اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خداوندا هر آنچه که دارم همه از آن توست از فضل و کرم و رحمت توست
سلام استاد گرانقدرم و بانو شایسته عزیز و دوستان گلم
پیش فرض هایی که من دارم و اتفاقاتی که در زندگیم تجربه میکنم چ در جهت مثبت چ در جهت منفیش باید آگاهانه به خودم بگم چ باورهایی دارم که باعث شد چنین رفتاری رو بکنم چ باوری دارم ک چنین اتفاقی بیفته چون ما از کوچکی فقط قبول میکردیم و باور میکردیم اگه میگفتن فلان کار رو انجام بده این اتفاق میفته بدون چون و چرا میپذیرفتیم الان بهتر بحث باورها رو میشه توی همین مثالهایی که دوستان عزیز در کامنت ها میزارن متوجه بشیم چقدر راحت ما پذیرفته بودیم که ی عامل بیرونی هست که اون عامل بیرونی میتونه ما رو خوشبخت یا بدبخت کنه یا ثروتمند یا فقیر کنه و همین پیش فرضهایی ک دیگران به خورد ما داده شده رو داریم زندگی میکنیم
من از پسر خودم مثال بزنم چون به فوتبال علاقه داره و همیشه تویوتیوب داره بازیکنهای مورد علاقه اش رو دنبال میکنه و 11 سال داره و هر چیزی که باعث اون فرد موفق شده رو برام میفرسته و به مادرش میگفت من دیگه نمیخوام درس بخونم من ازش پرسیدم چرا نمیخوای درس بخونی چی باعث شده گفت رونالدو درس نخونده منم نمیخوام درس بخونم و چون اون دوبلر که در مورد رونالدو صحبت میکرد که علت اینکه که رونالدو موفق شده درس نخونده و رفته دنبال فوتبالش و این باوری بود ک تو ذهن پسرم رفته بود و مثل برادر خودم که باوری داره که دخترا فقط دنبال پول هستن و از این باورهای چرت و پرت رو داره یدک میکشه و الان 44 سال داره هنوز ازدواج نکرده و این پیش فرضهایی که داره و مثالهای زیادی هست که خودم قبلا این پیش فرضها رو داشتم که خدا رو صد هزار مرتبه شکرت وقتی وارد این سایت الهی شدم تونستم اون خرافات رو کنار بزارم یکیش این بود من اعتقاد به چشم زخم زیاد داشتم و مصرف تخم مرغ بالا بود ی اتفاقی که میفتاد میرفتیم پیش خواهر خانمم و اون شروع میکرد اسمها رو گفتن بلاخره روی ی اسمی اون تخم مرغ میشکست و حالم خوب میشد چون این باور رو داشتم که خدا روشکر چندین سال پاک شد از وجودمون
یا پیش فرض که داشتیم این بود و باورمون شده بود اگه ی جایی میخواستیم بریم یا مسافرتی اگه کسی بلافاصله عطسه میکرد میگفتیم نباید بریم
یا در مورد انگشتر شرف الشمس که در تاریخ 19 فروردین باید نوشته بشه و روزیشون زیاد میشه و چ مبلغ هایی گرفته میشه که فلانی در فلان شهر این دعا رو نوشته قیمتش بالاتر هست و پرداخت میکردن
و بخاطر این حاضریم با هر مبلغی ی نگینی رو بخرن ک هیچ قدرتی نداره ی کسی که قبلا میومد مغازه و جنس میورد که ی کسی هست با چند تا مهره مبالغ هنگفتی میگیره از مشتریانش و حتی تضمین میکنه اگه بعد از 6 ماه نتیجه نگرفتن میتونن بیان پولش رو بگیرین سال 94 بود که طرف 5 میلیون به 3 تا مهره میده که همیشه پیش باشه و اتفاقات خوب جالبه بعد از 5ماه یا 6 ماه رخ میده و با ذکری که باید بگن و اینکه میگفت همیشه سرش شلوغ هست و نوبت میده و میگفت مهره ها خیلی معمولی بود که همه جا میشه پیدا کرد و قیمتی نداشت حتی میگفت اگه طرف بعد از 6 ماه نتیجه نمیگرفت پول رو برگشت میداد چون اندازه اون 6 ماه با 5 میلیون دستش بود خرید و فروش میکنه
و مثال زیاده اگه یکم فکر کنیم میبینیم چ پیش فرضهایی داریم که داریم باهاش زندگی میکنیم
سپاسگزارم از خداوند مهربانم که منو هدایت کرد در این مسیر که مراقب باشم که اگه اتفاقی میفته تو زندگیم به صورت تصادفی اتفاق نیفتاده بخاطر اون باوری که داشتم رخ داده و سپاسگزار استاد گرانقدرم هستم که میاد خیلی واضح و شفاف بمن میگه که تو هستی که داری اتفاقات زندگیت رو خلق میکنی مراقب باش که با چ باورهایی داری رفتار میکنی و عمل میکنی و سپاسگزار دوستان عزیزم هستم مثالهای عالی در کامنت هاشون میزنن که بهتر درک کنم که همه چی باوره
ای رب بزرگم ،بابت هر آنچه که روزی ام می کنی هر روز و برکت های زندگیم ،تو راسپاس .
ای رب قدرتمند ،بابت یخچالم که همیشه پر می کنی برایم وروزی ام می رسانی،تورا سپاس.
ای رب قشنگم ،بابت اینکه گرسنه ها را سیر میکنی وهر روز غذایم متنوع و رنگارنگ است ،توراسپاس.
ای رب توانا ،بابت شنیدن صحبت های استاد که به موقع رساندی برایم ،توراسپاس.
سلام دور بر استاد جان که دستی از دستان خدا شد برای هدایت ما .
چقدر جالب بود کامنت دوستان ولذت بردم از اینکه خواندید وانگار هر لحظه باید بشنوم تا یاد آوری بشه برام که با ذهنم چه میتوانم انجام بدم .
با کامنت بچه ها ،یادم آمد که یه چند سال پیش به نوشتن و اینکه من هر چی می نویسم انجام شده در نظر بگیرم ،ایمان داشتم ونمی دونم چجوری به گوش خاله ام رسیده بود .
دوتاخاله ام خونه ای داشتند که دوطبقه بود و هر کاری میکردند فروش نمی رفت .
از من خواستند براشون بنویسم تا فروش بره ،انگار خیلی ایمان وباور داشتند که بنویسم فروش میره حتما .
ورفتم وبه کتاب گنجهای معنوی داشتم وبرای فروش خانه دعاهایی که گفته بود را نوشتم خودم هم باور داشتم که می نویسم دیگه حتما انجام میشه (الان می فهمم که همه چی باوره و وقتی روی مومنتوم مثبت باشی وشک نداشته باشی خداوند هم سمتش را درست انجام میده ).
خونه شون دوهفته نشد فروش رفت و چند بار دیگه در خواست شد آزمون وانجام دادم وشد .
باور اونها به من هم ،باعث شد باور خودم هم قوی تر بشه که آره باید بشه .
یه موضوع دیگه که داره یادم میاد ،در دوران راهنمایی که بیماری کلیوی داشتم,برادرم به معلم قرآن داشت که گفته بود که خواهرم مریضه واون گفته بود من را ببر خونه تون تا ببینمش وبراش دعا کنم .
یه روزکه اومد منزلمون روبه روی من نشست وازمن خواست که چشم هام را ببندم دوست هام را باز کنم چیه سیب قرمزبهشتی را تو دست هام ببینم وبا نیت سلامتی بخورم وخدا را شاهد میگیرم ،من باور کردم ویه سیب بهشتی را واقعا تو دست هام دیدم خوردم ومزه بهشت میداد،که دیگه هیچوقت طعمش را حس نکردم تا الان وباور کردم .
چون ذهن من پاک بود وقبول کرد حرف های معلم برادرم را ودیگه خوب شدم ،انگار هیچ بیماری نداشتم هرگز .
این دو نمونه را گفتم که برای خودم یادآوری بشه که ذهنیت من را باورهایی که از قبل شنیدم پر کرده ،حالا خوب یا بد .
تا میام به یه چیز خوب فکر کنم ،هنوز یه دقیقه نشده ذهنم مسخره می کنه که بابا شتر در خواب بیند پنبه دانه .
5تا بخش دوره هم جهت با جریان خدا معرکه است ولی من خیلی باید روی خودم کار کنم تا به فرکانس حرف های استاد برسم ،که خودم خلق کردم هرچیزی که دلخواهم نیست .
هر جا خواستم وشد یا نشد الگوش را پیدا کنم ،که چه کار کردم که انجام شد,
حتی امروز هم که رفتم به قهوه ساز بخرم ،با ذهنیت اینکه این مغازه جنس های خوبی داره چیه قهوه ساز معرفی کردکه من دوست نداشتم ولی چون اون گفت ،گفتم خوبه .
ببین ذهن پیش فرض حتی آنچه که هدایت میشه به قلبم را نمی بینندواونچه اون مغازه دار گفته قبول می کنه .
استاد ممنون که اینقدر قشنگ وکامل موضوعات را به ما می فهمانید .
چقدر تشنه این هستم که بخش شش دوره جدید را بذارید ولی می دونم عجله میکنم وباید هضم کنم این پنج بخش را که هنوز تو بخش اول درکم بالا نرفته اونقدر .
و بهت تبریک میگم که وارد دوره ی جدید استاد هم شدی …
وای منم هر روز بیشتر دارم عاشق این دوره میشم …
ولی فعلا دانشجوی اون نشدم ..
ولی حتما میاممممم!
حتماااا
ممنونم به خاطر تعریف کردن تجربباتت
وقتی داشتم اونا رو میخوندم متوجه یک موضوعی شدم …
وقتی 18 سالم شده بود باور داشتم که میتونم به راحتی پیج اینیستام رو رشد بدم به حدی مطمئن بودم که نگو …ولی الان بعد 2 سال دیگه نه ….
هنوزم خودم از اون حد از باور تعجب میکنم ….
الان که گفتید وقتی یه چیزی رو باور میکنم باید زور بزنم ….
انگار یه تلنگری به من خورد که ببین …
هرچی بزرگ تر میشی و از روی باورات بیشتر میگذره ذهن منطقیت کمتر باور های جدید رو میپذیره مخصوصا اگه ضد باورای خودت باشه …
5سال پیش که برای اولین بار با این مباحث توسط یه استاد دیگه اشنا شدم …
یکسری از باور هام خیلی راحت تر .از بین رفت …
من که متنفر بودم از اینیستاگرام …یکباره انگار فقط میخواستم اینیستا نصب کنم ولی از ترس خانواده ام حذفش کردم و از اونجایی که موبایل شخصی هم نداشتم …نمیخواستم مورد سرزنش قرار بگیرم …
یادمه 17 سالم که بود قدرت خودم رو پیدا کردم و دوباره تصمیم گرفتم اونو راه اندازی کنم و به خودم گفتم روی گوشی پدرم نصب میکنم …کار بدی هم نمیکنم که …بخوام بترسم …
ولی به خاطر باورای بد مادرم ..مورد سرزنش زیادی قرار گرفتم و مادرم مجبورم کرد که حذفش کنم …همون سال تصمیم گرفتم مثل 3 سال پیش روی باورام کار کنم تا خودم یه موبایل بخرم و بعد دیدم وای خدای من اصلا به آسونی 3 سال پیش نیست …پس رهاش کردم …
این مشکل بودددد تا 19 سالگی ام که حتی دانشجو بودم …
و چقدر اذیت شدم …
به قول استاد یا تغییر میکنیم یا زیر چرخ های جهان له میشیم …
خلاصه …
کمو بیش روی باورام کار میکردم تا بتونم یک موبایل بدست بیارم …
ولی از یه جا به بعد دوباره رها کردم و فکر کردم که دیگه تمامه …
دقیقا همونی که استاد میگن مومنتوم …
نشانه هاشو میدیدم ولی نتایج رو نه …تا اینکه با رها کردنم…نشانه ها هم کم رنگ تر شد …
راسش داستانشو توی یکی از کامنت ها تعریف کردم …که به جایی رسید که کامل نشانه ها که قط شد هیچی بلکه سد بزرگی هم انگار افتاد پایین …
من اونجا بود که دیگه فهمیدم باوراس که داره کار میکنه پس تصمیم گرفتم بنویسم و به مدت یک هفته تعهد بدم به خودم که روی باورام کار میکنم تا بدستش بیارم و عملی روی هام کار. کنم ….
از کارایی که کردم این بود که باورای اشتباهم رو ریختم روی کاغذ و باور خوب هر کدوم رو جلوش نوشتم و منطق براش آوردم و سعی کردم در عمل هم به اون باور درسته عمل کنم …مثلا باورم این بود که اگه موبایل داشته باشی خیلی خیلی وقت تلف میکنی توش و اینا…
یا موبایل به چه دردی میخوره
یا باور داشتم که من اگه موبایل داشته باشم بلد نیستم ازش به خوبی و بهینه استفاده کنم و بهم ضربه میزنه …
اومدم باور خوبشو نوشتمو و یه کاغذ برداشتمو کارایی خوبی که باعث رشد و پیشرفت من میشد که با موبایل به راحتی میتونستم انجام بدم رو نوشتم …که یکی از اونا بودن توی همین سایت فوق العاده بود …
و کامنت بیشتر نوشتن …
کم کم برای خودم منطق های جدید و تمارین جدید مینوشتم…
شاید باورت نشه ولی روز 9 ام ما رفیتم موبایل خریدیم …
و از اون روز سعی کردم این راهو ادامه بدم …به حدی شده که باور مامانم هم به من تغییر کرده …چون اون معتقد بود ما با موبایل درگیر یکسری قضا یا میشیم یا خوب استفاده نمیکنیم یا حتی فیلمای خارجی نامناسب میبینیم یا تا صبح بیدارمو اینا …الان بعد از چند ماه جوری با همین موبایلی که برای من خریده کار هاش بهتر و راحت تر جلو میره که قشنگ حس میکنم توی دلش میگه ولی خوب شد که این موبایل رو خریدم براشون ….
جالبه تا قبلش چون با تکرار زیاد این باور منم شده بود …کار های بیخودی که با موبایل مامانم میکردم خیلی جلو چشم بود …مثلا اینکه بازی کنم …یا چت کنم …و این باور مامانم رو قوی تر میکرد…
و البته باور خودم رو هم …
حالا میفهمم اینکه استاد میگه باید روی باورتون همواره کار کنید یعنی چی …
واقعا استاد من تا همین چند سال پیش اصلا خبری از قدرت ذهن نداشتم تا….. با شما آشنا شدم و هر چه جلو تر میرم قدرت ذهن را بیشتر باور میکنم.
استاد ممنونم که این مثالها را از کامنت دوستانم برامون بازگو کردید خیلی درس داشت برامون و چقدر من را یاد مثالهایی از اینگونه تجربه ها انداخت
یادمه من از وقتی رفتم کلاس اول دبستان ریاضی من خوب نبود چون از خانواده یا دوستانم باورم شده بود که ریاضی خیلی سخته و تا کلاس چهارم من فکر میکردم درس ریاضی را فقط تعداد معدودی از آدم ها که اونم هوش بهتری از من دارند و اصلا یه آدم خاصی باید باشند بلد هستندو من هم که هیچی دیگه.،… اصلا یه جورایی فکر میکردم هر کاری هم بکنم ریاضی را یادش نمیگیرم و همیشه هم همینطور بود برام
یادمه کلاس چهارم دبستان بودم نمیدونم اصلا چطور شد( حالا یا معلم اون سال را خیلی دوستش داشتم و به خاطر علاقه ام به معلم کلاس چهارمم بود یا هر چی که باورم عوض شد که من هم میتونم درس ریاضی ام خوب بشه )که ریاضی من هم کم کم بهتر شد و بخصوص هندسه را خیلی خوب یادش گرفتم و قشنگ میفهمیدمش و چون میتونستم تمریناتم را به راحتی انجام بدم برام لذت بخش شد و متوجه شدم که به هندسه هم خیلی علاقه دارم و برام حل تمریناتم خیلی راحت شد و خیلی خوب یادمه معلمم تعجب کرده بود و چند بار سر کلاس برای درس ریاضی ام و بخصوص تمرینات هندسه تشویقم کردند و این ادامه داشت تا کلاس پنجم دبستان که در اون سال هم نمرات ریاضی ام خیلی خوب بود که باعث شد معلم کلاس پنچم در کلاس من و صدا کرد و به بچه ها گفت که تشویقم کنند و حتی چندین جایزه به من دادند و به خاطر همین تشویقها اعتماد به نفسم بالارفت و باعث شد تاتیر بزاره در درسهای دیگر من و من از یک دانش آموز ضعیف تبدیل شدم به یه دانش آموز خوب
و یادمه به همین خاطر من چهار سال آخر دوره متوسطه رشته هنرستان اداری و بازرگانی را انتخاب کردم که درسهایی مثل حسابداری کامپیوتر ریاضی و از این قبیل درسها داشتیم که خیلی درسهایم را دوست داشتم و خیلی هم پیشرفت کردم
و بعدها که فکرش را کردم متوجه شدم وقتی در همان سال چهارم ابتدایی که باورم عوض شد چقدر مسیر درسی من و رشته تحصیلیم عوض شد و تونستم موفق تر باشم
این مثالها خیلی خوبه برامون چون منی که دارم روی باورهایم کار میکنم اینها مثالهای عینی است که به ذهنم بگویم همان طور که اون موقع با تغییر باورم مسیر تحصیلی من صد در صد تغییر کرد و چقدر موفقتر شدم الان هم میتوانم با تغییر باورهایم زندگیم را در تمام ابعادش تغییر دهم
خدایا شکرت
خدایا بابت تمام اگاهی هایی که به ما داده ای شکر.
خدایا بابت بودنمان در سایت عباس منش شکر.
خدایا بابت حضور استاد عباس منش در زندگی تک تک ما شکر
خیلی خوشحالم بابت این فایلهای ارزشمند
خدایا تنها تو را میپرستیم و تنها از خودت یاری میطلبیم خدایا ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت داده ای نه راه کسانی که مورد غضبت قرار گرفتند و نه راه گمراهان.
و خیلی شکر گزار خداوندم که فرصت زیستن به من داده و اینکه این سایت بی نظیر رو برام تدارک دیده!
شکر الله مهربان بابت اینکه در این سایت هستم و اینکه دارم به این خوبی فعالیت میکنم و مطمئنم که میتونم این روند رو هی بهتر و بهتر کنم!
شکر الله بابت این فایل و چقدر این فایل با قسمت یک دوره آفرینش هم خونی داره!
اینکه زندگی چیزی نیس جز باورها – اینکه زندگی فقط باور هاست زندگی مارو باورهامون جهت میده
اینکه استاد این باور رو در خودشان ایجاد کردنند که می شود با تعداد افراد کم موفقیت بالایی بدست آورد! – اینکه استاد تونستن بهترین سایت در جهان رو داشته باشند – این نتایج فقط با ایجاد یک باور جادویی امکان پذیر هست!
موفقیت تصاعدی و با لذت فقط با باور های قدرتمند امکان پذیر هست!
شکر الله بابت این همه روند بی نظیر و این همه نتایج بی نظیر!
شکر الله بابت اینکه میتونم باور هام رو تغییر بدم – شکر الله که میتونم زندگیم رو با باور های جدید بسازم
من توانایی خلق رویاهام رو دارم – من میتونم آرزو هام رو دنبال کنم من میتونم خالق زندگیم باشم! من میتونم رویاهام رو بشناسم و بررسی کنم ببینم که با ایجاد چه باور هایی میتونم به اون اهداف دست پیدا کنم!
شکر الله بابت این سایت و آگاهی های بی نظیری که داره!
تشکر فراوان دارم از استاد عباسمنش به خاطر این فایل هدیه ای مناسب و سرشار از آگاهی.
سلسله فایل های هدیه ای درس هایی از توت فرنگی 19دلاری بهترین هدیه ای نوروزی من برای ایام عید نوروز بود و آرزومندم که گروه تحقیقاتی عباسمنش در سال جدید به بیشتر از اهداف و خواسته های خود برسند.
متاسفانه افراد زیادی هستند که زندگی را برای خود و دیگران سر باور های خرافی مثله تلسم و جادو و حنبل و این ها سخت و درد آور کرده اند و چقدر هوشمندانه خانم سحر آیات قرآن را مانند دعا نویس نوشته است و بسته بندی کرده است و به پدر بزرگ خود داده است و او متوجه نشده و کلی از ایشان به خاطر این دعا تشکر کرده است.
و اما چقدر هوشمندانه خانم فروغ توضیح دادن که مادرشان به ایشان گفته که به فلان عروسی نرو و از این حرف ها و ایشان عکس یک عروس اعیانی و زیبا را به مادر خود نشان داده و در کمال تعجب مادر ایشان گفته است که دیدی گفتم که چقدر این افراد بیکلاس هستند و نکته ای جالب ماجرا این است که خواهر ایشان نیز گفته مادر را تایید کرده و این نشان میدهد که باور اشتباه باعث میشود چهره ای زیباترین عروس های جهان را زشت و بیکلاس ببینیم،جمله ای کلیدی ماجرا این بود که خیلی باید مواظب باشیم که نظر دیگران برای ما اهمیت نداشته باشد وروی کنترل ذهن کار کنیم و مراقب باشیم چه طور باور های ما عملکرد ما را تغییر میدهند.
به نظر من کسب و کار استاد عباسمنش را جریان هدایت الهی دارد مدیریت میکند و استاد عباسمنش با اجرا کردن طرح های خداوند برای کسب و کارخود،اینقدر سایت موفقی دارد که از افرادی که آپارتمان ها و تبلیغات آن چنانی و کلی کارمند دارند بسیار موفق تر بوده و چقدر کیفیت آموزش های استاد عباسمنش از سایرین بهتر و بالاتر است.
واقعاً حس خوب و حال عالی بهترین دستاوردی است که از سایت گروه تحقیقاتی عباسمنش انسان کسب میکند و این حال خوب در هر شرایطی میلیون ها دلار ارزش دارد و کیفیت آموزش های استاد عباسمنش با مکتب حضرت ابراهیم و آموزه های حضرت مسیح و آیین حضرت محمد قابل مقایسه است و اصلاً آموزش های استاد عباسمنش با افراد دیگر و شاگردانشان که بعد از استاد عباسمنش وارد حوزه ای موفقیت شده اند قابل مقایسه نیست و اصلاً نمیتوانیم آنها را رقیب استاد عباسمنش فرض کنیم.
آرزومندم که تاکنون از ایام عید و ماه مبارک رمضان نهایت لذت را برده باشید.
چقدر فایلهای فوق العاده ای هستن کلی مثال و نمونه یادم اومد وقتی کامنتای دوستان رو خوندید…
یه مثال میزنم توی حیطه ی کاری خودم
یه شاگرد خصوصی داشتم که خیلی توی زبان انگلیسی اشکال داشت و میخواست زبانش رو بهتر کنه
خلاصه جلسه اول گذشت
جلسه دوم گذشت، بعد نوبت ارزیابی رسید و باید هرآنچه که این دوجلسه خوندیم رو مرور میکردیم و در عمل استفاده میکردیم
بمن گفت که من باید یه چیزیو بهتون بگم :
من اصن ذهنم واسه زبان انگلیسی ساخته نشده کلا یادش نمیگیرم هزار بارم که بخونما یادش نمیگیرم
اصن من واسه این زبان ساخته نشدم فایده نداره
الانم خیلی خوندما اما مطمئنم شما بپرسید من هیچیییی بلد نیستم
گفتم خب امتحان میکنیم شروع کردم به پرسیدن و واقعا همین طور بود!
گفتم چرا باید یکی این پیش فرض رو داشته باشه؟؟؟
با خودم گفتم باید از یه طریق دیگه وارد شم ببینم میتونم متوجهش بشم و یه تغییراتی ایجاد کنم
پرسیدم چه چیزای از زبان انگلیسی بلدی؟ یکیشو الان بمن یاد بده فکر کن معلمی!
گفت باشه فلان چیزو خیلی خوب بلدم
این عین جملش بود که:(فلان مبحث رو خیلی خوب بلدم)
شرروع کرد یاد دادن بمن و توضیح دادن خیلی خوب
بهش گفتم اینو چجوری یاد گرفتی؟
گفت خب تمرین کردم!
و بعد پرسیدم این مگه جزو زبان انگلیسی نبود؟
گفت چرا گفتم چطور اینو تمرین کردی یاد گرفتی ولی اونارو که یاد نگرفتی چون ذهنت ساخته نشده واسش؟
اگر تونستی اینو یاد بگیری اینام میتونی
جفتش جزوی از زبان انگلیسیه!!!
ذهنتم که همونه
خلاصه با این ذهنیت تونست نیمی از سوال هارو جواب بده
با اینکه اول کلاس هیچی جواب نداد
این مبحث پیش فرض هارو که گوش کردم
در واقع منظورم سری فایلهای توت فرنگی میلیون دلاری کلی ایده اومد توی ذهنم برای کارم
چون مشکل عموم مردم همین پیش فرض هاست برای یادگیری انگلیسی
من چند تا شاگرد دارم اول که اومده بودن مادرشون با من صحبت کرد گفت پسرای من میترسن از زبان انگلیسی ایشالا که بتونن اینجا ادامه بدن
و خیلی بمن کمک کرد که جلسات رو چجوری باهاشون پیش ببرم
و حاالا جوری شده با عشق میان کلاس و میخونن و شدن زرنگ ترین شاگرد های کلاسم که واقعا بلدن و کلی ذوق میکنن
این پیش فرض ها میتونن آینده ی مارو رقم بزنن
که من به کجا برسم یا حتی به عنوان معلم چقدر بتونم تاثیر بذارم تا یک نفر با پیش فرض اشتباه رو مخصوصا بچه ها رو تغییراتی رو درشون ایجاد کنم که از چیزی بترسن ولی بعد عاشقش بشن
و در نهایت وقتی از شاگردام میپرسم سخت ترین چیزی که توی زبان انگلیسی یاد گرفتید چی بوده اکثرشون بگن هیچی
و جالب تر اینکه اوناییم که مبحثی رو بگن سخته نظرات متفاوت باشه
یکی بگه مبحث رنگ ها یکی بگه اعضای بدن و…
و متوجه شدم که پیش فرض ها تفاوت هارو ایجاد کرده
مشکل اکثرا همینه که سخته زبان
نمیشه اصن ما واسش ساخته نشدیم
و همین میتونه باعث بشه اون عشق به زبان کمرنگ بشه یا ناامیدی ایجاد کنه و…. هزارویک اتفاق بعدش رو
چیزی بجز باور ها و پیش فرض ها نتایج رو رقم نمیزنه…
اگه یه چیزی باشه که خیلیا رو از موفقیت عقب میندازه، همینه: کمالگرایی.
تو ذهنت یه نسخه بینقص از خودت داری، یه آدمی که همیشه بهترین تصمیمها رو میگیره، هیچ اشتباهی نمیکنه و از روز اول حرفهایه. ولی مشکل اینجاست که واقعیت هیچوقت شبیه این خیالها نیست.
کمالگراها وقتی میبینن اوضاع اونجوری که میخوان پیش نمیره، سریع ناامید میشن و مومنتومشون رو از دست میدن. بهجای اینکه روی مسیر تمرکز کنن، گیر میکنن توی فکرای منفی، خودسرزنشی و تعلل. نتیجه؟ درجا زدن.
حالا چطوری میشه از این وضعیت دراومد و مومنتوم مثبت رو نگه داشت؟
برگشتن به مسیر؛ از مومنتوم منفی به مومنتوم مثبت
1 . پیشرفت مهمتر از بینقص بودنه؛ بهجای اینکه منتظر شرایط ایدهآل بمونی، همون چیزی که داری رو بردار و حرکت کن. مهم اینه که جلو بری، نه اینکه از اول عالی باشی.
2 . اشتباهات بخشی از مسیرن؛ یه بچه وقتی راه میره، صد بار زمین میخوره ولی ادامه میده. هیچکس از همون اول حرفهای نیست. اشتباهات همون چیزایی هستن که بهت یاد میدن چطور قویتر بشی.
3 . لذت بردن از مسیر، نه فقط رسیدن به هدف؛ اگه قراره فقط وقتی خوشحال بشی که به هدف نهاییت برسی، نصف عمرت رو ناراضی خواهی بود. اما اگه به مسیر به چشم یه ماجراجویی نگاه کنی، هر لحظهاش برات ارزشمند میشه.
4 . اعتقاد به سیر تکامل؛ همه چی مرحلهبهمرحله جلو میره. همونطور که یه دونه گندم یهشبه خوشه نمیشه، مهارت و پیشرفت هم زمان میبره. این قانون کائناته. اگه بهش اعتماد کنی و هر روز یه قدم برداری، یه روزی از خودت تعجب میکنی که چقدر پیشرفت کردی.
——————
خاطرهای از بازار املاک: از شکست تا حرفهای شدن
اولین باری که وارد دنیای معاملات املاک شدم، فکر میکردم همهچی باید دقیق و بدون نقص باشه. دنبال “بهترین” معامله بودم. یعنی چی؟ یعنی همیشه میخواستم یه خونهای پیدا کنم که هم ارزون باشه، هم لوکیشن عالی داشته باشه، هم سرمایهگذاری خوبی باشه، هم سریع فروش بره.
نتیجه چی شد؟
انقدر دنبال “بهترین فرصت” بودم که هیچ حرکتی نکردم.
چندین معامله خوب رو رد کردم، چون احساس میکردم یه گزینه بهتر هم وجود داره. اینطوری ماهها گذشت و وقتی به خودم اومدم دیدم قیمت ملکها کلی رفته بالا و همون فرصتهایی که قبلاً خوب به نظر نمیرسیدن، حالا دور از دسترس شده بودن!
اینجا بود که فهمیدم کمالگرایی داره منو عقب نگه میداره.
یه روز یکی از مشاورای املاک قدیمی بهم گفت:
“بزرگترین ضرر توی این کار، اینه که هیچ کاری نکنی! هیچ معاملهای کامل نیست. ولی اگه یه قدم برنداری، همیشه عقب میمونی.”
از اون روز یه تصمیم گرفتم:
• بهجای اینکه دنبال یه معامله بدون نقص باشم، دنبال یه معامله منطقی و رو به رشد باشم.
• از اشتباهاتم درس بگیرم، ولی نزارم منو از حرکت بندازه.
• لذت ببرم از این مسیر، از مذاکره، از یاد گرفتن، از بالا و پایینهای این کار.
بعد از یه مدت دیدم که اعتمادبهنفسم برگشته، جرأتم بیشتر شده و مهمتر از همه، توی کار رشد کردم. حالا نهتنها یه معاملهگر املاک بودم، بلکه یه آدمی بودم که میدونست چطور تصمیم بگیره، بدون اینکه خودش رو با وسواس فلج کنه.
نتیجهگیری؛ حرکت کن، حتی با نقصها
■ منتظر کامل شدن نباش، فقط شروع کن.
■ اشتباهات و ضررها، جزئی از مسیر رشد هستن.
■ هر روز یه قدم کوچیک بردار، چون قوانین کائنات بر اساس تکامله، نه جهش یهشبه.
■ مهمترین چیز اینه که مومنتوم رو از دست ندی. حتی اگه یه روز افت کردی، فرداش دوباره پاشو و ادامه بده.
موفقیت، توی حرکت دائمیه، نه توی رسیدن به یه نقطه ایدهآل خیالی.
و چطوری میتونی حرکت دائمی داشته باشی وقتی همیشه از مسیر لذت ببری و توی مومنتوم مثبت باشی
به نام خدایی ک بی حساب می بخشد، فراتر از تصورم میبخشد وقتی من حرکت میکنم
سلام ب شما دوست خوبم محسن جان
خیلی از کامنت تون لذت بردم، ماشاله ب این درک و آگاهی، ب قول استاد این کامنت ها رو توی بهترین کتاب های موفقیت هم نمیشه پیدا کرد.
دوست خوبم میخوام هم ردپایی از خودم بنویسم، هم تایید کنم حرف های شمارو، هم الگویی بشم ک درسته، هم فکتی بسازیم ک بهتر قوانین رو اجرا کنیم
کمال گرایی، نترسیدن و شروع از همون جایی ک هستی، همون هنری ک در همین لحظه داری، همین محصولی ک همین الان برای ارائه داری.
مثلا پارسال من مغازه مو با دو ردیف جنس از قفسه هام شروع کردم، میدونید بیشتر بحث کمال گرایی برمیگرده ب نداشتن عزت نفس درون، ب توحیدی عمل نکردن، ب مهم بودن نظر مردم راجع ب ما و بیزنس ما، می گیم چی پیش خودش فکر کرده ینی ما برا دو ردیف جنس بیایم مغازه تو؟ پاشو جمع کن بچه جون، مگه کاسبی مسخره بازیه بچه بازیه؟
باید بری یه مغازه بزرگ تو دل محل بزنی( مغازه من 10 متری، عقب نشینی، جلوش یه درخت بزرگ ک دیدش رو گرفته بود، همیشه هم ی ماشین جلوش پارک بود) باید کلی بنر و تابلوهای رنگی بزنی( من هیچ تابلویی نداشتم فقط ی نوار ال ای دی انبه ای زدم ب شیشه ام) باید چندسال خاک شو بخوری تا ب درآمد برسی( من بعد از چند ماه ابتدایی ب ورودی 30 میلیون در ماه رسیدم) باید تجربه این کارو داشته باشی( من بعد از استعفا از شرکت از پشت میز شرکت رفتم مغازه خودم)
خدا شد مشاور من، رئیس من، ایده پرداز من، خدا برام دونه دونه مشتری می شد، با چنان عشقی از همون دو ردیف مغازه من خرید میکردن، یه افرادی از ناکجاآباد هدایت میشدن ب مغازه ام ک فقط کار خودش بود، و این نشونه های کوجیک دلگرمم میکرد، یادمه فقط یه بار چندتا پسر بچه اون محل از جلوی مغازه ام رد شدن و گفتن اوه اوه چقد شلوغه چقد جنس داره ولی من گذاشتم ب بچگی شون ب شیطنت پسربچه بودن شون، و چند ماه بعد همون پسربچه ها اومدن و رد شدن و گفتن ماشاله و مشتری من شدن.
ذهن ما فکر میکنه ک وااای الان با ین محصولت با این کار ابتدایی ات مسخره میشی، چی پیش خودت فکر میکنی؟ تو این بازار رقابتی، تو این رقیبان قدر و حرفه ای تو چه حرفی برای گفتن داری؟ می ریم سراغ مقایسه خودمون و ناامید می شیم و ب این فکر نمی کنیم ک همه از اول عالی نبودن ینی هیچ کس از اول حرفه ای و عالی نبوده اون فقط شروع کرده و ادامه داده و ادامه داده.
من مغازه مو بستم بعد از یک سال تجربه و بزرگ شدن و مولد بودن، رفتم پیِ دنبال عشق و علاقه گشتم و گشتم، رسیدم ب نقاشی روی ماگ، پول از حساب پس اندازم برداشتم، یک سری ماگ زدم، پیج اینستا زدم، خدایا یه سوال من باید خودمو پرزنت کنم، من باید بفروشم و کارم رو پیش ببرم، میخوام محصولم رو جایی عرضه کنم، چ کنم؟
جواب : برو کوه روی سکویی حضوری بفروش، همون کوهی ک آهو یار دارد… عه نه چیزه. همون کوهی ک همیشه میری و کلی دوست و آشنا داری،الان ب عنوان دست فروش برو.
نمی دونید من چقد نجوا داشتم از مسخره شدن، از اینکه وقتی پارچه مو پهن کنم پسرای جوون رد شن، پارنترای نایس رد شن، چه فکری در مورد من میکنن.
من چی به ذهنم گفتم، عزت از آن خداست، خدا رفیع الدرجات عه، من سرم پیش خدام بالا باشه مردم کی ان دیگههههه!؟؟ گفتم خدایا میخوام قدرت توحید رو بهم نشون بدی، بهم بگی کسی ک توحیدی عمل میکنه چقد عزت داره. کسی جرئت نداره چپ نگاش کنه.
روز اول رفتم، پارچه رو پهن کردم، با اعتماد بنفس و خوشحالی درون ماگ هام رو چیدم، خودم ب همه سلام و روزبخیر میدادم، با تحسین و تشویق ها دلگرم میشدم، خودم ب آشناها سلام میدادم و سرم بالا، سینه سپر.با اعتماد بنفس ب محصولم نگاه میکردم، بارها و بارهااا ب خودم آفرین و دمت گرم گفتم، ب خودم افتخار کردم ک عرضه داشتم ک محصول خودم رو بیام پرزنت کنم، خودم عشقم رو پرزنت کنم نه اینکه پول بدم ب کسی پیج اینستای منو تبلیغ کنه، من اصن فعالیت خاصی تو اینستا ندارم، ب هیچ کس حتی خواهر خودمم نگفتم منو فالو کن، چ برسه بگم کامنت و لایک بده.
روز اول گذشت و من انقدر تحسین و تشویق دیدم، کلی از درون انگیزه گرفتم، عزت نفس ام رو واقعی ساختم. باورتون میشه من کارهام ایرادات جزئی داشت، و رنگ هاش پخش شده بود یه جاهایی، ولی مشتریا اصلا هیچ کدوم ندیدن، یکی شون هم ک متوجه شد ولی چیزی نگفت من گفتم این یه کم پخش شدگی داره گفت عزیزم اصلا اشکال نداره کارِ دست عه، ینی قیافه من وااااات خدای من چ میکنی، من میگفتم اینا رو هیچ کس نگاهم نمیکنه چ برسه بخره.
من کوله مو پر از لیوان کردم، بسته بندی خاصی نداشتم، 7 هزار تومن مشمای ساده سفید مات خریدم حدود 20 تا ذهنم میگفت حالت خوشه ها بسه بسه زیاد برندار الکی می مونه ، ک فروشنده شون بهم گفتن داری می شمری منم گفتم بله زیاد نمیخوام.
رو اول فروش 6 عدد، ورودی مالی از کسب علاقه ام 1 میلیون. و رفتم ماگ های جدید و رنگ و قلمو خریدم، هزینه شد برا ارتقای کارم. توی 5 ساعت، من فقط داشتم از طبیعت لذت میبردم و مشتریا خودشون می اومدن و میخریدن. خدا منو با 5 هزار فرشته کمک کرد، ب یاریم اومد.
روز دوم باز نجوا، کی میخواد بخره، اون هفته شانس اوردی، بگیر بخواب، 3 ساعت می کوبی میری ک چی بشه، نه من باید ادامه بدم، نباید بترسم، تو ادامه دادن عه ک نتیجه می گیرم. خدای من همون خدای هفته ی پیشه.
نتیجه روز دوم رو بگم خدمتتون ؛)) معجزه ی الله رو ببنید آخه، توی 3 ساعت و نیم 15 فروش، ورودی مالی 2 میلیون و 600.
روز دوم پرفروش تر، با عزت نفس تر، مشتری های بسیااار هماهنگ با فرکانسم، چه ارتباطات عالی ساختم من، چقدررر تحسین تشویق شدم، چقدر ایده گرفتم از مشتری ها، یه همکار تواین زمینه ک تقریبا اول هستن تو تهران اومدن و شماره شون رو دادن و گفتن بهم پیام بده، یه اقایی گفتن 200 تا پرسنل دارم میخوام براشون لیوان با آرم شرکت مون بزنم، یه نقاشی ماهر دیگه گفتن برند تو بزن، خودت و کارت رو ارزشمند بدون قیمت بالاتر بزار، حرفه ای شو تو علاقه ت، ی خانمی گفتن من عشق رو می بینم تو ماگ هات، توطرح هات، و کلی حرف های آگاهی بخش زدیم.
اینا نشانه است دوست خوبم، حالا اگرم یه پیشنهاداتی داده شده من بهش نمی چسبم، رها هستم و فقط نشونه ای از طرف خدا می بینم، ک آره میشه، من فقط قراره چند وقت اینجا باشم بعدش قراره ب جاهای بهتری برسم، راحت تر و لذت بخش تر ثروت بسازم، کارای جدیدی ک میزدم با هدایت الله ب خودم بااارها گفتم اینا باید تو گالری های تهران گذاشته بشه انقد زیبان، کلیییی خودمو تحسین کردم، و قیمت بالاتری میزارم. دیشب ب مامان و بابا و آبجیام وقتی گفتم انقد فروش داشتم میرقصیدم و بغلشون کردم و گفتم بابا دخترت امسال پولدار میشه ؛)) برو حالشو ببر. کلی ب خودم تبریک گفتم تبریک ب خودم تبریک ب همه.
وقتی از علاقه ات پول بسازی سوخت حرکتت میشه ک هر کوهی رو جابجا کنی، برای من کوه رفتن سخت نیست، بلکه بسیاااار لذت بخشه بسیااار قابل افتخاره ک از علاقه ام دارم خلق ثروت میکنم و مولد هستم، این حرکت رون این هدف داشتن، برنامه داشتن، این عالیه، دوستان لطفا عمل کنید ب ایده هاااااا. بعد اون وقت معجزه های الله رو می بینید. احساس میکنم دارم وارد سیکل تصاعد میشم، این خدا خیلی خوبه، ایده هاش خییلییی جوابه، چی بگم اوس کریم، فقط میگم دمت گررررم.
از کامنت تون و هم پاسخی ک برای دوست مون نوشتین کلییی درس یاد گرفتم، ازتون ممنونم واقعا، این دوره جدید چه کردهههه با دوستان ، انشاله منم در زمان مناسبش این هدیه ی الهی رو از خدا دریافت میکنم. همه می ترکونیم انشاله امسال سال خیلی خوبیه خیلی دلم روشنه.
چقدر این حرفات پر از انرژی، امید و توکل بود! واقعاً کیف کردم از خوندنش، از اون جنس نوشتههایی بود که تا تهش رو با لذت میخونی و آخرش دلت میخواد یه نفس عمیق بکشی و بگی: “آفرین! همینطوری برو جلو!”
■تو توی حرفات یه چیزی رو خیلی قشنگ نشون دادی: “حرکت کن، نترس، بسپار به خدا، نتیجه خودش میاد.” این جملهها شاید کلیشهای به نظر برسه، ولی وقتی یکی مثل تو از تجربه واقعی خودش میگه، آدم میفهمه که اینا فقط حرف نیست، واقعیته!
□ داستانت یه درس بزرگ داره: منتظر نباش تا همهچیز کامل بشه، از همون چیزی که داری شروع کن. مغازهتو با دو ردیف جنس زدی، لیواناتو بدون بستهبندی حرفهای فروختی، ولی نتیجه گرفتی. چرا؟ چون با عشق، اعتمادبهنفس و باور جلو رفتی. اونایی که منتظر شرایط ایدهآل میمونن، معمولاً هیچوقت شروع نمیکنن. ولی تو نشون دادی که میشه توی مسیر رشد کرد، بهتر شد، بزرگ شد.
●●یکی دیگه از چیزایی که توی حرفات درخشید، حضور خدا توی تکتک لحظاتت بود. چقدر قشنگ گفتی که خدا شد مشاور و ایدهپرداز و راهنما. این یعنی ایمان واقعی، یعنی توکل عملی، یعنی دیدن نشونهها و دلگرم شدن. و خب، نتیجهش هم واضحه: “معجزه پشت معجزه.”
○○حالا چیزی که از تو یاد گرفتم اینه که اگه آدم به ایدههاش عمل کنه، خدا راهو باز میکنه. فرقی نداره مغازه باشه، فروش لیوان باشه، نقاشی باشه، یا هر کار دیگهای… مهم اینه که حرکت کنی و نترسی. تو فقط حرکت کن، خدا بقیهشو ردیف میکنه.
دمت گرم رفیق، این انرژی و این داستان قشنگتو باید بیشتر از اینا بقیه هم بشنون. ادامه بده، مطمئنم قراره به جاهای خیلی خفنتری برسی!
امسال بهتر از اونی هست و خواهد بود که فکرشو میکنی.
چقدرررر خوشحال شدم وقتی از فروشات گفتی وقتی از اون مغازه ی قبلیت گفتی
یاد خودم افتادم آخه خودم هم برای بالابردن عزت نفسم پارسال از این کارا کرده بودم
برای من خیلیییییی سخت بود اما انجام دادم و دیدم اتفاقا چقدرم خوب چقدرم باحال
اما اون قدم کلن دو سه بار شد بعدش شد مغازه :)))
اما همون قدم کوچیک منو به جایی رسوند که تونستم کلی کارای دیگه بکنم و الان میتونم بگم که میخوام برم تو مترو آگهی تبلیغاتی انجام بدم :)) یعنی الان خیلی کمتر نظر بقیه برام مهمه ، بابا اصلا بقیه کی باشن برو عششششق کن
خیلی خیلی خیلی تحسینت کردم و خیلی خوشحالمون کردی
و به نظر من بزرگترین دستاورد این حرکتت بالا رفتن اعتماد به نفس و عزت نفسته
همین الان مطمئنم 100 پله رفتی بالا
برای خودم که از همون حرکتا شروع شد،
اینقدر که خود من درگیر کمالگرایی بودم و نظر دیگران برام مهم بود اما یاد آموزش بوکس افتادم روزی که اومدم تهران با اولین ایده شروع کردم
آموزش تو پارک با تیر چراغ برق :)))
معروف شده بودم به آموزش با تیر چراغ برق
انصافا هم جواب میداد
و بعدش رسیدم یعنی خدارسوند منو به دو تا از بهترین باشگاه های تهران
،
خیلی جالبه
تو اولین قدمی که بهت گفته میشه بر میداری که با شرایط فعلیت سازگاره فقط ایمان میخواد شجاعت میخواد اولشم ذهنت کلییی بازی در میاره بعد که قدم بر میداری و نتیجه میده باورت قوی تر میشه و خواستت و توقعتم میره بالا،
الان صد در صد با این دو باری که رفتی اونجا این خواسته در تو شکل گرفته که یا خودت یه فروشگاه داشته باشی یا مثلا بتونی به صورت عمده بفروشی به مغازه دار ها اصلا به این فکر کن که داری به صورت عمده سفارش میگیری و میفروشی و حتی نیرو استخدام کردی
یا هرچی که الان خواستش تو وجودت شدت گرفته رو بسازش و حسش کن با توجه به تضادهایی که بهش بر میخوری به خدا خیلیییی زود و راااحت برات اتفاق میفته،
البته خداییش کوهم خیلییی حال میده ها ولی خب برای شروع خوبه و کافیه،
انشاالله میترکونی به زودی و خبر های خیلی خوبی ازت میشنویم،
فقط تا میتونی خودتو باور کن محصولتو باور کن،
تو کار صنایع دستی همش احساسه یعنی وقتی داری کارتو انجام میدی اصلا غرق شو تو کارت بزار سیمت وصل شه به خدا ، برات شاهکار میکنه تو نقاشیات،
هر وقت خودت محصولتو دیدی و گفتی به به عجب چیزی شد، دقیقا همین بازخوردو از مشتریها میگیری و باور و اعتماد خودتم به محصولت بیشتر میشه
و البته همه چیز تکاملی برات رخ میده ،
چون از صنایع دستی و نقاشی حرف زدی کلی ذوق کردم و کلی هم خوشحال شدم
انشاالله به زودی کارگاه تولیدی خودت و کلییییی شادی و لذت و موفقیت
ازتون ممنونم برای تحسین ها و انرژیی ک فرستادین، واقعا خوشحال شدم.
دوست خوبم برای من بار اول و دوم خیلی سخت بود، ولی فردا ک میخوام برم اصن براش ذوق دارم، این ذهن من بود ک میگفت مسخره میشی ولی من فقط و فقط تحسین شدم و عشق دریافت کردم، من خدا رو تو تک تک لحظاتم دیدم، خدا قدرت توحیدش رو ب رخم کشید، ب رخ ذهن و نجواهام کشیدم این خدا رو.
تمام اون معاشرت ها صدها پله عزت نفس منو درونی ساخت، احساس لیاقت منو درونی رشد داد ک هیچ کار دیگه ای نمیتونست این اعتمادبنفس رو در من بسازه، من عاشق معاشرت کردن و هم صحبتی با آدمهای مختلف هستم، ولو از هر آدمی یه جمله یه تجربه معاشرت تو ذهنم بمونه و بعدش از هم گذر کنیم. و ب چشم می دیدم افرادی ک مشتری من میشن هم فرکانس من هستم پس من اصلا زوری نمیزنم فقط و فقط لذت میبرم.
میدونم این قدم های اولیه اس و حتما ب زودی آسان میشم برا آسانی و لذت های بیشتر، همین دیروز قبل از اینکه من عکس ماگ هامو بزارم تو پیجم 3 تاش آنلاین فروش رفت و من براشون پست کردم، نمی دونید من چقد این لحظه پست کردن رو تصور کرده بودم ک برای مشتریم دارم کاری ک علاقه دارم بهش رو ارسال میکنم.
علی جان تمرین آگهی بازرگانی رو من توی مترو هم قسمت خانمها و 2 بار هم واگن آقایون انجام دادم ؛)) خیلییی قدرت داد ب من، و اصلانم نگران نباشید من تحسین شدم، البته یه پسرهایی بودن میخواستن پارازیت بندازن ولی من صاف ب چشماشون زل زدم و اونا ساکت شدن هههه. پس پرقدرت برید جلو و انجامش بدین، ب خدا بگین خدایا فقط جمله اولش با من بقیه اش با تو، تو ذهن تون بگین من فقط میخوام یه قانون درخواست رو انجام بدم، فقط جمله اول ک سلام من میخوام یه تمرین انجام بدم، بعدش با قدرت ادامه میدین و خودتون ب چشای افراد نگاه میکنید.
عشق و علاقه ام ب این کار زیاده، حس رضایت قلبی دارم از خودم از زندگی، انقدر زیاده ک صب ساعت 6 بیدار شدم گفتم پاشو بشین ماگ بزن، نشستم پشت میزم و باعشق انجامش دادم، خدایا چقد خوبه وقتی تو کاری هستی ک دوستش داری، عشق شو داری، واقعا چقد حال میده. اصن فکر کردن ب گذشته منو می ترسونه. آزادی آزادی چه نعمتیه خداااا
دقیقا وقتی طرح های الهامی رو میزنم میفهمم ک این کارا خاصه، چون از ایده های خداس، قشنگ میفهمم ک کار هدایته، اعتبارش ب من نمی رسه. و وقتی طرحامو میزنم میگم خدایا اینا مگه میشه فروش نره، و خودمو میزارم جای مشتریام و کلی خودمو تحسین و تشویق میکنم :)))
و بله همون تحسینارو صدبرابرش رو از مشتری هام دریافت کردم. و در آینده قراره چ شودددد؛) این خدا و هدایت هاش کار نمیکنه شاهکار میکنه خوشبحال هرکسی وصله ب آگاهی خدا و از تقلب های خدا استفاده میکنه، چون ایده های الله خیلییی جوابه.
علی جان ازتون ممنونم خداروشکر برای چنین دوستان متعهد و توحیدی ای، برای شما آرزوی موفقیت و سلامتی و ثروت دارم، من هم برای تعهد برای بهبود شخصیت تون، برای خلق ثروت آسان و تمام حرکت ها برای تغییر شخصیت و باورهاتون رو تحسین میکنم و کلی ازتون یاد می گیرم.
مرسی که اینقدر قشنگ و منظم برام نوشتی و نکته های خیلی خوبی گفتی،
خیلی تحسینت کردم و میکنم، این کار وااااقعا شجاعت میخواد، به خصوص برای کسی که تا به حال حتی بهش فکر هم نکرده بوده،
اما به نظرم خیلیییی باحاله اتفاقا :)))
همش به خاطر این پیش فرضاست،
چقدررررر خوشحال شدم که فروش اینترنتیت هم اتفاق افتاد خدارو شکر خدارو شکر،
انشاالله هر روز بیشترو بیشتر و بهتر
در مورد معاشرت و صحبت کردن با آدم ها
این خودش یکی از ترسهای قبلی من بود،
اما به شدت هم تمایل داشتم بهش ،
و خدارو شکر منم خیلیییی توش بهتر شدم، و من هم واقعا برام لذت بخشه صحبت کردن با آدم ها و فهمیدنشون و بازخورد مثبت بهشون دادن، و روابط خوب و اقعا نعمته و خیلی ارزشمنده و حس خیلی خوبی داره وقتی عشق توی آدمهارو میبینی اونم به خاطر نگاه مثبت و عشق درونی خودت،
مرسی بابت نکته ای که تو تمرین آگهی بازرگانی گفتی ،چقدر تحسینت کردم که انجامش دادی واقعا دمت گرم، و آره برام مثله رفتن تو رینگ میمونه، میرم تو دلش حلش میکنم :)))
،در مورد کارت
خدارو شکر، اصلا همین اصله داستانه که تک به تک لحظه های زندگیتو لذت ببری و خدارو شکر که علاقتو حداقل در این لحظه پیدا کردی و اینها خیلی خبر های خوشحال کننده ایه،
و تحسین برانگیزی که تونستی کمالگرایی رو بزاری کنار و اقدام کنی و اصلا کاری به نتایج بعدش نداریم همین که امروزت این لحظتو داری با احساس خوب و لذت و رضایت میگذرونی این یعنی زندگی این یعنی مسیر درست
و نتایج هم میاد
صنایع دستی عاااالیه
هم روح خودتو نوازش میدی هم روح مردمو
هم خودت لذت میبری هم از خوشحالی مشتریت لذت میبری
و من خودم توی محصولات هنریمون این باورو ساختتم که اصلا هروقت مشتری هامون حالشون نامیزون باشه، بیان و فقط بشینن به محصولات ما نگاه کنن حالشون خوب میشه
چون خودم هم همین حس رو داشتم
و این باور یه من حس خوبی میداد و چون حس میکردم که کارهامون واقعا ارزشمنده و داره یه کار مهم تو زندگی آدما انجام میده، و دقیقا من این حرفو از مشتری ها میشنیدم و همین بازخوردو میگرفتم،
بازی خیلی باحاله
هر چی تو ذهنت بسازی برات اتفاق میوفته به شرط اینکه بتونی احساسش کنی و باورش کنی
برات آرزوی رضایت مندی در تمام جنبه های زندگی در تمام لحظات زندگیت میکنم،
میدونی تا نوشتتو خوندم سریع یاد یه چیزی افتادم تو ورزش خودم
به طرز عجیبی من تو رشته ی ورزشی خودم کمالگراگونه عمل نکردم
نمیدونم چی شد که من رسیدم به جایی که همش هی فکر میکنم باید حتما بی نقص باشم تا شروع کنم یا حتما باید از همون اول مثلا محصولمو با فلان قیمت عرضه کنم یا مثلا اگر یه فیلمی یا یه عکسی میخوام از خودم بگیرم حتما باید تو پرفکت ترین حالت ها باشه چرا ؟
به خاطر نظر دیگران با خاطر طمع
حالا
من گفتم ای کاش چالش های کسب وکاری و شروع یه بیزینس تو حوضه ی مورد علاقم مثل مبارزه هایی بود که مثلا استاد یا منیجر اعلام میکرد که فلان تاریخ باری داری و تو باااید آماده بشی و هر طور شده بری اون بازی رو انجام بدی یعنی مجبوری پا رو ترسهات بگذاری مجبوری ذهنتو کنترل کنی و بری و انجامش بدی
من همیشه نیمدونم اینم شاید به خاطر نظر دیکران یا تایید نظر استادم بود که اولین نفری بودم که اعلام میکردم میخئام مبارزه کنم و به محض این هم که بازی اعلام میشد من پیش قدم میشدم
اما میدونی
هر چی که بود باعث شد من تبدیل بشم به کسی که خودم دنبال مبارزه بودم خودم دنبال چالش بودم یعنی واقعا بعضییامون حتما باید یه زور بالا سرمون باشه یا
من خودم بهتره بگم یک مربی باید بالای سرمون باشه که از اون کمالگرایی اولیه عبور کنی و ساخته و پرداخته بشی
وقتی یه مربی بالا سرت باشه تو مجبوری که تمرینو درست انجام بدی تو مجبوری اقدام کنی
و الان ارزش یک مربی رو تو زندگیم بهتر میفهمم
حالا تو همین بحث کمالگرایی خب نمیدونم این باور کامل و بی نقص بودن چطور در من به وجود اومده اما خدارو شکر به خاطر مربی مثل استاد تو دوره عزت نفس و حل مسایل و احساس لیاقت خیلی بهتر شدم
اما هرچی ضربه میخورم از همین کمالگرایی وحرکت نکردنه
و مرسی که کامنت تو این موضوع رو دوباره به یادم آورد که
حرکت کن حتی با نقص ها
منتظر کامل شدن نباش حتی با نقص ها
اشتباهات جزیی از مسیر رشد هستن
هر روز یک قدم کوچک بردار چون قوانین جهان بر پایه ی تکامله نه جهش یک شبه
مهمترین چیز اینه مومنتوم رو از دست ندی حتی اگر یک روز افت کردی فرداش پاشو و ادامه بده
موفقیت توی حرکت دائمیه نه توی رسیدن به یه نقطه ایده آل خیالی
حالا چطور میتونم حرکت دائمی داشته باشم وقتی همیشه از مسیر لذت ببرم و توی مومنتوم مثبت باشم
چقدر زیبا و عمیق حرف زدی، انگار همین الان دارم با یه آدمی حرف میزنم که هم آگاهی داره، هم تجربه، و هم دلش میخواد یه تغییری توی مسیرش ایجاد کنه. اینکه خودت فهمیدی کمالگرایی چطور داره جلوی حرکتت رو میگیره، خودش یه قدم بزرگه. اما حالا وقتشه که بدونی چطور میتونی ازش عبور کنی و حرکت دائمی داشته باشی.
1. اصل تکامل در جهان: هیچ چیز یکشبه کامل نمیشه
ببین، قانون تکامل یکی از قویترین قوانین کائناته. یعنی هیچ چیزی ناگهانی و بینقص به وجود نمیاد. حتی طبیعت هم اینطوری کار میکنه. یک درخت بزرگ، از یه دونه شروع کرده. اول یه جوانه کوچیک زده، بعد شده یه نهال، بعد شاخه داده، بعد برگاش سبز شده، و بعد از سالها تبدیل شده به درختی که حالا به چشم میاد.
تو هم مثل اون درختی! نباید انتظار داشته باشی که از همون اول توی هر کاری بینقص باشی. چون قانون دنیا اینه که “رشد مرحلهبهمرحله اتفاق میافته، نه یهویی.”
2. اشتباهاتت، معلمهای تو هستن
کودکی رو تصور کن که تازه داره راه رفتن یاد میگیره. بارها زمین میخوره، اما باز هم بلند میشه و دوباره تلاش میکنه. چون اون کودک هنوز گرفتار کمالگرایی نشده! هنوز نگران این نیست که “نکنه دیگران مسخرهام کنن؟”، یا “اگه بیفتم یعنی شکست خوردم؟”. نه! فقط تمرکزش روی بلند شدن و ادامه دادنه.
》حالا سوال اینجاست: چرا وقتی بزرگ میشیم، این روند طبیعی رو فراموش میکنیم؟
چرا وقتی یه ایده جدید داریم، یه کسبوکار میخوایم راه بندازیم، یا میخوایم یه مهارت یاد بگیریم، انتظار داریم از همون اول بینقص باشیم؟
اشتباه کردن، بخشی از یادگیریه، نه نشونه ناتوانی.
3. مومنتوم از دست نره! حتی با قدمهای کوچک
اگه به مسیرهای طولانی نگاه کنی، میبینی که مهمترین چیز، سرعت زیاد نیست، بلکه ثبات در حرکته.
یعنی چی؟
یعنی هر روز، حتی یه قدم کوچیک هم که شده بردار. مهم نیست اون روز انرژی داری یا نه، مهم نیست انگیزه داری یا نه، حتی اگه فقط 5 دقیقه وقت گذاشتی، باز هم از توقف بهتره.
چرا؟
چون توقف باعث میشه “نیروی اینرسی” تو رو عقب بندازه. همونطور که شروع کردن یه کار سختترین قسمتش هست، دوباره راه افتادن بعد از توقف هم خیلی سخته. پس نذار که کلاً بایستی. اگه یه روز حوصله نداشتی، حداقل یه کار کوچیک انجام بده که تو رو توی مسیر نگه داره.
4. لذت بردن از مسیر، کلید حرکت دائمیه
چرا توی ورزش کمالگرا نبودی، اما توی کسبوکار هستی؟ چون از ورزش کردن لذت میبردی. چون اون چالشها رو یه بازی میدیدی، نه یه آزمون مرگ و زندگی. اما توی کسبوکار، شاید بیشتر از نتیجه ترسیدی، شاید بیشتر به فکر نظر بقیه بودی، شاید میخواستی از همون اول قهرمان باشی.
□□□ راهحل چیه؟
باید راهی پیدا کنی که از مسیرت لذت ببری، نه فقط از نتیجه.
مثلاً:
• اگه داری یه پروژهای رو شروع میکنی، به خودت جایزههای کوچیک بده.
• به جای فکر کردن به نتیجه بزرگ، از کوچیکترین پیشرفتها ذوق کن.
• مسیر رو برای خودت فان کن، مثل همون مبارزههایی که ازشون لذت میبردی.
●○●5. آخرش چی؟ موفقیت واقعی یعنی چی؟
موفقیت این نیست که یه روز به یه نقطهای برسی و بگی “خب، دیگه من کامل شدم.” نه! موفقیت یعنی تو در حال رشد باشی، در حال حرکت باشی، در حال تجربه کردن باشی.> چون این برخلاف قوانین جهانه.
پس یادت باشه:
》 هر روز یه قدم بردار، حتی کوچیک.
》منتظر کامل شدن نباش، چون هیچوقت اون لحظه کامل مطلق نمیاد.
》 از مسیر لذت ببر، چون موفقیت یعنی حرکت، نه رسیدن به یه نقطه خیالی.
==>>> این بار، به چالشهای کسبوکار مثل یه مبارزه نگاه کن. همونطور که توی ورزش با قدرت میرفتی جلو، حالا هم بدون معطلی حرکت کن.
مهم نیست چقدر خوب باشی، مهم اینه که حاضری وارد زمین بشی و بازی کنی!
هر روز تلاشم اینه که برم تو دل ترسهام و برم تو دل کمالگرایی هام
حتما به نکاتت توجه میکنم و عمل میکنم
آره من باید یاد بگیرم حتی به خاطر حرکت هایی هم که برام نتیجه ی مالی نداره ولی درجهت رشد و پیشرفت کارمه به خودم جایزه بدم
مگه من وقتی اولین مسابقه رو بردم جایزه پولی بهم دادن؟
یا وقتی تونستم یک تکنیک رو درست اجرا کنم و توش به مهارت برسم جایزه پولی هم دادن؟!
ولی مدال بود، تشویق بود،
حالا هم من باید با هر بار پیشرفت کردنم با هر بار قدم برداشتم با هربار کار شجاعانه انجام دادنم به خودم جایزه بدم و از قبلش برای خودم جایزه تعیین کنم تا انگیزم برای حرکت کردن بیشتر بشه،
و البته که تو همین چند روزه کلییییی رشدوپیشرفت داشتم و پر از شور شوق و انگیزه هستم خدارو صد هزار مرتبه شکر
چقدر زیبا و عمیق نوشتی! کاملاً درسته، رشد و پیشرفت همیشه یه چیز ملموس و مالی نیست، خیلی وقتا خود اون احساس موفقیت، اعتمادبهنفس و رضایت درونی ارزشش از هر جایزهای بیشتره.
اینکه یاد گرفتی برای هر قدمی که برمیداری خودتو تشویق کنی و جایزه بدی، یه نشونهی بلوغ ذهنی و خودآگاهی بالاست. این یعنی دیگه وابسته به تایید بیرونی نیستی و خودت، خودتو به رسمیت میشناسی و به پیشرفتات ارزش میدی. این فوقالعادهست!
و اینکه گفتی تو دل ترسهات و کمالگراییهات میری، دقیقاً همون چیزیه که باعث رشد واقعی آدم میشه. چون شجاعت یعنی انجام دادن کار، حتی وقتی میترسی. این مسیر، همین چند روزه که نیست، اما چیزی که واضحه اینه که تو با قدرت توی جادهی درستی قدم برداشتی و داری حسابی رشد میکنی.
خوشحالم که اینقدر شور و شوق داری، این یعنی داری با تمام وجود زندگی میکنی! ادامه بده، هر قدمی که برداری، حتی اگه کوچیک باشه، تو رو یه قدم به نسخهی قویتر و بهتر خودت نزدیکتر میکنه.
چطور ذهنیت ما همه ی جنبه های زندگی ما را کنترل میکند؟؟
متاسفانه ما اغلب بر ضد خودمون استفاده کردیم
ما اغلب باورهای محدودکننده را پذیرفتیم وبه خورد مغزمون دادیم وتعجب میکنیم که چرا از لحاظ مالی پیشرفت نمی کنیم ؟؟
چرا روابط عاطفی مناسبی نداریم؟؟
چرا جسم سالمی نداریم؟؟
نمیدونیم که ما میلیون ها بار نشستیم و باورهای محدودکننده را از بی نهایت طریق براحتی پذیرفتیم وهیچ وقت نخواستیم که بهشون شک کنیم!!!
چرا من فکر میکنم که پول درآوردن سخت هست؟؟
چرا من فکر میکنم پول زیر پای فیل هست؟؟
چرا فکر میکنم که هر که بامش بیش برفش بیشتر!!
چرا فکر میکنم که دختر مناسب یا پسر مناسب برای ازدواج نیست؟؟
چرا من اینجوری فکر میکنم؟؟
بنشینیم ریشه ی باورها وریشه ی نوع تفکرمون را پیدا کنیم واگر به ماکمک نمیکنه تغییرش بدیم !!
بعد بیایم ببینیم که جهان ما تغییر میکنه!!
تجربه ای از یکی از اقوام در مورد بازی شطرنج با پدرش در دوران نوجوانی رو میگم
ایشون خیلی پدرشون رو قبول داشتند در زمینه های مختلف وشطرنج ،باور داشتند که هر چه میگویند از عملکرد درست ایشون هست
حین بازی شطرنج که ایشون مهارت وعلاقه خاصی هم داشتند، بازی به نفع ایشون پیش میرفته وغرور پدرشون زیر سوال رفته بوده(چون شرط بسته بودند که هر کسی ببازه باید برای طرف مقابل انار دون درست کنه) ،،در حرکتی از اسب ،پدرشون از غفلت ایشون در لحظه استفاده میکنه وبازی رو دست میگیره(حرکت اسب درست انجام نمیشه وایشون متوجه زرنگی پدرشون در بازی نمیشوند )
وبازی به نفع پدر تموم میشه وایشون انار دون درست میکنند وپدر میل میکنه،،وخیلی ناراحت از اینکه بازی رو به پدر، با اینکه خودشون رو قهرمان بازی میدونستند، ،باختند
بعد از 2 ساعت که فکر کردند وبازی رو بازسازی کردند،متوجه حرکت اشتباه اسب شدند وعلت رو از پدرشون پرسیدند وایشون اعتراف کردند که حرکت رو به نفع خودشون برای برد تغییر دادند
واین باور به توانایی شون برای بازسازی بازی بعد از 2 ساعت از اتمام بازی، فقط برای اثبات اینکه بازی باید به نفع ایشون جلو میرفته ولی با حرکت نابجای اسب نتیجه بازی تغییر کرده،،،دیدگاه ایشون رو نسبت به خودشون وعملکردشون در بازی واینکه از پدرشون در این زمینه وزمینه های دیگه تو ذهنشون بت ساخته بودند،،تغییر کرد
در زندگی خودمون هم یک حرکت نابجای مهره شطرنج زندگی ،،میتونه تغییری در دیدگاه وافکار وعملکردمون ایجاد کنه ونتیجه بازی زندگی مون رو به نفع ما ویا بالعکس تغییر بده ،،که آگاهانه عمل کردن میتونه کمک کنه که برای ریشه یابی باورها ودیدگاهمون در چالشهای زندگی ،، بهتر بازی رو بازسازی کنیم وشناخت بهتری از عملکردمون خلق کنیم واز این سر در گمی نتایج متفاوتی که خلق میکنیم بیرون بیایم وقانون رو درخلق اتفاقات زندگی مون بهتر پیدا کنیم ودر مسیر درست بهتر از قبل قرار بگیریم
سپاس فراوان از استاد عزیز ،بابت تمرکزی که روی این دوره با تجزیه وتحلیل کامنتهای خوب دوستان وآگاهانه توجه کردن ما به ریشه یابی باورهامون ،،گذاشتند ومسیر رو برای ما هموارتر میکنند
فایل نمیاد رو سایت وقتی میاد هر فایل دقیقا یه دوره اش واسه خودش که باور کردن هر دقیقه این فایل ها زندگی هرکسی رو زیر و رو میکنه
داستان از اونجایی شروع شد که منو پدرم رفتیم بیرون و شروع کرد به صحبت کردن که فلانی هم پول ما رو پرداخت نکرد چند روز گذشت قول داده بود دیروز پرداخت کنه پس چرا نکرد و هزاران حرف دیگه
من دقیقا داشتم اجرای قانون رو در عمل میدیدم و از پیش فرض های ذهنی پدرم که پیش فرض های ذهنی خودمم بوده با این تفاوت که من دارم روشون کار میکنم ولی چون پدرم اگاهی نیست و هیچ تلاشی برای بهبودشون نمیکنه داشتم می دیدم که چطوری داره قانون اجرا میشه برای هرنفر که چطوری با پیش فرض های ذهنیش با باورهایی که داره دنیاست رو هر روز خلق میکنه
چند تا از پیش فرض های ذهنی که من داشتم و حالا دارم روشون کار میکنم و کلی نتایج کوچک هم گرفتم اینا بودن
ـمردم دروغ گو شدن
ـ هرچه پولدار تر میشن خسیس تر میشن
ـ حالا کو تا پول ما رو پرداخت کنه
ـ دستشون خیر نداره (یکی از باورهایی که پانشه اشیل منه و خیلی ضربه ازش خوردم)
پدرم با این پیش فرض ها بعد از یک هفته شاید بیشتر یه مقداری از پولش پرداخت شد
و من چون تو دوره 12قدم تا قدم سوم پیش رفته بودم استاد بهم گفته بود مواظب ورودی های ذهنت باش و من تنها کاری که میتونستم انجام بدم حرف نزنم و باورهایی که دوست داشتم جایگزین اینا بشن رو توی ذهنم تکرار کنم(چون ذهن تنها جاییه که اگه مسلط بهش باشی هیچ کسی نمیتونه ازت بگیردش) و همینطور منطق های که استاد گفته بود تو دوره رو توی ذهنم مرور میکردم که نگاه کن پسر اونجا ذهنتو کنترل کردی احساست خوب بوده اتفاقات خوبی افتاده ها
اونجا هم همینطور و یکی پس از دیگری مرور میکردم اتفاقات زندگیم رو که با استفاده از قانون نتیجه گرفته بودم
نتیجه ای که رقم خورد پدرم بعد از پرداخت اون پول
پول منو که کارگرش بودم تمام و کمال پرداخت کرد و هنوز یک ساعت نکشیده کلی اتفاق ناخواسته براش افتاد که کلی از همون پول خرج شد
استاد تو دوره گفته بود و من اینو با جان دل شنیده بودم که اگه ذهنیت تو تغییر کنه جهان تو تغییر میکنه نه بابا و مامانت و یا هرکس دیگه فقط تو
استاد توی این فایل به یک فیلم اشاره کردن اسمش«ویل هانتینگ نابغه» زیر نویس ببینید و به دیالوگ ها دقت کنید خیلی جالبه من تقریبا یک هفته قبل این فایل استاد دیدمش
استاد دکور پشت سرتون عالیه خیلی لذت بردم
به لطف خداوند و قانون سلامتی چقدر زیبا تر شده بدنتون الهی شکر
استاد لطف کنید و از پرادایس و کشور زیبای امریکا برامون فایل بزارید تو قسمت سریال ها سپاسگزارم بابت اون همه زیبایی در سریال ها
موفق و سربلند و سعادتمند و ثروتمند و سلامت در دنیا و آخرت باشید.
خدارا شکر گذارم که این همه لحظات خوب و امکانات عالی را در اختیارم قرار داد تا بتونم ذهنم و افکارم را کنترل کنم تا بتوانم با خودم در صلح باشم
من ازخودم میگم زمانی که کارگر بودم
تازه شروع تغییر باورهای من بود با دوره دوازده قدم از استاد عباسمنش
البته ناگفته نماند نزدیک به دوسال از فایل های دانلودی داخل تلگرام از استاد گوش میکردم ولی سایت استاد رو نداشتم
و اینکه با جدیت تغییر خودم هدایت شدم به سایت استاد
میخام اینو بگم
من آموخته بودم باید کیفیت خودم را بالا ببرم تا بشود تغییرات بنیادین رو در خودم ایجاد کنم
با هر بار بهتر کردن خودم یک لول بالاتر میرفت مدار من
من کارگری که میکردم به خودم میگفتم بیا کیفیت خودت رو ببر بالا
کم کاری به هیچ عنوان نداشتم
از جون و دل با لذت فراوان کارگری میکردم
و همین هم بود همه شرکت دارهای داربستی دوست داشتند تا من براشون کار کنم
بارها سر اینکه من براشون کار کنم شرکت دارها با هم بحث میکردند که حسن محمدی رو نبرید سر کار فقط برای من میخواد کار کنه
ولی وقتی به خودم میگفتند که بیا فقط برای ما سر کار پاسخ من این بود
که هر کجا که به خیریت من باشه خداوند برام فراهم میکند
دیگه جوابی نداشتند برای صحبت من
و بین اون افراد آرامشی ایجاد میشد که منی که حسن محمدی باشم
هیچ تاثیری روی کارشان ندارم
جز اینکه بهتر کارهاشون جمع میشود
و اینکه از کیفیت و راحتی خودم همیشه برای خودم تحسین میکردم و خداوند پاسخ این ارزشمندی که برای خودم ایجاد کرده بودم را برام بهترین نتیجه را به ثمر گذاشت
من با بهترین روش صاحب یک شرکت کوچک شدم برای خودم
نه سرمایه داشته نه هیچ با اینکه شروع داشتن شرکت داربستی سرمایه زیادی میخواهد
ولی خداوند برام اعتبار شد
و سرمایه اولیه شد برای شروع یک شرکت کوچک و من از اون زمان هم برای افراد کارگری میکردم و زمانی که کار برای خودم داشتم کارهای خودم را هم انجام میدادم
تا یک سالی اینجوری کار کردم وبعد از یک سال چنان خوب نتیجه ها بالا میومد که من حتی خودم باورم نمیشود چطور شد
چون این باور. را از دوره های استاد دریافت کرده بودم روی خودم کار کنم همه چیز درست میشود
و به همین منوال پیش رفتم تغریبا بعد از سه سال که من صاحب شرکت خودم هستم
فقط با سه نفر که برام کار میکنند
من بیشترین درآمدها را میسازم .البته که گذاری یکی دو نفر دیگه هم به عنوان کمکی سر کار با خودم همراه میکنم ولی اینو میخام بگم که درآمد من با اینکه هنوز خیلی زیاد سرمایه ندارم
به اندازه شرکتهایی که کلی سرمایه بالا دارند و کلی کارگر و فلان دارن من به اندازه اونها درآمد کسب میکنم
قیمت های من با کیفیت است
قیمت های اونها کم و ضعیف ولی من با همین قیمت بالایی که به مشتری ها میگم
همیشه سرم شلوغه
چرا که باورم را با کیفیت درست کردم
کیفیت اینکه به خودم هیچ گاه نگفتم من نمیتونم
همیشه اون انگیزه تغییر بیشتر در من شعله ور بوده .ومنو به شرکت موفقی رسانده
البته الان که دارم پیش میروم
خیلی خوب و بهتر دارم از استاد یاد میگیرم که باز هم هزینه هایم را کمتر کنم کیفیت خودم را بالاتر ببرم
و از این مسیر توحیدی ام لذت بیشتری ببرم
استاد اینو بگم
دانشجویان شما همه شبیح شما شدن .استاد یک الگوی خوبی برای همه ما بودین و هستین
و استاد جان
اینو بگم همه ماو خودم که خودم را بیشتر میشناسم شما رو همیشه به عنوان دستان خداوند دانستم که خداوند شما رو سر راه ما قرار داده تا بیشتر خدا را باور کنیم
و این همه نعمتی که شما در اختیار دارین رو من همیشه میگم خداوند اینجوری داره به همه ما وعده میدهد که در مسیر توحید خودمان را قرار دهیم
نعمات الهی بهمان داده میشود تا بیشترین لذت را ببریم
الان که دارم این کامنت زیبا را مینویسم
صدای یک پرنده که خیلی زیبا است داره به گوشم میخوره
انگار که در دل طبیعت هستم و این صدای پرنده داره به گوش من میخورد
منو برده تو دل پرادایس استاد ممنونم که با همه ما این آگاهی ها رو به اشتراک میگذارید
از خداوند سپاس گذارم که منو داره در هر لحظه هدایت میکند
بنام خداوند مهربان و هدایتگرم
خداوندا هر آنچه که دارم همه از آن توست از فضل و کرم و رحمت توست
سلام استاد گرانقدرم و بانو شایسته عزیز و دوستان گلم
پیش فرض هایی که من دارم و اتفاقاتی که در زندگیم تجربه میکنم چ در جهت مثبت چ در جهت منفیش باید آگاهانه به خودم بگم چ باورهایی دارم که باعث شد چنین رفتاری رو بکنم چ باوری دارم ک چنین اتفاقی بیفته چون ما از کوچکی فقط قبول میکردیم و باور میکردیم اگه میگفتن فلان کار رو انجام بده این اتفاق میفته بدون چون و چرا میپذیرفتیم الان بهتر بحث باورها رو میشه توی همین مثالهایی که دوستان عزیز در کامنت ها میزارن متوجه بشیم چقدر راحت ما پذیرفته بودیم که ی عامل بیرونی هست که اون عامل بیرونی میتونه ما رو خوشبخت یا بدبخت کنه یا ثروتمند یا فقیر کنه و همین پیش فرضهایی ک دیگران به خورد ما داده شده رو داریم زندگی میکنیم
من از پسر خودم مثال بزنم چون به فوتبال علاقه داره و همیشه تویوتیوب داره بازیکنهای مورد علاقه اش رو دنبال میکنه و 11 سال داره و هر چیزی که باعث اون فرد موفق شده رو برام میفرسته و به مادرش میگفت من دیگه نمیخوام درس بخونم من ازش پرسیدم چرا نمیخوای درس بخونی چی باعث شده گفت رونالدو درس نخونده منم نمیخوام درس بخونم و چون اون دوبلر که در مورد رونالدو صحبت میکرد که علت اینکه که رونالدو موفق شده درس نخونده و رفته دنبال فوتبالش و این باوری بود ک تو ذهن پسرم رفته بود و مثل برادر خودم که باوری داره که دخترا فقط دنبال پول هستن و از این باورهای چرت و پرت رو داره یدک میکشه و الان 44 سال داره هنوز ازدواج نکرده و این پیش فرضهایی که داره و مثالهای زیادی هست که خودم قبلا این پیش فرضها رو داشتم که خدا رو صد هزار مرتبه شکرت وقتی وارد این سایت الهی شدم تونستم اون خرافات رو کنار بزارم یکیش این بود من اعتقاد به چشم زخم زیاد داشتم و مصرف تخم مرغ بالا بود ی اتفاقی که میفتاد میرفتیم پیش خواهر خانمم و اون شروع میکرد اسمها رو گفتن بلاخره روی ی اسمی اون تخم مرغ میشکست و حالم خوب میشد چون این باور رو داشتم که خدا روشکر چندین سال پاک شد از وجودمون
یا پیش فرض که داشتیم این بود و باورمون شده بود اگه ی جایی میخواستیم بریم یا مسافرتی اگه کسی بلافاصله عطسه میکرد میگفتیم نباید بریم
یا در مورد انگشتر شرف الشمس که در تاریخ 19 فروردین باید نوشته بشه و روزیشون زیاد میشه و چ مبلغ هایی گرفته میشه که فلانی در فلان شهر این دعا رو نوشته قیمتش بالاتر هست و پرداخت میکردن
و بخاطر این حاضریم با هر مبلغی ی نگینی رو بخرن ک هیچ قدرتی نداره ی کسی که قبلا میومد مغازه و جنس میورد که ی کسی هست با چند تا مهره مبالغ هنگفتی میگیره از مشتریانش و حتی تضمین میکنه اگه بعد از 6 ماه نتیجه نگرفتن میتونن بیان پولش رو بگیرین سال 94 بود که طرف 5 میلیون به 3 تا مهره میده که همیشه پیش باشه و اتفاقات خوب جالبه بعد از 5ماه یا 6 ماه رخ میده و با ذکری که باید بگن و اینکه میگفت همیشه سرش شلوغ هست و نوبت میده و میگفت مهره ها خیلی معمولی بود که همه جا میشه پیدا کرد و قیمتی نداشت حتی میگفت اگه طرف بعد از 6 ماه نتیجه نمیگرفت پول رو برگشت میداد چون اندازه اون 6 ماه با 5 میلیون دستش بود خرید و فروش میکنه
و مثال زیاده اگه یکم فکر کنیم میبینیم چ پیش فرضهایی داریم که داریم باهاش زندگی میکنیم
سپاسگزارم از خداوند مهربانم که منو هدایت کرد در این مسیر که مراقب باشم که اگه اتفاقی میفته تو زندگیم به صورت تصادفی اتفاق نیفتاده بخاطر اون باوری که داشتم رخ داده و سپاسگزار استاد گرانقدرم هستم که میاد خیلی واضح و شفاف بمن میگه که تو هستی که داری اتفاقات زندگیت رو خلق میکنی مراقب باش که با چ باورهایی داری رفتار میکنی و عمل میکنی و سپاسگزار دوستان عزیزم هستم مثالهای عالی در کامنت هاشون میزنن که بهتر درک کنم که همه چی باوره
در پناه خداوند یکتا شاد و سلامت و ثروتمند باشین
به نام خداوند بخشنده مهربان
ای رب بزرگم ،بابت هر آنچه که روزی ام می کنی هر روز و برکت های زندگیم ،تو راسپاس .
ای رب قدرتمند ،بابت یخچالم که همیشه پر می کنی برایم وروزی ام می رسانی،تورا سپاس.
ای رب قشنگم ،بابت اینکه گرسنه ها را سیر میکنی وهر روز غذایم متنوع و رنگارنگ است ،توراسپاس.
ای رب توانا ،بابت شنیدن صحبت های استاد که به موقع رساندی برایم ،توراسپاس.
سلام دور بر استاد جان که دستی از دستان خدا شد برای هدایت ما .
چقدر جالب بود کامنت دوستان ولذت بردم از اینکه خواندید وانگار هر لحظه باید بشنوم تا یاد آوری بشه برام که با ذهنم چه میتوانم انجام بدم .
با کامنت بچه ها ،یادم آمد که یه چند سال پیش به نوشتن و اینکه من هر چی می نویسم انجام شده در نظر بگیرم ،ایمان داشتم ونمی دونم چجوری به گوش خاله ام رسیده بود .
دوتاخاله ام خونه ای داشتند که دوطبقه بود و هر کاری میکردند فروش نمی رفت .
از من خواستند براشون بنویسم تا فروش بره ،انگار خیلی ایمان وباور داشتند که بنویسم فروش میره حتما .
ورفتم وبه کتاب گنجهای معنوی داشتم وبرای فروش خانه دعاهایی که گفته بود را نوشتم خودم هم باور داشتم که می نویسم دیگه حتما انجام میشه (الان می فهمم که همه چی باوره و وقتی روی مومنتوم مثبت باشی وشک نداشته باشی خداوند هم سمتش را درست انجام میده ).
خونه شون دوهفته نشد فروش رفت و چند بار دیگه در خواست شد آزمون وانجام دادم وشد .
باور اونها به من هم ،باعث شد باور خودم هم قوی تر بشه که آره باید بشه .
یه موضوع دیگه که داره یادم میاد ،در دوران راهنمایی که بیماری کلیوی داشتم,برادرم به معلم قرآن داشت که گفته بود که خواهرم مریضه واون گفته بود من را ببر خونه تون تا ببینمش وبراش دعا کنم .
یه روزکه اومد منزلمون روبه روی من نشست وازمن خواست که چشم هام را ببندم دوست هام را باز کنم چیه سیب قرمزبهشتی را تو دست هام ببینم وبا نیت سلامتی بخورم وخدا را شاهد میگیرم ،من باور کردم ویه سیب بهشتی را واقعا تو دست هام دیدم خوردم ومزه بهشت میداد،که دیگه هیچوقت طعمش را حس نکردم تا الان وباور کردم .
چون ذهن من پاک بود وقبول کرد حرف های معلم برادرم را ودیگه خوب شدم ،انگار هیچ بیماری نداشتم هرگز .
این دو نمونه را گفتم که برای خودم یادآوری بشه که ذهنیت من را باورهایی که از قبل شنیدم پر کرده ،حالا خوب یا بد .
تا میام به یه چیز خوب فکر کنم ،هنوز یه دقیقه نشده ذهنم مسخره می کنه که بابا شتر در خواب بیند پنبه دانه .
5تا بخش دوره هم جهت با جریان خدا معرکه است ولی من خیلی باید روی خودم کار کنم تا به فرکانس حرف های استاد برسم ،که خودم خلق کردم هرچیزی که دلخواهم نیست .
هر جا خواستم وشد یا نشد الگوش را پیدا کنم ،که چه کار کردم که انجام شد,
حتی امروز هم که رفتم به قهوه ساز بخرم ،با ذهنیت اینکه این مغازه جنس های خوبی داره چیه قهوه ساز معرفی کردکه من دوست نداشتم ولی چون اون گفت ،گفتم خوبه .
ببین ذهن پیش فرض حتی آنچه که هدایت میشه به قلبم را نمی بینندواونچه اون مغازه دار گفته قبول می کنه .
استاد ممنون که اینقدر قشنگ وکامل موضوعات را به ما می فهمانید .
چقدر تشنه این هستم که بخش شش دوره جدید را بذارید ولی می دونم عجله میکنم وباید هضم کنم این پنج بخش را که هنوز تو بخش اول درکم بالا نرفته اونقدر .
خدایا بابت این سایت الهی شکرت
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست
..
سلام سمیه عزیزم …
سلام خواهر عزیز دلم …
امیداورم حالت عالی باشه …
ممنونم به خاطر کامنت زیبایت …
و بهت تبریک میگم که وارد دوره ی جدید استاد هم شدی …
وای منم هر روز بیشتر دارم عاشق این دوره میشم …
ولی فعلا دانشجوی اون نشدم ..
ولی حتما میاممممم!
حتماااا
ممنونم به خاطر تعریف کردن تجربباتت
وقتی داشتم اونا رو میخوندم متوجه یک موضوعی شدم …
وقتی 18 سالم شده بود باور داشتم که میتونم به راحتی پیج اینیستام رو رشد بدم به حدی مطمئن بودم که نگو …ولی الان بعد 2 سال دیگه نه ….
هنوزم خودم از اون حد از باور تعجب میکنم ….
الان که گفتید وقتی یه چیزی رو باور میکنم باید زور بزنم ….
انگار یه تلنگری به من خورد که ببین …
هرچی بزرگ تر میشی و از روی باورات بیشتر میگذره ذهن منطقیت کمتر باور های جدید رو میپذیره مخصوصا اگه ضد باورای خودت باشه …
5سال پیش که برای اولین بار با این مباحث توسط یه استاد دیگه اشنا شدم …
یکسری از باور هام خیلی راحت تر .از بین رفت …
من که متنفر بودم از اینیستاگرام …یکباره انگار فقط میخواستم اینیستا نصب کنم ولی از ترس خانواده ام حذفش کردم و از اونجایی که موبایل شخصی هم نداشتم …نمیخواستم مورد سرزنش قرار بگیرم …
یادمه 17 سالم که بود قدرت خودم رو پیدا کردم و دوباره تصمیم گرفتم اونو راه اندازی کنم و به خودم گفتم روی گوشی پدرم نصب میکنم …کار بدی هم نمیکنم که …بخوام بترسم …
ولی به خاطر باورای بد مادرم ..مورد سرزنش زیادی قرار گرفتم و مادرم مجبورم کرد که حذفش کنم …همون سال تصمیم گرفتم مثل 3 سال پیش روی باورام کار کنم تا خودم یه موبایل بخرم و بعد دیدم وای خدای من اصلا به آسونی 3 سال پیش نیست …پس رهاش کردم …
این مشکل بودددد تا 19 سالگی ام که حتی دانشجو بودم …
و چقدر اذیت شدم …
به قول استاد یا تغییر میکنیم یا زیر چرخ های جهان له میشیم …
خلاصه …
کمو بیش روی باورام کار میکردم تا بتونم یک موبایل بدست بیارم …
ولی از یه جا به بعد دوباره رها کردم و فکر کردم که دیگه تمامه …
دقیقا همونی که استاد میگن مومنتوم …
نشانه هاشو میدیدم ولی نتایج رو نه …تا اینکه با رها کردنم…نشانه ها هم کم رنگ تر شد …
راسش داستانشو توی یکی از کامنت ها تعریف کردم …که به جایی رسید که کامل نشانه ها که قط شد هیچی بلکه سد بزرگی هم انگار افتاد پایین …
من اونجا بود که دیگه فهمیدم باوراس که داره کار میکنه پس تصمیم گرفتم بنویسم و به مدت یک هفته تعهد بدم به خودم که روی باورام کار میکنم تا بدستش بیارم و عملی روی هام کار. کنم ….
از کارایی که کردم این بود که باورای اشتباهم رو ریختم روی کاغذ و باور خوب هر کدوم رو جلوش نوشتم و منطق براش آوردم و سعی کردم در عمل هم به اون باور درسته عمل کنم …مثلا باورم این بود که اگه موبایل داشته باشی خیلی خیلی وقت تلف میکنی توش و اینا…
یا موبایل به چه دردی میخوره
یا باور داشتم که من اگه موبایل داشته باشم بلد نیستم ازش به خوبی و بهینه استفاده کنم و بهم ضربه میزنه …
اومدم باور خوبشو نوشتمو و یه کاغذ برداشتمو کارایی خوبی که باعث رشد و پیشرفت من میشد که با موبایل به راحتی میتونستم انجام بدم رو نوشتم …که یکی از اونا بودن توی همین سایت فوق العاده بود …
و کامنت بیشتر نوشتن …
کم کم برای خودم منطق های جدید و تمارین جدید مینوشتم…
شاید باورت نشه ولی روز 9 ام ما رفیتم موبایل خریدیم …
و از اون روز سعی کردم این راهو ادامه بدم …به حدی شده که باور مامانم هم به من تغییر کرده …چون اون معتقد بود ما با موبایل درگیر یکسری قضا یا میشیم یا خوب استفاده نمیکنیم یا حتی فیلمای خارجی نامناسب میبینیم یا تا صبح بیدارمو اینا …الان بعد از چند ماه جوری با همین موبایلی که برای من خریده کار هاش بهتر و راحت تر جلو میره که قشنگ حس میکنم توی دلش میگه ولی خوب شد که این موبایل رو خریدم براشون ….
جالبه تا قبلش چون با تکرار زیاد این باور منم شده بود …کار های بیخودی که با موبایل مامانم میکردم خیلی جلو چشم بود …مثلا اینکه بازی کنم …یا چت کنم …و این باور مامانم رو قوی تر میکرد…
و البته باور خودم رو هم …
حالا میفهمم اینکه استاد میگه باید روی باورتون همواره کار کنید یعنی چی …
…
هوفففففف
ممنونم سمیه جانم …
که باعث شدی این ها رو بنویسم …
عاشقتونم …
مرسی که هستید …
عیدتون مبارک
امیدوارم امسال بهترین سال زندگیتون باشه
در پناه لله یکتا باشید
منتظر نتایج بی نظیرت هستم
به نام خداوند بخشنده مهربان
واقعا استاد من تا همین چند سال پیش اصلا خبری از قدرت ذهن نداشتم تا….. با شما آشنا شدم و هر چه جلو تر میرم قدرت ذهن را بیشتر باور میکنم.
استاد ممنونم که این مثالها را از کامنت دوستانم برامون بازگو کردید خیلی درس داشت برامون و چقدر من را یاد مثالهایی از اینگونه تجربه ها انداخت
یادمه من از وقتی رفتم کلاس اول دبستان ریاضی من خوب نبود چون از خانواده یا دوستانم باورم شده بود که ریاضی خیلی سخته و تا کلاس چهارم من فکر میکردم درس ریاضی را فقط تعداد معدودی از آدم ها که اونم هوش بهتری از من دارند و اصلا یه آدم خاصی باید باشند بلد هستندو من هم که هیچی دیگه.،… اصلا یه جورایی فکر میکردم هر کاری هم بکنم ریاضی را یادش نمیگیرم و همیشه هم همینطور بود برام
یادمه کلاس چهارم دبستان بودم نمیدونم اصلا چطور شد( حالا یا معلم اون سال را خیلی دوستش داشتم و به خاطر علاقه ام به معلم کلاس چهارمم بود یا هر چی که باورم عوض شد که من هم میتونم درس ریاضی ام خوب بشه )که ریاضی من هم کم کم بهتر شد و بخصوص هندسه را خیلی خوب یادش گرفتم و قشنگ میفهمیدمش و چون میتونستم تمریناتم را به راحتی انجام بدم برام لذت بخش شد و متوجه شدم که به هندسه هم خیلی علاقه دارم و برام حل تمریناتم خیلی راحت شد و خیلی خوب یادمه معلمم تعجب کرده بود و چند بار سر کلاس برای درس ریاضی ام و بخصوص تمرینات هندسه تشویقم کردند و این ادامه داشت تا کلاس پنجم دبستان که در اون سال هم نمرات ریاضی ام خیلی خوب بود که باعث شد معلم کلاس پنچم در کلاس من و صدا کرد و به بچه ها گفت که تشویقم کنند و حتی چندین جایزه به من دادند و به خاطر همین تشویقها اعتماد به نفسم بالارفت و باعث شد تاتیر بزاره در درسهای دیگر من و من از یک دانش آموز ضعیف تبدیل شدم به یه دانش آموز خوب
و یادمه به همین خاطر من چهار سال آخر دوره متوسطه رشته هنرستان اداری و بازرگانی را انتخاب کردم که درسهایی مثل حسابداری کامپیوتر ریاضی و از این قبیل درسها داشتیم که خیلی درسهایم را دوست داشتم و خیلی هم پیشرفت کردم
و بعدها که فکرش را کردم متوجه شدم وقتی در همان سال چهارم ابتدایی که باورم عوض شد چقدر مسیر درسی من و رشته تحصیلیم عوض شد و تونستم موفق تر باشم
این مثالها خیلی خوبه برامون چون منی که دارم روی باورهایم کار میکنم اینها مثالهای عینی است که به ذهنم بگویم همان طور که اون موقع با تغییر باورم مسیر تحصیلی من صد در صد تغییر کرد و چقدر موفقتر شدم الان هم میتوانم با تغییر باورهایم زندگیم را در تمام ابعادش تغییر دهم
خدایا شکرت
خدایا بابت تمام اگاهی هایی که به ما داده ای شکر.
خدایا بابت بودنمان در سایت عباس منش شکر.
خدایا بابت حضور استاد عباس منش در زندگی تک تک ما شکر
خیلی خوشحالم بابت این فایلهای ارزشمند
خدایا تنها تو را میپرستیم و تنها از خودت یاری میطلبیم خدایا ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت داده ای نه راه کسانی که مورد غضبت قرار گرفتند و نه راه گمراهان.
در پناه الله یکتا باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم
شکر الله بابت این همه الطاف خداوند به من
و خیلی شکر گزار خداوندم که فرصت زیستن به من داده و اینکه این سایت بی نظیر رو برام تدارک دیده!
شکر الله مهربان بابت اینکه در این سایت هستم و اینکه دارم به این خوبی فعالیت میکنم و مطمئنم که میتونم این روند رو هی بهتر و بهتر کنم!
شکر الله بابت این فایل و چقدر این فایل با قسمت یک دوره آفرینش هم خونی داره!
اینکه زندگی چیزی نیس جز باورها – اینکه زندگی فقط باور هاست زندگی مارو باورهامون جهت میده
اینکه استاد این باور رو در خودشان ایجاد کردنند که می شود با تعداد افراد کم موفقیت بالایی بدست آورد! – اینکه استاد تونستن بهترین سایت در جهان رو داشته باشند – این نتایج فقط با ایجاد یک باور جادویی امکان پذیر هست!
موفقیت تصاعدی و با لذت فقط با باور های قدرتمند امکان پذیر هست!
شکر الله بابت این همه روند بی نظیر و این همه نتایج بی نظیر!
شکر الله بابت اینکه میتونم باور هام رو تغییر بدم – شکر الله که میتونم زندگیم رو با باور های جدید بسازم
من توانایی خلق رویاهام رو دارم – من میتونم آرزو هام رو دنبال کنم من میتونم خالق زندگیم باشم! من میتونم رویاهام رو بشناسم و بررسی کنم ببینم که با ایجاد چه باور هایی میتونم به اون اهداف دست پیدا کنم!
شکر الله بابت این سایت و آگاهی های بی نظیری که داره!
به نام خدا
سلام و درود فراوان خدمت استاد عباسمنش
تشکر فراوان دارم از استاد عباسمنش به خاطر این فایل هدیه ای مناسب و سرشار از آگاهی.
سلسله فایل های هدیه ای درس هایی از توت فرنگی 19دلاری بهترین هدیه ای نوروزی من برای ایام عید نوروز بود و آرزومندم که گروه تحقیقاتی عباسمنش در سال جدید به بیشتر از اهداف و خواسته های خود برسند.
متاسفانه افراد زیادی هستند که زندگی را برای خود و دیگران سر باور های خرافی مثله تلسم و جادو و حنبل و این ها سخت و درد آور کرده اند و چقدر هوشمندانه خانم سحر آیات قرآن را مانند دعا نویس نوشته است و بسته بندی کرده است و به پدر بزرگ خود داده است و او متوجه نشده و کلی از ایشان به خاطر این دعا تشکر کرده است.
و اما چقدر هوشمندانه خانم فروغ توضیح دادن که مادرشان به ایشان گفته که به فلان عروسی نرو و از این حرف ها و ایشان عکس یک عروس اعیانی و زیبا را به مادر خود نشان داده و در کمال تعجب مادر ایشان گفته است که دیدی گفتم که چقدر این افراد بیکلاس هستند و نکته ای جالب ماجرا این است که خواهر ایشان نیز گفته مادر را تایید کرده و این نشان میدهد که باور اشتباه باعث میشود چهره ای زیباترین عروس های جهان را زشت و بیکلاس ببینیم،جمله ای کلیدی ماجرا این بود که خیلی باید مواظب باشیم که نظر دیگران برای ما اهمیت نداشته باشد وروی کنترل ذهن کار کنیم و مراقب باشیم چه طور باور های ما عملکرد ما را تغییر میدهند.
به نظر من کسب و کار استاد عباسمنش را جریان هدایت الهی دارد مدیریت میکند و استاد عباسمنش با اجرا کردن طرح های خداوند برای کسب و کارخود،اینقدر سایت موفقی دارد که از افرادی که آپارتمان ها و تبلیغات آن چنانی و کلی کارمند دارند بسیار موفق تر بوده و چقدر کیفیت آموزش های استاد عباسمنش از سایرین بهتر و بالاتر است.
واقعاً حس خوب و حال عالی بهترین دستاوردی است که از سایت گروه تحقیقاتی عباسمنش انسان کسب میکند و این حال خوب در هر شرایطی میلیون ها دلار ارزش دارد و کیفیت آموزش های استاد عباسمنش با مکتب حضرت ابراهیم و آموزه های حضرت مسیح و آیین حضرت محمد قابل مقایسه است و اصلاً آموزش های استاد عباسمنش با افراد دیگر و شاگردانشان که بعد از استاد عباسمنش وارد حوزه ای موفقیت شده اند قابل مقایسه نیست و اصلاً نمیتوانیم آنها را رقیب استاد عباسمنش فرض کنیم.
آرزومندم که تاکنون از ایام عید و ماه مبارک رمضان نهایت لذت را برده باشید.
در پناه خدا
سلام استاد عزیزم….
چقدر فایلهای فوق العاده ای هستن کلی مثال و نمونه یادم اومد وقتی کامنتای دوستان رو خوندید…
یه مثال میزنم توی حیطه ی کاری خودم
یه شاگرد خصوصی داشتم که خیلی توی زبان انگلیسی اشکال داشت و میخواست زبانش رو بهتر کنه
خلاصه جلسه اول گذشت
جلسه دوم گذشت، بعد نوبت ارزیابی رسید و باید هرآنچه که این دوجلسه خوندیم رو مرور میکردیم و در عمل استفاده میکردیم
بمن گفت که من باید یه چیزیو بهتون بگم :
من اصن ذهنم واسه زبان انگلیسی ساخته نشده کلا یادش نمیگیرم هزار بارم که بخونما یادش نمیگیرم
اصن من واسه این زبان ساخته نشدم فایده نداره
الانم خیلی خوندما اما مطمئنم شما بپرسید من هیچیییی بلد نیستم
گفتم خب امتحان میکنیم شروع کردم به پرسیدن و واقعا همین طور بود!
گفتم چرا باید یکی این پیش فرض رو داشته باشه؟؟؟
با خودم گفتم باید از یه طریق دیگه وارد شم ببینم میتونم متوجهش بشم و یه تغییراتی ایجاد کنم
پرسیدم چه چیزای از زبان انگلیسی بلدی؟ یکیشو الان بمن یاد بده فکر کن معلمی!
گفت باشه فلان چیزو خیلی خوب بلدم
این عین جملش بود که:(فلان مبحث رو خیلی خوب بلدم)
شرروع کرد یاد دادن بمن و توضیح دادن خیلی خوب
بهش گفتم اینو چجوری یاد گرفتی؟
گفت خب تمرین کردم!
و بعد پرسیدم این مگه جزو زبان انگلیسی نبود؟
گفت چرا گفتم چطور اینو تمرین کردی یاد گرفتی ولی اونارو که یاد نگرفتی چون ذهنت ساخته نشده واسش؟
اگر تونستی اینو یاد بگیری اینام میتونی
جفتش جزوی از زبان انگلیسیه!!!
ذهنتم که همونه
خلاصه با این ذهنیت تونست نیمی از سوال هارو جواب بده
با اینکه اول کلاس هیچی جواب نداد
این مبحث پیش فرض هارو که گوش کردم
در واقع منظورم سری فایلهای توت فرنگی میلیون دلاری کلی ایده اومد توی ذهنم برای کارم
چون مشکل عموم مردم همین پیش فرض هاست برای یادگیری انگلیسی
من چند تا شاگرد دارم اول که اومده بودن مادرشون با من صحبت کرد گفت پسرای من میترسن از زبان انگلیسی ایشالا که بتونن اینجا ادامه بدن
و خیلی بمن کمک کرد که جلسات رو چجوری باهاشون پیش ببرم
و حاالا جوری شده با عشق میان کلاس و میخونن و شدن زرنگ ترین شاگرد های کلاسم که واقعا بلدن و کلی ذوق میکنن
این پیش فرض ها میتونن آینده ی مارو رقم بزنن
که من به کجا برسم یا حتی به عنوان معلم چقدر بتونم تاثیر بذارم تا یک نفر با پیش فرض اشتباه رو مخصوصا بچه ها رو تغییراتی رو درشون ایجاد کنم که از چیزی بترسن ولی بعد عاشقش بشن
و در نهایت وقتی از شاگردام میپرسم سخت ترین چیزی که توی زبان انگلیسی یاد گرفتید چی بوده اکثرشون بگن هیچی
و جالب تر اینکه اوناییم که مبحثی رو بگن سخته نظرات متفاوت باشه
یکی بگه مبحث رنگ ها یکی بگه اعضای بدن و…
و متوجه شدم که پیش فرض ها تفاوت هارو ایجاد کرده
مشکل اکثرا همینه که سخته زبان
نمیشه اصن ما واسش ساخته نشدیم
و همین میتونه باعث بشه اون عشق به زبان کمرنگ بشه یا ناامیدی ایجاد کنه و…. هزارویک اتفاق بعدش رو
چیزی بجز باور ها و پیش فرض ها نتایج رو رقم نمیزنه…
کمالگرایی، مومنتوم منفی و برگشت به مسیر پیشرفت
اگه یه چیزی باشه که خیلیا رو از موفقیت عقب میندازه، همینه: کمالگرایی.
تو ذهنت یه نسخه بینقص از خودت داری، یه آدمی که همیشه بهترین تصمیمها رو میگیره، هیچ اشتباهی نمیکنه و از روز اول حرفهایه. ولی مشکل اینجاست که واقعیت هیچوقت شبیه این خیالها نیست.
کمالگراها وقتی میبینن اوضاع اونجوری که میخوان پیش نمیره، سریع ناامید میشن و مومنتومشون رو از دست میدن. بهجای اینکه روی مسیر تمرکز کنن، گیر میکنن توی فکرای منفی، خودسرزنشی و تعلل. نتیجه؟ درجا زدن.
حالا چطوری میشه از این وضعیت دراومد و مومنتوم مثبت رو نگه داشت؟
برگشتن به مسیر؛ از مومنتوم منفی به مومنتوم مثبت
1 . پیشرفت مهمتر از بینقص بودنه؛ بهجای اینکه منتظر شرایط ایدهآل بمونی، همون چیزی که داری رو بردار و حرکت کن. مهم اینه که جلو بری، نه اینکه از اول عالی باشی.
2 . اشتباهات بخشی از مسیرن؛ یه بچه وقتی راه میره، صد بار زمین میخوره ولی ادامه میده. هیچکس از همون اول حرفهای نیست. اشتباهات همون چیزایی هستن که بهت یاد میدن چطور قویتر بشی.
3 . لذت بردن از مسیر، نه فقط رسیدن به هدف؛ اگه قراره فقط وقتی خوشحال بشی که به هدف نهاییت برسی، نصف عمرت رو ناراضی خواهی بود. اما اگه به مسیر به چشم یه ماجراجویی نگاه کنی، هر لحظهاش برات ارزشمند میشه.
4 . اعتقاد به سیر تکامل؛ همه چی مرحلهبهمرحله جلو میره. همونطور که یه دونه گندم یهشبه خوشه نمیشه، مهارت و پیشرفت هم زمان میبره. این قانون کائناته. اگه بهش اعتماد کنی و هر روز یه قدم برداری، یه روزی از خودت تعجب میکنی که چقدر پیشرفت کردی.
——————
خاطرهای از بازار املاک: از شکست تا حرفهای شدن
اولین باری که وارد دنیای معاملات املاک شدم، فکر میکردم همهچی باید دقیق و بدون نقص باشه. دنبال “بهترین” معامله بودم. یعنی چی؟ یعنی همیشه میخواستم یه خونهای پیدا کنم که هم ارزون باشه، هم لوکیشن عالی داشته باشه، هم سرمایهگذاری خوبی باشه، هم سریع فروش بره.
نتیجه چی شد؟
انقدر دنبال “بهترین فرصت” بودم که هیچ حرکتی نکردم.
چندین معامله خوب رو رد کردم، چون احساس میکردم یه گزینه بهتر هم وجود داره. اینطوری ماهها گذشت و وقتی به خودم اومدم دیدم قیمت ملکها کلی رفته بالا و همون فرصتهایی که قبلاً خوب به نظر نمیرسیدن، حالا دور از دسترس شده بودن!
اینجا بود که فهمیدم کمالگرایی داره منو عقب نگه میداره.
یه روز یکی از مشاورای املاک قدیمی بهم گفت:
“بزرگترین ضرر توی این کار، اینه که هیچ کاری نکنی! هیچ معاملهای کامل نیست. ولی اگه یه قدم برنداری، همیشه عقب میمونی.”
از اون روز یه تصمیم گرفتم:
• بهجای اینکه دنبال یه معامله بدون نقص باشم، دنبال یه معامله منطقی و رو به رشد باشم.
• از اشتباهاتم درس بگیرم، ولی نزارم منو از حرکت بندازه.
• لذت ببرم از این مسیر، از مذاکره، از یاد گرفتن، از بالا و پایینهای این کار.
بعد از یه مدت دیدم که اعتمادبهنفسم برگشته، جرأتم بیشتر شده و مهمتر از همه، توی کار رشد کردم. حالا نهتنها یه معاملهگر املاک بودم، بلکه یه آدمی بودم که میدونست چطور تصمیم بگیره، بدون اینکه خودش رو با وسواس فلج کنه.
نتیجهگیری؛ حرکت کن، حتی با نقصها
■ منتظر کامل شدن نباش، فقط شروع کن.
■ اشتباهات و ضررها، جزئی از مسیر رشد هستن.
■ هر روز یه قدم کوچیک بردار، چون قوانین کائنات بر اساس تکامله، نه جهش یهشبه.
■ مهمترین چیز اینه که مومنتوم رو از دست ندی. حتی اگه یه روز افت کردی، فرداش دوباره پاشو و ادامه بده.
موفقیت، توی حرکت دائمیه، نه توی رسیدن به یه نقطه ایدهآل خیالی.
و چطوری میتونی حرکت دائمی داشته باشی وقتی همیشه از مسیر لذت ببری و توی مومنتوم مثبت باشی
به نام خدایی ک بی حساب می بخشد، فراتر از تصورم میبخشد وقتی من حرکت میکنم
سلام ب شما دوست خوبم محسن جان
خیلی از کامنت تون لذت بردم، ماشاله ب این درک و آگاهی، ب قول استاد این کامنت ها رو توی بهترین کتاب های موفقیت هم نمیشه پیدا کرد.
دوست خوبم میخوام هم ردپایی از خودم بنویسم، هم تایید کنم حرف های شمارو، هم الگویی بشم ک درسته، هم فکتی بسازیم ک بهتر قوانین رو اجرا کنیم
کمال گرایی، نترسیدن و شروع از همون جایی ک هستی، همون هنری ک در همین لحظه داری، همین محصولی ک همین الان برای ارائه داری.
مثلا پارسال من مغازه مو با دو ردیف جنس از قفسه هام شروع کردم، میدونید بیشتر بحث کمال گرایی برمیگرده ب نداشتن عزت نفس درون، ب توحیدی عمل نکردن، ب مهم بودن نظر مردم راجع ب ما و بیزنس ما، می گیم چی پیش خودش فکر کرده ینی ما برا دو ردیف جنس بیایم مغازه تو؟ پاشو جمع کن بچه جون، مگه کاسبی مسخره بازیه بچه بازیه؟
باید بری یه مغازه بزرگ تو دل محل بزنی( مغازه من 10 متری، عقب نشینی، جلوش یه درخت بزرگ ک دیدش رو گرفته بود، همیشه هم ی ماشین جلوش پارک بود) باید کلی بنر و تابلوهای رنگی بزنی( من هیچ تابلویی نداشتم فقط ی نوار ال ای دی انبه ای زدم ب شیشه ام) باید چندسال خاک شو بخوری تا ب درآمد برسی( من بعد از چند ماه ابتدایی ب ورودی 30 میلیون در ماه رسیدم) باید تجربه این کارو داشته باشی( من بعد از استعفا از شرکت از پشت میز شرکت رفتم مغازه خودم)
خدا شد مشاور من، رئیس من، ایده پرداز من، خدا برام دونه دونه مشتری می شد، با چنان عشقی از همون دو ردیف مغازه من خرید میکردن، یه افرادی از ناکجاآباد هدایت میشدن ب مغازه ام ک فقط کار خودش بود، و این نشونه های کوجیک دلگرمم میکرد، یادمه فقط یه بار چندتا پسر بچه اون محل از جلوی مغازه ام رد شدن و گفتن اوه اوه چقد شلوغه چقد جنس داره ولی من گذاشتم ب بچگی شون ب شیطنت پسربچه بودن شون، و چند ماه بعد همون پسربچه ها اومدن و رد شدن و گفتن ماشاله و مشتری من شدن.
ذهن ما فکر میکنه ک وااای الان با ین محصولت با این کار ابتدایی ات مسخره میشی، چی پیش خودت فکر میکنی؟ تو این بازار رقابتی، تو این رقیبان قدر و حرفه ای تو چه حرفی برای گفتن داری؟ می ریم سراغ مقایسه خودمون و ناامید می شیم و ب این فکر نمی کنیم ک همه از اول عالی نبودن ینی هیچ کس از اول حرفه ای و عالی نبوده اون فقط شروع کرده و ادامه داده و ادامه داده.
من مغازه مو بستم بعد از یک سال تجربه و بزرگ شدن و مولد بودن، رفتم پیِ دنبال عشق و علاقه گشتم و گشتم، رسیدم ب نقاشی روی ماگ، پول از حساب پس اندازم برداشتم، یک سری ماگ زدم، پیج اینستا زدم، خدایا یه سوال من باید خودمو پرزنت کنم، من باید بفروشم و کارم رو پیش ببرم، میخوام محصولم رو جایی عرضه کنم، چ کنم؟
جواب : برو کوه روی سکویی حضوری بفروش، همون کوهی ک آهو یار دارد… عه نه چیزه. همون کوهی ک همیشه میری و کلی دوست و آشنا داری،الان ب عنوان دست فروش برو.
نمی دونید من چقد نجوا داشتم از مسخره شدن، از اینکه وقتی پارچه مو پهن کنم پسرای جوون رد شن، پارنترای نایس رد شن، چه فکری در مورد من میکنن.
من چی به ذهنم گفتم، عزت از آن خداست، خدا رفیع الدرجات عه، من سرم پیش خدام بالا باشه مردم کی ان دیگههههه!؟؟ گفتم خدایا میخوام قدرت توحید رو بهم نشون بدی، بهم بگی کسی ک توحیدی عمل میکنه چقد عزت داره. کسی جرئت نداره چپ نگاش کنه.
روز اول رفتم، پارچه رو پهن کردم، با اعتماد بنفس و خوشحالی درون ماگ هام رو چیدم، خودم ب همه سلام و روزبخیر میدادم، با تحسین و تشویق ها دلگرم میشدم، خودم ب آشناها سلام میدادم و سرم بالا، سینه سپر.با اعتماد بنفس ب محصولم نگاه میکردم، بارها و بارهااا ب خودم آفرین و دمت گرم گفتم، ب خودم افتخار کردم ک عرضه داشتم ک محصول خودم رو بیام پرزنت کنم، خودم عشقم رو پرزنت کنم نه اینکه پول بدم ب کسی پیج اینستای منو تبلیغ کنه، من اصن فعالیت خاصی تو اینستا ندارم، ب هیچ کس حتی خواهر خودمم نگفتم منو فالو کن، چ برسه بگم کامنت و لایک بده.
روز اول گذشت و من انقدر تحسین و تشویق دیدم، کلی از درون انگیزه گرفتم، عزت نفس ام رو واقعی ساختم. باورتون میشه من کارهام ایرادات جزئی داشت، و رنگ هاش پخش شده بود یه جاهایی، ولی مشتریا اصلا هیچ کدوم ندیدن، یکی شون هم ک متوجه شد ولی چیزی نگفت من گفتم این یه کم پخش شدگی داره گفت عزیزم اصلا اشکال نداره کارِ دست عه، ینی قیافه من وااااات خدای من چ میکنی، من میگفتم اینا رو هیچ کس نگاهم نمیکنه چ برسه بخره.
من کوله مو پر از لیوان کردم، بسته بندی خاصی نداشتم، 7 هزار تومن مشمای ساده سفید مات خریدم حدود 20 تا ذهنم میگفت حالت خوشه ها بسه بسه زیاد برندار الکی می مونه ، ک فروشنده شون بهم گفتن داری می شمری منم گفتم بله زیاد نمیخوام.
رو اول فروش 6 عدد، ورودی مالی از کسب علاقه ام 1 میلیون. و رفتم ماگ های جدید و رنگ و قلمو خریدم، هزینه شد برا ارتقای کارم. توی 5 ساعت، من فقط داشتم از طبیعت لذت میبردم و مشتریا خودشون می اومدن و میخریدن. خدا منو با 5 هزار فرشته کمک کرد، ب یاریم اومد.
روز دوم باز نجوا، کی میخواد بخره، اون هفته شانس اوردی، بگیر بخواب، 3 ساعت می کوبی میری ک چی بشه، نه من باید ادامه بدم، نباید بترسم، تو ادامه دادن عه ک نتیجه می گیرم. خدای من همون خدای هفته ی پیشه.
نتیجه روز دوم رو بگم خدمتتون ؛)) معجزه ی الله رو ببنید آخه، توی 3 ساعت و نیم 15 فروش، ورودی مالی 2 میلیون و 600.
روز دوم پرفروش تر، با عزت نفس تر، مشتری های بسیااار هماهنگ با فرکانسم، چه ارتباطات عالی ساختم من، چقدررر تحسین تشویق شدم، چقدر ایده گرفتم از مشتری ها، یه همکار تواین زمینه ک تقریبا اول هستن تو تهران اومدن و شماره شون رو دادن و گفتن بهم پیام بده، یه اقایی گفتن 200 تا پرسنل دارم میخوام براشون لیوان با آرم شرکت مون بزنم، یه نقاشی ماهر دیگه گفتن برند تو بزن، خودت و کارت رو ارزشمند بدون قیمت بالاتر بزار، حرفه ای شو تو علاقه ت، ی خانمی گفتن من عشق رو می بینم تو ماگ هات، توطرح هات، و کلی حرف های آگاهی بخش زدیم.
اینا نشانه است دوست خوبم، حالا اگرم یه پیشنهاداتی داده شده من بهش نمی چسبم، رها هستم و فقط نشونه ای از طرف خدا می بینم، ک آره میشه، من فقط قراره چند وقت اینجا باشم بعدش قراره ب جاهای بهتری برسم، راحت تر و لذت بخش تر ثروت بسازم، کارای جدیدی ک میزدم با هدایت الله ب خودم بااارها گفتم اینا باید تو گالری های تهران گذاشته بشه انقد زیبان، کلیییی خودمو تحسین کردم، و قیمت بالاتری میزارم. دیشب ب مامان و بابا و آبجیام وقتی گفتم انقد فروش داشتم میرقصیدم و بغلشون کردم و گفتم بابا دخترت امسال پولدار میشه ؛)) برو حالشو ببر. کلی ب خودم تبریک گفتم تبریک ب خودم تبریک ب همه.
وقتی از علاقه ات پول بسازی سوخت حرکتت میشه ک هر کوهی رو جابجا کنی، برای من کوه رفتن سخت نیست، بلکه بسیاااار لذت بخشه بسیااار قابل افتخاره ک از علاقه ام دارم خلق ثروت میکنم و مولد هستم، این حرکت رون این هدف داشتن، برنامه داشتن، این عالیه، دوستان لطفا عمل کنید ب ایده هاااااا. بعد اون وقت معجزه های الله رو می بینید. احساس میکنم دارم وارد سیکل تصاعد میشم، این خدا خیلی خوبه، ایده هاش خییلییی جوابه، چی بگم اوس کریم، فقط میگم دمت گررررم.
از کامنت تون و هم پاسخی ک برای دوست مون نوشتین کلییی درس یاد گرفتم، ازتون ممنونم واقعا، این دوره جدید چه کردهههه با دوستان ، انشاله منم در زمان مناسبش این هدیه ی الهی رو از خدا دریافت میکنم. همه می ترکونیم انشاله امسال سال خیلی خوبیه خیلی دلم روشنه.
دوست خوبم ب خدا بزرگ می سپارم تون.
رفیق توحید مدارم ناعمه جان،سلام
چقدر این حرفات پر از انرژی، امید و توکل بود! واقعاً کیف کردم از خوندنش، از اون جنس نوشتههایی بود که تا تهش رو با لذت میخونی و آخرش دلت میخواد یه نفس عمیق بکشی و بگی: “آفرین! همینطوری برو جلو!”
■تو توی حرفات یه چیزی رو خیلی قشنگ نشون دادی: “حرکت کن، نترس، بسپار به خدا، نتیجه خودش میاد.” این جملهها شاید کلیشهای به نظر برسه، ولی وقتی یکی مثل تو از تجربه واقعی خودش میگه، آدم میفهمه که اینا فقط حرف نیست، واقعیته!
□ داستانت یه درس بزرگ داره: منتظر نباش تا همهچیز کامل بشه، از همون چیزی که داری شروع کن. مغازهتو با دو ردیف جنس زدی، لیواناتو بدون بستهبندی حرفهای فروختی، ولی نتیجه گرفتی. چرا؟ چون با عشق، اعتمادبهنفس و باور جلو رفتی. اونایی که منتظر شرایط ایدهآل میمونن، معمولاً هیچوقت شروع نمیکنن. ولی تو نشون دادی که میشه توی مسیر رشد کرد، بهتر شد، بزرگ شد.
●●یکی دیگه از چیزایی که توی حرفات درخشید، حضور خدا توی تکتک لحظاتت بود. چقدر قشنگ گفتی که خدا شد مشاور و ایدهپرداز و راهنما. این یعنی ایمان واقعی، یعنی توکل عملی، یعنی دیدن نشونهها و دلگرم شدن. و خب، نتیجهش هم واضحه: “معجزه پشت معجزه.”
○○حالا چیزی که از تو یاد گرفتم اینه که اگه آدم به ایدههاش عمل کنه، خدا راهو باز میکنه. فرقی نداره مغازه باشه، فروش لیوان باشه، نقاشی باشه، یا هر کار دیگهای… مهم اینه که حرکت کنی و نترسی. تو فقط حرکت کن، خدا بقیهشو ردیف میکنه.
دمت گرم رفیق، این انرژی و این داستان قشنگتو باید بیشتر از اینا بقیه هم بشنون. ادامه بده، مطمئنم قراره به جاهای خیلی خفنتری برسی!
امسال بهتر از اونی هست و خواهد بود که فکرشو میکنی.
سلام ناعمه جان دروووود بر تو
خداروووو شکر دختر شجاع دمت گرمممم چقدر خوشحال شدم و چقدرررر تسحینت کردم
تبریک به تو تبریک به استاد
عااااااالی بود دختر
چقدرررر خوشحال شدم وقتی از فروشات گفتی وقتی از اون مغازه ی قبلیت گفتی
یاد خودم افتادم آخه خودم هم برای بالابردن عزت نفسم پارسال از این کارا کرده بودم
برای من خیلیییییی سخت بود اما انجام دادم و دیدم اتفاقا چقدرم خوب چقدرم باحال
اما اون قدم کلن دو سه بار شد بعدش شد مغازه :)))
اما همون قدم کوچیک منو به جایی رسوند که تونستم کلی کارای دیگه بکنم و الان میتونم بگم که میخوام برم تو مترو آگهی تبلیغاتی انجام بدم :)) یعنی الان خیلی کمتر نظر بقیه برام مهمه ، بابا اصلا بقیه کی باشن برو عششششق کن
خیلی خیلی خیلی تحسینت کردم و خیلی خوشحالمون کردی
و به نظر من بزرگترین دستاورد این حرکتت بالا رفتن اعتماد به نفس و عزت نفسته
همین الان مطمئنم 100 پله رفتی بالا
برای خودم که از همون حرکتا شروع شد،
اینقدر که خود من درگیر کمالگرایی بودم و نظر دیگران برام مهم بود اما یاد آموزش بوکس افتادم روزی که اومدم تهران با اولین ایده شروع کردم
آموزش تو پارک با تیر چراغ برق :)))
معروف شده بودم به آموزش با تیر چراغ برق
انصافا هم جواب میداد
و بعدش رسیدم یعنی خدارسوند منو به دو تا از بهترین باشگاه های تهران
،
خیلی جالبه
تو اولین قدمی که بهت گفته میشه بر میداری که با شرایط فعلیت سازگاره فقط ایمان میخواد شجاعت میخواد اولشم ذهنت کلییی بازی در میاره بعد که قدم بر میداری و نتیجه میده باورت قوی تر میشه و خواستت و توقعتم میره بالا،
الان صد در صد با این دو باری که رفتی اونجا این خواسته در تو شکل گرفته که یا خودت یه فروشگاه داشته باشی یا مثلا بتونی به صورت عمده بفروشی به مغازه دار ها اصلا به این فکر کن که داری به صورت عمده سفارش میگیری و میفروشی و حتی نیرو استخدام کردی
یا هرچی که الان خواستش تو وجودت شدت گرفته رو بسازش و حسش کن با توجه به تضادهایی که بهش بر میخوری به خدا خیلیییی زود و راااحت برات اتفاق میفته،
البته خداییش کوهم خیلییی حال میده ها ولی خب برای شروع خوبه و کافیه،
انشاالله میترکونی به زودی و خبر های خیلی خوبی ازت میشنویم،
فقط تا میتونی خودتو باور کن محصولتو باور کن،
تو کار صنایع دستی همش احساسه یعنی وقتی داری کارتو انجام میدی اصلا غرق شو تو کارت بزار سیمت وصل شه به خدا ، برات شاهکار میکنه تو نقاشیات،
هر وقت خودت محصولتو دیدی و گفتی به به عجب چیزی شد، دقیقا همین بازخوردو از مشتریها میگیری و باور و اعتماد خودتم به محصولت بیشتر میشه
و البته همه چیز تکاملی برات رخ میده ،
چون از صنایع دستی و نقاشی حرف زدی کلی ذوق کردم و کلی هم خوشحال شدم
انشاالله به زودی کارگاه تولیدی خودت و کلییییی شادی و لذت و موفقیت
برات آرزوی بهترین هارو میکنم
سلام علی جان دوست خوبم
ازتون ممنونم برای تحسین ها و انرژیی ک فرستادین، واقعا خوشحال شدم.
دوست خوبم برای من بار اول و دوم خیلی سخت بود، ولی فردا ک میخوام برم اصن براش ذوق دارم، این ذهن من بود ک میگفت مسخره میشی ولی من فقط و فقط تحسین شدم و عشق دریافت کردم، من خدا رو تو تک تک لحظاتم دیدم، خدا قدرت توحیدش رو ب رخم کشید، ب رخ ذهن و نجواهام کشیدم این خدا رو.
تمام اون معاشرت ها صدها پله عزت نفس منو درونی ساخت، احساس لیاقت منو درونی رشد داد ک هیچ کار دیگه ای نمیتونست این اعتمادبنفس رو در من بسازه، من عاشق معاشرت کردن و هم صحبتی با آدمهای مختلف هستم، ولو از هر آدمی یه جمله یه تجربه معاشرت تو ذهنم بمونه و بعدش از هم گذر کنیم. و ب چشم می دیدم افرادی ک مشتری من میشن هم فرکانس من هستم پس من اصلا زوری نمیزنم فقط و فقط لذت میبرم.
میدونم این قدم های اولیه اس و حتما ب زودی آسان میشم برا آسانی و لذت های بیشتر، همین دیروز قبل از اینکه من عکس ماگ هامو بزارم تو پیجم 3 تاش آنلاین فروش رفت و من براشون پست کردم، نمی دونید من چقد این لحظه پست کردن رو تصور کرده بودم ک برای مشتریم دارم کاری ک علاقه دارم بهش رو ارسال میکنم.
علی جان تمرین آگهی بازرگانی رو من توی مترو هم قسمت خانمها و 2 بار هم واگن آقایون انجام دادم ؛)) خیلییی قدرت داد ب من، و اصلانم نگران نباشید من تحسین شدم، البته یه پسرهایی بودن میخواستن پارازیت بندازن ولی من صاف ب چشماشون زل زدم و اونا ساکت شدن هههه. پس پرقدرت برید جلو و انجامش بدین، ب خدا بگین خدایا فقط جمله اولش با من بقیه اش با تو، تو ذهن تون بگین من فقط میخوام یه قانون درخواست رو انجام بدم، فقط جمله اول ک سلام من میخوام یه تمرین انجام بدم، بعدش با قدرت ادامه میدین و خودتون ب چشای افراد نگاه میکنید.
عشق و علاقه ام ب این کار زیاده، حس رضایت قلبی دارم از خودم از زندگی، انقدر زیاده ک صب ساعت 6 بیدار شدم گفتم پاشو بشین ماگ بزن، نشستم پشت میزم و باعشق انجامش دادم، خدایا چقد خوبه وقتی تو کاری هستی ک دوستش داری، عشق شو داری، واقعا چقد حال میده. اصن فکر کردن ب گذشته منو می ترسونه. آزادی آزادی چه نعمتیه خداااا
دقیقا وقتی طرح های الهامی رو میزنم میفهمم ک این کارا خاصه، چون از ایده های خداس، قشنگ میفهمم ک کار هدایته، اعتبارش ب من نمی رسه. و وقتی طرحامو میزنم میگم خدایا اینا مگه میشه فروش نره، و خودمو میزارم جای مشتریام و کلی خودمو تحسین و تشویق میکنم :)))
و بله همون تحسینارو صدبرابرش رو از مشتری هام دریافت کردم. و در آینده قراره چ شودددد؛) این خدا و هدایت هاش کار نمیکنه شاهکار میکنه خوشبحال هرکسی وصله ب آگاهی خدا و از تقلب های خدا استفاده میکنه، چون ایده های الله خیلییی جوابه.
علی جان ازتون ممنونم خداروشکر برای چنین دوستان متعهد و توحیدی ای، برای شما آرزوی موفقیت و سلامتی و ثروت دارم، من هم برای تعهد برای بهبود شخصیت تون، برای خلق ثروت آسان و تمام حرکت ها برای تغییر شخصیت و باورهاتون رو تحسین میکنم و کلی ازتون یاد می گیرم.
در پناه الله باشید دوست خوبم.
سلام ناعمه جان عزیز درود برتو
مرسی که اینقدر قشنگ و منظم برام نوشتی و نکته های خیلی خوبی گفتی،
خیلی تحسینت کردم و میکنم، این کار وااااقعا شجاعت میخواد، به خصوص برای کسی که تا به حال حتی بهش فکر هم نکرده بوده،
اما به نظرم خیلیییی باحاله اتفاقا :)))
همش به خاطر این پیش فرضاست،
چقدررررر خوشحال شدم که فروش اینترنتیت هم اتفاق افتاد خدارو شکر خدارو شکر،
انشاالله هر روز بیشترو بیشتر و بهتر
در مورد معاشرت و صحبت کردن با آدم ها
این خودش یکی از ترسهای قبلی من بود،
اما به شدت هم تمایل داشتم بهش ،
و خدارو شکر منم خیلیییی توش بهتر شدم، و من هم واقعا برام لذت بخشه صحبت کردن با آدم ها و فهمیدنشون و بازخورد مثبت بهشون دادن، و روابط خوب و اقعا نعمته و خیلی ارزشمنده و حس خیلی خوبی داره وقتی عشق توی آدمهارو میبینی اونم به خاطر نگاه مثبت و عشق درونی خودت،
مرسی بابت نکته ای که تو تمرین آگهی بازرگانی گفتی ،چقدر تحسینت کردم که انجامش دادی واقعا دمت گرم، و آره برام مثله رفتن تو رینگ میمونه، میرم تو دلش حلش میکنم :)))
،در مورد کارت
خدارو شکر، اصلا همین اصله داستانه که تک به تک لحظه های زندگیتو لذت ببری و خدارو شکر که علاقتو حداقل در این لحظه پیدا کردی و اینها خیلی خبر های خوشحال کننده ایه،
و تحسین برانگیزی که تونستی کمالگرایی رو بزاری کنار و اقدام کنی و اصلا کاری به نتایج بعدش نداریم همین که امروزت این لحظتو داری با احساس خوب و لذت و رضایت میگذرونی این یعنی زندگی این یعنی مسیر درست
و نتایج هم میاد
صنایع دستی عاااالیه
هم روح خودتو نوازش میدی هم روح مردمو
هم خودت لذت میبری هم از خوشحالی مشتریت لذت میبری
و من خودم توی محصولات هنریمون این باورو ساختتم که اصلا هروقت مشتری هامون حالشون نامیزون باشه، بیان و فقط بشینن به محصولات ما نگاه کنن حالشون خوب میشه
چون خودم هم همین حس رو داشتم
و این باور یه من حس خوبی میداد و چون حس میکردم که کارهامون واقعا ارزشمنده و داره یه کار مهم تو زندگی آدما انجام میده، و دقیقا من این حرفو از مشتری ها میشنیدم و همین بازخوردو میگرفتم،
بازی خیلی باحاله
هر چی تو ذهنت بسازی برات اتفاق میوفته به شرط اینکه بتونی احساسش کنی و باورش کنی
برات آرزوی رضایت مندی در تمام جنبه های زندگی در تمام لحظات زندگیت میکنم،
انشاالله هر روز از همه لحاظ رشد کنی و لذت ببری
شادو پیروز باشی
سلام محسن جان عزیز درود برتو
مرسی واقعا بابت کامنت کوتاه و خیلی موثر و مفیدت
چقدر خوب نوشتی
و کامنتت با کمالگرایی شروع شد
که پاشنه آشیل من هست
میدونی تا نوشتتو خوندم سریع یاد یه چیزی افتادم تو ورزش خودم
به طرز عجیبی من تو رشته ی ورزشی خودم کمالگراگونه عمل نکردم
نمیدونم چی شد که من رسیدم به جایی که همش هی فکر میکنم باید حتما بی نقص باشم تا شروع کنم یا حتما باید از همون اول مثلا محصولمو با فلان قیمت عرضه کنم یا مثلا اگر یه فیلمی یا یه عکسی میخوام از خودم بگیرم حتما باید تو پرفکت ترین حالت ها باشه چرا ؟
به خاطر نظر دیگران با خاطر طمع
حالا
من گفتم ای کاش چالش های کسب وکاری و شروع یه بیزینس تو حوضه ی مورد علاقم مثل مبارزه هایی بود که مثلا استاد یا منیجر اعلام میکرد که فلان تاریخ باری داری و تو باااید آماده بشی و هر طور شده بری اون بازی رو انجام بدی یعنی مجبوری پا رو ترسهات بگذاری مجبوری ذهنتو کنترل کنی و بری و انجامش بدی
من همیشه نیمدونم اینم شاید به خاطر نظر دیکران یا تایید نظر استادم بود که اولین نفری بودم که اعلام میکردم میخئام مبارزه کنم و به محض این هم که بازی اعلام میشد من پیش قدم میشدم
اما میدونی
هر چی که بود باعث شد من تبدیل بشم به کسی که خودم دنبال مبارزه بودم خودم دنبال چالش بودم یعنی واقعا بعضییامون حتما باید یه زور بالا سرمون باشه یا
من خودم بهتره بگم یک مربی باید بالای سرمون باشه که از اون کمالگرایی اولیه عبور کنی و ساخته و پرداخته بشی
وقتی یه مربی بالا سرت باشه تو مجبوری که تمرینو درست انجام بدی تو مجبوری اقدام کنی
و الان ارزش یک مربی رو تو زندگیم بهتر میفهمم
حالا تو همین بحث کمالگرایی خب نمیدونم این باور کامل و بی نقص بودن چطور در من به وجود اومده اما خدارو شکر به خاطر مربی مثل استاد تو دوره عزت نفس و حل مسایل و احساس لیاقت خیلی بهتر شدم
اما هرچی ضربه میخورم از همین کمالگرایی وحرکت نکردنه
و مرسی که کامنت تو این موضوع رو دوباره به یادم آورد که
حرکت کن حتی با نقص ها
منتظر کامل شدن نباش حتی با نقص ها
اشتباهات جزیی از مسیر رشد هستن
هر روز یک قدم کوچک بردار چون قوانین جهان بر پایه ی تکامله نه جهش یک شبه
مهمترین چیز اینه مومنتوم رو از دست ندی حتی اگر یک روز افت کردی فرداش پاشو و ادامه بده
موفقیت توی حرکت دائمیه نه توی رسیدن به یه نقطه ایده آل خیالی
حالا چطور میتونم حرکت دائمی داشته باشم وقتی همیشه از مسیر لذت ببرم و توی مومنتوم مثبت باشم
مرسی ازت محسن جان
سلام علی جان
چقدر زیبا و عمیق حرف زدی، انگار همین الان دارم با یه آدمی حرف میزنم که هم آگاهی داره، هم تجربه، و هم دلش میخواد یه تغییری توی مسیرش ایجاد کنه. اینکه خودت فهمیدی کمالگرایی چطور داره جلوی حرکتت رو میگیره، خودش یه قدم بزرگه. اما حالا وقتشه که بدونی چطور میتونی ازش عبور کنی و حرکت دائمی داشته باشی.
1. اصل تکامل در جهان: هیچ چیز یکشبه کامل نمیشه
ببین، قانون تکامل یکی از قویترین قوانین کائناته. یعنی هیچ چیزی ناگهانی و بینقص به وجود نمیاد. حتی طبیعت هم اینطوری کار میکنه. یک درخت بزرگ، از یه دونه شروع کرده. اول یه جوانه کوچیک زده، بعد شده یه نهال، بعد شاخه داده، بعد برگاش سبز شده، و بعد از سالها تبدیل شده به درختی که حالا به چشم میاد.
تو هم مثل اون درختی! نباید انتظار داشته باشی که از همون اول توی هر کاری بینقص باشی. چون قانون دنیا اینه که “رشد مرحلهبهمرحله اتفاق میافته، نه یهویی.”
2. اشتباهاتت، معلمهای تو هستن
کودکی رو تصور کن که تازه داره راه رفتن یاد میگیره. بارها زمین میخوره، اما باز هم بلند میشه و دوباره تلاش میکنه. چون اون کودک هنوز گرفتار کمالگرایی نشده! هنوز نگران این نیست که “نکنه دیگران مسخرهام کنن؟”، یا “اگه بیفتم یعنی شکست خوردم؟”. نه! فقط تمرکزش روی بلند شدن و ادامه دادنه.
》حالا سوال اینجاست: چرا وقتی بزرگ میشیم، این روند طبیعی رو فراموش میکنیم؟
چرا وقتی یه ایده جدید داریم، یه کسبوکار میخوایم راه بندازیم، یا میخوایم یه مهارت یاد بگیریم، انتظار داریم از همون اول بینقص باشیم؟
اشتباه کردن، بخشی از یادگیریه، نه نشونه ناتوانی.
3. مومنتوم از دست نره! حتی با قدمهای کوچک
اگه به مسیرهای طولانی نگاه کنی، میبینی که مهمترین چیز، سرعت زیاد نیست، بلکه ثبات در حرکته.
یعنی چی؟
یعنی هر روز، حتی یه قدم کوچیک هم که شده بردار. مهم نیست اون روز انرژی داری یا نه، مهم نیست انگیزه داری یا نه، حتی اگه فقط 5 دقیقه وقت گذاشتی، باز هم از توقف بهتره.
چرا؟
چون توقف باعث میشه “نیروی اینرسی” تو رو عقب بندازه. همونطور که شروع کردن یه کار سختترین قسمتش هست، دوباره راه افتادن بعد از توقف هم خیلی سخته. پس نذار که کلاً بایستی. اگه یه روز حوصله نداشتی، حداقل یه کار کوچیک انجام بده که تو رو توی مسیر نگه داره.
4. لذت بردن از مسیر، کلید حرکت دائمیه
چرا توی ورزش کمالگرا نبودی، اما توی کسبوکار هستی؟ چون از ورزش کردن لذت میبردی. چون اون چالشها رو یه بازی میدیدی، نه یه آزمون مرگ و زندگی. اما توی کسبوکار، شاید بیشتر از نتیجه ترسیدی، شاید بیشتر به فکر نظر بقیه بودی، شاید میخواستی از همون اول قهرمان باشی.
□□□ راهحل چیه؟
باید راهی پیدا کنی که از مسیرت لذت ببری، نه فقط از نتیجه.
مثلاً:
• اگه داری یه پروژهای رو شروع میکنی، به خودت جایزههای کوچیک بده.
• به جای فکر کردن به نتیجه بزرگ، از کوچیکترین پیشرفتها ذوق کن.
• مسیر رو برای خودت فان کن، مثل همون مبارزههایی که ازشون لذت میبردی.
●○●5. آخرش چی؟ موفقیت واقعی یعنی چی؟
موفقیت این نیست که یه روز به یه نقطهای برسی و بگی “خب، دیگه من کامل شدم.” نه! موفقیت یعنی تو در حال رشد باشی، در حال حرکت باشی، در حال تجربه کردن باشی.> چون این برخلاف قوانین جهانه.
پس یادت باشه:
》 هر روز یه قدم بردار، حتی کوچیک.
》منتظر کامل شدن نباش، چون هیچوقت اون لحظه کامل مطلق نمیاد.
》 از مسیر لذت ببر، چون موفقیت یعنی حرکت، نه رسیدن به یه نقطه خیالی.
==>>> این بار، به چالشهای کسبوکار مثل یه مبارزه نگاه کن. همونطور که توی ورزش با قدرت میرفتی جلو، حالا هم بدون معطلی حرکت کن.
مهم نیست چقدر خوب باشی، مهم اینه که حاضری وارد زمین بشی و بازی کنی!
سلام مجدد محسن جان عزیز
خیلییی ازت ممنونم بابت نکات مهمی که گوشزد کردی
حتما
هر روز تلاشم اینه که برم تو دل ترسهام و برم تو دل کمالگرایی هام
حتما به نکاتت توجه میکنم و عمل میکنم
آره من باید یاد بگیرم حتی به خاطر حرکت هایی هم که برام نتیجه ی مالی نداره ولی درجهت رشد و پیشرفت کارمه به خودم جایزه بدم
مگه من وقتی اولین مسابقه رو بردم جایزه پولی بهم دادن؟
یا وقتی تونستم یک تکنیک رو درست اجرا کنم و توش به مهارت برسم جایزه پولی هم دادن؟!
ولی مدال بود، تشویق بود،
حالا هم من باید با هر بار پیشرفت کردنم با هر بار قدم برداشتم با هربار کار شجاعانه انجام دادنم به خودم جایزه بدم و از قبلش برای خودم جایزه تعیین کنم تا انگیزم برای حرکت کردن بیشتر بشه،
و البته که تو همین چند روزه کلییییی رشدوپیشرفت داشتم و پر از شور شوق و انگیزه هستم خدارو صد هزار مرتبه شکر
محسن جان خیلی ازت ممنونم
انشاالله هرجا هستی در پناه خدا باشی
علی آقای بزرگ ، توحیدمدارِ دوست داشتنی
چقدر زیبا و عمیق نوشتی! کاملاً درسته، رشد و پیشرفت همیشه یه چیز ملموس و مالی نیست، خیلی وقتا خود اون احساس موفقیت، اعتمادبهنفس و رضایت درونی ارزشش از هر جایزهای بیشتره.
اینکه یاد گرفتی برای هر قدمی که برمیداری خودتو تشویق کنی و جایزه بدی، یه نشونهی بلوغ ذهنی و خودآگاهی بالاست. این یعنی دیگه وابسته به تایید بیرونی نیستی و خودت، خودتو به رسمیت میشناسی و به پیشرفتات ارزش میدی. این فوقالعادهست!
و اینکه گفتی تو دل ترسهات و کمالگراییهات میری، دقیقاً همون چیزیه که باعث رشد واقعی آدم میشه. چون شجاعت یعنی انجام دادن کار، حتی وقتی میترسی. این مسیر، همین چند روزه که نیست، اما چیزی که واضحه اینه که تو با قدرت توی جادهی درستی قدم برداشتی و داری حسابی رشد میکنی.
خوشحالم که اینقدر شور و شوق داری، این یعنی داری با تمام وجود زندگی میکنی! ادامه بده، هر قدمی که برداری، حتی اگه کوچیک باشه، تو رو یه قدم به نسخهی قویتر و بهتر خودت نزدیکتر میکنه.
دمت گرم، همیشه پر از انگیزه و برکت باشی!
به نام خداوند بخشنده ومهربان
سلام به اساتید عزیزم ودوستان خوبم
قسمت سوم درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری
چطور باورهای ما عملکرد ما را تغییر میدهد؟؟
چطور باورهای ما رفتار ما را تغییر میدهد؟؟
چطور ذهنیت ما همه ی جنبه های زندگی ما را کنترل میکند؟؟
متاسفانه ما اغلب بر ضد خودمون استفاده کردیم
ما اغلب باورهای محدودکننده را پذیرفتیم وبه خورد مغزمون دادیم وتعجب میکنیم که چرا از لحاظ مالی پیشرفت نمی کنیم ؟؟
چرا روابط عاطفی مناسبی نداریم؟؟
چرا جسم سالمی نداریم؟؟
نمیدونیم که ما میلیون ها بار نشستیم و باورهای محدودکننده را از بی نهایت طریق براحتی پذیرفتیم وهیچ وقت نخواستیم که بهشون شک کنیم!!!
چرا من فکر میکنم که پول درآوردن سخت هست؟؟
چرا من فکر میکنم پول زیر پای فیل هست؟؟
چرا فکر میکنم که هر که بامش بیش برفش بیشتر!!
چرا فکر میکنم که دختر مناسب یا پسر مناسب برای ازدواج نیست؟؟
چرا من اینجوری فکر میکنم؟؟
بنشینیم ریشه ی باورها وریشه ی نوع تفکرمون را پیدا کنیم واگر به ماکمک نمیکنه تغییرش بدیم !!
بعد بیایم ببینیم که جهان ما تغییر میکنه!!
تجربه ای از یکی از اقوام در مورد بازی شطرنج با پدرش در دوران نوجوانی رو میگم
ایشون خیلی پدرشون رو قبول داشتند در زمینه های مختلف وشطرنج ،باور داشتند که هر چه میگویند از عملکرد درست ایشون هست
حین بازی شطرنج که ایشون مهارت وعلاقه خاصی هم داشتند، بازی به نفع ایشون پیش میرفته وغرور پدرشون زیر سوال رفته بوده(چون شرط بسته بودند که هر کسی ببازه باید برای طرف مقابل انار دون درست کنه) ،،در حرکتی از اسب ،پدرشون از غفلت ایشون در لحظه استفاده میکنه وبازی رو دست میگیره(حرکت اسب درست انجام نمیشه وایشون متوجه زرنگی پدرشون در بازی نمیشوند )
وبازی به نفع پدر تموم میشه وایشون انار دون درست میکنند وپدر میل میکنه،،وخیلی ناراحت از اینکه بازی رو به پدر، با اینکه خودشون رو قهرمان بازی میدونستند، ،باختند
بعد از 2 ساعت که فکر کردند وبازی رو بازسازی کردند،متوجه حرکت اشتباه اسب شدند وعلت رو از پدرشون پرسیدند وایشون اعتراف کردند که حرکت رو به نفع خودشون برای برد تغییر دادند
واین باور به توانایی شون برای بازسازی بازی بعد از 2 ساعت از اتمام بازی، فقط برای اثبات اینکه بازی باید به نفع ایشون جلو میرفته ولی با حرکت نابجای اسب نتیجه بازی تغییر کرده،،،دیدگاه ایشون رو نسبت به خودشون وعملکردشون در بازی واینکه از پدرشون در این زمینه وزمینه های دیگه تو ذهنشون بت ساخته بودند،،تغییر کرد
در زندگی خودمون هم یک حرکت نابجای مهره شطرنج زندگی ،،میتونه تغییری در دیدگاه وافکار وعملکردمون ایجاد کنه ونتیجه بازی زندگی مون رو به نفع ما ویا بالعکس تغییر بده ،،که آگاهانه عمل کردن میتونه کمک کنه که برای ریشه یابی باورها ودیدگاهمون در چالشهای زندگی ،، بهتر بازی رو بازسازی کنیم وشناخت بهتری از عملکردمون خلق کنیم واز این سر در گمی نتایج متفاوتی که خلق میکنیم بیرون بیایم وقانون رو درخلق اتفاقات زندگی مون بهتر پیدا کنیم ودر مسیر درست بهتر از قبل قرار بگیریم
سپاس فراوان از استاد عزیز ،بابت تمرکزی که روی این دوره با تجزیه وتحلیل کامنتهای خوب دوستان وآگاهانه توجه کردن ما به ریشه یابی باورهامون ،،گذاشتند ومسیر رو برای ما هموارتر میکنند
سلام استاد عزیزم
فایل نمیاد رو سایت وقتی میاد هر فایل دقیقا یه دوره اش واسه خودش که باور کردن هر دقیقه این فایل ها زندگی هرکسی رو زیر و رو میکنه
داستان از اونجایی شروع شد که منو پدرم رفتیم بیرون و شروع کرد به صحبت کردن که فلانی هم پول ما رو پرداخت نکرد چند روز گذشت قول داده بود دیروز پرداخت کنه پس چرا نکرد و هزاران حرف دیگه
من دقیقا داشتم اجرای قانون رو در عمل میدیدم و از پیش فرض های ذهنی پدرم که پیش فرض های ذهنی خودمم بوده با این تفاوت که من دارم روشون کار میکنم ولی چون پدرم اگاهی نیست و هیچ تلاشی برای بهبودشون نمیکنه داشتم می دیدم که چطوری داره قانون اجرا میشه برای هرنفر که چطوری با پیش فرض های ذهنیش با باورهایی که داره دنیاست رو هر روز خلق میکنه
چند تا از پیش فرض های ذهنی که من داشتم و حالا دارم روشون کار میکنم و کلی نتایج کوچک هم گرفتم اینا بودن
ـمردم دروغ گو شدن
ـ هرچه پولدار تر میشن خسیس تر میشن
ـ حالا کو تا پول ما رو پرداخت کنه
ـ دستشون خیر نداره (یکی از باورهایی که پانشه اشیل منه و خیلی ضربه ازش خوردم)
پدرم با این پیش فرض ها بعد از یک هفته شاید بیشتر یه مقداری از پولش پرداخت شد
و من چون تو دوره 12قدم تا قدم سوم پیش رفته بودم استاد بهم گفته بود مواظب ورودی های ذهنت باش و من تنها کاری که میتونستم انجام بدم حرف نزنم و باورهایی که دوست داشتم جایگزین اینا بشن رو توی ذهنم تکرار کنم(چون ذهن تنها جاییه که اگه مسلط بهش باشی هیچ کسی نمیتونه ازت بگیردش) و همینطور منطق های که استاد گفته بود تو دوره رو توی ذهنم مرور میکردم که نگاه کن پسر اونجا ذهنتو کنترل کردی احساست خوب بوده اتفاقات خوبی افتاده ها
اونجا هم همینطور و یکی پس از دیگری مرور میکردم اتفاقات زندگیم رو که با استفاده از قانون نتیجه گرفته بودم
نتیجه ای که رقم خورد پدرم بعد از پرداخت اون پول
پول منو که کارگرش بودم تمام و کمال پرداخت کرد و هنوز یک ساعت نکشیده کلی اتفاق ناخواسته براش افتاد که کلی از همون پول خرج شد
استاد تو دوره گفته بود و من اینو با جان دل شنیده بودم که اگه ذهنیت تو تغییر کنه جهان تو تغییر میکنه نه بابا و مامانت و یا هرکس دیگه فقط تو
استاد توی این فایل به یک فیلم اشاره کردن اسمش«ویل هانتینگ نابغه» زیر نویس ببینید و به دیالوگ ها دقت کنید خیلی جالبه من تقریبا یک هفته قبل این فایل استاد دیدمش
استاد دکور پشت سرتون عالیه خیلی لذت بردم
به لطف خداوند و قانون سلامتی چقدر زیبا تر شده بدنتون الهی شکر
استاد لطف کنید و از پرادایس و کشور زیبای امریکا برامون فایل بزارید تو قسمت سریال ها سپاسگزارم بابت اون همه زیبایی در سریال ها
موفق و سربلند و سعادتمند و ثروتمند و سلامت در دنیا و آخرت باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عباسمنش عزیز و استاد شایسته عزیز
و سلام به همه همراهان
خدارا شکر گذارم که این همه لحظات خوب و امکانات عالی را در اختیارم قرار داد تا بتونم ذهنم و افکارم را کنترل کنم تا بتوانم با خودم در صلح باشم
من ازخودم میگم زمانی که کارگر بودم
تازه شروع تغییر باورهای من بود با دوره دوازده قدم از استاد عباسمنش
البته ناگفته نماند نزدیک به دوسال از فایل های دانلودی داخل تلگرام از استاد گوش میکردم ولی سایت استاد رو نداشتم
و اینکه با جدیت تغییر خودم هدایت شدم به سایت استاد
میخام اینو بگم
من آموخته بودم باید کیفیت خودم را بالا ببرم تا بشود تغییرات بنیادین رو در خودم ایجاد کنم
با هر بار بهتر کردن خودم یک لول بالاتر میرفت مدار من
من کارگری که میکردم به خودم میگفتم بیا کیفیت خودت رو ببر بالا
کم کاری به هیچ عنوان نداشتم
از جون و دل با لذت فراوان کارگری میکردم
و همین هم بود همه شرکت دارهای داربستی دوست داشتند تا من براشون کار کنم
بارها سر اینکه من براشون کار کنم شرکت دارها با هم بحث میکردند که حسن محمدی رو نبرید سر کار فقط برای من میخواد کار کنه
ولی وقتی به خودم میگفتند که بیا فقط برای ما سر کار پاسخ من این بود
که هر کجا که به خیریت من باشه خداوند برام فراهم میکند
دیگه جوابی نداشتند برای صحبت من
و بین اون افراد آرامشی ایجاد میشد که منی که حسن محمدی باشم
هیچ تاثیری روی کارشان ندارم
جز اینکه بهتر کارهاشون جمع میشود
و اینکه از کیفیت و راحتی خودم همیشه برای خودم تحسین میکردم و خداوند پاسخ این ارزشمندی که برای خودم ایجاد کرده بودم را برام بهترین نتیجه را به ثمر گذاشت
من با بهترین روش صاحب یک شرکت کوچک شدم برای خودم
نه سرمایه داشته نه هیچ با اینکه شروع داشتن شرکت داربستی سرمایه زیادی میخواهد
ولی خداوند برام اعتبار شد
و سرمایه اولیه شد برای شروع یک شرکت کوچک و من از اون زمان هم برای افراد کارگری میکردم و زمانی که کار برای خودم داشتم کارهای خودم را هم انجام میدادم
تا یک سالی اینجوری کار کردم وبعد از یک سال چنان خوب نتیجه ها بالا میومد که من حتی خودم باورم نمیشود چطور شد
چون این باور. را از دوره های استاد دریافت کرده بودم روی خودم کار کنم همه چیز درست میشود
و به همین منوال پیش رفتم تغریبا بعد از سه سال که من صاحب شرکت خودم هستم
فقط با سه نفر که برام کار میکنند
من بیشترین درآمدها را میسازم .البته که گذاری یکی دو نفر دیگه هم به عنوان کمکی سر کار با خودم همراه میکنم ولی اینو میخام بگم که درآمد من با اینکه هنوز خیلی زیاد سرمایه ندارم
به اندازه شرکتهایی که کلی سرمایه بالا دارند و کلی کارگر و فلان دارن من به اندازه اونها درآمد کسب میکنم
قیمت های من با کیفیت است
قیمت های اونها کم و ضعیف ولی من با همین قیمت بالایی که به مشتری ها میگم
همیشه سرم شلوغه
چرا که باورم را با کیفیت درست کردم
کیفیت اینکه به خودم هیچ گاه نگفتم من نمیتونم
همیشه اون انگیزه تغییر بیشتر در من شعله ور بوده .ومنو به شرکت موفقی رسانده
البته الان که دارم پیش میروم
خیلی خوب و بهتر دارم از استاد یاد میگیرم که باز هم هزینه هایم را کمتر کنم کیفیت خودم را بالاتر ببرم
و از این مسیر توحیدی ام لذت بیشتری ببرم
استاد اینو بگم
دانشجویان شما همه شبیح شما شدن .استاد یک الگوی خوبی برای همه ما بودین و هستین
و استاد جان
اینو بگم همه ماو خودم که خودم را بیشتر میشناسم شما رو همیشه به عنوان دستان خداوند دانستم که خداوند شما رو سر راه ما قرار داده تا بیشتر خدا را باور کنیم
و این همه نعمتی که شما در اختیار دارین رو من همیشه میگم خداوند اینجوری داره به همه ما وعده میدهد که در مسیر توحید خودمان را قرار دهیم
نعمات الهی بهمان داده میشود تا بیشترین لذت را ببریم
الان که دارم این کامنت زیبا را مینویسم
صدای یک پرنده که خیلی زیبا است داره به گوشم میخوره
انگار که در دل طبیعت هستم و این صدای پرنده داره به گوش من میخورد
منو برده تو دل پرادایس استاد ممنونم که با همه ما این آگاهی ها رو به اشتراک میگذارید
از خداوند سپاس گذارم که منو داره در هر لحظه هدایت میکند
خدایا شکرت