درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1 - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1
    112MB
    34 دقیقه
  • فایل صوتی درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1
    33MB
    34 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

353 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    امیرحسین گفته:
    مدت عضویت: 2382 روز

    با سلام

    منم یک تجربه دارم در مورد تاثیر ری ویو ها بر مشتری های جدید، من یک پنل فروش دارم تو سایت دیجی کالا و بیش از 250تنوع محصول دارم در زمینه زیورآلات

    دقیقا این الگو رو من پیدا کردم که محصولاتی که دو تا سه تا ری ویو منفی و کامنت منفی میخوره از اونجا به بعد هر مشتری جدیدی که اون محصول رو میخوره همون جنس کامنت می‌کنه و کلا امتیاز اون محصول خیلی پایین میاد در حالی که محصول مشابه اون که از اول 5ستاره ری ویو گرفته همینطور پرقدرت جلو می‌ره و خیلی خوب می فروشه

    واسه همین من مدت یکی دو سال هست سایت خودم رو راه انداختم و خیلی از این مسایل رو ندارم و کامنت های غیر واقعی و سمی رو حذف میکنم

    قبول دارم ری ویو ها بکگراند تبلیغات هر فروشگاه هست اما واقعا بعضی از اونها غیر منطقی و با غرض نوشته شده

    و درضمن بعد چند سال تجربه فروش آنلاین به این نتیجه رسیدم فروش محصولات ارزان که مشتری های سطح درآمد کم مخاطبانش هستند بیشترین چالش رو برای من تولید کننده داره

    اعم از نرخ مرجوعی، کامنت منفی، انتظارات عجیب از محصول و…

    جالب این جاست این محصولات ارزان ،کیفیتشون پایین نبود اما نرخ سود من کم بود به هوای اینکه بازار هدف بزرگترین پیدا کنم اما خیلی چالش برانگیز بود و وقت و سرمایه من رو می‌گرفت واسه همین راه دیگه ای رو انتخاب کردم و اون این بود که محصولات ارزان رو کلا حذف کردم و با عکس جدید همون محصول رو با 100% افزایش قیمت گذاشتم تو پیج و پنل فروشگاهم و جالبه نظرات کلا عوض شد و تجربه مشتریان من مثل تجربه توت فرنگی 19دلاری شد

    و من و همسرم شوکه شدیم از این تغییر

    البته نا گفته نمونه ما هم تو نحوه بسته بندی و ارایه محصول تغییرات مثبتی دادیم که واقعا موثری بود

    خدارو شکر از زمانی که روی آموزه های شما کار میکنم سعی میکنم هرچیزی رو با منطق خودم بسنجم و بعد انجام بدم از خرید کالا یا خدمات یا یک تصمیم برای انجام کاری

    اگر با تحقیق متوجه صحت اون بشم قاطعانه انجام میدم

    خیلی موضوع قشنگی رو باز کردید و مشتاقانه منتظر قسمت های بعدی هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  2. -
    طیبه مزرعه لی گفته:
    مدت عضویت: 700 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    ردپای روز 26 اسفند رو با عشق مینویسم

    امروز من رفتم سر کار هفتم ،برای نقاشی دیواری ،یه طرح خونه و گل و کبوتر

    چون 27 اسفند ، فردا تولدم بود و میخواستم سرکار نرم و روز تولدم رو برای خودم باشم و لذت ببرم ، تصمیم گرفتم وقتی رفتم بگم که فردا نمیرم

    صبح، اول رفتم بانک و بهم زنگ زدن تا برم سر کار نقاشی که آدرسشو گفتن ،من یکم دیر رفتم و از صبح وسایل کیک رو خریدم و مادرم کیک درست کرد تا با خودم ببرم و با نقاشا سر کار با چای بخوریم

    حدود ساعت 12 رسیدم

    وقتی شروع به کار کردم نقاشا رفتن بالای داربست و منم دیوارای پایین رو نقاشی کشیدم و وقتی تقریبا گلاشو تموم کرده بودم نقاش زیر ساز اومد و کمی هم باهم کار کردیم و بهش گفتم که اگر میشه من فردا نیام و تولدمه میخوام برای خودم باشم و برم بگردم

    گفت مشکلی نیست و هی موقع کار میگفت تولد تولد تولدت مبارک و یا میگفت تولد داریم

    که میخوای بری برای خودت باشی ؟

    زمان ناهار که شد و ناهارمونو خوردیم کمی صحبت کردیم با هم و نقاشی که همیشه بهم میگه چیکار باید بکنی و سعی داره با تاکید یادم بده، که روز اول گفت سرعت داشته باش ،دیدم یه گل کوچیک از چمنا کند و از این گلای بنفش آبی ریزی بود که اول بهار تو چمنا درمیاد کنار گلای ریز سفید و زرد

    گذاشت زمین وگفت بیاین عکس هنری بگیریم ، زوم کرد تا عکس بگیره و گفت خیلی کیفیت خوبی داشت و یکی یکی همه مون با گوشیامون عکس گرفتیم

    من تازه دارم مردارو میشناسم و این دو هفته خیلی چیزا از ارتباط برقرار کردنشون یاد گرفتم ،اینکه استاد عباس منش در دوره عشق و مودت میگفت یه رفتارهای خاصی دارن

