این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خداست که هیچ معبودی جز او نیست، پس مؤمنان فقط باید بر او توکّل کنند.
===================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به یاران غار حرای من
دیشب رو مشغول گوش کردن به جلسه ١ احساس لیاقت بودم و البته معجونی از تنبلی و خواب آلودگی،من رو وادار کرد خواب رو به تمرین ستاره ی قطبی ترجیح بدم!
نتیجه چی شد ؟صبح بیدار شدم دیدم شیطان کنارم نشسته منتظره من بیدار شم :| با اون لبخند کریهش میگفت پاشو برات برنامه دارم یک استغفرالله گفتم و پناه بردم به خدا و پاشدم که یک جوری خراب کاری دیشب رو ماست مالی کنم!
دیدم ١٣ تا نقطهی آبی برام اومده ،به شیطان گفتم خودت با پای خودت از خونه میری بیرون ؟یا من با لگتتت پرتت کنم از پنجره؟خلاصه که به خیر گذشت.
درسته من صلاتم قضا شد ولی نور خدا از صلات های قبلی جاری بود،و همونا شد انرژی من برای شروع بهتر…خدارو صدهزار مرتبه شکر برای این همه انرژی مثبت و نور و عشق توی سایت…اینجا واقعا یک بهشت مجازیه،نمیدونم برای بقیه هم همینطوره یا نه ولی من این ٢سال برای خودم یک جهان بی نهایت زیبا توی این سایت درست کردم که با اینکه مجازی بود اما زندگی واقعی من رو هم کن فیکون کرد…و این مسیر ادامه داره به امید الله تا آخر عمرم …اصلا وقتی توی سایت کامنت مینویسم انگار گوشیم و دستام به یک منبع نور وصل میشه و کلمات خودش کنار هم چیده میشه،برای همین همیشه خودمو ملزم میکنم با وضو بنویسم و حتما از قرآن برای شروع کامنتم هدایت بخوام.این کامنت نوشتن ها انقدر برای من بنفیت و سود داشته که مهم نیست کی درمورد من چه فکری میکنه،مهم اینکه من این مسیر درستی که پیدا کردم رو ادامه بدم،فارغ ازینکه بیرون چه خبره،یا بقیه فکر میکنند دارم اشتباه میکنم و یا هرچیز دیگه!بگذرییییم! استاد یک فایل داره به اسم(شکارچی نکات مثبت)الان میخوام بشم اون شکارچی یکم از اتفاقات خوب این یکی دوروز برای خودم بنویسم،انرژیش برسه به روز های آینده…به امید الله
=====================================
امروز اولین اجاره ی خونه رو پرداخت کردم!راستش اولش یکم قیافه م شبیه ی بزغاله بود،کسی که سی و یک سال زندگیش رو همیشه خودش صاحب خونه بوده یا خونه باباش،یا خونه ی خودش،چیزی به اسم صاحب خونه داشتن و اجاره دادن براش یکم عجیب غریب بود…مخصوصا که شیطان یک ترسی از آینده انداخت توی دلم که حالا با این اوضاع فلان چیزو میخوای چیکار کنی؟ولی سریع خودمو جمع و جور کردم گفتم خدایا شکرت،من تغییر کردم،این یک تغییر مثبته.من مهاجرت کردم،من دارم رشد میکنم.من قبلا این چیزارو تجربه نکرده بودم،من صدتا پله از سعیده ی سابق بزرگتر شدم.کلی مسئله حل کردم اینا همه ش پیشرفته.
چند روز پیش نشانه ی روزانه م یک قسمت سریال زندگی در بهشت بود درمورد یک پرنده ی مهاجر که اومده بود توی پرادایس،انگار خدا دست منو گرفته بود بیاره من فقط همین کلمه رو توی متن فایل بخونم(شیرزن مهاجر)ازون موقع هروقت میبینم دارم کم میارم به خودم میگم تو شیر زن مهاجری،نبینم کم بیاری!پیش برو و هرچی سد جلو روت هست بشکن …به قول استاد حرکت کن…چراغ قرمز ها سبز میشه …تو حرکت کن …
خداروشکر که تونستم ذهنم رو کنترل کنم،علی الخصوص که با صاحب خونه که حرف زدم فهمیدم چقدر انسان با شخصیته,چقدر بزرگواره…همین چقدر نعمته؟
یا نعمت همسایه های خوبی که دارم،توی این آپارتمان ،هر طبقه ٣ واحده،اون دوتا واحد کناری من مال یک خانواده ن که هیچ سروصدایی هم ندارند.
چند روز پیش من از در خونه اومدم بیرون،همزمان یک آقایی هم از در روبه رو اومده بود بیرون ،بنده ی خدا اصلا سرش رو بالا نکرد منو نگاه کنه،بعدشم دید من رفتم سمت آسانسور ،از پله ها رفت پایین که من معذب نباشم،همین موضوع چقدر امنیت و آرامش برای من میاره؟
حالا بقیه به من زنگ میزنند میگن حتما در خونه روقفل کن بعد بخواب!منم میگه باشه!باشه!
لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
کلیدهاى آسمانها و زمین از آنِ اوست
در رو قفل کنم برای کی؟برای چی؟
کلید همهی درها دست اونه!
البته که به قول استاد این ایمان هم اولش انقدر سفت و سخت نبود،اما کم کم ساختمش،از تنهایی خوابیدن ها،رفتن توی دل ترس از تاریکی،از قفل نکردن در …تکامل طی شد تا رسید به اینجا،نمیتونمم بقیه رو قانع کنم که مثل من فکر کنند،ولی خودم کاری که درسته رو انجام میدم.
=====================================
یک اتفاق خوب دیگه اینکه همکارم زنگ زد گفت عصر فلان مرکز میری گفتم باشه ،دوباره زنگ زد اگر با موتور رفتم که هیچ ،اگر با ماشین رفتم خودم میام دنبالت،گفتم باشه ممنون.
یک لحظه تو دلم گفتم کاش با ماشین بره،کی حوصله داره با تاکسی بره بیاد؟
بعد گفتم چه کاریه؟خو از خدا درخواست میکنم !بعدشم گفتم خدایا خودت ماشین بفرست دنبالم!
همکار کیه؟خداست که از دست همکار جاریه،خداست که مدیر عامله،خداست که منو روی دوش خودش سوار میکنه…وای بر من اگر محتاج دستان خدا باشم و از خدا غافل …
ازون طرف پسرداییم زنگ زده میگه تو چرا زنگ نمیزنی بگی چیکار داری ؟میگم خو کاری ندارم :) میگه مگه میشه؟چند بار بهت بگم بیام دنبالت بریم خرید؟چرا هیچی نمیگی؟
یعنی فقط نزد منو پشت گوشی :)))
همین حمایت ها چقدر دلگرمیه برام ؟چقدر نعمته؟چقدر آرامشه؟
خدا به حضرت محمد میگه ببین خدا این آدم هارو دور تو جمع کرده ،تو کل ثروت دنیا رو هم میدادی نمیتونستی این اُلفَت رو ایجاد کنی! من الان یک گوشه ای از حجم این عشق رو میفهمم،از انسان های شریفی که توی زندگیم هستند،از عشق های بی قید وشرط،از محبت های بدون چشم داشت،از عزت و احترامی که همه ش از آن خداست …من واقعا کاره ای نیستم.همه ش از خداونده.خدایا ازت ممنونم بینهایت …
=====================================
از علی آقا توی تمرین عضله سازی قانون سلامتی یاد گرفتم که یک تمرین رو تا آخر درست انجام بدی بهتر از صدتا حرکت نصفه و نیمه ست.
با اینکه ذهنم داره مقاومت میکنه برای خوابیدن ولی من نمیزارم جلوی درست انجام دادن تمرین منو بگیره .
مدیرعاملمون الان چندوقت از کیش رفته،بعد همکارم گفت از وقتی شما اومدی،حاجی خیالش راحت شده!
اولش ذهنم داشت مقاومت میکرد که نه حالا،تو چه کار مفیدی کردی!بعد یاد حرف استاد تو دوره ی عزت نفس افتادم که به مشاور املاکی گفت دست خطتت چقدر قشنگه،اونم گفت دست خط من قشنگه ؟!اصلا!!!! :)))
گفتم چه کاریه انقدر مقاومت میکنی در برابر تحسین دیگران؟جاش خودتم خودتو تحسین کن!
یکم خودتو دوست داشته باش !
به قول استاد تو دوره ی احساس لیاقت کی از خودت دوست داشتنی تر؟کی از خودت بهتر ؟
به اندازه ای که با خودت مهربانی،جهان با تو مهربانه!
خلاصه که سعی کردم این حرف همکارم رو یکم جدی بگیرم و به خودم بگم دمم گرم!من کارمو دارم توی این شرکت عالی انجام میدم و همین کافیه!بقیه ش به من مربوط نیست!
=====================================
دیگه واقعا تسلیم.
خواب بر من غلبه کرده و من با اینکه هزار تا چیز دیگه برای نوشتن داشتم میرم برای بازدید از یک دنیای دیگه …پرواز روح …استراحت جسم…
خدایا ازت ممنونم که بازم اجازه دادی بنویسم.
خدایا برای تموم این زندگی که بهم بخشیدی ازت ممنونم.
خدایا عاشقتم و این عشق بزرگترین سرمایه ی زندگیمه .
و قرآن را [جدا جدا و] بخش بخش قرار دادیم تا آن را با درنگ و تأمل بر مردم بخوانی و آن را نازل کردیم.
صبح دوم مردادماه ١4٠٣:
ستاره ی قطبی نوشته شده ی دیشب،توی نت گوشی موند و ارسال نشد،چرا؟غلبه ی همزات شیطان بر ندای قلب،جریان هدایت رو قطع کرد و منم دیدم اتصال برقرار نیست،گفتم فعلا همینجا بمون تا تکلیفت رو فردا روشن کنم،به انواع و اقسام روش های سامورایی سعی کردم فرشته ی ملعون رو از خونه پرت کنم بیرون تا بتونم با حال بهتر بخوابم،صبح که بیدار شدم و رفتم سر وقت دفتر شکرگزاری دیدم خودکار اصلا توی دستم حرکت نمیکنه،براش نوشتم خدایا اجازه ی شکرگزاری صادر که من به شکر تو گفتن فقیر و محتاج و نیازمندم،گفت اجازه صادره ولی نه اینجا،گفتم کجا؟گفت برو سر وقت گوشیت و کامنت دیشبت رو کامل کن و بفرست،مگه من قلبت رو باز نکرده بودم برای نوشتن؟چرا تمرینت رو درست انجام ندادی؟ گفتم آخه آخرش دیگه احساسم خوب نبود،نورت رو گم کرده بودم،گفت اشکال نداره،الان که دوباره پیدام کردی الان برو و همونجا ادامه ش بده،گفتم آخه من چی بنویسم؟گفت کار تو گوشی رو به دست گرفتن و طلب هدایته،منم کارم هدایت تو!گفتم چشم خدا،چطور میتونم بهت چشم نگم؟به قول اون آهنگ قشنگه:حسی که بین من و تو اتفاق افتاد،زندگیم بی تو فلج بود با تو راه افتاد،من هوامو از نفس های تو میگیرم،دستمو عشقم بگیر،من بی تو میمیرم!
سلام خدای قشنگم،سلام عشقم،سلام نورم،الوعده وفا!
ازت ممنونم که اجازه ی شکرگزاری صادر کردی،من به شکر تو گفتن،به نور تو وصل شدن،به عشق بازی با تو،به محتاج تو بودن همیشه و همیشه و همیشه فقیرم.
ازت ممنونم یک روز دیگه بهم فرصت زندگی دادی،ازت ممنونم که میتونم آسمون آبی رو از پنجره ی خونه ببینم،ممنونم که یکبار دیگه صدای سلام صبح بخیر مامانیِ نیلا نیکا رو شنیدم،ازت ممنونم که اجازه دادی بنویسم،ازت ممنونم که اجازه دادی یک روز دیگه عشقت رو تجربه کنم،ازت ممنونم که برای کنترل نجوای شیطان،وکالت و هدایت تو کافیه،ازت ممنونم که انقدر قدرتمندی،ازت ممنونم که همیشه هستی و من رو در آغوش خودت حفظ کردی،ازت ممنونم برای اینکه قبل از مرگم هدایتم کردی،ممنونم که قبل ازینکه این جسم خاکی رو ترک کنم پیدات کردم،ازت ممنونم که بهم جسارت حرکت کردن دادی،ازت ممنونم که هیچ لحظه ای تنهام نذاشتی و هرجا دیدی دارم کم میارم سریع بغلم کردی و گفتی نترس سعیده من هستم.
نمیدونم چرا فامیلامون فکر میکنند سعیده شجاع و نترس و حرکت انقلابی زده،من هرچقدر نگاه میکنم میبینم چیزی جز حمایت و عشق تو نمیبینم.
دیروز عصر رو یادته؟بهت گفتم خدایا با من حرف بزن؟بعد منو صاف بردی تو دل سوره ی نسا؟
و اگر بر آنان مقرّر می کردیم که خودکشی کنید، یا از دیار و کاشانه خود بیرون روید، جز اندکی از آنان انجام نمی دادند. و اگر آنچه را که به آن پند داده می شوند عمل می کردند، مسلماً برای آنان بهتر و دراستواری قدم، مؤثرتر و قوی تر بود.
و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانی از پیامبران و صدّیقان و شهیدان و شایستگان خواهند بود که خدا به آنان نعمت داده؛ و اینان نیکو رفیقانی هستند.
این بخشش و فضلی از سوی خداست، و [در استحقاق این کرامت و فضل] کافی است که خدا داناست.
خداوکیلی کلاهمو قاضی کنم،نجواهای شیطان قوی تره یا نور این آیه ها؟ترس های من بزرگتره یا قدرت شما؟ همزات شیطان محقق شدنیه یا وعده ی حق شما؟
خدایا من ازت معذرت میخوام که گاهی قاطی میکنم،میترسم،ناامید میشم،یا قدرت شمارو فراموش میکنم،منو ببخش که خودت به ضعف انسان آگاهی.
دیشب کامنت آقای عطار روشن رو خوندم که میگفت بعد این همه سال و این همه نتیجه،هنوز نجواهاش مثل قبل پایداره،حالا من سعیده،یک جوجه توحیدی ٢ ساله،چه انتظاری از خودم داشته باشم که همیشه بتونم حالم رو عالی نگه دارم؟
مهم اینکه با اینکه میترسم حرکت کنم .
مهم اینکه توی حال بد نمونم.
مهم اینکه با اینکه فکر میکنم نمیشه،ادامه بدم.
مهم اینکه حتی اگر بیفتم توی تاریکی بدونم من اگر چشام چیزی رو نمیبینه،خدای من عالم به این غیب و تاریکیه!
مهم اینکه اگر گریه کردم،گریه رو ادامه ندم.
مهم اینکه اگر دلتنگ شدم،تو غصه ی دلتنگی نمونم.
به قول استاد ،یک ذره بهتر! یکم! فقط یکم امروز رو بهتر از دیروز بگذرونم،من بازی رو بردم!
خدایا ازت ممنونم،ازت ممنونم که حتی وقتی میرم توی در و دیوار تو دستت حائل سرم میکنی تا کمتر دردم بیاد،ازت ممنونم که همیشه یک گوشه ی این خونه نشستی و با لبخند نگاهم میکنی،ممنونم که حتی وقتی من باهات قهرم میکنم تو آشتی میمونی.
چه اهمیتی داره اون بیرون چه خبره و مردم چی میگن؟
مهم اینکه قلب من،خونه ی توعه.
چون تو دارم،همه دارم دگرم هیچ نباید!
بریم یک آهنگ شاید بزارم باهم شلنگ تخته بندازیم؟:)
من به قولم وفا کردم و نزاشتم صلاتم قضا بمونه،تو هم بیا وسط هرچی بهت رقص یاد دادم بریز بیرون ببینم یاد گرفتی یا نه!:)))
سلام شیرزن اصفهانی به شیرزن مهاجر در جنوب ترین جنوب.
سعیده جااانم امیدوارم حالت عالی باشه. راستش نمیدونم چی بنویسم برات. فقط باتمام وجودم دلم خواست که بنویسم. البته دیشب قبل از خواب داشتم کامنتهای دلی شما را که درجواب دوستان داده بودین میخوندم ولذت میبردم ولی اوج اون لذت و احساس خوب و عشقی که بهم دست داد کامنتتون در جواب آقا حمید بود. بقدری انرژی گرفتم بقدری اشک شکرگزاری از چشمم جاری شد که رفتم تو یه وادی دیگه.
سعیده جان بقدری دیشب غرق لذت و نور خدا شدم با خوندن کامنتت که اصلا نمیشد خوابید. پاشدم نشستم مقابل ربم مقابل همسفر همیشگیم و کلی باهاش عشقبازی کردمو شکرگزاری. آخه همش اینمدت بخدا میگم خدایا بهم کمک کن که باحس و کیفیت عالی با درک از نعمت هایی که بهم دادی شکرگزاری کنم و اگر در طول روز اون حس ناب شکرگزاری که دوستش دارم نیاد ولی خداجونی یجور خوشگل میچینه برام که تا بیام بخوابم اون حسو حال بینظیر شکرگزاری بیاد تو وجودم و من لذتشو ببرم دقیقا مثل همین حالا درواقع خودش میاره تووجودم.
همون دیشب میخواستم برات بنویسم ولی اون حس خلوت کردن با رب نمیزاشت ازصبح که پاشدم گفتم حتما امروز برای سعیده جان مینویسم. و اماااا
باز شب شدو قبل از خواب با خوندن همین کامنتت اون حس نوشتن برات و درکنارش عشقبازی باخدا جاری شد تو وجودم.
قبل از اینکه پیامتو بخونم داشتم بخدا میگفتم خدایا نتونستم اونجوری که لذت میبرمو غرق شادی میشم امروز شکرتو بجا بیارم ولی آخه مگه خدا دلش میاد بیخیال خواستت بشه و درلحظه اومدم شروع کردم به خوندن کامنتت و دیگه دیگه
اومد جاری شد اون حس خوشگله.
ممنونم ازت.
سعیده جان با خوندن جمله به جمله این کامنتت دقیقا شرایط خودم و مسیر زندگیم برام تداعی میشد. دقیقا سلولی درک میکنم حرفاتو وقتی از شیرزن مهاجر گفتی تو وجودم تکرار شد شیر که به بیشه بزنه نر و ماده نداره
این جمله ای بود که درطول زندگی و مسیر تحقق اهدافم بارها شنیدم و بهم گفته شد البته وقتی قبلا این حرفو میشنیدم کلی از شنیدنش لذت میبردم ولی خودم هنوز بلد نبودم بخودم عشق بدم. بیشتر حالت سختگیرانه بخودم داشتم. بگذریم.
اون حرفت که درباره قفل کردن در خونت گفتی باز خدا تصویر اینکه خودش از شب اولی که من مستقل شدم برای خودم و زندگی مجردی برا خودم شروع کردم هرلحظه بیشتر از قبل کنارم بودو هوامو داشت. حس میکردم هرشب سرمو میزاره روی پاهاش و مراقبمه که راحت بخوابم و واقعا هم چه خواب راحتی داشتم از اون لحظه تا حالا که چندین سال میگذره ازش.
وقتی از شکرگزاری گفتی داشتی حال منو میگفتی.
وقتی از آدمهای بینظیری که خداوند وارد زندگیت کرده گفتی سلولی درک میکردم چون عینا برای منم همین شده
خلاصه همش حالو روز من بود.
راستی مدتی بود باتمام وجودم بخدا میگفتم خدایا من خیلی دوست دارم کلامت توی قرآن را درک کنم و بفهمم واقعا قلبا میخواستم این موضوع را و دیشب بعد از خوندن کامنتت و خلوت کردن و عشقبازیم باخدا اومد توی وجودم که از فردا صبح بمحض بیدار شدن قرانو باز کن هر آیه ای که اومد فقط بخونش با معنی همین. و خدا اولین قدم درجهت این خواسته قلبیم را بهم گفت و امروز صبح همینکارو کردم و از سپردن و توکل کردن بخدا گفته بود. خیلی حس خوبی بهم داد. درواقع همون سپردن هم هدایت خودش بود برای من وبرای حالو هوای این روزهای من. برای خستگی این روزهای من.
سعیده جان واقعا نمیدونستم چی برات بنویسم. فقط میدونم یذوقی توی وجودم بود که بنویسم همین.
دوستت دارم همیشه برات دعا میکنم و از خدا خواستم که بتونم بزودی بیام کیش به دیدنت. کلی حرف دارم برات بزنم دختر. و مطمعنم بینهایت شگفت زده میشی از مسیر زندگیم و هدایتها و همراهی خداوند درین مسیر وکلی لذت میبری همینطور که من از تجربیات و نوشته های شما غرق لذت میشم.
درپناه خدا باشی دوست عزیزم درواقع فراتر از دوستی و من قلبا باهات حس بسیار نزدیکی دارم.
پس چون به آن پدر و مادر فرزندی صالح (و تندرست) عطا کرد مشرک شدند و برای خدا در آنچه به آنها عطا کرد شریک قرار دادند (یعنی فرزندان خود را به نام بتها نامیدند مثل عبد اللات و عبد العزی)، و خدای تعالی برتر است از آنچه شریک او سازند.
سلام به سعیده نورانی
سلام به رفقای همسفر در این سایت
سعیده جان
اینجانب بی نهایت تحسینتون می کنم
برای این صلاه هات
برای این ادامه دادن هات
برای این همه رشد و پیشرفت
این آیه که ابتدای کامنتم نوشتم، نشانه ی روزانه ام از قران بود
می دونی چرا این آیه رزق امروزم بود؟!
چون دیروز تو ذهنم اومدم اعتبار اتفاق های خوبی که برام افتاده بود رو داشتم میدادم به عوامل بیرونی… به خودم…
استغفار می کنم
فراموش کردم که این رب العالمین بود که منو آسون کرد برای آسونی ها
فراموش کردم که رب وهاب من بود که دستان مهربانش رو آورد تو زندگیم تا در لحظات سخت چالش این روزهام کنارم باشن
فراموش کردم که رب العالمین بود که دکتری رو به زندگیم هدایت کرد که انسان بسیار شریف و ارزشمندی بود و قبول کرد برای کارهای درمان همسرم یک روز در میان با هزینه کم بیاد خونمون تا من به زحمت نیفتم و راحت تر بتونم روی خودم کار کنم و من داشتم اعتبارش رو میدادم به دستش
فراموش کردم این رب العالمین بود که وکیل های خوب و ارزشمند و شریف رو به زندگیم هدایت کرد تا با آرامش کارهای حقوقی همسرم رو انجام بدیم…
امروز قرار بود مدارکی رو تحویل وکیل مذکور بدم… رفتم بیرون، کارهام رو انجام دادم و برگشتم خونه… فراموش کردم با وکیل هماهنگ کنم … بعد با دریافت نشونه ای بهش زنگ زدم… گفت آدرس بده من بیام دم در خونتون ازت تحویل بگیرم… منو میگی… هاج و واج مونده بودم… ذهنم هنگ کرده بود برای این همه آسونی… ذهنم باورش نمیشد… حالا که باور نکرد اومد برای خودش بافت… که چرا وکیل داره این همه لطف و محبت بهت می کنه؟؟… چرا اون که هنوز هیچ حق الزحمه ای نگرفته اینقدر پیگیر کارهاته؟؟… نکنه می خواد بیشتر ازت پول بگیره… داشت زور میزد که منو بندازه تو تله شک و تردید و بی اعتمادی…
این ذهن من فراموش کرده که طبیعیش اینکه همه چی راحت پیش بره… اما اینقدر با سختی کارش انجام شده به این همه راحتی عادت نداره و برای خودش خیالبافی می کنه… فراموش کرده که این اجابت خواسته هام تو تمرین ستاره قطبی هامه...
خدایا شکرت برای این همه راحتی … برای دستانش…
حالا فهمیدم که باید اعتبار این راحتی ها رو بدم به خدا نه به دستاش… از بنده هاش تشکر کنم ولی تو ذهنم بگم این محبت خودشه
پروردگارا، مرا به شکر نعمتی که بر من و پدر و مادرم ارزانی کردی مراقب و موفق بدار تا عمل شایستهای که تو از آن خشنود باشی انجام دهم، و در میان فرزندانم شایستگیام ده(الگو بشم براشون)…که به راستی به درگاه تو بازگشتهام و به راستی از تسلیم شدگانم.
فک کنم دو سه ماه قبل بود که اسمتو پایین سایت، اونا که امتیاز بیشتر میگیرن دیدم و یادم اومد که کامنتات خیلی قشنگ بود، رفتم پروفایلت و چند تا کامنت آخری رو ک گذاشتی بودی خوندم، نیمه های شب بود اشک ریختم و اشک ریختم اونجا که تازه الهامات اینو که انصراف بدی از پرستاری و بعد رفتی کیش و پیامک مادربزرگ فاطمه عزیز برات اومد . اصن دیوانه شدم از این حجم از قدرت و چیدمان خداوند و جسارت و شجاعت خودت سعیده نازنینم.
ازون موقع ب بعد با عشق کامنتهای بی نظیرت و توحیدیتو دنبال میکنم لذت میبرم اشک شوق میریزم و بخشندگی و قدرت خداوند رو می بینم که وقتی بهش اعتماد میکنی چطور روی دوشش میذارتت و میبرتت
البته همه این نتایج، خیلی خوب میدونم ک بخاطر تلاش و کنترل ذهن و کار کردن بی وقفه خودت روی سایت هستش که بت هزار آفرین میگم
این سایت عالیه فوق العادست و برای من که در حال شاگردی هستم و هر روز دارم یاد میگیرم، کامنت هات و اینکه از تضادهات، از روند رشدت، از گیوآپ نکردنات، از نحوه کنترل ذهنت، از الهاماتت، از قدم به قدم جلو رفتنات و دستان خداوند از کمک هاش، از انسانهای توحیدی که در اطرافت جایگزین انسانهای غیرهم مدارت شدند، از قلم زیبات مینویسی،
بخداوندی خدا که دارم یاد میگیرم و نگاهم به خداوند به عظمتش به قدرت و بخشندگیش به پلن هاش به معنی ایمان به معنی توحید داره عوض میشه و احساس میکنم درکم داره بیشتر میشه
خیلی مونده راه زیاد دارم اما منم ادامه میدم
عزیزدلم بازم بنویس که از کامنتات تسعشات نور خداوند تا اینجا که مشهد هستم خیلی بموقع میرسه و چنان ب دلم میشینه که قلبم و روحم پر میشه از نور الهی
من به دو تا از خواهرام گروهی داریم که یکی از مواردی که باهمدیگه به اشتراک میذاریم لینک کامنت های بی نظیرته ک کلی وقتی همو میبینیم عین تشنه ها در موردت صحبت میکنیم لذت میبریم تحسین میکنیم و خلاصه عاشقتم
سپاسگزار خداوندم به خاطر حضورم و حضورت در سایت ک معنای فاصله ها رو از بین میبره و دلها رو اینقد نزدیک میکنه
سپاسگزارم بخاطر استادان عزیزم و ایجاد این سایت فوق العاده که هیچ جا مث اینجا نیست
“کلید [گنجینههای] آسمانها و زمین تنها از آنِ اوست و کسانی که به آیات [=نشانههای] او کفر ورزیدند، همانانند زیانکاران.”
قبلا خونده بودمش ولی انگار در مدار درکش نبودم ولی با کامنت تو فهمیدم اصل چیه!
فهمیدم اون ایمان واقعی در عمل چیه!
منم دقیقا اول همین مسیر هستم. تازه دارم شروع میکنم به بیرون رفتن بدون قفل کردن در خونه. با اینکه میدونم همین در های به اصطلاح ضد سرقت وقتی که قفل نباشن با یه کارت بانکی به راحتی باز میشن؛ ولی خدا رو شکر دارم با ایمان تر عمل میکنم.
دوست خوب و همفرکانسیم هچوقت خودت و نتایجت رو کوچیک نبین! تو الان در ابتدای مسیری هستی که من دوس دارم بهش برسم.
یه زندگی مستقل که خودم باشم و خدا و فقط رو خودم کار کنم، خودم صبح تا شب ورودی های درست و باورهای درست رو به ذهنم بدم.
همین خونه ای که الان توش مستاجری و داری تنهایی زندگی میکنی، پاداش زمان هایی بوده که داشتی ورودی هاتو کنترل میکردی و سعی میکردی هر حرفی رو نشنوی!
شاید بگی 2 ساله که داری رو خودت و ایمانت کار میکنی ولی به قول استاد مایل ها و کیلومترها از هزاران نفر دیگه جلوتری و با همین عزت نفس و توکلی که ساختی به نتایج خیلی بزرگتری همینا زودی ها میرسی و میای برامون با عشق میگی.
دوستت دارم و بارها تحسینت میکنم شیر زن مهاجرم
در پناه الله یکتا شاد خوشبخت ثروتمند سلامت و در امنیت باشی
تائبون؛کسی میتونه توبه کنه که مسئولیت صد در صد زندگیش را پذیرفته .
العابدین؛عابده یعنی اون چیزی که سمتِ خودش هست را سعی میکنه درست انجام بده ،یعنی درست بندگی کنه و کنترل ذهن داشته باشه.
سائحون؛کسانی که سیر و سلوک دارند و بیشتر توجهشون به اصل هست و به درون و توحید .
راکعون؛کسانی که تسلیم پروردگارند و خشوع و خضوع دارند
ساجدون ؛سجده کنندگان در راه حق که اینقدر خضوع و خشوع داند که همه اون چیزی که دارند را از خدا میدونند و از خود چیزی ندارند و مالک را فقط خودِ خدا میدونند.
در این آیه 9 تا از شاخصه های بارز مؤمنین میگه و در آخر میگه الامرون بالمعروف،الناهون عن المنکر
الامرون بالمعروف؛کسی که تمرکز ذهن داره و به اون قسمتی توجه میکنه که بِهِش کمک میکنه و در نجواهای ذهن و تله شیطان گیر نمیکنه و الناهون عن المنکر یعنی بیتوجهی میکنه به سمت مشکل و کمبود و اعراض میکنه و اینگونه هست که خداوند به مؤمنان مژده میده که بهشت را هم تو این دنیا تجربه میکنند و هم در آخرت.
سلااااام به استاد جانم
سلااااام به استاد شایسته عزیزم
سلااااام به دوستان الهی و ارزشمندم
از خداوند درخواست هدایت کردم برای ایه ای که نورِش باعث بشه قلبم روشن بشه برای کامنت نوشتن و این ایه روزیم شد و نشونه ای هست برای این جمع و محفل توحیدی
امیدوارم حالتون عالی عالی باشه و متنعم از بینهایت نعمتی که خداوند به ما عنایت کرده باشید و در حالِ لذت بردن و سپاسگزاری باشید.
الهی به امید تو
عجب فایل جامع و کاملی بود استاد واقعا ازتون سپاسگزارم برای این فایل ارزشمند .
هر بار که روی باورهام و کانون توجهاتم کار میکنم و یه مقدار بهتر میشم خداوند را بینهایت برای شما استاد عزیز و دوستان بهشتی م سپاسگزاری میکنم که من را به راه راست هدایت کرد.
الهی صدهزار مرتبه شکر برای حضور شما عزیزانم در زندگیم
که طعم خوشی را دارم الان احساس میکنم در بیشتر لحظات زندگیم ،خدارا شکر.
راستش از وقتی استاد جان اعلام کرد که دارم روی دوره سپاسگزاری کار میکنم
منم از اون وقت تا حالا ضمن اینکه روی دوره 12 قدم و لیاقت کار میکنم
یه مقدار وقت گزاشتم برای سپاسگزاری و چقدر این فایل نمود سپاسگزار بودن را در زندگیمون پررنگ میکنه.
اگر یه اتفاقی توی زندگیمون میوفته به جای اینکه کانون توجهمون را به بیشتر اتفاقات مثبتی بزاریم که نتیجه خیر شده روی اون اتفاق منفی و تو تله ذهن و مغز میوفتیم و دقیقا همون لحظه شیطان و نجواهای ذهن ناکُتمون میکنه و نتیجه کاملا مشخصه ،
احساس بد =اتفاقات بد.
برای خودِ من به شخصه اتفاقی که یه بار بیوفته و دیگه توش گیر بیوفتم و انجام ندم چیزی به ذهنم نرسید
ولی اتفاقاتی افتاده که تکرار شده و من توی تله ذهن و مغز افتادم
مثلا من در محل کارم از دوسال پیش افرادی که دور و برم بودن به شدت منفی بودن و همیشه در کنارم بودن و منم از این همنشینی واقعا ناراحت بودم
اومدم باورهام را درست کردم و گفتم این همه من با این انسانهای ارزشمند اوقات خوشی داشتم و دارم و حالا در طول روز یکی دو مورد اونها ناخودآگاه ذهنشون به سمت منفی ها میره چرا باید من این همه روابط خوب را نبینم و روی این زوم نکنم
و اینطور شد که آگاهانه به نکات مثبتی که بین ما اتفاق افتاده بود فکر کردم،صحبت کردم و روی نکات مثبتشون ذوم کردم و اینجا دیگه وقتی به آرامش رسیدم کاملا فرمون از دست من خارج شد و خداوند عهده دار بقیه روابط من در محل کارم شد
و اوضاع به طرز شگفت انگیزی فرق کرد
کم کم و قدم به قدم روابطم با اون انسانهای شریف به طرز جادویی عالی شد و من در بهترین شرایط قرار گرفتم در محل کار و در مثبت ترین حالت ممکن.
در زمان ازدواجم هم یادمه وقتی ازدواج کردم
با فاطمه جانم مقاومت خیلی کمی داشتم به اختلاف سلیقه و واقعا سعی نکردم ایشون را تغییر بِدم فقط روی نکات مثبت ایشون ذوم کردم و اگر موردی پیش میومد بینهایت موارد عالی را به ذهنم یادآوری میکردم و به آرامش و حالِ خوب میرسیدم و دیگه دوباره خداوند امورِ منو به عهده میگرفت و روابطم عالی تر و عالی تر میشد
در بحث کاری من خیلی از شغلها را تجربه کردم که خیلی خوب شروع میکردم ولی به دلیل نداشتن خود باوری متوقف میشد که خدارا شکر بعدِ دوره لیاقت خیلی خیلی بهتر شده و دارم خیلی خوب ادامه میدم و چقدر درسها توی این مسیر یاد گرفتم که مثل گنج میمونه برام
که توی بحث علاقه و شروع شغل وقتی باورهامون قدرت گرفت دیگه خیلی ذوم نمیکنیم به اینکه چی علاقه داری و اون ایده ای که در اون لحظه بِهت الهام شده را اجرایی میکنی و در طول مسیر با خیلی از درسهایی که میگیری برای شغلِ دلخواهِت به وضوح بیشتری میرسی و همه و همه درس هست و درس
استادجانم اگر الان کسی هست روابطی داره که مثلا معمولی هست و دوست داره بهتر بشه راهی جز سپاسگزاری نداره
اصل اول اینه که خداونده که منو خلق کرده و این روابط را به من هدیه داده حالا من قانون را فهمیدم و الان باید نسبت به اون قسمتی از روابطم که خوبه شکر گزار باشم و به خوبیهای بینهایتش فکر کنم. صحبت کنم ،بنویسم
اینگونه به آرامش و حال خوب میرسم و خدا وارِد عمل میشه و عهده دار بقیه کارهام میشه و روابطِ بینظیرتر شکل میگیره.
تو بحث ثروت ما اگر خوب دقت کنیم بینهایت داشته داریم و وقتی کمبودی پیش میاد به جای سپاسگزاری از بینهایت داشته تو تله ذهن گیر میرفتیم و مثلا اگر ماشین نداریم میگیم من که ماشین ندارم و حالمون بد میشه در صورتی که بینهایت نعمت دیگه داریم که راحت میتونیم به اونا فکر کنیم و اینگونه خدا راه ها را برامون باز میکنه.
استاد جان نمیگم خیلی عالی شدم ولی خدا را هزار مرتبه شکر از خودم تو کنترل ذهم راضیم
همین هفته پیش رفته بودیم شهرستان برای دیدن مادر عزیزم و آبیاری باغمون که بعدِ کلی لذت و کار خونه که به مادرم کمک کردم یه مقدار خسته شدم و به فاطمه جان گفتم یه مقدار زودتر راه بیوفتیم که بتونیم استراحت کنیم چون فردا باید سر کار میرفتم
به محض اینکه آماده شدیم راه بیوفتیم
فاطمه جان گفت وقتی بچه ها کنار باغ همسایه داشتن آب بازی میکردن ساعت محمد حسن جان جا مونده
من یه لحظه برای چند ثانیه حالم گرفته شد ولی سریعا گفتم الخیر و فی ما وقع حتما قراره یه مقدار دیر راه بیوفتیم
خلاصه کفشام پوشیدم و به سمت باغ رفتم که ببینم ساعت را پیدا میکنم، که وقتی رسیدم به محل ِبازی بچه ها ساعت پیدا نشد و با حالِ عالی برگشتم خونه و به محمد حسن جام گفتم ساعت نبود
محمد اشکش دراومد و به من گفت بابا من خیلی اون ساعت را دوست داشتم
منم گفتم که خداوند هدایت کرده شما را به داشتم یه ساعت بهتر
برات یه ساعت خوشگل دیگه میخرم و اینکه با این اتفاق قرار بوده ما یه مقدار دیر راه بیوفتیم
و تو این حین فاطمه جان گفت که ببین محمد حسن جان شاید توی این روستا یه کودکی دِلِش میخواسته یه ساعت داشته باشه ولی شرایط خریدنِش را نداشته و الان خداوند ساعت تورا براش فرستاده آیا تو ناراحتی باز
و محمد حسن جان یه آرامش عالی گرفت و ما واقعا با حالِ عالی راه افتادیم
شاید اگر کنترلِ ذهن نداشتیم خیلی اتفاق های دیگه برامون میوفتاد با نجواهای شیطان و ذهن.
استاد جان میشه این موضوع را بسط داد به سپاسگزاری نعمتهایی که داریم
وقتی روابط خوبی که داریم ،نعمتهایی که داریم ،سلامتی که داریم برامون عادی میشه و شکرش را به جا نمیاریم
این نعمت بخشیش
یعنی جزئی از کل گرفته میشه که ما سپاسگزاری کنیم برای بینهایت امکاناتی که داریم
روابطی که داریم حالا یه قسمتیش خوب نیست و باید به اون قسمت خوبِش فکر کنیم،بنویسیم ،صحبت کنیم و به احساسِ خوب برسیم و خدارا دعوت کنیم با این سپاسگزاری تا نعمتهای بهتر را واردِ زندگیمون بشه.
یا مُوسی! شَکرْتَنی حَقَّ شُکری حینَ عَلِمْتَ أنّ ذَلِکَ مِنّی؛
خداوند به موسی وحی فرستاد که ای موسی! حق شکر من را ادا کن.
موسی عرض کرد:
چگونه حق شکر تو را ادا کنم در حالی که همین نعمت توفیق شکرگزاری، نعمت دیگری از سوی تو بر من است؟ (بنابراین با شکرگزاری نعمت جدیدی به من عطا می شود که باید شکر آن را هم بگزارم)
خداوند فرمود: ای موسی!
حق شکر من را به جا آوردی چون می دانی این توفیق هم ازسوی من است.
یعنی همین رسیدن به شکر نعمت و حال خوب و آرامش نعمتی از سوی پروردگار هست که اگر این را همه ی اون چیزی بدونیم که یه انسان میتونه با باور لیاقت انجام بده دیگه نگرانِ نعمت بعدی ،و بهتر نیست چون اون چیزی که باید به دست میاورده بِهِش داده شده و لاجرم با بزرگ شدن ظرف وجودی و جایگاه قلبمون که احساسِ سپاسگزاری هست بهترش هم بهمون داده میشه.
ولی متاسفانه شیطان از چهار طرف بِهمون حمله میکنه
که ما سپاسگزار نباشیم.
وقتی ما در روزمرگی گیر میکنیم و حواسمون و ورودیهامون نیست و باعث میشه ناسپاس باشیم و به سمتِ کمبودها نداشته ها توجهمون جلب بشه و اون وقته که در مدار با منبع نیستیم و نجواهای شیطان از راه میرسه و حالِ بدمون اتفاقات بدتر را برامون به همراه داره.
پس نتیجه میگیریم در شرایط عادی باید خوداگاه سپاسگزارِ روابط خوبمون باشیم (منظورم به اون قسمتی هست که میتونه بِهمون کمک کنه نه کمبودها)
سپاسگزارِ بینهایت امکاناتی که خدا بِهمون داده باشیم نه اینکه به نداشته هامون فکر کنیم و حالمون بد بشه.
سپاسگزار سلامتی که داریم باشیم که اگر بخواهیم هر روز هم شکرِش را بجا بیاریم نمیتونیم واقعا شکرِش را به جا بیاریم و اگر هم موقعی قسمتی از بدنمون سلامتیش را از دست میده باید این را یه آلارم بدونیم از جانب خدا که بیشتر به اون بدن سالمون فکر کنیم که همیشه و طی این سالها سلامتی داشته و برامون عادی شده و باید شکر تمامل عضوهای بدنمون را انجام بدیم.
شغلی که داریم سپاسگزارِش باشیم نه اون قسمتی که برامون مسئله ای پیش اومده و مثلا میگیم حقوقم کمه
و اگر به این کمبود فکر کنیم کمبود بیشتر وارد زندگیمون میشه
خدارا شکر کنیم بابت این شغلی که داریم داره اموراتمون میگزره و بهترِش را از خدا بخواهیم با شکر همین شغل و زیباییهاش و محاسِنِش
اونوقته که به آرامش میرسیم و لحظه حال را تجربه میکنیم و خدا عهده دار کارهامون میشهو راه ها را برای پیشرفت بیشتر باز میکنه با خود باوری و خدا باوری و شکرگزاری توی این دو قسمت.
از خداوند میخوام که به من نعمت شکرگزاری بینهایت نعمتش را بده که این نعمت به آرامش رسیدن و لحظه حال همه ی اون چیزی هست که استاد جان داره تو اموزشهاش تاکید میکنه به شکلهای مختلِف.
باز هم از شما استاد عزیز و دوستانم سپاسگزاری و قدردانی میکنم.
وقتی پیام شمارو و فاطمه خانمتون رو خوندم یاد خودم افتادم و البته چیزی که امروز درک کردم راجب خودم خواستم تجربه مشابه خودم رو براتون بنویسم ,استاد خیلی تاکید دارند به دلیل رفتارهامون فکر کنیم
منم از وقتی با استاد اشنا شدم و از قبلترش همش این درگیری را داشتم که علاقم چیه !نمیدونم شغل مورد علاقم چیه و فقط دور خودمو شلوغ کرده بودم
خب من از بچگی میرفتم نقاشی و بعدم نگارگری ولی هنرستان نرفتم رفتم ریاضی در کنار اینها کلاس زبان و ورزش رو هم میرفتم ,شده بودم همه فن حریف در حدی دورمو شلوغ کرده بودم که برا کنکور, هم کنکور زبان هم ریاضی و هم زبان و هنر رو امتحان دادم و هیچ کدومم دولتی نیوردم,حالا چیشد رفتم دانشگاه ازاد و رشته کامپیوتر حالا ازین به بعد اینم بهش اضافه شد ,اخه جالبم هست هرچی میرفتم توش خوب بودم بعد حس میکردم علاقه دارم بهش و میگفتم این اون رسالتیه ک خدا برام قرار داده مثلا یه مدت زبانو خیلی خوب کار میکردم تصمیم میگرفتم برم برای اموزش اصلا رغبتی نداشتم, بخاطر ورزشهای زیاد و ورزیدگی تصمیم گرفتم برم کلاسهای مربیگری بعله من هزینه کردم و مدرکو گرفتم و بعد گفتم اینو ک من دوس ندارررم اصلا به من چه دیگرانو ورزش بدم ,بعد که میرفتم کوهنوردی تصمیم گرفتم برم کلاسهای مربیگریش, دیگه گمراه تا چه حد, خیلیم جالبه وقتی ادم زیاد درگیر یه موضوعی باشه انگار علاقه مند میشه شایدم من اینطوریم نمیدونم, یه دوستی هم داشتم اونوقتا اونم مثل من بود مهندسی پزشکی میخوند و چقدرر باهوش و البته هنرمند, همش میگفتیم باهم که بابا ما باهوشای هنرمند ورزشکار تکیفمون چیه پس!!!
درسم که تموم شد خب من مهندسی خونده بودم و باید میرفتم شرکت کامپیوتری ولی بدلیل کاراموزی قبلش و خسته کننده بودن کارای کامپیوتری دیدم اینم نمیخوام, سرگردون سرگردون, ولی امان از وقتی جواب کنارت باشه ولی نابینا و گمراه شده باشی
پارسال اوایل سال که دیگه یه سال دنبال کار و اینا بودم دیگه کم اوردم گفتم اصلا کار بببییی کار نمیخوام اقا بیخیال
تا اینکه خداوند دست به کار شد, گفت از بچگی دوست داشتی خونه بمونی چیکار کنی گفتم نقاشی
گفت زمانهای مدرست که خیلییی بی حوصله میشدی برای ارامشت چیکار میکردی گفتم نقاشی
بعد ک دانشگاهت شروع شد در کنارش چی ارومت میکرد گفتم نقاشی
وقتی دنبال کار میگشتی و ازین شرکتها حرصی میشدی وقتی میومدی خونه سریع میرفتی سراغ چی گفتم نقاشی
کم کم درها باز شد و چیزی ک فکرشم نمیکردم باهاش پول مناسب بسازم رو واردش شدم. بهترین لحظات زندگیم وقتیه ک دارم نقاشی میکنم, و به خیلی از اقایونی برخورد کردم که با سه تا بچه کارشون همین بود و شغل اصلی بود و موفق شدند و این نوید رو به من میدادند ک میشه
ولی امروز فهمیدم موندن تو مسیر علاقه استقامت میخواد, استاد هم ک رفت تو مسیر علاقش به دلیل پول درنیوردن میخواست بره سراغ ترشی فروشی و این حرفا, شاید علاقه پیدا بشه ولی استقامت نداشته باشیم و ولش کنیم و بگیم این علاقمون نبود, منم تو اوایل بیست سالگی داشتم با نقاشیم پول میساختم ولی از بس حقیرش دونستم از دستش دادم تا چندسال بعدش که پارسال باشه ,شاید علاقمون رو پیدا کنیم ولی استقامت نداشته باشیم و خسته بشیم ,حود من گاهی پیش میاد اگه چشمام خسته بشه از کار یا بی حوصله بشم بگم باید میرفتم یه شغل دیگه ک تو خونه نباشم و فکر میکنم بقیه ادمها هم همینند و به این دلیل یهو فکر میکنیم کار مورد علاقمون نبوده ,ولی کارموردعلاقه به شخصیت خودمونم مربوطه درسته شغل هایی مثل مربی ورزش و کوهنوردی شاید خیلی جذابتر باشند برای من ولی با توجه به شخصیت درونگرا و خلوت پسندم ک محیط کم سروصدا و خلوت رو ترجیح میده این شغل مناسبتره ولی واقعا هم میشه ک یه وقتایی ادم خسته بشه مهم اون ادامه دادنه و استقامته ست!
استاد توی دوره ها و فایلهای دانلودی و خانم شایسته عنوان میکنند که وقتی باورهای شما شکل میگیرند و به ثبات میرسند
هر ایده ای که به شما الهام میشه انجام میدید و میرید تو دِلِش
به قول استاد شاید این همون علاقه شما نباشه ولی کلی درس داره برای شما. کلی شما پیشرفت میکنید و در مراحل بعدی برای شغلِ اصلیتون به وضوح بیشتری میرسید
بله واقعا من در شغلهایی که تجربه کردم بدون ساختن خودباوری انجامشون دادم و در نهایت هم به سرانجام نرسیده و بعضی هاشون را واقعا علاقه نداشتم و رها کردم
مثلا من دوره تکنسین داروخانه را گذروندم و دیدم علاقه واقعا ندارم
ولی چقدر برکت برام داشته
از تزریق آمپول و سرم توخونه که خودم و بچه هام راحت بودند
ام دی اف کاری را یاد گرفتم و دیدم علاقه واقعا ندارم
ولی کلی خیر و برکت داشته برام
کلی وسیله تو خونه ساختم
ولی کاملا صحبت ارزشمند شما را قبول دارم که باید وقتی به کاری هدایت شدیم که علاقه داریم
باید به قول استاد بندِ کفشهامون را محکم ببندیم و با ایمان و توکل و طی تکامل بریم تو دلِ کار و فقط لذت ببریم از انجامِش و نتیجه را بسپاریم به خداوند و باورهای درست بسازیم برای شغل و علاقه ای که داریم.
سپاسگزارم از شما خواهر عزیز و بزرگوارم برای کامنت پر از آگاهی که برام نوشتید.
براتون سلامتی و ثروت و شادی درونی را از درگاه الهی خواستارم.
واقعا قابل تحسینی برادر حال دلمو که عالی بود تو عالی تر کردی
کنترل ذهن تو و فاطمه خانم عزیز قابل تحسینه و موقع گم کردن ساعت وقتی بیای از دید خدایی و توحیدی انقد قشنگ موضوع رو بررسی کنی و بگی الخیر فی ما وقع واقعا کار هرکسی نیست و شما عالی توحید رو در عمل جاری کردین
خوش به حال محمد حسین جان که پدر و مادری به این آگاهی و عملگرایی داره
در مورد شکرگزاری گفتی دلم بازتر شد چون این روزا منم خیلی بیشتر واردش شدم و باهاش عجین شدم و دارم با شکرگذاری به الهاماتی که خداوند بهم میکنه زودتر عمل میکنم و خیلی حالم خوبه و ذهنمو خیلی خوب دارم کنترل میکنم
رسول جان برات آرزوی آرامش و حال خوب دارم و همچنین برای خواهر فاطمه توحیدی عزیز و بچه های قشنگت
چون همین آرامش و حال خوب پایه و بنیه تمام نعمت های خداست
راستش از جمله انسانهایی هستید تو این سایت که برام خیلی قابل تحسین هستید و وقتی عکستون را میبینم ناخودآگاه احساسِ دوستی و الفت بیشتری با شما دارم
سپاسگزارم برای نقطه آبی پربرکت
که موجب شد قلبم باز بشه چون در مورد شکرگزاری فرمودید
ببین عادل جان
اگر کسی روابطی داره و قسمتی یا خیلی از اوقات این رابطه خوب نیست ،آیا برای اون قسمتی که رابطه خوب هست آگاهانه توجه میکنه و شکرگزاری میکنه ،
من واقعا از استاد دارم هر روز یاد میگیرم و واقعا کسی را تا الان عملگراتر و شاکر تر از استاد در همه زمینه ها ندیدم
جوری از افراد تشکر و قدردانی میکنه که انگار کل سلولهاش دارن تسبیح خدا میکنند
شکرگزاری هم درجاتی داره و باید طوری شکر داشته هامونو تو بحث ،مالی و روابطی و سلامتی به جا بیاریم و به اون قسمتی از این مباحث فکر کنیم ،صحبت کنیم که بهمون کمک میکنه و حالِ دلمونو خوب میکنه
مثلا استاد میگه تمامِ ثروتمندا آدمهای خوبی هستند
منظور ایشون اینه که یه فیلتری توی مغزشون درست کردن و یه تعریفی از ثروتمند شدن برای خودشون دارن و بر اساس اون تعریف که مثلا اصل و پایه ثروتمند شدن در درجه اول ظرف وجودی آدمهاست یعنی این آدم در درجه اول نگاه سپاسگزاری به همه مسائل در بیشتر اوقات داره
،کنترل ذهن داره ،الخیر و فیماوقع را درک کرده و بیشتر اوقات داره در زندگیش عمل میکنه
ایمان و توکل داره،آرامش درونی داره،با خودش در صلحه،
ادمهارا میپذیرد همون جوری که هستند و نگاه از بالا به پایین به آدمها نداره و مغرور نیست
این عوامل تو ذهنِ استاد یعنی ثروتمندی
پس هر کس این خصوصیات را داره لاجرم ظرف وجودیش خیلی بزرگه ،سطلِش و جایگاه قبلش وسعت داره ،پس نعمت حقِش هست ،ثروت حقِش هست به قولِ استاد میگه نه اینکه حقِشه بلکه قانونِش همینه.
پس میشه با این تعریف و با این فیلتر با صراحت و قدرت گفت تمام ثروتمندا آدمهای درست و پاکی هستند.
وقتی توی سوره حمد خداوند بعد از بخشندگی و دهندگی میاد در اولین کلمه قرآن میگه الحمد الله رب العالمین
بزرگترین کلیدرا به ما میده و میگه بالاترین فرکانسِ جهان را همین شکرگزاری و احساسِ خوب داره و اگر کسی به درجه شکرگزاری و شاید بهتر بِگَم به درجه شکور بودن برسه
اون حالی را پیدا میکنه که مولانا بِهِش دست پیدا کرد سماع بود
وقتی همه عوامل شرک را دونه دونه قطع کردی و به سماع درونی میرسی
حالتی که تموم وجودِت را شور و شعف میگیره و فقط و فقط در همه چیز و همه کس خدا را میبینی
خودِتی و خودِش
باهاش هر لحظه عشق بازی میکنی
وقتی صورت بچه هات نگاه میکنی تمومم وجودِت سپاسگزاری میشه
وقتی یه خوبی از همسرِت بِهِت میشه دوباره فقط و فقط خدارا میبینی و لطف و کِرَمِش
وقتی پولی و مالی به سر سفرت میاد باز خدا را میبینی
وقتی سلامتی داری
این سلامتی برات تکراری نمیشه
مدام و در هر لحظه برای تک تکِ عضوهای که داری شکرِش را میکنی و اون حس و حالِ درونی هر کسی نشون میده چقدر سپاسگزاره
بعضی وقتا یه کسانی را میبینی برای کوچکترین نعمتها اینقدر به وجد میانکه خودِ آدم میمونه
میگه این دیگه مگه خوشحالی داره
بله آقا جان خوشحالی داره
چون این بنده خدا تکامل طی کرده و طی سالها اینقدر دربرابر نعمتهای بی پایانِش شکور بوده که خداوند ظرفِش را بزرگ کرده و الان داره واقعا خدارا با تموم سلولهاش تجربه میکنه
خدارا باید چشید زره زره عادل جان.
سپاسگزارم از شما دوست عزیزم که باعث شدید من با رفتن به دنیایِ درون و
قلبم این حرفها را بگم و بر من این دلنوشته ها جاری بشه.
برات سپاسگزاری و شادی و سلامتی و ثروت و خیر و برکت بیپایان را از درگاه خداوند آرزومندم.
سلام به اقا رسول و خانم محترمتون که چند خط بالاتر هم کامنت ایشون مطالعه کردم ولذت بردم از کنترل ذهن ایشون اونجایی که گفتید ساعت گمشده شما برگشتین و ساعت پیدا نشده و محمد حسن ناراحت بود و گفتید حتما قرار یه ساعت بهتری داشته باشی و اقعا لذت بردم از این نوع نگاه اما هسته اصلی نگرش فاطمه خانم بود که گفت شاید یه نفر تو این روستا ساعت میخواسته این به وسیله شما محقق شده چند لحظه بصورت ناخوداگاه براتون دست زدم و به خودم گفتم این نگاه هست که انسان به ارامش میرسونه و این ارامش که کمک میکنه این اتفاقات دیگه پیش نیاد
آنان به آن سخن پاک و به راه خداوند ستودنى راهنمایى شدهاند.(سوره حج آیه 25)
آقا رسول عزیز
سلام و سعادت قرینتان
امیدوارم که حال دلتون عالی عالی باشه
خیلی از شما سپاسگذارم بابت کامنت خیلی دلنشین و آرامش بخشتون … مدتی بود کامنت ننوشته بودم و یه مقداری از لحاظ ذهنی به هم ریخته بودم و تصمیم گرفتم یه مقداری تمرکزم را روی سایت و کامنتها بیشتر کنم …
داشتم کامنتهای بی نظیر این فایل عالی را میخوندم . خیلی لذت بردم از نکات مفید کامنتهای آقا رضا عطار عزیز ، سعیده خانم شهریاری سوگلی خداوند، شهرزاد خانم بیزینس وومن موفق، فاطمه خانم و رسیدم به کامنت شما (البته بقیه کامنتها را هنوز نرسیدم بخونم ) که یه جور دیگه به دلم نشست و آرومم کرد … از خدا خواستم به نشانه تشکر از شما، یه آیه مهمونمون کنه و تقدیم شما کنم که آیه بالا اومد
بی نهایت از شما ممنونم که این راهکارهاتون را بیان میکنین … واقعا این روزمرگی ها و فراموشی این نعمتهای کوچیک و بزرگ خداوند چه سختی هایی که به بار نمیاره…
دارم یه تحقیقی در مورد ثروت انجام میدم در قرآن، که یک سال و خورده ایه دستم بنده فیش برداریش هست
جالبه که بدونین هر جا سخن از نعمت و ثروت اومده کنارش رد پایی از سپاسگذاری هم اومده و اینکه چه پاداشهایی را خداوند نصیب کسانی کرده که تسلیم و خاشع و سپاسگذار نعمتهای خدا هستند
چون موضوع پایان نامه دکتریم “انگاره ثروت و ثروت اندوزی از منظر قرآن” هست یه کم انسم با قرآن بیشتر شده و جالبه که بدونین الان که دارم فیش برداری هام را مرور میکنم که آماده ش کنم برای تدوین نهایی ، آگاهیهای بیشتری که از این سایت الهی استاد گلم دریافت میکنم را به آیات را اضافه میکنم که اینم لطف خداست چرا که پارسال همین موقع هیچکدوم از این آگاهی ها را نداشتم
اما بعنوان حسن ختام کامنتم: جالبه بدونین تا اینجایی که سوره ها را بررسی نهایی کردم ثروتی ترین سوره قرآن سوره حمد هست (حدود 85 درصد آیاتش به ثروت ربط داره ) چرا ؟ چون بشدت بحث سپاسگذاری و مالکیت و قدرت و هدایت خداوند را مطرح کرده و وقتی خوب در این موارد دقت کنیم میبینیم یکی از راه های رسیدن به ثروت و دریافت نعمت بیشتر از خداوند، سپاسگذاری هست که شما هم تو کامنتتون اشاره کردین
آقا رسول عزیز
ویژگی برجسته شما نوع نگاه متفاوتتون در برخورد با مسایل و چالشها و تضادهاست که الحق و الانصاف من از شما یاد میگیرم و تحسینتون میکنم
بازم ازتون سپاسگذارم
امیدوارم این آگاهیهای شما منجر به دریافت نعمتهای بیشتر و ساکن شدن شما در بهشتهای زمینی و زندگی با آرمش باشه
سلام و هزاران تحسین و سپاسگزاری خالصانه خودم را تقدیم حضور پر برکت شما میکنم آقا رسول عزیز
دم شما گرم
درود بر شما که اینقدر نگاهتون خداییه و پر از عشق و نور و معنویته
خط به خط کامنتتون زیبا و دلنشینه و عمیقه
نوع نگاهتون برخاسته از تجربیات زندگی و سبک و سنگین کردن اتفاقات آمیخته شده با نگاه توحیدیه و چقدر خوب اینها با هم جمع شده و ثمره اش زندگی سرشار از عشق و نور و معنویته… الهی شکر
خدا را سپاسگزارم بابت حضور در این سایت الهی و در جمع شما عزیزان
من مدتیه روانشناسی ثروت یک رو خریدم و همیشه چون استاد گفتن برید دنباله علاقه تون و شغلتون همون عشقتون باشه که وقتی انجامش میدید هی نگاه تون به ساعت نباشه که کی ساعت کاریتون تمام میشه که برید خونه
من همش دنبال این بود که خداوند هدایتم کنه به اون شغل(که بخاطر باورهای محدود کننده ام خودمم نمیدونم چیه)
به علاوه تو شغل حال حاضرم حقوق کمی میگیرم که همین حال منو بد می کنه که پس چرا من نمی تونم اون کاری که عاشق باشم رو پیدا کنم و باید برای چندرغاز حقوق ساعات طولانی کارمندی کنم(هیچ کارمندی کردن و اون قسمتی که تایمت دست خودت نیست رو دوست نداشتم و ندارم)
اون تیکه از کامنتتون که گفتید اگه شغل دارید براش سپاس گذاری کنید نه اینکه تمرکز کنی رو کمبود حقوقت تا هدایت بشی
انگار خدا دستم رو گرفت گفت بیا اینم جواب سوالی که هی می پرسیدی.
چقدر ازاینکه انقدر کنترل دارید رو ذهنتون تو شرایطی که میخواید زودتر برید که خستگی در کنید و برسید به خونه ولی یه اتفاق به ظاهر نا جالب که می افته فورا کنترل ذهن می کنید و اینقدر عالی با فاطمه جان توحیدی عمل می کنید.
خودمم نمیدونم الان چرا دارم مینویسم و این نوشته ها بازم رد پایی در سایت خواهد شد یا نه،تنها چیزی که میدونم اینکه باید پناه بیارم به خلق کلمات و جملات کنارهم …تا افسار ذهن رو بتونم به دستم بگیرم و نزارم هرجا دلش خواست یورتمه بره!
یادمه فروردین ماه بود که یکی از بچه ها که تازه مهاجرت کرده بود یک سوال توی عقل کل نوشته بود که توی این مدت مهاجرت چه اتفاقاتی براش افتاده و چه ظلمی در حق خودش و روحش و جسمش کرده و حالا پشیمونه و به دنبال آرامش اصلی میگرده،ماه رمضون بود،نزدیکای افطار یک انرژی پشت سر هم میگفت برو بنویس برو بنویس برو بنویس …ومنم اطاعت کردم و براش از عشق خدا نوشتم تا بتونه دوباره به اصل خودش رجوع کنه و کنترل اوضاع رو به دستش بگیره.
و اینم بهش گفتم کسی حق نداره قضاوتت کنه،ممکنه هرکسی جای شما باشه،همچین اشتباهی ازش سر بزنه.
اون موقع هیچ اثر و نشانه ای از مهاجرت من نبود اما من هرچی قلبم گفت بهش گفتم،امروز که از فشار افکار منفی و نجوای ذهن و … از خونه زدم بیرون و پیاده روی توی این گرما و شرجی و رفتن به ساحل رو به توی خونه موندن ترجیح دادم،با هندزفری سِرُم قرآن رو وصل کردم به قلبم و اجازه دادم نور و شفا و رحمتش من رو از خودم نجات بده،ناخودآگاه یاد اون دوستمون افتادم و توی قلبم گفتم خدایا شکرت برای نعمت قرآن ،برای نعمت توحید،وگرنه منم ممکن بود به هر غلطی دست بزنم برای اینکه از فشار افکار منفی فرار کنم،همینکه اخلاقم مثل استاده و وقتی حالم بد میشه باید خودم حالمو خوب کنم خودش یک نعمته.
حالا فکر کن شما حال خوبت رو ببندی به حضور دیگران،به محبت دیگران،به توجهشون،به بودنشون…خدا میدونه چه جهنمی برای خودت درست کردی،چک و لگد های شرک از همه طرف وارد میشه.
تجربه ش کردم که میگم!
یک وقتایی تعجب میکنم خدا چرا انقدر روم حساسه؟چرا تا یکم دیگر احساساتم میشم چک و لگدی میشم؟احساس میکنم صداشو میشنوم که میگه وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی
امروز دیگه بهش گفتم پسر من موسی نیستما!عصای اژدها بشو هم ندارم،هارون مارون هم کنارم نیست دلگرمیم باشه،فکر نمیکنی اشتباه گرفتی؟ولی اون طبق معمول میخنده دیگه میگه عادت داری سرم غر بزنی اشکال نداره،مال خودم باش،غرهاتم تحمل میکنم.منم براش یک ابرو میندازم بالا و شونه هام رو تکون میدم و میگم والا منم نفهمیدم چی میخوای ازم،ولی بیخیالتم نمیشم،بالاخره میفهمم ماموریتم چیه.من تا اینجا نیومدم برگردم،من این همه بها پرداخت نکردم که الان جا بزنم!اینکه قراره چه اتفاقی بیفته رو نمیدونم،فقط میدونم باید ادامه بدم.
این زندگی منم شده سریال سفر به دورامریکا استاد ،هربار یک قسمت جدید ازش اپلود میشه،کارگردانش خداست،تنها بازیگرشم منم،خودمم نمیدونم توی قسمت بعدی نقشم چیه:| هر قسمت هدایتی پیش میره،بچه هام لطف دارند سریال رو دنبال میکنند،مثل استاد که میشینه دوباره فیلم های سفرنامه رو خودش میبینه و کامنت هارو میخونه و لذت میبره،منم خودم هرقسمت رو چند بار مرور میکنم و تلگراف های پر نور بچه هارو میخونم و…. خوش میگذره خلاصه ….
احساس میکنم کلا خدا از اول گِل منو ساخته بوده برای ماجراجویی،یکم دیر بهش پی بردم ولی بازم تونستم قبل ازینکه وقتم روی این سیاره تموم بشه، نَقشم رو پیدا کنم.خداروشکر!
امروز لب ساحل غروب آفتاب رو نگاه میکردم و موج های طلایی دریا و صدای تسبیح آب گوشم رو نوازش میداد که دیدم یک پسر و دختر جوون اومدن لب ساحل فیلم بگیرند،چندبار هی قطع و ضبط،توجهم بهشون جلب شد.
فهمیدم داستان مال اینستا و پیجشونه و آقاهه میگه بچه ها به علت الگوریتم فلان،ما پیج جدید زدیم و فالو کنید و حمایت کنید و …همینجوری که اون حرف میزد،صدای استاد هم توی سر من میپیچید که نگاه کنید به نحوه ی آشناییتون با سایت عباسمنش دات کام!ببینید هرکدومتون از چه طریقی با ما آشنا شدید،ما که تبلیغی نداریم ،خدا داره هدایت میکنه همه چیز رو که آدم ها در زمان مناسب به سمت ما هدایت بشن …
زمان مناسب …چقدر این دوتا کلمه به آدم کمک میکنه ،تخم عجله رو بکنه بندازه دور! یکم آروم باشه! بزاره در زمان مناسب همه چیز اتفاق میافته!
بگذریم …
بنده ی خدا بعد اینکه ضبط فیلمش تموم شد یک نخ سیگار رو روشن کرد و مشغولش شد …
یک لحظه احساس کردم ما واقعا روی یک سیاره زندگی نمیکنیم،توی دوتا جهان کاملا متفاوتیم.یک لحظه به چشم قانون مدار هارو دیدم.
واقعا به میزانی که مدارم تغییر کرد،آدم های اطرافم بی سروصدا عوض شدند،زندگیم،کارم،شهرم …
پس چرا اون بیرون دنبال چیزی میگردم؟اگر نتیجه ی بیشتر میخوام باید بیشتر تغییر کنم دیگه،ازون دوست ده،پونزده ساله م که شب ها روی یک بالشت میخوابیدیم چه خبر؟کجا هست اصلا؟چیکار میکنه ؟توی کدوم مدار جا گذاشتمش و رفتم؟!
ای مغز منطقی خموش که بیست و نه سال فرمون دست تو بود و هیییچ غلطی توی زندگیت نکردی.ببین توی دو سال قلبم با من چیکار کرد!من به نجوای تو گوش نمیدم،من منتظر ندای قلبم میمونم،منو میترسونی و میگی دیگه ارتباط برقرار نمیشه؟دیگه صدای خدا نمیاد؟دیگه امداد های غیبی نمیرسه؟صد هزار بار قبلی هم همینارو میگفتی!وقتش نیست به طور کل ،خودت را گِل بگیری و انقدر منو اذیت نکنی؟
من نخوام صداتو بشنوم باید کیو ببینم ؟!
(با عرض معذرت از بینندگان عزیز،یکم ازون روی گَندَم اومده بالا!)
یک موضوعی دیگه اینکه من امروز سرکار نرفتم،موضوعی که کاملا از نظر مدیر عاملم پذیرفته ست،بعد همینکه میخواستم براش بنویسم من امروز جایی نرفتم انگار میخواستم جون بکنم!انگار چاقو گذاشتم زیر گلوم!چته خو!؟مگه خود بنده ی خدا صد بار نگفت استرس و اضطراب نداشته باش؟مگه نگفت الان که بازار خلوته استراحت کن؟مگه نگفت هیچ اشکالی نداره اگرم جایی نری؟خو چرا پس داری جون میکنی بگی من جایی نرفتم؟حتما باید تقلا کنی پول دربیاری؟حتما باید تلاش بیرونی کنی؟حتما باید یک جایی حضور داشته باشی تا فکر کنی ارزشمندی؟بعد با این همه مقاومت انتظار داری پول راحت بیاد؟تو از بیس و بنیان فکر میکنی تلاش بیشتر پول بیشتر !تلاش کمتر یعنی تنبلی یعنی بی عرضگی،یعنی همه ی حرفای مسخره ای که قبلا شنیدی،برای همین یک روز سرکار نری انگار جرم وجنایت کردی،یکم آروم بگیر دیگه!خداوکیلی خسته م کردی انقدر باهام جنگیدی،چته!؟واسه هر چیزی ی بازی درمیاری!
دیشب رفته بودم پیش یکی از نمایندگی هامون،یک خانم بینهایت مهربون و ثروتمند که پر از انرژی مثبته.روزهای اول کارم فقط مغازه ی ایشون میرفتم،دیشب که باهم میگفتیم و میخندیدیم ایشون میگفت چقدر حالت بهتره خداروشکر ،روزهای اولی که میومدی صدات در نمیومد،من میفهمیدم چه فشاری روت هست،تو واقعا کار بزرگی کردی ،شهر جدید،شغل جدید،تنهایی مهاجرت کردن،واقعا تحسینت میکنم.
گفتم آره یادمه،کمالگرایی خرخرمو داشت میجوئید،دوست نداشتم روزهای اول کارم باشه،دلم میخواست یهو یک سال بشه من همه چیزو بلد باشم …حالا این فشار کار جدید بود ،مابقی چیز ها بماند….
خدا میدونه من خرداد رو چه جوری سر کردم،احساس میکنم حافظه م پاک شده و یادم نمیاد،واقعا فایل مهاجرتی که استاد جدیدا گذشته خیلی آگاهی دهنده ست،من که دیگه تو دل ماجرا بودم و برای بقیه که قصد مهاجرت دارند خیلی خوبه که خودشون رو بشناسند و اگر مثل من کمالگرا هستند حتما قبلش این بیماری شخصیتی رو بهبود بدن،وگرنه زیر یک فشار نامرئی آدم واقعا احساس میکنه کم آورده!هرچند خدا همیشه هوای منو توی این مسیر داشت و هربار اگر به مو رسید پاره نشد،ولی میتونست اوضاع خیلی خیلی بهتر پیش بره و من انقدر خودمو اذیت نکنم!
نمیدونم این چندین ردپای من زیر این فایله،با این فرکانس های به قول شهرزاد گور به گوری اصلا لازمه اینا ثبت بشه توی سایت یا نه!
بزار ببینم جریان هدایت چی میگه!
خب !خیلی صریح میگه بفرست بره!
حالا سریال هاییمکه میدیدیم که همه ی قسمت هاش شاد نبود،یک وقتایی هم بازیگره خسته ست،قاطیه،بی حوصله ست،فرکانس هاش گور به گوری شده خلاصه…
عفوبفرماییدمنو.
به تاریخ سوم مرداد ماه هزار و چهارصد وسه هجری شمسی
سلام به سعیده قشنگم با عکس پروفایل جدید و خوشگلش کنار آبهای خلیج فارس
چقدر زیباست عکست و صورت قشنگت عزیزم (قلب قرمز)
دور بودن از کسایی که روحمون با بودن کنارشون آروم میگیره حقیقتا کار راحتی نیست. درسته ما داریم رو خودمون کار میکنیم تا در عین دلبستگی به همه ، از هر وابستگی بِبُریم و به منبع وصل بشیم، ولی باز تهش هممون انسانیم و نمیتونیم انتظار بیش از حد از خودمون داشته باشیم. و این توی مهاجرت و دور از عزیزان بخصوص یه سال اولش ممکنه خیلی خودشو نشون بده . منی که چند ماه تازه در بهترین شرایط توی دبی بودم کاملا درک میکنم که واقعا “کار هر کس نیست خرمن کوفتن، گاو نر میخواهد و مرد کهن…”. مهاجرت در کل راحت نیست و حالا مهاجرت کاملا تنهایی باز داستانش متفاوته با شرایطی که آدم همراه عزیزانش میره. خیلی ها توی این شرایط زیر فشار ذهن وارد رابطه های شتابزده یا حتی بعضا ناسالم میشن تا برای دو ساعت هم شده صدای ذهنشون رو در حضور آدم دیگه ای کمتر بشنون. ولی آدمهایی مثل تو که خفن رو خودشون کار میکنن سریع متوجه نجوا میشن و برای هم آوا نشدن با این نجواها سعی میکنن صدای خدا رو بالاتر ببرن که این خیلی قابل تحسینه. همین که توی این دمای هوای کیش در روزهای اول مرداد که خرما پزونه تو توی خونه نموندی و رفتی ساحل و قدم زدی یعنی اینکه به شدت متعهدی به کنترل ذهنت و وصل بودنت با منبع. و این میزان از تعهد بی پاداش نمیمونه سعیده جونم. دیر و زود داره سوخت و سوز نداره. وعده خداوند حق ترینه.
توی بهترین شرایطی که از همه نظر عالی باشه هم ممکنه وقتهایی پیش بیاد که آدم انرژیش به نسبت روزهای دیگه پایینتر باشه، ولی سخت نگیر به خودت.
میگی “ حالا سریال هاییم که میدیدیم که همه ی قسمت هاش شاد نبود،یک وقتایی هم بازیگره خسته ست، قاطیه، بی حوصله ست، فرکانس هاش گور به گوری شده خلاصه…” دقیقا درست میگی. بعنوان یکی از طرفدارهای پروپا قرص سریالهای سعیده اعلام میدارم همه قسمتهاش برامون دوست داشتنی و کلامش شیرینتره از باقلوا شهدیهای استانبول که روش پُر پسته س.. دهنم آب افتاد :))
راستی میدونستی خیلی خیلی استعداد نویسندگی داری؟ میدونستی اگه کتاب بنویسی خودم شخصا اولین جلدش رو میخرم و با اشتیاق تا ته میخونم؟ :) اگه کتاب “عطر سنبل، عطر کاج” فیروزه جزایری دوما رو نخوندی، یه روزایی که وقتت آزاده بخونش مثل خودت قلم طنز داره و قصه های کوتاه از زندگی و مهاجرت خودش و خانوادش به آمریکا رو نوشته. شاید ازش الهام بگیری که داستانهای قشنگ خودت رو بنویسی و علاوه بر دوستان سایت، عده بیشتری از آدمها با کلامت و قلمت کِیف کنن :)
ولی کلا خیلی خوبه که این کامنت رو نوشتی تا یک سال بعد که احیانا کامنت خودت رو مجدد میخونی هم با جزییات بیشتری مسیری که طی کردی یادت میاد و هم بیشتر به خودت افتخار کنی که انقدر قشنگ و تمیز به خودت و خدای خودت متعهد موندی و اون موقع بیشتر پاداشهای خداوند مشهودتر میشه.
عاشقتم عزیزم، میدونم همینطور که تا الانش با حرکت از ICU تا آبهای خلیج فارس با اقتدار اومدی، ازین به بعدش بیشتر هم میترکونی
همیشه شروع حرکت ماشین انرژی بیشتری میخواد برای استارت و شتاب شروع از حالت اینرسی به حرکتی.
حالا که حرکت کردی، پر قدرت هم حرکت کردی، ازین جا به بعد حرکت در مسیر هی راحتتر و راحتتر میشه و ماشین تو دورش رو برداشته و فقط گاز میده و میتازونه برات به سمت خواسته هات
بعد هم، خوب کاری کردی تو این شرایط، نوشتی. الان شیطون حسابی گوش پیچ شده:))
ببین، به دریا نیگا کن و همراه کامنت، بخون:
آهویی دارم خوشکله
فرار کرده زدستم،
دوریش برایم مشکله
کاشکی اونو میبستم
ای خدا چیکار کنم
آهومو پیدا کنم
آی چه کنم
وای چه کنم
کجا اونو پیدا کنم
کاشکی اونو میبستم
من که نفهمیدم تو چته، ولی خودمم جا نگرفتم هیچی نگم…باشد که ایمان بیاوری! من ازصفات خدا، فقط تمایلش به شادی رو درک کردم. همین هم برام بسه! :)) ادامه بده… بلند بخون!
من هرفایل ببینم میزنم روی به ترتیب امتیاز بعد دنبال اسم شما میگردم تا نوشته هات بخونم.من خیلی جرات کامنت نوشتم نداشتم اما از وقتی نوشته های شما را خوندم تصمیم گرفتم مثل شما از زندگی بنویسم و برای خودم ردپا بذارم.بارها اتفاق خوب افتاده امامن چون ننوشتم برام کمرنگ شد و از یادم رفته. خدا بارها کمک کرده اما بعد من بعد یک مدت اصلا فراموش کردم. برات بهترین ها را میخام
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
اومدن این فایل و صحبت کردن از مسافرت ایلان ماسک و برگشتن من از سفر و اتمام قدم چهارم همه نشانه هایی بودند که منو تشویق کرد به نوشتن و ردپا گذاشتن از خودم. و اینکه خیلی دلم تنگ شده بود برای شما استاد گرانقدر و همه عزیزانم در این خانواده دوستداشتنی والهی.
سلام و درود میفرستم بروی ماه تک تکتون و بقول سعیده جان بوس به کله مبارک همتون!
تو کامنت یکماه پیش ام نوشته بودم که قصد مسافرت داشتم ولی نشانه ها این سفر رو تائید نمی کردند و از آنجا که همواره از عمل به نشانه ها، نتیجه گرفته ام بدون کوچکترین شک و تردید سفر را کنسل کردم و گفتم وقتش که بشه بهم گفته میشه. حالا همین مطلب رو که نوشتم خندم گرفت و یاد استخاره و فال گرفتن های قبلآ خودم می افتادم که اگه استخارم بد میومد یا با آنچه تو ذهنم بود مطابقت نداشت. ذهن شروع میکرد به نجوا و میگفت حالا یبار دیگه استخاره بزن ایندفعه دیگه هر چی بود همونه و باز اگه مطابق میلم نبود این بازی ذهن تکرار میشد و میگفت مثلا تا سه نشه بازی نشه، یبار دیگه ام امتحان کن! خلاصه تا جوابی که دنبالش میگشتم رو بهم نمی داد ول کن نبودم … این هم از تفاوت بین الهام با استخاره و فال است. و به تبع تفاوت کسی که از این آگاهی ها دارد بهره می گیرد با عوام جامعه است که نتایج هم به تبع بسیار متفاوت است.بگذریم…
……………………………………………………………………….
بقول استاد اصلا چی میشه که ما به الهامات مون عمل میکنیم؟
وقتی که من نشانه ها رو دریافت کردم به ظاهر همه چیز اوکی بود و حتی گاهی نجواها داشت منو به عجله کردن وادار کنه و بمن القا کنه که فرصت داره از دست میره یا ممکنه دیگه این موقعیت برات فراهم نباشه و … یعنی بگونه ای دیگر ذهن تلاش می کرد که همان نقشی رو که در زمان فال و استخاره گرفتن تجربه کرده بودم رو سرم در بیاره. غافل از اینکه من دیگه اون آدم فال گیر نبودم! و دست ذهن و نجوا برام رو شده بود بهمین دلیل زود ازم نا امید شد و دمش رو گذاشت کولش و رفت.
چند روز بعدش بصورت ناگهانی رئیس ما رو عوض کردند با اینکه نزدیک انتخابات بود و بخشنامه کرده بودند که کسی حق جابجایی و عزل مدیران رو نداره! که اینم خودش داستان مفصلی داره که در این مقال نمی گنجه. وفقط اینو بگم که ماجراش منو یاد تفسیر استاد از آیه 11 سوره لیل که در جلسه هفتم قدم چهارم گفتند انداخت و تائید دوباره ای بر این مطلب بود که وقتی در حال سقوطی؛ پارتی و واسطه و آشنا و حتی قانون هم به کار و کمکت نمی آید و تو سقوط خواهی کرد.
وقتی این اتفاق افتاد دلیل اومدن اون نشانه ها رو پی بردم و قضایا بر من آشکار شد. و متوجه شدم که بهترین تصمیم ممکن را گرفته ام. چون وقتی یکنفر تازه رئیس می شود معمولا یکی دو هفته مرخصی ها خودبخود لغو می شود و همه به نوعی در حال گزارش دادن وظایف خود و ارسال گزارشات مختلف و جلسات پیاپی برای پیشبرد اهداف سازمان می شوند.
این اتفاق رو اگه برای یک آدم عادی بخوای توضیح بدی مگه قبول میکنه! قطعآ خواهد گفت مگه تو علم غیب داری؟ در حالی که معجزات پیامبرها هم مبتنی بر همین قانونمندی ها و عمل به الهامات است.
الهامات و نشانه ها داشتن بمن می گفتند که وقت سفر رسیده است و وقتی که برنامه ریزت خدا میشه نه عقل خودت؛ آنوقت هی معجزه پشت معجزه و اتفاق خوب پشت اتفاق خوب است که می افتد. بقول استاد در دوره مقدس 12 قدم، ما برای دریافت نعمت ها نیازی نیست کاری انجام بدیم. بلکه فقط کافیه مقاومت هایمان را کم کنیم. و من به عینه اینو در این مسافرت چند روزه ام دیدم. و آسان شدم برای آسانی ها و این هم یکی از برکات این دوره است که این دومین سفر من در سال جدید است. و با کیفیت تر و لذت بخش تر از سفرهای قبلی ام.
افتادن این سفر در این زمان از سال باورهای توحیدی منو فرسنگ ها جابجا کرد. و حتی برای همسر منم که تم مذهبی داره هم کلی درس داشت و مقاومت اش را کمتر کرد.
استاد من تا بحال در برابر هیچکدوم از آگاهی هایی که از شما دریافت کردم مقاومت نداشته ام و همه رو پذیرفتم و منطقی بوده برام. اما خیلی فاصله است بین چیزی که می پذیری و چیزی که درکش میکنی و باورت میشه. این اتفاق مدار فرکانسی منو یک مدار بالاتر برد و من اینو کاملا لمس کردم بدون اینکه نیاز به چکاپ فرکانسی باشد.گاهی ما رشد خودمون رو فقط در جنبه مادی میبینیم و اونم بیشترش بخاطر بقیه است نه خودمون.(هر چند که در این مدت از لحاظ مادی هم رشد کرده ام)
این مسافرت این پیام رو برام داشت که مذهب چقدر میتونه دست و پای ما رو برای حرکت کردن ببنده و ما رو از مسیر درست منحرف کنه!
همیشه اومدن محرم و صفر برای من دردناک بود. نه بابت اتفاقات تاریخی و مذهبی اش! بلکه بخاطر اینکه درون من از همان ابتدا با این راه و روش در تضاد بود و اونو نمی پسندید. مذهب و دین و باورهای مخرب جامعه و سریال های تلویزیونی و مدرسه … همه کمک کردند که بیشتر راه بیام با این قضیه و منم همرنگ جماعت بشم که باید 2 ماه بحال حسین و یارانش گریه کرد و دائمآ اینو و اونو لعن و نفرین کرد. ولی اینها مثل ابر باعث نمیشه که ماه همیشه پشتش بمونه و دیده نشه و راه خودشو پیدا نکنه. یادمه اون روزها که من بابت اینکه 2 ماه مردم جشن و عروسی نمی گیرن یا حتی کارتون دوران کودکی و نوجوانی رو ازمان دریغ می کردند واقعآ افسرده بودم و جواب بقیه بهم این بود که ما همه روزامون محرم و صفره! انگار اگه محرم و صفر نبود هر شب پارتی بودی. و جوابشان هم بیراه نبود. و باعث سکوت من میشد.
وقتی که به این مسافرت رفتم برای خودمم باورش سخته که من فقط چیزی که میدیدم این بود که چند روز تعطیله؛ استخر دخترم بخاطر گرما این هفته تعطیله؛ کلاس زبانش تو تعطیلاته. من قدم چهارم و برداشتم. کارهای ادارم انجام دادم و … هدایت شدم به جایی که در این چند روز فقط لذت بردم و شاد بودم و تجربیات متفاوتی رو تجربه کردم. و دیدم چقدر زمانبندی و حتی نشانه خداوند برای اینکه کجا سفر برم هم دقیقآ متناسب و هماهنگ با خواسته من بود و من بقول همسرم حتی نشانه ای از سوگواری بابت این ایام ندیدیم. حتی یک اداره دولتی هم بنر یا پارچه سیاه نزده بود. و جای جایی که رفتیم شادی بود و رقص و حال خوب. در حالی که قبلا مسافرت رفتن در این دو ماه را گناه میدانستیم. از دوران کودکی و نوجوانی مرگ چند نفر از اقوام در این دو ماه اتفاق افتاده بود و سالها عزادارشان بودیم. اینها باورهای قوی ای رو در ذهن ما ساخته بود که آقا این دو ماه آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه! (حالا مگه گربه شاخ داره! این هم مثل همه خرافات دینی معلوم نیس از کجا اومده خخخ)
……………………………………………………………………………………..
خلاصه ما بر بشکن زنان برگشتیم از یک مسافرت عالی و لذت بردیم از روزهایی که قرار بود بریم تو فاز غم و مشرک شدن دوباره! وقتی بخودم اومدم میدان طاق بستان کرمانشاه چند نفر رو دیدم نذری بدست، از خانمم پرسیدم انگار این طرفها غذا میدن؟ اونم گفت بابا ظهر عاشوراست اینا نماز ظهر عاشورا خواندن و قیمه خودشونم گرفتن دارن میرن خونه شون! یه لحظه تو ذهنم گفتم عجب! من کجا اینها کجا! این چند روز متفاوت ترین روزهای زندگی من نسبت به همه سالهای عمرم بود.
تو این قدم چقدر رابطه بهتری با خداوند دارم. چقدر برام این تجربه توحیدی لذت بخش است. این سفر رو ینوع پاداش جهان و خداوند دونستم به یک ذره ارتباط بهتر با خدا؛ با یکذره توحیدی تر زندگی کردن؛ به یکذره قدرت رو به خدا دادن؛ به یکذره توکل و ایمان داشتن…
خیلی چیزا میخواستم بگم هم از اتفاقات این سفر هم راجع به صحبت هاتن استاد در این فایل ارزشمند. اما انگار همین یک تجربه بعنوان گواه صحت و تائید گفته هاتون کافی باشه و همینجا میگم چشم و سخنم را پایان میدهم با اینکه نمی دونم منظورم رو رسوندم یا نه. ممنون و سپاسگزارم بابت همه چیز و این فایل که برام نشانه ای بود که بیام و بنویسم از اتفاقاتی که ممکنست زود فراموش شوند یا بدیهی و طبیعی جلوه نمایند. در پناه خداوند باشید با آرزوی بهترینها براتون. یا حق
از قضا من و همسرم که هردو عضو این سایتیم و هم مداریم چندساله یعنی حدود 7 8 سالی میشه که ایام سوگواری محرم و صفر و رمضان و14 15 خرداد رو میریم سمت کردستان و از زیبایی های اون منطقه زبانمون قاصر میشه از شکر گزاری و بینهایت راضی هستم از این تفاوتم با کل طایفه خودم و همسرم .انگار میرم غار حرا وقتی به اون مناطق سفر میکنم .امیدوارم بازهم به اون مناطق سفر کنید و از مهمان نوازی و طبیعت بی نهایت زیبا و غذاهای لذیذشون لذت ببرید.یاد یه حرفی افتادم که تو سفر اخیرم به پاوه روستای هجیج رفتم به همسرم گفتم ، یادمه که انگار تو مردم ایران جاافتاده بود که کردها سر آدمهارو میبرن و این بخاطر جنگ ایران و عراق رواج پیدا کرده بود اما بلطف الله و اینستا مردم نظرشون راجب کردها عوض شده .همسرم میگفت آره منم این رو شنیده بودم و میترسیدم اما چقدر متفاوتن این انسانها .ناگفته نماند که خداوند بهترینهارو سر راه ما قرار میده .
جناب زرگوشی براتون بهترینهارو از خداوند خواهانم چون لایق بهترینها هستید.
کلی با کامنتتون خندیدم و حال منو خوب کردی، ممنونم. من خودم کردم و این حرف شما رو خودم خیلی شنیدم. از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون، ما خودمون هم یجورایی از این حرف خوشمون میااااد!!!
بخصوص وقتی که دستمون به جایی بند نبود و راهی جز تهدید و ترساندن دیگران برای گرفتن حقمان نداشتیم. دیگه دوران این حرفها گذشته. ولی این خراب کردن ذهن ها نسبت به یه قومیت یا یک کشور همیشه برای رسیدن به مقاصد خاصی بوده و رسیدن به این مقصود هم وقتی رسانه ها و فضای مجازی و اینترنت وجود نداشت، راحتتر انجام میشد. همانطور که ما آمریکا رو جای نا امن و بی بند و باری میدونیم. و تصور میکنیم هر کسی تو کمرش یه کلت داره که اگه باهاش بحث کنی عصبی میشه و کلکتون میکنه بخصوص اگه سیاهپوستم باشی! ولی دیدن زندگی استاد یا کامنت های عزیزان سایت چقدر وارونه نشان داده واقعیت ها رو برامون.
من خودم ایلام زندگی میکنم. خدمتم رو در سنندج بودم. واقعآ از مردم کردستان مهربانتر؛ پاکتر؛ صمیمی تر؛ بخشنده تر؛ و مهمان نواز تر ندیدم.(هر چند بقول استاد آدم خوب و بد همه جا وجود داره و ذات جهان بر همین پایه است. اما ما با آدم خوب هاش همیشه برخورد داشتیم) من تقریبآ تمام ایران رو گشتم. و تقریبا تمام شهرهای کردستانم دیدم. ولی تنها جایی که همسرم گفت احساس امنیت میکنم تو همین مسافرت بود.(اینو در مقایسه با این مطلب میگم که ما تو یه آپارتمان سه واحدی خانوادگی زندگی میکنیم که برادر و مادرم در آن ساکن هستند. ولی شب که میشه همسرم با وجود اینکه من پیشش ام اما باز میره در و قفل میکنه اونم سه قفله چون میگه اینجور خیالم راحته)
خوشحالم که شما هم روستای زیبای هجیج رفتین و قطعآ از دیدن آبشار بل لذت بردین. واقعآ این آبشار که از دل کوه می جوشه و اون حجم از آب رو سخاوتمندانه وارد رودخانه سیروان میکنه یکی از معجزات خداونده. دیدن منطقه اورامانت و روستاهای تخت اورامان و نودشه و نوسود زیبا و رودخانه پر آب سیروان که چندین استان کشور ازش بهره مندن و حتی کشور عراق از آن استفاده میکنه و شهر زیبای مریوان و زریبار زیبا از خاطرات خوب این سفر بود.
از تفاوت تون با کل طایفه خودت و همسرت گفتی، این تفاوت رو قدر بدون. چون این تفاوت بین توحید و شرک است. تفاوت بین بودن در مسیر درست با بودن در مسیر غلط است. این مهم نبودن نظر دیگران خیلی ارزشمنده. این به معنای بی حرمتی به عقاید دیگران یا شخص خاصی نیست. این رها شدن از قید و بند هایی است که دین و آدمها را بوسیله اش فرقه فرقه کردند. این باز کردن غل و زنجیرهایی است که به اسم دین و مذهب و بنام خدا و آخرت بر دست و پای ما بستند تا بیشتر مشرک شویم و قدرت را بدیم به آدمها و متوسل بشیم به آدمها برای تغییر سرنوشت و زندگیمان. این گام برداشتن به سمت توحید است.
استاد همیشه تو صحبت هاشون میگن وقتی شما روی خودتون کار می کنید و تغییر می کنید و باورهاتون متفاوت از جایی میشه که زندگی می کنید؛ جهان شما را هدایت میکنه به جایی که با باورهای شما سازگار است. و این سفر برایم عینیت این کلام استاد بود. خوشحالم که شما چندین سال است که به این مدار و آگاهی رسیدید و احساس خوبتون رو با هیچ چیزی معامله نمی کنید. و خودتون و همسرتان هم مسیر و هم جهت هستین برای حرکت به سمت توحید و خوشبختی.برایتان در این مسیر زیبا سلامتی و سعادت و نعمت و ثروت روزافزون آرزو میکنم دوست عزیز. یا حق
سلام به کاکامممم اسد الله زرگوشی بزرگ قلب و قشنگ روح سلامممم
داستانت جالب بود خیلی جالب بود میدونی یه وقتایی یجاهایی یه اتفاقایی برات رخ میده گه واقعا به خودت افتخار میکنی و خدارو شکر میکنی که تویه این مسیری و داری خدارو بهتر میشناسی و قشنگتر درکش میکنی و همونجاست که سجده شکر به جا میاری ومیگی خدایا دوستت دارم بینهایت ممنونم ازت بینهایت شکرررررتتتتتتتتتتتت…
امروز رفت بودم برای مجوز سلاح (سلاح شکاری)
صبح زود باید بری که اسم بنویسی و ساعت هشت صبح در اون مکان اسلحه و مهمات باز میشه و طبق اون لیستی که اسم نوشت شد سر نوبت اسم میخونن و بقیه کارها…
ساعت چهار صب رفتم اونجا و دیدم یه نفر اونجا خوابیده دم در اسلحه مهمات و کاغذ و خودکار اسامی هم کنارش رفتم و کاغذ رو برداشتم اسمم رو نوشتم وبیدار شد…
باهم سلام علیک کردیم و من داشتم سوره اسرا رو با گوشی بخش میکردم…
گفت قران گوش میدی گفتم اره بلند شد.
.
یه بطری از تویه خورجین متورش در اورد وضو گرفت…
نماز خوندن و نشست پیشم یه مسجدی کنارمون بود و گفت نگاه مسجد نه اذان میگه نه درش باز نه هیچی فقد الکی مارو به اسم دین و اینا گول میزنن و و و…..
بهش گفتم صدای اذان خیلی قشنگه جالب بخش بشه…
نشست غر زدن که فلان و به امان منم بحث عوض کردم…
گفتم ماها که نباید حرف کسیرو تایید کنیم خودمون باید بریم تحقیق کنیم و بدونیم خدا کیه حتی اگر بهش شک هم داشت باشیم ما چکار کسی داریم اخه….
بعد الان که کامنت شمارو خوندم متوجه شدم که بیشتر ماها اصن نمیدونیم نماز رو واس چی میخونیم اصن خدارو چطور مبینیم اصن ….
همه ادمها ( حتی خود ماهم که اینجا هستیم هنوز به این قدرت نرسیدیم)
که بابا ایجوری نیست که اطرافت باید همچیز استیبل باشه این تویی که باید استیبل باشی که همچیز برات قشنگ باشه …
خود من همین امروز از ساعت چهار تا هشت نشسته بودم وقتی رفتم تو بهم گفتن پروندت نیومد از تهران گفتم دم شما گرم چندبار میام اینجوری میشه ولی حتما یه خیری توش هست خدارو شکرررررررر…
و داشتم با اون سربازی حرف میزدم سالن شلوغ بود وقتی من شروع به حرف زدن کردم همه سکوت کردن و به حرفهای من گوش میدان …
با سر باز دست دادم گفتکم دم شما گرم با کل سالن خدا حافظی کردم و اومدم بیرون و راه افتادم گفتم خدایا یه نشانه بهم نشون بده که برم سر کار یا نرم بمنونم خونه….
بعد اینقدر لذت بردم که غر نزدم و بعدش فقد خدارو شکر کردم و اومدم بیرون لذت بردم از این حس عالی و قشنگم ….
اسدالله وقتی میری تو مسیر و مدارت میره بالا همچیز مثل موم میشه تو دست به شرت ایمان اصن همچیز قشنگ میشه و عالی لذت میبری و کیف میکنی ….
نوش جونت این مدار بالا و نوش روحت این حال و احساس خوب…
دوستت دارم در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشی …
میگم هر کی حالش خوب نباشه؛ با این کامنتت حالش خوب میشه. چه برسه به من که حالم عالیه ولی یبار دیگم کامنتتو دوباره خوندم تا حالم عالیتر بشه. قوربون اون لحجه زیبای شیرازیت برم. حالا اگه دخترم کنارم بود اینو نمی ذاشت بنویسم و مجبورم میکرد پاکش کنم چون میگفت مگه استاد نگفت قوربون هیچکسی نرید خخخ اعتراف میکنم بخوبی اون حرفای استاد یادم نمیمون! شانس آوردم محل کارمم و دارم برات کامنت مینویسم. در واقع دارم قوربون اون حس و حال و کنترل ذهن عالیت میشم. ( مثلا دارم درستش میکنم خخخ)
آقا این جملتو باید با طلا نوشت:
بابا ایجوری نیست که اطرافت باید همچیز استیبل باشه این تویی که باید استیبل باشی که همچیز برات قشنگ باشه. چون جهان داره به فرکانس من واکنش نشون میده نه به فرکانس دیگران!
دیگه آقا حسین وقتی حالت خوبه؛ به خودت سخت نمیگیری؛ دنیا رو آب ببره عین خیالتم نیست! توپ منفجر بشه تکون نمیخوری. چرا؟ چون حال بد اصلآ بهت دسترسی نداره خدا رو شکرررررر واسه همینه ساعت 4 صبحم پاشی و 4 ساعتم تو صف باشی تا نوبتت برسه، وقتی جواب منفی بهت بدن بجای اینکه زمین و زمان رو بهم ببافی تا خودتو قربانی کنی میای میگی: دم شما گرم چندبار میام اینجوری میشه ولی حتما یه خیری توش هست خدارو شکرررررررر… و با کل سالن خدا حافظی کردم و اومدم بیرون و راه افتادم. این حالتو خریدارم حسین جان. کلی تحسینت کردم برای اینحد از تسلیم بودن و مقاومت نداشتن. بخدا اگه بتونیم این حسو نگه داریم زندگیمون گلستان میشه و خوشبختترینیم. اگه باور داشته باشیم به الخیر فی ماوقع در زندگیمان همواره هدایت و رستگار میشیم. کلی درس گرفتم ازین تجربه ات. ممنونم که برام نوشتی کاکو. در پناه خدا باشی. یا حق
اسدالله مو نزدیکتوممم مو خوزستانومممممم جفت به امید الله خیلی زود قسمت بشه در زمان مناسب مکان مناسب بیامممممم ایلام و ملاقاتتت کنم به امید رببببب
قربون اون دختر قشنگت بشممم من بگو بهش عمو حسین قربونت میشه
استدالله میدونی چی قشنگه وقتی حالت خوبه عادت میکنی به این خوب بودن چند روز پیش متوجه یه چیزی شدم از خودم که مچش رو گرفتم من یه چیزی که فهمیدم این بود
ریکشن اولم نسبت به مسایل درست من دارم رو خودم مار میکنم ولی ریکشن اولین خیلی مهم شده واسم چون من بعد از ریکشنم میتوانم برگردم به حال خوبم ولی اون لحظه ریکشن دنیام تاریکی میشه….
ولی بعد از چند دقیقه یا حتی شاید چند ثانیه همچین رو قشنگ میکنم ولی یه چیز خوبی که یاد گرفتم اینه
که مراقب ریکشن اولیم باشم و بدونم دارم چکار میکنم
پس این شد که بفهمم ریکشن اولیم مهمممممممه خلاصصصصص
اسدالله خیلی دوستت دارم
دست حق به همراه
در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشی
آقا زرگوشی میشه این الهامات الله بیشتر بر قلب مبارک شما بتابه و بیشتر کامنت بزارید؟خخخ
اینقدر از کامنتهای های شما لذت میبرمممممم که نگو و نپرس ،انصافا همش از قلب شما بر میاد و قشنگ این موضوع برام قابل لمسه ،خیلی خوب قوانین رو از ریشه درک کردید و دارید روی آنها کار میکنید ،تبریک میگم،
راستی راستی ،بابا چقدر قشنگه پروفایل شما انگار این عکس های توی طبیعت پینترست شده واقعا خیلی خوشگله
خیلی لذت میبرم از کامنت های شما کاکو جان (به قول ما شیرازی ها خخ)
انشالله سالم و شاد و ثروتمند در کنار خانواده محترم باشید (یک بغل مردانه محکم)
چقدر انرژیتون مثبت و عالیه خدا رو شکر. چقدر حال خوب مسریه دوست عزیزم.حالا من معمولا تو ارتباط اول زود صمیمی نمیشم ولی این حال خوب واقعآآآ بغل کردن داره. مرررررسی که اینقدر بشاش و پر انرژی ایت.
راجع به کامنت نوشتن والا مشغول استفاده از دوره مقدس 12 قدم هستم و اینقدر این دوره برام جذابه و پر از آگاهی که واقعآ فرصت نمی کنم و تقریبا تمام وقت در حال گوش کردن و نت برداری و کامنت نوشتن تو اون دوره ام. هر وقت زمان اجازه دهد و فایلی رو سایت بیاد که حرفی برای گفتن داشته باشم قطعآ کامنت می نویسم هر چند بیشتر از کامنت خوندن لذت میبرم. ممنونم از اینکه کامنت های منو می خونید و نظر لطف شماست که مورد پسند و استفادتون قرار گرفته. برایتان در این مسیر زیبا بهترینها رو آرزو میکنم. به امید یه بغل محکم مردانه واقعی با کلی ایموجی چشم قلبی و ستاره ای. یا حق
سلام اقای زرگوشی خوبین ماشالا از نتیجه هاو حرفایی که گرفتین و میزنین معلومه خیلی عالی قانون رو فهمیدین و درکش کردین که انقدر زیبا میاین میگین فقط یه کمکی خواستم ازتون اونم اینه که من تازه شغلمو عوض کردم توی کار قبلیم خیلی عالی بودم ولی ب یه جایی رسیدم دیگه شوده بود برام تکراری و یه حقوق صابت.واسه همین اومدم توی کار بازاریابی یاهمون ویزیتوری که الان یه ماهی هست توی این کار نتیجه اونجور که میخوام نگرفتم ینی میرم توی مغازه طرف محصولاتمو نشون میدم معرفی میکنم بعد یا طرف میگه ن نمیخوام یا منفی میگه و سفارش به من نمیده با اینکه محصولاتم هم قیمتش خوبه و هم کیفیتش ولی نمیدونم چرا ازم سفارش نمیگیرن یاخیلی کم سفارش میدن یا مثلا باید بیستا سیتا چهل تا مغازه برم که یکیش به من سفارش بده واقعا موندم کجای کارم مشکل داره اصلا جریان چیه یه راهنمایی اگه بکنین و بهم بگین باید چیکار کنم توی کار موفق بشم پیشرفت کنم تارگت بزنم درامدم بره بالا کارم ویزیتوری لوازم ارایشی و بهداشتیه حالا نمیدونم اطلاعی ازش دارین یان ولی میخوام توی این کارم پیشرفت کنم تارگت بزنم فروش های بالا داشته باشم مشتری ها بیان راحت نقدی از من خرید کنن و بامن معامله کنن کار کنن بامن و پیشرفت کنم ممنون میشم به من بگین راه اصلیو بگین بم و استفاده کنم بازم ممنونم ازتون و از دوستانی که این نوشته منو میخونن اگر میتونن یه کمکی به من بکنن و بم بگن باید چیکار کنم با استفاده از حرفای استاد و نتیجه دوستان که گرفتن موفق شاد ثروتمندو سربلند سعادتمند در دنیا و اخرت باشین ️
ممنونم از لطفتون دوست عزیز. برای پاسخ به سوالتون من خودم رو فرد مناسبی ندیدم. چون زمانی میتونم پاسخ درستی به سوال شما بدم که شرایط شما رو تجربه کرده باشم. پیشنهاد میکنم سوالتون رو در عقل کل مطرح کنید. قطعآ دوستان زیادی هستند که شما رو راهنمائی می کنن و تجربیاتشون رو در اختیارتون قرار میدن. با آرزوی رونق و بهبود روزافزون کسب و کارتان.یا حق
و اگر خدا گزند و آسیبی به تو رساند، آن را جز او برطرف کنندهای نیست، و اگر برای تو خیری خواهد فضل و احسانش را دفع کننده ای نیست؛ خیرش را به هر کس از بندگانش بخواهد می رساند و او بسیار آمرزنده و مهربان است.
بگو: ای مردم! یقیناً حق از سوی پروردگارتان برای شما آمد؛ پس هر که هدایت یابد، فقط به سود خود هدایت می یابد و هر که گمراه گردد، فقط به زیان خود گمراه می شود، و من نگهبان شما نیستم.
و از آنچه به سویت وحی می شود، پیروی کن و [در برابر پیش آمدها و تکذیب منکران] شکیبا باش تا خدا [میان تو و مخالفانت] داوری کند؛ و او بهترین داوران است.
===================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به دوستان نازنین توحیدی من
استاد اجازه؟ما میخوایم یک کامنت بی ربط بزاریم زیر این فایل،شما به بزرگی خودت مارو ببخش،این بچه های ته کلاسی با اینکه بچه زرنگند ولی یکم نظم و ترتیب ندارن،دیگه منم میخوام یک آنتراک بدم با نوشتن یک تمرین ستاره ی قطبی و هم قلب خودم رو روشنتر کنم و هم با خلق یک مومنتوم مثبت،اتفاقات عالی آینده رو رقم بزنم!
الهی به امید تو!
===================================
٢4 ساعت اول شروع لیزر فوکس من به نحو احسن انجام شد!
١6تا کامنت نوشتم،ده برابر این تعداد خودم کامنت خوندم،تحسین کردم،فایو استار دارم،سایت رو شخم زدم،حتی روی فایل های پیشنهادی سایت هم دنبال هدایت گشتم و کامنت گذاشتم و همین کامنت گذاشتن ها هرکدوم یک نوری شد که به کنترل ذهن من کمک کنه،دیگه امروز کار به جایی رسید که استاد از شمال تر فلوریدا کامنت رو منتشر میکرد ،من از جنوبتر ایران روی هوا میگرفتم ،پاسخ هم میدادم ،انقدر با سرعت که دوباره میرسید زیر دست استاد،استاد هم در جا تایید میکرد :))))
دیروز از نشانه ی روزانه م استفاده نکردم چرا؟چون ساعتش افتاده بود روی ده صبح!درحالیکه من دلم میخواد نشانه م رو به محض بیداری دریافت کنم،برای همین یک ٢4 ساعت صبر کردم و امروز ساعت 6ونیم توی خواب و بیداری هدایتم رو گرفتم، قدم دهم از دوازده قدم!
خداروصدهزار مرتبه شکر که خدا به وقتم و به ذهنم و به درکم برکت داد که کل جلساتش رو امروز گوش کردم و هر جلسه گوشه ای از باور های من رو تکون اساسی داد !
جلسه ١:
تشبیه باور های محدود کننده به درختچه های هرز و آموزش چگونگی از بین بردن باورهای محدود کننده به صورت درست و تکاملی
جلسه ٢:
مفهوم و اصل و اساس تمرین ستاره قطبی و نحوه ی اجرای اون در عمل و خلق زندگی هر لحظه ای از آینده
جلسه ٣:
مفهوم عزت نفس و احساس لیاقت و باورهای تاکییدی برای دریافت هدایت و احساس ارزشمندی و خلق زندگی بهتر
جلسه 4:
اهمیت تمرکز لیزری برای رسیدن به اهداف و چرایی اهمیت تمرکز کامل داشتن و قطع نشتی های انرژی
جلسه 5:
جلسه ی فوق العاده جادویی در مورد نحوهی صحیح الگو برداری از افراد موفق و باورپذیر کردن رسیدن به خواسته همراه با مثال های پرکتیکال از افراد موفق و داستان های قرآنی
جلسه 6:
بررسی آیات قرآنی که با مفهوم ایمان و عمل صالح بیان شده و لزوم عمل به دانسته ها و الهامات برای دریافت پاداش خداوند و اثبات ایمان در عمل
استاد یک چیزی بگم صادقانه؟
دلم میخواد تموم دوره ی دوازده قدم رو از پروفایلم پاک کنی و من از صفر ،دونه دونه هر قدم رو دوباره بخرم !به الله قسم ارزش هر قدم میلیاردیه…ارزش این آگاهی ها اصلا با قیمتی که براش گذاشتید قابل قیاس نیست،دلم میخواد یک روز که وقتم آزاد تر شد و میخواستم دوازده قدم رو از صفر دوباره شروع کنم،هر قدم رو دوباره بخرم و اینجوری به ذهنم ارزشش رو بفهمونم تا خیلی دقیق تر و تمرکزی تر هر قدم رو بگذرونه …به امید اون روز …
=====================================
غیر از قدم ده،امروز به جلسه ٢ قدم نه گوش دادم،اون جلسه هم جادوییه،امکان نداره من اون عبارت تاکیدی هارو ننویسم ویک اتفاق فوق العاده رخ نده،بارها امتحانش کردم،بعد تمرین ستاره ی قطبیم اگر شد حتما میرم دوباره گوش میدم و مینویسم.
=====================================
امروز باز هم نجوای شیطان از در دلتنگی بچه ها اومد سراغم،بهش گفتم ببین نبودن نیلا نیکا فقط یک مورد توی زندگی منه،عوضش من کلی نعمت توی زندگیم دارم ،چرا به همین یک کمبود توجه کنم؟ من به نعمت هام توجه میکنم و تا تونستم شکرگزاری نوشتم ،تو دفتر ،تو نت گوشی ،هرجا دستم رسید ،اهنگ شاد گذاشتم واسه خودم بزن و برقص راه انداختم،خواسته هام رو تجسم کردم و کلی با این ابزار های ساده تونستم احساسات مادرانه م رو کنترل کنم و نزارم بازیچه ی دست شیطان بشه.
=====================================
امروز صبح هم رفتم انبار!یعنی خودمو انداختم اونجا:)))وگرنه به همکار و مدیرعاملم باشه نمیزارن من برم،اما من میدونم توی این شرایط باید این ذهن رو به کار بکشم،وگرنه الکی واسه خودش آسمون ریسمون میبافه!
اینکه استاد عباسمنش با این همه ازادی مالی باز هم برای خودش برنامه ی مدون داره و همچین کل کارای پرادیس رو خودش انجام میده یا استاد شایسته که تموم تمیزکاری های خونه رو انجام میده یا برای آپدیت هر دوره ی قبلی برنامه ریزی میکنه برای چیه؟قطعا نیاز مالی نیست …
نیاز به تلاش هر روزه و احساس سرزندگی و مفید بودنه…
منم دیدم توی این شرایط که احتیاج به کنترل ذهن دارم هرچقدر بیشتر خودمو مشغول کاری کنم،این ذهنم کمتر نجوا میکنه ،خلاصه امروز رفتم انبار،ایرپادمو گذاشتم همزمان که به استاد گوش میکردم کلی کار مفید انجام دادم،اصلا دیدن این محصولات خارجی گرون قیمت ،فراوانی جنس توی انبار،اینکه تازه با این همه بار قبلی ،باز داره سفارش جدید میاد،خودش یک تمرین فراوانی برای من که ببین! توی همین شرایط که میگن پول نیست،تاجری هست که داره انقدر خوب واردات رو انجام میده و مشتری های زیادی داره که ازش راحت خرید میکنند!
تو چیو باور میکنی سعیده؟چیزی که داری به چشم هات میبینی؟یا چیزی که قبلا شنیدی بدون هیچ اصل و اساسی؟
جهان تو،با باور های تو شکل میگیره،بسم الله!
جهان اطرافت رو تغییر بده!
=====================================
امروز عصر هم همکارم اومد دنبالم که بریم به یک فروشگاهی سر بزنیم،همزمان خورشید هم داشت غروب میکرد،منم هی برمیگشتم عقب خورشید نارنجی طلایی رو ببینم و لذت ببرم که دیدم یهو دوبرگردون رو دور زد ،گفتم چرا برگشتی؟گفت حس کردم دوست داری غروب خورشید رو ببینی گفتم از جاده ساحلی برم.
ضمن تشکر کلامی از ایشون،کلی از خداوند سپاسگزاری کردم برای این همه انسان شریفی که توی زندگیم آورده …
وقتی استاد توی قدم نه میگفت من یک دوستی دارم آمریکایی هم هست،همه ش میاد اینجا سر میزنه به ما،کارهای پرادایس رو بدون اینکه ما بگیم انجام میده،من تعجب میکردم چطور ممکنه؟
الان واقعا دارم این مدار رو زندگی میکنم .
کسی که دوبرابر من قد داره،دوبرابر من وزنشه،کلی هم از من بزرگتره،نشد یک بار جلوتر از من نره و عذرخواهی نکنه!خارج از وظیفه بیاد دم در خونه دنبالم،منو برسونه،وایسه من خریدمو از سوپری انجام بدم…بدون هیچ چشم داشتی.
این فروتنی ،این ادب ،این احترام رو نه فقط در برابر من،که دیدم با همه همینطور رفتار میکنه،و بعد با خودم گفتم چرا ازش یاد نمیگیری سعیده؟یکم خودتو از منیت ها خالی کن،ظرف وجودتو خالی کن،اون غرور الکی رو بزار کنار،با بندگان خداوند توی هر موقعیت و اسکیل و شغل و جنسیت و…هستند جوری برخورد کن که اونا یک تیکه از خدان!
لبخند بزن و محبت کن و بگذر…
این درسی بود که از فروتنی همکارم گرفتم.
=====================================
امروز توی انبار چندتا جعبه رو خودم جا به جا کردم و چندبار هم همکارم گفت دست به جعبه های سنگین نزن،پر شد صدام کن من بیام ببرم ،گفتم باشه حالا خیلی هم سنگین نیست.
بعد دوسه بار اینکارو کردم،جعبه های آخری یکم بزرگتر و سنگین تر شدن،ذهن کمال گرا میگفت چیت کمتره ازون؟خودت بلندش کن ببر،تو احتیاج به کمک کسی نداری!
اما آموزش هایی که به قلبم نشسته بود چیز دیگه میگفت،یک چند دقیقه نشستم به علت رفتارم فکر کردم،چرا کمک نمیخوای؟میخوای باز خودتو ثابت کنی؟جعبه سنگین رو برداری ببری که چی بشه؟دلیلی که باعث این رفتارت هست چیه؟ مگه خود قرآن نگفته الرجال قوامون علی النسا؟تا کی میخوای همه کار خودت انجام بدی که با تلاش بیرونی ثابت کنی تو آدم قوی هستی؟تو همینجوریشم ارزشمندی،همین الان ،همین جا،با همین کارهایی که کردی،نیاز نیست الکی شوآف کنی،کار درست رو انجام بده!
و من دست به جعبه های سنگین نزدم،فقط به همکارم گفتم من جعبه های کوچیکتر رو بردم،اینا یکم سنگینه شما زحمتش رو بکش ،همین.
خیلی هم ساده بود،من کار خودمو انجام دادم بدون اینکه بخوام با فشار آوردن به خودم ثابت کنم من خودم از پس خودم برمیام و چون این کارها رو میکنم پس ارزشمندم !
نه خیر! من همینجوری ارزشمندم ،همینجوری که هستم ،با همین توان جسمی،با همین میزان کار،با همین فعالیت …
احساس ارزشمندی من بدون مذاکره ست!
این درس بزرگی بود که من از دوره ی احساس لیاقت گرفتم و باید مثل ورد روزانه,هر روز تکرارش کنم و دلیل انجام یکسری از کارهام رو باهاش بسنجم!
====================================
یک اتفاق خوب دیگه اینکه،هر روز که میگذره خداوند مهربانم آدم های بیشتری رو دور نیلا نیکا جمع میکنه و اونا بینهایت آرومتر و بیخیال ترند،روز های اولی که برگشتم کیش،هر نیم ساعت زنگ میزند و گریه میکردند …داشتم دیوونه میشدم …واقعا داشتم گیوآپ میکردم،اما خدا هم به کمک من اومد ،هم به کمک اونا…امروز کلا دوسه بار هم زنگ نزدن،تازه هفته ی بعد هم برنامهی سفر به تهران دارند که برند خونهی دایی جونشون و کلی هم خوشحالند…
خدایا ازت ممنونم که از مادر مهربونتری،ازت ممنونم که خودت صاحب نیلا نیکایی و خودت آرومشون کردی،خدایا ازت ممنونم برای این صبری که به قلب من انداختی که میتونم اوضاع رو کنترل شده پیش ببرم،خدایا تو بی نظیری،فوق العاده ای ،شگفت انگیزی …تورو برای تموم زندگیم میخوام.ازت ممنونم خدا.
=====================================
انشالله این لیزر فوکس فردا و فرداها هم ادامه خواهد داشت و یکبار دیگه خداوند با معجزاتش منو سوپرایز میکنه،خدایی که به قول قرآن:
الان دیدم یه نوتیفیکیشن ایمیل اومد با خودم فکر کردم کدوم مشتری این وقت شبی یادی از من کرده :)) بعد دیدم ایمیل از سایت قشنگمونه که بدو بیا سعیده خانم شهریاری کامنت گذاشته
خیلی خفنی که یک قدم کامل رو توی یک روز مرور میکنی, چندین کامنت میذاری و اینجوری تمرکزی روی خودت کار میکنی
لامصب اصلا به ذهنت فضایی نمیدی که دو تا غر هم توی روز بزنه :)) فقط تمرکز و مرور قانون…
عاشقتم بخدا, اصلا مگه داریم این همه اراده و متمرکز بودن?! ماشالله بهت
در رابطه با نیلا و نیکای قشنگت هم اصلا فکر کن بچه ها مهاجرت کردن رفتن خارج از ایران برا تحصیل :) مگه کمن بچه هایی که الان رفتن خارج از ایران دور از خانواده هاشون برای اینکه تو فضای آموزشی بهتری رشد کنن؟ همه این پدر مادرها از بچه هاشون فاصله فیزیکی دارن. تازه تو خدایی داری که یه جوری با عمل به قانون تو رودرواسی انداختیش که شیش دونگ حواسش به بچه ها هست :) اتفاقا اینجوری هم خودت هم بچه ها آماده ترین که وقتی قرار بر جدایی برای آینده بهتری بود, دیگه تمریناتونو از قبل کردین. هیچ بچه ای تا آخر که پیش مامانش نمیمونه. هرچند که من هنوز مامان نشدم و شاید صلاحیت ابراز نظر در این مورد رو نداشته باشم :) ولی تو انقدر خفنی و توحیدی که مطمئنم هر آنچه که الان تجربه میکنی، برنامه خداست برات برای یه جهش خیلی خیلی بزرگتر.
خواستم بدونی عاشقانه کامنتهات رو دنبال میکنم و کلی ازت یاد میگیرم توحیدی بودن و اراده رو
سپاسگزارم که برام نوشتی،نقطه ی آبیت قلب منوروشن کرد،الهی که خدا مشتری هات رو روشن کنه:)))دیگه اون گور به گوری ها نیان:))))
عاشقتم من!صادقانه نشد یک جا اسمت رو ببینم ورویپروفایلت زوم نکنم و زیبایی هات رو تحسین نکنم،دیتیل وار! حتی اون سایه ی چشمی که با رنگ کتت ست شده!
در نهایت زیبایی،خیلی هم خوش سلیقه ای!
ازت ممنونم برای هینت هایی که بهمدادی تا نبودن نیلانیکا روراحت تر پیش ببرم،واقعا بهم کمک کرد که توی دلتنگی ها،ذهنم رو با این جملاتی که گفتی قانع کنم.
دوستت دارم شهرزاد قصه گو!
لطفا بازم بیا وقصهبگو!
(آهنگ شهرزاد قصه گو رو دانلود کن و در طبق اخلاص با عشق از طرف ما بپذیرش!)
امیدوارم که خوب و خوش باشی و اوضاع بر وفق مراد باشه
سعیده جان،
وقتی داشتم کامنتت رو میخوندم،
اونجا که نوشتی:
امروز باز هم نجوای شیطان از در دلتنگی بچه ها اومد سراغم، بهش گفتم ببین نبودن نیلا نیکا فقط یک مورد توی زندگی منه، عوضش من کلی نعمت توی زندگیم دارم، چرا به همین یک کمبود توجه کنم؟
یه چیزی از دلم گذشت که احساس کردم باید بهت بگم. اونم اینه که:
نگاهت رو به موضوع نبودنِ نیلا نیکا پیشت، عوض کن.
تو داری این کمبود رو میپذیری ولی میخوای با استفاده از قانون و سایر روشهایی که بلدی، ازش نجات پیدا کنی.
مثل همون که استاد میگن بعضا میگن من همش دارم به ثروت فکر میکنم، پس چرا ثروت وارد زندگیم نمیشه؟! دلیلش اینه که اونا تمرکزشون روی نبودن و نداشتنه ثروته نه روی داشتن ثروت.
پس اون افراد باید اول برای انواع نعمتها و ثروتهایی که توی زندگیشون دارن سپاسگزاری کنن تا راه رو برای ورود ثروتهای بیشتر باز کنن.
نمیدونم چرا این تیکه از کامنتت برام بولد شد. ولی چیزی که به ذهنم میرسه اینه که بیای تمام مزایا و محاسنی که این وضعیت داره رو بنویسی و به خاطرشون سپاسگزاری کنی.
ازت ممنونم که به ندای قلبت گوش کردی وبرام نوشتی،سپاسگزارم که هدایتم کردی.
حق با شماست،خودِ نبودن نیلانیکا،هزار تا بنفیتداره برای من،یکیش همین توانایی تمرکز لیزری روی سایت و آموزش هاست،من باید بشینم این فایده هارو بنویسم و ازخداوند بابتشون سپاسگزار باشم.
عامو، تو هم مثل رابینسون کروزوئه، تو جزیره افتادی به سرگرم کردن خودت، با کارهای دیگه ها!:))
دمت گرم! به نظرم فهمیدم چرا پا شدی رفتی تو انبار، علی رغم مطالب دوره احساس لیاقت، داری کارهای غیر ضرور میکنی…. میخوای حواس شیطون رو پرت کنی از اینکه زیاد بهت گیر نده!
قبل ازپاسخبه این کامنتت بگم،دیروز عصر اومدم پروفایلتون روچککردم ببینم عملیات موفقیت آمیز بوده یا نه! بعد وقتی عکستون رودیدم انقدر خندیدم که اصلا دلم درد گرفت!
نمیدونم باور میکنید یا نه،ولی بلند بلند با خودم میگفتم دمت گرم داداش علی! بینظیری! عالی بود عالی :))))
به خدا،نمیدونید چقدر عزت نفستون رو تحسین کردم!با خودم گفتم من میخوام یک عکس بزارم پروفایلم از صد جهت نگاهش میکنم خوب باشه!قشنگ باشه!قیافه خوب باشه!لباسه خوب باشه!
چرا؟بخاطر تایید طلبی دیگه،عزت نفس پایین!
این عکسی که شما گرفتی گذاشتی رویپروفایلت نشون میده مدار شما،صدها مدار از عزت نفس من بالاتره!
دمتووووون گرم!به گرمی هوای دمکرده ی کیش!
واما پاسخ به این کامنتت:
راستش من خودم همچنان در حال آزمون وخطا اجرای قانوندر عملم،اینکه کجا ذهنم رو به کار بگیرمومشغولش کنم به یک کاری که نجوا نکنه،کجا حواسم باشه احساس ارزشمندیم رو به فعالیت فیزیکیم گره نزنم!
واقعا تمایز قائل شدن بین نیت کارهایی که میکنی،مثل دوختن سوراخ لایه ی اوزون حساسه!
شد همون حرف قشنگ شما…سعیده در جزیره پی معرفت وخودشناسی!!!
این خود چیه که انقدر شناختش سخته؟؟؟
روز ها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بودست مراد وی از این ساختنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
به امید دیدار خانواده ی چهارنفره ی قشنگتون در بهترین زمان ومکان!
قلبِ فراوان از جزیره ی زیبای توحیدی کیش،به شیراز بهشتی!
تو که توی محیط کاری سخت بوده یی، حرف من رو درک میکنی…
کار جدید رو خیلی دوست دارم….خیلی!
اینجا لحظه به لحظه شاکر خدا هستم، بدون ظاهر سازی. یادم که میاد که چقدر دوستم داره، اشکم گرم میشه!
پدرم و برادرهام، وقتی میخوان از کار جدید بپرسن و از احوال زندگی جدیدم بپرسن، شاخصه شون، فقط پوله…میپرسن: خب، چند بهت میدن؟
ولی من اینجا خوشحالم سعیده! خوشحال! دقیقه به دقیقه م اینجا به شادی میگذره. البته آموزه های آقای عباسمنش، برای اعتماد کردن به خودم و علاقه م، خیلی کلیدی بود.
فایلهای رایگان رو که برای پول ساختن از شغل مورد علاقه شنیدم، حتم کردم که راهم درسته.
من 20 سال، برای این وضعیت و این شغل، لحظه شماری میکردم…. روز به روز و ثانیه به ثانیه!
خواستم همین چهره از من در این سایت یادگار بمونه…چون قسمت زیادی از عزت نفس و دوست داشتن خودم را شما برای من مرور کردید…نفر به نفرتان. از همه تان ممنونم ، رفقای عزیزم. خوشحالم که این عکس، گاهی شما را میخنداند. امیدوارم وقتی بهش نگاه میکنید، مثل آیینه عمل کند!
ملیحه هم مرا اینطور میخواهد! این، تا حدودی، چهره همسر عزیزم هم هست. حالا بچه هایمان هم بعضی وقتها جلو دوربین، همین شکلک را در میآورند!!
اینها را نوشتم تا بک گراند این شادی را بدانی. من هم برای گرفتن این عکس، هفته ها و هفته ها وقت گذاشتم!
سلاااااااااااااااااام و دروووووود فراووووووون به علی آقای بردبار و عزتمند …
دمت گرم داداش خدا قوت، الهی که همیشه شاد و خندون باشی.
عکس پروفایلتو دیدم بی اختیار زدم زیر خنده ، گفتم دمت گرم علی جان ، چقدر عزت نفست بالاست.
چند وقت پیش بود داشتم توحید عملی گوش میدادم، حالم خیلی خوب بود، دقیقاً کره الاغ درونم ، مثل کره الاغ کدخدا یورتمه میرفت تو کوچه پس کوچههای توحیدی شهر … تو همون وضعیت یه سلفی گرفتم. گذاشتم عکس پروفایلم ، بعد دیدم، عه من هندزفری تو گوشمه ، گفتم الان بچه ها میگن این ندید بدید بازیا چیه درمیاری ، عکس رو عوض کردم…
یعنی در این حد نگران قضاوت دیگران بودم و حتی شاید کسی هم به این موضوع توجه نمیکردم. الان که عکس پروفایل شما رو دیدم چقدر تحسینت کردم که اصلا نگران قضاوت بچه ها نیستی و این عکس رو این شکلی گذاشتی ، بعد واکنش بقیه چیه ، نه تنها قضاوت نمیشی که تحسین هم میشی که علی آقا بردبار چقدر عزت نفس داره، و اینجوری با چهره خندون عکس پروفایل گذاشته.
الهی که همیشه همیشه حال دلت عالی باشه و کودک درونت در حال شادی و خنده باشه.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق و متنعم باشی علی جان.
سپاسگذارم از شما به خاطر کامنتهای فوق العاده که مینویسی و اون طنز مایه ای هم که داره خیلی شیرینترش کرده
تحسینت میکنم به خاطر حرکتی که زدی و مهاجرت کردی
کاری که هر کس از پسش برنمیاد ولی شما اینقدر خواسته هاتون براتون مهم تر بود که پلهای پشت سرتون رو خراب کردین و به سمت خدا مهاجرت کردین و خدا میدونه این حرکت شما چه الگویی میشه برای بچه های سایت
امشب داشتم داستان هجرت پیامبر رو میخوندم که با کفاری که اذیتشون میکردن نجنگید و مهاجرت کرد به یثرب و خداوند چه قدر خوب درها رو براش باز کردو دل مردم رو نرم کرد
چند روز پیش که از خاطرات بیمارستان نوشتی اینقدر با اون کامنت خندیدم که فکم درد گرفت اونجا که به طرف گفتین فعلن با این پیچ نفس بکش
ماشالله با تمام قوا داری با نجواها مبارزه میکنی یعنی شیطان باز هم روش میشه بیاد پیشت وز وز کنه
بهت تبریک میگم به خاطر اینکه توی مدار آسانی ها قرار گرفتی
وَلَسَوۡفَ یَرۡضَىٰ
و بزودى راضى و خشنود خواهی شد
عکس پروفایلت هم خیلی قشنگه
چند روز بود میخاستم برات بنویسم ولی یه حسی بهم گفت امشب برات بنویسم
انشالله یه روز توی دفتر شخصی خودت توی امریکا مثل آزاده خانم مصاحبه کنی دیگه نمیذاری استاد حرف بزنه خخخخخ
انشالله هر جا هستی شاد و سالم ثروتمند و سربلند باشی و باز هم بر امون بنویس
سلاممم واقعا چقدر زیبا بود.چند روزی میشه ک شمارو فالو کردم و تا پیام میاد سریع میام میخونم واقعا چقدر شاگرد زرنگی شما..من یه مدت ک بیکار بودم و سر کار نمیرفتم چون میگفتم بشینم رو یه مهارتی کار کنم از کار برا بقیه چیزی در نمیاد و…از این حرفهای کمال گرایانه..و واقعا نمیتونستم تو خونه موندن حتی بخونم و رو مهارتم کار کنم امروز دلیلش رو فهمیدم با این پیام شما.واقعا آدم باید برای کنترل ذهن خودش رو مشغول کنه.ک کمتر ذهن نجوا بده..مرسی واقعا از این حد از ایمان..چقدر بازی زندگی قشنگ میشه اگه بتونیم کنترل ذهن کنیم..واقعا خداروشکر میکنم برا وجود انسانهای ارزشمندی مث شما و استاد ..شما دستهای خدا هستید..با عشق پیام هاتون رو میخونم و یاد میگیرم.امیدوارم هرروز تو این بازی قوی تر بشیم
سپاسگزارم برای این کامنت شما که از قلبتون اومد وبه قلب مننشست.
استاد همیشه میگه ایمان وعمل باهمه،همیشه میگه خودتونروبیکار نکنید بچه ها،همینجوری کهرویباورهاتون کار میکنید،از جایی کار رو شروع کنید وبعد جهان خود به خود کارهارو پیش میبره وهدایتتون میکنه…
بازم سپاسگزارم برای اینکه برام نوشتید،درپناه نور باشید همیشه
هر بار توی کامنت هات راجب دختر خانمها و فرشته کوچولوهات مینویسی احساس خیلی خوبی دارم برام جذاب هست چون بچه ها رو خیلی دوست دارم.دیشب وقتی داشتم تمرین ستاره قطبیم رو قبل خواب انجام میدادم تو فرکانس و آرامش خیلی خوبی بودم .خداوند چیزیهای رو به یادم اورد که مدتها فراموش کرده بودم و گفت اینها رو برای شما بنویسم.
دو سال پیش یه تجربه کوتاه از کار با بچه ها داشتم.کلاس نقاشی.شاگردام بین 3.5 تا 8 سال بودن و خصوصا کوچکترها به شدت به مادرشون وابسته بودن در حدی که یه آقا پسر 3ونیم ساله روزای اول بدون مادرش حتی سرش رو بالا هم نمیگرفت و کلا مادرها باید تا اخر کلاس تو کلاسم کنار بچه ها یا نهایتا پشت سرشون مینشیتن که حدود 2 ساعت بود .خب مادرها شروع میکردن و از روزمرگیهاشون با هم صحبت میکردن و حتی بچه ها هم فکر میکردن بدون کمک اونها نمیتونن نقاشی بکشن.توی نقاشیهاشون رد پای باورها و باید و نباید های پدر و مادر ها کاملا مشخص بود و از طرفی هم نمیتونستم بپذیرم که بچه ها تا این حد وابسته باشن حد اقل تو کلاس من.همون اول از مادرا خواستم که دیگه توی کلاس نباشن و برن خونه یا اینکه بیرون منتظر باشن مادرا کلی خوشحال شدن چون خودشون هم از اون حد وابستگی اذیت میشدن.جلسات اول بچه ها یه کم دلتنگی میکردن اما خیلی زود انقدر لذت میبردن که دیگه بعد از تایم کلاس پدرو مادرا اینا رو به زور و با گریه میبردن مهراد جان 3و نیم ساله که روزای اول بدون مادرش همش سرش پایین بود اواخر دیگه تنهایی با داداشش که کلاس دوم بود دست هم رو میگرفتن و از خونه میومدن و میگفت خانم من دیگه بزرگ شدم.تغییزات خیلی خوبی در بچه ها ایجاد شد تا حدی که مادر تیناجان میگفت صبح بهش گفتیم امروز کلاس نرو میخوایم بریم بام شهرمون و بعدشم رستوران نهار بخوریم، قبول نکرده و گفته من میخوام برم کلاس.کلاس من 10 صبح بود بچه ها از 7و نیم 8 به خانواده ها اسرار میکردن ببرنشون اونجا منتظر میموندن.انقدر اون مدت کوتاه حدود 4 ماه اتفاقات خوب و تغییزات مهم در بچه ها رخ داد که وقتی کنسل کردم هم بچه ها و هم خانواده ها اسرار داشتند که این کارو نکنم و همش از تغییرات بچه هاشون میگفتن خصوصا از بین رفتن وابستگیهاشون و این که سرگرم نقاشی و هنر شده بودن.من اینها رو کاملا فراموش کرده بودم دیشب خداوند اینها رو به یادم اورد و گفت به سعیده جان اینها رو بگو برای فرشته هات شرایطی رو ایجاد کن که با هنر اروم بشن هر هنری .چون من بعد ها متوجه شدم دلیل اون همه تغییرات بچه ها این بوده که اونها تو اون کلاس هیج جایی نبودن جز سرزمین خلق.چیزی که خودم هم از کودکی بهش پناه بردم و باعث شد انسان خیلی وایسته ای نباشم خصوصا به خانوادم.اولین تجربه من بود و بدون هیچ دانشی اوایل براشون درخت میکشیدم بچه ها اینطوری درخت بکشید این کار دستی که من بهتون یاد دادم رو بسازید و تمرین میدادم جلسه بعد میدیدم اینا یه دفتر پر نقاشی کشیدن و هر چیزی کشیدن الا تمرین من و کاردستی ها رو هم مادرا انجام میدادن.با استادم که تو استان گلستان بهشت خودتون آموزشگاه کار با بچه ها دارن و در سطح حرفه ای و با متد های پیشرفته رو خلاقیتشون کار میکنند مشورت کردم ایشون گفتن این کار اشتباهه و من اصلا به هیچ وجه نباید چیزی بهشون یاد بدم و من فقط باید انگیزاننده باشم و من هم دقیقا دیگه همین کارو میکردم وسایلی مثل پوست گردو سنگ و صدف و کاغذ و قیچی و هر چیزی که اطرافشون بود رو جمع اوری میکردن و میاوردن و باهاش کاردستی های خلاقانه درست میکردن .کم کم نقاشیهاشون داشت شخصی تر میشد .چون توی اون فضا استقال رو تجربه میکردن کم کم مقاومتشون از بین رفت و خیلی خوب وابستگیشون تا حد عالی از بین رفت. از خداوند میخوام که کلام خودش و هدایتش رو به درستی انتقال داده باشم. نیاز نیست فرشته هات رو حتما کلاس خیلی حرفه ای یا جایی خارج از محیط خونه بفرستی .از پدر و مادر محترمت بخواه و همچنین خودت که نقش انگیزاننده داشته باشین و براشون شرایط ورود به سرزمین خلق و هنر رو ایجاد کنین.فقط تشویق اون هم نه اینکه شرطی بشن و هدیه دریافت کنن .پاداش به عملکردشون در هنر و چون دو تا هستند به لطف خدا خیلی عالی هست و کم کم خودشون انگیزاننده هم میشن.ایمان دارم که اگر خدا این حرفها رو گفت و نوشتم هدایتی از جانب خودش هست و حرف و کلام خودش که مسیر برات اسون تر بشه.من به چشم خودم تاثیر هنر رو تا حد زیادی در این مورد دیدم و تجربه کردم.
بابت تمام کامنت ها و تک تک نوشته های نورانیت خدا رو شکر میکنم و ازت سپاسگزارم.
یادمه وقتی رسول رفت دانشگاه حسابداری بخونه یا بعد رفت دوره عطاری ، بعد رفت تکنسین داروخانه ، بعد رفت کاراته ، بعد رفت دوره کامپیوتر و….
تو همه ی این کارها عالی پیش رفت
خلاصه این آدم متوقف نموند
تنبل بازی درنیاورد اما خودباوری نداشت !!!
در پایان این مسیرها من غر میزدم بارها
استعدادتو نخوایم کشف کنیم باید کی رو ببینیم ما ؟؟!!
چقدر هزینه باید بدیم تا بدونیم علاقه ت چیه ؟؟
یعنی خانواده ت نتونستن استعدات کشف کنن
ما باید تاوان بدیم !!
اینها جملات من بودن که تکرارمیشد
و حالا این مدت تو دوره طلاسازی وقتی نشست روبه روی من وگفت ببین این کارو خیلی دوس دارم و عاشقشم ولی گوهرتراشی احساس میکنم بیشتر علاقه دارم و چندتا کلیپ دیدم باحاله
خلاصه رفت دستگاه گوهرتراشی خرید
منم باهاش رفتم بدون مقاومت
بدون هیچ حرف وحدیثی
دستگاه با دقت تو یک ساعت ونیم با چندتا ویدیو از یوتیوب سرهم کرد
در پایان هم چندتا سنگ عقیق برد اتاق تا تراش بده
صدای بلند این دستگاه باعث شد خیلی راحت خاموش کنه و بیاد تو پذیرایی رو مبل
لم بده و یه نگاه کرد به من گفت
این کار اونی نیست که فکر میکردم
خیلی متفاوته
کلیپ هایی که دیدم همه تو کارگاه بودن نه تو خونه آپارتمانی و اصلا بهش توجه نکرده بودم
عملا نمیشه باهاش کارکرد
بعد سرش پایین انداخته بود ..
من اومدم چای بریزم تو آشپزخونه
دقیقا همون جمله تو ذهنم اومد که
اینهمه از این شاخه به اون شاخه پریدی
این همه هزینه و درپایان دوست ندارم
وای اینا قراره کی به پایان برسه ..
اما ذهنم متوقف کردم جمله هامو تغییردادم
اومدم و گفتم ببین فاطمه
این آدم خودش توفکر رفته و به خودش مربوطه این اتفاق اما
چه کاری از دستت برمیاد ؟؟؟
اومدم گفتم ببین رسول اینکه هرگز متوقف نشدی بلند شدی و دنبال ایده ها رفتی
نترسیدی و تجربه بدست اوردی
دمت گرم واقعا
میدونی تا امروز فهمیدی که حداقل به این چندتا کار علاقه نداری
ببین تونستی دستگاه گوهرتراشی و سیستم آب دستگاه وصل کنی اونم با چندتا کلیپ پس اینو ببین
اصلا بیا بریم کلی از نتایجت بنویسیم تو دفتر
از توانایی هایی که بدست آوردی خیلی خوب اما دوستشون نداشتی ..
فضای سنگین خونه تغییر کرد
و صدای خنده های انفجاری مون
خدایا منه فاطمه دارم میخندم
همونی که غر میزدم
همونی که ول کن ماجرا نبودم دارم میترکم ازخنده
خنده ها منجر شد به ویس دادن به سعیده جان
گفتم اگه دنبال الگو میگردی برای بی خیالی
بیا خونه ی ما
یه نمونه شیک ومجلسی اینجا نشسته رو مبل ..
از طرفی انقدر ذوق داشتم برای کنترل ذهن خودم
انگار چیزی کشف کرده بودم درونم که من توانایی کنترل ذهن درونم داره کم کم بیشتر میشه و عشق میکردم
بماند که چقدر اون روز خندیدیم اما در بین این شادی وکنترل ذهن
چندتا مورد در کنارش بود
فاطمه ای که توهرچیزی نظر میداد حالا برا خرید دستگاه نظر نداد و دخالت نکرد
این یعنی من رشد کردم یعنی نتیجه دیگه
فاطمه ای که غر نزد و اومد با تغییر نگاهش احساس بهتری گرفت پس دم خودم گرم که دارم رو خودم کارمیکنم
کنترل ذهن اون روز ما جوری شد که
دستگاه جمع کردیم و رفتیم بیرون از خونه تفریح کنیم و چقدر خندیدیم
رفتیم تو فاز بی خیالی ورهایی
لذت بردن از لحظه حال
از داشته هامون وشکرگزاری بیشتر..
رسول جان فردا برد دستگاه به فروشنده بده تا بذاره برا فروش اما دوست فروشنده که نمایندگی این دستگاه باهاش بود همزمان به فروشنده زنگ زد و فروشنده گفت همچین موردی هست و اونم پذیرفت دستگاه گوهرتراشی با لوازم جامع تر طلاسازی تعویض کنه و اوضاع بهترشد
خودبه خود حل شد …
از طرفی رسول ومن به این نتیجه رسیدیم که تمرکز رسول بیشتر تو این سالها روی سختی این کارها بود و تمرکز من رو نتیجه …
یا همین چندوقت پیش که ما شهرستان رفتیم دیدن مادررسول جان
همون مادری که یکسال خونه ما بود و من کلی کارمیکردم هلیسا نوزاد بود
اما نمیدید و وظیفه میدونست حالا من یه ظرف میشورم یا جارو میکنم
با اینکه تو خونه خودش هست
بارها تشکر میکنه
چه اتفاقی افتاده ؟!جز تغییر مدار!
حالا بارها میگه خدابهت سلامتی بده
شما خودت دوتا بچه داری کارخونه خودتم هست ..
این همون آدمی هست که یه زمانی بچه های من کوچیک بودن عین خیالش هم نبود فاطمه خسته شده …
پس استاد عزیزم من هرچی دارم رو خودم کار میکنم احساس ارزشمندی درونی
برای خودم میسازم این رفتارها ونتایج هم از راه میرسن ..
وقتی تعهد میدم که باید به حرفهای استاد عمل کنی ،انجام میدم بی برو برگشت
بدون چکوچونه زدن
مقاومت هامو کم میکنم
نظر دیگران کنارمیذارم
بارها میگم اگه استاد اینجا بود چیکار میکرد وهمون کار انجام میدم .
نمیشه فرار کرد
نمیشه قانون دور زد
نمیشه زیبا نوشت و زیبا عمل نکرد
جهان میفهمه فرکانس اصلی ما چیه!
بارها میگم اشتباه کردم اما میپذیرم وتمام .
از دل این اشتباه تجربه رو میکشم بیرون
دیگه شروع به خودسرزنشی نمیکنم
کاری که قبلا بایه اشتباه خودمو انقدر سرزنش میکردم که حد وحساب نداشت..
حالا وقتی کم کم یاد میگیرم
ارزش قائل باشم
برای گوشم که بهترین هارو بشنوه
برای چشمم که زیبایی باید ببینه
برای ذهنم که باید باور درست بسازم
برای زمانم و خودم و زندگیم
جهان هم برام ارزش قائل میشه
من کنترل ذهن الانم رو بزرگترین دستاورد میدونم
من آرامش درونی خودمو وقتی با گذشته مقایسه میکنم چنان انگیزه میگیرم برای ادامه دادن این مسیر که خدا میدونه.
من شکرگزاری از داشته هامو بالاترین
نتیجه از دوره های شما میدونم که با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست .
خیلی وقت بود که دوست داشتم براتون بنویسم و بگم من چقدر شما و رسول جان رو دوست دارم و تحسینتون میکنم
یعنی وقتی از رسول جان داشتین میگفتین چقدر خندیدم و بعد تحسینتون کردم از اون حالتی که قبلاً داشتین اینقدر تغییر کردین و کلاً اینطور موضوعات رو برای خودتون تبدیل به خنده و شوخی کردین
واقعیت وقتی داشتین از رسول جان میگفتین یاد خودم افتادم بخاطره اینکه من تا همین دوسال و نیم پیش قبل از اینکه به مسیر کاری مورد علاقه ام هدایت بشم همینجوری بودم شب میخوابیدم صبح بلند میشدم میگفتم من رسالت شغلیمو پیدا کردم:)))
یعنی خانواده من از دستِ من مونده بودن چیکار کنند و دقیقاً همین باعث شد واقعاً هدایت بشم به کارِ مورد علاقه خودم!
میخوام بگم به نظر من رسول جان داره کارِ درست رو میکنه این باعث میشه آدم به خودشناسی برسه
البته راه میانبر تری هم داره
اونم اینکه یادمه تمام کارهایی که فکر میکردم بهشون علاقه دارم رو گذاشتم کنار و تازه نشستم از خدا پرسیدم خدایا تو منو بهتر از خودِ من میشناسی خودت بهم بگو اون کاری که من بهش علاقه دارم چیه؟
اینو هر روز از خدا میپرسیدم و دیگه دنبالِ کارهایی که فکر میکردم کارِ مورد علاقه ام هستش نمیرفتم و احتمالاً باورتون بشه ، همین پرسیدن از خودِ خدا باعث شد طی نهایتاً چند روز نمیدونم چند هفته ولی زمانش کوتاه بود دقیق یادم نیست از طریق یک نشانه ای به من گفت در اصل من به چی علاقه دارم و منو به یک ایمیلی هم هدایت کرد که اون موقع پنج سال پیشش به یک شرکتی ایمیل زده بودم که منو توی شرکتتون استخدام کنید ولی هیچی از این کار نمیدونم:))) اونا که احتمالاً فکر کردن من یه چیز زدم:))
ولی همون ایمیل باعث شد قلبم تایید کنه که دقیقاً من به این مسیر کاری مورد علاقه که الان 2سال ونیم از اون موقع میشه که توش هستم باید توی همین مسیر باشم
نمیدونم متوجه شدین یا نه ، چون احساس میکنم همه چی قَرِقاطی شد:)))
ولی در نهایت اینجوری هدایت شدم به مسیر کاری مورد علاقه ام
همین ، عاشق هر جفتتونم و بهترین الگو در یک روابط فوق العاده برای من هستین
از خدا میخوام همیشه سلامت باشید و کنار همدیگه بهترینِ بهترین روزها رو تجربه کنید
حسن جان من وقتی شغلهای زیادی را تجربه میکردم که اصلا با استاد هنوز آشنا نبودم
بله اون موقع ها بود که فقط از خدا خواستم راه را به من نشون بده
که واقعا دیگه خسته شده بودم
من دیپلم ریاضی خو نده بودم و اصلا به ادامه تحصیل فکر نمیکردم
خلاصه یکی از همکارام دست خدا شد و هر روز میگفت بیا ادامه تحصیل بده
حتی اینقدر اصرار کرد
یه روز خودش ثبت نامم کرد و انتخاب واحد تو رشته حسابداری
که واقعا من بهش علاقه نداشتم
ولی گفتم حتما خیری هست بزار برم
من دوسال کاردانی حسابداری خوندم و خلاصه تو ترم 4 بود که یه فایل از یکی از همکلاسی هام به دستم رسید
و وقتی گوش دادم مجذوب اون فایل شدم و وقتی اومدم خونه گفتم این استاد دوره داره
استاد امیر شریفی
و بدون مقاومت من و فاطمه جان تو دوره کارشناس جذب شوید استاد شریفی شرکت کردیم
و واقعا خیلی رشد کردیم و خیر رفتن من به دانشگاه فقط و فقط همین آشنایی با استاد شریفی بود و بعدِش که ما رشد کردیم مارا هدایت کرد به سمت استاد جان
من این شغلهایی که تجربه کردم برمیگرده به قبل آشنایی با استاد
و فقط شغل طلاسازی را
اونَم با هدایت الله شروع کردم و همچنان ادامه داره
مثلا وقتی شغل ام دی اف کاری را یاد گرفتم و فهمیدم علاقه ندارم
چقدر خیر و برکت داشت برام
چقدر کمد و کابینت تو خونه درست کردم.
یا مثلا تکنسین داروخانه و تزریقات را یاد گرفتم
و واقعا این هم برام خیر و برکت داشت
کلی به دیگران کمک میکردم و باعث میشد اعتماد به نفسم بالاتر بره و نیازهای خودم و خانوادم را برطرف میکردم.
یا دوره عطاری و حجامت را گذروندم و الان راحت حجامت زالو و غیره را انجام میدم و این هم خیر و برکت داشته برام و کلی به اعتماد به نفسم کمک کرده که میشه هر شغلی را یاد گرفت
فقط باید پیشرفت هاتو ببینی و خودت را هر لحظه تحسین کنی و باور کنی.
ولی کاملا با شما موافقم وقتی که روی خودِت کار میکنی و روی باورهات
دیگه باید از خودِ خدا کمک بگیری و فرمون را به دست اون بدی
چون خدا واقعا از توانایی های ما بهتر آگاهی داره و مارا به مسیر درست هدایت میکنه
به قول استاد شاید اولین ایده علاقه شما نباشه و در طی مسیر شمارا به مسیرهایی هدایت کنه که به علاقه دلخواهت برسی
مهم ایمانه و باور به خداونده که کار میکنه
مهم حرکت کردنه
مهم بند کفشها را محکم بستنه
باز هم از راهنمایی های شما برادر بزرگوار کمال تشکر و قدردانی را دارم .
اولاً اینکه چقدر خوشحال شدم یک نقطه آبی از شما دریافت کردم ، بعد اینکه یه چیزی بگم بخندیم
ساعت حدود 6 بعد از ظهر امروز دیدم استاد داره کامنت ها رو پخش میکنه بعد من چند دقیقه قبلش برای آقای علی بردبار امدم نوشتم که چیکار کنه تا توی پروفایلش بتونه عکس بذاره:))) از طرفی دیدم کنار اسمم نقطه آبی امده بعد هر چی نگاه میکردم میدیدم فقط احمدجان برام نوشته در حالیکه هنوز نقطه آبی بود! و هر چقدر هم صفحه رو رِفرش میکردم نقطه آبیِ نمیرفت بعد همزمان که استاد همینجوری داشت کامنت هارو پشت سرهم پخش میکرد من دیدم کامنتی که برای علی آقای بردبار نوشتم در حالت یکساعت ویرایشی که هست پخش شد! و از طرفی احساس کردم باید بیام اینجا شاید آبجی فاطمه برام چیزی نوشته ، قشنگ اینو احساس کردم چون اصلاً در بخش پاسخ به کامنت های من اسمشون دیده نمیشد بعد دیدم بعله برام نوشتن و چقدر هم خوشحال شدم حالا از اینجا به بعدش جالبه که کامنت ایشونو خوندم بعد از نیم ساعت برگشتم دوباره بخونمش چون خیلی خوشحال شده بودم ولی دیدم اصلاً کامنتی که ایشون برام نوشته بودن نیست!!!
یعنی فکر کن تلگرافشون به دستم رسیدم من خوندمش پنج ستاره ام دادم بعد کلاً همه چی محو شد:)))
یه لحظه فکر کردم من شاید توهمی چیزی زده بودم:))) بخاطره اینکه هیچ اثری از کامنت ایشون برام نبود! یعنی دقیقاً جا خیس بچه نیست:)))
بعد الان متوجه شدم نگو ایشون خواستن بیشتر لذت ببرم از این پیام های الهی شون بابت همین ویرایش کردن و دیگه دیده نشد تا الان و دوست دارم از همینجا بگم که چقدر چقدر من فاطمه جان رو تحسین میکنم که اینقدر عالی داره کنترل ذهن انجام میده اصلاً مهم نیست در مورد چه چیزی کنترل ذهن میکنه هااا همینکه داره آگاهانه در رابطه با موضوعاتی که میدونه ممکنه ذهنش بهم بریزه کنترل ذهن میکنه این بسیار بسیار ارزشمنده برام
رسول جان من خودم هم بیشتر اون شب خوابیدن ها و بعد صبح بیدار میشدم میگفتم من رسالت شغلیمو پیدا کردم:))))
دقیقاً برای اوایلم در این مسیر بود
حالا شما یه پله بالاتر از اون موقع من بودی
چون شما گفتی کلاً قبل از اینکه به این مسیر بیایید هنوز به شناخت نرسیده بودین
ولی برای من اوایل این مسیری که توش هدایت شدم اینجوری بودم :)))
بعد کم کم فهمیدم که به چه چیزی علاقه دارم
باز خداروشکر شما اگر هر کاری هم انجام دادی بعدها خیر و برکت داشت برات
برای من چندان اینجوری نبود ، حالا اگر بخوام بگم کار فروشندگی یا مشاور املاکی که چند سال پیش بودم ممکنه الان یا بعدها به کارم بیاد
در کل مسیری که رفتیو ، هم من مسیری که طی کردم تا رسیدم به کار مورد علاقه ام رفتم ، هم خودِ استاد که از تعمیر رادیو تلویزیونی رو از همون نوجوانی شروع کرد بعد رفت دنبال کلوپ بازی های ویدئویی بعدش رفت توی شرکت نفتی بعدش راننده تاکسی و کلی مسیرهای کاری مختلف رو رفت که دیگه شما خودت بهتر از من میدونی که هر بار چه مسیرهای کاری رو رفته و به قول شما اتفاقاً بعدها چقدر هم به کارشون امد
اگر هم گفتم راه میانبرش اینه که از خدا بپرسیم ، قطعاً که شما بهتر از من میدونی
من خودم دارم از شما و فاطمه جان یاد میگیرم که چطور بتونم این آموزش های استاد رو در عمل پیاده کنم از فاطمه جان این کنترل ذهن هایی که مینویسه چطور انجام میده به خدا قسم بارها شده کامنتشون رو خوندم و بعد چقدر تحسینشون کردم
یادمه در مورد این نوشته بودن که گل پسرتون داشت برای خواهرش شربت میبرد که یه دفعه ریخت روی فرش و توی اون لحظه چقدر عالی فاطمه جان تونستند ذهنشون رو کنترل کنند و با آرامش به بچه ها تذکر بدن
چقدر من شمارو بخاطر این در صلح بودن با خودتون و آرامشی که در وجودتون ایجاد میکنید رو تحسین کردم در حالیکه خودِ من بعد از 2 سال ونیمی که توی این مسیر توحیدی هستم هنوزه هنوزه یک جاهایی توش ایراد دارم کنترل ذهن از دستم خارج میشه و کلاً میرم توی جاده خاکی دیگه :)) ولی خوبیش اینه که چون در مسیر درست هستم به قول استاد متوجه میشم و بر میگردم به مسیر درست
الان ساعت یک شبه ، من اگر تا صبح در مورد خوبی های شما و خواهر گلم فاطمه جان بنویسم هم باز هم کمه
این ارتباط قشنگی که در رابطه عاطفیتون با هم دارین این ارتباط فوق العاده ای که با بچه هاتون ایجاد کردین اصن میگم بذارید نگم دیگه وگرنه من باید تااااا خودِ صبح از ویژگی های فوق العاده شما و فاطمه جان بنویسم
اصلاً همین که در مورد اتفاقات زندگیتون مینویسید مثل سعیده جان مثل خودِ من ، چقدر میتونه مایه خیر و برکت باشه برای دوستان دیگه تا بفهمند چطور باید عمل کنند
همین موضوعاتی که شما در پاسخ به کامنتم نوشتین ، الان از بچه های سایت که اینا رو بخونند چقدر ذهنشون رو میتونه بازتر کنه مخصوصاً از دوستانی که هنوز نتونستن بفهمند کار مورد علاقه شون چیه
دوستان هر کسی که این کامنت رو داره میخونه
بره بخونه این نکات طلایی که رسول جان نوشته که همش از تجربیات پر خیرو برکت رسول جان هستش
به هر حال فوق العاده برای من هر دوی شما یک الگوی بارز برای بهتر عمل کردن به این آموزه ها هستین
من تازه از اول امسال شما دوتا فرشته رو شناختم و دارم کلی ازتون چیز یاد میگیریم
خیالتون راحت به قول سعیده جان ، مَستِک میشم بهتون :))) شوخی کردم:))
یا چقدر من دارم کلام الله رو از کامنت های شما و فاطمه جان میبینم و اون پیامی که خداوند میخواد به من بگه رو میتونم از کامنت های شما دوتا عزیز بخونم مثل همین کامنتی که بر روی این فایل در مورد شکرگزاری نوشتی رسول جان چقدر خوب توضیح دادی چقدر چیز یاد گرفتم ازت
رسول جان ازت بی نهایت سپاسگزارم که این نکات طلایی رو برام نوشتی که کلی درس داشت برام
دقیقاً همون نکاتی که استاد در جلسه چهارم قدم چهارم یک ساعت مدام داره در مورد این میگه که برید چیزهای جدید رو یاد بگیرین برید با آدم های جدید آشنا بشید که چیزی که شما در عمل قبلاً پیاده کردی این مسیر رو رفتی چقدر از برکاتش داری در زندگیت استفاده میکنی
میگم واقعاً دمت گرم
=================================
این قسمت رو آبجی فاطمه بخونه :)))
فاطمه جان شما برای من یک الگوی بارز برای بهتر عمل کردن به آموزش های استاد هستین
اینقدر قشنگ خودتون رو شناختین و میدونید که کجاها به کنترل ذهن بیشتری احتیاج دارین و اینقدر خوب هم کنترل ذهن میکنید و هر بار یک شخصیت و افکار بهتری از خودتون میسازید
واقعاً با خوندن فقط همین هایی که در مورد کنترل ذهن هاتون و عملگراییتون مینویسید دقیقاً دارین این باور رو در ذهن من میسازید که پس میشه بهتر ذهن رو کنترل کرد میشه به این شکل هم عمل کرد پس میشه میشه میشه
از طرفی بارها دیدم شما و رسول جان جزو اولین نفراتی هستین که در سایت هم کامنت نوشتن و هم کامنت بقیه دوستان رو خوندین
فاطمه جان بارها شده اسم شمارو در ستاره هایی که روی کامنت هام زده میشه دیدم و چقدر منو خوشحال کردین و چقدر باعث افتخاره من هستین شما خواهر خوش قلبم
وای از اینجا تا خودِ کرج نوشتم :)))
عاااااشق هر جفتتون هم هستم
تازه من قراره کلی چیز ازتون یاد بگیرم و میخوام میدونی هیچ چیزی که دائمی نیست توی دنیا ولی حدعقلش اینکه در این لحظه و توی این روزهایی که از طریق سایت با هم با بقیه دوستان کنار هم داریم روی خودمون کار میکنیم دوست دارم واقعاً تا جاییکه بشه لذت ببریم از بودن در این سایت الهی و با هم بودنمون ، چه کسی میدونه واقعاً اگر من همین الان بخوابم فردا بلند میشم یا نه؟ هیچکس بخدا ، پس به خوبی استفاده میکنیم
خیلی شد ، شما دوتا عزیز فرکانستون مثبته که کاملاً منو گرفته:)))
عاشقتونم
به قول سعیده جان به امید یک نقطه آبی پر خیر و برکت دیگه از شما دوتا دوستای نازنینم
با نام و یاد خدا و عرض سلام خدمت خواهر گرامی، کامنتتون چقدر نکته داشت، مخصوصا اون بخش که اشاره فرمودین به تست های استعدادیابی آقا رسول، خیلی خوشحال شدم که آقا رسول مجدانه در تلاشه که استعدادشو کشف کنه، دخترخاله من الان پروفسوره و استاد دانشگاه مطرح توی دیترویت امریکاست، وقتی اومد ایران دعوتش کردیم اومد خونمون، ازش در مورد چگونگی کشف علایقش و مسیر زندگیش پرسیدم، بهم گفت تو یه مجموعه پژوهشی بزرگ ده سال مدام جابجا شده و در بخش های مختلف مخبرات نوری، ماهواره، فناوری ارتباطات، دکل و ... کار کرده و آخر فهمیده علاقش تدریسه! و الان سالهاست استاد دانشگاهه و خیلی احساس خوشبختی میکنه، خود من ده ها موردو تست کردم، عکاسی حرفه ای، تدوین، جلوه های ویژه سینمایی! تعمیر لپ تاپ، یادمه سرور یه درمانگاهو کارای ادمینشو انجام دادم و به دستگاه های پز ارتباط دادم با آی پی دستی، این اواخر هم انیمیشن با موهو و تری دی اس مکس! تا بلاخره یافتم اون کاریو که اگه تو جزیره تنها باشم دوست دارم انجامش بدم، کار با نرم افزار طراحی صنعتی کتیا که فک کنم شاید اگه آقا رسول این موردم بررسی کنه بد نباشه، خلاصه اینکه خواهر گلم اصلا این ویژگی آقا رسولو خیلیا ندارن که وقت بزارن رو کشف استعداد، چون اگه این اتفاق بیفته بعدش سرمایه گذاری روی خود و رسیدن به موفقیتیه که در هر جغرافیایی انسان رو به ثروت میرسونه، بازم ممنونم از کامنتهای آموزندتون
وداستانی که از دخترخاله عزیز و خودتون نوشتین و خداروشکر که به مسیر وشغل مورد علاقه تون هدایت شدین و برام قشنگ و جالب بودن و خیلی هم تحسین تون کردم که یه جا ثابت نموندید و قدم برداشتین و بالاخره موفق شدین خداروشکر.
اون شغل های رسول جان همگی تو شش سال اول زندگی ما تغییرکردن و همچنان درکنار شغل اصلی خودش که ورودی مالی داره ، در حال تجربه طلاسازی هم هست .
این ویژگی رسول جان قبلا واقعا نمیدیدم و
نمی پسندیدم و اصلا به چشم یه مشکل نگاه میکردم
درصورتی که این مدت فهمیدم
خوبه که تو دل این کارها رفته هرچند علاقه بعدش ایجاد نشده
اما انجام داده وامتحان کرده و تجربه بدست آورده
این مدل فکر کردن تازه دارم بعداز دوره های استاد تو ذهنم ایجاد میکنم کمکم و ان شاالله بتونم بهترش کنم درکنار استاد و دوستان عزیزی مثل شما بزرگوارانم .
خیلی دوستتون داریم
زندگی خوشگل تون درخشان .
خداروشکر برای وجود ارزشمندتون در این سایت بهشتی مون
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
خیلی لذت بردم از اون همه کنترل ذهنی که در لحظه انجام دادی و نذاشتی ذهنت فرصت بد و بیراه و حاشیه پیدا کنه
واقعا آفرین بهت و کارت قابل تحسینه
خواهر این کنترل ذهن و این دید مثبت داشتن کار هر کسی نیست ها
منظورم از هرکسی یعنی 99.9 درصد جامعه نمیتونن انجام بدن این کارو تو عمل
قدر خودتو رسول جان رو بدون که انقد باهم توحیدی عمل میکنین و رو به پیشرفتین و تعهد در مورد آموزش های استاد عزیزو دارین و این تمامش مقدمه جاری شدن نعمت های خداونده به زندگیتون
واقعا کنترل ذهن خیلی نعمت بزرگیه ، اینکه دوست موفقی چون شما برای کامنتم پاسخ
نوشته خب نشونه میدونمش و سپاسگزار خدا و قدردان مهرشما هستم ،چون آدمهای موفق مهمترین ویژگی شون کنترل ذهن شون هست .
بگم که تا الان هشت بار نتایج شما وارد دفتر نتایج دوستان من شده و بارها منطق دادم به ذهنم که ببین فاطمه برای این دوستان اتفاق افتاده پس برا خودت هم اتفاق میافته اگر روخودت کارکنی .
امسال بهترین احساس هارو از این کامنت شما دریافت کردم
خواهر فاطمه عزیز انرژی مثبت شما دریافت شد و باعث شدین یه بار دیگه خودم برم کامنتمو بخونم و لذت ببرم
میدونین انگار داشتم از زبان یه نفر دیگه میخوندم و برام تازگی و جذابیت خاصی داشت و این بدین معناست که اون موقع که من نوشتم خدا گفته و من فقط نوشتم
و خیلی خوشحالم که هشت بار نتایج من شمارو خوشحال و امیدوارتر کرده و به امید خدا به زودی نتایج شما و رسول جان هم چشم و دل مارو روشن میکنه
البته نتایج شما بسیار بسیار زیاده و هر وقت کامنت های شما دو عزیزو میخونم دلم باز میشه ولی همیشه فرصت نشده که براتون بنویسم وبه امید خدای مهربان با همین انگیزه و هدف پیش برین به زودی ثروتهای بیشتر نیز به بالاترین شکل ممکن خودشو وارد زندگیتون میکنه
الهی همیشه شاد و خوشحال در کنار رسول جان و دوتا فرشته هاتون و در آغوش ابدی خداوند باشین و خوش بحال فرشته هاتون که پدر و مادری به این آگاهی دارن
سلام فاطمه جانم رفیق عزیز و دوست داشتنی، امیدوارم حال دل خودت و سه نفر دیگه ی این خونواده ی توحیدی عالی باشه و نور توحید هر روز نورانی تر از روز قبل باشه تو خونه تون. چقدر هم کنترل ذهن تو قابل تحسینه که البته با مثالهایی که این مدت ازت شنیدم اصلا تعجب نداره، نکته ی دیگه اینکه هم این همت و شور و شوق آقا رسول برای پیدا کردن کار مورد علاقه ش چقدر قابل تحسینه. فکر می کنم خیلیا تو این گروه هستن (جامعه و عموم مردم که بیخیال) که نمی دونن اون کار مورد علاقه که ازش خسته نشن چیه، ولی دنبالش هم نمی رن. از جمله خودم. من کار ریسرچ که الان دارم می کنم رو دوست دارم، ولی اینجوری نیست که ازش خسته نشم. بازم جمعه که میشه می گم آخجون دو روز تعطیل… بنابراین با خودم میگم این اون کاری نیست که من باید مشغولش باشم. ولی همت یا جرات امتحان کارای محتلف رو هم نداشتم. یا شاید باید بگم جاش نبوده… خلاصه از این بعد هم آقا رسول واقعا تحسین دارن :)
فاطمه جان می دونی عاشق چه ویژگیت هستم؟ البته ویژگی خوب که زیاد داری ولی یکی از مهماش اینه که خیلی خوب خودتو داری می شناسی و تعارف هم با خودت نداری… قشنگ اگه باگ پیدا می کنی می ری سرش لیزر فوکس تا برطرفش کنی. طبق دوره احساس لیاقت هم که اصلا برات مهم نیست بقیه چی میگن یا فکر می کنن. خیلی راحت حرفت رو می زنی. کلا اینکه انقدر خوب داری وقت می ذاری و کار می کنی رو فایلا و دوره ها بسیار بسیار تحسینت می کنم، هرچند که حسم میگه برای استراحتت بیشتر باید وقت بذاری :)))
دیشب [الان میشه پریشب در واقع] ساعت 12 نیمه شب بود که داشتم پامپ می کردم و دیدم فایل اومده، شروع کردم گوش دادن دیدم انقدر خوابم میاد که همینجوری هی چشمام رو هم می ره، گفتم اینجوری نمیشه. خلاصه پامپ و چرت تموم شد و رفتم خوابیدم. صبح سرحال شروع کردم به دیدن فایل. ولی اولش حرفی نداشتم که تو کامنت بزنم یکم فکر کردم ولی مثالی به ذهنم نیومد از خودم. اما شب گفتم بیام هم کامنت بخونم هم که هر چی که به قلبم اومد بنویسم. دیدم جمع خوبان جمعه اون بالا بالاها :)))) هر کدومو می خوندم گفتم باید یه پاسخ بذارم اما الان 8 دقیقه از 12 گذشته و من کامنت تو رو هم تموم نکردم.چون بخودم قول دادم امشب نذارم خوابم دیر شه تا اینجا پاز می کنم و بقیه ش فردا به امید خدا
خب سلام مجدد :) از کنترل ذهن گفتی، که چقدر خوب داری افسار ذهنت رو دست می گیری. منم این روزا خیلی وقتا پیش میاد یه فکر ناجالب یا یه تضادی چیزی می بینم و خیلی زود اولین چیزی که بش فکر می کنم اینه که خب من الان باید ذهنم رو کنترل کنم، اگه حسم داره بد میشه زود دست کردن تو آتیش میاد تو ذهنم. و میگم مهم نیست دلیلش چیه من باید خیلی سریع از این حس بیام بیرون. نمی گم همه ی موارد رو تونستم خوب عمل کنم ولی وقتی کنترل می کنم دهنم رو یه حس شیرینی بعدش میاد سراغم و کیف می کنم که آخ جون از پسش براومدم…
خیلی چیزا ازت یاد گرفتم و دارم یاد می گیرم. مرسی از اینکه هستی می نویسی و الگو شدی برا خیلیا… دلم برای صدات تنگ میشه ولی اونم می سپرم به خدا… به محمدحسن جان و هلیسای نازم سلام برسون و به آقا رسول عزیز. در پناه خدا شاد و سلامت و ثروتمند باشی. دوست دارم رفیق… خیلی زیاد :)
اصلا میدونستی زیباترین و آرامترین و بهترین وارزشمندترین
و خوش فرکانس ترین رفیقمی
خبرداری که چقدر خودت خووووبی
چقدر نابی و چقدر نازی
چقدر مهربونی از تک تک حرفات میباره و درست میشینه به قلبم
خیلی برام عزیزی قشنگ ترینم .
بوس به روی ماه خودت و تینا جان ولیلین خوشگل وعروسک واقعی خودم ..
خیلی دوستتون دارررررم
خیلی ویژگیهای خوب ومثبت از شما یاد گرفتم و میگیرم
خداروشکر بخاطر وجودت
دوست ارزشمند وتوانمندم
همینکه داری در کنار مادری کردن رو خودت وقت میذاری وکار میکنی
در طول روز وشب حواست به افکارت هست من لذت میبرم و تحسینت میکنم
همینکه توهمون دوروز تعطیلی
دنبال تفریح وگردش هستین
من کیف میکنم و میدونم در حد توان داری عمل گرایی میکنی
بماند که شما این روزها با وجود زیبایی های لیلین عزیزم
یه کانون توجه حرفه ای دارین یعنی من از تو کامنتم معلومه
چقدرررررررررررررررررر زیاد زیاد
عاشق اون خنده هاشم
چشم تیله ای خودمه وبس.
وجودت غرق آرامش باشه
مامان سمیه جاااانم.
تینا جان هم که با اون صدای قشنگ و نازش
جای ویژه ای تو قلبم داره
چقدر دوسش دارم سرشار از ادب و آرامشه این دختر
ازطرف من بگو منتظرم کلی نقاشی دیگه برام بکشه
کلی حالمو خوب تر کنه .
در رابطه با شناخت خودم که گفتی
یاد حرف استاد افتادم که میگه بچه ها با خودتون روراست باشین خودتون گول نزنین
واقعا من تو گذشته تمرکز به زیبایی نداشتم
کنترل ذهن نداشتم نتیجه اش هم معلومه دیگه
یه فاطمه ی واکنشی بودم
که همه رو مقصر میدونست و بیشتر ناخواسته جذب میکرد تا خواسته ، حالا وقتی دارم کم کم رو خودم کار میکنم متوجه تغییرات هرچند کوچیک میشم و ذوق میکنم براشون و همش مینویسم و تکرار میکنم تا بیشتر انگیزه بگیرم
هرچند خود شما هم خیلی جاها توکامنتهات از خودت نوشتی خیلی راحت که قبلا چه باورهایی داشتی و الان واین روزها چه باورهای بهتری ساختی و همچنان هم باوردرست میسازی خداروشکر..
خداروشکر که همه درکنارهم در این مسیر بهشتی با کمک خدا و آگاهی های استاد عزیزمون
دنبال یادگیری و بهبود وپیشرفتیم .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
فاطمه بانو جان جانان سلام. خدا قوت بانو جان از این همه توانایی کنترل ذهن که توانایی بس عظیم است ….. من هم به لطف پروردگار از زمان آشنایی با استاد و طی کردن تکاملم، خیلی خیلی خیلی در این زمینه رشد کرده ام و اما …..
تو کامنت قبلی تان هم اشاره به تغییر شغل های آقا رسول عزیز کردین و تلاش به کنترل ذهنتون…. چشمام گرد شد و دوست داشتم برات بنویسم که قسمت شد اینجا دوباره از اون موضوع صحبت کنین و من شروع کنم به نوشتن …
موضوعی که من خیلی خیلی تفاوت داشتم باهاش از زمان آشنایی با همسرم. یعنی من عاشق شغل ثابت کارمندی و ..ولی همسرم از همان زمان آشنایی با اینکه شغل ثابت خوبی پیدا کرد، یه جورایی معلوم بود که اصلا ماندگار در این شغلش نیست و الان که 17 سال از زندگی مشترک میگذرد، بارها تغییر شغل داده و من بارها حرص خورده ام و …. مثلا اول که استخدام مرکز علوم و فنون لیزر ایران بود و مدیر لیزرهای پزشکی شد و کلی رشد کرد. چون واقعا آدم کاربلدی است، حتی تو تلویزیون مصاحبه هایش را نشان میدادند که اولین سازنده های دستگاه لیزرهای سنگ شکن هستند …. اما انگار راضی اش نمیکرد. کنار این شغلش میرفت سراغ شغل های دیگر مثل مثلا فروش نوع خاص کود، فروش توربین بادی …. فروش یکسری حکاکی لیزر رو قطعات، فروش گلدان های کاکلتوس، فروش فلش و …… همیشه همیشه ضرر و …. من هم که کلا آدم متفاوت از همسرم، همیشه غر میزدم که ای بابا بچسب به کار خودت و آرام باش یه جا …. تا اینکه از کار اصلیش استعفا داد و مدیرعامل شرکت دانش بنیان لیزری شد و عجیب غریب بلندپروازی کرد و همان موقع ها بود که مدیر عامل شد و من از ایشون ضربه سنگینی خوردم و زندگی مان کلا …… و من با استاد و قانون آشنا شدم و شیما از نوع پایه گذاری شد و خدا رو شکر ایشون پشیمان برگشت ….. خدا وکیلی من هیچ وقت نتونستم در این کارهاش، تشویقش کنم، چون واقعا از دستش ناراحت بودم با این کارهاش …. فقط از زمان آشنایی با قانون، سکوت میکردم و اما ایشون هم همیشه میگفت، چون تو راضی نیستی من موفق نمیشوم. ایشون تا حد زیادی تو باغ قانون نیست و خیلی سریع در اون شرکت ورشکست شد و رفت کشور چین و دو سال ما از هم دور بودیم و ایشون در همون زمینه لیزر تخصصی کار کرد و بدهی هایش را داد و برگشت بیکار در خانه …. بعد از یکسال دوباره رفت تو شرکت لیزری یکی از دوستانش و ما خیلی راضی بودیم که دوباره ثبات پیدا کرد، البته تو اون یکسال هم که خانه بود شروع به برنامه نویسی هوش مصنوعی کرد و …. بعد رها کرد. قبل از همین عید تصمیم گرفت دوباره از شغلش در بیاد و دوباره بره سراغ شغلش تو چین ….. تازه کلی غر بزنه که تو شغلت را رها کن و با من بیا چین، چسبیدی به این شغلت چه چی بشه ….. و من فقط سکوت. ولی وقتی رفت، دیگه شوکه شدم ….. کلی کنترل ذهن که شیما بانو حتما خیری است و …. الان هم بازگشته و شروع به ساخت یکسری کلیپ برای یوتیوپ که من تو دلم با موضوعاتش اصلا راضی نیستم، ولی تمام سعیم را کردم که هیچی نگم و آرزوی موفقیت کنم براش. ولی واقعا در دلم خسته شده ام ….. همش میگم آخه شیما تو چه فرکانس میفرستی که اینطوری از شریک زندگیت میبینی ….. ولی میدونم که اگر دارم اذیت میشم، خودم خالق این شرایط هستم …. و خودم میتونم حتی با این شرایط، حالم رو خوب نگه دارم که خود اتفاق خوب بیاد سمتم. البته برنامه هایی هم دارم ….که اگر نتیجه داد، میام و میگم ….
و اما با خواندن کامنت شما و اشاره به این موضوع، خیلی آرام تر شدم و یه جورایی تمام تلاشم را بیشتر دارم میکنم که کنترل ذهن داشته باشم.
خلاصه فاطمه بانو جان جانان که خیلی دوستتون دارم، خیلی تحسینتون میکنم و همیشه درس میگیرم ….
باید آگاهانه رو ذهن وباورهامون کارکنیم و خب طبیعیه که زمان میبره و یه شبه اتفاق نمی افته
خواستم بگم اصلا تو دفترت نوشتی
چندبار شیما جان تونسته ذهنش کنترل کنه ؟ چندبارتونسته نجواهاش کنترل کنه ؟
چندبار خودش در آغوش گرفته و به مسیرش ادامه داده ؟
کجاها این شیما بانو با گل پسرش دنبال لذت بردن از داشته هاش بوده و فارغ از نگاه دیگران توجه به زیبایی ها کرده ؟
پاسخ به این سوالها معلومه که
خیلی جاها این شیما جان تونسته کنترل ذهن کنه اونم چقدر خوب اما شاید براش عادی شده
شاید مهم ندونسته
شاید راحت از کنارشون ردشده
شاید دنبال نتیجه بزرگتر بوده و نتیجه های خوشگل به ظاهر کوچیک خودش ندیده …
من کامنتهات خوندم بارها تحسینت کردم ومیکنم
اما انگار یه کوچولو باید کانون توجه ت از کارهای همسرت وچیزهای ناجالب برداری و بذاری رو خودت
وزیبایی های زندگیت
حتی همسرت هم درسته کاری که انجام میده مورد دلخواه شما نیست اما ویژگیهای خوبی قطعا داره توانمندی های خوبی داره بیا اونهارو بنویس وببین وتکرارکن آگاهانه و آگاهانه.
شما راه خودتو ادامه بده مطمئن باش با تغییر کردن خودت و نتیجه های دلخواهت ، به مداری بهتر هدایت میشی، هرچند اعتقاد دارم که یه مدت باید کنترل ذهن هایی که کردی بنویسی حتی تو یادداشت های گوشیت بنویس وبه ذهنت منطق بدی که تونستم ذهنم کنترل کنم وانگیزه بگیری .
قدم سوم جلسه چهارم هروقت فرصت کردی گوش کن با تمرکز خیلی بهت کمک میکنه آگاهی های این جلسه که پاشنه آشیل خودم هم بود .
حالا کامنت طولانی میشه اما بذا من مثال بزنم
ما 15ساله ازدواج کردیم واین شغل های رسول جان همه تو شش سال اول تقریبا اتفاق افتادن و تو بقیه سالها فعلا کارمندی رو داره والانم نه ماهه به سمت طلاسازی رفته و همچنان ورودی مالی از شغلش داره
اما من نتیجه اون شغلهای قبلی رو هم ندیده بودم یعنی مثلا دانشگاه رفت کلی عزت نفسش بهترشد
من ندیدم نه اینکه عمدی باشه اصلا بلد نبودم که ببینم و به چشمم نمی اومد وعادی بود
یا امدی اف کارمیکرد وکل سرویسچوب محمدحسن خودش ساخت اونم حرفه ای یا
کابینت خونه رو ساخت و عملا هزینه هامون هم کمتر میشد ،من وخودش خوشحال میشدیم اما خیلی به چشممون نمی اومد وعادی بود انگار
بعداز دوره لیاقت وقتی اینهمه توانمندی هاش نوشتیم باهم تازه متوجه شدم که هم من هم خودش اصلا اینها به چشم مون نمی اومدن و عادی تلقی میکردیم
اومدبم دیگه جنبه مثبت این کارها دیدیم و به چشم تجربه نگاهشون کردیم و به احساس بهتری هردو رسیدیم خداروشکر برای دوره احساس لیاقت..
هرچند هنوز هم من آگاهانه دارم تمرین میکنم سراغ افکار مثبت برم و دنبال لذت بردن وحال خوبم باشم و تغییرات کوچیک وفندوقی خودمو میبینم ومینویسم و همش به خودم میگم و نتیجه هم ازش تا دلت بخواد گرفتم خداروشکر .
مطمئنم بزودی میایی و از برنامه ها ونتایجت برامون مینویسی عزیزم
عااااااااشقتم رفیق جااااااانم
بوس به روی ماهت نازنینم .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
سلام به فاطمه بانوی عزیز و دوست داشتنی …. که چقدر به خودم افتخار میکنم که دوستانی همچون شما در این فضای الهی دارم و با خودم عشق میکنم ….
اول از همه تشکر و کلی بوس بخاطر کامنتی که برام نوشتین و برام کلی درس داشت و بدون که تا الان بارها خوانده ام … دفعه اول هیچی نفهمیدم …. هی خواندم و هی خواندم و تا درس هاش رو بتونم بگیرم …. درس های تا الان گرفته ام. ممنون بانو، خدا قوت از رشد بسیاری که کرده اید. باز هم گاهی میخونمش و در مورد صحبت هاتون فکر میکنم …
حرف اول کلی من رو به فکر فرو برد:
اصلا میدونی چندبار شیما جان تونسته ذهنش رو کنترل کنه ؟ چندبارتونسته نجواهاش کنترل کنه ؟
چندبار خودش رو در آغوش گرفته و به مسیرش ادامه داده ؟ کجاها این شیما بانو با گل پسرش دنبال لذت بردن از داشته هاش بوده و فارغ از نگاه دیگران، توجه به زیبایی ها کرده ؟
اعتراف میکنم که بارها و بارها و بارها و بارها …… کنترل داشته ام و دارم. اما واقعا برام عادی شده و یادم رفته کلا ….
حالا صحبت بعدی تان :
شیما باید یه کوچولو کانون توجه اش را از کارهای همسرش وچیزهای ناجالب برداره و بذاره رو خودش و زیبایی های زندگیش.
اینجا هم اعتراف میکنم که امکان ندارد هر روز از زیبایی های زندگیم ننویسم و شکر نکنم و تلاش نکنم که حال خودم رو خوب نگه دارم ….. اما توجه به نکات مثبت همسرم رو خیلی وقته رها کرده ام ….. و برام سخته از خوبی هاش بگم …..باید اصلاح بشم در این مورد.
اینکه فرمودین:
شما راه خودتو ادامه بده مطمئن باش با تغییر کردن خودت و نتیجه های دلخواهت ، به مداری بهتر هدایت میشی، هرچند اعتقاد دارم که یه مدت باید کنترل ذهن هایی که کردی بنویسی, حتی تو یادداشت های گوشیت بنویس و به ذهنت منطق بدی که تونستم، ذهنم رو کنترل کنم و انگیزه بگیری.
بله دقیقا تمرکز لیزری روی خودم و خودم و خودم و نیاز دارم و یادآوری کنترل ذهن های بسیار زیادی که داشته ام و در حال حاضر هم دارم.
و این صحبتتون:
قدم سوم جلسه چهارم هروقت فرصت کردی گوش کن با تمرکز خیلی بهت کمک میکنه.
بله شکر خدا تا قدم سه را خریداری کرده ام و با اینکه در حال گوش کردن جلسه یک بودم، رفتم و جلسه سه را تا الان دو مرتبه گوش کردم و کلی لذت بردم ….. ولی خوب خیلی نیاز دارم با تمرکز بیشتر گوش کنم، چون فهمیدم که خیلی کار دارم …..
خلاصه که فاطمه بانو جان، با کامنتت انقلابی در من ایجاد کردی و …… خدا جون به وسیله شما من رو هدایت کرد به سمت خود شیما که حواسم به خودم باشه …..
ممنون و منتظر نتایجم باش که بیام و بگم. نتایج هر چند کوچک و اما حال خوب کن ….
ما انسان را از نطفه آمیخته و مختلطی [از مواد و عناصر] آفریدیم و او را از حالتی به حالتی و شکلی به شکلی [از نطفه به علقه، از علقه به مضغه، از مضغه به استخوان تا طفلی کامل] درآوردیم، پس او را شنوا و بینا قرار دادیم
ما راه را به او نشان دادیم یا سپاس گزار خواهد بود یا ناسپاس.
=====================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته ی قشنگم
سلام به رفیق های نازنین غار حرای من
مخلوطی از خواب آلودگی و ذهن پراکنده میخواست منو وادار کنه امشب تمرین ستاره ی قطبیم رو ننویسم،منم به شیطان ذهنم گفتم اگر فکر میکنی که فکر کردی،فکر نکن!
حتی اگر کوتاه و کم!من مینویسم!
همین نوشتن ها،همین رد پا گذاشتن ها،همین تمرین ها زندگی من رو ازین رو به اون رو کرده،پس چرا مسیر درست رو ادامه ندم؟ به قول قرآن إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا اینا سپاسگزاری منه،اینا تمرکز روی نکات مثبت منه،اینا همون رد پاهایی که 6ماه دیگه به درد میخوره ،مثل ردپاهای 6 ماه قبلم که الان شده نور چشمی و دلگرمی ادامه ی راهم!پس توکل بر الله مهربانم !
=====================================
گاهی اوقات یک سری اتفاقات بی ربط توی زندگیت میفته که اون لحظه نمیفهمی چرا!ولی بعدا یک هدایتی از توش درمیاد،مثلا من دیشب یک تماس تلفنی از یکی از فامیل های سببی داشتم اونم بعد از مدت ها،همین تماس دوباره ذهن منو درگیر کرد که اگر تو به خواسته ت توی رابطهی زندگیت برسی،اینا درمورد تو چه فکری میکنند؟بعد سوال های ذهنم شروع شد چرا این آدم بهم زنگ زد بعد مدت ها؟چرا با محبت حرف زد؟چه دلیلی داشت اصلا حال و احوال منو بپرسه؟ با همین افکار خوابیدم و طبق معمول صبح تو خواب وبیداری هدایتم رو از نشانه ی روزانه م گرفتم ,اگزتکلی زد توی هدف!یک مقاله بی نظیر از خانم شایسته با این عنوان:
ضرورت نماندن در «احساس گناه و عذاب وجدان»
یک وقتایی به قول استاد فکر میکنم خدا کار وزندگیشو ول کرده فقط داره چپ و راست منو هدایت میکنه ،اون تماس برای این بود که من به درون خودم برگردم و بفهمم یکی از ترمز های اصلی ذهن من عذاب وجدانه و من هنوز فکر میکنم میتونم توی زندگی کسی تأثیرگذار باشم،یا میتونم کسی رو خوشبخت یا بدبخت کنم!
آیا هدایت ها پایان گرفت؟
نه!آقا سیدبرام نوشت:جلسه ٣ عزت نفس!
هدایت کاملا واضح بود !
بازم زد تو خال!
جلسه ٣ عزت نفس رو گوش دادم بازم ازون همه آگاهی دیوونه شدم!
ما پشیزی توی زندگیم دیگران تاثیر نداریم،هیچکس نمیتونه سرنوشت کسی رو تغییر بده،خیلی مهمه که توی احساس گناه و عذاب وجدان نمونیم!
کامنت بعدی اومد ،سعیده جان رضایی !
سعیده جان دست خدا شد تا دلگرمی رو برسونه!
به قول استاد اگر کسی توی زندگیت نیست،همین که خدا هست کافیه!
خدا بود که از دستان سعیده جان جاری شد تا مهر تایید بزنه روی جریان هدایت و کمکم کنه تا افسار ذهنم رو به دستم بگیرم.
و بعد با پیروی از ندای قلبم،به جلسه ٢ و+٢ احساس لیاقت گوش دادم و باز ازون همه آگاهی دیوونه شدم،اینا اصلا کجا بود؟من که صدبار این جلسات رو گوش داده بودم و کامنت گذاشته بودم،پس چرا بازم برام جدید بود همه چیز؟
مخصوصا که نجواهای ذهنی غیر قابل کنترل شده بود و من همه ش برام سوال بود که طبق اصولی که از جلسه ١ قدم ١٠یاد گرفتم هرچقدر به سمت نور میری ،تاریکی کمتر میشه،نجواها ضعیفتر میشه،پس چرا شیطان هر روز داره خرخره منو با این نجواها که تو خوب نیستی،تو کافی نیستی،اوضاع بدتر میشه ،تو از پسش برنمیای ،داره میجوعه؟
یک جمله از جلسه ٢ منو تکون داد،اینو واقعا قبلا نشنیده بودم!
در حالت چلنجینگ و وقتی اوضاع یکم پیچیده میشه باید ببینید نجواها چی میگن توی سرتون،اونوقت مشخص میشه باورهاتون واقعا تغییر کرده یا نه
وقتی دوره ی احساس لیاقت لانچ شد من تو فریدونکنار زندگی میکردم و پرستار icu بودم و پیگیر کارهای انتقالیم ،اصلا چلنج خاصی توی زندگیم نبود،بیگ بنگی نبود،مسئله ای نبود که بگم اوضاع پیچیده ست،با همون چندبار گوش دادن و تکرار کردن عبارت های مثبت ،خب زندگی کاری من کلا عوض شد و من مهاجرت کردم البته که تغییر خیلی از باور های دیگه هم توی این زمینه دخیل بود ولی الان میفهمم چقدر هنوز کار داره روی سلف تاکینگم کار کنم …الان که مهاجرت کردم،الان که توی شغل جدیدم،الان که باید ایمان و توکلم رو حفظ کنم و بهبود های کوچیک و مستمر رو ببینم ،الان مشخصه باورهای درونی من هنوز مثل قبل خرابه،به قول خود استاد اینا چیزایی نیست که با یک بار دوبار تکرار درست بشه ،همیشه باید روش کار کنیم …
شاید هم همه چیز رو رها کردم دوباره تمرکز لیزری گذاشتم روی دوره ی احساس لیاقت !
باید ببینم فردا نشانه ها چی میگن !
یک هدایت خوب دیگه هم از کامنت بهارجان بختیاری دریافت کردم و فهمیدم من هنوز توی این زمینه مشکل دارم که وقتی احساس مفید بودن میکنم که یک کار فیزیکی انجام بدم!
از نظر من پول درآوردن بیشتر یعنی کار فیزیکی بیشتر،پول درآوردن سخته،بدو بدو میخواد،پولی که راحت به دست بیاد راحت هم از دست میره،من اگر یک روز سر کار نرم فکر میکنم لیاقت ندارم،ارزشمند نیستم.
بازم احساس میکنم این مورد هم برمیگرده به احساس لیاقت و ارزشمندی !
و آنان که چون کار زشتی مرتکب شوند یا بر خود ستم ورزند، خدا را یاد کنند و برای گناهانشان آمرزش خواهند؛ و چه کسی جز خدا گناهان را می آمرزد؟ و دانسته و آگاهانه بر آنچه مرتکب شده اند، پا فشاری نمی کنند؛
پاداش آنان آمرزشی است از سوی پروردگارشان، و بهشت هایی که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است، در آن جاودانه اند؛ و پاداش عمل کنندگان، نیکوست.
خداروصدهزار مرتبه شکر برای همین جای زندگیم،خدایا ببخشید که خوابم میاد نمیتونم بیشتر بنویسم،تو هیچ وقت خوابت نمیبره نمیدونی خواب آلودگی چه جوریه :) بقیه ش همونا که خودت میدونی …مهم اینکه نماز شبم قضا نشد!
دوستت دارم خدا،به امید فردای بهتر از دیروز ،شکرگزار تر …تسلیم تر …رها تر …روشن و روشن و روشن تر …
آیا ندانسته اید که خدا آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمین است، مسخّر و رام شما کرده، و نعمت های آشکار و نهانش را بر شما فراوان و کامل ارزانی داشته، و برخی از مردم اند که همواره بدون هیچ دانشی و بدون هیچ هدایتی و هیچ کتاب روشنی درباره خدا مجادله و ستیز می کنند
یعنی رسماً توی این آیه و آیات دیگه با همین ریشه سَخَرَ داره این پیغام رو خدا میرسونه که ما همه چی رو در خدمت شما قرار دادیم
علاوه بر این هم خودِ خدا گفته از من درخواست کنید من اجابت میکنم همون آیه اذا سالک
همه اینا باعث شد من بیشتر فکر کنم به اینکه چرا اصلاً خدا اینکارو کرده؟!
از ما چی میخواد که اصلاً اینکارو کرده؟!
انگار که یک کاری به اعزاش باید انجام بدیم
هر چی فکر کردم دیدم من در مقابل این حجم بی نهایتی که در اختیارم گذاشته هیچ کاری نمی تونم برای خدا کنم بلکه خداست که فقط توانایی انجام هر کاری رو داره و میتونه برای من کارهارو انجام بده
بعد به جواب این سوالی که چرا خدا اینقدر راحت هر آن چیزی رو که در جهان هست در خدمت ما قرار داده بدون اینکه ما بخواهیم کاری بابت داشتنشون انجام بدیم؟
اینه که ما ارزشمندیم
بخاطر این ارزشمندی ما هستش که همه چیز رو در خدمتمون قرار داده
ارزشمندیم که خدا به فرشته هاش میگه جلوی انسان سجده کنید بعد وقتی شیطان سجده نمیکنه رانده میشه از درگاه خدا!
یعنی اینقدر براش مهم بوده
بخدا نمیدونم چی شد!
اصن وسط ستاره قطبیم بودم که هدایت شدم به خوندن کامنت شما که اصلاً فکر نمیکردم کامنت جدید گذاشته باشی و بعدش یه لحظه همه اینا توی ذهن و قلبم پیچید گفتم برات بنویسم که شاید کمک کننده باشه
این سوال شما از خودتون،سوال منم از خودم هست، هر روز🫣
هر لحظه به خودم یادآوری میکنم که فوق العاده و بی نهایت بالاتر از حد تصور ارزشمندم .و بعد ذهنم میپرسه دلیل بیار که چرا ارزشمندی؟؟و بعد من جوابی میدم که ذهن در نطفه خفه میشه
1.ازنعمت حیات برخورداریم و پا به این جهان گذاشتیم.
2.خداوند از روح پاک و بزرگ خودش در انسان دمید.
3.خداوند موقع خلقت انسان به خودش تبریک گفت:فتبارک الله احسن الخالقین
4.به تمام فرشتگان امر کرد در مقابل این خلقت ارزشمند سجده شکر بجا آورند.
5.و چنان ارزشمند هستیم که شیطان از درگاه خدا بخاطر غرورش که سجده نکرد رانده شد.
6.آسمان ها و زمین را برای ما آفرید و مسخر ما کرد.
7.کل هستی رو فقط خلق کرد بخاطر ما ،شب را برای آسایش و روز را برای کار قرار داد.
و چهارپایان را آفرید تا بر بعضی سوار و از گوشت برخی استفاده کنند.عین آیه در سوره یاسین هست .
8.هدایت ما را بر خودش واجب کرده
9.روزی رسوندن به انسان را بر خودش مقدر کرده.
10.برای هدایت انسان هزاران پیامبر و راهنما فرستاده.
11.قرآن رو برای هدایت انسان و صحبت کردن با انسان نازل کرد.
12.انسان هزاران خطا میکنه و میگه اگه استغفار کنید مورد رحمت و آمرزش من قرار میگیرید.
و هزاران دلیل منطقی و بنیادین که کامل در قرآن هست.
اگه انسان حتی هیچ دستآوردی نداشته باشه ،اگه تا اینجای زندگیش مفید و موثر واقع نشده باشه، بازم ارزشمنده .
پس احساس لیاقت انسان، ریشه در ذات ما یعنی روح ما که آمیخته از روح خدایی هست داره.
احساس لیاقت اکتسابی نیست از ازل در ذات ما بوده ولی با اومدن به این دنیا و نجواهای ذهن زیر خروارها باور غلط مدفون شده.
ما با پیشرفت خودمون به احساس لیاقت نمیرسیم بلکه احساس لیاقتی که ذاتا جزو دارایی ما بوده،با موفقیت ما این احساس هی پررنگتر میشه دقیقا عین گوهر داخل صدف که کافیه از داخل صدف بیرون بیاد تا تلالو اون نمایان بشه.
ما با رشد کردمون ،در واقع اون گرد و غباری که روی این گوهر درون نشسته رو پاک میکنیم تا خودشو به نمایش بزاره.
او کسی است که ستارگان را برای شما قرار داد، تا در تاریکیهای خشکی و دریا، به وسیله آنها راه یابید! ما نشانهها (ی خود) را برای کسانی که میدانند، (و اهل فکر و اندیشهاند) بیان داشتیم
انعام 97
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته مهربان
و همه دوستان توحیدی سایت استاد عباسمنش ب خصوص خواهر عزیزمان سعیده جان
خواهر جان آین ایه 97 انعام و من تو دنیای واقعی تجربه کردم
دو شب پیش ساعت 10شب خانمم گفت خواهرم و بستری کردن بریم ملاقات
من اگه علی قبلی بودم میگفتم ساعت 10شب ملاقات میشه مگه مارو گیر اوردی خانم؟؟؟
اما الان بهش گفتم توکل برخدا بریم
اصلا فکر نکردم چطور میتونم برم ملاقات ب چطوریش نگاه نکردم فقط خواستم
الله اکبر رسیدم بیمارستان دیدم هم کلاسی دوران ابتداییم تو بیمارستان مسئول یه بخشیه منو دید کلی صحبت کردیم گفت این طرفا گفتم اومدیم ملاقات گفت بیا اوکی کنم برید کسی جلوتون نمیگیره الله اکبر
هذا من فضل ربی
همش لطف خداست
ما رفتیم اونم عزت مندانه و با احترام
برگردیم ب ایه بالایی
اونجا دیدم پرستارهای خانم دارن شوخی میکنن بخش زنان خلوت
اونجا بخودم گفتم نکنه سعیده جان اینجاست یه لبخندی ب صورتم نشست
گفتم ببین خدا چطور نشونه هاشو ب من نشون میده الهی شکرررت
امیدوارم هرجا هستی دلت لبریز از یاد خدا باشه
انقد امروز در آرامش هستم
اصلا قرار نبود کامنت بزارم اتفاقی کامنت های فایل اخر استاد و نگاه میکردم دیدم دیشب ساعت 2 کامنت گذاشتی اما هنوز ایمیل نیومده بهم
بگو: «من نمیگویم خزاین خدا نزد من است؛ و من، (جز آنچه خدا به من بیاموزد،) از غیب آگاه نیستم! و به شما نمیگویم من فرشتهام؛ تنها از آنچه به من وحی میشود پیروی میکنم.» بگو: «آیا نابینا و بینا مساویند؟! پس چرا نمیاندیشید؟!»
الله اکبر بازم سوره انعام آیه 50
ب قول سعیده جان
از روستای آراسنج استان قزوین ب جزیره زیبای کیش
امیدوارم ب زودی ببینمت خواهر عزیز
یکی از تمرین های ستاره قطبی هر روز منه
که نوشتم با دوستان عباسمنشی ارتباط بگیرم خداروشکر با اقا اسد الله و خانم رضوان و خانم یاسمن زمانی و محمد اقا فتحی ارتباط پیامی داشتم
امیدوارم روزی برسه همه کنارهم تو پرادایس جمع بشیم استاد فایل توحید عملی جدید و در حضور ما آماده کنه
(خداوندا! ما را به) راه کسانی که آنها را مشمول نعمت خود ساختی، (هدایت کن) نه غضب شدگان و نه گمراهان! نکته ها: این آیه راه مستقیم را، راه کسانی معرّفی می کند که مورد نعمت الهی واقع شده اند
خیلی ممنونم که وقت گذاشتید و اینهمه آگاهی زیبا رو نوشتید
کامنت تون سرشار از حس خوبه، حس رهایی، حس توحیدی بودن، حس توحیدی شدن
آفرین به تعهد و تلاشتون
امروز توی تمرین ستاره قطبی ام یکی از خواسته هام دریافت آگاهی جدید بود
و من از کامنت شما سه تا آگاهی جدید دریافت کردم
1. جمله شما: به قول استاد اگر کسی توی زندگیت نیست،همین که خدا هست کافیه.
این آگاهی خیییلی عالیه، خیلی نابه
حدود سه سالی هست که دارم روی آموزشهای استاد کار میکنم و پیشرفتهای خوبی داشتم ولی فعلا تنها دارم این مسیر رو ادامه میدم و هر از گاهی دلم میخاد که با یک کسی که اون هم این آگاهی ها رو میدونه هم صحبت بشم
البته که با مصاحبت با دوستان سایت این خلع تا حد زیادی پر میشه
هر روز از صحبت کردن با خدا و درخواست هدایت آروم میگیرم و نیازی به کسی ندارم و از این جهت دارم راحت تر و رهاتر میشم
ولی الان که این جمله تون رو خوندم خیلی به دلم نشست،
آره خدا کافیه
الیس الله بکاف عبده
کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام
مگه نه اینکه خدا برام کافیه، مگه نه اینکه همه رفتنی هستن و فقط یک مدت محدود در این دنیا با هم هستیم و بعدش با ابدیتی روبرو هستیم
که دیگه فقط خودمون هستیم الی الابد
منم از این جمله الهام گرفتم و بیشتر به خدا نزدیکتر میشم خودمو میندازم بغلش بهش میگم خودت منو ببر من تسلیمم.
2.جمله شما: در حالت چلنجینگ و وقتی اوضاع یکم پیچیده میشه باید ببینید نجواها چی میگن توی سرتون،اونوقت مشخص میشه باورهاتون واقعا تغییر کرده یا نه.
آره واقعا حرف درستیه
وقتی همه چی آرومه و طبق روال عادی پیش میره، اونموقع فکر میکنیم که خیلی قوی هستیم
ولی ولی ولی امان از چلنج و تنش
اونموقع ذهن نجواگر مسلسل وار شروع به حمله میکنه، امان نمیده، اصلا ذهن ما عاشق نجواکردنه، تنش میخاره برای نجوا و ناامید کردن، از کوچکترین فرصتی استفاده میکنه برای ضربه زدن
اما
به قول قرآن
الا عبادک منهم المخلصین.حجر15
مگر بنده های خالصش
خالص شده از شرک
خالص شده از وابستگی و دلبستگی
خالص شده از ریا و دروغ
خالص شده از غرور و تکبر
خالص شده از شک و تردید
شیطان خودش میگه من به این بنده هات نمیتونم آسیبی بزنم.
شیطان خودش نقطه ضعفش رو لو میده و میگه من حریف اینا نیستم.
جهاد اکبر هر لحظه در درونمون در جریانه و لحظه ای آتش بسی وجود نداره و همیشه ی عمرمون باید حواسمون به خودمون باشه که از مسیر خارج نشیم.
3. آیه ای بیان کردین، الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین.
به این فکر کردم و یه مفهوم جالب ازش درک کردم
خصوصیات اهل تقوا اینه که عصبانیتشون رو کنترل میکنند و از مردم در میگذرند
در واقع در زمانهایی که تحت تنش و فشار قرار میگیرند، ذهنشون رو کنترل میکنند و با اغماض با دیگران رفتار میکنند
به قول استاد در فایل جلسه 8قرآنی قدم4،
جدی نمیگیرن این دنیای زود گذر رو، اگه کسی هم بهشون بی احترامی کرد یا بی محلی کرد یا رفتار نامناسبی داشت ، ازش به راحتی میگذرن و اعراض میکننن، اگه به مشکلی هم بربخورن یا کمبودی داشته باشن هم، باز بدون نگرانی و غم میگذرن و رها میکنن.
پس در هر حالتی باید کنترل ذهنمون رو داشته باشیم و در هیچ شرایطی مجاز نیستیم که واکنش غریزی به اتفاقات داشته باشیم.
سعیده خانم عزیز و بزرگوار خدا رو شکر میکنم که به کامنت زیباتون هدایت شدم.
موسى به قومش گفت: از خدا یارى بخواهید، و شکیبایى ورزید، یقیناً زمین در سیطرۀ مالکیّت و فرمانروایى خداست، آن را به هر کس از بندگانش که در مشیت او باشد مى بخشد، و سرانجام نیک براى پرهیزکاران است.
فکر کن یک زمین سالها باران به خودش ندیده و خشک و بی آب و علف شده و اینقدر این زمینه تشنه ست که در دلش ترک ایجاد شده
حالا باران خدا بعد از چند سال بر دل این زمین شروع به باریدن میکنه و این زمین جان تازه میگیره و دوباره به سرسبزی قبل بر میگرده.
حالا وسط این زمین یک جوی آب هم بوده که در همیشه آب در اون جریان داشته و در واقع این جوی حکم آبرسانی به این زمین و درخت ها رو داشته،و چون سال ها این جوی آبی در خودش نداشته،مسیر جوی از ابتدا تا انتهای زمین پر شده از شاخ و برگ های خشک و شکسته شده و گل و لای،ولی به محض اینکه باران میباره و جوی آب دوباره پرآب میشه ،مسیر جوی پاک میشه از تموم اون شاخ و برگ ها و دوباره همه چی جان دوباره میگیره در این زمین .
حالا غرق شدن در عشق به خدا تشبیه به همین مثال هست که وقتی ما غرق در خدا میشیم همه ی بدی ها و تاریکی ها و کینه ها و نفرت ها و ……در خودش ذوب میکنه و زمین وجود انسان و جان میبخشه و تبدیل میکنه به یک زمین حاصلخیز و پربار که میوه هاش چیه حالا،امید انگیزه ایمان توکل دلگرمی،تسلیم بودن راضی بودن دوست داشتن خود و کل هستی
کل دنیا یک طرفه ،عشق به خدا یکطرف
وقتی خدا رو در قلبت حس کنی و باورش کنی انگار که تمام دنیا پشتت وایستادن و تو یکه تازی میکنی،دیگه مهم نیست که در دنیای مادی به لحاظ فیزیکی چقدر تنهایی مهم اینه که تو از درون خدایی داری که واست همه چیز و همه کس شده.حاضری دنیا رو هم بدی ولی فقط با خدا باشی.
این چیزیه که من خودم این روزها دارم تجربه اش میکنم.
سلام و عشق به سعیده قشنگ و توحیدی و مهربانم که نور قلبش رو از راه دور هم حس میکنم
می دونستی خیلی تحسین برانگیزی؟ می دونستی هروقت میام سایت یکی از کارایی که میکنم اینه که دنبال کامنت های تو بگردم و حتی گاها کامنت هایی که قبلا نوشتی و ازشون خیلی خوشم اومده و لایک کردم رو دوباره بخونم؟ می دونستی خیلی ازت خوشم میاد؟؟
من از تو خیلی چیزا یاد گرفتم، بعضیاشو بهت گفتم و بعضیاشو نه
ولی خب امروز میخوام بگم که یه چیزی که شاید کوچیک به نظر بیاد ولی کار خیلی خفنیه و من تا حالا بهش فکر نکرده بودم اینکه تو نشانه روزانه ت رو به محض بیداری میزنی و نگاه میکنی، و حتی گفتی که وقتی نشانه روزانه ت مال صبح زود نبود گذاشتی یکم بگذره تا بتونی همون صبح زود دریافتش کنی، این خیلی ایده خفنیه، من امروز نشانه م رو نزدم تا فردا صبح به محض بیداری بزنم و گوش کنم و کیف کنم و دعا کنم به جون تو…
به امید دیدار تو سعیده عزیزم در بهترین زمان و مکان
همبن امشب داشتم مرور میکردم عذاب وجدانی که توش گیر کرده بودم که خدا دستم رو گرفت و آورد سر این کامنت زیبا که بهم بگه امین تو نباید عذاب وجدان و احساس گناه برای اتفاقی که اصلا به تو مربوط نیست
تو که مسئول دیگران نیستی
تو مسئول خودتی
خدایا ممنونم برای این آگاهی هایی که بهم دادی برای این کامنت زیبا که آخر شب به من هدیه دادی
ی کامنت بود اما کلی درس داشت برای من
همیشه از خوندن کامنت های توحیدی شما لذت میبرم مخصوصا اینکه صبحم رو با آیات کامنت شما شروع کنم
که دیگه اون روز عالی ترین میشه برام
ممنونم که دست خداوند میشن و جاری میکنین کلام حق رو
سلام سعیده ی دوست داشتنی امیدوارم حالت بهتر از همیشه باشه هر بار که پروفایلتو عوض میکنی با اشتیاق میام و عکس جدید و زیباتو تحسین میکنم هر بار که به عکسات نگاه میکردم یه احساس ارامش ازش دریافت میکردم به یه انسان که ارومه و با خودش در صلح بود نگاه میکردم اما این عکست با همه ی قبلیها فرق میکنه اصلا انگار دارم به یه سعیده ی دیگه نگاه میکنم “زمین تا اسمون تفاوت داره با قبلیا” اینبار تا دیدمت یه دختر قدرتمند و خودساخته با اعتماد بنفس خیلی زیااااااد تو ذهنم نقش بست تازه جوون تر و زیبا ترم شدی تحسین برانگیزی
سعیده جان همین تفاوتی که از این سعیده با سعیده ی قبلی رو که حس کردم بیشتر مصمم میکنه منم لیزری روی دوره ام کار کنم میخام فرکانس تغییراتمو با نگاه کردنم به ایینه متوجه بشم…
میدونی امروز ساعت 7صبح بیدار شدم و انقدر درونم اشتیاق برای تغییر کردن هست که خابم نمیبرد بااینکه دیشب تا دیروقت بیدار بودم بااینحال صبح یه صدای کاملا واضح میگفت پاشو تمرین کن رو خودت کار کن و از این حرفای خدایی که روزتو بهشت میکنه ذهنم میگفت بابا تو گوشیت خاموشه بیداری بشی که چکار کنی ولی اونقدر صداش ضعیف بود که انگار نشنیدم باور کن انگار صداش از ته یه چاه میومد سست و بی محتوا خخخ
منم بیدار شدم گوشیمو زدم شارژ و خونه رو مرتب کردم دفترمو باز کردم و خواسته هامو برای خدا نوشتم اتفاقها ی که دوست دارم امروز تجربه کنم من همیشه اول صبح خواسته هامو مینویسم اینبار همینجوری هرچی تو ذهنم بود و مینوشتم این روزا وقتم کامل ازاده بعد ذهنم همش میگه تو بیکاری تو بی ارزشی به خدا گفتم استاد همیشه میگه هزاران راه سراغ داری منو ثروتمند کنی تو حتی میتونی از جاهای غیر منتظره همین الانم برام پول بفرستی میدونی من همیشه تو ذهنم بوده یا باید یکی ساپورتم کنه یا اینکه خودم کار کنم ولی الان استاد داره یه چیزای دیگه میگه،میگه توقع از دیگران که کاری برات انجام بدن شرکه میگه پولدار شدنم با کار کردن زیاد فیزیکی نیس یه مداره خدایا منو به اون مدارت هدایت کن و…همین حرفا رو اینجوری نوشتم بعدش کتاب سپاسگزاری راندا برن و اوردم تا بعد از یسال تمریناتشو انجام بدم من رو این کتاب میتونم سپاسگزار باشم،کتاب و که خوندم نوشته بود جزئیات همه ی خاسته هاتو بنویس اول از رابطه شروع کردم جز به جز اون چیزی که میخام رو نوشتم بعد مامانم اومد و یه رب حرف زدیم تا ساعت ده این کارا طول کشید و خابم برد خخخخ تا ساعت 12خابیدم و همینکه چشامو باز کردم اومدم رو سایت و مثل همیشه گفتم خدایا میگی چکار کنم هدایتت و میخام اومدم پایین صفحه و اسمتو تو بالاترین امتیازها دیدم و اومدم رو این کامنتت و بطور واضح همون حرفای که صبح تو دفترم نوشته بودم و توم اینجا گفته بودی سعیده ی عزیزم نمیدونی چقدر شگفت زده شدم وقتی باورتو راجب پول در اوردن دیدم دقیقا خدا دقیق و مشخص گفت رو عزت نفسم و دوره ی لیاقت کار کنم فعلا من دوره ی عزت نفس و عشق و مودت رو دارم و میخام تمرکزی رو این دوره ها کار کنم تا در مدار بهتر بتونم دوره ی فوق العاده احساس لیاقتم کار کنم ازت ممنونم که نوشتی”بقول خودت بوس به کله ات” مثل همیشه بینظیر و فوق العاده بود راستی میشه تمرین ستاره ی قطبی رو برام بگی چجوریه ممنون میشم ازت
هنوز فایل رو گوش ندادم اما چون ایمیل کامنت شما میاد، کامنتتون رو خوندم و مثل همیشه نوری بود بر دلم، سپاسگزارم.
میخوام از جریان هدایت بگم و کنترل ذهن توی همین چند روز. بعضی وقتا اونقدر به ابن حریان هدایت وا میدم و اون منو میبره هر جا دلش خواست که اگر ستاره قطبی و نوشتن روزانه اتفاقات نباشه بین این همه نور و لطف رب گم میشم و یادم میره از کجا به کحا رسیدم. استاد کم کم اماده باشید که ویدیو بفرستم براتون یه ویدیو خیلی طولانی!
نجواها که شروع میشه یه وقتایی اونقدر مدارم میاره پایین که حتی با درونم نمیتونم ارتباط بگیرم، این جور مواقع از یه جایی یه گوشه ای نوری میاد وارد زندگیم انگار خدا داره بهم میگه من هستم و چنان دلم با این نشونه گرم میشه و مدارم تغییر میکنه که حتی خودمم باورم نمیشه. من وقتی نمیتونم با دوره ها و فایل های رایگان ارتباط بگیرم میرم سراغ زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا البته من نمیرم نشانه روزانه میدونع کی منو به سمتش ببره!
به شدت دارم با کمال گرایی میجنگم البته من نمیجنگم خدا میجنگه من ناظرم و فرمانبردار. احساس میکنم اون همه گازی که دادم کم کم داره تبدیل میشه به حرکت چون پام از روی ترمز کمالگرایی یا درواقع کافی نبودن کم کم ذره یه ذرع داره برداشته میشه و ماشین داره حرکت میکنه هنوز دنده یک و نیم کلاجه اما به قول استاد کوچولو کوچولو نتایج میاد ولی ما باید ادامه بدیم و به مسیر محکم بچسبیم!
خدا رو شکر میکنم برای تک تک لحظه هایی که بهم اجازه میده ارتباطی قلبی و عمیق باهاش برقرار کنم انگار که وصل میشم به یه فست شارژر!؟!
استاد مثل همیشه بی نهایت سپاسگزار سما و حضورتون هستم، خانم شایسته عزیز سپاسگزارم برای جلسه چهار و پنج و شش شیوه حل مسائل که داره دنیای من رو تغییر میده.
اینو به خودم میگما! منی که کتابهام نزدیک به چاپه… سه سال کار هر روزه عاشقانه ام داره نتیجه میده و صبحها ساعت 5 پا میشم میرم تاکسی اینترنتی تا 8 کار میکنم و بعد میرم سر کار اصلیم!!
دیوونه م به خدا! هنوز برای پول در آوردن، خودم رو لایق نمیدونم کا بدون کار فیزیکی سخت، احساس اهمیت بکنم!
این درسته. دوره احساس لیاقت رو ندارم، ولی پیش شماها تلمذ میکنم.
سلام خانم شهریاری،امیدوارم هر جا هستید سالم ثروتمند و سعادتمند باشین.چه کامنت زیبا و عالی و سراسر انرژی مثبتی فرستادید.خیلی لذت بردم و امیدوارم این هدایت های الهی همیشه براتون اتفاق بیفته و خبرهای خوب رو هر روز کامنت کنید و منم لذت ببرم.براتون عشق و نور الهی آرزو می کنم.
نمیدونی این صلاه های تو چقدر گره های ذهنی منو باز میکنه،ی جاهایی دلم قرص میشه ی جاهایی شرایط تو تصور میکنم و میگم چقدر زندگیت زیر و رو شده.
دیشب داشتم کامنتت و در قسمت 221سریال سفر آمریکا میخوندم چقدر لذت بردم،و امروز اینقدر در فکر اون کامنت بود و پرورش میکردم که خداوند هدایتم کرد دقیقا به همون سوره و آیه ای که تو کامنتت در مورد قارون بود و من جواب سوالمو گرفتم.
شاید اینجا دفتر مشق تو باشه،ولی این نوشتن ها ،میشه ی نور امید و ی روزنه هدایت واسه هر کسی که درخواست به جهان و خدا داده و این هم فرکانسی ها و هم زمانی ها مهر تایید بر عملکرد دقیق و بی چون و چرای قوانین ثابت خداست.
ممنونم ازت سعیده ،ممنونم بخاطر قلب پاکی که داری ،بخاطر تعهدت و بخاطر تمام خوبی هات
سلام و درود خدمت استاد عباس منش عزیز و دوستان هم فرکانسی
روزی که عضو این سایت شدم تصور می کردم اینجا قرار یاد بگیرم چطور می تونم ثروتمند بشم. چطور می تونم از قرآن و رمز و رازهای آن برای به دست آوردن ترحم خداوند استفاده کنم. تصور می کردم استاد عباس منش عبارت های جادویی و ترفندهای بازاری پول ساز رو بهم یاد می ده و من به از مدتی می شم گرگ بازار.
چیزی که همیشه حسرتش رو داشتم و با خودم فکر میکردم چطور بعضی آدم ها گرگ بازارن ولی من دست به طلا می زنم خاکستر می شه.
اما امروز که بیش از 9 ساله افتخار همراهی با استاد عزیز رو دارم درک می کنم که وارد شدن به این سایت عین وارد شدن به دانشگاه می مونه با این تفاوت که در دانشگاه مباحث و دانشی ارائه می شه که شاید خیلی کاربردی نباشه ولی در سایت استاد عباس منش فقط مباحث کاربردی و تاثیرگذار ارائه می شه.
امروز به این درک رسیدم که من در طی این سالها مطالب و دانشی رو کسب کردم که بخش هایی از اون مربوط به علم روانشناسی است، برخی از نکات کلیدی علم عصب شناسی و نکات تاثیرگذار علم خداشناسی و هرآنچه در علوم مختلف برای رشد و پیشرفت من لازم بوده است را آموخته ام.
البته که آموخته هایم به اندازه آنچه در دانشگاه ها ارائه میشود فراوان و متنوع نیست اما دقیقا همان چیزی است که برای رشد و پیشرفت به آن احتیاج داشته ام.
بدینوسیله از استاد عباس منش که مؤسس این دانشگاه علمی کاربردی هستند تشکر و قدردانی می کنم.
و اما در مورد موضوع بسیار مهمی که استاد عزیز مطرح کردند.
سال 93 با انبوهی از مسائل و مشکلات وارد سایت استاد عباس منش شدم که قبلا درباره آن شرح داده شده است. اما با اشتیاق و انگیزه ای که در من شکل گرفت خیلی زود شرایط زندگی من شروع به تغییر کرد به شکلی که قبل از اینکه به تولد دوسالگی ام در همراهی با استاد عباس منش برسم همه بدهی های مالی را پرداخت کرده بودم، خونه، ماشین، زمین و هرآنچه روزگاری حسرت آن را داشتم را صاحب شده بودم و حتی شجاعت رها کردن شغل قبلی و وارد شدن به حوزه مورد علاقه ام را پیدا کرده بودم.
یکی از موضوعاتی که تغییر و تحول آن را در زندگی ام معجزه می دانستم موضوع سلامتی بود. من قبل از آشنایی با استاد مشکلات جسمی متعددی داشتم حتی دچار نارسایی شده بودم که پزشک برای من دارو تجویز کرده بود و عنوان کرد که تا آخر عمر باید مصرف داروها رو ادامه بدم.
اما در همان سال اول آشنایی من با استاد به طرز شگفت انگیزی مسائل و مشکلات جسمی من برطرف شد و دیگه از اون سال قرص و دارو مصرف نکردم و این روند به شکل عالی ادامه پیدا کرد.
سالها یکی پس از دیگری می گذشت و من روند ملایم اما لذتبخشی در رشد و پیشرفت را طی می کردم تا در اواخرسال 1400 به شدت بیمار شدم.
بیمار شدن با اینکه از نظر جسمی دردناک بود اما برای من هیچ دردی نداشت. درد اصلی در ذهن من ایجاد شده بود که احساس شکست و از دست رفتن همه آنچه ساخته بودم را می کردم.
در تصور من یکی از نشانه های بودن در مسیر صحیح سلامتی بود و وقتی بعد از 6 سال بیمار شدم دنیا روی سر من خراب شد.
به قدری تحت فشار ذهن قرار گرفتم که با اینکه فایل های استاد رو در همان شرایط بیماری گوش می دادم صدایی در درون من بلند بلند به من می خندید و مرا مسخره می کرد که هرچه کاشتی پنبه شد.
دیدی این حرف و حدیث ها فایده ای نداشت. بالاخره بیمار شدی اونم چه بیماری سختی!!!!
در ذهنم افکاری مرور می شد که ببین چقدر از مسیر درست خارج شدی که به این سختی بیمار شدی.
به من وعده نابودی می داد. می گفت که از امروز به بعد دیگه همه چی خراب و خراب تر می شه
کسب و کارت از بین میره و همه آن چیزی که بهش دلخوش بودی و تصور می کردی خودت ساختی رو از دست می دی.
خیلی روزهای سختی بود.
من با اون شرایط بیماری هرطور بود هر روز محتوای مورد علاقم رو گوش می کردم ولی انگار صدای استاد رو نمی شنیدم و بیشتر توجهم به سر و صدای ذهنم بود که همه چی از دست رفت.
چند روز بعد از نظر جسمی مقداری بهبود پیدا کردم که با بهشتی شدن مادرم مواجه شدم.
انگار وعده های شیطان به واقعیت تبدیل شده بود و من در سرازیری نابودی قرار گرفته بودم.
همان روزی که مادرم بهشتی شد فشار ذهنی به حدی رسید که انگار از پس تحمل و مقابله با اون بر نمی اومدم و از خداوند طلب کمک کردم.
راستش چند روز قبل روی کمک گرفتن از خداوند رو نداشتم چون تصور میکردم بیماری نشانه واضح خارج شدن من از مسیر درست بوده و دیگه ارتباطی وجود نداره که انتظار کمک از خدا داشته باشم چون همه چی خراب شده.
اما شدت فشار ذهنی باعث شد که به خدا پناه ببرم و از او بخوام که منو هدایت کنه.
تونستم در چند ساعت به افکار پریشان ذهنم سروسامان بدم به حدی که این ایده در من شکل گرفت که همین امشب باید یک ویدیو برای سایت ضبط کنم و درباره این موضوع و بهشتی شدن مادرم صحبت کنم.
این ایده رو اجرا کردم و اتفاقا یکی از بهترین محتوایی شد که در این سالها ارائه کرده ام.
بعد از اون روز خیلی با خودم صحبت می کردم و دلیل منطقی پیدا می کردم این بیماری می تونه به هر دلیلی ایجاد شده باشه اما به این معنی نیست که همیشگی خواهد بود یا بیماری باعث می شه که هرآنچه ساختم نابود خواهد شد.
با دلداری دادن به خودم و نوشتن درباره بیمار شدن و کوچک شماردن اون و قطع ارتباط بین بیماری و بودن در مسیر صحیح تونستم خودم رو جمع و جور کنم و به مسیر زندگی ام ادامه بدم.
اولین باری که بعد از چند سال کار کردن روی سایت تصمیم گرفتم دوره آموزشی در سایت ارائه کنم خیلی ذوق و شوق داشتم و با توجه به تجربه قبلی کار کردن در تلگرام پیش بینی من این بود که با استقبال زیادی روبرو خواهد شد اما در کمال تعجب در هفته اول هیچ ثبت نامی انجام نشد.
انقدر شرایط سوت و کور بود که داشتم تصمیم می گرفتم ارائه دوره آموزشی رو رها کنم که در همون بین یک نفر ثبت نام کرد.
نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت چون انتظار من خیلی بیشتر بود ولی بعد از ده روز فقط یک نفر ثبت نام کرده بود ولی یادی یکی از جمله های استاد افتادم که می گفت من ده جلسه اموزشی حضوری رو فقط بخاطر یک نفر که ثبت نام کرده بود اجرا کردم و همین رفتار رو الگو قرار دادم و دوره رو به بهترین شکل اجرا کردم و الان اون دوره بیش از 1000 ثبت نامی داره.
تجربه اول من در ارائه دوره آموزشی باعث شد که هربار قصد ارائه محصول دارم با این ترس روبرو بشم که بازم هیچی ثبت نام نخواهد کرد ولی چون یاد گرفتم که نباید به ترس هام اهمیت بدم همیشه ایده هام رو اجرا می کنم.
سالهاست سایت آموزشی دارم و قدم به قدم سایت رو بهبود دادم. جالبه که همیشه وقتی می خوام بهبود ایجاد کنم افکار در ذهنم مرور می شه که واسه چی می خوای هزینه کنی یا بهبود بدی؟!
مگه از بهبودهای قبلی چه نتیجه ای گرفتی که باز هم می خوای ادامه بدی؟!
هر بار می خوام فایل جدید ضبط کنم افکار در ذهنم مرور می شه که واس چی می خوای ضبط کنی؟! مگه فایل های قبلی چه نتیجه ای داشته؟ چقدر لایک شده؟ چقدر بازدید شده؟ چقدر بازخورد گرفتی که بازم می خوای ضبط کنی
از زمانی که زیر صفر بودم تا الان که در حد خودم پیشرفت کردم این افکار و نجواهای ذهنی وجود داشته و همیشه هم دلیلش یک اتفاق یا نتیجه نگرفتن یا رخ دادن موضوعی بوده که دلخواه من نبوده ولی همیشه با ادامه دادن تونستم از شر قدرت گرفتن این افکار خودم رو خلاص کنم.
اگه به این افکار پر و بال بدی و به حرفش گوش کنی رشد ترس ها به مراتب بیشتر می شه و می بینی در خیلی از جنبه های زندگی می ترسی اقدام کنی چون ترس، ترس می یاره. تنبلی، تنبلی می یاره و حرکت، حرکت می یاره.
روزی که بعد از چند سال تلاش شبانه روزی آدرس سایت من بدون هیچ دلیلی فیلتر شد و از دسترس خارج شد یکی دیگه از مواردی بود که نگرش ها و نتایج من رو هدف قرار داد.
نجواهای ذهنی شروع شد، انگار همه آنچه در طی سالها استفاده از آموزش های استاد یاد گرفته بودم بی اثر شده بود.
همه نگرش هایی قبلی که سالها درباره اش حرف نزده بودم دوباره بالا اومده بودن.
دیدی با این حرف ها نمی شه موفق شد؟!
دیدی به این حرف ها نیست که احساس خوب اتفاقات خوب به وجود می یاره؟! الان چی شد که فیلتر شدی؟!
تو از کی احساست بد تر بود که سایت تو رو فیلتر کردن؟!
دیدی باور هیچ تاثیری نداره و تو بخاطر اینکه مدرک نداشتی و فلان و بهمان نداشتی فیلتر شدی!
خلاصه صدها دلیل و منطق که ریشه در نگرش های قبلی من داشت بالا اومده بود و به شدت انرژی منو کاهش داده بود.
یکی دو هفته از طریق مختلف برای رفع فیلتر آدرس سایتم تلاش کردم ولی بی فایده بود و نگرش های قبلی من داشت بیشتر قدرت می گرفت که اینها نمی ذارن و هرکی شد کنه ……
بخاطر اینکه درگیر افکار منفی بیشتر نشم به مدیرفنی سایت پیام دادم و گفتم همین الان یک آدرس جدید ثبت کنید و یه سایت جدید راه اندازی کنید.
همه چیز رو دوباره از صفر شروع کردم و اجازه ندادم یک اتفاق غیرمنتظره منو از پا در بیاره.
رمز زمین گیر نشدنم به نظرم این بود که خیلی سر اتفاقی که ناخوشایند بود متوقف نشدم و خیلی زود تصمیم جدید گرفتم و از راهی دیگه مسیر رو ادامه دادم.
چیزی که بارها در این سالها تجربه کردم و امروز هم استاد به بهترین شکل بهش اشاره کرد این بود که بارها تجربه عالی به راحتی توسط مغز با یک تجربه نامناسب نادیده گرفته می شه.
همیشه تمرکز مغز روی نتایج نامناسبه که البته اینم از موهبت های خداونده که مغز رو به این شکل طراحی کرده که بیشتر مراقب ما باشه.
در واقع مغز اخطار میده که دوباره درگیر اون مساله نشی ولی اگه از این عملکرد مغز مطلع نباشی اخطار مغز رو واقعی می بینی و می ترسی اقدام کنی و ادامه بدی.
یک موضوع دیگه مساله از کاه کوه ساختن مغز در زندگی من ایجاد کرد در زمینه بهبود رابطه عاطفی ام بود.
من رابطه عاطفی بسیار متشنجی رو تجربه می کردم و زمانی که تصمیم گرفتم با استفاده از آموزش های استاد بهبود چشمگیری در روابط خودم ایجاد کنم با هرقدم مثبت و نشانه کوچکی که مشاهده می کردم انبوهی از خاطرات و برخوردهای نامناسب همسرم در ذهنم مرور می شد و به من وعده دعوا و برخورد نامناسب از طرف همسرم رو می داد.
و جالبه که با یه برخورد کوچیک از طرف همسرم یا از کوره در رفتن خودم همه زندگی قبلی برام مرور می شد که به من اثبات کنه این زندگی درست بشو نیست و این رابطه هیچوقت رنگ خوشی به خودش نمی بینه
ولی من فقط به حرف استاد عباس منش اعتماد کرده بودم. اینکه گفته بود شما فقط روی خودت کار کنی در 99درصد طرف مقابل شما یا تغییر می کنه یا به ساده ترین شکل ممکن از زندگی ات خارج میشه
راستش من به امید اون 99 درصد تغییر کردنش داشتم روی خودم کار می کردم چون اصلا جدا شدن رو دوست نداشتم و به شدت از این موضوع ترس داشتم.
بنابراین با اینکه طبق تجربه 20 ساله زندگی هیچ امیدواری برای بهبود شرایط وجود نداشت ولی فقط به خاطر اعتمادی که به استاد عباس منش دادم جا نزدم و چند سال روی این موضوع کار کردم.
نتایج خیلی ضعیف و کند پیش می رفت ولی ایمان به حرف استاد باعث شد استقامت داشته باشم و ادامه بدم و خدا رو شکر امروز در بهترین روزهای زندگی مشترکم با همسرم در کنار فرزندانم هستم.
جالبه که همین الان هم بالاخره مسائل و بگومگوهایی پیش میاد سریع ذهنم می ره سمت گذشته و یادآوری می کنه که هیچی درست نشده ها هنوز همه چی همون سابقه فقط تو خودت رو زدی به نفهمی که واکنش نمیدی ولی من دیگه بازی ذهن رو تا حدودی متوجه میشم که هیچوقت در بستر ذهن مشت نشونه خروار نیست.
هیچوقت یک اتفاق نمی تونه دلیل تداووم یا تکرار اون اتفاق باشه اگر من آگاهانه در مسیر تغییر کردن باشم.
تمام اتفاقات به ظاهر نامناسبی که در ده سال اخیر برای من رخ داد همه در شرایطی بود که من با تمرکز و اشتیاق داشتم از آموزشهای استاد استفاده می کردم و این اتفاقات نوید نتیجه نگرفتن یا خارج شدن از مسیر رو به من می داد ولی بهش توجه نمی کردم و الان هم نمی کنم و فقط ادامه میدم.
مهم اینه که امروز من اون آدم گذشته نیستم. آرامش من با گذشته قابل مقایسه نیستو نتایج من با گذشته قابل مقایسه نیست. اشتیاق و ذوق زندگی داشتن من قابل مقایسه با گذشته نیست و سلامتی من قابل مقایسه با گذشته نیست.
نگرشم نسبت به خداوند قابل مقایسه با گذشته نیست و همه چیز دگرگون شده اما نجواهای ذهنی هنوز همونیه که ده سال پیش بود.
تازه یه چیزهای جدیدی هم دستش افتاده که هر مساله ای پیش میاد می خواد استاد عباس منش رو هم زیر سوال ببره و میگه اینی که استادت میگه نیست. اگه حرفش درس بود پس این نتیجه چرا رخ داد؟!
و من همیشه میگم نمی دونم چرا رخ داد. من فقط می دونم اون نتایج خوب چرا رخ داد.
چیزی که خوشم نمی یاد رو نمی دونم و نمی خوام بدونم چرا و چطور رخ داد.
همین دو سه شب قبل داشتم با دوستم از سفر بر می گشتم که من در حال رانندگی در شب بودم.
در یک لحظه ماشین جلویی رفت کنار و دیدم یک سگ سفید گنده وسط جاده وایساده.
نمی دونم چی شد.
فرمون رو دادم چپ و سگ رو رد کردم ولی رفتم به سمت دیوار بتنی وسط جاده دوباره فرمون رو به راست دادم و رفتم به سمت ماشین بغلی و در این حین می خواستم ترمز کنم ولی نتونستم ترمز کنم و در طی یک ثانیه و یه چپ و راست شدن وحشتناک ماشین سر جای خودش قرار گرفت.
دوستم که کنار دست من بود سرش رو بالا آورد و گفت چی شد؟چطور ردش کرد؟! دمت گرم؟ شانس آوردیم.
ولی من فقط در ذهنم داشتم از خدا می پرسیدم: چطور اینکار رو کردی؟!
چطور با سرعت 140 کیلومتر ماشین رو بردی سمت دیوار بتنی ولی برخورد نکرد.
چطور ماشین رو بردی سمت ماشین بغلی ولی برخورد نکرد و دوباره سرجای خودش قرار دادی.
چند دقیقه بعد که آروم شدم افکار شروع شد که شانس آوردی ولی از کجا معلوم در ادامه مسیر اتفاقی برات رخ نده؟!
ولی من که می دونستم کار من نبود. من که راننده فرمول یک نیستم، راننده مسافربری یا باربری نیستم که تجربه داشته باشم
یه انسان معمولی هستم که یه ذره ایمان دارم خدا هوای منو داره و اون شب به وضوح دیدم که چطور در لحظه خدا همه کار انجام داد تا من امروز زنده باشم و بتونم این دیدگاه رو در پاسخ به محبت استاد عزیزم بنویسم.
خدا رو شکر که در زندگی دنیایی به جایی هدایت شدم که از شدت جهل و نادانی من کاسته شد.
خدا رو شکر که اشتیاق و انگیزه تجربه زیبای ها در ما شعله ور ساخت که بجای اینکه چشم به انتخابات و تحولات منطقه داشته باشیم هواسمون به خودمون و دنیای درونمون باشه.
خدا رو شکر که در زمان حیات استاد عباس منش زندگی می کنم و فرصت بهره بردن از این دانش علمی کاربردی رو پیدا کردم.
سلام به آقا رضا عزیز و بزرگوار و موحد و توانمند و ثروتمند و باوقار و با مرام و با شخصیت و البته خوش قلب و دوستداشتنی
خیلی خیلی خوشحال شدم چشممون به جمال کامنت شما که کوهی از تجربیات فوق العاده شماست افتاد
والا آقا رضا شما اگر هزار بار دیگه ام از این مسیر توحیدی که طی کردین برامون بگین بازم سیر نمیشم اینقدر که این ایمانی که منجر به عمل ها و حرکت های شما در مسیر زندگیتون شده برام جذاب و شیرین هستش و بسیار بسیار باورهای درستی رو در ذهن من ایجاد میکنه
شاید اگر یک کسی از بیرون بخواد شمارو ببینه که 10 ساااااله در یک مسیر با یک استادی به اسم استاد عباسمنش دارین رسماً زندگی میکنید از تعجب شاخ هاش در بیاد بگه آقااااا شما خسته نشدی از اینکه سال هاست دارین صدای یکنفرو میشنوید اونم نه ماهی یکبار یا هفته ای یکبار به گفته خودتون هر روز دارین به فایل های استاد عباسمنش گوش میدین تا هر بار درک و عمل بهتری رو در زندگیتون داشته باشین
بعد یک کسی مثل من شمارو میبینه میگه باباجان این آدم سال هاست به آزادی مالی و مکانی و زمانی رسیده در حالیکه همچنان داره به فایل های استاد عباسمنش گوش میده همچنان کامنتش رو میذاره
بارها و بارها مسیری که از سال 1393 تا الان که 1403 هستیم رو به شکل های مختلف گفته و این مسیرو با همون انگیزه و شور و شوق داره ادامه میده
این یعنی چی آقا رضا؟؟؟
چه چیزی باعث شده شما همچنان بعد از این همه موفقیتی که در زندگیتون بدست آوردین دارین این مسیرو ادامه میدین؟؟؟
آیا این همون ایمان نیست؟
همون اصلی که شما 10 سال پیش فهمیدیش و همچنان دارین روی همون اصل پافشاری میکنید
اینه که حتی نتیجه ای که شما گرفتین رو از بیشتر هم رکاب های خودتون در این سال ها متفاوت کرده و دقیقاً من خودم باید همیشه یادم باشه وقتی یک کسی مثل آقا رضا با این همه نتایج عالی که توسط آموزش های کاربردی استاد عباسمنش گرفته همچنان داره به این مسیر ادامه میده
این یعنی وقتی میدونی یک مسیری درسته باید ادامه اش داد
از شما نهایت تشکر و قدردانی رو دارم آقا رضای عزیز و نازنین
بسیار تحسینتون میکنم بابت این استقامتی که به خرج دادین تا این لحظه
امیدوارم روز به روز زندگیتون بیشتر از هر روز دیگه ای پُر بشه از نعمت های بیکران خداوند
پُر بشه از کلی اتفاقات خوبی که تا بحال تجربه اش نکردین بعد پیشِ خودتون بگین بابا این دیگه تَهِ هر چی لذت و عشق در زندگیه و باز هم دوباره اتفاقات بهتر از قبل رو تجربه کنید
عاشقتم مرد بزرگ
امیدوارم باز هم از تجربیات شیرین و نتایج بیشتر از این چیزی که در زندگیتون هست بخونم و لذت ببرم و خداروشکر کنم بابت وجود ارزشمندتون
تحسین میکنم واقعا این عملگرایی شما رو ، فایل نتیجه شما رو ذخیره کزدم ، گاهی گوش میدم و چقدر درس میگیرم از شما و واقعا چیزی ک بیشتر از همه تحسین میکنم عملگرایی شماست. یعنی میبینم میگم خدای من این آدم چ ایمانی داشته چجوری عمل کرده، سعی میکنم متم الگو بگیزم از شما و عملگراتز بشم.
و آقا درسی ک من از شما گرفتم چقدر منو آگاه کرد، اونجا بود و گفتین با گریه دست چک زو پاره کزذم، قبل از این من فکر میکردم، باید زمانی یک عملی رو انجام بدم که آسون باشه،، فهمیدم گاهی وقتا باوز و عمل با همن و چون هنوز درگیر باورا و الگوهای گذشته هستیم سخته اون عمل درست زو انجام بدیم ،یاید انجام بدیم و در نهایت درست میشه، گاهی وقتا میخام کاری زو انجام بدم ک سخته ،مثلا بحث نکزدن تو روابط، یاد دسته چک شما میفتم و مسیر واضح میشه.
سپاسگزارم ازتون برای اینکه انقد ولضح و با جزییات نجواهای ذهنیتون رو میگین، جنس کمنتای شما اصن فرق داره، باعث امید میشع ک ن این نجواها برای همع هست، قدرتی نداره ادامع بده دز نهایت موفق میشی
مثلا عمین سلامتی هم نجوای منم هست، از استاد شنیدم ک اولین نشانه فرکانس پایین بیماری هست، خدا نکنح سرمایی یا سردردی سریع میاد شروغ میکنه ک معلوم نیست چ احساس بدی داشتی، چ فرکانسی فرستادی ک مریض شدی، و جالبیش اینع ک همون ذهنی ک قبلش میخاد این مسیر و فرکانس رو الکی بدونه،، اینجاقبول میکنه و میاد بر ضدت استفاده میکنه.
سپاسگزارم از صداقتون و کمنتای بینظیرتون، همین کمنت و صداقت شما مسبب شد جلسه جهارم تکمیلی احساس لیاقت ک یک جلسه جادویی هست ظبط بشه
امیدوارم در حالی که در بهترین حالت روحی ممکن باشین این نقطه آبی رو دریافت کنید.
اول این مطلب رو خدمتتون عرض کنم که من خیلی وقته شما رو فالو دارم و از این جالبتر اینکه وقتی که استاد میخواستند در مورد فایل تصویری شما توضیح بدن قبل از اینکه اسمتون رو بگن گفتم این مال نتایج استاد عطار روشنه
و الان هم یک دوره آموزشی درست کردم از همون فایلهای شما و توضیحات استاد بنام دوره نتایج آقای عطار روشن
بگذریم
چون تقریبا در شرایطی مشابه شما از لحاظ سن و سال و همچنین نحوه زندگی و … قراردارم یه احساس قرابت خاصی به شما دارم و وقتی که ذهنم میاد بگه جواد ول کن نمیشه میگم بابا این بنده خدا آقای عطار روشن در شرایط بحرانی تر یا مشابه خودت اینقدر نتایج داره چجوری میگی نمیشه
ببند دهنتو ببینم
و تا مدتی خاموش میشه
من دیشب یه مقداری از کامنتتون رو تا بهشتی شدن مادرتون خوندم( ضمن آرزوی آمرزش الهی برا ایشون)
و خوابیدم از ادامه اش در اولین ساعات صبح شروع به خوندن کردم و دو باره هم برگشتم از اول خوندم و بار بعدی چند مطلب عمیق و سنگین رو که خیلی عالی نوشته بودین و توش دقیقا هدایت الله دیده میشد رو کپی کردم برا خودم
و اینجا هم برای تاکید بیشتر مینویسم
*هیچوقت یک اتفاق نمی تونه دلیل تداووم یا تکرار اون اتفاق باشه اگر من آگاهانه در مسیر تغییر کردن باشم.
من همیشه میگم نمی دونم چرا رخ داد. من فقط می دونم اون نتایج خوب چرا رخ داد*
چیزی که خوشم نمی یاد رو نمی دونم و نمی خوام بدونم چرا و چطور رخ داد
الله اکبر از اینهمه آگاهی یکجا
ماشاالله آقا رضا به این سیم وصل که عملا کم کم تبدیل شده به کابل فشار قوی
ضمنا شما در این دانشگاه علمی کاربردی نقش اون شاگرد زرنگ ها رو دارین که مساله حل میکنن تمرینها رو
خدا قوت خدمت تمام دوستان هم فرکانس و دوستان گلی که روی کامنت آقا رضای عزیز کامنت گذاشتن واقعا تکتکتونو تحسین می کنم و آقا رضای عزیز شما خدایش هر کامنتی که می زاری مثل یک کتاب منحصربفرد که هم ازش آموزشهای بی نظیر استاد عباس منش که هم ایمان ، هم عمل ، هم تجربه ، حس خوب و خیلی درسهای خوب ازش یاد گرفت و در پایان نمیشه از خانم شایسته بی نظیرن هم سپاسگزاری نکرود
از نجف اباد اصفهان،،سلام و درود منو پذیرا باش،،من فایلهای شما رو بارها و بارها درسایت دیدم و شنیدم و درس گرفتم،،همچنین همیشه کامنتهای شمارو مطالعه میکنم،،و درس میگیرم،،شما بارها و بارها داستان زندگیتون رو از جنبه های مختلف نوشتین و مورد برسی قرار دادین و ما لذت بردیم..مثال قران،،و داستان حضرت موسی و ..ک خدا بارها و بارها در قران از جنبه های مختلف مورد برسی قرار داده و همش یه منطور رو میرسونه،،ب نظرم توحیده،،انشاا در این مسیر ثابت قدم باشید،،ثابت قدم باشم،،زنده باد اقا رضا و مردم خوب دزفول،،و شهر قشنگ دزفول،،با پارک ساحلی های زیباش،،اب خوردن درجه 1،،لبنیات عالیش و توت فرنگی هایی ک زمان عید نوروز برداشت میشه،،و اب هوای فوق العاده ک زمان عید پارسال اونجا بودم و تجربش کردم..
إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَیْسَ بِضارِّهِمْ شَیْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. [1]نجوى تنها از ناحیه شیطان است، مىخواهد با آن مؤمنان غمگین شوند، ولى نمىتواند ضررى به آنها برساند جز به فرمان خدا، بنا بر این مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند. [2]
سلام اقای عطار روشن عزیز
همیشه کامنتهای شما منو تحت تاثیر قرار میده و احساساتی میشم از این حد از کنترل ذهن در مورد نجواهای شیطان
چن روز پیش نجواها اومد ک مثلا یک سال داری روی خودت کار میکنی چ نتیجه ایی گرفتی و تعجب کردم با این ک دنیایی از نتایج کوچیک و بزرگ داشتم باز هم نجواها میومد تا این ک رسیدم ب چکاپ فرکانسی قدم آخر و منطقی کنم واسه ذهنم
اما با خوندن کامنت شما هم شاخ درآوردم هم خوشحال شدم
شاخ درآوردم ک با این ک توی این همه سال ک شما داری روی خودتون کار میکنید و نتایجی دارین و میتونه بکوبه تو ذهن نجواگر ولی باز هم نجواها میاد
خوشحال شدم یک لحظه و ب خودم امیدواری دادم ک منی ک یک سال دارم روی خودم کارمیکنم و نجواها میاد اقا رضا بعد این همه سال با اون همه دستاورد باز هم نجوا ها میاد
فقط قدرتشون کم و زیاد داره بواسطه تسلط ب کنترل ذهن و تعهد و عمل ب آموزه ها
سپاسگزار شما هستم برادر عزیزم ک ردپای شما در این سایت الهی ردپای بجایی بود
با خوندن کامنت شما بی نهایت لذت میبرم و قلبم باز میشه
کامنتی ک از هر طرف بهش نگاه کنی سر نخ
توحید رو میبینی
توکل رو میبینی
هدایت رو میبینی
و . . .
در پناه الهی باشید اقا رضا ک پشت فرمون زندگی شما نشسته
خیلی ممنون که این متن و نوشتید و گفتید شما هم با اون همه نتایج بزرگ هنوز از این مدل نجواها دارید من فکر میکردم کسایی که نتایج بزرگ میگیرن دیگه خیلی محکم و قوی شدن و این ضعفها و نجواهایی که خودم صبح تا شب باهاشون مواجه هستم و ندارن.
ممنون که کامنت میگذارید خیلی از شما و بقیه دوستان و استاد عزیز می آموزم
درود پروردگار بزرگ با عزت خدمت شما آقای عطارروشن گرانقدر ارزشمند محترم بزرگ و قابل احترام بینهایت.
بینهایت سپاسگزارم بابت کامنت پر از آگاهی شما و اینکه وقت گذاشتید مکتوب کردید و همچنان متعهدانه ترین حالت ممکن رو دارید ادامه میدید فارغ از هرچیزی من بینهایت سپاسگزارم بابت تعهد و شخصیت عظیم شما قدر دان هستم تحسین میکنم ستایش میکنم الگو برداری میکنم…
همه چیز همین تعهد است ولاغیر…
یک کامنتی رو از یکی از دوستان مطالعه میکردم و نوشته بودن استاد تنها و تنها چیزی که شمارو به این مرحله از موفقیت و زیبایی ها هدایت کرده فقط و فقط تعهده چیزی ک کمتر کسی داره و بهش پایبنده…
و دقیقا مصداق بارزش شما آقای عطارروشن عزیز و گرانقدر و بینظیر همچنان در حال ادامه دادن و به روش قانون زندگی کردن هستید بعد از ده سال متعهد هستید فارغ از هر گونه نتیجه و نعمت های مادی…
یادمه چندین سال پیش یک دفتری به یک دوستی هدیه دادم و گفتم مرتب سپاسگزاریهایت رو بنویس خیلی احساس خوبی داره و قطعا باعث رشد و پیشرفت تو خواهد بود و دریغ از اینکه یک صفحه نوشته باشه ولی وقتی مقایسه میکنم با کسانی که متعهد هستند و هزاران دفترها رو نوشتن و در حال ادامه دادن هستند خب نتایج ها شخصیت ها افکارهااا و همه چیزشون بینهایت متفاوت هست و اصلا قابل قیاس نیست اصلا و ابدا….
بنظرم این از شناخت و درک عمیق توحید نشات میگیره ک انقدر احساس خوب و توحید و اتصال رو درک کرده باشید و لذت فرکانس بالا رو حس کرده باشید و به اهمیت نعمتهای معنوی و روحانی پی برده باشید باعث میشه همچنان متعهدانه عمل کنید و ادامه دهید.
و این تعهد از یک همت والا«به قول قرآن ما به شما اراده و همت والا میدهیم» و عشق به توحید و عزت نفس نشات میگیره یعنی هرچقدر به عزت نفس بیشتری برسیم و ارزش خودمون رو درک کنیم قطعا تعهد و شورواشتیاق ما هم بیشتر خواهد شد…
بینهایت سپاسگزارم و تحسینتون میکنم بابت این کامنت بینظیر و البته کامنتهای بینظیر که کمک به رشد و گسترش جهان توحیدی مان میکند…
آرزوی برکت رحمت اشتیاق بینهایت و اتصال بینهایت و تندرستی بینهایت براتون دارم در پناه و حفاظ الله اکبر…
واقعا کیف کردم از جمله به جمله کامنت پرمحتوا و فوق العاده عالی شما
چقدرررر همین چندروز پیش دنبال یه همچین کامنتی از شما بودم و چطوری خدا من رو هدایت کرد به این کامنت بی نظیر ک پاسخ من رو بده خداروصدهزار مرتبه شکررر
من مدتیه دوباره دارم فایل نتایج شما رو میبینم و اصلا انگار اولین باره دارم نگاهش میکنم و از قدم به قدم کارهایی ک کردید دارم برای خودم تمرین درست میکنم
حدود یک ماهی میشد ک از مسیر خارج شده بودم و نجواها فقط میگفت کو نتایج؟ اون نتیجه ای ک میخواستی کجاست؟ مگه حالا چه نتیجه ای گرفتی ک داری اینقدر پرقدرت ادامه میدی و متاسفانه باعث شد یک ماهی از مسیر خارج بشم
اما با فایل نتایج شما دوباره شروع کردم و توی ذهنم این سوال نقش بست آقا رضا ک اینقدر فوق العاده عالی رشد کردن، اینقدر نتایج عالی گرفتن
براشون پیش اومده که نجواها به سراغشون بیاد ک پس کجاست نتایج؟
حتی با خودم میگفتم کاش میشد ازتون بپرسم
اینم شاید فریب ذهن هست ک میگه وقتی وارد مسیر درست میشی همش صعوده اصلا دیگ نجوا وجود نداره درحالی ک با این کامنت جادویی ک الان از شما خوندم خیلی امیدوارم شدم، چون دقیقا اتفاقی رو تعریف کردید ک به شکل دیگه برای من رخ داد و نجواها تمام تلاششون رو میکردن تا منو زمین بزنن ولی خداروشکر یجا دیگ تسلیم شدم گفتم خدایا کمکم کن هدایتم کن و از کوچیک ترین کاری ک میتونستم شروع کردم به تغییر و وارد شدن به مسیری ک واقعا زندگیم رو تغییر داده
چقدر این جملات جادویی بود:
اگه استاد حرفش درست بود چرا این نتیجه رخ داد؟
* من همیشه میگم نمی دونم چرا رخ داد. من فقط میدونم چرا اون نتایج خوب رخ داد.
چیزی که من خوشم نمیاد رو نمی دونم و نمیخوام بدونم چرا و چطور رخ داد*
آفرین عالی بود
ذهنم اینطوری فریبم میداد ک حالا چون این اتفاق نادلخواه رخ داده پس یعنی این راه نتیجه نمیده، پس یعنی تو خارج شدی، اشتباه کردی، دیگه بیخیال هیچی درست نمیشه، باید حتما دلیلش رو پیدا کنی تا حل بشه :)
ولی جمله شما عالی بود واقعا
خیلی لذت بردم هرچقدر از اشتیاق الانم بخوام بنویسم کم گفتم امیدوارم همیشه همینقدر موفق و عالی باشید و بازم برامون بنویسید چون من با عشق میخونم و یاد میگیرم و لذت میبرم
بسیار خدارو شکر که شما رو از خطرات حفظ کرد، بسیار از شما سپاسگزارم که هربار کامنتی ثبت میکنید انقدر قشنگ وارد جزئیات میشید و یه موضوع رو قشنگ توضیح میدید. من بشخصه خیلی خیلی لذت میبرم و از نوشته های شما سود میبرم و در اتفاقات زندگی خودم هم استفاده میکنم و با شما موافقم که خدارو شکر ما در زمان استاد عباس منش عزیزمون هستیم و همراه استاد از آموزه ها استفاده میکنیم و ایشون راهنمای زنده ما در این زندگانی هستند.
خداوند استاد عزیز ما رو بهمراه عزیز دل ایشون بانو شایسته عزیز برای ما حفظ کنه و دوستان عزیزمون در این خانواده بزرگ.
خیلی از خدا سپاسگزارم که میتونم این مطالب رو بخونم و ایمانم قوی بشه و امید به آینده ام بیشتر بشه و پر از حس خوب بشم.
سلام به استاد عزیزم، مریم خانم شایسته عزیز و همه دوستانم.
خیلی قبلنا، از چند سال قبل از آشنایی با استاد من هر روز صبح قبل از شرکت و هر روز بعد از ساعت کاری شرکت میرفتم باشگاه و بیرحمانه ورزش میکردم :)) ازونجایی که دو سانس بعد از شرکت باشگاه میموندم و مسیر باشگاه هم تا خونه فاصله زیادی داشت عملا ساعت 10-10/5 شب میرسیدم خونه. چند ماه قبل از اولین آشناییم با فایلهای استاد بود که یه شب از اتوبوس پیاده شدم سوار تاکسی شدم تا سر چهارراهی که خونمون بود و داشتم پیاده میرفتم خونه که دو تا پسر جوون تو یه کوچه تاریک و خلوت، برای یه سرقتی اومدن سمتم، اولش یه مقاومتی کردم ولی چاقو رو که دراوردن دیگه ترسیدم خودم وسایل رو تقدیمشون کردم :)) و اونا هم پریدن رو موتور رفتن. اوایل تا چندوقت بعد ازون موضوع، موتوری که هیچی، حتی پسرهای جوون هم اگه غریبه بودند، شانس رد شدن از دو کیلومتری منو تو خیابون نداشتند :)) اوایل اگه تنها بودم حتما یه خانمی یا پیرمردی تو خیابون پیدا میکردم و همگام و نزدیک با اونا راه میرفتم که امنیت داشته باشم. الان چندین سال گذشته ولی هنوز که هنوزه با وجود گذشت چندین سال و آشنایی با استاد، هروقت موتوری توی ترافیکی جایی نزدیک میشه سریع توجه میکنم که شیشه های ماشینم بالا باشه چون حس ناامنی بهم منتقل میشه.
مثال دیگه ای که دارم مربوط به ورزشمه. صبحها اسپینینگ (دوچرخه ثابت با فشار بالا) کار میکردم و عصرهای روزای زوج کراس فیت و یوگا، و عصرهای روزای فرد ژیمناستیک و یوگا. حجم ورزشم خیلی زیاد بود ولی هم یجورایی به هیجان این حجم حرکت فیزیکی اعتیاد پیدا کرده بودم و به شدت ازش لذت میبردم و هم انقدر بخاطر توان بدنیم مورد تشویق و توجه قرار میگرفتم که یجورایی روحم هم ازین توجه تغذیه میکرد :)
توی یوگا یک سری حرکات نمایشی هست مثل بالانس یا ایستادن روی سر با پزهای مختلف و ترکیبی از حرکات انعطافی و تعادلی و چیزایی ازین قبیل که من توشون استاد بودم. مربی هروقت میخواست به شاگردهای دیگه یاد بده از من میخواست حرکت رو بزنم تا از روی اجرای من به بقیه توضیح و آموزش بده. یه شب که قبلش هم توی ژیمناستیک حرکات ژانگولری زیاد کرده بودم و بعدش هم توی یوگا حرکات معکوسم زیاد شد، تو همون حالت ایستاده روی سر، یه آن احساس کردم چیزی توی سرم ریخت و یهو جهان شروع کرد دور سرم چرخیدن و خلاصه کار به اورژانس و بیمارستان کشید و مشخص شد بعلت زیادی سر و ته بودن، مایع گوشم که مثلنکه برای حفظ تعادل در بدنه جابجا شده.
دکتر گفت یه مدت رعایت کن سرت رو زیاد تکون نده حرکات سر و ته هم نزن خودش خوب میشه. ایشون گفت “یه مدت”، ولی اقا دیگه بعد از اون اگه شما پشت گوشِتونو دیدید، یوگا هم رنگ منو دیده :))
هر کی هم بعدش خواست بره یوگا و بعنوان یک یوگی که چند ساله تخصصی کار میکنه از من مشورت میخواست، فقط میگفتم برو یه ورزش کم ریسک تر، یوگا خیلی خطرناکه :))
ذهن من از موتوری و از یوگا برام آلارم خطر ساخته و من با وجودیکه تو یه سری زمینه ها نسبتا خوب از پس کنترل ذهنم براومدم، ولی در این دو مورد و احتمالا یک موارد دیگه ای که الان تو ذهنم نیست، آنچنان مقاومتم شدیده که هر بار خواستم این مقاومت رو بشکنم ذهنم جواب داده این بحث مرگ و زندگیه اصلا شوخی نداره :) الان که بعد از دیدن این فایل تصمیم گرفتم یوگا رو ملایم هر از گاهی مجدد شروع کنم که ترسم از بین بره راستش رو بخواید این مقاومت انقدر زیاده که میگه حالا چه اصراری داری الان مثلا یوگا نکنی میمیری؟ میگم موضوع یوگا نیست، موضوع پا گذاشتن روی یک محدودیت و ترس ذهنیه و عادت دادن ذهن به باور نکردن محدودیتها و ترسها.
در رابطه با بحث بیزینس هم، بعد از شروع بیزینس خودم، جزو اولین فروشهام، یک فروشی بود به چیتاگونگ که یک شهری توی بنگلادشه و طبق قانون بنگلادش، بانکهای بنگلادش فقط با ال سی کار میکنن و شرکتهای واردکننده بنگلادشی برای خرید، پیش پرداخت نقدی نمیدن و فقط ال سی باز میکنند. نتیجه اینکه من برای فروش با ال سی، باید خودم سرمایه میذاشتم و اینور نقدی میخریدم و اونور با ال سی میفروختم. ازونجایی که هنوز سرمایه لازم برای این خرید نقدی رو نداشتم، با یکی از همکاران که خیلی دوست داشت روی کار من سرمایه گذاری کنه و از پروژه سود ببره، صحبت کردم و قرار شد این پروژه رو استثنائا شراکتی پیش ببریم و عملا سود اون از پروژه 5 برابر سود من تعیین شد و قرار شد کل کارها رو هم من انجام بدم. حالا اون خریداری که قبل از خرید کلی به من التماس میکرد که قبول کنم بار ال سی بهش بدم و هزار جور قسم و آیه و سند و مدرک از اعتبارش نشون داده بود، بعد از رسیدنِ بار به مقصد، کلی بازی دراورد و به بانک کانفرم اسناد برای پرداخت رو نمیداد و غیر مسئولانه بهونه میورد که الان قیمتهای مارکت ریخته و ضرر کردم، فلان مبلغ تخفیف بدید تا تایید پرداخت بدم به بانک، و اون مبلغی که تخفیف میخواست از مجموع سود سرمایه گذار و من بیشتر بود. خیلی وارد دیتیلز نمیشم ولی اون پروژه چند ماه وقت و انرژی منو گرفت و ازونجایی که در مقابل سرمایه گذار احساس مسئولیت میکردم که رو حساب من سرمایش رو وارد اون پروژه کرده، استرس بسیار زیادی روم بود. بار رسیده بود مقصد و فقط خریداری که مجوز واردات با اون ال سی رو داشت اجازه داشت بار رو تحویل بگیره و اون خریدار هم برا اینکه تو فشار بذاره و تحویل نگیره پول رو آزاد نمیکرد و خیلی راحت میگفت اگه ناراحتید بار رو برگردونید ایران. و برگشتِ بار هم با اون همه هزینه یعنی رسما به باد رفتن سرمایه اون سرمایه گذار. اصلا دیگه بحث سود خودم مطرح نبود، فقط برام مهم بود که پول سرمایه گذار برگرده و طرف بخاطر اعتماد به من زندگیش به باد نره. یه روز که دیگه عقلم به جایی قد نمیداد از قرآن هدایت خواستم و آیه ای اومد با این مضمون که خداوند خطاب به پیامبر میگفت به کافران بگو “من از شما مزد رسالت نمیخواهم و پاداش من نزد خداست”. ازین آیه ایده گرفتم و با خریدار گور به گور شده یه جلسه توی دبی گذاشتم و توی جلسه گفتم صادقانه فلان مبلغ از این پروژه سود من بوده، من از سود خودم میگذرم و اون مبلغ رو بعنوان تخفیف از صورتحسابتون کم میکنم ولی اگه یک روز هم بعد ازون برای پرداخت تاخیر داشته باشید دیگه قید پول سرمایه گذار رو میزنم و یه کار میکنم که دیگه بعد ازین هیچ کارخونه ای توی ایران به هیچ قیمتی به شما بار نفروشه.
خداوند یاری کرد و قلبش رو نرم کرد و در کمتر از یک نصفه روز به بانکش کانفرم داد و پول آزاد شد و سرمایه گذار که تلاش این مدت منو دید، نه به اندازه سهمی که از اول توافق کرده بودیم ولی تقریبا نصفش رو از سهم سود خودش به من داد که کارم بی اَجر نمونه :))
اولین درسی که ازین قضیه گرفتم این بود که وقتی استاد میگه شریک نگیرید بگو چشم :) با اینکه شریک من توی اون پروژه آدم خوبی بود ولی من اون پروژه رو با وجودیکه تکاملم هنوز طی نشده بود و هنوز ظرفم اونقدری نبود که خودم قدرت سرمایه گذاری روش رو داشته باشم، با کمک سرمایه کس دیگه جلو رفته بودم که ازونجایی که ظرف خودم براش آماده نبود، با کلی چالش توش مواجه شدم.
اما برگردیم سر موضوع ذهن… بعد ازین معامله ی پُر ماجرا، تا چندوقت هر پیش شماره ای از بنگلادش رو موبایل من میفتاد رد تماس میدادم و هر مشتری بنگلادشی سراغم میومد کهیر میزدم :)) تو ذهن من “بنگلادشی ها” مترادف شده بودند با “دزد” و حاضر نبودم اصلا حتی فرصت حرف زدن بهشون بدم. مهم نبود این مشتریها اصلا با اون مشتری مذکور ربطی بهم ندارند، تنها اشتراکشون ملیت بنگلادشیشون بود و همین برای ذهن من کافی بود. تا اینکه در نهایت یک مشتری که اصالتا بنگلادشی بود ولی سالها توی دبی زندگی میکرد و من اول نمیدونستم که اینم بنگلادشیه که بهش نفروشم، یه خریدی رو ازم انجام داد منتها چون شرکت دبیِ خودش وسط بود دیگه بحث ال سی و این داستانها نبود، نقدی تر و تمیز خریدش رو انجام داد و بنگلادشیهای قبلی رو شُست بُرد :))
ذهن بخاطر سیستم دفاعیش از ما که میخواد از خطرات حفظمون کنه، گاهی وسواس گونه از کاه کوه میسازه. امیدوارم با تکرار آموزه های استاد بتونیم وسواسهای بیموردش رو کنترل کنیم.
داشتم با دقت هرچه تمام تر کامنتت رو میخوندم،رسیدم به اون گور به گور شده :)))) یعنی یک خنده ی انفجاری رفتم که فکر کنم همسایه ی پایینیمون یک تکونی خورد :)))))
ببین بینهایت تحسینت میکنم، بینهایت،خیلی برام جالبه که به اون آیه ای که گفتی منم زیاد برمیخورم ولی نمیفهمیدم خدا چی داره بهم میگه،الان که توی موقعیت شما خوندمش،یکم از گره های مغزم باز شد انگار ،به امید اینکه بیشتر بفهمم خدا چی داره بهم میگه…
راستی سلام :))))
سلامممم بر business woman سایت!
مرسی که هستی! مرررسی که مینویسی!!!
نامبرده میخواد از Icu woman!به Business woman تغییر کاربری بده …چه الگویی بهتر از شما؟
خیلی قشنگ نوشتی که میخوای از ICU WOMAN تغییر کاربری بدی به Business Woman :)
ماشالله بهت و اینکه وقتی مسیری مورد علاقت نبود نجواهای اینکه “خب الان چند سال اینکارو کردم و اینکارو بلدم و یادگیری یه کار دیگه سخته و فلان”، مانعت نشد. مطمئن باش با این مسیر توحیدی و اراده به تکرار و تمرین قانون که تو داری پیش میری کلا زندگی پیشت تعظیم میکنه و غول چراغ جادوش جلوی تک تک خواسته هات یه “چشم قربان” میگه و تمام.
کامنتت رو خوندم، اونجایی که از تغییر رفتار مادر و پدر نوشته بودی و پذیرششون… مطمئن نیستم اگه جای تو بودم و مخالفتهای قبلی اطرافیانم رو میدیدم میتونستم انقدر متین برخورد کنم و احتمالا شهرزادِ سرتقِ درونم میزد کافه رو به هم میریخت :)) اینکه تو شرایطی که کنترل ذهن برای اکثریت به شدت سخته، تو به جای درگیر شدن با دیگران، در مسیر قانون حرکت میکنی تایید کننده اینه که ماشالله کنترل ذهنت عالیه و خودت میدونی کلید اصلی همین کنترل ذهن و توحیده ، دیگه هیچی برات نشد نداره. دونه دونه آرزوهات تیک میخورن میرن جلو.
شهرزاد جان بسیار برای من شما یک الگوی بیزنسی خوبی هستین کسی که برای خودش با خدای خودش داره از حرفه اش پول میسازه
قبلاً که دبی بودین سایتی که به زبان انگلیسی برای خودتون داشتین رو دیده بودم و بسیار تحسینتون کردم که تصمیم گرفتین برای خودتون کار کنید
از اونجایی که نامبرده برنامه نویس سایت هستش خیلی علاقه به دیدن و بررسی سایت های مختلف داره
البته الان دیگه این کارو نمیکنم:))
شهرزاد عزیز و نازنین برات کلی اتفاقات عالی در کار و زندگیتون رو از خدای وهابم میخوام و چقدر خوشحالم شروع به نوشتن تجربیات فوق العاده تون کردین که واقعاً خیلی لذت میبرم
در پناه خدا همیشه سلامت باشید و امیدوارم دوباره کامنت های ارزشمند دیگه تون رو بخونم
ماشاءالله چقدر با جزئیات و زیبا موضوع رو نوشته بودید
اون دو جوان زورگوی موتورسوار و داستان یوگا برام جالب بود
در رابطه با بحث بیزینس هم می خوام از تجربه خودم بگم
من اتفاقاً یک جورایی با شما همکار هستم و محصولات غذایی رو صادر میکنم به کشورهای مختلف
خیلی از این واسطه ها یا شرکتها یا تجار می آیند قیمت میگیرند و بعضی وقت ها هم چقدر در گوگل میت باهاشون جلسه می گذارم به عربی و انگلیسی، ولی دست آخر به هیچ معامله ای ختم نمیشود و بعضی وقت ها اصلاً میرن پشت سرشون رو هم نگاه نمی کنند!
خیلی احتمال میدهم که شما هم با چنین مواردی روبرو شده اید بارها
موضوع اینجاست که بعضی وقت ها که دوباره یک سری افراد جدید می آیند و با من ارتباط میگیرند و قیمت میخواهند و شرایط ارسال و از این صحبتها رو از من می پرسند، این ذهن فریب کار میگه اینها هم مثل قبلی ها هستند ولشون کن
ولی من میدانم که این فریب ذهن است (البته قبلاً نمی دونستم الان فهمیده ام به لطف این استاد باحالی که داریم :))
و سعی میکنم به درخواست هاشون، خوب و درست جواب بدهم
و اصلاً به نظرم این یک روش بازاریابی است
======================================
اتفاقاً در قسمت چهارم سریال تمرکز بر نکات مثبت که در مورد والمارت صحبت میشه، مطالب خیلی ارزشمندی در آن صفحه نوشته شده که در مورد همین موضوع است و من اینجا به شما تقدیم میکنم:
همه افرادی که با او (سَم والتون، بنیانگذار فروشگاههای والمارت) از نزدیک کار کردهاند، از کارمندان، شرکا و دوستانش متفق القول معتقدند:
“بیش از آنکه آن را بنیان گذار والمارت بدانیم، او را مبدع “روش احترام گذاشتن به دیگران” می دانیم. ما یاد گرفتیم که چطور به خودمان، مشتری، رئیس و دیگران احترام بگذاریم زیرا دیدیم که او چطور با ما و با آدمها رفتار میکند.
سَم به همهمان آموخت که:
همه افراد ارزشمند و لایق احتراماند. نه فقط مشتریان والمارت، بلکه هر فردی باید برایت قابل احترام باشد، تنها به این دلیل که همه ما ساختهی دست خالقی هستیم که فقط ارزش، خوبی و زیبایی میآفریند. هر فردی میتواند یک روز مشتری ما باشد و به رشد کسب و کارمان کمک کند.
ما شاهد بودیم که سَم، با یک کارمند ساده، یک مشتری ساده یا حتی کارگری که از شدت کار خیس عرق بود، به همان خوبی رفتار میکند که با رئیس جمهور آمریکا”
این مهمترین درس بازاریابی و فروش، در همه زندگیمان بود!
======================================
راستی تا یادم نرفته یک چیز دیگه بگم و برم:
این موضوع فروش شما به آن شرکت بنگلادشی رو داشتم با دقت می خواندم
چون هم قشنگ توضیح می دادید که جریان چی بوده، قدم به قدم
و هم چون به کار من ارتباط داره علاقه داشتم که ببینم پایان این موش و گربه بازی چی میشه!
که یکهو رسیدم به کلمه گور به گور شده!
اولش نفهمیدم چی بود و چی شد، ولی وقتی متوجه شدم خنده ای کردم و فهمیدم چقدر از دست این یارو بنگلادشیه عصبانی بودی !
البته من مثل سعیده جان، خنده انفجاری نداشتم که همسایه ها بلرزند !!
به هر حال خدا رو شکر که به خیر گذشت و شما هم یک سودی بردید بلاخره
امیدوارم من و شما و همه عزیزان این سایت، به لطف آموزش های بی نظیر استاد بتوانیم بیشتر و بهتر فریب های ذهن را بفهمیم و با آن مقابله کنیم
جمله آخری که نوشته بودی ذهن بخاطر سیستم دفاعیش ازما که میخواد ازخطراتحفظمون کنه گاهی وسواس گونه ازکاه کوه میسازه وبایدبتونیم با آموزشهای استاد جلو وسواسهای بیموردش رو بگیریم برام خیلی درس داشت
اولا بخاطر تجربیاتی که در مورد کنترل ذهن با ما به اشتراک گذاشتید و البته کار راحتی نیست که واسه ذهن منطقی کنیم مثلا اون دفعه فلان اتفاق افتاد شانسی بود، حواسم نبود، یهویی شد، بی دقتی کردم … و قرار نیست که بازم تکرار شه
دوما عاللللی بود بخاطر بیزینسی که دارید
آفرین ، احسنت به شجاعت و درایت تون
تحسینتون میکنم که با احساس ارزشمندی و لیاقت بالایی که دارید تونستید کسب و کارتون رو تا اونطرف مرزها گسترش بدید
خیلی لذت بردم که یک خانم الگوی بسیار خوبی هم برای آقایان و هم برای خانم ها میشه
براتون شادی ، موفقیت ، ثروت ، سلامتی و خوشبختی رو آرزو میکنم
خیلی خیلی سپاسگذار خداوندم که دوستهای آگاهی چون شما همیشه کنارم هستند تا از تجربیات زندگی کاری و حرفهای شون الگو بگیرم.
راجع به مسئله اولی که راجع به غریبهها بود، خودم یه الگو دارم و بزارید اصلا همینجا کامنتش کنم.
بچه که بودم اومدیم یه محله جدید و وقتی مادرم منو میفرستاد نون بگیرم، تو راه برگشت من فک کنم 8 سالم بود…که یه سری بچه تینیج تو یه کوچه تو مسیر برگشت اذیتم میکردن و حالا نون ازم میگرفتن و خلاصه…منم همیشه کوچهها رو دور میزدم تا از اون مسیر نرم…انصافا هم زورم بهشون نمیرسید یه گله بودن همیشه هم میشستن جلو در خونه یکی از اون افراد اون محله.
خلاصه هروقت عین شما 2 یا 3 نفر میدیدم راهمو کج میکردم…خیلی کار کردم رو خودم الان خوب شدم ولی هنوز خیلی کار دارم…
هنوزم وقتی از جایی رد میشم غلقلکش رو ته وجودم حس میکنم ولی آگاهانه میگم آروم باش…چیزی نیست.
یه تمرینی هم گذاشتم که برم انجام بدم و برم وارد صحبت بشم با آدمهایی که حالا چند نفره نشستن یا دارن صحبت میکنن تا آگاهانهاز اون ترسهای قدیمی رهاتر بشم.
راجع به موضوع شراکت تون هم درسهای بزرگی گرفتم. درسته خیلی افراد هستن شراکتی کار میکنن و آخ هم نمیگن، درسته یه سری افراد شرایطی و قسط کل زندگیشونه و آخ هم نمیگن، آخ به معنایی که حالیشون نیست و نمیدونن راه لذت بخشتری هست…درسته این جور روش ها هست ولی آیا روش استاد بهتر نیست؟ اینارو به خودم میگم چون تو یه شغل آموزشی رفتم که روزی 10 نفر ازم شرایط قسطی رو میپرسن و من هی توضیح میدم. اصلا نمیخوام ذهنم قسط رو قبول کنم و اصلا برنامه گذاشتم به ازای هر مشتری قسطی 10 بار تکرار کنم هستن آدمایی مثل استاد که نقد خرید میکنن، بدون شریک کار میکنن و الله از رزق بغیرالحساب خودش هی میبخشه به اینا…
براتون آروزی خوشبختی و سعادت در دنیا و آخرت رو دارم.
میخام اینجا فقط بگم که چقدر لذت بردم از شخصیت واون قدرت درونیت،
کامنت زیباتو خوندم
ولی گذر من ففط به کامنت زیبات نیفتاد بلکه به نحوه آشناایت با سایت واون گفته گوها وشرح حالت با استاد هم افتاد
که می دونم هدایت بود برام که بیامو بخونم ولذت ببرم از این مسیری که طی کردی واحسنت بهت بگم وصد بار از سر زوق به خودم بگم آفرین آفررییین به این خانم که اینقدر جسارت وقدرت رو در خودش ساخته وزندگیشو دست خوش تغیراتی کرده که نبوده
بسیار باعث افتخاره که به آموزه هات عمل کردی و این به نظر من نقطه عطف ما انسانهاست چقدر تحسین برانگیزه .. که انسان توحیدی شدی و فقط خداوند رو در قلبت اصل میدونی
من از همینجا از خداوند میخام به من کمک کنه تا من هم مثل تو و استاد عزیزم بتونم انسان توحیدی باشم و بتونم خودم رو توسعه بدم و به موفقیتهای پی در پی مالی دست پیدا کنم ..
بسیار لذت بردم از مطلبت برات آرزوی سعادتمندی رو از خداوند بزرگ آرزو دارم .
چقدر خوندن کامنتت بهم روحیه داد. منم خیلی دوست دارم بیزینس خودم رو بزنم ولی هیچ تجربه ای ندارم تو این زمینه. یعنی کارمند بازرگانی نبودم و اصلا تحصیلم هم تو این رشته نبوده. نمی دانم چه بیزینسی ولی باید شروع کنم که خواسته هام واسم روشن تر بشن.
سلام و سلامتی و نور و عشق ورحمت الله به جسم و جان و روح توحیدی و قلب سلیمتون
خداروصدهزارمرتبه شکر برای این جریان جاری نور الله و هدایت پرودگار،برای قوانین ثابت جهان،برای نور قرآن،برای سلامتی استاد جانم که هربار با کمک آموزش هاش یک ورق دیگه ای از زندگیم رو تغییر دادم و قدم به قدم به وعده ی بهشت الهی نزدیک و نزدیکتر شدم.
صبح که بیدار شدم طبق معمول چشم هام رو با دیدن صفحه ی سایت باز کردم،اولش فکر کردم بنر قدیمی ولی دیدم نه…خداروشکر باز هم استاد داره از علم خودش سخاوتمندانه به ما میبخشه …
وقت نداشتم فایل رو کامل ببینم،باید میرفتم انبار شرکت،نه اینکه مجبور باشم نه،مجبورشون کردم منو ببرند…
قراره یک ماه دیگه بار جدید از اروپا برسه،بعد همکارم میخواست بره یک ذره انبار رو جمع و جور کنه جا باز بشه،هرچقدر اصرار کرد برای چی میخوای بیای؟کار تو نیست ،خسته میشی،گرمه اذیت میشی،اونجا آنتن نداری ،گفتم آقاااا من میخوام بیام،میخوام بیام برای اینکه ذهنم رو سرگرم یک کاری بکنم،میخوام افسار ذهنم رو به دستم بگیرم تا یکم آروم بگیره.
همینو دیشب به مدیرعاملم گفتم،گفتم آقا بیا یک کار دیگه بگو من انجام بدم،من احساس مفید بودن نمیکنم،من نمیخوام از سر رفع تکلیف کار کنم،میخوام برای شرکت مفید باشم،الان واقعا توی این فروشگاه ها هیچ کاری نیست که من انجام بدم،من چه گزارش کاری به شما بدم؟
بعد مدیرعامل من میگه میشه خودتو نگران نکنی؟میشه مضطرب نشی؟میشه الان که بازار خلوته فقط استراحت کنی؟فقط مطالعه کنی؟من هیچ کاری نمیخوام ازت،الکی برای خودت نگرانی درست نکن،همین که مشتاقی برای شرکت کار مفید انجام بدی برای من ارزشمنده!
بعد امروز رفتم انبار همه ش دو سه ساعت,چندتا بار که وزن هر کدومشون صد گرم هم نبود آروم آروم میچیدم توی جعبه های جدا ،که ببریمشون یک سمت دیگه !
صدبار همکارم گفت،خوبی؟خسته نشدی؟بیا جلو کولر،بیا روی صندلی بشین،بیا این لیوان آب رو بخور ،بهت گفتم نیا عادت نداری اینجا گرمه،نمیخواد کار کنی…یعنی هر نیم ساعت اینارو تکرار میکرد …در کمال صداقت…
بهش گفتم ببین بزار یک چیزی رو برات تعریف کنم،یک روزی وسط گرمای تابستون ،برق های شهر قطع شد،برق اضطراری بیمارستان هم وصل نمیشد،به طرز عجیبی باطری های دستگاهای ونتیلاتور هم کار نمیکرد،میدونی چقدر ما توی اون گرما با دست و امبوبگ به مریض های کمایی تنفس مصنوعی دادیم تا برق ها بیاد؟میتونی تصور کنی اون حجم از فشار و کار و استرس در گرما رو ؟اینجا برای من تیله بازی هم نیست،انقدر نگران نباش …
ظهر که اومدم خونه،به بقیه فایل گوش کردم و اولش فکر کردم هیچی ندارم برای کامنت نوشتن ولی کم کم قلبم باز شد وگفت تو بنویس،همین که نپذیرفتی که توی شغلی که دوسش نداری بمونی و اوضاع رو به صورت بنیادین تغییر دادی این نتیجه نیست؟
وقتی انصراف دادی و فقط با کنترل ذهن کار رو پیش بردی این یعنی اینجا خیلی خوب افسار ذهنت رو به دستت گرفتی.
کاری که اولش همه رو متعجب کرد ولی الان همون همکارای من راه به راه پیغام و پسغام میفرستند ماهم میخوایم مثل سعیده انصراف بدیم.
چون یک الگو براشون ایجاد شده که آقا قرار نیست ٣٠ سال یک اشتباه رو تکرار کنی و بگی نه نمیشه،همینه که هست،همیشه یک راهی هست،همیشه میشه تغییرش داد،فقط تو باید مصمم باشی توی تصیممت،بعد جهان به کمکت میاد…
و اما در زمینه ی روابط،پاشنه ی آشیل عزیزم!
تنها چیزی که از گذشته با من باقی مونده،و با اینکه این همه خوب روی خودم کار کردم اما به نتیجه ی دلخواه نرسیدم،چرا نرسیدم؟چون من اصلا به صورت بنیادین باورم این بود که به هیچ عنوان نمیتونم ازین مسئله خارج بشم،این رابطه تنها در صورتی پایان میپذیره که یکی از ما از دنیا بره !!!وگرنه هیچ راهی نیست !هیچ راهی!!!
همین باور هیچ راهی نیست،با زندگی من چیکار کرد؟من هزاران کیلومتر از رابطه ی مشترکم دورم،و این زندگی حتی هیچ ربطی به زندگی معمول جامعه نداره!!! اما هنوز به مو وصله!!! کدوم مو؟همون مو که هیچ راهی نیست باید بسوزی و بسازی…
خب من چیکار کردم برای اینکه تو این مسئله ذهنم رو درست کنم؟اومدم نوشتم ترس های من چیه که برام ترمز شده و نمیزاره با این همه تغییر کار پیش بره؟
رسیدم به مامان و بابام
چرا؟
بخاطر تجربیات قبلی ذهنم
چون قبلا که به مادرم گفته بودم من توی زندگیم مشکل دارم و نمیتونم ادامه ش بدم،مادرم نزاشت حتی جمله ی من تموم بشه، سریع گفت هییییس!ساکت!بابا قلبش مریضه،سکته میکنه!
یا بابام
بخاطر تجربیات گذشته م من انقدر با پدرم مقاومت داشتم که میگفتم من اصلا نمیتونم توی چشم بابا نگاه کنم چه برسه باهاش حرف بزنم و اگر همچین مسئله ای رو مطرح کنم موافقت که نمیکنه هیچ ،ممکنه یک بلایی هم خدایی نکرده سرش بیاد و معلوم نیست با من چیکار کنه …
این شد که این مسئله برای من شد بدون راه حل!
بعد گفتم اوکی،من تغییرش میدم،من این همه چیز توی زندگیم تغییر دادم،اینم میتونم،امکان پذیره
ضمن اینکه دو صفحه از خوبی های پدرم و مادرم نوشته بودم و هر روز میخوندمش،از کوچکترین ویژگی های مثبت،و تلاش میکردم تموم خاطرات تلخ گذشته رو فراموش کنم و ببخشم.
مثلا حتی نوشته بودم بابام میخنده صورتش چال میفته!بابام برای پارک کردن ماشین،خودش در خونه رو باز میکنه و میبنده! در این حد دیتیل وار …
بعد این مقاومت ها هی کم و کم تر شد و من سعی کردم با یادآوری ویژگی های مثبتشون،یاد آوری قدرت توحید ،یاد آوری موفقیت های گذشته م،به ذهنم بقبولونم این کار شدنیه
خب به محض کم شدن ترمز های ذهنی من،هدایت های خداوند اومدند:
یک میگفت این هفته برگرد شمال.
دو میگفت برو این مسئله رو با فاطمه جان مطرح کن.
سه از کامنت بهارجان بختیاری هدایت شدم به گوش کردم جلسه ١٣ دست یابی عملی رویاها.
برگشت من به شمال،میکس راهنمایی های فاطمه جان،آگاهی جلسه ١٣ رویاها ،اصلا همه چی رو کن فیکون کرد.
چیزی که من توی رویایِ رویاهام نمیدیدم.
مادری که مثل موم توی دست من نرم شده بود ،نتنها هیچ مخالفتی با من نداشت،که هیچ مقاومتی با من نداشت و فقط به حرفای من گوش میکرد و منو تایید میکرد که خواسته ی من کاملا براش پذیرفته ست!!!!
من اصلا ازین این همه آرامش مادرم،این همه پذیرشش دیوونه شده بودم،اصلا به طرز معجزه آسایی تلاش های ذهنی من جواب داد و خداوند قلبش رو برای من نرم کرد.
ازونطرف پدرم …که اگر من یک روز مرخصی داشتم و به خونه برنمیگشتم،زیر فشار سنگینی نگاهش خورد میشدم یا چپ و راست پیغام میفرستاد سعیده بره سر خونه زندگیش …
هیچی!به الله قسم هیچی،اصلا نگفت چرا این یک هفته موندی گرگان و نرفتی خونه!!!بابام منو پذیرفته بود،بدون هیچ تلاش بیرونی،تموم ترس ها و مقاومت ها توی ذهن من و از تجربیات گذشته بود.
استاد این اتفاقی که برای من افتاد توی زمینه روابط با پدر و مادرم انقدر معجزه آسا بود که به خدا،اگر خدا برای من دریا رو باز میکرد،من ایمانم انقدر قوی نمیشد!!!!
و اینجوری کلی از مقاومت های ذهنی و ترمز های من رها شد و حالا میدونم الان دیگه وقت رهایی از خواسته و اجازه دادن به جهان هستیه که بقیه کار هارو پیش ببره …
یک اتفاق خیلی خوب هم برام افتاد،توی همین کامنت نوشتن ها و پاسخ دادن ها ،هدایت خدا رسید بهم گفت سعیده؟تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره؟
گفتم یعنی چی خدا؟
گفت تو داری همه جا فریاد میزنی من هیچ تقلای بیرونی نکردم و روی خودم کار کردم و جهان منو وارد یک شغل فوق العاده کرد.
گفتم خب ؟
گفت خو بسم الله!همون تمرکزی که اون یک ماه خورده ای روی دوره ها گذاشتی ،دوباره به همون میزان تمرکز بزار،همون کاری که داری به بقیه میگی رو خودت دوباره انجامش بده،تو یکبار ازین راه نتیجهی بزرگ گرفتی،چرا مسیر موفقیتت رو تکرار نمیکنی؟
منم گفتم لبیییییک!اللهم لبیک!
رفتم برای لاگ اوت تلگرام!گفتم اینجا کاری ندارم الکی توی کانال پروکسی ها میگردم،فقط به فاطمه جان قبلش پیام دادم عزیزم من به این علت دارم از تلگرام لاگ اوت میشم اگرکارم داشتی بهم sms بده!
و چی شد؟ فاطمه جان هم ایده ی منو گرفت و گفت منم لاگ اوت میشم!
اینجاست که استاد میگم این رابطه ی های هدایتی همه ش سووووده و سووووده و سووووووده!
رابطه هایی که فقط توش خنده و شوخی و حال خوبه،رابطه های سالم و بدون غل و غش،رابطه هایی که فقط نور خدا بینش جاریه …
خداروصد هزار مرتبه شکر برای همینجای زندگیم ،برای هر روز هدایت شدنم به مسیر های بهترو بهتر و بهتر، برای این جهان قشنگی که برای خودم ساختم،برای این بهشتی که عطرش از همه جا به مشامم میرسه…
پس صبر کن که وعده خدا حق است. مباد آنان که به مرحله یقین نرسیدهاند، تو را بىثبات و سبکسر گردانند.
استاد جان ازت بینهایت ممنونم ،قدر شما و آموزش های شما و زحمت های استاد شایسته رو باچشم هامون میدونیم و عشق و ومودت و رحمت الله رو از روشنی قلبمون براتون میفرستیم الهی که به قلبتون بشینه!
سلام و درود به انسان زیبا و نورانی و اهل ایمان ، سعیده نورانی پروردگارم. الهی که حال دلت عالی عالی عالی باشه و این نقطه آبی که هنوز نمیدونم چی میخوام بنویسم در بهترین زمان و مکان و شرایط به دستت برسه. الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر وجود ارزشمند و نورانی شما که هر روز با مکتوب کردن اتفاقات فوق العاده روزمره تون برامون این موضوع رو یادآوری میکنید که مسیر توحید همیشه جواب میده و خوندن کامنتای شما ایمان ما رو بیشتر میکنه.
الان حکایت کامنت های شماست ، بالاترین امتیاز محصولات؟ «سعیده شهریاری» ، بالاترین امتیاز دانلودیها؟ «سعیده شهریاری» ، بالاترین امتیاز آخرین فایلها؟ «سعیده شهریاری» نفر اول؟ «سعیده شهریاری» ، نفر دوم؟ «سعیده شهریاری» ، نفر سوم؟ «سعیده شهریاری» در جریانی الان فقط خودتی که داری با خودت رقابت میکنی ،یه کم بیشتر تلاش کنی میتونی رکورد قبلی خودتو بشکنی.
با اینکه تحسین کردن من اصلا مهم نیست ولی بینهایت تحسینت میکنم هر چند شما پاداشت رو از رب وهاب عالم داری دریافت میکنی.
—————————————————————————
نامبرده پس از یه دوره تاریکی مطلق دوباره داره تلاش میکنه کامنت بنویسه. یه وقتایی سکوت و تاریکی حاکم میشه، ولی باید ادامه داد درحالیکه میدونی هیچ راه دیگه ای جز توحید و بندگی خداوند وجود نداره و به رغم تاریکی و قطع ارتباط باید بازم یادم بمونه که همین الان توی دل تاریکی میلیون ها نعمت توی زندگیم دارم و اینکه من از بیرون تاریکی بی خبر هستم ولی خداوند از دل تاریکی خبر داره. بازم یاد فیلم Gravity میافتم. وقتی دکتر استون تمام مدت داشت مرکز کنترل رو صدا میزد ولی صدایی دریافت نمیکرد …
Huston in the blind, this is Dr. Stone reporting from ISS … MAYDAY MAYDAY…
ولی دریغ از دریافت پاسخ …
ولی به محض ورود به زمین هیوستون صداش میزنه دکتر استون رادارهای ما ورود شما به زمین رو شناسایی کردن و تیم نجات اعزام شده تا چند دقیقه دیگه خودشون رو به محل فرود میرسونن.
«أَلَا إِنَّ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۗ أَلَا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ» خداوند همیشه وعده نجات میده ولی ما چون از بیرون از تاریکی خبر نداریم ناامید میشیم. چون توی تاریکی قرار میگیریم از روشنایی بیرون بیخبر میشیم، و پاسخ ها رو دریافت نمیکنیم. یاد شعر «پیرمرد مسکین» پروین اعتصامی می افتم؛ «زان به تاریکی گذاری بنده را ؛ تا ببیند آن رخ تابنده را»
یه بیت شعری از مولانا هست استاد بارها توی فایلها بیانش کرده. «درجهان هر چیز چیزی جذب کرد ، گرم گرمی را کشید و سرد، سرد»…
این شعر در واقع یه شعر 111 بیتی هست که سرآغاز دفتر دوم مثنوی معنوی مولاناست.
یه جایی از این شعر در مورد گناه آدم و رانده شدن از بهشت میگه :
«یک قدم زد آدم اندر ذوق نفس ؛ شد فراق صدر جنت طوق نفس» «همچو دیو از وی فرشته میگریخت ؛ بهر نانی چند آب چشم ریخت» «گرچه یک مو بُد گنه کو جسته بود ؛ لیک آن مو در دو دیده رسته بود» «بود آدم دیدهٔ نور قدیم ؛ موی در دیده بود کوه عظیم» «گر در آن آدم بکردی مشورت ؛ در پشیمانی نگفتی معذرت»
معنی کلی اون اینه که گناه آدم اونقدر ها گناه عظیمی نبود، ولی چون آدم نور چشمی خدا بود همون یه ذره باعث تاریکی قلبش شده بود. ارتباطش رو با خداوند قطع کرد. مثل تار مژه به اون کوچیکی که وقتی میافته توی چشم انگار یه سنگ بزرگ روی سرمون گذاشتن یا یه خار توی چشممون فرو رفته.
یه زمانی مثلاً من یه لباس کار میپوشم میرم خودمو درگیر کار فنی میکنم، خیس عرق میشم و یه سمت لباسم خاکی میشه یه سمتش روغنی میشه ، ولی نگران لباسم نیستم. میندازمش روی گیره لباس تا خشک بشه چرا چون دو ساعت دیگه بازم میخوام بپوشمش ادامه کارمو انجام بدم. ولی یه زمانی دوش گرفته و تمیز و مرتب لباس رنگ روشن و اتوکشیده پوشیدم میخوام برم یه جلسه کاری مهم یا یه مهمونی، وسط راه مثلاً یه قطره قهوه میریزه روی لباسمون، باید برگردیم خونه لباسمون رو عوض کنیم چون دیگه نمیتونیم بگیم این چیزی نیست همش یه قطره قهوه است. نه؛ همون یه قطره قهوه به اندازه یه کوه سنگینی میکنه. چرا چون لباسمون خیلی تمیز بود. ماهیت لباس کار اینه که نگران کثیفیش نباشیم، ولی لباس رسمی تمیز و اتو کشیده با کثیفی سنخیتی نداره.
قلبی که جایگاه خدا باشه دیگه حتی با یه فکر شرک آلود و کفر آمیز تاریک میشه. اما همین آدم در مدار گذشته ممکن بود نه تنها با افکار که با رفتار های شرک آلود هم راحت باشه و اذیت نشه.
جایی یه نکته ای از زندگی مرحوم رجبعلی خیاط (رجبعلی نکوگویان) شنیدم که یه فکر گناه آلودی یه لحظه به ذهنش میاد و بلافاصله استغفار میکنه و میره کمی جلوتر یه اتفاقی میافته و یه خطری از بیخ گوشش رد میشه. با خودش فکر میکنه که چرا این اتفاق برام افتاد من که توی مدار بدی نبودم. و میره توی یه خلوتی با خداوند مشغول نیایش میشه و توبه و استغفار میکنه که خدایا به من بگو چرا اون اتفاق برام افتاد. بهش الهام میشه بخاطر همون فکر گناه آلودی که یه لحظه اومد سراغت. میگه ولی من جلوش رو گرفتم نذاشتم وارد مدار گناه بشم. این پاسخ بهش الهام میشه که ما هم اون خطر رو ازت دور کردیم و نذاشتیم تو آسیب ببینی.
مورد مشابه این موضوع سرگذشت یونس پیامبر که بخاطر یه عصبانیت اونجوری مجازات میشه. درحالیکه ما هر روز و هر هفته بارها عصبانی میشیم ولی سر و کله هیچ نهنگی پیداش نمیشه که ما رو قورت بده.
حکایت همون لباس تمیزه است. هر چقدر تمیزتر و هر چقدر مراسمی که میخوایم توش شرکت کنیم مهمتر، رد آلودگی سنگین تر.
—————————————————————————
خلاصه ای بود از سرگذشت حمید قصه ما، که بخاطر افکار شرک آلود و گفتگو با افراد غیر توحیدی خودش رو در مدار تاریکی قرار داده بود و نمیتونست حتی یه کامنت پاسخ بده. این مدت خیلی تلاش کردم کامنت بنویسم یا کامنت دوستان رو پاسخ بدم. ولی ارتباط برقرار نمیشد. زیر فایل اول مهاجرت کامنت نوشتم جریان هدایت قطع شد، کامنت رو گذاشتم توی یادداشت های گوشی، که بعداً تکمیلش کنم، همون رو کپی کردم زیر فایل دوم مهاجرت ، اخرای کامنت دیدم خیلی دارم تقلا میکنم ولی گفتم هر جوری شده تمومش میکنم ولی کامنتم رو اشتباهی پاک کردم. و گفتم مهم نیست تو چی میخوای، باید نوشتن هدایتی باشه، در مورد این فایل دیگه تسلیم شدم و هیچ تقلایی نکردم. حتی مطمئن نیستم همین کامنت به سرانجام برسه. از بس قلبم زیر فشاره. از بس ذهنم درگیر نجواست که تو اونقدر ها خوب و توحیدی نیستی، تو آدم مناسبی برای نوشتن نیستی ، تو تو تو تو …
ولی میدونم اینها نجوای شیطانه، چون خداوند هیچوقت نمیگه فلانی تو بندگی منو نکن، تو آدم مناسبی نیستی برای بندگی، تو آدم مناسبی برای صلات نیستی ، تو آدم مناسبی نیستی که منو صدا بزنی و ازم درخواست کمک و هدایت کنی. تو آدم مناسبی برای هدایت شدن نیستی. نه به هیچ وجه ، خداوند میگه توی هر سطح و مداری باشی برگرد بیا من حمایتت میکنم.
—————————————————————————
چند دقیقه پیش بود که بخاطر یکی از نگرانی هام یه سوالی از خداوند پرسیدم و ازش خواستم بهم بگو ایراد کارم کجاست که توی فلان موضوع به نتیجه نمیرسم. هدایتم کرد به آیات 102 و 103 انعام.
دریافت من این بود، که رب العالمین داره بهم میگه: رب و صاحب قدرت منم ، تو و دیگران صاحب قدرت نیستین؛ دیگران هیچ قدرتی توی زندگیت ندارن تو هم خدای زندگی بقیه نیستی ، پاتو از کفش من دربیار اینقدر نقش خدا رو برای دیگران بازی نکن، بجاش بندگی کن، حرف گوش بده بچه جان. نهایتاً وکیل وصی همه منم ، تو نمیخواد نگران باشی. نه نگران دیگران باش و نه نگران خودت. تو منو نمیبینی ولی چشمتو بچرخونی من میدونم چه نجوایی به ذهنت خطور میکنه؛
و یبار دیگه دست تسلیمم رو بالا میارم و درخواست توبه و بازگشت میکنم به مدار توحید و بندگی. شرک فقط قدرت دادن به دیگران نیست ، توهم خود خدا پنداری در زندگی دیگران هم شرکه، احساس ترحم و دلسوزی برای بقیه هم شرکه.
—————————————————————————
نمیدونم چرا اینجوری شد ، نه اولش که نمیدونستم چی میخوام بنویسم و نه الان که این کامنتم اینقدر داره طولانی میشه، راستی اگه دیدی کامنتم خیلی طولانیه بعداً بخونش.
یه جوک برات تعریف کنم بخندی…
میگن یه آقای سرخپوستی توی ایالت داکوتای جنوبی رفت دانشگاه درس خوند و کلی با تفکر مدرن آشنا شد و عقاید سنتی قبیله رو فراموش کرد، بعداً که برگشت به قبیله این آقا رو گذاشتن رهبر قبیله. روزها گذشت و فصل پاییز داشت شروع میشد و مردم قبیله اومدن سراغ رهبر جدید که آقای رهبر جدید قبیله، بنظرت زمستون امسال چطوری خواهد بود. گفت خب من بزودی با روح اجدادیم یه ارتباط میگیرم و بهتون خبر میدم. رفت توی خلوت خودش دید هیچی از آیین سرخپوستی گذشتگان بلد نیست، نهایتاً به ذهنش رسید بگم برید برای زمستون هیزم جمع کنید بالاخره که هیزم جمع کردن ضرر نداره، هم اینا مشغول به یه کار مفید میشن و هم کمتر سوال میپرسن. مردم رو فرستاد کلی هیزم جمع کردن. بعدش دوباره ازش پرسیدن زمستون امسال چطوری میشه ، گفت بذارید من یبار دیگه با ارواح اجدادم ارتباط بگیرم . پا میشه زنگ میزنه اداره هواشناسی میگه زمستون امسال چطوری میشه ، بهش جواب میدن شواهد حاکی از اونه که زمستون سختی داریم. میاد به مردم قبیله میگه روح اجدادم گفتن که زمستان سختی در راهه، بازم هیزم جمع کنید … خلاصه سوال پرسیدن از رهبر قبیله و تماس با اداره کل هواشناسی ایالت داکوتای جنوبی چند بار تکرار میشه و نهایتاً از اداره هواشناسی میپرسه شما از کجا اینقدر مطمئن هستید که زمستان امسال خیلی سخت خواهد شد؟! میگه راستشو بخواین ما هم چیز خاصی بلد نیستیم ولی توی دوربین ایستگاه هواشناسی که نگاه میکنیم میبینیم سرخپوستان به طرز عجیب و بی سابقه ای در حال جمع آوری هیزم هستن، پس قطعاً زمستان سختی در راهه که اینجوری براش هیزم جمع میکنن.
—————————————————————————
خب خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
به نظر میرسه کامنتم به انتها رسید و قراره ارسال بشه.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و سلامت باشی ، بر مدار نور و توحید اوج بگیری و همواره از نعمت هدایت متنعم باشی. بینهایت شاد و سلامت و ثروتمند باشی. بینهایت تحسینت میکنم و بهت افتخار میکنم.
نزدیک است آسمان ها از فرازشان [به سبب عظمت وحی] بشکافند و فرشتگان، پروردگارشان را همواره همراه با سپاس و ستایش تسبیح می گویند، و برای کسانی که در زمین هستند، درخواست آمرزش می کنند؛ آگاه باشید! بی تردید خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
=====================================
هوا دلپذیر شد، گل از خاک بردمید
پرستو به بازگشت زد نغمه امید
به جوش آمدست خون درون رگ گیاه
بهار خجسته فال، خرامان رسد ز راه
بهار خجسته فال، خرامان رسد ز راه
به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا
به مردان تیزخشم که پیکار می کنند
به آنان که با قلم تباهی دهر را
به چشم جهانیان پدیدار می کنند
بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد:))))))
سلااااام به حمید حنیف عزیزم
سلاااام و سللللااامتی نور و عشق و رحمت و مودت الله رو از روشنی قلبم پیچیده در هوای دم کرده ی کیش از جنوبتر به جنوب ایران میفرستم الهی که به قلب سلیم آتشنشانِ ابراهیم نشان برسد!
میگم که!ما چیکار کنیم این نجواهای شما یکم کنترل بشه؟پسر من اگر یک دهم ویژگی های مثبت شما و توانایی های شمارو داشتم الان ملکه ی کیش بودم برای خودم :))) کفران نعمت میکنی؟نکنه دلت میخواد واقعا با داداش رسول و فاطمه جان چاقو به دست بیایم بوشهر ؟! :)))
خلاصه فکراتو بکن!قدر این همه استعداد و توانایی و هوش ذهنت رو نمیدونی حداقل بزار من بشکافشم ببینم توش چه خبره :))) والا!!!!
بِبببییییییییین!
کمتر از دو ماه دیگه ،این رفاقت توحیدی ما ٢ ساله میشه!تو این مدت خیلی از بچه های عزیز سایت،شدن رفیق غارحرای من،به قول پاکیزه جان ،کروووور،کروووور انسان شایسته به جهان من اضافه شد …
ولی یکی دوسال پیش،که هیچکس سعیده رو نمیشناخت،هیچکسم کامنت هاش رو نمیخوند …شماها بودید..شما…رضوان جان …داداش اسدالله …داداش رسول …فاطمه جان …محمدحسین جان،آقای یوسفی …و خیلی ها که الان اسمشون توی ذهن من نیست …مگه آدم میتونه رفیق های قدیمیشو فراموش کنه ؟؟؟ never ever!
اینجاست که شاعر از زبان سعیده به رفقای قدیمیش میگه:
بوی نو شدن می آید…؛
ولی
تو
همیشه
رفیق کهنه ى من بمان…!
بینهایت ممنونم برای تلگراف طولللانیییت! :)
در بهترین زمان و مکان به دستم رسید!
قبلش یک اتک شیطانی داشتم،نمیتونستم ذهنم رو کنترل کنم،داشتم خودمو میکوبیدم به در و دیوار!دیدم حریفش نمیشم! یاد حرف استاد افتادم ! خواب! الان خواب معجزه میکنه !
رفتم برای اجرای فن سامورایی!
یک بالشت زیر سر،یک بالشت روی سر،پتو تا خرتناق جهت تاریکی محیط و تلاش برای خالی کردن ذهن و خوابم برد!
نمیدونم باور میکنی یا نه ،من توی خواب هم خودمو میدیدم که دارم خداروصدا میزنم ومیگم ببین خدا!ببین من حریف شیطان نشدم،ببین فقط تونستم بخوابم،خودت بیا وسط!خودت یک کاریش بکن! خودت درستش کن!خدایا کمکم کن…
نمیدونم چقدر خوابیدم،نیم ساعت ؟بیشتر،کمتر
ولی وقتی بیدار شدم انقدر سبک بودم،انقدر حالم بهتر بود که قشنگ فهمیدم خود خدا بغلم کرده بود و زخم های روحم رو شفا داده بود! اصلا هیچ ربطی به سعیده ی قبل خواب نداشتم …
و بعد پاداش ها رسید.
بالاخره MAVERICK دست به تلگراف شد!
یک وقتایی یک فایل هایی میاد روی بنر سایت …مال سال 4٠١….بعد میرم دنبال کامنتای خودم و میبینم اوووو چه خبره ! یا اکثریت امام زاده ها!چقدر منو حمید اینجا برای هم کامنت گذاشتیم،اون موقع ها که چند روز طول میکشید تا یک کامنت تایید بشه،بعد میشینم میخونم نود درصدشون کامنت های قرآنیه،و درک شما از یک آیه یا صفحه …اون موقع که من فقط داشتم قرآن رو میخوندم تا معنی آیه هارو بفهمم شما توی دفترت برای خودت درک و فهم قرآنی مینوشتی! الله اکبر این همهههه جلاااااال،الله اکبر این همه شکووووه:)
به خدا من بعد دوازده قدم و آشناییم با این کتاب شیرین،از شما یاد گرفتم که چه جوری آیه هارو بفهمم،بعد شما چه جوری نمیتونی ویژگی های مثبت خودت رو ببینی؟
ببین البته که این پاشنه ی آشیل سنگین خودمم هست،برای همین هدایت ها از چپ و راست اومد برو دوباره دوره ی احساس لیاقت و منم لبیک گفتم!
به نظرم شما هم یک وقتی برای مرور دوباره ی این دوره بزار،بلکه کمی با خودت مهربانانه تر برخورد کردی…
بِبببییییییییین
اگر فکر کردی که فکر میکنی،فکر نکن!
این تلگراف همچنان اداااامه دارد!
از کامنتی که داداش سعید به شما پاسخ داد ،هدایت شدم به جلسه ٣ قدم ٧!دیوانه شده بودم ازین همه آگاهی که صدبار قبلا بهش گوش داده بودم ولی انگار توی ذهنم کمرنگ شده بود …باورت نمیشه اصلا کره الاغ کد خدا ،یوورتمه میرفت تو کوچه ها،استاد حرف میزد من برای خودم شلنگ تخته مینداختم:)))
هی میگفتم همینه !همینه ! همین درسته !
فایل که تموم شد دفترم رو باز کردم با قلب روشن نوشتم:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَکَفَىٰ بِرَبِّکَ هَادِیًا وَنَصِیرًا
درخواست اینجانب بنده ی توحیدی ارزشمند الله به رب العرش العظیم با پاسخگویی ٢4 ساعته ی ادعونی استجب لکم !
بعدم دو صفحه ی کامل از ویژگی های درخواست هام نوشتم !
زیر هر کدومم نوشتم خدایا برای رسیدن به این خواسته ،این پیش فرض منه،ولی من دستت رو باز میزارم ،به خواسته م نمیچسبم و اجازه میدم جریان هدایت منو از بهترین مسیر به سمت خواست هام هدایت کنه .
ایزی ایزی تامام تامام!
به قول استاد به ماااااا چه که اون بیرون چه خبره؟؟؟اصلا کار ما نیست! ما درخواست هامون رو به خدا میدیم و بعد دیگه از زندگی لذت میبریم واجازه میدیم خدا هدایتمون کنه!
باید پارو نزد،وا داد!
باید دل رو به دریا داد!
خودش میبردت هرجااا دلش خواست
به هر جا برد بدون ساحل همونجاست
ببین اگر فکر کردی الان میگم خب پس کاری نداری خداحافظ ،سععععععععععخت در اشتباهی !
موشک قرآنی شما بی پاسخ نخوااااهد ماند!
بریم سر وقت قرآن جانِ جان !
یکم برگردم به عقب تر!
آخرای بهمن ماه پارسال بود که دیگه خدا بهم گفت از ماه بعد انصرافت رو اعلام کن و تموم تمرکزت رو بزار روی روانشناسی ثروت!
وقتی رفتم یک دفتر بزرگ و خوشگل خریدم که تمرکزی روی دوره کار کنم وطبق عادت از قرآن هدایت خواستم که چه آیه ای صفحه ی اول دفترم بنویسم،
فکر میکنی چه آیه ای اومد؟!؟
آیه ١5 احقاف!
که من این تیکه از آیه رو جدا کردم و اول دفتر روانشناسی ثروت نوشتمش:
اى پروردگار من، به من بیاموز تا شکر نعمتى که بر من و بر پدر و مادرم ارزانى داشتهاى به جاى آرم. کارى شایسته بکنم که تو از آن خشنود شوى و فرزندان مرا به صلاح آور. من به تو بازگشتم و از تسلیمشدگانم.
جریان هدایت انقدر واضح و روشن؟!؟!
اما ببین ؟چیزی که بعدا متوجهش شدم و بیشتر ناک اوت شدم میدونی چی بود؟
توی آیه ١5 احقاف :
یک جور دعا که خدا میگه به انسان که به من اینجوری بگو،اینجوری درخواست کن!
خب ؟!
بعد توی آیه بعدی میگه اونایی که اینجوری درخواست میکنند پاسخشون اینه :
اینانند کسانی که ما از آنان بهترین اعمالی که انجام داده اند می پذیریم، و از گناهانشان در زمره اهل بهشت در می گذریم؛ [خدا وعده داد] وعده درست و راست که همواره به آن وعده داده می شدند؛
حالا چی منو ناک اوت کرد؟
تنها پیامبری که اسمش توی قرآن اومده و این درخواست رو از خداوند داشته،ثروتمندترین پیامبر به گفته ی شواهد و مدارکه!
پس سلیمان از گفته اش با تبسم، حالت خنده به خود گرفت، و گفت: پروردگارا! به من الهام کن تا شکر نعمتی را که به من و پدر و مادرم عطا کرده ای به جای آورم، و اینکه کار شایسته ای که آن را بپسندی انجام دهم، و مرا به رحمتت در میان بندگان شایسته ات درآور.
یکبار دیگه برمیگردم عقب و یکسری چیز هارو برای ذهن منطقی خودم تکرار کنم !
خدا گفت انصراف بده و روی روانشناسی ثروت تمرکز کن!
بعد گفت این آیه رو اول دفترت بنویس !
بعد این آیه تنها باری که به این شکل تکرار شده توی دعای حضرت سلیمانه!
حضرت سلیمان کی هست؟
پیامبری که بیشتر ثروت و ملک و املاک و قدرت رو داشته!
یکبار توی سوره آل عمران اومده که اهل خرد این درخواست رو از خدا داشتن،دوبار توی سوره (ص)
وهاب صیغه مبالغه است از ریشه (وهب)و به معنای کسی است که زیاد اموالش را به دیگران می بخشد.و خداوند را وهاب گویند زیرا نعمتهای فراوانی را به بندگان می بخشد.
الان میدونی یاد کدوم آیه و کدوم صحبت استاد افتادم؟
چون بندگان من درباره من از تو بپرسند، بگو که من نزدیکم و به نداى کسى که مرا بخواند پاسخ مىدهم. پس به نداى من پاسخ دهند و به من ایمان آورند تا راه راست یابند.
این آیه و صحبت استاد که إِذَا سَأَلَکَ فقط یک بار توی قرآن اومده !!!!هیچ کس ازینکه خدا چی هست اصلا نپرسیده!!!!ملت همه ش درگیر حاشیه بودند!
حالا ببین صفت وهاب فقط ٣ بار توی قرآن اومده !
٢بارش به صورت درخواست از بنده به سمت رب هست.
ازین ٢ بار:
یکیش درخواست أُولُو الْأَلْبَابِ
یکیش درخواست سلیمان جون :))))
آقا من همینو به قول استاد میگیرم میرم صفا کنم برای خودم! وااالااااا!!!
ببین از الان بصورت لیزر فوکس،میخوام بیفتم به جان خدا !
خدایا سلام !انک انت الوهاب!
خدایا چطوری ؟ انک انت الوهاب!
خدایا چه خبر؟ انک انت الوهاب!
خدایا اینو میخوام ! انک انت الوهاب!
خدایا اونم میخوام ! انک انت الوهاب !
:)))))))))))
همون مدرسان شریفی که شما گفتی!
بِببیین! :)))))))
من اصلا فکرش رو نمیکردم این موشک قرآنی به اینجا ختم بشه:))) خدایا شکرت برای این همه آگاهی که توی ظرف پلاستیکی سعیده انداختی !انک انت الوهاب :))))))
چی؟ انک انت الوهاب
کجا؟ انک انت الوهاب
چه جوری ؟ انک انت الوهاب
:)))))))))
نامبرده یک ساااااعت داره تایپ میکنه :)))
شاید باورت نشه ولی توی همین انک انت الوهاب گفتن ها، از دستان بی نظیر خداوند ،خط ایرانسلم،صد هزار تومان شارژ شد!
هالااالالااای لااای،لاااای (انک انت الوهاب :)))) )
ببخشید دیگه:)))
همینه که هست:)))
من همه چیزم قاطی پاتیه:)))
این دنیای دیوونگی هم عالمی داره،به من که خیلی خوووش میگذره:))) مخصوصا وقتایی که با خدا میزنم میرقصم:)))تازه خیلی هم رقص بلد نیست بهش یادم میدم :)))))))
من برم تا بیشتر ازین رسوا نکردم خودمو :)))))
مرسی که هستی حمیدجان،نمیدونی ،نمیدونی زندگیم چقدر قشنگ شده،چقدر سرشار از حضور انسان های شایسته شده،نمیدونی چقدر فاطمه جان و داداش رسول رو دوست دارم،نمیدونی چقدر عشق از بچه های سایت به سمتم میاد،نمیدونی چقدر همکارم،مدیرعاملم،تموم فروشنده های مراکز تجاری …چقدر همه شون خوبن …
همه چیز عالیه …
من راضیم …
خدا منو راضی کرده …
فلسوف یعطیک ربک فترضی…
من همین الانش راضیم …بینهایت …
مرسی که هستی و میتونم فراغ بال و راحت و بی دغدغه برات بنویسم !
الهی که در بهترین زمان و مکان به دستت برسد …ومایه ی افزایش حال خوب شما شود…
به امید دیدن ایمیل کامنت های بیشتر شما و فعالیتت در این سایت الهی
به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت.
به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان
قلب فراوانِ فراوانِ فراوان از جنوبتر به جنوب ایران !
سعیده
=====================================
پ.ن١:کامنتمو دوباره خوندم،دیدم این آیه های ١5 احقاف و ١٩نمل خیلی آگاهی داره،خیلی زیاد،نگاه به دیوونه بازی های من نکن،واقعا شگفتی های این دوتا آیه بینظیره،از درخواست شکرگزاری،از اینکه شغلی رو از خدا بخوای که رضایت خدا توش باشه و….ممنون میشم هروقت تونستی خودت روش تمرکز بزاری،قطعا دریافتی های شما خیلی خیلی بهتر از منه.
پن٢:نیلانیکا زنگ زدند و گفتن مامانی از تلویزیون قرانی که دوست داری پخش شد،برات فیلم گرفتیم و فرستادیم،سوره حمد بود،ایاک نعبد و ایاک نستعین…اهدنا الصراط المستقیم…
و چون بندگان من، درباره من از تو پرسند، (بدانند که) من به آنها نزدیکم، هرگاه کسی مرا خواند دعای او را اجابت کنم. پس باید دعوت مرا (و پیغمبران مرا) بپذیرند و به من بگروند، باشد که (به سعادت) راه یابند.
سعیده عزیزم سلام
به قول خودت قلبم الان باز شده که برات بنویسم. خدا خودش کمکم کنه که اونچیزی که باید رو برات بنویسم. نمیدونی دختر این کامنتت دیروز با من چیکار کرد. خود خود خدا بود که داشت باهام حرف میزد. من اصلا بعضی وقتا از این میزان همزمانی دیوونه میشم. اینجاس که شاعر میگه:
خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو.
سعیده جان، من حدود یه ماه پیش یه هدفی رو تعیین کرده بودم و بعد از یه ماه اومدم تو نت گوشیم یه رد پایی برا خودم بذارم که چطوری خدا درها رو از جایی که من فکرش رو هم نمیکردم برام باز کرد، که برای هدفای بعدیم ( که نزدیکترینشون دفاع دکترامه) هم همین مسیر رو پیاده کنم. روز جمعه یا شنبه بود که این متنو نوشتم و بعد از تموم شدنش خودش بهم گفت بذارمش رو سایت. حالا اصلا هیچ ایده ای هم نداشتم کدوم محصول و کدوم جلسه رو انتخاب کنم که این رد پا رو بذارم. هدایت ها گفت برو بذارش تو جلسه آخر کشف قوانین. منم گفتم چشم. جالبه که اون کامنت هم با همین آیه و اذا سالک شروع شده بود.
بعد که دیروز داشتم کامنتت رو در جواب به حمید عزیز میخوندم، یهو دیدم زدی تو خط این آیه، بعد داری در مورد جلسه 3 از قدم 7 صحبت میکنی، بعد گفتم بدار کارامو کردم برم یه سری به متن این جلسه بزنم. وقتی متنو خوندم دیگه دیوونه شدم. قطعا باورش برات سخت نیس. موضوع این جلسه و جلسه آخر کشف قوانین ( که من کامنتمو روش گذاشته بودم سه روز پیش) رها کردن چگونگی رسیدن به خواسته هاس. دیوانه شدم از این حجم از همرمانی و این همه تاکید خداوند به من که بابا مرضیه تو به چگونگی کاری نداشته باش. تو سمت خودتو با عشق و لذت انجامش بده، خدا همیشه سمت خودش رو فراتر از حد تصورات تو انجام داده و میده.
خواستم یه بار دیگه ازت تشکر کنم که مینویسی، بخدا منم تازه دارم یه ذره میفهمم که این نوشتن از مسیر و تکرار کردنه چقدر مهمه و چقدر نو لحظه هایی که به قول خودت به مو میرسه کمک میکنه.
من اگه اونروز اون متنو نمینوشتم، از کامنت تو هم دیروز همینطوری رد میشدم و گم میشد اون پیامی که باید از خدا دریافت میکردم. و پیام واضح و قشنگ خدا این بود، رها کن چگونگی ها رو، در لحظه زندگی کن، پاداش ها بیشتر از حد تصوراتت در راهه، مثل همیشه. خدا برات کافیه.
سعیده جون خوشتیپ و خوشگل و توحیدی و مصمم در اجرای قوانین، دوست میدارم. به امید دریافت یه نقطه آبی قشنگ ازت، درست در لحظه ای که باید بدستم برسه. دلت شاد، قلبت آروم با یاد خدا، خونت آباد. یه بوس و بغل محکم از جنوب کانادا، به جزیره عزیز کیش.
بعد خوندن این قسمت از کامنتت ( از اینکه شغلی رو از خدا بخوای که رضایت خدا توش باشه) نتونستم ننویسم و ازت تشکر نکنم،
هیچوقت به این قسمت از این آیه قرآن أَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ اینجوری فکر نکرده بودم که میتونه شغل باشه. و هیچوقت به شغل اینطوری نگاه نکرده بودم که شغلی رو از خدا بخوای که رضایت خدا توش باشه، خیلی نگاهت قشنگ بود، ممنونم که این ایده رو به منم دادی که نگاهم به شغل اینجوری باشه. انشاءالله هر روز بیشتر از روز قبل غرق در نور و هدایت الله باشی
سعیده جانم سلام خانم الهی خانم شاگرد اول ایران زمین خانم فرستاده ی سایت الهی خانم قرآنی خانم عرفانی خانم شعرهای شاعران ایرانی خانم بهر خزری خانم بهر خلیجی خانم تجربی خانم با لیاقت خانم باکلاس خانم خستگی ناپذیر خانم انتخاب شده ی خداوند خانم انتخاب شده ی بندهای خداوند
سعیده جان پر برکت سعیده جان سعیده جان خود من کلاس پنجمی
سعیده جان بااحساس سعیده جان عالی سعیده جان مرد همه فن حریف
سعیده جان مرد مولانا ییی سعیده جان بنده ی خاص پروردگار برات از پروردگار عالمیان میخواهم که ثروت وسلامتی برات وسعادتمندی وهمه عالم قشنگی هارا برات به ارمغان بیاورد انشاالله آمین خداوندا از درگاه بیکرانه ات میخواهم و خواسته ای دارم از نویسندگی خواهرم سعیده جان از قدرت هوشش از انگیزه و خستگی ناپذیر بودنش به من هم عطا بکند انشاالله و سعیده ی عزیزم و سعیده ی عزیز همه ی همشاگردی ها خیلی برات افتخار میکنم خیلی تحسینت میکنم خیلی ماهین شما از ماه هم بالا ترین شما خانم خانم جواب میخوام خانم سعیده ماه اصلا شما حرف ندارین حرف ندارین دورت بگردم بگردم تا بیفتم بغلت ومحکم بغلت کنم ماشاالله به شمای نازنین دختر از خداوند جان وخرد هدایت وحمایت میخواهم خداحافظ هممون تابعد بوس از کله نازنین خداجونم به قول خواهر نازنینم سعیده جان
سلام به حمید عزیز و مومن و موحد و ثروتمند و خداجویم
آقا کلی لذت بردم از کامنتی که در پاسخ سعیده عزیزم نوشتی، بیشتر انگار در پاسخ به نجواهای ذهن خودت بود تا پاسخ به سعیده عزیزم.
از کل کامنت ات لذت بردم و ایم اتصال و این نوشتن ات رو تبریک می گم از اون قسمت کامنتت که نوشتی وقتی لباس تمیز باشه لکه کوچک هم روی آن بزرگ است خیلی خوشم اومد. خدا را شکر که اجازه نوشتن صادر شد.
منم متوجه غیبت تون شده بودم و گفتم این پسر حتما دوباره داره مینویسه و پاکی کنه مثل این فیلم ها هست نشون میدن طرف میخواد یه نامه بنویسه یکم مینویسه، مچاله میکنه میندازه دور، تا دور برش پر شده از کاغذ.
راستی این جک خیلی با حال بود، کلی خندیدم. مررررسی که با این جک پر معنی و خنده دار، باعث خنده ام شدی. مدتی بود کسی برامون جک تعریف نکرده بود.
حمید عزیز در پناه حق پاینده و پایدار و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی.
یادآوری از گذشته:شما اولین نفری بودید که برام نوشتید ثروتمند و من خیلی از این کلمه، که مخاطبش بودم حس خوبی گرفتم و الان دارم برای همه دوستان می نویسم، چرا که همه دوستان این سایت الهی، ثروتمند هستن.
میخوام سعی خودم رو بکنم که فعالیتمو توی سایت بیشتر کنم
واقعا لذت بردم از اون جک وقتی داشتم میخوندم چون حالم بخواطر یه مساله ای یه خورده عوض شده بود ذهنم بهم گفت تو خندت نمیگیره با این جک خلاصه ما خوندیم اخرای جک واقعا خندیدم اخه تعجب کردم ازین خندیدنم که من چقدر قوی تر شدم که میتونم تو هر تضادی بخندم و ذهن و احساسمو کنترل کنم
الهی که در پناه رب العالمین حالت عالی عالی عالی باشه.
ازت متشکرم بخاطر کامنت ارزشمندت و خدا رو شاکرم که شیطنتهای کودک درونم توی کامنت ها باعث بهتر شدن حال شما شده. استاد عباس منش توی دوره دوازده قدم بارها میگه احساس خوب مساوی ست با اتفاقات خوب. میگه هر وقت منفی شدین دنبال راه حل اون مسئله حال حاضر تون نباشید. اول باید ذهنتون رو بذارید روی یه موضوعی دیگه. تا کمی حالتون عوض بشه، باید بتونیم هر بار کمی بهتر از قبل مون باشیم.
یادمه یه شب حالم یه کمی منفی بود، رفتم دنبال جوک های بیمزه اینترنتی. چندتا رو خوندم واقعاً بی مزه بود.
یکی شون بود از همه بی مزه تر اینقدر الکی الکی بهش خندیدم کلا حالم عوض شد.
جوکه این بود : به یکی میگن میتونی یه شعر بگی توش خیار داشته باشه ، میگه آره ؛ «خیار ، صد دانه یاقوت دسته به دسته …» عین دیوونه ها داشتم به این جوک میخندیدم.
حالا من زیاد در مورد جسم انسان چیزی نمیدونم، ولی میدونم اونیکه همیشه خندونه، بدنش عادت داره به ترشح هورمون های شادی آور مثل آکسی توسین و اندورفین و سروتونین ، اونیکه همیشه منفیه و افسرده است بدنش عادت کرده به ترشح هورمون کورتیزول و چیزای دیگه که باعث افسردگیش میشه.
یه ذره خنده ، یه ذره حال بهتر تاثیر هورمون های افسردگی رو خنثی میکنه، یه ذره خنده میتونه هورمون های شادی آور رو ترشح کنه و به کل حال شما رو عوض کنه.
من بارها تجربه اش کردم ولی بازم فراموشش میکنم.
فراموش میکنم هر روز کمی بخندم. بخدا این زندگی اونقدرها هم جدی نیست.
الهی که همیشه خندون و سلامت و ثروتمند باشی مصطفی جان.
عاشقتم فاطمه،هرچقدر بیشتر میگذره واین رابطه عمیق تر میشه،من بیشتر عمق این همفرکانسی رو درک میکنم.برکت حضورتون توی زندگی من،با هیچ مترومعیار دنیوی قابل قیاس نیست،همه ش سوووده و سووووده وسووووووده!
خدای ما چقدر زیباست که وقتی بنده ای مثل شما درهای ذهن و قلبش رو باز میگذاره تا خدا واردش بشه اینهمه شهد و شکر از وجودش میریزه و جمعی رو شیرینکام میکنه.
سعیده قشنگم امروز هر دفعه سایت رو رفرش کردم(بالغ بر 150 بار) دیدم که کامنت جدیدی نوشتی.
ایمیل مربوط به تو رو که باز کردم دیدم یااااا ابالفضل یه قطار پاسخ نوشتی برای یه قطار آدم. حتی واسه خودتم پاسخ نوشته بودی!!!!
گفتم دیگه این رد داده واسه خودشم داره می نویسه!
قربون خنده های انفجاریت اینو گفتم که بهت بگم متوجه تغییرت به سمت باز هم بهتر شدن شدم.
قبلا می نوشتی، پاسخ محبت دوستان رو هم می دادی ولی نه دیگه به این شدت.
چقدر خودت رو بمبارون کردی با انرژی پاک نفسهای رفقای غار حرات و در اصل با نور ایمانی که خودت تو دل نازنینت ساختی و پرداختی، که اینهمه بهت انرژی مثبت برگشته. و تو داری دونه دونه هم پاسخ میدی و هم برای بقیه بچه ها زیر کامنتهاشون پاسخ می نویسی.
می دونی چی میگم؟ حس کردم ساعتها نشستی فقط خوندی و خوندی و نوشتی و غرق شدی و چه غوغایی بیشتر از گذشته در درونت شکل گرفته.
دیدم که سعی کرده بودی در هر زمینه ای از هرکسی یه الگوی مناسب برداشت کنی.
دیدم که با خوندن کامنت سارای 12 ساله نازنین که انصافا جذاب و گیرا نوشته بود یه آرزوی قشنک به دلت راه پیدا کرد که نیلا نیکا هم یه روزی شاگرد مدرسه توحید بشن و این مدلی قلبشون با خدا و هدایتش عجین بشه.
وقتی منه انسان با چشمای زمینیم این تلاش خاشعانه و خالصانه تو رو می بینم، پس خدا قطعا در سطح والای خدایی خودش می بینه و پاداشش رو ده ها برابر بیشتر بهت میده.
دیدم که با خضوع و مهربونی ویژه ای امروز تا جایی که دستات قوت داشت و شرایط یاری کرد نوشتی و تمرکز کردی به نکات مثبت و قدرتمند کننده.
پس نوش جونت باشه مائده های آسمانی که واست در راهه.
سعیده جونم دیرتر واست نوشتم تا اولا خودم آمادگی پیدا کنم و دوما شما یخورده سرت خلوت بشه.
دوست داشتم حسمو قشنگ و عمیق درک کنی. حس ناب تحسینت. و الگوبرداری از قدمهای تکاملیت.
عزیزدلم من به لطف خدا در شرایطی بودم که باورهام نسبت به زندگی مشترک خوب و مناسب شکل گرفت و البته خودمم کمک کردم به این روند.
می دونم که تو هم دوره عشق و مودت رو بخاطر همین تهیه کردی و تمام تلاشت رو برای حفظ رابطه ات کردی ولی آدمها با هم فرق دارن و نمیشه مقایسه کرد. من مطمئنم اگر راهی برای هم مدار شدن شما وجود داشت حتما پیدا شده بود ولی تو بهترین تصمیم رو گرفتی و خودت رو به اندازه اون زندگی دوباره کوچیک نکردی. در واقع انقدر بزرگ شدی که هیچ رقمه تو اون خونه جا نمیشدی.
ادبیات منو باش توروخدا:))
در عوض همین تضاد باعث شکل گیری یک ایمان و بندگی خیلی قویتری در تو شد که الماس وجودت رو غبارروبی کرد. درخشانتر کرد. بهت جرأت و شهامت داد. درها یکی یکی باز شد و داره باز هم باز میشه.
تو تا همینجاش برنده ای. بقیه اش به قول خودت با خداست.
می دونم که هیچ غمی تو دلت نیست و هیچ ترسی هم اجازه نداره وارد بشه. حسش می کنم.
آخه کسی که روزی 25 تا کامنت می نویسه کی وقت میکنه غصه گذشته رو بخوره یا از آینده بترسه؟؟
می خواستم بهت بگم شاید من برای مثال تو رابطه با همسرم مشکل خاصی نداشته باشم ولی در عوض تو مسائل دیگه ای که تو خیلی عالی عمل کردی من پاشنه آشیل دارم.
همه ما همینطوریم.
می خوام مثل یه دوست، مثل یه خواهر بهت قوت قلب بدم که یه وقت خدای نکرده مقایسه نکنی، و بگی من که هنوز کاری نکردم.
پس چرا نمیشه. پس کی؟؟
می دونم که نمیگی و حواست هست.
تو با موتور جت داری حرکت میکنی ماشاالله.
خدایی که تو شناختی و بهش وصل شدی خودش به قلبت الهام کرده که پیروزیهای بزرگ و بزرگتر در یک قدمیته و هیییییچ کسی یارای مقابله با مشیتش رو نداره.
خدا حمایتگر دائمی همه ماست و تازه اول درخشش های پی در پی توئه.
خدا قوت بهت که تا اینجای راه رو به سلامت اومدی و می بینم روزی رو که شادیهات افزون میشه. نعمت هات صدها هزار برابر بیشتر میشه.
مسیرها برات هموارتر میشه و اونقدر نرم از گذشته ات رها میشی که میگی نفهمیدم چطور تموم شد.
اووووه ببین چند ساله از اون زمانها میگذره و انگار اصلا اون زندگی وجود نداشته.
به همین راحتی!
خوشحالم که تونستم باهات حرف بزنم. دوستت دارم و تمام انرژی قلبمو واست با عشق می فرستم.
استاد عباسمنش جانم ازتون ممنونم که اجازه میدید ما اینجا انقدر راحت با هم حرف بزنیم. کامنتها رو آزاد می گذارید که بچه ها به هم ابراز عشق کنن و به هم امید بدن. ماها همه به شوق تغییرات مثبت همدیگه شجاعت می گیریم و با دیدن رشد هم رشد می کنیم.
شما آنان را نمىکشتید، خدا بود که آنها را مىکشت. و آنگاه که تیر مىانداختى، تو تیر نمىانداختى، خدا بود که تیر مىانداخت، تا به مؤمنان نعمتى کرامند ارزانى دارد. هرآینه خدا شنوا و داناست.
سعیده ی عزیز و مهربونم سلام
سلام به تو رفیق بهشتی من و سلام به روی ماه تو دلی قشنگت …
نور خداوند به جز به جز سلول های دلبری که قراره صحیح و سلامت از دل مادرش به آغوش مادرش بیاد و یکبار دیگه با معجزه ی خلقت همه رو شگفت زده کنه …خداروصدهزار مرتبه شکر که سالمی که سالمه که قراره یک فرشته به دست یک مادر توحیدی سپرده بشه تا جهان جای بهتری برای زندگی کردن بشه…
سعیده ی عزیز و مهربونم،گفتی دیرتر نوشتی تا سرم خلوت بشه؟نه سعیده…خدا بود که کامنتت رو نوشت ،خدا بود که گفت الان وقت فرستادنشه!
تو پاسخ سوال ها و نجواهای ذهن من رو دادی،چون من دیگه حریفش نمیشدم،از دیشب با تموم دلیل و منطق و مدرک بهش داشتن بهش ثابت میکردم که داری اشتباه میکنی،من تو مسیر درستی ام،من به کسی ظلم نکردم،من بیشتر از خودم برای بقیه گذاشتم،من تموم تلاشم رو کردم ،من بیش از حد نیاز تلاش کردم اما نشد،من کاره ای نبودم به عقل من اگر بود همچنان در حال تلاش برای آباد کردن کویرم بودم،خدا بود که بهم الهام کرد دیگه بیشتر ازین کاری از دستت برنمیاد،خدا بود که گفت رها کن سعیده،هرچقدر تلاش کنی بی فایده ست،خدا بود که وقتی به حرفاش گوش کردم رئیس دانشگاه علوم پزشکی رو به خدمت من درآورد تا من روببره گرگان،خدا بود که منو از گرگان با منجنیق توحید پرت کرد وسط آب های خلیج فارس …
من بیش از اندازه تلاش کردم،نشد،محمد هم وقتی بیش از اندازه تلاش میکرد خدا میگفت نردبون بزاری بری آسمون،زمین رو بکنی بری قعر زمین،اونا ایمان نمیارند …
من باید روی هزار بار با خودم تکرار کنم:
هیچ ظلمی در حق هیچ کس نشده
هرکسی هرجایی هست،جای درستشه
همه ی ما به یک اندازه،به خداوند دسترسی داریم
همه ی ما به یک اندازه به خداوند نزدیکیم
ازت ممنونم دست وزبان و گلوی خداوند،ازت ممنونم مامان سعیده ی زیبا …
هربار که ویدئو شما با فاطمه جان رو میبینم یک لبخند ازین بناگوش تا اون بناگوش روی صورتم میفته و میگم خدایا شکرت …خدایا شکرت که جهانم رو سرشار از انسان های شایسته کردی …خدایا ازت ممنونم برای تموم فرشته های زندگیم.
سلام سعیده جان خواهر قشنگم خواهر توحیدی من میدونی خیلی بهتت افتخار میکنم ؟
وقتی کامنتاتو میخونم به وجد میام دلم شاد میشه انگاری توی ی روز گرم گرم تابستونی تو خیابون دارم له میزنم بعد یهو ی لیوان بزرگ آب یخ یخ بهت بدن بخوری اونجوری جیگرم حال میاد وقتی کامنتاتو میخونم
خیلی وقته برای کامنتهای قشنگت کامنتی ننوشتم ولی فکر نکنی نبودم ها خدا رو شکر چراغ خاموش نشستم تو تاریکی دارم روشنایی رو میپام هر روز فعالیت دارم تو سایت ی دونه از کامنتای بی نظیرت از قلم نمیفته البته اینم لطف خداست که تو هر شرایطی گوشمو میپیچونه میگه برو ی سر به خونه واقعیت بزن این بیرون میرونا هیچ خبری نیست در پی مهاجرتی که داشتم ب یک استان دیگه شرایط من صد و هشتاد درجه زیر و رو شد ازیک شرایط تقریبا استیبل اومدم تو یک محیط جدید و بسیار پر از چالش بعد از بیست و خورده ای سال بودن تو شغل بازاری که برا خودم بود
به خاطر اینکه پا روخط قرمزام نزارم بیرون اومدم البته اینو بگم که تو این بیست خورده ای سال من حس خوبی به شغلم نداشتم با وصف اینکه خیلی در امدش خوب بود و میدیدم همکارام خیلی دارن رشد میکنن ولی منمیگفتن نمیتونم اینجا رشد کنم این شغل من نیست تا اینکه ی چند سالی این شغل رو رها کردم و بعد از چند سال به اجبار مجبور شدم برگردم به شغل قبلم اما این بار من داشتم رو باورهام کار میکردم با ی نگرش جدید با باورهای جدید اصلا ی چیز عجیب شد شغل من نیاز به یک سرمایه سنگین داشت اما من مجبور شدم برگردم و سرمایه هم نداشتم سرمایه من پول ی گوشی درست حسابی نبود اصلا ی چیز مسخره ولی چنان همه چی خوب پیش میرفت که خودمم هاج و واج مونده بودم و تقریبا دو سال و چند ماهی با همون سرمایه به راحتی از پس هزینه های روزمره خونوادمون بر میومدم و تازه هر ماه میتونستم مبلغی از بدهی هامو هم پرداخت کنم اما چون مستاجر بودم زمان تمدید قرار داد مغازه اومد و صاحب مغازه در خواست رهن و اجاره بیشتر داد و من تو اون شرایط از پسش بر نمیوندم خدا رو شکر تو اون دوسال چنان اعتبارم بالا رفت که حرفم کلی خریدار داشت و همه مثال منو میزدن با وصف اینکه تو حوزه کاری خودم چند تا گردن کلفت توهمون محلمون بودن که انسانهای شریفی بودن اما من شدم معتمد بازار و براحتی هر مبلغ وامی که میخواستم رو میتونستم بگیرم لب تر میکردم بیست نفر ضامن به صف میشدن یا اصلا نیاز نبود به نام خودمم وام بگیرم کسایی رو داشتم که با اعتبار خودشون با حساب خودشون بنام خودشون هر مبلغی که درخواست میکردم رو برام اوکی میکردن اما من یاد گرفتم که مسیر اشتباه من رو به مقصد نمیرسونه و تصمیم گرفتم که جمع کنم اونم در حالی که تو این چند سال عاشق شغلی شدم که بالغ بر بیست سال با نفرت ادامش میدادم چی شد؟ آیا شغل من عوض شد ؟ چه اتفاقی افتاد ؟فقط نگرشم عوض شد دیدگاهم عوض شد باورهام عوض شد و همه چی رو جمع کردم و مهاجرت کردم کاملا هدایتی هول داده شدم تو یک شغلی که کوچکترین سر رشته ای توش نداشتم ی شغل فنی منی که تو کل عمرم ده بار ابزار دستم نگرفتم راستش خیلی دنبال شغل میگشتم پیدا نمیشد و ی جورایی اومدم تو این مسیر تو مغازه خودم خیلی همه چی خوب بود براحتی میتونستم همه چی رو کنترل کنم ولی اینجا ی محیط بشدت منفی که نگم برات تو اوایلی که اومدم دو ماه بیکار موندم کلی فرکانس خوبم افت کرد و طبق قوانین جهان هستی این موقعیت برام اوکی شد تقریبا نزدیک به ده ماهه تو این محیط دارم کار میکنم اوایل بشدت قاطی میکردمم چون هیچی نمیفهمیدم و کاملا گیج بودم مخم نمیکشید و اینکه به شدت مقاومت داشتم برای اینکه دارم برا ی نفر دیگه کار میکنم و هنوز که هنوز نمیتونم بپذیرم که دارم برا دیگران کار میکنم بشدت کنترل ذهن برام سخت شده بود هی دوستام میگفتن تو خیلی کندی دیر یاد میگیری تو بدرد کار فنی نمیخوری وقتتو تلف میکنی اما من به لطف آموزه های استاد با خودم تکرار میکردم من خیلی باهوشم اما باید تکامل طی بشه باید گاماس گاماس جلو برم به خودم فرصت دادم من هیچوقت با عجله چیزی رو یاد نگرفتم ولی اونا بشدت به من فشار میاوردن ک حرکت کن تو حجمه ای از فشار روحی ذهنی به خودم امید میدادم که تو میتونی باید کارو یاد میگرفتم باید به خودم ثابت میکردم که من توانایی یاد گرفتن هررررر کاری رو دارم باید به شدت مراقب ورودی هام میبودم باید بشدت مراقب کلامم میبودم خودت تو محیط کاری بودی که چقدر منفیه باور کن ی جاهایی زمین گیر میشدم ی جاهایی نا خود اگاه قاطی میکردم یهو به خودم میومدم دیدم دارم غیبت میکنم میشد یک هفته کامل به زور خودمو تکون میدادم از بس اذیت میشدم ولی به لطف خدا هر روز به خودم نهیب میدادم که باید بتونی اینجا دانشگاهه این بندگان خدا نگرششون اینه باورهاشون اینه زندگیشونو هم داری میبینی این بالاست تو باید مسیر خودت رو بری من سینه خیز ادامه میدادم الان بعد از تقریبا ده ماهه که من هنوز اونجا هستم به خدا اصلا نمیدونم چی شد که تو این ده ماهه چقدر من تو این حرفه رشد کردم یاد گرفتم پیشرفت کردم در حال حاضر الان مسول اونجا هستم ی محیط پر تنش دارم اما هر روز داره اتفاقاتی میفته که دونه دونه اون ادمای منفی از من دور میشن خیلی رو من حساب میکنن بشدت خواهان من شدن بخاطر صداقتم بخاطر آن تایم بودنم بخاطر خوش برخورد بودنم بخاطر نظم و انظباطم به خاطر اینکه قسمت زیادی از کارو یاد گرفتم رشدکردم و اینکه اون محیط متعلق به چند نفر هست هر وقت ی چیزی که باب میل من نیست یا میان مثلاً میخوان تایم کار رو تغییر بدن و من مخالفت میکنم و زیر بار حرف ناحق نمیرم بقیشون پشت من در میان و میگن حق با سعید هست حیس حرف نباشه به لطف خدا تو این مدت در آمدم دقیقا دو برابر شده هنوز دارم بشدت کنترل میکنم بشدت هر روز بالا پایین میشم و اینکه تو این مدت فهمیدم که من به شغلای فنی علاقه ای ندارم میتونم الان بیام بیرون اما منتظرم که خدا منو از اون محیط جدا کنه منتظر هدایت الله هستم ولی با تمام وجودم ادامه میدم تو این مسیر و یکی از بهترین چیزایی که بهم کمک میکنه که حسم خوب بشه خوندن کامنتای بچه هاست و اینکه به لطف خدا ورزش و پیاده روی هم خیلی بهم کمک میکنه سعیده جان اصلا نمیدونم چی شد که اینجا این حرفا رو نوشتم قبلش ی حسی اومد تو قلبم که جواب سعیده رو بده گفتم خدایا پس خودت بگو من نمیدونم چی باید بنویسم ببخشید کامنتم به درازا کشید دختر توحیدی خدا به شدت بهت افتخار میکنم تو یک الگوی بی نظیری مراقب خودت و خوبی هات باش عاشقتم
سلام و درود داش سعید گل، خوبی داداش ، الهی که حال دلت عالی عالی عالی باشه. چقدر از خوندن کامنتت لذت بردم. و چقدر تحسینت کردم. تو بینظیری پسر. تحسینت میکنم که به رغم تمام چالشها و مسائل پیش رو ، قدمهای شجاعانه ای برداشتی. و علیرغم موضع سختگیرانه و مخالف بقیه ، علیرغم تمام حرفهای منفی ، نه تنها تلاشت رو ادامه دادی و تسلیم نشدی بلکه توی کارت رشد و پیشرفت هم کردی. توی شرایط گذشته پیشنهاد های وسوسه برانگیزی وجود داشته که هر کسی جای شما بود میگفت چه فرصتی از این بهتر، فلانی و فلانی اعتبار منن، فلان بانک فلان وام فلان ضامن… ولی نه … شما همه این وسوسه ها رو زیر پا گذاشتی و الله رو انتخاب کردی . همون الله که گفته «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» آقا سرپرست و دوست شما منم، منم که شما رو از تاریکیها میارم سمت خودم، سمت نور.
سعید جان بینهایت تحسینت میکنم. تو الگوی اهل ایمان هستی. از خوندن کامنتت لذت بردم. وقتی از قرآن هدایت خواستم که چیزی رو برات بنویسم که مایه روشنی قلب نازنینت باشه، هدایت شدم به این آیات زیبا از سوره صافات که خداوند توضیح میده چطوری نجاتش رو برای نوح میفرسته و نه فقط برای نوح که برای همه اهل ایمان. آقا سعید گل ، وعده نجات رب العالمین نزدیکه، سلام خداوند بر اهل ایمان. خدا پشت و پناه و یاور شماست، خدا در قلب نورانی شماست. برات از درگاه خداوند نور مطلق رو میخوام. در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.
