این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-5.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2016-09-12 09:33:282024-06-08 22:16:13«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
امروز روز سوم سفر نامه هستم داستان حضرت ابراهیم رو خیلی زیبا توصیف کرد استاد واقعا من از این لحضه با خودم عهد می بندم که تسلیم خداوند شوم و در دل ترس ها یم برم .
امروز وقتی فایل رو دیدم و تصمیم گرفتم واقعا آرامش عجیبی گرفتم با این که یه مسئله ای دارم امروز اون یاد آوری شد و این دفعه به جای اینکه عصبی بشم و بهم بریزم گفتم خدایا من تسلیم خودت میشم به خودت توکل میکنم تا تو هستی خودت راه را نشانم میدهی و با وجود اون مسئله آرامش عجیبی دارم خدا رو شاکرم بابت این روز زیبا درسی دیگر آموختم
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز من خیلی فایل هاتون رو گوش میدم اونقدری که دیشب ساعت سه صبح ناخداگاه از خواب بیدار شدم و میگفتم باید باورهای درست و دوباره تکرار کنم و رو خودم کار کنم من چند سال عزیزی دارم که ازش دورم خیلی وابسته بودم خیلی و همه جا تاریک بود و سیاه. فقط خداوند و خود شخص که میدونه وابستگیش به چه کسی هست یا به چه چیزی به همسر عشق فرزند ثروت و مقام…یه مدت هرروز دارم این فایل تسلیم و گوش میدم میرم صبح ها قدم میزنم تو پارک و روی باورام کار میکنم هر وقت که دلتنگی دوباره میاد تو وجودم میشینه هر وقت نجواها زیاد میشه این فایل و به همراه چندین تا از فایلهای شما گوش میدم و از دقیقه ۷ بعد فقط آروم آروم اشک میریزم و از ایمان ابراهیم متعجب میشم احساس میکنم بهم آرامش میده گاهی باخودم فکر میکنم عسل خجالت بکش مگه تا حالا این همه بالا نکشیدتت یادت رفته یه زمانی تو مرداب داشتی غرق میشدی ولی خدا درست در بدترین لحظات دستتو گرفت خداوند می بینتت و میدونه چقدر دوس داری عزیز تو اون از عشقت آگاهه از پاکیش اون همه ی این مسیر و که اومدی پیشت بوده و همه چیز رو دیده به همه چیز آگاهه همیشه به خونه دلت سرمیزنه و از حس پاکت اگاهه و دقیقینم هم خدا هم خودت هم اون نجواهای ذهنی میدونید که پاشنه آشیل تو کجاست. علاقه شدید قلبی و مواظب نباشی مرض قلب و شرک میشه و درست از همون ضربه میخوری پس رها کن و رها باشو تسلیم و تقدیم درگاه خداوند کن خودت و عزیزانتو و در لحظه هرآنچه که هست بپذیر چون خدا تنها کسیه ک همه چیز و ازت میدونه بی منت میبخشه اون تنها قدرت مطلق جهان ک میتونه قلبها رو برات نرم کنه میتونه تو رو به عرش ببره میتونه هرچی که بخوای و بهت بده و بدون که حمایت میشی کارت لنگ نمیمونه خلاصه که روزها که طبق الهامی ک بهم شد و میرم پارک میبینم چه قدر خداروشکر تغییرات مثبت داشتم و به نسبت چندین سال پیش تو مسیر پیشرفت بودم خودم و میبینم دیگرانم میبینم .گاهی حس میکنم انگار از فضا اومدم چون اکثریت بی تفاوت از دور و اطرافشون رد میشن ولی من و اعضای این خانواده یاد گرفتیم که به محیط و زیبایی های اطرافمون بیشتر دقت کنیم به درختان رنگهای قشنگشون صدای پرنده ها امروز هرکسی و ک میدیدم عشق و نور و برکت الهی ب سمتشون میفرستادم و دیدم این عشق در من جاری است.
ویس های شما حرف های شما که کلامیست از طرف خدای عزیزم ، مثل آهنگی توگوشم و مدام تکرار میشه یه فایلی داشتید یه جا گفتید من پسرمو خیلی دوست دارم و این بچه یه جوری تو وجود من رفته من خیلی گریه کردم با اون تیکه از کلامتون و دیدم برای شما آرزوهای خوب میکنم چون حسم و خیلی خوب میکنید با این حرف ها و دستی شدید از طرف خدا که یادم بیاره من کی هستم و چه جایگاهی دارم وقتایی که نجوای ذهنی به سراغم میاد و سعی داره از پام دربیاره سریع فایل تسلیم در برابر رب رو میزارم و روش فکر میکنم و هر بار ک میشنوم سعی میکنم آرزوی قلبیمو تقدیم کنم به درگاهش و شاکر باشم وقتی که ب مسیر نگاه میکنم که چقدر تونستم رشد کنم از نظر شخصیتی حتی با اینکه یه ساعتهایی میشه که باز نجواها شروع میکنن به از پادراوردنم ولی من باتمام قوا به جنگشون میرم و خلع سلاحشون میکنم 💪🤺🤺🧹باورم نمیشه کم کم دارم رشد میکنم میدونم فردا روز عید قربان برای من روزیه که باید خودم رو ثابت کنم ب خداوندم و رها کنم و اطمینان کنم و بسپارم و شاد باشم زانوی غم بغل نگیرم و رقص و پای کوبی ترتیب بدم که من تسلیم تو هستم خداجان حتی اگه نتایج همونی که من بخوام نشه پس تمام سعیم و میکنم بی قید و شرط اطمینان کنم تو منو هدایت میکنی راههارو باز میکنی میدونم همون طوری که ابراهیم و هدایت کردی و هزاران هزار نفر دیگه رو هدایت کردی و بارشون رو زمینه نمونده پس بار منم رو زمین نمی مونه امیدوارم هممون این قدر روی خودمون کار کنیم که دوستی با خدا رو انتخاب کنیم این دو دسه قدم آخر دست مرا محکم تر بگیر خدایم❤ در پناه حق
سلام بر استاد زندگیم،وخانم شایسته نازنینم.امروز روز سوم سفرنامه من هست و حس فوقالعاده خوبی دارم.الان چند روزی میشه ک جهاد اکبر رو شروع کردم.تمام بهونه هارو،تمام مشکلات رو،تمام حرفای اطرافیانم رو،تمام واگویه های ذهنم رو پشت سرم ول کردم.من تو یه برهه ای هستم ک ذهنم درگیر مسایل خیلی زیادیه.سال۹۷من وارد دانشگاه شدم.من از اول تو ذهنم این بود ک نه برم دانشگاه و نه سربازی.ولی بخاطر اصرار شدید خونوادم رفتم.ولی الان بعد از ۲ سال.باهام تماس گرفتن و گفتن ک از همون اولمعافیت تحصیلی برای من رد نشده و من الان ۲ساله ک سرباز فراریم و البته ک صد در صد مسببش خودمم.بعد پرس و جو کردم که اگر فلان شرایط رو دارم چی میشه.گفتن ک نمیتونی وام بگیری،نمیتونی بری خارج کشور،نمیتونی خونه ب نام خودت داشته باشه،نمیتونی بیمه داشته باشی،نمیتونی بری سر کار دولتی،و….
خلاصه ک چند مدت ذهنم بدجور درگیر این موضوع بود.ولی ی روز بیدار شدم و ب ی دیدگاه تو عقل کل هدایت شدم که تنها کاری ک الان باید انجام بدی اینه ک رو خودت کار کنی،همین…
با این ک هیچ ایده ای نداشتم ک چطور روی خودم کار کنم(تنها چیزی ک ب من یاد دادن اینه ک،ی سری باور ها رو بنویسم وروزانه تکرار کنم و هنوزم هیچ ایده ای ندارم)ولی هدایت شدم ب ی سری فایل و خیلی جالبه ک اکثر فایل ها اجرای توحید در عمل و قدم ها برای هدایت من و….خلاصه ۹۰٪فایل ها و متن ها در مورد رب زیبای من بود،ربی ک شاید برای اولین بار تو زندگیم حسش کردم،ک بهم میگه مهم نیست تو چ شرایطی هستی،مهم نیست کی هستی و کجایی،مهم نیست کسی روداری یا نه،مهم نیست وضعیت مالیت چیه و …
هر مشکلی داری و هر چی میخای فقط ب خودم بگو و همه چیز و همه کس رو پشت سرت ول کن،من از همه اونا بزرگترم،بهم اعتماد کن.
من کسی بودم ک با کوچکترین مشکلی از کوره در میرفتم و مقصر اون رو خدا میدیدم بخاطر نگاه انسانی ک ب خدا داشتم و بهش توهین میکردم ک چرا این کارو با من میکنی و …
ولی الان ی چیزی رو حس کردم و میخام بهش اعتماد کنم،میخام همه چیزمو بدم دستش،چون حس خوبی دارم نسبت بهش،میخام واسه ی مدت تمام کسایی تو زندگیمن رو کنار بزارم،تمام مشکلاتم رو فراموش کنم و همه چیزمو بدم دست اون حسه.
الان ک دارم این متن رو مینویسم دارم با گوشی مینویسم ک مال خودم نیست،والان واقعاصفرم،ولی میدونم همه چی قراره درست بشه و قراره پادشاه دنیای خودم بشم.
خداروشاکرم که هدایت شدم به سفرنامه و از اول شروع کنم،
عید قربان
من قبلا که تو مدار خدا نبودم،فکر میکردم این یه عید مثل عیدهای دیگه است، که حضرت ابراهیم فرزندش رو برای خدا قربانی کرده،خیلی راحت از کنارش راحت رد میشدم البته چون مدارم خیلی پایین بود، اصل موضوع هیچ وقت درک نکردم تا اینکه به این فایل هدایت شدم،خیلی بهش فکر کردم چند روز درگیر بود که کاملا درکش کنم،البته حالم خوبه وقتی بهش فکر میکنم احساس خوبی پیدا میکنم،
تسلیم شدن
به این فکر میکنم چقدر تسلیم خدا هستم منم یه پسر دارم موقع گوش دادن این فایل که استاد گفتم اگه خدا بیاد بگه انجام بده ایشون نمیتونن،من اصلا نمیتونم بهش فکر کنم واقعا خیلی سخته خیلی،واقعا حضرت ابراهیم چقدر تسلیم بودن چقدر باور قوی داشتن چقدر یقین داشتن که تا مرحله اخرش رفتن،خداوند تو قرآن یک الگوی بی نظیری برای ما اورده.
من باید خیلی خیلی روی خودم کار کنم در این موضوع که بنظرم پایه هر کاریه،،اینکه وقتی تسلیم باشم آرامش درونی دارم اینکه مطمین باشم تمام کارهایم درست شده،نمیدونم احساسم نسبت به این موضوع چطوری به زبان نوشتار دربیارم،
من درک کردم من باید الگوی خوبی برای فرزندم باشم تا اینکه تمام زندگی وقف او باشد من نیامدم تو این دنیا که تمام خواسته هایم آینده فرزندم باشه،فرزندم آینده خودشو میسازه،
خدایا مرا ببخش
به خاطر تمام لحظه هایی که تو با من بودی
و من فکر می کردم تنها هستم
به خاطر تمام ثانیه هایی که منتظرم می ماندی و من نمی امدن مرا ببخش
به خاطر تمام روزهایی که تو برای من بهترین ها را خواستی و من برای رسیدن به بدترین ها ناامیدت کردم
به خاطر تمام درهایی که کوبیدم و هیچ کدام در خانه ی تو نبود،
مرا ببخش
به خاطر تمام لحظه هایی که ماهی قلب من خلاف جریان مسیر تو حرکت می کرد و پرنده ی روح من پرواز نمکرد و در آسمان رسیدن به تو گم نمی شد.
سلام به استاد عباسمنش و خانم شایسته عزیز و همه دوستان گرامی.
امروز فایل روز ۳ از روزشمار تحول زندگی من قسمت ۱ رو شنیدم. به نام اعتماد به رب، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش.
چقدر همه چیز داره درست پیش میره. خدایا شکرت. علاقه و وابستگی بیش از حد من به فرزند نوجوانم و حمایت بیش از اندازه از اون همیشه برای من همراه با نگرانی و ترس زیاد بوده. همواره نگرانم روزی برسه که من نباشم و فکر میکنم اون روز چه بر سر اون خواهد اومد. این بزرگترین دغدغه و ترس منه. استاد، چقدر در این فایل خوب درباره این تسلیم شدن در برابر خداوند حرف زدید. اگه ما به خدا اعتماد کنیم، دیگه چه مشکلی باقی میمونه؟ هیچی. ولی موضوع اینه که ما اعتماد نداریم و تسلیم نیستیم. اگه من به اون اعتماد داشته باشم، دیگه چه فرقی میکنه که فردا بالاسر فررندم باشم یا نه؟ اگه به رب اعتماد کنم، خیالم راحته. میدونم که اون ربالعالمین، همون که فرزندم رو آفریده، حواسش بهش هست و خودش هم نگهدارش خواهد بود. پس ترسی نخواهم داشت. درست اینه که ما در کنار عشق به فرزندمون، به اون وابستگی نداشته باشیم و اون رو هم وابسته بار نیاریم. علاوه بر این، انقدر خودمون رو فدای اون نکنیم که چیزی ازمون باقی نمونه. کاری که من تا الان کردم.
من از خدا میخوام راه درست رو بهم نشون بده. در ادامه دادن مسیر و تغییر باورهای اشتباهم و تقویت باورهای درستم کمکم کنه. هدایتم کنه تا بتونم به وادی تسلیم نزدیک بشم.
از شما استاد عزیزم بارها و بارها سپاسگزارم و خدا رو بینهایت شاکرم.
سلام و درود به همه اعضای خانواده عباس منش و استاد عزیزم و خانم شایسته و همهی عزیزانی که در ساخت این سایت زحمت میکشن ..
توکل به خدا
در زمانهای قدیم در یکی از بلاد پیر مردی با زنش زندگی میکرد .کار این پیرمرد نانوایی بود و بعد از اتمام کار روزانه اش به ماهیگیری میرفت و ماهیهایی را که میگرفت برای مصرف خودشان به خونه می آورد .این پیرمرد در سخاوت و پاکی زبانزد خاص و عام بود همه اهل شهر احترام خاصی بهش قائل میشدند چنان که از شهرهای دیگه هم به دیدنش می آمدند .کسانی که پول برای خرید نان نداشتند بهشون نان میداد .هر وقت به خونه وارد میشد تکیه کلامش این بود سلام زن تنورت داغه چایئت به راه و زنش هم بهش خوش آمد میگفت و ماهییی که با خودش آورده بود و از دستش میگرفت و در تنور سرخ میکرد و باهم میخوردند.تا اینکه روزی شاه از آوازه و شهرت این پیرمرد به خشم میاد و به وزیرش میگه باید کاری کنیم تا این پیرمر در پیش مردم اعتبار خودش و از دست بده چرا که مردم اعتمادی که به اون دارند من که شاهشون هستم به من ندارند .وزیر نقشه میکشه تا اینکه یک روز به اتفاق شاه با لباس مبدل وارد نانوایی پیرمرد میشن و چند تا نون ازش میخرند .دست توی جیب خود برده و میگویند که ما پول همراه خود نیاوردیم بهش میگویند ما تاجر هستیم و از دیار دیگری اومدیم .پیرمرد میگه اشکالی نداره شما نون ها را ببرید هر موقع اومدید این طرف پولش و میدید.وزیر میگه نه اصلا نمیشه شاید نیومدیم .پیرمردمیگه باشه در اون صورت حلالتون میکنم .شاه از دستش انگشتری که نشان پادشاهی او بود از انگشتش در آورد و به پیرمرد داد و گفت این پیشت باشه هروقت ما پول تو را دادیم این و ازت پس میگیری ولی مواظب باش گمش نکنی چون خیلی گران بهاست .پیرمرد قبول نکرد .ولی وزیر و شاه به اصرار بهش دادند. وقتی کارش تموم شد و به خونه رفت زنش از دیدن انگشتر تعجب کرد و پرسید این کجا بود و اون هم تمام ماجرا را برایش تعریف کرد .زنش گفت نباید قبول میکردی اگه خدای نا کرده گم بشه چی ؟ ما توان مالی اون و نداریم که جبرانش کنیم . خلاصه اون شب پیرمرد انگشتر و میندازه به انگشتش و میگیره میخوابه . وزیر و شاه شاه که برای پیرمرد بیچاره نقشه کشیده بودند .شبانه چند مامور و مخفیانه به خونه پیرمرد می فرستند تا اون انگشتر را ازش بدزدند . ماموران این کار و را با موفقت انجام میدن و انگشتر و از پیرمرد میدزدند و تحویل پادشاه میدهند . بیچاره پیرمرد وقتی صبح بلند شد دید انگشتر نیست . همه جای خونه را زیر و رو کرد ولی اثری از انگشتر نبود زنش گفت حالا چه کار میکنی گفت نمیدونم فلا برم مغازه اگه اومدند ماجرای دزدیده شدنش و بهشون میگم .پیرمرد وقتی مغازه را باز کرد وزیر اومد و تقاضای امانتشون و کرد وپول نون ها را بهش داد پیرمرد ماجرا را بهش گفت که آره دیشب انگشتر را ازم دزدیدند و وزیر عصبانی شده اون بیچاره را کشان کشان به قصر شاه برد وقتی وارد قصر شد در جا خشکش زد چون دید کسی که ازش نون خریده بود شاه بود .شاه با عصبانیت بهش گفت اگه تا یک هفته نتونی انگشتر را پیدا کنی گردنت را میزنم فقط یک هفته . پیرمرد با ناراحتی قصر را ترک کرد و به خونه اش رفت زنش وقتی ناراحتی او را دید ازش پرسید چه شده . پیرمرد گفت بیچاره شدیم زن کسی که انگشتر را بهم داده بود شاه بوده و یک هفته بهم مهلت داده تا براش پیدا کنم و گر نه اعدامم میکنه خلاصه هر روز با ناراحتی میرفت سر کار و برمیگشت تا اینکه پنج روز از مهلتش گذشته بود که که زنش بهش گفت ببین من اون روز خوب به اون انگشتر نگاه کردم و مدلش دقیقا یادمه میتونیم سفارش ساخت بدلش و بدیم برامون بسازند و ببری تحویل شاه بدی بعد یواشکی از این شهر کوچ میکنیم تا اونها بیان بفهمن اون انگشتر بدل است ما از اینجا فرسنگها دور شده ایم پیرمرد گفت نه زن با این کارم و فرار مهر تائید دزدی را به پیشانی خود میزنم فقط به خدا توکل میکنم و بس چرا باید از کاری که نکردم فرار کنم خدا خودش بزرگه خودش کمکم میکنه فرداصبح بلند شد و رفت سر کار . ششمین روز بود شاه و وزیر خوشحال از این که فردا گردن پیرمرد را میزنیم میرند کنار رود خانه برای ماهگیری شاه یه ماهیه بزرگ از آب داشت میکشید بیرون که یه دفعه پاش سر میخوره می افته رودخونه ملاظمان وقتی شاه را از آب میکشند بیرون شاه متوجه میشه که انگشتر در انگشتش نیست به ملاظمان دستور میده که اون و برام پیدا کنید هر چه میگردند کمتر می یابند انگار که آب شده رفته بود توی زمین شاه با ناراحتی تما به قصرش برمیگرده .پیرمرد غروب روز ششم وارد خونه اش شد با یک ماهی کوچک در دستش زنش گفت امروز ماهیه بزرگی به تورت نخورده . پیرمرد گفت خوب قسمت آخرین شب زندگیم همین اندازه بود پا شو چاقو را بیار .زنش چاقو را آورد و دست شوهرش داد و اون هم شروع به پاک کردن ماهی کرد وقتی داشت شکمش و خالی میکرد متوجهه یک شیئ عجیب شد وقتی اون و دراورد و تمیزش کرد دید همون انگشتر شاهه خیلی خوشحال شد و خدا را شکر کرد و به زنش گفت دیدی گفتم زن توکلت به خدا باشه خداوند ارحم الراحمینه .
بنظرم برای معجزه کردن نیازی نیست کاره بزرگی انجام بدیم یا هنره خاصی رو یاد بگیریم یا …..
فقط کافیه ب خداوند توکل کنیم اونوقت بزرگترین معجزه ها رو برامون رقم میزنه 💚
کلمه و اتفاق ساده ای به نظر میاد اما در واقعیت و توی عمل خیلی فرق میکنه
خیلی زیاد
اینکه بتونی توی هر ثانیه ات مطمئن باشی که این اتفاق برات بهترین اتفاقه میتونه خیلی سخت باشه، توی وحشتناک ترین اتفاق به دید تو، حکمت و خیری پنهان هست که تو نمیدونی
ایمان آوردن به این جمله میتونه زندگی آدم رو زیر و رو کنه
الان که فکر میکنم میبینم چقدر تو قسمتهایی از زندگیم کوتاهی کردم
بابت اتفاقای بد چقدر غر زدم و الان توی این نقطه از زندگیم، حکمت و دلیل اون اتفاقا رو متوجه شدم و شاکرم بابتشون
خدارو شکر میکنم که بهترین هارو واسم نگه داشته و رقم میزنه
یکتاپرست بودن مثل حضرت ابراهیم، رفیق یه دونه بودن واسه خدا مثل حضرت ابراهیم قشنگترین اتفاقی هست که میتونه واسه آدم بیوفته
اینکه انقدر تسلیم باشی دربرابر و اون خالق بی همتا که ایمان داشتی باشی هر آنچه که اتفاق بیوفته خیر و نیکی درش هست برای تو حتی اگر بد
یعنی معجزه یعنی رفیق قشنگ شدن برای خدا
امیدوارم روزی برسه که باور داشته باشم همینجور قشنگ به خدا
یه جمله گفتن استاد به دلم نشست
“تفاوت آدما توی ترسشون هست”
اینکه بتونی با ترست روبرو شی
خیلی خوبه
اینکه بدونی خدا پشتت هست حواسش بهت هست هدایتت میکنه به بهترین راه اینکه بدونی خدا خیرت میخواد تنهات نمیذاره، همیشه همراهته، دیگه نمیترسی
اون موقع هست که آرومی و آرامش سرازیر میشه تو تک تک ثانیه هات
اینکه حرکت کنی و خدا برکت میده
آره عزیزدلم
توکل کردن به خدا در عین سادگی میتونه سخت باشه
امیدوارم روزی برسه که ما تسلیم و سرسپرده خالق بینظیر مون بشیم و آرامش وثروت و آسایش و خوشبختی و حال خوب سرازیر بشه تو لحظه هامون
سلام خدمت همگی مخصوصا استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم
روز سومسفرنامه:استاد اشاره کردند به تسلیم بودن و چقدر من در مقابل این کلمه مقاومت دارم
چون هنوز معنای دقیق تسلیم بودن رو درک نکردم وقطعا برداشتم از تسلیم تا به حال اشتباه بوده
ولی نشانه ی ایمان و تسلیم بودن احساس آرامش و احساس خوبه که طبق قوانین ما هدایت میشیم به اتفاقات و شرایط عالی
وااااقعا چه لذتی داره خدا بشه رفیقت و جوری در موردت صحبت کنه که رفیق جون جونیشی
من مقداری؛ نمیگم خیلی زیاد این حس زیبا رو تجربه کردم و همیشه نگاهم به خداوند به چشم یک رفیق و دوسته واقعا خداوند اونجور خودشو نشون میده و من این نوع دیدگاه به خدا رو واقعا دوست دارم چون بهم کمک میکنه
حالا چقدر لذت بخش تر میشه که خدا جوری در موردمون صحبت کنه انگار ما رفیق جون جونیش بودیم واقعاعالی میشه
اما نظر من در مورد حضرت ابراهیم این هست که ایشون تکاملشون طی کردن از همون ابتدا که به اینصورت نبودن و کم کم با شناخت بیشترشون از خدای حقیقی به این ایمان رسیدن
پس من با طی کردن تکاملم میتونم خیلیی به خدا ایمان و توکل داشته باشم.
به امید توی که سرآغاز همه نیکوییهایی به امید تو که هیچکس را از درگاهت ناامید نمیکنی و بزرگترین گناه را ناامیدی از درگاهت میدونی تو که انقدر بزرگ و بخشندهای که هرچه ببخشی تمام نمیشود.
امروز و در این لحظه چیزهایی که از این فایل دستگیرم شد درک کردم این بود که بهترین حمایت کردن از عزیزانم دست از حمایت برداشتن ازشون است . اجازه بدیم راه خودشون رو برن و مسیرشون رو خودشون پیدا کنند. بهترین شیوه اینه که دست از نصیحت کردن برداریم و فقط روی خودمون کار کنیم. به این روش اجازه بدیم اونها رشد کنند.
نکته بعدی پا گذاشتن روی ترسهاست که نشونه تسلیم بودن و ایمان داشتن است.
به خودم یادآوری کنم جایی که هیچ ایدهای نداشتم هیچکس رو نمیشناختم اما حرکت کردم به خدا توکل کردم و خداوند دستانش رو فرستاد از من حمایت کرد هدایتم کرد این تسلیم بودن در هر شرایطی اجرا کنم و دائماً به خودم یادآوری کنم هر اتفاق به ظاهر ناجالبی برایم افتاد بتوانم بگویم به نفعم است برایم خوب است تسلیم خدا هستم تسلیماً لأمرک رضاً برضائک . و این اتفاق جزئی از طبیعت جهان هستی است.
نشانه تسلیم بودن و ایمان داشتن احساس خوب است احساس امید ، شجاعت داشتن و حرکت کردن است ، مثل تمام کار افرین ها ، زندگیشان سراسر توکل و امید بوده و خداوند به شجاعان پاسخ می دهد.
اگر حضرت ابراهیم توانسته به این مقام تسلیم و توکل برسه پس ما هم میتونیم مثل او عمل کنیم
خداوندا از تو میخواهم قلبم را هدایت کنی بتوانم بروم در دل ترسهایم و ایمان داشته باشم به هدایت تو هر کجا توکل کنم تو برایم کافی هستی .
خداوندا قلبم را سرشار از عشقت کن و من را به خودت مطمئن
سلام به استاد عزیزم و مریم جون و دوستان گلم
امروز روز سوم سفر نامه هستم داستان حضرت ابراهیم رو خیلی زیبا توصیف کرد استاد واقعا من از این لحضه با خودم عهد می بندم که تسلیم خداوند شوم و در دل ترس ها یم برم .
امروز وقتی فایل رو دیدم و تصمیم گرفتم واقعا آرامش عجیبی گرفتم با این که یه مسئله ای دارم امروز اون یاد آوری شد و این دفعه به جای اینکه عصبی بشم و بهم بریزم گفتم خدایا من تسلیم خودت میشم به خودت توکل میکنم تا تو هستی خودت راه را نشانم میدهی و با وجود اون مسئله آرامش عجیبی دارم خدا رو شاکرم بابت این روز زیبا درسی دیگر آموختم
سپاس فراوان از استاد عزیز و مریم جون و دوستان گلم
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز من خیلی فایل هاتون رو گوش میدم اونقدری که دیشب ساعت سه صبح ناخداگاه از خواب بیدار شدم و میگفتم باید باورهای درست و دوباره تکرار کنم و رو خودم کار کنم من چند سال عزیزی دارم که ازش دورم خیلی وابسته بودم خیلی و همه جا تاریک بود و سیاه. فقط خداوند و خود شخص که میدونه وابستگیش به چه کسی هست یا به چه چیزی به همسر عشق فرزند ثروت و مقام…یه مدت هرروز دارم این فایل تسلیم و گوش میدم میرم صبح ها قدم میزنم تو پارک و روی باورام کار میکنم هر وقت که دلتنگی دوباره میاد تو وجودم میشینه هر وقت نجواها زیاد میشه این فایل و به همراه چندین تا از فایلهای شما گوش میدم و از دقیقه ۷ بعد فقط آروم آروم اشک میریزم و از ایمان ابراهیم متعجب میشم احساس میکنم بهم آرامش میده گاهی باخودم فکر میکنم عسل خجالت بکش مگه تا حالا این همه بالا نکشیدتت یادت رفته یه زمانی تو مرداب داشتی غرق میشدی ولی خدا درست در بدترین لحظات دستتو گرفت خداوند می بینتت و میدونه چقدر دوس داری عزیز تو اون از عشقت آگاهه از پاکیش اون همه ی این مسیر و که اومدی پیشت بوده و همه چیز رو دیده به همه چیز آگاهه همیشه به خونه دلت سرمیزنه و از حس پاکت اگاهه و دقیقینم هم خدا هم خودت هم اون نجواهای ذهنی میدونید که پاشنه آشیل تو کجاست. علاقه شدید قلبی و مواظب نباشی مرض قلب و شرک میشه و درست از همون ضربه میخوری پس رها کن و رها باشو تسلیم و تقدیم درگاه خداوند کن خودت و عزیزانتو و در لحظه هرآنچه که هست بپذیر چون خدا تنها کسیه ک همه چیز و ازت میدونه بی منت میبخشه اون تنها قدرت مطلق جهان ک میتونه قلبها رو برات نرم کنه میتونه تو رو به عرش ببره میتونه هرچی که بخوای و بهت بده و بدون که حمایت میشی کارت لنگ نمیمونه خلاصه که روزها که طبق الهامی ک بهم شد و میرم پارک میبینم چه قدر خداروشکر تغییرات مثبت داشتم و به نسبت چندین سال پیش تو مسیر پیشرفت بودم خودم و میبینم دیگرانم میبینم .گاهی حس میکنم انگار از فضا اومدم چون اکثریت بی تفاوت از دور و اطرافشون رد میشن ولی من و اعضای این خانواده یاد گرفتیم که به محیط و زیبایی های اطرافمون بیشتر دقت کنیم به درختان رنگهای قشنگشون صدای پرنده ها امروز هرکسی و ک میدیدم عشق و نور و برکت الهی ب سمتشون میفرستادم و دیدم این عشق در من جاری است.
ویس های شما حرف های شما که کلامیست از طرف خدای عزیزم ، مثل آهنگی توگوشم و مدام تکرار میشه یه فایلی داشتید یه جا گفتید من پسرمو خیلی دوست دارم و این بچه یه جوری تو وجود من رفته من خیلی گریه کردم با اون تیکه از کلامتون و دیدم برای شما آرزوهای خوب میکنم چون حسم و خیلی خوب میکنید با این حرف ها و دستی شدید از طرف خدا که یادم بیاره من کی هستم و چه جایگاهی دارم وقتایی که نجوای ذهنی به سراغم میاد و سعی داره از پام دربیاره سریع فایل تسلیم در برابر رب رو میزارم و روش فکر میکنم و هر بار ک میشنوم سعی میکنم آرزوی قلبیمو تقدیم کنم به درگاهش و شاکر باشم وقتی که ب مسیر نگاه میکنم که چقدر تونستم رشد کنم از نظر شخصیتی حتی با اینکه یه ساعتهایی میشه که باز نجواها شروع میکنن به از پادراوردنم ولی من باتمام قوا به جنگشون میرم و خلع سلاحشون میکنم 💪🤺🤺🧹باورم نمیشه کم کم دارم رشد میکنم میدونم فردا روز عید قربان برای من روزیه که باید خودم رو ثابت کنم ب خداوندم و رها کنم و اطمینان کنم و بسپارم و شاد باشم زانوی غم بغل نگیرم و رقص و پای کوبی ترتیب بدم که من تسلیم تو هستم خداجان حتی اگه نتایج همونی که من بخوام نشه پس تمام سعیم و میکنم بی قید و شرط اطمینان کنم تو منو هدایت میکنی راههارو باز میکنی میدونم همون طوری که ابراهیم و هدایت کردی و هزاران هزار نفر دیگه رو هدایت کردی و بارشون رو زمینه نمونده پس بار منم رو زمین نمی مونه امیدوارم هممون این قدر روی خودمون کار کنیم که دوستی با خدا رو انتخاب کنیم این دو دسه قدم آخر دست مرا محکم تر بگیر خدایم❤ در پناه حق
سلام بر استاد زندگیم،وخانم شایسته نازنینم.امروز روز سوم سفرنامه من هست و حس فوقالعاده خوبی دارم.الان چند روزی میشه ک جهاد اکبر رو شروع کردم.تمام بهونه هارو،تمام مشکلات رو،تمام حرفای اطرافیانم رو،تمام واگویه های ذهنم رو پشت سرم ول کردم.من تو یه برهه ای هستم ک ذهنم درگیر مسایل خیلی زیادیه.سال۹۷من وارد دانشگاه شدم.من از اول تو ذهنم این بود ک نه برم دانشگاه و نه سربازی.ولی بخاطر اصرار شدید خونوادم رفتم.ولی الان بعد از ۲ سال.باهام تماس گرفتن و گفتن ک از همون اولمعافیت تحصیلی برای من رد نشده و من الان ۲ساله ک سرباز فراریم و البته ک صد در صد مسببش خودمم.بعد پرس و جو کردم که اگر فلان شرایط رو دارم چی میشه.گفتن ک نمیتونی وام بگیری،نمیتونی بری خارج کشور،نمیتونی خونه ب نام خودت داشته باشه،نمیتونی بیمه داشته باشی،نمیتونی بری سر کار دولتی،و….
خلاصه ک چند مدت ذهنم بدجور درگیر این موضوع بود.ولی ی روز بیدار شدم و ب ی دیدگاه تو عقل کل هدایت شدم که تنها کاری ک الان باید انجام بدی اینه ک رو خودت کار کنی،همین…
با این ک هیچ ایده ای نداشتم ک چطور روی خودم کار کنم(تنها چیزی ک ب من یاد دادن اینه ک،ی سری باور ها رو بنویسم وروزانه تکرار کنم و هنوزم هیچ ایده ای ندارم)ولی هدایت شدم ب ی سری فایل و خیلی جالبه ک اکثر فایل ها اجرای توحید در عمل و قدم ها برای هدایت من و….خلاصه ۹۰٪فایل ها و متن ها در مورد رب زیبای من بود،ربی ک شاید برای اولین بار تو زندگیم حسش کردم،ک بهم میگه مهم نیست تو چ شرایطی هستی،مهم نیست کی هستی و کجایی،مهم نیست کسی روداری یا نه،مهم نیست وضعیت مالیت چیه و …
هر مشکلی داری و هر چی میخای فقط ب خودم بگو و همه چیز و همه کس رو پشت سرت ول کن،من از همه اونا بزرگترم،بهم اعتماد کن.
من کسی بودم ک با کوچکترین مشکلی از کوره در میرفتم و مقصر اون رو خدا میدیدم بخاطر نگاه انسانی ک ب خدا داشتم و بهش توهین میکردم ک چرا این کارو با من میکنی و …
ولی الان ی چیزی رو حس کردم و میخام بهش اعتماد کنم،میخام همه چیزمو بدم دستش،چون حس خوبی دارم نسبت بهش،میخام واسه ی مدت تمام کسایی تو زندگیمن رو کنار بزارم،تمام مشکلاتم رو فراموش کنم و همه چیزمو بدم دست اون حسه.
الان ک دارم این متن رو مینویسم دارم با گوشی مینویسم ک مال خودم نیست،والان واقعاصفرم،ولی میدونم همه چی قراره درست بشه و قراره پادشاه دنیای خودم بشم.
خیلی دوستون دارم.عاشق تک تکتونم.
ب قول یکی از دوستان(هر چی ارزوی خوبه ماله شما)
استاد عزیزم با تمام وجودم عاشقتم.
منتظر خبرای خوب از طرفمن باشید.
رب یار و نگهدار شما.
به نام خداوند مهربان
سلام میکنم به استاد عزیز و دوستان خوبم
آگاهی های من از این فایل استاد
تسلیم بودن یک چیزی بالاتر از ایمانه
تسلیم بودن یعنی رها میکنم همه چیز را یعنی خودمو میسپارم به خدایی که صاحب اختیار همه ی جهانه
تسلیم بودن یعنی خداوند در همه ی شرایط از من حمایت میکنه
تسلیم بودن یعنی خداوند همه ی کارها را جوری کنار هم میچینه که در آخر به نفع من پیش بره
تسلیم بودن یعنی خداوند بی نهایت دست داره و از راهی که فکر شو نمیکردم کمکم میکنه
نشانه ی تسلیم بودن احساس خوبه احساس آرامشه به اینکه خدا منو تنها نمیزاره.
خدایا مارا به راه راست هدایت کن به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای و نه کسانی که بر آنها غضب کرده ای و گمراهان
خدایا همان طور که منو لایق دونستی و در مسیر هدایتت قرار دادی کمک کن بتوانم در مسیری که ابراهیمت قدم برداشت قدم بگذارم.
تاریخ: ۷ ژانویهٔ ۲۰۲۱
بنام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته
خداروشاکرم که عضو این سایت بی نظیر شدم
خداروشاکرم که هدایت شدم به سفرنامه و از اول شروع کنم،
عید قربان
من قبلا که تو مدار خدا نبودم،فکر میکردم این یه عید مثل عیدهای دیگه است، که حضرت ابراهیم فرزندش رو برای خدا قربانی کرده،خیلی راحت از کنارش راحت رد میشدم البته چون مدارم خیلی پایین بود، اصل موضوع هیچ وقت درک نکردم تا اینکه به این فایل هدایت شدم،خیلی بهش فکر کردم چند روز درگیر بود که کاملا درکش کنم،البته حالم خوبه وقتی بهش فکر میکنم احساس خوبی پیدا میکنم،
تسلیم شدن
به این فکر میکنم چقدر تسلیم خدا هستم منم یه پسر دارم موقع گوش دادن این فایل که استاد گفتم اگه خدا بیاد بگه انجام بده ایشون نمیتونن،من اصلا نمیتونم بهش فکر کنم واقعا خیلی سخته خیلی،واقعا حضرت ابراهیم چقدر تسلیم بودن چقدر باور قوی داشتن چقدر یقین داشتن که تا مرحله اخرش رفتن،خداوند تو قرآن یک الگوی بی نظیری برای ما اورده.
من باید خیلی خیلی روی خودم کار کنم در این موضوع که بنظرم پایه هر کاریه،،اینکه وقتی تسلیم باشم آرامش درونی دارم اینکه مطمین باشم تمام کارهایم درست شده،نمیدونم احساسم نسبت به این موضوع چطوری به زبان نوشتار دربیارم،
من درک کردم من باید الگوی خوبی برای فرزندم باشم تا اینکه تمام زندگی وقف او باشد من نیامدم تو این دنیا که تمام خواسته هایم آینده فرزندم باشه،فرزندم آینده خودشو میسازه،
خدایا مرا ببخش
به خاطر تمام لحظه هایی که تو با من بودی
و من فکر می کردم تنها هستم
به خاطر تمام ثانیه هایی که منتظرم می ماندی و من نمی امدن مرا ببخش
به خاطر تمام روزهایی که تو برای من بهترین ها را خواستی و من برای رسیدن به بدترین ها ناامیدت کردم
به خاطر تمام درهایی که کوبیدم و هیچ کدام در خانه ی تو نبود،
مرا ببخش
به خاطر تمام لحظه هایی که ماهی قلب من خلاف جریان مسیر تو حرکت می کرد و پرنده ی روح من پرواز نمکرد و در آسمان رسیدن به تو گم نمی شد.
خدایا شکرت که تورو دارم که حامی من هستی
شاد باشید،
سلام به استاد عباسمنش و خانم شایسته عزیز و همه دوستان گرامی.
امروز فایل روز ۳ از روزشمار تحول زندگی من قسمت ۱ رو شنیدم. به نام اعتماد به رب، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش.
چقدر همه چیز داره درست پیش میره. خدایا شکرت. علاقه و وابستگی بیش از حد من به فرزند نوجوانم و حمایت بیش از اندازه از اون همیشه برای من همراه با نگرانی و ترس زیاد بوده. همواره نگرانم روزی برسه که من نباشم و فکر میکنم اون روز چه بر سر اون خواهد اومد. این بزرگترین دغدغه و ترس منه. استاد، چقدر در این فایل خوب درباره این تسلیم شدن در برابر خداوند حرف زدید. اگه ما به خدا اعتماد کنیم، دیگه چه مشکلی باقی میمونه؟ هیچی. ولی موضوع اینه که ما اعتماد نداریم و تسلیم نیستیم. اگه من به اون اعتماد داشته باشم، دیگه چه فرقی میکنه که فردا بالاسر فررندم باشم یا نه؟ اگه به رب اعتماد کنم، خیالم راحته. میدونم که اون ربالعالمین، همون که فرزندم رو آفریده، حواسش بهش هست و خودش هم نگهدارش خواهد بود. پس ترسی نخواهم داشت. درست اینه که ما در کنار عشق به فرزندمون، به اون وابستگی نداشته باشیم و اون رو هم وابسته بار نیاریم. علاوه بر این، انقدر خودمون رو فدای اون نکنیم که چیزی ازمون باقی نمونه. کاری که من تا الان کردم.
من از خدا میخوام راه درست رو بهم نشون بده. در ادامه دادن مسیر و تغییر باورهای اشتباهم و تقویت باورهای درستم کمکم کنه. هدایتم کنه تا بتونم به وادی تسلیم نزدیک بشم.
از شما استاد عزیزم بارها و بارها سپاسگزارم و خدا رو بینهایت شاکرم.
سلام و درود به همه اعضای خانواده عباس منش و استاد عزیزم و خانم شایسته و همهی عزیزانی که در ساخت این سایت زحمت میکشن ..
توکل به خدا
در زمانهای قدیم در یکی از بلاد پیر مردی با زنش زندگی میکرد .کار این پیرمرد نانوایی بود و بعد از اتمام کار روزانه اش به ماهیگیری میرفت و ماهیهایی را که میگرفت برای مصرف خودشان به خونه می آورد .این پیرمرد در سخاوت و پاکی زبانزد خاص و عام بود همه اهل شهر احترام خاصی بهش قائل میشدند چنان که از شهرهای دیگه هم به دیدنش می آمدند .کسانی که پول برای خرید نان نداشتند بهشون نان میداد .هر وقت به خونه وارد میشد تکیه کلامش این بود سلام زن تنورت داغه چایئت به راه و زنش هم بهش خوش آمد میگفت و ماهییی که با خودش آورده بود و از دستش میگرفت و در تنور سرخ میکرد و باهم میخوردند.تا اینکه روزی شاه از آوازه و شهرت این پیرمرد به خشم میاد و به وزیرش میگه باید کاری کنیم تا این پیرمر در پیش مردم اعتبار خودش و از دست بده چرا که مردم اعتمادی که به اون دارند من که شاهشون هستم به من ندارند .وزیر نقشه میکشه تا اینکه یک روز به اتفاق شاه با لباس مبدل وارد نانوایی پیرمرد میشن و چند تا نون ازش میخرند .دست توی جیب خود برده و میگویند که ما پول همراه خود نیاوردیم بهش میگویند ما تاجر هستیم و از دیار دیگری اومدیم .پیرمرد میگه اشکالی نداره شما نون ها را ببرید هر موقع اومدید این طرف پولش و میدید.وزیر میگه نه اصلا نمیشه شاید نیومدیم .پیرمردمیگه باشه در اون صورت حلالتون میکنم .شاه از دستش انگشتری که نشان پادشاهی او بود از انگشتش در آورد و به پیرمرد داد و گفت این پیشت باشه هروقت ما پول تو را دادیم این و ازت پس میگیری ولی مواظب باش گمش نکنی چون خیلی گران بهاست .پیرمرد قبول نکرد .ولی وزیر و شاه به اصرار بهش دادند. وقتی کارش تموم شد و به خونه رفت زنش از دیدن انگشتر تعجب کرد و پرسید این کجا بود و اون هم تمام ماجرا را برایش تعریف کرد .زنش گفت نباید قبول میکردی اگه خدای نا کرده گم بشه چی ؟ ما توان مالی اون و نداریم که جبرانش کنیم . خلاصه اون شب پیرمرد انگشتر و میندازه به انگشتش و میگیره میخوابه . وزیر و شاه شاه که برای پیرمرد بیچاره نقشه کشیده بودند .شبانه چند مامور و مخفیانه به خونه پیرمرد می فرستند تا اون انگشتر را ازش بدزدند . ماموران این کار و را با موفقت انجام میدن و انگشتر و از پیرمرد میدزدند و تحویل پادشاه میدهند . بیچاره پیرمرد وقتی صبح بلند شد دید انگشتر نیست . همه جای خونه را زیر و رو کرد ولی اثری از انگشتر نبود زنش گفت حالا چه کار میکنی گفت نمیدونم فلا برم مغازه اگه اومدند ماجرای دزدیده شدنش و بهشون میگم .پیرمرد وقتی مغازه را باز کرد وزیر اومد و تقاضای امانتشون و کرد وپول نون ها را بهش داد پیرمرد ماجرا را بهش گفت که آره دیشب انگشتر را ازم دزدیدند و وزیر عصبانی شده اون بیچاره را کشان کشان به قصر شاه برد وقتی وارد قصر شد در جا خشکش زد چون دید کسی که ازش نون خریده بود شاه بود .شاه با عصبانیت بهش گفت اگه تا یک هفته نتونی انگشتر را پیدا کنی گردنت را میزنم فقط یک هفته . پیرمرد با ناراحتی قصر را ترک کرد و به خونه اش رفت زنش وقتی ناراحتی او را دید ازش پرسید چه شده . پیرمرد گفت بیچاره شدیم زن کسی که انگشتر را بهم داده بود شاه بوده و یک هفته بهم مهلت داده تا براش پیدا کنم و گر نه اعدامم میکنه خلاصه هر روز با ناراحتی میرفت سر کار و برمیگشت تا اینکه پنج روز از مهلتش گذشته بود که که زنش بهش گفت ببین من اون روز خوب به اون انگشتر نگاه کردم و مدلش دقیقا یادمه میتونیم سفارش ساخت بدلش و بدیم برامون بسازند و ببری تحویل شاه بدی بعد یواشکی از این شهر کوچ میکنیم تا اونها بیان بفهمن اون انگشتر بدل است ما از اینجا فرسنگها دور شده ایم پیرمرد گفت نه زن با این کارم و فرار مهر تائید دزدی را به پیشانی خود میزنم فقط به خدا توکل میکنم و بس چرا باید از کاری که نکردم فرار کنم خدا خودش بزرگه خودش کمکم میکنه فرداصبح بلند شد و رفت سر کار . ششمین روز بود شاه و وزیر خوشحال از این که فردا گردن پیرمرد را میزنیم میرند کنار رود خانه برای ماهگیری شاه یه ماهیه بزرگ از آب داشت میکشید بیرون که یه دفعه پاش سر میخوره می افته رودخونه ملاظمان وقتی شاه را از آب میکشند بیرون شاه متوجه میشه که انگشتر در انگشتش نیست به ملاظمان دستور میده که اون و برام پیدا کنید هر چه میگردند کمتر می یابند انگار که آب شده رفته بود توی زمین شاه با ناراحتی تما به قصرش برمیگرده .پیرمرد غروب روز ششم وارد خونه اش شد با یک ماهی کوچک در دستش زنش گفت امروز ماهیه بزرگی به تورت نخورده . پیرمرد گفت خوب قسمت آخرین شب زندگیم همین اندازه بود پا شو چاقو را بیار .زنش چاقو را آورد و دست شوهرش داد و اون هم شروع به پاک کردن ماهی کرد وقتی داشت شکمش و خالی میکرد متوجهه یک شیئ عجیب شد وقتی اون و دراورد و تمیزش کرد دید همون انگشتر شاهه خیلی خوشحال شد و خدا را شکر کرد و به زنش گفت دیدی گفتم زن توکلت به خدا باشه خداوند ارحم الراحمینه .
بنظرم برای معجزه کردن نیازی نیست کاره بزرگی انجام بدیم یا هنره خاصی رو یاد بگیریم یا …..
فقط کافیه ب خداوند توکل کنیم اونوقت بزرگترین معجزه ها رو برامون رقم میزنه 💚
به نام خالق عشق ومهر
سلام به همه
امیدوارم حال دلتون عالی باشه💕
امروز روز سوم هست و بحث زیبای ایمان
کلمه و اتفاق ساده ای به نظر میاد اما در واقعیت و توی عمل خیلی فرق میکنه
خیلی زیاد
اینکه بتونی توی هر ثانیه ات مطمئن باشی که این اتفاق برات بهترین اتفاقه میتونه خیلی سخت باشه، توی وحشتناک ترین اتفاق به دید تو، حکمت و خیری پنهان هست که تو نمیدونی
ایمان آوردن به این جمله میتونه زندگی آدم رو زیر و رو کنه
الان که فکر میکنم میبینم چقدر تو قسمتهایی از زندگیم کوتاهی کردم
بابت اتفاقای بد چقدر غر زدم و الان توی این نقطه از زندگیم، حکمت و دلیل اون اتفاقا رو متوجه شدم و شاکرم بابتشون
خدارو شکر میکنم که بهترین هارو واسم نگه داشته و رقم میزنه
یکتاپرست بودن مثل حضرت ابراهیم، رفیق یه دونه بودن واسه خدا مثل حضرت ابراهیم قشنگترین اتفاقی هست که میتونه واسه آدم بیوفته
اینکه انقدر تسلیم باشی دربرابر و اون خالق بی همتا که ایمان داشتی باشی هر آنچه که اتفاق بیوفته خیر و نیکی درش هست برای تو حتی اگر بد
یعنی معجزه یعنی رفیق قشنگ شدن برای خدا
امیدوارم روزی برسه که باور داشته باشم همینجور قشنگ به خدا
یه جمله گفتن استاد به دلم نشست
“تفاوت آدما توی ترسشون هست”
اینکه بتونی با ترست روبرو شی
خیلی خوبه
اینکه بدونی خدا پشتت هست حواسش بهت هست هدایتت میکنه به بهترین راه اینکه بدونی خدا خیرت میخواد تنهات نمیذاره، همیشه همراهته، دیگه نمیترسی
اون موقع هست که آرومی و آرامش سرازیر میشه تو تک تک ثانیه هات
اینکه حرکت کنی و خدا برکت میده
آره عزیزدلم
توکل کردن به خدا در عین سادگی میتونه سخت باشه
امیدوارم روزی برسه که ما تسلیم و سرسپرده خالق بینظیر مون بشیم و آرامش وثروت و آسایش و خوشبختی و حال خوب سرازیر بشه تو لحظه هامون
حال دلتون بهشت🌿💕
روز سوم از روزشمار تحول زندگی من ✨
سلام خدمت همگی مخصوصا استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم
روز سومسفرنامه:استاد اشاره کردند به تسلیم بودن و چقدر من در مقابل این کلمه مقاومت دارم
چون هنوز معنای دقیق تسلیم بودن رو درک نکردم وقطعا برداشتم از تسلیم تا به حال اشتباه بوده
ولی نشانه ی ایمان و تسلیم بودن احساس آرامش و احساس خوبه که طبق قوانین ما هدایت میشیم به اتفاقات و شرایط عالی
وااااقعا چه لذتی داره خدا بشه رفیقت و جوری در موردت صحبت کنه که رفیق جون جونیشی
من مقداری؛ نمیگم خیلی زیاد این حس زیبا رو تجربه کردم و همیشه نگاهم به خداوند به چشم یک رفیق و دوسته واقعا خداوند اونجور خودشو نشون میده و من این نوع دیدگاه به خدا رو واقعا دوست دارم چون بهم کمک میکنه
حالا چقدر لذت بخش تر میشه که خدا جوری در موردمون صحبت کنه انگار ما رفیق جون جونیش بودیم واقعاعالی میشه
اما نظر من در مورد حضرت ابراهیم این هست که ایشون تکاملشون طی کردن از همون ابتدا که به اینصورت نبودن و کم کم با شناخت بیشترشون از خدای حقیقی به این ایمان رسیدن
پس من با طی کردن تکاملم میتونم خیلیی به خدا ایمان و توکل داشته باشم.
بسم الله الرحمن الرحیم
به امید توی که سرآغاز همه نیکوییهایی به امید تو که هیچکس را از درگاهت ناامید نمیکنی و بزرگترین گناه را ناامیدی از درگاهت میدونی تو که انقدر بزرگ و بخشندهای که هرچه ببخشی تمام نمیشود.
امروز و در این لحظه چیزهایی که از این فایل دستگیرم شد درک کردم این بود که بهترین حمایت کردن از عزیزانم دست از حمایت برداشتن ازشون است . اجازه بدیم راه خودشون رو برن و مسیرشون رو خودشون پیدا کنند. بهترین شیوه اینه که دست از نصیحت کردن برداریم و فقط روی خودمون کار کنیم. به این روش اجازه بدیم اونها رشد کنند.
نکته بعدی پا گذاشتن روی ترسهاست که نشونه تسلیم بودن و ایمان داشتن است.
به خودم یادآوری کنم جایی که هیچ ایدهای نداشتم هیچکس رو نمیشناختم اما حرکت کردم به خدا توکل کردم و خداوند دستانش رو فرستاد از من حمایت کرد هدایتم کرد این تسلیم بودن در هر شرایطی اجرا کنم و دائماً به خودم یادآوری کنم هر اتفاق به ظاهر ناجالبی برایم افتاد بتوانم بگویم به نفعم است برایم خوب است تسلیم خدا هستم تسلیماً لأمرک رضاً برضائک . و این اتفاق جزئی از طبیعت جهان هستی است.
نشانه تسلیم بودن و ایمان داشتن احساس خوب است احساس امید ، شجاعت داشتن و حرکت کردن است ، مثل تمام کار افرین ها ، زندگیشان سراسر توکل و امید بوده و خداوند به شجاعان پاسخ می دهد.
اگر حضرت ابراهیم توانسته به این مقام تسلیم و توکل برسه پس ما هم میتونیم مثل او عمل کنیم
خداوندا از تو میخواهم قلبم را هدایت کنی بتوانم بروم در دل ترسهایم و ایمان داشته باشم به هدایت تو هر کجا توکل کنم تو برایم کافی هستی .
خداوندا قلبم را سرشار از عشقت کن و من را به خودت مطمئن