از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
واقعا خداروشکر بخاطر این فایل پر از درس و یادآوری، فایلی که به محض شنیدن اولین موضوع مورد بحث گفتم این فایل روی صحبتش با منه! و تا آخرین لحظه فایل با گفتن هر درس از زبان شما استاد، درون من بود که بیشتر به لرزه میافتاد جوری که احساس کردم فقط باید قلم به دست بگیرم و بنویسم.. که خالصانه از خداوند میخوام تا دستام رو بگیره تا اونطوری که قلبم از این فایل درک کرده و چیزی که باید جاری بشه رو بتونم به زبان کلمات بیان کنم.
وقتی به زندگی قبل خودم نگاه میکنم میبینم بدون هیچ استثنایی هروقت به دستاوردها و موفقیت هام مغرور شدم و اعتبار همه چیز رو به خودم و هوشی که بهش مینازیدم دادم، (انگار نه انگار همون فردی بودم که تا قبل از داشتن و رسیدن به اون موفقیت از خداوند درخواست میکردم برای توانمند کردنم برای رسیدن به موفقیت مدنظرم!) هربار بعد از ظاهر شدن احساس غرور، مسیر پیشرفتم به صورت نزولی در اومد!
و با تکرار هر باره این الگو در گذشته من فقط متعجب میشدم که پس چی چشد؟ چرا اینطوری شد؟ و هیچوقت به اصل و اساس، به ریشه این موضوع نمیرسیدم که بخاطر غرور خودمه! چون به قول خانم شایسته عزیز “ضربه هایی که از غرور میخوردم رو متوجه نمیشدم چون بخشی از شخصیتم بود” و دنبال تغییر هر عاملی بودم به جز شخصیت و رفتار خودم.
انقدر سعی داشتم از غرورم حفاظت کنم که دقیقا مثل گربه داستان، زمانی رسید که خودم رو تنها دیدم! چون خودم این حفاظ رو دور خودم کشیدم، چون خودم فرصت ایجاد و تجربه روابط بهتر و قشنگتر با دوستانم رو از خودم گرفتم، چون خودم اجازه نزدیک شدن کسی به خودم رو ندادم و جالبه که هر روز هم از خودم میپرسیدم چرا؟ چرا احساس تنهایی میکنم؟ چرا با هیچکس در ارتباط نیستم؟ و البته که به جواب اصلی نرسیدم چون حاضر نبودم از غرورم بگذرم! حاضر نبودم غرورم رو به عنوان یک ضعف شخصیتی بپذیرم و ازش دست بکشم و تا زمانی که اون غرور بود، ترکش های مخفی غرور هم که آثارش رو در هر جنبهای از زندگیم ایجاد کرده بود هم وجود داشت.
اما محاله فراموش کنم فضلی که خداوند بهم داشت که به محض رها شدنم از بند و زنجیر احساس غرور و اعتبار دادن های متوالی به خودم، همه و همه با برخورد به یک مسئله کوچیک که متوجه شدم که توانایی حلش رو ندارم، درسم رو بهم گوشزد کرد! زمان هایی که در درگاه خداوند احساس ناتوانی کردم و گفتم خدایا من نمیدونم، عقل من قد نمیده، دانش و هوش من کافی نیست، من توانایی انجامش رو ندارم اما تو میتونی و من فقط از خودت میخوام، از خودت میخوام که توان، قدرت درک و فهمش رو بهم بدی و هر زمان که خالصانه فقط از خودش خواستم و بعد از به دست آوردنش همینکه دیگه خبری از اعتبار دادن به خودم نبود، جریانی از نعمت ها، موفقیت های پی در پی و انسان های بهتر بودند که راه شون رو به زندگی من باز کردند و اینها همه از لطف خدای من بود.
زمانی که درمورد نقشه راه صحبت کردید، باز گذشته خودم رو دیدم که پر از منطق و حساب و کتاب بود، کافی بود یک اتفاق خارج از برنامه ریزی من اتفاق بیفته تا ذهنم رو بهم بریزه فقط به این دلیل که از تمام اطرافیانم میشنیدم که زندگی تحت حاکمیت و جبر ‘باید سختی بکشی ها و باید زجر بکشی ها و…’ قرار گرفته و من هم خودم رو جزو دستهای گروهبندی کردم که خودشون رو آسان کرده بودند برای سختی ها! دستهای که نعمت های زندگی براشون پوشیده بود، زیبایی های زندگی براشون تکراری و بدیهی اما ماهر در شکار کمبود و ناخواسته، ماهر در فشردن دکمه منطق و نادیده گرفتن دکمه هدایت ها تا زمانی که با شما آشنا شدم.
شمایی که برخلاف صدها انسانی که دیده بودم و حرف هاشون رو شنیده بودم، اولین فردی بودید که نه تنها بیشتر از هر انسانی که تا اون زمان دیده بودم دستاورد داشتید و دستان تون پر بود از نتایج بلکه میگفتید
‘همه چیز رو آسون بدست آوردم و مسیر لذتبخشی رو طی کردم’
‘مسیر راست و بدون دست انداز من رو به مقصد رسوند’
‘روی دوش خداوند نشستم’
و اعتبار همه چیز رو به خداوند میدادید و با فایل ‘کدام مسیر را انتخاب کردی؟’ چشم من رو باز کردید برای دیدن کلیدی به نام “انتخاب” و گروهبندی جدیدی از افرادی که خودشون رو آسان کردند برای آسانی ها، گروه افراد توحیدی و سپاسگزار!
منی که نمیدونستم توحید به چه معناست، شکرگزاری و توانایی دیدن زیبایی ها رو از شما یاد گرفتم، مفهوم توحید عملی رو با شما و دیدن زندگی شما و شخصیت تون یاد گرفتم اینکه چطور برای دیدن اشکال مختلف ابرها ذوق زده بشم، یا با شنیدن آواز پرنده ها به وجد بیام، با دیدن هرباره غروب چشمام به اشک بشینه و لفظ حقیقی جمله خدایا شکرت و فریاد زدنش رو من از شما یاد گرفتم. چون لنز چشمای شما رو من نیاز داشتم برای دیدن دنیای حقیقی اطرافم و نعمت هایی که در زندگی من از قبل جاری بودند، چون من از مسیر سنگلاخی خسته شدم و انتخابم مسیر هموار و سر راست بود مسیری که شما انقدر با ذوق و اشتیاق از زیبایی و نقشه راهش صحبت میکردید، نقشهای که با هدایت لحظهای نیرویی برتر از من همراه بود، همه چیز آسان و لذتبخش؛ که من یادگیری قدم برداشتن در این مسیر رو انتخاب کردم.
و داستان ترس گربه این ماجرا چقدرر برای من درس داشت! که به خودم بگم زینب هیچ راهی برای فرار از ترس وجود نداره،
هیچ راهی برای برطرف شدن ترس وجود نداره مگر
=> رو به رو شدن با ترس
چون اصلا مهم نیست که چقدر متبحری و چقدر انرژی داری برای فرار از ترسهات، چون جهان بوی ترسهات رو میفهمه و ترس هم دنبال تو خواهد بود.
پس به جای انرژی گذاشتن برای فرار، پیدا کردن مکان بهتری در ذهنت برای مخفی شدن یا پیدا کردن بهانه های مختلفی که میتونی رو در رو نشدن با ترس هات رو توجیه و حدالامکان به تعویق بندازی که نتیجهاش فقط بزرگتر کردن ترس هاتِ،،
یکبار برای همیشه تمام جسارت و شجاعتت رو جمع کن برای رو به رو شدن با ترس هات و با هربار انجام این کار به خودت اثبات کن که هیچ ترسی وجود نداره و به محض اینکه به دل ترس میری به یکباره همه اون ترس محو میشه انگار که هیچوقت از قبل وجود نداشته! مثل هر ترسی که تا به الان برطرفش کردی و حتی یادت نیست که یک روز از وحشتناک ترین ترس هات بوده و میخندی بهشون :)
این دیدگاه رو نوشتم که به مفهوم توحید برسم، که به خودم یادآوری کنم که هر موضوعی در بطنش رد توحید حک شده؛
برای اینکه به خودم یادآوری کنم هرچقدر روی موضوع توحید کار کنم، کمه و تنها موضوعی هست که انقدر عمیق در دل هر موضوعی که حتی فکرش هم نمیکنم رخنه کرده!
برای اینکه بگم من برای این همهه تغییری که در شخصیتم ایجاد شده و به ورژن بهتری از خودم تبدیل کرده هیچ کاری نکردم!
برای اینکه بگم من برای تمام دستاوردها، موفقیت ها و نتایج تا به امروزم که اعتماد به نفس من رو بیشتر کردند هیچ کاری نکردم!
برای اینکه بگم من برای این همه نعمت و برکتی که در زندگیم وجود داره هیچ کاری نکردم!
برای اینکه بگم من برای سلامتی و شادی جسم و روحم هیچ کاری نکردم!
برای اینکه بگم من برای نوشتن همین دیدگاه هم هیچ کاری نکردم و حتی قبل از نوشتن ایدهای نداشتم برای جمله بندی کلماتم!
برای اینکه “یاد بگیرم” اعتبار تمام کارهایی که تا الان توسط من انجام شده و از این به بعد قرار انجام بشه رو فقط به یک قدرت، اون هم خداوند بدم؛
و درس امروز و هر روزم این باشه که
به میزانی که در درگاه خداوندم فروتن هستم، سرم جلوی بقیه بالاست
سپاسگزارم از شما استاد نازنینم برای به اشتراک گذاشتن این درس های کلیدی با ما؛ و خداروشکر برای فرصتی که داشتم برای شنیدن و فکر کردن درباره مقوی ترین و بهترین ورودی ها ^^
به نام خدای مهربان
سلام به همه دوستان عزیزم؛
واقعا خداروشکر بخاطر این فایل پر از درس و یادآوری، فایلی که به محض شنیدن اولین موضوع مورد بحث گفتم این فایل روی صحبتش با منه! و تا آخرین لحظه فایل با گفتن هر درس از زبان شما استاد، درون من بود که بیشتر به لرزه میافتاد جوری که احساس کردم فقط باید قلم به دست بگیرم و بنویسم.. که خالصانه از خداوند میخوام تا دستام رو بگیره تا اونطوری که قلبم از این فایل درک کرده و چیزی که باید جاری بشه رو بتونم به زبان کلمات بیان کنم.
وقتی به زندگی قبل خودم نگاه میکنم میبینم بدون هیچ استثنایی هروقت به دستاوردها و موفقیت هام مغرور شدم و اعتبار همه چیز رو به خودم و هوشی که بهش مینازیدم دادم، (انگار نه انگار همون فردی بودم که تا قبل از داشتن و رسیدن به اون موفقیت از خداوند درخواست میکردم برای توانمند کردنم برای رسیدن به موفقیت مدنظرم!) هربار بعد از ظاهر شدن احساس غرور، مسیر پیشرفتم به صورت نزولی در اومد!
و با تکرار هر باره این الگو در گذشته من فقط متعجب میشدم که پس چی چشد؟ چرا اینطوری شد؟ و هیچوقت به اصل و اساس، به ریشه این موضوع نمیرسیدم که بخاطر غرور خودمه! چون به قول خانم شایسته عزیز “ضربه هایی که از غرور میخوردم رو متوجه نمیشدم چون بخشی از شخصیتم بود” و دنبال تغییر هر عاملی بودم به جز شخصیت و رفتار خودم.
انقدر سعی داشتم از غرورم حفاظت کنم که دقیقا مثل گربه داستان، زمانی رسید که خودم رو تنها دیدم! چون خودم این حفاظ رو دور خودم کشیدم، چون خودم فرصت ایجاد و تجربه روابط بهتر و قشنگتر با دوستانم رو از خودم گرفتم، چون خودم اجازه نزدیک شدن کسی به خودم رو ندادم و جالبه که هر روز هم از خودم میپرسیدم چرا؟ چرا احساس تنهایی میکنم؟ چرا با هیچکس در ارتباط نیستم؟ و البته که به جواب اصلی نرسیدم چون حاضر نبودم از غرورم بگذرم! حاضر نبودم غرورم رو به عنوان یک ضعف شخصیتی بپذیرم و ازش دست بکشم و تا زمانی که اون غرور بود، ترکش های مخفی غرور هم که آثارش رو در هر جنبهای از زندگیم ایجاد کرده بود هم وجود داشت.
اما محاله فراموش کنم فضلی که خداوند بهم داشت که به محض رها شدنم از بند و زنجیر احساس غرور و اعتبار دادن های متوالی به خودم، همه و همه با برخورد به یک مسئله کوچیک که متوجه شدم که توانایی حلش رو ندارم، درسم رو بهم گوشزد کرد! زمان هایی که در درگاه خداوند احساس ناتوانی کردم و گفتم خدایا من نمیدونم، عقل من قد نمیده، دانش و هوش من کافی نیست، من توانایی انجامش رو ندارم اما تو میتونی و من فقط از خودت میخوام، از خودت میخوام که توان، قدرت درک و فهمش رو بهم بدی و هر زمان که خالصانه فقط از خودش خواستم و بعد از به دست آوردنش همینکه دیگه خبری از اعتبار دادن به خودم نبود، جریانی از نعمت ها، موفقیت های پی در پی و انسان های بهتر بودند که راه شون رو به زندگی من باز کردند و اینها همه از لطف خدای من بود.
زمانی که درمورد نقشه راه صحبت کردید، باز گذشته خودم رو دیدم که پر از منطق و حساب و کتاب بود، کافی بود یک اتفاق خارج از برنامه ریزی من اتفاق بیفته تا ذهنم رو بهم بریزه فقط به این دلیل که از تمام اطرافیانم میشنیدم که زندگی تحت حاکمیت و جبر ‘باید سختی بکشی ها و باید زجر بکشی ها و…’ قرار گرفته و من هم خودم رو جزو دستهای گروهبندی کردم که خودشون رو آسان کرده بودند برای سختی ها! دستهای که نعمت های زندگی براشون پوشیده بود، زیبایی های زندگی براشون تکراری و بدیهی اما ماهر در شکار کمبود و ناخواسته، ماهر در فشردن دکمه منطق و نادیده گرفتن دکمه هدایت ها تا زمانی که با شما آشنا شدم.
شمایی که برخلاف صدها انسانی که دیده بودم و حرف هاشون رو شنیده بودم، اولین فردی بودید که نه تنها بیشتر از هر انسانی که تا اون زمان دیده بودم دستاورد داشتید و دستان تون پر بود از نتایج بلکه میگفتید
‘همه چیز رو آسون بدست آوردم و مسیر لذتبخشی رو طی کردم’
‘مسیر راست و بدون دست انداز من رو به مقصد رسوند’
‘روی دوش خداوند نشستم’
و اعتبار همه چیز رو به خداوند میدادید و با فایل ‘کدام مسیر را انتخاب کردی؟’ چشم من رو باز کردید برای دیدن کلیدی به نام “انتخاب” و گروهبندی جدیدی از افرادی که خودشون رو آسان کردند برای آسانی ها، گروه افراد توحیدی و سپاسگزار!
منی که نمیدونستم توحید به چه معناست، شکرگزاری و توانایی دیدن زیبایی ها رو از شما یاد گرفتم، مفهوم توحید عملی رو با شما و دیدن زندگی شما و شخصیت تون یاد گرفتم اینکه چطور برای دیدن اشکال مختلف ابرها ذوق زده بشم، یا با شنیدن آواز پرنده ها به وجد بیام، با دیدن هرباره غروب چشمام به اشک بشینه و لفظ حقیقی جمله خدایا شکرت و فریاد زدنش رو من از شما یاد گرفتم. چون لنز چشمای شما رو من نیاز داشتم برای دیدن دنیای حقیقی اطرافم و نعمت هایی که در زندگی من از قبل جاری بودند، چون من از مسیر سنگلاخی خسته شدم و انتخابم مسیر هموار و سر راست بود مسیری که شما انقدر با ذوق و اشتیاق از زیبایی و نقشه راهش صحبت میکردید، نقشهای که با هدایت لحظهای نیرویی برتر از من همراه بود، همه چیز آسان و لذتبخش؛ که من یادگیری قدم برداشتن در این مسیر رو انتخاب کردم.
و داستان ترس گربه این ماجرا چقدرر برای من درس داشت! که به خودم بگم زینب هیچ راهی برای فرار از ترس وجود نداره،
هیچ راهی برای برطرف شدن ترس وجود نداره مگر
=> رو به رو شدن با ترس
چون اصلا مهم نیست که چقدر متبحری و چقدر انرژی داری برای فرار از ترسهات، چون جهان بوی ترسهات رو میفهمه و ترس هم دنبال تو خواهد بود.
پس به جای انرژی گذاشتن برای فرار، پیدا کردن مکان بهتری در ذهنت برای مخفی شدن یا پیدا کردن بهانه های مختلفی که میتونی رو در رو نشدن با ترس هات رو توجیه و حدالامکان به تعویق بندازی که نتیجهاش فقط بزرگتر کردن ترس هاتِ،،
یکبار برای همیشه تمام جسارت و شجاعتت رو جمع کن برای رو به رو شدن با ترس هات و با هربار انجام این کار به خودت اثبات کن که هیچ ترسی وجود نداره و به محض اینکه به دل ترس میری به یکباره همه اون ترس محو میشه انگار که هیچوقت از قبل وجود نداشته! مثل هر ترسی که تا به الان برطرفش کردی و حتی یادت نیست که یک روز از وحشتناک ترین ترس هات بوده و میخندی بهشون :)
این دیدگاه رو نوشتم که به مفهوم توحید برسم، که به خودم یادآوری کنم که هر موضوعی در بطنش رد توحید حک شده؛
برای اینکه به خودم یادآوری کنم هرچقدر روی موضوع توحید کار کنم، کمه و تنها موضوعی هست که انقدر عمیق در دل هر موضوعی که حتی فکرش هم نمیکنم رخنه کرده!
برای اینکه بگم من برای این همهه تغییری که در شخصیتم ایجاد شده و به ورژن بهتری از خودم تبدیل کرده هیچ کاری نکردم!
برای اینکه بگم من برای تمام دستاوردها، موفقیت ها و نتایج تا به امروزم که اعتماد به نفس من رو بیشتر کردند هیچ کاری نکردم!
برای اینکه بگم من برای این همه نعمت و برکتی که در زندگیم وجود داره هیچ کاری نکردم!
برای اینکه بگم من برای سلامتی و شادی جسم و روحم هیچ کاری نکردم!
برای اینکه بگم من برای نوشتن همین دیدگاه هم هیچ کاری نکردم و حتی قبل از نوشتن ایدهای نداشتم برای جمله بندی کلماتم!
برای اینکه “یاد بگیرم” اعتبار تمام کارهایی که تا الان توسط من انجام شده و از این به بعد قرار انجام بشه رو فقط به یک قدرت، اون هم خداوند بدم؛
و درس امروز و هر روزم این باشه که
به میزانی که در درگاه خداوندم فروتن هستم، سرم جلوی بقیه بالاست
سپاسگزارم از شما استاد نازنینم برای به اشتراک گذاشتن این درس های کلیدی با ما؛ و خداروشکر برای فرصتی که داشتم برای شنیدن و فکر کردن درباره مقوی ترین و بهترین ورودی ها ^^