    که اگر بشناسید میتونید راحت تر ارتباط برقرار کنید

    طیبه ای که به شدت از مرد ها میترسید و نمیتونست حتی به چشم مردها نگاه کنه و اگر با مردی صحبت میکرد دست و پاش میلرزید و به قدری خجالتی بود که دستاش عرق میکرد و حتی چشماش پر پر میزد ،تا این حد خجالتی بودم و طبق باورهای محدودم هزاران هزار فکر میومد سراغم که من نباید با کسی صحبت کنم و گناهه و خیلی چیزای دیگه

    حتی من یادمه از بچگی میگفتن وقتی با مردا صحبت میکنی نباید به چشماشون نگاه کنی و گناهه و من به شدت میترسیدم و این ترس سبب میشد خیلی احساس گناه داشته باشم و افکار ناجور داشته باشم

    اما خداروشکر میکنم که دوره عشق و مودت و عزت نفس به قدری پاسخ تک تک سوالاتم رو داد که من به یک باره پیشرفتم چندین برابر شد در اینکه بتونم به راحتی با اطرافیانم و به خصوص آقایون ،ارتباط خداگونه ای داشته باشم

    من با تمرینایی که انجام میدم و دقت هایی که موقع حرف زدن با همکارای نقاش دارم سعی میکنم یاد بگیرم که چجوری باید رفتار کنم

    وقتی نشسته بودیم یه ترقه دست ساز رو چمنا بود ،همون نقاشی که بهم ایرادای کارم رو میگه و دوست داره یاد بگیرم ،آورد نشونم داد و گفت ببین اینو

    پرسیدم چیه گفت ترقه هست و با یه ذوقی تعریف میکرد که دیروز یه ترقه از این بزرگتر پیدا کردم و جرات نکردم دست بزنم بهش و جوری تعریف میکرد که اصلا حس نمیکردم چندین سال از من بزرگتره و میگفت پس فردا از اینا میزنن به دیوارا

    بعد که داشتن استراحت میکردن یهویی ترقه رو گذاشت رو دست همکارش که داشت استراحت میکرد ،یهویی بلند شد و ترقه رو زد به دیوار و ترکید

    من به قدری ترسیده بودم که فقط داشتن میخندیدن به ترسیدن من و ذوق میکردن ،ازم پرسیدن خانم مزرعه لی فکر کنم شما از اونایی باشی وکه شب چهارشنبه سوری خونه میشینی

    خندیدم و گفتم بله ما دو سه روز رو جایی نمیریم یهویی گفت یادم باشه که بگم روز چهارشنبه سوری زودتر بری خونه تون

    چقدر توجه و احترام خدای من

    بدون اینکه من حرفی بزنم و با همین حرف گفت یادم باشه

    خدایا شکرت به خاطر انسان های آگاه و مودب

    وقتی دوباره کار رو شروع کردیم آقای نقاش خداگونه اومد و کار دیگه تموم شده بود و من رفتم کیکی که برده بودم رو گذاشتم رو زمین و اومدن نشستن

    و با چای خوردیم و صحبت کردیم و بازم به رفتاراشون خنده ام میگرفت ،من شبیه کسایی بودم‌که اولین باره داره ناشناخته هارو در دنیایی میبینه که تا به حال ندیده بود و یاد میگیره ارتباط برقرار کردن رو

    یهویی دیدم آقای نقاش زیر ساز گفت کادوهامونم بدیم ،من اون لحظه خجالت کشیدم و گفتم نه من به این خاطر کیک آوردم که دور هم کیک بخوریم بعد کار و اینکه بگم من فردا نمیام

    اما باز حرف خودشو میزد و میگفت باید هدیه مونم بدیم و وقتی داشتیم جمع میکردیم سه نفرشون یک میلیون و 200 هدیه دادن بهم

    نمیدونم کار درستی بود یا نه ،بارها به خودم گفتم چرا گفتی تولدته و مجبور شدن مبلغی رو بهت هدیه بدن ،بعد متوجه شدم که دارم خودمو سرزنش میکنم ،سریع آگاه شدم و گفتم اشکالی نداره و دیگه رخ داده و گفتی

    وقتی داشتیم صحبت میکردیم طراحی های دستی که کار کرده بودم رو نشون دادم به آقای خداگونه و گفت باید فتوشاپ یادبگیری و ادیت و چیزای دیگه که بتونی طرح های خودت رو خودت طراحی کامپیوتری بکنی و به شهرداری نشون بدیم

    این تضاد سبب شد که من فکر کنم درمورد یادگرفتن این مهارت که خیلی به کارم کمک میکنه که روندش سرعت بگیره

    یه چیزی تو این دو هفته خیلی توجهمو جلب کرده درمورد 5 نفر نقاش آقا ،و اون این بود که هر 5 نفرشون به قدری رفتارهای کودکانه که سبب شادی و خوشحالی بشه ،از خودشون نشون میدن که اصلا احساس نمیکنم که تو اون جمع من کوچیکترین فرد هستم و فاصله سنی 5 و 10 و 20 سال باهاشون دارم

    اصلا هیچ فاصله سنی رو حس نمیکنم و احساس میکنم دارم با هم سن و یا با کسی صحبت میکنم که کودک درونشون به شدت فعاله و شادن و دوست دارن بگن و بخندن و شادی کنن و عین بچه ها ذوق میکنن و حرفاشونو به راحتی میگن

    یه جورایی خود واقعیشون هستن و لذت میبرن از این خود واقعی بودن خودشون و هیچ خجالتی بابت هیچ یک از خصوصیاتشون ندارن و انگار همونجوری که هستن خودشون و همدیگه رو دوست دارن

    و با وجود تک تک تفاوت های همیدیگه به نسبت هم ،قبول کردن تفاوت هاشون رو و درکنار هم فقط به لذت بردن فکر میکنن

    اینکه وقتی این رفتارهاشونو میبینم با خودم میگم ببین طیبه ،اینم یه درس هست که خود خودت باشی هرجور که هستی باشی و خودت رو دوست داشته باشی و از خودت بودن لذت ببری ،اینکه از هیچ کس خجالت نکشی که مثلا اگر من فلان جا ذوق کردم یه وقتی میگن بچه هست و …

    باید بیشتر روی خودت کار کنی تا حرف مردم اهمیتی نداشته باشه

    من هر روز بی نهایت درس از تک تکشون یاد میگیرم

    دلم میخواد بیشتر درموردشون بگم با اینکه مینویسم اما بی نهایت ویژگی های خداگونه دارن

    5 نفر نقاش

    *آقای نقاش خداگونه که روز اول یعنی 12 اسفند 1403 که خدا هدایتم کرد به سمتش ، باهاش صحبت کردم و دیوار بلوار محله مونو داشتن رنگ میزدن و بدون هیچ اما و اگری ،گفت برو لباس کار بیار و بیا کار روشروع کن

    یه مرد بسیار خداگونه که من تو این حدود 14 روز از رفتارهاش یاد گرفتم آرامتر باشم ،اینکه وقتی دارم با کسی که از خودم پایین تره از همه نظر ،مثلا از نظر مالی ،و یا مهارتی و… جوری رفتار کنم که فکر نکنه که از من کوچیکتره و یا اینکه فکر کنه که نمیتونه و در کل عزت نفس پایینی داشته باشه

    متواضع باشم اول در مقابل خدا و بعد دیگران که پاره ای از وجود خدا هستن

    این بزرگترین درسی بود که گرفتم که سعی کنم در صحبت کردن با آدم ها خداگونه باشم و همیشه و هرلحظه آگاهانه باشه رفتارهام و حتی شده بود وقتایی که میدیدم جاهایی هست که میتونست عصبانی بشه و با همکارهاش و یا من خوب برخورد نکنه ،اما به راحتی میتونست کنترل کنه این خشمش رو و با آرامش صحبت میکرد و سعی داره همیشه آرامش رو منتقل کنه

    و یه جمله تاکیدی که همیشه میگه اینه که :

    نگران نباش ،نترس ، درست میشه ،تو باید یاد بگیری باید تجربه کنی و آزمون و خطا کنی تا رشد کنی

    اگر اشتباهی رخ داد و نقاشیت اشتباه شد کافیه با یه حرکت رنگ بزنی و دوباره شروع کنی

    نترس و ادامه بده

    که این حرفش فقط این آیه رو یادم میاره

    لاتخافی و لاتحزنی

    خدایاشکرت به خاطر چنین انسان های خداگونه ای که دستی هستن از دستان تو که به من یاد بدن که چگونه تغییر بدم شخصیتم رو

    رفتارها و ویژگی های خداگونه بسیار بسیار زیادی داره که اگر بخوام بنویسم ساعت ها باید بنویسم درموردشون

    *آقای نقاش زیر ساز که با پیستوله قبل کار ،رنگ میزنه

    ویژگی که داره و منو به یاد خدا میندازه اینه که حمایتگر هست و دوست داره حمایت کنه نه فقط از من بلکه از بقیه همکارانش و میگه نگران نباش هرچی از نظر مای و ثروت نگرانی داری همه رفع میشه ،چون به قدری کار زیاد هست که ما کارهای نقاشی رو رد میکنیم

    و مدام باورهایی رو درمورد ثروت به من میگه که توی این مدت من به شدت احساس میکنم که باورم‌نسبت به اینکه از نقاشی میشه به درآمد میلیاردی و میلیون دلاری رسید ،قوی تر از دو هفته قبلم شده

    و یا اینکه مدام با آقای خداگونه میگن ماشین میخری تا برای پیشرفت در روند کار ما هم به ما کمک کنی و خودت رنگ بذاری تو ماشینت و بری سرکار

    و بی نهایت با احترام و با عشق هست اینکه توجه داره به همه

    و خیلی ویژگی های خداگونه دیگه

    *آقای نقاشی که روز اول با جدیت باهام صحبت کرد و همیشه سعی داره تجربیاتش رو به من بگه و یادم‌بده

    یه درون بسیار بسیارساده و صاف و پاکی داره ،و یه کودک درون بسیار مهربان و مودب که دوست داره نشون بده این مهربانی رو

    اینکه دوست داره تجربیاتش رو با عشق در اختیار کسی که تازه کار هست قرار بده و بی توقع هست این یاد دادنش

    دوست داره توجهش رو از این طریق نشون بده ،اینکه حواسش هست به اینکه در اطرافش چی رخ میده

    اینکه معلم خیلی خوبیه و تو دلش هیچی نیست

    و باز هم بی نهایت رفتارهای خداگونه دیگه داره که میشه ساعت ها درمورد خوبی های این نقاش صحبت کنم

    *نقاشی که هم خطاطه و هم نقاش و در شهر خودشون استاد بود

    به شدت رفتارهای صادقانه و صمیمی و به قدری صاف و ساده و کودکانه داره که امروز و روزهای قبل ،با حرف هاش من فقط میخندیدم ،به خصوص امروز

    من فقط خندیدم

    همون نقاشی که تاکید داشت در صحبت هاش از خود شناسیه که به خداشناسی میرسی

    نقاشی که با خودش در صلحه

    اینکه وقتی ازش میپرسم میگه زیاد جدی نگیر کار خودتو انجام بده به راحتی کار نقاشی رو انجام بده

    *نقاش آخر که وقتی صحبت میکنه ،با لهجه شیرین کردی صحبت میکنه و آرومه و خیلی زیاد صحبت نمیکنه

    این درس رو ازش یاد میگیرم که هرجوری که هست خودش رو قبول داره ،مثلا با لهجه شیرین شهرش ،که کرد زبان هست

    اینو یاد گرفتم که وقتی فارسی صحبت میکنم با اعتماد به نفس صحبت کنم و ترک زبان بودنم ،که در فارسی صحبت کردن لهجه دار میشه با عشق صحبت کنم

    اینکه بسیار در یاد دادن صبور هست

    خدایا شکرت که به من این همه محبت داشتی که چنین انسان های خداگونه ای سر راهم قرار گرفتن و من دارم از بی نهایت دستانت یاد میگیرم تا رشد کنم

    بعد که همگی خواستیم بریم نقاشی که همیشه دوست داره یادم بده و روح پاکی داره اینوو میشه از رفتارای صادقانه اش فهمید

    حتی رفتارش خداگونه تر از قبل شده بود، چون من هر روز دارم با خدا و خودم درمورد خوبیاشون صحبت میکنم و هر بار رفتارهاشون خداگونه تر میشه ، پرسید شما با چی برمیگردین خونه تون ؟

    در صورتی که قبلا بی اهمیت بود

    منو که دوتا نقاش با هم رسوندن خونه مون و رفتن خیلی حس خوبی داشتم

    مدام تو راه میگفت خانم‌مزرعه لی شماره کارت بده من هدیه تولدتو واریز کنم و من قبول نمیکردم تا اینکه انقدر گفت تا قبول کردم

    میدونم که خدا بود که داشت از بی نهایت دستانش به من محبت میکرد و لطف داشت مثل همیشه

    وقتی اومدم خونه بی نهایت حالم خوب بود و از خدا تشکر کردم بابت این روز بهشتی و جذاب

    و بی نهایت ازش سپاسگزارم

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت رو از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  3. -
    Nafis گفته:
    مدت عضویت: 1069 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    ذهنیت ما تجربه‌های ما رو ایجاد می‌کند

    جهان مثل آینه عمل می‌کند

    در این فایل یاد می‌گیریم چطور ذهنیت ما به اتفاقات شکل میده از دو دیدگاه

    1 ذهنیت ما هم اتفاقات رو همگام و هم فرکانس با باورهای ما به صورت واقعی وارد زندگیمون می‌کند

    2 اتفاقات با واقعیت ثابت رو اونجوری که دوست داره تفسیر و برداشت می‌کند و در نتیجه رفتار افکار و احساسات متفاوتی نشون میدهد و به همان نسبت اتفاقات متفاوتی رو تجربه می‌کند

    ذهن ما کارها را انجام می‌دهد . ما اطلاعات رو دریافت می‌کنیم اما بر اساس باورهامون ، ذهنمون بقیه اش رو ایجاد می‌کند.

    یعنی واقعیت بیرونی رو بر اساس اون برای ما ایجاد می‌کند . چون همیشه اطلاعات رو جوری تفسیر می‌کنه که باورهاش رو ثابت کنند اگر متضاد با باورهاش اطلاعات دریافت کنه دو حالت پیش میاد 1 -ایگنور می‌کنه 2 -تفسیر به رای می‌کنه یعنی میگه شانس آوردن خدا براشون خواسته اون موقع می‌شده….

    حواسمون باشه اطلاعات ورودی باورهای ما را شکل میدن و باورها تجربه‌های ما را ایجاد می‌کنند اطلاعاتی که از هر طریق وارد ذهنمون می‌شه به ذهنمون جهت میده و نگرش ما رو عوض می‌کنه حالا چطور می‌تونیم این روند رو تغییر بدیم؟ جوابی که تا الان می‌دونم نگرش مثبت و توجه به نکات مثبت در هر اتفاقی است

    خدایا شکرت برای هم مسیر شدن با انرژی مثبت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  4. -
    الهه سوادکوهی گفته:
    مدت عضویت: 2785 روز

    به نام خدای عزیزم

    سلام به همگی

    پیشاپیش سال نو رو به همگی تبریک میگم، پر از برکت و رشد و تحول باشه برامون..

    استاد جان خدا قوت

    چقدر تصویر بنر فایل زیبا بود و خوشمزه :)

    واقعا لذت میبرم ازینکه شما هر موضوعی هر برنامه ای رو از نگاه قانون بررسیش میکنید و خیلی خوشحالم ک این اتفاق در من داره میفته و خیلی اوقات نگاهم ب اتفاقات، موضوعات افراد، نگاه قانونه و تلاشم بر اینه ک بی قضاوت فقط بتونم هرچه بهتر از بررسی اونها قانون رو هرچه بیشتر یاد بگیرم

    این ذهنیت ماست که داره اتفاقاتمون رو رقم میزنه

    یا میشه گفت اصل انتظار

    انتظار هرچی رو داشته باشی، همونو ازش دریافت میکنی

    مثلا تو بحث غیبت، دقیقا داره ذهنیت شکل میگیره نسبت ب یه شخص سومی

    یه تجربه ای ک پارسال عید داشتم:

    خونه پدربزرگم رفته بودیم برای تعطیلات عید، یه نفر اومد بهم گفت فلانی پشت سرتون این حرفا رو زده ، در جوابش گفتم فدای سرت، اصلا تاثیری تو زندگیم نداره

    اما دروناً نتونستم ذهنمو کنترل کنم و دیدگاهم نسبت ب اون شخصی ک پشت سرم حرف زده بود خیلی بد شده بود حوری ک اصلا نمیتونستم باهاش هم کلام بشم و اتفاقا فرکانسها حرف میزنن و اونم با من خیلی دم خور نمیشد

    این در حالی بود ک کسی ک اومده بود بهم خبر رسونده بود، خودش اصلا و ابدا صلاحیت اینو نداشت ک بشه ب حرفش اعتماد کرد اما من با باور کردن حرفش، چندین روز ک اونجا بودیم ذهنیتم منفی شده بود و خیلی حس بدی داشتم

    حس میکردم جَو برام سنگین شده

    حس میکردم هیچ حرفی ندارم توی جمعشون بزنم

    حس میکردم چقدر قلبم نا آرومه و نفرت جاشو ب پاکی و عشق داده

    حتی الان ک یادش میفتم حسرت میخورم ک حتی یکساعتمو با اون حس نباید میگذروندم

    اما خداروشکر الان خیلی با تجربه تر شدم

    ب لطف خدا خیلی کمتر در مومنتوم منفی اینجور صحبتها و مسائل میمونم و اصلا برام پیش نمیاد واقعا

    یعنی هرچقدر بیشتر روی خودمون کار میکنیم، اینجور حرفای خاله زنک اصلا تو مدار ما نیست و مدارمون به خداوند نزدیک تر میشه

    خدایا شکرت

    استاد جونم بی صبرانه منتظر قسمت بعدی هستم

    .

    عاشقتونم

    الهه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  5. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 1320 روز

    به نام خدای معجزه ها

    خدایی که هر چه دارم از لطف بی نهایت اوست

    استاد عزیزم و مریم قشنگ سلام

    سلام به همه همراهان این مسیر مقدس و الهی

    استاد جانم ی دنیا ازتون ممنونم که با هر موضوعی میاین پشت تریبون و ما سعادت داریم چهره خداگونه شمارو ببینیم و الله اکبر وقتی که به راحتی در مورد قانون صحبت میکنین و این قدر شفاف موضوع رو برامون واشکافی میکنین

    خدا میدونه چه باورهای سیمانی در وجود ما نقش بسته که اینقدر مقاومت داریم و شاگرد ممتاز نمیشیم

    و دوباره ذهن

    تنها عضو این آناتومی که مسئولیت همه چی بر عهده خودشه

    و انصافا مسئولیت به شدت سختی برعهده گرفته

    ی قانون خیلی قشنگی که استاد تو دوره 12 قدم توضیح دادن

    ورودی تبدیل میشه به فکر و فکر تبدیل میشه به باور و باوری که تبدیل میشه به عمل و عملی که تبدیل میشه به نتیجه

    اینجا هم نقش ورودی به شدت مهمه

    اگه ورودی منفی باشه قطعا تمامی مسیر منفی و نتیجه اخر هم منفی

    و بالعکس برای ورودی مثبت

    دیشب ی فیلم دیدم

    درمورد ی سری اتفاقات قبل از سال 2000 بود در مورد دبیر کل سازمان ملل

    دبیر کل سازمان ی سفید پوست سوئدی موافق صلح بود اما چندین کشور در افریقا دنبال منفعت خودشون بودن

    این شخص تمام زندگیش تنها زندگی میکرد و اشعار هم میگفت در تمام شعر هایش به این اشاره میکرد که تنهایی درد داره و باید درد رو تحمل کرد و ادامه داد و هر چی اطرافیان ازش میخواستن ی کم برای خودش وقت بزاره میگفت من شغلم این هست و باید مسئولیت امنیت افریقا رو برعهده بگیرم که در نهایت در تنهایی خودش بدون اینکه صلحی ایجاد بشه کشته شد

    گاها میگم این جسم ظاهری ما دقیقا عین ی عروسک خیمه شب بازی هست که مطیع ذهن شده و ذهن هر دستوری بده اونم اجرا میکنه و حتی به فیزیکی میگن طرف ضربه مغزی شده و فلان عضوی از بدنش از کار افتاده

    هیچ جوره ما نمیتونیم از دستورات ذهن پیروی نکنیم

    کلا اش کشک خالمونه

    یک روزی برای اولین بار سر کلاس اول ابتدایی حروف الفبا رو‌ به ما آموزش دادن و طریق نوشتن رو

    و الان که دارم کامنت مینویسم بدون هیچ فکری هر حرفی که ذهن تراوش میکنه من به راحتی حروف هارو کنار هم میزارم و مینویسم

    و اما

    اگر من سواد نوشتن نداشتم چجوری باید این حروف رو کنار هم بچینم تا ی کلمه صحیح از آب دربیاد؟؟؟

    فقط ذهن

    امر امر ذهن باشد و بس

    در عالم کودکی مادر بزرگم به شدت هر روز درگیر ی روان پریشی بود و میگفت جن داره اذیتم میکنه و کلا بی قرار بود

    برای عید دیدنی رفته بودیم خونه خالم و پسر خالم و داداشم به شدت شیطون بودن

    به مادر بزرگم گفته بود روستای کناریمون دعا نویس داره و خیلی کارش توپه

    ی پولی از مادربزرگم گرفته بودن رفته بودن ی عالمه خوراکی خریده بودن و بعد روی ی کاغذ سفید چندتا آیه نوشته بودن

    تحویل خالم دادن و گفتن طرف گفته فلان کن بسان کن با پارچه سبز سنجاق کنه به لباسش

    و کلی هم شکلات به مادر بزرگم دادن که طرف گفته چون من سید هم اینا متبرک هست حتما بخور

    مادر بزرگ من تا لحظه مرگش با ارامش زندگی کرد و بعد از فوتش وقتی باز کردیم حتی اخر صفحه دعا چندتا کاریکاتور هم کشیده بودن

    الان هم پسر خالم مدت هاست ی بیماری داره و میگه چون با مادربزرگم این کارو کردم این بلا سر من اومده و حتی داداشم

    اما عقل سلیم چی میگه؟؟؟

    دقیقا یادمه اوایل رانندگی خیلی اشنا به مسیر نبودم اتفاقی افتادم تو مسیر خط ویژه اتوبوس

    تمام راننده های اطراف بهم میخندیدن ی نفر اون وسط گفت خوش به حالت عقل نداری راحتی

    شاید ساعت ها من داشتم به حرف این اقا میخندیدم اینقدر خندیدم که شاید یکی از بهترین خاطره هام باشه

    اما همیشه میگفتم یعنی چی عقل نداری راحتی

    دیدم انصافا راست میگه میخوای راحت باشی باید ذهن نداشته باشی باید اون عضو کلا ساقط ساقط باشه وگرنه با بودنش که کلا باید حفاظت کنی از ورودی وگرنه ی جا سوتی بدی قشنگ با کله رفتی ته دره و تجربه ای که هزاران بار برای من پیش اومده

    خدایا هزاران بار شکرت

    خدایا هزاران بار شکرت که استاد هست سایت هست و مسیر هست که ما میتونیم با فیلتر کردن ورودی ها راه زندگی رو هموارتر طی کنیم

    خدایا هزاران بار شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  6. -
    محدثه سادات موسوی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 587 روز

    سلام استاد عزیزم خدا قوت و سال نو پیشاپیش مبارک

    من یکم اول فایلو گوش دادم یاد یک خاطره بامزه افتادم از ذهنیت ما انسانها

    پدربزرگ بابام خدارحمتش کنه امپول میزد

    یکبار یک اقایی دوتا امپول اورد پیشش که براش بزنه

    یکی از امپولا روغنی بود و درد داشت

    یک امپول دیگه ساده بودو درد نداشت

    بابا بزرگم اون آمپول ک درد نداشت و ساده بودو بهش گفت این خیلی درد داره و برای بنده خدا زد و اون اقا کلی آهو ناله کرد هخخخخ

    بعد امپول دومی ک روغنی بودو واقعا درد داشتو گفت این یکی درد نداره و براش زد و طرف کلن ساکت بودو بعدم کلی گفت اولی چقدر درد داشت خخخ این داستانو خدابیامرز برای ما همیشه تعریف میکرد و کلی میخندیدیم و من بعدن ک با قوانین اشنا شدم کلی از داستانش درس گرفتم

    ذهنیت و باورهای قدیمی ک شخصیت مارو شکل دادن واقعا قوی هستن

    من خشحالم توی این مسیر قشنگ دارم قدم میزنم و درحال تغییر ذهنیت هستم و خرافاتو کنار گذاشتم

    من ماه اخر بارداریمه و منتظرم دردام شروع بشه تا هدیه خداوندو در آغوش بگیرم

    بزرگان فامیل برام خاک کربلا میارن که بچه بدنیا اومد ته کام بچه خاک کربلا بریزن

    یا میگن ترنجبین بخرم ک برای زردی ب نوزاد بدم

    استاد منو همسرم فقط میخندیم و سپاسگزار خداوندیم که تونستیم این ذهنیت داغونو خرافاتیو کاملن بشکنیم و تسلیم هدایت خداوند بشیم و زندگی سرشار از ارامش و حال خوب داشته باشیم

    استاد من درمورد غذا مخصوصا برنج که تو قانون سلامتی حذفه ذهنم چون باردارم مقاومت داره

    بخاطر ذهنیت و خرافات اطرافیان ک از کودکی توی ذهنمون فرو رفته ( خدایا شکرت منو هدایت کردی خدایاشکرت که من راه پدرانمو نمیرم)

    از نوزادی وقتی درد داشتیم بهمون نبات داغ دادن

    چایی نبات و انواع خوراکیها به نوزاد یکروزه اب قند میدن که قندش نیوفته و همیشه گفتن خوبه ( مثل توت فرنگی نونزده دلاری) و ماها قبول کردیم و باورکردیم برنجو حبوبات و عسلو خرما برای بدنمون ضروریه و باید بخوریم و با لذت میخوردیم

    خدایاشکرت خدایا سپاسگزارم تا یک سنی خرافاتو میپذیریم ولی از یک سنی به بعد از یکجایی به بعد باید تسلیم بود باید فهمید ک راه پدران و گذشتگانو نباید رفت

    استاد شما عالی خانوم شایسته عزیز بینظیری

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  7. -
    امید کریمی گفته:
    مدت عضویت: 2314 روز

    چقدر فایل جالبی!

    دقیقا در همه موارد زندگی مان به همین شکل است.

    تا زمانی که ما فکر می کنیم تخصص ما که ارزش خاصی ندارد- این تخصص رو همه دارند هیچ وقت به سمت ثروت و مشتری های خوب هدایت نمی شویم!

    ولی شخص دیگری با همین تخصص ما و با همین علم ما حتی خیلی خیلی خیلی خیلی کمتر درامد خیلی خوبی دارند.

    ——

    همه چیز به باور ها و افکار ما نسبت به خود ما و محصول و زندگی ما بر میگردد.

    جهان از همان نوع افکاری وارد زندگی ما می کند که ما بهش باور داریم.

    ——

    برای مثال:

    آموزش آفیس و کار با افیس رو لاقل از هر ده نفر 6-7 نفر بلد هستند (حتی بیشتر)

    و اگر به من و شما بگوییند که این اموزش ها میلیونی به فروش میرسند.

    میگیم مگه میشهههه

    بله میشه ! و الان خیلی پیج های اینستایی رو من میشناسم کههه از آموزش آفیس خیلی کسب درامد خوبی می کنند.

    ولی خیلی هاا مث ما اگر همان محصول رو تولید کنیم و همان مطالب را ارائه دهیم

    چون به خودمان و تخصص مان ایمان نداریم ( همان چیزی که در این فایل گفته شد ) و بارمون اینه که خب اینو که همه بلدن – کسی نمیاد آموزش افیس بخره

    خب قطعاا ایده ها و.. رو به سمت خودمون کور می کنیم.

    ——

    وقتی هر چیزی رو باور کنیم همون می شود در این مصاحبه باورهای افراد مزه ها را تغییر میدادند.

    —-

    وقتی یک استادی در ذهن ما بزرگ می شود یا بزرگ می کنند با نظرات = ما با شرکت در اون دوره های آموزشی خیلی خفن نتیجه میگیریم.

    به نظر من تمام اتفاقات زندگی ما فقط ارزش دهی ذهنی به محصول و خدمات مان هست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  8. -
    على شيرازى گفته:
    مدت عضویت: 3452 روز

    به نام خداوند مهربان و با سلام خدمت استاد عباسمنش عزیزم ‌مریم بانو و دوستان گل

    32.

    این فایل بسیار عالی هست و چیزی هست که برای هممون پیش اومده واقعا

    شده حتی دوتا جنس که یه مدل هستن رو اونی که قیمتش پایین تر هست ترجیح می دم دقیقا نمی دونم دلیلش چی هست اما احساس می کنم اون که یه کم گرون تر هست کیفیتش یا کارایی ای که داره از اون ارزون تره کم تر هست البته شاید این برای اینه که دقیقا مثل هم نیستن شاید مقایسه ی درستی نباشه مثل این توت فرنگی توی این مثال استاد

    و حتی شده بارها دو جنس مثل هم دقیقا مثل هم اما اون که قیمتش بالاتر بوده تا دست بهش زدم فهمیدم که خیلی بهتر از اون قیمت پایین بوده

    توی این مثال توت فرنگی واقعا موافقم و خیلی پیش اومده که اصلا متوجه نشدم که چه فرقی دارن اما فقط برای قیمت بیشترش اون رو گرفتم با این منطق که هرچی پول بدی احتمالا جنس بهتری دریافت می کنی و این یه جورایی باور خوبی نیست البته بعضی وقت ها می شه تفاوت رو به وفور متوجه شد و اون جاست که احتمالا این باور هرچی پول بدی جنس بهتری دریافت می کنی شاید صادق باشه

    به هر حال خیلی فایل خوبی بود استاد سپاسگزارم خیلی این فایل تا کمک می کنن که چه قدر ساده می شه قوانین رو و شناسایی خودمون رو راحت توی کارهای روزمره می شه دید و انجام داد و رعایت کرد و یاد گرفت

    تنور دلتون گرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  9. -
    فهیمه زارع گفته:
    مدت عضویت: 2978 روز

    بنام خداوندی که خالق،مدبر ومالک هستی است ،اوست که برتمام امور آگاه وتواناست .وهدایت او کامل ترین وبی نقص ترین راه برای رسیدن به سعادت هست

    سلام به استاد ارجمندم به استاد شایسته مهربانم ودوستان بهشتی ام

    خدایا شکرت بخاطر این رزق پربرکت

    خدایا شکرت که جدا از آحاد جامعه اینجا دور هم جمع شدیم وداریم به معنای واقعی لذت می‌بریم ویه حس خوب درونی داریم

    پیشاپیش سال نو را به همه دوستان عزیزم به خصوص استادجان ومریم عزیزم تبریک عرض میکنم

    امیدوارم سال جدید برای همگی پر باشد از اتفاقات قشنگ ،حال خوب ،ثروت ،نعمت ،سلامتی وشادی

    استاد جان از شما سپاسگزارم، این فایل در عین حالی که خیلی فان بود پر از درس بود منم یه تجربه دارم یادمه یکسال که مامانم وخاله هام با هم رفته بودند زیارت امام رضا مشهد ،یه روز وقتی تماس گرفتم با خاله جانم صحبت کردم گفتم خب خاله جان امروز کجاها رفتید گردش گفت رفتیم پاساژ الماس شرق البته اگر اسمش رو اشتباه نگفته باشم آن سال ،سال اولی بود که افتتاح شده بود گفتم خب تعریف کن خوش گذشت ،گفت خاله جان خیلی اجناسش گران هست ،همه چی پیدا میشه ولی گران ولی به دیدنش می ارزه فضای دلنشینی دارد گفتم باشه حالا میام میریم می‌بینیم چند روز بعد رفتم مشهد گفتم بریم این پاساژ رو ببینیم گفتند تو برو ما قصد خرید نداریم وخاله جانم هم گفت بیخودی نرو خاله جان ،گفتم نه میخوام برم از نزدیک ببینم وقتی رسیدم پاساژ ابتدا رفتم کافی شاپ برا خودم کیک وچای سفارش دادم کلی هم عکس گرفتم واز آن فضا لذت بردم بیرون که میومدم پیش خدمت یه برگه داد دستم گفتم چیه گفت ورودی ثبت نام کنید برگه قرعه کشی هست تشکر کردم وبیرون آمدم ودو سه تا چیز خرید کردم از مغازه ها اتفاقاً اون فروشنده ها هم به برگ قرعه کشی دادند وشماره موبایلم را گرفتم آمدم خونه بعد خاله جانم گفت چطور بود گفتم عالی خیلی جنس‌های شیک وبا کیفیت والبته قیمت مناسب خاله جانم گفت نه خاله اینطوری هم نیست چیزی نگفتم تا فردا تو بازار گوشیم زنگ خورد یه خانمی پشت خط گفت سرکار خانم زارع گفتم بفرمایید گفت تشریف بیارید پاساژ الماس شرق شما برنده شدید خاله جانم گفت شوخی کردند ولی یه حسی بهم گفت برو وقتی رفتم به من یه رسید 500 هزار تومنی دادند که میتونم از هر فروشگاهی در پاساژ خرید کنم نکته جالب این ماجرا اینجا بود که مبلغ قرعه کشی از مبلغ کل خرید من بیشتر بود ، همیشه اون خاطره تو ذهنم هست وسعی کردم تجربیات بقیه را فقط بشنوم

    حتی خیلی مواقع من خریدام را آنلاین انجام میدم همه میگن چطور اعتماد میکنی میگم چون مطمئنم همان چیزیه که من میخوام وهمیشه هم همین جور بوده ،خدایا شکرت

    استادجان ،استاد شایسته مهربان بازم ازشما صمیمانه سپاسگزارم

    در پناه الله یکتا همواره شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  10. -
    محمد گفته:
    مدت عضویت: 1059 روز

    سلام دوستان

    نمیدونم از تکامل میاد یا اینکه این فایل واقعا یک فایلی بود که انقدر واضع درباره باور صحبت شد

    یک مثل واضح از اینکه وقتی با ذهنیت مثبت به سمت کاری میری اون کار درست اتفاق میفته

    می خوام بگم وقتی باور هات رو درست میکنی به آنی یک ایده به ذهنت میاد همان الهام خداونده

    بار ها شده ایده به ذهنم خطور کرده که گفتم چرا تا حالا این ایده به ذهنم نیومده چرا واقعا

    این که خیلی واضح بود اینکه خیلی دم دستیه چرا واقعا

    همه چیز به ذهنیت بستگی داره خیلی وقت ها خودمون میام این مسائلی که استاد بهمون یاد دادن رو به دیگران میگیم مخصوصا اوایل بعد میبینیم بابا اینا که خیلی واضح خیلی روشن پس چرا بقیه قبول نمیکنند

    چرا میگن تو خیالاتی

    اونا باوراشون فرق داره ذهنیتشون فرق داره و اصلا نمی تونند اون باور های جدید رو بپذیرند

    خلاصه که فایل خیلی زیبا بود مخصوصا این ادیت که تلفیق شده بود از صحبت های استاد با اون فایل ویدیو و بخش بخش کردن مطالب خیلی زیبا خدا میدونه چند قسمت خواهد شد ولی درس های زیادی برای یادگیری داره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای: