اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سپاس میکنم خدای قدرتمندم رو که ازطریق شما بنده ی مؤمن به من هربار بااین صحبتای ناب بیدار میکنه و بهم هشدار میده که هرچه داری اعتبارش رو بخودم بده نه غیرمن
استادجان آخه چطوری در وصف کلمات این سپاسگزاری ازشمارو بگنجونم که اینقدر داری وجود مارو بااین حرفای ناب الهیتون صیقل میدید
بخدا همه ی این حرفاتون به وقت و به موقع داره به بچه هاتون زده میشه
استادثانیه به ثانبه ی حرفاتون بر عمق جانم نشست و تمومی اون روزایی که به خودم غره شدم رو به یاداوردم و انگار دقیقا روبروی من نشسته بودی وداشتم جلوی شماوپروردگارم به عجزوناتوانیم اعتراف میکردم و میگفتم راست میگی استاد اون روزی که میخواستم امتحانرانندگی بدم،منوخواهرم باهمدیگه امتحان دادیم
تجربه خواهرم ازرانندگی تقریبا صفر بود و تجربه ی من بالای هزاربود
هرکس میفهمید که ما قراره باهمدیگه امتحان بدیم،بایک حس ترحمی به خواهرم میگفتن خداکنه زود قبول بشی،بااین رانندگیی که توداری بعید میدونیم قبول بشی
ومن رو همه میگفتن سه سوته قبولی انقدر که دست فرمونت عالیه
حتی خوده مربیم میگفت من جای افسرباشم و به همین شکل رانندگی کنی سه بار مهر قبولیو رو پروندت میزنم!!
اما امان از غرور و بی داد از تکبر و تواین موقعیتا بهادادن به شیطون که ماشالله اونقدر قشنگ بهت اون نفس مغرورت نفوذ میکنه که خودتم نمیفهمی،مثل یک آمپول زن ماهری که تابیایی بفهمی آمپولت زده،میبینی که بهت میگه پاشو ازجات آمپولت تموم شد!
دقیقا این موقعا حسم به شیطون این شکلیه کههمچین بی صدا و بی درد آمپول غررو رو بهت تزریق میکنهکهنمیفهمی از کدوم طرف بهت زده
خلاصه اون روزی که منوخواهرم باهمدیگه رفتیم امتحان دادیم،وانتظارم این بود که الان پشت فرمون نشستم افسر مهارت منو قبل از روشن کردن ماشین از تو چشمام درک میکنه ومیگه قبولی!
اونقدر اون روز چنان ترسو استرس برمن مغلوب شد که جای ترمز و گاز رو باپاهام اشتباه میگرفتم وبه جای اینکه گاز بدم،پامو روی پدال ترمز همچنان فشارمیدادم
و به دقیقه نکشید که افسر گفت خانم خیلی نیاز به تمرین کردن داری،،انگار بااین حرف سقف آسمون تو سرم خراب شد و چنان غروری ازمن خورد شد که اونجا فهمیدم چقدر من هیچم و اصلا نمیشه حتی رو خودم حساب کنم،هرچند که مهارتم تورانندگی بیشتربشه اگه غرور منو فرابگیره اون مهارت به هیچ دردی نمیخوره
بله داستان ازین قرارشد که تا دفه ی دوم هم رد شدم،دفه ی سوم باخواهرم رفتم،اما اون بار دومش بود که میخواست امتحان بده،خلاصه اون روز خیلی به عجزوناتوانیم باخدا اعتراف کردم و دیگه درکمال عجز بلاخره دفه ی سوم قبول شدم و خواهرم درکمال ناباوری دفه ی دوم با سخت ترین دوبلی که تو عمرم دیده بودم قبول شد
اصلا اون روز هاجو واج موندم که چطور خواهرم تونست این دوبل به این سختی رو بره،اون هم بین دوتا ماشینی که الان فکرشو میکنم واقعا کاره اون نبود که تونست پارک کنه کاره خدا بود که خواهرمو هدایت کرد که درست ماشین رو بین دوتاماشین دیگه پارک کنه
خودهخواهرم ازذوق گریه میکرد میگفت جوابمو خدا داد اینقدرکه باهاش حرف زدم
ومن همون موقه خیلی به خواهرعزیزم غبطه خوردم گفتم ببین چقدر خوب تونست روی خدا حساب کنه و با بار دوم قبول بشه،اون وقت من که ادعام میشد خیلی مهارت دارم و هرماشینیو دستم بدن به راحتی میتونم اون رو راه بندازم،با بار سوم قبول شدم
اصلا انگار باهمین قضیه خدابهم فهموند که حواست باشه رو من حسااااب کن نه روی خودت و نه غیر من…..
دوست داشتم به این غروری که اون روز منو فراگرفت اینجا اعتراف کنم و بگم که چه ضربه ای ازین غرور بیجا خوردم
شاید به ظاهر تو چشم نمیومد اون غرور موزیانه…اما ته دلم باخودم میگفتم من که برم سه سوته قبولم و خداهم گفت بشین تا قبول بشی
خدایاشکرت این داستان رو به یادم اوردی تا بفهمم چه عاقبتی داره غرور بیجا…
دوست عزیزم ،با خوندن کامنت شما من هم متوجه غروری که چند سال پیش در مورد رانندگی من و گرفت و هیچ وقت متوجه ش هم نشده بودم که چرا با اون همه مهارت بالا در رانندگی ،تو امتحان قبول نشدم ، تا الان که کامنت شما رو خوندم ،
دقیقا مثل شما ،من و خواهرم با هم برای گرفتن گواهینامه اقدام کردیم و من خیلی بهتر و ماهر تر از اون بودم تو رانندگی و مربیم گفت تو همون دفعه ؛ اول قبولی ،ولی فکر نکنم خواهرت قبول بشه ،
و وقتی برای امتحان رفتیم ،من کلا امتحان رو خراب کردم و استرس عجیبی من و گرفت و تا سه مرحله رفتم و در کمال ناباوری ام ،خواهرم قبول شد .
و الان فهمیدم اینها همه مال غروری که من رو گرفته بود که بلدم بلدم !!
خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم .
سلام و سپاس فراوان از خدای بزرگ ک همیشه در هر حالت در حال هدایت کردن بنده هاشه و این ماییم ک اکثر اوقات فراموش میکنیم و تکیه میکنیم ب غیر از خدا ولی از یه جای ب بعد ک ب ناتوانی میرسی و میبینی هیچ کاری از دست هیچکس برنمیاد و فقط خداست ک همه چیو درست میکنه ب بهترین شکل اگ بهش توکل کنی و قدرت آدما رو تو ذهنت از همه ی آدما بگیری
سلام استاد عزیزم و دوستانم
من یه مدتی هست ک ب یه تضادی خوردم این تضاد چندین ساله ک تو زندگیم هست ک همیشه خودمو رو قربانی میدونستم در این موضوع
این تضاد جوریه ک من رو انگار فلج میکنه از خورد خوراک میوفتم منی ک انقد خوش خوراکم
یه ترس عجیبی رو درونم خودم پرورش دادم
یه قدرت خیلی زیادی رو به یک شخصی دادم ک اون هم فهمیده و درحال سواستفاده کردن منه
در حال حاضر باشگاه هستم و سر تمرین سایت رو باز کردم و اولین فایل رو زدم روش یه حسی بهم گفت ک کامنت بزار
نمیدونسم چی بنویسم ولی میدونم توی این فایل جوابم رو میگیرم
این منم ک میتونم زندگی خودم رو اونجوری ک میخام بسازم
اون آدمی ک باهاش مشکل دارم یک آدم پیله هست آدم وایب منفی منفی ک هیچ ارتباط خوبی نتونستم باهاش برقرار کنم ولی یه خصوصیتی ک داره با تمام بدی هاش ب هرچی ک خاسته رسیده همیشه در حال پول درآوردن زیاده اگر حتی دنبال یه آدمی بگرده ک هیچ نشونی ازش نداره انقد میگرده تا بلاخره واقعا پیداش میکنه
با خودم گفتم خدای اون با خدای من یکیه فرقی ندارد خدا ب اون هرچی میخواد میده هر چند چون یه باور خیلی خیلی. قوی داره ک ب هر چی ک میخاد میرسه و واقعا خودم ب چشم دیدم ک رسیده
پس چرا من نرسم
من اندازه. اون خدا رو باور نکردم من این ریشه رو تو ذهنم دارم ک آخرین مرحله خدا رو در نظر گرفتم همیشه ب آدمای کله گنده و بزرگ تر از خودم قدرت دادم و با اینکه دارم روی خودم کار میکنم ولی همچنان خدا رو قبول نکردم
اونجور ک باید قبول کنم این چند روز ک باز درگیر این تضاد شدم خودم رو رها کردم تو بغل خدا و اونه کدمیتونه همه چیو درست کنه و محافظ قوی منه .قدرت بیکران این جهان بزرگه
قربونش برم همیشه حواسش ب من هست ولی من ناشکری کردم
اول از همه تشکر می کنم بابت حسن انتخابتون از آهنگ آخر فایل
با هندزفری هم داشتم فایل رو گوش می دادم فوق العاده بود و با خودم گفتم از این به بعد برای مدیتیشن از این آهنگ استفاده کنم.
یه مورد هم در مورد اینکه شما گفتید تا میاد یه ذره غرور منو بگیره خدا یه پس گردنی محکم بهم میزنه.
یه زمانایی که پس گردنی میخورم میگم خدایا تو هم دیگه خیلی رو من حساس شدیا. یادم باشه این دفعه تشکر کنم واقعا.
که نمی ذاره از مسیر دور بشم.
یه وقتایی هم از ترس پس گردنی یه کار اشتباهی که می کنم سریع میگم خدایا تو خودت می دونی منظوری نداشتم. پیش اومد. حالا فهمیدم که از این به بعد….
برای من یه چالشی در زندگیم به وجود اومد که باید حلش می کردم اوایل که فقط تو در و دیوار بودم.
خداوند کمکم کرد که از زبان استاد قانون رو یاد گرفتم. واقعا من نمی دونم از خدا چه طوری تشکر کنم.
من مدت هاست همین چالش رو دارم و همه شرایط رو خدا برام رام کرده تا بتونم مشکلم رو حلش کنم.
من مدت هاست که در آغوش خداوندم. یه بیتی هست دقیقا یادم نیست اما با این مضمون هست یه آدمی که تو دریا دچار طوفان شده. طوفان خداست. دریا خداست. قایق خداست. ساحل خداست.
برای من یه آگاهی که تو سایت اتفاق افتاد همین که خدا با ما حرف می زنه و جریان هدایت پروردگار بود.
این باعث شد جنس رابطه ی من با خدا تغییر بکنه. تو بعضی از موضوعات راحت تر هدایت میشدم به مسیر درست
تو بعضی از مسائل سخت تر. انگار هدایت نمی اومد. که صد البته گیر کار از سمت من بود. اما من نمی دونستم کجا؟
جریان هدایت یه جورایی هست که گاهی من قابل پیش بینی نیستم.
من تصمیم گرفته بودم شب قدر بیدار نمونم و حتی یه بار که با خانواده ام با هم جمع بودیم اینو گفتم.
اون موقع استدلالم این بود که من دیگه اعتقادی ندارم که با خوندن دعا توی این سه شب قراره اتفاق خاصی بیفته.
بعد به دلم می افتاد شب های قدر رو بیدار بمونم بهم گفته میشد: مگه اعتقاد نداری من دارم کارها رو انجام میدم تو پاشو و فقط منو بخون.
توحید عملی
اگه داری تو جهان مادی زندگی می کنی و احساس می کنی افکاری داری که کمی توحیدی تر شدن یه عملی هم متناسب با اون انجام بده
دعا خوندن تو شب قدر مثل این بود که من آگاهانه داشتم این فکر رو تمرین میکردم که کارها دست خداست. یه تمرین عملی
که بعد به صورت ناخودآگاه ازش در زندگیم استفاده کنم.
اینم بر می گرده به شخصیت من
چون من از اون آدمام که خیلی تقلا می کنند برای رسیدن به یه موضوع
انگار به کارهایی که باید برای رسیدن به اهدافم باید انجام بدم وابسته میشم
به چگونگی مسیر
و باید واقعا براش وقت بذارم
چون دوست دارم خیلی آسون به اهدافم برسم
استاد این موضوع رو خیلی توضیح دادن اما هنوز مشکل دارم
می دونی شاید تجربه ی زیادی ندارم در موردش
و حتما از یه سری چیزها که خیلی آسون برام اتفاق افتادن سرسری گذشتم و اهمیتشون رو برای خودم پایین آوردم
در مورد نماز و روزه هم هدایت خداوند به همین صورت بود.
———
یه زمانی به خدا گفتم چرا توی این موضوع که اینقدر دارم ازت سوال می پرسم و برام مهمه. چرا هیچ جوابی نمیدی
چرا هدایتم نمی کنی
به دلم افتاد برم و یه کتابی داشتم از قبل، اونو بخونم.
من دفعه ی اول که خونده بودم اصلا یه تصور دیگه ای از کتاب داشتم تا این بار
و بعد از اون هم چند تا کتاب سفارش دادم تا بخونم
بعد به خواهرم هم که توی سایت هست گفتم کتاب خوبیه برو بخون
خواهرم گفت: تو که گفتی دیگه کتاب روانشناسی نمی خونی؟
بعضی وقتا واقعا حسم اینه که بهتره دهنمو ببندم و هیچی نگم چون دوباره یهو به دلم می افته 180 درجه تغییر مسیر بدم.
یه وقتایی خواهرم بهم میگه یادته در مورد فلان موضوع فلان نظر رو داشتی.
بعد باید بشینم فکر کنم چرا اون موقع فلان نظر رو داشتم. البته با یه مقداری فکر حول و هوش اون داستان یادم می افته. نه در همون لحظه
میخوام بنویسم از غرور بیجای خودم در برابر خدای خودم
.
استاد جان، چیکار کردی با من امروز، فقط دلم میخواد گریه کنم ازین فایل، از اول عید فقط سایت رو بالا پایین میکنم ببینم فایل گذاشتی یا نه
وقتی که امروز عنوان فایل توحید عملی رو دیدم
اصلا دلم رفت،
وقتی نگاه میکنم به بن بست های زندگیم میبینم دستامو رها کردم از خدا و گفتم من بلدم بلدم، نمیخواد تو کمک کنی و با سر خوردم زمین
میخوام خیلی بی پرده بگم
من همون آدم مغرور بودم در برابر خدای خودم که تا 4 قدم جلو رفتم مغرور شدم بهش و گفتم بلدم بلدم و با مخ خوردم زمین و عاجز شدم در مقابلش
استاد توی عید خیلی داشتم فکر میکردم که چرا چرخ زندگی من روان نیست؟؟
چرا زندگیم یویو وار پیش میره؟؟
چرا یه مدت پول خیلی خوب میسازم ولی بعدش دوباره متوقف میشم؟؟
چرا یه مدت قرداد های ملکی عالی مینویسم که خیلی از همکارام از خداشونه همچین قرارداد هایی رو ولی بعدش دوباره قرارداد هام میترکه؟؟
اصلا مونده بودم
همش با خدا حرف میزدم
با خودم حرف میزدم، این گفتگو ها توی ذهنم بود که چه عیب و ایرادی دارم من؟؟
تا که امروز این فایل اومد، امان ازون لحظه ای که گفتی وقتی مغرور میشی در برابرش و میگی من خودم بلدم و خودم کارها رو انجام میدم و تو نمیخواد کمک کنی و همه چیز رو خودم انجام میدم
اصلاً انگار اون حلقه گمشده رو پیدا کردم که من خیلی غرور دارم خیلیا بخصوص در برابر خدای خودم
نمیدونمم چرا؟؟
یجورایی مثلا یه نتیجه هایی میگیرم انگار گردنمم تبر نمیزنه و دیگه خیلی خودم خودم میکنم و
حتی داشتم باز به این فکر میکردم که چرا دیگه بهم چیزی گفته نمیشه تا فایل ضبط کنم برای کارم و آموزش مربوط به کارم
که دیدم اونم ریشه در غرور داره و مغرور شدم به خدا
و یجورایی به خدا گفتم نمیخواد و دستمو از دستش ول کردم و رها کردم و با مخ خوردم زمین و فقط دارم تقلا میکنم
و زندگی اونقدر بهم فشار میاورد ولی من نمیفهمیدم که غرور سرتا پای منو گرفته که حتی خدای خودمو هم نمیبینم و میگم خودم فقط…
امان ازین شیطان ذهن که گمراه میکنه
و
شاید قبلا بود اگر این فایل رو میشنیدم میگفتم نه من که مغرور نیستم ولی وقتی با خودم روراست شدم و نظر هیچکسی برام مهم نبود دیگه و گفتم خودافشایی میکنم
و وقتی فکر کردم دیدم آره خیلی مغرورم خیلی بخصوص در مورد خدای خودم
و حتی توی رانندگی هم خیلی وقتا خیلی بد رانندگی میکنم و عین وحشی ها ولی خدا خودش شاهده که خیلی کمکم کرده و خیلی از حوادث رو از جلو راهم برداشته و خیلی دوسم داشته و داره که هدایتم کرده و منتظرم بوده و این فایل رو برام فرستاده که بگه میلاد جان مشکل اصلیت غرور بی جا و الکی تو هستش درباره خدای خودت که تموم مسیر ها برات بسته شده و به بن بست خوردی
آه خدای مننن،
شاید میتونم بگم منم مثل موسی (ع) که رفت دوراشو زد و در برابر خدای خودش مغرور بود و بعد عاجزانه برگشت پیش خودش و خدا اونو پذیرفت منم عینا همانگونه هستم
.