سلام و درود الله بر حمید حنیف عزیز و دوست داشتنی پسر میدونی که عاشقتم ؟حمید عزیز شما امروز هدیه خیلی خوبی بهم دادی ی نقطه آبی با نشانههایی از طرف خدا
بخدا قسم بغض کردم در بهترین زمان این پیغام الهی بدستم رسید ایمانم رو قوی تر کرد صبح تو ستاره قطبی نوشتم که خدایا امروز ازت میخوام آگاهی بهم بدی که ایمانم رو قوی تر کنه توکلم رو بیشتر کنه درکم رو از همه چی بیشتر کنه بهم جسارت و شجاعت بیشتری بده که حمید حنیف ،خوش قلب دوست داشتنی مامور رسوندن اون آگاهی به من شد حمید جان دورت بگردم که اینقدر خوبی اینقد توحیدی هستی و یک الگوی همیشگی برای من که همیشه برای ساکت کردن ذهنم همیشه مثال شما و سعیده جان ،نفیسه ،رسول و فاطمه،اسد الله ،خانم 108،و بقیه شاگرد زرنگ ای کلاس رو میزنم و بیشتر اوقات نجواهای ذهنم رو ساکت میکنم چقدر خوبه که من هدایت شدم به این سایت الهی دیشب یکی از کامنتهای سعیده جان رومیخوندم توفایل چگونه مسیر رسیدن به اهداف مون رو فراموش نکنیم که پیام اون کامنت برا من این بود که برم جلسه سوم قدم هفتم دوره الهی دوازده قدم رو گوش بدم که در مورد رهایی هست که حتما بهت توصیه میکنم که تو هم بری و گوش بدی از همین جا هم از سعیده تشکر میکنم که دست خدا شد و بهم رسوند که برم واین جلسه روگوش بدم که در حین گوش دادن این فایل بی نظیر حمید جان هم نور الی نور شد ویک کادوی بسیار بی نظیر برام فرستاد حمید داداش این نقطه آبی امروز برا من کلی برکت داره چند تا از درخواست هام تو تمرین ستاره قطبی بواسطه این کامنت شماتیک خورد و ایمان دارم که تا غروب برکتهای زیادی رو هم برام بدنبال داره از راه دور با جان و دل میبوسمت داداش عزیزم،حمید جان کامنتم طولانی میشه ولی بزار ی داستانی رو برات تعریف کنم که همین امروز صبح اتفاق افتاد جدیدا هر اتفاقی میفته من سریع ربطش میدم به خدا ،به سیستم ،به هدایت برداشت من از این داستان خیلی حسم رو خوب کرد شاید حس تو رو هم خوب کنه تو محل کارمون ما ی همسایه داریم که گوشه حیاط ی سگ نگهداری میکنه روزا میفرسته تو ی اتاقک شبا هم تو محوطه ولش میکنه که هم نگهبانی بده و آزاد باشه ما تو ی محیطی هستیم که دو تا مغازه هست که یکیش ماییم و یکیش هم همسایه داستان از این قراره که من صبح وقتی رسیدم محل کار دیدم در بازه اول نگران شدم گفتم چی شده رفتم چک کردم دیدم خدا رو شکر همه چی خوبه ولی هر چی اینور اونورو نگاه کردم سگ رو ندیدم رفتم از همسایه ها پرس و جو کردم هر کی ی چیز میگفت خلاصه من به صاحبش زنگ زدم که بیاد خودش پیگیر بشه این سگ بنده خدا دو سه روزی بود که به شدت تو طول روز زوزه میکشید خودشو میزد به در و دیوار همش زور میزد بیاد بیرون ولی نمیتوانست و ما هم فکر میکردیم که بخاطر گرما اینقدر کلافه هست و زیاد بهش توجه نمیکردیم هر چقدر هم به صاحبش میگفتم که این حتما ی مشکلی داره گوش نمیداد خلاصه که یکی از رفیقای ما شب میخواد بیاد تو کارگاه بخوابه قفل در خرابه از سر دیوار میاد داخل و صبح زود که میخواد بره مجبور میشه که درو با ی ترفند خاصی باز کنه و میره به قول خودش درو بسته و چک هم کرده بعد از اینکه میره نگو که در چفت نشده و در باز میمونه و تقریبا دو ساعت بعد سگ میبینه در بازه میره تو خیابون و ما فکر میکردیم که دیگه گم شده یا یکی دیده و برده چون سگ نژاد پژدر هست و خیلی قیمتی اینجا به بعد رو خوب گوش بده که ببین خدا چطور خوشگل به درخواست کمک ی زبون بسته هم جواب مثبت میده صاحب سگ میره پرس و جو و رد شو میزنه یکی از اشناهاش میگه من مغازمو باز کردم سگ شما از اینجا رد شده و فلانی اینجا بوده و دیده که سگ ی نژاد قیمتیه میندازه تو جعبه و میبره اون بنده خدا وقتی سگو میبره خونه که تر تمیزش کنه حمومش بده میبینه این بنده خدا کنه افتاده به جونش و این داره اذیت میشه و بشدت پوستش به خارش افتاده میبره ی واکسن براش میزنه و بعد اینکه واکسن براش میزنه صاحب سگ میره در خونه اون شخص و میگه سگ مال منه و به خاطر این اتفاق زده بیرون و اونم سگو بهش پس میده الان تو اتاقکش اروم گرفته خوابیده قربون خدا برم که اینقدر خوشگل چنین همزمانی رو برا این زبون بسته رقم زد که به سلامتیش برسه اونوقت من ،من انسان ،من اشرف مخلوقات به وجود خدا شک میکنم به هدایت و همزمانی های خدا شک میکنم خدا میخواست به من نشون بده بگه ببین آقا سعید خجالت بکش ،حمید جان هیچکدوم از ادمای اینجا اصلا به این قضیه فکر نکردن و به عنوان ی اتفاق روزمره بهش نگاه کردن ولی برا من ی لول سقف ایمانم رو تقویت کرد کاش من سعید بتونم به اندازه همین زبون بسته به خدا اعتماد کنم
سلام وسلامتی ونوروعشق ورحمت الله به جسم و جان وروح توحیدی و قلب سلیمت
چشم ما به نقطه ی آبی شما روشن شد!
مررسی که برام نوشتی،بینهایت خوشحال شدم،ممنونم برای تحسین قلب مهربونت که تجلی خوبی های خودته…
ببین تا نقطه ی آبیت اومد یک چیزی توی قلبم مدام فریاد میزد میگفت بگو یادته داداش؟ یادته تو بخش icu بودم؟یادته از وسط مریض های بد حال وcpr ها و شیفت شب ها برات مینوشتم؟یادته فریدونکنار بودم؟؟؟
من هیچ ربطی دیگه به اون سعیده ندارم،زندگیم کلا کن فیکون شد،نه با تقلا…فقط با تمرکز روی سایت و آموزش های استاد…
اینو به تجربه فهمیدم داداش،هرجا دیدی داره مسیر سخت پیش میره،نگاه کن ببین داری روی حساب عقل خودت پیش میری؟یا هدایت الله؟
همیشه اینجور مواقع خدا بهم میگه،آروم بگیر،روی خودت کار کن،تمرکزت روبزار روی سایت،بزار یکسری کارهارو خودم برات انجام بدم!
نمیدونم چرا اینارونوشتم،ولی گفته شد و نوشته شد…الهی که به کارت بیاد…
دعا میکنم این تلگراف در بهترین زمان ومکان به دستت برسه
یه روزی تصمیم گرفتم با وجود درآمدخوبی که داشتم به خاطر شرایط تنهایی فرزندم از اورژانس بیام بیرون
حقوق من به یک سوم رسید ولی برکت درزندگی من جاری بود
اون زمان که رفتم درمانگاه تا دو سال توی در ودیواربودم
یه جورایی هویت گرفته بودم با بیماران اورژانس
احساس بیهودگی میکردم که تو درمانگاه باید دائم مریض مزمن ببینم ولی همین قتهای آزاد بعد از ظهر به من کمک کرد که روی خودشناسی ام بیشترکارکنم
تفریحاتم که بیشترشد احساس بهتری داشتم
روی مهارتهام و علاقههام کار کردم
طی این مدت روند آشنایی من با استاد از طریق استاد آبرنگم اتفاق افتاد بعد دوران کووید از عید پارسال به صورت رسمی وارد سایت شدم تغییراتی که در طی یک سال و نیم اخیر برای من اتفاق افتاد باورنکردنی بود من تونستم در کنار کار درمانگاه ویزیت آنلاین و مطالعه تخصصی روی دیابت رو شروع کنم و خیلی هدایتی به عنوان پزشک منتخب دیابت شروع به کار کردم
همه کارها برای کمک به مردم خوب خدا برای من به آسانی ردیف میشد
جزو تنها مرکزی بودم درسطح کل کشور که خدا توفیق داد بودجه مناسب برای آزمایشات تخصصی دیابت فراهم شود
موردی که اصلا درسازمان تامین اجتماعی سابقه نداشت
الان این باور درمن به شدت وباقدرت محرزشده که کاری که خدابخواد انحام بده به ساده ترین وزیباترین شما انجام میشه
خدا هرلحظه کنارم بود
اون زمان شعار من درآمد بالا با کار کم بود
نتیجه کار روی باورهام اینجوری جواب داد که تونستم با فقط ویزیت 47 بیمار در روز به جای 80 بیمار بتونم درآمد بالاتری رو درهمین کار دولتی داشته باشم
حالا عاشق دیدن بیماران مزمن هستم
جوری که همکاران من دائم در تلاش هستند که آمار ماهیانه بیمارانشون رو بالا ببرند من با خیال راحت با همین تعداد کم به اون هدف مالی رسیدم اتفاق دیگهای که افتاد با مفهوم برکت آشنا شدم و کم کم به لطف خدا از وام فاصله گرفتم هزینه های من به شدت کم شد
روند پس انداز سرمایهگذاری با مقادیر اندک رو شروع کردم لان که نگاه میکنم میبینم من هم باید مثل شما باید نوشتن کامنتها را رو به طور مرتب برای بررسی و پایش رشد خودم ادامه بدم
در تمرین ستاره قطبی پیشرفت کردم و از خدا هر روز طلب میکنم احساس بینیازی رو در وجود من ایجاد کنه و من برگزیده او به عنوان یک دوست باشم
در تمرین ستاره قطبی فرم درخواست من عوض شده
از خدا قدرت سپاسگزار بودن و رزق و برکت به قدر کفایت در زندگی و آرامش میخوام ازت کمک میخوام به من بگی چگونه بتونم برنامهریزی صحیح برای استفاده مناسب از وقتم را داشته باشم
من اینستا و واتساپ ندارم و تلگرام من فقط صرف کانالهای آموزشی مرتبط با رشته کاری ام است
سپاسکزارخداهستم که من راباشما وخانواده دوست داشتنی استاد اشناکردند
سلام سعیده جون عزیز من سارا هستم دختر الهام 12 سالمه سعی میکنم هرروز هم به خودم افتخار میکنم که تو اینسن کم توی ی جهان توحیدی بی پایان هستم
میخوامبرات تعریف کنم امروز چه اتفاقایی خوشی افتادو من کامنتتو خوندم
امروز پنجشنبه 28 تیر از ساری شمال سارا میخواست از همه جهت تغییر کنه
امروز صبح فرکانسام شروع شد و تا ساعت 2 بعد از ظهر تمام تفریحاتم رو کردم بعد دیگه وقتشه برم سراغ علاقم و کارای توحیدی
راستشو بخوای اول رفتم روی میز تحریرم نشستم تا برم نقاشی بکشم (من نقاشیم فوق العادستتتت) بعد چند تا آهنگ مورد علاقم رو گوش کردم ولی چون مامانم شنبه شب یا یکشنبه شب میخواست بره تهران 2 و 3 روز اصلا حالم خوب نبود ولی یکهو داشتم آهنگم رو گوش میکردم کهی آهنگ محلی مخصوص رقص های عروسی اومد بعد یک چیز بهم گفت :دست نزن بزار همین باشه گفتم: باشه چشم
بعد اون آهنگ باعث شد همه چیز های بد رو فراموش کنم و نقاشیم رو عالی تر از همیشه بکشم بعد تا اومدم از خدا جونم تشکر کنم یکهو دیدم ی فایل از استاد قدم 3 قسمت اول اومد بعد تا ی جاهایی که گوش کردم دیدم دقیقا همون چیزی هست که من نیاز دارم چون من ی چند روزی بود که ستاره نمینوشتم ولی این فایل اومد گفت که چقدر میتونه مفید باشه دیگه اون لحظه من کپ کردم و از خدا جون تشکر کردم خلاصه از اون به بعدش من انقدر حالم خوب بوی خاک، بارون من رو به ی پیاده روی عالی کشوند که له برنامه غذایی جدیدم هم میخورد بعد که اومدم خونه که ی چیزی بخورم وقتی غذا داشت گرم میشد دیدم مامانم داره کامنت شما رو میخونه منم هوس کامنت شما رو کردم و به کامنت زیبات هدایت شدم
امروز یک روز فوق العاده بود و کامنت تو دیگه کامل شدم
مرسی از کامنت زیبات انقدر دوستارم ی روزی ببینمت که نمیدوست
از سعیده در جزیره ی کیش به سارای نازنینم در شمال ایران
سلاااام به روی ماه بهشتیت
چقدر خوشحالم کردی که برام نوشتی،چقدر از خوندن اتفاقات امروزت لذت بردم،چقدر مامان الهام خوشبخته که دختر ماهی مثل شما داره،الهی که یک روزیمن کامنت های نیلانیکا رو اینجا بخونم،ممنونم که این آرزو رو توی قلبم انداختی دختر نازم.
سارای عزیزم،بینهایت بهت افتخار میکنم،من وقتی 12 ساله م بود همه ش توی فکر این بودم کجا شیطنت کنم یک خرابکاری توی مدرسه راه بندازم:)شماکه از 12سالگی قدرت هدایت و توحید رو داری درک میکنی ببین چه بهشتی روبزودی برای خودت میسازی،خیلی زود
چقدر تحسینت کردم… چقدر خوشحال شدم … چقدر ذوق کردم… الهی همیشه در مسیر توحید ثابت قدم بمونی عزیزم… و منم دلم می خواد فاطمه و امیر علی تو سن های کم تو این مسیر توحیدی باشن و کامنت هاشون رو من بخونم و کلی ذوق کنم….
ماشاءالله به شما که انگار شدی یکی از مدیران یا کارکنان سایت استاد
هر وقت میام به سایت سر می زنم ، می بینیم همه جا هستی و اثری از شما هست!
یا کامنتی از شما هست که من با اشتیاق می خوانم ، یا در حال خواندن نظرات دیگران به کامنت های شما هستم یا حرف از شما و اسم شما هست در کامنت های دیگران
به قول حمید عزیزمون شما شدی مدرسان شریف، همه جا هستی
منظورم حمید عشق فضا و فضاپیماست که در یک کامنت در مورد بوق موشک چه اطلاعات خوبی بهمون داده بود ! :))
واقعاً خدا رو شکر بابت این محفل بهشتی و این سایت الهی که انگار ما با هم فامیل و رفیق نزدیک هستیم
======================================
سعیده جان، دختر زیبا، مادر مهربان، شاگرد ممتاز استاد، موشکِ حرکت کننده به سمت توحید و خداوند
من شما رو فالو دارم و هر روز صبح اول وقت که میروم سراغ ایمیل ها ، دنبال اسم شما می گردم و تا می بینم سعیده شهریاری کامنت گذاشته، چشمام برق می زنه و می رم که کامنتت رو بخوانم
چقدر هم زیبا می نویسی
چقدر قلم قشنگی داری در نوشتن
چقدر قشنگ با جزئیات می نویسی
چقدر قشنگ از آیات قرآن استفاده میکنی
چقدر قشنگ جاهای مهم رو بولد و برجسته میکنی
چقدر قشنگ به تکه های سخنان استاد عزیزمون اشاره میکنی و حتی آدرس هم میدهی که این حرف، مربوط است به فلان جلسه از فلان قدم دوره دوازده قدم
معلومه که چقدر مسلطی به دوره ها و مباحث
معلومه که چقدر کار کردی و احتمالاً جاهای مهم رو یادداشت کردی برای خودت
بنویس سعیده جان!
به قول خودت اینها رد پاست
بنویس شاگرد ممتاز استاد
بنویس که کامنت های شما بوی خدا میدهد
کامنت نگو ، طلا بگو
کامنت نگو ، دوره آموزشی مختصر بگو
کامنت نگو ، عشق بازی با خدا بگو
======================================
من اوایل که به سایت اومده بودم هاج و واج بودم که اینجا چه خبره و چرا اینقدر افراد به هم محبت میکنند و قربان صدقه هم میروند ولی حالا می فهمم داستان فرکانس چیه
چقدر قشنگ معلومه که حسابی داری روی خودت کار میکنی
حتی از این که مرتب عکس پروفایلت رو تغییر میدهی هم میشه فهمید که شما عشق ویژهای به این سایت و این محفل و به قول خودت این غار حرا داری
واقعاً دست مریزاد
این عکس جدیدی هم که گذاشتی چقدر زیباست
چه محیط قشنگیه
فکر کنم یکی از مال های کیش است
======================================
من کامنت هایی که به کامنت های شما میاد رو می خوانم ، و البته جواب شما به این کامنتها رو هم مدنظر دارم
چقدر قشنگ با هر کسی، متناسب با خود اون شخص، شوخی میکنی و تیکه بارش میکنی !
چه شخصیت جالبی داری
چقدر خوش سخنی تو آخه
ضمناً یک چیزهایی رو شما در سایت باب کردی و در دهان بچه ها گذاشتی
مثل همین غار حرا،
یا بوس به کله ات،
یا بچه جون کجا دنبال چی میگردی؟!
فعلاً اینها یادم اومد اگر چیزی از قلم افتاد به بزرگی خودت ببخش :))
======================================
ضمناً چه چهره آرام و دلنشینی داری
و چه کامنت های قشنگ و جذابی
چه اسم زیبایی هم داری: سعیده یعنی خجسته، مبارک، خوشبخت، سعادتمند
ان شاء الله خوشبخت هستی در دنیا و آخرت : رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَه وَفِی الآخِرَهِ حَسَنَه
خلاصه چقدر خوبی و قشنگی رو با هم جمع کردهاید
از این که در این محفل بهشتی هستم و دوستان ارزشمندی مثل شما دارم، به خودم افتخار میکنم
======================================
من قبلاً فکر میکردم که کامنت طولانی نوشتن خوب نیست دیگه ، چون خیلی وقت افراد رو میگیرد ولی الان درک میکنم که نه اینطور نیست
اصلاً بعضی وقت ها دست خود آدم نیست که کامنتش چقدر طولانی میشه
نمونه ی حی و حاضرش خود من
من الان می خواستم یک کوچولو از شما تشکر کنم و یک سوال بپرسم، ولی ببین چی شد و چقدر طولانی شد این ماجرا !
اصلاً یک چیز بگم؟
من وقتی می بینم شما کامنت گذاشتی ، میشم مثل کسانی که میخواهند یک فیلم سینمایی قشنگ رو ببینند، یعنی بساط تخمه و پاپ کورن رو میارن و روی مبل لم می دن و فیلم رو تماشا میکنند
حالا شده حکایت من :
آخ جون سعیده کامنت گذاشته
مخصوصاً اگر همون اول اسکرول کنم و می بینم که این کامنت تقریباً ته نداره!!
یعنی از اوناست که هر چی اسکرول میکنم به آخرش نمی رسم عین یک طومار بلند
یک چیز دیگه هم بگم و یک شوخی کوچولو کنم
جالبه که شما به هرکسی ، یک اسم و صفت خاصی میدهی
مثلاً به خانم شهرزاد میگی بیزینس وومن
به نظرم این هم برمی گرده به روحیه تحسین کننده و نگاه زیبای شما
یا مثلاً در مورد بچه های دوره احساس لیاقت می گی بعضی هاشون مسئول رساندن نارنگی بودن به آخر کلاس :)))
این هم از عجایب روزگاره که در یک دوره مجازی، چطور دانشجوها به هم نارنگی و آب انگور می رسوندند !!
اون هم تازه ته کلاس !!
اصلاً سر کلاس کجاست و ته کلاس کجاست؟!
من که عقلم قد نمیده
ان شاء الله هر وقت اومدم دوره احساس لیاقت . سعی میکنم این چیزها رو ببینیم و بفهمم واقعاً چه خبر بوده اونجا !
======================================
اینها که گفتم همش به یک کنار ، من سوالی دارم از شما :
در یکی از کامنت هات گفتی که در یک روز ، تمام جلسات قدم دهم از دوره دوازده قدم رو گوش کردی
من اولش که خواندم حس کردم دارم یک مطلب رو به زبان چینی می خونم یعنی هیچی ازش نفهمیدم !
ولی وقتی دوباره خواندم و فهمیدم، مغزم سوت کشید
آخه چطور میشه؟
گوش کردن به کل یک دوره در یک روز؟
وای خدای من
چه اراده ای داری
خدا چه برکتی به وقت شما داده
من اگر همت کنم و روزی سه فایل استاد رو ببینم ، آن روز دیگه خیلی شاهکار کردم!
حتی در تمرین ستاره قطبی هم می نویسم که مثلاً امروز سه فایل استاد رو ببینم (یا بشنوم موقع رفت و آمدهایم)
سعیده جان به من و به ما هم یاد بده
که چطور فرصت میکنی و چطور میشه که در یک روز یک دوره رو کامل گوش می دی و احتمالاً چند کامنت هم می گذاری و به کامنت بچه ها هم جواب میدهی
اگر فوت و فن خاصی داره بفرمایید که ما شاگردهای وسط کلاس هم استفاده کنیم !
======================================
نمی دانم چرا به دلم افتاد در آخر کامنت، بیام وقسمت هایی از یک غزل مولوی رو تقدیم کنم به شما و به همه کسانی که کامنت رو می خوانند
آب زنید راه را هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
راه دهید یار را آن مه ده چهار را
کز رخ نوربخش او نور نثار میرسد
چاک شدست آسمان غلغله ای ست در جهان
عنبر و مشک میدمد سنجق یار میرسد
رونق باغ میرسد چشم و چراغ میرسد
غم به کناره میرود مه به کنار میرسد
…….
باغ سلام میکند سرو قیام میکند
سبزه پیاده میرود غنچه سوار میرسد
…….
اگر فرصتی کردی و دوست داشتی، جواب سوال من رو هم محبت کن
هر که خواهان عزت است بداند که عزت، همگى از آن خداست. سخن خوش و پاک به سوى او بالا مىرود و کردار نیک است که آن را بالا مىبرد.
=====================================
سلام به برادر عزیزم آقا سید
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت و ثروت الله به جسم و جان و روح توحیدی و قلب سلیمتون
نقطهی آبی شما در بهترین زمان و مکان به دستم رسید و قلب منو روشن کرد،الهی که نورش چهل چراغ بشه و به تموم ابعاد زندگیتون برگرده.
عجب تلگراف پر برکتی بود!
من عاشق تلگراف های طولانی و پر برکتم!
ازینا که هرچی اسکرول کنی تموم نشه!
دیشب تو مجتمع تجاری پردیس بودم که نقطهی آبی شما رسید،خدا میدونه با چه عشقی خوندم و لذت بردم و خندیدم و روحم به پرواز درومد.
بازم میرسم به حرف استاد:اگر هیچکی توی زندگیت نیست،همین که خدا هست کافیه!شما بگو آقا سید من کجا میتونستم این همه انسان شریف و توحیدی و ارزشمند رو کنار خودم داشته باشم؟
و میان دل هایشان الفت و پیوند برقرار کرد که اگر همه آنچه را در روی زمین است، هزینه می کردی نمی توانستی میان دل هایشان الفت اندازی، ولی خدا میان آنان ایجاد الفت کرد؛ زیرا خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است.
آقا سید قانون رو ببین چطور کار میکنه فقط! شما یک کامنت گذاشتی برای شهرزاد جان ،من ازونجا فهمیدم شماهم بیزینس من توحیدی سایت هستید و کلیییی توی قلبم تحسینتون کردم،خداوند به قلب من گواهه!
بعد همون تحسین صادقانه ی من،شد این همه برکت از یک نقطهی آبی از طرف شما!
آقا سید ضمن تشکر قلبی من از شما و سپاسگزاری بی نهایت،اگر جایی از کامنت من ،شمارو به یاد خدا انداخت،یا تاثیرگزاربود،یا نوری به قلبتون وارد کرد،اعتبارش از من نیست.
بارها و بارها شده که قصد نوشتن کردم ولی حتی یک جمله هم نتونستم بنویسم،این کامنت هایی که نوشته میشه و خونده میشه و پاسخ داده میشه،همه ش کار خودشه! همه ش!
بارها امتحان کردم با عقل خودم بنویسم هیچی از توش درنیومد!اما هرجا بهش گفتم تو بگو،تو بنویس،تو از دستان من جاری شو،جوری کلمه هارو کنار هم میچینه که من خودم بارها و بارها کامنت خودمو میخونم و ازش هدایت دریافت میکنم.
از محبت شما درمورد خودم،عکسم،شخصیتم, بی نهایت سپاسگزارم ،این تحسین ها ،تجلی نور قلب شما و شخصیت ارزشمندتونه،این روحیه شوخ طبعی و تو سروکله ی رفقا زدن از بچگی با من بوده،ولی توی مسیر درست نبوده،با عزت نفس توحیدی نبوده، برای همین هم نتیجه ی مطلوبی به دنبالش نداشته از نظر افزایش میزان حال خوب!
یعنی با تموم ویژگی های شوخ طبعی و شلوغی و شیطنت و …باز هم همیشه یک چیز خیلی بزرگی توی زندگی من کم بود و من راضی نبودم.
من همیشه توی دوران تحصیلم و حتی دانشگاه،بهترین دوست هارو داشتم ،پولدارترینشون،زرنگ ترینشون،خوشگل ترینشون…بخاطر روابط اجتماعی بالا و قدرت برقراری ارتباط خوب،اما…علیرغم اینکه بقیه حالشون با من چقدرخوب بود و شنیدن هزارباره ی این جمله که با سعیده توی جهنم خوش میگذره،خودِ سعیده اصلا خوب نبود !حالش با خودش خوب نبود !
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
ولی اینجا آقا سید!اینجا پیداش کردم!
اون گمشده م رو!
اونی که به حال خوب گذشته رو به توان صد هزار رسوند!
گمشده ی من توحید بود!
و من بالاخره پیداش کردم!
حالا من ،خودم اونیم که جهنمم برم،با خودم خوش میگذرونم! با خدا همه جا برام بهشت میشه …حتی تو دل آتیش ..
دَردَم از یار است و درمان نیز هم
دل فدایِ او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
====================================
این هم از عجایب روزگاره که در یک دوره مجازی، چطور دانشجوها به هم نارنگی و آب انگور می رسوندند !!
اون هم تازه ته کلاس!!
اصلاً سر کلاس کجاست و ته کلاس کجاست؟!
این داستان کلاس و نارنگی و آب انگور های آقا عادل هم ریشه در گذشته ی سعیده داره!
همیشه برای خودم سوال بود ،من که عین حیوان نجیب خدا از پدرم میترسیدم انقدر توی مدرسه شیطنت کردم،اگر نمیترسیدم چه خرابکاری ها صوووورت میدادم:)))
الان بیشتر میفهمم چرا خدا من رو به دست این خانواده سپرد!
لازمه ی کنترل اون شخصیت پر هیجان وشیطون و خرابکار و رها و بزن و برقص ودَرو، حمایت ارزشمند و بی دریغ پدرم بود که چهارچشمی مراقبم بود تا از آسیب های جامعه به دور بمونم،واقعا خداروشکر میکنم که پدرم بهم کمک کرد که تا به اصل خودم برگردم و بدونم این همه انرژی رو توی چه مسیری باید صرف کنم.
این از بکگراند من در دنیای واقعیت!
وقتی اولین بار بعد این همه سال تدریس استاد ،من با لانچ آنلاین یک دوره هم مدار شدم،دیگه اون جِلد سعیده توی دنیای مجازی زد بیرون!از همون جلسه ی اول یک کلاس فرضی درست کردم که آقا اسدالله شاگرد زرنگش بود و میز جلو مینشت و جزوه مینوشت.
من و رضوان و چندتا بچه های شر وشیطون هم ته کلاس بودیم خرابکاری میکردیم،بزن و برق نارنگی پوست کردن !
فاطمه و داداش رسول هم عاشق ومعشوق کلاس بودند که قرار بود زیاد دلبری نکنند ما حواسمون از استاد پرت نشه!
خانواده عزیز زمانی ها هم بچه مثبت های میانه ی کلاس بودن که قرار بود اگر مارو لو ندن،ما هم اذیتشون نکنیم:)
حمید حنیف هم همون ورا نشسته بود و تهدید شده بود اگر مثال موشکی بزنه،مثل موشک براش خودکار پرت میکنیم :)
آقا عطار روشن و سید علی هم ترم بالایی های ما بودند که افتخار هم کلاسی بودن باهاشون رو داشتیم.
آقا عادل هم ازون بچه های مرموز کلاس بود که شیطنتش رو نمیکرد تا روزی که آب انگور آورد توی کلاس :)))
ازونجا دیگه خدا بود که بچه ها رو به سمت مسیر درست منحرف میکرد :))))
وگرنه آب انگور خیلی کیفیت داشت :)))
خلاصه که این از داستان کلاس پیشرفته ی دوره ی احساس لیاقت !
کلی هم دلم برای اون حس و حال تنگ شد…انشالله با دوره ی جدید استاد هم مدار باشم و یکبار دیگه وارد این کلاس پر برکت بشم…به امید الله مهربانم …
=====================================
سعیده جان به من و به ما هم یاد بده
که چطور فرصت میکنی و چطور میشه که در یک روز یک دوره رو کامل گوش می دی و احتمالاً چند کامنت هم می گذاری و به کامنت بچه ها هم جواب میدهی
اگر فوت و فن خاصی داره بفرمایید که ما شاگردهای وسط کلاس هم استفاده کنیم!
ضمن تشکر بینهایت از تحسین شما،یکم از گذشته ی خودم میگم و بعد صحبت استاد تو دوره ی راهنمایی عملی رویاها
من وقتی وارد سایت استاد شدم،توی icu شیفت میدادم سنگین!صبح ،عصر ،شب…دخترای دوقولوی 5 ساله م هم کنارم بودن،کارهای خونه هم بود،از انرژی که بعد از قانون سلامتی آزاد شد هم خبری نبود!
اما من از هروقت خالی استفاده میکردم برای تمرکز توی سایت،یادمه وقت خواب بچه ها،آهنگی که عادت داشتند رو از گوشی میزاشتم و بعد یکی یکی روی پا میگرفتمشون و با همون صدای بلند آهنگ همزمان کامنت ها رو میخوندم یا توی عقل کل میچرخیدم !انقدر که تا بچه ها خوابشون میبرد و من از صدای آهنگ و نور گوشی توی تاریکی به سردرد میفتادم!
اما این ممارست در پیگیری آموزش ها با من بود در همان احوالات !
برگردم به صحبت استاد هم در راهنمای عملی رویاها و هم جلسه ١ ثروت :
اگر شما در انجام تمرینات ،آموزش ها ممارست به خرج بدید،خود جهان کم کم کار رو براتون آسون میکنه و براتون وقت هایی باز میکنه که بتونید راحت روی درس و مشقتون تمرکز کنید .
(مثل زمانی که استاد توی بندرعباس کار نمیکرد ولی از شرکت حقوق دریافت میکرد )
حالا آدم ها اینجا دو دسته میشند:
یا ازین فرصتی که جهان در اختیارشان قرار میده بهترین استفاده رو میبرند،یا نه از وقتی که خدا بهشون داده درست استفاده نمیکند !
به لطف الله مهربان ،من تونستم جزو دسته ی اول باشم.
یکم تلاش و ممارست من باعث شد اتفاقاتی توی زندگی من رخ بده که هی زمان من بیشتر و بیشتر بشه …و چون من تموم تلاشم رو کردم که ازون تایم بیشتر بهره و برکت رو ببرم،اوضاع هی بهتر و بهتر وبهتر شد!
و الان رسید به اینجا :
یک زندگی تنهایی توحیدی دلچسب که بینهایت کنار خدا خوش میگذره !
منم از صبح خودمو میبندم به فایل ها و آموزش ها و کامنت خوندن و نوشتن و پاسخ دادن ….
هروقتم خسته بشم ،میرم یک دوری توی این مال های بینظیر کیش میزنم ،به دوتا نمایندگی سر میزنم ،یکم بگو و بخند …
والسلام…خوش و حال خندان برمیگردم خونه …
استاد یک جملهی طلایی داره که میگه :
وقتی داری روی خودت کار میکنی،اوضاع فقط میتونه بهتر و بهتر بشه!قانونشه،نمیتونه جور دیگه ای باشه!
من اینو باور کردم و وقتی باور کردم توی زندگیم اتفاق افتاد.
وقتی اینو باور میکنی اگرم تضاد یا اتفاق ناخواسته رخ بده سریع به خودت میکنی من چه فرکانسی فرستادم این اتفاق افتاد، این اتفاق چه درسی برای من داره که باید ازش بگیرم؟
همین .
ایزی ایزی تامام تامام :)
نمیدونم در نهایت پاسختون رو درست دادم یا نه …ولی این وقتی که توی زندگی من باز شده،این انرژی،این اراده ،این تمرکز هم لطف خود خداست …
وگرنه سال های نه چندان دور …همین سعیده صبح تا شب توی اینستا بود،یا پای سریال های فیلیمو!
به عقل من اگر بود ،توی همون مدار مونده بودم.
خداوند لطف کرد و من رو هدایت کرد.
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ور نه سزاوار خداوندیاش
کس نتواند که به جای آورد
=====================================
آقا سید عزیز، بیزنس من توحیدی سایت،ازتون بینهایت سپاسگزارم که به ندای قلبتون گوش دادید و این شعر مولانا رو برام نوشتید …و مارمیت اذ رمیت…
این پاسخ واضح خداوند به تلاش های دیروز من بود !
منّت خدای را عزّ و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو میرود مُمِدّ حیات است و چون بر میآید مُفَرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
بی نهایت از شما و از قلب سلیمتون و از تلگراف پر برکتتون سپاسگزارممممم.
خداروشکر میکنم برای همین جای زندگیم،برای این جهان توحیدی زیبا که عطر بهشت ازش جاریه…
از خداوند متعال براتون بهترین ها رو آرزومندم.
به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای از شما برادر عزیزم
سلام بر خواهر توحیدی و جدیدا انقلابی مان سرکار خانم شهریاری
با اینکه میشه گفت یه دهه هفتادی هستین اما در فضای دهه شصتی ها شعر مینویسین و تازه کامنت های جدیدتون و پاسخ به اونا هم شده انقلابی و دهه زجری نه ببخشید فجری
هوا دلپذیر شد گل از خاک بر دمید…
توی دو تا کامنتتون بود
بعد سید بیزینس من میاد براتون مینویسه
آب زنید راه را هین که نگار میرسد …
خب حق بدین به من که بنویسم
دنگ دنگ دنگ
بوی گل و سوسن و یاسمن آید
…
خودمونیم هر دفعه که این شعر رو میخونه روح حافظ بنده خدا رو جریحه دار میکنه چه چاقویی بر قلب این شعر زده
حالا این شعر اومد من مینویسمش که از فضای
از طراوت ملت و ارتش و …
بیام بیرون
بزارین برم بیارمش الان میام
پلیز وِیت
بر سر آنم که گر زدست براید
دست بهکاری زنم که غصّه سرآید
خلوتِ دل نیست جایِ صحبتِ اَضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حُکّام ظلمتِ شبِ یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر درِ اربابِ بیمروّتِ دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
تَرکِ گدایی مکن که گنج بیابی
از نظرِ رهرُوی که در گذر آید
صالح و طالِح مَتاعِ خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبلِ عاشق تو عمر خواه که آخِر
باغ شود سبز و شاخِ گُل به برآید
غفلتِ حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بیخبر آید
یادش بخیر یه زمانی حنیف الله امیری صاحب کتاب بوق الموشکین
در مکتوباتش یه غزل حافظ از اون کم معروفاش میاورد و نیرفتی اسکرول اسکرووووول تهش بقیه غزل رو و چقد قشنگ این بشر ربطش میداد به آیه های قران
هَی،
بگذریم
اما من چند روز پیش کامنت پاسخی نوشتم برا آقا رضای عزیز و اولین لایکی که خورد دیدم شما زدین و گفتم ببین خانم شهریاری من رو فالو دارن و من کم لطفی کردم در حق ایشون اینهمه کامنت ازشون میخونم یه پاسخ ننوشتم البته
اینم بگم بعنوان گله از آقا ابراهیم سایت
من چند مدت بود کامنتهام ارسال نمیشد
دوساعت مینوشتم یکی هم برا شما نوشته بودم نیومد
البته که احساس کردم دیگه شما در جایی هستید که دیگه من دسترسی کمتر داشتم به فرکانستون
الان مثل استاد الهی قمشهای و اون خواهرشون فقط میزنین به دل قران
خلاصه از مهر و محبت خواهرانه تان که در پاسخ به کامنتی در دیروز پریروز برام نوشته بودین صمیمانه و برادرانه تشکر میکنم بینهایت
تلگراف بلند و بالای شما رو دیدم ، در جواب به کامنتی که برایت نوشته بودم
چقدر طولانی بود و البته زیبا ، خواندنی ، توحیدی و طبق معمول آموزنده
من چند بار خواندمش
این که در جواب به متنی که من برای شما نوشتم، شما این طور بیایی و دیتیل وار پاسخ من رو بدهی، نشان از یک روح بزرگ و مهربان دارد
واقعاً دست مریزاد خاخور !
======================================
🟡 در کامنتت چقدر قشنگ دوره احساس لیاقت رو توصیف کردی
خیلی برام جالب بود و وقتی داشتم می خوندم نیشم باز شده بود :)))
حتی جای نشستن بچه ها رو هم تعیین کرده بودی
عجب ذهن خلاقی داری
تو یک نویسنده بالقوه ای به نظر من !
بگذریم
آره خواهر عزیزم
واقعاً دم استاد گرم که چه محفل بهشتی برامون درست کرده
من بعضی از بچه های سایت رو فالو دارم و وقتی کامنت می گذارند ، برایم ایمیل میشود
یک حسی به من می گه اسم های قشنگ شون رو اینجا بنویسم
البته این لیست خیلی بلند و بالاست ولی من تا آنجایی که یادم باشه اسم ها رو می نویسم
من مسلسل وار اسم ها رو میارم ولی شما قبل از اسم آقایان، عبارت «جناب آقای» و قبل از اسم خانم ها، عبارت «سرکار خانم» رو اضافه کنید !
ضمناً این اسم ها هیچ ترتیب خاصی ندارد و من همینجوری هردمبیل یعنی بدون ترتیب و قاعده خاصی می نویسم
1. سعیده شهریاری
2. ساناز جمشیدیان
3. علیرضا یکتای مقدم
4. مهشید
5. صفاگنجی
6. محمدرضا روحی
7. جمال خسروی
8. احمد فرهنگیان
9. سعیده رضایی
10. حسام
11. رویا محمدیان
12. محجوبه
13. مرضیه ابراهیمی
14. رضا عطارروشن
15. سید علی خوشدل
16. شکیبا و عادله
17. سید علی موسوی ارشد
18. رها
19. سمیه زمانی
20. باران
21. آقای ظاهری
22. ناهید رحیمی تبار
23. ارمغان رضوی
24. حسن کفاش دوست
25. مهدی رجبی
26. فاطمه و رسول
27. محمدمهدی
28. فرشته کوهستانی
29. زکیه لرستانی
30. مریم
31. رضا دهنوی
32. سیده مینا سیدپور
33. غزل عطایی
34. ماریا اکبری
35. ثریا حشمتی
36. فهیمه زارع
37. حسن گرامی
38. عمران نوری
39. امیر رجب پور
40. حسین رجب پور
41. مهسا سالاروند
42. سید حسن
43. ناصر
44. میثم رخشان
45. زهرا نعیمی
46. مهدی حوازاده
47. یاسمن زمانی
48. سمانه جان صوفی
49. فرنگیس محمدی
50. نگین
51. آزاده
52. Ehsan Moqadam
53. استخر
54. اعظم برزگری
55. فاطمه کیخا
56. امیرحسین روشنگر
57. محمد حسین تجلی
58. مجتبی کاظمی
59. ابراهیم
60. مهدیه وهبی
61. رویا میانکاله
62. سینا سبزواری
63. ستاره بنی نجاریان
64. سعید پاکدامن
65. پاکیزه بارکیزی
66. زلیخا جهانگیری
67. هلنا
68. حامد امیری
69. سلما مصدق
70. حوری باختری
71. نسرین سلطانی
72. یزدان نظری
73. لیلا بشارتی
74. گروه تحقیقاتی عباس منش (مریم جان)
75. لیلا شب خیز
76. آینا راداکبری
77. شهرزاد
78. اسداله زرگوشی
79. افشین
80. مهدی سابقی نژاد
81. جواد بایرامی
82. غزل عطایی
83. Sorur Yaghubi
84. مریم رنجبر
85. مریم اشکی
86. حمید امیری Maverick
87. افلاطون نوروزی
88. رضا زارعی
89. مجتبی محجوب
من مطمئن هستم با وضعیت پویا و زنده ای که سایت استاد دارد، به این لیست مرتباً اضافه میشود و در واقع دوستان من در این سایت بیشتر و بیشتر میشود
ضمناً بعضی از این دوستانی که در بالا اسمشون رو آوردم مدت هاست که کامنتی روی سایت نگذاشته اند و یا خیلی کم کامنت میگذارند ، مخصوصاً اعضای قدیمی و پرستاره سایت
من همین جا برای همه این عزیزان، نهایت ثروت و خوشی و شادی رو آرزو میکنم
======================================
🟡 یک چیز دیگه:
این که می آیی و صحبتهای مهم استاد رو می نویسی و تازه، قسمت های مهم اون رو هم بولد میکنی، دیگه شاهکاره
واقعاً دست مریزاد
چقدر تمرکز و انرژی و زمان میخواهد که این کار رو با گوشی انجام بدهی
ولی شما معلومه که با عشق این کار رو انجام میدهی
لازم دیدم از شما تشکر کنم به خاطر این حجم از مهر و صفا
======================================
🟡 یک چیزی خواستم بگم و آن این که چرا نگفتی آن را ؟!
الان میگم منظورم چیه
شما گفتی که می خواستی چندتا الگوی آدم های ثروت که این چند روز دیدم رو بنویسم ولی ظاهراً خسته و خواب آلود بودی و این کار رو انجام ندادی
سعیده جان! خواهر خوش ذوق عزیزم! حتماً شما هم می دانی که باور کمبود چه بلایی بر سر انسانها می آورد و از آن طرف باور فراوانی چقدر مهمه
من تکه هایی از مطالب مهم در این مورد رو می نویسم اینجا
اول برای خودم و بعد برای شما
استاد عباس منش در دوره ثروت 1 و جلسات اولیهی ثروت 3، تا این اندازه بر ساختن باور فراوانی تاکید دارد و میگوید وقتی این باور ساخته می شود، هزاران باور محدودکننده خود به خود از وجودت حذف میشود.
ثروت یک امر ذهنی است؛ اول ذهن شما ثروتمند میشود و سپس آن ذهن ثروتمند، ثروت را وارد زندگی شما میکند. ذهن ثروتمند، یعنی ذهنی که فراوانی را باور دارد و میداند که بینهایت ثروت برای همه در جهان وجود دارد
باور فراوانی که مهمترین باوری است که کل بشریت از باور نداشتن به فراوانی زجر میکشند و ضربه میخورند.. باور فراوانی اونقدر مهم است که باید همیشه روش کار کرد و نمونه آورد
مهمترین باور برای خلق هرچیزی تو زندگیمون باور فراوانیه و کل بشریت داره از باور کمبود که متضاد باور فراوانیه داره ضربه میخوره.
======================================
🟡 حالا اینها رو گفتم که چی؟
هیچی دیگه
اگر زحمتی نیست و وقت کردی، حتماً آن چند تا الگوی آدم های ثروتمند رو که در این چند روز دیدی برامون بنویس
تا ما بیشتر و بیشتر از کامنت های قشنگت استفاده کنیم و این ذهنِ نجواگرِ فرصت طلبِ چموشِ رو رام کنیم
و باز هم توصیه همیشگی: باز هم برامون کامنت بنویس
دختر توحیدی سایت
در پناه حق باشی
======================================
🟡 راستی ، برای حسن ختام، این شعر زیبا رو تقدیم میکنم به شما و همه کسانی که این کامنت رو می خوانند
به نام خداوند بخشنده و مهربان سلام سعیده جان امیدوارم همیشه حال دلت خوب باشه و به تمام آرزوهای قشنگت برسی و برامون بنویسی و ما کامنت های زیباتو بخونیم و لذت ببریم و واقعا بهت تبریک میگم بابت شجاعت و اراده و از همه مهمتر توحیدی بودنت ،من که اگر کامنت هات 20صفحه هم باشه خسته نمیشم و با عشق میخونم و تحسینت می کنم و از خداوند منان سپاسگزارم بابت این جمع توحیدی و استاد عزیزم و مربم شایسته عزیز که همه زندگیمو مدیونشون هستم انشالله در پناه الله همیشه شاد و پیروز باشید
آدم شب و روز آب انگورم بخوره مثل تو نمیتونه همه چیو تو ذهن کنترل کنه آخه دختر
راستی داشت یادم میرفت سلام کنم :-) سلاااااااااام خواهر انرژی مثبتت تا شمالغرب ایرانم اومده ولکنم نیست به شدت احساس سبکی میکنم طوری که الان من میتونم کوه هارو جابجا کنم
به شدت و در حد لالیگا قابل تحسینی خواهر
خیلی وقته میخوام برات بنویسم یا من فرصت نمیکنم یا خودت ماشالا انقد نتایج خوب تو دستته تا میام برات بنویسم کامنت جدیدت میاد و از قبل پخته تر و عالی تر
و باز میگم بنویسم و دوباره همین روال تکرار میشه که خداروشکر امروز توفیق پیدا کردم که بیام و برات بنویسم و بهت تبریک بگم بابت این همه نتایج بزرگ که طی چند ماه کسب کردی واقعا جای تحسین داره و خداهم بهت افتخار میکنه که انقد گوش به زنگ الهامات هستی
انصراف دادن از کار کارمندی و نقطه امن کار هر کسی نیست بخدا کار هر کسی نیست و به هرکسی بگی میخوام انصراف بدم از کار چند ساله ام و هیچ ایده ای هم ندارم و میخوام برم خونه بشینم منتظر الهام خدا ببینم چکار باید بکنم!! طرف یه نگاهی بهت میکنه میگه خدااااا؟؟!!!!!! این دیگه خیلی توهم زده شده!!!! اصلا دیگه ادامه نمیده و تورو بحال خودت میذاره میگه بذار تو حال و توهم خودش باشه
البته الان که فکر میکنم اینو اصلا نمیشه گفت پیش کسی چون ما تو جامعه ی محلولی بزرگ شده ایم که یک نفر سالم ببینن بهش میخندن حالا بیا با همین مردم محلول از بالا رفتن کوه بگو همه مصخرت میکنن معلومه خب
خواهر جان جزیره کیش خیلی رویایی و به قول خودت توحیدیه من هر موقع میام اونجا از سکوت و آرامشش خیلی لذت میبرم و حتی خیلی بیشتر از دبی دوسش دارم و میرم کنار ساحل با خدای خودم عشق بازی میکنم
از اون مکان و از اون آرامش سعی کن اوج لذتو ببری و بعدشم آماده شو به امید خدا به فلوریدای سرسبز :-)
آرزوی بهترین هارو برات دارم و به امید دیدار در جزیره کیش زیبا
البته اینم بگم حالا حالا ها تصمیم نداشتم تا چند سال دوباره بیام کیش و همسرم میگفت چون زیاد رفتیم کیش الان جاهای جدید رو بریم بگردیم ولی از وقتی رفتی اونجا دوس دارم بازم بیام و از نزدیک ببینمتون و از نتایج شگفت انگیزت برام بگی
من عاشقتم و بینهایت سپاسگزارم و قدردان کامنت های ارزشمندت هستم
کامنتتو برای خودم و مامانم خوندم؛ خیلی لذت بردیم و تحسینت کردیم
ماشاءالله به ایمانی که داری
مرسی که در مورد معجزهی تغییر رفتار پدر و مادرت گفتی وقتیکه خودت از درون تغییر کردی جهان بیرون هم تغییر کرد به آسونی،
هر دفعه که نتایج دوستانم رو توی کامنت ها میخونم خدا رو شکر میکنم که کنترل زندگیمون به دست خودمونه و آسونم هست چون نیاز به تغییر عوامل بیرونی نیست فقط نیازه که من تغییر کنم ،،
آخ جووون برای آسونی و سادگی
: اگر ایمان داشته باشید کوه ها را جا به جا می کنید
خداااااایا شششششککککرررررتتتتت
بوس به کله مبارکت سعیده جان
در پناه الله یکتا پیروز و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت
امشب رفته بودم بیرون چند ساعتی فقط داشتم راه میرفتم و با خدا صحبت میکردم که بعدش امدم توی سایت دیدم شما یک کامنت ارزشمند دیگه بهمون هدیه دادی
همون جا میخواستم برات بنویسم و ازت تشکر کنم ولی دوست داشتم بیام خونه تا با آرامش برات بنویسم
وقتی توی کامنتت خوندم گفتی که تلگرامتو حذف کردی ، دقیقاً یاد همون کامنتی افتادم که حدود فکر میکنم دو سه ماه پیش نوشته بودی که توی همون کامنتت بود که نوشته بودی واتساپ و تلگرامتو حذف کردی ، همون موقع با الهام گرفتن از این کاری که شما انجام دادی من هم واتساپم رو حذف کردم و تمام تمرکزم رو گذاشتم روی دوره 12قدم که حالا توضیحاتش رو توی کامنتم نوشتم ، در کل همون تمرکزی کار کردن روی دوره 12 قدم باعث شد کم کم درها به روم باز بشه که یکیش همین پول ساختن از کار مورد علاقه ام در آزادی زمانی و مکانی بود و از طرفی شرایطی که برای مهاجرتمون داره ایجاد میشه که نشونه اش همین دیشب فهمیدیم قراره کجا بریم
سعیده عزیزم بابت این مسیری که ادامه دادی و ردپاهایی که از خودت به جا گذاشتی با تمام وجودم ازت سپاسگزارم
برات بهترینِ بهترین هارو از خدای وهاب و توانمندمون آرزو میکنم
از خدا میخوام یک زندگی بی نهایت پر خیر و برکتی داشته باشی خواهر گلم
أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ ﴿١٠۴﴾ آیا ندانسته اند که فقط خداست که از بندگانش توبه را میپذیرد و صدقات را دریافت میکند ؟ و یقیناً خداست که بسیار توبه پذیر و مهربان است.
سلام سعیده جانم
فقط خدا می دونه که چقدر دوستدارم
چقدر تحسینت می کنم
چقدر با کامنت هات دلم روشن میشه
چقدر حالم خوب میشه
چقدر قدم هام استوار تر میشه
تو دستی از دستان خدایی
تو الگوی خوبی هستی سعیده جاااانم
خدا حفظت کنه
چقدر تحسینت می کنم که اینقدر عالی به شغل قبلی به صلح رسیدی و هدایت شدی به این شغل آسان و این مدیر عامل توحیدی و همکار توحیدی رو خلق کردی… این نحوه رفتار در شغلت رو خلق کردی…
خداروشکر برای قوانین ثابتش
تحسینت می کنم که به روش قرآن مدام گذشته رو مرور می کنی تا قدر نعمت هات رو بدونی و برات عادی نشه….
تحسینت می کنم که با شجاعت قدم برداشتی و برای همکارات الگو شدی…
در پاشته ی آشیل روابط من هم مشابه شما هستم … اصلاً فکر می کنم همسرم تغییر نمی کنه… در حالیکه تغیرات 180 درجه خودمو دیدم… وقتی من تغییر کردم پس هر کس دیگه ای هم می تونه تغییر کنه… وقتی بچه های سایت اینقدر تغییر کردن، پس همسر منم می تونه تغییر کنه… اما کنه وجودم مقاومت داره… حتی اگه تغییر کنه، من دلم نمی خواد باهاش زندگی کنم… نمی دونم چرا؟؟… و از طرفی ترس هام هم مانع میشه به جدایی فکر کنم… ترس از اینکه بچه ها بعدش چی میشن؟؟… البته الان خیلی کمرنگ شده… ولی می دونم از این رابطه راضی نیستم… وابستگی به بچه ها ندارم… وابستگی به همسرمم ندارم… وابستگی به موقعیت و محله ندارم… از خدا می خوام هدایتم کنه و بهم بگه چه چیزی رو باید تو ذهنم تغییر بدم تا رابطهی عاطفی دلخواهم رو خلق کنم… شایدم با همین همسرم بتونم خلقش کنم… اما باید باورهامو تغییر بدم… نمی دونم… خداست که می دونه… اونه که به همه چی محیطه… تمام ترمزهامو می دونه…. ناخالصی هامو می دونه…
تحسینت می کنم برای اینکه کد مخرب رو کشف کردی «هیچ راهی نیست باید بسوزی و بسازی»
این کد رو منم دارم
تحسینت می کنم که ترس هات رو نوشتی
منم نوشتم … اصلاً با همین نوشتن ها ترس و نگرانی در مورد بچه ها رو تقریباً رفع کردم… با مرور ابراهیمی که زن و بچه اش رو در بیابان رها کرد و رفت و یقین قلبی که پشت این اقدام بود…
نمی دونم گیر کار من چیه ؟؟
ترس از خرف مردم رو حل کردم
ترس اینکه بعدش من قرار چیکار کنم رو هم حل کردم
این قسمت متنت رو خیلی دوست داشتم… یادآوری ویژگی های مثبتشون،یاد آوری قدرت توحید ،یاد آوری موفقیت های گذشته م،به ذهنم بقبولونم این کار شدنی…
من هم به نظرم باید این کار بکنم
از امروز انجامش میدم
استاد این اتفاقی که برای من افتاد توی زمینه روابط با پدر و مادرم انقدر معجزه آسا بود که به خدا،اگر خدا برای من دریا رو باز میکرد،من ایمانم انقدر قوی نمیشد!!!!
و اینجوری کلی از مقاومت های ذهنی و ترمز های من رها شد و حالا میدونم الان دیگه وقت رهایی از خواسته و اجازه دادن به جهان هستیه که بقیه کار هارو پیش ببره …
عاااااشقتم سعیده…
چبدر خوب رو خودت داری کار می کنی
اگه راهکاری به ذهنت رسید… یا اگه راهکاری به ذهن دوستان عزیزم رسید… خوشحال میشم بهم بگید…
پروردگارا، مرا به شکر نعمتی که بر من و پدر و مادرم ارزانی کردی مراقب و موفق بدار تا عمل شایستهای که تو از آن خشنود باشی انجام دهم، و در میان فرزندانم شایستگیام ده(الگو بشم براشون)…که به راستی به درگاه تو بازگشتهام و به راستی از تسلیم شدگانم.
یه باگ رو امروز از خودم کشف کردم که هربار که استاد یه فایل میزاره رو سایت تا میام کامنت بنویسم ذهنم میگه یه کامنتی بنویس که بیشترین امتیاز رو بگیره :) آخه یکی نیس بهش بگه با کدوم بک گراند تو میخوای کامنتت بیشترین امتیاز رو بگیره آخه تو که ماهی یه دونه کامنت مینویسی چطور چنین انتظاری داری ، بعد اصلا مگه مسابقه س این کامنت نوشتن عزیزم کامنت نوشتن برای تخلیه ی ذهن و شناخت بهتر ذهنت و باورهاته اینم که استاد به کامنت ها امتیاز گذاشته نه برای مقایسه و کمالگرا شدن [هر چند همین امتیازات بیشتر باعث شناخت ذهنمون میشه] بلکه برای یه تشویق هست .جالبه امروز دیگه خیلی واضح صدای ذهن عزیزمو شنیدم که میگفت بابا بیخیال کامنت برا چی میخوای بنویسی وقتی که سعیده جان بیشترین امتیازات رو گرفته “” خدایا پناه میبرم به خودت از شر گفتگوهای منفی ذهنم “”
امیدوارم به این درک برسم که کامنت نوشتن برای بالا رفتن درک و مدارمون خوبه نه برای اول شدن و بهتر شدن .
این بهترین بودن و اول بودن پاشنه آشیله منه بازم جالبه که هیچ وقت اولین و بهترین نبودم فقط یه بازی ذهنیه برای بد کردن حال من ، مهم بهتر شدن از روز قبلم هست اما تا این به درک تبدیل بشه
البته به لطف ربم امیدوارم .
سعیده جان وقتی کامنت هاتو میخونم تک تک سلولهام به تکون میان .گوارای وجودت این عشق خداوندی امید دارم توحیدم مثل شما باشه، نه امتیاز کامنتم:)
راستی متن پروفایلتم باز عالی بود و نیاز به بروزرسانی داره که از نتایج فوق العادت بنویسی
صدای منو میشنوی از وسط بازار مروارید کیش،با قلب روشن…
تا چشم کار میکنه فراوانی وثروت ونعمت و خوشبختی وخوشحالی …خداروصدهزار مرتبه شکر
رفیق دلبندم،این میل به دیده شدن و امتیاز گرفتن برای همه ما هست،توی هر زمینه ای،نمیشه باهاش جنگید،میشه توی مسیر درست انداختش…
باورکن منم اوایل خیلی تقلا میکردم برای دیده شدن،زودتر کامنت بنویسم،دور اول کامنت ها منتشر بشه،هی چک کن رفته بالا یا نه …
حتی همین الان هم که بارها و بارها این اتفاق رو تجربه کردم بازم از تاپ کامنت شدن ذوق زده ش میشم!!!
ولی سعی کردم وقت نوشتن به تاپ امتیاز شدن یا نشدن فکر نکنم،از خدا هدایت بخوام وبگم اگر قرار بنویسم تو کمکم کن،وهرجا قلبم باز شد نوشتم…دیگه مهم نبود فایل جدیده،روز شماره،نشانمه…
هرچقدر من این احساس ارزشمندی رو درونی کردم،نتایج بیرونی بیشتر وبیشتر شد…
مثلا به خودم میگم،اگر کامنتت صلاته،اگر نماز توعه،دیگه فقط باید به نیت الله بنویسی! بقیه ش روبسپار به جهان …
زهراجان،اگربری کامنت هایمن تا همین یک سال پیش بخونی،اصلا خونده هم نمیشد…لا به لای کلی کامنت گم میشد…ولی من مینوشتم بازم،مهم نیست تاپ میشد یا کسی میخوند یا نه،مهم رد پا گذاشتن از خودم بود،خدا میدونه در تنگناهای زندگیمچطور اون رد پاها به کمکم اومده…
پس بنویس دختر قشنگم،هرجا قلبت باز شد به عشق الله بنویس!
سلام ودرود فراوان برسعیده جان نازنین بنده خوب خدا باقلب نورانی که باهربارخواندن کامنت دوست الهی عزیزم تشعشعات نورانی اش برمن می بارد
سعیده جان همیشه کامنتهای شما رادنبال میکنم وبی نهایت روحیه عالی وشهامت شما راتحسین میکنم وداستان زندگی شما رادنبال میکنم
بسیارقلم شیواوروانی دارید وهمه چیز را به زیبایی شرح میدهید وازقران هم برایمان مینویسید که بسیار تاثیرگذار ومفید است
دوست عزیز چون محیط کارمن دربیمارستان واتاق عمل وبخش مراقبتهای ویژه است هروقت ازخاطرات بیمارستان مینویسید بادقت بیشتری میخوانم وباتمام وجود درک میکنم
زمانی که شرح دادید در وضعیت بدون برق چطور وقتی ونتیلاتورها کار نمیکردند شما با امبو بگ نفس میدادید کاملأ خودم را درموقعیت شما دیدم
آفرین بر پرستار فداکار وکاربلد ومتبحر احسنت برشما
کارپرستاری ومشاغل مرتبط با بیماران کارهای آسانی نیستند ولی حس بسیارخوبی به انسان میدهند وقتی باتلاش وکمک پزشک وپرستار بیماری ازمرگ نجات میابد ویادرد بیمار کاهش مییابد ورنج بیمار التیام میابد ودیدن چهره آرام وشنیدن کلمات سپاسگزاری اززبان بیماران وهمراهان آنها بسیار لذت بخش است
حس مفیدبودن درکار بابیماران خیلی حس خوبی است بخصوص که پرستار باتجربه ونورانی مثل سعیده جان بالای سربیمارباشد
کاش میشد درشغل پرستاری ولی درمحیط مناسبتر ودلخواه خودتان بودید وخودتان کارافرین درزمینه پرستاری بودید مثل تاسیس سرای سالمندان ومعلولان یا شرکت پرستاری که مدیر مجموعه ای بودید وپرستار های زبده راتعلیم میدادید وبه منازل برای ارائه کارپرستاری میفرستادید حیف است بیماران ازحضور افرادی مثل شما محروم باشند
ببخشید دوست عزیزم اینها راگفتم ولی چون باشغل شما ازنزدیک آشنا هستم همیشه فکر میکنم کاش شرایطی باشد که سعیده جان باعشق ومهر وشوق درحرفه خودش که درس خوانده وکار کرده مشغول بشه وثروت وبرکت فراوان هم درزندگی اش جاری باشه
درضمن دریکی ازکامنتهای شما گفته بودید رگ بیمار پیدا نمیشد وباخواندن رمیت اذا رمیت رگ گرفتید من چندین بار دراتاق عمل که بیمار رگش پیدا نمیشد این آیه راخواندم وسریع رگ گرفتم ممنون ازشما سپاسگزارم دوست گلم
حضور درسایت توحیدی عباسمنش همه جوره مفیداست وباخواندن کامنتهای دوستان هدایت الهی میرسد درهر زمینه ای که بخواهیم
میخوام بی رودروایسی حرفموبزنم دخترتوخسته نشدی ازبس ازگذشته ات نوشتی؟
آخه بچه هایی که کامنت هات ودنبال میکنن چه گناهی دارندکه هردفعه به شکلهای مختلف زندگی گذشته ات رومینویسی وبه زندگی اکنون ات وصل میکنی .
من خودم به شخصه به هرچیزی که می خواستم بحمدالله باهدایت هاوالهامات الهی رسیدم اصلاهم به اندازه شمااینجورمانورندادم ونمیدم خیلی ریلکس زندگی ام رومیکنم وکنترل ذهن قوی دارم وتحسین زیبایی هامیکنم واززندگی اکنون ام نهایت لذت رومیبرم وهمیشه درحال سپاسگزاری هستم وفایل های استادجان روگوش میکنم وکامنت میخونم وباذهنم رفیق هستم وباادب واحترام باهاش حرف میزنم خلاصه بهمین راحتی همخوش وسلامت وسرحال زندگی ام رومیکنم هم تک تک اهدافم تیک میخوره وبهشون میرسم .
من مدتیه وقتی کامنت هات ومیخوام بخونم نصف شوکه ازگذشته ات مینویسی رد میکنم ونمیخونم چون خیلی برام تکراری شده وحوصله خوندنشوندارم لطفابرای خودت گذشته هاتوبنویس ازاکنون وحال خوبت برای مابنویس
البته این نظرشخصی منه وامروزتصمیم گرفتم باهدایت الله بنویسم
ای اهل ایمان! همواره [در همه امور] قیام کننده برای خدا و گواهان به عدل و داد باشید. و نباید دشمنی با گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نورزید؛ عدالت کنید که آن به پرهیزکاری نزدیک تر است. و از خدا پروا کنید؛ زیرا خدا به آنچه انجام می دهید آگاه است.
خدا به کسانی که ایمان آورده اند و کارهای شایسته انجام داده اند، وعده داده است که برای آنان آمرزش و پاداشی بزرگ است.
نورای عزیزم سلام ،سلام و سلامتی و نور و عشق ورحمت الله به جسم و جان و قلب سلیم و روح توحیدی عزیزت
بینهایت ازت سپاسگزارم که برام نوشتی و بینهایت عزت نفست رو تحسین میکنم که راحت انتقادت رو بیان کردی!
و البته خودم رو تحسین میکنم که ذهنم رو مجبور کردم اول به کامنت شما پاسخ بده!
نورای عزیزم،شما دست خدا شدی برای من که من یکبار دیگه به امید الله تمرکز روی دوره ی احساس لیاقت رو شروع کنم،چیزی که همیشه باید روش کار بشه و آموزش های انتهایی نداره!
یک قسمت شخصیت توحیدیم رو خیلی خوب ساختم،اینکه به تحسین ها نچسبم،وابسته نشم،فکر نکنم این تاپ کامنت شدن ها از منه،یا منم که مینویسم ،همیشه با تاکیید فراوان به خدا میگم اینا همه ش تویی ،چه چیز هایی که مینویسم و به دل بقیه میشینه،چه فایو استار ها و کامنت هایی که میاد همه ش از رحمت توعه،بنده ی تو چیزی از خودش نداره،هیچ چیزی توی این دنیا نیست که من رو به رب کریمم مغرور کنه!
و البته که به خودم آموزش دادم(به صورت تکاملی) برای خودت بنویس نه برای تاپ کامنت شدن،هرجا قلبت باز شد بنویس و صلاتت رو اقامه کن!مهم نیست این صلات فردی میشه یا جماعت!نیت تو پشت این صلات مهمه !
اما برسم به نقطهی ضعفم که استاد خیلی توش خوبه ،استاد جانمیگه وقتی روی عزت نفست کار میکنی دیگه نه تحسین ها تورو به وجد میاره نه انتقاد ها برات مهمه!راحت از هر دوش میگذری!
و من هنوز توی این مسئله خوب نیستم،و ازت بینهایت ممنونم که با این کامنتت منو هول دادی سمت دوره ی احساس لیاقت
و اما برای خود نازنینت مینویسم !
نه عزیزم ،من هیچ وقت از نوشتن گذشته م و از لطف هایی که خدا در حقم کرده خسته نمیشم،تا ابد و تا لحظه ی آخر مرگم به خودم یادآوری میکنم که از کجا به کجا رسیدم،من کامنتام رو برای خودم مینویسم،حتی در پاسخ به بچه ها بهشون میگم ببخشید اگر طولانی شد،این کامنت رو برای خودم نوشتم،چون هرکامنت یک صفحه از دفتر مشق منه!باورت میشه؟حتی این پاسخ رو برای شما ننوشتم،برای خودم نوشتم !
تازه اینا که کامنته،فکرکن استاد که انقدر خوب روی خودش کار کرده،میاد یک فایل ضبط میکنه،بعد منم پول میدم میرم میخرمش بعد میبنیم استاد آخر فایل میگه من اینارو دارم به خودم میگم!خودم باید این فایل رو صدبار گوش بدم ،شما میخواید گوش بدید نمیخواید گوش بدید،به من ربطی نداره :))))) الله اکبر این همه جلااااال :) الله اکبر این همه شکوووه :)
خلاصه نورا جانم ،سرت رو به درد آوردم ببخشید!
گفتم بهت اطلاع بدم روند نوشتن کامنت های من همینجوری ادامه خواهد داشت به لطف الله…چون ازین همین روند نتیجه گرفتم ،کاری که خود استاد میکنه همیشه توی هر دوره ای گذشته ش رو تکرار میکنه ،کاری که قرآن میکنه کافی نبود یک بار بگه من شمارو از گل خلق کردم؟چرا انقدر گذشته رو به یادمون میاره؟چرا استاد همه ش تاکیید میکنه از خودتون رد پا بزارید؟یا چکاب فرکانسی داشته باشید؟
چون کار ذهن اینکه همه چیز رو عادی جلوه بده!بگه خب که چی؟اگر هربار به خودت یاد آوردی کنی از کجا به اینجا رسیدی باعث میشه همیشه روحیه شکرگزاریت رو حفظ کنی،یک موضوع اساسی توی دوره احساس لیاقت جلسه ١ هم هست که همیشه خودت رو با گذشته ت مقایسه کن!اگر از قبل بهتری پس توی مسیر درستی …
ببین منو ول کنی همینجوری مینویسم :))) شرمنده ی اخلاق ورزشیت،بوس هم به کله ت!
توصیه من به شما یار غار حرای من اینکه اگر از خوندن کامنت های من خسته شدی،گزینه ی فعال کردن ایمیل من رو خاموش کن،هرجا هم اسم منو دیدی راحت ازش بگذر! ایزی ایزی تامام تامام!
سعیده جان عزیزم درود الله به تک تک لحظاتت ک تمرکز میکنی و مینویسی و اینچنین باعث رشد گسترش خیر برکت رحمت جهان و جهانیان هستی…
در واقع نوشته هایت برایم حکم «انک انت وهاب» رو داره
آنقدر عظیم و پر برکت و پر هدایت هست و آنقدر ک در تضادهایم در دلتنگی و نگرانی هایممم برکت و خییر الله بوده و نجاتم داده سعیده جان زیبا خوش قلم خوش فکر خوش انرژی خوش فرکانس…
من با تمام وجودم سپایگزاری میکنم بابت این که وقت ارزشمندت رو بابت نوشتن های مقدس و الهی خرج میکنی چه چیزی ارزشمندتر از وقت و زمان…
سعیده جان چقدر در قرآن ما تکرار مکررات رو داریم
چقدر در تمام فایلها تکرار مکررات رو داریم…
من وقتی سپاسگزاری و تحسین کنم طبق قانون و سنت بدون تغییر پروردگار قطعا افزوده میشود بر این نوشتنها و هدایتها پس من با قدرت تمام سپاسگزاری میکنم و تحسین چرا که تماما در حال آموختن الگو برداری و منطق و فکت دادن به ذهن عزیزم هستم…
عاشقانه تحسین میکنم این قلم توحیدی را
عاشقانه سپاسگزاری میکنم این باورها و فکرهای توحیدی را
عاشقانه قدر دان هستم این شخصیت زیبا را و ادامه میدهم پر قدرت متعهدتر و جهادی اکبر تررررر…
سعیده جان قطعا که شما هم متوجه این موضوع شدید استاد توی تمام اموزشها مثال میزنه از پیکان دنده آرژانتینی و بندرعباس در تمام اموزشهایشان من دقت کردم و این یعنی طبق قرآن و تکرار اصل چیزی که به تازگی درکش کردم عمیق تر…
سپاسگزارم ازت سعیده جانم پر قدرت بنویس چرا که در حال فتح کردن رشد دادن گسترش جهان هستی عزیزم از دوران طفولیت بنویس نوجوانی بنویس جوانی بنویس آینده گذشته خاطرات خواسته ها از کیش از محل کار فقط بنویس چرا که تنها کار من مطالعه کردن تعمق کردن و لذت بردن از این مسیر و راه و روش و مسلک و قرآن و یکتاپرستی ست…
درود الله بر تو و بر قلم تو و بر شخصیت ناب تو
درود و صد درود بر جهاد تو سعیده جان عزیزم
دوستت دارم.
خداوند حافظ تو باشد ای سوگلی الله…
«انک انت وهاب همراه با یک لبخند عمیق و قلبهای قرمز و بینهایت عشق»
سلام خدا قوت پر انرژی باشید و سلام به استاد یکتا پرست و آقای افظی خوب اشاره کردن در هر صورت ما نمیدانیم بچه ها تو چه مدار و فرکانسی هستن ولی من هم موفق شما هستم که بیشتر از زیباییها و توجه و فکر ما رو به نکات مثبت ببره در کل من با عمل کردن به آموزها ی استاد این رو درک کردم همه چیز احساس خوبه همه چیز باوره کنترل ذهن تکامل و پایدار تو مسیر موندن و تسلیم مشکلات نباشی من خودم ذهنم رو بمباران میکنم از اموزشهای استاد و زیاد هم اهل کامنت گذاشتن نیستم و دوست دارم تمرکز رو خودم باشه و این باور درست کردم که مگه زمان ابراهیم یا موسی یا پیامبر اینستا یا تلگرام بود هر کسی که خواست هدایت شد به پیامبر آن زمان و نتیجه گرفت و من هم به لطف خدا هدایت شدم بعد کتاب خوندن و کار افرینهای دیگه هدایت شدم به استادم که کل امو زهاش حجت رو برام تمام کرد و به این اصل رسیدم که باید عمل کنم حرف نزنم و من شخصا به سبک خودم زندگی میکنم و نیاز به تایید هیچ کس ندارم مهم خودم و خدای خودم وبه لطف خدا همه خواستهام در حال اقدام هست و به طور تکامل دارم میرسم و هدف لذت بردن از مسیر لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه و عشق بازی با خداست و هر سوالی هم داشته باشم مستقیم از خود خدای درونم سوال میکنم خودش هم در زمان مناسب پاسخ میده واقعا اینم بگم هر کس هر کسی مثل استاد باورش نسبت به خدا اکی باشه تمام سوالات رو دریافت میکنه بازی جهان فقط فقط کنترل ذهن احساس ایمان باور عمل کردن به قول استاد قوانین خدا آنقدر سخت نیست که داریم سختش میکنیم طبیعی اینه که هم سلامتی هم نعمت و هم ثروت وارد زندگیمون بشه اگه سخت کردیم خودمون کردیم با بمباران کردن هر کدام از فایلهای استاد بچه با تمرکز گوش کردن و عمل کردن به تمرینات و عجله نکردن به همه چیز میرسید و از قلبم همتون رو به فرمانروای کل کیهان و عالمیان میسپارم و در هر شرایطی پر انرژی با شوق و انگیزه باشید
سلام سعیده جان من هم اهل گرگان هستم و بخاطر شغل همسرم 15 سال در شهر دور زندگی میکنم و این فاصله از پدر مادر اذیتم میکنه و خیلی دوست دارم تو شهر و محیط اب و هوای گرگان و بین مردم گرگان باشم و زندگی کنم میشه به من هم بگی باید چیکار کنم تا برگردم به شهرم و تو شهر مورد علاقه ام زندگی کنم
الهی حال دلت عالی باشه وقلبت پر از نور و معرفت توحید
چه میکنی با این کامنت ها و آیات قران با ما ؟؟؟!!!!
چقدر کامنت هات پر از حس خوبه
چقدر یاد گرفتم از این کامنت زیبا
چقدر لذت بردم که انقد قانون رو فوق العاده در عمل تونستی اجرا کنی
مثال پدرو مادر عزیزت بی نهایت درس داشت و ایمان منو قوی تر کرد به اینکه فقط ما باید روی خودمون کار کنیم و بیرون تجلی دنیای درون ماست ،
خداوند دل هارو نرم میکنه
خداوند موانع رو از سر راه برمیداره چون که توی ذهن من مانعی نیست ،چون که توی ذهنم فقط و فقط دارم نکات مثبت رو جنریت میکنم تکرار میکنم،ویادم باشه که خواسته ها داره به صورت طبیعی وارد زندگیم میشه و من فقط باید با کار کردن روی خودم مقاومت هارو بردارم ،یعنی خواسته شما اینبود که پدرومادرتون هم جهت باشن یا حداقل گیر ندن و راهش اینبود که مقاومت هارو با توجه به نکات مثبت و کار کردن روی خودت برداری ، چقدر این مثال اموزنده بود از توحید عملی که قدرت دست خدای منه و اون قدرت رو به من داده و من میتوانم با جهت دهی افکارم تمام شرایط و به ظاهر غیر ممکن هارو ممکن کنم
چطوری ؟؟؟ خیلی راحت من فقط روی خودم کار میکنم و به ایده های الهامی عمل میکنم و سمت خودم رو درست انجام میدم و خداوند هم مثل همیشه سمت خودش رو بی نقص انجام میده ،اون نیاز به ابزار نداره اون نیاز به زمان و مکان نداره ،فقط و فقط ایمان من رو میخواد ،همون ایمان به غیب که بعد کارهامو انجام بده ، الهی شکرت
سعیده جان این ایه های داخل کامنت هات چقدر جون میده به این کامنت ها و چه میکنه با من
این ایه ی اخر رو چند بار خوندم و چقدر هدایت بود برام
امروز توی گفتگوهای ذهنیم میگفتم به خودم که اصن رضا مسیر موفقیت خیلی شیرینه
یعنی میگفتم اگر شیطان وسوسه نکنه و این نجواها نباشه اصن زندگی معنایی نداره ، اصن ایمان معنایی نداره ،همین ایمان به اینکه فرکانس ها داره کارارو انجام میده ،ایمان به چیزی که نمیبنیم و این تمام هیجان این زندگیه و مبادا که اشخاصی که به مرحله یقین نرسیده اند تورا بی ثبات و سبکسر کنن
الهی شکرت
در پناه الله یکتا باشی دوست من و الهی که هزاران برابر این حس خوبی که منتشر میکنی و یاد پروردگار رو در دلهای ما جاری میکنی ،به هر شکلی که میخوای وارد زندگیت بشه .
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَهٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۗ وَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ ۚ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿١١﴾
هیچ مصیبتی جز به فرمان خدا نرسد. و هر کس به خدا ایمان بیاورد، خدا قلبش را [به حقایق] راهنمایی می کند؛ و خدا به همه چیز داناست.
وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ ۚ فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَىٰ رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ ﴿١٢﴾
و از خدا اطاعت کنید و از پیامبر فرمان برید، و اگر روی برگردانید [بدانید که] بر عهده پیامبر فقط رساندن آشکار [پیام وحی] است.
اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿١٣﴾
خداست که هیچ معبودی جز او نیست، پس مؤمنان فقط باید بر او توکّل کنند.
===================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به یاران غار حرای من
دیشب رو مشغول گوش کردن به جلسه ١ احساس لیاقت بودم و البته معجونی از تنبلی و خواب آلودگی،من رو وادار کرد خواب رو به تمرین ستاره ی قطبی ترجیح بدم!
نتیجه چی شد ؟صبح بیدار شدم دیدم شیطان کنارم نشسته منتظره من بیدار شم :| با اون لبخند کریهش میگفت پاشو برات برنامه دارم یک استغفرالله گفتم و پناه بردم به خدا و پاشدم که یک جوری خراب کاری دیشب رو ماست مالی کنم!
دیدم ١٣ تا نقطهی آبی برام اومده ،به شیطان گفتم خودت با پای خودت از خونه میری بیرون ؟یا من با لگتتت پرتت کنم از پنجره؟خلاصه که به خیر گذشت.
درسته من صلاتم قضا شد ولی نور خدا از صلات های قبلی جاری بود،و همونا شد انرژی من برای شروع بهتر…خدارو صدهزار مرتبه شکر برای این همه انرژی مثبت و نور و عشق توی سایت…اینجا واقعا یک بهشت مجازیه،نمیدونم برای بقیه هم همینطوره یا نه ولی من این ٢سال برای خودم یک جهان بی نهایت زیبا توی این سایت درست کردم که با اینکه مجازی بود اما زندگی واقعی من رو هم کن فیکون کرد…و این مسیر ادامه داره به امید الله تا آخر عمرم …اصلا وقتی توی سایت کامنت مینویسم انگار گوشیم و دستام به یک منبع نور وصل میشه و کلمات خودش کنار هم چیده میشه،برای همین همیشه خودمو ملزم میکنم با وضو بنویسم و حتما از قرآن برای شروع کامنتم هدایت بخوام.این کامنت نوشتن ها انقدر برای من بنفیت و سود داشته که مهم نیست کی درمورد من چه فکری میکنه،مهم اینکه من این مسیر درستی که پیدا کردم رو ادامه بدم،فارغ ازینکه بیرون چه خبره،یا بقیه فکر میکنند دارم اشتباه میکنم و یا هرچیز دیگه!بگذرییییم! استاد یک فایل داره به اسم(شکارچی نکات مثبت)الان میخوام بشم اون شکارچی یکم از اتفاقات خوب این یکی دوروز برای خودم بنویسم،انرژیش برسه به روز های آینده…به امید الله
=====================================
امروز اولین اجاره ی خونه رو پرداخت کردم!راستش اولش یکم قیافه م شبیه ی بزغاله بود،کسی که سی و یک سال زندگیش رو همیشه خودش صاحب خونه بوده یا خونه باباش،یا خونه ی خودش،چیزی به اسم صاحب خونه داشتن و اجاره دادن براش یکم عجیب غریب بود…مخصوصا که شیطان یک ترسی از آینده انداخت توی دلم که حالا با این اوضاع فلان چیزو میخوای چیکار کنی؟ولی سریع خودمو جمع و جور کردم گفتم خدایا شکرت،من تغییر کردم،این یک تغییر مثبته.من مهاجرت کردم،من دارم رشد میکنم.من قبلا این چیزارو تجربه نکرده بودم،من صدتا پله از سعیده ی سابق بزرگتر شدم.کلی مسئله حل کردم اینا همه ش پیشرفته.
چند روز پیش نشانه ی روزانه م یک قسمت سریال زندگی در بهشت بود درمورد یک پرنده ی مهاجر که اومده بود توی پرادایس،انگار خدا دست منو گرفته بود بیاره من فقط همین کلمه رو توی متن فایل بخونم(شیرزن مهاجر)ازون موقع هروقت میبینم دارم کم میارم به خودم میگم تو شیر زن مهاجری،نبینم کم بیاری!پیش برو و هرچی سد جلو روت هست بشکن …به قول استاد حرکت کن…چراغ قرمز ها سبز میشه …تو حرکت کن …
خداروشکر که تونستم ذهنم رو کنترل کنم،علی الخصوص که با صاحب خونه که حرف زدم فهمیدم چقدر انسان با شخصیته,چقدر بزرگواره…همین چقدر نعمته؟
یا نعمت همسایه های خوبی که دارم،توی این آپارتمان ،هر طبقه ٣ واحده،اون دوتا واحد کناری من مال یک خانواده ن که هیچ سروصدایی هم ندارند.
چند روز پیش من از در خونه اومدم بیرون،همزمان یک آقایی هم از در روبه رو اومده بود بیرون ،بنده ی خدا اصلا سرش رو بالا نکرد منو نگاه کنه،بعدشم دید من رفتم سمت آسانسور ،از پله ها رفت پایین که من معذب نباشم،همین موضوع چقدر امنیت و آرامش برای من میاره؟
حالا بقیه به من زنگ میزنند میگن حتما در خونه روقفل کن بعد بخواب!منم میگه باشه!باشه!
لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
کلیدهاى آسمانها و زمین از آنِ اوست
در رو قفل کنم برای کی؟برای چی؟
کلید همهی درها دست اونه!
البته که به قول استاد این ایمان هم اولش انقدر سفت و سخت نبود،اما کم کم ساختمش،از تنهایی خوابیدن ها،رفتن توی دل ترس از تاریکی،از قفل نکردن در …تکامل طی شد تا رسید به اینجا،نمیتونمم بقیه رو قانع کنم که مثل من فکر کنند،ولی خودم کاری که درسته رو انجام میدم.
=====================================
یک اتفاق خوب دیگه اینکه همکارم زنگ زد گفت عصر فلان مرکز میری گفتم باشه ،دوباره زنگ زد اگر با موتور رفتم که هیچ ،اگر با ماشین رفتم خودم میام دنبالت،گفتم باشه ممنون.
یک لحظه تو دلم گفتم کاش با ماشین بره،کی حوصله داره با تاکسی بره بیاد؟
بعد گفتم چه کاریه؟خو از خدا درخواست میکنم !بعدشم گفتم خدایا خودت ماشین بفرست دنبالم!
چند دقیقه ی بعد این sms از همکارم اومد :
ارادت درود احوالنا؟بنده انشالا ساعت 6 میآیم دنبالتان.
در مهر و برکت باشی.
ایزی ایزی تامام تامام.
همکار کیه؟خداست که از دست همکار جاریه،خداست که مدیر عامله،خداست که منو روی دوش خودش سوار میکنه…وای بر من اگر محتاج دستان خدا باشم و از خدا غافل …
ازون طرف پسرداییم زنگ زده میگه تو چرا زنگ نمیزنی بگی چیکار داری ؟میگم خو کاری ندارم :) میگه مگه میشه؟چند بار بهت بگم بیام دنبالت بریم خرید؟چرا هیچی نمیگی؟
یعنی فقط نزد منو پشت گوشی :)))
همین حمایت ها چقدر دلگرمیه برام ؟چقدر نعمته؟چقدر آرامشه؟
خدا به حضرت محمد میگه ببین خدا این آدم هارو دور تو جمع کرده ،تو کل ثروت دنیا رو هم میدادی نمیتونستی این اُلفَت رو ایجاد کنی! من الان یک گوشه ای از حجم این عشق رو میفهمم،از انسان های شریفی که توی زندگیم هستند،از عشق های بی قید وشرط،از محبت های بدون چشم داشت،از عزت و احترامی که همه ش از آن خداست …من واقعا کاره ای نیستم.همه ش از خداونده.خدایا ازت ممنونم بینهایت …
=====================================
از علی آقا توی تمرین عضله سازی قانون سلامتی یاد گرفتم که یک تمرین رو تا آخر درست انجام بدی بهتر از صدتا حرکت نصفه و نیمه ست.
با اینکه ذهنم داره مقاومت میکنه برای خوابیدن ولی من نمیزارم جلوی درست انجام دادن تمرین منو بگیره .
مدیرعاملمون الان چندوقت از کیش رفته،بعد همکارم گفت از وقتی شما اومدی،حاجی خیالش راحت شده!
اولش ذهنم داشت مقاومت میکرد که نه حالا،تو چه کار مفیدی کردی!بعد یاد حرف استاد تو دوره ی عزت نفس افتادم که به مشاور املاکی گفت دست خطتت چقدر قشنگه،اونم گفت دست خط من قشنگه ؟!اصلا!!!! :)))
گفتم چه کاریه انقدر مقاومت میکنی در برابر تحسین دیگران؟جاش خودتم خودتو تحسین کن!
یکم خودتو دوست داشته باش !
به قول استاد تو دوره ی احساس لیاقت کی از خودت دوست داشتنی تر؟کی از خودت بهتر ؟
به اندازه ای که با خودت مهربانی،جهان با تو مهربانه!
خلاصه که سعی کردم این حرف همکارم رو یکم جدی بگیرم و به خودم بگم دمم گرم!من کارمو دارم توی این شرکت عالی انجام میدم و همین کافیه!بقیه ش به من مربوط نیست!
=====================================
دیگه واقعا تسلیم.
خواب بر من غلبه کرده و من با اینکه هزار تا چیز دیگه برای نوشتن داشتم میرم برای بازدید از یک دنیای دیگه …پرواز روح …استراحت جسم…
خدایا ازت ممنونم که بازم اجازه دادی بنویسم.
خدایا برای تموم این زندگی که بهم بخشیدی ازت ممنونم.
خدایا عاشقتم و این عشق بزرگترین سرمایه ی زندگیمه .
شبت بخیرررررر خدای قشششنگم
=====================================
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ ۗ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِیرًا ﴿١٠5﴾
و قرآن را به حق نازل کردیم و به حق نازل شد، و تو را جز مژده رسان و بیم دهنده نفرستادیم.
وَقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَىٰ مُکْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلًا ﴿١٠6﴾
و قرآن را [جدا جدا و] بخش بخش قرار دادیم تا آن را با درنگ و تأمل بر مردم بخوانی و آن را نازل کردیم.
صبح دوم مردادماه ١4٠٣:
ستاره ی قطبی نوشته شده ی دیشب،توی نت گوشی موند و ارسال نشد،چرا؟غلبه ی همزات شیطان بر ندای قلب،جریان هدایت رو قطع کرد و منم دیدم اتصال برقرار نیست،گفتم فعلا همینجا بمون تا تکلیفت رو فردا روشن کنم،به انواع و اقسام روش های سامورایی سعی کردم فرشته ی ملعون رو از خونه پرت کنم بیرون تا بتونم با حال بهتر بخوابم،صبح که بیدار شدم و رفتم سر وقت دفتر شکرگزاری دیدم خودکار اصلا توی دستم حرکت نمیکنه،براش نوشتم خدایا اجازه ی شکرگزاری صادر که من به شکر تو گفتن فقیر و محتاج و نیازمندم،گفت اجازه صادره ولی نه اینجا،گفتم کجا؟گفت برو سر وقت گوشیت و کامنت دیشبت رو کامل کن و بفرست،مگه من قلبت رو باز نکرده بودم برای نوشتن؟چرا تمرینت رو درست انجام ندادی؟ گفتم آخه آخرش دیگه احساسم خوب نبود،نورت رو گم کرده بودم،گفت اشکال نداره،الان که دوباره پیدام کردی الان برو و همونجا ادامه ش بده،گفتم آخه من چی بنویسم؟گفت کار تو گوشی رو به دست گرفتن و طلب هدایته،منم کارم هدایت تو!گفتم چشم خدا،چطور میتونم بهت چشم نگم؟به قول اون آهنگ قشنگه:حسی که بین من و تو اتفاق افتاد،زندگیم بی تو فلج بود با تو راه افتاد،من هوامو از نفس های تو میگیرم،دستمو عشقم بگیر،من بی تو میمیرم!
سلام خدای قشنگم،سلام عشقم،سلام نورم،الوعده وفا!
ازت ممنونم که اجازه ی شکرگزاری صادر کردی،من به شکر تو گفتن،به نور تو وصل شدن،به عشق بازی با تو،به محتاج تو بودن همیشه و همیشه و همیشه فقیرم.
ازت ممنونم یک روز دیگه بهم فرصت زندگی دادی،ازت ممنونم که میتونم آسمون آبی رو از پنجره ی خونه ببینم،ممنونم که یکبار دیگه صدای سلام صبح بخیر مامانیِ نیلا نیکا رو شنیدم،ازت ممنونم که اجازه دادی بنویسم،ازت ممنونم که اجازه دادی یک روز دیگه عشقت رو تجربه کنم،ازت ممنونم که برای کنترل نجوای شیطان،وکالت و هدایت تو کافیه،ازت ممنونم که انقدر قدرتمندی،ازت ممنونم که همیشه هستی و من رو در آغوش خودت حفظ کردی،ازت ممنونم برای اینکه قبل از مرگم هدایتم کردی،ممنونم که قبل ازینکه این جسم خاکی رو ترک کنم پیدات کردم،ازت ممنونم که بهم جسارت حرکت کردن دادی،ازت ممنونم که هیچ لحظه ای تنهام نذاشتی و هرجا دیدی دارم کم میارم سریع بغلم کردی و گفتی نترس سعیده من هستم.
نمیدونم چرا فامیلامون فکر میکنند سعیده شجاع و نترس و حرکت انقلابی زده،من هرچقدر نگاه میکنم میبینم چیزی جز حمایت و عشق تو نمیبینم.
دیروز عصر رو یادته؟بهت گفتم خدایا با من حرف بزن؟بعد منو صاف بردی تو دل سوره ی نسا؟
وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیَارِکُمْ مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ ۖ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَیْرًا لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتًا ﴿66﴾
و اگر بر آنان مقرّر می کردیم که خودکشی کنید، یا از دیار و کاشانه خود بیرون روید، جز اندکی از آنان انجام نمی دادند. و اگر آنچه را که به آن پند داده می شوند عمل می کردند، مسلماً برای آنان بهتر و دراستواری قدم، مؤثرتر و قوی تر بود.
وَإِذًا لَآتَیْنَاهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْرًا عَظِیمًا ﴿6٧﴾
و ما نیز در آن صورت آنان را به طور یقین پاداشی بزرگ میدادیم.
وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا ﴿6٨﴾
و بی تردید آنان را به راهی راست راهنمایی می کردیم.
وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَٰئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ ۚ وَحَسُنَ أُولَٰئِکَ رَفِیقًا ﴿6٩﴾
و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانی از پیامبران و صدّیقان و شهیدان و شایستگان خواهند بود که خدا به آنان نعمت داده؛ و اینان نیکو رفیقانی هستند.
ذَٰلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ ۚ وَکَفَىٰ بِاللَّهِ عَلِیمًا ﴿٧٠﴾
این بخشش و فضلی از سوی خداست، و [در استحقاق این کرامت و فضل] کافی است که خدا داناست.
خداوکیلی کلاهمو قاضی کنم،نجواهای شیطان قوی تره یا نور این آیه ها؟ترس های من بزرگتره یا قدرت شما؟ همزات شیطان محقق شدنیه یا وعده ی حق شما؟
خدایا من ازت معذرت میخوام که گاهی قاطی میکنم،میترسم،ناامید میشم،یا قدرت شمارو فراموش میکنم،منو ببخش که خودت به ضعف انسان آگاهی.
دیشب کامنت آقای عطار روشن رو خوندم که میگفت بعد این همه سال و این همه نتیجه،هنوز نجواهاش مثل قبل پایداره،حالا من سعیده،یک جوجه توحیدی ٢ ساله،چه انتظاری از خودم داشته باشم که همیشه بتونم حالم رو عالی نگه دارم؟
مهم اینکه با اینکه میترسم حرکت کنم .
مهم اینکه توی حال بد نمونم.
مهم اینکه با اینکه فکر میکنم نمیشه،ادامه بدم.
مهم اینکه حتی اگر بیفتم توی تاریکی بدونم من اگر چشام چیزی رو نمیبینه،خدای من عالم به این غیب و تاریکیه!
مهم اینکه اگر گریه کردم،گریه رو ادامه ندم.
مهم اینکه اگر دلتنگ شدم،تو غصه ی دلتنگی نمونم.
به قول استاد ،یک ذره بهتر! یکم! فقط یکم امروز رو بهتر از دیروز بگذرونم،من بازی رو بردم!
خدایا ازت ممنونم،ازت ممنونم که حتی وقتی میرم توی در و دیوار تو دستت حائل سرم میکنی تا کمتر دردم بیاد،ازت ممنونم که همیشه یک گوشه ی این خونه نشستی و با لبخند نگاهم میکنی،ممنونم که حتی وقتی من باهات قهرم میکنم تو آشتی میمونی.
چه اهمیتی داره اون بیرون چه خبره و مردم چی میگن؟
مهم اینکه قلب من،خونه ی توعه.
چون تو دارم،همه دارم دگرم هیچ نباید!
بریم یک آهنگ شاید بزارم باهم شلنگ تخته بندازیم؟:)
من به قولم وفا کردم و نزاشتم صلاتم قضا بمونه،تو هم بیا وسط هرچی بهت رقص یاد دادم بریز بیرون ببینم یاد گرفتی یا نه!:)))
اینجاست که رضا صادقی میگه :
من چقدددددرررررر دوسسسست دارم خدا!
جان منی تو آخه !
آخییییییش!
یکبار دیگه قلبم روشنِ روشن شد!
بریم برای خلق یک روز توحیدی بی نظیر!
أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لَهُ
دوستت دارم رفیق همیشگی من!
همه باشن و همه چیزباشه و تو نباشی؟ اونجا خوووودم جهنمه!
هیچکی نباشه و هیچی نباشه و تو باااااشی؟اونجا وسط بهشته!
تو بهشت منی خدا :)
جونمم برات میدم!
جوجه توحیدی کوچولوی قشنگ تو!
سعیده
سلام به شیرزن مهاجر
سلام شیرزن اصفهانی به شیرزن مهاجر در جنوب ترین جنوب.
سعیده جااانم امیدوارم حالت عالی باشه. راستش نمیدونم چی بنویسم برات. فقط باتمام وجودم دلم خواست که بنویسم. البته دیشب قبل از خواب داشتم کامنتهای دلی شما را که درجواب دوستان داده بودین میخوندم ولذت میبردم ولی اوج اون لذت و احساس خوب و عشقی که بهم دست داد کامنتتون در جواب آقا حمید بود. بقدری انرژی گرفتم بقدری اشک شکرگزاری از چشمم جاری شد که رفتم تو یه وادی دیگه.
سعیده جان بقدری دیشب غرق لذت و نور خدا شدم با خوندن کامنتت که اصلا نمیشد خوابید. پاشدم نشستم مقابل ربم مقابل همسفر همیشگیم و کلی باهاش عشقبازی کردمو شکرگزاری. آخه همش اینمدت بخدا میگم خدایا بهم کمک کن که باحس و کیفیت عالی با درک از نعمت هایی که بهم دادی شکرگزاری کنم و اگر در طول روز اون حس ناب شکرگزاری که دوستش دارم نیاد ولی خداجونی یجور خوشگل میچینه برام که تا بیام بخوابم اون حسو حال بینظیر شکرگزاری بیاد تو وجودم و من لذتشو ببرم دقیقا مثل همین حالا درواقع خودش میاره تووجودم.
همون دیشب میخواستم برات بنویسم ولی اون حس خلوت کردن با رب نمیزاشت ازصبح که پاشدم گفتم حتما امروز برای سعیده جان مینویسم. و اماااا
باز شب شدو قبل از خواب با خوندن همین کامنتت اون حس نوشتن برات و درکنارش عشقبازی باخدا جاری شد تو وجودم.
قبل از اینکه پیامتو بخونم داشتم بخدا میگفتم خدایا نتونستم اونجوری که لذت میبرمو غرق شادی میشم امروز شکرتو بجا بیارم ولی آخه مگه خدا دلش میاد بیخیال خواستت بشه و درلحظه اومدم شروع کردم به خوندن کامنتت و دیگه دیگه
اومد جاری شد اون حس خوشگله.
ممنونم ازت.
سعیده جان با خوندن جمله به جمله این کامنتت دقیقا شرایط خودم و مسیر زندگیم برام تداعی میشد. دقیقا سلولی درک میکنم حرفاتو وقتی از شیرزن مهاجر گفتی تو وجودم تکرار شد شیر که به بیشه بزنه نر و ماده نداره
این جمله ای بود که درطول زندگی و مسیر تحقق اهدافم بارها شنیدم و بهم گفته شد البته وقتی قبلا این حرفو میشنیدم کلی از شنیدنش لذت میبردم ولی خودم هنوز بلد نبودم بخودم عشق بدم. بیشتر حالت سختگیرانه بخودم داشتم. بگذریم.
اون حرفت که درباره قفل کردن در خونت گفتی باز خدا تصویر اینکه خودش از شب اولی که من مستقل شدم برای خودم و زندگی مجردی برا خودم شروع کردم هرلحظه بیشتر از قبل کنارم بودو هوامو داشت. حس میکردم هرشب سرمو میزاره روی پاهاش و مراقبمه که راحت بخوابم و واقعا هم چه خواب راحتی داشتم از اون لحظه تا حالا که چندین سال میگذره ازش.
وقتی از شکرگزاری گفتی داشتی حال منو میگفتی.
وقتی از آدمهای بینظیری که خداوند وارد زندگیت کرده گفتی سلولی درک میکردم چون عینا برای منم همین شده
خلاصه همش حالو روز من بود.
راستی مدتی بود باتمام وجودم بخدا میگفتم خدایا من خیلی دوست دارم کلامت توی قرآن را درک کنم و بفهمم واقعا قلبا میخواستم این موضوع را و دیشب بعد از خوندن کامنتت و خلوت کردن و عشقبازیم باخدا اومد توی وجودم که از فردا صبح بمحض بیدار شدن قرانو باز کن هر آیه ای که اومد فقط بخونش با معنی همین. و خدا اولین قدم درجهت این خواسته قلبیم را بهم گفت و امروز صبح همینکارو کردم و از سپردن و توکل کردن بخدا گفته بود. خیلی حس خوبی بهم داد. درواقع همون سپردن هم هدایت خودش بود برای من وبرای حالو هوای این روزهای من. برای خستگی این روزهای من.
سعیده جان واقعا نمیدونستم چی برات بنویسم. فقط میدونم یذوقی توی وجودم بود که بنویسم همین.
دوستت دارم همیشه برات دعا میکنم و از خدا خواستم که بتونم بزودی بیام کیش به دیدنت. کلی حرف دارم برات بزنم دختر. و مطمعنم بینهایت شگفت زده میشی از مسیر زندگیم و هدایتها و همراهی خداوند درین مسیر وکلی لذت میبری همینطور که من از تجربیات و نوشته های شما غرق لذت میشم.
درپناه خدا باشی دوست عزیزم درواقع فراتر از دوستی و من قلبا باهات حس بسیار نزدیکی دارم.
به امید دیدار
فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحًا جَعَلَا لَهُ شُرَکَاءَ فِیمَا آتَاهُمَا ۚ فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ(اعراف 190)
پس چون به آن پدر و مادر فرزندی صالح (و تندرست) عطا کرد مشرک شدند و برای خدا در آنچه به آنها عطا کرد شریک قرار دادند (یعنی فرزندان خود را به نام بتها نامیدند مثل عبد اللات و عبد العزی)، و خدای تعالی برتر است از آنچه شریک او سازند.
سلام به سعیده نورانی
سلام به رفقای همسفر در این سایت
سعیده جان
اینجانب بی نهایت تحسینتون می کنم
برای این صلاه هات
برای این ادامه دادن هات
برای این همه رشد و پیشرفت
این آیه که ابتدای کامنتم نوشتم، نشانه ی روزانه ام از قران بود
می دونی چرا این آیه رزق امروزم بود؟!
چون دیروز تو ذهنم اومدم اعتبار اتفاق های خوبی که برام افتاده بود رو داشتم میدادم به عوامل بیرونی… به خودم…
استغفار می کنم
فراموش کردم که این رب العالمین بود که منو آسون کرد برای آسونی ها
فراموش کردم که رب وهاب من بود که دستان مهربانش رو آورد تو زندگیم تا در لحظات سخت چالش این روزهام کنارم باشن
فراموش کردم که رب العالمین بود که دکتری رو به زندگیم هدایت کرد که انسان بسیار شریف و ارزشمندی بود و قبول کرد برای کارهای درمان همسرم یک روز در میان با هزینه کم بیاد خونمون تا من به زحمت نیفتم و راحت تر بتونم روی خودم کار کنم و من داشتم اعتبارش رو میدادم به دستش
فراموش کردم این رب العالمین بود که وکیل های خوب و ارزشمند و شریف رو به زندگیم هدایت کرد تا با آرامش کارهای حقوقی همسرم رو انجام بدیم…
امروز قرار بود مدارکی رو تحویل وکیل مذکور بدم… رفتم بیرون، کارهام رو انجام دادم و برگشتم خونه… فراموش کردم با وکیل هماهنگ کنم … بعد با دریافت نشونه ای بهش زنگ زدم… گفت آدرس بده من بیام دم در خونتون ازت تحویل بگیرم… منو میگی… هاج و واج مونده بودم… ذهنم هنگ کرده بود برای این همه آسونی… ذهنم باورش نمیشد… حالا که باور نکرد اومد برای خودش بافت… که چرا وکیل داره این همه لطف و محبت بهت می کنه؟؟… چرا اون که هنوز هیچ حق الزحمه ای نگرفته اینقدر پیگیر کارهاته؟؟… نکنه می خواد بیشتر ازت پول بگیره… داشت زور میزد که منو بندازه تو تله شک و تردید و بی اعتمادی…
این ذهن من فراموش کرده که طبیعیش اینکه همه چی راحت پیش بره… اما اینقدر با سختی کارش انجام شده به این همه راحتی عادت نداره و برای خودش خیالبافی می کنه… فراموش کرده که این اجابت خواسته هام تو تمرین ستاره قطبی هامه...
خدایا شکرت برای این همه راحتی … برای دستانش…
حالا فهمیدم که باید اعتبار این راحتی ها رو بدم به خدا نه به دستاش… از بنده هاش تشکر کنم ولی تو ذهنم بگم این محبت خودشه
سعیده جوووووونم خیلی دوستدارم
احقاف:15
رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِـحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ
پروردگارا، مرا به شکر نعمتی که بر من و پدر و مادرم ارزانی کردی مراقب و موفق بدار تا عمل شایستهای که تو از آن خشنود باشی انجام دهم، و در میان فرزندانم شایستگیام ده(الگو بشم براشون)…که به راستی به درگاه تو بازگشتهام و به راستی از تسلیم شدگانم.
سلام و درود به دختر توحیدیمون توی این غار حرا
فک کنم دو سه ماه قبل بود که اسمتو پایین سایت، اونا که امتیاز بیشتر میگیرن دیدم و یادم اومد که کامنتات خیلی قشنگ بود، رفتم پروفایلت و چند تا کامنت آخری رو ک گذاشتی بودی خوندم، نیمه های شب بود اشک ریختم و اشک ریختم اونجا که تازه الهامات اینو که انصراف بدی از پرستاری و بعد رفتی کیش و پیامک مادربزرگ فاطمه عزیز برات اومد . اصن دیوانه شدم از این حجم از قدرت و چیدمان خداوند و جسارت و شجاعت خودت سعیده نازنینم.
ازون موقع ب بعد با عشق کامنتهای بی نظیرت و توحیدیتو دنبال میکنم لذت میبرم اشک شوق میریزم و بخشندگی و قدرت خداوند رو می بینم که وقتی بهش اعتماد میکنی چطور روی دوشش میذارتت و میبرتت
البته همه این نتایج، خیلی خوب میدونم ک بخاطر تلاش و کنترل ذهن و کار کردن بی وقفه خودت روی سایت هستش که بت هزار آفرین میگم
این سایت عالیه فوق العادست و برای من که در حال شاگردی هستم و هر روز دارم یاد میگیرم، کامنت هات و اینکه از تضادهات، از روند رشدت، از گیوآپ نکردنات، از نحوه کنترل ذهنت، از الهاماتت، از قدم به قدم جلو رفتنات و دستان خداوند از کمک هاش، از انسانهای توحیدی که در اطرافت جایگزین انسانهای غیرهم مدارت شدند، از قلم زیبات مینویسی،
بخداوندی خدا که دارم یاد میگیرم و نگاهم به خداوند به عظمتش به قدرت و بخشندگیش به پلن هاش به معنی ایمان به معنی توحید داره عوض میشه و احساس میکنم درکم داره بیشتر میشه
خیلی مونده راه زیاد دارم اما منم ادامه میدم
عزیزدلم بازم بنویس که از کامنتات تسعشات نور خداوند تا اینجا که مشهد هستم خیلی بموقع میرسه و چنان ب دلم میشینه که قلبم و روحم پر میشه از نور الهی
من به دو تا از خواهرام گروهی داریم که یکی از مواردی که باهمدیگه به اشتراک میذاریم لینک کامنت های بی نظیرته ک کلی وقتی همو میبینیم عین تشنه ها در موردت صحبت میکنیم لذت میبریم تحسین میکنیم و خلاصه عاشقتم
سپاسگزار خداوندم به خاطر حضورم و حضورت در سایت ک معنای فاصله ها رو از بین میبره و دلها رو اینقد نزدیک میکنه
سپاسگزارم بخاطر استادان عزیزم و ایجاد این سایت فوق العاده که هیچ جا مث اینجا نیست
خدا همینجاست بین منو تو
ساده ساده عین منو تو
سلام به شیر زن شجاع
لذت بردم از خوندن دلنوشته شما …
الحق که شیر مادر و نان پدر حلالت باشه ….
اینقدر زیبا و از دل مینویسی که باید بری چند تا کتاب چاپ کنی وگرنه ظلمت نفسی کردی …
روحم رو شاد کردی و حالم رو خوب با دل نوشته ی زیبا …
در پناه حق شاد و سربلند باشی …
سلام سعیده جونم
عزیییز دلم
عشششقم
ممنون که مینویسی
ممنون که ما رو هم با صلاتت همراه میکنی
ممنون که اجازه میدی در صلات جماعتت حضور بهم برسونیم
خدای بزرگ رو سپاسگزارم که تو را دستی قدرتمند و خالص از دستانش قرار داده تا ما هم بهره ببریم و چم و خم مسیر رو بفهمیم و ادامه بدیم
بنویس همیشه بنویییییس
قدرتمند بنویییس
خداوند همواره نور قلم ات و نوشته هات باشه
خداوند روشنائی قلبت باشه
دوستت دارم
به امید دیدار
سلامی دوباره بهخانم شهریاری عزیز
بچه زرنگ سایت عباس منش
واقعا چقدزیبا مینویسید چقدآدم لذت میبره ازعشق بازی شما با فرمانروای کیهان
ازآیات قران که میاری اصلا عقل هوش ازسرآدم میره خوندن کامنتهای سایت یابقول شما غارحرا خودش توجه به نکات مثبت هست ممنون از شما وهمه دوستان هم فرکانسی
ممنون استادعباس منش وخانم شایسته عزیز که هم چین غارحرایی بوجود آوردن که هردفعه واردسایت میشم ازتمام دنیای بیرون فراموش میکنم وقرق درعضمت عشق خداوند میشوم
پروردگاراسپاسگزارم بابت سایت عباس منش
درپناه الله یکتا شادوثروتمند باشید
به نام خدای معجزه ها
سلام به سعیده عزیز
امیدوارم هر وقت این کامنت رو میخونی حالت عالیه عالی باشه!
چن روز پیش کامنتت رو خوندم ولی دلم نیومد صفحه رو ببندم. گفتم حتما برات کامنت مینویسم و امروز زمان مناسبش فراهم شد.
خدایا شکرت
سپاسگزارم بابت کامنت های زیبات و قلم زیبایی که داری.
چقدر حال کردم که از کار قبلیت استعفا دادی و تنهایی مهاجرت کردی به کیش!! واقعا شیر زن با ایمانی هستی!
تحسینت میکنم که اینقدر خوب رو خودت کار کردی که خدا هدایتت کرده به بهترین مکان ها و بهترین افراد
چقدر همین کامنتت برام نکته داشت! مخصوصا اون آیه 63 سوره زمر:
“کلید [گنجینههای] آسمانها و زمین تنها از آنِ اوست و کسانی که به آیات [=نشانههای] او کفر ورزیدند، همانانند زیانکاران.”
قبلا خونده بودمش ولی انگار در مدار درکش نبودم ولی با کامنت تو فهمیدم اصل چیه!
فهمیدم اون ایمان واقعی در عمل چیه!
منم دقیقا اول همین مسیر هستم. تازه دارم شروع میکنم به بیرون رفتن بدون قفل کردن در خونه. با اینکه میدونم همین در های به اصطلاح ضد سرقت وقتی که قفل نباشن با یه کارت بانکی به راحتی باز میشن؛ ولی خدا رو شکر دارم با ایمان تر عمل میکنم.
دوست خوب و همفرکانسیم هچوقت خودت و نتایجت رو کوچیک نبین! تو الان در ابتدای مسیری هستی که من دوس دارم بهش برسم.
یه زندگی مستقل که خودم باشم و خدا و فقط رو خودم کار کنم، خودم صبح تا شب ورودی های درست و باورهای درست رو به ذهنم بدم.
همین خونه ای که الان توش مستاجری و داری تنهایی زندگی میکنی، پاداش زمان هایی بوده که داشتی ورودی هاتو کنترل میکردی و سعی میکردی هر حرفی رو نشنوی!
شاید بگی 2 ساله که داری رو خودت و ایمانت کار میکنی ولی به قول استاد مایل ها و کیلومترها از هزاران نفر دیگه جلوتری و با همین عزت نفس و توکلی که ساختی به نتایج خیلی بزرگتری همینا زودی ها میرسی و میای برامون با عشق میگی.
دوستت دارم و بارها تحسینت میکنم شیر زن مهاجرم
در پناه الله یکتا شاد خوشبخت ثروتمند سلامت و در امنیت باشی
I will succeed no matter what
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
التوبه
التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنکَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ
[ ﺁﻥ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ، ﻫﻤﺎﻥ ] ﺗﻮﺑﻪ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ، ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ، ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭﺍﻥ ، ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺍﺭﺍﻥ ، ﺭﻛﻮﻉ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ، ﺳﺠﺪﻩ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ، ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ ﺑﺎﺯﺩﺍﺭﻧﺪﮔﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ ﻭ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭﺍﻥ ﺣﺪﻭﺩ ﻭ ﻣﻘﺮّﺭﺍﺕ ﺧﺪﺍﻳﻨﺪ ; ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺭﺍ [ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﻭ ﺭﺿﻮﺍﻥ ﺧﺪﺍ ] ﻣﮋﺩﻩ ﺩﻩ .(١١٢)
تائبون؛کسی میتونه توبه کنه که مسئولیت صد در صد زندگیش را پذیرفته .
العابدین؛عابده یعنی اون چیزی که سمتِ خودش هست را سعی میکنه درست انجام بده ،یعنی درست بندگی کنه و کنترل ذهن داشته باشه.
سائحون؛کسانی که سیر و سلوک دارند و بیشتر توجهشون به اصل هست و به درون و توحید .
راکعون؛کسانی که تسلیم پروردگارند و خشوع و خضوع دارند
ساجدون ؛سجده کنندگان در راه حق که اینقدر خضوع و خشوع داند که همه اون چیزی که دارند را از خدا میدونند و از خود چیزی ندارند و مالک را فقط خودِ خدا میدونند.
در این آیه 9 تا از شاخصه های بارز مؤمنین میگه و در آخر میگه الامرون بالمعروف،الناهون عن المنکر
الامرون بالمعروف؛کسی که تمرکز ذهن داره و به اون قسمتی توجه میکنه که بِهِش کمک میکنه و در نجواهای ذهن و تله شیطان گیر نمیکنه و الناهون عن المنکر یعنی بیتوجهی میکنه به سمت مشکل و کمبود و اعراض میکنه و اینگونه هست که خداوند به مؤمنان مژده میده که بهشت را هم تو این دنیا تجربه میکنند و هم در آخرت.
سلااااام به استاد جانم
سلااااام به استاد شایسته عزیزم
سلااااام به دوستان الهی و ارزشمندم
از خداوند درخواست هدایت کردم برای ایه ای که نورِش باعث بشه قلبم روشن بشه برای کامنت نوشتن و این ایه روزیم شد و نشونه ای هست برای این جمع و محفل توحیدی
امیدوارم حالتون عالی عالی باشه و متنعم از بینهایت نعمتی که خداوند به ما عنایت کرده باشید و در حالِ لذت بردن و سپاسگزاری باشید.
الهی به امید تو
عجب فایل جامع و کاملی بود استاد واقعا ازتون سپاسگزارم برای این فایل ارزشمند .
هر بار که روی باورهام و کانون توجهاتم کار میکنم و یه مقدار بهتر میشم خداوند را بینهایت برای شما استاد عزیز و دوستان بهشتی م سپاسگزاری میکنم که من را به راه راست هدایت کرد.
الهی صدهزار مرتبه شکر برای حضور شما عزیزانم در زندگیم
که طعم خوشی را دارم الان احساس میکنم در بیشتر لحظات زندگیم ،خدارا شکر.
راستش از وقتی استاد جان اعلام کرد که دارم روی دوره سپاسگزاری کار میکنم
منم از اون وقت تا حالا ضمن اینکه روی دوره 12 قدم و لیاقت کار میکنم
یه مقدار وقت گزاشتم برای سپاسگزاری و چقدر این فایل نمود سپاسگزار بودن را در زندگیمون پررنگ میکنه.
اگر یه اتفاقی توی زندگیمون میوفته به جای اینکه کانون توجهمون را به بیشتر اتفاقات مثبتی بزاریم که نتیجه خیر شده روی اون اتفاق منفی و تو تله ذهن و مغز میوفتیم و دقیقا همون لحظه شیطان و نجواهای ذهن ناکُتمون میکنه و نتیجه کاملا مشخصه ،
احساس بد =اتفاقات بد.
برای خودِ من به شخصه اتفاقی که یه بار بیوفته و دیگه توش گیر بیوفتم و انجام ندم چیزی به ذهنم نرسید
ولی اتفاقاتی افتاده که تکرار شده و من توی تله ذهن و مغز افتادم
مثلا من در محل کارم از دوسال پیش افرادی که دور و برم بودن به شدت منفی بودن و همیشه در کنارم بودن و منم از این همنشینی واقعا ناراحت بودم
اومدم باورهام را درست کردم و گفتم این همه من با این انسانهای ارزشمند اوقات خوشی داشتم و دارم و حالا در طول روز یکی دو مورد اونها ناخودآگاه ذهنشون به سمت منفی ها میره چرا باید من این همه روابط خوب را نبینم و روی این زوم نکنم
و اینطور شد که آگاهانه به نکات مثبتی که بین ما اتفاق افتاده بود فکر کردم،صحبت کردم و روی نکات مثبتشون ذوم کردم و اینجا دیگه وقتی به آرامش رسیدم کاملا فرمون از دست من خارج شد و خداوند عهده دار بقیه روابط من در محل کارم شد
و اوضاع به طرز شگفت انگیزی فرق کرد
کم کم و قدم به قدم روابطم با اون انسانهای شریف به طرز جادویی عالی شد و من در بهترین شرایط قرار گرفتم در محل کار و در مثبت ترین حالت ممکن.
در زمان ازدواجم هم یادمه وقتی ازدواج کردم
با فاطمه جانم مقاومت خیلی کمی داشتم به اختلاف سلیقه و واقعا سعی نکردم ایشون را تغییر بِدم فقط روی نکات مثبت ایشون ذوم کردم و اگر موردی پیش میومد بینهایت موارد عالی را به ذهنم یادآوری میکردم و به آرامش و حالِ خوب میرسیدم و دیگه دوباره خداوند امورِ منو به عهده میگرفت و روابطم عالی تر و عالی تر میشد
در بحث کاری من خیلی از شغلها را تجربه کردم که خیلی خوب شروع میکردم ولی به دلیل نداشتن خود باوری متوقف میشد که خدارا شکر بعدِ دوره لیاقت خیلی خیلی بهتر شده و دارم خیلی خوب ادامه میدم و چقدر درسها توی این مسیر یاد گرفتم که مثل گنج میمونه برام
که توی بحث علاقه و شروع شغل وقتی باورهامون قدرت گرفت دیگه خیلی ذوم نمیکنیم به اینکه چی علاقه داری و اون ایده ای که در اون لحظه بِهت الهام شده را اجرایی میکنی و در طول مسیر با خیلی از درسهایی که میگیری برای شغلِ دلخواهِت به وضوح بیشتری میرسی و همه و همه درس هست و درس
استادجانم اگر الان کسی هست روابطی داره که مثلا معمولی هست و دوست داره بهتر بشه راهی جز سپاسگزاری نداره
اصل اول اینه که خداونده که منو خلق کرده و این روابط را به من هدیه داده حالا من قانون را فهمیدم و الان باید نسبت به اون قسمتی از روابطم که خوبه شکر گزار باشم و به خوبیهای بینهایتش فکر کنم. صحبت کنم ،بنویسم
اینگونه به آرامش و حال خوب میرسم و خدا وارِد عمل میشه و عهده دار بقیه کارهام میشه و روابطِ بینظیرتر شکل میگیره.
تو بحث ثروت ما اگر خوب دقت کنیم بینهایت داشته داریم و وقتی کمبودی پیش میاد به جای سپاسگزاری از بینهایت داشته تو تله ذهن گیر میرفتیم و مثلا اگر ماشین نداریم میگیم من که ماشین ندارم و حالمون بد میشه در صورتی که بینهایت نعمت دیگه داریم که راحت میتونیم به اونا فکر کنیم و اینگونه خدا راه ها را برامون باز میکنه.
استاد جان نمیگم خیلی عالی شدم ولی خدا را هزار مرتبه شکر از خودم تو کنترل ذهم راضیم
همین هفته پیش رفته بودیم شهرستان برای دیدن مادر عزیزم و آبیاری باغمون که بعدِ کلی لذت و کار خونه که به مادرم کمک کردم یه مقدار خسته شدم و به فاطمه جان گفتم یه مقدار زودتر راه بیوفتیم که بتونیم استراحت کنیم چون فردا باید سر کار میرفتم
به محض اینکه آماده شدیم راه بیوفتیم
فاطمه جان گفت وقتی بچه ها کنار باغ همسایه داشتن آب بازی میکردن ساعت محمد حسن جان جا مونده
من یه لحظه برای چند ثانیه حالم گرفته شد ولی سریعا گفتم الخیر و فی ما وقع حتما قراره یه مقدار دیر راه بیوفتیم
خلاصه کفشام پوشیدم و به سمت باغ رفتم که ببینم ساعت را پیدا میکنم، که وقتی رسیدم به محل ِبازی بچه ها ساعت پیدا نشد و با حالِ عالی برگشتم خونه و به محمد حسن جام گفتم ساعت نبود
محمد اشکش دراومد و به من گفت بابا من خیلی اون ساعت را دوست داشتم
منم گفتم که خداوند هدایت کرده شما را به داشتم یه ساعت بهتر
برات یه ساعت خوشگل دیگه میخرم و اینکه با این اتفاق قرار بوده ما یه مقدار دیر راه بیوفتیم
و تو این حین فاطمه جان گفت که ببین محمد حسن جان شاید توی این روستا یه کودکی دِلِش میخواسته یه ساعت داشته باشه ولی شرایط خریدنِش را نداشته و الان خداوند ساعت تورا براش فرستاده آیا تو ناراحتی باز
و محمد حسن جان یه آرامش عالی گرفت و ما واقعا با حالِ عالی راه افتادیم
شاید اگر کنترلِ ذهن نداشتیم خیلی اتفاق های دیگه برامون میوفتاد با نجواهای شیطان و ذهن.
استاد جان میشه این موضوع را بسط داد به سپاسگزاری نعمتهایی که داریم
وقتی روابط خوبی که داریم ،نعمتهایی که داریم ،سلامتی که داریم برامون عادی میشه و شکرش را به جا نمیاریم
این نعمت بخشیش
یعنی جزئی از کل گرفته میشه که ما سپاسگزاری کنیم برای بینهایت امکاناتی که داریم
روابطی که داریم حالا یه قسمتیش خوب نیست و باید به اون قسمت خوبِش فکر کنیم،بنویسیم ،صحبت کنیم و به احساسِ خوب برسیم و خدارا دعوت کنیم با این سپاسگزاری تا نعمتهای بهتر را واردِ زندگیمون بشه.
امام صادق ع در باره آخریم مرحله شکر می فرماید:
آن حضرت می فرماید:
«أوْحَی اللهُ تَعالی إلی مُوسی علیه السلام: یا مُوسی! أُشْکرْنی حَقَّ شُکری. فَقالَ: یا رَبِّ کیفَ أشْکرُکَ حَقَّ شُکرِکَ وَلَیسَ مِنْ شُکرٍ أشْکرُکَ بِهِ إلّا وَأنْتَ أنْعَمْتَ بِهِ عَلَی؟ فَقالَ:
یا مُوسی! شَکرْتَنی حَقَّ شُکری حینَ عَلِمْتَ أنّ ذَلِکَ مِنّی؛
خداوند به موسی وحی فرستاد که ای موسی! حق شکر من را ادا کن.
موسی عرض کرد:
چگونه حق شکر تو را ادا کنم در حالی که همین نعمت توفیق شکرگزاری، نعمت دیگری از سوی تو بر من است؟ (بنابراین با شکرگزاری نعمت جدیدی به من عطا می شود که باید شکر آن را هم بگزارم)
خداوند فرمود: ای موسی!
حق شکر من را به جا آوردی چون می دانی این توفیق هم ازسوی من است.
یعنی همین رسیدن به شکر نعمت و حال خوب و آرامش نعمتی از سوی پروردگار هست که اگر این را همه ی اون چیزی بدونیم که یه انسان میتونه با باور لیاقت انجام بده دیگه نگرانِ نعمت بعدی ،و بهتر نیست چون اون چیزی که باید به دست میاورده بِهِش داده شده و لاجرم با بزرگ شدن ظرف وجودی و جایگاه قلبمون که احساسِ سپاسگزاری هست بهترش هم بهمون داده میشه.
ولی متاسفانه شیطان از چهار طرف بِهمون حمله میکنه
که ما سپاسگزار نباشیم.
وقتی ما در روزمرگی گیر میکنیم و حواسمون و ورودیهامون نیست و باعث میشه ناسپاس باشیم و به سمتِ کمبودها نداشته ها توجهمون جلب بشه و اون وقته که در مدار با منبع نیستیم و نجواهای شیطان از راه میرسه و حالِ بدمون اتفاقات بدتر را برامون به همراه داره.
پس نتیجه میگیریم در شرایط عادی باید خوداگاه سپاسگزارِ روابط خوبمون باشیم (منظورم به اون قسمتی هست که میتونه بِهمون کمک کنه نه کمبودها)
سپاسگزارِ بینهایت امکاناتی که خدا بِهمون داده باشیم نه اینکه به نداشته هامون فکر کنیم و حالمون بد بشه.
سپاسگزار سلامتی که داریم باشیم که اگر بخواهیم هر روز هم شکرِش را بجا بیاریم نمیتونیم واقعا شکرِش را به جا بیاریم و اگر هم موقعی قسمتی از بدنمون سلامتیش را از دست میده باید این را یه آلارم بدونیم از جانب خدا که بیشتر به اون بدن سالمون فکر کنیم که همیشه و طی این سالها سلامتی داشته و برامون عادی شده و باید شکر تمامل عضوهای بدنمون را انجام بدیم.
شغلی که داریم سپاسگزارِش باشیم نه اون قسمتی که برامون مسئله ای پیش اومده و مثلا میگیم حقوقم کمه
و اگر به این کمبود فکر کنیم کمبود بیشتر وارد زندگیمون میشه
خدارا شکر کنیم بابت این شغلی که داریم داره اموراتمون میگزره و بهترِش را از خدا بخواهیم با شکر همین شغل و زیباییهاش و محاسِنِش
اونوقته که به آرامش میرسیم و لحظه حال را تجربه میکنیم و خدا عهده دار کارهامون میشهو راه ها را برای پیشرفت بیشتر باز میکنه با خود باوری و خدا باوری و شکرگزاری توی این دو قسمت.
از خداوند میخوام که به من نعمت شکرگزاری بینهایت نعمتش را بده که این نعمت به آرامش رسیدن و لحظه حال همه ی اون چیزی هست که استاد جان داره تو اموزشهاش تاکید میکنه به شکلهای مختلِف.
باز هم از شما استاد عزیز و دوستانم سپاسگزاری و قدردانی میکنم.
حق نگهدارتون
سلام اقای خانکی عزیز
وقتی پیام شمارو و فاطمه خانمتون رو خوندم یاد خودم افتادم و البته چیزی که امروز درک کردم راجب خودم خواستم تجربه مشابه خودم رو براتون بنویسم ,استاد خیلی تاکید دارند به دلیل رفتارهامون فکر کنیم
منم از وقتی با استاد اشنا شدم و از قبلترش همش این درگیری را داشتم که علاقم چیه !نمیدونم شغل مورد علاقم چیه و فقط دور خودمو شلوغ کرده بودم
خب من از بچگی میرفتم نقاشی و بعدم نگارگری ولی هنرستان نرفتم رفتم ریاضی در کنار اینها کلاس زبان و ورزش رو هم میرفتم ,شده بودم همه فن حریف در حدی دورمو شلوغ کرده بودم که برا کنکور, هم کنکور زبان هم ریاضی و هم زبان و هنر رو امتحان دادم و هیچ کدومم دولتی نیوردم,حالا چیشد رفتم دانشگاه ازاد و رشته کامپیوتر حالا ازین به بعد اینم بهش اضافه شد ,اخه جالبم هست هرچی میرفتم توش خوب بودم بعد حس میکردم علاقه دارم بهش و میگفتم این اون رسالتیه ک خدا برام قرار داده مثلا یه مدت زبانو خیلی خوب کار میکردم تصمیم میگرفتم برم برای اموزش اصلا رغبتی نداشتم, بخاطر ورزشهای زیاد و ورزیدگی تصمیم گرفتم برم کلاسهای مربیگری بعله من هزینه کردم و مدرکو گرفتم و بعد گفتم اینو ک من دوس ندارررم اصلا به من چه دیگرانو ورزش بدم ,بعد که میرفتم کوهنوردی تصمیم گرفتم برم کلاسهای مربیگریش, دیگه گمراه تا چه حد, خیلیم جالبه وقتی ادم زیاد درگیر یه موضوعی باشه انگار علاقه مند میشه شایدم من اینطوریم نمیدونم, یه دوستی هم داشتم اونوقتا اونم مثل من بود مهندسی پزشکی میخوند و چقدرر باهوش و البته هنرمند, همش میگفتیم باهم که بابا ما باهوشای هنرمند ورزشکار تکیفمون چیه پس!!!
درسم که تموم شد خب من مهندسی خونده بودم و باید میرفتم شرکت کامپیوتری ولی بدلیل کاراموزی قبلش و خسته کننده بودن کارای کامپیوتری دیدم اینم نمیخوام, سرگردون سرگردون, ولی امان از وقتی جواب کنارت باشه ولی نابینا و گمراه شده باشی
پارسال اوایل سال که دیگه یه سال دنبال کار و اینا بودم دیگه کم اوردم گفتم اصلا کار بببییی کار نمیخوام اقا بیخیال
تا اینکه خداوند دست به کار شد, گفت از بچگی دوست داشتی خونه بمونی چیکار کنی گفتم نقاشی
گفت زمانهای مدرست که خیلییی بی حوصله میشدی برای ارامشت چیکار میکردی گفتم نقاشی
بعد ک دانشگاهت شروع شد در کنارش چی ارومت میکرد گفتم نقاشی
وقتی دنبال کار میگشتی و ازین شرکتها حرصی میشدی وقتی میومدی خونه سریع میرفتی سراغ چی گفتم نقاشی
کم کم درها باز شد و چیزی ک فکرشم نمیکردم باهاش پول مناسب بسازم رو واردش شدم. بهترین لحظات زندگیم وقتیه ک دارم نقاشی میکنم, و به خیلی از اقایونی برخورد کردم که با سه تا بچه کارشون همین بود و شغل اصلی بود و موفق شدند و این نوید رو به من میدادند ک میشه
ولی امروز فهمیدم موندن تو مسیر علاقه استقامت میخواد, استاد هم ک رفت تو مسیر علاقش به دلیل پول درنیوردن میخواست بره سراغ ترشی فروشی و این حرفا, شاید علاقه پیدا بشه ولی استقامت نداشته باشیم و ولش کنیم و بگیم این علاقمون نبود, منم تو اوایل بیست سالگی داشتم با نقاشیم پول میساختم ولی از بس حقیرش دونستم از دستش دادم تا چندسال بعدش که پارسال باشه ,شاید علاقمون رو پیدا کنیم ولی استقامت نداشته باشیم و خسته بشیم ,حود من گاهی پیش میاد اگه چشمام خسته بشه از کار یا بی حوصله بشم بگم باید میرفتم یه شغل دیگه ک تو خونه نباشم و فکر میکنم بقیه ادمها هم همینند و به این دلیل یهو فکر میکنیم کار مورد علاقمون نبوده ,ولی کارموردعلاقه به شخصیت خودمونم مربوطه درسته شغل هایی مثل مربی ورزش و کوهنوردی شاید خیلی جذابتر باشند برای من ولی با توجه به شخصیت درونگرا و خلوت پسندم ک محیط کم سروصدا و خلوت رو ترجیح میده این شغل مناسبتره ولی واقعا هم میشه ک یه وقتایی ادم خسته بشه مهم اون ادامه دادنه و استقامته ست!
موفق باشید
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
اللهم ما بنا من نعمت فمنک
هر چه هست از لطف و کرم و بخشندگی اوست
سلام و درود به خانم فضائلی عزیز و بزرگوار
سپاسگزارم برای پاسخ پربرکتی که برام فرستادید
استاد توی دوره ها و فایلهای دانلودی و خانم شایسته عنوان میکنند که وقتی باورهای شما شکل میگیرند و به ثبات میرسند
هر ایده ای که به شما الهام میشه انجام میدید و میرید تو دِلِش
به قول استاد شاید این همون علاقه شما نباشه ولی کلی درس داره برای شما. کلی شما پیشرفت میکنید و در مراحل بعدی برای شغلِ اصلیتون به وضوح بیشتری میرسید
بله واقعا من در شغلهایی که تجربه کردم بدون ساختن خودباوری انجامشون دادم و در نهایت هم به سرانجام نرسیده و بعضی هاشون را واقعا علاقه نداشتم و رها کردم
مثلا من دوره تکنسین داروخانه را گذروندم و دیدم علاقه واقعا ندارم
ولی چقدر برکت برام داشته
از تزریق آمپول و سرم توخونه که خودم و بچه هام راحت بودند
ام دی اف کاری را یاد گرفتم و دیدم علاقه واقعا ندارم
ولی کلی خیر و برکت داشته برام
کلی وسیله تو خونه ساختم
ولی کاملا صحبت ارزشمند شما را قبول دارم که باید وقتی به کاری هدایت شدیم که علاقه داریم
باید به قول استاد بندِ کفشهامون را محکم ببندیم و با ایمان و توکل و طی تکامل بریم تو دلِ کار و فقط لذت ببریم از انجامِش و نتیجه را بسپاریم به خداوند و باورهای درست بسازیم برای شغل و علاقه ای که داریم.
سپاسگزارم از شما خواهر عزیز و بزرگوارم برای کامنت پر از آگاهی که برام نوشتید.
براتون سلامتی و ثروت و شادی درونی را از درگاه الهی خواستارم.
سلام به برادر توحیدی عزیزم رسول جان
واقعا قابل تحسینی برادر حال دلمو که عالی بود تو عالی تر کردی
کنترل ذهن تو و فاطمه خانم عزیز قابل تحسینه و موقع گم کردن ساعت وقتی بیای از دید خدایی و توحیدی انقد قشنگ موضوع رو بررسی کنی و بگی الخیر فی ما وقع واقعا کار هرکسی نیست و شما عالی توحید رو در عمل جاری کردین
خوش به حال محمد حسین جان که پدر و مادری به این آگاهی و عملگرایی داره
در مورد شکرگزاری گفتی دلم بازتر شد چون این روزا منم خیلی بیشتر واردش شدم و باهاش عجین شدم و دارم با شکرگذاری به الهاماتی که خداوند بهم میکنه زودتر عمل میکنم و خیلی حالم خوبه و ذهنمو خیلی خوب دارم کنترل میکنم
رسول جان برات آرزوی آرامش و حال خوب دارم و همچنین برای خواهر فاطمه توحیدی عزیز و بچه های قشنگت
چون همین آرامش و حال خوب پایه و بنیه تمام نعمت های خداست
به آغوش گرم خدا میسپارمتون
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
الأعراف
قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُهَا مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ
ﻣﻮﺳﻲ ﺑﻪ ﻗﻮﻣﺶ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻳﺎﺭﻱ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ، ﻭ ﺷﻜﻴﺒﺎﻳﻲ ﻭﺭﺯﻳﺪ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺯﻣﻴﻦ ﺩﺭ ﺳﻴﻄﺮﻩ ﻣﺎﻟﻜﻴّﺖ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﻳﻲ ﺧﺪﺍﺳﺖ ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﻛﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﻰ ﺑﺨﺸﺪ ، ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎم ﻧﻴﻚ ، ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ .(١٢٨)
سلاااااام به برادر عزیز و بزرگوارم عادل جانم
راستش از جمله انسانهایی هستید تو این سایت که برام خیلی قابل تحسین هستید و وقتی عکستون را میبینم ناخودآگاه احساسِ دوستی و الفت بیشتری با شما دارم
سپاسگزارم برای نقطه آبی پربرکت
که موجب شد قلبم باز بشه چون در مورد شکرگزاری فرمودید
ببین عادل جان
اگر کسی روابطی داره و قسمتی یا خیلی از اوقات این رابطه خوب نیست ،آیا برای اون قسمتی که رابطه خوب هست آگاهانه توجه میکنه و شکرگزاری میکنه ،
من واقعا از استاد دارم هر روز یاد میگیرم و واقعا کسی را تا الان عملگراتر و شاکر تر از استاد در همه زمینه ها ندیدم
جوری از افراد تشکر و قدردانی میکنه که انگار کل سلولهاش دارن تسبیح خدا میکنند
شکرگزاری هم درجاتی داره و باید طوری شکر داشته هامونو تو بحث ،مالی و روابطی و سلامتی به جا بیاریم و به اون قسمتی از این مباحث فکر کنیم ،صحبت کنیم که بهمون کمک میکنه و حالِ دلمونو خوب میکنه
مثلا استاد میگه تمامِ ثروتمندا آدمهای خوبی هستند
منظور ایشون اینه که یه فیلتری توی مغزشون درست کردن و یه تعریفی از ثروتمند شدن برای خودشون دارن و بر اساس اون تعریف که مثلا اصل و پایه ثروتمند شدن در درجه اول ظرف وجودی آدمهاست یعنی این آدم در درجه اول نگاه سپاسگزاری به همه مسائل در بیشتر اوقات داره
،کنترل ذهن داره ،الخیر و فیماوقع را درک کرده و بیشتر اوقات داره در زندگیش عمل میکنه
ایمان و توکل داره،آرامش درونی داره،با خودش در صلحه،
ادمهارا میپذیرد همون جوری که هستند و نگاه از بالا به پایین به آدمها نداره و مغرور نیست
این عوامل تو ذهنِ استاد یعنی ثروتمندی
پس هر کس این خصوصیات را داره لاجرم ظرف وجودیش خیلی بزرگه ،سطلِش و جایگاه قبلش وسعت داره ،پس نعمت حقِش هست ،ثروت حقِش هست به قولِ استاد میگه نه اینکه حقِشه بلکه قانونِش همینه.
پس میشه با این تعریف و با این فیلتر با صراحت و قدرت گفت تمام ثروتمندا آدمهای درست و پاکی هستند.
وقتی توی سوره حمد خداوند بعد از بخشندگی و دهندگی میاد در اولین کلمه قرآن میگه الحمد الله رب العالمین
بزرگترین کلیدرا به ما میده و میگه بالاترین فرکانسِ جهان را همین شکرگزاری و احساسِ خوب داره و اگر کسی به درجه شکرگزاری و شاید بهتر بِگَم به درجه شکور بودن برسه
اون حالی را پیدا میکنه که مولانا بِهِش دست پیدا کرد سماع بود
وقتی همه عوامل شرک را دونه دونه قطع کردی و به سماع درونی میرسی
حالتی که تموم وجودِت را شور و شعف میگیره و فقط و فقط در همه چیز و همه کس خدا را میبینی
خودِتی و خودِش
باهاش هر لحظه عشق بازی میکنی
وقتی صورت بچه هات نگاه میکنی تمومم وجودِت سپاسگزاری میشه
وقتی یه خوبی از همسرِت بِهِت میشه دوباره فقط و فقط خدارا میبینی و لطف و کِرَمِش
وقتی پولی و مالی به سر سفرت میاد باز خدا را میبینی
وقتی سلامتی داری
این سلامتی برات تکراری نمیشه
مدام و در هر لحظه برای تک تکِ عضوهای که داری شکرِش را میکنی و اون حس و حالِ درونی هر کسی نشون میده چقدر سپاسگزاره
بعضی وقتا یه کسانی را میبینی برای کوچکترین نعمتها اینقدر به وجد میانکه خودِ آدم میمونه
میگه این دیگه مگه خوشحالی داره
بله آقا جان خوشحالی داره
چون این بنده خدا تکامل طی کرده و طی سالها اینقدر دربرابر نعمتهای بی پایانِش شکور بوده که خداوند ظرفِش را بزرگ کرده و الان داره واقعا خدارا با تموم سلولهاش تجربه میکنه
خدارا باید چشید زره زره عادل جان.
سپاسگزارم از شما دوست عزیزم که باعث شدید من با رفتن به دنیایِ درون و
قلبم این حرفها را بگم و بر من این دلنوشته ها جاری بشه.
برات سپاسگزاری و شادی و سلامتی و ثروت و خیر و برکت بیپایان را از درگاه خداوند آرزومندم.
سلام مجدد
بله رسول جان باید خدارو چشید ذره به ذره و با تکامل…
خیلی قشنگ اشاره کردی و دقیقا اینطوریه بحث سپاسگزاری
آدم با سپاسگزاری درست و خالص انقد سبکبال میشه و برای موارد جزئی ذوق میکنه که یه شخص که تو باغ نیست ببینه واقعا تعجب میکنه میگه بابا این دیوانه س بخدا
ولی مهم نیست مردم هرچی میخوان بذار بگن
این دیوانگی عالمی دارد
راستی ممنونم که از عکس پروفیلم انرژی میگیری و همین انرژی رو به خودم برمیگردونی
به امید دیدارتون در بهترین مکان و بهترین زمان ممکن
در آغوش خدا باشید برادر عزیزم
سلام به اقا رسول و خانم محترمتون که چند خط بالاتر هم کامنت ایشون مطالعه کردم ولذت بردم از کنترل ذهن ایشون اونجایی که گفتید ساعت گمشده شما برگشتین و ساعت پیدا نشده و محمد حسن ناراحت بود و گفتید حتما قرار یه ساعت بهتری داشته باشی و اقعا لذت بردم از این نوع نگاه اما هسته اصلی نگرش فاطمه خانم بود که گفت شاید یه نفر تو این روستا ساعت میخواسته این به وسیله شما محقق شده چند لحظه بصورت ناخوداگاه براتون دست زدم و به خودم گفتم این نگاه هست که انسان به ارامش میرسونه و این ارامش که کمک میکنه این اتفاقات دیگه پیش نیاد
سپاس فراوان از شما
بسم الله الرحمن الرحیم
وَهُدُوٓا۟ إِلَى ٱلطَّیِّبِ مِنَ ٱلْقَوْلِ وَهُدُوٓا۟ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلْحَمِیدِ
آنان به آن سخن پاک و به راه خداوند ستودنى راهنمایى شدهاند.(سوره حج آیه 25)
آقا رسول عزیز
سلام و سعادت قرینتان
امیدوارم که حال دلتون عالی عالی باشه
خیلی از شما سپاسگذارم بابت کامنت خیلی دلنشین و آرامش بخشتون … مدتی بود کامنت ننوشته بودم و یه مقداری از لحاظ ذهنی به هم ریخته بودم و تصمیم گرفتم یه مقداری تمرکزم را روی سایت و کامنتها بیشتر کنم …
داشتم کامنتهای بی نظیر این فایل عالی را میخوندم . خیلی لذت بردم از نکات مفید کامنتهای آقا رضا عطار عزیز ، سعیده خانم شهریاری سوگلی خداوند، شهرزاد خانم بیزینس وومن موفق، فاطمه خانم و رسیدم به کامنت شما (البته بقیه کامنتها را هنوز نرسیدم بخونم ) که یه جور دیگه به دلم نشست و آرومم کرد … از خدا خواستم به نشانه تشکر از شما، یه آیه مهمونمون کنه و تقدیم شما کنم که آیه بالا اومد
بی نهایت از شما ممنونم که این راهکارهاتون را بیان میکنین … واقعا این روزمرگی ها و فراموشی این نعمتهای کوچیک و بزرگ خداوند چه سختی هایی که به بار نمیاره…
دارم یه تحقیقی در مورد ثروت انجام میدم در قرآن، که یک سال و خورده ایه دستم بنده فیش برداریش هست
جالبه که بدونین هر جا سخن از نعمت و ثروت اومده کنارش رد پایی از سپاسگذاری هم اومده و اینکه چه پاداشهایی را خداوند نصیب کسانی کرده که تسلیم و خاشع و سپاسگذار نعمتهای خدا هستند
چون موضوع پایان نامه دکتریم “انگاره ثروت و ثروت اندوزی از منظر قرآن” هست یه کم انسم با قرآن بیشتر شده و جالبه که بدونین الان که دارم فیش برداری هام را مرور میکنم که آماده ش کنم برای تدوین نهایی ، آگاهیهای بیشتری که از این سایت الهی استاد گلم دریافت میکنم را به آیات را اضافه میکنم که اینم لطف خداست چرا که پارسال همین موقع هیچکدوم از این آگاهی ها را نداشتم
اما بعنوان حسن ختام کامنتم: جالبه بدونین تا اینجایی که سوره ها را بررسی نهایی کردم ثروتی ترین سوره قرآن سوره حمد هست (حدود 85 درصد آیاتش به ثروت ربط داره ) چرا ؟ چون بشدت بحث سپاسگذاری و مالکیت و قدرت و هدایت خداوند را مطرح کرده و وقتی خوب در این موارد دقت کنیم میبینیم یکی از راه های رسیدن به ثروت و دریافت نعمت بیشتر از خداوند، سپاسگذاری هست که شما هم تو کامنتتون اشاره کردین
آقا رسول عزیز
ویژگی برجسته شما نوع نگاه متفاوتتون در برخورد با مسایل و چالشها و تضادهاست که الحق و الانصاف من از شما یاد میگیرم و تحسینتون میکنم
بازم ازتون سپاسگذارم
امیدوارم این آگاهیهای شما منجر به دریافت نعمتهای بیشتر و ساکن شدن شما در بهشتهای زمینی و زندگی با آرمش باشه
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
الفاتحه
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
ﻫﻤﻪ ﺳﺘﺎﻳﺶ ﻫﺎ، ﻭﻳﮋﻩ ﺧﺪﺍست ، که ﻣﺎﻟﻚ و پروردگار جهانیان ﺍﺳﺖ .(٢)
سلام ودرود خداوند به مجید عزیزم
کامنت نورانی شما را در بهترین زمان و مکان دریافت کردم
راستش الان من چیزی که بِهش رسیدم اینه که سوره حمد کل قرآنه
سپاسگزاری و توحید کل اون چیزیه که خدا در قرآن داره به ما میگه.
اگر من توی یه شرایط سخت ذهنم را کنترل میکنم و یه جورِ دیگه ای به قضیه نگاه کنم به احساس بهتری میرسم یعنی من سپاسگزارم و ثروتمندم
اگر من دارم به صورت زیبایِ بهشتی فرزندم نگاه میکنم و به حالِ خوب میرسم یعنی من سپاسگزارم و ثروتمندم
یعنی اگر من دارم خوداگاه بینهایت نعمتم را از روابط و سلامتی و ثروت توزندگیم میبینم و سپاسگزاری میکنم بابتشون یعنی من ثروتمندم
چوندر هر لحظه من دارم خدارا وارد زندگیم میکنم با این احساسِ ناب سپاسگزاری و توحید یعنی همین
خدارا هر لحظه در زندگیت ببین
خدارا باید ذره ذره چشید
اگر من بر فرض مثال روابط خوبی با همسرم ندارم
فقط و فقط باید به خواسته ام که روابط عالی هست فکر کنم و به احساسِ بهتر برسم و هر چقدر اندک هم باشد باید محاسن این رابطه را ببینم و فکوس کنم روی آن
و بینهایت روابط خوبی که دیگران دارن را ببینم و اگر شکرگزار باشم
یعنی طوری به ذهنم جهت بدَهَم که به احساس بهتری برسم یعنی من سپاسگزارم و ثروتمند
و نعمتها و ثروتها راهشان را به سوی من سرازیر میکنند
به الله قسم که استاد همین یه کار به ظاهر ساده را از روز اول آشنایی با قوانین انجام داده
ولی ذهنِ چموش ما قبول نمیکنه
و فقط مارا داره میبره به راه های سخت و گمراهمون میکنه.
سپاسگزاری کلید ورود به بهشته .
بسیار سپاسگزارم از محبتی که به بنده داشتید
و من هم در اخر کلام این ایه ارزشمند را که به صورت کاملا هدایتی بهِش رسیدم تقدیم نگاه و قلبِ مهربونتون میکنم جنابِ دکتر فقیه عزیز.
حق نگهدارت
الرعد
مَّثَلُ الْجَنَّهِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ أُکُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا تِلْکَ عُقْبَى الَّذِینَ اتَّقَوا وَّعُقْبَى الْکَافِرِینَ النَّارُ
ﺻﻔﺖ ﺑﻬﺸﺘﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﺍﻥ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ [ ﭼﻨﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ] ﺍﺯ ﺯﻳﺮ [ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥِ ]ﺁﻥ ﻧﻬﺮﻫﺎ ﺟﺎﺭﻱ ﺍﺳﺖ ، ﻣﻴﻮﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻳﻪ ﺍﺵ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﺍﺳﺖ . ﺍﻳﻦ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻭ ﻓﺮﺟﺎم ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ [ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ] ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﻱ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﺟﺎم ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﺁﺗﺶ ﺍﺳﺖ .(٣۵)
سلام و هزاران تحسین و سپاسگزاری خالصانه خودم را تقدیم حضور پر برکت شما میکنم آقا رسول عزیز
دم شما گرم
درود بر شما که اینقدر نگاهتون خداییه و پر از عشق و نور و معنویته
خط به خط کامنتتون زیبا و دلنشینه و عمیقه
نوع نگاهتون برخاسته از تجربیات زندگی و سبک و سنگین کردن اتفاقات آمیخته شده با نگاه توحیدیه و چقدر خوب اینها با هم جمع شده و ثمره اش زندگی سرشار از عشق و نور و معنویته… الهی شکر
خدا را سپاسگزارم بابت حضور در این سایت الهی و در جمع شما عزیزان
آیه زیبای آخر کامنتتون هم خیلی بهم چسبید…
ممنونتونم برادر عزیزم آقا رسول
مناهستم
سلام به برادر توحیدیم آقا رسول
واقعا چقدر هدایت های خداوند دقیق و بجاست
من مدتیه روانشناسی ثروت یک رو خریدم و همیشه چون استاد گفتن برید دنباله علاقه تون و شغلتون همون عشقتون باشه که وقتی انجامش میدید هی نگاه تون به ساعت نباشه که کی ساعت کاریتون تمام میشه که برید خونه
من همش دنبال این بود که خداوند هدایتم کنه به اون شغل(که بخاطر باورهای محدود کننده ام خودمم نمیدونم چیه)
به علاوه تو شغل حال حاضرم حقوق کمی میگیرم که همین حال منو بد می کنه که پس چرا من نمی تونم اون کاری که عاشق باشم رو پیدا کنم و باید برای چندرغاز حقوق ساعات طولانی کارمندی کنم(هیچ کارمندی کردن و اون قسمتی که تایمت دست خودت نیست رو دوست نداشتم و ندارم)
اون تیکه از کامنتتون که گفتید اگه شغل دارید براش سپاس گذاری کنید نه اینکه تمرکز کنی رو کمبود حقوقت تا هدایت بشی
انگار خدا دستم رو گرفت گفت بیا اینم جواب سوالی که هی می پرسیدی.
چقدر ازاینکه انقدر کنترل دارید رو ذهنتون تو شرایطی که میخواید زودتر برید که خستگی در کنید و برسید به خونه ولی یه اتفاق به ظاهر نا جالب که می افته فورا کنترل ذهن می کنید و اینقدر عالی با فاطمه جان توحیدی عمل می کنید.
برادر عریزم سپاس گذارم از کامنت عالیتون
انشالله زندگیتون پر از سعادت و ثروت و نعمت باشه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَهُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَعْفُو عَنِ السَّیِّئَاتِ وَیَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ ﴿٢5﴾
و اوست که توبه را از بندگانش می پذیرد و از گناهان درمی گذرد و آنچه را انجام می دهید، می داند.
وَیَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَیَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ ۚ وَالْکَافِرُونَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ ﴿٢6﴾
و درخواست کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، اجابت می کند و از فضل و احسانش بر آنان می افزاید؛ و برای کافران عذابی سخت خواهد بود.
=====================================
گفتم بریدم گفتی به تو باشه امیدم
صدات که کردم گفتی همه چیو دیدم
گفتم میترسم گفتی نترس من کنارت هستم
دیدم که بازن همه درایی که به روم میبستن
یا الهی، یا ربّی مَنْ لی غَیرُک
(ای معبود من، پروردگارم، من جز تو چه کسی دارم؟)
یا الهی، لا مَلاذَ لی غَیرُک
(ای پروردگار من، من هیچ آغوشی به جز تو ندارم)
رفیق روز تنهایی
همدم هر شب تارم
پناهی غیر تو آخه تو این جهان مگه دارم؟
میخونی حرفمو هر بار نگفته از ته قلبم
برا تحمل دنیا رو عشق تو حساب کردم
تکرار و تکرار و تکرار…نمیدونم از صبح تا الان چندبار پشت سرهم به این آهنگ گوش دادم،نه فقط این آهنگ،که سِرُم تقویتی قرآن هم از صبح بهم وصله
سجده،حدید،شوری،واقعه،ایهالکرسی،ربنا،اسماالحسنی و….
خودمم نمیدونم الان چرا دارم مینویسم و این نوشته ها بازم رد پایی در سایت خواهد شد یا نه،تنها چیزی که میدونم اینکه باید پناه بیارم به خلق کلمات و جملات کنارهم …تا افسار ذهن رو بتونم به دستم بگیرم و نزارم هرجا دلش خواست یورتمه بره!
یادمه فروردین ماه بود که یکی از بچه ها که تازه مهاجرت کرده بود یک سوال توی عقل کل نوشته بود که توی این مدت مهاجرت چه اتفاقاتی براش افتاده و چه ظلمی در حق خودش و روحش و جسمش کرده و حالا پشیمونه و به دنبال آرامش اصلی میگرده،ماه رمضون بود،نزدیکای افطار یک انرژی پشت سر هم میگفت برو بنویس برو بنویس برو بنویس …ومنم اطاعت کردم و براش از عشق خدا نوشتم تا بتونه دوباره به اصل خودش رجوع کنه و کنترل اوضاع رو به دستش بگیره.
و اینم بهش گفتم کسی حق نداره قضاوتت کنه،ممکنه هرکسی جای شما باشه،همچین اشتباهی ازش سر بزنه.
اون موقع هیچ اثر و نشانه ای از مهاجرت من نبود اما من هرچی قلبم گفت بهش گفتم،امروز که از فشار افکار منفی و نجوای ذهن و … از خونه زدم بیرون و پیاده روی توی این گرما و شرجی و رفتن به ساحل رو به توی خونه موندن ترجیح دادم،با هندزفری سِرُم قرآن رو وصل کردم به قلبم و اجازه دادم نور و شفا و رحمتش من رو از خودم نجات بده،ناخودآگاه یاد اون دوستمون افتادم و توی قلبم گفتم خدایا شکرت برای نعمت قرآن ،برای نعمت توحید،وگرنه منم ممکن بود به هر غلطی دست بزنم برای اینکه از فشار افکار منفی فرار کنم،همینکه اخلاقم مثل استاده و وقتی حالم بد میشه باید خودم حالمو خوب کنم خودش یک نعمته.
حالا فکر کن شما حال خوبت رو ببندی به حضور دیگران،به محبت دیگران،به توجهشون،به بودنشون…خدا میدونه چه جهنمی برای خودت درست کردی،چک و لگد های شرک از همه طرف وارد میشه.
تجربه ش کردم که میگم!
یک وقتایی تعجب میکنم خدا چرا انقدر روم حساسه؟چرا تا یکم دیگر احساساتم میشم چک و لگدی میشم؟احساس میکنم صداشو میشنوم که میگه وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی
امروز دیگه بهش گفتم پسر من موسی نیستما!عصای اژدها بشو هم ندارم،هارون مارون هم کنارم نیست دلگرمیم باشه،فکر نمیکنی اشتباه گرفتی؟ولی اون طبق معمول میخنده دیگه میگه عادت داری سرم غر بزنی اشکال نداره،مال خودم باش،غرهاتم تحمل میکنم.منم براش یک ابرو میندازم بالا و شونه هام رو تکون میدم و میگم والا منم نفهمیدم چی میخوای ازم،ولی بیخیالتم نمیشم،بالاخره میفهمم ماموریتم چیه.من تا اینجا نیومدم برگردم،من این همه بها پرداخت نکردم که الان جا بزنم!اینکه قراره چه اتفاقی بیفته رو نمیدونم،فقط میدونم باید ادامه بدم.
این زندگی منم شده سریال سفر به دورامریکا استاد ،هربار یک قسمت جدید ازش اپلود میشه،کارگردانش خداست،تنها بازیگرشم منم،خودمم نمیدونم توی قسمت بعدی نقشم چیه:| هر قسمت هدایتی پیش میره،بچه هام لطف دارند سریال رو دنبال میکنند،مثل استاد که میشینه دوباره فیلم های سفرنامه رو خودش میبینه و کامنت هارو میخونه و لذت میبره،منم خودم هرقسمت رو چند بار مرور میکنم و تلگراف های پر نور بچه هارو میخونم و…. خوش میگذره خلاصه ….
احساس میکنم کلا خدا از اول گِل منو ساخته بوده برای ماجراجویی،یکم دیر بهش پی بردم ولی بازم تونستم قبل ازینکه وقتم روی این سیاره تموم بشه، نَقشم رو پیدا کنم.خداروشکر!
امروز لب ساحل غروب آفتاب رو نگاه میکردم و موج های طلایی دریا و صدای تسبیح آب گوشم رو نوازش میداد که دیدم یک پسر و دختر جوون اومدن لب ساحل فیلم بگیرند،چندبار هی قطع و ضبط،توجهم بهشون جلب شد.
فهمیدم داستان مال اینستا و پیجشونه و آقاهه میگه بچه ها به علت الگوریتم فلان،ما پیج جدید زدیم و فالو کنید و حمایت کنید و …همینجوری که اون حرف میزد،صدای استاد هم توی سر من میپیچید که نگاه کنید به نحوه ی آشناییتون با سایت عباسمنش دات کام!ببینید هرکدومتون از چه طریقی با ما آشنا شدید،ما که تبلیغی نداریم ،خدا داره هدایت میکنه همه چیز رو که آدم ها در زمان مناسب به سمت ما هدایت بشن …
زمان مناسب …چقدر این دوتا کلمه به آدم کمک میکنه ،تخم عجله رو بکنه بندازه دور! یکم آروم باشه! بزاره در زمان مناسب همه چیز اتفاق میافته!
بگذریم …
بنده ی خدا بعد اینکه ضبط فیلمش تموم شد یک نخ سیگار رو روشن کرد و مشغولش شد …
یک لحظه احساس کردم ما واقعا روی یک سیاره زندگی نمیکنیم،توی دوتا جهان کاملا متفاوتیم.یک لحظه به چشم قانون مدار هارو دیدم.
واقعا به میزانی که مدارم تغییر کرد،آدم های اطرافم بی سروصدا عوض شدند،زندگیم،کارم،شهرم …
پس چرا اون بیرون دنبال چیزی میگردم؟اگر نتیجه ی بیشتر میخوام باید بیشتر تغییر کنم دیگه،ازون دوست ده،پونزده ساله م که شب ها روی یک بالشت میخوابیدیم چه خبر؟کجا هست اصلا؟چیکار میکنه ؟توی کدوم مدار جا گذاشتمش و رفتم؟!
ای مغز منطقی خموش که بیست و نه سال فرمون دست تو بود و هیییچ غلطی توی زندگیت نکردی.ببین توی دو سال قلبم با من چیکار کرد!من به نجوای تو گوش نمیدم،من منتظر ندای قلبم میمونم،منو میترسونی و میگی دیگه ارتباط برقرار نمیشه؟دیگه صدای خدا نمیاد؟دیگه امداد های غیبی نمیرسه؟صد هزار بار قبلی هم همینارو میگفتی!وقتش نیست به طور کل ،خودت را گِل بگیری و انقدر منو اذیت نکنی؟
من نخوام صداتو بشنوم باید کیو ببینم ؟!
(با عرض معذرت از بینندگان عزیز،یکم ازون روی گَندَم اومده بالا!)
یک موضوعی دیگه اینکه من امروز سرکار نرفتم،موضوعی که کاملا از نظر مدیر عاملم پذیرفته ست،بعد همینکه میخواستم براش بنویسم من امروز جایی نرفتم انگار میخواستم جون بکنم!انگار چاقو گذاشتم زیر گلوم!چته خو!؟مگه خود بنده ی خدا صد بار نگفت استرس و اضطراب نداشته باش؟مگه نگفت الان که بازار خلوته استراحت کن؟مگه نگفت هیچ اشکالی نداره اگرم جایی نری؟خو چرا پس داری جون میکنی بگی من جایی نرفتم؟حتما باید تقلا کنی پول دربیاری؟حتما باید تلاش بیرونی کنی؟حتما باید یک جایی حضور داشته باشی تا فکر کنی ارزشمندی؟بعد با این همه مقاومت انتظار داری پول راحت بیاد؟تو از بیس و بنیان فکر میکنی تلاش بیشتر پول بیشتر !تلاش کمتر یعنی تنبلی یعنی بی عرضگی،یعنی همه ی حرفای مسخره ای که قبلا شنیدی،برای همین یک روز سرکار نری انگار جرم وجنایت کردی،یکم آروم بگیر دیگه!خداوکیلی خسته م کردی انقدر باهام جنگیدی،چته!؟واسه هر چیزی ی بازی درمیاری!
دیشب رفته بودم پیش یکی از نمایندگی هامون،یک خانم بینهایت مهربون و ثروتمند که پر از انرژی مثبته.روزهای اول کارم فقط مغازه ی ایشون میرفتم،دیشب که باهم میگفتیم و میخندیدیم ایشون میگفت چقدر حالت بهتره خداروشکر ،روزهای اولی که میومدی صدات در نمیومد،من میفهمیدم چه فشاری روت هست،تو واقعا کار بزرگی کردی ،شهر جدید،شغل جدید،تنهایی مهاجرت کردن،واقعا تحسینت میکنم.
گفتم آره یادمه،کمالگرایی خرخرمو داشت میجوئید،دوست نداشتم روزهای اول کارم باشه،دلم میخواست یهو یک سال بشه من همه چیزو بلد باشم …حالا این فشار کار جدید بود ،مابقی چیز ها بماند….
خدا میدونه من خرداد رو چه جوری سر کردم،احساس میکنم حافظه م پاک شده و یادم نمیاد،واقعا فایل مهاجرتی که استاد جدیدا گذشته خیلی آگاهی دهنده ست،من که دیگه تو دل ماجرا بودم و برای بقیه که قصد مهاجرت دارند خیلی خوبه که خودشون رو بشناسند و اگر مثل من کمالگرا هستند حتما قبلش این بیماری شخصیتی رو بهبود بدن،وگرنه زیر یک فشار نامرئی آدم واقعا احساس میکنه کم آورده!هرچند خدا همیشه هوای منو توی این مسیر داشت و هربار اگر به مو رسید پاره نشد،ولی میتونست اوضاع خیلی خیلی بهتر پیش بره و من انقدر خودمو اذیت نکنم!
نمیدونم این چندین ردپای من زیر این فایله،با این فرکانس های به قول شهرزاد گور به گوری اصلا لازمه اینا ثبت بشه توی سایت یا نه!
بزار ببینم جریان هدایت چی میگه!
خب !خیلی صریح میگه بفرست بره!
حالا سریال هاییمکه میدیدیم که همه ی قسمت هاش شاد نبود،یک وقتایی هم بازیگره خسته ست،قاطیه،بی حوصله ست،فرکانس هاش گور به گوری شده خلاصه…
عفوبفرماییدمنو.
به تاریخ سوم مرداد ماه هزار و چهارصد وسه هجری شمسی
ساعت ٢٢:٣٠ دقیقه !
استان هرمزگان ،جزیره ی کیش !
من اینجا چیکار میکنم ؟:|
خودمم نمیدونم !
الله و اعلم !
سلام به سعیده قشنگم با عکس پروفایل جدید و خوشگلش کنار آبهای خلیج فارس
چقدر زیباست عکست و صورت قشنگت عزیزم (قلب قرمز)
دور بودن از کسایی که روحمون با بودن کنارشون آروم میگیره حقیقتا کار راحتی نیست. درسته ما داریم رو خودمون کار میکنیم تا در عین دلبستگی به همه ، از هر وابستگی بِبُریم و به منبع وصل بشیم، ولی باز تهش هممون انسانیم و نمیتونیم انتظار بیش از حد از خودمون داشته باشیم. و این توی مهاجرت و دور از عزیزان بخصوص یه سال اولش ممکنه خیلی خودشو نشون بده . منی که چند ماه تازه در بهترین شرایط توی دبی بودم کاملا درک میکنم که واقعا “کار هر کس نیست خرمن کوفتن، گاو نر میخواهد و مرد کهن…”. مهاجرت در کل راحت نیست و حالا مهاجرت کاملا تنهایی باز داستانش متفاوته با شرایطی که آدم همراه عزیزانش میره. خیلی ها توی این شرایط زیر فشار ذهن وارد رابطه های شتابزده یا حتی بعضا ناسالم میشن تا برای دو ساعت هم شده صدای ذهنشون رو در حضور آدم دیگه ای کمتر بشنون. ولی آدمهایی مثل تو که خفن رو خودشون کار میکنن سریع متوجه نجوا میشن و برای هم آوا نشدن با این نجواها سعی میکنن صدای خدا رو بالاتر ببرن که این خیلی قابل تحسینه. همین که توی این دمای هوای کیش در روزهای اول مرداد که خرما پزونه تو توی خونه نموندی و رفتی ساحل و قدم زدی یعنی اینکه به شدت متعهدی به کنترل ذهنت و وصل بودنت با منبع. و این میزان از تعهد بی پاداش نمیمونه سعیده جونم. دیر و زود داره سوخت و سوز نداره. وعده خداوند حق ترینه.
توی بهترین شرایطی که از همه نظر عالی باشه هم ممکنه وقتهایی پیش بیاد که آدم انرژیش به نسبت روزهای دیگه پایینتر باشه، ولی سخت نگیر به خودت.
میگی “ حالا سریال هاییم که میدیدیم که همه ی قسمت هاش شاد نبود،یک وقتایی هم بازیگره خسته ست، قاطیه، بی حوصله ست، فرکانس هاش گور به گوری شده خلاصه…” دقیقا درست میگی. بعنوان یکی از طرفدارهای پروپا قرص سریالهای سعیده اعلام میدارم همه قسمتهاش برامون دوست داشتنی و کلامش شیرینتره از باقلوا شهدیهای استانبول که روش پُر پسته س.. دهنم آب افتاد :))
راستی میدونستی خیلی خیلی استعداد نویسندگی داری؟ میدونستی اگه کتاب بنویسی خودم شخصا اولین جلدش رو میخرم و با اشتیاق تا ته میخونم؟ :) اگه کتاب “عطر سنبل، عطر کاج” فیروزه جزایری دوما رو نخوندی، یه روزایی که وقتت آزاده بخونش مثل خودت قلم طنز داره و قصه های کوتاه از زندگی و مهاجرت خودش و خانوادش به آمریکا رو نوشته. شاید ازش الهام بگیری که داستانهای قشنگ خودت رو بنویسی و علاوه بر دوستان سایت، عده بیشتری از آدمها با کلامت و قلمت کِیف کنن :)
ولی کلا خیلی خوبه که این کامنت رو نوشتی تا یک سال بعد که احیانا کامنت خودت رو مجدد میخونی هم با جزییات بیشتری مسیری که طی کردی یادت میاد و هم بیشتر به خودت افتخار کنی که انقدر قشنگ و تمیز به خودت و خدای خودت متعهد موندی و اون موقع بیشتر پاداشهای خداوند مشهودتر میشه.
عاشقتم عزیزم، میدونم همینطور که تا الانش با حرکت از ICU تا آبهای خلیج فارس با اقتدار اومدی، ازین به بعدش بیشتر هم میترکونی
همیشه شروع حرکت ماشین انرژی بیشتری میخواد برای استارت و شتاب شروع از حالت اینرسی به حرکتی.
حالا که حرکت کردی، پر قدرت هم حرکت کردی، ازین جا به بعد حرکت در مسیر هی راحتتر و راحتتر میشه و ماشین تو دورش رو برداشته و فقط گاز میده و میتازونه برات به سمت خواسته هات
لاو یو
سلام خانم شهریاری
امیدوارم حال دلت خوب باشه
و وقتی کامنت من بهت میرسه
تو مدار خدا باشی
من کامنت های زیادی ازت خوندم
و تا جایی ک شرح دادی برامون
از حال و هوات باخبرم
اول از همه تبریک میگم برای مهاجرتی ک داشتی
و دلم میخواد بهت بگم حتی یه لحظه ام ب مسیری ک اومدی شک نکن
بقول استاد ما توی دنیای مادی صفر و صد نداریم
تضاد ها همیشه هستن
شیطان هم همیشه هست
ی وقتایی کمتر ی وقتایی بیشتر
اما چیزی ک مهمه و طبق معمول ما همیشه یادمون میره
حضور خداست
قدرت خداست
زندگی همیشه سرد و گرم داره
اما میشه دل رو وصل کرد ب گرمای همیشگی خداوند
ب نور هدایتش
ی چیزی میخوام بگم بهت
ی حرفی از اقا ابراهیم همیشه تو ذهنمه
میگفت خدایا من به معجزات تو عادت دارم
این حرفش همیشه تو ذهنم مرور میشه خیلی برام معنی داشت و تکرارش برام لذت بخشه
اصلا زندگی همش یه معجزه اس
با تموم فراز و نشیب ها موفقیت و شکست ها
از یه بخش از وجودم ک تغییر شگرررف داشته کاملا رضایت دارم
اونم نگاهم ب اتفاقات زندگیمه
نگاه بسیااار متفاوت ..
داشتن اعتماد ب خداونده حس خیلی شیرینیه
منم نمیدونم تو روزهای اینده چه چیزهایی رو تجربه میکنم
اما اینو خوب میدونم ک مسیرم درسته
خدایا من ب معجزات تو عادت دارم
ب کلام تو.. هدایت تو.. دوستی تو..
خدایا من هر وقت ک قلبم بسوی تو باز میشه تبدیل میشم ب خوشبخت ترین ادم توی عالم ..
کیستی که من
اینگونه
بهاعتماد
نامِ خود را
با تو میگویم
کلیدِ خانهام را
در دستت میگذارم
نانِ شادیهایم را
با تو قسمت میکنم
به کنارت مینشینم و
بر زانوی تو
اینچنین آرام
به خواب میروم ؟
کیستی که من
اینگونه به جد
در دیارِ رؤیاهای خویش
با تو درنگ میکنم؟
سلام به سعیده ی رابینسون
اول، عکس پروفایل نو مبارک
بعد هم، خوب کاری کردی تو این شرایط، نوشتی. الان شیطون حسابی گوش پیچ شده:))
ببین، به دریا نیگا کن و همراه کامنت، بخون:
آهویی دارم خوشکله
فرار کرده زدستم،
دوریش برایم مشکله
کاشکی اونو میبستم
ای خدا چیکار کنم
آهومو پیدا کنم
آی چه کنم
وای چه کنم
کجا اونو پیدا کنم
کاشکی اونو میبستم
من که نفهمیدم تو چته، ولی خودمم جا نگرفتم هیچی نگم…باشد که ایمان بیاوری! من ازصفات خدا، فقط تمایلش به شادی رو درک کردم. همین هم برام بسه! :)) ادامه بده… بلند بخون!
پایان تلگراف
بنام خداوند بی نهایت بخشنده ام
سلام
سلام سعیده جان
ی چیزی میخواستم بگم بهت
ی جا نوشته بودی؛
« والا منم نفهمیدم چی میخوای ازم،ولی بیخیالتم نمیشم،بالاخره میفهمم ماموریتم چیه»
خواستم بگم ماموریتی وجود نداره
ما اومدیم به این زندگی تا «زندگی» کنیم
هدف از اومدنمون زندگی کردن بوده
لذت بردن بوده
من جدیدا به خودم دائما میگم مریم تو فقط باید زندگی کنی همین
لذت ببری همین
اینقدر سخت نگیر
اینقدر عجله نداشته باش واسه ثروتمند شدن،واسه پارتنر خوب پیدا کردن و و و
از همین الانت لذت ببر
و الان واقعااا با خودم به صلح رسیدم
سعی میکنم از تک تک ثانیه هام لذت ببرم
از اکسیژنی که خدا میفرسته
از نفسی که میکشم
از پلکی که میزنی
از غذا و اب و میوه ای که میخورم
از وقتی که برای خیاطی میزارم
از لباسی که خلق میکنم
سعی میکنم زندگی کنم
در کنارش روی باورهامم کار میکنم
امسال رو سال ثروت سازی نامگذاری کردم
جهان کارش اینه که
اصلا خدا جهان رو خلق کرده که ثروت توی زندگی بیاره
فراوانی بیاره
نعمت بیاره
خداوند بی انتهاااا ثروت میتونه وارد زندگیه من کنه،خدای وهاب من،خدای رزاق من،خدای بی انتها بخشنده من
واقعیت اینه که جهان ثروتمنده و ثروت عاشقانه وارد زندگی من میشه
از جایی که فکرشو نمیکنم،منتظرش نیستم ثروت و نعمت وارد زندگی من میشود
ایده های ثروت سازی اینقدرررر زیاد و در دسترس هستند که حد و حساب نداره
من به ایده های فوق العاده هدایت میشوم
خداوند میخواهد،جهان میخواهد که اسم من توی لیست ثروتمندترین افراد ایران و جهان باشم
میشود،میشود
خداوند میخواهد،جهان میخواهد
سعیده جان
نمیتونم بهت بگم تو همین چندروز که این کلمات رو دیوانه وار تکرار کردم
گوش دادم
و باور کردم
چه نعمتهایی توی زندگیم اومده
چه سفارش های یهویی برای دوخت لباس بهم پیشنهاد شده
چه پولهایی که بقیه همینطوری زدن به حسابم
که به قول خود خدا،از جاهایی که فکرشو نمیکنین،منتظرش نیست ثروت وارد زندگیتون میشه.
سعیده جان
ازت میخوام زندگی کنی
و از لحظه به لحظه ای که خداوند بهت میده لذت ببری
فیلم انیمیشنی soul رو پیشنهاد میکنم
نگرش ادمو تغییر میده.
خدایا سپاسگزارم ازت.
سلام سعیده عزیزم
من هرفایل ببینم میزنم روی به ترتیب امتیاز بعد دنبال اسم شما میگردم تا نوشته هات بخونم.من خیلی جرات کامنت نوشتم نداشتم اما از وقتی نوشته های شما را خوندم تصمیم گرفتم مثل شما از زندگی بنویسم و برای خودم ردپا بذارم.بارها اتفاق خوب افتاده امامن چون ننوشتم برام کمرنگ شد و از یادم رفته. خدا بارها کمک کرده اما بعد من بعد یک مدت اصلا فراموش کردم. برات بهترین ها را میخام
به نام رب العالمین
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه عزیزانم
اومدن این فایل و صحبت کردن از مسافرت ایلان ماسک و برگشتن من از سفر و اتمام قدم چهارم همه نشانه هایی بودند که منو تشویق کرد به نوشتن و ردپا گذاشتن از خودم. و اینکه خیلی دلم تنگ شده بود برای شما استاد گرانقدر و همه عزیزانم در این خانواده دوستداشتنی والهی.
سلام و درود میفرستم بروی ماه تک تکتون و بقول سعیده جان بوس به کله مبارک همتون!
تو کامنت یکماه پیش ام نوشته بودم که قصد مسافرت داشتم ولی نشانه ها این سفر رو تائید نمی کردند و از آنجا که همواره از عمل به نشانه ها، نتیجه گرفته ام بدون کوچکترین شک و تردید سفر را کنسل کردم و گفتم وقتش که بشه بهم گفته میشه. حالا همین مطلب رو که نوشتم خندم گرفت و یاد استخاره و فال گرفتن های قبلآ خودم می افتادم که اگه استخارم بد میومد یا با آنچه تو ذهنم بود مطابقت نداشت. ذهن شروع میکرد به نجوا و میگفت حالا یبار دیگه استخاره بزن ایندفعه دیگه هر چی بود همونه و باز اگه مطابق میلم نبود این بازی ذهن تکرار میشد و میگفت مثلا تا سه نشه بازی نشه، یبار دیگه ام امتحان کن! خلاصه تا جوابی که دنبالش میگشتم رو بهم نمی داد ول کن نبودم … این هم از تفاوت بین الهام با استخاره و فال است. و به تبع تفاوت کسی که از این آگاهی ها دارد بهره می گیرد با عوام جامعه است که نتایج هم به تبع بسیار متفاوت است.بگذریم…
……………………………………………………………………….
بقول استاد اصلا چی میشه که ما به الهامات مون عمل میکنیم؟
وقتی که من نشانه ها رو دریافت کردم به ظاهر همه چیز اوکی بود و حتی گاهی نجواها داشت منو به عجله کردن وادار کنه و بمن القا کنه که فرصت داره از دست میره یا ممکنه دیگه این موقعیت برات فراهم نباشه و … یعنی بگونه ای دیگر ذهن تلاش می کرد که همان نقشی رو که در زمان فال و استخاره گرفتن تجربه کرده بودم رو سرم در بیاره. غافل از اینکه من دیگه اون آدم فال گیر نبودم! و دست ذهن و نجوا برام رو شده بود بهمین دلیل زود ازم نا امید شد و دمش رو گذاشت کولش و رفت.
چند روز بعدش بصورت ناگهانی رئیس ما رو عوض کردند با اینکه نزدیک انتخابات بود و بخشنامه کرده بودند که کسی حق جابجایی و عزل مدیران رو نداره! که اینم خودش داستان مفصلی داره که در این مقال نمی گنجه. وفقط اینو بگم که ماجراش منو یاد تفسیر استاد از آیه 11 سوره لیل که در جلسه هفتم قدم چهارم گفتند انداخت و تائید دوباره ای بر این مطلب بود که وقتی در حال سقوطی؛ پارتی و واسطه و آشنا و حتی قانون هم به کار و کمکت نمی آید و تو سقوط خواهی کرد.
وقتی این اتفاق افتاد دلیل اومدن اون نشانه ها رو پی بردم و قضایا بر من آشکار شد. و متوجه شدم که بهترین تصمیم ممکن را گرفته ام. چون وقتی یکنفر تازه رئیس می شود معمولا یکی دو هفته مرخصی ها خودبخود لغو می شود و همه به نوعی در حال گزارش دادن وظایف خود و ارسال گزارشات مختلف و جلسات پیاپی برای پیشبرد اهداف سازمان می شوند.
این اتفاق رو اگه برای یک آدم عادی بخوای توضیح بدی مگه قبول میکنه! قطعآ خواهد گفت مگه تو علم غیب داری؟ در حالی که معجزات پیامبرها هم مبتنی بر همین قانونمندی ها و عمل به الهامات است.
الهامات و نشانه ها داشتن بمن می گفتند که وقت سفر رسیده است و وقتی که برنامه ریزت خدا میشه نه عقل خودت؛ آنوقت هی معجزه پشت معجزه و اتفاق خوب پشت اتفاق خوب است که می افتد. بقول استاد در دوره مقدس 12 قدم، ما برای دریافت نعمت ها نیازی نیست کاری انجام بدیم. بلکه فقط کافیه مقاومت هایمان را کم کنیم. و من به عینه اینو در این مسافرت چند روزه ام دیدم. و آسان شدم برای آسانی ها و این هم یکی از برکات این دوره است که این دومین سفر من در سال جدید است. و با کیفیت تر و لذت بخش تر از سفرهای قبلی ام.
افتادن این سفر در این زمان از سال باورهای توحیدی منو فرسنگ ها جابجا کرد. و حتی برای همسر منم که تم مذهبی داره هم کلی درس داشت و مقاومت اش را کمتر کرد.
استاد من تا بحال در برابر هیچکدوم از آگاهی هایی که از شما دریافت کردم مقاومت نداشته ام و همه رو پذیرفتم و منطقی بوده برام. اما خیلی فاصله است بین چیزی که می پذیری و چیزی که درکش میکنی و باورت میشه. این اتفاق مدار فرکانسی منو یک مدار بالاتر برد و من اینو کاملا لمس کردم بدون اینکه نیاز به چکاپ فرکانسی باشد.گاهی ما رشد خودمون رو فقط در جنبه مادی میبینیم و اونم بیشترش بخاطر بقیه است نه خودمون.(هر چند که در این مدت از لحاظ مادی هم رشد کرده ام)
این مسافرت این پیام رو برام داشت که مذهب چقدر میتونه دست و پای ما رو برای حرکت کردن ببنده و ما رو از مسیر درست منحرف کنه!
همیشه اومدن محرم و صفر برای من دردناک بود. نه بابت اتفاقات تاریخی و مذهبی اش! بلکه بخاطر اینکه درون من از همان ابتدا با این راه و روش در تضاد بود و اونو نمی پسندید. مذهب و دین و باورهای مخرب جامعه و سریال های تلویزیونی و مدرسه … همه کمک کردند که بیشتر راه بیام با این قضیه و منم همرنگ جماعت بشم که باید 2 ماه بحال حسین و یارانش گریه کرد و دائمآ اینو و اونو لعن و نفرین کرد. ولی اینها مثل ابر باعث نمیشه که ماه همیشه پشتش بمونه و دیده نشه و راه خودشو پیدا نکنه. یادمه اون روزها که من بابت اینکه 2 ماه مردم جشن و عروسی نمی گیرن یا حتی کارتون دوران کودکی و نوجوانی رو ازمان دریغ می کردند واقعآ افسرده بودم و جواب بقیه بهم این بود که ما همه روزامون محرم و صفره! انگار اگه محرم و صفر نبود هر شب پارتی بودی. و جوابشان هم بیراه نبود. و باعث سکوت من میشد.
وقتی که به این مسافرت رفتم برای خودمم باورش سخته که من فقط چیزی که میدیدم این بود که چند روز تعطیله؛ استخر دخترم بخاطر گرما این هفته تعطیله؛ کلاس زبانش تو تعطیلاته. من قدم چهارم و برداشتم. کارهای ادارم انجام دادم و … هدایت شدم به جایی که در این چند روز فقط لذت بردم و شاد بودم و تجربیات متفاوتی رو تجربه کردم. و دیدم چقدر زمانبندی و حتی نشانه خداوند برای اینکه کجا سفر برم هم دقیقآ متناسب و هماهنگ با خواسته من بود و من بقول همسرم حتی نشانه ای از سوگواری بابت این ایام ندیدیم. حتی یک اداره دولتی هم بنر یا پارچه سیاه نزده بود. و جای جایی که رفتیم شادی بود و رقص و حال خوب. در حالی که قبلا مسافرت رفتن در این دو ماه را گناه میدانستیم. از دوران کودکی و نوجوانی مرگ چند نفر از اقوام در این دو ماه اتفاق افتاده بود و سالها عزادارشان بودیم. اینها باورهای قوی ای رو در ذهن ما ساخته بود که آقا این دو ماه آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه! (حالا مگه گربه شاخ داره! این هم مثل همه خرافات دینی معلوم نیس از کجا اومده خخخ)
……………………………………………………………………………………..
خلاصه ما بر بشکن زنان برگشتیم از یک مسافرت عالی و لذت بردیم از روزهایی که قرار بود بریم تو فاز غم و مشرک شدن دوباره! وقتی بخودم اومدم میدان طاق بستان کرمانشاه چند نفر رو دیدم نذری بدست، از خانمم پرسیدم انگار این طرفها غذا میدن؟ اونم گفت بابا ظهر عاشوراست اینا نماز ظهر عاشورا خواندن و قیمه خودشونم گرفتن دارن میرن خونه شون! یه لحظه تو ذهنم گفتم عجب! من کجا اینها کجا! این چند روز متفاوت ترین روزهای زندگی من نسبت به همه سالهای عمرم بود.
تو این قدم چقدر رابطه بهتری با خداوند دارم. چقدر برام این تجربه توحیدی لذت بخش است. این سفر رو ینوع پاداش جهان و خداوند دونستم به یک ذره ارتباط بهتر با خدا؛ با یکذره توحیدی تر زندگی کردن؛ به یکذره قدرت رو به خدا دادن؛ به یکذره توکل و ایمان داشتن…
خیلی چیزا میخواستم بگم هم از اتفاقات این سفر هم راجع به صحبت هاتن استاد در این فایل ارزشمند. اما انگار همین یک تجربه بعنوان گواه صحت و تائید گفته هاتون کافی باشه و همینجا میگم چشم و سخنم را پایان میدهم با اینکه نمی دونم منظورم رو رسوندم یا نه. ممنون و سپاسگزارم بابت همه چیز و این فایل که برام نشانه ای بود که بیام و بنویسم از اتفاقاتی که ممکنست زود فراموش شوند یا بدیهی و طبیعی جلوه نمایند. در پناه خداوند باشید با آرزوی بهترینها براتون. یا حق
درود و هزاران درود به جناب زرگوشی
آخ که چقد کامنتتون به تک تک سلولهام چسبید
از قضا من و همسرم که هردو عضو این سایتیم و هم مداریم چندساله یعنی حدود 7 8 سالی میشه که ایام سوگواری محرم و صفر و رمضان و14 15 خرداد رو میریم سمت کردستان و از زیبایی های اون منطقه زبانمون قاصر میشه از شکر گزاری و بینهایت راضی هستم از این تفاوتم با کل طایفه خودم و همسرم .انگار میرم غار حرا وقتی به اون مناطق سفر میکنم .امیدوارم بازهم به اون مناطق سفر کنید و از مهمان نوازی و طبیعت بی نهایت زیبا و غذاهای لذیذشون لذت ببرید.یاد یه حرفی افتادم که تو سفر اخیرم به پاوه روستای هجیج رفتم به همسرم گفتم ، یادمه که انگار تو مردم ایران جاافتاده بود که کردها سر آدمهارو میبرن و این بخاطر جنگ ایران و عراق رواج پیدا کرده بود اما بلطف الله و اینستا مردم نظرشون راجب کردها عوض شده .همسرم میگفت آره منم این رو شنیده بودم و میترسیدم اما چقدر متفاوتن این انسانها .ناگفته نماند که خداوند بهترینهارو سر راه ما قرار میده .
جناب زرگوشی براتون بهترینهارو از خداوند خواهانم چون لایق بهترینها هستید.
سلام و درود خداوند بر بانو موسوی عزیز
کلی با کامنتتون خندیدم و حال منو خوب کردی، ممنونم. من خودم کردم و این حرف شما رو خودم خیلی شنیدم. از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون، ما خودمون هم یجورایی از این حرف خوشمون میااااد!!!
بخصوص وقتی که دستمون به جایی بند نبود و راهی جز تهدید و ترساندن دیگران برای گرفتن حقمان نداشتیم. دیگه دوران این حرفها گذشته. ولی این خراب کردن ذهن ها نسبت به یه قومیت یا یک کشور همیشه برای رسیدن به مقاصد خاصی بوده و رسیدن به این مقصود هم وقتی رسانه ها و فضای مجازی و اینترنت وجود نداشت، راحتتر انجام میشد. همانطور که ما آمریکا رو جای نا امن و بی بند و باری میدونیم. و تصور میکنیم هر کسی تو کمرش یه کلت داره که اگه باهاش بحث کنی عصبی میشه و کلکتون میکنه بخصوص اگه سیاهپوستم باشی! ولی دیدن زندگی استاد یا کامنت های عزیزان سایت چقدر وارونه نشان داده واقعیت ها رو برامون.
من خودم ایلام زندگی میکنم. خدمتم رو در سنندج بودم. واقعآ از مردم کردستان مهربانتر؛ پاکتر؛ صمیمی تر؛ بخشنده تر؛ و مهمان نواز تر ندیدم.(هر چند بقول استاد آدم خوب و بد همه جا وجود داره و ذات جهان بر همین پایه است. اما ما با آدم خوب هاش همیشه برخورد داشتیم) من تقریبآ تمام ایران رو گشتم. و تقریبا تمام شهرهای کردستانم دیدم. ولی تنها جایی که همسرم گفت احساس امنیت میکنم تو همین مسافرت بود.(اینو در مقایسه با این مطلب میگم که ما تو یه آپارتمان سه واحدی خانوادگی زندگی میکنیم که برادر و مادرم در آن ساکن هستند. ولی شب که میشه همسرم با وجود اینکه من پیشش ام اما باز میره در و قفل میکنه اونم سه قفله چون میگه اینجور خیالم راحته)
خوشحالم که شما هم روستای زیبای هجیج رفتین و قطعآ از دیدن آبشار بل لذت بردین. واقعآ این آبشار که از دل کوه می جوشه و اون حجم از آب رو سخاوتمندانه وارد رودخانه سیروان میکنه یکی از معجزات خداونده. دیدن منطقه اورامانت و روستاهای تخت اورامان و نودشه و نوسود زیبا و رودخانه پر آب سیروان که چندین استان کشور ازش بهره مندن و حتی کشور عراق از آن استفاده میکنه و شهر زیبای مریوان و زریبار زیبا از خاطرات خوب این سفر بود.
از تفاوت تون با کل طایفه خودت و همسرت گفتی، این تفاوت رو قدر بدون. چون این تفاوت بین توحید و شرک است. تفاوت بین بودن در مسیر درست با بودن در مسیر غلط است. این مهم نبودن نظر دیگران خیلی ارزشمنده. این به معنای بی حرمتی به عقاید دیگران یا شخص خاصی نیست. این رها شدن از قید و بند هایی است که دین و آدمها را بوسیله اش فرقه فرقه کردند. این باز کردن غل و زنجیرهایی است که به اسم دین و مذهب و بنام خدا و آخرت بر دست و پای ما بستند تا بیشتر مشرک شویم و قدرت را بدیم به آدمها و متوسل بشیم به آدمها برای تغییر سرنوشت و زندگیمان. این گام برداشتن به سمت توحید است.
استاد همیشه تو صحبت هاشون میگن وقتی شما روی خودتون کار می کنید و تغییر می کنید و باورهاتون متفاوت از جایی میشه که زندگی می کنید؛ جهان شما را هدایت میکنه به جایی که با باورهای شما سازگار است. و این سفر برایم عینیت این کلام استاد بود. خوشحالم که شما چندین سال است که به این مدار و آگاهی رسیدید و احساس خوبتون رو با هیچ چیزی معامله نمی کنید. و خودتون و همسرتان هم مسیر و هم جهت هستین برای حرکت به سمت توحید و خوشبختی.برایتان در این مسیر زیبا سلامتی و سعادت و نعمت و ثروت روزافزون آرزو میکنم دوست عزیز. یا حق
بنام خداونده بخشنده و مهربانم….
سلام به کاکامممم اسد الله زرگوشی بزرگ قلب و قشنگ روح سلامممم
داستانت جالب بود خیلی جالب بود میدونی یه وقتایی یجاهایی یه اتفاقایی برات رخ میده گه واقعا به خودت افتخار میکنی و خدارو شکر میکنی که تویه این مسیری و داری خدارو بهتر میشناسی و قشنگتر درکش میکنی و همونجاست که سجده شکر به جا میاری ومیگی خدایا دوستت دارم بینهایت ممنونم ازت بینهایت شکرررررتتتتتتتتتتتت…
امروز رفت بودم برای مجوز سلاح (سلاح شکاری)
صبح زود باید بری که اسم بنویسی و ساعت هشت صبح در اون مکان اسلحه و مهمات باز میشه و طبق اون لیستی که اسم نوشت شد سر نوبت اسم میخونن و بقیه کارها…
ساعت چهار صب رفتم اونجا و دیدم یه نفر اونجا خوابیده دم در اسلحه مهمات و کاغذ و خودکار اسامی هم کنارش رفتم و کاغذ رو برداشتم اسمم رو نوشتم وبیدار شد…
باهم سلام علیک کردیم و من داشتم سوره اسرا رو با گوشی بخش میکردم…
گفت قران گوش میدی گفتم اره بلند شد.
.
یه بطری از تویه خورجین متورش در اورد وضو گرفت…
نماز خوندن و نشست پیشم یه مسجدی کنارمون بود و گفت نگاه مسجد نه اذان میگه نه درش باز نه هیچی فقد الکی مارو به اسم دین و اینا گول میزنن و و و…..
بهش گفتم صدای اذان خیلی قشنگه جالب بخش بشه…
نشست غر زدن که فلان و به امان منم بحث عوض کردم…
گفتم ماها که نباید حرف کسیرو تایید کنیم خودمون باید بریم تحقیق کنیم و بدونیم خدا کیه حتی اگر بهش شک هم داشت باشیم ما چکار کسی داریم اخه….
بعد الان که کامنت شمارو خوندم متوجه شدم که بیشتر ماها اصن نمیدونیم نماز رو واس چی میخونیم اصن خدارو چطور مبینیم اصن ….
همه ادمها ( حتی خود ماهم که اینجا هستیم هنوز به این قدرت نرسیدیم)
که بابا ایجوری نیست که اطرافت باید همچیز استیبل باشه این تویی که باید استیبل باشی که همچیز برات قشنگ باشه …
خود من همین امروز از ساعت چهار تا هشت نشسته بودم وقتی رفتم تو بهم گفتن پروندت نیومد از تهران گفتم دم شما گرم چندبار میام اینجوری میشه ولی حتما یه خیری توش هست خدارو شکرررررررر…
و داشتم با اون سربازی حرف میزدم سالن شلوغ بود وقتی من شروع به حرف زدن کردم همه سکوت کردن و به حرفهای من گوش میدان …
با سر باز دست دادم گفتکم دم شما گرم با کل سالن خدا حافظی کردم و اومدم بیرون و راه افتادم گفتم خدایا یه نشانه بهم نشون بده که برم سر کار یا نرم بمنونم خونه….
بعد اینقدر لذت بردم که غر نزدم و بعدش فقد خدارو شکر کردم و اومدم بیرون لذت بردم از این حس عالی و قشنگم ….
اسدالله وقتی میری تو مسیر و مدارت میره بالا همچیز مثل موم میشه تو دست به شرت ایمان اصن همچیز قشنگ میشه و عالی لذت میبری و کیف میکنی ….
نوش جونت این مدار بالا و نوش روحت این حال و احساس خوب…
دوستت دارم در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشی …
با عشق حسین عبادی بنده خوب خداااا
سلام و درود خداوند بر آقا حسین گل
میگم هر کی حالش خوب نباشه؛ با این کامنتت حالش خوب میشه. چه برسه به من که حالم عالیه ولی یبار دیگم کامنتتو دوباره خوندم تا حالم عالیتر بشه. قوربون اون لحجه زیبای شیرازیت برم. حالا اگه دخترم کنارم بود اینو نمی ذاشت بنویسم و مجبورم میکرد پاکش کنم چون میگفت مگه استاد نگفت قوربون هیچکسی نرید خخخ اعتراف میکنم بخوبی اون حرفای استاد یادم نمیمون! شانس آوردم محل کارمم و دارم برات کامنت مینویسم. در واقع دارم قوربون اون حس و حال و کنترل ذهن عالیت میشم. ( مثلا دارم درستش میکنم خخخ)
آقا این جملتو باید با طلا نوشت:
بابا ایجوری نیست که اطرافت باید همچیز استیبل باشه این تویی که باید استیبل باشی که همچیز برات قشنگ باشه. چون جهان داره به فرکانس من واکنش نشون میده نه به فرکانس دیگران!
دیگه آقا حسین وقتی حالت خوبه؛ به خودت سخت نمیگیری؛ دنیا رو آب ببره عین خیالتم نیست! توپ منفجر بشه تکون نمیخوری. چرا؟ چون حال بد اصلآ بهت دسترسی نداره خدا رو شکرررررر واسه همینه ساعت 4 صبحم پاشی و 4 ساعتم تو صف باشی تا نوبتت برسه، وقتی جواب منفی بهت بدن بجای اینکه زمین و زمان رو بهم ببافی تا خودتو قربانی کنی میای میگی: دم شما گرم چندبار میام اینجوری میشه ولی حتما یه خیری توش هست خدارو شکرررررررر… و با کل سالن خدا حافظی کردم و اومدم بیرون و راه افتادم. این حالتو خریدارم حسین جان. کلی تحسینت کردم برای اینحد از تسلیم بودن و مقاومت نداشتن. بخدا اگه بتونیم این حسو نگه داریم زندگیمون گلستان میشه و خوشبختترینیم. اگه باور داشته باشیم به الخیر فی ماوقع در زندگیمان همواره هدایت و رستگار میشیم. کلی درس گرفتم ازین تجربه ات. ممنونم که برام نوشتی کاکو. در پناه خدا باشی. یا حق
بنام خداونده بخشنده و مهربانم
سلام به اسدالله عزیز سلام قشنگ قلب
اسدالله مو نزدیکتوممم مو خوزستانومممممم جفت به امید الله خیلی زود قسمت بشه در زمان مناسب مکان مناسب بیامممممم ایلام و ملاقاتتت کنم به امید رببببب
قربون اون دختر قشنگت بشممم من بگو بهش عمو حسین قربونت میشه
استدالله میدونی چی قشنگه وقتی حالت خوبه عادت میکنی به این خوب بودن چند روز پیش متوجه یه چیزی شدم از خودم که مچش رو گرفتم من یه چیزی که فهمیدم این بود
ریکشن اولم نسبت به مسایل درست من دارم رو خودم مار میکنم ولی ریکشن اولین خیلی مهم شده واسم چون من بعد از ریکشنم میتوانم برگردم به حال خوبم ولی اون لحظه ریکشن دنیام تاریکی میشه….
ولی بعد از چند دقیقه یا حتی شاید چند ثانیه همچین رو قشنگ میکنم ولی یه چیز خوبی که یاد گرفتم اینه
که مراقب ریکشن اولیم باشم و بدونم دارم چکار میکنم
پس این شد که بفهمم ریکشن اولیم مهمممممممه خلاصصصصص
اسدالله خیلی دوستت دارم
دست حق به همراه
در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشی
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا
سلام به جناب زرگوشی عزیز
آقا زرگوشی میشه این الهامات الله بیشتر بر قلب مبارک شما بتابه و بیشتر کامنت بزارید؟خخخ
اینقدر از کامنتهای های شما لذت میبرمممممم که نگو و نپرس ،انصافا همش از قلب شما بر میاد و قشنگ این موضوع برام قابل لمسه ،خیلی خوب قوانین رو از ریشه درک کردید و دارید روی آنها کار میکنید ،تبریک میگم،
راستی راستی ،بابا چقدر قشنگه پروفایل شما انگار این عکس های توی طبیعت پینترست شده واقعا خیلی خوشگله
خیلی لذت میبرم از کامنت های شما کاکو جان (به قول ما شیرازی ها خخ)
انشالله سالم و شاد و ثروتمند در کنار خانواده محترم باشید (یک بغل مردانه محکم)
سلام و درود خداوند بر آقا پویای گل
چقدر انرژیتون مثبت و عالیه خدا رو شکر. چقدر حال خوب مسریه دوست عزیزم.حالا من معمولا تو ارتباط اول زود صمیمی نمیشم ولی این حال خوب واقعآآآ بغل کردن داره. مرررررسی که اینقدر بشاش و پر انرژی ایت.
راجع به کامنت نوشتن والا مشغول استفاده از دوره مقدس 12 قدم هستم و اینقدر این دوره برام جذابه و پر از آگاهی که واقعآ فرصت نمی کنم و تقریبا تمام وقت در حال گوش کردن و نت برداری و کامنت نوشتن تو اون دوره ام. هر وقت زمان اجازه دهد و فایلی رو سایت بیاد که حرفی برای گفتن داشته باشم قطعآ کامنت می نویسم هر چند بیشتر از کامنت خوندن لذت میبرم. ممنونم از اینکه کامنت های منو می خونید و نظر لطف شماست که مورد پسند و استفادتون قرار گرفته. برایتان در این مسیر زیبا بهترینها رو آرزو میکنم. به امید یه بغل محکم مردانه واقعی با کلی ایموجی چشم قلبی و ستاره ای. یا حق
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام و درود به اسدالله جان
باور کن من خودم هنگ کردم
خیلی جالبه و معجزه هست
فکر میکنم این جناب سرهنگ امامی را یادم میاد
ورزش صبحگاهی هم کاملا یادمه
حتی بعضی اوقات خودِ فرمانده لشکر هم برای ورزش میومد
نمیدونم هر چی فکر کردم اسمِش یادم نیومد
من تو گروهان ارکان رکن 2 گردان 116 بودم
یه روز فرمانده گروهانمون اومد تو آسایشگاه
گفت کی پینگ پنگ بلده
من با یکی از سربازها گفتیم بلدیم
و اصلا نمیدونستیم جریان چیه
بهمون گفتن قراره با فرمانده لشکر پینگ پنگ بازی گوید
واقعا جا خوردیم
رفتیم و بازی کردیم
و کلی پذیرایی هم شدیم
وقتی برگشتیم کلِ سربازا دورمون جمع شدن
خیلی حس خوبی بود
و اینکه مهران برام خیلی خیلی خاطرات خوبی داشت البته گروهانِ ارکان در صالح آباد مستقر بود و تو سنگر بودیم و گروگانهای پیاده در مهران بودن
افتادبهای لیزری که اگه تو وسط ظهر میرفتی بیرون واقعا خیلی سوزان بود
ولی غروب که میشد یه کلمن شربت آبلیمو میبردیم بیرون سنگر و غروب زیبای آفتاب را نظاره میکردیم و خیلی لحظات فان و شادی آوری بود.
کامنت ی که برام نوشتی لینک پاسخ نداشت منم تو این کامنت برای شما نوشتم.
بهترین و لذتبخش ترین لحظات را برای شما و خانواده محترمتون آرزو میکنم
شینا جانم را از طرف من ببوس.
به امید دیدار شما در بهترین زمان و مکان.
واقعا لحظات بسیار خوشی را برام یادآوری کردی.
خیلی خیلی جالب بود
واقعا دنیا ،دنیای کوچیکیه.
شاد باشی و ثروتمند اسدالله جان.
سلام اقای زرگوشی خوبین ماشالا از نتیجه هاو حرفایی که گرفتین و میزنین معلومه خیلی عالی قانون رو فهمیدین و درکش کردین که انقدر زیبا میاین میگین فقط یه کمکی خواستم ازتون اونم اینه که من تازه شغلمو عوض کردم توی کار قبلیم خیلی عالی بودم ولی ب یه جایی رسیدم دیگه شوده بود برام تکراری و یه حقوق صابت.واسه همین اومدم توی کار بازاریابی یاهمون ویزیتوری که الان یه ماهی هست توی این کار نتیجه اونجور که میخوام نگرفتم ینی میرم توی مغازه طرف محصولاتمو نشون میدم معرفی میکنم بعد یا طرف میگه ن نمیخوام یا منفی میگه و سفارش به من نمیده با اینکه محصولاتم هم قیمتش خوبه و هم کیفیتش ولی نمیدونم چرا ازم سفارش نمیگیرن یاخیلی کم سفارش میدن یا مثلا باید بیستا سیتا چهل تا مغازه برم که یکیش به من سفارش بده واقعا موندم کجای کارم مشکل داره اصلا جریان چیه یه راهنمایی اگه بکنین و بهم بگین باید چیکار کنم توی کار موفق بشم پیشرفت کنم تارگت بزنم درامدم بره بالا کارم ویزیتوری لوازم ارایشی و بهداشتیه حالا نمیدونم اطلاعی ازش دارین یان ولی میخوام توی این کارم پیشرفت کنم تارگت بزنم فروش های بالا داشته باشم مشتری ها بیان راحت نقدی از من خرید کنن و بامن معامله کنن کار کنن بامن و پیشرفت کنم ممنون میشم به من بگین راه اصلیو بگین بم و استفاده کنم بازم ممنونم ازتون و از دوستانی که این نوشته منو میخونن اگر میتونن یه کمکی به من بکنن و بم بگن باید چیکار کنم با استفاده از حرفای استاد و نتیجه دوستان که گرفتن موفق شاد ثروتمندو سربلند سعادتمند در دنیا و اخرت باشین ️
سلام و درود خدا بر جناب صفری عزیز
ممنونم از لطفتون دوست عزیز. برای پاسخ به سوالتون من خودم رو فرد مناسبی ندیدم. چون زمانی میتونم پاسخ درستی به سوال شما بدم که شرایط شما رو تجربه کرده باشم. پیشنهاد میکنم سوالتون رو در عقل کل مطرح کنید. قطعآ دوستان زیادی هستند که شما رو راهنمائی می کنن و تجربیاتشون رو در اختیارتون قرار میدن. با آرزوی رونق و بهبود روزافزون کسب و کارتان.یا حق
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَإِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ ۖ وَإِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ ۚ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۚ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿١٠٧﴾
و اگر خدا گزند و آسیبی به تو رساند، آن را جز او برطرف کنندهای نیست، و اگر برای تو خیری خواهد فضل و احسانش را دفع کننده ای نیست؛ خیرش را به هر کس از بندگانش بخواهد می رساند و او بسیار آمرزنده و مهربان است.
قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ ۖ فَمَنِ اهْتَدَىٰ فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ ۖ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا ۖ وَمَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ ﴿١٠٨﴾
بگو: ای مردم! یقیناً حق از سوی پروردگارتان برای شما آمد؛ پس هر که هدایت یابد، فقط به سود خود هدایت می یابد و هر که گمراه گردد، فقط به زیان خود گمراه می شود، و من نگهبان شما نیستم.
وَاتَّبِعْ مَا یُوحَىٰ إِلَیْکَ وَاصْبِرْ حَتَّىٰ یَحْکُمَ اللَّهُ ۚ وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ ﴿١٠٩﴾
و از آنچه به سویت وحی می شود، پیروی کن و [در برابر پیش آمدها و تکذیب منکران] شکیبا باش تا خدا [میان تو و مخالفانت] داوری کند؛ و او بهترین داوران است.
===================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به دوستان نازنین توحیدی من
استاد اجازه؟ما میخوایم یک کامنت بی ربط بزاریم زیر این فایل،شما به بزرگی خودت مارو ببخش،این بچه های ته کلاسی با اینکه بچه زرنگند ولی یکم نظم و ترتیب ندارن،دیگه منم میخوام یک آنتراک بدم با نوشتن یک تمرین ستاره ی قطبی و هم قلب خودم رو روشنتر کنم و هم با خلق یک مومنتوم مثبت،اتفاقات عالی آینده رو رقم بزنم!
الهی به امید تو!
===================================
٢4 ساعت اول شروع لیزر فوکس من به نحو احسن انجام شد!
١6تا کامنت نوشتم،ده برابر این تعداد خودم کامنت خوندم،تحسین کردم،فایو استار دارم،سایت رو شخم زدم،حتی روی فایل های پیشنهادی سایت هم دنبال هدایت گشتم و کامنت گذاشتم و همین کامنت گذاشتن ها هرکدوم یک نوری شد که به کنترل ذهن من کمک کنه،دیگه امروز کار به جایی رسید که استاد از شمال تر فلوریدا کامنت رو منتشر میکرد ،من از جنوبتر ایران روی هوا میگرفتم ،پاسخ هم میدادم ،انقدر با سرعت که دوباره میرسید زیر دست استاد،استاد هم در جا تایید میکرد :))))
استاد صدامو میشنوی؟ببخشید کلافه ت کردم :))) عاشقتم :))))
===================================
دیروز از نشانه ی روزانه م استفاده نکردم چرا؟چون ساعتش افتاده بود روی ده صبح!درحالیکه من دلم میخواد نشانه م رو به محض بیداری دریافت کنم،برای همین یک ٢4 ساعت صبر کردم و امروز ساعت 6ونیم توی خواب و بیداری هدایتم رو گرفتم، قدم دهم از دوازده قدم!
خداروصدهزار مرتبه شکر که خدا به وقتم و به ذهنم و به درکم برکت داد که کل جلساتش رو امروز گوش کردم و هر جلسه گوشه ای از باور های من رو تکون اساسی داد !
جلسه ١:
تشبیه باور های محدود کننده به درختچه های هرز و آموزش چگونگی از بین بردن باورهای محدود کننده به صورت درست و تکاملی
جلسه ٢:
مفهوم و اصل و اساس تمرین ستاره قطبی و نحوه ی اجرای اون در عمل و خلق زندگی هر لحظه ای از آینده
جلسه ٣:
مفهوم عزت نفس و احساس لیاقت و باورهای تاکییدی برای دریافت هدایت و احساس ارزشمندی و خلق زندگی بهتر
جلسه 4:
اهمیت تمرکز لیزری برای رسیدن به اهداف و چرایی اهمیت تمرکز کامل داشتن و قطع نشتی های انرژی
جلسه 5:
جلسه ی فوق العاده جادویی در مورد نحوهی صحیح الگو برداری از افراد موفق و باورپذیر کردن رسیدن به خواسته همراه با مثال های پرکتیکال از افراد موفق و داستان های قرآنی
جلسه 6:
بررسی آیات قرآنی که با مفهوم ایمان و عمل صالح بیان شده و لزوم عمل به دانسته ها و الهامات برای دریافت پاداش خداوند و اثبات ایمان در عمل
استاد یک چیزی بگم صادقانه؟
دلم میخواد تموم دوره ی دوازده قدم رو از پروفایلم پاک کنی و من از صفر ،دونه دونه هر قدم رو دوباره بخرم !به الله قسم ارزش هر قدم میلیاردیه…ارزش این آگاهی ها اصلا با قیمتی که براش گذاشتید قابل قیاس نیست،دلم میخواد یک روز که وقتم آزاد تر شد و میخواستم دوازده قدم رو از صفر دوباره شروع کنم،هر قدم رو دوباره بخرم و اینجوری به ذهنم ارزشش رو بفهمونم تا خیلی دقیق تر و تمرکزی تر هر قدم رو بگذرونه …به امید اون روز …
=====================================
غیر از قدم ده،امروز به جلسه ٢ قدم نه گوش دادم،اون جلسه هم جادوییه،امکان نداره من اون عبارت تاکیدی هارو ننویسم ویک اتفاق فوق العاده رخ نده،بارها امتحانش کردم،بعد تمرین ستاره ی قطبیم اگر شد حتما میرم دوباره گوش میدم و مینویسم.
=====================================
امروز باز هم نجوای شیطان از در دلتنگی بچه ها اومد سراغم،بهش گفتم ببین نبودن نیلا نیکا فقط یک مورد توی زندگی منه،عوضش من کلی نعمت توی زندگیم دارم ،چرا به همین یک کمبود توجه کنم؟ من به نعمت هام توجه میکنم و تا تونستم شکرگزاری نوشتم ،تو دفتر ،تو نت گوشی ،هرجا دستم رسید ،اهنگ شاد گذاشتم واسه خودم بزن و برقص راه انداختم،خواسته هام رو تجسم کردم و کلی با این ابزار های ساده تونستم احساسات مادرانه م رو کنترل کنم و نزارم بازیچه ی دست شیطان بشه.
=====================================
امروز صبح هم رفتم انبار!یعنی خودمو انداختم اونجا:)))وگرنه به همکار و مدیرعاملم باشه نمیزارن من برم،اما من میدونم توی این شرایط باید این ذهن رو به کار بکشم،وگرنه الکی واسه خودش آسمون ریسمون میبافه!
اینکه استاد عباسمنش با این همه ازادی مالی باز هم برای خودش برنامه ی مدون داره و همچین کل کارای پرادیس رو خودش انجام میده یا استاد شایسته که تموم تمیزکاری های خونه رو انجام میده یا برای آپدیت هر دوره ی قبلی برنامه ریزی میکنه برای چیه؟قطعا نیاز مالی نیست …
نیاز به تلاش هر روزه و احساس سرزندگی و مفید بودنه…
منم دیدم توی این شرایط که احتیاج به کنترل ذهن دارم هرچقدر بیشتر خودمو مشغول کاری کنم،این ذهنم کمتر نجوا میکنه ،خلاصه امروز رفتم انبار،ایرپادمو گذاشتم همزمان که به استاد گوش میکردم کلی کار مفید انجام دادم،اصلا دیدن این محصولات خارجی گرون قیمت ،فراوانی جنس توی انبار،اینکه تازه با این همه بار قبلی ،باز داره سفارش جدید میاد،خودش یک تمرین فراوانی برای من که ببین! توی همین شرایط که میگن پول نیست،تاجری هست که داره انقدر خوب واردات رو انجام میده و مشتری های زیادی داره که ازش راحت خرید میکنند!
تو چیو باور میکنی سعیده؟چیزی که داری به چشم هات میبینی؟یا چیزی که قبلا شنیدی بدون هیچ اصل و اساسی؟
جهان تو،با باور های تو شکل میگیره،بسم الله!
جهان اطرافت رو تغییر بده!
=====================================
امروز عصر هم همکارم اومد دنبالم که بریم به یک فروشگاهی سر بزنیم،همزمان خورشید هم داشت غروب میکرد،منم هی برمیگشتم عقب خورشید نارنجی طلایی رو ببینم و لذت ببرم که دیدم یهو دوبرگردون رو دور زد ،گفتم چرا برگشتی؟گفت حس کردم دوست داری غروب خورشید رو ببینی گفتم از جاده ساحلی برم.
ضمن تشکر کلامی از ایشون،کلی از خداوند سپاسگزاری کردم برای این همه انسان شریفی که توی زندگیم آورده …
وقتی استاد توی قدم نه میگفت من یک دوستی دارم آمریکایی هم هست،همه ش میاد اینجا سر میزنه به ما،کارهای پرادایس رو بدون اینکه ما بگیم انجام میده،من تعجب میکردم چطور ممکنه؟
الان واقعا دارم این مدار رو زندگی میکنم .
کسی که دوبرابر من قد داره،دوبرابر من وزنشه،کلی هم از من بزرگتره،نشد یک بار جلوتر از من نره و عذرخواهی نکنه!خارج از وظیفه بیاد دم در خونه دنبالم،منو برسونه،وایسه من خریدمو از سوپری انجام بدم…بدون هیچ چشم داشتی.
این فروتنی ،این ادب ،این احترام رو نه فقط در برابر من،که دیدم با همه همینطور رفتار میکنه،و بعد با خودم گفتم چرا ازش یاد نمیگیری سعیده؟یکم خودتو از منیت ها خالی کن،ظرف وجودتو خالی کن،اون غرور الکی رو بزار کنار،با بندگان خداوند توی هر موقعیت و اسکیل و شغل و جنسیت و…هستند جوری برخورد کن که اونا یک تیکه از خدان!
لبخند بزن و محبت کن و بگذر…
این درسی بود که از فروتنی همکارم گرفتم.
=====================================
امروز توی انبار چندتا جعبه رو خودم جا به جا کردم و چندبار هم همکارم گفت دست به جعبه های سنگین نزن،پر شد صدام کن من بیام ببرم ،گفتم باشه حالا خیلی هم سنگین نیست.
بعد دوسه بار اینکارو کردم،جعبه های آخری یکم بزرگتر و سنگین تر شدن،ذهن کمال گرا میگفت چیت کمتره ازون؟خودت بلندش کن ببر،تو احتیاج به کمک کسی نداری!
اما آموزش هایی که به قلبم نشسته بود چیز دیگه میگفت،یک چند دقیقه نشستم به علت رفتارم فکر کردم،چرا کمک نمیخوای؟میخوای باز خودتو ثابت کنی؟جعبه سنگین رو برداری ببری که چی بشه؟دلیلی که باعث این رفتارت هست چیه؟ مگه خود قرآن نگفته الرجال قوامون علی النسا؟تا کی میخوای همه کار خودت انجام بدی که با تلاش بیرونی ثابت کنی تو آدم قوی هستی؟تو همینجوریشم ارزشمندی،همین الان ،همین جا،با همین کارهایی که کردی،نیاز نیست الکی شوآف کنی،کار درست رو انجام بده!
و من دست به جعبه های سنگین نزدم،فقط به همکارم گفتم من جعبه های کوچیکتر رو بردم،اینا یکم سنگینه شما زحمتش رو بکش ،همین.
خیلی هم ساده بود،من کار خودمو انجام دادم بدون اینکه بخوام با فشار آوردن به خودم ثابت کنم من خودم از پس خودم برمیام و چون این کارها رو میکنم پس ارزشمندم !
نه خیر! من همینجوری ارزشمندم ،همینجوری که هستم ،با همین توان جسمی،با همین میزان کار،با همین فعالیت …
احساس ارزشمندی من بدون مذاکره ست!
این درس بزرگی بود که من از دوره ی احساس لیاقت گرفتم و باید مثل ورد روزانه,هر روز تکرارش کنم و دلیل انجام یکسری از کارهام رو باهاش بسنجم!
====================================
یک اتفاق خوب دیگه اینکه،هر روز که میگذره خداوند مهربانم آدم های بیشتری رو دور نیلا نیکا جمع میکنه و اونا بینهایت آرومتر و بیخیال ترند،روز های اولی که برگشتم کیش،هر نیم ساعت زنگ میزند و گریه میکردند …داشتم دیوونه میشدم …واقعا داشتم گیوآپ میکردم،اما خدا هم به کمک من اومد ،هم به کمک اونا…امروز کلا دوسه بار هم زنگ نزدن،تازه هفته ی بعد هم برنامهی سفر به تهران دارند که برند خونهی دایی جونشون و کلی هم خوشحالند…
خدایا ازت ممنونم که از مادر مهربونتری،ازت ممنونم که خودت صاحب نیلا نیکایی و خودت آرومشون کردی،خدایا ازت ممنونم برای این صبری که به قلب من انداختی که میتونم اوضاع رو کنترل شده پیش ببرم،خدایا تو بی نظیری،فوق العاده ای ،شگفت انگیزی …تورو برای تموم زندگیم میخوام.ازت ممنونم خدا.
=====================================
انشالله این لیزر فوکس فردا و فرداها هم ادامه خواهد داشت و یکبار دیگه خداوند با معجزاتش منو سوپرایز میکنه،خدایی که به قول قرآن:
بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ
پدیدآورنده آسمان ها و زمین است. وهنگامی که فرمان به وجود آمدن چیزی را صادر کند فقط به آن می گوید: «باش». پس بی درنگ می باشد.
بدیع: بدع و ابداع به معنى ایجاد ابتکارى است، بدیع یعنى: آفریننده اى که بدون سابقه و بدون تقلید از دیگران، آفریده است!
قربون ابتکارات و اراده ی کن فیکونت!
فرمون دست تو!
ببینم چی کار میکنی!
عاشقتمممم و این عششششق بزرگترین سرمایه ی زندگیمه!
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان از جزیره ی زیبای توحیدی کیش به فرمانروای عالم، مبتکرِ بی همتا!
بابا دختر تو خیلی خفنی بخدا (قلب برات)
الان دیدم یه نوتیفیکیشن ایمیل اومد با خودم فکر کردم کدوم مشتری این وقت شبی یادی از من کرده :)) بعد دیدم ایمیل از سایت قشنگمونه که بدو بیا سعیده خانم شهریاری کامنت گذاشته
خیلی خفنی که یک قدم کامل رو توی یک روز مرور میکنی, چندین کامنت میذاری و اینجوری تمرکزی روی خودت کار میکنی
لامصب اصلا به ذهنت فضایی نمیدی که دو تا غر هم توی روز بزنه :)) فقط تمرکز و مرور قانون…
عاشقتم بخدا, اصلا مگه داریم این همه اراده و متمرکز بودن?! ماشالله بهت
در رابطه با نیلا و نیکای قشنگت هم اصلا فکر کن بچه ها مهاجرت کردن رفتن خارج از ایران برا تحصیل :) مگه کمن بچه هایی که الان رفتن خارج از ایران دور از خانواده هاشون برای اینکه تو فضای آموزشی بهتری رشد کنن؟ همه این پدر مادرها از بچه هاشون فاصله فیزیکی دارن. تازه تو خدایی داری که یه جوری با عمل به قانون تو رودرواسی انداختیش که شیش دونگ حواسش به بچه ها هست :) اتفاقا اینجوری هم خودت هم بچه ها آماده ترین که وقتی قرار بر جدایی برای آینده بهتری بود, دیگه تمریناتونو از قبل کردین. هیچ بچه ای تا آخر که پیش مامانش نمیمونه. هرچند که من هنوز مامان نشدم و شاید صلاحیت ابراز نظر در این مورد رو نداشته باشم :) ولی تو انقدر خفنی و توحیدی که مطمئنم هر آنچه که الان تجربه میکنی، برنامه خداست برات برای یه جهش خیلی خیلی بزرگتر.
خواستم بدونی عاشقانه کامنتهات رو دنبال میکنم و کلی ازت یاد میگیرم توحیدی بودن و اراده رو
شهرزاااااد عزیزم سلااام به روی ماهت!
سلام به توحیدی ترین بیزنس وومن دنیا!
سپاسگزارم که برام نوشتی،نقطه ی آبیت قلب منوروشن کرد،الهی که خدا مشتری هات رو روشن کنه:)))دیگه اون گور به گوری ها نیان:))))
عاشقتم من!صادقانه نشد یک جا اسمت رو ببینم ورویپروفایلت زوم نکنم و زیبایی هات رو تحسین نکنم،دیتیل وار! حتی اون سایه ی چشمی که با رنگ کتت ست شده!
در نهایت زیبایی،خیلی هم خوش سلیقه ای!
ازت ممنونم برای هینت هایی که بهمدادی تا نبودن نیلانیکا روراحت تر پیش ببرم،واقعا بهم کمک کرد که توی دلتنگی ها،ذهنم رو با این جملاتی که گفتی قانع کنم.
دوستت دارم شهرزاد قصه گو!
لطفا بازم بیا وقصهبگو!
(آهنگ شهرزاد قصه گو رو دانلود کن و در طبق اخلاص با عشق از طرف ما بپذیرش!)
بووس به کله ت دختر!
سعیده جان سلام
امیدوارم که خوب و خوش باشی و اوضاع بر وفق مراد باشه
سعیده جان،
وقتی داشتم کامنتت رو میخوندم،
اونجا که نوشتی:
امروز باز هم نجوای شیطان از در دلتنگی بچه ها اومد سراغم، بهش گفتم ببین نبودن نیلا نیکا فقط یک مورد توی زندگی منه، عوضش من کلی نعمت توی زندگیم دارم، چرا به همین یک کمبود توجه کنم؟
یه چیزی از دلم گذشت که احساس کردم باید بهت بگم. اونم اینه که:
نگاهت رو به موضوع نبودنِ نیلا نیکا پیشت، عوض کن.
تو داری این کمبود رو میپذیری ولی میخوای با استفاده از قانون و سایر روشهایی که بلدی، ازش نجات پیدا کنی.
مثل همون که استاد میگن بعضا میگن من همش دارم به ثروت فکر میکنم، پس چرا ثروت وارد زندگیم نمیشه؟! دلیلش اینه که اونا تمرکزشون روی نبودن و نداشتنه ثروته نه روی داشتن ثروت.
پس اون افراد باید اول برای انواع نعمتها و ثروتهایی که توی زندگیشون دارن سپاسگزاری کنن تا راه رو برای ورود ثروتهای بیشتر باز کنن.
نمیدونم چرا این تیکه از کامنتت برام بولد شد. ولی چیزی که به ذهنم میرسه اینه که بیای تمام مزایا و محاسنی که این وضعیت داره رو بنویسی و به خاطرشون سپاسگزاری کنی.
برات بهترینها رو آرزو میکنم و امیدوارم موفق باشی.
مهشید عزیزم سلام
ازت ممنونم که به ندای قلبت گوش کردی وبرام نوشتی،سپاسگزارم که هدایتم کردی.
حق با شماست،خودِ نبودن نیلانیکا،هزار تا بنفیتداره برای من،یکیش همین توانایی تمرکز لیزری روی سایت و آموزش هاست،من باید بشینم این فایده هارو بنویسم و ازخداوند بابتشون سپاسگزار باشم.
ازت ممنونم رفیق نازنین غار حرای من
در پناه نور باشی همیشه
سلام به سعیده ی رابینسون
عامو، تو هم مثل رابینسون کروزوئه، تو جزیره افتادی به سرگرم کردن خودت، با کارهای دیگه ها!:))
دمت گرم! به نظرم فهمیدم چرا پا شدی رفتی تو انبار، علی رغم مطالب دوره احساس لیاقت، داری کارهای غیر ضرور میکنی…. میخوای حواس شیطون رو پرت کنی از اینکه زیاد بهت گیر نده!
منم بیش فعالم! کاملا این مباحث رو درک میکنم….
پایان تلگراف.
سلام به داداش علی عزیزم
قبل ازپاسخبه این کامنتت بگم،دیروز عصر اومدم پروفایلتون روچککردم ببینم عملیات موفقیت آمیز بوده یا نه! بعد وقتی عکستون رودیدم انقدر خندیدم که اصلا دلم درد گرفت!
نمیدونم باور میکنید یا نه،ولی بلند بلند با خودم میگفتم دمت گرم داداش علی! بینظیری! عالی بود عالی :))))
به خدا،نمیدونید چقدر عزت نفستون رو تحسین کردم!با خودم گفتم من میخوام یک عکس بزارم پروفایلم از صد جهت نگاهش میکنم خوب باشه!قشنگ باشه!قیافه خوب باشه!لباسه خوب باشه!
چرا؟بخاطر تایید طلبی دیگه،عزت نفس پایین!
این عکسی که شما گرفتی گذاشتی رویپروفایلت نشون میده مدار شما،صدها مدار از عزت نفس من بالاتره!
دمتووووون گرم!به گرمی هوای دمکرده ی کیش!
واما پاسخ به این کامنتت:
راستش من خودم همچنان در حال آزمون وخطا اجرای قانوندر عملم،اینکه کجا ذهنم رو به کار بگیرمومشغولش کنم به یک کاری که نجوا نکنه،کجا حواسم باشه احساس ارزشمندیم رو به فعالیت فیزیکیم گره نزنم!
واقعا تمایز قائل شدن بین نیت کارهایی که میکنی،مثل دوختن سوراخ لایه ی اوزون حساسه!
شد همون حرف قشنگ شما…سعیده در جزیره پی معرفت وخودشناسی!!!
این خود چیه که انقدر شناختش سخته؟؟؟
روز ها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بودست مراد وی از این ساختنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
به امید دیدار خانواده ی چهارنفره ی قشنگتون در بهترین زمان ومکان!
قلبِ فراوان از جزیره ی زیبای توحیدی کیش،به شیراز بهشتی!
خوشا شیراز و وضعِ بیمثالش
خداوندا نگه دار از زَوالش
به شیراز آی و فیضِ روحِ قدسی
بجوی از مردمِ صاحب کمالش
سلام به سعیده رابینسون
تو که توی محیط کاری سخت بوده یی، حرف من رو درک میکنی…
کار جدید رو خیلی دوست دارم….خیلی!
اینجا لحظه به لحظه شاکر خدا هستم، بدون ظاهر سازی. یادم که میاد که چقدر دوستم داره، اشکم گرم میشه!
پدرم و برادرهام، وقتی میخوان از کار جدید بپرسن و از احوال زندگی جدیدم بپرسن، شاخصه شون، فقط پوله…میپرسن: خب، چند بهت میدن؟
ولی من اینجا خوشحالم سعیده! خوشحال! دقیقه به دقیقه م اینجا به شادی میگذره. البته آموزه های آقای عباسمنش، برای اعتماد کردن به خودم و علاقه م، خیلی کلیدی بود.
فایلهای رایگان رو که برای پول ساختن از شغل مورد علاقه شنیدم، حتم کردم که راهم درسته.
من 20 سال، برای این وضعیت و این شغل، لحظه شماری میکردم…. روز به روز و ثانیه به ثانیه!
خواستم همین چهره از من در این سایت یادگار بمونه…چون قسمت زیادی از عزت نفس و دوست داشتن خودم را شما برای من مرور کردید…نفر به نفرتان. از همه تان ممنونم ، رفقای عزیزم. خوشحالم که این عکس، گاهی شما را میخنداند. امیدوارم وقتی بهش نگاه میکنید، مثل آیینه عمل کند!
ملیحه هم مرا اینطور میخواهد! این، تا حدودی، چهره همسر عزیزم هم هست. حالا بچه هایمان هم بعضی وقتها جلو دوربین، همین شکلک را در میآورند!!
اینها را نوشتم تا بک گراند این شادی را بدانی. من هم برای گرفتن این عکس، هفته ها و هفته ها وقت گذاشتم!
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی.
سلاااااااااااااااااام و دروووووود فراووووووون به علی آقای بردبار و عزتمند …
دمت گرم داداش خدا قوت، الهی که همیشه شاد و خندون باشی.
عکس پروفایلتو دیدم بی اختیار زدم زیر خنده ، گفتم دمت گرم علی جان ، چقدر عزت نفست بالاست.
چند وقت پیش بود داشتم توحید عملی گوش میدادم، حالم خیلی خوب بود، دقیقاً کره الاغ درونم ، مثل کره الاغ کدخدا یورتمه میرفت تو کوچه پس کوچههای توحیدی شهر … تو همون وضعیت یه سلفی گرفتم. گذاشتم عکس پروفایلم ، بعد دیدم، عه من هندزفری تو گوشمه ، گفتم الان بچه ها میگن این ندید بدید بازیا چیه درمیاری ، عکس رو عوض کردم…
یعنی در این حد نگران قضاوت دیگران بودم و حتی شاید کسی هم به این موضوع توجه نمیکردم. الان که عکس پروفایل شما رو دیدم چقدر تحسینت کردم که اصلا نگران قضاوت بچه ها نیستی و این عکس رو این شکلی گذاشتی ، بعد واکنش بقیه چیه ، نه تنها قضاوت نمیشی که تحسین هم میشی که علی آقا بردبار چقدر عزت نفس داره، و اینجوری با چهره خندون عکس پروفایل گذاشته.
الهی که همیشه همیشه حال دلت عالی باشه و کودک درونت در حال شادی و خنده باشه.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق و متنعم باشی علی جان.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
سلام حمید عزیزم
صبحم به خیر شد که دیدم برام کامنت نوشتی، کاکو جون. البته الان سحره، به وقت شیراز:))
لاکپشتها و گوره خرهای نایبند خوبند؟ یه رفیق مهربونی تو سیراف پیدا کردم که همه ش از اونجا استوری میذاره و دل آدم رو میبره…به خلیج، سلام برسون.
تو هم با همین فرمون، چند سال دیگه مثل من میشی! بحث سن هست، وگرنه تو خیلی آدم شریفتر و مومن تری هستی از من. عزت نفست هم فوق فوق العاده ست.
حس میکنم خیلی وقت به بطالت گذروندم حمید. باید بیشتر میخندیدم. استاد راست میگه. احساس خوب، اتفاقات بهتری میاره.
این عکسو گذاشتم که یک ثانیه هم یادم نره باید چه شکلی باشم! :))
همیشه شاد باشی، عزیزم!
سلام ب همه عزیزانم
استاد عزیزم
مریم خانوم گل
و دوستان هم فرکانسی و توحیدی و ب خواهرتوحیدی خودم سعیده عزیزم
خدا قوت بهت من از جمعه اومدم کیش
خدا قوت بهت که تو این هوای گرم در جزیره زیبای کیش
اومدی دنبال رویاهایت
خودت را باور کردی
باور کردی که میشود
واقعا خدا قوت عزیزم
موفق باشی خواهرم
هر شب کنار ساحل و
آب های نیلگون خلیج همیشه فارس میرفتم شکر گزاری میکردم
و خدارو برای این مسیر درست و الهی شکر میکردم
استاد عزیزم
از شما خیلی ممنونم
که مسیر درست زندگی را ب ما یاد دادی
یاد دادی
که جهان مثل آینه است
باید باهوش باشیم و ورودی های ذهنمان را کنترل میکنیم.
باید فقط ب نکات مثبت تمرکز کنیم.
استاد در مورد سفر ایلان ماسک صحبت کردن
این سفر من یکی از بهترین سفر های من بود
بهترین هتل
بهترین اتاق
بهترین همسفر
هر بلیط تفریحی که میگرفتم
بهترین صندلی و مکان برای من بود
وای خدای من
بسیار عالی بود
خدایا شکرت که ب این سفر خوب هدایت شدم.
خدایا بابت همه چی شکرت دوستتون دارم
دوستان عزیزم استاد گلم .
سلام به شما خواهر عزیز سعیده
وقت بخیر
سپاسگذارم از شما به خاطر کامنتهای فوق العاده که مینویسی و اون طنز مایه ای هم که داره خیلی شیرینترش کرده
تحسینت میکنم به خاطر حرکتی که زدی و مهاجرت کردی
کاری که هر کس از پسش برنمیاد ولی شما اینقدر خواسته هاتون براتون مهم تر بود که پلهای پشت سرتون رو خراب کردین و به سمت خدا مهاجرت کردین و خدا میدونه این حرکت شما چه الگویی میشه برای بچه های سایت
امشب داشتم داستان هجرت پیامبر رو میخوندم که با کفاری که اذیتشون میکردن نجنگید و مهاجرت کرد به یثرب و خداوند چه قدر خوب درها رو براش باز کردو دل مردم رو نرم کرد
چند روز پیش که از خاطرات بیمارستان نوشتی اینقدر با اون کامنت خندیدم که فکم درد گرفت اونجا که به طرف گفتین فعلن با این پیچ نفس بکش
ماشالله با تمام قوا داری با نجواها مبارزه میکنی یعنی شیطان باز هم روش میشه بیاد پیشت وز وز کنه
بهت تبریک میگم به خاطر اینکه توی مدار آسانی ها قرار گرفتی
وَلَسَوۡفَ یَرۡضَىٰ
و بزودى راضى و خشنود خواهی شد
عکس پروفایلت هم خیلی قشنگه
چند روز بود میخاستم برات بنویسم ولی یه حسی بهم گفت امشب برات بنویسم
انشالله یه روز توی دفتر شخصی خودت توی امریکا مثل آزاده خانم مصاحبه کنی دیگه نمیذاری استاد حرف بزنه خخخخخ
انشالله هر جا هستی شاد و سالم ثروتمند و سربلند باشی و باز هم بر امون بنویس
در پناه حق
سلام به برادر عزیزم آقا مرتضی
سلاموسلامتی ونوروعشقورحمت الله به جسم وجان وروحتوحیدی عزیز و قلب سلیمت…
ازت ممنونم که برام نوشتی،سپاسگزارم برای تحسین هات که تجلی زیبایی های درون خودته.
دعا میکنم خداوند بهم کمک کنه تا توی مسیر درست استمرار داشته باشم و لحظه ای از یاد خدا و عشق توحید وقرآن غافل نشم.
در پناه نووور باشی همیشه داداش عزیزم
الله یارت!
سلاممم واقعا چقدر زیبا بود.چند روزی میشه ک شمارو فالو کردم و تا پیام میاد سریع میام میخونم واقعا چقدر شاگرد زرنگی شما..من یه مدت ک بیکار بودم و سر کار نمیرفتم چون میگفتم بشینم رو یه مهارتی کار کنم از کار برا بقیه چیزی در نمیاد و…از این حرفهای کمال گرایانه..و واقعا نمیتونستم تو خونه موندن حتی بخونم و رو مهارتم کار کنم امروز دلیلش رو فهمیدم با این پیام شما.واقعا آدم باید برای کنترل ذهن خودش رو مشغول کنه.ک کمتر ذهن نجوا بده..مرسی واقعا از این حد از ایمان..چقدر بازی زندگی قشنگ میشه اگه بتونیم کنترل ذهن کنیم..واقعا خداروشکر میکنم برا وجود انسانهای ارزشمندی مث شما و استاد ..شما دستهای خدا هستید..با عشق پیام هاتون رو میخونم و یاد میگیرم.امیدوارم هرروز تو این بازی قوی تر بشیم
سلام به برادر عزیزم علی آقا
سپاسگزارم برای این کامنت شما که از قلبتون اومد وبه قلب مننشست.
استاد همیشه میگه ایمان وعمل باهمه،همیشه میگه خودتونروبیکار نکنید بچه ها،همینجوری کهرویباورهاتون کار میکنید،از جایی کار رو شروع کنید وبعد جهان خود به خود کارهارو پیش میبره وهدایتتون میکنه…
بازم سپاسگزارم برای اینکه برام نوشتید،درپناه نور باشید همیشه
سلام به دوست عزیزم سعیده جان
چقدر کامنت زیبایی نوشتی دوست دارم ده بار بخونمش
آیه های که نوشتی جون تازه ای گرفتم
دختر تو خیلی خوب با قانون پیش میری تحسینت میکنم
خوشحالم که هدایتی دوباره کامنت جدیدت خوندم
خداوند نگهدار خودت و بچه هات باشه
خیلی شجاعی خداوند به شجاعان پاسخ میدهد
چقدر خوش ام اومد غروب و دیدی من هم جمعه با دخترم رفتیم پارک نزدیک خونمون وایستادم تا غروب ببینم لذت بردم
خدا رو شکر همه قدمها رو داری من تا قدم ششم دارم گفتی قدم نه برام نشونه بود که به امید خداوند در فرکانس اش قرار می گیرم
و روزی ام میشه
امیدوارم همیشه بدرخشی و از این کامنت های طلایی برامون بنویسی
تحسینت میکنم این قدر خوب باور میسازی و آدمهای خوبی جذب کردی تو لایق بهترینهای
در پناه خداوند باشی عزیزم عاشقتم
مریم عزیزم سلام به روی ماهت!
مرسی که برامنوشتی عزیزم،تحسین شما،تجلی زیبایی های خودته دختر…
ممنونم ازت ودعا میکنم قدم هارو با قدرت ادامه بدی…ازمسیر جاده آسفالته دوازده قدم،راه سعادت دنیا و آخرت میگذره…ازش راحت نگذر…
خدا پشت وپناهت…درپناه نور باشی همیشه
به نام خدای یکتا
سلام
سعیده عزیز
هر بار توی کامنت هات راجب دختر خانمها و فرشته کوچولوهات مینویسی احساس خیلی خوبی دارم برام جذاب هست چون بچه ها رو خیلی دوست دارم.دیشب وقتی داشتم تمرین ستاره قطبیم رو قبل خواب انجام میدادم تو فرکانس و آرامش خیلی خوبی بودم .خداوند چیزیهای رو به یادم اورد که مدتها فراموش کرده بودم و گفت اینها رو برای شما بنویسم.
دو سال پیش یه تجربه کوتاه از کار با بچه ها داشتم.کلاس نقاشی.شاگردام بین 3.5 تا 8 سال بودن و خصوصا کوچکترها به شدت به مادرشون وابسته بودن در حدی که یه آقا پسر 3ونیم ساله روزای اول بدون مادرش حتی سرش رو بالا هم نمیگرفت و کلا مادرها باید تا اخر کلاس تو کلاسم کنار بچه ها یا نهایتا پشت سرشون مینشیتن که حدود 2 ساعت بود .خب مادرها شروع میکردن و از روزمرگیهاشون با هم صحبت میکردن و حتی بچه ها هم فکر میکردن بدون کمک اونها نمیتونن نقاشی بکشن.توی نقاشیهاشون رد پای باورها و باید و نباید های پدر و مادر ها کاملا مشخص بود و از طرفی هم نمیتونستم بپذیرم که بچه ها تا این حد وابسته باشن حد اقل تو کلاس من.همون اول از مادرا خواستم که دیگه توی کلاس نباشن و برن خونه یا اینکه بیرون منتظر باشن مادرا کلی خوشحال شدن چون خودشون هم از اون حد وابستگی اذیت میشدن.جلسات اول بچه ها یه کم دلتنگی میکردن اما خیلی زود انقدر لذت میبردن که دیگه بعد از تایم کلاس پدرو مادرا اینا رو به زور و با گریه میبردن مهراد جان 3و نیم ساله که روزای اول بدون مادرش همش سرش پایین بود اواخر دیگه تنهایی با داداشش که کلاس دوم بود دست هم رو میگرفتن و از خونه میومدن و میگفت خانم من دیگه بزرگ شدم.تغییزات خیلی خوبی در بچه ها ایجاد شد تا حدی که مادر تیناجان میگفت صبح بهش گفتیم امروز کلاس نرو میخوایم بریم بام شهرمون و بعدشم رستوران نهار بخوریم، قبول نکرده و گفته من میخوام برم کلاس.کلاس من 10 صبح بود بچه ها از 7و نیم 8 به خانواده ها اسرار میکردن ببرنشون اونجا منتظر میموندن.انقدر اون مدت کوتاه حدود 4 ماه اتفاقات خوب و تغییزات مهم در بچه ها رخ داد که وقتی کنسل کردم هم بچه ها و هم خانواده ها اسرار داشتند که این کارو نکنم و همش از تغییرات بچه هاشون میگفتن خصوصا از بین رفتن وابستگیهاشون و این که سرگرم نقاشی و هنر شده بودن.من اینها رو کاملا فراموش کرده بودم دیشب خداوند اینها رو به یادم اورد و گفت به سعیده جان اینها رو بگو برای فرشته هات شرایطی رو ایجاد کن که با هنر اروم بشن هر هنری .چون من بعد ها متوجه شدم دلیل اون همه تغییرات بچه ها این بوده که اونها تو اون کلاس هیج جایی نبودن جز سرزمین خلق.چیزی که خودم هم از کودکی بهش پناه بردم و باعث شد انسان خیلی وایسته ای نباشم خصوصا به خانوادم.اولین تجربه من بود و بدون هیچ دانشی اوایل براشون درخت میکشیدم بچه ها اینطوری درخت بکشید این کار دستی که من بهتون یاد دادم رو بسازید و تمرین میدادم جلسه بعد میدیدم اینا یه دفتر پر نقاشی کشیدن و هر چیزی کشیدن الا تمرین من و کاردستی ها رو هم مادرا انجام میدادن.با استادم که تو استان گلستان بهشت خودتون آموزشگاه کار با بچه ها دارن و در سطح حرفه ای و با متد های پیشرفته رو خلاقیتشون کار میکنند مشورت کردم ایشون گفتن این کار اشتباهه و من اصلا به هیچ وجه نباید چیزی بهشون یاد بدم و من فقط باید انگیزاننده باشم و من هم دقیقا دیگه همین کارو میکردم وسایلی مثل پوست گردو سنگ و صدف و کاغذ و قیچی و هر چیزی که اطرافشون بود رو جمع اوری میکردن و میاوردن و باهاش کاردستی های خلاقانه درست میکردن .کم کم نقاشیهاشون داشت شخصی تر میشد .چون توی اون فضا استقال رو تجربه میکردن کم کم مقاومتشون از بین رفت و خیلی خوب وابستگیشون تا حد عالی از بین رفت. از خداوند میخوام که کلام خودش و هدایتش رو به درستی انتقال داده باشم. نیاز نیست فرشته هات رو حتما کلاس خیلی حرفه ای یا جایی خارج از محیط خونه بفرستی .از پدر و مادر محترمت بخواه و همچنین خودت که نقش انگیزاننده داشته باشین و براشون شرایط ورود به سرزمین خلق و هنر رو ایجاد کنین.فقط تشویق اون هم نه اینکه شرطی بشن و هدیه دریافت کنن .پاداش به عملکردشون در هنر و چون دو تا هستند به لطف خدا خیلی عالی هست و کم کم خودشون انگیزاننده هم میشن.ایمان دارم که اگر خدا این حرفها رو گفت و نوشتم هدایتی از جانب خودش هست و حرف و کلام خودش که مسیر برات اسون تر بشه.من به چشم خودم تاثیر هنر رو تا حد زیادی در این مورد دیدم و تجربه کردم.
بابت تمام کامنت ها و تک تک نوشته های نورانیت خدا رو شکر میکنم و ازت سپاسگزارم.
سلام خانم شهریاری چقد شما عالی هستید
چقد به قول خودتون خدا به درکتون برکت داد
خدارو شکر از این همه نشونه هاش
خدارو شکر از توانایی که در ادمهاش ایجاد کرده تا بتونن اینقدر نگاه خوب به دنیای فوق العاده بینظیرش داشته باشن
بینهایت ممنونم از کامنتهای الهی تون که به منبع اصلی وصل شده
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم
و همه ی دوستای بهشتیم
خدایا شکرت هزاران بار شکرت
فایل جدید همزمان با دوسال عضویتم در بهشت..
استاد عاشقتم چقدر این فایل آگاهی داره
باید خیلی با دقت وتمرکز گوش داد و نوشت
نگرش جدید وتغییر زاویه دید من
دوهفته پیش اتفاق افتاد
یادمه وقتی رسول رفت دانشگاه حسابداری بخونه یا بعد رفت دوره عطاری ، بعد رفت تکنسین داروخانه ، بعد رفت کاراته ، بعد رفت دوره کامپیوتر و….
تو همه ی این کارها عالی پیش رفت
خلاصه این آدم متوقف نموند
تنبل بازی درنیاورد اما خودباوری نداشت !!!
در پایان این مسیرها من غر میزدم بارها
استعدادتو نخوایم کشف کنیم باید کی رو ببینیم ما ؟؟!!
چقدر هزینه باید بدیم تا بدونیم علاقه ت چیه ؟؟
یعنی خانواده ت نتونستن استعدات کشف کنن
ما باید تاوان بدیم !!
اینها جملات من بودن که تکرارمیشد
و حالا این مدت تو دوره طلاسازی وقتی نشست روبه روی من وگفت ببین این کارو خیلی دوس دارم و عاشقشم ولی گوهرتراشی احساس میکنم بیشتر علاقه دارم و چندتا کلیپ دیدم باحاله
خلاصه رفت دستگاه گوهرتراشی خرید
منم باهاش رفتم بدون مقاومت
بدون هیچ حرف وحدیثی
دستگاه با دقت تو یک ساعت ونیم با چندتا ویدیو از یوتیوب سرهم کرد
در پایان هم چندتا سنگ عقیق برد اتاق تا تراش بده
صدای بلند این دستگاه باعث شد خیلی راحت خاموش کنه و بیاد تو پذیرایی رو مبل
لم بده و یه نگاه کرد به من گفت
این کار اونی نیست که فکر میکردم
خیلی متفاوته
کلیپ هایی که دیدم همه تو کارگاه بودن نه تو خونه آپارتمانی و اصلا بهش توجه نکرده بودم
عملا نمیشه باهاش کارکرد
بعد سرش پایین انداخته بود ..
من اومدم چای بریزم تو آشپزخونه
دقیقا همون جمله تو ذهنم اومد که
اینهمه از این شاخه به اون شاخه پریدی
این همه هزینه و درپایان دوست ندارم
وای اینا قراره کی به پایان برسه ..
اما ذهنم متوقف کردم جمله هامو تغییردادم
اومدم و گفتم ببین فاطمه
این آدم خودش توفکر رفته و به خودش مربوطه این اتفاق اما
چه کاری از دستت برمیاد ؟؟؟
اومدم گفتم ببین رسول اینکه هرگز متوقف نشدی بلند شدی و دنبال ایده ها رفتی
نترسیدی و تجربه بدست اوردی
دمت گرم واقعا
میدونی تا امروز فهمیدی که حداقل به این چندتا کار علاقه نداری
ببین تونستی دستگاه گوهرتراشی و سیستم آب دستگاه وصل کنی اونم با چندتا کلیپ پس اینو ببین
اصلا بیا بریم کلی از نتایجت بنویسیم تو دفتر
از توانایی هایی که بدست آوردی خیلی خوب اما دوستشون نداشتی ..
فضای سنگین خونه تغییر کرد
و صدای خنده های انفجاری مون
خدایا منه فاطمه دارم میخندم
همونی که غر میزدم
همونی که ول کن ماجرا نبودم دارم میترکم ازخنده
خنده ها منجر شد به ویس دادن به سعیده جان
گفتم اگه دنبال الگو میگردی برای بی خیالی
بیا خونه ی ما
یه نمونه شیک ومجلسی اینجا نشسته رو مبل ..
از طرفی انقدر ذوق داشتم برای کنترل ذهن خودم
انگار چیزی کشف کرده بودم درونم که من توانایی کنترل ذهن درونم داره کم کم بیشتر میشه و عشق میکردم
بماند که چقدر اون روز خندیدیم اما در بین این شادی وکنترل ذهن
چندتا مورد در کنارش بود
فاطمه ای که توهرچیزی نظر میداد حالا برا خرید دستگاه نظر نداد و دخالت نکرد
این یعنی من رشد کردم یعنی نتیجه دیگه
فاطمه ای که غر نزد و اومد با تغییر نگاهش احساس بهتری گرفت پس دم خودم گرم که دارم رو خودم کارمیکنم
کنترل ذهن اون روز ما جوری شد که
دستگاه جمع کردیم و رفتیم بیرون از خونه تفریح کنیم و چقدر خندیدیم
رفتیم تو فاز بی خیالی ورهایی
لذت بردن از لحظه حال
از داشته هامون وشکرگزاری بیشتر..
رسول جان فردا برد دستگاه به فروشنده بده تا بذاره برا فروش اما دوست فروشنده که نمایندگی این دستگاه باهاش بود همزمان به فروشنده زنگ زد و فروشنده گفت همچین موردی هست و اونم پذیرفت دستگاه گوهرتراشی با لوازم جامع تر طلاسازی تعویض کنه و اوضاع بهترشد
خودبه خود حل شد …
از طرفی رسول ومن به این نتیجه رسیدیم که تمرکز رسول بیشتر تو این سالها روی سختی این کارها بود و تمرکز من رو نتیجه …
یا همین چندوقت پیش که ما شهرستان رفتیم دیدن مادررسول جان
همون مادری که یکسال خونه ما بود و من کلی کارمیکردم هلیسا نوزاد بود
اما نمیدید و وظیفه میدونست حالا من یه ظرف میشورم یا جارو میکنم
با اینکه تو خونه خودش هست
بارها تشکر میکنه
چه اتفاقی افتاده ؟!جز تغییر مدار!
حالا بارها میگه خدابهت سلامتی بده
شما خودت دوتا بچه داری کارخونه خودتم هست ..
این همون آدمی هست که یه زمانی بچه های من کوچیک بودن عین خیالش هم نبود فاطمه خسته شده …
پس استاد عزیزم من هرچی دارم رو خودم کار میکنم احساس ارزشمندی درونی
برای خودم میسازم این رفتارها ونتایج هم از راه میرسن ..
وقتی تعهد میدم که باید به حرفهای استاد عمل کنی ،انجام میدم بی برو برگشت
بدون چکوچونه زدن
مقاومت هامو کم میکنم
نظر دیگران کنارمیذارم
بارها میگم اگه استاد اینجا بود چیکار میکرد وهمون کار انجام میدم .
نمیشه فرار کرد
نمیشه قانون دور زد
نمیشه زیبا نوشت و زیبا عمل نکرد
جهان میفهمه فرکانس اصلی ما چیه!
بارها میگم اشتباه کردم اما میپذیرم وتمام .
از دل این اشتباه تجربه رو میکشم بیرون
دیگه شروع به خودسرزنشی نمیکنم
کاری که قبلا بایه اشتباه خودمو انقدر سرزنش میکردم که حد وحساب نداشت..
حالا وقتی کم کم یاد میگیرم
ارزش قائل باشم
برای گوشم که بهترین هارو بشنوه
برای چشمم که زیبایی باید ببینه
برای ذهنم که باید باور درست بسازم
برای زمانم و خودم و زندگیم
جهان هم برام ارزش قائل میشه
من کنترل ذهن الانم رو بزرگترین دستاورد میدونم
من آرامش درونی خودمو وقتی با گذشته مقایسه میکنم چنان انگیزه میگیرم برای ادامه دادن این مسیر که خدا میدونه.
من شکرگزاری از داشته هامو بالاترین
نتیجه از دوره های شما میدونم که با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست .
سپاسگزارم از شما وخانم شایسته مهربونم
خیلی دوستتون دارم وعاشقتونم
خدا حفظ تون کنه ان شاالله
سلام به فاطمه عزیز و ارزشمندم
خیلی وقت بود که دوست داشتم براتون بنویسم و بگم من چقدر شما و رسول جان رو دوست دارم و تحسینتون میکنم
یعنی وقتی از رسول جان داشتین میگفتین چقدر خندیدم و بعد تحسینتون کردم از اون حالتی که قبلاً داشتین اینقدر تغییر کردین و کلاً اینطور موضوعات رو برای خودتون تبدیل به خنده و شوخی کردین
واقعیت وقتی داشتین از رسول جان میگفتین یاد خودم افتادم بخاطره اینکه من تا همین دوسال و نیم پیش قبل از اینکه به مسیر کاری مورد علاقه ام هدایت بشم همینجوری بودم شب میخوابیدم صبح بلند میشدم میگفتم من رسالت شغلیمو پیدا کردم:)))
یعنی خانواده من از دستِ من مونده بودن چیکار کنند و دقیقاً همین باعث شد واقعاً هدایت بشم به کارِ مورد علاقه خودم!
میخوام بگم به نظر من رسول جان داره کارِ درست رو میکنه این باعث میشه آدم به خودشناسی برسه
البته راه میانبر تری هم داره
اونم اینکه یادمه تمام کارهایی که فکر میکردم بهشون علاقه دارم رو گذاشتم کنار و تازه نشستم از خدا پرسیدم خدایا تو منو بهتر از خودِ من میشناسی خودت بهم بگو اون کاری که من بهش علاقه دارم چیه؟
اینو هر روز از خدا میپرسیدم و دیگه دنبالِ کارهایی که فکر میکردم کارِ مورد علاقه ام هستش نمیرفتم و احتمالاً باورتون بشه ، همین پرسیدن از خودِ خدا باعث شد طی نهایتاً چند روز نمیدونم چند هفته ولی زمانش کوتاه بود دقیق یادم نیست از طریق یک نشانه ای به من گفت در اصل من به چی علاقه دارم و منو به یک ایمیلی هم هدایت کرد که اون موقع پنج سال پیشش به یک شرکتی ایمیل زده بودم که منو توی شرکتتون استخدام کنید ولی هیچی از این کار نمیدونم:))) اونا که احتمالاً فکر کردن من یه چیز زدم:))
ولی همون ایمیل باعث شد قلبم تایید کنه که دقیقاً من به این مسیر کاری مورد علاقه که الان 2سال ونیم از اون موقع میشه که توش هستم باید توی همین مسیر باشم
نمیدونم متوجه شدین یا نه ، چون احساس میکنم همه چی قَرِقاطی شد:)))
ولی در نهایت اینجوری هدایت شدم به مسیر کاری مورد علاقه ام
همین ، عاشق هر جفتتونم و بهترین الگو در یک روابط فوق العاده برای من هستین
از خدا میخوام همیشه سلامت باشید و کنار همدیگه بهترینِ بهترین روزها رو تجربه کنید
سلام به آقا حسن عزیز و دوست داشتنی
سپاسگزارم از مهر ولطف تون
من و رسول جان هم بی نهایت دوستتون داریم و تحسینتون میکنیم همیشه رفیق جان مون.
خداروشکر برای اینکه کارموردعلاقه تون پیدا کردین و از خدا هدایتهارو دریافت کردین عالی وبی نظیرید
دمتون گرم
خداروشکر برای وجود ارزشمندتون دراین سایت بهشتی ..
ببین خیلی خندیدم به اینکه گفتی شب میخوابیدی وصبح بیدارمیشدی فکر میکردی رسالت شغلیت پیدا کردی
اما خداروشکر تو این مسیر شغلی رسول جان برای اولین بار واقعا خیلی عجیب و هدایتی پیش رفت که داستان طولانی داره ..
واقعیت یه کم خودخواهی کنم وبنویسم تو این داستان من بیشتر توجه م به خودمه نه مسیرشغلی رسول جان و بیشتر به این فکر میکنم که
شاید اگه فاطمه گذشته بودم خیلی بهم میریختم
اگه میگفت این کار هم دوست ندارم و توجه م میرفت به هزینه هایی که کرده یا زمانهایی که برای این کار گذاشته و هزارتا باورغلط دیگه
(هرچند فعلا اینکارو داره باعلاقه ادامه میده)
اما الان اوضاعم بهتره و احساسم خوبه
ذهنم آرومه و بی خیالم ومیخندم وشادم
یعنی فارغ از نتیجه ها
تلاش های رسول و موفقیتش در این کار بیشتر به چشمم اومده وتحسینش کردم
همین کنترل ذهن این روزهام مدیون آگاهی های دوره مقدس 12قدم و احساس لیاقت هست
مدیون همون آگاهی های جلسه تضاد وکنترل ذهن
همون داستان ایمان وهدایتهای خدا هستم .
احساس کودکی دارم که تازه راه رفتن یادگرفته
تازه دارم از کنترل ذهنم اونم در لحظه لذت میبرم
باقی مسیر شغلی به رسول جان مربوط میشه و
مطمئنم که از آگاهی های کامنت شما استفاده خواهد کرد صد درصد .
مثلا وقتی داشت یه دستبند کارتیه درست میکرد
سه ساعت زمان برد تو اتاق کارمیکرد و من داشتم دوره احساس لیاقت گوش میدادم
بعد رفتم اتاق دیدم حتی غذایی که واسش برده بودم نخورده یا چای بردم نخورده بود
اصلا متوجه زمان نشده بود و داشت با لذت کارمیکرد
بعدکه کار تموم شد خب خیلی زیبا ساخته بود
من نگاه کردم وگفتم قشنگه اما سه ساعت وقت گذاشتی براش …
خیلی زمان بر هست …
همینجا گند زدم خودم و
اومدم قشنگ قضاوتش کردم که اینکار مورد علاقه ت خیلی زمان بر هست …
یا گفتم اینکه نقره است چقدر باید با نقره کار کنی تا به کار با طلا برسی
پس تمرکز ذهن من رو زیبایی نبود اون روزها
باز هم کنترل ذهن رسول خوبه
خوبه که بی خیاله خداروشکر
و تحت تاثیر این نازیبایی های ذهن من نیست …
من اگه جای رسول بودم تو ذوقم میخورد اما رسول گفت دارم تکاملی پیش میرم فاطمه جان …
وقتی کارهاش بردیم تو یه مغازه طلافروشی که باهاش آشنا شدیم برای خرید طلا آب شده و اونجا
طلافروش با اینکه کارها نقره بودن
از تمیزی کار حیرت کرده بود!!
گفت تو هر چیزی از طلا بسازی من خودم ازت میخرم
ازبس تمیز جوش دادی وکارکردی
من تازه اونجا فهمیدم ارزش کاری که ساخته چیه!!
منظورم اینه که من با تعریف یه آدم که تو این شغل هست فهمیدم رسول پیشرفت وتکامل خودش داره به خوبی طی میکنه و….
تازه متوجه شدم چه راحت هم کارش قضاوت کردم
هم باور غلط خودمو هم بیان کردم که زمان بره …
اما تو این دوهفته پیش و تمرین اگاهانه کنترل ذهن
متوجه تغییرات وبهبودم هستم که حداقل تو خرید دستگاه و…..قضاوت نکردم و یا تونستم بیام و مهارت و توانمندی هاش ببینم ..
خیالتون راحت خیلی عالی متوجه پیام کامنت تون شدم و اصلا هم قرقاطی نبود ولذت بردم ..
بهترینها سهم دلتون و زندگی تون درخشان .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
سلااام و درود به حسن جانم
حسن جان من وقتی شغلهای زیادی را تجربه میکردم که اصلا با استاد هنوز آشنا نبودم
بله اون موقع ها بود که فقط از خدا خواستم راه را به من نشون بده
که واقعا دیگه خسته شده بودم
من دیپلم ریاضی خو نده بودم و اصلا به ادامه تحصیل فکر نمیکردم
خلاصه یکی از همکارام دست خدا شد و هر روز میگفت بیا ادامه تحصیل بده
حتی اینقدر اصرار کرد
یه روز خودش ثبت نامم کرد و انتخاب واحد تو رشته حسابداری
که واقعا من بهش علاقه نداشتم
ولی گفتم حتما خیری هست بزار برم
من دوسال کاردانی حسابداری خوندم و خلاصه تو ترم 4 بود که یه فایل از یکی از همکلاسی هام به دستم رسید
و وقتی گوش دادم مجذوب اون فایل شدم و وقتی اومدم خونه گفتم این استاد دوره داره
استاد امیر شریفی
و بدون مقاومت من و فاطمه جان تو دوره کارشناس جذب شوید استاد شریفی شرکت کردیم
و واقعا خیلی رشد کردیم و خیر رفتن من به دانشگاه فقط و فقط همین آشنایی با استاد شریفی بود و بعدِش که ما رشد کردیم مارا هدایت کرد به سمت استاد جان
من این شغلهایی که تجربه کردم برمیگرده به قبل آشنایی با استاد
و فقط شغل طلاسازی را
اونَم با هدایت الله شروع کردم و همچنان ادامه داره
مثلا وقتی شغل ام دی اف کاری را یاد گرفتم و فهمیدم علاقه ندارم
چقدر خیر و برکت داشت برام
چقدر کمد و کابینت تو خونه درست کردم.
یا مثلا تکنسین داروخانه و تزریقات را یاد گرفتم
و واقعا این هم برام خیر و برکت داشت
کلی به دیگران کمک میکردم و باعث میشد اعتماد به نفسم بالاتر بره و نیازهای خودم و خانوادم را برطرف میکردم.
یا دوره عطاری و حجامت را گذروندم و الان راحت حجامت زالو و غیره را انجام میدم و این هم خیر و برکت داشته برام و کلی به اعتماد به نفسم کمک کرده که میشه هر شغلی را یاد گرفت
فقط باید پیشرفت هاتو ببینی و خودت را هر لحظه تحسین کنی و باور کنی.
ولی کاملا با شما موافقم وقتی که روی خودِت کار میکنی و روی باورهات
دیگه باید از خودِ خدا کمک بگیری و فرمون را به دست اون بدی
چون خدا واقعا از توانایی های ما بهتر آگاهی داره و مارا به مسیر درست هدایت میکنه
به قول استاد شاید اولین ایده علاقه شما نباشه و در طی مسیر شمارا به مسیرهایی هدایت کنه که به علاقه دلخواهت برسی
مهم ایمانه و باور به خداونده که کار میکنه
مهم حرکت کردنه
مهم بند کفشها را محکم بستنه
باز هم از راهنمایی های شما برادر بزرگوار کمال تشکر و قدردانی را دارم .
برآن بهترینها را آرزو میکنم حسن جانم.
سلام عزیز دل
اولاً اینکه چقدر خوشحال شدم یک نقطه آبی از شما دریافت کردم ، بعد اینکه یه چیزی بگم بخندیم
ساعت حدود 6 بعد از ظهر امروز دیدم استاد داره کامنت ها رو پخش میکنه بعد من چند دقیقه قبلش برای آقای علی بردبار امدم نوشتم که چیکار کنه تا توی پروفایلش بتونه عکس بذاره:))) از طرفی دیدم کنار اسمم نقطه آبی امده بعد هر چی نگاه میکردم میدیدم فقط احمدجان برام نوشته در حالیکه هنوز نقطه آبی بود! و هر چقدر هم صفحه رو رِفرش میکردم نقطه آبیِ نمیرفت بعد همزمان که استاد همینجوری داشت کامنت هارو پشت سرهم پخش میکرد من دیدم کامنتی که برای علی آقای بردبار نوشتم در حالت یکساعت ویرایشی که هست پخش شد! و از طرفی احساس کردم باید بیام اینجا شاید آبجی فاطمه برام چیزی نوشته ، قشنگ اینو احساس کردم چون اصلاً در بخش پاسخ به کامنت های من اسمشون دیده نمیشد بعد دیدم بعله برام نوشتن و چقدر هم خوشحال شدم حالا از اینجا به بعدش جالبه که کامنت ایشونو خوندم بعد از نیم ساعت برگشتم دوباره بخونمش چون خیلی خوشحال شده بودم ولی دیدم اصلاً کامنتی که ایشون برام نوشته بودن نیست!!!
یعنی فکر کن تلگرافشون به دستم رسیدم من خوندمش پنج ستاره ام دادم بعد کلاً همه چی محو شد:)))
یه لحظه فکر کردم من شاید توهمی چیزی زده بودم:))) بخاطره اینکه هیچ اثری از کامنت ایشون برام نبود! یعنی دقیقاً جا خیس بچه نیست:)))
بعد الان متوجه شدم نگو ایشون خواستن بیشتر لذت ببرم از این پیام های الهی شون بابت همین ویرایش کردن و دیگه دیده نشد تا الان و دوست دارم از همینجا بگم که چقدر چقدر من فاطمه جان رو تحسین میکنم که اینقدر عالی داره کنترل ذهن انجام میده اصلاً مهم نیست در مورد چه چیزی کنترل ذهن میکنه هااا همینکه داره آگاهانه در رابطه با موضوعاتی که میدونه ممکنه ذهنش بهم بریزه کنترل ذهن میکنه این بسیار بسیار ارزشمنده برام
رسول جان من خودم هم بیشتر اون شب خوابیدن ها و بعد صبح بیدار میشدم میگفتم من رسالت شغلیمو پیدا کردم:))))
دقیقاً برای اوایلم در این مسیر بود
حالا شما یه پله بالاتر از اون موقع من بودی
چون شما گفتی کلاً قبل از اینکه به این مسیر بیایید هنوز به شناخت نرسیده بودین
ولی برای من اوایل این مسیری که توش هدایت شدم اینجوری بودم :)))
بعد کم کم فهمیدم که به چه چیزی علاقه دارم
باز خداروشکر شما اگر هر کاری هم انجام دادی بعدها خیر و برکت داشت برات
برای من چندان اینجوری نبود ، حالا اگر بخوام بگم کار فروشندگی یا مشاور املاکی که چند سال پیش بودم ممکنه الان یا بعدها به کارم بیاد
در کل مسیری که رفتیو ، هم من مسیری که طی کردم تا رسیدم به کار مورد علاقه ام رفتم ، هم خودِ استاد که از تعمیر رادیو تلویزیونی رو از همون نوجوانی شروع کرد بعد رفت دنبال کلوپ بازی های ویدئویی بعدش رفت توی شرکت نفتی بعدش راننده تاکسی و کلی مسیرهای کاری مختلف رو رفت که دیگه شما خودت بهتر از من میدونی که هر بار چه مسیرهای کاری رو رفته و به قول شما اتفاقاً بعدها چقدر هم به کارشون امد
اگر هم گفتم راه میانبرش اینه که از خدا بپرسیم ، قطعاً که شما بهتر از من میدونی
من خودم دارم از شما و فاطمه جان یاد میگیرم که چطور بتونم این آموزش های استاد رو در عمل پیاده کنم از فاطمه جان این کنترل ذهن هایی که مینویسه چطور انجام میده به خدا قسم بارها شده کامنتشون رو خوندم و بعد چقدر تحسینشون کردم
یادمه در مورد این نوشته بودن که گل پسرتون داشت برای خواهرش شربت میبرد که یه دفعه ریخت روی فرش و توی اون لحظه چقدر عالی فاطمه جان تونستند ذهنشون رو کنترل کنند و با آرامش به بچه ها تذکر بدن
چقدر من شمارو بخاطر این در صلح بودن با خودتون و آرامشی که در وجودتون ایجاد میکنید رو تحسین کردم در حالیکه خودِ من بعد از 2 سال ونیمی که توی این مسیر توحیدی هستم هنوزه هنوزه یک جاهایی توش ایراد دارم کنترل ذهن از دستم خارج میشه و کلاً میرم توی جاده خاکی دیگه :)) ولی خوبیش اینه که چون در مسیر درست هستم به قول استاد متوجه میشم و بر میگردم به مسیر درست
الان ساعت یک شبه ، من اگر تا صبح در مورد خوبی های شما و خواهر گلم فاطمه جان بنویسم هم باز هم کمه
این ارتباط قشنگی که در رابطه عاطفیتون با هم دارین این ارتباط فوق العاده ای که با بچه هاتون ایجاد کردین اصن میگم بذارید نگم دیگه وگرنه من باید تااااا خودِ صبح از ویژگی های فوق العاده شما و فاطمه جان بنویسم
اصلاً همین که در مورد اتفاقات زندگیتون مینویسید مثل سعیده جان مثل خودِ من ، چقدر میتونه مایه خیر و برکت باشه برای دوستان دیگه تا بفهمند چطور باید عمل کنند
همین موضوعاتی که شما در پاسخ به کامنتم نوشتین ، الان از بچه های سایت که اینا رو بخونند چقدر ذهنشون رو میتونه بازتر کنه مخصوصاً از دوستانی که هنوز نتونستن بفهمند کار مورد علاقه شون چیه
دوستان هر کسی که این کامنت رو داره میخونه
بره بخونه این نکات طلایی که رسول جان نوشته که همش از تجربیات پر خیرو برکت رسول جان هستش
به هر حال فوق العاده برای من هر دوی شما یک الگوی بارز برای بهتر عمل کردن به این آموزه ها هستین
من تازه از اول امسال شما دوتا فرشته رو شناختم و دارم کلی ازتون چیز یاد میگیریم
خیالتون راحت به قول سعیده جان ، مَستِک میشم بهتون :))) شوخی کردم:))
یا چقدر من دارم کلام الله رو از کامنت های شما و فاطمه جان میبینم و اون پیامی که خداوند میخواد به من بگه رو میتونم از کامنت های شما دوتا عزیز بخونم مثل همین کامنتی که بر روی این فایل در مورد شکرگزاری نوشتی رسول جان چقدر خوب توضیح دادی چقدر چیز یاد گرفتم ازت
رسول جان ازت بی نهایت سپاسگزارم که این نکات طلایی رو برام نوشتی که کلی درس داشت برام
دقیقاً همون نکاتی که استاد در جلسه چهارم قدم چهارم یک ساعت مدام داره در مورد این میگه که برید چیزهای جدید رو یاد بگیرین برید با آدم های جدید آشنا بشید که چیزی که شما در عمل قبلاً پیاده کردی این مسیر رو رفتی چقدر از برکاتش داری در زندگیت استفاده میکنی
میگم واقعاً دمت گرم
=================================
این قسمت رو آبجی فاطمه بخونه :)))
فاطمه جان شما برای من یک الگوی بارز برای بهتر عمل کردن به آموزش های استاد هستین
اینقدر قشنگ خودتون رو شناختین و میدونید که کجاها به کنترل ذهن بیشتری احتیاج دارین و اینقدر خوب هم کنترل ذهن میکنید و هر بار یک شخصیت و افکار بهتری از خودتون میسازید
واقعاً با خوندن فقط همین هایی که در مورد کنترل ذهن هاتون و عملگراییتون مینویسید دقیقاً دارین این باور رو در ذهن من میسازید که پس میشه بهتر ذهن رو کنترل کرد میشه به این شکل هم عمل کرد پس میشه میشه میشه
از طرفی بارها دیدم شما و رسول جان جزو اولین نفراتی هستین که در سایت هم کامنت نوشتن و هم کامنت بقیه دوستان رو خوندین
فاطمه جان بارها شده اسم شمارو در ستاره هایی که روی کامنت هام زده میشه دیدم و چقدر منو خوشحال کردین و چقدر باعث افتخاره من هستین شما خواهر خوش قلبم
وای از اینجا تا خودِ کرج نوشتم :)))
عاااااشق هر جفتتون هم هستم
تازه من قراره کلی چیز ازتون یاد بگیرم و میخوام میدونی هیچ چیزی که دائمی نیست توی دنیا ولی حدعقلش اینکه در این لحظه و توی این روزهایی که از طریق سایت با هم با بقیه دوستان کنار هم داریم روی خودمون کار میکنیم دوست دارم واقعاً تا جاییکه بشه لذت ببریم از بودن در این سایت الهی و با هم بودنمون ، چه کسی میدونه واقعاً اگر من همین الان بخوابم فردا بلند میشم یا نه؟ هیچکس بخدا ، پس به خوبی استفاده میکنیم
خیلی شد ، شما دوتا عزیز فرکانستون مثبته که کاملاً منو گرفته:)))
عاشقتونم
به قول سعیده جان به امید یک نقطه آبی پر خیر و برکت دیگه از شما دوتا دوستای نازنینم
سلام به حسن عزیزم
اصلا میخوام بدونی و باورت بشه
که زیادی دووووست داریم
کلی هم از کامنتهات لذت میبریم و تحسینت میکنیم همه ی بچه ها درکنارهم داریم تو این سایت بهشتی رشد میکنیم
همه مستک استاد هستیم
شما تو فرکانس نقطه آبی زیاد قرار گرفتی خوش بحالته
وای چقدر با این کامنتت خندیدم آخه مگه میشه کامنتم منتشرشده الان چندتا هم امتیاز دادن ولی تو صفحه شما گم شده ونیست ..
من کامنت بنویسم حذف نمیکنم خیالتون راااااااحت
خیلی ممنونم بابت تموم لطف ومحبت ومهربونی هات
چقدر ذوق کررررردم
چشام قلبی قلبی شد
دمت گرم
رسول جان تو فرکانس دریافت نقطه آبی شما بیشتر از من بوده صد درصد .
کامنت قبلی مو مجدد کپی میکنم وتو همین قسمت واستون میفرستم با علاقه واحترام وانرژی ولبخندبیشتر
سلام به آقا حسن عزیز و دوست داشتنی
سپاسگزارم از مهر ولطف تون
من و رسول جان هم
بی نهایت دوستتون داریم و تحسینتون میکنیم همیشه رفیق جان مون.
خداروشکر برای اینکه کارموردعلاقه تون پیدا کردین و از خدا هدایتهارو دریافت کردین عالی وبی نظیرید
دمتون گرم
خداروشکر برای وجود ارزشمندتون دراین سایت بهشتی ..
ببین خیلی خندیدم به اینکه گفتی شب میخوابیدی وصبح بیدارمیشدی فکر میکردی رسالت شغلیت پیدا کردی.
اما خداروشکر تو این مسیر شغلی رسول جان برای اولین بار واقعا خیلی عجیب و هدایتی پیش رفت که داستان طولانی داره ..
واقعیت یه کم خودخواهی کنم وبنویسم تو این داستان من بیشتر توجه م به خودمه نه مسیرشغلی رسول جان و بیشتر به این فکر میکنم که
شاید اگه فاطمه گذشته بودم خیلی بهم میریختم
اگه میگفت این کار هم دوست ندارم و توجه م میرفت به هزینه هایی که کرده یا زمانهایی که برای این کار گذاشته و هزارتا باورغلط دیگه
(هرچند فعلا اینکارو داره باعلاقه ادامه میده)
اما الان اوضاعم بهتره و احساسم خوبه
ذهنم آرومه و بی خیالم ومیخندم وشادم
یعنی فارغ از نتیجه ها
تلاش های رسول و موفقیتش در این کار بیشتر به چشمم اومده وتحسینش کردم
همین کنترل ذهن این روزهام مدیون آگاهی های دوره مقدس 12قدم و احساس لیاقت هست
مدیون همون آگاهی های جلسه تضاد وکنترل ذهن
همون داستان ایمان وهدایتهای خدا هستم .
احساس کودکی دارم که تازه راه رفتن یادگرفته
تازه دارم از کنترل ذهنم اونم در لحظه لذت میبرم
باقی مسیر شغلی به رسول جان مربوط میشه و
مطمئنم که از آگاهی های کامنت شما استفاده خواهد کرد صد درصد .
مثلا وقتی داشت یه دستبند کارتیه درست میکرد
سه ساعت زمان برد تو اتاق کارمیکرد و من داشتم دوره احساس لیاقت گوش میدادم
بعد رفتم اتاق دیدم حتی غذایی که واسش برده بودم نخورده یا چای بردم نخورده بود
اصلا متوجه زمان نشده بود و داشت با لذت کارمیکرد
بعدکه کار تموم شد خب خیلی زیبا ساخته بود
من نگاه کردم وگفتم قشنگه اما سه ساعت وقت گذاشتی براش …
خیلی زمان بر هست …
همینجا گند زدم خودم و
اومدم قشنگ قضاوتش کردم که اینکار مورد علاقه ت خیلی زمان بر هست …
یا گفتم اینکه نقره است چقدر باید با نقره کار کنی تا به کار با طلا برسی
پس تمرکز ذهن من رو زیبایی نبود اون روزها
باز هم کنترل ذهن رسول خوبه
خوبه که بی خیاله خداروشکر
و تحت تاثیر این نازیبایی های ذهن من نیست …
من اگه جای رسول بودم تو ذوقم میخورد اما رسول گفت دارم تکاملی پیش میرم فاطمه جان …
وقتی کارهاش بردیم تو یه مغازه طلافروشی که باهاش آشنا شدیم برای خرید طلا آب شده و اونجا
طلافروش با اینکه کارها نقره بودن
از تمیزی کار حیرت کرده بود!!
گفت تو هر چیزی از طلا بسازی من خودم ازت میخرم
ازبس تمیز جوش دادی وکارکردی
من تازه اونجا فهمیدم ارزش کاری که ساخته چیه!!
منظورم اینه که من با تعریف یه آدم که تو این شغل هست فهمیدم رسول پیشرفت وتکامل خودش داره به خوبی طی میکنه و….
تازه متوجه شدم چه راحت هم کارش قضاوت کردم
هم باور غلط خودمو هم بیان کردم که زمان بره …
اما تو این دوهفته پیش و تمرین اگاهانه کنترل ذهن
متوجه تغییرات وبهبودم هستم که حداقل تو خرید دستگاه و…..قضاوت نکردم و یا تونستم بیام و مهارت و توانمندی هاش ببینم ..
خیالتون راحت خیلی عالی متوجه پیام کامنت تون شدم و اصلا هم قرقاطی نبود ولذت بردم ..
بهترینها سهم دلتون و زندگی تون درخشان .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
با نام و یاد خدا و عرض سلام خدمت خواهر گرامی، کامنتتون چقدر نکته داشت، مخصوصا اون بخش که اشاره فرمودین به تست های استعدادیابی آقا رسول، خیلی خوشحال شدم که آقا رسول مجدانه در تلاشه که استعدادشو کشف کنه، دخترخاله من الان پروفسوره و استاد دانشگاه مطرح توی دیترویت امریکاست، وقتی اومد ایران دعوتش کردیم اومد خونمون، ازش در مورد چگونگی کشف علایقش و مسیر زندگیش پرسیدم، بهم گفت تو یه مجموعه پژوهشی بزرگ ده سال مدام جابجا شده و در بخش های مختلف مخبرات نوری، ماهواره، فناوری ارتباطات، دکل و ... کار کرده و آخر فهمیده علاقش تدریسه! و الان سالهاست استاد دانشگاهه و خیلی احساس خوشبختی میکنه، خود من ده ها موردو تست کردم، عکاسی حرفه ای، تدوین، جلوه های ویژه سینمایی! تعمیر لپ تاپ، یادمه سرور یه درمانگاهو کارای ادمینشو انجام دادم و به دستگاه های پز ارتباط دادم با آی پی دستی، این اواخر هم انیمیشن با موهو و تری دی اس مکس! تا بلاخره یافتم اون کاریو که اگه تو جزیره تنها باشم دوست دارم انجامش بدم، کار با نرم افزار طراحی صنعتی کتیا که فک کنم شاید اگه آقا رسول این موردم بررسی کنه بد نباشه، خلاصه اینکه خواهر گلم اصلا این ویژگی آقا رسولو خیلیا ندارن که وقت بزارن رو کشف استعداد، چون اگه این اتفاق بیفته بعدش سرمایه گذاری روی خود و رسیدن به موفقیتیه که در هر جغرافیایی انسان رو به ثروت میرسونه، بازم ممنونم از کامنتهای آموزندتون
سلام به آقا حسین ونرگس عزیزم
سپاسگزارم از لطف ومهرتون
وداستانی که از دخترخاله عزیز و خودتون نوشتین و خداروشکر که به مسیر وشغل مورد علاقه تون هدایت شدین و برام قشنگ و جالب بودن و خیلی هم تحسین تون کردم که یه جا ثابت نموندید و قدم برداشتین و بالاخره موفق شدین خداروشکر.
اون شغل های رسول جان همگی تو شش سال اول زندگی ما تغییرکردن و همچنان درکنار شغل اصلی خودش که ورودی مالی داره ، در حال تجربه طلاسازی هم هست .
این ویژگی رسول جان قبلا واقعا نمیدیدم و
نمی پسندیدم و اصلا به چشم یه مشکل نگاه میکردم
درصورتی که این مدت فهمیدم
خوبه که تو دل این کارها رفته هرچند علاقه بعدش ایجاد نشده
اما انجام داده وامتحان کرده و تجربه بدست آورده
این مدل فکر کردن تازه دارم بعداز دوره های استاد تو ذهنم ایجاد میکنم کمکم و ان شاالله بتونم بهترش کنم درکنار استاد و دوستان عزیزی مثل شما بزرگوارانم .
خیلی دوستتون داریم
زندگی خوشگل تون درخشان .
خداروشکر برای وجود ارزشمندتون در این سایت بهشتی مون
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله .
سلام به خواهر فاطمه عزیزم
خیلی لذت بردم از اون همه کنترل ذهنی که در لحظه انجام دادی و نذاشتی ذهنت فرصت بد و بیراه و حاشیه پیدا کنه
واقعا آفرین بهت و کارت قابل تحسینه
خواهر این کنترل ذهن و این دید مثبت داشتن کار هر کسی نیست ها
منظورم از هرکسی یعنی 99.9 درصد جامعه نمیتونن انجام بدن این کارو تو عمل
قدر خودتو رسول جان رو بدون که انقد باهم توحیدی عمل میکنین و رو به پیشرفتین و تعهد در مورد آموزش های استاد عزیزو دارین و این تمامش مقدمه جاری شدن نعمت های خداونده به زندگیتون
شما زوج خوشبخت و توحیدی رو به خدای بزرگ میسپارم
سلام آقای مولانی عزیزم
سپاسگزارم از لطف ومهرتون
خداروشکر برای وجود ازشمندتون در این سایت بهشتی .
واقعا کنترل ذهن خیلی نعمت بزرگیه ، اینکه دوست موفقی چون شما برای کامنتم پاسخ
نوشته خب نشونه میدونمش و سپاسگزار خدا و قدردان مهرشما هستم ،چون آدمهای موفق مهمترین ویژگی شون کنترل ذهن شون هست .
بگم که تا الان هشت بار نتایج شما وارد دفتر نتایج دوستان من شده و بارها منطق دادم به ذهنم که ببین فاطمه برای این دوستان اتفاق افتاده پس برا خودت هم اتفاق میافته اگر روخودت کارکنی .
امسال بهترین احساس هارو از این کامنت شما دریافت کردم
https://abasmanesh.com/fa/a-different-goal-for-new-year/comment-page-6/#comment-1346270
دم شما گرم دوست ارزشمندم .
شما برای من و رسول جان الگوی بی نظیری هستین هم دررشد شخصیت و هم در کسب وکار
بی نهایت دوستتون داریم وعاشقتونیم.
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
خواهر فاطمه عزیز انرژی مثبت شما دریافت شد و باعث شدین یه بار دیگه خودم برم کامنتمو بخونم و لذت ببرم
میدونین انگار داشتم از زبان یه نفر دیگه میخوندم و برام تازگی و جذابیت خاصی داشت و این بدین معناست که اون موقع که من نوشتم خدا گفته و من فقط نوشتم
و خیلی خوشحالم که هشت بار نتایج من شمارو خوشحال و امیدوارتر کرده و به امید خدا به زودی نتایج شما و رسول جان هم چشم و دل مارو روشن میکنه
البته نتایج شما بسیار بسیار زیاده و هر وقت کامنت های شما دو عزیزو میخونم دلم باز میشه ولی همیشه فرصت نشده که براتون بنویسم وبه امید خدای مهربان با همین انگیزه و هدف پیش برین به زودی ثروتهای بیشتر نیز به بالاترین شکل ممکن خودشو وارد زندگیتون میکنه
الهی همیشه شاد و خوشحال در کنار رسول جان و دوتا فرشته هاتون و در آغوش ابدی خداوند باشین و خوش بحال فرشته هاتون که پدر و مادری به این آگاهی دارن
خدا نگهدارتون باشه
سلام فاطمه جانم رفیق عزیز و دوست داشتنی، امیدوارم حال دل خودت و سه نفر دیگه ی این خونواده ی توحیدی عالی باشه و نور توحید هر روز نورانی تر از روز قبل باشه تو خونه تون. چقدر هم کنترل ذهن تو قابل تحسینه که البته با مثالهایی که این مدت ازت شنیدم اصلا تعجب نداره، نکته ی دیگه اینکه هم این همت و شور و شوق آقا رسول برای پیدا کردن کار مورد علاقه ش چقدر قابل تحسینه. فکر می کنم خیلیا تو این گروه هستن (جامعه و عموم مردم که بیخیال) که نمی دونن اون کار مورد علاقه که ازش خسته نشن چیه، ولی دنبالش هم نمی رن. از جمله خودم. من کار ریسرچ که الان دارم می کنم رو دوست دارم، ولی اینجوری نیست که ازش خسته نشم. بازم جمعه که میشه می گم آخجون دو روز تعطیل… بنابراین با خودم میگم این اون کاری نیست که من باید مشغولش باشم. ولی همت یا جرات امتحان کارای محتلف رو هم نداشتم. یا شاید باید بگم جاش نبوده… خلاصه از این بعد هم آقا رسول واقعا تحسین دارن :)
فاطمه جان می دونی عاشق چه ویژگیت هستم؟ البته ویژگی خوب که زیاد داری ولی یکی از مهماش اینه که خیلی خوب خودتو داری می شناسی و تعارف هم با خودت نداری… قشنگ اگه باگ پیدا می کنی می ری سرش لیزر فوکس تا برطرفش کنی. طبق دوره احساس لیاقت هم که اصلا برات مهم نیست بقیه چی میگن یا فکر می کنن. خیلی راحت حرفت رو می زنی. کلا اینکه انقدر خوب داری وقت می ذاری و کار می کنی رو فایلا و دوره ها بسیار بسیار تحسینت می کنم، هرچند که حسم میگه برای استراحتت بیشتر باید وقت بذاری :)))
دیشب [الان میشه پریشب در واقع] ساعت 12 نیمه شب بود که داشتم پامپ می کردم و دیدم فایل اومده، شروع کردم گوش دادن دیدم انقدر خوابم میاد که همینجوری هی چشمام رو هم می ره، گفتم اینجوری نمیشه. خلاصه پامپ و چرت تموم شد و رفتم خوابیدم. صبح سرحال شروع کردم به دیدن فایل. ولی اولش حرفی نداشتم که تو کامنت بزنم یکم فکر کردم ولی مثالی به ذهنم نیومد از خودم. اما شب گفتم بیام هم کامنت بخونم هم که هر چی که به قلبم اومد بنویسم. دیدم جمع خوبان جمعه اون بالا بالاها :)))) هر کدومو می خوندم گفتم باید یه پاسخ بذارم اما الان 8 دقیقه از 12 گذشته و من کامنت تو رو هم تموم نکردم.چون بخودم قول دادم امشب نذارم خوابم دیر شه تا اینجا پاز می کنم و بقیه ش فردا به امید خدا
خب سلام مجدد :) از کنترل ذهن گفتی، که چقدر خوب داری افسار ذهنت رو دست می گیری. منم این روزا خیلی وقتا پیش میاد یه فکر ناجالب یا یه تضادی چیزی می بینم و خیلی زود اولین چیزی که بش فکر می کنم اینه که خب من الان باید ذهنم رو کنترل کنم، اگه حسم داره بد میشه زود دست کردن تو آتیش میاد تو ذهنم. و میگم مهم نیست دلیلش چیه من باید خیلی سریع از این حس بیام بیرون. نمی گم همه ی موارد رو تونستم خوب عمل کنم ولی وقتی کنترل می کنم دهنم رو یه حس شیرینی بعدش میاد سراغم و کیف می کنم که آخ جون از پسش براومدم…
خیلی چیزا ازت یاد گرفتم و دارم یاد می گیرم. مرسی از اینکه هستی می نویسی و الگو شدی برا خیلیا… دلم برای صدات تنگ میشه ولی اونم می سپرم به خدا… به محمدحسن جان و هلیسای نازم سلام برسون و به آقا رسول عزیز. در پناه خدا شاد و سلامت و ثروتمند باشی. دوست دارم رفیق… خیلی زیاد :)
سلااااااااام به سمیه جاااانم
عاشقتم من رفیق جااااانم
سپاسگزارم از لطف ومهرت نازنینم
اصلا میدونستی زیباترین و آرامترین و بهترین وارزشمندترین
و خوش فرکانس ترین رفیقمی
خبرداری که چقدر خودت خووووبی
چقدر نابی و چقدر نازی
چقدر مهربونی از تک تک حرفات میباره و درست میشینه به قلبم
خیلی برام عزیزی قشنگ ترینم .
بوس به روی ماه خودت و تینا جان ولیلین خوشگل وعروسک واقعی خودم ..
خیلی دوستتون دارررررم
خیلی ویژگیهای خوب ومثبت از شما یاد گرفتم و میگیرم
خداروشکر بخاطر وجودت
دوست ارزشمند وتوانمندم
همینکه داری در کنار مادری کردن رو خودت وقت میذاری وکار میکنی
در طول روز وشب حواست به افکارت هست من لذت میبرم و تحسینت میکنم
همینکه توهمون دوروز تعطیلی
دنبال تفریح وگردش هستین
من کیف میکنم و میدونم در حد توان داری عمل گرایی میکنی
بماند که شما این روزها با وجود زیبایی های لیلین عزیزم
یه کانون توجه حرفه ای دارین یعنی من از تو کامنتم معلومه
چقدرررررررررررررررررر زیاد زیاد
عاشق اون خنده هاشم
چشم تیله ای خودمه وبس.
وجودت غرق آرامش باشه
مامان سمیه جاااانم.
تینا جان هم که با اون صدای قشنگ و نازش
جای ویژه ای تو قلبم داره
چقدر دوسش دارم سرشار از ادب و آرامشه این دختر
ازطرف من بگو منتظرم کلی نقاشی دیگه برام بکشه
کلی حالمو خوب تر کنه .
در رابطه با شناخت خودم که گفتی
یاد حرف استاد افتادم که میگه بچه ها با خودتون روراست باشین خودتون گول نزنین
واقعا من تو گذشته تمرکز به زیبایی نداشتم
کنترل ذهن نداشتم نتیجه اش هم معلومه دیگه
یه فاطمه ی واکنشی بودم
که همه رو مقصر میدونست و بیشتر ناخواسته جذب میکرد تا خواسته ، حالا وقتی دارم کم کم رو خودم کار میکنم متوجه تغییرات هرچند کوچیک میشم و ذوق میکنم براشون و همش مینویسم و تکرار میکنم تا بیشتر انگیزه بگیرم
هرچند خود شما هم خیلی جاها توکامنتهات از خودت نوشتی خیلی راحت که قبلا چه باورهایی داشتی و الان واین روزها چه باورهای بهتری ساختی و همچنان هم باوردرست میسازی خداروشکر..
خداروشکر که همه درکنارهم در این مسیر بهشتی با کمک خدا و آگاهی های استاد عزیزمون
دنبال یادگیری و بهبود وپیشرفتیم .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
کلی بووووووس از نوع چلوندن
و بافرکانس عشق ودوستی
فرستادم خدمت تون ..
سلام ب فاطمه ی عزیزم
خداروشکر میکنم بخاطر حضور ارزشمند و نازنینت
سپاسگزارم بخاطر کامنت زیبایی ک نوشتی
و ب زیبایی روند رشد و تغییراتت و نشون میده
الهی شکر ک همگی دراین مسیر زیبا هستیم و هرروز درحال رشد و پیشرفت
واقعا کنترل ذهن چقد کمک میکنه ب ما مخصوصا وقتی ک نمیدونیم چ کاری باید انجام بدیم
و چقد تحسبنت کردم ک خییلی خوب تونستی فضای خونه رو با کنترل ذهنت تغییر بدی و کلا برین بیرون لذت ببرین از دیدن زیبایی ها و احساستون و خوب کنید
چقددد خندیدم اونجا ک گفتی
صدای بلند این دستگاه باعث شد خیلی راحت خاموش کنه و بیاد تو پذیرایی رو مبل
لم بده و یه نگاه کرد به من گفت
این کار اونی نیست که فکر میکردم
خیلی متفاوته
قشنگ تجسمش کردم
و برخورد زیبای شما عزیزم
واقعا آدم و تحت تاثیر قرار میده
دمت گرم عزیزم
مافقط باید از مسیر لذت ببریم
و قدردان داشته هامون باشیم
همین ک آرامش داریم خودش مهم ترین نتیجه س
و بقیه نتایج بهمراهش میاد
مرسی ک هستی و مینویسی دوست گلم
ان شاالله همبشه شاد باشین و موفق کنارهمدیگه
عاشقتونممم
سلام به زکیه جااااااانم
سپاسگزارم از لطف ومهرت عزیزم
میدونم که از همین کامنتم
فرکانس عشق و احترام و علاقه قلبی مو دریافت میکنی
خداروشکر که هم تو دوره لیاقت و هم تو دوره مقدس 12قدم
در کنارت هم کلاسی هستم و داری خوب رو خودت کارمیکنی
به امیداینکه تو قدم های سوم به بعد هم نتایج کنترل ذهن وموفقیت هات بخونیم عزیزم
خیلی دوستت دارم
روی ماهت میبوسم بهترینم
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
فاطمه بانو جان جانان سلام. خدا قوت بانو جان از این همه توانایی کنترل ذهن که توانایی بس عظیم است ….. من هم به لطف پروردگار از زمان آشنایی با استاد و طی کردن تکاملم، خیلی خیلی خیلی در این زمینه رشد کرده ام و اما …..
تو کامنت قبلی تان هم اشاره به تغییر شغل های آقا رسول عزیز کردین و تلاش به کنترل ذهنتون…. چشمام گرد شد و دوست داشتم برات بنویسم که قسمت شد اینجا دوباره از اون موضوع صحبت کنین و من شروع کنم به نوشتن …
موضوعی که من خیلی خیلی تفاوت داشتم باهاش از زمان آشنایی با همسرم. یعنی من عاشق شغل ثابت کارمندی و ..ولی همسرم از همان زمان آشنایی با اینکه شغل ثابت خوبی پیدا کرد، یه جورایی معلوم بود که اصلا ماندگار در این شغلش نیست و الان که 17 سال از زندگی مشترک میگذرد، بارها تغییر شغل داده و من بارها حرص خورده ام و …. مثلا اول که استخدام مرکز علوم و فنون لیزر ایران بود و مدیر لیزرهای پزشکی شد و کلی رشد کرد. چون واقعا آدم کاربلدی است، حتی تو تلویزیون مصاحبه هایش را نشان میدادند که اولین سازنده های دستگاه لیزرهای سنگ شکن هستند …. اما انگار راضی اش نمیکرد. کنار این شغلش میرفت سراغ شغل های دیگر مثل مثلا فروش نوع خاص کود، فروش توربین بادی …. فروش یکسری حکاکی لیزر رو قطعات، فروش گلدان های کاکلتوس، فروش فلش و …… همیشه همیشه ضرر و …. من هم که کلا آدم متفاوت از همسرم، همیشه غر میزدم که ای بابا بچسب به کار خودت و آرام باش یه جا …. تا اینکه از کار اصلیش استعفا داد و مدیرعامل شرکت دانش بنیان لیزری شد و عجیب غریب بلندپروازی کرد و همان موقع ها بود که مدیر عامل شد و من از ایشون ضربه سنگینی خوردم و زندگی مان کلا …… و من با استاد و قانون آشنا شدم و شیما از نوع پایه گذاری شد و خدا رو شکر ایشون پشیمان برگشت ….. خدا وکیلی من هیچ وقت نتونستم در این کارهاش، تشویقش کنم، چون واقعا از دستش ناراحت بودم با این کارهاش …. فقط از زمان آشنایی با قانون، سکوت میکردم و اما ایشون هم همیشه میگفت، چون تو راضی نیستی من موفق نمیشوم. ایشون تا حد زیادی تو باغ قانون نیست و خیلی سریع در اون شرکت ورشکست شد و رفت کشور چین و دو سال ما از هم دور بودیم و ایشون در همون زمینه لیزر تخصصی کار کرد و بدهی هایش را داد و برگشت بیکار در خانه …. بعد از یکسال دوباره رفت تو شرکت لیزری یکی از دوستانش و ما خیلی راضی بودیم که دوباره ثبات پیدا کرد، البته تو اون یکسال هم که خانه بود شروع به برنامه نویسی هوش مصنوعی کرد و …. بعد رها کرد. قبل از همین عید تصمیم گرفت دوباره از شغلش در بیاد و دوباره بره سراغ شغلش تو چین ….. تازه کلی غر بزنه که تو شغلت را رها کن و با من بیا چین، چسبیدی به این شغلت چه چی بشه ….. و من فقط سکوت. ولی وقتی رفت، دیگه شوکه شدم ….. کلی کنترل ذهن که شیما بانو حتما خیری است و …. الان هم بازگشته و شروع به ساخت یکسری کلیپ برای یوتیوپ که من تو دلم با موضوعاتش اصلا راضی نیستم، ولی تمام سعیم را کردم که هیچی نگم و آرزوی موفقیت کنم براش. ولی واقعا در دلم خسته شده ام ….. همش میگم آخه شیما تو چه فرکانس میفرستی که اینطوری از شریک زندگیت میبینی ….. ولی میدونم که اگر دارم اذیت میشم، خودم خالق این شرایط هستم …. و خودم میتونم حتی با این شرایط، حالم رو خوب نگه دارم که خود اتفاق خوب بیاد سمتم. البته برنامه هایی هم دارم ….که اگر نتیجه داد، میام و میگم ….
و اما با خواندن کامنت شما و اشاره به این موضوع، خیلی آرام تر شدم و یه جورایی تمام تلاشم را بیشتر دارم میکنم که کنترل ذهن داشته باشم.
خلاصه فاطمه بانو جان جانان که خیلی دوستتون دارم، خیلی تحسینتون میکنم و همیشه درس میگیرم ….
در پناه حق
شیما
سلام به شیما جان عزیزم
سپاسگزارم از لطف ومهرت رفیق
بریم سراغ کامنتی که برامنوشتی وباعشق خوندمش
کامنتی که واست نوشتم یه کم طولانی شد
اما همراه با کلی عشق و علاقه وبوس فرستادمش
باید آگاهانه رو ذهن وباورهامون کارکنیم و خب طبیعیه که زمان میبره و یه شبه اتفاق نمی افته
خواستم بگم اصلا تو دفترت نوشتی
چندبار شیما جان تونسته ذهنش کنترل کنه ؟ چندبارتونسته نجواهاش کنترل کنه ؟
چندبار خودش در آغوش گرفته و به مسیرش ادامه داده ؟
کجاها این شیما بانو با گل پسرش دنبال لذت بردن از داشته هاش بوده و فارغ از نگاه دیگران توجه به زیبایی ها کرده ؟
پاسخ به این سوالها معلومه که
خیلی جاها این شیما جان تونسته کنترل ذهن کنه اونم چقدر خوب اما شاید براش عادی شده
شاید مهم ندونسته
شاید راحت از کنارشون ردشده
شاید دنبال نتیجه بزرگتر بوده و نتیجه های خوشگل به ظاهر کوچیک خودش ندیده …
من کامنتهات خوندم بارها تحسینت کردم ومیکنم
اما انگار یه کوچولو باید کانون توجه ت از کارهای همسرت وچیزهای ناجالب برداری و بذاری رو خودت
وزیبایی های زندگیت
حتی همسرت هم درسته کاری که انجام میده مورد دلخواه شما نیست اما ویژگیهای خوبی قطعا داره توانمندی های خوبی داره بیا اونهارو بنویس وببین وتکرارکن آگاهانه و آگاهانه.
شما راه خودتو ادامه بده مطمئن باش با تغییر کردن خودت و نتیجه های دلخواهت ، به مداری بهتر هدایت میشی، هرچند اعتقاد دارم که یه مدت باید کنترل ذهن هایی که کردی بنویسی حتی تو یادداشت های گوشیت بنویس وبه ذهنت منطق بدی که تونستم ذهنم کنترل کنم وانگیزه بگیری .
قدم سوم جلسه چهارم هروقت فرصت کردی گوش کن با تمرکز خیلی بهت کمک میکنه آگاهی های این جلسه که پاشنه آشیل خودم هم بود .
حالا کامنت طولانی میشه اما بذا من مثال بزنم
ما 15ساله ازدواج کردیم واین شغل های رسول جان همه تو شش سال اول تقریبا اتفاق افتادن و تو بقیه سالها فعلا کارمندی رو داره والانم نه ماهه به سمت طلاسازی رفته و همچنان ورودی مالی از شغلش داره
اما من نتیجه اون شغلهای قبلی رو هم ندیده بودم یعنی مثلا دانشگاه رفت کلی عزت نفسش بهترشد
من ندیدم نه اینکه عمدی باشه اصلا بلد نبودم که ببینم و به چشمم نمی اومد وعادی بود
یا امدی اف کارمیکرد وکل سرویسچوب محمدحسن خودش ساخت اونم حرفه ای یا
کابینت خونه رو ساخت و عملا هزینه هامون هم کمتر میشد ،من وخودش خوشحال میشدیم اما خیلی به چشممون نمی اومد وعادی بود انگار
بعداز دوره لیاقت وقتی اینهمه توانمندی هاش نوشتیم باهم تازه متوجه شدم که هم من هم خودش اصلا اینها به چشم مون نمی اومدن و عادی تلقی میکردیم
اومدبم دیگه جنبه مثبت این کارها دیدیم و به چشم تجربه نگاهشون کردیم و به احساس بهتری هردو رسیدیم خداروشکر برای دوره احساس لیاقت..
هرچند هنوز هم من آگاهانه دارم تمرین میکنم سراغ افکار مثبت برم و دنبال لذت بردن وحال خوبم باشم و تغییرات کوچیک وفندوقی خودمو میبینم ومینویسم و همش به خودم میگم و نتیجه هم ازش تا دلت بخواد گرفتم خداروشکر .
مطمئنم بزودی میایی و از برنامه ها ونتایجت برامون مینویسی عزیزم
عااااااااشقتم رفیق جااااااانم
بوس به روی ماهت نازنینم .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
سلام به فاطمه بانوی عزیز و دوست داشتنی …. که چقدر به خودم افتخار میکنم که دوستانی همچون شما در این فضای الهی دارم و با خودم عشق میکنم ….
اول از همه تشکر و کلی بوس بخاطر کامنتی که برام نوشتین و برام کلی درس داشت و بدون که تا الان بارها خوانده ام … دفعه اول هیچی نفهمیدم …. هی خواندم و هی خواندم و تا درس هاش رو بتونم بگیرم …. درس های تا الان گرفته ام. ممنون بانو، خدا قوت از رشد بسیاری که کرده اید. باز هم گاهی میخونمش و در مورد صحبت هاتون فکر میکنم …
حرف اول کلی من رو به فکر فرو برد:
اصلا میدونی چندبار شیما جان تونسته ذهنش رو کنترل کنه ؟ چندبارتونسته نجواهاش کنترل کنه ؟
چندبار خودش رو در آغوش گرفته و به مسیرش ادامه داده ؟ کجاها این شیما بانو با گل پسرش دنبال لذت بردن از داشته هاش بوده و فارغ از نگاه دیگران، توجه به زیبایی ها کرده ؟
اعتراف میکنم که بارها و بارها و بارها و بارها …… کنترل داشته ام و دارم. اما واقعا برام عادی شده و یادم رفته کلا ….
حالا صحبت بعدی تان :
شیما باید یه کوچولو کانون توجه اش را از کارهای همسرش وچیزهای ناجالب برداره و بذاره رو خودش و زیبایی های زندگیش.
قطعا همسرت ویژگیهای خوبی داره، توانمندی های خوبی داره، بیا اونهارو بنویس وببین وتکرارکن آگاهانه و آگاهانه.
اینجا هم اعتراف میکنم که امکان ندارد هر روز از زیبایی های زندگیم ننویسم و شکر نکنم و تلاش نکنم که حال خودم رو خوب نگه دارم ….. اما توجه به نکات مثبت همسرم رو خیلی وقته رها کرده ام ….. و برام سخته از خوبی هاش بگم …..باید اصلاح بشم در این مورد.
اینکه فرمودین:
شما راه خودتو ادامه بده مطمئن باش با تغییر کردن خودت و نتیجه های دلخواهت ، به مداری بهتر هدایت میشی، هرچند اعتقاد دارم که یه مدت باید کنترل ذهن هایی که کردی بنویسی, حتی تو یادداشت های گوشیت بنویس و به ذهنت منطق بدی که تونستم، ذهنم رو کنترل کنم و انگیزه بگیری.
بله دقیقا تمرکز لیزری روی خودم و خودم و خودم و نیاز دارم و یادآوری کنترل ذهن های بسیار زیادی که داشته ام و در حال حاضر هم دارم.
و این صحبتتون:
قدم سوم جلسه چهارم هروقت فرصت کردی گوش کن با تمرکز خیلی بهت کمک میکنه.
بله شکر خدا تا قدم سه را خریداری کرده ام و با اینکه در حال گوش کردن جلسه یک بودم، رفتم و جلسه سه را تا الان دو مرتبه گوش کردم و کلی لذت بردم ….. ولی خوب خیلی نیاز دارم با تمرکز بیشتر گوش کنم، چون فهمیدم که خیلی کار دارم …..
خلاصه که فاطمه بانو جان، با کامنتت انقلابی در من ایجاد کردی و …… خدا جون به وسیله شما من رو هدایت کرد به سمت خود شیما که حواسم به خودم باشه …..
ممنون و منتظر نتایجم باش که بیام و بگم. نتایج هر چند کوچک و اما حال خوب کن ….
در پناه حق باشی عزیز دل
شیما
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئًا مَّذْکُورًا﴿١﴾
آیا بر انسان زمانی از روزگار گذشت که چیزی در خور ذکر نبود؟
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا ﴿٢﴾
ما انسان را از نطفه آمیخته و مختلطی [از مواد و عناصر] آفریدیم و او را از حالتی به حالتی و شکلی به شکلی [از نطفه به علقه، از علقه به مضغه، از مضغه به استخوان تا طفلی کامل] درآوردیم، پس او را شنوا و بینا قرار دادیم
إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا ﴿٣﴾
ما راه را به او نشان دادیم یا سپاس گزار خواهد بود یا ناسپاس.
=====================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته ی قشنگم
سلام به رفیق های نازنین غار حرای من
مخلوطی از خواب آلودگی و ذهن پراکنده میخواست منو وادار کنه امشب تمرین ستاره ی قطبیم رو ننویسم،منم به شیطان ذهنم گفتم اگر فکر میکنی که فکر کردی،فکر نکن!
حتی اگر کوتاه و کم!من مینویسم!
همین نوشتن ها،همین رد پا گذاشتن ها،همین تمرین ها زندگی من رو ازین رو به اون رو کرده،پس چرا مسیر درست رو ادامه ندم؟ به قول قرآن إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا اینا سپاسگزاری منه،اینا تمرکز روی نکات مثبت منه،اینا همون رد پاهایی که 6ماه دیگه به درد میخوره ،مثل ردپاهای 6 ماه قبلم که الان شده نور چشمی و دلگرمی ادامه ی راهم!پس توکل بر الله مهربانم !
=====================================
گاهی اوقات یک سری اتفاقات بی ربط توی زندگیت میفته که اون لحظه نمیفهمی چرا!ولی بعدا یک هدایتی از توش درمیاد،مثلا من دیشب یک تماس تلفنی از یکی از فامیل های سببی داشتم اونم بعد از مدت ها،همین تماس دوباره ذهن منو درگیر کرد که اگر تو به خواسته ت توی رابطهی زندگیت برسی،اینا درمورد تو چه فکری میکنند؟بعد سوال های ذهنم شروع شد چرا این آدم بهم زنگ زد بعد مدت ها؟چرا با محبت حرف زد؟چه دلیلی داشت اصلا حال و احوال منو بپرسه؟ با همین افکار خوابیدم و طبق معمول صبح تو خواب وبیداری هدایتم رو از نشانه ی روزانه م گرفتم ,اگزتکلی زد توی هدف!یک مقاله بی نظیر از خانم شایسته با این عنوان:
ضرورت نماندن در «احساس گناه و عذاب وجدان»
یک وقتایی به قول استاد فکر میکنم خدا کار وزندگیشو ول کرده فقط داره چپ و راست منو هدایت میکنه ،اون تماس برای این بود که من به درون خودم برگردم و بفهمم یکی از ترمز های اصلی ذهن من عذاب وجدانه و من هنوز فکر میکنم میتونم توی زندگی کسی تأثیرگذار باشم،یا میتونم کسی رو خوشبخت یا بدبخت کنم!
آیا هدایت ها پایان گرفت؟
نه!آقا سیدبرام نوشت:جلسه ٣ عزت نفس!
هدایت کاملا واضح بود !
بازم زد تو خال!
جلسه ٣ عزت نفس رو گوش دادم بازم ازون همه آگاهی دیوونه شدم!
ما پشیزی توی زندگیم دیگران تاثیر نداریم،هیچکس نمیتونه سرنوشت کسی رو تغییر بده،خیلی مهمه که توی احساس گناه و عذاب وجدان نمونیم!
کامنت بعدی اومد ،سعیده جان رضایی !
سعیده جان دست خدا شد تا دلگرمی رو برسونه!
به قول استاد اگر کسی توی زندگیت نیست،همین که خدا هست کافیه!
خدا بود که از دستان سعیده جان جاری شد تا مهر تایید بزنه روی جریان هدایت و کمکم کنه تا افسار ذهنم رو به دستم بگیرم.
و بعد با پیروی از ندای قلبم،به جلسه ٢ و+٢ احساس لیاقت گوش دادم و باز ازون همه آگاهی دیوونه شدم،اینا اصلا کجا بود؟من که صدبار این جلسات رو گوش داده بودم و کامنت گذاشته بودم،پس چرا بازم برام جدید بود همه چیز؟
مخصوصا که نجواهای ذهنی غیر قابل کنترل شده بود و من همه ش برام سوال بود که طبق اصولی که از جلسه ١ قدم ١٠یاد گرفتم هرچقدر به سمت نور میری ،تاریکی کمتر میشه،نجواها ضعیفتر میشه،پس چرا شیطان هر روز داره خرخره منو با این نجواها که تو خوب نیستی،تو کافی نیستی،اوضاع بدتر میشه ،تو از پسش برنمیای ،داره میجوعه؟
یک جمله از جلسه ٢ منو تکون داد،اینو واقعا قبلا نشنیده بودم!
در حالت چلنجینگ و وقتی اوضاع یکم پیچیده میشه باید ببینید نجواها چی میگن توی سرتون،اونوقت مشخص میشه باورهاتون واقعا تغییر کرده یا نه
وقتی دوره ی احساس لیاقت لانچ شد من تو فریدونکنار زندگی میکردم و پرستار icu بودم و پیگیر کارهای انتقالیم ،اصلا چلنج خاصی توی زندگیم نبود،بیگ بنگی نبود،مسئله ای نبود که بگم اوضاع پیچیده ست،با همون چندبار گوش دادن و تکرار کردن عبارت های مثبت ،خب زندگی کاری من کلا عوض شد و من مهاجرت کردم البته که تغییر خیلی از باور های دیگه هم توی این زمینه دخیل بود ولی الان میفهمم چقدر هنوز کار داره روی سلف تاکینگم کار کنم …الان که مهاجرت کردم،الان که توی شغل جدیدم،الان که باید ایمان و توکلم رو حفظ کنم و بهبود های کوچیک و مستمر رو ببینم ،الان مشخصه باورهای درونی من هنوز مثل قبل خرابه،به قول خود استاد اینا چیزایی نیست که با یک بار دوبار تکرار درست بشه ،همیشه باید روش کار کنیم …
شاید هم همه چیز رو رها کردم دوباره تمرکز لیزری گذاشتم روی دوره ی احساس لیاقت !
باید ببینم فردا نشانه ها چی میگن !
یک هدایت خوب دیگه هم از کامنت بهارجان بختیاری دریافت کردم و فهمیدم من هنوز توی این زمینه مشکل دارم که وقتی احساس مفید بودن میکنم که یک کار فیزیکی انجام بدم!
از نظر من پول درآوردن بیشتر یعنی کار فیزیکی بیشتر،پول درآوردن سخته،بدو بدو میخواد،پولی که راحت به دست بیاد راحت هم از دست میره،من اگر یک روز سر کار نرم فکر میکنم لیاقت ندارم،ارزشمند نیستم.
بازم احساس میکنم این مورد هم برمیگرده به احساس لیاقت و ارزشمندی !
یک نشانه ی دیگه برای شروع دوباره ی احساس لیاقت !
بازم باید ببینم فردا جریان هدایت چی میگه!
این جریان هدایت هم خیلی باحاله!
تو بیخیالش بشی،اون بیخیالت نمیشه!
تو فکر کنی فراموش شدی،اون فراموشت نمیکنه !
تو خسته بشی،اون خسته نمیشه!
تو ناامید بشی،اون ادامه میده!
فقط یک قدم برمیداری …اون هزار قدم برمیداره…
وَسَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ ﴿١٣٣﴾
و به سوی آمرزشی از پروردگارتان و بهشتی که پهنایش [به وسعتِ] آسمان ها و زمین است بشتابید؛ بهشتی که برای پرهیزکاران آماده شده است؛
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ﴿١٣4﴾
آنان که در گشایش و تنگ دستی انفاق می کنند، و خشم خود را فرو می برند، و از [خطاهایِ] مردم در می گذرند؛ و خدا نیکوکاران را دوست دارد.
وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَهً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَىٰ مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ ﴿١٣5﴾
و آنان که چون کار زشتی مرتکب شوند یا بر خود ستم ورزند، خدا را یاد کنند و برای گناهانشان آمرزش خواهند؛ و چه کسی جز خدا گناهان را می آمرزد؟ و دانسته و آگاهانه بر آنچه مرتکب شده اند، پا فشاری نمی کنند؛
أُولَٰئِکَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَهٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ۚ وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ ﴿١٣6﴾
پاداش آنان آمرزشی است از سوی پروردگارشان، و بهشت هایی که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است، در آن جاودانه اند؛ و پاداش عمل کنندگان، نیکوست.
خداروصدهزار مرتبه شکر برای همین جای زندگیم،خدایا ببخشید که خوابم میاد نمیتونم بیشتر بنویسم،تو هیچ وقت خوابت نمیبره نمیدونی خواب آلودگی چه جوریه :) بقیه ش همونا که خودت میدونی …مهم اینکه نماز شبم قضا نشد!
دوستت دارم خدا،به امید فردای بهتر از دیروز ،شکرگزار تر …تسلیم تر …رها تر …روشن و روشن و روشن تر …
شبت بخیر رفیق همیشگی من
سلام و سلامتی به قلب روشن و صاف و نورانی سعیده عزیزم
یه لحظه تعجب کردم از اینکه من کامنت شمارو خونده بودم فایواستارم هم داده بودم پس چرا الان فایواستارم نیست:)))
بعد هیچی متوجه شدم ستاره قطبی شبت رو نوشتی
جالبیش اینجاست که من همین الان نشستم پای ستاره قطبی صبحم که ساعت 6ونیم صبحه
از ستاره قطبی شب شما به ستاره قطبی صبح من تلگراف ارسال مینمایم:)))
اولاً اینکه من چقدر دوستت دارم خواهری
بعد اینکه در مورد احساس لیاقت گفتی
دقیقاً همین یاد جلسه قرآنی قدم سوم افتادم
اگر یادت باشه که قطعاً یادت هست:))
توی این جلسه استاد میاد ریشه سَخَرَ رو بررسی میکنه
من توی اون جلسه خیلی به فکر فرو رفتم که چرا؟؟
چرا خدا امده ، هر آن چیزی که بوده رو در خدمت ما قرار داده که یکی از آیاتش هم اینه:
أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَهً وَبَاطِنَهً ۗ وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا کِتَابٍ مُنِیرٍ (آیه 20 لقمان)
آیا ندانسته اید که خدا آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمین است، مسخّر و رام شما کرده، و نعمت های آشکار و نهانش را بر شما فراوان و کامل ارزانی داشته، و برخی از مردم اند که همواره بدون هیچ دانشی و بدون هیچ هدایتی و هیچ کتاب روشنی درباره خدا مجادله و ستیز می کنند
یعنی رسماً توی این آیه و آیات دیگه با همین ریشه سَخَرَ داره این پیغام رو خدا میرسونه که ما همه چی رو در خدمت شما قرار دادیم
علاوه بر این هم خودِ خدا گفته از من درخواست کنید من اجابت میکنم همون آیه اذا سالک
همه اینا باعث شد من بیشتر فکر کنم به اینکه چرا اصلاً خدا اینکارو کرده؟!
از ما چی میخواد که اصلاً اینکارو کرده؟!
انگار که یک کاری به اعزاش باید انجام بدیم
هر چی فکر کردم دیدم من در مقابل این حجم بی نهایتی که در اختیارم گذاشته هیچ کاری نمی تونم برای خدا کنم بلکه خداست که فقط توانایی انجام هر کاری رو داره و میتونه برای من کارهارو انجام بده
بعد به جواب این سوالی که چرا خدا اینقدر راحت هر آن چیزی رو که در جهان هست در خدمت ما قرار داده بدون اینکه ما بخواهیم کاری بابت داشتنشون انجام بدیم؟
اینه که ما ارزشمندیم
بخاطر این ارزشمندی ما هستش که همه چیز رو در خدمتمون قرار داده
ارزشمندیم که خدا به فرشته هاش میگه جلوی انسان سجده کنید بعد وقتی شیطان سجده نمیکنه رانده میشه از درگاه خدا!
یعنی اینقدر براش مهم بوده
بخدا نمیدونم چی شد!
اصن وسط ستاره قطبیم بودم که هدایت شدم به خوندن کامنت شما که اصلاً فکر نمیکردم کامنت جدید گذاشته باشی و بعدش یه لحظه همه اینا توی ذهن و قلبم پیچید گفتم برات بنویسم که شاید کمک کننده باشه
بسیار بسیار خوشحال شدم که دیدمت:)))
به امید دیدار روی ماهت سعیده جان
سلام بر آقا حسن عزیز
چه هم فکری عجیبی
این سوال شما از خودتون،سوال منم از خودم هست، هر روز🫣
هر لحظه به خودم یادآوری میکنم که فوق العاده و بی نهایت بالاتر از حد تصور ارزشمندم .و بعد ذهنم میپرسه دلیل بیار که چرا ارزشمندی؟؟و بعد من جوابی میدم که ذهن در نطفه خفه میشه
دوست دارم اینجا جوابمو بزارم، شاید روزنه امیدی بود واسه دوستای عزیزم.
همه ما به خودی خود ارزشمندیم چون
1.ازنعمت حیات برخورداریم و پا به این جهان گذاشتیم.
2.خداوند از روح پاک و بزرگ خودش در انسان دمید.
3.خداوند موقع خلقت انسان به خودش تبریک گفت:فتبارک الله احسن الخالقین
4.به تمام فرشتگان امر کرد در مقابل این خلقت ارزشمند سجده شکر بجا آورند.
5.و چنان ارزشمند هستیم که شیطان از درگاه خدا بخاطر غرورش که سجده نکرد رانده شد.
6.آسمان ها و زمین را برای ما آفرید و مسخر ما کرد.
7.کل هستی رو فقط خلق کرد بخاطر ما ،شب را برای آسایش و روز را برای کار قرار داد.
و چهارپایان را آفرید تا بر بعضی سوار و از گوشت برخی استفاده کنند.عین آیه در سوره یاسین هست .
8.هدایت ما را بر خودش واجب کرده
9.روزی رسوندن به انسان را بر خودش مقدر کرده.
10.برای هدایت انسان هزاران پیامبر و راهنما فرستاده.
11.قرآن رو برای هدایت انسان و صحبت کردن با انسان نازل کرد.
12.انسان هزاران خطا میکنه و میگه اگه استغفار کنید مورد رحمت و آمرزش من قرار میگیرید.
و هزاران دلیل منطقی و بنیادین که کامل در قرآن هست.
اگه انسان حتی هیچ دستآوردی نداشته باشه ،اگه تا اینجای زندگیش مفید و موثر واقع نشده باشه، بازم ارزشمنده .
پس احساس لیاقت انسان، ریشه در ذات ما یعنی روح ما که آمیخته از روح خدایی هست داره.
احساس لیاقت اکتسابی نیست از ازل در ذات ما بوده ولی با اومدن به این دنیا و نجواهای ذهن زیر خروارها باور غلط مدفون شده.
ما با پیشرفت خودمون به احساس لیاقت نمیرسیم بلکه احساس لیاقتی که ذاتا جزو دارایی ما بوده،با موفقیت ما این احساس هی پررنگتر میشه دقیقا عین گوهر داخل صدف که کافیه از داخل صدف بیرون بیاد تا تلالو اون نمایان بشه.
ما با رشد کردمون ،در واقع اون گرد و غباری که روی این گوهر درون نشسته رو پاک میکنیم تا خودشو به نمایش بزاره.
خدایا شکرت بخاطر دریای بی کران علم و معرفت ات
وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِی ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۗ قَدْ فَصَّلْنَا الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ
او کسی است که ستارگان را برای شما قرار داد، تا در تاریکیهای خشکی و دریا، به وسیله آنها راه یابید! ما نشانهها (ی خود) را برای کسانی که میدانند، (و اهل فکر و اندیشهاند) بیان داشتیم
انعام 97
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته مهربان
و همه دوستان توحیدی سایت استاد عباسمنش ب خصوص خواهر عزیزمان سعیده جان
خواهر جان آین ایه 97 انعام و من تو دنیای واقعی تجربه کردم
دو شب پیش ساعت 10شب خانمم گفت خواهرم و بستری کردن بریم ملاقات
من اگه علی قبلی بودم میگفتم ساعت 10شب ملاقات میشه مگه مارو گیر اوردی خانم؟؟؟
اما الان بهش گفتم توکل برخدا بریم
اصلا فکر نکردم چطور میتونم برم ملاقات ب چطوریش نگاه نکردم فقط خواستم
الله اکبر رسیدم بیمارستان دیدم هم کلاسی دوران ابتداییم تو بیمارستان مسئول یه بخشیه منو دید کلی صحبت کردیم گفت این طرفا گفتم اومدیم ملاقات گفت بیا اوکی کنم برید کسی جلوتون نمیگیره الله اکبر
هذا من فضل ربی
همش لطف خداست
ما رفتیم اونم عزت مندانه و با احترام
برگردیم ب ایه بالایی
اونجا دیدم پرستارهای خانم دارن شوخی میکنن بخش زنان خلوت
اونجا بخودم گفتم نکنه سعیده جان اینجاست یه لبخندی ب صورتم نشست
گفتم ببین خدا چطور نشونه هاشو ب من نشون میده الهی شکرررت
امیدوارم هرجا هستی دلت لبریز از یاد خدا باشه
انقد امروز در آرامش هستم
اصلا قرار نبود کامنت بزارم اتفاقی کامنت های فایل اخر استاد و نگاه میکردم دیدم دیشب ساعت 2 کامنت گذاشتی اما هنوز ایمیل نیومده بهم
ببین چقد فرکانس ما جوره خدای من
همش لطف خداست
کامنتم و با یه ایه اتفاقی از قران تموم میکنم
………………………………………….
قُلْ لَا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلَا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَىٰ إِلَیَّ ۚ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِیرُ ۚ أَفَلَا تَتَفَکَّرُونَ
بگو: «من نمیگویم خزاین خدا نزد من است؛ و من، (جز آنچه خدا به من بیاموزد،) از غیب آگاه نیستم! و به شما نمیگویم من فرشتهام؛ تنها از آنچه به من وحی میشود پیروی میکنم.» بگو: «آیا نابینا و بینا مساویند؟! پس چرا نمیاندیشید؟!»
الله اکبر بازم سوره انعام آیه 50
ب قول سعیده جان
از روستای آراسنج استان قزوین ب جزیره زیبای کیش
امیدوارم ب زودی ببینمت خواهر عزیز
یکی از تمرین های ستاره قطبی هر روز منه
که نوشتم با دوستان عباسمنشی ارتباط بگیرم خداروشکر با اقا اسد الله و خانم رضوان و خانم یاسمن زمانی و محمد اقا فتحی ارتباط پیامی داشتم
امیدوارم روزی برسه همه کنارهم تو پرادایس جمع بشیم استاد فایل توحید عملی جدید و در حضور ما آماده کنه
(خداوندا! ما را به) راه کسانی که آنها را مشمول نعمت خود ساختی، (هدایت کن) نه غضب شدگان و نه گمراهان! نکته ها: این آیه راه مستقیم را، راه کسانی معرّفی می کند که مورد نعمت الهی واقع شده اند
اینم ردپای ما در روز اخر تیرماه 1403
ب امید دیدار یا حق ……………..
سلام به خانم سعیده عزیز
خیلی ممنونم که وقت گذاشتید و اینهمه آگاهی زیبا رو نوشتید
کامنت تون سرشار از حس خوبه، حس رهایی، حس توحیدی بودن، حس توحیدی شدن
آفرین به تعهد و تلاشتون
امروز توی تمرین ستاره قطبی ام یکی از خواسته هام دریافت آگاهی جدید بود
و من از کامنت شما سه تا آگاهی جدید دریافت کردم
1. جمله شما: به قول استاد اگر کسی توی زندگیت نیست،همین که خدا هست کافیه.
این آگاهی خیییلی عالیه، خیلی نابه
حدود سه سالی هست که دارم روی آموزشهای استاد کار میکنم و پیشرفتهای خوبی داشتم ولی فعلا تنها دارم این مسیر رو ادامه میدم و هر از گاهی دلم میخاد که با یک کسی که اون هم این آگاهی ها رو میدونه هم صحبت بشم
البته که با مصاحبت با دوستان سایت این خلع تا حد زیادی پر میشه
هر روز از صحبت کردن با خدا و درخواست هدایت آروم میگیرم و نیازی به کسی ندارم و از این جهت دارم راحت تر و رهاتر میشم
ولی الان که این جمله تون رو خوندم خیلی به دلم نشست،
آره خدا کافیه
الیس الله بکاف عبده
کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام
مگه نه اینکه خدا برام کافیه، مگه نه اینکه همه رفتنی هستن و فقط یک مدت محدود در این دنیا با هم هستیم و بعدش با ابدیتی روبرو هستیم
که دیگه فقط خودمون هستیم الی الابد
منم از این جمله الهام گرفتم و بیشتر به خدا نزدیکتر میشم خودمو میندازم بغلش بهش میگم خودت منو ببر من تسلیمم.
2.جمله شما: در حالت چلنجینگ و وقتی اوضاع یکم پیچیده میشه باید ببینید نجواها چی میگن توی سرتون،اونوقت مشخص میشه باورهاتون واقعا تغییر کرده یا نه.
آره واقعا حرف درستیه
وقتی همه چی آرومه و طبق روال عادی پیش میره، اونموقع فکر میکنیم که خیلی قوی هستیم
ولی ولی ولی امان از چلنج و تنش
اونموقع ذهن نجواگر مسلسل وار شروع به حمله میکنه، امان نمیده، اصلا ذهن ما عاشق نجواکردنه، تنش میخاره برای نجوا و ناامید کردن، از کوچکترین فرصتی استفاده میکنه برای ضربه زدن
اما
به قول قرآن
الا عبادک منهم المخلصین.حجر15
مگر بنده های خالصش
خالص شده از شرک
خالص شده از وابستگی و دلبستگی
خالص شده از ریا و دروغ
خالص شده از غرور و تکبر
خالص شده از شک و تردید
شیطان خودش میگه من به این بنده هات نمیتونم آسیبی بزنم.
شیطان خودش نقطه ضعفش رو لو میده و میگه من حریف اینا نیستم.
جهاد اکبر هر لحظه در درونمون در جریانه و لحظه ای آتش بسی وجود نداره و همیشه ی عمرمون باید حواسمون به خودمون باشه که از مسیر خارج نشیم.
3. آیه ای بیان کردین، الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین.
به این فکر کردم و یه مفهوم جالب ازش درک کردم
خصوصیات اهل تقوا اینه که عصبانیتشون رو کنترل میکنند و از مردم در میگذرند
در واقع در زمانهایی که تحت تنش و فشار قرار میگیرند، ذهنشون رو کنترل میکنند و با اغماض با دیگران رفتار میکنند
به قول استاد در فایل جلسه 8قرآنی قدم4،
جدی نمیگیرن این دنیای زود گذر رو، اگه کسی هم بهشون بی احترامی کرد یا بی محلی کرد یا رفتار نامناسبی داشت ، ازش به راحتی میگذرن و اعراض میکننن، اگه به مشکلی هم بربخورن یا کمبودی داشته باشن هم، باز بدون نگرانی و غم میگذرن و رها میکنن.
پس در هر حالتی باید کنترل ذهنمون رو داشته باشیم و در هیچ شرایطی مجاز نیستیم که واکنش غریزی به اتفاقات داشته باشیم.
سعیده خانم عزیز و بزرگوار خدا رو شکر میکنم که به کامنت زیباتون هدایت شدم.
از شما هم تشکر میکنم که برامون نوشتید.
قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِ ٱسۡتَعِینُواْ بِٱللَّهِ وَٱصۡبِرُوٓاْۖ إِنَّ ٱلۡأَرۡضَ لِلَّهِ یُورِثُهَا مَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۖ وَٱلۡعَٰقِبَهُ لِلۡمُتَّقِینَ.اعراف128
موسى به قومش گفت: از خدا یارى بخواهید، و شکیبایى ورزید، یقیناً زمین در سیطرۀ مالکیّت و فرمانروایى خداست، آن را به هر کس از بندگانش که در مشیت او باشد مى بخشد، و سرانجام نیک براى پرهیزکاران است.
اسم زیباتون و چهره زیباتون رو هم تحسین میکنم.
در پناه رب العالمین باشید.
سلام به ناصر عزیزم.
میخوام ی مثال بزنم
بیا با هم تصورش کنیم تا بهتر درکش کنیم.
فکر کن یک زمین سالها باران به خودش ندیده و خشک و بی آب و علف شده و اینقدر این زمینه تشنه ست که در دلش ترک ایجاد شده
حالا باران خدا بعد از چند سال بر دل این زمین شروع به باریدن میکنه و این زمین جان تازه میگیره و دوباره به سرسبزی قبل بر میگرده.
حالا وسط این زمین یک جوی آب هم بوده که در همیشه آب در اون جریان داشته و در واقع این جوی حکم آبرسانی به این زمین و درخت ها رو داشته،و چون سال ها این جوی آبی در خودش نداشته،مسیر جوی از ابتدا تا انتهای زمین پر شده از شاخ و برگ های خشک و شکسته شده و گل و لای،ولی به محض اینکه باران میباره و جوی آب دوباره پرآب میشه ،مسیر جوی پاک میشه از تموم اون شاخ و برگ ها و دوباره همه چی جان دوباره میگیره در این زمین .
حالا غرق شدن در عشق به خدا تشبیه به همین مثال هست که وقتی ما غرق در خدا میشیم همه ی بدی ها و تاریکی ها و کینه ها و نفرت ها و ……در خودش ذوب میکنه و زمین وجود انسان و جان میبخشه و تبدیل میکنه به یک زمین حاصلخیز و پربار که میوه هاش چیه حالا،امید انگیزه ایمان توکل دلگرمی،تسلیم بودن راضی بودن دوست داشتن خود و کل هستی
کل دنیا یک طرفه ،عشق به خدا یکطرف
وقتی خدا رو در قلبت حس کنی و باورش کنی انگار که تمام دنیا پشتت وایستادن و تو یکه تازی میکنی،دیگه مهم نیست که در دنیای مادی به لحاظ فیزیکی چقدر تنهایی مهم اینه که تو از درون خدایی داری که واست همه چیز و همه کس شده.حاضری دنیا رو هم بدی ولی فقط با خدا باشی.
این چیزیه که من خودم این روزها دارم تجربه اش میکنم.
دوست داشتم اینجا رد پا بزارم
سلام و عشق به سعیده قشنگ و توحیدی و مهربانم که نور قلبش رو از راه دور هم حس میکنم
می دونستی خیلی تحسین برانگیزی؟ می دونستی هروقت میام سایت یکی از کارایی که میکنم اینه که دنبال کامنت های تو بگردم و حتی گاها کامنت هایی که قبلا نوشتی و ازشون خیلی خوشم اومده و لایک کردم رو دوباره بخونم؟ می دونستی خیلی ازت خوشم میاد؟؟
من از تو خیلی چیزا یاد گرفتم، بعضیاشو بهت گفتم و بعضیاشو نه
ولی خب امروز میخوام بگم که یه چیزی که شاید کوچیک به نظر بیاد ولی کار خیلی خفنیه و من تا حالا بهش فکر نکرده بودم اینکه تو نشانه روزانه ت رو به محض بیداری میزنی و نگاه میکنی، و حتی گفتی که وقتی نشانه روزانه ت مال صبح زود نبود گذاشتی یکم بگذره تا بتونی همون صبح زود دریافتش کنی، این خیلی ایده خفنیه، من امروز نشانه م رو نزدم تا فردا صبح به محض بیداری بزنم و گوش کنم و کیف کنم و دعا کنم به جون تو…
به امید دیدار تو سعیده عزیزم در بهترین زمان و مکان
روس ماهتو می بوسم و به خدا می سپارمت
به نام خدای مهربان
سلام بر سعیده شهریاری بنده توحیدی رب
چقد کامنت امشب شما برای من درس داشت
همبن امشب داشتم مرور میکردم عذاب وجدانی که توش گیر کرده بودم که خدا دستم رو گرفت و آورد سر این کامنت زیبا که بهم بگه امین تو نباید عذاب وجدان و احساس گناه برای اتفاقی که اصلا به تو مربوط نیست
تو که مسئول دیگران نیستی
تو مسئول خودتی
خدایا ممنونم برای این آگاهی هایی که بهم دادی برای این کامنت زیبا که آخر شب به من هدیه دادی
ی کامنت بود اما کلی درس داشت برای من
همیشه از خوندن کامنت های توحیدی شما لذت میبرم مخصوصا اینکه صبحم رو با آیات کامنت شما شروع کنم
که دیگه اون روز عالی ترین میشه برام
ممنونم که دست خداوند میشن و جاری میکنین کلام حق رو
در پناه پروردگارم خداوند جان
سالم سلامت ثروتمند و سعادتمند
سلام سعیده عزیزم
حالت چطوره امیدوارم هرجاکه هستی عالی باشی وپرازحس شکرگزاری ورضایت ازخداوندوآرامش الهی
چقدرزیبانوشتی،احساست به خداوندرو،احساست به نورآسمانهاوزمین رو،چقدرزیباست حال خوبی که داری ،چقدرزیباست رابطه عاشقانه ای که باخداوندداری
لذت بردم وتحسینت کردم باتمام قلبم ازخداوندخواستم که چنین رابطه یزیبایی روباخودش تجربه کنم وهرلحظه بازشدن قلبم روحس کنم وعاشقش بشم
قطعاخدای تورفیق ونگهداردوقلوهاته
قطعاخدای تورفیق صمیمی روزهای تنهاییته توجزیره کیش توحیدیته
قطعاخداوندمسیرروبرات هموارمیکنه برای به دست آوردن ورسیدنت به آرامش روزافزونت
قطعاخداوندهدایتت میکنه به فردای روشنتروزیباترت
قطعاخداوندهدایتت میکنه برای تحربه ی فرداهای بهتروعالیترت
تحسینت میکنم بابت جسارتت،بابت رفاقتت باخداوند،بابت کنترل ذهنت برای دلتنگ شدنت واسه بچه هات
تحسینت میکنم بابت مکتوب کردن نمازشبت به این سبک
تحسینت میکنم بابت انجام تکالیفی شش ماه قبلت وتکالیف این روزهات که قطعانتیجش شگفت زده ات خواهدکرد
میاداون روزی که میایی ومینویسی برام ازسوپرایزهای خداوندت،ازعاشقانه های خودت وخداوندت،ازلذتهای زندگی قشنگت
ومن همچنان تحسینت میکنم وبهت میبالم بابت اینهمه حس خوبی که تجربه کردی وبه اشتراک میگذاری برامون
دوستت دارم سعیده خانم ساکن کیش توحیدی
ازصمیم قلبم روی ماهت رومیبوسم وسپاسگزارخداوندی هستم که اینقدر عاشقانه هاروبرامون رقم میزنه
سلام سعیده ی دوست داشتنی امیدوارم حالت بهتر از همیشه باشه هر بار که پروفایلتو عوض میکنی با اشتیاق میام و عکس جدید و زیباتو تحسین میکنم هر بار که به عکسات نگاه میکردم یه احساس ارامش ازش دریافت میکردم به یه انسان که ارومه و با خودش در صلح بود نگاه میکردم اما این عکست با همه ی قبلیها فرق میکنه اصلا انگار دارم به یه سعیده ی دیگه نگاه میکنم “زمین تا اسمون تفاوت داره با قبلیا” اینبار تا دیدمت یه دختر قدرتمند و خودساخته با اعتماد بنفس خیلی زیااااااد تو ذهنم نقش بست تازه جوون تر و زیبا ترم شدی تحسین برانگیزی
سعیده جان همین تفاوتی که از این سعیده با سعیده ی قبلی رو که حس کردم بیشتر مصمم میکنه منم لیزری روی دوره ام کار کنم میخام فرکانس تغییراتمو با نگاه کردنم به ایینه متوجه بشم…
میدونی امروز ساعت 7صبح بیدار شدم و انقدر درونم اشتیاق برای تغییر کردن هست که خابم نمیبرد بااینکه دیشب تا دیروقت بیدار بودم بااینحال صبح یه صدای کاملا واضح میگفت پاشو تمرین کن رو خودت کار کن و از این حرفای خدایی که روزتو بهشت میکنه ذهنم میگفت بابا تو گوشیت خاموشه بیداری بشی که چکار کنی ولی اونقدر صداش ضعیف بود که انگار نشنیدم باور کن انگار صداش از ته یه چاه میومد سست و بی محتوا خخخ
منم بیدار شدم گوشیمو زدم شارژ و خونه رو مرتب کردم دفترمو باز کردم و خواسته هامو برای خدا نوشتم اتفاقها ی که دوست دارم امروز تجربه کنم من همیشه اول صبح خواسته هامو مینویسم اینبار همینجوری هرچی تو ذهنم بود و مینوشتم این روزا وقتم کامل ازاده بعد ذهنم همش میگه تو بیکاری تو بی ارزشی به خدا گفتم استاد همیشه میگه هزاران راه سراغ داری منو ثروتمند کنی تو حتی میتونی از جاهای غیر منتظره همین الانم برام پول بفرستی میدونی من همیشه تو ذهنم بوده یا باید یکی ساپورتم کنه یا اینکه خودم کار کنم ولی الان استاد داره یه چیزای دیگه میگه،میگه توقع از دیگران که کاری برات انجام بدن شرکه میگه پولدار شدنم با کار کردن زیاد فیزیکی نیس یه مداره خدایا منو به اون مدارت هدایت کن و…همین حرفا رو اینجوری نوشتم بعدش کتاب سپاسگزاری راندا برن و اوردم تا بعد از یسال تمریناتشو انجام بدم من رو این کتاب میتونم سپاسگزار باشم،کتاب و که خوندم نوشته بود جزئیات همه ی خاسته هاتو بنویس اول از رابطه شروع کردم جز به جز اون چیزی که میخام رو نوشتم بعد مامانم اومد و یه رب حرف زدیم تا ساعت ده این کارا طول کشید و خابم برد خخخخ تا ساعت 12خابیدم و همینکه چشامو باز کردم اومدم رو سایت و مثل همیشه گفتم خدایا میگی چکار کنم هدایتت و میخام اومدم پایین صفحه و اسمتو تو بالاترین امتیازها دیدم و اومدم رو این کامنتت و بطور واضح همون حرفای که صبح تو دفترم نوشته بودم و توم اینجا گفته بودی سعیده ی عزیزم نمیدونی چقدر شگفت زده شدم وقتی باورتو راجب پول در اوردن دیدم دقیقا خدا دقیق و مشخص گفت رو عزت نفسم و دوره ی لیاقت کار کنم فعلا من دوره ی عزت نفس و عشق و مودت رو دارم و میخام تمرکزی رو این دوره ها کار کنم تا در مدار بهتر بتونم دوره ی فوق العاده احساس لیاقتم کار کنم ازت ممنونم که نوشتی”بقول خودت بوس به کله ات” مثل همیشه بینظیر و فوق العاده بود راستی میشه تمرین ستاره ی قطبی رو برام بگی چجوریه ممنون میشم ازت
دوستت دارم و به دستای پر مهر خدا میسپارمت
سلام به دختری نورانی از شمال کشور
هنوز فایل رو گوش ندادم اما چون ایمیل کامنت شما میاد، کامنتتون رو خوندم و مثل همیشه نوری بود بر دلم، سپاسگزارم.
میخوام از جریان هدایت بگم و کنترل ذهن توی همین چند روز. بعضی وقتا اونقدر به ابن حریان هدایت وا میدم و اون منو میبره هر جا دلش خواست که اگر ستاره قطبی و نوشتن روزانه اتفاقات نباشه بین این همه نور و لطف رب گم میشم و یادم میره از کجا به کحا رسیدم. استاد کم کم اماده باشید که ویدیو بفرستم براتون یه ویدیو خیلی طولانی!
نجواها که شروع میشه یه وقتایی اونقدر مدارم میاره پایین که حتی با درونم نمیتونم ارتباط بگیرم، این جور مواقع از یه جایی یه گوشه ای نوری میاد وارد زندگیم انگار خدا داره بهم میگه من هستم و چنان دلم با این نشونه گرم میشه و مدارم تغییر میکنه که حتی خودمم باورم نمیشه. من وقتی نمیتونم با دوره ها و فایل های رایگان ارتباط بگیرم میرم سراغ زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا البته من نمیرم نشانه روزانه میدونع کی منو به سمتش ببره!
به شدت دارم با کمال گرایی میجنگم البته من نمیجنگم خدا میجنگه من ناظرم و فرمانبردار. احساس میکنم اون همه گازی که دادم کم کم داره تبدیل میشه به حرکت چون پام از روی ترمز کمالگرایی یا درواقع کافی نبودن کم کم ذره یه ذرع داره برداشته میشه و ماشین داره حرکت میکنه هنوز دنده یک و نیم کلاجه اما به قول استاد کوچولو کوچولو نتایج میاد ولی ما باید ادامه بدیم و به مسیر محکم بچسبیم!
خدا رو شکر میکنم برای تک تک لحظه هایی که بهم اجازه میده ارتباطی قلبی و عمیق باهاش برقرار کنم انگار که وصل میشم به یه فست شارژر!؟!
استاد مثل همیشه بی نهایت سپاسگزار سما و حضورتون هستم، خانم شایسته عزیز سپاسگزارم برای جلسه چهار و پنج و شش شیوه حل مسائل که داره دنیای من رو تغییر میده.
درپناه خداوند ثروتمند، سعادتمند و سلامت باشید.
هوالحق
سلام سعیده جان.ممنونم که با این نمازهای سروقتت،حال دل مارو هم عالی میکنی…
خداروشکر از وقتی منم یادگرفتن تا از خدا هدایت بخوام ،خداهم منو تو کارام و تمریناتی که بابت اموزشم باید انجام بدم خوب هدایت میکنه.
انشالله خداوند مهربان مارا به راه راست راهنمایی کنه و در کنار ماباشه
ای جانم ای جانم
چقدر لذت بردم سعیده جان از کامنت شما
چقدر قشنگ با آیه ها یکی شدی خواهر مسلمان من
قبله ام یک گل سرخ …
چقدر خوب که هم خانواده هایی مثل شما دارم …
چقدر زیبا چقدرررر زیبا …
بیشتر ازینکه از محتوای متنتون بغیر آیه ها لذت ببرم احساس میکنم آیه ها یه نسیم خوش بو و خوش مزه بودن برای روحم …
ممنونم که نمازت رو ادا کردی سعیده جانم
نمازت قبول حق
به جماعت ایستادیم و شما شدی امام جماعت ما …
ممنونم
سلام به سعیده رابینسون، درجزیره اسرار آمیز
به نظرم خانم بختیاری درست گفته!
اینو به خودم میگما! منی که کتابهام نزدیک به چاپه… سه سال کار هر روزه عاشقانه ام داره نتیجه میده و صبحها ساعت 5 پا میشم میرم تاکسی اینترنتی تا 8 کار میکنم و بعد میرم سر کار اصلیم!!
دیوونه م به خدا! هنوز برای پول در آوردن، خودم رو لایق نمیدونم کا بدون کار فیزیکی سخت، احساس اهمیت بکنم!
این درسته. دوره احساس لیاقت رو ندارم، ولی پیش شماها تلمذ میکنم.
مرسی که نوشتی.
پایان تلگراف
سلام به سعیده عزیز
تو دستی که گه عرض کنم عزیزم دستانی بودی برای هدایت من و نمیدونی از روزی که کامنت اولت رو خوندم نمیدونی چه زلزله ای برپا شده توی دلم.
ممنون.
این آیه رو برای تشکر برات مینویسم میدونم همونطور که قلبم صدا کرد قلب تو هم میفهمتش
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَىٰ ﴿١﴾
به نام خدا که رحمتش بیاندازه است و مهربانیاش همیشگی سوگند به شب هنگامی که فرو پوشد (1)
2
وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ ﴿٢﴾
و به روز هنگامی که آشکار شود (2)
3
وَمَا خَلَقَ الذَّکَرَ وَالْأُنْثَىٰ ﴿٣﴾
و به آنکه نر و ماده آفرید؛ (3)
4
إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّىٰ ﴿۴﴾
همانا تلاشتان گوناگون و پراکنده است؛ (4)
5
فَأَمَّا مَنْ أَعْطَىٰ وَاتَّقَىٰ ﴿۵﴾
اما کسی که [ثروتش را در راه خدا] انفاق کرد و پرهیزکاری پیشه ساخت (5)
6
وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ ﴿۶﴾
و وعده نیکوتر را [که وعده خدا نسبت به پاداش انفاق و پرهیزکاری است] باور کرد؛ (6)
7
فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَىٰ ﴿٧﴾
پس به زودی او را برای راه آسانی [که انجام همه اعمال نیک به توفیق خداست] آماده می کنیم (7)
8
وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَىٰ ﴿٨﴾
و اما کسی که [از انفاق ثروت] بخل ورزید و خود را بی نیاز نشان داد (8)
9
وَکَذَّبَ بِالْحُسْنَىٰ ﴿٩﴾
و وعده نیکوتر را تکذیب کرد، (9)
10
فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَىٰ ﴿١٠﴾
پس او را برای راه سخت و دشواری [که سلب هرگونه توفیق از اوست] آماده می کنیم، (10)
11
وَمَا یُغْنِی عَنْهُ مَالُهُ إِذَا تَرَدَّىٰ ﴿١١﴾
و هنگامی که [به چاه هلاکت و گودال گور] سقوط کند ثروتش [چیزی از عذاب خدا] را از او دفع نمی کند. (11)
12
إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَىٰ ﴿١٢﴾
بی تردید هدایت کردن بر عهده ماست. (
وقتی فکر میکنم که همه چیز خداست آرامشی بی تکرار میگیرم.
شاد و سربلند باشی.
خدانگهدار.
سلام سعیده جان
کامنت پرمحتوایی نوشتید در حدی که متوجه شدم اگه شما دانشجوی سطح دکتری در حوزه موفقیت مطالب سایت هستید من تازه دانشجوی لیسانس هستم.
آفرین به شما و استمرارتون در این زمینه.
کامنت شما بسیار زیاد توجهم رو جلب کرد.
ممنون میشم بفرمایید برای قرائت آیات قرآن و معانی اونها از اپلیکیشن خاصی استفاده می کنید یا خیر.
شاد و سالم و ثروتمند باشید
سلام خانم شهریاری،امیدوارم هر جا هستید سالم ثروتمند و سعادتمند باشین.چه کامنت زیبا و عالی و سراسر انرژی مثبتی فرستادید.خیلی لذت بردم و امیدوارم این هدایت های الهی همیشه براتون اتفاق بیفته و خبرهای خوب رو هر روز کامنت کنید و منم لذت ببرم.براتون عشق و نور الهی آرزو می کنم.
سلام به سعیده عزیزم
نمیدونی این صلاه های تو چقدر گره های ذهنی منو باز میکنه،ی جاهایی دلم قرص میشه ی جاهایی شرایط تو تصور میکنم و میگم چقدر زندگیت زیر و رو شده.
دیشب داشتم کامنتت و در قسمت 221سریال سفر آمریکا میخوندم چقدر لذت بردم،و امروز اینقدر در فکر اون کامنت بود و پرورش میکردم که خداوند هدایتم کرد دقیقا به همون سوره و آیه ای که تو کامنتت در مورد قارون بود و من جواب سوالمو گرفتم.
شاید اینجا دفتر مشق تو باشه،ولی این نوشتن ها ،میشه ی نور امید و ی روزنه هدایت واسه هر کسی که درخواست به جهان و خدا داده و این هم فرکانسی ها و هم زمانی ها مهر تایید بر عملکرد دقیق و بی چون و چرای قوانین ثابت خداست.
ممنونم ازت سعیده ،ممنونم بخاطر قلب پاکی که داری ،بخاطر تعهدت و بخاطر تمام خوبی هات
به نام خداوند
سلام و درود خدمت استاد عباس منش عزیز و دوستان هم فرکانسی
روزی که عضو این سایت شدم تصور می کردم اینجا قرار یاد بگیرم چطور می تونم ثروتمند بشم. چطور می تونم از قرآن و رمز و رازهای آن برای به دست آوردن ترحم خداوند استفاده کنم. تصور می کردم استاد عباس منش عبارت های جادویی و ترفندهای بازاری پول ساز رو بهم یاد می ده و من به از مدتی می شم گرگ بازار.
چیزی که همیشه حسرتش رو داشتم و با خودم فکر میکردم چطور بعضی آدم ها گرگ بازارن ولی من دست به طلا می زنم خاکستر می شه.
اما امروز که بیش از 9 ساله افتخار همراهی با استاد عزیز رو دارم درک می کنم که وارد شدن به این سایت عین وارد شدن به دانشگاه می مونه با این تفاوت که در دانشگاه مباحث و دانشی ارائه می شه که شاید خیلی کاربردی نباشه ولی در سایت استاد عباس منش فقط مباحث کاربردی و تاثیرگذار ارائه می شه.
امروز به این درک رسیدم که من در طی این سالها مطالب و دانشی رو کسب کردم که بخش هایی از اون مربوط به علم روانشناسی است، برخی از نکات کلیدی علم عصب شناسی و نکات تاثیرگذار علم خداشناسی و هرآنچه در علوم مختلف برای رشد و پیشرفت من لازم بوده است را آموخته ام.
البته که آموخته هایم به اندازه آنچه در دانشگاه ها ارائه میشود فراوان و متنوع نیست اما دقیقا همان چیزی است که برای رشد و پیشرفت به آن احتیاج داشته ام.
بدینوسیله از استاد عباس منش که مؤسس این دانشگاه علمی کاربردی هستند تشکر و قدردانی می کنم.
و اما در مورد موضوع بسیار مهمی که استاد عزیز مطرح کردند.
سال 93 با انبوهی از مسائل و مشکلات وارد سایت استاد عباس منش شدم که قبلا درباره آن شرح داده شده است. اما با اشتیاق و انگیزه ای که در من شکل گرفت خیلی زود شرایط زندگی من شروع به تغییر کرد به شکلی که قبل از اینکه به تولد دوسالگی ام در همراهی با استاد عباس منش برسم همه بدهی های مالی را پرداخت کرده بودم، خونه، ماشین، زمین و هرآنچه روزگاری حسرت آن را داشتم را صاحب شده بودم و حتی شجاعت رها کردن شغل قبلی و وارد شدن به حوزه مورد علاقه ام را پیدا کرده بودم.
یکی از موضوعاتی که تغییر و تحول آن را در زندگی ام معجزه می دانستم موضوع سلامتی بود. من قبل از آشنایی با استاد مشکلات جسمی متعددی داشتم حتی دچار نارسایی شده بودم که پزشک برای من دارو تجویز کرده بود و عنوان کرد که تا آخر عمر باید مصرف داروها رو ادامه بدم.
اما در همان سال اول آشنایی من با استاد به طرز شگفت انگیزی مسائل و مشکلات جسمی من برطرف شد و دیگه از اون سال قرص و دارو مصرف نکردم و این روند به شکل عالی ادامه پیدا کرد.
سالها یکی پس از دیگری می گذشت و من روند ملایم اما لذتبخشی در رشد و پیشرفت را طی می کردم تا در اواخرسال 1400 به شدت بیمار شدم.
بیمار شدن با اینکه از نظر جسمی دردناک بود اما برای من هیچ دردی نداشت. درد اصلی در ذهن من ایجاد شده بود که احساس شکست و از دست رفتن همه آنچه ساخته بودم را می کردم.
در تصور من یکی از نشانه های بودن در مسیر صحیح سلامتی بود و وقتی بعد از 6 سال بیمار شدم دنیا روی سر من خراب شد.
به قدری تحت فشار ذهن قرار گرفتم که با اینکه فایل های استاد رو در همان شرایط بیماری گوش می دادم صدایی در درون من بلند بلند به من می خندید و مرا مسخره می کرد که هرچه کاشتی پنبه شد.
دیدی این حرف و حدیث ها فایده ای نداشت. بالاخره بیمار شدی اونم چه بیماری سختی!!!!
در ذهنم افکاری مرور می شد که ببین چقدر از مسیر درست خارج شدی که به این سختی بیمار شدی.
به من وعده نابودی می داد. می گفت که از امروز به بعد دیگه همه چی خراب و خراب تر می شه
کسب و کارت از بین میره و همه آن چیزی که بهش دلخوش بودی و تصور می کردی خودت ساختی رو از دست می دی.
خیلی روزهای سختی بود.
من با اون شرایط بیماری هرطور بود هر روز محتوای مورد علاقم رو گوش می کردم ولی انگار صدای استاد رو نمی شنیدم و بیشتر توجهم به سر و صدای ذهنم بود که همه چی از دست رفت.
چند روز بعد از نظر جسمی مقداری بهبود پیدا کردم که با بهشتی شدن مادرم مواجه شدم.
انگار وعده های شیطان به واقعیت تبدیل شده بود و من در سرازیری نابودی قرار گرفته بودم.
همان روزی که مادرم بهشتی شد فشار ذهنی به حدی رسید که انگار از پس تحمل و مقابله با اون بر نمی اومدم و از خداوند طلب کمک کردم.
راستش چند روز قبل روی کمک گرفتن از خداوند رو نداشتم چون تصور میکردم بیماری نشانه واضح خارج شدن من از مسیر درست بوده و دیگه ارتباطی وجود نداره که انتظار کمک از خدا داشته باشم چون همه چی خراب شده.
اما شدت فشار ذهنی باعث شد که به خدا پناه ببرم و از او بخوام که منو هدایت کنه.
تونستم در چند ساعت به افکار پریشان ذهنم سروسامان بدم به حدی که این ایده در من شکل گرفت که همین امشب باید یک ویدیو برای سایت ضبط کنم و درباره این موضوع و بهشتی شدن مادرم صحبت کنم.
این ایده رو اجرا کردم و اتفاقا یکی از بهترین محتوایی شد که در این سالها ارائه کرده ام.
بعد از اون روز خیلی با خودم صحبت می کردم و دلیل منطقی پیدا می کردم این بیماری می تونه به هر دلیلی ایجاد شده باشه اما به این معنی نیست که همیشگی خواهد بود یا بیماری باعث می شه که هرآنچه ساختم نابود خواهد شد.
با دلداری دادن به خودم و نوشتن درباره بیمار شدن و کوچک شماردن اون و قطع ارتباط بین بیماری و بودن در مسیر صحیح تونستم خودم رو جمع و جور کنم و به مسیر زندگی ام ادامه بدم.
اولین باری که بعد از چند سال کار کردن روی سایت تصمیم گرفتم دوره آموزشی در سایت ارائه کنم خیلی ذوق و شوق داشتم و با توجه به تجربه قبلی کار کردن در تلگرام پیش بینی من این بود که با استقبال زیادی روبرو خواهد شد اما در کمال تعجب در هفته اول هیچ ثبت نامی انجام نشد.
انقدر شرایط سوت و کور بود که داشتم تصمیم می گرفتم ارائه دوره آموزشی رو رها کنم که در همون بین یک نفر ثبت نام کرد.
نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت چون انتظار من خیلی بیشتر بود ولی بعد از ده روز فقط یک نفر ثبت نام کرده بود ولی یادی یکی از جمله های استاد افتادم که می گفت من ده جلسه اموزشی حضوری رو فقط بخاطر یک نفر که ثبت نام کرده بود اجرا کردم و همین رفتار رو الگو قرار دادم و دوره رو به بهترین شکل اجرا کردم و الان اون دوره بیش از 1000 ثبت نامی داره.
تجربه اول من در ارائه دوره آموزشی باعث شد که هربار قصد ارائه محصول دارم با این ترس روبرو بشم که بازم هیچی ثبت نام نخواهد کرد ولی چون یاد گرفتم که نباید به ترس هام اهمیت بدم همیشه ایده هام رو اجرا می کنم.
سالهاست سایت آموزشی دارم و قدم به قدم سایت رو بهبود دادم. جالبه که همیشه وقتی می خوام بهبود ایجاد کنم افکار در ذهنم مرور می شه که واسه چی می خوای هزینه کنی یا بهبود بدی؟!
مگه از بهبودهای قبلی چه نتیجه ای گرفتی که باز هم می خوای ادامه بدی؟!
هر بار می خوام فایل جدید ضبط کنم افکار در ذهنم مرور می شه که واس چی می خوای ضبط کنی؟! مگه فایل های قبلی چه نتیجه ای داشته؟ چقدر لایک شده؟ چقدر بازدید شده؟ چقدر بازخورد گرفتی که بازم می خوای ضبط کنی
از زمانی که زیر صفر بودم تا الان که در حد خودم پیشرفت کردم این افکار و نجواهای ذهنی وجود داشته و همیشه هم دلیلش یک اتفاق یا نتیجه نگرفتن یا رخ دادن موضوعی بوده که دلخواه من نبوده ولی همیشه با ادامه دادن تونستم از شر قدرت گرفتن این افکار خودم رو خلاص کنم.
اگه به این افکار پر و بال بدی و به حرفش گوش کنی رشد ترس ها به مراتب بیشتر می شه و می بینی در خیلی از جنبه های زندگی می ترسی اقدام کنی چون ترس، ترس می یاره. تنبلی، تنبلی می یاره و حرکت، حرکت می یاره.
روزی که بعد از چند سال تلاش شبانه روزی آدرس سایت من بدون هیچ دلیلی فیلتر شد و از دسترس خارج شد یکی دیگه از مواردی بود که نگرش ها و نتایج من رو هدف قرار داد.
نجواهای ذهنی شروع شد، انگار همه آنچه در طی سالها استفاده از آموزش های استاد یاد گرفته بودم بی اثر شده بود.
همه نگرش هایی قبلی که سالها درباره اش حرف نزده بودم دوباره بالا اومده بودن.
دیدی با این حرف ها نمی شه موفق شد؟!
دیدی به این حرف ها نیست که احساس خوب اتفاقات خوب به وجود می یاره؟! الان چی شد که فیلتر شدی؟!
تو از کی احساست بد تر بود که سایت تو رو فیلتر کردن؟!
دیدی باور هیچ تاثیری نداره و تو بخاطر اینکه مدرک نداشتی و فلان و بهمان نداشتی فیلتر شدی!
خلاصه صدها دلیل و منطق که ریشه در نگرش های قبلی من داشت بالا اومده بود و به شدت انرژی منو کاهش داده بود.
یکی دو هفته از طریق مختلف برای رفع فیلتر آدرس سایتم تلاش کردم ولی بی فایده بود و نگرش های قبلی من داشت بیشتر قدرت می گرفت که اینها نمی ذارن و هرکی شد کنه ……
بخاطر اینکه درگیر افکار منفی بیشتر نشم به مدیرفنی سایت پیام دادم و گفتم همین الان یک آدرس جدید ثبت کنید و یه سایت جدید راه اندازی کنید.
همه چیز رو دوباره از صفر شروع کردم و اجازه ندادم یک اتفاق غیرمنتظره منو از پا در بیاره.
رمز زمین گیر نشدنم به نظرم این بود که خیلی سر اتفاقی که ناخوشایند بود متوقف نشدم و خیلی زود تصمیم جدید گرفتم و از راهی دیگه مسیر رو ادامه دادم.
چیزی که بارها در این سالها تجربه کردم و امروز هم استاد به بهترین شکل بهش اشاره کرد این بود که بارها تجربه عالی به راحتی توسط مغز با یک تجربه نامناسب نادیده گرفته می شه.
همیشه تمرکز مغز روی نتایج نامناسبه که البته اینم از موهبت های خداونده که مغز رو به این شکل طراحی کرده که بیشتر مراقب ما باشه.
در واقع مغز اخطار میده که دوباره درگیر اون مساله نشی ولی اگه از این عملکرد مغز مطلع نباشی اخطار مغز رو واقعی می بینی و می ترسی اقدام کنی و ادامه بدی.
یک موضوع دیگه مساله از کاه کوه ساختن مغز در زندگی من ایجاد کرد در زمینه بهبود رابطه عاطفی ام بود.
من رابطه عاطفی بسیار متشنجی رو تجربه می کردم و زمانی که تصمیم گرفتم با استفاده از آموزش های استاد بهبود چشمگیری در روابط خودم ایجاد کنم با هرقدم مثبت و نشانه کوچکی که مشاهده می کردم انبوهی از خاطرات و برخوردهای نامناسب همسرم در ذهنم مرور می شد و به من وعده دعوا و برخورد نامناسب از طرف همسرم رو می داد.
و جالبه که با یه برخورد کوچیک از طرف همسرم یا از کوره در رفتن خودم همه زندگی قبلی برام مرور می شد که به من اثبات کنه این زندگی درست بشو نیست و این رابطه هیچوقت رنگ خوشی به خودش نمی بینه
ولی من فقط به حرف استاد عباس منش اعتماد کرده بودم. اینکه گفته بود شما فقط روی خودت کار کنی در 99درصد طرف مقابل شما یا تغییر می کنه یا به ساده ترین شکل ممکن از زندگی ات خارج میشه
راستش من به امید اون 99 درصد تغییر کردنش داشتم روی خودم کار می کردم چون اصلا جدا شدن رو دوست نداشتم و به شدت از این موضوع ترس داشتم.
بنابراین با اینکه طبق تجربه 20 ساله زندگی هیچ امیدواری برای بهبود شرایط وجود نداشت ولی فقط به خاطر اعتمادی که به استاد عباس منش دادم جا نزدم و چند سال روی این موضوع کار کردم.
نتایج خیلی ضعیف و کند پیش می رفت ولی ایمان به حرف استاد باعث شد استقامت داشته باشم و ادامه بدم و خدا رو شکر امروز در بهترین روزهای زندگی مشترکم با همسرم در کنار فرزندانم هستم.
جالبه که همین الان هم بالاخره مسائل و بگومگوهایی پیش میاد سریع ذهنم می ره سمت گذشته و یادآوری می کنه که هیچی درست نشده ها هنوز همه چی همون سابقه فقط تو خودت رو زدی به نفهمی که واکنش نمیدی ولی من دیگه بازی ذهن رو تا حدودی متوجه میشم که هیچوقت در بستر ذهن مشت نشونه خروار نیست.
هیچوقت یک اتفاق نمی تونه دلیل تداووم یا تکرار اون اتفاق باشه اگر من آگاهانه در مسیر تغییر کردن باشم.
تمام اتفاقات به ظاهر نامناسبی که در ده سال اخیر برای من رخ داد همه در شرایطی بود که من با تمرکز و اشتیاق داشتم از آموزشهای استاد استفاده می کردم و این اتفاقات نوید نتیجه نگرفتن یا خارج شدن از مسیر رو به من می داد ولی بهش توجه نمی کردم و الان هم نمی کنم و فقط ادامه میدم.
مهم اینه که امروز من اون آدم گذشته نیستم. آرامش من با گذشته قابل مقایسه نیستو نتایج من با گذشته قابل مقایسه نیست. اشتیاق و ذوق زندگی داشتن من قابل مقایسه با گذشته نیست و سلامتی من قابل مقایسه با گذشته نیست.
نگرشم نسبت به خداوند قابل مقایسه با گذشته نیست و همه چیز دگرگون شده اما نجواهای ذهنی هنوز همونیه که ده سال پیش بود.
تازه یه چیزهای جدیدی هم دستش افتاده که هر مساله ای پیش میاد می خواد استاد عباس منش رو هم زیر سوال ببره و میگه اینی که استادت میگه نیست. اگه حرفش درس بود پس این نتیجه چرا رخ داد؟!
و من همیشه میگم نمی دونم چرا رخ داد. من فقط می دونم اون نتایج خوب چرا رخ داد.
چیزی که خوشم نمی یاد رو نمی دونم و نمی خوام بدونم چرا و چطور رخ داد.
همین دو سه شب قبل داشتم با دوستم از سفر بر می گشتم که من در حال رانندگی در شب بودم.
در یک لحظه ماشین جلویی رفت کنار و دیدم یک سگ سفید گنده وسط جاده وایساده.
نمی دونم چی شد.
فرمون رو دادم چپ و سگ رو رد کردم ولی رفتم به سمت دیوار بتنی وسط جاده دوباره فرمون رو به راست دادم و رفتم به سمت ماشین بغلی و در این حین می خواستم ترمز کنم ولی نتونستم ترمز کنم و در طی یک ثانیه و یه چپ و راست شدن وحشتناک ماشین سر جای خودش قرار گرفت.
دوستم که کنار دست من بود سرش رو بالا آورد و گفت چی شد؟چطور ردش کرد؟! دمت گرم؟ شانس آوردیم.
ولی من فقط در ذهنم داشتم از خدا می پرسیدم: چطور اینکار رو کردی؟!
چطور با سرعت 140 کیلومتر ماشین رو بردی سمت دیوار بتنی ولی برخورد نکرد.
چطور ماشین رو بردی سمت ماشین بغلی ولی برخورد نکرد و دوباره سرجای خودش قرار دادی.
چند دقیقه بعد که آروم شدم افکار شروع شد که شانس آوردی ولی از کجا معلوم در ادامه مسیر اتفاقی برات رخ نده؟!
ولی من که می دونستم کار من نبود. من که راننده فرمول یک نیستم، راننده مسافربری یا باربری نیستم که تجربه داشته باشم
یه انسان معمولی هستم که یه ذره ایمان دارم خدا هوای منو داره و اون شب به وضوح دیدم که چطور در لحظه خدا همه کار انجام داد تا من امروز زنده باشم و بتونم این دیدگاه رو در پاسخ به محبت استاد عزیزم بنویسم.
خدا رو شکر که در زندگی دنیایی به جایی هدایت شدم که از شدت جهل و نادانی من کاسته شد.
خدا رو شکر که اشتیاق و انگیزه تجربه زیبای ها در ما شعله ور ساخت که بجای اینکه چشم به انتخابات و تحولات منطقه داشته باشیم هواسمون به خودمون و دنیای درونمون باشه.
خدا رو شکر که در زمان حیات استاد عباس منش زندگی می کنم و فرصت بهره بردن از این دانش علمی کاربردی رو پیدا کردم.
استاد عزیز تشکر تشکر تشکر
شیطان رجیم تنفر تنفر تنفر
سلام به آقا رضا عزیز و بزرگوار و موحد و توانمند و ثروتمند و باوقار و با مرام و با شخصیت و البته خوش قلب و دوستداشتنی
خیلی خیلی خوشحال شدم چشممون به جمال کامنت شما که کوهی از تجربیات فوق العاده شماست افتاد
والا آقا رضا شما اگر هزار بار دیگه ام از این مسیر توحیدی که طی کردین برامون بگین بازم سیر نمیشم اینقدر که این ایمانی که منجر به عمل ها و حرکت های شما در مسیر زندگیتون شده برام جذاب و شیرین هستش و بسیار بسیار باورهای درستی رو در ذهن من ایجاد میکنه
شاید اگر یک کسی از بیرون بخواد شمارو ببینه که 10 ساااااله در یک مسیر با یک استادی به اسم استاد عباسمنش دارین رسماً زندگی میکنید از تعجب شاخ هاش در بیاد بگه آقااااا شما خسته نشدی از اینکه سال هاست دارین صدای یکنفرو میشنوید اونم نه ماهی یکبار یا هفته ای یکبار به گفته خودتون هر روز دارین به فایل های استاد عباسمنش گوش میدین تا هر بار درک و عمل بهتری رو در زندگیتون داشته باشین
بعد یک کسی مثل من شمارو میبینه میگه باباجان این آدم سال هاست به آزادی مالی و مکانی و زمانی رسیده در حالیکه همچنان داره به فایل های استاد عباسمنش گوش میده همچنان کامنتش رو میذاره
بارها و بارها مسیری که از سال 1393 تا الان که 1403 هستیم رو به شکل های مختلف گفته و این مسیرو با همون انگیزه و شور و شوق داره ادامه میده
این یعنی چی آقا رضا؟؟؟
چه چیزی باعث شده شما همچنان بعد از این همه موفقیتی که در زندگیتون بدست آوردین دارین این مسیرو ادامه میدین؟؟؟
آیا این همون ایمان نیست؟
همون اصلی که شما 10 سال پیش فهمیدیش و همچنان دارین روی همون اصل پافشاری میکنید
اینه که حتی نتیجه ای که شما گرفتین رو از بیشتر هم رکاب های خودتون در این سال ها متفاوت کرده و دقیقاً من خودم باید همیشه یادم باشه وقتی یک کسی مثل آقا رضا با این همه نتایج عالی که توسط آموزش های کاربردی استاد عباسمنش گرفته همچنان داره به این مسیر ادامه میده
این یعنی وقتی میدونی یک مسیری درسته باید ادامه اش داد
از شما نهایت تشکر و قدردانی رو دارم آقا رضای عزیز و نازنین
بسیار تحسینتون میکنم بابت این استقامتی که به خرج دادین تا این لحظه
امیدوارم روز به روز زندگیتون بیشتر از هر روز دیگه ای پُر بشه از نعمت های بیکران خداوند
پُر بشه از کلی اتفاقات خوبی که تا بحال تجربه اش نکردین بعد پیشِ خودتون بگین بابا این دیگه تَهِ هر چی لذت و عشق در زندگیه و باز هم دوباره اتفاقات بهتر از قبل رو تجربه کنید
عاشقتم مرد بزرگ
امیدوارم باز هم از تجربیات شیرین و نتایج بیشتر از این چیزی که در زندگیتون هست بخونم و لذت ببرم و خداروشکر کنم بابت وجود ارزشمندتون
در پناه خدا همیشه شاد و سرزنده باشید
سلام به آقا رضای عزیز
تحسین میکنم واقعا این عملگرایی شما رو ، فایل نتیجه شما رو ذخیره کزدم ، گاهی گوش میدم و چقدر درس میگیرم از شما و واقعا چیزی ک بیشتر از همه تحسین میکنم عملگرایی شماست. یعنی میبینم میگم خدای من این آدم چ ایمانی داشته چجوری عمل کرده، سعی میکنم متم الگو بگیزم از شما و عملگراتز بشم.
و آقا درسی ک من از شما گرفتم چقدر منو آگاه کرد، اونجا بود و گفتین با گریه دست چک زو پاره کزذم، قبل از این من فکر میکردم، باید زمانی یک عملی رو انجام بدم که آسون باشه،، فهمیدم گاهی وقتا باوز و عمل با همن و چون هنوز درگیر باورا و الگوهای گذشته هستیم سخته اون عمل درست زو انجام بدیم ،یاید انجام بدیم و در نهایت درست میشه، گاهی وقتا میخام کاری زو انجام بدم ک سخته ،مثلا بحث نکزدن تو روابط، یاد دسته چک شما میفتم و مسیر واضح میشه.
سپاسگزارم ازتون برای اینکه انقد ولضح و با جزییات نجواهای ذهنیتون رو میگین، جنس کمنتای شما اصن فرق داره، باعث امید میشع ک ن این نجواها برای همع هست، قدرتی نداره ادامع بده دز نهایت موفق میشی
مثلا عمین سلامتی هم نجوای منم هست، از استاد شنیدم ک اولین نشانه فرکانس پایین بیماری هست، خدا نکنح سرمایی یا سردردی سریع میاد شروغ میکنه ک معلوم نیست چ احساس بدی داشتی، چ فرکانسی فرستادی ک مریض شدی، و جالبیش اینع ک همون ذهنی ک قبلش میخاد این مسیر و فرکانس رو الکی بدونه،، اینجاقبول میکنه و میاد بر ضدت استفاده میکنه.
سپاسگزارم از صداقتون و کمنتای بینظیرتون، همین کمنت و صداقت شما مسبب شد جلسه جهارم تکمیلی احساس لیاقت ک یک جلسه جادویی هست ظبط بشه
بهترین ها رو براتون میخام با عشق
سلام عرض میکنم خدمت استاد رضا عطار روشن عزیز
امیدوارم در حالی که در بهترین حالت روحی ممکن باشین این نقطه آبی رو دریافت کنید.
اول این مطلب رو خدمتتون عرض کنم که من خیلی وقته شما رو فالو دارم و از این جالبتر اینکه وقتی که استاد میخواستند در مورد فایل تصویری شما توضیح بدن قبل از اینکه اسمتون رو بگن گفتم این مال نتایج استاد عطار روشنه
و الان هم یک دوره آموزشی درست کردم از همون فایلهای شما و توضیحات استاد بنام دوره نتایج آقای عطار روشن
بگذریم
چون تقریبا در شرایطی مشابه شما از لحاظ سن و سال و همچنین نحوه زندگی و … قراردارم یه احساس قرابت خاصی به شما دارم و وقتی که ذهنم میاد بگه جواد ول کن نمیشه میگم بابا این بنده خدا آقای عطار روشن در شرایط بحرانی تر یا مشابه خودت اینقدر نتایج داره چجوری میگی نمیشه
ببند دهنتو ببینم
و تا مدتی خاموش میشه
من دیشب یه مقداری از کامنتتون رو تا بهشتی شدن مادرتون خوندم( ضمن آرزوی آمرزش الهی برا ایشون)
و خوابیدم از ادامه اش در اولین ساعات صبح شروع به خوندن کردم و دو باره هم برگشتم از اول خوندم و بار بعدی چند مطلب عمیق و سنگین رو که خیلی عالی نوشته بودین و توش دقیقا هدایت الله دیده میشد رو کپی کردم برا خودم
و اینجا هم برای تاکید بیشتر مینویسم
*هیچوقت یک اتفاق نمی تونه دلیل تداووم یا تکرار اون اتفاق باشه اگر من آگاهانه در مسیر تغییر کردن باشم.
من همیشه میگم نمی دونم چرا رخ داد. من فقط می دونم اون نتایج خوب چرا رخ داد*
چیزی که خوشم نمی یاد رو نمی دونم و نمی خوام بدونم چرا و چطور رخ داد
الله اکبر از اینهمه آگاهی یکجا
ماشاالله آقا رضا به این سیم وصل که عملا کم کم تبدیل شده به کابل فشار قوی
ضمنا شما در این دانشگاه علمی کاربردی نقش اون شاگرد زرنگ ها رو دارین که مساله حل میکنن تمرینها رو
با آرزوی موفقیت برای شما
والله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
با سلام به شما استاد عطارروشن عزیز
بینهایت از شما سپاسگزارم برای نوشتن تجربه های خودتون
شما همیشه به من خیلی کمک میکنید با صحبت هاتون
از خداوند براتون سلامتی و خوشبختی بینهایت رو میخام
امروزم بااین کامنتتون منو آگاه کردید به یک ترمز ذهنی ک درناخودآگاهم بود و من هواسم بهش نبود
سال گذشته میخاستیم به شهری بزرگتر مهاجرت کنیم اما نشد
امسال من این درخاست رو کردم و کلییی روی این مسعله کار میکنم
خداییش خوب دارم عمل میکنم
ولی اصلا هواسم نبود که وقتی دارم باخودم صحبت میکنم یا در طی روز میلیون ها بار ذهنم داره بهم میگه پارسال نشد فکردی امسال میشه؟
اصلا تو تواین روستا بدنیا اومدی و تااخر عمر اینجایی
ههههه اگه خدا میخاست بهت کمک کنه همون پارسال میبردت
بااین پدر میخایی بری شهر؟ عمرا اگه بره .
واو چه حرفایی تااین حرفا هست و تو مغزمه چطور میخام باورهای مثبت رو ایجاد کنم
همین پچپچه باید کنترل بشه
از خدای مهربان طلب هدایت میکنم
خداروشکر برای حضور شما برای حضور استاد عزیز و حضور خودم
درپناه خدای یکتا باشید
خدا قوت خدمت تمام دوستان هم فرکانس و دوستان گلی که روی کامنت آقا رضای عزیز کامنت گذاشتن واقعا تکتکتونو تحسین می کنم و آقا رضای عزیز شما خدایش هر کامنتی که می زاری مثل یک کتاب منحصربفرد که هم ازش آموزشهای بی نظیر استاد عباس منش که هم ایمان ، هم عمل ، هم تجربه ، حس خوب و خیلی درسهای خوب ازش یاد گرفت و در پایان نمیشه از خانم شایسته بی نظیرن هم سپاسگزاری نکرود
سلام و درود خدمت دوست عزیز،،اقا رضا،،
از نجف اباد اصفهان،،سلام و درود منو پذیرا باش،،من فایلهای شما رو بارها و بارها درسایت دیدم و شنیدم و درس گرفتم،،همچنین همیشه کامنتهای شمارو مطالعه میکنم،،و درس میگیرم،،شما بارها و بارها داستان زندگیتون رو از جنبه های مختلف نوشتین و مورد برسی قرار دادین و ما لذت بردیم..مثال قران،،و داستان حضرت موسی و ..ک خدا بارها و بارها در قران از جنبه های مختلف مورد برسی قرار داده و همش یه منطور رو میرسونه،،ب نظرم توحیده،،انشاا در این مسیر ثابت قدم باشید،،ثابت قدم باشم،،زنده باد اقا رضا و مردم خوب دزفول،،و شهر قشنگ دزفول،،با پارک ساحلی های زیباش،،اب خوردن درجه 1،،لبنیات عالیش و توت فرنگی هایی ک زمان عید نوروز برداشت میشه،،و اب هوای فوق العاده ک زمان عید پارسال اونجا بودم و تجربش کردم..
بنام خدا
إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَیْسَ بِضارِّهِمْ شَیْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. [1]نجوى تنها از ناحیه شیطان است، مىخواهد با آن مؤمنان غمگین شوند، ولى نمىتواند ضررى به آنها برساند جز به فرمان خدا، بنا بر این مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند. [2]
سلام اقای عطار روشن عزیز
همیشه کامنتهای شما منو تحت تاثیر قرار میده و احساساتی میشم از این حد از کنترل ذهن در مورد نجواهای شیطان
چن روز پیش نجواها اومد ک مثلا یک سال داری روی خودت کار میکنی چ نتیجه ایی گرفتی و تعجب کردم با این ک دنیایی از نتایج کوچیک و بزرگ داشتم باز هم نجواها میومد تا این ک رسیدم ب چکاپ فرکانسی قدم آخر و منطقی کنم واسه ذهنم
اما با خوندن کامنت شما هم شاخ درآوردم هم خوشحال شدم
شاخ درآوردم ک با این ک توی این همه سال ک شما داری روی خودتون کار میکنید و نتایجی دارین و میتونه بکوبه تو ذهن نجواگر ولی باز هم نجواها میاد
خوشحال شدم یک لحظه و ب خودم امیدواری دادم ک منی ک یک سال دارم روی خودم کارمیکنم و نجواها میاد اقا رضا بعد این همه سال با اون همه دستاورد باز هم نجوا ها میاد
فقط قدرتشون کم و زیاد داره بواسطه تسلط ب کنترل ذهن و تعهد و عمل ب آموزه ها
سپاسگزار شما هستم برادر عزیزم ک ردپای شما در این سایت الهی ردپای بجایی بود
با خوندن کامنت شما بی نهایت لذت میبرم و قلبم باز میشه
کامنتی ک از هر طرف بهش نگاه کنی سر نخ
توحید رو میبینی
توکل رو میبینی
هدایت رو میبینی
و . . .
در پناه الهی باشید اقا رضا ک پشت فرمون زندگی شما نشسته
سلام آقای عطار منش عزیز
خیلی ممنون که این متن و نوشتید و گفتید شما هم با اون همه نتایج بزرگ هنوز از این مدل نجواها دارید من فکر میکردم کسایی که نتایج بزرگ میگیرن دیگه خیلی محکم و قوی شدن و این ضعفها و نجواهایی که خودم صبح تا شب باهاشون مواجه هستم و ندارن.
ممنون که کامنت میگذارید خیلی از شما و بقیه دوستان و استاد عزیز می آموزم
درود پروردگار بزرگ با عزت خدمت شما آقای عطارروشن گرانقدر ارزشمند محترم بزرگ و قابل احترام بینهایت.
بینهایت سپاسگزارم بابت کامنت پر از آگاهی شما و اینکه وقت گذاشتید مکتوب کردید و همچنان متعهدانه ترین حالت ممکن رو دارید ادامه میدید فارغ از هرچیزی من بینهایت سپاسگزارم بابت تعهد و شخصیت عظیم شما قدر دان هستم تحسین میکنم ستایش میکنم الگو برداری میکنم…
همه چیز همین تعهد است ولاغیر…
یک کامنتی رو از یکی از دوستان مطالعه میکردم و نوشته بودن استاد تنها و تنها چیزی که شمارو به این مرحله از موفقیت و زیبایی ها هدایت کرده فقط و فقط تعهده چیزی ک کمتر کسی داره و بهش پایبنده…
و دقیقا مصداق بارزش شما آقای عطارروشن عزیز و گرانقدر و بینظیر همچنان در حال ادامه دادن و به روش قانون زندگی کردن هستید بعد از ده سال متعهد هستید فارغ از هر گونه نتیجه و نعمت های مادی…
یادمه چندین سال پیش یک دفتری به یک دوستی هدیه دادم و گفتم مرتب سپاسگزاریهایت رو بنویس خیلی احساس خوبی داره و قطعا باعث رشد و پیشرفت تو خواهد بود و دریغ از اینکه یک صفحه نوشته باشه ولی وقتی مقایسه میکنم با کسانی که متعهد هستند و هزاران دفترها رو نوشتن و در حال ادامه دادن هستند خب نتایج ها شخصیت ها افکارهااا و همه چیزشون بینهایت متفاوت هست و اصلا قابل قیاس نیست اصلا و ابدا….
بنظرم این از شناخت و درک عمیق توحید نشات میگیره ک انقدر احساس خوب و توحید و اتصال رو درک کرده باشید و لذت فرکانس بالا رو حس کرده باشید و به اهمیت نعمتهای معنوی و روحانی پی برده باشید باعث میشه همچنان متعهدانه عمل کنید و ادامه دهید.
و این تعهد از یک همت والا«به قول قرآن ما به شما اراده و همت والا میدهیم» و عشق به توحید و عزت نفس نشات میگیره یعنی هرچقدر به عزت نفس بیشتری برسیم و ارزش خودمون رو درک کنیم قطعا تعهد و شورواشتیاق ما هم بیشتر خواهد شد…
بینهایت سپاسگزارم و تحسینتون میکنم بابت این کامنت بینظیر و البته کامنتهای بینظیر که کمک به رشد و گسترش جهان توحیدی مان میکند…
آرزوی برکت رحمت اشتیاق بینهایت و اتصال بینهایت و تندرستی بینهایت براتون دارم در پناه و حفاظ الله اکبر…
الهی امین
سلام به آقای عطا روشن گل
واقعا کیف کردم از جمله به جمله کامنت پرمحتوا و فوق العاده عالی شما
چقدرررر همین چندروز پیش دنبال یه همچین کامنتی از شما بودم و چطوری خدا من رو هدایت کرد به این کامنت بی نظیر ک پاسخ من رو بده خداروصدهزار مرتبه شکررر
من مدتیه دوباره دارم فایل نتایج شما رو میبینم و اصلا انگار اولین باره دارم نگاهش میکنم و از قدم به قدم کارهایی ک کردید دارم برای خودم تمرین درست میکنم
حدود یک ماهی میشد ک از مسیر خارج شده بودم و نجواها فقط میگفت کو نتایج؟ اون نتیجه ای ک میخواستی کجاست؟ مگه حالا چه نتیجه ای گرفتی ک داری اینقدر پرقدرت ادامه میدی و متاسفانه باعث شد یک ماهی از مسیر خارج بشم
اما با فایل نتایج شما دوباره شروع کردم و توی ذهنم این سوال نقش بست آقا رضا ک اینقدر فوق العاده عالی رشد کردن، اینقدر نتایج عالی گرفتن
براشون پیش اومده که نجواها به سراغشون بیاد ک پس کجاست نتایج؟
حتی با خودم میگفتم کاش میشد ازتون بپرسم
اینم شاید فریب ذهن هست ک میگه وقتی وارد مسیر درست میشی همش صعوده اصلا دیگ نجوا وجود نداره درحالی ک با این کامنت جادویی ک الان از شما خوندم خیلی امیدوارم شدم، چون دقیقا اتفاقی رو تعریف کردید ک به شکل دیگه برای من رخ داد و نجواها تمام تلاششون رو میکردن تا منو زمین بزنن ولی خداروشکر یجا دیگ تسلیم شدم گفتم خدایا کمکم کن هدایتم کن و از کوچیک ترین کاری ک میتونستم شروع کردم به تغییر و وارد شدن به مسیری ک واقعا زندگیم رو تغییر داده
چقدر این جملات جادویی بود:
اگه استاد حرفش درست بود چرا این نتیجه رخ داد؟
* من همیشه میگم نمی دونم چرا رخ داد. من فقط میدونم چرا اون نتایج خوب رخ داد.
چیزی که من خوشم نمیاد رو نمی دونم و نمیخوام بدونم چرا و چطور رخ داد*
آفرین عالی بود
ذهنم اینطوری فریبم میداد ک حالا چون این اتفاق نادلخواه رخ داده پس یعنی این راه نتیجه نمیده، پس یعنی تو خارج شدی، اشتباه کردی، دیگه بیخیال هیچی درست نمیشه، باید حتما دلیلش رو پیدا کنی تا حل بشه :)
ولی جمله شما عالی بود واقعا
خیلی لذت بردم هرچقدر از اشتیاق الانم بخوام بنویسم کم گفتم امیدوارم همیشه همینقدر موفق و عالی باشید و بازم برامون بنویسید چون من با عشق میخونم و یاد میگیرم و لذت میبرم
خداروشکر
سلام آقای عطار روشن عزیز.
بسیار خدارو شکر که شما رو از خطرات حفظ کرد، بسیار از شما سپاسگزارم که هربار کامنتی ثبت میکنید انقدر قشنگ وارد جزئیات میشید و یه موضوع رو قشنگ توضیح میدید. من بشخصه خیلی خیلی لذت میبرم و از نوشته های شما سود میبرم و در اتفاقات زندگی خودم هم استفاده میکنم و با شما موافقم که خدارو شکر ما در زمان استاد عباس منش عزیزمون هستیم و همراه استاد از آموزه ها استفاده میکنیم و ایشون راهنمای زنده ما در این زندگانی هستند.
خداوند استاد عزیز ما رو بهمراه عزیز دل ایشون بانو شایسته عزیز برای ما حفظ کنه و دوستان عزیزمون در این خانواده بزرگ.
خیلی از خدا سپاسگزارم که میتونم این مطالب رو بخونم و ایمانم قوی بشه و امید به آینده ام بیشتر بشه و پر از حس خوب بشم.
شاد و سلامت و پر روزی باشید.
سلام به استاد عزیزم، مریم خانم شایسته عزیز و همه دوستانم.
خیلی قبلنا، از چند سال قبل از آشنایی با استاد من هر روز صبح قبل از شرکت و هر روز بعد از ساعت کاری شرکت میرفتم باشگاه و بیرحمانه ورزش میکردم :)) ازونجایی که دو سانس بعد از شرکت باشگاه میموندم و مسیر باشگاه هم تا خونه فاصله زیادی داشت عملا ساعت 10-10/5 شب میرسیدم خونه. چند ماه قبل از اولین آشناییم با فایلهای استاد بود که یه شب از اتوبوس پیاده شدم سوار تاکسی شدم تا سر چهارراهی که خونمون بود و داشتم پیاده میرفتم خونه که دو تا پسر جوون تو یه کوچه تاریک و خلوت، برای یه سرقتی اومدن سمتم، اولش یه مقاومتی کردم ولی چاقو رو که دراوردن دیگه ترسیدم خودم وسایل رو تقدیمشون کردم :)) و اونا هم پریدن رو موتور رفتن. اوایل تا چندوقت بعد ازون موضوع، موتوری که هیچی، حتی پسرهای جوون هم اگه غریبه بودند، شانس رد شدن از دو کیلومتری منو تو خیابون نداشتند :)) اوایل اگه تنها بودم حتما یه خانمی یا پیرمردی تو خیابون پیدا میکردم و همگام و نزدیک با اونا راه میرفتم که امنیت داشته باشم. الان چندین سال گذشته ولی هنوز که هنوزه با وجود گذشت چندین سال و آشنایی با استاد، هروقت موتوری توی ترافیکی جایی نزدیک میشه سریع توجه میکنم که شیشه های ماشینم بالا باشه چون حس ناامنی بهم منتقل میشه.
مثال دیگه ای که دارم مربوط به ورزشمه. صبحها اسپینینگ (دوچرخه ثابت با فشار بالا) کار میکردم و عصرهای روزای زوج کراس فیت و یوگا، و عصرهای روزای فرد ژیمناستیک و یوگا. حجم ورزشم خیلی زیاد بود ولی هم یجورایی به هیجان این حجم حرکت فیزیکی اعتیاد پیدا کرده بودم و به شدت ازش لذت میبردم و هم انقدر بخاطر توان بدنیم مورد تشویق و توجه قرار میگرفتم که یجورایی روحم هم ازین توجه تغذیه میکرد :)
توی یوگا یک سری حرکات نمایشی هست مثل بالانس یا ایستادن روی سر با پزهای مختلف و ترکیبی از حرکات انعطافی و تعادلی و چیزایی ازین قبیل که من توشون استاد بودم. مربی هروقت میخواست به شاگردهای دیگه یاد بده از من میخواست حرکت رو بزنم تا از روی اجرای من به بقیه توضیح و آموزش بده. یه شب که قبلش هم توی ژیمناستیک حرکات ژانگولری زیاد کرده بودم و بعدش هم توی یوگا حرکات معکوسم زیاد شد، تو همون حالت ایستاده روی سر، یه آن احساس کردم چیزی توی سرم ریخت و یهو جهان شروع کرد دور سرم چرخیدن و خلاصه کار به اورژانس و بیمارستان کشید و مشخص شد بعلت زیادی سر و ته بودن، مایع گوشم که مثلنکه برای حفظ تعادل در بدنه جابجا شده.
دکتر گفت یه مدت رعایت کن سرت رو زیاد تکون نده حرکات سر و ته هم نزن خودش خوب میشه. ایشون گفت “یه مدت”، ولی اقا دیگه بعد از اون اگه شما پشت گوشِتونو دیدید، یوگا هم رنگ منو دیده :))
هر کی هم بعدش خواست بره یوگا و بعنوان یک یوگی که چند ساله تخصصی کار میکنه از من مشورت میخواست، فقط میگفتم برو یه ورزش کم ریسک تر، یوگا خیلی خطرناکه :))
ذهن من از موتوری و از یوگا برام آلارم خطر ساخته و من با وجودیکه تو یه سری زمینه ها نسبتا خوب از پس کنترل ذهنم براومدم، ولی در این دو مورد و احتمالا یک موارد دیگه ای که الان تو ذهنم نیست، آنچنان مقاومتم شدیده که هر بار خواستم این مقاومت رو بشکنم ذهنم جواب داده این بحث مرگ و زندگیه اصلا شوخی نداره :) الان که بعد از دیدن این فایل تصمیم گرفتم یوگا رو ملایم هر از گاهی مجدد شروع کنم که ترسم از بین بره راستش رو بخواید این مقاومت انقدر زیاده که میگه حالا چه اصراری داری الان مثلا یوگا نکنی میمیری؟ میگم موضوع یوگا نیست، موضوع پا گذاشتن روی یک محدودیت و ترس ذهنیه و عادت دادن ذهن به باور نکردن محدودیتها و ترسها.
در رابطه با بحث بیزینس هم، بعد از شروع بیزینس خودم، جزو اولین فروشهام، یک فروشی بود به چیتاگونگ که یک شهری توی بنگلادشه و طبق قانون بنگلادش، بانکهای بنگلادش فقط با ال سی کار میکنن و شرکتهای واردکننده بنگلادشی برای خرید، پیش پرداخت نقدی نمیدن و فقط ال سی باز میکنند. نتیجه اینکه من برای فروش با ال سی، باید خودم سرمایه میذاشتم و اینور نقدی میخریدم و اونور با ال سی میفروختم. ازونجایی که هنوز سرمایه لازم برای این خرید نقدی رو نداشتم، با یکی از همکاران که خیلی دوست داشت روی کار من سرمایه گذاری کنه و از پروژه سود ببره، صحبت کردم و قرار شد این پروژه رو استثنائا شراکتی پیش ببریم و عملا سود اون از پروژه 5 برابر سود من تعیین شد و قرار شد کل کارها رو هم من انجام بدم. حالا اون خریداری که قبل از خرید کلی به من التماس میکرد که قبول کنم بار ال سی بهش بدم و هزار جور قسم و آیه و سند و مدرک از اعتبارش نشون داده بود، بعد از رسیدنِ بار به مقصد، کلی بازی دراورد و به بانک کانفرم اسناد برای پرداخت رو نمیداد و غیر مسئولانه بهونه میورد که الان قیمتهای مارکت ریخته و ضرر کردم، فلان مبلغ تخفیف بدید تا تایید پرداخت بدم به بانک، و اون مبلغی که تخفیف میخواست از مجموع سود سرمایه گذار و من بیشتر بود. خیلی وارد دیتیلز نمیشم ولی اون پروژه چند ماه وقت و انرژی منو گرفت و ازونجایی که در مقابل سرمایه گذار احساس مسئولیت میکردم که رو حساب من سرمایش رو وارد اون پروژه کرده، استرس بسیار زیادی روم بود. بار رسیده بود مقصد و فقط خریداری که مجوز واردات با اون ال سی رو داشت اجازه داشت بار رو تحویل بگیره و اون خریدار هم برا اینکه تو فشار بذاره و تحویل نگیره پول رو آزاد نمیکرد و خیلی راحت میگفت اگه ناراحتید بار رو برگردونید ایران. و برگشتِ بار هم با اون همه هزینه یعنی رسما به باد رفتن سرمایه اون سرمایه گذار. اصلا دیگه بحث سود خودم مطرح نبود، فقط برام مهم بود که پول سرمایه گذار برگرده و طرف بخاطر اعتماد به من زندگیش به باد نره. یه روز که دیگه عقلم به جایی قد نمیداد از قرآن هدایت خواستم و آیه ای اومد با این مضمون که خداوند خطاب به پیامبر میگفت به کافران بگو “من از شما مزد رسالت نمیخواهم و پاداش من نزد خداست”. ازین آیه ایده گرفتم و با خریدار گور به گور شده یه جلسه توی دبی گذاشتم و توی جلسه گفتم صادقانه فلان مبلغ از این پروژه سود من بوده، من از سود خودم میگذرم و اون مبلغ رو بعنوان تخفیف از صورتحسابتون کم میکنم ولی اگه یک روز هم بعد ازون برای پرداخت تاخیر داشته باشید دیگه قید پول سرمایه گذار رو میزنم و یه کار میکنم که دیگه بعد ازین هیچ کارخونه ای توی ایران به هیچ قیمتی به شما بار نفروشه.
خداوند یاری کرد و قلبش رو نرم کرد و در کمتر از یک نصفه روز به بانکش کانفرم داد و پول آزاد شد و سرمایه گذار که تلاش این مدت منو دید، نه به اندازه سهمی که از اول توافق کرده بودیم ولی تقریبا نصفش رو از سهم سود خودش به من داد که کارم بی اَجر نمونه :))
اولین درسی که ازین قضیه گرفتم این بود که وقتی استاد میگه شریک نگیرید بگو چشم :) با اینکه شریک من توی اون پروژه آدم خوبی بود ولی من اون پروژه رو با وجودیکه تکاملم هنوز طی نشده بود و هنوز ظرفم اونقدری نبود که خودم قدرت سرمایه گذاری روش رو داشته باشم، با کمک سرمایه کس دیگه جلو رفته بودم که ازونجایی که ظرف خودم براش آماده نبود، با کلی چالش توش مواجه شدم.
اما برگردیم سر موضوع ذهن… بعد ازین معامله ی پُر ماجرا، تا چندوقت هر پیش شماره ای از بنگلادش رو موبایل من میفتاد رد تماس میدادم و هر مشتری بنگلادشی سراغم میومد کهیر میزدم :)) تو ذهن من “بنگلادشی ها” مترادف شده بودند با “دزد” و حاضر نبودم اصلا حتی فرصت حرف زدن بهشون بدم. مهم نبود این مشتریها اصلا با اون مشتری مذکور ربطی بهم ندارند، تنها اشتراکشون ملیت بنگلادشیشون بود و همین برای ذهن من کافی بود. تا اینکه در نهایت یک مشتری که اصالتا بنگلادشی بود ولی سالها توی دبی زندگی میکرد و من اول نمیدونستم که اینم بنگلادشیه که بهش نفروشم، یه خریدی رو ازم انجام داد منتها چون شرکت دبیِ خودش وسط بود دیگه بحث ال سی و این داستانها نبود، نقدی تر و تمیز خریدش رو انجام داد و بنگلادشیهای قبلی رو شُست بُرد :))
ذهن بخاطر سیستم دفاعیش از ما که میخواد از خطرات حفظمون کنه، گاهی وسواس گونه از کاه کوه میسازه. امیدوارم با تکرار آموزه های استاد بتونیم وسواسهای بیموردش رو کنترل کنیم.
عاشششششقتم شهرزادجان،عاااشششقتمم
داشتم با دقت هرچه تمام تر کامنتت رو میخوندم،رسیدم به اون گور به گور شده :)))) یعنی یک خنده ی انفجاری رفتم که فکر کنم همسایه ی پایینیمون یک تکونی خورد :)))))
ببین بینهایت تحسینت میکنم، بینهایت،خیلی برام جالبه که به اون آیه ای که گفتی منم زیاد برمیخورم ولی نمیفهمیدم خدا چی داره بهم میگه،الان که توی موقعیت شما خوندمش،یکم از گره های مغزم باز شد انگار ،به امید اینکه بیشتر بفهمم خدا چی داره بهم میگه…
راستی سلام :))))
سلامممم بر business woman سایت!
مرسی که هستی! مرررسی که مینویسی!!!
نامبرده میخواد از Icu woman!به Business woman تغییر کاربری بده …چه الگویی بهتر از شما؟
دوستت دارم بینهایت!
به امید خوندن کامنت های پربرکت بیشتر و بیشترت…
در پناه نور باشی همیشه
سلام به روی ماه سعیده جانم
خیلی قشنگ نوشتی که میخوای از ICU WOMAN تغییر کاربری بدی به Business Woman :)
ماشالله بهت و اینکه وقتی مسیری مورد علاقت نبود نجواهای اینکه “خب الان چند سال اینکارو کردم و اینکارو بلدم و یادگیری یه کار دیگه سخته و فلان”، مانعت نشد. مطمئن باش با این مسیر توحیدی و اراده به تکرار و تمرین قانون که تو داری پیش میری کلا زندگی پیشت تعظیم میکنه و غول چراغ جادوش جلوی تک تک خواسته هات یه “چشم قربان” میگه و تمام.
کامنتت رو خوندم، اونجایی که از تغییر رفتار مادر و پدر نوشته بودی و پذیرششون… مطمئن نیستم اگه جای تو بودم و مخالفتهای قبلی اطرافیانم رو میدیدم میتونستم انقدر متین برخورد کنم و احتمالا شهرزادِ سرتقِ درونم میزد کافه رو به هم میریخت :)) اینکه تو شرایطی که کنترل ذهن برای اکثریت به شدت سخته، تو به جای درگیر شدن با دیگران، در مسیر قانون حرکت میکنی تایید کننده اینه که ماشالله کنترل ذهنت عالیه و خودت میدونی کلید اصلی همین کنترل ذهن و توحیده ، دیگه هیچی برات نشد نداره. دونه دونه آرزوهات تیک میخورن میرن جلو.
خیلی خیلی دوستت دارم و خوشحالم برات
سلام شهرزاد خانم
وقت به خیر
من هم این دیدگاه مفید و قابل استناد شما رو امشب خواندم
و
هم دیدگاه خیلی خوبی که در روانشناسی ثروت 1 نوشته بودید
شیوهی آشنایی خودتون با استاد رو نوشته بودید و مسیر شغلیتون که از 3 و نیم میلیون آرام آرام رسیده بودید به بیست میلیون و …
این دیدگاه شما رو خانم شایسته به عنوان دیدگاه منتخب گذاشته بود در کانال تلگرام
از اونجایی که دیدگاه های شما همیشه برای من موثر واقع میشه ، خواستم برای قدر دانی و به رسم ادب برای شما بنویسم
تشکر کنم
و با تمام وجودم تحسینتون کنم
برای شما از خداوند یکتا و هدایتگر بهترین ها رو خواستارم و امیدوارم در بیزنس خودتون همواره موفق و ثروتمند باشید
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلااام به شهرزاد عزیزم
دوست با اراده و پر تلاش و توحیدیِ خودم
دمت گرررم دختر
به وجودت تو این جهان هستی و تو این سایتِ توحیدی افتخار میکنم
شما الگوی بینظیری هستی برای من خیلی عشق کردم از خوندن کامنتت و خیلی آینده ی خودمو توش دیدم
بینهایت تحسینت میکنم که داری برای خودشناسی خودت و برای پا گذاشتن روی ترس هات وقت میزاری و به دل ترس هات میری
دَمِ غیرتت گرم که داری برای زندگیِ خودت برای بیزینس خودت زمان میزاری
عاشقتم
دوست دارم
میبوسمت
سلااااااام به شهرزاد عزیزم
من چقدر شخصیت توانمند و توحیدی شما رو دوست دارم
شهرزاد جان بسیار برای من شما یک الگوی بیزنسی خوبی هستین کسی که برای خودش با خدای خودش داره از حرفه اش پول میسازه
قبلاً که دبی بودین سایتی که به زبان انگلیسی برای خودتون داشتین رو دیده بودم و بسیار تحسینتون کردم که تصمیم گرفتین برای خودتون کار کنید
از اونجایی که نامبرده برنامه نویس سایت هستش خیلی علاقه به دیدن و بررسی سایت های مختلف داره
البته الان دیگه این کارو نمیکنم:))
شهرزاد عزیز و نازنین برات کلی اتفاقات عالی در کار و زندگیتون رو از خدای وهابم میخوام و چقدر خوشحالم شروع به نوشتن تجربیات فوق العاده تون کردین که واقعاً خیلی لذت میبرم
در پناه خدا همیشه سلامت باشید و امیدوارم دوباره کامنت های ارزشمند دیگه تون رو بخونم
سلام خانم شهرزاد
کامنت زیبای شما رو خواندم
ماشاءالله چقدر با جزئیات و زیبا موضوع رو نوشته بودید
اون دو جوان زورگوی موتورسوار و داستان یوگا برام جالب بود
در رابطه با بحث بیزینس هم می خوام از تجربه خودم بگم
من اتفاقاً یک جورایی با شما همکار هستم و محصولات غذایی رو صادر میکنم به کشورهای مختلف
خیلی از این واسطه ها یا شرکتها یا تجار می آیند قیمت میگیرند و بعضی وقت ها هم چقدر در گوگل میت باهاشون جلسه می گذارم به عربی و انگلیسی، ولی دست آخر به هیچ معامله ای ختم نمیشود و بعضی وقت ها اصلاً میرن پشت سرشون رو هم نگاه نمی کنند!
خیلی احتمال میدهم که شما هم با چنین مواردی روبرو شده اید بارها
موضوع اینجاست که بعضی وقت ها که دوباره یک سری افراد جدید می آیند و با من ارتباط میگیرند و قیمت میخواهند و شرایط ارسال و از این صحبتها رو از من می پرسند، این ذهن فریب کار میگه اینها هم مثل قبلی ها هستند ولشون کن
ولی من میدانم که این فریب ذهن است (البته قبلاً نمی دونستم الان فهمیده ام به لطف این استاد باحالی که داریم :))
و سعی میکنم به درخواست هاشون، خوب و درست جواب بدهم
و اصلاً به نظرم این یک روش بازاریابی است
======================================
اتفاقاً در قسمت چهارم سریال تمرکز بر نکات مثبت که در مورد والمارت صحبت میشه، مطالب خیلی ارزشمندی در آن صفحه نوشته شده که در مورد همین موضوع است و من اینجا به شما تقدیم میکنم:
همه افرادی که با او (سَم والتون، بنیانگذار فروشگاههای والمارت) از نزدیک کار کردهاند، از کارمندان، شرکا و دوستانش متفق القول معتقدند:
“بیش از آنکه آن را بنیان گذار والمارت بدانیم، او را مبدع “روش احترام گذاشتن به دیگران” می دانیم. ما یاد گرفتیم که چطور به خودمان، مشتری، رئیس و دیگران احترام بگذاریم زیرا دیدیم که او چطور با ما و با آدمها رفتار میکند.
سَم به همهمان آموخت که:
همه افراد ارزشمند و لایق احتراماند. نه فقط مشتریان والمارت، بلکه هر فردی باید برایت قابل احترام باشد، تنها به این دلیل که همه ما ساختهی دست خالقی هستیم که فقط ارزش، خوبی و زیبایی میآفریند. هر فردی میتواند یک روز مشتری ما باشد و به رشد کسب و کارمان کمک کند.
ما شاهد بودیم که سَم، با یک کارمند ساده، یک مشتری ساده یا حتی کارگری که از شدت کار خیس عرق بود، به همان خوبی رفتار میکند که با رئیس جمهور آمریکا”
این مهمترین درس بازاریابی و فروش، در همه زندگیمان بود!
======================================
راستی تا یادم نرفته یک چیز دیگه بگم و برم:
این موضوع فروش شما به آن شرکت بنگلادشی رو داشتم با دقت می خواندم
چون هم قشنگ توضیح می دادید که جریان چی بوده، قدم به قدم
و هم چون به کار من ارتباط داره علاقه داشتم که ببینم پایان این موش و گربه بازی چی میشه!
که یکهو رسیدم به کلمه گور به گور شده!
اولش نفهمیدم چی بود و چی شد، ولی وقتی متوجه شدم خنده ای کردم و فهمیدم چقدر از دست این یارو بنگلادشیه عصبانی بودی !
البته من مثل سعیده جان، خنده انفجاری نداشتم که همسایه ها بلرزند !!
به هر حال خدا رو شکر که به خیر گذشت و شما هم یک سودی بردید بلاخره
امیدوارم من و شما و همه عزیزان این سایت، به لطف آموزش های بی نظیر استاد بتوانیم بیشتر و بهتر فریب های ذهن را بفهمیم و با آن مقابله کنیم
در پناه حق باشید
سلام به شهرزاد شیرین سخن
خوندن کامنتت خیلی به دلم نشست
افتخارم بودن توجمع دوستان پرقدرتی مثل شماست
جمله آخری که نوشته بودی ذهن بخاطر سیستم دفاعیش ازما که میخواد ازخطراتحفظمون کنه گاهی وسواس گونه ازکاه کوه میسازه وبایدبتونیم با آموزشهای استاد جلو وسواسهای بیموردش رو بگیریم برام خیلی درس داشت
برات ازخداوند بهترینها رو میخوام چون لایق بهترینی
بنام خدای وهاب
سلام خانوم شهرزاد
کامنت تون بسیار عاااالی بود
اولا بخاطر تجربیاتی که در مورد کنترل ذهن با ما به اشتراک گذاشتید و البته کار راحتی نیست که واسه ذهن منطقی کنیم مثلا اون دفعه فلان اتفاق افتاد شانسی بود، حواسم نبود، یهویی شد، بی دقتی کردم … و قرار نیست که بازم تکرار شه
دوما عاللللی بود بخاطر بیزینسی که دارید
آفرین ، احسنت به شجاعت و درایت تون
تحسینتون میکنم که با احساس ارزشمندی و لیاقت بالایی که دارید تونستید کسب و کارتون رو تا اونطرف مرزها گسترش بدید
خیلی لذت بردم که یک خانم الگوی بسیار خوبی هم برای آقایان و هم برای خانم ها میشه
براتون شادی ، موفقیت ، ثروت ، سلامتی و خوشبختی رو آرزو میکنم
در پناه خداوند مؤید و پیروز باشید
شهرزاد عزیز
خیلی خیلی سپاسگذار خداوندم که دوستهای آگاهی چون شما همیشه کنارم هستند تا از تجربیات زندگی کاری و حرفهای شون الگو بگیرم.
راجع به مسئله اولی که راجع به غریبهها بود، خودم یه الگو دارم و بزارید اصلا همینجا کامنتش کنم.
بچه که بودم اومدیم یه محله جدید و وقتی مادرم منو میفرستاد نون بگیرم، تو راه برگشت من فک کنم 8 سالم بود…که یه سری بچه تینیج تو یه کوچه تو مسیر برگشت اذیتم میکردن و حالا نون ازم میگرفتن و خلاصه…منم همیشه کوچهها رو دور میزدم تا از اون مسیر نرم…انصافا هم زورم بهشون نمیرسید یه گله بودن همیشه هم میشستن جلو در خونه یکی از اون افراد اون محله.
خلاصه هروقت عین شما 2 یا 3 نفر میدیدم راهمو کج میکردم…خیلی کار کردم رو خودم الان خوب شدم ولی هنوز خیلی کار دارم…
هنوزم وقتی از جایی رد میشم غلقلکش رو ته وجودم حس میکنم ولی آگاهانه میگم آروم باش…چیزی نیست.
یه تمرینی هم گذاشتم که برم انجام بدم و برم وارد صحبت بشم با آدمهایی که حالا چند نفره نشستن یا دارن صحبت میکنن تا آگاهانهاز اون ترسهای قدیمی رهاتر بشم.
راجع به موضوع شراکت تون هم درسهای بزرگی گرفتم. درسته خیلی افراد هستن شراکتی کار میکنن و آخ هم نمیگن، درسته یه سری افراد شرایطی و قسط کل زندگیشونه و آخ هم نمیگن، آخ به معنایی که حالیشون نیست و نمیدونن راه لذت بخشتری هست…درسته این جور روش ها هست ولی آیا روش استاد بهتر نیست؟ اینارو به خودم میگم چون تو یه شغل آموزشی رفتم که روزی 10 نفر ازم شرایط قسطی رو میپرسن و من هی توضیح میدم. اصلا نمیخوام ذهنم قسط رو قبول کنم و اصلا برنامه گذاشتم به ازای هر مشتری قسطی 10 بار تکرار کنم هستن آدمایی مثل استاد که نقد خرید میکنن، بدون شریک کار میکنن و الله از رزق بغیرالحساب خودش هی میبخشه به اینا…
براتون آروزی خوشبختی و سعادت در دنیا و آخرت رو دارم.
سلام به شهرزاد قویییییی
میخام اینجا فقط بگم که چقدر لذت بردم از شخصیت واون قدرت درونیت،
کامنت زیباتو خوندم
ولی گذر من ففط به کامنت زیبات نیفتاد بلکه به نحوه آشناایت با سایت واون گفته گوها وشرح حالت با استاد هم افتاد
که می دونم هدایت بود برام که بیامو بخونم ولذت ببرم از این مسیری که طی کردی واحسنت بهت بگم وصد بار از سر زوق به خودم بگم آفرین آفررییین به این خانم که اینقدر جسارت وقدرت رو در خودش ساخته وزندگیشو دست خوش تغیراتی کرده که نبوده
واقعا احسنت برازنده این حد از تغیر درونیتونه
فقط می تونم بگم لذت بردم
وخوشحالم که با همچین جمعی یک جا جمع هستیم
موفق باشی خانم قدرتمند
شهرزاد عزیز سلام
بسیار باعث افتخاره که به آموزه هات عمل کردی و این به نظر من نقطه عطف ما انسانهاست چقدر تحسین برانگیزه .. که انسان توحیدی شدی و فقط خداوند رو در قلبت اصل میدونی
من از همینجا از خداوند میخام به من کمک کنه تا من هم مثل تو و استاد عزیزم بتونم انسان توحیدی باشم و بتونم خودم رو توسعه بدم و به موفقیتهای پی در پی مالی دست پیدا کنم ..
بسیار لذت بردم از مطلبت برات آرزوی سعادتمندی رو از خداوند بزرگ آرزو دارم .
سلام به شهرزاد عزیزو
چقدر خوندن کامنتت بهم روحیه داد. منم خیلی دوست دارم بیزینس خودم رو بزنم ولی هیچ تجربه ای ندارم تو این زمینه. یعنی کارمند بازرگانی نبودم و اصلا تحصیلم هم تو این رشته نبوده. نمی دانم چه بیزینسی ولی باید شروع کنم که خواسته هام واسم روشن تر بشن.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَمَنْ فِیهَا إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿٨۴﴾
بگو: اگر معرفت و شناخت دارید، بگویید: زمین و هر که در آن است از کیست؟
سَیَقُولُونَ لِلَّهِ ۚ قُلْ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ ﴿٨۵﴾
خواهند گفت: از خداست. بگو: با این حال آیا متذکّر نمی شوید؟
قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ ﴿٨۶﴾
بگو: مالک آسمان های هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ کیست؟
سَیَقُولُونَ لِلَّهِ ۚ قُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ ﴿٨٧﴾
خواهند گفت: [آنها هم] در سیطره مالکیّت خداست. بگو: آیا نمی پرهیزید؟
=====================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به رفیق های نازنین و توحیدی غار حرا
سلام و سلامتی و نور و عشق ورحمت الله به جسم و جان و روح توحیدی و قلب سلیمتون
خداروصدهزارمرتبه شکر برای این جریان جاری نور الله و هدایت پرودگار،برای قوانین ثابت جهان،برای نور قرآن،برای سلامتی استاد جانم که هربار با کمک آموزش هاش یک ورق دیگه ای از زندگیم رو تغییر دادم و قدم به قدم به وعده ی بهشت الهی نزدیک و نزدیکتر شدم.
صبح که بیدار شدم طبق معمول چشم هام رو با دیدن صفحه ی سایت باز کردم،اولش فکر کردم بنر قدیمی ولی دیدم نه…خداروشکر باز هم استاد داره از علم خودش سخاوتمندانه به ما میبخشه …
وقت نداشتم فایل رو کامل ببینم،باید میرفتم انبار شرکت،نه اینکه مجبور باشم نه،مجبورشون کردم منو ببرند…
قراره یک ماه دیگه بار جدید از اروپا برسه،بعد همکارم میخواست بره یک ذره انبار رو جمع و جور کنه جا باز بشه،هرچقدر اصرار کرد برای چی میخوای بیای؟کار تو نیست ،خسته میشی،گرمه اذیت میشی،اونجا آنتن نداری ،گفتم آقاااا من میخوام بیام،میخوام بیام برای اینکه ذهنم رو سرگرم یک کاری بکنم،میخوام افسار ذهنم رو به دستم بگیرم تا یکم آروم بگیره.
همینو دیشب به مدیرعاملم گفتم،گفتم آقا بیا یک کار دیگه بگو من انجام بدم،من احساس مفید بودن نمیکنم،من نمیخوام از سر رفع تکلیف کار کنم،میخوام برای شرکت مفید باشم،الان واقعا توی این فروشگاه ها هیچ کاری نیست که من انجام بدم،من چه گزارش کاری به شما بدم؟
بعد مدیرعامل من میگه میشه خودتو نگران نکنی؟میشه مضطرب نشی؟میشه الان که بازار خلوته فقط استراحت کنی؟فقط مطالعه کنی؟من هیچ کاری نمیخوام ازت،الکی برای خودت نگرانی درست نکن،همین که مشتاقی برای شرکت کار مفید انجام بدی برای من ارزشمنده!
بعد امروز رفتم انبار همه ش دو سه ساعت,چندتا بار که وزن هر کدومشون صد گرم هم نبود آروم آروم میچیدم توی جعبه های جدا ،که ببریمشون یک سمت دیگه !
صدبار همکارم گفت،خوبی؟خسته نشدی؟بیا جلو کولر،بیا روی صندلی بشین،بیا این لیوان آب رو بخور ،بهت گفتم نیا عادت نداری اینجا گرمه،نمیخواد کار کنی…یعنی هر نیم ساعت اینارو تکرار میکرد …در کمال صداقت…
بهش گفتم ببین بزار یک چیزی رو برات تعریف کنم،یک روزی وسط گرمای تابستون ،برق های شهر قطع شد،برق اضطراری بیمارستان هم وصل نمیشد،به طرز عجیبی باطری های دستگاهای ونتیلاتور هم کار نمیکرد،میدونی چقدر ما توی اون گرما با دست و امبوبگ به مریض های کمایی تنفس مصنوعی دادیم تا برق ها بیاد؟میتونی تصور کنی اون حجم از فشار و کار و استرس در گرما رو ؟اینجا برای من تیله بازی هم نیست،انقدر نگران نباش …
ظهر که اومدم خونه،به بقیه فایل گوش کردم و اولش فکر کردم هیچی ندارم برای کامنت نوشتن ولی کم کم قلبم باز شد وگفت تو بنویس،همین که نپذیرفتی که توی شغلی که دوسش نداری بمونی و اوضاع رو به صورت بنیادین تغییر دادی این نتیجه نیست؟
وقتی انصراف دادی و فقط با کنترل ذهن کار رو پیش بردی این یعنی اینجا خیلی خوب افسار ذهنت رو به دستت گرفتی.
کاری که اولش همه رو متعجب کرد ولی الان همون همکارای من راه به راه پیغام و پسغام میفرستند ماهم میخوایم مثل سعیده انصراف بدیم.
چون یک الگو براشون ایجاد شده که آقا قرار نیست ٣٠ سال یک اشتباه رو تکرار کنی و بگی نه نمیشه،همینه که هست،همیشه یک راهی هست،همیشه میشه تغییرش داد،فقط تو باید مصمم باشی توی تصیممت،بعد جهان به کمکت میاد…
و اما در زمینه ی روابط،پاشنه ی آشیل عزیزم!
تنها چیزی که از گذشته با من باقی مونده،و با اینکه این همه خوب روی خودم کار کردم اما به نتیجه ی دلخواه نرسیدم،چرا نرسیدم؟چون من اصلا به صورت بنیادین باورم این بود که به هیچ عنوان نمیتونم ازین مسئله خارج بشم،این رابطه تنها در صورتی پایان میپذیره که یکی از ما از دنیا بره !!!وگرنه هیچ راهی نیست !هیچ راهی!!!
همین باور هیچ راهی نیست،با زندگی من چیکار کرد؟من هزاران کیلومتر از رابطه ی مشترکم دورم،و این زندگی حتی هیچ ربطی به زندگی معمول جامعه نداره!!! اما هنوز به مو وصله!!! کدوم مو؟همون مو که هیچ راهی نیست باید بسوزی و بسازی…
خب من چیکار کردم برای اینکه تو این مسئله ذهنم رو درست کنم؟اومدم نوشتم ترس های من چیه که برام ترمز شده و نمیزاره با این همه تغییر کار پیش بره؟
رسیدم به مامان و بابام
چرا؟
بخاطر تجربیات قبلی ذهنم
چون قبلا که به مادرم گفته بودم من توی زندگیم مشکل دارم و نمیتونم ادامه ش بدم،مادرم نزاشت حتی جمله ی من تموم بشه، سریع گفت هییییس!ساکت!بابا قلبش مریضه،سکته میکنه!
یا بابام
بخاطر تجربیات گذشته م من انقدر با پدرم مقاومت داشتم که میگفتم من اصلا نمیتونم توی چشم بابا نگاه کنم چه برسه باهاش حرف بزنم و اگر همچین مسئله ای رو مطرح کنم موافقت که نمیکنه هیچ ،ممکنه یک بلایی هم خدایی نکرده سرش بیاد و معلوم نیست با من چیکار کنه …
این شد که این مسئله برای من شد بدون راه حل!
بعد گفتم اوکی،من تغییرش میدم،من این همه چیز توی زندگیم تغییر دادم،اینم میتونم،امکان پذیره
ضمن اینکه دو صفحه از خوبی های پدرم و مادرم نوشته بودم و هر روز میخوندمش،از کوچکترین ویژگی های مثبت،و تلاش میکردم تموم خاطرات تلخ گذشته رو فراموش کنم و ببخشم.
مثلا حتی نوشته بودم بابام میخنده صورتش چال میفته!بابام برای پارک کردن ماشین،خودش در خونه رو باز میکنه و میبنده! در این حد دیتیل وار …
بعد این مقاومت ها هی کم و کم تر شد و من سعی کردم با یادآوری ویژگی های مثبتشون،یاد آوری قدرت توحید ،یاد آوری موفقیت های گذشته م،به ذهنم بقبولونم این کار شدنیه
خب به محض کم شدن ترمز های ذهنی من،هدایت های خداوند اومدند:
یک میگفت این هفته برگرد شمال.
دو میگفت برو این مسئله رو با فاطمه جان مطرح کن.
سه از کامنت بهارجان بختیاری هدایت شدم به گوش کردم جلسه ١٣ دست یابی عملی رویاها.
برگشت من به شمال،میکس راهنمایی های فاطمه جان،آگاهی جلسه ١٣ رویاها ،اصلا همه چی رو کن فیکون کرد.
چیزی که من توی رویایِ رویاهام نمیدیدم.
مادری که مثل موم توی دست من نرم شده بود ،نتنها هیچ مخالفتی با من نداشت،که هیچ مقاومتی با من نداشت و فقط به حرفای من گوش میکرد و منو تایید میکرد که خواسته ی من کاملا براش پذیرفته ست!!!!
من اصلا ازین این همه آرامش مادرم،این همه پذیرشش دیوونه شده بودم،اصلا به طرز معجزه آسایی تلاش های ذهنی من جواب داد و خداوند قلبش رو برای من نرم کرد.
ازونطرف پدرم …که اگر من یک روز مرخصی داشتم و به خونه برنمیگشتم،زیر فشار سنگینی نگاهش خورد میشدم یا چپ و راست پیغام میفرستاد سعیده بره سر خونه زندگیش …
هیچی!به الله قسم هیچی،اصلا نگفت چرا این یک هفته موندی گرگان و نرفتی خونه!!!بابام منو پذیرفته بود،بدون هیچ تلاش بیرونی،تموم ترس ها و مقاومت ها توی ذهن من و از تجربیات گذشته بود.
استاد این اتفاقی که برای من افتاد توی زمینه روابط با پدر و مادرم انقدر معجزه آسا بود که به خدا،اگر خدا برای من دریا رو باز میکرد،من ایمانم انقدر قوی نمیشد!!!!
و اینجوری کلی از مقاومت های ذهنی و ترمز های من رها شد و حالا میدونم الان دیگه وقت رهایی از خواسته و اجازه دادن به جهان هستیه که بقیه کار هارو پیش ببره …
یک اتفاق خیلی خوب هم برام افتاد،توی همین کامنت نوشتن ها و پاسخ دادن ها ،هدایت خدا رسید بهم گفت سعیده؟تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره؟
گفتم یعنی چی خدا؟
گفت تو داری همه جا فریاد میزنی من هیچ تقلای بیرونی نکردم و روی خودم کار کردم و جهان منو وارد یک شغل فوق العاده کرد.
گفتم خب ؟
گفت خو بسم الله!همون تمرکزی که اون یک ماه خورده ای روی دوره ها گذاشتی ،دوباره به همون میزان تمرکز بزار،همون کاری که داری به بقیه میگی رو خودت دوباره انجامش بده،تو یکبار ازین راه نتیجهی بزرگ گرفتی،چرا مسیر موفقیتت رو تکرار نمیکنی؟
منم گفتم لبیییییک!اللهم لبیک!
رفتم برای لاگ اوت تلگرام!گفتم اینجا کاری ندارم الکی توی کانال پروکسی ها میگردم،فقط به فاطمه جان قبلش پیام دادم عزیزم من به این علت دارم از تلگرام لاگ اوت میشم اگرکارم داشتی بهم sms بده!
و چی شد؟ فاطمه جان هم ایده ی منو گرفت و گفت منم لاگ اوت میشم!
اینجاست که استاد میگم این رابطه ی های هدایتی همه ش سووووده و سووووده و سووووووده!
رابطه هایی که فقط توش خنده و شوخی و حال خوبه،رابطه های سالم و بدون غل و غش،رابطه هایی که فقط نور خدا بینش جاریه …
خداروصد هزار مرتبه شکر برای همینجای زندگیم ،برای هر روز هدایت شدنم به مسیر های بهترو بهتر و بهتر، برای این جهان قشنگی که برای خودم ساختم،برای این بهشتی که عطرش از همه جا به مشامم میرسه…
بچه موسی هنوز روی آبه؟ اشکال نداره!
بیشتر روی خودم کار میکنم !بیشتر نتیجه میگیرم!
مسیر همون مسیره
قانون همون قانونه
من!
من باید روی خودم کار کنم!
جهان بیرون من خود به خود تغییر میکنه …
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ۖ وَلَا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لَا یُوقِنُونَ
پس صبر کن که وعده خدا حق است. مباد آنان که به مرحله یقین نرسیدهاند، تو را بىثبات و سبکسر گردانند.
استاد جان ازت بینهایت ممنونم ،قدر شما و آموزش های شما و زحمت های استاد شایسته رو باچشم هامون میدونیم و عشق و ومودت و رحمت الله رو از روشنی قلبمون براتون میفرستیم الهی که به قلبتون بشینه!
دوستون داریم بینهایت!
بوس به کله ی مبارک هر دوتاتون!
قلبِ فرااااااوان از جزیره ی زیبای توحیدی کیش
جنوب ترِ ایران به شمال تر فلوریدا :)
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَىٰ مِنْهُمُ الْکُفْرَ قَالَ مَنْ أَنصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»
ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻋﻴﺴﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻛﻔﺮ ﻛﺮﺩ ، ﮔﻔﺖ : ﻛﻴﺎﻧﻨﺪ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺧﺪﺍ ؟ ﺣﻮﺍﺭﻳﻮﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻣﺎ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﺧﺪﺍﻳﻴﻢ ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﻢ ; ﻭ ﮔﻮﺍﻩ ﺑﺎﺵ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻫﺴﺘﻴﻢ(5٢)
«رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ»
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ، ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩﻱ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻳﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﺮﺩﻳﻢ؛ ﭘﺲ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻣﺮﻩ ﮔﻮﺍﻫﺎﻥ ﺑﻨﻮﻳﺲ(5٣)
(آل عمران)
—————————————————————————
سلام و درود به انسان زیبا و نورانی و اهل ایمان ، سعیده نورانی پروردگارم. الهی که حال دلت عالی عالی عالی باشه و این نقطه آبی که هنوز نمیدونم چی میخوام بنویسم در بهترین زمان و مکان و شرایط به دستت برسه. الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر وجود ارزشمند و نورانی شما که هر روز با مکتوب کردن اتفاقات فوق العاده روزمره تون برامون این موضوع رو یادآوری میکنید که مسیر توحید همیشه جواب میده و خوندن کامنتای شما ایمان ما رو بیشتر میکنه.
الهی صد هزار مرتبه شکر.
راستی تا یادم نرفته، عکس پروفایلت خیلی زیباست، بینهایت تحسینت میکنم.
—————————————————————————
تبلیغ مدرسان شریف رو یادته توی تلویزیون پخش میشد…
الان حکایت کامنت های شماست ، بالاترین امتیاز محصولات؟ «سعیده شهریاری» ، بالاترین امتیاز دانلودیها؟ «سعیده شهریاری» ، بالاترین امتیاز آخرین فایلها؟ «سعیده شهریاری» نفر اول؟ «سعیده شهریاری» ، نفر دوم؟ «سعیده شهریاری» ، نفر سوم؟ «سعیده شهریاری» در جریانی الان فقط خودتی که داری با خودت رقابت میکنی ،یه کم بیشتر تلاش کنی میتونی رکورد قبلی خودتو بشکنی.
با اینکه تحسین کردن من اصلا مهم نیست ولی بینهایت تحسینت میکنم هر چند شما پاداشت رو از رب وهاب عالم داری دریافت میکنی.
—————————————————————————
نامبرده پس از یه دوره تاریکی مطلق دوباره داره تلاش میکنه کامنت بنویسه. یه وقتایی سکوت و تاریکی حاکم میشه، ولی باید ادامه داد درحالیکه میدونی هیچ راه دیگه ای جز توحید و بندگی خداوند وجود نداره و به رغم تاریکی و قطع ارتباط باید بازم یادم بمونه که همین الان توی دل تاریکی میلیون ها نعمت توی زندگیم دارم و اینکه من از بیرون تاریکی بی خبر هستم ولی خداوند از دل تاریکی خبر داره. بازم یاد فیلم Gravity میافتم. وقتی دکتر استون تمام مدت داشت مرکز کنترل رو صدا میزد ولی صدایی دریافت نمیکرد …
Huston in the blind, this is Dr. Stone reporting from ISS … MAYDAY MAYDAY…
ولی دریغ از دریافت پاسخ …
ولی به محض ورود به زمین هیوستون صداش میزنه دکتر استون رادارهای ما ورود شما به زمین رو شناسایی کردن و تیم نجات اعزام شده تا چند دقیقه دیگه خودشون رو به محل فرود میرسونن.
«أَلَا إِنَّ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۗ أَلَا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ» خداوند همیشه وعده نجات میده ولی ما چون از بیرون از تاریکی خبر نداریم ناامید میشیم. چون توی تاریکی قرار میگیریم از روشنایی بیرون بیخبر میشیم، و پاسخ ها رو دریافت نمیکنیم. یاد شعر «پیرمرد مسکین» پروین اعتصامی می افتم؛ «زان به تاریکی گذاری بنده را ؛ تا ببیند آن رخ تابنده را»
یه بیت شعری از مولانا هست استاد بارها توی فایلها بیانش کرده. «درجهان هر چیز چیزی جذب کرد ، گرم گرمی را کشید و سرد، سرد»…
این شعر در واقع یه شعر 111 بیتی هست که سرآغاز دفتر دوم مثنوی معنوی مولاناست.
یه جایی از این شعر در مورد گناه آدم و رانده شدن از بهشت میگه :
«یک قدم زد آدم اندر ذوق نفس ؛ شد فراق صدر جنت طوق نفس» «همچو دیو از وی فرشته میگریخت ؛ بهر نانی چند آب چشم ریخت» «گرچه یک مو بُد گنه کو جسته بود ؛ لیک آن مو در دو دیده رسته بود» «بود آدم دیدهٔ نور قدیم ؛ موی در دیده بود کوه عظیم» «گر در آن آدم بکردی مشورت ؛ در پشیمانی نگفتی معذرت»
معنی کلی اون اینه که گناه آدم اونقدر ها گناه عظیمی نبود، ولی چون آدم نور چشمی خدا بود همون یه ذره باعث تاریکی قلبش شده بود. ارتباطش رو با خداوند قطع کرد. مثل تار مژه به اون کوچیکی که وقتی میافته توی چشم انگار یه سنگ بزرگ روی سرمون گذاشتن یا یه خار توی چشممون فرو رفته.
یه زمانی مثلاً من یه لباس کار میپوشم میرم خودمو درگیر کار فنی میکنم، خیس عرق میشم و یه سمت لباسم خاکی میشه یه سمتش روغنی میشه ، ولی نگران لباسم نیستم. میندازمش روی گیره لباس تا خشک بشه چرا چون دو ساعت دیگه بازم میخوام بپوشمش ادامه کارمو انجام بدم. ولی یه زمانی دوش گرفته و تمیز و مرتب لباس رنگ روشن و اتوکشیده پوشیدم میخوام برم یه جلسه کاری مهم یا یه مهمونی، وسط راه مثلاً یه قطره قهوه میریزه روی لباسمون، باید برگردیم خونه لباسمون رو عوض کنیم چون دیگه نمیتونیم بگیم این چیزی نیست همش یه قطره قهوه است. نه؛ همون یه قطره قهوه به اندازه یه کوه سنگینی میکنه. چرا چون لباسمون خیلی تمیز بود. ماهیت لباس کار اینه که نگران کثیفیش نباشیم، ولی لباس رسمی تمیز و اتو کشیده با کثیفی سنخیتی نداره.
قلبی که جایگاه خدا باشه دیگه حتی با یه فکر شرک آلود و کفر آمیز تاریک میشه. اما همین آدم در مدار گذشته ممکن بود نه تنها با افکار که با رفتار های شرک آلود هم راحت باشه و اذیت نشه.
جایی یه نکته ای از زندگی مرحوم رجبعلی خیاط (رجبعلی نکوگویان) شنیدم که یه فکر گناه آلودی یه لحظه به ذهنش میاد و بلافاصله استغفار میکنه و میره کمی جلوتر یه اتفاقی میافته و یه خطری از بیخ گوشش رد میشه. با خودش فکر میکنه که چرا این اتفاق برام افتاد من که توی مدار بدی نبودم. و میره توی یه خلوتی با خداوند مشغول نیایش میشه و توبه و استغفار میکنه که خدایا به من بگو چرا اون اتفاق برام افتاد. بهش الهام میشه بخاطر همون فکر گناه آلودی که یه لحظه اومد سراغت. میگه ولی من جلوش رو گرفتم نذاشتم وارد مدار گناه بشم. این پاسخ بهش الهام میشه که ما هم اون خطر رو ازت دور کردیم و نذاشتیم تو آسیب ببینی.
مورد مشابه این موضوع سرگذشت یونس پیامبر که بخاطر یه عصبانیت اونجوری مجازات میشه. درحالیکه ما هر روز و هر هفته بارها عصبانی میشیم ولی سر و کله هیچ نهنگی پیداش نمیشه که ما رو قورت بده.
حکایت همون لباس تمیزه است. هر چقدر تمیزتر و هر چقدر مراسمی که میخوایم توش شرکت کنیم مهمتر، رد آلودگی سنگین تر.
—————————————————————————
خلاصه ای بود از سرگذشت حمید قصه ما، که بخاطر افکار شرک آلود و گفتگو با افراد غیر توحیدی خودش رو در مدار تاریکی قرار داده بود و نمیتونست حتی یه کامنت پاسخ بده. این مدت خیلی تلاش کردم کامنت بنویسم یا کامنت دوستان رو پاسخ بدم. ولی ارتباط برقرار نمیشد. زیر فایل اول مهاجرت کامنت نوشتم جریان هدایت قطع شد، کامنت رو گذاشتم توی یادداشت های گوشی، که بعداً تکمیلش کنم، همون رو کپی کردم زیر فایل دوم مهاجرت ، اخرای کامنت دیدم خیلی دارم تقلا میکنم ولی گفتم هر جوری شده تمومش میکنم ولی کامنتم رو اشتباهی پاک کردم. و گفتم مهم نیست تو چی میخوای، باید نوشتن هدایتی باشه، در مورد این فایل دیگه تسلیم شدم و هیچ تقلایی نکردم. حتی مطمئن نیستم همین کامنت به سرانجام برسه. از بس قلبم زیر فشاره. از بس ذهنم درگیر نجواست که تو اونقدر ها خوب و توحیدی نیستی، تو آدم مناسبی برای نوشتن نیستی ، تو تو تو تو …
ولی میدونم اینها نجوای شیطانه، چون خداوند هیچوقت نمیگه فلانی تو بندگی منو نکن، تو آدم مناسبی نیستی برای بندگی، تو آدم مناسبی برای صلات نیستی ، تو آدم مناسبی نیستی که منو صدا بزنی و ازم درخواست کمک و هدایت کنی. تو آدم مناسبی برای هدایت شدن نیستی. نه به هیچ وجه ، خداوند میگه توی هر سطح و مداری باشی برگرد بیا من حمایتت میکنم.
—————————————————————————
چند دقیقه پیش بود که بخاطر یکی از نگرانی هام یه سوالی از خداوند پرسیدم و ازش خواستم بهم بگو ایراد کارم کجاست که توی فلان موضوع به نتیجه نمیرسم. هدایتم کرد به آیات 102 و 103 انعام.
«ذَٰلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ» ؛ «لَّا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ»
(ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﺧﺪﺍ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺷﻤﺎ ، ﺟﺰ ﺍﻭ ﻣﻌﺒﻮﺩﻱ ﻧﻴﺴﺖ ، ﺁﻓﺮﻳﻨﻨﺪﻩ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺍﺳﺖ ; ﭘﺲ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺘﻴﺪ ، ﻭ ﺍﻭ ﻛﺎﺭﺳﺎﺯ ﻫﺮ ﭼﻴﺰ ﺍﺳﺖ) ؛ (ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻤﻰﻳﺎﺑﻨﺪ ، ﻭﻟﻲ ﺍﻭ ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﻰﻳﺎﺑﺪ، ﻭ ﺍﻭ ﻟﻄﻴﻒ ﻭ ﺁﮔﺎﻩ است)
دریافت من این بود، که رب العالمین داره بهم میگه: رب و صاحب قدرت منم ، تو و دیگران صاحب قدرت نیستین؛ دیگران هیچ قدرتی توی زندگیت ندارن تو هم خدای زندگی بقیه نیستی ، پاتو از کفش من دربیار اینقدر نقش خدا رو برای دیگران بازی نکن، بجاش بندگی کن، حرف گوش بده بچه جان. نهایتاً وکیل وصی همه منم ، تو نمیخواد نگران باشی. نه نگران دیگران باش و نه نگران خودت. تو منو نمیبینی ولی چشمتو بچرخونی من میدونم چه نجوایی به ذهنت خطور میکنه؛
و یبار دیگه دست تسلیمم رو بالا میارم و درخواست توبه و بازگشت میکنم به مدار توحید و بندگی. شرک فقط قدرت دادن به دیگران نیست ، توهم خود خدا پنداری در زندگی دیگران هم شرکه، احساس ترحم و دلسوزی برای بقیه هم شرکه.
—————————————————————————
نمیدونم چرا اینجوری شد ، نه اولش که نمیدونستم چی میخوام بنویسم و نه الان که این کامنتم اینقدر داره طولانی میشه، راستی اگه دیدی کامنتم خیلی طولانیه بعداً بخونش.
یه جوک برات تعریف کنم بخندی…
میگن یه آقای سرخپوستی توی ایالت داکوتای جنوبی رفت دانشگاه درس خوند و کلی با تفکر مدرن آشنا شد و عقاید سنتی قبیله رو فراموش کرد، بعداً که برگشت به قبیله این آقا رو گذاشتن رهبر قبیله. روزها گذشت و فصل پاییز داشت شروع میشد و مردم قبیله اومدن سراغ رهبر جدید که آقای رهبر جدید قبیله، بنظرت زمستون امسال چطوری خواهد بود. گفت خب من بزودی با روح اجدادیم یه ارتباط میگیرم و بهتون خبر میدم. رفت توی خلوت خودش دید هیچی از آیین سرخپوستی گذشتگان بلد نیست، نهایتاً به ذهنش رسید بگم برید برای زمستون هیزم جمع کنید بالاخره که هیزم جمع کردن ضرر نداره، هم اینا مشغول به یه کار مفید میشن و هم کمتر سوال میپرسن. مردم رو فرستاد کلی هیزم جمع کردن. بعدش دوباره ازش پرسیدن زمستون امسال چطوری میشه ، گفت بذارید من یبار دیگه با ارواح اجدادم ارتباط بگیرم . پا میشه زنگ میزنه اداره هواشناسی میگه زمستون امسال چطوری میشه ، بهش جواب میدن شواهد حاکی از اونه که زمستون سختی داریم. میاد به مردم قبیله میگه روح اجدادم گفتن که زمستان سختی در راهه، بازم هیزم جمع کنید … خلاصه سوال پرسیدن از رهبر قبیله و تماس با اداره کل هواشناسی ایالت داکوتای جنوبی چند بار تکرار میشه و نهایتاً از اداره هواشناسی میپرسه شما از کجا اینقدر مطمئن هستید که زمستان امسال خیلی سخت خواهد شد؟! میگه راستشو بخواین ما هم چیز خاصی بلد نیستیم ولی توی دوربین ایستگاه هواشناسی که نگاه میکنیم میبینیم سرخپوستان به طرز عجیب و بی سابقه ای در حال جمع آوری هیزم هستن، پس قطعاً زمستان سختی در راهه که اینجوری براش هیزم جمع میکنن.
—————————————————————————
خب خدا رو صد هزار مرتبه شکر.
به نظر میرسه کامنتم به انتها رسید و قراره ارسال بشه.
برای حسن ختام کامنت یه هدایت بگیرم از قرآن :
«قُلْ هَلْ مِن شُرَکَائِکُم مَّن یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ قُلِ اللَّهُ یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فَأَنَّىٰ تُؤْفَکُونَ»
ﺑﮕﻮ: ﺁﻳﺎ ﺍﺯ ﻣﻌﺒﻮﺩﻫﺎﻱ ﺷﻤﺎ ﻛﺴﻲ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺭﺍ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ؟ ﺑﮕﻮ : ﻓﻘﻂ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺁﻓﺮﻳﻨﺪ ﺳﭙﺲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﻣﻰﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ، ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻨﺼﺮﻓﺘﺎﻥ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ (٣4یونس)
در پناه رب العالمین همواره شادکام و سلامت باشی ، بر مدار نور و توحید اوج بگیری و همواره از نعمت هدایت متنعم باشی. بینهایت شاد و سلامت و ثروتمند باشی. بینهایت تحسینت میکنم و بهت افتخار میکنم.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
حم﴿١﴾
حاء، میم
عسق ﴿٢﴾
عَین، سین، قاف
کَذَٰلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿٣﴾
این گونه خدای توانای شکست ناپذیر و حکیم به سوی تو و کسانی [از پیامبران] که پیش از تو بودند، وحی می کند.
لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ ۖ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ﴿4﴾
آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، فقط در سیطره مالکیّت و فرمانروایی اوست، و او بلند مرتبه و بزرگ است.
تَکَادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ ۚ وَالْمَلَائِکَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ ۗ أَلَا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿5﴾
نزدیک است آسمان ها از فرازشان [به سبب عظمت وحی] بشکافند و فرشتگان، پروردگارشان را همواره همراه با سپاس و ستایش تسبیح می گویند، و برای کسانی که در زمین هستند، درخواست آمرزش می کنند؛ آگاه باشید! بی تردید خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
=====================================
هوا دلپذیر شد، گل از خاک بردمید
پرستو به بازگشت زد نغمه امید
به جوش آمدست خون درون رگ گیاه
بهار خجسته فال، خرامان رسد ز راه
بهار خجسته فال، خرامان رسد ز راه
به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا
به مردان تیزخشم که پیکار می کنند
به آنان که با قلم تباهی دهر را
به چشم جهانیان پدیدار می کنند
بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد:))))))
سلااااام به حمید حنیف عزیزم
سلاااام و سللللااامتی نور و عشق و رحمت و مودت الله رو از روشنی قلبم پیچیده در هوای دم کرده ی کیش از جنوبتر به جنوب ایران میفرستم الهی که به قلب سلیم آتشنشانِ ابراهیم نشان برسد!
قلبم باز شده برای نوشتن پاسخ برات!چه باز شدنی!
وقتی از قرآن هدایت خواستم برات،سوره ی شوری اومد!خداوکیلی خسته نمیشی انقدر سوگولی خدایی؟؟؟نوشجانت.
آقااا،خوش تشریف آوردید،قدم رنجه کردید،کامنت خودتونه:)))خودتون صاب کامنتید:)))کجا بیدی؟ نبیدی؟
میگم که!ما چیکار کنیم این نجواهای شما یکم کنترل بشه؟پسر من اگر یک دهم ویژگی های مثبت شما و توانایی های شمارو داشتم الان ملکه ی کیش بودم برای خودم :))) کفران نعمت میکنی؟نکنه دلت میخواد واقعا با داداش رسول و فاطمه جان چاقو به دست بیایم بوشهر ؟! :)))
خلاصه فکراتو بکن!قدر این همه استعداد و توانایی و هوش ذهنت رو نمیدونی حداقل بزار من بشکافشم ببینم توش چه خبره :))) والا!!!!
بِبببییییییییین!
کمتر از دو ماه دیگه ،این رفاقت توحیدی ما ٢ ساله میشه!تو این مدت خیلی از بچه های عزیز سایت،شدن رفیق غارحرای من،به قول پاکیزه جان ،کروووور،کروووور انسان شایسته به جهان من اضافه شد …
ولی یکی دوسال پیش،که هیچکس سعیده رو نمیشناخت،هیچکسم کامنت هاش رو نمیخوند …شماها بودید..شما…رضوان جان …داداش اسدالله …داداش رسول …فاطمه جان …محمدحسین جان،آقای یوسفی …و خیلی ها که الان اسمشون توی ذهن من نیست …مگه آدم میتونه رفیق های قدیمیشو فراموش کنه ؟؟؟ never ever!
اینجاست که شاعر از زبان سعیده به رفقای قدیمیش میگه:
بوی نو شدن می آید…؛
ولی
تو
همیشه
رفیق کهنه ى من بمان…!
بینهایت ممنونم برای تلگراف طولللانیییت! :)
در بهترین زمان و مکان به دستم رسید!
قبلش یک اتک شیطانی داشتم،نمیتونستم ذهنم رو کنترل کنم،داشتم خودمو میکوبیدم به در و دیوار!دیدم حریفش نمیشم! یاد حرف استاد افتادم ! خواب! الان خواب معجزه میکنه !
رفتم برای اجرای فن سامورایی!
یک بالشت زیر سر،یک بالشت روی سر،پتو تا خرتناق جهت تاریکی محیط و تلاش برای خالی کردن ذهن و خوابم برد!
نمیدونم باور میکنی یا نه ،من توی خواب هم خودمو میدیدم که دارم خداروصدا میزنم ومیگم ببین خدا!ببین من حریف شیطان نشدم،ببین فقط تونستم بخوابم،خودت بیا وسط!خودت یک کاریش بکن! خودت درستش کن!خدایا کمکم کن…
نمیدونم چقدر خوابیدم،نیم ساعت ؟بیشتر،کمتر
ولی وقتی بیدار شدم انقدر سبک بودم،انقدر حالم بهتر بود که قشنگ فهمیدم خود خدا بغلم کرده بود و زخم های روحم رو شفا داده بود! اصلا هیچ ربطی به سعیده ی قبل خواب نداشتم …
و بعد پاداش ها رسید.
بالاخره MAVERICK دست به تلگراف شد!
یک وقتایی یک فایل هایی میاد روی بنر سایت …مال سال 4٠١….بعد میرم دنبال کامنتای خودم و میبینم اوووو چه خبره ! یا اکثریت امام زاده ها!چقدر منو حمید اینجا برای هم کامنت گذاشتیم،اون موقع ها که چند روز طول میکشید تا یک کامنت تایید بشه،بعد میشینم میخونم نود درصدشون کامنت های قرآنیه،و درک شما از یک آیه یا صفحه …اون موقع که من فقط داشتم قرآن رو میخوندم تا معنی آیه هارو بفهمم شما توی دفترت برای خودت درک و فهم قرآنی مینوشتی! الله اکبر این همهههه جلاااااال،الله اکبر این همه شکووووه:)
به خدا من بعد دوازده قدم و آشناییم با این کتاب شیرین،از شما یاد گرفتم که چه جوری آیه هارو بفهمم،بعد شما چه جوری نمیتونی ویژگی های مثبت خودت رو ببینی؟
ببین البته که این پاشنه ی آشیل سنگین خودمم هست،برای همین هدایت ها از چپ و راست اومد برو دوباره دوره ی احساس لیاقت و منم لبیک گفتم!
به نظرم شما هم یک وقتی برای مرور دوباره ی این دوره بزار،بلکه کمی با خودت مهربانانه تر برخورد کردی…
بِبببییییییییین
اگر فکر کردی که فکر میکنی،فکر نکن!
این تلگراف همچنان اداااامه دارد!
از کامنتی که داداش سعید به شما پاسخ داد ،هدایت شدم به جلسه ٣ قدم ٧!دیوانه شده بودم ازین همه آگاهی که صدبار قبلا بهش گوش داده بودم ولی انگار توی ذهنم کمرنگ شده بود …باورت نمیشه اصلا کره الاغ کد خدا ،یوورتمه میرفت تو کوچه ها،استاد حرف میزد من برای خودم شلنگ تخته مینداختم:)))
هی میگفتم همینه !همینه ! همین درسته !
فایل که تموم شد دفترم رو باز کردم با قلب روشن نوشتم:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَکَفَىٰ بِرَبِّکَ هَادِیًا وَنَصِیرًا
درخواست اینجانب بنده ی توحیدی ارزشمند الله به رب العرش العظیم با پاسخگویی ٢4 ساعته ی ادعونی استجب لکم !
بعدم دو صفحه ی کامل از ویژگی های درخواست هام نوشتم !
زیر هر کدومم نوشتم خدایا برای رسیدن به این خواسته ،این پیش فرض منه،ولی من دستت رو باز میزارم ،به خواسته م نمیچسبم و اجازه میدم جریان هدایت منو از بهترین مسیر به سمت خواست هام هدایت کنه .
ایزی ایزی تامام تامام!
به قول استاد به ماااااا چه که اون بیرون چه خبره؟؟؟اصلا کار ما نیست! ما درخواست هامون رو به خدا میدیم و بعد دیگه از زندگی لذت میبریم واجازه میدیم خدا هدایتمون کنه!
باید پارو نزد،وا داد!
باید دل رو به دریا داد!
خودش میبردت هرجااا دلش خواست
به هر جا برد بدون ساحل همونجاست
ببین اگر فکر کردی الان میگم خب پس کاری نداری خداحافظ ،سععععععععععخت در اشتباهی !
موشک قرآنی شما بی پاسخ نخوااااهد ماند!
بریم سر وقت قرآن جانِ جان !
یکم برگردم به عقب تر!
آخرای بهمن ماه پارسال بود که دیگه خدا بهم گفت از ماه بعد انصرافت رو اعلام کن و تموم تمرکزت رو بزار روی روانشناسی ثروت!
وقتی رفتم یک دفتر بزرگ و خوشگل خریدم که تمرکزی روی دوره کار کنم وطبق عادت از قرآن هدایت خواستم که چه آیه ای صفحه ی اول دفترم بنویسم،
فکر میکنی چه آیه ای اومد؟!؟
آیه ١5 احقاف!
که من این تیکه از آیه رو جدا کردم و اول دفتر روانشناسی ثروت نوشتمش:
رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی ۖ إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ
اى پروردگار من، به من بیاموز تا شکر نعمتى که بر من و بر پدر و مادرم ارزانى داشتهاى به جاى آرم. کارى شایسته بکنم که تو از آن خشنود شوى و فرزندان مرا به صلاح آور. من به تو بازگشتم و از تسلیمشدگانم.
جریان هدایت انقدر واضح و روشن؟!؟!
اما ببین ؟چیزی که بعدا متوجهش شدم و بیشتر ناک اوت شدم میدونی چی بود؟
توی آیه ١5 احقاف :
یک جور دعا که خدا میگه به انسان که به من اینجوری بگو،اینجوری درخواست کن!
خب ؟!
بعد توی آیه بعدی میگه اونایی که اینجوری درخواست میکنند پاسخشون اینه :
أُولَٰئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجَاوَزُ عَنْ سَیِّئَاتِهِمْ فِی أَصْحَابِ الْجَنَّهِ ۖ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ ﴿١6﴾
اینانند کسانی که ما از آنان بهترین اعمالی که انجام داده اند می پذیریم، و از گناهانشان در زمره اهل بهشت در می گذریم؛ [خدا وعده داد] وعده درست و راست که همواره به آن وعده داده می شدند؛
حالا چی منو ناک اوت کرد؟
تنها پیامبری که اسمش توی قرآن اومده و این درخواست رو از خداوند داشته،ثروتمندترین پیامبر به گفته ی شواهد و مدارکه!
سلیمان عزییییز!
بریم ببینیم؟!
فَتَبَسَّمَ ضَاحِکًا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ ﴿١٩نمل﴾
پس سلیمان از گفته اش با تبسم، حالت خنده به خود گرفت، و گفت: پروردگارا! به من الهام کن تا شکر نعمتی را که به من و پدر و مادرم عطا کرده ای به جای آورم، و اینکه کار شایسته ای که آن را بپسندی انجام دهم، و مرا به رحمتت در میان بندگان شایسته ات درآور.
یکبار دیگه برمیگردم عقب و یکسری چیز هارو برای ذهن منطقی خودم تکرار کنم !
خدا گفت انصراف بده و روی روانشناسی ثروت تمرکز کن!
بعد گفت این آیه رو اول دفترت بنویس !
بعد این آیه تنها باری که به این شکل تکرار شده توی دعای حضرت سلیمانه!
حضرت سلیمان کی هست؟
پیامبری که بیشتر ثروت و ملک و املاک و قدرت رو داشته!
چه دعای دیگه ای داره توی قرآن ؟
قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکًا لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
گفت: «پروردگارا، مرا ببخش و مُلکى به من ارزانى دار که هیچ کس را پس از من سزاوار نباشد، در حقیقت، تویى که خود بسیار بخشندهاى.»
اینجا رو ببین!
وهّاب یکی از اسماء الله الحسنی است که در قرآن کریم 3 بار به آن اشاره شده است:
* رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ.
*
* قالَ رَبِّ اغْفِرْ لی وَ هَبْ لی مُلْکاً لا یَنْبَغی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ.
*
* أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَهِ رَبِّکَ الْعَزیزِ الْوَهَّابِ.
یکبار توی سوره آل عمران اومده که اهل خرد این درخواست رو از خدا داشتن،دوبار توی سوره (ص)
وهاب صیغه مبالغه است از ریشه (وهب)و به معنای کسی است که زیاد اموالش را به دیگران می بخشد.و خداوند را وهاب گویند زیرا نعمتهای فراوانی را به بندگان می بخشد.
الان میدونی یاد کدوم آیه و کدوم صحبت استاد افتادم؟
بزارم برم آیه ش رو کپی کنم و بیام !
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
چون بندگان من درباره من از تو بپرسند، بگو که من نزدیکم و به نداى کسى که مرا بخواند پاسخ مىدهم. پس به نداى من پاسخ دهند و به من ایمان آورند تا راه راست یابند.
این آیه و صحبت استاد که إِذَا سَأَلَکَ فقط یک بار توی قرآن اومده !!!!هیچ کس ازینکه خدا چی هست اصلا نپرسیده!!!!ملت همه ش درگیر حاشیه بودند!
حالا ببین صفت وهاب فقط ٣ بار توی قرآن اومده !
٢بارش به صورت درخواست از بنده به سمت رب هست.
ازین ٢ بار:
یکیش درخواست أُولُو الْأَلْبَابِ
یکیش درخواست سلیمان جون :))))
آقا من همینو به قول استاد میگیرم میرم صفا کنم برای خودم! وااالااااا!!!
ببین از الان بصورت لیزر فوکس،میخوام بیفتم به جان خدا !
خدایا سلام !انک انت الوهاب!
خدایا چطوری ؟ انک انت الوهاب!
خدایا چه خبر؟ انک انت الوهاب!
خدایا اینو میخوام ! انک انت الوهاب!
خدایا اونم میخوام ! انک انت الوهاب !
:)))))))))))
همون مدرسان شریفی که شما گفتی!
بِببیین! :)))))))
من اصلا فکرش رو نمیکردم این موشک قرآنی به اینجا ختم بشه:))) خدایا شکرت برای این همه آگاهی که توی ظرف پلاستیکی سعیده انداختی !انک انت الوهاب :))))))
چی؟ انک انت الوهاب
کجا؟ انک انت الوهاب
چه جوری ؟ انک انت الوهاب
:)))))))))
نامبرده یک ساااااعت داره تایپ میکنه :)))
شاید باورت نشه ولی توی همین انک انت الوهاب گفتن ها، از دستان بی نظیر خداوند ،خط ایرانسلم،صد هزار تومان شارژ شد!
هالااالالااای لااای،لاااای (انک انت الوهاب :)))) )
ببخشید دیگه:)))
همینه که هست:)))
من همه چیزم قاطی پاتیه:)))
این دنیای دیوونگی هم عالمی داره،به من که خیلی خوووش میگذره:))) مخصوصا وقتایی که با خدا میزنم میرقصم:)))تازه خیلی هم رقص بلد نیست بهش یادم میدم :)))))))
من برم تا بیشتر ازین رسوا نکردم خودمو :)))))
مرسی که هستی حمیدجان،نمیدونی ،نمیدونی زندگیم چقدر قشنگ شده،چقدر سرشار از حضور انسان های شایسته شده،نمیدونی چقدر فاطمه جان و داداش رسول رو دوست دارم،نمیدونی چقدر عشق از بچه های سایت به سمتم میاد،نمیدونی چقدر همکارم،مدیرعاملم،تموم فروشنده های مراکز تجاری …چقدر همه شون خوبن …
همه چیز عالیه …
من راضیم …
خدا منو راضی کرده …
فلسوف یعطیک ربک فترضی…
من همین الانش راضیم …بینهایت …
مرسی که هستی و میتونم فراغ بال و راحت و بی دغدغه برات بنویسم !
الهی که در بهترین زمان و مکان به دستت برسد …ومایه ی افزایش حال خوب شما شود…
به امید دیدن ایمیل کامنت های بیشتر شما و فعالیتت در این سایت الهی
به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت.
به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان
قلب فراوانِ فراوانِ فراوان از جنوبتر به جنوب ایران !
سعیده
=====================================
پ.ن١:کامنتمو دوباره خوندم،دیدم این آیه های ١5 احقاف و ١٩نمل خیلی آگاهی داره،خیلی زیاد،نگاه به دیوونه بازی های من نکن،واقعا شگفتی های این دوتا آیه بینظیره،از درخواست شکرگزاری،از اینکه شغلی رو از خدا بخوای که رضایت خدا توش باشه و….ممنون میشم هروقت تونستی خودت روش تمرکز بزاری،قطعا دریافتی های شما خیلی خیلی بهتر از منه.
پن٢:نیلانیکا زنگ زدند و گفتن مامانی از تلویزیون قرانی که دوست داری پخش شد،برات فیلم گرفتیم و فرستادیم،سوره حمد بود،ایاک نعبد و ایاک نستعین…اهدنا الصراط المستقیم…
به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای ازت
در پناه نور باشی همیشه
به نام خداوند بخشنده مهربان.
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
و چون بندگان من، درباره من از تو پرسند، (بدانند که) من به آنها نزدیکم، هرگاه کسی مرا خواند دعای او را اجابت کنم. پس باید دعوت مرا (و پیغمبران مرا) بپذیرند و به من بگروند، باشد که (به سعادت) راه یابند.
سعیده عزیزم سلام
به قول خودت قلبم الان باز شده که برات بنویسم. خدا خودش کمکم کنه که اونچیزی که باید رو برات بنویسم. نمیدونی دختر این کامنتت دیروز با من چیکار کرد. خود خود خدا بود که داشت باهام حرف میزد. من اصلا بعضی وقتا از این میزان همزمانی دیوونه میشم. اینجاس که شاعر میگه:
خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو.
سعیده جان، من حدود یه ماه پیش یه هدفی رو تعیین کرده بودم و بعد از یه ماه اومدم تو نت گوشیم یه رد پایی برا خودم بذارم که چطوری خدا درها رو از جایی که من فکرش رو هم نمیکردم برام باز کرد، که برای هدفای بعدیم ( که نزدیکترینشون دفاع دکترامه) هم همین مسیر رو پیاده کنم. روز جمعه یا شنبه بود که این متنو نوشتم و بعد از تموم شدنش خودش بهم گفت بذارمش رو سایت. حالا اصلا هیچ ایده ای هم نداشتم کدوم محصول و کدوم جلسه رو انتخاب کنم که این رد پا رو بذارم. هدایت ها گفت برو بذارش تو جلسه آخر کشف قوانین. منم گفتم چشم. جالبه که اون کامنت هم با همین آیه و اذا سالک شروع شده بود.
بعد که دیروز داشتم کامنتت رو در جواب به حمید عزیز میخوندم، یهو دیدم زدی تو خط این آیه، بعد داری در مورد جلسه 3 از قدم 7 صحبت میکنی، بعد گفتم بدار کارامو کردم برم یه سری به متن این جلسه بزنم. وقتی متنو خوندم دیگه دیوونه شدم. قطعا باورش برات سخت نیس. موضوع این جلسه و جلسه آخر کشف قوانین ( که من کامنتمو روش گذاشته بودم سه روز پیش) رها کردن چگونگی رسیدن به خواسته هاس. دیوانه شدم از این حجم از همرمانی و این همه تاکید خداوند به من که بابا مرضیه تو به چگونگی کاری نداشته باش. تو سمت خودتو با عشق و لذت انجامش بده، خدا همیشه سمت خودش رو فراتر از حد تصورات تو انجام داده و میده.
خواستم یه بار دیگه ازت تشکر کنم که مینویسی، بخدا منم تازه دارم یه ذره میفهمم که این نوشتن از مسیر و تکرار کردنه چقدر مهمه و چقدر نو لحظه هایی که به قول خودت به مو میرسه کمک میکنه.
من اگه اونروز اون متنو نمینوشتم، از کامنت تو هم دیروز همینطوری رد میشدم و گم میشد اون پیامی که باید از خدا دریافت میکردم. و پیام واضح و قشنگ خدا این بود، رها کن چگونگی ها رو، در لحظه زندگی کن، پاداش ها بیشتر از حد تصوراتت در راهه، مثل همیشه. خدا برات کافیه.
سعیده جون خوشتیپ و خوشگل و توحیدی و مصمم در اجرای قوانین، دوست میدارم. به امید دریافت یه نقطه آبی قشنگ ازت، درست در لحظه ای که باید بدستم برسه. دلت شاد، قلبت آروم با یاد خدا، خونت آباد. یه بوس و بغل محکم از جنوب کانادا، به جزیره عزیز کیش.
سلام به سعیده عزیزم
عاشقتم
ممنونم ازت که مینویسی،
بعد خوندن این قسمت از کامنتت ( از اینکه شغلی رو از خدا بخوای که رضایت خدا توش باشه) نتونستم ننویسم و ازت تشکر نکنم،
هیچوقت به این قسمت از این آیه قرآن أَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ اینجوری فکر نکرده بودم که میتونه شغل باشه. و هیچوقت به شغل اینطوری نگاه نکرده بودم که شغلی رو از خدا بخوای که رضایت خدا توش باشه، خیلی نگاهت قشنگ بود، ممنونم که این ایده رو به منم دادی که نگاهم به شغل اینجوری باشه. انشاءالله هر روز بیشتر از روز قبل غرق در نور و هدایت الله باشی
سعیده جانم سلام خانم الهی خانم شاگرد اول ایران زمین خانم فرستاده ی سایت الهی خانم قرآنی خانم عرفانی خانم شعرهای شاعران ایرانی خانم بهر خزری خانم بهر خلیجی خانم تجربی خانم با لیاقت خانم باکلاس خانم خستگی ناپذیر خانم انتخاب شده ی خداوند خانم انتخاب شده ی بندهای خداوند
سعیده جان پر برکت سعیده جان سعیده جان خود من کلاس پنجمی
سعیده جان بااحساس سعیده جان عالی سعیده جان مرد همه فن حریف
سعیده جان مرد مولانا ییی سعیده جان بنده ی خاص پروردگار برات از پروردگار عالمیان میخواهم که ثروت وسلامتی برات وسعادتمندی وهمه عالم قشنگی هارا برات به ارمغان بیاورد انشاالله آمین خداوندا از درگاه بیکرانه ات میخواهم و خواسته ای دارم از نویسندگی خواهرم سعیده جان از قدرت هوشش از انگیزه و خستگی ناپذیر بودنش به من هم عطا بکند انشاالله و سعیده ی عزیزم و سعیده ی عزیز همه ی همشاگردی ها خیلی برات افتخار میکنم خیلی تحسینت میکنم خیلی ماهین شما از ماه هم بالا ترین شما خانم خانم جواب میخوام خانم سعیده ماه اصلا شما حرف ندارین حرف ندارین دورت بگردم بگردم تا بیفتم بغلت ومحکم بغلت کنم ماشاالله به شمای نازنین دختر از خداوند جان وخرد هدایت وحمایت میخواهم خداحافظ هممون تابعد بوس از کله نازنین خداجونم به قول خواهر نازنینم سعیده جان
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام به حمید عزیز و مومن و موحد و ثروتمند و خداجویم
آقا کلی لذت بردم از کامنتی که در پاسخ سعیده عزیزم نوشتی، بیشتر انگار در پاسخ به نجواهای ذهن خودت بود تا پاسخ به سعیده عزیزم.
از کل کامنت ات لذت بردم و ایم اتصال و این نوشتن ات رو تبریک می گم از اون قسمت کامنتت که نوشتی وقتی لباس تمیز باشه لکه کوچک هم روی آن بزرگ است خیلی خوشم اومد. خدا را شکر که اجازه نوشتن صادر شد.
منم متوجه غیبت تون شده بودم و گفتم این پسر حتما دوباره داره مینویسه و پاکی کنه مثل این فیلم ها هست نشون میدن طرف میخواد یه نامه بنویسه یکم مینویسه، مچاله میکنه میندازه دور، تا دور برش پر شده از کاغذ.
راستی این جک خیلی با حال بود، کلی خندیدم. مررررسی که با این جک پر معنی و خنده دار، باعث خنده ام شدی. مدتی بود کسی برامون جک تعریف نکرده بود.
حمید عزیز در پناه حق پاینده و پایدار و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی.
یادآوری از گذشته:شما اولین نفری بودید که برام نوشتید ثروتمند و من خیلی از این کلمه، که مخاطبش بودم حس خوبی گرفتم و الان دارم برای همه دوستان می نویسم، چرا که همه دوستان این سایت الهی، ثروتمند هستن.
در پناه ایزد منا شاد و سلامت باشید.
سلام حمید عزیز
از کامنتتون خیلی لذت بردم
راستش منم چند ماه هست که کامنتی توی سایت نذاشتم
میخوام سعی خودم رو بکنم که فعالیتمو توی سایت بیشتر کنم
واقعا لذت بردم از اون جک وقتی داشتم میخوندم چون حالم بخواطر یه مساله ای یه خورده عوض شده بود ذهنم بهم گفت تو خندت نمیگیره با این جک خلاصه ما خوندیم اخرای جک واقعا خندیدم اخه تعجب کردم ازین خندیدنم که من چقدر قوی تر شدم که میتونم تو هر تضادی بخندم و ذهن و احساسمو کنترل کنم
سپاسگذارم ازت خیلی حال دادی
سلام و درود به شما آقا مصطفی
الهی که در پناه رب العالمین حالت عالی عالی عالی باشه.
ازت متشکرم بخاطر کامنت ارزشمندت و خدا رو شاکرم که شیطنتهای کودک درونم توی کامنت ها باعث بهتر شدن حال شما شده. استاد عباس منش توی دوره دوازده قدم بارها میگه احساس خوب مساوی ست با اتفاقات خوب. میگه هر وقت منفی شدین دنبال راه حل اون مسئله حال حاضر تون نباشید. اول باید ذهنتون رو بذارید روی یه موضوعی دیگه. تا کمی حالتون عوض بشه، باید بتونیم هر بار کمی بهتر از قبل مون باشیم.
یادمه یه شب حالم یه کمی منفی بود، رفتم دنبال جوک های بیمزه اینترنتی. چندتا رو خوندم واقعاً بی مزه بود.
یکی شون بود از همه بی مزه تر اینقدر الکی الکی بهش خندیدم کلا حالم عوض شد.
جوکه این بود : به یکی میگن میتونی یه شعر بگی توش خیار داشته باشه ، میگه آره ؛ «خیار ، صد دانه یاقوت دسته به دسته …» عین دیوونه ها داشتم به این جوک میخندیدم.
حالا من زیاد در مورد جسم انسان چیزی نمیدونم، ولی میدونم اونیکه همیشه خندونه، بدنش عادت داره به ترشح هورمون های شادی آور مثل آکسی توسین و اندورفین و سروتونین ، اونیکه همیشه منفیه و افسرده است بدنش عادت کرده به ترشح هورمون کورتیزول و چیزای دیگه که باعث افسردگیش میشه.
یه ذره خنده ، یه ذره حال بهتر تاثیر هورمون های افسردگی رو خنثی میکنه، یه ذره خنده میتونه هورمون های شادی آور رو ترشح کنه و به کل حال شما رو عوض کنه.
من بارها تجربه اش کردم ولی بازم فراموشش میکنم.
فراموش میکنم هر روز کمی بخندم. بخدا این زندگی اونقدرها هم جدی نیست.
الهی که همیشه خندون و سلامت و ثروتمند باشی مصطفی جان.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
سلام سعیده جان
رفیق قشنگم
یه چیزی توکامنتت ننوشتی
خواستم بهش اشاره کنم که سعیده
این مدت خوب فهمیده و چشیده
و یادگرفته که چشم بگه
به خدا وهدایت هاش
به استاد و اگاهی هاش
سعیده تکاملی داره قدمهاش برمیداره
اگه از کامنت بهار جان عزیز هدایت میشه به جلسه 13 دستیابی به رویاها
میره دنبالش مجدد گوش کنه تمرکز کنه و ببینه به چی باید عمل کنه
اگه من تو تماسم گفتم برو تکمیلی
جلسه سوم دوره لیاقت گوش کن
بی چون وچرا انجام دادی
بدون مقاومت …
این میزان پذیرش میتونم بگم در هر کسی نیست مگر اینکه خیلی رو باورهاش کارکرده باشه و انگیزه درست داشته باشه و بها داده باشه
سعیده این روزها با کنترل ذهن
جوری فنجون ذهنش خالی کرده که وقتی حتی از کامنت و پاسخ ها ،به جلسه یا دوره ای هدایت میشه قشنگ یه چشم جانانه میگه
وعمل میکنه ها
نمیگه من بلدم
اون جلسه مو به مو یادمه
اصلا اون دوره کاملا حفظ شدم
نه هرگز ,!!
میره و قشنگ انگار باراولش هست
گوش میکنه ومیبینه الان چیکارمیتونه بکنه همون قدم کوچیک برمیداره
پشت گوش نمیندازه
از همین تعهد و عمل گرایی
ایمان بیشتر ونتایج بزرگتر از راه میرسن .
قدمهای کوچیکی که بارها نوشتم درحکم سوخت ادامه ی مسیرهستن
شاید ظاهرا کوچیک باشن اما انگیزه درونی بهمون میدن
تلگرام من برای راحتی باخودت وصل بود و هم اینک بی چون وچرا قطع میشه بدون مقاومت ..
تماس ما بدون تلگرام برقراره و ساعتها میتونیم همچنان گفتگوهای
عالی و قانون مند داشته باشیم
پراز خنده پراز حال خوب
پراز دمت گرم گفتن ها
از نتیجه وهدایتها ونشانه ها گفتن و
خداروشکر برای وجود ارزشمندت .
یکی از درس های استاد عزیز هم ،
تعهد بیشتر وتمرکز روی اصل و به دور از حاشیه بودنه همونیه که بهش چشم جانانه گفتیم رفیق جان مون
بووووووووووس به روی ماهت
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشی و زندگی خوشگلت در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله .
بگشای لب که قند فراااوانم آرزوووست
سلام رفیق دلبر من
مررررسی که هستی،مرررسی که مینویسی.
دوتا نقطه ی آبی توی یکروز؟اونم انقدر طولانی؟:)))
منو اییین همه خوشبختی محاله محاله:)
عاشقتم فاطمه،هرچقدر بیشتر میگذره واین رابطه عمیق تر میشه،من بیشتر عمق این همفرکانسی رو درک میکنم.برکت حضورتون توی زندگی من،با هیچ مترومعیار دنیوی قابل قیاس نیست،همه ش سوووده و سووووده وسووووووده!
بوس به کله ی قشنگ هرچهارتاتون!
به امید دیدارتون در بهترین زمانومکان!
عاشقتونم دربست!
به نام الله عزیز و رحیم
سعییییده آی سعیده آی سعیدههه
چقدر این حس تو گرم و عجیبه
سلام عشقم. سلام قشنگم. سلام قند و عسل
چقدر تو ماهی دختر چقدر تو دلنشینی!
خدای ما چقدر زیباست که وقتی بنده ای مثل شما درهای ذهن و قلبش رو باز میگذاره تا خدا واردش بشه اینهمه شهد و شکر از وجودش میریزه و جمعی رو شیرینکام میکنه.
سعیده قشنگم امروز هر دفعه سایت رو رفرش کردم(بالغ بر 150 بار) دیدم که کامنت جدیدی نوشتی.
ایمیل مربوط به تو رو که باز کردم دیدم یااااا ابالفضل یه قطار پاسخ نوشتی برای یه قطار آدم. حتی واسه خودتم پاسخ نوشته بودی!!!!
گفتم دیگه این رد داده واسه خودشم داره می نویسه!
قربون خنده های انفجاریت اینو گفتم که بهت بگم متوجه تغییرت به سمت باز هم بهتر شدن شدم.
قبلا می نوشتی، پاسخ محبت دوستان رو هم می دادی ولی نه دیگه به این شدت.
چقدر خودت رو بمبارون کردی با انرژی پاک نفسهای رفقای غار حرات و در اصل با نور ایمانی که خودت تو دل نازنینت ساختی و پرداختی، که اینهمه بهت انرژی مثبت برگشته. و تو داری دونه دونه هم پاسخ میدی و هم برای بقیه بچه ها زیر کامنتهاشون پاسخ می نویسی.
می دونی چی میگم؟ حس کردم ساعتها نشستی فقط خوندی و خوندی و نوشتی و غرق شدی و چه غوغایی بیشتر از گذشته در درونت شکل گرفته.
دیدم که سعی کرده بودی در هر زمینه ای از هرکسی یه الگوی مناسب برداشت کنی.
دیدم که با خوندن کامنت سارای 12 ساله نازنین که انصافا جذاب و گیرا نوشته بود یه آرزوی قشنک به دلت راه پیدا کرد که نیلا نیکا هم یه روزی شاگرد مدرسه توحید بشن و این مدلی قلبشون با خدا و هدایتش عجین بشه.
وقتی منه انسان با چشمای زمینیم این تلاش خاشعانه و خالصانه تو رو می بینم، پس خدا قطعا در سطح والای خدایی خودش می بینه و پاداشش رو ده ها برابر بیشتر بهت میده.
دیدم که با خضوع و مهربونی ویژه ای امروز تا جایی که دستات قوت داشت و شرایط یاری کرد نوشتی و تمرکز کردی به نکات مثبت و قدرتمند کننده.
پس نوش جونت باشه مائده های آسمانی که واست در راهه.
سعیده جونم دیرتر واست نوشتم تا اولا خودم آمادگی پیدا کنم و دوما شما یخورده سرت خلوت بشه.
دوست داشتم حسمو قشنگ و عمیق درک کنی. حس ناب تحسینت. و الگوبرداری از قدمهای تکاملیت.
عزیزدلم من به لطف خدا در شرایطی بودم که باورهام نسبت به زندگی مشترک خوب و مناسب شکل گرفت و البته خودمم کمک کردم به این روند.
می دونم که تو هم دوره عشق و مودت رو بخاطر همین تهیه کردی و تمام تلاشت رو برای حفظ رابطه ات کردی ولی آدمها با هم فرق دارن و نمیشه مقایسه کرد. من مطمئنم اگر راهی برای هم مدار شدن شما وجود داشت حتما پیدا شده بود ولی تو بهترین تصمیم رو گرفتی و خودت رو به اندازه اون زندگی دوباره کوچیک نکردی. در واقع انقدر بزرگ شدی که هیچ رقمه تو اون خونه جا نمیشدی.
ادبیات منو باش توروخدا:))
در عوض همین تضاد باعث شکل گیری یک ایمان و بندگی خیلی قویتری در تو شد که الماس وجودت رو غبارروبی کرد. درخشانتر کرد. بهت جرأت و شهامت داد. درها یکی یکی باز شد و داره باز هم باز میشه.
تو تا همینجاش برنده ای. بقیه اش به قول خودت با خداست.
می دونم که هیچ غمی تو دلت نیست و هیچ ترسی هم اجازه نداره وارد بشه. حسش می کنم.
آخه کسی که روزی 25 تا کامنت می نویسه کی وقت میکنه غصه گذشته رو بخوره یا از آینده بترسه؟؟
می خواستم بهت بگم شاید من برای مثال تو رابطه با همسرم مشکل خاصی نداشته باشم ولی در عوض تو مسائل دیگه ای که تو خیلی عالی عمل کردی من پاشنه آشیل دارم.
همه ما همینطوریم.
می خوام مثل یه دوست، مثل یه خواهر بهت قوت قلب بدم که یه وقت خدای نکرده مقایسه نکنی، و بگی من که هنوز کاری نکردم.
پس چرا نمیشه. پس کی؟؟
می دونم که نمیگی و حواست هست.
تو با موتور جت داری حرکت میکنی ماشاالله.
خدایی که تو شناختی و بهش وصل شدی خودش به قلبت الهام کرده که پیروزیهای بزرگ و بزرگتر در یک قدمیته و هیییییچ کسی یارای مقابله با مشیتش رو نداره.
خدا حمایتگر دائمی همه ماست و تازه اول درخشش های پی در پی توئه.
خدا قوت بهت که تا اینجای راه رو به سلامت اومدی و می بینم روزی رو که شادیهات افزون میشه. نعمت هات صدها هزار برابر بیشتر میشه.
مسیرها برات هموارتر میشه و اونقدر نرم از گذشته ات رها میشی که میگی نفهمیدم چطور تموم شد.
اووووه ببین چند ساله از اون زمانها میگذره و انگار اصلا اون زندگی وجود نداشته.
به همین راحتی!
خوشحالم که تونستم باهات حرف بزنم. دوستت دارم و تمام انرژی قلبمو واست با عشق می فرستم.
استاد عباسمنش جانم ازتون ممنونم که اجازه میدید ما اینجا انقدر راحت با هم حرف بزنیم. کامنتها رو آزاد می گذارید که بچه ها به هم ابراز عشق کنن و به هم امید بدن. ماها همه به شوق تغییرات مثبت همدیگه شجاعت می گیریم و با دیدن رشد هم رشد می کنیم.
کارتون بی نظیر و فوق العاده است.
عاشقتونم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
شما آنان را نمىکشتید، خدا بود که آنها را مىکشت. و آنگاه که تیر مىانداختى، تو تیر نمىانداختى، خدا بود که تیر مىانداخت، تا به مؤمنان نعمتى کرامند ارزانى دارد. هرآینه خدا شنوا و داناست.
سعیده ی عزیز و مهربونم سلام
سلام به تو رفیق بهشتی من و سلام به روی ماه تو دلی قشنگت …
نور خداوند به جز به جز سلول های دلبری که قراره صحیح و سلامت از دل مادرش به آغوش مادرش بیاد و یکبار دیگه با معجزه ی خلقت همه رو شگفت زده کنه …خداروصدهزار مرتبه شکر که سالمی که سالمه که قراره یک فرشته به دست یک مادر توحیدی سپرده بشه تا جهان جای بهتری برای زندگی کردن بشه…
سعیده ی عزیز و مهربونم،گفتی دیرتر نوشتی تا سرم خلوت بشه؟نه سعیده…خدا بود که کامنتت رو نوشت ،خدا بود که گفت الان وقت فرستادنشه!
تو پاسخ سوال ها و نجواهای ذهن من رو دادی،چون من دیگه حریفش نمیشدم،از دیشب با تموم دلیل و منطق و مدرک بهش داشتن بهش ثابت میکردم که داری اشتباه میکنی،من تو مسیر درستی ام،من به کسی ظلم نکردم،من بیشتر از خودم برای بقیه گذاشتم،من تموم تلاشم رو کردم ،من بیش از حد نیاز تلاش کردم اما نشد،من کاره ای نبودم به عقل من اگر بود همچنان در حال تلاش برای آباد کردن کویرم بودم،خدا بود که بهم الهام کرد دیگه بیشتر ازین کاری از دستت برنمیاد،خدا بود که گفت رها کن سعیده،هرچقدر تلاش کنی بی فایده ست،خدا بود که وقتی به حرفاش گوش کردم رئیس دانشگاه علوم پزشکی رو به خدمت من درآورد تا من روببره گرگان،خدا بود که منو از گرگان با منجنیق توحید پرت کرد وسط آب های خلیج فارس …
من بیش از اندازه تلاش کردم،نشد،محمد هم وقتی بیش از اندازه تلاش میکرد خدا میگفت نردبون بزاری بری آسمون،زمین رو بکنی بری قعر زمین،اونا ایمان نمیارند …
من باید روی هزار بار با خودم تکرار کنم:
هیچ ظلمی در حق هیچ کس نشده
هرکسی هرجایی هست،جای درستشه
همه ی ما به یک اندازه،به خداوند دسترسی داریم
همه ی ما به یک اندازه به خداوند نزدیکیم
ازت ممنونم دست وزبان و گلوی خداوند،ازت ممنونم مامان سعیده ی زیبا …
هربار که ویدئو شما با فاطمه جان رو میبینم یک لبخند ازین بناگوش تا اون بناگوش روی صورتم میفته و میگم خدایا شکرت …خدایا شکرت که جهانم رو سرشار از انسان های شایسته کردی …خدایا ازت ممنونم برای تموم فرشته های زندگیم.
مرسی ازت رفیق !
دوستت دارم بی نهایت!
الله یار تو و معجزه کوچولوی توی دلت!
به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
التوبه
وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ
ﭘﻴﺸﮕﺎﻣﺎﻥ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺍﺯ ﻣﻬﺎﺟﺮﺍﻥ ﻭ ﺍﻧﺼﺎﺭ ﻭ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﻴﻜﻲ ﻭ ﺩﺭﺳﺘﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﺮﺩﻧﺪ ، ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺭﺍﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ; ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺑﻬﺸﺖ ﻫﺎﻳﻲ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺯﻳﺮِ [ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥِ ] ﺁﻥ ﻧﻬﺮﻫﺎ ﺟﺎﺭﻱ ﺍﺳﺖ ، ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺑﺪ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﺪ ; ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﺎﻣﻴﺎﺑﻲ ﺑﺰﺭﮒ .(١٠٠)
سلام به سعیده عزیز بنده صالح و توحیدی خداوند
نمیدونم از کجا شروع کنم
نمیدونم چطور شمارا تحسین کنم
خداوند به شما خیر دنیا و آخرت عنایت کنه ،
توحید و توحید و توحید
حلقه و ریسمانی هست که هر کس بهِش چنگ بزنه هم در دنیا و هم در آخرت رستگار میشه
چقدر زندگی توحیدی شما قابل تحسینه واقعا
اینکه نجواها و ترسها باشه اما ایمان و هدایت قلبی پررنگ تر باشه و گوش به فرمان هدایتها باشی ،کار بزرگیه
که شما با عمل اینو نشون دادید
ودر مسیر توحید با قدرت داری پیش میری و مطمئنا خداوند نتایج عالی را برای شما کنار گذاشته و در بهترین زمان که خیلی دیر نیست
از راه میرسن و اشک شوق بر چشمان شما جاری خواهد شد.
که به نظرم همین الان هم رو دوش خدا سوار هستی با این ایمان و توکل به الله
که خدا داره مرحله به مرحله راه را برای شما هموارتر میکنه.
خواهر بزرگوارم با قدرت ادامه بده
که خیر دنیا و آخرت در ایمان و توکل به هدایت های الله هست.
و خداست که دلها را نرم میکنه ،راه ها را برامون هموار میکنه
خداوند وقتی این ایمان و توکل را میبینه همه چیز میشه برای ما
به شرط ایمان و توکل.
خواهر توحیدی عزیزم برات بهترین نعمتها و ثروت و سلامتی و خیر و برکت را از خداوند خواستارم.
در پناه حق استوارتر راهت را ادامه بده که خداونده که به شجاعان پاسخ میده و خودِش امورات بندگان مومن و موحد را به عهده میگیره
که خدارا شکر تا الان برای شما همین کار را کرده.
الهی صدهزار مرتبه شکر.
در پناه حق بهترینها را برات آرزومندم.
دعای خیر ما بدرقه راهت خواهر جان.
سلام به برادر عزیزم آقارسول
داداش بندددهنوااازی کردی،دست به تلگراف شددددددی،خداوکیلی راضی نبودیم انقدر طولانی بنووویسییی:)))))شرمنده شششددددیم:))))))
اینجا یاد یک دیالوگ از عادل فردوسی پور افتادم با کمی تغییر!
چقدررررر خوبین شما!
خداوند حافظ ونگهدار این خانواده ی چهار نفره ی بهشتی باشه،بینهایت دوستون دارم از روشنی قلبم
ازجریان جاری نور خدا،اونجایی که علاقه ها نسبت خانوادگی وفاصله و جنسیت نمیشناسه…
سایه تون بر سرخانواده ی قشنگتون مستدام مرد بزرگ!
به امید دیدارتون در سالن پرواز های ورودی جزیره ی کیش در بهترین زمان…
الله یارت داداش!
سلام سعیده جان خواهر قشنگم خواهر توحیدی من میدونی خیلی بهتت افتخار میکنم ؟
وقتی کامنتاتو میخونم به وجد میام دلم شاد میشه انگاری توی ی روز گرم گرم تابستونی تو خیابون دارم له میزنم بعد یهو ی لیوان بزرگ آب یخ یخ بهت بدن بخوری اونجوری جیگرم حال میاد وقتی کامنتاتو میخونم
خیلی وقته برای کامنتهای قشنگت کامنتی ننوشتم ولی فکر نکنی نبودم ها خدا رو شکر چراغ خاموش نشستم تو تاریکی دارم روشنایی رو میپام هر روز فعالیت دارم تو سایت ی دونه از کامنتای بی نظیرت از قلم نمیفته البته اینم لطف خداست که تو هر شرایطی گوشمو میپیچونه میگه برو ی سر به خونه واقعیت بزن این بیرون میرونا هیچ خبری نیست در پی مهاجرتی که داشتم ب یک استان دیگه شرایط من صد و هشتاد درجه زیر و رو شد ازیک شرایط تقریبا استیبل اومدم تو یک محیط جدید و بسیار پر از چالش بعد از بیست و خورده ای سال بودن تو شغل بازاری که برا خودم بود
به خاطر اینکه پا روخط قرمزام نزارم بیرون اومدم البته اینو بگم که تو این بیست خورده ای سال من حس خوبی به شغلم نداشتم با وصف اینکه خیلی در امدش خوب بود و میدیدم همکارام خیلی دارن رشد میکنن ولی منمیگفتن نمیتونم اینجا رشد کنم این شغل من نیست تا اینکه ی چند سالی این شغل رو رها کردم و بعد از چند سال به اجبار مجبور شدم برگردم به شغل قبلم اما این بار من داشتم رو باورهام کار میکردم با ی نگرش جدید با باورهای جدید اصلا ی چیز عجیب شد شغل من نیاز به یک سرمایه سنگین داشت اما من مجبور شدم برگردم و سرمایه هم نداشتم سرمایه من پول ی گوشی درست حسابی نبود اصلا ی چیز مسخره ولی چنان همه چی خوب پیش میرفت که خودمم هاج و واج مونده بودم و تقریبا دو سال و چند ماهی با همون سرمایه به راحتی از پس هزینه های روزمره خونوادمون بر میومدم و تازه هر ماه میتونستم مبلغی از بدهی هامو هم پرداخت کنم اما چون مستاجر بودم زمان تمدید قرار داد مغازه اومد و صاحب مغازه در خواست رهن و اجاره بیشتر داد و من تو اون شرایط از پسش بر نمیوندم خدا رو شکر تو اون دوسال چنان اعتبارم بالا رفت که حرفم کلی خریدار داشت و همه مثال منو میزدن با وصف اینکه تو حوزه کاری خودم چند تا گردن کلفت توهمون محلمون بودن که انسانهای شریفی بودن اما من شدم معتمد بازار و براحتی هر مبلغ وامی که میخواستم رو میتونستم بگیرم لب تر میکردم بیست نفر ضامن به صف میشدن یا اصلا نیاز نبود به نام خودمم وام بگیرم کسایی رو داشتم که با اعتبار خودشون با حساب خودشون بنام خودشون هر مبلغی که درخواست میکردم رو برام اوکی میکردن اما من یاد گرفتم که مسیر اشتباه من رو به مقصد نمیرسونه و تصمیم گرفتم که جمع کنم اونم در حالی که تو این چند سال عاشق شغلی شدم که بالغ بر بیست سال با نفرت ادامش میدادم چی شد؟ آیا شغل من عوض شد ؟ چه اتفاقی افتاد ؟فقط نگرشم عوض شد دیدگاهم عوض شد باورهام عوض شد و همه چی رو جمع کردم و مهاجرت کردم کاملا هدایتی هول داده شدم تو یک شغلی که کوچکترین سر رشته ای توش نداشتم ی شغل فنی منی که تو کل عمرم ده بار ابزار دستم نگرفتم راستش خیلی دنبال شغل میگشتم پیدا نمیشد و ی جورایی اومدم تو این مسیر تو مغازه خودم خیلی همه چی خوب بود براحتی میتونستم همه چی رو کنترل کنم ولی اینجا ی محیط بشدت منفی که نگم برات تو اوایلی که اومدم دو ماه بیکار موندم کلی فرکانس خوبم افت کرد و طبق قوانین جهان هستی این موقعیت برام اوکی شد تقریبا نزدیک به ده ماهه تو این محیط دارم کار میکنم اوایل بشدت قاطی میکردمم چون هیچی نمیفهمیدم و کاملا گیج بودم مخم نمیکشید و اینکه به شدت مقاومت داشتم برای اینکه دارم برا ی نفر دیگه کار میکنم و هنوز که هنوز نمیتونم بپذیرم که دارم برا دیگران کار میکنم بشدت کنترل ذهن برام سخت شده بود هی دوستام میگفتن تو خیلی کندی دیر یاد میگیری تو بدرد کار فنی نمیخوری وقتتو تلف میکنی اما من به لطف آموزه های استاد با خودم تکرار میکردم من خیلی باهوشم اما باید تکامل طی بشه باید گاماس گاماس جلو برم به خودم فرصت دادم من هیچوقت با عجله چیزی رو یاد نگرفتم ولی اونا بشدت به من فشار میاوردن ک حرکت کن تو حجمه ای از فشار روحی ذهنی به خودم امید میدادم که تو میتونی باید کارو یاد میگرفتم باید به خودم ثابت میکردم که من توانایی یاد گرفتن هررررر کاری رو دارم باید به شدت مراقب ورودی هام میبودم باید بشدت مراقب کلامم میبودم خودت تو محیط کاری بودی که چقدر منفیه باور کن ی جاهایی زمین گیر میشدم ی جاهایی نا خود اگاه قاطی میکردم یهو به خودم میومدم دیدم دارم غیبت میکنم میشد یک هفته کامل به زور خودمو تکون میدادم از بس اذیت میشدم ولی به لطف خدا هر روز به خودم نهیب میدادم که باید بتونی اینجا دانشگاهه این بندگان خدا نگرششون اینه باورهاشون اینه زندگیشونو هم داری میبینی این بالاست تو باید مسیر خودت رو بری من سینه خیز ادامه میدادم الان بعد از تقریبا ده ماهه که من هنوز اونجا هستم به خدا اصلا نمیدونم چی شد که تو این ده ماهه چقدر من تو این حرفه رشد کردم یاد گرفتم پیشرفت کردم در حال حاضر الان مسول اونجا هستم ی محیط پر تنش دارم اما هر روز داره اتفاقاتی میفته که دونه دونه اون ادمای منفی از من دور میشن خیلی رو من حساب میکنن بشدت خواهان من شدن بخاطر صداقتم بخاطر آن تایم بودنم بخاطر خوش برخورد بودنم بخاطر نظم و انظباطم به خاطر اینکه قسمت زیادی از کارو یاد گرفتم رشدکردم و اینکه اون محیط متعلق به چند نفر هست هر وقت ی چیزی که باب میل من نیست یا میان مثلاً میخوان تایم کار رو تغییر بدن و من مخالفت میکنم و زیر بار حرف ناحق نمیرم بقیشون پشت من در میان و میگن حق با سعید هست حیس حرف نباشه به لطف خدا تو این مدت در آمدم دقیقا دو برابر شده هنوز دارم بشدت کنترل میکنم بشدت هر روز بالا پایین میشم و اینکه تو این مدت فهمیدم که من به شغلای فنی علاقه ای ندارم میتونم الان بیام بیرون اما منتظرم که خدا منو از اون محیط جدا کنه منتظر هدایت الله هستم ولی با تمام وجودم ادامه میدم تو این مسیر و یکی از بهترین چیزایی که بهم کمک میکنه که حسم خوب بشه خوندن کامنتای بچه هاست و اینکه به لطف خدا ورزش و پیاده روی هم خیلی بهم کمک میکنه سعیده جان اصلا نمیدونم چی شد که اینجا این حرفا رو نوشتم قبلش ی حسی اومد تو قلبم که جواب سعیده رو بده گفتم خدایا پس خودت بگو من نمیدونم چی باید بنویسم ببخشید کامنتم به درازا کشید دختر توحیدی خدا به شدت بهت افتخار میکنم تو یک الگوی بی نظیری مراقب خودت و خوبی هات باش عاشقتم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«وَنَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ»
ﻭ ﺍﻭ ﻭ ﺧﺎﻧﺪﺍﻧﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﺠﺎﺩﺕ ﺩﺍﺩﻳﻢ.
«وَجَعَلْنَا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْبَاقِینَ»
ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺫﺭﻳﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎﻗﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻴﻢ
«وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ»
ﻭ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻳﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﻧﺎم ﻧﻴﻚ ﺑﻪ ﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻴﻢ
«سَلَامٌ عَلَىٰ نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ»
ﺳﻠﺎم ﺑﺮ ﻧﻮﺡ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺟﻬﺎﻧﻴﺎﻥ.
«إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ»
ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﻲ ﻣﺎ ﻧﻴﻜﻮﻛﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻣﻰ ﺩﻫﻴﻢ.
«إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ»
ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﺆﻣﻦ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ.
(76-81 صافات)
—————————————————————————
سلام و درود داش سعید گل، خوبی داداش ، الهی که حال دلت عالی عالی عالی باشه. چقدر از خوندن کامنتت لذت بردم. و چقدر تحسینت کردم. تو بینظیری پسر. تحسینت میکنم که به رغم تمام چالشها و مسائل پیش رو ، قدمهای شجاعانه ای برداشتی. و علیرغم موضع سختگیرانه و مخالف بقیه ، علیرغم تمام حرفهای منفی ، نه تنها تلاشت رو ادامه دادی و تسلیم نشدی بلکه توی کارت رشد و پیشرفت هم کردی. توی شرایط گذشته پیشنهاد های وسوسه برانگیزی وجود داشته که هر کسی جای شما بود میگفت چه فرصتی از این بهتر، فلانی و فلانی اعتبار منن، فلان بانک فلان وام فلان ضامن… ولی نه … شما همه این وسوسه ها رو زیر پا گذاشتی و الله رو انتخاب کردی . همون الله که گفته «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» آقا سرپرست و دوست شما منم، منم که شما رو از تاریکیها میارم سمت خودم، سمت نور.
سعید جان بینهایت تحسینت میکنم. تو الگوی اهل ایمان هستی. از خوندن کامنتت لذت بردم. وقتی از قرآن هدایت خواستم که چیزی رو برات بنویسم که مایه روشنی قلب نازنینت باشه، هدایت شدم به این آیات زیبا از سوره صافات که خداوند توضیح میده چطوری نجاتش رو برای نوح میفرسته و نه فقط برای نوح که برای همه اهل ایمان. آقا سعید گل ، وعده نجات رب العالمین نزدیکه، سلام خداوند بر اهل ایمان. خدا پشت و پناه و یاور شماست، خدا در قلب نورانی شماست. برات از درگاه خداوند نور مطلق رو میخوام. در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشی.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
سلام و درود الله بر حمید حنیف عزیز و دوست داشتنی پسر میدونی که عاشقتم ؟حمید عزیز شما امروز هدیه خیلی خوبی بهم دادی ی نقطه آبی با نشانههایی از طرف خدا
بخدا قسم بغض کردم در بهترین زمان این پیغام الهی بدستم رسید ایمانم رو قوی تر کرد صبح تو ستاره قطبی نوشتم که خدایا امروز ازت میخوام آگاهی بهم بدی که ایمانم رو قوی تر کنه توکلم رو بیشتر کنه درکم رو از همه چی بیشتر کنه بهم جسارت و شجاعت بیشتری بده که حمید حنیف ،خوش قلب دوست داشتنی مامور رسوندن اون آگاهی به من شد حمید جان دورت بگردم که اینقدر خوبی اینقد توحیدی هستی و یک الگوی همیشگی برای من که همیشه برای ساکت کردن ذهنم همیشه مثال شما و سعیده جان ،نفیسه ،رسول و فاطمه،اسد الله ،خانم 108،و بقیه شاگرد زرنگ ای کلاس رو میزنم و بیشتر اوقات نجواهای ذهنم رو ساکت میکنم چقدر خوبه که من هدایت شدم به این سایت الهی دیشب یکی از کامنتهای سعیده جان رومیخوندم توفایل چگونه مسیر رسیدن به اهداف مون رو فراموش نکنیم که پیام اون کامنت برا من این بود که برم جلسه سوم قدم هفتم دوره الهی دوازده قدم رو گوش بدم که در مورد رهایی هست که حتما بهت توصیه میکنم که تو هم بری و گوش بدی از همین جا هم از سعیده تشکر میکنم که دست خدا شد و بهم رسوند که برم واین جلسه روگوش بدم که در حین گوش دادن این فایل بی نظیر حمید جان هم نور الی نور شد ویک کادوی بسیار بی نظیر برام فرستاد حمید داداش این نقطه آبی امروز برا من کلی برکت داره چند تا از درخواست هام تو تمرین ستاره قطبی بواسطه این کامنت شماتیک خورد و ایمان دارم که تا غروب برکتهای زیادی رو هم برام بدنبال داره از راه دور با جان و دل میبوسمت داداش عزیزم،حمید جان کامنتم طولانی میشه ولی بزار ی داستانی رو برات تعریف کنم که همین امروز صبح اتفاق افتاد جدیدا هر اتفاقی میفته من سریع ربطش میدم به خدا ،به سیستم ،به هدایت برداشت من از این داستان خیلی حسم رو خوب کرد شاید حس تو رو هم خوب کنه تو محل کارمون ما ی همسایه داریم که گوشه حیاط ی سگ نگهداری میکنه روزا میفرسته تو ی اتاقک شبا هم تو محوطه ولش میکنه که هم نگهبانی بده و آزاد باشه ما تو ی محیطی هستیم که دو تا مغازه هست که یکیش ماییم و یکیش هم همسایه داستان از این قراره که من صبح وقتی رسیدم محل کار دیدم در بازه اول نگران شدم گفتم چی شده رفتم چک کردم دیدم خدا رو شکر همه چی خوبه ولی هر چی اینور اونورو نگاه کردم سگ رو ندیدم رفتم از همسایه ها پرس و جو کردم هر کی ی چیز میگفت خلاصه من به صاحبش زنگ زدم که بیاد خودش پیگیر بشه این سگ بنده خدا دو سه روزی بود که به شدت تو طول روز زوزه میکشید خودشو میزد به در و دیوار همش زور میزد بیاد بیرون ولی نمیتوانست و ما هم فکر میکردیم که بخاطر گرما اینقدر کلافه هست و زیاد بهش توجه نمیکردیم هر چقدر هم به صاحبش میگفتم که این حتما ی مشکلی داره گوش نمیداد خلاصه که یکی از رفیقای ما شب میخواد بیاد تو کارگاه بخوابه قفل در خرابه از سر دیوار میاد داخل و صبح زود که میخواد بره مجبور میشه که درو با ی ترفند خاصی باز کنه و میره به قول خودش درو بسته و چک هم کرده بعد از اینکه میره نگو که در چفت نشده و در باز میمونه و تقریبا دو ساعت بعد سگ میبینه در بازه میره تو خیابون و ما فکر میکردیم که دیگه گم شده یا یکی دیده و برده چون سگ نژاد پژدر هست و خیلی قیمتی اینجا به بعد رو خوب گوش بده که ببین خدا چطور خوشگل به درخواست کمک ی زبون بسته هم جواب مثبت میده صاحب سگ میره پرس و جو و رد شو میزنه یکی از اشناهاش میگه من مغازمو باز کردم سگ شما از اینجا رد شده و فلانی اینجا بوده و دیده که سگ ی نژاد قیمتیه میندازه تو جعبه و میبره اون بنده خدا وقتی سگو میبره خونه که تر تمیزش کنه حمومش بده میبینه این بنده خدا کنه افتاده به جونش و این داره اذیت میشه و بشدت پوستش به خارش افتاده میبره ی واکسن براش میزنه و بعد اینکه واکسن براش میزنه صاحب سگ میره در خونه اون شخص و میگه سگ مال منه و به خاطر این اتفاق زده بیرون و اونم سگو بهش پس میده الان تو اتاقکش اروم گرفته خوابیده قربون خدا برم که اینقدر خوشگل چنین همزمانی رو برا این زبون بسته رقم زد که به سلامتیش برسه اونوقت من ،من انسان ،من اشرف مخلوقات به وجود خدا شک میکنم به هدایت و همزمانی های خدا شک میکنم خدا میخواست به من نشون بده بگه ببین آقا سعید خجالت بکش ،حمید جان هیچکدوم از ادمای اینجا اصلا به این قضیه فکر نکردن و به عنوان ی اتفاق روزمره بهش نگاه کردن ولی برا من ی لول سقف ایمانم رو تقویت کرد کاش من سعید بتونم به اندازه همین زبون بسته به خدا اعتماد کنم
داااداااش سعیییید،کجااااا بیییدی نَبییییدی؟؟؟
سلاااام از خواهر سعیده به برادر سعید
سلام وسلامتی ونوروعشق ورحمت الله به جسم و جان وروح توحیدی و قلب سلیمت
چشم ما به نقطه ی آبی شما روشن شد!
مررسی که برام نوشتی،بینهایت خوشحال شدم،ممنونم برای تحسین قلب مهربونت که تجلی خوبی های خودته…
ببین تا نقطه ی آبیت اومد یک چیزی توی قلبم مدام فریاد میزد میگفت بگو یادته داداش؟ یادته تو بخش icu بودم؟یادته از وسط مریض های بد حال وcpr ها و شیفت شب ها برات مینوشتم؟یادته فریدونکنار بودم؟؟؟
من هیچ ربطی دیگه به اون سعیده ندارم،زندگیم کلا کن فیکون شد،نه با تقلا…فقط با تمرکز روی سایت و آموزش های استاد…
اینو به تجربه فهمیدم داداش،هرجا دیدی داره مسیر سخت پیش میره،نگاه کن ببین داری روی حساب عقل خودت پیش میری؟یا هدایت الله؟
همیشه اینجور مواقع خدا بهم میگه،آروم بگیر،روی خودت کار کن،تمرکزت روبزار روی سایت،بزار یکسری کارهارو خودم برات انجام بدم!
نمیدونم چرا اینارونوشتم،ولی گفته شد و نوشته شد…الهی که به کارت بیاد…
دعا میکنم این تلگراف در بهترین زمان ومکان به دستت برسه
به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای ازت…
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
سلام سعیده جان امیدوارم حال دلت همیشه خوب باشه
منم از همکاران بخش درمان هستم
روزگاری مثل تو در اورژانس
با شیفتهای 216 ساعته کشیک میدادم
یه روزی تصمیم گرفتم با وجود درآمدخوبی که داشتم به خاطر شرایط تنهایی فرزندم از اورژانس بیام بیرون
حقوق من به یک سوم رسید ولی برکت درزندگی من جاری بود
اون زمان که رفتم درمانگاه تا دو سال توی در ودیواربودم
یه جورایی هویت گرفته بودم با بیماران اورژانس
احساس بیهودگی میکردم که تو درمانگاه باید دائم مریض مزمن ببینم ولی همین قتهای آزاد بعد از ظهر به من کمک کرد که روی خودشناسی ام بیشترکارکنم
تفریحاتم که بیشترشد احساس بهتری داشتم
روی مهارتهام و علاقههام کار کردم
طی این مدت روند آشنایی من با استاد از طریق استاد آبرنگم اتفاق افتاد بعد دوران کووید از عید پارسال به صورت رسمی وارد سایت شدم تغییراتی که در طی یک سال و نیم اخیر برای من اتفاق افتاد باورنکردنی بود من تونستم در کنار کار درمانگاه ویزیت آنلاین و مطالعه تخصصی روی دیابت رو شروع کنم و خیلی هدایتی به عنوان پزشک منتخب دیابت شروع به کار کردم
همه کارها برای کمک به مردم خوب خدا برای من به آسانی ردیف میشد
جزو تنها مرکزی بودم درسطح کل کشور که خدا توفیق داد بودجه مناسب برای آزمایشات تخصصی دیابت فراهم شود
موردی که اصلا درسازمان تامین اجتماعی سابقه نداشت
الان این باور درمن به شدت وباقدرت محرزشده که کاری که خدابخواد انحام بده به ساده ترین وزیباترین شما انجام میشه
خدا هرلحظه کنارم بود
اون زمان شعار من درآمد بالا با کار کم بود
نتیجه کار روی باورهام اینجوری جواب داد که تونستم با فقط ویزیت 47 بیمار در روز به جای 80 بیمار بتونم درآمد بالاتری رو درهمین کار دولتی داشته باشم
حالا عاشق دیدن بیماران مزمن هستم
جوری که همکاران من دائم در تلاش هستند که آمار ماهیانه بیمارانشون رو بالا ببرند من با خیال راحت با همین تعداد کم به اون هدف مالی رسیدم اتفاق دیگهای که افتاد با مفهوم برکت آشنا شدم و کم کم به لطف خدا از وام فاصله گرفتم هزینه های من به شدت کم شد
روند پس انداز سرمایهگذاری با مقادیر اندک رو شروع کردم لان که نگاه میکنم میبینم من هم باید مثل شما باید نوشتن کامنتها را رو به طور مرتب برای بررسی و پایش رشد خودم ادامه بدم
در تمرین ستاره قطبی پیشرفت کردم و از خدا هر روز طلب میکنم احساس بینیازی رو در وجود من ایجاد کنه و من برگزیده او به عنوان یک دوست باشم
در تمرین ستاره قطبی فرم درخواست من عوض شده
از خدا قدرت سپاسگزار بودن و رزق و برکت به قدر کفایت در زندگی و آرامش میخوام ازت کمک میخوام به من بگی چگونه بتونم برنامهریزی صحیح برای استفاده مناسب از وقتم را داشته باشم
من اینستا و واتساپ ندارم و تلگرام من فقط صرف کانالهای آموزشی مرتبط با رشته کاری ام است
سپاسکزارخداهستم که من راباشما وخانواده دوست داشتنی استاد اشناکردند
منتظرپاسخ پرمهرتوهستم
ارادتمند پریساعلیمی
مورخه 26مرداد1403
سلام سعیده جون عزیز من سارا هستم دختر الهام 12 سالمه سعی میکنم هرروز هم به خودم افتخار میکنم که تو اینسن کم توی ی جهان توحیدی بی پایان هستم
میخوامبرات تعریف کنم امروز چه اتفاقایی خوشی افتادو من کامنتتو خوندم
امروز پنجشنبه 28 تیر از ساری شمال سارا میخواست از همه جهت تغییر کنه
امروز صبح فرکانسام شروع شد و تا ساعت 2 بعد از ظهر تمام تفریحاتم رو کردم بعد دیگه وقتشه برم سراغ علاقم و کارای توحیدی
راستشو بخوای اول رفتم روی میز تحریرم نشستم تا برم نقاشی بکشم (من نقاشیم فوق العادستتتت) بعد چند تا آهنگ مورد علاقم رو گوش کردم ولی چون مامانم شنبه شب یا یکشنبه شب میخواست بره تهران 2 و 3 روز اصلا حالم خوب نبود ولی یکهو داشتم آهنگم رو گوش میکردم کهی آهنگ محلی مخصوص رقص های عروسی اومد بعد یک چیز بهم گفت :دست نزن بزار همین باشه گفتم: باشه چشم
بعد اون آهنگ باعث شد همه چیز های بد رو فراموش کنم و نقاشیم رو عالی تر از همیشه بکشم بعد تا اومدم از خدا جونم تشکر کنم یکهو دیدم ی فایل از استاد قدم 3 قسمت اول اومد بعد تا ی جاهایی که گوش کردم دیدم دقیقا همون چیزی هست که من نیاز دارم چون من ی چند روزی بود که ستاره نمینوشتم ولی این فایل اومد گفت که چقدر میتونه مفید باشه دیگه اون لحظه من کپ کردم و از خدا جون تشکر کردم خلاصه از اون به بعدش من انقدر حالم خوب بوی خاک، بارون من رو به ی پیاده روی عالی کشوند که له برنامه غذایی جدیدم هم میخورد بعد که اومدم خونه که ی چیزی بخورم وقتی غذا داشت گرم میشد دیدم مامانم داره کامنت شما رو میخونه منم هوس کامنت شما رو کردم و به کامنت زیبات هدایت شدم
امروز یک روز فوق العاده بود و کامنت تو دیگه کامل شدم
مرسی از کامنت زیبات انقدر دوستارم ی روزی ببینمت که نمیدوست
خیلی خیلی دوستت دارم خداحافظ و نگهدار
از سعیده در جزیره ی کیش به سارای نازنینم در شمال ایران
سلاااام به روی ماه بهشتیت
چقدر خوشحالم کردی که برام نوشتی،چقدر از خوندن اتفاقات امروزت لذت بردم،چقدر مامان الهام خوشبخته که دختر ماهی مثل شما داره،الهی که یک روزیمن کامنت های نیلانیکا رو اینجا بخونم،ممنونم که این آرزو رو توی قلبم انداختی دختر نازم.
سارای عزیزم،بینهایت بهت افتخار میکنم،من وقتی 12 ساله م بود همه ش توی فکر این بودم کجا شیطنت کنم یک خرابکاری توی مدرسه راه بندازم:)شماکه از 12سالگی قدرت هدایت و توحید رو داری درک میکنی ببین چه بهشتی روبزودی برای خودت میسازی،خیلی زود
منتظر خوندن کامنت های قشنگت هستم دختر خوب خدا
بوس به کله ت فراوانِ فراوان
سلام و درود بر سارای خوش قلب
چقدر تحسینت کردم… چقدر خوشحال شدم … چقدر ذوق کردم… الهی همیشه در مسیر توحید ثابت قدم بمونی عزیزم… و منم دلم می خواد فاطمه و امیر علی تو سن های کم تو این مسیر توحیدی باشن و کامنت هاشون رو من بخونم و کلی ذوق کنم….
مررررسی ازت که نوشتی
دوستدارم فراوااااان
سلام سارا عزیز
خدا رو صدها بار شکر میکنم که شما دوست عزیز در این سن کم به این مسیر پر از توحید هدایت شدید
واقعاجای تحسین داره کامنتتون که در پاسخ به سعیده عزیز نوشته بودید
شما با این سن شروع کنید در این مسیر الهی قدم برداشتن واقعا چه بهشتی بشه زندگیتون
و ان شائلله ثابت قدم بمونید در این مسیر و بهتون پیشنهاد میکنم هر روز فایلها رو گوش کنید چون ذهن شما زیاد منطقی الان تو این سن نیست که مقاومت کنه
براحتی میتونید خودتون رو جوری بسازید که در اینده تفکر شما مثل دوستان سایت و استاد عباس منش عزیز باشه
براتون ارزوی بهترینها و سعادت در دنیا و اخرت خواستارم
سلام سارا عزیز
خدا رو صدها بار شکر میکنم که شما دوست عزیز در این سن کم به این مسیر پر از توحید هدایت شدید
واقعاجای تحسین داره کامنتتون که در پاسخ به سعیده عزیز نوشته بودید
شما با این سن شروع کنید در این مسیر الهی قدم برداشتن واقعا چه بهشتی بشه زندگیتون
و ان شائلله ثابت قدم بمونید در این مسیر و بهتون پیشنهاد میکنم هر روز فایلها رو گوش کنید چون ذهن شما زیاد منطقی الان تو این سن نیست که مقاومت کنه
براحتی میتونید خودتون رو جوری بسازید که در اینده تفکر شما مثل دوستان سایت و استاد عباس منش عزیز باشه
براتون ارزوی بهترینها و سعادت در دنیا و اخرت خواستارم
سلام سعیده جان
سلام بر دختر توحیدی این محفل بهشتی
سلام بر نگین این سایت الهی
ماشاءالله به شما که انگار شدی یکی از مدیران یا کارکنان سایت استاد
هر وقت میام به سایت سر می زنم ، می بینیم همه جا هستی و اثری از شما هست!
یا کامنتی از شما هست که من با اشتیاق می خوانم ، یا در حال خواندن نظرات دیگران به کامنت های شما هستم یا حرف از شما و اسم شما هست در کامنت های دیگران
به قول حمید عزیزمون شما شدی مدرسان شریف، همه جا هستی
منظورم حمید عشق فضا و فضاپیماست که در یک کامنت در مورد بوق موشک چه اطلاعات خوبی بهمون داده بود ! :))
واقعاً خدا رو شکر بابت این محفل بهشتی و این سایت الهی که انگار ما با هم فامیل و رفیق نزدیک هستیم
======================================
سعیده جان، دختر زیبا، مادر مهربان، شاگرد ممتاز استاد، موشکِ حرکت کننده به سمت توحید و خداوند
من شما رو فالو دارم و هر روز صبح اول وقت که میروم سراغ ایمیل ها ، دنبال اسم شما می گردم و تا می بینم سعیده شهریاری کامنت گذاشته، چشمام برق می زنه و می رم که کامنتت رو بخوانم
چقدر هم زیبا می نویسی
چقدر قلم قشنگی داری در نوشتن
چقدر قشنگ با جزئیات می نویسی
چقدر قشنگ از آیات قرآن استفاده میکنی
چقدر قشنگ جاهای مهم رو بولد و برجسته میکنی
چقدر قشنگ به تکه های سخنان استاد عزیزمون اشاره میکنی و حتی آدرس هم میدهی که این حرف، مربوط است به فلان جلسه از فلان قدم دوره دوازده قدم
معلومه که چقدر مسلطی به دوره ها و مباحث
معلومه که چقدر کار کردی و احتمالاً جاهای مهم رو یادداشت کردی برای خودت
بنویس سعیده جان!
به قول خودت اینها رد پاست
بنویس شاگرد ممتاز استاد
بنویس که کامنت های شما بوی خدا میدهد
کامنت نگو ، طلا بگو
کامنت نگو ، دوره آموزشی مختصر بگو
کامنت نگو ، عشق بازی با خدا بگو
======================================
من اوایل که به سایت اومده بودم هاج و واج بودم که اینجا چه خبره و چرا اینقدر افراد به هم محبت میکنند و قربان صدقه هم میروند ولی حالا می فهمم داستان فرکانس چیه
چقدر قشنگ معلومه که حسابی داری روی خودت کار میکنی
حتی از این که مرتب عکس پروفایلت رو تغییر میدهی هم میشه فهمید که شما عشق ویژهای به این سایت و این محفل و به قول خودت این غار حرا داری
واقعاً دست مریزاد
این عکس جدیدی هم که گذاشتی چقدر زیباست
چه محیط قشنگیه
فکر کنم یکی از مال های کیش است
======================================
من کامنت هایی که به کامنت های شما میاد رو می خوانم ، و البته جواب شما به این کامنتها رو هم مدنظر دارم
چقدر قشنگ با هر کسی، متناسب با خود اون شخص، شوخی میکنی و تیکه بارش میکنی !
چه شخصیت جالبی داری
چقدر خوش سخنی تو آخه
ضمناً یک چیزهایی رو شما در سایت باب کردی و در دهان بچه ها گذاشتی
مثل همین غار حرا،
یا بوس به کله ات،
یا بچه جون کجا دنبال چی میگردی؟!
فعلاً اینها یادم اومد اگر چیزی از قلم افتاد به بزرگی خودت ببخش :))
======================================
ضمناً چه چهره آرام و دلنشینی داری
و چه کامنت های قشنگ و جذابی
چه اسم زیبایی هم داری: سعیده یعنی خجسته، مبارک، خوشبخت، سعادتمند
ان شاء الله خوشبخت هستی در دنیا و آخرت : رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَه وَفِی الآخِرَهِ حَسَنَه
خلاصه چقدر خوبی و قشنگی رو با هم جمع کردهاید
از این که در این محفل بهشتی هستم و دوستان ارزشمندی مثل شما دارم، به خودم افتخار میکنم
======================================
من قبلاً فکر میکردم که کامنت طولانی نوشتن خوب نیست دیگه ، چون خیلی وقت افراد رو میگیرد ولی الان درک میکنم که نه اینطور نیست
اصلاً بعضی وقت ها دست خود آدم نیست که کامنتش چقدر طولانی میشه
نمونه ی حی و حاضرش خود من
من الان می خواستم یک کوچولو از شما تشکر کنم و یک سوال بپرسم، ولی ببین چی شد و چقدر طولانی شد این ماجرا !
اصلاً یک چیز بگم؟
من وقتی می بینم شما کامنت گذاشتی ، میشم مثل کسانی که میخواهند یک فیلم سینمایی قشنگ رو ببینند، یعنی بساط تخمه و پاپ کورن رو میارن و روی مبل لم می دن و فیلم رو تماشا میکنند
حالا شده حکایت من :
آخ جون سعیده کامنت گذاشته
مخصوصاً اگر همون اول اسکرول کنم و می بینم که این کامنت تقریباً ته نداره!!
یعنی از اوناست که هر چی اسکرول میکنم به آخرش نمی رسم عین یک طومار بلند
یک چیز دیگه هم بگم و یک شوخی کوچولو کنم
جالبه که شما به هرکسی ، یک اسم و صفت خاصی میدهی
مثلاً به خانم شهرزاد میگی بیزینس وومن
به نظرم این هم برمی گرده به روحیه تحسین کننده و نگاه زیبای شما
یا مثلاً در مورد بچه های دوره احساس لیاقت می گی بعضی هاشون مسئول رساندن نارنگی بودن به آخر کلاس :)))
این هم از عجایب روزگاره که در یک دوره مجازی، چطور دانشجوها به هم نارنگی و آب انگور می رسوندند !!
اون هم تازه ته کلاس !!
اصلاً سر کلاس کجاست و ته کلاس کجاست؟!
من که عقلم قد نمیده
ان شاء الله هر وقت اومدم دوره احساس لیاقت . سعی میکنم این چیزها رو ببینیم و بفهمم واقعاً چه خبر بوده اونجا !
======================================
اینها که گفتم همش به یک کنار ، من سوالی دارم از شما :
در یکی از کامنت هات گفتی که در یک روز ، تمام جلسات قدم دهم از دوره دوازده قدم رو گوش کردی
من اولش که خواندم حس کردم دارم یک مطلب رو به زبان چینی می خونم یعنی هیچی ازش نفهمیدم !
ولی وقتی دوباره خواندم و فهمیدم، مغزم سوت کشید
آخه چطور میشه؟
گوش کردن به کل یک دوره در یک روز؟
وای خدای من
چه اراده ای داری
خدا چه برکتی به وقت شما داده
من اگر همت کنم و روزی سه فایل استاد رو ببینم ، آن روز دیگه خیلی شاهکار کردم!
حتی در تمرین ستاره قطبی هم می نویسم که مثلاً امروز سه فایل استاد رو ببینم (یا بشنوم موقع رفت و آمدهایم)
سعیده جان به من و به ما هم یاد بده
که چطور فرصت میکنی و چطور میشه که در یک روز یک دوره رو کامل گوش می دی و احتمالاً چند کامنت هم می گذاری و به کامنت بچه ها هم جواب میدهی
اگر فوت و فن خاصی داره بفرمایید که ما شاگردهای وسط کلاس هم استفاده کنیم !
======================================
نمی دانم چرا به دلم افتاد در آخر کامنت، بیام وقسمت هایی از یک غزل مولوی رو تقدیم کنم به شما و به همه کسانی که کامنت رو می خوانند
آب زنید راه را هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
راه دهید یار را آن مه ده چهار را
کز رخ نوربخش او نور نثار میرسد
چاک شدست آسمان غلغله ای ست در جهان
عنبر و مشک میدمد سنجق یار میرسد
رونق باغ میرسد چشم و چراغ میرسد
غم به کناره میرود مه به کنار میرسد
…….
باغ سلام میکند سرو قیام میکند
سبزه پیاده میرود غنچه سوار میرسد
…….
اگر فرصتی کردی و دوست داشتی، جواب سوال من رو هم محبت کن
در پناه حق باشی
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعًا ۚ إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ ۚ
هر که خواهان عزت است بداند که عزت، همگى از آن خداست. سخن خوش و پاک به سوى او بالا مىرود و کردار نیک است که آن را بالا مىبرد.
=====================================
سلام به برادر عزیزم آقا سید
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت و ثروت الله به جسم و جان و روح توحیدی و قلب سلیمتون
نقطهی آبی شما در بهترین زمان و مکان به دستم رسید و قلب منو روشن کرد،الهی که نورش چهل چراغ بشه و به تموم ابعاد زندگیتون برگرده.
عجب تلگراف پر برکتی بود!
من عاشق تلگراف های طولانی و پر برکتم!
ازینا که هرچی اسکرول کنی تموم نشه!
دیشب تو مجتمع تجاری پردیس بودم که نقطهی آبی شما رسید،خدا میدونه با چه عشقی خوندم و لذت بردم و خندیدم و روحم به پرواز درومد.
بازم میرسم به حرف استاد:اگر هیچکی توی زندگیت نیست،همین که خدا هست کافیه!شما بگو آقا سید من کجا میتونستم این همه انسان شریف و توحیدی و ارزشمند رو کنار خودم داشته باشم؟
وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ ۚ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ
و میان دل هایشان الفت و پیوند برقرار کرد که اگر همه آنچه را در روی زمین است، هزینه می کردی نمی توانستی میان دل هایشان الفت اندازی، ولی خدا میان آنان ایجاد الفت کرد؛ زیرا خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است.
آقا سید قانون رو ببین چطور کار میکنه فقط! شما یک کامنت گذاشتی برای شهرزاد جان ،من ازونجا فهمیدم شماهم بیزینس من توحیدی سایت هستید و کلیییی توی قلبم تحسینتون کردم،خداوند به قلب من گواهه!
بعد همون تحسین صادقانه ی من،شد این همه برکت از یک نقطهی آبی از طرف شما!
مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا ۖ
هر کس کار نیک بیاورد، پاداشش ده برابر آن است
خداوکیلی وعده ی خداست که حقه! و من اصدق من الله قیلا…
خلاصه که بینهایت از شما ممنونم که دست خدا شدید و نور الله رو برام فرستادید،هرچی که تا الان نوشتم همه ش مقدمه بود :))))
حالا برم سر وقت تلگراف توحیدیتون ببینم چیارو باید جواب بدم ! با اجازه ! برمیگردم !
=====================================بنویس سعیده جان!
به قول خودت اینها رد پاست
بنویس شاگرد ممتاز استاد
بنویس که کامنت های شما بوی خدا میدهد
آقا سید ضمن تشکر قلبی من از شما و سپاسگزاری بی نهایت،اگر جایی از کامنت من ،شمارو به یاد خدا انداخت،یا تاثیرگزاربود،یا نوری به قلبتون وارد کرد،اعتبارش از من نیست.
بارها و بارها شده که قصد نوشتن کردم ولی حتی یک جمله هم نتونستم بنویسم،این کامنت هایی که نوشته میشه و خونده میشه و پاسخ داده میشه،همه ش کار خودشه! همه ش!
بارها امتحان کردم با عقل خودم بنویسم هیچی از توش درنیومد!اما هرجا بهش گفتم تو بگو،تو بنویس،تو از دستان من جاری شو،جوری کلمه هارو کنار هم میچینه که من خودم بارها و بارها کامنت خودمو میخونم و ازش هدایت دریافت میکنم.
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ
=====================================
از محبت شما درمورد خودم،عکسم،شخصیتم, بی نهایت سپاسگزارم ،این تحسین ها ،تجلی نور قلب شما و شخصیت ارزشمندتونه،این روحیه شوخ طبعی و تو سروکله ی رفقا زدن از بچگی با من بوده،ولی توی مسیر درست نبوده،با عزت نفس توحیدی نبوده، برای همین هم نتیجه ی مطلوبی به دنبالش نداشته از نظر افزایش میزان حال خوب!
یعنی با تموم ویژگی های شوخ طبعی و شلوغی و شیطنت و …باز هم همیشه یک چیز خیلی بزرگی توی زندگی من کم بود و من راضی نبودم.
من همیشه توی دوران تحصیلم و حتی دانشگاه،بهترین دوست هارو داشتم ،پولدارترینشون،زرنگ ترینشون،خوشگل ترینشون…بخاطر روابط اجتماعی بالا و قدرت برقراری ارتباط خوب،اما…علیرغم اینکه بقیه حالشون با من چقدرخوب بود و شنیدن هزارباره ی این جمله که با سعیده توی جهنم خوش میگذره،خودِ سعیده اصلا خوب نبود !حالش با خودش خوب نبود !
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
ولی اینجا آقا سید!اینجا پیداش کردم!
اون گمشده م رو!
اونی که به حال خوب گذشته رو به توان صد هزار رسوند!
گمشده ی من توحید بود!
و من بالاخره پیداش کردم!
حالا من ،خودم اونیم که جهنمم برم،با خودم خوش میگذرونم! با خدا همه جا برام بهشت میشه …حتی تو دل آتیش ..
دَردَم از یار است و درمان نیز هم
دل فدایِ او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
====================================
این هم از عجایب روزگاره که در یک دوره مجازی، چطور دانشجوها به هم نارنگی و آب انگور می رسوندند !!
اون هم تازه ته کلاس!!
اصلاً سر کلاس کجاست و ته کلاس کجاست؟!
این داستان کلاس و نارنگی و آب انگور های آقا عادل هم ریشه در گذشته ی سعیده داره!
همیشه برای خودم سوال بود ،من که عین حیوان نجیب خدا از پدرم میترسیدم انقدر توی مدرسه شیطنت کردم،اگر نمیترسیدم چه خرابکاری ها صوووورت میدادم:)))
الان بیشتر میفهمم چرا خدا من رو به دست این خانواده سپرد!
لازمه ی کنترل اون شخصیت پر هیجان وشیطون و خرابکار و رها و بزن و برقص ودَرو، حمایت ارزشمند و بی دریغ پدرم بود که چهارچشمی مراقبم بود تا از آسیب های جامعه به دور بمونم،واقعا خداروشکر میکنم که پدرم بهم کمک کرد که تا به اصل خودم برگردم و بدونم این همه انرژی رو توی چه مسیری باید صرف کنم.
این از بکگراند من در دنیای واقعیت!
وقتی اولین بار بعد این همه سال تدریس استاد ،من با لانچ آنلاین یک دوره هم مدار شدم،دیگه اون جِلد سعیده توی دنیای مجازی زد بیرون!از همون جلسه ی اول یک کلاس فرضی درست کردم که آقا اسدالله شاگرد زرنگش بود و میز جلو مینشت و جزوه مینوشت.
من و رضوان و چندتا بچه های شر وشیطون هم ته کلاس بودیم خرابکاری میکردیم،بزن و برق نارنگی پوست کردن !
فاطمه و داداش رسول هم عاشق ومعشوق کلاس بودند که قرار بود زیاد دلبری نکنند ما حواسمون از استاد پرت نشه!
خانواده عزیز زمانی ها هم بچه مثبت های میانه ی کلاس بودن که قرار بود اگر مارو لو ندن،ما هم اذیتشون نکنیم:)
حمید حنیف هم همون ورا نشسته بود و تهدید شده بود اگر مثال موشکی بزنه،مثل موشک براش خودکار پرت میکنیم :)
آقا عطار روشن و سید علی هم ترم بالایی های ما بودند که افتخار هم کلاسی بودن باهاشون رو داشتیم.
آقا عادل هم ازون بچه های مرموز کلاس بود که شیطنتش رو نمیکرد تا روزی که آب انگور آورد توی کلاس :)))
ازونجا دیگه خدا بود که بچه ها رو به سمت مسیر درست منحرف میکرد :))))
وگرنه آب انگور خیلی کیفیت داشت :)))
خلاصه که این از داستان کلاس پیشرفته ی دوره ی احساس لیاقت !
کلی هم دلم برای اون حس و حال تنگ شد…انشالله با دوره ی جدید استاد هم مدار باشم و یکبار دیگه وارد این کلاس پر برکت بشم…به امید الله مهربانم …
=====================================
سعیده جان به من و به ما هم یاد بده
که چطور فرصت میکنی و چطور میشه که در یک روز یک دوره رو کامل گوش می دی و احتمالاً چند کامنت هم می گذاری و به کامنت بچه ها هم جواب میدهی
اگر فوت و فن خاصی داره بفرمایید که ما شاگردهای وسط کلاس هم استفاده کنیم!
ضمن تشکر بینهایت از تحسین شما،یکم از گذشته ی خودم میگم و بعد صحبت استاد تو دوره ی راهنمایی عملی رویاها
من وقتی وارد سایت استاد شدم،توی icu شیفت میدادم سنگین!صبح ،عصر ،شب…دخترای دوقولوی 5 ساله م هم کنارم بودن،کارهای خونه هم بود،از انرژی که بعد از قانون سلامتی آزاد شد هم خبری نبود!
اما من از هروقت خالی استفاده میکردم برای تمرکز توی سایت،یادمه وقت خواب بچه ها،آهنگی که عادت داشتند رو از گوشی میزاشتم و بعد یکی یکی روی پا میگرفتمشون و با همون صدای بلند آهنگ همزمان کامنت ها رو میخوندم یا توی عقل کل میچرخیدم !انقدر که تا بچه ها خوابشون میبرد و من از صدای آهنگ و نور گوشی توی تاریکی به سردرد میفتادم!
اما این ممارست در پیگیری آموزش ها با من بود در همان احوالات !
برگردم به صحبت استاد هم در راهنمای عملی رویاها و هم جلسه ١ ثروت :
اگر شما در انجام تمرینات ،آموزش ها ممارست به خرج بدید،خود جهان کم کم کار رو براتون آسون میکنه و براتون وقت هایی باز میکنه که بتونید راحت روی درس و مشقتون تمرکز کنید .
(مثل زمانی که استاد توی بندرعباس کار نمیکرد ولی از شرکت حقوق دریافت میکرد )
حالا آدم ها اینجا دو دسته میشند:
یا ازین فرصتی که جهان در اختیارشان قرار میده بهترین استفاده رو میبرند،یا نه از وقتی که خدا بهشون داده درست استفاده نمیکند !
به لطف الله مهربان ،من تونستم جزو دسته ی اول باشم.
یکم تلاش و ممارست من باعث شد اتفاقاتی توی زندگی من رخ بده که هی زمان من بیشتر و بیشتر بشه …و چون من تموم تلاشم رو کردم که ازون تایم بیشتر بهره و برکت رو ببرم،اوضاع هی بهتر و بهتر وبهتر شد!
و الان رسید به اینجا :
یک زندگی تنهایی توحیدی دلچسب که بینهایت کنار خدا خوش میگذره !
منم از صبح خودمو میبندم به فایل ها و آموزش ها و کامنت خوندن و نوشتن و پاسخ دادن ….
هروقتم خسته بشم ،میرم یک دوری توی این مال های بینظیر کیش میزنم ،به دوتا نمایندگی سر میزنم ،یکم بگو و بخند …
والسلام…خوش و حال خندان برمیگردم خونه …
استاد یک جملهی طلایی داره که میگه :
وقتی داری روی خودت کار میکنی،اوضاع فقط میتونه بهتر و بهتر بشه!قانونشه،نمیتونه جور دیگه ای باشه!
من اینو باور کردم و وقتی باور کردم توی زندگیم اتفاق افتاد.
وقتی اینو باور میکنی اگرم تضاد یا اتفاق ناخواسته رخ بده سریع به خودت میکنی من چه فرکانسی فرستادم این اتفاق افتاد، این اتفاق چه درسی برای من داره که باید ازش بگیرم؟
همین .
ایزی ایزی تامام تامام :)
نمیدونم در نهایت پاسختون رو درست دادم یا نه …ولی این وقتی که توی زندگی من باز شده،این انرژی،این اراده ،این تمرکز هم لطف خود خداست …
وگرنه سال های نه چندان دور …همین سعیده صبح تا شب توی اینستا بود،یا پای سریال های فیلیمو!
به عقل من اگر بود ،توی همون مدار مونده بودم.
خداوند لطف کرد و من رو هدایت کرد.
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ور نه سزاوار خداوندیاش
کس نتواند که به جای آورد
=====================================
آقا سید عزیز، بیزنس من توحیدی سایت،ازتون بینهایت سپاسگزارم که به ندای قلبتون گوش دادید و این شعر مولانا رو برام نوشتید …و مارمیت اذ رمیت…
این پاسخ واضح خداوند به تلاش های دیروز من بود !
منّت خدای را عزّ و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو میرود مُمِدّ حیات است و چون بر میآید مُفَرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
بی نهایت از شما و از قلب سلیمتون و از تلگراف پر برکتتون سپاسگزارممممم.
خداروشکر میکنم برای همین جای زندگیم،برای این جهان توحیدی زیبا که عطر بهشت ازش جاریه…
از خداوند متعال براتون بهترین ها رو آرزومندم.
به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای از شما برادر عزیزم
در پناه نور باشید همیشه
سلام بر خواهر توحیدی و جدیدا انقلابی مان سرکار خانم شهریاری
با اینکه میشه گفت یه دهه هفتادی هستین اما در فضای دهه شصتی ها شعر مینویسین و تازه کامنت های جدیدتون و پاسخ به اونا هم شده انقلابی و دهه زجری نه ببخشید فجری
هوا دلپذیر شد گل از خاک بر دمید…
توی دو تا کامنتتون بود
بعد سید بیزینس من میاد براتون مینویسه
آب زنید راه را هین که نگار میرسد …
خب حق بدین به من که بنویسم
دنگ دنگ دنگ
بوی گل و سوسن و یاسمن آید
…
خودمونیم هر دفعه که این شعر رو میخونه روح حافظ بنده خدا رو جریحه دار میکنه چه چاقویی بر قلب این شعر زده
حالا این شعر اومد من مینویسمش که از فضای
از طراوت ملت و ارتش و …
بیام بیرون
بزارین برم بیارمش الان میام
پلیز وِیت
بر سر آنم که گر زدست براید
دست بهکاری زنم که غصّه سرآید
خلوتِ دل نیست جایِ صحبتِ اَضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حُکّام ظلمتِ شبِ یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر درِ اربابِ بیمروّتِ دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
تَرکِ گدایی مکن که گنج بیابی
از نظرِ رهرُوی که در گذر آید
صالح و طالِح مَتاعِ خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبلِ عاشق تو عمر خواه که آخِر
باغ شود سبز و شاخِ گُل به برآید
غفلتِ حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بیخبر آید
یادش بخیر یه زمانی حنیف الله امیری صاحب کتاب بوق الموشکین
در مکتوباتش یه غزل حافظ از اون کم معروفاش میاورد و نیرفتی اسکرول اسکرووووول تهش بقیه غزل رو و چقد قشنگ این بشر ربطش میداد به آیه های قران
هَی،
بگذریم
اما من چند روز پیش کامنت پاسخی نوشتم برا آقا رضای عزیز و اولین لایکی که خورد دیدم شما زدین و گفتم ببین خانم شهریاری من رو فالو دارن و من کم لطفی کردم در حق ایشون اینهمه کامنت ازشون میخونم یه پاسخ ننوشتم البته
اینم بگم بعنوان گله از آقا ابراهیم سایت
من چند مدت بود کامنتهام ارسال نمیشد
دوساعت مینوشتم یکی هم برا شما نوشته بودم نیومد
البته که احساس کردم دیگه شما در جایی هستید که دیگه من دسترسی کمتر داشتم به فرکانستون
الان مثل استاد الهی قمشهای و اون خواهرشون فقط میزنین به دل قران
خلاصه از مهر و محبت خواهرانه تان که در پاسخ به کامنتی در دیروز پریروز برام نوشته بودین صمیمانه و برادرانه تشکر میکنم بینهایت
بازم براتون خواهم نوشت اگه بیاد انشالله
بقول حمید
والله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
سلام سعیده جان
حال و احوال شما؟
تلگراف بلند و بالای شما رو دیدم ، در جواب به کامنتی که برایت نوشته بودم
چقدر طولانی بود و البته زیبا ، خواندنی ، توحیدی و طبق معمول آموزنده
من چند بار خواندمش
این که در جواب به متنی که من برای شما نوشتم، شما این طور بیایی و دیتیل وار پاسخ من رو بدهی، نشان از یک روح بزرگ و مهربان دارد
واقعاً دست مریزاد خاخور !
======================================
🟡 در کامنتت چقدر قشنگ دوره احساس لیاقت رو توصیف کردی
خیلی برام جالب بود و وقتی داشتم می خوندم نیشم باز شده بود :)))
حتی جای نشستن بچه ها رو هم تعیین کرده بودی
عجب ذهن خلاقی داری
تو یک نویسنده بالقوه ای به نظر من !
بگذریم
آره خواهر عزیزم
واقعاً دم استاد گرم که چه محفل بهشتی برامون درست کرده
من بعضی از بچه های سایت رو فالو دارم و وقتی کامنت می گذارند ، برایم ایمیل میشود
یک حسی به من می گه اسم های قشنگ شون رو اینجا بنویسم
البته این لیست خیلی بلند و بالاست ولی من تا آنجایی که یادم باشه اسم ها رو می نویسم
من مسلسل وار اسم ها رو میارم ولی شما قبل از اسم آقایان، عبارت «جناب آقای» و قبل از اسم خانم ها، عبارت «سرکار خانم» رو اضافه کنید !
ضمناً این اسم ها هیچ ترتیب خاصی ندارد و من همینجوری هردمبیل یعنی بدون ترتیب و قاعده خاصی می نویسم
1. سعیده شهریاری
2. ساناز جمشیدیان
3. علیرضا یکتای مقدم
4. مهشید
5. صفاگنجی
6. محمدرضا روحی
7. جمال خسروی
8. احمد فرهنگیان
9. سعیده رضایی
10. حسام
11. رویا محمدیان
12. محجوبه
13. مرضیه ابراهیمی
14. رضا عطارروشن
15. سید علی خوشدل
16. شکیبا و عادله
17. سید علی موسوی ارشد
18. رها
19. سمیه زمانی
20. باران
21. آقای ظاهری
22. ناهید رحیمی تبار
23. ارمغان رضوی
24. حسن کفاش دوست
25. مهدی رجبی
26. فاطمه و رسول
27. محمدمهدی
28. فرشته کوهستانی
29. زکیه لرستانی
30. مریم
31. رضا دهنوی
32. سیده مینا سیدپور
33. غزل عطایی
34. ماریا اکبری
35. ثریا حشمتی
36. فهیمه زارع
37. حسن گرامی
38. عمران نوری
39. امیر رجب پور
40. حسین رجب پور
41. مهسا سالاروند
42. سید حسن
43. ناصر
44. میثم رخشان
45. زهرا نعیمی
46. مهدی حوازاده
47. یاسمن زمانی
48. سمانه جان صوفی
49. فرنگیس محمدی
50. نگین
51. آزاده
52. Ehsan Moqadam
53. استخر
54. اعظم برزگری
55. فاطمه کیخا
56. امیرحسین روشنگر
57. محمد حسین تجلی
58. مجتبی کاظمی
59. ابراهیم
60. مهدیه وهبی
61. رویا میانکاله
62. سینا سبزواری
63. ستاره بنی نجاریان
64. سعید پاکدامن
65. پاکیزه بارکیزی
66. زلیخا جهانگیری
67. هلنا
68. حامد امیری
69. سلما مصدق
70. حوری باختری
71. نسرین سلطانی
72. یزدان نظری
73. لیلا بشارتی
74. گروه تحقیقاتی عباس منش (مریم جان)
75. لیلا شب خیز
76. آینا راداکبری
77. شهرزاد
78. اسداله زرگوشی
79. افشین
80. مهدی سابقی نژاد
81. جواد بایرامی
82. غزل عطایی
83. Sorur Yaghubi
84. مریم رنجبر
85. مریم اشکی
86. حمید امیری Maverick
87. افلاطون نوروزی
88. رضا زارعی
89. مجتبی محجوب
من مطمئن هستم با وضعیت پویا و زنده ای که سایت استاد دارد، به این لیست مرتباً اضافه میشود و در واقع دوستان من در این سایت بیشتر و بیشتر میشود
ضمناً بعضی از این دوستانی که در بالا اسمشون رو آوردم مدت هاست که کامنتی روی سایت نگذاشته اند و یا خیلی کم کامنت میگذارند ، مخصوصاً اعضای قدیمی و پرستاره سایت
من همین جا برای همه این عزیزان، نهایت ثروت و خوشی و شادی رو آرزو میکنم
======================================
🟡 یک چیز دیگه:
این که می آیی و صحبتهای مهم استاد رو می نویسی و تازه، قسمت های مهم اون رو هم بولد میکنی، دیگه شاهکاره
واقعاً دست مریزاد
چقدر تمرکز و انرژی و زمان میخواهد که این کار رو با گوشی انجام بدهی
ولی شما معلومه که با عشق این کار رو انجام میدهی
لازم دیدم از شما تشکر کنم به خاطر این حجم از مهر و صفا
======================================
🟡 یک چیزی خواستم بگم و آن این که چرا نگفتی آن را ؟!
الان میگم منظورم چیه
شما گفتی که می خواستی چندتا الگوی آدم های ثروت که این چند روز دیدم رو بنویسم ولی ظاهراً خسته و خواب آلود بودی و این کار رو انجام ندادی
سعیده جان! خواهر خوش ذوق عزیزم! حتماً شما هم می دانی که باور کمبود چه بلایی بر سر انسانها می آورد و از آن طرف باور فراوانی چقدر مهمه
من تکه هایی از مطالب مهم در این مورد رو می نویسم اینجا
اول برای خودم و بعد برای شما
استاد عباس منش در دوره ثروت 1 و جلسات اولیهی ثروت 3، تا این اندازه بر ساختن باور فراوانی تاکید دارد و میگوید وقتی این باور ساخته می شود، هزاران باور محدودکننده خود به خود از وجودت حذف میشود.
ثروت یک امر ذهنی است؛ اول ذهن شما ثروتمند میشود و سپس آن ذهن ثروتمند، ثروت را وارد زندگی شما میکند. ذهن ثروتمند، یعنی ذهنی که فراوانی را باور دارد و میداند که بینهایت ثروت برای همه در جهان وجود دارد
باور فراوانی که مهمترین باوری است که کل بشریت از باور نداشتن به فراوانی زجر میکشند و ضربه میخورند.. باور فراوانی اونقدر مهم است که باید همیشه روش کار کرد و نمونه آورد
مهمترین باور برای خلق هرچیزی تو زندگیمون باور فراوانیه و کل بشریت داره از باور کمبود که متضاد باور فراوانیه داره ضربه میخوره.
======================================
🟡 حالا اینها رو گفتم که چی؟
هیچی دیگه
اگر زحمتی نیست و وقت کردی، حتماً آن چند تا الگوی آدم های ثروتمند رو که در این چند روز دیدی برامون بنویس
تا ما بیشتر و بیشتر از کامنت های قشنگت استفاده کنیم و این ذهنِ نجواگرِ فرصت طلبِ چموشِ رو رام کنیم
و باز هم توصیه همیشگی: باز هم برامون کامنت بنویس
دختر توحیدی سایت
در پناه حق باشی
======================================
🟡 راستی ، برای حسن ختام، این شعر زیبا رو تقدیم میکنم به شما و همه کسانی که این کامنت رو می خوانند
منم مثل تو مات این قصه ام
تو هم مثل من امشبو دعوتی
درست تو همین ساعت و ثانیه
سزاوار زیباترین رحمتی
*
تو این حس و حال عجیب و غریب
دو تا بال میخوای که رو شونته
تو از هر مسیری بری میرسی
تو از هر دری بگذری خونته
*
از این سفره ها معجزه دور نیست
ببین دست دنیا تو دست منه
دعا میکنم تا اجابت بشه
دعا میکنم چون دلم روشنه
*
من از عشق بارون به دریا زدم
به بارونو به آسمون دعوتیم
چه مهمونی باشکوهی شده
تو این لحظه هایی که هم صحبتیم
من از عشق بارون به دریا زدم
به بارونو به آسمون دعوتیم
چه مهمونی باشکوهی شده
تو این لحظه هایی که هم صحبتیم
در پناه حق، شاد باشی و ثروتمند و پر از احساس خوب
به نام خداوند بخشنده و مهربان سلام سعیده جان امیدوارم همیشه حال دلت خوب باشه و به تمام آرزوهای قشنگت برسی و برامون بنویسی و ما کامنت های زیباتو بخونیم و لذت ببریم و واقعا بهت تبریک میگم بابت شجاعت و اراده و از همه مهمتر توحیدی بودنت ،من که اگر کامنت هات 20صفحه هم باشه خسته نمیشم و با عشق میخونم و تحسینت می کنم و از خداوند منان سپاسگزارم بابت این جمع توحیدی و استاد عزیزم و مربم شایسته عزیز که همه زندگیمو مدیونشون هستم انشالله در پناه الله همیشه شاد و پیروز باشید
سعیده خواهر عزیز و دوست داشتنی چقد خوبی تو
چقد آدم میتونه کنترل ذهن داشته باشه آخه
آدم شب و روز آب انگورم بخوره مثل تو نمیتونه همه چیو تو ذهن کنترل کنه آخه دختر
راستی داشت یادم میرفت سلام کنم :-) سلاااااااااام خواهر انرژی مثبتت تا شمالغرب ایرانم اومده ولکنم نیست به شدت احساس سبکی میکنم طوری که الان من میتونم کوه هارو جابجا کنم
به شدت و در حد لالیگا قابل تحسینی خواهر
خیلی وقته میخوام برات بنویسم یا من فرصت نمیکنم یا خودت ماشالا انقد نتایج خوب تو دستته تا میام برات بنویسم کامنت جدیدت میاد و از قبل پخته تر و عالی تر
و باز میگم بنویسم و دوباره همین روال تکرار میشه که خداروشکر امروز توفیق پیدا کردم که بیام و برات بنویسم و بهت تبریک بگم بابت این همه نتایج بزرگ که طی چند ماه کسب کردی واقعا جای تحسین داره و خداهم بهت افتخار میکنه که انقد گوش به زنگ الهامات هستی
انصراف دادن از کار کارمندی و نقطه امن کار هر کسی نیست بخدا کار هر کسی نیست و به هرکسی بگی میخوام انصراف بدم از کار چند ساله ام و هیچ ایده ای هم ندارم و میخوام برم خونه بشینم منتظر الهام خدا ببینم چکار باید بکنم!! طرف یه نگاهی بهت میکنه میگه خدااااا؟؟!!!!!! این دیگه خیلی توهم زده شده!!!! اصلا دیگه ادامه نمیده و تورو بحال خودت میذاره میگه بذار تو حال و توهم خودش باشه
البته الان که فکر میکنم اینو اصلا نمیشه گفت پیش کسی چون ما تو جامعه ی محلولی بزرگ شده ایم که یک نفر سالم ببینن بهش میخندن حالا بیا با همین مردم محلول از بالا رفتن کوه بگو همه مصخرت میکنن معلومه خب
خواهر جان جزیره کیش خیلی رویایی و به قول خودت توحیدیه من هر موقع میام اونجا از سکوت و آرامشش خیلی لذت میبرم و حتی خیلی بیشتر از دبی دوسش دارم و میرم کنار ساحل با خدای خودم عشق بازی میکنم
از اون مکان و از اون آرامش سعی کن اوج لذتو ببری و بعدشم آماده شو به امید خدا به فلوریدای سرسبز :-)
آرزوی بهترین هارو برات دارم و به امید دیدار در جزیره کیش زیبا
البته اینم بگم حالا حالا ها تصمیم نداشتم تا چند سال دوباره بیام کیش و همسرم میگفت چون زیاد رفتیم کیش الان جاهای جدید رو بریم بگردیم ولی از وقتی رفتی اونجا دوس دارم بازم بیام و از نزدیک ببینمتون و از نتایج شگفت انگیزت برام بگی
به امید دیدارتون خواهر عزیز
سلام به برادر عزیزم آقا عادل!
همکلاسی ارزشمند من تو کلاس احساس لیاقت،نماینده ی تامین آب انگور بچه های ته کلاس:)))
داداش با ما به ازین باش…که با خلق جهانی،کجایید اصلا؟
خداروشکر که حالتون خوبه،خداروشکر که روی دوش خدا سوارید،تحسینتون میکنم برای این آزادی مالی و ثروت و نور خدا که توی زندگیتون جاریه…
دعا میکنم خداوند از نورخودش بر تموم ابعاد زندگیتون بیشتر وبیشتر و بیشتر بباره…
به امید دیدارتون در سالن پرواز های ورودی جزیره ی کیش در بهترین زمان ومکان…
پ.ن:داداش یکم از هوای خنک شمال غرب با کامنتت بفرست برام تا ما اینجا تبخیر نشدیم :( با تشکر…
به نام خدای هدایتگرم
سلام به روی ماهت سعیده جان
من عاشقتم و بینهایت سپاسگزارم و قدردان کامنت های ارزشمندت هستم
کامنتتو برای خودم و مامانم خوندم؛ خیلی لذت بردیم و تحسینت کردیم
ماشاءالله به ایمانی که داری
مرسی که در مورد معجزهی تغییر رفتار پدر و مادرت گفتی وقتیکه خودت از درون تغییر کردی جهان بیرون هم تغییر کرد به آسونی،
هر دفعه که نتایج دوستانم رو توی کامنت ها میخونم خدا رو شکر میکنم که کنترل زندگیمون به دست خودمونه و آسونم هست چون نیاز به تغییر عوامل بیرونی نیست فقط نیازه که من تغییر کنم ،،
آخ جووون برای آسونی و سادگی
: اگر ایمان داشته باشید کوه ها را جا به جا می کنید
خداااااایا شششششککککرررررتتتتت
بوس به کله مبارکت سعیده جان
در پناه الله یکتا پیروز و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت
سلام به سیده زهرای عزیزم
ازت تو و از مادر مهربونت بینهایت سپاسگزارم،خداروصدهزارمرتبه شکر که مادرت باهات هم مسیره،خداروشکر برای اینکه نور هدایت براتون جاری شده
تحسین تو،تجلی زیبایی های درون خودته دختر،ازت ممنونم.
الهی که در پناه الله همیشه غرق احساس عمیق خوشبختی باشی
قلبِ فراوان برای تو
سلام سعیده عزیزم
مثل همیشه این اجرای توحید در عملتو تحسین میکنم
امشب رفته بودم بیرون چند ساعتی فقط داشتم راه میرفتم و با خدا صحبت میکردم که بعدش امدم توی سایت دیدم شما یک کامنت ارزشمند دیگه بهمون هدیه دادی
همون جا میخواستم برات بنویسم و ازت تشکر کنم ولی دوست داشتم بیام خونه تا با آرامش برات بنویسم
وقتی توی کامنتت خوندم گفتی که تلگرامتو حذف کردی ، دقیقاً یاد همون کامنتی افتادم که حدود فکر میکنم دو سه ماه پیش نوشته بودی که توی همون کامنتت بود که نوشته بودی واتساپ و تلگرامتو حذف کردی ، همون موقع با الهام گرفتن از این کاری که شما انجام دادی من هم واتساپم رو حذف کردم و تمام تمرکزم رو گذاشتم روی دوره 12قدم که حالا توضیحاتش رو توی کامنتم نوشتم ، در کل همون تمرکزی کار کردن روی دوره 12 قدم باعث شد کم کم درها به روم باز بشه که یکیش همین پول ساختن از کار مورد علاقه ام در آزادی زمانی و مکانی بود و از طرفی شرایطی که برای مهاجرتمون داره ایجاد میشه که نشونه اش همین دیشب فهمیدیم قراره کجا بریم
سعیده عزیزم بابت این مسیری که ادامه دادی و ردپاهایی که از خودت به جا گذاشتی با تمام وجودم ازت سپاسگزارم
برات بهترینِ بهترین هارو از خدای وهاب و توانمندمون آرزو میکنم
از خدا میخوام یک زندگی بی نهایت پر خیر و برکتی داشته باشی خواهر گلم
سلام به برادر عزیزم حسن آقا
مرسی که هستی ومرسی که مینویسی
من هم همیشه از کامنت هات یاد میگیرم،خداروصدهزار مرتبه شکر که قدم های بعدی داره برات روشن میشه
الهی که کامنت های بعدیت پر از نتایج ریز ودرشت قانون باشه…
الله یارت داداش!
درپناه نور باشی همیشه
بسم الله الرحمن الرحیم
سوره توبه – آیه 104
أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ ﴿١٠۴﴾ آیا ندانسته اند که فقط خداست که از بندگانش توبه را میپذیرد و صدقات را دریافت میکند ؟ و یقیناً خداست که بسیار توبه پذیر و مهربان است.
سلام سعیده جانم
فقط خدا می دونه که چقدر دوستدارم
چقدر تحسینت می کنم
چقدر با کامنت هات دلم روشن میشه
چقدر حالم خوب میشه
چقدر قدم هام استوار تر میشه
تو دستی از دستان خدایی
تو الگوی خوبی هستی سعیده جاااانم
خدا حفظت کنه
چقدر تحسینت می کنم که اینقدر عالی به شغل قبلی به صلح رسیدی و هدایت شدی به این شغل آسان و این مدیر عامل توحیدی و همکار توحیدی رو خلق کردی… این نحوه رفتار در شغلت رو خلق کردی…
خداروشکر برای قوانین ثابتش
تحسینت می کنم که به روش قرآن مدام گذشته رو مرور می کنی تا قدر نعمت هات رو بدونی و برات عادی نشه….
تحسینت می کنم که با شجاعت قدم برداشتی و برای همکارات الگو شدی…
در پاشته ی آشیل روابط من هم مشابه شما هستم … اصلاً فکر می کنم همسرم تغییر نمی کنه… در حالیکه تغیرات 180 درجه خودمو دیدم… وقتی من تغییر کردم پس هر کس دیگه ای هم می تونه تغییر کنه… وقتی بچه های سایت اینقدر تغییر کردن، پس همسر منم می تونه تغییر کنه… اما کنه وجودم مقاومت داره… حتی اگه تغییر کنه، من دلم نمی خواد باهاش زندگی کنم… نمی دونم چرا؟؟… و از طرفی ترس هام هم مانع میشه به جدایی فکر کنم… ترس از اینکه بچه ها بعدش چی میشن؟؟… البته الان خیلی کمرنگ شده… ولی می دونم از این رابطه راضی نیستم… وابستگی به بچه ها ندارم… وابستگی به همسرمم ندارم… وابستگی به موقعیت و محله ندارم… از خدا می خوام هدایتم کنه و بهم بگه چه چیزی رو باید تو ذهنم تغییر بدم تا رابطهی عاطفی دلخواهم رو خلق کنم… شایدم با همین همسرم بتونم خلقش کنم… اما باید باورهامو تغییر بدم… نمی دونم… خداست که می دونه… اونه که به همه چی محیطه… تمام ترمزهامو می دونه…. ناخالصی هامو می دونه…
تحسینت می کنم برای اینکه کد مخرب رو کشف کردی «هیچ راهی نیست باید بسوزی و بسازی»
این کد رو منم دارم
تحسینت می کنم که ترس هات رو نوشتی
منم نوشتم … اصلاً با همین نوشتن ها ترس و نگرانی در مورد بچه ها رو تقریباً رفع کردم… با مرور ابراهیمی که زن و بچه اش رو در بیابان رها کرد و رفت و یقین قلبی که پشت این اقدام بود…
نمی دونم گیر کار من چیه ؟؟
ترس از خرف مردم رو حل کردم
ترس اینکه بعدش من قرار چیکار کنم رو هم حل کردم
این قسمت متنت رو خیلی دوست داشتم… یادآوری ویژگی های مثبتشون،یاد آوری قدرت توحید ،یاد آوری موفقیت های گذشته م،به ذهنم بقبولونم این کار شدنی…
من هم به نظرم باید این کار بکنم
از امروز انجامش میدم
استاد این اتفاقی که برای من افتاد توی زمینه روابط با پدر و مادرم انقدر معجزه آسا بود که به خدا،اگر خدا برای من دریا رو باز میکرد،من ایمانم انقدر قوی نمیشد!!!!
و اینجوری کلی از مقاومت های ذهنی و ترمز های من رها شد و حالا میدونم الان دیگه وقت رهایی از خواسته و اجازه دادن به جهان هستیه که بقیه کار هارو پیش ببره …
عاااااشقتم سعیده…
چبدر خوب رو خودت داری کار می کنی
اگه راهکاری به ذهنت رسید… یا اگه راهکاری به ذهن دوستان عزیزم رسید… خوشحال میشم بهم بگید…
الهی شکر برای این همه نشانه و تغییر
احقاف:15
رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِـحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ
پروردگارا، مرا به شکر نعمتی که بر من و پدر و مادرم ارزانی کردی مراقب و موفق بدار تا عمل شایستهای که تو از آن خشنود باشی انجام دهم، و در میان فرزندانم شایستگیام ده(الگو بشم براشون)…که به راستی به درگاه تو بازگشتهام و به راستی از تسلیم شدگانم.
درود فراوان به سعیده جان
خانوم خوش قلب و خوش قلم این سایت توحیدی
اول منو ببخش که قلمم مثل شما شیوا نیست
یه باگ رو امروز از خودم کشف کردم که هربار که استاد یه فایل میزاره رو سایت تا میام کامنت بنویسم ذهنم میگه یه کامنتی بنویس که بیشترین امتیاز رو بگیره :) آخه یکی نیس بهش بگه با کدوم بک گراند تو میخوای کامنتت بیشترین امتیاز رو بگیره آخه تو که ماهی یه دونه کامنت مینویسی چطور چنین انتظاری داری ، بعد اصلا مگه مسابقه س این کامنت نوشتن عزیزم کامنت نوشتن برای تخلیه ی ذهن و شناخت بهتر ذهنت و باورهاته اینم که استاد به کامنت ها امتیاز گذاشته نه برای مقایسه و کمالگرا شدن [هر چند همین امتیازات بیشتر باعث شناخت ذهنمون میشه] بلکه برای یه تشویق هست .جالبه امروز دیگه خیلی واضح صدای ذهن عزیزمو شنیدم که میگفت بابا بیخیال کامنت برا چی میخوای بنویسی وقتی که سعیده جان بیشترین امتیازات رو گرفته “” خدایا پناه میبرم به خودت از شر گفتگوهای منفی ذهنم “”
امیدوارم به این درک برسم که کامنت نوشتن برای بالا رفتن درک و مدارمون خوبه نه برای اول شدن و بهتر شدن .
این بهترین بودن و اول بودن پاشنه آشیله منه بازم جالبه که هیچ وقت اولین و بهترین نبودم فقط یه بازی ذهنیه برای بد کردن حال من ، مهم بهتر شدن از روز قبلم هست اما تا این به درک تبدیل بشه
البته به لطف ربم امیدوارم .
سعیده جان وقتی کامنت هاتو میخونم تک تک سلولهام به تکون میان .گوارای وجودت این عشق خداوندی امید دارم توحیدم مثل شما باشه، نه امتیاز کامنتم:)
راستی متن پروفایلتم باز عالی بود و نیاز به بروزرسانی داره که از نتایج فوق العادت بنویسی
ماچ به کله ت خوش تیپ خوش قلب خوش قلم
سلام به زهرای نازنینم
دلبر دل انگیز دلخواه ویار غار حرا
مرسی که برام نوشتی دختر،دوستت دارم هوارتا!
صدای منو میشنوی از وسط بازار مروارید کیش،با قلب روشن…
تا چشم کار میکنه فراوانی وثروت ونعمت و خوشبختی وخوشحالی …خداروصدهزار مرتبه شکر
رفیق دلبندم،این میل به دیده شدن و امتیاز گرفتن برای همه ما هست،توی هر زمینه ای،نمیشه باهاش جنگید،میشه توی مسیر درست انداختش…
باورکن منم اوایل خیلی تقلا میکردم برای دیده شدن،زودتر کامنت بنویسم،دور اول کامنت ها منتشر بشه،هی چک کن رفته بالا یا نه …
حتی همین الان هم که بارها و بارها این اتفاق رو تجربه کردم بازم از تاپ کامنت شدن ذوق زده ش میشم!!!
ولی سعی کردم وقت نوشتن به تاپ امتیاز شدن یا نشدن فکر نکنم،از خدا هدایت بخوام وبگم اگر قرار بنویسم تو کمکم کن،وهرجا قلبم باز شد نوشتم…دیگه مهم نبود فایل جدیده،روز شماره،نشانمه…
هرچقدر من این احساس ارزشمندی رو درونی کردم،نتایج بیرونی بیشتر وبیشتر شد…
مثلا به خودم میگم،اگر کامنتت صلاته،اگر نماز توعه،دیگه فقط باید به نیت الله بنویسی! بقیه ش روبسپار به جهان …
زهراجان،اگربری کامنت هایمن تا همین یک سال پیش بخونی،اصلا خونده هم نمیشد…لا به لای کلی کامنت گم میشد…ولی من مینوشتم بازم،مهم نیست تاپ میشد یا کسی میخوند یا نه،مهم رد پا گذاشتن از خودم بود،خدا میدونه در تنگناهای زندگیمچطور اون رد پاها به کمکم اومده…
پس بنویس دختر قشنگم،هرجا قلبت باز شد به عشق الله بنویس!
بقیه ش روبیخیال…
مرررررسی که برامنوشتی،با عشششق برات نوشتم…
در پناه نووور باشی همیشه
راستی قلمت خیلی هم عالیه!عالی مینویسی،ادامه بده…
بهنام خداوند آفریننده زیبایی ها
سلام ودرود فراوان برسعیده جان نازنین بنده خوب خدا باقلب نورانی که باهربارخواندن کامنت دوست الهی عزیزم تشعشعات نورانی اش برمن می بارد
سعیده جان همیشه کامنتهای شما رادنبال میکنم وبی نهایت روحیه عالی وشهامت شما راتحسین میکنم وداستان زندگی شما رادنبال میکنم
بسیارقلم شیواوروانی دارید وهمه چیز را به زیبایی شرح میدهید وازقران هم برایمان مینویسید که بسیار تاثیرگذار ومفید است
دوست عزیز چون محیط کارمن دربیمارستان واتاق عمل وبخش مراقبتهای ویژه است هروقت ازخاطرات بیمارستان مینویسید بادقت بیشتری میخوانم وباتمام وجود درک میکنم
زمانی که شرح دادید در وضعیت بدون برق چطور وقتی ونتیلاتورها کار نمیکردند شما با امبو بگ نفس میدادید کاملأ خودم را درموقعیت شما دیدم
آفرین بر پرستار فداکار وکاربلد ومتبحر احسنت برشما
کارپرستاری ومشاغل مرتبط با بیماران کارهای آسانی نیستند ولی حس بسیارخوبی به انسان میدهند وقتی باتلاش وکمک پزشک وپرستار بیماری ازمرگ نجات میابد ویادرد بیمار کاهش مییابد ورنج بیمار التیام میابد ودیدن چهره آرام وشنیدن کلمات سپاسگزاری اززبان بیماران وهمراهان آنها بسیار لذت بخش است
حس مفیدبودن درکار بابیماران خیلی حس خوبی است بخصوص که پرستار باتجربه ونورانی مثل سعیده جان بالای سربیمارباشد
کاش میشد درشغل پرستاری ولی درمحیط مناسبتر ودلخواه خودتان بودید وخودتان کارافرین درزمینه پرستاری بودید مثل تاسیس سرای سالمندان ومعلولان یا شرکت پرستاری که مدیر مجموعه ای بودید وپرستار های زبده راتعلیم میدادید وبه منازل برای ارائه کارپرستاری میفرستادید حیف است بیماران ازحضور افرادی مثل شما محروم باشند
ببخشید دوست عزیزم اینها راگفتم ولی چون باشغل شما ازنزدیک آشنا هستم همیشه فکر میکنم کاش شرایطی باشد که سعیده جان باعشق ومهر وشوق درحرفه خودش که درس خوانده وکار کرده مشغول بشه وثروت وبرکت فراوان هم درزندگی اش جاری باشه
هرچند این شجاعت درتغییر مسیر شما ازپرستاری به تجارت راتحسین میکنم ودعا میکنم هرجا هستید راضی وخوشحال ودر حس خوب باشید
درضمن دریکی ازکامنتهای شما گفته بودید رگ بیمار پیدا نمیشد وباخواندن رمیت اذا رمیت رگ گرفتید من چندین بار دراتاق عمل که بیمار رگش پیدا نمیشد این آیه راخواندم وسریع رگ گرفتم ممنون ازشما سپاسگزارم دوست گلم
حضور درسایت توحیدی عباسمنش همه جوره مفیداست وباخواندن کامنتهای دوستان هدایت الهی میرسد درهر زمینه ای که بخواهیم
سعیده جان دوست الهی عزیزم درپناه خدا سلامت وشاد وسرفراز باشی عزیزم
سلام سعیده جان
میخوام بی رودروایسی حرفموبزنم دخترتوخسته نشدی ازبس ازگذشته ات نوشتی؟
آخه بچه هایی که کامنت هات ودنبال میکنن چه گناهی دارندکه هردفعه به شکلهای مختلف زندگی گذشته ات رومینویسی وبه زندگی اکنون ات وصل میکنی .
من خودم به شخصه به هرچیزی که می خواستم بحمدالله باهدایت هاوالهامات الهی رسیدم اصلاهم به اندازه شمااینجورمانورندادم ونمیدم خیلی ریلکس زندگی ام رومیکنم وکنترل ذهن قوی دارم وتحسین زیبایی هامیکنم واززندگی اکنون ام نهایت لذت رومیبرم وهمیشه درحال سپاسگزاری هستم وفایل های استادجان روگوش میکنم وکامنت میخونم وباذهنم رفیق هستم وباادب واحترام باهاش حرف میزنم خلاصه بهمین راحتی همخوش وسلامت وسرحال زندگی ام رومیکنم هم تک تک اهدافم تیک میخوره وبهشون میرسم .
من مدتیه وقتی کامنت هات ومیخوام بخونم نصف شوکه ازگذشته ات مینویسی رد میکنم ونمیخونم چون خیلی برام تکراری شده وحوصله خوندنشوندارم لطفابرای خودت گذشته هاتوبنویس ازاکنون وحال خوبت برای مابنویس
البته این نظرشخصی منه وامروزتصمیم گرفتم باهدایت الله بنویسم
بازهم خود دانی .
امیدوارم همچنان پله های ترقی وپیشرفت رومثل بقیه بچه های موفق سایت ، طی کنی .
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ ۖ وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا ۚ اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿٨﴾
ای اهل ایمان! همواره [در همه امور] قیام کننده برای خدا و گواهان به عدل و داد باشید. و نباید دشمنی با گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نورزید؛ عدالت کنید که آن به پرهیزکاری نزدیک تر است. و از خدا پروا کنید؛ زیرا خدا به آنچه انجام می دهید آگاه است.
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۙ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ ﴿٩﴾
خدا به کسانی که ایمان آورده اند و کارهای شایسته انجام داده اند، وعده داده است که برای آنان آمرزش و پاداشی بزرگ است.
نورای عزیزم سلام ،سلام و سلامتی و نور و عشق ورحمت الله به جسم و جان و قلب سلیم و روح توحیدی عزیزت
بینهایت ازت سپاسگزارم که برام نوشتی و بینهایت عزت نفست رو تحسین میکنم که راحت انتقادت رو بیان کردی!
و البته خودم رو تحسین میکنم که ذهنم رو مجبور کردم اول به کامنت شما پاسخ بده!
نورای عزیزم،شما دست خدا شدی برای من که من یکبار دیگه به امید الله تمرکز روی دوره ی احساس لیاقت رو شروع کنم،چیزی که همیشه باید روش کار بشه و آموزش های انتهایی نداره!
یک قسمت شخصیت توحیدیم رو خیلی خوب ساختم،اینکه به تحسین ها نچسبم،وابسته نشم،فکر نکنم این تاپ کامنت شدن ها از منه،یا منم که مینویسم ،همیشه با تاکیید فراوان به خدا میگم اینا همه ش تویی ،چه چیز هایی که مینویسم و به دل بقیه میشینه،چه فایو استار ها و کامنت هایی که میاد همه ش از رحمت توعه،بنده ی تو چیزی از خودش نداره،هیچ چیزی توی این دنیا نیست که من رو به رب کریمم مغرور کنه!
و البته که به خودم آموزش دادم(به صورت تکاملی) برای خودت بنویس نه برای تاپ کامنت شدن،هرجا قلبت باز شد بنویس و صلاتت رو اقامه کن!مهم نیست این صلات فردی میشه یا جماعت!نیت تو پشت این صلات مهمه !
اما برسم به نقطهی ضعفم که استاد خیلی توش خوبه ،استاد جانمیگه وقتی روی عزت نفست کار میکنی دیگه نه تحسین ها تورو به وجد میاره نه انتقاد ها برات مهمه!راحت از هر دوش میگذری!
و من هنوز توی این مسئله خوب نیستم،و ازت بینهایت ممنونم که با این کامنتت منو هول دادی سمت دوره ی احساس لیاقت
و اما برای خود نازنینت مینویسم !
نه عزیزم ،من هیچ وقت از نوشتن گذشته م و از لطف هایی که خدا در حقم کرده خسته نمیشم،تا ابد و تا لحظه ی آخر مرگم به خودم یادآوری میکنم که از کجا به کجا رسیدم،من کامنتام رو برای خودم مینویسم،حتی در پاسخ به بچه ها بهشون میگم ببخشید اگر طولانی شد،این کامنت رو برای خودم نوشتم،چون هرکامنت یک صفحه از دفتر مشق منه!باورت میشه؟حتی این پاسخ رو برای شما ننوشتم،برای خودم نوشتم !
تازه اینا که کامنته،فکرکن استاد که انقدر خوب روی خودش کار کرده،میاد یک فایل ضبط میکنه،بعد منم پول میدم میرم میخرمش بعد میبنیم استاد آخر فایل میگه من اینارو دارم به خودم میگم!خودم باید این فایل رو صدبار گوش بدم ،شما میخواید گوش بدید نمیخواید گوش بدید،به من ربطی نداره :))))) الله اکبر این همه جلااااال :) الله اکبر این همه شکوووه :)
خلاصه نورا جانم ،سرت رو به درد آوردم ببخشید!
گفتم بهت اطلاع بدم روند نوشتن کامنت های من همینجوری ادامه خواهد داشت به لطف الله…چون ازین همین روند نتیجه گرفتم ،کاری که خود استاد میکنه همیشه توی هر دوره ای گذشته ش رو تکرار میکنه ،کاری که قرآن میکنه کافی نبود یک بار بگه من شمارو از گل خلق کردم؟چرا انقدر گذشته رو به یادمون میاره؟چرا استاد همه ش تاکیید میکنه از خودتون رد پا بزارید؟یا چکاب فرکانسی داشته باشید؟
چون کار ذهن اینکه همه چیز رو عادی جلوه بده!بگه خب که چی؟اگر هربار به خودت یاد آوردی کنی از کجا به اینجا رسیدی باعث میشه همیشه روحیه شکرگزاریت رو حفظ کنی،یک موضوع اساسی توی دوره احساس لیاقت جلسه ١ هم هست که همیشه خودت رو با گذشته ت مقایسه کن!اگر از قبل بهتری پس توی مسیر درستی …
ببین منو ول کنی همینجوری مینویسم :))) شرمنده ی اخلاق ورزشیت،بوس هم به کله ت!
توصیه من به شما یار غار حرای من اینکه اگر از خوندن کامنت های من خسته شدی،گزینه ی فعال کردن ایمیل من رو خاموش کن،هرجا هم اسم منو دیدی راحت ازش بگذر! ایزی ایزی تامام تامام!
برات از خداوند بهترینِ بهترین هارو طلب کنم.
در پناه نووووور باااشی همیشه نورای نورانی
سعیده جان عزیزم درود الله به تک تک لحظاتت ک تمرکز میکنی و مینویسی و اینچنین باعث رشد گسترش خیر برکت رحمت جهان و جهانیان هستی…
در واقع نوشته هایت برایم حکم «انک انت وهاب» رو داره
آنقدر عظیم و پر برکت و پر هدایت هست و آنقدر ک در تضادهایم در دلتنگی و نگرانی هایممم برکت و خییر الله بوده و نجاتم داده سعیده جان زیبا خوش قلم خوش فکر خوش انرژی خوش فرکانس…
من با تمام وجودم سپایگزاری میکنم بابت این که وقت ارزشمندت رو بابت نوشتن های مقدس و الهی خرج میکنی چه چیزی ارزشمندتر از وقت و زمان…
سعیده جان چقدر در قرآن ما تکرار مکررات رو داریم
چقدر در تمام فایلها تکرار مکررات رو داریم…
من وقتی سپاسگزاری و تحسین کنم طبق قانون و سنت بدون تغییر پروردگار قطعا افزوده میشود بر این نوشتنها و هدایتها پس من با قدرت تمام سپاسگزاری میکنم و تحسین چرا که تماما در حال آموختن الگو برداری و منطق و فکت دادن به ذهن عزیزم هستم…
عاشقانه تحسین میکنم این قلم توحیدی را
عاشقانه سپاسگزاری میکنم این باورها و فکرهای توحیدی را
عاشقانه قدر دان هستم این شخصیت زیبا را و ادامه میدهم پر قدرت متعهدتر و جهادی اکبر تررررر…
سعیده جان قطعا که شما هم متوجه این موضوع شدید استاد توی تمام اموزشها مثال میزنه از پیکان دنده آرژانتینی و بندرعباس در تمام اموزشهایشان من دقت کردم و این یعنی طبق قرآن و تکرار اصل چیزی که به تازگی درکش کردم عمیق تر…
سپاسگزارم ازت سعیده جانم پر قدرت بنویس چرا که در حال فتح کردن رشد دادن گسترش جهان هستی عزیزم از دوران طفولیت بنویس نوجوانی بنویس جوانی بنویس آینده گذشته خاطرات خواسته ها از کیش از محل کار فقط بنویس چرا که تنها کار من مطالعه کردن تعمق کردن و لذت بردن از این مسیر و راه و روش و مسلک و قرآن و یکتاپرستی ست…
درود الله بر تو و بر قلم تو و بر شخصیت ناب تو
درود و صد درود بر جهاد تو سعیده جان عزیزم
دوستت دارم.
خداوند حافظ تو باشد ای سوگلی الله…
«انک انت وهاب همراه با یک لبخند عمیق و قلبهای قرمز و بینهایت عشق»
سلام خدا قوت پر انرژی باشید و سلام به استاد یکتا پرست و آقای افظی خوب اشاره کردن در هر صورت ما نمیدانیم بچه ها تو چه مدار و فرکانسی هستن ولی من هم موفق شما هستم که بیشتر از زیباییها و توجه و فکر ما رو به نکات مثبت ببره در کل من با عمل کردن به آموزها ی استاد این رو درک کردم همه چیز احساس خوبه همه چیز باوره کنترل ذهن تکامل و پایدار تو مسیر موندن و تسلیم مشکلات نباشی من خودم ذهنم رو بمباران میکنم از اموزشهای استاد و زیاد هم اهل کامنت گذاشتن نیستم و دوست دارم تمرکز رو خودم باشه و این باور درست کردم که مگه زمان ابراهیم یا موسی یا پیامبر اینستا یا تلگرام بود هر کسی که خواست هدایت شد به پیامبر آن زمان و نتیجه گرفت و من هم به لطف خدا هدایت شدم بعد کتاب خوندن و کار افرینهای دیگه هدایت شدم به استادم که کل امو زهاش حجت رو برام تمام کرد و به این اصل رسیدم که باید عمل کنم حرف نزنم و من شخصا به سبک خودم زندگی میکنم و نیاز به تایید هیچ کس ندارم مهم خودم و خدای خودم وبه لطف خدا همه خواستهام در حال اقدام هست و به طور تکامل دارم میرسم و هدف لذت بردن از مسیر لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه و عشق بازی با خداست و هر سوالی هم داشته باشم مستقیم از خود خدای درونم سوال میکنم خودش هم در زمان مناسب پاسخ میده واقعا اینم بگم هر کس هر کسی مثل استاد باورش نسبت به خدا اکی باشه تمام سوالات رو دریافت میکنه بازی جهان فقط فقط کنترل ذهن احساس ایمان باور عمل کردن به قول استاد قوانین خدا آنقدر سخت نیست که داریم سختش میکنیم طبیعی اینه که هم سلامتی هم نعمت و هم ثروت وارد زندگیمون بشه اگه سخت کردیم خودمون کردیم با بمباران کردن هر کدام از فایلهای استاد بچه با تمرکز گوش کردن و عمل کردن به تمرینات و عجله نکردن به همه چیز میرسید و از قلبم همتون رو به فرمانروای کل کیهان و عالمیان میسپارم و در هر شرایطی پر انرژی با شوق و انگیزه باشید
سلام سعیده جان من هم اهل گرگان هستم و بخاطر شغل همسرم 15 سال در شهر دور زندگی میکنم و این فاصله از پدر مادر اذیتم میکنه و خیلی دوست دارم تو شهر و محیط اب و هوای گرگان و بین مردم گرگان باشم و زندگی کنم میشه به من هم بگی باید چیکار کنم تا برگردم به شهرم و تو شهر مورد علاقه ام زندگی کنم
سعیده ی نازنینم سلام
الهی حال دلت عالی باشه وقلبت پر از نور و معرفت توحید
چه میکنی با این کامنت ها و آیات قران با ما ؟؟؟!!!!
چقدر کامنت هات پر از حس خوبه
چقدر یاد گرفتم از این کامنت زیبا
چقدر لذت بردم که انقد قانون رو فوق العاده در عمل تونستی اجرا کنی
مثال پدرو مادر عزیزت بی نهایت درس داشت و ایمان منو قوی تر کرد به اینکه فقط ما باید روی خودمون کار کنیم و بیرون تجلی دنیای درون ماست ،
خداوند دل هارو نرم میکنه
خداوند موانع رو از سر راه برمیداره چون که توی ذهن من مانعی نیست ،چون که توی ذهنم فقط و فقط دارم نکات مثبت رو جنریت میکنم تکرار میکنم،ویادم باشه که خواسته ها داره به صورت طبیعی وارد زندگیم میشه و من فقط باید با کار کردن روی خودم مقاومت هارو بردارم ،یعنی خواسته شما اینبود که پدرومادرتون هم جهت باشن یا حداقل گیر ندن و راهش اینبود که مقاومت هارو با توجه به نکات مثبت و کار کردن روی خودت برداری ، چقدر این مثال اموزنده بود از توحید عملی که قدرت دست خدای منه و اون قدرت رو به من داده و من میتوانم با جهت دهی افکارم تمام شرایط و به ظاهر غیر ممکن هارو ممکن کنم
چطوری ؟؟؟ خیلی راحت من فقط روی خودم کار میکنم و به ایده های الهامی عمل میکنم و سمت خودم رو درست انجام میدم و خداوند هم مثل همیشه سمت خودش رو بی نقص انجام میده ،اون نیاز به ابزار نداره اون نیاز به زمان و مکان نداره ،فقط و فقط ایمان من رو میخواد ،همون ایمان به غیب که بعد کارهامو انجام بده ، الهی شکرت
سعیده جان این ایه های داخل کامنت هات چقدر جون میده به این کامنت ها و چه میکنه با من
این ایه ی اخر رو چند بار خوندم و چقدر هدایت بود برام
امروز توی گفتگوهای ذهنیم میگفتم به خودم که اصن رضا مسیر موفقیت خیلی شیرینه
یعنی میگفتم اگر شیطان وسوسه نکنه و این نجواها نباشه اصن زندگی معنایی نداره ، اصن ایمان معنایی نداره ،همین ایمان به اینکه فرکانس ها داره کارارو انجام میده ،ایمان به چیزی که نمیبنیم و این تمام هیجان این زندگیه و مبادا که اشخاصی که به مرحله یقین نرسیده اند تورا بی ثبات و سبکسر کنن
الهی شکرت
در پناه الله یکتا باشی دوست من و الهی که هزاران برابر این حس خوبی که منتشر میکنی و یاد پروردگار رو در دلهای ما جاری میکنی ،به هر شکلی که میخوای وارد زندگیت بشه .