پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 26 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5
    190MB
    22 دقیقه
  • فایل صوتی پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5
    10MB
    22 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

498 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهدی نامجوفر گفته:
    مدت عضویت: 1375 روز

    وقتی کامنت دوستای توحیدیم رو میخونم انگار متور من روشن میشه شروع می کنم با خودم راجب قانون و صحت و صحبت دوستان صحبت کردن با خودم.

    من زمانی که با استاد آشنا شدم با فایل های هدیه بود و چنان زوق و شوقی در وجودم بود که شروع کردم به خواندن قرآن که هیچی ازش نمیفهنیدم

    چنان ایمانی در من به وجود آمده بود که شب ها با اشک ذوق و با کلی افکار خوب میخوابیدم

    چنان قدرتی در قلبم بیدار شده بود که از هیچ پول به سمتم حرکت می کرد

    در حالی که هیچیزی از قانون به درستی نفهمیده بودم

    فقط ی چیز رو خوب درکش کردم

    وقتی توکلت به ارباب باشههمه چیز حله

    چنان باور توحیدی در من ایجاد شده بود که هر روز به آسمان نگاه می کردم اشک میریختم در بیشترین زمان پر از عشق بودم

    یادم هست انقدر غرق خدا شده بودم دست خواهرم رو گرفتم کتارم نشست گفتم نیلو بیا باهم دعا کنیم

    خواهرم متولد 70 هست 8 سال کوچک تر از من هست و گفت باشه دستش تو دستم بود که چشمام رو بستم به میکرو ثایه نرسید اشک من سرازیر شد از شدت عشق به الله وقتی چشمام رو باز کردم دیدم خواهرم داره نگاهم می کنه و جمله ای که گفت رو خوب یادم هست

    گفت خوش به حالت تو کجای

    من یک شخصیتی داشتم جزء اون 97 . 98 درصد جامع بودم که واکنش گرا هستن مثل آینه که با اتفاق خوب حالشون خوبه با اتفاق بد حالشون بد میشه

    به جای رسیده بودم که از زمین بلند شدم با ایمان و تنها با 3 الی 4 میلیون مهاجرت کردم و دو سال فقط پیشرفت و رشد کردم.

    اما الان که فکر می کردم با خودم بعد از خواندن کامنت دوستام متوجه شدم من به جای اینکه بعد از توانای خرید دوره های استاد که آرزم بود بیشتر بتونم قانون رو درک کنم و چیزی که استاد فریادش میزنه و قرآن بارها و بارها تکرارش کرده

    کسانی که به خدا ایمان دارند نه ترسی بر آن هاست و نه غمی

    اما من خودم رو میگم بعد از حضورم توی دوره ها انگار خودم رو وسط ی مسابقه دیدم بدو بدو پسر دیر شد زدن جلو

    به کجا چنین شتابان

    و اصل رو فراموش کردم و بعد میام هی می گم خدایا چرا از این مقدار بیشتر پس رشد مالی ندارم

    پدر من برادر من تو داری یک عمره اشتباه میزنی فراموش کردی که تمام این احساس خوب بودن هات تو رو رسونده به این نقطه و وقتی نگرانی احساس خوب نداری حتی ترس داری ی مسافرت بری و بارها به خودت می گی نکنه برم سفر جا بمونماز قافله نکنه مهاحرتی که نشانه هاش هر روز داره فریاد میزنه برو برو من میگم چشم ولی فرداش میگم میترسم برم اونجا کسی رو ندارم چی کار کنم

    بعد یاد دو سال پیشم افتاد که با چه ایمانی آمدم به خدا به یک هفته نشد همه چی بهم داد جوری که باورم نشد جوری که غرور گرفتم جوری که دیگه تفکر و تمرکز روی زیبای ها و چیزهای که باید با کانون توجه ام به لذت میرسیدم الان فرار می کنم ازش

    آره فرار می کنم از چند دقیقه مدیتیشن چون ذهنم نا ارامه کنترل روشندارم و با فرار کردنم میخوام بپوشونمش بگه نه من اوکی هستم

    فرار می کنم از نوشتم فرار می کنم از حرکت کردن چون نمیخوام بیاد بیارم ایمانم ضعیف شده باید توکلم رو بیشتر کنم باید توحید رو بفهمم نه ذکر کنم .

