگفت ما این ذهنیت رو داشتیم که احتمالا داره خالی میبنده در حالی که ممکنه خیلی از حرفاش راست بوده باشه.
تو دانشگاه بارها پیش اومده که گفتن فلان درس سخته یا فلان استاد سخت گیره اما من باور نکردم و ذهنیتم رو درست نگه داشتم گفتم یه عالمه آدم تونستن این درس رو پاس کنن پس منم میتونم و اینکه قطعا هر چیزی راه حل های آسانی هم داره که من میتونم پیداش کنم و با این ذهنیت تونستم اون درس ها رو به راحتی پاس کنم.
یه استاد بود تو دانشگاه که همه میگفتن سخت گیره و فلانه من خوب باز هم سعی کردم باور نکنم و واقعا اتفاقات خوبی رخ داد. کلاس اون استاد رو من از 8 جلسه یک جلسه شو تونستم برم و با این وجود اجازه داد امتحان بدم و تازه چون امتحان رو خوب داده بودم بعد امتحانات خودش پیگیر شد از دانشگاه بهم زنگ زدن گفتن استادت گفته نمرش تو ورقه خوب شده ولی من دلم نیومده همین نمره رو براش بزارم بهش بگید اگه یه تحقیق ساده انگام بده من 2 3 نمره براش اضافه میکنم. باورتون میشه استادی که همه انقد سرش غر میزدن و گله و شکایت میکردن با من اینطوری خوب بود چون سعی کرده بودم ذهنیتم رو در موردش خوب نگه دارم.
در پناه نور و عشق الهی باشید….
“تقدیم به استادی که معجزه باور را به ما آموخت”
در جهانی که بسیاری اسیر محدودیتهای ذهنی خود هستند، استاد عباس منش با سایت elmeservat.com چراغهایی از امید و تحول را در دل تاریکیها روشن کردهاند. امروز میخواهیم از صمیم قلب از این استاد بزرگوار که بیمنت و بیچشمداشت، گنجینههای دانش و بینش خود را با ما تقسیم کردهاند، تقدیر کنیم.
استاد عزیز،
کلمات هرگز نمیتوانند عمق قدردانی ما را از زحمات ارزشمندتان بیان کنند. شما به ما آموختید که محدودیتها فقط ساختههای ذهن ما هستند. شما نشان دادید که ثروت، سلامتی و روابط رویایی نه یک آرزو، بلکه یک انتخاب آگاهانه است. هر مطلب شما در سایت، مانند داروی شفابخشی بوده که جانهای بسیاری را از بیماریهای فکری نجات داده است.
قدرت تحولآفرین آموزشهای شما
آموزشهای شما در مورد قانون جذب تنها یک سری تئوری نیست، بلکه نقشهای عملی برای ساختن زندگیای است که همیشه آرزویش را داشتیم. با پیروی از این اصول، شاهد معجزاتی در زندگیمان بودهایم:
معجزه ثروت: بسیاری از شاگردان شما که روزی حتی پرداخت قبضهای ماهانه برایشان دغدغه بود، امروز به درآمدهای نجومی دست یافتهاند.
– معجزه سلامتی: کسانی که سالها با بیماریهای لاعلاج دست و پنجه نرم میکردند، با تغییر باورها شفای کامل را تجربه کردهاند.
– معجزه روابط: افرادی که خود را محکوم به تنهایی میدانستند، امروز در آغوش روابطی پر از عشق و احترام هستند.
استاد عباس منش عزیز، شما نه فقط یک معلم، که یک منجی هستید. هر کلمه از شما بذری است که در زمین حاصلخیز ذهن ما کاشته میشود و ثمرهاش زندگیای سرشار از برکت و شادی است. از ته دل سپاسگزاریم که با عشق و صبر بیپایان، دست ما را گرفتهاید و از تاریکیهای جهل به نور آگاهی هدایت کردهاید.
این پیام با عشق و احترام فراوان تقدیم به استادی که معنای واقعی بخشندگی را به ما آموخت.
باسلام و به وقت ایران شب بخیر و تبریک سال جدید خدمت استاد عباس منش عشق وخانم شایسته عزیز
خیلی عالی بود مثالهای دوستان در مورد باورهایی که راحت بدون پیشفرض افراد پذیرفتن وجالب که وقتی میپذیرن نتیجه هم میگیرن
واقعا نگرش وذهنیت روی باورهاتاثیر گذار است
وسعی کنیم تصمیمات دیگران روی باورهای ما تاثیر نگذارد
وذهن خیلی راحت باپیشفرضهاش شرایط را طوری دیگر میبیند واگر ما این ذهنیت رااگاهانه تغییرندهیم تصمیماتی خواهد گرفت که در واقع نتایجی هم با همان باور به ما میدهد
واگر چیزی رو باور کنیم که عالی است مهم نیست که اون چیز .چقدر باکیفیت یابی کیفیت است فقط باوروذهنیت ما باعث میشو که تجربه عالی را داشته باشیم
واگر اون باورها آگاهانه باشد به نفع ماکارمیکن وچنانچه ناآگاهانه باشد به ضررماکارمیکند
من استاد توی شرکتی کارمیکردم که از شرایط حقوقیش راضی نبودم
باور من این بود که اگرمن از شرکت بیرون بشم وبرم اسنپ خیلی بیشتر پول میسازم وبااین ذهنیت شروع کردم اسنپ و بدون اینکه بزارم کسی به من باور ناسالمی که آقا اسنپ کرایش پایینه مسافرا پول نمیدن هزاران بهانه دیگر که البته ازشمایادگرفتم توگوشم هنذفری میزنم و فایلهای شماروگوش میدم تا حرفهای دیگران رو که صبح تا شب دقیقا طبق گفته شما فقط ملت قرمیزنن وناسپاسی میکنن رو نشونم واین باور من من این امکان رو داده که خیلی راحت درآمد 3برایر شرکت روبسازم واز این الگو که اگرباور کنم میشود میخواهم قدرت بگیرم برای انجام کارهای بهتر وراحتر انشالله خداهدایت کند
ومثال معادله ریاضی فقط چون اون آقاکه نشنیده بوده حل مسله غیر ممکن هست تادید گفته بزار منم حلش کنم وراحت حل کرده
