اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سپاسگزارم که زنده و سلامتم و فرصت نوشتن کامنت در سایت پر از نور و آگاهی استاد عباسمنش رو دارم .
بعد از دیدن فایل و تمرکز بر سؤال متوجه شدم که من از صحبت در جمع غریبه فراری ام ،میرم یه گوشه که خیلی در مکالمات شرکت نکنم.
که قطعا ریشه در کمبود اعتماد به نفس داره ،چون ممکنه نظرم مخالف جمع باشه و میترسم بیان کنم و انتقاد بشنوم. خودم هم نمیتونم از دیگران انتقاد کنم که مبادا ناراحت بشن یا من و قانع کنن که من اشتباه میکنم و اونها درست میگن .
میترسم سؤالاتی بپرسن که دوست ندارم جواب بدم و نمیتونم “نه ” بگم یا که محترمانه جواب رو بپیچونم که بفهمن دوست ندارم این سؤال خصوصی رو جواب بدم.
البته الان چند ساله خیلی پیشرفت کردم و سعی میکنم توی جمع ها شرکت کنم و حرف خودمو بزنم و نظرم بدم حتی اگه مخالف جمع باشه ، ولی هنوز خیلییییی جای کار برای بهتر شدن دارم .و میدونم که در این زمینه ضعف دارم.
دومین فرار من از موقعیت های جدیده ،
دوست ندارم نقطه ی امن خودم رو تغییر بدم ، معمولا کارهای تکراری قبلی رو بیشتر میپسندم و از کار و حرفه ی جدید دوری میکنم که مبادا در این کار موفق نشم یا درآمد خوبی نتونم به دست بیارم یا از پس چالش های اون کار جدید بر نیام ، و پول و زمانی که صرف یادگیری و تجربه کسب کردن در این موقعیت جدید هزینه کردم رو هدر بدم. با اینکه اون کار جدید مورد علاقه ام هست و بیشتر دوستش دارم ، ولی نمیرم دنبالش. و احساس میکنم دارم در جا میزنم .
سوم: فرار از فعالیت فیزیکی ؛
این باور محدود کننده رو دارم که من از کودکی در فعالیت های ورزشی قوی نبودم ، بازنده ام ، بدنم ضعیفه ، قدرت کافی ندارم ،کم انرژی ام ،،،،
به بهانه ی علاقه نداشتن، دنبال ورزش یا شنا و… نمیرم در صورتی که خودم میدونم که همه شون بهانه های ذهن محدودم هست که تنبلی میکنم.
ممنون از استاد گرامی و مریم دوست داشتنی برای فایلهای ارزشمند
من از صحبت کردن در جمع به شدت فراری هستم به خصوص در کلاس به عنوان دانشجو یا کلاسها و جلسات اصلاً قدرت حرف زدن ندارم و به شدت فراری هستم .بزرگترین پاشنه آشیل من در زندگی این بوده و درد و رنج های زیادی را بر من تحمیل کرده .موقعیتهای زیادی را در زندگیم به خاطر این موضوع از دست داده ام .لطفا دوستان اگه راه حلی سراغ دارید برام بنویسید
استاد انقدر این مورد پاشنه اشیله منه ک من حتی از جواب دادن به این سوال داشتم فرار میکردم
باید بگم وقتی دروغ میگم ک اونم به ندرت ممکنه پیش بیاد
ی سری افراد ک خونمون میان و من دوس ندارم باهاشون هم کلام شم به خاطر صحبت های منفیشون
مورد سوم ماجرای ازدواج هست که من نه تاحالا اجازه دادم کسی بیاد نه میخوام حتی راجبش کسی بام صحبت کنه و مدام از این قضیه فرار میکنم (مجرد هستم)
و امشب با گوش دادن به این 5 فایلتون من تصمیم جدیمو گرفتم که وقتی خودم خالق زندگی خودم هستم پس دیگه به این موارد منفی فکر نکنم،راجبشون با کسی صحبت نکنم تا دیگه به صورت الگوی تکرار شونده تو زندگیم باهاشون مواجه نشم
ابتدا از خدا و سپس از شما استاد مهربون سپاسگزارم ک این درس بزرگ رو بهم دادین
من خیلی تو روابط با افراد خوب هستم ، و دوستای خیلی زیادی دارم و خیلی دیر دوست داشتنی هستم ، اما تو دانشگاه اگه قرار باشه یه کنفرانس اجرا کنم یه کم استرس میگیرم و سعی میکنم اون کار رو نکنم چند وقتی هست که دارم روش کار میکنم با همهی ترس های چند بار انجامش دادم اما باید بیشتر و بیشتر رو این موضوع کار کنم ، یا یکی دیگه از ترس های من این بود که تو فوتبال بازی کردن خودم رو درگیر نمیکنم یا محکم بازی نمیکنم چون میترسم مصدوم شم و هر بار هم ترسیدم سرم اومده و هر بار نترسیدم نه و باید روی این موضوع هم کار کنم
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
1_اینکه در موقعیتی قرار بگیرم که یه عده توی جمع خیلی باهم صمیمی باشن ولی من تحویل نگیرند کلا از اینجور جمع ها فراریم از اینکه باهام شوخی کنند . از اینکهدیگران حریم خصوصیم نقض کنن اینکه به عقایدم احترام نگذارند فرار می کنم از اینکه بخوان زیر ذره بین من بزارن رفتارم انالیزکنن .از اینکه مادرم ازم انتقاد کنه خیلی حساسم و فراریم.اینکه حقم بخورن.
2_از شرایط جدید و موقعیت های جدید و کلا هرچیز جدیدی می ترسم و فراریم .مثلا می ترسم جایی برم که هیچ وقت نرفتم می ترسم چیزهای جدید امتحان کنم.انگار عین مرداب ساکن شدم یه جا
3_شرایطی که هنوز بشدت ازشون میترسم،اینه که از رفتن به فروشگاه ها ، مغازه ها ، رستورانها ، و در کل مکانهای گرون قیمت و لاکچری … بشدت مقاومت دارم .از اینکه با افراد پول دار صحبت کنم استرس دارم.فراریم از رفتن به جاهایی که خیلی خاصن خیلی معروف مشهورن انگار دیگران خیلی از خودم بالاتر می دانم.
4_از مهاجرت کردن فراری ام می ترسم .انگار خیلی وابستگی های بی خود دارم
5_از هر مراسمی که خودم میزبانش باشم می ترسم مثلا خواسنگاری خودم عروسی خودم و نامزدی خودم و…از اینکه بخوام برم تو خانواده همسسرم
6_ازجاهای تنگ باریک مثل غار فراریم حتی الانم بهش فکر می کنم حس خفگی میده بهم از آسانسور از ارتفاع فراریم
7_از اینکه ازدواج نکنم بزرک بشم سنم بره بالا از فکر کردن به آینده فراریم
این جلسه حقایق سنگینی رو رو کرد ولی میخوام خودم رو افشا کنم و برای ایندم ردپا بزارم
شما استاد جان گفتی از چه چیزهایی فرار میکنی؟ میگم از همه چیز…
بزرگترین درد من اینه که من از خودم فراری هستم . من مدام در حال فرار کردن از خودم هستم و برای خودم هم نقاب زدم . و حتا به چیزهایی در مورد خودم هم نمیخوام فکر کنم
من از گذشته ام فراری هستم و نمیخوام به یادش بیارمو نمیخوام باهاش روبرو بشم .
من مدام در حال فرار کردن و روزها رو گذاراندن هستم . رفتن به جلسه بعد . رسیدن به فردا . صفحه بعد . کتاب بعد هستم و همش دارم فرار میکنم..
من از شهر زادگاهم فراری هستم سالهاست که اینجوره و ازش دورم و برم اونجا حالم بد میشه و حتا دوست ندارم اسمشو بیارم و بگم من بچه این شهرم
من از دخترا ها فراری هستم و با اینکه دوست دارم ارتباط بگیرم اما در ته ذهنم ازشون فرار میکنم
من از حل کردن مسائل فراری هستم و هرکاری میکنم که انجامش ندم و میبینم که ذهنم خودشو به هر نحوی به در و دیوار میزنه که فرار کنه
من از موقعیت های جدید که نمیشناسم در هر زمینه ای فراری هستم و قفل میشم
از رفتن به مهمونی ها . از شلوغی و سروصدا . از مسافرت با خانواده . از گوش دادن به حرف های چرت بقیه فراری هستم
من از بودن در ایران فراری هستم و نمیتونم اینجا رو بپذیرم
من از صف ایستادن . از گریه و زاری و احساسات . از کنترل شدن از محدودیت از حجاب فراری هستم
من حتا از مغازه های شیک با فروشنده های دختر خوش قیافه فراری هستم و داخلش نمیشم
از جواب دادن به تلفن هم فراری هستم چون از حقایق فرار میکنم.
از تکرار شدن فراری هستم و از اون طرف ذهنم نمیذاره حرکتی بزنم و ازش خارج بشم و توی لوپ گیر کردم
حتا از کارکردن روی دوره عزت نفس فراری هستم و از ارتباط چشمی با غریبه ها فراری هستم
من از خودم و همه چی فراری هستم . همین گفتن ولش کن و بیخیال هم نوعی فرار هست
سپاس گذارم از استاد عزیز و کامنت های زیبای دوستان که کمک کردند بهتر و بیشتر بدانم از چه چیزهایی فراری هستم
از چه چیزهایی فراری هستم؟
از ورزش کردن و فعالیت فزیکی فرار میکنم و حتی اگر شروعش هم میکنم ته ذهنم میدانم بزودی بعد یک مدت بالاخره خسته میشم و رهایش میکنم.
از رژیمهای سخت و غذا نخوردن یا کم غذا خوردن فراری هستم. این هم مثل ورزش شروع میکنم اما بعد از مدتی دوباره رهایش میکنم.
شاید دلیلش این باشد که به قول استاد لاغری و طریقه لاغر شدن را خیلی سخت و طاقت فرسا میبینم و به همین دلیل زود خسته میشم و خودم را ضعیف و ناتوان در انجامش میبینم.
قبلا این حالت بیشتر بود اما فعلا حدود 4 ماه میشه که پابند یک نوع رژیم غذایی هستم و خدا را شکر رهایش نکردم.
از انجام کاری که دوست ندارم و مجبورم به انجامش فراری ام
من از چیزهای نو ترس دارم و به نوعی فراری هستم اما وقتی پیش بیاید خودم را به چالش میکشم و انجامش میدهم که این را از استاد عزیز آموختهام.
از وارد رابطه عاطفی شدن هم یکجورایی فراری هستم چون فکر میکنم وقتش نیست و باید روی خودم کار کنم و خودم را بسازم، زندگیام را بسازم و به اهدافم برسم. و بر این باورم که در زمان مناسب و مکان مناسب آدمش میآید و نیاز نیست خودم دنبالش باشم. نمیدانم دلایل واقعیام همین ها هستند یا نه و یا ته ذهنم کمبود احساس لیاقت و عزت نفس دارم. اما هرچه که هست باعث شده که وارد هیچ رابطه عاطفی نشوم و دنبالش نباشم. به همین دلیل و بخاطر همین باور موقعیت و پیشنهادش هم پیش نیامده که بخواهم قبول کنم یا نه.
از انجام کارهایی که در آن مهارت دارم یا ندارم (فرقی ندارد، در هردو حالت) مقابل بقیه مخصوصا آشنا یا دوست فراری ام چون میترسم نکند که درست انجامش ندهم و آبرویم برود
از شنیدن حرفهای منفی و بد در مورد کشورم و یا هم وطنام فراریام
از بیکار ماندن و الاف بودن فرار میکنم چون حس رشد نکردن و عقب ماندن از دنیا برایم دست میدهد
از اینکه کارهایم را دیگران برایم دیکته کنند فراریام و بدم میآید بقیه دخالت کنند در کارم
از آدمهایی که به فکر پیشرفت و کسب دانش و در پی یادگیری نیستن
از آدمهایی که فکر میکنند ازدواج بزرگترین موفقیت یک دختر است
از آنهایی که دخترها را کم میبینند و احترام نمیگذراند و مردها را برتر میبینند
از بیعدالتی، ظلم، اخبار منفی، ناله کردن، حرف از ناداری و کمبود
از جهل و نادانی، از حماقت، از شوخیهای بیش از حد و یا بیجا، از خرافات و… فراریام.
درود بی کران نثار استادمهربان که اولا این لیلای زیبای حقیقی رو به ما نشون دادن و دوما دریچه ای بکر و زیبا ازاین جهان روبه روی ما بازکردند که تاثیر اون بر روح و جان ما هروز بیشتر وبیشتر میشود. استاد عزیزم من دوره های اساتید دیگه ای رو هم کار کردم البته بی فایده هم نبودن اما همه اونها پیش زمینه ای شد تا برسم به شما به قول معروف استاد خوبان فراوان دیده ام
اما تو چیز دیگری
الگوهای تکراری که برام قابل شناسایی هستند اینه که من از دعوت شدن به خونه اقوامی که سطح مالی بالاتر دارن معذورم صرفا به این خاطر که تصور شخصیم اینه که ما هم سطح نیستیم برای رفت امد یا کسانی که خیلی به ظاهر مذهبی تر و مقیدتر هستند دوست ندارم باهاشون هم کلام بشم یا دید و بازدید داشته باشم سالی یکبار میرم دیدن شون اونم تو ایام مربوطه
اتفاقا همین چندروز پیش یه مراسم عروسی بود ازاقوام بودن همه رو دعوت کرده بودن الا خانواده ما درکمال تعجب. بعد اتمام مراسم اومدن گفتن ما فراموش کرده بودیم کلا شمارو وبرام خیلی خنده دار اومد مگه میشه کل فامیل باشن فقط ما جزو فراموش شدگان باشیم
هم خوشحال شدم هم کمی دلخور و ناراحت ذهنم بیکار نموند و شروع کرد به قضاوت کردن که اهمیت ندادن حساب نکردن و هزارتا افکار دیگه هجوم اوردن به مغزم
وجالب اینجاست که باخودم گفتم دعوتم میکردن نمیرفتم یعنی ترجیحم این بود که نرم یعنی قلبا هم تمایلی نداشتم برم به این مجالس واز زمانی که با این سایت واستاد اشنا شدم به طرز شگفت انگیزی رابطه م انگار با کل دنیاکمتر شده اوایل ناخوداگاه اینستا مو حذف کردم بعدش واتس اپ و فقط چندتا کانال اموزشی دارم داخل گوشی وبعد رفت امد با اقوام خیلی کمرنگ شده گاهی دوستی اشنایی تماس میگیرن میگن ستاره سهیل شدی باید وقت بگیریم برا دیدنتون وقتی تصمیم بگیری برای تغییر زندگی وافکار انگار جهانم دست به دست میده شرایط و مهیا میکنه برات.ودیگه اینکه هربار میخام تو حوزه تخصصی خودم وارد بشم و شروع کنم کارمو یه حسی مانع میشه و هزار تا دلیل واسه انجام ندادن میاره برام واین شده که ازاین شاخه به اون شاخه بپرم و هربارم نصفه نیمه رها کنم هرکاری رو. و غافل ازاینکه یه گوشه ذهنم یه سری باورهای مخرب هست که جاخوش کردن و باید پاکسازی بشن از ریشه که دوباره عین علف هرز رشد نکنن و بزرگ بشن استاد عزیزم یک جهان سپاس بابت این اگاهی های نابی که باعشق در اختیار ما قرار میدین وهربار که فایلی ازشما گوش میدم تازه متوجه میشم علت این اتفاقات تکراری چی بوده تو زندگیم وهرعلتی رو معلولش رو پی میبرم بهش که فایل های رایگان تون مثه کوهی از الماس هستن که تمومی ندارن و دوست دارم هرچه زودتر شرایط خرید دوره هاتون برام فراهم بشه و منم تو این دانشگاه انسان ساز واحدامو یکی پس از دیگری پاس کنم .
به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند هدایتگر من و همه دوستان به شرط باور قلبی به خودش
درود بر شما استاد عباسمنش عزیز️
درخصوص این فایل باید بگم که من از بحث کردن با هرکسی سعی میکنم فرار کنم، مخصوصا بحث کردن با آدمهایی که اصلا نمیخوان متوجه بشن که کارشون اشتباه ست یا باورهای داغون دارن، سعی میکنم همیشه از بحث کردن باهاشون دوری کنم، از اینکه بخوام متقاعدشونکنم اذیت میشم پس سعی میکنم این کارو نکنم
ممنونم از شما استاد عزیز، باهم این مسیرو میریم جلو
به نام الله یکتا
سلام و درود
سپاسگزارم که زنده و سلامتم و فرصت نوشتن کامنت در سایت پر از نور و آگاهی استاد عباسمنش رو دارم .
بعد از دیدن فایل و تمرکز بر سؤال متوجه شدم که من از صحبت در جمع غریبه فراری ام ،میرم یه گوشه که خیلی در مکالمات شرکت نکنم.
که قطعا ریشه در کمبود اعتماد به نفس داره ،چون ممکنه نظرم مخالف جمع باشه و میترسم بیان کنم و انتقاد بشنوم. خودم هم نمیتونم از دیگران انتقاد کنم که مبادا ناراحت بشن یا من و قانع کنن که من اشتباه میکنم و اونها درست میگن .
میترسم سؤالاتی بپرسن که دوست ندارم جواب بدم و نمیتونم “نه ” بگم یا که محترمانه جواب رو بپیچونم که بفهمن دوست ندارم این سؤال خصوصی رو جواب بدم.
البته الان چند ساله خیلی پیشرفت کردم و سعی میکنم توی جمع ها شرکت کنم و حرف خودمو بزنم و نظرم بدم حتی اگه مخالف جمع باشه ، ولی هنوز خیلییییی جای کار برای بهتر شدن دارم .و میدونم که در این زمینه ضعف دارم.
دومین فرار من از موقعیت های جدیده ،
دوست ندارم نقطه ی امن خودم رو تغییر بدم ، معمولا کارهای تکراری قبلی رو بیشتر میپسندم و از کار و حرفه ی جدید دوری میکنم که مبادا در این کار موفق نشم یا درآمد خوبی نتونم به دست بیارم یا از پس چالش های اون کار جدید بر نیام ، و پول و زمانی که صرف یادگیری و تجربه کسب کردن در این موقعیت جدید هزینه کردم رو هدر بدم. با اینکه اون کار جدید مورد علاقه ام هست و بیشتر دوستش دارم ، ولی نمیرم دنبالش. و احساس میکنم دارم در جا میزنم .
سوم: فرار از فعالیت فیزیکی ؛
این باور محدود کننده رو دارم که من از کودکی در فعالیت های ورزشی قوی نبودم ، بازنده ام ، بدنم ضعیفه ، قدرت کافی ندارم ،کم انرژی ام ،،،،
به بهانه ی علاقه نداشتن، دنبال ورزش یا شنا و… نمیرم در صورتی که خودم میدونم که همه شون بهانه های ذهن محدودم هست که تنبلی میکنم.
ممنون از استاد گرامی و مریم دوست داشتنی برای فایلهای ارزشمند
من از صحبت کردن در جمع به شدت فراری هستم به خصوص در کلاس به عنوان دانشجو یا کلاسها و جلسات اصلاً قدرت حرف زدن ندارم و به شدت فراری هستم .بزرگترین پاشنه آشیل من در زندگی این بوده و درد و رنج های زیادی را بر من تحمیل کرده .موقعیتهای زیادی را در زندگیم به خاطر این موضوع از دست داده ام .لطفا دوستان اگه راه حلی سراغ دارید برام بنویسید
سلام استاد عزیزم
استاد انقدر این مورد پاشنه اشیله منه ک من حتی از جواب دادن به این سوال داشتم فرار میکردم
باید بگم وقتی دروغ میگم ک اونم به ندرت ممکنه پیش بیاد
ی سری افراد ک خونمون میان و من دوس ندارم باهاشون هم کلام شم به خاطر صحبت های منفیشون
مورد سوم ماجرای ازدواج هست که من نه تاحالا اجازه دادم کسی بیاد نه میخوام حتی راجبش کسی بام صحبت کنه و مدام از این قضیه فرار میکنم (مجرد هستم)
و امشب با گوش دادن به این 5 فایلتون من تصمیم جدیمو گرفتم که وقتی خودم خالق زندگی خودم هستم پس دیگه به این موارد منفی فکر نکنم،راجبشون با کسی صحبت نکنم تا دیگه به صورت الگوی تکرار شونده تو زندگیم باهاشون مواجه نشم
ابتدا از خدا و سپس از شما استاد مهربون سپاسگزارم ک این درس بزرگ رو بهم دادین
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام خدمت شما استاد و خانوم شایسته عزیز
من خیلی تو روابط با افراد خوب هستم ، و دوستای خیلی زیادی دارم و خیلی دیر دوست داشتنی هستم ، اما تو دانشگاه اگه قرار باشه یه کنفرانس اجرا کنم یه کم استرس میگیرم و سعی میکنم اون کار رو نکنم چند وقتی هست که دارم روش کار میکنم با همهی ترس های چند بار انجامش دادم اما باید بیشتر و بیشتر رو این موضوع کار کنم ، یا یکی دیگه از ترس های من این بود که تو فوتبال بازی کردن خودم رو درگیر نمیکنم یا محکم بازی نمیکنم چون میترسم مصدوم شم و هر بار هم ترسیدم سرم اومده و هر بار نترسیدم نه و باید روی این موضوع هم کار کنم
به نام سیستم هدایتگر بشر
سلام
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
1_اینکه در موقعیتی قرار بگیرم که یه عده توی جمع خیلی باهم صمیمی باشن ولی من تحویل نگیرند کلا از اینجور جمع ها فراریم از اینکه باهام شوخی کنند . از اینکهدیگران حریم خصوصیم نقض کنن اینکه به عقایدم احترام نگذارند فرار می کنم از اینکه بخوان زیر ذره بین من بزارن رفتارم انالیزکنن .از اینکه مادرم ازم انتقاد کنه خیلی حساسم و فراریم.اینکه حقم بخورن.
2_از شرایط جدید و موقعیت های جدید و کلا هرچیز جدیدی می ترسم و فراریم .مثلا می ترسم جایی برم که هیچ وقت نرفتم می ترسم چیزهای جدید امتحان کنم.انگار عین مرداب ساکن شدم یه جا
3_شرایطی که هنوز بشدت ازشون میترسم،اینه که از رفتن به فروشگاه ها ، مغازه ها ، رستورانها ، و در کل مکانهای گرون قیمت و لاکچری … بشدت مقاومت دارم .از اینکه با افراد پول دار صحبت کنم استرس دارم.فراریم از رفتن به جاهایی که خیلی خاصن خیلی معروف مشهورن انگار دیگران خیلی از خودم بالاتر می دانم.
4_از مهاجرت کردن فراری ام می ترسم .انگار خیلی وابستگی های بی خود دارم
5_از هر مراسمی که خودم میزبانش باشم می ترسم مثلا خواسنگاری خودم عروسی خودم و نامزدی خودم و…از اینکه بخوام برم تو خانواده همسسرم
6_ازجاهای تنگ باریک مثل غار فراریم حتی الانم بهش فکر می کنم حس خفگی میده بهم از آسانسور از ارتفاع فراریم
7_از اینکه ازدواج نکنم بزرک بشم سنم بره بالا از فکر کردن به آینده فراریم
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و
دوستان خوبم
جلسه پنجم الگوهای تکرار شونده این قسمت فرار
از مواجه شدن با چه موضوعات وشرایطی فراری
هستیم؟
اولین موضوع در مورد کامنت نوشتن بگم من کل
زمان بیداریم بعداز اینکه کارهای روتینم رو انجام
میدم و در موضوع مورد علاقم فعالیت میکنم بقیه
زمانم رو یا فایل گوش میدم یامینویسم و کامنت
میخونم ولی از کامنت نوشتن فراری هستم چرا
اولین دلیلش دوره لیاقت مقایسه هستش وقتی
میبینم دوستان به قول استاد کامنت نمینویسن
مقاله مینویسند احساس میکنم من چیزی برای
گفتن ندارم و دوم اینکه کامنت نوشتن خیلی دقت
و زمان میخواد و من ندارم و جمله بندیم خوب
نیست و از اینکه آشنایی و یا خانواده و دوستی
کامنت من و بخونه و منو قضاوت کنه میترسم(دوره عزت
نفس،ایا میتونی بدون ترس ابراز عقیده کنی حتی زمانیکه
بقیه مخالف تو باشن) برای
همین فراری هستم و فقط میخونم در
صورتیکه توی این چند روزه دو،سه کامنت نوشتم
خیلی تاثیر داره یعنی فایلهایی رو که گوش دادم و
کامنت خوندم با نوشتن کامنت توی سایت مطالب
و آگاهیها توی ذهنم مرتب ودسته بندی میشه
نتیجه گیری میشه برام مثل
زمان تحصیل که انشا مینوشتیم آخرش باید در دو
سه خط نتیجه گیری میکردیم
ولی الان که روی دوره عزت نفسم کار میکنم تصمیم
گرفتم از قدمهای کوچیک شروع کنم وبر ترسام
غلبه کنم هر جا ذهنم میگه نه اینو ننویس و منو میتروسونه
دقیقا همون کارو انجام میدم نمیخوام تا آخر عمرم
توی ترس باشم
من از مهمانی رفتن و مهمانی دادن فراریم چرا چون
توی مهمونی های ما فقط غیبته ،قضاوته،چرا لاغر
شدی ،چرا چاق شدی ،چرا بچه دار نمیشی،چرا
ازدواج نکردی ،چرا پسرت بیکاره ،در مورد مریضی
حرف میزنن ،همه کارشناس تغذیه هستن ،همه
دکتر هستن ،برای اینکه مثلاً خوش بگذره و بخندن
بقیه رو مسخره میکنن مدام مقایسه و هزار تا
موضوع حاشیه ای که تا روزها حال منو بد میکنه
و دوست ندارم و موضوع دیگه من کمال گرایی
دارم و دوست دارم همه چی در مهمونی عالی باشه
چند نوع غذا و یه پذیرایی عالی به خاطر عزت
نفس پایین و نیازم به تایید شدن توسط مهمانها
وقتی مهمون میاد خیلی تحت فشار و استرس
هستم و ساعتها سر پا هستم و خسته میشم
از آشپزی فراری هستم چون بچه هام بد غذا هستن
و ایراد میگیرن
از رابطه با افراد با سواد و موفق و با فرهنگ فراریم
چون خودم تحصیلات دانشگاهی ندارم و خودمو
مقایسه میکنم و اونا روبت میکنم
از رفتن به مراسم ختم و عیادت مریض فراریم حالم
خیلی بده میشه
از چکاپ دادن و در کل مطب و بیمارستان و
داروخانه و آزمایشگاه و کلا دیدن افراد بیمار
متنفرم از فرار گذشته اگه جاییم درد میگیره ولش
میکنم تا خودش خوب بشه
از خوردن قرص مسکن فراریم چون به شدت از
اعتیاد میترسم احساس میکنم یه دونه مسکن
بخورم بدنم عادت میکنه و درد رو تا جایی که
اورژانسی بشم تحمل میکن
از تلفنی حرف زدن فراریم خیلیا با تلفن ساعتها حرف
میزنن من کل زمانم در طی یک ماه با وجودی که
توی شهر تنهای تنها هستم و فقط همسرم و بچه
هام هستن و ماهها خانوادم و ندیدم ماکزیمم
تماسم در طی یک ماه به یک ساعت نمیرسه
من از صحبت کردن در رابطه م فراریم چرا؟چون هر
بار که میخوام با همسرم حرف بزنم سریع عصبانی
میشه شروع میکن به بدوبیراه گفتن و میگه
مشکل ما هیچ راه حلی نداره و نمی زاره حرفمو
بزنم خیلی وقته به خاطر اینکه دعوا نشه دیگه حرفی
نمیزنم به خاطر الگوهای تکرار شونده همسرم و
خودم وشرک و ترس دریه سیکل اشتباه داریم ادامه میدیم
از قضاوت شدن فراریم خیلی تصمیمات رو باید
بگیرم ولی بخاطر ترس از حرف مردم و قضاوت
شدن فریز شدم
از آرایش کردن فراریم احساس سنگینی و خفگی میکنم
از سوسک و حشرات به شدت فراریم و میترسم
از رانندگی کردن فراریم با وجودی که 15ساله
گواهینامه دارم ولی هر بار که میخوام رانندگی کنم
همون اول همسرم به شدت عصبی میشه دعوا
میکنه منم اونقدر استرس میگیرم که نمیتونم
رانندگی کنم تصمیم گرفتم تا خودم ماشین نخرم رانندگی نکنم
تا این پنج جلسه که گوش کردم فکر کردم ریشه
مساعلم و الگوهای من برمیگرده به نداشتن عزت
نفس احساس ارزشمندی و لیاقت
سلامت و موفق باشید
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به همه دوستان
این جلسه حقایق سنگینی رو رو کرد ولی میخوام خودم رو افشا کنم و برای ایندم ردپا بزارم
شما استاد جان گفتی از چه چیزهایی فرار میکنی؟ میگم از همه چیز…
بزرگترین درد من اینه که من از خودم فراری هستم . من مدام در حال فرار کردن از خودم هستم و برای خودم هم نقاب زدم . و حتا به چیزهایی در مورد خودم هم نمیخوام فکر کنم
من از گذشته ام فراری هستم و نمیخوام به یادش بیارمو نمیخوام باهاش روبرو بشم .
من مدام در حال فرار کردن و روزها رو گذاراندن هستم . رفتن به جلسه بعد . رسیدن به فردا . صفحه بعد . کتاب بعد هستم و همش دارم فرار میکنم..
من از شهر زادگاهم فراری هستم سالهاست که اینجوره و ازش دورم و برم اونجا حالم بد میشه و حتا دوست ندارم اسمشو بیارم و بگم من بچه این شهرم
من از دخترا ها فراری هستم و با اینکه دوست دارم ارتباط بگیرم اما در ته ذهنم ازشون فرار میکنم
من از حل کردن مسائل فراری هستم و هرکاری میکنم که انجامش ندم و میبینم که ذهنم خودشو به هر نحوی به در و دیوار میزنه که فرار کنه
من از موقعیت های جدید که نمیشناسم در هر زمینه ای فراری هستم و قفل میشم
از رفتن به مهمونی ها . از شلوغی و سروصدا . از مسافرت با خانواده . از گوش دادن به حرف های چرت بقیه فراری هستم
من از بودن در ایران فراری هستم و نمیتونم اینجا رو بپذیرم
من از صف ایستادن . از گریه و زاری و احساسات . از کنترل شدن از محدودیت از حجاب فراری هستم
من حتا از مغازه های شیک با فروشنده های دختر خوش قیافه فراری هستم و داخلش نمیشم
از جواب دادن به تلفن هم فراری هستم چون از حقایق فرار میکنم.
از تکرار شدن فراری هستم و از اون طرف ذهنم نمیذاره حرکتی بزنم و ازش خارج بشم و توی لوپ گیر کردم
حتا از کارکردن روی دوره عزت نفس فراری هستم و از ارتباط چشمی با غریبه ها فراری هستم
من از خودم و همه چی فراری هستم . همین گفتن ولش کن و بیخیال هم نوعی فرار هست
و هزار فرار دیگه که ننوشتم…
شاد باشید
سلام به همه دوستان و استاد عزیز
یکی از هم مسیران شما از افغانستان زیبا هستم و
سپاس گذارم از استاد عزیز و کامنت های زیبای دوستان که کمک کردند بهتر و بیشتر بدانم از چه چیزهایی فراری هستم
از چه چیزهایی فراری هستم؟
از ورزش کردن و فعالیت فزیکی فرار میکنم و حتی اگر شروعش هم میکنم ته ذهنم میدانم بزودی بعد یک مدت بالاخره خسته میشم و رهایش میکنم.
از رژیمهای سخت و غذا نخوردن یا کم غذا خوردن فراری هستم. این هم مثل ورزش شروع میکنم اما بعد از مدتی دوباره رهایش میکنم.
شاید دلیلش این باشد که به قول استاد لاغری و طریقه لاغر شدن را خیلی سخت و طاقت فرسا میبینم و به همین دلیل زود خسته میشم و خودم را ضعیف و ناتوان در انجامش میبینم.
قبلا این حالت بیشتر بود اما فعلا حدود 4 ماه میشه که پابند یک نوع رژیم غذایی هستم و خدا را شکر رهایش نکردم.
از انجام کاری که دوست ندارم و مجبورم به انجامش فراری ام
من از چیزهای نو ترس دارم و به نوعی فراری هستم اما وقتی پیش بیاید خودم را به چالش میکشم و انجامش میدهم که این را از استاد عزیز آموختهام.
از وارد رابطه عاطفی شدن هم یکجورایی فراری هستم چون فکر میکنم وقتش نیست و باید روی خودم کار کنم و خودم را بسازم، زندگیام را بسازم و به اهدافم برسم. و بر این باورم که در زمان مناسب و مکان مناسب آدمش میآید و نیاز نیست خودم دنبالش باشم. نمیدانم دلایل واقعیام همین ها هستند یا نه و یا ته ذهنم کمبود احساس لیاقت و عزت نفس دارم. اما هرچه که هست باعث شده که وارد هیچ رابطه عاطفی نشوم و دنبالش نباشم. به همین دلیل و بخاطر همین باور موقعیت و پیشنهادش هم پیش نیامده که بخواهم قبول کنم یا نه.
از انجام کارهایی که در آن مهارت دارم یا ندارم (فرقی ندارد، در هردو حالت) مقابل بقیه مخصوصا آشنا یا دوست فراری ام چون میترسم نکند که درست انجامش ندهم و آبرویم برود
از شنیدن حرفهای منفی و بد در مورد کشورم و یا هم وطنام فراریام
از بیکار ماندن و الاف بودن فرار میکنم چون حس رشد نکردن و عقب ماندن از دنیا برایم دست میدهد
از اینکه کارهایم را دیگران برایم دیکته کنند فراریام و بدم میآید بقیه دخالت کنند در کارم
از آدمهایی که به فکر پیشرفت و کسب دانش و در پی یادگیری نیستن
از آدمهایی که فکر میکنند ازدواج بزرگترین موفقیت یک دختر است
از آنهایی که دخترها را کم میبینند و احترام نمیگذراند و مردها را برتر میبینند
از بیعدالتی، ظلم، اخبار منفی، ناله کردن، حرف از ناداری و کمبود
از جهل و نادانی، از حماقت، از شوخیهای بیش از حد و یا بیجا، از خرافات و… فراریام.
در پناه الله باشید
هرکسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند
عارفان لیلای خویش ودم به دم مجنون خویش
درود بی کران نثار استادمهربان که اولا این لیلای زیبای حقیقی رو به ما نشون دادن و دوما دریچه ای بکر و زیبا ازاین جهان روبه روی ما بازکردند که تاثیر اون بر روح و جان ما هروز بیشتر وبیشتر میشود. استاد عزیزم من دوره های اساتید دیگه ای رو هم کار کردم البته بی فایده هم نبودن اما همه اونها پیش زمینه ای شد تا برسم به شما به قول معروف استاد خوبان فراوان دیده ام
اما تو چیز دیگری
الگوهای تکراری که برام قابل شناسایی هستند اینه که من از دعوت شدن به خونه اقوامی که سطح مالی بالاتر دارن معذورم صرفا به این خاطر که تصور شخصیم اینه که ما هم سطح نیستیم برای رفت امد یا کسانی که خیلی به ظاهر مذهبی تر و مقیدتر هستند دوست ندارم باهاشون هم کلام بشم یا دید و بازدید داشته باشم سالی یکبار میرم دیدن شون اونم تو ایام مربوطه
اتفاقا همین چندروز پیش یه مراسم عروسی بود ازاقوام بودن همه رو دعوت کرده بودن الا خانواده ما درکمال تعجب. بعد اتمام مراسم اومدن گفتن ما فراموش کرده بودیم کلا شمارو وبرام خیلی خنده دار اومد مگه میشه کل فامیل باشن فقط ما جزو فراموش شدگان باشیم
هم خوشحال شدم هم کمی دلخور و ناراحت ذهنم بیکار نموند و شروع کرد به قضاوت کردن که اهمیت ندادن حساب نکردن و هزارتا افکار دیگه هجوم اوردن به مغزم
وجالب اینجاست که باخودم گفتم دعوتم میکردن نمیرفتم یعنی ترجیحم این بود که نرم یعنی قلبا هم تمایلی نداشتم برم به این مجالس واز زمانی که با این سایت واستاد اشنا شدم به طرز شگفت انگیزی رابطه م انگار با کل دنیاکمتر شده اوایل ناخوداگاه اینستا مو حذف کردم بعدش واتس اپ و فقط چندتا کانال اموزشی دارم داخل گوشی وبعد رفت امد با اقوام خیلی کمرنگ شده گاهی دوستی اشنایی تماس میگیرن میگن ستاره سهیل شدی باید وقت بگیریم برا دیدنتون وقتی تصمیم بگیری برای تغییر زندگی وافکار انگار جهانم دست به دست میده شرایط و مهیا میکنه برات.ودیگه اینکه هربار میخام تو حوزه تخصصی خودم وارد بشم و شروع کنم کارمو یه حسی مانع میشه و هزار تا دلیل واسه انجام ندادن میاره برام واین شده که ازاین شاخه به اون شاخه بپرم و هربارم نصفه نیمه رها کنم هرکاری رو. و غافل ازاینکه یه گوشه ذهنم یه سری باورهای مخرب هست که جاخوش کردن و باید پاکسازی بشن از ریشه که دوباره عین علف هرز رشد نکنن و بزرگ بشن استاد عزیزم یک جهان سپاس بابت این اگاهی های نابی که باعشق در اختیار ما قرار میدین وهربار که فایلی ازشما گوش میدم تازه متوجه میشم علت این اتفاقات تکراری چی بوده تو زندگیم وهرعلتی رو معلولش رو پی میبرم بهش که فایل های رایگان تون مثه کوهی از الماس هستن که تمومی ندارن و دوست دارم هرچه زودتر شرایط خرید دوره هاتون برام فراهم بشه و منم تو این دانشگاه انسان ساز واحدامو یکی پس از دیگری پاس کنم .
به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند هدایتگر من و همه دوستان به شرط باور قلبی به خودش
درود بر شما استاد عباسمنش عزیز️
درخصوص این فایل باید بگم که من از بحث کردن با هرکسی سعی میکنم فرار کنم، مخصوصا بحث کردن با آدمهایی که اصلا نمیخوان متوجه بشن که کارشون اشتباه ست یا باورهای داغون دارن، سعی میکنم همیشه از بحث کردن باهاشون دوری کنم، از اینکه بخوام متقاعدشونکنم اذیت میشم پس سعی میکنم این کارو نکنم
ممنونم از شما استاد عزیز، باهم این مسیرو میریم جلو