ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 48 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    340MB
    22 دقیقه
  • فایل صوتی ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن
    21MB
    22 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

691 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه جمالی گفته:
    مدت عضویت: 1022 روز

    بنام خدا

    سلام میکنم به استاد عزیزو بانو شایسته و بقیه دوستان

    بخام از تجربه خودم بگم اینکه من همیشه احساس قربانی شدن رو داشتم وبه همین دلیل شرایطی تویه ازدواجم برام پیش اومد که جهان منو تویه اون شرایط قرار داد که همواره قربانی باشم

    ومن همیشه این قضیه رو برای دیگران با آب و تاب تعریف میکردم که من قربانی بودم

    تااینکه بلاخره از همسرم جدا شدم بعد ازاون دوباره وارد رابطه شدم

    اما همچنان نگاه قربانی بودن رو داشتم تا اینکه اینبار یه چک و لگد خیلی بزرگ بهم وارد شد که البته یکی از دلایل دیگه اش این بود که من تویه روابطم خیلی وابسته به طرف مقابلم بودم

    خلاصه اینجاها بود که متوجه شدم که همه این اتفاقات خودم رقم زدم و از تعریف کردن بدبختی و قربانی بودنم برای بقیه دست برداشتم و میتونم بگم که چقدر الان تویه روابطم آرامش دارم

    و ن تنها بابقیه راجب مشکلاتم صحبت نمیکنم بلکه دیگه به بقیه ام این اجاره رو نمیدم

    ومیتونم بگم که چقدر الان تویه زندگیم آرامش دارم

    و به راستی خود ما خالق بی چون چرای زندگیمون هستیم

    این بود یکی تجربیات من تویه این زمینه

    امیدوارم همیشه شاد و درارامش کامل باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    مسلم عبدلاهی گفته:
    مدت عضویت: 740 روز

    سلام ب استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی

    سلام ب تمام دوستان عزیز سایت

    بسار فایل عالی بود و انگار ک بار اولم بود ک داشتم می‌شنیدم و چقدر قشنگ خداوند هدایتم کرد ب فایل ک دیدن این فایل خودش هدایت بود و بهم گوشزد شد قانون ک حواست باشه نری بیراه چون الان برادرم بیمار هست و تو خونه هست و خدا بهم گفت ینی من اینطور درک کردم ک نباید زیاد بهش محل بذارم و در خدمتش باشم چون ک بیمار هست

    و خودم هم کلا یادمه زمانی ک پام شکسته بود نمیدونم چطور بود فک میکنم تازه با استاد آشنا شده بودم و دست و پا شکسته فایل ها را گوش می‌کردم

    ولی درونا اصلا دوست نداشتم کسی برام دلسوزی کنه تو ذهن من ی چیزی ساده و معمولی اما نمیدونم چرا برای خانواده و فامیل دوستان خیلی مثلا ی چیز خطر ناک و مثلا انگار ک چ اتفاقی افتاده. و فکر میکنم ک بقیه میخواستن تو ذهن من خودشون رو مهربون نشون بدن اما ب طرز عجیبی دوست نداشتم و خوشم نمیومد ک کسی بیاد و برام دلسوزی کنه

    و قربون صدقه ام بره با اینکه با استاد آشنا نبودم و نمیدونستم

    اما شخصیت من خوشش نمیومد کسی قربون صدقه ام بره چون ک مریضم

    و قشنگ یادمه زمانی ک پام شکسته بود واقعا حال من بهتر بود از کسایی ک میومدن دیدن انگار ک واقعا من نبودم اصلا خیلی کم توجه می‌کردم ب پام راجبش حرف نمیزدم مگر اینکه ی فامیل جدید میومد خونمون من هم ب خاطر عزت نفس پایین با افتخار براش توضیح می‌دادم اما الان میفهمم ک اون موقع هم اصلا درون من نمی‌خواست حرفی راجب این موضوع بزنه

    یکی از دلایل اصلی این بود ک تو ذهن من ی چیز خیلی عادی و اتفاق معمولی بود

    چرا چون الگو ها رو دیده بودم و توذهنم منطقی شده بود ک حالا این شکستن پا چیزی نیست و خوب میشه این ک استاد میگه الگوها را پیدا کنید تا باور پذیر بشه این داستانه

    آره چند تا از بچه محل ها را دیدم ک پاهاشون شکسته شده بود اما بعد از مدتی ک تکامل رعایت شده بود دیگه مشکلی نبود و من هم چون شنیده بودم و ب چشم دیده بودم این الگو ها رو تو ذهن من اصلا چیز خاصی نبود ک وای الان چیشده فلان و بهمان

    و بعضی وقتها هم اصلا یادم میره ک زمانی شکسته بوده و مثلا ی موقع یکی از دوستان میان و احوال میپرسن یهو یادم میوفته اما این اتفاق همیشه در ذهنم هست چون این اتفاق این لطف خداوند باعث شد ک هدایت بشم ب سایت

    سپاس گذار استاد و خانم شایسته ک باعث خودشناسی و مرور دوباره قانون اصلی کانون توجه بشم در پناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    فرزانه گفته:
    مدت عضویت: 1298 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد عزیزم خانم شایسته مهربان و همه دوستان همراه

    استادجان من دیروز جلسه دوم اعتماد به نفس رو دیدم

    راستش به نظرم اومد که من این رفتار رو ندارم

    و شروع کردم به نوشتن تمرین جلسه دوم در دفترم

    نوشتم :

    ب نظرم چون من تقریبا عجولم هیچوقت صبر نمیکنم که بخام موقعیتی پیش بیاد که کسی کاری کنه ، رفتاری نشون بده یا حرفی بزنه ک من به نقش قربانی برسم

    و اینکه من چون آدم خیلی صادق و روراستی هستم

    هر جا سوءتفاهمی پیش بیاد ، سکوت نمیکنم و همون اول میگم

    البته تو روابط عاطفی به نظرم بدم نمیومد که گاهی طرفم اشتباه کنه و من ثابت کنم دیدی زود قضاوت کردی بخاطر جلب محبت بیشتر

    (دیشب تو کامنت یکی از بچه های دوره عزت نفس خوندم که میگفت من همیشه کاری میکردم که طرفم اشتباه کنه و بعدش ثابت بشه حق با من بوده و چه رفتار بدی با من کرده و … و بعد چقدر میومد عذرخواهی میکرد ؛ کلی کار میکرد که از دلم در بیاره ولی نمیشد چون من با دست خودم یه رابطه عالی و بینظیر رو خراب میکردم و کلا پوچ می شد

    من باعث از بین بردن رابطه های خوب می شدم و ظاهر قضیه این بود که اون مقصره و من مورد ظلم واقع شدم )

    بعدش فکر کردم تو غیبت کردنم این هست

    یعنی وقتی حرف کسی رو میزنم میخوام ثابت کنم

    ک اون در حق من بد کرده

    و ثابت کنم من مقصر نبودم

    و همون احساس قربانی بودن رو نشون بدم

    ( الان یک نکته ای به ذهنم رسید اینکه من همیشه فکر میکردم نظر دیگران برام مهم نیست وقتی این مبحث رو می شنیدم میگفتم نه من هیچ اهمیتی برام نداره نظر دیگران

    ولی الان فهمیدم این خودش مهم بودن نظر بقیه رو نشون میده ، این دفاع کردن از خودت

    و این دیگران هییییچ فرقی نمیکنه چه کسی باشه )

    دیشب بعد از دیدن جلسه دوم عزت نفس ، از خدا هدایت خواستم برای درک بهتر این موضوع که بتونم پیدا کنم در وجودم این رفتار رو

    امروز اصلا تو این فکر نبودم

    و همینجوری زدم رو نشانه روزم

    و وقتی عنوان این فایل رو دیدم بی درنگ گفتم این فایل که کلا یک موضوع دیگه ست

    و

    الله‌اکبر اااااااز هدایت خداوند

    انقدر دقیق از بین هزاران فایل

    فایلی که دقیق در مورد جلسه دوم عزت نفس( احساس قربانی شدن) هست

    وقتی این فایل رو گوش دادم فهمیدم تمارض کردن هم خودش یجور احساس قربانی بودن و جلب توجه دیگرانه

    یعنی تو به هر دلیلی بخای خودت رو تو نقطه ضعف قرار بدی جلوی بقیه

    اینکه میگم هر دلیلی چون خیلی دلیل های زیادی میتونه داشته باشه

    وقتی به خودم فکر کردم دیدم من یه مدت دستم شدید درد میکرد ، رفتم دکتر و فهمیدم مشکلی ندارم خداروشکر

    و خیلی خوشحال شدم و خیالم راحت شد (الان تو ذهنم اومد اصلا باورم نمیشد)

    در حین کامنت نوشتن مچ خودمو گرفتم

    ولی چون اطلاعی از قانون نداشتم

    هر جا حرفی پیش میومد منم تعریف میکردم

    (و یک دلیلش این بود که اون مقطع وقتی جایی میرفتم کسی ازم توقع کار نداشته باشه )

    و این موضوع باعث شد که الان من اگر خودمم عنوان نکنم ؛ بقیه میگن

    و البته نمیخام به نتیجه ش اشاره کنم و از مشکلات بعدی صحبت کنم و همین‌جا سخن رو کوتاه میکنم

    دلیل تمام اتفاقات ؛ رفتارها و افکار و باورهای خود ماست

    خدایاشکرت برای هدایت هرلحظه ت

    استادجان از شما بینهایت سپاسگزارم برای یاد دادن راه و روش درست زندگی

    خیلی دوستتون دارم

    و از خداوند میخام کمکم کنه عمل کنم به هر آنچه که یاد میگیرم

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    مروارید گفته:
    مدت عضویت: 792 روز

    به نام الله یکتا

    سلام خدمت خانواده عزیزم

    خدایا شکرت که بهم فرصت نوشتن کامنت دادی ،

    استاد جان اول از خودم شروع میکنم،خوب که فکر میکنم و ریشه مشکلم و بررسی میکنم میفهمم از کودکیم، پدر و مادرم بیشتر از اینکه آرامش و سلامت روان فرزندشون براشون مهم باشه آبرو و حرف مردم براشون مهم بوده وهست و چون فرزند اول خانواده هستم سختگیری برای من بیشتر از بقیه خواهر و برادرام بوده و البته نگرانی ها و دوست داشتنها هم برای من بیشتر بوده ،جوری که از بچگیم مدام سخت مریض میشدم و ذهن من یه جورایی شرطی شده که هر وقت توجه بقیه کم بشه باید یه بلایی سرم بیاد و یه گره ای تو کارم بیافته ، یادمه که پدرم اصرار داشت من چادر سرم کنم اما من دوست نداشتم ،روزی اتفاقی زمین خوردم و دستم شکست ،به جای ناراحتی خوشحال بودم از اینکه یکهفته میتونم چادر سر نکنم ،اما خیال باطل بود ،هر چقدر مشکلاتم برای بقیه عادی میشد و توجهشون کمتر میشد من هم مشکلات بزرگتری و دعوت میکردم که توجه شدیدتری بگیرم و بقیه از غصه من هلاک بشن،مشکلاتم اونقدر زیاد شده بود که حتی دلسوزی دیگران هم برام لذتی نداشت و فقط و فقط آرامش میخواستم ،تا اینکه چند سال پیش یکباربرای همیشه برادرم آب پاکی و ریخت رو دستم ،بهم گفت اینقدر از بدی شوهرت حرف نزن ،از مشکلاتت پیش من نگو من نمیتونم برات کاری کنم ،من بدجوری جا خوردم و یهو به خودم اومدم ،از همون زمان دیگه سعی کردم پیش برادرم حرفی نزنم و کم کم این عادت و ترک کردم و به طرز جادویی و باورنکردنی همسرم بهترین مرد تو تمام فامیل شد ،زندگیم داره رو به عالی پیش میره ،خدارو هزار مرتبه شکر خیلی کم پیش میاد که از ناراحتیم و دردهام حرفی بزنم ،شایدم دلیلش اینه که وقتی از این حرفا میزنم همسرم بدجوری میزنه تو ذوقم و بیمحلی میکنه ،انگار با ابراز دردهای جسمیم میخوام براش ناز کنم اما نازم پیشش خریدار نداره و من به اجبار یا گاهی با اختیار حرف نمیزنم ،(یه خواهر دارم که علناً وقتی کسی دست و پاش بشکنه ،صورتش ضربه بخوره کبود بشه یا از سرما خوردگی صداش بگیره میگه خوش به حالت اینقدر دلم میخواد یه جاییم بشکنه ببندم ،یا چشمم ورم کنه ،) این فایل و قبلا دو سه بار گوش کرده بودم و تاثیر زیادی روی من داشت اما به قول استاد باورها یکشبه از بین نمیرن و ما فراموش میکنیم ذهنمون و کنترل کنیم ،اما امروز از خدا جونم هدایت خواستم ،این فایل برام باز شد ،دقیقا وسط یه سری افکار مخرب که تصمیم داشتم ازشون حرفی نزنم ،با جون و دل گوش کردم و تصمیم جدی گرفتم که دیگه دیگه دیگه از مسائل بد حتی کوچیک پیش کسی حرفی نزنم ،من و دخترام رابطه خیلی صمیمی با هم داریم ،جوری که روزی صد بار به هم میگیم ( دوستت دارم ،نفسم ،عشق من ،قلب من ،قربونت برم ) اما امروز به دخترام هم گفتم دیگه به هم نگیم ( قربونت برم )،حتی این کلمه به ظاهر صمیمانه یه جورایی دعوت یه ناخواسته هست که من باید قربانی شما بشم ،استاد جان خیلی ازتون ممنونم که به عنوان دستی قدرتمند از دستان خداوند همیشه تو لحظه های سخت زندگی به دادم میرسید ،

    استاد جان ،مریم جان ،خانواده عزیزم براتون از خداوند یکتا سلامتی، شادی ،حال خوب ،هدایت به موقع آرزو میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    مهدی جباری گفته:
    مدت عضویت: 2383 روز

    سلام ،من دو سال قبل ریزش شدید سکه ای مو پیدا کردم جوری که مقدار خیلی زیادی از موهای صورتم ،و چند تیکه از موهای سرم ریخته بود،من هر روز صبح صورتم رو با تیغ میتراشیدم و سرم رو با یک ماده سیاه رنگ پر میکردم ،

    من در مورد این موضوع با هیچ کس صحبت نکردم،و هیچ کسی موهای منو نمی‌دید به جز آرایشگر که همیشه میرفتم پیشش،اون میپرسید چطور شده ،میگفتم داره به لطف خدا بهتر میشه ،همه میگفتن برو پیش دکتر ،میگفتم خوب میشه ،و یک تیکه کلام دارم میگم گذشت زمان همه چیز رو درست میکنه،و درست شد موهای من در اومد و من اصلا یادم نیست که خوب شده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    ثریا آرامیان گفته:
    مدت عضویت: 1489 روز

    سلام خدمت استاد پر از آگاهی خودم من ۳سال پیش با قانون جذب آشنا شدم اون موقع خیلی در مورد همه چی کنترل زبان داشتم در مورد سلامتی،روابط،وپول خیلی هم نتیجه می‌گرفتم یک سالی هم خیلی خوب وعالی بود اما از یه جایی به بعد من در مورد پول و سلامتی تماما تمرکزم رو همین بود که نکنه کلام منفی بر زبانم جاری بشه ومن پول جذب نکنم وبه شدت هم پول جذب میکردم وسلامتی هم به لطف خدا خیلی خوب بودم .هستم چون بدم میاد از حس ترحم،اما در مورد روابط اصلا رعایت نمی‌کردم وفقط از رابطه ی بد خودم و پسرم وهمسرم به همه میگفتم اصلا کوتاه بیا هم نبودم با توجه به اینکه میدونستم جلب توجه هست ومظلوم نمایی اما اصلا ذهنم قبول نمی‌کرد تا اینکه خیلی اوضاع روابط ما بد شد طوری که گفتم فقط طلاق وقتی دیگه دیدم پسرم خیلی ناراحتی می‌کنه تصمیم گرفتم دیگه دست از مظلوم نمایی بردارم وتمرکزم بزارم رو نکات مثبت روابطمون همه چی عوض شد هنوز خیلی راه داره داشتم دنبال راهکار می‌گشتم چیکار کنم که ادامه داشته باشه استاد این فایل گذاشتن عالی بود برای کمک به من واقعا ممنون هستم از استاد و دیگه قفل میزنم بر زبانم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    محبوبه گفته:
    مدت عضویت: 1210 روز