    خلاصه مهدی داداش گلم ترس با مرگ فرقی نداره

    ماندن و با مردن یکیه

    کفر با ایمان یک جا جای ندارن کنار هم

    تمام این مکت رسیدن به احساس خوب هست

    قانون جذب یعنی احساس خوب و دیدن موفقیت ها دیدن پیروزی ها

    تحسین آنها به هر شکلی و به هر شیوه ای که به دست آمده موفقیته و باید احترام گداشت و تحسین کرد.

    چه موافق اش باشی چه مخالف روش اش

    احساس خوب خودش مراقبه است

    احساس خوب خودش صلو کردنه

    احساس خوب خودش رضایت از رزق رزاقِ

    احساس خوب سپاسگرازی از هدایت پروردگاره

    احساس خوب یعنی من تسلیمتو هستم و فرمون دست خودتِ

    احساس خوب یعنی هر اتفاقی افتاد یعنی به نفع منِ این چرخش روزگار

    عاشقانه خوشحالم که دانشجو این مکتب هستم و کنار چنین جمع با صفا و توحیدی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    نسرين خالقي گفته:
    مدت عضویت: 1304 روز

    سلام بر استاد جان جانان و مریم بانو که به حق شاگرد اول این مسیر الهی أست

    سلام به همه دوستان عزیز که از خوندن تجربیات و نظراتشون لذت می برم و راهگشای مسیر أست و هزاران نکته برای یادگیری نشان می دهد .

    با این سوالاتی که اینجا مطرح میی شود و با جلسه دوم دوره کشف قوانین انگار تازه دارم متوجه می شوم چقدر این ذهن پیچیده أست با بهتر بگم در این کره خاکی با الگوها ی غلط پیچیده شده ، چقدر این لوح سفید و روح پاک الهی خطی خطی شده و به جای یک طرح زیبا با یک طرح سیاه خطی خطی مثل کلاف در هم پیچیده پر شده حالا ما باید پاک کننده مناسب پیدا کنیم و نقطه به نقطه ان را تمیز کنیم گاهی باید به اون سر جوهر پاک کن به جان این خطی خطی ها بیفتیم .

    در مورد موضوعی که ازش فرار می کنم مهمترین و اصلی ترین موضوع فکر کردن یا صحبت کردن در مورد از دست دادن أست ، نه مال دنیا بلکه از دست دادن عزیزان أست این موضوع روابط از هر طرف و در هر بحثی بزرگترین پاشنه اشیل من أست.در حدی که از فکر کردن به ان هم استرس میگیرم و همین سبب شده در جلسه دوم حل مسائل گیر کنم .

    دیروز در تمرین کد نویسی از خدا خواستم باهام حرف بزنه ، ایه روز این اومد که

    وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَهٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ(حج ١١)

    برخی مردم فقط خدا را از روی حرف می‌پرستند {برای پرستش خدا، از علم و عمل و معرفت و صفت و نفسانیت و اسم خویش برون آی! از حرف و محتوای حرف به در آی! عبارت را پشت خویش افکن و معنا را از پس عبارت …. همه را فرو انداز و تنها سوی خدا آی تا فقط او را بینی!}. این‌گونه آدم‌ها هر وقت خیری به آن‌ها رسد نسبت به او آرامش و اطمینان پیدا می‌کنند و هرگاه بلایی دامن‌گیرشان شود از او روی برمی‌گردانند. این‌چنین کسان، هم در دنیا و هم در آخرت زیان می‌بینند، زیانی که کاملاً آشکار است!

    این درست ترین حرف خدا بود به من ، راست گفت هنوز به زبان دارم میگم به تو توکل دارم ، هنوز قدرتش را باور نکردم یعنی در ذهنم اصلا نمی گنجه که چقدر قدرت داره ، ثروت داره ، هنوز باور نکردم من خودم خالقم هنوز همه چی زبونی هست تا یک جا گیر می کنم ته ته ذهنم دارم از خدا گله می کنم میگم داشتیم !!!! تا جایی گیر می کنم میگم من که خوبم رئیس و شوهر و هم کار بده هنوز خیلی کار دارم من به این ایمان درب و داغون چه جوری توقع دارم خدا به من بیخشه من را به مدار مجاور خودش راه بده ، خدا گفت دیگه تو من را اجابت نکردی ، چرا باید گله کنم ازش چرا بهترین ها را به من نمی ده ، هنوز همه چی رو زیان هست ، هنوز وارد قلب نشه ،صبح ها ساعت کوک کردم برای نماز ولی بلند نمی شم یاد حرف استاد می افتم گفتاری و کلماتی که فقط الکی تکرار نمی شه به چه درد می خوره خدا میگه این نماز به درد ……. میخوره ، همون جا سر جام با خدا حرف می زنم و اول از همه هم ازش می خوام کمک کنه بیشتر بشناسمش و بهش هر روز یک کوچولو نزدیک تر بشم .

    موارد دیگه ازش فراری ام :

    – رفتن به جمع های کوچک و بزرگ و صحبت در مورد مسائل بیخود که حسابی وقت و روزم را تلف می کنه کلا تنهایی را ترجیح میدم

    – از صحبت کردن کلا فراری ام در طی روز هم جوری در محل کار میرم و میام که کمترین صحبت را با دیگران داشته باشم ( این ضعف بزرگی هست که باید رفع کنم ) البته صحبتی که از گلایه و شکایت باشه بهتره که نباشه

    – در مورد شروع کار جدید خیلی تنبلی می کنم ولی اگر شروع کنم انجام میدم ( هندل اول سخته )

    – از مراجعه به دکتر و مصرف دارو هم فراری هستم من این باور را دارم که در مورد ناخوشی و بیماری صحبت نکنم اصلا و سلولهای بدن خودش ، خودش را ترمیم می کنه .

    – در مورد ورزش کردن هم تنبل و فراری هستم ولی حاضرم به جای ان ساعتها راه برم

    با جلسه دوم کشف قوانین و روش باور سازی متوجه شدم هنوز خیلی باید کار کنم هنوز زمان می بره بیان تازه به صفر برسم . خدا را هزاران هزار بار شکر برای این فایل و دوره ها و این بیان شیوای شما که اینقدر زیبا مطالب را باز می کنید ، توضیحات مریم جان هم که دیکه حجت را بر همه تمام کرده ، خدا در دنیا و اخرت پشت و پناه و یار و یاورتان باشد .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    صابر پورملک خیلی گفته:
    مدت عضویت: 1431 روز

    به نام تنها رب حهان

    سلامی ب گرمی خورشید خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

    سلام و دورود به تمام هم فرکانسی های عزیز

    چه فایل عالی و خوبیه

    تا الان به این موضوع اصلا توجه نکردم

    زمانی ک داشتم فایل رو نگاه میکردم متوجه شدم منم از بدهکاری و یا اونهایی ک ب من بدهکارن فرار میکنم

    شغل من لاستیک فروشیه

    بعداز فایل های جناب عطار روشن منم تصمیم گرفتم ک فقط نقد کار کنم ولی کم کم به سمت نقد فروشی میرم

    هر دفعه میخوام تو سیستم نگاه کنم چه کسایی بدهکارن یا چقدر بدهکارن از این موضوع سعی میکنم فرار کنم

    یه باور نادرستی ک دارم

    میگم به هر کی نسیه میدم آخرش باید با دعوا ازش پول بگیرم

    یک الگوی تکراری

    واقعا هم همینطوره ک به هر کی پول قرض میدادم یا نسیه میدادم آخرش با دعوا و فحش کاری و شکایت کاری باید پول میگرفتم

    هم باید باور هامو عوض کنم و هم دیگ نسیه و این داستانها رو بذارم کنار

    خودم هم اگر قرار باشه برای کسی پول بزنم یا مثلا کرایه بار بخوام بدم انگار نمیتونم همون موقع براش پول بزنم باید چند ساعت بگذره یا فرداش بزنم ( پول تو حسابم هست )

    انگار احساس میکنم پول کم میشه (باور کمبود )

    سپاسگذار خدا هستم ک تونستم تو سایت شما باشم و این موضوعات رو بفهمم

    استاد از شما و مریم خانم هم تشکر میکنم

    در پناه الله مهربان شاد ثروتمند و سعادتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    سمانه گفته:
    مدت عضویت: 1924 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و همه دوستان هم فرکانسی

    من سریع میرم سر اصل مطلب

    من از مراجعه به پزشک و خوردن دارو حتی دمنوش های مختلف فراری ام چون میخوام اینو باور کنم که بدن خودش بهترین داروخونه است و ترمیم میکنه البته اگه مسئله ای پیش بیاد خودش حل میشه تمرکز میکنم روی اعضای سالم بدنم حتی از اینکه کسی رو هم پیش پزشک ببرم فراری ام چون اون مکان و حرف های دکتر از نظرم نامناسبه و چون آدم های بیمار بیشتری میبینم احساسم بد میشه و فکر میکنم توی فرکانس نامناسب قرار میگیرم

    من از مهمونی رفتن یا حضور در جمع های شلوغ فراری ام چون حس میکنم جز ورودی های نامناسب ذهنم محسوب میشن

    از انجام دادن کار در بیرون از خونه فراری ام مخصوصا اگه بخوام تنها برم یعنی اگه خرید و کار اداری برام پیش بیاد تا برم انجام بدم بیام انگار کوه جابه جا کردمو کلی از لحاظ روحی و جسمی خسته میشم

    البته بیشتر از تنها رفتن فراری ام

    من از ادمهایی که انتظار دارن و یا رفتار نامناسب دارن یا حرف نامناسب میزنن فراری ام

    از صحبت های جدی و سنگین توی ارتباطات فراری ام ( البته اگه طرف منطقی نباشه) ولی اینو هم دارم تلاش میکنم بهش غلبه کنم و توی دلش برم

    از فعالیت فیزیکی فراری ام مثل ورزش کردن و …

    از ناشناخته ها فراری ام ولی خداروشکر الان پا میزارم شاید سخت باشه برام ولی توی دلش میرم

    مثلا همین چند روز پیش دنبال کارای چاپ کتابم رفتم

    هم پا به ناشناخته گذاشتم هم تنهایی رفتم هم کار بیرون از خونه بود بعدش برام عادی شد یکی دو بار بعدش هم راحت تر رفتم

    این ها مواردی بود که به ذهنم رسید

    دارم با خودم ریشه هاشو بررسی میکنم

    واقعاااا سپاسگزارم استاد که دارین کمک میکنین به خودشناسی بهتر برسیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    شیما فلامرزی گفته:
    مدت عضویت: 2414 روز

    سلام استادعزیزم روز و روزگارتون شاد .

    استاد عزیزم من از بچگی از درس خوندن فرار کردم ، وقتی سراغ دفتر و کتاب میرم دل شوره و استرس میاد سراغم و بی تاب میشم و نمیتونم یه جایی بشینم و آروم قرار بگیرم .نتونستم ساعات ها بشینم تمیرین کنم ،با اینکه درس خوندن و دانش رو خیلی دوست دارم و بخصوص چندسال اخیر علاقه ام به رشد و پیشرفت بیشتر شده و میدونم خیلی مفیده و از همه جهات بهم کمک میکنه . الان کلاس سه تار میرم ، همش از خدا میخوام اراده قوی و توانایی عالی بهم بده که بتونم روزی یکی دوساعت به صورت متداول تمرین کنم ، خدا خیرتون بده استادجان ، چقدر قشنگ دست میزارین روی پاشنه آشیل ما . چند باری به فکرم رسید برم قرص ریتالین استفاده کنم باز گفتم نه . خیلی دوست دارم با تمرکز با دلی راحت بشینم درس بخونم تمرین سه تار کنم . همه جوره از شما فرستاده الهی سپاسگزارم . براتون عمرباعزت و طولانی آرزو کردم .

    همین باعث شده ترس از روبرو شدن با افراد با دانش و خوش صحبت ، ترس صحبت کردن تو جمع ، ارتباط با آدم های با دانش و خوش صحبت و دانستنیهای زیاد .

    ازتون خیلی ممنون میشم راهنماییم کنید ، سپاسگزارم .

    کارهای دیگه برام آسونه مثل پیاده روی کردن ، ورزش ، کارهای خونه ، خرید خونه ، کوهنوردی کردن ، کلاس های و درس های عملی رو خیلی بهتر یاد میگیرم ولی تئوری و تمرین سه تار که یکجا بشینمو نه ، با اینکه نوازیدن سه تار و خیلی دوست دارم.

    مثلا چندتا کامنت بیشتر نمیتونم بخونم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    سعيده حسینی اقبال گفته:
    مدت عضویت: 1132 روز

    سلام

    من این روزا خیلی بیشتر نشانه های قانون رو میبینم چون دائم با خودم مرور میکنم شرایط الانم دستخوش باورها و رفتارهای خودم هست و هیچ کسی جز من خالق زندگیم نیست و این قانون جهان هستی هست. تا اینکه دیشب نشانه روزانه رو باز کردم و دیدم نوشته شیوه صحیح الگو برداری از انسان های موفق و اونجا استاد داشتن میگفتن که اگر کسی موفق میشه فقط به دلیل باورهاش هست و به خاطر این نبوده که توی مدرسه خاص با مربی خاص بوده یا توی خانواده حامی داشته البته که این ها جرقه هستن اما اصل نیستن. اصل باورها و درون اون شخص هست. خلاصه همین جوری نشانه ها پشت سر هم واسم اومد که اگر موفق نمیشی یه چیزی در درونت مانع شده و از اونجایی که خداوند هادی و معلم من هست قدم به قدم با صبر و حوصله من رو رسوند به یک مرحله دیگه از خود شناسی خودم.

    الگوی تکرار شونده من درباره فرار: من از قبول مسئولیت و حل کردن مسائل کوچیک و بزرگ زندگیم فراری هستم!

    و همین موضوع باعث میشه تا کارهام خوب پیش میره تا یکم کسب و کارم رو دور میوفته یهو یه ترسی میاد سراغم نکنه از این به بعد باید جدی بشم و مسئولیت قبول کنم نکنه قراره کارها سخت بشه نکنه باید مسئولیت این تیم رو قبول کنم و اینجا میشه که خیلی ریز میکشم کنار و با یه عالمه بهونه دیگه کارها رو پیگیری نمیکنم و جهان هم کمک میکنه و خلاصه کاری پیش نمیره! و این لوپ تکرارشونده کسب و کار من شده!

    بعد که بیشتر دقت کردم دیدم نه این موضوع گسترده تر شده از این حرفا و کجا متوجه اش شدم وقتی توی جلسه دوم ثروت یک استاد اشاره کردند به این موضوع اگر کاری رو انجام نمیدید یعنی نسبت به انجام ندادنش احساس لذت دارید و از انجام دادنش احساس رنج میکنید. بعد شروع میکنن به مثال زدن. همونجا یه لحظه ویس استاپ کردم به خودم گفتم من چرا این قدر کار عقب افتاده دارم؟ چرا همیشه کارهای به تعویق انداخته دارم حتی اگر انجامشون برام کاری نداره. گاها این موضوع توی نصفه و نیمه انجام دادن کارها هم خودش رو نشون میده یعنی کل یه کاری رو انجام دادم فقط مونده 5 دقیقه اخرش ولی یهو پامیشم که اون کاره تموم نشه و بره تو لیست کارهای نیمه تموم و به تعویق افتاده. اصلا این الگو منو بدجوری متعجب کرده که اینقدر گسترده هست و اینقدر تونسته زندگیم رو توی همه ابعاد نه تنها کسب و کار توی لوپ بندازه!

    مثلا اینو حتی توی دوره های استاد هم دارم یا توی انجام دادن تمرین هام یا توی کار کردن روی باورهام؛ مثلا روی باورهای روابطم دارم کار میکنم نشانه ها هم میان یهو ولش میکنم انگار نمیخوام وارد رابطه جدی بشم و ترس از تعهد و قبول مسئولیت همه وجودم رو میگیره!

    مثلا توی دوره دوازده قدم هستم یک سال هست توی قدم اول موندم با اینکه خدا شاهده هر وقت روش کار میکنم فوری نتایج به صورت انی میاد ولی بازم یه ترمزی توی درونم هست که خودم به وضوح دارم میبینمش که مقاومت شدیدی برای اتمام کارها و قبول مسئولیت داره!

    تصمیم دارم جدی روش کار کنم، جون خدا هر وقت چیزی رو به این وضوح بهم میگه یعنی اینو حل کنی یه جهش مدار داری و اون بهتر از من میدونه الان و در این لحظه چی برای من مناسب هست و in god we trust.

    اول از همه خداوند رو شاکرم که همیشه بهترین معلم زندگیم بوده و بعد از اون ازش میخوام به خاطر اگهی و پذیرشی که توی قبول این الگو دارم با هدایت و لطف و مرحمتش کمکم کنه که از این لوپ تکرارشونده بیام بیرون؛ چون این وعده خداوند است اگر برای تغییر جهاد کنیم و حرکت کنیم خدواند یرای تغییر باورها مون اقدام میکنه و من قدم اول رو برداشتم و کلام رب حق است.

    در پناه خداوند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    نگین گفته:
    مدت عضویت: 1248 روز

    سلام

    من مدتهاست از خواستن یه خواسته مهم فرار میکنم به دلایلی

    این روزها به خدا گفتم هرطور هست جواب سوال من رو بهم بده که چطور میتونم بخوام که بدی؟؟

    ترمزم چیه این وسط که بردارم ؟؟

    بالاخره بهم گفته شد

    یه باور جدید پیدا کردم که تو حرفهای استاد و دوستان تا حالا نشنیدم

    خواستم با همه به اشتراک بزارم

    خییییلی خوشحالم که منم مثل استاد به خدا نزدیکم و به منم یه چیزایی داره گفته میشه، خدا رو صدهزار مرتبه شکر

    یه خواسته ای دارم که تو دل تضادهام بهش رسیدم و از صمیم قلب از خدا خواستم بهم بده و خییییلی زیاد هم براش شور و شوق و انگیزه دارم ، اصلا این خواسته انگیزه ی من میشه برای حرکت و رشد تو زمینه های دیگه و بخاطر رسیدن به این خواسته خیلی کارها رو که ازش فرار میکردم ، مثل رعایت کردن قانون سلامتی و…. میتونم انجام بدم

    به هر کی بگم ممکنه اکثراً بگن نمیشه، قانون مملکت چنین اجازه ای به تو نمیده

    ، فلانی به تو اجازه چنین کاری نمیده، اگر هم بده ، عاقلانه نیست، فکر بقیه رو بکن ، اطرافیانت چی میشن ؟ بازم فداکاری کن و از خواسته هات چشم پوشی کن بخاطر بقیه ، بزار از وجود تو و دارایی های تو فقط بقیه نفع ببرن ، ایثار کن ، فداکاری کن ، یا بازم صبوری کن و از خواسته هات صرفنظر کن، خودت و باز هم نادیده بگیر تا همه بفهمن چه زن یا مادر فداکاری هستی

    چون نه راهی براش هست ، نه یه عده اجازه ی چنین کاری رو به تو میدن

    از خدا خواستم خواسته ی من و از راه درستش بهم بده

    راهی که خوشبختی و شادی همه توش باشه نه تنها من

    یه راهی که نه فقط من به احساس شادی و خوشبختی برسم بلکه از قِبَل رسیدن به این نعمت‌ها چندین و چند نفر دیگه هم شادی و لذت از زندگی رو تجربه کنن

    چطوری؟؟؟؟

    من نمیدونم

    از چه راهی؟؟؟؟؟

    من نمیدونم

    تو خدایی من که خدا نیستم

    من فقط وظیفه م خواستنه

    سِمَت من تو این دنیا فقط و فقط اراده کننده و خواهان ه، دعا کننده ست

    تو پستت ، وظیفه ت ، سِمَتت‌ اجابت کننده ست

    اُجیبُ دَعوَتِ الدّاع اِذا دَعان

    اذا دعان میدونی یعنی چی؟

    یعنی بمحض اینکه دعا کنه بنده م

    وگرنه میگفتی:

    اُجیبُ دَعوَتِ الدّاع بعدَ دَعان

    بعد از اینکه دعا کرد اجابت میکنم

    نه

    میگی ، همون لحظه که داره دعا میکنه اجابت میکنم، اذا دعان یعنی همزمان با دعا ، نه بعد از دعا

    و یه نکته مهم تر:

    گفتم : خداجونم،

    این و میدونم که بمحض اینکه از ابلیس بخوام هم بلده دهها راهش رو ، هم بهم میده، کافیه اراده کنم

    و تو

    که خدای اون ابلیسی

    خالق اون ابلیسی

    اون دنیا نمیتونی بگی:

    مخلوق من ( ابلیس) چندین و چند راه بلد بود و پیش پای بنده ی من که دستشو به سمت من دراز کرده بود و از من کمک خواسته بود، گذاشت؛

    ولی من که خدای اون ابلیس بودم راه درست و نمیدونستم ، یا میدونستم ولی به بنده م نشون ندادم، تا محتاج و دست به دامن ابلیس بشه

    غیرت تو قبول نمیکنه خدا جونم

    که

    من دستم و به درگاه تو بلند کنم

    و یکی دیگه پاسخ بده

    یکی دیگه اجابتم کنه

    مگه من از اون خواستم؟؟

    مگه من دست به دامن اون شدم ؟؟؟؟

    نه

    ایاکَ نعبدُ و ایاکَ نَستعین

    فقط از خودت یاری خواستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    ذهن آروم زیبا گفته:
    مدت عضویت: 1209 روز

    به نام خدای بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم

    برای جواب به این سوال چندین روز فکر کردم

    و هر بار یه مورد جدیدی بهش اضافه شد که من دیگه از چه چیزایی توی زندگیم فراریم و خوشحالم که کلی موارد پیدا کردم

    چون باعث شد بیشتر خودمو بشناسم سعی کنم با کمک قدرتی که دارم از کار کردن روی دوره عزت نفس انجام میدم بتونم برم تو دل ترسهام

    چند روز پیش قبل از اینکه بشینم فکر کنم که توی زندگیم از چه چیزهایی فراریم به اولین چیزی که منو خیلیییی به فکر فرو برد خوندن کامنت داداش سید علی توحیدی و نازنینمه که نوشته بود از موفق نشدن فراریه .

    چقدرررررررر همین یه جوابش باعث شدن من کلی ریشه های دیگه رو توی خودم پیدا کنم

    من از وقتی که با قانون آشنا شدم و فهمیدم احساس خوب = اتفاقات خوب

    به شدت حساس شدم روی حالم . اینکه من باید همیشه حالم خوب باشه . من باید هر رررروز شاد باشم . و این حساسیت بیش از حدم باعث شد که یه روزایی که واقعا از نظر خودم کنترل ذهن و احساساتم ضعیفم ، حالم بدتر بد بشه از اینکه چرا حالت بده کیمیا . کلی خودسرزنشی میکنم و حالمو از اونیکه هست بدتر میکنم .

    فهمیدم که من به شدت فراریم از حال بد .

    و پیدا کردن این ریشه باعث شد که در حد تعادل زندگی کنم . اینقدر حساس نباشم .

    و روزایی که حالم زیاد جالب نیست بی توجه باشم بهش و هی و هی زور نکنم خودمو که تو همین الان باید شاد باشی .

    آروم آروم دوباره پله به پله حالمو با توجه به زیبایی ها و شکرگزاری بهتر میکنم و بسته به میزان شدت حال بدم ، حالم رو تو چند ساعت یا طی چند روز

    بهتر میکنم .

    من از رفتن توی دل جمع های فامیلی و دوستان به شدت فراریم و معمولا همیشه دلم میخواد برای خودم یه جمع کوچیک و خصوصی داشته باشم .

    من از رفتن پیش استاد راهنمام و صحبت درمورد کارهای پایان نامه م فراریم و بیشتر پیش استاد مشاورم میرم تا ازش راهنمایی بگیرم . (با ایموجی خنده اینو دارم میگم که اینقدرررررر پیش استاد مشاورم رفتم و ازش راهنمایی گرفتم که دیگه از تو سامانه موقع تصویب پروپوزالم به عنوان استاد راهنمای دومم تصویب شد . یعنی تا این حدددد من پیش اون طفلکی رفتم)

    من به شدت از رفتن توی رابطه عاطفی فراریم .

    چون واقعااااا نیاز به بهبود و رشد شخصیتی دارم .

    ریشه های شرک و وابستگی رو باید در خودم بسوزونم .

    احساس لیاقتم رو باید بالا ببرم

    خودم رو باید قوی تر از این حرفا کنم

    من به شدت فراریم از رفتن به باشگاه

    من به شدت فراریم از ارتباط با فامیل مادری و پدری

    من به شدت فراریم از تمام کردن ارشدم . چون احساس میکنم آزادی و استقلالی که توی گرگان دارم با برگشتن به خونه مون خیلی کمتر میشه .

    گرگان نسبت به فریدونکنار شهر خیلی بزرگتریه و منم که به شدت عااااااشق پیاده روی و گرگان هم شهریه برام که حکم بهشت رو داره . طبیعتش حتی خیابوناش ، پیاده رو هاش ، وای مغازه هاش ، آب و هواش برای من دیونه کننده ست اینقدرررر که این شهرو دوست دارم . برای همین هی طول میدم پایا نامه نوشتنم رو‌ .

    من به شدت فراریم از انجام کارهای رایانه ای

    من فراریم از اینکه آرایش کنم . و اکثررررر اوقات تقریبا 99 درصد مواقع من بدون آرایشم .

    من فراریم از داشتن موهای بلند . و به شدت دلم میخواد که موهامو مثل مریم جون کوتاه پسرونه کنم و خودمو راحت کنم و زندگی رو برای خودم شیرین تر کنم .خیلی دارم با خودم کلنجار میرم که بتونم از پس از این موضوع ساده بربیام و بدون موهام هم احساس ارزشمندی کنم . بدون موهای بلندمم احساس زیبایی داشته باشم . اینقدر ترمز توی ذهنم دارم که حتی تو جهان بیرون از خودمم داره نمایان میشه که همه متفق القول میگن موهات خیلی ناازه ، تو با موی کوتاه زشت میشی خیلی زشت میشی و ….

    من به شددددددت فراریم از چاقی

    و خداروشکر خدا منو به دوره قانون سلامتی هدایت کرد و شرایطش رو هم فراهم‌ کرد برام که بتونم دوره رو بخرم و طبق دوره بتونم زندگی کنم

    استاد عزیزم بابت سوال های گرانبهاتون بینهایت ازتون سپاسگزارم

    دوستتون دارم

    یاحق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    صفورا کوشککی گفته:
    مدت عضویت: 1181 روز

    به نام یکتای هستی بخش

    سلام…

    مورد بعدی که همین الان به ذهنم رسید اینه که من از جواب دادن زنگ تماس فراری ام…مدتهاست که اینجوریم…هربار که تلفنم زنگ میخوره کلی استرس میگیرم و تو ذهنم به این فکر میکنم که طرف چیکار داره باهام…نکنه ازم پول میخواد…نکنه یه کاری ازم میخواد براش انجام بدم…نکنه تو رودربایسی بمونم و نتونم نه بگم…نکنه تو زحمت بفیتم..و خیلی وقتها جواب نمیدم و بعدشم کلی ذهنم درگیرش میشه که یعنی طرف چیکار داشته یا اگر دیدمش چطوری توجیهش کنم که چرا جواب ندادم…این موضوع خیلی رو مخمه و دلیلش رو نمیفهمم که چه باورهایی دارم که این رفتارو نشون میدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    شهلا صدوقی گفته:
    مدت عضویت: 1719 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه دوستان عباس منشی واقعاً نمی‌دونم از شما استاد چگونه تشکر کنم امیدوارم خدا شما رو برای ما نگه دارد � نمی‌دونم چطوری از شما تشکر کنم با این چند قسمت فایل‌های �رن‌ها ذهن من داره شخم می‌خورد حدود دو شبانه روز � فقط در حال خواندن کامنت‌های پخش فرار و روابط هستم و چقدر � کامنت‌های دوستان به آگاهی رسیدم و تونستم تمام باورهای سیاهی که در این دو قسمت داشتم پیدا کنم خدا خیرتون بده استاد � ما رو از تاریکی به روشنایی هدایت می‌کنی من در جواب فایل فرار و سوالی که پرسیده بودید از چه چیزی شما فراری هستید �مام اون موقعیت‌هایی که فرمودید رو داشتم و علاوه بر آن تمام نکات ریزی که در کامنت‌ها گفته شده بود نیز به طور معجزه آسایی پی بردم که من هم از این موارد و باورهای سیاه دارم و از آنها فراری هستم یکیش فرار از لذت و فرار کردن به سمت آینده 2 فرار از از سادگی فرار از راحتی فرار از لاکچری بودن �ار از موقعیت‌های جدید آدم‌های جدید فرار از مسئولیت‌های جدید سکوت ترس از قهر و جدایی ترس از تنهایی ترس از تصمیم گرفتن ترس از سفر ترس از کمبود ترس از انتقاد ترس از �مل نشدن موفق نشدن از پول فرار می‌کنم از تغییر فرار می‌کنم � توی مسیر بودن دروغ برمی‌گردم ترس از ارتباط با جنس مخالف ترس از خرج کردن پول ترس از �‌احترامی ترس از شلوغی مهمانی‌های شلوغ فراری هستم از روبرو شدن با کسی که قهرم فراری هستم از گفتن نظرم در جمع فراری هستم از گفتگو و صحبت کردن فراری هستم از اطاعت کردن و مطیع بودن زیر دست قرار گرفتن فراری هستم � بدقولی دیگران می‌ترسم از مراقبه فرار می‌کنم � تغییر باورهایم ذهنم فرار می‌کند می‌ترسد به خاطر ترس از برآورده نشدن �خواست نمی‌کنم مثل اینکه از همسرم پول بخواهم و او بگوید ندارم متنفرم � درخواست نمی‌کنم از اینکه ثروتمند نشوم می‌ترسم از اینکه ماشین رویاهایم را نخرم می‌ترسم از اینکه عمارت خودم را نداشته باشم می‌ترسم از اینکه ویلای زیبایی در میان جنگل‌های انبوه با تمام امکانات رفاهی �اشته باشم و بمیرم می‌ترسم از کار جدید رسم از حساب کتاب کردن پول‌ها می‌ترسم از شروع دوباره فراری هستم از غذا پختن طفره میرم خوشم نمیاد از کنترل ذهن فراری هستم می‌خوام مثل همیشه مثل عادت‌های قدیمی انجام بدم تکرار کنم حرف بزنم و تمام نکاتی که خودتون استاد �اره کردید من از همه اون‌ها فراری هستم اول که فکر می‌کردم هیچ چیزی نیست که من ازش فراری باشم ولی با تمام تعجب �دم که این همه ترس و فراری در وجودم نهفته است و ذهن به پای روح من زنجیر بسته با این ترس‌ها خدا خیرتون بده که منو آگاه کردید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: