این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی قشنگم و دوستان توحیدی ام در این سفینه نجات
جهان مثل آیینه عمل می کند و به هرچه توجه می کنی از جنس همان رو وارد زندگی ات می کند
یکماه پیش بود که مادربزرگ همعروسم حالش بد شد بطوری که گفتند دیگه امیدی بهش نیست و همعروسم از کرج اومد که برای آخرین بار مادربزرگ رو ببیند. خلاصه این مادربزرگ تا الان در قید حیات است و همچنان اوضاع اون خراب. چیزی که میخوام بگم توجه ما به این موضوع بود و سراغ گرفتن های مکرر از احوال این پیرزن، در واقع توجه به آنچه که دوست نداشتیم تجربه کنیم، نتیجه چی شد همان رو به زندگی خودمون دعوت کردیم، مادرم و مادر همسرم دیروز دست کمی از اون مادربزرگ نداشتند و عرصه رو بر ما تنگ کردن، این در حالی بود که صحیح و سالم داشتند زندگی شون رو می کردند. دیگه امروز تصمیم جدی گرفتم که تا اونجایی که امکان داره بدون هندزفری و کنترل ذهن نباشم، واقعا کنترل ذهن این جور مواقع خیلی سخته که احساس قربانی بودن نکنی، احساس نکنی چرا من باید این مسائل رو حل و فصل کنم. و مسلما احساس بد داشتن شرایط رو بدتر می کند و یکی از فکرایی که حالم رو بهتر می کرد این بود، خدا را شکر که توان جسمی این رو دارم که به پدر و مادر خودم و همسرم خدمت کنم و ین توانایی رو خدای مهربان داده و در راه نیکی به پدر و مادر صرف می شود.
(ساعت 6و نیم بود، رفتم که به مامانم سر بزنم دیدیم در حیاط قفل است و با کلید باز نمیشه، اول در زدم بعد، یادم به نشانه ها افتاد، گفتم حتما قرار نیست برم پیش مامانم، پس بهتره برگردم خونه. خونه پدرم دو کوچه بالاتر از ماست. اومدم و دیدیم فایل جدید اومده و خدا را شکر کردم که بتونم تو این شرایط کنترل ذهن داشته باشم. )
یکی از باورهای مخرب ما، این است که روز عاشورا نباید جایی رفت و آهنگ گوش بدی و بخندی و گرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی. خانواده برادر همسرم که روز عاشورا از شیراز میخواستند بیان پیش ما، اولا که همه گفتن که این چه موقع اومدن است و کی روز عاشورا میره جایی و باید تو خونه ات باشی(انگار روز قیامت است) خلاصه اونها از شیراز راهی شدن، نزدیک بهبهان که یکساعت تا امیدیه بود ماشین دامادشون خراب میشه و نزدیک به دو سه ساعت تو گرما بودن و کلی اذیت شدن. و دخترشون که با نامزدش تو ماشین آهنگ گذاشته بودن، گفت: امام حسین زدمون(یعنی چون آهنگ گذاشته بودیم این اتفاق افتاد) در صورتی که ماجرا رو که بررسی کردیم ماشین از قبل ایراد داشته و قبل از اومدن ماشین رو چک نکرده بودن، و این باور در ذهن من بشدت قوی بود الان بهتر شده ولی هست متاسفانه.(باورهای ما داره اتفاقات رو رقم میزنه، میاندازیم روی امام حسین علیه السلام)
یکی دیگه از باورهای مزخرف در مورد استخر رفتن است و اغلب میگن استخر آلوده است و بیماری میاره. سه روز پیش متوجه یه لک قرمز روی کمرم شدم، به همسرم نشون دادم، گفت که این قارچ پوستی است و حتما علتش استخر رفتن است و رفت برام پماد مخصوص اش رو گرفت. گفتم: خدایا این دیگه کجا بود، همینطوری، دید مثبتی در مورد استخر ندارند الان هم این رو بفهمند دیگه هیچ. خلاصه فرداش که همعروسم از شیراز اومد، دقیقا همون لک روی صورتش بود،که برای اون رفته بود دکتر، دکتر گفته که یه پشه آلوده بوده و خدا را شکر که شاهد به عمل آمد از استخر نیست.
در مورد سولات این فایل باید بگم اولا سوالاتی که استاد میپرسه، سوال نیست در واقع خود راه حل است.
سوال الف
هر وقت ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بده، شما هم هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر خواهید داشت.
پس اگر دیدید که قدمی برای کاری که بر نمیدارید به دنبال پیدا کردن باورهای مخرب ذهن بگردید و آنها رو درست کنید.
افسار ذهن را در دست بگیرید و به ذهن خود بگویید:
“درست است که این بار اوضاع خوب پیش نرفت اما 100 ها بار اوضاع خوب پیش رفت. در نتیجه این اتفاق هیچ معنایی ندارد و قرار نیست دوباره این ناخواسته رخ دهد. تنها کار من این است که: ایراد کارم را پیدا کنم، بهبودها را ایجاد کنم تا نتایج حتی بهتر از قبل ایجاد شود” و به این شکل خوشبینی و امیدواری خود را همچنان حفظ کنید.
استاد یه دنیا سپاس بخاطر این فایل های گرانبها که به موقع بر روی سایت قرار می گیرن و مانند آبی سرد و گوارا دل تشنه در بیابان رو خنک و سیراب می کنه.
من باید کنترل ذهن داشته باشم که قرار نیست مادرم یا مادر همسرم همینطوری بمانند یا بدتر شوند، قرار است بهتر و بهتر شوند، چه پیرمرد و پیرزن هایی که در سنین بالا در صحت و سلامت هستند و پدر و مادر منم هم همینطور هستند مثل پدر بزرگ و مادربزرگ های مادری و پدری ام که بدون زحمت پرستاری مهمانی این دنیا رو تمام کردند. پس من باید کنترل ذهن داشته باشم و فقط آنها رو در صحت و سلامت ببینم.
در پناه حق همه ی ما روز به روز سالم تر و توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر و سعادتمند تر باشیم الهی آمین
سلام به برادر عزیزم آقا مجید مومن و موحد و ثروتمند و سعادتمند و خداجویم
دیروز بود که با خودم گفتم خبری از داداش مجید نیست، برم یه سراغی ازش بگیرم ببینم در چه حال است؟ ولی جلوی خودم رو گرفتم و گفتم: هرکجا هست خدایا بسلامت دارش.
و صبح با نقطه آبی از سمت شما چشم و دلم روشن شد و این نوید رو برام داشت که هر وقت، یاد بندگان خاص خدا افتادی حتما یه پیامی بفرست، شاید این پیام، پیام خداوند است، چرا فکر می کنی که تو فرستاده این پیام هستی؟ که دلت خواست بفرستی، دلت نخواست نفرستی. و از این به بعد رها و آزاد هر وقت که شرایط، مثل الان مهیا بود و دستور نوشتن آمد بنویسم.
دو سه روز پیش بود که در مورد دوستی های این دنیا فکر می کردم و دست آخر به این نتیجه رسیدم که ما لذت در آغوش کشیدن خدا رو بصورت فیزیکی وقتی دوست صمیمی خود،فرزند وپدر و مادر و هر کس که عاشقانه دوستش داریم رو درآغوش می کشیم میتوانیم تجربه کنیم، و این لذتی است که قابل توصیف نیست، مثل ذات خدا که قابل توصیف نیست و ما میتوانیم تجلی صفات خدا رو در بندگان خاص خدا ببینم و بیشتر اون رو درک کنیم و به آن نزدیک و نزدیک تر شویم.
دیشب که میخواستم بخوابم این قسمت از آیه حسبی الله و نعم الوکیل اومد تو ذهنم و چقدر بهم آرامش داد، آنقدر حس خوب و سبکی داشتم که موقعی که خواب بیدار شدم همین جمله حسبی الله و نعم الوکیل برایم تداعی میشد.
برادر عزیزم منم بیصبرانه منتظر دیدن مجدد شما و زهره جان زیبا و قشنگم در بهترین زمان و مکان مناسب هستم.
ان شاءالله در پناه باری تعالی روز به روز به قرب الله نزدیک و نزدیک تر شوید. الهی آمین
دردانهایی که مهر و محبت خواهریش برایم بشدت لذیذ و شیرین و گواراست.
خداوند منان را شاکر و سپاس گذارم که هم عصر استاد نازنینمان هستم و افتخار حضور در این وادی مقدس و سرزمین بهشتی را در کنار بندگان محبوبش همچون شما رضوان الهی که با خود عطر و بو و شمیم بهشت دارید را نصیبم کرد.
قلم تان و دیدگاه های ارزنده و پندآموزتان چراغ راه روشنی بخش ماست.
سادگی و خلوص و زلالی شما مثال زدنی است.
بگذارید همینجا اعتراف نمایم که به شما غبطه میخورم و از صمیم قلب دوستتان دارم.
توصیف بسیار زیبایتان از چشیدن آغوش گرم و لذت بخش خداوند خیلی خیلی برایم جالب بود.
قبلاً بارها و بارها لذت و شادی معنوی را چشیده و درک نمودهام،اما این توصیف زیبا بسیار برایم جالب و مورد توجه واقع شد.
به نظرم خیلی ظریف و دقیق به کنه مطلب رسیدید و بیان فرمودید.
اجازه بدهید یکی از خاطرات شیرین و شنیدنیام پیرامون چشیدن لذت معنوی را همینجا ذکر نمایم.
حدود 20 سال پیش در هتلی در مدینه النبی مشغول خدمت به زائرین عزیز و گرامیش بودم.
آخرهای شب،نزدیک به نیمههای شب در لابی هتل با دوستان و همکارانم نشسته بودیم که یکباره دیدم پیرمردی عصا زنان با عینکی ذره بینی دمپایی به پا از پلههای هتل داشت پایین میآمد.
مثل فنر از جا پریدم و بسمتش دویدم تا مراقبش باشم که نکند بیفتد!!!
دستش را گرفتم و پرسیدم پدر جان این وقت شب چرا آمدی پایین؟؟؟
پاسخ داد میخواهم رفع حاجت کنم.
توضیح اینکه سرویس های اتاقها فرنگی بود و سرویس ایرانی فقط در لابی هتل قرار داشت.
دستش را گرفتم و با احتیاط و آهسته به سرویس بردمش.
جلوی در منتظر ماندم تا پس از رفع حاجت عصایش را بهش بدهم و به اتاقش ببرم.
رضوان جان جالبه بدانی که هم عینکش را با کش به پس سرش محکم کرده بود و هم دمپایی هایش را با کش به پشت پاهایش محکم نموده بود.
پیرمردی کهنسال و تنومند بود.
خلاصه تا دم تخت خواب اتاقش همراهیش کردم.
پس از اینکه دمپایی هایش را برایش درآوردم و دراز کشید،پتویش را رویش کشیدم و با او خداحافظی کردم.
ایشان نیز ضمن تشکر و دعا فرمودند آقا رسول الله جزایت را بدهد.
باور بفرمایید، از اتاق که خارج شدم و از پلهها که داشتم پایین میآمدم دستی گرم را پشتم حس کردم و لذت و گرمی آیی را چشدم،وصف ناشدنی.بلافاصله از هتل خارج شدم و رو به گنبد خضرایش به نشانهی احترام و ادب و ارادت تعظیم نموده و تشکر کردم که این حلاوت و شیرینی را نصیبم نموده بود.
پس از اینکه سالیانی گذشت و بنده افتخار مدیرهتلی نصیبم شد،از این خاطره در جلسات و کلاسهای پیش از سفر برای دوستانم تعریف میکردم تا انگیزهی خدمت به زائرین در آنها تشدید گردد.
انشاالله که افتخار خدمت و میزبانی شما خواهر نازنینم را خیلی زود کسب نمایم.
در پایان ضمن تشکر مجدد،برایتان از پیشگاه قادر متعال شادی،سلامتی،خوشبخنی،ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم و به دستان پر از مهر و محبتش میسپارمتان.
این خاصیت ذهن که استاد گفتند را من اسمشو گذاشتم ذهن پنچرگیر
اگر به مکانیسم پنچرگیری دقت کرده باشید یعنی یک تیوب را به یک پنچرگیر بدید اون کاری به 99.9 درصد قسمت های سالم تیوب نداره میگرده و اون یک هزارم درصد سوراخی که باعث نشتی هوا میشه را پیدا می کنه
ذهن ما هم چون خودش را مسیول جان ما میدونه خودش را مسول حفظ سلامتی مسیول حفظ وضعیت موجود میدونه سعی می کنه ما را از خطر دور کنه تا مبادا ما از نظر مالی و یا جانی اسیب ببینیم
این مکانیسم عالیه و بابتش باید شکرگزار باشیم چون اگر نبود ما اصلا به سن بزرگسالی نمی رسیدیم و در بچه گی خودمون را با اعمال خطرناکی که منجر میشدیم می کشتیم
اما مشکل از جایی شروع میشه که عملکرد این ذهن پنچرگیر به ضد خودش تبدیل میشه چون لازمه زندگی در این دنیا پیشرفت هست و پیشرفت اون طرف ترس و ریسک هست به قول خارجی ها بدون ریسک پاداشی نیست
مثل این می مونه که شما چندبار که دوچرخه تون را پنچرگیری کردید آقای پنچرگیر به شما بگه که برای اینکه دوچرخه ت پنچر نشه اصلا ازش استفاده نکن و اصلا جایی باش نرو
خنده داره این استدلال ولی خیلی از ما همین کار را کردیم بارها بارها
یعنی یک شکست خوردیم و کلا فرایند رشد را کنار گذاشتیم و از اونجا که شما به قول استاد یا به سمت کمال میرید یا به سمت زوال با رشد نکردن و درجا زدن مقدمات به سمت زوال رفتن را مهیا کردیم و بعد تعجب کردیم که چرا اوضاع داره روز به روز بدتر میشه
چقدر ترس های ما ، ما را کنترل کردند و جلوی کوچکترین بهبودی را گرفتند و ما تبدیل شدیم به یک انسان کمال گرا که عملا هیچ کاری نمی کنه مگر اینکه مجبور بشه
این یعنی یک زندگی در حد بخور و نمیر با کلی ارزوهایی که تبدیل به عقده شدند
اگر ما می خواهیم تو زندگی پیشرفت کنیم باید ترس را کنار بذاریم و به قول استاد بجای اینکه ذهن ما، ما را کنترل کنه ما اون را کنترل کنیم و این کنترل یعنی کنترل گفتگوهای درونی
دایم به خودمون یادآوری کنیم که یک اتفاق بد نمی تونه زندگی من را با ترس برای همیشه تحت تاثیر قرار بده
و دایم توانایی ها و اتفاقات خوب را به خودمون یادآوری کنیم و دایم توجه مون به قدرت هامون به نکات مثبت شخصیتی مون باشه تا انرژی بگیریم که تغییر کنیم
یک باور خوب دیگه ای که استاد دادند این جمله بود
خداوند از آسانترین ، ساده ترین و لذت بخش ترین روش کار من را انجام میده
چه باور زیبایی چه باوری که خیال شما را چقدر راحت می کنه چه باوری که باعث انرژی شما میشه و دایم توقع مثبت دارید از این دنیایی که همچنین خداوندی اون را مدیریت می کنه
اما خود من
اینقدر مثال ها فراوانه که نمی دونم کدوم را بگم
اینکه من توی آزمون شهری گواهینامه رد شدم و 10 سال گرفتن گواهینامه را عقب انداختم تا خدا با هدایتش من را سروقت این کار عقب افتاده فرستاد و با یک بار ازمون شهری و یک بار آیین نامه قبول شدم این کاری که 10 سال به علت رفتار بد افسر عقب انداخته بودم ومی گفتم حتما افسر بعدی هم همینطوره که اصلا هم اینطور نبود و رفتار افسر بعدی که البته 10 سال فاصله بین شون بود چه محترمانه بود تا نشستم توی ماشین من را از اورژانس شناخت چون من پرستار اورژانس بودم و خیلی با مهربانی با من برخورد کرد البته هر 3 نفری که با هم تو ماشین بودیم ازمون را قبول شدیم و فقط من قبول نشدم
این نوع ترس ها زیاد بوده که مانع از پیشرفت شده ولی هربار پا روی ترس هام گذاشتم کلی نتیجه به دست اوردم
یادمه روز اولی که می خواستم برای کانال آموزشیم ویدیو بگیرم چقدر می ترسیدم از قضاوت شدن از اینکه تپق بزنم از اینکه تو ویدیو اطلاعات اشتباه بدم و…
ولی گرفتم و تو کانال گذاشتم و این شد مقدمه بیش از 50 ویدیو و صدها ویس آموزشی در کانال خودم
جوری که بعدها فقط کلید ضبط ویدیو را میزدم و شروع به صحبت می کردم
اگر بار اول ترسم مانع کار من میشد هرگز به این مرحله نمی رسیدم
ترس و خشم دوتا مانع بزرگ برای پیشرفت و حال خوب هستند باید تا می تونیم خودمون را در مقابل این دو احساس مخرب کنترل کنیم
به نام خدا که رحمتش بیاندازه است و مهربانیاش همیشگی
بخوان به نام پروردگارت که آفریده؛ (1)
2
خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ ﴿٢﴾
انسان را از علق به وجود آورد. (2)
3
اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ ﴿٣﴾
بخوان در حالی که پروردگارت کریم ترین است. (3)
4
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ﴿4﴾
همان که به وسیله قلم آموخت، (4)
5
عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ ﴿5﴾
به انسان آنچه را نمی دانست تعلیم داد. (5)
به نام خدای رحمان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین
برای دومین بار میخوام برای این فایل و برای اولین بار میخوام برای یک فایل دوبار کامنت بزارم(عجب جمله قصاری شد!!!!)
داستانی که در ادامه تعریف میکنم یک داستان واقعی است و میخوام داستانی تعریف کنم که به طور عملی آموزه های استاد رو در عمل اجرا کردم و متن داستان شامل جواب تمام سوالاتی است که در این فایل مطرح شده است…
5 سال پیش…
صاحب دختری شدم که اسمش رو هم هدایتی انتخاب کردم طبق نظر خانواده خودم و همسرم چندین اسم رو لای قرآن گذاشتیم و چندین بار یک اسمی خارج شد که ته دلم راضی نبود اون اسم رو بزاریم و یکم صبر کردیم.
بعد از مدتی متوجه شدیم به دلیل اینکه مایع دور بچه خشک شده جان بچه درخطره و باید خیلی اورژانسی به دنیا بیاد از لحظه شنیدن این خبر یک آیه خیلی زیاد در ذهنم مرور میشد:
أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
همانا «دل آرام»گیرد با یاد خدا…
به لطف الله بچه به سلامت به دنیا اومد و دختر و مادر هردو سالم بودند…
و من تصمیم گرفتم به این هدایت الله گوش بدم و اسم دخترم رو گذاشتم «دلآرام» …
انگار ذهنم شرطی شده از پنج سال پیش تا همین الان هروقت صداش میکنم ناخودآگاه این آیه دوباره در ذهنم مرور میشه و خیلی برام لذت بخشه و خیلی خداروشکر میکنم که اسم بچه ام منو به یاد خودش میندازه…
اما ادامه داستان:
دلارام دوساله شد خیلی زیبا و بانمک شده بود اما متوجه یک ایرادی شدیم دیدیم بچه با اینکه دوساله شده اما نمیتونه راه بره نگران شدیم و به پزشک مراجعه کردیم و بعد از عکس گرفتن دکتربهمون گفت که بچه دررفتگی مادرزادی لگن داره و باید عمل بشه حالا من دچار شرک شده بودم که آقا بگرد دنبال دکتر خوب و کجا عمل کنیم کی خوبه کیبده و فلانی عالیه و … توی بیمارستانی که خودم کار میکنم که یکی از بهترین بیمارستان های خصوصی و گرانقیمتترین هم هست دکتر ارتوپد اطفالی هست که شماره یک کار خودش نتنها در ایران که در خاورمیانه است چون از کشور های دیگه هم بیمار داره پیش ایشون رفتم و ایشون هم گفت باید عمل بشه ولی نه اینجا بیا بیمارستان دانشگاهی من که خودم کارمند بیمارستان هستم میدونستم که بیمارستان دانشگاهی یعنی احتمال اینکه خود دکتر عمل نکنه و رزیدنت عمل کنه زیاده و اینجا ذهنم با این افکار فریبم داد چرا چون این باور رو شنیده بودم که در بیمارستان های دولتی دکتر عمل نمیکنه حالا شاید یکی در هزار یک نفر نتیجه نگرفته اما به دلیل اینکه اون یک بار رو هزاران نفر تکرار کردن به یک باور منفی تبدیل شده….
این افکار باعث شد که اونجا بچه رو عمل نکنیم و کلا به یک بیمارستان و یک دکتر دیگه مراجعه کردیم و فکر میکردم با عوض کردن عوامل بیرونی کارم درست میشه درصورتیکه من باید ذهن و ذهنیتم رو عوض میکردم نه دکتر و بیمارستان و…
خلاصه عمل کردیم و سه ماه دوران نقاهت پشت سر گذاشته شد یه روزی که بچه داشت بازی میکرد ناگهان از روی مبل سر خورد و افتاد و یک جیغ بلند و وحشتناک کشید همون جا من فهمیدم که احتمالا لگن دوباره در رفته و رفتیم و عکس گرفتیم و دیدیم بله لگن بازهم در رفته و دکتر گفت دوباره بخوابانید که عمل کنم،اینجا دیگه بهم ثابت شد که باورها دارن کار میکنن و نتایج رو رقممیزنن نه دکتر و بیمارستان و هر عامل بیرونی دیگه ای.
من و همسرم که دیده بودیم هم ما هم بچه توی اون سه ماه که کل بدن بچه توی گچ بود چه زجری کشیدیم راضی به عمل نشدیم و من گفتم شاید راه دیگه ای غیر از عمل باشه.
دوسال از این ماجرا گذشت و دلارام چهار ساله شد حالا من هم توی این دوسال با کارکردن بیشتر روی سایت و مخصوصاً دوره ارزشمند دوازده قدم به نتایج درخشانی رسیده بودم.
و تصمیم گرفتم دلارام رو دوباره عمل کنم و اینبار دوباره رفتم سراغ همون دکتری که گفتم تکه توی خاورمیانه و در کمال بهت و تعجب باخبر شدم که ایشون به سرطان مبتلا شده و برای درمان به خارج از کشور رفته و ممکنه تا چندسال برنگرده…
این جا دوباره از استاد درس گرفتم که آقا فقط روی خدا حساب کن و آدم ها رو بزرگ نکن هرچی میخوای از خدا بخواه مثلاً توی روابط نگو من فقط با فلانی خوشبخت میشم اصلا اومدیم و اون فردا افتاد و مرد میخوای چکار کنی؟
یا در مثال من برای بار دوم که میخواستم دخترم رو عمل کنم پیش خودم میگفتم اینبار دیگه عمل دخترم رو به فلانی میسپارم بالاخره هرچی نباشه اون شماره یک خاورمیانه است دیگه و برای خودم از اون دکتر یک بت ساختم و یهو یک هفته قبل از عمل دخترم فهمیدم که اون بنده خدا خودش گرفتار شده…
این برام نشانه بود به خودم اومدم و به خودم نهیب زدم که هیچ معلوم هست داری چکار میکنی؟
همهی چیزهایی که درباره دکتر و بیمارستان دولتی و کی عمل میکنه کی عمل نمیکنه و … رو میریزم دور
خدایا توکل بر خودت تو منو هدایت کن تو بگو چکار کنم اصلا فرمون دست تو اصلا خودت بچه رو عمل کن …
تو که سمت خودت رو انجام دادی این منم که باید سمت خودم رو انجام بدم حتی برای انجام سمت خودم هم ناتوانم و دست کمک به سویت دراز میکنم میدونی که من بنده ام تو ارباب بنده که چیزی حالیش نیست ای ارباب کمکم کن…
کامنتم خیلی طولانی میشه و از گفتن جزئیات هدابتم صرف نظر میکنم و در زمان مناسب و در فایل مناسب از جزئیات هدایتم بعد از تسلیم شدنم مینویسم.
ما هدایت شدیم بچه ها ما هدایت شدیم به سمت دکتری که شد دست خدا و به بهترین شکل دخترم رو عمل کرد …
روز عمل برای بچه و روز اجرای توحید در عمل برای من رسید…
دست دختر و همسرم رو گرفتم و رفتیم بیمارستان
به پدر و مادر خودم و همسرم هم هیچی نگفتیم چون پیش خودم فکر کردم گفتم اگه اون ها بیان اینجا حالا هی میخوان گریه و زاری کنن و هی بگن احمد چرا این بلاها باید سر تو و بچه تو بیادو از این حرفا… پیش خودم گفتم نکنه این نجواها پای توحیدم رو سست کنه پس بهتره که خانواده سه نفری مون به تنهایی به دل اینآزمون الهی بریم.
رفتم در اتاق عمل یادم افتاد روز قبلش همکارانم بهم گفته بودن رفتی پشت در اتاق عمل به دکتر التماس کن که خودش عمل کنه حتی پیشنهاد پول هم بهش بده نزار بچه بیفته زیر دست رزیدنت…
دکتر اومد و ذهن شروع به نجوا کرد یالا بگو دیگه التماس کن دیگه اما قلبم آروم بود به دکتر فقط یه چیز گفتم :
دکتر دخترم و تورو به خدای رحمان میسپارم…تمام…
برگشتم تو اتاق و روی تخت گرفتم خوابیدم همسرم هم به طرز عجیبی اصلا گریه نمیکرد و آروم بود ولی هیچی هم نمیگفت…بعدها بهم گفت اون روز من مثل یک آتش زیر خاکستر بودم و تمام نگاهم به تو بود اگر کوچک ترین لغزشی ازت میدیدم منفجر میشدم و حتما غش میکردم اما وقتی دیدم تو اینقدر آرومی من هم آرامش عجیبی بهم دست داده بود…
خلاصه بعد از گذشت چند ساعت منو صدا کردن که بیا دکتر کارت داره و عمل دخترت تموم شده رفتم و دکتر شروع کرد از معجزات عمل صحبت کردن:
آقا من چندین ساله که عمل میکنم و تا امروز یه همچین عمل معجزه واری نداشتم و در حین عمل یک ایده بهم الهام شد و روی استخوان بچهایده رو پیاده کردم و جواب داد و از این به بعد میخوام این ایده رو در دانشگاه تدریس کنم…من داشتم از خوشحالی بال در میآوردم و فقط میگفتم کی به جز خدا به وعده خودش وفادار تر است؟دیگه بقیه حرفای دکتر رو نمیشنیدم چون میدونستم اعتبار این عمل مال کیه خیلی از دکتر تشکر کردم و براحتی برگشتم اتاق
خداروشکر عمل به بهترین شکل ممکن انجام شد و الان بعد از گذشت یکسال دلارام دیگهمشکل نداره و به خوبی راهمیره و داره زندگیش رو میکنه …چند وقت پیش قرار بود دلارام رو ببرم شهربازی و اون روز اتفاقاتی افتاده بود که کنترل ذهن برام سخت بود و دیدم دیگه نمیتونم از پس نجواها بربیام خوابیدم وقتی بیدار شدم خانمم گفت موقعی که خواب بودی دلارام گفته بیا بابا رو بیدار کنیم میخوام بهش بگم ناراحت نباشه خدا به من گفته همه چی رو درست میکنم…
من و همسرم تا مدت ها به این جمله عجیب دلارام فکر میکردیم و در بهت و حیرت بودیم…
چقدر روح بچه ها پاک و متصل به خداست …
هدفم از نوشتن این داستان واقعی این بود که بگم یک اتفاق یکسان به فاصله دوسال برام افتاد دفعه ی اول فریب ذهنم رو خوردم و نتیجه خیلی بد شد
امادفعه دوم فریب نخوردم و با کمک خدا تونستم ذهنم رو کنترل کنم و نتیجه حتی علم پزشکی رو هم بهم ریخت…
چقدر خوبه آدم وقتی یک اتفاق ناگواری میفته به ذهنش بگه همین یکبار بوده و ممکنه دیگه هیچوقت اتفاق نیفته…
چقدر خوبه از آدم ها بت نسازیم خدایی که ارباب کهکشان هاست در مثال من حتی میتونه بچه ی من رو توسط یک رزیدنت هم عمل کنه و جواب عمل عالی تر از موقعی باشه که نفر اول پزشکی جهان میخواست عمل کنه…
داستان پیامبر هم الگوی این صحبت هاست مگه پیامبر سواد داشت؟
اما خداوند قرآن این کتاب آسمانی و فرکانسی رو از طریق ایشان برای مردم فرستاد و ایشون شدن الگوی میلیارد ها انسان از بی سواد گرفته تا پرفسور…
ای جونم چه عکس پروفایل زیبایی ودلآرام جانم، سلامت باشی همیشه درپناه خداوند یکتایمان ،عزیزدلم
چه نام پرمعنایی که نوشتنش هم آرامش بخش است ،واقعا مصداق همان آیه (با یاد خدا دل ها آرام می گیرد)که نهادینه کردنش در وجودمان پایان بخش تمام نجواهای منفی ذهنمان است .
امروز داشتم به مصطفی جان می گفتم نمیدونم چرا دوستان در این سایت با این همه آگاهی هایی که استاد به طرز معجزه واری تا به امروز به لطف خداوند برایمان بیان کرده اند، هنوز می گوییم نجواهای ذهن……. در صورتیکه خودم نزدیک حدود دوسالی که درمحضر استاد هستم هرروز با باورهای مثبت وارسال فرکانس مناسب،سعی کرده ام ذهنم باز وپاک باشد وچقدر هم هرروز عالی تر وپرانرژی تر ومثبت اندیش تر به جلو حرکت می کنم وفقط از خداوند یاری خواسته وتمام فضای ذهنم را از همان ابتدای صبح لبریز از خداوند می کنم به ویژه پیاده روی صبح قبل از طلوع بی نظیره ،بی نظیر، انگار نه روی زمین که روی هوا هستم، یک احساس وصف نشدنی وبعد گوش جان سپردن ودیدن با عشق ولذتِ نشانه ام در سایت و کامنت نوشتن ومرور قدم ها .
امروز که داشتم زبان انگلیسی رو می خوندم یه کلمه ای یهو یادم رفت professional بعد می خواستم ببینم ذهن زیبایم یاری می کند وباهاش مثل یه دوست صمیمی صحبت کردم وگفتم ذهن خوشگل وحافظه قوی ام کمکم کن لطفا ودر کسری از ثانیه به یادم آورد بخدا وگفتم نه خداروشکر همه چیز به عالی ترین شکل ممکن داردجواب می دهد.
خلاصه آقا احمد جان ،کامنتت منو کلی احساساتی کرد واشکم جاری شد از قدرت لایتناهی خداوندمان ،واقعا برایمان وجودش به شدددددددت کافیست واین درسی بود که از ایمان وتوکلی که استاد در فایل های بی نهایت تاثیر گذارشان همیشه بیان کرده اند آموختم وهرروز تداعی کردن وزنده نگه داشتنش در ذهن وقلبم ،خدایاشکرت…..
سلام من رو به خانم عزیزتان برسانید ودلآرام جان رو از طرف من ببوسید .
در پناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی باشید و بدرخشید،.
و او را از جایی که گمان نمی برد روزی می دهد، و کسی که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است، خدا فرمان و خواسته اش را می رساند؛ یقیناً برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است.
سلام و سپاس خدمت مریم خانم عزیز
از محبت و عشق و لطفی که به خانواده ما دارید بی نهایت سپاسگزارم و متقابلاً مراتب سلام و عشق و سلامتی خانواده ما رو پذیرا باشید.
فرمودید همه ی ما بچه های عباسمنشی با این همه آگاهی چرا باز دوباره میگیم نجوا؟؟؟
به صحبت های استاد در دوره ارزشمند دوازده قدم اشاره میکنم:
هیچ چیز در این دنیا ایستا نیست حتی آینده همه چیز درحال تغییر است …
و همچنین در قدم دهم جلسه اول استاد نجواهای ذهن را به علف های هرز تشبیه میکنن که همیشه درحال رشد هستن و ما باید همیشه آن ها را هرس کنیم.
ضمن اینکه در قرآن هم بارها خدا با فعل مضارع از کلید واژه های بما کسبت ایدیهم و به ما کانوا یعملون استفاده کرده…
و همچنین در آیات اشاره شده که شیطان همواره از بالا و پایین و چپ و راست به بندگان حمله میکند.
به این دلیل که استاد هم با اینکه به این همه از نعمت و ثروت و آزددی مالی و زمانی و مکانی رسیدن اما بازهم همواره روی خودشون کار میکنن و بارها شده که گفتن نجوا اومده سراغم و کنترل ذهن کردم.
بنابراین کنترل ذهن کاری است که همواره باید انجام بشود و هرکس به اندازه ی ظرفی که داره میتونه از پس این نجواها بربیاد
و شما الگوی بسیار عالی هستید برای ما که طی این دوسال تونستید به این خوبی و زیبایی روی خودتون کار کنید افراد کمی هستند که میتونن مثل شما اینقدر جدی و پیگیر و مستمر باشن قدرتون رو میدونیم.
تکنیکی که برای به یاد آوردن اون واژه انگلیسی برای ذهنتون اجرا کردید خیلی برام جالب بود و کلی لذت بردم آفرین.
سپاسگزارم و دعا میکنم هرروز غرق شادی و ثروت و سلامتی باشید.
پایدار باشید سلام من رو به آقا مصطفی عزیز برسونید.
احسنت احمد جان چقدر لذت بردم وچه آگاهیهای نابی داشت داستان واقعی که کامنت کردی هر لحظه با خواندن کلمه به کلمه کامنتت هم منقلب میشدم هم خدارو شکر میکردم که باهدایت الله نازنین دخترت سلامتی اش را بدست آورد
وچه اسم با مسمایی شد دلارام وهمانطور که اشاره کردی وخانم شایسته در جلسه قرآنی قدم سوم اشاره میکنند نشانه ها را در هرچیزی میتوان دید وقتی با دقت دلارام را تلفظ کردم ناخود آگاه آرام شدم
بسیار بسیار سپاسگزارم بخاطر وجود نازنینت وردپای زیبایی که به جا گذاشتی
دلارام زیبایی دارید خداحفظش کنه ودر پناه الله خانواده سه نفریتون همیشه شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند باشید آمین
و هر کس از یاد من اعراض کند همانا معیشتش تنگ شود و روز قیامت نابینا محشورش کنیم
به نام خدای رحمان
سلام و سلامتی خدمت شما فهمیه خانم عزیز
خیلی ممنونم از محبت و نظر لطف و مهربانی شما
خیلی خوشحالم که در این سایت بهشتی با دوستان فهمیده و محترمی مثل شما حضور دارم و خواندن نظرات و پاسخ به پیام های ارزشمندتان این روزها به یکی از لذت بخش ترین کارهای زندگی ام تبدیل شده.
بله کاملا درسته به نظرم هر لحظه از زندگی نشانه است و به قول استاد که در قدم نهم میفرمایند هیچ اتفاقی اتفاقی نیست و همه اتفاقات یک نشانه ایست برای اینکه ما رو به هدف و خواسته مون برسونه و به نظرم دلیلش هم اینه که خداوند داره هر لحظه به درخواست های ما پاسخ مثبت میده و با دادن نشانهها داره توی مسیر راهنمایی مون میکنه.
امیدوارم در زندگی تون غرق در شادی و لذت و عشق و سلامتی و ثروت باشید.
در حقیقت، کسانى که با تو بیعت مىکنند، جز این نیست که با خدا بیعت مىکنند؛ دست خدا بالاى دستهاى آنان است. پس هر که پیمانشکنى کند، تنها به زیان خود پیمان مىشکند، و هر که بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند، به زودى خدا پاداشى بزرگ به او مىبخشد.
سلام و سلامتی و عشق و محبت و دعای خیر و خوبی خدمت برادر عزیزم سید احمد
پیامت از دل آمد و بر جان نشست
سپاسگزار این همه لطف و عشق و محبتی که به خودم و دخترم داشتی هستم و متقابلاً آرزوی موفقیت و سربلندی و شادی برای خودت و خانواده محترمت و مخصوصاً دخترهای زیبا و گلت دارم.
سید احمد حتما با من موافقی که کسی که دختر داره میفهمه شیرینی عسل قند و نبات یعنی چی.
به رحمت خدا امیدوار باش و با قدرت روی فایل های سایت کار کن بهت قول میدم اگر سه ماه زمان بزاری تمرکزی و به هیچ چیز فکر نکنی حتی لحظه ای به این فکر نکن که چطوری خدا میخواد بدهی های منو بده چک هام رو پاس کنه قسط هام رو به روز کنه.
حتی لحظه ای بهش فکر نکن فقط بنویس چی میخوای فقط سپاسگزاری داشته هات رو بکن فقط هرروز احساست رو خوب نگه دار و فقط روی فایل ها چه محصول چه رایگان،کار کن دیگه هیچ کاری نکن به هیچکس هیچی نگو بهت قول میدم سه ماه نشده میای مینویسی آقاااا همه چی اوکی شد و شروع میکنی برامون از هدایت ها گفتن و خواهی دید چطور معجزه پشت معجزه برات رخ میده طوری که الان حتی نمیتونی تصورش رو بکنی.
تسلیم شو و فرمون رو بده دست اربابمون بیا بشین سمت شاگرد و از دست فرمون ارباب لذت ببر
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که می کوشم در کارکنم تدبیر رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
ببخشید اهل نصیحت نیستم چون فرمودید در جایگاه چند وقت پیش من هستید خواستم مسیری که خودم رفتم رو براتون بنویسم.
هرگز به شما دیر توصیف نمیگردد زان طرفه ای که خدا به شما تقدیر داشت (توضیح این بیت شعر رو شاید بعدا سر فرصت مناسب خدمت شما و دوستان عزیز عرض کنم)
سلام بر شما برادر عزیز و گرامی و باعشق و محبت
إیّاکَ نَعبُدُ وَ إِیّاکَ نَستَعِینُ
خودم رو سپردم به این آیه زیبا،
چقدر خوب و عالی و باعشق و با محبت و حکیمانه پاسخ دادید و چقدر زیبا از پاسختون انرژی گرفتم و با حرفهای شما اشک ریختم(نه اشک ناله و شکایت) اشک محبت ، اشک شوق، اشک غرور که خدای عزیز چقدر خوب و قشنگ حواسش بهم هست و با حرفهای توحیدی شما داداش گلم به من انرژی داد.
بله حرف شما رو کامل قبول دارم من دوتا گل دختر دارم که دقیقا مثل شما شیرینی عسل قند و نبات رو میفهمم که هر دو عشق هستن و در واقع من سه تا فرشته دارم که همش باعث عشق و انرژی من هستن، دخترای گلم و همسر عزیز و مهربانم همسرم که با هم در این سایت بزرگ همراه و هم قدمیم
ممنون و سپاسگزارم که وقت با ارزشتون رو گذاشتین و پاسخ زیبا و توحیدی به من دادید منم خودم رو تسلیم اربامون کردم و هدایت هر ثانیه زندگیمو به خودش سپردم و بله مطمئن هستم هدایتهای زیبا و بینظیری رو به ما (منظورم من حقیر و همسر با عشقم) نشون خواهد داد که اینجا برای شما و دوستان و استاد گرامی خواهم گفت که همین الان که دارم مینویسم تو این چند روز هم قشنگ و زیبا داره هدایتم میکنه و برام معجزه میفرسته که نمونش هدایت به کامنتهای شما داداش گلم جناب احمد فرهنگیان (البته از آغاز زندگیم تا الان ارباب همه جوره هوامو داشته و خوب هدایتم کرده که بعدها به موقع خواهم گفت) ولی این هدایت جدید و این سایت یه چیز دیگست
داداش گلم تمام حرفات رو با دل و جون قبول میکنم چه نصیحت باشه و چه راهنمایی و چه هشدار و … چون به قول استاد، شما، این سایت و استاد گرامی دستانی از دستان الله هستید
دوستتون دارم به امید موفقیت روز افزون و شادی و سلامتی در کنار خانواده و عاقبت بخیری شما
راستی چقدر عکس پروفایلتون زیبا و خلاقانه و باعشق هست
خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند
سلام و درود خدمت علی آقا عزیز
ممنونم کامنت شما از دل آمد و بر جان نشست.
قوی ترین سندی که نشون میده این خود ما هستیم که اتفاقات زندگی خودمون رو رقم میزنیم همین آیه ی 11 سوره رعد هست.
استاد در دوره ارزشمند دوازده قدم میگه کنترل ذهن یعنی اولا ما فقط به زیبایی ها توجه کنیم دوما به اتفاقات ناجالب طوری نگاه کنیم که به ما احساس بهتری بده.
در ظاهر کار بسیار راحتی است اما در عمل خیلی سخته درصد کمی از مردم جهان هستن که میتونن اینطور عمل کنن اما همون ها بیشترین نعمت رو داخل زندگیشون دارن .
کل داستان زندگی همینه کنترل ذهن غیر از این تقلای بیجاست.
سپاسگزارم که برام نوشتی و خوشحالم که دوستانی مثل شما دارم .
سلام استاد نازنینم سلام مریم بانوی عزیزم (شما بهترین الگوی یک زن کامل برام هستین ،در این چندسالی که باهاتون در حقیقت دارم زندگی میکنم،بهم نشون دادین با طی کردن تکامل ولذت بردن از زندگی وتوجه به نکات مثبت هر چند خیلی کوچک)تمام شعارهایی که امروز اغلب خانمها سر میدن که کجازندگی خوب پیدا میشه،کو عشق،کجاست خوشبختی و….شما نمونه ی بارز خوشبختی هستی عزیز دلم
وسلام به تک تک دوستان نابم که این روزها کامنتهاتون رو زیاد میخونم ولذت میبرم ودلم خواست خودم هم بعداز مدتها بنویسم ،حتما در بین شما دوستان ،کسی هست که خوندن کامنت من براش نقطه ی شروع یک زندگی زیباتر باشه
الهی به امید تو
من بیست سال زندگی مشترک داشتم،تقریبا شش سالی هم میگذره که جدا شدم،الان که که درسهامو رو تواین سایت الهی دارم یاد میگیرم،متوجه شدم که من هم چقدر اشتباهات زیادی در زندگی قبل داشتم که اگه آدم امروز بودم قطعا انجام نمیدادم،نمیگم از جدا شدنم پشیمون هستم قطعا نه،چون طرف مقابل من که انسان فوق العاده خوبی وبراش خیلی احترام قائلم تفریبا همون آدم قبلی وباهمون طرز تفکر با این تفاوت که سنشون بالاتر رفته،ازین لحاظ مطمئن هستم چون به خاطر دو فرزند مشترکی که داریم از حال واحوال زندگیشون ازطریق بچه ها تقریبا خبر دارم،همیشه هم براشون بهتریتها رو از خدای بزرگم خواستارم
اینارو گفتم که به این مطلب برسم که من چقدرررر تغییر کردم،من اصلا اون آدم سابق نیستم چون هیچ کس به اندازه ی خودت نمیتونه باهات صادق باشه
یه جاهایی هنوز باید کار کنم ولی میدونم هیچ ارتباطی با شهلای سابق ندارم
روزهای آخر جداییم هیچ وقت یادم نمیره میشنیدم که میگفتن ای بابا میموند سر خونه زندگیش با کم وزیاد میساخت،حالا یه اتفاقی هم افتاده چشمپوشی میکرد،کی الان دیگه با دوتا بچه سمت این بنده خدا میره،درست جوون ،زیباست ولی عمرش هدر میره با این دوتا بچه به روزی پشیمون میشه که دیگه دیر و….
سعیده شهریاری عزیزنمیدونم کامنت من رو میخونی یانه،من همیشه مشتاق خوندن کامنت شما هستم،روز گار الان شما دوازده سال پیش برای من اتفاق افتاد،بااین تفاوت که من دوتا بچه رو هم باخودم آوردم تهران،ویک تفاوت خیلی بزرگتر که شما الان داری اینجا باکلمه به کلمه استاد جلو میری ،ولی من باذهن درگیر اون موقع خودم وتنهایی خودم
والبته خدایی که همیشه بامن بوده وهست،ولی حال بد اون موقع من کجا؟……
بگذریم نمیدونم چرا اینارو مینویسم ولی فقط به خودم قول دادم هر چه دلم گفت باید بنویسم
استاد عزیزم تواین شش هفت سالی که جدا شدم خیلی ضربه ها خوردم چه مالی چه عاطفی وروحی
ولی برام نیاز بود ،وا ندادم به جاهایی خیلی خیلی ترسیدم از خدا دور شدم ولی آخرش به آغوش بی منت خودش برگشتم وبرام همه چیز رو درست کرد
ذهنم میگفت دیدی دیدی چی شد،دیدی چه اشتباهاتی کردی همین ،پدر بچه ها بفهمه برات کافی،وهزار فکر مزخرف که فقط از شرک میومد،ولی باز،عین بچه ای که فقط دنبال آغوش مادرش میگرده میگشتم خدارو پیدا میکردم وآرام میگرفتم میگفتم تنها ترا دارم وتنها از تو یاری میجویم
زمانی که جدا شدم از همسر سابقم،خونه داشتم ماشین عالی داشتم ،پس انداز عالی داشتم طلا داشتم،فقط به چیزی نداشتم ،خدارو باتمام وجودم نداشتم،گاهی از سر ناچاری سراغش میرفتم بعدش یادم میرفت
فکر میکردم اگه یه رابطه درست وحسابی داشته باشم حالا یه کم شرایطش ایده آل نبود،در کل رابطه س دیگه …اما دل غافل
خونه رفت ماشین رفت سرمایه رفت،رسیدم به جایی که اصلا دوست ندارم دوباره تداعی بشه
شمایی که این کامنت رومیخونی،خدا بهت خیلی فرصت میده ،این تویی که باید خودت رو لایق بدونی
من خودم رو لایق ندونستم،همیشه میترسیدم نکنه منی که تنهام هیچ کسی رو ندارم نه خواهری نه برداری نه پدری نه مادری ،پدر بچه ها هم که نیست،من با این دوتا بچه کم نیارم
اشتباه پشت اشتباه،چرا چون خدارو نادیده گرفتم،ذهنم همیشه من رو میترسوند،رسیدم به جایی که دیدم هیچی به غیر از همون خدا برام نمونده
اگه افسار ذهن رو نتونی کنترل کنی همین میشه
دوسه سالی هست که من خودم رو جمع وجور کردم ،که اگه همین خدا نبود معلوم نبود من کجا بودم
بچه پدر مادر دوست همسر،همه یک طرف،خدا به تنهایی یک طرف
واسه همین الان لحظه ای ازش غاقل نمیشم،که اگه بشم روز از نو روزی از نو
ذهن اجازه نمیده،همین دوروز تعطیلی باز دوباره نجواها میومد،ببین چقدر تنهایی،همه یه جایی رو دارن برن ،تو هیچ کس نیست کنارت باشه،بااین همه زیبایی وشادابی،وتو دل برویی ببین هیچ کس الان نیست دو قدم باهاش راه بری،خدایا چرا من ؟چرا من؟وهزار تا فکر مزخرف دیگه
باز خودم رو جمع کردم گفتم شهلا شهلا پاشو که باز شیطون اومد ،پاشو خودت رو جمع کن
الان میدونید تفاوت بزرگ من باگذشته م چی،دیگه بیشتر از نیم ساعت ،نیم ساعت چه عرض کنم،چند دقیقه،شیطان اجازه نداره باهام صحبت کنه،چنان در نطفه خفه ش میکنم که نگو ونپرس
دلم بدجوری به خدا بسته شده وریسمانش بد جور محکم
الان صاحب خونه نیستم ،ولی دلی دارم به وسعت یک امارت بی نظیر
سرمایه ی زیاد ندارم،ولی شغلی دارم که باعشق ازش لذت میبرم،بدهی ندارم،سرمایه م عشقی که تووجودم با خدادارم که بادنیا عوض نمیکنم
دارایی من صداقتم،حال خوبم
یاری به ظاهر در کنارم نیست،ولی در خلوت خودم در کنار پوست بدنم خدارو حس میکتم که لذت بخش ترین حس وحال دنیاست
نمیدونم فیلم مست عشق رو سینما رفتین،پیشنهاد میکنم برای کسی که این کامنت رو میخونه بره ولذنش رو ببره
خدا هیچ وقت دیر نمیکنه،خدا هیچ وقت یادش نمیره،خدا هیچ وقت فراموش نمیکنه،خدا هیچ وقت خوابش نمیبره،خدا هیچ وقت بیخیال نمیشه…
شهلای عزیز ونازنینم،کامنتت برای من پر از نور بود و آگاهی…چنان پازل های ذهنی من رو جفت و جور کرد که باز هم در کار خدا انگشت به دهان حیران موندم…من یک قدم برمیدارم واون هزار قدم …
من برای آقا احمد کامنتی مینویسم با آیه ای از سوره ی حشر…درحالیکه خود خدا ایشون رو هدایت میکنه بیا وبه سوره حشر گوش بده…
من وقتی میخواستم کامنت بنویسم خیلی مقاومت داشتم شهلا جان،شاید باورت نشه وسط کامنتم چندبار گوشی رو گذاشتم پایین…گفتم نه…اینارو نباید بنویسی،ذهنم میگفت ننویس..قلبم میگفت بنویس سعیده،هرچیزی باهاش بیشتر مقاومت داری،باید بیشتر روش کار کنی،بنویس بنویس بنویس…
من توی کامنتم از تکاملم در جدا شدن از اشتباه گذشته م مینویسم و خدا به قلب شما الهام میکنه که برای من بنویسی…
اول از همه بگم سعیده جان وقتی اون نقطه ی آبی رنگ رو دیدم عجیب میدونستم که پیام از خودت بدون اینکه بازش کرده باشم،وقتی کلمه خدارو اول کامنتت دیدم سعیده جان چنان زدم زیر گریه که تا ده دقیقه اصلا اشک امانم رو بریده بود وقادر به خوندن کلمات کامنتت نبودم
نخواستم این حال خوب رو از خودم بگیرم ومقاومتی نکردم ویک دل سیر اشک شوق ریختم وباخدا عشق بازی کردم،که اینقدر من رو لایق دونسته که پیام رسانش باشم برای سعیده نازنین
خوندم خوندم وخوندم
تا این دوسه روز مدام میومدم ومیخوندم وتکرار میکردم کلمه هارو
حقیقتش تا امروز نتونستم برات جوابی بنمویسم چون این چند روز به خاطر مشغله ای که برام پیش اومده ومطمئن هستم که برای زندگیم هم خیر،دلم نیومد باذهن آشفته جوابت رو بدم،صبر کردم آرامتر بشم،صبری که این روزها خیلی بهش احترام میزارم شاید از دید خیلیها خسته کننده باشه ولی از دید خودم ارزشمند،چون یک سری از اشتباهات رو نمیگم صددرصد ولی کمتر انجام میدم…
بگذریم
سعیده جان بیشتر مراقب خودت باش،کاری که من سالها انجام ندادم والویت زندگیم بجه ها شده بودن،جایی رسیدم که دیدم فقط خودم به داد خودم میرسم وبس
بچه ها هم خدای خودشون رو دارن وهمینکه بزرگ میشن وخواسته های خودشون براشون مهمتر
مگه تا حالا همین تو زندگیمون صدق نکرده؟
شما خودت کاربلد هستی ،این مورد رو هم که برات عنوان کردم از سر تجربه ی بیشتری که تو زندگیم بدست آوردم وگرنه ماشالله خودت همه چی تموم هستی
خیلی دلم میخواد یه روزی یک جمع عباسمنشی عالی تشکیل بدیم واز نزدیک باهم بگیم وبخندیم واز حال خوبمون ،پیشرفتهامون وهر آنچه که لیاقت برای بهترین هارو داشتن هست بگیم ولذت ببریم
شک ندارم روزی اتفاق میفته در بهترین زمان ومکان ممکن
هر آنچه که برای من آرزو کردی در کامنتی که برام نوشتی هزاران برابر تو زندگی خودت اتفاق بیفته نازنین من
به نام او که یکی از اسماء مقدسِ او “هو الشُافی” است و گوشه ای از تجلیِ این اسمِ زیبایِ الله را میتوانیم در پدیده ای به نامِ “پرتو درمانی” که شیوه ای رائج در علم پزشکی است ، ببینیم…
در این شیوه ، عضوی از بدن بیمار را که درگیر سرطان شده است را در معرضِ پرتوهایی نافذ از از جنسِ ایکس یا امواجی از جنس آلفا و بتا و گاما قرار میدهند تا این پرتوها ، عضوِ آغشته شده به سرطان را تحت تاثیرِ خود قرار دهند و سطحِ ارتعاشی آن عضوِ بیمار را به سمت ارتعاشِ سلامتی سوق دهند…
حال که چنین است ، منِ بیمار در عرصه ثروت و روابط و معنویت و سلامتی ، خودم را به آغوشِ نیرویی میسپارم که خودش را به “نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ” تشبیه میکند تا مرا غرقِ در نور خویش کند و تمامِ ناخالصی هایِ وجودِ مرا که منجر به بیماری و گرفتاری در زندگیِ من شده است را از طریقِ نورِ خودش پرتو درمانی کند ، زیرا که او بهترین طبیب من است…
(وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ یَشۡفِینِ)
و هنگامی که مریض میشوم ، او مرا شفا میدهد
[سوره الشعراء 80]
آری ، او طبیبی توانا و حاذق است و طبیبِ کسانی میشود که هر چه دارند و میدانند را پشت در میگذارند و از هر چه غیر اوست قطعِ امید میکنند و خود را “فَٱخۡلَعۡ نَعۡلَیۡکَ” میکنند و واردِ فضای “بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوࣰى” میشوند و او را با این نامِ مقدس که در دعای جوشن آمده است ، صدا میزنند…
یا طبیب من لا طبیب له…
ای طبیب کسی که هیچ طبیبی را ندارد…
و وقتی که کسی در بارگاه او ، به چنین درجه ای از اضطرار و نیستی در برابر او برسد ، برایش گشایش حاصل میشود و خدا دست نوازشِ خویش را بر سر او میکشد و از طریق یکی از دستانِ بیشمارش او را شفا میدهد و خوبِ خوبِ خوب میکند و چنین فردی یک تشکر ساده از آن دستِ خدا میکند ولی در خلوت خودش این ذکر زیبای امام حسین علیه السلام را در دعای عرفه تکرار میکند تا از بیماریِ کشندهِ فراموشی در امان باشد که هیچ گاه خدا را به عنوان منبع خوبی ها و همه کاره یِ عالم ، فراموش نکند
أنتَ الّذی شفیتَ…
خدایا این تو بودی که مرا شفا دادی…
حال ، همه اینها را گفتم تا به اینجا برسم که روی آوریم به نسخه درمانی الله یکتا برای بشریت که آن را از طریق حضرت محمد علیه السلام ، برای ما به سوغات آورده است و…
و ما از سرچشمه هدایت قرآن ، آنچه شفا و رحمتی برای مومنان باشد را نازل میکنیم و این قرآن برای ستمگران چیزی جز زیان و خسارت به همراه ندارد
[سوره اﻹسراء 82]
قرآنی که شفا بخش بشریت است و در هر خانه ی ما یک نسخه از آن موجود است ولی اثری از درمان و شفا بخشی نیست و اکثر زندگی هایِ ما هشتش گرو نه است و… ، پس دلیل این گرفتاری ها چه می تواند باشد؟!
دلیل این است که نگاهِ غالبِ جامعهِ ما به این کتابِ فرکانسی ، نگاهی احکام گونه است و مراجعه میکنیم به قرآن برای پیدا کردن جواب این سوالات که آب وضو را از پایین بریزم یا بالا؟! ؛ آیا منی که یک تار از موهایم به اندازه پنج سانت از سمت چپ روسری ام بیرون بود ، گناه کارم و خدا مرا نمی بخشد؟! و…
پس من چشمانم را میشویم و جور دیگری مینگرم و پاک میکنم آنچه را که تا اکنون یاد گرفته ام و گوش هایم را درمعرض شنیدن صدایِ بهشتیِ قاریانی که حنجره آنان دارایِ فرکانسی بهشتی است ، قرار میدهم و چشمانم را متوجه این آیات الهی و معانی آنان میکنم و زبانم را به تکرار این آیات الهی عادت میدهم و قوه عقل و تفکر خویش را به کار میگیرم تا تفکر کنم در آیات این کتابِ آسمانی تا از طریقِ نورِ قرآن تمامِ وجودم پرتو درمانی شود و از همه مهمتر…
با این ذکر مقدس “خدایا ، من نمیدانم و تو میدانی” روی به این کتاب می آورم و عزم خویش را جزم میکنم تا عمل کنم به آنچه که از این کتاب میفهمم تا در طی فرآیندی تکاملی ؛ حقایقی از این کتابِ شفا بخش را که تا اکنون نمیفهمدم ، بیاموزم
عجب مقدمه ی طولانی ای شد…
سلام و صد سلام بر استاد عباس منش و بانو شایسته و همه دوستان عزیزم در این مجمعِ زیبا و الهی
عنوان این فایل مرا یادِ این قسمت از آیه قرآن انداخت…
قُلۡ کُلࣱّ یَعۡمَلُ عَلَىٰ شَاکِلَتِهِ…
ای محمد به آنان بگو که هر کس مطابق شاکله خود رفتار میکند…
[سوره اﻹسراء 84]
بحث این است که شاکله چیست؟!
شاکله همان برنامه ریزی یا ژنتیکی است که خدا در تک تک موجودات این عالم قرار داده است و براساس این شاکله است که رفتار و شخصیتِ موجودات ایجاد میشود به عنوان مثال شاکله یک گربه این است که میو میو کند و شاکله یک کلاغ این است که قار قار کند و شاکله خیارسبز این است که استوانه ای شکل و سبز زنگ باشد و شاکله گوجه این است که کروی شکل و قرمز رنگ باشد و…
آری ، هر موجودی بر طبق شاکله ی خدادادی اش رفتار میکند ولی در این میان ، برخی انسان ها که وجودشان توسط شیطان تسخیر شده است ، دست به یک کار شیطانی میزنند و شاکله موجودات را تغییر میدهند و در این مسیر یار و یاور شیطان میشوند برای عملی کردن یکی از برنامه های او که بعد از اخراج شدنش از بارگاهِ الهی ، آن را علنی کرد…
خب ، در عصر حاضر ما شاهدِ عملی شدن این برنامه شیطان در قسمتی از صنعتِ مواد غذایی و پزشکی هستیم که با تغییر ژنتیک بذرها ، محصولاتی را تحت عنوان تراریخته و غیر ارگانیک روانه بازار میکنند و یا در صنعت پزشکی با دستکاری ژنتیکِ حیوانات آنان را از حالت خدادادی خود در راستای اهداف شخصی خود ، خارج میکنند و از همه مهمتر با دست بردن در سیستم ژنتیکی انسان ها ، مرد را به زن و زن را به مرد ؛ تغییر میدهند…
خب چنین اموری از برنامه های شیطانی است که در کمین همه ما نشسته است و منتظر این است که ارتعاشِ وجودی ما از طریق کفران نعمت پایین بیاید و با فرکانس خودش یکی شود و وجود ما را اجاره کند تا بتواند از طریق ما به برنامه های خودش بپردازد و…
حال که شیطان چنین برنامه هایی دارد و در کمین ما نشسته است ، باید مراقب تک تک لحظات خود باشیم که تا حد امکان خالی از شکر گزاری و احساس خوب نباشد ، زیرا که این یکی دیگر از برنامه های شیطان است و آن را علنی کرده است که از هر طرف به آنان حمله ور میشوم تا آنان را از فرکانس شکرگزای خارج کنم و با پایین آوردن ارتعاش آنان ؛ بتوانم وجود آنان را به اجاره خویش در آورم و از طریق آنان تجلی گر تاریکی بروی سیاره زمین باشم…
پس بدون شک ، از پیش روى آنها و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان، بر آنان وارد میشوم تا راه نفوذی بر آنان پیدا کنم و به این ترتیب ، بیشتر آنان را سپاسگزار نخواهى یافت
[سوره اﻷعراف ١٧]
حال که برنامه شیطان اینگونه است و هر لحظه منتظر فرصتی است تا مرا وارد فرکانس کفران نعمت کند ، چرا به وجود نیرویی برتر و قدرتمند پناه نبرم که مهربان ترین مهربانان است و این ذکر مقدس را با تمامِ وجود زیر لب زمزمه نکنم و خود را بیمه الله مهربان نکنم؟؟!!
و ای محمد اینگونه بگو که پروردگارا ، من از وسوسه ها و حملاتِ شیاطین به تو پناه میبرم و همچنین پناه می آورم به تو از اینکه شیاطین در برابر من حاضر شوند و وجود مرا تسخیر کنند
[سوره المؤمنون 97 – 98]
شاید وقتی توطئه های شیطان را ببینیم کمی ناامید شویم و ترس و غم وجود ما را فرا بگیرد ولی وقتی که به پناهگاهی چون خدا فکر میکنیم آرامِ آرامِ آرام میشویم ، زیرا که اوست که کشتی ما را میراند…، به تعبیر حافظ عزیز…
ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَرکَنَد
چون تو را نوح است کشتیبان ، زِ طوفان غم مخور
و به تعبیر مولانای عزیز
چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت
به فلک رسد کلاهت که سَرِ همه سَرانی
بگذریم…
پس شاکله همان برنامه ریزیِ ژنتیکی ای است که خداوند در تک تک موجودات عالم قرار داده است…
و اما سوال مهم
شاکله انسان چیست؟؟؟
و سوال مهمتر…
آیا انسان قدرت تغییر شاکله خود را دارد؟؟؟
خب همه ما میدانیم که شاکله خیار سبز این است که استوانه ای شکل و سبز رنگ باشد و این میوه خوشرنگ هیچ گاه قدرت این را ندارد که با خود بگوید “خب ؛ من ان شاءالله فردا که از خواب بلند شدم ، میخواهم تغییر رنگ بدهم و از خیارِ سبز رنگ تبدیل به خیارِ نارنجی شوم…”
یا همه ما این حقیقت را میدانیم که یک گربه قدرت این را ندارد که اینگونه فکر کند که “خب ؛ من ان شاءالله فردا میخواهم که بجای میو میو ، قار قار کنم…”
ولی انسان تنها موجودی است که گوهر ارزشمندیِ اشرف مخلوقات بودن را با خود حمل میکند ، به تعبیر قرآن کریم
همانا ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و در خشکى و دریا سیرشان دادیم و از چیزهاى پاکیزه روزیشان کردیم و آنان را بر بسیارى از آفریدههاى خویش ، برترى کامل دادیم
[سوره اﻹسراء 70]
و قدرتی عظیم دارد بنام قدرت اختیار در راستای تغییر که دیگر موجودات از آن بی بهره هستند ؛ تغییری در جهت مثبت یا در جهت منفی…
آری ، یک خیارسبز قدرت این را ندارد که حتی فکر کند که من میخواهم تغییر کنم و رنگ سبز خود را به رنگ نارنجی تغییر دهم ولی انسان قدرت این را دارد که با خود بگوید که میخواهم تغییر کنم در جهت مهربان تر شدن…
آری ، یک کلاغ قدرت این را ندارد که با خود بگوید من میخواهم از صدای قار قار به صدای واق واق کوچ کنم ولی انسان قدرت این را دارد که با خود بگوید که میخواهم کمی سپاسگزارتر باشم
انسان یک موجودی شگفت انگیز با سیستم عاملی پیچیده است با چاشنی قدرتِ اختیاری که دیگر موجودات از آن بی بهره هستند و چنانچه قدردان این موهبت هایِ خدادادی باشد به جایگاهی میرسد که فرشتگان بدانجا راه ندارند و چنانچه قدردان چنین موهبت هایی نباشد به جایگاهی پست تر از جایگاه حیوانات و چهارپایان میرسد…
آنان همچون چهارپایان هستند بلکه گمراه تر از آن ، آنان همان غفلت زدگان هستند
[سوره اﻷعراف ١٧٩]
غفلت از عظمت خویشتن=مساوی با گمراهی…
آری ، انسان مجموعه ای از عظمت هایی است که خدا روزی او کرده است و یکی از این عظمت ها ، همین ذهن است که شاکله وجودیِ او درونِ کالبد ذهنی او قرار میگیرد
اگر دست خود را با کمی فاصله در جلوی چشمانمان بگیریم و با نگاهِ خود بروی دست خود متمرکز شویم متوجه این میشویم که فضای پشت دست ما تار میشود و حال اگر بروی فضای پشت دست خود متمرکز شویم ، متوجه این نکته میشویم که فضای پشت دست ما شفاف نشان داده میشود و دست ما تار میشود و این حکایت چشمِ ما ، یادآور دوربین هایِ گوشی و عکاسی است به این معنا که دوربین های عکاسی را با الهام گرفتن از سیستم چشم انسان ساخته اند
حال اگر دست خود را جلوی دهانمان بگیریم و “ها” کنیم متوجه گرم شدن دست خود میشویم و حال اگر فوت کنیم متوجه سردی دستمان میشویم و با کمی تفکر متوجه دستگاهی در دنیای بیرون خود میشویم بنام اسپیلت که در زمستان هوای گرم بیرون میدهد و درتابستان هوای سرد و این به این معنا است که چنین دستگاهی را با الهام گرفتن از سیستم خروج هوا از گلوی انسان ساخته اند که از یک مخرج مشترک هوای گرم و سرد را به بیرون میدهد…
حال از بین مثال های زیادی که موجود است جهت تفکر ما ، دو مثال از چشم انسان و دوربین های عکاسی و همچنین سیستم اسپیلت و هوای گرم و سردِ خارج شده از گلوی انسان را مطرح کردم تا کمی بیشتر به معارف موجود در این آیه قرآن پی ببریم و بفهمیم که این کتاب معارفی والا را شامل میشود و صرف آن احکامِ جزئی نیست که نیست
و در زمین نشانه هایی است برای اهل یقین و در درون خودتان ، آیا با چشم بصیرت نگاه نمیکنید؟!
[سوره الذاریات ٢٠ – ٢١]
حال که چنین مطالبی ذکر شد ، سوال این است که…
با الهام گرفتن از ذهنِ انسان چه چیزی بروی این سیاره خاکی ساخته شده است؟!
جواب واضح است ، کامپیوتر…
حال همانگونه که بروی کامپیوتر ، برنامه هایی نصب میکنیم و از آنها استفاده میکنیم ، بروی ذهن خود نیز برنامه هایی نصب میکنیم که اسم آنان باور است و از آن باورها استفاده میکنیم…
آری ، ذهن انسان یک اَبَر کامپیوتر کوانتومی و فوق پیشرفته است که از سمت خدا روزی ما شده است و محل کنترلِ جسمِ ما است به این صورت که انرژی هایِ لازم را برای حیاتِ جسم از طریق عصب هایِ موجود در بدن آزاد میکند حال سوال مهم این است که…
آیا من قدردان این موهبت خدادادی هستم و یا اینکه اجازه میدهم به هر کسی که اطلاعاتش را بروی آن بریزد؟!
آیا من برنامه هایی زیبا بروی آن نصب میکنم تا نجواهایی انگیزه بخش در وجودِ من جاری کند یا اینکه با تقلید از انسان های فرکانس پایین و دیدن فیلم ها و گوش کردن به موسیقی هایِ مخرب ، فضای مقدسِ ذهن را محلی برای نجواهای جریان تاریکی میکنم؟!
خب طبیعتا عده ی کمی هستند که قدردان این موهبت باشند و به نحو احسنت از آن استفاده کنند و به همین جهت در قرآن کریم آمده است که…
شما را در روى زمین متمکّن و صاحب امکانات قرار دادیم و وسایل زندگى و معیشت را براى شما در آن قرار دادیم؛ ولى عده ی کمی از شما شکر نعمتها را به جا مىآورید
[سوره اﻷعراف ١٠]
“قَلِیلࣰا مَّا تَشۡکُرُونَ” موجود در این آیه حکایت از این دارد که عده ی کمی هستند که قدردان این موهبت های خدادادیِ خود هستند و آنها را به کار میگیرند در راستای یک زندگی پادشاه گونه بروی این سیاره خاکی…
این موهبت ذهن است که روزی ما شده است و اکنون این ما هستیم که چگونه از آن استفاده کنیم…
آیا همنشینی با تحلیلگران قیمت خیار سبز از کیلویی 10 هزار تومان به کیلویی 11 هزار تومان را انتخاب میکنیم و ذهن خود را مبتلا به ویروس کمبود میکنیم و یا همنشینی با انسان های صالحی که صحبت از فراوانیِ نعمت های خدا میکنند تا برنامه فراوانی را به ذهن خود بدهیم؟!
آیا گوش خود را به شنیدن موسیقی های مخرب و غم آلود عادت میدهیم تا از طریقِ این ورودیِ گوش ، ذهن ما فاسد شود یا اینکه آنها را به شنیدن موسیقی های سازنده و زیبا….؟؟!!
آیا چشمان خود را به دیدن زیبایی های عادت میدهیم تا حافظه ذهن ما با زیبایی ها پر شود یا اینکه…؟؟!!
اگر ذهن ویروسی شود ، محل پارازیت ها و نجواهای شیطان میشود همانگونه که اگر یک کامپیوتر ویروسی شود در کار کاربرِ خود پارازیت میاندازد و چنانچه این ذهن سالم باشد و با قلبِ انسان در هماهنگی باشد ، قدرتی در آن هویدا میشود که هر چه را اراده کند ، جلویِ خود حاضر میبیند همانگونه که یک کامپیوترِ سالم ، به سرعت هر چه تمامتر همه دستورات ارسال شده توسط کاربر را اجرا میکند
اکنون سوال این است که ذهن همه ما در اثر تقلید از جامعه و خانواده و انسان های فرکانس پایین و… ویروسی شده ؛ پس چه باید کرد؟!
جواب این است که باید جهاد اکبر به راه انداخت برای پاک کردن این ویروس ها از طریق این نسخه قرآنی بنام “اهرم رنج و لذت”
ذهن انسان خاصیتی دارد که بدین صورت است که عاشق لذت است و از رنج فراری است و برای همین برای کاری که برای او لذت بخش باشد انرژی آزاد میکند و برای کاری رنج آور باشد انرژی آزاد نمیکند و اینکه چه کاری برای او رنج اور و لذت بخش باشد را خودِ من تعیین میکنم و به عنوانِ یک برنامه به او میدهم
مثلا در اثر دیدن این ورزشکارانی که به سختی ورزش میکنند و جمله نابرده رنج گنج میسر نمیشود را شعار خود قرار داده اند ، این الگوی ذهنی در ذهن من نقش بسته است که ورزش کردن یعنی سختی و برای همین ذهن من برای چنین کاری انرژی آزاد نمیکند و هر گاه قصد باشگاه رفتن میکنم انگار با مشقت فراوان باید آن را انجام دهم و….
یا مثلا شخصی که اعتیاد به مواد مخدر دارد ، در ذهن خودش چنین برنامه ای را نصب کرده که مصرف مواد مخدر یعنی لذت و ذهنِ او برای مصرفِ چنین موادی انرژی آزاد میکند و آن شخص را به سمت مواد مخدر سوق میدهد و چنانچه مواد مخدری به او نرسد ، انرژی ای در بدن او آزاد میکند که حالت عصبی و پرخاشگری به او دست میدهد تا زمانیکه آن مواد مخدر به او برسد و برای مدتی او را شارژ کند و دوباره وقتی اثر آن از بین برود ، حالتِ خماری به او دست میدهد و همین آش و همین کاسه…
حال از آنجاییکه سیستم ذهن انسان اینگونه است متوجه زیبایی قرآن میشویم که چقدر زیبا و بجا در جای جای قرآن از این اهرم رنج و لذت با تعابیری همچون بهشت و جهنم استفاده کرده تا برای کسانی که قرآن را میخوانند و در آموزه های آن تامل میکنند یک نسخه درمانی شفا بخش برای برنامه ریزی مجدد ذهن آنها باشد ، مثلا در قرآن آمده است که...
همانا نیکوکاران غرق در نعمت هستند و همانا حرمت شکنان در جهنم قرار دارند…
[سوره الانفطار 13 – 14]
این یک نمونه از اهرم های رنج و لذتی است که در قرآن آمده است و وقتی که به دستور “فَٱقۡرَءُواْ مَا تَیَسَّرَ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ” عمل کنیم و تلاوت کننده آیات قرآن به همراه تامل در آنان باشیم ، چنین الگوی ذهنی ای در ذهن ما نقش میبینند که…
کار نیک برابر است با قرار گرفتن در مدار نیکوکاران و غرق در نعمت شدن و حرمت شکنی برابر است با قرار گرفتن در جهنم
و وقتی که این شاکله و الگوی ذهنی تغییر کند و جای رنج و لذت عوض شود ، ذهن برای کارهای نیک انرژی آزاد میکند و برای کارهای نازیبایی که حرمت شکنی در آنهاست انرژی آزاد نمیکند زیرا که این سیستم ذهن است که برای کارهایی که برایش رنج آور باشد انرژی آزاد نکند و برای کارهایی که برایش لذت آور باشد انرژی آزاد کند
این سیستم اهرم رنج و لذت ، یکی از اصول تربیتی قرآن برای برنامه ریزی ذهن در چهارچوب کنترل ذهن انسان ها به سمت خوشبختی است…
اصلا این سیستم اهرم رنج و لذت و به تعبیری دیگر همان سیستم تشویق و تنبیه ، یک شیوه تربیتی است که سیستم های آموزشی و اداری در راستای پیشبرد اهداف خود استفاده میکنند…
یک معلم با نمره مثبت و منفی یک سیستم اهرم رنج و لذت را در کلاسِ خود حاکم میکند تا از این طریق بتواند به هدف خود که مدیریت کلاس و تربیت شاگردان است ، برسد
یک فرمانده پادگان برای سربازان خود سیستمِ تشویقیِ کسر خدمت و اضافه خدمتِ تنبیهی را در نظر میگیرد تا از این طریق بتواند نظم را در بین سربازان خود را مدیریت کند
حال که اینگونه است چرا من از این نسخه درمانی برای ذهن خود استفاده نکنم که از طریق آن بتوانم یک ذهنِ قوی تربیت کنم تا از این موهبت خدادادی به نحو احسنت استفاده کنم و آن را آکبند به گورستان نبرم؟؟؟
مثلا وقتی که این الگوی ذهنی را که “احساس خوب برابر است با اتفاقات خوب و احساس بد برابر است با اتفاقات بد” را به عنوان یک غذای مقوی و بصورت روزانه به ذهن خود تزریق کنم تا بروی سیستم عامل ذهن من نصب شود و جزئی از شاکله ذهن من شود ، میتوانم نظاره گر ذهن نازنینم باشم که دیگر انرژی ای برای احساس بد جاری نمیکند زیرا که در سیستم عامل او احساس بد معادل رنج تعریف شده است و ذهن از رنج فراری است و برای کاری که برای او رنج آور باشد انرژی آزاد نمیکند و در برابر اتفاقات ناگواری که اگر در زندگی من رخ دهد ، خاموش خاموش خاموش میشود و از خود چیزی تحت عنوان نجواهای ناامید کننده ساطع نمیکند…
وقتی که من فوائد باشگاه رفتن و مضرات باشگاه نرفتن را به عنوان یک اهرم رنج و لذت برای ذهن خود بازگو کنم تا آن را تبدیل به شاکله ذهنی خود کنم ، متوجه این امر میشوم که همین ذهنی که تا چند روز پیش هیچ انرژی ای را برای رفتن به باشگاه در جسم من آزاد نمیکرد ، اکنون چگونه انرژی ای از جنس اشتیاق را در جسم من آزاد میکند و مرا سوق میدهد به سمت باشگاه ، زیرا که باشگاه رفتن برای آن امری لذت بخش تعریف شده است…
مساله این است که آیا من باور میکنم که اگر این اهرم رنج و لذت در ذهن من عوض شود همه چیز درست میشود یا همچون گذشته درگیر این افکار هستم که بابا این چرت و پرتا چیه؟ باید عرق بریزی و از صبح تا شب مثل آهو بدوی تا دو لقمه نان دربیاری و بخوری و…؟؟؟!!!
مساله این است که به همان منطقی که روزانه سه وعده غذایی به جسم خود میدهم ؛ آیا به غذای ذهن خود میپردازم تا طعامی مقوی به آن هدیه دهم و از این موهبت خدادادی به نحو احسنت استفاده کنم؟؟؟!!!
پس باید بنشینم و در آن قسمت هایی که میخواهم در زندگی ام تغییر عادت دهم ، یک اهرم رنج و لذتی قوی بنویسم و ترک آن عادت نازیبا را برای ذهنم معادل لذت و ماندن در آن عادت نازیبا را معادل رنج تعریف کنم تا شاکله ذهنی ام عوض شود…
و همانگونه که دکتر برای درمان سرماخوردگی ام قرص تجویز میکرد که هر 8 ساعت یک مرتبه بخور تا خوب شوی ، این اهرم رنج و لذت را مثل یک قرص مصرف کنم و برای خودم بخوانم و آن را به عنوان خوراک به ذهن خود بدهم تا شاکله ذهنی بیمارم ؛ درمان شود و جای خود را به شاکله ی جدید دهد تا شاهد آزادسازی انرژی هایی جدید در زندگی ام باشم
و از همه مهمتر ، همانگونه که برای کامپیتوتر خود یک آنتی ویروسی قوی قرار میدهم تا ویروسی نشود ، برای ذهن خود نیز یک دیوار بتنی قرار میدهم که مانع من و هر آن چیزی شود که ارتعاش مرا پایین بیاورد مثل موسیقی های مخرب و سریال های مخرب و از همه مهمتر انسان های فرکانس پایینی که کارشان تحلیل گرانی خیارسبز از قیمت 10 هزار تومان به 11 هزار تومان است…
پس من هم به تاسی از حضرت ابرهیم و یوسف نبی که درخواست “وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّـٰلِحِینَ” را از خدا داشتند و همچنین با الگوگیری از سلیمان نبی که درخواست “وَأَدۡخِلۡنِی بِرَحۡمَتِکَ فِی عِبَادِکَ ٱلصَّـٰلِحِینَ” را به بارگاه خدا عرضه کرد ؛ این درخواست را به بارگاه خدا عرضه میکنم که…
پروردگارا ، ما را در مدارِ بندگان صالح خودت قرار بده
وقتی هم نشین بندگان صالح خدا شویم ، ما هم رنگ و بوی آنها را میگیریم و…
باشد که قدردان موهبت های خدا باشیم و در زمره آنهایی قرار بگیریم که خدا در وصف آنها میفرماید…
…وَقَلِیلࣱ مِّنۡ عِبَادِیَ ٱلشَّکُورُ
…و تعداد بندگانِ سپاسگزارِ من کم است
[سوره سبأ 13]
پی نوشت:
یک سوره در قرآن کریم هست بنام واقعه که حاوی یک اهرم رنج و لذتی قوی می باشد و علاوه بر نسخه اهرم رنج و لذت ، یک نسخه درمانی برای از بین بردن منیت و غرور هم می باشد . در صورت تمایل ؛ هر شب مثل یک دارویِ درمانی آن را بخوانید و از همه مهمتر در آموزه های آن تامل کنید و شاهدِ برکاتِ آن باشید…
اگر دوست داشته باشید ، میتوانید از طریق اینترنت و با سرچ کردنِ صدای قاری قرآن بنام “محمد الفقیه” که صدای او دارای ارتعاشی جذاب و بهشتی است ، آن را به زبان عربی گوش کنید و از طریقِ صدای زیبا و بهشتی آقای “بهروز رضوی” و ترجمه هایِ صوتی و تصویریِ موجود در سایتِ آقایِ “مسعود ریاعی” ، در محتوایِ این سوره به زبانِ فارسی تامل کنید و لذت ببرید و …(خوش بحال کسی که در مدارِ….)
با عرض سلام و ادب و احترام بر شما عزیز دل خدا جناب آقای احمدی
مدتهاست خواندن و نشر کامنتهای الهی و ارزشمند وپر از علم و حکمت الهی شما با عزیزانم از مهمترین کارهای روزانه من است.
با هربار خواندن مکتوبات الهی تان ،هم خودم و هم دوستان نازنینم که از صالحین هستند و از بهترین هدایای الهی ام ،وقتی و ألحقنی بالصالحین ورد زبانم بود،بالاتفاق غرق تحسین و شگفتی شده از همزمانی ها ، از جواب سوالاتمان که با دستان الهی تان جاری شده و به ما میرسد و روزمان را پر از نور هدایت و علم و حکمت الهی میکند.
گفتم همزمانی ، لازم دانستم نمونه ای از آن را با ذکر مثال به خود یاد آوری کرده تا هرگز از خاطر نبرم هر لحظه در حال هدایت الهی هستیم.
امروز صبح بود ، با شوقی وافر دور تا دور روف گاردن بهشتی که بخشی از پاداش ایمان و عمل صالحم است، پیاده روی صبحگاهی ام را انجام داده و ویس های ارزشمند عزیزانم را میشنیدم.
محور گفتگویمان با جمع دوستان صمیمی و ارزشمندم، که تقریبا هر روز آیه ای از قرآن را با هم در آن جمع خصوصی به اشتراک گذاشته و درک و تجربیاتمان را نسبت به آن آیه با هم به اشتراک گذاشته و تیک صدق بالحسنی بودن و چنگ زدن به ریسمان الهی را میزنیم ، حول و حوش حقیقتی الهی میچرخید با این مضمون که هرکس طبق شاکله اش عمل میکند
روزی که با این حقیقت و آیه الهی مواجه شدم تمام کج فهمی هایم از درک قوانین به یک باره به آگاهی تبدیل شد.
چقدر وقتی در قلب و ذهنمان مرض های باوری گذشتگان و آباء و اجدادمان و رسانه و جامعه فراگیر باشد ، حتی درک قانون میز ما را دچار خسران و گمراهی میکند.
سه نفری به این نتیجه رسیدیم که در ابتدای مسیر دچار این گمراهی گشته بودیم و گمان میکردیم حال که تمرکز بر نکات مثبت افراد را یاد گرفته ایم دیگر مهم نیست هرکسی در کنارمان باشد میتوانیم با تمرکز بر زیبایی هایش ادامه راه را حال به صورت کارمند ، یار، دوست و …. به صحت و سلامت ادامه دهیم، فراموش کرده بودیم که ذات و شاکله عقرب و زنبور نیش زدن است و اگر تو آگاهانه و با وجود درک این حقیقت در لانه شان قرار گرفته و با آنها همنشینی کنی لاااااجرم از آسیب آنها مصون نخواهی ماند.
برایم خیلی این هدایت زیبا بود که بعد از به اشتراک گذاری این آگاهی ها با این کامنت ارزشمند مواجه شدم که گویی تکمیل کننده گفتگوهای رد و بدل شده ما حول محور آیه سوره نساء:65
پس چنین نیست [که با دورویی و نفاق بتوان ادعای ایمان کرد]، به پروردگارت سوگند که آنها ایمان [راستین] نیاوردهاند مگر آن که در مشاجرههای میان خویش تو را داور قرار دهند؛ 156 سپس از آنچه [به نفع یا ضرر هر یک] حکم کردهای احساس دلتنگی نکنند و کاملا [بی چون و چرا] تسلیم [حکم] باشند
میچرخید.
همانکه باز هم چون پتکی بر سر نسیان هایم زده میشود و به یادم می آورد ،وقتی شاکله فردی بر پایه نفاق شکل گرفته باشد و در مدار نفاق غوطه ور ، فلا و ربک آب پاکی را روی دستمان میریزد تا از جاهلین نباشیم و یادمان باشد که باوجود هفتاد بار استغفار همه پیغمبران عالم افرادی با شاکله عمل غیر صالح به مدار متقین و صالحین ملحق نخواهند شد. همانگونه که ابراهیم و نوح و لوط نتوانستند عزیزترین افراد زندگی شان را به مدار صالحین ملحق کنند.
آنها طبق شاکله شان که عملی غیر صالح بود عمل کردند.
زیرا آنقدر در آن اعمال استقامت ورزیده بودند که طبق قانون دسترسی فرکانسی به ملحق شدن به مدار هدایت و رشد الهی را نداشتند.
اعراض و تولی لازم است و تمرکز بر خود.
گرچه سزاوار آن هستید که زیر هر کامنت ارزشمندتان که از آن در و گوهر جاریست ، نهایت قدردانی و تشکر و تحسین را نثار وجود ارزشمند و وقت گرانبهایی که برای این امر صرف کردید کنم، اما کمالگرایی و تفکر یا همه یا هیچ که میخواهد یک تشکر و قدردانی آنچنانی برایتان مکتوب کند مانع شده ،تنبلی مزید بر علت ،تشکرات ویژه و تحسین ها در قلب و ذهن جا خوش میکند.
گرچه همین کمالگرایی و تفکر مخرب یا همه یا هیچ بارها سد راه نوشتنم شده که میدانم به اذن الهی چه تأثیرات ارزشمندی روی جهان ایجاد خواهد کرد ، اما بسیار خرسند هستم که زیر این فایل بینظیر استاد نازنینمان به کامنتهای گرانبهای افراد آگاهی چون شما مزین است.
بسیار از قلم الهی تان یاد میگیرم و برای این حد از علم و حکمتی که بر شما نازل شده ایستاده کف میزنم و به خلقت و شاکله الهی تان فتبارک الله أحسن الخالقینی جانانه میگویم.
پدرم میگوید وجودم بزرگترین ثروت زندگی اش است،
تعریف ذهنی او از ثروت فرزندان سالم و صالح است.
از فضل الهی چپش در این زمینه پر است ، خدا به پاداش چشم پاکی و دست پاکی و متعهد ماندنش به بنیان های خانواده حتی در طوفانی ترین شرایط، دورش را با 5 فرزند سالم و صالحی پر کرده که هر کدام به نحوی باعث فخرش هستند و عاشقانه به او عشق ورزیده و همچون پروانه دورش میچرخند و برای من به جهل یا درست خط قرمز است.
به پدر مادر نازنینتان برای داشتن غلامی علیمکه بالاترین حد ثروت دنیاییست تبریک گفته و
برای شما و خانواده ارزشمندتان بهترین های دنیا و آخرت را آرزومندم.
خیلی خوشحال شدم بالاخره بعد از چندی خداوند من رو هدایت کرد به یه کامنتی از شما زیبارو .
چه تغییری کردی عزیزم چقدر روز به روز زیباتر و موحدتر با ایمانتر و چقدر با کامنت های شما عزیز دل میرفتم جلو و چقدر برم الگوی قدری بودی و هستی عزیزم بیشتر کامنت بنویس اگه کامنتم رو میخونی عزیزدلم خیلی زبانت رسا هست برام خیلی خوشحالم که بالاخره خبر صحت و سلامتیت به دستم رسید هرجا هستی عزیزدلم موفق شاد و ثروتمند و موفق در دنیا و اخرت باشی در سعادت دنیا و اخرت نصیبت بشه و همه در زمره صالحان قرار بگیریم. امین
یک مثال جایی شنیدم که یک پدر به فرزندش کامپیوتر هدیه میدهد ولی فرزند فقط ازقسمت ماشین حساب آن استفاده میکنه وازآن همه امکانات کامپیوتر استفاده نمیکند ما انسانها خداوند مغز وذهن رادراختیار ماگذاشته که خیلی قدرتمنداست وتوانایی های زیادی داره اما ما درست استفاده نمیکنیم
اهرم رنج ولذت وتشبیه به بهشت وجهنم قدرت اهرم رنج ولذت رابخوبی تشریح کردید
تاکید بر احساس خوب مساوی اتفاقات خوب بسیار یاداوری خوبی بود
خدامارادرمدار بندگان صالح قراربده الهی امین
جناب احمدی جهت طنز خدمتتان عرض کنم درچندکامنت که ازشما خواندم ومثال قیمت خیار رازدید هنوز به افزایش از 10 هزارتومان به 11 هزارتومان اشاره میفرمائید گویا چندسالی است خیار نخریده اید
پی نوشت شما بسیار ارزشمنداست حتمآ سوره واقعه را سعی میکنم هرشب بخوانم ودرمعانی آن تدبر کنم
سپاسگزارم ازمعرفی سایت آقای مسعود ریاعی وقاری قران محمدالفقیه که رفتم سرچ کردم بسیارعالی است
خداراشکر کامنت شما را خواندم وبه نکات آن درپاسخ به شما اشاره کردم تا به یادم بماند وقسمتهایی ازکامنت رادردفترم نوشتم
هدایت به کسی میرسد که هدایت پذیر باشد ..شما تماما پذیرای هدایت الله بودین که این متن رو نوشتید..احسنتت..جدای از تامل در آیات و نحوه نوشتار و نوع ترتیب بندی و ترجمه،ترکیب جز به جزء علم و ادب و هنر و هوش و قدرت و درایت و هماهنگی در کل مجموعه ساختاری جهان رو نشان نمایان و قابل فهم کردین که البته بواسطه قدرت ربّ در طرح ریزی این جهان مادی و غیرمادی،قطعا ذره ای از درایت و هوش و علم بی انتهای خداوندی است باز هم جای پیشرفت دارد..از بابت درک تازه ای که از اهرم رنج و لذت دادید ممنونم…بنده با تار و پودم با پوست و گوشت و استخوانم و ذره ذره وجودم به اندازه فهم و درکی که دارم اکنون،فهمیدم..
جز سپاس و قدردانی بابت کامنت ارزشمندتون چیزی برای بیان احساسم نمیدانم.
خوشحال باشید همیشه و در مدار اگاهی ها و نعمت ها الهی آمین
بر خودم واجب دونستم به خاطر کامنت گوهر بار شما که حکم کتاب تفسیر قرآن برای من هست قدردانی و تشکر بکنم .
و همچنین قدردانی و تشکر از سایت قرآنی و قاری قران (استاد محمد فقیه) معرفی کردید . بعد از خواندن کامنت شما شب ها قبل از خواب من سوره واقعه رو گوش میدم و صبح ها سوره ی یس . چه خیر و برکتی وارد زندگی من شده ، بی نهایت از شما سپاسگزارم
با سلام خدمت تمامی دوستان و عزیزانی که در این سایت بزرگ عضو هستند و به نوعی با من هم مدارند
و عرض ادب و احترام ویژه دارم خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته گرامی
در ابتدا تشکر و قدردانی ویژه ای بکنم از نکته سنجی و درک ماهرانه ی استاد از قوانین جهان و مکانیزم افکار انسان و ارتباط آن با رفتارهای ما که ایشان به درستی و وضوح کامل در این فایل توضیح دادند.
موردی که در حال دیدن این فایل در ذهنم مرور شد این بود:
چندین سال پیش وقتی من نوجوان بودم با خانواده ام طبق رسم هر ساله برای دید و بازدید اقوام ، عید نوروز به روستای زادگاه پدر و مادرم رفته بودیم ولی پدرم هر سال بخاطر شرایط کاریش قرار بود یک روز بعد از ما به روستا بیاید.
اما آن سال نیامد و بعد از چند روز من و دامادمان برای اطلاع از حالش و جویا شدن از علت نیامدنش به خانه مان سر زدیم و متوجه شدیم که دو روز پیش توی بستر سکته کرده و چون تنها بوده و کمکی نداشته به رحمت خدا رفته است.
این اتفاق تا سالها روی ذهن من و خانواده ام تأثیر مخربی داشت بطوریکه که مادرم نمی گذاشت که هیچکدام از فرزندانش تنها در خانه بخوابد ، حتی بعد از ازدواج مون هم سفارش میکرد مبادا تنها شب را در خانه باشیم
یادمه اون سالی که پدر من به رحمت خدا رفت اولین سالی بود که ما توی خونه مون سفره هفت سین مینداختیم و مادرم از اون سال تا به حال که نزدیک به چهل سال میگذره ، دیگه توی خونش نگذاشته کسی سفره هفت سین بندازه و باور کرده چون اون سال سفره انداختیم ، باعث شد پدرم رو از دست بدیم.
اما من از وقتی مستقل شدم و ازدواج کردم نتوانستم مثل مادرم فکر کنم و سعی کردم از زندگی بیشتر لذت ببرم و توی خونه خودم سفره هفت سین هر ساله انداختم و نترسیدم که اتفاق ناگواری قراره بیافتد.
اما ترس از تنها خوابیدن در خانه را تا قبل از آشنایی با سایت و آموزش های استاد را تا حدودی هنوز در وجودم احساس میکردم.
به لطف خدا و به کمک آموزش های استاد عزیز من براحتی امروز با تنها بودنم حال میکنم ، برای اوقات تنهایی ام برنامه دارم ، تنها در خانه میخوابم ، تنها در بیابان و کویر خوابیدم و بینهایت لذت بردم و احساس بزرگی و قدرت بیشتری را تجربه کردم و نگذاشتم در چرخه معیوب فریب کاری ذهنم گیر بیافتم..
از خداوند بخاطر وجود استاد عزیز و شما دوستان ارزشمند و کامنت های زیبا تون سپاس گزارم که منو به وجد آورد تا بنویسم و درس پس بدهم
دوستتان دارم، در پناه حق شاد و تندرست و پیروز باشید
صبح که بنر فایل جدید رو دیدم عین برنده ها گفتم آخ جووووون روزی امروزم هم رسید. امروزم قراره یه چیز جدید یاد بگیرم. ستاره قطبیمو از خدا گرفتم.
انصافا هم چه آگاهی های نابی!
استاد نمی گذارید ذهن ما پرت بشه، همیشه با یک حواس جمعی خاصی باعث میشید که تو مسیر خودشناسی و ریشه یابی مشکلاتمون باقی بمونیم. ممنونم از شما.
خیلی مثال یادم اومد فقط چندتا مهمترش رو می نویسم.
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
1- اتفاق نادر اما مهم و تاثیرگذار
من الان تو ماه ششم بارداریم هستم و سونوگرافی 4 ماهگیم که جای معتبری نرفته بودم بهم گفتن تیغه بینی جنین کوتاهه و احتمال سندروم دان هست. برو آزمایش ژنتیک بده و پیگیری کن.
این در حالی بود که سونوگرافی مهم 3 ماهگیم که جای معتبری رفته بودم تشخیص داده بود سالمه و هیچ مشکلی نداره.
بارداری چیزی نیست که زیاد تکرار بشه و برای خانمها معمولا یکی دو سه بار رخ میده ولی با حساسیت بالا و بسیار مهم. ولی همین مهم بودنش باعث چلنجینگ شدنش میشه. یعنی اهمیت با ترس قاطی میشه. و باید ذهن قدرتمندی داشته باشی تا بتونی با آرامش و توکل سپریش کنی.
من بجای اینکه بد به دلم راه بدم و حرف اون رادیولوژیست رو سند قرار بدم، با خودم گفتم درسته که سنم نسبت بارداری اولم 5 سال بالاتره و الان 39 ساله هستم و این از نظر کتابهای پزشکی به خودی خود ریسک محسوب میشه، ولی دلیل بر این نیست که حتما مشکلی وجود داره یا قراره به وجود بیاد.
تمام پیش فرض های منفی رو آگاهانه حذف کردم و گفتم توکل بر خدا. هرچی شد برای من خوبه و باعث رشدم میشه.
هرچند اعتراف می کنم 100 درصدی مثبت و خوشبین باقی نموندم ولی بالای 90 درصد ذهنمو کنترل کردم. هم خودم هم همسرم.
تا اینکه دکترم گفت نیازی به آزمایش ژنتیک نیست شما برو سونوگرافیت رو جای بهتری انجام بده که از نتیجه سونو مطمئن باشیم بعد تصمیم بگیریم. بعد از 11 روز من دوباره سونو دادم و نتیجه این بود که بچه کاملا سالمه و سونوی قبلی اشتباه بوده.
اونجا دیگه بغض شادین ترکید و برای اولین بار درباره این موضوع گریه کردم. برای عزیزانم هدیه خریدم و یه جشن درون قلبی برای خودم گرفتم.
این یک نمونه بارز از حالتی بود که زیاد تکرار نمیشه ولی همون یکی دو بارش میتونه کلی آدم رو به هم بریزه.
من به چشم دیدم که خواهرهای همسرم هر سه تاشون بارداریهای بسیار سخت و پرخطر داشتن و دوتاشون حتی سقط هم داشتن. از بس که ذهنیت خودشون و بخصوص مادرشون درباره بارداری پر از ترس و چالش هست. بنده خداها انواع و اقسام مشکلات مربوط به بارداری و زایمان رو تجربه کردن و برای من یه چالش محسوب میشه که در بین چنین خانواده ای همچنان ذهن خودم رو دور از ترس و افکار منفی نگه دارم. اما تقریبا موفق عمل کردم.
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
2- دونالد ترامپ شجاع و جسور
دومین مورد همین انتخابات ریاست جمهوری پیش روی امریکا هست که شنیدیم آقای ترامپ مورد سوء قصد واقع شد و گوشش زخمی شد. یعنی قشنگ خطر از بیخ گوشش رد شد.
خیلی از این لحاظ ایشون رو تحسین می کنم که بدون هیچگونه ترس آشکاری دوباره در صحنه عمومی وارد میدان شد و با همون گوش پانسمان شده خودش رو در جمع ظاهر کرد.
شاید اگر فرد دیگه ای بود که کنترل ذهن قوی نداشت می ترسید و یا از میدون انتخابات به در میرفت یا حداقل تا مدتها در جمع حاضر نمی شد.
ولی حاما با خودش گفت من سالها و سالها، صدها بار در جمع حاضر شدم و چنین اتفاقی برام نیفتاده و فقط یک بار بهم تیراندازی شد. دلیل نمیشه که هر روز این اتفاق بیفته.
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
3- پروسه رانندگی کردنم
من سال 88 تصمیم گرفتم گواهینامه رانندگی بگیرم. یکی دو بار گند زدم و یادمه یک بار که با پدرم برای تمرین رفته بودیم ماشین رو بردم رو جدول و یه تایرش افتاد اون ور جدول و با یه مصیبتی درش آوردیم.
از اون موقع به بعد ترس افتاد تو دلم و یواش یواش باورم شد که من آدم رانندگی کردن نیستم.
با اینکه گواهینامه گرفته بودم ولی اسم رانندگی که می اومد ضربان قلبم می رفت روی 1000.
چه برسه به اینکه در سمت راننده رو بخوام باز کنم و بشینم پشت فرمون… دیگه اجل معلق بالاسرم پرپر میزد.
تااااااااااا پارسال سال 1402 که شرایط زندگیم طوری رقم خورد که یه انرژی می گفت دیگه بشین پشت فرمون و نترس.
با اینکه می دونستم چیز زیادی از رانندگی نمی دونم ولی آموزشهای استاد اثرش رو گذاشته بود و اون کنترل ذهنه کار خودش رو کرد.
هر روز نشستم و با حواس جمع اما بدون ترس های گذشته فقط روی درست رانندگی کردن تمرکز کردم و الان خیییییییییلللللی خیلی بهتر رانندگی می کنم. تازه از دیگران هم ایراد می گیرم! البته تو دلم.
چقدر کارها با وجود این مهارت برام راحت تر شده. مثلا همین الان دخترم رو بردم گفتار درمانی و برگردوندم.
اگر نبود اون حد از آمادگی ذهنی که از تمرکز بر توانایی هام به دست آوردم همچنان اوضاع همون آش و همون کاسه بود. چون چیزی به خودی خود عوض نمیشه مگر اینکه ابتدا ما در سطح ذهنی و آگاهانه و سپس ناخودآگاه تغییر کنیم و این ضمیر ناخودآگاهمون حرکات و رفتارهای فیزیکیمون رو کنترل و جهت دهی کنه.
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
4- در برخورد با بچگانگی های دخترم
من اسمشو نمی گذارم خرابکاری، چون بچه خیلی چیزها رو نمی دونه و قصدی برای خط خطی کردن اعصاب مادرش نداره. اون فقط داره دنیاش رو تجربه میکنه و بر حسب ندانستن ها و کنجکاوی هاش کاری رو انجام میده.
این به قول ما خرابکاریها برای اون مفهوم خرابکاری نداره و فقط بازی و تجربه محسوب میشه تا اینکه خودش خطر یا درد چیزی رو لمس کنه و با الگوی تکرارشونده درد یاد می گیره که از کدوماش دوری کنه و کدوماش چه خاصیتی داره.
پس من مادر اگه این موضوع رو درک نکرده باشم فقط با حرکات بچه ام عصبی میشم و داد میزنم و خسته میشم. و صد البته که بچه رو هم عصبی و ترسو می کنم. چه بسا که ذوق و خلاقیتش رو کور کنم اصلا.
خوب این قضیه به خودی خود از یک مادر انرژی می گیره. حالا فرض کنید به بچه یه موضوعی رو چندین بار آموزش میدی تا یاد بگیره.
بارها و بارها درست انجامش میده ولی یکی دو بار هم به دلایلی که فقط خود بچه میدونه و خدای بچه، به زعم ما خرابکاری میکنه. حالا مادر چی میگه؟
ممکنه بگه اینهمه بهت یاد دادم آخرش گند زدی؟ پس معلومه هنوز یاد نگرفتی.
صد بار گفتم بدون دمپایی نرو تو دستشویی بازم رفتی؟ در صورتیکه از 100 بار گذشته 90 بارش بچه دمپایی پوشیده ولی چرا همین یک بار نپوشیدنش به چشم من اومده؟
یا اینکه بهش میگم سعی کن موقع رنگ آمیزی از خط بیرون نزنی. تمام شکل رو خوب رنگ میکنه فقط دو سه جا از خط بیرون میزنه. حالا اگه من گیر بدم به اون -20-15 درصد خرابی چه انتظاری میتونم داشته باشم که بچه دفعه بعد عملکرد بهتری داشته باشه؟
می تونم 100 تا مثال دیگه از برخورد با بچه خودم بزنم.
بچه 10 بار حرفمو گوش میکنه یک بار دو بار هم میگه نه. من بزنم قدرت نه گفتنش رو نابود کنم چون دلم می خواد بچه ام همیشه چشم تو دهنش بچرخه؟
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
5- شناخت ترفند مغز برای حفظ بقا
مغز ما طوری طراحی شده که ما رو زنده نگه داره. بنابراین دنبال چیزی می گرده که سلامتی و زندگی ما رو به خطر میندازه و تا وقتی ما قانعش نکنیم و براش منطق نیاریم که فلان چیز دیگه خطرناک نیست دست از تلاش برنمیداره.
مثلا من بچه بودم و یک بار وقتی شیر آب ظرفشویی رو باز کردم چون قبلش روی سمت داغش بود همچنان آب داغ توی شیر بود و دستم سوخت.
تا سالهای سال وقتی شیر آب ظرفشویی رو باز می کردم اول با یک انگشت امتحانش می کردم و اگر سرد بود استفاده می کردم.
بعد به خودم اومدم و به ذهنم قبولوندم که این اتفاق فقط یک بار از هزاران بار رخ داده و طی اینهمه سال دیگه هم تکرار نشده پس تمومش کن. و تمومش کردم.
ترفند دیگه ذهنم برای دوری از تنش و ناراحتی بحث نکردن با دیگران بود. تا جایی که حتی جایی که بایستی حرفم رو که حق هم بود می زدم و نظر مخالفم رو بیان می کردم تا حد و مرز خودم رو تعیین کنم، این کار رو نمی کردم چون در اصل می ترسیدم.
بایستی دلیل نارضایتیم رو با کلام آروم بیان می کردم ولی چون عصبی می شدم و بغضم می گرفت می ترسیدم ضعیف دیده بشم و بجاش سکوت می کردم.
در صورتیکه مگه من چند بار به خاطر ابراز عقیده مورد سرزنش قرار گرفته بودم؟ مگه قرار بود همیشه همینطور بمونه؟
پس چرا ذهنمو زودتر قانع نکردم که حرفت رو با اعتمادبنفس بزن و نترس. هرچه بادا باد.
چون فکر می کردم من همینم که هستم و شخصیتم دیگه اینه. تازه فکر می کردم اینجوری بهتره و دارم اعراض می کنم. چه مسخره و خنده دار واقعا!
ولی باز هم آموزشهای استادم به دادم رسید و بهم یاد داد دنیای من می تونه خیلی راحت تر و عزتمندانه تر باشه. با تغییر. با تکامل و با توکل.
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
استاد خیلی دوست داشتم این خط سیر فکریم رو ادامه بدم و همچنان بنویسم ولی ترانه بنده خدا یک ساعته داره میگه مامان بیا باهام بازی کن و بیشتر از این دلم نمیاد منتظر بذارمش.
ان شاالله در فرصتهای بعد بیشتر می نویسم بخصوص در مورد احساس لیاقت در کامنتهای دوره.
وقتی کامنت بسیار زیباتون رو خوندم و چقدر ایمان و توکلتون تو این شرایط که نجواهای ذهنی از همه طرف محاصره میکنند، چقدر کنترل ذهن شرط هست، بقول استاد باورها وقتی عوض شدن که تو لحظات احساسی سخت بتونیم خودمون رو کنترل کنیم وگرنه تو شرایط عادی که کاری نداره.
یه تجربه از برادر بزرگ خودم بگم که وقتی خبر بارداری بچه سومشون به گوششون رسید کلا متعجب بودن، تقریبا پارسال اینموقع بود، درحالی بود که زنداداشم، سنش42 سالش بود و از لحاظ جسمانی اصلا آمادگی نداشت و دکترها چپ و راست میترسوندن و هربار سونوگرافی هی خبر خوبیکه باعث شه امیدواری باشه نبود و میگفتن فعلا تا ماه بعد صبر کنید ولی قشنگ ایمان رو و آرامش رو تو وجودش حس میکردم، میگفت خداوند خودش همه چی رو درست میکنه و همچنان ایمانش رو حفظ کرد و رفته رفته هی خبرهای عالی رو دریافت میکرد ومهر تاییدی بر متوکل بودنش بخداوند بود و در نهایت در اواخر اردیبهشت یه پسر خوجل که واقعا پسر بهشتی که اصلا بطرز عجیبی این بچه زیبا و در سلامت کامل هست رو خداوند بهشون هدیه داد، میخواستم بگم صبر یعنی ایمان داریم که خداوند داره پشت صحنه همه چیزرو اوکی میکنه و چون مومنان نمیبینند وفقط با آرامششون دارن اون مهر تایید رو به عظمت و قدرت خداوند میزنند و درنهایت نتایج و پاداش ایمانشون رو میبینند.
ان شالله شما هم نتایج و پاداش توکلتون رو بزودی دریافت میکنید وآسان میشوید برای آسانیها
متشکرم بابت محبتتون و تجربه ای که به اشتراک گذاشتید.
بله دقیقا اون روزها با خودم می گفتم اگر بچه مشکلی داشته باشه ژنتیکی باشه که دیگه کاریش نمیشه کرد. یعنی بیماری اکتسابی نیست که قابل درمان باشه پس فقط این به عهده من میمونه که ذهنمو کنترل کنم و بابت اونچه که رقم خورده شکرگزار باشم.
من که نمی تونم ژنتیک اونو عوض کنم و سالمش کنم ولی افکار خودمو که می تونم سالم نگه دارم. پس گریه و زاری به چه دردم میخوره.
از طرفی اگر سالم باشه که انگار خدا یک زندگی دوباره به من و همسرم بخشیده، انگار که تمام ثروت مادی و معنوی دنیا به حسابمون واریز شده پس باز هم فقط باید شکرگزار باشم.
و برای چیزی که کنترلش دست من نیست انرژی ذهنی خرج نکنم.
بسپرم به خدا و هرچی شد بگم الهیر فی ما وقع.
که الهی شکر نعمت و ثروت سلامتی فرزندمون نصیب خودش و ما شد و اشکهای شوق و خشوع و سپاسگزاری من بود که پیاده روهای چهارراه طالقانی کرج رو خیس می کرد.
الهی شکر که بهم بصورت عملی و ملموس نشون داد چه ثروت هایی دارم و باید بیشتر قدرشون رو بدونم.
ان شالله خودت، تو دلی جانت، ترانه جان و همسر محترمت در سلامتی و آرامش و ثروت باشین.
و ان شالله نی نی در بهترین زمان و شرایط و سلامت به دنیا بیاد.
قدمت سرشار از خیر و شادی نی نی جون.
کامنتت منو یاد یه موقعیتِ سخت زمانی که حافظِ مامان تو دلم بود انداخت…
خانم دکتر بنابه دلایلی برام ازمایش NIPT نوشت که آزمایشِ خون ژنتیک هست برای بررسی کروموزومهای جنین…
به دلیل اینکه تو یکی از سونوگرافی ها تشخیص دادن پشت گردن جنین ضخیم تر از نرماله و ممکنه جنین مشکل کروموزونی داشته باشه.
انقدر به حافظِ توی دلم که اون موقع اسمشو نی نی گذاشته بودم دلبسته شده بودم که وقتی متوجه این نکته شدم ترسیدم…
که چی میشه؟
که بچه ام سالمه؟
خدایا چی میشه؟
اذیت شدم و دوباره رفتم پیش خانم دکتر، بهم گفتن تا جواب نیاد نمیشه چیزی گفت…
قبل مطب رفتن داغون بودم، بعدش تسلیم خدا شدم و آروم…
انقدر اروم که بیخیال جواب شدم، چون طول میکشید تا جواب حاضر شه.
پاداش های کنترل ذهن: جواب زودتر از موعد حاضر شد.
دقیقا روزی که همسرم خونه بود و مرخصی داشت گفتن جواب حاضره و ما رفتیم گرفتیم.
برگشتنی یه ماشین از عقب به ماشین ما زد ولی الحمدالله خیر شد و اسیبی ندیدیم.
بچه تو دلم بود و برای اون ترسیدم اولش ولی بعد خیلی خدا رو شکر کردم.
روزی که رفتیم جواب رو بگیریم یادمه، اروم بودم، شاد و شنگول، انگار اومدیم تفریح، به خودم و خدا هم میگفتم من خیالم راحته که بچه سالمه.
جواب عالی بود، کروموزون ها طبیعی بودن.
جواب رو بردیم برای خانم دکتر گفتن طبیعیه و گفتیم الهی شکر.
تجربه کردم تسلیم بودن به درگاه خدا و کنترل ذهن نجاتم داده و ورق رو برگردونده.
یکی همین مورد، یکی هم کرونای سختی که مامانم گرفته بود و الحمدالله شفا گرفت.
با تمام وجودم میدونم وقتی از سلامت جنین توی دل میگی تو قلب و ذهنت چی میگذره تا لحظه ی تولدش.
اما میخوام الان اینو برات بنویسم…
خدایی که یه سلول رو تکاملی میرسونه به یه جنینِ کامل، خودش حافظِ همه ی جنین های توی دل مامانشون هست.
همون مدار امنیتی که یه دفعه خودت برام نوشتی وقتی ترانه رو باردار بودی اطرافت حس میکردی.
مثال زدی از رد شدن از خیابون.
برات دنیا دنیا ارامش و سلامتی و توان ارزو میکنم.
شادباش میگم چند باره اینکه خانواده ی قشنگتون 4 نفره میشه ان شالله به لطف و فضل خدا.
کم کم دارم متوجه میشم مکانیزم ذهنم چطوریه.
وقتی یه چالش میاد چطوری منفیش میکنه و راه نفسمو میخواد ببره.
در حالیکه تست کردم بارها و دیدم چطوری کنترل ذهن (دیدن ماجرا از جهتی که بهت حس خوب و امید و انگیزه بده) تونسته شرایط رو عوض کنه…
مسیله اصلی اینه که چقدر تسلیم هستم، توکل و اعتماد دارم به خدا.
شجاعانه میگم که برای من حدود 2 الی 2/5 ماه طول کشید تا بتونم وفق بدم خودم رو با بچه داری و زندگیِ جدید و تغییر یافته مون.
بسیار از لحاظ روحی نوسان رو تجربه کردم ولی در نهایت تونستم طعم ارامش رو مزه مزه کنم و بفهمم هیچ اشکالی نداره، زمان نیاز داشتم و دارم تا یاد بگیرم چی به چیه.
تو برای نمونه و الگو شدی واقعا. هیچکسی رو ندیدم که همون روزهای اول بعد زایمان بتونه اینقدر قشنگ ذهنشو کنترل کنه و متعهد بمونه روی کار کردن روی ذهنش.
تو هر روز با وجود بی خوابیها و پراکندگیهای ذهنت، با وجود اونهمه تغییرات بزرگی که یکهو نظم زندگیتو عوض کرد باز هم چندین و چند کامنت می نوشتی و ادامه دادی. اگر شده حتی در حد دو پاراگراف ولی دست از نوشتن برنداشتی.
شما میگی 2/5 ماه طول کشید، بذار بهت بگم خیلیها تا 6 ماه یا بیشتر هم همچنان به خودشون نمیان و عین سیلی خورده ها هی دور خودشون می چرخن. تو شاهکار کردی که فقط 2 ماه زمان برد تا به خودت بیای.
قرار هم نیست اوضاع مثل قبل بشه چون الان شرایط کاملا متفاوته و همیشه هم همینطور متفاوت خواهد موند.
ماشاالله به حافظ جون نازنینم خدا حفظش کنه گل پسرمونو بزرگتر که بشه تو هر مرحله از رشدش شما هم باهاش بزرگتر و داناتر میشید و با هر پله از تکاملش مامان و باباش رو هم مجبور به تکامل میکنه.
پس به عنوان کسی که یک بار این مراحل رو تجربه کرده میگم اولا خیلی منتظر زمان مناسب برای خودسازی نباش چون به راحتی گیر نمیاد. بلکه باید برای خودت خلقش کنی. و اوضاع همینطور باقی خواهد موند تا چند سال.
دوم اینکه پیشاپیش برای رشد ذهنی همراه کودکت به استقبال تغییرات جدید برو چون اگر این تغییرات سبک زندگی و سبک برخوردت با حافظ جان و کل زندگی رو نپذیری و مقاومت کنی، فقط خودت اذیت میشی.
پس چالشها رو که تموم شدنی هم نیستن به عنوان فرصت رشد و لذت بردن بپذیر و دوستشون داشته باش.
قید تمیزی و مرتبی همیشگی خونه زندگیتم بزن فعلا.
الان مهم لذت بردن از مراحل رشد خودت و فرزند گلته.
سمانه جونم ترانه جون و نوا جونم درسهایی به من یاد دادن که هیچ کتاب و سمینار و روانشناسی بهم یاد نداده بود.
هرجا تغییر رو پس زدم ضرر کردم.
امان از این آزمایشها و سونوهای بارداری…. اینم به نظر من یه گاریه که به خودمون بستیم. چیه هی چکاپ و برو و بیا؟
مثل قدیما خوب بود همه بچه ها هم سالم بودن. الانم 99 درصد بچه ها سالمن. ما الکی انقدر سخت می گیریم.
خدا عزیزدل همه ما حافظ کوچولوی قشنگتو در پناه خودش سالم حفظ کنه و به شما و پدرش قوت و سلامتی کامل عطا کنه.
ممنونم عزیزدلم که واسم نوشتی و اینهمه باورهای خوب و قدرتمندکننده برام یادآوری کردی.
سلام به نوا جانِ تو دلی که اتفاقا از دلم رد شد اسم انتخاب کردین براش یا نه که پاسخم رو گرفتم.
اسمِ حافظ 20 روز قبل تولدش رسمی و علنی شد چون قرار بود خدا بهم بگه و گفت.
مرسی از کامنتت.
انگار روحم درک شد.
خستگیم در رفت.
مخصوصا این قسمت:
تو هر روز با وجود بی خوابیها و پراکندگیهای ذهنت، با وجود اونهمه تغییرات بزرگی که یکهو نظم زندگیتو عوض کرد
من فکر میکردم برای منه برای همین سخت میگرفتم به خودم و سخت هم میشد تا حدود 2/5 ماه…
اما بعدش تونستم وفق بپذیری رو بهتر تمرین و تجربه کنم.
بله درسته شرایط عوض شده و با همین فرمون جلو میره، هر روز باید اپدیت شم چون بچه ها دایم در حال تغییر هستن.
این تغییر وارد زندگیم شده تا ازم شخصیتِ منعطف تری بسازه، کاملا حسش میکنم.
اگه اشتباه نکنم نوا جان ان شاالله پاییز به دنیا میاد.
ان شاالله در بهترین روز، بهترین ساعت، بهترین و اسان ترین شرایط، بهترین بیمارستان، بهترین پزشک و کادر درمانی چشمای قشنگش رو باز کنه رو به این دنیای سراسر زیباییِ خداوند و بچسبه به مادر قشنگش به عنوان اولین تماس فیزیکی که چقدر حس خوبی داره.
الله پشتیبانِ خودت و عزیزانت باشه سعیده جانم.
با قلبِ نازنینِ خودت و نوا جانم، انرژیِ مثبتت رو به سمت من و حافظ و همسرم هم روانه کن مامان دومیِ قشنگم.
یکی از قشنگترین اسم هایی که شنیدم بعد از زایمان این بود:
مامان اولی
چقدر قشنگه ادم مامان بودن رو تجربه کنه.
الان میگم میدونم سختی هاشم داره.
اما سختی هاشم برای رشد و بزرگ شدن خودم لازمه.
وگرنه شیرینی هاشم داره.
وقتی بچه ات کم کم دیگه میشناسدت و بهت واکنش میده، میخنده بهت دلت آب میشه از حس خوب.
خداوند ارحم الراحمین به هر کسی بچه دوست داره، هدیه بده ان شاالله.
سلام سعیده جان امیدوارم هم خودت هم نی نی توی دلت و هم ترانه جان و همسرت همگی عالی عالی باشین. ببین از روز اول که کامنتا منتشر شد (البته اینجا شب بود و من قبل خواب داشتم می خوندم) گفتم باید حتما یه پاسخ برای کامنت قشنگت بنویسم اما اجازه ی نوشتن تا به همین الان صادر نشده بود حتی امروز صبح یه مقدار نوشتم اما نصفه کاره رها کردم و بعد دیگه پاک شده بود. اینم درسیه که باید بگیرم که از اول تو باکس پاسخ نیام بنویسم ولی نمی دونم چرا مقاومت دارم بهش… بگذریم. خدا رو صدهزار مرتبه شکر که نواجان صحیح و سالم داره تو دل مامان توحیدیش از جسم و روحش تغذیه می کنه و به سلامت داره بزرگ میشه و به امید خدا در بهترین زمان هم بدنیا میاد…جالبه که الان که دخترم لیلین داره شش ماهه میشه (یک هفته ی دیگه)، به روزای بارداری که فکر می کنم انگار چقدددر دوره از الان انگار که چقدر گذشته ازش :))) خدا رو صدهزارمرتبه شکر برای اون روزا و خدا رو خیلی خیلی بیشتر شکر برای این روزای الان. دقیقا اینی که گفتی بارداری بخاطر اهمیتش خیلی چلنجینگ میشه برا آدم موافقم. البته بش حس قوی مادرانه و عشق به فرزند رو هم باید اضافه کنیم و تغییرات هورمونی که اصولا آدم رو حساس تر می کنه. گفتم بیام از تجربه ی خودم بگم و یکم باهم گپ بزنیم. کامنت سمانه جان رو هم خوندم و امیدوارم روز به روز آسونتر بشه و بشیم برای آسونی ها:))) [از الان بگم احتمالا کامنت طولانیی بشه… فک کن چهار روزه خواستم بنویسم نشده حالا که دارم می نویسم دیگه ضربدر چهاره… خخخخخ]
ما بعد از 8 سال از دختر اولم تینا به این نتیجه رسیدیم که دوست داریم یه بچه ی دیگه هم داشته باشیم. و خب من دیگه 40 سال رو داشتم و از نظر پزشکی بقول تو های ریسک حساب می شدم… اما چون با آموزشهای استاد همراه بودم باور نداشتم و با اینکه نظر دو دکتری که دیدم این بود که باید آی وی اف انجام بدم اما قلبا اصلا دلم نمی خواست وارد اون پروسه ی پردردسر و طولانی بشم و یجورایی ایمان داشتم که بصورت طبیعی باردار میشم. این داستانا همزمان شده بود با خریدن دوره ی سلامتی که فک کنم مامان اون دوره رو خریدن. خیلی جزئیات یادم نیست ولی یادمه که قشنگ بهم الهام شد که اگه می خوای باردار بشی برو و قانون سلامتی رو شروع کن، منم که از اینکه الهامی دریافت کرده بودم و بقول معروف شاخکام کار کرده بود، حسابی ذوق زده بودم (اول اومدم بنویسم ذوق مرگ دیدم نه مرگ چرا، بعد اومدم بنویسم بدجوری ذوق کرده بودم دیدم نع اینم بار منفی داره، باید بشه خوش جوری…) خلاصه جالب اینجا بود که سام همسرم هم همراه شد و ما به مدت سه ماهی شد که قانون سلامتی رو رعایت کردیم و من ماه سوم باردار شدم… اصلا انگار دنیا رو بهم داده بودن، بارداریه یه طرف این که خدای مهربون بهم گفته بود چیکار کنم و انجام دادم و نتیجه از راه رسیده بود یه طرف… کلی ایمانم قویتر شده بود و رو ابرا بودم. کلا حال ماها که با استاد همراهیم که خب همیشه خوبه یعنی غالب، حال خوبه ولی اون زمان دیگه من عالی بودم. گذشت و رسیدم به هفته ی ششم. مامان اینا و خواهرام در جریان بودن اما بقیه نه، یه روز وایساده بودم ظرف می شستم که متوجه شدم خونریزی دارم شوک شدم، اصلا تو کتم نمی رفت. هی می گفتم نه این چیزی نیست و سعی کردم ذهنم رو کنترل کنم. سریع رفتیم اورژانس و ز ساعت 7 شب تا 3 نصفه شب اونجا بودیم آخرشم نوبتمون نشد که دکتر اورژانس رو ببینیم. فقط آزمایش خون گرفتن ازم و فکر کنم سونو گفتن فعلا چیزی نیست ولی باید یه هفته دیگه هم آزمایش بدی. بمون تا دکتر ببینتت. اما دیگه از 2 هم گذشته بود و ما با تینا بودیم. دیدم چه دکتر ببینه چه نبینه کاری قرار نیست انجام بدن. دیگه سپردم به خدا و برگشتیم خونه. راستش الان یادم نیست فک کنم یکی دو روزم لکه بینی داشتم و بعد قطع شد اما هفته ی بعدش که رفتم سونوگرافی، عصرش دکترم خودش زنگ زد و گفت متاسفانه سقط بوده و دیگه تمام شده. من فقط تو همون مدت تلفن بود که اشکام جاری بود و نتونستم جلوی اشکام رو بگیرم یا شایدم همون روز تا شب. اما فقط گریه نمی کردم. همش می گفتم آخه چرا؟ مگه نه اینکه اتفاقامون بر اساس فرکانسی هست که می فرستیم؟ من که انقدر حالم خوب بوده این مدت نه نگرانیی نه استرسی از اینجور چیزا داشتم چه فرکانسی فرستادم چه باوری بوده که اینجوری شد. حتی اون زمان هر صبح و هر شب شکرگزاری می نوشتم. خلاصه جوابی براش نداشتم ولی سعی می کردم به چراییش فک نکنم. چیزی رو عوض نمی کرد. فکر می کنم یک هفته ای تلاش زیادی نیاز داشتم که ذهنم رو کنترل کنم و نگذارم نجواها از پا درم بیارن. سعی می کردم غمگین نباشم و الخیر فی ما وقع رو جا بندازم برا خودم ولی انگار یه غم کوچولو اون گوشه ی دلم بود، به این نتیجه رسیدم که اکی باشه ولی من ایگنورش می کنم، تا اینکه یه شب بعد نماز سر سجاده شروع کردم با خدا راز و نیاز و یهو بغضم ترکید، رفتم تو آغوش خودش، گفت اشکال نداره سبک میشی ولی بعدش قران رو باز کن تا بهت بگم ، تو همون حال قران رو باز کردم و سوره ی مریم اومد، خوندم و به آیه ی 61 که رسیدم گریه م از سر شوق بود دیگه… جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمَٰنُ عِبَادَهُ بِالْغَیْبِ ۚ إِنَّهُ کَانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا خدای مهربونم کلی اون شب باهام حرف زد، که مگه من تاحالا شده وعده بدم و انجام نشه آخه ، پس نگران چی هستی؟ لابد خیریتی بوده تو اون اتفاق ولی معنیش این نیست که تو بچه دار نمیشی…
خلاصه من از اون روز دیگه حالم از این رو به اون رو شد. سر ماه که می شد می دیدم باردار نیستم صدای نجواها می رفت بالا ولی تسلیم نمی شدم.سه ماه دیگه طول کشید که باز با رعایت قانون سلامتی من برای بار دوم باردار شدم. و اینبار خدا رو شکر تا زایمان، بسیار راحت و آسون گذشت. البته باز دکترا گفتن بخاطر جراحی یکسال قبلت بنظر میاد چسبندگی رحم داشته باشی و باید 35 هفته زایمان کنی و احتمالش هست که رحم هم درآورده شه، ولی من عین خیالم نبود. قلبم آروم بود. تو دلم می گفتم این نظر شماهاست، من خدا رو دارم خودم و بیبی رو سپردم به اون و غمی ندارم… با اینکه همون 35 هفته زایمان کردم ولی به گفته ی همون دکترا معجزه بود و مثل یه زایمان معمولی و راحت انجام شد. و خب برا من اصلا تعجب نداشت فقط تو دلم مرتب می گفتم خدایا شکرت.
خب بیشتر از یکساعت شد که دارم می نویسم و بخوام تا شیرینی های الانش برسم تا صبح باید بنویسم.بجز اون یکماه اول که کنترل ذهنم کمتر بود ویکم تضاد برام پیش اومده بود، شکر خدا بقیه ش همش لذته و شیرینی و بقول فاطمه جان کلا تمرکز بر زیبایی ها. وقتی صبح تا سرش رو از تشک بلند می کنه و چشمش بهم میفته نیشش تا بناگوش باز میشه هیچی قشنگتر از اون لحظه نیست… نگاهش که دیگه مامان و بابا و خواهرش رو می شناسه یه نگاه پر از عشق و محبت، کوه رو آب می کنه بخدا… اصلا از همون اول تا الان و بعدش همش توحیده و توحید. قدم به قدم اسکیلاش بهتر می شن درکش از اطرافش بیشتر میشه. انقدر دنیای زیباییه که آدم دلش می خواد همه ی کاراش رو ول کنه و از صبح فقط بشینه این بچه و کاراش رو تماشا کنه (کودک درونم میگه وایسا حالا چندماه دیگه بهت می گم خخخخ).
خییییلی کامنتم طولانی شد ولی امیدوارم انرژی مثبتم به قلبت رسیده باشه. هرچی بتونیم توکل کنیم و رها باشیم آسونتر میشیم برا آسونی ها… امیدوارم این چندماه آخر خیلی خوب و راحت سپری بشه و خودت و نواجان هردو صحیح و سالم باشین. حرف آخر تا می تونی بخواب (ایموجی چشمک و خمیازه)
ساعت 11:33 شب بوقت میشیگان. برم برای چند ساعت خواب با کیفیت به امید خدا تا 3-4 که لیلین پاشه شیر بخوره… دوست دارم و به خدای مهربون می سپارمت.
کاش الان میشیگان همین کوچه بغلی بود میومدم کلی بغلت می کردم و برمی گشتم.
خدا به نفست برکت بده، به قلبت نور بباره و به جسمت توان مضاعف بده. ممنونم که اینقدر قشنگ و بر پایه ایمان و توحید برام نوشتی.
چه تجربه سنگینی که می تونست هرکسی رو از لطف خدا و وعده اش ناامید کنه اما شما جزء اون الفائزون قرآن شدی که می دونن که پیروزن حتی اگه پیروزی هنوز از راه نرسیده باشه.
کسی که قلبش به یاد خدا نرم و رام میشه همیشه برنده است.
چون چشم مادی ما و عمر ریاضیاتی ما توالی رو شناخته، هیچوقت جز با قدرت هدایت و شهود نمیتونه آینده رو ببینه.
و شما با قدرت ایمانت وصل شدی به منبع هدایت و شهود که تونستی با کمک سوره مریم آینده رو ببینی. خدا خودش بود که اشکاتو پاک کرد و بهت وعده داد.
چه کسی جز شاگردای مدرسه توحید می تونن صدای خدا رو بشنون و اعتماد کنن. شما تاج توحید رو سرته ولی 99 درصد آدمها نمی بینن چون نمی دونن الا بذکر الله تطمئن القلوب یعنی چی و چه معجزه هایی میکنه.
اینجا واقعا جا داره از چند جنبه از استادمون تشکر کنیم.
یکی آموزش توحید عملی
دومی دوره فوق العاده قانون سلامتی
سومی آموزش مفهوم صبر و فرقش با تحمل
چهارمی جا انداختن مفهوم الخیر فی ماوقع
فعلا ذهن من تا اینجا قد میده.
که البته شما تو این موضوع همه این درسا رو عالی پاس کردی و به لطف خدا داری ثمره شیرین و گواراش رو نوش جان می کنی.
الهی که خدا هر دو فرزند قشنگت رو در پناه خودش حفظ کنه و هر روز همینجوری مثل الان با دیدن رشد و خوشحالیاشون هی پر و بال بگیری و شکرگزارتر باشی.
متشکرم ازت. یک دنیا ممنونم که بهم درسهای ایمان و توحید عملی رو یادآوری کردی و این داستان عبرت آموز رو برام گفتی.
آره درست میگی ما گاهی تمام تلاشمون رو می کنیم و کنترل ذهن انجام میدیم ولی باز هم چون همه چیز جهان خارج از ما در کنترل ما نیست، ممکنه ناخواسته ای اتفاق بیفته که میزان ایمان ما سنجیده بشه.
خدا خودش تو قرآن گفته ما شما رو با فقر و بیماری و نقص در اموال و اولاد امتحان می کنیم تا بدانیم که کدامتون باایمانترید.
و اینجاهاست که عیار توکل و اعتبار حرفهای توحیدی ما سنجیده میشه.
شاید واقعا اون نطفه به صلاحش نبوده که یک انسان بشه و خدا حتما چیزی میدونه که ما نمی دونیم.
تبریک میگم. دمت گرم و نوش جانت باشه شیرینی این نعمت.
روی ماه تینای نازنین و لیلین شیرینمون رو ببوس و حسابی از وجودشون لذت ببر.
برات شادکامی های مدام آرزو می کنم دوست قشنگم.
مرسی مرسی خیلی خیلی خیلی خوشحالم کردی با اینهمه محبتت.
چقدر از کامنت زیبات و از تجربیاتی که با ما به اشتراک گذاشتی خوشحال شدممم
عزییییزم از اون قسمتی که گفتی دوباره باردار شدی چققققدر خوشحال شدم
آخی مامان سعیده امیدوارم نوزادتو با سلامتی کامل هم سلامتی خودت در اولیت و در مرحله ی بعد سلامتی کودک نازنینت در آغوش بگیری و از بوی خوب بهشتی اون بهره منو بشی و منو یاد کن وقتی که این کار و انجام دادی چون من خیییلی خیلی این بو رو دوست دارم
بازم ممنونم که از تجربیاتت گفتی و انقدر مرتب و با حوصله نوشتی برامون دمت گرم عزیزدلم
مهدیه نازنینم عزیزدلم که همنام خواهرم هستی سلام و عشق پروردگار خدمت وجود نازنینت.
چقدر شاد شدم وقتی پیام پرمهرت رو خوندم. ممنونم عزیزم منم دلم واست تنگ شده بود و ازت متشکرم که نسیم بهشتی قلب مهربونت رو به سوی من روانه کردی!
متشکرم بابت تبریکت. منم برات زندگی پر از شادی و برکتی رو آرزو می کنم و حتما ان شاالله وقتی نوا کوچولوم به دنیا اومد بجای شما سیییییر بو می کشم ازش و هی خدا رو شکر می کنم بابت نعمت بی حسابش.
همین الان که دارم برات می نویسم چشمام پر از اشک شادی و سپاسگزاریه و صفحه گوشیمو نمی بینم.
از اینکه چقدر خدای مهربون و بخشنده و بخشاینده است.
از اینکه منو لایق دونسته و به این جهان دعوتم کرده تا از اینهمه نعمتش، از بندگی کردنش بهره مندم کنه.
از اینکه چقدر بر سر من منت گذاشته که منو موجودی دارای اختیار آفریده تا خودم انتخاب کنم که در صراط مستقیم پر از نعمت و برکت و رحمتش قرار بگیرم.
و یک نمونه بارزش این دو فرزند سالم زیبای بهشتی منه. ترانه که اصلا فرقی با فرشته ها نداره.
دخترم سراسر وجودش عشقه و اگر هر روز فقط بابت همین یک نعمت سجده گذارش باشم هنوز کمه.
نوای نازنینم هم که هنوز نیومده به من بصورت عملی یاد داد که فقط و فقط باید سپاسگزار نعمتهای حال حاضرم باشم. نگران آینده نباشم و بابت هر آنچه که پروردگارم بهم عطا کرده بی چون و چرا فقط بگم شکر.
خدا منو ببخشه که در ابتدای بارداریم پیش فرضم این بود که دلم می خواد این یکی پسر باشه.
خدا نشونم داد که اگر کوچکترین نقصی در آفرینشش باشه برات فرقی نمی کنه پسر باشه یا دختر. تو به آنچه بهت میدم راضی باش و در محضر من درشتی نکن.
نوا خانم هنوز نیومده به من درس داد که مامان خانم فقط خاشع درگاه رب العالمین باش و از خدا سلامتی بخواه.
کفر نعمت نکن که بد می بینی.
الهی شکر. مهدیه جان با جون دلم ازت ممنونم که برام نوشتی و باعث شدی اینهمه اشک بیاد و قلبمو شستشو بده.
از استادم بی نهایت سپاسگزارم که با قلب سلیم خودش این بهشت سراسر توحید رو بنا کرد تا ما آروم آروم به کمک هم به راه راست هدایت بشیم.
شکرگزار واقعی باشیم و از این جهان، از این سرزمین وحی لذت ببریم.
من مدتیه پیگیر کامنتهای زیباتونم و چون مثل شما یه دختر دارم گاهی حرفاتون به کارم میاد
ممنون از کامنت زیباتون
یه سوال داشتم
تو اواخر کامنتتون نوشته بودید که سعی میکنید وقتی هم حق باهاتونه وارد بحث نشید
و درواقع اعراض میکنید.
تو نوشتتون دارید میگید اینکار اشتباهه
برا من جای سواله که چرا اشتباهه؟
استاد تو دوازده قدم میگن مهم نیست چقدر حق باشماست وقتی داری بحث میکنی داری بخودت گاری میبندی پس اعراض کن.
میشه لطف کنید اینو برام باز کنید که باید اعراض کرد یا باید به آرومی ازحقمون دفاع کنیم؟
امیدوارم نی نی دومتون رو درصحت کامل بدنیا بیارین که واقعا ایمان و توکل بخدا معجزه آفرینه . چون منم در سن 40 سالگی دخترم رو باردار شدم البته که همه نوع آزمایش وسونویی هم دادم ولی ته قلبم مطمئن بودم یه دختری بدنیا میارم که روزی هزاربار خدارو بخاطر داشتنش شکرگزاری میکنم
سلام سعیده جانم سلام به قلب بزرگت. ممنونم بابت محبتت. ان شاالله شما هم در سلامتی کامل و همیشه در معرض پرتوهای نور معنویت و هدایت باشی.
خدا دختر گلتو حفظ کنه و خیر دنیا و آخرت نصیبتون بشه.
فرموده بودی فرق اعراض کردن و پاسخ دادن.
ببین عزیزم من اینطوری برداشت کردم که ناخواسته ای که مستقیما به ما مربوط نمیشه که اصلا عاقلانه نیست بهش توجه کنیم.
حالا ناخواسته ای که مربوط به زندگی ماست چی؟
به دو دسته تقسیم میشه. 1- ناخواسته هایی که ناشی از افکار و رفتار ماست و 2- ناخواسته هایی که واکنش دیگرانه.
جدا از اینکه چه دلیلی باعث میشه دیگران به ما حرفی بزنن یا در مقابل ما کاری انجام بدن که مورد پسند ما نیست، ما باید در موردش فکر کنیم که چرا چنین اتفاقی افتاده؟
آیا داره همیشه تکرار میشه و یک بازخورد منفی رو به دفعات زیاد داریم از اشخاص مختلف می گیریم؟
اون میشه یک الگوی تکرار شونده منفی. که قطعا دلیلش در درون ماست.
و ما باید ریشه اون بازخورد رو در درونمون پیدا کنیم و حلش کنیم تا برخوردهای منفی و اتفاقات ناخواسته حذف بشه.
حالا جاهایی هست که کسی در دایره ارتباطات بسیار نزدیک ماست و ما از یک سری حرفها و رفتارهاش ناخوشنودیم. یک سری حرکاتش واقعا ناخوشاینده و آرامش رو از ما می گیره. یا اینکه حق ما داره پایمال میشه و ما داریم ضربه می خوریم.
اونجا اعراض کردن جایی نداره.
برای مثال وقتی ظهر یا شب خیلی خسته ای و می خوای استراحت کنی همسرت تو خونه با صدای بلند آواز بخونه و رعایت خواب شما رو نکنه. اونجا اعراض کردن یعنی احساس عدم ارزشمندی. شما باااااید با زبان خوش و احترام ولی محکم و جدی بهش بگی وقتی می خوام استراحت کنم لطفا سروصدا نکن. همونطوری که تو دوست داری موقع کار کردن و تمرکزت من باهات صحبت نکنم.
این نیم ساعتی که من خوابم رو لطفا کارای پر سروصداتو بذار کنار.
این حد و مرز تعیین کردن برای حفظ حرمت و ارزشمندی وجود خودته و کاملا برخلاف مفهومه اعراضه.
پس اگر یک غریبه یا کسی که وجودش در زندگیت همیشگی و تاثیرگذار نیست کاری برخلاف میلت انجام داد نیازی نیست توجه کنی، اما اگر شخص نزدیکت کاری رو بارها و بارها انجام داد که برات آزاردهنده بود باید صحبت کنی و مواضعت رو مشخص کنی.
یا اینکه جایی نیاز بود شفاف در مورد مسأله ای توضیح بدی تا سوء تفاهمی رفع بشه این کار رو با آرامش و حفظ احترام انجام بده. چرا که نه. چه غریبه و چه آشنا. ولی بحث نکن و دفاع از خودت رو طولانی نکن. فقط اتفاقی که افتاده رو از موضع خودت صادقانه بیان کن.
این نظر من و برداشتهام از آموزشهای استاد بود. امیدوارم که رفع ابهام شده باشه و به دردت بخوره.
خدا خودش هدایتگر ماست و خیر و شرمون رو هر لحظه به ما الهام میکنه.
الهی که همه مون همیشه بتونیم به منبع هدایتش وصل باشیم.
سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته ی نازنین و دوستان بینظیرم
استاد سپاسگذارم برای این فایل عالی و پر از آگاهی، و قطعا این آگاهی های ناب از جانب خداوند هست، چون همین مطلبی رو که گفتین من چند وقت پیش بعد از کار کردن روی خودم، ترمزهام و هدایت خواستن از خداوند بزرگ بهم گفته شد و الان میبینم که شما هم به همین موضوع پرداختین و البته مفصلتر و شنیدن این موضوعات از شما، بازم ایمانمو قویتر میکنه
موضوعاتی که پیش اومد ولی من ذهنمو کنترل کردم و افسارشو دستم گرفتم و نتایج ب نفع من رقم خورد
من بیزنس لباس داشتیم، یکروز یک مشتری خانم اومد و با کلی زبون بازی و موجه نشون دادن خودش ،یه چندتا لباس برد،گفت که میبرم پولشو میارم، ولی خب گول زد و نیاورد،خب اوایل بیزنسم بود ذهنم داشت از مشتری میترسید و میخاست ب همع بی اعتماد بشه، اوایل آشنایی با شمام بود، گفتم بنده ی خدا حتما نیاز داشته برای مهمونی چیزی پول نداشته،، ولی من باید درسمو بگیرم، اصول داشته باشم ک بیجا اعتماد نکنم،احساساتی نشم، جرات نه گفتن رو داشته باشم و تمرکزم رو بردم روی مشتری های خوب و دیگه این اتفاق تکرار نشد
من دو سال پیش مهاجرت کردم یک کشوری برای رفتن ب کشور دیگه، اوضاع اونجوری که فکر میکزذم پیش نرفت یکسری ترمزا و باورای اشتباه برام پیش اومد که منو موقتا ساکن کرد و فعلا به هدفم نرسیدم ،خب یکی از چالش ها بحث مالی بود،
اولش با باور اینکه خدا کمک میکنه حمایت میکنه از کسانی که با توکل بهش مهاجرت میکنن حرکت کردیم بدون پشتوانه مالی قوی ،و همین اتفاق هم افتاد و اوایل از نظر مالی حمایت کرد ،دستاش رو از جایی ک فکر نمیکردیم میاورد،، و خوشبختانه این شد یک منطق قوی برای خلع سلاح کردن ذهنم جاهایی ک اواضاع مالی میرفت ک بد بشه، سریع ذهنمو کنترل میکردم و هی اون موارد رو پیش میاوردم،گاهی واقعا ب ظاهر چیزی نبود،ولی استاد همونطور که تو فایل قبل گفتین ک کسانی مناسبن برای مهاجرت ک ویژگی توکل و خوش بینی رو داشته باشن، من تو مهاجرت بخاطر شرابط این در من بوجود اومد تا حدی ک خودمم باورم نمیشد این منم در این شرایط حالم خوبه ،که اگر اون ویژگی نبود دووم آوردن سخت بود، خلاصه از اون موارد استفاده میکزدم و اتفاقی که میفتاد باز هم اتفاق خوب و نتیجه مالی رخ میداد و بازم یک منطق و سند دیگه درست میشد برای کنترل ذهن
دوتا منطق دیگه ای ک داشتم ،یکیش این بود میگفتم خب این کمبود و ترس حرف و وعده ی کیه؟ شیطان ، خب شیطانم که حرفاش دروغه پس اتفاقا چیزایی ک داره میگه اتفاق میفته، برعکسش میشع،پس خیالم راحت شد که این اتفاقاتی ک داره میگه نمیفته و سپاسگزار میشدم
یا منطق دیگه، اون شرایط سخت از من یک آدم سپاسگزار و متمرکز بر نعمتا ساخته بود،شخصیتی کاملا برعکس قبل از مهاجرتم ،قبل از مهاجرت با اوضاع خیلی بهتر اصلا سپاسگزار نبودم، من با تمام وجودم و برای تمام چیزایی ک دارم سپاسگزارم ، و مگه همه چیز بما قدمت ایدیهم نیست، پس امکان نداره این اتفاقات نامناسب مالی پیش بیاد و خدا رو شکر هم همه چی خوب میشد در نهایت.
یا مثال بعدیش خونه پیدا کردن بود تو این کشور، همون بار اول ک سپردیم ب خدا ، بطرز خیلی جادویی خونه پیدا شد و دیگه این منطق شد برای ذهنم ،چهار بار دیگه ک قرار بوذ خونه عوض کنیم، هی اون منطق رو میگفتم نجوا رو خاموش میکردم وب حس خوب میرسیدم و خدا یک خونه پیدا میکرد بهتر از خونه ی قبلی،، و جالب اینم بود ک خونه ها شریطی پیش میومد کع صاحبخانه میگفت تخلیه کنید ،ما خودمون نمیخاستیم و اینم برا این بود که انقدر تمرکزمون روی نکات مثبت اون خونه میرفت که مدارمون عوض میشد و هدایت میشدیم ب یک خونه ی بهتر و اینم وقتی ک صاحبخانه میگفت تخلیع کنید دیگه بجای ناراحتی که چیکار کنیم الان، سریع خوشحال میشدیم که قراره به خونه ی بهتری بریم و واقعا هم همین اتفاق هر چهار بار افتاد.
یک مثال دیگه این خونه ی حال حاضرمون ، صاحبخانه یکی دوبار رفتار نامناسبی نشون داد و به اصطلاح صاحبخانه بازی دراورد، این برا مایی ک قبل از مهاجرت صاحبخانه نداشتیم وخونه ی خودمون بود سخت بود و دو سه تا خوبی هم کرده بود، ذهنم هی میخاست بره رو اون رفتار بدا، میدونستم اگر نتونم کنترل کنم ذهتمو ،اون رفتارا رو بیشتر میبینم، حالا رفتار خوبش یکیش این بود ک برام سوپ آورده بود، هی اینو بزرگ میکزذم ببین چقد آدم مهربونیه و فلان اینا،، خوشبختانه اوضاع ب سمت خوب پیش رفت
یک مثال دیگه دو سه هفته پیش سه تا تضاد همزمان پیش اومد که خیلی آزاد دهنده بود، من بعد از نیم ساعت گیج بودن ، سریع اومدم اون سه تا رو بهم متصل کردمو و از دیذ دیگه نگاه کردم و گفتم اتفاقا اینا به خیرم هستن، چون قبلش برای یک مدت داشتم روی یک ترمزی کار میکردم برای مهاجرت دومم، سریع گفتم این جواب برداشتن اون ترمزاست و تکرار کردم ، ن تنها حسم بد نشد، بلکه وسط روز ب خوذم اومدم دیدم حالم بهتر از روزای دیگه ست، وسط سریال سفر دور آمریکا یهو استپ کردم گفتم عه من الان تو این شرایطم اصن یادم رفته، و خدا رو شکر دوتا از اون تصادا ب نفعم شد وحل شد و سومی هم نشانه هاش داره از در و دیوار میباره.
و اما درباره اونایی ک نتونستم کنترل کنم و برام باوز شدن و چقد محدودم کردن
همون مثال کوچع که گفتین ،یادمه ی کوچه یی بود میانبر بود ب خونمون ولی خلوت و یک راهی بوذ شلوغ ولی یک مقدار دورتر، ی چنذبار شنیدم از همسایه ها ک از اون کوچع نرید خطرناکه راهتونو میگیرن دزد داره، گوش دادمو ورودی گرفتم و ترسیدم و این اتفاق برای من افتاد و دیگه ترسیدم و تو روزای ک خسته بوذم از سرکار میومدم از اون مسیرطولانی میومدم همیشه.
یک چیز دیکه اینکه من رشته م علوم آزمایشگاهی هست و تو آزمایشگاه ، روزایی ک شیفتم تو بانک خون بود، یکی دوبار اون اهدا کننده های خونی ک چاق بودن و رگشون ب سختی پیدا میشد، خیلی ب سختی تونستم و اون شخص اذیت شد ،خودمم اعتماد بنفسم اومد پایین ، دیگه آدم چاق میومد میگفتم من ک اینو نمیتونم خراب میکنم و چقد ب همکارام اصرار میگرذمو و خودموتو سختی مینداختم، یا زنا رگشون از مردا باریکتر بود، و چقدر الکی بزای خودم مقاومت با آدمای چاق و خانوما درست کرده بودمو سخت میکردم کار رو برای خودم
و مثال دیگه ش همین مهاجرتم ، ما وقتی مهاجرت کردیم تضمینی نبود،بقول شما هیچکس فرش قرمزی برای ما پهن نکرده بود، نه وعده ای، ن پشتوانه مالی، نه دوستی آشنایی اونجا ،نه حتی زبان کشور،، فقط میدونستیم ک الان زمان حرکت کردنه و حرکت کردیم وب محض اینکه حرکت کردیم ب امید خدا و واقعا توکل و امید ب خدا، ب معنای واقعی کلمه ها نه فقط حرف، آقا درها باز شد و خیلی سریع از یک راهی داشت کار آمریکا درست میشد و نزدیک رفتن ، که من و برادرم دچار شرک شدیم و ب بیراهه رفتیم و گمراه شدیم.
آقا برای زرنگ بازی هی رفتیم قوانین سفارت و مهاجرت و اینا ، و هی دیدیم عه ما ک نداریم و تو ذهنمون ترمز ساخته شد و اونوقت نمیفهمیدم الان میفهمیدم که اون زمان تو ذهنم ناخوداگاه میچرخید ک ما این شرایط رو نداریم اصن چرا دارن ما زو قبول میکنن
و از طرف دیگع هم وابسته شدیم ب این آقای آمریکایی و همانا نتایج خراب شد و کار درست شده ،خراب شد
و چنذبار دیگع هم اقدام کزدم و نزدیک درست شدن بخاطر ترمزایی ک درست شده بوذ کنسل میشد و من هی باز اطلاعات از سایتا و بازم تلاش، تا اینکه دیگع ب این نتیجه رسیدم نمیشود، و بقول شما فلج شدم دیگه کاری نمیکزذم
ولی از اونجایی ک عاشقانه این خواسته رو میخاستم و پلای پشت سرمو خراب کرده بودیم،بیزنس جمع کرده بودیم، وسایل خونه فروخته بودیم و خلاصه راهی برای برگشت نذاشته بودیم و اینجا هم یک دهم شرایط قبلمون رو نداشتیم، خب قبلا خونه زنذگی،بیزنس،دوست آشنا اعتبار ،، اینجا هم قابل قبول نبود و هم تا میومدم کاری کنم ذهتم اون تجربیات رو ب عنوان قانون میاورد و میگفت نمبشود
تا خدا هدایت کرد و با دوره ی کشف قوانین و شیوه ی حل مسایل ترمزامو شناختم و دارم برمیدارم ، و دیگع گفتم تا بهم گفته نشه یا پیش نیاد اقدام عملی نمیکنم، زورنمیزنم
چند وقت پیش هدایت ها و نشانه ها جوری اومدن ک باید یک اقدام عملی میکردم، چ اقدامی تقریبا همون اقدامای قبلی رو ،و ذهنم مقاومت کردم یکم نجوا اومد ک این اگر جواب میداد دفعه ی قبلی جواب میداد، و من از اونجایی ک داشتم رو باورام کار میکردم،بهم گفته شد ک درسته همون کاره ولی تو اون آدم نیستی دیگه، چقد باورات و نگاهت عوض شده،ترمراتو شناختی داری کاز میکنی، وقتی افکارت عوض میشه، امکان داره از همون کار قبلی نتیجه ی جدید بگیری، استادچیزی ک شما تو این فایل گفتین،
و من انجام دادم ، یاد داستان شما افنادم که اگر تو فرانسه مقاومت میکردین ب هدایت عمل نمیکردین ک ب سفارت برین، میگفتین خب همون داستانه اسپانیا هس دیگه، سطح انگلیسی من همونه که هنوز و قانون هم همونه ک ، این اتفاق نمیفتاد
خلاصه من دیدم که این کار برای من قابل اجرا هست و حسم هم خوبه و فقط ب ایمان و تسلیم بودن نیاز داره، انجامش دادم، نتیجه هنوز مشخص نیست، من کارمو انجلم دادم بقیه ش رو خدا انجام میده ولی چیزی ک همون وقت فهمیدم اینه ک دز حین انجام اون کار ،یکی از ترمزامو فهمیدم و برام منطقی شد ک چرا تا الان نشده، و مطمینا اتفاقات خوب دیگه هم دز راهه، چون نشانه ها خیلی زیادن
و جواب سوال آخر اینکه بنظرم یکی از باورای خوب برای اینکه کنترل کنیم ذهنمونو و اون اتفاق تبدیل ب یک معیار بد نشه، همون باور الخیر فی ما وقع هست
و دیگه اینکه اگر واقعا داریم کار میکنیم و حسمون خوبه ، به کارکرد جهان ک بماقدمت ایدیهم هست ایمان بیاریم و تکرار کنیم که اتفاقات شانسی رخ نمیده طبق قانون هست و منم فرکانسای خوب فرستادم
و همچنین میتونیم بگیم خب این یک پیام از طرف خداونده و اجابت خدا ب درخواست هام که باید این قسمت از شخصیت یا باورتو عوض کنی و سری بعد نتیجه عوض بشه، مثلا من توی رابطه ی عاطفی مشکلی ک داشتم این بود که وقتی وارد رابطه میشدم تمام تمرکزم میرفت روی طرف مقابل، طوری ک اصن نمیتونستم روی هیچ هدف دیگه ای تمرکز کنم و ب خوددرگیری میرسیدم ک چرا نمیتونم رو هدفای دیگه تمرکز کنم، خلاصه طوری بوذ که باید رابطه عاطفی داشتم یا هدف، ک آخرشم رابطع رو بهم میزدم میگفتم فعلا این هدف مهمتزه
تا اینکه چند وقت پیش گفتم اینهمه آدم هم رابطه دارن هم هدف، ب هر دوش میرسن من چرا تعادل ندارم، ریشه ش چیه، من ک با تنهایی اکی ام و اونقدم دیگه عاشق نیستم، با آگاهی های احساس لیاقت فهمیدم که اون آدمه اونقد مهم نیست، من دنبال حس خوب خودمم و چون احساس لیاقتم پایینه و وصل هست ب تایید طذف مقابل و میخام حس خوبی هم نسبت ب خودم داشته باشم و دارم بیرون از خودم میگردم برا همین هی تمزکزم میره روی طرف و تکرار تاییدهای ک اون منو کرده تا حس خوبم تغذیه بشه
و اومدم گفتم خودم یاید خوذمو هی تحسین بکنم تا پر بشم
و اینکه این باور رو تکرار کنم ک نظر دیگران تاثیژی در زندگی من نداره و خدا ب نظر خودم درباره ی خودم واکنش نشون میده، پس بیام تمرکزمو بذارم رو جای اصلی. و خدا کمک کنه ک این آگاهی ها هر روز بیشتر و عمیقتر بشه و در مدلر عمل کردن باشم
استاد سپاسگزارم برای این فایل عالی و بهترین ها رو براتون میخام با عشق
وقتی داشتم اون قسمت از کامنتتون رو میخوندم که هر بار که وارد یک خونه ای میشدین بعدش صاحبخونه بهتون میگفت که باید از اون خونه برین و بعد میدیدین رفتین جای بهتر ، چقدر حسمو خوب کرد
چون دقیقاً ما هم الان توی همین وضیعت هستیم
ما از یکجایی به بعد تصمیم گرفته بودیم فقط تمرکزمون رو بذاریم روی نکات مثبت شهر و محله ای که توش زندگیم میکنیم بماند که همین فرکانس مثبت ما نسبت به محله مون باعث شد چقدر محله ای که توش هستیم زیباتر بشه چیزی که تا حالا اتفاق نیوفتاده بود و الان هم تقریبا نصف وسایل های خونمون جمع کردیم و داریم از این خونه ای بیش از 10 ساله که توش زندگی کردیم بیرون میریم یعنی کلاً میخواهیم از شهری که هستیم خارج بشیم
دقیقاً مالک این خونه ای ما توش زندگی کردیم به ما بعد از 10 سال گفته که باید از این خونه برین و جالبیش اینجاست که تا قبل از اینکه ما بخواهیم آگاهانه روی نکات مثبت این خونه ای که توش هستیم و این شهر و محله ای که توش زندگی میکنیم اصلاً همچین چیزی برامون اتفاق نیوفتاده بود و اصلاً این مالک همیشه از خداش بود ما اینجا زندگی کنیم
اتفاقاً خودم هم متوجه شدم که تغییر فرکانسمون نسبت به جاییکه هستیم داره کاری میکنه خداوند مارو به جای بهتر هدایت کنه
قبل از اینکه به این مسیر توحیدی هم هدایت بشم این تجربه رو داشتم قبل از این 10 سالی که توی این خونه بودیم ، در خیابان و کوچه ای زندگی میکردیم که تقریباً بیشتر ارازل و اوباش های شهر اونجا زندگی میکردند و بعد خداوند مارو هدایت کرد به یک جای بهتری مثل اینجایی که الان هستیم و اینجا هزار برابر نسبت به جایی که قبلاً بودیم چه از لحاظ آدم هاش و چه محیط محله عالیه ولی باز هم با تمرکزمون روی زیبایی های اینجا داریم جابجا میشیم به یک جای دیگه و کاملاً این الهام رو دریافت کردم بخاطر تغییر مداری که داشتم داره این اتفاق میوفته
ازتون بی نهایت سپاسگزارم هاجر خانم نازنین که با گفتن تجربیاتتون قلب منو نسبت جابجایی برای ما هم داره میوفته مطمئن تر کردین
سپاس از لطف شما. چه جالب اتفاقا کمنت شما هم هدایتی بود برای من، که دوباره مسیر رو واضح تر کنه
سپاسگذارم از کمنتتون ، میخاستم تشکر کنم که حالا همینجا تشکر میکنم.
چه خوب داستان حضزت موسی رو شکافتین.
چقدر این آگاهی خوب بود که گفتین من فکر میکنم اگر ایمان دارم باید کاری رو انجام بدم بر اساس عقل خودم،نه من باید ذهنم رو کنترل کنم تا متوجه چیزی ک خدا میخاد ب من بگه بشم و بر اساس اون عمل کنم.
و ایمانی ک منجر به عمل میشه،نه عملی ک منجر ب ایمان میشه.
براتون یک خونه خوب و اتفاقات خوب تو شهر جدید رو میخام ، در پناه خدا باشین
سلام خدمت خواهر عزیزم هاجر دوست هم فرکانسی و توحیدی و ارزشمند سایت
از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از اینکه قانون رو خوب درک کردی بهت تبریک میگم اینقدر خوب و عالی هستی که کامنت شما عالی وپر از انرژی وحس خوبی به ما منتقل میشود
دوستان خوب وثابت قدم مثل شما در این سایت نعمتی هستند برای ما تادرمسیر درست زندگی قدم بردارم
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
ممنونم واقعا از این کامنت بسیار زیبایی که نوشتین. واقعا لذت بردم. مخصوصا از مثالها و اتفاقاتی که برات در زندگی رخ داده.
من مدت زیادی نیست وارد سایت شدم. و وقتی کامنتهای دوستان رو میخونم. تو کامنتها خیلی این مورد رو میبینم که میگن به طور معجزهآسا این اتفاق برام افتاد. یا اینکه شرایط جوری برام پیشرفت که به نفع من شد.
و برای کسی که تازهوارد هست یا تازه شروع کرده به باورساختن و داره رو خودش کار میکنه همیشه این سؤال براش پیش میاد که آخه چطوری؟!!!! به طور معجزهاسا چطوری ؟؟؟؟ چرا توضیح نمیدن؟ یا اینکه میگن شرایط به نفع من پیش رفت . همیشه برام سؤال بود چه جوری شرایط به نفعش شده.؟؟؟
و واقعا تشکر میکنم از شما که چقدر قشنگ توضیح دادین اتفاقاتی رو که براتون افتاد و چه کارهایی در اون مورد انجام دادین. من واقعا لذت بردم. نمیدونم میدونید یا نه که با این مثالهاتون چقدر کمک میکنید برا ساختن باورمون.
سلام به استاد عباس منش عزیزم و سلام به مریم ، بانوی شایسته
سلام به همه شما همسفرانم در این مسیر بالذت انعمت علیهم
خونه ای که توش بزرگ شدم 20 تا اتاق داشت 5 تاش را خودمون استفاده می کردیم و 15 تای بقیه اش را می دادیم کرایه به مسافر
حمام توالت اجاق گاز و حتی یخچال فیریز هم مشترک بود
اغلب مسافران از افراد کم درآمد بودن و گاهی هم از دور افتاده ترین روستاهای ایران میومدن خونه مون
همه جور آدمی از هر کجای ایران ترک لر کرد بلوچ شمالی اصفهانی قمی شیرازی اهوازی کرمانی و … میومدن خونمون و اغلب هم تا 10 روز اقامت داشتن
گاهی اوقات پیش میومد بعضی از مسافران توی اون مدت اقامتشون مزاحمت هایی را بوجود می آوردن
مثلا اون چند روزی که خونه ما اقامت داشتند خیلی سروصدا می کردن یا نظافت را رعایت نمی کردن یا باهم دیگه درگیر می شدن دعوا می کردن یا اینکه سر کرایه دادن اذیت می کردن و مواردی از این قبیل
توی این جور مواقع پدرم موضع محافظه کارانه ای داشت و خیلی راحت می گرفت
وقتی که من به پدرم اعتراض می کردم که چرا اینقدر به مسافرِ اینجوری، رو میده که این کارها را بکنه ؟ در جوابم می گفت :
بابا! بین 10 تا گردو اگر یک دونه اش هم پوچ بشه اشکالی نداره
بین این همه مسافری که اومدن و اینقدر خوب و عالی بودن ، حالا این یکی خوب نبوده ، اشکالی نداره
و ادامه می داد :
به خاطر یک بی نماز که در مسجد را نمی بندن
منظورش این بود که به خاطر اینکه یک نفر بد بوده که قرار نیست بگیم همه بد هستند.
این جملات را پدرم از بچگی تا زمانی که فوت کنه میلیون ها بار به من گفت و این باور توی ذهن من شکل گرفت که اگر یه چیزی یا فردی یا اتفاقی برای من بد بود ، قرار نیست که همیشه بد باشه
و من به یاد ندارم زمانی که به تضاد خورده باشم استپ کنم و دیگه ادامه ندم
همیشه با برخورد به چالش ها حرکت کردم
اتفاقا همین چند روز پیش به همسرم می گفتم
اگر هر اتفاق بدی افتاد ، ما حق نداریم وایسیم ، باید ادامه بدیم حتی اگر گریه مون گرفت باید همینطور که ادامه می دیم گریه کنیم حق نداریم وایسیم و گریه کنیم
چقدر از اول زندگیمون به مسائل برخوردیم
کجان اون مسائل؟ کجان اون شرایط ؟ کجان اون آدم ها؟ همش تموم شد الان هیچ خبری از اون مسائل و اون افراد نیست
به خاطر اینکه ما حرکت کردیم ما ادامه دادیم ما متوقف نشدیم و خداهم به وعده اش عمل کرد
وسط پندمیک بود که کافیشاپم را در طبقه دوم یک پاساژ نزدیک حرم با ذوق و شوق و شادی افتتاح کردم
(قبلش روز بازار می رفتم و بساط چای و قهوه داشتم)
اما به علت عدم احساس لیاقت با اینکه محصولات با کیفیتی سرو می کردم درآمدی نداشتم که حتی مخارجم را بده چه برسه سود کنم
اجاره مغازه را نتونستم به موقع پرداخت کنم
و چک اجاره برگشت خورده بود
من هرجوری بود پول چک را جور کردم و ریختم به حسابم و به صاحب مغازه گفتم که فردا مبلغ چک را برداشت کنه
فردای همون روز (یک هفته مانده به عید نوروز )همینطور که داشتم مشتری جواب می دادم
صاحب مغازه اومد در مغازه و گفت تو مبلغ چک را راس تاریخ پرداخت نکردی و من راس تاریخ می خواستم پرداخت کنی و الان دیگه این پول را نمی خوام
زود باش همین الان مغازه من را خالی کن و تحویل بده
من بدون اینکه بهش اصرار کنم یا بخوام عصبانی بشم همونجا گفتم باشه فقط 2 ساعت بهم وقت بدید همین الان خالی می کنم
خلاصه اون صاحب مغازه همون جا نشست و من ظرف دوساعت مغازه را خالی کردم و کلید را تحویلش دادم
در واقع ورشکست شدم
اون صاحب مغازه هم در کمال ناباوری همه چک های مغازه را بهم داد و گفت من از تو هیچ اجاره ای نمی خوام این مدت شش هفت ماهی هم که بودی حلالت باشه
همون لحظه اولین کاری که کردم اومدم بیرون از پاساژ و رفتم حاشیه خیابون دنبال مغازه
یه مغازه کرکره اش تا نصفه پایین بود
رفتم داخل و به مردی که داشت تسبیح و جانمازها را می چید گفتم : مغازه ات را بهم اجاره می دی ؟
گفت حقیقتش من صاحب اینجام و مستاجرم تازه رفته می خوام خودم کار کنم
ولی شماره ات را بده بهت خبر می دم
من هم شماره را دادم و رفتم
بعد از سال تحویل بود که با من تماس گرفت و گفت یک مغازه ای هست مال دوستم هست برو از دور ببین اگر پسندیدی خبر بده که بریم قولنامه را بنویسیم
من رفتم مغازه را دیدم اصلا باورم نمی شد که این باشه، مغازه اول یک کوچه ای بود که مشرف به حاشیه خیابان اصلی بود
و اجاره اش
هم یک پنجم مغازه های دیگه بود
فورا قبول کردم و قرارداد بسته شد
همینطور ایده ها میومد دستان خدا وارد می شد و چنان همه چیز جور شد که منی که پول اجاره مغازه قبلی ام را نداشتم بدم
حالا از طبقه دوم یک پاساژ نیمه تعطیل ، شده بودم صاحب مغازه ای در حاشیه خیابان اصلی در همان محل
حالا جریان چی بود:
این آقایی که شماره من را گرفته بود یک روز بند ماسکش پاره می شه ، میره پیش همسایه اش که خیاط بود تا براش بدوزه
وقتی میره اونجا دوست خیاط می گه : راستی فلانی ! کسی را سراغ نداری که این مغازه ما را اجاره کنه اخه دوساله همچین مغازه عالی خالی مونده نمی دونم چرا ؟
اون فرد گفت اتفاقا یکی را سراغ دارم …
و به این شکل شد که اون مغازه حاشیه خیابان را خدا عطا کرد
همیشه اتفاقات ناجالبی که می افته به خاطر رشد و پیشرفت ما هست در جهت خواسته هایی که داریم
این جمله استاد از جلسه سوم عزت نفس اینجا خیلی می چسبه :
((کسی که قانون را می دونه میدونه که همه ما به تضادهایی برمی خوریم هیچ کسی نیست توی زندگیش که به تضاد برنخوره
تضاد می تونه شکست مالی باشه
شکست عاطفی باشه
شکست روحی باشه
می تونه در واقع از دست دادن عزیز باشه همه این ها می تونه باشه
بیماری باشه همه این تضادها یک شمشیر دولبه هست می تونه کمک کنه برای پیشرفت می تونه باعث بدبختی بشه
در واقع تضاد عامل نیست واکنش افراد به تضاد عامل هست این نیست که بگیم چون طرف ورشکست شد چون دلار رفت بالا چون نان اور خانواده از بین رفت این اتفاق افتاد نه
این یک تضادی بوده که واکنش افراد می تونسته نتیجه را کاملا تغییر بده اگر اونا واکنش نامناسب نشون ندادن به من و شما ربطی نداره اگر ما واکنش مناسب نشون ندادیم و در واقع اشتباهی از دیگران باعث بدبختی ما شده باز هم به ما برمی گرده ما اشتباه زیادی کردیم ما واکنش مناسب نشون ندادیم ))
وقتی به این تضاد برخوردم که صاحب ملک از مغازه من را انداخت بیرون ، دوتا انتخاب داشتم :
1/ بگم نه، فایده ای نداره جواب نمیده جای بعدی راهم که بگیرم همینه من نمی تونم خدا نمی خواد و دوباره برگردم به همون شیوه قبلی به روزبازار
2/ بگم خدا کمکم می کنه
اگر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
همونجا همش باخودم تکرار می کردم
قراره خدا جای بهتری را بهم بده
(حدود 4 سال پیش ، اون موقع اصلا از قوانین اطلاعی نداشتم)
حرکت کردم ادامه دادم و خودم الان می دونم که خدا چه درهایی را برام باز کرد
با این فایل استاد و آگاهی هایی که تا الان از دوره ها دریافت کردم ومرور مسیر زندگیم به این درک رسیدم هر اتفاق ناجالب که برام پیش اومده فقط و فقط و فقط واکنش های من باعث بوجود آمدن شرایط بعد از آن اتفاق شده نه عوامل بیرونی
و هرچقدر که روی خودم دارم کار می کنم مسیرم راحت تر و لذتبخش تر میشه
هر جایی که ایمان نشون بدیم
توکل کنیم
امیدمون را حفظ کنیم
حرکت کنیم
به اون چیز خوبی که نمی بینیم ایمان داشته باشیم
خداوند همون چیز را وارد تجربه زندگیمون می کنه
و این یعنی توحید
به قول خانم شایسته
توحید، بالاترین مرحله رسیدن به هماهنگی با قوانین خداوند است؛
توحید یعنی » ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ «را باور کردن، وعده «أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ « را درک کردن، یقین داشتن به غیب.
یعنی نتیجه ای که طبق قانون هست- باید باشد و قطعاً میآید اگر صبر و صلوه و اعراض پیشه کنم و بدون داشتن تضمین، قدم بردارم- حتی اگر هنوز در دنیای بیرونی ام مشاهده نشده است.
توحید یعنی، اجرای فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی و رسیدن به احساس سپاسگزاریِ قبل از مشاهده خواسته.
به خاطر ایمان به اینکه، طبق قانون و وعده بدون تغییر خداوند، به محض وضوح خواسته ای- بدون استثناء- آن خواسته اجابت میشود و در صورت نبودن مقاومتها، دریافت هم میشود و سپس مصداق أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ شدن.
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله به قلب سلیم و روح توحیدی عزیزتون
نمیدونم باور میکنید یا نه،حتی اینکه کدوم کامنت رو بخونم یا ایمیل کامنت چه کسی رو فعال کنم رو هم با هدایت خدا پیش میره…خودش دستمو برمیداره و میگه اینو بخون ،یا کامنت های این بنده م رو حتما دنبال کن…
آقا سید نمیدونید من این مدت چقدر ازتون یاد گرفتم،چقدر تحسینتون کردم ،چقدر از جاهایی که ایمان نشون دادید شگفت زده شدم …
چقدر ازخوندن همین کامنتتون لذت بردم،بینهایت ازتون ممنونم که انقدر خوب مینویسید و برامون چراغ راه میشید.
یک چیز دیگه هم هست،من علم قرآنی خاصی ندارم فقط یک علاقه شدید قلبی دارم به قرآن خوندن و گوش کردن و تامل کردن توی آیه ها…یک موضوعی که داره به تجربه بهم ثابت میشه اونایی که زیاد قرآن میخونند یک علاقه ی عجیبی توی قلبشون بهم میفته و اون هارو بهم جذب میکنه ،انگار یک نوری هست که جاذب نور های هم طیفش میشه…شبیه ایه ی آیه الکرسی :
دبی مال پر از قلب شد پر از نور خدا شد وجودم پر از شادی و خوشحالی شد نور خدا به قلبم تابید و بهم گفت چیزی که بهت می گم را براش بنویس…
همیشه سعی می کنم این تکه از فرمایش شما اولویت اولم باشه:
((نمیدونم باور میکنید یا نه،حتی اینکه کدوم کامنت رو بخونم یا ایمیل کامنت چه کسی رو فعال کنم رو هم با هدایت خدا پیش میره…خودش دستمو برمیداره و میگه اینو بخون ،یا کامنت های این بنده م رو حتما دنبال کن…))
از خدا می خوام که بهم بگه الان چه آگاهی مناسب شرایطم هست چی رو باید بفهمم الان
و اون میگه برو فلان جلسه از فلان دوره را کار کن وقتی که اون جلسه تموم می شه دوباره ازش می پرسم و میگه الان برو فلان دوره
مابین اون جلسه که دارم کار می کنم یه دفعه بهم میگه برو بزن روی نشانه من
یا میگه برو کامنت بگذار
یا برو فلان فایل را کامنتش را بخون
(با اینکه این شیوه اصلا منطقی نیست و اتفاقا چون منطقی نیست پس هدایت خداهست
فایل شهود و الهام الهی)
چند روز پیش هدایت شدم به جلسه سوم عزت نفس
و هر بار که تمومش می کردم
و ازش می پرسیدم حالا کدوم جلسه ؟ دوباره می گفت جلسه سوم عزت نفس
این جلسه نسبت به جلسه های دیگه خیلی طول کشید چندین بار تموم کردم و دوباره گفت فقط جلسه سوم عزت نفس تا جایی که یه دفعه ترسیدم ! نکنه من دارم تنبل بازی در میارم ؟ نکنه این هدایت نیست ؟ نکنه دارم از راه درست منحرف می شم؟
بهش گفتم آرومم کن
بهم بگو که راهم درسته
بهم بگو که این نجوی شیطان هست
خدایا من قبول کردم که هیچی حالیم نیست
بهم بگو
ولم نکن
تنهام نزار
اگه تو کمکم نکنی من نمی تونم راهم را پیدا کنم
خلاصه
تا روزی که استاد این فایل را گذاشت روی سایت ،
بهم گفت این فایل را گوش بده و و کامنت بگذار
فایل را گوش دادم
قبل از اینکه کامنت بگذارم گفتم بگذار تصویری هم ببینم
وقتی که داشتم تصویر استاد را می دیدم هی کلاه استاد نظرم را جلب می کرد هی به کلاه استاد نگاه می کردم
خلاصه ویدئو تموم شد و کامنت گذاشتم
وقتی که کامنت را گذاشتم و فرستادم
برگشتم به صفحه توضیحات جلسه سوم عزت نفس تا دوباره آگاهی های جلسه را بخونم
وقتی که صفحه باز شد
چیزی را که می دیدم نمی تونستم باور کنم
سرم را گرفتم بالا بهش گفتم : می دونم کار خودته…
عاشقتم …
و اشک هام جاری شد
چقدر شاد و خوشحال شدم
می دونی چی دیدم سعیده ؟
کلاه استاد در جلسه سوم عزت نفس دقیقا همین کلاهی هست که توی این فایل گذاشتن سرشون
سریع اومدم که توی کامنت این موضوع را بنویسم که دیدم قابل ویرایش نیست
و این شعر را با خودم گفتم :
با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
روی ماه بچه هات را می بوسم
چقدر اسم های قشنگی دارن
اسم دخترهای منم
آلا و لئا هست
ازت ممنونم که دست خدا شدی برام
امروز روزم را با کامنت شما شروع کردم (چه روز عالی شد)و هدایت شدم به کامنت خودم و دیدم که خدا شما را دست خودش قرار داده تا بهم قدرت بده تا بتونم استقامت کنم و ادامه بدم
همون اول کامنت، کلام پدرتون که به زیبایی یادتون دادن به خاطر یه بی نماز در مسجد رو نمیبندن منو میخکوب کرد و نشوند پای کامنت با تمرکز بیشتر.
چه آموزش و یادگاری خوبی به جا گذاشتن از خودشون.
دادنِ این باور به خود و فرزندان که:
اگر یه چیزی یا فردی یا اتفاقی برای من بد بود ، قرار نیست که همیشه بد باشه.
مرسی که شما نوشتین این تجربه رو.
خیلی علاقه مند شدم که اول تو خودم بسازم این باور رو که بعدش بتونم با عملم به پسر قشنگم نشونش بدم.
رفتم جلوتر تو کامنتتون و دوباره لذت بردم از این جمله ی به شدت طلایی:
اگر هر اتفاق بدی افتاد ، ما حق نداریم وایسیم ، باید ادامه بدیم حتی اگر گریه مون گرفت باید همینطور که ادامه می دیم گریه کنیم حق نداریم وایسیم و گریه کنیم
فکر کردم به جمله تون…
که گریه هامم بکنم ولی ادامه بدم حتی با گریه…
چقدر به ادم ارامش میده که: تو آدمی و سختته گاهی.
اشکال نداره گریه کن، احساست رو بروز بده و ادامه بده مسیر رو…
مطمینا گشایش اتفاق میوفته چون تو داری ادامه میدی و گیوآپ نکردی.
من عادت رو در خودم ایجاد کردم جملات عالی کامنتها رو بولد کنم تو کامنت خودم تا برام یاداوری محکمتری بشن.
این جمله هم عالیه:
همیشه اتفاقات ناجالبی که می افته به خاطر رشد و پیشرفت ما هست در جهت خواسته هایی که داریم.
ممنونم برای کل کامنتتون و جزییات عالیش.
ادامه ی کامنتتون:
تضادها یک شمشیر دولبه هست می تونه کمک کنه برای پیشرفت می تونه باعث بدبختی بشه
در واقع تضاد عامل نیست واکنش افراد به تضاد عامل هست.
چه باور قدرتمند و زیباییه:
قراره خدا جای بهتری را بهم بده
هر اتفاق ناجالب که برام پیش اومده فقط و فقط و فقط واکنش های من باعث بوجود آمدن شرایط بعد از آن اتفاق شده نه عوامل بیرونی.
چقدر کامنتهای خوب به درک بهتر ادم کمک میکنن.
کامنتهایی که مثال دارن عالین همیشه.
و انتهایی جالب مثلِ کلِ کامنتتون:
توحید یعنی، اجرای فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی و رسیدن به احساس سپاسگزاریِ قبل از مشاهده خواسته.
به خاطر ایمان به اینکه، طبق قانون و وعده بدون تغییر خداوند، به محض وضوح خواسته ای- بدون استثناء- آن خواسته اجابت میشود و در صورت نبودن مقاومتها، دریافت هم میشود و سپس مصداق أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ شدن.
قلبم پور نور شد با هر کلام زیباتون ،دریچهای قلبم رو به وضوح حس میکنم که باز شدن و تند تند در حال تپش و ذوقش داره تبدیل به اشک شوق میشه در گوشه چشمانم
لذت بردم از داستان ایمان و عمل صالحتون
وقتی داشتم داستان هدایتی شما رو میخوندم یه مثال زیبا از خودم به یاد آوردم که دوسدارم اینجا بنویسم تا ایمانم قوی تر بشه و ذهن نجواگرم ساکت و آورم بشه و چنگ بزنم به ریسمان توحید که همیشه در زندگی من باعث نجاتم شده
روزهای که با حرفهای استاد شجاعت در دلم زنده شد و تصمیم گرفتم برای درک بهتر خودم و تغییر زندگیم مهاجرت کنم از شهر خودم و حتی بیزیسی که یک عمر فعالیت داشتم داخلش ،به یک باره تصمیم گرفتم به شهری که در همسایگی ماست برم و کار و زندگیمو توی یک شب جابجا کردم و پا در دل ترسهام گذاشتم و دست زن و بچمو گرفتم نقل مکان کردم
وقتی به اون روزها فکر میکنم هیچ عقل صلیمی اینکارو نمیکرد ،آخه من توی شهر خودم بیزنس موفق داشتم ،کلی دوست و رفیق خوب داشتم ،کلی اعتبار داشتم ولی قلبم میگفت باید مهاجرت کنم اون روزا نمیفهمیدم چرا باید اینکارو میکردم ولی الان که به اتفاقات زندگیم توی اون برهه نگاه میکنم میبنم هر روزش برام کلی درس داشت ،با اینکه هیچ نتیجه ای از اون بیزنس نگرفتم و تازه کلی هم از لحاظ مالی در مذیقه قرار گرفتم ولی باید اون کارو میکردم تا تمام تار و پود باورهای غلطم رو میفهمیدم و درستشون میکردم ،باورهای که پر از شرک و وابستگی بود ،پر از ترس و بی ایمانی بود
هر بار که به غیره خدا توکل میکردم و بدجور ضربه میخوردم ازشون تازه میفهمیدم توکل یعنی چی و استاد اینقدر در مورد توحید صحبت میکنه معنیش چیه
اون دربه دری که کشیدم توی اون شرایط باعث شد محمد قبلو بکوبم و یه محمد جدید بسازم ،محمدی که دیگه وابسته نبود کسی ،محمدی که یاد گرفته بود بره توی ترسهاش و باهاشون روبرو بشه ،محمدی که یاد گرفت مشرک نباشه و هر چی میخواد از خدا بخواد
الان زندگیم با اون روزا زمین تا آسمون عوض شده ،خوابم راحتر شده ،پول ساختنم بیشتر شده ،به آدمهای اطرافم آگاه تر شدم و میدونم چطور باهاشون برخورد کنم ،روی هیچ کس حساب نمیکنم حتی فرزندم و اینا درسهایی بود که نتیجه توحیدی شدنم بود نتیجه اینکه اگه کل عمرت بیراه رفته باشی و ذهنت میلیونها منطق داشته باشه برات که وضعیت همیشه همینطور پیش میره میتونی با قدرت بهش بفهمونی که خداوند از همون لحظه که تو تغییر کنی نتیجه رو برات عوض میکنه
سید جان ممنونم ازت که با آیه قرآن قلبمو نورانی کردی و کل وجودمو با خداوند هماهنگ کردی
الان میفهمم که وقتی استاد میگه دیدن و خوندن کامنتها دوستان میتونه باعث بشه مسیرهای ذهنیت عوض بشه یعنی چه
دیدن دوستان توحیدی مثل شما برام منطقی میکنه که خداوند در وجود تک تک ماها هست و همه ما جزئی از آگاهی مطلقیم و فقط کافیه بیادش بیارم و هماهنگ بشیم با قوانین ثابتش
سپاسگزارم ازت سید جان برای تک تک کلمات پر معنات
سپاسگزارم از استاد عزیز که هر وقت با جان دل به آموزشهاش عمل کردم نتیجش شد احساس شادی و رضایت از خودم
ازت بینهایت سپاسگزارم که اینقدر قشنگ و زیبا کامنت نوشتی و چقدررررر ازش درس گرفتم و چقدر بهم آرامش داد و خداوند رو سپاسگزارم که منو هدایت کرد به صورت معجزه وار به خوندن کامنت شما و اون جمله که فرمودین حتما خدا قراره یه جای بهتر رو بهم بده ،بهم آرامش عجیبی رو داد .
و اون چیزی بود که باید میشنیدم،
یه دنیا سپاسگزار خداوند و شما هستم که قلبم را روشن کردین به نور آگاهیتون.
بینهایت از شما سپاسگزارم بابت این کامنت پر از آگاهی که نوشتید، قلبم باز شدو از خوندن کامنت شما بی نهایت لذت بردم مخصوصا اونجا که نوشته بودی :
( توحید، بالاترین مرحله رسیدن به هماهنگی با قوانین خداوند است؛
توحید یعنی » ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ «را باور کردن، وعده «أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ « را درک کردن، یقین داشتن به غیب.
یعنی نتیجه ای که طبق قانون هست- باید باشد و قطعاً میآید اگر صبر و صلوه و اعراض پیشه کنم و بدون داشتن تضمین، قدم بردارم- حتی اگر هنوز در دنیای بیرونی ام مشاهده نشده است.
توحید یعنی، اجرای فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی و رسیدن به احساس سپاسگزاریِ قبل از مشاهده خواسته.))
آقا سید کامنتتون بی نهایت ارزشمند و عالی بود سپاسگزارم از این همه آگاهی نابی که در اختیار ما میگذارید.
برای درمان بیماری خود، از قرآن شفا بطلبید و برای پیروزی بر شداید و مشکلات، از آن یاری بجویید، چرا که در قرآن شفای سخت ترین بیماری ها یعنی کفر، نفاق، جهل و ضلالت است.
و استشفوا بنوره فإنه شفاء الصدور[4]
از نور آن شفا بجویید که شفابخش سینه هاست.
خیلی از استاد و خانم شایسته سپاسگزارم بابت فایل هایی که در سایت قرار میگیره و ما رو به تفکر و تعمق وادارمیکنه تا بتونیم گامی در جهت رشد و تعالی خودمون برداریم.
یادمه از بچگی همیشه میگفتن آقا بانک ها یا بیمارستان های دولتی کار آدم رو راه نمیندازن پرسنلشون خیلی بداخلاق هستن و خدانکنه هیچوقت کارت به مکان های دولتی بیفته و از این دست باورها…
چندسال پیش برای پرسیدن یک سوال به یک بانک دولتی مراجعه کردم و ته ذهنم هم این باوری که از بچگی میلیاردها بار شنیده بودم درحال رژه رفتن بود وقتی نوبتم شد با بی ادبی کارمند بانک مواجه شدم و پیش خودم گفتم عه عه عه راست میگن کارمندان دولتی بداخلاق هستن ها ببین طرف چطوری با من رفتار کرد… و از اون به بعد دیگه هیچوقت به بانک مراجعه نکردم و تا امروز همه ی کارهای بانکی ام رو به صورت آنلاین انجام میدادم تا چند وقت پیش که از محل کارمون اعلام کردن واریز حقوق هاتون قراره به بانک دیگری موکول بشه و لازمه که حتما به صورت حضوری برید و حساب باز کنید به واسطه کارکردن روی دوره ارزشمند دوازده قدم خصوصا قدم نهم من در صلح بسیار خوبی با خودم و آدم ها قرار گرفتم و اصلا اون باور مخرب یادم رفته بود خلاصه یه روز رفتم بانک و افتتاح حساب رو انجام دادم اون کارمندی که کارم رو انجام داد اونقدر با روی خوش و احترام کارم رو راه انداخت که کلی لذت بردم بعد یهو یاد این باور افتادم و گفتم این کارمندا که اینقدر خوبن پس مردم چی میگن که کارمندای دولت فلان و بیصارن…بعد یاد حرف استاد در مورد باورها افتادم که میگن اگر تو تغییر کنی همه چی برای تو تغییر میکنه فقط برای تو و به طرز جالبی دیدم موضوع این فایل هم همین هست.
مثال دیگه ای دارم از جایی که تونستم ذهنم رو کنترل کنم
من یک کارمند در حوزه درمان هستم همیشه همه ی همکارانم میگن ما بدبختیم و 30 سال باید کار کنیم و آخرشم هیچی به هیچی و از این حرف ها …
قبل از آشنایی ام با سایت درونم این حرف ها رو قبول نمیکرد و همیشه با خودم میگفتم من باید به یه جایی برسم و تکرار این روند باعث شد به سایت هدایت بشم و خیلی جدی تر رویای خودم رو دنبال کنم …
از محل کار قبلی ام استعفا دادم و به محیط بهتر و ثروتمندتری هدایت و مشغول به کار شدم اما ذهنیت همکاران جدیدم هم مثل ذهنیت همکاران قبلی ام محدودکننده بود و این بار دیگه من مصمم تر تصمیم گرفته بودم که هرطور شده وضعیت مالی ام رو تغییر بدم و در این مسیر هم کمک دوره ارزشمند دوازده قدم رو همراه خودم داشتم …
به وسیله جلسات قدم اول شروع کردم به نوشتن یکسری عبارت های تاکیدی و ضبط کردن این عبارت ها با صدای خودم و هرروز در مسیر رفتن به محل کار صدهابار گوشش میدادم و همین گوش دادن ها سبب شد ایده هایی به ذهنم برسه با اینکه میترسیدم و شیطان هم هی نجوا میکرد که نمیشه این ایده قابل اجرا نیست به این دلیل و به اون دلیل …از اون طرف هم همکارانم هی حرف های منفی میزدند من گفتم محکم جلوی همهی این حرف ها و نجواها می ایستم نجواهای شیطان رو با فایل های استاد و نوشتن و سپاسگزاری کنترل کردم صحبت های همکاران رو هم با دور شدن و فاصله گرفتن از جمع شون و در تمام طول ساعت کاری هروقت اون ها صحبت میکردن من خودم رو مشغول کار میکردم و یک صلوات شمار هم دستم بود و عبارات تاکیدی را تکرار میکردم بماند که چقدر بابت اون صلوات شمار مسخره شدم و اما من مصمم بودم که تا نتیجه نگرفتم هیچ نجوایی هیچ تمسخری نتونه من رو از ادامه مسیر دور کنه…
خلاصه با کنترل ذهن در مکان و زمان مناسب ایده مناسب اومد و من قدم اول رو برداشتم و خدا هم بقیه قدم ها رو برعهده گرفت و منی که تا قبل از این تغییرات 14 میلیون حقوق میگرفتم تونستم درآمدم رو به ماهانه 100 میلیون افزایش بدم
من با 12 ساعت کار در روز 14 میلیون حقوق میگرفتم
اما با کنترل ذهن و عمل به ایده های خدا با یک ساعت کار در هفته به عدد 100میلیون در ماه رسیدم اون یک ساعت کار هم کار یدی نبود بلکه رسیدگی به امور و پرداخت حقوق پرسنلم و نوشتن برنامه هفته ی آینده بود…
این نتیجه عالی بخاطر اون حد از کنترل ذهن بود بخاطر تصمیم محکمی که برای تغییر باورهام گرفته بودم برای نترسیدن از تمسخر دیگران بخاطر رویا داشتن و بخاطر نپذیرفتن اینکه چون من کارمندم پس همینه که هست بود …
هیچوقت هم به همکارانی که مسخره میکردن نگفتم که چه نتیجه ای گرفتم اگر هم میگفتم باور نمیکردن اما برای من مهم نبود من داشتم لذتش رو میبردم برای همین اصلا برام مهم نبود و نمیخواستم خودمو بهشون ثابت کنم اما اونقدر اعتماد به نفسم افزایش پیدا کرده بود که خودشون فهمیده بودن یه اتفاقاتی برام افتاده چون دیگه هیچوقت پیش من حرفای ناامید کننده نمیزنن و الان من در محل کارم به سمبل قدرت و اراده تبدیل شدم و همه دنبال پیدا کردن الگو برای من هستن یعنی هرکسی از زندگی خودش میخواد حرف بزنه از اونجایی میگه که تونسته یه موفقیت کسب کنه و این بخاطر کارکردن من روی خودم بود من به اونا کاری نداشتم هرگز نخواستم تغییر شون بدم بلکه من خودم رو تغییر دادم و اونا هم تغییر کردند این هم از برکات دوره دوازده قدم بود که یاد گرفتم و در عمل انجام دادم.
به نظرم تنها یک نگرش میتونه در آینده کمک کنه که من کنترل ذهن کنم و نتنها احساس امیدواری داشته باشم بلکه با تلاش بارها رشد کنم و اون هم این جمله و نگرش و قانون که میگه:
هیچکس هیچ قدرتی در زندگی من چه در جهت مثبت چه در جهت منفی ندارد
اون پاک بان عزیز که کوچه مون رو تمیز میکنه با رئیسم که هزارتا پرسنل داره به یک اندازه در زندگی من قدرت دارند و اون اندازه هم «صفر» است.
و تمام اتفاقات و نتایج زندگی من حاصل باورها و فرکانس خودمه اگه نتیجه اونی نیست که من میخوام فقط باید خودم و باور هام و فرکانس هام «تغییر»کنه نه هیچ چیز دیگه ای این اون چیزیه که باید بارها و بارها تکرار کنم و سعی کنم در تمام لحظات زندگی ام عمل کنم.
هیچکس هیچ قدرتی در زندگی من چه در جهت مثبت چه در جهت منفی ندارد
اون پاک بان عزیز که کوچه مون رو تمیز میکنه با رئیسم که هزارتا پرسنل داره به یک اندازه در زندگی من قدرت دارند و اون اندازه هم «صفر» است.
و تمام اتفاقات و نتایج زندگی من حاصل باورها و فرکانس خودمه اگه نتیجه اونی نیست که من میخوام فقط باید خودم و باور هام و فرکانس هام «تغییر»کنه نه هیچ چیز دیگه ای این اون چیزیه که باید بارها و بارها تکرار کنم و سعی کنم در تمام لحظات زندگی ام عمل کنم.
سلام به برادر عزیزم آقا احمد
هنوزشگفتزده ی پاسخی بودم که برام نوشتی و چندبار خوندمش که یکبار دیگه از نورتوحیدی یک کامنت دیگه چشمام روشن شد!
چقدر این خالی کردن مغز خوبه!
چقدر خوبه خودتو بزنی به نادونی بگی خدایا من نمیدونم،بهم بگو!
چقدر خوبه ظرفت روخالی کنی و اجازه بدی آگاهی ها بهت داده باشه!
نمیدونم از سر شب تا الان چندتا کامنت خوندم و چندتا کامنت نوشتم!
نوش جان روح توحیدیم،این همه نور الله…
خداروصدهزار مرتبه شکر برای این نورهدایت …
از عصر که توی کامنتت هدایت شدنت به سوره ی حشر رو خوندم،چندبار بهش گوش دادم،و قلبم روووشن شد!
اوست خدایی که جز او هیچ معبودی نیست، همان فرمانروای پاک، سالم از هر عیب و نقص، ایمنی بخش، چیره و مسلط، شکست ناپذیر، جبران کننده، شایسته بزرگی و عظمت است. خدا از آنچه شریک او قرار می دهند، منزّه است.
اوست خدا، آفریننده، نوساز، صورتگر، همه نام های نیکو ویژه اوست. آنچه در آسمان ها و زمین است همواره برای او تسبیح می گویند، و او توانای شکست ناپذیر و حکیم است.
با اینهمهقدرت خداوکیلیکجاااا دنبال چی بگررردیم؟؟؟؟
خداروصد هزار مرتبه شکربرای این جهان قشنگی که برای خودمون ساختیم،خداروشکر برای نعمت و قدرت توحید
ممنونم از کامنت قشنگی که نوشتی،هم باور های ثروت سازمیکتکون اساسی خورد،هم باور های توحیدیم.
درپناه نوووور باااااشی همیشه آقا احمد
قلبِ فراااوانِ فراواااان برای چرخیدن دور سر خانواده ی سه نفره ی قشنگتون
و آن گاه به خلقت آسمانها توجه کامل فرمود که آسمانها دودی بود، پس به آسمان و زمین فرمود که همه به شوق و رغبت یا به جبر و کراهت بشتابید. آنها عرضه داشتند: ما با کمال شوق و میل میشتابیم.
به نام خدای رحمان
سلام خدمت آبجی سعیده عزیز
با اینهمهقدرت خداوکیلیکجاااا دنبال چی بگررردیم؟؟؟؟
همین جمله ی قشنگت رو توی این آیه گفته داره میگه بابا همه ی هستی به اختیار یا اکراه و اجبار مطیع خدا هستند چون نمیتونن بیرون از دایره ی بندگی باشن بعد ای انسان تو دنبال چی هستی ؟
ای انسان! چه چیزی تو را به پروردگار بزرگوارت مغرور کرده است؟
بخوای نخوای باید بندگی اش رو بکنی چون اون اربابه اما اگر بنده بودی خدا میشه غول چراغ جادو برات تو میگی میخوام اون میگی اوکی،اکسپت ، تو میگی میخوام اون میگه اجیبوالدعوه تو میگی میخوام اون میگه چشششم…
اما اگه بندگی اش رو نکنی تو ظالم هستیا حواست باشه فردا نری بگی خدا ظالمه خدا نمیخواد من پولدار بشم خدا نمیخواد من رابطه عاطفی خوب داشته باشم و از این خزعبلات چون هرچی بگی قبول نیست
سبحان الله عما یصفون…
خداوند از آنچه توصیف میکنید منزه است
آبجی جان این آیاتی که برام نوشته بودی دیوانه ام کرد مو به تنم سیخ شد چشمام پر اشک شد نزدیک بود قالب تهی کنم و از هوش برم از ترس خدا اما نه ترس به معنای وحشت بلکه ترس به معنای خشوع که الله اکبر از این همه قدرت کیاین همه قدرت داره بابا قدرت همه صفره صفر حتی قدرتمندترین افراد و کشورهای جهان هم قدرتشون «صفر»هست …امروز شیفتم صبح رفتم برای صبحانه و کامنتت رو خوندم وقتی به آیاتی که نوشتی رسیدم و این حال بهم دست داد به همکارم گفتم یه حال عجیبی دارم درونم انگار گر گرفته بی قرارم نمیدونم بشینم پاشم گیج و منگم گفت میخوای استراحت کنی بعد یه حسی بهم گفت دیگه حرفات رو ادامه نده اون اصلا نمیفهمه تو چی داری میگی و زیپ دهنم رو بستم بعد یاد یه خاطره افتادم
از بچگی شنیده بودم حضرت علی با چاه درد و دل میکرد اون موقع همیشه برام سوال بود که چرا با چاه حرف میزد و امروز حکمت حرف زدن با چاه رو فهمیدم توی دنیای امروز با پیشرفت این همه وسایل الکترونیکی و غیره آدما هنوز هم توحید و الله و قانون رو درک نکردن چه برسه به 1400 سال پیش پس حضرت علی حق داشته با چاه صحبت کنه میدونی یه وقتایی هست تو یه حالی داری و دوست داری به بقیه هم بگی پیامبر هم این خصلت رو داشته چون بارها خدا بهش تذکر میده که بابا اینقدر حرص نزن اینقدر بهشون نگو نردبان بزار بروآسمون یا قعر زمین اونا نمیفهمن…
خلاصه هیچی دیگه اومدم تو سایت و کامنت خوندم و کامنت نوشتم روحم شاد شد قلبم آروم گرفت
آخیییش باور کن چاه ما هم این سایته توی این سایته که آدم ها میفهمنت میدونن چی میگی…
خداروشکر ازت ممنونم حال خوش امروزم رو خوش تر کردی انشالله انرژی اش هزاران برابر بهت برگرده…
همیشه پیش خانمم از نترس بودن هات از توحیدت از ایمانت تعریف میکنم و بهش گفتم از شمال تا جنوب رو با چه ایمانی رفتی و اونم فقط تحسینت میکنه و میگه من هرگز نمیتونم حتی یک قدم از کارهایی که سعیده انجام داده رو انجام بدم دمش گرم.
در حقیقت مؤمنان با هم برادرند پس میان برادرانتان را سازش دهید و از خدا پروا بدارید امید که مورد رحمت قرار گیرید.
سلام و سلامتی و عشق خدمت داداش عزیزم برادر مومنم آقا حسن عزیز
خیلی ممنونم بابت کامنتی که برام نوشتی صداقت توی کامنتت موج میزد و خیلی واضح فرکانس صداقتت رو گرفتم …
همیشه گفتم باز هم میگم تحسین کردن دیگران یه کاری که آدم رو از فرش به عرش میرسونه و هرکسی میخواد هر پیشرفتی در زندگیش داشته باشه حتما باید« شخصیت تحسین کن» رو در خودش ایجاد کنه به نظر من آدم های تحسین کن خیلی باهوش هستن چون این قانون به ظاهر ساده غوغایی در زندگی آدم ایجاد میکنه در تمام ابعاد و بازی رو تغییر میده به قول استاد گیم چنجره…
اما هرکسی نمیتونه این شخصیت رو داشته باشه چون داشتن این شخصیت جسارت میخواد،روح بلند و توحیدی میخواد،توانایی کنترل ذهن میخواد،هوش و ذکاوت میخواد و تو حسن عزیز خیلی خوب تونستی این شخصیت رو در خودت ایجاد کنی آفرین باید ازت یاد بگیرم.
از تحسینت ممنونم
کامنتت رو در همین فایل خوندم و آیاتی که نوشته بودی به همراه توضیحاتی که داده بودی محشر بود گفتم دمش گرم این پسر چقدر خوب روی قرآن کار کرده آفرین ماشاالله خدا بهت قوت بده داداش.
آقاااا نشد دیگه اون همه گفتی خوشگلی خوشتیپی دل ما رو صابون زدی آخرش گفتی شوخی کردم نکن دیگه داداش این کارو با ما نکن:):):)
ازت ممنونم احمدجان بابت محبتی که داشتی و تحسین هات
واقعیت من قرآن رو بلد نیستم
فقط از خدا میخوام که برای اینکه درک و عملم بیشتر بشه یاری ام کنه متوجه بشم چی داره میگه
الحق و والانصاف خیلی خوب هم میگه
بابت همین هم هستش که قبل و بعد از اینکه کامنتم منتشر میشه چندین و چندبار میخونمش
چون واقعیت خیلی دوست دارم بفهمم خدا داره چی میگه تا به اون چیزی که میگه عمل کنم
عاشقتم مرد بزرگ
کلی چیز دارم ازت یاد میگیرم
از جسارت و ایمانت تا عمل و حرکتت
در پناه نور آسمان ها و زمین باشی عشق داداش همون نوری که وصف نورش مانند چراغدانی است که در آن، چراغ پر فروغی است، و آن چراغ در میان قندیل بلورینی است، که آن قندیل بلورین گویی ستاره تابانی است، از درخت زیتونی پربرکت که نه شرقی است و نه غربی افروخته می شود، روغن آن نزدیک است روشنی بدهد گرچه آتشی به آن نرسیده باشد، نوری است بر فراز نوری؛ خدا هر کس را بخواهد به سوی نور خود هدایت می کند، و خدا برای مردم مثل ها می زند [تا حقایق را بفهمند] و خدا به همه چیز داناست
این [قرآن ] پیامی برای [همه] مردم است، برای آنکه به وسیله آن هشدار داده شوند، و [با تدبّر در آیاتش] بدانند که او معبودی یگانه و یکتاست، و تا خردمندان، متذکّر شوند
به نام خدای رحمان
سلام و سلامتی خدمت آقا حسن عزیز استاد خودم
خیلی دوستت دارم و قدردان همه محبت ها همه ی مهربونی ها و قلب روشنت هستم…
واقعا خوش به حالت که اینقدر برای تدبر در آیات قرآن به خداوند وصل هستی و با اینکه اعتراف میکنی چیزی نمیدونی اینقدر زیبا هدایت میشی و خدا به زیبایی و به روشنی نور درک آیات قرآن رو به قلب روشنت میتابونه…
همچنان برامون از قلب آگاه و روشنت در تدبر قرآن بنویس باشد که ما هم متذکر بشیم…
خیلی خوشحالم که در سایتی حضور دارم که اینقدر دوستان ناب و کاربلدی حضور دارند..
آنان که به غیب ایمان دارند و نماز را بر پا می دارند و از آنچه به آنان روزی داده ایم، انفاق می کنند.
به نام خدای رحمان
سلام و سلامتی خدمت دوست عزیزم سید مهدی
باعث افتخارم هست که شما کامنت های من رو میخونی و خیلی متشکرم از لطف و محبتت و از پاسخ زیبایی که برام نوشتی .
قانون توجه اصل اساسی جهان هستی است و قانون میگه به هرچیز توجه کنی از اصل و اساس همون وارد زندگیت میشه پس چقدر عالی میشه حالا که قانون اینه ما هم بیایم و از قانون استفاده و یک شخصیت تحسین کن در خودمون ایجاد کنیم.
با قانون توجه میتونیم براحتی به همه ی خواسته هامون برسیم و یکی از ابزارهای قدرتمند توجه تحسین کردن است به این دلیله که استاد میگه من برای نعمت هایی که توی زندگیم هست تقلا نکردم در واقع استاد خیلی خوب یک شخصیت تحسین کن در خودشون بهوجود آوردن و هرچیزی که میخواستن طبق قانون و براحتی وارد زندگیشون شد.
انشالله در زمان مناسب در مکان مناسب روی ماه شما رو از نزدیک ببینم.
خداقوت.بهتون تبریک میگم که تونستین ذهنتون رو کنترل کنین و نگذاشتین حرف همکاراتون روی شما تاثیر بد بگذارد.
منم کارمند بیمارستان هستم و ایده اومده که از کار کارمندی بیام بیرون و الان دارم آموزش میبینم و امید به خدا. به یک درآمد معقولی برسم از کارم استعفامیدم .
در پناه خداوند مهربان موفق و سلامت و ثروتمند باشین..
خداوند به کسانی که کنترل ذهن میکنند وعده داده هرگز در بن بست قرار نگیرند
هُدًى لِلْمُتَّقِینَ
کنترل ذهن زمینه پذیرش هدایت است
به نام خدای رحمان
سلام و سلامتی خدمت خواهر توحیدی عزیزم زینب خانم
بسیار بسیار سپاسگزارم از تبریک و تحسین شما و بر خودم می بالم که همکارانی چون شما دارم که هم در سایت حضور دارید و هم در این مسیر در حال رشد و تعالی هستید.
انشالله که در مسیری که آغاز کردید به لطف خدا و هدایت های الله هرروز بدرخشید و نتایج تون رو با ما به اشتراک بزارید تا روح ما هم به پرواز دربیاد…
توی راهی که شروع کردید خیلی روی هدایت و حمایت خدا حساب کنید و گوش به زنگ باشید که ایده ها برای کسی که ایمان داره حتما از راه میرسه چشم انتظار موفقیت هاتون هستم.
شیطان، شمارا از تهیدستی و فقر می ترساند، و شما را به کار زشت امر می کند، و خدا شما را از سوی خود وعده آمرزش و فزونی رزق می دهد؛ و خدا بسیار عطا کننده و داناست.
به نام خدای رحمان
سلام خدمت آبجی معصومه عزیز
سپاسگزارم از لطف و محبت شما
هر نقطه ی آبی که کنا اسم من قرار میگیره بسیار برام باارزش و عزیزه در یکی از فایل ها استاد میگن سعی کنید از یوتیوب فیلم های آموزشی ببینید چون یوتیوب مثل یکدانشگاهه چرا؟
چون اون کسی که از خودش فیلم گرفته و داخل یوتیوب قرار داده معلومه که حرفی برای گفتن داره معلومه که روی کلی از ترس هاش پا گذاشته و میشه ازش یاد گرفت…
حالا همین نظر رو من درباره بچه های سایت دارم
به نظرم کسی که فقط دیدگاه ها رو میخونه و نه امتیاز میده نه پاسخ خیلی برام قابل احترامه
کسی که نظرات رو میخونه و امتیاز میده یه مرحله برام عزیزتر هست
و اما کسی که هم نظرات رو میخونه هم امتیاز میده هم پاسخ میده برای من از احترام ویژه ای برخورداره منظور فقط پاسخ به نظرات من نیست کل بچه های سایت رو عرض میکنم…
میدونی چرا؟
چون اون کسی که امتیاز و پاسخ میده یعنی شخصیت تحسین کن داره یعنی داره روی خودش کار میکنه یعنی دنبال یادگیری هست و کسیه که قلب مهربان داره و میشه ازش یاد گرفت …
من از چند روز پیش تصمیم گرفتم هرکسی که هر پاسخی برام فرستاده خواه تحسینم کرده باشه یا نصیحت با احترام بهش پاسخ بدم و سعی میکنم یک آیه ی زیبا و یک کامنت مناسب بهش هدیه بدم تا اینطور ازش قدردانی کرده باشم.
این هم خودش یک نوع تمرین سپاسگزاری دیگه…
باز هم از کامنت شما از مهر و محبت و سخاوت شما سپاسگزارم
اول صبح جمعه رو با توکل به خدا و انرژی الهی شروع کرده بودم. با خوندن کامنت شما که روزی شد انرژی چندین برابر شد باشد که روزی فوق العاده خلق کنم که هر چه هست خلق خودمه و حاصل باورها و فرکانس های من و ان شالله با آموزه های استاد و یاران توحیدی و عالی این سایت چون شما، هر لحظه مراقب ورودی ها و خروجی هایمان باشیم و انچه از پیش می فرستیم و بذرش را در دل خاک می کاریم، آنچنان نکو باشد که وقت درو از لذتش برق شادی در چشمان مان بدرخشد.
و هنگامی که ما این خانه را برای همه مردم محل گردهمایی و جای امن وامان قرار دادیم، و از مقام ابراهیم جایگاهی برای نماز انتخاب کنید. و به ابراهیم و اسماعیل سفارش کردیم که خانه ام را برای طواف کنندگان و اعتکاف کنندگان و رکوع کنندگان وسجده گذاران پاکیزه کنید.
به نام خدای رحمان
سلام خدمت شما مرضیه خانم
پیام تان از دل آمد و بر جان نشست
سپاسگزارم از مهرو محبت تان
براستی که این سایت همان محل امن ماست و هرچقدر در این سایت طواف کنیم هر لحظه خودمان از باورهای نامناسب پاک و پاکیزه تر میشویم و لایق زندگی که همه بخاطر درکش پا به این کره آبی خاکی گذاشتیم.
امیدوارم در هر لحظه شادی مهمان دلتان باشد.
به امید دریافت یک نقطه آبی پربرکت دیگر از طرف شما.
کامنت عالی شما را خوندم چه نتایج عالی و فوق العاده ای گرفتین واقعا تحسین برانگیز است آفرین به ایمان تلاش وباور قدرتمند تان
منم جزو کادر درمان هستم ودر درمانگاه در آزمایشگاه مشغول به کار میباشم
در مورد همکاران منم تجربه شما را دارم
همه در حال ناله هستن اینکه هیچ کدام به جایی نمیرسند 30 سال برای دولت خدمت میکنن ونهایت هیچ
منم قبل از آشنایی با استاد باهاشون هم صحبت وهم نظر بودم اما از وقتی با استاد وسایت الهی آشنا شدم سعی میکنم در این بحث ها شرکت نکنم اوایل منم خیلی حرف شنیدم ومسخره شدم همکار نزدیکم که میدونست من عضو سایت استاد هستم خیلی وقتها وقتی میدید من هندزفری در گوشم هست ودارم فایل گوش میدم مسخره ام میکرد میگفت بابا دست از سر این عباسمنش بردار بیا تو جمع ما بگو بخند
ولی من هر بار بیشتر ازشون فاصله گرفتم تا از صحبتهای منفی به دور باشم و واقعا هم نتیجه داد حالم خوبه آرامش پیدا کرده ام وخیلی از مشکلات اونها را با مردم یا مدیرمان ندارم مدیری، که همه به بدی ازش یاد میکنن برای من احترام قائل هست وهر بار درخواستی داشتم انجام داده مراجعینم دوستم دارن با من کلی احوالپرسی میکنن با احترام باهام رفتار میشه و من میدونم نتیجه کنترل ذهنه
یه راهنمایی از شما میخواستم شما در همان شغل ایده ها آمد توانستید درآمد بالا داشته باشید یا کلا از کار درمان بیرون آمدید وان وقت رشد کردید من خیلی میخوام از نظر مالی رشد کنم اما گیج میشم نمیدونم چکار کنم تصمیم گرفتم پارکینگ خانه ام را مغازه کنم وعصرها که خانه هستم فروش داشته باشم این ایده ای هست که به ذهنم رسیده نمیخوام فقط متکی به حقوق کارمندی باشم اگه میتونید راهنماییم کنید سپاسگزارم
از خداوند نتایج عالی تر همراه با سلامتی و خوشبختی وشادی برایتان خواستارم
کسانی که ایمان آورده و کسانی که هجرت کرده و در راه خدا جهاد نمودهاند، آنها امید به رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.
به نام خدای رحمان
سلام و سلامتی خدمت دوست عزیز و همکار محترم خانم حکیمیان
بسیار از مهر و محبت و پاسخ گرم تون سپاسگزارم و انشالله در کار و زندگی تون همیشه موفق و سربلند و پیروز باشید.
استاد توی دوره ارزشمند دوازده قدم میگه اونی که ناله میکنه و میگه دنیا پر از فقر و بدبختیه و باید صبح تا شب کار کنی برای چندرغاز و نمیشه پولدار شد داره درست میگه اما فقط برای خودش داره درست میگه و در واقع داره از تجربیات خودش میگه و اونی که میگه دنیا پر از فروانیه و براحتی میشه خوشبخت شد اون هم داره درست میگه.
ما ارواح مجردی هستیم که هرکس جهانخودش رو داره و همواره با کانون توجه اش درحال رقم زدن نتایج در زندگی و جهان خودشه.
همچنین استاد در دوره روانشناسی ثروت یک میگن همه ی شغل ها به یک اندازه پتانسیل ثروتمند شدن دارن حتی ما کارمند های بسیار ثروتمند هم داریم
میگن تو باید به خودشناسی برسی که آیا شخصیت کارمندی داری یا شخصیت کارآفرینی ؟
و همچنین تاکید میکنن ما باید بهدنبال علاقه مون بریم و اگر این کار رو بکنیم پول و خوشبختی نتیجه طبیعی کار و شغل مون هست و لازم نیست تقلا کنیم.
مسیری که خودم طی کردم رو خدمتتون عرض میکنم :
من اول نشستم و با خودم فکر کردم که آیا شخصیت کارمندی دارم یا کارآفرینی ؟
دیدم من اصلا شخصیت کارمندی ندارم من خیلی جاه طلبم اصلا نمیتونم از کسی دستور بگیرم و رفت و آمد در ساعت و چهارچوب مشخص خیلی برام زجرآوره.
پس این شد قدم اول .
حالا در قدم دوم اومدم ببینم علاقه من چیه؟
تا امروز من خیلی کارها کردم و در کامنت فایل مهاجرت توضیحاتی دادم که خوندنش براتون خالی از لطف نخواهد بود
از کارگری و آشپزی بگیرید تا عکاسی و فیلمبرداری مجالس از مربی گری در آموزشگاه رانندگی بگیرید تا تدریس لاغری و در مرحله آخر هم وارد کار درمان شدم و دیدم این همونیه که من میخوام یعنی دیدم در شغلم احساس آرامش دارم همه از کارم تعریف میکنن بارها شده مریض بدحال بوده و من تا صبح نخوابیدم بدون اینکه احساس خستگی کنم یا گرسنه و تشنهبشم تا حالا نشده با یکمریضی بدرفتاری کنم و بینهایت مورد بوده که کار سرم تراپی و تزریق یا گرفتن فشار و قند و علائم حیاتی برای کسی انجام دادم و پول نگرفتم و حالم خوب بوده یعنی نه اینکه مثلا سرم تراپی کردم بعد از طرف بخاطر عدم احساس لیاقت پول نگرفتم و بعد خودخوری کردم نه یعنی میخوام بگم اینقدر به شغلم علاقه دارم که حتی حاضرم بدون دریافت پول هم انجامش بدم.
این هم شد قدم دوم یعنی پیدا کردن مسیر مورد علاقه.
قدم بعدی این بود که اومدم دوباره نوشتم خوب من درحال انجام کار مورد علاقه ام هستم پس چرا نتیجه مالی نگرفتم ؟
فهمیدم که مشکل از باورهاست و شروع کردم روی باور ها کارکردن.
یکی از بهترین فایل هایی که کمکم کرد که اتفاقا رایگان هم هست 3 فایل «چگونه درآمد خود را در یکسال سه برابر کنیم»بود این فایل ها رو دیدم و با دقت به تمریناتش عمل کردم بعد در همون شغل خودم که کارمند بودم ایدههایی اومد که تونستم کارآفرینی کنم با همون شغل و با عمل به ایده ها تونستم رشد کنم
اولش درآمدم با روزی 100هزارتومان شروع شد و به صورت تکاملی رشد کرد بعد شد روزی 400بعدشد روزی 700 بعد شد روزی یک میلیون و دومیلیون و سه میلیون…
و کارآفرینی هم کردم با یک کارمند شروع شد و به 20 نفر رسید…
توصیه ی من بهعنوان برادر کوچک تون اینه که:
فکر نکنید مثلا برای موفق شدن باید شغل تون رو عوض کنید یا مثلاً به جای کارمند بودن باید مغازه بزنید و یا با تقلای بیشتر میتونید پول بیشتری بسازید…نه شما باید
آرامش تون رو حفظ کنید
یه دفتر تهیه کنید و بنویسید چه ویژگیهای شخصیتی دارید آیا به شغل آزمایشگاه علاقه دارید اگر علاقه داشتید حتما اون 3 فایل که خدمتتون عرض کردم رو ببینید و به تمریناتش عمل کنید اگر نه ببینید به چه شغلی علاقه دارید بعد به صورت تکاملی آرام آرام از کارمندی خارج و به شغل جدید مشغول بشید.
یعنی در کل همه چیز رو از باورها تون شروع کنید تا روی باورها کار نکردید تا به خودشناسی نرسیدید هیچ کاری نکنید.
مسیر خودتان را قشنگ توضیح دادید کلی برایم درس داشت تصمیم گرفتم دفتری بردارم ومثل شما مرحله به مرحله پیش بروم بسیار سپاسگزارم برای راهنمایی ارزشمندتان ایشالا به زودی میام واز نتایجم برایتان مینویسم
بسم الله الرحمن الرحیم الرزاق الوهاب العلیم الغفور التواب الغنی القریب المجیب الحی القیوم
إِنَّ الْأَبْرَارَ یَشْرَبُونَ مِن کَأْسٍ کَانَ مِزَاجُهَا کَافُورًا
ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻧﻴﻜﺎﻥ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﺟﺎﻣﻰ ﻣﻰ ﻧﻮﺷﻨﺪ ﻛﻪ ﻧﻮﺷﻴﺪﻧﻲ ﺍﺵ ﺁﻣﻴﺨﺘﻪ ﺑﻪ ﻛﺎﻓﻮﺭ [ ﺁﻥ ﻣﺎﺩﻩ ﺳﺮﺩ ، ﺳﭙﻴﺪ ﻭ ﻣﻌﻄﺮ ]ﺍﺳﺖ .(5) انسان
سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی قشنگم و دوستان توحیدی ام در این سفینه نجات
جهان مثل آیینه عمل می کند و به هرچه توجه می کنی از جنس همان رو وارد زندگی ات می کند
یکماه پیش بود که مادربزرگ همعروسم حالش بد شد بطوری که گفتند دیگه امیدی بهش نیست و همعروسم از کرج اومد که برای آخرین بار مادربزرگ رو ببیند. خلاصه این مادربزرگ تا الان در قید حیات است و همچنان اوضاع اون خراب. چیزی که میخوام بگم توجه ما به این موضوع بود و سراغ گرفتن های مکرر از احوال این پیرزن، در واقع توجه به آنچه که دوست نداشتیم تجربه کنیم، نتیجه چی شد همان رو به زندگی خودمون دعوت کردیم، مادرم و مادر همسرم دیروز دست کمی از اون مادربزرگ نداشتند و عرصه رو بر ما تنگ کردن، این در حالی بود که صحیح و سالم داشتند زندگی شون رو می کردند. دیگه امروز تصمیم جدی گرفتم که تا اونجایی که امکان داره بدون هندزفری و کنترل ذهن نباشم، واقعا کنترل ذهن این جور مواقع خیلی سخته که احساس قربانی بودن نکنی، احساس نکنی چرا من باید این مسائل رو حل و فصل کنم. و مسلما احساس بد داشتن شرایط رو بدتر می کند و یکی از فکرایی که حالم رو بهتر می کرد این بود، خدا را شکر که توان جسمی این رو دارم که به پدر و مادر خودم و همسرم خدمت کنم و ین توانایی رو خدای مهربان داده و در راه نیکی به پدر و مادر صرف می شود.
(ساعت 6و نیم بود، رفتم که به مامانم سر بزنم دیدیم در حیاط قفل است و با کلید باز نمیشه، اول در زدم بعد، یادم به نشانه ها افتاد، گفتم حتما قرار نیست برم پیش مامانم، پس بهتره برگردم خونه. خونه پدرم دو کوچه بالاتر از ماست. اومدم و دیدیم فایل جدید اومده و خدا را شکر کردم که بتونم تو این شرایط کنترل ذهن داشته باشم. )
یکی از باورهای مخرب ما، این است که روز عاشورا نباید جایی رفت و آهنگ گوش بدی و بخندی و گرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی. خانواده برادر همسرم که روز عاشورا از شیراز میخواستند بیان پیش ما، اولا که همه گفتن که این چه موقع اومدن است و کی روز عاشورا میره جایی و باید تو خونه ات باشی(انگار روز قیامت است) خلاصه اونها از شیراز راهی شدن، نزدیک بهبهان که یکساعت تا امیدیه بود ماشین دامادشون خراب میشه و نزدیک به دو سه ساعت تو گرما بودن و کلی اذیت شدن. و دخترشون که با نامزدش تو ماشین آهنگ گذاشته بودن، گفت: امام حسین زدمون(یعنی چون آهنگ گذاشته بودیم این اتفاق افتاد) در صورتی که ماجرا رو که بررسی کردیم ماشین از قبل ایراد داشته و قبل از اومدن ماشین رو چک نکرده بودن، و این باور در ذهن من بشدت قوی بود الان بهتر شده ولی هست متاسفانه.(باورهای ما داره اتفاقات رو رقم میزنه، میاندازیم روی امام حسین علیه السلام)
یکی دیگه از باورهای مزخرف در مورد استخر رفتن است و اغلب میگن استخر آلوده است و بیماری میاره. سه روز پیش متوجه یه لک قرمز روی کمرم شدم، به همسرم نشون دادم، گفت که این قارچ پوستی است و حتما علتش استخر رفتن است و رفت برام پماد مخصوص اش رو گرفت. گفتم: خدایا این دیگه کجا بود، همینطوری، دید مثبتی در مورد استخر ندارند الان هم این رو بفهمند دیگه هیچ. خلاصه فرداش که همعروسم از شیراز اومد، دقیقا همون لک روی صورتش بود،که برای اون رفته بود دکتر، دکتر گفته که یه پشه آلوده بوده و خدا را شکر که شاهد به عمل آمد از استخر نیست.
در مورد سولات این فایل باید بگم اولا سوالاتی که استاد میپرسه، سوال نیست در واقع خود راه حل است.
سوال الف
هر وقت ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بده، شما هم هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر خواهید داشت.
پس اگر دیدید که قدمی برای کاری که بر نمیدارید به دنبال پیدا کردن باورهای مخرب ذهن بگردید و آنها رو درست کنید.
افسار ذهن را در دست بگیرید و به ذهن خود بگویید:
“درست است که این بار اوضاع خوب پیش نرفت اما 100 ها بار اوضاع خوب پیش رفت. در نتیجه این اتفاق هیچ معنایی ندارد و قرار نیست دوباره این ناخواسته رخ دهد. تنها کار من این است که: ایراد کارم را پیدا کنم، بهبودها را ایجاد کنم تا نتایج حتی بهتر از قبل ایجاد شود” و به این شکل خوشبینی و امیدواری خود را همچنان حفظ کنید.
استاد یه دنیا سپاس بخاطر این فایل های گرانبها که به موقع بر روی سایت قرار می گیرن و مانند آبی سرد و گوارا دل تشنه در بیابان رو خنک و سیراب می کنه.
من باید کنترل ذهن داشته باشم که قرار نیست مادرم یا مادر همسرم همینطوری بمانند یا بدتر شوند، قرار است بهتر و بهتر شوند، چه پیرمرد و پیرزن هایی که در سنین بالا در صحت و سلامت هستند و پدر و مادر منم هم همینطور هستند مثل پدر بزرگ و مادربزرگ های مادری و پدری ام که بدون زحمت پرستاری مهمانی این دنیا رو تمام کردند. پس من باید کنترل ذهن داشته باشم و فقط آنها رو در صحت و سلامت ببینم.
در پناه حق همه ی ما روز به روز سالم تر و توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر و سعادتمند تر باشیم الهی آمین
سلام به رضوان خانم یوسفی گل
امیدوارم حال همگی تون عالی عالی باشه،که هر بار با نوشتن ها و استمرارتون حالمون رو عالی میکنید.
چقدر عالی نوشتید.کلی سادگی و صداقت و زلالی در کلام و قلم شیوایتان مشهود بود.
برایتان آرزو میکنم زندگی توام با شادی سلامتی خوشبختی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت نصیبتان گردد.
بی صبرانه منتظر پاییز زیبای ساوه و دیدارتان بهمراه عزیزان دلتان هستیم.
به دستان پر از مهر خداوند میسپارمتان . خدانگهدار
بسم الله الرحمن الرحیم
وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَّا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ
ﻭ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﻝ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺍﻟﻔﺖ ﻭ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ، ﻫﺰﻳﻨﻪ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻱ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻲ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﻝ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺍﻟﻔﺖ ﺍﻧﺪﺍﺯﻱ ، ﻭﻟﻲ ﺧﺪﺍ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﺍﻟﻔﺖ ﻛﺮﺩ ; ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍ ﺗﻮﺍﻧﺎﻱ ﺷﻜﺴﺖ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﻭ ﺣﻜﻴﻢ ﺍﺳﺖ .(6٣)
سلام به برادر عزیزم آقا مجید مومن و موحد و ثروتمند و سعادتمند و خداجویم
دیروز بود که با خودم گفتم خبری از داداش مجید نیست، برم یه سراغی ازش بگیرم ببینم در چه حال است؟ ولی جلوی خودم رو گرفتم و گفتم: هرکجا هست خدایا بسلامت دارش.
و صبح با نقطه آبی از سمت شما چشم و دلم روشن شد و این نوید رو برام داشت که هر وقت، یاد بندگان خاص خدا افتادی حتما یه پیامی بفرست، شاید این پیام، پیام خداوند است، چرا فکر می کنی که تو فرستاده این پیام هستی؟ که دلت خواست بفرستی، دلت نخواست نفرستی. و از این به بعد رها و آزاد هر وقت که شرایط، مثل الان مهیا بود و دستور نوشتن آمد بنویسم.
دو سه روز پیش بود که در مورد دوستی های این دنیا فکر می کردم و دست آخر به این نتیجه رسیدم که ما لذت در آغوش کشیدن خدا رو بصورت فیزیکی وقتی دوست صمیمی خود،فرزند وپدر و مادر و هر کس که عاشقانه دوستش داریم رو درآغوش می کشیم میتوانیم تجربه کنیم، و این لذتی است که قابل توصیف نیست، مثل ذات خدا که قابل توصیف نیست و ما میتوانیم تجلی صفات خدا رو در بندگان خاص خدا ببینم و بیشتر اون رو درک کنیم و به آن نزدیک و نزدیک تر شویم.
دیشب که میخواستم بخوابم این قسمت از آیه حسبی الله و نعم الوکیل اومد تو ذهنم و چقدر بهم آرامش داد، آنقدر حس خوب و سبکی داشتم که موقعی که خواب بیدار شدم همین جمله حسبی الله و نعم الوکیل برایم تداعی میشد.
برادر عزیزم منم بیصبرانه منتظر دیدن مجدد شما و زهره جان زیبا و قشنگم در بهترین زمان و مکان مناسب هستم.
ان شاءالله در پناه باری تعالی روز به روز به قرب الله نزدیک و نزدیک تر شوید. الهی آمین
آیه قرآنی که
سلام رضوان خانم یوسفی نازنین
دردانهایی که مهر و محبت خواهریش برایم بشدت لذیذ و شیرین و گواراست.
خداوند منان را شاکر و سپاس گذارم که هم عصر استاد نازنینمان هستم و افتخار حضور در این وادی مقدس و سرزمین بهشتی را در کنار بندگان محبوبش همچون شما رضوان الهی که با خود عطر و بو و شمیم بهشت دارید را نصیبم کرد.
قلم تان و دیدگاه های ارزنده و پندآموزتان چراغ راه روشنی بخش ماست.
سادگی و خلوص و زلالی شما مثال زدنی است.
بگذارید همینجا اعتراف نمایم که به شما غبطه میخورم و از صمیم قلب دوستتان دارم.
توصیف بسیار زیبایتان از چشیدن آغوش گرم و لذت بخش خداوند خیلی خیلی برایم جالب بود.
قبلاً بارها و بارها لذت و شادی معنوی را چشیده و درک نمودهام،اما این توصیف زیبا بسیار برایم جالب و مورد توجه واقع شد.
به نظرم خیلی ظریف و دقیق به کنه مطلب رسیدید و بیان فرمودید.
اجازه بدهید یکی از خاطرات شیرین و شنیدنیام پیرامون چشیدن لذت معنوی را همینجا ذکر نمایم.
حدود 20 سال پیش در هتلی در مدینه النبی مشغول خدمت به زائرین عزیز و گرامیش بودم.
آخرهای شب،نزدیک به نیمههای شب در لابی هتل با دوستان و همکارانم نشسته بودیم که یکباره دیدم پیرمردی عصا زنان با عینکی ذره بینی دمپایی به پا از پلههای هتل داشت پایین میآمد.
مثل فنر از جا پریدم و بسمتش دویدم تا مراقبش باشم که نکند بیفتد!!!
دستش را گرفتم و پرسیدم پدر جان این وقت شب چرا آمدی پایین؟؟؟
پاسخ داد میخواهم رفع حاجت کنم.
توضیح اینکه سرویس های اتاقها فرنگی بود و سرویس ایرانی فقط در لابی هتل قرار داشت.
دستش را گرفتم و با احتیاط و آهسته به سرویس بردمش.
جلوی در منتظر ماندم تا پس از رفع حاجت عصایش را بهش بدهم و به اتاقش ببرم.
رضوان جان جالبه بدانی که هم عینکش را با کش به پس سرش محکم کرده بود و هم دمپایی هایش را با کش به پشت پاهایش محکم نموده بود.
پیرمردی کهنسال و تنومند بود.
خلاصه تا دم تخت خواب اتاقش همراهیش کردم.
پس از اینکه دمپایی هایش را برایش درآوردم و دراز کشید،پتویش را رویش کشیدم و با او خداحافظی کردم.
ایشان نیز ضمن تشکر و دعا فرمودند آقا رسول الله جزایت را بدهد.
باور بفرمایید، از اتاق که خارج شدم و از پلهها که داشتم پایین میآمدم دستی گرم را پشتم حس کردم و لذت و گرمی آیی را چشدم،وصف ناشدنی.بلافاصله از هتل خارج شدم و رو به گنبد خضرایش به نشانهی احترام و ادب و ارادت تعظیم نموده و تشکر کردم که این حلاوت و شیرینی را نصیبم نموده بود.
پس از اینکه سالیانی گذشت و بنده افتخار مدیرهتلی نصیبم شد،از این خاطره در جلسات و کلاسهای پیش از سفر برای دوستانم تعریف میکردم تا انگیزهی خدمت به زائرین در آنها تشدید گردد.
انشاالله که افتخار خدمت و میزبانی شما خواهر نازنینم را خیلی زود کسب نمایم.
در پایان ضمن تشکر مجدد،برایتان از پیشگاه قادر متعال شادی،سلامتی،خوشبخنی،ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم و به دستان پر از مهر و محبتش میسپارمتان.
خدانگهدار.
سلام
این خاصیت ذهن که استاد گفتند را من اسمشو گذاشتم ذهن پنچرگیر
اگر به مکانیسم پنچرگیری دقت کرده باشید یعنی یک تیوب را به یک پنچرگیر بدید اون کاری به 99.9 درصد قسمت های سالم تیوب نداره میگرده و اون یک هزارم درصد سوراخی که باعث نشتی هوا میشه را پیدا می کنه
ذهن ما هم چون خودش را مسیول جان ما میدونه خودش را مسول حفظ سلامتی مسیول حفظ وضعیت موجود میدونه سعی می کنه ما را از خطر دور کنه تا مبادا ما از نظر مالی و یا جانی اسیب ببینیم
این مکانیسم عالیه و بابتش باید شکرگزار باشیم چون اگر نبود ما اصلا به سن بزرگسالی نمی رسیدیم و در بچه گی خودمون را با اعمال خطرناکی که منجر میشدیم می کشتیم
اما مشکل از جایی شروع میشه که عملکرد این ذهن پنچرگیر به ضد خودش تبدیل میشه چون لازمه زندگی در این دنیا پیشرفت هست و پیشرفت اون طرف ترس و ریسک هست به قول خارجی ها بدون ریسک پاداشی نیست
مثل این می مونه که شما چندبار که دوچرخه تون را پنچرگیری کردید آقای پنچرگیر به شما بگه که برای اینکه دوچرخه ت پنچر نشه اصلا ازش استفاده نکن و اصلا جایی باش نرو
خنده داره این استدلال ولی خیلی از ما همین کار را کردیم بارها بارها
یعنی یک شکست خوردیم و کلا فرایند رشد را کنار گذاشتیم و از اونجا که شما به قول استاد یا به سمت کمال میرید یا به سمت زوال با رشد نکردن و درجا زدن مقدمات به سمت زوال رفتن را مهیا کردیم و بعد تعجب کردیم که چرا اوضاع داره روز به روز بدتر میشه
چقدر ترس های ما ، ما را کنترل کردند و جلوی کوچکترین بهبودی را گرفتند و ما تبدیل شدیم به یک انسان کمال گرا که عملا هیچ کاری نمی کنه مگر اینکه مجبور بشه
این یعنی یک زندگی در حد بخور و نمیر با کلی ارزوهایی که تبدیل به عقده شدند
اگر ما می خواهیم تو زندگی پیشرفت کنیم باید ترس را کنار بذاریم و به قول استاد بجای اینکه ذهن ما، ما را کنترل کنه ما اون را کنترل کنیم و این کنترل یعنی کنترل گفتگوهای درونی
دایم به خودمون یادآوری کنیم که یک اتفاق بد نمی تونه زندگی من را با ترس برای همیشه تحت تاثیر قرار بده
و دایم توانایی ها و اتفاقات خوب را به خودمون یادآوری کنیم و دایم توجه مون به قدرت هامون به نکات مثبت شخصیتی مون باشه تا انرژی بگیریم که تغییر کنیم
یک باور خوب دیگه ای که استاد دادند این جمله بود
خداوند از آسانترین ، ساده ترین و لذت بخش ترین روش کار من را انجام میده
چه باور زیبایی چه باوری که خیال شما را چقدر راحت می کنه چه باوری که باعث انرژی شما میشه و دایم توقع مثبت دارید از این دنیایی که همچنین خداوندی اون را مدیریت می کنه
اما خود من
اینقدر مثال ها فراوانه که نمی دونم کدوم را بگم
اینکه من توی آزمون شهری گواهینامه رد شدم و 10 سال گرفتن گواهینامه را عقب انداختم تا خدا با هدایتش من را سروقت این کار عقب افتاده فرستاد و با یک بار ازمون شهری و یک بار آیین نامه قبول شدم این کاری که 10 سال به علت رفتار بد افسر عقب انداخته بودم ومی گفتم حتما افسر بعدی هم همینطوره که اصلا هم اینطور نبود و رفتار افسر بعدی که البته 10 سال فاصله بین شون بود چه محترمانه بود تا نشستم توی ماشین من را از اورژانس شناخت چون من پرستار اورژانس بودم و خیلی با مهربانی با من برخورد کرد البته هر 3 نفری که با هم تو ماشین بودیم ازمون را قبول شدیم و فقط من قبول نشدم
این نوع ترس ها زیاد بوده که مانع از پیشرفت شده ولی هربار پا روی ترس هام گذاشتم کلی نتیجه به دست اوردم
یادمه روز اولی که می خواستم برای کانال آموزشیم ویدیو بگیرم چقدر می ترسیدم از قضاوت شدن از اینکه تپق بزنم از اینکه تو ویدیو اطلاعات اشتباه بدم و…
ولی گرفتم و تو کانال گذاشتم و این شد مقدمه بیش از 50 ویدیو و صدها ویس آموزشی در کانال خودم
جوری که بعدها فقط کلید ضبط ویدیو را میزدم و شروع به صحبت می کردم
اگر بار اول ترسم مانع کار من میشد هرگز به این مرحله نمی رسیدم
ترس و خشم دوتا مانع بزرگ برای پیشرفت و حال خوب هستند باید تا می تونیم خودمون را در مقابل این دو احساس مخرب کنترل کنیم
با تشکر از استاد
موفق باشید
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ ﴿١﴾
به نام خدا که رحمتش بیاندازه است و مهربانیاش همیشگی
بخوان به نام پروردگارت که آفریده؛ (1)
2
خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ ﴿٢﴾
انسان را از علق به وجود آورد. (2)
3
اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ ﴿٣﴾
بخوان در حالی که پروردگارت کریم ترین است. (3)
4
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ﴿4﴾
همان که به وسیله قلم آموخت، (4)
5
عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ ﴿5﴾
به انسان آنچه را نمی دانست تعلیم داد. (5)
به نام خدای رحمان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین
برای دومین بار میخوام برای این فایل و برای اولین بار میخوام برای یک فایل دوبار کامنت بزارم(عجب جمله قصاری شد!!!!)
داستانی که در ادامه تعریف میکنم یک داستان واقعی است و میخوام داستانی تعریف کنم که به طور عملی آموزه های استاد رو در عمل اجرا کردم و متن داستان شامل جواب تمام سوالاتی است که در این فایل مطرح شده است…
5 سال پیش…
صاحب دختری شدم که اسمش رو هم هدایتی انتخاب کردم طبق نظر خانواده خودم و همسرم چندین اسم رو لای قرآن گذاشتیم و چندین بار یک اسمی خارج شد که ته دلم راضی نبود اون اسم رو بزاریم و یکم صبر کردیم.
بعد از مدتی متوجه شدیم به دلیل اینکه مایع دور بچه خشک شده جان بچه درخطره و باید خیلی اورژانسی به دنیا بیاد از لحظه شنیدن این خبر یک آیه خیلی زیاد در ذهنم مرور میشد:
أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
همانا «دل آرام»گیرد با یاد خدا…
به لطف الله بچه به سلامت به دنیا اومد و دختر و مادر هردو سالم بودند…
و من تصمیم گرفتم به این هدایت الله گوش بدم و اسم دخترم رو گذاشتم «دلآرام» …
انگار ذهنم شرطی شده از پنج سال پیش تا همین الان هروقت صداش میکنم ناخودآگاه این آیه دوباره در ذهنم مرور میشه و خیلی برام لذت بخشه و خیلی خداروشکر میکنم که اسم بچه ام منو به یاد خودش میندازه…
اما ادامه داستان:
دلارام دوساله شد خیلی زیبا و بانمک شده بود اما متوجه یک ایرادی شدیم دیدیم بچه با اینکه دوساله شده اما نمیتونه راه بره نگران شدیم و به پزشک مراجعه کردیم و بعد از عکس گرفتن دکتربهمون گفت که بچه دررفتگی مادرزادی لگن داره و باید عمل بشه حالا من دچار شرک شده بودم که آقا بگرد دنبال دکتر خوب و کجا عمل کنیم کی خوبه کیبده و فلانی عالیه و … توی بیمارستانی که خودم کار میکنم که یکی از بهترین بیمارستان های خصوصی و گرانقیمتترین هم هست دکتر ارتوپد اطفالی هست که شماره یک کار خودش نتنها در ایران که در خاورمیانه است چون از کشور های دیگه هم بیمار داره پیش ایشون رفتم و ایشون هم گفت باید عمل بشه ولی نه اینجا بیا بیمارستان دانشگاهی من که خودم کارمند بیمارستان هستم میدونستم که بیمارستان دانشگاهی یعنی احتمال اینکه خود دکتر عمل نکنه و رزیدنت عمل کنه زیاده و اینجا ذهنم با این افکار فریبم داد چرا چون این باور رو شنیده بودم که در بیمارستان های دولتی دکتر عمل نمیکنه حالا شاید یکی در هزار یک نفر نتیجه نگرفته اما به دلیل اینکه اون یک بار رو هزاران نفر تکرار کردن به یک باور منفی تبدیل شده….
این افکار باعث شد که اونجا بچه رو عمل نکنیم و کلا به یک بیمارستان و یک دکتر دیگه مراجعه کردیم و فکر میکردم با عوض کردن عوامل بیرونی کارم درست میشه درصورتیکه من باید ذهن و ذهنیتم رو عوض میکردم نه دکتر و بیمارستان و…
خلاصه عمل کردیم و سه ماه دوران نقاهت پشت سر گذاشته شد یه روزی که بچه داشت بازی میکرد ناگهان از روی مبل سر خورد و افتاد و یک جیغ بلند و وحشتناک کشید همون جا من فهمیدم که احتمالا لگن دوباره در رفته و رفتیم و عکس گرفتیم و دیدیم بله لگن بازهم در رفته و دکتر گفت دوباره بخوابانید که عمل کنم،اینجا دیگه بهم ثابت شد که باورها دارن کار میکنن و نتایج رو رقممیزنن نه دکتر و بیمارستان و هر عامل بیرونی دیگه ای.
من و همسرم که دیده بودیم هم ما هم بچه توی اون سه ماه که کل بدن بچه توی گچ بود چه زجری کشیدیم راضی به عمل نشدیم و من گفتم شاید راه دیگه ای غیر از عمل باشه.
دوسال از این ماجرا گذشت و دلارام چهار ساله شد حالا من هم توی این دوسال با کارکردن بیشتر روی سایت و مخصوصاً دوره ارزشمند دوازده قدم به نتایج درخشانی رسیده بودم.
و تصمیم گرفتم دلارام رو دوباره عمل کنم و اینبار دوباره رفتم سراغ همون دکتری که گفتم تکه توی خاورمیانه و در کمال بهت و تعجب باخبر شدم که ایشون به سرطان مبتلا شده و برای درمان به خارج از کشور رفته و ممکنه تا چندسال برنگرده…
این جا دوباره از استاد درس گرفتم که آقا فقط روی خدا حساب کن و آدم ها رو بزرگ نکن هرچی میخوای از خدا بخواه مثلاً توی روابط نگو من فقط با فلانی خوشبخت میشم اصلا اومدیم و اون فردا افتاد و مرد میخوای چکار کنی؟
یا در مثال من برای بار دوم که میخواستم دخترم رو عمل کنم پیش خودم میگفتم اینبار دیگه عمل دخترم رو به فلانی میسپارم بالاخره هرچی نباشه اون شماره یک خاورمیانه است دیگه و برای خودم از اون دکتر یک بت ساختم و یهو یک هفته قبل از عمل دخترم فهمیدم که اون بنده خدا خودش گرفتار شده…
این برام نشانه بود به خودم اومدم و به خودم نهیب زدم که هیچ معلوم هست داری چکار میکنی؟
چرا قدرت رو به غیر خدا دادی؟
اون کسی که عمل میکنه خداست نه دکتر x
وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ
و چون تو تیر افکندی نه تو بلکه خدا افکند
اون کسی که شفا میده خداست نه دکتر y
ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ
آن چه شفا و رحمت است برای مؤمنان نازل می کنیم.
اینجا بود که دیگه گفتم خدایا من تسلیمم.
همهی چیزهایی که درباره دکتر و بیمارستان دولتی و کی عمل میکنه کی عمل نمیکنه و … رو میریزم دور
خدایا توکل بر خودت تو منو هدایت کن تو بگو چکار کنم اصلا فرمون دست تو اصلا خودت بچه رو عمل کن …
تو که سمت خودت رو انجام دادی این منم که باید سمت خودم رو انجام بدم حتی برای انجام سمت خودم هم ناتوانم و دست کمک به سویت دراز میکنم میدونی که من بنده ام تو ارباب بنده که چیزی حالیش نیست ای ارباب کمکم کن…
کامنتم خیلی طولانی میشه و از گفتن جزئیات هدابتم صرف نظر میکنم و در زمان مناسب و در فایل مناسب از جزئیات هدایتم بعد از تسلیم شدنم مینویسم.
ما هدایت شدیم بچه ها ما هدایت شدیم به سمت دکتری که شد دست خدا و به بهترین شکل دخترم رو عمل کرد …
روز عمل برای بچه و روز اجرای توحید در عمل برای من رسید…
دست دختر و همسرم رو گرفتم و رفتیم بیمارستان
به پدر و مادر خودم و همسرم هم هیچی نگفتیم چون پیش خودم فکر کردم گفتم اگه اون ها بیان اینجا حالا هی میخوان گریه و زاری کنن و هی بگن احمد چرا این بلاها باید سر تو و بچه تو بیادو از این حرفا… پیش خودم گفتم نکنه این نجواها پای توحیدم رو سست کنه پس بهتره که خانواده سه نفری مون به تنهایی به دل اینآزمون الهی بریم.
رفتم در اتاق عمل یادم افتاد روز قبلش همکارانم بهم گفته بودن رفتی پشت در اتاق عمل به دکتر التماس کن که خودش عمل کنه حتی پیشنهاد پول هم بهش بده نزار بچه بیفته زیر دست رزیدنت…
دکتر اومد و ذهن شروع به نجوا کرد یالا بگو دیگه التماس کن دیگه اما قلبم آروم بود به دکتر فقط یه چیز گفتم :
دکتر دخترم و تورو به خدای رحمان میسپارم…تمام…
برگشتم تو اتاق و روی تخت گرفتم خوابیدم همسرم هم به طرز عجیبی اصلا گریه نمیکرد و آروم بود ولی هیچی هم نمیگفت…بعدها بهم گفت اون روز من مثل یک آتش زیر خاکستر بودم و تمام نگاهم به تو بود اگر کوچک ترین لغزشی ازت میدیدم منفجر میشدم و حتما غش میکردم اما وقتی دیدم تو اینقدر آرومی من هم آرامش عجیبی بهم دست داده بود…
خلاصه بعد از گذشت چند ساعت منو صدا کردن که بیا دکتر کارت داره و عمل دخترت تموم شده رفتم و دکتر شروع کرد از معجزات عمل صحبت کردن:
آقا من چندین ساله که عمل میکنم و تا امروز یه همچین عمل معجزه واری نداشتم و در حین عمل یک ایده بهم الهام شد و روی استخوان بچهایده رو پیاده کردم و جواب داد و از این به بعد میخوام این ایده رو در دانشگاه تدریس کنم…من داشتم از خوشحالی بال در میآوردم و فقط میگفتم کی به جز خدا به وعده خودش وفادار تر است؟دیگه بقیه حرفای دکتر رو نمیشنیدم چون میدونستم اعتبار این عمل مال کیه خیلی از دکتر تشکر کردم و براحتی برگشتم اتاق
خداروشکر عمل به بهترین شکل ممکن انجام شد و الان بعد از گذشت یکسال دلارام دیگهمشکل نداره و به خوبی راهمیره و داره زندگیش رو میکنه …چند وقت پیش قرار بود دلارام رو ببرم شهربازی و اون روز اتفاقاتی افتاده بود که کنترل ذهن برام سخت بود و دیدم دیگه نمیتونم از پس نجواها بربیام خوابیدم وقتی بیدار شدم خانمم گفت موقعی که خواب بودی دلارام گفته بیا بابا رو بیدار کنیم میخوام بهش بگم ناراحت نباشه خدا به من گفته همه چی رو درست میکنم…
من و همسرم تا مدت ها به این جمله عجیب دلارام فکر میکردیم و در بهت و حیرت بودیم…
چقدر روح بچه ها پاک و متصل به خداست …
هدفم از نوشتن این داستان واقعی این بود که بگم یک اتفاق یکسان به فاصله دوسال برام افتاد دفعه ی اول فریب ذهنم رو خوردم و نتیجه خیلی بد شد
امادفعه دوم فریب نخوردم و با کمک خدا تونستم ذهنم رو کنترل کنم و نتیجه حتی علم پزشکی رو هم بهم ریخت…
چقدر خوبه آدم وقتی یک اتفاق ناگواری میفته به ذهنش بگه همین یکبار بوده و ممکنه دیگه هیچوقت اتفاق نیفته…
چقدر خوبه از آدم ها بت نسازیم خدایی که ارباب کهکشان هاست در مثال من حتی میتونه بچه ی من رو توسط یک رزیدنت هم عمل کنه و جواب عمل عالی تر از موقعی باشه که نفر اول پزشکی جهان میخواست عمل کنه…
داستان پیامبر هم الگوی این صحبت هاست مگه پیامبر سواد داشت؟
اما خداوند قرآن این کتاب آسمانی و فرکانسی رو از طریق ایشان برای مردم فرستاد و ایشون شدن الگوی میلیارد ها انسان از بی سواد گرفته تا پرفسور…
نگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسألهآموزِ صد مُدَرِّس شد…
الهی شکرت.
خیلی ممنون که کامنت من رو مطالعه فرمودید.
قرآنشراپسازمدتهابرداشت
وخاکیکهرویآننشستهبودرا،باآستین
لباسشپاککردوبابغضگفت:
مدتهاسترهایتکردمتااینکهخاک
بررویت
نشست…غافلازاینکهاینقلبِخودم
بود
کهخاکیشدهبود!!
وایکاشقلبهایمانهرگزخاکینشود
درراهزندگیازقرآنکمکبخواهودر
معنیآنتدبّرداشتهباش.. اوهمهچیزرابهبهترینشکلبهتو
میآموزد….
سلام به آقا احمد عزیز
ای جونم چه عکس پروفایل زیبایی ودلآرام جانم، سلامت باشی همیشه درپناه خداوند یکتایمان ،عزیزدلم
چه نام پرمعنایی که نوشتنش هم آرامش بخش است ،واقعا مصداق همان آیه (با یاد خدا دل ها آرام می گیرد)که نهادینه کردنش در وجودمان پایان بخش تمام نجواهای منفی ذهنمان است .
امروز داشتم به مصطفی جان می گفتم نمیدونم چرا دوستان در این سایت با این همه آگاهی هایی که استاد به طرز معجزه واری تا به امروز به لطف خداوند برایمان بیان کرده اند، هنوز می گوییم نجواهای ذهن……. در صورتیکه خودم نزدیک حدود دوسالی که درمحضر استاد هستم هرروز با باورهای مثبت وارسال فرکانس مناسب،سعی کرده ام ذهنم باز وپاک باشد وچقدر هم هرروز عالی تر وپرانرژی تر ومثبت اندیش تر به جلو حرکت می کنم وفقط از خداوند یاری خواسته وتمام فضای ذهنم را از همان ابتدای صبح لبریز از خداوند می کنم به ویژه پیاده روی صبح قبل از طلوع بی نظیره ،بی نظیر، انگار نه روی زمین که روی هوا هستم، یک احساس وصف نشدنی وبعد گوش جان سپردن ودیدن با عشق ولذتِ نشانه ام در سایت و کامنت نوشتن ومرور قدم ها .
امروز که داشتم زبان انگلیسی رو می خوندم یه کلمه ای یهو یادم رفت professional بعد می خواستم ببینم ذهن زیبایم یاری می کند وباهاش مثل یه دوست صمیمی صحبت کردم وگفتم ذهن خوشگل وحافظه قوی ام کمکم کن لطفا ودر کسری از ثانیه به یادم آورد بخدا وگفتم نه خداروشکر همه چیز به عالی ترین شکل ممکن داردجواب می دهد.
خلاصه آقا احمد جان ،کامنتت منو کلی احساساتی کرد واشکم جاری شد از قدرت لایتناهی خداوندمان ،واقعا برایمان وجودش به شدددددددت کافیست واین درسی بود که از ایمان وتوکلی که استاد در فایل های بی نهایت تاثیر گذارشان همیشه بیان کرده اند آموختم وهرروز تداعی کردن وزنده نگه داشتنش در ذهن وقلبم ،خدایاشکرت…..
سلام من رو به خانم عزیزتان برسانید ودلآرام جان رو از طرف من ببوسید .
در پناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی باشید و بدرخشید،.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم
وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ ۚ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا
و او را از جایی که گمان نمی برد روزی می دهد، و کسی که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است، خدا فرمان و خواسته اش را می رساند؛ یقیناً برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است.
سلام و سپاس خدمت مریم خانم عزیز
از محبت و عشق و لطفی که به خانواده ما دارید بی نهایت سپاسگزارم و متقابلاً مراتب سلام و عشق و سلامتی خانواده ما رو پذیرا باشید.
فرمودید همه ی ما بچه های عباسمنشی با این همه آگاهی چرا باز دوباره میگیم نجوا؟؟؟
به صحبت های استاد در دوره ارزشمند دوازده قدم اشاره میکنم:
هیچ چیز در این دنیا ایستا نیست حتی آینده همه چیز درحال تغییر است …
و همچنین در قدم دهم جلسه اول استاد نجواهای ذهن را به علف های هرز تشبیه میکنن که همیشه درحال رشد هستن و ما باید همیشه آن ها را هرس کنیم.
ضمن اینکه در قرآن هم بارها خدا با فعل مضارع از کلید واژه های بما کسبت ایدیهم و به ما کانوا یعملون استفاده کرده…
و همچنین در آیات اشاره شده که شیطان همواره از بالا و پایین و چپ و راست به بندگان حمله میکند.
به این دلیل که استاد هم با اینکه به این همه از نعمت و ثروت و آزددی مالی و زمانی و مکانی رسیدن اما بازهم همواره روی خودشون کار میکنن و بارها شده که گفتن نجوا اومده سراغم و کنترل ذهن کردم.
بنابراین کنترل ذهن کاری است که همواره باید انجام بشود و هرکس به اندازه ی ظرفی که داره میتونه از پس این نجواها بربیاد
و شما الگوی بسیار عالی هستید برای ما که طی این دوسال تونستید به این خوبی و زیبایی روی خودتون کار کنید افراد کمی هستند که میتونن مثل شما اینقدر جدی و پیگیر و مستمر باشن قدرتون رو میدونیم.
تکنیکی که برای به یاد آوردن اون واژه انگلیسی برای ذهنتون اجرا کردید خیلی برام جالب بود و کلی لذت بردم آفرین.
سپاسگزارم و دعا میکنم هرروز غرق شادی و ثروت و سلامتی باشید.
پایدار باشید سلام من رو به آقا مصطفی عزیز برسونید.
بنام الله مهربان
درود فراوان به احمد عزیز
احسنت احمد جان چقدر لذت بردم وچه آگاهیهای نابی داشت داستان واقعی که کامنت کردی هر لحظه با خواندن کلمه به کلمه کامنتت هم منقلب میشدم هم خدارو شکر میکردم که باهدایت الله نازنین دخترت سلامتی اش را بدست آورد
وچه اسم با مسمایی شد دلارام وهمانطور که اشاره کردی وخانم شایسته در جلسه قرآنی قدم سوم اشاره میکنند نشانه ها را در هرچیزی میتوان دید وقتی با دقت دلارام را تلفظ کردم ناخود آگاه آرام شدم
بسیار بسیار سپاسگزارم بخاطر وجود نازنینت وردپای زیبایی که به جا گذاشتی
دلارام زیبایی دارید خداحفظش کنه ودر پناه الله خانواده سه نفریتون همیشه شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند باشید آمین
یا حق
وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ أَعْمَىٰ
و هر کس از یاد من اعراض کند همانا معیشتش تنگ شود و روز قیامت نابینا محشورش کنیم
به نام خدای رحمان
سلام و سلامتی خدمت شما فهمیه خانم عزیز
خیلی ممنونم از محبت و نظر لطف و مهربانی شما
خیلی خوشحالم که در این سایت بهشتی با دوستان فهمیده و محترمی مثل شما حضور دارم و خواندن نظرات و پاسخ به پیام های ارزشمندتان این روزها به یکی از لذت بخش ترین کارهای زندگی ام تبدیل شده.
بله کاملا درسته به نظرم هر لحظه از زندگی نشانه است و به قول استاد که در قدم نهم میفرمایند هیچ اتفاقی اتفاقی نیست و همه اتفاقات یک نشانه ایست برای اینکه ما رو به هدف و خواسته مون برسونه و به نظرم دلیلش هم اینه که خداوند داره هر لحظه به درخواست های ما پاسخ مثبت میده و با دادن نشانهها داره توی مسیر راهنمایی مون میکنه.
امیدوارم در زندگی تون غرق در شادی و لذت و عشق و سلامتی و ثروت باشید.
سلام بر برادر عزیز خودم
هم فرکانسی
هم مدار
هم اسم
هم اسم پیامبر گرامی
احمد جان عزیز
حمد و سپاس خدای عزوجل را که طاعتش موجب قربت و به شکر اندرش مزید نعمت
چقدر خوب می نویسی چقدر خوب و عالی احساس خوب به آدم میدی چقدر با عشق و علاقه راهنمایی میکنی چقدر خوب حس خوب میدی
خدا دختر گلت رو حفظ کنه و همیشه سلامت باشه و سایه پدر ومادر بالای سر دختر عزیزتون دلآرام
اینقدر حسم خوب با این نوشته های زیبای شما عالی شد و اشک ریختم که دعا میکنم همیشه در کنار خانواده شادوسلامت باشی و عاقبت بخیر شوید
برای بنده و خانواده من هم دعا کنید حالا که با اراده قوی پا در این راه نهادیم بتونیم ثابت قدم و موفق باشیم
پروفایل شما رو خوندم من دقیقا الان همون شمایی هستم که در برج 5 سال گذشته بودید
بدهکار حسابها مسدود چک برگشت خورده قسطها معوق
و خدایی که خودش امروز هدایتم کرد و مطمئنم که هدایش عالیه و من هم مثل شما و خیلی افراد از جمله استاد عزیز این سختی ها برای قوی شدن من هست
به امید روزهای بهتر
إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ ۚ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ۖ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا
در حقیقت، کسانى که با تو بیعت مىکنند، جز این نیست که با خدا بیعت مىکنند؛ دست خدا بالاى دستهاى آنان است. پس هر که پیمانشکنى کند، تنها به زیان خود پیمان مىشکند، و هر که بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند، به زودى خدا پاداشى بزرگ به او مىبخشد.
سلام و سلامتی و عشق و محبت و دعای خیر و خوبی خدمت برادر عزیزم سید احمد
پیامت از دل آمد و بر جان نشست
سپاسگزار این همه لطف و عشق و محبتی که به خودم و دخترم داشتی هستم و متقابلاً آرزوی موفقیت و سربلندی و شادی برای خودت و خانواده محترمت و مخصوصاً دخترهای زیبا و گلت دارم.
سید احمد حتما با من موافقی که کسی که دختر داره میفهمه شیرینی عسل قند و نبات یعنی چی.
به رحمت خدا امیدوار باش و با قدرت روی فایل های سایت کار کن بهت قول میدم اگر سه ماه زمان بزاری تمرکزی و به هیچ چیز فکر نکنی حتی لحظه ای به این فکر نکن که چطوری خدا میخواد بدهی های منو بده چک هام رو پاس کنه قسط هام رو به روز کنه.
حتی لحظه ای بهش فکر نکن فقط بنویس چی میخوای فقط سپاسگزاری داشته هات رو بکن فقط هرروز احساست رو خوب نگه دار و فقط روی فایل ها چه محصول چه رایگان،کار کن دیگه هیچ کاری نکن به هیچکس هیچی نگو بهت قول میدم سه ماه نشده میای مینویسی آقاااا همه چی اوکی شد و شروع میکنی برامون از هدایت ها گفتن و خواهی دید چطور معجزه پشت معجزه برات رخ میده طوری که الان حتی نمیتونی تصورش رو بکنی.
تسلیم شو و فرمون رو بده دست اربابمون بیا بشین سمت شاگرد و از دست فرمون ارباب لذت ببر
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که می کوشم در کارکنم تدبیر رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
ببخشید اهل نصیحت نیستم چون فرمودید در جایگاه چند وقت پیش من هستید خواستم مسیری که خودم رفتم رو براتون بنویسم.
انشالله به زودی کلی خبرهای خوب بهم بدی.
بنام خدا و بیاد خدا و برای خدا
هرگز به شما دیر توصیف نمیگردد زان طرفه ای که خدا به شما تقدیر داشت (توضیح این بیت شعر رو شاید بعدا سر فرصت مناسب خدمت شما و دوستان عزیز عرض کنم)
سلام بر شما برادر عزیز و گرامی و باعشق و محبت
إیّاکَ نَعبُدُ وَ إِیّاکَ نَستَعِینُ
خودم رو سپردم به این آیه زیبا،
چقدر خوب و عالی و باعشق و با محبت و حکیمانه پاسخ دادید و چقدر زیبا از پاسختون انرژی گرفتم و با حرفهای شما اشک ریختم(نه اشک ناله و شکایت) اشک محبت ، اشک شوق، اشک غرور که خدای عزیز چقدر خوب و قشنگ حواسش بهم هست و با حرفهای توحیدی شما داداش گلم به من انرژی داد.
بله حرف شما رو کامل قبول دارم من دوتا گل دختر دارم که دقیقا مثل شما شیرینی عسل قند و نبات رو میفهمم که هر دو عشق هستن و در واقع من سه تا فرشته دارم که همش باعث عشق و انرژی من هستن، دخترای گلم و همسر عزیز و مهربانم همسرم که با هم در این سایت بزرگ همراه و هم قدمیم
ممنون و سپاسگزارم که وقت با ارزشتون رو گذاشتین و پاسخ زیبا و توحیدی به من دادید منم خودم رو تسلیم اربامون کردم و هدایت هر ثانیه زندگیمو به خودش سپردم و بله مطمئن هستم هدایتهای زیبا و بینظیری رو به ما (منظورم من حقیر و همسر با عشقم) نشون خواهد داد که اینجا برای شما و دوستان و استاد گرامی خواهم گفت که همین الان که دارم مینویسم تو این چند روز هم قشنگ و زیبا داره هدایتم میکنه و برام معجزه میفرسته که نمونش هدایت به کامنتهای شما داداش گلم جناب احمد فرهنگیان (البته از آغاز زندگیم تا الان ارباب همه جوره هوامو داشته و خوب هدایتم کرده که بعدها به موقع خواهم گفت) ولی این هدایت جدید و این سایت یه چیز دیگست
داداش گلم تمام حرفات رو با دل و جون قبول میکنم چه نصیحت باشه و چه راهنمایی و چه هشدار و … چون به قول استاد، شما، این سایت و استاد گرامی دستانی از دستان الله هستید
دوستتون دارم به امید موفقیت روز افزون و شادی و سلامتی در کنار خانواده و عاقبت بخیری شما
راستی چقدر عکس پروفایلتون زیبا و خلاقانه و باعشق هست
سپاسگزارم
عالی بود و لذت بردم از نحوه نگارش شما و ارتباط دادن موضوعات با بیشترین تاثیرگذاری
اینکه بتونیم همواره ناظر بر افکار و ذهن خودم باشیم ابزار مناسب و مفیدی است برای کنترل اتفاقات زندگی مان مطابق با خواسته های خودمان
ارادت
إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ ۗ
خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند
سلام و درود خدمت علی آقا عزیز
ممنونم کامنت شما از دل آمد و بر جان نشست.
قوی ترین سندی که نشون میده این خود ما هستیم که اتفاقات زندگی خودمون رو رقم میزنیم همین آیه ی 11 سوره رعد هست.
استاد در دوره ارزشمند دوازده قدم میگه کنترل ذهن یعنی اولا ما فقط به زیبایی ها توجه کنیم دوما به اتفاقات ناجالب طوری نگاه کنیم که به ما احساس بهتری بده.
در ظاهر کار بسیار راحتی است اما در عمل خیلی سخته درصد کمی از مردم جهان هستن که میتونن اینطور عمل کنن اما همون ها بیشترین نعمت رو داخل زندگیشون دارن .
کل داستان زندگی همینه کنترل ذهن غیر از این تقلای بیجاست.
سپاسگزارم که برام نوشتی و خوشحالم که دوستانی مثل شما دارم .
به امید دریافت یک نقطه آبی پربرکت دیگه ازت.
به نام خدای عزیزتر از جانم که هرچه دارم از اوست
سلام استاد نازنینم سلام مریم بانوی عزیزم (شما بهترین الگوی یک زن کامل برام هستین ،در این چندسالی که باهاتون در حقیقت دارم زندگی میکنم،بهم نشون دادین با طی کردن تکامل ولذت بردن از زندگی وتوجه به نکات مثبت هر چند خیلی کوچک)تمام شعارهایی که امروز اغلب خانمها سر میدن که کجازندگی خوب پیدا میشه،کو عشق،کجاست خوشبختی و….شما نمونه ی بارز خوشبختی هستی عزیز دلم
وسلام به تک تک دوستان نابم که این روزها کامنتهاتون رو زیاد میخونم ولذت میبرم ودلم خواست خودم هم بعداز مدتها بنویسم ،حتما در بین شما دوستان ،کسی هست که خوندن کامنت من براش نقطه ی شروع یک زندگی زیباتر باشه
الهی به امید تو
من بیست سال زندگی مشترک داشتم،تقریبا شش سالی هم میگذره که جدا شدم،الان که که درسهامو رو تواین سایت الهی دارم یاد میگیرم،متوجه شدم که من هم چقدر اشتباهات زیادی در زندگی قبل داشتم که اگه آدم امروز بودم قطعا انجام نمیدادم،نمیگم از جدا شدنم پشیمون هستم قطعا نه،چون طرف مقابل من که انسان فوق العاده خوبی وبراش خیلی احترام قائلم تفریبا همون آدم قبلی وباهمون طرز تفکر با این تفاوت که سنشون بالاتر رفته،ازین لحاظ مطمئن هستم چون به خاطر دو فرزند مشترکی که داریم از حال واحوال زندگیشون ازطریق بچه ها تقریبا خبر دارم،همیشه هم براشون بهتریتها رو از خدای بزرگم خواستارم
اینارو گفتم که به این مطلب برسم که من چقدرررر تغییر کردم،من اصلا اون آدم سابق نیستم چون هیچ کس به اندازه ی خودت نمیتونه باهات صادق باشه
یه جاهایی هنوز باید کار کنم ولی میدونم هیچ ارتباطی با شهلای سابق ندارم
روزهای آخر جداییم هیچ وقت یادم نمیره میشنیدم که میگفتن ای بابا میموند سر خونه زندگیش با کم وزیاد میساخت،حالا یه اتفاقی هم افتاده چشمپوشی میکرد،کی الان دیگه با دوتا بچه سمت این بنده خدا میره،درست جوون ،زیباست ولی عمرش هدر میره با این دوتا بچه به روزی پشیمون میشه که دیگه دیر و….
سعیده شهریاری عزیزنمیدونم کامنت من رو میخونی یانه،من همیشه مشتاق خوندن کامنت شما هستم،روز گار الان شما دوازده سال پیش برای من اتفاق افتاد،بااین تفاوت که من دوتا بچه رو هم باخودم آوردم تهران،ویک تفاوت خیلی بزرگتر که شما الان داری اینجا باکلمه به کلمه استاد جلو میری ،ولی من باذهن درگیر اون موقع خودم وتنهایی خودم
والبته خدایی که همیشه بامن بوده وهست،ولی حال بد اون موقع من کجا؟……
بگذریم نمیدونم چرا اینارو مینویسم ولی فقط به خودم قول دادم هر چه دلم گفت باید بنویسم
استاد عزیزم تواین شش هفت سالی که جدا شدم خیلی ضربه ها خوردم چه مالی چه عاطفی وروحی
ولی برام نیاز بود ،وا ندادم به جاهایی خیلی خیلی ترسیدم از خدا دور شدم ولی آخرش به آغوش بی منت خودش برگشتم وبرام همه چیز رو درست کرد
ذهنم میگفت دیدی دیدی چی شد،دیدی چه اشتباهاتی کردی همین ،پدر بچه ها بفهمه برات کافی،وهزار فکر مزخرف که فقط از شرک میومد،ولی باز،عین بچه ای که فقط دنبال آغوش مادرش میگرده میگشتم خدارو پیدا میکردم وآرام میگرفتم میگفتم تنها ترا دارم وتنها از تو یاری میجویم
زمانی که جدا شدم از همسر سابقم،خونه داشتم ماشین عالی داشتم ،پس انداز عالی داشتم طلا داشتم،فقط به چیزی نداشتم ،خدارو باتمام وجودم نداشتم،گاهی از سر ناچاری سراغش میرفتم بعدش یادم میرفت
فکر میکردم اگه یه رابطه درست وحسابی داشته باشم حالا یه کم شرایطش ایده آل نبود،در کل رابطه س دیگه …اما دل غافل
خونه رفت ماشین رفت سرمایه رفت،رسیدم به جایی که اصلا دوست ندارم دوباره تداعی بشه
شمایی که این کامنت رومیخونی،خدا بهت خیلی فرصت میده ،این تویی که باید خودت رو لایق بدونی
من خودم رو لایق ندونستم،همیشه میترسیدم نکنه منی که تنهام هیچ کسی رو ندارم نه خواهری نه برداری نه پدری نه مادری ،پدر بچه ها هم که نیست،من با این دوتا بچه کم نیارم
اشتباه پشت اشتباه،چرا چون خدارو نادیده گرفتم،ذهنم همیشه من رو میترسوند،رسیدم به جایی که دیدم هیچی به غیر از همون خدا برام نمونده
اگه افسار ذهن رو نتونی کنترل کنی همین میشه
دوسه سالی هست که من خودم رو جمع وجور کردم ،که اگه همین خدا نبود معلوم نبود من کجا بودم
بچه پدر مادر دوست همسر،همه یک طرف،خدا به تنهایی یک طرف
واسه همین الان لحظه ای ازش غاقل نمیشم،که اگه بشم روز از نو روزی از نو
ذهن اجازه نمیده،همین دوروز تعطیلی باز دوباره نجواها میومد،ببین چقدر تنهایی،همه یه جایی رو دارن برن ،تو هیچ کس نیست کنارت باشه،بااین همه زیبایی وشادابی،وتو دل برویی ببین هیچ کس الان نیست دو قدم باهاش راه بری،خدایا چرا من ؟چرا من؟وهزار تا فکر مزخرف دیگه
باز خودم رو جمع کردم گفتم شهلا شهلا پاشو که باز شیطون اومد ،پاشو خودت رو جمع کن
الان میدونید تفاوت بزرگ من باگذشته م چی،دیگه بیشتر از نیم ساعت ،نیم ساعت چه عرض کنم،چند دقیقه،شیطان اجازه نداره باهام صحبت کنه،چنان در نطفه خفه ش میکنم که نگو ونپرس
دلم بدجوری به خدا بسته شده وریسمانش بد جور محکم
الان صاحب خونه نیستم ،ولی دلی دارم به وسعت یک امارت بی نظیر
سرمایه ی زیاد ندارم،ولی شغلی دارم که باعشق ازش لذت میبرم،بدهی ندارم،سرمایه م عشقی که تووجودم با خدادارم که بادنیا عوض نمیکنم
دارایی من صداقتم،حال خوبم
یاری به ظاهر در کنارم نیست،ولی در خلوت خودم در کنار پوست بدنم خدارو حس میکتم که لذت بخش ترین حس وحال دنیاست
نمیدونم فیلم مست عشق رو سینما رفتین،پیشنهاد میکنم برای کسی که این کامنت رو میخونه بره ولذنش رو ببره
میفتمه من چی میگم
تو همه جان وجهانی
چه کنم جان وجهان را
تو همه گنج روانی
چه کنم سودوزیان را…….
دوستون دارم
یاحق
خدا…؟
خدا هیچ وقت دیر نمیکنه،خدا هیچ وقت یادش نمیره،خدا هیچ وقت فراموش نمیکنه،خدا هیچ وقت خوابش نمیبره،خدا هیچ وقت بیخیال نمیشه…
شهلای عزیز ونازنینم،کامنتت برای من پر از نور بود و آگاهی…چنان پازل های ذهنی من رو جفت و جور کرد که باز هم در کار خدا انگشت به دهان حیران موندم…من یک قدم برمیدارم واون هزار قدم …
من برای آقا احمد کامنتی مینویسم با آیه ای از سوره ی حشر…درحالیکه خود خدا ایشون رو هدایت میکنه بیا وبه سوره حشر گوش بده…
من وقتی میخواستم کامنت بنویسم خیلی مقاومت داشتم شهلا جان،شاید باورت نشه وسط کامنتم چندبار گوشی رو گذاشتم پایین…گفتم نه…اینارو نباید بنویسی،ذهنم میگفت ننویس..قلبم میگفت بنویس سعیده،هرچیزی باهاش بیشتر مقاومت داری،باید بیشتر روش کار کنی،بنویس بنویس بنویس…
من توی کامنتم از تکاملم در جدا شدن از اشتباه گذشته م مینویسم و خدا به قلب شما الهام میکنه که برای من بنویسی…
ازت ممنونم شهلای زیباروی،زیبا سیرت
برات از خداوند بهترین هارو طلب میکنم.
زندگی پر از نور…
رابطه ی توحیدی،ثروت توحیدی،زندگی توحیدی،خوشبختی توحیدی…
دوستت دارم …بینهایت.
در پناه الله یکتا باشی همیشه
به نام خدای مهربانم
سلام به روی ماهت سعیده ی نازنینم
اول از همه بگم سعیده جان وقتی اون نقطه ی آبی رنگ رو دیدم عجیب میدونستم که پیام از خودت بدون اینکه بازش کرده باشم،وقتی کلمه خدارو اول کامنتت دیدم سعیده جان چنان زدم زیر گریه که تا ده دقیقه اصلا اشک امانم رو بریده بود وقادر به خوندن کلمات کامنتت نبودم
نخواستم این حال خوب رو از خودم بگیرم ومقاومتی نکردم ویک دل سیر اشک شوق ریختم وباخدا عشق بازی کردم،که اینقدر من رو لایق دونسته که پیام رسانش باشم برای سعیده نازنین
خوندم خوندم وخوندم
تا این دوسه روز مدام میومدم ومیخوندم وتکرار میکردم کلمه هارو
حقیقتش تا امروز نتونستم برات جوابی بنمویسم چون این چند روز به خاطر مشغله ای که برام پیش اومده ومطمئن هستم که برای زندگیم هم خیر،دلم نیومد باذهن آشفته جوابت رو بدم،صبر کردم آرامتر بشم،صبری که این روزها خیلی بهش احترام میزارم شاید از دید خیلیها خسته کننده باشه ولی از دید خودم ارزشمند،چون یک سری از اشتباهات رو نمیگم صددرصد ولی کمتر انجام میدم…
بگذریم
سعیده جان بیشتر مراقب خودت باش،کاری که من سالها انجام ندادم والویت زندگیم بجه ها شده بودن،جایی رسیدم که دیدم فقط خودم به داد خودم میرسم وبس
بچه ها هم خدای خودشون رو دارن وهمینکه بزرگ میشن وخواسته های خودشون براشون مهمتر
مگه تا حالا همین تو زندگیمون صدق نکرده؟
شما خودت کاربلد هستی ،این مورد رو هم که برات عنوان کردم از سر تجربه ی بیشتری که تو زندگیم بدست آوردم وگرنه ماشالله خودت همه چی تموم هستی
خیلی دلم میخواد یه روزی یک جمع عباسمنشی عالی تشکیل بدیم واز نزدیک باهم بگیم وبخندیم واز حال خوبمون ،پیشرفتهامون وهر آنچه که لیاقت برای بهترین هارو داشتن هست بگیم ولذت ببریم
شک ندارم روزی اتفاق میفته در بهترین زمان ومکان ممکن
هر آنچه که برای من آرزو کردی در کامنتی که برام نوشتی هزاران برابر تو زندگی خودت اتفاق بیفته نازنین من
دوست دارم
در پناه حق عزیزدلم
به نام الله که بخشاینده و با رحمت است…
به نام او که یکی از اسماء مقدسِ او “هو الشُافی” است و گوشه ای از تجلیِ این اسمِ زیبایِ الله را میتوانیم در پدیده ای به نامِ “پرتو درمانی” که شیوه ای رائج در علم پزشکی است ، ببینیم…
در این شیوه ، عضوی از بدن بیمار را که درگیر سرطان شده است را در معرضِ پرتوهایی نافذ از از جنسِ ایکس یا امواجی از جنس آلفا و بتا و گاما قرار میدهند تا این پرتوها ، عضوِ آغشته شده به سرطان را تحت تاثیرِ خود قرار دهند و سطحِ ارتعاشی آن عضوِ بیمار را به سمت ارتعاشِ سلامتی سوق دهند…
حال که چنین است ، منِ بیمار در عرصه ثروت و روابط و معنویت و سلامتی ، خودم را به آغوشِ نیرویی میسپارم که خودش را به “نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ” تشبیه میکند تا مرا غرقِ در نور خویش کند و تمامِ ناخالصی هایِ وجودِ مرا که منجر به بیماری و گرفتاری در زندگیِ من شده است را از طریقِ نورِ خودش پرتو درمانی کند ، زیرا که او بهترین طبیب من است…
(وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ یَشۡفِینِ)
و هنگامی که مریض میشوم ، او مرا شفا میدهد
[سوره الشعراء 80]
آری ، او طبیبی توانا و حاذق است و طبیبِ کسانی میشود که هر چه دارند و میدانند را پشت در میگذارند و از هر چه غیر اوست قطعِ امید میکنند و خود را “فَٱخۡلَعۡ نَعۡلَیۡکَ” میکنند و واردِ فضای “بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوࣰى” میشوند و او را با این نامِ مقدس که در دعای جوشن آمده است ، صدا میزنند…
یا طبیب من لا طبیب له…
ای طبیب کسی که هیچ طبیبی را ندارد…
و وقتی که کسی در بارگاه او ، به چنین درجه ای از اضطرار و نیستی در برابر او برسد ، برایش گشایش حاصل میشود و خدا دست نوازشِ خویش را بر سر او میکشد و از طریق یکی از دستانِ بیشمارش او را شفا میدهد و خوبِ خوبِ خوب میکند و چنین فردی یک تشکر ساده از آن دستِ خدا میکند ولی در خلوت خودش این ذکر زیبای امام حسین علیه السلام را در دعای عرفه تکرار میکند تا از بیماریِ کشندهِ فراموشی در امان باشد که هیچ گاه خدا را به عنوان منبع خوبی ها و همه کاره یِ عالم ، فراموش نکند
أنتَ الّذی شفیتَ…
خدایا این تو بودی که مرا شفا دادی…
حال ، همه اینها را گفتم تا به اینجا برسم که روی آوریم به نسخه درمانی الله یکتا برای بشریت که آن را از طریق حضرت محمد علیه السلام ، برای ما به سوغات آورده است و…
(وَنُنَزِّلُ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ مَا هُوَ شِفَاۤءࣱ وَرَحۡمَهࣱ لِّلۡمُؤۡمِنِینَ وَلَا یَزِیدُ ٱلظَّـٰلِمِینَ إِلَّا خَسَارࣰا)
و ما از سرچشمه هدایت قرآن ، آنچه شفا و رحمتی برای مومنان باشد را نازل میکنیم و این قرآن برای ستمگران چیزی جز زیان و خسارت به همراه ندارد
[سوره اﻹسراء 82]
قرآنی که شفا بخش بشریت است و در هر خانه ی ما یک نسخه از آن موجود است ولی اثری از درمان و شفا بخشی نیست و اکثر زندگی هایِ ما هشتش گرو نه است و… ، پس دلیل این گرفتاری ها چه می تواند باشد؟!
دلیل این است که نگاهِ غالبِ جامعهِ ما به این کتابِ فرکانسی ، نگاهی احکام گونه است و مراجعه میکنیم به قرآن برای پیدا کردن جواب این سوالات که آب وضو را از پایین بریزم یا بالا؟! ؛ آیا منی که یک تار از موهایم به اندازه پنج سانت از سمت چپ روسری ام بیرون بود ، گناه کارم و خدا مرا نمی بخشد؟! و…
پس من چشمانم را میشویم و جور دیگری مینگرم و پاک میکنم آنچه را که تا اکنون یاد گرفته ام و گوش هایم را درمعرض شنیدن صدایِ بهشتیِ قاریانی که حنجره آنان دارایِ فرکانسی بهشتی است ، قرار میدهم و چشمانم را متوجه این آیات الهی و معانی آنان میکنم و زبانم را به تکرار این آیات الهی عادت میدهم و قوه عقل و تفکر خویش را به کار میگیرم تا تفکر کنم در آیات این کتابِ آسمانی تا از طریقِ نورِ قرآن تمامِ وجودم پرتو درمانی شود و از همه مهمتر…
با این ذکر مقدس “خدایا ، من نمیدانم و تو میدانی” روی به این کتاب می آورم و عزم خویش را جزم میکنم تا عمل کنم به آنچه که از این کتاب میفهمم تا در طی فرآیندی تکاملی ؛ حقایقی از این کتابِ شفا بخش را که تا اکنون نمیفهمدم ، بیاموزم
عجب مقدمه ی طولانی ای شد…
سلام و صد سلام بر استاد عباس منش و بانو شایسته و همه دوستان عزیزم در این مجمعِ زیبا و الهی
عنوان این فایل مرا یادِ این قسمت از آیه قرآن انداخت…
قُلۡ کُلࣱّ یَعۡمَلُ عَلَىٰ شَاکِلَتِهِ…
ای محمد به آنان بگو که هر کس مطابق شاکله خود رفتار میکند…
[سوره اﻹسراء 84]
بحث این است که شاکله چیست؟!
شاکله همان برنامه ریزی یا ژنتیکی است که خدا در تک تک موجودات این عالم قرار داده است و براساس این شاکله است که رفتار و شخصیتِ موجودات ایجاد میشود به عنوان مثال شاکله یک گربه این است که میو میو کند و شاکله یک کلاغ این است که قار قار کند و شاکله خیارسبز این است که استوانه ای شکل و سبز زنگ باشد و شاکله گوجه این است که کروی شکل و قرمز رنگ باشد و…
آری ، هر موجودی بر طبق شاکله ی خدادادی اش رفتار میکند ولی در این میان ، برخی انسان ها که وجودشان توسط شیطان تسخیر شده است ، دست به یک کار شیطانی میزنند و شاکله موجودات را تغییر میدهند و در این مسیر یار و یاور شیطان میشوند برای عملی کردن یکی از برنامه های او که بعد از اخراج شدنش از بارگاهِ الهی ، آن را علنی کرد…
…وَلَـَٔامُرَنَّهُمۡ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلۡقَ ٱلله…
…و فرمانشان دهم تا آفریده یِ خدا را تغییر دهند..
[سوره النساء 119]
خب ، در عصر حاضر ما شاهدِ عملی شدن این برنامه شیطان در قسمتی از صنعتِ مواد غذایی و پزشکی هستیم که با تغییر ژنتیک بذرها ، محصولاتی را تحت عنوان تراریخته و غیر ارگانیک روانه بازار میکنند و یا در صنعت پزشکی با دستکاری ژنتیکِ حیوانات آنان را از حالت خدادادی خود در راستای اهداف شخصی خود ، خارج میکنند و از همه مهمتر با دست بردن در سیستم ژنتیکی انسان ها ، مرد را به زن و زن را به مرد ؛ تغییر میدهند…
خب چنین اموری از برنامه های شیطانی است که در کمین همه ما نشسته است و منتظر این است که ارتعاشِ وجودی ما از طریق کفران نعمت پایین بیاید و با فرکانس خودش یکی شود و وجود ما را اجاره کند تا بتواند از طریق ما به برنامه های خودش بپردازد و…
حال که شیطان چنین برنامه هایی دارد و در کمین ما نشسته است ، باید مراقب تک تک لحظات خود باشیم که تا حد امکان خالی از شکر گزاری و احساس خوب نباشد ، زیرا که این یکی دیگر از برنامه های شیطان است و آن را علنی کرده است که از هر طرف به آنان حمله ور میشوم تا آنان را از فرکانس شکرگزای خارج کنم و با پایین آوردن ارتعاش آنان ؛ بتوانم وجود آنان را به اجاره خویش در آورم و از طریق آنان تجلی گر تاریکی بروی سیاره زمین باشم…
(ثُمَّ لَـَٔاتِیَنَّهُم مِّنۢ بَیۡنِ أَیۡدِیهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَیۡمَـٰنِهِمۡ وَعَن شَمَاۤئلِهِمۡ وَلَا تَجِدُ أَکۡثَرَهُمۡ شَـٰکِرِینَ)
پس بدون شک ، از پیش روى آنها و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان، بر آنان وارد میشوم تا راه نفوذی بر آنان پیدا کنم و به این ترتیب ، بیشتر آنان را سپاسگزار نخواهى یافت
[سوره اﻷعراف ١٧]
حال که برنامه شیطان اینگونه است و هر لحظه منتظر فرصتی است تا مرا وارد فرکانس کفران نعمت کند ، چرا به وجود نیرویی برتر و قدرتمند پناه نبرم که مهربان ترین مهربانان است و این ذکر مقدس را با تمامِ وجود زیر لب زمزمه نکنم و خود را بیمه الله مهربان نکنم؟؟!!
(وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنۡ هَمَزَ ٰتِ ٱلشَّیَـٰطِینِ وَأَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَن یَحۡضُرُونِ)
و ای محمد اینگونه بگو که پروردگارا ، من از وسوسه ها و حملاتِ شیاطین به تو پناه میبرم و همچنین پناه می آورم به تو از اینکه شیاطین در برابر من حاضر شوند و وجود مرا تسخیر کنند
[سوره المؤمنون 97 – 98]
شاید وقتی توطئه های شیطان را ببینیم کمی ناامید شویم و ترس و غم وجود ما را فرا بگیرد ولی وقتی که به پناهگاهی چون خدا فکر میکنیم آرامِ آرامِ آرام میشویم ، زیرا که اوست که کشتی ما را میراند…، به تعبیر حافظ عزیز…
ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَرکَنَد
چون تو را نوح است کشتیبان ، زِ طوفان غم مخور
و به تعبیر مولانای عزیز
چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت
به فلک رسد کلاهت که سَرِ همه سَرانی
بگذریم…
پس شاکله همان برنامه ریزیِ ژنتیکی ای است که خداوند در تک تک موجودات عالم قرار داده است…
و اما سوال مهم
شاکله انسان چیست؟؟؟
و سوال مهمتر…
آیا انسان قدرت تغییر شاکله خود را دارد؟؟؟
خب همه ما میدانیم که شاکله خیار سبز این است که استوانه ای شکل و سبز رنگ باشد و این میوه خوشرنگ هیچ گاه قدرت این را ندارد که با خود بگوید “خب ؛ من ان شاءالله فردا که از خواب بلند شدم ، میخواهم تغییر رنگ بدهم و از خیارِ سبز رنگ تبدیل به خیارِ نارنجی شوم…”
یا همه ما این حقیقت را میدانیم که یک گربه قدرت این را ندارد که اینگونه فکر کند که “خب ؛ من ان شاءالله فردا میخواهم که بجای میو میو ، قار قار کنم…”
ولی انسان تنها موجودی است که گوهر ارزشمندیِ اشرف مخلوقات بودن را با خود حمل میکند ، به تعبیر قرآن کریم
وَلَقَدۡ کَرَّمۡنَا بَنِیۤ ءَادَمَ وَحَمَلۡنَـٰهُمۡ فِی ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَرَزَقۡنَـٰهُم مِّنَ ٱلطَّیِّبَـٰتِ وَفَضَّلۡنَـٰهُمۡ عَلَىٰ کَثِیرࣲ مِّمَّنۡ خَلَقۡنَا تَفۡضِیلࣰا
همانا ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و در خشکى و دریا سیرشان دادیم و از چیزهاى پاکیزه روزیشان کردیم و آنان را بر بسیارى از آفریدههاى خویش ، برترى کامل دادیم
[سوره اﻹسراء 70]
و قدرتی عظیم دارد بنام قدرت اختیار در راستای تغییر که دیگر موجودات از آن بی بهره هستند ؛ تغییری در جهت مثبت یا در جهت منفی…
آری ، یک خیارسبز قدرت این را ندارد که حتی فکر کند که من میخواهم تغییر کنم و رنگ سبز خود را به رنگ نارنجی تغییر دهم ولی انسان قدرت این را دارد که با خود بگوید که میخواهم تغییر کنم در جهت مهربان تر شدن…
آری ، یک کلاغ قدرت این را ندارد که با خود بگوید من میخواهم از صدای قار قار به صدای واق واق کوچ کنم ولی انسان قدرت این را دارد که با خود بگوید که میخواهم کمی سپاسگزارتر باشم
انسان یک موجودی شگفت انگیز با سیستم عاملی پیچیده است با چاشنی قدرتِ اختیاری که دیگر موجودات از آن بی بهره هستند و چنانچه قدردان این موهبت هایِ خدادادی باشد به جایگاهی میرسد که فرشتگان بدانجا راه ندارند و چنانچه قدردان چنین موهبت هایی نباشد به جایگاهی پست تر از جایگاه حیوانات و چهارپایان میرسد…
…أُو۟لَـٰۤائکَ کَٱلۡأَنۡعَـٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ أُو۟لَـٰۤائکَ هُمُ ٱلۡغَـٰفِلُونَ
آنان همچون چهارپایان هستند بلکه گمراه تر از آن ، آنان همان غفلت زدگان هستند
[سوره اﻷعراف ١٧٩]
غفلت از عظمت خویشتن=مساوی با گمراهی…
آری ، انسان مجموعه ای از عظمت هایی است که خدا روزی او کرده است و یکی از این عظمت ها ، همین ذهن است که شاکله وجودیِ او درونِ کالبد ذهنی او قرار میگیرد
اگر دست خود را با کمی فاصله در جلوی چشمانمان بگیریم و با نگاهِ خود بروی دست خود متمرکز شویم متوجه این میشویم که فضای پشت دست ما تار میشود و حال اگر بروی فضای پشت دست خود متمرکز شویم ، متوجه این نکته میشویم که فضای پشت دست ما شفاف نشان داده میشود و دست ما تار میشود و این حکایت چشمِ ما ، یادآور دوربین هایِ گوشی و عکاسی است به این معنا که دوربین های عکاسی را با الهام گرفتن از سیستم چشم انسان ساخته اند
حال اگر دست خود را جلوی دهانمان بگیریم و “ها” کنیم متوجه گرم شدن دست خود میشویم و حال اگر فوت کنیم متوجه سردی دستمان میشویم و با کمی تفکر متوجه دستگاهی در دنیای بیرون خود میشویم بنام اسپیلت که در زمستان هوای گرم بیرون میدهد و درتابستان هوای سرد و این به این معنا است که چنین دستگاهی را با الهام گرفتن از سیستم خروج هوا از گلوی انسان ساخته اند که از یک مخرج مشترک هوای گرم و سرد را به بیرون میدهد…
حال از بین مثال های زیادی که موجود است جهت تفکر ما ، دو مثال از چشم انسان و دوربین های عکاسی و همچنین سیستم اسپیلت و هوای گرم و سردِ خارج شده از گلوی انسان را مطرح کردم تا کمی بیشتر به معارف موجود در این آیه قرآن پی ببریم و بفهمیم که این کتاب معارفی والا را شامل میشود و صرف آن احکامِ جزئی نیست که نیست
(وَفِی ٱلۡأَرۡضِ ءَایَـٰتࣱ لِّلۡمُوقِنِینَ وَفِیۤ أَنفُسِکُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ)
و در زمین نشانه هایی است برای اهل یقین و در درون خودتان ، آیا با چشم بصیرت نگاه نمیکنید؟!
[سوره الذاریات ٢٠ – ٢١]
حال که چنین مطالبی ذکر شد ، سوال این است که…
با الهام گرفتن از ذهنِ انسان چه چیزی بروی این سیاره خاکی ساخته شده است؟!
جواب واضح است ، کامپیوتر…
حال همانگونه که بروی کامپیوتر ، برنامه هایی نصب میکنیم و از آنها استفاده میکنیم ، بروی ذهن خود نیز برنامه هایی نصب میکنیم که اسم آنان باور است و از آن باورها استفاده میکنیم…
آری ، ذهن انسان یک اَبَر کامپیوتر کوانتومی و فوق پیشرفته است که از سمت خدا روزی ما شده است و محل کنترلِ جسمِ ما است به این صورت که انرژی هایِ لازم را برای حیاتِ جسم از طریق عصب هایِ موجود در بدن آزاد میکند حال سوال مهم این است که…
آیا من قدردان این موهبت خدادادی هستم و یا اینکه اجازه میدهم به هر کسی که اطلاعاتش را بروی آن بریزد؟!
آیا من برنامه هایی زیبا بروی آن نصب میکنم تا نجواهایی انگیزه بخش در وجودِ من جاری کند یا اینکه با تقلید از انسان های فرکانس پایین و دیدن فیلم ها و گوش کردن به موسیقی هایِ مخرب ، فضای مقدسِ ذهن را محلی برای نجواهای جریان تاریکی میکنم؟!
خب طبیعتا عده ی کمی هستند که قدردان این موهبت باشند و به نحو احسنت از آن استفاده کنند و به همین جهت در قرآن کریم آمده است که…
(وَلَقَدۡ مَکَّنَّـٰکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَجَعَلۡنَا لَکُمۡ فِیهَا مَعَـٰیِشَۗ قَلِیلࣰا مَّا تَشۡکُرُونَ)
شما را در روى زمین متمکّن و صاحب امکانات قرار دادیم و وسایل زندگى و معیشت را براى شما در آن قرار دادیم؛ ولى عده ی کمی از شما شکر نعمتها را به جا مىآورید
[سوره اﻷعراف ١٠]
“قَلِیلࣰا مَّا تَشۡکُرُونَ” موجود در این آیه حکایت از این دارد که عده ی کمی هستند که قدردان این موهبت های خدادادیِ خود هستند و آنها را به کار میگیرند در راستای یک زندگی پادشاه گونه بروی این سیاره خاکی…
این موهبت ذهن است که روزی ما شده است و اکنون این ما هستیم که چگونه از آن استفاده کنیم…
آیا همنشینی با تحلیلگران قیمت خیار سبز از کیلویی 10 هزار تومان به کیلویی 11 هزار تومان را انتخاب میکنیم و ذهن خود را مبتلا به ویروس کمبود میکنیم و یا همنشینی با انسان های صالحی که صحبت از فراوانیِ نعمت های خدا میکنند تا برنامه فراوانی را به ذهن خود بدهیم؟!
آیا گوش خود را به شنیدن موسیقی های مخرب و غم آلود عادت میدهیم تا از طریقِ این ورودیِ گوش ، ذهن ما فاسد شود یا اینکه آنها را به شنیدن موسیقی های سازنده و زیبا….؟؟!!
آیا چشمان خود را به دیدن زیبایی های عادت میدهیم تا حافظه ذهن ما با زیبایی ها پر شود یا اینکه…؟؟!!
اگر ذهن ویروسی شود ، محل پارازیت ها و نجواهای شیطان میشود همانگونه که اگر یک کامپیوتر ویروسی شود در کار کاربرِ خود پارازیت میاندازد و چنانچه این ذهن سالم باشد و با قلبِ انسان در هماهنگی باشد ، قدرتی در آن هویدا میشود که هر چه را اراده کند ، جلویِ خود حاضر میبیند همانگونه که یک کامپیوترِ سالم ، به سرعت هر چه تمامتر همه دستورات ارسال شده توسط کاربر را اجرا میکند
اکنون سوال این است که ذهن همه ما در اثر تقلید از جامعه و خانواده و انسان های فرکانس پایین و… ویروسی شده ؛ پس چه باید کرد؟!
جواب این است که باید جهاد اکبر به راه انداخت برای پاک کردن این ویروس ها از طریق این نسخه قرآنی بنام “اهرم رنج و لذت”
ذهن انسان خاصیتی دارد که بدین صورت است که عاشق لذت است و از رنج فراری است و برای همین برای کاری که برای او لذت بخش باشد انرژی آزاد میکند و برای کاری رنج آور باشد انرژی آزاد نمیکند و اینکه چه کاری برای او رنج اور و لذت بخش باشد را خودِ من تعیین میکنم و به عنوانِ یک برنامه به او میدهم
مثلا در اثر دیدن این ورزشکارانی که به سختی ورزش میکنند و جمله نابرده رنج گنج میسر نمیشود را شعار خود قرار داده اند ، این الگوی ذهنی در ذهن من نقش بسته است که ورزش کردن یعنی سختی و برای همین ذهن من برای چنین کاری انرژی آزاد نمیکند و هر گاه قصد باشگاه رفتن میکنم انگار با مشقت فراوان باید آن را انجام دهم و….
یا مثلا شخصی که اعتیاد به مواد مخدر دارد ، در ذهن خودش چنین برنامه ای را نصب کرده که مصرف مواد مخدر یعنی لذت و ذهنِ او برای مصرفِ چنین موادی انرژی آزاد میکند و آن شخص را به سمت مواد مخدر سوق میدهد و چنانچه مواد مخدری به او نرسد ، انرژی ای در بدن او آزاد میکند که حالت عصبی و پرخاشگری به او دست میدهد تا زمانیکه آن مواد مخدر به او برسد و برای مدتی او را شارژ کند و دوباره وقتی اثر آن از بین برود ، حالتِ خماری به او دست میدهد و همین آش و همین کاسه…
حال از آنجاییکه سیستم ذهن انسان اینگونه است متوجه زیبایی قرآن میشویم که چقدر زیبا و بجا در جای جای قرآن از این اهرم رنج و لذت با تعابیری همچون بهشت و جهنم استفاده کرده تا برای کسانی که قرآن را میخوانند و در آموزه های آن تامل میکنند یک نسخه درمانی شفا بخش برای برنامه ریزی مجدد ذهن آنها باشد ، مثلا در قرآن آمده است که...
(إِنَّ ٱلۡأَبۡرَارَ لَفِی نَعِیمࣲ وَإِنَّ ٱلۡفُجَّارَ لَفِی جَحِیمࣲ)
همانا نیکوکاران غرق در نعمت هستند و همانا حرمت شکنان در جهنم قرار دارند…
[سوره الانفطار 13 – 14]
این یک نمونه از اهرم های رنج و لذتی است که در قرآن آمده است و وقتی که به دستور “فَٱقۡرَءُواْ مَا تَیَسَّرَ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ” عمل کنیم و تلاوت کننده آیات قرآن به همراه تامل در آنان باشیم ، چنین الگوی ذهنی ای در ذهن ما نقش میبینند که…
کار نیک برابر است با قرار گرفتن در مدار نیکوکاران و غرق در نعمت شدن و حرمت شکنی برابر است با قرار گرفتن در جهنم
و وقتی که این شاکله و الگوی ذهنی تغییر کند و جای رنج و لذت عوض شود ، ذهن برای کارهای نیک انرژی آزاد میکند و برای کارهای نازیبایی که حرمت شکنی در آنهاست انرژی آزاد نمیکند زیرا که این سیستم ذهن است که برای کارهایی که برایش رنج آور باشد انرژی آزاد نکند و برای کارهایی که برایش لذت آور باشد انرژی آزاد کند
این سیستم اهرم رنج و لذت ، یکی از اصول تربیتی قرآن برای برنامه ریزی ذهن در چهارچوب کنترل ذهن انسان ها به سمت خوشبختی است…
اصلا این سیستم اهرم رنج و لذت و به تعبیری دیگر همان سیستم تشویق و تنبیه ، یک شیوه تربیتی است که سیستم های آموزشی و اداری در راستای پیشبرد اهداف خود استفاده میکنند…
یک معلم با نمره مثبت و منفی یک سیستم اهرم رنج و لذت را در کلاسِ خود حاکم میکند تا از این طریق بتواند به هدف خود که مدیریت کلاس و تربیت شاگردان است ، برسد
یک فرمانده پادگان برای سربازان خود سیستمِ تشویقیِ کسر خدمت و اضافه خدمتِ تنبیهی را در نظر میگیرد تا از این طریق بتواند نظم را در بین سربازان خود را مدیریت کند
حال که اینگونه است چرا من از این نسخه درمانی برای ذهن خود استفاده نکنم که از طریق آن بتوانم یک ذهنِ قوی تربیت کنم تا از این موهبت خدادادی به نحو احسنت استفاده کنم و آن را آکبند به گورستان نبرم؟؟؟
مثلا وقتی که این الگوی ذهنی را که “احساس خوب برابر است با اتفاقات خوب و احساس بد برابر است با اتفاقات بد” را به عنوان یک غذای مقوی و بصورت روزانه به ذهن خود تزریق کنم تا بروی سیستم عامل ذهن من نصب شود و جزئی از شاکله ذهن من شود ، میتوانم نظاره گر ذهن نازنینم باشم که دیگر انرژی ای برای احساس بد جاری نمیکند زیرا که در سیستم عامل او احساس بد معادل رنج تعریف شده است و ذهن از رنج فراری است و برای کاری که برای او رنج آور باشد انرژی آزاد نمیکند و در برابر اتفاقات ناگواری که اگر در زندگی من رخ دهد ، خاموش خاموش خاموش میشود و از خود چیزی تحت عنوان نجواهای ناامید کننده ساطع نمیکند…
وقتی که من فوائد باشگاه رفتن و مضرات باشگاه نرفتن را به عنوان یک اهرم رنج و لذت برای ذهن خود بازگو کنم تا آن را تبدیل به شاکله ذهنی خود کنم ، متوجه این امر میشوم که همین ذهنی که تا چند روز پیش هیچ انرژی ای را برای رفتن به باشگاه در جسم من آزاد نمیکرد ، اکنون چگونه انرژی ای از جنس اشتیاق را در جسم من آزاد میکند و مرا سوق میدهد به سمت باشگاه ، زیرا که باشگاه رفتن برای آن امری لذت بخش تعریف شده است…
مساله این است که آیا من باور میکنم که اگر این اهرم رنج و لذت در ذهن من عوض شود همه چیز درست میشود یا همچون گذشته درگیر این افکار هستم که بابا این چرت و پرتا چیه؟ باید عرق بریزی و از صبح تا شب مثل آهو بدوی تا دو لقمه نان دربیاری و بخوری و…؟؟؟!!!
مساله این است که به همان منطقی که روزانه سه وعده غذایی به جسم خود میدهم ؛ آیا به غذای ذهن خود میپردازم تا طعامی مقوی به آن هدیه دهم و از این موهبت خدادادی به نحو احسنت استفاده کنم؟؟؟!!!
پس باید بنشینم و در آن قسمت هایی که میخواهم در زندگی ام تغییر عادت دهم ، یک اهرم رنج و لذتی قوی بنویسم و ترک آن عادت نازیبا را برای ذهنم معادل لذت و ماندن در آن عادت نازیبا را معادل رنج تعریف کنم تا شاکله ذهنی ام عوض شود…
و همانگونه که دکتر برای درمان سرماخوردگی ام قرص تجویز میکرد که هر 8 ساعت یک مرتبه بخور تا خوب شوی ، این اهرم رنج و لذت را مثل یک قرص مصرف کنم و برای خودم بخوانم و آن را به عنوان خوراک به ذهن خود بدهم تا شاکله ذهنی بیمارم ؛ درمان شود و جای خود را به شاکله ی جدید دهد تا شاهد آزادسازی انرژی هایی جدید در زندگی ام باشم
و از همه مهمتر ، همانگونه که برای کامپیتوتر خود یک آنتی ویروسی قوی قرار میدهم تا ویروسی نشود ، برای ذهن خود نیز یک دیوار بتنی قرار میدهم که مانع من و هر آن چیزی شود که ارتعاش مرا پایین بیاورد مثل موسیقی های مخرب و سریال های مخرب و از همه مهمتر انسان های فرکانس پایینی که کارشان تحلیل گرانی خیارسبز از قیمت 10 هزار تومان به 11 هزار تومان است…
پس من هم به تاسی از حضرت ابرهیم و یوسف نبی که درخواست “وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّـٰلِحِینَ” را از خدا داشتند و همچنین با الگوگیری از سلیمان نبی که درخواست “وَأَدۡخِلۡنِی بِرَحۡمَتِکَ فِی عِبَادِکَ ٱلصَّـٰلِحِینَ” را به بارگاه خدا عرضه کرد ؛ این درخواست را به بارگاه خدا عرضه میکنم که…
پروردگارا ، ما را در مدارِ بندگان صالح خودت قرار بده
وقتی هم نشین بندگان صالح خدا شویم ، ما هم رنگ و بوی آنها را میگیریم و…
باشد که قدردان موهبت های خدا باشیم و در زمره آنهایی قرار بگیریم که خدا در وصف آنها میفرماید…
…وَقَلِیلࣱ مِّنۡ عِبَادِیَ ٱلشَّکُورُ
…و تعداد بندگانِ سپاسگزارِ من کم است
[سوره سبأ 13]
پی نوشت:
یک سوره در قرآن کریم هست بنام واقعه که حاوی یک اهرم رنج و لذتی قوی می باشد و علاوه بر نسخه اهرم رنج و لذت ، یک نسخه درمانی برای از بین بردن منیت و غرور هم می باشد . در صورت تمایل ؛ هر شب مثل یک دارویِ درمانی آن را بخوانید و از همه مهمتر در آموزه های آن تامل کنید و شاهدِ برکاتِ آن باشید…
اگر دوست داشته باشید ، میتوانید از طریق اینترنت و با سرچ کردنِ صدای قاری قرآن بنام “محمد الفقیه” که صدای او دارای ارتعاشی جذاب و بهشتی است ، آن را به زبان عربی گوش کنید و از طریقِ صدای زیبا و بهشتی آقای “بهروز رضوی” و ترجمه هایِ صوتی و تصویریِ موجود در سایتِ آقایِ “مسعود ریاعی” ، در محتوایِ این سوره به زبانِ فارسی تامل کنید و لذت ببرید و …(خوش بحال کسی که در مدارِ….)
خدایا شکرت
یا حق
بسم الله الذی علم بالقلم
با عرض سلام و ادب و احترام بر شما عزیز دل خدا جناب آقای احمدی
مدتهاست خواندن و نشر کامنتهای الهی و ارزشمند وپر از علم و حکمت الهی شما با عزیزانم از مهمترین کارهای روزانه من است.
با هربار خواندن مکتوبات الهی تان ،هم خودم و هم دوستان نازنینم که از صالحین هستند و از بهترین هدایای الهی ام ،وقتی و ألحقنی بالصالحین ورد زبانم بود،بالاتفاق غرق تحسین و شگفتی شده از همزمانی ها ، از جواب سوالاتمان که با دستان الهی تان جاری شده و به ما میرسد و روزمان را پر از نور هدایت و علم و حکمت الهی میکند.
گفتم همزمانی ، لازم دانستم نمونه ای از آن را با ذکر مثال به خود یاد آوری کرده تا هرگز از خاطر نبرم هر لحظه در حال هدایت الهی هستیم.
امروز صبح بود ، با شوقی وافر دور تا دور روف گاردن بهشتی که بخشی از پاداش ایمان و عمل صالحم است، پیاده روی صبحگاهی ام را انجام داده و ویس های ارزشمند عزیزانم را میشنیدم.
محور گفتگویمان با جمع دوستان صمیمی و ارزشمندم، که تقریبا هر روز آیه ای از قرآن را با هم در آن جمع خصوصی به اشتراک گذاشته و درک و تجربیاتمان را نسبت به آن آیه با هم به اشتراک گذاشته و تیک صدق بالحسنی بودن و چنگ زدن به ریسمان الهی را میزنیم ، حول و حوش حقیقتی الهی میچرخید با این مضمون که هرکس طبق شاکله اش عمل میکند
روزی که با این حقیقت و آیه الهی مواجه شدم تمام کج فهمی هایم از درک قوانین به یک باره به آگاهی تبدیل شد.
چقدر وقتی در قلب و ذهنمان مرض های باوری گذشتگان و آباء و اجدادمان و رسانه و جامعه فراگیر باشد ، حتی درک قانون میز ما را دچار خسران و گمراهی میکند.
سه نفری به این نتیجه رسیدیم که در ابتدای مسیر دچار این گمراهی گشته بودیم و گمان میکردیم حال که تمرکز بر نکات مثبت افراد را یاد گرفته ایم دیگر مهم نیست هرکسی در کنارمان باشد میتوانیم با تمرکز بر زیبایی هایش ادامه راه را حال به صورت کارمند ، یار، دوست و …. به صحت و سلامت ادامه دهیم، فراموش کرده بودیم که ذات و شاکله عقرب و زنبور نیش زدن است و اگر تو آگاهانه و با وجود درک این حقیقت در لانه شان قرار گرفته و با آنها همنشینی کنی لاااااجرم از آسیب آنها مصون نخواهی ماند.
برایم خیلی این هدایت زیبا بود که بعد از به اشتراک گذاری این آگاهی ها با این کامنت ارزشمند مواجه شدم که گویی تکمیل کننده گفتگوهای رد و بدل شده ما حول محور آیه سوره نساء:65
فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَا یَجِدُوا فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا
پس چنین نیست [که با دورویی و نفاق بتوان ادعای ایمان کرد]، به پروردگارت سوگند که آنها ایمان [راستین] نیاوردهاند مگر آن که در مشاجرههای میان خویش تو را داور قرار دهند؛ 156 سپس از آنچه [به نفع یا ضرر هر یک] حکم کردهای احساس دلتنگی نکنند و کاملا [بی چون و چرا] تسلیم [حکم] باشند
میچرخید.
همانکه باز هم چون پتکی بر سر نسیان هایم زده میشود و به یادم می آورد ،وقتی شاکله فردی بر پایه نفاق شکل گرفته باشد و در مدار نفاق غوطه ور ، فلا و ربک آب پاکی را روی دستمان میریزد تا از جاهلین نباشیم و یادمان باشد که باوجود هفتاد بار استغفار همه پیغمبران عالم افرادی با شاکله عمل غیر صالح به مدار متقین و صالحین ملحق نخواهند شد. همانگونه که ابراهیم و نوح و لوط نتوانستند عزیزترین افراد زندگی شان را به مدار صالحین ملحق کنند.
آنها طبق شاکله شان که عملی غیر صالح بود عمل کردند.
زیرا آنقدر در آن اعمال استقامت ورزیده بودند که طبق قانون دسترسی فرکانسی به ملحق شدن به مدار هدایت و رشد الهی را نداشتند.
اعراض و تولی لازم است و تمرکز بر خود.
گرچه سزاوار آن هستید که زیر هر کامنت ارزشمندتان که از آن در و گوهر جاریست ، نهایت قدردانی و تشکر و تحسین را نثار وجود ارزشمند و وقت گرانبهایی که برای این امر صرف کردید کنم، اما کمالگرایی و تفکر یا همه یا هیچ که میخواهد یک تشکر و قدردانی آنچنانی برایتان مکتوب کند مانع شده ،تنبلی مزید بر علت ،تشکرات ویژه و تحسین ها در قلب و ذهن جا خوش میکند.
گرچه همین کمالگرایی و تفکر مخرب یا همه یا هیچ بارها سد راه نوشتنم شده که میدانم به اذن الهی چه تأثیرات ارزشمندی روی جهان ایجاد خواهد کرد ، اما بسیار خرسند هستم که زیر این فایل بینظیر استاد نازنینمان به کامنتهای گرانبهای افراد آگاهی چون شما مزین است.
بسیار از قلم الهی تان یاد میگیرم و برای این حد از علم و حکمتی که بر شما نازل شده ایستاده کف میزنم و به خلقت و شاکله الهی تان فتبارک الله أحسن الخالقینی جانانه میگویم.
پدرم میگوید وجودم بزرگترین ثروت زندگی اش است،
تعریف ذهنی او از ثروت فرزندان سالم و صالح است.
از فضل الهی چپش در این زمینه پر است ، خدا به پاداش چشم پاکی و دست پاکی و متعهد ماندنش به بنیان های خانواده حتی در طوفانی ترین شرایط، دورش را با 5 فرزند سالم و صالحی پر کرده که هر کدام به نحوی باعث فخرش هستند و عاشقانه به او عشق ورزیده و همچون پروانه دورش میچرخند و برای من به جهل یا درست خط قرمز است.
به پدر مادر نازنینتان برای داشتن غلامی علیمکه بالاترین حد ثروت دنیاییست تبریک گفته و
برای شما و خانواده ارزشمندتان بهترین های دنیا و آخرت را آرزومندم.
سلام نفیسه جان عزیزم کجایین.
خیلی دلم براتون تنگ شده
خیلی خوشحال شدم بالاخره بعد از چندی خداوند من رو هدایت کرد به یه کامنتی از شما زیبارو .
چه تغییری کردی عزیزم چقدر روز به روز زیباتر و موحدتر با ایمانتر و چقدر با کامنت های شما عزیز دل میرفتم جلو و چقدر برم الگوی قدری بودی و هستی عزیزم بیشتر کامنت بنویس اگه کامنتم رو میخونی عزیزدلم خیلی زبانت رسا هست برام خیلی خوشحالم که بالاخره خبر صحت و سلامتیت به دستم رسید هرجا هستی عزیزدلم موفق شاد و ثروتمند و موفق در دنیا و اخرت باشی در سعادت دنیا و اخرت نصیبت بشه و همه در زمره صالحان قرار بگیریم. امین
بنام خداوند آفریننده زیبایی ها
سلام بر دوست الهی جناب آقای احمدی
خداراهزاران بار سپاسگزارم که به کامنت شما هدایت شدم
من همیشه موقع خواندن کامنتهای دوستان حتمآ کامنت شما را میخوانم وازتشریح آیات قرآن به زبان ساده وکاربردی استفاده میکنم
هوالشافی رابه زیبایی شرح دادید وتشبیه پرتودرمانی که ارتعاش سلامتی به عضو بیمار میدهد بسیار جالب بود بخصوص که رشته من درمان است وبااین موارد آشنا هستم
درمان بیماری ثروت وروابط وسلامتی ومعنویت باقران بسیار تاثیرگذار ومفید است
اشاره به قسمتی از دعای جوشن کبیر یاطبیب من لا طبیب له
که قسمتی دیگر ازاین فراز دعا میگه یا انیس من لا انیس له
خداوند بهترین طبیب ورفیق است که مانندی ندارد
واقعأ باید به سوی قرآن شفابخش برویم وهمه دردهایی که داریم راباان شفادهیم
تکرار ذکر :خدایا من نمیدانم وتومیدانی درمان همه درخواست های ماست
صحبت شاکله خدادادی ومثالهایی که زدید عالی بود
فرکانس شکرگزاری که بالاترین فرکانس است رابه زیبایی شرح دادید
سوره الاسرا آیه 70 درمورد کرامت انسانی را عالی بیان کردید
عظمت ذهن رابه کامپیوتر تشبیه کردید واهمیت ورودیهای ذهن
یک مثال جایی شنیدم که یک پدر به فرزندش کامپیوتر هدیه میدهد ولی فرزند فقط ازقسمت ماشین حساب آن استفاده میکنه وازآن همه امکانات کامپیوتر استفاده نمیکند ما انسانها خداوند مغز وذهن رادراختیار ماگذاشته که خیلی قدرتمنداست وتوانایی های زیادی داره اما ما درست استفاده نمیکنیم
اهرم رنج ولذت وتشبیه به بهشت وجهنم قدرت اهرم رنج ولذت رابخوبی تشریح کردید
تاکید بر احساس خوب مساوی اتفاقات خوب بسیار یاداوری خوبی بود
خدامارادرمدار بندگان صالح قراربده الهی امین
جناب احمدی جهت طنز خدمتتان عرض کنم درچندکامنت که ازشما خواندم ومثال قیمت خیار رازدید هنوز به افزایش از 10 هزارتومان به 11 هزارتومان اشاره میفرمائید گویا چندسالی است خیار نخریده اید
پی نوشت شما بسیار ارزشمنداست حتمآ سوره واقعه را سعی میکنم هرشب بخوانم ودرمعانی آن تدبر کنم
سپاسگزارم ازمعرفی سایت آقای مسعود ریاعی وقاری قران محمدالفقیه که رفتم سرچ کردم بسیارعالی است
خداراشکر کامنت شما را خواندم وبه نکات آن درپاسخ به شما اشاره کردم تا به یادم بماند وقسمتهایی ازکامنت رادردفترم نوشتم
درپناه خداوند مهربان سلامت وشاد وسرفراز باشید
سلام آقای احمدی عزیز
واقعا بی نظیر نوشتی اگر عمیق شویم در تلاوت قرآن بدون درک مطلب و معانی آن وفقط با این باور که این کلمات سخنان و حرفهای خداوند بی هماست
خود خواندن کلمات قرآن چنان گشایشی به کارها مان میاندازد که باور کردنی نیست
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر جناب احمدی
هدایت به کسی میرسد که هدایت پذیر باشد ..شما تماما پذیرای هدایت الله بودین که این متن رو نوشتید..احسنتت..جدای از تامل در آیات و نحوه نوشتار و نوع ترتیب بندی و ترجمه،ترکیب جز به جزء علم و ادب و هنر و هوش و قدرت و درایت و هماهنگی در کل مجموعه ساختاری جهان رو نشان نمایان و قابل فهم کردین که البته بواسطه قدرت ربّ در طرح ریزی این جهان مادی و غیرمادی،قطعا ذره ای از درایت و هوش و علم بی انتهای خداوندی است باز هم جای پیشرفت دارد..از بابت درک تازه ای که از اهرم رنج و لذت دادید ممنونم…بنده با تار و پودم با پوست و گوشت و استخوانم و ذره ذره وجودم به اندازه فهم و درکی که دارم اکنون،فهمیدم..
جز سپاس و قدردانی بابت کامنت ارزشمندتون چیزی برای بیان احساسم نمیدانم.
خوشحال باشید همیشه و در مدار اگاهی ها و نعمت ها الهی آمین
الهی شکرت
سلام به آقای رضا عزیز و دوست همفرکانسم
ازت ممنونم که وقت گذاشتی و به زیبایی از کلام الهی و با دلایل منطقی مفاهیم قرآنی رو برامون توضیح دادی
واقعا کامنتت سرشار از آگاهی های ناب و خالص هست
معجونی از قوانین هستی و کاملا کاربردی و قابل راستی آزمایی
چه قلم روان و زیبایی داری
چه زیبا و با نظم منطقی آیات رو پشت سر هم آوردی
چقدر قشنگ مطالبت رو به آیات ارجاع دادی
چقدر زیبا در آیات تفکر و تدبر کردی
چقدر عالی در روزمره زندگی هامون موشکافاته فکر کردی و تحلیلهای منطقی و باورپذیر از توشون درآوردی
مثالهایی که آوردی خیلی عالی هستن
از مثال کامپیوتر، از مثال نصب برنامه ، از اهرم رنج و لذت چقدر عالی گفتی
منم بابت اینهمه مهارت و توانایی ات در درک مطالب و نوشتن اونها تحسینت میکنم
تحسینت میکنم که وقت گذاشتی و با تغییر در فونت و بلد کردن و آوردن شماره آیه ها متن کامنتت رو زیباتر و قابل درک تر کردی
خیلی استفاده بردم
ایده های خوبی گرفتم
قطعا با این حد از تعهد و درکی که شما دارین، نتایج عالی دارید میگیرید.
خدا رو سپاسگزارم که به کامنت شما هدایت شدم
از استاد عزیزم هم سپاسگزارم که این بستر رو برای ارائه اینهمه مطلب عالی فراهم کردن.
آقا رضا عاشقتم و برات بهترینها رو از خداوند مسئلت میکنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام آقای احمدی عزیز ، دوست توحیدی ما
بر خودم واجب دونستم به خاطر کامنت گوهر بار شما که حکم کتاب تفسیر قرآن برای من هست قدردانی و تشکر بکنم .
و همچنین قدردانی و تشکر از سایت قرآنی و قاری قران (استاد محمد فقیه) معرفی کردید . بعد از خواندن کامنت شما شب ها قبل از خواب من سوره واقعه رو گوش میدم و صبح ها سوره ی یس . چه خیر و برکتی وارد زندگی من شده ، بی نهایت از شما سپاسگزارم
با سلام خدمت تمامی دوستان و عزیزانی که در این سایت بزرگ عضو هستند و به نوعی با من هم مدارند
و عرض ادب و احترام ویژه دارم خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته گرامی
در ابتدا تشکر و قدردانی ویژه ای بکنم از نکته سنجی و درک ماهرانه ی استاد از قوانین جهان و مکانیزم افکار انسان و ارتباط آن با رفتارهای ما که ایشان به درستی و وضوح کامل در این فایل توضیح دادند.
موردی که در حال دیدن این فایل در ذهنم مرور شد این بود:
چندین سال پیش وقتی من نوجوان بودم با خانواده ام طبق رسم هر ساله برای دید و بازدید اقوام ، عید نوروز به روستای زادگاه پدر و مادرم رفته بودیم ولی پدرم هر سال بخاطر شرایط کاریش قرار بود یک روز بعد از ما به روستا بیاید.
اما آن سال نیامد و بعد از چند روز من و دامادمان برای اطلاع از حالش و جویا شدن از علت نیامدنش به خانه مان سر زدیم و متوجه شدیم که دو روز پیش توی بستر سکته کرده و چون تنها بوده و کمکی نداشته به رحمت خدا رفته است.
این اتفاق تا سالها روی ذهن من و خانواده ام تأثیر مخربی داشت بطوریکه که مادرم نمی گذاشت که هیچکدام از فرزندانش تنها در خانه بخوابد ، حتی بعد از ازدواج مون هم سفارش میکرد مبادا تنها شب را در خانه باشیم
یادمه اون سالی که پدر من به رحمت خدا رفت اولین سالی بود که ما توی خونه مون سفره هفت سین مینداختیم و مادرم از اون سال تا به حال که نزدیک به چهل سال میگذره ، دیگه توی خونش نگذاشته کسی سفره هفت سین بندازه و باور کرده چون اون سال سفره انداختیم ، باعث شد پدرم رو از دست بدیم.
اما من از وقتی مستقل شدم و ازدواج کردم نتوانستم مثل مادرم فکر کنم و سعی کردم از زندگی بیشتر لذت ببرم و توی خونه خودم سفره هفت سین هر ساله انداختم و نترسیدم که اتفاق ناگواری قراره بیافتد.
اما ترس از تنها خوابیدن در خانه را تا قبل از آشنایی با سایت و آموزش های استاد را تا حدودی هنوز در وجودم احساس میکردم.
به لطف خدا و به کمک آموزش های استاد عزیز من براحتی امروز با تنها بودنم حال میکنم ، برای اوقات تنهایی ام برنامه دارم ، تنها در خانه میخوابم ، تنها در بیابان و کویر خوابیدم و بینهایت لذت بردم و احساس بزرگی و قدرت بیشتری را تجربه کردم و نگذاشتم در چرخه معیوب فریب کاری ذهنم گیر بیافتم..
از خداوند بخاطر وجود استاد عزیز و شما دوستان ارزشمند و کامنت های زیبا تون سپاس گزارم که منو به وجد آورد تا بنویسم و درس پس بدهم
دوستتان دارم، در پناه حق شاد و تندرست و پیروز باشید
سلام دوست عزیز
چه کامنت جالبی؛ حالا تازه یادم میاد وقتی پدر و مادر خودم تاکید میکردن که شب تنها نخوابید و یا حتی وقتی کسی خونه نیست به حمام نرید منظورشون چی بوده.
خدا رحمت کنه پدرتون رو.
من از کودکی از این دست جملات شنیدم و متاسفانه باورشون کردم ولی الان مدت هاست که بدون هیچ ترسی این دو کار رو در آرامش تمام انجام میدم.
ممنون که اشاره کردید.
در پناه حق باشید.
سلام دوست عزیز
از توجه شما بینهایت سپاسگزارم و خوشحالم که در این مسیر زیبا میتوانم با شما هم مدار باشم.
انگیزه فوق العاده ای به من دادید که در این مسیر درست ثابت قدم تر و امیدوار تر پیش بروم.
همواره شاد و پیروز و تندرست باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام استاد عزیزم
سلام به همه دوستان خوبم در این بهشت برین
صبح که بنر فایل جدید رو دیدم عین برنده ها گفتم آخ جووووون روزی امروزم هم رسید. امروزم قراره یه چیز جدید یاد بگیرم. ستاره قطبیمو از خدا گرفتم.
انصافا هم چه آگاهی های نابی!
استاد نمی گذارید ذهن ما پرت بشه، همیشه با یک حواس جمعی خاصی باعث میشید که تو مسیر خودشناسی و ریشه یابی مشکلاتمون باقی بمونیم. ممنونم از شما.
خیلی مثال یادم اومد فقط چندتا مهمترش رو می نویسم.
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
1- اتفاق نادر اما مهم و تاثیرگذار
من الان تو ماه ششم بارداریم هستم و سونوگرافی 4 ماهگیم که جای معتبری نرفته بودم بهم گفتن تیغه بینی جنین کوتاهه و احتمال سندروم دان هست. برو آزمایش ژنتیک بده و پیگیری کن.
این در حالی بود که سونوگرافی مهم 3 ماهگیم که جای معتبری رفته بودم تشخیص داده بود سالمه و هیچ مشکلی نداره.
بارداری چیزی نیست که زیاد تکرار بشه و برای خانمها معمولا یکی دو سه بار رخ میده ولی با حساسیت بالا و بسیار مهم. ولی همین مهم بودنش باعث چلنجینگ شدنش میشه. یعنی اهمیت با ترس قاطی میشه. و باید ذهن قدرتمندی داشته باشی تا بتونی با آرامش و توکل سپریش کنی.
من بجای اینکه بد به دلم راه بدم و حرف اون رادیولوژیست رو سند قرار بدم، با خودم گفتم درسته که سنم نسبت بارداری اولم 5 سال بالاتره و الان 39 ساله هستم و این از نظر کتابهای پزشکی به خودی خود ریسک محسوب میشه، ولی دلیل بر این نیست که حتما مشکلی وجود داره یا قراره به وجود بیاد.
تمام پیش فرض های منفی رو آگاهانه حذف کردم و گفتم توکل بر خدا. هرچی شد برای من خوبه و باعث رشدم میشه.
هرچند اعتراف می کنم 100 درصدی مثبت و خوشبین باقی نموندم ولی بالای 90 درصد ذهنمو کنترل کردم. هم خودم هم همسرم.
تا اینکه دکترم گفت نیازی به آزمایش ژنتیک نیست شما برو سونوگرافیت رو جای بهتری انجام بده که از نتیجه سونو مطمئن باشیم بعد تصمیم بگیریم. بعد از 11 روز من دوباره سونو دادم و نتیجه این بود که بچه کاملا سالمه و سونوی قبلی اشتباه بوده.
اونجا دیگه بغض شادین ترکید و برای اولین بار درباره این موضوع گریه کردم. برای عزیزانم هدیه خریدم و یه جشن درون قلبی برای خودم گرفتم.
این یک نمونه بارز از حالتی بود که زیاد تکرار نمیشه ولی همون یکی دو بارش میتونه کلی آدم رو به هم بریزه.
من به چشم دیدم که خواهرهای همسرم هر سه تاشون بارداریهای بسیار سخت و پرخطر داشتن و دوتاشون حتی سقط هم داشتن. از بس که ذهنیت خودشون و بخصوص مادرشون درباره بارداری پر از ترس و چالش هست. بنده خداها انواع و اقسام مشکلات مربوط به بارداری و زایمان رو تجربه کردن و برای من یه چالش محسوب میشه که در بین چنین خانواده ای همچنان ذهن خودم رو دور از ترس و افکار منفی نگه دارم. اما تقریبا موفق عمل کردم.
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
2- دونالد ترامپ شجاع و جسور
دومین مورد همین انتخابات ریاست جمهوری پیش روی امریکا هست که شنیدیم آقای ترامپ مورد سوء قصد واقع شد و گوشش زخمی شد. یعنی قشنگ خطر از بیخ گوشش رد شد.
خیلی از این لحاظ ایشون رو تحسین می کنم که بدون هیچگونه ترس آشکاری دوباره در صحنه عمومی وارد میدان شد و با همون گوش پانسمان شده خودش رو در جمع ظاهر کرد.
شاید اگر فرد دیگه ای بود که کنترل ذهن قوی نداشت می ترسید و یا از میدون انتخابات به در میرفت یا حداقل تا مدتها در جمع حاضر نمی شد.
ولی حاما با خودش گفت من سالها و سالها، صدها بار در جمع حاضر شدم و چنین اتفاقی برام نیفتاده و فقط یک بار بهم تیراندازی شد. دلیل نمیشه که هر روز این اتفاق بیفته.
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
3- پروسه رانندگی کردنم
من سال 88 تصمیم گرفتم گواهینامه رانندگی بگیرم. یکی دو بار گند زدم و یادمه یک بار که با پدرم برای تمرین رفته بودیم ماشین رو بردم رو جدول و یه تایرش افتاد اون ور جدول و با یه مصیبتی درش آوردیم.
از اون موقع به بعد ترس افتاد تو دلم و یواش یواش باورم شد که من آدم رانندگی کردن نیستم.
با اینکه گواهینامه گرفته بودم ولی اسم رانندگی که می اومد ضربان قلبم می رفت روی 1000.
چه برسه به اینکه در سمت راننده رو بخوام باز کنم و بشینم پشت فرمون… دیگه اجل معلق بالاسرم پرپر میزد.
تااااااااااا پارسال سال 1402 که شرایط زندگیم طوری رقم خورد که یه انرژی می گفت دیگه بشین پشت فرمون و نترس.
با اینکه می دونستم چیز زیادی از رانندگی نمی دونم ولی آموزشهای استاد اثرش رو گذاشته بود و اون کنترل ذهنه کار خودش رو کرد.
هر روز نشستم و با حواس جمع اما بدون ترس های گذشته فقط روی درست رانندگی کردن تمرکز کردم و الان خیییییییییلللللی خیلی بهتر رانندگی می کنم. تازه از دیگران هم ایراد می گیرم! البته تو دلم.
چقدر کارها با وجود این مهارت برام راحت تر شده. مثلا همین الان دخترم رو بردم گفتار درمانی و برگردوندم.
اگر نبود اون حد از آمادگی ذهنی که از تمرکز بر توانایی هام به دست آوردم همچنان اوضاع همون آش و همون کاسه بود. چون چیزی به خودی خود عوض نمیشه مگر اینکه ابتدا ما در سطح ذهنی و آگاهانه و سپس ناخودآگاه تغییر کنیم و این ضمیر ناخودآگاهمون حرکات و رفتارهای فیزیکیمون رو کنترل و جهت دهی کنه.
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
4- در برخورد با بچگانگی های دخترم
من اسمشو نمی گذارم خرابکاری، چون بچه خیلی چیزها رو نمی دونه و قصدی برای خط خطی کردن اعصاب مادرش نداره. اون فقط داره دنیاش رو تجربه میکنه و بر حسب ندانستن ها و کنجکاوی هاش کاری رو انجام میده.
این به قول ما خرابکاریها برای اون مفهوم خرابکاری نداره و فقط بازی و تجربه محسوب میشه تا اینکه خودش خطر یا درد چیزی رو لمس کنه و با الگوی تکرارشونده درد یاد می گیره که از کدوماش دوری کنه و کدوماش چه خاصیتی داره.
پس من مادر اگه این موضوع رو درک نکرده باشم فقط با حرکات بچه ام عصبی میشم و داد میزنم و خسته میشم. و صد البته که بچه رو هم عصبی و ترسو می کنم. چه بسا که ذوق و خلاقیتش رو کور کنم اصلا.
خوب این قضیه به خودی خود از یک مادر انرژی می گیره. حالا فرض کنید به بچه یه موضوعی رو چندین بار آموزش میدی تا یاد بگیره.
بارها و بارها درست انجامش میده ولی یکی دو بار هم به دلایلی که فقط خود بچه میدونه و خدای بچه، به زعم ما خرابکاری میکنه. حالا مادر چی میگه؟
ممکنه بگه اینهمه بهت یاد دادم آخرش گند زدی؟ پس معلومه هنوز یاد نگرفتی.
صد بار گفتم بدون دمپایی نرو تو دستشویی بازم رفتی؟ در صورتیکه از 100 بار گذشته 90 بارش بچه دمپایی پوشیده ولی چرا همین یک بار نپوشیدنش به چشم من اومده؟
یا اینکه بهش میگم سعی کن موقع رنگ آمیزی از خط بیرون نزنی. تمام شکل رو خوب رنگ میکنه فقط دو سه جا از خط بیرون میزنه. حالا اگه من گیر بدم به اون -20-15 درصد خرابی چه انتظاری میتونم داشته باشم که بچه دفعه بعد عملکرد بهتری داشته باشه؟
می تونم 100 تا مثال دیگه از برخورد با بچه خودم بزنم.
بچه 10 بار حرفمو گوش میکنه یک بار دو بار هم میگه نه. من بزنم قدرت نه گفتنش رو نابود کنم چون دلم می خواد بچه ام همیشه چشم تو دهنش بچرخه؟
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
5- شناخت ترفند مغز برای حفظ بقا
مغز ما طوری طراحی شده که ما رو زنده نگه داره. بنابراین دنبال چیزی می گرده که سلامتی و زندگی ما رو به خطر میندازه و تا وقتی ما قانعش نکنیم و براش منطق نیاریم که فلان چیز دیگه خطرناک نیست دست از تلاش برنمیداره.
مثلا من بچه بودم و یک بار وقتی شیر آب ظرفشویی رو باز کردم چون قبلش روی سمت داغش بود همچنان آب داغ توی شیر بود و دستم سوخت.
تا سالهای سال وقتی شیر آب ظرفشویی رو باز می کردم اول با یک انگشت امتحانش می کردم و اگر سرد بود استفاده می کردم.
بعد به خودم اومدم و به ذهنم قبولوندم که این اتفاق فقط یک بار از هزاران بار رخ داده و طی اینهمه سال دیگه هم تکرار نشده پس تمومش کن. و تمومش کردم.
ترفند دیگه ذهنم برای دوری از تنش و ناراحتی بحث نکردن با دیگران بود. تا جایی که حتی جایی که بایستی حرفم رو که حق هم بود می زدم و نظر مخالفم رو بیان می کردم تا حد و مرز خودم رو تعیین کنم، این کار رو نمی کردم چون در اصل می ترسیدم.
بایستی دلیل نارضایتیم رو با کلام آروم بیان می کردم ولی چون عصبی می شدم و بغضم می گرفت می ترسیدم ضعیف دیده بشم و بجاش سکوت می کردم.
در صورتیکه مگه من چند بار به خاطر ابراز عقیده مورد سرزنش قرار گرفته بودم؟ مگه قرار بود همیشه همینطور بمونه؟
پس چرا ذهنمو زودتر قانع نکردم که حرفت رو با اعتمادبنفس بزن و نترس. هرچه بادا باد.
چون فکر می کردم من همینم که هستم و شخصیتم دیگه اینه. تازه فکر می کردم اینجوری بهتره و دارم اعراض می کنم. چه مسخره و خنده دار واقعا!
ولی باز هم آموزشهای استادم به دادم رسید و بهم یاد داد دنیای من می تونه خیلی راحت تر و عزتمندانه تر باشه. با تغییر. با تکامل و با توکل.
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
استاد خیلی دوست داشتم این خط سیر فکریم رو ادامه بدم و همچنان بنویسم ولی ترانه بنده خدا یک ساعته داره میگه مامان بیا باهام بازی کن و بیشتر از این دلم نمیاد منتظر بذارمش.
ان شاالله در فرصتهای بعد بیشتر می نویسم بخصوص در مورد احساس لیاقت در کامنتهای دوره.
عاشقتونم تا ابد….
سلام دوست عزیز
وقتی کامنت بسیار زیباتون رو خوندم و چقدر ایمان و توکلتون تو این شرایط که نجواهای ذهنی از همه طرف محاصره میکنند، چقدر کنترل ذهن شرط هست، بقول استاد باورها وقتی عوض شدن که تو لحظات احساسی سخت بتونیم خودمون رو کنترل کنیم وگرنه تو شرایط عادی که کاری نداره.
یه تجربه از برادر بزرگ خودم بگم که وقتی خبر بارداری بچه سومشون به گوششون رسید کلا متعجب بودن، تقریبا پارسال اینموقع بود، درحالی بود که زنداداشم، سنش42 سالش بود و از لحاظ جسمانی اصلا آمادگی نداشت و دکترها چپ و راست میترسوندن و هربار سونوگرافی هی خبر خوبیکه باعث شه امیدواری باشه نبود و میگفتن فعلا تا ماه بعد صبر کنید ولی قشنگ ایمان رو و آرامش رو تو وجودش حس میکردم، میگفت خداوند خودش همه چی رو درست میکنه و همچنان ایمانش رو حفظ کرد و رفته رفته هی خبرهای عالی رو دریافت میکرد ومهر تاییدی بر متوکل بودنش بخداوند بود و در نهایت در اواخر اردیبهشت یه پسر خوجل که واقعا پسر بهشتی که اصلا بطرز عجیبی این بچه زیبا و در سلامت کامل هست رو خداوند بهشون هدیه داد، میخواستم بگم صبر یعنی ایمان داریم که خداوند داره پشت صحنه همه چیزرو اوکی میکنه و چون مومنان نمیبینند وفقط با آرامششون دارن اون مهر تایید رو به عظمت و قدرت خداوند میزنند و درنهایت نتایج و پاداش ایمانشون رو میبینند.
ان شالله شما هم نتایج و پاداش توکلتون رو بزودی دریافت میکنید وآسان میشوید برای آسانیها
به نام رب
سلام به شما آقای حیدری بزرگوار
متشکرم بابت محبتتون و تجربه ای که به اشتراک گذاشتید.
بله دقیقا اون روزها با خودم می گفتم اگر بچه مشکلی داشته باشه ژنتیکی باشه که دیگه کاریش نمیشه کرد. یعنی بیماری اکتسابی نیست که قابل درمان باشه پس فقط این به عهده من میمونه که ذهنمو کنترل کنم و بابت اونچه که رقم خورده شکرگزار باشم.
من که نمی تونم ژنتیک اونو عوض کنم و سالمش کنم ولی افکار خودمو که می تونم سالم نگه دارم. پس گریه و زاری به چه دردم میخوره.
از طرفی اگر سالم باشه که انگار خدا یک زندگی دوباره به من و همسرم بخشیده، انگار که تمام ثروت مادی و معنوی دنیا به حسابمون واریز شده پس باز هم فقط باید شکرگزار باشم.
و برای چیزی که کنترلش دست من نیست انرژی ذهنی خرج نکنم.
بسپرم به خدا و هرچی شد بگم الهیر فی ما وقع.
که الهی شکر نعمت و ثروت سلامتی فرزندمون نصیب خودش و ما شد و اشکهای شوق و خشوع و سپاسگزاری من بود که پیاده روهای چهارراه طالقانی کرج رو خیس می کرد.
الهی شکر که بهم بصورت عملی و ملموس نشون داد چه ثروت هایی دارم و باید بیشتر قدرشون رو بدونم.
ممنونم که باعث شدید حس قشنگ سپاسگزاریم تکرار بشه.
در پناه حق
سلام سعیده جانم.
ان شالله خودت، تو دلی جانت، ترانه جان و همسر محترمت در سلامتی و آرامش و ثروت باشین.
و ان شالله نی نی در بهترین زمان و شرایط و سلامت به دنیا بیاد.
قدمت سرشار از خیر و شادی نی نی جون.
کامنتت منو یاد یه موقعیتِ سخت زمانی که حافظِ مامان تو دلم بود انداخت…
خانم دکتر بنابه دلایلی برام ازمایش NIPT نوشت که آزمایشِ خون ژنتیک هست برای بررسی کروموزومهای جنین…
به دلیل اینکه تو یکی از سونوگرافی ها تشخیص دادن پشت گردن جنین ضخیم تر از نرماله و ممکنه جنین مشکل کروموزونی داشته باشه.
انقدر به حافظِ توی دلم که اون موقع اسمشو نی نی گذاشته بودم دلبسته شده بودم که وقتی متوجه این نکته شدم ترسیدم…
که چی میشه؟
که بچه ام سالمه؟
خدایا چی میشه؟
اذیت شدم و دوباره رفتم پیش خانم دکتر، بهم گفتن تا جواب نیاد نمیشه چیزی گفت…
قبل مطب رفتن داغون بودم، بعدش تسلیم خدا شدم و آروم…
انقدر اروم که بیخیال جواب شدم، چون طول میکشید تا جواب حاضر شه.
پاداش های کنترل ذهن: جواب زودتر از موعد حاضر شد.
دقیقا روزی که همسرم خونه بود و مرخصی داشت گفتن جواب حاضره و ما رفتیم گرفتیم.
برگشتنی یه ماشین از عقب به ماشین ما زد ولی الحمدالله خیر شد و اسیبی ندیدیم.
بچه تو دلم بود و برای اون ترسیدم اولش ولی بعد خیلی خدا رو شکر کردم.
روزی که رفتیم جواب رو بگیریم یادمه، اروم بودم، شاد و شنگول، انگار اومدیم تفریح، به خودم و خدا هم میگفتم من خیالم راحته که بچه سالمه.
جواب عالی بود، کروموزون ها طبیعی بودن.
جواب رو بردیم برای خانم دکتر گفتن طبیعیه و گفتیم الهی شکر.
تجربه کردم تسلیم بودن به درگاه خدا و کنترل ذهن نجاتم داده و ورق رو برگردونده.
یکی همین مورد، یکی هم کرونای سختی که مامانم گرفته بود و الحمدالله شفا گرفت.
با تمام وجودم میدونم وقتی از سلامت جنین توی دل میگی تو قلب و ذهنت چی میگذره تا لحظه ی تولدش.
اما میخوام الان اینو برات بنویسم…
خدایی که یه سلول رو تکاملی میرسونه به یه جنینِ کامل، خودش حافظِ همه ی جنین های توی دل مامانشون هست.
همون مدار امنیتی که یه دفعه خودت برام نوشتی وقتی ترانه رو باردار بودی اطرافت حس میکردی.
مثال زدی از رد شدن از خیابون.
برات دنیا دنیا ارامش و سلامتی و توان ارزو میکنم.
شادباش میگم چند باره اینکه خانواده ی قشنگتون 4 نفره میشه ان شالله به لطف و فضل خدا.
کم کم دارم متوجه میشم مکانیزم ذهنم چطوریه.
وقتی یه چالش میاد چطوری منفیش میکنه و راه نفسمو میخواد ببره.
در حالیکه تست کردم بارها و دیدم چطوری کنترل ذهن (دیدن ماجرا از جهتی که بهت حس خوب و امید و انگیزه بده) تونسته شرایط رو عوض کنه…
مسیله اصلی اینه که چقدر تسلیم هستم، توکل و اعتماد دارم به خدا.
شجاعانه میگم که برای من حدود 2 الی 2/5 ماه طول کشید تا بتونم وفق بدم خودم رو با بچه داری و زندگیِ جدید و تغییر یافته مون.
بسیار از لحاظ روحی نوسان رو تجربه کردم ولی در نهایت تونستم طعم ارامش رو مزه مزه کنم و بفهمم هیچ اشکالی نداره، زمان نیاز داشتم و دارم تا یاد بگیرم چی به چیه.
خداوند پشت و پناه همگی مون باشه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت که خودت حافظِ همه هستی.
بسم الله النور
سلام سماااانهههه سلام عزیزدل خواهر
خدا قوت مادر توانمند و شجاع
تو برای نمونه و الگو شدی واقعا. هیچکسی رو ندیدم که همون روزهای اول بعد زایمان بتونه اینقدر قشنگ ذهنشو کنترل کنه و متعهد بمونه روی کار کردن روی ذهنش.
تو هر روز با وجود بی خوابیها و پراکندگیهای ذهنت، با وجود اونهمه تغییرات بزرگی که یکهو نظم زندگیتو عوض کرد باز هم چندین و چند کامنت می نوشتی و ادامه دادی. اگر شده حتی در حد دو پاراگراف ولی دست از نوشتن برنداشتی.
شما میگی 2/5 ماه طول کشید، بذار بهت بگم خیلیها تا 6 ماه یا بیشتر هم همچنان به خودشون نمیان و عین سیلی خورده ها هی دور خودشون می چرخن. تو شاهکار کردی که فقط 2 ماه زمان برد تا به خودت بیای.
قرار هم نیست اوضاع مثل قبل بشه چون الان شرایط کاملا متفاوته و همیشه هم همینطور متفاوت خواهد موند.
ماشاالله به حافظ جون نازنینم خدا حفظش کنه گل پسرمونو بزرگتر که بشه تو هر مرحله از رشدش شما هم باهاش بزرگتر و داناتر میشید و با هر پله از تکاملش مامان و باباش رو هم مجبور به تکامل میکنه.
پس به عنوان کسی که یک بار این مراحل رو تجربه کرده میگم اولا خیلی منتظر زمان مناسب برای خودسازی نباش چون به راحتی گیر نمیاد. بلکه باید برای خودت خلقش کنی. و اوضاع همینطور باقی خواهد موند تا چند سال.
دوم اینکه پیشاپیش برای رشد ذهنی همراه کودکت به استقبال تغییرات جدید برو چون اگر این تغییرات سبک زندگی و سبک برخوردت با حافظ جان و کل زندگی رو نپذیری و مقاومت کنی، فقط خودت اذیت میشی.
پس چالشها رو که تموم شدنی هم نیستن به عنوان فرصت رشد و لذت بردن بپذیر و دوستشون داشته باش.
قید تمیزی و مرتبی همیشگی خونه زندگیتم بزن فعلا.
الان مهم لذت بردن از مراحل رشد خودت و فرزند گلته.
سمانه جونم ترانه جون و نوا جونم درسهایی به من یاد دادن که هیچ کتاب و سمینار و روانشناسی بهم یاد نداده بود.
هرجا تغییر رو پس زدم ضرر کردم.
امان از این آزمایشها و سونوهای بارداری…. اینم به نظر من یه گاریه که به خودمون بستیم. چیه هی چکاپ و برو و بیا؟
مثل قدیما خوب بود همه بچه ها هم سالم بودن. الانم 99 درصد بچه ها سالمن. ما الکی انقدر سخت می گیریم.
خدا عزیزدل همه ما حافظ کوچولوی قشنگتو در پناه خودش سالم حفظ کنه و به شما و پدرش قوت و سلامتی کامل عطا کنه.
ممنونم عزیزدلم که واسم نوشتی و اینهمه باورهای خوب و قدرتمندکننده برام یادآوری کردی.
دوستت دارم هزاران تا.
سلام به سعیده جان نازنینم.
سلام به نوا جانِ تو دلی که اتفاقا از دلم رد شد اسم انتخاب کردین براش یا نه که پاسخم رو گرفتم.
اسمِ حافظ 20 روز قبل تولدش رسمی و علنی شد چون قرار بود خدا بهم بگه و گفت.
مرسی از کامنتت.
انگار روحم درک شد.
خستگیم در رفت.
مخصوصا این قسمت:
تو هر روز با وجود بی خوابیها و پراکندگیهای ذهنت، با وجود اونهمه تغییرات بزرگی که یکهو نظم زندگیتو عوض کرد
من فکر میکردم برای منه برای همین سخت میگرفتم به خودم و سخت هم میشد تا حدود 2/5 ماه…
اما بعدش تونستم وفق بپذیری رو بهتر تمرین و تجربه کنم.
بله درسته شرایط عوض شده و با همین فرمون جلو میره، هر روز باید اپدیت شم چون بچه ها دایم در حال تغییر هستن.
این تغییر وارد زندگیم شده تا ازم شخصیتِ منعطف تری بسازه، کاملا حسش میکنم.
اگه اشتباه نکنم نوا جان ان شاالله پاییز به دنیا میاد.
ان شاالله در بهترین روز، بهترین ساعت، بهترین و اسان ترین شرایط، بهترین بیمارستان، بهترین پزشک و کادر درمانی چشمای قشنگش رو باز کنه رو به این دنیای سراسر زیباییِ خداوند و بچسبه به مادر قشنگش به عنوان اولین تماس فیزیکی که چقدر حس خوبی داره.
الله پشتیبانِ خودت و عزیزانت باشه سعیده جانم.
با قلبِ نازنینِ خودت و نوا جانم، انرژیِ مثبتت رو به سمت من و حافظ و همسرم هم روانه کن مامان دومیِ قشنگم.
یکی از قشنگترین اسم هایی که شنیدم بعد از زایمان این بود:
مامان اولی
چقدر قشنگه ادم مامان بودن رو تجربه کنه.
الان میگم میدونم سختی هاشم داره.
اما سختی هاشم برای رشد و بزرگ شدن خودم لازمه.
وگرنه شیرینی هاشم داره.
وقتی بچه ات کم کم دیگه میشناسدت و بهت واکنش میده، میخنده بهت دلت آب میشه از حس خوب.
خداوند ارحم الراحمین به هر کسی بچه دوست داره، هدیه بده ان شاالله.
ماچ به خودت و ترانه و نوا جان.
در پناه خدا باشیم همگی.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت برای دوستی های ناب.
سلام سعیده جان امیدوارم هم خودت هم نی نی توی دلت و هم ترانه جان و همسرت همگی عالی عالی باشین. ببین از روز اول که کامنتا منتشر شد (البته اینجا شب بود و من قبل خواب داشتم می خوندم) گفتم باید حتما یه پاسخ برای کامنت قشنگت بنویسم اما اجازه ی نوشتن تا به همین الان صادر نشده بود حتی امروز صبح یه مقدار نوشتم اما نصفه کاره رها کردم و بعد دیگه پاک شده بود. اینم درسیه که باید بگیرم که از اول تو باکس پاسخ نیام بنویسم ولی نمی دونم چرا مقاومت دارم بهش… بگذریم. خدا رو صدهزار مرتبه شکر که نواجان صحیح و سالم داره تو دل مامان توحیدیش از جسم و روحش تغذیه می کنه و به سلامت داره بزرگ میشه و به امید خدا در بهترین زمان هم بدنیا میاد…جالبه که الان که دخترم لیلین داره شش ماهه میشه (یک هفته ی دیگه)، به روزای بارداری که فکر می کنم انگار چقدددر دوره از الان انگار که چقدر گذشته ازش :))) خدا رو صدهزارمرتبه شکر برای اون روزا و خدا رو خیلی خیلی بیشتر شکر برای این روزای الان. دقیقا اینی که گفتی بارداری بخاطر اهمیتش خیلی چلنجینگ میشه برا آدم موافقم. البته بش حس قوی مادرانه و عشق به فرزند رو هم باید اضافه کنیم و تغییرات هورمونی که اصولا آدم رو حساس تر می کنه. گفتم بیام از تجربه ی خودم بگم و یکم باهم گپ بزنیم. کامنت سمانه جان رو هم خوندم و امیدوارم روز به روز آسونتر بشه و بشیم برای آسونی ها:))) [از الان بگم احتمالا کامنت طولانیی بشه… فک کن چهار روزه خواستم بنویسم نشده حالا که دارم می نویسم دیگه ضربدر چهاره… خخخخخ]
ما بعد از 8 سال از دختر اولم تینا به این نتیجه رسیدیم که دوست داریم یه بچه ی دیگه هم داشته باشیم. و خب من دیگه 40 سال رو داشتم و از نظر پزشکی بقول تو های ریسک حساب می شدم… اما چون با آموزشهای استاد همراه بودم باور نداشتم و با اینکه نظر دو دکتری که دیدم این بود که باید آی وی اف انجام بدم اما قلبا اصلا دلم نمی خواست وارد اون پروسه ی پردردسر و طولانی بشم و یجورایی ایمان داشتم که بصورت طبیعی باردار میشم. این داستانا همزمان شده بود با خریدن دوره ی سلامتی که فک کنم مامان اون دوره رو خریدن. خیلی جزئیات یادم نیست ولی یادمه که قشنگ بهم الهام شد که اگه می خوای باردار بشی برو و قانون سلامتی رو شروع کن، منم که از اینکه الهامی دریافت کرده بودم و بقول معروف شاخکام کار کرده بود، حسابی ذوق زده بودم (اول اومدم بنویسم ذوق مرگ دیدم نه مرگ چرا، بعد اومدم بنویسم بدجوری ذوق کرده بودم دیدم نع اینم بار منفی داره، باید بشه خوش جوری…) خلاصه جالب اینجا بود که سام همسرم هم همراه شد و ما به مدت سه ماهی شد که قانون سلامتی رو رعایت کردیم و من ماه سوم باردار شدم… اصلا انگار دنیا رو بهم داده بودن، بارداریه یه طرف این که خدای مهربون بهم گفته بود چیکار کنم و انجام دادم و نتیجه از راه رسیده بود یه طرف… کلی ایمانم قویتر شده بود و رو ابرا بودم. کلا حال ماها که با استاد همراهیم که خب همیشه خوبه یعنی غالب، حال خوبه ولی اون زمان دیگه من عالی بودم. گذشت و رسیدم به هفته ی ششم. مامان اینا و خواهرام در جریان بودن اما بقیه نه، یه روز وایساده بودم ظرف می شستم که متوجه شدم خونریزی دارم شوک شدم، اصلا تو کتم نمی رفت. هی می گفتم نه این چیزی نیست و سعی کردم ذهنم رو کنترل کنم. سریع رفتیم اورژانس و ز ساعت 7 شب تا 3 نصفه شب اونجا بودیم آخرشم نوبتمون نشد که دکتر اورژانس رو ببینیم. فقط آزمایش خون گرفتن ازم و فکر کنم سونو گفتن فعلا چیزی نیست ولی باید یه هفته دیگه هم آزمایش بدی. بمون تا دکتر ببینتت. اما دیگه از 2 هم گذشته بود و ما با تینا بودیم. دیدم چه دکتر ببینه چه نبینه کاری قرار نیست انجام بدن. دیگه سپردم به خدا و برگشتیم خونه. راستش الان یادم نیست فک کنم یکی دو روزم لکه بینی داشتم و بعد قطع شد اما هفته ی بعدش که رفتم سونوگرافی، عصرش دکترم خودش زنگ زد و گفت متاسفانه سقط بوده و دیگه تمام شده. من فقط تو همون مدت تلفن بود که اشکام جاری بود و نتونستم جلوی اشکام رو بگیرم یا شایدم همون روز تا شب. اما فقط گریه نمی کردم. همش می گفتم آخه چرا؟ مگه نه اینکه اتفاقامون بر اساس فرکانسی هست که می فرستیم؟ من که انقدر حالم خوب بوده این مدت نه نگرانیی نه استرسی از اینجور چیزا داشتم چه فرکانسی فرستادم چه باوری بوده که اینجوری شد. حتی اون زمان هر صبح و هر شب شکرگزاری می نوشتم. خلاصه جوابی براش نداشتم ولی سعی می کردم به چراییش فک نکنم. چیزی رو عوض نمی کرد. فکر می کنم یک هفته ای تلاش زیادی نیاز داشتم که ذهنم رو کنترل کنم و نگذارم نجواها از پا درم بیارن. سعی می کردم غمگین نباشم و الخیر فی ما وقع رو جا بندازم برا خودم ولی انگار یه غم کوچولو اون گوشه ی دلم بود، به این نتیجه رسیدم که اکی باشه ولی من ایگنورش می کنم، تا اینکه یه شب بعد نماز سر سجاده شروع کردم با خدا راز و نیاز و یهو بغضم ترکید، رفتم تو آغوش خودش، گفت اشکال نداره سبک میشی ولی بعدش قران رو باز کن تا بهت بگم ، تو همون حال قران رو باز کردم و سوره ی مریم اومد، خوندم و به آیه ی 61 که رسیدم گریه م از سر شوق بود دیگه… جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمَٰنُ عِبَادَهُ بِالْغَیْبِ ۚ إِنَّهُ کَانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا خدای مهربونم کلی اون شب باهام حرف زد، که مگه من تاحالا شده وعده بدم و انجام نشه آخه ، پس نگران چی هستی؟ لابد خیریتی بوده تو اون اتفاق ولی معنیش این نیست که تو بچه دار نمیشی…
خلاصه من از اون روز دیگه حالم از این رو به اون رو شد. سر ماه که می شد می دیدم باردار نیستم صدای نجواها می رفت بالا ولی تسلیم نمی شدم.سه ماه دیگه طول کشید که باز با رعایت قانون سلامتی من برای بار دوم باردار شدم. و اینبار خدا رو شکر تا زایمان، بسیار راحت و آسون گذشت. البته باز دکترا گفتن بخاطر جراحی یکسال قبلت بنظر میاد چسبندگی رحم داشته باشی و باید 35 هفته زایمان کنی و احتمالش هست که رحم هم درآورده شه، ولی من عین خیالم نبود. قلبم آروم بود. تو دلم می گفتم این نظر شماهاست، من خدا رو دارم خودم و بیبی رو سپردم به اون و غمی ندارم… با اینکه همون 35 هفته زایمان کردم ولی به گفته ی همون دکترا معجزه بود و مثل یه زایمان معمولی و راحت انجام شد. و خب برا من اصلا تعجب نداشت فقط تو دلم مرتب می گفتم خدایا شکرت.
خب بیشتر از یکساعت شد که دارم می نویسم و بخوام تا شیرینی های الانش برسم تا صبح باید بنویسم.بجز اون یکماه اول که کنترل ذهنم کمتر بود ویکم تضاد برام پیش اومده بود، شکر خدا بقیه ش همش لذته و شیرینی و بقول فاطمه جان کلا تمرکز بر زیبایی ها. وقتی صبح تا سرش رو از تشک بلند می کنه و چشمش بهم میفته نیشش تا بناگوش باز میشه هیچی قشنگتر از اون لحظه نیست… نگاهش که دیگه مامان و بابا و خواهرش رو می شناسه یه نگاه پر از عشق و محبت، کوه رو آب می کنه بخدا… اصلا از همون اول تا الان و بعدش همش توحیده و توحید. قدم به قدم اسکیلاش بهتر می شن درکش از اطرافش بیشتر میشه. انقدر دنیای زیباییه که آدم دلش می خواد همه ی کاراش رو ول کنه و از صبح فقط بشینه این بچه و کاراش رو تماشا کنه (کودک درونم میگه وایسا حالا چندماه دیگه بهت می گم خخخخ).
خییییلی کامنتم طولانی شد ولی امیدوارم انرژی مثبتم به قلبت رسیده باشه. هرچی بتونیم توکل کنیم و رها باشیم آسونتر میشیم برا آسونی ها… امیدوارم این چندماه آخر خیلی خوب و راحت سپری بشه و خودت و نواجان هردو صحیح و سالم باشین. حرف آخر تا می تونی بخواب (ایموجی چشمک و خمیازه)
ساعت 11:33 شب بوقت میشیگان. برم برای چند ساعت خواب با کیفیت به امید خدا تا 3-4 که لیلین پاشه شیر بخوره… دوست دارم و به خدای مهربون می سپارمت.
به نام الله حکیم و غفور
سمیه جون سلام. اشکمو درآوردی…
کاش الان میشیگان همین کوچه بغلی بود میومدم کلی بغلت می کردم و برمی گشتم.
خدا به نفست برکت بده، به قلبت نور بباره و به جسمت توان مضاعف بده. ممنونم که اینقدر قشنگ و بر پایه ایمان و توحید برام نوشتی.
چه تجربه سنگینی که می تونست هرکسی رو از لطف خدا و وعده اش ناامید کنه اما شما جزء اون الفائزون قرآن شدی که می دونن که پیروزن حتی اگه پیروزی هنوز از راه نرسیده باشه.
کسی که قلبش به یاد خدا نرم و رام میشه همیشه برنده است.
چون چشم مادی ما و عمر ریاضیاتی ما توالی رو شناخته، هیچوقت جز با قدرت هدایت و شهود نمیتونه آینده رو ببینه.
و شما با قدرت ایمانت وصل شدی به منبع هدایت و شهود که تونستی با کمک سوره مریم آینده رو ببینی. خدا خودش بود که اشکاتو پاک کرد و بهت وعده داد.
چه کسی جز شاگردای مدرسه توحید می تونن صدای خدا رو بشنون و اعتماد کنن. شما تاج توحید رو سرته ولی 99 درصد آدمها نمی بینن چون نمی دونن الا بذکر الله تطمئن القلوب یعنی چی و چه معجزه هایی میکنه.
اینجا واقعا جا داره از چند جنبه از استادمون تشکر کنیم.
یکی آموزش توحید عملی
دومی دوره فوق العاده قانون سلامتی
سومی آموزش مفهوم صبر و فرقش با تحمل
چهارمی جا انداختن مفهوم الخیر فی ماوقع
فعلا ذهن من تا اینجا قد میده.
که البته شما تو این موضوع همه این درسا رو عالی پاس کردی و به لطف خدا داری ثمره شیرین و گواراش رو نوش جان می کنی.
الهی که خدا هر دو فرزند قشنگت رو در پناه خودش حفظ کنه و هر روز همینجوری مثل الان با دیدن رشد و خوشحالیاشون هی پر و بال بگیری و شکرگزارتر باشی.
متشکرم ازت. یک دنیا ممنونم که بهم درسهای ایمان و توحید عملی رو یادآوری کردی و این داستان عبرت آموز رو برام گفتی.
آره درست میگی ما گاهی تمام تلاشمون رو می کنیم و کنترل ذهن انجام میدیم ولی باز هم چون همه چیز جهان خارج از ما در کنترل ما نیست، ممکنه ناخواسته ای اتفاق بیفته که میزان ایمان ما سنجیده بشه.
خدا خودش تو قرآن گفته ما شما رو با فقر و بیماری و نقص در اموال و اولاد امتحان می کنیم تا بدانیم که کدامتون باایمانترید.
و اینجاهاست که عیار توکل و اعتبار حرفهای توحیدی ما سنجیده میشه.
شاید واقعا اون نطفه به صلاحش نبوده که یک انسان بشه و خدا حتما چیزی میدونه که ما نمی دونیم.
تبریک میگم. دمت گرم و نوش جانت باشه شیرینی این نعمت.
روی ماه تینای نازنین و لیلین شیرینمون رو ببوس و حسابی از وجودشون لذت ببر.
برات شادکامی های مدام آرزو می کنم دوست قشنگم.
مرسی مرسی خیلی خیلی خیلی خوشحالم کردی با اینهمه محبتت.
ساعت 4:14 صبح به وقت کرج زیبا و خوش آب و هوا
به نام خداوندی که بخشاینده و با رحمت است
سلام سعییییده جونم دوست عزیز و توحیدیم
عاااشقتم
چقدر از کامنت زیبات و از تجربیاتی که با ما به اشتراک گذاشتی خوشحال شدممم
عزییییزم از اون قسمتی که گفتی دوباره باردار شدی چققققدر خوشحال شدم
آخی مامان سعیده امیدوارم نوزادتو با سلامتی کامل هم سلامتی خودت در اولیت و در مرحله ی بعد سلامتی کودک نازنینت در آغوش بگیری و از بوی خوب بهشتی اون بهره منو بشی و منو یاد کن وقتی که این کار و انجام دادی چون من خیییلی خیلی این بو رو دوست دارم
بازم ممنونم که از تجربیاتت گفتی و انقدر مرتب و با حوصله نوشتی برامون دمت گرم عزیزدلم
عاشقتم
بهترین ها سهم قلب مهربونت
از این کامنت خیلی یاد گرفتم
مرسی
در پناه الله یکتا باشی
مهدیه نازنینم عزیزدلم که همنام خواهرم هستی سلام و عشق پروردگار خدمت وجود نازنینت.
چقدر شاد شدم وقتی پیام پرمهرت رو خوندم. ممنونم عزیزم منم دلم واست تنگ شده بود و ازت متشکرم که نسیم بهشتی قلب مهربونت رو به سوی من روانه کردی!
متشکرم بابت تبریکت. منم برات زندگی پر از شادی و برکتی رو آرزو می کنم و حتما ان شاالله وقتی نوا کوچولوم به دنیا اومد بجای شما سیییییر بو می کشم ازش و هی خدا رو شکر می کنم بابت نعمت بی حسابش.
همین الان که دارم برات می نویسم چشمام پر از اشک شادی و سپاسگزاریه و صفحه گوشیمو نمی بینم.
از اینکه چقدر خدای مهربون و بخشنده و بخشاینده است.
از اینکه منو لایق دونسته و به این جهان دعوتم کرده تا از اینهمه نعمتش، از بندگی کردنش بهره مندم کنه.
از اینکه چقدر بر سر من منت گذاشته که منو موجودی دارای اختیار آفریده تا خودم انتخاب کنم که در صراط مستقیم پر از نعمت و برکت و رحمتش قرار بگیرم.
و یک نمونه بارزش این دو فرزند سالم زیبای بهشتی منه. ترانه که اصلا فرقی با فرشته ها نداره.
دخترم سراسر وجودش عشقه و اگر هر روز فقط بابت همین یک نعمت سجده گذارش باشم هنوز کمه.
نوای نازنینم هم که هنوز نیومده به من بصورت عملی یاد داد که فقط و فقط باید سپاسگزار نعمتهای حال حاضرم باشم. نگران آینده نباشم و بابت هر آنچه که پروردگارم بهم عطا کرده بی چون و چرا فقط بگم شکر.
خدا منو ببخشه که در ابتدای بارداریم پیش فرضم این بود که دلم می خواد این یکی پسر باشه.
خدا نشونم داد که اگر کوچکترین نقصی در آفرینشش باشه برات فرقی نمی کنه پسر باشه یا دختر. تو به آنچه بهت میدم راضی باش و در محضر من درشتی نکن.
نوا خانم هنوز نیومده به من درس داد که مامان خانم فقط خاشع درگاه رب العالمین باش و از خدا سلامتی بخواه.
کفر نعمت نکن که بد می بینی.
الهی شکر. مهدیه جان با جون دلم ازت ممنونم که برام نوشتی و باعث شدی اینهمه اشک بیاد و قلبمو شستشو بده.
از استادم بی نهایت سپاسگزارم که با قلب سلیم خودش این بهشت سراسر توحید رو بنا کرد تا ما آروم آروم به کمک هم به راه راست هدایت بشیم.
شکرگزار واقعی باشیم و از این جهان، از این سرزمین وحی لذت ببریم.
عاشقتم عزیزدلم
بنام خدای مهربان
سلام دوست عزیز و همنامم
من مدتیه پیگیر کامنتهای زیباتونم و چون مثل شما یه دختر دارم گاهی حرفاتون به کارم میاد
ممنون از کامنت زیباتون
یه سوال داشتم
تو اواخر کامنتتون نوشته بودید که سعی میکنید وقتی هم حق باهاتونه وارد بحث نشید
و درواقع اعراض میکنید.
تو نوشتتون دارید میگید اینکار اشتباهه
برا من جای سواله که چرا اشتباهه؟
استاد تو دوازده قدم میگن مهم نیست چقدر حق باشماست وقتی داری بحث میکنی داری بخودت گاری میبندی پس اعراض کن.
میشه لطف کنید اینو برام باز کنید که باید اعراض کرد یا باید به آرومی ازحقمون دفاع کنیم؟
امیدوارم نی نی دومتون رو درصحت کامل بدنیا بیارین که واقعا ایمان و توکل بخدا معجزه آفرینه . چون منم در سن 40 سالگی دخترم رو باردار شدم البته که همه نوع آزمایش وسونویی هم دادم ولی ته قلبم مطمئن بودم یه دختری بدنیا میارم که روزی هزاربار خدارو بخاطر داشتنش شکرگزاری میکنم
وهمینم شد یه دختر زیبا درسلامت گامل روح وجسم
والان هر روز خدارو بخاطر وحودش شاکر وسپاسگزارم
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
به نام خدای مهربان
سلام سعیده جانم سلام به قلب بزرگت. ممنونم بابت محبتت. ان شاالله شما هم در سلامتی کامل و همیشه در معرض پرتوهای نور معنویت و هدایت باشی.
خدا دختر گلتو حفظ کنه و خیر دنیا و آخرت نصیبتون بشه.
فرموده بودی فرق اعراض کردن و پاسخ دادن.
ببین عزیزم من اینطوری برداشت کردم که ناخواسته ای که مستقیما به ما مربوط نمیشه که اصلا عاقلانه نیست بهش توجه کنیم.
حالا ناخواسته ای که مربوط به زندگی ماست چی؟
به دو دسته تقسیم میشه. 1- ناخواسته هایی که ناشی از افکار و رفتار ماست و 2- ناخواسته هایی که واکنش دیگرانه.
جدا از اینکه چه دلیلی باعث میشه دیگران به ما حرفی بزنن یا در مقابل ما کاری انجام بدن که مورد پسند ما نیست، ما باید در موردش فکر کنیم که چرا چنین اتفاقی افتاده؟
آیا داره همیشه تکرار میشه و یک بازخورد منفی رو به دفعات زیاد داریم از اشخاص مختلف می گیریم؟
اون میشه یک الگوی تکرار شونده منفی. که قطعا دلیلش در درون ماست.
و ما باید ریشه اون بازخورد رو در درونمون پیدا کنیم و حلش کنیم تا برخوردهای منفی و اتفاقات ناخواسته حذف بشه.
حالا جاهایی هست که کسی در دایره ارتباطات بسیار نزدیک ماست و ما از یک سری حرفها و رفتارهاش ناخوشنودیم. یک سری حرکاتش واقعا ناخوشاینده و آرامش رو از ما می گیره. یا اینکه حق ما داره پایمال میشه و ما داریم ضربه می خوریم.
اونجا اعراض کردن جایی نداره.
برای مثال وقتی ظهر یا شب خیلی خسته ای و می خوای استراحت کنی همسرت تو خونه با صدای بلند آواز بخونه و رعایت خواب شما رو نکنه. اونجا اعراض کردن یعنی احساس عدم ارزشمندی. شما باااااید با زبان خوش و احترام ولی محکم و جدی بهش بگی وقتی می خوام استراحت کنم لطفا سروصدا نکن. همونطوری که تو دوست داری موقع کار کردن و تمرکزت من باهات صحبت نکنم.
این نیم ساعتی که من خوابم رو لطفا کارای پر سروصداتو بذار کنار.
این حد و مرز تعیین کردن برای حفظ حرمت و ارزشمندی وجود خودته و کاملا برخلاف مفهومه اعراضه.
پس اگر یک غریبه یا کسی که وجودش در زندگیت همیشگی و تاثیرگذار نیست کاری برخلاف میلت انجام داد نیازی نیست توجه کنی، اما اگر شخص نزدیکت کاری رو بارها و بارها انجام داد که برات آزاردهنده بود باید صحبت کنی و مواضعت رو مشخص کنی.
یا اینکه جایی نیاز بود شفاف در مورد مسأله ای توضیح بدی تا سوء تفاهمی رفع بشه این کار رو با آرامش و حفظ احترام انجام بده. چرا که نه. چه غریبه و چه آشنا. ولی بحث نکن و دفاع از خودت رو طولانی نکن. فقط اتفاقی که افتاده رو از موضع خودت صادقانه بیان کن.
این نظر من و برداشتهام از آموزشهای استاد بود. امیدوارم که رفع ابهام شده باشه و به دردت بخوره.
خدا خودش هدایتگر ماست و خیر و شرمون رو هر لحظه به ما الهام میکنه.
الهی که همه مون همیشه بتونیم به منبع هدایتش وصل باشیم.
سلامی دوباره به سعیده عزیزم
ممنونم از توضیحاتت که انقدر روشن و واضح برام نوشتی
وقتی دقت میکنم میبینم منم خیلی مواقع این حد ومرزها رو ابراز کردم و توجه هم نداشتم که این رعایت قانونه
برداشت من از نوشته قبلیتون بحث کردن و قیافه حق به جانب گرفتن بود که باعث شد سوال بپرسم.
چه خوب که برداشت اشتباه کردم وباعث نوشتن کامنت و گفتگو با شما عزیز دل شد .
بازهم ازتون سپاسگزارم و امیدوارم در پناه الله یکتا این دوران رو به رلحتی سپری کنید و دسته گلتون رو با سلامتی و عافیت در آغوش بگیرید.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایا شکرت
سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته ی نازنین و دوستان بینظیرم
استاد سپاسگذارم برای این فایل عالی و پر از آگاهی، و قطعا این آگاهی های ناب از جانب خداوند هست، چون همین مطلبی رو که گفتین من چند وقت پیش بعد از کار کردن روی خودم، ترمزهام و هدایت خواستن از خداوند بزرگ بهم گفته شد و الان میبینم که شما هم به همین موضوع پرداختین و البته مفصلتر و شنیدن این موضوعات از شما، بازم ایمانمو قویتر میکنه
موضوعاتی که پیش اومد ولی من ذهنمو کنترل کردم و افسارشو دستم گرفتم و نتایج ب نفع من رقم خورد
من بیزنس لباس داشتیم، یکروز یک مشتری خانم اومد و با کلی زبون بازی و موجه نشون دادن خودش ،یه چندتا لباس برد،گفت که میبرم پولشو میارم، ولی خب گول زد و نیاورد،خب اوایل بیزنسم بود ذهنم داشت از مشتری میترسید و میخاست ب همع بی اعتماد بشه، اوایل آشنایی با شمام بود، گفتم بنده ی خدا حتما نیاز داشته برای مهمونی چیزی پول نداشته،، ولی من باید درسمو بگیرم، اصول داشته باشم ک بیجا اعتماد نکنم،احساساتی نشم، جرات نه گفتن رو داشته باشم و تمرکزم رو بردم روی مشتری های خوب و دیگه این اتفاق تکرار نشد
من دو سال پیش مهاجرت کردم یک کشوری برای رفتن ب کشور دیگه، اوضاع اونجوری که فکر میکزذم پیش نرفت یکسری ترمزا و باورای اشتباه برام پیش اومد که منو موقتا ساکن کرد و فعلا به هدفم نرسیدم ،خب یکی از چالش ها بحث مالی بود،
اولش با باور اینکه خدا کمک میکنه حمایت میکنه از کسانی که با توکل بهش مهاجرت میکنن حرکت کردیم بدون پشتوانه مالی قوی ،و همین اتفاق هم افتاد و اوایل از نظر مالی حمایت کرد ،دستاش رو از جایی ک فکر نمیکردیم میاورد،، و خوشبختانه این شد یک منطق قوی برای خلع سلاح کردن ذهنم جاهایی ک اواضاع مالی میرفت ک بد بشه، سریع ذهنمو کنترل میکردم و هی اون موارد رو پیش میاوردم،گاهی واقعا ب ظاهر چیزی نبود،ولی استاد همونطور که تو فایل قبل گفتین ک کسانی مناسبن برای مهاجرت ک ویژگی توکل و خوش بینی رو داشته باشن، من تو مهاجرت بخاطر شرابط این در من بوجود اومد تا حدی ک خودمم باورم نمیشد این منم در این شرایط حالم خوبه ،که اگر اون ویژگی نبود دووم آوردن سخت بود، خلاصه از اون موارد استفاده میکزدم و اتفاقی که میفتاد باز هم اتفاق خوب و نتیجه مالی رخ میداد و بازم یک منطق و سند دیگه درست میشد برای کنترل ذهن
دوتا منطق دیگه ای ک داشتم ،یکیش این بود میگفتم خب این کمبود و ترس حرف و وعده ی کیه؟ شیطان ، خب شیطانم که حرفاش دروغه پس اتفاقا چیزایی ک داره میگه اتفاق میفته، برعکسش میشع،پس خیالم راحت شد که این اتفاقاتی ک داره میگه نمیفته و سپاسگزار میشدم
یا منطق دیگه، اون شرایط سخت از من یک آدم سپاسگزار و متمرکز بر نعمتا ساخته بود،شخصیتی کاملا برعکس قبل از مهاجرتم ،قبل از مهاجرت با اوضاع خیلی بهتر اصلا سپاسگزار نبودم، من با تمام وجودم و برای تمام چیزایی ک دارم سپاسگزارم ، و مگه همه چیز بما قدمت ایدیهم نیست، پس امکان نداره این اتفاقات نامناسب مالی پیش بیاد و خدا رو شکر هم همه چی خوب میشد در نهایت.
یا مثال بعدیش خونه پیدا کردن بود تو این کشور، همون بار اول ک سپردیم ب خدا ، بطرز خیلی جادویی خونه پیدا شد و دیگه این منطق شد برای ذهنم ،چهار بار دیگه ک قرار بوذ خونه عوض کنیم، هی اون منطق رو میگفتم نجوا رو خاموش میکردم وب حس خوب میرسیدم و خدا یک خونه پیدا میکرد بهتر از خونه ی قبلی،، و جالب اینم بود ک خونه ها شریطی پیش میومد کع صاحبخانه میگفت تخلیه کنید ،ما خودمون نمیخاستیم و اینم برا این بود که انقدر تمرکزمون روی نکات مثبت اون خونه میرفت که مدارمون عوض میشد و هدایت میشدیم ب یک خونه ی بهتر و اینم وقتی ک صاحبخانه میگفت تخلیع کنید دیگه بجای ناراحتی که چیکار کنیم الان، سریع خوشحال میشدیم که قراره به خونه ی بهتری بریم و واقعا هم همین اتفاق هر چهار بار افتاد.
یک مثال دیگه این خونه ی حال حاضرمون ، صاحبخانه یکی دوبار رفتار نامناسبی نشون داد و به اصطلاح صاحبخانه بازی دراورد، این برا مایی ک قبل از مهاجرت صاحبخانه نداشتیم وخونه ی خودمون بود سخت بود و دو سه تا خوبی هم کرده بود، ذهنم هی میخاست بره رو اون رفتار بدا، میدونستم اگر نتونم کنترل کنم ذهتمو ،اون رفتارا رو بیشتر میبینم، حالا رفتار خوبش یکیش این بود ک برام سوپ آورده بود، هی اینو بزرگ میکزذم ببین چقد آدم مهربونیه و فلان اینا،، خوشبختانه اوضاع ب سمت خوب پیش رفت
یک مثال دیگه دو سه هفته پیش سه تا تضاد همزمان پیش اومد که خیلی آزاد دهنده بود، من بعد از نیم ساعت گیج بودن ، سریع اومدم اون سه تا رو بهم متصل کردمو و از دیذ دیگه نگاه کردم و گفتم اتفاقا اینا به خیرم هستن، چون قبلش برای یک مدت داشتم روی یک ترمزی کار میکردم برای مهاجرت دومم، سریع گفتم این جواب برداشتن اون ترمزاست و تکرار کردم ، ن تنها حسم بد نشد، بلکه وسط روز ب خوذم اومدم دیدم حالم بهتر از روزای دیگه ست، وسط سریال سفر دور آمریکا یهو استپ کردم گفتم عه من الان تو این شرایطم اصن یادم رفته، و خدا رو شکر دوتا از اون تصادا ب نفعم شد وحل شد و سومی هم نشانه هاش داره از در و دیوار میباره.
و اما درباره اونایی ک نتونستم کنترل کنم و برام باوز شدن و چقد محدودم کردن
همون مثال کوچع که گفتین ،یادمه ی کوچه یی بود میانبر بود ب خونمون ولی خلوت و یک راهی بوذ شلوغ ولی یک مقدار دورتر، ی چنذبار شنیدم از همسایه ها ک از اون کوچع نرید خطرناکه راهتونو میگیرن دزد داره، گوش دادمو ورودی گرفتم و ترسیدم و این اتفاق برای من افتاد و دیگه ترسیدم و تو روزای ک خسته بوذم از سرکار میومدم از اون مسیرطولانی میومدم همیشه.
یک چیز دیکه اینکه من رشته م علوم آزمایشگاهی هست و تو آزمایشگاه ، روزایی ک شیفتم تو بانک خون بود، یکی دوبار اون اهدا کننده های خونی ک چاق بودن و رگشون ب سختی پیدا میشد، خیلی ب سختی تونستم و اون شخص اذیت شد ،خودمم اعتماد بنفسم اومد پایین ، دیگه آدم چاق میومد میگفتم من ک اینو نمیتونم خراب میکنم و چقد ب همکارام اصرار میگرذمو و خودموتو سختی مینداختم، یا زنا رگشون از مردا باریکتر بود، و چقدر الکی بزای خودم مقاومت با آدمای چاق و خانوما درست کرده بودمو سخت میکردم کار رو برای خودم
و مثال دیگه ش همین مهاجرتم ، ما وقتی مهاجرت کردیم تضمینی نبود،بقول شما هیچکس فرش قرمزی برای ما پهن نکرده بود، نه وعده ای، ن پشتوانه مالی، نه دوستی آشنایی اونجا ،نه حتی زبان کشور،، فقط میدونستیم ک الان زمان حرکت کردنه و حرکت کردیم وب محض اینکه حرکت کردیم ب امید خدا و واقعا توکل و امید ب خدا، ب معنای واقعی کلمه ها نه فقط حرف، آقا درها باز شد و خیلی سریع از یک راهی داشت کار آمریکا درست میشد و نزدیک رفتن ، که من و برادرم دچار شرک شدیم و ب بیراهه رفتیم و گمراه شدیم.
آقا برای زرنگ بازی هی رفتیم قوانین سفارت و مهاجرت و اینا ، و هی دیدیم عه ما ک نداریم و تو ذهنمون ترمز ساخته شد و اونوقت نمیفهمیدم الان میفهمیدم که اون زمان تو ذهنم ناخوداگاه میچرخید ک ما این شرایط رو نداریم اصن چرا دارن ما زو قبول میکنن
و از طرف دیگع هم وابسته شدیم ب این آقای آمریکایی و همانا نتایج خراب شد و کار درست شده ،خراب شد
و چنذبار دیگع هم اقدام کزدم و نزدیک درست شدن بخاطر ترمزایی ک درست شده بوذ کنسل میشد و من هی باز اطلاعات از سایتا و بازم تلاش، تا اینکه دیگع ب این نتیجه رسیدم نمیشود، و بقول شما فلج شدم دیگه کاری نمیکزذم
ولی از اونجایی ک عاشقانه این خواسته رو میخاستم و پلای پشت سرمو خراب کرده بودیم،بیزنس جمع کرده بودیم، وسایل خونه فروخته بودیم و خلاصه راهی برای برگشت نذاشته بودیم و اینجا هم یک دهم شرایط قبلمون رو نداشتیم، خب قبلا خونه زنذگی،بیزنس،دوست آشنا اعتبار ،، اینجا هم قابل قبول نبود و هم تا میومدم کاری کنم ذهتم اون تجربیات رو ب عنوان قانون میاورد و میگفت نمبشود
تا خدا هدایت کرد و با دوره ی کشف قوانین و شیوه ی حل مسایل ترمزامو شناختم و دارم برمیدارم ، و دیگع گفتم تا بهم گفته نشه یا پیش نیاد اقدام عملی نمیکنم، زورنمیزنم
چند وقت پیش هدایت ها و نشانه ها جوری اومدن ک باید یک اقدام عملی میکردم، چ اقدامی تقریبا همون اقدامای قبلی رو ،و ذهنم مقاومت کردم یکم نجوا اومد ک این اگر جواب میداد دفعه ی قبلی جواب میداد، و من از اونجایی ک داشتم رو باورام کار میکردم،بهم گفته شد ک درسته همون کاره ولی تو اون آدم نیستی دیگه، چقد باورات و نگاهت عوض شده،ترمراتو شناختی داری کاز میکنی، وقتی افکارت عوض میشه، امکان داره از همون کار قبلی نتیجه ی جدید بگیری، استادچیزی ک شما تو این فایل گفتین،
و من انجام دادم ، یاد داستان شما افنادم که اگر تو فرانسه مقاومت میکردین ب هدایت عمل نمیکردین ک ب سفارت برین، میگفتین خب همون داستانه اسپانیا هس دیگه، سطح انگلیسی من همونه که هنوز و قانون هم همونه ک ، این اتفاق نمیفتاد
خلاصه من دیدم که این کار برای من قابل اجرا هست و حسم هم خوبه و فقط ب ایمان و تسلیم بودن نیاز داره، انجامش دادم، نتیجه هنوز مشخص نیست، من کارمو انجلم دادم بقیه ش رو خدا انجام میده ولی چیزی ک همون وقت فهمیدم اینه ک دز حین انجام اون کار ،یکی از ترمزامو فهمیدم و برام منطقی شد ک چرا تا الان نشده، و مطمینا اتفاقات خوب دیگه هم دز راهه، چون نشانه ها خیلی زیادن
و جواب سوال آخر اینکه بنظرم یکی از باورای خوب برای اینکه کنترل کنیم ذهنمونو و اون اتفاق تبدیل ب یک معیار بد نشه، همون باور الخیر فی ما وقع هست
و دیگه اینکه اگر واقعا داریم کار میکنیم و حسمون خوبه ، به کارکرد جهان ک بماقدمت ایدیهم هست ایمان بیاریم و تکرار کنیم که اتفاقات شانسی رخ نمیده طبق قانون هست و منم فرکانسای خوب فرستادم
و همچنین میتونیم بگیم خب این یک پیام از طرف خداونده و اجابت خدا ب درخواست هام که باید این قسمت از شخصیت یا باورتو عوض کنی و سری بعد نتیجه عوض بشه، مثلا من توی رابطه ی عاطفی مشکلی ک داشتم این بود که وقتی وارد رابطه میشدم تمام تمرکزم میرفت روی طرف مقابل، طوری ک اصن نمیتونستم روی هیچ هدف دیگه ای تمرکز کنم و ب خوددرگیری میرسیدم ک چرا نمیتونم رو هدفای دیگه تمرکز کنم، خلاصه طوری بوذ که باید رابطه عاطفی داشتم یا هدف، ک آخرشم رابطع رو بهم میزدم میگفتم فعلا این هدف مهمتزه
تا اینکه چند وقت پیش گفتم اینهمه آدم هم رابطه دارن هم هدف، ب هر دوش میرسن من چرا تعادل ندارم، ریشه ش چیه، من ک با تنهایی اکی ام و اونقدم دیگه عاشق نیستم، با آگاهی های احساس لیاقت فهمیدم که اون آدمه اونقد مهم نیست، من دنبال حس خوب خودمم و چون احساس لیاقتم پایینه و وصل هست ب تایید طذف مقابل و میخام حس خوبی هم نسبت ب خودم داشته باشم و دارم بیرون از خودم میگردم برا همین هی تمزکزم میره روی طرف و تکرار تاییدهای ک اون منو کرده تا حس خوبم تغذیه بشه
و اومدم گفتم خودم یاید خوذمو هی تحسین بکنم تا پر بشم
و اینکه این باور رو تکرار کنم ک نظر دیگران تاثیژی در زندگی من نداره و خدا ب نظر خودم درباره ی خودم واکنش نشون میده، پس بیام تمرکزمو بذارم رو جای اصلی. و خدا کمک کنه ک این آگاهی ها هر روز بیشتر و عمیقتر بشه و در مدلر عمل کردن باشم
استاد سپاسگزارم برای این فایل عالی و بهترین ها رو براتون میخام با عشق
خدای من
چه پیامی!!!
سلام هاجر خانم نازنین
وقتی داشتم اون قسمت از کامنتتون رو میخوندم که هر بار که وارد یک خونه ای میشدین بعدش صاحبخونه بهتون میگفت که باید از اون خونه برین و بعد میدیدین رفتین جای بهتر ، چقدر حسمو خوب کرد
چون دقیقاً ما هم الان توی همین وضیعت هستیم
ما از یکجایی به بعد تصمیم گرفته بودیم فقط تمرکزمون رو بذاریم روی نکات مثبت شهر و محله ای که توش زندگیم میکنیم بماند که همین فرکانس مثبت ما نسبت به محله مون باعث شد چقدر محله ای که توش هستیم زیباتر بشه چیزی که تا حالا اتفاق نیوفتاده بود و الان هم تقریبا نصف وسایل های خونمون جمع کردیم و داریم از این خونه ای بیش از 10 ساله که توش زندگی کردیم بیرون میریم یعنی کلاً میخواهیم از شهری که هستیم خارج بشیم
دقیقاً مالک این خونه ای ما توش زندگی کردیم به ما بعد از 10 سال گفته که باید از این خونه برین و جالبیش اینجاست که تا قبل از اینکه ما بخواهیم آگاهانه روی نکات مثبت این خونه ای که توش هستیم و این شهر و محله ای که توش زندگی میکنیم اصلاً همچین چیزی برامون اتفاق نیوفتاده بود و اصلاً این مالک همیشه از خداش بود ما اینجا زندگی کنیم
اتفاقاً خودم هم متوجه شدم که تغییر فرکانسمون نسبت به جاییکه هستیم داره کاری میکنه خداوند مارو به جای بهتر هدایت کنه
قبل از اینکه به این مسیر توحیدی هم هدایت بشم این تجربه رو داشتم قبل از این 10 سالی که توی این خونه بودیم ، در خیابان و کوچه ای زندگی میکردیم که تقریباً بیشتر ارازل و اوباش های شهر اونجا زندگی میکردند و بعد خداوند مارو هدایت کرد به یک جای بهتری مثل اینجایی که الان هستیم و اینجا هزار برابر نسبت به جایی که قبلاً بودیم چه از لحاظ آدم هاش و چه محیط محله عالیه ولی باز هم با تمرکزمون روی زیبایی های اینجا داریم جابجا میشیم به یک جای دیگه و کاملاً این الهام رو دریافت کردم بخاطر تغییر مداری که داشتم داره این اتفاق میوفته
ازتون بی نهایت سپاسگزارم هاجر خانم نازنین که با گفتن تجربیاتتون قلب منو نسبت جابجایی برای ما هم داره میوفته مطمئن تر کردین
از خدا براتون بهترینِ بهترین هارو میخوام
سلام آقا حسن
سپاس از لطف شما. چه جالب اتفاقا کمنت شما هم هدایتی بود برای من، که دوباره مسیر رو واضح تر کنه
سپاسگذارم از کمنتتون ، میخاستم تشکر کنم که حالا همینجا تشکر میکنم.
چه خوب داستان حضزت موسی رو شکافتین.
چقدر این آگاهی خوب بود که گفتین من فکر میکنم اگر ایمان دارم باید کاری رو انجام بدم بر اساس عقل خودم،نه من باید ذهنم رو کنترل کنم تا متوجه چیزی ک خدا میخاد ب من بگه بشم و بر اساس اون عمل کنم.
و ایمانی ک منجر به عمل میشه،نه عملی ک منجر ب ایمان میشه.
براتون یک خونه خوب و اتفاقات خوب تو شهر جدید رو میخام ، در پناه خدا باشین
به نام هدایت الله
سلام خدمت خواهر عزیزم هاجر دوست هم فرکانسی و توحیدی و ارزشمند سایت
از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از اینکه قانون رو خوب درک کردی بهت تبریک میگم اینقدر خوب و عالی هستی که کامنت شما عالی وپر از انرژی وحس خوبی به ما منتقل میشود
دوستان خوب وثابت قدم مثل شما در این سایت نعمتی هستند برای ما تادرمسیر درست زندگی قدم بردارم
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
سلام هاجر عزیزم
ممنونم واقعا از این کامنت بسیار زیبایی که نوشتین. واقعا لذت بردم. مخصوصا از مثالها و اتفاقاتی که برات در زندگی رخ داده.
من مدت زیادی نیست وارد سایت شدم. و وقتی کامنتهای دوستان رو میخونم. تو کامنتها خیلی این مورد رو میبینم که میگن به طور معجزهآسا این اتفاق برام افتاد. یا اینکه شرایط جوری برام پیشرفت که به نفع من شد.
و برای کسی که تازهوارد هست یا تازه شروع کرده به باورساختن و داره رو خودش کار میکنه همیشه این سؤال براش پیش میاد که آخه چطوری؟!!!! به طور معجزهاسا چطوری ؟؟؟؟ چرا توضیح نمیدن؟ یا اینکه میگن شرایط به نفع من پیش رفت . همیشه برام سؤال بود چه جوری شرایط به نفعش شده.؟؟؟
و واقعا تشکر میکنم از شما که چقدر قشنگ توضیح دادین اتفاقاتی رو که براتون افتاد و چه کارهایی در اون مورد انجام دادین. من واقعا لذت بردم. نمیدونم میدونید یا نه که با این مثالهاتون چقدر کمک میکنید برا ساختن باورمون.
انشالله همیشه سالم و شاد و ثروتمند باشید.
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
سلام به استاد عباس منش عزیزم و سلام به مریم ، بانوی شایسته
سلام به همه شما همسفرانم در این مسیر بالذت انعمت علیهم
خونه ای که توش بزرگ شدم 20 تا اتاق داشت 5 تاش را خودمون استفاده می کردیم و 15 تای بقیه اش را می دادیم کرایه به مسافر
حمام توالت اجاق گاز و حتی یخچال فیریز هم مشترک بود
اغلب مسافران از افراد کم درآمد بودن و گاهی هم از دور افتاده ترین روستاهای ایران میومدن خونه مون
همه جور آدمی از هر کجای ایران ترک لر کرد بلوچ شمالی اصفهانی قمی شیرازی اهوازی کرمانی و … میومدن خونمون و اغلب هم تا 10 روز اقامت داشتن
گاهی اوقات پیش میومد بعضی از مسافران توی اون مدت اقامتشون مزاحمت هایی را بوجود می آوردن
مثلا اون چند روزی که خونه ما اقامت داشتند خیلی سروصدا می کردن یا نظافت را رعایت نمی کردن یا باهم دیگه درگیر می شدن دعوا می کردن یا اینکه سر کرایه دادن اذیت می کردن و مواردی از این قبیل
توی این جور مواقع پدرم موضع محافظه کارانه ای داشت و خیلی راحت می گرفت
وقتی که من به پدرم اعتراض می کردم که چرا اینقدر به مسافرِ اینجوری، رو میده که این کارها را بکنه ؟ در جوابم می گفت :
بابا! بین 10 تا گردو اگر یک دونه اش هم پوچ بشه اشکالی نداره
بین این همه مسافری که اومدن و اینقدر خوب و عالی بودن ، حالا این یکی خوب نبوده ، اشکالی نداره
و ادامه می داد :
به خاطر یک بی نماز که در مسجد را نمی بندن
منظورش این بود که به خاطر اینکه یک نفر بد بوده که قرار نیست بگیم همه بد هستند.
این جملات را پدرم از بچگی تا زمانی که فوت کنه میلیون ها بار به من گفت و این باور توی ذهن من شکل گرفت که اگر یه چیزی یا فردی یا اتفاقی برای من بد بود ، قرار نیست که همیشه بد باشه
و من به یاد ندارم زمانی که به تضاد خورده باشم استپ کنم و دیگه ادامه ندم
همیشه با برخورد به چالش ها حرکت کردم
اتفاقا همین چند روز پیش به همسرم می گفتم
اگر هر اتفاق بدی افتاد ، ما حق نداریم وایسیم ، باید ادامه بدیم حتی اگر گریه مون گرفت باید همینطور که ادامه می دیم گریه کنیم حق نداریم وایسیم و گریه کنیم
چقدر از اول زندگیمون به مسائل برخوردیم
کجان اون مسائل؟ کجان اون شرایط ؟ کجان اون آدم ها؟ همش تموم شد الان هیچ خبری از اون مسائل و اون افراد نیست
به خاطر اینکه ما حرکت کردیم ما ادامه دادیم ما متوقف نشدیم و خداهم به وعده اش عمل کرد
وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها لا نَسْئَلُکَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُکَ وَ الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى
از تجربه خودم بگم :
وسط پندمیک بود که کافیشاپم را در طبقه دوم یک پاساژ نزدیک حرم با ذوق و شوق و شادی افتتاح کردم
(قبلش روز بازار می رفتم و بساط چای و قهوه داشتم)
اما به علت عدم احساس لیاقت با اینکه محصولات با کیفیتی سرو می کردم درآمدی نداشتم که حتی مخارجم را بده چه برسه سود کنم
اجاره مغازه را نتونستم به موقع پرداخت کنم
و چک اجاره برگشت خورده بود
من هرجوری بود پول چک را جور کردم و ریختم به حسابم و به صاحب مغازه گفتم که فردا مبلغ چک را برداشت کنه
فردای همون روز (یک هفته مانده به عید نوروز )همینطور که داشتم مشتری جواب می دادم
صاحب مغازه اومد در مغازه و گفت تو مبلغ چک را راس تاریخ پرداخت نکردی و من راس تاریخ می خواستم پرداخت کنی و الان دیگه این پول را نمی خوام
زود باش همین الان مغازه من را خالی کن و تحویل بده
من بدون اینکه بهش اصرار کنم یا بخوام عصبانی بشم همونجا گفتم باشه فقط 2 ساعت بهم وقت بدید همین الان خالی می کنم
خلاصه اون صاحب مغازه همون جا نشست و من ظرف دوساعت مغازه را خالی کردم و کلید را تحویلش دادم
در واقع ورشکست شدم
اون صاحب مغازه هم در کمال ناباوری همه چک های مغازه را بهم داد و گفت من از تو هیچ اجاره ای نمی خوام این مدت شش هفت ماهی هم که بودی حلالت باشه
همون لحظه اولین کاری که کردم اومدم بیرون از پاساژ و رفتم حاشیه خیابون دنبال مغازه
یه مغازه کرکره اش تا نصفه پایین بود
رفتم داخل و به مردی که داشت تسبیح و جانمازها را می چید گفتم : مغازه ات را بهم اجاره می دی ؟
گفت حقیقتش من صاحب اینجام و مستاجرم تازه رفته می خوام خودم کار کنم
ولی شماره ات را بده بهت خبر می دم
من هم شماره را دادم و رفتم
بعد از سال تحویل بود که با من تماس گرفت و گفت یک مغازه ای هست مال دوستم هست برو از دور ببین اگر پسندیدی خبر بده که بریم قولنامه را بنویسیم
من رفتم مغازه را دیدم اصلا باورم نمی شد که این باشه، مغازه اول یک کوچه ای بود که مشرف به حاشیه خیابان اصلی بود
و اجاره اش
هم یک پنجم مغازه های دیگه بود
فورا قبول کردم و قرارداد بسته شد
همینطور ایده ها میومد دستان خدا وارد می شد و چنان همه چیز جور شد که منی که پول اجاره مغازه قبلی ام را نداشتم بدم
حالا از طبقه دوم یک پاساژ نیمه تعطیل ، شده بودم صاحب مغازه ای در حاشیه خیابان اصلی در همان محل
حالا جریان چی بود:
این آقایی که شماره من را گرفته بود یک روز بند ماسکش پاره می شه ، میره پیش همسایه اش که خیاط بود تا براش بدوزه
وقتی میره اونجا دوست خیاط می گه : راستی فلانی ! کسی را سراغ نداری که این مغازه ما را اجاره کنه اخه دوساله همچین مغازه عالی خالی مونده نمی دونم چرا ؟
اون فرد گفت اتفاقا یکی را سراغ دارم …
و به این شکل شد که اون مغازه حاشیه خیابان را خدا عطا کرد
همیشه اتفاقات ناجالبی که می افته به خاطر رشد و پیشرفت ما هست در جهت خواسته هایی که داریم
این جمله استاد از جلسه سوم عزت نفس اینجا خیلی می چسبه :
((کسی که قانون را می دونه میدونه که همه ما به تضادهایی برمی خوریم هیچ کسی نیست توی زندگیش که به تضاد برنخوره
تضاد می تونه شکست مالی باشه
شکست عاطفی باشه
شکست روحی باشه
می تونه در واقع از دست دادن عزیز باشه همه این ها می تونه باشه
بیماری باشه همه این تضادها یک شمشیر دولبه هست می تونه کمک کنه برای پیشرفت می تونه باعث بدبختی بشه
در واقع تضاد عامل نیست واکنش افراد به تضاد عامل هست این نیست که بگیم چون طرف ورشکست شد چون دلار رفت بالا چون نان اور خانواده از بین رفت این اتفاق افتاد نه
این یک تضادی بوده که واکنش افراد می تونسته نتیجه را کاملا تغییر بده اگر اونا واکنش نامناسب نشون ندادن به من و شما ربطی نداره اگر ما واکنش مناسب نشون ندادیم و در واقع اشتباهی از دیگران باعث بدبختی ما شده باز هم به ما برمی گرده ما اشتباه زیادی کردیم ما واکنش مناسب نشون ندادیم ))
وقتی به این تضاد برخوردم که صاحب ملک از مغازه من را انداخت بیرون ، دوتا انتخاب داشتم :
1/ بگم نه، فایده ای نداره جواب نمیده جای بعدی راهم که بگیرم همینه من نمی تونم خدا نمی خواد و دوباره برگردم به همون شیوه قبلی به روزبازار
2/ بگم خدا کمکم می کنه
اگر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
همونجا همش باخودم تکرار می کردم
قراره خدا جای بهتری را بهم بده
(حدود 4 سال پیش ، اون موقع اصلا از قوانین اطلاعی نداشتم)
حرکت کردم ادامه دادم و خودم الان می دونم که خدا چه درهایی را برام باز کرد
با این فایل استاد و آگاهی هایی که تا الان از دوره ها دریافت کردم ومرور مسیر زندگیم به این درک رسیدم هر اتفاق ناجالب که برام پیش اومده فقط و فقط و فقط واکنش های من باعث بوجود آمدن شرایط بعد از آن اتفاق شده نه عوامل بیرونی
و هرچقدر که روی خودم دارم کار می کنم مسیرم راحت تر و لذتبخش تر میشه
هر جایی که ایمان نشون بدیم
توکل کنیم
امیدمون را حفظ کنیم
حرکت کنیم
به اون چیز خوبی که نمی بینیم ایمان داشته باشیم
خداوند همون چیز را وارد تجربه زندگیمون می کنه
و این یعنی توحید
به قول خانم شایسته
توحید، بالاترین مرحله رسیدن به هماهنگی با قوانین خداوند است؛
توحید یعنی » ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ «را باور کردن، وعده «أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ « را درک کردن، یقین داشتن به غیب.
یعنی نتیجه ای که طبق قانون هست- باید باشد و قطعاً میآید اگر صبر و صلوه و اعراض پیشه کنم و بدون داشتن تضمین، قدم بردارم- حتی اگر هنوز در دنیای بیرونی ام مشاهده نشده است.
توحید یعنی، اجرای فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی و رسیدن به احساس سپاسگزاریِ قبل از مشاهده خواسته.
به خاطر ایمان به اینکه، طبق قانون و وعده بدون تغییر خداوند، به محض وضوح خواسته ای- بدون استثناء- آن خواسته اجابت میشود و در صورت نبودن مقاومتها، دریافت هم میشود و سپس مصداق أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ شدن.
عاشق تک تک تونم
در پناه الله یکتا باشید
سلام به برادر عزیزم آقا سید
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله به قلب سلیم و روح توحیدی عزیزتون
نمیدونم باور میکنید یا نه،حتی اینکه کدوم کامنت رو بخونم یا ایمیل کامنت چه کسی رو فعال کنم رو هم با هدایت خدا پیش میره…خودش دستمو برمیداره و میگه اینو بخون ،یا کامنت های این بنده م رو حتما دنبال کن…
آقا سید نمیدونید من این مدت چقدر ازتون یاد گرفتم،چقدر تحسینتون کردم ،چقدر از جاهایی که ایمان نشون دادید شگفت زده شدم …
چقدر ازخوندن همین کامنتتون لذت بردم،بینهایت ازتون ممنونم که انقدر خوب مینویسید و برامون چراغ راه میشید.
یک چیز دیگه هم هست،من علم قرآنی خاصی ندارم فقط یک علاقه شدید قلبی دارم به قرآن خوندن و گوش کردن و تامل کردن توی آیه ها…یک موضوعی که داره به تجربه بهم ثابت میشه اونایی که زیاد قرآن میخونند یک علاقه ی عجیبی توی قلبشون بهم میفته و اون هارو بهم جذب میکنه ،انگار یک نوری هست که جاذب نور های هم طیفش میشه…شبیه ایه ی آیه الکرسی :
فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىٰ لَا انْفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
انگار یک طناب نامرئی مارو بهم وصل کرده و کنار هم حفظمون کرده…این تعبیر منه،اینجوری احساسش میکنم.
بازم ازتون سپاسگزارم برای تک به تک رد پاهایی که توی محصولات و توی فایل های دانلودی میزارید.
الهی که همیشه در پناه نور آسمون ها وزمین باشید…
قلبِ فراوان از جزیره ی زیبای توحیدی کیش به بلاد توحیدی دبی :)
سلام به روح پاک سعیده
آخه من چی بهت بگم با این همه قلبی که فرستادی ؟
دبی مال پر از قلب شد پر از نور خدا شد وجودم پر از شادی و خوشحالی شد نور خدا به قلبم تابید و بهم گفت چیزی که بهت می گم را براش بنویس…
همیشه سعی می کنم این تکه از فرمایش شما اولویت اولم باشه:
((نمیدونم باور میکنید یا نه،حتی اینکه کدوم کامنت رو بخونم یا ایمیل کامنت چه کسی رو فعال کنم رو هم با هدایت خدا پیش میره…خودش دستمو برمیداره و میگه اینو بخون ،یا کامنت های این بنده م رو حتما دنبال کن…))
از خدا می خوام که بهم بگه الان چه آگاهی مناسب شرایطم هست چی رو باید بفهمم الان
و اون میگه برو فلان جلسه از فلان دوره را کار کن وقتی که اون جلسه تموم می شه دوباره ازش می پرسم و میگه الان برو فلان دوره
مابین اون جلسه که دارم کار می کنم یه دفعه بهم میگه برو بزن روی نشانه من
یا میگه برو کامنت بگذار
یا برو فلان فایل را کامنتش را بخون
(با اینکه این شیوه اصلا منطقی نیست و اتفاقا چون منطقی نیست پس هدایت خداهست
فایل شهود و الهام الهی)
چند روز پیش هدایت شدم به جلسه سوم عزت نفس
و هر بار که تمومش می کردم
و ازش می پرسیدم حالا کدوم جلسه ؟ دوباره می گفت جلسه سوم عزت نفس
این جلسه نسبت به جلسه های دیگه خیلی طول کشید چندین بار تموم کردم و دوباره گفت فقط جلسه سوم عزت نفس تا جایی که یه دفعه ترسیدم ! نکنه من دارم تنبل بازی در میارم ؟ نکنه این هدایت نیست ؟ نکنه دارم از راه درست منحرف می شم؟
بهش گفتم آرومم کن
بهم بگو که راهم درسته
بهم بگو که این نجوی شیطان هست
خدایا من قبول کردم که هیچی حالیم نیست
بهم بگو
ولم نکن
تنهام نزار
اگه تو کمکم نکنی من نمی تونم راهم را پیدا کنم
خلاصه
تا روزی که استاد این فایل را گذاشت روی سایت ،
بهم گفت این فایل را گوش بده و و کامنت بگذار
فایل را گوش دادم
قبل از اینکه کامنت بگذارم گفتم بگذار تصویری هم ببینم
وقتی که داشتم تصویر استاد را می دیدم هی کلاه استاد نظرم را جلب می کرد هی به کلاه استاد نگاه می کردم
خلاصه ویدئو تموم شد و کامنت گذاشتم
وقتی که کامنت را گذاشتم و فرستادم
برگشتم به صفحه توضیحات جلسه سوم عزت نفس تا دوباره آگاهی های جلسه را بخونم
وقتی که صفحه باز شد
چیزی را که می دیدم نمی تونستم باور کنم
سرم را گرفتم بالا بهش گفتم : می دونم کار خودته…
عاشقتم …
و اشک هام جاری شد
چقدر شاد و خوشحال شدم
می دونی چی دیدم سعیده ؟
کلاه استاد در جلسه سوم عزت نفس دقیقا همین کلاهی هست که توی این فایل گذاشتن سرشون
سریع اومدم که توی کامنت این موضوع را بنویسم که دیدم قابل ویرایش نیست
و این شعر را با خودم گفتم :
با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
روی ماه بچه هات را می بوسم
چقدر اسم های قشنگی دارن
اسم دخترهای منم
آلا و لئا هست
ازت ممنونم که دست خدا شدی برام
امروز روزم را با کامنت شما شروع کردم (چه روز عالی شد)و هدایت شدم به کامنت خودم و دیدم که خدا شما را دست خودش قرار داده تا بهم قدرت بده تا بتونم استقامت کنم و ادامه بدم
به خدا می سپارمت/.
سلام اقای روحانی.
همون اول کامنت، کلام پدرتون که به زیبایی یادتون دادن به خاطر یه بی نماز در مسجد رو نمیبندن منو میخکوب کرد و نشوند پای کامنت با تمرکز بیشتر.
چه آموزش و یادگاری خوبی به جا گذاشتن از خودشون.
دادنِ این باور به خود و فرزندان که:
اگر یه چیزی یا فردی یا اتفاقی برای من بد بود ، قرار نیست که همیشه بد باشه.
مرسی که شما نوشتین این تجربه رو.
خیلی علاقه مند شدم که اول تو خودم بسازم این باور رو که بعدش بتونم با عملم به پسر قشنگم نشونش بدم.
رفتم جلوتر تو کامنتتون و دوباره لذت بردم از این جمله ی به شدت طلایی:
اگر هر اتفاق بدی افتاد ، ما حق نداریم وایسیم ، باید ادامه بدیم حتی اگر گریه مون گرفت باید همینطور که ادامه می دیم گریه کنیم حق نداریم وایسیم و گریه کنیم
فکر کردم به جمله تون…
که گریه هامم بکنم ولی ادامه بدم حتی با گریه…
چقدر به ادم ارامش میده که: تو آدمی و سختته گاهی.
اشکال نداره گریه کن، احساست رو بروز بده و ادامه بده مسیر رو…
مطمینا گشایش اتفاق میوفته چون تو داری ادامه میدی و گیوآپ نکردی.
من عادت رو در خودم ایجاد کردم جملات عالی کامنتها رو بولد کنم تو کامنت خودم تا برام یاداوری محکمتری بشن.
این جمله هم عالیه:
همیشه اتفاقات ناجالبی که می افته به خاطر رشد و پیشرفت ما هست در جهت خواسته هایی که داریم.
ممنونم برای کل کامنتتون و جزییات عالیش.
ادامه ی کامنتتون:
تضادها یک شمشیر دولبه هست می تونه کمک کنه برای پیشرفت می تونه باعث بدبختی بشه
در واقع تضاد عامل نیست واکنش افراد به تضاد عامل هست.
چه باور قدرتمند و زیباییه:
قراره خدا جای بهتری را بهم بده
هر اتفاق ناجالب که برام پیش اومده فقط و فقط و فقط واکنش های من باعث بوجود آمدن شرایط بعد از آن اتفاق شده نه عوامل بیرونی.
چقدر کامنتهای خوب به درک بهتر ادم کمک میکنن.
کامنتهایی که مثال دارن عالین همیشه.
و انتهایی جالب مثلِ کلِ کامنتتون:
توحید یعنی، اجرای فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی و رسیدن به احساس سپاسگزاریِ قبل از مشاهده خواسته.
به خاطر ایمان به اینکه، طبق قانون و وعده بدون تغییر خداوند، به محض وضوح خواسته ای- بدون استثناء- آن خواسته اجابت میشود و در صورت نبودن مقاومتها، دریافت هم میشود و سپس مصداق أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ شدن.
خیلی ممنونم ازتون برای کامنتِ حال خوبتون.
در پناه رب العالمین نازنینم باشیم همگی.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خدایا شکرت برای کامنت های نابِ سایت.
سلام سید جان
قلبم پور نور شد با هر کلام زیباتون ،دریچهای قلبم رو به وضوح حس میکنم که باز شدن و تند تند در حال تپش و ذوقش داره تبدیل به اشک شوق میشه در گوشه چشمانم
لذت بردم از داستان ایمان و عمل صالحتون
وقتی داشتم داستان هدایتی شما رو میخوندم یه مثال زیبا از خودم به یاد آوردم که دوسدارم اینجا بنویسم تا ایمانم قوی تر بشه و ذهن نجواگرم ساکت و آورم بشه و چنگ بزنم به ریسمان توحید که همیشه در زندگی من باعث نجاتم شده
روزهای که با حرفهای استاد شجاعت در دلم زنده شد و تصمیم گرفتم برای درک بهتر خودم و تغییر زندگیم مهاجرت کنم از شهر خودم و حتی بیزیسی که یک عمر فعالیت داشتم داخلش ،به یک باره تصمیم گرفتم به شهری که در همسایگی ماست برم و کار و زندگیمو توی یک شب جابجا کردم و پا در دل ترسهام گذاشتم و دست زن و بچمو گرفتم نقل مکان کردم
وقتی به اون روزها فکر میکنم هیچ عقل صلیمی اینکارو نمیکرد ،آخه من توی شهر خودم بیزنس موفق داشتم ،کلی دوست و رفیق خوب داشتم ،کلی اعتبار داشتم ولی قلبم میگفت باید مهاجرت کنم اون روزا نمیفهمیدم چرا باید اینکارو میکردم ولی الان که به اتفاقات زندگیم توی اون برهه نگاه میکنم میبنم هر روزش برام کلی درس داشت ،با اینکه هیچ نتیجه ای از اون بیزنس نگرفتم و تازه کلی هم از لحاظ مالی در مذیقه قرار گرفتم ولی باید اون کارو میکردم تا تمام تار و پود باورهای غلطم رو میفهمیدم و درستشون میکردم ،باورهای که پر از شرک و وابستگی بود ،پر از ترس و بی ایمانی بود
هر بار که به غیره خدا توکل میکردم و بدجور ضربه میخوردم ازشون تازه میفهمیدم توکل یعنی چی و استاد اینقدر در مورد توحید صحبت میکنه معنیش چیه
اون دربه دری که کشیدم توی اون شرایط باعث شد محمد قبلو بکوبم و یه محمد جدید بسازم ،محمدی که دیگه وابسته نبود کسی ،محمدی که یاد گرفته بود بره توی ترسهاش و باهاشون روبرو بشه ،محمدی که یاد گرفت مشرک نباشه و هر چی میخواد از خدا بخواد
الان زندگیم با اون روزا زمین تا آسمون عوض شده ،خوابم راحتر شده ،پول ساختنم بیشتر شده ،به آدمهای اطرافم آگاه تر شدم و میدونم چطور باهاشون برخورد کنم ،روی هیچ کس حساب نمیکنم حتی فرزندم و اینا درسهایی بود که نتیجه توحیدی شدنم بود نتیجه اینکه اگه کل عمرت بیراه رفته باشی و ذهنت میلیونها منطق داشته باشه برات که وضعیت همیشه همینطور پیش میره میتونی با قدرت بهش بفهمونی که خداوند از همون لحظه که تو تغییر کنی نتیجه رو برات عوض میکنه
سید جان ممنونم ازت که با آیه قرآن قلبمو نورانی کردی و کل وجودمو با خداوند هماهنگ کردی
الان میفهمم که وقتی استاد میگه دیدن و خوندن کامنتها دوستان میتونه باعث بشه مسیرهای ذهنیت عوض بشه یعنی چه
دیدن دوستان توحیدی مثل شما برام منطقی میکنه که خداوند در وجود تک تک ماها هست و همه ما جزئی از آگاهی مطلقیم و فقط کافیه بیادش بیارم و هماهنگ بشیم با قوانین ثابتش
سپاسگزارم ازت سید جان برای تک تک کلمات پر معنات
سپاسگزارم از استاد عزیز که هر وقت با جان دل به آموزشهاش عمل کردم نتیجش شد احساس شادی و رضایت از خودم
در پناه الله یکتا شاد و سربلند و پیروز باشید
سلام سید جان
ازت بینهایت سپاسگزارم که اینقدر قشنگ و زیبا کامنت نوشتی و چقدررررر ازش درس گرفتم و چقدر بهم آرامش داد و خداوند رو سپاسگزارم که منو هدایت کرد به صورت معجزه وار به خوندن کامنت شما و اون جمله که فرمودین حتما خدا قراره یه جای بهتر رو بهم بده ،بهم آرامش عجیبی رو داد .
و اون چیزی بود که باید میشنیدم،
یه دنیا سپاسگزار خداوند و شما هستم که قلبم را روشن کردین به نور آگاهیتون.
درپناه الله مهربان همیشه شادو ثروتمند باشین.
سلام به آقای سید عزیز،
بینهایت از شما سپاسگزارم بابت این کامنت پر از آگاهی که نوشتید، قلبم باز شدو از خوندن کامنت شما بی نهایت لذت بردم مخصوصا اونجا که نوشته بودی :
( توحید، بالاترین مرحله رسیدن به هماهنگی با قوانین خداوند است؛
توحید یعنی » ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ «را باور کردن، وعده «أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ « را درک کردن، یقین داشتن به غیب.
یعنی نتیجه ای که طبق قانون هست- باید باشد و قطعاً میآید اگر صبر و صلوه و اعراض پیشه کنم و بدون داشتن تضمین، قدم بردارم- حتی اگر هنوز در دنیای بیرونی ام مشاهده نشده است.
توحید یعنی، اجرای فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی و رسیدن به احساس سپاسگزاریِ قبل از مشاهده خواسته.))
آقا سید کامنتتون بی نهایت ارزشمند و عالی بود سپاسگزارم از این همه آگاهی نابی که در اختیار ما میگذارید.
ارادتمند
علی
به نام خدای رحمان
سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین
فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِکمْ وَ اسْتَعِینُوا بِهِ عَلَی لَأْوَائِکمْ فَإِنَّ فِیهِ شِفَاءً مِنْ أَکبَرِ الدَّاءِ وَ هُوَ الْکفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَی وَ الضَّلَال[3]
برای درمان بیماری خود، از قرآن شفا بطلبید و برای پیروزی بر شداید و مشکلات، از آن یاری بجویید، چرا که در قرآن شفای سخت ترین بیماری ها یعنی کفر، نفاق، جهل و ضلالت است.
و استشفوا بنوره فإنه شفاء الصدور[4]
از نور آن شفا بجویید که شفابخش سینه هاست.
خیلی از استاد و خانم شایسته سپاسگزارم بابت فایل هایی که در سایت قرار میگیره و ما رو به تفکر و تعمق وادارمیکنه تا بتونیم گامی در جهت رشد و تعالی خودمون برداریم.
یادمه از بچگی همیشه میگفتن آقا بانک ها یا بیمارستان های دولتی کار آدم رو راه نمیندازن پرسنلشون خیلی بداخلاق هستن و خدانکنه هیچوقت کارت به مکان های دولتی بیفته و از این دست باورها…
چندسال پیش برای پرسیدن یک سوال به یک بانک دولتی مراجعه کردم و ته ذهنم هم این باوری که از بچگی میلیاردها بار شنیده بودم درحال رژه رفتن بود وقتی نوبتم شد با بی ادبی کارمند بانک مواجه شدم و پیش خودم گفتم عه عه عه راست میگن کارمندان دولتی بداخلاق هستن ها ببین طرف چطوری با من رفتار کرد… و از اون به بعد دیگه هیچوقت به بانک مراجعه نکردم و تا امروز همه ی کارهای بانکی ام رو به صورت آنلاین انجام میدادم تا چند وقت پیش که از محل کارمون اعلام کردن واریز حقوق هاتون قراره به بانک دیگری موکول بشه و لازمه که حتما به صورت حضوری برید و حساب باز کنید به واسطه کارکردن روی دوره ارزشمند دوازده قدم خصوصا قدم نهم من در صلح بسیار خوبی با خودم و آدم ها قرار گرفتم و اصلا اون باور مخرب یادم رفته بود خلاصه یه روز رفتم بانک و افتتاح حساب رو انجام دادم اون کارمندی که کارم رو انجام داد اونقدر با روی خوش و احترام کارم رو راه انداخت که کلی لذت بردم بعد یهو یاد این باور افتادم و گفتم این کارمندا که اینقدر خوبن پس مردم چی میگن که کارمندای دولت فلان و بیصارن…بعد یاد حرف استاد در مورد باورها افتادم که میگن اگر تو تغییر کنی همه چی برای تو تغییر میکنه فقط برای تو و به طرز جالبی دیدم موضوع این فایل هم همین هست.
مثال دیگه ای دارم از جایی که تونستم ذهنم رو کنترل کنم
من یک کارمند در حوزه درمان هستم همیشه همه ی همکارانم میگن ما بدبختیم و 30 سال باید کار کنیم و آخرشم هیچی به هیچی و از این حرف ها …
قبل از آشنایی ام با سایت درونم این حرف ها رو قبول نمیکرد و همیشه با خودم میگفتم من باید به یه جایی برسم و تکرار این روند باعث شد به سایت هدایت بشم و خیلی جدی تر رویای خودم رو دنبال کنم …
از محل کار قبلی ام استعفا دادم و به محیط بهتر و ثروتمندتری هدایت و مشغول به کار شدم اما ذهنیت همکاران جدیدم هم مثل ذهنیت همکاران قبلی ام محدودکننده بود و این بار دیگه من مصمم تر تصمیم گرفته بودم که هرطور شده وضعیت مالی ام رو تغییر بدم و در این مسیر هم کمک دوره ارزشمند دوازده قدم رو همراه خودم داشتم …
به وسیله جلسات قدم اول شروع کردم به نوشتن یکسری عبارت های تاکیدی و ضبط کردن این عبارت ها با صدای خودم و هرروز در مسیر رفتن به محل کار صدهابار گوشش میدادم و همین گوش دادن ها سبب شد ایده هایی به ذهنم برسه با اینکه میترسیدم و شیطان هم هی نجوا میکرد که نمیشه این ایده قابل اجرا نیست به این دلیل و به اون دلیل …از اون طرف هم همکارانم هی حرف های منفی میزدند من گفتم محکم جلوی همهی این حرف ها و نجواها می ایستم نجواهای شیطان رو با فایل های استاد و نوشتن و سپاسگزاری کنترل کردم صحبت های همکاران رو هم با دور شدن و فاصله گرفتن از جمع شون و در تمام طول ساعت کاری هروقت اون ها صحبت میکردن من خودم رو مشغول کار میکردم و یک صلوات شمار هم دستم بود و عبارات تاکیدی را تکرار میکردم بماند که چقدر بابت اون صلوات شمار مسخره شدم و اما من مصمم بودم که تا نتیجه نگرفتم هیچ نجوایی هیچ تمسخری نتونه من رو از ادامه مسیر دور کنه…
خلاصه با کنترل ذهن در مکان و زمان مناسب ایده مناسب اومد و من قدم اول رو برداشتم و خدا هم بقیه قدم ها رو برعهده گرفت و منی که تا قبل از این تغییرات 14 میلیون حقوق میگرفتم تونستم درآمدم رو به ماهانه 100 میلیون افزایش بدم
من با 12 ساعت کار در روز 14 میلیون حقوق میگرفتم
اما با کنترل ذهن و عمل به ایده های خدا با یک ساعت کار در هفته به عدد 100میلیون در ماه رسیدم اون یک ساعت کار هم کار یدی نبود بلکه رسیدگی به امور و پرداخت حقوق پرسنلم و نوشتن برنامه هفته ی آینده بود…
این نتیجه عالی بخاطر اون حد از کنترل ذهن بود بخاطر تصمیم محکمی که برای تغییر باورهام گرفته بودم برای نترسیدن از تمسخر دیگران بخاطر رویا داشتن و بخاطر نپذیرفتن اینکه چون من کارمندم پس همینه که هست بود …
هیچوقت هم به همکارانی که مسخره میکردن نگفتم که چه نتیجه ای گرفتم اگر هم میگفتم باور نمیکردن اما برای من مهم نبود من داشتم لذتش رو میبردم برای همین اصلا برام مهم نبود و نمیخواستم خودمو بهشون ثابت کنم اما اونقدر اعتماد به نفسم افزایش پیدا کرده بود که خودشون فهمیده بودن یه اتفاقاتی برام افتاده چون دیگه هیچوقت پیش من حرفای ناامید کننده نمیزنن و الان من در محل کارم به سمبل قدرت و اراده تبدیل شدم و همه دنبال پیدا کردن الگو برای من هستن یعنی هرکسی از زندگی خودش میخواد حرف بزنه از اونجایی میگه که تونسته یه موفقیت کسب کنه و این بخاطر کارکردن من روی خودم بود من به اونا کاری نداشتم هرگز نخواستم تغییر شون بدم بلکه من خودم رو تغییر دادم و اونا هم تغییر کردند این هم از برکات دوره دوازده قدم بود که یاد گرفتم و در عمل انجام دادم.
به نظرم تنها یک نگرش میتونه در آینده کمک کنه که من کنترل ذهن کنم و نتنها احساس امیدواری داشته باشم بلکه با تلاش بارها رشد کنم و اون هم این جمله و نگرش و قانون که میگه:
هیچکس هیچ قدرتی در زندگی من چه در جهت مثبت چه در جهت منفی ندارد
اون پاک بان عزیز که کوچه مون رو تمیز میکنه با رئیسم که هزارتا پرسنل داره به یک اندازه در زندگی من قدرت دارند و اون اندازه هم «صفر» است.
و تمام اتفاقات و نتایج زندگی من حاصل باورها و فرکانس خودمه اگه نتیجه اونی نیست که من میخوام فقط باید خودم و باور هام و فرکانس هام «تغییر»کنه نه هیچ چیز دیگه ای این اون چیزیه که باید بارها و بارها تکرار کنم و سعی کنم در تمام لحظات زندگی ام عمل کنم.
ممنونم از استاد عزیزم بابت این فایل زیبا
ممنون از بچه های سایت بابت کامنت های عالی
والسلام علی عبادالله الصالحین.
هیچکس هیچ قدرتی در زندگی من چه در جهت مثبت چه در جهت منفی ندارد
اون پاک بان عزیز که کوچه مون رو تمیز میکنه با رئیسم که هزارتا پرسنل داره به یک اندازه در زندگی من قدرت دارند و اون اندازه هم «صفر» است.
و تمام اتفاقات و نتایج زندگی من حاصل باورها و فرکانس خودمه اگه نتیجه اونی نیست که من میخوام فقط باید خودم و باور هام و فرکانس هام «تغییر»کنه نه هیچ چیز دیگه ای این اون چیزیه که باید بارها و بارها تکرار کنم و سعی کنم در تمام لحظات زندگی ام عمل کنم.
سلام به برادر عزیزم آقا احمد
هنوزشگفتزده ی پاسخی بودم که برام نوشتی و چندبار خوندمش که یکبار دیگه از نورتوحیدی یک کامنت دیگه چشمام روشن شد!
چقدر این خالی کردن مغز خوبه!
چقدر خوبه خودتو بزنی به نادونی بگی خدایا من نمیدونم،بهم بگو!
چقدر خوبه ظرفت روخالی کنی و اجازه بدی آگاهی ها بهت داده باشه!
نمیدونم از سر شب تا الان چندتا کامنت خوندم و چندتا کامنت نوشتم!
نوش جان روح توحیدیم،این همه نور الله…
خداروصدهزار مرتبه شکر برای این نورهدایت …
از عصر که توی کامنتت هدایت شدنت به سوره ی حشر رو خوندم،چندبار بهش گوش دادم،و قلبم روووشن شد!
خداوکیلی این آیه ها رو ببین!
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَهِ ۖ هُوَ الرَّحْمَٰنُ الرَّحِیمُ ﴿٢٢﴾
اوست خدایی که جز او هیچ معبودی نیست، دانای نهان و آشکار است، او رحمان و رحیم است.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ ۚ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿٢٣﴾
اوست خدایی که جز او هیچ معبودی نیست، همان فرمانروای پاک، سالم از هر عیب و نقص، ایمنی بخش، چیره و مسلط، شکست ناپذیر، جبران کننده، شایسته بزرگی و عظمت است. خدا از آنچه شریک او قرار می دهند، منزّه است.
هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ ۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ یُسَبِّـحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿٢4﴾
اوست خدا، آفریننده، نوساز، صورتگر، همه نام های نیکو ویژه اوست. آنچه در آسمان ها و زمین است همواره برای او تسبیح می گویند، و او توانای شکست ناپذیر و حکیم است.
با اینهمهقدرت خداوکیلیکجاااا دنبال چی بگررردیم؟؟؟؟
خداروصد هزار مرتبه شکربرای این جهان قشنگی که برای خودمون ساختیم،خداروشکر برای نعمت و قدرت توحید
ممنونم از کامنت قشنگی که نوشتی،هم باور های ثروت سازمیکتکون اساسی خورد،هم باور های توحیدیم.
درپناه نوووور باااااشی همیشه آقا احمد
قلبِ فراااوانِ فراواااان برای چرخیدن دور سر خانواده ی سه نفره ی قشنگتون
فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ
و آن گاه به خلقت آسمانها توجه کامل فرمود که آسمانها دودی بود، پس به آسمان و زمین فرمود که همه به شوق و رغبت یا به جبر و کراهت بشتابید. آنها عرضه داشتند: ما با کمال شوق و میل میشتابیم.
به نام خدای رحمان
سلام خدمت آبجی سعیده عزیز
با اینهمهقدرت خداوکیلیکجاااا دنبال چی بگررردیم؟؟؟؟
همین جمله ی قشنگت رو توی این آیه گفته داره میگه بابا همه ی هستی به اختیار یا اکراه و اجبار مطیع خدا هستند چون نمیتونن بیرون از دایره ی بندگی باشن بعد ای انسان تو دنبال چی هستی ؟
یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ
ای انسان! چه چیزی تو را به پروردگار بزرگوارت مغرور کرده است؟
بخوای نخوای باید بندگی اش رو بکنی چون اون اربابه اما اگر بنده بودی خدا میشه غول چراغ جادو برات تو میگی میخوام اون میگی اوکی،اکسپت ، تو میگی میخوام اون میگه اجیبوالدعوه تو میگی میخوام اون میگه چشششم…
اما اگه بندگی اش رو نکنی تو ظالم هستیا حواست باشه فردا نری بگی خدا ظالمه خدا نمیخواد من پولدار بشم خدا نمیخواد من رابطه عاطفی خوب داشته باشم و از این خزعبلات چون هرچی بگی قبول نیست
سبحان الله عما یصفون…
خداوند از آنچه توصیف میکنید منزه است
آبجی جان این آیاتی که برام نوشته بودی دیوانه ام کرد مو به تنم سیخ شد چشمام پر اشک شد نزدیک بود قالب تهی کنم و از هوش برم از ترس خدا اما نه ترس به معنای وحشت بلکه ترس به معنای خشوع که الله اکبر از این همه قدرت کیاین همه قدرت داره بابا قدرت همه صفره صفر حتی قدرتمندترین افراد و کشورهای جهان هم قدرتشون «صفر»هست …امروز شیفتم صبح رفتم برای صبحانه و کامنتت رو خوندم وقتی به آیاتی که نوشتی رسیدم و این حال بهم دست داد به همکارم گفتم یه حال عجیبی دارم درونم انگار گر گرفته بی قرارم نمیدونم بشینم پاشم گیج و منگم گفت میخوای استراحت کنی بعد یه حسی بهم گفت دیگه حرفات رو ادامه نده اون اصلا نمیفهمه تو چی داری میگی و زیپ دهنم رو بستم بعد یاد یه خاطره افتادم
از بچگی شنیده بودم حضرت علی با چاه درد و دل میکرد اون موقع همیشه برام سوال بود که چرا با چاه حرف میزد و امروز حکمت حرف زدن با چاه رو فهمیدم توی دنیای امروز با پیشرفت این همه وسایل الکترونیکی و غیره آدما هنوز هم توحید و الله و قانون رو درک نکردن چه برسه به 1400 سال پیش پس حضرت علی حق داشته با چاه صحبت کنه میدونی یه وقتایی هست تو یه حالی داری و دوست داری به بقیه هم بگی پیامبر هم این خصلت رو داشته چون بارها خدا بهش تذکر میده که بابا اینقدر حرص نزن اینقدر بهشون نگو نردبان بزار بروآسمون یا قعر زمین اونا نمیفهمن…
خلاصه هیچی دیگه اومدم تو سایت و کامنت خوندم و کامنت نوشتم روحم شاد شد قلبم آروم گرفت
آخیییش باور کن چاه ما هم این سایته توی این سایته که آدم ها میفهمنت میدونن چی میگی…
خداروشکر ازت ممنونم حال خوش امروزم رو خوش تر کردی انشالله انرژی اش هزاران برابر بهت برگرده…
همیشه پیش خانمم از نترس بودن هات از توحیدت از ایمانت تعریف میکنم و بهش گفتم از شمال تا جنوب رو با چه ایمانی رفتی و اونم فقط تحسینت میکنه و میگه من هرگز نمیتونم حتی یک قدم از کارهایی که سعیده انجام داده رو انجام بدم دمش گرم.
شاد و تندرست و موفق باشی.
سلام احمد جان
چقدر خوشحال شدم از اینکه با عمل کردن به دوره 12 قدم این نتایج فوق العاده رو گرفتی
یعنی از اول تا آخری که کامنتت رو میخوندم فقط داشتم تحسینت میکردم
شما بسیار بسیار مرد با شخصیت و مهربون و قدرتمندی هستین
خدا حفظتون کنه
دوست داشتم تحسینتون کنم
باز هم ازتون سپاسگزارم که این نتایجتون رو امدین برامون نوشتین
البته که همین نتیجه مالی هم حاصل همون تغییر فکر و شخصیت شما هستش که در زمینه شخصیتی واقعاً خیلی فوق العاده هستین
از خدای وهاب میخوام روز به روز زندگیتون پر برکت تر و پر روزی تر بشه
براتون از درگاه خداوند بهترین آرزوها رو میکنم داداش گلم
راستی خیلی هم خوشگل و خوشتیپ و خوش اندام و خوش سیما و با تمام امکانات لازمه هستین:))) شوخی کردم :)
دوستتون دارم
امیدوارم همیشه شاد و سلامت و پر روزی باشید
﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ﴾(سورهٔ حجرات-آیهٔ 10)
در حقیقت مؤمنان با هم برادرند پس میان برادرانتان را سازش دهید و از خدا پروا بدارید امید که مورد رحمت قرار گیرید.
سلام و سلامتی و عشق خدمت داداش عزیزم برادر مومنم آقا حسن عزیز
خیلی ممنونم بابت کامنتی که برام نوشتی صداقت توی کامنتت موج میزد و خیلی واضح فرکانس صداقتت رو گرفتم …
همیشه گفتم باز هم میگم تحسین کردن دیگران یه کاری که آدم رو از فرش به عرش میرسونه و هرکسی میخواد هر پیشرفتی در زندگیش داشته باشه حتما باید« شخصیت تحسین کن» رو در خودش ایجاد کنه به نظر من آدم های تحسین کن خیلی باهوش هستن چون این قانون به ظاهر ساده غوغایی در زندگی آدم ایجاد میکنه در تمام ابعاد و بازی رو تغییر میده به قول استاد گیم چنجره…
اما هرکسی نمیتونه این شخصیت رو داشته باشه چون داشتن این شخصیت جسارت میخواد،روح بلند و توحیدی میخواد،توانایی کنترل ذهن میخواد،هوش و ذکاوت میخواد و تو حسن عزیز خیلی خوب تونستی این شخصیت رو در خودت ایجاد کنی آفرین باید ازت یاد بگیرم.
از تحسینت ممنونم
کامنتت رو در همین فایل خوندم و آیاتی که نوشته بودی به همراه توضیحاتی که داده بودی محشر بود گفتم دمش گرم این پسر چقدر خوب روی قرآن کار کرده آفرین ماشاالله خدا بهت قوت بده داداش.
آقاااا نشد دیگه اون همه گفتی خوشگلی خوشتیپی دل ما رو صابون زدی آخرش گفتی شوخی کردم نکن دیگه داداش این کارو با ما نکن:):):)
(صرفا جهت مزاحبود وگرنه متوجه منظورت شدم)
انشالله حال دلت عالی و جیبت همیشه پرپول باشه.
به امید دریافت یک نقطه آبی پربرکت دیگه ازت.
سلام داداش احمد عزیزم
واوو شما چقدر آدم با شعور و با شخصیتی هستین
این نشون از قدرت شخصیتِ توحیدی شماست
ازت ممنونم احمدجان بابت محبتی که داشتی و تحسین هات
واقعیت من قرآن رو بلد نیستم
فقط از خدا میخوام که برای اینکه درک و عملم بیشتر بشه یاری ام کنه متوجه بشم چی داره میگه
الحق و والانصاف خیلی خوب هم میگه
بابت همین هم هستش که قبل و بعد از اینکه کامنتم منتشر میشه چندین و چندبار میخونمش
چون واقعیت خیلی دوست دارم بفهمم خدا داره چی میگه تا به اون چیزی که میگه عمل کنم
عاشقتم مرد بزرگ
کلی چیز دارم ازت یاد میگیرم
از جسارت و ایمانت تا عمل و حرکتت
در پناه نور آسمان ها و زمین باشی عشق داداش همون نوری که وصف نورش مانند چراغدانی است که در آن، چراغ پر فروغی است، و آن چراغ در میان قندیل بلورینی است، که آن قندیل بلورین گویی ستاره تابانی است، از درخت زیتونی پربرکت که نه شرقی است و نه غربی افروخته می شود، روغن آن نزدیک است روشنی بدهد گرچه آتشی به آن نرسیده باشد، نوری است بر فراز نوری؛ خدا هر کس را بخواهد به سوی نور خود هدایت می کند، و خدا برای مردم مثل ها می زند [تا حقایق را بفهمند] و خدا به همه چیز داناست
هَٰذَا بَلَاغٌ لِلنَّاسِ وَلِیُنْذَرُوا بِهِ وَلِیَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ وَلِیَذَّکَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ
این [قرآن ] پیامی برای [همه] مردم است، برای آنکه به وسیله آن هشدار داده شوند، و [با تدبّر در آیاتش] بدانند که او معبودی یگانه و یکتاست، و تا خردمندان، متذکّر شوند
به نام خدای رحمان
سلام و سلامتی خدمت آقا حسن عزیز استاد خودم
خیلی دوستت دارم و قدردان همه محبت ها همه ی مهربونی ها و قلب روشنت هستم…
واقعا خوش به حالت که اینقدر برای تدبر در آیات قرآن به خداوند وصل هستی و با اینکه اعتراف میکنی چیزی نمیدونی اینقدر زیبا هدایت میشی و خدا به زیبایی و به روشنی نور درک آیات قرآن رو به قلب روشنت میتابونه…
همچنان برامون از قلب آگاه و روشنت در تدبر قرآن بنویس باشد که ما هم متذکر بشیم…
خیلی خوشحالم که در سایتی حضور دارم که اینقدر دوستان ناب و کاربلدی حضور دارند..
خیلی خوبی
به امید دریافت یک نقطه آبی پربرکت دیگه ازت.
سلام برادر عزیزم ، احمد بزرگ
اقا من شما رو فالو دارم و کامنت های قشنگ تان رو می خوانم و واقعا چیز یاد می گیرم.
این که شما گفتی شخصیت تحسین کن خیلی مهمه و در عین سادگی می تواند انسان رو از فرش به عرش برساند ، من رو تکان داد واقعا
من وقتی کامنت بچه ها رو می خوانم که چقدر با مهر و بامحبت هستند و با صمیمیت به هم چقدر ابراز محبت می کنند ، لذت می برم
اوایل که تازه وارد این جمع بودم تعجب می کردم که ای بابا چه خبره اینقدر همدیگر رو حلوا حلوا می کنید !
ولی بعد از مدتی فهمیدم ، موضوع همان شخصیت تحسین کن است به قول شما
من خودم خیلی اهل کامنت گذاشتن نیستم ولی از خدا می خوام کمکم کند که بیشتر و باکیفیت تر در این محفل بهشتی بنویسم و از خودم ردپا بگذارم
امیدوارم به خیلی بیشتر از آرزوهایت برسی و از شادی شب و روزت رو از هم تشخیص ندهی
(عجب دعایی شد!! :))
در پناه حق باشید
الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ
آنان که به غیب ایمان دارند و نماز را بر پا می دارند و از آنچه به آنان روزی داده ایم، انفاق می کنند.
به نام خدای رحمان
سلام و سلامتی خدمت دوست عزیزم سید مهدی
باعث افتخارم هست که شما کامنت های من رو میخونی و خیلی متشکرم از لطف و محبتت و از پاسخ زیبایی که برام نوشتی .
قانون توجه اصل اساسی جهان هستی است و قانون میگه به هرچیز توجه کنی از اصل و اساس همون وارد زندگیت میشه پس چقدر عالی میشه حالا که قانون اینه ما هم بیایم و از قانون استفاده و یک شخصیت تحسین کن در خودمون ایجاد کنیم.
با قانون توجه میتونیم براحتی به همه ی خواسته هامون برسیم و یکی از ابزارهای قدرتمند توجه تحسین کردن است به این دلیله که استاد میگه من برای نعمت هایی که توی زندگیم هست تقلا نکردم در واقع استاد خیلی خوب یک شخصیت تحسین کن در خودشون بهوجود آوردن و هرچیزی که میخواستن طبق قانون و براحتی وارد زندگیشون شد.
انشالله در زمان مناسب در مکان مناسب روی ماه شما رو از نزدیک ببینم.
سلام آقای فرهنگیان گرامی.
خداقوت.بهتون تبریک میگم که تونستین ذهنتون رو کنترل کنین و نگذاشتین حرف همکاراتون روی شما تاثیر بد بگذارد.
منم کارمند بیمارستان هستم و ایده اومده که از کار کارمندی بیام بیرون و الان دارم آموزش میبینم و امید به خدا. به یک درآمد معقولی برسم از کارم استعفامیدم .
در پناه خداوند مهربان موفق و سلامت و ثروتمند باشین..
وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا
خداوند به کسانی که کنترل ذهن میکنند وعده داده هرگز در بن بست قرار نگیرند
هُدًى لِلْمُتَّقِینَ
کنترل ذهن زمینه پذیرش هدایت است
به نام خدای رحمان
سلام و سلامتی خدمت خواهر توحیدی عزیزم زینب خانم
بسیار بسیار سپاسگزارم از تبریک و تحسین شما و بر خودم می بالم که همکارانی چون شما دارم که هم در سایت حضور دارید و هم در این مسیر در حال رشد و تعالی هستید.
انشالله که در مسیری که آغاز کردید به لطف خدا و هدایت های الله هرروز بدرخشید و نتایج تون رو با ما به اشتراک بزارید تا روح ما هم به پرواز دربیاد…
توی راهی که شروع کردید خیلی روی هدایت و حمایت خدا حساب کنید و گوش به زنگ باشید که ایده ها برای کسی که ایمان داره حتما از راه میرسه چشم انتظار موفقیت هاتون هستم.
در پناه خدا شاد و سلامت و ثروتمند باشید
به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ازت.
ممنونم از دعای خیرتون برادر ارجمند.
توصیه شما رو به جان و دل میپذیرم و روی ایمانم و توکلم به رب العالمین کار میکنم.
و آگاهانه منتظر هدایت خداوند هستم.
دیروز اولین جلسه آموزشیم بود و خداوند چه پلن زیبایی برای من چیده بود .و بسیار عالی بود …
انشالله در پناه خداوند باشید.
سلام به احمد عزیز
ازخوندن کامنتت بسیار لذت بردم
اونجایی که گفتی هیچ کس در زندگی من چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی هیچ قدرتی نداره
اونجاکه گفتی اون منم که زندگیمو با باورها می سازم برام خیلی تاثیر گذار بود
از کامنتت یاد گرفتم که فقط باید روی خودم کار کنم و به هیچ چیز بیرون از خودم توجه نکنم
برات بهترینها رو آرزو میکنم
در پناه الله یکتا سعادتمند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید.
الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَهً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ
شیطان، شمارا از تهیدستی و فقر می ترساند، و شما را به کار زشت امر می کند، و خدا شما را از سوی خود وعده آمرزش و فزونی رزق می دهد؛ و خدا بسیار عطا کننده و داناست.
به نام خدای رحمان
سلام خدمت آبجی معصومه عزیز
سپاسگزارم از لطف و محبت شما
هر نقطه ی آبی که کنا اسم من قرار میگیره بسیار برام باارزش و عزیزه در یکی از فایل ها استاد میگن سعی کنید از یوتیوب فیلم های آموزشی ببینید چون یوتیوب مثل یکدانشگاهه چرا؟
چون اون کسی که از خودش فیلم گرفته و داخل یوتیوب قرار داده معلومه که حرفی برای گفتن داره معلومه که روی کلی از ترس هاش پا گذاشته و میشه ازش یاد گرفت…
حالا همین نظر رو من درباره بچه های سایت دارم
به نظرم کسی که فقط دیدگاه ها رو میخونه و نه امتیاز میده نه پاسخ خیلی برام قابل احترامه
کسی که نظرات رو میخونه و امتیاز میده یه مرحله برام عزیزتر هست
و اما کسی که هم نظرات رو میخونه هم امتیاز میده هم پاسخ میده برای من از احترام ویژه ای برخورداره منظور فقط پاسخ به نظرات من نیست کل بچه های سایت رو عرض میکنم…
میدونی چرا؟
چون اون کسی که امتیاز و پاسخ میده یعنی شخصیت تحسین کن داره یعنی داره روی خودش کار میکنه یعنی دنبال یادگیری هست و کسیه که قلب مهربان داره و میشه ازش یاد گرفت …
من از چند روز پیش تصمیم گرفتم هرکسی که هر پاسخی برام فرستاده خواه تحسینم کرده باشه یا نصیحت با احترام بهش پاسخ بدم و سعی میکنم یک آیه ی زیبا و یک کامنت مناسب بهش هدیه بدم تا اینطور ازش قدردانی کرده باشم.
این هم خودش یک نوع تمرین سپاسگزاری دیگه…
باز هم از کامنت شما از مهر و محبت و سخاوت شما سپاسگزارم
به امید دریافت یک نقطه آبی پربرکت دیگه ازت.
سلام احمدآقای عزیز
اول صبح جمعه رو با توکل به خدا و انرژی الهی شروع کرده بودم. با خوندن کامنت شما که روزی شد انرژی چندین برابر شد باشد که روزی فوق العاده خلق کنم که هر چه هست خلق خودمه و حاصل باورها و فرکانس های من و ان شالله با آموزه های استاد و یاران توحیدی و عالی این سایت چون شما، هر لحظه مراقب ورودی ها و خروجی هایمان باشیم و انچه از پیش می فرستیم و بذرش را در دل خاک می کاریم، آنچنان نکو باشد که وقت درو از لذتش برق شادی در چشمان مان بدرخشد.
وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثَابَهً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّى ۖ وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ أَنْ طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ
و هنگامی که ما این خانه را برای همه مردم محل گردهمایی و جای امن وامان قرار دادیم، و از مقام ابراهیم جایگاهی برای نماز انتخاب کنید. و به ابراهیم و اسماعیل سفارش کردیم که خانه ام را برای طواف کنندگان و اعتکاف کنندگان و رکوع کنندگان وسجده گذاران پاکیزه کنید.
به نام خدای رحمان
سلام خدمت شما مرضیه خانم
پیام تان از دل آمد و بر جان نشست
سپاسگزارم از مهرو محبت تان
براستی که این سایت همان محل امن ماست و هرچقدر در این سایت طواف کنیم هر لحظه خودمان از باورهای نامناسب پاک و پاکیزه تر میشویم و لایق زندگی که همه بخاطر درکش پا به این کره آبی خاکی گذاشتیم.
امیدوارم در هر لحظه شادی مهمان دلتان باشد.
به امید دریافت یک نقطه آبی پربرکت دیگر از طرف شما.
سلام آقا فرهنگیان عزیز
کامنت عالی شما را خوندم چه نتایج عالی و فوق العاده ای گرفتین واقعا تحسین برانگیز است آفرین به ایمان تلاش وباور قدرتمند تان
منم جزو کادر درمان هستم ودر درمانگاه در آزمایشگاه مشغول به کار میباشم
در مورد همکاران منم تجربه شما را دارم
همه در حال ناله هستن اینکه هیچ کدام به جایی نمیرسند 30 سال برای دولت خدمت میکنن ونهایت هیچ
منم قبل از آشنایی با استاد باهاشون هم صحبت وهم نظر بودم اما از وقتی با استاد وسایت الهی آشنا شدم سعی میکنم در این بحث ها شرکت نکنم اوایل منم خیلی حرف شنیدم ومسخره شدم همکار نزدیکم که میدونست من عضو سایت استاد هستم خیلی وقتها وقتی میدید من هندزفری در گوشم هست ودارم فایل گوش میدم مسخره ام میکرد میگفت بابا دست از سر این عباسمنش بردار بیا تو جمع ما بگو بخند
ولی من هر بار بیشتر ازشون فاصله گرفتم تا از صحبتهای منفی به دور باشم و واقعا هم نتیجه داد حالم خوبه آرامش پیدا کرده ام وخیلی از مشکلات اونها را با مردم یا مدیرمان ندارم مدیری، که همه به بدی ازش یاد میکنن برای من احترام قائل هست وهر بار درخواستی داشتم انجام داده مراجعینم دوستم دارن با من کلی احوالپرسی میکنن با احترام باهام رفتار میشه و من میدونم نتیجه کنترل ذهنه
یه راهنمایی از شما میخواستم شما در همان شغل ایده ها آمد توانستید درآمد بالا داشته باشید یا کلا از کار درمان بیرون آمدید وان وقت رشد کردید من خیلی میخوام از نظر مالی رشد کنم اما گیج میشم نمیدونم چکار کنم تصمیم گرفتم پارکینگ خانه ام را مغازه کنم وعصرها که خانه هستم فروش داشته باشم این ایده ای هست که به ذهنم رسیده نمیخوام فقط متکی به حقوق کارمندی باشم اگه میتونید راهنماییم کنید سپاسگزارم
از خداوند نتایج عالی تر همراه با سلامتی و خوشبختی وشادی برایتان خواستارم
در پناه حق باشید
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولَٰئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ
کسانی که ایمان آورده و کسانی که هجرت کرده و در راه خدا جهاد نمودهاند، آنها امید به رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.
به نام خدای رحمان
سلام و سلامتی خدمت دوست عزیز و همکار محترم خانم حکیمیان
بسیار از مهر و محبت و پاسخ گرم تون سپاسگزارم و انشالله در کار و زندگی تون همیشه موفق و سربلند و پیروز باشید.
استاد توی دوره ارزشمند دوازده قدم میگه اونی که ناله میکنه و میگه دنیا پر از فقر و بدبختیه و باید صبح تا شب کار کنی برای چندرغاز و نمیشه پولدار شد داره درست میگه اما فقط برای خودش داره درست میگه و در واقع داره از تجربیات خودش میگه و اونی که میگه دنیا پر از فروانیه و براحتی میشه خوشبخت شد اون هم داره درست میگه.
ما ارواح مجردی هستیم که هرکس جهانخودش رو داره و همواره با کانون توجه اش درحال رقم زدن نتایج در زندگی و جهان خودشه.
همچنین استاد در دوره روانشناسی ثروت یک میگن همه ی شغل ها به یک اندازه پتانسیل ثروتمند شدن دارن حتی ما کارمند های بسیار ثروتمند هم داریم
میگن تو باید به خودشناسی برسی که آیا شخصیت کارمندی داری یا شخصیت کارآفرینی ؟
و همچنین تاکید میکنن ما باید بهدنبال علاقه مون بریم و اگر این کار رو بکنیم پول و خوشبختی نتیجه طبیعی کار و شغل مون هست و لازم نیست تقلا کنیم.
مسیری که خودم طی کردم رو خدمتتون عرض میکنم :
من اول نشستم و با خودم فکر کردم که آیا شخصیت کارمندی دارم یا کارآفرینی ؟
دیدم من اصلا شخصیت کارمندی ندارم من خیلی جاه طلبم اصلا نمیتونم از کسی دستور بگیرم و رفت و آمد در ساعت و چهارچوب مشخص خیلی برام زجرآوره.
پس این شد قدم اول .
حالا در قدم دوم اومدم ببینم علاقه من چیه؟
تا امروز من خیلی کارها کردم و در کامنت فایل مهاجرت توضیحاتی دادم که خوندنش براتون خالی از لطف نخواهد بود
از کارگری و آشپزی بگیرید تا عکاسی و فیلمبرداری مجالس از مربی گری در آموزشگاه رانندگی بگیرید تا تدریس لاغری و در مرحله آخر هم وارد کار درمان شدم و دیدم این همونیه که من میخوام یعنی دیدم در شغلم احساس آرامش دارم همه از کارم تعریف میکنن بارها شده مریض بدحال بوده و من تا صبح نخوابیدم بدون اینکه احساس خستگی کنم یا گرسنه و تشنهبشم تا حالا نشده با یکمریضی بدرفتاری کنم و بینهایت مورد بوده که کار سرم تراپی و تزریق یا گرفتن فشار و قند و علائم حیاتی برای کسی انجام دادم و پول نگرفتم و حالم خوب بوده یعنی نه اینکه مثلا سرم تراپی کردم بعد از طرف بخاطر عدم احساس لیاقت پول نگرفتم و بعد خودخوری کردم نه یعنی میخوام بگم اینقدر به شغلم علاقه دارم که حتی حاضرم بدون دریافت پول هم انجامش بدم.
این هم شد قدم دوم یعنی پیدا کردن مسیر مورد علاقه.
قدم بعدی این بود که اومدم دوباره نوشتم خوب من درحال انجام کار مورد علاقه ام هستم پس چرا نتیجه مالی نگرفتم ؟
فهمیدم که مشکل از باورهاست و شروع کردم روی باور ها کارکردن.
یکی از بهترین فایل هایی که کمکم کرد که اتفاقا رایگان هم هست 3 فایل «چگونه درآمد خود را در یکسال سه برابر کنیم»بود این فایل ها رو دیدم و با دقت به تمریناتش عمل کردم بعد در همون شغل خودم که کارمند بودم ایدههایی اومد که تونستم کارآفرینی کنم با همون شغل و با عمل به ایده ها تونستم رشد کنم
اولش درآمدم با روزی 100هزارتومان شروع شد و به صورت تکاملی رشد کرد بعد شد روزی 400بعدشد روزی 700 بعد شد روزی یک میلیون و دومیلیون و سه میلیون…
و کارآفرینی هم کردم با یک کارمند شروع شد و به 20 نفر رسید…
توصیه ی من بهعنوان برادر کوچک تون اینه که:
فکر نکنید مثلا برای موفق شدن باید شغل تون رو عوض کنید یا مثلاً به جای کارمند بودن باید مغازه بزنید و یا با تقلای بیشتر میتونید پول بیشتری بسازید…نه شما باید
آرامش تون رو حفظ کنید
یه دفتر تهیه کنید و بنویسید چه ویژگیهای شخصیتی دارید آیا به شغل آزمایشگاه علاقه دارید اگر علاقه داشتید حتما اون 3 فایل که خدمتتون عرض کردم رو ببینید و به تمریناتش عمل کنید اگر نه ببینید به چه شغلی علاقه دارید بعد به صورت تکاملی آرام آرام از کارمندی خارج و به شغل جدید مشغول بشید.
یعنی در کل همه چیز رو از باورها تون شروع کنید تا روی باورها کار نکردید تا به خودشناسی نرسیدید هیچ کاری نکنید.
انشالله خبرهای خوبی ازتون بشنوم.
شاد و پیروز باشید
سلام برادر عزیزم
چقدر زیبا وجامع وکامل پاسخ دادید
مسیر خودتان را قشنگ توضیح دادید کلی برایم درس داشت تصمیم گرفتم دفتری بردارم ومثل شما مرحله به مرحله پیش بروم بسیار سپاسگزارم برای راهنمایی ارزشمندتان ایشالا به زودی میام واز نتایجم برایتان مینویسم
همیشه موفق باشید