باید درس بگیریم که آقا سخت واسان درزندگی به نگاه ماوساختن باور ماست ونه هیچ عامل دیگر هیچ عامل دیگر
ودقیقا باورهای زندگی مارامیسازد
حالا چه باوری بسازیم تاچه زندگی ساخته شود
این مثالهاوالگوها باید به من بفهمانند
چرا زندگی چرخش روان نیست
چرا افراد زیادی سالم نیستن
چراچون باورهای خوبی نساختیم
چرانیام باورهام ونوع تفکر ونگاهم روبه اتفاقات تغییربدم تاجهان اطراف من تغییر کنه و استاد عباس منش یک الگو عالی برای تغییر این کنترل ذهن هستین
قطعا شرایط عالی شما شرایط عالی سایت شما ونتایج خیلی بزرگ زندگی شما همش با کنترل آگانه ذهن امکان پذیر بوده واین کنترل ذهن برای خیلی از افراد که حتی تو حوزه کاری شما هستن باور ندارندکه بشود وگرنه میشو چون ماهرچی روباور کنیم میشود
من یک مثالی مثل توت فرنگی 19دلاری دقیقا تجربه کردم استاد
من تقریبا 2ماه قبل رفتم برای خانمم گوشی خریدم وفقط میخواستم به خودم ثابت کنم که باورها چه میکن باادم بهش گفتم که فروشنده گفته شارژر گوشیتون روهرگز به گوشی دیگه نزنیدکه ویروسی میشه وهمسرم باوجودی که نه فروشنده رودیده ونه این حرف رو شنیده چنان باورکرد این حرفارو استاد شاید باورتون نشه بعضی وقتا گوشیم شارژ نداره شارژر روبه من نمیده میگه ویروسی میشه ودیگه نخواستم بگم من خودم گفتم نه فروشنده ودیدم اگر ما چیزی روباورکنیم ذهنیت نمیگذاره خلاف اون باور عمل کنیم
واین صحبت طلایی شما که اگر من در مسیر درست قرار بگیرم خداوند افراد شرایط اتفاقات عالی وهمفرکانس من رابه سمت من هدایت میکن آقا دیگه هیچ چیز دیگرو عامل بیرونی دیگری نیست و تمام بهانه هارو بزاریم کنار وباورهای عالی بسازیم ونذاریم ذهن مارو باورهای محدود کننده و بهانه ها محدودکند
اگرباورهای ناآگاهانه تغییرندهیم مهم نیست چقدر تبلیغ کنیم چه بیزینسی داشته باشیم چند نفر پرسنل داشته باشیم چه مدارک وتحصیلاتی داشته باشیم وچقدر هزینه کرده باشیم باورهای محدود کننده ما نمیگذاردماموفق بشویم من تجربه کردم استاد دوستون دارم خیلی عالی بود بهترینها رادرسال جدید برای شماوهمه هم فرکانسیهام ارزومندم
خدانگهدار
به نام خدای بخشنده مهربان
ازخودش میخام که یه کامنت تاثیر گزار هم برای خودمو دوستان باشه
شکرت خداجون برای بی نهایت نعمتت که میتونم ببینم درک کنم یااونایی که فکرشو نمیکنم وچقد ارزشمندن
موضوع باورپزیری
موضوع کمبود وگرونی
خیلیا تو تلوزیون فک فامیل میگن نمیشه دیگه هیچی بخوری همه چی گرون شده این حرفااا
حالا
فایل اول توت فرنگی 19 دلاری تیکه اولشو گوش کنید میگه چی
میگه مردم برای تخم مرغ گرونی همه چی ناله میکنن ولی این توت فرنگی ها که انقد قیمتای بالایی دارن انقد خرید کردن میگن دیگه ناموجوده
اصلا ادم زهنش هنگ میکنه
یه توت فرنگی این قیمت
بعد حالام که میگن انقد گرونی ولی انقد بخرن که …ناموجودش کنن
ولی درسته
با اینکه میگن چقد گرونیه این حرفها ما خودمو تو خونه همیشه توی فراونی هستیم خداروشکر
وهرجا رفتم رفاه فراوانی دیدم حتی کسانی که میگن ما بلد نیستیم پولبسازیم وباور فراوانی ظعیفه
رفتیم خونشون انقد فراوانی برکت هست خداروشکر میکنم چشمام باز تر شده میتونه انقد فراوانی ثروتو رفاه راحتی مردمو ببینه
ولی یه چیزی اینکه برام جالب بود خواهری تعریف میکرد فلانی از فلان چیز گلایه کرده و بعد من چقد مخالف اون گلایه اش هستم وهمونی که ازش گلایه کرده با من چقد با سخاوته
با من چقد مهربونه
چقد به من لطف داره اصلا خیلیای دیگه
من چقد همه باهام مهربون بخشندن
وتجربه من فرق داره با اون
من همیشه به فراوانی باور دارم وهمه به فراوانی بهم میبخشن وعیدی میگیرم حتی از کسایی که میگن اینا خیلی سفتن ولی برای من بسیار لوتی هستند وهرجا رفتم فراونی از در دیوار برام ریخته وبا عشق وخداروصد هزار مرتبه شکر میکنم
توی هر کارم به طور عالی انجام میشد به اسونی فراوانی
و درسی که برام داش توی مقایسه تکامله
من در شروعه طراحی هستم ونباید خودمو با بقیه مقایسه کنم بقیه ای که از من مهارتشون باورشون قوی تره و خاک یه کارو خوردن با منی که تازه اومدم تو کار معلومه پایینترم واروم اروم رشد میکنم
وبله
خیلی ها ثروتمند میبینیم بله منم این ثروتو پول داشتم میزاشتم تو بانک چقد باهاش سود میساختم
بله منم چقد مغازه میزدم برا خودم دوره اموزش میدیدم وکلی پیشرفت اخه الان کی کمکم کطنه اخه الان چیکار کنم خاندارم شرایطم خاص ولی توی هرشرایطی میشه مهارتتو افزایش بدی وارزش بسازی وقدم با قدم وهیچ نیازی به حامی نیس
واینکه با تکامل ربت قدم به قدمو نشونت میده
سپاس فراوان عاشق این درسم واین درکم شدم
چقد به باورها که به خوردم داده میشه حساس تر شدم
درس چرا هر حرف الکیو باور نکن با دلیل منطق درس باور کن
بنام خداوند بخشنده مهربان.
سلام و درودی دوباره به فایل ارزشمندم…
استاد عزیزم..سلام و درود به شما پیامبر زمانم ..
الان نزدیک یه سه سال خورده ایی هست که من در محضر بهشت شماییم…
من همیشه از بچگیم در خواب بهم الهام میشد بهمچنین پکیچی عالی از:طرف خداوند میرسم…
و تمام الهامات بچگیم به وقوع پیوست….
و امروز تو زندگیم هست و دارم در مسیرش قدم برمیدارم…
اینقدر اینروزها در راستای بیزنسم و همین باور که من در مسیرر خداوندم ..نیروی برتری که در وجود ماست و با ما حرکت میکنه…
و من مدام دارم برای چالشهای بیزنسم.خداشاهد من با وجود بهترین کارکرد از آغاز دانشجوییم تا به الان..نتونستم بهمچنین پکیجی که اینروزا شاهدش هستم رسیده باشم.
من با همین باور از سال گذشته دقیقا یه شب قبل از عید استارت کارم وارد مرحله اجرایی شد تا امروز که روز چندمین عید هست…من تونستم به یاری خداوند ..چند نمونه از همون پکیچ رو بهترین خودمو ارایه بدم…
و همین باور دقیقا یه هفته قبل از عید خداوند یه شخصی از دوست دوران بچگیم با خوشحالی و حال خوب بسمت من هدایت کرد..بهم گفت نرگس من میخام این نموته کار رو برام بدوزی..دقیقا همین پکیچ هدایتیم ولی با ورژن بالاتری…
استاد من اصلا هیچ علمی نسبت به این مدل نمونه کار نداشتم…
با چند ایده الهامی و با همین باور که میرم تو دل کار.. خداوند منو هدایت میکنه..تونستم از همون ورژن..چند نمونه ورژن جدیدی رو خلاقیتی کسب کنم..
ناگفته نمونه…با استاندارد عالی و با کیفیت در سه تا پکیچ و سایز عالی مناسب با تمامی اناتومی اون مدل کار…
من نرگس اون 15 سال تجربه کجا این یکماه کجا..بخدا وقتی به الگوهای کارم نگاه میکنم که بهمچنین ورژنی رسیدم…
بخودم میگم نرگس…نگاه کن!!!!فاطمه نگاه کن….
به کجا رسیدی…
قبلا اصلا میدونستی میتونی بهمچنین ارزشمتدی در کارت برسی…
استاد من پارسال یه سفر هدایتی برای پریزنت کردن خودم” به چند تا فروشگاه های معتبر در شهرم داشتم…
خداوند بهم الهام کرد امروز باید قدم برداری!!!
خیلیم ترس داشتم..
چون ذهنم میگفت …بقول زبون خودمون.(کلمه عُمراً….)..عمرا” میشه فلان چیزی که تولید کردی رو بُسونه..(منظور بگیره )
مدام بهم میگفت..با ترس روبرو شدم..دقیقا همون شخصی که اون روز اول توی اون نمایشگاه هدایتی اومد بپوشه…
اندازه دستش نبود..شوهرش گفت نپوشش اندازت نیست پاره میشه…
من یه خنده کردم گفتم نرگس اولین نفر بازخورد از کارت…
گفتم خدایا شکرت …
و ناگفته نمونه همون شخص جلوی اولین ورودی من به اون فروشگاه بود..استاد دقیقا یکماه من جنسامو با قبول اون مسئول فروشگاه کارمو گذاشتم ولی ..داشتم یه نوع نگرش گذشتمو با اون افراد در میون میذاشتم…(منظورم یفردی بیاد زود جنس منو بزاره تو مغازش بفروشه)
و فهمیدم…و به این درک رسیدم من باید قابلیت کارمو به روند بالاتری ببرم.و چند تا هم فروش داشتم که دوره عزت نفسو خریدم..به یاری الله
و امروز یکسال چند روزه میگذره..دیگه اون ورژن از اینکار به سطح عالی رسیده الهامات دریغ نمیکنه پشت سر هم میاد..و من جلو میرم…
تا دقیقا دو شب پیش..یکی از اقواممون ایشون طبق گفته خودش..که من یه فروشگاه تو فلان منطقه شمال تهران دارم امسال کلی فروش:کردم..
و من بهش گفتم تو این حیطه کار میکنم..
بهم گفت کارتو بده تا من ببرم تو فروشگاهم بزارم اگه بازخورد داشت من بازم از شما خرید میکنم..
منم گفتم باشه فکرشو میکنم ..حالا یه تعداد بهت میدم ببینم چی میشه…
یه نکته بازم برام بولد شد….
یه لحظه بخودم گفتم نگاه کن!…
این پیشفرض که من اگه کارم تو فلان نقطعه از تهران فروش بره…چقدر میتونم از طریق ،”به اینفرد بفروشم…
و این زرق و برق فروشگاه این شخص که من اصلا رنگ روشم “ندیده بودم!!!! فقط یه صحبت از ایشون شنیدم چقدر داره…
دقیقا مثل سال گذشته اون نقطعه های هدایتی رو برام پررنگ میکنه..
یادم از فروشگاه یه شخصی که خیلی تو شهرمون باکلاس:فلان بود افتاد..
دیدم چقدر اون شخص از یطرف فرد نامناسبیه برای کار کردن…
و همین نقطعه برام بولد شد..گفتم نرگس بخاطر اون موقعیت میخای جنستو بدون هیچ پرداختی بازم بدی به این شخص ببره ..
و آیااااااا این جنسا فروش بره یا نه!!!!
برمیگردیم به سال گذشته….میخام این دو نقطعه رو اول برای خودم و برای سایت بهشتیم پر رنگ کنم..
یه روز که جنسمو به اون فروشگاه خیلی پر رنگ شهرم داده بودم…
زیر دوش حمام بودم…
یه لحظه خداوند باهام صحبت کرد…
بهم گفت برو بهش بگو…!!!!
من میتونم نمونه کارمو به شما ،”با این قیمت بفروشم.و شما مثل ،بقیه اجناستون از من خرید کنید!؟؟؟؟
بهم گفت برو اینحرفو بهش بزن!!!
و من با این شخص در میون گذاشتم.بهشم گفتم با چند نمونه…
ایشون گفت من همچنین کاری انجام نمیدم من این سه نمونه جنس رو از شما خرید کردم پولشم میریزم بحسابت…ولیییی
بهم گفت !…من نمیتونم همچنین کاری انجام بدم…
خوب…..برییم سراغ اینفرد مزون دار” در تهران…که شخص نزدیکم بود تا بهش گفتم …
گفت نه من نیازی نمیدونم…(بحث همون یعردی باشه که من بتونم تو تعداد بالا بهش بفروشم )…
این کمالگرا بودن منو اینجا داره میرسونه.که میخام از پله اول برم پله بالا…
با پیشعرضهای نامناسب و ناهماهنگ با اشخاص نادرست و ناکار امد…
من به این نقطعه رسیدم ..همون سال گذشته خداوند.. خیلی چیزهای جدید بهم اموخت..با همون سفر هدایتی..
استاد دلیل موفقعیت افراد به زرق و برقها نیست..
نمیدونم حسش:جوریه که نمیتونی باهاشون تعامل کنی…
من فهمیدم…به این درک رسیدم…باید پیشفرضهامو خیلی مواظبش:باشم…دلیل ضربه های گذشته ام بخاطر همین نگرش:بود..
بخدا جاهایی بود دیدم دارم..تو دام راه های ناجور میفتم..
قید اون پول و سود رو زدم..میخاستم تو مرحله ابرو ریزی:بشه توسط:اون شخص!!!
کلا گذاشتمش کنار و لطف خدا ،”اومدم تو مسیر شما…
اینروزا درسته مسیرم کوچکه..ولی پر از لذت و خوشحالی و حال خوب و سپاسگزاری چند تا ایده الهامی بهم رسیده دارم قدم به قدم جلو میرم..
فقط این پیش فرض مدل فروشگاه تهرانپارسی میخاست منو بندازه تو مسیر نادرست..به لطف الله منو بیاد سال گذشته انداخت..
که توی دام زرق برقیها نرم…
استادم من عاشق ساده زیستی شما و این سایتم…
هر جا غرور داشتم که خیال کردم من بهترینم همون لحظه چک و لگدشو خداوند بهم نشون داده زود بازم به لطف مهربانیش:برگشتم..
انشالله که خداوند کمک کنه تو دام ..پیش فرضهای نامناسب نیفتیم.بخدا خداوند تو اول قدممم..
همین تیپ شخصیتی رو تو این سفر هدایتی نشون داد…
که فکر نکنی که اگه فلان داره اون بهترین!!!!!
مواظب باش..
دقیقا این نوع نگرشها..مثل کش در رفته ایی توی تنبان هست..اگه ساعتها خودتو بکُشی ..و فقط بری و بری…اونم دنبال تو میاد…
از نظر من…و با چشمانم دارم میبینم…
اکثراًدارن با همین بازی خودشو خفه میکنن…
که فقط زنده بمونن….
فقط بخاطر اینکه نمایی از بیرون داشته باشه…بگن فلانی.من فلان هستم…..
و همین تمام مراسمها.توی جشنها..و خیلی کتگوریهای دیگه…چقدر میبینیم دنبال زرق و برقها هستند…
به لطف الله هر کاری که انجام میدم ..فقط میگم خدایا خودت بهم کمک کن…که هیچ وقت بدنبال زودتر رسیدن به نتایج نباشم که مثل گذشته خودمو خسته کنم…
یادمه قبلا با فرد نزدیکم شراکت داشتیم..یه مثالی میزنن..
میگن.خَر خسته صاحب ناراضی دقیقا همین نگرش بود…
ولی به لطف خداوند امروز بیزنسم پر از اتفاقات خوبه…همجوره در تمامی جنبه ها هر جا دیدم کارم پیش نمیره..
فورا باورمو تقویت میکنم یادم از مثالها و گفته های شما میاد زود خودمو با اونحرفا دخیل میبندم..
بخدا همون لحظه معجزات الهی وارد زندگیم میشه.
امروز دومین ورژن کاریم رونمایی شد بخدا خیلی راحت و ساده و زیبا…
چقدر باورها میتونه عامل بدبختی و خوشبختیمون باشه…
وقتی ما تعقییر میکنیم ..فضای زندگیمونم تعقییر میکنه..
