اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام خدمت دوستان و استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز
این فایل کلی درس و نکته داشت برای من
مخصوصا این جمله ترس
واقعا چیزی که الان تو بیزنسم درگیرش هستم
من تو کسب و کارم تو معامله خرید و فروش متاسفانه مشکلی پیش اومده که باعث شد بار کشاورز که به کارخانه ارسال شد دچار خسارت بشه و کارخانه بار رو مرجع کنه
و کشاورز هم شاکی شده و زیر بار نمیره و میگه من بار رو سالم تحویل دادم
در هر صورت میخواد شکایت کنه
و منی که به عنوان تاجر این وسط هستم ترس دارم که نکنه کشاورز بره شکایت کنه و پای من هم وسط کشیده میشه
و چندبار باهاش صحبت کردم که بیام یه جورایی اونو قانع کنم
و بعد الهام از خدا امروز دریافت کردم که بمن گفت تو زندگیتون هرگز به کسی باج ندید
بعد فکر کردم و همون موقع فهمیدم که اره راست میگه من با این عملم دارم باج میدم
و به خودم گفتم چرا از این اتفاق میترسم ؟
اول اینکه من همیشه دارم روی خودم کار میکنم و اینو ایمان صد در صد دارم که من تو مسیر درست هستم و هر اتفاقی برام رخ بده به نفع منه پس اوضاع هیچ وقت برای من بد نمیشه تا وقتی که من دارم روی خودم کار میکنم روند همیشه برای من رو به رشده و هر اتفاقی هم برای من رخ بده به نفع منه و برای رشد و پیشرفت منه
دوم اینکه چرا من باید اصلا بترسم و علت ترس من از چیه ؟
من که کار خودم رو درست انجام دادم من قبلش به کشاورز گفتم که بار باید سالم به کارخانه برسه و اگر کنترل کیفی تایید کرد پولت رو کامل میزنم
باری ارسال شد به هر دلیلی به دو روز نکشید خراب شد بنابراین مطمئنا مشکلی از قبل وجود داشته که ربطی به خریدار همون کارخانه نداشت بنابراین سالم به کارخانه ارسال نشد
پس چرا من باید بترسم من که کار خودم رو درست انجام دادم و از قبل هم همه چی به کشاورز گفتم که نحوه کار باید درست انجام بشه دیگه ایراد از کجا بود من نمیدونم
چیزی که مطمئن هستم بار ارسالی تو کارخانه سالم نرسیده پس طبق توافق فروشنده باید خسارت بده
پس من که به عنوان یه واسطه این وسط هستم مقصر نیستم
و جدا از این من که از خودم مطمئنم که کارم رو درست انجام دادم و تو این معامله ایراد نداشتم پس چرا من باید بترسم از اینکه نکنه طرف بخواد شکایت کنه
اصلا میرم تو دلش و به کشاورز میگم برو شکایت کن
چرا من بیام باج بدم
من به هیچ کی بدهکار نیستم
خدایا شکرت این فایل هم نشونه خدا بود که ترس به دل خودم راه ندم
اولا منی که با خدا هستم خود خدا حواسش بمن هست و این اتفاقات رو داره برای من میفرسته تا من سیستم کاری خودم رو بهتر و باکیفیتتر انجام بدم
و از این به بعد بیام با قرارداد کارهام رو پیش ببرم و تو تجارت رودرواسی رو بذارم کنار
خدایا شکرت از اینکه این الهام رو بمن کردی تا برم تو دل ترسهام
چون ترس مساوی با شرک مساوی با باج دادن به غیر خدا مساوی دور شدن از خدا
پس خدایا من تنها به توکل میکنم و تنها تو را میپرستم و تنها دست یاری بروی تو دراز میکنم منو هدایت کن به راه راست به راه کسانی که به انها نعمت دادی نه گمراهان و غضب شدگان
دوستان و استاد عزیز عاشق همه تون هستم
دوست داشتم درس خودم رو از این فایلی که گرفتم بنویسم که من باید وارد دل ترسهام بشم و از هیچی نترسم
ترس فقط یکسری افکارهای محدود کنندهست تو ذهن ماست وقتی که بریم تو دلش میبینیم چیز خاصی نبوده
من نمیذارم این ترس همین جور تا اخر عمر با من بیاد که مانع رشد من بشه در تجارت
من میخوام تو بیزنسم به درجات بالا برسم بنابراین هرگز نمیذارم این ترسها جلو پیشرفت منو بگیره
من میرم تو دلش و همین جا خفهاش میکنم
انشالله هر کجا از این کره خاکی هستید در پناه رب شاد ، سالم ، خوشبخت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید
به نام الله سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته دوستداشتنی وتمامی دوستان عزیز در این سایت بی نظیر
استاد جان چقد همه چیز در بهشتمون هر روز زیباتر میشه خدایا شکرت که زیباییها رو هر روز با دیدن این فایلها میبینیم استاد جان چقد این فایل امروز به من کمک کرد که به داشتهایم بیشتر توجه کنم وبیشتر سپاسگزاری کنم خدایا شکرت وبه این مسیری که هدایت شدم ایمانم قویتر بشه استادجان واقعا ما باید خوش بین باشیم توی زندگی باید آسان بگیریم همه چی رو واجازه بدیم که خداوند هدایتمون کنه اگه اینجوری پیش بریم مسیرها باز میشن وازمسبر لذت ببریم وتوکل کنیم به خداوند وتسلیم باشیم در مقابل خداوند استاد جان امروز قبل از اینکه فایل رو نگاه کنم یه احساسی داشتم که خودم راضی نبودم من بیشتر اوقات سعی میکنم حالم خوب باشه بیشتر روزم رو توی سایت هستم کامنت میخونم فایل گوش میکنم سپاسگزاری مینویسم خلاصه روزی چهار پنج ساعت اینجا هستم ولذت میبرم وآموزش میبینیم
بله امروز که حالم به خاطر یه موضوع که واقعا چیزی نبود داشتم روزمو خراب میکردم که شروع کردم با خودم صحبت کردن وکمک گرفتن از خدا وازش آرامش میخواستم یه استراحت کوتاهی کردم ویه حسی بهم گفت برو تو سایت شاید استاد فایل جدید گذاشته اومدم تو سایت ووقتی موضوع رو خوندم گفت این که اسم برنامه کودک دخترم هستش خیلی تعجب کردم بعضی وقتها با دخترم که دوست داره میشینم فیلم نگاه میکنم خلاصه دانلود کردم ودوبار نگاه کردم و دیدم وقت من نعمت دارم وبهشون توجه نکردم چقد سخت گرفتم زندگی رو چرا اجازه ندادم خداوند و کارها رو انجام بده خدایا شکرت که منو هدایت کردی به این مسیر استاد نمیدونم چطور از خدا وشما تشکر کنم خلاصه استاد شروع کردم به سپاسگزاری وحالمو کم کم خوب کردن خواهر زادمم زنگ زد بهم که بریم شنا خدارو شکر یه رودخانه نزدیک ما هست که گهگداری میریم شنا رفتیم و بسیار خوش گذشت وهمونجا از خدا به خاطر این رودخانه خنک تشکر کردم وماهیهای زیبایی که داخلش بودن ودخترم که داشت لذت میبرد وبهش میگفتم به خاطر این آب از خدا تشکر کن واونم تکرار میکرد خدایا شکرت
واقعا خداروشکر بخاطر این فایل پر از درس و یادآوری، فایلی که به محض شنیدن اولین موضوع مورد بحث گفتم این فایل روی صحبتش با منه! و تا آخرین لحظه فایل با گفتن هر درس از زبان شما استاد، درون من بود که بیشتر به لرزه میافتاد جوری که احساس کردم فقط باید قلم به دست بگیرم و بنویسم.. که خالصانه از خداوند میخوام تا دستام رو بگیره تا اونطوری که قلبم از این فایل درک کرده و چیزی که باید جاری بشه رو بتونم به زبان کلمات بیان کنم.
وقتی به زندگی قبل خودم نگاه میکنم میبینم بدون هیچ استثنایی هروقت به دستاوردها و موفقیت هام مغرور شدم و اعتبار همه چیز رو به خودم و هوشی که بهش مینازیدم دادم، (انگار نه انگار همون فردی بودم که تا قبل از داشتن و رسیدن به اون موفقیت از خداوند درخواست میکردم برای توانمند کردنم برای رسیدن به موفقیت مدنظرم!) هربار بعد از ظاهر شدن احساس غرور، مسیر پیشرفتم به صورت نزولی در اومد!
و با تکرار هر باره این الگو در گذشته من فقط متعجب میشدم که پس چی چشد؟ چرا اینطوری شد؟ و هیچوقت به اصل و اساس، به ریشه این موضوع نمیرسیدم که بخاطر غرور خودمه! چون به قول خانم شایسته عزیز “ضربه هایی که از غرور میخوردم رو متوجه نمیشدم چون بخشی از شخصیتم بود” و دنبال تغییر هر عاملی بودم به جز شخصیت و رفتار خودم.
انقدر سعی داشتم از غرورم حفاظت کنم که دقیقا مثل گربه داستان، زمانی رسید که خودم رو تنها دیدم! چون خودم این حفاظ رو دور خودم کشیدم، چون خودم فرصت ایجاد و تجربه روابط بهتر و قشنگتر با دوستانم رو از خودم گرفتم، چون خودم اجازه نزدیک شدن کسی به خودم رو ندادم و جالبه که هر روز هم از خودم میپرسیدم چرا؟ چرا احساس تنهایی میکنم؟ چرا با هیچکس در ارتباط نیستم؟ و البته که به جواب اصلی نرسیدم چون حاضر نبودم از غرورم بگذرم! حاضر نبودم غرورم رو به عنوان یک ضعف شخصیتی بپذیرم و ازش دست بکشم و تا زمانی که اون غرور بود، ترکش های مخفی غرور هم که آثارش رو در هر جنبهای از زندگیم ایجاد کرده بود هم وجود داشت.
اما محاله فراموش کنم فضلی که خداوند بهم داشت که به محض رها شدنم از بند و زنجیر احساس غرور و اعتبار دادن های متوالی به خودم، همه و همه با برخورد به یک مسئله کوچیک که متوجه شدم که توانایی حلش رو ندارم، درسم رو بهم گوشزد کرد! زمان هایی که در درگاه خداوند احساس ناتوانی کردم و گفتم خدایا من نمیدونم، عقل من قد نمیده، دانش و هوش من کافی نیست، من توانایی انجامش رو ندارم اما تو میتونی و من فقط از خودت میخوام، از خودت میخوام که توان، قدرت درک و فهمش رو بهم بدی و هر زمان که خالصانه فقط از خودش خواستم و بعد از به دست آوردنش همینکه دیگه خبری از اعتبار دادن به خودم نبود، جریانی از نعمت ها، موفقیت های پی در پی و انسان های بهتر بودند که راه شون رو به زندگی من باز کردند و اینها همه از لطف خدای من بود.
زمانی که درمورد نقشه راه صحبت کردید، باز گذشته خودم رو دیدم که پر از منطق و حساب و کتاب بود، کافی بود یک اتفاق خارج از برنامه ریزی من اتفاق بیفته تا ذهنم رو بهم بریزه فقط به این دلیل که از تمام اطرافیانم میشنیدم که زندگی تحت حاکمیت و جبر ‘باید سختی بکشی ها و باید زجر بکشی ها و…’ قرار گرفته و من هم خودم رو جزو دستهای گروهبندی کردم که خودشون رو آسان کرده بودند برای سختی ها! دستهای که نعمت های زندگی براشون پوشیده بود، زیبایی های زندگی براشون تکراری و بدیهی اما ماهر در شکار کمبود و ناخواسته، ماهر در فشردن دکمه منطق و نادیده گرفتن دکمه هدایت ها تا زمانی که با شما آشنا شدم.
شمایی که برخلاف صدها انسانی که دیده بودم و حرف هاشون رو شنیده بودم، اولین فردی بودید که نه تنها بیشتر از هر انسانی که تا اون زمان دیده بودم دستاورد داشتید و دستان تون پر بود از نتایج بلکه میگفتید
‘همه چیز رو آسون بدست آوردم و مسیر لذتبخشی رو طی کردم’
‘مسیر راست و بدون دست انداز من رو به مقصد رسوند’
‘روی دوش خداوند نشستم’
و اعتبار همه چیز رو به خداوند میدادید و با فایل ‘کدام مسیر را انتخاب کردی؟’ چشم من رو باز کردید برای دیدن کلیدی به نام “انتخاب” و گروهبندی جدیدی از افرادی که خودشون رو آسان کردند برای آسانی ها، گروه افراد توحیدی و سپاسگزار!
منی که نمیدونستم توحید به چه معناست، شکرگزاری و توانایی دیدن زیبایی ها رو از شما یاد گرفتم، مفهوم توحید عملی رو با شما و دیدن زندگی شما و شخصیت تون یاد گرفتم اینکه چطور برای دیدن اشکال مختلف ابرها ذوق زده بشم، یا با شنیدن آواز پرنده ها به وجد بیام، با دیدن هرباره غروب چشمام به اشک بشینه و لفظ حقیقی جمله خدایا شکرت و فریاد زدنش رو من از شما یاد گرفتم. چون لنز چشمای شما رو من نیاز داشتم برای دیدن دنیای حقیقی اطرافم و نعمت هایی که در زندگی من از قبل جاری بودند، چون من از مسیر سنگلاخی خسته شدم و انتخابم مسیر هموار و سر راست بود مسیری که شما انقدر با ذوق و اشتیاق از زیبایی و نقشه راهش صحبت میکردید، نقشهای که با هدایت لحظهای نیرویی برتر از من همراه بود، همه چیز آسان و لذتبخش؛ که من یادگیری قدم برداشتن در این مسیر رو انتخاب کردم.
و داستان ترس گربه این ماجرا چقدرر برای من درس داشت! که به خودم بگم زینب هیچ راهی برای فرار از ترس وجود نداره،
هیچ راهی برای برطرف شدن ترس وجود نداره مگر
=> رو به رو شدن با ترس
چون اصلا مهم نیست که چقدر متبحری و چقدر انرژی داری برای فرار از ترسهات، چون جهان بوی ترسهات رو میفهمه و ترس هم دنبال تو خواهد بود.
پس به جای انرژی گذاشتن برای فرار، پیدا کردن مکان بهتری در ذهنت برای مخفی شدن یا پیدا کردن بهانه های مختلفی که میتونی رو در رو نشدن با ترس هات رو توجیه و حدالامکان به تعویق بندازی که نتیجهاش فقط بزرگتر کردن ترس هاتِ،،
یکبار برای همیشه تمام جسارت و شجاعتت رو جمع کن برای رو به رو شدن با ترس هات و با هربار انجام این کار به خودت اثبات کن که هیچ ترسی وجود نداره و به محض اینکه به دل ترس میری به یکباره همه اون ترس محو میشه انگار که هیچوقت از قبل وجود نداشته! مثل هر ترسی که تا به الان برطرفش کردی و حتی یادت نیست که یک روز از وحشتناک ترین ترس هات بوده و میخندی بهشون :)
این دیدگاه رو نوشتم که به مفهوم توحید برسم، که به خودم یادآوری کنم که هر موضوعی در بطنش رد توحید حک شده؛
برای اینکه به خودم یادآوری کنم هرچقدر روی موضوع توحید کار کنم، کمه و تنها موضوعی هست که انقدر عمیق در دل هر موضوعی که حتی فکرش هم نمیکنم رخنه کرده!
برای اینکه بگم من برای این همهه تغییری که در شخصیتم ایجاد شده و به ورژن بهتری از خودم تبدیل کرده هیچ کاری نکردم!
برای اینکه بگم من برای تمام دستاوردها، موفقیت ها و نتایج تا به امروزم که اعتماد به نفس من رو بیشتر کردند هیچ کاری نکردم!
برای اینکه بگم من برای این همه نعمت و برکتی که در زندگیم وجود داره هیچ کاری نکردم!
برای اینکه بگم من برای سلامتی و شادی جسم و روحم هیچ کاری نکردم!
برای اینکه بگم من برای نوشتن همین دیدگاه هم هیچ کاری نکردم و حتی قبل از نوشتن ایدهای نداشتم برای جمله بندی کلماتم!
برای اینکه “یاد بگیرم” اعتبار تمام کارهایی که تا الان توسط من انجام شده و از این به بعد قرار انجام بشه رو فقط به یک قدرت، اون هم خداوند بدم؛
و درس امروز و هر روزم این باشه که
به میزانی که در درگاه خداوندم فروتن هستم، سرم جلوی بقیه بالاست
سپاسگزارم از شما استاد نازنینم برای به اشتراک گذاشتن این درس های کلیدی با ما؛ و خداروشکر برای فرصتی که داشتم برای شنیدن و فکر کردن درباره مقوی ترین و بهترین ورودی ها ^^
استاد یه همچین احساسی دارم که این فایل باتوجه به زندگی من و درس هایی که میشه ازش گرفت هست
اگر از من میپرسیدن که توکدوم شخصیت کارتونی هستی
به کدوم شخصیتت نزدیکتره حاضرم قسم بخورم هرکـسی رو میگفتم جز گربه چکمه پوش رو!
وقتی از غرور گفتید ذهنم مقاومتی نداشت
حقیقتا دو روز پیش بود که دوباره به آگاهی های جلسه اول دوره عزت نفس داشتم گوش میکردم چندروزی هست متوالی با فکر مینشستم و به هرانچه که دراون فایل میگفتید فکر میکردم تا خودم رو و میزان عزت نفسی که دارم رو بهتر بفهمم
وقتی رسیدم به اون قسمت که اواخر فایل جلسه یک هست که شما درمورد غرور و تفاوتش با عزت نفس صحبت میکنید
انگار یه لحظه به خودم اومده باشم
یا انگار که اولین بار هست دارم میشنومشون
وقتی وقتی اون قسمت تموم شد
با خودم گفتم من مغرورم!
اون روز خوشحال بودم خـب من اینو فهمیدم پس میتونم درستش کنم و این عالیه
دقت کردم دیدم شاید در ظاهر مشخص نباشه اما من میخوام فریـــاد بزنم من از همه ی شما بهترم
شاید کسی خیلی دقت نکرده باشه اما من دقیقا در هر لحظه کل رفتارم و انتخاب هایی که دارم بر اساس غرور الکیمه
شاید در کلام خیلی مشخص نباشه اما دقیقا چیزی که اتفاق میفته براساس غرور منه.
من هم استاد یادم میاد زمانی رو که سرشار از غرور و البته باورهای محدود کننده بودم و ارزشم رو به نتیجه میدیدم
درست در همون روزا
شکستم در مسابقه انقدر به وجودم ترس و شک و بی ارزشی انداخت
که انگار همین کافی بودم تا نه تنها باور کنم هیچی نیستم بلکه تمام توانایی ها وموفقیت هام رو نبینم تاالان!و تمام اعتماد به نفسم رو ازدست بدم؛دقیقا یادمه به خواهرم گفتم:من فکر میکردم استعداش رو دارم..
و بعد از اون پذیرفتم که من ضعیفم
و سالهاااا دقیقا نقش یک آدم ضعیف رو بازی کردم که همه ازش بهترن..
با وجود تمام موفقیت های رویایی
با وجود تمام کارهای خارق العاده
با وجود تمام نتایج قبل
با وجود اینکه هرجایی میرفتم همه تعجب میکردن که چقدر عالی میتونم انجامش بدم
چون من هم فکر میکردم هیچوقت هیچیمنمیشه
چون من هم میگفتم شکست ناپذیرم
چون من هم داشتم به مهارت و استعدادم قدرت میدادم..
چون من هم قدرت رو از خدا گرفتم و گفتم با ذهنم میرم جلو
من هم اجازه ندادم خدا هدایتم کنه
من اجازه ندادم خدا هدایتم کنه خوووودم
اجاز ندادم چون میگفتم نه خداجون اینجا دیگه کار خودمه
تو بقیه موارد من هیچی نمیدونم تو کمک تو هدایت کن اینجا نه کار خودمه!
من توانایی زیادی دارم
من عالی انجامش میدم
چسبیدم به این اما هربار در بسته میخوردم دقیقا همینجایی که ادعام میشد.
اگر بقیه دیدگاه هام رو بخونیدحتما این مورد رو میبینید که میگم نمیدونم چرا فقط تو این یه مورد با وجود توانایی زیادم اتفاق خاصی نمیفته!
استاد
من دقیقا چنین شخصیتی داشتم که شاید براتون خنده دار (به همراه تعجب)هم باشه
اما هرگز هرگـز اجازه نمیدادم کاری رو با کسی تقسیم کنم حتی وقتی میدیدم توانش رو ندارم
حتی وفتی میدیدم اذیت میشیم
حتی وقتی میدیدم چقدر خسته میشم و نه تنها لذتی نیست بلکه دارم خودم رو عذاب میدم
چون توی ذهن من این بود که اگر قسمتی از کار رو بسپرم به فرد دیگه به این معناست که من خودم نتونستم از پسش بر بیام.
حتی یادم میاد در زمان مدرسه هیچوقت کاری رو گروهی انجام نمیدادم در ذهن من کار گروهی وجود نداشت
اگر اجباری نبود که تنهایی انجام میدادم
و حتی اگر اجباری بود یا خودم تنها انجامش میدادم
یا بقیه باید انجام میدادن.
چندین روز پیش صحبت خواهرم درمورد این موضوع
انقدر من رو به فکر فرو برد و دیدم این یک ضعف که من نمیتونم کار گروهی انجام بدم با خودم گفتم
چرا وقتی میبینم سختمه به تنهایی اما اجازه نمیدم کسی کمکم کنه؟
چرا وقتی میبینم دارم خسته میشم
میبینم دارم اذیت میشم
اما هرگز اجازه نمیدم قسمتی از کار رو فرد دیگه ای که خودش کارشه یا لذت میبره از انجامش یا به درخواست خودش میخواد کمک کنه انجام بده؟
وقتی از هیچی دوستی نداشتن این گربه گفتید و متوجه شد به دلیل غرورشه که همیشه تنهاست دفعه اول دوم سوم ذهنم نشنید
گفتم خب اینکه نه ولش کن
اما ایندفعه که شنیدمش گفتم راست میگه.. من هم سالهاست
اجازه ندادم کسی از حدی صمیمی تر یا نزدیک تر شه
فقط بخاطر غرور و خود برتر بینیم.
دنیا اون جوری میشه که ما داریم بهش نگاه میکنیم
دقیقا استاد دقیقا همینه
بدون نیاز به کم و زیاد
هرجایی که آسان گرفتم خوشبین بودم بیخیال بودم
انقدر اسون گذشت و لذت بردم و سوت زنان تو جاده جنگلی میپریدم و زیبایی هارو میدیدم
هرجایی هم که سخت گرفتم منطقم گفت انقدر ساده که نمیشه
انقدر سخت گرفت بهم دنیا
انقدر جونم دراومد که به زانو دراومدم و ناتوان افتادم زمین
بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام خدمت اساتید بزرگم
وااای استاد عزیزم عجب فایل بهشتی بود عجیب این پارادایزتون زیباس خدارو بی نهایت بار شکر
چه هوایی چه صفایی چه عشقی خدارو بی نهایت شکرت
چقد این انیمیشن گربه چکمه پوش که گفتین باحاله حتما میرم در اولین فرصت میبینم و کلی با یاد شما و مریم جون لذت میبرم و کیف میکنم
واقعا استاد هر موقع که من به تضاد برمیخورم شما خودتون رو در غالب فایل میرسونین آگاهی های نابی طور میدین بهم و من فقط لذت میبرم دیگه خدارو بی نهایت بار شکر برای وجود پر برکتتون و پر از عشقتون تو زندگیم عاشقتونم تا بی نهایت
در رابطه با ترس که گفتین بخصوص ترس از سگ منم همچین تجربه ی مشابهی دارم کاملا درسته
و واقعا جهان احساس مارو فقط و فقط درک میکنه چقد قشنگ چقد قشنگ که تو دنیای با این احساس زیبا داریم زندگی عاشقونه میکنیم و کلی لذت میبریم و از مسیر و به قول خودتون تو دوره دوازده قدم ،قدم اول در مسیر سوت زنان از مسیر جاده جنگلی صاف لذت میبریم خدارو بی نهایتت بار شکر
در رابطه با غرور که گفتین استاد تو دوره عزت نفس هم گفتین بهمون که عزت نفس با غرور فرق داره
و من خودم قبل دوره های شما واقعا فوق العاده آدم مغروری بودم و خیلی خیلی خیلی بخصوص تو روابط چه عاطفی چه با همه ی آدما ضربه خوردم بخاطر این غرور که از سمت شیطانه اما عزت نفس از سمت خداست عزت نفس یعنی خدارو درونمون پیدا کردن
و خیلی فرق داره با غرور و منیت
خدارو بی نهایت بار شکر من در مقابل خودش و دستانش واقعا منیت ندارم و همه چیم از سمت خود خداس خدارو بی نهایت بار شکر
این منیته کاملا شکسته و فقط عزت نفس و خودباوری داره در من حرف میزنه خدارو بی نهایت بار شکر
و مریم جون خوشگل و بینظیرمون چقد قشنگ در رابطه با توحید عملی بهمون توضیح دادن و چقد قشنگ رفتار بی منیت شما رو در مقابل همه آدمها توصیف کردن من که شما و مریم جون خوشگل رو الگوی خودم قرار دادم همیشه وحتی بک گراند موبایلم هم عکس شما و مریم جون رو گذاشتم و استاد لطفا دوره ی جهان بینی توحیدی رو بزارین مشتاقانه و عاشقانه با تموم وجودم منتظر این دوره ی بینظیر و سرشار از عشق الهی تون هستم تا تهیه کنم و آگاهی هاشو مثل بقیه ی دوره هاتون زندگی کنم و مثل همیشه با نتایج خفن بیام پیشتون عاشقتونممممممم
استاد بمحض اینکه فایل رو دیدم، انیمیشن گربه چکمه پوش رو دانلود و بدقت تماشا کردم..
عجب انیمیشن توحیدی بود استاد
من تنها چیزی که از این انیمیشن دیدم توحید بود و تسلیم.
باور کنید استاد اگر کمپانی سازنده این انیمیشن رو میداد شما کارگردانی کنید خروجی داستان همینی می شد که الان هست.
تمام سکانسها منطبق بود بر آموزه های شما…
وقتی نقشه جادویی, مسیر پر از زیبایی پریتو ( همون سگه) رو ترسیم کرد، و قرار شد سه تایی بسمت ستاره آرزوها حرکت کنند، اون دوتا گربه از پریتو پرسیدن تو آرزویی داری؟!!!
گفت: نه من همینجوری بدون آرزو اومدم تو این مسیر
با تعجب از سگه پرسیدن مگه میشه آرزویی نداشته باشی؟!
و سگ قصه ما جواب داد: من هر چی که می خوام رو دارم.
لباسهام تنمه و شما هم که رفیقام هستید، پس همه چی دارم…
یعنی خدایا شکرت برای تمام داشته هام…
یعنی الخیر و فی ما وقع…
بنظر من سکانس خیلی ثقیل و پر محتوایی بود.
محتواش همونهایی بود که بما آموزش دادید استاد.
بابت داشته هامون شکرگزار باشیم تا ظرف و ظرفیتمون بزرگ بشه.
وقتی بدون آرزو و از سر تسلیم به رب العالمین پا در راه می نهی، هر چی پیش بیاد خیره…
استاد،زندگی من شباهت زیادی با گربه چکمه پوش داره
یک روزی همه بمن میگفتند و حتی خودم هم می گفتم توپ تکونم نمیده ، خدا رو بنده نبودم و از اون همه نعمت و امکاناتی که خدا در زندگیم قرار داده بود در مسیر درست استفاده نکردم.
گربه چکمه پوش از یک قهرمان و مبارز تبدیل شد به یک گربه خونگی و من از بالاترین منصب سازمانی به کارگری در غربت رسیدم.
این سقوط من ، دقیقا مصداق پشه ای بود که نمرود رو هلاک کرد، و من با یک اتفاق خیلی ساده و مسخره همه چیمو از دست دادم.
دوستان، این حرف الانه منه که میگم با یک اتفاق ساده، وگرنه اون اتفاق در زمان خودش برای من خیلی بزرگ بود چون آسان شده بودم برای سختی ها، اما این روزها که به لطف الله یکتا از اون روزها فاصله گرفتم دوباره عزت و اعتبارم برگشته و بقول استاد آدمهایی مثل من که یکبار با مخ خوردن زمین قدر داشته های فعلیم رو می دونم، و روزی هزار مرتبه شکرگزارم
الان متوجه شدم که با همین شرایط فعلی ام اینقدر نعمت و ثروت در زندگیم هست که واقعا نمی تونم هر روز شکر همه اش رو بجا بیارم
نعمتهای رایگانی که از الله رحمان هر روز دریافت می کنیم، مثل نور خورشید ، روشنایی ماه، زیبایی ستارگان ، زمین حاصلخیز، هوایی که نفس می کشیم، آب گوارایی که می نوشیم و آسمان آبی که فقط ما بعنوان ناظر زمینی آسمان رو آبی می بینیم وگرنه از جو زمین که خارج بشی همه جا سیاه و سفیده، خانواد و دوستان و همکارانی که داریم، و خیلی چیزهای دیگه هست که واقعا ساعت ها میشه در موردش شکرگزار باشیم.
پیام این انیمیشن هم همینه ، آخر داستان بعد از کلی بگیر و ببند، گربه چکمه پوش و عشق قدیمش بعلاوه اون پریتو( سگ دوست داشتنی) فهمیدن که غایت آرزو همین رفاقتها ست، همینکه کنار هم باشیم و با خودمون و دیگران در صلح باشیم.
من صبحها وقتی بیدار میشم اول خدارو شکر می کنم که امروز رو بمن هدیه داده، بعد به همسرم و فرزندانم که در کمال آرامش خوابیده اند نگاه می کنم و شکرگزاری می کنم که خانواده ام در صحت و سلامت کامل خوابیده اند.
چه چیزی بالاتر از این آرامش و رضایت درونی، من همین احساس خوب رو حفظ کنم بقیه اش رو خدا خودش درست می کنه.
یک کشاورز مگه چیکار می کنه، بذر رو می کاره و رها می کنه و این رب جهانیانه که به ابر و باد و مه و خورشید دستور میده تا اقدامات لازم رو برای رشد بذر کاشته شده انجام بدن.
بسیار تاثیر گذار نوشتی و من احساست کردم و اینکه نمیتونیم شکرگزاری کنیم را هرروز و هرلحظه بهتر درک میکنیم که واقعا فقط نعمت نفس کشیدن را نمیشه شکرگزاری کرد وبدونیم که همه چیز خداست و به قول قران : آیا نمیدانید خداوند برهمه چیز تواناست
خدایا شکر بابت این نوشتن و نعمتهایی که الان از لطف و رحمتش بهره مندیم
امروز از ظهر دارم کامنت هارو میخونم…واقعا هر کامنت یه درس پر محتوا ست…
کامنت تون سراسر سپاسگزاری و شکر نعمت ها بود…نعمت هایی که درعین سادگی ، نشانه عظمت و بزرگی رب العالمین هست !!! نعمت های که برای همه ما در دسترس. هستن ولی ما انسانها نمیبینیم!!!
چون همیشه دنبال سختی ها هستیم…
در صورتی که همه چیز در آسانی و سادگی ست…
اونجایی که نوشتین هر روز داریم از نعمت های رایگان خداوند استفاده میکنیم نشون میده چقدر قلب بزرگی دارین که اینهارو میبینید و از نظر خیلی از ماها دور میمونه…
آقا رضای عزیز، با زبانی ساده و دلنشین غایت و هدف زندگی که همون آرامش هست رو یادآوری کردید ….
و اصل توحید رو با مثال کشاورز که فقط بذر رو میکاره …باقیش همش لطف و عنایت الله یکتاست…
راستی چه مثال های ساده ای ..که ما
با کمی تفکر توی این جهان با اینهمه شگفتی …میتونیم به درک وجود خدا پی ببریم.!!!! سبحان الله…
هیچوقت اینقدر ساده و راحت وجود خدارو درک نکردم…همیشه دنبال یه چیز عجیب غریب و سخت برای اثبات وجود خدا بودم!!!!
واقعا یه بذر چطوری به گیاه و در نهایت میوه میشه!!!!! سبحان الله…
یه جای دیگه گفتید آقارضای نازنین …که انیمشین ..میخاست نشون بده که هیچی توی دنیا مهم نیست ..جز دوستی ها و عشق و محبت!!!!!!!
الهی شکرررررت .
دیگی چی بگم….نتوان وصف تو گفتن که در فهم نگنجی!!!!
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی!!!
آقا رضای نازنین ، برای شما و خانواده عزیزتون از پیشگاه پروردگارم ، سلامتی شادی ثروت و آرامش آرزومندم
خوشبختی یک جریانه فرزانه جان، مثل رودخانه ای که در امتدادش قدم می زنی و از صدای آب لذت می بری، تو برای شنیدن صدای آب نیازی نیست به قسمت خاصی از رودخانه بری در هر نقطه ای از رودخانه توقف کنی صدای شُرشُر آب گوشت رو نوازش میده
زندگی هم همینه از هر زاویه ای که بهش نگاه کنی زیباست و میشه ازش لذت برد
فقط باید باور کنیم که میشود از همین داشته هامون لذت ببریم
اینجاست که جهان لیاقت ما رو رصد میکنه و هدایت میشیم به زیباییهای بیشتر
انشالله هرجا هستی شاد سالم خوشبخت و پاینده و پیروز باشی.
خیلی ممنونم ازتون برای تک تکِ کامنتهایی که برای این صفحه نوشتین، کامنتهای پاسخ دوستان هم مثل کامنت اولی تون سرشار از حس های خوب و ناب و امیدواری بود و هست.
دیگه نتونستم مقاومت کنم و فقط به دادنِ 5 ستاره به کامنت هاتون اکتفا کنم.
جنسِ کامنت هاتون از نور هست، از قلب اومده و یه قلب مینشینه.
این تکه از کامنت تون عین نور شد و واردِ قلبم شد:
خوشبختی یک جریانه فرزانه جان، مثل رودخانه ای که در امتدادش قدم می زنی و از صدای آب لذت می بری، تو برای شنیدن صدای آب نیازی نیست به قسمت خاصی از رودخانه بری در هر نقطه ای از رودخانه توقف کنی صدای شُرشُر آب گوشت رو نوازش میده
زندگی هم همینه از هر زاویه ای که بهش نگاه کنی زیباست و میشه ازش لذت برد
فقط باید باور کنیم که میشود از همین داشته هامون لذت ببریم
برای شما و خانواده ی محترم تون بهترین ها رو آرزو میکنم.
خیلی خوشحالم در مدارِ خوندن و بعد درک کامنت هاتون قرار گرفتم.
خوندنِ یه کامنت کافی نیست، من خط به خطِ کامنت تون رو با قلبم حس کردم، درک کردم، انگار که وصل باشه به منبع و جوشش پیدا کنه.
خدا رو شکر برای همه ی کامنت هایِ توحیدیِ سایتِ ارزشمند و توحیدی مون.
اولین باری که کامنت شما را دیدیم تقریبا دو هفته پیش بود. عکس پروفایل تون یه حس عجیبی بهم داد انگار (حُر) یار امام حسین علیه السلام رو دیدیم، اصلا یه حالی شدم اینقدر اشک ریختم، گریه کردم، بخاطر اینکه خانواده متوجه نشن رفتم زیر دوش و برای خودم سیر دلم گریه کردم. چرا نمیدونم فقط همین حس باعث شد این انقلاب درونی صورت بگیره.
البته یه ارتباطات بود ولی درست متوجه نمیشدم، مثل یه الهامی که واضح نباشه. الان که دوباره پروفایل تون رو دیدیم همان حال شدم و دوباره اشک.
و سگ قصه ما جواب داد: من هر چی که می خوام رو دارم.
لباسهام تنمه و شما هم که رفیقام هستید، پس همه چی دارم…
من قبلا دوبار این فیلم را دیده بودم و ازین سکانس شدیدا منقلب میشدم
و اینبارهم الان با خوندن متنش اشک از چشمام جاری کرد
یه لحظه از درون به پوچی نارضایتی هام از خودمو زندگیم پی بردم
چقققققققدر داشته دارمو در طول روز نمیبینم
همین الانش که چند وقتیه بسیاااار مصمم و مداوم با اراده قوی دارم تلاش میکنم که یک تغییر اساسی در زندگیم بدم تنها تمرکزم به اینکه میخوام چی بشم
چقققققدر روزانه برای خودم تجسم میکنم اگر عزت نفسم فلان طور بشه ، اگر رابطم با همسرم فلان شکل بشه ، اگر در رابطه با فرزندم یک مادر دلسوز و مهربان و آگاه بشم…. ، اگر ماشین فلان داشته باشم چه خوبی هایی دارهو چقدر لذت داره
و به نظر خودم اینارو کردم اهرم لذت روزانه ام برای امیدوار موندنم به ادامه تلاشم.
درحالی که اصلا یک درصدم حواسم نبود که همین الان رابطم با همسرم چه خوبی هایی داره که خیلی ها ندارند. عزت نفسم و شخصیتم چه خوبی هایی داره و من چه ارزشها و داشته های اخلاقی خوبی دارم که بهش اعتباری نمیدم و واقعا جذابه
چقدر تا همین الانشم سعی کردم مادر خوبی باشم و ته ته خودمو گذاشتم و چه رفتارهای مادرانه خوبی داشتم که شاید جایی برای برخی افراد یک رویا باشه
من اینطوری نگاش نکردم
و حالا که اینجوری نگاه میکنم مسیر حرکتم خیلی جذاب تر از اون اهرم لذتم هست
از بعد دیدن این فایل استاد همون ساعت رفتم یه دفتر خوشکل گرفتم و هر روز دارم یکی از خصلت های خوب همسرم که توی اونروز دیدم را مینویسم چون بیشترین تمرکزم روی خلق یک رابطه ی عاشقانه و محترمانه با همسرم بود
و اصلا متوجه این نبودم که همین الانشم تو رابطه با همسرم چیزایی دارم که برای یه عده رویاست
بعد سه روز که اینارو نوشتم
حالا برام اومده که نجمه تو همش بخودت گیر میدی که من ال هستم و بل هستم اگر فلان تغییر خلقی را داشتم اگر اراده ام فلان میشد… اگر صبورتر میشدم . اگر جسورتر میشدم. اگر تایید طلبی ام کم میشد ، اگر ترس از قضاوتم کم میشد …. و…. اگر… اگر
فقط فوکوس کردم به چیزهایی که میخوام بشم و تغییراتی که دوست دارم داشته باشم
درحالی که بیاد آوردم که توهم خوبی هایی داری که خیلی ها حسرتش را میخورند
توهم خصلت خوب کم نداری
پس اگه تو بتونی روزانه از خوبی های خودتم برای خودت لیست کنی و بنویسی کم تاثیری روی رابطت با همسرت و حتی دیگران نداره
چه تکاملی هدآیت ها میاد
اول مصمم میشی به انجام تمرینات و سخت تمرین میکنی و مقید میمونی
بعد برات میاد قرار نیست سخت تمرین کنی هاااا
میتونی اول با دیدن داشته هات شارژ بشی
بعد با تجسم خواسته هات انگیزه حرکت بیشتر بگیری و بعد بخوشی و راحتی تمرینات و تلاشت رو ادامه بدی
و در آخر سپاسگذارم آقا رضا از شما بابت پیام تاثیرگذارتون
سلام عرض میکنم خدمت استاد بزرگوارم و مریم جان و همه دوستان
استاد بعد از شنیدن فایل که کلی اشکم در می اومد بلا فاصله رفتم فیلمو دیدم که وقتی گفته هاتو توش متوجه میشدم بازم گریم میگرفت
فکر نمیکردم از یک انیمیشن انقدر تاثیر بگیرم
و استاد خیلی قشنگ به قوانین اشاره کردن در لحظه زندگی کردن از زندگی و داشته ها لذت بردن روبه رو شدن با ترسها
و برام سوال شد که چطور شده که استاد و مریم خانم به کارتون نگاه کردن
تازه کلی هم قوانین را درش بررسی کردن
ولی یادم افتاد کار اونه
اونه که هدایت کرده
استاد از ترس ها گفتید
ما خیلی میترسیم
بنظرم بی دلیل نیست که در باره پول همومون این همه مشکل داریم
چون پول چیزیه که بیشتر از همه چیز ازش میترسیم
ما میتریسم از پول خرج کردن اینکه داریم یا نداریم هم مهم نیست در هر دو صورت میترسیم
یادمه زمانهایی که پول نداشتم
و نمیتونستم خیلی از وسایل رو بخرم
و از اون زمانها ترس از خرج کردن رفته تو خونم
چند روز پیش یه سری وسایل داروخانه لازممون شد و من باید تهیش میکردم از طرفی تعطیلات بود و احتمال دادیم اصلا پیدا نشه
از طرف دیگر باید براشون پول هزینه میکردم که جزء وسایلی بود که میتونست اصلا لازممونم نشه که شده بود
خلاصه رفتمو تهشون کردم
با اینکه این همه رو خودم کار میکنم ولی اینکه چند هزینه شد و چقدر تو کارتم موندو یکم بهش توجه داشتم در واقع میترسم از کم شدن پول
ولی زود تونستم احساسمو خوب کنم و به همسرمم یادآوری کردم که زمانهایی بود که من پول نداشتم که حتی خرجش کنم
و جای هیچ نگرانی بابت خرج کردنشم نداشتم چون نبود
اما الان دارم مهم نیست که برای چه هدف مهمتری دارم پول جم میکنم مهم اینه که الان من وسیله ای لازم دارم و باید بخرمش و خدا را شکر پولشو دارم
پس چرا هنوز میترسم از کم شدن پول
ضمن اینکه به لطف خدا تو این تعطیلات داروخانه باز بود و جنس مورد نظرمو تهیه کردم
اگه تعطیل بودن چی حالا تو هرچی هم پول داشته باش
خلاصه اینو مثال زدم برای اینکه ما از پول خرج کردن میترسیم و هروقتم که میترسیم پول مثل اون گرگ داستان باهامون به جنگ و دعوا میپردازه و میگه من برای لذت بردن تو از زندگی ام چرا ازم میترسی
میخواهم هر وقت پول خرج کردم اون گرگ با دو تا داسش رو تجسم کنم و بگم اگه از پول بترسم نمیتونم از زندگیم لذت ببرم
استاد چقدر موضوع این فایل کلیدی بود من بارها تجربه این مورد رو داشتم
بارها شده بود که به موفقیتی با هدایت الله رسیده بودم و وقتی شرایط دلخواهم فراهم شده بود یک آن این فکر تو ذهنم اومده بود که من اینکارو کردم من این اتفاق رو رقم زدم
بعد به صورت کاملا باور نکردنی اون نتایج غیب شد و اصلا به عقب برگشتم
قشنگ میفهمم چی میگید تو این فایل چون بارها ازش ضربه خوردم
تو قرآن بارها به این موضوع اشاره میکنه در مقابل پروردگارت تواضع داشته باش پس بی شک موضوع مهمیه آخه مگه بدون هدایت خداوند ما میتونیم قدم از قدم برداریم
همیشه برای کوچک ترین موفقیت ها هم باید سپاس گذار پروردگار باشیم که هدایتمون کرده
شاید اینجا تو ذهنمون ما بیاد که ما این وسط چیکاره ایم پس ؟
ما اون کسی هستیم که انتخاب میکنه خداوند به کدوم سمت هدایتش کنه به سمت زیبایی و نعمت یا به سمت کمبود در هرصورت خداونده که مارو هدایت میکنه و طبق گفته خودش ما شمارو به هر سمتی که بخواید هدایت میکنیم
ما باید افتخار کنیم که این مسیر زیبارو انتخاب کردیم
«هیچ معجزه ای لازم نیست، تو خوشبختی مورد نظرت را داری»
استاد بگذارید بگویم خوشبختی مورد نظرم دو سال بود با من بود ولی من دنبال چیز دیگری بودم.
مثل آن دختر که خانواده ای عاشق داشت اما دنبال خانواده ی دیگری، خانواده ی بهتری بود و خانواده ی خرسی اش آنقدر خوب بودند که به دختر گفتند ما برای خوشی تو کمکت میکنیم تا خانواده ی بهتر را پیدا کنی.
استاد جان من هم داشتم. من هم در زندگی ام مردی داشتم که دو سال برایم صبر کرد. دو سال تمام گره های ذهنی مرا دید و صبر کرد تا من آنها را باز کنم. هر بار به من گفت:« من برایت صبر میکنم», « اگر با فرد دیگری هم ازدواج هم کنی بدان من برای ازدواج با تو صبر میکنم.»، « تو برو تمام دنیا را بگرد و بدان وقتی برگشتی، من برای با تو بودن آماده ام، هر قدر طول بکشد، من هستم.»
و من همچنان دنبال چیز دیگری بودم.
چشمانم را روی صبرش، محبتش، عشقش، تلاشش، خانواده دوستی اش، سوپرایزهایش و … بسته بودم و روی کاستی هایش باز کرده بودم.
و امروز دقیقا امروز مصادف با زمانی که این فایل در حال آپلود بوده ، غرورم را گذاشتم کنار. غرورم که میگفت تو از او سرتری، غروری که میگفت اگر با این مرد ازدواج کنی جواب بقیه را چه خواهی داد.
فکر کردم اگر در یک جزیره بودم آیا حاضر به ازدواج با او می بودم و جواب بله بود.
مردی مهربان
خانواده دوست
متعهد
درستکار
توحیدی
پر تلاش
عامل به قانون
خوش تیپ
قد بلند
تمیز
مستقل
با اعتماد به نفس
فایل به آزادی
بدون قضاوت
و
و
و
استاد امروز به هزارمین بار درخواست ازدواجش جواب «بله» دادم.
استاد من مردی که میخواستم را داشتم و دنبال بهترش بودم.
البته که با شنیدن این خبرِ قشنگ و این انتخاب آگاهانه ی شما که صد البته هدایت الله مهربان بالای همه ی این عوامل بوده ، صحرا با تمام وجوددددش برایت خوشحالی کرد.
دختر تو لایق بهترین بهترین هایی ، تو ارزشمند و دوست داشتنی هستی ، تو همان دختر شجاع شکر گذاری هستی که اقدام به مهاجرت کردی ، تو همان دختر توحیدی هستی که در دل ترس هایت رفتی و کارت رو گسترش دادی ، تو همان دختر با ایمانی هستی که آگاهانه رد پای شرک هایت رو میجویی و در عمل توحید رو اجرا میکنی .
تو همان دختر موفقی هستی که در مدار انسان های موفق قرار گرفتی…
یادته زمانی که ایران بودی ، از طبیعت زیبای جمشیدیه ، از آزادی مالی و مکانی و زمانی ، از اون خانه ای که در دل طبیعت بود ، ازصاحبخانه ات که باور فراوانی داشت گفتی ، از فراوانی مردان درستکار زیبا اندیش ، ثروتمند و مستقل و توحیدی برایمان نوشتی…
آخ که چقدر اون کامنت قلب منو باز کرد و رفتم در دفتر شکرگذاری خودم نوشتم و با خوندش شجاعت پیدا کردم که منم میتونم و از زبان خودم رویاهامو نوشتم…
تو همان دختر خودساخته مستقلی هستی که آزادی مالی و مکانی و زمانی داره که بهترین تجربه ها را برای خودش خلق میکنه.
آره با تو هستم بهار قشنگم ، وقتی کامنت هایت رو میخوانم قند تو دلم آب میشه و فول انرژی میشم و گویی آینده خودمو در تو میبینم ، که البته خداوند بی نهایت راه بلده تا منو هدایت کنه ، به شرطی که منم بندگیش رو کنم…
خدا همیشه با من صحبت میکنه ، به شرطی که من چشم هایم ، گوش هایم ، قلبم و تمام وجودم با او باشد.
به شرطی که منم بندگی او را کنم و از بند شیطان رها باشم و شرک های مخفی رو با توحید جایگزین کنم ، ترس های ریز و درشتم رو واکاوی کنم و شیرجه بزنم تو دلشون…
فعلا من همان دختری هستم که لبه استخر ایستاده ، به آب نگاه میکنه، دوست داره شیرجه بزنه چون شنا رو دوست داره گاهی هم شنا کرده ولی به محض اقدام برای رفتنش ، بوی ترسش رو گرگ قصه ما میشنوه و…..
اما آگاهانه داره تلاش میکنه که قدرت خداوند رو با ترس های واهی جا به جا کنه و توحیدی تر در عمل قدم برداره.
خدای خوبم ممنونم که بر قلب و دست و اندیشه من جاری کردی تا بنویسم و ابراز کنم آنچه را که دوست داشتم ، تبریک منو پذیرا باش بهار توحیدی عباس منشی
دوستت دارم
الهی که همیشه در مسیر توحیدی و فراوانی نعمت و ثروت ، شادی و لذت و آرامش باشی.
کامنتت برای من فراتر از پاسخ بود، برایم کامنتی بود در از درس…
به شرطی که منم بندگی او را کنم و از بند شیطان رها باشم و شرک های مخفی رو با توحید جایگزین کنم ، ترس های ریز و درشتم رو واکاوی کنم و شیرجه بزنم تو دلشون…
صحرا جان کلید همین است. شیرجه زدن در دل ترس ها. اخیرا خیلی با خودم فکر میکنم که چرا من زودتر از بقیه ی کسانی که طولانی مدت عضو سایت هستند نتیجه گرفتم . با برخی از بچه ها صحبت کردم. فقط و فقط یک چیز را پیدا کردم.
« رفتن تو دل ترس»
من این کار را انجام میدهم. من خودم را به چالش میکشم. من نقاط تاریک وجودم را پیدا میکنم و بهبود میدهم.
دیدم دورم شد پر از آدمهای قوی که در کنار من موش میشوند، واکاوی کردم، گشتم، گشتم و بعد دیدم من اینقدر با یاد دادن هر آنچه بلدم خودم را قوی و دانا نشان میدهم که بقیه ناخودآگاه موش میشوند.
صحرا جانم به محض پیدا کردن، دیگر دهانم را بستم.
به خودم میگویم تو مسول هدایت او نیستی، تو دانایی ولی برای خودت نگه دار، اجازه بده طرف مقابلت هم خودی نشان دهد و تو فقط یاد بگیر و …
آری صحرای من
چاره رفتن در دل ترس هاست.
و تو چقدر قشنگ گفتی.
ببین«رفتن» یک فعل است، یک عمل است.
میخواهم بگویم چاره عمل کردن است.
صحرا ی زیبای من، دختر در صلح و زیبا بین، عاشقانه دوستت دارم و فرکانس عشق و موفقیتت را حس میکنم.
این هفته خیلی خوب بود و چالش رو سربلند اومدم بیرون و مشت محکمی بر دهان نجواها زدم…
و چقدر زیبا خداوند از طریق بینهایت دست مرا هدایت کرد…
صحرا به شکل یک مشاهده گر در کارگاه مادر و کودک که مدرسش یک خانوم توانمند و پرانرژی و بسیار موفق و زیبا اندیش و…
صحرا به شکل یک تماشاگر در صحنه تئاتر و لذت بردن از کودکانی که روی تشکچه بودند و غرق در اجرا و کارگردان و دستیارش انسان های بی نظیرِ بی نظیرِ دوستی داشتنی و درستکار و خوش انرژی و موفق و…
صحرا به شکل یک پژوهشگر و تسهیلگر نمایش و قصه که میدونه خوش انرژیِ و مهارت کلامی و ارتباطی خوبی داره ولی خیلی خیلی بهتر از قبل خودش باور کرده که یک انسان ارزشمند ، توانمند و خلاق هستش و در مدار انسان های آگاه و سالم و شاد قرار داره خوب خودش رو پرزنت کرد که مدیر خانه بازی مشارکتی یک خانوم بسیار بسیار دوست داشتنی که گفت من مدت هاست که به این همکاری فکر کرده ام و شما الان روبروی من هستی…
داستان ، داستان هدایت الله مهربانی هاست که به دلت میندازه الان این ساعت ظهر ، برو این موسسه ، زنگ بزن ، اینو بگو و….
خدای خوبم ، من جاهل و نادانم ، تو منو هدایت کن
خدای خوبم من ضعیف و ناتوانم تو برای من تصمیم بگیر
خدای خوبم هدایتم کن به راه درست ، مسیر درست ، انسان های درست با باورهای درست…
صحرا جان ، حالا که آگاه شدی ، آرام آرام قدم بردار و دندان عجله رو با صبر و رعایت تکامل جابهجا کن.
صحرا جان قدم های مورچه ای مستمر رو با نمودار سینوس کسینوس ناپایدار جا به جا کن
صحرا جان توکل و امید رو چاشنی اصلی مسیرت کن…
بهار عزیزم حالا این اول راهه ، خدا داند که چه اتفاق های زیبایی در راهه…
ممنون برای راهنمایی و پاسخ ارزشمندت
ممنون برای این سایت توحیدی و این دوستان فوق العاده…
الهی که همیشه در مسیر توحیدی و فراوانی نعمت و ثروت و شادی و لذت و آرامش باشی .
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین و دوستان همسفر
امروز بعد از دیدن بین فایل تصمیم گرفتم با تفسیری که شما از این کارتون برامون کردید این کارتون رو ببینم
مدت هابود فیلم یا کارتونی ندیده بودم
و امروز تصمیم گرفتم این کارتون رو ببینم و درک خودمم هم بنویسم
نمیدونم اگر این کارتون رو قبل صحبت های شما میدیدم چه برداشتی داشتم ولی یه چیزی رو خوب فهمیدم که از شما یاد گرفتم که توی هر اتفاقی و هر چیزی دنبال ردی از قانون باشید
منیت و غرور
نقطه مقابل اعتماد به نفس واقعی
منیت چیزی که خیلی هامون درگیرش میشیم
و یادمون میره اعتبار کارها دست کیه
یه چیزی خطرناک تر از غرور حتی
و هر روز باید از خدابخواهیم که پامون سر نخوره و خودش هدایتمون کنه ک دستامون رو رها نکنه
تو فایل فقط روی خدا حساب باز کن
یادمه گفتید حتی رو خودتونم حساب نکنید
اونجا بود گفتم پس یعنی چی
مگه استاد نمیگه به توانایی هات باور داشته باش
رو خودمم حساب باز نکنم پس چی
ولی بعد ها فهمیدم اشتباه متوجه شدم
بازم کج فهمی
من رو قدرت خدا حساب باز میکنم رو اینکه هدایتم میکنه اون وقت به توانایی هام و داشته هام باور دارم و قدم برمیدارم
این منیت و من من کردن منو از خدا دور میکنه و خدا اون روزو برای کسی نیاره که رهاش کنه و به حال خودش بسپاره
وقتی به این فکر میکنم که اگر برای چند لحطه خون به یکی از کوچک ترین مویرگ های مغزم نرسه چه اتفاقی میافته میفهمم که قدرت دست کیه
ما آدما فراموش کاریم بعصی وقتا منم منم داریم ولی خدا آنقدر مهربون پا رو زود متوجه اشتباهمون میکنه
وقتی ترس رو تو چشم های این گربه دیدم و دیدم چطوری تسلیم حرفای اون دکتر شد و خودشو باخت و به اون زندگی معمولی راصی شد
یه صحنه هایی از زندگی ام از جلو چشمام رد شد
وقتی ازدواح کردم بهم میگفتن دیگه راه پیشرفت و درس خوندن بسته شد باید بشینی سر خونه زندگیت و زندگیت رو کنی و بچه داری و همسر داری
به زندگی روزمره رصایت دادم و تسلیم شدم
باور کردم این زندگی من
هر روز کارای تکراری
تا اینکه نقشه گنج رو دیدم
فهمیدم یه ستاره آرزویی هست
امید در دلم زنده شد
ولی منم مثل گربه ی داستان یه مسیر سخت و سنگلاخ دیدم
واسه همین میترسیدم اصلا واردش شم
ولی چقدر سگ مثبت اندیش درس داشت تو این داستان
اونجا که کتی گفت پس مسیری که این دید باید راحت بود ولی گل ها بهشون حمله میکرد
در واقع منم گرفتار این موصوع شدم
فکر میکردم تو این مسیر دیگه هیچ مشکلی وجود نداره هیچ اتفاق بدی نمیافته
همش صاف و هموار
تا یه مشکلی برمیخوریم غر زدن ها شروع میشد که ای بابا من که دارم رو خودم کار میکنم پس کو اتفاق های خوب
ولی این سگ خیلی خوشگل نشون داد اون چالش های تو زندگی رو نجنگ باهاش باهاشون دوست شو و حلشون کن تو رو میبرن به مرحله بعد
یه سری اتفاقا تو زندگی میافته که خارج از دست ماست
ولی صد درصد عکس العمل ما نسبت به اون اتفاق دست ماست
اینکه گربه تصمیم گرفت شجاع بمیره تا با ترس
انتخاب اون بود و در نهایت نتیجه رو کلی تغییر داد
چقدر ر کارها تو زندگیم هست که بخاطر ترس انجامش نمیدم و ندادم
خیلی وقت ها هم دچار منیت شدم که من فلان کارو کردم و چقدر اتفاقا عوض شد
در صورتی که اعتبار همش با خدا بود و بس
وقتی تاره با قوانین آشنا شده بودم دچار منیت شدم
که ببین من چقدر خوب بودم که با این مسیر آشنا شدم
شدم یه ادم قصاوت گر
هر کی رو میدیدم که خلاف قانون عمل میکنه قصاوت میکردم در صورتی که خودم یکی بودم مثل اونا
اونا بخلطر باوراشون این رفتار رو دارن و من حق ندارم قصاوتشون کنم
و اگر من تو این مسیر هستم همش و همش هدایت خداوند
که شامل حال اونا هم میشه
خیلی تلاش میکنم که این رفتارم رو درست کنم ولی ریشه های تو وجودم داره که خیلی باید رو خودم کار کنم
و از خدا کمک میخام تا خودش هدایتمون کنه که پامون سر نخوره
سلام از قلب منقلب شده ام به زینب عزیزم….که با هر خط از کامنتی که نوشته بودی..احساس کردم داری از خودم میگی….
عزیز دلم زینب نازنینم …. تحسینت میکنم اینهمه تعهدی که به این مسیر داری ، و اول رفتی کارتون رو دیدی ..بعدم اینقدر تحت تاثیر قرار گرفتی که قانون هارو مو به مو ازش کشیدی بیرون و زیبا به تصویر کشیدی
من که این کارتون رو ندیدم..انگار خودم دیدم وقتی شخصیت هارو قشنگ تجزیه تحلیل کردین…
عزیز دلمممممم ، همه ماها یه جاهایی اون گربه تسلیم شدیم….
و شکست خوردیم….
اما منم از وقتی که تصمیم گرفتم دیگه تسلیم حرفای دیگران نشم ..و برای زندگیم به ریسمان ایمان به خدا چنگ زدم و توکل کردم…. از همون موقع …بزرگترین دستاوردم …بریدن پای همه ی انسان هایی بود که منو تا امید میکردن!!!؛
میدونی چرا!!!!!!
چون دیگه تنها نبودم چون دیگه روشون حساب نکردم و به خدا اعتماد کردم و زیر سایه لطف خدا در کنار همه سختی ها ….موفق شدم !!!!!!!
موفقیتم رو دیدن وساکت شدن….
و منو با خدای خودم و مسیری که انتخاب کردم تنهام گذاشتن…
همینجا به درگاه خدا سجده میکنم….اولا بخاطر قدرتی که من داد تا بتونم نجواهای شیطان رو خاموش کنم توی مسیر سرنوشت سازی که انتخاب کرده بودم…قدرت داد شجاعت داد و شدم گربه ای که حاضر شد با شجاعت بمیره ولی با ترس زندگی نکنه…!!!!
به خدا تکیه کردم و ترکوندم…(( یه نگاه به خدا میندازم ومیگم دور سرت بگردم حواسم هست که امتیاز همش مال توهم))
زینب عزیزم دلم میخواد با تمام وجودم باور کنم و حتی یه ذره شک نکنم توی روی خدا حساب کردن!!!
اما ما انسان ها فراموش کاریم!!!!!
اونجایی که اشاره کردین..استاد گفتن حتی روی خودتون هم حساب نکنید…واقعا شوکه شدم..و تکونم داد…
روی خودمون هم نباید حساب کنیم!!!!
الله اکبر…
دقیقا تضادی که من چند روز پیش سخت توش گرفتار شدم و دچار منیت شدم….و با اینکه خدا کنارم بود قشنگ هدایت هاشو میفرستاد دونه دونه…ولی من بزدلانه… چشمامو بستم و روی خودم حساب کردم و حسابی تحقیر و غرق شدم توی منیت!!!!
تحسین میکنم شمارو زینب عزیزم …بخاطر اینکه اینقدر روی خودتون کار کردین که قشنگ قوانین رو کنار هم گذاشتین و بهم ربظ دادین…
دوستت دارم …
مااااااچ به روی ماهت دخترخوب خدا
از خدای مهربونم سپاسگزارم که منو به این کامنت الهی هدایت کرد تا امروز بفهمم …حتی روی خودم هم حساب نکنم…
الله اکبر سبحان الله….
در پناه الله یکتا …شاد و سلامت ثروتمند و سعادتمند باشید
سلام زینب عزیزم. تحسینت میکنم دوست خوبم به خاطر کامنت زیبایی که نوشتی چقد دقیق وریز بینانه توضیح دادی عشقم. نمیدونم چطوراز خدا تشکر کنم به خاطر هدایتم به این سایت واشنایی با شما عزیزان. واقعا همینه وقتی یه کاری رواز خدامیخوایم برامون انجام بده وانجام میده یادمون میره یا اینکه میگیم خودم انجامش دادم. وخدا سلام چقد مهربونه که بازم هوامونو داره .
استاد همیشه یه مثالی میزنن از اینکه یکی جای پارکمیخاد میگه خدایا جای پارک برام پیدا کن همون لحطه یه ماشین از پارک میاد بیرون میگه نمیخاد خدا خودم پیدا کردم
دقیقا حکایت خیلی از ما آدماست
از خدا خواسته رو میخواهیم ولی تا برآورده میشه یا اعتبارش میدیدم به خودمون یا آدم های دیگه
خیلی وقت ها یادمون میره کی کارها رو برامون خوشگل چید
انشا الله که خدا هممون رو هدایت کنه و این اصل مهم رو فراموش نکنیم
برات بهترین ها رو از خدای مهربون میخام دوست قشنگم میبوسمت از راه دور
چقدر این نگاهتون زیباست که با اتفاقات زندگی دوست شو. واقعا کل داستان همینه.
اگر ترسهامون رو برداریم و عین اون گربهها با شمشمیر به جون گلها نیافتیم، میتونیم کم کم و کم کم با مسائل زندگی دوست بشیم و باهاشون کنار بیایم. خدایا شکرت در جمع این دوستان و این آگاهیهای ارزشمند هستیم.
ترس تمام اون چیزیه که محدودمون کرد و میکنه. از خدای منان خواستارم که ترسهام رو کمکم کنه تا بر اونها غلبه کنم. همه ماها ترس داریم از چیزی و کسی که میگه نمیترسه مسلما هنوز ترسهاش رو پیدا نکرده.
اونم خودش یجور ترسه!
ترس از اینکه نکنه ترس داشته باشه. نتیجش میشه غرور….
در واقع غرور همون ترس هست به شکل دیگه…ترس همه کار میکنه…ترس درون گرا میکنه…ترس پرخاشگر میکنه…الله اکبر از این آگاهیها امیدوارم در همه جوانب زندگی بتونیم از ترس بگذریم
ترسهارو بزارم کنار و واقعیت رو ببینم مثل اونجا که گلها رو باید بو کنم نه پرخاشگری الکی
ترس رو بزارم کنار و حتی با جون ام از اون مرحله رد بشم. البته که این مرحله رشد میخواد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستان و استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز
این فایل کلی درس و نکته داشت برای من
مخصوصا این جمله ترس
واقعا چیزی که الان تو بیزنسم درگیرش هستم
من تو کسب و کارم تو معامله خرید و فروش متاسفانه مشکلی پیش اومده که باعث شد بار کشاورز که به کارخانه ارسال شد دچار خسارت بشه و کارخانه بار رو مرجع کنه
و کشاورز هم شاکی شده و زیر بار نمیره و میگه من بار رو سالم تحویل دادم
در هر صورت میخواد شکایت کنه
و منی که به عنوان تاجر این وسط هستم ترس دارم که نکنه کشاورز بره شکایت کنه و پای من هم وسط کشیده میشه
و چندبار باهاش صحبت کردم که بیام یه جورایی اونو قانع کنم
و بعد الهام از خدا امروز دریافت کردم که بمن گفت تو زندگیتون هرگز به کسی باج ندید
بعد فکر کردم و همون موقع فهمیدم که اره راست میگه من با این عملم دارم باج میدم
و به خودم گفتم چرا از این اتفاق میترسم ؟
اول اینکه من همیشه دارم روی خودم کار میکنم و اینو ایمان صد در صد دارم که من تو مسیر درست هستم و هر اتفاقی برام رخ بده به نفع منه پس اوضاع هیچ وقت برای من بد نمیشه تا وقتی که من دارم روی خودم کار میکنم روند همیشه برای من رو به رشده و هر اتفاقی هم برای من رخ بده به نفع منه و برای رشد و پیشرفت منه
دوم اینکه چرا من باید اصلا بترسم و علت ترس من از چیه ؟
من که کار خودم رو درست انجام دادم من قبلش به کشاورز گفتم که بار باید سالم به کارخانه برسه و اگر کنترل کیفی تایید کرد پولت رو کامل میزنم
باری ارسال شد به هر دلیلی به دو روز نکشید خراب شد بنابراین مطمئنا مشکلی از قبل وجود داشته که ربطی به خریدار همون کارخانه نداشت بنابراین سالم به کارخانه ارسال نشد
پس چرا من باید بترسم من که کار خودم رو درست انجام دادم و از قبل هم همه چی به کشاورز گفتم که نحوه کار باید درست انجام بشه دیگه ایراد از کجا بود من نمیدونم
چیزی که مطمئن هستم بار ارسالی تو کارخانه سالم نرسیده پس طبق توافق فروشنده باید خسارت بده
پس من که به عنوان یه واسطه این وسط هستم مقصر نیستم
و جدا از این من که از خودم مطمئنم که کارم رو درست انجام دادم و تو این معامله ایراد نداشتم پس چرا من باید بترسم از اینکه نکنه طرف بخواد شکایت کنه
اصلا میرم تو دلش و به کشاورز میگم برو شکایت کن
چرا من بیام باج بدم
من به هیچ کی بدهکار نیستم
خدایا شکرت این فایل هم نشونه خدا بود که ترس به دل خودم راه ندم
اولا منی که با خدا هستم خود خدا حواسش بمن هست و این اتفاقات رو داره برای من میفرسته تا من سیستم کاری خودم رو بهتر و باکیفیتتر انجام بدم
و از این به بعد بیام با قرارداد کارهام رو پیش ببرم و تو تجارت رودرواسی رو بذارم کنار
خدایا شکرت از اینکه این الهام رو بمن کردی تا برم تو دل ترسهام
چون ترس مساوی با شرک مساوی با باج دادن به غیر خدا مساوی دور شدن از خدا
پس خدایا من تنها به توکل میکنم و تنها تو را میپرستم و تنها دست یاری بروی تو دراز میکنم منو هدایت کن به راه راست به راه کسانی که به انها نعمت دادی نه گمراهان و غضب شدگان
دوستان و استاد عزیز عاشق همه تون هستم
دوست داشتم درس خودم رو از این فایلی که گرفتم بنویسم که من باید وارد دل ترسهام بشم و از هیچی نترسم
ترس فقط یکسری افکارهای محدود کنندهست تو ذهن ماست وقتی که بریم تو دلش میبینیم چیز خاصی نبوده
من نمیذارم این ترس همین جور تا اخر عمر با من بیاد که مانع رشد من بشه در تجارت
من میخوام تو بیزنسم به درجات بالا برسم بنابراین هرگز نمیذارم این ترسها جلو پیشرفت منو بگیره
من میرم تو دلش و همین جا خفهاش میکنم
انشالله هر کجا از این کره خاکی هستید در پناه رب شاد ، سالم ، خوشبخت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید
فعلا
یا حق
به نام الله سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته دوستداشتنی وتمامی دوستان عزیز در این سایت بی نظیر
استاد جان چقد همه چیز در بهشتمون هر روز زیباتر میشه خدایا شکرت که زیباییها رو هر روز با دیدن این فایلها میبینیم استاد جان چقد این فایل امروز به من کمک کرد که به داشتهایم بیشتر توجه کنم وبیشتر سپاسگزاری کنم خدایا شکرت وبه این مسیری که هدایت شدم ایمانم قویتر بشه استادجان واقعا ما باید خوش بین باشیم توی زندگی باید آسان بگیریم همه چی رو واجازه بدیم که خداوند هدایتمون کنه اگه اینجوری پیش بریم مسیرها باز میشن وازمسبر لذت ببریم وتوکل کنیم به خداوند وتسلیم باشیم در مقابل خداوند استاد جان امروز قبل از اینکه فایل رو نگاه کنم یه احساسی داشتم که خودم راضی نبودم من بیشتر اوقات سعی میکنم حالم خوب باشه بیشتر روزم رو توی سایت هستم کامنت میخونم فایل گوش میکنم سپاسگزاری مینویسم خلاصه روزی چهار پنج ساعت اینجا هستم ولذت میبرم وآموزش میبینیم
بله امروز که حالم به خاطر یه موضوع که واقعا چیزی نبود داشتم روزمو خراب میکردم که شروع کردم با خودم صحبت کردن وکمک گرفتن از خدا وازش آرامش میخواستم یه استراحت کوتاهی کردم ویه حسی بهم گفت برو تو سایت شاید استاد فایل جدید گذاشته اومدم تو سایت ووقتی موضوع رو خوندم گفت این که اسم برنامه کودک دخترم هستش خیلی تعجب کردم بعضی وقتها با دخترم که دوست داره میشینم فیلم نگاه میکنم خلاصه دانلود کردم ودوبار نگاه کردم و دیدم وقت من نعمت دارم وبهشون توجه نکردم چقد سخت گرفتم زندگی رو چرا اجازه ندادم خداوند و کارها رو انجام بده خدایا شکرت که منو هدایت کردی به این مسیر استاد نمیدونم چطور از خدا وشما تشکر کنم خلاصه استاد شروع کردم به سپاسگزاری وحالمو کم کم خوب کردن خواهر زادمم زنگ زد بهم که بریم شنا خدارو شکر یه رودخانه نزدیک ما هست که گهگداری میریم شنا رفتیم و بسیار خوش گذشت وهمونجا از خدا به خاطر این رودخانه خنک تشکر کردم وماهیهای زیبایی که داخلش بودن ودخترم که داشت لذت میبرد وبهش میگفتم به خاطر این آب از خدا تشکر کن واونم تکرار میکرد خدایا شکرت
در پناه الله دوستون دارم
به نام خدای مهربان
سلام به همه دوستان عزیزم؛
واقعا خداروشکر بخاطر این فایل پر از درس و یادآوری، فایلی که به محض شنیدن اولین موضوع مورد بحث گفتم این فایل روی صحبتش با منه! و تا آخرین لحظه فایل با گفتن هر درس از زبان شما استاد، درون من بود که بیشتر به لرزه میافتاد جوری که احساس کردم فقط باید قلم به دست بگیرم و بنویسم.. که خالصانه از خداوند میخوام تا دستام رو بگیره تا اونطوری که قلبم از این فایل درک کرده و چیزی که باید جاری بشه رو بتونم به زبان کلمات بیان کنم.
وقتی به زندگی قبل خودم نگاه میکنم میبینم بدون هیچ استثنایی هروقت به دستاوردها و موفقیت هام مغرور شدم و اعتبار همه چیز رو به خودم و هوشی که بهش مینازیدم دادم، (انگار نه انگار همون فردی بودم که تا قبل از داشتن و رسیدن به اون موفقیت از خداوند درخواست میکردم برای توانمند کردنم برای رسیدن به موفقیت مدنظرم!) هربار بعد از ظاهر شدن احساس غرور، مسیر پیشرفتم به صورت نزولی در اومد!
و با تکرار هر باره این الگو در گذشته من فقط متعجب میشدم که پس چی چشد؟ چرا اینطوری شد؟ و هیچوقت به اصل و اساس، به ریشه این موضوع نمیرسیدم که بخاطر غرور خودمه! چون به قول خانم شایسته عزیز “ضربه هایی که از غرور میخوردم رو متوجه نمیشدم چون بخشی از شخصیتم بود” و دنبال تغییر هر عاملی بودم به جز شخصیت و رفتار خودم.
انقدر سعی داشتم از غرورم حفاظت کنم که دقیقا مثل گربه داستان، زمانی رسید که خودم رو تنها دیدم! چون خودم این حفاظ رو دور خودم کشیدم، چون خودم فرصت ایجاد و تجربه روابط بهتر و قشنگتر با دوستانم رو از خودم گرفتم، چون خودم اجازه نزدیک شدن کسی به خودم رو ندادم و جالبه که هر روز هم از خودم میپرسیدم چرا؟ چرا احساس تنهایی میکنم؟ چرا با هیچکس در ارتباط نیستم؟ و البته که به جواب اصلی نرسیدم چون حاضر نبودم از غرورم بگذرم! حاضر نبودم غرورم رو به عنوان یک ضعف شخصیتی بپذیرم و ازش دست بکشم و تا زمانی که اون غرور بود، ترکش های مخفی غرور هم که آثارش رو در هر جنبهای از زندگیم ایجاد کرده بود هم وجود داشت.
اما محاله فراموش کنم فضلی که خداوند بهم داشت که به محض رها شدنم از بند و زنجیر احساس غرور و اعتبار دادن های متوالی به خودم، همه و همه با برخورد به یک مسئله کوچیک که متوجه شدم که توانایی حلش رو ندارم، درسم رو بهم گوشزد کرد! زمان هایی که در درگاه خداوند احساس ناتوانی کردم و گفتم خدایا من نمیدونم، عقل من قد نمیده، دانش و هوش من کافی نیست، من توانایی انجامش رو ندارم اما تو میتونی و من فقط از خودت میخوام، از خودت میخوام که توان، قدرت درک و فهمش رو بهم بدی و هر زمان که خالصانه فقط از خودش خواستم و بعد از به دست آوردنش همینکه دیگه خبری از اعتبار دادن به خودم نبود، جریانی از نعمت ها، موفقیت های پی در پی و انسان های بهتر بودند که راه شون رو به زندگی من باز کردند و اینها همه از لطف خدای من بود.
زمانی که درمورد نقشه راه صحبت کردید، باز گذشته خودم رو دیدم که پر از منطق و حساب و کتاب بود، کافی بود یک اتفاق خارج از برنامه ریزی من اتفاق بیفته تا ذهنم رو بهم بریزه فقط به این دلیل که از تمام اطرافیانم میشنیدم که زندگی تحت حاکمیت و جبر ‘باید سختی بکشی ها و باید زجر بکشی ها و…’ قرار گرفته و من هم خودم رو جزو دستهای گروهبندی کردم که خودشون رو آسان کرده بودند برای سختی ها! دستهای که نعمت های زندگی براشون پوشیده بود، زیبایی های زندگی براشون تکراری و بدیهی اما ماهر در شکار کمبود و ناخواسته، ماهر در فشردن دکمه منطق و نادیده گرفتن دکمه هدایت ها تا زمانی که با شما آشنا شدم.
شمایی که برخلاف صدها انسانی که دیده بودم و حرف هاشون رو شنیده بودم، اولین فردی بودید که نه تنها بیشتر از هر انسانی که تا اون زمان دیده بودم دستاورد داشتید و دستان تون پر بود از نتایج بلکه میگفتید
‘همه چیز رو آسون بدست آوردم و مسیر لذتبخشی رو طی کردم’
‘مسیر راست و بدون دست انداز من رو به مقصد رسوند’
‘روی دوش خداوند نشستم’
و اعتبار همه چیز رو به خداوند میدادید و با فایل ‘کدام مسیر را انتخاب کردی؟’ چشم من رو باز کردید برای دیدن کلیدی به نام “انتخاب” و گروهبندی جدیدی از افرادی که خودشون رو آسان کردند برای آسانی ها، گروه افراد توحیدی و سپاسگزار!
منی که نمیدونستم توحید به چه معناست، شکرگزاری و توانایی دیدن زیبایی ها رو از شما یاد گرفتم، مفهوم توحید عملی رو با شما و دیدن زندگی شما و شخصیت تون یاد گرفتم اینکه چطور برای دیدن اشکال مختلف ابرها ذوق زده بشم، یا با شنیدن آواز پرنده ها به وجد بیام، با دیدن هرباره غروب چشمام به اشک بشینه و لفظ حقیقی جمله خدایا شکرت و فریاد زدنش رو من از شما یاد گرفتم. چون لنز چشمای شما رو من نیاز داشتم برای دیدن دنیای حقیقی اطرافم و نعمت هایی که در زندگی من از قبل جاری بودند، چون من از مسیر سنگلاخی خسته شدم و انتخابم مسیر هموار و سر راست بود مسیری که شما انقدر با ذوق و اشتیاق از زیبایی و نقشه راهش صحبت میکردید، نقشهای که با هدایت لحظهای نیرویی برتر از من همراه بود، همه چیز آسان و لذتبخش؛ که من یادگیری قدم برداشتن در این مسیر رو انتخاب کردم.
و داستان ترس گربه این ماجرا چقدرر برای من درس داشت! که به خودم بگم زینب هیچ راهی برای فرار از ترس وجود نداره،
هیچ راهی برای برطرف شدن ترس وجود نداره مگر
=> رو به رو شدن با ترس
چون اصلا مهم نیست که چقدر متبحری و چقدر انرژی داری برای فرار از ترسهات، چون جهان بوی ترسهات رو میفهمه و ترس هم دنبال تو خواهد بود.
پس به جای انرژی گذاشتن برای فرار، پیدا کردن مکان بهتری در ذهنت برای مخفی شدن یا پیدا کردن بهانه های مختلفی که میتونی رو در رو نشدن با ترس هات رو توجیه و حدالامکان به تعویق بندازی که نتیجهاش فقط بزرگتر کردن ترس هاتِ،،
یکبار برای همیشه تمام جسارت و شجاعتت رو جمع کن برای رو به رو شدن با ترس هات و با هربار انجام این کار به خودت اثبات کن که هیچ ترسی وجود نداره و به محض اینکه به دل ترس میری به یکباره همه اون ترس محو میشه انگار که هیچوقت از قبل وجود نداشته! مثل هر ترسی که تا به الان برطرفش کردی و حتی یادت نیست که یک روز از وحشتناک ترین ترس هات بوده و میخندی بهشون :)
این دیدگاه رو نوشتم که به مفهوم توحید برسم، که به خودم یادآوری کنم که هر موضوعی در بطنش رد توحید حک شده؛
برای اینکه به خودم یادآوری کنم هرچقدر روی موضوع توحید کار کنم، کمه و تنها موضوعی هست که انقدر عمیق در دل هر موضوعی که حتی فکرش هم نمیکنم رخنه کرده!
برای اینکه بگم من برای این همهه تغییری که در شخصیتم ایجاد شده و به ورژن بهتری از خودم تبدیل کرده هیچ کاری نکردم!
برای اینکه بگم من برای تمام دستاوردها، موفقیت ها و نتایج تا به امروزم که اعتماد به نفس من رو بیشتر کردند هیچ کاری نکردم!
برای اینکه بگم من برای این همه نعمت و برکتی که در زندگیم وجود داره هیچ کاری نکردم!
برای اینکه بگم من برای سلامتی و شادی جسم و روحم هیچ کاری نکردم!
برای اینکه بگم من برای نوشتن همین دیدگاه هم هیچ کاری نکردم و حتی قبل از نوشتن ایدهای نداشتم برای جمله بندی کلماتم!
برای اینکه “یاد بگیرم” اعتبار تمام کارهایی که تا الان توسط من انجام شده و از این به بعد قرار انجام بشه رو فقط به یک قدرت، اون هم خداوند بدم؛
و درس امروز و هر روزم این باشه که
به میزانی که در درگاه خداوندم فروتن هستم، سرم جلوی بقیه بالاست
سپاسگزارم از شما استاد نازنینم برای به اشتراک گذاشتن این درس های کلیدی با ما؛ و خداروشکر برای فرصتی که داشتم برای شنیدن و فکر کردن درباره مقوی ترین و بهترین ورودی ها ^^
به نام خدای مهربان
استاد یه همچین احساسی دارم که این فایل باتوجه به زندگی من و درس هایی که میشه ازش گرفت هست
اگر از من میپرسیدن که توکدوم شخصیت کارتونی هستی
به کدوم شخصیتت نزدیکتره حاضرم قسم بخورم هرکـسی رو میگفتم جز گربه چکمه پوش رو!
وقتی از غرور گفتید ذهنم مقاومتی نداشت
حقیقتا دو روز پیش بود که دوباره به آگاهی های جلسه اول دوره عزت نفس داشتم گوش میکردم چندروزی هست متوالی با فکر مینشستم و به هرانچه که دراون فایل میگفتید فکر میکردم تا خودم رو و میزان عزت نفسی که دارم رو بهتر بفهمم
وقتی رسیدم به اون قسمت که اواخر فایل جلسه یک هست که شما درمورد غرور و تفاوتش با عزت نفس صحبت میکنید
انگار یه لحظه به خودم اومده باشم
یا انگار که اولین بار هست دارم میشنومشون
وقتی وقتی اون قسمت تموم شد
با خودم گفتم من مغرورم!
اون روز خوشحال بودم خـب من اینو فهمیدم پس میتونم درستش کنم و این عالیه
دقت کردم دیدم شاید در ظاهر مشخص نباشه اما من میخوام فریـــاد بزنم من از همه ی شما بهترم
شاید کسی خیلی دقت نکرده باشه اما من دقیقا در هر لحظه کل رفتارم و انتخاب هایی که دارم بر اساس غرور الکیمه
شاید در کلام خیلی مشخص نباشه اما دقیقا چیزی که اتفاق میفته براساس غرور منه.
من هم استاد یادم میاد زمانی رو که سرشار از غرور و البته باورهای محدود کننده بودم و ارزشم رو به نتیجه میدیدم
درست در همون روزا
شکستم در مسابقه انقدر به وجودم ترس و شک و بی ارزشی انداخت
که انگار همین کافی بودم تا نه تنها باور کنم هیچی نیستم بلکه تمام توانایی ها وموفقیت هام رو نبینم تاالان!و تمام اعتماد به نفسم رو ازدست بدم؛دقیقا یادمه به خواهرم گفتم:من فکر میکردم استعداش رو دارم..
و بعد از اون پذیرفتم که من ضعیفم
و سالهاااا دقیقا نقش یک آدم ضعیف رو بازی کردم که همه ازش بهترن..
با وجود تمام موفقیت های رویایی
با وجود تمام کارهای خارق العاده
با وجود تمام نتایج قبل
با وجود اینکه هرجایی میرفتم همه تعجب میکردن که چقدر عالی میتونم انجامش بدم
چون من هم فکر میکردم هیچوقت هیچیمنمیشه
چون من هم میگفتم شکست ناپذیرم
چون من هم داشتم به مهارت و استعدادم قدرت میدادم..
چون من هم قدرت رو از خدا گرفتم و گفتم با ذهنم میرم جلو
من هم اجازه ندادم خدا هدایتم کنه
من اجازه ندادم خدا هدایتم کنه خوووودم
اجاز ندادم چون میگفتم نه خداجون اینجا دیگه کار خودمه
تو بقیه موارد من هیچی نمیدونم تو کمک تو هدایت کن اینجا نه کار خودمه!
من توانایی زیادی دارم
من عالی انجامش میدم
چسبیدم به این اما هربار در بسته میخوردم دقیقا همینجایی که ادعام میشد.
اگر بقیه دیدگاه هام رو بخونیدحتما این مورد رو میبینید که میگم نمیدونم چرا فقط تو این یه مورد با وجود توانایی زیادم اتفاق خاصی نمیفته!
استاد
من دقیقا چنین شخصیتی داشتم که شاید براتون خنده دار (به همراه تعجب)هم باشه
اما هرگز هرگـز اجازه نمیدادم کاری رو با کسی تقسیم کنم حتی وقتی میدیدم توانش رو ندارم
حتی وفتی میدیدم اذیت میشیم
حتی وقتی میدیدم چقدر خسته میشم و نه تنها لذتی نیست بلکه دارم خودم رو عذاب میدم
چون توی ذهن من این بود که اگر قسمتی از کار رو بسپرم به فرد دیگه به این معناست که من خودم نتونستم از پسش بر بیام.
حتی یادم میاد در زمان مدرسه هیچوقت کاری رو گروهی انجام نمیدادم در ذهن من کار گروهی وجود نداشت
اگر اجباری نبود که تنهایی انجام میدادم
و حتی اگر اجباری بود یا خودم تنها انجامش میدادم
یا بقیه باید انجام میدادن.
چندین روز پیش صحبت خواهرم درمورد این موضوع
انقدر من رو به فکر فرو برد و دیدم این یک ضعف که من نمیتونم کار گروهی انجام بدم با خودم گفتم
چرا وقتی میبینم سختمه به تنهایی اما اجازه نمیدم کسی کمکم کنه؟
چرا وقتی میبینم دارم خسته میشم
میبینم دارم اذیت میشم
اما هرگز اجازه نمیدم قسمتی از کار رو فرد دیگه ای که خودش کارشه یا لذت میبره از انجامش یا به درخواست خودش میخواد کمک کنه انجام بده؟
وقتی از هیچی دوستی نداشتن این گربه گفتید و متوجه شد به دلیل غرورشه که همیشه تنهاست دفعه اول دوم سوم ذهنم نشنید
گفتم خب اینکه نه ولش کن
اما ایندفعه که شنیدمش گفتم راست میگه.. من هم سالهاست
اجازه ندادم کسی از حدی صمیمی تر یا نزدیک تر شه
فقط بخاطر غرور و خود برتر بینیم.
دنیا اون جوری میشه که ما داریم بهش نگاه میکنیم
دقیقا استاد دقیقا همینه
بدون نیاز به کم و زیاد
هرجایی که آسان گرفتم خوشبین بودم بیخیال بودم
انقدر اسون گذشت و لذت بردم و سوت زنان تو جاده جنگلی میپریدم و زیبایی هارو میدیدم
هرجایی هم که سخت گرفتم منطقم گفت انقدر ساده که نمیشه
انقدر سخت گرفت بهم دنیا
انقدر جونم دراومد که به زانو دراومدم و ناتوان افتادم زمین
دنیا که همون دنیای قبلی بود
ولی من متفاوت داشتم بهش نگاه میکردم
من داشتم با ذهن منطقی خودم جلو میرفتم
من داشتم سختش میکردم واسه خودم..
استاد بی نهــایت سپاسـگزارم
با تمام وجودم اینومیگم
سپاسـگزارم برای این فایل سپاسگـزارم️.
بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام خدمت اساتید بزرگم
وااای استاد عزیزم عجب فایل بهشتی بود عجیب این پارادایزتون زیباس خدارو بی نهایت بار شکر
چه هوایی چه صفایی چه عشقی خدارو بی نهایت شکرت
چقد این انیمیشن گربه چکمه پوش که گفتین باحاله حتما میرم در اولین فرصت میبینم و کلی با یاد شما و مریم جون لذت میبرم و کیف میکنم
واقعا استاد هر موقع که من به تضاد برمیخورم شما خودتون رو در غالب فایل میرسونین آگاهی های نابی طور میدین بهم و من فقط لذت میبرم دیگه خدارو بی نهایت بار شکر برای وجود پر برکتتون و پر از عشقتون تو زندگیم عاشقتونم تا بی نهایت
در رابطه با ترس که گفتین بخصوص ترس از سگ منم همچین تجربه ی مشابهی دارم کاملا درسته
و واقعا جهان احساس مارو فقط و فقط درک میکنه چقد قشنگ چقد قشنگ که تو دنیای با این احساس زیبا داریم زندگی عاشقونه میکنیم و کلی لذت میبریم و از مسیر و به قول خودتون تو دوره دوازده قدم ،قدم اول در مسیر سوت زنان از مسیر جاده جنگلی صاف لذت میبریم خدارو بی نهایتت بار شکر
در رابطه با غرور که گفتین استاد تو دوره عزت نفس هم گفتین بهمون که عزت نفس با غرور فرق داره
و من خودم قبل دوره های شما واقعا فوق العاده آدم مغروری بودم و خیلی خیلی خیلی بخصوص تو روابط چه عاطفی چه با همه ی آدما ضربه خوردم بخاطر این غرور که از سمت شیطانه اما عزت نفس از سمت خداست عزت نفس یعنی خدارو درونمون پیدا کردن
و خیلی فرق داره با غرور و منیت
خدارو بی نهایت بار شکر من در مقابل خودش و دستانش واقعا منیت ندارم و همه چیم از سمت خود خداس خدارو بی نهایت بار شکر
این منیته کاملا شکسته و فقط عزت نفس و خودباوری داره در من حرف میزنه خدارو بی نهایت بار شکر
و مریم جون خوشگل و بینظیرمون چقد قشنگ در رابطه با توحید عملی بهمون توضیح دادن و چقد قشنگ رفتار بی منیت شما رو در مقابل همه آدمها توصیف کردن من که شما و مریم جون خوشگل رو الگوی خودم قرار دادم همیشه وحتی بک گراند موبایلم هم عکس شما و مریم جون رو گذاشتم و استاد لطفا دوره ی جهان بینی توحیدی رو بزارین مشتاقانه و عاشقانه با تموم وجودم منتظر این دوره ی بینظیر و سرشار از عشق الهی تون هستم تا تهیه کنم و آگاهی هاشو مثل بقیه ی دوره هاتون زندگی کنم و مثل همیشه با نتایج خفن بیام پیشتون عاشقتونممممممم
در پناه الله یکتا باشید
سلام استاد عزیزم، بانو شایسته و رفقای صمیمی
استاد بمحض اینکه فایل رو دیدم، انیمیشن گربه چکمه پوش رو دانلود و بدقت تماشا کردم..
عجب انیمیشن توحیدی بود استاد
من تنها چیزی که از این انیمیشن دیدم توحید بود و تسلیم.
باور کنید استاد اگر کمپانی سازنده این انیمیشن رو میداد شما کارگردانی کنید خروجی داستان همینی می شد که الان هست.
تمام سکانسها منطبق بود بر آموزه های شما…
وقتی نقشه جادویی, مسیر پر از زیبایی پریتو ( همون سگه) رو ترسیم کرد، و قرار شد سه تایی بسمت ستاره آرزوها حرکت کنند، اون دوتا گربه از پریتو پرسیدن تو آرزویی داری؟!!!
گفت: نه من همینجوری بدون آرزو اومدم تو این مسیر
با تعجب از سگه پرسیدن مگه میشه آرزویی نداشته باشی؟!
و سگ قصه ما جواب داد: من هر چی که می خوام رو دارم.
لباسهام تنمه و شما هم که رفیقام هستید، پس همه چی دارم…
یعنی خدایا شکرت برای تمام داشته هام…
یعنی الخیر و فی ما وقع…
بنظر من سکانس خیلی ثقیل و پر محتوایی بود.
محتواش همونهایی بود که بما آموزش دادید استاد.
بابت داشته هامون شکرگزار باشیم تا ظرف و ظرفیتمون بزرگ بشه.
وقتی بدون آرزو و از سر تسلیم به رب العالمین پا در راه می نهی، هر چی پیش بیاد خیره…
استاد،زندگی من شباهت زیادی با گربه چکمه پوش داره
یک روزی همه بمن میگفتند و حتی خودم هم می گفتم توپ تکونم نمیده ، خدا رو بنده نبودم و از اون همه نعمت و امکاناتی که خدا در زندگیم قرار داده بود در مسیر درست استفاده نکردم.
گربه چکمه پوش از یک قهرمان و مبارز تبدیل شد به یک گربه خونگی و من از بالاترین منصب سازمانی به کارگری در غربت رسیدم.
این سقوط من ، دقیقا مصداق پشه ای بود که نمرود رو هلاک کرد، و من با یک اتفاق خیلی ساده و مسخره همه چیمو از دست دادم.
دوستان، این حرف الانه منه که میگم با یک اتفاق ساده، وگرنه اون اتفاق در زمان خودش برای من خیلی بزرگ بود چون آسان شده بودم برای سختی ها، اما این روزها که به لطف الله یکتا از اون روزها فاصله گرفتم دوباره عزت و اعتبارم برگشته و بقول استاد آدمهایی مثل من که یکبار با مخ خوردن زمین قدر داشته های فعلیم رو می دونم، و روزی هزار مرتبه شکرگزارم
الان متوجه شدم که با همین شرایط فعلی ام اینقدر نعمت و ثروت در زندگیم هست که واقعا نمی تونم هر روز شکر همه اش رو بجا بیارم
نعمتهای رایگانی که از الله رحمان هر روز دریافت می کنیم، مثل نور خورشید ، روشنایی ماه، زیبایی ستارگان ، زمین حاصلخیز، هوایی که نفس می کشیم، آب گوارایی که می نوشیم و آسمان آبی که فقط ما بعنوان ناظر زمینی آسمان رو آبی می بینیم وگرنه از جو زمین که خارج بشی همه جا سیاه و سفیده، خانواد و دوستان و همکارانی که داریم، و خیلی چیزهای دیگه هست که واقعا ساعت ها میشه در موردش شکرگزار باشیم.
پیام این انیمیشن هم همینه ، آخر داستان بعد از کلی بگیر و ببند، گربه چکمه پوش و عشق قدیمش بعلاوه اون پریتو( سگ دوست داشتنی) فهمیدن که غایت آرزو همین رفاقتها ست، همینکه کنار هم باشیم و با خودمون و دیگران در صلح باشیم.
من صبحها وقتی بیدار میشم اول خدارو شکر می کنم که امروز رو بمن هدیه داده، بعد به همسرم و فرزندانم که در کمال آرامش خوابیده اند نگاه می کنم و شکرگزاری می کنم که خانواده ام در صحت و سلامت کامل خوابیده اند.
چه چیزی بالاتر از این آرامش و رضایت درونی، من همین احساس خوب رو حفظ کنم بقیه اش رو خدا خودش درست می کنه.
یک کشاورز مگه چیکار می کنه، بذر رو می کاره و رها می کنه و این رب جهانیانه که به ابر و باد و مه و خورشید دستور میده تا اقدامات لازم رو برای رشد بذر کاشته شده انجام بدن.
خدایا شکرت که چون تویی دارم.
خدایا بگیر از من آنچه که تو را از من می گیرد
عاشقتم استاد عباسمنش و استاد شایسته
پیروز و پاینده باشید رفقای صمیمی
رضای عزیزسلام
بسیار تاثیر گذار نوشتی و من احساست کردم و اینکه نمیتونیم شکرگزاری کنیم را هرروز و هرلحظه بهتر درک میکنیم که واقعا فقط نعمت نفس کشیدن را نمیشه شکرگزاری کرد وبدونیم که همه چیز خداست و به قول قران : آیا نمیدانید خداوند برهمه چیز تواناست
خدایا شکر بابت این نوشتن و نعمتهایی که الان از لطف و رحمتش بهره مندیم
هزاران درود به برادر بزرگوارم آقا رضا
چقدرررررررررررررر کامنت تون پر بود از بوی خدا
خدایا شکرت
از خط به خط این نوشته ها لذت بردم…
و بسیار تحسینتون میکنم که جاری شدین در چشمه روان الهی…
نور همیشه جاریست…
عشق همیشه جاریست…
خدا همیشه و هر لحظه هست…
امان از روزی که ما غافل بشیم….
کامنت تون هم برام تلنگر بود و هم بشارتی از طرف خدا….
خداوند میفرماید:
به صرف این که بگویید ایمان آورده ام قبول نیست ما شما را می آزماییم…
و خدا رو شکر که تا اینجا از آزمایش الهی سر بلند بیرون آمدین…
تبریک میگم که در خیل شکر گزاران درگاهش وارد شدین…
جناب سعدی بزرگ چه قشنگ حال اکنون شما و بسیاری دیگر از عزیزان نورانی رو بیان کردن که راه تسلیم رو پیش گرفتین:
ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمیدانیم
چون دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم
خوش به سعادت عزیزانی که در این مسیر سر ببازند و رخ نگردانند…
همواره غرق عشق و نور الهی باشید
سلام و درود بر شما آقا رضای عزیز
چقدر از خوندن کامنت شما لذت بردم
یاد این شعر افتادم
نردبــــان این جهان ما و منی ست عاقبت ایــــن نــردبان افتــــادنی ست
لاجرم هر کس کــه بالاتر نشست استخوانش سخت تر خواهد شکست
خوشحالم که از زندگی فعلیتون راضی هستیدو همه چیز خوب و بر وفق مراده
و خوشحالم که مثل من شما هم به این سایت الهی و توحیدی هدایت شدید
از خداوند متعال آرزوی اجابت تمام دعاهاتونو دارم
منتظر خبرهای خوب تون هستم
سلام به آقا رضای نازنین ،
آقا رضا از کامنتی که نوشتین بسیار لذت بردم..
امروز از ظهر دارم کامنت هارو میخونم…واقعا هر کامنت یه درس پر محتوا ست…
کامنت تون سراسر سپاسگزاری و شکر نعمت ها بود…نعمت هایی که درعین سادگی ، نشانه عظمت و بزرگی رب العالمین هست !!! نعمت های که برای همه ما در دسترس. هستن ولی ما انسانها نمیبینیم!!!
چون همیشه دنبال سختی ها هستیم…
در صورتی که همه چیز در آسانی و سادگی ست…
اونجایی که نوشتین هر روز داریم از نعمت های رایگان خداوند استفاده میکنیم نشون میده چقدر قلب بزرگی دارین که اینهارو میبینید و از نظر خیلی از ماها دور میمونه…
آقا رضای عزیز، با زبانی ساده و دلنشین غایت و هدف زندگی که همون آرامش هست رو یادآوری کردید ….
و اصل توحید رو با مثال کشاورز که فقط بذر رو میکاره …باقیش همش لطف و عنایت الله یکتاست…
راستی چه مثال های ساده ای ..که ما
با کمی تفکر توی این جهان با اینهمه شگفتی …میتونیم به درک وجود خدا پی ببریم.!!!! سبحان الله…
هیچوقت اینقدر ساده و راحت وجود خدارو درک نکردم…همیشه دنبال یه چیز عجیب غریب و سخت برای اثبات وجود خدا بودم!!!!
واقعا یه بذر چطوری به گیاه و در نهایت میوه میشه!!!!! سبحان الله…
یه جای دیگه گفتید آقارضای نازنین …که انیمشین ..میخاست نشون بده که هیچی توی دنیا مهم نیست ..جز دوستی ها و عشق و محبت!!!!!!!
الهی شکرررررت .
دیگی چی بگم….نتوان وصف تو گفتن که در فهم نگنجی!!!!
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی!!!
آقا رضای نازنین ، برای شما و خانواده عزیزتون از پیشگاه پروردگارم ، سلامتی شادی ثروت و آرامش آرزومندم
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر خویش مپیچ!!!!
فرزانه عزیز سلام
کامنت شما قلب من رو باز کرد
رزق امروز من کامنت سراسر مهر و محبت شما بود.
خوشبختی یک جریانه فرزانه جان، مثل رودخانه ای که در امتدادش قدم می زنی و از صدای آب لذت می بری، تو برای شنیدن صدای آب نیازی نیست به قسمت خاصی از رودخانه بری در هر نقطه ای از رودخانه توقف کنی صدای شُرشُر آب گوشت رو نوازش میده
زندگی هم همینه از هر زاویه ای که بهش نگاه کنی زیباست و میشه ازش لذت برد
فقط باید باور کنیم که میشود از همین داشته هامون لذت ببریم
اینجاست که جهان لیاقت ما رو رصد میکنه و هدایت میشیم به زیباییهای بیشتر
انشالله هرجا هستی شاد سالم خوشبخت و پاینده و پیروز باشی.
سلام آقا رضای نازنین.
خیلی ممنونم ازتون برای تک تکِ کامنتهایی که برای این صفحه نوشتین، کامنتهای پاسخ دوستان هم مثل کامنت اولی تون سرشار از حس های خوب و ناب و امیدواری بود و هست.
دیگه نتونستم مقاومت کنم و فقط به دادنِ 5 ستاره به کامنت هاتون اکتفا کنم.
جنسِ کامنت هاتون از نور هست، از قلب اومده و یه قلب مینشینه.
این تکه از کامنت تون عین نور شد و واردِ قلبم شد:
خوشبختی یک جریانه فرزانه جان، مثل رودخانه ای که در امتدادش قدم می زنی و از صدای آب لذت می بری، تو برای شنیدن صدای آب نیازی نیست به قسمت خاصی از رودخانه بری در هر نقطه ای از رودخانه توقف کنی صدای شُرشُر آب گوشت رو نوازش میده
زندگی هم همینه از هر زاویه ای که بهش نگاه کنی زیباست و میشه ازش لذت برد
فقط باید باور کنیم که میشود از همین داشته هامون لذت ببریم
برای شما و خانواده ی محترم تون بهترین ها رو آرزو میکنم.
خیلی خوشحالم در مدارِ خوندن و بعد درک کامنت هاتون قرار گرفتم.
خوندنِ یه کامنت کافی نیست، من خط به خطِ کامنت تون رو با قلبم حس کردم، درک کردم، انگار که وصل باشه به منبع و جوشش پیدا کنه.
خدا رو شکر برای همه ی کامنت هایِ توحیدیِ سایتِ ارزشمند و توحیدی مون.
سلام به فرزانه ی جانِ جانانِ ارزشمند و دوست داشتنیِ خودم.
چه میکنی دختر…
قشنگ حس میکنم مدارت جابه جا شده، رفتی تو بغلِ خدا، بالا و بالاتر میری.
خیلی ارزشمندی عزیزِ دلم.
افتخار میکنم بهت که بسیار زیبابین هستی، تحسین برانگیز هستی، وصل هستی به انرژیِ منبع، به خدا…
الان داشتم کامنتهای دیگه ات تو این صفحه رو میخوندم و غرقِ لذت و افتخار و تحسین شدم که ایشون فرزانه جانِ ارزشمندِ خدا، رفیق خالص و نابِ خودمه.
عاشقتم دختر.
چه شعر زیبایی نوشتی:
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر خویش مپیچ!!!!
همون به زبانِ ساده میشه:
سخت نگیر…
آسان بگیر…
لذت ببر و زندگی کن…
ماچ به روی ماهت، در آغوشِ امن و گرم و لذت بخشِ خدا باشی عزیزِ دلم.
الهی شکرت برای همه ی هدایت هایی که هر لحظه بر من سرشار میکنی.
سلام آقا رضای عزیز
ازتون ممنونم بابت کامنت قشنگی که نوشتید پر بود از احساس
اونجا که نوشته بود سگ داستان گفت من هر چی که میخوام رو دارم
چقدر منو به فکر فرو برد
ما هر چی که برای لذت بردن از این زندگی میخواهیم داریم
من چشم هایی دارم که زیبایی ها رو میتونه ببینه
قلبی دارم که هر روز با عشق داره میتپه خانواده ای که کنارمن
سلامتی شنوایی،بویایی
هوا خورشید آسمون ماه ستاره
به چه چیزایی اشاره کردید که رایگان در خدمتتون هستن و ما نمیبینمشون
سایه یه درخت
آب گوارا
اینهمه زیبایی تت طبیعت
مگه اینا پولی ؟
قدرتی که به تازگی قدرشو میدونم تجسم
وای خدا دیوانه میشم وقتی این نعمت ها رو بیاد میارم و چقدر ناسپاس بودم که قدر اینهمه نعمت رو نمیدونستم
ممنون که با نوشتن این کامنت بهمون یاد آوری کردید
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام آقا رضا عزیز و موحد و مومن و خداجو
اولین باری که کامنت شما را دیدیم تقریبا دو هفته پیش بود. عکس پروفایل تون یه حس عجیبی بهم داد انگار (حُر) یار امام حسین علیه السلام رو دیدیم، اصلا یه حالی شدم اینقدر اشک ریختم، گریه کردم، بخاطر اینکه خانواده متوجه نشن رفتم زیر دوش و برای خودم سیر دلم گریه کردم. چرا نمیدونم فقط همین حس باعث شد این انقلاب درونی صورت بگیره.
البته یه ارتباطات بود ولی درست متوجه نمیشدم، مثل یه الهامی که واضح نباشه. الان که دوباره پروفایل تون رو دیدیم همان حال شدم و دوباره اشک.
هر کجا هستی خدا پشت و پناه ات.
در پناه حق
رضوان عزیز
سلام و درود خدا و فرشتگان بر تو
کامنت شما هم منو منقلب کرد، رزق امروزم بود از طرف الله رحمان، همه ما اینجاییم تا یاد بگیریم جهان رو به جای بهتری برای خودمون و دیگران تبدیل کنیم.
اگر من به اذن خداوند تونستم تاثیری روی رضوان عزیز داشته باشم این یعنی نشانه ای از سمت خداست که من دارم به یکی از خواسته هام میرسم.
رضوان جان، ممنونم از تو که احساس بی نظیرت رو با من به اشتراک گذاشتی
انشالله هرجا هستی پیروز و سربلند باشی.
از سگه پرسیدن مگه میشه آرزویی نداشته باشی؟!
و سگ قصه ما جواب داد: من هر چی که می خوام رو دارم.
لباسهام تنمه و شما هم که رفیقام هستید، پس همه چی دارم…
من قبلا دوبار این فیلم را دیده بودم و ازین سکانس شدیدا منقلب میشدم
و اینبارهم الان با خوندن متنش اشک از چشمام جاری کرد
یه لحظه از درون به پوچی نارضایتی هام از خودمو زندگیم پی بردم
چقققققققدر داشته دارمو در طول روز نمیبینم
همین الانش که چند وقتیه بسیاااار مصمم و مداوم با اراده قوی دارم تلاش میکنم که یک تغییر اساسی در زندگیم بدم تنها تمرکزم به اینکه میخوام چی بشم
چقققققدر روزانه برای خودم تجسم میکنم اگر عزت نفسم فلان طور بشه ، اگر رابطم با همسرم فلان شکل بشه ، اگر در رابطه با فرزندم یک مادر دلسوز و مهربان و آگاه بشم…. ، اگر ماشین فلان داشته باشم چه خوبی هایی دارهو چقدر لذت داره
و به نظر خودم اینارو کردم اهرم لذت روزانه ام برای امیدوار موندنم به ادامه تلاشم.
درحالی که اصلا یک درصدم حواسم نبود که همین الان رابطم با همسرم چه خوبی هایی داره که خیلی ها ندارند. عزت نفسم و شخصیتم چه خوبی هایی داره و من چه ارزشها و داشته های اخلاقی خوبی دارم که بهش اعتباری نمیدم و واقعا جذابه
چقدر تا همین الانشم سعی کردم مادر خوبی باشم و ته ته خودمو گذاشتم و چه رفتارهای مادرانه خوبی داشتم که شاید جایی برای برخی افراد یک رویا باشه
من اینطوری نگاش نکردم
و حالا که اینجوری نگاه میکنم مسیر حرکتم خیلی جذاب تر از اون اهرم لذتم هست
از بعد دیدن این فایل استاد همون ساعت رفتم یه دفتر خوشکل گرفتم و هر روز دارم یکی از خصلت های خوب همسرم که توی اونروز دیدم را مینویسم چون بیشترین تمرکزم روی خلق یک رابطه ی عاشقانه و محترمانه با همسرم بود
و اصلا متوجه این نبودم که همین الانشم تو رابطه با همسرم چیزایی دارم که برای یه عده رویاست
بعد سه روز که اینارو نوشتم
حالا برام اومده که نجمه تو همش بخودت گیر میدی که من ال هستم و بل هستم اگر فلان تغییر خلقی را داشتم اگر اراده ام فلان میشد… اگر صبورتر میشدم . اگر جسورتر میشدم. اگر تایید طلبی ام کم میشد ، اگر ترس از قضاوتم کم میشد …. و…. اگر… اگر
فقط فوکوس کردم به چیزهایی که میخوام بشم و تغییراتی که دوست دارم داشته باشم
درحالی که بیاد آوردم که توهم خوبی هایی داری که خیلی ها حسرتش را میخورند
توهم خصلت خوب کم نداری
پس اگه تو بتونی روزانه از خوبی های خودتم برای خودت لیست کنی و بنویسی کم تاثیری روی رابطت با همسرت و حتی دیگران نداره
چه تکاملی هدآیت ها میاد
اول مصمم میشی به انجام تمرینات و سخت تمرین میکنی و مقید میمونی
بعد برات میاد قرار نیست سخت تمرین کنی هاااا
میتونی اول با دیدن داشته هات شارژ بشی
بعد با تجسم خواسته هات انگیزه حرکت بیشتر بگیری و بعد بخوشی و راحتی تمرینات و تلاشت رو ادامه بدی
و در آخر سپاسگذارم آقا رضا از شما بابت پیام تاثیرگذارتون
همینمون مونده بود استاد درباره کارتون ها صحبت کنه
سلام عرض میکنم خدمت استاد بزرگوارم و مریم جان و همه دوستان
استاد بعد از شنیدن فایل که کلی اشکم در می اومد بلا فاصله رفتم فیلمو دیدم که وقتی گفته هاتو توش متوجه میشدم بازم گریم میگرفت
فکر نمیکردم از یک انیمیشن انقدر تاثیر بگیرم
و استاد خیلی قشنگ به قوانین اشاره کردن در لحظه زندگی کردن از زندگی و داشته ها لذت بردن روبه رو شدن با ترسها
و برام سوال شد که چطور شده که استاد و مریم خانم به کارتون نگاه کردن
تازه کلی هم قوانین را درش بررسی کردن
ولی یادم افتاد کار اونه
اونه که هدایت کرده
استاد از ترس ها گفتید
ما خیلی میترسیم
بنظرم بی دلیل نیست که در باره پول همومون این همه مشکل داریم
چون پول چیزیه که بیشتر از همه چیز ازش میترسیم
ما میتریسم از پول خرج کردن اینکه داریم یا نداریم هم مهم نیست در هر دو صورت میترسیم
یادمه زمانهایی که پول نداشتم
و نمیتونستم خیلی از وسایل رو بخرم
و از اون زمانها ترس از خرج کردن رفته تو خونم
چند روز پیش یه سری وسایل داروخانه لازممون شد و من باید تهیش میکردم از طرفی تعطیلات بود و احتمال دادیم اصلا پیدا نشه
از طرف دیگر باید براشون پول هزینه میکردم که جزء وسایلی بود که میتونست اصلا لازممونم نشه که شده بود
خلاصه رفتمو تهشون کردم
با اینکه این همه رو خودم کار میکنم ولی اینکه چند هزینه شد و چقدر تو کارتم موندو یکم بهش توجه داشتم در واقع میترسم از کم شدن پول
ولی زود تونستم احساسمو خوب کنم و به همسرمم یادآوری کردم که زمانهایی بود که من پول نداشتم که حتی خرجش کنم
و جای هیچ نگرانی بابت خرج کردنشم نداشتم چون نبود
اما الان دارم مهم نیست که برای چه هدف مهمتری دارم پول جم میکنم مهم اینه که الان من وسیله ای لازم دارم و باید بخرمش و خدا را شکر پولشو دارم
پس چرا هنوز میترسم از کم شدن پول
ضمن اینکه به لطف خدا تو این تعطیلات داروخانه باز بود و جنس مورد نظرمو تهیه کردم
اگه تعطیل بودن چی حالا تو هرچی هم پول داشته باش
خلاصه اینو مثال زدم برای اینکه ما از پول خرج کردن میترسیم و هروقتم که میترسیم پول مثل اون گرگ داستان باهامون به جنگ و دعوا میپردازه و میگه من برای لذت بردن تو از زندگی ام چرا ازم میترسی
میخواهم هر وقت پول خرج کردم اون گرگ با دو تا داسش رو تجسم کنم و بگم اگه از پول بترسم نمیتونم از زندگیم لذت ببرم
ممنونم استاد بخاطر این فایلهای بینظیرتون
چه کرده اید واقعا شاهکاری هستید برای جهان
سلام و درود به استاد عزیز و خانم شایسته
استاد چقدر موضوع این فایل کلیدی بود من بارها تجربه این مورد رو داشتم
بارها شده بود که به موفقیتی با هدایت الله رسیده بودم و وقتی شرایط دلخواهم فراهم شده بود یک آن این فکر تو ذهنم اومده بود که من اینکارو کردم من این اتفاق رو رقم زدم
بعد به صورت کاملا باور نکردنی اون نتایج غیب شد و اصلا به عقب برگشتم
قشنگ میفهمم چی میگید تو این فایل چون بارها ازش ضربه خوردم
تو قرآن بارها به این موضوع اشاره میکنه در مقابل پروردگارت تواضع داشته باش پس بی شک موضوع مهمیه آخه مگه بدون هدایت خداوند ما میتونیم قدم از قدم برداریم
همیشه برای کوچک ترین موفقیت ها هم باید سپاس گذار پروردگار باشیم که هدایتمون کرده
شاید اینجا تو ذهنمون ما بیاد که ما این وسط چیکاره ایم پس ؟
ما اون کسی هستیم که انتخاب میکنه خداوند به کدوم سمت هدایتش کنه به سمت زیبایی و نعمت یا به سمت کمبود در هرصورت خداونده که مارو هدایت میکنه و طبق گفته خودش ما شمارو به هر سمتی که بخواید هدایت میکنیم
ما باید افتخار کنیم که این مسیر زیبارو انتخاب کردیم
خدایا سپاس گذارم بابت این هدایت های عالی
به نام او که هر چه دارم از اوست.
استاد جانم سلام
«هیچ معجزه ای لازم نیست، تو خوشبختی مورد نظرت را داری»
استاد بگذارید بگویم خوشبختی مورد نظرم دو سال بود با من بود ولی من دنبال چیز دیگری بودم.
مثل آن دختر که خانواده ای عاشق داشت اما دنبال خانواده ی دیگری، خانواده ی بهتری بود و خانواده ی خرسی اش آنقدر خوب بودند که به دختر گفتند ما برای خوشی تو کمکت میکنیم تا خانواده ی بهتر را پیدا کنی.
استاد جان من هم داشتم. من هم در زندگی ام مردی داشتم که دو سال برایم صبر کرد. دو سال تمام گره های ذهنی مرا دید و صبر کرد تا من آنها را باز کنم. هر بار به من گفت:« من برایت صبر میکنم», « اگر با فرد دیگری هم ازدواج هم کنی بدان من برای ازدواج با تو صبر میکنم.»، « تو برو تمام دنیا را بگرد و بدان وقتی برگشتی، من برای با تو بودن آماده ام، هر قدر طول بکشد، من هستم.»
و من همچنان دنبال چیز دیگری بودم.
چشمانم را روی صبرش، محبتش، عشقش، تلاشش، خانواده دوستی اش، سوپرایزهایش و … بسته بودم و روی کاستی هایش باز کرده بودم.
و امروز دقیقا امروز مصادف با زمانی که این فایل در حال آپلود بوده ، غرورم را گذاشتم کنار. غرورم که میگفت تو از او سرتری، غروری که میگفت اگر با این مرد ازدواج کنی جواب بقیه را چه خواهی داد.
فکر کردم اگر در یک جزیره بودم آیا حاضر به ازدواج با او می بودم و جواب بله بود.
مردی مهربان
خانواده دوست
متعهد
درستکار
توحیدی
پر تلاش
عامل به قانون
خوش تیپ
قد بلند
تمیز
مستقل
با اعتماد به نفس
فایل به آزادی
بدون قضاوت
و
و
و
استاد امروز به هزارمین بار درخواست ازدواجش جواب «بله» دادم.
استاد من مردی که میخواستم را داشتم و دنبال بهترش بودم.
استاد انگار بار بزرگی از دوشم برداشته شد.
راحت تر میتوانم به مسایلم تمرکز کنم.
استاد گوشه ی ذهنم آزاد شد.
استاد یکی از اهداف امسالم را تیک زدم.
داشتن رابطه ی عاطفی تیک خورد.
امروز تیک خورد.
خدایا شکرت برای قوانین ثابت.
استاد جانم شما جانید و جانان من
بهار عزیز
تبریک و تبریک و تبریک.
چقدر از شنیدن این رابطه و تحقق درخواست خوشحال شدم و برای شما زندگی سراسر آرامش و شادی خواستارم.
امشب این خوشترین کامنتی بود که خوندم و در جمع این خانواده صمیمی برای شما عزیزان شادی و خوشحالی بیشتر آرزومندم.
سلام مصطفی عزیز
چقدر اسم شما و قصه ی هدایتتان الهام بخش است.
سپاسگزارم برای تبریک های تان
خداوند را سپاسگزارم که دنیا را مملو کرد از مردانی
پاک
متعهد
درستکار
صادق
خوش قلب
توحیدی
زیبا صورت
زیبا سیرت
مثل شما
از خدای بی نهایت رزاق، بی نهایت وهاب برایتان بهترین روزی ها را خواستارم
سلام بهار مهربانم
الان ساعت 6.5 صبحه و این اولین کامنتی هست که امروز دارم میخونم دختر روز منو ساختی
خیلی خیلی برات خوشحال شدم جوری که اشکهای شوقم جاری شده
از صمیم قلبم برات آرزوی خوشبختی میکنم هر چند که تو راه خوشبخت زیستن رو پیدا کردی
لی لی عروسک من
سپاسگزارم برای ابراز محبتت
برای تبریکت
سپاسگزارم برای خدایی که دوستانه همچون تو به من هدیه داد که با دیدن نامشان سراسر ذوق میشوم.
خدا را هزاران بار سپاسگزارم.
برایت از یگانه قدرت کاینات، زیبایی، ثروت، عشق، خنده نعمت، نعمت و بی حد و حصر نعمت خواستارم.
سلام بهارم
عاشقتم
کاملا هدایتی الان اومدم کامنت زیبایت را خواندم
امروز روز 14 مرداد است
روزی که همیشه منتظر خبرهای خوب هستم
بهارم ، این چندمین خبر خوب در روز بود که بهم رسید
اما این خبر ازدواج شما منو خیلی سر ذوق آورد
الان با این انرژی مگه خوابم میبره
امیدوارم لحظات زیبایی را با عشقت تجربه کنی
بهارم ازتون سپاسگزارم
سلام مریم جان
عاشقتم و سپاسگزارتم.
خیلی برایم همیشه تحسین برانگیز بودی و هستی،
اعتماد به نفست
صلح درونی ات
ثروتت
مشتریانت
بهبود دایمی ات
احسنت و احسنت
برایت از خداوند بسیار رزاق، فراوانی در عشق در نعمت در ثروت آرزومندم.
به امید دیدار روی ماهت
سلام به گل همیشه بهار سایت عباسمنش
چقدر از خوندن کامنتت لذت بردم ، چقدر از اینکه تصمیم درست گرفتی لذت بردم
تحسینت میکنم بهار عزیزم ، من و همسرم همیشه کامنتهات رو میخونیم
خیلی خوشحالم برات که یکی از اهداف رو با افتخار تیک زدی و ما رو هم در شادی خودت سهیم کردی
مبااااارک باشه عروس خانم زیباااا
برات بهترینها رو آرزو دارم و امیدوارم که هر روز بر پله های موفقیت ببینمت بهار جان
احسنت به تو که داشته هات رو دیدی و با احساس لیاقت به سمتش دویدی
زندگیِ پر از عشق داشته باشی
سلام سحر زیبای من
سپاسگزارم برای اینکه با نوشته ات هزاران نشانه برایم بودی.
خدا را سپاسگزارم که دوستانی دارم زیبا سیرت و زیبا صورت، خوش قلب.
زوج های عاشق و عامل به قانون
عاشقتم و ممنونم.
برایت عشقی از خداوند میخام که لحظه لحظه پربارتر شود.
نعمتی که روز به روز افزون تر
سلام بهار عزیزم
بهار توحیدیِ با ایمانِ شجاع
بهار دوست داشتنیِ مستقل و خودساخته
امیدوارم حال دلت خوبِ خوبِ خوب باشه…
البته که با شنیدن این خبرِ قشنگ و این انتخاب آگاهانه ی شما که صد البته هدایت الله مهربان بالای همه ی این عوامل بوده ، صحرا با تمام وجوددددش برایت خوشحالی کرد.
دختر تو لایق بهترین بهترین هایی ، تو ارزشمند و دوست داشتنی هستی ، تو همان دختر شجاع شکر گذاری هستی که اقدام به مهاجرت کردی ، تو همان دختر توحیدی هستی که در دل ترس هایت رفتی و کارت رو گسترش دادی ، تو همان دختر با ایمانی هستی که آگاهانه رد پای شرک هایت رو میجویی و در عمل توحید رو اجرا میکنی .
تو همان دختر موفقی هستی که در مدار انسان های موفق قرار گرفتی…
یادته زمانی که ایران بودی ، از طبیعت زیبای جمشیدیه ، از آزادی مالی و مکانی و زمانی ، از اون خانه ای که در دل طبیعت بود ، ازصاحبخانه ات که باور فراوانی داشت گفتی ، از فراوانی مردان درستکار زیبا اندیش ، ثروتمند و مستقل و توحیدی برایمان نوشتی…
آخ که چقدر اون کامنت قلب منو باز کرد و رفتم در دفتر شکرگذاری خودم نوشتم و با خوندش شجاعت پیدا کردم که منم میتونم و از زبان خودم رویاهامو نوشتم…
تو همان دختر خودساخته مستقلی هستی که آزادی مالی و مکانی و زمانی داره که بهترین تجربه ها را برای خودش خلق میکنه.
آره با تو هستم بهار قشنگم ، وقتی کامنت هایت رو میخوانم قند تو دلم آب میشه و فول انرژی میشم و گویی آینده خودمو در تو میبینم ، که البته خداوند بی نهایت راه بلده تا منو هدایت کنه ، به شرطی که منم بندگیش رو کنم…
خدا همیشه با من صحبت میکنه ، به شرطی که من چشم هایم ، گوش هایم ، قلبم و تمام وجودم با او باشد.
به شرطی که منم بندگی او را کنم و از بند شیطان رها باشم و شرک های مخفی رو با توحید جایگزین کنم ، ترس های ریز و درشتم رو واکاوی کنم و شیرجه بزنم تو دلشون…
فعلا من همان دختری هستم که لبه استخر ایستاده ، به آب نگاه میکنه، دوست داره شیرجه بزنه چون شنا رو دوست داره گاهی هم شنا کرده ولی به محض اقدام برای رفتنش ، بوی ترسش رو گرگ قصه ما میشنوه و…..
اما آگاهانه داره تلاش میکنه که قدرت خداوند رو با ترس های واهی جا به جا کنه و توحیدی تر در عمل قدم برداره.
خدای خوبم ممنونم که بر قلب و دست و اندیشه من جاری کردی تا بنویسم و ابراز کنم آنچه را که دوست داشتم ، تبریک منو پذیرا باش بهار توحیدی عباس منشی
دوستت دارم
الهی که همیشه در مسیر توحیدی و فراوانی نعمت و ثروت ، شادی و لذت و آرامش باشی.
سلام صحرا جان
کامنتت برای من فراتر از پاسخ بود، برایم کامنتی بود در از درس…
به شرطی که منم بندگی او را کنم و از بند شیطان رها باشم و شرک های مخفی رو با توحید جایگزین کنم ، ترس های ریز و درشتم رو واکاوی کنم و شیرجه بزنم تو دلشون…
صحرا جان کلید همین است. شیرجه زدن در دل ترس ها. اخیرا خیلی با خودم فکر میکنم که چرا من زودتر از بقیه ی کسانی که طولانی مدت عضو سایت هستند نتیجه گرفتم . با برخی از بچه ها صحبت کردم. فقط و فقط یک چیز را پیدا کردم.
« رفتن تو دل ترس»
من این کار را انجام میدهم. من خودم را به چالش میکشم. من نقاط تاریک وجودم را پیدا میکنم و بهبود میدهم.
دیدم دورم شد پر از آدمهای قوی که در کنار من موش میشوند، واکاوی کردم، گشتم، گشتم و بعد دیدم من اینقدر با یاد دادن هر آنچه بلدم خودم را قوی و دانا نشان میدهم که بقیه ناخودآگاه موش میشوند.
صحرا جانم به محض پیدا کردن، دیگر دهانم را بستم.
به خودم میگویم تو مسول هدایت او نیستی، تو دانایی ولی برای خودت نگه دار، اجازه بده طرف مقابلت هم خودی نشان دهد و تو فقط یاد بگیر و …
آری صحرای من
چاره رفتن در دل ترس هاست.
و تو چقدر قشنگ گفتی.
ببین«رفتن» یک فعل است، یک عمل است.
میخواهم بگویم چاره عمل کردن است.
صحرا ی زیبای من، دختر در صلح و زیبا بین، عاشقانه دوستت دارم و فرکانس عشق و موفقیتت را حس میکنم.
بدرخشید عروسک
سلام بهار توحیدی و آگاهِ من
الهی که حال دلت خوبِ خوبِ خوب باشه.
ممنون برای پاسخ ارزشمندت
ممنون برای وقتی که گذاشتی
ممنون برای وجود ارزشمندت در این جهان هستی و بودنت در این مسیر توحیدی
خدایا شکرت شکرت شکرت برای داشتن این دوستانِ بی نظیر
ی مدت اون تعداد روزهای عضویت احساس نازیبایی بهم میداد ولی بلافاصله مچ ذهنم گرفتم و…
تعداد روزهای ارزشمند ما روزهایی که آخر شب به خودمون بگیم…
دمت گرم صحرا امروز ی قدم کوچولو برای هدفت برداشتی…
دمت گرم که رفتی تو دل ترس هات…
دمت گرم و دمت گرم های پی در پی….
بارها شده که با انرژی خوب شروع کردم ولی به خاطر عجول بودن و عدم رعایت تکامل فِسْ شدم اما…
اما الان آگاه شدم به این الگوی تکرار شونده و به قول خودت به محض متوجه شدن دیگر دهانم رو بستم و کمربند رو محکم کردم و شروع کردم به رفتن در دل ترسام…
وای خدای من چه انرژی خوبی جریان داشت…
خدای خوبم کمکم کن ، هدایتم کن که متعهد باقی بمانم…
این هفته خیلی خوب بود و چالش رو سربلند اومدم بیرون و مشت محکمی بر دهان نجواها زدم…
و چقدر زیبا خداوند از طریق بینهایت دست مرا هدایت کرد…
صحرا به شکل یک مشاهده گر در کارگاه مادر و کودک که مدرسش یک خانوم توانمند و پرانرژی و بسیار موفق و زیبا اندیش و…
صحرا به شکل یک تماشاگر در صحنه تئاتر و لذت بردن از کودکانی که روی تشکچه بودند و غرق در اجرا و کارگردان و دستیارش انسان های بی نظیرِ بی نظیرِ دوستی داشتنی و درستکار و خوش انرژی و موفق و…
صحرا به شکل یک پژوهشگر و تسهیلگر نمایش و قصه که میدونه خوش انرژیِ و مهارت کلامی و ارتباطی خوبی داره ولی خیلی خیلی بهتر از قبل خودش باور کرده که یک انسان ارزشمند ، توانمند و خلاق هستش و در مدار انسان های آگاه و سالم و شاد قرار داره خوب خودش رو پرزنت کرد که مدیر خانه بازی مشارکتی یک خانوم بسیار بسیار دوست داشتنی که گفت من مدت هاست که به این همکاری فکر کرده ام و شما الان روبروی من هستی…
داستان ، داستان هدایت الله مهربانی هاست که به دلت میندازه الان این ساعت ظهر ، برو این موسسه ، زنگ بزن ، اینو بگو و….
خدای خوبم ، من جاهل و نادانم ، تو منو هدایت کن
خدای خوبم من ضعیف و ناتوانم تو برای من تصمیم بگیر
خدای خوبم هدایتم کن به راه درست ، مسیر درست ، انسان های درست با باورهای درست…
صحرا جان ، حالا که آگاه شدی ، آرام آرام قدم بردار و دندان عجله رو با صبر و رعایت تکامل جابهجا کن.
صحرا جان قدم های مورچه ای مستمر رو با نمودار سینوس کسینوس ناپایدار جا به جا کن
صحرا جان توکل و امید رو چاشنی اصلی مسیرت کن…
بهار عزیزم حالا این اول راهه ، خدا داند که چه اتفاق های زیبایی در راهه…
ممنون برای راهنمایی و پاسخ ارزشمندت
ممنون برای این سایت توحیدی و این دوستان فوق العاده…
الهی که همیشه در مسیر توحیدی و فراوانی نعمت و ثروت و شادی و لذت و آرامش باشی .
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین و دوستان همسفر
امروز بعد از دیدن بین فایل تصمیم گرفتم با تفسیری که شما از این کارتون برامون کردید این کارتون رو ببینم
مدت هابود فیلم یا کارتونی ندیده بودم
و امروز تصمیم گرفتم این کارتون رو ببینم و درک خودمم هم بنویسم
نمیدونم اگر این کارتون رو قبل صحبت های شما میدیدم چه برداشتی داشتم ولی یه چیزی رو خوب فهمیدم که از شما یاد گرفتم که توی هر اتفاقی و هر چیزی دنبال ردی از قانون باشید
منیت و غرور
نقطه مقابل اعتماد به نفس واقعی
منیت چیزی که خیلی هامون درگیرش میشیم
و یادمون میره اعتبار کارها دست کیه
یه چیزی خطرناک تر از غرور حتی
و هر روز باید از خدابخواهیم که پامون سر نخوره و خودش هدایتمون کنه ک دستامون رو رها نکنه
تو فایل فقط روی خدا حساب باز کن
یادمه گفتید حتی رو خودتونم حساب نکنید
اونجا بود گفتم پس یعنی چی
مگه استاد نمیگه به توانایی هات باور داشته باش
رو خودمم حساب باز نکنم پس چی
ولی بعد ها فهمیدم اشتباه متوجه شدم
بازم کج فهمی
من رو قدرت خدا حساب باز میکنم رو اینکه هدایتم میکنه اون وقت به توانایی هام و داشته هام باور دارم و قدم برمیدارم
این منیت و من من کردن منو از خدا دور میکنه و خدا اون روزو برای کسی نیاره که رهاش کنه و به حال خودش بسپاره
وقتی به این فکر میکنم که اگر برای چند لحطه خون به یکی از کوچک ترین مویرگ های مغزم نرسه چه اتفاقی میافته میفهمم که قدرت دست کیه
ما آدما فراموش کاریم بعصی وقتا منم منم داریم ولی خدا آنقدر مهربون پا رو زود متوجه اشتباهمون میکنه
وقتی ترس رو تو چشم های این گربه دیدم و دیدم چطوری تسلیم حرفای اون دکتر شد و خودشو باخت و به اون زندگی معمولی راصی شد
یه صحنه هایی از زندگی ام از جلو چشمام رد شد
وقتی ازدواح کردم بهم میگفتن دیگه راه پیشرفت و درس خوندن بسته شد باید بشینی سر خونه زندگیت و زندگیت رو کنی و بچه داری و همسر داری
به زندگی روزمره رصایت دادم و تسلیم شدم
باور کردم این زندگی من
هر روز کارای تکراری
تا اینکه نقشه گنج رو دیدم
فهمیدم یه ستاره آرزویی هست
امید در دلم زنده شد
ولی منم مثل گربه ی داستان یه مسیر سخت و سنگلاخ دیدم
واسه همین میترسیدم اصلا واردش شم
ولی چقدر سگ مثبت اندیش درس داشت تو این داستان
اونجا که کتی گفت پس مسیری که این دید باید راحت بود ولی گل ها بهشون حمله میکرد
در واقع منم گرفتار این موصوع شدم
فکر میکردم تو این مسیر دیگه هیچ مشکلی وجود نداره هیچ اتفاق بدی نمیافته
همش صاف و هموار
تا یه مشکلی برمیخوریم غر زدن ها شروع میشد که ای بابا من که دارم رو خودم کار میکنم پس کو اتفاق های خوب
ولی این سگ خیلی خوشگل نشون داد اون چالش های تو زندگی رو نجنگ باهاش باهاشون دوست شو و حلشون کن تو رو میبرن به مرحله بعد
یه سری اتفاقا تو زندگی میافته که خارج از دست ماست
ولی صد درصد عکس العمل ما نسبت به اون اتفاق دست ماست
اینکه گربه تصمیم گرفت شجاع بمیره تا با ترس
انتخاب اون بود و در نهایت نتیجه رو کلی تغییر داد
چقدر ر کارها تو زندگیم هست که بخاطر ترس انجامش نمیدم و ندادم
خیلی وقت ها هم دچار منیت شدم که من فلان کارو کردم و چقدر اتفاقا عوض شد
در صورتی که اعتبار همش با خدا بود و بس
وقتی تاره با قوانین آشنا شده بودم دچار منیت شدم
که ببین من چقدر خوب بودم که با این مسیر آشنا شدم
شدم یه ادم قصاوت گر
هر کی رو میدیدم که خلاف قانون عمل میکنه قصاوت میکردم در صورتی که خودم یکی بودم مثل اونا
اونا بخلطر باوراشون این رفتار رو دارن و من حق ندارم قصاوتشون کنم
و اگر من تو این مسیر هستم همش و همش هدایت خداوند
که شامل حال اونا هم میشه
خیلی تلاش میکنم که این رفتارم رو درست کنم ولی ریشه های تو وجودم داره که خیلی باید رو خودم کار کنم
و از خدا کمک میخام تا خودش هدایتمون کنه که پامون سر نخوره
به نام خداوند بخشنده مهربان…
سلام از قلب منقلب شده ام به زینب عزیزم….که با هر خط از کامنتی که نوشته بودی..احساس کردم داری از خودم میگی….
عزیز دلم زینب نازنینم …. تحسینت میکنم اینهمه تعهدی که به این مسیر داری ، و اول رفتی کارتون رو دیدی ..بعدم اینقدر تحت تاثیر قرار گرفتی که قانون هارو مو به مو ازش کشیدی بیرون و زیبا به تصویر کشیدی
من که این کارتون رو ندیدم..انگار خودم دیدم وقتی شخصیت هارو قشنگ تجزیه تحلیل کردین…
عزیز دلمممممم ، همه ماها یه جاهایی اون گربه تسلیم شدیم….
و شکست خوردیم….
اما منم از وقتی که تصمیم گرفتم دیگه تسلیم حرفای دیگران نشم ..و برای زندگیم به ریسمان ایمان به خدا چنگ زدم و توکل کردم…. از همون موقع …بزرگترین دستاوردم …بریدن پای همه ی انسان هایی بود که منو تا امید میکردن!!!؛
میدونی چرا!!!!!!
چون دیگه تنها نبودم چون دیگه روشون حساب نکردم و به خدا اعتماد کردم و زیر سایه لطف خدا در کنار همه سختی ها ….موفق شدم !!!!!!!
موفقیتم رو دیدن وساکت شدن….
و منو با خدای خودم و مسیری که انتخاب کردم تنهام گذاشتن…
همینجا به درگاه خدا سجده میکنم….اولا بخاطر قدرتی که من داد تا بتونم نجواهای شیطان رو خاموش کنم توی مسیر سرنوشت سازی که انتخاب کرده بودم…قدرت داد شجاعت داد و شدم گربه ای که حاضر شد با شجاعت بمیره ولی با ترس زندگی نکنه…!!!!
به خدا تکیه کردم و ترکوندم…(( یه نگاه به خدا میندازم ومیگم دور سرت بگردم حواسم هست که امتیاز همش مال توهم))
زینب عزیزم دلم میخواد با تمام وجودم باور کنم و حتی یه ذره شک نکنم توی روی خدا حساب کردن!!!
اما ما انسان ها فراموش کاریم!!!!!
اونجایی که اشاره کردین..استاد گفتن حتی روی خودتون هم حساب نکنید…واقعا شوکه شدم..و تکونم داد…
روی خودمون هم نباید حساب کنیم!!!!
الله اکبر…
دقیقا تضادی که من چند روز پیش سخت توش گرفتار شدم و دچار منیت شدم….و با اینکه خدا کنارم بود قشنگ هدایت هاشو میفرستاد دونه دونه…ولی من بزدلانه… چشمامو بستم و روی خودم حساب کردم و حسابی تحقیر و غرق شدم توی منیت!!!!
تحسین میکنم شمارو زینب عزیزم …بخاطر اینکه اینقدر روی خودتون کار کردین که قشنگ قوانین رو کنار هم گذاشتین و بهم ربظ دادین…
دوستت دارم …
مااااااچ به روی ماهت دخترخوب خدا
از خدای مهربونم سپاسگزارم که منو به این کامنت الهی هدایت کرد تا امروز بفهمم …حتی روی خودم هم حساب نکنم…
الله اکبر سبحان الله….
در پناه الله یکتا …شاد و سلامت ثروتمند و سعادتمند باشید
سلام فرزانه عزیزم
ممنونم ازت بابت تک تک کلماتی که برام نوشتی
خدا رو هزار بار شکر میکنم بخاطر وجود دوستان نازنینی مثل شما توی زندگیم
خدایی که این روزا از زندگیم دارم میشناسم میدونی قشنگیش چیه
وقتی دچار منیت میشی ولی از همون لحطه که برمیگردی سمت خدا و اعتبارش رو میدی به خدا با آغوش باز منتظرته و همیشه د های رحمتش به سمت ما بازه
اما ما به قول شما انسان فراموش کار یادمون میره که اعتبار کارهامون با کیه
انشا الله خداوند هممون رو به راه راست هدایت کنه و خودش هدایتمون کنه که ما هیچی بلد نیستیم
به قول استاد خدایا من نمیدونم چطوری توومیدونی ما ناآگاهم تو آگاهی تو بهم بگو تو راه نشونم بده
برات بهترین ها رو از خدای مهربون میخام دوست قشنگم میبوسمت از راه دور
سلام زینب عزیزم. تحسینت میکنم دوست خوبم به خاطر کامنت زیبایی که نوشتی چقد دقیق وریز بینانه توضیح دادی عشقم. نمیدونم چطوراز خدا تشکر کنم به خاطر هدایتم به این سایت واشنایی با شما عزیزان. واقعا همینه وقتی یه کاری رواز خدامیخوایم برامون انجام بده وانجام میده یادمون میره یا اینکه میگیم خودم انجامش دادم. وخدا سلام چقد مهربونه که بازم هوامونو داره .
سلام دوست عزیزم زینب جان
ممنونم بابت کامنت پر مهرت
استاد همیشه یه مثالی میزنن از اینکه یکی جای پارکمیخاد میگه خدایا جای پارک برام پیدا کن همون لحطه یه ماشین از پارک میاد بیرون میگه نمیخاد خدا خودم پیدا کردم
دقیقا حکایت خیلی از ما آدماست
از خدا خواسته رو میخواهیم ولی تا برآورده میشه یا اعتبارش میدیدم به خودمون یا آدم های دیگه
خیلی وقت ها یادمون میره کی کارها رو برامون خوشگل چید
انشا الله که خدا هممون رو هدایت کنه و این اصل مهم رو فراموش نکنیم
برات بهترین ها رو از خدای مهربون میخام دوست قشنگم میبوسمت از راه دور
زینب عزیز
چقدر این نگاهتون زیباست که با اتفاقات زندگی دوست شو. واقعا کل داستان همینه.
اگر ترسهامون رو برداریم و عین اون گربهها با شمشمیر به جون گلها نیافتیم، میتونیم کم کم و کم کم با مسائل زندگی دوست بشیم و باهاشون کنار بیایم. خدایا شکرت در جمع این دوستان و این آگاهیهای ارزشمند هستیم.
براتون آرزوی سلامتی و ثروت میکنم.
سلام آقای خدا بخشی عزیز
ممنونم بابت کامنتتون که یه نکته ی مهم رو بهم یاد آوری کرد
با ترس هامون نباید بجنگیم و یا ازشون فرار کنیم
باید بریم تو دلشون
وقتی تو این انیمیشن دیدم گربه همش از مرگ فرار میکرد ترس داشت ولی اونجایی که گفت میخام شجاع بمیرم و مبارزه کرد گرگ جلوش کم آورد و گفت زندگیتو کن
چقدر ترس هاتوی زندگیم بوده که وقتی رفتم تو دلش دیدم چقدرم لدت بخش بوده امیدوارم خدا کمکمون کنه تو دل همه ترس هامون بریم
چون جایی که ترس باشه ایمان نیست
زینب عزیز
دقیقا همینطوره که گفتین
ترس تمام اون چیزیه که محدودمون کرد و میکنه. از خدای منان خواستارم که ترسهام رو کمکم کنه تا بر اونها غلبه کنم. همه ماها ترس داریم از چیزی و کسی که میگه نمیترسه مسلما هنوز ترسهاش رو پیدا نکرده.
اونم خودش یجور ترسه!
ترس از اینکه نکنه ترس داشته باشه. نتیجش میشه غرور….
در واقع غرور همون ترس هست به شکل دیگه…ترس همه کار میکنه…ترس درون گرا میکنه…ترس پرخاشگر میکنه…الله اکبر از این آگاهیها امیدوارم در همه جوانب زندگی بتونیم از ترس بگذریم
ترسهارو بزارم کنار و واقعیت رو ببینم مثل اونجا که گلها رو باید بو کنم نه پرخاشگری الکی
ترس رو بزارم کنار و حتی با جون ام از اون مرحله رد بشم. البته که این مرحله رشد میخواد
امیدوارم قبل اینها بتونم سپاسگذار و آرام باشم