اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
از همون اول که استاد توضیح میدن, خیلی آگاهی و پیام بسیار مهمی بود برای من, که قبل از هر کاری وقتی در مسیری قراره حرکت کنم بنشینم و تکلیفم را با خودم مشخص کنم که بین دو چیز : 1. هدفم 2. حرف مردم ، کدام برام مهمتره، به نسبتی که هدفم برام مهم باشه میتونم با قدرت بیشتری ادامه دهم و اگر کفه حرف مردم برام سنگین تره اونوقت باید همیشه مراقب حرف مردم باشم.
من متوجه شده ام همه آدمهای موفق از جمله نقاط مشترکشون این هست که همیشه یه عده ای خواهان عدم موفقیتشون هستن و همیشه در کنار پشتکارشان، یکی هم بی توجهی به این مانع بوده. و البته به گفته استاد، برای کسی مثل من که در یک خانواده ای بزرگ شده که حرف مردم یک اصل پذیرفته شده بوده، به این راحتی هم نیست که به یک باره بخوام بی توجه باشم اما با تمرین و با ایمان به خداوند و تقویت این باور که من خالق زندگی خودم هستم و دیگران هیچ تاثیری در زندگی من ندارند مگر اینکه من با افکارم و ذهنم به آنها قدرت بدهم، می توانم به مسیرم ادامه دهم.
همین طور که استاد بدرستی از آقای ترامپ به عنوان یک الگو مثال می زنند و فارغ از اینکه ترامپ چه شخصیتی دارند اما در تاریخ بندرت کسی پیدا می شود که این حد از تهمت و اتهام و هجمه بر علیه ش باشد و نه تنها متوقف نشود بلکه بسیار موفقتر از قبل بشود چرا؟ چون ترامپ از خودش خبر دارد و بدون توجه به حرف دیگران به مسیری که انتخاب کرده جلو میرود،
و یکی از جملات کلیدی استاد برای من در این فایل این بود: دیگران را از فرکانس خودت بیرون کن، از دنیایت بیرون می روند،
بنام خداوند وهاب و بخشنده و مهربان هدایتگرم که کلید جادویی و طلایی مهاجرت به مدار بالاتر برای اجابت دعاها و خواسته هایم را در این مسیر الهی به من عطا بخشیده و به من کمک کرده که تا این لحظه گام چهاردهم هدایت شوم . خدایااا شکرت
درود به دوستان عزیزی که در این مسیر توحیدی حضور دارند و با خواندن کامنت های زیباشون به درک و آگاهی بیشتری هدایت میشوم
درود و وقت بخیر خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم که چنین فایل فوق العاده عالی را برامون ثبت و ضبط کردید و این فایل دقیقا برای من بود استاد قشنگم نمیدونم چطوری از شما و خانم شایسته ی مهربانم تشکر کنم که با اشک و شکرگذاری این کامنت را براتون مینویسم مرسی مرسی برای وجود پر برکت توحیدی بینظیرتون خدایااآاا شکرت و ممنون و سپاسگذارم
سوال ..در مورد تهمت زدن و توهین و غیبت و تهدید و سنگ اندازی کردن دیگران و آبروریزی
هرگونه توجهی به این تهمت زدن ها یعنی قدرت دادن به آن شخص و یا اشخاص.. چه بخواهیم به خداوند شکایت کنیم و آه و اشک و گریه و نفرین کنیم به آن شخصی که اعتبار و آبرویی برده و توهین و غیبت کردند .. و تمام اینها یعنی توجه کردن یعنی قدرت دادن به اعمال و رفتار آن اشخاص
بهترین کار این هست که بهش توجه نکنیم و اصلا صحبت نکنیم و کاری بهش نداشته باشیم و بقول استاد سگ محلی کنیم
اگر از فرکانس ما خارج بشه از دنیای ما خارج خواهد شد
چون ما خودمون داریم با افکارمون اتفاقات رو رقم میزنیم
چون ما خودمون داریم با افکارمون شرایط را رقم میزنیم
استاد جان از وقتی با شما و قوانین و آموزه ها و آگاهی های این مسیر الهی آشنا شدم تمام مسعولیت های اشتباهات گذشته ام را بی قید و شرط پذیرفتم و اصلا این کار آسونی برام نبود و سعی کردم خودم را ببخشم و در صدد جبران هستم و اگر تهمت و توهین و غضب و خشم کینه و آبروریزی هایی از طرف عزیزانم و نور چشمی هایم به من شده را پذیرفتم و در کمال صداقت سکوت کردم و تمام آن آتفاقات گذشته و ورشکستگی های مالی و مادی و معنوی و روابط .و غیره … مقصرش خودم هستم و اعتراف میکنم نا آگاه بودم و ندانسته و ناآگاهانه در دام آن چالش ها افتاده بودم …
داستان من هم چنین داستان تهمت و غضب و خشم و کینه و آبروریزی است.. چند وقتی است که اتفاقا در دام چنین تضادی با دخترم افتاده بودم که در چندین کامنت چند وقت پیشم این تضاد را در مورد دخترم نوشته بودم بخاطر آن ورشکستگی های مالی گذشته مون که همه ی دارایی مون را از دست داده بودیم هر چند وقت یکبار این کینه و خشم و تهمت و خشم و کینه ی دخترم فووران میکنه و همه ی گناهان دنیا رو میندازه گردن من و از طرفی چون پسرم. چند ساله که از ما قهر کرده و رفته و خبری ازش ندارم دخترم دلش برای برادرش تنگ شده و همش مورد هجوم سیل آسای توهین و تهمت و هزاران حرف و سخن قرار گرفتم .. ولی ایندفعه خیلی وضعیت نامناسبی بود و همش مسایل پیچیده تر میشد و هیچ سند و مدرکی برای اثبات این تضادهای گذشته ام که خودشون هم ناظر بودند ندارم .. ولی چون فایل های شما را مدام گوش میکردم و توجه داشتم توانستم با آن آگاهی ها کنترل ذهن داشته باشم و کوچکترین عکس العملی از خودم نشان ندهم و طوری رفتار و عملکرد داشتم که مسعولیت تمام آن اتفاقات گذشته و اشتباهات گذشته ام را پذیرفتم و مطمعن هستم این تضادها نشانه هایی است که باید برای تغییر مسیر زندگیم روی خودم و افکارم کار کنم تا به شرایط و اوضاع درست و مناسبی هدایت شوم هر چند فعلا این مسعلع آتش زیر خاکستر هست و بقول معروف آشغالا رفته زیر مبل ولی حتما یک راه حلی وجود دارد تا بتونم این مسعلع رو اساسی و جبران خسارت گذشته را برای دخترم انجام بدم بلاخره راهها و درها برام باز میشه .. بلاخره در طول زمان برای همه روشن خواهد شد و مطمعن هستم خداوند به من کمک خواهد کرد تا از این چالش هم همچون چالش های دیگرم بسلامت عبور کنم و از خداوند درخواست کردم که در موقعیتی قرار بگیرم که خانه ی ارث پدری دخترم را بهش برگردانم و منتظر چنین روزی هستم هر چند نمیدونم چطوری و یا از چه طریقی ؟؟؟؟ و یا چه موقع این کار برام تحقق یابد …. ولی باور دارم بلطف خدایی که هر غیر ممکنی را ممکن میکند این مال را که حق دخترم بود را بهش برگردانم هر چند آن تضادها ناخواسته بود..
بقول استاد عزیزمون..
بهترین کار این است که روی هدف و خواسته ی خودمون تمرکز کنیم و روی افکار خودمون تمرکز کنیم . روی ویژگی های خودمون تمرکز کنیم روی صداقت و پاکی خودمون تمرکز کنیم
بلاخره مسیر درست خودشو نشون میده
من باور دارم
خدایا شکرت که الان با آرامش سرم را بر بالن میگذارم و با خوشحالی بخوابی عمیق و با کیفیتم فرو می روم و آن خدایی که بیدار است تمام مسایل و تضادهای ما رو بشکل جادویی حل و فصل میکند و تمام راهها و تمام درها را برامون چاک چاک باز میکند و من به راه حل های الهی ایمان و یقین و اعتماد دارم الهی آمین
خدایا شکرت که هدایت ما رو بعهده گرفتی و ای خدایی که به تنهایی برایم کافی هستی ممنون و سپاسگذارم
ـخدایا تمام جنبه های زندگی من نیاز به ترمیم و بهبودی کامل و راه حل ها و معجزه های الهی تو دارد پس با معجزاتت بی نیازم کن
من باور دارم که…
همیشه و همیشه همه چیز بنفع من پیش میره و معجزات در زندگیم رُخ میدهد
خدایاااا من فقط و فقط با نتایج معجزه آسایم می توانم اسم ترا با صدای بلند فریاد بزنم و بگم خدایااآاا شکرت خدایااااااااه اه اه آه آه آه راحت شدم و خودمو سپردم به تو
خدایااا میخوام با بالاتر رفتن مدارم اسم تو رو بلند بلند با فریاد صدا بزنم بگم خـــــــــــــــدایـــــــــــــاااااااااااا
شـــــــــــکـــــرت
خدای قدرتمند من ، من در برابر علم و آگاهی تو هیچم ،همه چیز رو به خودت میسپارم و آسانم کن مرا برای راه حل های آسان و آسانی ها ی نعمت ها وفور و فراوانی های پول و ثروت سلامتی و عشق در روابط های درست و مناسب با افراد جدید و شاد و خوشحال
خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم
و تنها فقط و فقط از تو یاری و هدایت و آگاهی می خواهم
چقدر با دیدنتون این احساس سرزندگی و طراوت در من موج میزنه
چقدر هر بار این ارامشتون بیشتر میشه
و چقدر این توی هر فایلی در شما پیداست
اما برگردم به این موضوع
که فکر میکنم برای همه این موضوع بوده هست و خواهد بود
برای من هم بوده
ی جاهایی تمرکز نکردم و کلی و کلی به نفعم شده
ی جاهایی تمرکزم گذاشتم حالا بنا به دلایلی که ظاهراً منطقی بوده و بلا سرم اومده ی کم و حداقلش اینه که احساس آرامشم رو از دست دادم
اما وقتی من به خوبی داشتم روی آموزه ها کار میکردم
تمرین میکردم نتیجه میگرفتم و خیلی خیلی عالی آرامش داشتم ی همچین اتفاقاتی افتاد که به قول استاد کار آدم های ضعیف و حسود بود
ی کارمندی داشتم اومد گفت که میدونی فلانی چی گفته یا داره چکار میکنه
گفتم اصلا این بار اینو گفتی تخت هیچ شرایطی اینو نگو
بعد حاج و واج مونده بود
و دیدم که چرا حاج و واجه براش توضیح دادم
گفتم شاید دسترسی داشته باشه حتی ی دیوار بکشه بین مغازه من و خودش اما به هیچ عنوان دسترسی نداره به ذهنیت من به هیچ عنوان
ذهنیت من اونیه که خودم به واسطه ورودی ها و باورهای که من دارم ساخته شده و میشه
این داره به من کمک میکنه
حتی ی نابلویی گذاشته بود که خداوند بهم گفت که میتونی بهش بگی بزارش اینورتر یا حتی دیوار بکش
توی ذهنم گفتم اینو بهش میگم ولی همین توجه نکردن باعث شد بهش نگم
ولی توی ذهنم بود که حتی اینو هم بهش بگم چقدر احساس خوبی بهم دست میده
یعنی فکر میکنم نود درصد این تهمت ها توسط افرادی که نزدیک هستن و شاید حتی خیلی بهشون محبت کردیم زده بشه و خیلی کارها کنن و همین خیلی خوبه برای ما برای من .
وقتی شنیدم که استاد مثال اوباما رو زد گفتم چقدر خوب قانون رو میدونن اینا
یا مثال دونالد ترامپ
یا خیلی از کسانی که قبلاً تهمت به من زدن و من داشتم کار خودم رو میکردم و شاید بعضی موقع نکات مثبتشون رو مینوشتم و دعا براشون میکردم
و حتی فکر میکردم چطور کمکشون کنم که نفهمن از طرف منه
اینو من ازش ضربه خوردم مینویسم که رد پایی باشه
بعضی وقتها شیطان از این در وارد میشه که تو که محبت کردی توکه این کار رو کردی چرا اون این حرف رو زد و این کار رو کرد
و جواب اینه که من به خاطر خودم کردم من به خاطر خدای خودم کردم
تو نیکی کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز
تو خوبی کن تو نیکی ها رو ببین و در موردشون حرف بزن و بیخیال شو رها کن
اونی که قراره جواب تورو بده اون خدای رحمن توی بیابان هم که شده بهت برمیگردونه
یاد این موضوع افتادم که پر بیراه هم نیست وقتی این موضوع ی مقدار تاثیر گذاشته بود روم
هدایت شدم به ویژگی خواصی که ی نوع پرنده داشت
اسم اون پرنده کور کور بود اگه اشتباه نکنم
نوشته بود کار این پرنده اینه که توی آسمون روی پشت عقاب سوار بشه و هی نوکش بزنه
میگفت عقاب عملا هیچ کاری نمیکنه با اینکه هم از لحاظ جسه هم چنگال هم نوک خیلی سرت از این پرنده بود میگفت هیچ کاری نمیکنه و تنها کاری که میکنه اینه که اوج میگیره اونقدر میره بالا که اون پرنده توی اون جو نمیتونه باشه و جدا میشه
و بعد به خودم گفتم باید اونقدر بری بالا و اونقدر آدم خوب و موقعیت جدید و غیره وارد زندگیت بشن که حتی اگه این آدم بخواد کاری کنه
قانون فرکانس اجازه نده دسترسی نداشته باشه به فرکانست
و اینو میگم توش الان ی مقدار مسأله دارم و این فایل خیلی کمک کرد خیلی دریچه های ذهنی رو برام باز کرد و خیلی میتونه کمکم کنه
سلام و صد سلام….به استاد عزیزم، مریم جونی…. و تمام دوستان هم فرکانسی گل گلاب….
ممنون از همه کامنت های پربار
خدا قوت به همگی
گام چهاردهم:
استاد جانم، خدا رو شکر از زمانیکه با آموزه های شما آشنا شده ام، همین طور که الان آموزش دادین، تا حدود زیادی حرف مردم برام بی ارزش هست و یا میتونم بگم که خیلی زودتر میتونم ذهنم رو کنترل کنم و بی خیال بشم ..
اما در این فایل، بیشتر درک کردم که :
اگر کسی تهمت میزند، اون فرد خلا و بی ارزشی دارد که عملکرد بد خودش را با تهمت زدن به دیگری، جبران کنه و اگر ببینه که ما به اون حرف، توجه کنیم و قدرت بدیم، اون رو خوشحال تر میکنیم و ما از مسیر درست منحرف میشویم….
و اگر ما در مسیر درست باشیم، خیلی خیلی کمتر به این تهمت ها بر میخوریم و زندگی راحتتری داریم …
خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم
سلام به استاد جان عزیزززم و مریم بانوی نازنینم
سلام به عزیزان هم فرکانسی ام
خدایا شکرت که همواره مرا هدایت میکنی به سمت زیبایی ها و خوبی ها
استاد باز هم مثل همیشه وقتی اومدم داخل سایت شما فایلی رو گذاشتید که من بهش همون موقع خیلی نیاز داشتم دقیقا تا قبل از این فایل با اینکه محصولات شما رو خریدم و به کار مبرم در زندگیم یا فایلهای رایگان بقیه چیزها فکر میکردم خیلی قوی شدم ولی با دیدن این فایل دیدم هنوز خیلی جا داره رو خودم کار کنم چونکه مدتی بود افرادی بابت موردی له من تهمت زدند و برام حرف درآوردند و اولش که شنیدم خب خیلی ناراحت شدم ولی بعدش سپردم به خدا ولی خب تو ذهنم این موضوع همینجور میچرخید که چطور اونا این حرفا رو زدند ادما تا چه مرحله ای پیش میرن
ولی الان با دیدن این فایل ارزشمند شما واقعا قلبم آرام شد انگار خدا باز مثل همیشه از دستش که شما باشید استاد جانم استفاده کرد تا اینجوری منو اروم کنه و بگه شاید همه چیز طوفانی باشه ولی تو آرام باش و ماه پشت ابر نمیمونه
خدایا ازت ممنونم که هر وقت صدات زدم به بهترین شکل منو هدایت کردی
استاد جانم آن شالله سایتون مستدام باشه و همچنین مریم گلی و خانواده محترمتون
در پناه الله یکتا سعادتمند و ثروتمند و شاد و سلامت در دنیا و آخرت باشید
اگر می خواهی تهمت توهین و دروغ هایی که پشت سرت میگویند روی تو تاثیر نداشته باشند این باور رو ایجاد کن که منم که دارم زندگیم رو خلق میکنم هیچ کسی هیچ تاثیری در زندگیه من ندارد منم که دارم زندگیم رو با افکارم خلق میکنم اگر بهشون توجه نکنم و قوی باشم و اصلا نشنومشون تاثیری در من و زندگیه من نداره
دونالد ترامپ با اونهمه داستان و حرفهای پشت سرش شد رئیس جمهور ،چون قوی بود چون تاثیری در او نداشت حرفهای دیگران چون اهمیتی بهشون نمیداد و در آخر به نفعش شد ، به نفعت خواهد شد اگر تو هم قوی به مسیرت ادامه بدی اصلا اهمیتی ندی به این موضوعات پوچ ،یک عده ضعیف و ناتوان می خوان اینجوری ضعف و بدبختی خودشونو بپوشونن که اون از راه بد به اینجا رسیده وگرنه منم اگه مثه اون بد بودم میتونستم برسم ولی من نمی خوام نه اینکه نمی تونم ،عرضه ندارم نمی خوام برسم به اونجا ،و تو اصن نشنو ،نبین، توجه نکن اگه به خودت مطمئنی واکنشی نشون نده ،مگه زندگیه تو دست اوناست که یه عده آدم پوچ و ضعیف و ناتوان بخوان تو رو خراب نکنن ،اگه به خودت مطمئن باشی هیچوقت برات مهم نیست شاید اولش کنترل ذهن سخت باشه ولی هر چقدر تمرین کنی بهتر میشی
حتی اگه پسری هم بهت تیکه انداخت ،بهش محل نده درگیر نشو ،هیچی نگو نزار به هدفش برسه که رو تو تاثیری داشته باشه،بدترین برخورد اینه که بهش محل ندی اصن، تا به هدفش برسه که روی تو تاثیر داشته و توجه تورو جلب کرده به هرطریقی متلکی پرونده و حرف زشتی زده
اصن نخون ،نبین، نشنو، فکر نکن با توجه کردن بهشون میتونی بهشون قدرت ندی و بگی نه من قوی ام ،نهههه،اصن بی خیال انگار نه انگار یعنی انقدر قوی باش ،که اصن توجه کردن و اهمیت دادن بهشون برات زشت باشه ،کلاستو بیاره پایین والا،من انقدر برای خودم ارزش قائلم و مهمم برا خودم که اصن این موضوعات برای من پوچ و بی ارزش و لول کلاسه ،به غرورت به شخصیتت بربخوره توجه به چنین موضوعات بی ارزشی
نه بخدا بگو ،گله و شکایت کن و نفرین کن ،اینا همش توجهه به هرصورتی دیدن ،شنیدن ،صحبت کردن ،اصن توجه نکن،مسیر خودتو با قدرت برو اگه به خودت و مسیرت برات مهمه و در آخر ماه پشت ابر باقی نمیمونه حقایق برملا میشه تو فقط توجه نکن بهشون و بعدا همونها به نفعت میشه
میترسی وجه ات،تصویرت پیش دیگران خراب بشه دیگرانی وجود ندارند تویی که داری زندگیتو با افکارت خلق میکنی و زندگیتو میسازی ،چرا میخوای ثابت کنی به دیگران که من آدم خوبه ام و بی گناهمو فلان، اصن نشنو ،نبین ،بگذر و فقط مسیر خودت رو برو حقایق برملا میشه همیشه و در آخر به نفعت میشه به قول قرآن ،مثه دونالد ترامپ
اینم نباشه که عمدا بخوای برای جلب توجه ،توهین و تهمت و قربانی بودن رو جلب کنی در نظر دیگران ،نهههه ،تو مسیر خودت رو برو ،بالاخره ممکن یه عده آدم ضعیف و بدبخت و ناتوان هم دنبال اینجور کارای مسخره باشن و بخوان تو رو احساس تو رو خراب کنن و جلوی تو رو بگیرن،تو فقط در مسیر باش و توجه نکن این کارای پوچ و بیهوده رو و نزار به هدفشون برسن و احساس تو رو خراب کنن و تاثیری رو تو داشته باشن محل نده اصن،و تمرکز کن روی خوبی ها و تحسینی که کرده اند و افراد خوبی که در زندگی ات هستند و حالا این یکی دوتا رو هم نادیده بگیر و تمااام و مسیر خودتو برو،همه چیز آسون و ساده و راحت پیش بره در زندگیمون.
سلام به شما استاد عزیزم، خانم شایسته ی شایسته، و همه دوستان ارزشمندم
سلام استادِ عزیزم ای جان با این تیشرت ارتشی پلخشی و خوشگل پاما (PUMA)، استادِ قشنگم جالبه بدونید منم یه تاپ مردانه آستین حلقه ای قرمز خوشگل پاما تنمه از دیروز : )
چقدر جالب که خدای عزیزم منو به چه زیبایی هدایت میکنه، و مثال یادم میاره..
من کارای ترجمه هم انجام دادم تو رسانه و فیلم و بازی و کلیپ و چیزهای مختلف توی نت، حتی آموزش..
و با هجمه ای از بد و بیراه و فوحش و ناسزا و بددهنی هم مواجه شدم..
بارها شده برام ایمیل توهین آمیز یا تکست اومده رو گوشیم که بد و بیراه گفتند بهم یا بی احترامی کردند و من یاد گرفتم که مثل گذشتم نباشم و واقعا خیلی تغییرات کردم نسبت به قبل، اصلا برام مهم نیست و اهمیتی نداره و جالبه که مدتهاست هیچ خبری نبوده مخصوصا از بعد از دوره بینظیر احساس لیاقت! استاد من همش دارم این اواخر توی تمام حرفام و کامنتام از این دوره اسم میبرم : ) چون واقعا عاشقمش البته همه دوره ها و فیلاتون، اما واسه من بهترینش که خیلی خوب تو این برهه از زندگیم البته، ارتباط برقرار کردم و نتیجه دیدم و به نظرم از تمام دوره ها و فایلای دیگه تون هم نتیجه میگیرم و گرفتم، بهتر بوده برام و بیس و شاکله مابقی آموزش ها هست برای من، شاید برای دیگران اینجور نبوده باشه و خیلیا جور دیگه ای نتیجه گرفته باشند یا از همون اول خیلیا راحت نتیجه بگیرن، همونطور که خودتونم همیشه میگید.
واقعا استاد در مورد مثال دخترها و خانم ها کلا، واقعا مثال دقیق و به جایی گفتید، من هم همیشه این تو ذهنم بوده وقتی به بعضی رفتارها و نا ملایمتی ها و بی مهری کردن های افراد به دیگران فکر میکردم، مخصوصا تو این زمینه که ماشاالله تا دلتون بخواد تو مملکتمون دیدیم هممون، اما میخوام بگم واقعا حسم همیشه درون خودم این بود که تو دلم به اون خانمی که بهش توهین شده بود یا تیکه پرانی شده بود تو خیابون یا یه محلی جایی و من یا افراد دیگه ای نظاره گر بودیم بصورت اتفاقی (چون اصلا من تا تونستم از اتفاقات بد و مخصوصا تصادف و یا هر چیزی که احساس بد میداده مخصوصا تو کوچه و خیابون و مکان های عمومی، دوری کردم و توجه نکردم، همیشه اینطور بودم اکثر مواقع، یا از دعواهای خیابونی و اینها)، تو دلم میگفتم اگر بی توجهی میکرد و اصلا انگار نشنیده و ندیده چیزی، واقعا اون آدم بی فرهنگ خودش خجالت میکشید و ادامه نمیداد و اون انرژی خالق خودش کارارو درست میکرد و خدا حواسش به همه چیز هست به همه امور آگاهه و تو دل همه کسی و همه چیزی هست، و همون نیرو خودش این پیغامو میرسوند از طرف تو خانمه محترم که ببین من از اوناش نیستم! و اتفاقا همیشه این واسم در مورد خانم ها گوشه ذهنم بوده که وقتی سنگین و عاقلانه و بی تفاوت رفتار کنند اینجور مواقع، کاملا یک وجهه بسیار پرقدرت و جدی و محکم از خودشون نشون میدن که خود به خود این پیغام رو به هر کسی میرسونه که ازت ترس داشته باشن و جرات نکنن بهت نزدیک بشن یا بخوان مزاحمتی ایجاد کنن و تیکه بپرونن. (استاد جان چقدر جالب که من هر فایلی دارم این اواخر تو مدت کوتاهی ازتون میبینم، هرجا پاز میکنم فایل رو که جرقه ای زده شده و نکته برداری میکنم و میبنویسم که یادم نره، دقیقا به محض پلی کردن و ادامه فایل میبینم شما هم دقیقا داشتین همون حرف و برداشت رو میگفتین و واقعا خیلی جالب و شگفت انگیزه برام این نشانه ها و اتفاقات زیبا)
استاد به من هم از این دست تهمت ها و برچسب ها زده شده تو زندگیم، اونم از کسایی که فکرشو حتی آدم نمیتونه بکنه! برچسب های خیلی بدااا یعنی دقیقا درکتون کردم وقتی حرفتون رو خوردین و مثال رو نزدید، به من هم از این چیزها زده شده، قبلا مخصوصا قبل از آشنایی با شما و این مسیر الهی، خیلی خب فرق داشتم و خیلی خودمو اذیت میکردم که ضربه های سنگینی هم خوردم از برخورد و رفتار آدما باهام و بی مهری و بی معرفتی انسان ها مخصوصا نزدیکان و فامیل یا دوست، اما در نهایت به طرز حیرت انگیز و جالبی ضربه ها خوردن افرادی که این کارارو کردند و واقعا له شدند! له ها یعنی لههه! چنان ضرباتی جهان بهشون وارد کرده که نیست و نابود شدند و اصلا خبری ازشون نبوده تو زندگیم دیگه انگار که اصلا وجود نداشتن تو زندگیم. و استاد جالبه بدونید که اون قادر مطلق اون خدای سریع العقاب و ستار العیوب، جوری همه چیزو مدیریت کرد و میکنه که تو اصلا خم به ابرو نیاری اگر به خودش توکل کنه فقط آدم و ایمان و جسارتشو نشون بده واقعا هیولایی میشه که لا خوف الیهم و لا هم یحزنون میشه، و طبق مثال ها و کلام خداوند کریم و قدرت ها و معجزاتی که برای پیامبرانش رقم زده، مثال موسی (ع) یادم میاد، که گفتم هیولا ، دقیقا استاد مثل موسی اژدها و هیولایی رو برات در دل و ذهن دیگران که قصد آسیب و گزندی رسوندن بهت رو دارن و نیت های خصمانه، همه رو خفه کنه در نطفه و ببلعدشون جوری که نیست و نابود بشن یا له بشن جوری که نتونن بلند شن.
قربونت برم با تمام آموزش هاتون استاد که مخصوصا حس میکنم ازبس که به طرز استادانه و ماهرانه ای آموزش ها و آگاهی ها رو چقدر خوب درک کردید و چقدر خوب انتقال میدید استاد جانم که دقیقا میدونید چطوری و به چه شکل مسائل و باورهای مختلف افراد رو شناسایی کنید و دقیق و حساب شده بیاید کاملا به موقع و به جا در موردش مفصل توضیح بدید و ما رو آگاه کنید.
خدارو شاکرم استاد جان که در مورد تهدید که مثال زدید، من خب هیچوقت تهدید نشدم بخاطر شخصیت آرام و در صلحی که داشتم و بودم با خودم همیشه، ولی به زور بخوام یکی دو مورد شاید یادم میاد بگم، اون سنین کم دوران مدرسه هم اگر موردی بوده به طرز عجیبی طرف یا خودش بلایی سرش اومده و یا جهان کاری کرده که اتفاقی نیفته اصلا و بعدها متوجه شدم که چه بلا و مصیبتی سر طرف اومده اونم در حالی که اصلا هیچ اقدامی هم نکرده بوده در حق من فقط کری خونده بوده به قول معروف..
توی دوران خدمتمم چرا اونجا یکی دو باری تهدید شده بودم که داستان های زندگی من بخوام بگم یعنی واقعا استاد من بیشترین ماجراجویی و مخاطرات زندگیم توی خدمتم پیش اومد! : ) که همیشه واسم هم جالبه هم عجیب و سوال برانگیز، که چرا آخه!؟ : ) بخدا بلا مصیبت هایی که تو خدمت سربازی سرم اومد یعنی اینقدر من سختی کشیدم اون دوران که موسی و محمد و بقیه تو دوران رسالت و پیامبریشون، کشیدن از ناملایمتی ها و ناسزاها و تهدید ها و توهین ها و و و..
ولی خب منم هیچوقت آدم دست و پا بسته ای نبودم و هیچوقت آدمی نبودم که وایسم هر کسی هر غلطی خواست بکنه در حقم من عین ببو گلابی نگاهش کنم، که البته منم این صحبتا مال خیلی سالها پیشه مال دوران خدمتم و مدرسه که گفتم، و از سالها پیش که با برنامه های شما هستم خب اصلا وجهه دیگه ای از زندگی و رفتار و اتفاقات و شرایط رو تجربه کردم..
شاید نیاز باشه بگم همون مثال ها رو استاد : )
استاد حتما با این ضرب المثل آشنایی دارید شما و همه دوستان که میگه : «از آن مترس که های و هوی دارد، از آن بترس که سر به تو دارد! » و خب من همیشه زبان زد خاص و عامم که سر به تو دارم! : ))))
یادمه دبیرستان بودم (پونزه شونزه سالم بود) تو همون دوران جاهلیت که میگین، تو محله اونوریه ما که همیشه با بچه ها هم محله ای و محله های کمی دورتر رفیق بودیمو بازی میکردمو شیطنت، دوتا برادر بودند که همیشه لج منو داداشمو داشتند و همیشه یه جورایی باهم کنتاکت داشتیم، ولی نه دعوا، در حد همون لج بازی و غرور و شاخ شونه کشیدن، یه بار که بعد از بازی کردنمون بود با همه بچه های محله و اینا نمیدونم چی شده بود این دوتا برادره که یکیشون خیلی با من خوب بود ولی اون یکی داداش بزرگتره همیشه خیلی غد و مغرور و بداخلاق هم بود، نمیدونم سر فوتبال بازی کردن بود سره کارت و شانسی بازی کردن بود چی بود، یا این کارتای فوتبالی که میذاشتیم و برنده میشدیم اسمش یادم نیست، یا تیله بازی..
آقا این باخته بود و لجش گرفته بود و منو داداشمم دیگه راه افتاده بودیم بریم خونه مون محله خودمون، داداشم رفته بود خونه دیگه و خبر نداشت، این داداش بزرگه همسایه که اون یکی محله بودن نامرد موقعی که روم اونور بود و داشتم راه میرفتم از پشت سر اومد یه مشت خیلی محکم و یه حالت خنده داری هم مشت میزد : )) یه مشت زد پشت کمرم دقیقا تو مهره های وسط کمرم از پشت خنجر زد نامرد : ) و شروع کرد تهدید کردن و کوری خوندن، یه موزمار آب زیر کاهی بود کلا، منم که حسابی غافل گیرانه ضربه خورده بودم و کمرم از درد داشت میشکست و نفسم بند اومده بود، رفتم گرفتمش باهاش گلاویز شدم باورتون نمیشه استاد، بلندش کردم زدمش زمین اینقدر مشت و لگد زدمش تمام سر و صورتش خونین و مالین شده بود، بلایی به سرش اوردم کشون کشون بردمش تا لب جوب تو محله خودمون تمام پوست پس کله اش و گردنش زخم شده بود، بچه ها همه جمع غلغله یه وضعی، بردمش تا لب جوب در خونمون بهش گفتم چه …هی (معذرت میخوام) خوردی! و حساب کنید پاهاش تو دستم بود با یه پای دیگم میزدم تو صورتش و سرشو کردم تو جوب، گفتم بخور بخور غذاتو بخور! سرشو کردم تو جوب با صورتش هی میزدمش تو جوب درش میاوردم، کلی گریه کرد و لجن رفته بود تو دهن و دماغ و گوشاش، یه لقدم زدمش فرستادمش خونه شون گفتم بار آخرت باشه از پشت از این ..ـه خوریا میکنیا، هر چیزی خواستی بخوری رو در رو بهم بگو، و داداش خدابیامرزم که روحش شاد باشه هرجا هست، بنده خدا اصلا نفهمیده بود که چه دعوایی و داستانی پیش اومده بود اون روز تو محله، بعد که فهمید گفت پس چرا یه ندا ندادی بیام فلان فلانش کنم، گفتم دیگه از این غلطا نمیکنه واسه ما خیالت راحت هرچیزی رو باید میخورد خورد : ) کلا تو زندگیمم همیشه حتی الانیا هر کسی پشت سرم غیبت کنه یا حرکتی زده باشه یا میخواسته ضربه بزنه بهم به هر نحوی همیشه به همه گفتم، جرات داره کسی تو روم جلوی خودم باهام حرف بزنه و هر کاری داره هر حرفی یا جدلی داره بزنه تو روم جلو خودم نه عین معذرت میخوام دخترا (البته بلانسبت همه خانما چون همه انگشتای یک دست مثل هم نیستن)، پشت سرم غیبت کنه و تهمت بزنه یا بخواد منو پیش دیگران خراب کنه..
الان که البته واسم اصلا مهم نیست، این خاطرات مال گذشته هاست و من اصلا سالهاست خوشبختانه با همه اون افراد چه نزدیک چه دور چه غریبه و هرکسی در ارتباط نیستم و یا پیش نیومده دیگه که بخوام فکر کنم بهش یا اذیت باشم، و واقعا هم عوض شدم تغییرات اساسی کردم مخصوصا این یه مدت اخیر که خیلی خوب روی حتی وجهه های خیلی حساس و چالش برانگیزم کار کردم و آرامم خداروشکر.
توی خدمت اصلیم یعنی بعد از آموزشی و دوره کد جنگ افزار، وقتی که توی گردان خودمون بودیم یه فرمانده قرارگاه داشتیم که استوار دو بود و به شدت عقده ای و بداخلاق و اصلا منزجر کننده که زبان زد خاص و عام بود تو کل پایگاه محل خدمتم، و این بنده خدا به شدت با یه قشر خاصی از سربازا که گویش محلی داشتیم خیلی عقده داشت و لج بود به شدت لج بود، کارای خنده دار و مسخره میکرد و تا دلتون بخواد برنامه داشت که اذیت کنه و زجر بده بچه ها رو، با همه اینجور بود ولی با اون قشر خاص خیلی بدتر بود حتی. یه بار توی بیگاری که بودیم و عین بز و گوسفند باید میچریدیم تو زمین ها و چمن ها و جاهای مختلف رو هرس میکردیم، و بار نیسان میکردیم که ببره خالی کنه، من ایستاده بودم روی سپر عقب ماشین و ازبس سرباز عقب ماشین بود جا نبود برم بالا و ماشین هم با سرعت داشت میرفت ولی اول سرعت گرفتنش بود چون تازه میخواست راه بیفته، و من پام سر خورد چون بارونم اومده بود و گلی بودیم لیز بود پام، از عقب ماشین افتادم رو زمین رو آسفالت و خب حسابی داغون شدم و یه پامم شکست و کلی زخمی و خونین و مالین شدم، رفتم بهداری و بیمارستان پایگاه و این داستانا، خلاصه پامو گچ گرفتم و رفتم درخواست مرخصی استعلاجی دادم و مدتی رو رفتم خونه و شهر خودمون، از اونجایی که این فرمانده رو میشناختم که چقدر عقده ای و بدذات بود واقعا، و کل پادگان میشناختنش و همه همکاراش و کادریای نظامی ازش متنفر بودن و میشناختنش که چه اخلاق گندی داره اونم با سرباز! که واقعا چی بگه آدم.. واردش نمیشم..
من از طرف خود محل خدمتم بهم یه دکتر که تو نظام پزشکی بود توی شهر دیگه نزدیک محل خدمتم اعزام شده بودم برای معالجه و تشخیص و بهبودی وضعیت پام و ورزش ها و تعویض کچ و کارایی که لازم بود خلاصه، از اونجایی که اون فرمانده خیلی اذیت میکرد و نزدیک تابستون هم بود و خیلی گرم بود به شدت، من به اون دکتر که تو شهر بود درخواست دادم که میشه برام مرخصی استعلاجی تمدید کنه به یه مدت نسبتا طولانی تا پام کاملا خوب بشه یا حداقل خیلی بهبود پیدا کنه و استخوان جوش بخوره، اونم دیگه میدونست وضعیت چجوریه و وضعیت منم میدید و خلاصه دلش به رحم میومد و واسم مرتب تمدید میکرد برگه های مرخصی استعلاجیمو و من نگهشون میداشتم تا بعد از مدتی که دکتر تشخیص بده ببرم با خودم پایگاه. حدود فکر کنم سه ماه شایدم کمتر طول کشید تا پام به حد خوبی برسه وضعیتش و استخوان کامل جوش بخوره، وقتی موعدش شده بود برم محل خدمتم، تو دلمم میدونستم که این فرمانده الان حسابی واسم برنامه داره و از دماغم میخواد بکشه بیرون! وقتی رفتم رسیدم نزدیک گردان، دیدم ایستاده بود دم در گردان بیرون تو خیابون، و داشت چپ چپ نگام میکرد و رسیدم نزدیکش و احترام نظامی گذاشتم، و خون جلو چشماشو گرفته بود گفت مرتیکه برو گردان تا واست دارم دو نون گرم! (تکه کلامش بود کلا میگفت مرتیکه همیشه و یه صدای تو دماغی خنده داریم داشت : ) )، منم که پی همه چیو به تن مالیده بودم و میدونستم که چجوریه، رفتم داخل با پای لنگ لنگان و عصا زیر جفت بغلام، خلاصه استاد جان، جونم بگه براتون که ما رفتیم منتظر تو آسایگاه تا این فرمانده منو فرا بخونه به دفتر قرارگاه، وقتی صدام کردن و رفتم تو دفترش قرمز شده بود و داد و بی داد و هرچی از دهنش درومد بهم گفت و من هیچی نمیگفتم فقط گوش میکردم، بهم گفت میخواستم واست درخواست فرار از خدمت بزنم تا تحت پیگرد باشی و دستگیرت کنن بندازنت هلفدونی، مرتکیه سه ماهه رفتی خونه خوابیدی چی فکر کردی پیش خودت!؟؟ خلاصه منم توضیح دادم واسش و میدونستمم هیچ فایده ای نداره واسه این بابا، دو سه تا منشی و مستخدم هم همیشه تو دفترش پیشش بودن، وقتی حرفاش تموم شد و با یه حالت کینه و نفرتی بهم گفت باشه میتونی بری فعلا تو محوطه باش تا تکلیفتو معلوم کنم، در صورتی که باید با زبان خوش و درک کردن وضعیتم اصلا منو میفرستاد آسایگاه تا استراحت کنم و میفرستادم بهداری و بیمارستان وضعیت پام بهتر بشه، موقعی که احترام گذاشتم اومدم با اون وضع پام با عصاها زیر بغلم برگردم که درو باز کنم برم، دیدم حرفای بدی زد و خیلی بی احترامی کرد و بلند شد اومد پشت سرم و یه پس گردنی زد بهم، اونجا دیگه من قاطی کردم نتونستم تحمل کنم، منم نامردی نکردم برگشتم سمتش عصاها رو پرت کردم تو سر و صورتش و خودمو پرت کردم روش تا میخورد گرفتمش زیر مشت حسابی خالی کردم روش عصبانیتمو، بچه ها که شوکه شده بودند از این اتفاق و کلی هول شده بودند دوییدند سمتم و جدامون کردند، و مدام بهم میگفتند دیوونه چیکااااااار کردی!!! میدونی چیکار کردی این عوضی رو نمیشناسی؟؟ خودتو بدبخت کردی الان واست اضاف خدمت میزنه الان میفرستت زندان الان چی و فلان.. هیچی منم دم در تو محوطه منتظر بودم دم در و خیلی ناراحت و حالم حسابی گرفته بود، بعد دیدم با کلی پرونده و کاغذ ماغذ و زونکن اومد بیرون قرمز و کبود شده بود از مشتایی که زده بودمش و مستقیم رفت دفتر فرمانده گردان که سرهنگ تمام بود و انسان بسیار شریف و خوبی بود هم خودش هم جانشین فرمانده گردان که سروان تمام بود. خلاصه دیدم بعد از یکی دو ساعت اومد بیرون و حسابی واسم زده بود و توپش پررر! : ) بعد دیدم منو صدا زدن برم اتاق جناب سرهنگ، وقتی رفتم اول گله شکایت کرد بهم و بعد بهم گفت پسر خوب تو که سرباز خیلی خوب و نمونه ای هستی واسه گردانمون، من میدونم این فلانی (به اسم صداش کرد همون فرمانده قرارگاه رو) چجوریه و رفتارشو میدونم و میدونم چقدر سربازارو اذیت میکنه، ولی باز با همه اینا تو نباید همچین کاری میکردی اینجور از کوره در رفتنا و عصبانی شدنا تو دوران خدمت کاملا به ضررته و پات گرون تموم میشه! هرچی فرماندت بهت گفت باید اطاعت کنی، و بهم گفت با بُرش داشتنش و پارتی بازیایی که تو مقامات بالارتبه پایگاه داره، واست بدجور تنبیه و مجازات بریده! گفت درجه افتخاری نظامیتو که اینقدر واسش تلاش کردی و زحمت کشیده بودی برات رفته زده و کاری کرده از تهران منحل بشه درجه ات و کنسلش کردن، بخدا استاد گروه بان دویی با مدرک تحصیلی که من داشتم به هیچکس نمیدن، ولی اینقدر خودمو خوب نشون داده بودم و امتیاز و نمره فوق العاده کسب کرده بودم تو آموزشی و تو دوره کد جنگ افزار و سرباز نمونه و آرام و خوش برخوردی بودم و همیشه منضبط و مرتب، چون تو اون دوران همه فرمانده هان و بالاخدمتیا و ارشد ها ازم راضی بودند و تعریفمو میدادند به فرمانده هان رده بالا، و نفر اول سردوشی بگیر که رسته سرباز و کلا نظامی ها هست تو خدمت، این شده بود که اون درجه فوق العاده بهم تعلق میگرفت بخاطر اون امتیازات، و این فرمانده درخواست داده بود و زیرابمو زده بود که منحل بشه درجم. و بعد هم واسم یک ماه یا بیشتر فکر کنم حدود 50 روز اضاف خدمت بریده بود(استاد اضافه خدمت هر یک دقیقش بخدا یک سال میگذره واسه سرباز اینقدر عذابه و رو مخه!) و زندان هم واسم برید بی وجدان، خلاصه مام چاره ای نداشتیم دیگه، یه سرباز مراقب مامور کردن منو ببره یعنی فقط دست بند بهم نزدن اونم چون پام شکسته بود و با عصا بودم، و رفتم با پای لنگ و گچ گرفته زندان و مدتی زندان بودم، خیلی خب روزای بدی رو گذروندم اونجا و واقعا خیلی خرد شده بودم و شخصیتمو نابود کرده بودند با این کاراشون، هیچی بعد از مدتها حالا یادم نیست دوماه یا بیشتر زندان بودن اومدم بیرون و برگشتم گردانمون، و تو مدت زندان بودن خیلی اوضاع بیریختی بود اونجا یعنی حسابشو کنید کسایی اونجا بودند که خیلی اوضاعشون ناجور بود و خیلی جرایم سنگین و بعضا خطرناکی داشتند، ولی نگهبانای زندان و اون نیروهای کادر هوای منو داشتند و بخاطر پای شکستمم بهم سخت نمیگرفتن و باهامم دوست شده بودند و کلی هم باهم گاهی میخندیدیم و وقت میگذروندیم، انگار که خدا اینارو مامور کرده بود و دلشون رو نرم کرده بود که مراقبم باشن و اذیتم نکنن. توی زندان در حدی بد بود که معذرت میخوام خیلی وقتا مخصوصا شبا بخاطر اینکه نمیشد کسی بره دستشویی و یا در سلول رو باز کنن، همونجا ملت خراب میکردن و دیگه نمیخوام وارد جزییات بیشتر بشم ببینید چه افتضاحی بود..
مدتم گذشت و درومدم آزاد شدم، خلاصه این جریان گذشت و مشغول شدم دوباره تو گردانمون و بعد از مدتهای زیادی که گذشته بود و ماجراها داشتیم و رزمایش های مختلف رفته بودیمو اسم و رسمی هم در کرده بودم تو گردان و همه میشناختنم اونجا و ارشد هم شده بودم بخاطر مهارتهای نظامیم و مخصوصا بحث جنگ افزار و شیلتر و موضع توپ ضد هوایی سنگین، که دستم بود و سربازای زیادی زیر دستم بود و مثل فرمانده بودم تقریبا و باید دستوراتمو اجرا میکردند سربازا مخصوصا صفر کیلومترها و آش خورها به قول معروف : ) توی بحث پست دادن تو جاهای مختلف گردان اینجوری نبود که بالا خدمتی و پایین خدمتی و آشخور و صفر کیلومتر و این چیزا تاثیر داشته باشه و همه وظیفه پست دادن و نگهبانی داشتند، توی طول هفته و ماه نوبت به همه سربازا میرسید که پس بدن، حالا یا پست گارد و آجودانی بود، یا دروازه گردان، یا حمام و دستشویی ها و..
من که دیگه چند ماهی به آخرای خدمتمم نمونده بود و بالا خدمتی بودم و یه عزت و احترامی پیش باقی سربازا و نیروهای کادر رسمی و جاهای مختلف گردان های مختلف و مرکز فرماندهی پیدا کرده بودم، یه شب که نگهبان و پاسِ شب بودم جلوی دروازه اصلی گردان و اسلحه هم اونجا باید دستت میگرفتی (ژ3 ، اصلی ترین سلاح سازمانی ارتشه)، پاس بخشِ شب که همیشه از مقامات بالا و سلسله مراتب فرماندهی بهشون دستورات ویژه و کدهای مخصوص و رمز های پاس بخش ها برای امور مختلف داده میشد بهشون، میومد تا پایین، و نوبت هرکسی که سر پاسِ مخصوص خودش بود رمز شب میدادن، و همیشه هم من ازبس آدم مقید و وظیفه شناسی بودم مخصوصا تو دوران خدمتم، خیلی این چیزارو رعایت میکردم و مسئولیت پذیر بودم همیشه از بچگی، تو خدمتم که دیگه بیشتر و بیشتر بخاطر اون جو و موقعیت نظامی و حساسش، آقا یه جمله خیلی معروفی بود تو ارتش و خب البته خیلی جملات قصار و مهم توی ارتش هست همیشه، یکیش این بود که همیشه هم گوشه ذهنم داشتش! که میگفت : هر وظیفه ای سر پاسِ شب و پست دادن باید با جونش از اون پست نگهبانی بده و تحت هیچ شرایطی! بدون اینکه کسی بخواد وارد یا خارج بشه و رمز شب رو نگه، اون نگهبان حق نداره بذاره ورود یا خروجی انجام بشه! یعنی حتی میگفتن اون فرد هر کسی میخواد باشه حتی شخص اول مملکت! منم به شدت رو این چیزا حساس بودم خودم و جونمو میذاشتم پای مسئولیت و وظایف محوله، آقا سره پست بودم تا نصف شب شد و دورانی هم بود که تو موقعیت های مختلف تو کشور پهپادها و اشیاء پرنده زیاد دیده بودند و دفع کرده بودند و از طرفی دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد بود و یادمه اون اواخر خدمتمم تو مملکت شایعه شده بود آمریکا تهدید کرده و قصد حمله داره و از این صبحتا، و مخصوصا بحث نیروگاه هسته ای و اینا خیلی داغ بود و شدت گرفته بود..
شاکر الله یکتایی هستم که به من توفیق حضور در گام چهاردهم پروژه مهاجرت به مدار بالاتر رو داد.
سپاسگزار استاد عزیزم و مریم جانم که این فایل ها رو عالی تدوین میکنند هم هستم
چقدر جالب بود که این فایل دوباره ضبط شده و یه نکته خیلی برای من جالبه ، اگر از دوره قانون آفرینش بیایم به سمت دوره احساس لیاقت که فکر میکنم جز آخرین دوره های استاد هست که ضبط شده کاااااااااملا روند تکاملی استاد ، حتی از بعد تن صدا ، تعداد کامنت ها و آرامش کلام مشخصه و این خود خود تکامله
چقدر این بحث جالبه و فکر میکنم شرک ریشه تقریبا تمام مسائل ما هست ، شرکی که به قول پیامبر در دل مومن مثل راه رفتن مورچه روی سنگ سیاه در دل سیاهی شب است . از نظر من موفق ترین آدم های دنیا موحد ترین آدم های دنیا هستند و توانایی عجیبی در کنترل ذهن دارند و کنترل ذهن ( تقوا ) همه چیز است ، چون به میزانی که میتونم ذهنم روکنترل کنم و احساس بهتری داشته باشم اتفاقات بهتر رو تجربه میکنم
استاد جان سلام متشکرم که به ندای قلبت عمل می کنی و حرف های رب م و بهم یادآوری میکنی و منو محکم تر، پر قدرتمند تر می کنی.
من این روزا خیلی تهدید میشم که من فلان و فلان کار می کنم
من آبروی تو و خانواده ی تو رو می برم.
من میرم فلان اورگان دولتی واست چنین و چنان می کنم.
اگه من نباشم تو هیچ کس و نداری.
اگه من نباشم تو بدبخت میشی
نه عزتی، نه احترامی ، نه ارزشی.
آره استاد من…
این روزا اتفاقاتی داره واسم می افته که فقط خیلی و خیلی دارم خودمو می شناسم.
روزهای اول نجواها خیلی زیاد بود و هی منو اونجوری می کشید که آره راست میگه ، راست میگه…
اما یادم میاد یه روز که خیلی خسته شده بودم و حالم از خودم بهم می خوررد، نشستم با خودم مثل دوتا مرد ،قشنگ حرفامونو زدیم که بابا به گذشته ات نگاه کن ببین خدا واست چقققققدر شاهکار کرده.
فقط یه مورد مثال بزن که تو خدا رو صدا زدی و او نیومده هدایت ت، نکرده، بگو ببینم.
وقتی خوب فکر کردم و تمام اتفاقات زندگیم رو براش دونه دونه چیدم دیدم بابا هر جا سپردم دست خودش چقققققدر ساده و راحت واسم تموم شده، پس بازم بده دست او ، خودتو رها کن آزاد بزار تمام چیدمان و او واست انجام بده.
خداوند قدرت بالای همه هست.
خداوند قدرت بالای همه هست .
خداوند قدرت بالای همه هست.
استاد این واسم شعار نیست.
بارها و بارها باهاش زندگی کردم، و دارم زندگی می کنم.
اکثریت مردم مکه به محمد می گفتند ، این سادلوح، این دیوانه ست،
نه سواد خواندن و نه سواد نوشتن داره.
نه پول داره، نه ارزش داره.
اما آیا این تهمت ها محمد رو ضعیف کرد.
وقتی قرآن و می خونم درک می کنم که محمد روز به روز قوی تر می شد.
چون همه چی و به ربش سپرده بود.
چون واکنش نداد.
چون براش حرف مردم مهم نبود.
آره عباس منش ، از لحظه ای که قانون و درک کردم که خودم دارم شرایط زندگی مو خلق می کنم خیلی و خیلی سعی می کنم تا تهدیدی، تهمتی ، از سمت مقابل م میشه، حواسم و جمع می کنم و میگم این چیزی ست که خودت خلق ش کردی.
می خوای بهتر از اینو ؟؟؟؟
پس کانون توجه ات، و عوض کن.
میرم به دل طبیعت
پارک ، صدای انواع پرندگان ، شنیدن صدای آب گوارا، شنیدن صدای برگهای پاییزی که یه عالمه رو زمین ریختن وقتی پاهام و روشون میزارم.
ورزش کردن، تاب خوردن، گذاشتن آهنگ و لذت بردن ، رها شدن، و سپردن به دست ربم.
اونوقت ه، که معجزات شروع میشه، خبرهای شادی آفرین هی میاد، بارش نعمت ها، ثروتها ، ایدهها میاد.
هدایت آدم ها ، شرایط ، موقعیت ها، هی بیشتر و بیشتر میشه
به نام خدای مهربان
پروژه مهاجرت به مدار بالاتر
گام 14 نحوه برخورد با تهمت
سلام به استاد عباسمنش
سلام به استاد شایسته
سلام به تمامی اعضای خانواده صمیمی عباسمنش
خدایا صدهزار مرتبه شکرت
از همون اول که استاد توضیح میدن, خیلی آگاهی و پیام بسیار مهمی بود برای من, که قبل از هر کاری وقتی در مسیری قراره حرکت کنم بنشینم و تکلیفم را با خودم مشخص کنم که بین دو چیز : 1. هدفم 2. حرف مردم ، کدام برام مهمتره، به نسبتی که هدفم برام مهم باشه میتونم با قدرت بیشتری ادامه دهم و اگر کفه حرف مردم برام سنگین تره اونوقت باید همیشه مراقب حرف مردم باشم.
من متوجه شده ام همه آدمهای موفق از جمله نقاط مشترکشون این هست که همیشه یه عده ای خواهان عدم موفقیتشون هستن و همیشه در کنار پشتکارشان، یکی هم بی توجهی به این مانع بوده. و البته به گفته استاد، برای کسی مثل من که در یک خانواده ای بزرگ شده که حرف مردم یک اصل پذیرفته شده بوده، به این راحتی هم نیست که به یک باره بخوام بی توجه باشم اما با تمرین و با ایمان به خداوند و تقویت این باور که من خالق زندگی خودم هستم و دیگران هیچ تاثیری در زندگی من ندارند مگر اینکه من با افکارم و ذهنم به آنها قدرت بدهم، می توانم به مسیرم ادامه دهم.
همین طور که استاد بدرستی از آقای ترامپ به عنوان یک الگو مثال می زنند و فارغ از اینکه ترامپ چه شخصیتی دارند اما در تاریخ بندرت کسی پیدا می شود که این حد از تهمت و اتهام و هجمه بر علیه ش باشد و نه تنها متوقف نشود بلکه بسیار موفقتر از قبل بشود چرا؟ چون ترامپ از خودش خبر دارد و بدون توجه به حرف دیگران به مسیری که انتخاب کرده جلو میرود،
و یکی از جملات کلیدی استاد برای من در این فایل این بود: دیگران را از فرکانس خودت بیرون کن، از دنیایت بیرون می روند،
استاد عزیز سپاسگزارم
مصاحبه با استاد |نحوه برخورد با تهمت – قسمت 1
گام چهاردهم
الله نور السماوات و الارض
بنام خداوند وهاب و بخشنده و مهربان هدایتگرم که کلید جادویی و طلایی مهاجرت به مدار بالاتر برای اجابت دعاها و خواسته هایم را در این مسیر الهی به من عطا بخشیده و به من کمک کرده که تا این لحظه گام چهاردهم هدایت شوم . خدایااا شکرت
درود به دوستان عزیزی که در این مسیر توحیدی حضور دارند و با خواندن کامنت های زیباشون به درک و آگاهی بیشتری هدایت میشوم
درود و وقت بخیر خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم که چنین فایل فوق العاده عالی را برامون ثبت و ضبط کردید و این فایل دقیقا برای من بود استاد قشنگم نمیدونم چطوری از شما و خانم شایسته ی مهربانم تشکر کنم که با اشک و شکرگذاری این کامنت را براتون مینویسم مرسی مرسی برای وجود پر برکت توحیدی بینظیرتون خدایااآاا شکرت و ممنون و سپاسگذارم
سوال ..در مورد تهمت زدن و توهین و غیبت و تهدید و سنگ اندازی کردن دیگران و آبروریزی
هرگونه توجهی به این تهمت زدن ها یعنی قدرت دادن به آن شخص و یا اشخاص.. چه بخواهیم به خداوند شکایت کنیم و آه و اشک و گریه و نفرین کنیم به آن شخصی که اعتبار و آبرویی برده و توهین و غیبت کردند .. و تمام اینها یعنی توجه کردن یعنی قدرت دادن به اعمال و رفتار آن اشخاص
بهترین کار این هست که بهش توجه نکنیم و اصلا صحبت نکنیم و کاری بهش نداشته باشیم و بقول استاد سگ محلی کنیم
اگر از فرکانس ما خارج بشه از دنیای ما خارج خواهد شد
چون ما خودمون داریم با افکارمون اتفاقات رو رقم میزنیم
چون ما خودمون داریم با افکارمون شرایط را رقم میزنیم
استاد جان از وقتی با شما و قوانین و آموزه ها و آگاهی های این مسیر الهی آشنا شدم تمام مسعولیت های اشتباهات گذشته ام را بی قید و شرط پذیرفتم و اصلا این کار آسونی برام نبود و سعی کردم خودم را ببخشم و در صدد جبران هستم و اگر تهمت و توهین و غضب و خشم کینه و آبروریزی هایی از طرف عزیزانم و نور چشمی هایم به من شده را پذیرفتم و در کمال صداقت سکوت کردم و تمام آن آتفاقات گذشته و ورشکستگی های مالی و مادی و معنوی و روابط .و غیره … مقصرش خودم هستم و اعتراف میکنم نا آگاه بودم و ندانسته و ناآگاهانه در دام آن چالش ها افتاده بودم …
داستان من هم چنین داستان تهمت و غضب و خشم و کینه و آبروریزی است.. چند وقتی است که اتفاقا در دام چنین تضادی با دخترم افتاده بودم که در چندین کامنت چند وقت پیشم این تضاد را در مورد دخترم نوشته بودم بخاطر آن ورشکستگی های مالی گذشته مون که همه ی دارایی مون را از دست داده بودیم هر چند وقت یکبار این کینه و خشم و تهمت و خشم و کینه ی دخترم فووران میکنه و همه ی گناهان دنیا رو میندازه گردن من و از طرفی چون پسرم. چند ساله که از ما قهر کرده و رفته و خبری ازش ندارم دخترم دلش برای برادرش تنگ شده و همش مورد هجوم سیل آسای توهین و تهمت و هزاران حرف و سخن قرار گرفتم .. ولی ایندفعه خیلی وضعیت نامناسبی بود و همش مسایل پیچیده تر میشد و هیچ سند و مدرکی برای اثبات این تضادهای گذشته ام که خودشون هم ناظر بودند ندارم .. ولی چون فایل های شما را مدام گوش میکردم و توجه داشتم توانستم با آن آگاهی ها کنترل ذهن داشته باشم و کوچکترین عکس العملی از خودم نشان ندهم و طوری رفتار و عملکرد داشتم که مسعولیت تمام آن اتفاقات گذشته و اشتباهات گذشته ام را پذیرفتم و مطمعن هستم این تضادها نشانه هایی است که باید برای تغییر مسیر زندگیم روی خودم و افکارم کار کنم تا به شرایط و اوضاع درست و مناسبی هدایت شوم هر چند فعلا این مسعلع آتش زیر خاکستر هست و بقول معروف آشغالا رفته زیر مبل ولی حتما یک راه حلی وجود دارد تا بتونم این مسعلع رو اساسی و جبران خسارت گذشته را برای دخترم انجام بدم بلاخره راهها و درها برام باز میشه .. بلاخره در طول زمان برای همه روشن خواهد شد و مطمعن هستم خداوند به من کمک خواهد کرد تا از این چالش هم همچون چالش های دیگرم بسلامت عبور کنم و از خداوند درخواست کردم که در موقعیتی قرار بگیرم که خانه ی ارث پدری دخترم را بهش برگردانم و منتظر چنین روزی هستم هر چند نمیدونم چطوری و یا از چه طریقی ؟؟؟؟ و یا چه موقع این کار برام تحقق یابد …. ولی باور دارم بلطف خدایی که هر غیر ممکنی را ممکن میکند این مال را که حق دخترم بود را بهش برگردانم هر چند آن تضادها ناخواسته بود..
بقول استاد عزیزمون..
بهترین کار این است که روی هدف و خواسته ی خودمون تمرکز کنیم و روی افکار خودمون تمرکز کنیم . روی ویژگی های خودمون تمرکز کنیم روی صداقت و پاکی خودمون تمرکز کنیم
بلاخره مسیر درست خودشو نشون میده
من باور دارم
خدایا شکرت که الان با آرامش سرم را بر بالن میگذارم و با خوشحالی بخوابی عمیق و با کیفیتم فرو می روم و آن خدایی که بیدار است تمام مسایل و تضادهای ما رو بشکل جادویی حل و فصل میکند و تمام راهها و تمام درها را برامون چاک چاک باز میکند و من به راه حل های الهی ایمان و یقین و اعتماد دارم الهی آمین
خدایا شکرت که هدایت ما رو بعهده گرفتی و ای خدایی که به تنهایی برایم کافی هستی ممنون و سپاسگذارم
ـخدایا تمام جنبه های زندگی من نیاز به ترمیم و بهبودی کامل و راه حل ها و معجزه های الهی تو دارد پس با معجزاتت بی نیازم کن
من باور دارم که…
همیشه و همیشه همه چیز بنفع من پیش میره و معجزات در زندگیم رُخ میدهد
خدایاااا من فقط و فقط با نتایج معجزه آسایم می توانم اسم ترا با صدای بلند فریاد بزنم و بگم خدایااآاا شکرت خدایااااااااه اه اه آه آه آه راحت شدم و خودمو سپردم به تو
خدایااا میخوام با بالاتر رفتن مدارم اسم تو رو بلند بلند با فریاد صدا بزنم بگم خـــــــــــــــدایـــــــــــــاااااااااااا
شـــــــــــکـــــرت
خدای قدرتمند من ، من در برابر علم و آگاهی تو هیچم ،همه چیز رو به خودت میسپارم و آسانم کن مرا برای راه حل های آسان و آسانی ها ی نعمت ها وفور و فراوانی های پول و ثروت سلامتی و عشق در روابط های درست و مناسب با افراد جدید و شاد و خوشحال
خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم
و تنها فقط و فقط از تو یاری و هدایت و آگاهی می خواهم
IN GOD WE TRUST
ما به خداوند اعتماد داریم
IN GOD WE TRUST
به نام خدا
سلام استاد عزیز
چقدر با دیدنتون این احساس سرزندگی و طراوت در من موج میزنه
چقدر هر بار این ارامشتون بیشتر میشه
و چقدر این توی هر فایلی در شما پیداست
اما برگردم به این موضوع
که فکر میکنم برای همه این موضوع بوده هست و خواهد بود
برای من هم بوده
ی جاهایی تمرکز نکردم و کلی و کلی به نفعم شده
ی جاهایی تمرکزم گذاشتم حالا بنا به دلایلی که ظاهراً منطقی بوده و بلا سرم اومده ی کم و حداقلش اینه که احساس آرامشم رو از دست دادم
اما وقتی من به خوبی داشتم روی آموزه ها کار میکردم
تمرین میکردم نتیجه میگرفتم و خیلی خیلی عالی آرامش داشتم ی همچین اتفاقاتی افتاد که به قول استاد کار آدم های ضعیف و حسود بود
ی کارمندی داشتم اومد گفت که میدونی فلانی چی گفته یا داره چکار میکنه
گفتم اصلا این بار اینو گفتی تخت هیچ شرایطی اینو نگو
بعد حاج و واج مونده بود
و دیدم که چرا حاج و واجه براش توضیح دادم
گفتم شاید دسترسی داشته باشه حتی ی دیوار بکشه بین مغازه من و خودش اما به هیچ عنوان دسترسی نداره به ذهنیت من به هیچ عنوان
ذهنیت من اونیه که خودم به واسطه ورودی ها و باورهای که من دارم ساخته شده و میشه
این داره به من کمک میکنه
حتی ی نابلویی گذاشته بود که خداوند بهم گفت که میتونی بهش بگی بزارش اینورتر یا حتی دیوار بکش
توی ذهنم گفتم اینو بهش میگم ولی همین توجه نکردن باعث شد بهش نگم
ولی توی ذهنم بود که حتی اینو هم بهش بگم چقدر احساس خوبی بهم دست میده
یعنی فکر میکنم نود درصد این تهمت ها توسط افرادی که نزدیک هستن و شاید حتی خیلی بهشون محبت کردیم زده بشه و خیلی کارها کنن و همین خیلی خوبه برای ما برای من .
وقتی شنیدم که استاد مثال اوباما رو زد گفتم چقدر خوب قانون رو میدونن اینا
یا مثال دونالد ترامپ
یا خیلی از کسانی که قبلاً تهمت به من زدن و من داشتم کار خودم رو میکردم و شاید بعضی موقع نکات مثبتشون رو مینوشتم و دعا براشون میکردم
و حتی فکر میکردم چطور کمکشون کنم که نفهمن از طرف منه
اینو من ازش ضربه خوردم مینویسم که رد پایی باشه
بعضی وقتها شیطان از این در وارد میشه که تو که محبت کردی توکه این کار رو کردی چرا اون این حرف رو زد و این کار رو کرد
و جواب اینه که من به خاطر خودم کردم من به خاطر خدای خودم کردم
تو نیکی کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز
تو خوبی کن تو نیکی ها رو ببین و در موردشون حرف بزن و بیخیال شو رها کن
اونی که قراره جواب تورو بده اون خدای رحمن توی بیابان هم که شده بهت برمیگردونه
یاد این موضوع افتادم که پر بیراه هم نیست وقتی این موضوع ی مقدار تاثیر گذاشته بود روم
هدایت شدم به ویژگی خواصی که ی نوع پرنده داشت
اسم اون پرنده کور کور بود اگه اشتباه نکنم
نوشته بود کار این پرنده اینه که توی آسمون روی پشت عقاب سوار بشه و هی نوکش بزنه
میگفت عقاب عملا هیچ کاری نمیکنه با اینکه هم از لحاظ جسه هم چنگال هم نوک خیلی سرت از این پرنده بود میگفت هیچ کاری نمیکنه و تنها کاری که میکنه اینه که اوج میگیره اونقدر میره بالا که اون پرنده توی اون جو نمیتونه باشه و جدا میشه
و بعد به خودم گفتم باید اونقدر بری بالا و اونقدر آدم خوب و موقعیت جدید و غیره وارد زندگیت بشن که حتی اگه این آدم بخواد کاری کنه
قانون فرکانس اجازه نده دسترسی نداشته باشه به فرکانست
و اینو میگم توش الان ی مقدار مسأله دارم و این فایل خیلی کمک کرد خیلی دریچه های ذهنی رو برام باز کرد و خیلی میتونه کمکم کنه
مرسی استاد واقعا سپاسکذارم
سلام و صد سلام….به استاد عزیزم، مریم جونی…. و تمام دوستان هم فرکانسی گل گلاب….
ممنون از همه کامنت های پربار
خدا قوت به همگی
گام چهاردهم:
استاد جانم، خدا رو شکر از زمانیکه با آموزه های شما آشنا شده ام، همین طور که الان آموزش دادین، تا حدود زیادی حرف مردم برام بی ارزش هست و یا میتونم بگم که خیلی زودتر میتونم ذهنم رو کنترل کنم و بی خیال بشم ..
اما در این فایل، بیشتر درک کردم که :
اگر کسی تهمت میزند، اون فرد خلا و بی ارزشی دارد که عملکرد بد خودش را با تهمت زدن به دیگری، جبران کنه و اگر ببینه که ما به اون حرف، توجه کنیم و قدرت بدیم، اون رو خوشحال تر میکنیم و ما از مسیر درست منحرف میشویم….
و اگر ما در مسیر درست باشیم، خیلی خیلی کمتر به این تهمت ها بر میخوریم و زندگی راحتتری داریم …
ممنون استاد جانم
خدا قوت استاد جانم
در پناه حق استاد جانم
شیما بانو
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم
و مریم جان عزیز و تشکر ویژه از شما بابت پروژه گام به گام
و سلامی به همه ی دوستان سایت
استاد عزیز من این فایل رو چندشب پیش گوش دادم
چقدر فایل خوبی بود.
و داشتم به خودم میگفتم برای همه ی ما بوده زمان هایی که احساس کردیم دیگران رفتارهاشون ،کارهاشون، حرف هاشون تاثیری در زندگی ما بزاره.
فردای صبح اون روز من قدم 7 جلسه ی اولش رو گوش دادم. ( البته که من عاشق قدم 7 هستم) بخصوص برای بحث شیرین و زیبای مدارها .
و دیدم چقدر این فایل عالی.
این جلسه دقیقا تکمیل حرف های این فایل شماست.
یعنی من از زمانی که اون فایل مدارها روگوش دادم ، انسان ها حرف هاشون کارهاشون برام خیلی کمرنگتر شده.
یعنی قشنگ توی این جلسه قدرت رو به خدا میدی و این بحث مدارها یک خیال راحتی بینظیری بهت میده.
شاید اون افراد از نظر فیزیکی در کنار تو باشن اما از نظر مداری هیچ دسترسی به تو ندارند.
واقعا استاد یه تشکر ویژه ازتون دارم بابت بحث مدارها.
نمیدونید چقدر روی من تاثیر گذاشته.
به نام خداوند یکتا
خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم
سلام به استاد جان عزیزززم و مریم بانوی نازنینم
سلام به عزیزان هم فرکانسی ام
خدایا شکرت که همواره مرا هدایت میکنی به سمت زیبایی ها و خوبی ها
استاد باز هم مثل همیشه وقتی اومدم داخل سایت شما فایلی رو گذاشتید که من بهش همون موقع خیلی نیاز داشتم دقیقا تا قبل از این فایل با اینکه محصولات شما رو خریدم و به کار مبرم در زندگیم یا فایلهای رایگان بقیه چیزها فکر میکردم خیلی قوی شدم ولی با دیدن این فایل دیدم هنوز خیلی جا داره رو خودم کار کنم چونکه مدتی بود افرادی بابت موردی له من تهمت زدند و برام حرف درآوردند و اولش که شنیدم خب خیلی ناراحت شدم ولی بعدش سپردم به خدا ولی خب تو ذهنم این موضوع همینجور میچرخید که چطور اونا این حرفا رو زدند ادما تا چه مرحله ای پیش میرن
ولی الان با دیدن این فایل ارزشمند شما واقعا قلبم آرام شد انگار خدا باز مثل همیشه از دستش که شما باشید استاد جانم استفاده کرد تا اینجوری منو اروم کنه و بگه شاید همه چیز طوفانی باشه ولی تو آرام باش و ماه پشت ابر نمیمونه
خدایا ازت ممنونم که هر وقت صدات زدم به بهترین شکل منو هدایت کردی
استاد جانم آن شالله سایتون مستدام باشه و همچنین مریم گلی و خانواده محترمتون
در پناه الله یکتا سعادتمند و ثروتمند و شاد و سلامت در دنیا و آخرت باشید
سلام
اگر می خواهی تهمت توهین و دروغ هایی که پشت سرت میگویند روی تو تاثیر نداشته باشند این باور رو ایجاد کن که منم که دارم زندگیم رو خلق میکنم هیچ کسی هیچ تاثیری در زندگیه من ندارد منم که دارم زندگیم رو با افکارم خلق میکنم اگر بهشون توجه نکنم و قوی باشم و اصلا نشنومشون تاثیری در من و زندگیه من نداره
دونالد ترامپ با اونهمه داستان و حرفهای پشت سرش شد رئیس جمهور ،چون قوی بود چون تاثیری در او نداشت حرفهای دیگران چون اهمیتی بهشون نمیداد و در آخر به نفعش شد ، به نفعت خواهد شد اگر تو هم قوی به مسیرت ادامه بدی اصلا اهمیتی ندی به این موضوعات پوچ ،یک عده ضعیف و ناتوان می خوان اینجوری ضعف و بدبختی خودشونو بپوشونن که اون از راه بد به اینجا رسیده وگرنه منم اگه مثه اون بد بودم میتونستم برسم ولی من نمی خوام نه اینکه نمی تونم ،عرضه ندارم نمی خوام برسم به اونجا ،و تو اصن نشنو ،نبین، توجه نکن اگه به خودت مطمئنی واکنشی نشون نده ،مگه زندگیه تو دست اوناست که یه عده آدم پوچ و ضعیف و ناتوان بخوان تو رو خراب نکنن ،اگه به خودت مطمئن باشی هیچوقت برات مهم نیست شاید اولش کنترل ذهن سخت باشه ولی هر چقدر تمرین کنی بهتر میشی
حتی اگه پسری هم بهت تیکه انداخت ،بهش محل نده درگیر نشو ،هیچی نگو نزار به هدفش برسه که رو تو تاثیری داشته باشه،بدترین برخورد اینه که بهش محل ندی اصن، تا به هدفش برسه که روی تو تاثیر داشته و توجه تورو جلب کرده به هرطریقی متلکی پرونده و حرف زشتی زده
اصن نخون ،نبین، نشنو، فکر نکن با توجه کردن بهشون میتونی بهشون قدرت ندی و بگی نه من قوی ام ،نهههه،اصن بی خیال انگار نه انگار یعنی انقدر قوی باش ،که اصن توجه کردن و اهمیت دادن بهشون برات زشت باشه ،کلاستو بیاره پایین والا،من انقدر برای خودم ارزش قائلم و مهمم برا خودم که اصن این موضوعات برای من پوچ و بی ارزش و لول کلاسه ،به غرورت به شخصیتت بربخوره توجه به چنین موضوعات بی ارزشی
نه بخدا بگو ،گله و شکایت کن و نفرین کن ،اینا همش توجهه به هرصورتی دیدن ،شنیدن ،صحبت کردن ،اصن توجه نکن،مسیر خودتو با قدرت برو اگه به خودت و مسیرت برات مهمه و در آخر ماه پشت ابر باقی نمیمونه حقایق برملا میشه تو فقط توجه نکن بهشون و بعدا همونها به نفعت میشه
میترسی وجه ات،تصویرت پیش دیگران خراب بشه دیگرانی وجود ندارند تویی که داری زندگیتو با افکارت خلق میکنی و زندگیتو میسازی ،چرا میخوای ثابت کنی به دیگران که من آدم خوبه ام و بی گناهمو فلان، اصن نشنو ،نبین ،بگذر و فقط مسیر خودت رو برو حقایق برملا میشه همیشه و در آخر به نفعت میشه به قول قرآن ،مثه دونالد ترامپ
اینم نباشه که عمدا بخوای برای جلب توجه ،توهین و تهمت و قربانی بودن رو جلب کنی در نظر دیگران ،نهههه ،تو مسیر خودت رو برو ،بالاخره ممکن یه عده آدم ضعیف و بدبخت و ناتوان هم دنبال اینجور کارای مسخره باشن و بخوان تو رو احساس تو رو خراب کنن و جلوی تو رو بگیرن،تو فقط در مسیر باش و توجه نکن این کارای پوچ و بیهوده رو و نزار به هدفشون برسن و احساس تو رو خراب کنن و تاثیری رو تو داشته باشن محل نده اصن،و تمرکز کن روی خوبی ها و تحسینی که کرده اند و افراد خوبی که در زندگی ات هستند و حالا این یکی دوتا رو هم نادیده بگیر و تمااام و مسیر خودتو برو،همه چیز آسون و ساده و راحت پیش بره در زندگیمون.
به نام خدای بخشنده مهربان
سلام به شما استاد عزیزم، خانم شایسته ی شایسته، و همه دوستان ارزشمندم
سلام استادِ عزیزم ای جان با این تیشرت ارتشی پلخشی و خوشگل پاما (PUMA)، استادِ قشنگم جالبه بدونید منم یه تاپ مردانه آستین حلقه ای قرمز خوشگل پاما تنمه از دیروز : )
چقدر جالب که خدای عزیزم منو به چه زیبایی هدایت میکنه، و مثال یادم میاره..
من کارای ترجمه هم انجام دادم تو رسانه و فیلم و بازی و کلیپ و چیزهای مختلف توی نت، حتی آموزش..
و با هجمه ای از بد و بیراه و فوحش و ناسزا و بددهنی هم مواجه شدم..
بارها شده برام ایمیل توهین آمیز یا تکست اومده رو گوشیم که بد و بیراه گفتند بهم یا بی احترامی کردند و من یاد گرفتم که مثل گذشتم نباشم و واقعا خیلی تغییرات کردم نسبت به قبل، اصلا برام مهم نیست و اهمیتی نداره و جالبه که مدتهاست هیچ خبری نبوده مخصوصا از بعد از دوره بینظیر احساس لیاقت! استاد من همش دارم این اواخر توی تمام حرفام و کامنتام از این دوره اسم میبرم : ) چون واقعا عاشقمش البته همه دوره ها و فیلاتون، اما واسه من بهترینش که خیلی خوب تو این برهه از زندگیم البته، ارتباط برقرار کردم و نتیجه دیدم و به نظرم از تمام دوره ها و فایلای دیگه تون هم نتیجه میگیرم و گرفتم، بهتر بوده برام و بیس و شاکله مابقی آموزش ها هست برای من، شاید برای دیگران اینجور نبوده باشه و خیلیا جور دیگه ای نتیجه گرفته باشند یا از همون اول خیلیا راحت نتیجه بگیرن، همونطور که خودتونم همیشه میگید.
واقعا استاد در مورد مثال دخترها و خانم ها کلا، واقعا مثال دقیق و به جایی گفتید، من هم همیشه این تو ذهنم بوده وقتی به بعضی رفتارها و نا ملایمتی ها و بی مهری کردن های افراد به دیگران فکر میکردم، مخصوصا تو این زمینه که ماشاالله تا دلتون بخواد تو مملکتمون دیدیم هممون، اما میخوام بگم واقعا حسم همیشه درون خودم این بود که تو دلم به اون خانمی که بهش توهین شده بود یا تیکه پرانی شده بود تو خیابون یا یه محلی جایی و من یا افراد دیگه ای نظاره گر بودیم بصورت اتفاقی (چون اصلا من تا تونستم از اتفاقات بد و مخصوصا تصادف و یا هر چیزی که احساس بد میداده مخصوصا تو کوچه و خیابون و مکان های عمومی، دوری کردم و توجه نکردم، همیشه اینطور بودم اکثر مواقع، یا از دعواهای خیابونی و اینها)، تو دلم میگفتم اگر بی توجهی میکرد و اصلا انگار نشنیده و ندیده چیزی، واقعا اون آدم بی فرهنگ خودش خجالت میکشید و ادامه نمیداد و اون انرژی خالق خودش کارارو درست میکرد و خدا حواسش به همه چیز هست به همه امور آگاهه و تو دل همه کسی و همه چیزی هست، و همون نیرو خودش این پیغامو میرسوند از طرف تو خانمه محترم که ببین من از اوناش نیستم! و اتفاقا همیشه این واسم در مورد خانم ها گوشه ذهنم بوده که وقتی سنگین و عاقلانه و بی تفاوت رفتار کنند اینجور مواقع، کاملا یک وجهه بسیار پرقدرت و جدی و محکم از خودشون نشون میدن که خود به خود این پیغام رو به هر کسی میرسونه که ازت ترس داشته باشن و جرات نکنن بهت نزدیک بشن یا بخوان مزاحمتی ایجاد کنن و تیکه بپرونن. (استاد جان چقدر جالب که من هر فایلی دارم این اواخر تو مدت کوتاهی ازتون میبینم، هرجا پاز میکنم فایل رو که جرقه ای زده شده و نکته برداری میکنم و میبنویسم که یادم نره، دقیقا به محض پلی کردن و ادامه فایل میبینم شما هم دقیقا داشتین همون حرف و برداشت رو میگفتین و واقعا خیلی جالب و شگفت انگیزه برام این نشانه ها و اتفاقات زیبا)
استاد به من هم از این دست تهمت ها و برچسب ها زده شده تو زندگیم، اونم از کسایی که فکرشو حتی آدم نمیتونه بکنه! برچسب های خیلی بدااا یعنی دقیقا درکتون کردم وقتی حرفتون رو خوردین و مثال رو نزدید، به من هم از این چیزها زده شده، قبلا مخصوصا قبل از آشنایی با شما و این مسیر الهی، خیلی خب فرق داشتم و خیلی خودمو اذیت میکردم که ضربه های سنگینی هم خوردم از برخورد و رفتار آدما باهام و بی مهری و بی معرفتی انسان ها مخصوصا نزدیکان و فامیل یا دوست، اما در نهایت به طرز حیرت انگیز و جالبی ضربه ها خوردن افرادی که این کارارو کردند و واقعا له شدند! له ها یعنی لههه! چنان ضرباتی جهان بهشون وارد کرده که نیست و نابود شدند و اصلا خبری ازشون نبوده تو زندگیم دیگه انگار که اصلا وجود نداشتن تو زندگیم. و استاد جالبه بدونید که اون قادر مطلق اون خدای سریع العقاب و ستار العیوب، جوری همه چیزو مدیریت کرد و میکنه که تو اصلا خم به ابرو نیاری اگر به خودش توکل کنه فقط آدم و ایمان و جسارتشو نشون بده واقعا هیولایی میشه که لا خوف الیهم و لا هم یحزنون میشه، و طبق مثال ها و کلام خداوند کریم و قدرت ها و معجزاتی که برای پیامبرانش رقم زده، مثال موسی (ع) یادم میاد، که گفتم هیولا ، دقیقا استاد مثل موسی اژدها و هیولایی رو برات در دل و ذهن دیگران که قصد آسیب و گزندی رسوندن بهت رو دارن و نیت های خصمانه، همه رو خفه کنه در نطفه و ببلعدشون جوری که نیست و نابود بشن یا له بشن جوری که نتونن بلند شن.
قربونت برم با تمام آموزش هاتون استاد که مخصوصا حس میکنم ازبس که به طرز استادانه و ماهرانه ای آموزش ها و آگاهی ها رو چقدر خوب درک کردید و چقدر خوب انتقال میدید استاد جانم که دقیقا میدونید چطوری و به چه شکل مسائل و باورهای مختلف افراد رو شناسایی کنید و دقیق و حساب شده بیاید کاملا به موقع و به جا در موردش مفصل توضیح بدید و ما رو آگاه کنید.
خدارو شاکرم استاد جان که در مورد تهدید که مثال زدید، من خب هیچوقت تهدید نشدم بخاطر شخصیت آرام و در صلحی که داشتم و بودم با خودم همیشه، ولی به زور بخوام یکی دو مورد شاید یادم میاد بگم، اون سنین کم دوران مدرسه هم اگر موردی بوده به طرز عجیبی طرف یا خودش بلایی سرش اومده و یا جهان کاری کرده که اتفاقی نیفته اصلا و بعدها متوجه شدم که چه بلا و مصیبتی سر طرف اومده اونم در حالی که اصلا هیچ اقدامی هم نکرده بوده در حق من فقط کری خونده بوده به قول معروف..
توی دوران خدمتمم چرا اونجا یکی دو باری تهدید شده بودم که داستان های زندگی من بخوام بگم یعنی واقعا استاد من بیشترین ماجراجویی و مخاطرات زندگیم توی خدمتم پیش اومد! : ) که همیشه واسم هم جالبه هم عجیب و سوال برانگیز، که چرا آخه!؟ : ) بخدا بلا مصیبت هایی که تو خدمت سربازی سرم اومد یعنی اینقدر من سختی کشیدم اون دوران که موسی و محمد و بقیه تو دوران رسالت و پیامبریشون، کشیدن از ناملایمتی ها و ناسزاها و تهدید ها و توهین ها و و و..
ولی خب منم هیچوقت آدم دست و پا بسته ای نبودم و هیچوقت آدمی نبودم که وایسم هر کسی هر غلطی خواست بکنه در حقم من عین ببو گلابی نگاهش کنم، که البته منم این صحبتا مال خیلی سالها پیشه مال دوران خدمتم و مدرسه که گفتم، و از سالها پیش که با برنامه های شما هستم خب اصلا وجهه دیگه ای از زندگی و رفتار و اتفاقات و شرایط رو تجربه کردم..
شاید نیاز باشه بگم همون مثال ها رو استاد : )
استاد حتما با این ضرب المثل آشنایی دارید شما و همه دوستان که میگه : «از آن مترس که های و هوی دارد، از آن بترس که سر به تو دارد! » و خب من همیشه زبان زد خاص و عامم که سر به تو دارم! : ))))
یادمه دبیرستان بودم (پونزه شونزه سالم بود) تو همون دوران جاهلیت که میگین، تو محله اونوریه ما که همیشه با بچه ها هم محله ای و محله های کمی دورتر رفیق بودیمو بازی میکردمو شیطنت، دوتا برادر بودند که همیشه لج منو داداشمو داشتند و همیشه یه جورایی باهم کنتاکت داشتیم، ولی نه دعوا، در حد همون لج بازی و غرور و شاخ شونه کشیدن، یه بار که بعد از بازی کردنمون بود با همه بچه های محله و اینا نمیدونم چی شده بود این دوتا برادره که یکیشون خیلی با من خوب بود ولی اون یکی داداش بزرگتره همیشه خیلی غد و مغرور و بداخلاق هم بود، نمیدونم سر فوتبال بازی کردن بود سره کارت و شانسی بازی کردن بود چی بود، یا این کارتای فوتبالی که میذاشتیم و برنده میشدیم اسمش یادم نیست، یا تیله بازی..
آقا این باخته بود و لجش گرفته بود و منو داداشمم دیگه راه افتاده بودیم بریم خونه مون محله خودمون، داداشم رفته بود خونه دیگه و خبر نداشت، این داداش بزرگه همسایه که اون یکی محله بودن نامرد موقعی که روم اونور بود و داشتم راه میرفتم از پشت سر اومد یه مشت خیلی محکم و یه حالت خنده داری هم مشت میزد : )) یه مشت زد پشت کمرم دقیقا تو مهره های وسط کمرم از پشت خنجر زد نامرد : ) و شروع کرد تهدید کردن و کوری خوندن، یه موزمار آب زیر کاهی بود کلا، منم که حسابی غافل گیرانه ضربه خورده بودم و کمرم از درد داشت میشکست و نفسم بند اومده بود، رفتم گرفتمش باهاش گلاویز شدم باورتون نمیشه استاد، بلندش کردم زدمش زمین اینقدر مشت و لگد زدمش تمام سر و صورتش خونین و مالین شده بود، بلایی به سرش اوردم کشون کشون بردمش تا لب جوب تو محله خودمون تمام پوست پس کله اش و گردنش زخم شده بود، بچه ها همه جمع غلغله یه وضعی، بردمش تا لب جوب در خونمون بهش گفتم چه …هی (معذرت میخوام) خوردی! و حساب کنید پاهاش تو دستم بود با یه پای دیگم میزدم تو صورتش و سرشو کردم تو جوب، گفتم بخور بخور غذاتو بخور! سرشو کردم تو جوب با صورتش هی میزدمش تو جوب درش میاوردم، کلی گریه کرد و لجن رفته بود تو دهن و دماغ و گوشاش، یه لقدم زدمش فرستادمش خونه شون گفتم بار آخرت باشه از پشت از این ..ـه خوریا میکنیا، هر چیزی خواستی بخوری رو در رو بهم بگو، و داداش خدابیامرزم که روحش شاد باشه هرجا هست، بنده خدا اصلا نفهمیده بود که چه دعوایی و داستانی پیش اومده بود اون روز تو محله، بعد که فهمید گفت پس چرا یه ندا ندادی بیام فلان فلانش کنم، گفتم دیگه از این غلطا نمیکنه واسه ما خیالت راحت هرچیزی رو باید میخورد خورد : ) کلا تو زندگیمم همیشه حتی الانیا هر کسی پشت سرم غیبت کنه یا حرکتی زده باشه یا میخواسته ضربه بزنه بهم به هر نحوی همیشه به همه گفتم، جرات داره کسی تو روم جلوی خودم باهام حرف بزنه و هر کاری داره هر حرفی یا جدلی داره بزنه تو روم جلو خودم نه عین معذرت میخوام دخترا (البته بلانسبت همه خانما چون همه انگشتای یک دست مثل هم نیستن)، پشت سرم غیبت کنه و تهمت بزنه یا بخواد منو پیش دیگران خراب کنه..
الان که البته واسم اصلا مهم نیست، این خاطرات مال گذشته هاست و من اصلا سالهاست خوشبختانه با همه اون افراد چه نزدیک چه دور چه غریبه و هرکسی در ارتباط نیستم و یا پیش نیومده دیگه که بخوام فکر کنم بهش یا اذیت باشم، و واقعا هم عوض شدم تغییرات اساسی کردم مخصوصا این یه مدت اخیر که خیلی خوب روی حتی وجهه های خیلی حساس و چالش برانگیزم کار کردم و آرامم خداروشکر.
توی خدمت اصلیم یعنی بعد از آموزشی و دوره کد جنگ افزار، وقتی که توی گردان خودمون بودیم یه فرمانده قرارگاه داشتیم که استوار دو بود و به شدت عقده ای و بداخلاق و اصلا منزجر کننده که زبان زد خاص و عام بود تو کل پایگاه محل خدمتم، و این بنده خدا به شدت با یه قشر خاصی از سربازا که گویش محلی داشتیم خیلی عقده داشت و لج بود به شدت لج بود، کارای خنده دار و مسخره میکرد و تا دلتون بخواد برنامه داشت که اذیت کنه و زجر بده بچه ها رو، با همه اینجور بود ولی با اون قشر خاص خیلی بدتر بود حتی. یه بار توی بیگاری که بودیم و عین بز و گوسفند باید میچریدیم تو زمین ها و چمن ها و جاهای مختلف رو هرس میکردیم، و بار نیسان میکردیم که ببره خالی کنه، من ایستاده بودم روی سپر عقب ماشین و ازبس سرباز عقب ماشین بود جا نبود برم بالا و ماشین هم با سرعت داشت میرفت ولی اول سرعت گرفتنش بود چون تازه میخواست راه بیفته، و من پام سر خورد چون بارونم اومده بود و گلی بودیم لیز بود پام، از عقب ماشین افتادم رو زمین رو آسفالت و خب حسابی داغون شدم و یه پامم شکست و کلی زخمی و خونین و مالین شدم، رفتم بهداری و بیمارستان پایگاه و این داستانا، خلاصه پامو گچ گرفتم و رفتم درخواست مرخصی استعلاجی دادم و مدتی رو رفتم خونه و شهر خودمون، از اونجایی که این فرمانده رو میشناختم که چقدر عقده ای و بدذات بود واقعا، و کل پادگان میشناختنش و همه همکاراش و کادریای نظامی ازش متنفر بودن و میشناختنش که چه اخلاق گندی داره اونم با سرباز! که واقعا چی بگه آدم.. واردش نمیشم..
من از طرف خود محل خدمتم بهم یه دکتر که تو نظام پزشکی بود توی شهر دیگه نزدیک محل خدمتم اعزام شده بودم برای معالجه و تشخیص و بهبودی وضعیت پام و ورزش ها و تعویض کچ و کارایی که لازم بود خلاصه، از اونجایی که اون فرمانده خیلی اذیت میکرد و نزدیک تابستون هم بود و خیلی گرم بود به شدت، من به اون دکتر که تو شهر بود درخواست دادم که میشه برام مرخصی استعلاجی تمدید کنه به یه مدت نسبتا طولانی تا پام کاملا خوب بشه یا حداقل خیلی بهبود پیدا کنه و استخوان جوش بخوره، اونم دیگه میدونست وضعیت چجوریه و وضعیت منم میدید و خلاصه دلش به رحم میومد و واسم مرتب تمدید میکرد برگه های مرخصی استعلاجیمو و من نگهشون میداشتم تا بعد از مدتی که دکتر تشخیص بده ببرم با خودم پایگاه. حدود فکر کنم سه ماه شایدم کمتر طول کشید تا پام به حد خوبی برسه وضعیتش و استخوان کامل جوش بخوره، وقتی موعدش شده بود برم محل خدمتم، تو دلمم میدونستم که این فرمانده الان حسابی واسم برنامه داره و از دماغم میخواد بکشه بیرون! وقتی رفتم رسیدم نزدیک گردان، دیدم ایستاده بود دم در گردان بیرون تو خیابون، و داشت چپ چپ نگام میکرد و رسیدم نزدیکش و احترام نظامی گذاشتم، و خون جلو چشماشو گرفته بود گفت مرتیکه برو گردان تا واست دارم دو نون گرم! (تکه کلامش بود کلا میگفت مرتیکه همیشه و یه صدای تو دماغی خنده داریم داشت : ) )، منم که پی همه چیو به تن مالیده بودم و میدونستم که چجوریه، رفتم داخل با پای لنگ لنگان و عصا زیر جفت بغلام، خلاصه استاد جان، جونم بگه براتون که ما رفتیم منتظر تو آسایگاه تا این فرمانده منو فرا بخونه به دفتر قرارگاه، وقتی صدام کردن و رفتم تو دفترش قرمز شده بود و داد و بی داد و هرچی از دهنش درومد بهم گفت و من هیچی نمیگفتم فقط گوش میکردم، بهم گفت میخواستم واست درخواست فرار از خدمت بزنم تا تحت پیگرد باشی و دستگیرت کنن بندازنت هلفدونی، مرتکیه سه ماهه رفتی خونه خوابیدی چی فکر کردی پیش خودت!؟؟ خلاصه منم توضیح دادم واسش و میدونستمم هیچ فایده ای نداره واسه این بابا، دو سه تا منشی و مستخدم هم همیشه تو دفترش پیشش بودن، وقتی حرفاش تموم شد و با یه حالت کینه و نفرتی بهم گفت باشه میتونی بری فعلا تو محوطه باش تا تکلیفتو معلوم کنم، در صورتی که باید با زبان خوش و درک کردن وضعیتم اصلا منو میفرستاد آسایگاه تا استراحت کنم و میفرستادم بهداری و بیمارستان وضعیت پام بهتر بشه، موقعی که احترام گذاشتم اومدم با اون وضع پام با عصاها زیر بغلم برگردم که درو باز کنم برم، دیدم حرفای بدی زد و خیلی بی احترامی کرد و بلند شد اومد پشت سرم و یه پس گردنی زد بهم، اونجا دیگه من قاطی کردم نتونستم تحمل کنم، منم نامردی نکردم برگشتم سمتش عصاها رو پرت کردم تو سر و صورتش و خودمو پرت کردم روش تا میخورد گرفتمش زیر مشت حسابی خالی کردم روش عصبانیتمو، بچه ها که شوکه شده بودند از این اتفاق و کلی هول شده بودند دوییدند سمتم و جدامون کردند، و مدام بهم میگفتند دیوونه چیکااااااار کردی!!! میدونی چیکار کردی این عوضی رو نمیشناسی؟؟ خودتو بدبخت کردی الان واست اضاف خدمت میزنه الان میفرستت زندان الان چی و فلان.. هیچی منم دم در تو محوطه منتظر بودم دم در و خیلی ناراحت و حالم حسابی گرفته بود، بعد دیدم با کلی پرونده و کاغذ ماغذ و زونکن اومد بیرون قرمز و کبود شده بود از مشتایی که زده بودمش و مستقیم رفت دفتر فرمانده گردان که سرهنگ تمام بود و انسان بسیار شریف و خوبی بود هم خودش هم جانشین فرمانده گردان که سروان تمام بود. خلاصه دیدم بعد از یکی دو ساعت اومد بیرون و حسابی واسم زده بود و توپش پررر! : ) بعد دیدم منو صدا زدن برم اتاق جناب سرهنگ، وقتی رفتم اول گله شکایت کرد بهم و بعد بهم گفت پسر خوب تو که سرباز خیلی خوب و نمونه ای هستی واسه گردانمون، من میدونم این فلانی (به اسم صداش کرد همون فرمانده قرارگاه رو) چجوریه و رفتارشو میدونم و میدونم چقدر سربازارو اذیت میکنه، ولی باز با همه اینا تو نباید همچین کاری میکردی اینجور از کوره در رفتنا و عصبانی شدنا تو دوران خدمت کاملا به ضررته و پات گرون تموم میشه! هرچی فرماندت بهت گفت باید اطاعت کنی، و بهم گفت با بُرش داشتنش و پارتی بازیایی که تو مقامات بالارتبه پایگاه داره، واست بدجور تنبیه و مجازات بریده! گفت درجه افتخاری نظامیتو که اینقدر واسش تلاش کردی و زحمت کشیده بودی برات رفته زده و کاری کرده از تهران منحل بشه درجه ات و کنسلش کردن، بخدا استاد گروه بان دویی با مدرک تحصیلی که من داشتم به هیچکس نمیدن، ولی اینقدر خودمو خوب نشون داده بودم و امتیاز و نمره فوق العاده کسب کرده بودم تو آموزشی و تو دوره کد جنگ افزار و سرباز نمونه و آرام و خوش برخوردی بودم و همیشه منضبط و مرتب، چون تو اون دوران همه فرمانده هان و بالاخدمتیا و ارشد ها ازم راضی بودند و تعریفمو میدادند به فرمانده هان رده بالا، و نفر اول سردوشی بگیر که رسته سرباز و کلا نظامی ها هست تو خدمت، این شده بود که اون درجه فوق العاده بهم تعلق میگرفت بخاطر اون امتیازات، و این فرمانده درخواست داده بود و زیرابمو زده بود که منحل بشه درجم. و بعد هم واسم یک ماه یا بیشتر فکر کنم حدود 50 روز اضاف خدمت بریده بود(استاد اضافه خدمت هر یک دقیقش بخدا یک سال میگذره واسه سرباز اینقدر عذابه و رو مخه!) و زندان هم واسم برید بی وجدان، خلاصه مام چاره ای نداشتیم دیگه، یه سرباز مراقب مامور کردن منو ببره یعنی فقط دست بند بهم نزدن اونم چون پام شکسته بود و با عصا بودم، و رفتم با پای لنگ و گچ گرفته زندان و مدتی زندان بودم، خیلی خب روزای بدی رو گذروندم اونجا و واقعا خیلی خرد شده بودم و شخصیتمو نابود کرده بودند با این کاراشون، هیچی بعد از مدتها حالا یادم نیست دوماه یا بیشتر زندان بودن اومدم بیرون و برگشتم گردانمون، و تو مدت زندان بودن خیلی اوضاع بیریختی بود اونجا یعنی حسابشو کنید کسایی اونجا بودند که خیلی اوضاعشون ناجور بود و خیلی جرایم سنگین و بعضا خطرناکی داشتند، ولی نگهبانای زندان و اون نیروهای کادر هوای منو داشتند و بخاطر پای شکستمم بهم سخت نمیگرفتن و باهامم دوست شده بودند و کلی هم باهم گاهی میخندیدیم و وقت میگذروندیم، انگار که خدا اینارو مامور کرده بود و دلشون رو نرم کرده بود که مراقبم باشن و اذیتم نکنن. توی زندان در حدی بد بود که معذرت میخوام خیلی وقتا مخصوصا شبا بخاطر اینکه نمیشد کسی بره دستشویی و یا در سلول رو باز کنن، همونجا ملت خراب میکردن و دیگه نمیخوام وارد جزییات بیشتر بشم ببینید چه افتضاحی بود..
مدتم گذشت و درومدم آزاد شدم، خلاصه این جریان گذشت و مشغول شدم دوباره تو گردانمون و بعد از مدتهای زیادی که گذشته بود و ماجراها داشتیم و رزمایش های مختلف رفته بودیمو اسم و رسمی هم در کرده بودم تو گردان و همه میشناختنم اونجا و ارشد هم شده بودم بخاطر مهارتهای نظامیم و مخصوصا بحث جنگ افزار و شیلتر و موضع توپ ضد هوایی سنگین، که دستم بود و سربازای زیادی زیر دستم بود و مثل فرمانده بودم تقریبا و باید دستوراتمو اجرا میکردند سربازا مخصوصا صفر کیلومترها و آش خورها به قول معروف : ) توی بحث پست دادن تو جاهای مختلف گردان اینجوری نبود که بالا خدمتی و پایین خدمتی و آشخور و صفر کیلومتر و این چیزا تاثیر داشته باشه و همه وظیفه پست دادن و نگهبانی داشتند، توی طول هفته و ماه نوبت به همه سربازا میرسید که پس بدن، حالا یا پست گارد و آجودانی بود، یا دروازه گردان، یا حمام و دستشویی ها و..
من که دیگه چند ماهی به آخرای خدمتمم نمونده بود و بالا خدمتی بودم و یه عزت و احترامی پیش باقی سربازا و نیروهای کادر رسمی و جاهای مختلف گردان های مختلف و مرکز فرماندهی پیدا کرده بودم، یه شب که نگهبان و پاسِ شب بودم جلوی دروازه اصلی گردان و اسلحه هم اونجا باید دستت میگرفتی (ژ3 ، اصلی ترین سلاح سازمانی ارتشه)، پاس بخشِ شب که همیشه از مقامات بالا و سلسله مراتب فرماندهی بهشون دستورات ویژه و کدهای مخصوص و رمز های پاس بخش ها برای امور مختلف داده میشد بهشون، میومد تا پایین، و نوبت هرکسی که سر پاسِ مخصوص خودش بود رمز شب میدادن، و همیشه هم من ازبس آدم مقید و وظیفه شناسی بودم مخصوصا تو دوران خدمتم، خیلی این چیزارو رعایت میکردم و مسئولیت پذیر بودم همیشه از بچگی، تو خدمتم که دیگه بیشتر و بیشتر بخاطر اون جو و موقعیت نظامی و حساسش، آقا یه جمله خیلی معروفی بود تو ارتش و خب البته خیلی جملات قصار و مهم توی ارتش هست همیشه، یکیش این بود که همیشه هم گوشه ذهنم داشتش! که میگفت : هر وظیفه ای سر پاسِ شب و پست دادن باید با جونش از اون پست نگهبانی بده و تحت هیچ شرایطی! بدون اینکه کسی بخواد وارد یا خارج بشه و رمز شب رو نگه، اون نگهبان حق نداره بذاره ورود یا خروجی انجام بشه! یعنی حتی میگفتن اون فرد هر کسی میخواد باشه حتی شخص اول مملکت! منم به شدت رو این چیزا حساس بودم خودم و جونمو میذاشتم پای مسئولیت و وظایف محوله، آقا سره پست بودم تا نصف شب شد و دورانی هم بود که تو موقعیت های مختلف تو کشور پهپادها و اشیاء پرنده زیاد دیده بودند و دفع کرده بودند و از طرفی دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد بود و یادمه اون اواخر خدمتمم تو مملکت شایعه شده بود آمریکا تهدید کرده و قصد حمله داره و از این صبحتا، و مخصوصا بحث نیروگاه هسته ای و اینا خیلی داغ بود و شدت گرفته بود..
ادامه در کامنت دوم..
به نام نور آسمان ها و زمین
سلام به روی ماهتون
شاکر الله یکتایی هستم که به من توفیق حضور در گام چهاردهم پروژه مهاجرت به مدار بالاتر رو داد.
سپاسگزار استاد عزیزم و مریم جانم که این فایل ها رو عالی تدوین میکنند هم هستم
چقدر جالب بود که این فایل دوباره ضبط شده و یه نکته خیلی برای من جالبه ، اگر از دوره قانون آفرینش بیایم به سمت دوره احساس لیاقت که فکر میکنم جز آخرین دوره های استاد هست که ضبط شده کاااااااااملا روند تکاملی استاد ، حتی از بعد تن صدا ، تعداد کامنت ها و آرامش کلام مشخصه و این خود خود تکامله
چقدر این بحث جالبه و فکر میکنم شرک ریشه تقریبا تمام مسائل ما هست ، شرکی که به قول پیامبر در دل مومن مثل راه رفتن مورچه روی سنگ سیاه در دل سیاهی شب است . از نظر من موفق ترین آدم های دنیا موحد ترین آدم های دنیا هستند و توانایی عجیبی در کنترل ذهن دارند و کنترل ذهن ( تقوا ) همه چیز است ، چون به میزانی که میتونم ذهنم روکنترل کنم و احساس بهتری داشته باشم اتفاقات بهتر رو تجربه میکنم
عاشقتونم
رد پای گام 14 پروژه مهاجرت به مدار بالاتر
به نام خدای پر قدرت.
سلام خدای زیبای من
سلام خدای قانونمند
سلام خدای خوبیها، نعمت ها، ثروت ها.
استاد جان سلام متشکرم که به ندای قلبت عمل می کنی و حرف های رب م و بهم یادآوری میکنی و منو محکم تر، پر قدرتمند تر می کنی.
من این روزا خیلی تهدید میشم که من فلان و فلان کار می کنم
من آبروی تو و خانواده ی تو رو می برم.
من میرم فلان اورگان دولتی واست چنین و چنان می کنم.
اگه من نباشم تو هیچ کس و نداری.
اگه من نباشم تو بدبخت میشی
نه عزتی، نه احترامی ، نه ارزشی.
آره استاد من…
این روزا اتفاقاتی داره واسم می افته که فقط خیلی و خیلی دارم خودمو می شناسم.
روزهای اول نجواها خیلی زیاد بود و هی منو اونجوری می کشید که آره راست میگه ، راست میگه…
اما یادم میاد یه روز که خیلی خسته شده بودم و حالم از خودم بهم می خوررد، نشستم با خودم مثل دوتا مرد ،قشنگ حرفامونو زدیم که بابا به گذشته ات نگاه کن ببین خدا واست چقققققدر شاهکار کرده.
فقط یه مورد مثال بزن که تو خدا رو صدا زدی و او نیومده هدایت ت، نکرده، بگو ببینم.
وقتی خوب فکر کردم و تمام اتفاقات زندگیم رو براش دونه دونه چیدم دیدم بابا هر جا سپردم دست خودش چقققققدر ساده و راحت واسم تموم شده، پس بازم بده دست او ، خودتو رها کن آزاد بزار تمام چیدمان و او واست انجام بده.
خداوند قدرت بالای همه هست.
خداوند قدرت بالای همه هست .
خداوند قدرت بالای همه هست.
استاد این واسم شعار نیست.
بارها و بارها باهاش زندگی کردم، و دارم زندگی می کنم.
اکثریت مردم مکه به محمد می گفتند ، این سادلوح، این دیوانه ست،
نه سواد خواندن و نه سواد نوشتن داره.
نه پول داره، نه ارزش داره.
اما آیا این تهمت ها محمد رو ضعیف کرد.
وقتی قرآن و می خونم درک می کنم که محمد روز به روز قوی تر می شد.
چون همه چی و به ربش سپرده بود.
چون واکنش نداد.
چون براش حرف مردم مهم نبود.
آره عباس منش ، از لحظه ای که قانون و درک کردم که خودم دارم شرایط زندگی مو خلق می کنم خیلی و خیلی سعی می کنم تا تهدیدی، تهمتی ، از سمت مقابل م میشه، حواسم و جمع می کنم و میگم این چیزی ست که خودت خلق ش کردی.
می خوای بهتر از اینو ؟؟؟؟
پس کانون توجه ات، و عوض کن.
میرم به دل طبیعت
پارک ، صدای انواع پرندگان ، شنیدن صدای آب گوارا، شنیدن صدای برگهای پاییزی که یه عالمه رو زمین ریختن وقتی پاهام و روشون میزارم.
ورزش کردن، تاب خوردن، گذاشتن آهنگ و لذت بردن ، رها شدن، و سپردن به دست ربم.
اونوقت ه، که معجزات شروع میشه، خبرهای شادی آفرین هی میاد، بارش نعمت ها، ثروتها ، ایدهها میاد.
هدایت آدم ها ، شرایط ، موقعیت ها، هی بیشتر و بیشتر میشه
چون من از خدا هستم
من مجرد به دنیا اومدم، مجردم از دنیا میرم.
من متعلق به هیچ کس نیستم ، فقط و فقط به خدا هستم.
همیشه هوامو داشته بازم داره.
من خوشبخت م
من سعادتمند م
من ثروتمند م
خداوند همه چیز من ، همه کس من ست.
من عشق خدا هستم
خدایا سپاسگزارم ، سپاسگزارم