این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-5.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2016-09-12 09:33:282024-06-08 22:16:13«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
کی فکرشو میکرد ،طیبه ، خودش تنهایی دیوار یه پارک رو نقاشی بکشه
وای خدای من ، خیلی ممنونم و سپاسگزارم بابت اعتمادی که به من داشتی و به باورهایی که تکرار کردم و در اندازه ای که ساخته شدن و تو در اون اندازه به من پاسخ دادی
و میدونم که باید تکرار کنم و ادامه بدم تا بیشتر پاسخ بدی
سپاسگزارم ربّ ماچ ماچی جذابِ دل انگیزم
چقدر باحالی تو
خوشحال و خوشبختم که دارمت
سپاس بی کران مخصوص توست رب دل انگیزم
میخوام از امروز جذاب و باحالم بنویسم ، در بهشتی ترین ،نه صبر کن ،در فرا تر از فرا بهشتی ترین روز زندگیم
الان خواستم بنویسم اعتماد ،
یهویی این بهم گفته شد :
نتیجه اعتماد تو بود که خدا بهت اعتماد کرد
آخه من امروز بارها گفتم چقدر زود ، نقاش خداگونه بهم اعتماد کرد و رنگ و قلمو داد و گفت یه کار رو خودت باید تنهایی کار کنی
الان دارم میفهمم
من تازه یاد گرفتم به خدا اعتماد کنم وتازه اول راهم و اولین باره که طعم اعتماد کردن به خدا رو به وضوح چشیدم ، همیشه میگفتم اعتماد کردن چجوریه ؟ اما الان چشیدم طعمش رو ، الان که سعی کردم و در اندازه ای که اعتماد کردم به خدا ،خدا مسیرم رو چید
مگه میشه اشک شوق رو که الان از این درک اومد ،جلوشو گرفت ؟؟؟!!!!،و سپاسگزار نبود ،الان گریم گرفت و خندیدم و سپاسگزاری کردم
من در اصل دارم نتیجه باورهای خودمو میبینم
نتیجه اعتمادم رو
آخه من
وای خدایا ، تو چقدر خوب به یاد میاری
چقدر خوب بلدی در زمان مناسب به بادم بیاری
دقیقا همین الان که نوشتم آخه من ….
به یادم آورد نوشته روز 1403/11/19 رو ، که در دفتر خاص و نابم نوشتم
که خدا بهم فهمونده بود اگر جدی بشی در تکرار باورهات در همه جنبه ها 9 ماه مانده تا روزی که طیبه الانت رو هم دیگه نمیشناسی
خدا ماه قبل به وضوح با تکرار این عدد 974
که یک سال بود این عدد رو من نشونه میگرفتم و بعد ها درک این عدد رو بهم داد که این عدد یه تاریخه
و تکراراین عدد به صورت برعکسش در شماره همراه اولم که بازهم درکش رو چند ماه اخیر بهم داد و تاریخ 1404/7/9
بهم گفت ابن تاریخ یه وعده هست برای تو که داری تلاش میکنی ،اما اینم بهم گفت و نشونه هایی داد که اگر ادامه بدی و مستمر تمرینات رو انجام بدی و قدم برداری و عمل کنی ،این وعده محقق میشه
اما اگر قدمی برنداری هیچ اتفاقی در اون تاریخ رخ نخواهد داد
یادمه در دفترم نوشتم ،خدایا نمیدونم تو این تاریخ چی قراره رخ بده هیچی نمیدونم
اما میخوام اعتماد کنم
نوشته هام مکتوبه در دفترم که چی نوشتم
الان که به یادم آورد ،این من بودم که اعتماد کردم به خدا و خدا در کمتر از یک ماه ، یعنی 12 اسفند 1403 دقیقا 24 روز
نتیجه این اعتمادم رو چید
و من به آرزویی که سال ها از بچگی و البته این یک سال اخیردوست داشتم نقاشی دیواری رو تجربه کنم و درآمد داشته باشم ،رسیدم
اعتماد
اعتماد
اعتماد
این من بودم که تصمیم گرفتم به ربّ ماچ ماچیم اعتماد کنم
و خدا نتیجه اعتمادم رو با اعتماد پاسخ داد
چرا قبلا از این اتفاقا نمی افتاد
چرا ؟
جواب خیلی ساده هست طیبه
چون تو اعتماد نداشتی ،حتی اگر از انسان ها درخواست کار میکردی به خدا التماد نداشتی که میتونه برات کار انجام بده
و حالا که اعتماد کردی ، به سادگی وبه طبیعی ترین شکل ممکن که فکرشم نمیکردی بهت اعتماد کرد و حالا امروز یک کار مستقل بهت داد
و خدا داره مثل همیشه به باورهای تو پاسخ میده
آره طیبه مثل همیشه
چون این قانون عادلانه خداست
اینکه تو هرچی رو باورداشته باشی همون برای تو رخ میده
اینکه تو باورداشته باشی خدا همه کارهای تو رو انجام میده و ازش بخوای و بگی من اینو میخوام ،خدا بهت عطا میکنه
در اصل با باورهای تو هست که پاسخ میده
،آره درسته ،خدا همه کارهای تو رو انجام میده
خدا همونی میشه که تو بهش شکل میدی
وای خدای من چقدر دوست دارم دوباره بعد مدتی فایل رابطه ما با انرژی که خدا مینامیم رو گوش بدم
تو رد پاهای قبلیم نوشتم که ،من یک سال تمام هرجا میرفتم و میگفتم میخوام نقاشی دیواری کار کنم و میگفتم که نقاشی بلدم ،جواب نه میشنیدم
اینبار میخوام از نگاه اعتماد این جریان رو تحلیل کنم
چقدر مولفه داره خواسته ها که میشه از همه جنبه ها تحلیلش کرد و فقط یه پاسخ هست که برای همه این تحلیل ها وجود داره
و اون هم ربّ هست
ربی که در همه جا و همیشه هست
و کسی نمیتونست به من اعتماد کنه
چون من به خدا اعتماد نداشتم که میتونه کارهامو درست کنه
چون من از بنده های خدا میخواستم و خدارو در کارهام نمیدیدم
اما وقتی تکاملی خدا یادم داد، که بهش اعتماد کنم و خدارو در هر جایی ببینم و از خودش درخواست کنم و بدونم که با هر درخواستی از انسان ها در اصل من دارم از خدا درخواست میکنم و رها باشم ،نتیجه اعتماد من به خدا ، شد ، کن فیکونی که خدا گفت و موجود شد و من نقاشی دیواری انجام دادم
و بعد 5 روز ،خدا از طریق نقاش خداگونه اعتمادش رو به من نشون داد که گفت تو میتونی
تو توانایی اینو داری که کارهارو انجام بدی و خودت مستقل باشی و خودت بتونی بدون نیاز به کسی یاد بگیری
و حتی آقای نقاش خداگونه از من مشتاق تر هستن که من ماشین بگیرم و هر بار که منو میبینن میگن ان شاء الله به زودی ماشین میگیری و هرجا کار بود رنگارو میذاری تو ماشینت و میری و کار رو شروع میکنی
خدا چقدر قشنگه
هر روزی که مینویسم ، بارها شده تصمیم گرفتم که انقدر با جزئیات در سایت ننویسم و یا حتی برای خودم هم با جزئیات ننویسم ،چون ساعت ها میشینم و مینویسم و تحلیل میکنم تک تک رفتارهام و حتی صحبت هایی که در طول روز از انسان ها میشنوم
من این کار رو از روزی شروع کردم که روز شمار تحول زندگی رو در سایت دیدم و از اون روز دارم هر روزم رو مینویسم و تحلیل میکنم و درسهاشو میگیرم و سعی میکنم عمل کنم
و تا جایی که تلاش کردم نتیجه رو دیدم
بارها شده گفتم آخه چرا این همه با جزئیات مینویسی و وقتت رو میگیره ، که چی بشه ، میدونم که همه اینا کار نجوای ذهنه و باید کنترلش کنم
چون من به وضوح میبینم که هر باری که میام اتفاقات روزم رو مینویسم و مهم تر از همه نکات مثبت رو توجه میکنم و هر روز ریز میشم به هدایت های خدا و چشمم و گوشم وتمام سلول های بدنم هر روز مشتاقن تا یاد بگیرن ،تا درس بگیرن و آگاه باشن
و سعی میکنم عمل کنم
و من هر روز دارم تمرین میکنم در همه جنبه ها
وقتی فکر میکنم ،میگم نه ،باید بنویسم چون وقتی مینویسم درک هایی بهم داده میشه که خیلی وقتا با فکر کردن و صحبت کردن ،این درک هارو نکردم ،پس ادامه میدم
یادمه استاد میگفتن که همه چیز ساده و طبیعی رخ میده ،نیاز نیست شما کار فیزیکی زیادی انجام بدین ، 99 درصد کار ذهنیه
راست میگه من تو این چند ماهی که کم و بیش روی باورهام در همه جننبه ها به خصوص مالی کار میکردم ،انگار از نظر فیزیکی تلاشم زیاد بود و خیلی خوب نتیجه نمیداد
اما از روزی که این دوره جدید رو خریدم و سعی کردم مومنتوم مثبت رو حفظ کنم
چقدر سریع رخ داد
خدا همیشه کمکم کرده
مثلا یه بار خدا بهم میگه در روابط باید چیکار کنی و من روی خودم کار میکنم
یا یه روز میگه توجه کن به اینکه روی من حساب کنی و یادت باشه هیچی نیستی و هر روز و هر روزم رو داره به من یاد میده
و میدونم که خدا بی نهایت دست داره که به من یاد بده و رشد کنم
خدایا شکرت
من امروز صبح که بیدار شدم، با عشق تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم و چند تا طراحی مدل زنده از وسایلای اطرافم گذاشتم و کار کردم و بعد حس کردم که من مثل دیروز دوباره منتظرم و هی میگم پس کی میان
چون دیشب نقاش زیر ساز دیوار ، پیام داد که فردا 9 میاد دنبالم
و دوباره 10 بود ، نیومدن
منم شروع کردم تا دوباره به فایل جلسه 4 دوره هم جهت با جریان خداوند گوش بدم و تمریناتش رو ننوشته بودم و بنویسم
داشتم مینوشتم گفتم بذار تمرین رنگ روغنم رو انجام بدم
و رفتم از یخچال فریزر رنگامو برداشتم تا کار کنم گوشیم زنگ خورد و گفتن که لوکیشن میفرستن تا برم و منتظر باشم که بیان و کار رو شروع کنم
من حاضر شدم و با بی آرتی رفتم و ایستگاه رضایی پیاده شدم و پارک نزدیک بی آرتی ایستگاه رضایی بود ، تا به حال تو اون مکطقه نرفته بودم ،رفتم دیدم یه پارک خوشگل که دیواراشو نارنجی کار کردن و خونه هایی کشیدن ،به دیوارا نگاه کردم گفتم اینجارو که کار کردن ،من چیکار باید انجام بدم !
وقتی نشستم پسر بچه های مدرسه ای ابتدایی اومدن و تو اون تیکه از پارک ، که نقاشی شده بود بازی میکردن و همدیگه رو دنبال میکردن
یهویی نمیدونم چی شد شمردمشون
7 نفر بودن
7 تا پسر بچه ناز و خداگونه که به قدری حس خوبی میگرفتم که یاد خدا میفتادم
یه ربع بعدش وقتی اومدن و رفتم یکم پایین تر از چهار راه دیدم یه پارک کوچیک دیگه هم هست و رنگارو گذاشتن وآقای خداگونه و هم نقاشی که زیر سازی رو انجام میداد ،هر دو شروع کردن به اینکه گفتن مراقب باش ، وسایلاتو نذار زمین و چیزای دیگه که باورهای خودشون بود و من خندیدم و گفتم خیالتون راحت
من کارمو انجام میدم شما برین
چون خودشون کار جدید گرفته بودن و به من گفته بودن که تو رو امروز تنها میذاریم تا خودت کار کنی
منم لباسامو برداشتم
همکار آقای نقاش خداگونه ،گفت که لباساتو بده من ببرم بدم به تعمیرگاهی که اونور خیابونه
من فقط به این رفتارهاشون خنده ام میگرفت
چون من دیگه اون طیبه قبل نبودم که خجالت بکشه و اگر کسی میگفت بیا فلان کارو من انجام بدم ،میگفتم باشه
اما این بار میگفتم نه ، من خودم انجام میدم شما برید ،خیالتون راحت
دوباره برگشت گفت میخوای من برم و بعد چند ساعت بیام پیشت وتنها نباشی؟؟
من دوباره میخندیدم و تو دلم میگفتم هیچی نمیشه من تنها نیستم خدای ماچ ماچی جذابم کنارمه چرا باید بترسم
وقتی دوباره گفتم خیالتون راحت ،آقای خداگونه گفت، بیا بریم دخترمون ماشاء الله شیر زن هست و خودش مراقبه، نیازی به من و تو نداره بیا بریم ، شب برمیگردیم
وقتی رفتن من لباسامو درآوردم و گذاشتم تو کیف دستیم و بردم دادم به تعمیرگاه ،به قدری انسان خوبی بود که وسیله هامو گرفت و منم رفتم شروع کردم و به نام ربّ گفتم و دیوار رو رنگ زدم ،طراحیاشو انجام داده بودن و من فقط قرار بود رنگ کنم ،آقای نقاش خداگونه گفت که بلدی حجم گلارو دربیاری؟گفتم بله سعیمو میکنم
چون نقاشی دیواری خیلی طرح ها بزرگتره و تجربه هایی که داستم رو بومای کوچیکحجم در میاوردم ،و کمی سخت بود رو دیوار حجم در بیارم
وقتی شروع کردم یکم با ترس کار میکردم ،چون تا به حال در ابعاد بزرگ کار نکرده بودم و گل شقایق بود در حالت های مختلف با زنبق ترکیبی از سه رنگ آبی و بنفش و سفید
گل اول رو رنگ کردم دیدم دارم اذیت میکنمخودمو و یه جورایی درگیر بودم با نقاشی
حواسم بود و گفتم ببین طیبه همه چیز خیلی خیلی راحته و الان اگر راحت باشی به راحتی میتونی کار کنی
سعی کردم توجهم رو به چیز دیگه بدم و یهویی دیدم که من پشت سرهم دارم رنگ میکنم
چند ساعت که گذشت من شدیدا گرسنه بودم و نشد چیزی بخورم ،رفتم از تعمیر گاه آب گرفتم و خوردم و برگشتم
به قدری انسان های خوبی بودن که بی نهایت حس خوب میگرفتم از تک تکشون
میومدن رد میشدن خداقوت میگفتن و یا اینکه میگفتن چقدر زیبا شده و من خودم متوجه نمیشدم تا اینکه از دیوار فاصله گرفتم و نگاه کردم دیدم حجم گل هارو خوب درآوردم و گفتم ببین طیبه تو میتونی و میشه پس ادامه بده
اوایل شروعم به رنگ زدم بارها گفتم اعتماد کرد
اعتماد کرد
چه زود اعتماد کرد
و پشت یرش به زبانم جاری شد خدا این تویی که در اصل داری به من اعتماد میکنی ، و این کار رو جداگانه به من بخشیدی
ادامه دادم و نزدیکای اذان آقای نقاش خداگونه زنگ زد و گفت تا کجا پیش رفتی و ما داریم میایم و پرسید روزه ای ، گفتم نه گفت خب پس ما یکم دیگه میرسیم
و گفتم دوتا گل مونده که گفت باشه و منم سریع رفتم تا کار کنم
تا وقتی اومدن ،تموم بشه
مشغول رنگ گل بودم که یهویی دیدم سلام داد و برگشتم دیدم اومدن ،وقتی اومد و کارمو دید گفت که خوب کار کردی و فقط یه ایرادم رو گفت که دور گیری نباید انجام میدادم و گفت مثل نقاشی بچه های ابتدایی شده و باید هرچی میبینی در طرح اصلی همونو اجرا کنی
و اگر این دور گیری نبود کارت فوق العاده هست و فوق العاده تر دیده میشد
وقتی اینو گفت من اصلا از حرفش ناراحت نشدم ،کاملا پذیرفتم چون میدونستم که دارم یاد میگیرم
دیگه طیبه قبلی که با شنیدن حرف کسی که به نقاشیم ایراد میگرفت و ناراحت میشدم نیستم
چقدر من فاصله گرفتم از اون طیبه
و چشم گفتم و گفتم سعی میکنم اصلاح کنم
بعد اومد گلی که مونده بود رو کشید و منم تموم کردم و وسایلارو جمع کردیم
بارون نم نم ،میبارید
من وقتی لباسامو پوشیدم ،گفتم من پیاده میرم و با بی آرتی برمیگردم خونه مون
راضی نمیشدن که من تنهایی اون وقت شب برگردم
البته از نظر نقاش ها
،اون وقت شب بود ، ساعت حدود نزدیکای 8 شب بود ،اما من همیشه بعد کلاس رنگ روغنم از تجریش که برمیگردم یا وقتایی 9 میرسم خونه و یا 9 و 10 شب تو محله مون پیاده روی میرم و با خدا صحبت میکنم
از طرفی هم نمیخواستم همکار نقاش خداگونه تو هوای بارونی پشت وانت بشینه
و از همه مهم تر دوست داشتم با خدا ،دو نفری پیاده بریم و زیر بارون نابش کیف کنیم
وقتی دیدن میخوام خودم برم، اصرار نکردن و خداحافظی کردم و برگشتم خونه
من تو راه به قدری حالم خوب بود که وقتی رسیدم خونه و وسایلامو گذاشتم تو هوای بارونی دوباره رفتم و تو همون بلوار محله مون که اولین نقاشی دیواریشو کار کردم ،پیاده روی کردم و از بهشت زیباش لذت بردم
وقتی بیرون بودم و رفتم عابر بانک ، دیدم یه ماشین اومد و وایستاد ،برگشتم دیدم kmc مشکی هست اول توجه نکردم به پلاکش وقتی وایساده بودم تا برادرم شماره کارت بفرسته
به پلاکش نگاه کردم فقط خندیدم
همون ماشینی بود که تو بلوار محله مون همیشه میبینمش که پارک شده و در روز برفی روی ماشین پر از برف بود رفتم ماشینو بغل کردم و روش به زبان ترکی نوشتم
Benim arabam
یعنی ماشین من
وقتی دیدم اون ماشینه خندیدم و گفتم نشونه هست و داره نشونه میاد که به زودی میخرمش
چون من امروز فقط ماشین kmc دیدم
داشتم مینوشتم، یهویی گفتم بذار برم ببینم مدل ماشین چی هست که بنویسمش با جزئیات دقیق
Kmc T8
تو گوگل نوشته بود قیمت صفرش یک میلیارد و 680 میلیون
یه لحظه چشمام به قیمتش گرد شد
اما خندیدم و گفتم خدایی که نشونه داده پس من باید مومنتوم رو حفظ کنم ،من چه بدونم چجوری ؟
خدایی که داره نشونه هاشو به من نشون میده ،همون خدا میتونه کلیدشو به دستم بده و کلیدش رو بارها تجسمکردم که دارمماشینمو باز میکنم وای kmc
و من وقتی در تجسم هام به قدری به وضوح این کلید رو لمس کردم ،نه فقط کلید kmc رو بلکه کلید ماشین دنیا آلبالویی رو لمس کردم و حتی نشستم داخلش و لذت بردم
البته ماشینای دیگه هم دویت دارم و میخوام
مثلا از فیدیلیتی ،فونیکس ،هایلوکس ،و خیلی ماشینای دیگه هم خوشم میاد
به خدا گفتم اولویت با kmcو دناهست هرکدومو تو گفتی اول باشه بهم عطا کن
وای چقدر جذابه
حالا هایلوکس هم میخوام از خدا ،جادار و بزرگه
خدایی که تا الان به من کار نقاشی دیواری داد ،صد در صد اینارو هم میده
خودش خوب میدونه من از همه جنبه ها چی میخوام و خودش ردیفش میکنه
من فقط باید بندگیمو بکنم
وقتی برگشتم تو راه خونه ، دلم نمیخواست برم خونه یهویی دیدم دوباره یه ماشین kmcرد شد و رفت گفتم خدا برم بلوار محله مون دوباره ماشینی که پارک شده رو ببینم ؟
که حس کردم نرو
چشم گفتم و رفتم خونه و تو راه به ماه ،نگاه میکردم که از بالای ساختمون خونه مون دیده میشد و گفتم میرم پشت بوم
موافقی ربّ من ؟؟؟؟؟
،وقتی رفتم، فقط شکرگزاری کردم و به آهنگ دلم یه دریا میخواد که خدا این آهنگ رو بهم نشونه داد گوش میدادم
وقتی رسیدم، سریع رفتم پشت بوم و شروع کردم به گوش دادن و صحبت کردن و تجسم کردن تک تک خواسته هام
یهویی دیدم یه پیام از اپلیکیشن دیوار اومد
من یک ماه قبل آگهی برای فروش تابلوی اکریلیکی که پارسال کشیدم و دومین تابلوی رو بوم بزرگ من بود ،گذاشته بودم و اصلا یادم نبود من آگهی گذاشتم
وقتی از اعلان گوشیم پیام رو خوندم
نوشته بود
سلام و وقت بخیر.
آیا نقاشی قاب دارد؟
در صورت امکان تصویر دیگر نیز ارسال فرمایید.
خریدار این کار هستم. لطفا جهت هماهنگی پیام دهید.
و بعد آدرس داد که نوشته شده بود جردن
و شماره تماس و اسمشم نوشته بود
من وقتی خوندم خنده ام گرفت
چون من داشتم تجسم میکردم مبلغ 974 میلیون دلار ،نقاشیم فروش رفته و داشتم خوشحالی اونو میکردم که تو پشت بوم خونه مون که 8 طبقه هست و آپارتمانیه ،تصویر اون مبلغ رو میدیدم که تابلوم رو خریداری کردن
من وقتی این پیام رو دیدم فهمیدم نشونه هست
اینکه رخ میده فقط باید باورهامو قوی تر کنم و عمل کنم و قدم بردارم
تصمیمی که از فایل جلسه 4 دوره هم جهت با جریان خداوند گرفته بودم ، این بود که با هیچ کس صحبتی نکنم تا وقتی فروش بره و به حسابم واریز بشه
چون همیشه وقتی کسی میخواست کارم رو بگیره و به اعضای خانواده ام و یا دوست و آشنا میگفتم ، انقدر با باورهاشون حرف میگفتن، و پیگیری میکردن که صحبت هاشون تاثیر میذاشت روی من و مشتریها نمیخریدن
این بار تصمیم گرفتم از این فایل یاد بگیرم که دیگه درمورد کارهام به هیچ کس چیزی نگم
من جواب پیامشون رو دادم و بعد دوباره تجسم کردم و رفتم خونه
و درگیر نشدم که چجوری قراره تابلومو بخره
گفتم خدا خودش مشتری میشه من نیازی نیست کاری بکنم
و از لحظه ام نهایت لذت رو بردم و گفتم به وقتش ،اگر قراره نقاشیم فروش بره خودش مشتاق ترا تا نقاشی منو بخره
برای خدا خیلی راحته هم ماشین بده ،هم اسب ،هم موتور هم عشق دلی خداگونه ،هم سلامتی و هم آرامشی عمیق و خونه که امروز ازش خواستم که 60 هکتار باشه
البته من چند ماهیه که این خونه رو خواستم و یه پارک هست نزدیک محله مون ،البته دو تا پارک که یکیش 53 هکتاره و دقیقا دریاچه و خونه و پل داره و مثل تجسم های من هست
و اونیکی پارک هم دریاچه داره و یه پل و خونه جذابی داره
وقتی برگشتم خونه رد پاهامو نوشتم و خواستم تو سایت بذارم دیدم برای من پاسخی از دوستان اومده
وقتی باز کردم به خوندن، بی نهایت زیبا بود و پر از عشق ، در صحبت هاشون به خرید ماشین kmc اشاره کرده بودن که من به زودی میخرمش
نوشته شون این بود :
چقدر تلاش میکنی برای تغییر در تمام جنبه ها
واقعا ایمان دارم ک به زودی در بهترین جایگاه های مالی میبینمت و میخونمت
سوار kmc خوشگلت
لایقشی هزاران بار
کی بهتر از تو برای تجربش؟
حالا یه چیز جالب تر
اسم کسی که برای من پاسخ نوشته بود خانم الهه سواد کوهی بود
وای خدای من تابلویی که مشتری اومد و گفت میخوادش ، طبیعت زیبای ارفده ی سواد کوه بود
اینا یعنی چی ؟؟؟؟
همه اش نشانه هست
خدایا شکرت
حالا من امروز یه درسی هم گرفتم
از ظهر که من مشغول به کار شدم و خواستم که رنگ کنم دیوار پارک رو ،به قدری با سرعت داشتم کار میکردم که به یک باره حرف نقاشی که رور اول باهاش کار کردم افتادم
چون مدام میگفتم سرعت بدم به کارم و تا غروب تموم بشه
الان میفهمم چرا نقاشی که روز اول باهاش کار کردم و هی میگفت این رنگ روغن نیست ،داری آروم کار میکنی و فکر کن این کار خودت هست و باید تا شب تمومش کنی ،چی بود
و این نگاه سبب میشه که تو به دستت سرعت بدی
من دقیقا امروز داشتم با سرعت کار میکردم که سریع تمومش کنم
و من امروز دقیقا داشتم این گفته نقاش رو در عمل انجام میدادم
خدایا شکرت
امروز آقای نقاش خداگونه گفت فردا میبریمت مدرسه پسرونه خاور شهر تا تنهایی کار کنی
من وقتی حدود 45 دقیقه تو پشت بوم با خدا صحبت کردم و تجسم کردم ،برگشتم خونه و رد پاهامو نوشتم
خدایا شکرت
تو چقدر باحالی
سپاسگزارم
استاد عباس منش عزیز بی نهایت از شما و مریم خانم شایسته و همکارانتون سپاسگزارم
با سلام خدمت استاد عزیزترازجانم خدای من میدونه که من شمارو چقدر دوست دارم چون باحرفاتون به من خیلی راههارو نشون دادین که تابه حال از زبون هیچ بشری نشنیده بودم،از وقتی فایل فقط به خدا اعتماد کن شما رو گوش کردم خدا میدونه که چقدر به بی ایمانی خودم و افراد دوروبرم اشک ریختم واز خدا خواستم که کمکم کنه که همه چیزو تو زندگیم فقط ازخودش بخوام از ته ته قلب نه زبونی وخدارو در هر لحظه سپاسگذارم که این قدر سریع پاسخ میده فقط کافیه توبخوای وخودش میده فقط باید صبور باشی صبور تازودتر جواب بگیری ومنم در هر لحظه دارم نتایج عاااااااالی میبینم که از اعماق وجودم به وجد میام ،فقط همه اینهارو مدیون زحمات استاد عزیزم هستم خدارو سپاس که استاد رو به من شناسوند مچکرم خدا جونم.
دوست دارم اینم بگم من الان بیرونم مطمئن هستم بروم خونه کلید بندازم قطعا وبدون هیچ شکی در باز میشود
یعنی اگه یکی بهم بگه این دفعه کلیدت در خونته باز نمیکنه واقعا بهش میخندم چون هر روز با همین کلید بازش میکنم قفلش میکنم
و میخواهم خدا را هم که هر روز هر لحظه همراه منه وبه من کمک میکنه میگه میثم آرام باش همه چی بهت میدم
دارم اینجوری باورش کنم اگه همه ی دنیا هم گفتند نمیده.یا فروانی نیست .فرصت کمه بهشون بخندم چون مطمئن هستم هم کلید خونم دره باز میکنه وهم دوست خوبم خدا مسائل رو حل میکنع
از این فایل اعتماد به رب رو به یاد آوردم. یادم اومد که جایی که بهش اعتماد کردم خیلی عالی بهم پاسخ داد و مشکلم رو حل کرد. یک مثال خیلی ساده دارم درمورد یک مشکلی که با توکل برخدا به بهترین نحو حل شد بدون زحمت درمورد نصب ویندوز اورجینال و البته یک مشکل نبود چندین مشکل : یک ویندوز اورجینال خریده بودم که نصب کنم روی لپتاپ اپل که سیستمش کمی فرق داره با لپتاپ های دیگه و خیلی ذوق هم داشتم همه چیز داشت خوب پیش می رفت اما مشکل خوردم و اون این بود که ویندوز می گفت لایسنس قبلا استفاده شده ، کمی بهم ریختم و گفتم این همه پول دادم لایسنس اورجینال خریدم بعد الان اینطوری شده . به شرکتی که ازش خریده بودم به سرعت درخواست مرجوعی دادم و عجله کردم . خیلی ذهنم رو درگیر کرده بود و نجواها اومده بودن و می گفتن که چرا این اتفاق باید برای من بیوفته و… اما سریع جلوشون رو گرفتم و گفتم ولش کن اهمیتی نداره فوقش اینه که یکی دیگه می خرم مشکلی نیست اصلا حتی می سپرم به خود خدا و رهاش می کنم خودش همینو برام اوکی می کنه. بعد از نهایتا 1 هفته دوباره رفتم سراغش و سعی کردم دوباره نصب کنم و دوباره لایسنس رو وارد کنم ، با یه ترتیب خاصی بهم گفته می شد که چیکار کن منتها نمی دونستم اصلا جواب می ده یا نه هیچ اطمینانی نداشتم چون تجربه هم داشتم تو این زمینه خیلی با منطقم جور درنمیومد که این کارهایی که دارم انجام می دم یعنی نصب چندین باره ویندوز جواب می ده. خلاصه من به همون طریق قبل ویندوز رو دوباره نصب کردم و لایسنس رو بار دیگه وارد کرد و در کمال ناباوری پیغام داد که با لایسنس معتبره و خیلییی احساس خوبی بهم داد ، خیلی دقیق نمی دونم چطور شد که درست شد دلیلش مهم نیست. بعد پیش رفتم و تو پروسه نصب های بعدی (چون نسخه ویندوز طور خاصی بود باید نصب های اضافه ای انجام می شد ) باز هم به مشکل خوردم و بعد از اون باز هم مشکل دیگه اما این دفعه چون یادگرفته بودم که گیر ندم و بذارم خودش هدایت کنه به عالی ترین نحو و اصلا نفهمیدم چطوری ولی همه چی برام اوکی شد و به خواسته م رسیدم.
این داستان برای من خیلی آموزنده بود از ساده ترین اتفاقات زندگی یاد می گیرم که جهان و خدا چگونه عمل می کنه و این که می گن به خدا اعتماد کن یعنی چی ابراهیم چطوری اعتماد کرد به خدا و اون مشکلی که خیلی بزرگتر از این حرفا بود چطور به بهترین شکل ممکن بدون اینکه اصلا خودش بخواد درگیرش بشه رو براش حل می کنه. سپاس گذار خداوندم به خاطر این همه نشانه ی هدایتش و سپاس گذارم به خاطر این همه آگاهی که از طریق استاد عزیز در اختیار ما قرار می دهد.
با تشکر از دوستان عزیز که این پیام رو می خونند برای همه آرزوی هدایت به بهترین ها رو دارم :)
فایل هایی که استاددرآنهاراجع به یکتاپرستی وتسلیم شدن دربرابرحق صحبت میکنند واقعابه من امیدوآرامش میده .من وهمسرم این فایل زیباروگوش کردیم وبسیارلذت بردیم ولبریزازآرامش شدیم اعتراف میکنم که هنوزخیلی مانده که به توحیدعملی برسم وهنوزخیلی چیزهانگرانم میکنن ولی امیدوارم که درپایان این سفرخیلی ازترسهام برطرف بشه ودرمسیرابراهیم خلیل الله قدم بگذارم وزندگیم رواونجوری که میخوام بسازم.
من حضرت ابراهیم روخیلی دوست دارم بخاطر شجاعتش که ناشی ازتسلیم بودنش دربرابرخداوندبود ویکه وتنها بتهارومیشکنه وحتی یک لحظه به سرنوشتش بعدازاون کارفکرنمیکنه چون دستورخدارواجرامیکنه وهیچ باکی ازعواقبش نداره و مطمئن بوددراغوش خداست وهراتفاقی بیفته خیراودران نهفته است وچقدراین بینش وایمان زیباوپرقدرته وانسان رو دربرابرمشکلات ومسایل زندگی رویین تن ومستحکم میکنه.
سلام خدمت دوستان عزیزم.سپاسگزارم از خدای مهربون که دارم هر روز حضور ش رو پررنگ تر تو زندگیم میبینم.راستش این چند وقته متوجه تغییر خدا در زندگیم شده بودم و خیلی بهش فکر کردم،از طرفی هم روابط خدا و حضرت ابراهیم خیلی برام جالب بود تا اینکه این فایل رو گوش دادم و تازه برام جالب تر هم شد.
فکر کردن به خدای ابراهیم هم لذت بخش،چه رسد به حضورش در زندگیم!شبها موقع خواب چه لذت بخش که بدونی اونی که عاشقشی و عاشقته تا صبح کنارته و یه لحظه ازت چشم برمیدارند.تا صبح گرمی دستانش رو تو دستم حس می کنم.میدونم که تو خوابم داره بهم نگاه می کنه و از دیدنم خوشحاله.
صبح سر وقت صدام می کنه تا همدیگرو ملاقات کنیم وسر سفره عشق راز دل بگیم.سر سجاده عشق خودم و تو آغوشش رها می کنم واز دنیا فارغ میشم.
تمام طول روز کنار هم می مونیم.اون همیشه جلو تر از من حرکت می کنه تا قبل از رسیدن من همه چیز رو آماده کنه نمیدونم چطور ولی همون لحظه میبینم کنار منه و ندای قشنگش رو تو گوشم زمزمه می کنه.دستانش تو دستم ومن رو به موقع اونجایی که باید باشم،میرسونه.شاید باور نکنید اما درست همون لحظه گرمی وجودش رو پشت سر م حس می کنم که داره من رو به جلو هل می ده. عجب خدایی!!!!
فقط کافی زمانی که کاری باهاش دارم چشام رو ببندم،از تو قلبم حسش میکنم که تو رگهام جریان پیدا می کنه.حتی اون جاهایی که خون تو رگها نمیتونه بره خدای من جریان داره،اونوقت بهش میگم معبود رنگارنگ من،خالق زیبا می دونم که اینجایی.میدونم که بهم می گی چیکار باید بکنیم!و انوقته که خودشو بهم نشون میده،بادستای مختلف کمکم می کنه ،با صداهای زیبا باهام حرف میزنه.
چه عشقی از این بالاتر!کدوم معشوقه که تمام لحظه های زندگیم کنار م بمونه و بدون هیچ توقعی بهم عشق بورزه.
دیروز چندتا سوال در مورد خودم داشتم توی دفتر زیبا و دوست داشتنی ام نوشتم و زیرش نوشتم میدونم که خوندی وجوابم رو میدی.کمتر از یک ساعت بعد فایلی رو گوش کردم که حتی سوالاتی رو که داشتم انسجامی هنوز تو ذهنم نداشت رو جواب داد.
من همه فایل ها رو قبلا گوش داده بودم ولی الان تازه دارم درکشون میکنم، من واقعا از این فایل بغض کردم از این همه ایمان و توکل ، من همیشه سر زبونم بود به خدا توکل میکنم ولی به معنای واقعی توکل نبود ، اینکه هر کاری رو بدون ترس انجام بدم و بدونم یکی داره جاده رو برام صاف میکنه تا من زمین نخورم، هرروز ک بیشتر با خدا اشنا میشم بیشتر ازش طلب بخشش میکنم بخاطر اینهمه سالی ک بدون اون زندگی کردم ،اینهمه فکرای اشتباه ک درموردش داشتم ، فک میکردم مارو رها کرده تو این دنیا تا خودمون مشکلاتمون رو حل کنیم و فقط منتظره ما نماز نخونیم یا گناه کنیم تا مارو بسوزونه ، الان باورم عوض شده و البته هنوز خیلی جای کار داره ولی خدا خیلی دوسمون داره ، خیلی هوامونو داره. خدارو هزار بار شکر بخاطر ک با شما ک دست خودش هستین اشنا کرد تا بتونم باورامو عوض کنم
روز سوم سفرنامه به امید و توکل بر خدای مهربانم شروع میکنم
اعتماد و ایمان به رب
ایمان زمانی می تواند به اثبات برسد که دست به عمل بزنیم و اقدام کنیم ایمان تنها با حرف زدن و ادعا کردن به اثبات نمی رسد حرف زیبا و قشنگ همه می توانند بزنند.
من مدت ها بود که تصمیم داشتم این برنامه سفرنامه را شروع کنم ولی الان به این دلیل شروع کردم تا بتوانم برای اثبات ایمانم قدمی برداشته باشم.
برای رسیدن به یک ایمان محکم و پابرجا نیاز هست تکاملون طی کنیم و واقعا این نکته ی خیلی مهمی است از کارهایی شروع کنیم که برایمان قابل باور و قابل درک هست الان اولین قدم من متعهد بودن در نوشتن این سفرنامه است. اگر من بتوانم هر روز این برنامه را پیش بگیرم و تا چهلمین روز پیش بروم این باعث می شود اعتماد به نفسم بالا برود و من این توانمندی را پیدا می کنم تا کارهایی بزرگتری انجام بدهم و ایمانم نسبت به توانمندی که خدا به من داده بیشتر می شود. خیلی ساده است پا گذاشتن توی دل کارها ما را قوی تر می کند.
من این نکته را از خانم شایسته یاد گرفتم در یکی از قسمت های سریال در بهشت وقتی داشت ماهیگیری می کرد. یک ماهی زنده با دستاش گرفت با اینکه می ترسید من این شجاعت شما را تحسین می کنم. جمله ای که اون لحظه گفتی برایم درس مهمی داشت. خانم شایسته جان شما گفتید من از اینکه به یک ماهی زنده دست بزنم می ترسم ولی این کار انجام می دهم و تجربه می کنم این باعث میشه برای انجام کارهای دیگه اعتماد به نفس بیشتری بگیرم و مقدمه ای میشه برای انجام کارهای بزرگتر این چیزی بود که من از حرف شما درک کردم.
ایمان یعنی می ترسی ولی اقدام می کنی چون ایمان داری که خدا هوایت را دارد ایمان داری خدا کمکت می کند و هدایتت می کند وزنه ی ایمان از ترست بزرگتر است. تسلیم خدا می شوی و خودت را می سپاری به آن ذات لایتنهایی. مهم نیست کاری که انجام می دهیم چقدر کوچک یا بزرگ باشه ایمان داشتن و اقدام کردن اصل و اساس است. مثل همین کاری که الان شروع کردم نوشتن سفرنامه
چگونه می توانم ایمانم را تقویت کنم ؟
چگونه می توانم ایمانم را تقویت کنم و باور کنم که خدا هر لحظه در حال هدایت من و جهان است؟
چگونه می توانم به این باور برسم که خدا به شجاعان پاسخ می دهد؟
به نظرم تنها راه اثبات ایمان، عمل کردن و اقدام کردن هست.
اری ابراهیم ایمان داشت و عمل کرد . توحید عملی در تمام جنبه های زندگی اش نمایان بود و برای همین است که بندگی خود را به خدا اثبات کرد. حضرت ابراهیم وقتی تمام مراحل ازمایش را با تکامل طی کرد. این نکته ی مهمی است که باید سعی کنیم هر لحظه به خودمان یاداوری کنیم.
چقدراین فایل زیبابودتک تک کلماتش برای من بودتاچندماه پیش اگه ازم میپرسیدن هدفت توزندگی چیه میگفتم خوشبختی وموفقیت بچه هام واینقدر روی اونهاحساس بودم اینقدرمن براشون تصمیم گرفتم اینقدرمراقبشون بودم که بهترین امکانات روداشته باشن بهترین جاهاتحصیل کنن همیشه اولویت اول زندگیم اونابودن ازخودم میزدم تابه اونابرسم هیچوقتم نتونستم کافی باشم همشم بخاطره اینکه تسلیم نبودم نتونستم بارهاموبخدابسپرم ایمان به خدابه معنای کامل نداشتم ولی ازامروزبه بعدبه خودم قول میدم واینجامینویسم تایادم بمونه خدایامن بچه هاوآینده شونوبه دستان پرقدرت خودت میسپارم ورهازندگی میکنم ومطمعنم توبرای همه کافی هستی دوس دارم منم مثل ابراهیم باشم توکل کنم ایمان همه جانبه به خودت داشته باشم میخوام منم مثل استادباشم میخوام اولویت اول وآخرزندگیم خودم باشم خودم رومیسپارم به خداومیدونم همیشه بهترینهاروبرام درنظرداره .سپاسگزارم استادبابت این آگاهیهای بی مثل
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 20 اسفند رو با عشق مینویسم
کی فکرشو میکرد ،طیبه ، خودش تنهایی دیوار یه پارک رو نقاشی بکشه
وای خدای من ، خیلی ممنونم و سپاسگزارم بابت اعتمادی که به من داشتی و به باورهایی که تکرار کردم و در اندازه ای که ساخته شدن و تو در اون اندازه به من پاسخ دادی
و میدونم که باید تکرار کنم و ادامه بدم تا بیشتر پاسخ بدی
سپاسگزارم ربّ ماچ ماچی جذابِ دل انگیزم
چقدر باحالی تو
خوشحال و خوشبختم که دارمت
سپاس بی کران مخصوص توست رب دل انگیزم
میخوام از امروز جذاب و باحالم بنویسم ، در بهشتی ترین ،نه صبر کن ،در فرا تر از فرا بهشتی ترین روز زندگیم
الان خواستم بنویسم اعتماد ،
یهویی این بهم گفته شد :
نتیجه اعتماد تو بود که خدا بهت اعتماد کرد
آخه من امروز بارها گفتم چقدر زود ، نقاش خداگونه بهم اعتماد کرد و رنگ و قلمو داد و گفت یه کار رو خودت باید تنهایی کار کنی
الان دارم میفهمم
من تازه یاد گرفتم به خدا اعتماد کنم وتازه اول راهم و اولین باره که طعم اعتماد کردن به خدا رو به وضوح چشیدم ، همیشه میگفتم اعتماد کردن چجوریه ؟ اما الان چشیدم طعمش رو ، الان که سعی کردم و در اندازه ای که اعتماد کردم به خدا ،خدا مسیرم رو چید
مگه میشه اشک شوق رو که الان از این درک اومد ،جلوشو گرفت ؟؟؟!!!!،و سپاسگزار نبود ،الان گریم گرفت و خندیدم و سپاسگزاری کردم
من در اصل دارم نتیجه باورهای خودمو میبینم
نتیجه اعتمادم رو
آخه من
وای خدایا ، تو چقدر خوب به یاد میاری
چقدر خوب بلدی در زمان مناسب به بادم بیاری
دقیقا همین الان که نوشتم آخه من ….
به یادم آورد نوشته روز 1403/11/19 رو ، که در دفتر خاص و نابم نوشتم
که خدا بهم فهمونده بود اگر جدی بشی در تکرار باورهات در همه جنبه ها 9 ماه مانده تا روزی که طیبه الانت رو هم دیگه نمیشناسی
خدا ماه قبل به وضوح با تکرار این عدد 974
که یک سال بود این عدد رو من نشونه میگرفتم و بعد ها درک این عدد رو بهم داد که این عدد یه تاریخه
و تکراراین عدد به صورت برعکسش در شماره همراه اولم که بازهم درکش رو چند ماه اخیر بهم داد و تاریخ 1404/7/9
بهم گفت ابن تاریخ یه وعده هست برای تو که داری تلاش میکنی ،اما اینم بهم گفت و نشونه هایی داد که اگر ادامه بدی و مستمر تمرینات رو انجام بدی و قدم برداری و عمل کنی ،این وعده محقق میشه
اما اگر قدمی برنداری هیچ اتفاقی در اون تاریخ رخ نخواهد داد
یادمه در دفترم نوشتم ،خدایا نمیدونم تو این تاریخ چی قراره رخ بده هیچی نمیدونم
اما میخوام اعتماد کنم
نوشته هام مکتوبه در دفترم که چی نوشتم
الان که به یادم آورد ،این من بودم که اعتماد کردم به خدا و خدا در کمتر از یک ماه ، یعنی 12 اسفند 1403 دقیقا 24 روز
نتیجه این اعتمادم رو چید
و من به آرزویی که سال ها از بچگی و البته این یک سال اخیردوست داشتم نقاشی دیواری رو تجربه کنم و درآمد داشته باشم ،رسیدم
اعتماد
اعتماد
اعتماد
این من بودم که تصمیم گرفتم به ربّ ماچ ماچیم اعتماد کنم
و خدا نتیجه اعتمادم رو با اعتماد پاسخ داد
چرا قبلا از این اتفاقا نمی افتاد
چرا ؟
جواب خیلی ساده هست طیبه
چون تو اعتماد نداشتی ،حتی اگر از انسان ها درخواست کار میکردی به خدا التماد نداشتی که میتونه برات کار انجام بده
و حالا که اعتماد کردی ، به سادگی وبه طبیعی ترین شکل ممکن که فکرشم نمیکردی بهت اعتماد کرد و حالا امروز یک کار مستقل بهت داد
و خدا داره مثل همیشه به باورهای تو پاسخ میده
آره طیبه مثل همیشه
چون این قانون عادلانه خداست
اینکه تو هرچی رو باورداشته باشی همون برای تو رخ میده
اینکه تو باورداشته باشی خدا همه کارهای تو رو انجام میده و ازش بخوای و بگی من اینو میخوام ،خدا بهت عطا میکنه
در اصل با باورهای تو هست که پاسخ میده
،آره درسته ،خدا همه کارهای تو رو انجام میده
خدا همونی میشه که تو بهش شکل میدی
وای خدای من چقدر دوست دارم دوباره بعد مدتی فایل رابطه ما با انرژی که خدا مینامیم رو گوش بدم
تو رد پاهای قبلیم نوشتم که ،من یک سال تمام هرجا میرفتم و میگفتم میخوام نقاشی دیواری کار کنم و میگفتم که نقاشی بلدم ،جواب نه میشنیدم
اینبار میخوام از نگاه اعتماد این جریان رو تحلیل کنم
چقدر مولفه داره خواسته ها که میشه از همه جنبه ها تحلیلش کرد و فقط یه پاسخ هست که برای همه این تحلیل ها وجود داره
و اون هم ربّ هست
ربی که در همه جا و همیشه هست
و کسی نمیتونست به من اعتماد کنه
چون من به خدا اعتماد نداشتم که میتونه کارهامو درست کنه
چون من از بنده های خدا میخواستم و خدارو در کارهام نمیدیدم
اما وقتی تکاملی خدا یادم داد، که بهش اعتماد کنم و خدارو در هر جایی ببینم و از خودش درخواست کنم و بدونم که با هر درخواستی از انسان ها در اصل من دارم از خدا درخواست میکنم و رها باشم ،نتیجه اعتماد من به خدا ، شد ، کن فیکونی که خدا گفت و موجود شد و من نقاشی دیواری انجام دادم
و بعد 5 روز ،خدا از طریق نقاش خداگونه اعتمادش رو به من نشون داد که گفت تو میتونی
تو توانایی اینو داری که کارهارو انجام بدی و خودت مستقل باشی و خودت بتونی بدون نیاز به کسی یاد بگیری
و حتی آقای نقاش خداگونه از من مشتاق تر هستن که من ماشین بگیرم و هر بار که منو میبینن میگن ان شاء الله به زودی ماشین میگیری و هرجا کار بود رنگارو میذاری تو ماشینت و میری و کار رو شروع میکنی
خدا چقدر قشنگه
هر روزی که مینویسم ، بارها شده تصمیم گرفتم که انقدر با جزئیات در سایت ننویسم و یا حتی برای خودم هم با جزئیات ننویسم ،چون ساعت ها میشینم و مینویسم و تحلیل میکنم تک تک رفتارهام و حتی صحبت هایی که در طول روز از انسان ها میشنوم
من این کار رو از روزی شروع کردم که روز شمار تحول زندگی رو در سایت دیدم و از اون روز دارم هر روزم رو مینویسم و تحلیل میکنم و درسهاشو میگیرم و سعی میکنم عمل کنم
و تا جایی که تلاش کردم نتیجه رو دیدم
بارها شده گفتم آخه چرا این همه با جزئیات مینویسی و وقتت رو میگیره ، که چی بشه ، میدونم که همه اینا کار نجوای ذهنه و باید کنترلش کنم
چون من به وضوح میبینم که هر باری که میام اتفاقات روزم رو مینویسم و مهم تر از همه نکات مثبت رو توجه میکنم و هر روز ریز میشم به هدایت های خدا و چشمم و گوشم وتمام سلول های بدنم هر روز مشتاقن تا یاد بگیرن ،تا درس بگیرن و آگاه باشن
و سعی میکنم عمل کنم
و من هر روز دارم تمرین میکنم در همه جنبه ها
وقتی فکر میکنم ،میگم نه ،باید بنویسم چون وقتی مینویسم درک هایی بهم داده میشه که خیلی وقتا با فکر کردن و صحبت کردن ،این درک هارو نکردم ،پس ادامه میدم
یادمه استاد میگفتن که همه چیز ساده و طبیعی رخ میده ،نیاز نیست شما کار فیزیکی زیادی انجام بدین ، 99 درصد کار ذهنیه
راست میگه من تو این چند ماهی که کم و بیش روی باورهام در همه جننبه ها به خصوص مالی کار میکردم ،انگار از نظر فیزیکی تلاشم زیاد بود و خیلی خوب نتیجه نمیداد
اما از روزی که این دوره جدید رو خریدم و سعی کردم مومنتوم مثبت رو حفظ کنم
چقدر سریع رخ داد
خدا همیشه کمکم کرده
مثلا یه بار خدا بهم میگه در روابط باید چیکار کنی و من روی خودم کار میکنم
یا یه روز میگه توجه کن به اینکه روی من حساب کنی و یادت باشه هیچی نیستی و هر روز و هر روزم رو داره به من یاد میده
و میدونم که خدا بی نهایت دست داره که به من یاد بده و رشد کنم
خدایا شکرت
من امروز صبح که بیدار شدم، با عشق تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم و چند تا طراحی مدل زنده از وسایلای اطرافم گذاشتم و کار کردم و بعد حس کردم که من مثل دیروز دوباره منتظرم و هی میگم پس کی میان
چون دیشب نقاش زیر ساز دیوار ، پیام داد که فردا 9 میاد دنبالم
و دوباره 10 بود ، نیومدن
منم شروع کردم تا دوباره به فایل جلسه 4 دوره هم جهت با جریان خداوند گوش بدم و تمریناتش رو ننوشته بودم و بنویسم
داشتم مینوشتم گفتم بذار تمرین رنگ روغنم رو انجام بدم
و رفتم از یخچال فریزر رنگامو برداشتم تا کار کنم گوشیم زنگ خورد و گفتن که لوکیشن میفرستن تا برم و منتظر باشم که بیان و کار رو شروع کنم
من حاضر شدم و با بی آرتی رفتم و ایستگاه رضایی پیاده شدم و پارک نزدیک بی آرتی ایستگاه رضایی بود ، تا به حال تو اون مکطقه نرفته بودم ،رفتم دیدم یه پارک خوشگل که دیواراشو نارنجی کار کردن و خونه هایی کشیدن ،به دیوارا نگاه کردم گفتم اینجارو که کار کردن ،من چیکار باید انجام بدم !
وقتی نشستم پسر بچه های مدرسه ای ابتدایی اومدن و تو اون تیکه از پارک ، که نقاشی شده بود بازی میکردن و همدیگه رو دنبال میکردن
یهویی نمیدونم چی شد شمردمشون
7 نفر بودن
7 تا پسر بچه ناز و خداگونه که به قدری حس خوبی میگرفتم که یاد خدا میفتادم
یه ربع بعدش وقتی اومدن و رفتم یکم پایین تر از چهار راه دیدم یه پارک کوچیک دیگه هم هست و رنگارو گذاشتن وآقای خداگونه و هم نقاشی که زیر سازی رو انجام میداد ،هر دو شروع کردن به اینکه گفتن مراقب باش ، وسایلاتو نذار زمین و چیزای دیگه که باورهای خودشون بود و من خندیدم و گفتم خیالتون راحت
من کارمو انجام میدم شما برین
چون خودشون کار جدید گرفته بودن و به من گفته بودن که تو رو امروز تنها میذاریم تا خودت کار کنی
منم لباسامو برداشتم
همکار آقای نقاش خداگونه ،گفت که لباساتو بده من ببرم بدم به تعمیرگاهی که اونور خیابونه
من فقط به این رفتارهاشون خنده ام میگرفت
چون من دیگه اون طیبه قبل نبودم که خجالت بکشه و اگر کسی میگفت بیا فلان کارو من انجام بدم ،میگفتم باشه
اما این بار میگفتم نه ، من خودم انجام میدم شما برید ،خیالتون راحت
دوباره برگشت گفت میخوای من برم و بعد چند ساعت بیام پیشت وتنها نباشی؟؟
من دوباره میخندیدم و تو دلم میگفتم هیچی نمیشه من تنها نیستم خدای ماچ ماچی جذابم کنارمه چرا باید بترسم
وقتی دوباره گفتم خیالتون راحت ،آقای خداگونه گفت، بیا بریم دخترمون ماشاء الله شیر زن هست و خودش مراقبه، نیازی به من و تو نداره بیا بریم ، شب برمیگردیم
وقتی رفتن من لباسامو درآوردم و گذاشتم تو کیف دستیم و بردم دادم به تعمیرگاه ،به قدری انسان خوبی بود که وسیله هامو گرفت و منم رفتم شروع کردم و به نام ربّ گفتم و دیوار رو رنگ زدم ،طراحیاشو انجام داده بودن و من فقط قرار بود رنگ کنم ،آقای نقاش خداگونه گفت که بلدی حجم گلارو دربیاری؟گفتم بله سعیمو میکنم
چون نقاشی دیواری خیلی طرح ها بزرگتره و تجربه هایی که داستم رو بومای کوچیکحجم در میاوردم ،و کمی سخت بود رو دیوار حجم در بیارم
وقتی شروع کردم یکم با ترس کار میکردم ،چون تا به حال در ابعاد بزرگ کار نکرده بودم و گل شقایق بود در حالت های مختلف با زنبق ترکیبی از سه رنگ آبی و بنفش و سفید
گل اول رو رنگ کردم دیدم دارم اذیت میکنمخودمو و یه جورایی درگیر بودم با نقاشی
حواسم بود و گفتم ببین طیبه همه چیز خیلی خیلی راحته و الان اگر راحت باشی به راحتی میتونی کار کنی
سعی کردم توجهم رو به چیز دیگه بدم و یهویی دیدم که من پشت سرهم دارم رنگ میکنم
چند ساعت که گذشت من شدیدا گرسنه بودم و نشد چیزی بخورم ،رفتم از تعمیر گاه آب گرفتم و خوردم و برگشتم
به قدری انسان های خوبی بودن که بی نهایت حس خوب میگرفتم از تک تکشون
میومدن رد میشدن خداقوت میگفتن و یا اینکه میگفتن چقدر زیبا شده و من خودم متوجه نمیشدم تا اینکه از دیوار فاصله گرفتم و نگاه کردم دیدم حجم گل هارو خوب درآوردم و گفتم ببین طیبه تو میتونی و میشه پس ادامه بده
اوایل شروعم به رنگ زدم بارها گفتم اعتماد کرد
اعتماد کرد
چه زود اعتماد کرد
و پشت یرش به زبانم جاری شد خدا این تویی که در اصل داری به من اعتماد میکنی ، و این کار رو جداگانه به من بخشیدی
ادامه دادم و نزدیکای اذان آقای نقاش خداگونه زنگ زد و گفت تا کجا پیش رفتی و ما داریم میایم و پرسید روزه ای ، گفتم نه گفت خب پس ما یکم دیگه میرسیم
و گفتم دوتا گل مونده که گفت باشه و منم سریع رفتم تا کار کنم
تا وقتی اومدن ،تموم بشه
مشغول رنگ گل بودم که یهویی دیدم سلام داد و برگشتم دیدم اومدن ،وقتی اومد و کارمو دید گفت که خوب کار کردی و فقط یه ایرادم رو گفت که دور گیری نباید انجام میدادم و گفت مثل نقاشی بچه های ابتدایی شده و باید هرچی میبینی در طرح اصلی همونو اجرا کنی
و اگر این دور گیری نبود کارت فوق العاده هست و فوق العاده تر دیده میشد
وقتی اینو گفت من اصلا از حرفش ناراحت نشدم ،کاملا پذیرفتم چون میدونستم که دارم یاد میگیرم
دیگه طیبه قبلی که با شنیدن حرف کسی که به نقاشیم ایراد میگرفت و ناراحت میشدم نیستم
چقدر من فاصله گرفتم از اون طیبه
و چشم گفتم و گفتم سعی میکنم اصلاح کنم
بعد اومد گلی که مونده بود رو کشید و منم تموم کردم و وسایلارو جمع کردیم
بارون نم نم ،میبارید
من وقتی لباسامو پوشیدم ،گفتم من پیاده میرم و با بی آرتی برمیگردم خونه مون
راضی نمیشدن که من تنهایی اون وقت شب برگردم
البته از نظر نقاش ها
،اون وقت شب بود ، ساعت حدود نزدیکای 8 شب بود ،اما من همیشه بعد کلاس رنگ روغنم از تجریش که برمیگردم یا وقتایی 9 میرسم خونه و یا 9 و 10 شب تو محله مون پیاده روی میرم و با خدا صحبت میکنم
از طرفی هم نمیخواستم همکار نقاش خداگونه تو هوای بارونی پشت وانت بشینه
و از همه مهم تر دوست داشتم با خدا ،دو نفری پیاده بریم و زیر بارون نابش کیف کنیم
وقتی دیدن میخوام خودم برم، اصرار نکردن و خداحافظی کردم و برگشتم خونه
من تو راه به قدری حالم خوب بود که وقتی رسیدم خونه و وسایلامو گذاشتم تو هوای بارونی دوباره رفتم و تو همون بلوار محله مون که اولین نقاشی دیواریشو کار کردم ،پیاده روی کردم و از بهشت زیباش لذت بردم
وقتی بیرون بودم و رفتم عابر بانک ، دیدم یه ماشین اومد و وایستاد ،برگشتم دیدم kmc مشکی هست اول توجه نکردم به پلاکش وقتی وایساده بودم تا برادرم شماره کارت بفرسته
به پلاکش نگاه کردم فقط خندیدم
همون ماشینی بود که تو بلوار محله مون همیشه میبینمش که پارک شده و در روز برفی روی ماشین پر از برف بود رفتم ماشینو بغل کردم و روش به زبان ترکی نوشتم
Benim arabam
یعنی ماشین من
وقتی دیدم اون ماشینه خندیدم و گفتم نشونه هست و داره نشونه میاد که به زودی میخرمش
چون من امروز فقط ماشین kmc دیدم
داشتم مینوشتم، یهویی گفتم بذار برم ببینم مدل ماشین چی هست که بنویسمش با جزئیات دقیق
Kmc T8
تو گوگل نوشته بود قیمت صفرش یک میلیارد و 680 میلیون
یه لحظه چشمام به قیمتش گرد شد
اما خندیدم و گفتم خدایی که نشونه داده پس من باید مومنتوم رو حفظ کنم ،من چه بدونم چجوری ؟
خدایی که داره نشونه هاشو به من نشون میده ،همون خدا میتونه کلیدشو به دستم بده و کلیدش رو بارها تجسمکردم که دارمماشینمو باز میکنم وای kmc
و من وقتی در تجسم هام به قدری به وضوح این کلید رو لمس کردم ،نه فقط کلید kmc رو بلکه کلید ماشین دنیا آلبالویی رو لمس کردم و حتی نشستم داخلش و لذت بردم
البته ماشینای دیگه هم دویت دارم و میخوام
مثلا از فیدیلیتی ،فونیکس ،هایلوکس ،و خیلی ماشینای دیگه هم خوشم میاد
به خدا گفتم اولویت با kmcو دناهست هرکدومو تو گفتی اول باشه بهم عطا کن
وای چقدر جذابه
حالا هایلوکس هم میخوام از خدا ،جادار و بزرگه
خدایی که تا الان به من کار نقاشی دیواری داد ،صد در صد اینارو هم میده
خودش خوب میدونه من از همه جنبه ها چی میخوام و خودش ردیفش میکنه
من فقط باید بندگیمو بکنم
وقتی برگشتم تو راه خونه ، دلم نمیخواست برم خونه یهویی دیدم دوباره یه ماشین kmcرد شد و رفت گفتم خدا برم بلوار محله مون دوباره ماشینی که پارک شده رو ببینم ؟
که حس کردم نرو
چشم گفتم و رفتم خونه و تو راه به ماه ،نگاه میکردم که از بالای ساختمون خونه مون دیده میشد و گفتم میرم پشت بوم
موافقی ربّ من ؟؟؟؟؟
،وقتی رفتم، فقط شکرگزاری کردم و به آهنگ دلم یه دریا میخواد که خدا این آهنگ رو بهم نشونه داد گوش میدادم
وقتی رسیدم، سریع رفتم پشت بوم و شروع کردم به گوش دادن و صحبت کردن و تجسم کردن تک تک خواسته هام
یهویی دیدم یه پیام از اپلیکیشن دیوار اومد
من یک ماه قبل آگهی برای فروش تابلوی اکریلیکی که پارسال کشیدم و دومین تابلوی رو بوم بزرگ من بود ،گذاشته بودم و اصلا یادم نبود من آگهی گذاشتم
وقتی از اعلان گوشیم پیام رو خوندم
نوشته بود
سلام و وقت بخیر.
آیا نقاشی قاب دارد؟
در صورت امکان تصویر دیگر نیز ارسال فرمایید.
خریدار این کار هستم. لطفا جهت هماهنگی پیام دهید.
و بعد آدرس داد که نوشته شده بود جردن
و شماره تماس و اسمشم نوشته بود
من وقتی خوندم خنده ام گرفت
چون من داشتم تجسم میکردم مبلغ 974 میلیون دلار ،نقاشیم فروش رفته و داشتم خوشحالی اونو میکردم که تو پشت بوم خونه مون که 8 طبقه هست و آپارتمانیه ،تصویر اون مبلغ رو میدیدم که تابلوم رو خریداری کردن
من وقتی این پیام رو دیدم فهمیدم نشونه هست
اینکه رخ میده فقط باید باورهامو قوی تر کنم و عمل کنم و قدم بردارم
تصمیمی که از فایل جلسه 4 دوره هم جهت با جریان خداوند گرفته بودم ، این بود که با هیچ کس صحبتی نکنم تا وقتی فروش بره و به حسابم واریز بشه
چون همیشه وقتی کسی میخواست کارم رو بگیره و به اعضای خانواده ام و یا دوست و آشنا میگفتم ، انقدر با باورهاشون حرف میگفتن، و پیگیری میکردن که صحبت هاشون تاثیر میذاشت روی من و مشتریها نمیخریدن
این بار تصمیم گرفتم از این فایل یاد بگیرم که دیگه درمورد کارهام به هیچ کس چیزی نگم
من جواب پیامشون رو دادم و بعد دوباره تجسم کردم و رفتم خونه
و درگیر نشدم که چجوری قراره تابلومو بخره
گفتم خدا خودش مشتری میشه من نیازی نیست کاری بکنم
و از لحظه ام نهایت لذت رو بردم و گفتم به وقتش ،اگر قراره نقاشیم فروش بره خودش مشتاق ترا تا نقاشی منو بخره
برای خدا خیلی راحته هم ماشین بده ،هم اسب ،هم موتور هم عشق دلی خداگونه ،هم سلامتی و هم آرامشی عمیق و خونه که امروز ازش خواستم که 60 هکتار باشه
البته من چند ماهیه که این خونه رو خواستم و یه پارک هست نزدیک محله مون ،البته دو تا پارک که یکیش 53 هکتاره و دقیقا دریاچه و خونه و پل داره و مثل تجسم های من هست
و اونیکی پارک هم دریاچه داره و یه پل و خونه جذابی داره
وقتی برگشتم خونه رد پاهامو نوشتم و خواستم تو سایت بذارم دیدم برای من پاسخی از دوستان اومده
وقتی باز کردم به خوندن، بی نهایت زیبا بود و پر از عشق ، در صحبت هاشون به خرید ماشین kmc اشاره کرده بودن که من به زودی میخرمش
نوشته شون این بود :
چقدر تلاش میکنی برای تغییر در تمام جنبه ها
واقعا ایمان دارم ک به زودی در بهترین جایگاه های مالی میبینمت و میخونمت
سوار kmc خوشگلت
لایقشی هزاران بار
کی بهتر از تو برای تجربش؟
حالا یه چیز جالب تر
اسم کسی که برای من پاسخ نوشته بود خانم الهه سواد کوهی بود
وای خدای من تابلویی که مشتری اومد و گفت میخوادش ، طبیعت زیبای ارفده ی سواد کوه بود
اینا یعنی چی ؟؟؟؟
همه اش نشانه هست
خدایا شکرت
حالا من امروز یه درسی هم گرفتم
از ظهر که من مشغول به کار شدم و خواستم که رنگ کنم دیوار پارک رو ،به قدری با سرعت داشتم کار میکردم که به یک باره حرف نقاشی که رور اول باهاش کار کردم افتادم
چون مدام میگفتم سرعت بدم به کارم و تا غروب تموم بشه
الان میفهمم چرا نقاشی که روز اول باهاش کار کردم و هی میگفت این رنگ روغن نیست ،داری آروم کار میکنی و فکر کن این کار خودت هست و باید تا شب تمومش کنی ،چی بود
و این نگاه سبب میشه که تو به دستت سرعت بدی
من دقیقا امروز داشتم با سرعت کار میکردم که سریع تمومش کنم
و من امروز دقیقا داشتم این گفته نقاش رو در عمل انجام میدادم
خدایا شکرت
امروز آقای نقاش خداگونه گفت فردا میبریمت مدرسه پسرونه خاور شهر تا تنهایی کار کنی
من وقتی حدود 45 دقیقه تو پشت بوم با خدا صحبت کردم و تجسم کردم ،برگشتم خونه و رد پاهامو نوشتم
خدایا شکرت
تو چقدر باحالی
سپاسگزارم
استاد عباس منش عزیز بی نهایت از شما و مریم خانم شایسته و همکارانتون سپاسگزارم
برای تک تک دوستان بهترین هارو از خدا میخوام
با سلام خدمت استاد عزیزترازجانم خدای من میدونه که من شمارو چقدر دوست دارم چون باحرفاتون به من خیلی راههارو نشون دادین که تابه حال از زبون هیچ بشری نشنیده بودم،از وقتی فایل فقط به خدا اعتماد کن شما رو گوش کردم خدا میدونه که چقدر به بی ایمانی خودم و افراد دوروبرم اشک ریختم واز خدا خواستم که کمکم کنه که همه چیزو تو زندگیم فقط ازخودش بخوام از ته ته قلب نه زبونی وخدارو در هر لحظه سپاسگذارم که این قدر سریع پاسخ میده فقط کافیه توبخوای وخودش میده فقط باید صبور باشی صبور تازودتر جواب بگیری ومنم در هر لحظه دارم نتایج عاااااااالی میبینم که از اعماق وجودم به وجد میام ،فقط همه اینهارو مدیون زحمات استاد عزیزم هستم خدارو سپاس که استاد رو به من شناسوند مچکرم خدا جونم.
سلام به همه ی دوستان خوبم
خلیل الله شدن چقدر راحته کافیه نگران نباشی
و باور کنی باز گشتمان به سوی اوست
و باور کنی نعمت هایش فراوانه وبه همه می رسه
و فرصت ها فراوانه
فقط یه اعتماد وباوری ابراهیم گونه نیاز است
وگوش دادن به الهامات رب العالمین
نمیدانم چه بگویم خلیل الله شدن اسان است
دوست دارم باز بگویم خلیل الله شدن اسان است فقط باید اعتماد کنی تا صدای پر ارامش الله راشنید …دوست خوب توووووو
سلام دوست خوبم
چقدر عالی که باعث ایجاد این باور شدی که خلیل الله شدن راحته.
مرسی واقعا، بله واقعا ایمان و توکل ۱۰۰٪ می خواهد .
ان شاالله همه مون بتونیم به این مقام برسیم.
برایتان بهترینها را آرزومندم.
خیلی ممنون دوست خوب من
دوست دارم اینم بگم من الان بیرونم مطمئن هستم بروم خونه کلید بندازم قطعا وبدون هیچ شکی در باز میشود
یعنی اگه یکی بهم بگه این دفعه کلیدت در خونته باز نمیکنه واقعا بهش میخندم چون هر روز با همین کلید بازش میکنم قفلش میکنم
و میخواهم خدا را هم که هر روز هر لحظه همراه منه وبه من کمک میکنه میگه میثم آرام باش همه چی بهت میدم
دارم اینجوری باورش کنم اگه همه ی دنیا هم گفتند نمیده.یا فروانی نیست .فرصت کمه بهشون بخندم چون مطمئن هستم هم کلید خونم دره باز میکنه وهم دوست خوبم خدا مسائل رو حل میکنع
چه تعبیر فوقالعاده ای
مرسییییییی واقعا
همیشه یادم می مونه.
منتظر خیرهای خوبتون هستم.
با سلام
روز سوم سفر من
از این فایل اعتماد به رب رو به یاد آوردم. یادم اومد که جایی که بهش اعتماد کردم خیلی عالی بهم پاسخ داد و مشکلم رو حل کرد. یک مثال خیلی ساده دارم درمورد یک مشکلی که با توکل برخدا به بهترین نحو حل شد بدون زحمت درمورد نصب ویندوز اورجینال و البته یک مشکل نبود چندین مشکل : یک ویندوز اورجینال خریده بودم که نصب کنم روی لپتاپ اپل که سیستمش کمی فرق داره با لپتاپ های دیگه و خیلی ذوق هم داشتم همه چیز داشت خوب پیش می رفت اما مشکل خوردم و اون این بود که ویندوز می گفت لایسنس قبلا استفاده شده ، کمی بهم ریختم و گفتم این همه پول دادم لایسنس اورجینال خریدم بعد الان اینطوری شده . به شرکتی که ازش خریده بودم به سرعت درخواست مرجوعی دادم و عجله کردم . خیلی ذهنم رو درگیر کرده بود و نجواها اومده بودن و می گفتن که چرا این اتفاق باید برای من بیوفته و… اما سریع جلوشون رو گرفتم و گفتم ولش کن اهمیتی نداره فوقش اینه که یکی دیگه می خرم مشکلی نیست اصلا حتی می سپرم به خود خدا و رهاش می کنم خودش همینو برام اوکی می کنه. بعد از نهایتا 1 هفته دوباره رفتم سراغش و سعی کردم دوباره نصب کنم و دوباره لایسنس رو وارد کنم ، با یه ترتیب خاصی بهم گفته می شد که چیکار کن منتها نمی دونستم اصلا جواب می ده یا نه هیچ اطمینانی نداشتم چون تجربه هم داشتم تو این زمینه خیلی با منطقم جور درنمیومد که این کارهایی که دارم انجام می دم یعنی نصب چندین باره ویندوز جواب می ده. خلاصه من به همون طریق قبل ویندوز رو دوباره نصب کردم و لایسنس رو بار دیگه وارد کرد و در کمال ناباوری پیغام داد که با لایسنس معتبره و خیلییی احساس خوبی بهم داد ، خیلی دقیق نمی دونم چطور شد که درست شد دلیلش مهم نیست. بعد پیش رفتم و تو پروسه نصب های بعدی (چون نسخه ویندوز طور خاصی بود باید نصب های اضافه ای انجام می شد ) باز هم به مشکل خوردم و بعد از اون باز هم مشکل دیگه اما این دفعه چون یادگرفته بودم که گیر ندم و بذارم خودش هدایت کنه به عالی ترین نحو و اصلا نفهمیدم چطوری ولی همه چی برام اوکی شد و به خواسته م رسیدم.
این داستان برای من خیلی آموزنده بود از ساده ترین اتفاقات زندگی یاد می گیرم که جهان و خدا چگونه عمل می کنه و این که می گن به خدا اعتماد کن یعنی چی ابراهیم چطوری اعتماد کرد به خدا و اون مشکلی که خیلی بزرگتر از این حرفا بود چطور به بهترین شکل ممکن بدون اینکه اصلا خودش بخواد درگیرش بشه رو براش حل می کنه. سپاس گذار خداوندم به خاطر این همه نشانه ی هدایتش و سپاس گذارم به خاطر این همه آگاهی که از طریق استاد عزیز در اختیار ما قرار می دهد.
با تشکر از دوستان عزیز که این پیام رو می خونند برای همه آرزوی هدایت به بهترین ها رو دارم :)
درودخداوندبراستادوهمسفران نازنینم.
فایل هایی که استاددرآنهاراجع به یکتاپرستی وتسلیم شدن دربرابرحق صحبت میکنند واقعابه من امیدوآرامش میده .من وهمسرم این فایل زیباروگوش کردیم وبسیارلذت بردیم ولبریزازآرامش شدیم اعتراف میکنم که هنوزخیلی مانده که به توحیدعملی برسم وهنوزخیلی چیزهانگرانم میکنن ولی امیدوارم که درپایان این سفرخیلی ازترسهام برطرف بشه ودرمسیرابراهیم خلیل الله قدم بگذارم وزندگیم رواونجوری که میخوام بسازم.
من حضرت ابراهیم روخیلی دوست دارم بخاطر شجاعتش که ناشی ازتسلیم بودنش دربرابرخداوندبود ویکه وتنها بتهارومیشکنه وحتی یک لحظه به سرنوشتش بعدازاون کارفکرنمیکنه چون دستورخدارواجرامیکنه وهیچ باکی ازعواقبش نداره و مطمئن بوددراغوش خداست وهراتفاقی بیفته خیراودران نهفته است وچقدراین بینش وایمان زیباوپرقدرته وانسان رو دربرابرمشکلات ومسایل زندگی رویین تن ومستحکم میکنه.
ازخدامیخوام که همه ماروبه مسیرابراهیم هدایت کنه.
ممنون ازهمه شما.
سلام خدمت دوستان عزیزم.سپاسگزارم از خدای مهربون که دارم هر روز حضور ش رو پررنگ تر تو زندگیم میبینم.راستش این چند وقته متوجه تغییر خدا در زندگیم شده بودم و خیلی بهش فکر کردم،از طرفی هم روابط خدا و حضرت ابراهیم خیلی برام جالب بود تا اینکه این فایل رو گوش دادم و تازه برام جالب تر هم شد.
فکر کردن به خدای ابراهیم هم لذت بخش،چه رسد به حضورش در زندگیم!شبها موقع خواب چه لذت بخش که بدونی اونی که عاشقشی و عاشقته تا صبح کنارته و یه لحظه ازت چشم برمیدارند.تا صبح گرمی دستانش رو تو دستم حس می کنم.میدونم که تو خوابم داره بهم نگاه می کنه و از دیدنم خوشحاله.
صبح سر وقت صدام می کنه تا همدیگرو ملاقات کنیم وسر سفره عشق راز دل بگیم.سر سجاده عشق خودم و تو آغوشش رها می کنم واز دنیا فارغ میشم.
تمام طول روز کنار هم می مونیم.اون همیشه جلو تر از من حرکت می کنه تا قبل از رسیدن من همه چیز رو آماده کنه نمیدونم چطور ولی همون لحظه میبینم کنار منه و ندای قشنگش رو تو گوشم زمزمه می کنه.دستانش تو دستم ومن رو به موقع اونجایی که باید باشم،میرسونه.شاید باور نکنید اما درست همون لحظه گرمی وجودش رو پشت سر م حس می کنم که داره من رو به جلو هل می ده. عجب خدایی!!!!
فقط کافی زمانی که کاری باهاش دارم چشام رو ببندم،از تو قلبم حسش میکنم که تو رگهام جریان پیدا می کنه.حتی اون جاهایی که خون تو رگها نمیتونه بره خدای من جریان داره،اونوقت بهش میگم معبود رنگارنگ من،خالق زیبا می دونم که اینجایی.میدونم که بهم می گی چیکار باید بکنیم!و انوقته که خودشو بهم نشون میده،بادستای مختلف کمکم می کنه ،با صداهای زیبا باهام حرف میزنه.
چه عشقی از این بالاتر!کدوم معشوقه که تمام لحظه های زندگیم کنار م بمونه و بدون هیچ توقعی بهم عشق بورزه.
دیروز چندتا سوال در مورد خودم داشتم توی دفتر زیبا و دوست داشتنی ام نوشتم و زیرش نوشتم میدونم که خوندی وجوابم رو میدی.کمتر از یک ساعت بعد فایلی رو گوش کردم که حتی سوالاتی رو که داشتم انسجامی هنوز تو ذهنم نداشت رو جواب داد.
آره! اینه خالق دوست داشتنی من!
عاشقتم خدا جون!!!!!
سلام استاد عزیزم
من همه فایل ها رو قبلا گوش داده بودم ولی الان تازه دارم درکشون میکنم، من واقعا از این فایل بغض کردم از این همه ایمان و توکل ، من همیشه سر زبونم بود به خدا توکل میکنم ولی به معنای واقعی توکل نبود ، اینکه هر کاری رو بدون ترس انجام بدم و بدونم یکی داره جاده رو برام صاف میکنه تا من زمین نخورم، هرروز ک بیشتر با خدا اشنا میشم بیشتر ازش طلب بخشش میکنم بخاطر اینهمه سالی ک بدون اون زندگی کردم ،اینهمه فکرای اشتباه ک درموردش داشتم ، فک میکردم مارو رها کرده تو این دنیا تا خودمون مشکلاتمون رو حل کنیم و فقط منتظره ما نماز نخونیم یا گناه کنیم تا مارو بسوزونه ، الان باورم عوض شده و البته هنوز خیلی جای کار داره ولی خدا خیلی دوسمون داره ، خیلی هوامونو داره. خدارو هزار بار شکر بخاطر ک با شما ک دست خودش هستین اشنا کرد تا بتونم باورامو عوض کنم
خدایاشکرت
به نام خالق مهربان
دوستان عزیزم سلام
روز سوم سفرنامه به امید و توکل بر خدای مهربانم شروع میکنم
اعتماد و ایمان به رب
ایمان زمانی می تواند به اثبات برسد که دست به عمل بزنیم و اقدام کنیم ایمان تنها با حرف زدن و ادعا کردن به اثبات نمی رسد حرف زیبا و قشنگ همه می توانند بزنند.
من مدت ها بود که تصمیم داشتم این برنامه سفرنامه را شروع کنم ولی الان به این دلیل شروع کردم تا بتوانم برای اثبات ایمانم قدمی برداشته باشم.
برای رسیدن به یک ایمان محکم و پابرجا نیاز هست تکاملون طی کنیم و واقعا این نکته ی خیلی مهمی است از کارهایی شروع کنیم که برایمان قابل باور و قابل درک هست الان اولین قدم من متعهد بودن در نوشتن این سفرنامه است. اگر من بتوانم هر روز این برنامه را پیش بگیرم و تا چهلمین روز پیش بروم این باعث می شود اعتماد به نفسم بالا برود و من این توانمندی را پیدا می کنم تا کارهایی بزرگتری انجام بدهم و ایمانم نسبت به توانمندی که خدا به من داده بیشتر می شود. خیلی ساده است پا گذاشتن توی دل کارها ما را قوی تر می کند.
من این نکته را از خانم شایسته یاد گرفتم در یکی از قسمت های سریال در بهشت وقتی داشت ماهیگیری می کرد. یک ماهی زنده با دستاش گرفت با اینکه می ترسید من این شجاعت شما را تحسین می کنم. جمله ای که اون لحظه گفتی برایم درس مهمی داشت. خانم شایسته جان شما گفتید من از اینکه به یک ماهی زنده دست بزنم می ترسم ولی این کار انجام می دهم و تجربه می کنم این باعث میشه برای انجام کارهای دیگه اعتماد به نفس بیشتری بگیرم و مقدمه ای میشه برای انجام کارهای بزرگتر این چیزی بود که من از حرف شما درک کردم.
ایمان یعنی می ترسی ولی اقدام می کنی چون ایمان داری که خدا هوایت را دارد ایمان داری خدا کمکت می کند و هدایتت می کند وزنه ی ایمان از ترست بزرگتر است. تسلیم خدا می شوی و خودت را می سپاری به آن ذات لایتنهایی. مهم نیست کاری که انجام می دهیم چقدر کوچک یا بزرگ باشه ایمان داشتن و اقدام کردن اصل و اساس است. مثل همین کاری که الان شروع کردم نوشتن سفرنامه
چگونه می توانم ایمانم را تقویت کنم ؟
چگونه می توانم ایمانم را تقویت کنم و باور کنم که خدا هر لحظه در حال هدایت من و جهان است؟
چگونه می توانم به این باور برسم که خدا به شجاعان پاسخ می دهد؟
به نظرم تنها راه اثبات ایمان، عمل کردن و اقدام کردن هست.
اری ابراهیم ایمان داشت و عمل کرد . توحید عملی در تمام جنبه های زندگی اش نمایان بود و برای همین است که بندگی خود را به خدا اثبات کرد. حضرت ابراهیم وقتی تمام مراحل ازمایش را با تکامل طی کرد. این نکته ی مهمی است که باید سعی کنیم هر لحظه به خودمان یاداوری کنیم.
سلام بر خداوند رزاق و وهاب از این نوع تریبون
درود خدمت تمامی دوستان امیدوارم در پرتو حق تعالی با ایمان و تسلیم باشیم همگی!
خدا قوت آقای عباسمنش، خانم شایسته و سایر کادر اجرایی سایت
بسیار فایل درس دار و تاثیر برانگیزی بود!
پیرو آیین ابراهیم باشیم!
که او موحد بود و مشرک نبود!
زمانی که در دل ترس هایمان وارد میشویم و بدون نگاه کردن به پشت سرمان و گذشته، مسیرمان را با قدرت ادامه میدهیم!
آن موقع است که میتوانیم بگوییم یک ایمان کامل را نسبت به خداوند داریم!
حرکت کنیم و به سوی ناشناخته هایمان برویم!
آنجا که هیچ پیش زمینه و ذهنیتی ازش نداریم!
رها باشیم!
تسلیم باشیم!
واقعا حضرت ابراهیم به راستی شخصیتی فوق العاده با ایمان و شجاع بود!
وقتی به زندگی خودم نگاه میکنم به این نتیجه میرسم که با رسیدن به جایگاهی که حضرت ابراهیم در آنجا قرار دارد بسیار فاصله دارم!
اما خوشحالم چرا که در مسیر درست هستم!
و به قول معروف حضرت ابراهیم هم یک روزه خلیل الله نشد!
پس من هم یک روزه به تمامی موفقیت ها و دستاورد ها نمیرسم!
چرا که اساس جهان بر تکامل است!
باید پیوسته به راهمان ادامه دهیم و مدار های سعادتمندی را دونه به دونه طی کنیم!
نکته مهم هم اینکه از مسیر لذّت ببریم!
نشانه ی ایمان به خداوند و تسلیم بودن در مقابل او در احساس ما معلوم میشود!
اگر احساس خوب و آرامش داریم یعنی در مسیر درست هستیم!
اگر هم احساس خوبی نداریم و مضطرب هستیم یعنی از مسیر درست خارج شده ایم!
و در ضمن به قول کتاب رویاهایی که رویا نیستند(فصل ۳):
یک احساس خوب، احساسی هست که واقعی و قلبی باشد و با تمام وجود آن را حس کرد!
و اینکه گفته شد وقتی آدم دارای فرزند بشود یک عشق خاصی خداوند در وجودش قرار میدهد برایم جالب بود!
و من این عشقو بارها و بارها در مادر و پدرم دیده ام و خدا را شکر بابت این نعمت بزرگ!
اینقدر که آقای عباسمنش این حرف ها رو با گوشت و پوست و استخونشون زده اند، همشون برای من قابل لمس هستند!
بسیار فایل عالی بود و کلی درس داشت!
سپاسگزار خداوندی هستم که من را به مسیرهای ساده و درست هدایت میکند و من با قدم نهادن در آن مسیر ها هر روز ایمان و آرامشم بیشتر و بیشتر میشود!
ممنونم آقای عباسمنش، خانم شایسته و سایر اعضای سایت
در پناه خداوند، تسلیم، رها و با ایمان باشیم همگی در دنیا و آخرت
آرین عبّاسی ۱۷ ساله از تهران
من بهترین هستم چون همواره به الهاماتی که خداوند به قلبم میکند، عمل میکنم و با ایمان و توکل به او به مسیرم ادامه میدهم!
بدرود!
بنام خداونددوست داشتنی م
سلام خدمت استادعزیزم خانم شایسته ی مهربانم وهمگی دوستان
چقدراین فایل زیبابودتک تک کلماتش برای من بودتاچندماه پیش اگه ازم میپرسیدن هدفت توزندگی چیه میگفتم خوشبختی وموفقیت بچه هام واینقدر روی اونهاحساس بودم اینقدرمن براشون تصمیم گرفتم اینقدرمراقبشون بودم که بهترین امکانات روداشته باشن بهترین جاهاتحصیل کنن همیشه اولویت اول زندگیم اونابودن ازخودم میزدم تابه اونابرسم هیچوقتم نتونستم کافی باشم همشم بخاطره اینکه تسلیم نبودم نتونستم بارهاموبخدابسپرم ایمان به خدابه معنای کامل نداشتم ولی ازامروزبه بعدبه خودم قول میدم واینجامینویسم تایادم بمونه خدایامن بچه هاوآینده شونوبه دستان پرقدرت خودت میسپارم ورهازندگی میکنم ومطمعنم توبرای همه کافی هستی دوس دارم منم مثل ابراهیم باشم توکل کنم ایمان همه جانبه به خودت داشته باشم میخوام منم مثل استادباشم میخوام اولویت اول وآخرزندگیم خودم باشم خودم رومیسپارم به خداومیدونم همیشه بهترینهاروبرام درنظرداره .سپاسگزارم استادبابت این آگاهیهای بی مثل