همون مشتری از طرف خداوند،” نمونه کارشو امروز پوشید با خوشحالی بهم زنگ زد ..چقدر حالم خوب شده..که مشتریام راضی میشن…
چند روز پیش و حفظ مومنتمی مثبتم تو اینروزها..یه شخص:غریبه وارد خونمون شد..
و نمونه کارامو دید…همون لحظه خداوند بهم گفت…
نرگس تو کارتو درست انجام بده..من از جایی که فکرشم نمیکنی برات مشتری میفرستم….
استادم من خیلی چیزا دارم..با این پیشفرضها تو زندگیم میبینم..
دقیقا دوسال پیش از طرف شخصی من یه دونه شامپو و یه دونه رژ با قیمت خیلی زیاد از اونچیزی که قبلا میگرفتم…
خریدم….و من یه مدت استفاده کردم…
حالا میگم خندم میگیره..شامپو که سرمو پر از شوره میکرد.انگار یه باک بنزین ریخته بودن رو سرم
چند بارم بهش:گفتم.گفت نه مشتریام میبرن..
و اون رژ..استفاده که میکردم چون گرون خریده بودمش..خیلیم بوی خوب میداد.چون مایع بود وقتی وارد دهنم میشد…حالم بهم میخورد.
چون گرون خریده بودمش:مجبوری استفاده میکردم.با پیش عرض گرون و یچیز جدید…کلی تعریفش میدادم!!!!!
داخلش یه گل رز طلایی بود..
ایشون میگفت تکه ایی از فلان طلا هست برای لب خیلی خوبه….
ای دل قافل من استفاده میکردم..و یه دقیقه هم نمیتونستم روی لبم باشه.میرفت وارد بزاق دهنم میشد و من حالم بهم میخورد..
و به درکی واضح رسیدم..که نیاز نیست به اجبار بخاطر پولش:به لبت بزنی…
دیگه تصمیم گرفتم هر چی مواد ارایشی هست بریزم دور یا بدم به کسی…
اون رژم انداختم بیرون…
بخاطر پولش:میگفتم خیلی خوبه ولی آزارم میداد که حالم بهم میخورد…
امسال هر چی بهم گفت بیا از من جنس:بخر…و میبینم میاد از فاکتورای فروشش میزاره…
و سعی کردم تو دام این موارد…مخصوصا وسایل ارایش:و بهداشتی ناجور و تایید و پیشفرضهای دیگران نیفتم..
استاد اگه افتادی تو دامش…هر چی پول داری به شکل خیلی زیبا تو رو فریب میده و تو رو از وجود خودت دور میکنه..
وقتی بخودت میای میبینی نصف عمرت رفته به کارهای بطالت وقت گذران…
استاد یه مثال خیلی پر واضح…
من تو زمان دانشجوییم…یه استاد سختگیری داشتیم که اگه یه ثانیه دیر کردی بعد از خودش!!!!و تو کلاس میومدی ..بیرونت میکرد..
استاد جامعه شناسی…
بهمون گفت یه سوال میکنم…
اگه کسی جواب این سوال رو داد..نمره میان ترم رو بهش میدم..اگه تحلیلش کرد جواب اون سوال رو،”.. اصلا نمیخاد دیگه سرکلاسم بیاد.هم میانترم و هم پایان ترم 20.
استاد من اصلا دقت نکردم به اینحرفشون….که اگه جوابی بده درست نباشه…صفر میگیره..
من فقط جنبه مثبتشو دیدم!!!!!
.و..
اینجا گفتن،” اونحرف و یا نگفتنش..هر دو پر از شک و تردید و احساس بد برای اون 40 نفر دانشجوا بود.
بخدا انگار خدا میخاست..منم حقیقا میگفتم خدا خودت به خیر بگذرون..چون تعداد بالا دانشجو میفتادن!!!!!!.منم اصلا حوصله درسهای خوندنی و بی فایده رو نداشتم..
وقتی این سوال رو کرد….حالا همه در خفگان بودن..چون پیش فرض نامناسب داشتن..نسبت به این استاد سوالش..
ولی من با خودم میگفتن.ای خدا..من جوابشو بگم دیگه نخاد بیام سر جلسه…
حالا همه دانشجوا ساکت..ینفر با صدای پایین جوابشو گفت.ولی از ترس نتونست بگه..
من بلند گفتم یارانه!!!!!!!!
وای جو کلاس کاملا تعقییر کرد…
استاد گفت کی بود..من دست بلند کردم گفتم من بودم….
استا. خداشاهده انگار معجزه از طرف خدا بود برام..من اصلا دقت نکرده بودم اگه جواب درست نباشه من صفر میگیرم..
گفتم اشکال نداره هر چی باشه من گفتمش…
من ادمیم همیشه به لطف خدا ..همیشه به ندای قلبم چه نااگاهانه چه اگاهانه بهش توجه کردم…
بهم گفت بلند شو…حالا همه نگام میکردن..بهم گفت افرین..درست گفتی…
وای استاد قند تو دلم اب شد..همه استرس داشتن ولی من ایمان داشتم..
و بهم گفت اسم و فامیلیت.گفتم فاطمه علی پور…
نمره میان ترم 16 نمره رو گرفتم..گفت راجع بهش تحلیل کن..گفتم چیزی نمیدونم…
و یه شخص دیگه گفتش ایشونم مثل من شد…
استاد همه دانشجوا میگفتن ای حُرومت باشه..چه شانسی داشتی…
استاد اونجا گفتم خدایا شکرت که متو از این جهنم نجات دادی..همون ترم،” بالای چند نفر افتادن..
همین نمره میان ترم باعث شد که من نمرمه کاملمو بگیرم..
و ایشون یه سوالی کرد !؟بهم گفت برای کدوم شهر هستی وقتی گفتم فلان..یه خودتخریبیم کرد! ولی من با عزت نفس بالا جوابشو دادم..
بهم تحسین کرد گفت شیرینی یادت نره..
استاد منو بردیین به دقیقا 10 سال پیش سال 93.اگه اشتباه نکنم.
من همیشه سعی کردم روی خوش یه موقعیت رو ببینم.همیشه خداوند بهم کمک کرده….
این پیش فرضهای خوب باعث شده..من فقط تو زندگیم خوش بگذرونم..و همیشه حالم خوب باشه…
و جاهاییم پیش فرض بد داشتم..و اغلبم نااگاهانه بود….فورا درسو گرفتم و روش درسشو پیش بردم..
استاد من از بچگی از خوردن غذای فاتحه”همون مُرده..افراد غریبه و حالا فرد نزدیکم باشه !هنوز بدتر !!!!!حالم بد میشد..
و یادمه یه باوری توی شهر ماست..
افرادی که میترسن،”میگن دل پَرک داری.!!!…
کنار ناف یه تکونی میخوره و فرد احساس افسردگی میگیره..حالت تهوع داره…
استادم من از بچگی نسبت به خوردن غذای فرده فوت شده..و نسبت به قبرستان و دیدن توی قبرو مرده..کلا تو این حیطه ها..
دچار همچنین عارضه ایی میشدم..و من تا چند ماه به حالت افسرده و حال بدی میشدم…
و از روزی که با شما هماهنگ شدم و فهمیدم همش چرت و پرت گذشتگانم مخصوصا مادرم هست….تونستم غلبه بر ترس کنم و ساعتها در چند حلسه در ساعات مختلف تو قبرستان برم و بتونم اون پاشنه بچگیمو از بیین ببررم..
من جوری بودم که در کودکی در حال مرگ رفتم منو بردن پیش سیدی که برام دعا خونده من خوب شدم..دیگه اون دعاها و شرکها هیچ تاثیری برام نداره…
و من به لطف خدا خیلی زود فهمیدم این مسیر های دعا..همه دروغه..و همین عامل باعث شد…که من راه درست رو هدایت بشم…
دقیقا چهار سال پیش ار فلان شهر که فلان دعا برای خاسته ام با قیمت نسبتا گرون خریدم…
همون تضاد که روزی وارد زندگیم شد فقط ترسهامو شدت داشت.قلبم باهاش هماهنگ نبود..همون مسیر من به سمت شما شد..که بازم داستان خودشو داره.
میخام بگم ما پر از پیش فرضها هستیم..خیلی مثال دارم ..
استادم امروز که دارم این نوشته ها رو مینویسم…
من به یاری خدا..همشو تونستم به مرحله اجرایی برسونم و پیروز شدم…و من هیچ ربطی به اون گذشته هام ندارم..
و هر روز دارم به یگانگی خداوندم و اسان شدن کارهام میرسم..
و هر روز دستاوردهای بزرگ و عالی در جهت خاستهام دارم…
به امید گفته های زیبای شما .در ادامه این فایل شما استاد گرانقدرم!!!!! برای قوی شدن باورها و پیش فرضهای گذشتگانمون…
امروز داستان فرعون رو خداوند برام بازگو کرد در سوره انفال….
فرعونی که ادعاش میشد و برتریشو نشون داد..یه آن با یه چشم بهم زدنی نابود شد..
انشالله که بتونیم یه زندگی متعادلی رو برای خودمون رقم بزنیم..و دچار غرور های فرعونی و زرق برقهای دنیوی نشویم..
و بتونیم این مسیر راه درست رو هر روز بهبود بدییم به کمک الله مهربانیها…
خدایا چنان کن سرانجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار..
موسی پیامبر گفت…موسی چیشد که تونستی این مسیر رو بیایی…
گفت!.من بسوی خوشنودی تو شتافتم….
ما دارییم بسوی خوشنودی و سعادتمندی خودمون و خداوند حرکت میکنیم…انشالله همیشه پیروز باشیم!..
سلام و درود به دوستان عزیز و استاد نازنین
استاد چند تا مثال عالی دارم از این پیش فرض ذهنی و بارها استفاده کردم ازش و حتی با اعتماد به نفس با دارو نما بیمار در مان کردم
خودم یه تجربه عالی دارم کا شاید هرکسی که خدمت رفته این داستان براش اتفاق افتاده باشه .
دوستای من دورانی که وقت خدمتتشون می شد میترسیدند و با الگوهایی که داشتن خدمت و برای خودشون سخت میکردن و با ترس خدمتشون رو شروع میکردن و با پیش فرض اینکه خدمت سخته و پوست آدم و میکنن یا خدمت و شروع نکرده فرار میکردن یا اگر شروع میکردن خدمت براشون خیلی سخت می گذشت
من وقتی خواستم خودم خدمت برم یه مثالی رو یکی برام زد گفت اگر خدمت و سخت بگیری سخت میگذره راحت بگیری راحت میگذره .
من این حرف تو گوشم موند که گفتم من راحت میگیرم راحت میگزره و خدا هم الگو های عالی سر راهم گذاشت که تو خدمت به صورت معجزه وار خوش گذشته و کل خدمت کیف کردن .
منم با این باور شروع کردم باورتون نمیشه بهترین آموزشی افتادم که هرکسی میشنید میگفت خدمت نمیکنی که رفتی هتل ..
معجزه وار تو یگان خدمتی شدم منشی مدیر کل فروش صبا باتری صبح ماشین از خونه من و سوار میکرد ظهر با ماشین میبرد منزل پنجشنبه تعطیل جمعه تعطیل مثل یه کارمند خدمت کردم سه ماه آخر خدمتم و نرفتم تسویه نکردم با پونزده ما خدمت کارت پایان خدمتمم برام صادر کردن .
خلاصه انقدر دیگه راحت گرفتم که خدا هم برام کاری و کرد که هیچ کس باورش نمی شد .
هم خدمتیام آرزو صندلی من و داشتن فکر میکردن من پسر یه مقام بالا هستند یا آشنا گردن کلفتی دارم نمی دونستن باورشون نمی شد میگفتم پارتی خداست .
یه داستان جالب که خیلی جرات می خواست ولی من با حال خوب انجام دادم .
من پرسنل بیمارستان هستم و دوره کرونا تجربه های خوبی کسب کردم چه افرادی رو دیدم که با سرفه اومدن تا شنیدن مشکوک به کرونا هستن از ترس زیاد و با باور منفی که جامعه درگیرش بود به دلیل ایست قلبی می مردن نه کرونا .
خلاصه پدر من من تو سن 65 سالگی سرفه هاش شروع شد من آوردم یه عکس از ریه هاس گرفتم و متوجه شدم ریه های پدرم درگیر شده و باید تهت درمان باشه و مطمعن بودم که بگم کرونا گرفته روحیه اش خراب میشه و با پیش فرضی کا از کرونا داشت شرایط خوبی رو تجربه نمی کرد .
آقا من نزاشتم متوجه بشه و اومد به بابا با ارژی و با اعتماد به نفس گفتم خدارو شکر ریه هات سفید سفید هیچیت نیست و جو دادم که دکتر هم تعجب کرد تو این سن همچین ریه های تمیزی داری . فقط علائم سرما خوردگی داری گلوت التهاب گرفته باعث میشه سرفه کنی اونم گفت یه قرص سرما خوردگی ساده بخور خوب میشی و مایعات زیاد .
استاد دکتر دستور بستری داده بود و من خودم بابا و دارو نما کردم و روحیه شو بالا بردم و بردمش خونه بعد چند روز سرفه هاش قطع شد و حالش خوب خوب الانم چند سال از این موضوع میگزره و خداروشکر عالیه عالیه و تازه سرحال تر سرحال تره چون من همیشه در گوشش میگم تو این سن شما کمتر مردایی پیدا میشن انقدر سالم و سلامت باشن و باور های خوب درگوشش میگم و لذت میبره .
ممنونم ️ از شما و استاد عزیزم
ایشالله دست به خاک میزنید طلا بشه
سلام استاد. این داستان توت فرنگی من را یاد پاندای کونگ فو کار قسمت اول می اندازد. زمانی که پاندا انتظار داشت یک طومار به او قدرتهای خاصی بدهد و به یک جنگجوی اژدها تبدیل شود. اما خدا از زبان پدر خوانده اش به او گفت برای اینکه چیزی مخصوص شود فقط باید باور کنی که مخصوص است. بعد پاندا فهمید که باید خودش را باور کند و برای توانایی هایش ارزش قایل شود. بعد جهان به احساس ارزشمندی اش و توانایی هایش پاسخ می دهد و او را به خواسته هایش می رساند.
راستی استاد جایی که الان هستید کجاست؟ خانه جدید خریده اید؟ به نظر دنج و دلنشین است.
سلام به همهی دوستان عزیز و استاد گرامی
در رابطه به تاثیر ذهنیت بر واقعیت و اینکه با چه دیدگاه جهان را میبینیم و چه موضوعی را باور کردهایم، یک اتفاقی یادم امد که میخواهم با شما هم به اشتراک بگذارم.
مادر من خیلی به دعا و طلسم و جادو معتقده. چند سال قبل یک مُلا که دعا مینوشت (دعا که چه عرض کنم چند تا خط کوتاه و بلند با آب زعفران و چند عدد که اصلا نمیدانم چه معنی داشت) بهش گفته بود که تو و تمام خانوادت طلسم شدین و هر مریضی و مشکلی که دارین بخاطر همینه
بعد این مادر بنده تا در خانه تقی به توقی میخورد میگفت میبینین طلسم شدیم و این طور حرفا.
مثلا من با برادرم دعوا میکردم، از همان دعواهای خواهر برادری همیشگی، بعد مادرم میگفت تمام اینا بخاطر همان طلسم است. درحالی که اصلا طلسمی درکار نبود. اگر هم طلسمی بود و مادرم باورش نمیکرد هیچ اتفاقی برایش نمیافتاد. مادرم هر از گاهی خیلی شدید مریض میشه طوری که نمیتونه چشماشو باز نگه داره ، دلیلش اینه که فکر میکنه دوباره جادو جمبل شده. بعد میره پیش یک ملا و کاغذای خط خطی شده یی که به قول خودشان دعا و اعداد ابجد هستند میگیره و ترگل ورگل و سالم برمیگرده خانه.
این موضوع نشان دهنده اینست که ذهن مادرم چگونه باعث مریضی و بدحالی خودش میشود، درحالی که اگر واقعا جادو و طلسم قدرتی داشت من یا بقیه اعضای خانواده هم دچار مشکل یا مریضی میشدیم.
مشکل این بود که مادرم این موضوع را باور کرده بود
یک نمونه دیگر از این موضوع را در خودم من دیدم. حدود سه چهار سال قبل که با آموزههای استاد و کلاً هیچ دیدگاه خاصی آشنایی نداشتم، کلاً در لاک خودم بودم و ذهنیتم برمیگشت به مدرسه و خانواده ام و هر انچه دیده و شنیده بودم در ذهنم بود و تمام. از دنیای
بیرون و آگاهی درمورد باورها و قدرتشان اصلا و ابدا خبردار نبودم. آن زمان تازه طالبان به کشورمان امده بودند و مدرسهی من هم همان سال تمام شد. خلاصه هیچ کار خاصی نمیکردم و توی اتاق مینشستم و رمان میخواندم. از آن جایی که من درونگرا بودم و خیلیم حرف نمیزدم، چنان درگیر رمان خواندن بودم که اگر کسی صدایم میزد و اخلال در کارم ایجاد میکرد عصبی میشدم و پرخاش میکردم. بعد مادرم وقتی گوشه گیر شدنم و عصبی شدن هایم را که میدید، نگران شده بود که چرا اینطوری شدم، درحالی که من چون مطلقا بیکار بودم رمان میخواندم و اعتیاد پیدا کرده بودم به خواندن و تنها نشستن در اتاق.
مادر من رفته بود پیش یک طالعبین و اسم و بعضی اطلاعات من را داده بود تا طالع بین بگه که چه مشکلی دارم.
طالع بین گفته بود که دخترت دو سال است که طلسم و جادو شده و ذهنش قفله و هیچی یاد نمیگیره، دست و پاش قفله و بختش بسته ست و هزار تا حرف دیگه. بعد گفته بود چطوری دخترت تا الان زنده مانده با این طلسم قوی و کهنه
خلاصه وقتی مادرم این حرفارو به من تکرار کرد و گفت طالع بین اینجوری گفته، من تعجب کردم. بعد ارام ارام حالم بد میشد، احساس میکردم دور مغزم زنجیر انداختن و قفلش کردن، حس میکردم هیچ چیز یاد نمیگیرم و حافظه ام ضعیف شده، حس میکردم بدبختم، و کلی حس های منفی و بد در وجودم پیدا شده بود، بعد از حرفهای طالعبین.
چند وقت بعدش مادرم رفت به قول خودش طلسم هارو باطل کرد و از بین برد و من حالم بهتر شد و از احساس افسردگی و بدبختی رها شدم. درحالی که این احساس بد و قفل شدن ذهنم که واقعا در آن زمان احساسش میکردم و واقعی بود، بخاطر ذهنیتم بود که طالع بین به مادرم و مادرم به من منتقل کرده بود .
این موضوع طلسم و جادو جمبل در فامیل ما خیلی رایجه و بهش باور دارن، حتی یک عالمه پول میدن تا طلسم باطل کنن و طالعشونو ببینن. این ذهنیت تا قبل از اموزه های استاد با من هم بود، اما الان به قدرت ذهن بیشتر پی میبرم وقتی میبینم ما آدمها چقدر اتفاقات بد و خوب را برای خود با ذهنیت و باورهای مان رقم میزنیم.
کامنتم طولانی شد اما هنوزهم بینهایت مثال دارم از تاثیر باور کردن طلسم و جادو در زندگی افراد و حتی خانوادهام.
در پناه الله یکتا باشید.
بنام خدا
سلام استاد عزیز و خانم شایسته گرامی
استاد خیلی فایل بی نظیری بود و کلی درس داشت برای من سپاسگزارم از شما
ی مثالی میزنم از خودم ک همین دیروز اتفاق افتاد
دیروز خونه پدر خانومم بودم ک داشتم با برادر خانمم پلی استیشن فوتبال بازی میکردم
یکی از دسته های بازی خراب بود و دسته سالمه دست من بود من بازی فوتبال رو از برادر خانومم بردم
برادر خانومم ک بازیشم از من بهتر بود بعد بازی گفت دسته خرابه دست من بود اگه مردی بیا با دسته من بازی کن و من با دسته تو بازی کنم
دسته های بازی رو عوض کردیم و چ اتفاقی افتاد
من قبل بازی همش ب خودم میگفتم اصلا دسته خراب نیست و بازی کردم
و اتفاقی ک افتاد این بود ک من بازی رو بردم با نتیجه بهتر از بازی قبل
حالا چرا بردم با این ک دسته خرابه دستم بود و حتی برادر خانومم بازیش خیلی خیلی از من بهتر بود
این بود ک : من توی ذهنم اون دسته سالمه انگاری دستم بود و ذهنم رو کنترل کردم و بهش جهت دادم ب سمتی ک من میخواستم
جوری ک ذهن من اصلا نمیدونست دسته خرابه دست منه
شاید ی اتفاق خیلی ساده بود ولی برای من خیلی درس داشت
ذهن همون چیزی رو میپذیره ک ما میخوایم
تمام اتفاق زندگی ما هم اینجوری اتفاق میوفته
هر چیزی ک ما توی ذهنمون پرورش بدیم همون رو ب صورت نتیجه فیزیکی توی زندگی تجربه میکنیم
تمام اتفاقات زندگی توی ذهنمون رخ میده
پس من باید همین اتفاق ب ظاهر ساده رو توی ذهنم بلد کنم و با خودم تکرارش کنم
استاد عزیزم سپاسگزار شما هستم ک با استفاده از آموزه های شما بهتر میتونم ذهنم رو بخونم و بدونم ذهن چجوری کار میکنه
در پناه الله باشید
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
این فایل را چندین بار گوش دادم
واقعا وقتی که با یک ذهنیت خاص به جلو می روم و می خواهم با کسی صحبت کنم و یا کاری را انجام بدهم
وقتی که از قبل برای خودم ذهنیت می سازم واقعا انتظار دارم که همان روند هم پیش برود
اما خیلی اوقات آنگونه نمی شود و یا حال من خراب می شود و یا اینکه خارج از توان من رخ می دهد
خیلی از مواقع وقتی که با یک دید بد جلو می روم واقعا گارد دارم و حالم خراب است
نمی توانم آنگونه که می خواهم باشم
پیش داوری و قضاوت می کنم واین سبب می شود که انرژی بد داشته باشم و در نهایت هم می فهمم که چقدر این کار من اشتباه و غلط بوده است
از همه مهمتر این موضوع که وقتی که بد ببینم و بد بخواهم بد هم برای من رخ می دهد
چه بهتر ذهن خودم را خالی کنم
به دور از هرگونه پیش داوری
هر گونه قضاوت
ممنون خدای خوب هستم که من را اینگونه هدایت می کند
سپاس از خدای هدایتگرخوب خودم
سپاس از خدای فراوانی ها