درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2 - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2
    104MB
    34 دقیقه
  • فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 2
    33MB
    34 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

232 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد نمازی گفته:
    مدت عضویت: 830 روز

    به نام خدای مهربان

    سلااام به استاد عباس منش عزیزم،خانم شایسته گل و دوستان عزیز و بزرگوار

    سپاسگزارم استاد بابت این فایل

    من قسمت اول توت فرنگی 19دلاری رو دیدم و الان هنوز کامل این قسمت رو ندیدم

    اما خواستم یه تجربه ای که هنوز تنور داغه رو بگم تا بعد که کامنت های خودم رو میخونم قانون رو بیاد بیارم که چقدر سریعه

    استاد شما میفرمودید من مثلا تو بازی پینگ پنگ خیلی سریع بازی به افکارتون پاسخ میده

    و منم شاید فکر میکردم اره فقط در مورد بازی پینگ پنگ اینجوریه

    اما نه!!

    در هرلحظه جواب فرکانس هامو میگیرم

    دیشب یکی از اقوام نزدیک داشت صحبت میکرد از یه بحثی که با همسایش داشته(فرهنگ آپارتمان نشینی)

    که مثلا رعایت نمیکرده و منم دعوا کردم و زدمش و فلان

    چند بار اینو بهم گفت

    امروزم دوباره گفت

    حالا من یه پسر درونگرا هستم و خیلی علاقه و همراهی نمیکنم و فقط تاییدش میکردم ،اره با همسایه بد این کارو باید انجام بدی تا ،(ببخشید)تا ادم بشه

    اما بعد از این شنیدن ها

    یادم اومد از گذشته که منم با کسی بحثی کردم

    هی میومد تو ذهنم و هی قدرت میگرفت و هی مثال های بیشتری ذهنم میاورد

    و توی همین دیشب که این حرف هارو شنیدم تا همین یک ساعت پیش ،منم داشتم وارد این مدار میشدم

    (من فروشنده ام)

    یکی امروز اومد با بداخلاقی رفتار کرد

    یکی دیگه رفتار بدی داشت

    یکی بحث کرد

    یکی ناراحت شد

    و فقط تو همین امروز شاید 10بار با مشتری بد سروکله زدم(با اینکه تمام سعی ام رو میکردم خوب برخورد کنم)

    از کجا فهمیدم؟

    چون که من سابقه زیادی از مشتری های بدی که به تور من بخورن خییییییلی کم بودن

    همه مهربون ،همه خوش رفتار،خنده رو،

    اما امروز فرق داشت

    واسه همین نشستم فکر کردم چیشد امروز

    و فهمیدم که همین حرف هایی که دیشب شنیدم امروزم رو ساختن

    که ادمها بدن

    اگر نزنی میخوری

    بزن پدرشون رو دربیار

    از این جور افکار

    و خودم رو تا همین یک ساعت پیش جمع و جور کردم

    و گفتم به قول قران ،هر اتفاقی که براتون میفته به واسطه چیزهاییست که پیشاپیش میفرستید

    و دقیقا استاد جان از همون لحظه که احساسم تغییر کرد دقییئقا همون لحظه تمام مشتری ها رنگشون با من عوض شد

    تو همین یک ساعت شاید 10 تا مشتری اومدن

    و همشون بدون استثنا حتی یک ذره هم بد اخلاقی نکردن،حتی خنثی هم نبودن

    همشون گل

    و بازهم سپساسگزار ام استا بابت این فایل های بینظیرتون

    در ضمن

    انشالله سال خوبی برای من و شما باشه

    خدانگهدار.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    علیرضا طاهرزاده اصفهانی گفته:
    مدت عضویت: 1722 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بنام خدای هدایتگر.

    خدایی که قلب کرا پذیرا، چشم مرا بینا و گوش مرا شنوا برای درک، دیدن و شنیدن آگاهی ها کرده است.

    سلام استاد عزیزم.

    خداروشکر میکنم با شما استاد عزیزم در این مسیر زیبا همراه و هم مسیر هستم.

    استاد صبای از این دو فایل عالی، من میخوام ابتدا از یک نکته ای صحبت کنم که امروز بهتر درک کردم.

    استاد توی 3 روز گذشته من به دلیل علاقه شدیدم به سریال‌های با امتیاز بالای آمریکایی، تقریبا شب ها از ساعت 12 تا 6 صبح هر روز سریال می‌دیدم.

    اولا من همواره تلاش میکنم بیاد بیاورم که این ها فیلم هست و واقعیت نیست.

    حتی اگر نوشته شده باشه: Based on true story

    خلاصه میخوام بیام و تاثیر این سریال را بهتون بگم

    1. اولین موضوعی که بهش رسیدم حتی با اینکه تلاش کرده بودم به خودم یادآوری کنم این ها فیلم هست و تماما ساخته و پرداخته ذهن نویسنده؛ امروز صبح به صورت ناخودآگاه داشتم فکر میکردم که باور پذیر نیست که آمریکا سیستم دولتی اینقدر نامناسبی داشته باشه و … که ناگهان مچ ذهنمو گرفتم، گفتم ببین تویی که ادعا داری تاثیری روی من نمیذاره، به راحتی تاثیر گرفتی (و الان داری به خودت میگی واقعا آمریکا چه کشوریه که اینقدر فساد در ادارات‌اش بالاست) و عملا باور کردی.

    بنابراین هرچقدر به یک موضوع توجهی کنی، از جنس همون را دریافت میکنی.

    این سریال، این جنس از داستان، دقیقا بر اساس ورودی های ذهنی من هست که چند وقتی است دارم به کارهای پرزیدنت ترام و ایلان ماسک توجه میکنم.

    2. استاد حتی راه رفتن من شبیه به شخصی آن اصلی این سریال شده است.

    یعنی با 3 روز نهایتا زیر 20 ساعت دیدن این فیلم روی حتی راه رفتن من تاثیر گذار بوده است و امروز مشابه شخصیت اصلی فیلم راه میرفتم.

    3. استاد به طرز عجیبی بخاطر توجه به این فیلم، تمرکز من از دوره ها برداشته شد و نتیجه اش این بود که من تلاش بیشتری برای حفظ احساس خوب در خودم باید میکردم. یعنی حتی با سپاسگزاری همواره تلاش سختی میخواست تا قوانین را به خودم یادآوری کنم.

    در نهایت استاد میخواستم بگم که چقدر فیلم ها و سریال ها میتونه پر از باورهای نامناسب باشد. همانطوری که طبق الگو دارم میبینم چقدر این سریالی که آمریکایی هم هست، سرشار از باورهای محدود کننده است.

    خداروشکر میکنم با شما استاد عزیزم همراه هستم و خداروشکر میکنم که خداوند آگاهم کرد که همین روزهای ابتدایی سال جدید توجهم را بذارم روی خواسته هایم.

    خب بریم سراغ این فایل بینظیر.

    باز میخوام از تجربیات خودم بگم:

    1. تو زمان پندمیک، یکی از دوستانم به من گفت ویتامین دی 1000 کم گی. میاد و اگر باشه هم خیلی گرون هست.

    من سالها میخواستم بخرم ولی همیشه این ذهن من جلوی حرکت منو میگرفت و میگفت این یه داروی خاصی هست و تو داروخانه‌های نزدیک خونه ما که هیچ، باید بری تو بهترین داروخانه ها پیداش کنی.

    خلاصه یبار گفتم بابا بذار بپرسم شاید بود، رفتم تو داروخانه سر کوچه گفتم ویتامین دی 1000 دارید؟ گفت آره چندتا جعبه؟! گفتم 1 دونه! گفتم چقدر میشه؟ گفت 38 هزار تومن!

    اصلا خنده ام گرفت. تازه اون شخص یه جوری جواب داد که آره چیز خاصی نیست. خیلی هست.

    این یکی از بازی های ذهن من بود.

    2. مورد بعدی همین چند ماه پیش اتفاق افتاد.

    من به یک تضادی در کسب و کارم برخوردم، و به این نتیجه رسیدم من باید تغییر کند

    بنابراین من تصمیم گرفتم اصول و مبانی مدیریت بازاریابی و فروش را یاد بگیرم و بتونم بفروشم.

    خلاصه به هدایت الله یکتا با یکی از دوستانم جلسه گرفتم و ایشان گفت این کتاب [که خودش معرفی کرد] خیلی سخت هست و شما به این راحتی متوجه نمیشی.

    خلاصه یه سد بزرگی در ذهن من شکل گرفت که نه نمیشه و کاش میشد یکی همینجوری یادم میداد.

    به هدایت الله چند وقت پیش شروع کردم به خواندن و از خدا هدایت خواستم.

    در نهایت کاری کردم این بود هر جایی را متوجه نمیشدم، از هوش مصنوعی سوال کردم و ازش خواستم برام به زبان ساده مثال بزند، اینقدر کار راحت شد که فقط باید متعهد باشم و وقت بذارم و بخونم. [جای هیچ بهانه ای نیست.]

    اینها مواردی بود که با ورودی نامناسب، ذهن من یا مقاومت کرده، یا من خیلی تلاش کردم راهم را دوباره اصلاح کنم.

    عاشقتونم استاد عزیزم و چقدر این 2 تا فایل دیدگاه من را نسبت به اتفاقت عوض کرد.

    ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    Danyal گفته:
    مدت عضویت: 1239 روز

    سلام به همگی‌

    واقعا دید انسان ها به هر چیزی باشه همون چیز میشه این ذهن جوری ساخته شده که براش بینهایت راه هست برای فکر کردن

    کافیه یک چیزی را بشنوی از یک نفر که بهش اعتماد داری اون جیز برات خیلی بزرگ میشه و همونو تجربه میکنی یا اصلا بهش اعتماد هم نداری کافیه چند باری از چند نفر و زا‌ویه بشنوی

    اون میمونه توی ذهننمون تا اخرین روزه زندگیمون

    یک تحربه ای که دارم و الانم یادم میاد این هست که چند باری شنیدمش استاد میگفت بعضی حرف های منو الان درک نمیکنید تا وقتش برسه واقعا حقیقتم میگه بعضی از ما ها شاید ذهن کاملا ارامی نداشته باشیم همیشه و اون حرفو جوری هست نفهمیم

    حالا برداشت من چون چند باری شنیدمش وقتی یک فایلی گوش میدادم اوتوماتیک توی ذهنم ناخود اگاه میگفتم این حرف ها را الان نمیفهمم حالا گوشش میدم تا بعدا وقتش برسه بفهممش درست حسابی

    همین تفکر و یا دید من باعث میشد هی به تاخیر بندازم گوش دادن با تمرکز را گوش دادن با تفکر را

    استاد شما راست میگید بعضی موقع ها اون حرف هارا نمیتونیم جوری که گفته میشه درک کنیم ولی وقتی اینو میگید همون لحضه اون شخص فکر میکنه اوکی حالا که من نمیفهممش چرا باید گوشش بدم یا میزارمش یک روژ دیگه گوشش میدم وو یک راهی پیدا میکنه که گوشش نده

    این یک تجربه ای هست که من یادم میاد گفتم تا برای خودم بازش کنم و تلاش کنم تعقیرش بدم

    یکی دیگه از تحربیاتم در مورد زبان بود که شنیده بودم سخته یاد گیریش

    و موقع که داشتم زیان کار میکردم اصلا ذهنیته کار خودشو میکرد برام اون درسو برام کسل کنندش میکرد و این کار یادگیری را سخت میکرد و وقتی سخت باشه زور میزنی درسو تا اخر گوش میدی ولی درک درستی پیدا نمیکنی یادش نمیگیری درست

    یا یکی که از شخصی خوشش نمیامد به منم میگفت و وقتی منم اون شخص میدیدم اون شخص برام اذیت کننده میشده حرفاش رفتارش

    و یک حورایی ازش بدم میامد

    یکی دیگه این بود که مردم درباره مردم یک کشور دیگر حرف میزد یا قضاوتش میکرد یا درموردشون صحبت میکردند اون مردم توی ذهن منم میشد دقیقا حرف های اون افرادی که میگفتند

    عجیب اینه که دنیا یا خدا صابت کننده تفکره حتی اگر اشتباه باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    محمد علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 1500 روز

    به نام خدای مهربونم

    الهی شکرت در یک روز بهاری زیبا بهم فرصت زندگی دادی و میتونم در سایت الهی کامنت بنویسم از دیدگاه مثبت جدیدم الهی شکرت

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته و همه دوستانم

    در تعطیلات بهار جدید در سفر هستم با همسر عزیزم که پا به پا با منه در دل تمام مسائلی که در پیش داریم و دوستانه و عاشقانه با هم داریم از زندگی در لحظه سفرمان لذت میبریم ما در سفر فقط یک منطقه خاصی را ابتدا انتخاب کردیم که بریم به اون شما و بقیه راه را سپردیم به خدای بزرگ که واقعا این سپردن هر چقدر قلبی باشه دیگه تو فقط میشنی هستی و خداوند فرمون دست میگیره هر جا برد ساحل همون جاست اوایل سخته این نوع نگرش چون باورهای غالب ذهن مقاومت میکنن میخان تو رو ببرن به تنظیم کارخانه ولی با آگاهانه زندگی کردن و تکرار و عمل به الهامات و دیدگاه های جدید را تایید و تحسین کردن ما را به شخصیت جدید میرسونه که نگرش مثبتی پیدا میکنه همین سفری که ما توش هستیم هم از دیدگاه نگرش مثبت بوده که استارت خورد و اگر با دیدگاه چند سال پیش بود که اصلا قدم از قدم ورنمیداشتیم ولی چرا شجاعتها و جسارت‌ها بیشتر شد به دلیل ورودی های جدیدی که به خودمون دادیم آگاهانه و دیدن سریال زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا اون ذهنیت جدید مثبت در ما شکل گرفت که میشه به شکل دیگری هم سفر کرد همینه ورودی های خوب باورهای عالی تکرار بشه زندگس مثبت جدید استارت میخوره و تکرار آن مومنتوم مثبت میشه زندگی در بهشت

    دوستون دارم خیلی زیاد عاشقتونم

    خدارنگهدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    فریبا فاضلی گفته:
    مدت عضویت: 2116 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به اساتید گرانقدرم

    سلام به دوستان توحیدی‌ام در این سایت الهی موضوع فایل

    درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت دوم

    برداشت من از 5 دقیقه اول فایل

    من می‌خواهم ذهنم رو آگاهانه تربیت کنم آگاهانه به سمت اتفاقات مثبت هدایت کنم من باید روی ذهنم کار بکنم

    و باید برای ذهنم پیش فرض ایجاد بکنم و این انتظار را در وجودم شکل بدم

    انتظار دیدن اتفاقات مثبت

    انتظار توجه به نکات مثبت

    وظیفه من

    آگاه کردن ذهن با ایجاد پیش فرض های مثبت

    و

    انتظار اتفاقات مثبت

    یعنی تمام کانون توجهم به این چند مورد باشه

    پس صبح به محض بیدارشدن از خواب

    باید به خودم بگم که

    امروز قراره یه روز فوق العاده رو شروع کنم امروز روزیه که سرشار از فراوانیه

    امروز روزیه که سرشار از آدمای خوبه

    که سر راه من قرار می‌گیرند

    امروز سرشار از اتفاقات فوق العاده است که برای من پیش میاد

    و این جوری ذهنم رو آگاهانه تربیت کنم و

    این ذهنیت رو ایجادکنم

    این پیش فرض رو ایجاد کنم

    و این انتظار رو ایجاد کنم برای ذهن

    در این صورت دو تا اتفاق می‌افته

    اتفاق اول اینه که

    ذهنم اتفاقات مثبت رو می‌بینه

    یعنی ذهنم اتفاقات مثبت رو به سمتم هدایت می‌کنه

    ودوم این که

    برداشت من از اتفاقات خنثی هم مثبت خواهد بود

    و مورد بعدی اینه که

    آگاهانه توجه می‌کنم به نکات مثبت نگاهم به نکات مثبته دور و برم خواهد بود دنبال اتفاقات مثبت می‌گردم

    به خاطر اینکه صبح که از خواب بیدار شدم به خودم گفتم امروز یه روز فوق العاده است امروز من یک تجربه عالی رو کسب خواهم کرد امروز قراره که خداوند منو هدایت کنه

    امروز قراره که یک فرصت خوب نصیبم بشه امروز قراره که با یک آدم خوب آشنا بشم

    و

    انتظاری رو که ایجاد می‌کنم خیلی از کارا رو برام انجام میده

    پس به طور کلی

    اگر ما نگاهی که به اتفاقات دور و برمون می‌افته نگاه مثبت باشه در این صورت اتفاقات مثبت بیشتری رو تجربه می‌کنیم

    و روی مومنتوم مثبت قرار خواهیم گرفت و تازه اتفاقات خنثی رو هم مثبت تفسیر خواهیم کرد

    و اگر اتفاق منفی‌ام سر راهم قرار بگیره با تایم اوت متوقفش میکنم

    و سعی می‌کنم به سمت مومنتوم مثبت هدایتش کنم

    یعنی با جمله جادویی الخیر فی ما وقع نگاهم بهش نگاه مثبتی باشه

    و

    نکته جالبش اینجاست

    چون ذهنمون رو آگاهانه تربیت کردیم به سمت اتفاقات مثبت

    فردا هم همین توقع رو از ذهن داریم

    و روز بعد هم همین جور

    یعنی دیدن وتوجه وجذب بیشتر اتفاقات مثبت

    و

    جالب‌تر اینه که

    چون ذهن تمایل داره به همون چیزی که قبلاً فکر می‌کرده فکر کنه

    پس اگر یه مدتی ذهنمون رو به این شکل آگاهانه تربیتش کنیم

    به سمت اتفاقات مثبت

    خود به خود تمایل ذهن به همین سمت پیش خواهد رفت

    پس با خودمون هر روز که از خواب بیدار می‌شیم تکرار کنیم

    که

    به به امروز چه روز عالی و قشنگیه

    امروز یه روز الهیه

    امروز یه روز نورانیه

    و یه روزیه که من با خدای خودم بیشتر می‌تونم ارتباط برقرار کنم بیشتر می‌تونم بهش نزدیک بشم.

    خدایا شکرت به خاطر این همه آگاهی

    خدایا شکرت به خاطر این سایت الهی

    و خدایا شکرت به خاطر حضور استاد عباس منش در زندگیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    حسین و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1809 روز

    سلام استاد عزیزم

    استاد تمام فلسفه بر تجربه استواره، حتی بحث علت و معلول

    و وقتی تجربه یعنی ادراکات ذهنی

    میفهمیم فلسفه بر هیچ استواره!!

    یکی از اولین کسانی که به صراحت ادراکات ذهنی رو به چالش کشید هیوم بود

    هیوم این چالش رو به فلسفه، هنر و … بسط داد و توضیح داد که در تمام این موارد، چون اساس ادراکات ذهنیه که میتونه در افراد مختلف متفاوت باشه، پس کلا اصل ثابتی وجود نداره که بشه بهش استناد کرد و اصل واحدی رو در تبیین فلسفه، هنر و زیبایی شناختی و … بنیان نهاد

    این سخن هم درسته و هم نادرست!!

    یعنی این که نمیتوان ذهن رو و استدلات برگرفته از ذهن رو معیار درستی یا نادرستی قرار داد از این جهت که مبتنی بر نگاه ذهنی و برداشتهای مبتنی بر حواس پنجگانه باشه کاملا درسته، اما میتوان با کنار گذاشتن روشهای ذهنی، حقیقت را بصورت شهودی و در قالب ذهن تصور کرد!!

    بزارید مثال بزنم

    مثلا شخصی که به لحاظ درونی احساس ارزشمندی داره، وقتی شخصی دیگر که نگاهش به دنیا کاملا منطقیه باهاش ارتباط میگیره و مجذوبش میشه، این جذاب بودن رو در ادکلن برند، مدل کت و شلوار یا حتی صحبت های فصیح و جذاب طرف جستجو میکنه، خوب این نگاه شبیه همون نگاهیه که به توت فرنگی 19 دلاری میشه

    اما کسی که با مراقبه به درجات بالای آگاهی میرسه، این جذاب بودن رو بخاطر سعه وجودی و احساس خودارزشمندی طرف و مدار بالاش میبینه، این هم نگاه ذهنیه، اما عاملش شهودیه، یعنی طرف آگاهه که قلبش ارزش وجودی طرف رو درک کرده و این ادراک در ظرف ذهن ریخته شده و منطق خودش رو پیدا کرده

    هرچند اون شخص آگاه، قبل از این نتیجه گیری، باید درک کنه که این نگاه ارزشمندی که به طرف داره برگرفته از الگوهای ذهنی نباشه، و افرادی که این حد از خلوص رو در درک محیط پیرامون دارن خیلی کم ان

    این مدل آدما، همنون کسانی ان که با تیشرت ساده میرن بیرون، از یه فنجان چایی بی نهایت لذت میبرن و ارزشمندیشون رو به چیزی وصل نکردن، و این صفر و صدی نیست

    توحید یعنی حرکت از یک نگاه ذهنی صرف به نگاه شهودی

    در هر دو حالت ذهن منطقی مورد استفاده قرار میگیره

    با این تفاوت که در اولی، ورودی ها هم ذهنی ان

    اما در مورد دوم شهودی، ولی ذهن فقط ظرفی میشه که اون نگاه شهودی در اون ریخته و درک میشه

    و خیلی مهمه که اینو درک کنیم

    که ذهن نسبت به زیبایی، ارزشمندی، حقیقت، و هر آنچه که از جنس وجوده

    و در یک کلام

    نسبت به هستی

    کاملا نابیناست

    چون هستی در هیچ الگوریتمی تعریف نمیشه

    اما همین ذهن نابینا، ظرفی میشه که نگاه شهودی به هستی در اون شکل پیدا میکنه

    بزارید مثال بزنم

    مانیتوری رو به کامپیوتر وصل میکنیم

    و طراحی فتوشاپ انجام میدیم

    و در مانیتور تلفیق رنگ ها رو نگاه میکنیم و تایید میکنیم و کار رو برای چاپ میفرستیم

    اما در نهایت رنگ های بنری که چاپ شده با آنچه ما تایید کردیم متفاوته

    و نکته اینجاست که مانیتور کالیبره نبوده و رنگ ها رو اونطور که هست نمایش نداده

    این یعنی کژکاری ذهن منطقی

    این یعنی نگاه ذهنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      محسن توحیدی گفته:
      مدت عضویت: 417 روز

      سلام بر حسین آقا و نرگس خانم توحید مدار

      حرفی که زدین خیلی عمیقه و دقیقاً یکی از چالش‌های اصلی فلسفه رو نشونه گرفته: آیا چیزی که ما درک می‌کنیم، همون حقیقته یا فقط یه تصویر ذهنی از واقعیته؟

      ذهن، واقعیت رو فیلتر می‌کنه

      هیوم یکی از اولین فیلسوفایی بود که این موضوع رو جدی گرفت و گفت: هرچی ما از دنیا می‌فهمیم، نتیجه‌ی پردازش ذهنمونه، نه خودِ واقعیت. یعنی اگه من یه چیزی رو قشنگ بدونم و تو زشت، کدوممون درست می‌گیم؟ هیوم می‌گفت هیچ‌کدوم! چون زیبایی یه چیز ذهنیه، نه یه حقیقت خارجی که بشه ثابتش کرد.

      اینو می‌تونیم به خیلی چیزای دیگه هم بسط بدیم: فلسفه، هنر، اخلاق، حتی حس ارزشمند بودن. وقتی یه نفر از یه اتفاق بد ناراحت می‌شه، ممکنه یه نفر دیگه همون اتفاق رو یه فرصت ببینه. این یعنی برداشت ما از واقعیت، یه چیز شخصیه و وابسته به ذهنمونه.

      همه چی ذهنیه؟ یا یه چیز فراتر هم هست؟

      حالا این دیدگاه از یه طرف درسته، ولی از یه طرف دیگه یه نقص داره. اگه همه چی ذهنیه، پس یعنی هیچ حقیقتی وجود نداره؟ نه دقیقاً! اینجاست که تفاوت بین ذهنی دیدن و شهودی درک کردن معلوم می‌شه.

      فرقش چیه؟

      • توی نگاه ذهنی، ما همیشه دنبال اینیم که با یه سری داده‌ها و تحلیل‌های منطقی به نتیجه برسیم.

      • اما توی نگاه شهودی، یه چیزی رو بدون اینکه منطقاً تحلیل کنیم، از درون حس می‌کنیم که درسته.

      یه مثال واقعی‌تر بزنیم

      فرض کن یه نفر خیلی اعتماد‌به‌نفس داره و بقیه جذبش می‌شن. یه آدم منطقی ممکنه فکر کنه دلیل جذابیتش اینه که لباس شیک می‌پوشه، عطر گرون استفاده می‌کنه، یا خوب حرف می‌زنه. ولی یه آدمی که شهود قوی داره، می‌فهمه که جذابیت اون آدم، از درونشه، از یه انرژی و حال خوبی که داره.

      حالا فرق این دو نفر چیه؟

      • اولی داره با ذهنش تحلیل می‌کنه و نتیجه‌گیریش بر اساس چیزای بیرونیه.

      • دومی داره با حس و شهودش درک می‌کنه، و می‌فهمه که این جذابیت، از یه سطح عمیق‌تر میاد.

      اینو چطور می‌شه به درک حقیقت ربط داد؟

      تو نگاه فلسفی، این یعنی حرکت از یه نگاه صرفاً ذهنی به سمت یه درک شهودی. این دقیقاً همون چیزیه که توحید هم بهش اشاره داره: اینکه ذهن ما محدود و ناقصه، ولی می‌تونه یه ظرف باشه برای دریافت حقیقت. یعنی ما با ذهن نمی‌تونیم به حقیقت برسیم، ولی می‌تونیم حقیقت رو تو ذهنمون منعکس کنیم.

      یه مثال تصویری بزنیم که جا بیفته

      فرض کن داری یه طراحی گرافیکی توی فتوشاپ انجام می‌دی و رنگ‌ها رو دقیق تنظیم می‌کنی. بعدش می‌فرستی چاپ، ولی رنگی که روی کاغذ چاپ می‌شه، با چیزی که توی مانیتور دیدی فرق داره! چرا؟ چون مانیتورت درست کالیبره نشده بوده.

      این دقیقاً همون اتفاقیه که ذهن ما انجام می‌ده.

      ذهن مثل یه مانیتوره که تصویر واقعیت رو بهمون نشون می‌ده، ولی ممکنه درست تنظیم نشده باشه و حقیقت رو یه جور دیگه نشون بده.

      □□ پس چطور می‌شه حقیقت رو بدون تحریف دید؟

      • اول باید بفهمیم که ذهن ما ممکنه ما رو گول بزنه. یعنی هر چیزی که فکر می‌کنیم درسته، لزوماً حقیقت نیست.

      • بعد باید یاد بگیریم که ذهنمون رو پاکسازی کنیم از قضاوت‌ها، الگوهای فکری و باورهای اشتباه.

      • در نهایت باید به شهودمون اعتماد کنیم و اجازه بدیم حقیقت خودش رو بهمون نشون بده، بدون اینکه ذهنمون بخواد حتماً یه توضیح براش پیدا کنه.

      ●○●○ نتیجتا :

      ذهن یه ابزار خیلی قویه، ولی وقتی بهش بیش از حد تکیه کنیم، می‌تونه ما رو از حقیقت دور کنه. هرچی بیشتر بتونیم به درک شهودی برسیم، بیشتر می‌تونیم واقعیت رو همون‌طور که هست ببینیم، نه اون‌طور که ذهنمون بهمون نشون می‌ده.

      _——-

      ■■■ خاطره‌ای از لحظه‌ای که ذهنم گولم زد، اما شهودم نجاتم داد

      یه روز یه قراری داشتم با یه آدم خیلی خاص، کسی که همیشه تحسینش می‌کردم. اون روز از صبح یه حس عجیبی داشتم، یه ترکیب از هیجان و اضطراب. توی ذهنم مدام داشتم چک می‌کردم: “لباسم اوکیه؟ موهام مرتب به نظر می‌رسه؟ حرفایی که قراره بزنم کافی هستن؟” انگار ذهنم داشت یه چک‌لیست از چیزایی که باعث می‌شن تأثیرگذار باشم رو مرور می‌کرد.

      قرار توی یه کافه‌ی دنج بود. رسیدم و نشستم. منتظر بودم که بیاد. از پنجره بیرون رو نگاه می‌کردم و داشتم به این فکر می‌کردم که چقدر مهمه که تأثیر خوبی بذارم. بعد یهو دیدمش که از دور میاد. لباس ساده‌ای تنش بود، یه شلوار جین و یه تیشرت معمولی. انگار هیچ تلاشی برای “متفاوت” به نظر رسیدن نکرده بود، اما یه چیزی توی وجودش بود که عمیقاً حس خوبی می‌داد.

      وقتی نشست، مکالمه شروع شد. جالبه که هرچی بیشتر پیش می‌رفت، می‌دیدم اصلاً اون چیزایی که توی ذهنم به عنوان “عوامل تأثیرگذار” تصور کرده بودم، هیچ اهمیتی ندارن. یعنی نه مدل حرف زدنم، نه این‌که چقدر واژه‌های خاص به کار ببرم، نه حتی ظاهر و استایل. چیزی که فضا رو خاص کرده بود، حس راحتی و حضوری بود که اون آدم داشت.

      بعد از یه مدت، ذهنم شروع کرد به تحلیل: “چرا اینقدر این آدم جذابه؟ چرا اینقدر حس آرامش می‌ده؟” و طبق معمول، یه سری جواب‌های منطقی جور کرد: “شاید به خاطر تُن صداشه، شاید مدل نگاه کردنشه، شاید به خاطر تجربیات خاصی که داشته…” ولی یه لحظه یه صدایی از درونم گفت: “ولش کن! تو داری با ذهن تحلیل می‌کنی، ولی حقیقت رو داری حس می‌کنی. چرا می‌خوای توی یه چارچوب منطقی جا بدیش؟”

      ===>> همون لحظه انگار یه چیزی درونم شکست. فهمیدم که جذابیت واقعی، چیزی نیست که بشه با یه سری فاکتورهای منطقی سنجید. این آدم ارزشمند بود، “چون از درون با خودش در صلح بود، چون نیازی نداشت خودش رو به چیزی گره بزنه تا “خاص” به نظر بیاد.”

      اون لحظه متوجه شدم که ما معمولاً داریم با یه مانیتور کالیبره‌نشده به دنیا نگاه می‌کنیم، اما یه لحظه‌هایی هست که تصویر واقعی رو بدون فیلتر ذهنی می‌بینیم.

      وقتی از کافه بیرون اومدم، یه نسیم خنک به صورتم خورد. نفس عمیق کشیدم و با خودم گفتم: “چقدر از واقعیت‌های زندگی رو فقط به خاطر این‌که ذهنم یه جور دیگه می‌خواد ببینتشون، از دست دادم؟”

      اون روز، نه فقط یه مکالمه، بلکه یه تجربه‌ی عمیق از فهمیدن داشتم. یه تجربه‌ی شهودی، که بدون هیچ تحلیل منطقی، واقعیت رو بهم نشون داد.

      سال نوتون مبارک

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        حسین و نرگس گفته:
        مدت عضویت: 1809 روز

        سلام به آقا محسن عزیز، دوست توحیدی خوبم

        چه تجربه زیبایی و ممنون که تحربیاتتون رو با بنده به اشتراک گذاشتین، محسن جان موضوع خیلی عمیقه… بزارید مثال بزنم..ماها آگاهی هایی هستیم که محدود هستن، این آگاهی ها محصول تجربه بی شما نشئه در گذشته غیر زمانی هستن (گذشته از لحاظ رتبه نه زمان)

        این آگاهی در ظرفی متافیزیکی به نام نفس یا همون ضمیر ناهوشیار ذخیره شدن..دلیلش اینه که هستی از شدت ظهور و عظمت به طور کامل قابل درک نیست، اما میشه تا ابد آرام آرام و بصورت جزیی درکش کرد و این درک رو پیوسته گسترش داد..تا رسیدیم به این نشئه..در این نشئه به ما گفته شد که شما از طریق کالبدی فیزیکی و ذهن منطقی وابسته به اون در جهان مادی باید آگاهیتونو گسترش بدین و دستورالعمل هایی به ما داده شد و به ما هشدار داده شد که باید آرام آرام وقتی پیوند برقرار میشه بین بعد متافیزیکی و بعد فیزیکی، مراقبه کنیم و از طریق دستورالعملهایی که ما میدونستیم و پیامبران به ما یادآوری کردن، آرام آرام این بعد فیزیکی رو تحت سیطره خودمون قرار بدیم و ازش در جهت گسترش آگاهی در سطح ماده استفاده کنیم..ذهن منطقی برای این بود که ذهن متافیزیکی از طریق اون بتونه درک انتزاعی رو بفهمه، زمان، استدلالات فلسفی، ریاضیات و … و هر چیزی که قابلیت الگوریتم نویسی داره توسط این ذهن درک میشه و ابزاری کارآمده، اما فقط باید نقش ابزاری داشته باشه، والا این ذهن چون موطنش ماده است از قوانین تکاملی حیوانات در بعد بسیار تکامل یافته تری استفاده میکنه..

        شهوت، خشم، شادی و خیلی از مفاهیم نسبی دیگر که در شرایط فیزیولوژی خاص به ظهور میرسن محصول این کالبد و ذهن مربوط به اون هستن..خداوند در قالب مثال از درخت ممنوعه یاد فرموده..وقتی بعد متعالی ما با بعد منطقی ما پیوند برقرار کرد، شیطان یا همون ذهن منطقی از طریق استدلال آگاهی والای ما رو فیلتر کرد و ما رو از والاترین مرتبه آگاهی که آرامش مطلق بی دلیل بود در کالبد ذهنی که نسبت به مباحث شهودی کور بود تنزل داد و این اتفاق کاملا طبیعی بود…همون که فرشتگان از قبل هشدار داده بودن..اما اتفاقی که باید بعدش میفتاد این بود که انسان، آرام آرام اون آگاهی رو با کنترل ذهن منطقی برگردونه..همونکاری که پیامبر در چله نشینی انجام داد و ما هم میتونیم در همین نمازهای یومیه بهش برسیم..نماز تمرین رسیدن به آ گاهیه، من بعضا دیدم بعضی علما مثلا توصیه کردن هنگام نماز مثلا در سجده به یاد بیاریم که از خاک هستیم و به خاک برمیگردیم یا دستورالعمل های اینچنینی که برعکس عمل میکنه!! یعنی در نمازی که باید آرام آرام حضور خداوند رو با ممارست و تمرین درک کنیم و از چنبره ذهن منطقی رها شیم، به عکس شروع کنیم به فکر کردن و این دقیقا عکس عمل میکنه!! اصلا بحث قریب بودن و نزدیک بودن خدا یعنی درک ماهیت نداشتن عالم بیرون و بالطبع اون افکار برگرفته از این عالم..

        مثلا در تمارین یوگا، شخص یوگی باید به مشاهده ذهن بنشینه تا ذهن آرام و ساکت بشه بدون اینکه برای اینکار دلیلی داشته باشه، چون اگر هزار سال هم به مراقبه بنشینه ولی هدفی منطقی داشته باشه، خود این سیکل ذهنی جلوی خاموش شدن ذهن منطقی رو میگیره!!

        در باورسازی، ما در واقع آرام آرام باورسوزی میکنیم!

        یعنی با تمرین عملی نسبت به آگاهی های فوق منطق که همون توحیده، سیطره ذهن منطقی رو از خودمون برمیداریم و بعد با استفاده از اون آگاهی های توحیدی رو در این جهان مادی به منسه ظهور میرسونیم و اینگونه آگاهی هامون رو گسترش میدیم..ما ثروت میشیم نه اینکه ثروت میسازیم

        ما غنی میشیم بالذات نه بالعرض

        ما کریم میشیم بالذات نه بالعرض

        اینگونه میشه که وقتی ذهن منطقی و جسم نابود میشه، اون آگاهی ها نابود نمیشه و باهاش سیر تکاملیمون رو در عوالم بعدی ادامه میدیم..ان شاالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    محمد صدرا شهبازیان گفته:
    مدت عضویت: 3078 روز

    به نام خدایی که برای بنده اش کافیست

    خیلی وقت بود که کامنتی روی نزاشته بودم

    من دوره هم جهت با خداوند رو هنوز تهیه نکردم من خودم میتونم شهادت بدم که همه چیز باوره

    همه چیز با باور قابل کنترل و قابل تغیره

    و من فقط به مقداری که تعهد داشتم تونستم از قانون به نفع خودم استفاده کنم

    بزار نتایج خودم رو بنویسم تا هم به خودمم یاد اوری بشه هم برای بقیه دوستان کمک کننده باشه

    یادتونه کامنت میزاشتم که روی خودم کار کردم و تونستم یه کار مناسب گیر بیارم؟ حالا دارم برای خودم کار میکنم توی شغلی که عاشقشم :)

    یادتونه میگفتم احساس نگرانی و استرس و اضطراب دارم ؟ با قانون و تغیر باور ها رفعش کردم

    دنبال این بودم که بتونم هم جایی کار کنم که درامد داشته باشم و هم بتونم جایی آموزش ببینم که به ساعت کارم بخوره ، خیلی جاها رفتم خیلی ارایشگاه ها صحبت کردم و جور نمیشد درسته ناراحت میشدم ولی توی تمرین هام مینوشتم خدا بهترین سالن رو برای اموزش من اوکی میکنه

    چیشد؟ من بهترین جای ممکن اموزش دیدم ، رایگان ، محیط دوستانه ، پیش آدمی که مشتری خودش رو ول میکرد تا به من اموزش بده چرا؟ چون من داشتم این باور رو میساختم که خدا منو به این کار هدایت کرده منو به این کار دستور داده پس تمام جهان که فرمانبردار هدا هستن وظیفه دارن به من کمک کنن

    انشالله توی ویدیویی که میفرستم برای استاد همه مثال هارو کامل توضیح میدم اما الان خلاصه تر بیان میکنم

    یه زمانی میخاستم وسایل بخرم برای کارم ولی به اندازه کافی پول نداشتم وسایلو یه مغازه بهم داد جوری که یه قسمتش از پولش مونده بود که گفتم دوهفته بعد بهت میدم فروشنده نشناخته بهم اعتماد کرد و پولش هم به جای دو هفته بعد چند روز بعد تونستم بهش پرداخت کنم

    یادمه میخاستم صندلی بخرم و خب توی شهر خودم پیدا نمیشد چند جا رفتم نبود تهران هم اگر میخریدم باز هزینه باربری و رفت و اومد و وقتی که باید میزاشتم برام مشکل بود ، اونم بخاطر حس و خوب من درست شد ، چی میشه که من زنگ بزنم به پسر عموم و بخوام که اون هم توی بازار شهر خودشون یه قیمت بگیره و دقیقا همون مدل رو با همون قیمت که من میخاستم داشته باشن و پولو براشون انتقال دادم و همون موقع خرید و همون موقع هم کاری براش پیش اومد و تصمیم گرفت برگرده شهر ما و صندلی من اورد همون روز دم در بدون یک ریال هزینه اضافه گذاشت خونه ما

    مدت زمان زیادی من درگیر اضطراب و افسردگی بودم و این رو بغیر از این که کمک کنم نمینویسم که من فکر میکردم که این یه مشکل پزشکیه درحالی که اصلا این طور نیست ، همه چیز برمیگرده به فکر غالب ما در طول روز من فقط با تغیر باور هام در مورد اون موضوع و این که این رو از یک مشکل غیر قابل حل برای ذهن خودم تبدیل به یک موضوع ساده و قابل حل کردم تونستم دوباره برگردم به حالت عادی و احساس خوب و واقعا هم همینطوره شما هر فکری توی سرت باشه اون داره بهت یه احساس میده و وقتی یه نوع فکر هایی زیاد توی سرت باشه احساس کلیت سمت اون حس خوب یا بد میره

    و خبر خوب اینه با کنترل ذهن با تغیر باور با مومنتوم (قدرت گرفتن) افکار مثبتی که توی ذهنت ایحاد میکنی دیگه هیچ خبری از اظطراب و افسردگی نمیمونه

    یه مدت درگیر این بودم که خونمون کامل بشه و فکر میکردم اگه من نباشم سر کار کار جلو نمیره و چقدر با این فکر و این که خواستم نقش خدا رو بازی کنم به خودم ضرر زدم جالب این مه پدر و مادرم هنوز هم فکر میکنن اگه من نبودم نمیشد درحالی که از جایی به بعد من دیگه بریدم و ول کردم رفتم سراغ کار خودم و شاید باورتون نشه

    همه چیز برای کار خونه بهت پیش رفت همه ویز راخت تر سریع تر با کیفیت بهتر پیش رفت

    من فهمیدم نباید تمرکز رو از روی خودم بردارم به این توجیه که من میخام نقش خدا رو بازی کنم و کار هارو خوب پیش ببرم

    مطمعن باشید همه چیز باوره همه چیز باوره بدون شک

    یه دفتر برای خودتون بیارید باور هاتونو دونه دونه اروم اروم عوض کنید صبر کنید بزارید باور های خوبتون جون بگیره و جون باور های منفی گرفته بشه نتیجه براتون فراتر از تصور میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    سید مصطفی حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1725 روز

    بنام خدا

    سلام به استاد عزیزم وهمه دوستان

    خدایا شکرت که امروز هم در مسیر آموزش ها فایل گوش دادم واحساس میکنم که امروز هم یک روز فوق العاده است برام کاری که مدتهاست به تاخیر انداختم رو امروز دارم میرم انجامش بدهم با موفقیت وبا حال خوب

    چه می‌شود که ذهن، رسیدن به یک خواسته را سخت و پیچیده می‌کند، و چه می‌شود که همان ذهن، رسیدن به یک خواسته را ساده و آسان؟

    من فکر میکنم ذهنیتی که در عقبه اون کار هست مثلا انجام کارهای کشاورزی برام آسونه وراحت انجامش میدهم و همیشه پدرم انجام میداد و صحبت از نشد نبود ولی در مورد درخواست کردن خیلی ضعیف عمل میکنم به خاطر شنیده هام که خجالت بکشی وزشته و..ولی با دوره عزت نفس در این مورد بهتر شدم درخواست کردن رو نشانه عزت نفس می‌دونم با این باور که هر کسی می‌تونه در خواست کنه وهر کسی هم می‌تونه وآزاد هست که درخواست رو بپذیره یا رد کنه مثلا از کسی در خواست ساعت یا آدرس کردم

    هر چیزی بسته به افکار و باورهای ماست اگر کاری برامون سخت پیش می‌ره نه به این معناست که اون کار سخته بلکه به این معناست که ما یک سری ترمز داریم که از شنیده هامون میاد پدر من اعتقاد راسخ داره که پول ساختن آسون نیست و به همان نسبت راه سختی داره برای پول سازی

    و افرادی رو دیدم که با نوک قلم پول سازی میکنند وپول سازی میکنند با لذت و تفریح

    این باور رو بارها تکرار میکنم که پول ساختن آسونه ،پولی که آسون بدست بیاد براحتی در چرخه قرار میگیره ،پولی که بازجر وسختی بدست بیاد قابل استفاده نیست

    چه می‌شود که فرد ناخودآگاه به دنبال یافتن نکات منفی است، و چه می‌شود که توجه یک فرد، معطوف به یافتن نکات مثبت در هر موقعیت می‌شود؟ وقتی با دیگران صحبت میکنیم اجازه می‌دهیم که ذهنیت ما رو بسازند چه مثبت وچه منفی وهر فردی بسته به شنیده های خودش تجربیات متفاوتی داره

    چه می‌شود که بعضی از آدم‌ها خوش‌شانس هستند و مرتباً فرصت‌ها و نعمت‌ها را حتی از دل هیچ جذب می‌کنند، و چه می‌شود که بعضی‌ها آن‌قدر بدشانس‌اند که بدترین سناریوی ممکن برایشان رقم می‌خورد؟

    من خودم از اون افرادی هستم که اعتقاد دارم خوش شانس هستم مثلا راحت خونه میگیرم ،راحت ماشین میخرم ازدواج راحتی داشتم

    یادمه موقعی که منتقل شدم به شهر جدید گفتم براحتی خانه برام جور میشه در بهترین محله شهر با وجودی که از نظر دیگران ناممکن بود ولی خداوند هدایتون کرد به خانه ای که دو طبقه بود با پارکینگ وحیاط که ما طبقه اول بودیم وطبقه دوم هم یک زن و شوهر جوان که اکثرا خانه نیستند این خونه توی محله بسیار آرام با همسایه های بسیار عالی ،حیاط خونه فقط ما استفاده میکنیم انگار کل این ملک در اختیار ماست وجالبه اینکه ما غیر حضوری وبه صورت تلفنی خونه رو گرفتیم و دوستم رفت بنگاه گوشی رو دادند به من صحبت کردیم با صاحب خانه وقرار داد بسته شد و هنوز صاحب ملک رو ملاقات نکردم ویکی از اون الگوهایی که به خودم یادآوری میکنم همین خانه بود، که چقدر آسون و راحت قرار دادش بسته شد اگر مسیری درست باشه باید آسون باشه ومسیر سخت مسیر اشتباه هست

    خدایا سپاسگزارم برای هر لحظه از زندگیم

    خدایا هر آنچه دارم از آن اوست

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    زیبا قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 598 روز

    به نام خداوند مهربانم

    سلام به همگی

    استاد شما اگر بدونی با این دوفایل جدید با زندگی من چی کار کردی

    انگار داشتم تو افکار منفی غرق میشدم و به زور خودم و بالا میکشیدم دوباره نجواها منو میکشید پایین و شما با این فایل مثل یه کشتی نجات ،کامل نجاتم دادین از شر نجواها و ذهنی که مدام داشت پیشروی میکرد و به سمت منفی نگری شدید پیش میبرد

    خیلی جالبه با اینکه میدونستم مثبت نگری چیه و از قانون اطلاع داشتم ولی انگار باورش نکردم انگار تازه متوجه شدم اون جور که باید به خوردم نرفته

    و این فایل تاثیری روی ذهن من گذاشت که میتونم بگم

    خودم از طریق اگاهی های این فایل یا بهتر بگم یه دوره ی بینظیر ، تونستم بهشت رو برای خودم خلق کنم

    بهشتی که اگر این فایل نبود تبدیل به جهنمی سوزان میشد برای من

    استاد به قول یکی از دوستان الان زندگی من به دوقسمت تقسیم شده ، قبل از این فایل و بعدش

    باورم نمیشه که چقدر رسیدن به خواسته ها اسان بوده

    و من درکش نکرده بودم فقط ادعام میشد که حرفاتونو باور میکنم

    من به کمک این فایل از دو تا از بدترین ، البته الان میگم بهترین تضادهای زندگیم به راحتی عبور کردم

    استاد بسیییییییییار بسییییییییییییار سپاسگزارم

    و فقط و فقط با نوشتن بهترین سناریو تو ذهنم این تضادها شد بهشت برای من

    من یاد گرفتم رسیدن به خواسته رو تو ذهنم راحت کنم

    و راحت شد

    و بعد از دوسال خانوادم دیدم ، چون ذهنیتم و راجع به همسرم تغییر دادم

    امروز با تغییر ذهنیتم ساعت اپل واچم پیدا شد به راحتی

    استاد دلم میخواد داد بزنم بگم خداییاااااااااااااشکرت

    که منو با استادم اشنا کردی

    به خدا تازه فهمیدم خالق زندگی بودن یعنی چی

    تازه فهمیدم که قدرت و به کسی ندادن جز خدا یعنی چی

    یه مورد دیگه اینکه من همیشه تو ذهنم پیش فرض های منفی از یک مسئله داشتم

    مثلا چون دفعه ی قبل این جوری نشده الانم نمیشه

    یا چون دفعه ی قبل من خواستم نرسیدم الانم عمرا برسم

    و اومدم اگاهانه اون پیش فرض ها رو تغییر دادم

    و گفتم دفعه ی قبل من این باورها رو نداشتم که نشده

    پس الان حتما میشه و به نفع من تموم میشع

    وای خدای من

    انگار این دوسال تو سایت بودم ، خواب بودم ، تازه الان بیدار شدم

    دیگه تا به یه تضادی برخورد میکنم نمیترسم

    چون میدونم میتونم تغییرش بدم اونم براحتی

    حتی با شور و شوق از خواب بیدار میشم

    چون میدونم با ذهنیت مثبت میتونم یه روز عالیو خلق کنم

    استاد زانو دردی که به حدی شدید بود و با صدتا قرص و تزریق ژل بازم خوب نشده بود و من نمیتونستم زانوم و خم کنم ، وقتی خم میکردم از درد داد میزدم

    الان دارم با گریه شوق مینویسم

    استاد زانو دردم خوب شد

    براحتی خوب شد با تغییر نگاهم و مثبت نگری

    انگار اصلا زانوم همیشه همین جوری عالی و سالم بوده

    استاد نمیدونم چه جوری تشکر کنم

    این فایل حتی کمک کرد من ایمانم قوی تر بشه

    اصلا زبانم قاصره

    فقط بدونین شما با این فایل زندگی منو زیر و رو کردین

    و از خدا میخوام بتونم شاگرد خوبی براتون باشم

    فکر میکنم فقط این جوری میتونم جبران کنم

    خدایااااااااااا شکرت شکرت شکرت

    استادم همیشه از خدا میخوام سلامت و شاد و بهترین روزها رو تجربه کنین و ثانیه به ثانیه از زندگیتون لذت بببرین .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    ,,محمد حسن زحمت کش گفته:
    مدت عضویت: 216 روز

    سلام وعرض ادب

    به استاد دوست داشتنی و مریم مهربان

    من مشهد زندگی میکنم و24سال سابقه کار در شرکت زمزم دارم

    در شهر ما دوتا از غول های نوشابه سازی جهان کوکا کولا وپپسی هم هستند که معمولا همه از این برندها استفاده میکنن

    خوب شرکت ما هم که از خیلی سال پیش نوشابه تولید میکرد نمیخواست از این شرکت ها عقب بمونه شروع کرد به ساختن محصول با کیفیت که من خودم شاهد این داستان بودم

    خواستم این باور مردم و بگم که همه چون برند این دو شرکت کوکا کولا وپپسی رو میدیدند بدون اینکه بدونند این محصول اصل هست یا کیفیت لازم دارا باشه مصرف میکردند در حالی که ما استاندارهای بیشتری رو لحاظ میکردیم ولی باز هم چون باور مردم این بود همیشه شرکت ما برند اخر بود

    چند سال پیش شرکت ما آمده گفت بیایم یک مسابقه بزاریم برای کیفیت

    خوب اعلام کردیم در یک روز جمعه میدان شریعتی مشهد یک جایگاه درست کردیم و مسابقه کیفیت شروع شد

    موضوع مسابقه کیفیت این بود که هر کسی که نوشابه خور حرفه ای هست بیاد به ما بگه این نوشابه که میدیم از کدام برند هست واگر درست گفت یک بسته جایزه داره

    خوب این موضوع برای خیلی ها جالب ولذیز بود ودر مسابقه شرکت کردند

    ما چنتا لیوان یک بار مصرف که دارای شماره بود آوردیم که از شماره 1تا 3 بود وکسی نمیدونست که شماره ای که دار مصرف میکنه کدام نوشابه هست

    من خودم تو مسابقه شرکت داشتم وبا چشمان خودم دیدم این باور اشتباه که یکی میگفت من کوکا کولا رو از اونور خیابان تشخیص میدم ولی وقتی میخورد میدید که اشتباه گفته مثلا لیوان شماه یک زمزم بود ومیگفت این کوکا کولا اصله و بعد که بهش میگفتیم این زمزم هست باور نمیکرد این همون باور اشتباه بود که مردم فکر میکردند چون لگوی کوکا کولا روش خورده این دیگه غول آخره

    خیلی ها اشتباه میگفتند ومن حالا میفهم که یک باور اشتباه تمام حس وفکر آدم و از کار میندازه

    این میخواستم با شما عزیزان درمیان بزارم همیشه از سال ها قبل این تو ذهن من بود استاد عزیز حالا که توت فرنگی 19 دلاری رو دیدم خواستم این باور اشتباه یاداوری کنم

    ارادتمند شما محمد از مشهد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: