این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2022/06/abasmanesh-6.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2022-06-22 05:43:102022-06-30 21:17:16ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
به نام خدای بی نهایتم که تنها موجودیه که توجهش به درد من میخوره،چه تو دنیا و چه تو اخرت!
سلام استاد ارزشمند و خانم شایسته عزیز؛امیدوارم که مثل همیشه تو بهترین و زیباترین شرایط و اتفاقات نقش داشته باشید:)
استاد اگه بخوام درباره تجربه خودم به خصوص در مورد مریض شدن بچه ها توسط توجه والدین بگم
من به شخصه از سِرم خیلی وحشت دارم و هنوزم که بعد از این همه مدت یه اتفاقی پیش میاد که مجبور میشم سرم بزنم کل وجودم شروع میکنه ترسیدن از لرز
و کاملا یادمه اولین باری که فشارم افتاد و مجبور به سرم زدن شدم چقدر از اول همه تو بخش تزریقات حالم بد شد و خودمو به در و دیوار کوبوندم و چقدر هم از طرف خانوادم مورد توجه قرار گرفتم که چی شده.اره میدونم ترسیدی.اشکال نداره درست میشه و و و….
که اینها همش بخشی از جلب توجه کردن و توجه گرفتن در مقابلش هست
و فکر میکنم از همون موقع شروع شد که من نه تنها زود به زود مریض میشدم بلکه تو تمام مریضی هام افت فشار و سرم زدن الزامی بود.
که دقیق یادم نیست اما از وقتی که این استرس من از سرم زدن از طرف خانوادم توجه خیلی بیش از حدی نداشت مریضی بعدی ای که تجربه کردم به همون قرص و شربت اکتفا کرد و دیگه افت فشاری در کار نبود
انگار از جایی که دیگه توجهی در مقابل اون ترس دریافت نمیکردم و ریکشنی که باعث جلب توجه بشه بروز نمیدادم دیگه هم مریضی هام کمتر شد هم همونطور که گفتم همون قرص و شربت برای درمان کافی بود.
و تجربیات دیگه ای هم هست که واقعا به دلیل همین جلب توجه هم تلخ شروع شدن و هم تلخ تموم شدن اما درس های زیادی برام داشتن
و از اونجایی که میدونم با به یاد اوریشون حس و حالم بد میشه از گفتنشون خودداری میکنم ولی سپاسگزارم از شما که باعث شدید چه در موضوعی که بالاتر توضیح دادم چه در موضوعات دیگه بفهمم این جلب توجه چه نقش اساسی ای داشته و از خدا طلب کمک میکنم و مطمعینم که به سرعت،به راحتی و در قشنگ ترین مسیر ها بهم کمک میکنه که هم از فایل های رایگان که درباره عزت نفس هست کمک بگیرم و هم از دوره عزت نفس که به کمک خدا ب زودی تهیهش میکنم.
بهترین و قشنگ ترین اتفاقات که باعث جلب توجه خداوند نسبت بهتون بشه رو ارزو میکنم:)
من میدونم نباید راجب مشکلات حتی با خداهم حرف زد و فقط باید تمرکزم روی خواسته ها باشه ولی این نجواهای ذهنی کارو خراب میکنن و بهمم میریزن باید بیشتر کار کنم روی خودم نذارم نجواهای ذهنی جون بگیرن و اذیتم کنن خلاصه با کلی جنگ درونی برای خاموش کردن این نجواهای وارد سایت شدم روی من را به سمت نشانه ام هدایت کن زدم و این فایل اومد بعد از تمومشد این فایل دیگه خبری از اشک و جنگ درونی نبود و ارامش خاصی داشتم نمیدونم اصلا فقط میدونم اروم شدم خدایاشکرت که با نشونه هات مسیرو برام روشنتر میکنی.
دوست ندارم از والدینم بد بگم اما یک موردی که به نظرم کاملا روی عزت نفس فرزندان تاثیر منفی میزاره همین توجه های بیش از اندازه یا همین دوستیهای خاله خرسه هست.
پدر و مادرم به شدت مراقب احوالات ما بچه ها بودن و هستن، الان من و خواهرام متاهل هستیم، به قدری در چالش های زندگی در زمان مجردی حمایت شدیم که الان هیچ مهارتی برای روابط اجتماعی مثل دفاع از حقمون، نحوه صحبت با دیگران، تحمل سختی ها و حتی شنیدن حرف خلاف میلمون رو نداریم و شدیم انسان های زودرنجی که در هر لحظه دوست داریم پشت والدینمون پنهان بشیم.تا اونها به جای ما بزن تو دل مسائل.
این حس توجه طلبی برعکس هم هست، کاملا میل و علاقه والدینم رو به نگاه محبت آمیز به خودشون رو متوجه میشم و این حس رو اصلا دوست ندارم.
این رو هم میدونم اگر والدینم این نوع برخورد رو اگر با ما دارند به ضعم خودشون دارن از ما مراقبت میکنن.مادرم دُز محبت و توجهش بیشتر از پدرم هست و دارم میبینم که برادرام چقدر آسیب پذیر و وابسته هستن و خودشون هم میدونن که نگاه ترحمی والدینم موجب شده نتونن تشکیل خانواده بدن.این آش بقدری شور شده که برادرام دیگه ترجیح دادن برای فرار از این شرایط بیشتر اوقات در خونه نباشن.
اما ناگفته نماند من مدتی هست برای دور شدن از نگاه دلسوزانشون خیلی از مسائل رو خودم به تنهایی حل میکنم و زیپ ذهنم رو بستم و به لطف خدا آرامش بیشتری دارم .
جالب اینجاست که پسر خواهرم هم با توجه به اینکه زیاد به خونه پدریم رفت و آمد داره،این نوع نگاه روش تاثیر گذاشته و روحیات شکننده ایی داره و با کوچکترین خلاف میلی، پرخاش و گریه تو برنامش هست .
در پناه الله یکتا شاد و سعادتمند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید
سلام استاد عزیزم ومریم عشق و دوستان گلم ،به به ،چه لحظه ای ،طلوع خورشید،به به ،به این موضوع عالی ،به به ،به استاد پرازعشقم که توهرشرایطی درهر فرصتی به دنبال آگاهی دادن به شاگرداشه ،موضوع امروز مثل همیشه پراز آگاهیه،دقیقا همینه من هم در گذشته دوست داشتم بشینم از کاه کوه بسازم واونو ذهنم بزرگ میکرد شروع میکردم به حرف زدن راجبش چون تحمل اون همه رنج خارج از توانم بود،من از ترحم بیزار بودم ولی توجیهم برای اینکار درددل کردن بود،چون به قدری بهش فکر میکردم که کل وجودمو ،ذهنمو ازم میگرفت،یادمه همیشه دنبال راهی بودم برای اینکه کسی بهم بگه چیکار کنم،ولی من کاملآ در اشتباه بودم چون اون کسانی که من باهاشون دردل میکردم نمیتونستند کمکم کنند،توی این مدت406روزی که بااستاد آشنا شدم هرگز نیازی حس نکردم که بخام باکسی صحبت کنم ،اینجا صحبت میکنم ولی مثبت واین کم کم بهم یادداد اگه از نکات منفی زندگیت حرف بزنی اونو داری بیشتر میکنی،همه ما دنبال ادمهایی هستیم که بشینیم از غصه هامون بگیم وجالبه که من شده بودم ادمی که هرکسی غم وغصه ومشکل داره میومد سمت من،این هم باور غلط بود،چون من هرگز نتونستم به کسی کمک کنم ولی وجودم پراز انرژی منفی شده بود،من یاد گرفته بودم روی پای خودم بایستم ومساعلمو حل کنم بعد تصمیم گرفتم به آدمهای دیگه بگم چیکار کنند که حالشون خوب بشه ولی فقط چند درصد این اتفاق میفتاد،ازاونجا که مادرم حمایتم نمیکرد من برعکس انقدر افراطی به دخترم دلسوزی کردم که توجه بیش از حد من باعث شده بود دخترم ضعیف باربیاد،خداروشکر خیلی زود فهمیدم و امروز دخترمو دارم مستقل بار میارم،یه روزی تصمیم گرفتم دیگه هرگز به کسی از مشکلاتم نگم وازاون روز دیگه احساس بدبختی نکردم چون مدام صحبت کردن راجب موضوع منفی باعث میشه از همون اتفاق برام بیشتر پیش بیاد،الان که میبینم عه چرا دیگه اون مشکلات رو ندارم میفهمم دلیلش چی بوده،امروز اگر کسی حرف منفی زد یا صحبت عوض میکنم یا بهش میگم که علاقه ای ندارم بدونم وتوجهم وتمرکزم رو روی زیباییها بزارم ،عاشقتونم ️
کافیه فقط زندگی افرادی را ببینیم که هر روز شکایت دارن مینالن غر میزنن بعد میفهمیم چقدر قانون درست و دقیقه
وقتی اطرافیانم نگاه میکنم که هر چی مینالن زندگیشون بدتر میشه به خودم میگم ببین این قانونه
خودمم قبلا همین بودم انگاز مسابقه این بود کی شوهرش بدتره، کی بدبختتره، کی بیشتر داستان زندگیش بده
بعد یکمدت تلاش کردم ببخشم کینه دشمنی ها و اتفاقات و بعد تلاش کردم منفی را نبینم مثبتها را ببینم بعد تلاشوکردم منفی ها را نگم و بعد تلاش کردم مثبت بگم
الانم گاهی منفی میگم اما نسبت به قبل من الان عالیم
یادمه قبلا چشمم به بقیه بود بقیه کمک کنن، بقیه محبت کنن، بقیه حمایت کنن، و… اما الان فقط میگم خودم و خدا و این دید شد بزرگترین راه موفقیتم
توقع دیگه از هیچکس ندارم حتی از خدا بهش میگم من نشون میدم لایق هستم تو هم اندازه لیاقتم بده توقع ندارم اگه من کاری نمیکنم اگه من لایقش نیستم برام بفرستی
و چقدر الان ارامش دارم الان به معنای واقعی دارم میفهمم حسادتها مقایسه ها حرفها چقدر روح و جسمم داغون کرد
متاسفانه فصل زمستون انقدر همه از بیماری میگن که باز بری در مدارش اما من همچنان دارم باورسازی میکنم توجهم برمیدارم و چهارماه همه مریض شدن من نشدم تا اخر اون اشتباه کرد افتادم در مدار بیماری شنیدم، توجه کردم، شد بلاخره مریض شدم بعد فهمیدم خودم کردم سریع باورها را درست کردم و دوباره خودمو اوردم در مدار سلامتی
شاید استاد راحت از همه دل کند و رفت یک کشور دیگه و راحت هم ناخواسته ها و متفی ها و ادمها را حذف میکنه اما من نمیتونم و فقط با تغییر مدارم خود، دوستای منفیم کم شدن و دور شدن اما اینکه دیگه همه را بزارم کنار و…. نه و الانم دورم هستن صحبتهای منفی فقط، دارم یادمیگیرم توجه نکنم یا توجه کردم کوتاه باشه خودم ادامه ندم
الان دارم تلاش میکنم بهتر بهتر عمل کنم
خدایاشکرت بخاطر یاداوری این مبحث که باز هم بیشتر از قبل بر خواسته هام تمرکز کنم
بسیاری از مشکلات و بیماری ها را خودمان با کانون توجه خود به وجود اورده و احساس قربانی شدن باعث می شود بخواهیم ناخوداگاه برای جلب توجه، ترحم، دلسوزی و تایید دیگران و به دست آوردن محبت انها به احساس ارامش برسیم و از خداوند درخواست می کنیم که از جنس چنین بیماری هاو مسایل بیشتر به ما بدهد. باید یاد بگیریم که درباره ی مشکلات خود با هیچ کسی حتی خداوند نیز صحبت نکنیم. بسیاری از والدین زمانی که فرزاندانشان بیمار می شوند بیشتر به آنان توجه کرده و اینگونه محبت بیشتری را جلب می کنند و بسیاری از آنان نیز با جلب ترحم چنین کاری انجام می دهند. اگر درباره ی مشکلات خود با دیگران صحبت کنیم از جنس همان اتفاقات را جذب خواهیم کرد پس نخواهیم ترحم دیگران را جلب و اینگونه حس مهم بودن کنیم. اگر بخواهیم درباره بدبختی های خود صحبت کنیم همیشه بیمار خواهیم بود. آگاهانه درباره ی مشکلات و بیماری ها صحبت نکرده چون به هر چیزی توجه کنیم از جنس همان را جذب خواهیم کرد. اگر فرزند ما بیمار می شود هیچ توجه خاصی به او نکنیم و طبق قانون جهان رفتار کنیم که اگر به او توجه کنیم همیشه مریض خواهد بود و هر چقدر درد و بیماری بیشتری داشته توجه بیشتری را دریافت خواهد کرد و فرزندان نا خودآگاه بیماری را جذب کرده و لذت می برند و بعد متوجه خواهند شد خودشان این بیماری را برای خود رقم زده اند. باید با افتخار بگوییم من این بیماری را درمان کردم. چیزهایی را به دیگران بگوییم که به ما احساس قدرت بدهد.
نخواهیم که به بدبختی های دیگران گوش دهیم و به آن ها بفهمانیم که ما تنها می توانیم به خوشبختی ها و موفقیت آن ها گوش دهیم. جهان به باورها و فرکانس های ما واکنش نشان می دهد. ورودی های خود را کنترل کنیم. متفاوت از دیگران عمل کرده تا نتایج متفاوتی بگیریم. به هر چیزی توجه کنیم از همان جنس اتفاقات را جذب خواهیم کرد. اگر حال خوبی نداریم اجازه ندهیم دیگران متوجه شوند. زمانی که احساس خوبی نداریم با دیگران و خداوند صحبت نکنیم .در هر حالتی هستیم از زاویه ای به ان توجه کنیم که به احساس خوب برسیم. با توجه کردن به مشکلات دیگران کمک می کنیم که مانند آن ها بدبخت شویم.
– ما بسیار کم در مورد مشکلات خود با دیگران صحبت می کردیم اما خودمان همیشه در ذهن خود و صحبت با خودمان و خداوند احساس قربانی شدن کرده و همان رفتار مرتب تکرار می شد تا جایی که تا حدودی توانستیم ذهن خود را کنترل کرده و اتفاقات نامناسب و رفتارهای ناجالب دیگران و خاطرات بد را مرتبا در ذهن خود مرور نکنیم برای همین بسیاری
از افراد نامناسب تا حدودی از زندگی ما حذف شده و رفتار دیگران نیز با ما تغییر کرده است . یکی دیگر از دلایل داشتن احساس بد ما شنیدن مکرر و مداوم بدبختی ها و بیماری های دیگران بوده که هر روز ادامه داشت تا زمانی که به فایل های استاد گوش داده و این افراد خود به خود حذف شده اند و بسیاری از آنان را نیز خودمان حذف کرده ایم.همیشه اینگونه بود که دیگران هر بلا و مصیبتی داشتند پیش ما مطرح کرده و تمام وقت و انرژی ما را به هدر داده که البته مقصر خودمان بودیم و با هدایت خداوند و فایل های بی نظیر استاد خصوصا احساس لیاقت و عزت نفس این افراد کاملا حذف شده اند اما برخی اوقات هم آن ها را می بینیم.
دقیقا منم با مشکل یوبست و ریزش مو مدام صبحب میکردم و هروقت خونه مادرم میرفتیم و خواهر و برادرا جمع میشدیم همش ی صحبتی از اینا میشد ک اره منم دارم منم دارم،بابابزرگم داشته و ارثیه و ……،یا ما باخواهر داده همسرم باهم ازدواج کردیمو خانومشم از اقوام ماست و خلاصه همیییشه
باهم بودیم و بخاطر شرایط اقتصادی بسسسیار بسیار مراسم ازدواجو خلاصه کردیم و ن طلا خریدمو ن ….. هربار دور هم میشستیم همش حرف از این ازخودگذشتگی و اعتراض از اوضاع و …….، حالا از بهمن 1401ک وارد ازن مباحث بی نظظظظیر و قدرت کلاممونو ،قدرت ذهنو …..دیگه مراقب ورودیام هستم تاجایی ک میشه، و اینکه ی سوالم داشتم،
مادرم خیییلی از درون برام ناراحته توی 19سالی سال94 بخاطر اتفاق فوق العاده وحشت پاکی ک برای چشمم رخ داد و هممممه ی اقوام زنگ میزن گریه و زاری ک چکار کردی با چشمت و … و بخاطر روح شاد و بالای من تا حد خیلی زیادی خوب، ازون موقع مامانم ی جورایی حس ترحم بهم داره، مثلا پش خواهردیگم میگه اره ازون موقع ک چشم خورد و چشمش اینطوری و ریزش مو ،لاغر شده و …. یا مثلا نمیزاره من کاری کنم میگه ن تو بشین خودم انجام میدم یا ب خواهرکوچیکم میگه تو بلند شو براش فلان کارو کن و ….
الان من 40روزی هست تو سایت شمام، فهمیدم چشم زخم درست نیست و……
هرچقدر این آگاهی ها بشنویم کمه و هر دفعه شنیدنش جنسش با دفعه قبلش متفاوته.من این فایل قبلا گوش کرده بودم .و می دونستم راجع ناخواسته نباید صحبت کنم و گاه به گاه در مورد مسایل مختلف رعایت می کردم ولی در مورد کارم و مشکلاتش همیشه با همکارها صحبت می کردم و می کنم و نمی دونم چرا حریف خودم نمی شم صحبت نکنم.امروز این فایل گوش کردم با خودم گفتم دقت کردی تو این یک سال اخیر بیشتر با همکارات به بهانه استراحت و تخلیه روانی از مسایل کار و مراجعان باهمکارها می شینی گپ می زنی نه تنها شرایطت بهتر نشده!نه تنها حالت بهتر نشده بلکه شرکت و سازمان بیشتر از حق وحقوق تو و دیگران زده .این اواخر شرایط کار سخت تر شده و هر روز یک بخشنامه می آید .چقدر مراجعان بدقلق به سمت تو اومدند؟چقدر درگیری ذهنی و روانی با مراجعان پیدا کردی؟و هرچی تلاش می کنی حالت تو محل کار بهتر بشه نمی شه؟؟؟
من این دفعه که دوباره تمرین ستاره قطبی شروع کردم یکی از خواستهای روزانه ام آسون بودن شرایط کار وآرامش روانی داشتن در ارتباط با مراجعان و برخورد مناسب خوب دیدن از مراجعان بود؛ ولی درصد کمی از این خواستم اتفاق می افتاد ولی موارد دیگه ستاره قطبی بعضی شون عالی و بعضی شون خوب اتفاق می افتاد .ولی این خواسته اتفاق نمی افتاد و دلیلش رو نمی فهمیدم و الان با این فایل متوجه شدم که کجا نشتی دارم .«هم کلامی با همکارها راجع مشکلات کار بود».
