اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
چطور من اصلا به این توجه نکرده بودم و همش هم دنبال راهکار بودم؟؟؟
نمینویسم دقیقا آسیبو که شما بتونید کامنتو بخونید
من میلیون ها بار در مورد کمرم باور اشتباه شنیده بودم و باااااور کرده بودم بااااور کرده بودم همین الان هم باورمه که این خوب شدنی نیست و باید کنترلش کنی فقط!!!
یا اصلا برای چی به وجود اومد؟!
من بااااورم این بود که زیاد نمیتونم بایستم
من باااااور کرده بودم آره دیگه گودی کمر دارم
و از همه بیشتر بااااااور کردم که یا فقط عمل یا فقط کنترل،
خب
من چرا نمیام از قانون استفاده کنم؟
چرا تا حالا استفاده نکردم از قانون؟
باید بشینم منطقی به ذهنم بگم که چرا من اینو باور کردم؟!
پس چرا بقیه اینطور نشدن؟؟
آدم هایی که در موردش صحبت نکردن؟!
آدم هایی که انتظار اینو نداشتن ؟!
من چرا باور کردم؟!
فقط از خدا میخوام کمکم کنه بتونم تغییر بدم باورمو تو زمینه ی سلامتیم
باید به خدا بگم هدایتم کنه الگو نشونم بده بهم ثابت کنه بهم بگه از بینهایت طریق که اشتباه فکر میکردم
نه اینکه بخوام دنبال راهکار بگردما
باور کنم که اصلا ز بیخ اشتباه فکر میکردم
و باید با همون فرمونی که این آسیب هارو تو جسمم خلق کردم باید با همون فرمون به حالت طبیعی برش گردونم
چقدر این چهارتا فایل تاثیر گذاره
مرسی واقعا
واااای یکیش همینه که حتما باید صاف بشینی وگرنه …
همین الان سرچ کردم
که آیا صاف نشستن دلیل بر آسیب ندین کمر هست؟!
بعد فقط چشمم خورد به همین
که صاف نشستن برا کمر مضر است!!!!
خنده دار نیست
من کاری ندارم درسته یا غلطه ها
میخوام اولین باورو تو ذهنم بشکنم
که اصلاااااا دلیل نیست بدن من تو هر حالتی بهترینه خودش بهم میگه الان تو چه حالتی قرار بگیر هیچ ربطی ندارن هیچی اتفاقی هم نمی افته
الان که داره یادم میاد من یه دوست داشتم هم همیشه اصلا خمیده میشت در حدی که واقعا به اصطلاح گرد بود پشت کمرش ، اما چرا اون هیچیش نیست؟! چرا من اینطوریم؟!
یا من فکر میکردم به خاطر مدل گاردم و طرز ایستادنم تو بوکس که اینطوری شدم با خاطر چرخش کمر،
بابا قهرمان جهانش فلوید می ودر پس چرا چیزیش نشد!!!!!
ای خدا
یا تو باشگاه هرکس رد میشه میگه کمرتو باید صاف بگیری و گرنه به کمرت فشار میاد،
من یه فیلم تو یوتویوب دیدم طرف حالت دولا داشت رکورد لیفت میزد !!!! دولاااا!!!!
تاکید میکنم نمیخوام بگم این درسته یا این غلطه ها
میخوام بگم که این باورها هستن که به صورت صد در صد دارن نتایج رو رغم میزنن
بابا ما جادوییم به خدا این چه قانون اعجاب انگیزیه
مرحله ی اول تغییر باور ها شکستن باورهای قبیله
و مرحله ی بعد ایجاد باورهای درسته
مثل این باور که هر اتفاقی هم که بیفته یا افتاده بدن من از پسش بر میاد
مگه وقتی من دستم زخم میشه نگرانم که خوب نشه؟!!!
من خودم تو مفصل کتفم تو یکی از بازی هام آسیب دیدم
دکتر گفت میتونی پلاتین بگذاری ولی دامنه ی حرکتیت محدود میشه.و میتونی بزاری همینطور بگذره خودش خوب میشه،
و خوب شد
بعد از 1 سال من اصلا دیگه ردی از مشکل تو مفصل کتفم نداشتم ایییین همه هم مبارزه کردم تمرین کردم بعدش
فقط به خاطر اینکه من حرف دکترمو بااااور داشتم و گفتم میگذارم خودش خوب بشه،
و بعدش هم هداااایت شدم تا تقویت کنم عضلاتشو و بعدم که کلن خوب شد،
دندنم بالاترها آسیب دیده و خودش خوب شده چون باورمون اینه که خودش خوب میشه وگرنه اگه اونم راهکار داشت یه راهکاری برای در میآوردن که حتما اینطور که ما میگیم باید انجام بدید تا خوب بشه !!!
ذهنه
ذهنه که داره کارها و انجام میده
باورهای که داره کارهارو انجام میده
یا مثلا وقتی شما دوره ی قانون سلامتی رو گذاشتین
من فکر میکردم که تنها راهش اینه که غذامو درست کنم
اما اییییین همه ورزشکار که مثل خرس میخورن
ایییین همه آدم چاق که صاف صاف راه میرن و فعالیت فیزیکی میکنن
چرا اونا چیزیشون نیست؟؟
اولین راه همین تغییر این باورها همین منطقی ثابت کردن به ذهنمه
بابا من سالمم سالم بودم هیچیم نیست چرا من رو خودم عیب گذاشتم یا دیگران،و ایییینقدر بهش دامن زدم یا به قولی مومنتوم در موردش راه انداختم اینقدر در موردش با خودم با بقیه با خدا صحبت کردم که شده این،
از کمر درد گفتین یاد تصادف خودم افتادم که حدودا 16 یا هفده سال پیش برام رخ داد قبل از اون تصادف خیلی دلم میخواست برم ی ورزش رزمی ..وقتی تصادف کردم پزشکم نتیجه ی عمل و پنجاه پنجاه اعلام کرده بود بعد تر خواهرام اینو بهم گفتن اول به ی دکتر دیگه مراجعه کردم و فقط کوفتگی تشخیص داد منم حدودا ده روز راه میرفتم کم کم توی پاهام احساس ضعف کردم و زمانی که توی حالت نشسته بودم توی قسمت پایین کمرم کمی احساس سوزش داشتم بعد اون به ی پزشک دیگه مراجعه کردم که شکستگی مهره ی کمر تشخیص داد و منو بستری کردن و یادم نیست دقیقا چند روز بعد عمل شدم و پزشکم بهم گفت خدا خیلی دوست داشته که تا الان قطع نخاع نشدی چون یک سانت مونده بود که برای همیشه تجربه ی راه رفتن رو از دست بدی ..در هر صورت من عمل شدم .
و همونطور که گفتم بعد خونوادم بهم گفتن چند روزی که دیرتر عمل شدی به این خاطر بوده که پزشکم نتیجه رو پنجاه ..پنجاه پیش بینی کرده بود و داداشم داشته تحقیق میکرده که منو ببرن ی شهر دیگه برای عمل هر چند پزشکم یکی از بهترینهای شهر بود …بالاخره عمل من انجام شد و چند تا مهره ی شکسته داشتم که پلاتین گذاشتن …دکترم گفت به هیچ عنوان و در هیچ زمانی نباید ورزش کنی فقط میتونی توی آب راه بری حتی اگه ی روزی باردار هم بشی ممکنه مشکل ساز بشه …حدودا هشت سال پیش بعد از مرگ پدرم من ی مقدار اضافه وزن پیدا کردم و اینکه نیاز به فضایی داشتم که غصه هامو تخلیه کنم رفتم بدنسازی ثبت نام کردم و هر چقدر اطرافیان تلاش کردن که برای کمرت مشکل ساز میشه من قبول نکردم …الان نزدیک به هشت سال هستش که دارم بدنسازی کار میکنم و سنگین هم کار میکنم فقط ی بار ی مقدار کمرم گرفت و از اون به بعد هیچ مشکلی نداشتم …چون حرف پزشکم رو باور نکردم و ایمان داشتم که هیچ مشکلی پیش نمیاد .
این تجربه ی مشا هم ثابت میکنه که همه چیز باوره واقعا همه چیز باوره
اصلا قانون اعجاب انگیزیه که هر طور باور کنی برات رقم میخوره
من خودم یه هم باشگاهی داشتم که عمل کرده بود و سنگین هم تمرین میکرد و مبارزه میکرد
ولی هنوز کسی رو ندیدم که مثلا بگه کمرم خودش خوب شد در حدی که اثری ازش نیست
من اینو باور کنم حله
مطمئنم با تکرار کردنش برام اتفاق میوفته
البته من تجربه کردم که وقتی تمرکزم رو از روش بر میدارم و بهش فکر نمیکنم و کارای دیگه میکنم اصلا تو اون مواقع هیچ اتفاقی نمی افته،
اما
این باوری که شما به من دادی خیلیییی خوب بود
یعنی بهم ثابت کرد که همه چیز ذهنیه
من در مرحله ی اول دارم سعی میکنم بهش بی توجهی کنم و اینو ورد زبونم کنم که خوب میشه خودش خوب میشه و هر ایده ای هم میاد برای تقویتش یا عضله سازی انجام میدم و اینو بهم به خودم تلقین میکنم که با انجام همین حرکات به زودی خوب میشه،
آهان من واقعا اعتقاد دارم به مغذ قلم و آب قلم و پای مرغ
امیدوارم که همیشه سلامت باشین و همونی بشه که براتون خیره و خوشحالتون میکنه .
من تعدادی از شاگردام هم مشکل جدی کمر داشتن
ولی اومدن و با تمرین درست با جدیت دارن ادامه میدن و هیچ مشکلی هم نداشتن تا به الان خدا رو شکر … وقتی اومدن برای ثبت نام من ازشون در مورد اینکه مشکل کمر و زانو درد دارن یا نه پرسیدم که بتونم برنامه ی درستی رو براشون طراحی کنم وقتی بهشون اطمینان میدم که اگه به حرفم گوش بدین و طبق اون چیزی که من بهتون میگم عمل کنید مشکلی پیش نمیاد به حرفم اعتماد میکنن منم همیشه حواسم هست به نحوه ی تمرین و اجراشون ولی نگران نیستم چون اطمینان دارم که همه چیز سر جای درستشه بنا بر این نباید نگران چیزی باشم .
من اینو فهمیدم که ذهن میتونه خیلی قدرتمند عمل کنه اگه در راستای مسیر درست ازش استفاده کنی بدون شک ی خروجی خوب بهت تحویل میده ..و اینکه من فک میکنم تاثیر حرف آدمایی هم که قبولشون داریم میتونه باورای
سلام علی جان ؛ امیدوارم حالت عالی باشه ، کامنتت منو یاد چنتا موضوع انداخت ، حتما برات جالبه ؛
من چون وزنه میزنم چنتا ایراد توی بدنم بود و فکر میکردم بخاطر وزنه های سنگینه ؛
مثلا مدت زیادی مچ راستم درد میکرد ، من با همون مچ بازم وزنه میزدم ، بعد از کلی وقت که دیدم حتی با استراحت هم خوب نمیشه گفتم خدایا من واقعا راهی بلد نیستم خودت درستش کن تو بهترین شفا دهندگانی ، خیلی عجیب بود خودش خوب شد و اصلا یادم رفت درد میکرد تا بعدها یهو یادم اومد چقدر راحت و قشنگ خدا شفا داد منو ؛
دوباره تو استخون پشت بازو سمت چپ درد طولانی مدتی داشتم که اونم خوب نمیشد ، بازم گفتم خدایا تو بهترین شفا دهندگانی خودت خوبش کن ، اینم دقیقا مثه مچم خوب شد که اصلا من متوجهش نشدم و بعدها فهمیدم دیگه دردی ندارم ؛
دوباره یمدت بود دهنم طعم نا جالبی گرفته بود ، بوی بد نبود ، فقط یه طعم ناجالبی گرفته بود ؛ خلاصه بازم گفتم خدایا تو بهتر بلدی خودت درستش کن ، به طرز عجیبی بمدت چهار پنج روز غروبها به خوردن آبجوش میل زیادی پیدا کرده بودم ، منکه اصلا نمیدونستم دلیلش چیه ولی آبجوش رو میخوردم ؛ خیلی راحت و عجیب بعد از چهار پنج روز میل من به آبجوش از بین رفت و جالبه که طعم دهنم هم خوب شد ؛
یا یبار مهره پشتگردنم درد گرفته بود که بازم گفتم خدایا تو بهترین شفا دهندگانی خودت درستش کن ، اونم براحتی مشکلش حل شد خداروشکر ؛
میخوام بگم اگه واقعا باور کنیم این خدا رو ، برای هرررررررررررر مسئله ای جواب و راه حل ساده داره ، هررررررررررر مسئله ای ؛
ولی من تو مسائل مالی هنوز اونقدر باورش نکردم متاسفانه و مشخصه که تو بحث مالی نتایجم ضعیفه ؛
باوررررررررر و فقط باوررررررر ماست که دست خدا رو میبنده یا باز میزاره تو زندگیمون ؛
مرسییییی باور عالی بود اگر برا شما شده برای منم میشه
اصلا برای خودم تو قسمت های دیگه ی بدنم این اتفاق افتاده ها
یعنی دیگه تو سابقه ی 15 سال ورزش بارها آسیب تو قسمتهای مختلف بدنم پیش اومده اما چون مقاومتی در موردش نداشتم خودش خوب شده واقعا
من خودم به این مواردی که الان تو جسمم دارم دامن زدم یا خیلییییی موضوع رو تو ذهنم پیچیده کردم واقعا
به قول استاد ما تو ذهنمون داریم مسائل رو پیچیده میکنیم
و من واقعا تو بعضی از موارد خیلییییی موضوعاتی تو ذهنم پیچیده و سخت و نشدن میکنم
در صورتی که افرادی هستن که خیلی راحت وو آسون به راه حل مسئله هدایت میشن به هر شکلی
درنهایت خیل راحت خوب میشه
پس در درجه ی اول من باید بیام سعی کنم مسائل رو تو ذهنم راحت کنم ساده کنم آسون کنم بعد آروم آروم حسش میکنم جواب رو یا اجازه میدم درست بشه یا باور مناسب بهم گفته میشه که در موردش ایجاد کنم خدارو شکر
مجتبی جان خیلی ازت ممنونم بابت الگوهایی که بهم دادی و این باور
که به خدا میگم خدایا من نمیدونم خودت خوبش کن و خوب شده
این عالی بود منم میخوام اینو باور کنم و بهش بگم من نمیدونم تو میدونی خودت خوبش کن
به نام خدایی که مرا انسان آفرید ،سلام بر استاد عباسمنش عزیز ذهن اختلالی است در معرفت
از یک دیدگاه، ذهن درست مانند امواج است ــ یک اختلال است
زمانی که اقیانوس آرام و ساکن است و مختل نشده، امواج وجود ندارند
زمانی که اقیانوس با یک تندباد یا جزر و مَد آشفته میشود، وقتی امواج عظیمی برمیخیزند و تمام سطح آن در آشوب است، این ذهن است از یک دیدگاه. اینها تمثیلهایی هستند فقط برای درک برخی کیفیتهای مشخص درونی که نمیتواند با واژگان توصیف شوند. این تمثیلها شاعرانه هستند. اگر بتوانیم آنها را با همدلی درک کنیم، به یک ادراک دست خواهیم یافت. ولی اگر سعی کنیم که آنها را بطور منطقی بفهمیم، نکته را از کف می دهیم
اینها تمثیل هستند.
ذهن اختلالی است در معرفت، درست همانگونه که امواج، اختلالهایی هستن در اقیانوس: چیزی خارجی وارد شده است
آن طوفان، چیزی از بیرون بر آن اقیانوس، بر معرفت انسان، واقع شده است. امواج همیشه در سطح قرار دارند؛ در ژرفای اقیانوس موجی وجود ندارد نمیتواند وجود داشته باشد زیرا که بادها نمیتوانند وارد عمق شوند
پس همه چیز فقط در سطح است
اگر به درون بروی، کنترل به دست آمده است. اگر از سطح به مرکز حرکت کنی؛ ناگهان، شاید که سطح مختل شده باشد، ولی تو مختل نشدهای.
تمام مدیتیشن چیزی نیست جز رفتن به سوی مرکز، مرکزیت یافتن، ریشهدار شدن در آنجا، منزلکردن در مرکز. و از آنجا، تمامی دیدگاه عوض میگردد. اینک امواج شاید باشند، ولی به تو نمیرسند. و از مرکز، وقتی که از آنجا نگاه می کنی، رفته رفته تضادها متوقف میشوند. رفتهرفته آسوده میشوی. آهستهآهسته می پذیری که البته تندباد وجود دارد و امواج برخاستهاند؛ تو نگران نیستی. و اگر نگران نباشی، حتی از امواج هم میتوان لذت برد!
هیچ اشکالی در آنها وجود ندارد. مشکل از آنجا برمیخیزد که تو نیز در سطح قرار داری. تو در قایقی کوچک در سطح آب نشستهای و تندبادها و جزومدها میآیند و تمام اقیانوس دیوانه می شود. البته که نگران میشوی:
تا حد مرگ وحشت میکنی. با آن قایق کوچک خود چه خواهی کرد؟
در خطر هستی. هرلحظه آن امواج میتوانند قایق کوچکت را واژگون کنند؛ هرلحظه مرگ می تواند فرا برسد. با آن قایق کوچک خودت چه خواهی کرد چگونه میتوانی کنترل کنی
اگر شروع کنی به جنگیدن با امواج، شکست خواهی خورد. جنگیدن کمکی نخواهد کرد. باید که امواج را بپذیری.
درواقع، اگر بتوانی امواج را بپذیری و بگذاری که:
قایق ات، هرچقدر هم که کوچک، همراه امواج حرکت کند و نه برعلیه آنها، آنوقت خطری وجود ندارد.
پیش فرض های مثبتی ک من دارم، باعث تفاوت نتایجم شده، و خب این پیش فرض ها از الگو برداری از استاد از کامنت های بچه ها شروع شد، ینی من ذهنم رو تنظیم کردم ک از این سایت یاد بگیره، نه جای دیگه، از رفتارای دوستان عزیزم و استاد وخانم شایسته الگو برداری کنه.
وقتی کسی باور منفی ک خلاف جهت من داشت و حتی میگفت ببین من دارم با این تجربه زندگی میکنم، ایناها اینم سندش، ولی من بارها الگوهای مثبتی ک دیده بودم رو ب خودم میگفتم.
مثلا میگفت ببین من خیلی زجر کشیدم ب اینجا رسیدم، بهش میگفتم نه بنظرم زندگی اصن زجر کشیدن نیس، من نیومدم این دنیا زجر بکشم،من میخوام ب آسانی و با علاقیم پول بسازم، من تلاش فیزیکی نمیکنم، تلاش ذهنی میکنم، رو باورام کار میکنم.
وای ک عبارات تاکیدی جلسات قدم زندگی منو خیلیی تغییر دادن، آقا همه آدما خوبن، همه ب من کمک میکنن، همه مسخر من شدن، اونا خودشونم نمیدونن ولی خدا مامور کرده شون ک بیان ب من خیر برسونن و برن، اینجوری دیگه کسی رو تو ذهنم گنده نمیکنم، اعتبار نعمت و خوبی ک میکنه رو ب خدا میدم، نمیخوام براش جبران کنم، برای خدای خودم جبران میکنم.
مثلا با پیش فرض مثبت درخواست هامو ب افراد اعلام میکنم، پیش فرض توحید، پیش فرض انتظار مثبت داشتن، نمی چسبم ب یک فرد، با حس رهایی و بت نکردن اون فرد، با این دید ک همه آدما ب من خیر میرسونن، همه آدما دستی از دستان خداوندن ک ب من نعمت و برکت بیشتری برسونن، و همینم شده، ب قول استاد اونا خودشونم خبر ندارن ک دارن ب تو خدمت میکنن، خدا اونارو برات فرستاده، و این باعث شده بپذیرم کمک و لطف بنده هاش رو، درخواست های بیشتری کنم، حالا چ از پدر و مادرم و آشناها، چ از افراد غربیه.
در مورد سلامتی، چون من خیلی استاد رو قبول دارم حرفاشون رو مثل وحی منزل می پذیرم و میگم همین است و بس، چرا چون نتایج استاد رو می بینم، چون ب حرفای قبل شون عمل کردم و نتیجه گرفتم، آقااااا نتیجه دستمه، اینم انجام بدیم ببینیم نتیجه چی میشه؟ شک نکنید بلههههه.
آقا بدن من خیلی قویه، هیچی نمیشه، با این پیش فرض من اصن دستام کلی زخم میشن حالا یا تو طبیعت یا موقع آشپزی یا از جاهای غیبی، ولی من اصن برام مهم نیس ک وای الان دخترم و دستم زخم شده و جاش می مونه، نه اصلا جاشم نمونده، اصن بهش توجه ام نمیکنم، ولی یادمه یه دوست داشتم ی خراش ک دستش برمیداش میگفت وااای الان کلی بیماری میره تو بدنم:/
و همین باور من ک بدن من همه چیو حل میکنه، باعث شده خیلی اداپته بشم و اصن سخت نگیرم و توی طبیعت ک میریم همه میگن چقد تو پایه ای، چقد عالی هستی و خیلی ب همه خوش میگذره با من :)
یا من این باورو ساختم ک بارون و برف و کلا طبیعت نمیتونه ب من صدمه بزنه، و همیشه زیر بارون خیس خیس میشم اصن سرما خوردگی یوخته. حالا بعضیا میگن بدن ما ضعیفه، نه بابا از بچگی تو مخ ما کردن بچه جون مواظب باش سرما میخوری، تو حساس تر از دوستاتی، هرچی بیشتر حساس شدیم گیر دادیم باورمون تایید شده،
اتفاقا این روزا تو ذهنم این سوال بود چرا ما خانما باید همش شال و کلاه بپوشیم من یکی ک تو زمستون کله ام یخ میزنه، چطوره اقایون بدون هیچ کلاهی تواین سرما راحتن؟ آبجیم گفت چون تو از بچگی پوشونده شدی، اقایون از بچگی روسری سرشون نبوده، اونا بدن شون اداپته شده عادت کردن، پوست کلفت شدن.
در مورد نژاد پرستی، آقا هیچ از من برتر و بالاتر نیست، منم از کسی پایین تر نیستم. من افغان هستم، از بچگی هی ت خونه خاطرات تحقیر شدن شنیدم، اینکه ایرانی ها از ما خوششون نمیاد، مارو پایین تر میدونن و…
و من با دوره عزت نفس، عزت نفس درونم رو ساختم، احساس لیاقتم رو ساختم، پیش فرض کم بینی نداشتم و خیلی راحت ارتباط می گیرم و این فکر رو ندارم ک چون مهاجر هستم از مردمان اون سرزمین پایین ترم، و اتفاقا نه تنها برخورد بدی ندیدم بلکه با افتخار ملیتم رو اعلام کردم از ارتباط با ادمهای پولدار بگیر تا افراد محل مون، و اتفاقا اون افراد گفتن بله خیلی انسانهای شریفی هستین.
پیش فرض منفی نداشتن در مورد مردها، مادر مذهبی عزیزم، هنوزم میگه فلان مغازه دار چقد هیز بود، همین امروز گفت، منم گفتم نه اتفاقا خیلی ادم خوبیه، من کلی باهاش حرف زدم، تو مادر من با یه دید منفی ب آدما نگاه میکنی و اتفاقا رفتارای بدی هم میبینه بنده خدا
یه پیش فرض منفی دارم ک اینو باید حلش کنم، لطفا نخندین، این یکی استثنا شده، بگم بخندین، پیرمردی در پارک محل :)))) با اینکه من کلییی با افراد مسن آقا تو پارک مون رفتم جلو ازشون نصیحت خواستم همه چشم پاک، دخترم دخترم،ولی یه موردی این تازگیا بهش برخوردم، هی من تو ذهنم میگم عمو بپیچ من ک هلت بدم می افتی، بیشتر دارم میخندم ولی باید حلش کنم، مراحل اعراض رو رفتم جلو ولی گویا باید برم تو کار اقدامات عملی.
پیش فرض مثبت برا رخ دادن اتفاقات خوب، حس های خوب، تجربیات خوب، برا مکان هایی میخواستم برم خیلی بهم کمک کرده، اومدم نوشتم خدایا میخوام امروز خیلی باهات خوش بگذرونم، یا امروز خیلی بهمون خوش بگذره و بهترین تجربه ام بشه حتی از تجربیات قبلم بهتر و شده و شده.
یه پیش فرض اشتباه ک داشتم، من نقاشی بلد نیستم از بچگی اینو میگفتم آبجیامم مسخره ام میکردن و همین باعث شده بود دست ب عمل نزنم و بترسم و میگفتم من نقاشی تم اصن خوب نیس، ولی بعدش رفتم تو دلش انجام دادم دیدم نه بابا اصلانم کار شاخی نیس، با تمرین همه چیو یاد می گیری، و چون کارم رو تازه شروع کردم، ب یه الگویی هدایت شدم ک این خانم میگفتن نقاشی رو سرامیک اصلا ب این ربط نداره ک شما نقاشی حرفه ای بلد هستین یا نه، فقط ب این ربط داره ک شما علاقه داشته باشید، نترسید ک نقاشی بلد نیستید، شما میتونید الگو بگیرید از اینترنت و کپی کنید و رنگ کنید. ب همین سادگی ب همین خوشمزگی؛)
پیش فرض های مثبتی هم در مورد شخصیتم دارم، ویژگی ها و اخلاقیات خوبم رو همیشه ب خودم یادآوری میکنم، و پر از حس لیاقت میشم، ب قول استاد تو عبارات تاکیدی، من بی نظیرم من فوق العاده ام من خیلی دختر آرام و درصلحی هستم، من خیلی دوست داشتنی ام، هرکسی با من باشه نهایت خوشبختی رو تجربه میکنم چون من خیلی حالم خوبه، پر ذوق و شوقم، مثبتم، و اون روزی ک با من هستن بهترین تجربه شون از اون مکان میشه، چون من لذت بردن رو یاد گرفتم، سخت گیر نبودن، چون من یاد گرفتم شخصیت صدق بالحسنی داشته باشم، چون من قدردانم، مهربانم، محترمم.
خب من اینهارو یادم اومد، آهان نه صبر کنید، من وقتی ذهنم یک فردی رو میخواد از دور قضاوت کنه و بگه وا چقد خودشو می گیره فک کرده کیه، مثلا تو عروسی مهمونی چیزی، بقیه چیزی میگن یا ذهنم میخواد بگه اون از تو بالاتره، میرم از قصد اگه بشه، میرم و یه زیبایی در چهره یا لباسش پیدا میکنم و با روی خوش بهش میگم و بعد می بینم واو چه دختر نازی هم بوده، و بارها شده با روی خوش و صمیمیت بهم جواب داده، منم زدم تو دهن ذهنم گفتم دیدی چه دختر معصوم و نازی بود. حالا چه از نظر ثروت بوده ک میخواسته بگه ثروتمندا خودشونو می گیرن اتفاقا من رفتم جلو و ارتباط گرفتم و دیدم واو چقد فرندلی و متواضع هستن. یا اگه کسی خوش تیپ و باکلاس بوده رفتم جلو و سر صحبت رو باز کردم ک بگم ببین کسی از من بالاتر نیس، این فکر توعه. و اصن افراد اون فرکانس پاک طرف مقابل رو می گیرن بنظرم و براساس اون فرکانس و برخورد محترمانه من جواب محترمانه ای بهم میدن.
خب من اینارو یادم بود، ممنونم از همه عزیزان در پناه الله باشید.
چقدر بهمون کمک میکنه ذهنمون باور کنه، مثال بزنه، با مثال باور کنه.
چندتا مثال یادم اومد از خودم :
من توی ایام کرونا، هیچ اعتقادی به ماسک زدن نداشتم. یعنی یادمه مردم میرفتن سااااعت ها توی صف داروخانه وایمیستادن تا بتونن ماسک بگیرن. همیشه میگفتم برو بابا، اینهمه فضای پاک، بینهایت هوای خوب، و کلا یادمه خانوادمم چندین بار بهم میگفتن ماسک بزن. من فقط جاهایی که بدون ماسک اجازهی ورود نداشتیم ماسک میزدم. حتی یادمه توی مدرسه چندیییین بار ازم تعهد گرفتن که ماسک بزنم. منم برای اینکه دیگه گیر ندن ماسکو میزدم رو چونهم و هروقت میخواستم از جلوی دفتر رد بشم میکشیدم بالا. توی تمام اون دو سال من حتی یک بار، یه سرماخوردگی ساده هم نگرفتم. با اینکه حدود یک ماه همهی اعضای خانوادهی من کرونا گرفتن. و همشون باهم افتاده بودن. و من ازشون مراقبت میکردم و غذا میپختم و … اونم بدون ماسک. یعنی کاملا توی خونه در فضای آلوده بودم اما هیچ اتفاقی برام نیفتاد. الان دارم میفهمم باور داره چیکار میکنه به ذهن ما؛ حتی جسم ما رو تحت تاثیر قرار میده؛ حتی روی رفتار دیگران با ما تاثیر داره.
یه مثال دیگه اینکه :
دیروز دوستم بهم زنگ زد گفت حدیث حتماااااا برو سینما فیلم موسی کلیم الله رو ببین؛ عجبببب فیلم باکیفیتی بود؛ عجب گریمی داشت؛ طراحی صحنه، بازی بازیگرا، کارگردانی… خلاصه که کلللللی تعریف کرد و من چون این دوستم رو خیلی قبول داشتم و میدونستم که سلیقهی فیلممون خیلی یکیه، دیشب رفتم این فیلم رو دیدم. و کاااااملا خودم میفهمیدم که چون با پیش فرض مثبت وارد سینما شده بودم، همهی سکانس ها، لحظه به لحظهی فیلم برام کلی شگفتی داشت. کللللی با فیلم حال کردم و بعدشم از اون دوستم تشکر کردم. چون قانون رو میدونستم، به صورت کاملا ملموس میفهمیدم که به خاطر پیش فرض مثبتم هست که انقدر دارم این فیلم رو زیبا میبینم. خدایا شکرت…
و یه مثال دیگه :
معاون مدرسهی ما، یه جوریه که اگه از دویست نفر دانش آموز درموردش بپرسی، هر دویست نفر بد میگن. میگن دو روعه، بد اخلاقه، گیر میده. ولی من هیچچچچچوقت درک نکردم چرا درموردش اینطوری میگن. من خییییلی دوسش دارم. خیلی پایهست. خیلی درک میکنه. قشنگ میتونه مدرسه رو بچرخونه. و من حرفای دوستام رو باور نمیکردم و اصلا این حد از تنفر رو درک نمیکردم. به خاطر همین باور، این معاون ما رفتارش با من به شدددددت خوبه؛ هربار میخواد صدام کنه، با پسوند جان صدام میکنه. چند بار بهم گفته تو آدم منطقی ای هستی بیا باهم حرف بزنیم. یا مثلا من بهش پیام دادم گفتم میخوام توی مدرسه فلان تاریخ با فلان موضوع تئاتر اجرا کنم. کللللی تشویقم کرد و به راحتی موافقت کرد. حدود یک ماه بعدش هم که تئاتر رو تو مدرسه اجرا کردم، بغلم کرد و کلللی از استعدادم تعریف کرد. هنوزم که هنوزه بچه ها کلی مسخرم میکنن که این معاون انقدر با من خوبه. ولی همه چیز درونیه دیگه. من حس خیییلی خوبی دارم. یا حتی درمورد مدرسه، همهی بچه ها هر روز کلی غر میزنن که این چه مدرسه ایه، هر روز دیتا هاش خرابه، کهنهست، هیچ برنامه ای برای ما نداره، شبیه زندانه، اما من ابدا همچین حسی درمورد مدرسمون ندارم و خیلی ام دوسش دارم و حتی مطمئنم که کلی ام دلم براش تنگ میشه.
خدایا شکرت، خدایا شکرت…
خدایا کمکم کن همیشه بتونم عینک زیبابینی روی چشمام قرار بدم.
دراین فایل زیبا برای یادآوری خودم ودوستان عزیزم میخوام دوتا مثال اززندگی خودم بزنم که درسهای بی نظیری برام بوده وهست..
اولین مثال:من 2سال پیش به دلیل اشتباهات گذشته بیماری قلبی وسکته قلبی وعمل جراحی وبالن وفنروازاین حرفها”اما بعدازچندماه چیزی که به قلبم الهام شداین بود(توخوبه خوبی )وداروروگذاشتم کنار و”وقتی بعداز6ماه رفتم دکتر”دکترآزمایش کرد”دیدخوب شدم وگفت “شما خوب حرف منوگوش دادیدوداروهاتون روخوردید وخوب شدید”من هم خندم گرفت /دکترگفت چرامیخندید”عشقم (همسرم)به دکترگفت ایشون تمام قرصهاروریخت دور”خلاصه دکترگفت “نه وبایدداروبخوری وخطرداره حسن/خخخ/ومادیگه ازاون موقع تاالان اوکی “اوکییم خداروشکردرحدی که پشتک بالانس میزنم /خخخ/
دومین مثال:ما الان فروشگاه داریم حدود2سال هست درسیاهکل گیلان “والان 1سال هست که توکارجوجه کشی وفرآیندجوجه کشی هم هستم درفروشگاهمون “یکبارالبته بعدازآزمون وخطاهای زیادطبق تمام درخواستهام که اونم موقع خواب ازخدام هست ومینویسم “این دفعه پرسیدم:خدایا چکارهایی کنم تاداروی طبیعی به مشتریهام تجویزکنم تابهترین نتیجه عمرشون روازجوجه داری بگیرند؟واونم ساعت3ونیم نصف شب پاسخ دادومن دردفترنوشتم ///الان فکرمیکنیدچه اتفاقی افتاده؟بله شرایط فروشم صدبرابرشده “چون مردم دنیا خسته شدن ازموادشیمیای که به خوردجوجه ها وحتی خودماانسانها داده میشه وازاونجاکه خودمون خالق زندگیمون هستیم “پس میتونیم خودمون جلوش روبگیریم وتکاملمون روباچیزهای طبیعی که خداوندایجادکرده حلش کنیم وخداروشکربنده تونستم بااین معجونی که اسمش روگذاشتم:معجون نوربخش/خخخ/معجزه بکنم اونم فقط وفقط به دستان خداوندوگرنه من نه دکترهستم ونه سررشته ای ازطبابت دارم “امایک چیزی روخوب یادگرفتم ازاستادومربیم اونم درک واقعی (قانون آفرینش جهان است)
{راستی یک چیزی روهم بگم من آدم بی نهایت خوش شانسی هستم وبی نهایت فرصتهارومیبینم وجذبش میکنم}
این عدد تو این مدت سه ماهه به قدری تکرار شده در این مدت ،یعنی از وقتی دوره هم جهت با جریان خداروهم خریدم
قبلش وقتی دوره 12 قدم رو شروع کردم و دوره عشق و مودت و عزت نفس رو خریدم و تمریناتش رو انجام دادم
به وضوح بهم گفته شد که این عدد یک تاریخه
و تاکید شد که در صورتی در این تاریخ
1404/7/9
به خواسته هات میرسی که کنترل کنی ذهنت رو
به قوانین عمل کنی و قدم برداری
باورهاتو به صورت مستمر ادامه بدی
سپاسگزاری کنی و سعی کنی به قوانین عمل کنی و تجربه هات رو پشت سر هم انجام بدی تا سرعت بگیره تکاملت
و مهم تر از همه ،هر روز خدارو یاد کنی و هرآنچه که داری و هست و نسیت بدونی که از خداست و تو هیچی نداری و هیچی و هیچ
و تنها دارایی ارزشمندت ربّ هست
امروز این عدد دوباره تاکید شد ، درست وقتی که من داشتم با ماشین kmc که تو محله مون هر بار میبینم و وقتی میرم بلوار محله مون میبینم که پارک شده و عکس میگیرم ازش
اما امروز خودمم کنارش وایستادم و با ماشین عکس گرفتم
که در ادامه رد پام مینویسم که چی شد و گفتم و دقیقا همون شد
امروز صبح مثل هر روز فرابهشتیم روز 3 فروردینم رو با تمرین ستاره قطبی آغاز کردم با عشق و احساس خوب
نزدیک ظهر دوباره رفتم سنگک بخرم،تو راه رفت و برگشت فقط و فقط به درختای تازه جوانه دار شده محله مون نگاه میکردم و ذوق میکردم
خود خود بهشت بود
بارها به خودم گفتم طیبه با دقت ببین این همه زیبایی رو ،دیگه هیچ وقت نمیتونی این همه زیبایی رو ببینی ،چون که امروز و تغییر درختان رو فقط همین امروز میتونی ببینی و لحظه به لحظه در حال تغییر هستن و لذت ببر
من در طول روز سعی میکنم بیشتر این نگاه رو داشته باشم که چه به جهان اطرافم و چه با انسان ها که ارتباط برقرار میکنم ،بتونم که با این نگاه یادم بیارم که جهان هر لحظه در حال تغییره و باید از همین لحظه ام لذت ببرم
خدایا شکرت
وقتی برگشتم خونه شروع کردم تمرین کلاسیم رو انجام دادم و تا بعد از ظهر تموم شد
من قلموهامو ،رنگای روغن وینزور آرتیستمو بغل میکردم و با هر بار استفاده خدارو شکر میکردم
و وقتی یادم میفتاد روزی پول هیچ کدوم از اینارو نداشتم و الان دارمشون و دارم نقاشی میکشم بی نهایت لذت بردم
سال 1402 بهمن ماه ، من پول یه قلمو روهم نداشتم که قیمتش 80 هزار تومان بود
اما الان کلی قلمو ،رنگ ،بوم ،روغن مخصوص رنگ روغن ،دفترای طراحی و دفتر چه بوم و خیلی چیزای دیگه دارم، خدای من چقدر نعمت بهم عطا کردی بی نهایت ازت سپاسگزارم
وقتی کارم تموم شد مادرم گفت بیا باهم بریم مرکز خرید و رفتیم تا مانتو ببینم و برای خودم بخرم
اما نخریدم و مادرم برای داداشم خرید کرد
وقتی نشستم رو صندلی تا مادرم بیاد صحبت های محمد رضا گلزار که شعر ای دیوانه لیلایت منم رو میخوند رو دیدم از اینستاگرام و مصاحبه های دیگه اش رو
خیلی حالم خوب بود با آدما که رو به رو میشدم ،لبخند به لب داشتم و با عشق نگاهشون میکردم
وقتی برگشتیم خونه مادرم آش رشته درست کرده بود ،من رفتم و نون بخرم که صلواتی بود و برگشتم خونه تا بازم مثل دیروز تو ظرف آش بذارم و برم تو بلوار محله مون و تو سکوت شب که همه خونه هاشون بودن و افطار بود من با خدا صحبت کنم
خواهرم و مادر و خواهرزاده ام رفته بودن مسجد و وقتی اومدن من آش برداشتم و باهم رفتیم کمی پیاده روی کنیم و مادرم به بافنده هاش پشم شیشه بده تا براش جوجه ببافن
وقتی راه میرفتیم و به خواهر زاده ام گفته بودم که آقای خداگونه نقاش گفته که یه روز ببرمت و نقاشی کار کنی ،از اون روز هی بهم میگه خاله من کی بیام برای نقاشی
و خیلی ذوق داره برای اینکه رو دیوار کار کنه
وقتی به خواهرم تعریف میکردم که آقای خداگونه تو یک سال 4 میلیارد از نقاشی دیواری درآمد داشته ، از اون روز خواهر زاده ام مدام به فکر اینه با درآمدش ماشین و خونه بخره
یاد حرف استاد میفتم میگفت وقتی یه الگو رو میبینید که شده و تونسته از کاری درآمد داشته باشه ،قابل باور میشه که شما هم میتونید و دقیقا خواهرزاده ام و برادر و خواهرم ، تو این مدتی که من میومدم و تعریف میکردم و شنیدن ،اونا هم علاقه مند شدن و باورشون قوی شده که میشه از نقاشی درآمد میلیاردی و تیلیاردی داشت
وقتی باخواهر زاده ام میرفتیم تا نزدیکای دیواری که من اولین دیوار رنگش کردم ،تا بشینیم رو صندلی تا با نگاه کردن به دیوار سپاسگزاری هم بکنم ، تو دلم گفتم ماشین kmc نیست ؟!کی میاد پارک کنه
همین که گفتم و سرمو چرخوندم سمت راستم و خیابون ، دیدم ماشین kmc اومد و رفت سمت ساختمونشون پارک کنه
وای اون لحظه فقط میخندیدم و گفتم وای ماشین من اومد و آهنگ این عشقه که من و تو خوشبختیم گوش میدادم که خدا هدایتی این آهنگ رو به من نشونه داد و تو دلم برای خدا میگفتم
و تشکر میکردم که گفتم و ماشین اومد
رفتیم و آش رو خوردیم و وقتی بلند شدیم تا بریم کنار مادر و خواهرم که برمیگشتن ،رفتیم ماشین kmcرو ببینیم ،مدام میگفتم تحسین میکنم صاحب ماشین رو و صاحب تمام ماشینارو
همه شون ایمان داشتن به خدا که به خواسته هاشون رسیدن و نور خدا رو میشه در جای جای این شهر دید
و رفتم تا عکس بگیرم و خودمم وایستادم و سلفی گرفتم و جوری ذوق میکردم که انگار ماشین خودمه
عکس گرفتم و کنار ساختمون ،چیدمان گل و گلدون رنگی و بهاری کار کرده بودن و خیلی زیبا شده بود
وقتی برگشتیم تا از خیابون رد بشیم به قدری حالم خوب بود که گفتم میخرمت kmcمن
دیدم یه 206 سفید رد شد و پلاکش 974 بود
این دیگه تاییدی بر خریدن این ماشین برای من شد
فقط خندیدم و شکر کردم بابت این تایید و انگار باورم قوی و قوی تر شده که تا این تاریخ اگر مومنتوم مثبت رو قوی تر کنگ و سرعت ببخشم بهش تا چند ماه دیگه ماشین میخرم
وقتی برگشتم خونه به موجودی حسابم نگاه کنم تا حالا 17 میلیون یه جا تو حسابم نداشتم، که ثابت بمونه و خرجش نکنم برای چیزای دیگه که دو روزه کل اون پول تموم بشه اولین باریه که این همه پول در حسابم چند روز مونده و حسابم خالی نشده ، یادمه تا به حسابم پول میومد یا به مادرم میدادم و خرج خونه میکردیم و تموم میشد یا میرفتم خودم وسیله نقاشی میخریدم
یا اینکه هزینه های غیر مترقبه که در دوره 12 قدم نوشتم در چکاب فرکانسی رخ میداد و صفر میشدم
اما الان دیگه هیچ کدوم از اونا نیست نه تنها خودم دارم میرم سرکار بلکه مادرم هر هفته میره جمعه بازار و برای خودش از فروش گل سر جوانه بافتنی درآمد داره و خواهرمم حدا برای خودش درآمد داره
و داداشم دوباره برگشته سر کار قبلیش با حقوق بالاتر از قبلش و تدریسشم که سرجای خودشه
اینا همه و همه کار خداست و بی نهایت ازش سپاسگزارم
به قدری دیدن این مبلغ حس خوبی داشت، که میدونم خدا بیشتر از این رو به حسابم واریز میکنه و از طریق نقاشی میلیاردها میلیارد و میلیارد ها دلار درآمد خواهم داشت
چون لایقشم و حس میکنم که سرعت گرفتم و ادامه میدم و ارزشمندم و میدونم که میشه
بعد من یهویی حس کردم از عکسایی که از ماشین kmc گرفته بودم و 21 بهمن هم در روز برفی گرفته بودم رو چاپ کنم و یه نوشته تحسین برای صاحب ماشینkmc بنویسم و ببرم بذارم رو ماشینش تا وقتی صبح میره سر کارش بخونتش و عکس ماشینشو براش بذارم
چاپ کردم و یکی هم برای خودم چاپ کردم روی پلاکش برچسب زدم و پلاک خودمو نوشتم
درسته من قبلا پلاک داشتم و فقط اسمی ماشین به نامم بود و تو قرعه کشی سایپا اسمم دراومده بود و ماشین رو دامادمون خرید و بعد فروختش ،اما طبق قانون پلاکم الان فکر کنم واگذار بشه
و من از نو برای خودم پلاک طراحی کردم
وای خدای من سپاسگزارم خیلی لذت بخش بود خدایا شکرت
من توی این چند روز در رقصی سرشار از عشق بودم و آهنگایی که خدا بهم گفته بود رو گوش میدادم و وقتی میرفتم سنگک بخرم تو راه ناخودآگاه فقط با خدا که صحبت میکردم یهویی منی که احل رقصیدن نبودم حالت رقص بهم دست میداد
حتی چندین بار تو آسانسور خونه خودمون و خونه خواهرم که میرفتم نون بدم بهش میرقصیدم و به خاطر چهره زیبام از خدا سپاسگزاری میکردم
یادمه چند باری تو این چند روز نجوای ذهنم گفت تو شب قدر گناهه داری میخندی و میرقصی و حتی شبای قدر من با خنده عمیق دعای جوشن کبیر رو خوندم و اصلا گریه نکردم
البته گریه شوق که با خدا حرف میزدم رو داشتم
اما گریه قدیما که احساس گناه همراهش بود رو دیگه نداشتم ،خوشحالم از اینکه تمام اون حس های گناهی که از بچگی داشتم ، به یک باره با شنیدن فایل دوره عشق و مودت و عزت نفس که در مورد احساس گناه بود به یک باره همه شون محو شدن و من الان هر روز بی توقع عاشقانه خودمو دوست دارم و بی قید و شرط سعی میکنم که هر بار با خودم صحبت کنم و اگر اشتباهی شد میدونم که جزئی از تکاملمه و میبخشم خودم رو و سعی میکنم دیگه درست تر عمل کنم
حالا یکی از دستاوردهای من در این دوره هم جهت با جریان خداوند توی این یک ماه این بود که
من دیگه هیچ تلاشی نمیخوام برای تغییر دیگران بکنم و انگار اون تلاشی که قبلا داشتم به یک باره محو شد و من الان که هر وقتی نجوای ذهنم میخواد بگه به فلانی بگو و یا نصیحتش کن و یا درمورد قانون صحبت کن و یا صحبت های افراد رو درمورد باورهاشون میشنوم ،دیگه سکوت میکنم و فقط یک چیز رو در درونم میگم
و اون اینه که
من هیچ تاثیری در زندگی انسان ها ندارم و انسان ها هم هیچ تاثیری در زندگی من ندارن ،من حتی اگر تغییر کنم هم نمیتونم تاثیری داشته باشم
اگر کسی نتیجه منو ببینه و درمدار دریافت باشه ،خودش تغییر میکنه و نیازی نیست من هیچ حرفی بگم
وفتی این یک ماه رو تکرار کردم به قدری با آدم ها ارتباطم قشنگ تر شده که دیگه اذیت نمیشم به رفتارهای اطرافیان و یا غریبه ها
یادمه استاد میگفت سعی نکنید با آدمای اطرافتون قطع ارتباط کنید به این دلیل که وای اینا این باورو دارن و اگر من برم خونه شون رو من تاثیر میذارن ، اگر دیدگاهتون رو تغییر بدین ،حتی اگر چند ماه یه بار کسی رو دیدین ،افکارش و رفتار هاش هیچ تاثیری روی شما نمیذاره
من سعی میکنم هر روز این حرف هارو به خودم یادآوری کنم تا یاد بگیرم
حتی اینم گفتن که شما روی خودتون تمرکز کنید ،خود به خود جهان هستی کاری میکنه که خودشون نیان سمتتون
خدایا شکرت سپاس بی کران مخصوص توست
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت از خدا میخوام
قسمت اول رو من با خاله جان خانم دکتر عزیز روز 4شنبه گوش دادم و ایشان از همه لحاظ عالی هستند
خاله گفتن ی لینک از ایشون یعنی ازین سایت یا یوتیوب براشون بفرستم تا به پسرشون به اشتراک بزارند
قسمت دوم هم دو بار گوش دادم و کلی مثال تو ذهنم اومد یعنی خیلی از مسائل زندگی الان من با همه پیش فرض های غلط گذشته خراب شده
مثالهاشو نمیگم چون ذهنم اون سمتی میره
من متوجه شدم چقدر آدم تاثیرپذیری هستم
آخه دلیلی نداره یکی از بیماریش میگه آنقدر برم تو فکر اون تو نخ طرف و خودمو جای اون فرض کنم و بعدش بگم آااااخی طفلکی ، درک میکنم چه دردی کشیده….یعنی چه
از بس تو دوران مدرسه شنیدم که خودتونو جای طرف مقابل تون بزارید و اونو درک کنید
دیگه من شورشو دراوردم
تصورشو بکنید تو تمااام مسائل من سعی کردم درک کنم فقرا چه بدبختی دارن …
این جملات غلط که از احادیث و روایات برامون میگفتن و منه بچه مسلمون ( استیکر دست روی پیشونی ) سعی میکردم همه رو رعایت کنم
مهمترین نکته ای که در راستای شناخت خودم پی بردم آدم جوگیری هستم بله الان تو ذهنم اومد هر شهری که مسافرت میرفتیم یک ساعت نشده من لهجه ام عوض میشد و میشدم عین مردمای اون شهر
خیلی جای کار دارم خیلی از خدا سپاسگزارم که منو به این مسیر هدایت کرد
یکسری کارها دارم که هر روز انجام میدم تا بیفته تو مومنتوم مثبت.در حال حاضر از خودم راضی ام از قدمهایی که برمیدارم ولی یه جاهایی نیاز به تغییر خیلی خیلی اساسی دارم که راهشو بلد نیستم خیلی کامنت میخونم و میخوام اطلاعات و آگاهی هام بیشتر بشه ولی به گفته دوست عزیزم حمید نارنجی ثانی اطلاعات گرفتن بسه ذهن شلوغ میشه یکم خلوتش کنم فعلا تا همینجا هایی که بلدم پیاده کنم عمل کنم راهنمایی ها در مورد خواسته ی من بعداً بمن گفته میشه فعلا تا اینجا رو عالی عمل کنم
که واقعا همینشم سخته
مثلاً محیط خونه رو تمیز نگه داشتن برای من از صد تا شاخ قول شکستن سخت تر بود الآنم سخته ولی نه به اندازه صدتا نهایتا به اندازه یه شاخ قول
ولی من انجامش میدم همین یه تغییر هفته ها زمان برد تا درست بشه و قبلش ماه ها تو ذهنم زمان برد پس تغییر تو هر زمینه ای تو هر بعدی از خصلت رفتار و گفتار و شخصیت مان ماهها زمان لازم داره حالا در راستای همین نظافت خونه و البته اولش رسیدگی به خودم بود، میریم برای راند بعدی. راند بعدی آشپزیه
پس من توی سال جدید هرروز رسیدگی به خودم شامل نظافت ظاهری، لاک ،لباس های قشنگ و شیک، زبان ، ورزش
نظافت محیط زندگی ،هیچ آشغالی روی زمین نباشه، هیچ غباری روی وسایل دیده نشه،همه چی سر جای خودش، وسایل تا جایی که ممکنه دسته بندی بشه و بره تو باکس خودش، ظرفها سریع شسته بشه
رسیدگی به کارای دخترم هست با عشق انجامش میدم
پسر عزیزم هیچ زحمتی برام نداره
همسرجانم هم نمیدونم چکار کنم
و اماااا آشپزی این کار سخت طاقت فرسا،تکراری و همیشگی که کلی وقت و انرژی مفیدم رو میگیره تو ذهنم تبدیل شده به کار لذت بخش، با عشق انجامش میدم بهترین غذاهای ایرانی رو میپزم و غذاهای فرنگی رو هم یاد میگیرم.
به قول دوست عزیزم حمید امیری یه چکاپ فرکانسی شد، تو اولین کامنت از سال جدید
راستی سال نو رو به همه عزیزانم تو این محیط الهی تبریک و تهنیت عرض می کنم و آرزوی بهترینها همراه
شادی
سلامتی
موفقیت
عشق
پولداری
و تغییر
در همه جنبه های زندگی رو براتون دارم.
راستی نزدیکیهای صبح هم خواب دیدم با یک جوان که خیلی شبیه رضا عطاران بود ( شایدم خودش بود؟؟؟؟) بازوهای همدیگه رو گرفتیم و روی پله ی یک خونه بسیار بزرگ و خاص نشسته بودم چقدر فرکانس عشق فرستادم خدارو شکر
● امروز با حس خنثی از خواب بیدار شدم البته که می دانم باید کنترل ذهن داشته باشم اما خیلی موفق نبودم.
ابتدا دودل بودم که فایل جدید توت فرنگی2 را ببینم یا بروم محصول جدید استاد جان را ببینم
هم جهت با جریان خداوند خیلی وقت هست تمرکزی روی قسمت 1 بودم دیروز 2 را شروع کردم .
●استاد جان چه بگویم که وقتی فایل شروع شد انگار برای حس الانم و دو سه روز پیش اختصاصی مطلب آماده کرده اید.خندیدم و خدا را شکررررت را بلند گفتم.
● چطور باور های ما شکل می گیرد وحواسمان باشد منفی نشود .
● اسم دوره جدید را می برید یا بیرون هستم اگرحسم یه مقداری نوسان باشد سریع با خودم تکرار می کنم
مومنتوم،مومنتوم،مومنتوم
مومنتوم مثبت =پول وثروت
مومنتوم مثبت= سلامتی وموفقیت
مومنتوم مثبت =عشق و حس لیاقت
شبیه این موارد تکرار می کنم حالت خنثی به سمت مثبت متمایل شود.
● ابتدا که آن دوره را معرفی کردید من نمی توانستم داشته باشمش ولی حسم خوب نگه داشتم که فقط مسئله پول نیست و من شاید در مدار ش نیستم .
این همه از دو استاد فوق العاده آموختم پس چه شد من خالق شرایط خودم هستم.
کاری که انجام دادمبرای داشتن دوره جدید:
1_ حسم را خوب نگه داشتم
احساس خوب = اتفاقات خوب
توضیح( اگر نتوانستم بگیرم بسیار فایل هدیه هست یا روی دو محصولی که خریدم تمرکز می کنم)
2_ بروم مومنتوم را بفهمم چیست.مقداری سرچ کردم خیلی علمی بود یکباره یادم آمد که بیام داخل سایت عقل کل را ببینم.
سرچ کردم مطالب عالی داشت و با حس من می خوند.پر رنگ هاش را نوشتم .بعضی قسمت ها را چند بار خوندم.
● کنترل ذهن: چندین بار بار فایل معرفی را گوش دادم و نوشتم. مطالب معرفی را هم و با حس خنثی و بی خیالی و شادی
توضیح ( اگر قبل تر ها بود هی باید می گفتم
اگر نتونم بگیرم الان با قیمت واقعی اش دیگه نمی تونم – یا اینکه این همه رو خودم کار کردم چه فایده الان هزینه این دوره را حتی ندارم بدم و هی حسم بدتر می شد در آن صورت.
یا چقدر گران هست یاعوامل بیرونی را مقصر می دانستم شاید _ یا نه من لیاقتش را هنوز پیدا نکردم کنار استاد عزیز و شاگرد ممتاز هاش باشم و…) کنترل ذهن بسیار مهم است.
2_ مومنتوم مثبت جمع می کردم به خیال خودم حتی زیر دوش مرتب می گفتم مومنتوم ،مومنتوم و کلی حس خوب می گرفتم.
3_ چند روز بعد معجزه وار پولش جور شد و خریدمش خدا را شکر
بعدش خیلی زمان فقط رو جلسه یک بودم از دیروز جلسه 2 را شروع کرده ام.
4_ یکی از دلایلی که دوست داشتم این دوره را بگیرم خیلی ،خیلی از فایل های هدیه استاد جان استفاده کرده ام و نتایج بزرگ و کوچک گرفته ام
○ عین غار حرا می شود این سایت الهی فوق العاده بعضی مواقع که کم می آوری واردش می شوی و نور امید می شود برایت ،شارژ می شوی ،خودت را می تکانی و دوباره ادامه میدهی.
○ عین تالار هزارتو برای هر سوالت فایل،مقاله،پرسش متنوع و جواب متنوع هست که به راحتی می توانی دسترسی داشته باشی.
○ عین کتابخانه خاص هست با دسترسی به آرشیو و منابع ممنوع ونسخ خطی وباستانی
هر آنچه برای دنیا و آخرت در هر زمینه خواستاری موجود هست.
خواسته پر رنگم امروز این هست که ثروتمند شوم و برای سپاسگذاری از استاد عشق همه محصولاتش را بخرم البته که می دانم احتیاجی ندارد قدر دانی هست چرا که 70٪ مطالب دوره ها را در فایل های هدیه بیان می کنید به جرأت می گویم.واین بسیار، بسیار ارزشمند است.
مطالب توت فرنگی
● چطور باور های ما شکل می گیرد ( بروم دوباره این قسمت را یاد بگیرم حس می کنم دانسته هایم در این مورد گم رنگ شده)
●در سال جدید منتظر اتفاقات عالی باشیم
1_ خدایا شکرت در سال جدید پول و ثروت فراوان را دریافت می کنیم.
2_ خدایا شکرت که روابط عالی ،کنار انسانهای فوق العاده را تجربه می کنیم.
3_ خدایا شکرت در سال جدید با انسانهای ثروتمند خردمند،دانشمند ،قدرتمند احاطه می شوم.
4_ خدایا شکرت در سال جدید همیشه در مکان و زمان مناسب و عالی قرار می گیرم.
5_ خدایا شکرت که استاد دانایی را در مسیرم قرار دادی وآموخت که چون خالق شرایط خودم هستم پس امسالم با سالهای قبل تر حتما فرق خواهد داشت و عالی خواهد شد چرا که همه تلاشم را می کنم تا خالقی درست برای خود مقدسم شوم.
● اتفاقات خنثی را مثبت تعبیر کنیم تا ذهنمان به مثبت تر ها متمایل شود.
● مثال استاد در مورد ذهنیت افراد سیاه پوست خیلی آموزنده بود برام.
اگر ذهنیتم در مورد افراد مثبت باشد انسانهای عالی در مسیرم قرار می گیرد .
خدا را بسیار شکر همیشه با انسانهای عالی برخورد کردم چرا که پدرم از کودکی می گفتند همه آدما خوبن آدم های بد آنقدر کم هستن که نمی بینمشون.
● مثال دارو برای سلامتی کلی آموزنده بود.
● درس ریاضی
ذهنیت که سخت هست ،جذاب نیست استعداد ندارم.
ذهنیتم را عوض کنم برای یاد گیری هر علمی :
با پیش فرض آسانی و راحتی برم جلو .
به راحتی یاد می گیرم، لذت بخش هست.
استعداد دارم .
نکته تکاملی و کم کم شروع کنم.
با توضیحات استاد جان آنچه آموختم و به کار ببرم باید اگر انتظار نتایج عالی دارم سمت خودم را درست بنا کنم.
من راجع به همه انسانها،موضوعات ،همه وهمه موارد زندگی ام فقط و فقط مثبت باشم.
ذهنیت مثبت _ واکنش مثبت تر
تقویت باور مناسب ،ذهنیت مناسب،باز خورد مناسب را دریافت می کنم و این گونه باورهای مثبت تقویت می شود .
● نکته در کودکی مطلبی شنیدید که بیمارستان پاک نیست. ( آدم مهمی گفته تا در ذهنمون مانده)
○ چقدر مهم می شود این نکته که برخی آدمها یا بزرگان و اندیشمندان اگر حرف نادرستی بزنند و باور اشتباه درست کنند تغییرش سخت تر می شود .
باورهای اشتباه در مورد خداوند،یا ثروت یا پیامبران و امامان در ذهنم پر رنگ شد که حتما از شخص مهمی شنیدم که تغییرش زمان بر شده اما خدا را شکر بهتر شده ام.
برای همه تون آرزوی سال عالی دارم که بسازیم اش خودمان چرا که ما خالق شرایط خودمان هستیم.
به نام خدای رحمان وبخشنده.سلام خدمت همه دوستان گلم
اگه صبح از خواب پاشی وبگی چه روز بدیه هم به خاطر این ذهنیت اتفاقات نامناسب جذب میکنی هم اینکه یک اتفاق خنثی رو که میبینی به خاطر تمرکز برنکات منفی تبدیل به اتفاق بد میکنی.
اما اگه صبح پاشی وبگی امروز قراره یک روز خیلی خوبی رو تجربه کنم روز سرشار از فراوانی واین انتظار وپیش فرض وذهنیت را ایجاد کنی دوتا اتفاق می افتد هم این ذهنیت باعث میشود اتفاقات مثبت بیفتد هم باعث میشود اتفاقات خنثی به خاطر تمرکز برنکات مثبت تبدیل به اتفاق خوب شود.
اون انتظاری که ایجادمیکنی خیلی از کارها را انجام میدهد
اگر روزمون را با انتظار منفی شروع کنیم وذهن هم متمایله که به همون روش قبلی فکرکنه وعمل کنه بعد اینقدر مومنتوم منفی قوی میشود که ذهن تمایل داره هربار هراتفاقی بیفته بدترین سناریو رو بچینه.
اگر پزشک با اعتمادبه نفس 100درصد بگه این قرص خوبت میکنه خوب میشوی واگه با شک وتردید بگه نتیجه نمیگیری.اگه انتظارت این باشه که درسی سخته برات سخت میشه ویاد نمیگیری
یه آدم جدیدی میاد وهنوز ندیدی ولی بهت میگن که فلان خصلتهای بدی رو داره وتو با این پیش فرض وذهنیت باهاش بد برخورد میکنی واون هم با تو مقاومت داره وباهات بد برخورد میکنه.این ذهنیت توجه مارا میبره سمت نکات منفی طرف وباعث میشود که اون کارای منفی بیشتری انجام بدهد.ذهنیتی که اصلا دروغ بوده چرا پذیرفتیم.
اگه باور مناسب داشته باشیم باعث میشه انتظارمثبت داشته باشیم واین انتظار مثبت باعث میشه رفتار مناسب باطرف داشته باشیم واون هم رفتار مناسب با ما داره واین چرخه مثبت اتفاق میفته در واقع ما با باورها وذهنیتمون رفتار طرف رو برانگیخته میکنیم که چه رفتاری با ما بکند.
یا درمورد جسم اگه باور وانتظار این باشه که سیستم ایمنی من قویه خودش خوب میشه ،خوب میشی ولی اگر کسی بگه نه این بیماری این زخم خوب نمیشه عفونت میکنه واقعا خوب نمیشه
بدن به ذهنیت ما واکنش نشان میدهد
باوری که به سیستم ایمنی بدنمون داریم داره کارها را انجام میدهد
اونهایی که اعتقاد دارن آدم خوش شانسی هستن چون نگاهشون به اطراف متفاوته واقعا خوش شانس هستن واتفاقات خوب براشون میفته واونهایی که معتقدن بدشانس هستن فرصتها را نمیبینن واتفاقات بد جذب میکنن
همسرخودم اگه هرجا زخمی بشه به روی خودش نمیاره وزودخوب میشه قبلا تو کار آهن بود آهن می افتاد رو انگشت پاش. یعنی من اصلا نمیتونستم نگاه کنم اما اون به راحتی تحمل میکرد یا اگه سر دردی بشه اصلا مسکن نمیخوره الان یه هفته ای هست فهمیدیم سنگ کلیه داره که دردش هم زیاده میگه نه من باید تا فلان روز دفعش کنم ومن هی اصرارمیکنم مسکن بخور نمیخوره
سلام و عرض ادب و احترام دارم خدمت استاد عباسمنش عزیزم، بانو شایسته دوست داشتنی و همه دوستان عزیزم در این فضای مقدس و بهشتی…
استاد، شاید جدیدا که نسبت به قبل فایل های هدیه کمتری رو روی سایت میذارید، این طور به نظر برسه که چقدر بده استاد فایل کمتری میذارن. اما من اصلا این دیدگاه رو ندارم. از نظر من شما اگه در طول یک سال، فقط یک فایل هم روی سایت بذارید کاملا کافیه. چون خداروشکر اینقدر وزن و کیفیت فایل های جدید شما بالاست که از لحاظ تئوری به هیچ کمبودی برنخواهیم خورد. دیگه بقیش برمیگرده به این که من مسعود محمدی چقدر جدیت دارم تا در عمل (تاکید میکنم در عمل! وگرنه در مقام حرف که همه استادن) اون گفته هارو پیاده کنم.
و چقدر این دو قسمت «درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری» تا اینجا فوق العاده بوده. اینقدر خوشم میاد استاد که اهل حاشیه نیستید! اینقدر حال میکنم با این ویژگیتون که حد نداره. دقیقا دست میذارید روی نقطه اصلی. به چیزی اشاره میکنید که همونه و جز اون دیگه هیچی نیست.
ذهنیت! و امان از این ذهنیت!
همه چیز این ذهنه. ذهن چموشی که مثل خرگوش همیشه در حال جستن جستن کردنه و میخواد به همه چی سرک بکشه. و من وظیفه دارم که در بندش کنم. به قول شما منم که رئیسم. منم که فرماندهم. اون فرمانده نیست! من باید مشخص کنم چی ببینه، چی بشنوه، به چی فکر کنه و به چی فکر نکنه.
اگه بتونم در بند بکشمش اون موقعس که زندگی از این رو به اون رو میشه. کاری که شاید به اندازه سر سوزنی در سال گذشته تونستم انجام بدم. اونم فقط با آگاهی های قدم یک از دوره 12 قدم. از پسری که اوضاع جالبی نداشت به جایی هدایت شدم که به لطف خدا از دید بقیه خیلی جای بالاییه. ان شا الله در مورد نتایجم در 1403 توی یه کامنت دیگه ای صحبت می کنم.
اما توی این کامنت میخوام بگم استاد جون که کاملا باهاتون موافقم. ذهن من اگه نسبت به هرچیزی عینک داشته باشه، اون چیز رو به همون رنگی می بینه که عینک همون رنگیه. الان که کمی بیشتر سعی می کنم ذهنم رو آنالیز کنم این موضوع رو خیلی بهتر می فهمم. یک موضوع واحد رو می تونم دو جور تعبیر کنم. یک جور تعبیر مثبت که عشق و علاقه و انگیزه و حس خوب در من به وجود بیاره. و جور دیگه تعبیر منفی که خشم و نفرت و انزجار و احساس بد رو در من برانگیخته می کنه.
و کل موفقیت خلاصه میشه در این که من چقدر می تونم این ذهن رو بهش جهت بدم. یادش بدم که به اتفاقات از زاویه دیگه ای نگاه کنه. اونطور نباشه که ذهن من رها باشه و خودش با عینک های مسمومی که از جامعه میگیره به اتفاقات نگاه کنه.
فایلاتون فوق العادس استاد عزیزم. سال هاست که نه کتابی خوندم، نه استاد دیگه ای رو دنبال کردم. و خداوکیلی چقدر راضیم از این تصمیمم که فقط شمارو دنبال می کنم. به قول شاعر چون که صد آید، 90 هم پیش ماست…
دستتون رو می بوسم که در مسیر شناخت خداوند و دستیابی به نعمت های مختلفش، هادی و راهنمای من شدید. براتون آرزوی بهترین اتفاقات رو از درگاه الله یکتا دارم.
استااااااد پیدا کردم
چطور من اصلا به این توجه نکرده بودم و همش هم دنبال راهکار بودم؟؟؟
نمینویسم دقیقا آسیبو که شما بتونید کامنتو بخونید
من میلیون ها بار در مورد کمرم باور اشتباه شنیده بودم و باااااور کرده بودم بااااور کرده بودم همین الان هم باورمه که این خوب شدنی نیست و باید کنترلش کنی فقط!!!
یا اصلا برای چی به وجود اومد؟!
من بااااورم این بود که زیاد نمیتونم بایستم
من باااااور کرده بودم آره دیگه گودی کمر دارم
و از همه بیشتر بااااااور کردم که یا فقط عمل یا فقط کنترل،
خب
من چرا نمیام از قانون استفاده کنم؟
چرا تا حالا استفاده نکردم از قانون؟
باید بشینم منطقی به ذهنم بگم که چرا من اینو باور کردم؟!
پس چرا بقیه اینطور نشدن؟؟
آدم هایی که در موردش صحبت نکردن؟!
آدم هایی که انتظار اینو نداشتن ؟!
من چرا باور کردم؟!
فقط از خدا میخوام کمکم کنه بتونم تغییر بدم باورمو تو زمینه ی سلامتیم
باید به خدا بگم هدایتم کنه الگو نشونم بده بهم ثابت کنه بهم بگه از بینهایت طریق که اشتباه فکر میکردم
نه اینکه بخوام دنبال راهکار بگردما
باور کنم که اصلا ز بیخ اشتباه فکر میکردم
و باید با همون فرمونی که این آسیب هارو تو جسمم خلق کردم باید با همون فرمون به حالت طبیعی برش گردونم
چقدر این چهارتا فایل تاثیر گذاره
مرسی واقعا
واااای یکیش همینه که حتما باید صاف بشینی وگرنه …
همین الان سرچ کردم
که آیا صاف نشستن دلیل بر آسیب ندین کمر هست؟!
بعد فقط چشمم خورد به همین
که صاف نشستن برا کمر مضر است!!!!
خنده دار نیست
من کاری ندارم درسته یا غلطه ها
میخوام اولین باورو تو ذهنم بشکنم
که اصلاااااا دلیل نیست بدن من تو هر حالتی بهترینه خودش بهم میگه الان تو چه حالتی قرار بگیر هیچ ربطی ندارن هیچی اتفاقی هم نمی افته
الان که داره یادم میاد من یه دوست داشتم هم همیشه اصلا خمیده میشت در حدی که واقعا به اصطلاح گرد بود پشت کمرش ، اما چرا اون هیچیش نیست؟! چرا من اینطوریم؟!
یا من فکر میکردم به خاطر مدل گاردم و طرز ایستادنم تو بوکس که اینطوری شدم با خاطر چرخش کمر،
بابا قهرمان جهانش فلوید می ودر پس چرا چیزیش نشد!!!!!
ای خدا
یا تو باشگاه هرکس رد میشه میگه کمرتو باید صاف بگیری و گرنه به کمرت فشار میاد،
من یه فیلم تو یوتویوب دیدم طرف حالت دولا داشت رکورد لیفت میزد !!!! دولاااا!!!!
تاکید میکنم نمیخوام بگم این درسته یا این غلطه ها
میخوام بگم که این باورها هستن که به صورت صد در صد دارن نتایج رو رغم میزنن
بابا ما جادوییم به خدا این چه قانون اعجاب انگیزیه
مرحله ی اول تغییر باور ها شکستن باورهای قبیله
و مرحله ی بعد ایجاد باورهای درسته
مثل این باور که هر اتفاقی هم که بیفته یا افتاده بدن من از پسش بر میاد
مگه وقتی من دستم زخم میشه نگرانم که خوب نشه؟!!!
من خودم تو مفصل کتفم تو یکی از بازی هام آسیب دیدم
دکتر گفت میتونی پلاتین بگذاری ولی دامنه ی حرکتیت محدود میشه.و میتونی بزاری همینطور بگذره خودش خوب میشه،
و خوب شد
بعد از 1 سال من اصلا دیگه ردی از مشکل تو مفصل کتفم نداشتم ایییین همه هم مبارزه کردم تمرین کردم بعدش
فقط به خاطر اینکه من حرف دکترمو بااااور داشتم و گفتم میگذارم خودش خوب بشه،
و بعدش هم هداااایت شدم تا تقویت کنم عضلاتشو و بعدم که کلن خوب شد،
دندنم بالاترها آسیب دیده و خودش خوب شده چون باورمون اینه که خودش خوب میشه وگرنه اگه اونم راهکار داشت یه راهکاری برای در میآوردن که حتما اینطور که ما میگیم باید انجام بدید تا خوب بشه !!!
ذهنه
ذهنه که داره کارها و انجام میده
باورهای که داره کارهارو انجام میده
یا مثلا وقتی شما دوره ی قانون سلامتی رو گذاشتین
من فکر میکردم که تنها راهش اینه که غذامو درست کنم
اما اییییین همه ورزشکار که مثل خرس میخورن
ایییین همه آدم چاق که صاف صاف راه میرن و فعالیت فیزیکی میکنن
چرا اونا چیزیشون نیست؟؟
اولین راه همین تغییر این باورها همین منطقی ثابت کردن به ذهنمه
بابا من سالمم سالم بودم هیچیم نیست چرا من رو خودم عیب گذاشتم یا دیگران،و ایییینقدر بهش دامن زدم یا به قولی مومنتوم در موردش راه انداختم اینقدر در موردش با خودم با بقیه با خدا صحبت کردم که شده این،
باید به همین طریقی که اومدم تا اینجا
باید به همین طریق برگردم
انشاالله خدا کمکم کنه،
سلام دوست من وقتتون بخیر
از کمر درد گفتین یاد تصادف خودم افتادم که حدودا 16 یا هفده سال پیش برام رخ داد قبل از اون تصادف خیلی دلم میخواست برم ی ورزش رزمی ..وقتی تصادف کردم پزشکم نتیجه ی عمل و پنجاه پنجاه اعلام کرده بود بعد تر خواهرام اینو بهم گفتن اول به ی دکتر دیگه مراجعه کردم و فقط کوفتگی تشخیص داد منم حدودا ده روز راه میرفتم کم کم توی پاهام احساس ضعف کردم و زمانی که توی حالت نشسته بودم توی قسمت پایین کمرم کمی احساس سوزش داشتم بعد اون به ی پزشک دیگه مراجعه کردم که شکستگی مهره ی کمر تشخیص داد و منو بستری کردن و یادم نیست دقیقا چند روز بعد عمل شدم و پزشکم بهم گفت خدا خیلی دوست داشته که تا الان قطع نخاع نشدی چون یک سانت مونده بود که برای همیشه تجربه ی راه رفتن رو از دست بدی ..در هر صورت من عمل شدم .
و همونطور که گفتم بعد خونوادم بهم گفتن چند روزی که دیرتر عمل شدی به این خاطر بوده که پزشکم نتیجه رو پنجاه ..پنجاه پیش بینی کرده بود و داداشم داشته تحقیق میکرده که منو ببرن ی شهر دیگه برای عمل هر چند پزشکم یکی از بهترینهای شهر بود …بالاخره عمل من انجام شد و چند تا مهره ی شکسته داشتم که پلاتین گذاشتن …دکترم گفت به هیچ عنوان و در هیچ زمانی نباید ورزش کنی فقط میتونی توی آب راه بری حتی اگه ی روزی باردار هم بشی ممکنه مشکل ساز بشه …حدودا هشت سال پیش بعد از مرگ پدرم من ی مقدار اضافه وزن پیدا کردم و اینکه نیاز به فضایی داشتم که غصه هامو تخلیه کنم رفتم بدنسازی ثبت نام کردم و هر چقدر اطرافیان تلاش کردن که برای کمرت مشکل ساز میشه من قبول نکردم …الان نزدیک به هشت سال هستش که دارم بدنسازی کار میکنم و سنگین هم کار میکنم فقط ی بار ی مقدار کمرم گرفت و از اون به بعد هیچ مشکلی نداشتم …چون حرف پزشکم رو باور نکردم و ایمان داشتم که هیچ مشکلی پیش نمیاد .
به خدا میسپارمتون
سلام ستاره خانوم درود بر شما
خیلی ممنونم بابت به اشتراک گذاری تجربتون
این تجربه ی مشا هم ثابت میکنه که همه چیز باوره واقعا همه چیز باوره
اصلا قانون اعجاب انگیزیه که هر طور باور کنی برات رقم میخوره
من خودم یه هم باشگاهی داشتم که عمل کرده بود و سنگین هم تمرین میکرد و مبارزه میکرد
ولی هنوز کسی رو ندیدم که مثلا بگه کمرم خودش خوب شد در حدی که اثری ازش نیست
من اینو باور کنم حله
مطمئنم با تکرار کردنش برام اتفاق میوفته
البته من تجربه کردم که وقتی تمرکزم رو از روش بر میدارم و بهش فکر نمیکنم و کارای دیگه میکنم اصلا تو اون مواقع هیچ اتفاقی نمی افته،
اما
این باوری که شما به من دادی خیلیییی خوب بود
یعنی بهم ثابت کرد که همه چیز ذهنیه
من در مرحله ی اول دارم سعی میکنم بهش بی توجهی کنم و اینو ورد زبونم کنم که خوب میشه خودش خوب میشه و هر ایده ای هم میاد برای تقویتش یا عضله سازی انجام میدم و اینو بهم به خودم تلقین میکنم که با انجام همین حرکات به زودی خوب میشه،
آهان من واقعا اعتقاد دارم به مغذ قلم و آب قلم و پای مرغ
میتونم از اونا هم برای تلقین پذیری استفاده کنم
مرسی که کامنت شما این ایده هارو بهم داد
شادو پیروز باشید
سلام آقای علی
امیدوارم که همیشه سلامت باشین و همونی بشه که براتون خیره و خوشحالتون میکنه .
من تعدادی از شاگردام هم مشکل جدی کمر داشتن
ولی اومدن و با تمرین درست با جدیت دارن ادامه میدن و هیچ مشکلی هم نداشتن تا به الان خدا رو شکر … وقتی اومدن برای ثبت نام من ازشون در مورد اینکه مشکل کمر و زانو درد دارن یا نه پرسیدم که بتونم برنامه ی درستی رو براشون طراحی کنم وقتی بهشون اطمینان میدم که اگه به حرفم گوش بدین و طبق اون چیزی که من بهتون میگم عمل کنید مشکلی پیش نمیاد به حرفم اعتماد میکنن منم همیشه حواسم هست به نحوه ی تمرین و اجراشون ولی نگران نیستم چون اطمینان دارم که همه چیز سر جای درستشه بنا بر این نباید نگران چیزی باشم .
من اینو فهمیدم که ذهن میتونه خیلی قدرتمند عمل کنه اگه در راستای مسیر درست ازش استفاده کنی بدون شک ی خروجی خوب بهت تحویل میده ..و اینکه من فک میکنم تاثیر حرف آدمایی هم که قبولشون داریم میتونه باورای
ما رو قوی تر کنه.
به خدا میسپارمتون
به نام خدا
سلام علی جان ؛ امیدوارم حالت عالی باشه ، کامنتت منو یاد چنتا موضوع انداخت ، حتما برات جالبه ؛
من چون وزنه میزنم چنتا ایراد توی بدنم بود و فکر میکردم بخاطر وزنه های سنگینه ؛
مثلا مدت زیادی مچ راستم درد میکرد ، من با همون مچ بازم وزنه میزدم ، بعد از کلی وقت که دیدم حتی با استراحت هم خوب نمیشه گفتم خدایا من واقعا راهی بلد نیستم خودت درستش کن تو بهترین شفا دهندگانی ، خیلی عجیب بود خودش خوب شد و اصلا یادم رفت درد میکرد تا بعدها یهو یادم اومد چقدر راحت و قشنگ خدا شفا داد منو ؛
دوباره تو استخون پشت بازو سمت چپ درد طولانی مدتی داشتم که اونم خوب نمیشد ، بازم گفتم خدایا تو بهترین شفا دهندگانی خودت خوبش کن ، اینم دقیقا مثه مچم خوب شد که اصلا من متوجهش نشدم و بعدها فهمیدم دیگه دردی ندارم ؛
دوباره یمدت بود دهنم طعم نا جالبی گرفته بود ، بوی بد نبود ، فقط یه طعم ناجالبی گرفته بود ؛ خلاصه بازم گفتم خدایا تو بهتر بلدی خودت درستش کن ، به طرز عجیبی بمدت چهار پنج روز غروبها به خوردن آبجوش میل زیادی پیدا کرده بودم ، منکه اصلا نمیدونستم دلیلش چیه ولی آبجوش رو میخوردم ؛ خیلی راحت و عجیب بعد از چهار پنج روز میل من به آبجوش از بین رفت و جالبه که طعم دهنم هم خوب شد ؛
یا یبار مهره پشتگردنم درد گرفته بود که بازم گفتم خدایا تو بهترین شفا دهندگانی خودت درستش کن ، اونم براحتی مشکلش حل شد خداروشکر ؛
میخوام بگم اگه واقعا باور کنیم این خدا رو ، برای هرررررررررررر مسئله ای جواب و راه حل ساده داره ، هررررررررررر مسئله ای ؛
ولی من تو مسائل مالی هنوز اونقدر باورش نکردم متاسفانه و مشخصه که تو بحث مالی نتایجم ضعیفه ؛
باوررررررررر و فقط باوررررررر ماست که دست خدا رو میبنده یا باز میزاره تو زندگیمون ؛
عاشقتم ، یا حق
سلام آقا مجتبی عزیز
درود بر تو
مرسییییی باور عالی بود اگر برا شما شده برای منم میشه
اصلا برای خودم تو قسمت های دیگه ی بدنم این اتفاق افتاده ها
یعنی دیگه تو سابقه ی 15 سال ورزش بارها آسیب تو قسمتهای مختلف بدنم پیش اومده اما چون مقاومتی در موردش نداشتم خودش خوب شده واقعا
من خودم به این مواردی که الان تو جسمم دارم دامن زدم یا خیلییییی موضوع رو تو ذهنم پیچیده کردم واقعا
به قول استاد ما تو ذهنمون داریم مسائل رو پیچیده میکنیم
و من واقعا تو بعضی از موارد خیلییییی موضوعاتی تو ذهنم پیچیده و سخت و نشدن میکنم
در صورتی که افرادی هستن که خیلی راحت وو آسون به راه حل مسئله هدایت میشن به هر شکلی
درنهایت خیل راحت خوب میشه
پس در درجه ی اول من باید بیام سعی کنم مسائل رو تو ذهنم راحت کنم ساده کنم آسون کنم بعد آروم آروم حسش میکنم جواب رو یا اجازه میدم درست بشه یا باور مناسب بهم گفته میشه که در موردش ایجاد کنم خدارو شکر
مجتبی جان خیلی ازت ممنونم بابت الگوهایی که بهم دادی و این باور
که به خدا میگم خدایا من نمیدونم خودت خوبش کن و خوب شده
این عالی بود منم میخوام اینو باور کنم و بهش بگم من نمیدونم تو میدونی خودت خوبش کن
مرسی ازت مجتبی جان
به نام خدایی که مرا انسان آفرید ،سلام بر استاد عباسمنش عزیز ذهن اختلالی است در معرفت
از یک دیدگاه، ذهن درست مانند امواج است ــ یک اختلال است
زمانی که اقیانوس آرام و ساکن است و مختل نشده، امواج وجود ندارند
زمانی که اقیانوس با یک تندباد یا جزر و مَد آشفته میشود، وقتی امواج عظیمی برمیخیزند و تمام سطح آن در آشوب است، این ذهن است از یک دیدگاه. اینها تمثیلهایی هستند فقط برای درک برخی کیفیتهای مشخص درونی که نمیتواند با واژگان توصیف شوند. این تمثیلها شاعرانه هستند. اگر بتوانیم آنها را با همدلی درک کنیم، به یک ادراک دست خواهیم یافت. ولی اگر سعی کنیم که آنها را بطور منطقی بفهمیم، نکته را از کف می دهیم
اینها تمثیل هستند.
ذهن اختلالی است در معرفت، درست همانگونه که امواج، اختلالهایی هستن در اقیانوس: چیزی خارجی وارد شده است
آن طوفان، چیزی از بیرون بر آن اقیانوس، بر معرفت انسان، واقع شده است. امواج همیشه در سطح قرار دارند؛ در ژرفای اقیانوس موجی وجود ندارد نمیتواند وجود داشته باشد زیرا که بادها نمیتوانند وارد عمق شوند
پس همه چیز فقط در سطح است
اگر به درون بروی، کنترل به دست آمده است. اگر از سطح به مرکز حرکت کنی؛ ناگهان، شاید که سطح مختل شده باشد، ولی تو مختل نشدهای.
تمام مدیتیشن چیزی نیست جز رفتن به سوی مرکز، مرکزیت یافتن، ریشهدار شدن در آنجا، منزلکردن در مرکز. و از آنجا، تمامی دیدگاه عوض میگردد. اینک امواج شاید باشند، ولی به تو نمیرسند. و از مرکز، وقتی که از آنجا نگاه می کنی، رفته رفته تضادها متوقف میشوند. رفتهرفته آسوده میشوی. آهستهآهسته می پذیری که البته تندباد وجود دارد و امواج برخاستهاند؛ تو نگران نیستی. و اگر نگران نباشی، حتی از امواج هم میتوان لذت برد!
هیچ اشکالی در آنها وجود ندارد. مشکل از آنجا برمیخیزد که تو نیز در سطح قرار داری. تو در قایقی کوچک در سطح آب نشستهای و تندبادها و جزومدها میآیند و تمام اقیانوس دیوانه می شود. البته که نگران میشوی:
تا حد مرگ وحشت میکنی. با آن قایق کوچک خود چه خواهی کرد؟
در خطر هستی. هرلحظه آن امواج میتوانند قایق کوچکت را واژگون کنند؛ هرلحظه مرگ می تواند فرا برسد. با آن قایق کوچک خودت چه خواهی کرد چگونه میتوانی کنترل کنی
اگر شروع کنی به جنگیدن با امواج، شکست خواهی خورد. جنگیدن کمکی نخواهد کرد. باید که امواج را بپذیری.
درواقع، اگر بتوانی امواج را بپذیری و بگذاری که:
قایق ات، هرچقدر هم که کوچک، همراه امواج حرکت کند و نه برعلیه آنها، آنوقت خطری وجود ندارد.
سلام ب همه عزیزان
پیش فرض های مثبتی ک من دارم، باعث تفاوت نتایجم شده، و خب این پیش فرض ها از الگو برداری از استاد از کامنت های بچه ها شروع شد، ینی من ذهنم رو تنظیم کردم ک از این سایت یاد بگیره، نه جای دیگه، از رفتارای دوستان عزیزم و استاد وخانم شایسته الگو برداری کنه.
وقتی کسی باور منفی ک خلاف جهت من داشت و حتی میگفت ببین من دارم با این تجربه زندگی میکنم، ایناها اینم سندش، ولی من بارها الگوهای مثبتی ک دیده بودم رو ب خودم میگفتم.
مثلا میگفت ببین من خیلی زجر کشیدم ب اینجا رسیدم، بهش میگفتم نه بنظرم زندگی اصن زجر کشیدن نیس، من نیومدم این دنیا زجر بکشم،من میخوام ب آسانی و با علاقیم پول بسازم، من تلاش فیزیکی نمیکنم، تلاش ذهنی میکنم، رو باورام کار میکنم.
وای ک عبارات تاکیدی جلسات قدم زندگی منو خیلیی تغییر دادن، آقا همه آدما خوبن، همه ب من کمک میکنن، همه مسخر من شدن، اونا خودشونم نمیدونن ولی خدا مامور کرده شون ک بیان ب من خیر برسونن و برن، اینجوری دیگه کسی رو تو ذهنم گنده نمیکنم، اعتبار نعمت و خوبی ک میکنه رو ب خدا میدم، نمیخوام براش جبران کنم، برای خدای خودم جبران میکنم.
مثلا با پیش فرض مثبت درخواست هامو ب افراد اعلام میکنم، پیش فرض توحید، پیش فرض انتظار مثبت داشتن، نمی چسبم ب یک فرد، با حس رهایی و بت نکردن اون فرد، با این دید ک همه آدما ب من خیر میرسونن، همه آدما دستی از دستان خداوندن ک ب من نعمت و برکت بیشتری برسونن، و همینم شده، ب قول استاد اونا خودشونم خبر ندارن ک دارن ب تو خدمت میکنن، خدا اونارو برات فرستاده، و این باعث شده بپذیرم کمک و لطف بنده هاش رو، درخواست های بیشتری کنم، حالا چ از پدر و مادرم و آشناها، چ از افراد غربیه.
در مورد سلامتی، چون من خیلی استاد رو قبول دارم حرفاشون رو مثل وحی منزل می پذیرم و میگم همین است و بس، چرا چون نتایج استاد رو می بینم، چون ب حرفای قبل شون عمل کردم و نتیجه گرفتم، آقااااا نتیجه دستمه، اینم انجام بدیم ببینیم نتیجه چی میشه؟ شک نکنید بلههههه.
آقا بدن من خیلی قویه، هیچی نمیشه، با این پیش فرض من اصن دستام کلی زخم میشن حالا یا تو طبیعت یا موقع آشپزی یا از جاهای غیبی، ولی من اصن برام مهم نیس ک وای الان دخترم و دستم زخم شده و جاش می مونه، نه اصلا جاشم نمونده، اصن بهش توجه ام نمیکنم، ولی یادمه یه دوست داشتم ی خراش ک دستش برمیداش میگفت وااای الان کلی بیماری میره تو بدنم:/
و همین باور من ک بدن من همه چیو حل میکنه، باعث شده خیلی اداپته بشم و اصن سخت نگیرم و توی طبیعت ک میریم همه میگن چقد تو پایه ای، چقد عالی هستی و خیلی ب همه خوش میگذره با من :)
یا من این باورو ساختم ک بارون و برف و کلا طبیعت نمیتونه ب من صدمه بزنه، و همیشه زیر بارون خیس خیس میشم اصن سرما خوردگی یوخته. حالا بعضیا میگن بدن ما ضعیفه، نه بابا از بچگی تو مخ ما کردن بچه جون مواظب باش سرما میخوری، تو حساس تر از دوستاتی، هرچی بیشتر حساس شدیم گیر دادیم باورمون تایید شده،
اتفاقا این روزا تو ذهنم این سوال بود چرا ما خانما باید همش شال و کلاه بپوشیم من یکی ک تو زمستون کله ام یخ میزنه، چطوره اقایون بدون هیچ کلاهی تواین سرما راحتن؟ آبجیم گفت چون تو از بچگی پوشونده شدی، اقایون از بچگی روسری سرشون نبوده، اونا بدن شون اداپته شده عادت کردن، پوست کلفت شدن.
در مورد نژاد پرستی، آقا هیچ از من برتر و بالاتر نیست، منم از کسی پایین تر نیستم. من افغان هستم، از بچگی هی ت خونه خاطرات تحقیر شدن شنیدم، اینکه ایرانی ها از ما خوششون نمیاد، مارو پایین تر میدونن و…
و من با دوره عزت نفس، عزت نفس درونم رو ساختم، احساس لیاقتم رو ساختم، پیش فرض کم بینی نداشتم و خیلی راحت ارتباط می گیرم و این فکر رو ندارم ک چون مهاجر هستم از مردمان اون سرزمین پایین ترم، و اتفاقا نه تنها برخورد بدی ندیدم بلکه با افتخار ملیتم رو اعلام کردم از ارتباط با ادمهای پولدار بگیر تا افراد محل مون، و اتفاقا اون افراد گفتن بله خیلی انسانهای شریفی هستین.
پیش فرض منفی نداشتن در مورد مردها، مادر مذهبی عزیزم، هنوزم میگه فلان مغازه دار چقد هیز بود، همین امروز گفت، منم گفتم نه اتفاقا خیلی ادم خوبیه، من کلی باهاش حرف زدم، تو مادر من با یه دید منفی ب آدما نگاه میکنی و اتفاقا رفتارای بدی هم میبینه بنده خدا
یه پیش فرض منفی دارم ک اینو باید حلش کنم، لطفا نخندین، این یکی استثنا شده، بگم بخندین، پیرمردی در پارک محل :)))) با اینکه من کلییی با افراد مسن آقا تو پارک مون رفتم جلو ازشون نصیحت خواستم همه چشم پاک، دخترم دخترم،ولی یه موردی این تازگیا بهش برخوردم، هی من تو ذهنم میگم عمو بپیچ من ک هلت بدم می افتی، بیشتر دارم میخندم ولی باید حلش کنم، مراحل اعراض رو رفتم جلو ولی گویا باید برم تو کار اقدامات عملی.
پیش فرض مثبت برا رخ دادن اتفاقات خوب، حس های خوب، تجربیات خوب، برا مکان هایی میخواستم برم خیلی بهم کمک کرده، اومدم نوشتم خدایا میخوام امروز خیلی باهات خوش بگذرونم، یا امروز خیلی بهمون خوش بگذره و بهترین تجربه ام بشه حتی از تجربیات قبلم بهتر و شده و شده.
یه پیش فرض اشتباه ک داشتم، من نقاشی بلد نیستم از بچگی اینو میگفتم آبجیامم مسخره ام میکردن و همین باعث شده بود دست ب عمل نزنم و بترسم و میگفتم من نقاشی تم اصن خوب نیس، ولی بعدش رفتم تو دلش انجام دادم دیدم نه بابا اصلانم کار شاخی نیس، با تمرین همه چیو یاد می گیری، و چون کارم رو تازه شروع کردم، ب یه الگویی هدایت شدم ک این خانم میگفتن نقاشی رو سرامیک اصلا ب این ربط نداره ک شما نقاشی حرفه ای بلد هستین یا نه، فقط ب این ربط داره ک شما علاقه داشته باشید، نترسید ک نقاشی بلد نیستید، شما میتونید الگو بگیرید از اینترنت و کپی کنید و رنگ کنید. ب همین سادگی ب همین خوشمزگی؛)
پیش فرض های مثبتی هم در مورد شخصیتم دارم، ویژگی ها و اخلاقیات خوبم رو همیشه ب خودم یادآوری میکنم، و پر از حس لیاقت میشم، ب قول استاد تو عبارات تاکیدی، من بی نظیرم من فوق العاده ام من خیلی دختر آرام و درصلحی هستم، من خیلی دوست داشتنی ام، هرکسی با من باشه نهایت خوشبختی رو تجربه میکنم چون من خیلی حالم خوبه، پر ذوق و شوقم، مثبتم، و اون روزی ک با من هستن بهترین تجربه شون از اون مکان میشه، چون من لذت بردن رو یاد گرفتم، سخت گیر نبودن، چون من یاد گرفتم شخصیت صدق بالحسنی داشته باشم، چون من قدردانم، مهربانم، محترمم.
خب من اینهارو یادم اومد، آهان نه صبر کنید، من وقتی ذهنم یک فردی رو میخواد از دور قضاوت کنه و بگه وا چقد خودشو می گیره فک کرده کیه، مثلا تو عروسی مهمونی چیزی، بقیه چیزی میگن یا ذهنم میخواد بگه اون از تو بالاتره، میرم از قصد اگه بشه، میرم و یه زیبایی در چهره یا لباسش پیدا میکنم و با روی خوش بهش میگم و بعد می بینم واو چه دختر نازی هم بوده، و بارها شده با روی خوش و صمیمیت بهم جواب داده، منم زدم تو دهن ذهنم گفتم دیدی چه دختر معصوم و نازی بود. حالا چه از نظر ثروت بوده ک میخواسته بگه ثروتمندا خودشونو می گیرن اتفاقا من رفتم جلو و ارتباط گرفتم و دیدم واو چقد فرندلی و متواضع هستن. یا اگه کسی خوش تیپ و باکلاس بوده رفتم جلو و سر صحبت رو باز کردم ک بگم ببین کسی از من بالاتر نیس، این فکر توعه. و اصن افراد اون فرکانس پاک طرف مقابل رو می گیرن بنظرم و براساس اون فرکانس و برخورد محترمانه من جواب محترمانه ای بهم میدن.
خب من اینارو یادم بود، ممنونم از همه عزیزان در پناه الله باشید.
به نام خدای هدایتگر
عجب فایلیه این فایل.
چقدر درس داشته برای همه.
چقدر بهمون کمک میکنه ذهنمون باور کنه، مثال بزنه، با مثال باور کنه.
چندتا مثال یادم اومد از خودم :
من توی ایام کرونا، هیچ اعتقادی به ماسک زدن نداشتم. یعنی یادمه مردم میرفتن سااااعت ها توی صف داروخانه وایمیستادن تا بتونن ماسک بگیرن. همیشه میگفتم برو بابا، اینهمه فضای پاک، بینهایت هوای خوب، و کلا یادمه خانوادمم چندین بار بهم میگفتن ماسک بزن. من فقط جاهایی که بدون ماسک اجازهی ورود نداشتیم ماسک میزدم. حتی یادمه توی مدرسه چندیییین بار ازم تعهد گرفتن که ماسک بزنم. منم برای اینکه دیگه گیر ندن ماسکو میزدم رو چونهم و هروقت میخواستم از جلوی دفتر رد بشم میکشیدم بالا. توی تمام اون دو سال من حتی یک بار، یه سرماخوردگی ساده هم نگرفتم. با اینکه حدود یک ماه همهی اعضای خانوادهی من کرونا گرفتن. و همشون باهم افتاده بودن. و من ازشون مراقبت میکردم و غذا میپختم و … اونم بدون ماسک. یعنی کاملا توی خونه در فضای آلوده بودم اما هیچ اتفاقی برام نیفتاد. الان دارم میفهمم باور داره چیکار میکنه به ذهن ما؛ حتی جسم ما رو تحت تاثیر قرار میده؛ حتی روی رفتار دیگران با ما تاثیر داره.
یه مثال دیگه اینکه :
دیروز دوستم بهم زنگ زد گفت حدیث حتماااااا برو سینما فیلم موسی کلیم الله رو ببین؛ عجبببب فیلم باکیفیتی بود؛ عجب گریمی داشت؛ طراحی صحنه، بازی بازیگرا، کارگردانی… خلاصه که کلللللی تعریف کرد و من چون این دوستم رو خیلی قبول داشتم و میدونستم که سلیقهی فیلممون خیلی یکیه، دیشب رفتم این فیلم رو دیدم. و کاااااملا خودم میفهمیدم که چون با پیش فرض مثبت وارد سینما شده بودم، همهی سکانس ها، لحظه به لحظهی فیلم برام کلی شگفتی داشت. کللللی با فیلم حال کردم و بعدشم از اون دوستم تشکر کردم. چون قانون رو میدونستم، به صورت کاملا ملموس میفهمیدم که به خاطر پیش فرض مثبتم هست که انقدر دارم این فیلم رو زیبا میبینم. خدایا شکرت…
و یه مثال دیگه :
معاون مدرسهی ما، یه جوریه که اگه از دویست نفر دانش آموز درموردش بپرسی، هر دویست نفر بد میگن. میگن دو روعه، بد اخلاقه، گیر میده. ولی من هیچچچچچوقت درک نکردم چرا درموردش اینطوری میگن. من خییییلی دوسش دارم. خیلی پایهست. خیلی درک میکنه. قشنگ میتونه مدرسه رو بچرخونه. و من حرفای دوستام رو باور نمیکردم و اصلا این حد از تنفر رو درک نمیکردم. به خاطر همین باور، این معاون ما رفتارش با من به شدددددت خوبه؛ هربار میخواد صدام کنه، با پسوند جان صدام میکنه. چند بار بهم گفته تو آدم منطقی ای هستی بیا باهم حرف بزنیم. یا مثلا من بهش پیام دادم گفتم میخوام توی مدرسه فلان تاریخ با فلان موضوع تئاتر اجرا کنم. کللللی تشویقم کرد و به راحتی موافقت کرد. حدود یک ماه بعدش هم که تئاتر رو تو مدرسه اجرا کردم، بغلم کرد و کلللی از استعدادم تعریف کرد. هنوزم که هنوزه بچه ها کلی مسخرم میکنن که این معاون انقدر با من خوبه. ولی همه چیز درونیه دیگه. من حس خیییلی خوبی دارم. یا حتی درمورد مدرسه، همهی بچه ها هر روز کلی غر میزنن که این چه مدرسه ایه، هر روز دیتا هاش خرابه، کهنهست، هیچ برنامه ای برای ما نداره، شبیه زندانه، اما من ابدا همچین حسی درمورد مدرسمون ندارم و خیلی ام دوسش دارم و حتی مطمئنم که کلی ام دلم براش تنگ میشه.
خدایا شکرت، خدایا شکرت…
خدایا کمکم کن همیشه بتونم عینک زیبابینی روی چشمام قرار بدم.
چقدر حالم خوبه، خدایا شکرت خدایا شکرت…
بنام انرژی بی پایان جهان هستی بخش
سلام وادب واحترام
خداوندابی نهایت ازت سپاسگزارورازیم
دراین فایل زیبا برای یادآوری خودم ودوستان عزیزم میخوام دوتا مثال اززندگی خودم بزنم که درسهای بی نظیری برام بوده وهست..
اولین مثال:من 2سال پیش به دلیل اشتباهات گذشته بیماری قلبی وسکته قلبی وعمل جراحی وبالن وفنروازاین حرفها”اما بعدازچندماه چیزی که به قلبم الهام شداین بود(توخوبه خوبی )وداروروگذاشتم کنار و”وقتی بعداز6ماه رفتم دکتر”دکترآزمایش کرد”دیدخوب شدم وگفت “شما خوب حرف منوگوش دادیدوداروهاتون روخوردید وخوب شدید”من هم خندم گرفت /دکترگفت چرامیخندید”عشقم (همسرم)به دکترگفت ایشون تمام قرصهاروریخت دور”خلاصه دکترگفت “نه وبایدداروبخوری وخطرداره حسن/خخخ/ومادیگه ازاون موقع تاالان اوکی “اوکییم خداروشکردرحدی که پشتک بالانس میزنم /خخخ/
دومین مثال:ما الان فروشگاه داریم حدود2سال هست درسیاهکل گیلان “والان 1سال هست که توکارجوجه کشی وفرآیندجوجه کشی هم هستم درفروشگاهمون “یکبارالبته بعدازآزمون وخطاهای زیادطبق تمام درخواستهام که اونم موقع خواب ازخدام هست ومینویسم “این دفعه پرسیدم:خدایا چکارهایی کنم تاداروی طبیعی به مشتریهام تجویزکنم تابهترین نتیجه عمرشون روازجوجه داری بگیرند؟واونم ساعت3ونیم نصف شب پاسخ دادومن دردفترنوشتم ///الان فکرمیکنیدچه اتفاقی افتاده؟بله شرایط فروشم صدبرابرشده “چون مردم دنیا خسته شدن ازموادشیمیای که به خوردجوجه ها وحتی خودماانسانها داده میشه وازاونجاکه خودمون خالق زندگیمون هستیم “پس میتونیم خودمون جلوش روبگیریم وتکاملمون روباچیزهای طبیعی که خداوندایجادکرده حلش کنیم وخداروشکربنده تونستم بااین معجونی که اسمش روگذاشتم:معجون نوربخش/خخخ/معجزه بکنم اونم فقط وفقط به دستان خداوندوگرنه من نه دکترهستم ونه سررشته ای ازطبابت دارم “امایک چیزی روخوب یادگرفتم ازاستادومربیم اونم درک واقعی (قانون آفرینش جهان است)
{راستی یک چیزی روهم بگم من آدم بی نهایت خوش شانسی هستم وبی نهایت فرصتهارومیبینم وجذبش میکنم}
استادجان ازتون سپاسگزارم//
دوستان عزیزهمسایتیم ازتون سپاسگزارم//
خدایابابت این سایت بی نظیر”بی نهایت سپاسگزارم
دوستون دارم/یاحق///
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 3 فروردین رو با عشق مینویسم
974
این عدد تو این مدت سه ماهه به قدری تکرار شده در این مدت ،یعنی از وقتی دوره هم جهت با جریان خداروهم خریدم
قبلش وقتی دوره 12 قدم رو شروع کردم و دوره عشق و مودت و عزت نفس رو خریدم و تمریناتش رو انجام دادم
به وضوح بهم گفته شد که این عدد یک تاریخه
و تاکید شد که در صورتی در این تاریخ
1404/7/9
به خواسته هات میرسی که کنترل کنی ذهنت رو
به قوانین عمل کنی و قدم برداری
باورهاتو به صورت مستمر ادامه بدی
سپاسگزاری کنی و سعی کنی به قوانین عمل کنی و تجربه هات رو پشت سر هم انجام بدی تا سرعت بگیره تکاملت
و مهم تر از همه ،هر روز خدارو یاد کنی و هرآنچه که داری و هست و نسیت بدونی که از خداست و تو هیچی نداری و هیچی و هیچ
و تنها دارایی ارزشمندت ربّ هست
امروز این عدد دوباره تاکید شد ، درست وقتی که من داشتم با ماشین kmc که تو محله مون هر بار میبینم و وقتی میرم بلوار محله مون میبینم که پارک شده و عکس میگیرم ازش
اما امروز خودمم کنارش وایستادم و با ماشین عکس گرفتم
که در ادامه رد پام مینویسم که چی شد و گفتم و دقیقا همون شد
امروز صبح مثل هر روز فرابهشتیم روز 3 فروردینم رو با تمرین ستاره قطبی آغاز کردم با عشق و احساس خوب
نزدیک ظهر دوباره رفتم سنگک بخرم،تو راه رفت و برگشت فقط و فقط به درختای تازه جوانه دار شده محله مون نگاه میکردم و ذوق میکردم
خود خود بهشت بود
بارها به خودم گفتم طیبه با دقت ببین این همه زیبایی رو ،دیگه هیچ وقت نمیتونی این همه زیبایی رو ببینی ،چون که امروز و تغییر درختان رو فقط همین امروز میتونی ببینی و لحظه به لحظه در حال تغییر هستن و لذت ببر
من در طول روز سعی میکنم بیشتر این نگاه رو داشته باشم که چه به جهان اطرافم و چه با انسان ها که ارتباط برقرار میکنم ،بتونم که با این نگاه یادم بیارم که جهان هر لحظه در حال تغییره و باید از همین لحظه ام لذت ببرم
خدایا شکرت
وقتی برگشتم خونه شروع کردم تمرین کلاسیم رو انجام دادم و تا بعد از ظهر تموم شد
من قلموهامو ،رنگای روغن وینزور آرتیستمو بغل میکردم و با هر بار استفاده خدارو شکر میکردم
و وقتی یادم میفتاد روزی پول هیچ کدوم از اینارو نداشتم و الان دارمشون و دارم نقاشی میکشم بی نهایت لذت بردم
سال 1402 بهمن ماه ، من پول یه قلمو روهم نداشتم که قیمتش 80 هزار تومان بود
اما الان کلی قلمو ،رنگ ،بوم ،روغن مخصوص رنگ روغن ،دفترای طراحی و دفتر چه بوم و خیلی چیزای دیگه دارم، خدای من چقدر نعمت بهم عطا کردی بی نهایت ازت سپاسگزارم
وقتی کارم تموم شد مادرم گفت بیا باهم بریم مرکز خرید و رفتیم تا مانتو ببینم و برای خودم بخرم
اما نخریدم و مادرم برای داداشم خرید کرد
وقتی نشستم رو صندلی تا مادرم بیاد صحبت های محمد رضا گلزار که شعر ای دیوانه لیلایت منم رو میخوند رو دیدم از اینستاگرام و مصاحبه های دیگه اش رو
خیلی حالم خوب بود با آدما که رو به رو میشدم ،لبخند به لب داشتم و با عشق نگاهشون میکردم
وقتی برگشتیم خونه مادرم آش رشته درست کرده بود ،من رفتم و نون بخرم که صلواتی بود و برگشتم خونه تا بازم مثل دیروز تو ظرف آش بذارم و برم تو بلوار محله مون و تو سکوت شب که همه خونه هاشون بودن و افطار بود من با خدا صحبت کنم
خواهرم و مادر و خواهرزاده ام رفته بودن مسجد و وقتی اومدن من آش برداشتم و باهم رفتیم کمی پیاده روی کنیم و مادرم به بافنده هاش پشم شیشه بده تا براش جوجه ببافن
وقتی راه میرفتیم و به خواهر زاده ام گفته بودم که آقای خداگونه نقاش گفته که یه روز ببرمت و نقاشی کار کنی ،از اون روز هی بهم میگه خاله من کی بیام برای نقاشی
و خیلی ذوق داره برای اینکه رو دیوار کار کنه
وقتی به خواهرم تعریف میکردم که آقای خداگونه تو یک سال 4 میلیارد از نقاشی دیواری درآمد داشته ، از اون روز خواهر زاده ام مدام به فکر اینه با درآمدش ماشین و خونه بخره
یاد حرف استاد میفتم میگفت وقتی یه الگو رو میبینید که شده و تونسته از کاری درآمد داشته باشه ،قابل باور میشه که شما هم میتونید و دقیقا خواهرزاده ام و برادر و خواهرم ، تو این مدتی که من میومدم و تعریف میکردم و شنیدن ،اونا هم علاقه مند شدن و باورشون قوی شده که میشه از نقاشی درآمد میلیاردی و تیلیاردی داشت
وقتی باخواهر زاده ام میرفتیم تا نزدیکای دیواری که من اولین دیوار رنگش کردم ،تا بشینیم رو صندلی تا با نگاه کردن به دیوار سپاسگزاری هم بکنم ، تو دلم گفتم ماشین kmc نیست ؟!کی میاد پارک کنه
همین که گفتم و سرمو چرخوندم سمت راستم و خیابون ، دیدم ماشین kmc اومد و رفت سمت ساختمونشون پارک کنه
وای اون لحظه فقط میخندیدم و گفتم وای ماشین من اومد و آهنگ این عشقه که من و تو خوشبختیم گوش میدادم که خدا هدایتی این آهنگ رو به من نشونه داد و تو دلم برای خدا میگفتم
و تشکر میکردم که گفتم و ماشین اومد
رفتیم و آش رو خوردیم و وقتی بلند شدیم تا بریم کنار مادر و خواهرم که برمیگشتن ،رفتیم ماشین kmcرو ببینیم ،مدام میگفتم تحسین میکنم صاحب ماشین رو و صاحب تمام ماشینارو
همه شون ایمان داشتن به خدا که به خواسته هاشون رسیدن و نور خدا رو میشه در جای جای این شهر دید
و رفتم تا عکس بگیرم و خودمم وایستادم و سلفی گرفتم و جوری ذوق میکردم که انگار ماشین خودمه
عکس گرفتم و کنار ساختمون ،چیدمان گل و گلدون رنگی و بهاری کار کرده بودن و خیلی زیبا شده بود
وقتی برگشتیم تا از خیابون رد بشیم به قدری حالم خوب بود که گفتم میخرمت kmcمن
دیدم یه 206 سفید رد شد و پلاکش 974 بود
این دیگه تاییدی بر خریدن این ماشین برای من شد
فقط خندیدم و شکر کردم بابت این تایید و انگار باورم قوی و قوی تر شده که تا این تاریخ اگر مومنتوم مثبت رو قوی تر کنگ و سرعت ببخشم بهش تا چند ماه دیگه ماشین میخرم
وقتی برگشتم خونه به موجودی حسابم نگاه کنم تا حالا 17 میلیون یه جا تو حسابم نداشتم، که ثابت بمونه و خرجش نکنم برای چیزای دیگه که دو روزه کل اون پول تموم بشه اولین باریه که این همه پول در حسابم چند روز مونده و حسابم خالی نشده ، یادمه تا به حسابم پول میومد یا به مادرم میدادم و خرج خونه میکردیم و تموم میشد یا میرفتم خودم وسیله نقاشی میخریدم
یا اینکه هزینه های غیر مترقبه که در دوره 12 قدم نوشتم در چکاب فرکانسی رخ میداد و صفر میشدم
اما الان دیگه هیچ کدوم از اونا نیست نه تنها خودم دارم میرم سرکار بلکه مادرم هر هفته میره جمعه بازار و برای خودش از فروش گل سر جوانه بافتنی درآمد داره و خواهرمم حدا برای خودش درآمد داره
و داداشم دوباره برگشته سر کار قبلیش با حقوق بالاتر از قبلش و تدریسشم که سرجای خودشه
اینا همه و همه کار خداست و بی نهایت ازش سپاسگزارم
به قدری دیدن این مبلغ حس خوبی داشت، که میدونم خدا بیشتر از این رو به حسابم واریز میکنه و از طریق نقاشی میلیاردها میلیارد و میلیارد ها دلار درآمد خواهم داشت
چون لایقشم و حس میکنم که سرعت گرفتم و ادامه میدم و ارزشمندم و میدونم که میشه
بعد من یهویی حس کردم از عکسایی که از ماشین kmc گرفته بودم و 21 بهمن هم در روز برفی گرفته بودم رو چاپ کنم و یه نوشته تحسین برای صاحب ماشینkmc بنویسم و ببرم بذارم رو ماشینش تا وقتی صبح میره سر کارش بخونتش و عکس ماشینشو براش بذارم
چاپ کردم و یکی هم برای خودم چاپ کردم روی پلاکش برچسب زدم و پلاک خودمو نوشتم
درسته من قبلا پلاک داشتم و فقط اسمی ماشین به نامم بود و تو قرعه کشی سایپا اسمم دراومده بود و ماشین رو دامادمون خرید و بعد فروختش ،اما طبق قانون پلاکم الان فکر کنم واگذار بشه
و من از نو برای خودم پلاک طراحی کردم
وای خدای من سپاسگزارم خیلی لذت بخش بود خدایا شکرت
من توی این چند روز در رقصی سرشار از عشق بودم و آهنگایی که خدا بهم گفته بود رو گوش میدادم و وقتی میرفتم سنگک بخرم تو راه ناخودآگاه فقط با خدا که صحبت میکردم یهویی منی که احل رقصیدن نبودم حالت رقص بهم دست میداد
حتی چندین بار تو آسانسور خونه خودمون و خونه خواهرم که میرفتم نون بدم بهش میرقصیدم و به خاطر چهره زیبام از خدا سپاسگزاری میکردم
یادمه چند باری تو این چند روز نجوای ذهنم گفت تو شب قدر گناهه داری میخندی و میرقصی و حتی شبای قدر من با خنده عمیق دعای جوشن کبیر رو خوندم و اصلا گریه نکردم
البته گریه شوق که با خدا حرف میزدم رو داشتم
اما گریه قدیما که احساس گناه همراهش بود رو دیگه نداشتم ،خوشحالم از اینکه تمام اون حس های گناهی که از بچگی داشتم ، به یک باره با شنیدن فایل دوره عشق و مودت و عزت نفس که در مورد احساس گناه بود به یک باره همه شون محو شدن و من الان هر روز بی توقع عاشقانه خودمو دوست دارم و بی قید و شرط سعی میکنم که هر بار با خودم صحبت کنم و اگر اشتباهی شد میدونم که جزئی از تکاملمه و میبخشم خودم رو و سعی میکنم دیگه درست تر عمل کنم
حالا یکی از دستاوردهای من در این دوره هم جهت با جریان خداوند توی این یک ماه این بود که
من دیگه هیچ تلاشی نمیخوام برای تغییر دیگران بکنم و انگار اون تلاشی که قبلا داشتم به یک باره محو شد و من الان که هر وقتی نجوای ذهنم میخواد بگه به فلانی بگو و یا نصیحتش کن و یا درمورد قانون صحبت کن و یا صحبت های افراد رو درمورد باورهاشون میشنوم ،دیگه سکوت میکنم و فقط یک چیز رو در درونم میگم
و اون اینه که
من هیچ تاثیری در زندگی انسان ها ندارم و انسان ها هم هیچ تاثیری در زندگی من ندارن ،من حتی اگر تغییر کنم هم نمیتونم تاثیری داشته باشم
اگر کسی نتیجه منو ببینه و درمدار دریافت باشه ،خودش تغییر میکنه و نیازی نیست من هیچ حرفی بگم
وفتی این یک ماه رو تکرار کردم به قدری با آدم ها ارتباطم قشنگ تر شده که دیگه اذیت نمیشم به رفتارهای اطرافیان و یا غریبه ها
یادمه استاد میگفت سعی نکنید با آدمای اطرافتون قطع ارتباط کنید به این دلیل که وای اینا این باورو دارن و اگر من برم خونه شون رو من تاثیر میذارن ، اگر دیدگاهتون رو تغییر بدین ،حتی اگر چند ماه یه بار کسی رو دیدین ،افکارش و رفتار هاش هیچ تاثیری روی شما نمیذاره
من سعی میکنم هر روز این حرف هارو به خودم یادآوری کنم تا یاد بگیرم
حتی اینم گفتن که شما روی خودتون تمرکز کنید ،خود به خود جهان هستی کاری میکنه که خودشون نیان سمتتون
خدایا شکرت سپاس بی کران مخصوص توست
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت از خدا میخوام
به نام خدای مهربان
سلام به همه دوستان و عزیزان
قسمت اول رو من با خاله جان خانم دکتر عزیز روز 4شنبه گوش دادم و ایشان از همه لحاظ عالی هستند
خاله گفتن ی لینک از ایشون یعنی ازین سایت یا یوتیوب براشون بفرستم تا به پسرشون به اشتراک بزارند
قسمت دوم هم دو بار گوش دادم و کلی مثال تو ذهنم اومد یعنی خیلی از مسائل زندگی الان من با همه پیش فرض های غلط گذشته خراب شده
مثالهاشو نمیگم چون ذهنم اون سمتی میره
من متوجه شدم چقدر آدم تاثیرپذیری هستم
آخه دلیلی نداره یکی از بیماریش میگه آنقدر برم تو فکر اون تو نخ طرف و خودمو جای اون فرض کنم و بعدش بگم آااااخی طفلکی ، درک میکنم چه دردی کشیده….یعنی چه
از بس تو دوران مدرسه شنیدم که خودتونو جای طرف مقابل تون بزارید و اونو درک کنید
دیگه من شورشو دراوردم
تصورشو بکنید تو تمااام مسائل من سعی کردم درک کنم فقرا چه بدبختی دارن …
این جملات غلط که از احادیث و روایات برامون میگفتن و منه بچه مسلمون ( استیکر دست روی پیشونی ) سعی میکردم همه رو رعایت کنم
مهمترین نکته ای که در راستای شناخت خودم پی بردم آدم جوگیری هستم بله الان تو ذهنم اومد هر شهری که مسافرت میرفتیم یک ساعت نشده من لهجه ام عوض میشد و میشدم عین مردمای اون شهر
خیلی جای کار دارم خیلی از خدا سپاسگزارم که منو به این مسیر هدایت کرد
یکسری کارها دارم که هر روز انجام میدم تا بیفته تو مومنتوم مثبت.در حال حاضر از خودم راضی ام از قدمهایی که برمیدارم ولی یه جاهایی نیاز به تغییر خیلی خیلی اساسی دارم که راهشو بلد نیستم خیلی کامنت میخونم و میخوام اطلاعات و آگاهی هام بیشتر بشه ولی به گفته دوست عزیزم حمید نارنجی ثانی اطلاعات گرفتن بسه ذهن شلوغ میشه یکم خلوتش کنم فعلا تا همینجا هایی که بلدم پیاده کنم عمل کنم راهنمایی ها در مورد خواسته ی من بعداً بمن گفته میشه فعلا تا اینجا رو عالی عمل کنم
که واقعا همینشم سخته
مثلاً محیط خونه رو تمیز نگه داشتن برای من از صد تا شاخ قول شکستن سخت تر بود الآنم سخته ولی نه به اندازه صدتا نهایتا به اندازه یه شاخ قول
ولی من انجامش میدم همین یه تغییر هفته ها زمان برد تا درست بشه و قبلش ماه ها تو ذهنم زمان برد پس تغییر تو هر زمینه ای تو هر بعدی از خصلت رفتار و گفتار و شخصیت مان ماهها زمان لازم داره حالا در راستای همین نظافت خونه و البته اولش رسیدگی به خودم بود، میریم برای راند بعدی. راند بعدی آشپزیه
پس من توی سال جدید هرروز رسیدگی به خودم شامل نظافت ظاهری، لاک ،لباس های قشنگ و شیک، زبان ، ورزش
نظافت محیط زندگی ،هیچ آشغالی روی زمین نباشه، هیچ غباری روی وسایل دیده نشه،همه چی سر جای خودش، وسایل تا جایی که ممکنه دسته بندی بشه و بره تو باکس خودش، ظرفها سریع شسته بشه
رسیدگی به کارای دخترم هست با عشق انجامش میدم
پسر عزیزم هیچ زحمتی برام نداره
همسرجانم هم نمیدونم چکار کنم
و اماااا آشپزی این کار سخت طاقت فرسا،تکراری و همیشگی که کلی وقت و انرژی مفیدم رو میگیره تو ذهنم تبدیل شده به کار لذت بخش، با عشق انجامش میدم بهترین غذاهای ایرانی رو میپزم و غذاهای فرنگی رو هم یاد میگیرم.
به قول دوست عزیزم حمید امیری یه چکاپ فرکانسی شد، تو اولین کامنت از سال جدید
راستی سال نو رو به همه عزیزانم تو این محیط الهی تبریک و تهنیت عرض می کنم و آرزوی بهترینها همراه
شادی
سلامتی
موفقیت
عشق
پولداری
و تغییر
در همه جنبه های زندگی رو براتون دارم.
راستی نزدیکیهای صبح هم خواب دیدم با یک جوان که خیلی شبیه رضا عطاران بود ( شایدم خودش بود؟؟؟؟) بازوهای همدیگه رو گرفتیم و روی پله ی یک خونه بسیار بزرگ و خاص نشسته بودم چقدر فرکانس عشق فرستادم خدارو شکر
اینم از کامنت صبح سهشنبه
غرق نور الهی باشید.
به نام خداوندی که هدایتم می کند همیشه ،
حمایتم می کند همیشه،محافظتم می کند همیشه
سلام استاد عباسمنش عزیز و استاد شایسته نازنین
سلام به همه دوستان در این سایت الهی
سال فوقالعاده عالی پیش روداشته باشید
در پناه حق و عمل به آموزه های استاد جان
پیشرفت هامون در سال جدید تصاعدی و جهشی شود .
● امروز با حس خنثی از خواب بیدار شدم البته که می دانم باید کنترل ذهن داشته باشم اما خیلی موفق نبودم.
ابتدا دودل بودم که فایل جدید توت فرنگی2 را ببینم یا بروم محصول جدید استاد جان را ببینم
هم جهت با جریان خداوند خیلی وقت هست تمرکزی روی قسمت 1 بودم دیروز 2 را شروع کردم .
●استاد جان چه بگویم که وقتی فایل شروع شد انگار برای حس الانم و دو سه روز پیش اختصاصی مطلب آماده کرده اید.خندیدم و خدا را شکررررت را بلند گفتم.
● چطور باور های ما شکل می گیرد وحواسمان باشد منفی نشود .
● اسم دوره جدید را می برید یا بیرون هستم اگرحسم یه مقداری نوسان باشد سریع با خودم تکرار می کنم
مومنتوم،مومنتوم،مومنتوم
مومنتوم مثبت =پول وثروت
مومنتوم مثبت= سلامتی وموفقیت
مومنتوم مثبت =عشق و حس لیاقت
شبیه این موارد تکرار می کنم حالت خنثی به سمت مثبت متمایل شود.
● ابتدا که آن دوره را معرفی کردید من نمی توانستم داشته باشمش ولی حسم خوب نگه داشتم که فقط مسئله پول نیست و من شاید در مدار ش نیستم .
این همه از دو استاد فوق العاده آموختم پس چه شد من خالق شرایط خودم هستم.
کاری که انجام دادمبرای داشتن دوره جدید:
1_ حسم را خوب نگه داشتم
احساس خوب = اتفاقات خوب
توضیح( اگر نتوانستم بگیرم بسیار فایل هدیه هست یا روی دو محصولی که خریدم تمرکز می کنم)
2_ بروم مومنتوم را بفهمم چیست.مقداری سرچ کردم خیلی علمی بود یکباره یادم آمد که بیام داخل سایت عقل کل را ببینم.
سرچ کردم مطالب عالی داشت و با حس من می خوند.پر رنگ هاش را نوشتم .بعضی قسمت ها را چند بار خوندم.
● کنترل ذهن: چندین بار بار فایل معرفی را گوش دادم و نوشتم. مطالب معرفی را هم و با حس خنثی و بی خیالی و شادی
توضیح ( اگر قبل تر ها بود هی باید می گفتم
اگر نتونم بگیرم الان با قیمت واقعی اش دیگه نمی تونم – یا اینکه این همه رو خودم کار کردم چه فایده الان هزینه این دوره را حتی ندارم بدم و هی حسم بدتر می شد در آن صورت.
یا چقدر گران هست یاعوامل بیرونی را مقصر می دانستم شاید _ یا نه من لیاقتش را هنوز پیدا نکردم کنار استاد عزیز و شاگرد ممتاز هاش باشم و…) کنترل ذهن بسیار مهم است.
2_ مومنتوم مثبت جمع می کردم به خیال خودم حتی زیر دوش مرتب می گفتم مومنتوم ،مومنتوم و کلی حس خوب می گرفتم.
3_ چند روز بعد معجزه وار پولش جور شد و خریدمش خدا را شکر
بعدش خیلی زمان فقط رو جلسه یک بودم از دیروز جلسه 2 را شروع کرده ام.
4_ یکی از دلایلی که دوست داشتم این دوره را بگیرم خیلی ،خیلی از فایل های هدیه استاد جان استفاده کرده ام و نتایج بزرگ و کوچک گرفته ام
○ عین غار حرا می شود این سایت الهی فوق العاده بعضی مواقع که کم می آوری واردش می شوی و نور امید می شود برایت ،شارژ می شوی ،خودت را می تکانی و دوباره ادامه میدهی.
○ عین تالار هزارتو برای هر سوالت فایل،مقاله،پرسش متنوع و جواب متنوع هست که به راحتی می توانی دسترسی داشته باشی.
○ عین کتابخانه خاص هست با دسترسی به آرشیو و منابع ممنوع ونسخ خطی وباستانی
هر آنچه برای دنیا و آخرت در هر زمینه خواستاری موجود هست.
خواسته پر رنگم امروز این هست که ثروتمند شوم و برای سپاسگذاری از استاد عشق همه محصولاتش را بخرم البته که می دانم احتیاجی ندارد قدر دانی هست چرا که 70٪ مطالب دوره ها را در فایل های هدیه بیان می کنید به جرأت می گویم.واین بسیار، بسیار ارزشمند است.
مطالب توت فرنگی
● چطور باور های ما شکل می گیرد ( بروم دوباره این قسمت را یاد بگیرم حس می کنم دانسته هایم در این مورد گم رنگ شده)
●در سال جدید منتظر اتفاقات عالی باشیم
1_ خدایا شکرت در سال جدید پول و ثروت فراوان را دریافت می کنیم.
2_ خدایا شکرت که روابط عالی ،کنار انسانهای فوق العاده را تجربه می کنیم.
3_ خدایا شکرت در سال جدید با انسانهای ثروتمند خردمند،دانشمند ،قدرتمند احاطه می شوم.
4_ خدایا شکرت در سال جدید همیشه در مکان و زمان مناسب و عالی قرار می گیرم.
5_ خدایا شکرت که استاد دانایی را در مسیرم قرار دادی وآموخت که چون خالق شرایط خودم هستم پس امسالم با سالهای قبل تر حتما فرق خواهد داشت و عالی خواهد شد چرا که همه تلاشم را می کنم تا خالقی درست برای خود مقدسم شوم.
● اتفاقات خنثی را مثبت تعبیر کنیم تا ذهنمان به مثبت تر ها متمایل شود.
● مثال استاد در مورد ذهنیت افراد سیاه پوست خیلی آموزنده بود برام.
اگر ذهنیتم در مورد افراد مثبت باشد انسانهای عالی در مسیرم قرار می گیرد .
خدا را بسیار شکر همیشه با انسانهای عالی برخورد کردم چرا که پدرم از کودکی می گفتند همه آدما خوبن آدم های بد آنقدر کم هستن که نمی بینمشون.
● مثال دارو برای سلامتی کلی آموزنده بود.
● درس ریاضی
ذهنیت که سخت هست ،جذاب نیست استعداد ندارم.
ذهنیتم را عوض کنم برای یاد گیری هر علمی :
با پیش فرض آسانی و راحتی برم جلو .
به راحتی یاد می گیرم، لذت بخش هست.
استعداد دارم .
نکته تکاملی و کم کم شروع کنم.
با توضیحات استاد جان آنچه آموختم و به کار ببرم باید اگر انتظار نتایج عالی دارم سمت خودم را درست بنا کنم.
من راجع به همه انسانها،موضوعات ،همه وهمه موارد زندگی ام فقط و فقط مثبت باشم.
ذهنیت مثبت _ واکنش مثبت تر
تقویت باور مناسب ،ذهنیت مناسب،باز خورد مناسب را دریافت می کنم و این گونه باورهای مثبت تقویت می شود .
● نکته در کودکی مطلبی شنیدید که بیمارستان پاک نیست. ( آدم مهمی گفته تا در ذهنمون مانده)
○ چقدر مهم می شود این نکته که برخی آدمها یا بزرگان و اندیشمندان اگر حرف نادرستی بزنند و باور اشتباه درست کنند تغییرش سخت تر می شود .
باورهای اشتباه در مورد خداوند،یا ثروت یا پیامبران و امامان در ذهنم پر رنگ شد که حتما از شخص مهمی شنیدم که تغییرش زمان بر شده اما خدا را شکر بهتر شده ام.
برای همه تون آرزوی سال عالی دارم که بسازیم اش خودمان چرا که ما خالق شرایط خودمان هستیم.
خدایا شکرت به خاطر همه نعمتهایت
به نام خدای رحمان وبخشنده.سلام خدمت همه دوستان گلم
اگه صبح از خواب پاشی وبگی چه روز بدیه هم به خاطر این ذهنیت اتفاقات نامناسب جذب میکنی هم اینکه یک اتفاق خنثی رو که میبینی به خاطر تمرکز برنکات منفی تبدیل به اتفاق بد میکنی.
اما اگه صبح پاشی وبگی امروز قراره یک روز خیلی خوبی رو تجربه کنم روز سرشار از فراوانی واین انتظار وپیش فرض وذهنیت را ایجاد کنی دوتا اتفاق می افتد هم این ذهنیت باعث میشود اتفاقات مثبت بیفتد هم باعث میشود اتفاقات خنثی به خاطر تمرکز برنکات مثبت تبدیل به اتفاق خوب شود.
اون انتظاری که ایجادمیکنی خیلی از کارها را انجام میدهد
اگر روزمون را با انتظار منفی شروع کنیم وذهن هم متمایله که به همون روش قبلی فکرکنه وعمل کنه بعد اینقدر مومنتوم منفی قوی میشود که ذهن تمایل داره هربار هراتفاقی بیفته بدترین سناریو رو بچینه.
اگر پزشک با اعتمادبه نفس 100درصد بگه این قرص خوبت میکنه خوب میشوی واگه با شک وتردید بگه نتیجه نمیگیری.اگه انتظارت این باشه که درسی سخته برات سخت میشه ویاد نمیگیری
یه آدم جدیدی میاد وهنوز ندیدی ولی بهت میگن که فلان خصلتهای بدی رو داره وتو با این پیش فرض وذهنیت باهاش بد برخورد میکنی واون هم با تو مقاومت داره وباهات بد برخورد میکنه.این ذهنیت توجه مارا میبره سمت نکات منفی طرف وباعث میشود که اون کارای منفی بیشتری انجام بدهد.ذهنیتی که اصلا دروغ بوده چرا پذیرفتیم.
اگه باور مناسب داشته باشیم باعث میشه انتظارمثبت داشته باشیم واین انتظار مثبت باعث میشه رفتار مناسب باطرف داشته باشیم واون هم رفتار مناسب با ما داره واین چرخه مثبت اتفاق میفته در واقع ما با باورها وذهنیتمون رفتار طرف رو برانگیخته میکنیم که چه رفتاری با ما بکند.
یا درمورد جسم اگه باور وانتظار این باشه که سیستم ایمنی من قویه خودش خوب میشه ،خوب میشی ولی اگر کسی بگه نه این بیماری این زخم خوب نمیشه عفونت میکنه واقعا خوب نمیشه
بدن به ذهنیت ما واکنش نشان میدهد
باوری که به سیستم ایمنی بدنمون داریم داره کارها را انجام میدهد
اونهایی که اعتقاد دارن آدم خوش شانسی هستن چون نگاهشون به اطراف متفاوته واقعا خوش شانس هستن واتفاقات خوب براشون میفته واونهایی که معتقدن بدشانس هستن فرصتها را نمیبینن واتفاقات بد جذب میکنن
همسرخودم اگه هرجا زخمی بشه به روی خودش نمیاره وزودخوب میشه قبلا تو کار آهن بود آهن می افتاد رو انگشت پاش. یعنی من اصلا نمیتونستم نگاه کنم اما اون به راحتی تحمل میکرد یا اگه سر دردی بشه اصلا مسکن نمیخوره الان یه هفته ای هست فهمیدیم سنگ کلیه داره که دردش هم زیاده میگه نه من باید تا فلان روز دفعش کنم ومن هی اصرارمیکنم مسکن بخور نمیخوره
و خدایی که در این نزدیکی است…
یا رب هر آنچه دارم از آن توست…
سلام و عرض ادب و احترام دارم خدمت استاد عباسمنش عزیزم، بانو شایسته دوست داشتنی و همه دوستان عزیزم در این فضای مقدس و بهشتی…
استاد، شاید جدیدا که نسبت به قبل فایل های هدیه کمتری رو روی سایت میذارید، این طور به نظر برسه که چقدر بده استاد فایل کمتری میذارن. اما من اصلا این دیدگاه رو ندارم. از نظر من شما اگه در طول یک سال، فقط یک فایل هم روی سایت بذارید کاملا کافیه. چون خداروشکر اینقدر وزن و کیفیت فایل های جدید شما بالاست که از لحاظ تئوری به هیچ کمبودی برنخواهیم خورد. دیگه بقیش برمیگرده به این که من مسعود محمدی چقدر جدیت دارم تا در عمل (تاکید میکنم در عمل! وگرنه در مقام حرف که همه استادن) اون گفته هارو پیاده کنم.
و چقدر این دو قسمت «درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری» تا اینجا فوق العاده بوده. اینقدر خوشم میاد استاد که اهل حاشیه نیستید! اینقدر حال میکنم با این ویژگیتون که حد نداره. دقیقا دست میذارید روی نقطه اصلی. به چیزی اشاره میکنید که همونه و جز اون دیگه هیچی نیست.
ذهنیت! و امان از این ذهنیت!
همه چیز این ذهنه. ذهن چموشی که مثل خرگوش همیشه در حال جستن جستن کردنه و میخواد به همه چی سرک بکشه. و من وظیفه دارم که در بندش کنم. به قول شما منم که رئیسم. منم که فرماندهم. اون فرمانده نیست! من باید مشخص کنم چی ببینه، چی بشنوه، به چی فکر کنه و به چی فکر نکنه.
اگه بتونم در بند بکشمش اون موقعس که زندگی از این رو به اون رو میشه. کاری که شاید به اندازه سر سوزنی در سال گذشته تونستم انجام بدم. اونم فقط با آگاهی های قدم یک از دوره 12 قدم. از پسری که اوضاع جالبی نداشت به جایی هدایت شدم که به لطف خدا از دید بقیه خیلی جای بالاییه. ان شا الله در مورد نتایجم در 1403 توی یه کامنت دیگه ای صحبت می کنم.
اما توی این کامنت میخوام بگم استاد جون که کاملا باهاتون موافقم. ذهن من اگه نسبت به هرچیزی عینک داشته باشه، اون چیز رو به همون رنگی می بینه که عینک همون رنگیه. الان که کمی بیشتر سعی می کنم ذهنم رو آنالیز کنم این موضوع رو خیلی بهتر می فهمم. یک موضوع واحد رو می تونم دو جور تعبیر کنم. یک جور تعبیر مثبت که عشق و علاقه و انگیزه و حس خوب در من به وجود بیاره. و جور دیگه تعبیر منفی که خشم و نفرت و انزجار و احساس بد رو در من برانگیخته می کنه.
و کل موفقیت خلاصه میشه در این که من چقدر می تونم این ذهن رو بهش جهت بدم. یادش بدم که به اتفاقات از زاویه دیگه ای نگاه کنه. اونطور نباشه که ذهن من رها باشه و خودش با عینک های مسمومی که از جامعه میگیره به اتفاقات نگاه کنه.
فایلاتون فوق العادس استاد عزیزم. سال هاست که نه کتابی خوندم، نه استاد دیگه ای رو دنبال کردم. و خداوکیلی چقدر راضیم از این تصمیمم که فقط شمارو دنبال می کنم. به قول شاعر چون که صد آید، 90 هم پیش ماست…
دستتون رو می بوسم که در مسیر شناخت خداوند و دستیابی به نعمت های مختلفش، هادی و راهنمای من شدید. براتون آرزوی بهترین اتفاقات رو از درگاه الله یکتا دارم.
خدانگهدارتون
1404/1/2
17:41