از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
«هیچ معجزه ای لازم نیست، تو خوشبختی مورد نظرت را داری»
استاد بگذارید بگویم خوشبختی مورد نظرم دو سال بود با من بود ولی من دنبال چیز دیگری بودم.
مثل آن دختر که خانواده ای عاشق داشت اما دنبال خانواده ی دیگری، خانواده ی بهتری بود و خانواده ی خرسی اش آنقدر خوب بودند که به دختر گفتند ما برای خوشی تو کمکت میکنیم تا خانواده ی بهتر را پیدا کنی.
استاد جان من هم داشتم. من هم در زندگی ام مردی داشتم که دو سال برایم صبر کرد. دو سال تمام گره های ذهنی مرا دید و صبر کرد تا من آنها را باز کنم. هر بار به من گفت:« من برایت صبر میکنم», « اگر با فرد دیگری هم ازدواج هم کنی بدان من برای ازدواج با تو صبر میکنم.»، « تو برو تمام دنیا را بگرد و بدان وقتی برگشتی، من برای با تو بودن آماده ام، هر قدر طول بکشد، من هستم.»
و من همچنان دنبال چیز دیگری بودم.
چشمانم را روی صبرش، محبتش، عشقش، تلاشش، خانواده دوستی اش، سوپرایزهایش و … بسته بودم و روی کاستی هایش باز کرده بودم.
و امروز دقیقا امروز مصادف با زمانی که این فایل در حال آپلود بوده ، غرورم را گذاشتم کنار. غرورم که میگفت تو از او سرتری، غروری که میگفت اگر با این مرد ازدواج کنی جواب بقیه را چه خواهی داد.
فکر کردم اگر در یک جزیره بودم آیا حاضر به ازدواج با او می بودم و جواب بله بود.
مردی مهربان
خانواده دوست
متعهد
درستکار
توحیدی
پر تلاش
عامل به قانون
خوش تیپ
قد بلند
تمیز
مستقل
با اعتماد به نفس
فایل به آزادی
بدون قضاوت
و
و
و
استاد امروز به هزارمین بار درخواست ازدواجش جواب «بله» دادم.
استاد من مردی که میخواستم را داشتم و دنبال بهترش بودم.
کامنتت برای من فراتر از پاسخ بود، برایم کامنتی بود در از درس…
به شرطی که منم بندگی او را کنم و از بند شیطان رها باشم و شرک های مخفی رو با توحید جایگزین کنم ، ترس های ریز و درشتم رو واکاوی کنم و شیرجه بزنم تو دلشون…
صحرا جان کلید همین است. شیرجه زدن در دل ترس ها. اخیرا خیلی با خودم فکر میکنم که چرا من زودتر از بقیه ی کسانی که طولانی مدت عضو سایت هستند نتیجه گرفتم . با برخی از بچه ها صحبت کردم. فقط و فقط یک چیز را پیدا کردم.
« رفتن تو دل ترس»
من این کار را انجام میدهم. من خودم را به چالش میکشم. من نقاط تاریک وجودم را پیدا میکنم و بهبود میدهم.
دیدم دورم شد پر از آدمهای قوی که در کنار من موش میشوند، واکاوی کردم، گشتم، گشتم و بعد دیدم من اینقدر با یاد دادن هر آنچه بلدم خودم را قوی و دانا نشان میدهم که بقیه ناخودآگاه موش میشوند.
صحرا جانم به محض پیدا کردن، دیگر دهانم را بستم.
به خودم میگویم تو مسول هدایت او نیستی، تو دانایی ولی برای خودت نگه دار، اجازه بده طرف مقابلت هم خودی نشان دهد و تو فقط یاد بگیر و …
آری صحرای من
چاره رفتن در دل ترس هاست.
و تو چقدر قشنگ گفتی.
ببین«رفتن» یک فعل است، یک عمل است.
میخواهم بگویم چاره عمل کردن است.
صحرا ی زیبای من، دختر در صلح و زیبا بین، عاشقانه دوستت دارم و فرکانس عشق و موفقیتت را حس میکنم.
به نام او که هر چه دارم از اوست.
استاد جانم سلام
«هیچ معجزه ای لازم نیست، تو خوشبختی مورد نظرت را داری»
استاد بگذارید بگویم خوشبختی مورد نظرم دو سال بود با من بود ولی من دنبال چیز دیگری بودم.
مثل آن دختر که خانواده ای عاشق داشت اما دنبال خانواده ی دیگری، خانواده ی بهتری بود و خانواده ی خرسی اش آنقدر خوب بودند که به دختر گفتند ما برای خوشی تو کمکت میکنیم تا خانواده ی بهتر را پیدا کنی.
استاد جان من هم داشتم. من هم در زندگی ام مردی داشتم که دو سال برایم صبر کرد. دو سال تمام گره های ذهنی مرا دید و صبر کرد تا من آنها را باز کنم. هر بار به من گفت:« من برایت صبر میکنم», « اگر با فرد دیگری هم ازدواج هم کنی بدان من برای ازدواج با تو صبر میکنم.»، « تو برو تمام دنیا را بگرد و بدان وقتی برگشتی، من برای با تو بودن آماده ام، هر قدر طول بکشد، من هستم.»
و من همچنان دنبال چیز دیگری بودم.
چشمانم را روی صبرش، محبتش، عشقش، تلاشش، خانواده دوستی اش، سوپرایزهایش و … بسته بودم و روی کاستی هایش باز کرده بودم.
و امروز دقیقا امروز مصادف با زمانی که این فایل در حال آپلود بوده ، غرورم را گذاشتم کنار. غرورم که میگفت تو از او سرتری، غروری که میگفت اگر با این مرد ازدواج کنی جواب بقیه را چه خواهی داد.
فکر کردم اگر در یک جزیره بودم آیا حاضر به ازدواج با او می بودم و جواب بله بود.
مردی مهربان
خانواده دوست
متعهد
درستکار
توحیدی
پر تلاش
عامل به قانون
خوش تیپ
قد بلند
تمیز
مستقل
با اعتماد به نفس
فایل به آزادی
بدون قضاوت
و
و
و
استاد امروز به هزارمین بار درخواست ازدواجش جواب «بله» دادم.
استاد من مردی که میخواستم را داشتم و دنبال بهترش بودم.
استاد انگار بار بزرگی از دوشم برداشته شد.
راحت تر میتوانم به مسایلم تمرکز کنم.
استاد گوشه ی ذهنم آزاد شد.
استاد یکی از اهداف امسالم را تیک زدم.
داشتن رابطه ی عاطفی تیک خورد.
امروز تیک خورد.
خدایا شکرت برای قوانین ثابت.
استاد جانم شما جانید و جانان من
سلام مصطفی عزیز
چقدر اسم شما و قصه ی هدایتتان الهام بخش است.
سپاسگزارم برای تبریک های تان
خداوند را سپاسگزارم که دنیا را مملو کرد از مردانی
پاک
متعهد
درستکار
صادق
خوش قلب
توحیدی
زیبا صورت
زیبا سیرت
مثل شما
از خدای بی نهایت رزاق، بی نهایت وهاب برایتان بهترین روزی ها را خواستارم
لی لی عروسک من
سپاسگزارم برای ابراز محبتت
برای تبریکت
سپاسگزارم برای خدایی که دوستانه همچون تو به من هدیه داد که با دیدن نامشان سراسر ذوق میشوم.
خدا را هزاران بار سپاسگزارم.
برایت از یگانه قدرت کاینات، زیبایی، ثروت، عشق، خنده نعمت، نعمت و بی حد و حصر نعمت خواستارم.
سلام مریم جان
عاشقتم و سپاسگزارتم.
خیلی برایم همیشه تحسین برانگیز بودی و هستی،
اعتماد به نفست
صلح درونی ات
ثروتت
مشتریانت
بهبود دایمی ات
احسنت و احسنت
برایت از خداوند بسیار رزاق، فراوانی در عشق در نعمت در ثروت آرزومندم.
به امید دیدار روی ماهت
سلام سحر زیبای من
سپاسگزارم برای اینکه با نوشته ات هزاران نشانه برایم بودی.
خدا را سپاسگزارم که دوستانی دارم زیبا سیرت و زیبا صورت، خوش قلب.
زوج های عاشق و عامل به قانون
عاشقتم و ممنونم.
برایت عشقی از خداوند میخام که لحظه لحظه پربارتر شود.
نعمتی که روز به روز افزون تر
سلام صحرا جان
کامنتت برای من فراتر از پاسخ بود، برایم کامنتی بود در از درس…
به شرطی که منم بندگی او را کنم و از بند شیطان رها باشم و شرک های مخفی رو با توحید جایگزین کنم ، ترس های ریز و درشتم رو واکاوی کنم و شیرجه بزنم تو دلشون…
صحرا جان کلید همین است. شیرجه زدن در دل ترس ها. اخیرا خیلی با خودم فکر میکنم که چرا من زودتر از بقیه ی کسانی که طولانی مدت عضو سایت هستند نتیجه گرفتم . با برخی از بچه ها صحبت کردم. فقط و فقط یک چیز را پیدا کردم.
« رفتن تو دل ترس»
من این کار را انجام میدهم. من خودم را به چالش میکشم. من نقاط تاریک وجودم را پیدا میکنم و بهبود میدهم.
دیدم دورم شد پر از آدمهای قوی که در کنار من موش میشوند، واکاوی کردم، گشتم، گشتم و بعد دیدم من اینقدر با یاد دادن هر آنچه بلدم خودم را قوی و دانا نشان میدهم که بقیه ناخودآگاه موش میشوند.
صحرا جانم به محض پیدا کردن، دیگر دهانم را بستم.
به خودم میگویم تو مسول هدایت او نیستی، تو دانایی ولی برای خودت نگه دار، اجازه بده طرف مقابلت هم خودی نشان دهد و تو فقط یاد بگیر و …
آری صحرای من
چاره رفتن در دل ترس هاست.
و تو چقدر قشنگ گفتی.
ببین«رفتن» یک فعل است، یک عمل است.
میخواهم بگویم چاره عمل کردن است.
صحرا ی زیبای من، دختر در صلح و زیبا بین، عاشقانه دوستت دارم و فرکانس عشق و موفقیتت را حس میکنم.
بدرخشید عروسک