می خواهم متعهد بشم که دیگه حتی با در و دیوار اتاقم راجع مشکلات کارم صحبت نکنم چه برسه به همکار .با خدا هم راجع مشکلاتم صحبت نکنم ؛هرچند تو این تمرین ستاره قطبی کمتر راجع به مشکلاتم با خدا صحبت می کردم و فقط راجع به خواسته ام و هدایت خواستن از خدا ؛برای انجام کارهام با خدا صحبت می کردم ولی نتایج زیادی نمی گرفتم الان که دارم این کامنت می نویسم می فهمم که چرا هدایت و کمک خدا دریافت نمی کردم چون صبح از خدا کمک می خواستم ولی تا به محل کارم می رسیدم مشرک می شدم با ذهنم کار می کردم و بعد غر مشکلات کار رو به همکارهام می زدم .
خدایا کمکم کن ایاک نعبد و ایاک نستعین باشم. نه عبد ذهنم و عبد حال بد خودم وعبد درددل کردن و غر زدن با همکارهام باشم.استاد وقتی می گه همه چیز توحیده واقعا درست می گه.
سلام و تشکر فراوان خدمت استاد و خانم شایسته عزیز و تمامی دوستان بی نظیرم که خوندن کامنت هاتون یک تکلیف واجبه برام.
یادم به سالهای پیش و خودم افتاد و دوست بی نظیری چون سارای مهربان که همیشه برای هر مساله ای ازش راهکار میخواستم و همیشه هم بهترین راهکارها رو بهم میداد.دختری بسیار مهربان و با هوش و قوی.وقتی تو این مسیر الهی وارد شدم و با آموزشهای استاد شروع به کار کردن رو بهبود شخصیتم کردم اولین اتفاقات خوب به شکل عدم وابستگیم به دوستان و اطرافیان و خصوصا سارا جان رخ داد.انقدر که جهان من و سارا رو از هم سالهاست دور کرده.هر زمان یادش می افتم لبخندی میزنم و با تمام وجودم بابت سال های فراوان حضور مهربانش در زندگیم ازش با تمام وجود سپاسگزاری میکنم و خدا رو با تمام وجود سپاسگزاری میکنم بابت فاصله ای که بینمون ایجاد شد چون به شدت به نفع من شد.خدا رو هزاران مرتبه شکر میکنم که تو این روند یاد گرفتم زهرا خودت مسائلت رو حل کن هیچکس مسئول حل مسائل تو نیست. اگر نتونستی مساله ای رو هنوز حل کنی بر میگرده به ایمانت و عملت رو همینها جدی کار کن ببین چقدر منطق داری که مساله حل کردی پس میتونی.یکی دو هفته پیش که برای درست کردن دندونی که سالهای سال سختش کرده بودم اقدام کردم تو روند کار دندونم مسائلی پیش اومد که کنترل ذهن میخواست.جناب دکتر چیزهای گفتن که اولش نجواها اومدن اما خیلی تلاش کردم که کنترل ذهن کنم خون بسیار زیادی از دندونم رفت دکتر یه پانسمان موقت گذاشتن و گفتن یک هفته دیگه اقدام کنم اگر اون مساله حل بشه مرحله دوپ رو انجام میدن.اولش نجواها اومدن اما خدا بهم گفت تو کاریت نباشه مگه من برات هزینش رو جور نکردم باقیش هم با من.برای خودم مواد غذایی خون ساز گرفتم و وقتی برگشتم به خانوادم چیزی نگفتم و اون یک هفته فقط رو باورام و ایمانم کار کردم بعد از گذشت یک هفته که خواستم برم خدا بهم گفت رنگهای شاد بپوش و لباسهای شادی که داشتم رو پوشیدم و خیلی انرژیم عالی بود به لطف خودش.دکتر کلی تعجب کرد گفت از دندونم نا امید شده بود و الان به شکل باور نکردنی اون مساله کاملا حل شده تو تمام مدت مرحله دوم کارشون حتی یک ذره خونریزی نداشت و تمام مدت اشک تو چشمام جمع شده بود و سپاسگزاری میکردم .خانوادم هنوز هم اون مساله رو نمیدونن و چقدر حل این مساله بهم کمک کرد که بدونم میتونم مسائل بزرگتر دیگه رو هم حل کنم.خدا رو بسیار سپاسگزارم بابت حضور استاد عزیز و این سایت و دوستان توحیدیم و بابت کامنت های ارزشمند و کلمات و جملاتی حقی که مینویسین سپاسگزارم چون خیلی دارن در درک بهتر قوانین و ساختن باورهام بهم کمک میکنن.
به نام خدای بی نهایتم که تنها موجودیه که توجهش به درد من میخوره،چه تو دنیا و چه تو اخرت!
سلام استاد ارزشمند و خانم شایسته عزیز؛امیدوارم که مثل همیشه تو بهترین و زیباترین شرایط و اتفاقات نقش داشته باشید:)
استاد اگه بخوام درباره تجربه خودم به خصوص در مورد مریض شدن بچه ها توسط توجه والدین بگم
من به شخصه از سِرم خیلی وحشت دارم و هنوزم که بعد از این همه مدت یه اتفاقی پیش میاد که مجبور میشم سرم بزنم کل وجودم شروع میکنه ترسیدن از لرز
و کاملا یادمه اولین باری که فشارم افتاد و مجبور به سرم زدن شدم چقدر از اول همه تو بخش تزریقات حالم بد شد و خودمو به در و دیوار کوبوندم و چقدر هم از طرف خانوادم مورد توجه قرار گرفتم که چی شده.اره میدونم ترسیدی.اشکال نداره درست میشه و و و….
که اینها همش بخشی از جلب توجه کردن و توجه گرفتن در مقابلش هست
و فکر میکنم از همون موقع شروع شد که من نه تنها زود به زود مریض میشدم بلکه تو تمام مریضی هام افت فشار و سرم زدن الزامی بود.
که دقیق یادم نیست اما از وقتی که این استرس من از سرم زدن از طرف خانوادم توجه خیلی بیش از حدی نداشت مریضی بعدی ای که تجربه کردم به همون قرص و شربت اکتفا کرد و دیگه افت فشاری در کار نبود
انگار از جایی که دیگه توجهی در مقابل اون ترس دریافت نمیکردم و ریکشنی که باعث جلب توجه بشه بروز نمیدادم دیگه هم مریضی هام کمتر شد هم همونطور که گفتم همون قرص و شربت برای درمان کافی بود.
و تجربیات دیگه ای هم هست که واقعا به دلیل همین جلب توجه هم تلخ شروع شدن و هم تلخ تموم شدن اما درس های زیادی برام داشتن
و از اونجایی که میدونم با به یاد اوریشون حس و حالم بد میشه از گفتنشون خودداری میکنم ولی سپاسگزارم از شما که باعث شدید چه در موضوعی که بالاتر توضیح دادم چه در موضوعات دیگه بفهمم این جلب توجه چه نقش اساسی ای داشته و از خدا طلب کمک میکنم و مطمعینم که به سرعت،به راحتی و در قشنگ ترین مسیر ها بهم کمک میکنه که هم از فایل های رایگان که درباره عزت نفس هست کمک بگیرم و هم از دوره عزت نفس که به کمک خدا ب زودی تهیهش میکنم.
بهترین و قشنگ ترین اتفاقات که باعث جلب توجه خداوند نسبت بهتون بشه رو ارزو میکنم:)
به نام خدای نور
من میدونم نباید راجب مشکلات حتی با خداهم حرف زد و فقط باید تمرکزم روی خواسته ها باشه ولی این نجواهای ذهنی کارو خراب میکنن و بهمم میریزن باید بیشتر کار کنم روی خودم نذارم نجواهای ذهنی جون بگیرن و اذیتم کنن خلاصه با کلی جنگ درونی برای خاموش کردن این نجواهای وارد سایت شدم روی من را به سمت نشانه ام هدایت کن زدم و این فایل اومد بعد از تمومشد این فایل دیگه خبری از اشک و جنگ درونی نبود و ارامش خاصی داشتم نمیدونم اصلا فقط میدونم اروم شدم خدایاشکرت که با نشونه هات مسیرو برام روشنتر میکنی.
شادسلامت موفق و ثروتمند باشید.
سلام به استاد کار بلد و همه هم فرکانس های درجه یک
بحث توجه گرفتن و ضعف عزت نفس شد.
دوست ندارم از والدینم بد بگم اما یک موردی که به نظرم کاملا روی عزت نفس فرزندان تاثیر منفی میزاره همین توجه های بیش از اندازه یا همین دوستیهای خاله خرسه هست.
پدر و مادرم به شدت مراقب احوالات ما بچه ها بودن و هستن، الان من و خواهرام متاهل هستیم، به قدری در چالش های زندگی در زمان مجردی حمایت شدیم که الان هیچ مهارتی برای روابط اجتماعی مثل دفاع از حقمون، نحوه صحبت با دیگران، تحمل سختی ها و حتی شنیدن حرف خلاف میلمون رو نداریم و شدیم انسان های زودرنجی که در هر لحظه دوست داریم پشت والدینمون پنهان بشیم.تا اونها به جای ما بزن تو دل مسائل.
این حس توجه طلبی برعکس هم هست، کاملا میل و علاقه والدینم رو به نگاه محبت آمیز به خودشون رو متوجه میشم و این حس رو اصلا دوست ندارم.
این رو هم میدونم اگر والدینم این نوع برخورد رو اگر با ما دارند به ضعم خودشون دارن از ما مراقبت میکنن.مادرم دُز محبت و توجهش بیشتر از پدرم هست و دارم میبینم که برادرام چقدر آسیب پذیر و وابسته هستن و خودشون هم میدونن که نگاه ترحمی والدینم موجب شده نتونن تشکیل خانواده بدن.این آش بقدری شور شده که برادرام دیگه ترجیح دادن برای فرار از این شرایط بیشتر اوقات در خونه نباشن.
اما ناگفته نماند من مدتی هست برای دور شدن از نگاه دلسوزانشون خیلی از مسائل رو خودم به تنهایی حل میکنم و زیپ ذهنم رو بستم و به لطف خدا آرامش بیشتری دارم .
جالب اینجاست که پسر خواهرم هم با توجه به اینکه زیاد به خونه پدریم رفت و آمد داره،این نوع نگاه روش تاثیر گذاشته و روحیات شکننده ایی داره و با کوچکترین خلاف میلی، پرخاش و گریه تو برنامش هست .
در پناه الله یکتا شاد و سعادتمند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید
سلام استاد عزیزم ومریم عشق و دوستان گلم ،به به ،چه لحظه ای ،طلوع خورشید،به به ،به این موضوع عالی ،به به ،به استاد پرازعشقم که توهرشرایطی درهر فرصتی به دنبال آگاهی دادن به شاگرداشه ،موضوع امروز مثل همیشه پراز آگاهیه،دقیقا همینه من هم در گذشته دوست داشتم بشینم از کاه کوه بسازم واونو ذهنم بزرگ میکرد شروع میکردم به حرف زدن راجبش چون تحمل اون همه رنج خارج از توانم بود،من از ترحم بیزار بودم ولی توجیهم برای اینکار درددل کردن بود،چون به قدری بهش فکر میکردم که کل وجودمو ،ذهنمو ازم میگرفت،یادمه همیشه دنبال راهی بودم برای اینکه کسی بهم بگه چیکار کنم،ولی من کاملآ در اشتباه بودم چون اون کسانی که من باهاشون دردل میکردم نمیتونستند کمکم کنند،توی این مدت406روزی که بااستاد آشنا شدم هرگز نیازی حس نکردم که بخام باکسی صحبت کنم ،اینجا صحبت میکنم ولی مثبت واین کم کم بهم یادداد اگه از نکات منفی زندگیت حرف بزنی اونو داری بیشتر میکنی،همه ما دنبال ادمهایی هستیم که بشینیم از غصه هامون بگیم وجالبه که من شده بودم ادمی که هرکسی غم وغصه ومشکل داره میومد سمت من،این هم باور غلط بود،چون من هرگز نتونستم به کسی کمک کنم ولی وجودم پراز انرژی منفی شده بود،من یاد گرفته بودم روی پای خودم بایستم ومساعلمو حل کنم بعد تصمیم گرفتم به آدمهای دیگه بگم چیکار کنند که حالشون خوب بشه ولی فقط چند درصد این اتفاق میفتاد،ازاونجا که مادرم حمایتم نمیکرد من برعکس انقدر افراطی به دخترم دلسوزی کردم که توجه بیش از حد من باعث شده بود دخترم ضعیف باربیاد،خداروشکر خیلی زود فهمیدم و امروز دخترمو دارم مستقل بار میارم،یه روزی تصمیم گرفتم دیگه هرگز به کسی از مشکلاتم نگم وازاون روز دیگه احساس بدبختی نکردم چون مدام صحبت کردن راجب موضوع منفی باعث میشه از همون اتفاق برام بیشتر پیش بیاد،الان که میبینم عه چرا دیگه اون مشکلات رو ندارم میفهمم دلیلش چی بوده،امروز اگر کسی حرف منفی زد یا صحبت عوض میکنم یا بهش میگم که علاقه ای ندارم بدونم وتوجهم وتمرکزم رو روی زیباییها بزارم ،عاشقتونم ️
کافیه فقط زندگی افرادی را ببینیم که هر روز شکایت دارن مینالن غر میزنن بعد میفهمیم چقدر قانون درست و دقیقه
وقتی اطرافیانم نگاه میکنم که هر چی مینالن زندگیشون بدتر میشه به خودم میگم ببین این قانونه
خودمم قبلا همین بودم انگاز مسابقه این بود کی شوهرش بدتره، کی بدبختتره، کی بیشتر داستان زندگیش بده
بعد یکمدت تلاش کردم ببخشم کینه دشمنی ها و اتفاقات و بعد تلاش کردم منفی را نبینم مثبتها را ببینم بعد تلاشوکردم منفی ها را نگم و بعد تلاش کردم مثبت بگم
الانم گاهی منفی میگم اما نسبت به قبل من الان عالیم
یادمه قبلا چشمم به بقیه بود بقیه کمک کنن، بقیه محبت کنن، بقیه حمایت کنن، و… اما الان فقط میگم خودم و خدا و این دید شد بزرگترین راه موفقیتم
توقع دیگه از هیچکس ندارم حتی از خدا بهش میگم من نشون میدم لایق هستم تو هم اندازه لیاقتم بده توقع ندارم اگه من کاری نمیکنم اگه من لایقش نیستم برام بفرستی
و چقدر الان ارامش دارم الان به معنای واقعی دارم میفهمم حسادتها مقایسه ها حرفها چقدر روح و جسمم داغون کرد
متاسفانه فصل زمستون انقدر همه از بیماری میگن که باز بری در مدارش اما من همچنان دارم باورسازی میکنم توجهم برمیدارم و چهارماه همه مریض شدن من نشدم تا اخر اون اشتباه کرد افتادم در مدار بیماری شنیدم، توجه کردم، شد بلاخره مریض شدم بعد فهمیدم خودم کردم سریع باورها را درست کردم و دوباره خودمو اوردم در مدار سلامتی
شاید استاد راحت از همه دل کند و رفت یک کشور دیگه و راحت هم ناخواسته ها و متفی ها و ادمها را حذف میکنه اما من نمیتونم و فقط با تغییر مدارم خود، دوستای منفیم کم شدن و دور شدن اما اینکه دیگه همه را بزارم کنار و…. نه و الانم دورم هستن صحبتهای منفی فقط، دارم یادمیگیرم توجه نکنم یا توجه کردم کوتاه باشه خودم ادامه ندم
الان دارم تلاش میکنم بهتر بهتر عمل کنم
خدایاشکرت بخاطر یاداوری این مبحث که باز هم بیشتر از قبل بر خواسته هام تمرکز کنم
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
بسیاری از مشکلات و بیماری ها را خودمان با کانون توجه خود به وجود اورده و احساس قربانی شدن باعث می شود بخواهیم ناخوداگاه برای جلب توجه، ترحم، دلسوزی و تایید دیگران و به دست آوردن محبت انها به احساس ارامش برسیم و از خداوند درخواست می کنیم که از جنس چنین بیماری هاو مسایل بیشتر به ما بدهد. باید یاد بگیریم که درباره ی مشکلات خود با هیچ کسی حتی خداوند نیز صحبت نکنیم. بسیاری از والدین زمانی که فرزاندانشان بیمار می شوند بیشتر به آنان توجه کرده و اینگونه محبت بیشتری را جلب می کنند و بسیاری از آنان نیز با جلب ترحم چنین کاری انجام می دهند. اگر درباره ی مشکلات خود با دیگران صحبت کنیم از جنس همان اتفاقات را جذب خواهیم کرد پس نخواهیم ترحم دیگران را جلب و اینگونه حس مهم بودن کنیم. اگر بخواهیم درباره بدبختی های خود صحبت کنیم همیشه بیمار خواهیم بود. آگاهانه درباره ی مشکلات و بیماری ها صحبت نکرده چون به هر چیزی توجه کنیم از جنس همان را جذب خواهیم کرد. اگر فرزند ما بیمار می شود هیچ توجه خاصی به او نکنیم و طبق قانون جهان رفتار کنیم که اگر به او توجه کنیم همیشه مریض خواهد بود و هر چقدر درد و بیماری بیشتری داشته توجه بیشتری را دریافت خواهد کرد و فرزندان نا خودآگاه بیماری را جذب کرده و لذت می برند و بعد متوجه خواهند شد خودشان این بیماری را برای خود رقم زده اند. باید با افتخار بگوییم من این بیماری را درمان کردم. چیزهایی را به دیگران بگوییم که به ما احساس قدرت بدهد.
نخواهیم که به بدبختی های دیگران گوش دهیم و به آن ها بفهمانیم که ما تنها می توانیم به خوشبختی ها و موفقیت آن ها گوش دهیم. جهان به باورها و فرکانس های ما واکنش نشان می دهد. ورودی های خود را کنترل کنیم. متفاوت از دیگران عمل کرده تا نتایج متفاوتی بگیریم. به هر چیزی توجه کنیم از همان جنس اتفاقات را جذب خواهیم کرد. اگر حال خوبی نداریم اجازه ندهیم دیگران متوجه شوند. زمانی که احساس خوبی نداریم با دیگران و خداوند صحبت نکنیم .در هر حالتی هستیم از زاویه ای به ان توجه کنیم که به احساس خوب برسیم. با توجه کردن به مشکلات دیگران کمک می کنیم که مانند آن ها بدبخت شویم.
– ما بسیار کم در مورد مشکلات خود با دیگران صحبت می کردیم اما خودمان همیشه در ذهن خود و صحبت با خودمان و خداوند احساس قربانی شدن کرده و همان رفتار مرتب تکرار می شد تا جایی که تا حدودی توانستیم ذهن خود را کنترل کرده و اتفاقات نامناسب و رفتارهای ناجالب دیگران و خاطرات بد را مرتبا در ذهن خود مرور نکنیم برای همین بسیاری
از افراد نامناسب تا حدودی از زندگی ما حذف شده و رفتار دیگران نیز با ما تغییر کرده است . یکی دیگر از دلایل داشتن احساس بد ما شنیدن مکرر و مداوم بدبختی ها و بیماری های دیگران بوده که هر روز ادامه داشت تا زمانی که به فایل های استاد گوش داده و این افراد خود به خود حذف شده اند و بسیاری از آنان را نیز خودمان حذف کرده ایم.همیشه اینگونه بود که دیگران هر بلا و مصیبتی داشتند پیش ما مطرح کرده و تمام وقت و انرژی ما را به هدر داده که البته مقصر خودمان بودیم و با هدایت خداوند و فایل های بی نظیر استاد خصوصا احساس لیاقت و عزت نفس این افراد کاملا حذف شده اند اما برخی اوقات هم آن ها را می بینیم.
خدایا شکرت
عاشقتونیم
به نام خداوندی ک هر آنچه دارم از اوست
سلام بر استاد عزیز و خانم شایسته
دقیقا منم با مشکل یوبست و ریزش مو مدام صبحب میکردم و هروقت خونه مادرم میرفتیم و خواهر و برادرا جمع میشدیم همش ی صحبتی از اینا میشد ک اره منم دارم منم دارم،بابابزرگم داشته و ارثیه و ……،یا ما باخواهر داده همسرم باهم ازدواج کردیمو خانومشم از اقوام ماست و خلاصه همیییشه
باهم بودیم و بخاطر شرایط اقتصادی بسسسیار بسیار مراسم ازدواجو خلاصه کردیم و ن طلا خریدمو ن ….. هربار دور هم میشستیم همش حرف از این ازخودگذشتگی و اعتراض از اوضاع و …….، حالا از بهمن 1401ک وارد ازن مباحث بی نظظظظیر و قدرت کلاممونو ،قدرت ذهنو …..دیگه مراقب ورودیام هستم تاجایی ک میشه، و اینکه ی سوالم داشتم،
مادرم خیییلی از درون برام ناراحته توی 19سالی سال94 بخاطر اتفاق فوق العاده وحشت پاکی ک برای چشمم رخ داد و هممممه ی اقوام زنگ میزن گریه و زاری ک چکار کردی با چشمت و … و بخاطر روح شاد و بالای من تا حد خیلی زیادی خوب، ازون موقع مامانم ی جورایی حس ترحم بهم داره، مثلا پش خواهردیگم میگه اره ازون موقع ک چشم خورد و چشمش اینطوری و ریزش مو ،لاغر شده و …. یا مثلا نمیزاره من کاری کنم میگه ن تو بشین خودم انجام میدم یا ب خواهرکوچیکم میگه تو بلند شو براش فلان کارو کن و ….
الان من 40روزی هست تو سایت شمام، فهمیدم چشم زخم درست نیست و……
حالا بخاطر اینکه ب شدت مادرم منفی هست من سعی میکنم زیاد نرم خونشون یا باهاش تلفنی صحبت نکنم ،چون بخاطر نگرانی زیادش برا برادرام هی زنگ میزنه میگه داداشتو راهنمایی کن شب دیر میا نکنه میره چیزی مصرف میکنه نکنه …..
ی وقتایی بهش میگم تو باعث اینکاراشی با فکرت، وبهش توضیح میدم ک اینکارو نکن این فکرو نکن و….
ولی حالا من چکار کنم ک مادرم درمورد من ترحم نکنه؟؟؟؟
بهش توجه نکن گلم تو رو خودت کار کن و به بیماری چشمت توجه نکن درعوض بقیه اعضاسالمتو ببین بابتش از خدا تشکر کن مادرت هم دیگه نسبت بهت ترحم نمیکنه
تو نمیتونی اون با حرفات تغییر بدی فقط خودتو از مسیر دور میکنی پس اعراض اعراض اعراض
به نام خداوند جان و خرد
سلام استاد و مریم جان
توجه به نکات مثبت اونم سخت هست وقتی خودت را حق به جانب میدونی
من تجربه را داشتم و
اینکه در مورد مسائل اصلی این سخت تر هست
مثل رفتار فرزندان که خیلی برامون مهم هست و توجه میکنیم
بارها پیش اومده و توجه نکردم و اون بهتر شده
تعهد به خودم دادم که بر نکات مثبت توجه میکنم و میدانم بهترین میشود
خدایا شکرت بابت این آگاهی ها
من در مورد مسائل مالی و اتفاقات خودم خیلی خوب میدونم و نمی گم حتی مریضی به ندرت میگم ولی پاشنه آشیل من
ولی فرزندم نه
میگم و این ایراد از من است
امروز متعهد تر قدم بر میدارم
و نتایج را خواهم دید
در پناه خدای یکتا شاد موفق و ثروتمند باشید در دنیا و آخرت
به نام خداوند مهربان که لطفش همیشه بی پایان هست.
هرچقدر این آگاهی ها بشنویم کمه و هر دفعه شنیدنش جنسش با دفعه قبلش متفاوته.من این فایل قبلا گوش کرده بودم .و می دونستم راجع ناخواسته نباید صحبت کنم و گاه به گاه در مورد مسایل مختلف رعایت می کردم ولی در مورد کارم و مشکلاتش همیشه با همکارها صحبت می کردم و می کنم و نمی دونم چرا حریف خودم نمی شم صحبت نکنم.امروز این فایل گوش کردم با خودم گفتم دقت کردی تو این یک سال اخیر بیشتر با همکارات به بهانه استراحت و تخلیه روانی از مسایل کار و مراجعان باهمکارها می شینی گپ می زنی نه تنها شرایطت بهتر نشده!نه تنها حالت بهتر نشده بلکه شرکت و سازمان بیشتر از حق وحقوق تو و دیگران زده .این اواخر شرایط کار سخت تر شده و هر روز یک بخشنامه می آید .چقدر مراجعان بدقلق به سمت تو اومدند؟چقدر درگیری ذهنی و روانی با مراجعان پیدا کردی؟و هرچی تلاش می کنی حالت تو محل کار بهتر بشه نمی شه؟؟؟
من این دفعه که دوباره تمرین ستاره قطبی شروع کردم یکی از خواستهای روزانه ام آسون بودن شرایط کار وآرامش روانی داشتن در ارتباط با مراجعان و برخورد مناسب خوب دیدن از مراجعان بود؛ ولی درصد کمی از این خواستم اتفاق می افتاد ولی موارد دیگه ستاره قطبی بعضی شون عالی و بعضی شون خوب اتفاق می افتاد .ولی این خواسته اتفاق نمی افتاد و دلیلش رو نمی فهمیدم و الان با این فایل متوجه شدم که کجا نشتی دارم .«هم کلامی با همکارها راجع مشکلات کار بود».
می خواهم متعهد بشم که دیگه حتی با در و دیوار اتاقم راجع مشکلات کارم صحبت نکنم چه برسه به همکار .با خدا هم راجع مشکلاتم صحبت نکنم ؛هرچند تو این تمرین ستاره قطبی کمتر راجع به مشکلاتم با خدا صحبت می کردم و فقط راجع به خواسته ام و هدایت خواستن از خدا ؛برای انجام کارهام با خدا صحبت می کردم ولی نتایج زیادی نمی گرفتم الان که دارم این کامنت می نویسم می فهمم که چرا هدایت و کمک خدا دریافت نمی کردم چون صبح از خدا کمک می خواستم ولی تا به محل کارم می رسیدم مشرک می شدم با ذهنم کار می کردم و بعد غر مشکلات کار رو به همکارهام می زدم .
خدایا کمکم کن ایاک نعبد و ایاک نستعین باشم. نه عبد ذهنم و عبد حال بد خودم وعبد درددل کردن و غر زدن با همکارهام باشم.استاد وقتی می گه همه چیز توحیده واقعا درست می گه.
به نام خداوند یکتا
سلام و تشکر فراوان خدمت استاد و خانم شایسته عزیز و تمامی دوستان بی نظیرم که خوندن کامنت هاتون یک تکلیف واجبه برام.
یادم به سالهای پیش و خودم افتاد و دوست بی نظیری چون سارای مهربان که همیشه برای هر مساله ای ازش راهکار میخواستم و همیشه هم بهترین راهکارها رو بهم میداد.دختری بسیار مهربان و با هوش و قوی.وقتی تو این مسیر الهی وارد شدم و با آموزشهای استاد شروع به کار کردن رو بهبود شخصیتم کردم اولین اتفاقات خوب به شکل عدم وابستگیم به دوستان و اطرافیان و خصوصا سارا جان رخ داد.انقدر که جهان من و سارا رو از هم سالهاست دور کرده.هر زمان یادش می افتم لبخندی میزنم و با تمام وجودم بابت سال های فراوان حضور مهربانش در زندگیم ازش با تمام وجود سپاسگزاری میکنم و خدا رو با تمام وجود سپاسگزاری میکنم بابت فاصله ای که بینمون ایجاد شد چون به شدت به نفع من شد.خدا رو هزاران مرتبه شکر میکنم که تو این روند یاد گرفتم زهرا خودت مسائلت رو حل کن هیچکس مسئول حل مسائل تو نیست. اگر نتونستی مساله ای رو هنوز حل کنی بر میگرده به ایمانت و عملت رو همینها جدی کار کن ببین چقدر منطق داری که مساله حل کردی پس میتونی.یکی دو هفته پیش که برای درست کردن دندونی که سالهای سال سختش کرده بودم اقدام کردم تو روند کار دندونم مسائلی پیش اومد که کنترل ذهن میخواست.جناب دکتر چیزهای گفتن که اولش نجواها اومدن اما خیلی تلاش کردم که کنترل ذهن کنم خون بسیار زیادی از دندونم رفت دکتر یه پانسمان موقت گذاشتن و گفتن یک هفته دیگه اقدام کنم اگر اون مساله حل بشه مرحله دوپ رو انجام میدن.اولش نجواها اومدن اما خدا بهم گفت تو کاریت نباشه مگه من برات هزینش رو جور نکردم باقیش هم با من.برای خودم مواد غذایی خون ساز گرفتم و وقتی برگشتم به خانوادم چیزی نگفتم و اون یک هفته فقط رو باورام و ایمانم کار کردم بعد از گذشت یک هفته که خواستم برم خدا بهم گفت رنگهای شاد بپوش و لباسهای شادی که داشتم رو پوشیدم و خیلی انرژیم عالی بود به لطف خودش.دکتر کلی تعجب کرد گفت از دندونم نا امید شده بود و الان به شکل باور نکردنی اون مساله کاملا حل شده تو تمام مدت مرحله دوم کارشون حتی یک ذره خونریزی نداشت و تمام مدت اشک تو چشمام جمع شده بود و سپاسگزاری میکردم .خانوادم هنوز هم اون مساله رو نمیدونن و چقدر حل این مساله بهم کمک کرد که بدونم میتونم مسائل بزرگتر دیگه رو هم حل کنم.خدا رو بسیار سپاسگزارم بابت حضور استاد عزیز و این سایت و دوستان توحیدیم و بابت کامنت های ارزشمند و کلمات و جملاتی حقی که مینویسین سپاسگزارم چون خیلی دارن در درک بهتر قوانین و ساختن باورهام بهم کمک میکنن.