اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
مثال توت فرنگی رو که زدید خیلییی تعجب کردم و گفتم واقعا ادما فکر میکنن که یه توت فرنگی بخاطر قیمتش خیلی فرق میکنه و بعد یاد خودم افتادم که سال پیش یادمه رفته بودم خرید و توی یه پاساژی بودم که یه فروشگاه نمیدونم به دروغ یا حقیقت زده بود نمایندگی پوما(توی ایران) خلاصه منم گفتم واو پوما و دیفالتم این بود که پوما یه برند خارجی خیلی خفن با جنس های خفن و کیفیت عالی هست ، رفتم داخل فروشگاه ، چیزی که چشم من میدید کیفیت خارق العاده و بسیار متفاوت بود با بقیه لباسا و اصن دست میزدم به لباسا میگفتم واوووووو جنسو ببین خدای من
خلاصه که یه تیشرت رو چشمم گرفت و قیمتش 10 الا 11 برابر قیمت یه تیشرت اون شکلی توی یه حای عادی بود و یه شلوار گرمکن هم گرفتم و اونم چندین برابر قیمت یه شلوار عادی بود
وقتی از فروشگاه اومدم بیرون احساس میکردم واو من چقدر پول دارم ، من از پوما خرید کردم ، و انقدرررر از کیفیتش مطمئن بودم که اصن شکی نداشتم که این لباس قراره سال های سال برای من بمونه
گذشت و من یه مدت شاید یکی دو ماهه هر جا میرفتم با این لباس بودم از بس که دوستش داشتم
اتافاقی که بعد از یکی دوماه افتاد این بود که آرم ها و مارک هایی که روی لباس بود کم کم داشت کنده و میشد ولی من هنوز باور داشتم که این یه لباس عالیه و درحالی که ارزون ترین لباسای من انقدر زود خراب نشدن
بعد یه مدت کوتاهی یقش شل شد و بعد سوراخ شد یه قسمتش
راسشتو بخوایین اون گرون ترین آشغالی بود که خریده بودم و مطئنم ازرش واقعی اون تیشرتی که من خریدم 200 هزارتومن بیشتر نبود ولی قیمتش 3.5 بود اونم 3 سال پیش
الان که دارم فکر میکنم واقعا کیفیتش در حد یه زیرپوش نازک ارزون قیمت بود ولی چیزی که من توی فروشگاه اون موقع میدیدم یه تیشرت پومای اصل بود که بهترین تیشرتی بود که قرار بود من داشته باشم ولی نتیجه این شد که مزخرف ترین تیشرتی بود که من داشتمش
اولش داشتم فکر میکردم که ادم دیوانست که 19 دلار برای یه توت فرنگی بده و بعد یاد خودم که افتادم دیدم نه من دیوانه نبودم که یه تیشرتی که جنسش اشغال بودو 10 برابر یه تیشرت عادی پول دادم
من باور داشتم که این تیشرت ارزشش رو داره ، اگه همون توی یه فروشگاه عادی بود نمیگم نمیخریدم ولی شاید به گزینه های دیگه فکر میکردم
الان که دارم فکر میکنم که چرا من اون توت فرنگی رو نمیخرم 19 دلار ، چون من شبکه اجتماعی سال هاست ندارم و توی ذهن من ارزش اون توت فرنگی مثل یه توت فرنگی عادی بود ( نوشتم بود چون الان که عکسش رو دیدم میفهمم که ذهنم داره میگه ایا چه مزه ای هست اون توت فرنگی 19 دلاری؟)
بعضی وقتا من مهدی فکر میکنم که نه من فرق میکنم و من اگه فلان ورودی ذهنی رو هم بگیرم بازم اونطوری فکر نمیکنم ولی وقتی عمیق تر میشم میبینم تنها تفاوت مهدی الان با 3 سال پیش اینه که ورودی های متفاوت دیفالت های متفاوتی بهش داده همین و بس
خیلی جالبه برام که دیدن عکس این توت فرنگی یه کوچولو ذهنمو مشغول کرد که آیا چیه و چه طعمیه
حالا فرص کن توی اینستاگرام باشی و هر روز در مورد خاص بودن این تون فرنگی بشنوی خب مشخصه که توهم وقتی اون توت فرنگی رو میخوری فکر میکنی متفاوته نه چون میخوایی خودت رو گول بزنی یا ادا در بیاری نه واقعا برای تو متفاوته مثل همون لباسی
من با اون لباسی که ورزشی بود جاهای خیلی رسمی هم میرفتم و نه تنها خجالت نمیکشیدم که با لباس ورزشی رفتم جای رسمی بلکه احساس غرور هم از اینکه من لباس اصل پوشیدم داشتم
هر بار که اینا رو میشنوم میگم خداروشکر که من اینستا ندارم وگرنه مثل بقیه بودم
یاد یه آیه از قرآن افتادم که میگه
هرگاه شنیدید که آیات خداوند مورد کفر و مسخره شدن قرار میگیرد پس با آنان همنشینی نکنید تا به سخن دیگر مشغول شوند وگرنه شماهم مانند آنان خواهی بود (140 نسا)
نمیاد بگه بابا شما که مومن هستین و محمد که پیامبره و دیگه شما که تحت تاثیر این حرفا قرار نمیگیرین
چون خداوند میدونه ذهن چطوری کار میکنه میاد میگه اگه اون ورودی تو ذهن توهم بره توهم مثل اونا میشیا
تنها تفاوت محمد با بقیه ورودی هایی بود که به ذهنش میداد ، اون چهل روز درسالی که میرفت فار حرا
ته ذهن همه ما انگار دوست داریم که فکر کنیم که نه ما فرق میکنیم و این خیلیییییییییی مهمه که بدونم من هیچ فرقی نمیکنم این خیلی مهمه
یادمه یه روزی یه مکالمه ای با یه دوستی داشتم در همین مورد
اون دوستم چون فکر میکنه با بقیه فرق میکنه و برای اون دنیا قراره یه طور دیگه ای کار کنه هیچ وقت تصمیم به تغییر نمیگره و منتظره دنیا تغییر کنه چون فکر میکنه فرق میکنه چون فکر میکنه که اون با اینکه همون کاری رو میکنه که بقیه میکنن ولی اون نتیجه متفاوت میگیره چون اون خاصه
خیلیییییییی باور خطرناکیه باور خاص بود
مثل اینه که تو فکر کنی پلاک ماشین من خاصه و تموم چراغ قرمزا رو رد کنی درحالی که پلاکت خاص نیست و تو فقط اینطوری فکر میکنی و هر بار با یه لبخند به دوربین با حس غرور خاص بودن از چراغ رد میشی به فکر اینکه من که جریمه نمیشم و اما نتیجه قبض سنگینیه که میاد در خونت و بعد اعتراز میکنی به پلیس که چرا دوربین ها خاص بودن پلاک تورو متوجه نشدن چون نمیخوایی بپذیری که تو با بقیه هیچ فرقی نمیکنی و توهم جریمه میشی اگه از چراغ قرمز رد بشی
این مسئله منم هست
گاهی اوقات به خودم میگم دیگه خیلی خوب روی خودم کار کردم و دیگه به این راحتیا حرفای بقیه روی کن تاثیر نداره ولی در عمل میبینم چرا تاثیر داره و من فقط فکر میکنم که اینطوری نیست چون فکر میکنم من فرق میکنم
در واقع به نظرم علت اینکه من یه مدتی نتیجه عالی میگیرم و بعد برمیگردیم عقب اینه که فکر میکنیم ما دیگه فرق کردیم ، چون چند وقت جریمه نشدیم فکر میکنیم پلاکمون خاص شده که جریمه نمیشیم درحالی که جریمه نمیشیم چون چراغ قرمز رو رد نمیکنیم به همین راحتی
این مثالای خداوند بود و پاسخ به مسئله ای هست که دیشب برای من پیش اومد
خدایا شکرت که هدایتم کردی
یادمه عید سال پیش بود که من حدود 3 ماه بو که سیگارو ترک کرده بودم و با یه فردی رفتم توی رابطه که سیگار میکشید با این توهم که من مثل اون نخواهم شد و خودم رو کنترل میکنم پایان ماجرا این شد که پا به پاش سیگار میکشیدم
واقعا این توهم من فرق میکنم رو اگه من بزارم کنار خیلی تصمیمات جدیدی خواهم گرفت
وقتی مطمئن باشم فرقی نمیکنم دیگه توی هر جمعی نمیرم ، وقتی بدونم فرقی نمیکنم توی شبکه اجتماعی نمیرم ، فیلمای چرت نمیبینم
چون اگه من کارایی رو میکنم که بقیه میکنن نتایجی رو خواهم گرفت که بقیه دارن میگیرن
میتونم بگم همه اونایی که معتاد شدن فکر میکردن که نه اونا اگه بکشن معتاد نمیشن چون اگه مطمئن بودن معتاد میشن هیچ وقت انجامش نمیدادن
تمام افرادی که سیگار میکشن قبول نمیکنن سرطان میگیرن چون فکر میکنن فرق دارن و اونا سرطان نمیگیرن و من اونجایی سیگارو گذاشتم کنار که فهمیدم من فرقی ندارم اگه بکشم منم مثل بقیه میشم
این خیلیییییییییییی باور مهمیه که بدونم من فرقی با بقیه ندارم
تنها تفاوت من وردی هام هست با بقیه
ورودی هایی که دیفالت هارو میسازه که همون بخش نا خودآگاه ذهن هستن
من توی بسکتبالم به یه مسئله ای برخورده بودم و اون این بود که توی تمرین واقعا فوق العاده بودم و اگه بخوام از صد نمره بدم 70 یا 80 ولی توی مسابقه 10 یا 20
و برام سوال بود که خدایا داستان چیه ، من که مهارت هامو و توانایی هامو جا نمیزارم پشت در باشگاه برای مسابقه و این کارا رو من بلدم چرا من توی مسابقه نمیتونم انجامش بدم
و بعد هدایت شدم به فایل های یه بنده خدایی توی یوتیوب که دقیقا داشت پاسخ میداد این مسئله رو
ما وقتی توی کاری هستیم که بشدت درگیر میکنه ذهن رو و عملا نمیتونیم فکر کنیم ذهن میره سراغ دیفالت ها یا همون باور ها یا همون بخش نا خودآگاهش و کارایی رو انجام میده که مطابقت داشته باشه با اون
مثلا من با اینکه چندین ماه واقعا کل زندگیم رو گذاشتم و تمرین کردم و مهارت شوتم رو هم خیلی تقویت کردم و واقعا خوب شوت میزنم نسبت به رده ای که بازی میکنم
ولی من سال ها پیش وقتی کوچیک بودم چون خوب شوت نمیزدم مربیمون میگفت تو توی بازی شوت نزن و اگه شوت میزدم کلی داد و بیداد میکرد
و این شد دیفالت ذهن من و الان که خوب شوت میزنم و مربی نیست که بهم بگه شوت نزن توی بازی دقیقا حسش اینطوریه که یه چیزی جلوی منو میگیره برای شوت زدن
یا مثلا پیش میومد قبلا که یه بازی رو با اختلاف خییلیی خوب بازی میکردم مثلا 20 امتیاز میوردم ولی به طور معمول فرضا دو امتیاز میوردم توی بقیه بازی ها
بعد الان که فکر میکنم میگم اقا این مهدی که 20 امتیاز اورده با اونی 2 امتیاز اورده مهارت هاشون یکسان بوده پس داستان چیه
اگه من پتانسیل 20 امتیاز اوردن رو دارم پس چرا نمیتونم همیشه 20 امتیاز بیارم
مسئله توی بخش ناخودآگاه ذهنه که نمیگذاره از لیمیت هایی که درست کرده خارج بشه
چون براش ترسناکه که منی که تاحالا شوت نزدم و هر بار که شوت میزدم سرزنش مربی رو به همراه داشته الان بخوام شوت بزنم و تا وقتی اون ذهنیت تغییر نکنه مهم نیست من چقدر شوت زدن رو تمرین میکنم
مهم اینه که نتیجه اینه که اصن شوتی نمیزنم که بخوام گل بشه یا نشه
اینه داستان باورها
و من از این به بعد توی این موضوع سعی دارم که این دیفالت رو برای خودم بگذرام که
بازی فرصتی هست برای تمرین مهارت هام در شرایط مسابقه
فرصتی هست برای به چالش کشیدن مهارت هایی که تمرین کردم
استاد به نظرم یه مسئله ای که هست که الان دارم بهتر درکش میکنم اینه که من خوب متوجه نمیشدم باور چیه انگار درکش نمیکردم با اینکه شما بار ها توضیح داده بودین اما با این اتفاقات و درک اینکه باور همون دیفالت و بخش ناخودآگاه ذهنه احساس میکنم بعد از این سه سالی که با شما هستم خیلی بهتر دارم ماجرا رو درک میکنم
بنام خدای زیبایی ها.خدای تغییرات قشنگ.خدای خالق فصل ها.
سلام به استادعزیزوهمه ی دوستان خوبم دراین مسیر زیبا.
قبل ازهرچیز تبریک میگم سال جدید.نوشدن فصل ها.زیباشدن زمین . وباطراوت شدن هوا.امیدوارم سال جدید سالی سراسر تغییرات عالی درهمه ی زمینه های زندگی برامون باشه.
وقتی توجه میکنم به اینکه تغییرات باورهامون وکانون توجهمون که چطورمیتونه تموم امور زندگیمون روتغییربده واقعا شگفت زده میشم.
هروقت توجه میکنم که چه دیدگاهی درمورد اتفاقات زندگی دارم اینقدرسریع جواب میده که فقط بایدبگم هزار الله اکبر.
هرموقع لباس جدیدمیدوزم اگه خودم بااون لباس حال کنم وازش خوشم بیاد اکثرمشتریامیان ودست میزارن رواون لباس ومیگن چقد قشنگ وبرعکس هرلباسی که موقع دوختش ازش خوشم نیاد مشتری هم روش کلی ایراد میزاره اگه یه روز ازاول صبح حالم خوب باشه تاشب همه چی خوب پیش میره اتفاقات خوب میفته یعنی ازبس به خودم گفتم روزی که خوب شروع شه تا شب اتفاقات خوب میفته.درمورد همه چی همینه.
اگه مشتری که میادباخودم بگم این ادم درستیه واقعا رفتارش نشون میده هم باورمنو واگه توذهنم بیاد اون جوری که من میخوام نیست واقعا بامن همون رفتاری روداره که من توذهنم ساختم.
ممنونم ازاستاد که مدام با چیزی که اصلا فکرشونمیکنیم قانون رویاداوری میکنن.
واقعا اگه بخوایم توتک تک مسایل زندگی خوردبشیم ردپای قانون رومیبینیم.
ازخدامیخوام که درسال جدید چشم هام بصیرت بده تاجهان رواون جوری که خدا میخواد ببینم .ممنونم ازاستاد عزیز وهمه ی شما دوستان عزیز.
یه مثال دیگه از زندگی خودم مرتبط به این درس می نویسم
حدوداً یک ماه پیش با مدیر مجموعه صحبتی داشتیم و ایشون از من درخواست کرد: آقای تجلی لطفاً شما آگهی استخدام بگذار ، من هم پذیرفتم
وقتی اولین جلسهی استخدام برگذار شد و اتفاقاً اون فردی که اومده بود برای استخدام ، یه خانم بود و همراه ایشون یه خانم دیگه هم اومده بود که دوستشون بود ، من قشنگ می فهمیدم چه فشار روانیای روی من هست و چقدر استرس گرفتم و به سختی دارم سعی می کنم صدام نلرزه و محکم صحبت کنم …
(این پاراگراف بالا/اول رو گوشهی ذهنتون داشته باشید)
حالا نکته اینجاست من همون آدمیام که سال هاست دارم با خانم ها جلسات قرارداد رو برگذار می کنم و بارها پیش اومده که حتی هیچ کدوم از همکاران در دفتر نبودند ، خودم کارشناس اون قرارداد بودم و خودم هم نشسته بودم پشت سیستم داشتم تایپ می کردم و در نهایت خودم قرارداد رو می خواندم و امضا ها رو می گرفتم و در مرحلهی آخر کمیسیون رو دریافت می کردم
و به لطف خدا همه چیز هم عالی … منظورم خیلی عالی پیش می رفت …
گاهی وقت ها مخاطب های من دوتا آقا بودند ، که خب کار برایم خیلی راحت بود
گاهی وقت ها مخاطب های من یک طرف خانم و یک طرف آقا بودند ، باز هم کار خیلی راحت بود
(منظورم از کار ، کارهای فیزیکی که انجام میدهم نیست ، منطورم کنترل ذهن و حفظ کردن اون صلابت ، اقتدار و عزت نفسی هست که بایستی داشته باشم)
گاهی وقت ها طرفین ، هر دو خانم بودند کار سخت بود ولی فقط یه کمی و می توانستم از پسش بر بیام
چرا؟؟ چون من پشت میز مدیریت نشسته بودم و اون میز و جایگاه بود که باعث میشد نفوذ کلام داشته باشم و طرفین به شکل دیگه ای به من نگاه کنند
یعنی توی ذهن من تفاوت بود بین اینکه من روی مبل ها در کنار طرفین بشینم و باهاشون صحبت کنم یا نه ، اتفاقاً مدیر مجموعه نباشه و من خودم بنشینم در جایگاه مدیر و خودم صفر تا صد کارها رو پیش ببرم
و دقت کنید به این حرف ها … این ها شکل ذهنی منه ها … این ها هموم دلایل اصلی انجام شدن یا نشدن یه قرارداد من هستش ، الان که دارم می نویسم اونقدررررر مثال توی ذهنم میاد چه اون جاهایی که قرارداد انجام نشده و چه اون جاهایی که انجام شده که ذهن من نمی توانه کتمان بکنه که آره واقعاً من هستم که دارم اتفاقات و شرایط رو خلق می کنم
(برگردیم به ادامهی صحبتم در همون پاراگراف اول)
چرا با اینکه اوضاع و شرایط بیرونی همه جوره بر وقف مراد بود و من هم از قبل خودم رو آماده کرده بودم برای مصاحبه ، باز هم باید به سختی جلوی لرزش دست هام و صدام رو می گرفتم؟؟
چرا ؟!
این همون اتاق قرارداد بود ، همون میز مدیریت بود و اتفاقا هیچ کسی هم در اتاق نبود که مثلاً ذهنم بگه خب اینا حواسم رو پرت کردند یا بهم استرس دادند!!
برای اینکه برسیم به دلیل اون استرس و اون ضعف نشون دادن در اولین جلسهی مصاحبه نیازم دارم یک فلش بک بزنم به اتفاقاتی که حدوداً بین 3 سال تا یک سال اخیر حدوداً برای من رخ داده
من قبلاً بارها و بارها به خودم گفته بودم که من توی آموزش دادن خوب نیستم ، من اصلاً آدم آموزش دادن نیستم ، من به درد این کار نمی خورم
با اینکه الحق و الانصاف آدم بسیار توانمندی هستم در صحبت کردند و آموزش مفاهیم
و الحق و الانصاف سطح اطلاعات و تخصص و مهارت هایی که در شغلم دارم مثال زدنی هستش
ازتون خواهش می کنم چند لحظه برید این صفحه رو باز کنید ، به یاد بیارید صحبت های استاد رو در مورد تکامل و بعد برگردید و بیایید ادامهی دیدگاه رو بخوانید
استاد به خوبی توی این فایل توضیح داد که اگر من بیام و به یه فردی که تا حالا راکت دستش نگرفته یه حجم زیادی از اطلاعات در مورد بازی بدهم و بخواهم در همین اولین بارها بتوانه حداقل ده پونزده بار توپ رو پس بزنه و بازی کنه و اون نتوانه …
اولین فکری که طرف می کنه اینه که من به درد پینگ پنگ نمی خورم
من استعدادش رو ندارم
من عرضه ندارم …
و دیگه این بازی رو ادامه نمیده ، نه به خاطر اینکه فکر می کنه بازی خوبی نیست یا دوستش نداره ، به خاطر اینکه احساس می کنه ، این بازی داره تحقیرش می کنه – به خاطر اینکه احساس می کنه ، این بازی داره شخصیتش رو می بره زیر سوال
در سال های اخیر پیش می اومد که مدیر املاک به صورت مستقیم یا به واسطهی منشی از من درخواست می کرد که : آقای تجلی لطفاً شما به فلان شخص (حالا خانم یا آقا) که تازه وارد هست آموزش بده
و مشکل از اونجایی شروع میشد که من به دلیل عدم آگاهی ـ به دلیل عدم درک صحیح از قانون تکامل میاومدم حجم زیادی از اطلاعات رو وارد ذهن اون آدم می کردم و اصلا اون بندهی خدا گیج و حیران می ماند
یا همون روز از بازی املاک لفت می داد یا یه مدت بعدش
چون فکر می کرد چقدرررر این شغل وحشتناک و سخته ، حالا حقیت اصلا این نبود ها ، ولی اون خانم یا اون آقا اینجوری فکرررر می کرد چون می دید نمی توانه از همین الان اونجوری که باید عمل کنه و فکر می کرد بی استعداد هست یا اصلا مال این شغل ساخته نشده
یا وقتی فردی دیگه با توانایی ها و مهارت هایی که انصافا نصف من هم نبود ، می اومد آموزش میداد و اون فرد مستقیماً به خودم یا غیر مستقیم به گوش من می رسوند که شما اصلاً این کاره نیستی!! شاید هم اصلا بندهی خدا همچین کاری رو نمی کرد و این ذهن من بود که از کاه کوه می ساخت ولی چون دنبال فیدبک بودم و میخواستم خودم رو اصلاح کنم(چون این باور رو داشتم و دارم که خودم هستم که خالقم نه عوامل بیرونی) و چون درک نمی کردم که باید فاکتور قانون تکامل رو در آموزش دادن هایم اعمال کنم این اتفاق می افتاد که…
البته طی یک مدت یکی دو ساله دیگه…
اینکه من اصلاً مال آموزش دادن ساخته نشدم ، اصلاً من توانایی اش رو ندارم و …
.
.
.
(حالا برگردیم به ادامهی صحبت قبلی و همون سوالی که مطرح شده بود…)
چرا با اینکه اوضاع و شرایط بیرونی همه جوره بر وقف مراد بود و من هم از قبل خودم رو آماده کرده بودم برای مصاحبه ، باز هم باید به سختی جلوی لرزش دست هام و صدام رو می گرفتم؟؟
چرا ؟!
این همون اتاق قرارداد بود ، همون میز مدیریت بود و اتفاقا هیچ کسی هم در اتاق نبود که مثلاً ذهنم بگه خب اینا حواسم رو پرت کردند یا بهم استرس دادند!!
دلیلش این بود که من این انتظار رو توی بک گراند ذهنم داشتم که احتمالاً من به درد مصاحبه کردن و استخدام کردن هم نمی خورم
(در اصطلاح سگ زرد برادر شغال است)
ولی من به چشم خودم دیدم که در مصاحبهی بعدی بهتر عمل کردم
و
الان که دیگه به این درک عظیم تر رسیدم ، مطمئن هستم اگه این درس رو همواره به یاد داشته باشم و دوباره مبحث استخدام رو بپذیرم مطمئن هستم بهتر عمل می کنم و فیدبک های بهتری می گیرم
شاید به ایده آل خودم نرسم ولی مطمئن هستم از اولین بار بهتر هستم و با تمرین کردن و دریافت فیدبک ها و اصلاح فکرهایم و رفتارهایم میرسم به اون شخصیت مناسبی که می خواهم
خدایی که همیشه با منه و در حال اجابت خواسته های منه، بشرط اینکه منم اجابتش کنم
سلام به استاد، مریم عزیز و دوستان عزیزی ک باهم تو این مسیر زیبا همسفر شدیم
اولین نکته و درسی که من از این فایل گرفتم این بود که فایل های رایگان سایت بی ارزش در نظر نگیرم، فکر نکنم که اون نکته اصلیه فقط تو محصولات هست( به عنوان کسی میگم که هم به محصولات گوش کردم، هم فایل های رایگان)
2_ تلنگری بود به خودم ک از این نکته و درس چطور برای خودم استفاده کنم، اگر برای خودم، حرف هام و دانشی که خدا بهم داده ارزش بیشتری قائل بشم، بهای بیشتری دریافت میکنم
3-نگران حرف مردم و قضاوت دیگران نباشم، همه برداشت های متفاوتی از یک موضوع یا کارهای من دارند، پس من فقط باید کار درست سعی کنم انجام بدم
4_ موقع خریدها بیشتر فکر کنم و دقت کنم آیا چیزی که می خواهم با ارزشی ک باید بپردازم تناسب داره؟
این فایل که درس هایی از توت فرنگی 19 دلاری بود خیلی درس های زندگی بخش و تجربه هایی که در زندگی داریم بوجود آورده .
واقعا اگر هر ذهنیتی داشته باشی همون برخورد رو کسب میکنی من وقتی به زندگی خودم نگاه میکنم جاهایی که ذهنیت خوبی داشتم و خانواده ام به هدفی رسیدن من هم به راحتی دریافت کردم .
من دختر دوم خانواده هستم چون قبل از من خواهرم به راحتی مدارس خاص قبول شد منم تو ذهنم آسونی کردم و به راحتی قبول شدم و موضوع دیگه همیشه به من میگفتن تو ریاضی ات خوبه زود یاد میگیری باهوش وبا استعداد هستی منم تا پایان دوره مدرسه هیچ مشکلی با ریاضی نداشتم و بدون خوندن همیشه نمره های خوبی می آوردم فکر کنم به خاطر ذهنیتی بود که در خانواده برای خودم ایجاد کردم ،
البته منفی هم هست که من ژن چاقی از خانواده پدری ام گرفتم چاق ها لاغر نمیشناسم. ….. باعث شده در روند خوش اندام شدنم دوچار مشکل بشم .
ذهن انسان با توجه به پیش زمینه ای که میده برای خودش خلق می کنه مثلا بیماری ها که من میگرن دارم از مادرم به ارث بردم خوب نمیشه باعث شده که از دوران نوجوانی سر درد بگیرم ولی با آموزه های استاد به این نتیجه رسیدم که افکار منفی و نگرانی باعث سر درد و میگرنم شده و به عینه دیدم زمانی که خوب روی خودم کار میکنم میزان سردردم به حدود 5 یا 10درصد میرسه اما زمانی که افکار منفی نگرانی و اضطراب من بیشتر میشه به مراتب سردرد هایم بیشتر میشه به ژن و … بستگی نداره به افکار من بستگی داره .
این قضیه دارو نما هم خودم خوندم که چطور محققان با استفاده از قدرت تلقین و فکر بیماران حالشون بهتر شده .هرچی که ما تصور کنیم و پیش زمینه ایجاد کنیم همون در زندگیمون به وجود میاد.
اگر بتونم در هر قضیه ای بهترین فکر ها و مثبت فکر کنم به احتمال زیاد نتیجه تغییر میکنه و به نفعمن ورق برمیگرده . با ایمان بیشتر رو ی ذهنم کار میکنم تا نتایج بهتری بگیرم . باید بیشتر به تجربیات زندگی ام توجه کنم تا ببینم کجاها از این قانون به نفع خودم و کجاها به ضرر خودم استفاده کردم اصلاحش کنم .
سلام بر استاد عباسمنش عزیز وهمه دوستان عزیز در این سایت الهی
چقدر زود ذهن باور میکند
استاد این خیلی درس داره و راحت میشه به خودمون ثابت کنیم که چقدر ما همواره با اون ذهنیتی که
این کار درسته
این باور درسته
این روش که فکر میکنیم درسته
من زرنگم
من میفهمم
وهزاران باور دیگه که با اون باور
کارهاوروش های اشتباه انجام دادیم واگر افرادی هم که در مورد اون موضوع اطلاعاتی ندارندوتایید میکنند خیلی زودمیپذیرند و ماباورمون در باره اون روند اشتباه قوی وقویتر میشود و احتمالا اشتباهات فراوانی را تکرارکنیموکردیم
اولین نکته که چطور زود ذهن باور میکنیم حرف دیگه افرادوفریب میخوره
دومین نکته قابل توجه
اگر در مورد افرادی یاجنسی یاکالایی پیش ذهنیتی نداشته باشیم و اطلاعاتی نداشته باشیم خیلی زود ذهن میپذیرداطلاعات دیگران را
سومین نکته همه چیز باوره خیلی مهمه ما چه چیزی رو باور میکنیم وتواین موضوع توت فرنگی اون باوره افرادبود که تفاوت را احساس میکردن وهمه اون باورها به خاطر یه باوری از توت فرنگی 19دلاری در ذهن داشتن وحتی شاید هم نخورده باشند و باوری در مورد توت فرنگی معمولی که اون تفاوت درطعم را برای ما توذهن نشون میده وچقدر توموضوع میشود فهمید که واقعا اگراون گفتن تفاوت قیمت نبود راحت میشد بفهمند که هردو یکی بود ولی ذهن این باور و به آدم میده که چون اولی توت فرنگی 19دلاربودپس بهتر بود
در مورد همه مسائل زندگی اگر اطلاعاتی در باره موضوعی نداشته باشیم راحت ذهن میتواند مارو گول بزند که مثالهای زیادی رو میشود نام برد
وهرموضوعی رو که جامعه وافراد میگن اگر باور کنیم دقیقا اون باور و ذهن تایید میکند
یکی از افراد توی اقوام ما معروف شده به اینکه میتونه با تخممرغ شکوندن ، چشم زخم رو از بین ببره
یعنی جوری شده که کار مردم رو تلفنی راه میندازه
یعنی هرکس که یه سر درد یا یه اتفاقی براش میوفته سریع به این بنده خدا تماس میگیره ، اونم از پشت تلفن یه تخممرغ میشکونه و به طرز معجزهآسایی اون مریضی یا اون اتفاق درست میشه
یه روز که من خونه این بنده خدا بودم باهاش تماس گرفتن و گفتن که براشون تخممرغ بشکونه
اونم الکی گفت یه لحظه صبرکن ، یعنی وقتکشی کنه که یعنی رفته تخممرغ بیاره در حالی که همونجا پشت تلفن بود
بعدش همهی مراحل رو الکی بصورت لفظی پشت تلفن گفت و خلاصه تخممرغ فرضی هم شکوند و اون بنده خدا پشت تلفن هم اعلام کرد که آخیش کمردردم همین الان بهتر شد و براش دعای خیر کرد
وقتی تلفن قطع شد من ازش پرسیدم که قضیه چیه و تو که هیچ کاری نکردی
گفت من هیچوقت کاری نمیکنم فقط چون مردم باور دارن خوب میشن من این کارو میکنم و اوناهم خوب میشن
واقعا این موضوع رو که دیدم متوجه شدم که اگه یه موضوع تبدیل به باور بشه چقدر سریع میتونه اتفاقات رو رقم بزنه
من به چشم دیدم که کسی که از درد کلیه به خودش میپیچید و داد و بیداد میکرد و خونه رو روی سرش گذاشته بود با یه تخممرغ شکوندن فرضی بصورت لازمان خوب خوب شد و گرفت خوابید و بعدشم پاشد و اعلام کرد که همهی دردهاش از بین رفته
با گوش دادن به این موضوع خیلی دوست دارم باور هامو عوض کنم ..
یعنی دوست دارم باور کنم که من میتونم خوب زندگی کنم خوب پول بسازم خوب خرج کنم از زندگیم لذت ببرم بتونم کنترل ذهنمو در دست داشته باشم دوست دارم توجهم به نکات مثبت باشه در هر لحظه دلم میخواد مقاومت نداشته باشم برای تغییر احساسم ب سمت بهتر شدن کوشا باشم
میخوام باور کنم ک جهان خیر مطلقه
اگه من خودم و افکارم را تحت کنترل داشته باشم همه چیز به سمت خیر پیش میره
دوست دارم باور کنم فراوانی جهان رو ک همه چیز برای همه بیش از حد موجوده
دوست دارم باور کنم بهترین کار اینه که روی ذهنم کار کنم روی بخش درونی روی ریشه ها
با کار کردن روی ریشه ها میتونم میوه ها یعنی نتایج رو تغییر بدم
دوست دارم همواره شکرگزاری را انجام دهم مهمترین کار برای تغییر احساسم اینه که بیام و شکر گزاری کنم بخاطر هر چیزی ک دارم یا هر اتفاق خوبی ک برام اتفاق افتاده
ودر نهایت خیلی خیلی دوست دارم همه این باور هارو تکرار کنم آنقدر که د ضمیر ناخودآگاه ثبت بشه میدانم ک خداوند مهربان کمکم میکنه وبا من همراه میشه وهدایتم میکنه
چون من بهش اعتماد دارم و اونو تنها نیروی قدرتمند جهان میدانم
سلام به استاد عزیزم و مریم جانم و تمام بچه های سایت
به نام خدا
اسما ابوتراب:
استاد من فایل رو تا دقیقه 15 دیدم ولی یهویی یاد یه فیلمی افتادم ک دوست داشتم بنویسم براتون
یادمه چندین سال پیش یه سریالی دیدم که با دیدن قسمت اولش احساس بدی بهم دست داد و دیگ ادامه ندادم
جریان اینجوری بود ک نشون میداد یک گروه ادم های بزرگ تری هستند که ما رو دارن رهبری میکنند و ما اختیاری از خودمون نداریم
بعد از اونم خیلی سریال ها و فیلم هایی بودن ک میخواستن نشون بدن ما داریم توسط یک گروه خاصی رهبری میشیم..
الان که خوب دارم نگاه میکنم اینکه ما توسط ذهنمون داریم رهبری میشیم و میپذیریم هر چی اون گفت میپذیریم هر مشکل و استرس و اضطرابی رو
به شخصه با کوچک ترین صدای غیر قابل پیش بینی انچنان استرس میگیرم ک هر لحظه انتظار دارم ی اتفاق بدی بیوفته
یا اینکه انچنان کمبود پول رو باور دارم ک وقتی یک واریزی برام میاد دو دستی میچسبم بهش ک نکنه تموم بشه
یا انچنان به بقیه قدرت میدم که گاها متوجه میشم دارم باج میدم بهشون
یا انچنان تشنه توجه دیگران میشم ک مدام تلاش میکنم بهترین باشم برای دیگران
اینا همش ناشی از بازی ذهنی منه
استاد برای من شما نقش هیرو داستانم رو دارید
وقتی حرف میزنید من اگاه میشم ک نه این تو نیستی این همون برنامه ایه ک داره تو رو رهبری میکنه ولی تو فرمانروای اونی تو میتونی اونو عوض کنی باید هوشیار باشی.
متاسفانه این برنامه اینقدر قویه که شاید من تونستم تو عرض این سه سال یه کلمه از اون کد رو تغییر بدم
البته که میشد بهتر باشم و مقصر خودمم
احساس میکنم بزرگ ترین ظلم به خودم اینکه این برنامه رو بپذیرم شاید حتی شرکم میتونه باشه اینکه من در خدمت ذهنم باشم نه ذهنم در خدمت من…
اینو میدونم که تغییر این سیستم یک اراده محکم میخواد که هر لحظه حواسم باشه
ولی خوشبختانه قابل تغییر هست ولی به قول دوره کشف قوانین اولین باور اینکه بپذیرسم میتونیم تغییرش بدیم این منم که خالق زندگی خودم هستم و میتونم این زندگی رو بهتر کنم
سلام به استاد عزیزم و دوستان عزیز
مثال توت فرنگی رو که زدید خیلییی تعجب کردم و گفتم واقعا ادما فکر میکنن که یه توت فرنگی بخاطر قیمتش خیلی فرق میکنه و بعد یاد خودم افتادم که سال پیش یادمه رفته بودم خرید و توی یه پاساژی بودم که یه فروشگاه نمیدونم به دروغ یا حقیقت زده بود نمایندگی پوما(توی ایران) خلاصه منم گفتم واو پوما و دیفالتم این بود که پوما یه برند خارجی خیلی خفن با جنس های خفن و کیفیت عالی هست ، رفتم داخل فروشگاه ، چیزی که چشم من میدید کیفیت خارق العاده و بسیار متفاوت بود با بقیه لباسا و اصن دست میزدم به لباسا میگفتم واوووووو جنسو ببین خدای من
خلاصه که یه تیشرت رو چشمم گرفت و قیمتش 10 الا 11 برابر قیمت یه تیشرت اون شکلی توی یه حای عادی بود و یه شلوار گرمکن هم گرفتم و اونم چندین برابر قیمت یه شلوار عادی بود
وقتی از فروشگاه اومدم بیرون احساس میکردم واو من چقدر پول دارم ، من از پوما خرید کردم ، و انقدرررر از کیفیتش مطمئن بودم که اصن شکی نداشتم که این لباس قراره سال های سال برای من بمونه
گذشت و من یه مدت شاید یکی دو ماهه هر جا میرفتم با این لباس بودم از بس که دوستش داشتم
اتافاقی که بعد از یکی دوماه افتاد این بود که آرم ها و مارک هایی که روی لباس بود کم کم داشت کنده و میشد ولی من هنوز باور داشتم که این یه لباس عالیه و درحالی که ارزون ترین لباسای من انقدر زود خراب نشدن
بعد یه مدت کوتاهی یقش شل شد و بعد سوراخ شد یه قسمتش
راسشتو بخوایین اون گرون ترین آشغالی بود که خریده بودم و مطئنم ازرش واقعی اون تیشرتی که من خریدم 200 هزارتومن بیشتر نبود ولی قیمتش 3.5 بود اونم 3 سال پیش
الان که دارم فکر میکنم واقعا کیفیتش در حد یه زیرپوش نازک ارزون قیمت بود ولی چیزی که من توی فروشگاه اون موقع میدیدم یه تیشرت پومای اصل بود که بهترین تیشرتی بود که قرار بود من داشته باشم ولی نتیجه این شد که مزخرف ترین تیشرتی بود که من داشتمش
اولش داشتم فکر میکردم که ادم دیوانست که 19 دلار برای یه توت فرنگی بده و بعد یاد خودم که افتادم دیدم نه من دیوانه نبودم که یه تیشرتی که جنسش اشغال بودو 10 برابر یه تیشرت عادی پول دادم
من باور داشتم که این تیشرت ارزشش رو داره ، اگه همون توی یه فروشگاه عادی بود نمیگم نمیخریدم ولی شاید به گزینه های دیگه فکر میکردم
الان که دارم فکر میکنم که چرا من اون توت فرنگی رو نمیخرم 19 دلار ، چون من شبکه اجتماعی سال هاست ندارم و توی ذهن من ارزش اون توت فرنگی مثل یه توت فرنگی عادی بود ( نوشتم بود چون الان که عکسش رو دیدم میفهمم که ذهنم داره میگه ایا چه مزه ای هست اون توت فرنگی 19 دلاری؟)
بعضی وقتا من مهدی فکر میکنم که نه من فرق میکنم و من اگه فلان ورودی ذهنی رو هم بگیرم بازم اونطوری فکر نمیکنم ولی وقتی عمیق تر میشم میبینم تنها تفاوت مهدی الان با 3 سال پیش اینه که ورودی های متفاوت دیفالت های متفاوتی بهش داده همین و بس
خیلی جالبه برام که دیدن عکس این توت فرنگی یه کوچولو ذهنمو مشغول کرد که آیا چیه و چه طعمیه
حالا فرص کن توی اینستاگرام باشی و هر روز در مورد خاص بودن این تون فرنگی بشنوی خب مشخصه که توهم وقتی اون توت فرنگی رو میخوری فکر میکنی متفاوته نه چون میخوایی خودت رو گول بزنی یا ادا در بیاری نه واقعا برای تو متفاوته مثل همون لباسی
من با اون لباسی که ورزشی بود جاهای خیلی رسمی هم میرفتم و نه تنها خجالت نمیکشیدم که با لباس ورزشی رفتم جای رسمی بلکه احساس غرور هم از اینکه من لباس اصل پوشیدم داشتم
هر بار که اینا رو میشنوم میگم خداروشکر که من اینستا ندارم وگرنه مثل بقیه بودم
یاد یه آیه از قرآن افتادم که میگه
هرگاه شنیدید که آیات خداوند مورد کفر و مسخره شدن قرار میگیرد پس با آنان همنشینی نکنید تا به سخن دیگر مشغول شوند وگرنه شماهم مانند آنان خواهی بود (140 نسا)
نمیاد بگه بابا شما که مومن هستین و محمد که پیامبره و دیگه شما که تحت تاثیر این حرفا قرار نمیگیرین
چون خداوند میدونه ذهن چطوری کار میکنه میاد میگه اگه اون ورودی تو ذهن توهم بره توهم مثل اونا میشیا
تنها تفاوت محمد با بقیه ورودی هایی بود که به ذهنش میداد ، اون چهل روز درسالی که میرفت فار حرا
ته ذهن همه ما انگار دوست داریم که فکر کنیم که نه ما فرق میکنیم و این خیلیییییییییی مهمه که بدونم من هیچ فرقی نمیکنم این خیلی مهمه
یادمه یه روزی یه مکالمه ای با یه دوستی داشتم در همین مورد
اون دوستم چون فکر میکنه با بقیه فرق میکنه و برای اون دنیا قراره یه طور دیگه ای کار کنه هیچ وقت تصمیم به تغییر نمیگره و منتظره دنیا تغییر کنه چون فکر میکنه فرق میکنه چون فکر میکنه که اون با اینکه همون کاری رو میکنه که بقیه میکنن ولی اون نتیجه متفاوت میگیره چون اون خاصه
خیلیییییییی باور خطرناکیه باور خاص بود
مثل اینه که تو فکر کنی پلاک ماشین من خاصه و تموم چراغ قرمزا رو رد کنی درحالی که پلاکت خاص نیست و تو فقط اینطوری فکر میکنی و هر بار با یه لبخند به دوربین با حس غرور خاص بودن از چراغ رد میشی به فکر اینکه من که جریمه نمیشم و اما نتیجه قبض سنگینیه که میاد در خونت و بعد اعتراز میکنی به پلیس که چرا دوربین ها خاص بودن پلاک تورو متوجه نشدن چون نمیخوایی بپذیری که تو با بقیه هیچ فرقی نمیکنی و توهم جریمه میشی اگه از چراغ قرمز رد بشی
این مسئله منم هست
گاهی اوقات به خودم میگم دیگه خیلی خوب روی خودم کار کردم و دیگه به این راحتیا حرفای بقیه روی کن تاثیر نداره ولی در عمل میبینم چرا تاثیر داره و من فقط فکر میکنم که اینطوری نیست چون فکر میکنم من فرق میکنم
در واقع به نظرم علت اینکه من یه مدتی نتیجه عالی میگیرم و بعد برمیگردیم عقب اینه که فکر میکنیم ما دیگه فرق کردیم ، چون چند وقت جریمه نشدیم فکر میکنیم پلاکمون خاص شده که جریمه نمیشیم درحالی که جریمه نمیشیم چون چراغ قرمز رو رد نمیکنیم به همین راحتی
این مثالای خداوند بود و پاسخ به مسئله ای هست که دیشب برای من پیش اومد
خدایا شکرت که هدایتم کردی
یادمه عید سال پیش بود که من حدود 3 ماه بو که سیگارو ترک کرده بودم و با یه فردی رفتم توی رابطه که سیگار میکشید با این توهم که من مثل اون نخواهم شد و خودم رو کنترل میکنم پایان ماجرا این شد که پا به پاش سیگار میکشیدم
واقعا این توهم من فرق میکنم رو اگه من بزارم کنار خیلی تصمیمات جدیدی خواهم گرفت
وقتی مطمئن باشم فرقی نمیکنم دیگه توی هر جمعی نمیرم ، وقتی بدونم فرقی نمیکنم توی شبکه اجتماعی نمیرم ، فیلمای چرت نمیبینم
چون اگه من کارایی رو میکنم که بقیه میکنن نتایجی رو خواهم گرفت که بقیه دارن میگیرن
میتونم بگم همه اونایی که معتاد شدن فکر میکردن که نه اونا اگه بکشن معتاد نمیشن چون اگه مطمئن بودن معتاد میشن هیچ وقت انجامش نمیدادن
تمام افرادی که سیگار میکشن قبول نمیکنن سرطان میگیرن چون فکر میکنن فرق دارن و اونا سرطان نمیگیرن و من اونجایی سیگارو گذاشتم کنار که فهمیدم من فرقی ندارم اگه بکشم منم مثل بقیه میشم
این خیلیییییییییییی باور مهمیه که بدونم من فرقی با بقیه ندارم
تنها تفاوت من وردی هام هست با بقیه
ورودی هایی که دیفالت هارو میسازه که همون بخش نا خودآگاه ذهن هستن
من توی بسکتبالم به یه مسئله ای برخورده بودم و اون این بود که توی تمرین واقعا فوق العاده بودم و اگه بخوام از صد نمره بدم 70 یا 80 ولی توی مسابقه 10 یا 20
و برام سوال بود که خدایا داستان چیه ، من که مهارت هامو و توانایی هامو جا نمیزارم پشت در باشگاه برای مسابقه و این کارا رو من بلدم چرا من توی مسابقه نمیتونم انجامش بدم
و بعد هدایت شدم به فایل های یه بنده خدایی توی یوتیوب که دقیقا داشت پاسخ میداد این مسئله رو
ما وقتی توی کاری هستیم که بشدت درگیر میکنه ذهن رو و عملا نمیتونیم فکر کنیم ذهن میره سراغ دیفالت ها یا همون باور ها یا همون بخش نا خودآگاهش و کارایی رو انجام میده که مطابقت داشته باشه با اون
مثلا من با اینکه چندین ماه واقعا کل زندگیم رو گذاشتم و تمرین کردم و مهارت شوتم رو هم خیلی تقویت کردم و واقعا خوب شوت میزنم نسبت به رده ای که بازی میکنم
ولی من سال ها پیش وقتی کوچیک بودم چون خوب شوت نمیزدم مربیمون میگفت تو توی بازی شوت نزن و اگه شوت میزدم کلی داد و بیداد میکرد
و این شد دیفالت ذهن من و الان که خوب شوت میزنم و مربی نیست که بهم بگه شوت نزن توی بازی دقیقا حسش اینطوریه که یه چیزی جلوی منو میگیره برای شوت زدن
یا مثلا پیش میومد قبلا که یه بازی رو با اختلاف خییلیی خوب بازی میکردم مثلا 20 امتیاز میوردم ولی به طور معمول فرضا دو امتیاز میوردم توی بقیه بازی ها
بعد الان که فکر میکنم میگم اقا این مهدی که 20 امتیاز اورده با اونی 2 امتیاز اورده مهارت هاشون یکسان بوده پس داستان چیه
اگه من پتانسیل 20 امتیاز اوردن رو دارم پس چرا نمیتونم همیشه 20 امتیاز بیارم
مسئله توی بخش ناخودآگاه ذهنه که نمیگذاره از لیمیت هایی که درست کرده خارج بشه
چون براش ترسناکه که منی که تاحالا شوت نزدم و هر بار که شوت میزدم سرزنش مربی رو به همراه داشته الان بخوام شوت بزنم و تا وقتی اون ذهنیت تغییر نکنه مهم نیست من چقدر شوت زدن رو تمرین میکنم
مهم اینه که نتیجه اینه که اصن شوتی نمیزنم که بخوام گل بشه یا نشه
اینه داستان باورها
و من از این به بعد توی این موضوع سعی دارم که این دیفالت رو برای خودم بگذرام که
بازی فرصتی هست برای تمرین مهارت هام در شرایط مسابقه
فرصتی هست برای به چالش کشیدن مهارت هایی که تمرین کردم
استاد به نظرم یه مسئله ای که هست که الان دارم بهتر درکش میکنم اینه که من خوب متوجه نمیشدم باور چیه انگار درکش نمیکردم با اینکه شما بار ها توضیح داده بودین اما با این اتفاقات و درک اینکه باور همون دیفالت و بخش ناخودآگاه ذهنه احساس میکنم بعد از این سه سالی که با شما هستم خیلی بهتر دارم ماجرا رو درک میکنم
الان دارم تازه انگار درک میکنم اهمیت باور هارو
بنام خدای زیبایی ها.خدای تغییرات قشنگ.خدای خالق فصل ها.
سلام به استادعزیزوهمه ی دوستان خوبم دراین مسیر زیبا.
قبل ازهرچیز تبریک میگم سال جدید.نوشدن فصل ها.زیباشدن زمین . وباطراوت شدن هوا.امیدوارم سال جدید سالی سراسر تغییرات عالی درهمه ی زمینه های زندگی برامون باشه.
وقتی توجه میکنم به اینکه تغییرات باورهامون وکانون توجهمون که چطورمیتونه تموم امور زندگیمون روتغییربده واقعا شگفت زده میشم.
هروقت توجه میکنم که چه دیدگاهی درمورد اتفاقات زندگی دارم اینقدرسریع جواب میده که فقط بایدبگم هزار الله اکبر.
هرموقع لباس جدیدمیدوزم اگه خودم بااون لباس حال کنم وازش خوشم بیاد اکثرمشتریامیان ودست میزارن رواون لباس ومیگن چقد قشنگ وبرعکس هرلباسی که موقع دوختش ازش خوشم نیاد مشتری هم روش کلی ایراد میزاره اگه یه روز ازاول صبح حالم خوب باشه تاشب همه چی خوب پیش میره اتفاقات خوب میفته یعنی ازبس به خودم گفتم روزی که خوب شروع شه تا شب اتفاقات خوب میفته.درمورد همه چی همینه.
اگه مشتری که میادباخودم بگم این ادم درستیه واقعا رفتارش نشون میده هم باورمنو واگه توذهنم بیاد اون جوری که من میخوام نیست واقعا بامن همون رفتاری روداره که من توذهنم ساختم.
ممنونم ازاستاد که مدام با چیزی که اصلا فکرشونمیکنیم قانون رویاداوری میکنن.
واقعا اگه بخوایم توتک تک مسایل زندگی خوردبشیم ردپای قانون رومیبینیم.
ازخدامیخوام که درسال جدید چشم هام بصیرت بده تاجهان رواون جوری که خدا میخواد ببینم .ممنونم ازاستاد عزیز وهمه ی شما دوستان عزیز.
یه مثال دیگه از زندگی خودم مرتبط به این درس می نویسم
حدوداً یک ماه پیش با مدیر مجموعه صحبتی داشتیم و ایشون از من درخواست کرد: آقای تجلی لطفاً شما آگهی استخدام بگذار ، من هم پذیرفتم
وقتی اولین جلسهی استخدام برگذار شد و اتفاقاً اون فردی که اومده بود برای استخدام ، یه خانم بود و همراه ایشون یه خانم دیگه هم اومده بود که دوستشون بود ، من قشنگ می فهمیدم چه فشار روانیای روی من هست و چقدر استرس گرفتم و به سختی دارم سعی می کنم صدام نلرزه و محکم صحبت کنم …
(این پاراگراف بالا/اول رو گوشهی ذهنتون داشته باشید)
حالا نکته اینجاست من همون آدمیام که سال هاست دارم با خانم ها جلسات قرارداد رو برگذار می کنم و بارها پیش اومده که حتی هیچ کدوم از همکاران در دفتر نبودند ، خودم کارشناس اون قرارداد بودم و خودم هم نشسته بودم پشت سیستم داشتم تایپ می کردم و در نهایت خودم قرارداد رو می خواندم و امضا ها رو می گرفتم و در مرحلهی آخر کمیسیون رو دریافت می کردم
و به لطف خدا همه چیز هم عالی … منظورم خیلی عالی پیش می رفت …
گاهی وقت ها مخاطب های من دوتا آقا بودند ، که خب کار برایم خیلی راحت بود
گاهی وقت ها مخاطب های من یک طرف خانم و یک طرف آقا بودند ، باز هم کار خیلی راحت بود
(منظورم از کار ، کارهای فیزیکی که انجام میدهم نیست ، منطورم کنترل ذهن و حفظ کردن اون صلابت ، اقتدار و عزت نفسی هست که بایستی داشته باشم)
گاهی وقت ها طرفین ، هر دو خانم بودند کار سخت بود ولی فقط یه کمی و می توانستم از پسش بر بیام
چرا؟؟ چون من پشت میز مدیریت نشسته بودم و اون میز و جایگاه بود که باعث میشد نفوذ کلام داشته باشم و طرفین به شکل دیگه ای به من نگاه کنند
یعنی توی ذهن من تفاوت بود بین اینکه من روی مبل ها در کنار طرفین بشینم و باهاشون صحبت کنم یا نه ، اتفاقاً مدیر مجموعه نباشه و من خودم بنشینم در جایگاه مدیر و خودم صفر تا صد کارها رو پیش ببرم
و دقت کنید به این حرف ها … این ها شکل ذهنی منه ها … این ها هموم دلایل اصلی انجام شدن یا نشدن یه قرارداد من هستش ، الان که دارم می نویسم اونقدررررر مثال توی ذهنم میاد چه اون جاهایی که قرارداد انجام نشده و چه اون جاهایی که انجام شده که ذهن من نمی توانه کتمان بکنه که آره واقعاً من هستم که دارم اتفاقات و شرایط رو خلق می کنم
(برگردیم به ادامهی صحبتم در همون پاراگراف اول)
چرا با اینکه اوضاع و شرایط بیرونی همه جوره بر وقف مراد بود و من هم از قبل خودم رو آماده کرده بودم برای مصاحبه ، باز هم باید به سختی جلوی لرزش دست هام و صدام رو می گرفتم؟؟
چرا ؟!
این همون اتاق قرارداد بود ، همون میز مدیریت بود و اتفاقا هیچ کسی هم در اتاق نبود که مثلاً ذهنم بگه خب اینا حواسم رو پرت کردند یا بهم استرس دادند!!
برای اینکه برسیم به دلیل اون استرس و اون ضعف نشون دادن در اولین جلسهی مصاحبه نیازم دارم یک فلش بک بزنم به اتفاقاتی که حدوداً بین 3 سال تا یک سال اخیر حدوداً برای من رخ داده
من قبلاً بارها و بارها به خودم گفته بودم که من توی آموزش دادن خوب نیستم ، من اصلاً آدم آموزش دادن نیستم ، من به درد این کار نمی خورم
با اینکه الحق و الانصاف آدم بسیار توانمندی هستم در صحبت کردند و آموزش مفاهیم
و الحق و الانصاف سطح اطلاعات و تخصص و مهارت هایی که در شغلم دارم مثال زدنی هستش
ازتون خواهش می کنم چند لحظه برید این صفحه رو باز کنید ، به یاد بیارید صحبت های استاد رو در مورد تکامل و بعد برگردید و بیایید ادامهی دیدگاه رو بخوانید
https://elmeservat.com/fa/life-lessons-from-game-02/
استاد به خوبی توی این فایل توضیح داد که اگر من بیام و به یه فردی که تا حالا راکت دستش نگرفته یه حجم زیادی از اطلاعات در مورد بازی بدهم و بخواهم در همین اولین بارها بتوانه حداقل ده پونزده بار توپ رو پس بزنه و بازی کنه و اون نتوانه …
اولین فکری که طرف می کنه اینه که من به درد پینگ پنگ نمی خورم
من استعدادش رو ندارم
من عرضه ندارم …
و دیگه این بازی رو ادامه نمیده ، نه به خاطر اینکه فکر می کنه بازی خوبی نیست یا دوستش نداره ، به خاطر اینکه احساس می کنه ، این بازی داره تحقیرش می کنه – به خاطر اینکه احساس می کنه ، این بازی داره شخصیتش رو می بره زیر سوال
در سال های اخیر پیش می اومد که مدیر املاک به صورت مستقیم یا به واسطهی منشی از من درخواست می کرد که : آقای تجلی لطفاً شما به فلان شخص (حالا خانم یا آقا) که تازه وارد هست آموزش بده
و مشکل از اونجایی شروع میشد که من به دلیل عدم آگاهی ـ به دلیل عدم درک صحیح از قانون تکامل میاومدم حجم زیادی از اطلاعات رو وارد ذهن اون آدم می کردم و اصلا اون بندهی خدا گیج و حیران می ماند
یا همون روز از بازی املاک لفت می داد یا یه مدت بعدش
چون فکر می کرد چقدرررر این شغل وحشتناک و سخته ، حالا حقیت اصلا این نبود ها ، ولی اون خانم یا اون آقا اینجوری فکرررر می کرد چون می دید نمی توانه از همین الان اونجوری که باید عمل کنه و فکر می کرد بی استعداد هست یا اصلا مال این شغل ساخته نشده
یا وقتی فردی دیگه با توانایی ها و مهارت هایی که انصافا نصف من هم نبود ، می اومد آموزش میداد و اون فرد مستقیماً به خودم یا غیر مستقیم به گوش من می رسوند که شما اصلاً این کاره نیستی!! شاید هم اصلا بندهی خدا همچین کاری رو نمی کرد و این ذهن من بود که از کاه کوه می ساخت ولی چون دنبال فیدبک بودم و میخواستم خودم رو اصلاح کنم(چون این باور رو داشتم و دارم که خودم هستم که خالقم نه عوامل بیرونی) و چون درک نمی کردم که باید فاکتور قانون تکامل رو در آموزش دادن هایم اعمال کنم این اتفاق می افتاد که…
البته طی یک مدت یکی دو ساله دیگه…
اینکه من اصلاً مال آموزش دادن ساخته نشدم ، اصلاً من توانایی اش رو ندارم و …
.
.
.
(حالا برگردیم به ادامهی صحبت قبلی و همون سوالی که مطرح شده بود…)
چرا با اینکه اوضاع و شرایط بیرونی همه جوره بر وقف مراد بود و من هم از قبل خودم رو آماده کرده بودم برای مصاحبه ، باز هم باید به سختی جلوی لرزش دست هام و صدام رو می گرفتم؟؟
چرا ؟!
این همون اتاق قرارداد بود ، همون میز مدیریت بود و اتفاقا هیچ کسی هم در اتاق نبود که مثلاً ذهنم بگه خب اینا حواسم رو پرت کردند یا بهم استرس دادند!!
دلیلش این بود که من این انتظار رو توی بک گراند ذهنم داشتم که احتمالاً من به درد مصاحبه کردن و استخدام کردن هم نمی خورم
(در اصطلاح سگ زرد برادر شغال است)
ولی من به چشم خودم دیدم که در مصاحبهی بعدی بهتر عمل کردم
و
الان که دیگه به این درک عظیم تر رسیدم ، مطمئن هستم اگه این درس رو همواره به یاد داشته باشم و دوباره مبحث استخدام رو بپذیرم مطمئن هستم بهتر عمل می کنم و فیدبک های بهتری می گیرم
شاید به ایده آل خودم نرسم ولی مطمئن هستم از اولین بار بهتر هستم و با تمرین کردن و دریافت فیدبک ها و اصلاح فکرهایم و رفتارهایم میرسم به اون شخصیت مناسبی که می خواهم
به نام خداوند مهربان و بخشنده
سلامبه استاد عزیزم مریم جان عزیز و دوستان خوبم
خداوند را هزاران مرتبه سپاسگزارم بابت یک روز و یک فرصت جدید الهی شکرت
سال جدید را پیشاپیش به همه عزیزانم تبریک می گویم انشالله که سال پر اتفاقات رنگارنگ و و عالی داشته باشین و سوار بر موج مومنتوم مثبت باشین
خدایا شکرت بابت خواسته های که تا هنوز تیک خوردن
خدایا شکرت بابت حال خوب و حس خوب که امسال داشتم
خدایا شکرت بابت اتفاقات عالی که امسال برایم افتاد
خدایا شکرت بابت این که امسال گوشی که می خواستم را گرفتم
خدایا شکرت بابت گواهینامه که گرفتم به طرز خیییلی عالی الهیشکرت
و اتفاقات خوب و عالی که قرار است در سال جدید برایم رقم بخورد پیشاپیش خوش آمد میگویم
الهی شکرت بابت همه چی همه نعمت های که بی حساب وارد زندگی من کردی الهی شکرت
خدایا شکرت بابت آرامش که دارم قلب پاک و بدون کینه الهی شکرت
بنام خدای هدایتگرم
خدایی که همیشه با منه و در حال اجابت خواسته های منه، بشرط اینکه منم اجابتش کنم
سلام به استاد، مریم عزیز و دوستان عزیزی ک باهم تو این مسیر زیبا همسفر شدیم
اولین نکته و درسی که من از این فایل گرفتم این بود که فایل های رایگان سایت بی ارزش در نظر نگیرم، فکر نکنم که اون نکته اصلیه فقط تو محصولات هست( به عنوان کسی میگم که هم به محصولات گوش کردم، هم فایل های رایگان)
2_ تلنگری بود به خودم ک از این نکته و درس چطور برای خودم استفاده کنم، اگر برای خودم، حرف هام و دانشی که خدا بهم داده ارزش بیشتری قائل بشم، بهای بیشتری دریافت میکنم
3-نگران حرف مردم و قضاوت دیگران نباشم، همه برداشت های متفاوتی از یک موضوع یا کارهای من دارند، پس من فقط باید کار درست سعی کنم انجام بدم
4_ موقع خریدها بیشتر فکر کنم و دقت کنم آیا چیزی که می خواهم با ارزشی ک باید بپردازم تناسب داره؟
درپناه حق
سلام خدمت استاد عزیز
این فایل که درس هایی از توت فرنگی 19 دلاری بود خیلی درس های زندگی بخش و تجربه هایی که در زندگی داریم بوجود آورده .
واقعا اگر هر ذهنیتی داشته باشی همون برخورد رو کسب میکنی من وقتی به زندگی خودم نگاه میکنم جاهایی که ذهنیت خوبی داشتم و خانواده ام به هدفی رسیدن من هم به راحتی دریافت کردم .
من دختر دوم خانواده هستم چون قبل از من خواهرم به راحتی مدارس خاص قبول شد منم تو ذهنم آسونی کردم و به راحتی قبول شدم و موضوع دیگه همیشه به من میگفتن تو ریاضی ات خوبه زود یاد میگیری باهوش وبا استعداد هستی منم تا پایان دوره مدرسه هیچ مشکلی با ریاضی نداشتم و بدون خوندن همیشه نمره های خوبی می آوردم فکر کنم به خاطر ذهنیتی بود که در خانواده برای خودم ایجاد کردم ،
البته منفی هم هست که من ژن چاقی از خانواده پدری ام گرفتم چاق ها لاغر نمیشناسم. ….. باعث شده در روند خوش اندام شدنم دوچار مشکل بشم .
ذهن انسان با توجه به پیش زمینه ای که میده برای خودش خلق می کنه مثلا بیماری ها که من میگرن دارم از مادرم به ارث بردم خوب نمیشه باعث شده که از دوران نوجوانی سر درد بگیرم ولی با آموزه های استاد به این نتیجه رسیدم که افکار منفی و نگرانی باعث سر درد و میگرنم شده و به عینه دیدم زمانی که خوب روی خودم کار میکنم میزان سردردم به حدود 5 یا 10درصد میرسه اما زمانی که افکار منفی نگرانی و اضطراب من بیشتر میشه به مراتب سردرد هایم بیشتر میشه به ژن و … بستگی نداره به افکار من بستگی داره .
این قضیه دارو نما هم خودم خوندم که چطور محققان با استفاده از قدرت تلقین و فکر بیماران حالشون بهتر شده .هرچی که ما تصور کنیم و پیش زمینه ایجاد کنیم همون در زندگیمون به وجود میاد.
اگر بتونم در هر قضیه ای بهترین فکر ها و مثبت فکر کنم به احتمال زیاد نتیجه تغییر میکنه و به نفعمن ورق برمیگرده . با ایمان بیشتر رو ی ذهنم کار میکنم تا نتایج بهتری بگیرم . باید بیشتر به تجربیات زندگی ام توجه کنم تا ببینم کجاها از این قانون به نفع خودم و کجاها به ضرر خودم استفاده کردم اصلاحش کنم .
سپاسگزارم از استاد عزیز و دوستان گرامی
سلام بر استاد عباسمنش عزیز وهمه دوستان عزیز در این سایت الهی
چقدر زود ذهن باور میکند
استاد این خیلی درس داره و راحت میشه به خودمون ثابت کنیم که چقدر ما همواره با اون ذهنیتی که
این کار درسته
این باور درسته
این روش که فکر میکنیم درسته
من زرنگم
من میفهمم
وهزاران باور دیگه که با اون باور
کارهاوروش های اشتباه انجام دادیم واگر افرادی هم که در مورد اون موضوع اطلاعاتی ندارندوتایید میکنند خیلی زودمیپذیرند و ماباورمون در باره اون روند اشتباه قوی وقویتر میشود و احتمالا اشتباهات فراوانی را تکرارکنیموکردیم
اولین نکته که چطور زود ذهن باور میکنیم حرف دیگه افرادوفریب میخوره
دومین نکته قابل توجه
اگر در مورد افرادی یاجنسی یاکالایی پیش ذهنیتی نداشته باشیم و اطلاعاتی نداشته باشیم خیلی زود ذهن میپذیرداطلاعات دیگران را
سومین نکته همه چیز باوره خیلی مهمه ما چه چیزی رو باور میکنیم وتواین موضوع توت فرنگی اون باوره افرادبود که تفاوت را احساس میکردن وهمه اون باورها به خاطر یه باوری از توت فرنگی 19دلاری در ذهن داشتن وحتی شاید هم نخورده باشند و باوری در مورد توت فرنگی معمولی که اون تفاوت درطعم را برای ما توذهن نشون میده وچقدر توموضوع میشود فهمید که واقعا اگراون گفتن تفاوت قیمت نبود راحت میشد بفهمند که هردو یکی بود ولی ذهن این باور و به آدم میده که چون اولی توت فرنگی 19دلاربودپس بهتر بود
در مورد همه مسائل زندگی اگر اطلاعاتی در باره موضوعی نداشته باشیم راحت ذهن میتواند مارو گول بزند که مثالهای زیادی رو میشود نام برد
وهرموضوعی رو که جامعه وافراد میگن اگر باور کنیم دقیقا اون باور و ذهن تایید میکند
ممنون استاد بابت این موضوع قشنگ
سلام استاد عزیزم
من یه مورد خیلی جالب دیدم
یکی از افراد توی اقوام ما معروف شده به اینکه میتونه با تخممرغ شکوندن ، چشم زخم رو از بین ببره
یعنی جوری شده که کار مردم رو تلفنی راه میندازه
یعنی هرکس که یه سر درد یا یه اتفاقی براش میوفته سریع به این بنده خدا تماس میگیره ، اونم از پشت تلفن یه تخممرغ میشکونه و به طرز معجزهآسایی اون مریضی یا اون اتفاق درست میشه
یه روز که من خونه این بنده خدا بودم باهاش تماس گرفتن و گفتن که براشون تخممرغ بشکونه
اونم الکی گفت یه لحظه صبرکن ، یعنی وقتکشی کنه که یعنی رفته تخممرغ بیاره در حالی که همونجا پشت تلفن بود
بعدش همهی مراحل رو الکی بصورت لفظی پشت تلفن گفت و خلاصه تخممرغ فرضی هم شکوند و اون بنده خدا پشت تلفن هم اعلام کرد که آخیش کمردردم همین الان بهتر شد و براش دعای خیر کرد
وقتی تلفن قطع شد من ازش پرسیدم که قضیه چیه و تو که هیچ کاری نکردی
گفت من هیچوقت کاری نمیکنم فقط چون مردم باور دارن خوب میشن من این کارو میکنم و اوناهم خوب میشن
واقعا این موضوع رو که دیدم متوجه شدم که اگه یه موضوع تبدیل به باور بشه چقدر سریع میتونه اتفاقات رو رقم بزنه
من به چشم دیدم که کسی که از درد کلیه به خودش میپیچید و داد و بیداد میکرد و خونه رو روی سرش گذاشته بود با یه تخممرغ شکوندن فرضی بصورت لازمان خوب خوب شد و گرفت خوابید و بعدشم پاشد و اعلام کرد که همهی دردهاش از بین رفته
سلام به همه دوستان عزیزم
سلام ویژه ب استاد و خانم شایسته گرامی
با گوش دادن به این موضوع خیلی دوست دارم باور هامو عوض کنم ..
یعنی دوست دارم باور کنم که من میتونم خوب زندگی کنم خوب پول بسازم خوب خرج کنم از زندگیم لذت ببرم بتونم کنترل ذهنمو در دست داشته باشم دوست دارم توجهم به نکات مثبت باشه در هر لحظه دلم میخواد مقاومت نداشته باشم برای تغییر احساسم ب سمت بهتر شدن کوشا باشم
میخوام باور کنم ک جهان خیر مطلقه
اگه من خودم و افکارم را تحت کنترل داشته باشم همه چیز به سمت خیر پیش میره
دوست دارم باور کنم فراوانی جهان رو ک همه چیز برای همه بیش از حد موجوده
دوست دارم باور کنم بهترین کار اینه که روی ذهنم کار کنم روی بخش درونی روی ریشه ها
با کار کردن روی ریشه ها میتونم میوه ها یعنی نتایج رو تغییر بدم
دوست دارم همواره شکرگزاری را انجام دهم مهمترین کار برای تغییر احساسم اینه که بیام و شکر گزاری کنم بخاطر هر چیزی ک دارم یا هر اتفاق خوبی ک برام اتفاق افتاده
ودر نهایت خیلی خیلی دوست دارم همه این باور هارو تکرار کنم آنقدر که د ضمیر ناخودآگاه ثبت بشه میدانم ک خداوند مهربان کمکم میکنه وبا من همراه میشه وهدایتم میکنه
چون من بهش اعتماد دارم و اونو تنها نیروی قدرتمند جهان میدانم
امیدوارم حال همتون خوب باشه و ثروتمند باشید
خدایا هزاران مرتبه شکرت
سلام به استاد عزیزم و مریم جانم و تمام بچه های سایت
به نام خدا
اسما ابوتراب:
استاد من فایل رو تا دقیقه 15 دیدم ولی یهویی یاد یه فیلمی افتادم ک دوست داشتم بنویسم براتون
یادمه چندین سال پیش یه سریالی دیدم که با دیدن قسمت اولش احساس بدی بهم دست داد و دیگ ادامه ندادم
جریان اینجوری بود ک نشون میداد یک گروه ادم های بزرگ تری هستند که ما رو دارن رهبری میکنند و ما اختیاری از خودمون نداریم
بعد از اونم خیلی سریال ها و فیلم هایی بودن ک میخواستن نشون بدن ما داریم توسط یک گروه خاصی رهبری میشیم..
الان که خوب دارم نگاه میکنم اینکه ما توسط ذهنمون داریم رهبری میشیم و میپذیریم هر چی اون گفت میپذیریم هر مشکل و استرس و اضطرابی رو
به شخصه با کوچک ترین صدای غیر قابل پیش بینی انچنان استرس میگیرم ک هر لحظه انتظار دارم ی اتفاق بدی بیوفته
یا اینکه انچنان کمبود پول رو باور دارم ک وقتی یک واریزی برام میاد دو دستی میچسبم بهش ک نکنه تموم بشه
یا انچنان به بقیه قدرت میدم که گاها متوجه میشم دارم باج میدم بهشون
یا انچنان تشنه توجه دیگران میشم ک مدام تلاش میکنم بهترین باشم برای دیگران
اینا همش ناشی از بازی ذهنی منه
استاد برای من شما نقش هیرو داستانم رو دارید
وقتی حرف میزنید من اگاه میشم ک نه این تو نیستی این همون برنامه ایه ک داره تو رو رهبری میکنه ولی تو فرمانروای اونی تو میتونی اونو عوض کنی باید هوشیار باشی.
متاسفانه این برنامه اینقدر قویه که شاید من تونستم تو عرض این سه سال یه کلمه از اون کد رو تغییر بدم
البته که میشد بهتر باشم و مقصر خودمم
احساس میکنم بزرگ ترین ظلم به خودم اینکه این برنامه رو بپذیرم شاید حتی شرکم میتونه باشه اینکه من در خدمت ذهنم باشم نه ذهنم در خدمت من…
اینو میدونم که تغییر این سیستم یک اراده محکم میخواد که هر لحظه حواسم باشه
ولی خوشبختانه قابل تغییر هست ولی به قول دوره کشف قوانین اولین باور اینکه بپذیرسم میتونیم تغییرش بدیم این منم که خالق زندگی خودم هستم و میتونم این زندگی رو بهتر کنم
عاشقتونم