.
.
میدونی استاد خیلی وقتا ما خیلی غُرِّه میشیم به اطلاعات و تجربیات قبلی که مثلا اون اطلاعات دوباره جواب میده و به اون علم اندکمون میبالیم و میگیم از همون راه نتیجه میده و دیگه به خدا میگیم تو برو کنار، خودم میدونم
آخ خدای من. من چقد به خودم بد کردم
چه موقعیت ها و فرصت های ثروتسازی که عین هلو داشت وارد زندگیم میشد ولی من با غرور بی جا جلوی اون نعمت رو گرفتم و سدّ شدم،
حتی استاد میتونم بگم ما بچه ها خیلی وقتا خیلی غُرِّه میشیم به محصولات ثروت سایت شما که میگیم دیگه تمامه من روانشناسی ثروت ها رو دارم و علم ثروت رو بلد باشم دیگه تمامه
و یجورایی جا پای قارون میذاریم که گفت ثروتِ من به واسطه علم منه و مغرور میشیم در برابر خداوند
ولی وقتی به داستان زندگی عباس برزگر نگاه میکنیم
میبینم وقتی عاجزانه به خدا وصل شد خدا چطور پادشاهش کرد و وقتی وصل بشی به خدا اون باور های درست رو بهت نشون میده ولی
خیلی وقتا نتیجه نگرفتن هامون فقط به این دلیله که توی ذهنمون اون آگاهی ثروت رو جدا از خدا میدونیم و توی ذهن من اینگونه بود مطمئنم برای خیلی از بچه ها هم اینگونه هست
مثل همون جمله ای که گفتید:
خیلی از بچه ها فکر میکنن که اگر بگن من هیچی نمیدونم و من هیچی نمیدونم یجورایی دارن میگن بی عرضه هستن….
دقیقا من خودم این نگاه در ذهنم بودش که میگفتم خب وقتی من دارم فرکانس میفرستم پس وقتی بگم من هیچی نمیدونم و خدای خودم میدونه که دیگه ذهنم هیچ کاره هستش و فرکانس هام چی میشه پس؟؟!!!
یعنی این افکار بودش
و حالا هم در مورد بحث ثروت هم همینه
خیلی ها توی ذهنشون اینه که دیگه تمامه، من روانشناسی ثروت ها رو دارم و خدا دیگه هیچی و من باورهامو درست میکنم و دیگه ثروتمند میشم ولی خیلی وقتا کار کردن روی همون باور های ثروت عین آب در هاونگ کوبیدن میشه که خدای خودمون رو فاکتور میگیریم و میگیم باور های ثروت مهمه و خدا اصلا مهم نیست و
این دامی بود که من توش افتادم و مطمئنم خیلی از بچه ها هم افتادن توی این دام
و وقتی که دیگه عاجز شدم و گذاتشم کنار و گفتم خدایا من دیگه نمیدونم درها باز شده
و یه چیزی که ازتون میخوام استاد در مورد این نوع نگرش اگه میشه یه فایلی آماده کنید و توضیح بدید با این فرکانس حال حاضرتون توضیح بدید که دچار این اشتباه نشیم و من فکر میکنم مشکل خیلی از ما بچه ها همینه که نمیتونیم درست از ثروت نتیجه بگیریم
یعنی ثروت رو از خدا جدا میدونیم و میگیم دیگه من روی باور ها کار میکنم و خدا هیچکارس و تمام
.
.
.
حالا در مورد نتایجی که خیلی خوب از بودن با خدا گرفتم برمیگرده به سال 1399 که اصلاً از در و دیوار همه اتفاقات مثبت و پول و رابطه عاشقانه و همه چیز های عالی رخ داد ولی بعدش کمرنگ شد و زندگیم یویو وار پیش رفت
و خیلی مغرور شدم متأسفانه و دوباره از خدا میخوام کمکم کنه که به اون روزا برگردم و به سمت بالا فقط حرکت کنم و افسار زندگیمو به خودش بدم و از سرراهش برم کنار…
و باید ریشه ای این پاشنه آشیل رو درمان کنم چون دارم خیلی بد ضربه میخورم
آره این مُعضل اصلی منه
خیلی وقتا قدرت رو از خدا گرفتم دادم به خودم
امان امان امان ازین غرور بی جا
خدا خیلی دوسم داره که منو داره هدایت میکنه با این فایل واقعا
شاید اگه هدایتم نمیکرد شرایطم ازینی که بود بدتر میشد برام
و میتونم بگم، فقط امروز با گوش دادن چندین باره این فایل
خود به خود درها باز شد و مشتری زنگ زد و اومد رفتیم واحد رو دید و گفت میخوامش و عصرش دوباره یه مشتری چند ماه پیشم زنگ زد و گفت یه واحد میخوام و معجزات خودش رخ داد
خدایا منو ببخش، خدایا من به خودم ظلم کردم…
من اعتراف میکنم،
بچه ها من خیلی مغرور بودم به خدای خودم و چوبشو تا الان تو زندگیم بد خوردم و به بن بست رسیدم تو زندگیم
و خدا امروز منو با این فایل نجات داد و
گفت:
بلند شو بنده من
بلند شو پسرم
بلندشو میلادم
یادت باشه اون کسی که میتونه بهت کمک کنه فقط منم نه هیچکسی
تمام این اطلاعات سر سوزنی از علم بی نهایت من نمیشه
دنبال چی میگردی….
دیگه کم آوردم واقعاااا بچه ها
فقط میدونم خدا خیلی دوسم داره که گوشمو بد پیچوند و منو انداخت گوشه رینگ تا میتونست منو زد تا به خودم بیام و این درس رو خیلی خوب یاد بگیرم و آویزه گوشم کنم که غرور نداشته باشم، تا بتونم رشد کنم
خدایاااااا زبانم قاصره در برابر بزرگیت، که تو چقد مهربونی و چقد منتظر بنده خطا کارت میمونی تا برگرده و صبر میکنی براش تا برگرده بهت بگه من غلط کردم من هیچی نمیدونم و خودشو پرت میکنه تو بغلت و تو محکم میگیری تو بغلت میگی میدونستم که بر میگردی خیلی چشم انتظارت بودم رفیق
تو برام خیلی مهمی و حواسم هر لحظه بهت هست ولی تو منو یادت میره.
من هر لحظه منتظر درخواست کمک از طرف تو هستم تا بگی خداااااا
منم بگم جونِ خدا،
تا بشونمت روی دوشم و باهم بریم به هر آنچه که میخوای برسونمت
ولی دِ لامصب تو نیستی
تو میری
تو منو رها میکنی
تو حواست به همه چی و همه کس هست جز خداااات
آه خدای مننن
من تسلیمم، منو ببخش!
خدایا منو حتی ثانیه ای هم به حال خودم رها نکن خواهشاً،
من محتاج تو هستم هر لحظه،
نجات بخش من باش اللّه مهربانم.
.
.
.
خیلی جالبه صبح قبل ازینکه این فایل رو ببینم
به این نوشته برخورد کردم که:
بخدا گفتم: بیا جهان را قسمت کنیم، آسمون واسه من، ابراش مال تو، دریا مال من، موجش مال تو، ماه مال من، خورشید مال تو، خدا خندید و گفت: بندگی کن، همه دنیا مال تو، من هم مال تو
اشکام امونم نمیده دیگه بنویسم
خیلی دلم پره از دست خودم و گریه میخوام فقط
.
استاد ازت ممنونم بخاطره این فایل پر محتوا که کلید گمشده منو در دستم گذاشتی…
.
عاشقتونم…
.
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ
[پروردگارا!] تنها تو را می پرستیم وتنها از تو کمک می خواهیم
چقدر درست گفتی، که ما وقتی مثلا روانشناسی ثروت رو میخریم، میگیم دیگه تمومه! دیگه ثروتمند شدم! دیگه به تمام خواسته هام رسیدم! دیگه خداحافظ فقر! سلام زندگی!
و هیچ رد پایی از حضور خدا در اندیشه هام نیست. تا اینکه نتیجه معکوس میگیرم و تازه به فکر فرو میرم ….
خیلی قشنگ گفتی.
نزدیک یک سال از کامنتت میگذره. امیدوارم در این مدت، نتایج خوب و زیبا و دلخواهی گرفته باشی.
فقط تو نیستی که دلت گرفته اونم از دست ندونم کاریهای خودت بلکه ما همه مثل تو هستیم ماهم بنده غرور بیجامون شدیم اینهمه داستان شیطان و همه جا شنیدیم چیجوری از هزاران سال تسلیم بودن و مقرب بودن خارج شد ولی درس نگرفتیم اینهمه داریم گوش میدیم میخونیم میبینیم باز غرور یکدندگی احمقی نادانی جهل چسبیدن به شرطی شدگی های هزاران ساله ذهن از نیاکانمان تا امروز خدایا فقططط تو میتونی مارو ازین جهل و نادانی و احمق بودن نجات بدی خداجونم منم از دست خودم خسته شدم دلم گریه میخواد دلم زجه میخواد ناتوان و عاجزم نجاتم بده کمکم کن به دوستم میلاد عزیز هم کمک برسون به همه نا کمک برسون
سلام و درود بی پایان بر استاد عزیزم. با شنیدن این فایل چقدر اگاهی های بی نظیری را دریافت کردم. من هم می خواهم یک اعترافی بکنم. آزمون وکالت امسال برگزار شد و من به خاطر مشغله زیادی که داشتم و اتفاقات نامیمونی که برایم افتاده بود اصلا حوصله شرکت در آزمون را نداشتم تاجایی که خواهرم کارهای ثبت نام آزمون رو انجام داد و حتی روز جلسه آزمون خوابیده بودم که برادرم آمد دنبالم و مرا برد سر جلسه آزمون .من در طول این چند وقتی که با شما و درسهای شما آشنا شدم و فایلهای رایگان رو گوش می دادم یاد گرفته بودم که هر روز صبح آرزوهایی رو که دارم بنویسم و جوری تشکر کنم که انگار در عالم واقع اتفاق افتاده است. من همیشه از خداوند به خاطر این که وکیل شدم سپاسگزاری می کردم و کارم صرفا همین بود.البته به همراه دیگر خواسته هایی که داشتم. سر جلسه آزمون که نشستم اینقدر خسته بودم که حوصله ماندن سر جلسه آزمون را نداشتم و فقط یادمه یکی دو تا درس رو اونهم با اکراه زدم و بقیه رو سوالات رو بستم و به گزینه ها نگاه می کردم و به هر گزینه که میل بیشتری داشتم همون گزینه رو در پاسخ نامه میزدم و اولین نفر از سر جلسه آزمونی که به گفته شرکت کنندگان سخت ترین آزمون سالهای اخیر بود بیرون آمدم و رفتم روی چمن های دانشگاه فردوسی ،محل آزمون، دراز کشیدم تا برادرم آمد و رفتیم. زمان اعلام نتایج خواهرم گفت امید نتایج آمده نمی خوای نگاه کنی.گفتم نه من که قبول نمیشم آخه می دونستم که چطور گزینه ها روپر کردم. النهایه با اصرار خواهرم برگ نتایج رو دانلود کردم و با معجزه روبرو شدم . قبول شده بودم اونهم با درصدهای خوب و رتبه خوب.منی که هیچی نخونده بودم بین 130 هزار نفر شرکت کننده رتبه 954 رو آورده بودم و نمی دونستم چی بگم فقط مثل دیوونه ها می خندیدم و این اتفاق رو هدایتی از جانب خدا می بینم که از کار کارمندی بیام بیرون و برم وکالت تا خداوند منو از نعمتهای فراوانش سرشار کند. البته الان به تعارض قبول نکردن استعفا برخوردم که می دونم درست میشه و من به خواسته هایم خواهم رسید. جالب اینه که شما گفتید باید به احساس عجز برسم و من در این آزمون اصلا هیچ اعتمادی به داشته های خودم نداشتم و قبول شدم ودر آزمونی دیگری که اون هم وکالت بود ومعروفه به ازمون مشاوران با اعتماد به داشته های علمی خودم سوالها رو جواب دادم و با وجودی که حقوقدانان می دانند کسی که ازمون وکالت کانون وکلا رو قبول بشه صد درصد آزمون مشاوران رو قبول خواهد شد. اما، من به خاطر نداشتن همان احساس توکل به خدا و اعتماد به داشته های خودم آزمون مشاوران رو قبول نشدم و همین قضیه برای من ایمان محکمی رو بوجود آورده که حرفهای استاد کاملا درسته .چون برای خودم دقیقا مشابه اتفاقی که برای استاد اتفاق افتاد، اتفاق افتاده است. با تشکر.
مدتها بود منتظر فایل جدید بودم دلم خیلی تنگ شده بود ممنونم که هدایت شدین و این فایل بینظیر رو آماده کردین.
استاد واقعا تحسینتون میکنم انقدر ایمانتون به خدا قوی هست و تو هر موردی از خدا کمک میخواین خیلی قشنگه این رابطه شما با خدا چقدر خوب که همیشه هدایتها رو راحت دریافت میکنید بقول دوستم از همون اول که هنوز با قانون آشنا نبودین نگاه توحیدی داشتین واقعا لذت میبرم از رها بودنتون در مقابل الله
مدتی هست بخاطر افکار ناجالب که به خود میدادم و همش در استرس بودم بحدی به خودم فشار اوردم که مریض شدم منی که معروفم به اینکه محاله سرما بخورم یا حتی مریض بشم خلاصه بعد از اینکه مریض شدم کاملا برام واضح بود بخاطر استرس ها و افکاری که بجا اینکه بسپاری بخدا خودت سعی داشتی حلشون کنی اینجور برا خودت داشتی دنبال راه حل ایده بودی و هربار یکیشونو امتحان میکردم و جوابگو نبود استرسم بدتر میشد حتی معمولی ترین کارها رو با استرس غیر قابل وصف انجام میدادم الان که دارم مینویسم برام عجیبه چقدر بدنم اون هم از فشار بالا رو تحمل میکرد و خداروشکر به یک سرما خوردگی ساده ختم شد و بعدش گفتم بسه ول کن دختر چقدر میخوای فک کنی رها کن بزار خدا دست بگیره خودش قشنگ تو رو هدایت میکنه و چقدر زیبا بودرهایی ، روزی که بیدار شدم و دیدم سرما خوردم پا شدم رفتم داروخونه که دارو بگیرم یه چرک خشک کن خواستم بگیرم بااینکه همیشه از این داروخونه خرید میکنم این بار یه خانم دکتری جدید اومده بود گفت عزیزم چرک خشک کن نمیدم بدون نسخه گفتم همیشه از اینجا میگیرم ، گفت این قرص سرماخوردگی رو ببر سه روز تحمل کن خوب میشی و گفتم اشکال نداره از یه داروخونه دیگه میخرم یادم بود که چندوقت پیش برا داداشم چرک خشک کن گرفتم به اون گفتم گفت تموم شدن اینجا بود که گفتم هدا این نشانه اس؟! فلا با سرماخوردگی خودم اوکی کردم و گلو دردم تسکین شده بود خداروشکر تصمیم گرفتم که فلا کولر روشن نکنم و همین قرص سرماخوردگی مصرف کنم اوکی میشم و الحمدلله خیلی بهتر شدم و بعد کارهام انقدر روون شد انقدر عالی بود که میگم وقتی انقدر ساده میشه رها کنی وقتی میتونی بسپاری بخدا اون تو رو هدایت کنه چرا هربار میشنی برا خودت فکر میکنی دنبال چاره برای مسئله های که چاره ای جز رها کردنشون نداری ولی ما فراموشکاریم که خدای هست و بقول استاد به خودمون و توانایی هامون مغرور میشم و من میدونم … در خیلی از مسائل کاری همیشه خودم رو یک تازه کار فرض میکنم در مقابل اشخاصی که تجربه بیشتری از من دارند و سعی میکنم که متواضع باشم و همیشه در مرحله یادگیری باشم و از حرفاشون و نکاتی که بهم میدن ایده بگیرم خب منی که در مقابل اشخاصی که از من با تجربه ترن خیلی متواضع ترم راحت بشون اعتماد میکنم پس دختر تو به الله که از همه دانا تر آگاهه به همه چیز قدرت بالاتر از قدرت اون نیست محافظت میکنه از تو در مقابل همه کس همه چیز چرا به اون اعتماد نمیکنی چرا راحت رها نمیکنی اون برات درستش کنه اون ایده ها رو بهت بده و میبینی هدا این بار هم ازت محافظت کرد به محض اینکه رها کردی گفتی خدا درستش کن ، دیدی چقدر قشنگ برات ردیفش کرد این کامنت رو مینویسم تا رد پایی بمونه تا یادم باشه من همیشه در مقابل الله هیچ چیز نمیدونم و میخوام رو دوش خدا بشینم و اون منو هدایت کنه.
و استاد چقدرگوش نواز بود اخر فایل با ذکر
لبَّیک اللّهمّ لبَّیک، لبَّیک لا شریک لک لبَّیک .
الحمدلله رب العالمین برای این فایل بینظیر استاد عاشقتم برای تک تک آگاهی ها و حال خوب و تمام نتایج بینظیری که گرفتم همیشه سالم تندرست باشید
استاد من چند روزی هست با هدایت خدا و توصیه شما دارم روی دوره احساس لیاقت کار میکنم تا ظرف وجودمو بزرگتر کنم چند روزی بود تو صفحه کامنت های دوره بودم و میخوندم امروز بعد از ظهر وسط کامنت یکی از بچه های دوره بودم انگار واضح یه کسی تو قلبم گفت الان باید یکی از فایل های توحیدی استاد رو گوش بدی و من چون وسط کامنت بودم گفتم باشه ولی این کامنت تموم بشه بعد (اینم بگم چون از اول سال یکی از تعهداتم اینه که خدایا من رو خودم کار میکنم و تسلیم تو میشم و به الهامات رونیم بلافاصله عمل میکنم) جالبه همون لحظه قلبم گفت پس تعهدت چی میشه؟ بلافاصله بهم برخورد و سریع گفتم چشم ایده اولم این بود بیام تو سایت روی گزینه نشانه من بزنم شاید اونجا خدا یه فایل توحیدی میخواد بهم نشون بده اومدم تو سایت عنوان توحید عملی قسمت 11 رو دیدم اشک تو چشام جمع شد هنگ کردم اره استاد به قول شما خدا هر لحظه داره مارو هدایت میکنه ماییم که باید گیرنده خوبی باشیم عجب فایلی بود و چقدر درونم نیاز داشت به این فایل
استاد در تمرین این جلسه که الحق یه دوره ای هستش باید بگم
خدارو شکر از وقتی با شما آشنا شدم خیلی بهتر شدم استاد من مباحث توحیدی رو در عمل های شما یاد گرفتم من توحید رو تو رفتار و عمل شما یاد گرفتم سر بزنگاهها چیزی که باعث شده توحیدی عمل کنم رفتارها و اعمال شماست استاد من از وقتی با شما آشنا شدم از اول کشش درونیم به مباحث توحیدی شما بود اولا خیلی تو این مباحث سایتو زیرو رو کردم خیلی از خدای خودم سوال میکردم تا این که یه شب ساعت 3 نصف شب خواب دیدم یه انرژی از سمت سقف باهام صحبت میکنه خیلی ترسیده بودم اون صدا که به نظرم صدای خدا بود بهم گفت میبینی الان ساعت 3 نصف شبه و همه موجودات تو خواب و استراحت هستن؟ منم با ترس گفتم بله اون صدا گفت ولی من همیشه بیدارم و کنترل همه چی با منه
اون شب از خواب بیدار شدم یه ترس ناشی از ابهت زیاد منو گرفته بود از اون به بعد هرچی از شما یاد گرفتم این جمله رو ترجمه کرده: وقتی همه خوابن من بیدارم برداشتم اینه که همون توحید بوده
از اون روز تصمیم گرفتم گفتم خدایا من میخوام انسان توحیدی باشم پس خودت بهم کمک کن و خداروشکر توسط شما خدا هدایتم کرده
استاد بعد اون خواب من میخواستم خونه بخرم گفتم علی برا تمرین توحید بسم الله بعد به خدا گفتم خدایا من هیچی نمیدونم تو برام خونه بخر به خدا قسم خود خدا یه ایده های فرستاد یه ادمهایی رو فرستاد و یه جایی خونه خریدم با بهترین قیمت و بهترین منظره یعنی الان که توش زندگی میکنم میگم خدایا مگه میشه انقدر زدی تو خال درون منو و خواسته های منو دقیق و بی کم و کاست برام اجر کردی این یه تجربم بود از ایمان به خدا و اجازه دادن به هدایت خدا که در یک کلام نتیجش رضایت محض بود برام
دومی اینه که من و خانمم 8 ماه پیش خواستیم بچه دار بشیم من خانمم یه مشکلاتی داشت که راحت نبود یعنی من اون لحظه یادمه به خدا گفتم خدایا من تورو دارم من بچه میخوام تو هدایتم کن خدا شاهده بعد دو هفته خانمم باردار شد همون موقع گفتم خدایا این بچه مال خودته میخوای پسر باشه یا دختر تا ابد مسئولتشبا تو هست هر کاری بگی میکنم بعدش معلوم شد پسره بچمون خداشاهده الان که خانمم 8 ماههشه بدون کوچکترین سختی همه چی راحت پیش رفته و جالبه گفتم خدایا اسمشو بهم بگو به خانمم که اصلا تو این فضا ها نبود خواب دیده بود اسمشو حنیف بزارید و خانمم صب بیدار شد بهم گفتم خواب دیدم اسمشو حنیف میزاریم شوکه شدم چون افتخار کردم به اسمی که خدا انتخاب کرده بود
تجربه خیلی دارم در مورد اعتماد به خدا و دیدم چه معجزاتی شده ولی از شما و حضرت ابراهیم یاد گرفتم حتی ایمان هم تکاملیه از چیزهای کوچیک شروع کردم ایشالا کم کم ایمانمو قوی تر میکنم
در مورد مثال دوم تا دلتون بخواد رو خودم یا بقیه حساب کردم و نتایجشم دیدم مثلا یه موقعی قبلارو شهردار منتطقه 11 تهران برا استخدام حساب کردم لحظه اخر رفت همه چی رو هوا یا قبلا تو کنکور رو دانسته های خودم حساب کردم برعکس شما بدترین رتبه رو اوردم
ولی خداروشکر با فایلهای شما تو مسیر هستم
از خداوند عاجزانه تقاضای کمک و یاری دارم
خدایا من بدون تو پشه هم نیستم
خدایا من بدون کمک تو بلد نیستم نفس بکشم
خدایا هرچه دارم و هر کار خوبی انجام دادم ایده های تو بوده
خدایا هزاران بار میگم من بدون تو عددی نیستم
استاد عزیزم پیام توحیدتو گرفتم ممنونم ازت که تو مسیر توحید عمل میکنی تا من الگو قرارت بدم
من فایل رو دیروز دیدم بسیار عالی ، مدهوش کننده و میخکوب کننده بود .خیلی دوست داشتم ک من هم از تجربیات این چنینی داشته باشم
امروز درمورد یک شئی از خداوند هدایت خواستم ک بهم بگه کجاست و خدا بهم گفت ازطریق پسرم
ب خداگفتم برااینک ایمانم بیشتر بشه بهم بگو و تجسم کردم ک پیداشده و کارم راه افتاده
و همین اتفاق افتاد
این درحالتی بود ک امکان داشت احساسم خوب نشه چون چن وقت پیش شبیه همین حالت پیش آمد ولی پیدانشد اون شئ
منتهی من سعی کردم ک حسمو خوب کنم و از خدا همون اول بخوام و از پیش ذهنی های خودم استفاده نکنم ک بهم بگه
درهمین حین ک میگشتم اون قبلی هم پیداشد ..اونی ک امروز گمش کرده بودم هم پیداشد
درحالی ک برا قبلی بسیار زمان گذاشتیم و اتاق رو زیر و رو کردیم پیدانشد ک نشد و جایی ک فکرشم نمیکردم یا حداقل اگ جلو چشمم هم بود نمیدیدم امروز پیداشد ب لطف و هدایت خدا
میخوام این بار رو اینقد براخودم بزرگش کنم و برا خودم تکرار کنم تا برام باور بشه و برا کارهای بزرگتر هم ازش هدایت بخوام وخداوند راه رو بهم نشون بده ..چون اگ عملکرد ذهن رو ب یادبیارم اینجوریه ک تکرار نشه این بار هم فراموشم میشه ک خیلی هم برام حاد شده بود ولی خدا حلش کرد برام
از خداوند
و از شما عزیزان بابت این مسیر سپاسگزارم و ادامه ش میدم چون با منطق دارم ب خواسته هام میرسم
و این آیه و نشانه ی ارزشمند موید تمام مطالب این فایل با ارزشه که من سلیمان باید بدونم هر قدر در یک موضوعی رشد کنم ،به خودم یادآوری کنم که اعتبار رشد و پیشرفت من فقط به خداست و این موضوع رو دائماً به خودم میگم که :«ببین همه رشد و پیشرفت و اعتبار و آبروی تو از آن خداست ,تحت هر شرایطی خدا رو عامل اعتلای خودت بدون تو بدون نگاه و هدایت خداوند هیچی نیستی ها»
خدایا سپاسگزارم برای نگاهت به من
به منی که با این نگاه و بینش توحیدی که تو بخشیدی،احساس عزت و سربلندی دارم ،چون خودم رو و اعتبار و آبروی خودم رو فقط و فقط از تو میدانم و برای این نگاه ارزشمند همواره سپاسگزار تو هستم.
استاد عزیزم سپاسگزارم که همواره این نگاه توحیدی رو به من و دوستان من یادآوری میکنید و همواره در این مسیر زیبا ،نگرش توحیدی خودتون رو به جهان و ما پمپاژ میکنید.
ممنونم که به الهامات خود عمل میکنید و این لحظه های با ارزش توحیدی رو خلق میکنید.
این آرامش کنونی زندگی من و خانمم به لطف خدای عزیز و دستان نیکش(استاد عزیزم)شکل گرفته.
یک مطلبی هم خانمم در یک مسیر سفر کاری چند ساعته دیشب ،به من گفت که خالی از لطف نیست عنوان کنم.
خانمم گفت:
«سلیمان دقت کردی که مدتهاست؛
از کسی توقعی نداریم
فقط از خدا میخواییم
از کسی بدگویی نمیکنیم
آرامش داریم
چقدر به هم عشق میورزیم
و
و
و
و
استاد توحیدی ام سپاسگزارم برای بودنتون
برای محصولات با ارزشتون
برای فایل های دانلودی
برای زندگی در بهشت
برای سفر به دور آمریکای زیبا
و برای اینکه هستید و دائماً توحید و یگانگی خداوند رو به یادمون میارید
و ما همواره درست زیستن و درست فکرکردن رو می آموزیم.
یه مطلب مهم دیگه:
سالها در شغل فعلی ام از یک مسیر خاص میخواستم پول در بیارم و دائما درگیری داشتم که چرا از این مسیر خاص(برادرم در شهر دیگر داخل مغازه مشتریان زیادی رو داره و پول خوبی در میاره)و من به مسیر راحت و اسونی هدایت شدم ،(فروش به همکاران بسیار زیاد)و البته پس از سالها ،تسلیم شدم و به خداوند اجازه دادم از مسیری که صلاح میدونه بهم بده و وقتی متوجه شدم که ای درسته ،یعنی به خودم گفتم تو بندگی کن خدایی کردن کار خداست.
و بوم بوم بوم
الان بجایی رسیدیم که جهت آماده سازی محصول برای همکاران زیادمون،گاها وقت کم میارم.
و این مسیر ادامه دارد.
در پناه خدای مهربان ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
وقتی مینوشتم و ثبت کردم تو روز شمار باز بهم گفته شد مگه بهت نگفتم نباید اینجا بنویسی این نوشته ها برای فایل توحید عملی هست پاکش کن و ببر اونجا ثبت کن و چشمگفتم و اینجا کپیش کردم نوشته هامو و از روز شمار حذفش کردم
من اومدم تا از پیشرفتم بنویسم تا رد پام بمونه
صبح روز 5 اردیبهشت
واقعا بهشت شد برام از صبح تا شب تو خود بهشت بودم
صبح که بیدار شدم خواستم صبحانه بخورم پرسیدم خدا چی برای من الان خوبه ؟
یهویی دلم خواست تخم مرغ بخورم گفتم خدا تخم مرغ که نداریم نمیرم بگیرم الان به جاش پنیر میخورم
یه حسی بهم گفت برو بخر ،چون چند بار اینجوری پیش اومده بود و با رفتنم به بیرون خدا میخواست بهم چیزی بگه و رفتم و بعد متوجه شدم
اینبار گفتم خدا من نمیخوام برم پنیرم میتونستم بخورم ، ولی چون تو میگی میرم ، رفتم حاضر بشم پیش خودم گفتم بذار جاکلیدی بردارم شاید قراره به یه نفر هدیه بدم بعد گفتم نه برم ببینم خدا چی میخواد بهم بگه ،رفتم و مثل همیشه میخواستم برم از مغازه نزدیک خونمون بخرم ، انگار قشنگ حس میکردم که به اراده خودم نیست و بدون اراده داشتم راه میرفتم
همون لحظه یاد آیه ای افتادم که استاد هم میگفت که هیچ برگی بدون اذن خدا نمی افتد
سوره انعام آیه 59
گفتم من که به اراده خودم نمیرم میدونم که حتما میخوای بهم چیزی بگی
خب بگو از کدوم مغازه باید بخرم تخم مرغ رو
یهویی باز حس کردم بهم گفته شد برو مغازه سمت خونه عمه ات اینا بدون اینکه بپرسم چرا به خیال خودم گفتم یعنی این جاکلیدیارو قراره به کی بدم
وقتی رفتم داخل مغازه سلام کردم چشمم دنبال چیزی میگشت اصلا خودمم موندم چرا هی برمیگشتم سمت یخچال بستنی
همین که تخم مرغارو فروشنده داشت میذاشت هی من بستنیارو نگاه میکردم
یهویی حس کردم باید بستنی بخرم
بستنی میهن از اینا که جایزه بنز و روزانه نقد جایزه داره
برام عجیب بود من اصلا نمیخواستم بخرما ، ولی کاملا حس میکردم به اختیار خودم نبود و سعی داشتم که نگیرم حتی گفتم چرا حالا بستنی ؟
بعد میخواستم که بردارم وقتایی که از اون بستنی میخریدیم داداشم ساده یا کاکائویی میخرید من باز خودم میخواستم کاکائویی بردارم
ولی باز حس کردم بی اختیاره و دستم رفت سمت بستنی میهن که جایزه داشت و
الان که داشتم مینوشتم گفتم برم ببینم طعمش چی بود رفتم دیدم توت فرنگیه و نوشته بستنی سالار
50 میلیون و جایزه ماشینش هیوندای i20
جالبه من تو مغازه فکر کردم بستنی میهن برداشتم ولی الان دیدم بستنی سالار روش نوشته
بعد تو راه که برمیگشتم خونه معما شده بود برام ،به خیال خودم گفتم خدا این یعنی چی ؟؟
چی میخوای بهم بگی ؟ منو کشوندی بیرون و مغازه ای دیگه بردی تا بهم بگی بستنی بخرم ؟؟
خب الان خودم بخورمش ؟؟
حتی تو راه فکر میکردم طعم تمشکه
الان دیدم توت فرنگیه
من حتی موقع خرید بستنی به هیچی بستنی نگاه نکردم فقط فهمیدم که باید بستنی جایزه دار بخرم و فقط قیمت روشو خوندم که 30 هزار تمن بود
یه حسی بهم میگفت تو فقط انجام بده و هیچی نپرس ، باز به خیال خودم تو دلم حرف میزدم گفتم نکنه میخوای بهم ماشین بدی خدا ؟؟ دست تو هست همه چی خیلی راحته
چرا که نه
بعد یاد دو تا بستنی میهنی که جایزه دار بود و چند هفته پیش خورده بودم گذاشته بودم تو کشو میز کارم ، و اینبار برخلاف تمام روزای قبل که بلافاصله بعد خوردن بستنی کدش رو ارسال میکردم
گفتم خدا میذارم تو کشو هر وقت تو گفتی بهم بگو تا کداشو بفرستم ،که ماشین برای من باشه
هر بار که کشو رو باز میکردم و چوب بستنیارو میدیدم میگفتم خدا کی وقتشه بهم بگو
امروز اینا هم بهم یادآور شد
تو راه یهویی باز حس کردم که نباید خودم بستنی رو بخورم پرسیدم به کی بدم بخوره آخه اولش میخواستم بیرون به یه نفر بدم بخوره و چوبشو بگیرم ولی باز اراده ای نداشتم و رسیدم خونه
گفتم باشه میذارم یخچال داداشم از سرکار اومد میدم بستنی رو بخوره و بعد بگو که کی کد قرعه کشیش رو بفرستم
الان که داشتم مینوشتم این اتفاقا رو که میدونم دلیلی داشته که خدا منو برد بیرون تا بستنی بخرم و بهم میگه دلیلشو
گفتم چرا دارم مینویسم اگه اشتباه متوجه شدم چی ؟ نگو داشت ذهن باز شروع میکرد به حرف زدن
زود یادم افتاد که گفتم ببین طیبه ، یادت باشه خرید بستنی و ارسال کدش رو ، من جریانشو نمیدونم ولی هرچی باشه اگر ماشین در بیاد یا نقدی یا اگر هم در نیاد در هر صورت خیره و حتما حتما یه درسی برای من داره که قراره خدا یادم بده
ولی برام یه چیز جالبه ، همیشه یه جورایی حریص بودم که بستنی بخرم و میگفتم ماشین در بیاد ولی این بار اصلا اینجوری حس نمیکردم انگار همه اش دلم میخواست ببینم خدا چی میخواد بهم بگه
و گفتم خدا هرچی از این اتفاق که اتفاقی نیست ،از تو به من برسه من به اون خیر محتاجم
بعد که تخم مرغم رو خوردم،شروع کردم به چاپ کردن طرحا و نقاشی کشیدن و شروع سری جدید آینه دستیا و نقاشیا و زیر لیوانیا و کلی گردن آویز و چوبای دیگه که دیروز از خانی آباد رفتم حضوری گرفتم
دیشب مامانم که اومد خونه دیر وقت بود با داداشم از خونه خاله ام اومدن ،اومد بهم گفت که طیبه برات قلمو گرفتم 30 تمن 6 تا قلمو ، انقدر خوشحال شدم گفتم خب فردا امتحانش میکنم
امروز که البته 5 اردیبهشت میشه امتحان کردم خیلی خوب بودن و واقعا عالی بودن و میگفتم خدایا سپاسگزارتم که قلمو هارو به دست من رسوندی
شب قرار بود بریم خونه مادربزرگم شام ببریم ، با مادرم که خواستیم بریم گفتم نقاشیامو ببرم برای فروش ؟؟
باز میگفتم ببرم یا نبرم
بعد گفتم نه من هر جا از این به بعد برم حتی مهمدنی با خودم میبرم نقاشیامو که تو اون محل بفروشم به آدما
و ایمانم رو به خدا بیشتر نشون بدم
وقتی سوار بی آر تی شدیم یه خانم با دخترش اومد نشست صندلی جلویی گفتم خدایا نشون بدم قشنگ گفتگوی درونم رو میشنیدم و حس میکردم که تشویقم میکرد میگفت آره زود باش الان وقتشه ایمانت رو نشون بدی
همینارو که شنیدم باز بدون اراده خیلی سریع کش موهارو چند تا دستم گرفتم و به مادرش نشون دادم و ازم دو تا خرید و 20 تمن داد
اون لحظه انقدر حس خوبی داشتم دلم میخواست فریاد بزنم و سپاسگزاریمو شکرم رو بلند با فریاد بگم خدایا شکرت با کمکت تونستم
دخترش انقدر ذوق میکرد برای نقاشی روش مادرش گعت اینارو از کجا میگیرین گفتم خودم درست میکنم گفت آفرین
بعد که خرید زود کش رو بست به موهای دخترش و انقدر ذوق داشت دخترش، گفت عکس بگیر ببینم مامان
مامانش عکس میگرفت بعد گفت شکلک بوس هست
و گوشیشو باز کرد و رفت تو تلگرام وشکلکارو آورد تا به دخترش نشون بده و گفت ببین این شکلکو کشیده
خیلی ذوق داشت هی دستشو به چوب میزد و ذوق میکرد
منم انقدر خوشحال بودم که فقط تا چند دقیقه با ذوق سپاسگزارم خدا میگفتم
میگفتم سپاسگزارم که به کمکت تونستم ایمانم رو بهت نشون بدم و اینبار واقعا برام خیلی راحت بود حرف زدن
یاد حرف استاد افتادم وقتی شما شروع میکنید به تغییر و خدا میبینه ، جهان رو مسخر شما کرده وبه شما کمک میکنه و می افزاید
بعد یه دختر اومد پیشم نشست خیلی زیبا و موهاش خوشگل بود بهش نوشن دادم و اونم ازم خرید کرد یدونه
من بیشتر برای اینکه پول دستم بیاد خوشحال نبودم ، درسته که پول میاد دستم خوشحال میشم
ولی خوشحالی اصلیم برای این بود که تونستم و شد که ایمانم رو به خدا نشون بدم و وقتی میخواستم بگم بهشون میگفتم خدا شروع کردم حالا باقی با تو
وقتی پیاده شدیم به مامانم انقدر با ذوق میگفتم گفت آره دیدمت یهویی نشون دادی
بعد که رسیدیم خونه مادربززگم داداشم هنوز نیومده بود گفتم من برم تو میدان که پارک هم داره جمعیت زیاد بود اونجا بفروشم بیام
مادربززگم و عموم پرسیدن چی بفروشی ؟؟
تعجب کردن چون نمیدونستن و بهشون گفتم گفت برو ،مامانم گفت نیم ساعته زود برگرد که داداشت رسید شام بخوریم
من برخلاف روزای قبل که میرفتم جایی نمیتونستم و برمیگشتم، این باز واقعا حس خوبی داشتم ، یه حس اطمینان قلبی بود که باعث شده بود من بخوام و برم تو میدان محل مادر بزرگم کارامو نشون بدم به مادر بچه هایی که داشتن سرسره بازی و تاب بازی میکردن
انگار حس ترس و نگرانی رفته بود تا حد خیلی زیادی که قبلا داشتم و الان جاشو یه اطمینان قلبی پر کرده بود
و همه این اطمینان فکر کنم از اون جاهایی میاد که من میرفتم تا قدم بردارم و خدا لحظات اول برام مشتری میشد
وقتی رفتم به اولین نفر نشون دادم دو تا خرید بعد به چند نفرم نشون دادم خریدن و چند نفرم نخواستن
تو نیم ساعت 50 هزار تمن فروختم و با 30 هزار تمن بی آر تی شد 80
خوشحالم از اینکه پیشرفت داشتم و خدا جوری کمکم کرد که واقعا یه حس عمیقی از اطمینان داشتم
و فقط میگفتم خدایا شکرت شد
و انقدر انسان های خوبی سر راهم میومدن و میفروختم و انقدر مودب و خوب بودن خیلی عالی بود و همه و همه کار خداست
وقتی برگشتیم خونه گفتم سلام خونه من ، یهویی یادم افتاد گفتم این که خونه من نیست خونه خداست
هر چی دارم از خداست و یاد حرفای استاد تو توحید عملی قسمت 11 میفتادم
وقتی عموم پرسید چقدر فروختی ،گفت خوبه تو وقت کردی بیا سمت مدرسه دخترونه خونه ما اینجا هر خیابون یه مدرسه دخترونه هست پر از مدرسه بیا و تو این یه ماه ببر بفروش
گفتم باشه اینجا هم میام
خدا رو بی نهایت سپاسگزارم که وقتی دید من یه قدم برداشتم ، برای من بی نهایت قدم برداشت
و این مهم ترین و با ارزش ترین بود برای من ،که خدا به یکباره شک و تردیدا و نگرانی هایی که مانع از صحبت کردنم و حرف زدنم با آدما میشد که ببرم بفروشم ازم گرفت
و من تازه دارم درک میکنم که وقتی حرکت میکنم خدا بهم میده تازه دارم معانی آیاتش رو با حرکت کردن و قدم برداشتنام میفهمم
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
تازه امروز میگفتم خدای من
قبل از آگاهی من از این آینه ها و جاکلیدیا چقدر درست میکردم و نمیگرفتن تو پیج کاریم و طبق باور های محدودی که داشتم دستام درد میکرد ، میگفتم مشتری نیست و ایمان نداشتم که عمل بیاره برام و حتی منصرف میشدم و همه رو هدیه میدادم به فامیل یا دوستام و غریبه ها
الان ببین بدون اینکه به زحمت خاصی بیفتم میفروشم البته خدا میفروشه من که کاره ای نیستم
امروز مامانم گفت طیبه حساب کردی ببینی این هفته چقدر فروختی
وقتی حساب کردم دیدم تو سه روز خودشم در عرض یک ساعت در روز کلشو جمع کنی 3 ساعت حالا 4 ساعت با نیم ساعت امروز
من یک میلیون فروش داشتم
این خودش بزرگترین پیشرفته برای من
از لحظه ای که روز یک شنبه رفتم تا تو مترو بفروشم و قدم کوچیک برداشتم خدا فرداش برام 600 واریز کرد به حسابم
الان که دارم فکر میکنم میبینم ، که من اگر قدم هام رو سریع تر بردارم به قول استاد عباس منش ، نتایجم سریع تر رخ میده مثل همین 4 ساعتی که یک میلیون فروشم بود
همه اینا برای من ددسه و سعی میکنم تا بیشتر سعی کنم ایمانم رو به خدا نشون بدم خیلی خیلی خوشحالم که خدا هر لحظه برای من خیر و برکت از همه نظر میده
هر روز این باور رو به خودم تکرار میکنم میگم
طیبه هر لحظه اگر سعی کنی با خدا حرف بزنی هر کاری انجام دادی از خدا بپرسی و سعی کنی بگی چشم
تو اون لحظه ای که داری با خدا حرف میزنی همه چی داری
بی نهایت ثروت ،شادی ،سلامتی ،آرامش ، عشق و مهم تر از همه خدا رو داری که بهش وصلی و ارزشمندی براش و عاشقته و وقتی وصلی به منبع فدرت و نور و عظمت همه چی داری
من امروز حس میکردم همه چی دارم عشق شادی سلامتی آرامش و ثروت
این روزا بیشتر و بیشتر داره میشه این حس و اشتیاقم برای تلاش برای بیشتر حرف زدن با خدا ، بیشتر تلاش کردن برای تقویت مهارت هام و کمک خواستن از خدا و انگیزه ای که میگیرم با هر پیشرفت روزانه ام
بی نهایت سپاسگزارم خدای من
برای تک تک خانواده صمیمی عباس منش بهترین هارو میخوام الهی سعادت در دنیا و آخرت باشه برای همه مون
سلام طیبه عزیز تبریک میگم بهت به خاطر ایمان و عملی که داشتی
درسی که از کامنتت گرفتم این بود که خاشعانه و متواضعانه ازخدا کمک بخواهم در همه موارد زندگیم و عملی کنم هر الهامی را که شنیدم و امروز خواندن کامت زیبای شما یک نشانه بود برام که سمانه حواستو جمع کن به اسم تغییر فقط یکسری فایل ها و کامنت ها رو نخون بلکم عمل کن به اگاهی هات؛ عملی که مثل طیبه جان تصمیم بگیره بره پارک و محصولات خودشو بفروشه تحسینت میکنم طیبه جان که از صبح تا شب فقط گوشتو دادی به صدای خدا و عملی کردی الهاماتتو …
به نام خداوند قدرتمند جهانیان
سلام و درود عرض میکنم خدمت استادعزیز وتوحیدی ام
سپاس میکنم خدای قدرتمندم رو که ازطریق شما بنده ی مؤمن به من هربار بااین صحبتای ناب بیدار میکنه و بهم هشدار میده که هرچه داری اعتبارش رو بخودم بده نه غیرمن
استادجان آخه چطوری در وصف کلمات این سپاسگزاری ازشمارو بگنجونم که اینقدر داری وجود مارو بااین حرفای ناب الهیتون صیقل میدید
بخدا همه ی این حرفاتون به وقت و به موقع داره به بچه هاتون زده میشه
استادثانیه به ثانبه ی حرفاتون بر عمق جانم نشست و تمومی اون روزایی که به خودم غره شدم رو به یاداوردم و انگار دقیقا روبروی من نشسته بودی وداشتم جلوی شماوپروردگارم به عجزوناتوانیم اعتراف میکردم و میگفتم راست میگی استاد اون روزی که میخواستم امتحانرانندگی بدم،منوخواهرم باهمدیگه امتحان دادیم
تجربه خواهرم ازرانندگی تقریبا صفر بود و تجربه ی من بالای هزاربود
هرکس میفهمید که ما قراره باهمدیگه امتحان بدیم،بایک حس ترحمی به خواهرم میگفتن خداکنه زود قبول بشی،بااین رانندگیی که توداری بعید میدونیم قبول بشی
ومن رو همه میگفتن سه سوته قبولی انقدر که دست فرمونت عالیه
حتی خوده مربیم میگفت من جای افسرباشم و به همین شکل رانندگی کنی سه بار مهر قبولیو رو پروندت میزنم!!
اما امان از غرور و بی داد از تکبر و تواین موقعیتا بهادادن به شیطون که ماشالله اونقدر قشنگ بهت اون نفس مغرورت نفوذ میکنه که خودتم نمیفهمی،مثل یک آمپول زن ماهری که تابیایی بفهمی آمپولت زده،میبینی که بهت میگه پاشو ازجات آمپولت تموم شد!
دقیقا این موقعا حسم به شیطون این شکلیه کههمچین بی صدا و بی درد آمپول غررو رو بهت تزریق میکنهکهنمیفهمی از کدوم طرف بهت زده
خلاصه اون روزی که منوخواهرم باهمدیگه رفتیم امتحان دادیم،وانتظارم این بود که الان پشت فرمون نشستم افسر مهارت منو قبل از روشن کردن ماشین از تو چشمام درک میکنه ومیگه قبولی!
اونقدر اون روز چنان ترسو استرس برمن مغلوب شد که جای ترمز و گاز رو باپاهام اشتباه میگرفتم وبه جای اینکه گاز بدم،پامو روی پدال ترمز همچنان فشارمیدادم
و به دقیقه نکشید که افسر گفت خانم خیلی نیاز به تمرین کردن داری،،انگار بااین حرف سقف آسمون تو سرم خراب شد و چنان غروری ازمن خورد شد که اونجا فهمیدم چقدر من هیچم و اصلا نمیشه حتی رو خودم حساب کنم،هرچند که مهارتم تورانندگی بیشتربشه اگه غرور منو فرابگیره اون مهارت به هیچ دردی نمیخوره
بله داستان ازین قرارشد که تا دفه ی دوم هم رد شدم،دفه ی سوم باخواهرم رفتم،اما اون بار دومش بود که میخواست امتحان بده،خلاصه اون روز خیلی به عجزوناتوانیم باخدا اعتراف کردم و دیگه درکمال عجز بلاخره دفه ی سوم قبول شدم و خواهرم درکمال ناباوری دفه ی دوم با سخت ترین دوبلی که تو عمرم دیده بودم قبول شد
اصلا اون روز هاجو واج موندم که چطور خواهرم تونست این دوبل به این سختی رو بره،اون هم بین دوتا ماشینی که الان فکرشو میکنم واقعا کاره اون نبود که تونست پارک کنه کاره خدا بود که خواهرمو هدایت کرد که درست ماشین رو بین دوتاماشین دیگه پارک کنه
خودهخواهرم ازذوق گریه میکرد میگفت جوابمو خدا داد اینقدرکه باهاش حرف زدم
ومن همون موقه خیلی به خواهرعزیزم غبطه خوردم گفتم ببین چقدر خوب تونست روی خدا حساب کنه و با بار دوم قبول بشه،اون وقت من که ادعام میشد خیلی مهارت دارم و هرماشینیو دستم بدن به راحتی میتونم اون رو راه بندازم،با بار سوم قبول شدم
اصلا انگار باهمین قضیه خدابهم فهموند که حواست باشه رو من حسااااب کن نه روی خودت و نه غیر من…..
دوست داشتم به این غروری که اون روز منو فراگرفت اینجا اعتراف کنم و بگم که چه ضربه ای ازین غرور بیجا خوردم
شاید به ظاهر تو چشم نمیومد اون غرور موزیانه…اما ته دلم باخودم میگفتم من که برم سه سوته قبولم و خداهم گفت بشین تا قبول بشی
خدایاشکرت این داستان رو به یادم اوردی تا بفهمم چه عاقبتی داره غرور بیجا…
به نام خداوند. بخشنده ی مهربانم
خدایی که هر آنچه دارم از اوست
دوست عزیزم ،با خوندن کامنت شما من هم متوجه غروری که چند سال پیش در مورد رانندگی من و گرفت و هیچ وقت متوجه ش هم نشده بودم که چرا با اون همه مهارت بالا در رانندگی ،تو امتحان قبول نشدم ، تا الان که کامنت شما رو خوندم ،
دقیقا مثل شما ،من و خواهرم با هم برای گرفتن گواهینامه اقدام کردیم و من خیلی بهتر و ماهر تر از اون بودم تو رانندگی و مربیم گفت تو همون دفعه ؛ اول قبولی ،ولی فکر نکنم خواهرت قبول بشه ،
و وقتی برای امتحان رفتیم ،من کلا امتحان رو خراب کردم و استرس عجیبی من و گرفت و تا سه مرحله رفتم و در کمال ناباوری ام ،خواهرم قبول شد .
و الان فهمیدم اینها همه مال غروری که من رو گرفته بود که بلدم بلدم !!
خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم .
سلام و سپاس فراوان از خدای بزرگ ک همیشه در هر حالت در حال هدایت کردن بنده هاشه و این ماییم ک اکثر اوقات فراموش میکنیم و تکیه میکنیم ب غیر از خدا ولی از یه جای ب بعد ک ب ناتوانی میرسی و میبینی هیچ کاری از دست هیچکس برنمیاد و فقط خداست ک همه چیو درست میکنه ب بهترین شکل اگ بهش توکل کنی و قدرت آدما رو تو ذهنت از همه ی آدما بگیری
سلام استاد عزیزم و دوستانم
من یه مدتی هست ک ب یه تضادی خوردم این تضاد چندین ساله ک تو زندگیم هست ک همیشه خودمو رو قربانی میدونستم در این موضوع
این تضاد جوریه ک من رو انگار فلج میکنه از خورد خوراک میوفتم منی ک انقد خوش خوراکم
یه ترس عجیبی رو درونم خودم پرورش دادم
یه قدرت خیلی زیادی رو به یک شخصی دادم ک اون هم فهمیده و درحال سواستفاده کردن منه
منم ک جز خدا هیچکسو ندارم ک ب معنای واقعی ازم محافظت کنه
من هنوز این فایل رو گوش ندادم
در حال حاضر باشگاه هستم و سر تمرین سایت رو باز کردم و اولین فایل رو زدم روش یه حسی بهم گفت ک کامنت بزار
نمیدونسم چی بنویسم ولی میدونم توی این فایل جوابم رو میگیرم
این منم ک میتونم زندگی خودم رو اونجوری ک میخام بسازم
اون آدمی ک باهاش مشکل دارم یک آدم پیله هست آدم وایب منفی منفی ک هیچ ارتباط خوبی نتونستم باهاش برقرار کنم ولی یه خصوصیتی ک داره با تمام بدی هاش ب هرچی ک خاسته رسیده همیشه در حال پول درآوردن زیاده اگر حتی دنبال یه آدمی بگرده ک هیچ نشونی ازش نداره انقد میگرده تا بلاخره واقعا پیداش میکنه
با خودم گفتم خدای اون با خدای من یکیه فرقی ندارد خدا ب اون هرچی میخواد میده هر چند چون یه باور خیلی خیلی. قوی داره ک ب هر چی ک میخاد میرسه و واقعا خودم ب چشم دیدم ک رسیده
پس چرا من نرسم
من اندازه. اون خدا رو باور نکردم من این ریشه رو تو ذهنم دارم ک آخرین مرحله خدا رو در نظر گرفتم همیشه ب آدمای کله گنده و بزرگ تر از خودم قدرت دادم و با اینکه دارم روی خودم کار میکنم ولی همچنان خدا رو قبول نکردم
اونجور ک باید قبول کنم این چند روز ک باز درگیر این تضاد شدم خودم رو رها کردم تو بغل خدا و اونه کدمیتونه همه چیو درست کنه و محافظ قوی منه .قدرت بیکران این جهان بزرگه
قربونش برم همیشه حواسش ب من هست ولی من ناشکری کردم
خدایا هدایتمون کن
لحظه ای مرا ب حال خودم وامگذار …….
سلام خدمت استاد عزیز و همه ی دوستانم
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که می شنوم نا مکرر است
اول از همه تشکر می کنم بابت حسن انتخابتون از آهنگ آخر فایل
با هندزفری هم داشتم فایل رو گوش می دادم فوق العاده بود و با خودم گفتم از این به بعد برای مدیتیشن از این آهنگ استفاده کنم.
یه مورد هم در مورد اینکه شما گفتید تا میاد یه ذره غرور منو بگیره خدا یه پس گردنی محکم بهم میزنه.
یه زمانایی که پس گردنی میخورم میگم خدایا تو هم دیگه خیلی رو من حساس شدیا. یادم باشه این دفعه تشکر کنم واقعا.
که نمی ذاره از مسیر دور بشم.
یه وقتایی هم از ترس پس گردنی یه کار اشتباهی که می کنم سریع میگم خدایا تو خودت می دونی منظوری نداشتم. پیش اومد. حالا فهمیدم که از این به بعد….
برای من یه چالشی در زندگیم به وجود اومد که باید حلش می کردم اوایل که فقط تو در و دیوار بودم.
خداوند کمکم کرد که از زبان استاد قانون رو یاد گرفتم. واقعا من نمی دونم از خدا چه طوری تشکر کنم.
من مدت هاست همین چالش رو دارم و همه شرایط رو خدا برام رام کرده تا بتونم مشکلم رو حلش کنم.
من مدت هاست که در آغوش خداوندم. یه بیتی هست دقیقا یادم نیست اما با این مضمون هست یه آدمی که تو دریا دچار طوفان شده. طوفان خداست. دریا خداست. قایق خداست. ساحل خداست.
برای من یه آگاهی که تو سایت اتفاق افتاد همین که خدا با ما حرف می زنه و جریان هدایت پروردگار بود.
این باعث شد جنس رابطه ی من با خدا تغییر بکنه. تو بعضی از موضوعات راحت تر هدایت میشدم به مسیر درست
تو بعضی از مسائل سخت تر. انگار هدایت نمی اومد. که صد البته گیر کار از سمت من بود. اما من نمی دونستم کجا؟
جریان هدایت یه جورایی هست که گاهی من قابل پیش بینی نیستم.
من تصمیم گرفته بودم شب قدر بیدار نمونم و حتی یه بار که با خانواده ام با هم جمع بودیم اینو گفتم.
اون موقع استدلالم این بود که من دیگه اعتقادی ندارم که با خوندن دعا توی این سه شب قراره اتفاق خاصی بیفته.
بعد به دلم می افتاد شب های قدر رو بیدار بمونم بهم گفته میشد: مگه اعتقاد نداری من دارم کارها رو انجام میدم تو پاشو و فقط منو بخون.
توحید عملی
اگه داری تو جهان مادی زندگی می کنی و احساس می کنی افکاری داری که کمی توحیدی تر شدن یه عملی هم متناسب با اون انجام بده
دعا خوندن تو شب قدر مثل این بود که من آگاهانه داشتم این فکر رو تمرین میکردم که کارها دست خداست. یه تمرین عملی
که بعد به صورت ناخودآگاه ازش در زندگیم استفاده کنم.
اینم بر می گرده به شخصیت من
چون من از اون آدمام که خیلی تقلا می کنند برای رسیدن به یه موضوع
انگار به کارهایی که باید برای رسیدن به اهدافم باید انجام بدم وابسته میشم
به چگونگی مسیر
و باید واقعا براش وقت بذارم
چون دوست دارم خیلی آسون به اهدافم برسم
استاد این موضوع رو خیلی توضیح دادن اما هنوز مشکل دارم
می دونی شاید تجربه ی زیادی ندارم در موردش
و حتما از یه سری چیزها که خیلی آسون برام اتفاق افتادن سرسری گذشتم و اهمیتشون رو برای خودم پایین آوردم
در مورد نماز و روزه هم هدایت خداوند به همین صورت بود.
———
یه زمانی به خدا گفتم چرا توی این موضوع که اینقدر دارم ازت سوال می پرسم و برام مهمه. چرا هیچ جوابی نمیدی
چرا هدایتم نمی کنی
به دلم افتاد برم و یه کتابی داشتم از قبل، اونو بخونم.
من دفعه ی اول که خونده بودم اصلا یه تصور دیگه ای از کتاب داشتم تا این بار
و بعد از اون هم چند تا کتاب سفارش دادم تا بخونم
بعد به خواهرم هم که توی سایت هست گفتم کتاب خوبیه برو بخون
خواهرم گفت: تو که گفتی دیگه کتاب روانشناسی نمی خونی؟
بعضی وقتا واقعا حسم اینه که بهتره دهنمو ببندم و هیچی نگم چون دوباره یهو به دلم می افته 180 درجه تغییر مسیر بدم.
یه وقتایی خواهرم بهم میگه یادته در مورد فلان موضوع فلان نظر رو داشتی.
بعد باید بشینم فکر کنم چرا اون موقع فلان نظر رو داشتم. البته با یه مقداری فکر حول و هوش اون داستان یادم می افته. نه در همون لحظه
اولش واقعا متعجب میشم.
_
باورم نمیشه اما زمان زیادی رو همین چند خط گرفت.
در مورد این فایل میشه ساعت ها نوشت.
بماند به یادگار
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ
تنها تو را می پرستیم وتنها از تو کمک می خواهیم
.
.
.
﷽
.
سلام استاد جان،
سلام خانم شایسته جان،
سلام به روی ماه تک تک شما خانواده عزیزم
.
میخوام بنویسم از غرور بیجای خودم در برابر خدای خودم
.
استاد جان، چیکار کردی با من امروز، فقط دلم میخواد گریه کنم ازین فایل، از اول عید فقط سایت رو بالا پایین میکنم ببینم فایل گذاشتی یا نه
وقتی که امروز عنوان فایل توحید عملی رو دیدم
اصلا دلم رفت،
وقتی نگاه میکنم به بن بست های زندگیم میبینم دستامو رها کردم از خدا و گفتم من بلدم بلدم، نمیخواد تو کمک کنی و با سر خوردم زمین
میخوام خیلی بی پرده بگم
من همون آدم مغرور بودم در برابر خدای خودم که تا 4 قدم جلو رفتم مغرور شدم بهش و گفتم بلدم بلدم و با مخ خوردم زمین و عاجز شدم در مقابلش
استاد توی عید خیلی داشتم فکر میکردم که چرا چرخ زندگی من روان نیست؟؟
چرا زندگیم یویو وار پیش میره؟؟
چرا یه مدت پول خیلی خوب میسازم ولی بعدش دوباره متوقف میشم؟؟
چرا یه مدت قرداد های ملکی عالی مینویسم که خیلی از همکارام از خداشونه همچین قرارداد هایی رو ولی بعدش دوباره قرارداد هام میترکه؟؟
اصلا مونده بودم
همش با خدا حرف میزدم
با خودم حرف میزدم، این گفتگو ها توی ذهنم بود که چه عیب و ایرادی دارم من؟؟
تا که امروز این فایل اومد، امان ازون لحظه ای که گفتی وقتی مغرور میشی در برابرش و میگی من خودم بلدم و خودم کارها رو انجام میدم و تو نمیخواد کمک کنی و همه چیز رو خودم انجام میدم
اصلاً انگار اون حلقه گمشده رو پیدا کردم که من خیلی غرور دارم خیلیا بخصوص در برابر خدای خودم
نمیدونمم چرا؟؟
یجورایی مثلا یه نتیجه هایی میگیرم انگار گردنمم تبر نمیزنه و دیگه خیلی خودم خودم میکنم و
حتی داشتم باز به این فکر میکردم که چرا دیگه بهم چیزی گفته نمیشه تا فایل ضبط کنم برای کارم و آموزش مربوط به کارم
که دیدم اونم ریشه در غرور داره و مغرور شدم به خدا
و یجورایی به خدا گفتم نمیخواد و دستمو از دستش ول کردم و رها کردم و با مخ خوردم زمین و فقط دارم تقلا میکنم
و زندگی اونقدر بهم فشار میاورد ولی من نمیفهمیدم که غرور سرتا پای منو گرفته که حتی خدای خودمو هم نمیبینم و میگم خودم فقط…
امان ازین شیطان ذهن که گمراه میکنه
و
شاید قبلا بود اگر این فایل رو میشنیدم میگفتم نه من که مغرور نیستم ولی وقتی با خودم روراست شدم و نظر هیچکسی برام مهم نبود دیگه و گفتم خودافشایی میکنم
و وقتی فکر کردم دیدم آره خیلی مغرورم خیلی بخصوص در مورد خدای خودم
و حتی توی رانندگی هم خیلی وقتا خیلی بد رانندگی میکنم و عین وحشی ها ولی خدا خودش شاهده که خیلی کمکم کرده و خیلی از حوادث رو از جلو راهم برداشته و خیلی دوسم داشته و داره که هدایتم کرده و منتظرم بوده و این فایل رو برام فرستاده که بگه میلاد جان مشکل اصلیت غرور بی جا و الکی تو هستش درباره خدای خودت که تموم مسیر ها برات بسته شده و به بن بست خوردی
آه خدای مننن،
شاید میتونم بگم منم مثل موسی (ع) که رفت دوراشو زد و در برابر خدای خودش مغرور بود و بعد عاجزانه برگشت پیش خودش و خدا اونو پذیرفت منم عینا همانگونه هستم
.
.
.
میدونی استاد خیلی وقتا ما خیلی غُرِّه میشیم به اطلاعات و تجربیات قبلی که مثلا اون اطلاعات دوباره جواب میده و به اون علم اندکمون میبالیم و میگیم از همون راه نتیجه میده و دیگه به خدا میگیم تو برو کنار، خودم میدونم
آخ خدای من. من چقد به خودم بد کردم
چه موقعیت ها و فرصت های ثروتسازی که عین هلو داشت وارد زندگیم میشد ولی من با غرور بی جا جلوی اون نعمت رو گرفتم و سدّ شدم،
حتی استاد میتونم بگم ما بچه ها خیلی وقتا خیلی غُرِّه میشیم به محصولات ثروت سایت شما که میگیم دیگه تمامه من روانشناسی ثروت ها رو دارم و علم ثروت رو بلد باشم دیگه تمامه
و یجورایی جا پای قارون میذاریم که گفت ثروتِ من به واسطه علم منه و مغرور میشیم در برابر خداوند
ولی وقتی به داستان زندگی عباس برزگر نگاه میکنیم
میبینم وقتی عاجزانه به خدا وصل شد خدا چطور پادشاهش کرد و وقتی وصل بشی به خدا اون باور های درست رو بهت نشون میده ولی
خیلی وقتا نتیجه نگرفتن هامون فقط به این دلیله که توی ذهنمون اون آگاهی ثروت رو جدا از خدا میدونیم و توی ذهن من اینگونه بود مطمئنم برای خیلی از بچه ها هم اینگونه هست
مثل همون جمله ای که گفتید:
خیلی از بچه ها فکر میکنن که اگر بگن من هیچی نمیدونم و من هیچی نمیدونم یجورایی دارن میگن بی عرضه هستن….
دقیقا من خودم این نگاه در ذهنم بودش که میگفتم خب وقتی من دارم فرکانس میفرستم پس وقتی بگم من هیچی نمیدونم و خدای خودم میدونه که دیگه ذهنم هیچ کاره هستش و فرکانس هام چی میشه پس؟؟!!!
یعنی این افکار بودش
و حالا هم در مورد بحث ثروت هم همینه
خیلی ها توی ذهنشون اینه که دیگه تمامه، من روانشناسی ثروت ها رو دارم و خدا دیگه هیچی و من باورهامو درست میکنم و دیگه ثروتمند میشم ولی خیلی وقتا کار کردن روی همون باور های ثروت عین آب در هاونگ کوبیدن میشه که خدای خودمون رو فاکتور میگیریم و میگیم باور های ثروت مهمه و خدا اصلا مهم نیست و
این دامی بود که من توش افتادم و مطمئنم خیلی از بچه ها هم افتادن توی این دام
و وقتی که دیگه عاجز شدم و گذاتشم کنار و گفتم خدایا من دیگه نمیدونم درها باز شده
و یه چیزی که ازتون میخوام استاد در مورد این نوع نگرش اگه میشه یه فایلی آماده کنید و توضیح بدید با این فرکانس حال حاضرتون توضیح بدید که دچار این اشتباه نشیم و من فکر میکنم مشکل خیلی از ما بچه ها همینه که نمیتونیم درست از ثروت نتیجه بگیریم
یعنی ثروت رو از خدا جدا میدونیم و میگیم دیگه من روی باور ها کار میکنم و خدا هیچکارس و تمام
.
.
.
حالا در مورد نتایجی که خیلی خوب از بودن با خدا گرفتم برمیگرده به سال 1399 که اصلاً از در و دیوار همه اتفاقات مثبت و پول و رابطه عاشقانه و همه چیز های عالی رخ داد ولی بعدش کمرنگ شد و زندگیم یویو وار پیش رفت
و خیلی مغرور شدم متأسفانه و دوباره از خدا میخوام کمکم کنه که به اون روزا برگردم و به سمت بالا فقط حرکت کنم و افسار زندگیمو به خودش بدم و از سرراهش برم کنار…
و باید ریشه ای این پاشنه آشیل رو درمان کنم چون دارم خیلی بد ضربه میخورم
آره این مُعضل اصلی منه
خیلی وقتا قدرت رو از خدا گرفتم دادم به خودم
امان امان امان ازین غرور بی جا
خدا خیلی دوسم داره که منو داره هدایت میکنه با این فایل واقعا
شاید اگه هدایتم نمیکرد شرایطم ازینی که بود بدتر میشد برام
و میتونم بگم، فقط امروز با گوش دادن چندین باره این فایل
خود به خود درها باز شد و مشتری زنگ زد و اومد رفتیم واحد رو دید و گفت میخوامش و عصرش دوباره یه مشتری چند ماه پیشم زنگ زد و گفت یه واحد میخوام و معجزات خودش رخ داد
خدایا منو ببخش، خدایا من به خودم ظلم کردم…
من اعتراف میکنم،
بچه ها من خیلی مغرور بودم به خدای خودم و چوبشو تا الان تو زندگیم بد خوردم و به بن بست رسیدم تو زندگیم
و خدا امروز منو با این فایل نجات داد و
گفت:
بلند شو بنده من
بلند شو پسرم
بلندشو میلادم
یادت باشه اون کسی که میتونه بهت کمک کنه فقط منم نه هیچکسی
تمام این اطلاعات سر سوزنی از علم بی نهایت من نمیشه
دنبال چی میگردی….
دیگه کم آوردم واقعاااا بچه ها
فقط میدونم خدا خیلی دوسم داره که گوشمو بد پیچوند و منو انداخت گوشه رینگ تا میتونست منو زد تا به خودم بیام و این درس رو خیلی خوب یاد بگیرم و آویزه گوشم کنم که غرور نداشته باشم، تا بتونم رشد کنم
خدایاااااا زبانم قاصره در برابر بزرگیت، که تو چقد مهربونی و چقد منتظر بنده خطا کارت میمونی تا برگرده و صبر میکنی براش تا برگرده بهت بگه من غلط کردم من هیچی نمیدونم و خودشو پرت میکنه تو بغلت و تو محکم میگیری تو بغلت میگی میدونستم که بر میگردی خیلی چشم انتظارت بودم رفیق
تو برام خیلی مهمی و حواسم هر لحظه بهت هست ولی تو منو یادت میره.
من هر لحظه منتظر درخواست کمک از طرف تو هستم تا بگی خداااااا
منم بگم جونِ خدا،
تا بشونمت روی دوشم و باهم بریم به هر آنچه که میخوای برسونمت
ولی دِ لامصب تو نیستی
تو میری
تو منو رها میکنی
تو حواست به همه چی و همه کس هست جز خداااات
آه خدای مننن
من تسلیمم، منو ببخش!
خدایا منو حتی ثانیه ای هم به حال خودم رها نکن خواهشاً،
من محتاج تو هستم هر لحظه،
نجات بخش من باش اللّه مهربانم.
.
.
.
خیلی جالبه صبح قبل ازینکه این فایل رو ببینم
به این نوشته برخورد کردم که:
بخدا گفتم: بیا جهان را قسمت کنیم، آسمون واسه من، ابراش مال تو، دریا مال من، موجش مال تو، ماه مال من، خورشید مال تو، خدا خندید و گفت: بندگی کن، همه دنیا مال تو، من هم مال تو
اشکام امونم نمیده دیگه بنویسم
خیلی دلم پره از دست خودم و گریه میخوام فقط
.
استاد ازت ممنونم بخاطره این فایل پر محتوا که کلید گمشده منو در دستم گذاشتی…
.
عاشقتونم…
.
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ
[پروردگارا!] تنها تو را می پرستیم وتنها از تو کمک می خواهیم
.
درود میلاد جان.
چقدر درست گفتی، که ما وقتی مثلا روانشناسی ثروت رو میخریم، میگیم دیگه تمومه! دیگه ثروتمند شدم! دیگه به تمام خواسته هام رسیدم! دیگه خداحافظ فقر! سلام زندگی!
و هیچ رد پایی از حضور خدا در اندیشه هام نیست. تا اینکه نتیجه معکوس میگیرم و تازه به فکر فرو میرم ….
خیلی قشنگ گفتی.
نزدیک یک سال از کامنتت میگذره. امیدوارم در این مدت، نتایج خوب و زیبا و دلخواهی گرفته باشی.
در پناه خدا موفق باشی
سلام و درود بر میلاد عزیز
فقط تو نیستی که دلت گرفته اونم از دست ندونم کاریهای خودت بلکه ما همه مثل تو هستیم ماهم بنده غرور بیجامون شدیم اینهمه داستان شیطان و همه جا شنیدیم چیجوری از هزاران سال تسلیم بودن و مقرب بودن خارج شد ولی درس نگرفتیم اینهمه داریم گوش میدیم میخونیم میبینیم باز غرور یکدندگی احمقی نادانی جهل چسبیدن به شرطی شدگی های هزاران ساله ذهن از نیاکانمان تا امروز خدایا فقططط تو میتونی مارو ازین جهل و نادانی و احمق بودن نجات بدی خداجونم منم از دست خودم خسته شدم دلم گریه میخواد دلم زجه میخواد ناتوان و عاجزم نجاتم بده کمکم کن به دوستم میلاد عزیز هم کمک برسون به همه نا کمک برسون
خدایا متشکرم ممنونم سپاسگزارم و دوستت دارم ….
میلاد عزیز عشقی دمتگرم موفق باشی
سلام و درود بی پایان بر استاد عزیزم. با شنیدن این فایل چقدر اگاهی های بی نظیری را دریافت کردم. من هم می خواهم یک اعترافی بکنم. آزمون وکالت امسال برگزار شد و من به خاطر مشغله زیادی که داشتم و اتفاقات نامیمونی که برایم افتاده بود اصلا حوصله شرکت در آزمون را نداشتم تاجایی که خواهرم کارهای ثبت نام آزمون رو انجام داد و حتی روز جلسه آزمون خوابیده بودم که برادرم آمد دنبالم و مرا برد سر جلسه آزمون .من در طول این چند وقتی که با شما و درسهای شما آشنا شدم و فایلهای رایگان رو گوش می دادم یاد گرفته بودم که هر روز صبح آرزوهایی رو که دارم بنویسم و جوری تشکر کنم که انگار در عالم واقع اتفاق افتاده است. من همیشه از خداوند به خاطر این که وکیل شدم سپاسگزاری می کردم و کارم صرفا همین بود.البته به همراه دیگر خواسته هایی که داشتم. سر جلسه آزمون که نشستم اینقدر خسته بودم که حوصله ماندن سر جلسه آزمون را نداشتم و فقط یادمه یکی دو تا درس رو اونهم با اکراه زدم و بقیه رو سوالات رو بستم و به گزینه ها نگاه می کردم و به هر گزینه که میل بیشتری داشتم همون گزینه رو در پاسخ نامه میزدم و اولین نفر از سر جلسه آزمونی که به گفته شرکت کنندگان سخت ترین آزمون سالهای اخیر بود بیرون آمدم و رفتم روی چمن های دانشگاه فردوسی ،محل آزمون، دراز کشیدم تا برادرم آمد و رفتیم. زمان اعلام نتایج خواهرم گفت امید نتایج آمده نمی خوای نگاه کنی.گفتم نه من که قبول نمیشم آخه می دونستم که چطور گزینه ها روپر کردم. النهایه با اصرار خواهرم برگ نتایج رو دانلود کردم و با معجزه روبرو شدم . قبول شده بودم اونهم با درصدهای خوب و رتبه خوب.منی که هیچی نخونده بودم بین 130 هزار نفر شرکت کننده رتبه 954 رو آورده بودم و نمی دونستم چی بگم فقط مثل دیوونه ها می خندیدم و این اتفاق رو هدایتی از جانب خدا می بینم که از کار کارمندی بیام بیرون و برم وکالت تا خداوند منو از نعمتهای فراوانش سرشار کند. البته الان به تعارض قبول نکردن استعفا برخوردم که می دونم درست میشه و من به خواسته هایم خواهم رسید. جالب اینه که شما گفتید باید به احساس عجز برسم و من در این آزمون اصلا هیچ اعتمادی به داشته های خودم نداشتم و قبول شدم ودر آزمونی دیگری که اون هم وکالت بود ومعروفه به ازمون مشاوران با اعتماد به داشته های علمی خودم سوالها رو جواب دادم و با وجودی که حقوقدانان می دانند کسی که ازمون وکالت کانون وکلا رو قبول بشه صد درصد آزمون مشاوران رو قبول خواهد شد. اما، من به خاطر نداشتن همان احساس توکل به خدا و اعتماد به داشته های خودم آزمون مشاوران رو قبول نشدم و همین قضیه برای من ایمان محکمی رو بوجود آورده که حرفهای استاد کاملا درسته .چون برای خودم دقیقا مشابه اتفاقی که برای استاد اتفاق افتاد، اتفاق افتاده است. با تشکر.
بنام الله هدایتگر
با سلام خدمت استادعزیز دلم و هم فرکانسی های من
مدتها بود منتظر فایل جدید بودم دلم خیلی تنگ شده بود ممنونم که هدایت شدین و این فایل بینظیر رو آماده کردین.
استاد واقعا تحسینتون میکنم انقدر ایمانتون به خدا قوی هست و تو هر موردی از خدا کمک میخواین خیلی قشنگه این رابطه شما با خدا چقدر خوب که همیشه هدایتها رو راحت دریافت میکنید بقول دوستم از همون اول که هنوز با قانون آشنا نبودین نگاه توحیدی داشتین واقعا لذت میبرم از رها بودنتون در مقابل الله
مدتی هست بخاطر افکار ناجالب که به خود میدادم و همش در استرس بودم بحدی به خودم فشار اوردم که مریض شدم منی که معروفم به اینکه محاله سرما بخورم یا حتی مریض بشم خلاصه بعد از اینکه مریض شدم کاملا برام واضح بود بخاطر استرس ها و افکاری که بجا اینکه بسپاری بخدا خودت سعی داشتی حلشون کنی اینجور برا خودت داشتی دنبال راه حل ایده بودی و هربار یکیشونو امتحان میکردم و جوابگو نبود استرسم بدتر میشد حتی معمولی ترین کارها رو با استرس غیر قابل وصف انجام میدادم الان که دارم مینویسم برام عجیبه چقدر بدنم اون هم از فشار بالا رو تحمل میکرد و خداروشکر به یک سرما خوردگی ساده ختم شد و بعدش گفتم بسه ول کن دختر چقدر میخوای فک کنی رها کن بزار خدا دست بگیره خودش قشنگ تو رو هدایت میکنه و چقدر زیبا بودرهایی ، روزی که بیدار شدم و دیدم سرما خوردم پا شدم رفتم داروخونه که دارو بگیرم یه چرک خشک کن خواستم بگیرم بااینکه همیشه از این داروخونه خرید میکنم این بار یه خانم دکتری جدید اومده بود گفت عزیزم چرک خشک کن نمیدم بدون نسخه گفتم همیشه از اینجا میگیرم ، گفت این قرص سرماخوردگی رو ببر سه روز تحمل کن خوب میشی و گفتم اشکال نداره از یه داروخونه دیگه میخرم یادم بود که چندوقت پیش برا داداشم چرک خشک کن گرفتم به اون گفتم گفت تموم شدن اینجا بود که گفتم هدا این نشانه اس؟! فلا با سرماخوردگی خودم اوکی کردم و گلو دردم تسکین شده بود خداروشکر تصمیم گرفتم که فلا کولر روشن نکنم و همین قرص سرماخوردگی مصرف کنم اوکی میشم و الحمدلله خیلی بهتر شدم و بعد کارهام انقدر روون شد انقدر عالی بود که میگم وقتی انقدر ساده میشه رها کنی وقتی میتونی بسپاری بخدا اون تو رو هدایت کنه چرا هربار میشنی برا خودت فکر میکنی دنبال چاره برای مسئله های که چاره ای جز رها کردنشون نداری ولی ما فراموشکاریم که خدای هست و بقول استاد به خودمون و توانایی هامون مغرور میشم و من میدونم … در خیلی از مسائل کاری همیشه خودم رو یک تازه کار فرض میکنم در مقابل اشخاصی که تجربه بیشتری از من دارند و سعی میکنم که متواضع باشم و همیشه در مرحله یادگیری باشم و از حرفاشون و نکاتی که بهم میدن ایده بگیرم خب منی که در مقابل اشخاصی که از من با تجربه ترن خیلی متواضع ترم راحت بشون اعتماد میکنم پس دختر تو به الله که از همه دانا تر آگاهه به همه چیز قدرت بالاتر از قدرت اون نیست محافظت میکنه از تو در مقابل همه کس همه چیز چرا به اون اعتماد نمیکنی چرا راحت رها نمیکنی اون برات درستش کنه اون ایده ها رو بهت بده و میبینی هدا این بار هم ازت محافظت کرد به محض اینکه رها کردی گفتی خدا درستش کن ، دیدی چقدر قشنگ برات ردیفش کرد این کامنت رو مینویسم تا رد پایی بمونه تا یادم باشه من همیشه در مقابل الله هیچ چیز نمیدونم و میخوام رو دوش خدا بشینم و اون منو هدایت کنه.
و استاد چقدرگوش نواز بود اخر فایل با ذکر
لبَّیک اللّهمّ لبَّیک، لبَّیک لا شریک لک لبَّیک .
الحمدلله رب العالمین برای این فایل بینظیر استاد عاشقتم برای تک تک آگاهی ها و حال خوب و تمام نتایج بینظیری که گرفتم همیشه سالم تندرست باشید
در پناه الله تندرست و سلامت باشید.
بنام الله وهاب و رزاق
سلام به دو تا فرشته های الله روی زمین
سلام به هر بنده خدایی که این کامنتو میخونه
الله اکبر الله واکبر
استاد من چند روزی هست با هدایت خدا و توصیه شما دارم روی دوره احساس لیاقت کار میکنم تا ظرف وجودمو بزرگتر کنم چند روزی بود تو صفحه کامنت های دوره بودم و میخوندم امروز بعد از ظهر وسط کامنت یکی از بچه های دوره بودم انگار واضح یه کسی تو قلبم گفت الان باید یکی از فایل های توحیدی استاد رو گوش بدی و من چون وسط کامنت بودم گفتم باشه ولی این کامنت تموم بشه بعد (اینم بگم چون از اول سال یکی از تعهداتم اینه که خدایا من رو خودم کار میکنم و تسلیم تو میشم و به الهامات رونیم بلافاصله عمل میکنم) جالبه همون لحظه قلبم گفت پس تعهدت چی میشه؟ بلافاصله بهم برخورد و سریع گفتم چشم ایده اولم این بود بیام تو سایت روی گزینه نشانه من بزنم شاید اونجا خدا یه فایل توحیدی میخواد بهم نشون بده اومدم تو سایت عنوان توحید عملی قسمت 11 رو دیدم اشک تو چشام جمع شد هنگ کردم اره استاد به قول شما خدا هر لحظه داره مارو هدایت میکنه ماییم که باید گیرنده خوبی باشیم عجب فایلی بود و چقدر درونم نیاز داشت به این فایل
استاد در تمرین این جلسه که الحق یه دوره ای هستش باید بگم
خدارو شکر از وقتی با شما آشنا شدم خیلی بهتر شدم استاد من مباحث توحیدی رو در عمل های شما یاد گرفتم من توحید رو تو رفتار و عمل شما یاد گرفتم سر بزنگاهها چیزی که باعث شده توحیدی عمل کنم رفتارها و اعمال شماست استاد من از وقتی با شما آشنا شدم از اول کشش درونیم به مباحث توحیدی شما بود اولا خیلی تو این مباحث سایتو زیرو رو کردم خیلی از خدای خودم سوال میکردم تا این که یه شب ساعت 3 نصف شب خواب دیدم یه انرژی از سمت سقف باهام صحبت میکنه خیلی ترسیده بودم اون صدا که به نظرم صدای خدا بود بهم گفت میبینی الان ساعت 3 نصف شبه و همه موجودات تو خواب و استراحت هستن؟ منم با ترس گفتم بله اون صدا گفت ولی من همیشه بیدارم و کنترل همه چی با منه
اون شب از خواب بیدار شدم یه ترس ناشی از ابهت زیاد منو گرفته بود از اون به بعد هرچی از شما یاد گرفتم این جمله رو ترجمه کرده: وقتی همه خوابن من بیدارم برداشتم اینه که همون توحید بوده
از اون روز تصمیم گرفتم گفتم خدایا من میخوام انسان توحیدی باشم پس خودت بهم کمک کن و خداروشکر توسط شما خدا هدایتم کرده
استاد بعد اون خواب من میخواستم خونه بخرم گفتم علی برا تمرین توحید بسم الله بعد به خدا گفتم خدایا من هیچی نمیدونم تو برام خونه بخر به خدا قسم خود خدا یه ایده های فرستاد یه ادمهایی رو فرستاد و یه جایی خونه خریدم با بهترین قیمت و بهترین منظره یعنی الان که توش زندگی میکنم میگم خدایا مگه میشه انقدر زدی تو خال درون منو و خواسته های منو دقیق و بی کم و کاست برام اجر کردی این یه تجربم بود از ایمان به خدا و اجازه دادن به هدایت خدا که در یک کلام نتیجش رضایت محض بود برام
دومی اینه که من و خانمم 8 ماه پیش خواستیم بچه دار بشیم من خانمم یه مشکلاتی داشت که راحت نبود یعنی من اون لحظه یادمه به خدا گفتم خدایا من تورو دارم من بچه میخوام تو هدایتم کن خدا شاهده بعد دو هفته خانمم باردار شد همون موقع گفتم خدایا این بچه مال خودته میخوای پسر باشه یا دختر تا ابد مسئولتشبا تو هست هر کاری بگی میکنم بعدش معلوم شد پسره بچمون خداشاهده الان که خانمم 8 ماههشه بدون کوچکترین سختی همه چی راحت پیش رفته و جالبه گفتم خدایا اسمشو بهم بگو به خانمم که اصلا تو این فضا ها نبود خواب دیده بود اسمشو حنیف بزارید و خانمم صب بیدار شد بهم گفتم خواب دیدم اسمشو حنیف میزاریم شوکه شدم چون افتخار کردم به اسمی که خدا انتخاب کرده بود
تجربه خیلی دارم در مورد اعتماد به خدا و دیدم چه معجزاتی شده ولی از شما و حضرت ابراهیم یاد گرفتم حتی ایمان هم تکاملیه از چیزهای کوچیک شروع کردم ایشالا کم کم ایمانمو قوی تر میکنم
در مورد مثال دوم تا دلتون بخواد رو خودم یا بقیه حساب کردم و نتایجشم دیدم مثلا یه موقعی قبلارو شهردار منتطقه 11 تهران برا استخدام حساب کردم لحظه اخر رفت همه چی رو هوا یا قبلا تو کنکور رو دانسته های خودم حساب کردم برعکس شما بدترین رتبه رو اوردم
ولی خداروشکر با فایلهای شما تو مسیر هستم
از خداوند عاجزانه تقاضای کمک و یاری دارم
خدایا من بدون تو پشه هم نیستم
خدایا من بدون کمک تو بلد نیستم نفس بکشم
خدایا هرچه دارم و هر کار خوبی انجام دادم ایده های تو بوده
خدایا هزاران بار میگم من بدون تو عددی نیستم
استاد عزیزم پیام توحیدتو گرفتم ممنونم ازت که تو مسیر توحید عمل میکنی تا من الگو قرارت بدم
از خدای تو و دست مهربونش شما سپاسگزارم
سلام ب استادان عزیزم و دوستان گلم درسایت
من فایل رو دیروز دیدم بسیار عالی ، مدهوش کننده و میخکوب کننده بود .خیلی دوست داشتم ک من هم از تجربیات این چنینی داشته باشم
امروز درمورد یک شئی از خداوند هدایت خواستم ک بهم بگه کجاست و خدا بهم گفت ازطریق پسرم
ب خداگفتم برااینک ایمانم بیشتر بشه بهم بگو و تجسم کردم ک پیداشده و کارم راه افتاده
و همین اتفاق افتاد
این درحالتی بود ک امکان داشت احساسم خوب نشه چون چن وقت پیش شبیه همین حالت پیش آمد ولی پیدانشد اون شئ
منتهی من سعی کردم ک حسمو خوب کنم و از خدا همون اول بخوام و از پیش ذهنی های خودم استفاده نکنم ک بهم بگه
درهمین حین ک میگشتم اون قبلی هم پیداشد ..اونی ک امروز گمش کرده بودم هم پیداشد
درحالی ک برا قبلی بسیار زمان گذاشتیم و اتاق رو زیر و رو کردیم پیدانشد ک نشد و جایی ک فکرشم نمیکردم یا حداقل اگ جلو چشمم هم بود نمیدیدم امروز پیداشد ب لطف و هدایت خدا
میخوام این بار رو اینقد براخودم بزرگش کنم و برا خودم تکرار کنم تا برام باور بشه و برا کارهای بزرگتر هم ازش هدایت بخوام وخداوند راه رو بهم نشون بده ..چون اگ عملکرد ذهن رو ب یادبیارم اینجوریه ک تکرار نشه این بار هم فراموشم میشه ک خیلی هم برام حاد شده بود ولی خدا حلش کرد برام
از خداوند
و از شما عزیزان بابت این مسیر سپاسگزارم و ادامه ش میدم چون با منطق دارم ب خواسته هام میرسم
خدانگهدارتون
سلام بر استاد عزیز و همراهان همیشگی
همین جمله ی «هرقدر در یک موضوعی مثل رانندگی،رشد میکنی نباید قصه ی توحید و بندگی و هدایت خدا رو فراموش کنی»
چقدر غنی و پرباره
خدایا سپاسگزارم از تو و استاد عزیزم
بخداوند قسم اصل قانون همینه.
باید با تمام وجودم اینو بخودم بگم
یادآوری کنم
و حواسم باشه
و بدانم کل داستان توحید همینه ها
فراموش نکنم خدا رو
بدانم و بدانم که همه چیز خودشه:
_تمام خوبیها
_تمام خیر و نیکی
_تمام معرفت اینه که تنها اوست هدایت گر ما
تنها اوست که هر وقت و در هر شرایطی در دسترس ماست و کوک مان میکند.
«و اذا سئلک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان …
و این آیه و نشانه ی ارزشمند موید تمام مطالب این فایل با ارزشه که من سلیمان باید بدونم هر قدر در یک موضوعی رشد کنم ،به خودم یادآوری کنم که اعتبار رشد و پیشرفت من فقط به خداست و این موضوع رو دائماً به خودم میگم که :«ببین همه رشد و پیشرفت و اعتبار و آبروی تو از آن خداست ,تحت هر شرایطی خدا رو عامل اعتلای خودت بدون تو بدون نگاه و هدایت خداوند هیچی نیستی ها»
خدایا سپاسگزارم برای نگاهت به من
به منی که با این نگاه و بینش توحیدی که تو بخشیدی،احساس عزت و سربلندی دارم ،چون خودم رو و اعتبار و آبروی خودم رو فقط و فقط از تو میدانم و برای این نگاه ارزشمند همواره سپاسگزار تو هستم.
استاد عزیزم سپاسگزارم که همواره این نگاه توحیدی رو به من و دوستان من یادآوری میکنید و همواره در این مسیر زیبا ،نگرش توحیدی خودتون رو به جهان و ما پمپاژ میکنید.
ممنونم که به الهامات خود عمل میکنید و این لحظه های با ارزش توحیدی رو خلق میکنید.
این آرامش کنونی زندگی من و خانمم به لطف خدای عزیز و دستان نیکش(استاد عزیزم)شکل گرفته.
یک مطلبی هم خانمم در یک مسیر سفر کاری چند ساعته دیشب ،به من گفت که خالی از لطف نیست عنوان کنم.
خانمم گفت:
«سلیمان دقت کردی که مدتهاست؛
از کسی توقعی نداریم
فقط از خدا میخواییم
از کسی بدگویی نمیکنیم
آرامش داریم
چقدر به هم عشق میورزیم
و
و
و
و
استاد توحیدی ام سپاسگزارم برای بودنتون
برای محصولات با ارزشتون
برای فایل های دانلودی
برای زندگی در بهشت
برای سفر به دور آمریکای زیبا
و برای اینکه هستید و دائماً توحید و یگانگی خداوند رو به یادمون میارید
و ما همواره درست زیستن و درست فکرکردن رو می آموزیم.
یه مطلب مهم دیگه:
سالها در شغل فعلی ام از یک مسیر خاص میخواستم پول در بیارم و دائما درگیری داشتم که چرا از این مسیر خاص(برادرم در شهر دیگر داخل مغازه مشتریان زیادی رو داره و پول خوبی در میاره)و من به مسیر راحت و اسونی هدایت شدم ،(فروش به همکاران بسیار زیاد)و البته پس از سالها ،تسلیم شدم و به خداوند اجازه دادم از مسیری که صلاح میدونه بهم بده و وقتی متوجه شدم که ای درسته ،یعنی به خودم گفتم تو بندگی کن خدایی کردن کار خداست.
و بوم بوم بوم
الان بجایی رسیدیم که جهت آماده سازی محصول برای همکاران زیادمون،گاها وقت کم میارم.
و این مسیر ادامه دارد.
در پناه خدای مهربان ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
117. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
وقتی مینوشتم و ثبت کردم تو روز شمار باز بهم گفته شد مگه بهت نگفتم نباید اینجا بنویسی این نوشته ها برای فایل توحید عملی هست پاکش کن و ببر اونجا ثبت کن و چشمگفتم و اینجا کپیش کردم نوشته هامو و از روز شمار حذفش کردم
من اومدم تا از پیشرفتم بنویسم تا رد پام بمونه
صبح روز 5 اردیبهشت
واقعا بهشت شد برام از صبح تا شب تو خود بهشت بودم
صبح که بیدار شدم خواستم صبحانه بخورم پرسیدم خدا چی برای من الان خوبه ؟
یهویی دلم خواست تخم مرغ بخورم گفتم خدا تخم مرغ که نداریم نمیرم بگیرم الان به جاش پنیر میخورم
یه حسی بهم گفت برو بخر ،چون چند بار اینجوری پیش اومده بود و با رفتنم به بیرون خدا میخواست بهم چیزی بگه و رفتم و بعد متوجه شدم
اینبار گفتم خدا من نمیخوام برم پنیرم میتونستم بخورم ، ولی چون تو میگی میرم ، رفتم حاضر بشم پیش خودم گفتم بذار جاکلیدی بردارم شاید قراره به یه نفر هدیه بدم بعد گفتم نه برم ببینم خدا چی میخواد بهم بگه ،رفتم و مثل همیشه میخواستم برم از مغازه نزدیک خونمون بخرم ، انگار قشنگ حس میکردم که به اراده خودم نیست و بدون اراده داشتم راه میرفتم
همون لحظه یاد آیه ای افتادم که استاد هم میگفت که هیچ برگی بدون اذن خدا نمی افتد
سوره انعام آیه 59
گفتم من که به اراده خودم نمیرم میدونم که حتما میخوای بهم چیزی بگی
خب بگو از کدوم مغازه باید بخرم تخم مرغ رو
یهویی باز حس کردم بهم گفته شد برو مغازه سمت خونه عمه ات اینا بدون اینکه بپرسم چرا به خیال خودم گفتم یعنی این جاکلیدیارو قراره به کی بدم
وقتی رفتم داخل مغازه سلام کردم چشمم دنبال چیزی میگشت اصلا خودمم موندم چرا هی برمیگشتم سمت یخچال بستنی
همین که تخم مرغارو فروشنده داشت میذاشت هی من بستنیارو نگاه میکردم
یهویی حس کردم باید بستنی بخرم
بستنی میهن از اینا که جایزه بنز و روزانه نقد جایزه داره
برام عجیب بود من اصلا نمیخواستم بخرما ، ولی کاملا حس میکردم به اختیار خودم نبود و سعی داشتم که نگیرم حتی گفتم چرا حالا بستنی ؟
بعد میخواستم که بردارم وقتایی که از اون بستنی میخریدیم داداشم ساده یا کاکائویی میخرید من باز خودم میخواستم کاکائویی بردارم
ولی باز حس کردم بی اختیاره و دستم رفت سمت بستنی میهن که جایزه داشت و
الان که داشتم مینوشتم گفتم برم ببینم طعمش چی بود رفتم دیدم توت فرنگیه و نوشته بستنی سالار
50 میلیون و جایزه ماشینش هیوندای i20
جالبه من تو مغازه فکر کردم بستنی میهن برداشتم ولی الان دیدم بستنی سالار روش نوشته
بعد تو راه که برمیگشتم خونه معما شده بود برام ،به خیال خودم گفتم خدا این یعنی چی ؟؟
چی میخوای بهم بگی ؟ منو کشوندی بیرون و مغازه ای دیگه بردی تا بهم بگی بستنی بخرم ؟؟
خب الان خودم بخورمش ؟؟
حتی تو راه فکر میکردم طعم تمشکه
الان دیدم توت فرنگیه
من حتی موقع خرید بستنی به هیچی بستنی نگاه نکردم فقط فهمیدم که باید بستنی جایزه دار بخرم و فقط قیمت روشو خوندم که 30 هزار تمن بود
یه حسی بهم میگفت تو فقط انجام بده و هیچی نپرس ، باز به خیال خودم تو دلم حرف میزدم گفتم نکنه میخوای بهم ماشین بدی خدا ؟؟ دست تو هست همه چی خیلی راحته
چرا که نه
بعد یاد دو تا بستنی میهنی که جایزه دار بود و چند هفته پیش خورده بودم گذاشته بودم تو کشو میز کارم ، و اینبار برخلاف تمام روزای قبل که بلافاصله بعد خوردن بستنی کدش رو ارسال میکردم
گفتم خدا میذارم تو کشو هر وقت تو گفتی بهم بگو تا کداشو بفرستم ،که ماشین برای من باشه
هر بار که کشو رو باز میکردم و چوب بستنیارو میدیدم میگفتم خدا کی وقتشه بهم بگو
امروز اینا هم بهم یادآور شد
تو راه یهویی باز حس کردم که نباید خودم بستنی رو بخورم پرسیدم به کی بدم بخوره آخه اولش میخواستم بیرون به یه نفر بدم بخوره و چوبشو بگیرم ولی باز اراده ای نداشتم و رسیدم خونه
گفتم باشه میذارم یخچال داداشم از سرکار اومد میدم بستنی رو بخوره و بعد بگو که کی کد قرعه کشیش رو بفرستم
الان که داشتم مینوشتم این اتفاقا رو که میدونم دلیلی داشته که خدا منو برد بیرون تا بستنی بخرم و بهم میگه دلیلشو
گفتم چرا دارم مینویسم اگه اشتباه متوجه شدم چی ؟ نگو داشت ذهن باز شروع میکرد به حرف زدن
زود یادم افتاد که گفتم ببین طیبه ، یادت باشه خرید بستنی و ارسال کدش رو ، من جریانشو نمیدونم ولی هرچی باشه اگر ماشین در بیاد یا نقدی یا اگر هم در نیاد در هر صورت خیره و حتما حتما یه درسی برای من داره که قراره خدا یادم بده
ولی برام یه چیز جالبه ، همیشه یه جورایی حریص بودم که بستنی بخرم و میگفتم ماشین در بیاد ولی این بار اصلا اینجوری حس نمیکردم انگار همه اش دلم میخواست ببینم خدا چی میخواد بهم بگه
و گفتم خدا هرچی از این اتفاق که اتفاقی نیست ،از تو به من برسه من به اون خیر محتاجم
بعد که تخم مرغم رو خوردم،شروع کردم به چاپ کردن طرحا و نقاشی کشیدن و شروع سری جدید آینه دستیا و نقاشیا و زیر لیوانیا و کلی گردن آویز و چوبای دیگه که دیروز از خانی آباد رفتم حضوری گرفتم
دیشب مامانم که اومد خونه دیر وقت بود با داداشم از خونه خاله ام اومدن ،اومد بهم گفت که طیبه برات قلمو گرفتم 30 تمن 6 تا قلمو ، انقدر خوشحال شدم گفتم خب فردا امتحانش میکنم
امروز که البته 5 اردیبهشت میشه امتحان کردم خیلی خوب بودن و واقعا عالی بودن و میگفتم خدایا سپاسگزارتم که قلمو هارو به دست من رسوندی
شب قرار بود بریم خونه مادربزرگم شام ببریم ، با مادرم که خواستیم بریم گفتم نقاشیامو ببرم برای فروش ؟؟
باز میگفتم ببرم یا نبرم
بعد گفتم نه من هر جا از این به بعد برم حتی مهمدنی با خودم میبرم نقاشیامو که تو اون محل بفروشم به آدما
و ایمانم رو به خدا بیشتر نشون بدم
وقتی سوار بی آر تی شدیم یه خانم با دخترش اومد نشست صندلی جلویی گفتم خدایا نشون بدم قشنگ گفتگوی درونم رو میشنیدم و حس میکردم که تشویقم میکرد میگفت آره زود باش الان وقتشه ایمانت رو نشون بدی
همینارو که شنیدم باز بدون اراده خیلی سریع کش موهارو چند تا دستم گرفتم و به مادرش نشون دادم و ازم دو تا خرید و 20 تمن داد
اون لحظه انقدر حس خوبی داشتم دلم میخواست فریاد بزنم و سپاسگزاریمو شکرم رو بلند با فریاد بگم خدایا شکرت با کمکت تونستم
دخترش انقدر ذوق میکرد برای نقاشی روش مادرش گعت اینارو از کجا میگیرین گفتم خودم درست میکنم گفت آفرین
بعد که خرید زود کش رو بست به موهای دخترش و انقدر ذوق داشت دخترش، گفت عکس بگیر ببینم مامان
مامانش عکس میگرفت بعد گفت شکلک بوس هست
و گوشیشو باز کرد و رفت تو تلگرام وشکلکارو آورد تا به دخترش نشون بده و گفت ببین این شکلکو کشیده
خیلی ذوق داشت هی دستشو به چوب میزد و ذوق میکرد
منم انقدر خوشحال بودم که فقط تا چند دقیقه با ذوق سپاسگزارم خدا میگفتم
میگفتم سپاسگزارم که به کمکت تونستم ایمانم رو بهت نشون بدم و اینبار واقعا برام خیلی راحت بود حرف زدن
یاد حرف استاد افتادم وقتی شما شروع میکنید به تغییر و خدا میبینه ، جهان رو مسخر شما کرده وبه شما کمک میکنه و می افزاید
بعد یه دختر اومد پیشم نشست خیلی زیبا و موهاش خوشگل بود بهش نوشن دادم و اونم ازم خرید کرد یدونه
من بیشتر برای اینکه پول دستم بیاد خوشحال نبودم ، درسته که پول میاد دستم خوشحال میشم
ولی خوشحالی اصلیم برای این بود که تونستم و شد که ایمانم رو به خدا نشون بدم و وقتی میخواستم بگم بهشون میگفتم خدا شروع کردم حالا باقی با تو
وقتی پیاده شدیم به مامانم انقدر با ذوق میگفتم گفت آره دیدمت یهویی نشون دادی
بعد که رسیدیم خونه مادربززگم داداشم هنوز نیومده بود گفتم من برم تو میدان که پارک هم داره جمعیت زیاد بود اونجا بفروشم بیام
مادربززگم و عموم پرسیدن چی بفروشی ؟؟
تعجب کردن چون نمیدونستن و بهشون گفتم گفت برو ،مامانم گفت نیم ساعته زود برگرد که داداشت رسید شام بخوریم
من برخلاف روزای قبل که میرفتم جایی نمیتونستم و برمیگشتم، این باز واقعا حس خوبی داشتم ، یه حس اطمینان قلبی بود که باعث شده بود من بخوام و برم تو میدان محل مادر بزرگم کارامو نشون بدم به مادر بچه هایی که داشتن سرسره بازی و تاب بازی میکردن
انگار حس ترس و نگرانی رفته بود تا حد خیلی زیادی که قبلا داشتم و الان جاشو یه اطمینان قلبی پر کرده بود
و همه این اطمینان فکر کنم از اون جاهایی میاد که من میرفتم تا قدم بردارم و خدا لحظات اول برام مشتری میشد
وقتی رفتم به اولین نفر نشون دادم دو تا خرید بعد به چند نفرم نشون دادم خریدن و چند نفرم نخواستن
تو نیم ساعت 50 هزار تمن فروختم و با 30 هزار تمن بی آر تی شد 80
وقتی دیدم 9 شد گفتم خب مامانم گفت 9 بیا ، گفتم خدایا شکرت ازت سپاسگزارم و خیلی خوشحال بودم رفتم خونه مادربزرگم
خوشحالم از اینکه پیشرفت داشتم و خدا جوری کمکم کرد که واقعا یه حس عمیقی از اطمینان داشتم
و فقط میگفتم خدایا شکرت شد
و انقدر انسان های خوبی سر راهم میومدن و میفروختم و انقدر مودب و خوب بودن خیلی عالی بود و همه و همه کار خداست
وقتی برگشتیم خونه گفتم سلام خونه من ، یهویی یادم افتاد گفتم این که خونه من نیست خونه خداست
هر چی دارم از خداست و یاد حرفای استاد تو توحید عملی قسمت 11 میفتادم
وقتی عموم پرسید چقدر فروختی ،گفت خوبه تو وقت کردی بیا سمت مدرسه دخترونه خونه ما اینجا هر خیابون یه مدرسه دخترونه هست پر از مدرسه بیا و تو این یه ماه ببر بفروش
گفتم باشه اینجا هم میام
خدا رو بی نهایت سپاسگزارم که وقتی دید من یه قدم برداشتم ، برای من بی نهایت قدم برداشت
و این مهم ترین و با ارزش ترین بود برای من ،که خدا به یکباره شک و تردیدا و نگرانی هایی که مانع از صحبت کردنم و حرف زدنم با آدما میشد که ببرم بفروشم ازم گرفت
و من تازه دارم درک میکنم که وقتی حرکت میکنم خدا بهم میده تازه دارم معانی آیاتش رو با حرکت کردن و قدم برداشتنام میفهمم
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
تازه امروز میگفتم خدای من
قبل از آگاهی من از این آینه ها و جاکلیدیا چقدر درست میکردم و نمیگرفتن تو پیج کاریم و طبق باور های محدودی که داشتم دستام درد میکرد ، میگفتم مشتری نیست و ایمان نداشتم که عمل بیاره برام و حتی منصرف میشدم و همه رو هدیه میدادم به فامیل یا دوستام و غریبه ها
الان ببین بدون اینکه به زحمت خاصی بیفتم میفروشم البته خدا میفروشه من که کاره ای نیستم
امروز مامانم گفت طیبه حساب کردی ببینی این هفته چقدر فروختی
وقتی حساب کردم دیدم تو سه روز خودشم در عرض یک ساعت در روز کلشو جمع کنی 3 ساعت حالا 4 ساعت با نیم ساعت امروز
من یک میلیون فروش داشتم
این خودش بزرگترین پیشرفته برای من
از لحظه ای که روز یک شنبه رفتم تا تو مترو بفروشم و قدم کوچیک برداشتم خدا فرداش برام 600 واریز کرد به حسابم
الان که دارم فکر میکنم میبینم ، که من اگر قدم هام رو سریع تر بردارم به قول استاد عباس منش ، نتایجم سریع تر رخ میده مثل همین 4 ساعتی که یک میلیون فروشم بود
همه اینا برای من ددسه و سعی میکنم تا بیشتر سعی کنم ایمانم رو به خدا نشون بدم خیلی خیلی خوشحالم که خدا هر لحظه برای من خیر و برکت از همه نظر میده
هر روز این باور رو به خودم تکرار میکنم میگم
طیبه هر لحظه اگر سعی کنی با خدا حرف بزنی هر کاری انجام دادی از خدا بپرسی و سعی کنی بگی چشم
تو اون لحظه ای که داری با خدا حرف میزنی همه چی داری
بی نهایت ثروت ،شادی ،سلامتی ،آرامش ، عشق و مهم تر از همه خدا رو داری که بهش وصلی و ارزشمندی براش و عاشقته و وقتی وصلی به منبع فدرت و نور و عظمت همه چی داری
من امروز حس میکردم همه چی دارم عشق شادی سلامتی آرامش و ثروت
این روزا بیشتر و بیشتر داره میشه این حس و اشتیاقم برای تلاش برای بیشتر حرف زدن با خدا ، بیشتر تلاش کردن برای تقویت مهارت هام و کمک خواستن از خدا و انگیزه ای که میگیرم با هر پیشرفت روزانه ام
بی نهایت سپاسگزارم خدای من
برای تک تک خانواده صمیمی عباس منش بهترین هارو میخوام الهی سعادت در دنیا و آخرت باشه برای همه مون
دوستتون دارم با عشق طیبه
سلام طیبه عزیز تبریک میگم بهت به خاطر ایمان و عملی که داشتی
درسی که از کامنتت گرفتم این بود که خاشعانه و متواضعانه ازخدا کمک بخواهم در همه موارد زندگیم و عملی کنم هر الهامی را که شنیدم و امروز خواندن کامت زیبای شما یک نشانه بود برام که سمانه حواستو جمع کن به اسم تغییر فقط یکسری فایل ها و کامنت ها رو نخون بلکم عمل کن به اگاهی هات؛ عملی که مثل طیبه جان تصمیم بگیره بره پارک و محصولات خودشو بفروشه تحسینت میکنم طیبه جان که از صبح تا شب فقط گوشتو دادی به صدای خدا و عملی کردی الهاماتتو …