چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 25 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    298MB
    41 دقیقه
  • فایل صوتی چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    39MB
    41 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

838 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهدی قربان گفته:
    مدت عضویت: 650 روز

    سلام خداوند هزارن بار شکرت یاد گرفتم رسم ادب همیشه سپاسگزار خداوندباشم که مر هدایت کرد شاید به خاطر یک نخواسته مدت ها بود که ذهنم به خاطر بی ایمانی وباورهای محدود کننده می خواست مرا به مسیر،قبلی بر گردنه ودوباره همون شرایط،رو برایم رقم بزنه ولی برایرکسی که خبر.از درون خودش داره وبرای کسی که اوج انرژی خداوند ونور خداوند رو توذهن خودش تصور کرده بود این امکان رو به من نمی داد که برگردم به شرایط قبلی شرایطی،که مرا بی ایمان تر وتحقیر تر می کرد یعنی احساحس میکردم دارم یک جور احانت میکنم به روح خداوند برای کسی که اوج زیبای خداوند روبه خودش ودر وجود خودش دیده بود نمی شود برگرده به شیوه قبلی با خودم عهد بستم هر زور شده ایمان نشون بدم تا خودم رو در پرتو اون نور واون انرژی قرار بگیرم وقتی اینوطور فکر کردم وخداوند رو تنها قدرت مطلق جهان در ذهنم تصور کردم ذهنم کم آورد وقتی تصمیم گرفتم که اوج عشق خداوند رو به خودم ببینم ذهن خود خود کم آورد تسلیم من شد وقتی تصمیم گرفتم الگوی ذهنی برای خودم انتخاب کردم وگفتم من باید تکاملم مثل این فرد عمل کنم اولش ذهنم باورش نکرد ولی وقتی داستان هدایتم رو نشون دادم کم آورد وباور ش کرد اولش ذهنم دنبال ایراد گرفتن از اوبود ولی وقتی سماجت کردم ومی دونستم این تنها را توحیدی شدن من وتنها راهی که خداوند برای من انتخاب کرده چون هیچ کس مرا معرفی نکرد نیرو وقدرت مرا هدایت کرد با سایت کرد ذهنم کم آورد ومجبور شد دنبال نکات مثبت باشم وخودم رو تو مدار اون قرار بدم وقتی نگاه به خودم می کروم گوش به حرف های استاد می کردم اولش نمی دونستم که دارم به استاد حسادت میکنم به این خاطر من تو مدار حرف هاش قرار نمی گیرم اومد اومدمدبه خاطر خودم شروع کردم به تحسین کردن واز خداوند خواستم در مدارجذب این آگاهی قرار بده مثل زمان هدایت وقتی تو این مدت ذهنم به من می‌گفت دیگه دیره یک نیروی از درون به من می‌گفت برای من هیچ وقت دیر نیست ومن با امید به نیرو وانرژی که مرا هدایت کرده دوباره من دراون مدار قرار میگرم این دفعه قوی تر با ایمان تر هر وقت ذهنم می خواست با فکرهای شک آلود برای من فقر بوجود بیاره با نشون دادن نکات مثبتی ازدرون خودم وتوانمندی های خداوند بهم داد بود خدایا شکرت تا همین جا من این باورها من تونستم این اعتماد بنفس،وایمان رو نشون بدم مثل من خودم یک ترسی تد وجود بود چندین بار رفتم توی تاریکی واین چن بار دیدم ذهن هر دفه یک ترس،رو دوباره برا من ایجاد کنه تا اینکه تصمیم گرفتم تایک شب تصمیم گرفتم یک شب رو دکوه بمونم رفتم اون شب انگار خداوند بهم گفت چند کلیب بگیر ازخودت توی اون شب،که داری با خداوند راز رو نیاز می کنی وز شادی که اون شب داشتی واون،سپاس،گزاری،که داشتی،واین کار کردم همون کلیب ها باعث شدن ذهنم کم بیار وافسار شو بده دست من وقتی برای کاری جدی باشی حتما سوار بر اون میشوی،به هر قیمتی باشه دیگه برام عادی شده الان فکر میکنم اگر من حرکت برم اونجا می خوام برم قبل من اون نور خداوند ونودرون خودم اونجا هست ونور فقط نور رو وزیبای رو جذب میکنه خدایا شکرت با شناخت خودم توانای هایم ونجات مثبت درونم وشخصت حقیقی خودم شخصتی خدا در وجودم گذاشته دست رسی پیدا کردم وقتی برای چیزی که طمعمش،چشیدی هرگز دست بر نمی داری تا اون انرژی،خداوند طوری در ذهنت وبصورت شکل میگره که احساس،میکنی هرکاری می توانی انجام بده خدایا شکرت با تصورات راحت کنترل ذهنم رک در ست می گیرم وسوار بر ذهنم میشم خدایا شکر چون با خدای وزیری به دنیایردرونت وخودت رو کننکاش،میکنی واصل وجود خودت پیدا میکنی دیگه فقط دوست داری توی درون خود ت باشی چون هیچ چیز به اندازه دنیای درون بحت حال نمیده به انرژی نمیده چون وصل میشوی،به. منابع،خودت یعنی خداوند واون انرژی تمام وجودت رو می گیره خدایا خودت سعادت دنیا وآخرت رو نصیب دلمون بگردان وقتی هموچون در خواست کردی مسیر زندگیت مشخص وتمام توانت می گزاری تا با عشق این مسی رو با انرژی بری وقتی اینطور فکر میکنی وتسلیم خداوند میشوی واعتماد پررنگ تر می شود ودرنتیجه ذهنت کم میاره ودست به کارها می ذهنی که دوست داری بت اینکه شاید ذهن مقاومت کنه میدونی قدرت اصلی در دست توانمندی روحت هست وذهنت شبیه،روحت میشه،خدایا شکرت بابت اینکه مرا هدایت میکنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      امین زندی گفته:
      مدت عضویت: 1112 روز

      به نام تنها قدرت جهان هستی رب

      سلام دوست عزیزم خیلی خیلی خوشحالم که مچ ذهن چموشو گرفتی چون خودم هم این مشکل برام پیش اومده بود و خدا کمکم کرد که از اون حال از اون ناامیدی بیام بیرون به لطف خودش و خوشحالم برات که بزرگتر شدی ظرف وجودی تو افزایش پیدا کرده الهی شکر واقعا

      ذهن رو با منطق ساکت کردی واقعا بهت حق میدم و برات قلبن خوشحالم

      با خودن کامنتت کلی انرژی گرفتم و خوشحالم برآن که هم مسیر من هستی در این مسیر پر از لذت شادی عشق و آرامش و ثروت

      خیلی ایده خوبی بود فیلم گرفتن خدا هر کس رو به طریق هدایت میکنه من متفاوت بودم اما به قول استاد مسیر رسیدن متفاوت اما هدف ی چیزه اونم در راه الله بودن و ِلذت بردن

      در پناه سکان بان عالم شاد باشی و ثروتمند و زندگیت پر برکت و سلامت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    مریم احدی گفته:
    مدت عضویت: 1071 روز

    بنام خدا

    سلام استاد عزیزم

    قانون جهان هستی به دنیا هرچیزی بدی همونو دریافت میکنی

    قانون هوشمند وبرای همه یکسان حالا من میام این فرمول میزارم روی مسائل زندگیم

    کجا ذهنم اومده وفوکوس کرده روی منفی ها

    اصلأ کارذهن همینه ازکاه کوه ساختن وانقدر اینو تکرار میکنه میشه باورمن

    یه ادم هایی توی زندگیم هستند که توی ذهن موندن ومدام یک اشتباه تورو تکرار میکنند وبهت گوشزد میکنن جالبه ذهن من زود فراموش میکنه

    مثال همسرم که من یک بار ناخواسته موقع بیرون اومدن از پارک زدم به دیوار وبعد یک سال وگواهینامه گرفتن وهزار بار درست روندن باز میگه تکرار میکنه ونگرانه

    قبلاً من میگفتم این بهانه ست بهم ماشین نده ولی همین رفتارو توی کوچکترین مسائل داره چون ذهنش توی اون اتفاق نشست کرده

    خب من اینطور نیستم وسعی میکنم دوباره اون کارو انجام بدم تا ذهنیت قبلی پاک بشه

    حالا من به همسرم میگم اون یک بار بود وقرار نیست دوباره تکرار بشه ولی متاسفانه ازپس ذهنش برنمیاد

    من بارها رانندگی کردم وچیزی نشده

    وجالبه ازیک ادم چند بار ضربه خورده باز اعتماد میکنه

    ولی خب من دیگه محتاط تر عمل میکنم وفاصله میگیرم این واکنش تدافعی ذهن ومغزه

    استاد چون نگاه مثبت اندیش داره میتونه اعراض کنه وتوجه نکنه واعتماد به نفس داره که اون اشتباه رو نادیده بگیره وازپس ذهنش بربیاد

    کنترل ذهن در هر شرایط ابزار مهمیه

    الان که دارم این کامنت رو مینویسم همسرم مدام داره نکات منفی رو گوشزد میکنه من برای کنترل ذهنم اومدم توی باغچه که تمرکز کنم روی صحبت استاد چون به هیچ عنوان نمیتونه صحبت نکنه بارها بهش گفتم ولی واقعا نمیتونه من قبلاً عصبی میشدم امروز دیگه مکان ترک میکنم واعراض میکنم

    توی مغز همه ما یک جایی تمام خاطرات ذخیره میشه وهربار که اتفاق مشابه میفته اونو به یاد میاره تا دوباره تکرار نکنه

    ولی بعدش کار ذهنه که ازاون خاطره ترس وناراحتی رو فوکوس می‌کنه

    نودونه درصد ادمها توی یک قسمت ازذهنشون خاطراتی رو سیو کردن که همون جا متوقف شدن این فرق مهم ادم موفق وادم معمولیه

    کار شیطان القا ترس ونگرانیه

    واین نکته فقط باایمان حل میشه اگر تسلیم خدا باشیم روی خودمون کار کنیم دیگه خودبه خود ترس از بین میره

    ازهر تجربه باید درس گرفت باید باورها رو تغییر داد

    ممنون استاد عزیزم ازطرح این موضوع،یک تجربه میتونه عامل رنج بشه یا تجربه بشه برات برای پیشرفت همگی به خودت بستگی داره اینجا تفاوت ادم موفق وناموفق مشخص میشه ومن معتقدم نباید بگیم من دیگه انجام نمیدم ولی بااحتیاط وتجربه عمل کنیم

    به امید موفقیت روزافزون برای همه دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      ناصر گفته:
      مدت عضویت: 1436 روز

      سلام به مریم عزیز و دوست هنفرکانسم

      استفاده کردم از کامنت خوبتون.

      چه خوبه که دارین اعراض میکنین

      و این اولین مرحله بهبود شرایطه

      احسنت به شما که به جای جر و بحث و تلاش برای تغییر دیگران، دارین روی خودتون متمرکز میشین و سعی میکنین طبق قانون عمل بکنین و قطعا به مرور نتایجش رو میبینید.

      به نظرم یکی از دلایلی که باعث میشه انسان فکر کنه که باید همیشه اتفاقات خوب باشه یا عملکردهاش همیشه با موفقیت همراه باشه،

      کمالگرایی هست

      از بچگی و توی مدرسه و در جامعه همیشه به ما گفتن که باید بهترین باشی، یا حتما باید اول بشی و فکر میکنن که آدم باید همون بار اول باید به بهترین شکل یک کار رو انجام بده و برای همین با اولین اشتباه یا کوچک ترین اشتباه زود ناامید میشن و فکر میکنن اینکار شدنی نیست یا اونها، آدم اینکار نیستند.

      یه بار مهمون داشتیم صحبت ورزش شد، من گفتم که دخترم به ژیمناستیک علاقه داره و رشد خوبی هم کرده، اون مهمون برگشت بهم گفت که آخه ژیمناستیک که آینده ای تو ایران نداره و نمیشه توی این ورزش قهرمان شد و به جای ژیمناستیک بزار بره فلان ورزش،

      من حرف خاصی نزدم ولی پیش خودم میگفتم که همه نتیجه رو در اول شدن میدونن یعنی فکر میکنن که اگه نشه تو یه رشته قهرمان شد، اون رشته فایده نداره،

      در حالی که باور من اینه که مگه ما ورزش میکنیم که فقط قهرمان بشیم، در حالی که دخترم با این رشته عشق میکنه و لذت میبره ، مهارتهای رفتاری و اجتماعی اش هم رشد کرده و وقتی داره حرکت میزنه داره لذت میبره، خب مگه این چیز کمیه، اصلا ما برای چی به این جهان قدم گذاشتیم، ما فقط برای لذت بردن از زندگی به این دنیا اومدیم و نه برای اول شدن،

      اتفاقا اون فرد فرزندش رو میبره والیبال ، در حالی که اصلا علاقه ای به اون رشته نداره ولی پدرش میگه این ورزش آینده داره و از این حرفها.

      ولی من اینطوری فکر نمیکنم، مهم لذت بردن و تجربه زندگی هستش، طوری که هنگام مرگ با رضایت به جهان بعدی پا بزازیم و حسرت این رو نداشته باشیم که نتونستیم از زندگیمون لذت ببریم.

      در مورد نگرش منفی همسرتون نسبت به شما هم میخام تجربه خودم رو بگم.

      همسر من هم اکثرا به نکات منفی من توجه میکنه و ایراد میگیره، منم وقتی ازم انتقاد میکنه، ذهنم شروع به نجوا میکنه و با خودم میگم که من اینهمه رفتارهای خوب دارم، عملکردم در کل خوبه اخلاقم که خوبه، امکانات زندگی رو در حد توانم براش مهیا میکنم ولی اون فقط به نکات منفی توجه داره و یه لحظه مغزم میخاد که حالم رو بد بکنه،

      ولی همون لحظه یه منطق قوی میزارم جلوش و خاموشش میکنم،

      به ذهنم میگم که همسرم که قانون رو نمیدونه، قانون شکرگذاری رو نمیدونه، قانون توجه به زیباییها رو نمیدونه ، اعراض از نازیباییها رو نمیدونه و اون طور داره رفتار میکنه،

      خب

      ولی من که قانون رو میدونم،

      من که دیگه نباید مثل اون رفتار بکنم،

      اگه من بیام به این رفتارهای همسرم توجه بکنم دارم به نازیباییها توجه میکنم اگه به عملکرد نامناسب همسرم به افکار نامناسب همسرم توجه بکنم

      شرایط بدتری رو تجربه میکنم، چون مهم نیست که من خواسته ام چیه، مهم کانون توجه منه که الان دارم به زیبایی توجه میکنم یا نازیبایی ،

      اگه منم مثل همسرم به نکات منفی توجه بکنم

      خب فرق منی که قانون رو میدونم با ایشون که قانون رو نمیدونن چیه؟

      برای همین هر روز به نکات مثبتش توجه میکنم، ازش تشکر میکنم، تحسینش میکنم تا احساسم خوب باشه و به زیباییهایی بیشتری هدایت بشم.

