آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1 - صفحه 9 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1298MB41 دقیقه
- فایل صوتی آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 140MB41 دقیقه
به نام خدای مهربان
سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیزم و دوستای خوبم در سایت عباس منش
اول تشکر میکنم از خانم شایسته زیبا و بامحبت که به الهام دلش عمل کرد و کمک کرد این فایل بی نظیر آماده بشه
مریم بانو شما لایق تمام این نعمت ها هستی من سپاسگزارم از شما. . خیلی دعا کردم شما رو .
تجربه داغ من از تغییر زندگی دیگران
من الان که دارم این کامنت رو منویسم 12 روزه از ترکیه به ایران برگشتم بعد از 6 ماه باید 3 ماه ایران باشم و دوباره برگردم
من 39 سالمه و با همسر دختر و پسرم در حال حاضر زندگی میکنم
وقتی بعد از این مدت برگشتم پیش خانواده ام دیدم دخترم که تازه کلاس اول ابتدایی رو داره میخونه هیچی بلد نیست و همش بازیگوشی میکنه و من گفتم اینجوری نمیشه خانم باید یه کاری بکنیم باید کنترل بکنیم و صبح تا شب با ها ش کار کنیم یعنی چی که نمیتونه درست بنویسه پس شما این مدت چیکار میکردی خانم
آنقدر به خانمم ترس انتقال دادم که ما باید یه کاری بکنیم این بچه آینده اش خراب میشه از این صحبت ها
پسرم هم که بزرگه و 16 سالشه هم به یه شکل دیگه که چرا این درس نمی خونه چرا آنقدر تو گوشیه این چه وضعیه باید درستش کنیم
زیاد پر حرفی نکنم کارو به جایی رسوند م که دختر خوشگلم و پسرم عزیزم میگفتند بابا چرا آمدی ایران کی میری خسته کردی ما رو
تو نبودی همه چیز خوب و آروم بود
خانمم بنده خدا هر روز با بچه ها دعوا میکرد و میگفت باید تغییر کنید
بابا تون فکر میکنه من شما رو ول کردم به امان خدا
زندگی شد جهنم و قهر و دل خوری و ناراحتی
یه استاپ بکنیم این رو بگم منی که در مورد خانواده ام و فرزندانم اینجوری رفتار کردم
بگم که من در مورد دوستان و همکاران خیلی کم اینجوری هستم و اصلأ نمیخواهم اونها رو تغییر بدم
چون دقیقا مثل صحبت های استاد تو گذشته درباره مشاوره دادن به دیگران و نصیحت کردن دستی بر آتش دارم چون من مدت 8 ساله که پاکم و عضو انجمن معتادان هستم و اون اوایل پاکی خیلی دوست داشتم همه دنیا رو پاک کنم و همه رو تغییر بدم و دقیقا مثل استاد شده بودم سنگ صبور تعدادی از همدرد ام و میگفتم باید اینها رو تغییر بدم من رسالت دارم
ولی آب در هاون کوبیدن بود
من کلی روی خودم کار کردم از دورههای آموزشی استاد از قرآن بگیر تا
12 قدم. عظت نفس.ثروت .و قدم های انجمن غیره
اینها رو میگم که بدونید با این مباحث آشنا هستم و تمام سعی رو میکنم که در زندگی ام به اجرا در بیاورم و نتایج خوبی هم خدا رو شکر گرفتم
برای مثال چند روز پیش جشن تولد 8 سالگی ام بود در انجمن از دوستانم و بچهها ی قدیم که من راهنمای اونها بودم به من لطف داشتن و میگفتند اون اوایل تو خیلی به ما کمک کردی و زندگی ما رو تغییر دادی ما مدیون تو هستیم چقدر برای ما وقت می گذاشتی .
اگر اون اوایل بود به خودم باد میکردم و میگفتم آره دیگه من خیلی درد کشیدم تو این مسیر و تجربیات م رو با شما به اشتراک گذاشته ام تا شماها درد های منو نکشید
ولی من یاد گرفتم که اعتبار این چیزها همش برای خدای من هست و من ذره ای نمی توانم زندگی کسی رو تغییر بدم اگر من نباشم خداوند به بی نهایت طریق آدم ها ی
که توی فرکانس دریافت هدایت باشند رو هدایت می کند نقطه سر خط
این ها رو گفتم که بگم توی یه جاهای من خوب عمل میکنم ولی در مورد فرزندانم ضعیف هستم و می پذیرم
و تسلیم هستم و اجازه میدم که خداوند هدایت تم کنه
مثل همین الان که ساعت 6,6دقیقه صبح و از ساعت 4 صبح به طور عجیبی بیدار شدم و یه حسی بهم گفت برو توی سایت و این فایل زیبا رو دیدم و این حس بهم گفت که این تجربه رو به اشتراک بذار
توی این چند سال این سومی کامنت من هست
باز هم از همه شما تشکر می کنم که وقت گذاشتید
استاد خیلی می خوامت عشق منی داداشی
دور سرت بگردم به امید دیدار نمیدونم کجا ولی زود میبینمت
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و صد سلام به استاد جان و عزیزان دل
آخ که گل گفتی استاد
خود بنده که اوایل با این داستان حسابی عجین شده بودم و یکی دوسال اول این مسیرم حسابی با این داستان بُر خوردم
نمی خام در مورد افکار و دیدگاهم صحبت کنم چون استاد اصل داستان رو کامل گفته، اون هیجانی که در اون ایام بود مانع درک عمیق موضوع می شد و زمان لازم بود تا بفهمم یعنی دنیا به من بفهمونه
قسمت درد آور ( البته الآن خنده دار ؛) ) قضیه همین ریست فکتوری بود که برای فرد در فردا صبح اتفاق می افتاد ، بعضی هاشون که حرفت تموم نمیشد اینطوری بودند!! که با یک جمله کاملا نامربوطشون جهالت تو رو به تو یاد آور می شدند، بعد از اون تو که تازه داشتی ذهن مغمومت رو جم و جور می کردی به خودت فحش می دادی که من چه ابله ای هستم که برای فلانی وقت گذاشتم. خلاصه دورانی بود برای خودش :(( ؛))
هنوز خندم میگره از اون دوران!
یک کتابی هست با عنوان ” توهم دانایی” احتمال میدم که برای اون دوران من نوشته شده باشه.
خلاصه که دورانی بود، بخیر گذشت، البته که خیلی نباید به الانم بنازم، هیچ ادعایی نمی تونم بکنم که خیلی خوب شدم، ولی مخاطب حرفهای استاد هستم.
چند وقت پیش وارد یک موضوع خانوادگی شدم که واضح از من درخواست کمک نکرده بودند ولی از حرف و عملشون من رگ غیرتم باد کرد و پریدم وسط میدون، شدم براشون میدون دار :))
آخرشو بگم که بعد از سه ماه ارائه خدمات و رفع ایرادات اساسی کار با پیگیری و پشتکار شخصی واضح گفتند که زیادی هستی!!! داداش آدم بهت بگه!!!!
از اونجایی که در مسیر نشانه هایی از عدم سپاسگزاری عزیزان رو دیده بودم کم کم برای چنین تغییراتی آماده شده بودم، با اینکه برای ذهنم خیلی زور داشت ولی قلبم می گفت که تو باید هر چه راحت تر و مسالمت آمیز تر این اشتباه رو بپذیری و تسلیم باشی با نهایت صلح کنار بکشی.
و همین کار رو هم کردم …
این تجربه رو اگر سه سال پیش می داشتم مطمئنا خیلی احساس قربانی شدن می کردم، اما خدارا شکر که این بار حتی یک روز هم درگیرش نشدم و توجه ام رو ازش برداشتم و به موضوعات دیگه ای گذاشتم.
می خوام این رو بگم که اغلب اوقات این تو هستی که نگاهت رو تغییر میدی و نه خانواده و نزدیکان، کمترین نفع این کار هم اینه که حالت بد نمیشه و احساس قربانی شدن نمی کنی، برای خودم همین پذیرش داستان خیلی موفقیت بزرگی بود، البته که در این مسیر عواید مالی و احساسی خیلی خوبی برام داشت از حق نگذریم.
و یکی از بزرگترین دستاوردهایی که این داستان برام داشت این بود که خواسته مستقل شدنم خیلی برام واضح شد، خواسته ای که چند سال می نوشتم اما این اهرم رنج و لذت ذهنیم هنوز اونقدر قوی نبود که وادار به حرکتم کنه، به لطف این تضاد هدایت های نابی شدم و قدم های عملی خوبی رو برداشتم و دارم آماده میشم که قدم بعدی رو به هدایت و لطف خودش بردارم.
در نهایت همه این داستانها برای من منتهی به خیر داره میشه.
از خدای هدایتگر بی نظیرم خیلی خیلی سپاسگزارم که با این فایل نگرشی سپاسگزارانه در مورد اتفاقات و یا به ظاهر اشتباهات گذشته به بنده داد. اصلا این مسیر تکاملی زندگی است که با این خطاها عجین شده و هر بار خدا با صفت غفور و رحیم بنده رو مورد لطف خودش قرار داده.
الهی شکرت
الهی شکرت
الهی شکرت
به نام خداوند بخشنده و مهربان به نام خداوند هدایتگرم به سمت نعمتها و ثروتها و فراوانیها به راحتی و به آسانی
سلام به استاد عباس منش عزیز و مریم جان عزیز
سلام به همه دوستان و اعضای سایت و خانواده عباس منش
من بعد از حدود 5 سال که با فایلهای استاد عباس منش از طریق اینستاگرام سال 97 بود که زمستان چرا با وجود تلاش فراوان که سالها است دارم انجام میدم و درآمدمم خیلی از مواقع خوب بود ولی نوسان زیاد داشت به جای خوبی نرسیدم از لحاظ مالی از لحاظ روابط از لحاظ زندگی از لحاظ آرامش و خیلی چیزهای دیگه و از خدا خواستم که هدایتم کنه اینطوری شد که یه شب اتفاقی من با فایلهای استاد عباس منش داخل اینستاگرام آشنا شدم و خیلی حس و حال خوبی حال خوبی داشتم
شبها تا دیر وقت مینشستم داخل اینستاگرام و به فایلهای شما گوش میدادم میکردم ولی اصلاً اطلاع نداشتم که شما سایت دارید و در این مورد هیچ چیز نمیدونستم فقط از طریق فایلهای رایگان اونم از طریق اشخاص دیگه که داشتن فایلهای شما رو داخل اینستاگرام تبلیغ میکردند و با همون فایلهای رایگان تصمیم گرفتم که دف گذاری کنم و موفق بشم بعد یادمه سال اول نتایج خیلی خوبی داشتم در این مورد هم با هیچ کسی صحبت نمیکردم فقط با همسرم اونم خیلی کم
توی مسیر نبود و منم خیلی اصرار نمیکردم فقط یادمه بهش گفتم که من تا آخر تابستون کار میکنم و ماشین خوب میخریم و میریم مسافرت و اونم گفت ای خیال باطل چندین ساله این صحب ها رو میکنی . ولی من اصلاً توجه نکردم و تمام تمرکزمو گذاشتم روی خودم و کارم و واقعاً نتایجش عالی بود و آخر تابستون ماشین نو گرفتیم و مسافرت رفتیم و بعدشم که برگشتم گفتم میخوام خونه بخرم و به طرز معجزه آسایی خونه خریدم و بعدش عوض کردیم و هیچ جای بهتری خونه گرفتیم ولی چون قانون نمیدونستم خودم خیلی بدهکار کردم و خیلی فشار اومد از مسیر دور شدم و مدتها بود که داشت همه چیز به هم میریخت و الان بعد از 5 سال اولین کامنتیه که من دارم توی سایت میذارم بعد دوباره با خواهرم ه چند سال بود با هم صحبت نمیکردیم به طرز اتفاقی رابطه برقرار کردیم و دوباره رفت و آمد و چون اونم توی سایت شما بود و نتایجی گرفته بود و کم سری فایلها رو به من داد و یه سری دورهها رو که خریده بود و یادمه پیشنهاد داد که دوره 12 قدم رو که قدم اول رو خریده بود پیشنهاد داد ه با خانواده به صورت شراکتی بخریم و ما هم قبول کردیم و یه سری نتایج هم گرفتیم که بد نبود ولی اون چیزی نبود که من میخواستم چون من کامل دسترسی به کامنتها نداشتم و بعد از یه مدتی دوره قانون سلامتی رو که اونا گرفته بودن به منم دادن و من خیلی نتایج خوبی گرفتم و بعد از سه ماه حدود 18 کیلو وزن کم کردم و خیلی حالم خوب بود و خیلی پیشرفت کردم ولی اطرافیان دائم میگفتند که چرا تو غذا نمیخوری چرا این همه به خودت سخت میگیری و و تمام مشکلات از اونجایی شروع شد که من شروع کردم به قانع کردن دیگران که نه اینطوریه اون طوریه شما میتونید برید و شدم بلندگو همون چیزی که خیلی ایراد داره متاسفانه و تمام نتایج کم کم از بین رفت و دوباره برگشتم به جای قبلم و حتی از اونجام پایینتر همیشه فکر میکردم که اشکال از اطرافیان از دیگرانه و همیشه اطرافیان و مقصر میدونستم توی زندگیم بازم با این همه که ضربه خورده بودم از این اشتباه خودم بازم اشتباه میکردم و تا یه کوچولو نتیجه میگرفتم دوباره میخواستم برم به همه بگم و وباره همه چیز به هم میریخت . بعد توی همه دورههام استاد میگفت که در این مورد با هیچ کسی صحبت نکنید حتی نزدیکترین افراد بهتون و خانوادهتون ولی بعد از یه مدتی من فراموش میکردم و هیجان زده میشدم و ادامه میدادم و هرجا خواستم دیگران رو تغییر بدم خودم هم از مسیر دور شدم اونها هم نتیجهای نمیگرفتن فقط اتفاقی که میافتاد تا من یه خورده ناراحت میشدم یا یه چیزی میگفتم یا نتیجهام به هم میریخت میگفتن عه تو که میگفتی فلان و بیسارو اینطوری باشید و مثبت باشید پس چی شد ینطور بود که من خیلی ناراحت میشدم و حالم بد میشد و احساس بدی بهم دست میداد و از مسیر خارج میشدم و خودمو سرزنش میکردم که چرا باید بیام این صحبتا رو به کسایی بکنم که توی مسیر نیستند دلسوزیهای بیجا .
ولی هرجا که قاطعانه و با عزم جذب و تعهد ومدم ادامه دادم و کاری به کسی نداشتم نتایج عالی بود ولی بازم بعد از یه مدتی فراموش میکنم و الان مدتهاست که سعی کردم با افرادی که منفی هستند و سمی هستند ارتباط برقرار نکنم . ولی یه چیزی رو بازم بگم که من هنوز توی ذهنم تمرکزم روی دیگرانه و این باعث شده که من نتیجه خاصی نگیرم حتی جدیداً دوره روانشناسی ثروت یک رو ز سایت گرفتم و به خودم قول دادم که با تعهد روی خودم کار کنم جلسه اول رو کامل نوشتم با تمرکز خیلی حالم خوب شد تمریناشو انجام دادم ولی باز هم همون مسیر قبل رو طی کردم سعی میکردم به حالا همسرم یا کسایی که خورده بهم نزدیک بودن بگم و باز از مسیر دور میشدم ولی الان فهمیدم که باید تمام تمرکزم رو روی خودم بذارم و به هیچکس حتی همسر و فرزندانم در این مورد صحبت نکنم و بذارم تا خداوند من رو هدایت کنه و اگر دیگران هم از خدا بخوان خداوند به هزاران طریق و از هزاران دست ونا رو هدایت میکنه .
انشالله تونسته باشم دیدگاهم رو در اختیار دوستان و سایت عباس منش دات کام بزارم و به دوستان کمک کنم
با تمام وجودم آرزوی سلامتی و سربلندی برای استاد عزیزم و مریم جان عزیز و همه اعضای خانواده عباس منش دارم
در پناه الله شاد و پیروز و سربلند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید
در مورد این موضوعی که امروز استاد عباس منش فایل گذاشتن و صحبت من همیشه دوست داشتم از یعنی از موقعی که خودمو شناختم دوست داشتم به دیگران کمک کنم و مشکلاتشون را حل کنم حالا از خانواده اطرافیان و خیلی هم مشکل برام پیش اومد خیلی
سلام بربهترین استاد زندگیم ،
هرچه در این مبحث صحبت بشه بازم کمه من هم از این دوران زیاد در زندگیم داشتم.
زمانی در زندگیم پای درد ودل یکی از نزدیکان می نشستم و به خیال خودم اونو راهنمایی میکردم حتی گاهی احساساتی میشدم و باهاش گریه هم میکردم .خودم کاملا به وضوح دیدم که تمام مشکلاتش رو به سوی زندگیم دعوت کردم .شب و روز به مشکلات اون طرف فکرمیکردم و وقتی به خودم اومدم که دیدم همون جنس مشکلات که اون فرد داشت الان شدن تضادهای زندگی خودم .
هرچه در اون زمان راهنمایش کردم ومیگفتم الان اینکار بکن و این کارو نکن ولی اون انگار نشنید و همشه کار خودشو انجام داد.
بخدا باورتون نمیشه از موقعی که من تصمیم به تغییر گرفتم اون فرد به طور معجزه اسا از ما دور شد و محیط اماده شد برای کار کردن من روی خودم،وحالا من موندمبا کلی باورهای محدود کننده که خیلی از این باورها در اون ارتباط نادرست در من به وجود اومده بود.
چندوقت پیش یکی از نزدیکانم هرموقع به مشکل با شوهرش برخورد میکرد سریع به من زنگمیزد و کلی حرف میزد که فقط ارامش من بهم میریخت.و من هرچه راهنمایی میکردم میدیدم که اون اصلا اهمیت نمیده و دوباره کارخودشو انجام میده
یه بار برای همیشه تصمیم گرفتم که بهش بگم دیگه به من زنگ نزنه.
بار دیگه که زنگزد بهش گفتم ببین عزیز من ،من که توی زندگی تو وشوهرت نیستم و نمیدونم مقصر اختلافاتون کیه و من این حق رو ندارم که بخوام توی زندگی شما دخالت کنم پس شما با زنگ زدن فقط ارامش منو بهم میریزین پس خواهش میکنم دیگه به من زنگ نزن .
حتی بارهاشده که چند نفر بهم گفتن فلان موقع حرفی بهمون زدی که شده جرقه ای برای حرکت ولی من واقعا فقط شنیدم و نخواستم که اینکار رو ادامه بدم چون قبلا چوب اینکار رو خورده بودم .
وقتی ادم تمرکزشو میزاره روی خودش و زندگیش واقعا به ارامش میرسه و جلوی خیلی قضاوت ها و غبیت کردن ها هم گرفته میشه.
استادعزیزم منتظر قسمت بعدی این فایل هستم دوستتون دارم
به نام خدای رحمان و رحیم
سلام به استاد جانم مریم عزیزم و دوستان عزیز
آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟
نکات کلیدی این فایل
1_قانون : به هر چی توجه کنی از جنس و اصل و اساس اون چیز رو بیشتر و بیشتر تو زندگیت جاری میکنی
2_وقت گذاشتن برای تغییر دیگران مترادف =خارج شدن از مسیر درست
3_افرادی که تو موضع نصیحت و مشاوره دادن به دیگران هستند اکثریت خودشون به اون دانسته ها اصلااااا عمل نمیکنند
4_از لحاظ توحیدی ما در جایگاهی نیستیم که مسائل دیگران رو بتونیم حل کنین زندگی دیگران رو بتونیم تغییر بدیم هرکسی فقط خودش میتونه زندگی خودش رو تغییر بده
5_باور بسیار قدرتمند کننده که کمک میکنه تو دام تغییر دادن دیگران نیافتیم: همه انسانها همه موجودات جهان به یک اندازه دسترسی دارند به علم خداوندبه هدایت خداوند به نعمت و رزق خداوند. اگر کسی مشکل داره اون فرد خودشو از مدار خداوند دور کرده اون فرد آماده دریافت الهامات خداوند نیست اون فرد خودش با افکار و باورها و تصمیمات نادرست و احساساتی عمل کردنشون با جهل خودشون این مشکلات رو ایجاد کردند
6_ما هرگز توانایی تغییر زندگی دیگران رو نداریم این رو بپذیر . تو توانایی 100٪زندگی خودت رو داری و ناتوانیم در تغییر زندگی دیگران
7_در مورد خرج کردن انرژی خودت خسیس باش مثل پول ببین انرژی تمرکز رو و ببین کجا خرج میکنی داری از بین میبریش یا داری با تمرکز کردن فقط روی بهبود خودت پولت رو سرمایه گزاری میکنی و رشد میکنی به غیر از اینکه که جهان طبق کانون توجه تو آدمهای بدبخت بیچاره رو برات بیشتر و بیشتر میاره و تو از مسیر درست خودت دورتر میشی .
8_اگر فکر کنی میتونی زندگی دیگران رو تغییر بدی این یه فکر خیلی خطرناکه چون با تشکر و قدردانی اون افراد مشکل دار تو احساس ارزشمندی میکنی احساس مفید بودن میکنی و دیگه ناخودآگاه ذهن تو ،تو رو میبره تو مداری که فقط با این افراد مشکل دار برخورد میکنی و تو از مسیر خودت کاملا دور میشی چون با این کار داری به جهان در خواست میدی که از این جنس افراد و مشکلات تو زندگی تو بیاره
9_اگر افراد آماده تغییر باشند از بینهایت طریق به راحتی هدایت میشند و اگر آماده تغییر نباشند مهم نیست تو چند ساعت و چه مدت زمانی وقت بزاری تا اون فرد رو تغییر بدی اون فرد تغییر نمیکنه
10_من خودم دوست دارم چه آدمهایی بیان تو زندگی من تو کسب و کار من ،اگر دوست دارم با آدمهای مناسبی رابطه داشته باشم تماااام کاری که باید بکنم اینه که روی خودت کار کنم بقیه کارها رو جهان انجام میده کبوتر با کبوتر باز با باز رو جهان همیشه بی نقص اجرا میکنه
11_رها و تسلیم باشیم اجازه بدیم خداوند هدایت گر همه کیهان و هستی آدمهای آماده هدایت به مسیر درست رو هدایت کنه همونطور که خود منو هدایت کرد به این مسیر الهی و همواره هدایتم میکنه
12_بهم باید بربخوره که بارها حرفی رو به فردی میگم اصلا انگار نمیشنوه ولی زمانی که اماده تغییر شده از کس دیگه ای اون حرفی رو که تو بارها گفتی و نشنید میشنوه و میگه اون شخص حرف و نصیحتش زندگی منو تغییر داد و من ناراحت میشم پس رها کن دیگرانو توجه کن به خودت به ارزشمندی درونیت که تو مفیدی تو کافی هستی نیاز به تائید گرفتن از دیگران نداری
الف) از این آگاهی ها به نفع خود استفاده کردید و نتایج حاصل از این “عملکرد هماهنگ با قوانین خداوند” را بنویسید؛
من بعد از اومدن تو این مسیر قانون رو درک کردم و روی خودم کار کردم و راحت شدم از دست آدمهای مشکل دار و اتفاقا اونها هم بلاخره از پس مسئله خودشون ب اومدند هدایت شدند و منم انرژیم موند برای خودم و خیلی شخصیتم رشد کرد تغییر کردم و راحت شدم از اون همه تماس تلفنی و حضوری و حرف زدن که هیچ نتیجهای برای اون فرد ایجاد نمیکرد
ب) همچنین مواردی را به یاد بیاورید که بر خلاف این آگاهی ها عمل کردید و عواقب حاصل از این “عملکرد خلاف جهت با قوانین خداوند” را بنویسید؛
همیشه با تماس تلفنی طولانی و صحبتهای طولانی باعث ناراحتی خانواده میشدم و اون فرد بیشتر و بیشتر وابسته و محتاج من میشد برای هر کاری از من نظر میگرفت اما اصلااااا به گفته من عمل نمیکرد تازه دیگر افراد رو هم برای مشاوره گرفتن از من ترغیب میکرد منم که ذهنم حتی لحظه ای آزاد نبود که به خودم و مسائلم فکر کنم و کاملا از خودم غافل بودم و رشدی هم نداشتم
خدایا سپاسگذارم که لایق شنیدن این اگاهایها شدم و هربار بهتر درک و انشالله عمل میکنم استاد عاشقتم که انقدر اگاهایها رو خالص و زیبا به ما میگید عاشقتونم
به نام خدای مهربان
سلام به سودای عزیزم امیدوارم هرکجاهستید سرشارازانرژی خداوند باشید
همیشه وقتی میخوام نکات کلیدی هرفایل رو به خودم یادآوری کنم و قشنگ اون نکات رو به خورد ذهنم بدم،سریع میام سراغ کامنت شما و کامنت شمارو باعشق میخونم
همیشه و هرلحظه شمارو از ته قلبم تحسین میکنم که بدون هیچ حاشیه ای برروی فایل متمرکز میشید و نکات کلیدی مربوط به اون فایل رو از سیر تاپیاز مینویسید
خیلی ازشما سپاسگزارم بابت این نکته برداری های عالی از هرفایلی و خواستم که از لطف شما تشکر کنم که چند صدتا کامنت پراز نکات کلیدی و اساسی برای دوستان به اشتراک میذارید
براتون آرزوی خوشبختی و سعادت دردنیاووآخرت دارم
خداوند یاروپشتوپناهتون
هود:45
وَنَادَى نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ
و نوح [که در غم غرق شدن پسرش همچنان پریشان بود] پروردگارش را ندا داد و گفت: پروردگارا، پسرم از خاندان من است و وعده تو [در نجات خاندان من] مسلماً حق است و تو بهترین حکم کنندگانی [پس آیا او را به من بازمیگردانی]!
هود:46
قَالَ یَانُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِـحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ
ـ [خدا] گفت: ای نوح، او از اهل تو نیست [=اهلیت و همدلی با تو ندارد]، او عملی ناشایسته است، پس چیزی که دانشی نسبت به آن نداری را از من درخواست مکن، من تو را پند میدهم که از جاهلان مباشی.
بنام خدای مهربان
سلام عرض میکنم به استاد عزیزم
سلام به تو دوست عزیزی ک داری این کامنت رو میخونی
خدایا ازت میخام کمکم کنی کمکم که از این جاهلیتم دست بردارم و کسانی نمیخواهند تغییر کنند رو نخام ناجیشون باشم.
استاد عزیز من درمورد اینکه بخام به بقیه شما رو معرفی کنم یا بخام درمورد تغییر باهاش صحبت کنم خداروشکر از قبل خیلی بهتر هستم
اما در مورد اینکه بخام مشکلات بقیه رو حل کنم چند مدتیه که بشدت غرق شدم مخصوصا درمورد پدرم
خوب پدر من ی چندوقتیه ک بخاطر باورهاش و عقایدش و عدم لیاقتش از در و دیوار براش بلا میباره
من دختر احساساتی هستم ولی ی چندمدت بود که روی این قضیه کارکرده بودم و سعی میکردم دلم برا کسی نسوزه و خودم رو ارتقا بدم اتفاقات خیلی قشنگی هم برام میوفتاد تو اون برهه
تااینکه این چندمدت اتفاقاتی ک به سر بابام میومد باعث شد من بشینم باهاش همدردی کردن و بخام درکش کنم و از خدا واقعا شاکی شده بودم که چرا اینقدر بلا داری سر بابام میاری؟
دیگه افتاده بودم به گریه کردن چون این حجم از اتفاقات منفی تابه حالا ندیده بودم در زندگی خودم و خانوادم
اتفاقا همین چند روز پیش برگشت و داشت یچیزی درمورد بی ارزشی خودش میگفت بهش گفتم بابا اصلا خودتو ادم حساب میکنی؟ برگشت و بامن دعوا کرد
یعنی من میخاستم این مدت باهاش همدردی کنم و از زندگیم و انرژیم گذشتم آخرم دعوام کرد خخخخ
خلاصه این شده بود ک بابام قرض میگرفت و من خودم رو مسعول پرداخت قرضش کردم یا مثلا برم برا خونه خرید کنم و پولی که براخودم بود و میخاستم اینطوری با این احساس از دستش بدم که خداروشکر جلوی این احساساتم رو گرفتم .
همین امشب جلسه 2 احساس لیاقت رو گوش میکردم و تصمیم گرفتم این قضیه رو حل کنم
بخدا قسم من فقط یک روز تمام توجهم روی خاسته ام بود و اتفاقی ک افتاد همون لحظه ک درحال توجه به خاسته ام بودم ی نشونه خیلی بزرگ از اون خاسته بهم داده شد .
من متوجه این شدم که نیاز خیلی زیادی دارم به کنترل ذهنم و کنترل احساساتم
من نیاز خیلی شدیدی دارم به کار کردن فقط روی خودم دقیقا مثل پارسال هرروز بشینم اول صبح مواردی که باید تغییر کنه رو بنویسم و یک قدم برم سمتش.
بخدا قسم اگه به این چیزی که از قانون درک کردم بتونم خوب عمل کنم شرایطم خیلی زود تغییر میکنه .
من میتونم زندگیم و خلق کنم همه چیز بستگی داره به خودم
خدایا ازت بینهایت سپاسگزارم برای اینکه قدرت خلق زندگیم رو صدرصد به دستان خودم قرار دادی
انشالله که با عمل به این فایل بتونم کنترل احساسات و کنترل ذهنم رو به دست بگیرم.
عاشقتم استاد عزیزم میبوسمت
منتظر فایل جدید هستم
به نام خداوند عزیز و حکیم
سلام به استاد نازنینم، سلام به استاد شایسته عزیزم
استاد جان من عاشقتم…
سلام به خانواده عزیزم در این وادی مقدس نور…
استاد جان چرا من الان دارم میشنوم؟ میدونم هزاران بار این کلام رو از همون قدیم از شما شنیدما ولی نمیدونم واقعا چرا الان دارم میفهممشون
یه نجوایی اومد بهم گفت کاش این کلام رو قبلا میشنیدم تا اون چک و لگدهارو نمیخوردم،
ولی جالبه خوب که بهش فکر میکنم، من هزار بار اینارو شنیده بودم اما کو گوش شنوا …
درستشم همینه استاد جان، اون زمان من جای درستی بودم و باید چک و لگد میخوردم تا ادب میشدم
الان هم که دارم با گوش جان میشنوم و درک میکنم جای درستی هستم…
استاد جان ایشون تو کامنتشون گفتن فکر میکردن اسپایدرمن یا ژان وال ژان هستن ، من که از بچگی توّهم پیامبر بودن داشتم و مسئولیت کل دنیارو دوست داشتم عین آدمهای مریض به دوش بکشم رو باید کجای دلم بذارم؟!
من از 5-6 سالگی یادم میاد، یه آبجی کوچیک داشتم 3 سالش بود، فقط و فقط زوم میکردم روش مراقبش باشم، اینور و اونور میرفت من ازش چشم برنمیداشتم
این عادت سرطانیم رو تو مدرسه با خودم بردم و فقط دنبال بودم که مراقب بچه ضعیفا باشم که کسی بهشون زور نگه، استاد بخدا که دوروبرم پر بود از آدمای ضعیف از همون موقع ، قانون واسه یه بچه 6-7 ساله هم کار میکنه …
فقط آدمایی که چون ازشون دفاع میکردم و خودمو سپر بلاشون میکردم دوروبرم بودن ، منم احساس خوشحالی پیدا میکردم که ماشاء الله تو همون پیامبر برگزیده ی جدید هستی ، ببین از این سن چجوری داری همه رو کمک میکنی
استاد این عادت مثل یک سرطان بدخیم همه زندگیم رو فرا گرفت ، تا جاییکه من تو کوچه و خیابون فقط زوم کرده بودم رو بدبختیا و آدمای درب و داغون تا پیش قدم بشم برم بهشون کمک کنم و چه ضربه ها که نخوردم از این داستان
و همیشه هم این شعر و نمیدونم واقعا از کی هست تو گوشم زمزمه میشد، هر که در این بزم مقرب تر است، جام بلا بیشترش میدهند…
من میگفتم آره راه درستم همینه، نماز و روزه و نماز شب و مسجد و هیئت و خلاصه همه اینا رو انجام میدادم و تمام زندگیمم رو هم میذاشتم تا فقط بتونم به بقیه کمک کنم، از پولی که نداشتم تو همون بچگی گرفته تا هر کمک فیزیکی که از دستم بر میومد…
با همه این داستانا بزرگ و بزرگتر شدم، هر روز بی پول تر، هر روز منزوی تر
هر روز مشکلات آدما بیشتر ( جهان من به این شکل در اومده بود، ماشاء الله از بس که توجه میکردم) از قانون هم که ماشاء الله چیزی نمیفهمیدم، میگفتم خدایا از این بیشتر خوبی کنم؟ به مرور بزرگتر شدم ، کم کم فشارهای اقتصادی وارد شدن از تمام جهات…
با همون باورها و اعتقادات که تماما هم بر پایه مذهب بود، این باورهای شرک آمیز و آلوده خودشون رو تو پوست میش قایم کرده بودن و تو وجودم جولان میدادن، منم که فکر میکردم واو چه آدم خفن و خوبیم
واو تو دیگه دمت گرم خودِ ایوبی، ایوب هم هزار بلا و گرفتاری سرش اومد با اینکه پیامبر بود، پس تو هم که اینقدر بلا و گرفتاری سرت اومده ، اوکیه اشکالی نداره، عوضش در این بزم مقرب تری… :))
بزم بلا و گرفتاری و عذاب بود البته، فقط اون باورهای مذهبی گرگ صفت تو وجودم تو پوست میش داشتن اینجوری گولم میزدن که آره اوکیه ، همه چی آرومه تو در نهایتش میری بهشت… اینجا که هیچ ارزشی نداره، اینجا هر چقدر بدبخت تر باشی اونور جات بهتره و مرتفع تر :))
اینجا تو فقط تا میتونی دنبال این باش که به همه کمک کنی، خودت اگر نداشتی بخوری هم اشکال نداره
بخدا اغراق نمیکنم استاد، یه وضع خرابی داشتم ، من در معنای واقعی کلمه ظلمات و جهنم رو تو زندگیم تجربه کردم
من در معنای واقعی کلمه مردم با جهل و شرک کامل
در معنای واقعی کلمه خداوند یکبار ، در ظلمت و شرک و جهل کامل جونم رو گرفت و ظلماتی که میگه خالدین فیها درش میمونید رو بهم نشون داد، که حتی فکر کردن بهش موهای تنم رو از ترس سیخ میکنه
یه سریال هست به اسم FROM تو این سریال آدما توسط یه سری موجودات جونشون به طرز بدی گرفته میشه،
یه نفرشون که به یه جای بدتر از مرگ برده شده بود ، گفت : همه فکر میکنن اینجوری مردن خیلی وحشتناکه ، ولی اگر اونجایی که ما رو بردن رو درک میکردن ، هیچوقت از این مدل مردن نمیترسیدن…
من بواسطه ی شرک و جهل و خرافه هایی که تو مغزم و تمام سلولام وجود داشت، آتش و ظلمات رو فراخوندم و قشنگ من رو در بر گرفت، شب خداوند قشنگ جونم رو گرفت و من رو برد اونجا ، جایی که دیگه زمان معنایی نداشت و فقط یک جمله رو تکرار میکردم ، مصطفی یعنی تموم شد؟! مصطفی یعنی تهش همین شد دیگه؟ این جمله رو در یک سیاهی کامل که حتی خودم رو نمیدیدم بی نهایت بار تکرار کردم ، اسم خدارو هم نمیتونستم به زبون بیارم که بگم خدایا نجاتم بده …
چون بواسطه ی شرکها و خرافاتی که داشتم و از جهان و سیستم خداوند اونقدر چک و لگد خوردم که دیگه هیچ کس و هیچ چیز رو بنده نبودم ، کلا در یک برهه ای از زندگیم خدا و قرآن و پیامبر و هر آنچیزی که به اسم مقدسات بود رو بوسیدم گذاشتم کنار و یک آدم افسرده ی ، بی خدا و … شدم.
این سیاهی رو خودم ایجاد کردم، ظلمات رو خودم ایجاد کردم و خداوند هم من رو برد تو همین ظلمات گفت اینو میخواستی؟ همین رو میخواستی؟ اون روش و آیین زندگی ای که داشتی تو رو به اینجا کشوند ، اگر جای خوبیه ادامه بده…
استاد بعدیکه برم گردوند ، که کلا قطع امید کرده بودم که بخوام برگردم ، تمام شده بود همه چیز برام
وقتی برگشتم ، بهتر بگم، برم گردوند، تا 4-5 ساعت زانوهام رو از ترس بغل گرفته بودم و خودمو چسبونده بودم به بخاری…
گفتم خدایا غلط کردم، خدایا من با خودم چیکار کردم، خدایا اینجا کجا بود ، چی بود؟ من نمیخوامش
اگر هزار بار به بدترین وضع ممکن بمیرم اوکیه، ولی فقط من رو اونجا نبر دوباره
نجاتم بده ،
استاد تازه بعدا آیه ای که میگه ، به یاد من باشید تا به یاد شما باشم رو وقتی خوندم ، فهمیدم اون ظلمات و جهنمی که خدا میگه واردش میشید چیه!
اینجا وقتی شرک داشته باشیم، تو جهل و ظلمات غرق بشیم و خدا رو صدا نزنیم، اونجا هیچی به دادت نمیرسه،
اونجا نور تو رو فراموش میکنه
نیازی به آتش جهنم و سرب داغ نیست
فقط تو همون ظلمات غرق باشی بخدا بسه …
از اونجا به اینور سعی کردم آدم بشم
سعی کردم بفهمم داستان چیه
تازه از اونجا فهمیدم داشتم با خودم چیکار میکردم
از اون زمان تا الان حدودا 10-12 سال میگذره، من باورهای پولساز و کلا مکانیزم باورها رو نمیشناختم تا با زمانی که با شما آشنا شدم حدودا 5-6 سال پیش، اما دیگه به اون افسردگی و نا امیدی برنگشتم
دیگه کلا تا تونستم شرک و جهل رو گذاشتم کنار
نماز نخوندم ، نماز شب نخوندم ( نمیخوام بگم نماز بده ) من دیگه میترسیدم به سبک گذشته ی خودم برگردم
دیگه نمیخواستم اون اتفاق رو تجربه کنم ، هر چیزی که مربوط بود به اون گذشته که باعث شده بود وارد اون ظلمات بشم رو گذاشتم کنار
مسجد تعطیل، هیئت تعطیل
نماز و روزه به آن طریق قدیم تعطیل
کمک کردنها و دست و دلبازیهای بیش از حد تعطیل
دیگه مثل قبل دلسوزی کل دنیا رو نمیکردم، استاد جان من دیروز نشانه هدایت شخصیم فایل سفر به دور آمریکا بود، مشغول یک کاری بودم و تا دیدم سریال سفر به دور آمریکاست، هنوز به فایل رسانه نرفتم ، گفتم خداجان لطفا فایل صوتی هم داشته باشه، که بتونم همزمان با انجام کارم ، فایل صوتیش رو با گوش جان بشنوم ، و بله سفر به دور آمریکا قسمت 184، این که اینجوری اجابت شد :))
استاد جان، تو این فایل که من شاید بالای 10 بار این سریال رو دیدم و هزاران بار تحسین میکنم شما و ایمان شما رو و خداروشکر میکنم که من، همون آدمِ سیاهِ به ظلمات رفته داره این زیباییهارو میبینه، یکی از همون ترمزهایی که مربوط میشد به اون شرک های گذشتم برام آشکار شد
استاد جان، من از همون بچگی که مسئولیت کل دنیا و آدمها و سیاره زمین رو هم به دوش داشتم و چون هیچوقت توان نداشتم این مشکلات ناتمام رو حل کنم ، هر روز بیشتر افسرده میشدم و تو سر خودم میزدم که تو هیچکار نمیتونی بکنی
یکی از این شرکها این بود که من باید هر جا میرم تو دل طبیعت ، اونجا رو مثل دسته ی گل کنم ، پاک و پاکیزه و مرتب،
من خودم یه اخلاقی داشتم و دارم اینه که حتی یک پوست تخمه هم رو زمین نمیندازم
اما پوینت اصلی قضیه اینه که شما گفتین داخل این فایل، اونم این بود که : شما سعی میکنید وارد هر جا میشید اونجا رو پاکیزه نگه دارید چرا که دوست دارید به خودتون خدمت کنید نه به جهان و زمین… وااااو
یادم رفته بود جهان دو قطبیه، من اگر توجهم به زیبایی و پاکیزگی باشه، خداوند و سیستم جهان هستی من رو به جای پاک و پاکیزه که مردم اونجا به زیباییها و پاکیزگی توجه میکنن هدایت میکنه ،
جهان نیازی نداره که من براش کاری انجام بدم، چرا که هر دوی این قطبها باید وجود داشته باشن… واو خدایا در هر ثانیه باید قوانین رو به یاد بیارم و تو تله نیفتیم… الحمدلله
من همیشه سعی داشتم همه جا رو پاکیزه نگه دارم چون فکر میکردم میخوام به زمین و جهان خدمت کنم ، و سیاره زمین به پاکیزه کردن من نیاز داره!!!
استاد من با این توجه و باور سمی، هر جا میرفتم و هنوزم هست متاسفانه اینه که فقط به آلودگی و کثیفی بیشتر هدایت میشم تو دل طبیعت که دارم روش کار میکنم با توجه به درسی که از این فایل گرفتم،
چرا که من فکر میکردم داریم زمین رو آلوده میکنیم ، و چقدر آدمهای بدی هستیم و ناسپاس که داریم زمین، جایگاه زندگیمون رو ناپاک و آلوده میکنیم ، و زمین هم هی هرروز بیشتر عذاب و گرفتاری میاره به سرمون
استاد بعد از اینکه این فایل رو شنیدم که قبلا هم بارها شنیده بودمش ، این هینت یهو به مغزم آلارم داد، عه مصطفی
استاد میگه من میرم جایی سعی میکنم اونجا رو پاکیزه نگه دارم، و اگر توان داشته باشم اونجا رو پاکیزه کنم برای اینکه میخوام به خودم خدمت کنم، برای اینکه میخوام به خداوند و سیستم جهان هستی بگم ، میخوام به جاهای پاکیزه تری هدایت بشم، آی سیستم من توجهم به اینه
من توجهم به آلودگی بود، من توجهم به اون علفهای هرز بود ، انتظار داشتم جهان یه چیز مخالفش رو برام بوجود بیاره و خلق کنه، خب نمیشه داداش من نمیشه…
استاد جان هرچقدر بگم که دارم هر روز بیشتر و بیشتر عاشق شما و منش و اخلاق و باورهای شما میشم کم گفتم …
هرچقدر تو دل این مسیر بیشتر پیش بریم ، بیشتر میفهمیم که در گذشته چطور زندگیمون رو خلق کردیم و الان هم چقدر دستمون بازه که میتونیم زندگیمون رو چطور خلق کنیم.
استاد جان هر چقدر بگم در مورد این فایل کمه بخدا
من سالهای اولی که با شما آشنا شده بودم ، اون باور اینکه پیامبرم هنوز همراهم بود، مثل یه کرم خیلی بزرگ چنان تو بطن وجودم ریشه دوونده بود که وقتی با شما آشنا شدم دوباره جون گرفت
آگاهیا رو میشنیدم، و مثل یک عالم بی عمل میرفتم این و اون رو کمک میکردم دوباره که مشکلاتشون رو حل کنن
مادرم رو کمک میکردم که درگیر یه سری مسائل بود همیشه ، تا جاییکه کار و زندگیم رو رها میکردم میرفتم کمک به بقیه دوباره، اینبار اون شرک گذشته که پاک نشده بود خودشو اینجوری میخواست دوباره ظاهر کنه
اون موقع که تو ظلمات رفته بودم و بعدش که این آگاهیا نبود ، راهی برای بروز نداشت
اما وقتی با آگاهیهایی که شما میدادین آشنا شدم ، این شرک انگار یه راه برای بروز دادن خودش پیدا کرد
گفت آها اون زمانا که کمک میکردی این آگاهیا رو نداشتی برای همین نتیجه نداشت برات و اون قضیه برات اتفاق افتاد
اما الان اوکیه، الان میتونی راحت دوباره مسیر هدایت تمام انسانها رو به عهده بگیری چرا که راه رو پیدا کردی خودت
استاد دوباره درگیرم کرد این موضوع، به نحوی درگیرم کرد که انگار یهو تمام انسانهای دوربرم دچار مشکلات اقتصادی شدید شدن، دچار مشکلات تو روابط زناشویی شدن، دچار مشکلات سلامتی شدن
تا قبلش اصلا اینا نبود بخدا
بعدش که اون شرکه دنبال یه راه برای ظاهر شدن بود، یهو این مشکلات ظاهر شدن تا من رو بیشتر مجاب کنن آره تو باید به اینا کمک کنی…
و در تمام موارد استاد جان که من عاشق اون لبخندایی شدم که وسط بیان این حقایق به لبتون میومد، در تمام موارد اونا کاری که دوست داشتن انجام میدادن، به قول شما روز بعدش نه، چند ساعت بعدش ریست فکتوری میشدن، دو روز بعدش مسخره م میکردن
و من بودم که دوباره تنها شدم و مشکلات یکی پس از دیگری وارد زندگیم شد
مشکلات اقتصادی اومد، مشکلات روابط اومد، مشکل سلامتی به شکل دیسک کمر اومد و … هر آنچیزی که من توجه میکردم که در بقیه حل کنم ، در زندگی خودم ظاهر شد
و بیشترین زمانی که دوباره از مسیر کلا منحرف شدم 180 درجه اتفاقات سیاسی اخیر تو ایران بود که کلا من دوباره از مسیر و صراط مستقیم خارج شدم ، زدم جاده خاکی و تقریبا تا مرز سقوط تو دره پیش رفتم
اما لطف خداوند و غفور بودنش و طلب بخشش از شما من رو دوباره به مسیر برگردوند استاد جانم
این بار که حدودا 2 سالی میشه، تازه دارم میفهمم من دوبار به شمایل مختلف که هر دوبارش اون شرک و جهلی که من مؤثر هستم در تغییر شرایط دیگران باعث شد به بدترین شرایط تو زندگیم برسم
یکبار با اون باورهای خرافه ای مذهبی به سقوط کامل رسیدم که اگر لطف خدا نبود من غرق در ظلمات بودم تا ابد
و یکبار بعد از اینکه این آگاهیا اومد اون شرک دوباره خودش رو اینجوری نشون داد،
به قول شما این آگاهیا یه شمشیر دو لبه ست
استاد همه ش رو تجربه کردم ، افتخار نمیکنم به خودم که چک و لگدهای خداوند رو خوردم تا آدم بشم
اما خوشحالم که بالاخره دارم میفهمم شما چی میگین، دارم میفهمم که حتی اندازه سر سوزنی در زندگی هیچکس به غیر خودم تأثیری ندارم یعنی چی
استاد تمام اونهایی که سعی داشتم مشکلاتشون رو حل کنم، الان خیلی حداقلش از لحاظ اقتصادی از من بهتر شدن :))
تازه میفهمم که من هیچکاره بودم برای تغییر زندگی اونها و همه کاره بودم برای تغییر زندگی خودم…
چقد گفتین چراغ خاموش پیش برید من تازه دو ساله دارم میفهمم دلیلش رو
خداروشکر که فهمیدم ، خداروشکر که همین فهم باعث شد تو همین دو سال شرایط زندگیم خیلی خیلی خیلی بهتر بشه
باعش شد کمرم درمان بشه کلا، بدون عمل و بدون دردسر
باعث شد درآمدم خیلی بیشتر بشه از قبل
باعث شد ماشینم رو بخرم ، باعث شد شرایط بیرون از من دیگه روم تاثیر نذاره
باعث شد ارتباطم با طبیعت خیلی خیلی بهتر از قبل بشه
باعث شد به آرامش بیشتری تو زندگیم برسم
و در نهایت باعث شد که بتونم خداوند رو بهتر و بیشتر بشناسم…
ازتون سپاسگزارم استاد نازنینم، نمیدونین چه شبها با فایلهاتون اشک شوق ریختم ، چه لحظات نابی رو تجربه کردم و میکنم به امید خدا
قبلا گفتم تو یکی از کامنتها، سریال سفر به دور آمریکا و سریال زندگی در بهشت من رو از ظلمات دوباره م نجات دادن تقریبا دو سال پیش… و شاکر خداوندم که در دوره ای متولد شدم و در دوره ای زندگی میکنم که در مدار دیدن و شنیدن و درک کردن صحبتهای شما شدم …
استاد جان دوستت دارم، با روشنای قلبم دوستت دارم، استاد شایسته عزیزم شما رو هم به اندازه استاد دوست دارم و دمتون گرم که هستین و پر انرژی و با ثابت قدم موندن تو این مسیر بهمون نشون دادین که لذت توحید یعنی چی
لذت خداوند حقیقی یعنی چی…
الحمد لله رب العالمین ، خدا جان عاشقتم…
به نام خدای مهربان
سلام استاد قشنگم
سلام مریم جونم
ممنونم مریم جانم که نشانه های قشنگی هستی تا استاد فایل های فوق العاده ای ضبط کنن
از خدای متعال برای شما آرزوی سلامتی و شادی دارم
خدارو شاکرم که آروم آروم مقاومت همسرم نسبت به شنیدن صدای استاد کم شده
من هیچ وقت مجبورش نکردم ولی میدونه که من عباسمنشیم
دیشب که دیدم فایل جدید اومده روی سایت چون داشتیم شام میخوردیم و با هم بودیم
اول ازش اجازه گرفتم بعد صدای استاد رو پلی کردم
و تا آخر باهم گوش دادیم
من خودم یک نمونه مثالی هستم از این فایل
در اوایل آشنای با استاد و قوانین بدون نقص جهان هستی
من ساعت ها چه تلفنی چه حضوری با خواهرم برادرم مادرم صحبت میکردم
ولی غافل از این که من اون موقع داشتم بر خلاف جریان جهان هستی حرکت میکردم
انرژیم هدر میرفت باید ساعت ها استراحت میکردم که تجدید انرژی کنم
و میدیدم که یک گوششون در و گوش دیگ دروازه
ولی کم کم در قوانین عمیق تر شدم اصلا اصلا لب نگشودم
حتی برادرم که یدونه دادشمه و یه عالمه دوسش دارم
وقتی می بینم عزیزانم بر خلاف قانون عمل میکنن اولش خیلی دلم میخواد هدایتشون کنم
ولی با خودم میگم من که خداشون نیستم
و با این باور که جهان هستی آنقدر سخاوتمند و عدالتمند هست که به بی نهایت طریق هدایت میکنه و نیاز های انسان هارو پاسخ میده به هر راهی که میخوان برن
و دلیل دومی که لب باز نمیکنم و حرف نمیزنم اینکه اگر من خودم شروع کنم به حرف زدن و توضیح دادن قبل از اینکه کسی اعلام کنه خواهان این حرف های من هست من به خودم ارزش قائل نشدم
و باور سوم همون باور قانون مدار هاست
یعنی با خودم میگم هنوز در مدار این آگاهی نیست اگر هم بگم فقط صرفا صدای منو میشنوه نه این که حرف های منو باور کنه و عمل کنه
به قول قرآن
سوره بقره
وَمَثَلُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ کَمَثَلِ ٱلَّذِی یَنۡعِقُ بِمَا لَا یَسۡمَعُ إِلَّا دُعَآءࣰ وَنِدَآءࣰۚ صُمُّۢ بُکۡمٌ عُمۡیࣱ فَهُمۡ لَا یَعۡقِلُونَ(١٧١)
داستان [دعوت کنندۀ] کافران [به ایمان]، مانند کسى است که به حیوانى [براى رهاندنش از خطر] بانگ مى زند، ولى آن حیوان جز آوا و صدا [آن هم آوا و صدایى که مفهومش را درک نمى کند] نمى شنود [کافران، در حقیقت] کر و لال و کورند به همین سبب [دربارۀ حقایق] اندیشه نمى کنند
ممنونم استاد قشنگم که روز به روز زندگی برام آسون آسون میشه
عشق براتون
به نام خداوند رزاق
سلام به استاد عباسمنش و استاد شایسته و همه دوستان گرامی
◀هرچقدر در این مسیر جلو میرم و خودمو بیشتر میشناسم و به پاشنه های اشیلم برمیخورم میفهمم که چه اشتباهات ضربه زنننده ای داشتم و نمیفهمیدم دارم از کجا میخورم و خداروشکر حداقل کم کم داره رو میشه.
یکی از همین پاشنه هایی که من ازش بد ضربه خوردم از همین تلاش برای تغییر دیگران هست .
و یه روز اومدم برای خودم نوشتم چرا هربار از این پاشنه ضربه خوردم ولی بازم یاد نگرفتم که درست عمل کنم و متوجه شدم هنوز اون پیش فرض های ذهنی هنوز {باورها} و اصلا سرجاشه و با اشک و ناراحتی رفع نمیشه .
میلیون ها نفر در جهان به خودشون قول میدن که از الان یا فردا فرد دیگه ای باشن و تغییر کنن اما باز برمیگردن این بخاطر پیش فرض ذهنی هست. ادم ها به پیش فرض ها بر میگردن
دیدم من به صورت ناخوداگاه کسی هستم که زیاد به بقیه توضیح میده . برای بقیه دلسوزی داره و دارم خلا درونی رو با این به اصطلاح سم پر میکنم . حال خوبم به کمک کردن به بقیه گره خورده
. چرا چون باور نکردم که هرکس خالق زندگی خودشه . چون شرک دارم که میخوام برای بقیه خدایی کمک کنم . چون میخوام بقیه مثل من فکر کنن . چون باور نکردم عدالت جهان که هرکسی هرجا هست جای درستشه. چون باور نکردم هرکس خالق زندگیشه. با اینکه این الگو رو دیدم اما باز به این راحتی الگوی قبلی کم نشده
این داستان رو بارها گفتم و باز هم تکرارش میکنم که یادم نره.. چون مدام نیازه که تکرار و عمل بشه و به عنوان اطلاعات و حال خوش نگاه نشه
چندسال قبل یکی از اشناها گفت دست این فامیلم رو بند کن و کمکش کن که بچه روستاست و خانوادش فقیرن و منم تحقیق کردم دیدم واقعا اینا به نون شب محتاجن و مادرش مریضه و در بدترین وضع زندگی هستن یعنی امکانات اولیه زندگی رو هم ندارن . بعد ماهم روی خلا و دلسوزی گفتیم باشه و دستش رو گرفتیم و اوایلش خوشحال بودن ولی بعدش بهانه گیری خانوادش به عناوینی شروع شد و که کار به دعوا و پلیس و دردسر و ابروریزی و تهمت رسید که جمع نمیشد و هنوزم اثارش هست .
اون کسی که نون خشک میخوره حقشه . اونی که در قعر فلاکته حقشه چون خداوند اشتباه نمیکنه . اونی که تو بالاشهر تهران توی کاخش زندگی میکنه و باماشینش لذت میبره اونم حقشه . خداوند تاس نمیندازه.
مادرم بالای 20 سال هست که ورزش میکنه و در آرزوی اینه که بتونه خودش رو لاغر کنه و همیشه از این آرزوش میگه . منم گفتم خب بیا این دوره قانون سلامتی که دارم رو استفاده کن و براش از خودم و افرادی که نتیجه گرفتن توضیح دادم و دوره رو بهش دادم و فکر میکنید چکار کرد؟ هیچی و اصلا استفاده نکرد و هنوزم داره روش قبلی و زجراور رو میره و میگه که چقدر این روند فرسایشی شده .
به خودم گفتم دیدی حرف استاد درسته و اماده نیست. ادم ها باید زجر بکشن و سختی بکشن . و من چقدر نشتی انرژی گرفتم
هرکی تو هرجایی هست جای درستشه و این یه مثال کوچکی بود
یکی از دوستان پدرش به زور به مشاوره میبردش که مشاور با پسرش صحبت کنه تغییرش بده مگه پسرش تغییر کرد؟ . نه راه خودش رو رفت . نه من و نه شما رو کسی نمیتونه تغییر بده مگر خودمون بخوایم .
اونایی که ادم معتاد رو به تخت میبندن یا به کمپ ترک اعتیاد میبرن اونامعتادا تغییر کردن ؟ نه . برای یه مدتی ترک کردن ولی برگشتن .چون پیش فرض تغییر نکرده.
الان دارم تمرین میکنم زیپ دهنم رو بکشم و سرم توی کار خودم باشه . مدام توی ذهنم چرخش میدم و جز اصولم نوشتم که یادم نره
خداروشکر◉‿◉
سلام
به استاد عزیزم وعزیز دلش مریم جان که چقدر من لذت می برم وقتی استاد با تمام وجودش میشه عزیز دلم و منم تصور می کنم که همسرم بهم میگه با تمام وجودش بهم عزیز دلم
وای استاد شما با این فایل دست گذاشتین روی بزرگترین نقطه ضعف من ، من همیشه از بچگی متاسفانه با زیاد حرف زدنم همیشه هیچ کس مرا جدی نمی گرفت واز وقتی که با سایت شما اشنا شدم وامدم روی خودم کار کردم باز از حرف زدن زیاد برای نصیحت ویا ناجی زندگی دیگران بودن وقتم رو صرف میکردم وبه قول شما من میدونم کارها ویا رفتارهاشون اشتباه ومن میخاستم یکدفعه ای کل چیزهایی که یادگرفته بودم رو بهشون بگم واون لحظه اونها خیلی عالی گوش نیکردن وقبول میکردن ودقیقا از چند ساعت بعد متوجه میشدم که انگار نه انگار من باهاشون حرف زدم وگاهی اوقات از بس باهاشون حرف میزدم واز انرژی زیادخودم میزاشتم سردرد وتهوع زیاد میگرفتم وبعد گاهی حتی برای افراد خیلی نزدیکم که هی مراقب بودم که اشتباه نکنن ویا بد عمل نکنن که مثل پلیس شده بودم همه جا هاهاشون گاهی با هم بحثمون میشد ویکبار همسرم خیلی بد دعوام کرد که تو فکر می کنی علامه دهری وبقیه هیچی حالیشون نیست اون موقع خیلی ناراحت شدم اما بعد از مدتی به خودم گفتم حقت بود اصلا به تو ربطی نداره چکار می کنن تو اگر راست می گی روی خودت عالی وقت بزار وکار کن وخانوش که خودشون بیان وازت بپرسند که چطوری به نتایج عالی رسیدی وفقط جوابت می تونه ادرس سایت استاد باشه ودیگه تمام وفرداش از همسرم تشکر کردم بخاطر بدترین وبزرگترین نقطه ضعف وداشنه اشیلم که همیشه مراقب دیگرانم وباید دوربین بزارم فقط روی خودم واصلا کاری به هیچ کس مخصوصا افراد نزدیکم نداشته باشند انها باید طی تکامل کنند وانها هم مثل من خدا وراهنما دارند وبه موقع هدایت می شوند واز اون موقع سعی کردم که تمرکز بزارم روی خودم البته نمی گم کامل موفق بودم اما دارم هر لحظه تلاش می کنم اما ذهن چموش من حتی وقتی داشتم این فایل رو گوش میدادم می گفت اره برو به مادرتم بگو که استاد بلافاصله گفتن که نباید حتی این کار رو انجام بدیم
واز خدا میخام هدایتم کن که بیشتر وبهتر وراحتر فقط وفقط روی خودم کار کنم وتسلط کامل بر ذهن واحساسم داشته باشم که قطعا به توحید خالص هدایت میشم وعمل کنم به دانسته هام که بزرگترین کار در زندگیم هست
ومن همیشه از خودم می پرسیدم چرا من مثل بقیه نتایج خیلی بزرگ نمی گیرم وبعد از دعوای همسرم با من واین فایل متوجه شدم چون نشتی انرژی زیادی دارم که همین نصیحت وهدایت دیگران هست اگر تمام نشتی ام رو بگیرم وتمرکز بزارم روی خودم نتایج عالی وبی همتا بدست میارم انشالله وبزودی در سایت می نویسم
20/9/1403
سه شنبه
ساعت 8:30 صبح