چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 26 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    298MB
    41 دقیقه
  • فایل صوتی چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    39MB
    41 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

838 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علی شهناز گفته:
    مدت عضویت: 1219 روز

    بنام رب بسیار بخشنده

    سلام استاد نازنینم و خانم شایسته و دوستان عزیزم

    تجربه من در مورد بیزینس خودم هستش

    استاد من کارم طوریه که بعضی ماهها خیلیمشتری دارم با خرید سنگین و سودهای خوبی و بعضی وقتها میشه که ممکنه 10 روز اول ماه مشتری نداشته باشم من ذهنم عادت کرده بود به محض مواجهه با این شرایط بهم میگفت ببین این کار درامدش خوب نیست باید به فکر کار دیگه باشی و بارها انقدر دلسردم کرده که خواستم شغل عوض کنم

    خدا عمرتون بده بعد دوره احساس لیاقت خدارو شکر تا الان حرف ذهنم میشم راحت ، وقتی ذهنم شروع میکنه بگه درامد کم شد و غیره همون اول میگم من هزاران بار تجربه کردم ممکنه تو یه معامله اندازه یکسال سود کنم پس ده روز مشتری نداشتم دلیل نمیشه که شغلم ایراد داره واقعا دوره احساس لیاقت عالیه و من خیلی خیلی پیشرفت کردم تو کنترل ذهن

    مورد دوم استاد من قبلن تو کارم همش نسیه میدادم و همیشه فکر میکردم باید حضور فیزیکی داشته باشم تا دور نخورم و مشتریهامو ندزدن از یه جایی به بعد فکر کردم من میخوام ازادی داشته باشم ببینم ایرادم کجاست و شروع کردم رو این 2 تا باور کار کردن

    پول دست مردم زیاده و من همیشه نقدی بار میفروشم

    دومی مشتری از طرف خداست هر مشتری بره یکی بهترش جاش میاد

    خدا شاهده با بهبود این 2 تا باور الان یکساله فقط نقدی کار میکنم و جالبه همه ازم نقدی میخرن و تو این یه سال هیچ مشتریم بور نخورده که یکی ازن بدزده

    به ایننتیجه رسیدم که وقتی یه کاری یه روندی مشکل داره قطعا باورهام تو اون مورد ایراد داره

    استاد سپاسگزارم این فایل یه دوره کامله و به خودم قول دادم هر روز گوش کنم این فایلو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    مریم حسینی مطلق گفته:
    مدت عضویت: 1051 روز

    بنام خدای مهربانم

    سلام استاد

    این فایل رایگان بود؟؟؟

    «شیطان وعده فقر و فحشاء میدهد،خداوند وعده فزونی میدهد،وعده نعمت میدهد.»

    اوضاع قراره بهتر بشه وقتی که تو داری روی خودت کار میکنی

    قرار نیست اتفاقات نامناسب گذشته تکرار بشه

    وقتی شخصیت تو تغییر کرده است

    نزار شیطان با وعده فقر و فحشاء،ابسار ذهنتو در دست بگیره

    واقعیت چی میگههه؟؟ ببین خداوند چی میگه؟

    اگر تو داری روی خودت کار میکنی

    روی احساس لیاقتت

    روب دوست داشتن خودت

    روی عزت نفست

    اعتماد به نفست

    روی کمتر عصبانی شدن

    روی ترک کردن عادات اشتباهت

    ایمان داشته باش که شرایط جدید حتی اگر مشابه قبل باشن،نتایج متفاوتی ایجاد میکنن

    نتایج شگفت انگیزی که تو رویاهات هست ایجاد میشه.

    منتظر نباش همون اتفاقات ناجالب قبلی رخ بده

    اگر تو رابطه ات کسی تحقیرت کرده

    و بعداز اون تو روی احساس لیاقت و ارزشمندیت کار کردی،نترس ازینکه وارد رابطه جدید بشی چون ممکنه دوباره تحقیر بشی،نه تو تغییر کردی

    و نتایج متفاوت رخ میده،مثل یک پادشاه با تو برخورد خواهد شد

    اگر رفتی جایی استخدام بشی و رییس اون شرکت پیشنهاد نامعقولی داد،فکر نکن که بقیه شرکتها هم همین ریئس رو دارن وقتی که تو روی باور اینکه جهان سرشار از ادمهای خوش قلب و مهربان و باخدا و توحیدیه که عاشقانه میخواهند به تو کمک کنن بدون کوچیکترین توقعی

    اگر اولین بیزینست نگرفته،و ادامه ندادیش بخاطر ترس از شکست،اگر روی باورهای ثروت و لیاقت کار میکنی،روی احساس خوب،روی ایمان به خداوند،روی باور به اینکه جهان و خداوند میخواهند تو ثروتمند باشی،ثروت عاشقانه دوست داره وارد زندگیت بشه،خداوند بی انتها بخشنده اس،وهابه،رزاقه،روی باور اینکه جهان فراااوان فرصت داره،بی انتها ثروت و نعمت داره کار میکنی مطمئن باش کسب و کار و بیزینس و ایده هایی که عملی میکنی شگفت زده ات خواهند کرد.

    اگر قبلا باور کمبود داشتی و ادم مناسبتو ملاقات نمیکردی تا حتی سالها ولی الان روی باور فراوانی کار میکنی که آدمهای فوق العاده،پاک،اصیل،با خدا،تحصیل کرده،ثروتمند،مهربان،خانواده دوست،همه چی درست،برای تو بی نهااایت هست و جهان میخواهد که شمارو با هم روبرو کنه،خداوند میخواهد این نعمت پارتنر خوب رو توی زندگیت ایجاد کنه،و همینطور باور به اینکه تو دوست داشتنی،تو فوق العاده ای،تو بی نظیری،تو خاصی و عاشق خودت با تماااام ویژگی هات میشی و برای خودت ارزش قائل میشی،ایمان داشته باش و شک نکن شرایطی برات بوجود میاد که الان باور نمیکنی،کرور کرور آدمهای مناسب به زندگیت وارد میشن که دقیقا همونجور هستن که تو میخای و هرجا میری بهت شماره میدن،فراوانی خدارو مشاهده خواهی کرد،که عاشقانه دوستت دارن و قرار نیست دوست داشته نشی،قرار نیست مثل یک پادشاه باهات برخورد نشه،چون تو تغییر کردی ،شخصیتت تغییر کرده،باورهات تغییر کرده و خداوند وعده فرونی و نعمت میدهد،فراموش نکن.

    اگر قبلا ثروتمند نشدی و الان روی دوره ثروت کار میکنی،هدفت از بین بردن باورهای مخرب و فقرآلوده،ایجاد باورهای ثروت ساز،توکل به خداونده،موحد بودنه،ادامه دادن و جاخالی ندادنع،توی مسیر مورد علاقت گام برداشتنه،به ایده هایی که در مسیر خداوند بهت الهام میکنه عمل میکنیه،حتمااا موفق میشی،حتما ثروتمند میشی،حتما پیروز میشی.

    واقعیت رو نگاه کن

    ترس انداختن به دل ما کار شیطانه

    استاد گفتین وقتی یکبار اتفاق ناجالب میفته

    ما حتی وقتی اتفاق ناجالب هم نیفتاده بازم میگیم ممکنه بیفته

    چقدر این ذهن ترس به دلمون انداخته

    باید به خداوند روی بیاریم و از اون طلب ارامش کنیم،به آغوش امن خداوند پناه ببریم و بدونیم که الا بذکر الله تطمئن القلوب

    منتظر اتفاقات فوق العاده باش

    شرایط شگفت انگیز

    زندگی رویایی

    ادمهای فوق العاده

    ثروت بی حساب و کتاب

    مسافرتهای رویایی

    همسر رویایی

    عشق مطلق خداوندی

    ارامش بی حد و اندازه.

    انتظار اتفاقات خوب رو داشته باش حتی اگر یکبار اتفاق ناجالبی رخ داده بدون دیگه رخ نخواهد داد اگر تو تغییر کردی.و اگر توی این سایتی یعنی ی ایمانی داشتی که به این سایت هدایت شدی و لیاقت بهترینهارو هم داری و منتظرم اگر هستی،منتظر اتفاقات فوق العاده باش که قراره برات رخ بده.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    Ms Mohadese گفته:
    مدت عضویت: 2566 روز

    سلام به خانواده عزیزم و استاد گرامی

    در جواب به سوالات طبق عنوان فایل :

    الف) بنویسید کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد. سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟

    در مبحث مالی ، زمانی که کار میکردم و درآمدم از یه حدی بیشتر نمیشد و حتی با وجود احساس بد و ناراحتی به من احساس رضایت نمی‌داد و جوری شبیه اجبار با حال بد کار میکردم ،و اون زمان این فکر را میکردم که قرار است همیشه همین روند به این شکل رخ دهد .

    مورد دیگه در روابط که درخواست از جنس مرد نداشته باشم جوری که همیشه نه می‌شنیدم چراکه همیشه با حس ناراحتی و اجبار به گرفتن خواسته ام میشدم و این باور که کلا درخواست نکن تا حالا بد نشه که اشتباس

    یا یه وقتایی برخورد بد بابت یکسری رفتارم دریافت کردم که نجچتی ذهنم شروع به سرزنش و گفتن اینکه دیگه این حرفو نزن یا این کارو نکن یا اظهار نظر نکند.

    ب) بنویسید کجاها با اینکه اوضاع خوب پیش نرفت و نتیجه ناخواسته رخ داد اما شما افسار ذهن را در دست گرفتید و توانستید به ذهن خود بگویید:

    در موارد اشتباه کردن که ذهنم شروع به سرزنش می‌کنه سریع توجهم رو از موارد بد به ویژگی ها و اخلاقیات خوبم میبرم و مسیر حالم رو به سمت خوب شدن تغییر میدم .

    یا در بحث مالی که ذهن خیلی ناچیز نشون میده توانایی هامو سریع خودم رو تحسین می‌کنم و به خلاقیت و توانایی که خدا تو وجودم گذاشته حالم رو بهتر میکنم و یادآوری میکنم که اگر قبلا تونستم الان هم میتونم و از پسش بر میام

    در بحث روابط ، به تضاد و ناخواسته ای اگر بربخورم سعی میکنم اعراض کنم و بر مواردی که دوست دارم بیشتر در زندگی ام رخ دهد توجه ام را بزارم .

    د) با توجه به آگاهی های این فایل، بنویسید در موارد مشابه آینده:

    چه راهکارها یا نگرشی به شما کمک می کند که حتی با وجود یک تجربه ناخوشایند، افسار ذهن را در دست بگیرید به گونه ای که: نه تنها خوشبینی و امیدواری شما نسبت به آینده حفظ شود، نه تنها از قدم برداشتن نترسید، بلکه آن تجربه باعث شود ایراد کار را پیدا کنید و با حل آن، بارها رشد کنید.

    هر تجربه را به شکل درس و بازتاب باورهایم ببینم که به من این نشان را میدهد که مثلاً روی احساس لیاقتم یا احساس عزت نفس بیشتری کار کنم و هیچ کس را مقصر اتفاقات زندگی ام ندانم و همه و همه را از خودم و باور های خودم بدانم اگر میخواهم مثلا با من با احترام رفتار شود باید در درجه اول خودم برای خودم ارزش قائل شوم و خودم را دوست داشته باشم فارغ از وضعیت مالی و شرایطی که در آن هستم .

    در در شرایط مالی که با هر اشتباه بجای سرزنش هر تجربه را درس بگیرم و به خودم این باور را بسازم که من انسانم و هر اشتباهی برای من یک درس است و تا اشتباه نکنم یاد نمی‌گیرم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    زری اخوان گفته:
    مدت عضویت: 845 روز

    درود بر استاد عباس منش ومریم بانوی عزیز و دوستان عزیزم در این سایت خداروهزارن مرتبه شکر میکنم که با شما وسایت شما آشنا شدم ونتایج عالی در زندگیم اتفاق افتاده از دوره دوازده قدم گرفته تا فایل چگونه ذهن مارو فریب می‌دهد

    استاد من چندروز قبل مسافرت دو سه روز رفتم وهمسرم این دور روز مریض بود ومن گفتم دیگه مسافرت نمیرم وامروز این فایل رو گوش دادم وچقدر جالب جواب من ودر این فایل دادین ویکی دیگه رانندگی بود که من چندین ساله گواهینامه دارم فقط چون یک مرتبه در رانندگی اشتباه کردم دیکه رانندگی نکردم وباز هم در این مورد شما در این فایل توضیح دادین ومن متوجه شدم که ذهن من وچطور فریب می‌داده از شما بی نهایت سپاسگذارم

    در مورد دوره دوازده قدم هم دوباره از قدم یک شروع کردم ونتایج مو در این دوره حتما مینویسم

    در پناه خدا شاد باشیدو سلامت استاد خوبیها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    Samira Zare گفته:
    مدت عضویت: 934 روز

    به نام خداوندی که مرا از خاک آفرید

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته

    و سلام بر تمام دوستان عزیز

    در اول کار می‌خواهم نکات استاد عزیزم را بنویسم و سپس در آخر کار مثالی از خودم می‌آورم تا رد پایی برجابگذارم.

    جهان چگونه عمل می کند؟

    جهان مانند یک آینه است که به افکار ما پاسخ می‌دهدآنچه را که بهش می‌فرستیم به شکل شرایط افراد و …وارد زندگی مان می‌کند. چه به آن عمل کنیم ،چه نکنیم وارد زندگی مان می‌شودسپس باید حواسمان باشد چه باورهایی در ذهنمان دارد رقم می‌خورد، حواسمان باشد به چه چیزهایی توجه می‌کنیم و… آن وقت می‌توانیم با توجه کردن به چیزهای مناسب که با توجه کردن به ما احساس بهتر ی می‌دهد اتفاقات بهتر رقم بزنیم.

    مغز جوری هست که اگر هزار بار اتفاقات خوب بیفتد بهش توجه نمی‌کنه و براش مهم نیست ولی اگر یک اتفاق بد بیفته میگه قراره از این به بعد به همین شکل اتفاق بیفته==»(باورما) باعث میشه که آدم با یک اتفاق نتیجه‌گیری کنه اگر دوباره این کار را انجام دهم اتفاق بد رخ می‌دهد و اگر کار یک بار پیش نره مغز کاری می‌کنه که انگار قراره همیشه این اتفاق بد بیفته و آدم را متوقف می‌کنه.

    پس راه آن چیزی که در همان اول وقتی که اتفاق ناجور می‌افتد این است که:

    اول ذهنتان را خلع سلاح کنید مثلاً در مورد مسافرت بگید من چندین بار به مسافرت رفتم ولی خیلی خوش گذشته یا صد بار امتحان دادم هیچ اتفاقی رخ نداده یک بار این اتفاق افتاد چرا این یک بار باید تبدیل بشه به پیشنهاد اصلی و جلوی من را بگیره و آرامش را از من بگیره و جلوی زندگی من را بگیره…

    پس من سریع به خودم میگم من صد بار این کار را کردم هیچ اتفاقی نیفتاده و هیچ چیزی پیش نیومده پس نباید اجازه داد که این ترس تو وجودمان برود چون هرچه ترس بره تو وجودمان بهش بیشتر توجه می‌کنیم و داریم خلع اتفاق ناخواسته توجه می‌کنم و جهان می‌بینه به چه چیزی توجه می‌کنم همان را برایم پیش می‌آورد.

    باید حواسمان باشد که این شیطان دارد ما را کنترل می‌کند و ترس را در وجود ما می‌آورد و احساس می‌کنیم که همیشه این اتفاق قراره بیفتد و آدم را وادار می‌کند به یک فلج و هیچ کاری د یگر نمی‌کند و پیشرفت نمی‌کند. پس چقدر مهم است که ما افسار ذهنمان را در دست بگیریم و به خودمان بگیم که 10 بار این کار را انجام داده‌ام و اتفاقی نیفتاده و چرا من باید از ترس‌ها دستور بگیرم.

    وقتی که روی خودمان کار می‌کنیم نتیجه هم خوب پیش می‌رود پس اگر تغییر کردی و احساس خوب و عالی داری و ایمانت قوی شده قرار نیست باز اتفاقات تکرار بشه قراره نتیجه بهتر و بهتر شود،درهما ن مسیر نتیجه بهتر می‌شه چون تو با افکارت که تغییر دادی جهان به باورهای تو پاسخ می‌دهد به افکار تو پاسخ می‌دهد پس نترس و اون کار را انجام بده.

    بعضی مواقع هم اولین بارمان هست که داریم کاری را پیش می‌بریم پس باید تجربه کسب کنیم و ایرادها را در خودمان تغییر ایجاد کنیم که چه باور و چه شرک‌هایی و چه چشم هم چشم‌هایی و… داشته‌ایم،و به خوبی بررسی کنیم و مشکل را برطرف کنیم.

    در قانون باید قدم قدم پیش رفت تا رشد و بهبود خوبی داشت.

    به قول قرآن شیطان وعده فقر و فحشا میده

    خداوند وعده فزونی می‌دهد که همیشه اوضاع بهتر می‌شود پس ما باید خودمان را بهبود دهیم تا اوضاع بهتر شود.

    یک مثال از خودم:

    من در طول عمرم به مسافرت‌های خیلی خیلی کم رفته‌ام شاید همه‌اش را بشمارم روی هم 10 تا مسافرت نرفته‌ام.

    و هر بار که به مسافرت رفته‌ام یا مشکل جا و مکان داشته‌ایم ،یا مشکل رابطه با اطرافیان داشته‌ایم ،یا از لحاظ مالی در مسافرت شرایط خوبی نداشته ایم.

    و این باعث شده که مسافرت را به دهن خودمان تلخ کنیم.

    آن زمان‌ها من با این سایت پرازآگاهی آشنایی نداشتم،و همیشه به خودم می‌گفتم من دیگر به مسافرت نمی‌روم و هر سری که ما به مسافرت می‌رویم من به جز کار کردن و خود را درگیر بچه کردن و غذا درست کردن هستم و بعد هم که به خانه می‌آییم با یک عالمه وسایل و شستشو،من هیچ لذتی نمی‌برم پس نتیجه این است که فکر مسافرت را از ذهنمان پاک کنیم.

    قبل از سال 1403 من آمدم روی باورهام کار کردم و کانون توجهم را به نکات مثبت سوق دادم.

    و آنچه را که تا اکنون از این سایت آگاهی گرفته بودم بر روی خودم اجرا کردم.

    با خودم گفتم که الان که بچه‌هایم بزرگتر شده‌اند و خودشان حواسشان به خودشان هست و همچنین خدا را دارند،بعد از اون هم از ظروف یکبار مصرف استفاده می‌کنم ودررابط بادیگران هم آنچنان ذهنم را در این مدت تربیت کرده‌ام که وارد هیچ مسئله یا غیبتی نشوم و از افکار منفی به دور باشم و ذهنم را کنترل کنم،..

    تا به روز موعود رسید و ما بعد از چند روز اول فروردین به بندر رفتیم و در راه خودم را با آگاهی‌های این سایت و صحبت از آن به همسرم ،مسیر را خیلی راحت و ساده طی کردیم و در آنجا خیلی به من خوش گذشت و به لطف خداوند بزرگ هیچ کار سنگینی را من انجام ندادم و همچنین با عزت و احترام با من برخورد می‌شد که همه این‌ها برگرفته از دوره احساس لیاقت بود که استاد عزیزم آن را به ما آموزش داد و من خودم را با آنها بمباران کردم.

    بسیار سپاسگزارم از استاد با ارزشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1974 روز

    به نام خدای مهربان سلام

    خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم

    بخش چهارم

    درس من

    وقتی که دوستمون میگه که خداوند برای من بهترین پلن عروسی رو گرفت ، من این جمله تو ذهنم جرقه خورد که ، این خدا که همون خدای قبل از عروسی بود که ؟ پس چی شد؟ این خدا همون خدایی بود که دوستمون سالها عروسی نگرفته بود و میترسید و فک میکرد که اتفاقات بدی می افته.

    این که همون خدا بود ، پی چی شد ؟ خدا که تغییر نمیکنه پس چی تغییر کرد؟

    این جا میفهمم که خدا به اندازه سر سوزنی کاری انجام نمیده تا وقتی که تو اجازه بدی بهش، تا وقتی که تو تغییر کنی، آخه من تو ذهنم اینه که من چون بچه خوب و پاکدامنی هستم ،چون خیلی حرف گوش کن هستم پس خدا باید من رو ثروتمند کنه و پول رو وارد زندگیم کنه و بارها از خدا گلگی کردم که چرا تو برای من کاری نمیکنی،چرا ؟ پس فرق من با اون آدمی که خوب نیست از نظر من چیه؟

    چرا به اون دادی به من نمیدی؟ پس تو بدرد نمیخوری ای خدا؟ چون به من پول و ثروت ندادی

    دیگه سمتت نمیام خدا، تا درس عبرتی بشه برات که فرق نزاری و به من هم توجه کنی و پول و ثروت رو به من هم بدی

    تو ذهنم انگار دارم خدا رو ادب میکنم، انگار دارم گرو کشی میکنم که مثلا اگر تو فلان کارو برام بکنی من هم بهمان کارو میکنم

    انگار یه جورایی با توجه نکردن به خداوند میخوام لجش رو در بیارم و حرصش رو در بیارم تا یه توجه ی هم به من بکنه و به من پول و ثروت بده

    این دیدگاه من در باره خداونده

    با اینکه من با گوش دادن به آگاهی ها فهمیدم که این دیدگاه اشتباهه ، فهمیدم که باید سیستمی به خداوند نگاه کنم ولی فهمیدن من انگار فقط یه شنیده است که چندین بار تکرار شده برام و فقط حالت آشنا داره

    ولی اون باورهای من انگار ریشه داره و انگار که وجودم میخواد که اونطوری فک کنه

    ولی خب میدونم که اگر همینطور خودم رو کنکاش کنم و بررسی کنم و بنویسم و فایل گوش بدم و سعی کنم که طبق آگاهی ها به صورت آگاهانه عمل کنم منم میتونم خداوند رو اونطوری که هست و عمل میکنه یعنی به صورت سیستمی قبول کنم و بپذیرم و عمل کنم تا طبق قانون بدون تغییر خداوند حتی بدون اینکه من متوجه بشم پول و ثروت و روانه زندگیم بشه

    چقد حالم خوب میشه وقتی که هر چی تو سرمه مینویسم

    به خودم متعهد میشم که از این به بعد اگر نتیجه یه بار خوب نشد و نجوا اومد به خودم بگم که قبلا چطور بوده

    و به لطف خدا همین دیروز ذهنم برای یه کلمه اشتباه در زبان انگلیسی گفت که تو بدرد نمیخوری و اولش احساسم بد شد و انگار گفتم آره ولی سریع به لطف خدا یاد این فایل افتادم و خندم گرفت که هنوز نیم ساعت از گوش دادن به فایل نگذشته و من فک میکردم که اینطوری نیستم یا اینکه دیگه خوب شدم ولی دیدم که نه خیلی راحت بدون هیچ مشکلی نجوا و باور محدود کننده اومد و زهرش رو ریخت و میخواست که بره گفتم نه ، کجا ، سریع به خودم گفتم که پسر خوب تو از منفی در زبان انگلیسی رسیدی به سطح پیشرفته 1 ،بعد بخاطر یه کلمه که اونم معلوم نیست تو اشتباه فهمیدی یا استاد اشتباه گفت داری کل زبان رو میبری زیر سوال، داری کل ارزشمندیت رو میبری زیر سوال ، داری همه زندگی رو میبری زیر سوال

    و سریع به خودم یادآور شدم که من از کجا به کجا رسیدم و این اشتباه هم پیش اومده من میلیون ها بار درست انجام دادم و گفتم حال این رو اشتباه فهمیدم اتفاقی نمی افته که و دیدم که چقد آروم شدم و نسبت به گذشته که در برخی مواقع کار رو از ریشه ول میکردم ولی این دفعه که همون حس گذشته اومد با تغییر نوع نگاه تغییرش دادم و امروز که دارم این رو مینویسم چقد خوشحالم

    وقتی داریم رو خودمون کار میکنیم نتایج هم بهتر میشه

    درک من از این موضوع در گذشته این طور بود که اینطور به خودم میگفتم وقتی که از استاد میشنیدم که وقتی داریم رو خودمون کار میکنمی اوضاع بهتر میشه و من به خودم میگفتم که من ، من رو میگی، من کجا دارم رو خودم کار میکنم

    و فک میکردم که رو خودم کار کردن یعنی اینکه یه چیزی توی مغز من تغییر کنه ،مثل حالت جراحی و پزشکی

    ولی الان فهمیدم که همین که کامنت مینویسم ، همین که در طول روز سعی میکنم با باورهای مناسب جلوی نجوارو بگیرم ،همین که سعی میکنم با باورهای خوب جلوی عصبانیتم رو بگیرم این یعنی کار کردن روی خود

    همین که فایل گوش میدم ،همین که تمام سعیم اینه که تغییر کنم ،همین که تمام سعیم اینه که به آگاهی ها عمل کنم ،همین که سعیم اینه که تمرکزم روی خودم باشه نه دیگران همه اینها تغییره

    نکته جالبی که امروز تو خودم دیدم این بود که

    وقتی که با دوستم داشتم درباره ماشین جدید ایرانخودرو به نام ری را صحبت میکردیم ، من یه لحظه که حالم خوب بود واحساس خوبی داشتم انگار یه تصویری تو خودم دیدم که این زندگی و این چیزهایی که دارم سطحش از درون من کمتره ، یعنی دیدم که لیاقت من بالاتر از این چیزی هست که الان در زندگی من هست، احساسم رو که توجه کردم دیدم که خوبه و مقایسه ای نکردم و حسادتی هم نیست و این ها همش بخاطر کارکردن روی دوره احساس لیاقت هست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1974 روز

    به نام خدای مهربان سلام

    خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم

    بخش پنجم

    این جمله من هست

    من به درد بیزینس نمیخورم

    سوال چرا من فک میکنم که بدرد بیزینس نمیخورم؟

    چون که اولین فکری که میکنم اینه که من باید کامل باشم

    و مورد بعدی اینه که من نمیدونم که باید چکار کنم؟ چون که میگم که من که استعدادم رو نشناختم ،من که توانایی خاصی ندارم ، من که حرفه ای نیستم ،

    ولی هیچ وقت فک نکردم که مشکل کجاست، چرا فک نکردم ؟ چون که خودم رو لایق فک کردن نمیدونم

    چون فک میکنم که من در حدو اندازه ای نیتسم که به این موضوع فک کنم

    چون فک میکنم که داشتن کسب و کار برای از ما بهترونه نه من

    چون فک میکنم که داشتن کسب و کار یعنی انجام کاری که از اون متنفری و یا کاری که پول توشه

    چون فک میکنم که الان زوده

    چون فک میکنم که من هنوز لایق نشدم

    چون فک میکنم که من هنوز کامل نشدم

    چون که فک میکنم که باید یه چیز جدید یاد بگیرم

    به هیچ عنوان به داشتن پول یا سرمایه خاص یا یه جای خاص فک نمیکنم ، فقط به این فک میکنم که من کامل نیستم ،و یا من لایق نیستم، یا فک میکنم که من مردم و بازار رو نمیشناسم ،یا به اینکه کار من و حرفهای من و هنر من و چیزی که من بلدم هیچ ارزشی نداره

    باید برم کاری رو یاد بگیرم که ارزش داشته باشه

    بشدت فراری هستم از این جمله : بشین فک کن

    خیلی سختمه ،خیلی اذیت میشم این جمله رو میشنوم، دوست دارم جمله ای رو بشنوم که بگه نمیخواد فک کنی، خودش درست میشه

    ترس از رفتن به دندانپزشکی

    وقتی که در چند سال پیش من یه دندان پزشکی رفتم و بخاطر باورهای اون موقعم خیلی از لحاظ مالی سخت بود و کلی اذیت شدم ، بسیار سختم بود از رفتن به دندانپزشکی، و حتی بردن پسرم و همسرم به دندانپزشکی ،بسیار ترس داشتم و اذیت بودم

    چون میگفتم الان دکتر با من بد رفتاری میکنه

    من رو میندازه بیرون

    میگه تو اضافی هستی برو بیرون

    چرا انقد دیر آوردی ، تو بی فکری، تو بی مسولیتی، یا هزینه اش خیلی خیلی زیاد میشه

    بخاطر این من حتی فرزندم رو دندون پزشکی نبردم

    ولی این دفعه یعنی بعد از دوره احساس لیاقت که بردمش دندونپزشکی ،دقیقا خلاف تمام تصورات من بود ، دیدم که بسیار خلوت، بسیار آرام، بسیار خوشبرخورد بود همه چیز

    و انگار که وارد دنیای جدیدی شدم ،و وقتی که قیمت رو پرسیدم دیدم که چقد اتفاقا برای من مناسبه ،و همون موقع دو تا دندون پسرم رو درست کردیم و یکیش رو که گفت باید بکشی چون دیر شده ،و خب خداروشکر شیری بود و جاش در می اومد

    ولی گفت که اگر زود تر می اوردی میتونست چهار سال دیگه استفاده کنه از همین شیری

    ولی چرا من نبردم ؟ بخاطر همون ترسها و برداشت ها و شنیده هایی که از گذشته در من بود

    ولی انقد که خوشم اومد، تصمیم گرفتم هر سال دو بار برای چک آپ برم و تصمیم دارم که این ماه برم و دندونهای خودم رو هم ترمیم کنم

    و چقد خوشحالم و چقد احساس میکنم که من لایق سلامتی هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    فهیمه و علی دوست داشتنی گفته:
    مدت عضویت: 2294 روز

    به نام یارم تنها مونس روزها و شب های تارم.

    کسی که مرا از مرگ نجات داد و تمام ترس های من رو زدود و دوباره با من دوست شد و با من مونس و همدم شد که بعد از گذشت دو سه ماه تغییر مدار و ترس از تهدید های و ترک کردنها و بیتوجهی های دیگرانو چک و لقدهای فراوان بخاطر شخصیت حمایتگرم و روی دیگران حساب کردن، دوباره اغوشش را برایم باز کرد و با من هم سخن شد و مرا با اغوش باز پذیرفت.

    خدای من همه چیز را از من بگیر اما خودت را هرگز نگیر .

    بی تو دنیا زندانی بیش نیست و ادم های این دنیا هم زندانیانی که سال ها در زندان مانده اند و منتظرند تا ان ناخالصی های وجودشون رو سر کسی که بهشون وابسته هست خالی کنن.

    خدای مهربونم سپاسگذارتم که دوباره اومدی توی قلبم و با من هم سخن شدی من را نوازش کردی

    به من ارامش دادی و جایی هم که با زبان نرم نمفهیدم خیلی جدی و محکم با من حرف میزدی من را مثل اهرم رنج و لذت بهشت و جهنم میترساندی تا دست از پا خطا نکنم چون من را خوب میشناختی خدای من.

    تو خیلی بهتر من را از خودم میشناختی و میدانی چگونه با من رفتار کنی که حرف شنوی داشته باشم.هر چقدر اروم به من میگفتی این مسیر درست نیست ، این کار رو نکن اما حریف شیطان ذهنم نمیشدم و انقدر اون کارهای اشتباه را برایم زینت میداد و میده که خیلی زود گول میخورم و بیشتر از حربه وابسته کردن من به دیگران برای اینکه به من ارزش بدن استفاده میکنه و میگه اگه میخوای بقیه دوستت بدارن باید فلان کار یا فلان کار رو انجام بدی، نباید به کسی که دوست داره خیانت کنی و به حرفش نکنی نه هر کاری میگه انجام بده هر بی احترامی بهت میشه هیچی نگو چون اون دوستت داره و نباید کسی که دوستت داره اذیت بشه، برو از دلش دربیار، چرا دلش رو شکستی،

    انگار من ادم نیستم و بقیه ادم اند انگار من شخصیت و ارزش ندارم بقیه از من ارزشمندترند که باید همه رو بلند کنم خودم رو کوچیک که دیگه با چک و لقدهای پی در پی به من فهماندی مسیرم اشتباه هست. خدای مهربون هر وقت میخوام از مسیرت منحرف بشم خودت که اخلاقم دستتته یه جوری بزن که بفهمم و به خودم بیام و مسیرم رو درست کنم. مممنونم که من رو سریع میبخشی و انگار نه انگار که کاری کردم و من رو پاک میکنی و گناهانم را میپوشانی.

    خدای مهربونم قربونت برم که اینقدر قربون صدقم میری و روی من غیرت داری،

    فدات بشم که میگی فهیم جان به کسی وابسته نشو عزیزم اون منم که از طریق اون ادم ها بهت عشق می ورزم اون منم عزیزم اون عشق اون ادمه نیست، کردیت و اعتبار اون عشق رو به بده تا همیشه عشق بارانت کنم.

    عشق من همیشه هست عشق من دائمی هست شاید الان از طرف یکی ، فردا از یکی دیگه چرا سریع درگیر جبران کردن میشی؟چرا سریع وابسته ادمها میشی عزیزدلم اون رفته من که نرفتم من که هستم همیشه بودم و هستم تو نبودی عزیزدلم.

    میگی خدایا من دوستت دارم اما تا یکی رو میبینی بهت زیادی محبت میکنه دیگه من رو ول میکنی میچسبی به اون انگار نه انگار که من بودم که برات از طریق اون ادم عشق شدم و دارم بهت عشق می ورزم و میری چک و لقد که خوردی اون موقع میای پیش همون یار همیشگی .

    خب همون اول عزتمندانه باهام باش من که همیشه با توهستم چرا به من اعتماد نمیکنی بقیه رو دوست داشته باش اما بدون اون منم که دوستت دارم از طریق اون و دوست داشتن من که همیشگیه عزیز دلم تا جایی که میتونی کار درست انجام بده به زندگی بقیه کاری نداشته باش بزار هر کسی مشغول خودش باشه چرا سیستم خانوادگی بقیه را به بهانه این که یکی بهش ظلم شده و جانبداری از کسی دیگه بهم میریزی، بست نیست چک و لقد خوردی.

    ولشون کن هر کسی در جای درستش هست همه چی در این دنیا عادلانه هست و هر کسی جاش همون جایی هست که باید میبوده پس الکی خودت و وقت ارزشمندت رو صرف درست کردن بقیه نکن که به حساب اینکه میخوام مفید باشم میخوام کار مفید انجام بدم میخوام به بنده هات کمک کنم خودت رو فراموش میکنی و میچسبی به زندگی بقیه و اون ها رو هم از مسیرشون دور میکنی تو همین جوری هم مفیدی به قول سعیده جان که میگفت حتما باید یه کار فیزیکی انجام بدم که احساس مفید بودن بکنم منم حتما باید کاری برای دیگران انجام بدم که احساس مفید بودن بکنم و گرنه احساس میکنم هیچ ارزشی ندارم و همش روحیه نجات بخشی دیگران رو من رو اذیت میکنه. و خداجونم میگه نه عزیزم من خودم هواشون رو دارم نیاز نیس تو خودت رو اذیت کنی عشقم زنوگی ارامت رو داشته باش و بامن عشق بازی کن من جواب همه چیز را میدانم و هو شفا و رحمت للمومنین هستم همه چیز من هستم هرچیزی که بخوای من دارم سلامتی ، ثروت، معنویت، فرزند صالح، عش و محبت . و انگار راحتی بهم نیومده انگار از لذت بردن و کاری نکردن عذاب وجدان میگیرم از بس که تو خونوادمون مفید بودن را مساوی با کار فیزیکی فراوان کردن میدونن و من هنوز دنبال درست کردن اون ریشه های پوسیده هستم در صورتی که خدا راحتی من رو میخواد ارامش من رو میخواد دوست داره یه زندگی اروم و و لذت بخش و بی تنش رو داشته باشم اما خودم خودم رو لایق نمیدونم و میگم نه نامردیه همسرم بره صبح تا شب کار کنه اون موقع من راحت بگیرم بخورم و بخوابم بابا اون رو خدا فرستاده اون از اینکه تو خونه هستی و اون کار میکنه لذت میبره چرا اینقدر خودت رو زجر میدی نمیخواد جبران کنی سپاسگذار خداوند باش که داره از طریق همسرت این همه بهت عشق میده.

    من همیشه کنار هستم فهیمه جانم پس نگران هیچ چیز و هیچ کس نباش و از هیچ کس ترس و واهمه ای به دل را نده قدرت در دستان من هست و هر وقت من رو بخوانی و کمک بطلبی هدایتت میکنم و به کمکت میشتابم به شرطی که همیشه به یادم باشی و قدرت من را فراموش نکنی و قدرت را به دست غیر من ندی از هیچ چیز نترس من همیشه کنارت هستم و حمایت و هداییتت میکنم و به تو ارامش میدهم الا بذکر الله تطمئن القلوب.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
      مدت عضویت: 717 روز

      باسلام خدمت شما دوست عزیز فهیمه جون

      عزیزم کامنتت چ زیبا بود

      ای کاش این حرفهارو من داعم ب خودم بزنم

      کلا توی این موضوع من خیلی مشکل دارم

      پارسال شخصیتم رو چند درجه بهتر کردم

      اما امسال دیدم نیاز ب تغییر اساسی دارم

      واگر تغییر نکنم خیلی جهان بهم چک ولگد میزنه وسهم من از زندگی فقط همین چیزهاست ک احساسم قابل کنترل نباشه وجلوی رشدم رو میگیره

      دلم میخاست یکی بود تمام این حرفها رو هرروز برایم پیامک می‌کرد تا فراموش نکنم قانون رو

      وب تعهدم پایبند باشم

      مرسی عزیزم ک نوشتی دست مریزاد

      خداروشکر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        فهیمه و علی دوست داشتنی گفته:
        مدت عضویت: 2294 روز

        عاشقتم دوست عزیزم فاطمه جانم ایشالاه که در تمام مراحل زندگیت موفق باشی مرسی که انرژی مثبت دادی عزیزم منم این مسئله رو خیلی سریع یادم میره اما به خودم قول دادم و امیدوارم که تا اخر عمرم به این عهد وفادار بمانم که قبل از اینکه صبح ها سپاسگذاری هامو بنویسم میام اون چیزی که پاشنه اشیلم هست رو درستش مینویسم تا یادم باشه هر انچه دارم از خداوند هست هر مهر و محبت و عشقی و کمکی و رزق و روزی که دریافت میکنم مسبب ان خداوند هست و من لازم نیس برای کسی جبران کنم چون خداوند که داره به من از بینهایت طریق عشق میده شاید الان از این دستش و فردا از دست دیگش و من نباید وابسته ادم ها باشم.

        امیداورم این ایدم برای شما هم کارگشا باشه عزیزم موفق و شاد ومحد و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشی عزیزم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    محمد جواد اسدی گفته:
    مدت عضویت: 927 روز

    به نام الله یکتا

    چند سال پیش که نوجوان بودم با دوچرخه رفتم توی کوچه پس کوچه های یک باغ که برای خونه سبزی بخرم و قبلش هم یک بارونی اومده بود و زمین لیز بود و موقع برگشتن یه سگی افتاد دنبالم و من از ترس بیشتر رکاب میزدم و اون هی نزدیکتر و نزدیکتر میشد اومد پام رو بگیره که صاحبش سوت زد و اون برگشت و این ترس با من بود(و ناگفته نماند نصف سبزی ها ریخت و من برنگشتم برشون دارم از ترس) تا 2 سال پیش که خودم آگاهانه به سمت سگها میرفتم تا ترسم بریزه و بارها شده مثلا ساعت 1 شب داشتم پیاده روی میکردم و چند تا سگ بهم حمله کردند و من در یک لحظه بهشون واکنش نشون دادم و به طرفشون رفتم و سنگ پرتاب کردم و اونا فرار کردند

    به لطف الله و دوره عزت نفس استاد شده که شب مثلا ساعت 11 شب در تاریکی تنهایی میرم توی دشت و کوه راه میرم و البته که کمی هم میترسم اما تلاش میکنم پا بذارم روی ترسم و ادامه بدم و اینو گفتم چون من از تاریکی میترسیدم اما آگاهانه انجامش دادم و شد

    به نظرم این موضوع هر روز برای ما در مورد هر اتفاقی پیش میاد،مثلا مشتری میاد مغازه و خیلی براش توضیح میدیم و پرزنت میکنیم اما در نهایت نمیخره و میره و همون لحظه ذهنم شروع میکنه به نجوا کردن که دیگه برای مشتری های دیگه وقت نذار و همشون همینن

    یا ارتباط با آدمها که مثلا صبح ها یا شب ها میروم پیاده روی و وقتی به آدمها میگم خدا قوت یا خسته نباشی خیلی سرد رفتار می‌کنند و ذهن میگه دیگه به آدمها سلام نکن یا چیزی نگو

    یا یک کاری برای کسی یا خانواده ات میکنی و اون تشکر نمیکنه و ذهن میگه دیدی چقدر پر رو هست دیگه براش کاری نکن اون قدردان نیست

    من چندین بار در زندگیم ورشکست شدم و همیشه قبل از شروع کار جدید اون نجواها میومدن و حتی همین الانم هست که هی میخواد اون شکست‌های قبلی رو به روم بیاره و مانع رشدم بشه که الان با دیدن این فایل متوجه شدم و با توکل به الله راهش رو میبندم با این باور که اگر اون اشتباهات نبودن من الان اینجا نبودم و اون اشتباهات و ورشکستگی ها منو صبورتر و قوی‌تر کرده و منو با این سایت الهی آشنا کرده است

    چندین بار شده که می‌خواستیم به مسافرت بریم و جور نشده و کلا بی خیالش شدیم و میگیم خدا برای ما نمیخواد که بریم

    بعضی وقتها بازار کساد میشه و قشنگ نجواها هستند که کاملا مسلط هستند بر ذهن و قلبمون و واقعا کنترلش سخته مخصوصا اگر بدهکار هم باشی یا چک داشته باشی

    یه بار میری کوه بچه ات میخوره زمین و دستش زخم میشه دیگه میترسی ببریش کوه

    میشنوی فلانی توی بیابون راه میرفته مار نیشش زده و تو میترسی بری کوه و بیابون بخاطر اینکه شنیدی یک نفر مار نیشش زده و ممکن هست برای تو هم اتفاق بیافته

    من دو سه روز پیش یه عقرب بزرگ جلوی در حیاط دیدم و کشتمش و از اون روز تا الان هر دفعه که از جلوی در رد میشم بارها چک میکنم که دیگه یه موقع عقربی نباشه و این در صورتی هست که من چند سال هست اونجا عقرب ندیدم و همین یکبار کافی بود تا ذهنم رو درگیر خودش کنه

    اینا مثالهایی بود که به ذهنم رسید گفتم بنویسم یادآوری بشه برای خودم تا شجاع تر عمل کنم و باور کنم بدون اذن الله برگی از درخت نمیافته و با ایمان برم در دل ترسهام،انشالله

    ما رمیت اذ رمیت لکن الله رمی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    الهام حفیظی گفته:
    مدت عضویت: 1574 روز

    سلام به استاد و مریم نازنین و همه دوستان

    من با تمام وجود این موضوع در زندگی لمس کردم زمانی که زایمان کردم و آمپول مسکن بهم تزریق کردن من حساسیت شدید دارویی بهم زدم و واقعا حالم بد شد حتی خود دکترای بیمارستان هم ترسیده بودن و جالبیش این بود ک بعد از اون من دچار حمله عصبی اضطراب میشدم ک نکنه دوباره اون اتفاق به هر دلیل دیگه ای برام بیفته و من ک تمام کارهای خودم و مادرم و پدرم و… خودم انجام میدادم آدم مستقلی بودم حتی زیر بار حرف زور یا منت کسی نمی‌رفتم اصلا دوست نداشتم از کسی درخواست کمک کنم شده بودم ی آدمی ک حتی نمیتونستم یک لحظه تنها باشم تازه زمانی ک تنها نبودم هم این نبود ک اضطراب نداشته باشم فقط خیلی کم کمتر میشد کل زندگی خودم و اطرافیانمو مختل کرده بودم ک حتما یکی باید بیاد پیشم و از همه کلافه تر خودم بودم ک چرا ی موضوع به این سادگی منو از پا درآورده یادمه تو قرآن ی آیه خوانده بودم ک کافران از هر طرف مرگ به سراغشون میاد ولی نمی‌میرند و من دقیقا هر ثانیه احساس می‌کردم دارم میمیرم ولی نمیمردم خیلی حس بدی بود و هیچ کس هم درک نمی‌کرد چی میگم چون تا حالا تجربه نکرده بودن هر کسی هر کاری میگفت انجام میدادم ولی بازم کارساز نبود پیش روانپزشک رفتم خیلی جالب دکتر گفت دارو فقط شاید درصد خیلی کمی از مشکلت مثل مسکن مخفی کنه اگر خودت درستش نکنی دارو هم فکر نکن معجزه میکنه همش برمیگرده به خودت اینکه دوباره اعتماد به نفستو بدست بیاری

    از ی بابت خوب بود ک مریضی دست خودم بود خوبش کنم از ی بابت بد بود ک ذهنمو نمیتونستم کنترل کنم داشت منو به فنا می‌برد به حرف استاد رسیدم ک توی یکی از فایل هاشون گفتن اعتماد به نفس ممکنه با اتفاق از بین بره مثل کسی ک صورت زیبایی داشته باشه و از دستش بده یا ثروتمندی ک ورشکست بشه فهمیدم وقتی استاد گفتن باید خودتو بزرگ کنی ک اگر به ی مانع برخورد کردی ک اندازش 2 بود ولی اندازه خودت 10 باشه به راحتی ازش عبور میکنی ولی اگر برعکس باشه محکم اون مانع باهات برخورد میکنه و صدمه میبینی خلاصه من آرزوم این بود ی لحظه آرامش داشته باشم بتونم دوباره تو خونه تنها باشم تنها بیرون برم و خیلی چیز های دیگه ک حتی فکر نمیکردم اینا نعمت هستن و باید بابتش شکر گزار باشم یاد گرفتم دیگران تو هر شرایطی ک هستن قضاوت نکنم درد، درده فرق نمیکنه چی باشه انسان ها واکنش های متفاوتی نشون میدن در مقابل شرایطی ک براشون پیش میاد چون یکی که از مشکلش میگفت پیش خودم میگفتم ببین درگیر چه چیز ساده ای شده و خودشو نجات نمیده نمیره تو دل مشکل ک حلش کنه حالا خودم مونده بودم با ی مشکلی ک همه بهم میگفتن بابا این ک اصلا مشکل نیست ی اتفاق بوده افتاده تموم شده رفته دیگه چرا اینقدر داری بزرگش میکنی و واقعا راست میگفتن من خودم بزرگش کرده بودم چون همه اون حالتها اضطراب قبلا هم تجربه کرده بودم مثل زمانی ک ی زلزله خیلی شدید آمد یا تو استخر تو عمق زیاد پریدم نتونستم شنا کنم ولی 5 دقیقه بعدش اصلا حتی بهش فکرم نمی‌کردم ولی این بار نتونسته بودم ذهنمو کنترل کنم و آنقدر ذهنم برام بزرگش کرده بود ک حتی حاضر نبودم باور کنم این ی مشکل ساده است فکر میکردم فقط برای من اتفاق افتاده چون خودمم تا حالا کسی با این شرایط ندیده بودم تا اینکه افسرده شدم و آنچه چک و لگد بود از عملکرد خودم داشتم میخوردم ولی خداروشکر خدا کمک کرد و با هدایت های کوچیک کوچیک نجاتم داد و بعدشم شیوه حل مسائل روی سایت آمد خریدم تونستم با کوچیک کردن مسئله تا جایی ک در تواناییم باشه ک بتوانم انجامش بدم رفتم جلو و بعدشم دوره احساس لیاقت خریدم و اونم خیلی بهم کمک کرد الان تقریبا دوسال از اون زمان میگذره هنوز ی خورده درگیرش هستم ولی خداروشکر الان فقط هر از گاهی اضطراب دارم و چقدر بیشتر شکر گذار خدا هستم بعد از این اتفاق ک چه نعمتهایی داشتم و اصلا نمیدیدم شون و ی وقتهایی هم فکر میکردم من دارم به دانستنیهام عمل میکنم ولی در واقع عالم بی عمل بودم

    استاد شما خیلی درک عمیقی از ساز و کار دنیا دارید وقتی میگفتین اگر روی خودت کار نکنی در حال سقوط هستی چیزی به حالت استوپ نداریم یا داریم تو زندگی سعود میکنیم یا سقوط اگر روی خودت کار نکنی فکر نکن تو همونجا میمونی در واقع داری سقوط میکنی و یدفعه به ی جایی میرسی ک زیر صفر هست و باید کلی تلاس کنی تازه به نقطه صفر برسی به جایی ک از اول بودی دقیقا من همونجا بودم زیر صفر

    خداروشکر درسهای خیلی زیادی از این اتفاق یاد گرفتم

    که همیشه روی خودم کار کنم و واجب ترین کار تو زندگی همینه

    هر لحظه به چی فکر میکنم و این سوال از خودم بپرسم آیا به دردم میخوره اگر ن همونجا تمومش کنم خودمو مشغول ی کار دیگه کنم

    اینکه همه مسائل راه حل دارن بجای اینکه روی این تمرکز کنم ک چرا برای من اتفاق افتاده روی راه حل تمرکز کنم و درسهایی ک میتونم ازش بگیرم با توجه به دوره شیوه حل مسائل

    اینکه با تغییرات و اتفاقات با روی باز استقبال کنم اول بپذیرم ک الان این اتفاق افتاده چه خوب و چه به ظاهر بد و بعد زاویه دیدم جوری باشه به اتفاق ک به نفعه من باشه چون هر اتفاقی تو زندگیمون میفته این واکنش ما هست ک باعث میشه به ضرر ما بشه یا به نفع ما

    اینکه این همه استاد میگن کنترل ذهن سخت‌ترین کار هست واقعا درکش کردم ولی اگر این اسب چموش کنترلش کنی سواری خوبی بهت میده یعنی چی چون من بجایی رسیده بودم ک حتی باهام صحبت میکردن اصلا متوجه نمی‌شدم و فقط درگیر مسئله خودم بودم توی ذهنم و وقتی کنترلش کردم تازه یاد گرفتم چطوری واقعا داری ذهنتو کنترل میکنی یا فقط فکر میکنی داری کنترلش میکنی

    اینکه چرا شرک تو قرآن گناه نابخشودنی هست چون واقعا متوسل شدن به هر چیزی به جز خدا فقط تاثیر کوتاه مدتی داره و بدتر تو رو نا امید تر میکنه و باعث میشه ی ذره ایمانی هم ک داری از دست بدی و در واقع به خودت ظلم میکنی با سختی هایی ک خودت برای خودت بوجود میاری

    اینکه مومن واقعی چرا ن غمی از گذشته داره و ن ترسی از آینده و توکلت به خدا باشه نیاز به هیچ چیز نداری خدا خودش کسایی ک باید بیان تو زندگیت وسیله ساز بشن میان حتی هر چیزی ک تو این جهان وجود داره

    یادمه هوا ابری ک میشد احساس دلتنگی شدیدی میکردم و از خدا میخواستم کمکم کنه و به طور معجزه آسایی هوا آفتابی میشد یا یکی میومد پیشم یا زنگ میزد بهم ک دلتنگیم از بین میرفت

    هر چقدر خدارو باور داشته باشی به همون اندازه خواسته هات برآورده میشه اگر خدارو واقعی باور نداشته باشی هیچ اتفاقی نمی‌افته استاد گفتن خدا انسان نیست ک براش گریه کنی دلش بسوزه کارت درست کنه دقیقا منم فقط گریه میکردم شبانه روز از خدا میخواستم درستش کنه ولی وقتی شروع کردم به قدم برداشتن و حالمو خوب کردن اتفاقای خوب هم برام افتاد و به شرایط بهتر هدایت میشدم وقتی بجای اینکه بشینم گریه کنم هی بگم کاش این اتفاق نیفتاده بود بجاش روزی هزار بار به خودم میگفتن خدا درستش میکنه بدون هدایت ما رو نفرستاده وعده خدا حقه خدا بیشتر دلش میخواد ک من شاد باشم سالم باشم واقعا برام منطقی شد این حرفا اون موقع شرایطم رو بهبود رفت

    استاد با تشکر فراوان ک این همه زحمت میکشین بابت آموزش های فوق العاده عالی برای رسیدن ما به زندگی سراسر لذت و امید و حس خوب من هر دوره ای ک خریدم واقعا نتیجه ی شگفت انگیزی برام داشت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: