اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
دقیقا دیروز صبح قبل از آمدن این فایل داشتم به همین موضوع فکر می کردم.در محل کارم از برخورد بعضی از همکاران حس بدی به من دست داده بود،از اینکه نمی توانم روان وسریع صحبت کنم واغلب اوقات سکوت می کنم آنها فکر می کنند من از مکالمات هیچی نمی فهمم وزیاد با من ارتباط نمیگیرن.بعضی روزها از این موضوع اینقدر دلم میشکنه که دلم می خواد گریه کنم وروز پنجشنبه یکی از اون روزها بود.لحظه ی برگشت به خونه پر بغض وکاملا بی حس بودم.نمی خواستم احساس خودم رو بد کنم ومیتونم بگم در حالتی کاملا خنثی بودم سعی کردم بهش فکر نکنم.دیروز صبح وقتی میخواستم برم سر کار مسیر خانه تا محل کار داشتم باخودم صحبت میکردم به خودم گفتم تو خیلی با ارزش وقابل احترام هستی تو توانایی های بسیار زیادی داری وهمکاران تو این موضوع رو درک می کننداین خود تو هستی که فکر میکنی نمیتونی درست حرف بزنی یا مکالمات رو نمیفهمی واین را به اطرافیان القا می کنی وطبق قانون هر آنچه را بهش فکر کنی بهش قدرت میدی وهمون واکنش را از دنیا واطرافیانت میگیری.در صورتی که اصلا اینجور نیست تمام زمانهایی که مکالمات را به خوبی فهمیدم وبه راحتی حرف زدم را به یاد خودم آوردم وبه خودم گفتم تومیتونی اون کسی که باعث واکنش منفی دیگران وحس بد تو میشه خود تو وافکار تو هست.
به خودم گفتم امروز یه روز عالیه وخداوند بیش از پیش به من کمکم میکنه من از عهده ی وظایفم به خوبی بر می آیم وبا مردم به خوبی ارتباط میگیرم مکالماتشون رو می فهمم وپاروی ترسم میذارم وجواب تلفنها رو میدم.(سخت ترین کار در مغازه برای من جواب دادن به تلفنه چون بعضی اوقات لهجه وصحبتشون را از پشت تلفن اصلا نمی فهمم).
من با حال خوب وانرژیه عالی سر کار می روم وهمکارانم ومدیرم این حال خوب وانرژیه منو دریافت می کنند وبه توانایی های من پی می برند.
قرار بود سوپروایزر از مغازه وکار ما دیدن کنه وصبح به مدت دوساعت برای راه اندازی مغازه در بخش خودمون من کاملا تنها بودم.
یه کم دستپاچه شده بودم وبر عکس دوتا از سیستمها خطا میداد چند نفس عمیق کشیدم وبه خودم گفتم لیلا خدا با توئه تو میتونی انجامش بدی ،خدایا کمکم کن هدایت کن بگو کدوم دکمه رو بزنم وعشقم خدای خوبم هدایت میکرد همه چیز عالی پیش رفت وتاثیر خوبی روی سوپر وایزر گذاشتم دیگه حس بد روز قبل رو از همکارام نمیگرفتم وهمه بااحترام باهام برخورد میکردن. ومن بالاخره توانستم جواب 3تلفن را به خوبی بدهم.خدایا شکرت.
در مسیر برگشت به خانه به خودم گفتم لیلا بازیه ذهن رو ببین امروز تو با فکرت همه چیز رو به نفع خودت تموم کردی .آفرین به تو بهت افتخار می کنم.
برای هزارمین بار به خودم گفتم لطفا بازیچه دست ذهنت نباش هر آنچه را فکر میکنی زندگی می کنی
عصری دیدم فایل جدید بر روی سایت آمده بود وصحبتهای شما همه تأییدی بود برآنچه از صبح بر من گذشت.
اى کسانى که ایمان آورده اید! از بسیارى از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضى از گمانها گناه است; و تجسس نکنید; وهیچ یک از شما دیگرى را غیبت نکند، آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! شما از این امر کراهت دارید; تقواى الهى پیشه کنید که خداوند توبه پذیر و مهربان است
احساس میکنم این واژه ی ذهنیت داشتن در مورد چیزی یا کسی با واژه ظن در قرآن ارتباط داره و از این درک به وجد اومدم واقعا . چون ظن نسبت به چیزی یعنی گمانی که ازش مطمین نیستی اما احتمال قوی میدی نسبت بهش و جالبه که بلافاصله بعدش از غیبت گفته چون ذهنیت منفی صد در صد باعث و بانی غیبت هست .
خدایا شکرگزارم که باز هم من رو با وجود اینکه امروز مهمون داشتم هم مدار کردی با دریافت این فایل داغ و تازه که حسابی هم ب موقع به من جواب کلی از سوالات و درخواستهام رو داد.
چندوقتی میشد که من ب دلایلی ذهنیتم نسبت به همسایمون که کلی با هم دوست بودیم و تفریح داشتیم منفی شده بود و به همین نسبت هم این ذهنیت منفی رفتارهای من رو منفی کرده بود نسبت به این دوستان عزیزمون و خب باز هم به همون نسبت بین مون فاصله ای ایجاد شده بود اما ذهنم درگیر این موضوع بود اخیرا . همین امروز از خداوند در دفتر شکرگزاری خواستم که خدایا ذهنیتم رو در مورد این دوستان مون و چند نفری که اخیرا نسبت بهشون منفی شدم تغییر بدم و بهم کمک کن که احساس خوبی بدم و احساس خوبی بگیرم. به کمتر از چند ساعت نرسیده که ناتیفیکیشن این فایل جدید رو دریافت کردم و فایل رو پخش کردم برای خودم . حرفهای استاد دقیقا جواب سوالم بود . برام همه چیز رو واضح کرد . خیلی خیلی برام روشن شد که من دارم رفتاری که نمیخوام رو در طرف مقابلم برانگیخته میکنم و … همون موقع احساسی بهم گفت که نرگس از سوپ و دسری ک درست کردی واسه همسایه ببر . فایل رو متوقف کردم و رفتم انجامش بدم درحالی که یه کم مقاومت داشتم و ذهنم کمی چرت و پرت هم گفت اما انجامش دادم و دیدم که با چ روی باز و استقبال گرمی مواجهه شدم از طرف دوستانمون به طوری ک گفتن بشینین همدیگه رو ببینیم و با هم گپ بزنیم و چند ساعت کنار هم بودیم و کلی حس خوب گرفتیم و حس خوب دادیم به هم . خیلی خوب بود . من همین امروز هم خواسته م رو دریافت کردم و هم فایلی رو تجربه کردم که به من پاسخ خیلی از ابهامات و دغدغه های این چند وقت رو داد . خدا رو شکر میکنم بابت این اعجاز .
و خدا رو شکر میکنم بابت داشتن چنین استاد و چنین جمع بی نظیری که همواره در حال ساختن باورها و نگرش درست در مورد جهان اطراف مون هستیم و به همون نسبت نتایج متفاوتی دریافت میکنیم .
در مورد ذهنیت برای سخت بودن درس هم استاد دقیقا من در مورد درس عربی همین ذهنیت رو در دبیرستان داشتم اما از یه جا به بعد تصمیم گرفتم که روند رو تغییر بدم و اومدم از اول خوندم و تازه خیلی هم بهش علاقه مند شدم و جوری شدم که حتا من به همکلاسی هام درس عربی میدادم و حتا در کنکور هم درصد خیلی بالایی رو به دست آوردم .همه اینها از جایی شروع شد که من تصمیم گرفتم نظر متفاوتی رو درمورد این درس اتخاذ کنم چون اون نظر من رو ضعیف میکرد در این زمینه . حتا الان هم به لطف همون تغییر نگرش در مورد درس عربی درک خیلی بهتری میتونم از آیات قرآن داشته باشم .
در مورد ذهنیت نداشتن در مورد یه قومیت و نژاد هم ما در همین سفر پنجاه روزه تابستون هم تجربه ش کردیم . چون ذهنیت خیلی مثتبی در مورد لرهای عزیز داشتیم و اونا رو مثل بلوچها خونگرم و ساده می تونستیم به محض اینکه وارد لرستان شدیم کلی با آدمهای خوب برخورد داشتیم و دوستان خوبی پیدا کردیم و خاطرات قشنگی برامون ساخته شد . چون اون ذهنیت مثبت رفتارهای ما رو هدایت میکرد و این باعث میشد که دوستانه تر برخورد کنیم .
ما در جامعه خودمون خیلی می شنویم که افراد در مورد قومیتها و فلان شهری ها یا فلان طایفه و فامیل ها نظر و نگرشی دارند و یه چیزهایی میگن که مثلا فلانی ها خسیسن یا فلانی ها دست و دلباز ن یا فلانی خیلی مردم دار هست یا فلانی خیلی مغرور هست و وقتی این صحبت ها رو باور میکنیم دقیقا همین رو تجربه میکنیم و بعد هم میگیم دیدی راست میگفتن که فلان شهری ها اینطوری هستن و … یا یادم میاد که استاد در مورد یه داستان تعریف کرد که یه نفر به ترکیه سفر میکنه و چون فرد منفی بینی بوده ب محض ورود کیفش رو دزد میزنه و وقتی برمیگرده ایران به همه میگه که ترکیه همه دزدن و برعکس یه نفر دیگه که اون هم سفر میکنه به ترکیه کلی تجربه های قشنگ میسازه واسه خودش و بعد میاد میگه ترکیه بهترین مردم دنیا رو داره .
در بین بلوچها خیلی این رسم فلان طایفه و فلان نژاد زیاد بود و میگفتن فلانی ها اینطور ن و اونطور ن و باهاشون ارتباط نگیرید و فلان … من بچه بودم اما اصلا با منطقم این موضوع جور درنمی آمد و نمیتونستم اینو قبول کنم واسه همین با همه دوست میشد و اتفاقا در همه طایفه ها و فامیلها دوست داشتم که تازه کلی هم با هم خاطرات قشنگی ساختیم.
…
در مورد منطقه و محله زندگی هم مثلا گاهی که تو جمع همکاران صحبت میشه میگن که فلان منطقه ناامن هست یا دزد داره یا … من اصلا صحبتشون رو باور نمیکنم چون میدونم اگر باور کنم قطعا در تجربه های من هم وارد میشه . مثلا چند وقت پیش در جمع همکاران داشتم میگفتم که منطقه حوراپ الان تو این فصل بسیار زیبا شده چون پر از مزرعه ی گندم هست و خیلی رویایی و زیبا شده طبیعتش بعد همکارم گفت که ما هیچ وقت نرفتیم چون همه میگم اونجا ناامن هست و دزد زیاده . درحالی که ما سالهاست به اون منطقه رفت و آمد داریم اما همه چیز برای ما امن بوده تازه با کلی انسان شریف و محترم هم رابطه گرفتیم . پس میشه از یه منطقه یکسان تجربه های متفاوتی داشت .
و اینکه ما چون قصد مهاجرت به یه کشور اروپایی داریم منم وقتی نظر منفی در مورد مردم اون کشور از زبون کسی میشنوم. که مثلا فلان کشور با ایرانیها این رفتار دارن یا اونا اینجوری کار میکنن و ایرانیهای اونجا اینطور و اونطور هستن ، از خداوند می خوام که کمکم کنه تا این صحبتها ذهنیت و نگرش من رو منفی نکنه و من بتونم با ذهنی پاک و حتا مثبت به اون کشور مهاجرت کنم . واسه همین سعی میکنم همیشه مطالبی بخونم و به چیزهایی توجه کنم که در این زمینه به من کمک میکنه و ورودیهای این شکلی رو فیلتر کنم و اجازه ندم که ذهنم این ها رو بپذیره و با آوردن منطق و مثالهایی که تا حالا مردم عادی کلی چیز گفتن که تو زندگی من هیچکدوم صادق نبوده بگم برای من این مورد هم متفاوت نتیجه خواهد داد.
خدایا شکرت که با فکر کردن و نوشتن مثالهایی از خودم تونستم این موضوع ذهنیت و نگرش رو که در این دو فایل توسط استاد عزیزم آموزش داده شد برای خودم قابل درک و واضح کنم .
سپاسگزارم استاد عزیزم
سپاسگزارم عزیزانم 🩶
دوستتون دارم 🩶
با آرزوی اینکه امسال بهترین سال زندگی ما باشه و هرسال از امسال زیباتر و بهتر باشه .
من حدود 6 ساله شاگرد شما هستم و با افتخار تا نفس میکشم شاگرد شما خواهم بود .
شاید چند ماهی دیر اما میخواستم ازتون کسب اجازه کنم :
شغل اصلی من بیزینس ملک و ساخت و ساز هست من دو سه ماهی هست که با رسیدن یه سری نشانه ها و افراد و الهامات از جانب خداوند به شغل شریف و خالص شما هدایت شدم .با دیدن نشانه های واضح خداوند تصمیم گرفتم در حوضه کاری شما قدم بردارم و سخنران انگیزشی بشم .راستش از همون ابتدای شاگردیم خیلی دلم میخواست این کارو انجام بدم و حتی تصویر سازی های ذهنی بسیاری هم براش انجام دادم اما هیچوقت فکرشو نمیکردم که روزی به سمتش قدم بردارم و وارد این عرصه بشم .
استاد عزیزم من شاگرد شما هستم و از طریق آموزش های شما خدارو صد هزار بار شکر در این مدت به نتایج عالی رسیدم هر چند به اندازه شما نه اما به صورت معجزه وار نتایجی گرفتم که باورش از منطق انسان خارجه.
استادم من با کمک افرادی که دستان خدا برام هستن بی وقفه و بی منت و بی هزینه دارن برام وقت میزارن کار جدیدمو شروع کردم و از اینستاگرام شروع کردم اوایلش چندتا پست درست کردم که موضوعش اکثرا از ایده ها و صحبت های شماست اما با کمی تفاوت .تا یک هفته پیش حدود 1200 تا فالوور اونم کم کم و با تکامل در طول دو ماه جمع کردم اما با ورود یک دست دیگه خداوند که به عنوان ادمین برای من شروع به فعالیت کرد که البته تازه کار هم هست و مبتدی هست یکی از پست های من به یکباره با خواست پروردگار و معجزه الله تا الان که حدود 5 روز شده 4 میلیون وییو گرفته و تعداد فالوور های من بشکل معجزه آسا به حدود 14 هزارتا رسیده و ما بسیار خوشحال شدیم و از خدا یک عیدی خوب و یک نشانه محکم دیگه برای ادامه راهم دریافت کردم .تا قبل این معجزه من هر روز تمرینات سخنرانی و غیره که مرتبط با این حوضه هست رو انجام میدادم اما ته دلم کمی خالی بود ولی به هر حال بازم بدون اراده با تمام خستگیم ساعت 3 صبح میرفتم توو ماشین و شروع میکردم به ضبط فایل.بیشتر هم از صحبت های شما برداشت میکردم و با تغییراتی ضبط میکردم .البته نکه کاملا صحبت های شما رو کپی کنم اما موضوع تمرین رو از شما و چندتا استاد دیگه برداشت میکردم.باور کنید استاد هیچ اجباری در این کار نمیدیدم چون وقتی خسته از سر کارم میومدم خونه میگفتم برم فقط بخوابم اما به یکباره خودمو توو ماشین در حال درست کردن فایل میدیدم هنوزم همینطوریم.اما به هر صورت هر شب و هر شب بدون وقفه شبی یک یا دو ساعت انجام میدادم و هنوزم دارم انجام میدم .
استاد عزیزم میدونم که من به تکامل نیاز دارم و تازه اول راهم هستم اما با توجه به استعدادی که از خودم سراغ دارم و تازه کشفش کردم میدونم این مسیر برای رسیدن به اجرای سمینار و ضبط فایل های اصلی برای من بسیار کوتاه خواهد بود.و از این بابت اطمینان کامل دارم اطمینان هزار درصدی دارم.اما بعد از این معجزه که اتفاق افتاد و یکی از پست هام وییو میلیونی گرفت تصمیم گرفتم از همین عید تمام کارمو رها کنم و بچسبم به تمرکز کردن برای این هدف مقدس و قصد دارم هزینه بدم و برای رسیدن به هدفم قربانی بدم و اون هم شغلم هست که بسیار خوبه و درآمدش هم عالیه اما میخوام از همین الان تعطیلش کنم و الان تمام فکرم دیگه شده سخنرانی و آموزش مردم و همجهت کردن و هدایت کردن عده ای از مردم (البته کسانی که میخوان تغییر کنند) بسمت رسیدن به سلامتی و ثروت و سعادت و احساس خوب و ایجاد امید و انگیزه در جامعه البته بقدر توانم.
*حالا استاد بزرگوارم من محمود فولادوند از شما میخوام رخصت بگیرم و اجازه بگیرم که هم جهت با شما قدم بردارم و به صورت جدی پا در مسیر شیرین شما بزارم و تصمیم دارم به عنوان یک شاگرد دائمی برای شما به استاد انگیزشی و آموزشی تبدیل بشم .
*استاد عزیزم من اطمینان دارم با انگیزه ای که دریافت کردم و با نشانه ها و هدایت هایی که در این مدت کوتاه دیدم خیلی خیلی زود البته با تکامل کامل به عنوان شغلی شما یعنی( استاد) میرسم انشالله.
* استاد بزرگم شما برای من پیامبر زمان هستی و قول میدم روزی که به درجه شما رسیدم با افتخار اعلام کنم که در همین لحظه هم شاگرد شما هستم.
استاد من آدرس پیجم رو میزارم اگه فرصت کردین حتما یه بازدید کنید خیلی خیلی خوشحالم میکنید .
🫣فقط تورو خدا ناراحت نشید اگه به صحبت های گنج مانند خودتون برخوردید.هر چند میدونم که شما ناراحت نمیشید و لبخند هم میزنید و برام آرزوی موفقیت میکنید اما قول میدم در مسیر تکامل آموزش های بیشتری ببینم و کتاب های بیشتری بخونم و خودمو ارتقا کامل بدم و شما هم به خواست خدا خوشحال بشید از داشتن همچین شاگردی .استاد عزیزم من تمام تلاشمو میکنم که آموزه هایی عالی و تاثیر گذار از خودم ابداع کنم قول میدم.چون به قدرت ذهنم و کمک الله ایمان دارم.
باز هم تقاضای رخصت دارم .
استاد تو عزیز قلب منی به شدت عاشقتم یادت باشه تو پیامبر زمان منی
سلام و درود بر استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و خوش قلب
از خداوند می خواهم که هر دوی شما عزیزان و همه کسانی که در جستجوی حقیقت هستند و برای رسیدن به آن تلاش میکنند هر روز شادتر و آگاه تر از روز قبل باشند و هر لحظه بیشتر سپاسگزار خداوند باشند که سپاسگزاری تنها کلید خوشبختی و رسیدن به بهترین هاست.
در خصوص تجربیاتی که استاد عزیز در مواجهه با افرادی که بقیه نسبت به اونها دیدگاه منفی داشتند من هم به موارد زیادی همیشه برمیخورم
حتی قبل از اینکه با سایت استاد آشنا بشم، توی دوران دانشجویی چند تا استاد بودن که همه بالاتفاق راجب اونها دیدگاه منفی و انتقادی داشتند که هم خوب درس نمیدن هم امتحان سخت میگیرن و هم به سختی تعداد کمی رو پاس میکنند و با نمره هایی ک فقط در حد پاس شدن باشه.
اما من بدون اعتنا به این نظرات جمعی منفی دقیقا با همون اساتید کلاس برمیداشتم و چون دیدگاهم نسبت به اون اساتید خنثی بود و مثل بقیه کلاس ها کارهایی ک لازم بود رو در حدی ک میتوانستم به بهترین شکل انجام میدادم، هم ارتباط فوق العاده ای با استاد برقرار میشد، هم من از شیوه ی درس دادن اون استاد لذت می بردم و یاد میگرفتم و هم امتحانی ک میگرفت به طرز باور نکردنی راحت بود و هم با نمره عالی پاس میشدم و این برای من یک تجربه عالی بود که در هیچ زمینه ای به نظرات منفی دیگران که بیشتر وقت ها منطقی ام به نظر میرسه دقت نکنم و در عوض از خداوند درخواست کنم که من رو به بهترین مسیر هدایت کنه.
هر دفعه ام که دوباره طبق تجربه منفی دیگران تصمیم گرفتم یا از انجام کاری منصرف شدم بعدش به شدت پشیمون شدم که چرا به خداوند توکل نکردم و به جای گوش کردن به هدایت خداوند از نجواهای شیطانی ترسیدم و عمل نکردم.
اما این تجربه ی مثبت در مواجهه با افراد مختلف رو بعد هم که با استاد عزیز آشنا شدم به طرز عجیب تری برام اتفاق افتاد.
من تازه به جایی که الان مشغول به کار هستم اومده بودم، یکی از همکاران بود که نسبت به همه دیدگاه منفی داشت و هر کار مثبتی ام که با خیرخواهی در حقش انجام میدادی با دیدگاه منفی تفسیر میکرد که این موضوع من رو خیلی آزار می داد. من قبل از این ماجرا دوره ی عزت نفس رو تهیه کرده بودم و توی اون مدت توی زمانهای آزادم و فاصله خونه تا محل کارم فایلها رو گوش میدادم .
قبل از اینکه فایلهای این دوره رو گوش بدم اگر کسی با من همچین برخوردی میکرد خودم رو مقصر میدونستم و تمام مدت احساس قربانی بودن میکردم که چرا با من همچین برخوردی میشه اما با استفاده از آگاهی های ارزشمند سایت عباس منش من اون زمان به خودم یادآوری میکردم که فارغ از اینکه دیگران با من چه برخوردی دارن من انسان ارزشمندی هستم و اگر اون شخص با دیگران اینطور برخورد میکنه حتما با خودش در صلح نیست و این به دلیل نیست که من باید خودم رو با دیگران هماهنگ کنم من فقط کافیه که روی کار خودم تمرکز کنم و از خداوند کمک بخوام که من رو هدایت کنه آگاهانه روی نقاط مثبتی که دیگران دارن تمرکز کنم و به خودم یادآوری کنم هر انسانی حتما نقاط مثبتی در شخصیتش داره و من حتما باید بتونم اونها رو پیدا کنم و هر روز به خودم یادآوری کنم و به سایر نقاط مثبتی که تو محیط کارم وجود داره و چیزهایی که هر روز دارم یاد میگیرم و روابط خوبی که با مشتریان دارم تمرکز کنم و همه اینهایی که سعی میکردم روشون تمرکز کنم واقعا حالم رو خوب نگه میداشت و هر روز بیشتر سپاسگزار خداوند بودم.اتفاقی که افتاد من توی مدت کوتاهی افزایش حقوقی داشتم که تا حالا هیچ کس توی اون شرکت نداشت و اتفاق عجیب تر اینکه اون همکارم بخاطر شرایط شغلی همسرش خیلی یهویی تصمیم گرفتن که به شهر دیگه ای برای زندگی برن و بعد اون همکارای فوق العاده ای جایگزین شدن که فرکانس مثبت تری داشتن و فضای کاری خیلی مثبت تر و دلنشین تر شد. و من از خداوند کمک میخوام که هدایتم کنه اتفاقات این چنینی رو همیشه به خودم یادآوری کنم و به یاد بیارم که وظیفه ی منه که افکارم رو پاک نگه دارم و خداوند بقیه چیزها رو به بهترین شکل حل میکنه . سپاس خدای عزیزم.
از اینکه دوباره فکر کردم همه چی رو بلدم همه چی رو میدونم و جدا شده بودم از منبع و جریان هدایت
و همش به دنبال فکری بودم که بتونم از اون احساس بد بیام بیرون
و خداوند نجاتم داد
فقط با این جمله ، که من نمیدونم آقا منننن نمیدونم تو میدونی من هیچی نمیدونم
اصلا اینقدر آروم شدم که حد نداشت و قرآن گذاشتم و خوابیدم
صبح که پاشدم قبل از اینکه چشمامو از خواب باز کنم
آگاهی ها و درک قوانین شروع شد تو ذهنم مرور شدن البته داشتم از درون با خودم صحبت میکردم
که استاد .این صحبت کردن با خودمون چه گنجیه به خدا
من هنوزم جدی نکرفتمش با اینکه شما اینقدر جدی اینو به ما گفتید که این افسار ذهنو با صحبت کردن بگیرید و کنترلش کنید
،
بهم برای بار هزارم بهم گفته شد
که آقاجان
اولا باورهایی که تا الان ساختی و نمود عینی تو زندگیت پیدا کردن رو بنویس
و شروع کردم نوشتن و بازهم به ذهنم ثابت کردم
که ببین
قبلا تو این قسمت از زندگیم من این تجربه رو نداشتم به صورت پایدارا ، الان به صورت پایدار من این تجربه رو دارم
که یکی از مهمترینش ارتباط با آدمها بود که تو این فایل هم بهش اشاره شد
که من چقدر در عمل حمله کردم به این دیدگاه منفی قبلم در مورد آدم ها و اینقدر ادامه دادم و این باور قشنگ رو جایگزینش کردم که جهان سرشار از مردمان نازنین دوست داشتنی صادق نازنین که از هرجهت به من کمک میکنن
که الان به خدا هرجا میرم آدم بی نظیر و فوقالعاده ای هست و اگر هم 1 درصد که خداشاهده ندیدم ندیدم ، آدم نامناسب یا یک برخورد نام مناسب ببینم اول از هم سعی میکنم اعراض کنم و قضاوت نکنم دوم انگشت اشاره رو بیارم به سمت خودم بگم من من من ، اگر من با این آدم برخورد کردم یا این رفتار رو ازش دیدم من ، من اینو خلقش کردم،
خیلی هم برام درد داره ها، اما چیزی جز این نیست
و میام دوباره تو خلوت خودم سعی میکنم نگاهم رو مثبت کنم تمرکز کنم روی زیبایی های همون فرد یا آدمهای دیگه ای که تا الان دیدم تا اون زیبایی ها تو زندگیم بیشتر و بیشتر بشه،
با همین فرمون
در ادامه ی صحبت های خودم با خودم بهم دوباره این گفته شدکه الان چه باوری رو میخوای در خودت ایجاد کنی؟
بیا بنویسیش و تا میتونی به طرق های مختلف با خودت تکرارش کن ،از تجربیات قبلت به یاد بیار از تجربیات اطرافیان، از کامنت بچه ها، از الگو پیدا کردن های مختلف،
وقتی که این کارو میکنی نشونه هاشو میبینی برات اتفاق میفته،بعد که نشونشو یا خودشو دیدی تایید کن بیا بنویسیش تحسین کن سپاسگذاری کن و ادامه بده ادامه بده ادامه بده تا بازهم ببینیش و بازم این باور برات تقویت بشه و وقتی که دیگه نگرانش نبودی که برات نکنه دیگه رخ ندهد یعنی داره تو وجودت تثبیت میشه،
و این آگاهی رو که از شما استادم عزیزم شنیدم
رو باید بکنم کار هر روزم،
نه هر وقت به چالش خوردم یا کارم لنگ شد بیام اینطوری با این دقت رو خودم کار کنم،
،
در مورد پیشفرض ها،
چقدر این موضوع جالبیه و اصول اساس دوره هاتونه دیگه
که بیایم به چالش بکشیم باورهایی که تو ذهنمونه
چرا فکر میکنم این حرف درسته؟!
چرا؟!
کی گفته؟!
منطقه چیه؟!
بعد بیان مخالفش رو تو ذهنم بیارم،
بنویسمش,
الگو براش پیدا کنم،
ببینم چطور میتونم تقویتش کنم،
و اینقدر این کارو انجام بدم که متفاوت از قبل نتیجه بگیرم،
و این روند تغییر باورها ست که شما تو دوره هاتون همش دارید اینو میگید،
ولی خب ما با توجه به مدارمون موضوعات رو درک میکنیم،
الان این آگاهی هارو شاید بارها از شما شنیدم
اما یه موقع های میشه
یه هو تموم این رشته سیم ها تو مغذم به هم وصل میشه و یه هو انگار تازه میفهمم شما چی گفتین و اون وقت جدی تر میفتم به عمل کردن
و این هم طبیعیه
داره تکامل طی میشه،
،
باید اینو هر روز به خودمون بگیم که ما ذهنمون نیستیم
ذهن فقط یک ابزاره
ذهن داره خلق میکنه به هرچی که توجه کنه و فکر کنه
ما که همون خداوند هستیم که در درون ما هست یک جایی توی سینمون یا قلبمون،
که درستو غلط رو بهمون میگه
از طریق احساس
احساس خوب یعنی درست یعنی اتفاقات دلخواه در آینده
و احساس بد یعنی نادرست یعنی اتفاقات نادلخواه در آینده
ما ناظر بر ذهنیم و قدرت کنترل کردنش رو داریم و قدرت اینو داریم که ازش استفاده کنیم
و هدایتش کنیم به سمت فکری که به سمت توجهی که به ما احساس بهتری بده
و به قول شما
ذهن به صورت خودکار تمایل داره به سمت منفی ها
مخصوصا اگر با باورهای منفی و محدود کننده تغذیه شده باشه که شده تا الان،
حالا که ما این ابزار رو شناختیم
باید سعی کنیم آگاهانه کنترلشو به دست بگیریم،
،
در جواب سوال اول این متن که
چه میشود که ذهن، رسیدن به یک خواسته را سخت و پیچیده میکند، و چه میشود که همان ذهن، رسیدن به یک خواسته را ساده و آسان؟
دقیقا پیشفرض های ذهنمون هست
چیزهایی که قبلا شنیدیم دیدیم خوندیم و پذیرفتیم و باور کردیم
باعث شده این پیشفرض ها مارو مثل یک زنجیر بسته باشن به درخت مثلا
و به ما اجازه ی حرکت نمیدن حتی در بیشتر مواقع اجازه ی فکر کردن بهش رو هم نمیده چه برسه به اینکه براش حرکت و اقدام هم بکنیم،
تو بحث مالی مثال میزنیم
وقتی که پیشفرض ذهنیمون بر باور کمبود تنظیم شده
هر چی خواستیم بهمون گفتن نیست کمه موفقیت خیلی سخت به دست میاد پول زیر پای فیله پول درآوردن خیلی سخته و به این راحتی ها نیست
پول دست مردم نیست آب کمه نون کمه پول کمه مشتری کمه همه چیز کمه
ثروتمندا آدم بدین ثروتمندا فقط از راه خلاف پولدار شدن
خب
چه انتظاری داریم که با این همه باور محدود کننده ما حرکت کنیم؟! و اصلا پول رو درخواست کنیم؟!
چه انتظاری داریم که بیایم علاقمون رو عرضه کنیم و ازش ثروت بسازیم؟
من از خودم مثال بزنم
من خودم به خاطر استادی که داشتم این استاد عزیز من همیشه میگفت موفقیت تو بوکس سخته و فقط توی ام ام آ میتوینم خیلی راحت موفق بشیم و به پول برسیم ،
من از همون اول تو وجودم مخالف بودم،
چون نقطه قوت من بوکسم و ضربات پا و قد بلندم بود و زورم کم بود کشتیم هم ضعیف بود
ولی خب باز هم به خاطر پیش فرض ها
بعد از اینکه قهرمان استانمون شدم توی بوکس ،
رفتم همون رشته ی خودمون یعنی ترکیب هنرهای رزمی رو ادامه دادم و خیلی هم تلاش کردم که هم قدرت بدنیم برو بالا ببرم و کشتیم رو قوی تر کنم و نسبتا هم موفق بودم
تا
من سالها بعد من آروم آروم توی اینستاگرام داشتم افرادی رو میدیدم که از همون شهر من اصفهان الان دارن تو بهترین سازمانهای حرفه ای کیک بوکس جهان مبارزه میکنن و کلی هم دارن پول در میارن،
من تو مرحلهی اول باور کردم که پس از همین نقاط قوت من هم میشه راحت رفت و موفق شد،و چقدرررر من اون بچه ها رو میدیدم و تحسین میکردم و عاااشقانه میخواستم که من هم مثل اونا باشم،
و بعد از یکی دوسال من تصمیم گرفتم که برم پیش قهرمان جهان تو همون شهر خودم تمرین کنم یعنی اینقدر تحسینش کردم که تو مدارش قرار گرفتم و اصلا بعد از یه مدت شدیم حریف تمرینی هم،
و
بعد از یکسال من با استاد عباسمنش آشنا شدم
اصلا به محض اینکه من با بحث باور ها آشنا شدم
گفتم آقا من اصلا میخوام برم تو همون مسیری که توش عالی هستم به صورت طبیعی
یعنی همون بوکس حرفه ای
چون خیلی برای من بیگ شاتش کرده بودن و واقعا هم خب سطح بوکس حرفه ای از همه ی رشته ها رزمی بالا تره ،اما خب من تو این خیلی خوب بودم و میدونستم که میتونم
خلاصه
گشتم دنبال الگو
یه الگو پیدا کردم که خیلی روم تاثیر گذاشت
یه فرد ایرانی تو سال 2011 با آنتونی جاشوا که الان قهرمان سنگین وزن بوکس حرفه ای دنیاست
تو انگلستان توی بوکس آماتور تو فینال مسابقات قهرمانی جهان باهاش مبارزه کرده بود،
و اتفاقا چقدرررر هم عالی عمل کرده بود یعنی از نظر من اون برنده بود اما آنتونی جاشوا برنده شد و قهرمان شد،
بعد دیدم الان آنتونی جاشوا که اون موقع هم از نظر من اصلا خوب نبود الان کجاست؟! قهرمان سنگین وزن دنیا و بسیار موفق و ثروتمند
,
حالا اون دوست ایرانی نمیدونم بعدش چی شده چون خبری ازش پیدا نکردم،
بعد اومدم احسان روزبهانی رو به خودم نشون دادم
گفتم بابا احسان هم رفته و کلی بازی حرفه ای تو بوکس کرده،
بعد دو سه تا مورد دیگه هم پیدا کردم
اما من با دیدن همون دوتا الگوی اول تصمیم خودم رو گرفتم و گفتم با قدرت فقط بوکس تمرین میکنم
با هدف رفتن تو سازمان WBC
و وقتی من حرکت کردم و تصمیم گرفتم
تمریناتم رو خیلی جدی بردم به سمت بوکس
بعد. پیگیر مربی بوکس خوب شدم که ببینم با کی میتونم برای این هدفم برم جلو
اینور زنگ بزن اونور زنگ بزن
تا بالاخره هدایت شدم پیش استادی که اون سالی که من قهرمان استان شده بودم منو تو بازی ها دیده بود و چون مربی تیم استان بود اسم منو با شماره ی منو تو گوشیش سیو کرده بود،
7 سال از اون قضیه میگذشت،
بعد انگار اصلا خدا اینو فقط فرستاده بود برای من که پازل بوکس منو تکمیل کنه،چون انگار مدت 5 سال بود که به کسی آموزش نمیداد
و از اونجایی که تازه تصمیم گرفته بود که چندتا قهرمان پرورش بده و شماره ی منم سیو بود رو گوشیش
خلاصه به لطف الله ما در زمان و مکان مناسب به هم برخورد کردیم،
و اولین چیزی هم که ازش پرسیدم برای اینکه بفهمم این همونه یا نه این بود که استاد شما فکر میکنید با هم به کجا میتونیم برسیم؟
تا گفت WBC گفتم خودشه
،
و ما شاید 3 ماه باهم تمرین کردیم و بعد من با پیگیری نشونه ها اومدم تهران،و واقعا این بنده خدا اعجوبه بود تو فهمیدن ضربات و استایل های مبارزه
اما همون 3 ماه استارت چیزی بود که من تبدیل بشم به اون فایتری که تو ذهنم میدیدم،
و ادامه دادم
کلی قهرمانی توی تهران و کشور
و بعد از 2 سال و خورده ای
من به باورم رسیدم
دقیقا تو بزرگترین سازمان بوکس حرفه ای دنیا wbc بازی کردم
این از کجا شروع شد؟!
از اونجایی که من باور کردم که میشود
وقتی باور کردم
حرکت کردم
وقتی حرکت کردم به وقتش به اون خواستم هم رسیدم
یعنی کی رسیدم به خواستم؟!
وقتی که آمادش بودم از لحاظ ذهنی،
یعنی به محض اینکه خودمو لایق قهرمانی توی بوکس حرفه ای دونستم و واقعا دیگه میخواستم که برم تو بوکس حرفه ای
اتفاقات اومد سمت من
به خدا اگر من براش کاری کردم
هدایت شدم
آدمهای مناسب به سمتم هدایت شدن
البته که من داشتم رو تموم جنبه های باورام هم کار میکردم
یعنی یادمه بعد از خرید دوره ی روانشناسی ثروت و گوش دادن اولین فایلها
اون اتفاقی که باید میفتاد افتاد و آدمه مناسب اومد
پولشم به لطف خدا جور شد
و بازی من انجام شد،
حالا
این مسیر خیلی خوب نشون میده که قدرت باور چیه و چطور کار میکنه ،
یعنی باور باید ایمانی رو در دل ما ایجاد کنه که تبدیل بشه به اقدام عملی و حرکت به یک رفتار متفاوت از قبل
توی این اقدام عملی و حرکت
من سمت خودمو سعی کردم خوب انجام بدم
و ایده های هم که به ذهنم میومد رو انجام دادم
یعنی وقتی حسم میگفت برای پیدا کردن مربی خوب به فلانی زنک بزن زنگ میزدم بعد یکی دو تا زنگ هدایت شدم به اون مربیه که گفتم و شمارشو از طریق یکی از همون افراد گرفتم،
و کلی ایده ی دیگه که توی این مسیر سعی میکردم انجام بدم و کلی هم دستان خداوند میومدن و به من کمک میکردن
،
تو همین حین یه بدهی داشتم که خیلی از تمرکزم رو گرفته بود و اگر پرداخت نمیکردم کار به جاهای باریک میکشید
،
وقتی که استاد فیلم آقا رضا رو گذاشتن روی سایت
وقتی آقا رضا گفت که من برای پرداخت بدهیم این ایده اومد که بیام خورد خورد پرداخت کنم،
منم باور کردم پس میشود
و وقتی باور کردم که میشود
منم گفتم منم همینطوری پرداخت میکنم که اصلا به خورد خورد هم نکشید اینقدر میخواستم که این بدهی رو پرداخت کنم و باور هم کرده بودم که میشود،
بعد از فکر کنم دو سه ماه من نقد پول اون طرف رو به حسابش واریز کردم پولی که دو سال اصلا اقدامی براش نکرده بودم،
،
توی این دو تا الگو
این دوتا خیلی واضحه
که اگر یک خواسته ای داشته باشی که خیلی شدید باشه یعنی خیلی بخوایش و بعضی از مواقع اجبار باعث میشه که بخوایش
که حالا ما یاد گرفتیم قبل از اینکه اصلا اجباری بخواد صورت بگیره آنچنان
ما بیایم از اهرم رنج و لذت استفاده کنیم،
خلاصه اگر این خواستنه شدید باشه یعنی انگیزه ی خیلی بالایی برای اون خواسته داشته باشی
و اینکه بااااااااااور کنی که میشود
براش حرکت میکنی
حرکت با ایمان
و وقتی حرکت میکنی
خداوند صد هزار قدم به سمتت حرکت میکنه و به کمکت میاد خیلی راحت،
،
از نظر من
ما هم باید باور کنیم که رسیدن به اون خواسته امکان پذیره
هم باید باور کنیم که رسیدن به اون خواسته خیلی راحت و آسان و در دسترسه
چون اگر چیزی برای ذهن سخت باشه انجام نمیده
یعنی باید تو ذهنمون آسونش کنیم
این دوتا ترکیب جادوییه که باعث میشه ما خیلی راحت به خواسته هامون برسیم،
،
خودم چالشی که هنوز دارم باهاش دستو پنجه نرم میکنم و هنوز باور نکردم که میشود خیلی راحت حل شود و مثل آشغال گذاشتمش زیر مبل،
بحث سلامت جسمانیمه
اونم به خاطر اینه که خب خدا میدونه چقدرررر پیشفرض غلط تو ذهنم دارم که هنوز حتی حرکت نکردم برای بهبودی کامل،
و خودم باید رو این مورد خیلی کار کنم، یعنی در درجهی اول باید باور کنم که میشود در درجه ی دوم باور کنم که خیلی راحت و آسان و در دسترسه،
،
در مورد سوال دوم که
چه میشود که فرد ناخودآگاه به دنبال یافتن نکات منفی است، و چه میشود که توجه یک فرد، معطوف به یافتن نکات مثبت در هر موقعیت میشود؟
این هم باز پیشفرض
به قول فیلم pk میگفت کد های اشتباه
خب خدارو شکر خیلی تو این موضوع الان بهتر و قوی تر شدم،
یعنی باور دارم تجربه ی من از یک آدم مشخص بسیار متفاوت تر از تجربه ی بقل دستیم با همون آدم مشخص هست،
یعنی دیگه چیزی رو باور نمیکنم که مخالف علایق من تو تجربه کردن هست،
البته تاثیر میگذاره،
ولی هرچقدر ما قوی تر بشیم خب ما کمتر تاثیر میپذیرم
چرا
چون منطق های باور هامون خیلی قوی تر شده،
دقیقا همینه
وقتی یک فردی در مورد یک فرد دیگر بهمون کد منفی بده من ناخودآگاه در برخورد با اون فرد به دنبال همون نکته منفیه میگردیم،و همون هارو هم میبینیم
،
من قبلا هم گفتم از بس تو شهر ما در مورد مردمان عزیز شمال چیز های چرت و پرت گفته بودن هر بار هم میرفتیم خب بیشتر میدیدم و بیشتر تایید میکردیم
اما به خدا اینطوری نبود
یعنی نمیتونم بگم اینطوری بود یا نبود،
وقتی من با اون نگاه میرفتم همون هارو میدیدم
اما از وقتی نگاهمو عوض کردم و باورهای متفاوت ایجاد کردم
به خدا
نه فقط شمال
هر کجای این جهان میرم آدم فوقالعاده میبینم و همه میخوان به من کمک کنن،
و الان تبدیل شده به باورم و من همیشه عاشق آدمها بودم و دوست داشتم همچین موقعیتی رو تجربه کنم دوست داشتم با نگاه مثبت همه جا برم و برخورد خوب و عاشقانه ببینم و خدارو شکر میکنم بابت این تغییر دیدگاهم،
و همش به خاطر چیز هایی بود که بقیه میگفتن و من خودم نمیخواستم این موضوع رو،
.
چه میشود که بعضی از آدمها خوششانس هستند و مرتباً فرصتها و نعمتها را حتی از دل هیچ جذب میکنند، و چه میشود که بعضیها آنقدر بدشانساند که بدترین سناریوی ممکن برایشان رقم میخورد؟
استاد الان باور دارم که فقط به خاطر باور های اون فرد نسبت به خودشه
و منم میخوام این باورو تو خودم ایجاد کنم
من وااااقعا آدم خوش شانسی هستم
و هستم هم خداوکیلی
هر روزم داره بیشتر میشه
خدارو شکر
البته شانسی در کار نیست
باورهای ما هستن که دارن کارارو انجام میدم،
استاد جان مرسی که عاشقانه این مطالب رو میاین باز میکنین و در اختیار ما قرار میدین،
سعی میکنم بیشتر از این قانون استفاده کنم
مرسی از همه ی دوستان که تجربیاتشونو مینویسن تا باور هامون قوی تر بشه
و انقدر منطقی با دیدن الگو های دیگه خلافشو شکوندی تو ذهنت
من هم دقیقا تو کار خودم یه استاد عزیزی داشتم قشنگ میگفت من پدرم در اومد تا شدم این
چقدر با اینکه براش ارزش قائلم باورهای اشتباه به من داد
این هم واسه من شده بود سجاد اگه تو هم میخوای به یه همچین موفقیتی برسی تو حوزه کاریت (معامله گری بازار های مالی) که باید پدرت دربیاد
یادش بخیر فیلمای راکی میزاشتم و میگفتم بریم زجر بکشیم تا موفق بشیم :)))) و این شد تا تااااااااا دو سال و نیم واقعا فقط درجا میزدم تا با استاد عباسمنش آشنا شدم
و دیدم توی همین حوزه کاری خودم اینننهمه آدم خیلی ایزی دارن خوب کار میکنن و درآمد های خوب میسازن
و من هم الان به لطف الله پیشرفتی که تو این 8 ماه داشتم یه طرف اون دو سال و نیم هم یه طرف
داشتن لبه سود ده رو بیگ شات میدونستم
الان با تغییر باورها و پیدا کردن الگوها و عمل کردن الان دو تا لبه سود ده دارم و سومیش هم انشالله بزودی آماده میشه و امسال آماده برای ساخت لبه چهارم و پنجم و حتی ششم هستم
چیزی که بیگ شات برام بود به خاطر باورهای باید پدرت دربیاد
البته هنوز توی عملگرایی به ایده ها واقعا ایراد دارم استاد توی جلسه 22 ثروت 1 اینو واضح گفتن
اما ممنونم از شما و کامنت زیبای شما
من کامنت به ندرت مینویسم اما کامنت شما تحسین بر انگیز بود که وادارم کرد بنویسم. ممنون
خدایا سپاسگذارم برای امروز پرازخیرو برکتی که بهم هدیه کردی
سلام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته ودوستان
چقدر ذهنیت ما میتونه توی تمام جنبه های زندگیمون تاثیر گذار باشه …..
استاد من هم این تجربه رو داشتم که درمورد افغانها حرفهای ناجالبی میزدن و متاسفانه توذهن من هم به این صورت شکل گرفت کلا خوشم نمی آمد ازشون
انصافا چندین بار که قبلاً باهاشون برخورد کردم میدیدم آقا اصلا مشکلی ندارن چرا پس من ازشون خوشم نمیاد ..
تا اینکه با کارکردن روی خودم سعی کردم این نگاه رو تغییربدم
که اینم با برمیگرده به دیدن فایلهای شما استاد وگوش دادن به دوره هاتون،،،،
گفتم منم باید این نگاه وتغییربدم العان که دارم این مطالب رو مینویسم توی باشگاه تعدادی آقای افغان هستن که واقعا واقعا آدمهای بسیار بسیار پاک صادق درست مهربان خوش قلب وتمیزی هستن .
خیلی با احترام وادب با من یابا هرکسی که به قول شما باهاشون مقاومت نداشته باشه برخورد دارن
استاد اصلا من واقعا نگاهم عوض شد نسبت به اونها
حتی اون وقتی که من باشگاه رو تحویل گرفتم از اون آقایی که قبلاً توباشگاه کارمیکرد میگفت ما ازایرانیها اینقدر شهریه میگیرم یعنی قیمت کمتر
ولی ازاتباع ابنقدربیشتر میگیرم ….
ولی قلب من بهم گفت مریم فرقی نداره تو برابر بگیر منم گوش کردم …
تا اینکه همین دیشب توباشگاه بودم
دوتا از همین آقایون افغان عزیز که بسیار انسانهای دوست داشتنی و مهربانی هستن
دقیقا داشتن درمورد همین موضوع شهریه صحبت میکردن بامن
میگفتن ما قبل از اینکه باشما آشنا بشیم بیایم این باشگاه بااون آقایی که اینجا بود صحبت کردیم که ثبت نام کنیم بیایم اینجا
که ایشون به ماگفت ایرانی اینقدر شهریه میده اتباع هم باید اینقدر شهریه بده
بعد ماهم گفتیم مگه ما چیزی بیشتر ازیه ایرانی داریم ازاین باشگاه وامکانات استفاده میکنیم
گفت ماهم چون این باشگاه خلوتتر بود میخواستیم بیاییم اما دیدیم این آقا اینجوری صحبت میکنه گفتم میرم یه جایی خیلی بیشترازابنجا شهریه میدم ولی اینجا نمیام وقتی همچین نگاهی به مادارین……
این درصورتی این آقا سالهاست توایران وحتی اینجا به دنیا آمده ……
خلاصه من اونجا متوجه شدم این احساس قلبی که اونروز بهم گفت اینکارو انجام بدم چقدر خوب شد بهش اعتماد کردم واینکارو انجام دادم
حالا جالبه بگم همین آقایون قبل از اینکه اصلا این داستان رو برام تعریف کنند چون من ازصبح توسانس خانمها وتا شب هم تو سانس آقایون خودم تو باشگاه هستم وازاونجایی که قبلاً باشگاه مربی نداشت العان من هستم ،
اگر آقایون هر سوالی داشته باشن جواب میدم میرم توی سالن بهشون آموزش هم میدم
چند وقت پیش پدرهمین آقا بهم گفت من چند نفر دیگه رو فرستاد بیان اینجا ثبت کنن
خود همین سه نفراقا هم توسط یکی ازاقوامشون که میآمد باشگاه معرفی شدن آمدن ..
استاد واقعا این ذهنیت ما ست که داره زندگی ما خلق میکنه کاملا درسته
اگر حرفهای شما درمورد اینکه من متعلق به هیچ شهروکشوری نیستم همه ی جای این جهان وکشورها سرای من است
من اصلا وقتی اونروز که شما این جمله رو گفتین تمام اون باورهای مسخره وپوسیده ی ذهنم پاره شدوریخت
باخودم گفتم مریم چرا این طرز فکرو داری تو هم متعلق به جای خاصی نیستی هرجابری اونجا وطن اونجا خونته چه فرقی میکنه کی چه حوریه چه دین و مذهب ورنگ پوستی داره
استاد این نگاه اونقدر درمن تأثیر داشت که من قشنگ العان میتونم مهاجرت واقعی رو درک کنم
استاد این باور مهم باعث میشه آدمها وصل به جای خاصی نباشن من خودمو میگم این نگاه توحیدی شما
که بابا ما آزادیم ما روحهای آزادیم حق انتخاب داریم ما محدودیت نداریم محدودیت توی ذهن ماست
من ازاون روز سعی میکنم به زندگیم جور دیگه نگاه کنم
اصلا استاد من واقعا ازدرون احساس آزادی میکنم مهم نیست که العان بگم من حتما باید مهاجرت کنم تا به آزادی برسم ،نه ، این نگاه باعث شده من یادبگیرم میشه ازهمبن جایی که هستم آزادانه فکرکنم ببینم وزندگی کنم ..
حتی اگر مهاجرت کنم فکرمیکنم این نگاه خیلی بهم کمک خواهدکرد تا من خیلی بهترازقبل توزندگی عمل کنم ..
استاد سپاسگذارم از تک تک درسهایی که بهم یاددادی من هرچی یادگرفتم تا العان ازشما یادگرفتم خیلی دوستتون دارم که اینقدر خالصانه واینقدربازبان عامیانه فصیح روشن واضح قابل درک وهضم وروان باما درمورد درک قوانین صحبت میکنیدواین باورهای توحیدی رو به ما به صورت عملی در زندگیتون نشون میدین ……
به نظر من هیچ انسانی درحال حاضر که میشناسم دنیای اطرافم و درکل دنیا به اندازه ی شما لایق این جایگاه نیست که بتونه موضوعات رو اینقدر ساده بیان کنه ..
استاد نگاه شما اونقدر ساده هست درمورد هرچیزی
که بارها شده من درمورد یه اتفاقی افتاده میگم ببین این مسئله یه راه حل خیلی خیلی ساده داره
نمیدونم چیه ولی میدونم داره خدامنو هدایت میکنه به جوابش
وهمینطورهم شد
استاد. همین نگاه که همه مسائل راه حل ساده ایی دارن مثل همین یادگیری ریاضی باعث شد من با همین باور رفتم درسمو خوندم باهمین باور رفتم امتحان دادم قبول شدم استاد باهمین باور به راحتی گواهی نامه گرفتم مدرک مربیگری گرفتم ..
استاد این باور توحیدی شما وفهمیدنش باعث شد من اصلا نگاهم به حل مسائل زندگیم خیلی راحتر بشه
فقط باید تکرارش کنم واین مسیرو این باوروادامه بدم …
درمورد ذهنیتمون نسبت به بیماری استاد من پسرعموم به همین تازگی یه مسئله ی ایی براش پیش آمده که متاسفانه دکتر خیلی رک وصریح بهش گفته توفلان بیماری روداری ودیگه این خیلی وخیمه باید فلان درمان وشروع کنی
این بنده خدا خیلی جوان خیلی وازبابت این حرفها خیلی روحیشو ازدست داد
العان که داشتین این موضوع رو میگفتیم
باخودم گفتم چی میشد اون دکتر بهش میگفت آره همچنین اتفاقی برات رخ داده ولی با این درمان توخیلی زود خوب میشی هزاران نفر دیگه هم مثل توبودن یابدترازتو ولی زود خوب شدن
بعدباخودم گفتم چقدرخوبه خودمن این نگاه وبیشترتوذهنم تقویت کنم باورشو قویترکنم که آقا بدن من به راحتی میتونه خودشو درمان کنه اصلا العان علم اینو ثابت کرده فقط باسپاسگذاری میشه خیلی ازبیماریها که اصلا دیگه بهتر نمیشه رو میشه درمان کرد …..
یکیش همین دکترجودسپنزا که ایشون با مراقبه مدیتیشن کردن وسپاسگذاری تونست به خیلیها کمک کنه ..
اگه اون دکتر به پسرعموم این جمله رو میگفت مطمئنم تاالعان حالش خوب میشد …….
البته که ایشون خودش خیلی توجه میکرد به این بیماریها ودرکل درمورد ناخواسته ها صحبت میکرد
اما درس مهمش برای من اینه آقا من که نمیتونم کاری برای ایشون انجام بدم هرکسی نتیجه ی باورهای خودشو میگیره حتی درمورد سلامتی
من بیام باورمودرمورد خودم سلامتی خودم بیشترو بهتر کنم وباورماین باشه نعمت سلامتی هم بینهایته وفراوانی در سلامتی و تندرستی هم هست ….
واین باورتوحیدی رو درخودم تقویت کنم
که آقا همین خدایی که به من نعمت زندگی کردن عطا کرده قدرت خلق کنندگی عطاکرده همین خدا اگه من باورش کنم وازش بخواممنو هدایت میکنه به یک غذایی یک چیزی که باخوردنش بدنم سالمتر بشه ..
استاد من خودم این باور که ازشما یادگرفتم العان هم دارم ازش استفاده میکنم ومیگم به خودم……. استاد من اگزمای پوستی داشتم سالها باهمین باور درمان شد خدارو شکر معده دردم که سالها درگیرش بودم خوب شد اصلا نیست خدا وشکر…..
العان یادگرفتم به جای اینک یه جای بدنم درد میکنه تمرکز کنم روی اون درد بیام به جاهای دیگه بدنم که سالمه توجه کنم وسپاسگذار سلامتیم باشم باید خیلی بازم بیشتر روی این باورتوحیدی وفراوانی سلامتی بیشتر و بهتر کارکنم تابازم سالمتروبهترزندگی کنم…..
همسر من تواون زمان که پندمیک آمده بود باورش خیلی برام جالب بود ..که این باور وداشت
این همه هرروز میگفتن مردم ابنقدرمردن اینجوری شده فلان
ایشون میگفت این فقط یه سرماخوردگی معمولیه دارن بزرگش مبکنن کلا درمورد بیماری ایشون خیلی باورهاش خوبه
اصلا هم اگر یه وقتی یه دردی هم داشته باشه نه غرمیزنه نه درموردش حرف میزنم نه دکترمیره زودم خوب میشه …
وجالبه اصلا ایشون تواون دوره بیماری رو نگرفت بااینکه بیرون هم میرفت
یکی از دلایلی که من ودخترم هم زود خوب شدیم همین باورهمسرم بود میگفت بابا این یه سرمای جزئیه…..
درکل نگاه همسرم به این موضوع خیلی خوبه
استاد جان درمورد پیش فرض ذهنی که باعث میشه نگاه ما نسبت به آدمها وشرایط تغییرکنه ونتایج نادخواه یا دلخواه روخلق کن برامون خیلی موضوع مهمیه استاد
سپاسگذارم استاد بابت این مثالهایی که میزنید
برای من بازم این صحبتهای شما برمیگرده به همون توضیحات شما درمورد غیبت کردن وتهمت زدن
که خداوند درقران میگه این کارگناه بزرگیه اما شما فکرم میکنید کوچیکه
استاد اینها این طرزفکر برای خودم میگم قبلا شده یه روند عادی زندگی
بعد جالبه با یکی آشنا میشدم حالا ازقبل کلی ازش پیش فرض توذهنم داشتم وغیبتها ازش شنیده بودم
بعد بااون نگاه نه اینکه نمیتونستم رابطه ی خوبی باهاش برقرارکنم که هیچ تازه میشستم میگفتم فلانی راست میگفت بامنم همین برخورد و انجام داد ..
العان قشنگ درک میکنم آقا چرا خدا میگه غیبت نکن
ما داریم تودنیایی زندگی میکنیم جمعی به هرحال باهم درارتباط هستیم
این نوع ذهنیت باعث میشه نه تنها من توی روابطم به مشکل بر بخورم وروابطهای زیبا رو تجربه نکنم ….
وبازم باعث میشه من اگر روزی بخواممهاجرت هم بکنم بازمبخاطر پیش فرض ذهنی نتونم اون نتیجه ی خوب اون تجربه ی خوب ولذت بخش رو ازمهاجرت داشته باشم
وتازه باعث میشه کلی خودم ناخواسته ازانواع مختلف توتمام جهات زندگیم رو تجربه کنم
وبازم این ذهنیت باعث میشه من توی مومنتوم منفی که شکل گرداب شده گیرکنم وهرروز اوضاع زندگی من بدتر بشه ….
چقدر خوبه چقدر خوبه که من یادبگیرم اگرتوجمعی بودم که دارن درمورد یک فردی که من اصلا نمیشناسم ویاحتی میشناسم ویا درمورد یک کشوری که من اصلا ندیدم ومردمش رو نمیشناسم ودرمورد شهری و..و..اصلا گوش نکنم به حرفهاشون
وازاون جمع بلندشم بیام بیرون محترمانه واصلا گوش نکنم چون من خودم هنوز اونقدر ازلحاظ ذهنی قوی نیستم ونمیتونم ذهنم رو خوب کنترل کنم ومن دوست دارم اون وجه خوب آدمها رو اون نکات مثبت شهرها کشورها حتی حیوانات را ببینم وبشنوم چون بهم کمک میکنه با نگاه بهتر وتوحیدی تری به این موضوع نگاه کنم نتیجه های بهتری هم بگیریم
این برمیگرده به شخص خودم که چقدر من برای خودم ارزش قائل هستم که میتونم این خدمت رو به خودم بکنم وبزارم اززندگی لذت بیشتری ببریم
چبکاردارم بقیه چه دیدگاهی نسبت به فلانی دارن
به فلان کشور دارن یا فلان گویش یافلان حیوان …
من شخص خودم بایدخیلی مراقب باشم چی دارم گوش میدم وهرحرفی رونشونم
اینو یادم باشه خداتوقران گفته غیبت کردن گناه بزرگیه ولی شما فکرمیکنید کوچیکه
خدا برای این گفته بهم این حرفو که من نیافتم توی مومنتوم منفی بعد بشینم بگم چرا این اتفاق برام افتاده ، من چرا ؟
خدایا ازت سپاسگذارم که بهم یادآوری میکنی مراقب گوشم باشم چی میشنوم مراقب زبانم باشم چی میگم
خدامنو توهدایت کن توبهم بگو امروز چطور زندگی کنم تا توی روابطم خوشحالی وعشق بیشتری رو تجربه کنم
خدای رحمانم ،ای بخشنده ترین جریانی که در جهان هستی،در جریان است .
جهان توپر از خیر و برکت است ،هدایتم کن هم جهت با جریان پربرکتت باشم واز بندگانی باشم که دائم در حال کنترل ذهن باشم ومونتوم مثبت .
هدایتم کن ،سمتم را درست انجام دهم واز متقین باشم .
خدایا توراسپاس بابت دوره جدید که هدایتم کردی ،دوره ای که در خواستم بود واجابتم کردی .
این دوره را دوره، کنترل ذهن گذاشتم که همه چیز در همین کنترل ذهن و تربیت آن است .
تو بگو آنچه باید گفته بشود و بنویسم .
ن والقلم ومابسطرون .
استاد جانم سلام و درود
هرآنچه گفتید در این قسمت من تجربه کردم .
نمونه واضحش ،همین دوسه شب پیش ودیشب
یه خوابی دو سه شب پیش دیدم از طلا وچون در ذهنم به خاطر تعبیر خواب خواندم ،که خواب طلا یعنی برکت وپول ،صبح که بیدار شدم ،به خودم گفتم امروز روز پر برکتی باید باشه برام ،وحتما پول میادسمتم ،ودقیقا هم صبح ساعت 11پولی که انتظار نداشتم به راحتی برام واریزشد.
حالا دیشب خواب دعوا وبحث داشتم ،وصبح که بیدار شدم ،در ذهنم هی رد و بدل میشد که همون فرد دعوا میکنه باهام ودر کمال تعجب دقیقا بحث شد .
حالا وقتی با یه خواب ، ذهنم جوری برنامه ریزی میکنه وسناریو می چینه که همون اتفاق میفته واگر من بها بدهم ،اون بر من چیره میشه ،چرا دارم بنده ذهن میشم.
باحرف های شما ،خیلی فکرم درگیر شد که این ذهن مثل عروسک میشه تو بچرخونیش ،هرجور خواستی ،نه اینکه تو بنده اون بشی.
یادمه ،تو ذهنم درس فیزیک و ریاضی در دوران راهنمایی خیلی سخت بود ،ودقیقا درس فیزیک و ریاضی را افتادم.
ولی در ذهنم باور کرده بودم ،که تابستان که باید برم مدرسه تا یاد بگیرم وچاره ای ندارم تا قبول بشم ،فیزیک وریاضی را با نمره بیست قبول شدم وپاس شدم.
همش بازی ذهنه ،بهشت وجهنم را من تو همین دنیا میتونم تجربه کنم ،با تغییر نگرشم به هر آنچه در ذهنم پذیرفتم .
استاد ،واقعا عجب دنیای جالبیه ،دنیای من دنیای منه ،با تمام آنچه باور کردم و جهان هم در بیرون نشانم میده که آره تو درست فکر میکنی ،بیا نتیجه اش ،ببین درست فکر کردی ،حالا نتیجه خوب حاصل باورهای خوب وذهن زیباست ،ونتیجه ای که راضی نیستی هم برای باورهایی که در ذهن پذیرفتی.
9ماهی که به تهران مهاجرت کردم ،اینقدر در ذهنم میگم که تهرانی ها انسانهایی واقعا فوق العاده ای هستند ،که خدا شاهده ،هرکسی وهرچیزی را میبینم همین جوره و جهان داره به من ثابت میکنه دیده ها وشنیده هارا برام به صورت واضح در بیرون .
طرز فکرم با همسرم متفاوته و نتیجه هامون هم متفاوت .
جهان من را ذهن من با هرچه دیدم و شنیدم ،شکل داده.
همیشه می شنیدم که این ذهن جای خطرناکیه ،الان می فهمم ،نه ،من تعیین میکنم جای زیبایی باشه یا خطرناک.
الان بیشتر درک میکنم معنی این جمله استاد که من خالق زندگی خودم هستم فقط و فقط .
استاد عبارات تاکیدی دوره احساس لیاقت را به کمد چسباندم وهرروز میبینم ومی خونم ،ومی فهمم که این عبارات را ذهنم باور کرده وباهام هماهنگ شده واینجاست که به قدرتی که خدا به ما داده ،قدرت ذهن بیشتر پی میبرم .
با قدرت ذهن چه کارهایی میشه کرد که ما اومدیم برعلیه خودمون استفاده کردیم به جای اینکه به نفعمون استفاده کنیم .
استاد 5تا بخش دوره جدید را هرچی می شنوم باز تشنه ام برای ابن آگاهی ها .
با عرض سلام وادب واحترام خدمت استاد عزیز ومریم جان شایسته وبقیه ی دوستان.
خدا را شکر که استاد عزیز ما به چنان باور ثروتی رسیده که آگاهی های به این با ارزشی را رایگان در اختیار دوستان در سایت قرار می دهد.
استاد جان به موضوع خیلی مهمی اشاره کردید وآن هم قانون باور.
برای ایجاد باور قوی از قدرت تلقین می توان استفاده کرد.
وقتی در مورد سلامتی مرتب به خودمون تلقین کنیم که کمر درد دارم یا سردرد دارم. کم کم این درد ها شدت می گیرند. به همان صورت اگر به خودمان تلقین کنیم که بدن ما قوی است وهر گونه بیماری را از خود دور میکند کمتر ویا اصلا بیمار نمی شویم.
در زمان بیماری همه گیر چند سال پیش یک باوری که تقریبا درفکر همه ی مردم نهادینه شده بود این باور بود که اگر یک نفر از اعضای خانواده مبتلا شد لاجرم بقیه هم مبتلا می شوند وبه اندازه ای که مردم باور کردند به همان میزان مبتلا شدند.
یادم میاد در همان زمان با خودم تکرار می می کردم بدن من قوی است وهیچ گونه بیماری را در خود نمی پذیرد واین گونه منطقی می کردم که به محضی که چیزی وارد بینی شود. بدن با عطسه آن را خارج میکند. اگر چیزی دارد گوش شود. چنان خارشی ایجاد می کندکه باعث بیرون آمدن آن مورد خارجی می شود یا اینکه چربی های گوش آن مثلا حشره را از بین می برد واز گوش خارج میکند.
اگر چیزی در چشم برود. غدد اشکی چشم خیلی سریع ترشح می شوند وبا اشک شئ خارجی را بیرون می اندازند.
اگر ویروسی وارد معده شود به اسهال یا تهوع از بدن خارج می شود. با این منطقی کردن در عالم رؤیا خودم را دیدم که در یک گوی شیشه ای حرکت می کنم به طوری که این گوس مانندتوپ حرکت می کرد وهمه جا را می دیدم ولی هیچ مورد خارجی نمی توانست به من نزدیک شود. به دنبال این رؤیا 7 نفر هم زمان در خانه ی ما مبتلا بودند چون باورشان این بود که از هم دیگر ویروس را می گیرند. ولی من با وجودی که بدون ماسک از آنها پرستاری می کردم به هیچ وجه مبتلا نشدم.
در مورد باور خوش شانس بودن. من دقیقا این باور را دارم وهمین باور باعث شده تا هر جا بهترین خریدها را داشته باشم. با قیمت خوب وکیفیت عالی.
یادمه در یک مسابقه ی پیاده روی وقتی بین چند هزار نفر قرعه کشی کردند اسم من جزو ده نفر اول بود ویک دوچرخه جایزه بردم.
در مورد موضوع خرید خانه که در فایل هم جهت با جریان خداوند کامل توضیح دادم همین باور باعث شد که آدم های خوب در مسیرم قرار بگیرند. خانه های خوبی نشانم بدهند وخیلی زود قرار داد بسته شود.
ولی همسرم معتقد است که اوضاع به ظاهر مشکوک میادو ممکنه کلاه برداری باشه ومگر میشه دوروزه هم خونه دید وهم معامله کرد. امروز دقیقا آنقدر غر زد که نزدیک بود مونتوم منفی در ذهنم شکل بگیرد. ولی شکر خدای مهربان توانستم کنترل ذهن کنم تا در نطفه خفه اش کنم.
استاد جان در این زمان در ماه مبارک رمضان یک باوری که خیلی مرا آزار میده وسعی میکنم دیگران را قانع کنم باور خراب شدن روزه است.
باور اینکه اگر از شهری به شهر دیگر حتی نزدیک سفر کنیم روزه مان خراب می شود ونماز مان شکسته.
غافل از اینکه هیچ جای آیه ی روزه در مورد نماز صحبت نشده وروزه گرفتن هیچ ارتباطی با نماز خواندن ندارد.
هیچ جای روزه در مورد افق اذان صحبت نشده. هیچ جای آیه ی روزه در مورد فرسخ وطی کردن این فرسخ برای درست بودن روزه صحبت نشده.
من در حال حاضر در سفر به سر می برم ولی با عشق روزه می گیرم. ولی افراد خانواده ام برای اینکه دوست دارند روزه بگیرند ودر عین حال به مهمانی هم بروند. قبل از اذان ظهر به شهر خود می روند وقتی اذان ظهر گفته شد دوباره به شهر مورد نظر بر می گردند وبه شدت خودشان را در سختی قرار می دهند. غافل از اینکه خداوند برای ما آسانی را میخواد وسختی را نمی خواهد.
باور خطرناک بعدی عذاب شدن برای روزه نگرفتن برای سفر رفتن.
خدایا چقدر ما همه چیز را با باور های اشتباه برای خودمان سخت می گیریم.
دوست دارم آگاهی که در مورد آیه ی روزه به دست آوردم وباعث شد بدون عذاب وجدان روزه بگیرم با شما به اشتراک بگذارم.
روز های شمرده شده. معدود. پس هر کس از شما که مریض بود یا بر سفر بود. کلمه ی علی یعنی بر. پس معنی در نمی دهد. به نظر میاد سفر به جای اینکه زمان باشد مکان است. یعنی سوار برمرکبی.مثل زمان پیامبرکه با اسب وشتر والاغ جا به جا می شدند ودر راه خسته و گرسنه می شدند. پس روز های دیگر این روز های شمرده شده را بگیرد. چون بحث سلامتی بدن در میان است. وعلی الذین یطیقونه. یعنی کسانی که طاقت ندارند. فدیه طعام مسکین. یعنی از غذای خودت کمی به مسکین بدی.
فمن تطوع منکم فهو خیر لکم.
پس هر کس از شما که میل داشت. تطوع از ریشه طوع. یعنی حسش بود.روزه گرفتن برای او بهتراست. وأن تصوموا خیر لکم آن کنتم تعلمون. واگر زوزه بگیرید برای شما بهتر است.
سال جدید که سالیست پراز برکت و نعمت و سلامتی و اتفاقات عالی رو به همه دوستان و استادعزیزم تبریک میگم.
من برای این فایل کامنت گذاشته بودم اما نمیدونم چی شد که حذف شد پس اینو نشونه دیدم و گفتم با دقت بیشتری گوش بدم و دوباره کامنت بزارم .
پیش فرض های ذهنی یا همون سناریو نویسی برای خواسته ها و
تمرین ستاره قطبی در اول روز ذهن ما رو جهت دهی میکنه.
چند روزی صبح که از خواب بیدار میشدم فراموش میکردم که ستاره قطبی رو انجام بدم به وضوح میدیدم روزی سخت و پر تلاش دارم و در طول روز خودمم انگار نمیدونم چی میخوام .
یکی دوروز که به همین روال گذشت متوجه این همه بهم ریختگی در زندگیم شد.
فردای همون روز دوباره با عشق تمرینم رو انجام دادم و شاهد تغییرات در طول روزم بودم.
این نشون میده که چرا من و بچها از این تمرین اینهمه نتیجه میگیریم.
استاد تقریبا خیلی جاها دارم سعی میکنم قبل از هرکاری هواسم به پیش فرض های ذهنم باشه.
مثال درس ریاضی رو زدید دقیقا درسته ،من چون پدر و مادرم همیشه بهم میگفتن ما کلا استعداد در ریاضی نداریم من هم در حد پاس کردن درس ریاضی فقط تلاش میکردم چون این باور رو داشتم که حالا مثلا من خودمم بکشم بازم یاد نمیگیرم پس چه فایده که بخونم.
استاد یادم افتاد به قبل از اشنایی خودم باشما،
در یک رودخانه ای پراز افکار منفی و باورهای غلط گیر کرده بودم که هرچه جلوتر میرفتم انگار بیشتر غرق میشدم.
هر اتفاقی در زندگیمون می افتاد ربط داشت به شانس خانوادگی ما ،که خداوند اینو به همه داده بود بجز خانواده ی من.
با همین ذهنیت منفی و باور غلط شانس ازدواج کردم ،اوایل همه چی خوب بود ولی کم کم شوهرم با تضادهایی برخورد کرد که تموم دارایی هاش رفت و ما صفر ،یا تقریبا بگم زیر صفر شدیم.
و من همش تو ذهنم میومد که ببین اومدی اون بدشانسی رو هم به شوهرت انتقال دادی و باعث تموم این تضادها تویی و اون بدشانسیت.
گاهی با خودم فکر میکنم اگه من هنوز با همون ذهنیت بودم الان کجا بودم، چیکار میکردم.هرچه از خدا بابت مسیرم شکر گذاری کنم بازم کمه.
وقتی این دو قسمت درس هایی از توت فرنگی 19 دلاری رو گوش دادم و به رد پاهای خودم نگاه کردم ،میبینم که چقدر دیدگاهم به خیلی چیزها تغییر کرده
مثلا همین تهران
سال 94 که اومدیم تهران به شدت دیدگاه ناخوبی داشتم نسبت به تهران
اما الان به شدت دیدگاهم تغییر کرده
که در بهشت دارم زندگی میکنم
paradise
بهشت
سالی که با خدا و بهشتش شروع بشه ،سالی پر از نور خداست و لحظه به لحظه اش با خدا فرا بهشتی هست
من امروز پارادایس بودم
البته هر روز تو بهشتم ،اما روز تولدم 27 اسفند و امروز اولین روز از سال 1404 به بهشتی که خونه ای مثل خونه استاد عباس منش داشت و باغ هایی که تو قرآن گفته شده ،از زیر درختانش نهر جاری بود ،هدایت شدم
و مژده ده کسانى را که ایمان آوردند و نیکوکارى پیشه کردند که جایگاه آنان باغهایى است که نهرها در آن جارى است، و چون از میوه هاى گوناگون آن بهره مند شوند گویند: این مانند همان میوه هایى است که پیش از این در دنیا ما را نصیب بود، و از نعمتهایى مانند یکدیگر بر آنان آورند، و آنها را در آن جایگاههاى خوش، جفتهایى پاک و پاکیزه است و در آن بهشت، جاوید خواهند زیست
از خودم پرسیدم؟
طیبه ؟ از سال 94 تا به الان چند بار اومدی تو این بهشت زیبا؟؟؟
جوابم : خیلی کم بود!
پرسیدم ، چرا خیلی کم؟؟
و جوابم : چون در مدار دیدن این همه زیبایی نبودم !
و یاد صحبت های استاد میفتم که میگفتن خیلی از آمریکایی ها از بودن مکان هایی که استاد رفته بود خبر نداشتن .
و درمورد مدار قرار گرفتن درطبیعت و یا زیبایی ها که صحبت میکردن، یادم میفته
و حالا درمدارش قرار گرفتم و میدونم که با تکرار و حفظ مومنتوم مثبت، این روند ادامه دار هم میشه
امروزقرار داشتم
با کی؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
با ربّ ماچ ماچی خودِ خودم
ربّ دل انگیزم
ربّ لپ گنده خودم
ربّ دوست داشتنی جذابم
ربّ نورانی و عظیم و بزرگ و قدرتمندم که هرچی من میگم به هموارترین و ساده و بدیهی و طبیعی ترین شکل ممکن داره منو به خواسته هام نزدیک و نزدیک تر میکنه
البته اینو یادم بیارم که خدا داره به باورهای من پاسخ میده ،نه بیشتر و نه کمتر ،همیشه کارش همین بوده و هست که به باورهام پاسخ بده ،اما اینبار متفاوت تر پاسخ داده
و من باید یادم باشه که سعی کنمباورهامو قوی و قوی تر کنم تا نتایجم بزرگو بزرگتر بشه
از روزی که حسش کردم ،نمیدونم چجوری بگم ، از این همه مهربونیش ،دارم با اشک مینویسم این رد پامو
از روزی که باهاش دوست شدم ،به قدری ریز به ریز داره رشدم میده و هدایتم میکنه که هر روز بغلش میکنم و از لپای گنده نورانیش ماچش میکنم
من هر روز نورش رو به وضوح میبینم و حسش میکنم
خدایا شکرت هرچقدر سپاسگزاری کنم بازهم کمه و نمیتونم این همه محبتت رو سپاسگزاری کنم
من هیچی نیستم و هیچی ندارم ،امروز تو بهشتش، داشتم باهاش حرف میزدم ،گفتم که هیچی ندارم ،که هیچی نیستم
اما یه چیز با ارزش و گران قیمت هر لحظه همراهمه و اون خودشه
ربّ ماچ ماچی جذابم
از این روز جذاب و فرابهشتی بگم
قرار بود به بهشتی که نزدیک خونه مون هست ،برم ،و روز تولدم یعنی 27 اسفند ماه که جریانشو در رد پام نوشتم و رفتم پارک نزدیک خونه مون که تجسم کنم خونه بهشتیم رو
نمیخواستم اسم این پارک رو بنویسم ،اما مینویسم ،چون شاید اعضای سایت دوست داشته باشن تو این پارک زیبا مثل من ، برن و تجسم کنن و علاقه داشته باشن به داشتن خونه ای مثل خونه استاد عباس منش و یا بهتر از خونه استاد عباس منش
چون میشه بهتر از پارادایس رو هم خدا به ما عطا کنه
فقط کافیه که ما بیشتر از استاد کنترل کنیم ورودی های ذهنمون رو ،و وقتی استاد تونسته ماهم میتونیم
پارکی که شباهت زیادی به پارادایس استاد عباس منش داره ،بزرگ ترین پارک تهران ، آزادگان هست و یه دریاچه خیلی بزرگ داره ،نمیدونم دریاچه خونه استاد عباس منش چقدر مساحت داره
من امروز با هر قدمی که برمیداشتم میگفتم وای چقدر خونه بزرگی دارم
الان از گوگل خواستم با جزئیاتش نگاه کنم که مساحت دریاچه اش چقدره تا بنویسم
با حیرت دیدم :
بزرگترین پارک کشوره
یعنی تو کل ایران
پارک آزادگان مساحتی به اندازه 112 هکتار دارد که از جنوب شرقی به اتوبان بعثت و سه راه افسریه . از طرف شرق به کانال سرخه حصار ، از طرف جنوب به اتوبان دولت آباد و از غرب هم به بزرگراه آزادگان محدود می شود.
پارک زیبای آزادگان مجهز به رستوران ، کتابخانه 46 هزار جلدی ، زمین بازی 20 هزار متری ، دریاچه ی 5 هزار متری
دریاچه به وسعت 5 هکتار به اضافه ی یک هکتار حریم دریاچه و جزیره به وسعت 7 هزار متر مربع
و همین طور امکانات فرهنگی و ورزشی می باشد.
اطراف پارک آزادگان رو فضاهای سبز جنگلی ، پوشش گیاهی، و تفریحی احاطه کرده مانند محوطه ی جنگلی توسکا ، پارک آبی ، پارک مادر و شهر بازی
این بوستان دارای 90 گونه درخت و درختچه اعم از پهن برگ و سوزنی برگ و 400 گونه ی بوته ای دارد که از جمله ی آنها می توان به اکالیپتوس ، کاج ، توت ، زیتون ، صنوبر، زبان گنجشک، بید، تبریزی ، گردو ، واگلیا ، شمشاد ، سیدالاشجار ، نخل، توسکا ، بلوط و کاتالپا اشاره کرد .
این پارک به خاطر دارا بودن آلاچیق های مناسب، سرویسهای بهداشتی ، مسجد ، فضای بازی کودکان و داشتن باربیکیوهای مناسب ، یکی از بهترین پارک ها جهت دورهمی های خانوادگی محسوب می شود.
چقدر بی نهایت امکانات زیبا داره خدایا شکرت
تاریخچه پارک آزادگان :
این منطقه در گذشته سلیمانیه نام داشت، نام سلیمانیه منسوب به امیر سلیمانی پسرعضدالملک رئیس ایل قاجار است.اراضی این بوستان در گذشته متعلق به روستای اصفهانک از روستاهای جنوب شرقی تهران بوده است و تا دهه های اخیر در آن کشاورزی می کردند، در این اراضی کاخی متعلق به امیرسلیمانی وجود داشت که این کاخ بر فراز قنات های هاشم آباد و محمود آباد بنا شده بود که اکنون اراضی سلیمانیه محصور به محلات شهری دولت آباد ، هاشم آباد، مشیریه ، کیانشهر و افسریه است.
این اراضی بعد از انقلاب در اختیار بنیاد مستضعفان قرار گرفت و بنیاد نیز در اسفند ماه 1369 اراضی مذکور را به شهرداری تهران واگذار کرد و نهایتا شهرداری در سال 1379 این اراضی را تبدیل به بوستان بزرگی به نام آزادگان کرد.
این بوستان با مساحتی حدود 120 هزار متر مربع ، بزرگترین بوستان کشور محسوب می شود.
خدایا شکرت
اگر دوست داشتین تجسم کنید ،یکی از بهترین مکان های بهشتی هست که فوق العاده هست برای تجسم ،من وقتی به این پارک میرم به قدری واضح میبینم خواسته هامو که فقط خدارو شکر میکنم
وای دریاچه اش 5 هکتاره
از سال 94 که به تهران مهاجرت کردیم تا امروز بارها رفته بودم و یه خونه کوشک که داشت و اسمش امیر سلیمانی بود با خودم میگفتم کاخ منه ،من یه همچین خونه ای میخوام
عاشق بالکن جذابش بودم
تا حالا از گوگل نخونده بودم درمورد پارک آزادگان
بارها کنار اون خونه عکس گرفتمو یادمه پارسال ، رفتم و از ظهر تا غروب ساختمونشو طراحی کردم و با خودم میگفتم من یه همچین خونه ای خواهم داشت
من این پارک رو از وقتی اومدم تهران و نزدیکای خونمونه ،خیلی دوست داشتم و دارم ، و همیشه میگفتم یه خونه ای مثل همین پارک میخوام و از همون سال 94 خیلی ذوقشو میکردم
ذوق بالکن عمارتشو
از پارسال دیدم تعمیر و بازسازی عمارتش رو شروع کردن و شکل ساختمون رو تغییر دادن
قبلا نمای ساختمون عمارت سفید بود ، روز تولدم 27 اسفند که رفتم دیدم شبیه خونه های قدیمی درستش کردن و کاه گلی شده و بازسازی کردن
اما همچنان میگفتم خونه منه
من وقتی صبح روز جمعه بیدار شدم ، مادر و خواهرم و پسرش ،رفته بودن جمعه بازار تا گل سرای بافتنیشونو بفروشن
منم اول، تمرین ستاره قطبیم رو با احساسی فوق العاده عالی انجام دادم و از ساعت 8 تا 12 شروع کردم به کار کردنِ تمرین کلاس رنگ روغنم
و نقاشیم که تموم شد، دیدم هوا ابریه و آفتاب در اومد
به خدا گفتم امروز قرار گذاشتم باهات برم پارادایس ،میشه ابرارو فعلا نبارونی و من برم و یکم بشینم و بنویسم اهداف سال جدیدم رو ؟
نمازمو خوندم و حاضر شدم و دفترمو برداشتم و یکم نون و آب هم برداشتم و راه افتادم
از لحظه ای که قدم برداشتم به سمت پارک نزدیک خونه مون ،توجهم به زیبایی ها و آسمون آبی و ابری و نیمه افتابی و درختای تازه جوانه زده که سبزی درختا به قدری خوشرنگ بود که من با درختا صحبت میکردم و از خدا سپاسگزاری میکردم که میتونم این همه زیبایی رو ببینم
وقتی رسیدم ،مستقیم رفتم سمت دریاچه ، هوا ابری بود و با هر قدمی که برمیداشتم فکر میکردم که خونه استاد عباس منش رفتم و صدای مریم خانم شایسته رو میشنیدم که میگفت بارون میباره وخدایا شکرت
از 1 آذر ماه که خدا از نشانه سایت و یا نشونه های دیگه هدایتممیکرد به این سریال ، بارها در سریال زندگی در بهشت بارون پارادایس رو دیده بودم و خودمو تجسم کرده بودم
الان میفهمم که چرا در چنین مکانی قرار گرفتم ،چون من این مدت وقتی سریال رو نگاه میکردم خودمو به وضوح میدیدم و اردک ها و مرغ و خروس هاشو میدیدم
و بهشون غذا میدادم
و امروز دقیقا همین شد
من به اردک های پارک و دریاچه نون دادم و فیلم گرفتم ازشون و به قدری احساس خوبی داشتمکه فکر میکردم در خونه خودم دارم به اردکا غذا میدم
حتی صدای مرغ و خروسا و اسب هامونم شنیدم
من دارم باورهایی که تا به الان ساخته شده رو با نتیجه میبینم که اگر ادامه بدم به بدیهی ترین شکل رخ میده
بوووووممممممم
وقتی عکس گرفتم و از خودم و خونه باحالش که از چند تا پل، وصل بود به خونه و دور و اطراف خونه پر درخت بود ، که دورش رو آب دریاچه بود و کنار پل قایق بسته بودن و من فقط لذت میبردم
خیلی زیبا بود و آیات قرآن رو به یادم میاره
وقتی عکس گرفتم و رفتم تا یه قسمت از دریاچه بشینم ،بازهم مثل روز تولدم بارها گفتم چقدر بزرگه ربّ من
سپاسگزارم
رفتم و اول رو یه نیمکت نشستم نیمکتاش شماره داشت من سمت شماره های 97 و 95 نشستم دقیقا روبه روی خونه و دریاچه ،بعد رفتم نشستم زیر همون درختی که روز تولدم نشستم و تجسم کردم
نوشتن رو شروع کردم و چند تا عکس گرفتم از نوشته هام و دفتری که طرح خاص دختر و پسر داره که پسر سوار موتور هست و این دفترو اوایل تغییرم گرفتم
وقتی نشسته بودم یاد جلد دفتری افتادم که چند ماه پیش گرفتم
دقیقا یه صحنه از خونه پارک ،عکس جلد روی دفتر بود
که دختر و پسر عاشق روی دریاچه سوار قایق کنارهم بودن
همه اینا نشونه هست و اینکه میتونه محقق بشه
کافیه باورهامو قوی کنم و به قدری مومنتوم مثبت رو ادامه بدم و حفظ کنم که به سرعت رخ بده
همون خدایی که نشونه هارو داده ،همون خدایی که دو هفته بعد از خرید دوره هم جهت با جریان خداوند به من کار نقاشی دیواری هدیه داد و تابلوی بزرگ نقاشیم فروش رفت
همون خدا میتونه چنین خونه بهشتی رو هم به نامم کنه عشق دلی خداگونه به من عطا کنه
کافیه که باورهامو قوی کنم
من نشستم و هرچی دنبال فایل جلسه هدفگذاری دوره 12 قدم گشتم نتونستم پیداش کنم
شروع کردم به نوشتن و اولین هدفم این بود که با خدا دوست تر باشم و هر لحظه بیشتر و بیشتر سعی کنم که به یادش باشم و تسلیم خدا باشم و چشم بگم
و ریز به ریز هدایتم کنه و یادم بده تا رشد کنم
و چند تا هدف دیگه نوشتم که امسال ماشین بخرم
وای خدای من شکرت
به قدری در این دو هفته آقای نقاش خداگونه مدام گفته و این باور رو در من قوی کرده که میتونم با درآمد چند ماهم ماشین بخرم که دیگه هیچ فاصله ای نمیبینم
قبلا وقتی به ماشین فکر میکردم میگفتم نه بابا چجوری بخرم
اما الان هیچ فاصله ای رو حس نمیکنم و میدونم که خیلی راحته که خدا به من ماشین عطا کنه
یه جورایی احساس لیاقت داشتن ماشین،درآمد بالارو از کار نقاشی دارم
و میدونم که جدا از کار نقاشی دیواری ،تابلوهامم به فروش میرسن
خدا داره همه کارهای ماشینم رو انجام میده ، در دفترم نوشتم ماشین kmc مدلt8 دوست دارم که پشت ماشین رنگامو بذارم و برم سرکار نقاشی دیواری اما دنا هم دوست دارم
اماkmc رو بیشتر ،حالا خودت بگو من هیچی نمیدونم ربّ من
وقتی میگفتم ، اینم گفتم که من ماشین صفر میخوام که نو بخرم ، اما حواسم به قانون تکامل هست
نقاش ها بهم گفته بودن یه پراید دست دو بگیریم برات ،اما من از خدا ماشین صفر میخوام خدایی که کار نقاشی دیواری رو به من عطا کرد ،همون خدا میتونه ماشین صفر بهم عطا کنه
و چند تا هدف هم نوشتم که بارون گرفت و دیگه نشد بنویسم و رفتم وایستادم کنار دریاچه و قطره های بارون که به دریاچه میفتادن رو دیدم یهویی یاد تک تک قسمت های سریال زندگی در بهشت افتادم
اینکه نگاه میکردم و قسمت هایی که بارونی بود و بسیار لذت میبردم و امروز نتیجه اون لذت بردن هارو داشتم به چشم میدیدم در مکانی که شباهت بسیار زیادی به پارادایس استاد عباس منش داره
من فقط سپاسگزاری میکردم و به موج آب نگاه میکردم و یه وقتایی یه موجی دایره شکل تو آب به حرکت درمیومد و من محو تماشاش میشدم و شکر میکردم و لذت میبردم که یهویی دیدم یه ماهی خیلی بزرگ از اون ماهیای خونه استاد عباس منش اومد سمت جایی که من وایستاده بودم ، با خودم نون برده بودم سریع یه تیکه نون انداختم رو آب، ماهی رفت اما یکم بعدش اردکا اومدن و دوباره نون انداختم و همین که دیدن سریع اومدن و نون رو خوردن
یهویی صدای میو میو شنیدم برگشتم دیدم یه گربه کوچیک مشکی رنگ و زیبا میو میو میکرد ،بهش گفتم تو که نون نمیخوری
اما نمیدونم چی شد بهش نون رو انداختم و دیدم با لذت خورد
الان که دارم مینویسم یاد فایلی افتادم که استاد گذاشته بودن که به کبوترا غذا ندیم
فایل دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم!
فکر کنم کار درستی انجام ندادم
وقتی از اردک ها عکس گرفتم دقیقا لحظه به لحظه های سریال زندگی در بهشت جلو چشمم میومد و فکر میکردم اونجا هستم و الان مریم خانم شایسته و استاد هم هستن و حس میکردم که خونه خودمه و داشتم لذت میبردم
دقیقا عکس درختا و خونه روی آب افتاده بود و بی نظیر بود و وقتی بارون بارید یه موجی افتاد که برق میزد
کلی لذت بردم و عکس گرفتم و تو اون هوای نم نم بارون وایستادم و تجسم کردم
وقتی کمی بارون بند اومد دوباره نوشتم و یهویی دیدم دو تا دختر و پسر دوچرخه سواری میکنن و یا موتورسواری میدیدم که دختر و پسر بودن و دقیقا خودم تو گوگل درایوم نوشته بودم که با عشق دلم ، دوچرخه سواری و موتورسواری و اسب سواری میکنیم و به وضوح در این مکان بهشتی میدیدم اون صحنه هارو
و بارون که شدید تر شد راه افتادم تا برگردم خونه
دختر و پسر دو چرخه سوار که اومدن رد بشن هردوتاشون موقع دوچرخه یواری باهم عکس میگرفتن و بی نهایت با عشق میرفتن
خیلی لذت بخش بود
من این صحنه هارو با عشق دلم ، تو خونه بهشتیم در تجسم های هر روزم دیده بودم و امروز داشتم به صورت نشونه واقعی میدیدم
که بازهم اگر ادامه بدم این مومنتوم مثبت رو خیلی ساده و راحت رخ میده
سپاسگزاری کردم و به راهم ادامه دادم و زیر بارون با عشق راه رفتم و لذت بردم
تو راه دیدم حواسم مدام به اینه که الان کیفم خیس میشه و دفترام خیس میشن ،یهویی گفتم طیبه !!!!
خدایی که میتونه همه کار برات انجام بده پس همون خدا میتونه کاری کنه که به کیفت بارون بخوره اما خیس نشه و با این دیدکاه سبب شد که نگرانیم رفع بشه و با لذت مسیرم رو ادامه بدم
وقتی برگشتم و اواسط راه خونه مون بودم تو دلمگفتم اگه قراره kmc بخرم همین الان یه ماشین رد بشه اول سمت راست اتوبانو نگاه کردم دیدم نیست همین که سمت چپ اتوبانو نگاه کردم دیدم یه kmc مشکی رد شد
وای من جیغ زدم تو اتوبان
من؟!!!!!!
جیغ زدم؟!!!!!
آره
طیبه ای که به شدت ترسو و خجالتی بود ،الان به راحتی ذوقش رو نشون میده
بلند فریاد زدم ربّ من سپاسگزارم
چقدر سریع !!!!
گفتم و شد ،اصلا این ماشین از کجا اومد
انگار از آسمون فرود اومد و رد شد
چقدر خدا سریع الاجابت هست
چقدر ساده و طبیعی و راحت رخ میده
میگی و موجود میشه
خدایا شکرت
همه اینا نشونه باورهاییه که هر روز دارم تکرار میکنم وبا احساسی فوق العاده و گاهی اشک شوق تجسم میکنم ، من با دیدن این نشونه ها باید مومنتوم مثبت رو ادامه بدم و با عشق حفظش کنم
تا نتیجه رخ بده ،همین الانشم کلی کیف میکنم که دارمشون
آره دارمشون
من وقتی با خدا دارم صحبت میکنم ،همه چی دارم ،جدیدا حس میکنم دیگه فاصله ای بین من و خواسته هام نیست
وقتی با خدا صحبت میکنم یه وقتایی خواسته هامو یادم میره بهش میگم خدا درسته خواسته دارم و میدونم که با رسیدن به خواسته هامه که به تو نزدیک و نزدیک تر میشم
مثلا از وقتی تو اون روز بهشتی 12 اسفند که رد پامو نوشتم که چی رخ داد و خدا منو هدایت کرد به کار نقاشی دیواری ،اونم نقاشی دیواری که یک سال همون دیوارو تجسم میکردم ، ایمانم به اینکه خدا میتونه همه کار برای من انجام بده بیشتر شده
یا اینکه بعد یک هفته تابلوی بزرگ نقاشیم در ابعاد 50 در 70 فروش رفت در اپلیکیشن دیوار ،باورم به اینکه خدا میتونه همه غیر ممکن هارو به ممکن ترین شکل انجام بده قوی شده
اینکه کافیه من به تکرار باورهام ادامه بدم و رها باشم و هر روز لذت ببرم با عشق دلی چون خدا
که وقتی باهاش صحبت میکنم یه وقتایی یادم میره چی میخواستم، آخه اون لحظه به قدری حس ارزشمندی و عشق بی نهایت داشتم که حس میکردم همه چی دارم
الان دارم با اشک مینویسم و لبخند هم کنار اشک جاریه و لذتی از ته قلب دارم
خدایاشکرت
همون خدایی که این نشونه هارو نشونم میده ،همون خدا هم ماشینو براممیخره ،عشق دل خداگونه میشه برای من ،خونه بهشتی میشه ،سلامتی و شادی و برکت و فراوانی میشه و خیلی چیزهای دیگه
وقتی برگشتم خونه کمی به فایل ها گوش دادم و بعد مادرم گفته بود شام درست کنم و نزدیک اذان برای خونه خرید کنم و نون بخرم برای افطاری داداشم
من رفتم و قبلش پیاده روی کردم و داشتم به درختای زیتون تلخ نگاه میکردم، که بارون همه دونه های توپی شکلشو زده بود و همه رو زمین بودن
یه لحظه با خودمگفتم ببین هیچ برگی بدون اذن خدا از درخت پایین نمی افته ، یهویی یاد پرنده ها افتادم
در اصل خدا بهم این درک رو داد
اینکه گفت ببین ، کل زمستان رو، این میوه های درخت زیتون تلخ روی شاخه های درخته تا پرنده ها از میوه هاش به عنوان غذا استفاده کنن ، وقتی بهار میشه و غذا بیشتر میشه
این میوه ها میریزن تا درخت دوباره گل دار بشه
خدایا شکرت به خاطر این همه دقت و چیدمانت که به فکر همه موجودات جهان هستی هستی
وقتی برگشتم خونه دوباره دوست داشتم برم و درختارو تماشا کنم و با خدا صحبت کنم و تجسم کنم
به مادرم زنگ زدم و گفتم وقتی رسیدی بگو بیام ،که افطاری داداشمو که گذاشتم و باهم برنج و تن ماهی که یهویی به دلم افتاد و رفتم خریدم رو خوردیم و حاضر شدم رفتم
تا مادرم بیاد ،در دل تاریکی شب. تو محله رویایی و جذاب و بهشتیم ،قدم زدم و هدایت شدم به آهنگ
خوبه که تو دل بستی به این عشق ●
وقتی گوش میدادم شروع کردم به صحبت کردن با خدا
گفتم بهترین عشق تویی و اولین. آخرین عشق توی و تو
وقتی میگفت
خوبه آخرش به تو رسیدم؛ تورو به دنیا نمیدم ●
تورو دوست دارم شدیداً… ●
نمیدونستم از ذوق چیکار کنم فقط سپاسگزاری میکردم و میگفتم آخرش به تو رسیدن قشنگه
این عشقه که من و
این عشقه که من و تو آرومیم، دیوونه ی بارونیم! ●
این عشقه که تو رو من حساسی… ●
دیوونتو میشناسی! همونی که میخواستی عشقم… ●
دست خودم نیست که انقد عاشقتم! ●
من هم تجسم میکردم و هم عشق میورزیدم حالم بی نهایت عالی بود اینکه با این آهنگ بهم گفت رو من حساسه و ریز به ریز داره هدایتم میکنه تا رشد کنم
بلند بلند آهنگو میخوندم و قدم میزدم و لذت میبردم
وقتی مادرم اومد و برگشتیم خونه
داشتم تو سایت رد پای خودمو که پاسخی براش اومده بود میخوندم که هدایت شدم به پیام خانم زکیه لواسانی
دوباره ماجرای خواهرزاده شونو نوشته بودن که برای من نشونه بود
خیلی حس خوبی داشتم
این روزا نشانه ها خیلی خیلی بیشتر از قبل شدن و من سعی میکنم که مومنتوم مثبت رو حفظ کنم
خدایا شکرت
استاد عزیز و مریم خانم شایسته بهترین هاباشه براتون و نور خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت در زندگی شما و اعضای سایت جاری باشه
سلام بر استاد عزیزم
دقیقا دیروز صبح قبل از آمدن این فایل داشتم به همین موضوع فکر می کردم.در محل کارم از برخورد بعضی از همکاران حس بدی به من دست داده بود،از اینکه نمی توانم روان وسریع صحبت کنم واغلب اوقات سکوت می کنم آنها فکر می کنند من از مکالمات هیچی نمی فهمم وزیاد با من ارتباط نمیگیرن.بعضی روزها از این موضوع اینقدر دلم میشکنه که دلم می خواد گریه کنم وروز پنجشنبه یکی از اون روزها بود.لحظه ی برگشت به خونه پر بغض وکاملا بی حس بودم.نمی خواستم احساس خودم رو بد کنم ومیتونم بگم در حالتی کاملا خنثی بودم سعی کردم بهش فکر نکنم.دیروز صبح وقتی میخواستم برم سر کار مسیر خانه تا محل کار داشتم باخودم صحبت میکردم به خودم گفتم تو خیلی با ارزش وقابل احترام هستی تو توانایی های بسیار زیادی داری وهمکاران تو این موضوع رو درک می کننداین خود تو هستی که فکر میکنی نمیتونی درست حرف بزنی یا مکالمات رو نمیفهمی واین را به اطرافیان القا می کنی وطبق قانون هر آنچه را بهش فکر کنی بهش قدرت میدی وهمون واکنش را از دنیا واطرافیانت میگیری.در صورتی که اصلا اینجور نیست تمام زمانهایی که مکالمات را به خوبی فهمیدم وبه راحتی حرف زدم را به یاد خودم آوردم وبه خودم گفتم تومیتونی اون کسی که باعث واکنش منفی دیگران وحس بد تو میشه خود تو وافکار تو هست.
به خودم گفتم امروز یه روز عالیه وخداوند بیش از پیش به من کمکم میکنه من از عهده ی وظایفم به خوبی بر می آیم وبا مردم به خوبی ارتباط میگیرم مکالماتشون رو می فهمم وپاروی ترسم میذارم وجواب تلفنها رو میدم.(سخت ترین کار در مغازه برای من جواب دادن به تلفنه چون بعضی اوقات لهجه وصحبتشون را از پشت تلفن اصلا نمی فهمم).
من با حال خوب وانرژیه عالی سر کار می روم وهمکارانم ومدیرم این حال خوب وانرژیه منو دریافت می کنند وبه توانایی های من پی می برند.
قرار بود سوپروایزر از مغازه وکار ما دیدن کنه وصبح به مدت دوساعت برای راه اندازی مغازه در بخش خودمون من کاملا تنها بودم.
یه کم دستپاچه شده بودم وبر عکس دوتا از سیستمها خطا میداد چند نفس عمیق کشیدم وبه خودم گفتم لیلا خدا با توئه تو میتونی انجامش بدی ،خدایا کمکم کن هدایت کن بگو کدوم دکمه رو بزنم وعشقم خدای خوبم هدایت میکرد همه چیز عالی پیش رفت وتاثیر خوبی روی سوپر وایزر گذاشتم دیگه حس بد روز قبل رو از همکارام نمیگرفتم وهمه بااحترام باهام برخورد میکردن. ومن بالاخره توانستم جواب 3تلفن را به خوبی بدهم.خدایا شکرت.
در مسیر برگشت به خانه به خودم گفتم لیلا بازیه ذهن رو ببین امروز تو با فکرت همه چیز رو به نفع خودت تموم کردی .آفرین به تو بهت افتخار می کنم.
برای هزارمین بار به خودم گفتم لطفا بازیچه دست ذهنت نباش هر آنچه را فکر میکنی زندگی می کنی
عصری دیدم فایل جدید بر روی سایت آمده بود وصحبتهای شما همه تأییدی بود برآنچه از صبح بر من گذشت.
عاشقتونم استاد جان
در پناه خدا باشید
به امید دیدار
به نام خداوند هدایتگر مهربانم
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لاتَجَسَّسُوا وَ لایَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ تَوّابٌ رَحِیمٌ
اى کسانى که ایمان آورده اید! از بسیارى از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضى از گمانها گناه است; و تجسس نکنید; وهیچ یک از شما دیگرى را غیبت نکند، آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! شما از این امر کراهت دارید; تقواى الهى پیشه کنید که خداوند توبه پذیر و مهربان است
احساس میکنم این واژه ی ذهنیت داشتن در مورد چیزی یا کسی با واژه ظن در قرآن ارتباط داره و از این درک به وجد اومدم واقعا . چون ظن نسبت به چیزی یعنی گمانی که ازش مطمین نیستی اما احتمال قوی میدی نسبت بهش و جالبه که بلافاصله بعدش از غیبت گفته چون ذهنیت منفی صد در صد باعث و بانی غیبت هست .
خدایا شکرگزارم که باز هم من رو با وجود اینکه امروز مهمون داشتم هم مدار کردی با دریافت این فایل داغ و تازه که حسابی هم ب موقع به من جواب کلی از سوالات و درخواستهام رو داد.
چندوقتی میشد که من ب دلایلی ذهنیتم نسبت به همسایمون که کلی با هم دوست بودیم و تفریح داشتیم منفی شده بود و به همین نسبت هم این ذهنیت منفی رفتارهای من رو منفی کرده بود نسبت به این دوستان عزیزمون و خب باز هم به همون نسبت بین مون فاصله ای ایجاد شده بود اما ذهنم درگیر این موضوع بود اخیرا . همین امروز از خداوند در دفتر شکرگزاری خواستم که خدایا ذهنیتم رو در مورد این دوستان مون و چند نفری که اخیرا نسبت بهشون منفی شدم تغییر بدم و بهم کمک کن که احساس خوبی بدم و احساس خوبی بگیرم. به کمتر از چند ساعت نرسیده که ناتیفیکیشن این فایل جدید رو دریافت کردم و فایل رو پخش کردم برای خودم . حرفهای استاد دقیقا جواب سوالم بود . برام همه چیز رو واضح کرد . خیلی خیلی برام روشن شد که من دارم رفتاری که نمیخوام رو در طرف مقابلم برانگیخته میکنم و … همون موقع احساسی بهم گفت که نرگس از سوپ و دسری ک درست کردی واسه همسایه ببر . فایل رو متوقف کردم و رفتم انجامش بدم درحالی که یه کم مقاومت داشتم و ذهنم کمی چرت و پرت هم گفت اما انجامش دادم و دیدم که با چ روی باز و استقبال گرمی مواجهه شدم از طرف دوستانمون به طوری ک گفتن بشینین همدیگه رو ببینیم و با هم گپ بزنیم و چند ساعت کنار هم بودیم و کلی حس خوب گرفتیم و حس خوب دادیم به هم . خیلی خوب بود . من همین امروز هم خواسته م رو دریافت کردم و هم فایلی رو تجربه کردم که به من پاسخ خیلی از ابهامات و دغدغه های این چند وقت رو داد . خدا رو شکر میکنم بابت این اعجاز .
و خدا رو شکر میکنم بابت داشتن چنین استاد و چنین جمع بی نظیری که همواره در حال ساختن باورها و نگرش درست در مورد جهان اطراف مون هستیم و به همون نسبت نتایج متفاوتی دریافت میکنیم .
در مورد ذهنیت برای سخت بودن درس هم استاد دقیقا من در مورد درس عربی همین ذهنیت رو در دبیرستان داشتم اما از یه جا به بعد تصمیم گرفتم که روند رو تغییر بدم و اومدم از اول خوندم و تازه خیلی هم بهش علاقه مند شدم و جوری شدم که حتا من به همکلاسی هام درس عربی میدادم و حتا در کنکور هم درصد خیلی بالایی رو به دست آوردم .همه اینها از جایی شروع شد که من تصمیم گرفتم نظر متفاوتی رو درمورد این درس اتخاذ کنم چون اون نظر من رو ضعیف میکرد در این زمینه . حتا الان هم به لطف همون تغییر نگرش در مورد درس عربی درک خیلی بهتری میتونم از آیات قرآن داشته باشم .
در مورد ذهنیت نداشتن در مورد یه قومیت و نژاد هم ما در همین سفر پنجاه روزه تابستون هم تجربه ش کردیم . چون ذهنیت خیلی مثتبی در مورد لرهای عزیز داشتیم و اونا رو مثل بلوچها خونگرم و ساده می تونستیم به محض اینکه وارد لرستان شدیم کلی با آدمهای خوب برخورد داشتیم و دوستان خوبی پیدا کردیم و خاطرات قشنگی برامون ساخته شد . چون اون ذهنیت مثبت رفتارهای ما رو هدایت میکرد و این باعث میشد که دوستانه تر برخورد کنیم .
ما در جامعه خودمون خیلی می شنویم که افراد در مورد قومیتها و فلان شهری ها یا فلان طایفه و فامیل ها نظر و نگرشی دارند و یه چیزهایی میگن که مثلا فلانی ها خسیسن یا فلانی ها دست و دلباز ن یا فلانی خیلی مردم دار هست یا فلانی خیلی مغرور هست و وقتی این صحبت ها رو باور میکنیم دقیقا همین رو تجربه میکنیم و بعد هم میگیم دیدی راست میگفتن که فلان شهری ها اینطوری هستن و … یا یادم میاد که استاد در مورد یه داستان تعریف کرد که یه نفر به ترکیه سفر میکنه و چون فرد منفی بینی بوده ب محض ورود کیفش رو دزد میزنه و وقتی برمیگرده ایران به همه میگه که ترکیه همه دزدن و برعکس یه نفر دیگه که اون هم سفر میکنه به ترکیه کلی تجربه های قشنگ میسازه واسه خودش و بعد میاد میگه ترکیه بهترین مردم دنیا رو داره .
در بین بلوچها خیلی این رسم فلان طایفه و فلان نژاد زیاد بود و میگفتن فلانی ها اینطور ن و اونطور ن و باهاشون ارتباط نگیرید و فلان … من بچه بودم اما اصلا با منطقم این موضوع جور درنمی آمد و نمیتونستم اینو قبول کنم واسه همین با همه دوست میشد و اتفاقا در همه طایفه ها و فامیلها دوست داشتم که تازه کلی هم با هم خاطرات قشنگی ساختیم.
…
در مورد منطقه و محله زندگی هم مثلا گاهی که تو جمع همکاران صحبت میشه میگن که فلان منطقه ناامن هست یا دزد داره یا … من اصلا صحبتشون رو باور نمیکنم چون میدونم اگر باور کنم قطعا در تجربه های من هم وارد میشه . مثلا چند وقت پیش در جمع همکاران داشتم میگفتم که منطقه حوراپ الان تو این فصل بسیار زیبا شده چون پر از مزرعه ی گندم هست و خیلی رویایی و زیبا شده طبیعتش بعد همکارم گفت که ما هیچ وقت نرفتیم چون همه میگم اونجا ناامن هست و دزد زیاده . درحالی که ما سالهاست به اون منطقه رفت و آمد داریم اما همه چیز برای ما امن بوده تازه با کلی انسان شریف و محترم هم رابطه گرفتیم . پس میشه از یه منطقه یکسان تجربه های متفاوتی داشت .
و اینکه ما چون قصد مهاجرت به یه کشور اروپایی داریم منم وقتی نظر منفی در مورد مردم اون کشور از زبون کسی میشنوم. که مثلا فلان کشور با ایرانیها این رفتار دارن یا اونا اینجوری کار میکنن و ایرانیهای اونجا اینطور و اونطور هستن ، از خداوند می خوام که کمکم کنه تا این صحبتها ذهنیت و نگرش من رو منفی نکنه و من بتونم با ذهنی پاک و حتا مثبت به اون کشور مهاجرت کنم . واسه همین سعی میکنم همیشه مطالبی بخونم و به چیزهایی توجه کنم که در این زمینه به من کمک میکنه و ورودیهای این شکلی رو فیلتر کنم و اجازه ندم که ذهنم این ها رو بپذیره و با آوردن منطق و مثالهایی که تا حالا مردم عادی کلی چیز گفتن که تو زندگی من هیچکدوم صادق نبوده بگم برای من این مورد هم متفاوت نتیجه خواهد داد.
خدایا شکرت که با فکر کردن و نوشتن مثالهایی از خودم تونستم این موضوع ذهنیت و نگرش رو که در این دو فایل توسط استاد عزیزم آموزش داده شد برای خودم قابل درک و واضح کنم .
سپاسگزارم استاد عزیزم
سپاسگزارم عزیزانم 🩶
دوستتون دارم 🩶
با آرزوی اینکه امسال بهترین سال زندگی ما باشه و هرسال از امسال زیباتر و بهتر باشه .
استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم سلام
من حدود 6 ساله شاگرد شما هستم و با افتخار تا نفس میکشم شاگرد شما خواهم بود .
شاید چند ماهی دیر اما میخواستم ازتون کسب اجازه کنم :
شغل اصلی من بیزینس ملک و ساخت و ساز هست من دو سه ماهی هست که با رسیدن یه سری نشانه ها و افراد و الهامات از جانب خداوند به شغل شریف و خالص شما هدایت شدم .با دیدن نشانه های واضح خداوند تصمیم گرفتم در حوضه کاری شما قدم بردارم و سخنران انگیزشی بشم .راستش از همون ابتدای شاگردیم خیلی دلم میخواست این کارو انجام بدم و حتی تصویر سازی های ذهنی بسیاری هم براش انجام دادم اما هیچوقت فکرشو نمیکردم که روزی به سمتش قدم بردارم و وارد این عرصه بشم .
استاد عزیزم من شاگرد شما هستم و از طریق آموزش های شما خدارو صد هزار بار شکر در این مدت به نتایج عالی رسیدم هر چند به اندازه شما نه اما به صورت معجزه وار نتایجی گرفتم که باورش از منطق انسان خارجه.
استادم من با کمک افرادی که دستان خدا برام هستن بی وقفه و بی منت و بی هزینه دارن برام وقت میزارن کار جدیدمو شروع کردم و از اینستاگرام شروع کردم اوایلش چندتا پست درست کردم که موضوعش اکثرا از ایده ها و صحبت های شماست اما با کمی تفاوت .تا یک هفته پیش حدود 1200 تا فالوور اونم کم کم و با تکامل در طول دو ماه جمع کردم اما با ورود یک دست دیگه خداوند که به عنوان ادمین برای من شروع به فعالیت کرد که البته تازه کار هم هست و مبتدی هست یکی از پست های من به یکباره با خواست پروردگار و معجزه الله تا الان که حدود 5 روز شده 4 میلیون وییو گرفته و تعداد فالوور های من بشکل معجزه آسا به حدود 14 هزارتا رسیده و ما بسیار خوشحال شدیم و از خدا یک عیدی خوب و یک نشانه محکم دیگه برای ادامه راهم دریافت کردم .تا قبل این معجزه من هر روز تمرینات سخنرانی و غیره که مرتبط با این حوضه هست رو انجام میدادم اما ته دلم کمی خالی بود ولی به هر حال بازم بدون اراده با تمام خستگیم ساعت 3 صبح میرفتم توو ماشین و شروع میکردم به ضبط فایل.بیشتر هم از صحبت های شما برداشت میکردم و با تغییراتی ضبط میکردم .البته نکه کاملا صحبت های شما رو کپی کنم اما موضوع تمرین رو از شما و چندتا استاد دیگه برداشت میکردم.باور کنید استاد هیچ اجباری در این کار نمیدیدم چون وقتی خسته از سر کارم میومدم خونه میگفتم برم فقط بخوابم اما به یکباره خودمو توو ماشین در حال درست کردن فایل میدیدم هنوزم همینطوریم.اما به هر صورت هر شب و هر شب بدون وقفه شبی یک یا دو ساعت انجام میدادم و هنوزم دارم انجام میدم .
استاد عزیزم میدونم که من به تکامل نیاز دارم و تازه اول راهم هستم اما با توجه به استعدادی که از خودم سراغ دارم و تازه کشفش کردم میدونم این مسیر برای رسیدن به اجرای سمینار و ضبط فایل های اصلی برای من بسیار کوتاه خواهد بود.و از این بابت اطمینان کامل دارم اطمینان هزار درصدی دارم.اما بعد از این معجزه که اتفاق افتاد و یکی از پست هام وییو میلیونی گرفت تصمیم گرفتم از همین عید تمام کارمو رها کنم و بچسبم به تمرکز کردن برای این هدف مقدس و قصد دارم هزینه بدم و برای رسیدن به هدفم قربانی بدم و اون هم شغلم هست که بسیار خوبه و درآمدش هم عالیه اما میخوام از همین الان تعطیلش کنم و الان تمام فکرم دیگه شده سخنرانی و آموزش مردم و همجهت کردن و هدایت کردن عده ای از مردم (البته کسانی که میخوان تغییر کنند) بسمت رسیدن به سلامتی و ثروت و سعادت و احساس خوب و ایجاد امید و انگیزه در جامعه البته بقدر توانم.
*حالا استاد بزرگوارم من محمود فولادوند از شما میخوام رخصت بگیرم و اجازه بگیرم که هم جهت با شما قدم بردارم و به صورت جدی پا در مسیر شیرین شما بزارم و تصمیم دارم به عنوان یک شاگرد دائمی برای شما به استاد انگیزشی و آموزشی تبدیل بشم .
*استاد عزیزم من اطمینان دارم با انگیزه ای که دریافت کردم و با نشانه ها و هدایت هایی که در این مدت کوتاه دیدم خیلی خیلی زود البته با تکامل کامل به عنوان شغلی شما یعنی( استاد) میرسم انشالله.
* استاد بزرگم شما برای من پیامبر زمان هستی و قول میدم روزی که به درجه شما رسیدم با افتخار اعلام کنم که در همین لحظه هم شاگرد شما هستم.
استاد من آدرس پیجم رو میزارم اگه فرصت کردین حتما یه بازدید کنید خیلی خیلی خوشحالم میکنید .
🫣فقط تورو خدا ناراحت نشید اگه به صحبت های گنج مانند خودتون برخوردید.هر چند میدونم که شما ناراحت نمیشید و لبخند هم میزنید و برام آرزوی موفقیت میکنید اما قول میدم در مسیر تکامل آموزش های بیشتری ببینم و کتاب های بیشتری بخونم و خودمو ارتقا کامل بدم و شما هم به خواست خدا خوشحال بشید از داشتن همچین شاگردی .استاد عزیزم من تمام تلاشمو میکنم که آموزه هایی عالی و تاثیر گذار از خودم ابداع کنم قول میدم.چون به قدرت ذهنم و کمک الله ایمان دارم.
باز هم تقاضای رخصت دارم .
استاد تو عزیز قلب منی به شدت عاشقتم یادت باشه تو پیامبر زمان منی
یکم / فروردین ماه/هزار و چهارصدو چهار
سلام و درود بر استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و خوش قلب
از خداوند می خواهم که هر دوی شما عزیزان و همه کسانی که در جستجوی حقیقت هستند و برای رسیدن به آن تلاش میکنند هر روز شادتر و آگاه تر از روز قبل باشند و هر لحظه بیشتر سپاسگزار خداوند باشند که سپاسگزاری تنها کلید خوشبختی و رسیدن به بهترین هاست.
در خصوص تجربیاتی که استاد عزیز در مواجهه با افرادی که بقیه نسبت به اونها دیدگاه منفی داشتند من هم به موارد زیادی همیشه برمیخورم
حتی قبل از اینکه با سایت استاد آشنا بشم، توی دوران دانشجویی چند تا استاد بودن که همه بالاتفاق راجب اونها دیدگاه منفی و انتقادی داشتند که هم خوب درس نمیدن هم امتحان سخت میگیرن و هم به سختی تعداد کمی رو پاس میکنند و با نمره هایی ک فقط در حد پاس شدن باشه.
اما من بدون اعتنا به این نظرات جمعی منفی دقیقا با همون اساتید کلاس برمیداشتم و چون دیدگاهم نسبت به اون اساتید خنثی بود و مثل بقیه کلاس ها کارهایی ک لازم بود رو در حدی ک میتوانستم به بهترین شکل انجام میدادم، هم ارتباط فوق العاده ای با استاد برقرار میشد، هم من از شیوه ی درس دادن اون استاد لذت می بردم و یاد میگرفتم و هم امتحانی ک میگرفت به طرز باور نکردنی راحت بود و هم با نمره عالی پاس میشدم و این برای من یک تجربه عالی بود که در هیچ زمینه ای به نظرات منفی دیگران که بیشتر وقت ها منطقی ام به نظر میرسه دقت نکنم و در عوض از خداوند درخواست کنم که من رو به بهترین مسیر هدایت کنه.
هر دفعه ام که دوباره طبق تجربه منفی دیگران تصمیم گرفتم یا از انجام کاری منصرف شدم بعدش به شدت پشیمون شدم که چرا به خداوند توکل نکردم و به جای گوش کردن به هدایت خداوند از نجواهای شیطانی ترسیدم و عمل نکردم.
اما این تجربه ی مثبت در مواجهه با افراد مختلف رو بعد هم که با استاد عزیز آشنا شدم به طرز عجیب تری برام اتفاق افتاد.
من تازه به جایی که الان مشغول به کار هستم اومده بودم، یکی از همکاران بود که نسبت به همه دیدگاه منفی داشت و هر کار مثبتی ام که با خیرخواهی در حقش انجام میدادی با دیدگاه منفی تفسیر میکرد که این موضوع من رو خیلی آزار می داد. من قبل از این ماجرا دوره ی عزت نفس رو تهیه کرده بودم و توی اون مدت توی زمانهای آزادم و فاصله خونه تا محل کارم فایلها رو گوش میدادم .
قبل از اینکه فایلهای این دوره رو گوش بدم اگر کسی با من همچین برخوردی میکرد خودم رو مقصر میدونستم و تمام مدت احساس قربانی بودن میکردم که چرا با من همچین برخوردی میشه اما با استفاده از آگاهی های ارزشمند سایت عباس منش من اون زمان به خودم یادآوری میکردم که فارغ از اینکه دیگران با من چه برخوردی دارن من انسان ارزشمندی هستم و اگر اون شخص با دیگران اینطور برخورد میکنه حتما با خودش در صلح نیست و این به دلیل نیست که من باید خودم رو با دیگران هماهنگ کنم من فقط کافیه که روی کار خودم تمرکز کنم و از خداوند کمک بخوام که من رو هدایت کنه آگاهانه روی نقاط مثبتی که دیگران دارن تمرکز کنم و به خودم یادآوری کنم هر انسانی حتما نقاط مثبتی در شخصیتش داره و من حتما باید بتونم اونها رو پیدا کنم و هر روز به خودم یادآوری کنم و به سایر نقاط مثبتی که تو محیط کارم وجود داره و چیزهایی که هر روز دارم یاد میگیرم و روابط خوبی که با مشتریان دارم تمرکز کنم و همه اینهایی که سعی میکردم روشون تمرکز کنم واقعا حالم رو خوب نگه میداشت و هر روز بیشتر سپاسگزار خداوند بودم.اتفاقی که افتاد من توی مدت کوتاهی افزایش حقوقی داشتم که تا حالا هیچ کس توی اون شرکت نداشت و اتفاق عجیب تر اینکه اون همکارم بخاطر شرایط شغلی همسرش خیلی یهویی تصمیم گرفتن که به شهر دیگه ای برای زندگی برن و بعد اون همکارای فوق العاده ای جایگزین شدن که فرکانس مثبت تری داشتن و فضای کاری خیلی مثبت تر و دلنشین تر شد. و من از خداوند کمک میخوام که هدایتم کنه اتفاقات این چنینی رو همیشه به خودم یادآوری کنم و به یاد بیارم که وظیفه ی منه که افکارم رو پاک نگه دارم و خداوند بقیه چیزها رو به بهترین شکل حل میکنه . سپاس خدای عزیزم.
سلام به استاد و مربی مهربونم
سلام به مریم خانوم که کلی دلمون واسش تنگ شده
سال نو همگی مجددا مبارک
من بعد درگیری ذهنی مسخره ای که دیروز درگیرش بودم
که میدونم هم آبشخورش از کجا بود
از اینکه دوباره فکر کردم همه چی رو بلدم همه چی رو میدونم و جدا شده بودم از منبع و جریان هدایت
و همش به دنبال فکری بودم که بتونم از اون احساس بد بیام بیرون
و خداوند نجاتم داد
فقط با این جمله ، که من نمیدونم آقا منننن نمیدونم تو میدونی من هیچی نمیدونم
اصلا اینقدر آروم شدم که حد نداشت و قرآن گذاشتم و خوابیدم
صبح که پاشدم قبل از اینکه چشمامو از خواب باز کنم
آگاهی ها و درک قوانین شروع شد تو ذهنم مرور شدن البته داشتم از درون با خودم صحبت میکردم
که استاد .این صحبت کردن با خودمون چه گنجیه به خدا
من هنوزم جدی نکرفتمش با اینکه شما اینقدر جدی اینو به ما گفتید که این افسار ذهنو با صحبت کردن بگیرید و کنترلش کنید
،
بهم برای بار هزارم بهم گفته شد
که آقاجان
اولا باورهایی که تا الان ساختی و نمود عینی تو زندگیت پیدا کردن رو بنویس
و شروع کردم نوشتن و بازهم به ذهنم ثابت کردم
که ببین
قبلا تو این قسمت از زندگیم من این تجربه رو نداشتم به صورت پایدارا ، الان به صورت پایدار من این تجربه رو دارم
که یکی از مهمترینش ارتباط با آدمها بود که تو این فایل هم بهش اشاره شد
که من چقدر در عمل حمله کردم به این دیدگاه منفی قبلم در مورد آدم ها و اینقدر ادامه دادم و این باور قشنگ رو جایگزینش کردم که جهان سرشار از مردمان نازنین دوست داشتنی صادق نازنین که از هرجهت به من کمک میکنن
که الان به خدا هرجا میرم آدم بی نظیر و فوقالعاده ای هست و اگر هم 1 درصد که خداشاهده ندیدم ندیدم ، آدم نامناسب یا یک برخورد نام مناسب ببینم اول از هم سعی میکنم اعراض کنم و قضاوت نکنم دوم انگشت اشاره رو بیارم به سمت خودم بگم من من من ، اگر من با این آدم برخورد کردم یا این رفتار رو ازش دیدم من ، من اینو خلقش کردم،
خیلی هم برام درد داره ها، اما چیزی جز این نیست
و میام دوباره تو خلوت خودم سعی میکنم نگاهم رو مثبت کنم تمرکز کنم روی زیبایی های همون فرد یا آدمهای دیگه ای که تا الان دیدم تا اون زیبایی ها تو زندگیم بیشتر و بیشتر بشه،
با همین فرمون
در ادامه ی صحبت های خودم با خودم بهم دوباره این گفته شدکه الان چه باوری رو میخوای در خودت ایجاد کنی؟
بیا بنویسیش و تا میتونی به طرق های مختلف با خودت تکرارش کن ،از تجربیات قبلت به یاد بیار از تجربیات اطرافیان، از کامنت بچه ها، از الگو پیدا کردن های مختلف،
وقتی که این کارو میکنی نشونه هاشو میبینی برات اتفاق میفته،بعد که نشونشو یا خودشو دیدی تایید کن بیا بنویسیش تحسین کن سپاسگذاری کن و ادامه بده ادامه بده ادامه بده تا بازهم ببینیش و بازم این باور برات تقویت بشه و وقتی که دیگه نگرانش نبودی که برات نکنه دیگه رخ ندهد یعنی داره تو وجودت تثبیت میشه،
و این آگاهی رو که از شما استادم عزیزم شنیدم
رو باید بکنم کار هر روزم،
نه هر وقت به چالش خوردم یا کارم لنگ شد بیام اینطوری با این دقت رو خودم کار کنم،
،
در مورد پیشفرض ها،
چقدر این موضوع جالبیه و اصول اساس دوره هاتونه دیگه
که بیایم به چالش بکشیم باورهایی که تو ذهنمونه
چرا فکر میکنم این حرف درسته؟!
چرا؟!
کی گفته؟!
منطقه چیه؟!
بعد بیان مخالفش رو تو ذهنم بیارم،
بنویسمش,
الگو براش پیدا کنم،
ببینم چطور میتونم تقویتش کنم،
و اینقدر این کارو انجام بدم که متفاوت از قبل نتیجه بگیرم،
و این روند تغییر باورها ست که شما تو دوره هاتون همش دارید اینو میگید،
ولی خب ما با توجه به مدارمون موضوعات رو درک میکنیم،
الان این آگاهی هارو شاید بارها از شما شنیدم
اما یه موقع های میشه
یه هو تموم این رشته سیم ها تو مغذم به هم وصل میشه و یه هو انگار تازه میفهمم شما چی گفتین و اون وقت جدی تر میفتم به عمل کردن
و این هم طبیعیه
داره تکامل طی میشه،
،
باید اینو هر روز به خودمون بگیم که ما ذهنمون نیستیم
ذهن فقط یک ابزاره
ذهن داره خلق میکنه به هرچی که توجه کنه و فکر کنه
ما که همون خداوند هستیم که در درون ما هست یک جایی توی سینمون یا قلبمون،
که درستو غلط رو بهمون میگه
از طریق احساس
احساس خوب یعنی درست یعنی اتفاقات دلخواه در آینده
و احساس بد یعنی نادرست یعنی اتفاقات نادلخواه در آینده
ما ناظر بر ذهنیم و قدرت کنترل کردنش رو داریم و قدرت اینو داریم که ازش استفاده کنیم
و هدایتش کنیم به سمت فکری که به سمت توجهی که به ما احساس بهتری بده
و به قول شما
ذهن به صورت خودکار تمایل داره به سمت منفی ها
مخصوصا اگر با باورهای منفی و محدود کننده تغذیه شده باشه که شده تا الان،
حالا که ما این ابزار رو شناختیم
باید سعی کنیم آگاهانه کنترلشو به دست بگیریم،
،
در جواب سوال اول این متن که
چه میشود که ذهن، رسیدن به یک خواسته را سخت و پیچیده میکند، و چه میشود که همان ذهن، رسیدن به یک خواسته را ساده و آسان؟
دقیقا پیشفرض های ذهنمون هست
چیزهایی که قبلا شنیدیم دیدیم خوندیم و پذیرفتیم و باور کردیم
باعث شده این پیشفرض ها مارو مثل یک زنجیر بسته باشن به درخت مثلا
و به ما اجازه ی حرکت نمیدن حتی در بیشتر مواقع اجازه ی فکر کردن بهش رو هم نمیده چه برسه به اینکه براش حرکت و اقدام هم بکنیم،
تو بحث مالی مثال میزنیم
وقتی که پیشفرض ذهنیمون بر باور کمبود تنظیم شده
هر چی خواستیم بهمون گفتن نیست کمه موفقیت خیلی سخت به دست میاد پول زیر پای فیله پول درآوردن خیلی سخته و به این راحتی ها نیست
پول دست مردم نیست آب کمه نون کمه پول کمه مشتری کمه همه چیز کمه
ثروتمندا آدم بدین ثروتمندا فقط از راه خلاف پولدار شدن
خب
چه انتظاری داریم که با این همه باور محدود کننده ما حرکت کنیم؟! و اصلا پول رو درخواست کنیم؟!
چه انتظاری داریم که بیایم علاقمون رو عرضه کنیم و ازش ثروت بسازیم؟
من از خودم مثال بزنم
من خودم به خاطر استادی که داشتم این استاد عزیز من همیشه میگفت موفقیت تو بوکس سخته و فقط توی ام ام آ میتوینم خیلی راحت موفق بشیم و به پول برسیم ،
من از همون اول تو وجودم مخالف بودم،
چون نقطه قوت من بوکسم و ضربات پا و قد بلندم بود و زورم کم بود کشتیم هم ضعیف بود
ولی خب باز هم به خاطر پیش فرض ها
بعد از اینکه قهرمان استانمون شدم توی بوکس ،
رفتم همون رشته ی خودمون یعنی ترکیب هنرهای رزمی رو ادامه دادم و خیلی هم تلاش کردم که هم قدرت بدنیم برو بالا ببرم و کشتیم رو قوی تر کنم و نسبتا هم موفق بودم
تا
من سالها بعد من آروم آروم توی اینستاگرام داشتم افرادی رو میدیدم که از همون شهر من اصفهان الان دارن تو بهترین سازمانهای حرفه ای کیک بوکس جهان مبارزه میکنن و کلی هم دارن پول در میارن،
من تو مرحلهی اول باور کردم که پس از همین نقاط قوت من هم میشه راحت رفت و موفق شد،و چقدرررر من اون بچه ها رو میدیدم و تحسین میکردم و عاااشقانه میخواستم که من هم مثل اونا باشم،
و بعد از یکی دوسال من تصمیم گرفتم که برم پیش قهرمان جهان تو همون شهر خودم تمرین کنم یعنی اینقدر تحسینش کردم که تو مدارش قرار گرفتم و اصلا بعد از یه مدت شدیم حریف تمرینی هم،
و
بعد از یکسال من با استاد عباسمنش آشنا شدم
اصلا به محض اینکه من با بحث باور ها آشنا شدم
گفتم آقا من اصلا میخوام برم تو همون مسیری که توش عالی هستم به صورت طبیعی
یعنی همون بوکس حرفه ای
چون خیلی برای من بیگ شاتش کرده بودن و واقعا هم خب سطح بوکس حرفه ای از همه ی رشته ها رزمی بالا تره ،اما خب من تو این خیلی خوب بودم و میدونستم که میتونم
خلاصه
گشتم دنبال الگو
یه الگو پیدا کردم که خیلی روم تاثیر گذاشت
یه فرد ایرانی تو سال 2011 با آنتونی جاشوا که الان قهرمان سنگین وزن بوکس حرفه ای دنیاست
تو انگلستان توی بوکس آماتور تو فینال مسابقات قهرمانی جهان باهاش مبارزه کرده بود،
و اتفاقا چقدرررر هم عالی عمل کرده بود یعنی از نظر من اون برنده بود اما آنتونی جاشوا برنده شد و قهرمان شد،
بعد دیدم الان آنتونی جاشوا که اون موقع هم از نظر من اصلا خوب نبود الان کجاست؟! قهرمان سنگین وزن دنیا و بسیار موفق و ثروتمند
,
حالا اون دوست ایرانی نمیدونم بعدش چی شده چون خبری ازش پیدا نکردم،
بعد اومدم احسان روزبهانی رو به خودم نشون دادم
گفتم بابا احسان هم رفته و کلی بازی حرفه ای تو بوکس کرده،
بعد دو سه تا مورد دیگه هم پیدا کردم
اما من با دیدن همون دوتا الگوی اول تصمیم خودم رو گرفتم و گفتم با قدرت فقط بوکس تمرین میکنم
با هدف رفتن تو سازمان WBC
و وقتی من حرکت کردم و تصمیم گرفتم
تمریناتم رو خیلی جدی بردم به سمت بوکس
بعد. پیگیر مربی بوکس خوب شدم که ببینم با کی میتونم برای این هدفم برم جلو
اینور زنگ بزن اونور زنگ بزن
تا بالاخره هدایت شدم پیش استادی که اون سالی که من قهرمان استان شده بودم منو تو بازی ها دیده بود و چون مربی تیم استان بود اسم منو با شماره ی منو تو گوشیش سیو کرده بود،
7 سال از اون قضیه میگذشت،
بعد انگار اصلا خدا اینو فقط فرستاده بود برای من که پازل بوکس منو تکمیل کنه،چون انگار مدت 5 سال بود که به کسی آموزش نمیداد
و از اونجایی که تازه تصمیم گرفته بود که چندتا قهرمان پرورش بده و شماره ی منم سیو بود رو گوشیش
خلاصه به لطف الله ما در زمان و مکان مناسب به هم برخورد کردیم،
و اولین چیزی هم که ازش پرسیدم برای اینکه بفهمم این همونه یا نه این بود که استاد شما فکر میکنید با هم به کجا میتونیم برسیم؟
تا گفت WBC گفتم خودشه
،
و ما شاید 3 ماه باهم تمرین کردیم و بعد من با پیگیری نشونه ها اومدم تهران،و واقعا این بنده خدا اعجوبه بود تو فهمیدن ضربات و استایل های مبارزه
اما همون 3 ماه استارت چیزی بود که من تبدیل بشم به اون فایتری که تو ذهنم میدیدم،
و ادامه دادم
کلی قهرمانی توی تهران و کشور
و بعد از 2 سال و خورده ای
من به باورم رسیدم
دقیقا تو بزرگترین سازمان بوکس حرفه ای دنیا wbc بازی کردم
این از کجا شروع شد؟!
از اونجایی که من باور کردم که میشود
وقتی باور کردم
حرکت کردم
وقتی حرکت کردم به وقتش به اون خواستم هم رسیدم
یعنی کی رسیدم به خواستم؟!
وقتی که آمادش بودم از لحاظ ذهنی،
یعنی به محض اینکه خودمو لایق قهرمانی توی بوکس حرفه ای دونستم و واقعا دیگه میخواستم که برم تو بوکس حرفه ای
اتفاقات اومد سمت من
به خدا اگر من براش کاری کردم
هدایت شدم
آدمهای مناسب به سمتم هدایت شدن
البته که من داشتم رو تموم جنبه های باورام هم کار میکردم
یعنی یادمه بعد از خرید دوره ی روانشناسی ثروت و گوش دادن اولین فایلها
اون اتفاقی که باید میفتاد افتاد و آدمه مناسب اومد
پولشم به لطف خدا جور شد
و بازی من انجام شد،
حالا
این مسیر خیلی خوب نشون میده که قدرت باور چیه و چطور کار میکنه ،
یعنی باور باید ایمانی رو در دل ما ایجاد کنه که تبدیل بشه به اقدام عملی و حرکت به یک رفتار متفاوت از قبل
توی این اقدام عملی و حرکت
من سمت خودمو سعی کردم خوب انجام بدم
و ایده های هم که به ذهنم میومد رو انجام دادم
یعنی وقتی حسم میگفت برای پیدا کردن مربی خوب به فلانی زنک بزن زنگ میزدم بعد یکی دو تا زنگ هدایت شدم به اون مربیه که گفتم و شمارشو از طریق یکی از همون افراد گرفتم،
و کلی ایده ی دیگه که توی این مسیر سعی میکردم انجام بدم و کلی هم دستان خداوند میومدن و به من کمک میکردن
،
تو همین حین یه بدهی داشتم که خیلی از تمرکزم رو گرفته بود و اگر پرداخت نمیکردم کار به جاهای باریک میکشید
،
وقتی که استاد فیلم آقا رضا رو گذاشتن روی سایت
وقتی آقا رضا گفت که من برای پرداخت بدهیم این ایده اومد که بیام خورد خورد پرداخت کنم،
منم باور کردم پس میشود
و وقتی باور کردم که میشود
منم گفتم منم همینطوری پرداخت میکنم که اصلا به خورد خورد هم نکشید اینقدر میخواستم که این بدهی رو پرداخت کنم و باور هم کرده بودم که میشود،
بعد از فکر کنم دو سه ماه من نقد پول اون طرف رو به حسابش واریز کردم پولی که دو سال اصلا اقدامی براش نکرده بودم،
،
توی این دو تا الگو
این دوتا خیلی واضحه
که اگر یک خواسته ای داشته باشی که خیلی شدید باشه یعنی خیلی بخوایش و بعضی از مواقع اجبار باعث میشه که بخوایش
که حالا ما یاد گرفتیم قبل از اینکه اصلا اجباری بخواد صورت بگیره آنچنان
ما بیایم از اهرم رنج و لذت استفاده کنیم،
خلاصه اگر این خواستنه شدید باشه یعنی انگیزه ی خیلی بالایی برای اون خواسته داشته باشی
و اینکه بااااااااااور کنی که میشود
براش حرکت میکنی
حرکت با ایمان
و وقتی حرکت میکنی
خداوند صد هزار قدم به سمتت حرکت میکنه و به کمکت میاد خیلی راحت،
،
از نظر من
ما هم باید باور کنیم که رسیدن به اون خواسته امکان پذیره
هم باید باور کنیم که رسیدن به اون خواسته خیلی راحت و آسان و در دسترسه
چون اگر چیزی برای ذهن سخت باشه انجام نمیده
یعنی باید تو ذهنمون آسونش کنیم
این دوتا ترکیب جادوییه که باعث میشه ما خیلی راحت به خواسته هامون برسیم،
،
خودم چالشی که هنوز دارم باهاش دستو پنجه نرم میکنم و هنوز باور نکردم که میشود خیلی راحت حل شود و مثل آشغال گذاشتمش زیر مبل،
بحث سلامت جسمانیمه
اونم به خاطر اینه که خب خدا میدونه چقدرررر پیشفرض غلط تو ذهنم دارم که هنوز حتی حرکت نکردم برای بهبودی کامل،
و خودم باید رو این مورد خیلی کار کنم، یعنی در درجهی اول باید باور کنم که میشود در درجه ی دوم باور کنم که خیلی راحت و آسان و در دسترسه،
،
در مورد سوال دوم که
چه میشود که فرد ناخودآگاه به دنبال یافتن نکات منفی است، و چه میشود که توجه یک فرد، معطوف به یافتن نکات مثبت در هر موقعیت میشود؟
این هم باز پیشفرض
به قول فیلم pk میگفت کد های اشتباه
خب خدارو شکر خیلی تو این موضوع الان بهتر و قوی تر شدم،
یعنی باور دارم تجربه ی من از یک آدم مشخص بسیار متفاوت تر از تجربه ی بقل دستیم با همون آدم مشخص هست،
یعنی دیگه چیزی رو باور نمیکنم که مخالف علایق من تو تجربه کردن هست،
البته تاثیر میگذاره،
ولی هرچقدر ما قوی تر بشیم خب ما کمتر تاثیر میپذیرم
چرا
چون منطق های باور هامون خیلی قوی تر شده،
دقیقا همینه
وقتی یک فردی در مورد یک فرد دیگر بهمون کد منفی بده من ناخودآگاه در برخورد با اون فرد به دنبال همون نکته منفیه میگردیم،و همون هارو هم میبینیم
،
من قبلا هم گفتم از بس تو شهر ما در مورد مردمان عزیز شمال چیز های چرت و پرت گفته بودن هر بار هم میرفتیم خب بیشتر میدیدم و بیشتر تایید میکردیم
اما به خدا اینطوری نبود
یعنی نمیتونم بگم اینطوری بود یا نبود،
وقتی من با اون نگاه میرفتم همون هارو میدیدم
اما از وقتی نگاهمو عوض کردم و باورهای متفاوت ایجاد کردم
به خدا
نه فقط شمال
هر کجای این جهان میرم آدم فوقالعاده میبینم و همه میخوان به من کمک کنن،
و الان تبدیل شده به باورم و من همیشه عاشق آدمها بودم و دوست داشتم همچین موقعیتی رو تجربه کنم دوست داشتم با نگاه مثبت همه جا برم و برخورد خوب و عاشقانه ببینم و خدارو شکر میکنم بابت این تغییر دیدگاهم،
و همش به خاطر چیز هایی بود که بقیه میگفتن و من خودم نمیخواستم این موضوع رو،
.
چه میشود که بعضی از آدمها خوششانس هستند و مرتباً فرصتها و نعمتها را حتی از دل هیچ جذب میکنند، و چه میشود که بعضیها آنقدر بدشانساند که بدترین سناریوی ممکن برایشان رقم میخورد؟
استاد الان باور دارم که فقط به خاطر باور های اون فرد نسبت به خودشه
و منم میخوام این باورو تو خودم ایجاد کنم
من وااااقعا آدم خوش شانسی هستم
و هستم هم خداوکیلی
هر روزم داره بیشتر میشه
خدارو شکر
البته شانسی در کار نیست
باورهای ما هستن که دارن کارارو انجام میدم،
استاد جان مرسی که عاشقانه این مطالب رو میاین باز میکنین و در اختیار ما قرار میدین،
سعی میکنم بیشتر از این قانون استفاده کنم
مرسی از همه ی دوستان که تجربیاتشونو مینویسن تا باور هامون قوی تر بشه
مریم خانوم عزیز خیلی ممنونیم از شما
سلام دوست عزیزم عیدت مبارک
سال خوبی داشته باشی
کامنت رویایییییی بود
یه پا دوره آموزشی بود واسه خودش
مخصوصا تیکه ای که گفتی استادم میگفت خیلی سخته
و انقدر منطقی با دیدن الگو های دیگه خلافشو شکوندی تو ذهنت
من هم دقیقا تو کار خودم یه استاد عزیزی داشتم قشنگ میگفت من پدرم در اومد تا شدم این
چقدر با اینکه براش ارزش قائلم باورهای اشتباه به من داد
این هم واسه من شده بود سجاد اگه تو هم میخوای به یه همچین موفقیتی برسی تو حوزه کاریت (معامله گری بازار های مالی) که باید پدرت دربیاد
یادش بخیر فیلمای راکی میزاشتم و میگفتم بریم زجر بکشیم تا موفق بشیم :)))) و این شد تا تااااااااا دو سال و نیم واقعا فقط درجا میزدم تا با استاد عباسمنش آشنا شدم
و دیدم توی همین حوزه کاری خودم اینننهمه آدم خیلی ایزی دارن خوب کار میکنن و درآمد های خوب میسازن
و من هم الان به لطف الله پیشرفتی که تو این 8 ماه داشتم یه طرف اون دو سال و نیم هم یه طرف
داشتن لبه سود ده رو بیگ شات میدونستم
الان با تغییر باورها و پیدا کردن الگوها و عمل کردن الان دو تا لبه سود ده دارم و سومیش هم انشالله بزودی آماده میشه و امسال آماده برای ساخت لبه چهارم و پنجم و حتی ششم هستم
چیزی که بیگ شات برام بود به خاطر باورهای باید پدرت دربیاد
البته هنوز توی عملگرایی به ایده ها واقعا ایراد دارم استاد توی جلسه 22 ثروت 1 اینو واضح گفتن
اما ممنونم از شما و کامنت زیبای شما
من کامنت به ندرت مینویسم اما کامنت شما تحسین بر انگیز بود که وادارم کرد بنویسم. ممنون
سلام سجاد جان امید وارم حالت عالی باشه
بله
این داستان باور کردن یا باور نکردنه
من که دارم یاد میگیرم کلن حرف هیچ کسو باور نکنم حتی خودم :)))))
فقط میخوام حرف قلبمو گوش بدم وباور کنم
به خدا اگه زبونشو یاد بگیری و بفهمی
ببین
درست وغلط رو کاااامل تو هر موضوعی بهت میگه
ببین
تو کارت میترکونی اگر تو وجودت
بیداش کنی
امید وارم به این درجه برسی
نشونه ی حرف و ورودی درست یا اون چیزی که تو ذهنت میاد احساسه خوبه
و برعکسش احساس بد
حالا اصلا حرف درستو غلط رو ول کن
تو یه خواسته ای داری و از تموم وجودت میخوایش
بیا ببین چه فکری چه کلامی تجسم تو رو راحت و روون میکنه و بهت کمک میکنه حرکت کنی
اگر الگو براش بیاری که عالی میشه ولی وقتی باورات قوی تر میشه و بحث الهامات و صدای قلب و احساساتو درک میکنی
خودت میتونی بشینی و منطقی در مورد موضوع با خودت صحبت کنی و از طریق احساست متوجه میشی که جواب درست و منطق درست چیه
از این داستان خودمو و خودت هم باید الهام بگیریم و با همین باور و منطقی کردن باور ها انشاالله خواسته های بعدیمون رو هم تیک بزنیم
برات ارزوی بهترین هارو دارم
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدایا سپاسگذارم برای امروز پرازخیرو برکتی که بهم هدیه کردی
سلام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته ودوستان
چقدر ذهنیت ما میتونه توی تمام جنبه های زندگیمون تاثیر گذار باشه …..
استاد من هم این تجربه رو داشتم که درمورد افغانها حرفهای ناجالبی میزدن و متاسفانه توذهن من هم به این صورت شکل گرفت کلا خوشم نمی آمد ازشون
انصافا چندین بار که قبلاً باهاشون برخورد کردم میدیدم آقا اصلا مشکلی ندارن چرا پس من ازشون خوشم نمیاد ..
تا اینکه با کارکردن روی خودم سعی کردم این نگاه رو تغییربدم
که اینم با برمیگرده به دیدن فایلهای شما استاد وگوش دادن به دوره هاتون،،،،
گفتم منم باید این نگاه وتغییربدم العان که دارم این مطالب رو مینویسم توی باشگاه تعدادی آقای افغان هستن که واقعا واقعا آدمهای بسیار بسیار پاک صادق درست مهربان خوش قلب وتمیزی هستن .
خیلی با احترام وادب با من یابا هرکسی که به قول شما باهاشون مقاومت نداشته باشه برخورد دارن
استاد اصلا من واقعا نگاهم عوض شد نسبت به اونها
حتی اون وقتی که من باشگاه رو تحویل گرفتم از اون آقایی که قبلاً توباشگاه کارمیکرد میگفت ما ازایرانیها اینقدر شهریه میگیرم یعنی قیمت کمتر
ولی ازاتباع ابنقدربیشتر میگیرم ….
ولی قلب من بهم گفت مریم فرقی نداره تو برابر بگیر منم گوش کردم …
تا اینکه همین دیشب توباشگاه بودم
دوتا از همین آقایون افغان عزیز که بسیار انسانهای دوست داشتنی و مهربانی هستن
دقیقا داشتن درمورد همین موضوع شهریه صحبت میکردن بامن
میگفتن ما قبل از اینکه باشما آشنا بشیم بیایم این باشگاه بااون آقایی که اینجا بود صحبت کردیم که ثبت نام کنیم بیایم اینجا
که ایشون به ماگفت ایرانی اینقدر شهریه میده اتباع هم باید اینقدر شهریه بده
بعد ماهم گفتیم مگه ما چیزی بیشتر ازیه ایرانی داریم ازاین باشگاه وامکانات استفاده میکنیم
گفت ماهم چون این باشگاه خلوتتر بود میخواستیم بیاییم اما دیدیم این آقا اینجوری صحبت میکنه گفتم میرم یه جایی خیلی بیشترازابنجا شهریه میدم ولی اینجا نمیام وقتی همچین نگاهی به مادارین……
این درصورتی این آقا سالهاست توایران وحتی اینجا به دنیا آمده ……
خلاصه من اونجا متوجه شدم این احساس قلبی که اونروز بهم گفت اینکارو انجام بدم چقدر خوب شد بهش اعتماد کردم واینکارو انجام دادم
حالا جالبه بگم همین آقایون قبل از اینکه اصلا این داستان رو برام تعریف کنند چون من ازصبح توسانس خانمها وتا شب هم تو سانس آقایون خودم تو باشگاه هستم وازاونجایی که قبلاً باشگاه مربی نداشت العان من هستم ،
اگر آقایون هر سوالی داشته باشن جواب میدم میرم توی سالن بهشون آموزش هم میدم
اینها خیلی سپاسگذاری میکنن وقشنگمیبینم چقدرراضی هستن ……
چند وقت پیش پدرهمین آقا بهم گفت من چند نفر دیگه رو فرستاد بیان اینجا ثبت کنن
خود همین سه نفراقا هم توسط یکی ازاقوامشون که میآمد باشگاه معرفی شدن آمدن ..
استاد واقعا این ذهنیت ما ست که داره زندگی ما خلق میکنه کاملا درسته
اگر حرفهای شما درمورد اینکه من متعلق به هیچ شهروکشوری نیستم همه ی جای این جهان وکشورها سرای من است
من اصلا وقتی اونروز که شما این جمله رو گفتین تمام اون باورهای مسخره وپوسیده ی ذهنم پاره شدوریخت
باخودم گفتم مریم چرا این طرز فکرو داری تو هم متعلق به جای خاصی نیستی هرجابری اونجا وطن اونجا خونته چه فرقی میکنه کی چه حوریه چه دین و مذهب ورنگ پوستی داره
استاد این نگاه اونقدر درمن تأثیر داشت که من قشنگ العان میتونم مهاجرت واقعی رو درک کنم
استاد این باور مهم باعث میشه آدمها وصل به جای خاصی نباشن من خودمو میگم این نگاه توحیدی شما
که بابا ما آزادیم ما روحهای آزادیم حق انتخاب داریم ما محدودیت نداریم محدودیت توی ذهن ماست
من ازاون روز سعی میکنم به زندگیم جور دیگه نگاه کنم
اصلا استاد من واقعا ازدرون احساس آزادی میکنم مهم نیست که العان بگم من حتما باید مهاجرت کنم تا به آزادی برسم ،نه ، این نگاه باعث شده من یادبگیرم میشه ازهمبن جایی که هستم آزادانه فکرکنم ببینم وزندگی کنم ..
حتی اگر مهاجرت کنم فکرمیکنم این نگاه خیلی بهم کمک خواهدکرد تا من خیلی بهترازقبل توزندگی عمل کنم ..
استاد سپاسگذارم از تک تک درسهایی که بهم یاددادی من هرچی یادگرفتم تا العان ازشما یادگرفتم خیلی دوستتون دارم که اینقدر خالصانه واینقدربازبان عامیانه فصیح روشن واضح قابل درک وهضم وروان باما درمورد درک قوانین صحبت میکنیدواین باورهای توحیدی رو به ما به صورت عملی در زندگیتون نشون میدین ……
به نظر من هیچ انسانی درحال حاضر که میشناسم دنیای اطرافم و درکل دنیا به اندازه ی شما لایق این جایگاه نیست که بتونه موضوعات رو اینقدر ساده بیان کنه ..
استاد نگاه شما اونقدر ساده هست درمورد هرچیزی
که بارها شده من درمورد یه اتفاقی افتاده میگم ببین این مسئله یه راه حل خیلی خیلی ساده داره
نمیدونم چیه ولی میدونم داره خدامنو هدایت میکنه به جوابش
وهمینطورهم شد
استاد. همین نگاه که همه مسائل راه حل ساده ایی دارن مثل همین یادگیری ریاضی باعث شد من با همین باور رفتم درسمو خوندم باهمین باور رفتم امتحان دادم قبول شدم استاد باهمین باور به راحتی گواهی نامه گرفتم مدرک مربیگری گرفتم ..
استاد این باور توحیدی شما وفهمیدنش باعث شد من اصلا نگاهم به حل مسائل زندگیم خیلی راحتر بشه
فقط باید تکرارش کنم واین مسیرو این باوروادامه بدم …
درمورد ذهنیتمون نسبت به بیماری استاد من پسرعموم به همین تازگی یه مسئله ی ایی براش پیش آمده که متاسفانه دکتر خیلی رک وصریح بهش گفته توفلان بیماری روداری ودیگه این خیلی وخیمه باید فلان درمان وشروع کنی
این بنده خدا خیلی جوان خیلی وازبابت این حرفها خیلی روحیشو ازدست داد
العان که داشتین این موضوع رو میگفتیم
باخودم گفتم چی میشد اون دکتر بهش میگفت آره همچنین اتفاقی برات رخ داده ولی با این درمان توخیلی زود خوب میشی هزاران نفر دیگه هم مثل توبودن یابدترازتو ولی زود خوب شدن
بعدباخودم گفتم چقدرخوبه خودمن این نگاه وبیشترتوذهنم تقویت کنم باورشو قویترکنم که آقا بدن من به راحتی میتونه خودشو درمان کنه اصلا العان علم اینو ثابت کرده فقط باسپاسگذاری میشه خیلی ازبیماریها که اصلا دیگه بهتر نمیشه رو میشه درمان کرد …..
یکیش همین دکترجودسپنزا که ایشون با مراقبه مدیتیشن کردن وسپاسگذاری تونست به خیلیها کمک کنه ..
اگه اون دکتر به پسرعموم این جمله رو میگفت مطمئنم تاالعان حالش خوب میشد …….
البته که ایشون خودش خیلی توجه میکرد به این بیماریها ودرکل درمورد ناخواسته ها صحبت میکرد
اما درس مهمش برای من اینه آقا من که نمیتونم کاری برای ایشون انجام بدم هرکسی نتیجه ی باورهای خودشو میگیره حتی درمورد سلامتی
من بیام باورمودرمورد خودم سلامتی خودم بیشترو بهتر کنم وباورماین باشه نعمت سلامتی هم بینهایته وفراوانی در سلامتی و تندرستی هم هست ….
واین باورتوحیدی رو درخودم تقویت کنم
که آقا همین خدایی که به من نعمت زندگی کردن عطا کرده قدرت خلق کنندگی عطاکرده همین خدا اگه من باورش کنم وازش بخواممنو هدایت میکنه به یک غذایی یک چیزی که باخوردنش بدنم سالمتر بشه ..
استاد من خودم این باور که ازشما یادگرفتم العان هم دارم ازش استفاده میکنم ومیگم به خودم……. استاد من اگزمای پوستی داشتم سالها باهمین باور درمان شد خدارو شکر معده دردم که سالها درگیرش بودم خوب شد اصلا نیست خدا وشکر…..
العان یادگرفتم به جای اینک یه جای بدنم درد میکنه تمرکز کنم روی اون درد بیام به جاهای دیگه بدنم که سالمه توجه کنم وسپاسگذار سلامتیم باشم باید خیلی بازم بیشتر روی این باورتوحیدی وفراوانی سلامتی بیشتر و بهتر کارکنم تابازم سالمتروبهترزندگی کنم…..
همسر من تواون زمان که پندمیک آمده بود باورش خیلی برام جالب بود ..که این باور وداشت
این همه هرروز میگفتن مردم ابنقدرمردن اینجوری شده فلان
ایشون میگفت این فقط یه سرماخوردگی معمولیه دارن بزرگش مبکنن کلا درمورد بیماری ایشون خیلی باورهاش خوبه
اصلا هم اگر یه وقتی یه دردی هم داشته باشه نه غرمیزنه نه درموردش حرف میزنم نه دکترمیره زودم خوب میشه …
وجالبه اصلا ایشون تواون دوره بیماری رو نگرفت بااینکه بیرون هم میرفت
یکی از دلایلی که من ودخترم هم زود خوب شدیم همین باورهمسرم بود میگفت بابا این یه سرمای جزئیه…..
درکل نگاه همسرم به این موضوع خیلی خوبه
استاد جان درمورد پیش فرض ذهنی که باعث میشه نگاه ما نسبت به آدمها وشرایط تغییرکنه ونتایج نادخواه یا دلخواه روخلق کن برامون خیلی موضوع مهمیه استاد
سپاسگذارم استاد بابت این مثالهایی که میزنید
برای من بازم این صحبتهای شما برمیگرده به همون توضیحات شما درمورد غیبت کردن وتهمت زدن
که خداوند درقران میگه این کارگناه بزرگیه اما شما فکرم میکنید کوچیکه
استاد اینها این طرزفکر برای خودم میگم قبلا شده یه روند عادی زندگی
بعد جالبه با یکی آشنا میشدم حالا ازقبل کلی ازش پیش فرض توذهنم داشتم وغیبتها ازش شنیده بودم
بعد بااون نگاه نه اینکه نمیتونستم رابطه ی خوبی باهاش برقرارکنم که هیچ تازه میشستم میگفتم فلانی راست میگفت بامنم همین برخورد و انجام داد ..
العان قشنگ درک میکنم آقا چرا خدا میگه غیبت نکن
ما داریم تودنیایی زندگی میکنیم جمعی به هرحال باهم درارتباط هستیم
این نوع ذهنیت باعث میشه نه تنها من توی روابطم به مشکل بر بخورم وروابطهای زیبا رو تجربه نکنم ….
وبازم باعث میشه من اگر روزی بخواممهاجرت هم بکنم بازمبخاطر پیش فرض ذهنی نتونم اون نتیجه ی خوب اون تجربه ی خوب ولذت بخش رو ازمهاجرت داشته باشم
وتازه باعث میشه کلی خودم ناخواسته ازانواع مختلف توتمام جهات زندگیم رو تجربه کنم
وبازم این ذهنیت باعث میشه من توی مومنتوم منفی که شکل گرداب شده گیرکنم وهرروز اوضاع زندگی من بدتر بشه ….
چقدر خوبه چقدر خوبه که من یادبگیرم اگرتوجمعی بودم که دارن درمورد یک فردی که من اصلا نمیشناسم ویاحتی میشناسم ویا درمورد یک کشوری که من اصلا ندیدم ومردمش رو نمیشناسم ودرمورد شهری و..و..اصلا گوش نکنم به حرفهاشون
وازاون جمع بلندشم بیام بیرون محترمانه واصلا گوش نکنم چون من خودم هنوز اونقدر ازلحاظ ذهنی قوی نیستم ونمیتونم ذهنم رو خوب کنترل کنم ومن دوست دارم اون وجه خوب آدمها رو اون نکات مثبت شهرها کشورها حتی حیوانات را ببینم وبشنوم چون بهم کمک میکنه با نگاه بهتر وتوحیدی تری به این موضوع نگاه کنم نتیجه های بهتری هم بگیریم
این برمیگرده به شخص خودم که چقدر من برای خودم ارزش قائل هستم که میتونم این خدمت رو به خودم بکنم وبزارم اززندگی لذت بیشتری ببریم
چبکاردارم بقیه چه دیدگاهی نسبت به فلانی دارن
به فلان کشور دارن یا فلان گویش یافلان حیوان …
من شخص خودم بایدخیلی مراقب باشم چی دارم گوش میدم وهرحرفی رونشونم
اینو یادم باشه خداتوقران گفته غیبت کردن گناه بزرگیه ولی شما فکرمیکنید کوچیکه
خدا برای این گفته بهم این حرفو که من نیافتم توی مومنتوم منفی بعد بشینم بگم چرا این اتفاق برام افتاده ، من چرا ؟
خدایا ازت سپاسگذارم که بهم یادآوری میکنی مراقب گوشم باشم چی میشنوم مراقب زبانم باشم چی میگم
خدامنو توهدایت کن توبهم بگو امروز چطور زندگی کنم تا توی روابطم خوشحالی وعشق بیشتری رو تجربه کنم
خدایا توبهم بگو امروز چی بخورم چی نخورم تاسالمتر باشم
خدایا توبهم بگو امروز چطور بتونم به درک و فهم عمیق تری ازتو برسمچطور ترو بفهمم حرفتو بفهمم
خدایا امروز بهم بگو چطور میتونم توی احساس خوب پایدارتری بمونم
خدایا من میخوام خوشحال ترزندگی کنم شادباشم بخندم میخوام خیالم راحت باشه میخوام آرامش داشته باشم
خدایا بهم بگو امروز چطور به این خواسته برسم چیکارکنم …
خدایا شکرت که ترو شناختم ترو پیداکردم من پیدات کردم من گم شده بودم
خدایا سپاسگذارم برای این صبح زیبای بهاری وبینظیر شکرت
سپاسگذارم برای هرنفسی که میکشم
خدایا مارا به راه راست راه درست هدایت کن راه کسانیکه به آنها نعمت داده ایی نه راه گمراهان وغضب شده گان خدایا تنها ترو میپرستم وبندگی میکنم
وتنها ازتو یاری میجویم ای مهربانترین مهربانان …….
استاد عزیزم خانم شایسته ازشما خیلی سپاسگذارم
در پناه الله باشیم ….
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدای رحمانم ،ای بخشنده ترین جریانی که در جهان هستی،در جریان است .
جهان توپر از خیر و برکت است ،هدایتم کن هم جهت با جریان پربرکتت باشم واز بندگانی باشم که دائم در حال کنترل ذهن باشم ومونتوم مثبت .
هدایتم کن ،سمتم را درست انجام دهم واز متقین باشم .
خدایا توراسپاس بابت دوره جدید که هدایتم کردی ،دوره ای که در خواستم بود واجابتم کردی .
این دوره را دوره، کنترل ذهن گذاشتم که همه چیز در همین کنترل ذهن و تربیت آن است .
تو بگو آنچه باید گفته بشود و بنویسم .
ن والقلم ومابسطرون .
استاد جانم سلام و درود
هرآنچه گفتید در این قسمت من تجربه کردم .
نمونه واضحش ،همین دوسه شب پیش ودیشب
یه خوابی دو سه شب پیش دیدم از طلا وچون در ذهنم به خاطر تعبیر خواب خواندم ،که خواب طلا یعنی برکت وپول ،صبح که بیدار شدم ،به خودم گفتم امروز روز پر برکتی باید باشه برام ،وحتما پول میادسمتم ،ودقیقا هم صبح ساعت 11پولی که انتظار نداشتم به راحتی برام واریزشد.
حالا دیشب خواب دعوا وبحث داشتم ،وصبح که بیدار شدم ،در ذهنم هی رد و بدل میشد که همون فرد دعوا میکنه باهام ودر کمال تعجب دقیقا بحث شد .
حالا وقتی با یه خواب ، ذهنم جوری برنامه ریزی میکنه وسناریو می چینه که همون اتفاق میفته واگر من بها بدهم ،اون بر من چیره میشه ،چرا دارم بنده ذهن میشم.
باحرف های شما ،خیلی فکرم درگیر شد که این ذهن مثل عروسک میشه تو بچرخونیش ،هرجور خواستی ،نه اینکه تو بنده اون بشی.
یادمه ،تو ذهنم درس فیزیک و ریاضی در دوران راهنمایی خیلی سخت بود ،ودقیقا درس فیزیک و ریاضی را افتادم.
ولی در ذهنم باور کرده بودم ،که تابستان که باید برم مدرسه تا یاد بگیرم وچاره ای ندارم تا قبول بشم ،فیزیک وریاضی را با نمره بیست قبول شدم وپاس شدم.
همش بازی ذهنه ،بهشت وجهنم را من تو همین دنیا میتونم تجربه کنم ،با تغییر نگرشم به هر آنچه در ذهنم پذیرفتم .
استاد ،واقعا عجب دنیای جالبیه ،دنیای من دنیای منه ،با تمام آنچه باور کردم و جهان هم در بیرون نشانم میده که آره تو درست فکر میکنی ،بیا نتیجه اش ،ببین درست فکر کردی ،حالا نتیجه خوب حاصل باورهای خوب وذهن زیباست ،ونتیجه ای که راضی نیستی هم برای باورهایی که در ذهن پذیرفتی.
9ماهی که به تهران مهاجرت کردم ،اینقدر در ذهنم میگم که تهرانی ها انسانهایی واقعا فوق العاده ای هستند ،که خدا شاهده ،هرکسی وهرچیزی را میبینم همین جوره و جهان داره به من ثابت میکنه دیده ها وشنیده هارا برام به صورت واضح در بیرون .
طرز فکرم با همسرم متفاوته و نتیجه هامون هم متفاوت .
جهان من را ذهن من با هرچه دیدم و شنیدم ،شکل داده.
همیشه می شنیدم که این ذهن جای خطرناکیه ،الان می فهمم ،نه ،من تعیین میکنم جای زیبایی باشه یا خطرناک.
الان بیشتر درک میکنم معنی این جمله استاد که من خالق زندگی خودم هستم فقط و فقط .
استاد عبارات تاکیدی دوره احساس لیاقت را به کمد چسباندم وهرروز میبینم ومی خونم ،ومی فهمم که این عبارات را ذهنم باور کرده وباهام هماهنگ شده واینجاست که به قدرتی که خدا به ما داده ،قدرت ذهن بیشتر پی میبرم .
با قدرت ذهن چه کارهایی میشه کرد که ما اومدیم برعلیه خودمون استفاده کردیم به جای اینکه به نفعمون استفاده کنیم .
استاد 5تا بخش دوره جدید را هرچی می شنوم باز تشنه ام برای ابن آگاهی ها .
خدا خفظتون کنه ودر پناه خدا
با عرض سلام وادب واحترام خدمت استاد عزیز ومریم جان شایسته وبقیه ی دوستان.
خدا را شکر که استاد عزیز ما به چنان باور ثروتی رسیده که آگاهی های به این با ارزشی را رایگان در اختیار دوستان در سایت قرار می دهد.
استاد جان به موضوع خیلی مهمی اشاره کردید وآن هم قانون باور.
برای ایجاد باور قوی از قدرت تلقین می توان استفاده کرد.
وقتی در مورد سلامتی مرتب به خودمون تلقین کنیم که کمر درد دارم یا سردرد دارم. کم کم این درد ها شدت می گیرند. به همان صورت اگر به خودمان تلقین کنیم که بدن ما قوی است وهر گونه بیماری را از خود دور میکند کمتر ویا اصلا بیمار نمی شویم.
در زمان بیماری همه گیر چند سال پیش یک باوری که تقریبا درفکر همه ی مردم نهادینه شده بود این باور بود که اگر یک نفر از اعضای خانواده مبتلا شد لاجرم بقیه هم مبتلا می شوند وبه اندازه ای که مردم باور کردند به همان میزان مبتلا شدند.
یادم میاد در همان زمان با خودم تکرار می می کردم بدن من قوی است وهیچ گونه بیماری را در خود نمی پذیرد واین گونه منطقی می کردم که به محضی که چیزی وارد بینی شود. بدن با عطسه آن را خارج میکند. اگر چیزی دارد گوش شود. چنان خارشی ایجاد می کندکه باعث بیرون آمدن آن مورد خارجی می شود یا اینکه چربی های گوش آن مثلا حشره را از بین می برد واز گوش خارج میکند.
اگر چیزی در چشم برود. غدد اشکی چشم خیلی سریع ترشح می شوند وبا اشک شئ خارجی را بیرون می اندازند.
اگر ویروسی وارد معده شود به اسهال یا تهوع از بدن خارج می شود. با این منطقی کردن در عالم رؤیا خودم را دیدم که در یک گوی شیشه ای حرکت می کنم به طوری که این گوس مانندتوپ حرکت می کرد وهمه جا را می دیدم ولی هیچ مورد خارجی نمی توانست به من نزدیک شود. به دنبال این رؤیا 7 نفر هم زمان در خانه ی ما مبتلا بودند چون باورشان این بود که از هم دیگر ویروس را می گیرند. ولی من با وجودی که بدون ماسک از آنها پرستاری می کردم به هیچ وجه مبتلا نشدم.
در مورد باور خوش شانس بودن. من دقیقا این باور را دارم وهمین باور باعث شده تا هر جا بهترین خریدها را داشته باشم. با قیمت خوب وکیفیت عالی.
یادمه در یک مسابقه ی پیاده روی وقتی بین چند هزار نفر قرعه کشی کردند اسم من جزو ده نفر اول بود ویک دوچرخه جایزه بردم.
در مورد موضوع خرید خانه که در فایل هم جهت با جریان خداوند کامل توضیح دادم همین باور باعث شد که آدم های خوب در مسیرم قرار بگیرند. خانه های خوبی نشانم بدهند وخیلی زود قرار داد بسته شود.
ولی همسرم معتقد است که اوضاع به ظاهر مشکوک میادو ممکنه کلاه برداری باشه ومگر میشه دوروزه هم خونه دید وهم معامله کرد. امروز دقیقا آنقدر غر زد که نزدیک بود مونتوم منفی در ذهنم شکل بگیرد. ولی شکر خدای مهربان توانستم کنترل ذهن کنم تا در نطفه خفه اش کنم.
استاد جان در این زمان در ماه مبارک رمضان یک باوری که خیلی مرا آزار میده وسعی میکنم دیگران را قانع کنم باور خراب شدن روزه است.
باور اینکه اگر از شهری به شهر دیگر حتی نزدیک سفر کنیم روزه مان خراب می شود ونماز مان شکسته.
غافل از اینکه هیچ جای آیه ی روزه در مورد نماز صحبت نشده وروزه گرفتن هیچ ارتباطی با نماز خواندن ندارد.
هیچ جای روزه در مورد افق اذان صحبت نشده. هیچ جای آیه ی روزه در مورد فرسخ وطی کردن این فرسخ برای درست بودن روزه صحبت نشده.
من در حال حاضر در سفر به سر می برم ولی با عشق روزه می گیرم. ولی افراد خانواده ام برای اینکه دوست دارند روزه بگیرند ودر عین حال به مهمانی هم بروند. قبل از اذان ظهر به شهر خود می روند وقتی اذان ظهر گفته شد دوباره به شهر مورد نظر بر می گردند وبه شدت خودشان را در سختی قرار می دهند. غافل از اینکه خداوند برای ما آسانی را میخواد وسختی را نمی خواهد.
باور خطرناک بعدی عذاب شدن برای روزه نگرفتن برای سفر رفتن.
خدایا چقدر ما همه چیز را با باور های اشتباه برای خودمان سخت می گیریم.
دوست دارم آگاهی که در مورد آیه ی روزه به دست آوردم وباعث شد بدون عذاب وجدان روزه بگیرم با شما به اشتراک بگذارم.
البقره
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ
ﺍﻱ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ! ﺭﻭﺯﻩ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﻣﻘﺮّﺭ ﻭ ﻟﺎﺯم ﺷﺪﻩ ، ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺑﺮ ﭘﻴﺸﻴﻨﻴﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﻣﻘﺮّﺭ ﻭ ﻟﺎﺯم ﺷﺪ ، ﺗﺎ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭ ﺷﻮﻳﺪ .(١٨٣)
اینجا مخاطب کسانی هستند که ایمان آوردند یعنی قانون را می دانند وبه آن عمل می کنند.
البقره
أَیَّامًا مَّعْدُودَاتٍ فَمَن کَانَ مِنکُم مَّرِیضًا أَوْ عَلَىٰ سَفَرٍ فَعِدَّهٌ مِّنْ أَیَّامٍ أُخَرَ وَعَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَهٌ طَعَامُ مِسْکِینٍ فَمَن تَطَوَّعَ خَیْرًا فَهُوَ خَیْرٌ لَّهُ وَأَن تَصُومُوا خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ
ﺭﻭﺯﻫﺎﻳﻲ ﭼﻨﺪ ; ﭘﺲ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ ; ﻭ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻃﺎﻗﺖ ﻓﺮﺳﺎﺳﺖ ، ﻃﻌﺎم ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﻳﻚ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﻛﻔﺎﺭﻩ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ . ﻭ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﻓﺰﻭﻥ ﺑﺮ ﻛﻔﺎﺭﻩ ﻭﺍﺟﺐ ، ﺑﺮ ﻃﻌﺎم ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﺑﻴﻔﺰﺍﻳﺪ ، ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﮔﺮ ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ .(١٨۴)
روز های شمرده شده. معدود. پس هر کس از شما که مریض بود یا بر سفر بود. کلمه ی علی یعنی بر. پس معنی در نمی دهد. به نظر میاد سفر به جای اینکه زمان باشد مکان است. یعنی سوار برمرکبی.مثل زمان پیامبرکه با اسب وشتر والاغ جا به جا می شدند ودر راه خسته و گرسنه می شدند. پس روز های دیگر این روز های شمرده شده را بگیرد. چون بحث سلامتی بدن در میان است. وعلی الذین یطیقونه. یعنی کسانی که طاقت ندارند. فدیه طعام مسکین. یعنی از غذای خودت کمی به مسکین بدی.
فمن تطوع منکم فهو خیر لکم.
پس هر کس از شما که میل داشت. تطوع از ریشه طوع. یعنی حسش بود.روزه گرفتن برای او بهتراست. وأن تصوموا خیر لکم آن کنتم تعلمون. واگر زوزه بگیرید برای شما بهتر است.
در واقع خود روزه قابل تأمل.
البقره
شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَىٰ وَالْفُرْقَانِ فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَمَن کَانَ مَرِیضًا أَوْ عَلَىٰ سَفَرٍ فَعِدَّهٌ مِّنْ أَیَّامٍ أُخَرَ یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ وَلِتُکْمِلُوا الْعِدَّهَ وَلِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَىٰ مَا هَدَاکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ
ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﻛﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ، ﻗﺮﺁﻧﻲ ﻛﻪ ﺳﺮﺍﺳﺮﺵ ﻫﺪﺍﻳﺘﮕﺮ ﻣﺮﺩم ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺍﺭﺍﻱ ﺩﻟﺎﻳﻠﻲ ﺭﻭﺷﻦ ﻭ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺍﺯ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ ، ﻭ ﻣﺎﻳﻪ ﺟﺪﺍﻳﻲاﺳﺖ . ﭘﺲ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﻩ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﻳﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﺪﺍﺭﺩ ، ﻭ ﺁﻧﻜﻪ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺍﺳﺖ ، ﺗﻌﺪﺍﺩﻱ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﻏﻴﺮ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ . ﺧﺪﺍ ﺁﺳﺎﻧﻲ ﻭ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﻪ ﺩﺷﻮﺍﺭﻱ ﻭ ﻣﺸﻘﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ . ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ : ﺷﻤﺎ ﺭﻭﺯﻩ ﻫﺎﻳﻲ ﻛﺎﻣﻞ ﻛﻨﻴﺪ، ﻭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻤﺎﺭﻳﺪ ، ﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺳﭙﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ .(١٨۵)
با توجه به این آیات خدا برای ما آسانی را میخواهد نه سختی را.
وبیان فرموده که در این آیات تأمل وتفکر کنید.
در ادامه ی آیات. آیه معروف اذا سئلک می آید که باور رسیدن به خواسته را قطعی ومنطقی می کند.
البقره
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻦ ﺑﭙﺮﺳﻨﺪ ،ﻳﻘﻴﻨﺎً ﻣﻦ ﻧﺰﺩﻳﻜﻢ ، ﺩﻋﺎﻱ ﺩﻋﺎ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ ; ﭘﺲ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﻋﻮﺗﻢ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﻳﺮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﻧﺪ ، ﺗﺎ ﺭﺍﻩ ﻳﺎﺑﻨﺪ .
(١٨۶)
پس لازمه ی اجابت شدن خواسته ها باور وایمان به دریافت خواسته است. تا انجام شود.
ممنون از استاد عزیز بابت فایل های خوب.
تا رد پایی دیگر وکامنت دیگر درود ودو صد بدرود.
در پناه خدا باشید.
سلام ودرود خدمت استاد عزیزم
ودوستان خوبم در سایت بهشتی.
سال جدید که سالیست پراز برکت و نعمت و سلامتی و اتفاقات عالی رو به همه دوستان و استادعزیزم تبریک میگم.
من برای این فایل کامنت گذاشته بودم اما نمیدونم چی شد که حذف شد پس اینو نشونه دیدم و گفتم با دقت بیشتری گوش بدم و دوباره کامنت بزارم .
پیش فرض های ذهنی یا همون سناریو نویسی برای خواسته ها و
تمرین ستاره قطبی در اول روز ذهن ما رو جهت دهی میکنه.
چند روزی صبح که از خواب بیدار میشدم فراموش میکردم که ستاره قطبی رو انجام بدم به وضوح میدیدم روزی سخت و پر تلاش دارم و در طول روز خودمم انگار نمیدونم چی میخوام .
یکی دوروز که به همین روال گذشت متوجه این همه بهم ریختگی در زندگیم شد.
فردای همون روز دوباره با عشق تمرینم رو انجام دادم و شاهد تغییرات در طول روزم بودم.
این نشون میده که چرا من و بچها از این تمرین اینهمه نتیجه میگیریم.
استاد تقریبا خیلی جاها دارم سعی میکنم قبل از هرکاری هواسم به پیش فرض های ذهنم باشه.
مثال درس ریاضی رو زدید دقیقا درسته ،من چون پدر و مادرم همیشه بهم میگفتن ما کلا استعداد در ریاضی نداریم من هم در حد پاس کردن درس ریاضی فقط تلاش میکردم چون این باور رو داشتم که حالا مثلا من خودمم بکشم بازم یاد نمیگیرم پس چه فایده که بخونم.
استاد یادم افتاد به قبل از اشنایی خودم باشما،
در یک رودخانه ای پراز افکار منفی و باورهای غلط گیر کرده بودم که هرچه جلوتر میرفتم انگار بیشتر غرق میشدم.
هر اتفاقی در زندگیمون می افتاد ربط داشت به شانس خانوادگی ما ،که خداوند اینو به همه داده بود بجز خانواده ی من.
با همین ذهنیت منفی و باور غلط شانس ازدواج کردم ،اوایل همه چی خوب بود ولی کم کم شوهرم با تضادهایی برخورد کرد که تموم دارایی هاش رفت و ما صفر ،یا تقریبا بگم زیر صفر شدیم.
و من همش تو ذهنم میومد که ببین اومدی اون بدشانسی رو هم به شوهرت انتقال دادی و باعث تموم این تضادها تویی و اون بدشانسیت.
گاهی با خودم فکر میکنم اگه من هنوز با همون ذهنیت بودم الان کجا بودم، چیکار میکردم.هرچه از خدا بابت مسیرم شکر گذاری کنم بازم کمه.
هرچه از شما استاد عزیزم سپاسگذاری کنم بازمکمه.
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 1 فروردین رو با عشق مینویسم
وقتی این دو قسمت درس هایی از توت فرنگی 19 دلاری رو گوش دادم و به رد پاهای خودم نگاه کردم ،میبینم که چقدر دیدگاهم به خیلی چیزها تغییر کرده
مثلا همین تهران
سال 94 که اومدیم تهران به شدت دیدگاه ناخوبی داشتم نسبت به تهران
اما الان به شدت دیدگاهم تغییر کرده
که در بهشت دارم زندگی میکنم
paradise
بهشت
سالی که با خدا و بهشتش شروع بشه ،سالی پر از نور خداست و لحظه به لحظه اش با خدا فرا بهشتی هست
من امروز پارادایس بودم
البته هر روز تو بهشتم ،اما روز تولدم 27 اسفند و امروز اولین روز از سال 1404 به بهشتی که خونه ای مثل خونه استاد عباس منش داشت و باغ هایی که تو قرآن گفته شده ،از زیر درختانش نهر جاری بود ،هدایت شدم
سوره بقره
وَبَشِّرِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّـٰتࣲ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا ٱلْأَنْهَٰرُۖ کُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِن ثَمَرَهࣲ رِّزْقࣰاۙ قَالُواْ هَٰذَا ٱلَّذِی رُزِقْنَا مِن قَبْلُۖ وَأُتُواْ بِهِۦ مُتَشَٰبِهࣰاۖ وَلَهُمْ فِیهَآ أَزْوَٰجࣱ مُّطَهَّرَهࣱۖ وَهُمْ فِیهَا خَٰلِدُونَ(٢۵)
و مژده ده کسانى را که ایمان آوردند و نیکوکارى پیشه کردند که جایگاه آنان باغهایى است که نهرها در آن جارى است، و چون از میوه هاى گوناگون آن بهره مند شوند گویند: این مانند همان میوه هایى است که پیش از این در دنیا ما را نصیب بود، و از نعمتهایى مانند یکدیگر بر آنان آورند، و آنها را در آن جایگاههاى خوش، جفتهایى پاک و پاکیزه است و در آن بهشت، جاوید خواهند زیست
از خودم پرسیدم؟
طیبه ؟ از سال 94 تا به الان چند بار اومدی تو این بهشت زیبا؟؟؟
جوابم : خیلی کم بود!
پرسیدم ، چرا خیلی کم؟؟
و جوابم : چون در مدار دیدن این همه زیبایی نبودم !
و یاد صحبت های استاد میفتم که میگفتن خیلی از آمریکایی ها از بودن مکان هایی که استاد رفته بود خبر نداشتن .
و درمورد مدار قرار گرفتن درطبیعت و یا زیبایی ها که صحبت میکردن، یادم میفته
و حالا درمدارش قرار گرفتم و میدونم که با تکرار و حفظ مومنتوم مثبت، این روند ادامه دار هم میشه
امروزقرار داشتم
با کی؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
با ربّ ماچ ماچی خودِ خودم
ربّ دل انگیزم
ربّ لپ گنده خودم
ربّ دوست داشتنی جذابم
ربّ نورانی و عظیم و بزرگ و قدرتمندم که هرچی من میگم به هموارترین و ساده و بدیهی و طبیعی ترین شکل ممکن داره منو به خواسته هام نزدیک و نزدیک تر میکنه
البته اینو یادم بیارم که خدا داره به باورهای من پاسخ میده ،نه بیشتر و نه کمتر ،همیشه کارش همین بوده و هست که به باورهام پاسخ بده ،اما اینبار متفاوت تر پاسخ داده
و من باید یادم باشه که سعی کنمباورهامو قوی و قوی تر کنم تا نتایجم بزرگو بزرگتر بشه
از روزی که حسش کردم ،نمیدونم چجوری بگم ، از این همه مهربونیش ،دارم با اشک مینویسم این رد پامو
از روزی که باهاش دوست شدم ،به قدری ریز به ریز داره رشدم میده و هدایتم میکنه که هر روز بغلش میکنم و از لپای گنده نورانیش ماچش میکنم
من هر روز نورش رو به وضوح میبینم و حسش میکنم
خدایا شکرت هرچقدر سپاسگزاری کنم بازهم کمه و نمیتونم این همه محبتت رو سپاسگزاری کنم
من هیچی نیستم و هیچی ندارم ،امروز تو بهشتش، داشتم باهاش حرف میزدم ،گفتم که هیچی ندارم ،که هیچی نیستم
اما یه چیز با ارزش و گران قیمت هر لحظه همراهمه و اون خودشه
ربّ ماچ ماچی جذابم
از این روز جذاب و فرابهشتی بگم
قرار بود به بهشتی که نزدیک خونه مون هست ،برم ،و روز تولدم یعنی 27 اسفند ماه که جریانشو در رد پام نوشتم و رفتم پارک نزدیک خونه مون که تجسم کنم خونه بهشتیم رو
نمیخواستم اسم این پارک رو بنویسم ،اما مینویسم ،چون شاید اعضای سایت دوست داشته باشن تو این پارک زیبا مثل من ، برن و تجسم کنن و علاقه داشته باشن به داشتن خونه ای مثل خونه استاد عباس منش و یا بهتر از خونه استاد عباس منش
چون میشه بهتر از پارادایس رو هم خدا به ما عطا کنه
فقط کافیه که ما بیشتر از استاد کنترل کنیم ورودی های ذهنمون رو ،و وقتی استاد تونسته ماهم میتونیم
پارکی که شباهت زیادی به پارادایس استاد عباس منش داره ،بزرگ ترین پارک تهران ، آزادگان هست و یه دریاچه خیلی بزرگ داره ،نمیدونم دریاچه خونه استاد عباس منش چقدر مساحت داره
من امروز با هر قدمی که برمیداشتم میگفتم وای چقدر خونه بزرگی دارم
الان از گوگل خواستم با جزئیاتش نگاه کنم که مساحت دریاچه اش چقدره تا بنویسم
با حیرت دیدم :
بزرگترین پارک کشوره
یعنی تو کل ایران
پارک آزادگان مساحتی به اندازه 112 هکتار دارد که از جنوب شرقی به اتوبان بعثت و سه راه افسریه . از طرف شرق به کانال سرخه حصار ، از طرف جنوب به اتوبان دولت آباد و از غرب هم به بزرگراه آزادگان محدود می شود.
پارک زیبای آزادگان مجهز به رستوران ، کتابخانه 46 هزار جلدی ، زمین بازی 20 هزار متری ، دریاچه ی 5 هزار متری
دریاچه به وسعت 5 هکتار به اضافه ی یک هکتار حریم دریاچه و جزیره به وسعت 7 هزار متر مربع
و همین طور امکانات فرهنگی و ورزشی می باشد.
اطراف پارک آزادگان رو فضاهای سبز جنگلی ، پوشش گیاهی، و تفریحی احاطه کرده مانند محوطه ی جنگلی توسکا ، پارک آبی ، پارک مادر و شهر بازی
این بوستان دارای 90 گونه درخت و درختچه اعم از پهن برگ و سوزنی برگ و 400 گونه ی بوته ای دارد که از جمله ی آنها می توان به اکالیپتوس ، کاج ، توت ، زیتون ، صنوبر، زبان گنجشک، بید، تبریزی ، گردو ، واگلیا ، شمشاد ، سیدالاشجار ، نخل، توسکا ، بلوط و کاتالپا اشاره کرد .
این پارک به خاطر دارا بودن آلاچیق های مناسب، سرویسهای بهداشتی ، مسجد ، فضای بازی کودکان و داشتن باربیکیوهای مناسب ، یکی از بهترین پارک ها جهت دورهمی های خانوادگی محسوب می شود.
چقدر بی نهایت امکانات زیبا داره خدایا شکرت
تاریخچه پارک آزادگان :
این منطقه در گذشته سلیمانیه نام داشت، نام سلیمانیه منسوب به امیر سلیمانی پسرعضدالملک رئیس ایل قاجار است.اراضی این بوستان در گذشته متعلق به روستای اصفهانک از روستاهای جنوب شرقی تهران بوده است و تا دهه های اخیر در آن کشاورزی می کردند، در این اراضی کاخی متعلق به امیرسلیمانی وجود داشت که این کاخ بر فراز قنات های هاشم آباد و محمود آباد بنا شده بود که اکنون اراضی سلیمانیه محصور به محلات شهری دولت آباد ، هاشم آباد، مشیریه ، کیانشهر و افسریه است.
این اراضی بعد از انقلاب در اختیار بنیاد مستضعفان قرار گرفت و بنیاد نیز در اسفند ماه 1369 اراضی مذکور را به شهرداری تهران واگذار کرد و نهایتا شهرداری در سال 1379 این اراضی را تبدیل به بوستان بزرگی به نام آزادگان کرد.
این بوستان با مساحتی حدود 120 هزار متر مربع ، بزرگترین بوستان کشور محسوب می شود.
خدایا شکرت
اگر دوست داشتین تجسم کنید ،یکی از بهترین مکان های بهشتی هست که فوق العاده هست برای تجسم ،من وقتی به این پارک میرم به قدری واضح میبینم خواسته هامو که فقط خدارو شکر میکنم
وای دریاچه اش 5 هکتاره
از سال 94 که به تهران مهاجرت کردیم تا امروز بارها رفته بودم و یه خونه کوشک که داشت و اسمش امیر سلیمانی بود با خودم میگفتم کاخ منه ،من یه همچین خونه ای میخوام
عاشق بالکن جذابش بودم
تا حالا از گوگل نخونده بودم درمورد پارک آزادگان
بارها کنار اون خونه عکس گرفتمو یادمه پارسال ، رفتم و از ظهر تا غروب ساختمونشو طراحی کردم و با خودم میگفتم من یه همچین خونه ای خواهم داشت
من این پارک رو از وقتی اومدم تهران و نزدیکای خونمونه ،خیلی دوست داشتم و دارم ، و همیشه میگفتم یه خونه ای مثل همین پارک میخوام و از همون سال 94 خیلی ذوقشو میکردم
ذوق بالکن عمارتشو
از پارسال دیدم تعمیر و بازسازی عمارتش رو شروع کردن و شکل ساختمون رو تغییر دادن
قبلا نمای ساختمون عمارت سفید بود ، روز تولدم 27 اسفند که رفتم دیدم شبیه خونه های قدیمی درستش کردن و کاه گلی شده و بازسازی کردن
اما همچنان میگفتم خونه منه
من وقتی صبح روز جمعه بیدار شدم ، مادر و خواهرم و پسرش ،رفته بودن جمعه بازار تا گل سرای بافتنیشونو بفروشن
منم اول، تمرین ستاره قطبیم رو با احساسی فوق العاده عالی انجام دادم و از ساعت 8 تا 12 شروع کردم به کار کردنِ تمرین کلاس رنگ روغنم
و نقاشیم که تموم شد، دیدم هوا ابریه و آفتاب در اومد
به خدا گفتم امروز قرار گذاشتم باهات برم پارادایس ،میشه ابرارو فعلا نبارونی و من برم و یکم بشینم و بنویسم اهداف سال جدیدم رو ؟
نمازمو خوندم و حاضر شدم و دفترمو برداشتم و یکم نون و آب هم برداشتم و راه افتادم
از لحظه ای که قدم برداشتم به سمت پارک نزدیک خونه مون ،توجهم به زیبایی ها و آسمون آبی و ابری و نیمه افتابی و درختای تازه جوانه زده که سبزی درختا به قدری خوشرنگ بود که من با درختا صحبت میکردم و از خدا سپاسگزاری میکردم که میتونم این همه زیبایی رو ببینم
وقتی رسیدم ،مستقیم رفتم سمت دریاچه ، هوا ابری بود و با هر قدمی که برمیداشتم فکر میکردم که خونه استاد عباس منش رفتم و صدای مریم خانم شایسته رو میشنیدم که میگفت بارون میباره وخدایا شکرت
از 1 آذر ماه که خدا از نشانه سایت و یا نشونه های دیگه هدایتممیکرد به این سریال ، بارها در سریال زندگی در بهشت بارون پارادایس رو دیده بودم و خودمو تجسم کرده بودم
الان میفهمم که چرا در چنین مکانی قرار گرفتم ،چون من این مدت وقتی سریال رو نگاه میکردم خودمو به وضوح میدیدم و اردک ها و مرغ و خروس هاشو میدیدم
و بهشون غذا میدادم
و امروز دقیقا همین شد
من به اردک های پارک و دریاچه نون دادم و فیلم گرفتم ازشون و به قدری احساس خوبی داشتمکه فکر میکردم در خونه خودم دارم به اردکا غذا میدم
حتی صدای مرغ و خروسا و اسب هامونم شنیدم
من دارم باورهایی که تا به الان ساخته شده رو با نتیجه میبینم که اگر ادامه بدم به بدیهی ترین شکل رخ میده
بوووووممممممم
وقتی عکس گرفتم و از خودم و خونه باحالش که از چند تا پل، وصل بود به خونه و دور و اطراف خونه پر درخت بود ، که دورش رو آب دریاچه بود و کنار پل قایق بسته بودن و من فقط لذت میبردم
خیلی زیبا بود و آیات قرآن رو به یادم میاره
وقتی عکس گرفتم و رفتم تا یه قسمت از دریاچه بشینم ،بازهم مثل روز تولدم بارها گفتم چقدر بزرگه ربّ من
سپاسگزارم
رفتم و اول رو یه نیمکت نشستم نیمکتاش شماره داشت من سمت شماره های 97 و 95 نشستم دقیقا روبه روی خونه و دریاچه ،بعد رفتم نشستم زیر همون درختی که روز تولدم نشستم و تجسم کردم
نوشتن رو شروع کردم و چند تا عکس گرفتم از نوشته هام و دفتری که طرح خاص دختر و پسر داره که پسر سوار موتور هست و این دفترو اوایل تغییرم گرفتم
وقتی نشسته بودم یاد جلد دفتری افتادم که چند ماه پیش گرفتم
دقیقا یه صحنه از خونه پارک ،عکس جلد روی دفتر بود
که دختر و پسر عاشق روی دریاچه سوار قایق کنارهم بودن
همه اینا نشونه هست و اینکه میتونه محقق بشه
کافیه باورهامو قوی کنم و به قدری مومنتوم مثبت رو ادامه بدم و حفظ کنم که به سرعت رخ بده
همون خدایی که نشونه هارو داده ،همون خدایی که دو هفته بعد از خرید دوره هم جهت با جریان خداوند به من کار نقاشی دیواری هدیه داد و تابلوی بزرگ نقاشیم فروش رفت
همون خدا میتونه چنین خونه بهشتی رو هم به نامم کنه عشق دلی خداگونه به من عطا کنه
کافیه که باورهامو قوی کنم
من نشستم و هرچی دنبال فایل جلسه هدفگذاری دوره 12 قدم گشتم نتونستم پیداش کنم
شروع کردم به نوشتن و اولین هدفم این بود که با خدا دوست تر باشم و هر لحظه بیشتر و بیشتر سعی کنم که به یادش باشم و تسلیم خدا باشم و چشم بگم
و ریز به ریز هدایتم کنه و یادم بده تا رشد کنم
و چند تا هدف دیگه نوشتم که امسال ماشین بخرم
وای خدای من شکرت
به قدری در این دو هفته آقای نقاش خداگونه مدام گفته و این باور رو در من قوی کرده که میتونم با درآمد چند ماهم ماشین بخرم که دیگه هیچ فاصله ای نمیبینم
قبلا وقتی به ماشین فکر میکردم میگفتم نه بابا چجوری بخرم
اما الان هیچ فاصله ای رو حس نمیکنم و میدونم که خیلی راحته که خدا به من ماشین عطا کنه
یه جورایی احساس لیاقت داشتن ماشین،درآمد بالارو از کار نقاشی دارم
و میدونم که جدا از کار نقاشی دیواری ،تابلوهامم به فروش میرسن
خدا داره همه کارهای ماشینم رو انجام میده ، در دفترم نوشتم ماشین kmc مدلt8 دوست دارم که پشت ماشین رنگامو بذارم و برم سرکار نقاشی دیواری اما دنا هم دوست دارم
اماkmc رو بیشتر ،حالا خودت بگو من هیچی نمیدونم ربّ من
وقتی میگفتم ، اینم گفتم که من ماشین صفر میخوام که نو بخرم ، اما حواسم به قانون تکامل هست
نقاش ها بهم گفته بودن یه پراید دست دو بگیریم برات ،اما من از خدا ماشین صفر میخوام خدایی که کار نقاشی دیواری رو به من عطا کرد ،همون خدا میتونه ماشین صفر بهم عطا کنه
و چند تا هدف هم نوشتم که بارون گرفت و دیگه نشد بنویسم و رفتم وایستادم کنار دریاچه و قطره های بارون که به دریاچه میفتادن رو دیدم یهویی یاد تک تک قسمت های سریال زندگی در بهشت افتادم
اینکه نگاه میکردم و قسمت هایی که بارونی بود و بسیار لذت میبردم و امروز نتیجه اون لذت بردن هارو داشتم به چشم میدیدم در مکانی که شباهت بسیار زیادی به پارادایس استاد عباس منش داره
من فقط سپاسگزاری میکردم و به موج آب نگاه میکردم و یه وقتایی یه موجی دایره شکل تو آب به حرکت درمیومد و من محو تماشاش میشدم و شکر میکردم و لذت میبردم که یهویی دیدم یه ماهی خیلی بزرگ از اون ماهیای خونه استاد عباس منش اومد سمت جایی که من وایستاده بودم ، با خودم نون برده بودم سریع یه تیکه نون انداختم رو آب، ماهی رفت اما یکم بعدش اردکا اومدن و دوباره نون انداختم و همین که دیدن سریع اومدن و نون رو خوردن
یهویی صدای میو میو شنیدم برگشتم دیدم یه گربه کوچیک مشکی رنگ و زیبا میو میو میکرد ،بهش گفتم تو که نون نمیخوری
اما نمیدونم چی شد بهش نون رو انداختم و دیدم با لذت خورد
الان که دارم مینویسم یاد فایلی افتادم که استاد گذاشته بودن که به کبوترا غذا ندیم
فایل دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم!
فکر کنم کار درستی انجام ندادم
وقتی از اردک ها عکس گرفتم دقیقا لحظه به لحظه های سریال زندگی در بهشت جلو چشمم میومد و فکر میکردم اونجا هستم و الان مریم خانم شایسته و استاد هم هستن و حس میکردم که خونه خودمه و داشتم لذت میبردم
دقیقا عکس درختا و خونه روی آب افتاده بود و بی نظیر بود و وقتی بارون بارید یه موجی افتاد که برق میزد
کلی لذت بردم و عکس گرفتم و تو اون هوای نم نم بارون وایستادم و تجسم کردم
وقتی کمی بارون بند اومد دوباره نوشتم و یهویی دیدم دو تا دختر و پسر دوچرخه سواری میکنن و یا موتورسواری میدیدم که دختر و پسر بودن و دقیقا خودم تو گوگل درایوم نوشته بودم که با عشق دلم ، دوچرخه سواری و موتورسواری و اسب سواری میکنیم و به وضوح در این مکان بهشتی میدیدم اون صحنه هارو
و بارون که شدید تر شد راه افتادم تا برگردم خونه
دختر و پسر دو چرخه سوار که اومدن رد بشن هردوتاشون موقع دوچرخه یواری باهم عکس میگرفتن و بی نهایت با عشق میرفتن
خیلی لذت بخش بود
من این صحنه هارو با عشق دلم ، تو خونه بهشتیم در تجسم های هر روزم دیده بودم و امروز داشتم به صورت نشونه واقعی میدیدم
که بازهم اگر ادامه بدم این مومنتوم مثبت رو خیلی ساده و راحت رخ میده
سپاسگزاری کردم و به راهم ادامه دادم و زیر بارون با عشق راه رفتم و لذت بردم
تو راه دیدم حواسم مدام به اینه که الان کیفم خیس میشه و دفترام خیس میشن ،یهویی گفتم طیبه !!!!
خدایی که میتونه همه کار برات انجام بده پس همون خدا میتونه کاری کنه که به کیفت بارون بخوره اما خیس نشه و با این دیدکاه سبب شد که نگرانیم رفع بشه و با لذت مسیرم رو ادامه بدم
وقتی برگشتم و اواسط راه خونه مون بودم تو دلمگفتم اگه قراره kmc بخرم همین الان یه ماشین رد بشه اول سمت راست اتوبانو نگاه کردم دیدم نیست همین که سمت چپ اتوبانو نگاه کردم دیدم یه kmc مشکی رد شد
وای من جیغ زدم تو اتوبان
من؟!!!!!!
جیغ زدم؟!!!!!
آره
طیبه ای که به شدت ترسو و خجالتی بود ،الان به راحتی ذوقش رو نشون میده
بلند فریاد زدم ربّ من سپاسگزارم
چقدر سریع !!!!
گفتم و شد ،اصلا این ماشین از کجا اومد
انگار از آسمون فرود اومد و رد شد
چقدر خدا سریع الاجابت هست
چقدر ساده و طبیعی و راحت رخ میده
میگی و موجود میشه
خدایا شکرت
همه اینا نشونه باورهاییه که هر روز دارم تکرار میکنم وبا احساسی فوق العاده و گاهی اشک شوق تجسم میکنم ، من با دیدن این نشونه ها باید مومنتوم مثبت رو ادامه بدم و با عشق حفظش کنم
تا نتیجه رخ بده ،همین الانشم کلی کیف میکنم که دارمشون
آره دارمشون
من وقتی با خدا دارم صحبت میکنم ،همه چی دارم ،جدیدا حس میکنم دیگه فاصله ای بین من و خواسته هام نیست
وقتی با خدا صحبت میکنم یه وقتایی خواسته هامو یادم میره بهش میگم خدا درسته خواسته دارم و میدونم که با رسیدن به خواسته هامه که به تو نزدیک و نزدیک تر میشم
مثلا از وقتی تو اون روز بهشتی 12 اسفند که رد پامو نوشتم که چی رخ داد و خدا منو هدایت کرد به کار نقاشی دیواری ،اونم نقاشی دیواری که یک سال همون دیوارو تجسم میکردم ، ایمانم به اینکه خدا میتونه همه کار برای من انجام بده بیشتر شده
یا اینکه بعد یک هفته تابلوی بزرگ نقاشیم در ابعاد 50 در 70 فروش رفت در اپلیکیشن دیوار ،باورم به اینکه خدا میتونه همه غیر ممکن هارو به ممکن ترین شکل انجام بده قوی شده
اینکه کافیه من به تکرار باورهام ادامه بدم و رها باشم و هر روز لذت ببرم با عشق دلی چون خدا
که وقتی باهاش صحبت میکنم یه وقتایی یادم میره چی میخواستم، آخه اون لحظه به قدری حس ارزشمندی و عشق بی نهایت داشتم که حس میکردم همه چی دارم
الان دارم با اشک مینویسم و لبخند هم کنار اشک جاریه و لذتی از ته قلب دارم
خدایاشکرت
همون خدایی که این نشونه هارو نشونم میده ،همون خدا هم ماشینو براممیخره ،عشق دل خداگونه میشه برای من ،خونه بهشتی میشه ،سلامتی و شادی و برکت و فراوانی میشه و خیلی چیزهای دیگه
وقتی برگشتم خونه کمی به فایل ها گوش دادم و بعد مادرم گفته بود شام درست کنم و نزدیک اذان برای خونه خرید کنم و نون بخرم برای افطاری داداشم
من رفتم و قبلش پیاده روی کردم و داشتم به درختای زیتون تلخ نگاه میکردم، که بارون همه دونه های توپی شکلشو زده بود و همه رو زمین بودن
یه لحظه با خودمگفتم ببین هیچ برگی بدون اذن خدا از درخت پایین نمی افته ، یهویی یاد پرنده ها افتادم
در اصل خدا بهم این درک رو داد
اینکه گفت ببین ، کل زمستان رو، این میوه های درخت زیتون تلخ روی شاخه های درخته تا پرنده ها از میوه هاش به عنوان غذا استفاده کنن ، وقتی بهار میشه و غذا بیشتر میشه
این میوه ها میریزن تا درخت دوباره گل دار بشه
خدایا شکرت به خاطر این همه دقت و چیدمانت که به فکر همه موجودات جهان هستی هستی
وقتی برگشتم خونه دوباره دوست داشتم برم و درختارو تماشا کنم و با خدا صحبت کنم و تجسم کنم
به مادرم زنگ زدم و گفتم وقتی رسیدی بگو بیام ،که افطاری داداشمو که گذاشتم و باهم برنج و تن ماهی که یهویی به دلم افتاد و رفتم خریدم رو خوردیم و حاضر شدم رفتم
تا مادرم بیاد ،در دل تاریکی شب. تو محله رویایی و جذاب و بهشتیم ،قدم زدم و هدایت شدم به آهنگ
خوبه که تو دل بستی به این عشق ●
وقتی گوش میدادم شروع کردم به صحبت کردن با خدا
گفتم بهترین عشق تویی و اولین. آخرین عشق توی و تو
وقتی میگفت
خوبه آخرش به تو رسیدم؛ تورو به دنیا نمیدم ●
تورو دوست دارم شدیداً… ●
نمیدونستم از ذوق چیکار کنم فقط سپاسگزاری میکردم و میگفتم آخرش به تو رسیدن قشنگه
این عشقه که من و
این عشقه که من و تو آرومیم، دیوونه ی بارونیم! ●
این عشقه که تو رو من حساسی… ●
دیوونتو میشناسی! همونی که میخواستی عشقم… ●
دست خودم نیست که انقد عاشقتم! ●
من هم تجسم میکردم و هم عشق میورزیدم حالم بی نهایت عالی بود اینکه با این آهنگ بهم گفت رو من حساسه و ریز به ریز داره هدایتم میکنه تا رشد کنم
بلند بلند آهنگو میخوندم و قدم میزدم و لذت میبردم
وقتی مادرم اومد و برگشتیم خونه
داشتم تو سایت رد پای خودمو که پاسخی براش اومده بود میخوندم که هدایت شدم به پیام خانم زکیه لواسانی
دوباره ماجرای خواهرزاده شونو نوشته بودن که برای من نشونه بود
خیلی حس خوبی داشتم
این روزا نشانه ها خیلی خیلی بیشتر از قبل شدن و من سعی میکنم که مومنتوم مثبت رو حفظ کنم
خدایا شکرت
استاد عزیز و مریم خانم شایسته بهترین هاباشه براتون و نور خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت در زندگی شما و اعضای سایت جاری باشه
خیلی دوستتون دارم