      به قول استاد هر کسی داره توی جهان خودش زندگی میکنه و نتایج باورهایش رو میگیره حتی اگه همسرمون باشه و در یک خانه کنار هن باشیم، اصلا مهم نیست و هر کسی نتایج باورها و فرکانسهای خودش رو میگیره.

      خیلی ازتون ممنونم و براتون زندگی لذت بخش و توام با آرامش رو از خداوند مهربان خواهانم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        مریم احدی گفته:
        مدت عضویت: 1071 روز

        سلام ناصر عزیز،دوست عزیزم خوشحالم که کامنتم تونسته کمک کنه ،بله درسته اگر بخوایم مثل دیگران رفتار کنیم نمیتونیم ادعا کنیم داریم رو خودمون کار میکنیم

        تضادها گاهی خیلی کمک میکنند جالبه من از ایرادهای همسرم خیلی ناراحت میشدم بعدا باخودم گفتم ازکمالگرایی که خودمم دارم اگر اونم بااستاد اشنا میشد میدونست چی بگه ولی نمیدونه

        واینکه هربار که ازم ایراد میگیره باعث میشه من قوی تر بشم واینجوری ضعف هامو میتونم رفع کنم واین یعنی منو خیلی مهم وکامل میبینه ودوست نداره عیب داشته باشم

        اینجوری اصلأ واکنش نشون نمیدم وناراحت نمیشم واز تضادها به نفع خودم استفاده میکنم

        نکته بعد کامنتت توضیح کامل راجب مسائلی بود که تو زندگی متاهلی مشترکه وبااشتراک گذاشتن تجربیاتمون میتونیم بهم کمک کنیم

        ممنونم ازت وبرات از خدا بهترینها رو میخام منتظر کامنتهای پیشرفتت ونتایج عالی هستم چون میدونم ما لایق بهترین ها هستیم وخوشحالم دراین مسیر زیبا همسفر خوبی چون شمادارم که حرفامو میخونند وبهم انرژی میدن خداروشکر

        موفق باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    فرزانه الهی گفته:
    مدت عضویت: 2650 روز

    به نام روی ماه خدای مهربونم

    استاد جان سلام

    اول بگم وقتی سایت رو رفرش کردم با عجله سرکار اولش فکر کردم همون فایل قبلیه چون نحوه لبخند زیباتون مثل فایل قبلیه ولی یه دفعه به خودم اومدم و فریب ذهنم رو نخوردم ذهنی که خدا میدونه چقدر کتکهاشو خوردم که جای بزرگ‌ترین اونها هنوز کبوده ولی شما یادم دادین میشه تغییر کرد و بهترشد و نتیجه هم بهتر میشه ان شالله

    استاد جان این اتفاقی نیست که من صدای شیطان رو با آیه«« خداوند وعده فزونی و برکت می‌ده»» کم کنم تو وجودم که منو از بیماری مادرم می ترسونه و شما هم همین آیه رو عنوان کنید ، خدایا شکرت که شفا رو فقط تو در وجود عزیزان من جاری می‌کنی من ناتوانم و نادانم ، من که نمیتونم همه جا باشم تو اما همه جا حاضری تو غربت کنار من و با 200 کیلومتر فاصله کنار رگ گردن عزیزانم

    چند روز قبل نشانه روزانه من ارزش تضاد بود چقدر به من کمک کرد همونجا کامنت کردم که استاد چرا ذهن ما کشش زیادی به منفی ها داره تا این حد که حتی از قانون احتمالات هم در میره و 99 درصد رو می بره زیر ده تا رادیکال و چیزی ازش نمی‌مونه

    مثال واضحش رو که منتظر بودم اینو هم بشنوم تو این فایل اینکه یه نفر به ما صدتا خوبی می‌کنه بعد بنده خدا یه لحظه عصبانی میشه درشتی می‌کنه از خواب و خوراک می افتیم چرا برای خوبی هاش از ذوق و شوق خوابمون نمی بره

    استاد عزیز شما خوب دست ذهن رو خوندید ذهن ما یک فیلتر کننده قهاره چرا چون نمی‌خواد انرژی صرف کنه چون فکر کردن به خوبی ها انرژی میخواد اراده میخواد و اصلأ خداجانم ما رو برای همین خلق کرده برای جهاد اکبر و تقویت تقوی واراده

    چند ساله تو سایتم که مدت مدیدی از اون هم ناک اوت بودم و پرده بر گوش، تازه تازه گوشم داره تیزتر میشه از لطف خدا و هم مسیر که نه هنوز همصدا شدم با جمع شکرگذار شما تا بلکه خدا تفضلی کند ، خدا رو شاکرم که همیشه وعده فزونی و برکت می‌ده

    استاد جان این‌جا هم ذهنم داره در میره از نوشتن مثالهای این تمرین ولی برای خودم خیلی چیزها مرور شد چقدر خوب موشکافی کردین ذهنمون رو که واقعاً استراکچر ذهن همه ما شبیه همه اونایی که محتوای ذهن رو تغییر میدن تفاوت در جهان ایجاد می‌کنند مثل شما و عده قلیلی میتونن این کارو بکنن

    با این کامنت دست گرمی گفتم هم سلام و تشکری بکنم و هم تمرین کنم ذهنم رو بهتر بشناسم شاید بتونم در کامنت بعدی دست از کمال گرایی بردارم و منم مثال‌های خودم رو بنویسم

    خدا قوت به چشاتون که مثل چشای من تشنه خوندن کامنت های تازه از تنور در اومده است

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    fatemeh saeeidi گفته:
    مدت عضویت: 1822 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام استاد عزیزم

    من سالها قبل یه آدم دیگری بودم تا قبل از آشنایی باشما. من حدودا یه دختر 22ساله بودم که وارد یه رابطه ای شدم و ازدواج کردم رابطه ی بسیار داغون و وحشتناک همیشه دعوا ناراحتی پرخاشگری. سالها به قول معروف یه چشمم اشک بود یه چشمم خون. و هر چی هم تلاش میکردم بد و بدتر میشد. بارها میخواستم جدا بشم ولی موفق نمیشدم اصلا همسرم راضی به طلاق نمیشد خلاصه دیگه نگم چه زندگی داغونی داشتم و اصلا هم نمیدونستم که تمام اتفاقات زندگی ام را خودم ساختم و باعت همه خودم بودم.( البته نا آگاهانه ). تا این چند سال اخیر که با شما آشنا شدم و کم کم فهمیدم که علت اصلی تمام این سالها زجر کشیدن و توی رابطه وحشتناک بودن چی هست. و سعی کردم خودم تغییر کنم خدارو شکر خیلی تغییرات داشتم. هنوز از همسرم جدا نشدم ولی خودم خیلی ارامش گرفتم. استاد خیلی تغییر کردم. حالا میخواهم بگم علت اصلی این ازدواجم و این شخصی که اومده توی زندگیم چی بود. استاد من از کودکی ام یه پدر بد اخلاق و همچنین برادر بزرگترم خیلی بد اخلاق و من همیشه از اونا میترسیدم و خیلی من و اذیت میکردند. نمیخوام بگم چه بلاهایی سرم اوردند چون نمیخوام به منفی ها توجه کنم.. من دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی مهربان و خلاصه خیلی صفتهای خوبی داشتم البته اینو همه به من میگفتند ولی اعتماد به نفسم صفر بود وقتی اومدم ازدواج کنم فقط و فقط به این فکر میکردم که کی میشه از این خونه خلاص بشم و اصلا به این فکر نمیکردم بابا حالا از این جا کجا میخوای بری یا اصلا این شخصی که میخواهی ازدواج کنی چه خصوصیاتی باید داشته باشه

    من اصلا به این چیز ها فکر نمیکردم من فقط میخواستم از خونه پدریم برم که اونجا نباشم از دست برادرم و پدرم نجات پیدا کنم بیشتر هم از دست برادرم. خلاصه ازدواج کردم و به قول معروف از چاله در اومدم افتادم توی چاه اونم چه چاهی.

    استاد وقتی با شما آشنا شدم کم کم متوجه شدم که چه باورهای اشتباهی داشتم چه افکار ناجوری داشتم که چنین زندگی برای خودم ساختم البته ناخواسته . خلاصه سعی کردم فقط تمرکزم را بزارم روی خودم هر کاری که تا الان تونستم برای بهبود خودم انجام دادم سعی کردم دیگه افراد را و بیشتر هم مردها را بد ندونم به نکات مثبت اونها توجه کنم خودم را بخشیدم برادرم و پدرم را بخشیدم سعی کردم دنبال کسب مهارت باشم دنبال کسب و کار مورد علاقه ام برم دیگه سعی کردم غیبت نکنم راستگو باشم چقدر استاد روی کنترل ذهن کار کردم روی اعتماد به نفسم خیلی کار کردم دوره احساس لیاقت را خیلی روی خودم کار کردم تمریناتم را انجام دادم استادمن خیلی تغییر کردم اصلا اون ادم قبلی نیستم خونه ام خیلی ارامش گرفته صلح و صفا به خانه و خانواده ام آمده. فرزندانم آرامش دارند رابطه ام با فرزندانم بسیار عالی شده است که اصلا برام غیر منتطره است.

    استاد دفترها پر کردم از تمریناتم از سپاسگزاری هام یه دفتر دارم که توانایی هام و نکات مثبتم را مینویسم و چقدر توش بهبود پیدا کردم

    هر روز به محض بیدار شدنم از خواب حتما باید نکات متبت را بنویسم

    و سپاسگزاری هایم بنویسم و تمریناتم را انجام دهم تا اون روز را شروع کنم.

    استاد از وقتی شروع کردم و تغییر کردم چقدر ترسهایم را رفتم توش و از اونها گذر کردم و چقدر بزرگتر شدم . چون ترسهایی داشتم که سالها از آنها حتی خبر نداشتم و علتشون را نمیدونستم وقتی دونه دونه در وجودم کشف کردم و دونه به دونه در وجودم از بین رفتند که خوب میگم به خاط ترسهایی بود که ناخواسته از کودکی از خانواده به من داده شده بود

    استاد خیلی حالم خوبه آزادی دارم خیلی کنترل ذهن دارم و

    خوب باز هم جای کار دارم و هر چقدر جلو میرم میبینم باز هم بیشتر باید روی خودم کار کنم.

    استاد خیلی خدارا بهتر شناختم خیلی ایمانم به پروردگارم قوی تر شده

    تا یه ناخواسته ای می یاد در زندگی ام از خودم سوالهای خوب میپرسم زود حالم را خودم از درون خوب میکنم با خودم صحبتهای قشنگ میکنم خود گویی های خوب میگم دیگه به خودم مثل قدیم سخت نمیگیرم استاد چه نعمتها و ثروتهایی که بدون اینکه من ذره ای تلاش کنم وارد زندگی ام شده و میشود. و یه چیز مهم دیگه اینه که مسیر رسیدن به خواسته هایم را دیگه اصلا سخت نمیدونم

    همیشه به خودم. میگم مثلا فلان خواسته را داری ؟. تو افکار و باورهایت را درست کن احساست را خوب کن. بعد این که کاری نداره که به راحتی بدون اینکه تو زجری بکشی وارد زندگی ات خواهد شد مثل تمام اون اتفاقات خوبی که در این مدت کوتاه برات شده.

    استاد من مثل سالهای قبل که نا امید بودم اصلا نا امید نیستم

    استاد واقعا به طرز جادویی در ذهن من قدرت آدم ها اومده پایین و فقط و فقط خداوند در ذهن من قدرت داره. که قبلا اصلا اینجوری فکر نمیکردم.

    خلاصه همه اینها را در یه جمله بگم که

    استاد من واقعا تغییر کردم و بدون اینکه من کار خاصی برای خیلی از مسائلم داشته باشم زندگی من تغییر کرده چقدر آدم های ناجور دیگه توی زندگی من نیستند

    استاد زندگی من با چند سال پیش اصلا قابل مقایسه نیست و کمترینش شاید همین آرامش درونی ام هست که دیگه اصلا نگران نیستم و همیشه به خودم میگم همه چیز فقط میتونه بهتر و بهتر بشه چون این اساس جهانه و این قانون جهانه

    استاد دوستتون دارم و از شما و از پروردگارم که من را هدایتم کرد و در این مسیر الهی قرارم داد بینهایت تشکر میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    مصطفی فرخی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1072 روز

    تنها تو را میپرستیم و تنها از تویاری میجوییم

    یادمه یک روز آقای عطار روشن رو دیدم و ایشون با کمال صبر وحوصله جوابم رو داد بهشون گفتم آقای عطار روشن نمیدونم چرا که با اینکه من اهرم رنج ولذت رو میخونم ولی نتیجه نمیگیرم و نمیتونم که به حرکت واداشته بشوم البته این رو اضافه کنم که اون طور که استاد حرکت کردن من حرکت کنم ها وگرنه بی تاثیر هم نبود من رو به حرکت جزیی که قبلا نبود وا داشت خب اما جواب سوالم رو آقا رضا عطار روشن چطور جواب داد؟

    ایشون گفتن که : کارت چیه؟

    منم جواب دادم که : املاک کارمه و دوسش هم دارم چون واقعا باهاش حال میکنم .

    خب ایشون یه جوابی داد که میشه گفت نود درصد راه رو پیش بردم که جوابشون این بود که :

    ببین دوست عزیز شما ذهنیت درستی نسبت به کار املاک نداری . و داری کار میکنی اما انگار مثل اکثریت جامعه که میگن بنگاه دارا کلاه بردارند و نونش حلال نیست و از این قبیل حرف ها میزنند فکر میکنی برای همین چون فکر میکنی کاری که معنوی نیست رو داری انجام میدی و از اونجایی که معنویت در کار تو نیست باعث میشه که دست به کار نره پس برو ذهنیتت رو نسبت به کار املاک عوض کن .

    خب این خلاصه ای از مکالمه من و آقا رضا بود که واقعا درس گرفتم ولی سوالی که برام مطرح شده بود این بود که بابا باشه دسم به کار نمیره حرف آق رضا درسته درسته ها ولی چرا روانشناسی ثروت رو نمیتونم کارکنم این که دیگه ربطی به کارم نداره نکه نداره ولی یک چیز نسبتا مجزاست این برای شخصیتم که بتونم نتیجه بگیرم اما چرا نمیشه تا اینکه استاد امروز حرف کوچه پس کوچه های ذهنم رو بهم زد چیزی که این همه مدت جلوی چشمم بود ولی من نمیدیدمش!!!!! و اون الگو هایی بود که من در زندگیم داشتم درسته من هم مثل استاد از سیزده یا چهارده سالگی کار میکردم حالا کسب و کار خودم رو نداشتم و برای مردم کار میکردم و یه برهه کوتاهی برای خودم کار میکردم و سود که نکردم هیچ همون یه خورده سرمایه هم که داشتم از دستم رفت و دوباره کارگری برای این و اون که قضیه اش مفصله و به این تضاد برخورد کردم که پسر دایی ام تمام سرمایه ام رو به باد و مقروض هم شدم که انشالله وقتی که با استفاده از قانون مسئله ام رو حل کردم با عشق میام و از معجزاتش صحبت میکنم.

    اما یه چیزی بود که من چرا دستم به کار نمیره و با اینکه میتونم تویه مدت زمان کمی شاید دو و ای سه سال آینده نهایتا به سطح مطلوبی از ثروت برسم نمیام روی روانشانسی ثروت یک که این یک سالی که هست خریدمش کار کنم؟

    و اون دلیلش این بود که میگه (درسته نخوردیم نون و گندم ولی دیدیم دست مردم ) من الگو هایی از بچگی داشتم که واقعا تویه ذهنم مثل بتن آرمه سفت شده بود چرا که از بس تکرار میکردن خانواده باعث شده بود که بشه جزیی از شخصیتم و من هم مثل باقی این طور باشم که دیگه جرئت کار کردند روی خودم رو نداشته باشم خب اما الگو چی بود ؟

    الگو این بود که دایی بزرگم تویه یه برهه ای از زندگیش به پول الان شاید سی و یا چهل میلیارد سرمایه داشت که میشه حدود نیم میلیون دلار برای درک بهتر موضوع خب اما ایشون رو دیدم که بله بعد از یه مدت تویه زندگیش خانومش رو طلاق داد و پسرش کلی بدهی بار آورد و رفته از سر اجبار داخل یک روستا داخل کرمانشاه زندگی میکنه و واقعا شرایط نامطلوبی داره و خانواده ام همیشه این رو میگفتن که ببین وقتی که ثروتمند میشی و مغرور باعث میشه که زندگیت از هم بپاشه و هیچ وقت دائمی نیست که به جایی که میخوای برسی و هر سر بالایی یه سر پاینیی داره و این الگو اینقدر در ذهن من بزرگ شده بود که باعث شد که من بترسم که ثروتمند بشوم و از اونجایی که من باور کردم که هرکسی که ثروتمند بشود بالاخره از زندگیش یک ضربه ای میخوره و یا عزیزش از دست میره و یا داخل روابطش به مشکل بر میخوره و……. دیگه ترس داخل وجودم رو گرفت که نمیتوانم به ثروت برسم و جهانم باور های من رو به من نشون داد و پر از الگو هایی هستم که یک برهه ای نهایتا چهار و یا پنج ساله ای ثروتمند شدن و دوباره با مخ خوردن زمین و ورشکست شدن و حالا به مایحتاج خودشون نیاز دارند این قدر الگو دارم و از نزدیکانم هستن که میتونم تا فردا مثال بیارم براتون و همین باعث شده که من بترسم و دیگه جلو نرم

    ولی الان که دست این الگو ها و دلایل ترس ها برایم رو شده سعی میکنم که الگو هایی مثل وارن بافت،بیل گیتس،پپ گواردیولا،پژمان جمشیدی ،آلن دولن ،شارخ خان ، امیتا پاچان ، ایلان ماسک(واقعا عاشقشم و زمانی هم مثل او و حتی بهتر از او میشوم ) که همیشه و در همه حال در حال پیشرفت و ترقی هستند و دارند هم ثروت میسازنند و هم به عشق خودشان میرسند

    در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    مهدی گفته:
    مدت عضویت: 1224 روز

    به نام خداوند بی همتا

    سلام و درود به همه عزیزان

    یک فایل بسیار عالی و تاثیر گذار که واقعا نیاز داشتم بهش توی این برهه ای که دارم یک قدم بزرگی بر میدارم در راه اندازی کار جدیدم

    خدایا شکرت برای این همه آگاهی و شناخت

    حالا چه اتفاقی افتاد که من در مورد روابط کاری ام دیگه یه مدت همش با تردید و نگرانی کار کردم

    چند سال پیش رفتم یه منطقه ای جدید کار کنم

    و در همون یکماه اول حساب کتاب مون رو درست ندادن ومن دیگه به هیچکی خوشبین نبودم و کار نمیکردم،ولی قبلا اینطور نبود، چه چیزی باعث این اتفاق شده بود.تمرکز من روی صاحب کار های نامناسب و توجه کردن و صحبت کردن در موردشون پیش دوستان باعث این اتفاق شده بود.

    ومن خیلی زود افسار ذهنم رو کنترل کردم که چرا قبلاً همه چی عالی بود پس بازم میشه خوب باشه.

    و با یک اراده قوی شروع کردم و در مورد هیچ یک از صاحب کارا صحبت نکردم و فقط توی دفتر شکر گذاری از خوبی های اطرافم نوشتم و تعریف کردم

    بعد از یه مدت کوتاه اتفاقی که افتاد،

    یه روز قبل از شروع کار خود صاحب کار می‌گفت بیا این مبلغ پول رو فعلا داشته باش،

    شاید باورتون نشه، چطور شد که حتی از قبلاً هم اوضاع بهتر شده ،

    بله تمرکز روی نکات مثبت و باور سازی درست در مورد کار و احساس لیاقت خودم همه چی رو تغییر داد و این نتیجه عالی که بعد از یه مدت وبا کار کردن روی خودم بدست آوردم،

    و الان همه چی خوب و فوق‌العاده است ،

    و خیلی بیشتر از قبل به موفقیت های زیادی رسیدم

    و باعث اتفاقات خوبی توی تمام مراحل زندگیم شده

    خدا را شکر میکنم برای این مسیر زیبا و پر از آگاهی و حس خوب

    موفق و پیروز و سربلند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  7. -
    شکوفه نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 808 روز

    سلام به استاد عزیزم با این آگاهی های عالی

    استاد عزیز سوال هایی رو که پرسیدید رو سعی کردم درباره خودم به سوالات جواب بدم

    و من یک قانونی رو (برای خودم جدید بود ) رو تونستم به خوبی درک کنم این هم این بود که وقتی به فایلی هدایت میشم چه هدایتی روزانه‌ام باشه چه فایل هایی که استاد آپلود می‌کنه و و و

    فایل هایی که بهشون بر میخورم و صحبت های استاد رو می‌شنوم حتما برای زندگی الان من درس بزرگی داره و باید درباره صحبت های فایلی که از استاد دیدم و نوشتم رو دربارش فکر کنم و مشکل و باور های اشتباه رو پیدا و حل بکنم

    می‌خوام قضیه ای از خودم رو بگم که برمیگره به خرداد ماه امسال که سال آخرم بود و چون می‌خواستم کنکور بدم امتحانات مدرسه و امتحانات نهایی( امتحان دروس عمومی برای کنکور (دیگه در کنکور هنرستان و نظری دروس عمومی گرفته نمیشه بلکه در خرداد ماه در حوضه امتحان رو از ما می‌گیرند)

    من رشتم گرافیک هستش ، ما در حین امتحانات مدرسه برای امتحانات دروس تخصصی باید کار عملی تحویل بدیم که بهش میگیم ژوژمان

    این کاری که باید تحویل میدادم سایز 50*80 بود که جز بزرگ‌ترین سایز های کاغذ حساب میشه، من ذره ای هم از این کار رو پیش نبرده بودم و بهونه می‌آوردم دارم برا کنکور میخونم

    دارم برا امتحانات نهایی میخونم

    دارم برای امتحانات مدرسه میخونم

    و روز ژوژمان نزدیک و نزدیک تر می‌شد

    درست یادمه دو هفته مونده بود به ژوژمان که من هدایت شدم به یکی از فایل های استاد درباره نتایج دوستان از آموزه های استاد

    من به فایلی هدایت شدم که آقا رضای عزیز شروع کردن به تعریف کردن اینکه یک قرض 20 ملیون تومانی داشت و چندین سال بود که میخواست این پول رو پس بده اما نمی‌تونست در هر صورت خداوند تو خوابشون هدایتشان میکنه که

    کار ها رو تکه تکه انجام بده

    کارتت رو تقسیم کن

    و آقا رضا با این کار به راحتی اگه اشتباه نکنم در عرض 1 ماه شاید هم کمتر اون قرض رو برمی‌گردونه

    حالا من نیومدم به این فک کنم که آقا جان این فایل هدایتی عه تو بوده فک کن ببین چه کاری رو باید تقسیم کنی و کم کم انجام بدی

    خلاصه دو یا سه روز قبل از ژوژمان میرسه و من میشینم پشت میز و این کار تموم نمیشه

    به دبیرم که میگم و حسابی ناراحت و عصبانی میشه و سه روز دیگه ازش وقت میگیرم بزور‌ و فک‌کنم روزی 20 ساعت پشت میز نشستم کار رو بردم برا قاب و تحویلش دادم

    و بعدش من کمر درد عجیبی داشتم چون کل تایمم پشت میز بودم و کار پر زحمت بود

    خلاصه اینجا خدا بهم یه پس گردنی محکم زد و من این درس ارزشمند رو گرفتم و تمام سعیم رو می‌کنم که هر فایلی رو میبینم خوب به این فک کنم برای حالای من چه درسی داره!؟؟

    گذشته رو فهمیدی پیداش کردی خب خیلی خوبه حالا ببین باید تو کجای زندگی‌هه الانت جاش بدی و درستش کنی

    حالا من آماده‌ام به سوالا به خوبی فک کنم و جواب بدم

    (الف) بنویسید کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد. سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟

    سر همین امتحان نهایی ها اولین امتحان ما عربی بود و وقت خیلی خوبی هم داده بودن و من هم خیلی خوب خونده بودم و می‌دونستم قراره عالی بدم(کلا 4 درس بود)

    ساعت 7 باید جلو در حوضه می‌بودیم ، من با دوستم میرم و تا موقعی که اجازه ورود بدن با دوستم حرف میزنم و من این باور محدود کننده رو هم داشتم و هنوز هم دارم ،که نه اگه من قراره یه امتحانی رو 20 بدم باید تا دیقه آخر درس رو دوره کنم و کل کتاب رو 3 الی4 بار همون صبح امتحان دوره کنم

    واگر نه من قبول نمیشم 20 نمی‌گیرم و اینا( چون من همه امتحان مدرسه رو اینطوری پاس کردم و 20 شدم و باور داشتم همه چیز سخته ، مخصوصا درس خوندن(اما نه آقا جان، من یک فایل از استاد دیدم که درباره 10 اصل درباره انیشتین صحبت می‌کرد، که تازگی ها گوش کردم و این رو فهمیدم فقط باید تمرکز داشته باشم و توجه و به خوبی و راحتی یاد می‌گیرم و برای اینکه مطمئن بشم تو زبان خوندن اخیر امتحان کردم و جواب داد)

    خلاصه اون امتحان عربی رو با ذهنیت اشتباه و البته چون تمرکزی نخونده بودم رفتم خراب کردم

    و شکوفه ای که همیشه امتحانات مدرسه رو عالی میداد وقتی دید عربی رو بد داده و از اسم نهایی ترسیده بود که سخته(در صورتی که عین کتاب اومده بود) 4 تا امتحانات بعدی رو هم بد میدم چون گذاشتم ترس و افکارم من رو اسیر خودشون کنن

    یا یه مثال دیگه

    حدودا 2 سال پیش من شروع کرده بودن به ایتالیایی خوندن یه چند جلسه ای میگذره و چون زبان جدیدی بود اصلا آشنایی نداشتم باهاش زباد عملکردم خوب پیش نرفت تا اینکه میخوره به این اعتراضات و اینا کلاس برای مدتی کنسل میشه

    فک‌کنم یه 3یا4 ماهی کلاس کنسل میشه و اون 5 تا درسی که داده شده بود و من خوب پیش نرفتم بودن رو شروع کردم به دوباره خوندنو‌ خوندن که میزنه بعد تموم کردن درس چهارم کلاس مجددا شروع میشه و شکوفه ای که دبیر ازش ناراضی بود با اعتماد بنفس بالا میگه که اره من درسارو خوندم ‌دوره کردم ‌ و معلم شروع میکنه ازم سوال کردن و منم خیلی خوب جواب میدم و خیلی خیلی ازم راضی بود

    و توی اون جمع کلاس فقط من عالی بودم

    خلاصه انقد اعتماد بنفسم بالا بود که با اینکه سوالات کتاب کلا ایتالیایی بود و فقط باید ایتالیایی حرف می‌زدیم و درس رو ایتالیایی توضیح می‌داد، اون جلسه به طرز معجزه آسایی‌ درس رو فهمیدم جواب میدادم و کلا ترکونده بودم

    خلاصه سَوای اینکه غرور میگیرتم یواش یواش بازدهیم میاد پایین

    بعد وارد ترم بعد میشیم و نجواهای شیطان شروع شدن( چون بازدهیم یکم اومده بود پایین) و من دوباره اسیر ذهنم شدم که اره یادته همون اولاشم‌ تو خوب نبودی، تو کلا بدرد زبان خوندن جدید نمی‌خوری

    سخته

    یادش نمیگیری و فلان

    انقد این نجواها اومد که کلا اون ترم دوم نابود بودم و نتایج اصلا رضایت بخش نبود طوری که جلسات آخر رو بزور میرفتم و یا نمیفرتم

    انقد ترس توم‌ افتاده بود و اعتماد بنفسم‌ اومده بود پایین

    با اینکه می‌گفتم اشکالی نداره این ترم تموم شد دوباره مث اونموقع ها شروع کن به خوندن، نتونستم تا الان

    تا همین الان ترس درونم بود و میترسیدم از شروع دوبارش ولی بعد از دیدن این فایل گفتم نه تو دیگه عوض شده تو شکوفه 2 سال پیش نیستی تو الان 4 ماهه که داری رو خودت کار می‌کنی ، ایمانت قوی تر شده، به خدا نزدیک تر شدی، کلی مسئله حل کردی تا الان، کلی اشتباهاتت رو پیدا کردی و حلشون کردی و و و

    پس تو میتونی چون توعوض شدی

    پس نتیجه متفاوت خواهی گرفت

    خدارو شکر

    هزاران هزار بار شکرت

    ب) بنویسید کجاها با اینکه اوضاع خوب پیش نرفت و نتیجه ناخواسته رخ داد اما شما افسار ذهن را در دست گرفتید و توانستید به ذهن خود بگویید:

    “درست است که این بار اوضاع خوب پیش نرفت اما 100 ها بار اوضاع خوب پیش رفت. در نتیجه این اتفاق هیچ معنایی ندارد و قرار نیست دوباره این ناخواسته رخ دهد. تنها کار من این است که: ایراد کارم را پیدا کنم، بهبودها را ایجاد کنم تا نتایج حتی بهتر از قبل ایجاد شود” و به این شکل خوشبینی و امیدواری خود را همچنان حفظ کردید؛

    هفته قبل به دلایلی من و خواهرم به مدت یک هفته تو خونه تنها بودیم

    و باید خودمون کار‌هارو‌ رو مخصوصا غذا رو آماده میکردیم

    تو این یک هفته مسئولیت غذا با من بود و من هم تجربه غذا پختنم نسبت به خواهرم کمتر بود

    برای روز اول برنج گذاشتم و طبق روال قبل برنجم یا بهتره بگم برنج هر دوتامون شفته می‌شد ، باز هم شِفته شد

    هی میگفتیم خب بالاخره آبش رو چقد بریزم نصف بند هم میریزم باز خمیر میشن‌ برنجا

    بعد من و خواهرم به این نتیجه رسیدیم که چرا باید یک اشتباه هی تکرار و تکرار بشه و گفتیم بیا به این فک‌کنیم که چه چیزی رو توش تغییر بدیم که درست بشه

    بالاخره باید اشتباه کنیم که از اشتباهاتمون درس بگیریم اما تا الان ما از اشتباهات برنج پختن درس نگرفتیم و اون اشتباه رو تکرار داریم می‌کنیم

    و بعد ما فهمیدیم‌ که آقا جان چرا ما از همون اول که برنج رو گذاشتیم بپزه و یه بند انگشت آب داره درش رو میزاریم!! بیا این دفعه تا یه حدی آبش رو بکشه بعد درش رو بزاریم که دم بکشه

    خلاصه من این روش رو امتحان کردم و اصلا برنج شِفته نشد و برعکس عالی پیش رفت

    یا یه مثال دیگه

    من بعد از درست پختن اون برنج بقیه غذاهای اون هفتم که همرو‌ برای اولین بار میخواستم بپزم و تجربه کنم عالی پیش رفتن و از خودم حسابی راضی بودم اعتماد به نفس عجیبی کرفتم

    خلاصه آخرین روز من میام که ماکارونی بپزم و برخلاف غذاهای قبل این غذارو زیاد پخته بودم و تجربه داشتم به غیر از تَه دیگ انداختنش

    منم چون خیلی اعتماد بنفسم رفته بود بالا گفتم کاری نداره که اینم می‌تونم!

    من ته‌دیگ رو گذاشتم و گذاشتم غذا دم بکشه با خودم گفتم خب من بلدم و اینا مه یه دفعه به خودم اومدم که نه خدایا من بدون تو هیچم من به هدایت های تو محتاجم من اولین بارمه ته‌دیگ انداختم خودت هدایتم کن که کی زیرش زیاد باشه، کی زیرش کم و کی خاموشش کنم

    که اینجا من این درس رو گرفتم ما بدون خداوند هیچوقت عالی نیستیم

    خداست که داره مارو هدایت می‌کنه و به موفقیت های کوچیک و بزرگ می‌رسونتمون

    خدایا شکرت که اینارو خیلی خوب درک میکنم

    خدایا من در برابر الهامات و هدایت های تو فقیرم

    ج) درباره تجربیاتی بنویسید که: به خاطر باورهای محدود کننده ای که داشتید، مدتها یک روند ناخواسته را تجربه می کردید اما به محض ایجاد تغییرات اساسی در باورهای خود، در همان مسیر، نتایج متفاوت و خوشایندی گرفتید؛

    توی این مثال قبل از اینکه رو خودم کار کنم همش یه سری حرف های منفی و اشتباه میشنیدم

    همش اتفاقات نا جالب و به این باور رسیده بودم که این اتفاقات عادیه در زندگی و دیگه انقد به تضاد رسیدم که بالاخره قبول کردم و فهمیدم بخاطر افکار ما و فرکانسی که میفرستیم این اتفاقات نا جالب رو دریافت می‌کنیم

    و خدا شاهده تو این 4 ماه که رو خودم اساسی کار کردم و ورودی هام رو کنترل کردم هواسم‌ به افکارم بود و دائما به صورت آگاهانه توجه به زیبایی ها داشتم و از نکات منفی که دیده بودم صحبت نمی‌کردم و توجه نمیکردم

    از همون روز اول نتایج اومد

    و ما ماه بعدش با مدرسه رفتیم اردوی‌ شمال و به طرز باور نکردنی‌ای همه چی به نفع من و خواهرم پیش میرفت

    بدون اینکه ذره ای غر بزنیم و ناسپاس باشیم

    بهترین اتاق ، بهترین آب، بهترین قسمت غذا( چون سلف سرویس بود و در جنگل بودیم موقع عصرانه یا شام به ما یه سری غذا ها می‌رسد که خیلی ها نرسیدند بخورند (چون اون یه بخش غذا محدود بود (تنوع غذا ها هم بالا بود))و اینا همش از هدایت خداوندن بود

    خداوند مارو هدایت کرد که ما ساعت 9 صبح پاشیم‌ و ببینیم میز رو تازه چیدن و بهترین چیز هارو بخورم اما 1/2 بچه ساعت 12 پاشن و جز املت‌ و نیمرو‌ سرد چیزی نمونده باشه( چون هوا بارونی و خنک بود)

    خداوند ما رو هدایت کرد که برا جای‌ اتاق ها و هم اتاقی ها سخت نگیریم و اتاق ما جایی افتاد که بغل حموممون آبگرم‌کن بود و آب سرد نشد )

    و فقط گذاشتم خداوند هدایتمون کنه و بهترین چیز ها نصیبمون شد

    و یا اینکه هفته قبل که ما تنها بودیم خانواده برن شهرستان و بدون گیری و با افتخار بزارن ما بمونیم خونه

    (چون خواهرم ماه عه دیگه کنکور داره(کنکور فنی با بقیه کنکور ها تایمش‌ فرق داره))

    و من و خواهرم به لطف الله از اون جمع منفی، افراد منفی و اتفاقات منفی دور موندیم و کلی رو خودمون کار کردیم و من کلی چیز های جدید یاد گرفتم

    خدایا شکرت

    عاشقتم

    خوشحالم که زندگیم رو گذاشتم تو پیش ببری

    د) با توجه به آگاهی های این فایل، بنویسید در موارد مشابه آینده:

    چه راهکارها یا نگرشی به شما کمک می کند که حتی با وجود یک تجربه ناخوشایند، افسار ذهن را در دست بگیرید به گونه ای که: نه تنها خوشبینی و امیدواری شما نسبت به آینده حفظ شود، نه تنها از قدم برداشتن نترسید، بلکه آن تجربه باعث شود ایراد کار را پیدا کنید و با حل آن، بارها رشد کنید.

    اول اینکه به این فک کنم چه روش، چه باور، چه افکار و یا ایمانم رو تقویت کنم که نتیجه بهتر بگیرم

    دوم اینکه نگذارم ترس در درونم رخنه کنه

    و بیام با یادآوری کردن به خودم با نوشتن موفقیت هایی که تونستم افسار ذهنم رو در دست بگیرم و نتیجه صد برابر بهتر بشه رو بنویسم و یادآوری کنم

    سوم اینکه نترسم و به این ایمان بیارم که من عوض شدم افکار و باور هام عوض شده ایمانم قوی تر شده و دوباره و یواش یواش شروعش کنم

    خدارو شکر که به این آگاهی ها هدایتم کرد تا مشکل الانم‌ رو بتونم پیدا و براش حل مسئله پیدا کنم

    خدارو شکر

    و باز هم سپاس گزار استاد عزیز هستم که بزرگ‌ترین دست خداوند روی زمین هستند

    شکر

    به قول استاد عزیز

    در پناه الله یکتا شاد ، سلامت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشیم

    آمین‌

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    سید مصطفی میربهرسی گفته:
    مدت عضویت: 1012 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته

    دقیقا قبلی که با شما آشنا بشم ذهن قدرتمندی نداشتم مثلا مسافرت میرفتم بیشتر وقت همش به تصادف و خرابی ماشین و اتفاقای بد فکر میکردم

    حالا خداراشکر که اتفاقای بدی هم نمی افتاد ولی حس خوبی اصلا نبود

    اگرم مشکلی پیش بیومد میزاشتم به خواست خدا ولی فقط کلامی بود از تهه قلب نبود

    به لطف لطف خدا از وقتی باشما آشنا شدم و بعد از دیدن فایلهای داخل سایت کلا همه چی تغیر کرد

    از کسب کار گرفته تا رابطه با خانواده و دوستان

    الان در حال حاضر خیلی عالی ذهن خوب عمل میکنه و دیگه چیزهای منفی وارد نمیکنم و همش مثبت انجام میشه

    حالا اگرم مشکلی تو طول مسیر پیش بیاد حتما و حتما خواست خدا بوده که ما جلوتر نریم و بهش قشنگ نگاه میکنیم و خیر بوده برای ما

    و دوباره خیلی محکمتر و بهتر از اون مسیر دوباره رد میشیم چون برای ما خیر خوبی داشته

    حالا قبلا اگه این اتفاق پیش میومد که همش ناراحتی بود و غم غصه بود

    الان به لطف خدا خوب عالی شدم

    از بابت کسب کار چندین سال بود که مغازه داشتم ولی خیلی پیرفت خوبی نبود و از این شاخه ب اون شاخه میرفتم

    الان به لطف خدا مغازه ای دارم که دیگه همیشه علاقه داشتم بهش و تو ملک خودمون هم هست دیگه از مستاجری راحت شدیم و جا ب جایی مغازه

    تو استان ما هوا تا 50درجه هم هست ولی وقتی میریم بیرون ایقد خوشحال هستیم اصلا دیگه رومون تاثیر منفی نمیزاره

    از صبح که از خواب بیدار میشیم همش فکرای خوب ذهن خوب و خوشحال هستیم

    قبلا صبحا من حالم زیاد خوب نبود احساس خوبی نداشتم همینجوری با احساس بد میرفتم مغازه بخاطر همین نتیجه زیاد خوبی نمیگرفتم

    انشالله که دوستان هم همه حال دلشون خوب باشه و هرلحظه خدارا فراموش نکنن

    من تو کامنت نوشتن زیاد حرفه ای نیستم اگه از دوستان کسی مطالعه کرد و مشکلی بود ببخشید و حلال کنید

    ممنون از استاد عزیزم بابت این همه فایلهای خوبی که به ما آموزش های خوبی میده و حالمون رو خیلی خیلی خوب کرده و نتیجه های خیلی خوبی گرفتیم تو این دو سال

    خدا پشت پناهتون باشه…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    محمدرضا شافعی گفته:
    مدت عضویت: 1604 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام استاد عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه

    تمام این آگاهی هارو من تجربه کردم.در یک سری از مواقع تونستم کنترل کنم ذهنم رو و در یکسری دیگه زورم بهش نمیرسید ولی سعی کردم جهت دهیش کنم اما خب نگرانم بودم

    ولی استاد یه نکته دیگه هم هست که وقتی میبینم یکی یه مشکلی براش پیش اومده ذهنم میگه این برای توام پیش خواهد آمد درواقع ترسه به این صورتم هست.مثلا الان شما گفتی ایلان ماسک رفته رستوران غذا خورده مسموم شده ذهنم گفت مراقب باش نری رستوران وگرنه ممکنه برای توام پیش بیاد.کلی مثال اینجوری دارم

    میخوام بگم ترسی که مغز ایجاد میکنه اینجوریم هستم.

    قبلا من دچار وحشت زدگی بودم در حدی که از ترس از خونه بیرون نمیرفتم یعنی ذهن من اجازه نمیداد چون میگفت قراره دوباره اونجوری بشی یا مثلا یبار تو جاده اینجوری شدم و تا چند وقت تو اون جاده نمیرفتم یا اگه مجبور بودم برم با استرس میرفتم الانم میخام برم تو همون جاده یه ذره اولشس اون ترسه میاد ولی خب چون کار کردم به لطف خدا خیلی بهتر شدم و زورم بهش رسید.

    استاد ممنونم بابت این آگاهی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  10. -
    حبیب الله ایزدی گفته:
    مدت عضویت: 1192 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته عزیز

    سلام به دوستان عزیزم در این سایت الهی

    یه سوال برای من پیش اومده مگر ذهن یکی اعضای بدن ما نیست مثل دست و پا و غیره چرا وقتی این همه اتفاق خوب میوفته واکنش نشون نمیده ولی وقتی بین این همه اتفاق خوب فقط فوکوس میکنه روی یک اتفاق بد و هی میاد برات بزرگش میکنه به نظر من چون به قول استاد عزیز که روند طبیعی جهان سلامتی و ثروتمندی و عشق است برای ذهن منطقی هست وهر وقت یک تضادی برای ما اتفاق میوفته ذهن اِرور میده داره بهت میگه یه اتفاق غیر طبیعی وارد زندگی شما شده لطفا تنظیمات خودتان رو چک کنید ولی اینجا شیطان با حربه ترس وارد گود میشه و شروع میکنه به نجوا و ترس از تکرار دوباره اتفاق کانون توجه رو میبره به سمت اون اتفاق و نتیجه میشه تکرار اون اتفاق

    اینجا میخوام یه مثال از کانون توجه که تازه برام اتفاق افتاد براتون بگم چند روز پیش سر کار همکارم شیر سماورشون آب میداد و اومد دور تا دور شیر سماور رو با چسب دو قلو چسباند و دو روز دیگه من رفتم سر کار دیدم دوباره داره آب میده و همکارم دوباره اومد با چسب بیشتری دور تا دور شیر رو دوباره چسب کاری کرد و این روند تا یه هفته ادامه داشت و من همه توجه ام به این بود و این اتفاق برای من اینگونه رقم خورد که رادیات ماشین من از قسمت پلاستیکی اش سوراخ شد و رفتم تعمیر گاه و تعمیر کار گفت باید کل رادیات تعویض بشه ولی من چون آخر برج بود و پولی کافی نداشتم مجبور شدم با چسب اون قسمت رو بچسبونم و جالبی به این بود دوباره یه مقدار آب میداد و من مجبور شدم دوباره چسب کاری کنم فاصله بین دو تا اتفاق فقط دو هفته بود ومن از خدا خواستم که علت این اتفاق چی بوده چون یه اتفاق غیر عادی برام بود چون از وقتی که روی خودم کار میکنم واقعا تضادها توی زندگیم خیلی کم شده و وقتی اتفاقی برام غیر منتظره باشه علتش رو از خداوند سوال میکنم و اون به خوبی به ذهنم میاره، که علتش توجه به چسب کاری شیر سماور و پیگیری و سوال کردن در مورد آب بندی شیر سماور از همکارم و دقیقا عین اون اتفاق رو تجربه کردم ولی از وقتی که کامنت های توحیدی سایت رو به صورت مستمر مطالعه میکنم اتفاقات زندگی همه باب میلم هستن بچه ها فقط مطالعه میکنم ها

    یعنی توجه به کامنت های که حرف از توحید زده میشه یعنی کانون توجه من میره سمت توحید

    توحید همه چیزه توحید باعث میشه ناخواسته های زندگیم به صفر برسه

    من نمیدونم این باور درسته یا نه ولی میتونیم از این به عنوان یک باور قدرتمند کننده استفاده که روند طبیعی جهان ثروتمندی و سلامتی و عشق و اتفاقات خوبه و ذهن اینو میدونه واگر ازاین روند خارج بشه باید دنبال ایراد کارمون باشیم

    در پناه الله یکتا شاد و پیروز و سربلند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: