اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به همه ی عزیزان سایت و پیشاپیش سال نو رو تبریک میگم.
باورها یا همون اعتقادات در رسیدن ما به اهداف و آرزوها حرف اول رو میزنه. شما اگر قلبا باور داشته باشی میتونی و میشه پس میشه، ولی اگر ذهنیت شما بر نشدن و ناتوانی باشه حتی اگر شرایط100 فراهم باشه قطعا نخواهد شد. من این نشدن رو واقعا تجربه کردم.ظاهرا همه چیز اکی و طبق روال داره پیش میره، ولب قدم آخر، پله آخر،نمیشه.. و گیج و منگ از اینکه چرا…؟! چرا کارهای من انجام نمیگیره، با اینکه حالم خوب بوده، امیدوار بودم و حرکت کردم بازم نشده.. وقتی فکر میکنم به این نتیجه میرسم ک درپس ذهن من همیشه یک نمیشه و من شانس ندارم، یا حتی من هنوز لیاقتش رو ندارم، هست ک نمیذاره من شیرینی رسیدن رو بچشم.. همیشه باید کارها به سختی و کند به نتیجه برسه، ک اون هم دلیلش باورها و افکار مسمومی هست ک از اطرافیان بما رسیده و تبدیل به باور شده…. همه چیز باوره.
دنیای اطراف ما با قدرت ذهن و فکر ماست ک داره به ما نتیجه رو میده.. گاهی امکانات و شرایط مشابه برای افراد هست ولی نتایج زمین تا آسمان متفاوته… یک دلیل بیشتر نداره؛ باورها
خدارو هزاران مرتبه شکر میکنم برا وجود استاد عباسمنش عزیزم که از وقتی باهاش آشنا شدم
بهترین یار و رفیق لحظه هام شده
آموزش هاش چنان آرامشی بهم میده که واقعا با آموزش های دیگه نداشتم
طبق معمول هر روز صبح ام که ویژن بردم رو نگاه میکردم و میام تو سایت دیدم استاد فایل جدید
آپلود کرده و چقدر کنجکاو شدم وقتی عنوان و عکس فایل رو دیدم
واقعا همینطوره ذهنیت و پیش فرض های ما در مورد مسائل واکنش های ما رو تغییر میده
من بعد از دیدن این فایل یک مثال واقعی از خودم یادم اومد که اینجا می نویسم
و از استاد میخوام که در قسمت بعدی این فایل بگن که چطور سریع تر بهتر و پایدارتر این پیش فرض ها رو تصحیح کنیم بطوری که به نفع مان باشه….
قبل از مهاجرتم به فلان شهر شنیده بودم پسرهای این جا خوب نیستن بگیر نیستن فلانن در رو …
و واقعا نتونستم یک ارتباط خوب تو این سه سال تجربه کنم و یکی دو مورد هم که ارتباط گرفتم تو اون رابطه به شدت اتفاق های ناجالبی برام رخ داد
و بعد از اون دو سه مورد تجربه ناخوشایند اون ذهنیت همچنان هست و من تاکنون نتونستم یک رابطه ی زیبا داشته باشم و الان ترجیح دادم رو خودم کار کنم و فعلا وارد رابطه ی عاطفی نشوم…
اگر از چیزی تعریف بشنوم تحت تاثیر قرار میگیرم.یادم همکارم میگفت فلان آدم خیلی بد اخلاقه خیلی بی اعصابه بعد من پیش خودم گفتم شاید بااین شخص اینطور رفتار کرده من برم ببینم با من چطور رفتار میکنه .(البته این از شما یادگرفتم که هر کسی نتیجه فرکانسشو میگیره) بعد وقتی با اون شخص که همه میگفتن ادم خوبی نیست چقدر مهربون و خوش اخلاقه .اونجا بود یادگرفتم تا خودم چیزی رو تجربه نکردم راجع بش قضاوت نکنم .
خیلی اتفاق ها اطرافم میفته که طبق همین قانون توت فرنگی 19 دلاری بوده .
رستوران ،کتاب ،فروشگاه …گاهی اوقات یکی با توجه به دیدگاهش انقدر یک شخص رو بزرگ میکنه و آدما رو نسبت به اون آدم حساس میکنه که وقتی میبینیش میگی اِ این همون بود….اینم که یه آدم معمولیه ….
واقعا این صحبت ها منو واداشت که بیشتر تمرکز کنم .درس بزرگ داره ممنون .باید چند بار دیگه گوش بدم .
من دوست دارم تجربه یک یا دو ساعت قبلم را با شما به اشتراک بگذارم
من یک مدتی هست خیلی ذوق دارم که گوشی ایفون داشته باشم،
اولا که راجع به این خواسته ام فکر میکنم همون لحظه ذهنم دنبال چطور؟ وازکجا میکنی؟ میرفت، یا بعضی وقتا ذهنم برای ایفون دار شدنم تعین تکلیف میکرد که حتمآ از فلان راه میتونی صاحب آیفون بیشی دغیری صورت ممکن نیست،
بعد وقتی آن فلان را که مشخص میشد به ذهن من قابل پذیرش نبود آن وقت ذهنم مقاومت میکرد ودرحدی میرسید حتا من از آن درخواستم منصرف میشدم که اصلا نخواستم ایفون،(در نطفه خفه کردن خواسته ها)
بعد از آن مدت که دارم با دوره جدید(هم جهت باجریان خداوند) پیش میرم، فهمیدم که من فقط درخواستم را بکنم وبه چگونه وچطورش فکر نکنم و رها باشم،
بعد منم دقیقآ همون کاره کردم و یک دوتا عکس خیلی جذب وعالی از ایفون را در پس زمینه گوشی ام انتخاب کردم وهر بار میدیدمش لزت میبردم حتا بعضی موقع تجسم میکنم که این عکس حقیقی است من ایفون به دستم دارم،
بعد مدتی گذشت یکی از افراد که نه هنوز دیدم نه منو دیده فقط ازطریق یک فردی دیگری باهم یک دوبار صحبت کردیم درحدی که ازم معلومات کارم را خواسته بود (آن فرد یک جورای صاحب کارم میشه) بعد یک وقتی بعد صحبت بهم گفتن خانم کریمی من چندمدت بعد از اروپا ایران میایم اگر چیزی لازم دارین حتما بهم بگو من حتمآ به شما میارم یا میفرستم ازاینجا، بعد من تشکری کردم ازایشان وگفتم چیزی لازم ندارم،
بعدی یک دو روز بعدش یک مشاجره ذهنی باخودم داشتم، که اگر بازم آن فرد زنگ زد بهم گفت چی لازم داری من بهشان پیشنهاد بیدم که برام یک ایفون بیاره و قیمتش را از روی حقوقم برداره واینطوری میتونم صاحب ایفون بیشم،
واینجا بود که ذهنم پذیرفت و زیاد مقاومت نکرد و قبول کرد که میتونم ایفون داشته باشم،
و بعدش یک احساس بهم گفت: تو فقط ایفون بیخواه آنم از خدایت بیخواه به چطور وچکارش هم کار نداشته باشه، خدا حتمآ بهم میده از راه که خودش میدونه،کدام راه آسانتر وزیباتر است برات (شاید این مکالمه ذهنی را همین دیشب انجام شد خیلی دقیق یادم نیست)
بعد دیگه رها کردم و درموردش که چی بگم وچکار کنم هم فکر نمیکردم،
اما اتفاق که تجربه کردم چیست؟
اینکه یک دو ساعت قبل باز آن فرد زنگ زد وبا یکی از بسته گان خود صحبت کرد ودر آخرش گفت من یک ماه بعد میایم ایران، گوشی آیفون خودم را به شما میارم ویک آیفون دیگه به خانم کریمی میارم، آنم به شکل هدیه (کادو)، بدون اینکه من ازایشان درخواست کنم، من فقط در ذهنم میخواستم از ایشان درخواست کنم، آنم حاضر بودم پولش را پرداخت کنم،
ولی خداوند برام گفت که لازم نیست پولی پرداخت کنی، حتا لازم نیست با زبان فزیکی ات درخواست کنی، من از طریق این فرد بهت میدم اگر نشانه را باور وتحسین کنی،
وای خدا من آن موقع از خوشحالی به پرواز آمدم، بیشتر بخاطری این خوشحال شدم که دارم ثابت میکنم من از قانون بدون تغییر خداوند استفاده میکنم،
بخاطری اینکه احساس کردم آن کلمه را من ازخدایم شنیدم به واسطه آن فرد،
این نشانه خداوند بود برام که میتوانه از طریق های مختلف وبی نهایت که من حتا فکرشم نمیتونم بکنم منو به خواسته ام میرسانه،
این تجربه باعث شد که من ایمانم قوی تر بیشه که در مسیری خلق خواسته هایم قرار گرفتم،
این نشانه باعث شد، که من از این خواسته ام الگو بیگیرم برای خلق دیگه خواسته هام استفاده کنم،
درست هست که هنوز خواسته ام خلق نشده، فقط بهم وعده داده شده که برام ایفون میاره آنم بقسمی یک هدیه(کادو)
ولی پونتش اینه که من دارم نشانه های خواسته ام را دریافت میکنم، وقتی نشانه هاش بیاد، یعنی اگر من به مسیرم ادامه بیدم لاجرم خودش هم میاد (ایجاد مومنتوم مثبت)
دیدن نشانه یعنی تثبت کردن مسیری درست، تقویت کردن کردن باوری که میشه ومن خواسته ام با فرکانسم خلق میکنم،
یعنی که خداوند هم در رسیدن به خواسته ام همراهم هست خواسته ام را به سمت من هدایت میکنه،
یعنی که الگوبرداری،و استفاده درست تز قوانین فرکانسی در همه خواسته های زندگی،
یعنی که باور کردن قدرت خدا که خداوند بی نهایت راه های ساده و بدهی داره که به خواسته ام بیرسانه،
یعنی که الگو بگیرم که برای رسیدن به خواسته ام مسیر وجهت مشخص تعین نکنم (باز گذاشتن دستان خداوندم)
یعنی که اگر ذهنم بیپذیره که صاحب ایفون میشم پس حتمآ میشم، ونشانه های واضع هم دریافت میکنم
و اینجا منم با ذهنیت اینکه خداوند میتوانه برام ایفون بیده این نشانه را دریافت کردم،
واقعآ این تجربم برای من هزاران درس داشت،
خداوندا بابت دریافت این نشانه واضع و زیبایت بی نهایت سپاسگزارتم
خدایا بی نهایت سپاسگزارتم بابت این یادآوری درسهای که از این تجزبه داشتم
خدایا بی نهایت سپاسگزارتم که امشب ایمانم نسبت به قوانین بدون تغییر خداوند صدها برابر قوی ترشد
خدایاشکرت بابت این بزرگیت
خدایا شکرت بابت این زیبایی زندگیم
خدایاشکرت بابت این حس وحال عالی ام
خدایاشکرت بابت این کمنت عالی ام
خدایا شکرت بابت هرچی دارم وقرارهست بهم بیدی
خداجانم سپاسگزارتم، دوستت دارم وعاشقتم
انشالله هرجای هستیم شاد، سلامت، ثروتمند وسعادتمند در دنیا وآخرت باشیم
اولین درسی که با این سال در زندگیم مرور شد همین داستان توت فرنگی 19 دلاری ژاپنی هست
همه چیز که اطراف ما و در زندگی ما رخ میده، به خاطر نگاه ما به اون موضوعه. من یه خاطر از زمانی که همین پاندمیک ماسک زدن الزامی بود. من یه روز رفتم ایستگاه اتوبوس و قبلش توی دفترم نوشته بودم که امروز روز بسیار خوبیه و همه چیز برام خیلی عالی پیش میره و همه انسانها دست به دست هم میدن که تجربه خوبی از امروز داشته باشم. و خداوند دستان خودش رو می فرسته. من وقتی رسیدم ایستگاه اتوبوس دیدم که مساکم رو جاگذاشتم، خب قانون این بود که کسی که مساک نزنه نمی تونه که سوار بشه. بعد من به راننده گفتم که اگه مشیه من همین جلو بشینم به خاطر این که ماسکم رو جاگذاشتم، بعد این بنده خدا قبول کرد. یعنی می خوام بگم که اون روز قانون برای من عمل نکرد، در صورتی که قبلا خیلی قانون سختی رو گذاشته بودن که حتما اگه کسی ماسک نداشته باشه از وسایط نقلیه عمومی پیاده بشه. خلاصه من سوار شدم و رفتم تا ایستگاه قطار. این راننده حدودا 4 بار وقتی اتوبوس از رو به روش میومد دست تکون میداد و همکارش نگه میداشت و ازش سوال می کرد که تا اگه بیش همکارشون یه ماسک اضافی باشه برام بگیره. بعد همین طور که برای چهارمین بار هم این کارو کرد تقریبا ما به ایستگاه قطار رسیده بودیم. بعد گفتش که تا اینجا که بدون ماسک اومدی، از اینجا به بعد توی قطار چی کار می کن؟ گفتم که درست میشه و ازش تشکر و خداحافظی کردم. بعد توی قطار هم دم در وایستادم و یه ایستگاه بعدش هم پیاده شدم و رفتم دم فروشگاه ادیکا بی یکی گفتم که من ماسک ندارم اگه میشه بهت پولشو میدم برو برام ماسک بخر. بعد رفت برام ماسک خرید و پولش رو هم نگرفت، و گفتش که من پول ماسک رو ازت نمی گیرم و خیلی تشکر کردم و خداوند این جوری اون روز من رو به خوبی و خوشی به پایان رسوند.
در مورد این تستی که درباره توت فرنگی ژاپنی هم گفتید استاد، من خیلی خوب درک می کنم. چون من خودم یه دوره ای که هیپنوتیزم کار می کردم، اون وقتا تازه کاره هم بودم. یه سوژه ای که روش کار می کردم، بهش در حالت خلسه یه لیموی ترش ترش ترش دادم. و بهش گفتم که این لیمون چنان شیرنه که تا حالا سیبی به این شیرینی نخورده!!! بعد ایشون همچین گاز به سیب می زد که من دهنم آب افتاد. خب من اونجا فهمیدم که چقدر ذهنیتی که با تکرا و مخصوصا از کسانی که آدم قبولشون داره در ذهن آدم باورهای قوی میسازه. من خیلی از اون به بعد کارکرد ناخوداگاه رو فهمیدم، و هی جهان شواهد بیشتری رو مثل همین پلاسیبو و نوتسیبو میاورد و من از خاطرات خودم به یاد میاوردم.
و الان می فهمم که ملت ها چطور دارن زندگی خودشونو با ذهن خودشون می سازن.
از خدا می خوام که کمکم کنه که از قوانینی که در جهان تعبیه کرده بهتر بتونم در جهت مثبت و خلق خواسته ها بهتر و بیشتر استفاده کنم.
با آرزوی سالی بهتر از هر سال دیگه برای تمام خانواده صمیمی عباسمنش کامنت رو به پایان میرسونم.
هر کجا هستید شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
یکی از دلایلی که خیلی توی مارکتینگ اشاره میشه که حتما ری ویوی فیک بزنید حتما کامنت بنویسید حتما تعداد لایک بالا باشه و … همش بخاطر همین پیش فرض ساختنه است!
یادمه میگفتن فالور فیک بزنید چون اعتماد سازی میشه! و یادمه کسایی بودن که کارشون فروش فالور فیک بود!
الحق که ذهنیت بسیار تاثیرگذاره
شما فرض کنید(داستانم واقعیه) که من و خانواده میریم سفر
بعد توی یه ماشین میریم و بر میگردیم توی یه جا میخابیم و …
بعد یکی از محل خواب هزارتا ایراد میگیره و یکی میگه خیلی خوب خوابیدم! درصورتی که هوا که یکسان بوده
حتی توی غذا پختن هم اینو میشه دید
یک غذای ثابت رو من درست میکردم و دو نفر مختلف دو تا تجربه متفاوت داشتند
یکی که من رو دوست داشت و با من رابطه احساسی داشت میگفت بهترین غذای زندگیم بود!
یکی که دنبال ایراد گرفتن و تو سر زدن بود میگفت همچین چیز خاصی هم نیست!
یادمه ترم 6 ام دانشگاه یه استادی بود که همه ازش فراری بودند
میگفتن بده گیر میده اذیت میکنه و هزار تا حرف منفی دیگه
یادمه که با دوازده قدم قدم دوم من داشتم کار میکردم و سعی کردم استفاده کنم در عمل
من با ذهنیت مثبت سرکلاس این آدم رفتم و همه چیز تغییر کرد
همون ادمی که میگفتن گیره تا ترم اخر برندارید شاید بمیره همه راحت بشیم:)
همون ادمی که اذیت کن بود و بد اخلاق
همون ادمی شد که سر امتحان به من خودش جواب رو گفت
تنها سالی که امتحان تستی گرفت
تنها سالی که اون درس تا اون موقع با دو تا استاد به جای یک استاد برگذار شد و اون سال من بود
تنها سالی که …
و به من نمره 20 داد!
همه دنبال ده بودن حتی شاگرد زرنگ هامون!
بعد به کسی میگفتم میگفتن تو جادو داری!
بهم میگفتن اساتید یه جلسه ای دارن یه نفر رو عکسش و میندازن روی تخته و میگن به این باید همه نمره بدید و اون تویی!
یعنی از یه جایی به بعد بچه ها اول ترم به استادا میگفتن و میگن که این عباس هیچ کاری نمیکنه ها ولی اخر از همه بالاتر میشه
این که خاصه
این که فرق داره
این که …
یعنی ذهنیت داره واقعا کار میکنه
یه موضوع دیگه که اخیرا برام رخ داده بحث کارم بود
من که وارد کارم شدم یه همکاری بود که اونجا کار میکرد
بعد از حدود یک ماه ما یه روز نشستیم و با هم صحبت کردیم
و ذهنیت هاشو راجب اون مدیران مجموعه شروع کرد به گفتن
اره فلانی عقده ای فلانی نگاه بالا به پایین داره فلانی …
بعد من داشتم میگفتم تو ذهنم بابا چرا تجربه من متفاوته؟؟
همکارم به من میگفت تو سوگولی!
تو تازه اومدی هرکاری برات انجام میدن!
جالب اینجاست که ایشون به محضی که از شرکت رفت خیلی از درها باز شد
خیلی از اون پیش فرض هارو در نهایت تجربه کرد
با مدیرعامل و مدیری که واقعا مثل رفیق پشت ادم وای میستن در نهایت با دعوا و دلخوری و کلی حال بد جدا شد
تازه چند وقت پیش که اومده بود من هندزفری گذاشته بودم که نکنه یه فکر منفی ازش بگیرم و تاثیر بزاره
چون میدونم که چقدر ورودی های منفی رو سخت میشه تغییر داد
حالا این مورد کمی خصوصی تره ولی بازم بیانش میکنم
مادر من خیلی میگه باباتون خسیسه برای ما خرج نمیکنه و …
ولی همین پدر من برای بقیه خیلی ادم لارجیه
پدر من توی خونه خیلی سرده
ولی توی دوستان و فک و فامیل به عنوان بهترین ادم شناخته میشه
و تنها دلیلش پیش فرض هایی که ما داریم توی خونه و اونها ندارن!
و از زمانی که من این پیشفرض هارو تغییر دادم و از زمانی که مادر من این پیشفرض هارو کمی تغییر داد نتایج تغییر کرد
و شرایط متفاوت شد فقط به دلیل تغییر نگاهمون به یک ادم ثابت!
اتفاقی که امروز صبح افتاد این بود که دیشب تا نیمه های شب داشتم روی دوره هم جهت با جریان خداوند کار میکردم و وقتی خوابیدم و دوسه ساعت خوابیده بودم یه دفعه صبح بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد
بعد ذهنم شروع کرد به اینکه بیا تصور کن پدر و مادر و برادرت رو توی یه تصادف از دست دادی و بعد خودت رو قوی نشون بده!
تا اومدم که گوش بدم دیدم بعله چقدر ریز و زیرکانه میخاد من رو بکشونه توی مومنتوم منفی
گفتم چرا وقتی این نعمت رو خدا بهم داده تصور کنم از دستش دادم؟
و سریع جلوش رو گرفتم
بعدش که دراز کشیده بودم مادرم در باز کرد و گفت حولت افتاده توی خونه همسایه و سوخته! و کلی سرزنشم کرد و …
تا داشت احساسم بد میشد گفتم ببین دو حالت داره
یا داری روی خودت کار میکنی و این خیره و تو نمیفهمی چطور خیره و خیره
یا احساس و باورهات ایجادش کردن که بازم اگه بری تو مومنتوم منفی بازم بلا سرت میاد بیشتر و بیشتر!
بعد سریع خدارو شکر کردم که ماشینم سالمه و …
ولی واقعا ذهن من که تربیت شده و سالهای سال دیده همه اطرافیانش منفین و انتظارات منفی دارن و … حتی اگه من بخام بگم مثبت فکر کنه اول فکر میکنه دارم فریبش میدم
یعنی حس میکنه دارم خرش میکنم :)
بهم میگه بچه گول میزنی؟ فلانی پشت سرتو به استاد اینو گفته! تو باید دهنشو سرویس کنی! چی میگی؟
با دیدن این فایل زیبا از استاد عباس منش زیبا یاد این تجربه ام افتادم
تو دوران دانشجویی ام تو سال دوم که میخواستیم خوابگاه بگیریم،ما سه تا دوست بودیم و باید اینترنتی اتاق 4 نفره انتخاب میکردیم
به اتاقی رسیدیم که 3 تا جای خالی داشت و یه نفر اونجا قبل ما تو اون اتاق بود
اون یه نفر هم هم اتاقی های قبلی ش ازش راضی نبودن و 2 تا از دوستام هم نسبت بهش گارد داشتن گفتن آدم خوبی نیست و کلی حرفهای دیگه
من بهشون گفتم حرفهای بقیه رو اهمیت ندیم
ما که هیچ تجربه ی بدی باهاش نداریم و اصلا نمیشناسیم ش،بهشون گفتم من هیچ مشکلی ندارم
و اونم تازه ما 3 تا که با هم دوستیم،اگه هم مشکلی پیش اومد از پسش بر میایم
بالاخره همون اتاق انتخاب شد
شاید باورتون نشه،اون دختری که اینقدر نسبت بهش گارد داشتند برای من یکی از بهترین دوستان بوده و هست،ما با هم فوق العاده اکی بودیم از همه نظر ولی دوستان چون از اول ذهنیت خوب نداشتند رابطه شون زیاد خوب نبود ،دوستام و هم اتاقی های قبلی اون دختر تعجب میکردند و میگفتند چطور اینقدر دوستت داره و باهات خوبه
اون موقع قانون رو نمیدونستم ولی باور داشتم من اگه خوب باشم اطرافیانم هم خوب هستند
خدایا شکرت به خاطر ذهنیت مثبت
خدایا شکرت برای همه روزهایی که ذهن اونو خوب جلوه نمیداد ولی بهترین ها و زیباترین ها اتفاق افتاد
سلام به استاد عزیزم مریم بانو و همه دوستای ارزشمندم
استاد جان باز هم گل کاشتید
چه مثال جالب و در عین حال ساده و قابل باوری بود
بسیار لذت بردم
یه خاطره از دوران کودکی ام با دیدن این فایل به یادم اومد وقتی که پنج یا شش ساله بودم با بچه های فامیل کشتی میگرفتیم
یکبار که با پسر عمم میخواستیم کشتی بگیریم جلوی همه بزرگتر ها او منو زد و من گریه کردم اومدم بغل بابام که بگم بابا بزنش من رو زد
پدرم استین های لباسم رو که بالا زده بودم رو زد پایین و توش فوت کرد هر دوتا آستینم رو در گوشم گفت زور کردم تو بازوهات برو خودت بزنش
خیلییی خوشحال شدم گفتم تو این دستم یکم دیگه زور بریز چون بابام هااا میکرد تو استین لباسم بازوهام گرم شده بود و حس زور واقعی بهم دست داد
یهو بلند شدم و با این تصور که زور بابام رو تو بازوهای خودم دارم کله پسر عمم رو که فکر میکردم زورش از من بیشتره چون پسره محکم کوبیدم به دیوار و به حالت قوی مردان اومدم کنار بابام نشستم و حس قدرتمندی بهم دست داده بود
من در عالم کودکی چون به پدرم و حرف هاش ایمان داشتم این حرفی که بهم زد رو واقعا با تمام وجودم باور کردم و چون باورم این بود که من زور پدرم رو تو دستام دارم تونستم با جرعت این کارو انجام بدم در حالی که قبلش میترسیدم ازش و کتک خورده بودم
چه خوبه که ما هم به خدای خودمون ایمان داشته باشیم و هرچی که به ما حس خوب و قدرت میده رو باور کنیم
و واقعا ذهنیت ما در هر زمینه ایی توی رفتار و اتفاقات پیرامون ما اثر داره و این برای من باز هم ثابت شد
چه فایل عالی مرسی استاد واقعا این فایل ارزشمنده من خودم بارها داستان این فایل رو در موارد مختلف زندگی تجربه کردم
خیلی یاده فیلم ماتریکس 1 افتادم
اونجایی که نئو میره پیشه پیشگو و یک سری بچه های بودن که قدرت هایی ذهنی بالایی داشتن و شاید جز برگزیده بودن ، میبینه یکی از اینا داره قاشقو با ذهنش خم میکنه بعد خودشم سعی میکنه این کارو بکنه ولی نمیتونه بعد اون بچه بهش میگه سعی نکن قاشقو خم کنی فقط سعی کن حقیقتو درک کنی نئو میگه کدوم حقیقت بچه میگه این که قاشقی وجود نداره همش خودتی واقعا وقتی خوب به اتفاقات زندگی فکر میکنم احساس میکنم واقعا تو کامپیوتر زندگی میکنیم هر چی رو که فکر میکنی و رها هستی اتفاق میوفته و هر چی ام که میترسی سرت میاد بعد از این چند سالی که اینجا هستم دیگه هیچ شکی ندارم که هر چی رو باور کنم اون رو تجربه میکنم ، تو همین چند ماه اخیر دوتا پیش فرض ذهنی برای خودم درست کردم و هی موقع پیاده روی به خودم میگفتم یکیش این بود به من ربطی نداره دلار یا درهم چقدر میره بالا بشه 1ملیون من میتونم هدایت بشم به کسایی که محصولات رو زیر قیمت بازار و با کیفیت عالی بخرم و واقعا این جمله رو حسش میکردم تو اون چند دقیقه که میگفتم حس میکردم اره من رسیدم بهش و خیلی عجیب غریب این اتفاق افتاد و من اصلان سورپرایز نشدم فقط گفتم قانون کار میکنه یا همین نوسناتی که تو دلارو درهم بود صبحش وقتی بیدار شدم و داشتم میرفتم سرکارم بلند بلند تو ماشین میگفتم به نفع منه الخیر فی ماوقع صد درصد من سود میکنم و باور کنید همون شد همون محصولو ارزون تراز قبلش خریدم و گرون تر از قبلش فروختم یا این داستان که خداییی خیلی عجیبه ولی واقعیه دوساله پیش بود یکی از محصولاتم اشتباهی رفت یه شهر دیگه و اون طرفم دیگه بهم نداد منم واقعا وقتشو نداشتم برم اون طرفم بالا کشید من ناراحت شدم تقریبا 180 ملیون میشد ولی بعد گفتم هیچ کس نمیتونه پوله منو بخوره و خدا بهم برمیگردونه و کلا فراموش کردم چون این ذهنیت رو داشتم من کلی تلاش فرکانسی و فیزیکی میکنم حالا خدایش تلاش فیزیکیم همون عمل به الهامات بودا بیل نزدم ولی خوب بلاخره حرکت کردم پس پولم حلاله و خدا بهم برمیگردونه بچه ها امسال بود به صورت معجزه اسا همون پول از یه طریقه عجیبی وارد زندگیم شد و من هر وقتم یاده اون داستان میفتادم میگفتم خدا اون مالمو بهم برمیگردونه و اینجوری شد واقعا عجیبه ولی واقعیت داره نمیدونم شایدم ما داریم تو کامپیوتر زندگی میکنیم ولی هر چی که باشه خدا برای ما خلق کرده که لذت ببریم و بهشت رو تجربه کنیم مثل شما استاد که دارید از زندگی لذت میبرید در تمام موارد الهی شکرت بازم سپاس گزارتم استاد که هروز یک ورژن بهتر از خودت رو رو میکنی دوست دارم بچه ها عاشقتونم ساله نوتونم پیشاپیش مبارک باشه ایشالله امسال بهترین سال زندگیه هممون باشه
چند سال پیش، منم مثل خیلیای دیگه تو یه کار ثابت بودم، حقوق مشخص، آخر ماه یه مبلغی میریختن، اما همیشه حس میکردم یه چیز کم داره! آزادی نداشتم. باید صبح تا شب طبق برنامهی بقیه میچرخیدم، برای یه روز مرخصی باید التماس میکردم، و مهمتر از همه، هر چقدر بیشتر کار میکردم، درآمدم تغییری نمیکرد.
یه روز با خودم گفتم: “واقعاً نمیتونم خودم درآمدم رو بسازم؟ چرا باید همیشه منتظر باشم یکی دیگه تعیین کنه چی گیرم میاد؟” همین شد که شروع کردم به کار روی ایدههای خودم. آسون نبود، ولی فرقش این بود که این بار من تصمیمگیرنده بودم. کمکم، اولین درآمدای خودم رو بدون نیاز به یه کارفرما تجربه کردم. اون حس آزادی رو هیچوقت فراموش نمیکنم، انگار بعد از سالها تازه فهمیدم چقدر محدود بودم!
الان، وقتی میبینم هر روز یه فرصت جدید تو زندگیم ایجاد میشه، به این نتیجه میرسم که استقلال مالی فقط به پول درآوردن نیست؛ به اینه که تو انتخاب کنی چجوری و از چه راهی پول دربیاری، بدون اینکه وابستهی کسی باشی. و این دقیقاً از همون ورودیهای ذهنی شروع شد که گفتم: “من میتونم!”
واقعیت اینه که ذهن ما عین یه آهنرباست. اگه باور داشته باشی که همیشه شرایط به نفعته، دقیقاً همون اتفاقا برات میافته. ولی اگه دائم فکر کنی بدشانسی میاری، مغزت ناخودآگاه دنبال نشونههایی میگرده که ثابت کنه حق با توئه. خلاصه، هرچی رو تو ذهنت ورودی بدی، همونو تو زندگی میبینی.
سلام به همه ی عزیزان سایت و پیشاپیش سال نو رو تبریک میگم.
باورها یا همون اعتقادات در رسیدن ما به اهداف و آرزوها حرف اول رو میزنه. شما اگر قلبا باور داشته باشی میتونی و میشه پس میشه، ولی اگر ذهنیت شما بر نشدن و ناتوانی باشه حتی اگر شرایط100 فراهم باشه قطعا نخواهد شد. من این نشدن رو واقعا تجربه کردم.ظاهرا همه چیز اکی و طبق روال داره پیش میره، ولب قدم آخر، پله آخر،نمیشه.. و گیج و منگ از اینکه چرا…؟! چرا کارهای من انجام نمیگیره، با اینکه حالم خوب بوده، امیدوار بودم و حرکت کردم بازم نشده.. وقتی فکر میکنم به این نتیجه میرسم ک درپس ذهن من همیشه یک نمیشه و من شانس ندارم، یا حتی من هنوز لیاقتش رو ندارم، هست ک نمیذاره من شیرینی رسیدن رو بچشم.. همیشه باید کارها به سختی و کند به نتیجه برسه، ک اون هم دلیلش باورها و افکار مسمومی هست ک از اطرافیان بما رسیده و تبدیل به باور شده…. همه چیز باوره.
دنیای اطراف ما با قدرت ذهن و فکر ماست ک داره به ما نتیجه رو میده.. گاهی امکانات و شرایط مشابه برای افراد هست ولی نتایج زمین تا آسمان متفاوته… یک دلیل بیشتر نداره؛ باورها
به نام خداوند بخشنده و مهربان
خدارو هزاران مرتبه شکر میکنم برا وجود استاد عباسمنش عزیزم که از وقتی باهاش آشنا شدم
بهترین یار و رفیق لحظه هام شده
آموزش هاش چنان آرامشی بهم میده که واقعا با آموزش های دیگه نداشتم
طبق معمول هر روز صبح ام که ویژن بردم رو نگاه میکردم و میام تو سایت دیدم استاد فایل جدید
آپلود کرده و چقدر کنجکاو شدم وقتی عنوان و عکس فایل رو دیدم
واقعا همینطوره ذهنیت و پیش فرض های ما در مورد مسائل واکنش های ما رو تغییر میده
من بعد از دیدن این فایل یک مثال واقعی از خودم یادم اومد که اینجا می نویسم
و از استاد میخوام که در قسمت بعدی این فایل بگن که چطور سریع تر بهتر و پایدارتر این پیش فرض ها رو تصحیح کنیم بطوری که به نفع مان باشه….
قبل از مهاجرتم به فلان شهر شنیده بودم پسرهای این جا خوب نیستن بگیر نیستن فلانن در رو …
و واقعا نتونستم یک ارتباط خوب تو این سه سال تجربه کنم و یکی دو مورد هم که ارتباط گرفتم تو اون رابطه به شدت اتفاق های ناجالبی برام رخ داد
و بعد از اون دو سه مورد تجربه ناخوشایند اون ذهنیت همچنان هست و من تاکنون نتونستم یک رابطه ی زیبا داشته باشم و الان ترجیح دادم رو خودم کار کنم و فعلا وارد رابطه ی عاطفی نشوم…
استاد متشکرم از فایل های بی نظیرتون
سلام و درود بر استاد عزیزم .
من تمام حرفای شما رو با تمام وجودم لمس کردم .
اگر از چیزی تعریف بشنوم تحت تاثیر قرار میگیرم.یادم همکارم میگفت فلان آدم خیلی بد اخلاقه خیلی بی اعصابه بعد من پیش خودم گفتم شاید بااین شخص اینطور رفتار کرده من برم ببینم با من چطور رفتار میکنه .(البته این از شما یادگرفتم که هر کسی نتیجه فرکانسشو میگیره) بعد وقتی با اون شخص که همه میگفتن ادم خوبی نیست چقدر مهربون و خوش اخلاقه .اونجا بود یادگرفتم تا خودم چیزی رو تجربه نکردم راجع بش قضاوت نکنم .
خیلی اتفاق ها اطرافم میفته که طبق همین قانون توت فرنگی 19 دلاری بوده .
رستوران ،کتاب ،فروشگاه …گاهی اوقات یکی با توجه به دیدگاهش انقدر یک شخص رو بزرگ میکنه و آدما رو نسبت به اون آدم حساس میکنه که وقتی میبینیش میگی اِ این همون بود….اینم که یه آدم معمولیه ….
واقعا این صحبت ها منو واداشت که بیشتر تمرکز کنم .درس بزرگ داره ممنون .باید چند بار دیگه گوش بدم .
بنام خداوند که همواره در حال هدایت وحمایتم هست
سلام وعرض ادب دارم خدمت استاد بینظیرم
خدمت بانو شایسته بنددلم(عزیزدلم)
وخدمت دوستان وعزیزان هممدارم
من دوست دارم تجربه یک یا دو ساعت قبلم را با شما به اشتراک بگذارم
من یک مدتی هست خیلی ذوق دارم که گوشی ایفون داشته باشم،
اولا که راجع به این خواسته ام فکر میکنم همون لحظه ذهنم دنبال چطور؟ وازکجا میکنی؟ میرفت، یا بعضی وقتا ذهنم برای ایفون دار شدنم تعین تکلیف میکرد که حتمآ از فلان راه میتونی صاحب آیفون بیشی دغیری صورت ممکن نیست،
بعد وقتی آن فلان را که مشخص میشد به ذهن من قابل پذیرش نبود آن وقت ذهنم مقاومت میکرد ودرحدی میرسید حتا من از آن درخواستم منصرف میشدم که اصلا نخواستم ایفون،(در نطفه خفه کردن خواسته ها)
بعد از آن مدت که دارم با دوره جدید(هم جهت باجریان خداوند) پیش میرم، فهمیدم که من فقط درخواستم را بکنم وبه چگونه وچطورش فکر نکنم و رها باشم،
بعد منم دقیقآ همون کاره کردم و یک دوتا عکس خیلی جذب وعالی از ایفون را در پس زمینه گوشی ام انتخاب کردم وهر بار میدیدمش لزت میبردم حتا بعضی موقع تجسم میکنم که این عکس حقیقی است من ایفون به دستم دارم،
بعد مدتی گذشت یکی از افراد که نه هنوز دیدم نه منو دیده فقط ازطریق یک فردی دیگری باهم یک دوبار صحبت کردیم درحدی که ازم معلومات کارم را خواسته بود (آن فرد یک جورای صاحب کارم میشه) بعد یک وقتی بعد صحبت بهم گفتن خانم کریمی من چندمدت بعد از اروپا ایران میایم اگر چیزی لازم دارین حتما بهم بگو من حتمآ به شما میارم یا میفرستم ازاینجا، بعد من تشکری کردم ازایشان وگفتم چیزی لازم ندارم،
بعدی یک دو روز بعدش یک مشاجره ذهنی باخودم داشتم، که اگر بازم آن فرد زنگ زد بهم گفت چی لازم داری من بهشان پیشنهاد بیدم که برام یک ایفون بیاره و قیمتش را از روی حقوقم برداره واینطوری میتونم صاحب ایفون بیشم،
واینجا بود که ذهنم پذیرفت و زیاد مقاومت نکرد و قبول کرد که میتونم ایفون داشته باشم،
و بعدش یک احساس بهم گفت: تو فقط ایفون بیخواه آنم از خدایت بیخواه به چطور وچکارش هم کار نداشته باشه، خدا حتمآ بهم میده از راه که خودش میدونه،کدام راه آسانتر وزیباتر است برات (شاید این مکالمه ذهنی را همین دیشب انجام شد خیلی دقیق یادم نیست)
بعد دیگه رها کردم و درموردش که چی بگم وچکار کنم هم فکر نمیکردم،
اما اتفاق که تجربه کردم چیست؟
اینکه یک دو ساعت قبل باز آن فرد زنگ زد وبا یکی از بسته گان خود صحبت کرد ودر آخرش گفت من یک ماه بعد میایم ایران، گوشی آیفون خودم را به شما میارم ویک آیفون دیگه به خانم کریمی میارم، آنم به شکل هدیه (کادو)، بدون اینکه من ازایشان درخواست کنم، من فقط در ذهنم میخواستم از ایشان درخواست کنم، آنم حاضر بودم پولش را پرداخت کنم،
ولی خداوند برام گفت که لازم نیست پولی پرداخت کنی، حتا لازم نیست با زبان فزیکی ات درخواست کنی، من از طریق این فرد بهت میدم اگر نشانه را باور وتحسین کنی،
وای خدا من آن موقع از خوشحالی به پرواز آمدم، بیشتر بخاطری این خوشحال شدم که دارم ثابت میکنم من از قانون بدون تغییر خداوند استفاده میکنم،
بخاطری اینکه احساس کردم آن کلمه را من ازخدایم شنیدم به واسطه آن فرد،
این نشانه خداوند بود برام که میتوانه از طریق های مختلف وبی نهایت که من حتا فکرشم نمیتونم بکنم منو به خواسته ام میرسانه،
این تجربه باعث شد که من ایمانم قوی تر بیشه که در مسیری خلق خواسته هایم قرار گرفتم،
این نشانه باعث شد، که من از این خواسته ام الگو بیگیرم برای خلق دیگه خواسته هام استفاده کنم،
درست هست که هنوز خواسته ام خلق نشده، فقط بهم وعده داده شده که برام ایفون میاره آنم بقسمی یک هدیه(کادو)
ولی پونتش اینه که من دارم نشانه های خواسته ام را دریافت میکنم، وقتی نشانه هاش بیاد، یعنی اگر من به مسیرم ادامه بیدم لاجرم خودش هم میاد (ایجاد مومنتوم مثبت)
دیدن نشانه یعنی تثبت کردن مسیری درست، تقویت کردن کردن باوری که میشه ومن خواسته ام با فرکانسم خلق میکنم،
یعنی که خداوند هم در رسیدن به خواسته ام همراهم هست خواسته ام را به سمت من هدایت میکنه،
یعنی که الگوبرداری،و استفاده درست تز قوانین فرکانسی در همه خواسته های زندگی،
یعنی که باور کردن قدرت خدا که خداوند بی نهایت راه های ساده و بدهی داره که به خواسته ام بیرسانه،
یعنی که الگو بگیرم که برای رسیدن به خواسته ام مسیر وجهت مشخص تعین نکنم (باز گذاشتن دستان خداوندم)
یعنی که اگر ذهنم بیپذیره که صاحب ایفون میشم پس حتمآ میشم، ونشانه های واضع هم دریافت میکنم
و اینجا منم با ذهنیت اینکه خداوند میتوانه برام ایفون بیده این نشانه را دریافت کردم،
واقعآ این تجربم برای من هزاران درس داشت،
خداوندا بابت دریافت این نشانه واضع و زیبایت بی نهایت سپاسگزارتم
خدایا بی نهایت سپاسگزارتم بابت این یادآوری درسهای که از این تجزبه داشتم
خدایا بی نهایت سپاسگزارتم که امشب ایمانم نسبت به قوانین بدون تغییر خداوند صدها برابر قوی ترشد
خدایاشکرت بابت این بزرگیت
خدایا شکرت بابت این زیبایی زندگیم
خدایاشکرت بابت این حس وحال عالی ام
خدایاشکرت بابت این کمنت عالی ام
خدایا شکرت بابت هرچی دارم وقرارهست بهم بیدی
خداجانم سپاسگزارتم، دوستت دارم وعاشقتم
انشالله هرجای هستیم شاد، سلامت، ثروتمند وسعادتمند در دنیا وآخرت باشیم
الله یارو یاوری همه ماباشه.
با سلام و عرض ادب خدمت همه اعضای این سایت الهی
سال نو رو به همه تبریک میگم
اولین درسی که با این سال در زندگیم مرور شد همین داستان توت فرنگی 19 دلاری ژاپنی هست
همه چیز که اطراف ما و در زندگی ما رخ میده، به خاطر نگاه ما به اون موضوعه. من یه خاطر از زمانی که همین پاندمیک ماسک زدن الزامی بود. من یه روز رفتم ایستگاه اتوبوس و قبلش توی دفترم نوشته بودم که امروز روز بسیار خوبیه و همه چیز برام خیلی عالی پیش میره و همه انسانها دست به دست هم میدن که تجربه خوبی از امروز داشته باشم. و خداوند دستان خودش رو می فرسته. من وقتی رسیدم ایستگاه اتوبوس دیدم که مساکم رو جاگذاشتم، خب قانون این بود که کسی که مساک نزنه نمی تونه که سوار بشه. بعد من به راننده گفتم که اگه مشیه من همین جلو بشینم به خاطر این که ماسکم رو جاگذاشتم، بعد این بنده خدا قبول کرد. یعنی می خوام بگم که اون روز قانون برای من عمل نکرد، در صورتی که قبلا خیلی قانون سختی رو گذاشته بودن که حتما اگه کسی ماسک نداشته باشه از وسایط نقلیه عمومی پیاده بشه. خلاصه من سوار شدم و رفتم تا ایستگاه قطار. این راننده حدودا 4 بار وقتی اتوبوس از رو به روش میومد دست تکون میداد و همکارش نگه میداشت و ازش سوال می کرد که تا اگه بیش همکارشون یه ماسک اضافی باشه برام بگیره. بعد همین طور که برای چهارمین بار هم این کارو کرد تقریبا ما به ایستگاه قطار رسیده بودیم. بعد گفتش که تا اینجا که بدون ماسک اومدی، از اینجا به بعد توی قطار چی کار می کن؟ گفتم که درست میشه و ازش تشکر و خداحافظی کردم. بعد توی قطار هم دم در وایستادم و یه ایستگاه بعدش هم پیاده شدم و رفتم دم فروشگاه ادیکا بی یکی گفتم که من ماسک ندارم اگه میشه بهت پولشو میدم برو برام ماسک بخر. بعد رفت برام ماسک خرید و پولش رو هم نگرفت، و گفتش که من پول ماسک رو ازت نمی گیرم و خیلی تشکر کردم و خداوند این جوری اون روز من رو به خوبی و خوشی به پایان رسوند.
در مورد این تستی که درباره توت فرنگی ژاپنی هم گفتید استاد، من خیلی خوب درک می کنم. چون من خودم یه دوره ای که هیپنوتیزم کار می کردم، اون وقتا تازه کاره هم بودم. یه سوژه ای که روش کار می کردم، بهش در حالت خلسه یه لیموی ترش ترش ترش دادم. و بهش گفتم که این لیمون چنان شیرنه که تا حالا سیبی به این شیرینی نخورده!!! بعد ایشون همچین گاز به سیب می زد که من دهنم آب افتاد. خب من اونجا فهمیدم که چقدر ذهنیتی که با تکرا و مخصوصا از کسانی که آدم قبولشون داره در ذهن آدم باورهای قوی میسازه. من خیلی از اون به بعد کارکرد ناخوداگاه رو فهمیدم، و هی جهان شواهد بیشتری رو مثل همین پلاسیبو و نوتسیبو میاورد و من از خاطرات خودم به یاد میاوردم.
و الان می فهمم که ملت ها چطور دارن زندگی خودشونو با ذهن خودشون می سازن.
از خدا می خوام که کمکم کنه که از قوانینی که در جهان تعبیه کرده بهتر بتونم در جهت مثبت و خلق خواسته ها بهتر و بیشتر استفاده کنم.
با آرزوی سالی بهتر از هر سال دیگه برای تمام خانواده صمیمی عباسمنش کامنت رو به پایان میرسونم.
هر کجا هستید شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
خدانگهدار
سلام استاد
یکی از دلایلی که خیلی توی مارکتینگ اشاره میشه که حتما ری ویوی فیک بزنید حتما کامنت بنویسید حتما تعداد لایک بالا باشه و … همش بخاطر همین پیش فرض ساختنه است!
یادمه میگفتن فالور فیک بزنید چون اعتماد سازی میشه! و یادمه کسایی بودن که کارشون فروش فالور فیک بود!
الحق که ذهنیت بسیار تاثیرگذاره
شما فرض کنید(داستانم واقعیه) که من و خانواده میریم سفر
بعد توی یه ماشین میریم و بر میگردیم توی یه جا میخابیم و …
بعد یکی از محل خواب هزارتا ایراد میگیره و یکی میگه خیلی خوب خوابیدم! درصورتی که هوا که یکسان بوده
حتی توی غذا پختن هم اینو میشه دید
یک غذای ثابت رو من درست میکردم و دو نفر مختلف دو تا تجربه متفاوت داشتند
یکی که من رو دوست داشت و با من رابطه احساسی داشت میگفت بهترین غذای زندگیم بود!
یکی که دنبال ایراد گرفتن و تو سر زدن بود میگفت همچین چیز خاصی هم نیست!
یادمه ترم 6 ام دانشگاه یه استادی بود که همه ازش فراری بودند
میگفتن بده گیر میده اذیت میکنه و هزار تا حرف منفی دیگه
یادمه که با دوازده قدم قدم دوم من داشتم کار میکردم و سعی کردم استفاده کنم در عمل
من با ذهنیت مثبت سرکلاس این آدم رفتم و همه چیز تغییر کرد
همون ادمی که میگفتن گیره تا ترم اخر برندارید شاید بمیره همه راحت بشیم:)
همون ادمی که اذیت کن بود و بد اخلاق
همون ادمی شد که سر امتحان به من خودش جواب رو گفت
تنها سالی که امتحان تستی گرفت
تنها سالی که اون درس تا اون موقع با دو تا استاد به جای یک استاد برگذار شد و اون سال من بود
تنها سالی که …
و به من نمره 20 داد!
همه دنبال ده بودن حتی شاگرد زرنگ هامون!
بعد به کسی میگفتم میگفتن تو جادو داری!
بهم میگفتن اساتید یه جلسه ای دارن یه نفر رو عکسش و میندازن روی تخته و میگن به این باید همه نمره بدید و اون تویی!
یعنی از یه جایی به بعد بچه ها اول ترم به استادا میگفتن و میگن که این عباس هیچ کاری نمیکنه ها ولی اخر از همه بالاتر میشه
این که خاصه
این که فرق داره
این که …
یعنی ذهنیت داره واقعا کار میکنه
یه موضوع دیگه که اخیرا برام رخ داده بحث کارم بود
من که وارد کارم شدم یه همکاری بود که اونجا کار میکرد
بعد از حدود یک ماه ما یه روز نشستیم و با هم صحبت کردیم
و ذهنیت هاشو راجب اون مدیران مجموعه شروع کرد به گفتن
اره فلانی عقده ای فلانی نگاه بالا به پایین داره فلانی …
بعد من داشتم میگفتم تو ذهنم بابا چرا تجربه من متفاوته؟؟
همکارم به من میگفت تو سوگولی!
تو تازه اومدی هرکاری برات انجام میدن!
جالب اینجاست که ایشون به محضی که از شرکت رفت خیلی از درها باز شد
خیلی از اون پیش فرض هارو در نهایت تجربه کرد
با مدیرعامل و مدیری که واقعا مثل رفیق پشت ادم وای میستن در نهایت با دعوا و دلخوری و کلی حال بد جدا شد
تازه چند وقت پیش که اومده بود من هندزفری گذاشته بودم که نکنه یه فکر منفی ازش بگیرم و تاثیر بزاره
چون میدونم که چقدر ورودی های منفی رو سخت میشه تغییر داد
حالا این مورد کمی خصوصی تره ولی بازم بیانش میکنم
مادر من خیلی میگه باباتون خسیسه برای ما خرج نمیکنه و …
ولی همین پدر من برای بقیه خیلی ادم لارجیه
پدر من توی خونه خیلی سرده
ولی توی دوستان و فک و فامیل به عنوان بهترین ادم شناخته میشه
و تنها دلیلش پیش فرض هایی که ما داریم توی خونه و اونها ندارن!
و از زمانی که من این پیشفرض هارو تغییر دادم و از زمانی که مادر من این پیشفرض هارو کمی تغییر داد نتایج تغییر کرد
و شرایط متفاوت شد فقط به دلیل تغییر نگاهمون به یک ادم ثابت!
اتفاقی که امروز صبح افتاد این بود که دیشب تا نیمه های شب داشتم روی دوره هم جهت با جریان خداوند کار میکردم و وقتی خوابیدم و دوسه ساعت خوابیده بودم یه دفعه صبح بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد
بعد ذهنم شروع کرد به اینکه بیا تصور کن پدر و مادر و برادرت رو توی یه تصادف از دست دادی و بعد خودت رو قوی نشون بده!
تا اومدم که گوش بدم دیدم بعله چقدر ریز و زیرکانه میخاد من رو بکشونه توی مومنتوم منفی
گفتم چرا وقتی این نعمت رو خدا بهم داده تصور کنم از دستش دادم؟
و سریع جلوش رو گرفتم
بعدش که دراز کشیده بودم مادرم در باز کرد و گفت حولت افتاده توی خونه همسایه و سوخته! و کلی سرزنشم کرد و …
تا داشت احساسم بد میشد گفتم ببین دو حالت داره
یا داری روی خودت کار میکنی و این خیره و تو نمیفهمی چطور خیره و خیره
یا احساس و باورهات ایجادش کردن که بازم اگه بری تو مومنتوم منفی بازم بلا سرت میاد بیشتر و بیشتر!
بعد سریع خدارو شکر کردم که ماشینم سالمه و …
ولی واقعا ذهن من که تربیت شده و سالهای سال دیده همه اطرافیانش منفین و انتظارات منفی دارن و … حتی اگه من بخام بگم مثبت فکر کنه اول فکر میکنه دارم فریبش میدم
یعنی حس میکنه دارم خرش میکنم :)
بهم میگه بچه گول میزنی؟ فلانی پشت سرتو به استاد اینو گفته! تو باید دهنشو سرویس کنی! چی میگی؟
ولی خب اولش سخته بعدش میافته روی دور
زندگیتون به شیرینی توت فرنگی 19 دلاری :)
با دیدن این فایل زیبا از استاد عباس منش زیبا یاد این تجربه ام افتادم
تو دوران دانشجویی ام تو سال دوم که میخواستیم خوابگاه بگیریم،ما سه تا دوست بودیم و باید اینترنتی اتاق 4 نفره انتخاب میکردیم
به اتاقی رسیدیم که 3 تا جای خالی داشت و یه نفر اونجا قبل ما تو اون اتاق بود
اون یه نفر هم هم اتاقی های قبلی ش ازش راضی نبودن و 2 تا از دوستام هم نسبت بهش گارد داشتن گفتن آدم خوبی نیست و کلی حرفهای دیگه
من بهشون گفتم حرفهای بقیه رو اهمیت ندیم
ما که هیچ تجربه ی بدی باهاش نداریم و اصلا نمیشناسیم ش،بهشون گفتم من هیچ مشکلی ندارم
و اونم تازه ما 3 تا که با هم دوستیم،اگه هم مشکلی پیش اومد از پسش بر میایم
بالاخره همون اتاق انتخاب شد
شاید باورتون نشه،اون دختری که اینقدر نسبت بهش گارد داشتند برای من یکی از بهترین دوستان بوده و هست،ما با هم فوق العاده اکی بودیم از همه نظر ولی دوستان چون از اول ذهنیت خوب نداشتند رابطه شون زیاد خوب نبود ،دوستام و هم اتاقی های قبلی اون دختر تعجب میکردند و میگفتند چطور اینقدر دوستت داره و باهات خوبه
اون موقع قانون رو نمیدونستم ولی باور داشتم من اگه خوب باشم اطرافیانم هم خوب هستند
خدایا شکرت به خاطر ذهنیت مثبت
خدایا شکرت برای همه روزهایی که ذهن اونو خوب جلوه نمیداد ولی بهترین ها و زیباترین ها اتفاق افتاد
سلام به استاد عزیزم مریم بانو و همه دوستای ارزشمندم
استاد جان باز هم گل کاشتید
چه مثال جالب و در عین حال ساده و قابل باوری بود
بسیار لذت بردم
یه خاطره از دوران کودکی ام با دیدن این فایل به یادم اومد وقتی که پنج یا شش ساله بودم با بچه های فامیل کشتی میگرفتیم
یکبار که با پسر عمم میخواستیم کشتی بگیریم جلوی همه بزرگتر ها او منو زد و من گریه کردم اومدم بغل بابام که بگم بابا بزنش من رو زد
پدرم استین های لباسم رو که بالا زده بودم رو زد پایین و توش فوت کرد هر دوتا آستینم رو در گوشم گفت زور کردم تو بازوهات برو خودت بزنش
خیلییی خوشحال شدم گفتم تو این دستم یکم دیگه زور بریز چون بابام هااا میکرد تو استین لباسم بازوهام گرم شده بود و حس زور واقعی بهم دست داد
یهو بلند شدم و با این تصور که زور بابام رو تو بازوهای خودم دارم کله پسر عمم رو که فکر میکردم زورش از من بیشتره چون پسره محکم کوبیدم به دیوار و به حالت قوی مردان اومدم کنار بابام نشستم و حس قدرتمندی بهم دست داده بود
من در عالم کودکی چون به پدرم و حرف هاش ایمان داشتم این حرفی که بهم زد رو واقعا با تمام وجودم باور کردم و چون باورم این بود که من زور پدرم رو تو دستام دارم تونستم با جرعت این کارو انجام بدم در حالی که قبلش میترسیدم ازش و کتک خورده بودم
چه خوبه که ما هم به خدای خودمون ایمان داشته باشیم و هرچی که به ما حس خوب و قدرت میده رو باور کنیم
و واقعا ذهنیت ما در هر زمینه ایی توی رفتار و اتفاقات پیرامون ما اثر داره و این برای من باز هم ثابت شد
ممنون از شما استاد عزیزم
به نام رب
سلام استاد عزیز سلام خانوم شایسته سلام بچه های بی نظیر سایت امیدوارم حالتون عالیییی باشه
چه فایل عالی مرسی استاد واقعا این فایل ارزشمنده من خودم بارها داستان این فایل رو در موارد مختلف زندگی تجربه کردم
خیلی یاده فیلم ماتریکس 1 افتادم
اونجایی که نئو میره پیشه پیشگو و یک سری بچه های بودن که قدرت هایی ذهنی بالایی داشتن و شاید جز برگزیده بودن ، میبینه یکی از اینا داره قاشقو با ذهنش خم میکنه بعد خودشم سعی میکنه این کارو بکنه ولی نمیتونه بعد اون بچه بهش میگه سعی نکن قاشقو خم کنی فقط سعی کن حقیقتو درک کنی نئو میگه کدوم حقیقت بچه میگه این که قاشقی وجود نداره همش خودتی واقعا وقتی خوب به اتفاقات زندگی فکر میکنم احساس میکنم واقعا تو کامپیوتر زندگی میکنیم هر چی رو که فکر میکنی و رها هستی اتفاق میوفته و هر چی ام که میترسی سرت میاد بعد از این چند سالی که اینجا هستم دیگه هیچ شکی ندارم که هر چی رو باور کنم اون رو تجربه میکنم ، تو همین چند ماه اخیر دوتا پیش فرض ذهنی برای خودم درست کردم و هی موقع پیاده روی به خودم میگفتم یکیش این بود به من ربطی نداره دلار یا درهم چقدر میره بالا بشه 1ملیون من میتونم هدایت بشم به کسایی که محصولات رو زیر قیمت بازار و با کیفیت عالی بخرم و واقعا این جمله رو حسش میکردم تو اون چند دقیقه که میگفتم حس میکردم اره من رسیدم بهش و خیلی عجیب غریب این اتفاق افتاد و من اصلان سورپرایز نشدم فقط گفتم قانون کار میکنه یا همین نوسناتی که تو دلارو درهم بود صبحش وقتی بیدار شدم و داشتم میرفتم سرکارم بلند بلند تو ماشین میگفتم به نفع منه الخیر فی ماوقع صد درصد من سود میکنم و باور کنید همون شد همون محصولو ارزون تراز قبلش خریدم و گرون تر از قبلش فروختم یا این داستان که خداییی خیلی عجیبه ولی واقعیه دوساله پیش بود یکی از محصولاتم اشتباهی رفت یه شهر دیگه و اون طرفم دیگه بهم نداد منم واقعا وقتشو نداشتم برم اون طرفم بالا کشید من ناراحت شدم تقریبا 180 ملیون میشد ولی بعد گفتم هیچ کس نمیتونه پوله منو بخوره و خدا بهم برمیگردونه و کلا فراموش کردم چون این ذهنیت رو داشتم من کلی تلاش فرکانسی و فیزیکی میکنم حالا خدایش تلاش فیزیکیم همون عمل به الهامات بودا بیل نزدم ولی خوب بلاخره حرکت کردم پس پولم حلاله و خدا بهم برمیگردونه بچه ها امسال بود به صورت معجزه اسا همون پول از یه طریقه عجیبی وارد زندگیم شد و من هر وقتم یاده اون داستان میفتادم میگفتم خدا اون مالمو بهم برمیگردونه و اینجوری شد واقعا عجیبه ولی واقعیت داره نمیدونم شایدم ما داریم تو کامپیوتر زندگی میکنیم ولی هر چی که باشه خدا برای ما خلق کرده که لذت ببریم و بهشت رو تجربه کنیم مثل شما استاد که دارید از زندگی لذت میبرید در تمام موارد الهی شکرت بازم سپاس گزارتم استاد که هروز یک ورژن بهتر از خودت رو رو میکنی دوست دارم بچه ها عاشقتونم ساله نوتونم پیشاپیش مبارک باشه ایشالله امسال بهترین سال زندگیه هممون باشه
یا حق️️️
چند سال پیش، منم مثل خیلیای دیگه تو یه کار ثابت بودم، حقوق مشخص، آخر ماه یه مبلغی میریختن، اما همیشه حس میکردم یه چیز کم داره! آزادی نداشتم. باید صبح تا شب طبق برنامهی بقیه میچرخیدم، برای یه روز مرخصی باید التماس میکردم، و مهمتر از همه، هر چقدر بیشتر کار میکردم، درآمدم تغییری نمیکرد.
یه روز با خودم گفتم: “واقعاً نمیتونم خودم درآمدم رو بسازم؟ چرا باید همیشه منتظر باشم یکی دیگه تعیین کنه چی گیرم میاد؟” همین شد که شروع کردم به کار روی ایدههای خودم. آسون نبود، ولی فرقش این بود که این بار من تصمیمگیرنده بودم. کمکم، اولین درآمدای خودم رو بدون نیاز به یه کارفرما تجربه کردم. اون حس آزادی رو هیچوقت فراموش نمیکنم، انگار بعد از سالها تازه فهمیدم چقدر محدود بودم!
الان، وقتی میبینم هر روز یه فرصت جدید تو زندگیم ایجاد میشه، به این نتیجه میرسم که استقلال مالی فقط به پول درآوردن نیست؛ به اینه که تو انتخاب کنی چجوری و از چه راهی پول دربیاری، بدون اینکه وابستهی کسی باشی. و این دقیقاً از همون ورودیهای ذهنی شروع شد که گفتم: “من میتونم!”
واقعیت اینه که ذهن ما عین یه آهنرباست. اگه باور داشته باشی که همیشه شرایط به نفعته، دقیقاً همون اتفاقا برات میافته. ولی اگه دائم فکر کنی بدشانسی میاری، مغزت ناخودآگاه دنبال نشونههایی میگرده که ثابت کنه حق با توئه. خلاصه، هرچی رو تو ذهنت ورودی بدی، همونو تو زندگی میبینی.