    سلام استاد عزیز.واااای استاد باورم نمیشه این صحبت ها رو انگار شما فقط برای من گفتین.من حدود دوسالی میشه که درگیر یک بیماری نادر ژنتیکی در دید چشم شدم.الان وقتی این فایل شنیدم یاد بچگی هام افتادم وقتی 4ساله بودم پدرم از دست دادم واین یعنی توجه و ترحم پیش از اندازه اطرافیان به من.الان که به خاطرات انروزها فکر می کنم می بینم چقدر در عالم بچگی لذت می بردم از این همه توجه.با این ترحم بزرگ شدم و هروقت احساس می کردم توجه کمتر شذه کاری می کردم که باز نگاهها به سمت من باشه.یادمه مدرسه که می رفتم همش دوست داشتم سرما بخورم که همه حواسشون به من باشه.صبح ها پا میشدم مچ دست و پیشانیمو روی بخاری می گرفتم که داغ بشه و به مامانم بگم تب دارم.وای باورم نمیشه وقتی برادرم دیابت گرفت و مامانم براش غذا جدا درست می کرد و بهش توجه می کرد حسودیم می شد فکر کن به بیماری برادرم حسودیم می شد و دوست داشتم که منم مریض شم.حتی چند سال قبل همکاری داشتم که یک بیماری ناشناخته داشت و اتفاقا دید چشمش کم شد که دکتر بهش گفت احتمالا نابینا میشی و من چقدر بهش ترحم کردم و دلم براش سوخت.همش از مریضی اون حرف میزدم.خیلی وقتها در خیالم خودم جای اون میذاشتم و بگم وقتی توجه مدیرم میدیدم به اون باز حسودیم میشد.جالبه هم دلم براش می سوخت و هم حسودی می کردم.حجم کار من بعنوان حسابدار زیاد بود و همش شاکی بودم وغر میزدم که میشه یکروزی ساعت کارم کم شه کسی باشه که کنارم کار کنه.همش می گفتم صبح تا شب باید به سیستم نگاه کنم و چشمام اذیت می شه و…..خلاصه تا حدود 2سال قبل که یکباره دید چشم چپم کم شد و دکتر رفتن ها شروع شد وااااای که چه دکتری رفتم و هیچکس تشخیص نمیداد از عکس و آزمایش و ام ارآی و….بدنبال این موضوع توجه و ترحم همکار و مدیر و خانواده و فامیل شروع شد همه زنگ میزدن احوال بپرسن توخونه می گفتن کار نکن استراحت کن و جالب اینکه مدیر مهربون من ساعت کاری مو کم کرد با همون حقوق قبل حتی بیشتر و یک نیروی کمکی کنارم گذاشت و من لذت می بردم از این همه توجه که یکروز دکتر بهم گفت چشم راستت هم درگیر شده و خلاصه هر روز دکتر و توجه بیشتر اطرافیان و….از آذر امسال با استاد آشنا شدم با دوره قانون آفرینش که کانال تلگرام فیک دستم رسید و فک کنم چون از راه درستی دستم نرسیده بود نتیجه نگرفتم ولی جذب استاد شدم ودر مسیر ومدار درست قرار گرفتم از عید عضو سایت شدم و با فایل های رایگان دوره عزت نفس و دوره قانون سلامتی شروع کردم.نمی خوام بگم سلامتی مو بدست اوردم نه ولی شرایطم و احساسم خیلی عالی شده دیگه دید کم چشمم یک نقض نیست دیگه مهم نیست که دکتر میگه درمان نداره مهم احساس خوب منه که روز به روز بهترم میشه.خیلی دارم روی باورها و احساسم کار می کنم و این حس شادمانی درونیم رو مدیون این سایت و استاد و دوستانم هستم .و مطمین هستم یک روزی براتئن از برگشت کامل دید چشمم می نویسم مخصوصا با شندیدن این فایل که خیلی از چیزها برام روشن شد و خیلی بهتر از قبل می تونم روی ترمزها کار کنم.خدایا شکرت بابت همه چیز.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    مریم عباسی گفته:
    مدت عضویت: 1815 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانواده محترم سایت عباس منش،

    این هم یه فایل بی نظیر بوده که خدارو شکر میکنم که گوشش دادم،

    و کاملا هدایتی.

    امروز داشتم با خواهرم حرف میزدم که بهم گفت مریم جان، بگرد و ببین دلیل این بیماری‌های جسمی که این مدت درگیرشی چبه،

    اینا همه از درون تو میاد، نه بیرون تو

    و بهم گفت برو جلسه یازده قانون سلامتی، اون فایلهای صلح با خود رو گوش بده

    و من رسیدم به این فایل که چقدر زیبا باهام حرف زد،،

    من دوره قانون سلامتی رو از همون اول سرکت کردم و البته همزمان هم این بیماری رو هم گرفتم و من با اینکه حالم خوب نبود و تب و لرز داشتم، قانون سلامتی رو انجام دادم،

    همون روز اول شدم تک وعده ای در روز، بدون اینکه تکامل رو رعایت کنم و یهو کربوهیدرات و شکر رو کامل حذف کردم و همزمان عوارض ترک کربوهیدرات و شکر و البته بیماری اخیر

    همه اینها باعث شد که من خیلی ضعیف و بیمار بشوم و

    همین شد که رفتم توی مدار قربانی شدن مه توجه جلب کنم از اطرافیانم

    و من با رعایت قانون سلامتی که یه سری مواد غذایی رو کنار گذاشتم و به همه میگفتم که من به خاطر این بیماری معده ام مشکل پیدا کرده و نمیتونم همه چی بخورم که این هم از کمبود عزت نفسم می اومد که نمیتونستم به بقیه بگم،، زندگی خودمه، جسم خودمه و هر جور که راحتم زندگی میکنم،

    خلاصه من افتادم توی مدار بیماری و غم و مشکلات که تمومی هم نداشت

    و من از دیگران توجه جلب میکردم و خودم رو قربانی میکردم

    و از آن طرف هم یه غذای ناسازگار رو میخوردم و حالم بد میشد و ناراحتی و دل درد و سردرد و ولع فراوان و

    خیلی الان توی فکرم که خدارو شکر فهمیدم و خداوند من را حمایت و هدایت کرد که دیگه بیشتر پیش نروم و خودم رو نابود نکنم

    چقدر سخت گذشت این چهار ماه،

    همین چهار روز پیش به جایی رسیدم که کاری کردم که رفتم تا دم مرگ و دوباره برگشتم، اونقدر بیمار شدم

    وای خدای من، من داشتم چکار میکردم با خودم فقط برای جلب توجه دیگران.

    خداروشکر که هدایت شدم و فهمیدم و تعهد میدم تمومش کنم، این نکبت زندگی رو که خودم برای خودم ساخته بودم

    به خودم قول دادم که دیگه این کار رو نکنم،

    خداروشکر بابت وجودتون استاد عزیزم ،چقدر زیبا هدایت شدم به این فایل که خودم رو جمع کنم،

    خدای من شکر، شکر،

    من هنوز توی شوک هستم با این کاری که میکردم و

    خودم با افکار خودم زندگی رو جهنم کردم هم برای خودم و هم برای عزیزانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    رضا گفته:
    مدت عضویت: 2424 روز

    سلام استاد عزیزم

    با این فایلتون چه چیزی یادم اومد

    من دقیقا اینجوری بودم

    من تا یک سال پیش سردرد های شدید میگرفتم و حتی بیشتر مواقع خودم رو میزدم به سردرد برای اینکه جلب توجه کنم و حتی یادمه به همه میگفتم میگرن دارم

    جالب اینجا بود که اصلا نمیدونستم میگرن چیه و فقط چون پدرو مادرم بیشتر مواقع سردرد میگرفتن و حتی دستمال میبستن به سرشون و حتی میرفتن توی اتاق تاریک که مثلا صدایی نشنون و از این چیزا و منم یاد گرفته بودم این کارو بکنم تا بقیه بهم توجه کنن و از اونا الگو گرفته بودم.

    و این تبدیل شده بود به واقعیت که خیلی وقتا حتی یک هفته من سردرد شدید میگرفتم و دستمال میبستم و میرفتم تو اتاقم برای اینکه توجه خانواده رو جلب کنم به خودم.

    و الان دقیقا میفهمم این کارا فقط برای جلب توجه بوده و این بیماری بقولا میگرن که میگفتم فقط و فقط برای جلب توجه بوده و نه هیچ چیز دیگه.

    خدا رو شکر که بعد از مهاجرتم این کار جلب توجه کمتر شد و خداوند منو جایی قرار داد که کسی نباشه که دیگه براش جلب توجه کنم و الان یک ساله اصلا سر درد نمیگیرم چونکه کسی نیست براش جلب توجه کنم.

    و از الان به بعد میخوام تا اونجایی که میتونم این کار جلبنوجه رو انجام ندم و اگر هر اتفاقی برام افتاد برای کسی دربارش صحبت نکنم.

    واقعا چقدر خوشحال شدم که هدایت شدم به این فایل و این یادم اومد که من با جلب توجه الکی الکی چه بیماری برای خودم درست کرده بودم.

    استادم چقدر دوست دارم که همیشه تلنگری میزنی به آدم که یادم بیاد که بخاطر کارهای اشتباه خودم چه بلاهایی سر خودم میاوردم.

    البته که الانم بازم با فکرای اشتباهم این اتفاقات میفته

    ولی خیلی وقته یاد گرفتم به محض اینکه بیماری یا مشکلی برام پیش میاد اول به خودم بگم چه فکری یا به چی توجه کردم که اینجوری شدم و بعدش تمام سعیمو میکنم با پیدا کردنش توجهمو از روش بردارم و فکرمو تغییر بدم تا بتونم حالمو خوب کنم.

    حتی تو این یک ساله شاید یکی 2 بار سردرد گرفتم سریعا فهمیدم که به چیزی توجه کردم که این شده.اول سعی میکنم ریششو پیدا کنم و حتی اگه پیدا نکنم میخوابم که به چیزای بیشتر فکر نکنم که بدتر بشم.بعد که بیدار میشم میبینم کاملا عالی هستم و حالم خوبه.

    همین الانم دارم مینویسم یادم میاد که تو این مدت چقدر از اتفاقات زندگیم برای دیگران تعریف کردم برای اینکه توجهشون رو جلب کنم و از الان میخوام به خودم تعهد بدم که هیچ وقت از هیچ اتفاق بدی توی زندگین برای کسی تعریف نکنم.

    استادم بازم ازت ممنونم و بازم سپاسگزارم و هم از خدا مهربانم ممنونم که هدایت شدم به این فایل و به صحبتهای عبرت انگیز شما و نهایت به فکر فرو رفتن خودم و به اینکه چه کارایی و چه حرفایی ممکنه برای ضرر داشته باشه.

    استادم و خدای مهربانم دوستون دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    مریم مختاری گفته:
    مدت عضویت: 2000 روز

    سلام استاد نازنین بینهایت سپاسگزارم به خاطر صحبت در مورد این موضوع،

    من دوتا مثال دارم ازش

    مامان من به دلیل کار کردن زیاد تو خونه از زیر انگشتش یه برآمدگی کوچولو در حد لپه به وجود اومده بود که از ظاهر دیده نمیشد اولش باید دستتو می‌مالید روش تا حس میکردی یه برآمدگی ای هست، اونقدررر این مامان من هر جا رسید به هر کی رسید حتی به غریبه ها به کل فامیل گفتتت اونم با حالت جلب دلسوزی که اون برآمدگیه بزرگتر شد، و دردش بیشتر، مجبور شد بره دکتر ببینه چشه اونام گفتن دوا درمون می‌دیم بعد دوماه خوب نشدی باید عمل بشه حالا شده اندازه نخود و از ظاهر هم مشخصه.

    یکی دیگه اینکه داداش کوچولو من قبلنا مثلاً ماهی یکبار خون دماغ میشد همینجوری، اونقدر مامانم ترسید و توجه کرد و به همه فامیل گفت و… الان داداشم چند روز یکبار خون دماغ میشه در حد تیم ملی چرا تا الان خون بدنش تموم نشده برام عجیبه!

    یکیم اینکه من دختر لاغر ولی خوش اندامی بودم قبلنا، اندامم راضی کننده بود برا خودم، بازم اونقدر مامانم همه جا گفت این دختر خیلی لاغره و بقیه گفتن چه وضعشه و حرف و حرف و حرف من توی یه سال اصلا نمی‌دونم چیشد استاد! ورزش خاصی نداشتم درکل روزی کم و بیش پیاده روی میکردم، درس هم نمیخوندم که فشار درس لاغرم کنه غذا هم خوب میخوردم من، یهو ۷ کیلو کم کردم لاغر بودم لاغر تر شدم😶‍🌫️

    نوجوان ۴۹ کیلویی بودم شدم ۴۲ تغذیه ام هم سالم نبود چندان من شیرینی زیاد می‌خوردم و غذای زیاد..

    بله، مرسی تا اینجا مطالعه کردین🫀

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: