مصاحبه با استاد | نحوه برخورد با تهمت - قسمت 1 - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری مصاحبه با استاد | نحوه برخورد با تهمت - قسمت 1
    296MB
    48 دقیقه
  • فایل صوتی مصاحبه با استاد | نحوه برخورد با تهمت - قسمت 1
    46MB
    48 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

407 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مصطفی سیار گفته:
    مدت عضویت: 750 روز

    به نام خداوند بخشنده و بخشایشگر که تنها قدرت حاکم بر جهان هستی است.

    درود بر استاد عباسمنش عزیز و خانوم شایسته بزرگوار.

    درود بر همه محترم و ارزشمندم .

    گام چهاردهم از پروژه مهاجرت به مدار بالاتر .

    نحوه برخورد با تهمت.

    این فایل هم مثل همه فایلهای استاد بسیار با ارزش و بی‌نظیر بود ، برای ذهن نجواگر ما چقد مهم بوده که نظر دیگران در موردمون چیه و چه حرفی پشت سر ما زده میشه که بریم بزنیم بترکونیم یا اگه یکی می‌شنویم صدتا جواب بدیم و این هم باز برمیگرده به همون ذهنیت فقیر که اکثریت آدم‌های دنیا دارند و ما هم داشتیم اما وقتی که ما در حال آموزش درست سبک زندگی هستیم وقتی می‌شنویم که این هم جزء مواردی هست که باید اصلاحش کنیم میپذیریم که این اشکال شخصیتی ست و میریم توی دل کار برای بهبود و اصلاح یک رفتار ناشایست تا بتونیم شخصیتمون رو به شیوه درست اصلاح کنیم تا جاده مهاجرت به مدار بالاتر رو با زیر ساختی مناسب و درست پی ریزی کنیم.

    من یه تجربه توی این موضوع حرف دیگران دارم‌ وقتی چند روز آخر سال 97 زندگیم دچار یه چالش بزرگ شد و تصمیمم رو گرفتم که از پایه و اساس زندگیم رو تغییر بدم حرف های مردم روستامون و دوستان و آشنایان و اقوام و حتی خانواده خودم شروع شد ، من فقط به حرفهای خانواده م جواب دادم . که این جواب دادن مساوی شده بود با اعصاب خوردی و ثابت کردن خودم که کاری که میخوام انجام بدم درسته دلیلش هم این بود که پشت سرم بد نگن یا موافق من باشند ولی بقیه مردم برام اهمیت نداشتن و واقعا اهمیت نداشت یعنی سعیم این بود که ، نه گوش بدم به حرفهاشون نه برخورد کنم باهاشون.

    یادمه یه روز با موتور میخواستم برم به شهری که نزدیکمون بود یکی از بچه ها که اذان گوی مسجد بود توی مسیر منتظر ماشین بود چون وسیله نقلیه نداشت من وایسادم کنارش با روی گشاده بهش گفتم فلانی سلام خوبی کجا میری برسونمت اومد کنارم دستش رو گذاشت روی دستم که فرمان موتور رو گرفته بودم توی چشمام با عذاب وجدان یا پشیمانی نگاه کرد یه مکث کرد و گفت مصطفی ببخشید حلالم کن ، من یه جایی نشسته بودم در مورد توحرف می‌زدند و . من خندیدم و گفتم فلانی برام مهم نیست ادامه نده اگه حتی تو پشت من حرف زده باشی و فحش و ناسزا گفته باشی هیچ اشکالی نداره حلالت کردم ، ولش کن .

    کجا میری بپر بالا بریم بازم با مکث نگاه کرد گفتم کجایی تو فکر نباش بپر بالا . آقا اون بنده خدا سوار شد 10 دقیقه یا کمتر با هم بودیم از سنگ صدا در اومد اما از اون صدا در نیومد .حالا اون موقع من چیزی از قوانین نمیدونستم .

    اگه میدونستم چقد عالی بود .

    بعد که زندگیم رو تغییر دادم و به شمال مهاجرت کردم خیلی حرف مردم که حالا پشت سر من چی میگن مهم شده بود همش میخواستم موفق بشم تا نتایجم تو دهنی بشه براشون چقد من به این موضوع فکر میکردم چقد در موردش حرف میزدم چه انرژی از من می‌گرفت خب من البته بعداً به این نتیجه رسیدم که ؛ آقا مصطفی سرت توی زندگی خودت باشه نمیخواد چیزی رو به کسی ثابت کنی بچسب به زندگیت و اهدافت . که البته اون افکار پدرم رو در آورد از بس میخواستم خودم رو به دیگران ثابت کنم .

    حالا اون افرادی که دو سال نُقل مجلسشون شده بود بد گویی پشت سر من و از طرف من هیچ جواب و عکس العملی ندیده بودن بقول استاد که ماه پشت ابر نمیمونه خودشون فهمیده بودن که قضاوت الکی کردند و اعتراف کرده بودن که ما از واقعیت اطلاع نداشتیم و اشتباه کردیم .

    واقعاً استاد درست میگن نه ما روی زندگی دیگران تاثیر میتونیم بگذاریم و نه دیگران میتونند روی زندگی ما تاثر بگذارند مگه این که ما باور کنیم که حرفهای دیگران روی ما تاثیرگذاره . این خود ما هستیم که با فرکانسهایی که ارسال میکنیم اتفاقات زندگیمون رو رقم میزنیم ، نتایج فرکانسهای ارسالی ما که توسط ورودی های ما شکل می‌گیرند اتفاقات زندگیمون رو رقم می‌زنند . اگه ما به این موضوع خوب آگاه باشیم و درکش کرده باشیم شش دانگ حواسمون به این هست که چه چیزی می‌شنویم چه چیزی می‌بینیم یا به چه شکل فکر می‌کنیم و با چه کسانی نشست و برخواست داریم وقتی احساس لیاقت و ارزشمندی و این که من لایق بهترینها هستم در ما شکل بگیره اونوقته که یه فیلتر قوی و بزرگ توی زندگیمون ایجاد میکنیم و حواسمون به این هست که توجهمون رو روی چه نکته مثبتی میزاریم.

    با دیدن و توجه کردن به این فایلهای بسیار ارزشمند که خانوم شایسته عزیز دسته بندی کردند من دارم میبینم که هر روز توی مسیر بهبود هستم بهبودی در تمام جنبه ها و الان با نتایج و نشانه هایی که میبینم که داره توی زندگیم ایجاد میشه انگار حسش میکنم که یه چیزایی داره عوض میشه و فکر می‌کنم زندگیم داره وارد یه لول بهتر و جدیدتر میشه انگار حس میکنم که یه اتفاقاتی داره میوفته که اونها نتایج فرکانسهایی هست که چند وقته با احساس خوب دائمی و سپاسگذاری همیشگی داره ارسال میشه .

    به میزان ایمانی که تا الان نسبت به خداوند دارم که فکر میکنم تا امروز بالاترین ایمانم از خداوند نسبت به گذشته است‌ ، یه چیزی امروز بهم گفت الان وقتشه که جهان هستی نتایج فرکانسهای خوب ارسالی رو به شکل اتفاقات جدید و خوب برات رقم بزنه پس پاروهات رو بزار توی قایق اعتماد کن و بزار خداوند با جریان آب خودش به سمت درست میبره.

    باید پارو نزد وا داد باید دل رو به دریا داد خودش می‌بردت هر جا دلش خواست به هر جا برد بدان مقصد همان جاست .

    کلی با خودم حرف زدم و این الهامات رو منطقی کردم که پارو هام رو بزارم . گفتم ؛ مصطفی ببین تو مگه توی این مدت اتفاق بدی برات افتاده مگه ندیدی چقد کنار کارت تایمت آزاد شده که توی سایت باشی و روی شخصیتت و بهبود اون کار کنی مگه یه لحظه احساس بد داشتی مگه لحظه ای بخاطر دنیای زیبای اطرافت با تمام زیبایی‌هاش بوده که سپاسگذار نباشی هر چیزی توی این مدت اتفاق افتاده منجر به احساس خوب بیشتر شده ، شاید الان اون اتفاق بزرگ اون معجزات بزرگی که منتظرش بودی و وعده خداوند به کسانی هست که تقوا پیشه می‌کنند و برای خدا شریکی قائل نیستند میخواد رخ بده پس توکل بر خداوند تسلیم خداوند بزرگ باش که خداوند برای تو کافیه .

    با تمام وجودم خدا رو شکر میکنم که خداوند منو هدایت کرد و توی سایت استاد عباسمنش عزیز عضو هستم و استاد مثل یه پدر ، پدر این خانواده بزرگ و صمیمی به من و همه ی ما درس درست زندگی رو یاد می‌دهند .

    با سپاس فراوان از استاد عزیز و خانوم شایسته بزرگوار.

    تشکر میکنم از دوستان گلم که باز هم وقت گذاشتند و کامنت منو خوندند.

    در پناه خداوند بزرگ شاد و سلامت و سعادتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 101 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1317 روز

      به نام هدایت الله

      سلام خدمت دوست خوبم آقا مصطفی دوست ارزشمند وتوحیدی و فعال سایت

      از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی خوبت وخیلی ساده وروان انرژی خوبت رو من از نوشتن شما می‌توانم حس کنم ولذت ببرم

      بهت تبریک میگم چقدر قانون رو خوب درک کردی و خوب اجرا می‌کنی امیدوارم همیشه بدرخشید و بهترین نتایج را در زندگی خود داشته باشید

      در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        مصطفی سیار گفته:
        مدت عضویت: 750 روز

        سلام خدمت شما دوست عزیز هم فرکانسی آقا محمد رضا

        بسیار از شما سپاسگذارم که وقت گذاشتید مطالعه کردید و با کامنت ارزشمندتون کلی بمن انرژی دادید لذت میبرم وقتی میبینم دوستانم کامنتها رو میخونند.

        با مطالعه توضیحاتی که استاد برای هر جلسه قرار دادن کلی به درک همون جلسه کمک میشه وقتی من و همه ما کامنتهای خوب دوستان رو میخونیم با مثالهایی روبرو میشیم که کاملاً درک بهتری از اون آگاهی پیدا میکنیم و میتونیم توی زندگیمون بکار ببریم برای رشد بهتر خودمون . بازم سپاسگذارتون هستم که بمن لطف داشتید و نظرتون رو ارسال کردید . در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    افلاطون نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام میکنم خدمت استاد عباسمنش؛ استاد دلمون براتون تنگ شده بود؛ خوشحالم دوباره میبینمتون؛ با اینکه هر روز دارم چهره زیبای شمارو میبینم، ولی نمیدونم چرا دلم براتون تنگ شده

    سلام میکنم خدمت خانم شایسته عزیز

    و سلام میکنم خدمت همه دوستان عزیزم در این سایت الهی

    خداروشکر میکنم که سال هاست تموم حواسم و تمام تمرکزم رو محتوای این سایته رو عمل کردن به محتوای این سایته

    وقتی داشتم خودم رو با چند سال قبلم مقایسه میکردم؛ دیدم چقدر فاصله گرفتم با اون شخصیتم؛ البته خیلی یادم نمیاد ولی اون چیزایی که یادمه؛ فاصله اش از زمین تا آسمونه

    مثلا در خصوص اینکه چگونه رفتار کنم که دیگران راجب من حرفای خوب بزنن؛ البته کل سبک زندگیم بر این پایه بود که به گونه ایی رفتار کنم که به چشم دیگران آدم موجه ایی باشم، یادمه خیلی ام ذوق میکردم که در نظر دیگران من یک جون موجه ایی ام و تو فامیل پدرا و مادرا میخواستن مثال بزنن؛ منو مثال میزدن و من خیلی خوشحال بودم.

    مثلا سبک لباس پوشیدنم؛ اصلا شلوار جین نمی پوشیدم، اصلا تیشرتو شلوارک نداشتم، با لباس آستین کوتاه بیرون از خونه نبودم، با لباس خونگی تا دم کوچه نمیفرفتم؛ من الانا به شوخی میگم؛ میگم من یجور لباس میپوشیدم یجور رفتار میکردم ؛ انگار بابای 2 تا بچه بودم؛ انگار متاهل بودم؛ من نمیدونم به کی انقدر تعهد داشتم وقتی کسی تو زندگیم نبود( خخخخ)

    ولی وقتی وارد این فضا شدم، وارد این سایت شدم؛ دیدم پایه زندگیم بر این اساسه که من از چیزایی که دوست دارم باید بزنم، کارایی که خوشحالم میکنه رو انجام ندم؛ دیگران حرف خوب راجبم بزنن

    کم کم شخصیتم تغییرکرده؛ کم کم سبک لباس پوشیدنم تغییرکرده و رفتم به سمتی که دوست دارم، دیگه رفتم لباس فروشی لباسای اسپرت خریدم و از یک فرد 40 ساله یهو شدم 30 ساله و‌خدارو شکر الان خیلی از رفتارهام به گونه ایی که خودم دوست دارم؛ البته بازم سعی میکنم اون هنجار شکنیه نباشه ولی اونطور که خودم دوست دارم زندگی میکنم

    تو فک و فامیل ما و دوروبریا؛ از من کسی انتظار نداشت که من خونه مستقل داشته باشم و خودم تنها زندگی کنم؛ ولی دیدم واقعا محل کارم تا خونه پدرم اینا فاصله اش زیاده؛ گفتم چه کاریه میام تو شهره محل کارم برا خودم خونه میگرم؛ و اصلا زندگیم و شخصیتم به قبل و بعد مستقلیم تقسیم شده؛ انقدرشخصیتم رشد کرده و خوشحالم از این تصمیمم؛ نمیدونم دوروبریا، اون پسرایی که به خاطر من همیشه زیر سوال میرفتن که پدر مادرشون همیشه بهشون میگفتن از پسر عموت( خبری من) یادبگیر، از پسر عمت یاد بگیر؛ الان دور هم هستن چی میگن

    ولی خوب قبلااینطوری بودم؛ اگه کسی چیزی راجب من میگفت؛ زنگ میزدم بهشون یا پیام میدادم؛ اتفاقا میگفتم بهشون من تو زندگیم یجور رفتار کردم، که کسی پشت سرم اینارو نگه، بعد تو میای راجب من اینارو میگی!!!! هر چی از دهنم در میومد میگفتم؛ ولی الان نه خدارو شکر

    الان کل هوش و حواسم و تمرکزم اینه شخصیتم رو رشد بدم، عزت نفسم رو رشد بدم، الان کل هوش حواسم رو کسب و کارمه که چطور میتونم رشدش بدم! چطور میتونم تو حوزه مورد علاقه ام تاثیرگذار باشم و اقیانوس جدید ایجاد کنم

    الان من تمام تمرکزم رو این سایت، سایت خودم، کسب و کارم و باشگاه هست؛ روتین هر روزه زندگیم الان ایناست؛ سعی میکنم به چیزی توجه نکنم؛ البته سعی نمیکنم، واقعا وقت ندارم به چیز دیگه ایی توجه کنم، گاهی اوقات وقت کم میارم

    خیلی خوشحالم، خیلی خداروشکر میکنم که نتیجه کار کردن رو خودم، نتیجه استمرار، نتیجه بودن در مسیر درست اینه که من دارم با جزئیات رویای چند سال قبلم رو زندگی میکنم؛ شرایط الان من با جزئیات خواسته چند سال قبلم بوده و بیشتر از همه این منو خوشحال میکنه که قراره چند سال بعد رویاهای قشنگ الانم رو زندگی کنم

    ولی همین الانم همه چی رویاییه، همه چی شگفت انگیزه، همه چی فوق العادست؛ چون خدا رو تو گوشه گوشه زندگیم حس میکنم

    خدایا با تموم‌ وجودم میلیارد ها بار شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 100 رای:
    • -
      فاطمه و رسول گفته:
      مدت عضویت: 1084 روز

      سلام به آقا افلاطون عزیزم

      وعشق دلتون مررررریم جااااااانم

      بی نهایت سپاسگزارم از پاسخی که برام نوشتین و دلم میخواست حالا که اسم دیدگاهها شده رد پا

      زیر کامنت خودتون ردپا بذارم

      بنویسم که چقدر تحسین تون میکنم

      چقدر تو دفترم بارها نوشتم وهمچنان مینویسم از

      نتایج شما از داستان هدایت تون بگیر تا رابطه ی قشنگ تون که خلق کردین و ثروتی که طبق قانون

      بدون شریک و وام وارد زندگی توحیدی

      وقشنگ تون شده خداروشکر هزاران بار شکر

      از میزان عمل گرایی تون و رشد شخصیتی عالی تون ..

      از عزت نفس تون که به قول خودتون

      انقدر رشد کردین که بیشترین ارتباط تون با

      افراد ثروتمند و بی نظیره ….

      با افراد بی نهایت دوست داشتنی

      چقدر خوشحالم که خودتون طراحی داخلی رو تصمیم گرفتین یادبگیرید (یاد استاد عباس منش عزیزمون افتادم که گفت خودش تدوین وکارهای مربوط به سایت رو یادگرفت واقعا درهمه چیز استاد جانمون الگویی به تمام معناست وبس .) و این روزها مطمئن هستم که طراحی داخلی هم حرفه ای انجام میدین وطبیعیه کسی که دنبال رشد ویادگیری هست دنبال حرفه ای کارکردن هست همه دنبال کارکردن باهاش باشن ..

      چون تو کارتون طبق قانون دارین عمل میکنین و این خیلی تحسین برانگیزه

      از برکتهای این کامنت تون هم

      بی نهایت میشه نوشت و یادگرفت

      جمله هایی که باخوندنش انقدر حالم

      عالی شد :

      الان کل هوش و حواسم و تمرکزم اینه شخصیتم رو رشد بدم، عزت نفسم رو رشد بدم، الان کل هوش حواسم رو کسب و کارمه که چطور میتونم رشدش بدم! چطور میتونم تو حوزه مورد علاقه ام تاثیرگذار باشم و اقیانوس جدید ایجاد کنم …

      خداروشکر هزاران بار شکر برای وجود ارزشمندتون

      در این جهان زیبا و سایت بهشتی مون

      بی نهایت من ورسول جانم دوستتون داریم

      قطعا فرکانس دوست داشتنم به قلب

      مریم جااانم میرسه و دریافت میکنه

      از طرف من روی ماهشو ببوسید..

      خیلی زیاد به وجودتون افتخار میکنم .

      خدا حفظ تون کنه ان شاالله

      الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره رفیق های بهشتیم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
      • -
        افلاطون نوروزی گفته:
        مدت عضویت: 1284 روز

        به نام خداوند بخشنده و مهربان

        سلام و عرض ادب و احترام خدمت دوست عزیزم فاطمه خانم و همسر گرامیشون آقا رسول عزیز: بچه های توانمند، قدرتمند و پر انرژی که کامنت هاشون؛ جا به جای این سایت بهشتی ثبته و من و همه دوستان عزیز و همچون استاد از کامنت هاتون از قدم هایی که بر میدارین ، از اعمال توحیدی که انجام میدین لذت میبریم و من به شخصه کلی از شما درس میگیرم

        قربان دل مهربونتون؛ سلام گرم و پر از محبت شمارو به مریم جان حتما میرسونم و خوشحالم که دوستای قدرت مند و دوستای ثروتمندی چون شما دارم، خوشحالم با افرادی چون شما دوستم که برای وقتی که خداوند متعال در اختیارشون قرار داده ارزش قائلن و اینجا میخان بهترین خودشون رو تو دنیای مادی ارائه بدن

        الحق شما بهترین آدم های روی کره زمین هستین، از صمیم قلبم دوستون دارم، شمارو، آقا رسول رو، تموم بچه های این سایت رو و خصوصا دوست صمیمی شما سعیده خانم رو( سلام گرم منو بهشون برسین)

        خیلی خوشحالم، خیلی که اینجام: با شمام

        بهترین ها از طرف پرودگار وهابم نصبب قلب مهربونتون؛ شما بهترینید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      محمد حسین تجلی گفته:
      مدت عضویت: 2230 روز

      سلام و درود به آقا افلاطون عزیز

      امیدوارم حال دلت عالی باشه و در پناه خدای مهربان شاد و سالم باشی

      چقدررر خوشحال شدم دیدگاهت رو دیدم و خواندمش

      خیلی لذت می برم از اینکه شما میای از خودت مثال میشی و الگو میشی

      خیلی خیلی بهت تبریک میگم که این روتین روزانه زیبا رو داری اونقدر سر خودت رو با اهدافت و لذت بردن در زندگیت شلوغ کردی که وقت نداری ، سراغ یه سری خاله زنک بازی ها بری

      خیلی دوستت دارم و ازت چیز یاد می گیرم ، قبلاً گفتم باز هم میگم من از وقتی شما رو باهات آشنا شدم استاندارد هام رفت بالا

      منطورم از استانداردهای بیشتر اینه که جسور تر شدم ، با ایمان تر شدم ، بیشتر خودم رو دوست دارم و اولویت اولم خودم هستم و به خودم احترام می گذارم

      خیلی دوستت دارم ، فوق‌العاده ای و امیدوارم در بهترین زمان و مکان با دست پر ، منظورم نتایج فوق ببینمت و بریم لب ساحل پیاده روی کنیم ، قهوه بزنیم و کلی گپ بزنیم و لذت ببریم

      امیدوارم در لباس دومادی ببینمت ….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
      • -
        افلاطون نوروزی گفته:
        مدت عضویت: 1284 روز

        به به: سلاااااااااام به روی ماهت دوست عزیزم؛ محمد حسین جان، اتفاقات دیشب کامنت فوق العادت رو تو جلسه 5 قدم دوم آفرینش خوندم و‌کلی تحسینت کردم بابت شجاعت و جسارتی که به خرج دادی، بابت قدم های عالی که برداشتی و خوشحالم از تو دوست نازنیم کامنت دریافت کردم ؛ خیلی دوست دارم داداش، همیشه بهترین کامنت ها و بهترین پیام ها و بهترین الطاف و محبت هارو از شما دریافت میکنم.

        تو بهترینی پسر؛ مراقب قلب مهربونت باش: هواشو داشته باش

        مرسی که برام کامنت نوشتی خوش قلب سایت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  3. -
    فاطمه سليمى گفته:
    مدت عضویت: 1764 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَهِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ «61»

    و همانا عیسى (چون مرده زنده مى‌کرد) مایه علم وآگاهى به قیامت است. پس در قیامت شک نکنید و از من پیروى کنید که این راه مستقیم است.

    وَ لا یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطانُ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ «62»

    و شیطان شما را (از راه خدا) باز ندارد، بی تردید او برای شما دشمنی آشکار است.

    وَ لَمَّا جاءَ عِیسى‌ بِالْبَیِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُکُمْ بِالْحِکْمَهِ وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ «63»

    و چون عیسى همراه با دلایل روشن (و معجزات) آمد، گفت: همانا من براى شما حکمت آورده‌ام (و آمده‌ام) تا بعضى از آنچه در آن اختلاف مى‌کنید براى شما بیان کنم. پس از خداوند پروا و مرا اطاعت کنید.

    إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ «64»

    همانا خداوند همان پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستید که این راه مستقیم است.

    ===============================

    سلام بر استاد عباسمنش عزیزم و استاد شایسته جانم و دوستان نازنین هم پروژه ای

    خداوند رو هزاران بار سپاسگزارم که یه روز دیگه زندگی رو بمن هدیه داد، فرصت بندگی و استفاده از نعمتهای بیکران و سپاسگزاری و اعمال صالح بمن عطا کرد

    استاد جان مریم جان سپاسگزارم

    این روزا من عین بچه مدرسه ایها ذوق و شوق دارم (البته بچه مدرسه ای های زرنگ) که تو سایت باشم و فایلو گوش کنم و تو دفتر بنویسم و کامنت بزارم براش و کامنتهای دوستانم رو بخونم، خداوند خیر دنیا و آخرت به هر دوی شما بده

    استاد جان من بر خلاف خیلیها خدا رو صد هزار مرتبه شکر در خانواده ای بزرگ شدم که باور (حرف مردم خیلی مهمه) کمرنگ بود توش مخصوصاً مخصوصاً پدر مرحومم که روحانی روشن بین و خوشفکری بود شاید به اندازه ده در صد هم حرف مردم براش مهم نبود، طوری که توی فامیل به همین ویژگی معروف بود

    و بعداً هم خودم رو دیدم که حرف مردم نه اینکه اصلاً برام مهم نباشه ولی به نسبت  کمتر از بقیه بود

    حالا من تا قبل از هدایتم به استاد و این مسیر زیبا از قوانین کیهانی آگاهی نداشتم ولی خیلی جاها  ناآگاهانه طبق قوانین رفتار می کردم؛ که البته اونم فکر میکنم بخاطر این بوده که از ابتدای جوانی  سعی میکردم بنده خوبی برای خداوند باشم، درستکار و در مسیر درست باشم،(بچه ها اینکه گفتم از ابتدای جوانی یه وقت فکر نکنید الان من شصت و شیش سالمه نخیرم اصن اینطوری نیست سن دلم پُر پُرش فقط سی ساله! تازه همسری بمن میگه روحیه ات مثل هیجده ساله ها میمونه خخخ) واقعاً وقتی که آدم سعی می کنه درستکار باشه خیلی از نگرانیها و چالش ها از زندگیش بیرون میره

    خیلی جاها تابو شکنی کردم، مثلاً ما خانواده و فامیلمون همه چادری بودیم ولی من وقتی که دوقلوهام بدنیا اومدن دیدم با اون چادری که باید بگیرمش تا از سرم نیوفته راحت نیستم،از چادر آستیندار استفاده کردم که در کل اطرافیانم بیسابقه بود

    یا مثلاً دختر بزرگم نسرین رو که دبیرستانی بود آزاد گذاشته بودم که زیر ابروهاشو برداره موهاشو رنگ کنه، الان خنده دار بنظر میرسه ولی اون زمان دخترای ازدواج نکرده اجازه نداشتن این کارها رو انجام بدن (حد اقل تو فامیل ما نبود)

    بگوشم هم رسیده بود یکی دو نفر  پشت سرم حرف زدن ولی اهمیت چندانی برای من نداشت،

    و اینکه تابو شکنیم در در محدوده کارهای درست و برای راحتی خودم یا خانواده ام بود نه برای جلب توجه

    فعلاً هرچی فکر کردم یادم نیومد کسی بمن تهمت زده باشه

    —-

    باور قدرتمند کننده ای که می تونه بما کمک کنه که کمتر تحت تأثیر تهمتها  و حرفهای دیگران قرار نگیریم اینه که

    من خالق زندگی خودم هستم

    اصلاً مهم نیست که بقیه در مورد من چه فکری می کنن

    هر چقدر رو خودمون کار کنیم و از لحاظ شخصیتی قویتر بشیم کمتر و کمتر تحت تأثیرقرار می گیریم

    کسی که تهمت میزنه آدم ضعیفیه

    هر وقت هر کسی داره تهمت میزنه به کس دیگه ای این نشانه ضعفشه، نشانه خلأ  وجودیه که تو ذهن و روحش هست

    اگر یه ذره آدم ادامه بده متوجه میشه تهمتهایی که بقیه بهش میزنن هیچ تأثیری تو زندگیش نداره، بلکه بقول قرآن به نفعش هم میشه

    نمونه اش وضعیت ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری اخیر هست

    —–

    خدایا شکرت برای یه گام دیگه

    و یه کامنت دیگه

    از رب العالمین درخواست می کنم که همگی پر قدرت در این مسیر مستمر و ثابت قدم باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 116 رای:
    • -
      سعیده شهریاری گفته:
      مدت عضویت: 1288 روز

      خانم سلیمی عزیزم سلام

      چقدر شما ماهید آخه،چقدر من دوستون دارم،چقدر نازنینید،چقدر توحیدی هستید،نمیدونید من چه کیفی میکنم کامنت هاتون رو میخونم …

      هیچ موفقیتی اتفاقی نیست،هیچ موفقیتی شانسی نیست،دست مریزاد به این مادر که این دخترهای موفق و توحیدی و ارزشمند رو به جامعه تحویل داده …

      احسنت به شما،من بهتون افتخار میکنم.به آشنایی با شما در این جهان توحیدی افتخار میکنم.

      شما واقعا بی نظیرید…خداوند بهتون عمر با عزت ،با برکت،پر از نور ،پر از عشق ،پر از خوشبختی های روز افزون عطا کنه…سایه تون مستدام…

      دوستون دارم از روشنی قلبم

      دعا میکنم این تلگراف همراه با عشق و مودت قلبی من در بهترین زمان و مکان به دستتون برسه…

      قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان از دختر شمالیتون،سعیده :)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 50 رای:
      • -
        فاطمه سليمى گفته:
        مدت عضویت: 1764 روز

        سلام به دختر شمالی و توحیدی و قشنگ و عزیز خودم سعیده جانم

        من خیلی بیشتر دوست دارم عزیزم خیلی بیشتر

        انگار خبر نداری خودت چقدر ماهی

        تلگراف قشنگت در بهترین زمان موقعیت بدستم رسید:

        امروز تولد یاسی جان بود و من توی اسکایپ براش ترانه معروف تولدت مبارک رو گذاشتم همون موقع که داشتم میزاشتم پلی کردم و کلی احساسم عالی شد، (البته دیشب باهاش صحبت کرده بودم و تبریک گفته بودم) و براش نوشتم:

        (عزیزم هرچی آرزوی خوبه مال تو، من که این آهنگ تولدت مبارک رو پلی کردم تصویر صورت قشنگت جلوی چشمام اومد و از شوق گریه کردم خندیدم و رقصیدم) واقعاً هم همینجوری بود

        و بعد هم داشتم برای یکی از دوستانم جواب می نوشتم که یک هفته پیش برام پاسخ گذاشته بود، و من به دلیل تعهدم که هر روز گامها رو کار کنم و برای اونها کامنت بنویسم هنوز جواب نداده بودم، آخرش هم نوشتم (خدا رو شکر که تا حالا ادامه دادم، و از عملکردم به نسبت خودم راضی ام)…اینا رو گفتم که بدونی میکسی از احساسات خوب لذت و شادی و رقص و پایکوبی و احساس لیاقت و رضایتمندی و سپاسگزاری داشتم.. و همون موقع چشمم به نقطه آبی کنار عکسم در بالای صفحه افتاد، و دیدم که از شما و از دوتا از دوستان عزیزم پاسخ دارم

        یعنی نه فقط یه دونه هدیه، بلکه فضلاً و مزیداً…

        خدا میدونه چقدر خوشحال شدم از خوندن تلگراف قشنگت

        حسمو نمی تونم توصیف کنم، فقط بگم که گریه می کردم و می خوندم، و بعد هم سرمو رو پشتی مبل تکیه دادم تا هضم کنم این حس زیبا رو و چندین بار خدا رو شکر کردم برای این همه احساسات خوب

        چجوری اینقدر قشنگ می نویسی دختر آخه؟!

        کدوم ویژگی زیباتو تحسین کنم؟!

        صورت زیباتو؟

        سیرت زیباتو؟

        کار کردن عالی رو خودت رو؟

        توحیدی عمل کردنت رو؟

        کامنتای قوی و تاثیرگذارت رو؟

        انس با قرآنت رو؟!

        یک کلام: تحسین بر شما باد در تمام ابعاد

        منم خیلی خدا رو شکر می کنم که با انسانهای شایسته ای مثل شما و دیگر دوستانم در این سایت الهی آشنا شدم

        دعاهای قشنگی کردی برام الهی چندین برابرش بخودت برگرده

        شاد باشی سالم باشی موفقیتها و معجزه های شیرین خداوند از سر و کولت بالا بره و غوطه ور در نور و عشق الهی باشی

        عاشششقتممم یه عالمه

        هر چی بگم بازم کمه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
      • -
        فاطمه سليمى گفته:
        مدت عضویت: 1764 روز

        سلام دوباره با عشق سعیده جون

        دیشب که تلگراف دلچسبت رو خوندم دو جمله تو سرم می چرخید قرار بود تو پاسخی که دیشب برات گذاشتم بنویسم ولی یادم رفت، از بس که احساسات خوب از همه طرف منو نوازش داده بود!!! حیفم اومد ننوشته باشم

        یکیش

        تووو مِه چِشِ سوووییی!!

        و دیگه اینکه

        (بزودی زود در پاسخ به کامنتت می نویسم سلام به دختر فلوریدایی عزیزم سعیده)

        همین…

        بوس به کله ات

        عاشقانه هات با سرچشمه نور مستدام

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
        • -
          سعیده شهریاری گفته:
          مدت عضویت: 1288 روز

          سلامی پر از نووور و عشششق‌و‌سلاااامتی و رحمت و‌مودت الله مهربانم

          عااااششششقتونم بی قیدو وشرط!

          اومدم بگم دلیل اینکه خداوند این جملات رو از خاطرِ عزیزتون برد و بعد دوباره به قلب نازنیتون الهام کرد حتما این پیغام‌رو برام بنویسید،چی بود….

          دقیقا داشتم به جلسه2 قدم6 گوش میدادم،اونجا که استاد میگه به خدا قسم اگر این زنجیر های مخفی رو پاره کنید،جهان بهتون پاداش هایی میده که در تصورتون نیست…به جاهایی، به آدم هایی هدایت میشید که الان اصلا نمیتونید فکرشو بکنید…!

          و‌همون موقع نقطه ی آبی پربرکت شما به دستم رسید….

          اینجا شاعر میگه:

          جاااده و اسسسب مهیااااست بیا تا بروووویم!

          فلوریدا منتظر ماااااست،بیاااا تا بروووویم:)))))

          اینم حکمت هدایت های خداوند …

          دوستون دارم از‌روشنی قلبم!

          در بهترین زمان و‌مکان به دستتان برسد….

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      زینب فرخی گفته:
      مدت عضویت: 1165 روز

      سلام دوست عزیزم فاطمه جان

      امیدوارم حال دلت همیشه خوب باشه و در کنار همسر و بچه‌های گلت شاد و سلامت باشی

      اولا بگم خداوند غرق رحمت کنه پدر بزرگوارتو ک اینقدر زیبا و راحت این باور حرف مردم رو از زندگیش و زندگی بچه‌هاش دور کرده و شما خیلی راحت حرکت های بقول خودت سنت شکن زدی.

      واقعا حالم خوب شد وقتی دیدم اینقدر راحت ب دخترت آزادی عمل دادی تا خوشحال باشه و کارهایی که رسم نبوده انجام بده و با داشتن مادر روشن فکری مثل شما حال دلش خوش باش

      یا اینکه چادر استین دار پوشیدی

      من چون از نزدیک با خانواده های خیلی مذهبی بودم میدونم حرکتی که زدی جهادی بوده و این از این بر می اید ک چقدر از حرف مردم دور بودی یا برات مهم نبوده.

      من اصلاً این مدلی نبودم ولی دارم روی خودم کار می کنم.

      واقعا تحسینت میکنم و امیدوارم همیشه همین گونه راحت ب مسیرت ادامه بدی و خداوند درهای نعمتش رو روی تو دوست عزیزم باز کنه و بهترین ها برات اتفاق بیوفته.

      شاد موفق ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
      • -
        فاطمه سليمى گفته:
        مدت عضویت: 1764 روز

        سلام به روی ماه زینب جانم

        اول بگم چه عکس پروفایل زیبایی داری هم خودت هم منظره اطرافت

        ممنونم از پاسخت و از لطف و تحسینت

        خدا رو شکر که کامنتم مفید بوده و حس خوبی بشما داده

        من هم از پاسخ شما حس خیلی خوبی هدیه گرفتم

        خداوند رفتگان شما رو هم رحمت کنه و روشون قرین آرامش و شادی باشه

        جونم برات بگه که یه حرکت جهادی دیگه هم از اول امسال زدم که خیلی سختتر بود اونم اینکه چادر رو کنار گذاشتم و با مانتو شلوار بیرون میرم خودت هم که در ارتباط نزدیک با خانواده های خیلی مذهبی بودی در جریانی میدونی واقعاً سخته، ولی شدنیه

        چون دیدم خودم دیگه اعتقادی ندارم که چادر بهتر از مانتو شلواره

        خدا رو شکر برای وجود استادمون

        این سایت الهی مون

        دوستان خوبمون که همه همدیگه رو تحسین می کنیم

        و همگی در حال رشد و پیشرفتیم

        زینب جان روی ماهتو می بوسم

        الهی که شاد باشی سلامت باشی موفقیتهات روزافزون باشه

        زندگیت پر از معجزه های شیرین و زیبای خداوند باشه

        و سرشار از عشق و نور الهی باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
        • -
          زینب فرخی گفته:
          مدت عضویت: 1165 روز

          سلام فاطمه جانم

          ممنون از محبت شما دوست گلم

          ماشاالله ب شما عزیزم

          واااای خیلی خوشحالم ک شنیدم این حرکت رو زدی و واقعا تحسینت میکنم عزیز دلم

          چون من هم همین کارو کردم و چادر پوشیدن رو گذاشتم کنار

          منم واقعا برام سخت بود این کار البته خیلی طول کشید چون اولش برام خیلی سخت بود اول فقط تنهایی ک میرفتم بیرون در حد چند دقیقه بعد کم کم کلاس هایی ک میرفتم (البته همش با خودم میگفتم ک اینا با خودشون میگن این دخترو نگاه کن پارسال با چادر میومده حالا بعد جریانات داخل کشور اینم چادرشو گذاشته کنار) ولی خب گفتم نه اگر من ارزشمندم ربطی ب چادرم نداره و همین جور ک هستم ارزشمندم و سخت تر از اون خونه ی پدرم ک میرفتم بود، واقعا برام مشکل بود و اوایل دم در سرم میکردم میرفتم خونه ی پدرم و بعد میومدم در میاوردم ولی ی جایی ب خودم گفتم دختر ولش کن باید پدر و مادرت تو رو بخاطر خودت دوست داشته باشن نه چادر سرت

          خیلی سختم بود ولی الان راحت شدم البته هنوز هم یک سری جاها ک میخوام برم میپوشم و واقعا نمیتونم

          همون داستان حرف مردم و ….

          البته تو این زمینه مادرم خیلی تحریکم میکنه ک نه فلان جا ک نمیشه و از این حرفها……..

          اگر از باورهایی که این کار رو تونستی انجام بدی برام بگی تا منم برای خودم باور بسازم خیلی ازت ممنون میشم دوست گلم

          بازم بابت جوابگویت و مهربونیات ازت سپاسگزارم مهربانم

          بهترین ها برات

          عاشقتم ️

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            فاطمه سليمى گفته:
            مدت عضویت: 1764 روز

            سلام زینب جان

            آفرین بشما احسنت داری عزیزم

            بهترین باور همونه که استاد میگه:

            ایمانی که عمل نیاورد ایمان نیست حرف مفت است

            پس حالا که من دیگه اعتقادی ندارم که چادر بهتر از مانتوئه و تازه با مانتو راحتتر هم هستم، خب باید بهش عمل کنم دیگه

            و دیگه اینکه: مهم اینه که کاری که انجام میدم درست باشه، از نظر خودم، لزومی نداره حتماً مثل بقیه باشه

            و در قرآن هم آیاتی داریم که نکوهش می کنه کسانی رو که بدون تفکر یا دلیل درستی از روش گذشتگانشون پیروی می کردند

            و همونطور که خودت گفتی احساس لیاقت و اعتماد بنفس هم خیلی مهمه

            استاد تو سلسله فایلهای حجاب در قرآن بطور کامل درباره مسئله حجاب توضیح داده، اگر اون فایلها رو ندیدی پیشنهاد می کنم حتماً ببینی

            امیدوارم که این نوشته برای شما مفید بوده باشه

            عاشقتم هم خانواده ای عزیزم

            تمام خیر و خوبیهای دنیا و آخرت رو برای شما آرزومندم

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مریم پهلوان گفته:
      مدت عضویت: 2028 روز

      سلام ودرود فراوان به خانم سلیمی عزیز وموفق 66 ساله ام ودخترای نازنینش.ماشالله خیلی خوب وعالی هستین.افرین به مامان ودختران گل .نسیم جون نسرین جون ویاسی جون و…شما از نعمت خیلی خیلی بزرگی برخوردارین که مادرتون هم پرانرژی وشاد دراین مسیر همراهتون هست.

      من برعکس شماهاهرموقع بامامانم صحبت میکردم انرژی پایینی داشت وبیماربود ومنم متاسفانه تحت تاثیر قرارمیگرفتم هرچند امسال آسمانی شدروحش شاد باشه.

      برای همون میگم دخترای عزیز قدر این مامانتون رو بدونید.

      خیلی سپاسگذارم بابت کامنتهای خوبتون که اینقدر با ذوق وشوق مینویسین قشنگ میشه ازشون فهمید.دعامیکنم درسلامتی کامل وهمیشگی باشین وبافرزندان ونوه های عزیزتون زندگی زیبایی رو تجربه کنید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
      • -
        فاطمه سليمى گفته:
        مدت عضویت: 1764 روز

        سلام به روی ماه مریم جانم

        سپاسگزارم که برام پاسخ گذاشتی

        ممنونم از لطف و تحسینت

        خدا رو شکر که حس خوبی بشما داده

        امروز سرشار از احساسات خوب بودم که توضیحش رو در جواب به پاسخ سعیده جان نوشتم، یکیش هم حس خوب هدیه دریافتی از شما بود خدا رو هزاران بار شکر

        خدا رحمت کنه مادر رو، روحش قرین آرامش و شادی باشه

        مریم جان ذهنت رو از روی انرژی پایین و بیماری مادر بردار اونا رو فراموش کن عزیزم، بزار روی خدمتها و خوبیهاش هرچه بیشتر اونا رو بیاد بیار، حتماً حست زیباتر خواهد شد

        دعا می کنم شاد باشی سلامت باشی خوشبختی و موفقیت رو در همه ابعاد تجربه کنی بهبودهای مستمر داشته باشی هر روزت زیبا تر از دیروزت باشه و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1907 روز

      سلام خانم سلیمی جانم.

      تحسین و تحسین و تحسین بی نهایت من برای شما.

      شما تقریبا همسن مامان جان من، مریم جانِ من هستین.

      مامان منم بسیار سپاس گزار خداوند هست و سرشار هست از نعمت های خدا.

      جفتتون سلامت و تندرست باشین و شاداب.

      اول برای خودتون، بعد هم برای ما.

      خیلی کیف کردم کامنتتون رو خوندم.

      خیلی تشابهات با مامان خودم دیدم تو کامنتتون.

      تحسینتون میکنم که کامنت مینویسین و میخونین.

      درود بر شما برای اهمیت ندادن به حرف مردم و زندگی کردن به سبک راحتیِ خودتون.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      الهی شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        فاطمه سليمى گفته:
        مدت عضویت: 1764 روز

        سلام سلام سمانه جان عزیزم

        اومدم که برات جواب بنویسم گیر کردم رو عکست با حافظ جان

        ماشالا ماشالا چقدر شیرینه!! درست مثل خودت!! دوتا لپهای خوشگلشو بوس کن بجای من

        به به تحسین می کنم مامان عزیزت رو لطفاً سلام منو تقدیمشون کن چقدر خوشحالم که مامان به این خوبی داری خدا رو صد هزار مرتبه شکر

        ممنونم از پاسخت و لطف و تحسینت

        شما از من هم بیشتر احسنت داری

        هزاران احسنت و آفرین بر شما که با داشتن نینی کوچولو خوب رو خودت کار می کنی و در سایت فعالی، ستاره های کنار اسمت نشون میده که چقدر مداومت داری

        عاشقتم سمانه جونم، روی ماهتو می بوسم

        همه خیر و خوبیهای دنیا و آخرت رو برای شما و خانواده محترمت آرزومندم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      مصطفی افشار گفته:
      مدت عضویت: 1080 روز

      سلام

      فاطمه خانم سلیمی عزیز

      راستی واقعا این سوال شد برام (سن و سال و تفکر )

      و یک باوره انگار تو جامعه ما ایرانی ها که باهاش بهونه میارن و میگن دیگه از ما گذشت دیگه دور دور جوان هاست میدونید ی بهانه که دیگه گذشت دیگه تمون شد دیگه….

      و اون سوال اصلیه اینکه مگه نگرش انسان پیر میشه با سنش؟؟؟و انسان ها نمیدونن دارن با فکرشون خودشون رو ناتوان میکنن مانع میشن برای رشد احساس های خوب و فکرای خوب.

      و بنظرم اصلا سن فقط ی عدده و اون ادم 18 ساله ای که مثال زدین در مورد روحیه و میدونم مثال هست ولی همونم بنظرم باز ربط پیدا میکنه ب رشد شخصیت و نوع نگرش اون فرد نه اینکه مثلا 18 ساله ها فقط روحیشون بالاست و باز این اعداد دارن قوانین رو حقیقت رو پنهون میکنن و ربط میدن ب سن خیلی چیزارو و بنظرم میتونه ادم صد سالش باشه ولی درونن احساس خوب داشته باشه ب زندگی و روحیش بالا باشه و احساس جوانی و شور شادابی داشته باشه توی وجودش

      حالا قبول جسم پیر میشه ولی اونم با ورزش و تغذیه درست و فکر سالم خیلی ادمای سن بالا و دل شاد جسم های خوب و سالم دیدیم که از صد تا جوونم شاداب تر و پر انرژی تر و شاد تر هستن

      بنظرم این سن و سال هم یک باوره هر چی فکر میکنم میبینم اون اندیشه اون نگرش اون روح تازه هستش و نیاز به رسیدگی داره و رسیدگی همون نگرش متفاوت هست و بقولی اون بچه دورن هیچ وقت پیر نمیشه بلکه با نگرش و باورای خوب قوی تر هم میشه.

      مگر خود فرد بخاد توی جوونی کاری کنی که پیر بشه

      این اگاهیی ها اومد بذهنم اینجا نوشتم(الخیر فی ماوقع )اصلا قصد نوشتن نداشتم مثل اون کچلی که رفت ارایشگاه دید همه دارن نگاش میکنن گفت چیه اومدم اب بخورم منم اومدم رد بشم یهو دیدم کلی نوشته نوشتم حالا چیکار کنم گفتم بزار بفرستم دیگه خخخ

      و اینکه من تازه دارم روی خودم کار میکنم یعنی تاره دارم میفهمم مسیر رو و راه و رسمش رو و از روزی که شروع‌ کردم خداوند هم اسانم داره میکنه برای درک و فهم و بهبود خودم و کلی تجربه های باحال رو دارم تجربه میکنم خدایا شکرت سپاس سپاس سپاس

      از شما تشکر میکنم بودنتون توی این سایت بهتشی و این جهان

      هر کجا هستین شاد و سالم و ثروتمتد و سعادتمند باشین خدا حفظتون کنه…بای

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        فاطمه سليمى گفته:
        مدت عضویت: 1764 روز

        سلام آقا مصطفای عزیز

        خیلی ممنونم که به کامنتم توجه کردین و پاسخ نوشتید بسیار کار خوبی کردین

        اون مثال کچلی که آرایشگاه رفته بود و همه نگاش می کردن اینجا و تو این سایت بهشتی صدق نمی کنه؛ اینجا کسی برای ما بنویسه خیلی هم استقبال می کنیم و خوشحال میشیم

        تایید می کنم حرفتونو و اضافه می کنم که نگرش انسان با بالا رفتن سن میتونه پخته تر بشه، تصحیح بشه، و پیوسته بهتر بشه

        شما رو تحسین می کنم که روی بهبود خودتون کار می کنید

        تحسینتون می کنم برای نتایجتون

        خدا رو شکر که آسان شدین برای آسانیها

        نوش جونتون باشه تجربه های باحال

        دعا می کنم که هر روزتون پر از تجربه های باحال و معجزات شیرین خداوند باشه

        سرشار از نور و عشق الهی باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2008 روز

    به نام الله مهربان

    یگانه خدایی که بخشنده و بخشایشگر است.

    سلام به استاد خوشتیپم. ماشاالله به اینهمه علم و تلاش و زیبایی. ماشاالله به این قلب تسلیم و ذهن خلاق. تک تک جنبه های رشد شخصیتتون رو تحسین می کنم.

    شما کارهای فوق العاده بزرگی برای بهبود شخصیتتون کردید. همین که یک اصولی رو بر اساس قانونی که شناختید برای خودتون تعریف کردید و سالهاست بهشون پایبندید.

    اینکه اون ناآرومی دوران نوجوانیتون رو کنترل کردید و به این هیجان و پشتکار مثبت تبدیلش کردید.

    در مورد هر مسئله ای فکر می کنید و اون کنجکاوی مقدستون رو در جهت گسترش جهان خودتون و اینهمه دانشجو بکار می برید و نتایجتون رو سخاوتمندانه به اشتراک می گذارید.

    استاد از هر جنبه ای که به شما نگاه می کنم شما به گذشته خودتون حمله کردید و مثل یک خمیر به شخصیت خودتون از اول شکل دادید. این اصلا کار ساده ای نیست.

    بخصوص که ذهن تا ولش کنی عین فنر در میره و باید همیشه مراقبش بود.

    تحسین و تمجید می کنم چون اولا شما شایسته اش هستید، دوما چون این یک راه محکم و مفید برای بهبود شخصیت خودمه.

    پس تمام حرفهاتون رو به گوش دلم می سپرم.

    یه جمله معروفی هست که میگه:

    هرگز با احمق ها بحث نکنید، آنها نخست شما را تا سطح خودشان پایین میکشند ، سپس با تجربه یک عمر زندگی در آن سطح ، شما را شکست می دهند.

    من هم با تعقل و هم با تجربه به درستی این حرف رسیدم.

    طبق موضوع این جلسه به انتخاب خانم شایسته ی amazing و توضیحات عالی شما باز هم برام این قانون تکرار شد که: اگر به هر چیزی توجه کنیم از جنس همون موضوع بیشتر و بیشتر وارد زندگیمون میشه.

    یعنی اگر کسی به من توهینی میکنه، منو تحقیر میکنه یا تهدید، و من بهش بها بدم و بدتر از اون سعی کنم جوابشو بدم، چه اینکه بخوام با احترام با ترس خودم رو توجیه کنم، چه اینکه عصبانی بشم و واکنش شدید نشون بدم،

    در هر صورت من دارم تمرکز و انرژی گرانبهای ذهنیم رو خرج طرز فکر نادرست دیگرانی می کنم که گذشته شون رو نمی دونم، درونیاتشون رو نمی شناسم و نمی تونم بفهمم بر اثر کدوم کمبود دارن هیجان منفیشون رو سر من خالی می کنن.

    یه قانون بسیار مهمی رو از استاد یاد گرفتم به نام “اعراض”

    پیامبر وقتی حرفهایی رو زد که خلاف عرف جامعه اش بود، بدترین تحقیرها و بی احترامیها بهش شد. روی سرش شکمبه گوسفند ریختن، خاکروبه ریختن، دیوانه و شاعر خطابش کردند، توی کوچه و خیابون مسخره اش کردند، اما همه رو با بزرگواری و صبوری در خودش حل کرد.

    پاسخ نداد. نفرین یا بی احترامی نکرد.

    نتیجه هم بقول استاد و به گواهی تاریخ شد ارزش و اعتبار. شد موفقیت و محبوبیت.

    هیچوقت توی دعوا حلوا پخش نمی کنن. ممکنه دو نفر یا دو دسته از آدمها در شرایط بحرانی نسبت به هم قرار بگیرند و چه بسا بر اثر یک سوء تفاهم ساده بدترین ناسزاها و تهمتها رو به هم بزنن.

    بعد که زمان میگذره یا سوء تفاهم رفع میشه با آشتی می کنن روشون نمیشه تو روی هم نگاه کنن و هرگز اون حرفهای غیرمحترمانه ای که زدن یا شنیدن از خاطرشون پاک نمیشه.

    اما اگر یکی از دو طرف بتونه در اون لحظه حساس مورد شلیک قرار گرفتن خوددار باشه و آرامشش رو حفظ کنه، پس میتونه بی محلی هم بکنه و مسئله به سادگی تموم بشه.

    و طبق قانون مهم ”احساس خوب=اتفاقات خوب” چون احساسش خوب مونده لاجرم آسیبی هم بهش نمیرسه.

    من به شخصه زیاد مورد بی احترامی قرار نگرفتم. ولی جاهایی که این اتفاق افتاده در اکثر موارد پاسخ ناشایست ندادم اما در درون احساس بی ارزشی کردم. از درون حرص میخوردم و خودم رو بابت اینکه این رفتار باهام شده سرزنش می کردم.

    با کمک استاد و تقویت حس خودارزشمندی دارم بهتر میشم.

    نشونه اش هم اینه که افرادی که بهم بی احترامی کرده بودن بعضیاشون از دایره ارتباطیم خودبخود حذف شدن.

    اونهایی هم که هنوز هستن رفتارشون 180 درجه باهام متفاوت شده.

    اتفاقا برعکس بسیار منو قبول دارن و دوست داشتنشون رو ابراز می کنند.

    این بخاطر صلح درون من بود و البته این صلح درون لطف خدایی بود که ازش این درخواست رو کرده بودم.

    خانم شایسته بزرگوارم ازتون متشکرم که این فایلها رو با عشق دسته بندی و تدوین می کنید. متنهای به این دقت و تاثیرگذاری می نویسید و همیشه وجودتون مایه برکته.

    استاد جان من عاشقتونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 119 رای:
    • -
      ابراهیم خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1371 روز

      سلااااام

      سلااااااام

      احححححوال خواهری!

      به قوله شاعر:

      روزگاریست که مارا نگران میداری!!!

      خیلی کم پیدایی تو سایت ها!

      یعنی اگه ابراهیم تو سایت بود،میگفتم مثله هاجر که حضرت ابراهیم گذاشتش بینه کوهه صفا و مروه،میگفتم شما و نوا رو بزاره بینه کوهه منگشت و کوهه کینو!

      دختر خوب مگه من چندتا خواهر دارم که شما مارک تحویل نمیگیری!

      خوبی آجی!

      بخدا خیلی خوشحال شدم کامنتت رو دیدم باور کن اصلللا کامنتت رو نخوندم فقط از دیدنه کامنتت که کامنت نوشتی خوشحال شدم و اومدم که بگم بعضی از بچه های سایت نبودنشون خیلی حس میشه تو سایت!

      لطفا کم نشید!

      من برم کامنتت رو بخونم ببینم چی گفتی.

      سلام و عرض ادب من رو به همسر گرامی برسونید!

      ابراهیم ها همشون عزیز خدا هستن و وجود هر ابراهیمی تو یه خانواده ای الزامیه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
      • -
        سعيده رضايى گفته:
        مدت عضویت: 2008 روز

        سلام و صد درود بر دل نازنینت ای گل گلاب

        ای خدااااا یه دلبر نابی نصیب داداشم کن که یه نی نی کپلی همیشه گرسنه هم واسش به دنیا بیاره که متوجه بشه چرا من کم پیدام تو سایت!!

        عجب که دل به دل بشدت راه داره، منم که کامنتت رو خوندم هی بقول خودمون فیت فیت می کردم که برات پاسخ بنویسم ولی نوا خانم نذاشت.

        همون موقع که میخواستی منو بذاری بین صفا و مروه خودم و نوا داشتیم تو مسیر آشپزخونه تا اتاق خواب سعی بین صفا و مروه می کردیم.

        من هی با خدا بلند بلند حرف می زدم، گریه می کردم و شکرگزاری و درخواست می کردم و اونم هی اغو اغو میکرد تو بغلم.

        چه لحظات عرفانی دوست داشتنی بود!

        از خوندن کامنتت بسیار بسیار لذت بردم. چقدر مثل همیشه کامل و صادقانه نوشتی.

        این نوشتار تاثیرگذار از زیاد کار کردن روی خودت میاد. از بس که با خودت حلاجی کردی و درون خودت رو شخم زدی به این حد از درک رسیدی.

        درک از درون خودت، از رفتارهای دیگران و دلایل و باورهای پشتش، درک صحیح از قوانین جهان.

        بهت افتخار می کنم و ایستاده برات دست میزنم که اینقدر داری با شتاب از گذشته ات فاصله می گیری. مثل عکست وسط برفا که نشون میده در زمان مناسب در مکان مناسب قرار گرفتی و نعمت برف رو زندگی کردی.

        راستی به ابراهیم پیغامتو رسوندم اونم گفت بهش بگو تو هم اگر شب تا صبح 6 بار بیدار میشدی بچه شیر می دادی کم پیدا میشدی (استیکر خنده یه هف هش ده تا)

        تازه علاوه بر اون چند بار هم بیدار میشم ترانه رو هل میدم اونورتر چون مثل هلیکوپتر میچرخه تو رختخواب. از هیولا میترسه نمیره تو اتاق خودش بخوابه میچسبه به من.

        ««««««««««««»»»»»»»»»»»»

        خیلی به حرفات فکر کردم. نمونه عینی کسی که همیشه نگران حرف مردمه بابامه.

        از قبل می دونستم و الان با کامنتت دوباره همه چیز بهم یادآوری شد. اما من چه کنم؟

        من از استاد یاد گرفتم هرکسی رو به حال خودش بگذارم. نخوام تغییرش بدم و انرژیمو خرجش نکنم.

        دلم هم میسوزه ها، ولی کاری نمیشه کرد.

        تنها کاری که میتونم بکنم اینه که محکم روی مواضع خودم بمونم.

        نه خودم کسی رو قضاوت کنم، نه اجازه بدم زبونم به غیبت باز بشه، نه بابت هیچ رفتار ناشایستی به هم بریزم و در صدد پاسخگویی یا توجیه کردن خودم بربیام، و نه نگران باشم آدمها با نظرات شخصیشون منو از مسیرم منحرف کنن.

        من برای مادرم لباس مشکی نپوشیدم و اصلا یک درصد هم برام مهم نبود خانواده چه فکری می کنن.

        با بچه های مدرسه ای که پارسال می رفتم حرفهایی میزدم که فکر نکنم هیچ معلم دیگه ای میزد ولی برام مهم نبود مدیر و دیگران چه فکری درباره ام میکنن. جالبه که هیچ طوری هم نشد، فقط رابطه بین من و دانش آموزام با اون حرفها بهتر شد.

        یادمه چند سال پیش یکی از اقوام به مامانم زنگ زد و از من بدگویی کرد. مامانم گفت این حرفها رو فلانی راجع به تو زده جریان چیه. منم براش توضیح دادم و گفتم اصلا اونطوری که اون برداشت کرده نبوده و مامانم که شخصیت منو می شناخت حرفمو باور کرد ولی خدا شاهده یک درصد هم به خودم نگرفتم و ناراحت نشدم. اصلا برام مهم نبود چون به خودم مطمئن بودم.

        بعدها معلوم شد حرفهای اون فامیلمون بی اساس و سوء تفاهم بوده و برعکس ارتباطمون

        بعد از اون ماجرا خیلی با هم خوب شد. چون صداقت من بهشون ثابت شد.

        بعدها حتی من بخاطر پایان نامه ام یک سال خونه اون فامیلمون زندگی کردم. در این حد خوب.

        میخوام بگم ما گاهی چون احساس ارزشمندی نداریم در مقابل تهمت دیگران خودمون رو میبازیم. در صورتیکه اگر پرستیژ خودمون رو حفظ کنیم اون شخص به خودش شک میکنه و عقب نشینی میکنه.

        این ماییم که گوشت رو میدیم دست گربه. با ترسمون. با نادانیمون. با بی ایمانیمون.

        این شرکه دقیقا. یعنی اون شخص قدرت داره منو تخریب کنه با نعمتی رو از من سلب کنه با آبرومو ببره. غیر از شرک چه اسم و مفهوم دیگه ای داره؟

        برای همه مون آرزوی توکل و ایمان و توحید بیشتر و بیشتر می کنم.

        و خیلی خوشحال شدم که برام با قلبت نوشتی و نور وجود نازنینت رو به روحم تابوندی.

        خدا حفظت کنه. بیا کرج هم یه سری بزن خدا رو چه دیدی شاید خدا سر راه همدیگه قرارمون داد!

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 51 رای:
  5. -
    زهرانجفی گفته:
    مدت عضویت: 1568 روز

    سلام خدمت استادجان ومریم عزیز

    ردپای گام14

    استاااااااادم این فایلتون چقدر بی نظیربود.برخلاف اسمش که آدم درنگاه اول ی لغت منفی رو درش میبینه چقدر آرامش بخش وامیدوارکننده اس.

    حقیقتش کلی باهاش خندیدم

    میدونید به چی؟؟؟

    اونجایی که شمافرمودید ی بنده خدایی باهاتون تماس گرفته گفته من اصلا رسالتم اینه تورو نابود کنم وتمام تلاشم رو میکنم واینا.‌‌..

    وای که چقد خنده داربوووووود

    مگه میشه ی عده انقدر بیکارباشن که کمرهمت ببندن وتوهم بزنن که رسالتشون اینه که یکیو با تهمت ودروغ ودلق وحرفهای نامربوط نابودش کنن؟بخدا منکه اصلا باورم نمیشه

    چقدر آدم باید بیکارباشه وحوصله داشته باشه واسه اینکارای سطح پایین بی معنی

    اینجورآدما این مقدار از تمرکز وزمانی که میذارن روی زیرآب زدن وغیبت وتهمت ونابود کردن دیگران اگر روی موفقیت ورشد خودشون گذاشته بودن الان توی ی حوزه کاری خودشون حرف اول رو بابت موفقیت میزدن.

    همیشه این چیزی که گفتم رو به دوستانی میگفتم که میگفتن ی عده جادو جنبل ودعا میکنن تازندگی یکیو بهم بریزن یا جلوی براورده شدن آرزوها شو بگیرن.

    واقعا فکرشو بکنید!!!

    پاشی بری وقت بزاری،انرژی وتمرکز بزاری،هزینه کنی که یکی دیگه موفق نشه؟

    خب آدم ساده بیکار همین کارارو کن تاخودت موفق شی لعنتی

    توکه انقدرم باور داری که قدرت داری میتونی زندگی دیگران رو داغون کنی،خب ی باور بساز که میتونم زندگی خودم رو آبادکنم،گلستان کنم.

    برام سواله چرا این آدمها به وجود خدا فکر نمیکنن؟اصلا باور دارن خداهست؟

    یعنی نمیدونن هرکسی نگه دارش خداست ولاغیر؟

    آدم انگشت به دهان میمونه واقعا ازاین میزان حماقت

    ولی درهرصورت توی سراسر این فایل هی ی سری چیزها توسرم تکرارمیشد

    گرنگهدار من آنست که من میدانم

    شیشه رادر بغل سنگ نگه میدارد

    والبته…

    عدو شود سبب خیر اگر خدابخواهد.

    استادجانم منم مثل شما آدم نترسی بودم وازتهدید هیچکس نمیترسیدم از همون بچگی تنها تفاوتم با شما این بود که اگر کسی تهدیدم میکرد کلامی هم باهاش دعوام میشد هم تحقیر ومسخره اش میکردم.

    خدامنوببخشه فکر میکردم کاردرستی میکنم

    ولی نقطه ضعفم آبرو بود همیشه به شدت مراقب ی سری کارها بودم(که اکثریت کارها هم واقعا کارهای مسخره ای بود)که آبروم نره

    مثلا بلند توکوچه خیابون یا جمع نخندم نگن چقدر بی حیاس وآبروم بره

    با جنس مخالف صحبت نکنم راجع بهم فکرای بد کنن وآبروم بره

    لباس وپوششم کاملا پوشیده باشه که همسایه ها برام حرف درنیارن وآبروم نره

    و…

    اصلا ی سری چیزها از نظر جامعه وخانواده ومدارس ما باعث بی آبرویی بود که مغز من نوجوان وجوان هنگ بود نسبت بهش ولی اتوماتیک وار چون نسل به نسل به ما رسیده شده بود ومدام گوشزد میشد بهش عمل میکردیم طوری که آبرومون نره

    چقدر از تاثیر حرف وعمل دیگران توزندگیم میترسیدم ونگران بودم.

    مااز کشوری هستیم که نینداختن سفره خوش رنگ ولعاب و ملوکانه و متمولانه جلوی مهمون بی آبرویی برامون محسوب میشه

    بقول شما رشته تحصیلی خودمون واعضای خانوادمون یاحتی دانشگاه رفتن یانرفتن جز آبرو محسوب میشه.

    امان ازجهل وشرک ومزخرفات والبته خرافات

    خیلی خوشحالم استاد که باشما آشنا شدم وچند سالی هست برای خودم وبدون ترس از دیگران و بدون شرک دارم به آسودگی زندگی میکنم

    خیلی خوشحالم که کلا حرف مردم برام بادهواست وبی اثر

    خیلی خوشحالم که انقدر اینا واسم بی اهمیت شده که به جرات میتونم بگم از زمانی که باشما آشنا شدم نه کسی سعی در بردن آبروم کرده نه کسی تهدیدم کرده

    کلا انگار دیگه اینجور آدمهای سمی منو نمیبینن وفراموشم کردن

    یاشایدم اونا دیگه توی دنیای من نیستن

    استادقشنگم استادعزیزم

    من از حرفهای شما خیلی نتیجه گرفتم ولی شاید بشه گفت بزرگترین نتیجه رشد شخصیت خودم بوده،توحیدی شدن خودم بوده،کم ومحدود شدن آدمهای اطرافم بوده،پاکسازی دنیام بوده،آرامشی بوده که سوای ازاتفاقات دور برم منو در برگرفته(آرامشی که هیچوقت این جنسی تجربش نکردم)

    استادم جونننننننننننم خیلی دوستت دارمااااااااااا

    درپناه خداباشید.آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 135 رای:
  6. -
    رسول خانکی گفته:
    مدت عضویت: 1121 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربانم

    الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

    حمد و ستایش و پرستش مخصوص خداوندیست که رب و فرمانروای جهانیان است

    سلام به استاد عباسمنش بزرگ قلب و بزرگ منش

    سلام به استاد شایسته مهربان و شکور و خوش قلب

    سلام به دوستان جانَم ،خانواره عزیز و بزرگوار و خوش فرکانسم و بنده هایی از جنسِ نور ،معنویت و رنگِ خدا

    سلام به عطر و بوی انسانهای توحیدی که در کیهان رنگ و بوی خدا رو دارند گسترِش میدَن

    سلام به عطر و بوی باز شدن قلب در اولین ساعات سحرگاه که با شکرگزاری باز شده و میتونه این عطر و بو را به هر جا که میره گسترِش بده

    با افکارِش با احساسِش، با قلبِ بازِش ،با احترامِش با گفتارِش ، با رفتارِش، با اعمالِش و با مهربونی و لبخندِ روی لبِش با آغوش گرفتن جهانِ پیرامونِش که از مسئولیت پزیری و توحید میاد و

    با قلبِ پاکش داره دنیا رو جای قشنگی برای زندگی خودِش و بقیه میکنه

    راستِش بعدِ یه شیفتِ کاری بسیار لذت بخش که از همون اوایل روز با یه قلبِ باز ،که با تمرین ستاره قطبی آغاز شد و هر لحظه با این قلبِ باز محیطِ پیرامون رو به لطف و عنایت خودِش در آغوش گرفتم

    از به آغوش کشیدن این جان و وجودِ نازنینم که در من مثلِ نگین الماسی می‌درخشد

    از نعمتهایی که فراوانند و کافیست نگاهی از عمقِ جان به دورو برمان بیندازیم و غرق نور و شو رو شعف درونی بشویم

    استاد جانم استاد جانم ،استاد جانم

    به اندازه سرسوزنی آن اشکهایی که در بند عباس از سر شور و شوق سپاسگزاری بر چشم‌هایتان جاری میشد در گوشه چشمم این روزها جا خوش کرده

    استاد جانم استاد جانم استاد جانم

    چقدر لذت بخش است صبح را به شب برسانی و از شدت باز شدن قلب نفسهایت در سینه حبس شود

    استاد جانم استاد جانم استاد جانم

    چقدر شگفت انگیز است در آغوش گرفتن نعمتهایی که داری و به شدت بینهایت است و بیشمار و ما را توانِ شکرگزاری این بینهایت نیست

    چقدر شگفت انگیز است از خانه که بیرون زدی با نام رب بینهایت مهربان و قدرتمند

    بینهایت نعمت شهر کوچه و بازار را با لذت در آغوش بکشی و قلبَت به تپش دربیاید .

    چقدر شگفت انگیز است که به محل کار بروی و همه انسانهارا با این قلبِ باز به آغوش بکشی

    و به مهر و عشق و الفت با آنها برخورد کنی و همه و همه را نور الهی بدانی

    چقدر لذت بخش است که در محلی مشغول کار هستم که گویی منم و رب و نگاهی که به نگاهَش دوخته شده و بیشترِ لحظات ناخودآگاه در حالِ تفکر و قدم زدن هستم

    و کلام شیرین و نافذِ شما در گوشم طنین انداز است

    بچه ها ما چندین سال است که به این کشور آمده ایم ،ولی گویی اولین روزی هست که در این محیط قدم میزنیم و سپاسگزاری برایم از عمق جان مثل الماسی است که درخشش آن ، روز به روز بیشتر می‌شود.

    بچه ها اگر اصل و اساسِ قانون را درک کنید

    که آن یک جمله است توجه، توجه ،توجه

    و دوست داشتن خود و باز شدن قلب و پراکندن این قلب باز به جهانِ پیرامون

    بچه ها توحید، توحید، توحید

    یعنی از زمانِ چشم گشودن اورا ببینی، او را بشنوی،لمس کنی ،ببویی،تا به پایان شب

    و این ذهنِ چموش را با خود همراه کنی که خیر و خوبی ،نعمت و ثروت و شادی و لذت و خوشبختی را ببیند و تکرار کند

    استاد جانم چقدر من فاصله دارم با دوست داشتن خود

    ولی جای شکرَش باقیست که اجازه داده که شروع به دوست داشتنِ خود کنم

    عجب لذت بخش است به آغوش کشیدن خود

    به خدا سیر نمیشم از این کار

    استادی که بزرگ قلب و بزرگ منش است و 15 سال است خود را در آغوش کشیده و خدایی که در درونَش به وسعت بیکران دستِ مهربانی و نوازشش را به رویش کشیده

    از عزیزِ دل بهشتی ،نعمتهای بهشتی ،مناظرِ بهشتی ،بندگان بهشتی ،آبی که از زیر خانه روان است نوید بهشت را در همین دنیا به او داده

    استاد جانم چه بگویم که الان با اشکهایی که از دیده روان است برایت مینویسم و از قلبی که هق هق کنان گفت و من نوشتم

    چه کردی با من استاد

    خدا خدا خدا را به من هدیه دادی

    چطور می‌توانم با این‌کلمات از شما و عزیزِ دلِتان تشکر و قدردانی کنم

    از نور و مهری که به زندگیم جاری کردی

    استاد جانم استاد جانم دوست دارم به شما بگویم پدر عزیزم بینهایت دوستت دارم که خدا رو به من هدیه دادی

    خدایی که نزدیکتر از رگ گردن است و نگاهش به نگاهِ من.

    برای شما و عزیز دلتان استاد شایسته عزیزم و همه دوستان جانَم

    ثروت و ثروت و ثروت را ارزو میکنم

    و آن خدایست که به وسعت بینهایت است و مهربانیَش عالم و کیهان را فرا گرفته است.

    حال و روزِتان خوش با و قلبتان منور به نور رب.

    همگیتون را به خدای عشق و لطف و مهر میسپارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 143 رای:
    • -
      پاکیزه بارکزی گفته:
      مدت عضویت: 837 روز

      به نام خدای که رب العالمین هست

      به نام خدای که افریننده تمام عالم هست

      خدای رب العالمین مرا کافی از دیگران هست

      خدای افریننده عالم مرا کافی از خلق هست

      خدا مرا به شدت کافی هست

      خدا عشق قلب من هست

      خدا نور چشم های من هست

      خدا احساس خوشبختی میان قلبم هست

      خدا در نفس های من هست

      خدا اشک چشم های من هست

      خدا بهترین رفیق من هست

      خدا بهترین یاور من هست

      خدا تکیه گاهی من هست

      خدا عشق و معشوق من هست

      خدا همه چیز من هست

      خدا برای من همه کس هست

      خدا بهترین یار من هست

      خدایاااااااااااااااااااااااااااااا دوستت دارم

      خودت میدانی چقدررر به تو اشتیاق دارم

      خودت میدانی چقدررررررر دوستت دارم که میگم کاش می‌شد محکم بغلت میکردم

      کاش می‌شد می دیدمت خدا

      کاش می‌شد نورت را می دیدم

      خدا نور زمین و آسمان هاست

      عجب زیبا در فرکانس خدا بودم

      سلاممممممم رسول جان عزیزم

      سلاممممم برادر شرین زبانم

      همیشه فامیل زیبای تان با عشق تحسین کردم

      چقدررررررررر زیبا نوشتی غرق خدا شدم

      من دقایق پیش با خدا حرف میزدم و فقط یک جمله را با تمام وجودم تکرار میکردم

      خدایاااااااااااااااا دوستتت دارم

      واقعا خیلییییی این خدا را دوست دارم

      اسمش را که میشنوم احساساتی میشوم

      خدا برای من بهترین رفیق هست

      میدانی انقدررررر تیز تیز برایت مینویسم با قلبم برایت مینویسم

      قلبم از شدت عشق و حضور خدا به تپش آمده

      خدا درون ماست

      خدا در ماست

      خدا از چشم ما به جهان نگاه میکند

      بخداااا همه ما یکی هستیم

      همه خود قطره های اقیانوس هستیم

      ما خود عشق هستیم

      باید قدر خودمان را بدانیم

      باید خودمان را در آغوش بکشیم

      ما خداااااااااا هستیم

      ما تحت حمایت خدا هستیم

      قلب باز ، قلب باز ، قلب باز ، زهن آرام همه چیز هست

      خدا عشق هست

      این جهان عشق هست

      این جهان توسط عشق اداره می‌شود

      ما حمایت شده توسط عشق هستیم

      ما پاره های از عشق هستیم

      خداااااااااااااااااااا خیلیییی زیباست

      خداااااا خیلیییییییی ناز هست

      آنقدر شرین زیبا و ناز هست که نمیشه نبینی اش نمیشه از زیبایش چشم پوشی بکنی

      تقصیر دلم نیست تماشایی تو زیباست

      گر نگهدار من آنست که من میدانم

      شیشه را در بغل سنگ نگهمیدارد

      دلم هوای خدا کرده

      دلم بوی خدا را میخواهد

      دلم فقط عشق خدا را می‌خواد و تمام

      دلم فقط خدا را میخواهد و تمام

      من عاشق این خدا هستم

      من علاقمند خدا هستم

      خداایااااااا چی کردی با دل من

      خداایااااااااا این چی عشقی هست که من دارم

      بیااا یا رب

      بیااااااااااااا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
      • -
        رسول خانکی گفته:
        مدت عضویت: 1121 روز

        به نامِ خدای مهربانِ مهربان

        حمد و ستایش مخصوص خداوندیست که رب و فرمانروای جهانیان ایت

        سلام به پاکیزه عزیز و خوش قلب و خوش انرژی و خوش سیما و خوش سیرت

        سلام به قلب‌هایی که جایگاه نور شده

        سلام به خواهر عزیز و بزرگوار و توحیدی ام

        سلام به خدایی که هر جا که نظر کنی او را می‌بینی

        حی و حاظر

        سلام به خدایی که در تک تکِ سلولهایمان مشغول هدایت است

        سلام به دلنوشته های که رنگ و بوی خدا می‌دهد

        سلام به قلب‌هایی که جایگاه نور شده است

        سلام به دوستان و بنده های بهشتی

        سلام به خدایی که نعمت است

        سلام به خدایی که در هوا و نفسهای ما پراکنده است

        سلام به خدایی که ثروت است و ثروت است و ثروت است

        سلام به زیبایی‌های جهانِ پیرامون که به هر جا نظر میکنی

        خدا را با قلبَت می‌بینی ،احساس میکنی ،لمس میکنی ،صدایش را میشنوی

        سلام به خدایی که در لبخند کودکانه طفلی ظهور می‌کند

        سلام به خدایی که در یک ارتباط محبت آمیز بروز می‌کند

        سلام به خدایی که وقتی سپاسگزاریَش میکنی در قلبت ظهور می‌کند

        سلام به خدایی که عشق است ،لطف است و مهر است

        سلام به قلب‌هایی که هر لحظه خدا خدا می‌کنند

        سلام به دوستان توحیدی و خوش قلب

        سلام به این سایت نورانی که سلام است و سلام

        سلام به لحظه دیدارِ یار

        سلام به خدایی که بشدت کافیست

        سلام به خدایی که جز جز محیط پیرامونمان را پر کرده است

        سلام به فرکانس عشق و آرامش و مهربانی

        سلام به بنده هایی که تمرین می‌کنند در بندِ خدا باشند

        سلام به قلبی که در همسایگی ما فرکانس نور و عشق را به جهان ساطع می‌کند

        سلام به تک تک عزیزان ،خانواده عزیزتر از جانم

        سلام به نور علی نور

        سلام ،سلام، سلام

        سلام به عشقی که جاریست و بینهایت است و به وسعتِ بینهایت در حالِ جاری شدن است.

        سپاسگزارم از این دلنوشته های نورانی و روحانی

        و برایت همین خدایی که در قلبَت جا خوش کرده را آرزو میکنم که

        نور است و عشق است و ثروت است.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
        • -
          فریبا فاضلی گفته:
          مدت عضویت: 2115 روز

          سلام خدمت آقای رسول خانکی

          آقا رسول دلم نیومد که فقط متیاز بدم به پاسختون وتحسینتون نکنم و ننویسم براتون

          چقدر نوشته‌هاتون زیبا و دلچسبه همچنین خانمتون فاطمه جان خیلی زیبا می‌نویسین

          شما خانواده نورانی و توحیدی و قرآنی هستید.

          و به قول آقای حمید امیری در پاسخ به کامنت خانمتون فاطمه جان:

          ((الهی صد هزار مرتبه شکر که خانه و خانواده شما جایگاه نور و رحمت خداوند شده و منو به یاد آیه «فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ» میندازه. خونه ای که یاد خدا درش برپاست. الهی صد هزار مرتبه شکر.))

          پاسخ به کامنت پاکیزه جان

          پر از سلامتون رو خیلی دوست داشتم

          علی الخصوص این قسمتش

          سلام به قلبی که در همسایگی ما فرکانس نور و عشق را به جهان ساطع می‌کند.

          خوشبخت وثروتمند وسلامت باشین

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        پرنیا گفته:
        مدت عضویت: 176 روز

        سلام پاکیزه خانم

        اولین باری که کامنتت روخوندم فکرکردم دراصفهان یکی ازاستانهای ایران هستی چون لهجه زیبا ودلنشین وقشنگی داری .بعداکه کامنتهات رومطالعه کردم متوجه شدم کشورافغانستان هستی چقدر دلت پاکه چقدرصادقانه صحبت میکنی مثل بچه هایی هستی که دوتا بال فرشته پشتشون کمه سرت توکارخودته وباخدای خودت راز ونیازمیکنی وعشق بخدا رواینقدر زیبا وبافن بیان قوی گسترش میدی آفرین دخترم .دوستت دارم موفق وپیروزباشی پرنیا :)

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    لیلا بشارتی گفته:
    مدت عضویت: 2390 روز

    به نام خدااااااااااااااااااااا

    خدایی که خیلی شنواست.

    خدایی که خیلیییییییییییییی بیناست.

    خدایی که بی نهایت دقیق وپاسخگوست.

    سلام میکنم به استادان عزیزم ودوستان همراهم.

    من هنوز فایل رو گوش نکردم وفقط عنوان رو خوندم وهمینطور فقط مقاله ی فایل رو خوندم…

    همینطور میخکوب شدم ..

    حالا علت این همه هیجان وشدت و حدتم برای چیه میخوام بگم ..

    میخوام بگم که ایمان بیاریم که چقدر خدای مهربون ما به فرکانس‌های ما پاسخ دقیق وبه موقع میده وچقدر هم زمانی اتفاق میافته ..

    درست جایی که منه لیلا این سر دنیا بیقرار بودم برای یک اشتباه وبرای یک تخطی از قانونی که 6ساله دارم روش کار میکنم دچار خود سرزنشی شده بودم وارامش از وجودم بیرون رفته بود اون سر دنیا خدای من برای من به غالب استادم فایلی رو آماده میکنه ومیزاره روی سایت که زمانی ببینمش که امروز بعداز بیدار شدنم توی دفتر ستاره ی قطبیم دوساعت تمام برای خدا نوشتم واشک ریختم وبه ارامش رسیدم وقتی که قلبم اروم شد ودفتر وقلم رو گذاشتم کنار سایت رو باز کردم هدایت خدا برای من رسید .

    من با خدا هم فرکانس شدم.

    پیام خدارو خوندم .

    ولی قبل از گوش کردن به صدای خدا از حنجره ی استاد قشنگم یه شوقی بهم دست داد به وجدی اومدم که یه حسی بهم گفت برو بنویس ..

    من بهت میگم وتو فقط بنویس..

    ماجرا از این‌ قراره…

    مدتی هست که زندگی برادرم دوباره در گیر یک الگوی تکرار شونده شده وبعداز یه سری مسائل وچالشهای تکراری بجای حل ریشه ا یه مسائل با عنوان قهر،همسروفرزندبرادرم از خونه ی خودشون به خونه ی پدرزن برادرم رفتند و توی این مدت من طبق قانون عمل کردم اعراض وسکوت ..

    ونتیجه هم دلخواه بود..

    برادرم پیش من کمتر از مسائل ومشکلات زندگیشون حرف می‌زد وقتی هم دردودل می‌کرد بیشتر حرفهاش توحیدی وطبق قانون بود مثلا به طور مثال میگفت خانم من 20 ساله که کینه ها وناراحتی ها وخشم های گذشته رو داره تکرار میکنه ومن بارها بهش گفتم خانمی شما یه وزنه ی 200 کیلویی رو گذاشتی روی شونه هات و20 ساله داری با خودت حمل میکنی چرا نمیزاری زمین تا راحت شی …

    چرا رها نمیکنی تا اروم شی …

    تا کی میخوای این کینه ها وخشم هارو با خودت نگه داری وخودت رو خسته تر کنی..

    ومن باشنیدن این حرفها از زبان برادرم قانون برام تکرار شد..

    وخلاصه تمام تمرکزم روی این بود که سکوت کنم و طبق قانون جایی هم میخوام حرفی بزنم تمرکز رو ببرم به جایی که احساس بهتری ایجاد شه..

    وسعی میکردم با تکرار این باور که هرکسی هر جایی که هست جای درستشه خودمو درگیر این موضوع نکنم.

    سکوت میکردم وهرجا هم حس میکردم به عنوان شنونده دارم وارد مسیر سقوط به فرکانس وانرژی پایین میشم بحث رو به سمت دیگه ای می‌کشیدم..

    طوری که در صلح بودن وارامش رو در قلبم احساس می‌کردم..

    آگاهانه سعی می‌کردم با هیچ کس در مورد مسئله ی برادرم حرف نزنم .

    غرق در آرامش درونم بودم ..

    آرامشی که چند ساله توی وجودم خونه ی قشنگی ساخته آرامشی از جنس خدا که اکثر لحظات زندگیم رو پر کرده وهرجا یه نسیم وباد نا دلخواهی میخواد بوزه و این خونه ی ارامش رو توی قلبم بلرزونه سریع فهمیدم وراه ورودش رو بستم…

    از خودم خیلی راضی بودم

    چون مسیرم درست بود ..

    مسیر توحید همیشه درسته..

    تا اینکه دیروز من برای دیدن مادرم به خونه‌شون رفته بودم که سروکله ی خاله هام پیدا شد..

    بدون قضاوت وبرچسب میگم که خاله های من که 3تاشون اومده بودند دیدن مادرم توی مدار خودشون هستند یه مداری که چرخه ای از اتفاقات نادلخواه همیشه احاطه کرده اونهارو ..

    همیشه خبرهای نادلخواه روی زبونشون ونقل ونبات محفلشون هست ..

    البته من هفت هشت ساله شایدم بیشتر که خودم رو از جمع اونها دور کردم ورفت وامدم رو تقریبا به صفر رسوندم..

    وجهان هم در این مورد خیلی به من کمک کرده..

    مثلا محل زندگی من رو به جایی هدایت کرده که عملا رفت وآمد ی نیست بینمون.

    ومن آگاهانه هیچ تماسی توی هیچ موردی با هیچ کدوم از فامیل مادرم ندارم ..

    چون باهم هم فرکانس نیستیم جهان خیلی راحت مارو از هم دور کرده..

    دیروزم اگر من طبق قانون احساس لیاقت رفتار میکردم به محض ورود اونها با یه عذر خواهی وخداحافظی میتونستم اونجارو ترک کنم اما بخاطر اینکه مادرم رو به خودم ترجیح دادم موندم تا مادرم ناراحت نشه ..

    طبق معمول تا نشستند با طعنه وکنایه و کنجکاوی شروع کردند راجع به زندگیه برادرم با ما صحبت کردن..

    من آگاهانه داشتم اوضاع رو کنترل میکردم ..

    گفتم ما خبر نداریم ..

    ولی اونها به طرق مختلف داشتند با مادرم حرف می‌زدند ومادرم که بسیار ساده اعتماد میکنه اتفاقاتی که از زندگیه برادرم میدونست رو داشت به خواهراش میگفت البته نه بانیت بد وتخریب کننده..

    با دلسوزی مادرانه ..

    ولی گوش‌هایی که تیز شده بودند برای شنیدن ،شکارچی نکات منفی بودند از کلام مادرم..

    بازی ذهنها شروع شده بود ..

    با ورود 3 تا ذهن حراف ونجواگر

    واین ذهنها انقده گفتند وگفتند که یه دفعه من دیدم خدااااااای من ذهن منم وارد این بازی شده ..

    ذهن من به روحم خنجری کشیده واون رو زخمی کرده ووارد بازی ذهن‌های آلوده شده..

    واونجا حرفی به زبان اومد که نباید میومد..

    درد این خنجر ذهن تا مغز استخوان روحم رو سوزوند..

    طوری روحم فریاد کشید که به خودش قسم صداشو شنیدم بهم گفت پاشو برو دیگه نشین فقط از اینجا برو نزار این ذهن روحت رو پاره پاره کنه .

    اینجا جنگ ذهن هاست.

    ونتیجه ی این جنگ کثیف لت وپاره شدن روحیه که توی وجود توعه.

    ومن یه دفه پاشدم با همشون خداحافظی کردم وگفتم باید برگردم خونمون…

    آتیشی به جونم افتاده بود که حتی شرح حالشم برام درد داره..

    ذهنی که خودش حرافی کرده بود ،خودش چیزی رو به زبونم اوارده بود برای دفاع از برادرم که نباید طبق قانون میگفتم ومن باید یا اونجارو ترک میکردم یا میموندم وسکوت میکردم حالا همین ذهن شمشیرش رو دوباره برگردونده بود به سمت خودم انقده به روح من ضربه زد انقده منو سرزنش کرد که چرا گفتی الان چی میشه الان خاله هات اگه به داداش وزنداداشت بگن چه اتفاقی میافته کارت زشت بود خاک بر سرت لیلا .

    این بود توحید

    اینجوری این همه سال روی خودت کار کردی..

    چرا موندی اونجا..

    چرا حرف زدی..

    اصلا به تو چه مربوط بود..

    اونا اومده بودن حرف بکشن …

    چرا اصلا با اونا که انقده انرژیشون پایین بود وتمرکزشون روی نکات منفی بود وبه خودشون اجازه داده بودن در مورد زندگی دیگران حرف بزنن وقضاوت کنن تو چرا با اینا هم کلام شدی …

    اگه به گوش برادرت برسه چی فکر میکنه..

    لیلا چرا اینکارو کردی ..

    چرا گفتی …

    الان چی میشه…

    اصلا چرا قانون اعراض رو رعایت نکردی…

    چرا برای خودت ارزش قاعل نشدی..

    چرا توی اون جمع موندی وهم کلام شدی …

    واااای خدای من …غلط کردم ..

    روح من طاقت وتاب این همه سرزنش واین همه ضربه رو نداره..

    هی به خودم میگفتم تمومش کن..

    ولی توی ذهنم آشوب وجنگ بود ..

    آتیشی که خودش به پا کرده بود رو هی داشت بیشتر توش می‌دمید..

    شعله ور تر میشد ..

    خدایا نجاتم بده…

    دوساعت فقط داشتم رانندگی میکردم وبا خودم حرف میزدم …

    درواقع با خودم جنگ میکردم..

    روحم دیگه جونی نداشت ..

    بیقرار شده بودم..

    به ندا زنگ زدم بهم پیامی از توحید داد..

    (ابجی خدا چشمو گوششونو زبونشو میبنده چون تو پذیرش کردی ک اون انرژی ،انرژیه خالص نبوده و به هیچ کدوم از اون ادم مربوط نمیشده ولی یک نفر این وسط،تصمیم گرفته اون انرژیه ناخالصو عوض کنه با قبول و اعتراف به خودش)

    برای لحظاتی با خوندن این پیام ندا طلایی اروم شدم ..

    اما ول کن نبود..

    هی میگفت..

    هی نشخوار می‌کرد..

    تخریب ادامه داشت ..

    انقده منو مشرک کرد که زنگ زدم به یکی از همون 3 تا خالم ازش خواهش کردم که به اون‌یکی خاله هام هم بگه که صحبت‌های خونه ی مادرم همون جا بمونه ..

    چرا اینکارو کردم چون ترس داشتم ..

    هم از اونها ترسیدم که ذهن بیمارشون با نیت ناخالص حرفهایی که ذهن بیمار من با سرپوش دفاع از برادر زده بود رو منتقل کنند وهم از برادرم ترسیدم که از من دلخور بشه که چرا در مورد جزئیات زندگی برادرم جمله فقط یک جمله گفتم …

    شرک وبی ایمانی از ترس میاد وهمون آدم رو از ریشه میسوزونه..

    حتی انقده بیقرار بودم که بعداز چند ساعت دوباره 45 دقیقه رانندگی کردم وبرگشتم به خونه ی مادرم …

    به مادرم گفتم به خواهراش هشدار بده که هرچی اینجا از مادرم ومن شنیدن دفن بشه و به جایی درز نکنه…

    خوب ذهنم میگفت وضعیت برادرت از لحاظ روحی مساعد نیست وحالا با شنیدن این حرفها بدترم میشه وتو توی این بدتر شدن مقصری…

    خدای من اخه چرا…

    در واقع باید بگم ذهن حراف من اخه چرا

    الان چی به غیر از ترس ودرد ورنج وخود سرزنشی وخود تخریبی عاید توشد اخه…

    والبته که این سوالم سوال ذهنم از خودشه برای سقوط به فرکانسها ومدارهای پایینتر..

    من شب خونه ی مادرم موندم …

    توی حرفهایی که بین منو مادرم زده میشد فقط میخواستم خودمو تبرئه کنم ومسولیت اشتباهم رو به گردن خاله هام بندازم تا سبک‌تر بشم ..

    ولی سنگین‌تر هم میشدم ..

    چون قانون چیز دیگریست..

    برادرم شب اومد اونجا وکلی حرف زده شد ومن سکوت کردم ..

    با تکرار باورهای توحیدی توی وجودم کم کم آرامشم داشت برمی‌گشت..

    صبح ساعت 7 بیدار شدم ..

    یه ارامش بعداز سونامی توی وجودم حس میکردم..

    توی خلصه بودم..

    اصلا نفهمیدم مسیر خونه ی پدرم تا خونه ی خودمو چطور وکی طی کردم..

    دفترم رو باز کردم ونوشتم …

    *ای خدایی که فقط به افکار وباورها وفرکانسهای غالب من پاسخ می‌دهی از تو سپاسگزارم برای تک تک نعمتهایی که به من عطا کرده ای و بخشیده ای وهمواره در حال بخشیدن هستی ،خدای مهربان من ،از تو سپاسگزارم برای قلب مهربان وپاکم ،از تو سپاسگزارم برای تمام قوانین زیبا وعادلانه که در زندگی هرکس قرار داده ای ،من باید بدانم وآگاه باشم که من نمی‌توانم در زندگی دیگران موثر باشم وتغییری ایجاد کنم نه می‌توانم ونه قانون این است…

    من تنها وتنها می‌توانم تورا در وجودم دریابم ،به تو امید وتوکل واعتماد داشته باشم که تو هستی که زندگی مرا در دست داری ودیگران هیچ قدرتی در زندگی من ندارند.

    پس من هیچ باکی ندارم وهیچ قدرتی به هیچ کس نمی‌دهم..

    خداوند من بر زبانها وحافظه ی آنها مهری می‌نهد تا حرفی که از زبان من شنیدند را فراموش کنند ونه بگویند ونه بتوانند بگویند، خداوند من ،همان خدایی است که بارها دل هارا برای پیامبران نرم کرده وبرای من هم بارها نرم کرده است.

    خدای من ،می‌خواهم فقط باتو باشم وبا خودم باشم..

    میخوام به وجود هیچ کس دیگری حتی فکر هم نکنم وتمام انسانها را خصوصا برادرم را با تمام مساعلش به تو ودستهای مهربان وهدایتگر تو بسپارم که خود به او الهام میکنی وهدایتش میکنی ومن آرام بگیرم وبا یادتو آرام بگیرم ..

    آری من با یادتو آرام میگیرم .

    در این جهان فقط من هستم وتو وارامش

    خدای من ،من تمام انسان‌ها وهمه چیز را به دستان تو که مهربان وهدایتگری میسپارم وبا خیالی آسوده در جایگاه ارامش وسکوت وسکون می‌نشینم ودیگر خودم را در بازی زندگی هیچ کس حتی فرزندانم داخل نمیکنم .

    من آمده ام در این جهان فقط با توباشم وباتو عشق بازی کنم واز بودن در این جهان مادی لذت ببرم .

    باهر نعمت وهر زیبایی وبا هر برکت در زندگیم لذت ببرم وراضی باشم.

    من برای عشق آمده‌ام.

    خدای من جهانت به قدری برایم آرام وزیباست که زبانم از شکر آن کوتاه وقاصر است.

    این جهان با زیبایی خورشیدش با زیبایی آسمانش با زیبایی گلها و درختانش وبا زیبایی جانورانش با زیبایی مهربانی فرزندانم، با زیبایی این خونه ووسایلش،وبا قشنگیه عشق تو وگرمای عشقت در وجودم ،برای من بهشت است.

    من در آرامشم چون تو محافظ وپشتیبان من هستی.

    خدای من ذهنم را از قضاوت وبرچسب زدن‌ها واز افکار آلوده در مورد دیگران خالی وآرام کن .

    من فقط با یادتو قلبم آرام است واز درون شاد وراضی هستم.

    خدای من دستم را بگیر ومرا وارد غار حرایم کن .

    جایی که فقط خودم باشم وتو ودیگر هیچ

    فقط عشق باشد وشادی وشور عشق تو .

    خدای من ازت ممنونم که دوباره برگشتیم به غار حرای من .

    دوباره دستمو گرفتی.

    دوباره منو از نجواها جدا کردی.

    دوباره منو از پچ پچها جدا کردی.

    خدای من وسعت این برگه ی کاغذ برای من به وسعت وبزرگی وفراخی وگشودگیه جهان هستیه،اینجا در این صفحه، قلبم بازه ودرونم ارومه،توراحس میکنم ونگاه مهربانت را حس میکنم.

    ونگاه مهربانت را بی نهایت حس میکنم اینکه چطور من را از جهان بیرون از خودم، بی نیاز کرده ای ومن را در آغوش گرمت می فشاری

    جان دلم ،من را در آغوش مهربانت بفشار وبی نیازم کن از هرآنچه که بیرون من است.

    من باتو پادشاه عالمم.

    من تاب وتحمله کشیدن بار دیگران را ندارن

    وذهنم من را از پا درمی‌آورد.

    ذهنم من را وارد بازی ذهنها می‌کند وسپس در این بازی خودش بر سرم می‌کوبد ومرا از پا درمی‌آورد.

    جان دلم من تاب ضربه های این ذهن خبیص را ندارم.

    من را خلاص کن .

    من را رها کن از این بازیه دنیاییه ذهن‌های آدم ها.

    منه درونم را در سکوت و خلصه ببر .

    ای من ،به من بگو که هستی وهمانگونه که برای من هستی برای همه نیز هستی

    کار تو خدایی کردن است وکار من بندگی .

    تو در زندگیه برادرم خدایی میکنی وهرانچه تو کنی خیر است برای کسی که در مسیر خیر باشد ونیت پاک داشته باشد.

    من برگشتم به سوی تو

    جان جانانم انالله واناعلیه راجعون..

    من برگشتم به تو

    من از ذهنها دور شدم .

    از ذهن خودم دور شدم.

    ذهنی که برای لحظه ای افسار زبانم را از من ربود ودزدید .

    این من نبودم که گفتم.

    من در سکوت وعشق بودم واما این ذهن لحظه ای به من تاخت وبر زبانم جاری شد ..

    ای رب من،چنین بر من گذشت وتوشاهد وحاضر وناظر بودی وتو دیدی که چطور وقتی به تو برگشتم پذیرفتم وآگاه بودم براین خطا ومکر ذهنم.

    به این حرافی ذهنم اگاه بودم.

    خداوند خدای همه ی مخلوقاتش هست.

    بسیار مهربان وعاشق همه

    پس آرام میگیرم ومیگذارم که با خدا یکی شوم واز عشق او لبریز وپر شوم وسبکبال وآرام زندگی کنم ودر سکوت مقدس فرو می‌روم وزندگی را زندگی می‌کنم.

    اینجا در غار حرای من جز من وتو ای جان دلم هیچ کس نیست .هیچ تایید وتحسینی نیست .حتی ندا هم نیست پس هیچ نکته ودرسی هم نیست .

    فقط من هستم وتو وسکوت وعشق.

    تمام شد

    تمام شد .

    امروز روز منه.

    امروز یک شروع جدیده.

    یک شروع فقط با خدا.

    در آرامش ولبخند و سکوت وبی کلامی وبی ذهنی.

    من ساکنم.

    من حاضرم.

    من شاهدم.

    من هستم ،من هستم ،من هستم

    واما این هم نوشته ی من برای خودم وخدا.

    وبعدش سایت و هدایت به این فایل که برم و ببینمش.

    بچه ها این خونه خیلی عزیزه.

    قدرش رو بدونیم.

    استاد سپاسگزارم برای بنای این خونه ی مقدس وخودمونی.

    طولانی شد ولی دلی بود .

    دوستتون دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 249 رای:
    • -
      اصغر و پرسیلا گفته:
      مدت عضویت: 1493 روز

      بانام خداوند عشق افرین

      باسلام ووقت بخیرخدمت شاگردودانشجوی ممتازمکتب عباسمنش

      سرکارخانم بشارتی نازنین

      شما نازنین جز آندسته ازدوستانی هستین که بنده کامنت‌ها وداستان زندگیشون وموفقیتهای شگفت انگیزشان رادنبال میکنم وخداوند راشکرگزارم وبسیارخوشحالم بابت موفقیت هاتون وهمچنین خداوند راسپاسگزارم که دراین جمع صمیمی والهی حضوردارم

      این دل نوشته تون هم مثل بقیه نوشته هاتون عالی بود وتاثیرگذار

      خانم بشارتی نازنین شما جزان چند نفربچه های موفق سایت هستین مثل آقای عطارروشن عزیز اقاهادی عزیز خانم شهرزاد نازنین خانم شهریاری نازنین خانم فاطمه ورسول که الگوی مناسبی برای من وهمسرنازنینم هستین که باهم افتخارشاگردی استادعباسمنش راداریم

      وبیشتروقتها که ازقانون وسایت وکامنتهای سایت صحبت میکنیم بیشترصحبت ازموفقیتهای شماهااست

      حدود سه ماقبل زمانی که استاد روی یکی ازکامنتهای

      زیبای شما فایلی باعنوان

      ” عمل به قوانین خداوندچگونه زندگیمان رامتحول میکند” تهیه کردهمزمان یکروز من وهمسرنازنینم عازم تهران شدیم تابه پسرمون ارمین جان عزیز که دانشجوی دانشگاه امیرکبیرمیباشد سربزنیم آنروزها من مدام آن فایل راگوش میکردم ولذت میبردم وآگاهی های تازه دریافت میکردم درطول مسیردرباره موفقیت وتعهدشما به قوانین وسایردوستان موفق سایت باهمسرنازنینم صحبت میکردیم حول حوش ساعت 12ظهررسیدیم قم یک مرتبه جرقه ای درذهنم زده شد به همسرم گفتم موافقی نهاربریم اسلام شهر رستوران خانم بشارتی (ازکامنتهای قبلی تون متوجه شده بودم که ساکن اسلام شهرهستین فقط همین) همسرم گفت آره اگه بشه پیداشون کرد چراکه نه

      درطول مسیرهمسرم ازطریق اینترنت واسنپ فود دنبال آدرسی ازشمابود اما چیزی پیدانشد

      گفتیم طوری نیست میریم حضوری میپرسیم شاید موفق شدیم تقریبا ساعت 1 بعداظهررسیدیم اسلام اسلام شهرواردخیابان اصلی شهرشدیم خیابان بسیج

      ازرستورانهای مسیرشروع به پرس جو کردیم اما هیچکدام اطلاعی ازشمانداشتند ورستوران چهارم یاپنجمی بود گفت آقاجان اسلام شهربیش از100رستوران ومرکز غذای بیرن برداره اینطوری شما به جایی نمی رسین ودرست هم میگفت

      من فکرمیکردم اسلام شهر شهرکوچک وجمع جوری است

      خلاصه تاساعت 3 دنبال آدرس بودیم وگفتیم حتما خیریتی است وقراره درزمان مناسب تری ازغذاهای خوشمزه شمابخوریم وهم شماراملاقات کنیم

      درپایان تشکرمیکنم ازکامنتهای جذاب وفوق العاده تاثیرگذارتون

      امیدوارم همواره درپناه الله یکتاباخانواده محترم شادترسلامت تر موفق تروسعادتمندباشید

      وازدرگاه ایزدمنان بهترین‌ها رابراتون ارزو دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
      • -
        لیلا بشارتی گفته:
        مدت عضویت: 2390 روز

        سلام به دوستان صمیمی وعزیزم اقای ابراهیمی وهمسر گرامیتان

        آخ آخ آخ…

        چه حیف که نمیشه اینجا اسم رستوران رو بگم چون تبلیغ میشه که خط قرمز ما خانواده ی عباسمنشی هست.

        چقدر دلم میخواست همه روزه میزبان هم خانواده های عزیزم توی این سایت بهشتی بودم وبا عشق خودم بهتون خدمت میکردم وهرچه در توان داشتم با اخلاص تقدیمتون می‌کرد..

        واقعا این همه عشق ومحبت وهمدلی رو کجای دنیا مثل این خانواده ی صمیمی میشه پیدا کرد…

        بخدا شما اگه از فامیل منم بودین تا ساعت 3 خسته وگرسنه دنبال رستوران من نمیگشتین.

        این فقط هم فرکانسیه..

        بارها شده خودم جایی رفتم وبا اشخاصی خیلی غریبه هم کلام شدم که حس کردم از شاگردان استاد هستند وچقدر دلم خواسته خودمو معرفی کنم وبگم ما اعضای یک خانواده ایم اما نتونستم ..

        مثلا اینکه می‌شنوم خیلی از بچه های سایت همدیگرو پیدا کردند وحتی خیلی هاشون باهم رفت وآمد دارند وحتی باهم وصلت کردند خیلی خوشحال میشم ومیگم چه هم فرکانسی قشنگی اتفاق افتاده..

        جناب ابراهیمی عزیز من بخاطر تضادهای بزرگی که در زندگی داشتم سعی کردم به اصل بپردازم.

        حتی این روزها با خواهرم ندا که یکی از اعضای فعال سایت هست هم کمتر گفتگو میکنم وسعی میکنم بیشتر روی خودم کار کنم ..

        ولی عاشقانه دوست دارم میزبان عزیزان دلم که همگی دریک مسیر هستیم باشم.

        خبرهای قشنگی در پیش دارم .

        انشالله فرصتی پیش میاد که این خواسته ی قلبیم بزودی اجابت میشه .

        واستاد عزیز ومریم نازنین وبچه های این خانواده به رستورانمون میان تا افتخار میزبانیشون رو داشته باشیم.

        خصوصا شما عزیز مهربان همراه خانوادتون..

        بی نهایت از شما سپاسگزارم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 45 رای:
    • -
      زهرا قنبری گفته:
      مدت عضویت: 2095 روز

      سلام لیلا جون

      یه حرفی تو دلم هی تکرار شد که دوست دارم واستون بنویسم

      من این موقع هایی که یه چیز یهویی میگم و ذهنم شروع میکنه به سرزنش

      یاد دوره احساس لیاقت میوفتم و سریع وقتی میگم سریع یعنی در لحظه یه ندایی الهامی بهم میگه عیبی نداره حتما اینجا این حرف باید زده میشد و هر چی بشه به نفع منه چطور نمیدونم مگه هزاران بار دیگه که همه چی به نفع من چرخید میدونستم چطور

      وقتی چند بار اینو با خودم تکرار میکنم خیلی سریع از اون مدار دایین کشیده میشم بالا و کلی جاها که همه چی به نفع من و همه شد خدا یادم میاره تا هی برم بالا و بالاتر

      اینو قلبم گفت براتون بنویسم شاید جواب خدا باشه واسه ارامش دادن به شما

      خیلی زیاد حالتون خوب باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      حسن شهبازی گفته:
      مدت عضویت: 2249 روز

      سلام

      خانم بشارتی عزیز

      سخت ترین کار دنیا همین کنترل ذهن هستش خاموش کردن، و کشیدن ترمز این ذهن نجوا گر هستش ،که یسره اونقدر وز وز میکنه که مثل قانون فراوانی خودشو زیاد کنه .

      کلا پایه دنیا فراوانیه تو هرچی فروانی وجود داره و خدا هم براحتی گفته که اسان میکنیم برای اسانی ها یا اسان میکنیم برای سختی ها پس پایه و اساس فراوانیه فقط مونده که توجه ما کدوم یکی باشه سختی یا راحتی فقر یا ثروت احساس خوب یا بد تا فراوانی اونور زیاد بشه.

      الان تو موضوعی که گفتی ذهنتون درگیر بود حسابی فراوان شد برای حال بد،

      هر کسی برای خودش یه راهی داره برای کنترل و خاموش کردن ذهن من جدیدا یکاری انجام میدم که تو اون لحظه حسابی میشه ذهن رو خلع صلاح کرد که حداقل ادامه نده

      البته شما خودتون با نتایجی که گرفتید استادید و میتونید ولی خواستم راه و روش خودم رو بگم شاید تو اون اوضاع شلوغی ذهن بکارتون بیاد.

      من وقتی همچین درگیری ذهنی بیاد درمورد هرچی که شروع میشه به بد شدن احساسم اولین کارم اینکه، مثلا وقتی تو فکر مقاومت میاد که چرا این حرف رو زدم اول قبول میکنم و مقاومت برداشته میشه و باهاش شروع میکنم به حرف زدن و میگم اره راست میگی این حرف رو زدم سری بعد یادم بنداز دیگه این حرف رو نزنم نگم دیگه این حرف رو نمیزنم مقاومت اولیه رو برمیدارم ، هر چی میاد تو فکر که چرا این کار رو کردی چرا این رو گفتی چرا اون رو گفتی فقط برای چند لحظه میپذیرمش و همون جا کوتاه میاد و دیگه نشخوار نمیکنه و میتونم ذهنم رو منحرف کنم که حال بد رو زیاد نکنه.

      البته تمرین میخواد ولی خدا رو شکر برای من جواب میده

      و اینکه نمیدونم تونستم منظورم رو برسونم یا نه .

      موفق وباشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      نگین گفته:
      مدت عضویت: 1247 روز

      لیلا …لیلا… لیلای عزیزم

      دویست و بیست و دومین امتیاز مثبت رو من به تو دادم لیلای زیباو خوش قلب من (222)

      نمیدونم از کدوم آگاهی نابت بنویسم

      و اما بزرگترین تلنگرش،

      انّا لله و انّا اِلَیهِ راجعون بود

      من همیشه از شنیدن این آیه غصه م می‌گرفت

      چون یاد مردن می‌افتادم

      منی که فکر میکردم اصلا و ابدا از مرگ نمیترسیدم

      ولی

      همیشه از این آیه حس بدی داشتم چون یادآور مرگ بود برام

      و اما

      تو

      لیلای عزیز

      به من و بقیه دوستان یادآوری کردی که معنی این آیه اینه که هروقت حالت خوب نبود و نیاز به گرم ترین و پر مهر ترین آغوش دنیا داشتی بیا تو بغل خودم

      من هم امروز برای انجام کاری رفتم به محل کار قبلیم

      همکارها همه و همه با نهایت ذوق و شوق ازم استقبال کردن و کلی بهم احترام گذاشتن

      چون همه شون آدم های مثبت اندیشی بودن الّا یک نفر

      همون خانمی که سالها پیش کلی با هم سر حسادت ایشون درگیر بودیم

      و من کلا توی اون 21 سال بین حدود 100 تا همکاری که باهاشون کار کردم فقط با سه نفرشون که فوق العاده حسود و زیرآب زن بودن مشکل داشتم

      این خانم هم دوره ای و هم سن و سال من بودن و از لحاظ مالی و جایگاه و مقام و پست از ماها بالاتر رفتن و راستش من هم تا قبل از این خیلی حسادت میکردم بهشون و میگفتم حق من و بقیه بود که انقدر صادقانه کار میکردیم و دو برابر ایشون زحمت می‌کشیدیم ولی ایشون با زیرآب زنی و… به این مقام رسیدن

      اما الان خوشحالم که طور دیگه ای واقعا فکر میکنم:

      – اولا برخورد سرد امروزشون رو گذاشتم پای حسادت

      و بقول استاد تو دلم گفتم که این بنده خدا اونهمه مال و مقام داره ولی از درون آتیش حسادت داره میسوزونه ش

      و آرامش و ازش میگیره

      وقتی می بینه من بعد از بازنشستگی چقدر تغییر کردم و روحیه م انقدر خوبه و همه. میگن چقدر جوان تر شدی و… میسوزه

      و من نباید حسادت کنم به انسان حسودی که خدا در قرآن مذمتش کرده

      اون خودش در رنج هست

      خوشحال باش که تو چیزی داری که اون بهت غبطه میخوره چون خودش نداره

      اون احترام و محبتی که تک تک همکارهای دیگه برای من قائل شدن و با شور و شوق با وجود اینکه خیییلی سرشون شلوغ بود وقت گذاشتن و برای اون که رئیس شون هست اصلا احترامی قائل نیستن آتیش حسادت رو در وجودش شعله ور کرده و نزاشته با تو گرم احوالپرسی کنه

      بجای ناراحت شدن ، و حسادت به جایگاهش و حقوقش و …. بگو هرکی هر جا هست جای درستش هست

      به خودت بگو : دوست داشتی پست و مقام اون و داشتی ولی همکارها اینطور مسخره ت میکردن و تیکه بهت مینداختن و دوستت نداشتن ؟

      اون به این گنج حرمت و مهر تو تو دل همکارها حسادت میکنه

      و اون دقیقا الان تو شرایطی هست مثل خیلی از همکارهای دیگه که تا وقتی سر کار بودن و رئیس بودن و… همکارها و ارباب رجوع از ترس مقامشون سلامش. و جواب میدادن و بعد بازنشستگی نگاهش هم نمیکردن

      نمونه ش خانم فلانی… که دقیقا همین اخلاق و داشت و الان حدود 5 سال یا بیشتره که بازنشست شده و حتی روش نمیشه یک بار تو یکی از محل کارهای قبلیش پا بزاره

      چون میدونه کسی جواب سلامشم نمیده

      و

      تو اینطور خداوند مهرت رو تو دل همه انداخته

      – بعد چند ساعت یه ترسی تو دلم افتاد که نکنه از سر حسادت همون کارشکنی هایی که سالها پیش انجام میداد و کلی مشکل برام بوجود آورده بود ، انجام بده و توی فلان مساله برام دردسر درست کنه؟؟؟

      البته که من خدا رو شکر خیلی تو یه موضوع نگران کننده باقی نمی مونم

      ولی الان با خوندن کامنت شما آروم تر شدم و گفتم

      کس دیگه ای نیست تو دنیا

      منم و خدا

      قدرت رو به کی دارم میدم؟

      بنده ای که اگه همین الان خدا اراده کنه نفسش بالا نمیاد ؟؟؟

      جون این بنده دست خداست

      مهم ترین و بزرگترین نعمت هر بنده که نفسش هست دست خداست

      بعد تو از اعتبار و آبروت میترسی ؟؟

      همه چیز دست اونه

      اونم که هروقت و از هرچی بترسی آغوشش بازه

      پس

      لاتخف و لاتحزن

      نترس و غمگین نباش

      او شاهد و حاضر. و ناظره

      ناظره و می بینه که چطور رو آوردی به آغوش امن خودش

      و بهش میگی جانان من

      من تاب ضربه های این ذهن خبیث رو ندارم

      اون من و میترسونه

      اون می بینه که من دیگه دارم کمتر میترسم از بنده هات

      می بینه که این روزا خیلی خیلی کمتر دارم قدرت میدم به بنده هات

      میخواد این خانم و که یادآور خاطرات تلخ زمان جاهلیت و ترس از دیگران بود رو جلوی چشم من بیاره و کاری کنه که حالا از اون بترسم

      و به ریشم بخنده و بگه

      دیدی هنوز از دیگران میترسی و بیشتر از خدا بهشون قدرت میدی؟

      پس نگو دیگه نمی‌ترسم

      بله اعتراف میکنم این پاشنه ی آشیل منه

      حتی وقتی خوب فکر میکنم می بینم

      این روزا مستاجرم که یک آقا هست ، داره سر تخلیه واحد که بخاطر عدم پرداخت بموقع اجاره ها ازش خواستم بازی در میاره ،

      فکر می‌کنم چون من خانم هستم ایشون فکر کرده زورش به من میرسه و من نمیتونم بیرونش کنم و…

      برای همین میام و به دروغ بهش پیام میدم که همسرم گفتن حکم تخلیه بگیر و به ضامنتون میخواد زنگ بزنه و…

      یعنی در واقع دارم خودم و پشت همسرم قایم میکنم و به دروغ ایشون و میندازم جلو. تا مستاجرم بترسه و تخلیه کنه

      بعد با خودم گفتم خب این کارت ریشه ش چیه؟

      – اول قدرت دادن به اون آدم که میتونه اذیتم کنه و خدا کمکم نمیکنه در مقابلش

      – دوم با کار نادرست (دروغ) میخوام کارم و پیش ببرم چون فکر میکنم اگه راست بگم و محکم وایسم بگم آقا تحت هر شرایطی حتی اگه کل اجاره سال رو هم واریز کنی تخلیه کن کارم پیش نمیره

      پس خدا این وسط کجاست؟

      خدایی که پشتم بود کجاست؟؟

      مگه از این خدا رزق لایحتسب نخواستی؟

      مگه این امکان وجود نداره که تو رزق لایحتسب خدا که میخواد بهت بده چند تا ملک دیگه باشه که بخوای اجاره بدی؟؟؟

      میخوای مشکلات همه ی اونها رو هم با دروغ و پشت این و اون قایم شدن حل کنی ؟؟

      پس کی میخوای به جهان ثابت کنی قوی شدی و لایق نعمت های بزرگتر و رزق لایحتسب شدی ؟؟؟

      – مگه به این باور خوب نرسیدی که :

      خداوند همواره همراه تمام نعمتها هست ، پس هیچکس نمیتونه هیچ نعمتی رو از من بگیره چون

      اللهُ خَیرُُ حافِظا

      خدا بهترین حافظه

      حافظ مال و جان و آبروی من

      پس نترس و نگران نباش

      بقول لیلای عزیز :

      فقط من هستم و تو و سکوت وعشق.

      تمام شد

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      زهرانجفی گفته:
      مدت عضویت: 1568 روز

      لیلای عزیزم زیباجانم سلام

      کامنت عالی ودلنشینت رو بااشتیاق تاانتها خوندم.

      چقدر ی سری اتفاقاتت مشابه حال حاضر من بود

      وچقدر درس گرفتم از رفتارهای درست وبجات عزیزم

      خوشحالم که مثل همیشه هدایت شدی به بهترینها ورسیدن به خواسته هات

      من هنوزم مدل شما سپاسگزاری میکنم.درسهای زیادی ازت یادگرفتم واقعا برای خوشحالی وموفقیتت از صمیم قلبم خوشحالم

      نوش جونت به هرچی که رسیدی وبعدها میرسی.

      این نکته که چطور با درد ودل کردن برادرت رفتارمیکنی برام خیلی آموزنده بود.چون متاسفانه ی زمانهایی خانواده واطرافیان فاز درد ودل برمیدارن که واقعا مستاصل میشه آدم که بایددقیقا چطور رفتارکنه وچی بگه.

      درهر صورت بسیاربسیارازت ممنونم وتحسینت میکنم بابت ارتباط دلی وزیبایی که با خداجون داری

      درپناه خداباشید آمین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      شیدا میرزایی گفته:
      مدت عضویت: 2323 روز

      سلام عزیز دلم لیلا جونم

      خدایا شکرت

      بابت هدایت ها و هم زمانی های زیبایت

      لیلا جونم اتفاقا توی خونه ما هم همچین موضوعی جریان داره برادرم و همسرم تقریبا دارن از هم جدا میشن اوایلش خیلی سعی میکردم یه کاری کنم تا برادرم آگاه بشه یا اینکه وظیفه خودم میدونستم که دخالت کنم اما دیدم نه تنها هیچ تاثیری نخواهم داشت بلکه همش حسم بد میشد انگار از خدا دور میشدم تا اینکه کم کم فکر کردم که اصلا به من ربطی نداره هرکسی داره بازتاب اعمال افکار و فرکانس ها شو میبینه شاید این روزها و این روند لازم باشه من نمیتونم هیچ کاری بکنم اتفاقا شاید هم گاهی اوقات باعث بشم اوضاع رو خرابتر کنم با این امید که طرف برادرمه و اگه من دلم براش نسوزه پس چه کسی؟

      کم کم به لطف خدای نازنین و آگاهیهای اینجا خیلی چیزا برام روشن شد و اتفاقا ماهم چند شب پیش خونه خالم بودیم و این موضوع پیش اومد خیلی خوب تونستم فقط و فقط سکوت کنم چه قدر آرامش داشتم

      و پیش خودم میگفتم آخه حیف این هم انرژی نیست؟

      هیچ تاثیری هم نخواهد داشت اگه اینا نیتشون دلسوزیه هر چند دلسوزی هم کار درستی نیست باید پیش برادرم یا همسرش این حرفارو بگن چه فایده ای داره آخه برادرم جایی و زن برادرم هم جای دیگه.

      البته عزیزم یه وقتایی هم منم تحت تاثیر قرار میگرفتم یه چیزایی میگفتم اما اینم تکامل میخواد کم کم روی خودم کار کردم و خداوند هم کمکم کرد.

      هیچ نگران نباش و خودتو سرزنش نکن خداوند اونقدر بخشنده س که صددرصد بخشیده میشیم اما به شرط تکرار نکردن.

      دوستت دارم دوست توحیدی و بارزشم…مراقب خودت باش.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      سعادت گفته:
      مدت عضویت: 2150 روز

      سلام لیلا جان

      دوست خوبم

      ممنون که نوشتی کامنتت منو از اعماق ذهنم بیرون کشید

      دقیقا منم تو این یکی دو هفته اخیر چالشی مثل شمارو گذروندم و چه روزهایی داشتم . هر خط از کامنتت رو که میخوندم انگار یکی از طرف من نوشته بود اخه خیلی بهم شباهت داشتن دقیقا همون افرادی که باهاشون هم فرکانس نیستیم و ….

      و چقدر شما خوب نوشتین و به خودتون و احساساتتون آگاهین

      امروزم رو با کامنت شما شروع کردم و چه روز فوق العاده ای شد .

      موفق ترین باشی گلم

      بوووس بهتوون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1371 روز

    سلام خدمت استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته ی مهربون و مؤدب و هم خانواده های گلم.

    از بزرگترین نقطه ضعف‌های من در زندگی ام نگران حرفه مردم،نگران قضاوت مردم،بودن هست!

    بقدری این این موضوع در وجودم ریشه کرده که وقتی کاری رو انجام میدم ،ناخودآگاه دنبال جواب میگردم واسه اینکه ممکنه کسی از من بابت اون کارم بهم ایراد بگیره!

    من بهترین و لذت بخش ترین لحظات زندگی ام روزهایی بود که مسافرت بودم چون اونجا آدمایی که نگران قضاوتشون هستم وجود ندارن اما بخ لطف دوره ی احساس لیاقت ،خیییییلی رشد کردم در این زمینه.

    من اگر عرضه داشته باشم ،و شجاعت داشته باشم،همون جیزی که قلبم دوست داره اما دهنم ترس از قضاوت دیگران رو میاره تو ذهنم ،از روی عمد انجامش میدم!

    و همیشه یه سوال مهم از خودم میپرسم !

    اینکه اگر این کار رد انجام بدم تتتته تتتتهه تتتتهش چی میشه!؟

    و بدترین حااالت ممکن رو میارم تو ذهنم

    و به خودم میگم تو با تهش که مممککه فلان اتفاق بیوفته مشکل داری!

    قلبم میگه نه!

    میگم آفففرین !

    پس انجامش میدم!

    مثلا رفته بودم خانه ی طباطبائی های کاشان، یک فضا ی سنتی قدیمی و خلوتی بود و برف می‌بارید و با قدم زدن هم تو ایوان اون تونه صدا میپیچید!

    من وقتی یه همچین فضاهایی میرم ناخودآگاه زیر لب یه شعری زمزمه میکنم،بعد خیلی دلم میخواست کمی بلند تر بخونم تا صدام بپیچه!

    و این کارو کردم و زدم زیر آواز و شروع کردم به خوندن!و اتفاقا دیدم هیچ اتفاقی که نیوفتاد هیچ،کککلی هم لذت بردم!

    جالب اینجاست وقتی نگران حرفه آدما نباشی،بقیه هم دنباله تو میان!

    بابا!!!!!

    تو رو ابالفضل آدما کیان!؟

    آدما چی ان!؟

    میخوای بدونی آدما کی ان ‌که ما نگران تأثیر حرفشون هستیم تو زندگیمون!؟

    آدما همون موجوداتی هستن که وقتی من بهشون میگم تنهایی یک هفته میرم و کاشان،میرم شمال،میرم بوشهر،میرم شمال،با حالت تعجب و تمسخر میگن خودت تنهایی چجور میری آخه!؟

    بهت خوش میگذره!؟

    اما همون آدما وقتی عکسه غاری که ماله 200 میلیون سال پیش بود رفتم رو نشونشون میدم میگن وااااای خوشبببحالت!!!!

    همون آدما که میگن احمقی که تنهایی میری سفر،وقتی تو خانه ی بروجردی های کاشان یا کویر ورزنه در حین بازش برف تصویری باهاشون حرف میزنم با حسسسرت نگاه میکنن و من متوجه میشم که چه حسی دارن،میگن ‌ه خوووشبحالت!!!

    ما فقط لیاقتمون اینه ‌که بمونیم تو همین خونه ها!!!

    تا میتونی بگرد برا خودت خوشبحالت!

    همین آدمایی که من نگران حرفاشونم من وقتی خواستم از همسر سابقم جدا بشم،نفر اوله تمامه طایفه مون،میدونی به من چی میگه!؟

    نمیگه که به فلان دلیل به فلات دلیل جدا نشو یا کلا دلیلش چیه و بشینه درست حرفامو گوش بده!

    اولین حرفی که میزنه میگه که:

    میییدونی الان پوله سکه چقده!؟

    میدونی چقدر باید خرج کنی اگه بخوای دوباره ازدواج کنی!؟

    میدونی چقدر باید پول مهریه و…بدی!؟

    مردم اینان!!!

    مردم یکیش پدر خودمه که بعد از 32 سااال تربیت و بزرگ کردنه من،وقتی همسر سابقم بهم تهمتی زد،پدرم چند بار ازم میپرسه ابراهیم!!!

    یعنی تو واااقعا فلان کارو نکردی!؟؟!!؟؟!!.

    اینا مردمن!

    حالا من بیام نگران این چرندیات آدمایی باشم که حتی خودشونو نمیشناسن چه برسه که منو بشناسن!!!

    مردم همونایی هستن که آشغال جمع کنه زندگی دیگرانن اما این منم که نباید تو آشغالاشون بچرخم و خودمو کثیف کنم!

    مردم همون همکارای منن که با حالت تمسخر وقتی اون روز رفتم محل کار به نیش خند یکیش گفت که ابراهیم شنیدم بچه ها میگن ابراهیم تا حالا با دنده 3 حرکت نکرده همش با سرعت 50 کیلومتر رانندگی میکنه!

    اینو همون آدمی میگه که حتی عرضه نداره یه ماشین داشته باشه!

    داده به منی میگه که تو 10 ساله اخیر 10 ماهش هم بی ماشین نبودم!

    حالا من چی جوابه اینو بدم!

    بگم نه بخدا!

    کی گفته!

    بیا تا بهت ثابت کنم!؟

    فلانی شاهده اونروز عجله داشتیم کیلومتر دلفین از 140 پایین تر نرفت!!!

    اینا همون آدمان!

    آدما همونایی هستن که من خداشاهده به یاد نمیارم آخرین بار کی شده که یکی از خوبیه یکی پیشه من گفته باشه!!!

    اما کافیه من تلفظی بجای تلوزیون، بگم تلوژیون!

    تا چند روز نقل حرفاشون اشتباهه تلفظیه منه!

    اوووح!

    کمی عصبی شدم!

    نه از دسته آداما!

    از دسته خودم که حرفه این آدما بدام مهمه!

    آدمایی که اون روز تو یه جمعی نشسته بودیم و صحبت پیش اومد و گفتم که فلان رفتار که باب هست تتو مهمانی ها که چند مدل دسر و چند مدل غذا و …باشه من مخالفم!

    چرا باید هم زیتون،نوشابه، دلستر،ماست،سالاد،کاهو،سبزی اینا همه باشه سر سفره!

    نهایتش دو تا رو بزار که هم مهمان بفهمه چی میخوره هم صاحب خونه اذیت نشه!!

    بعد از نیم ساعت حرف و مخالفت با نظر من و تمسخر و …یکی از خانم های اون جمع میدونی گفت چی!؟

    گفت آره بخدا ما خودمونم پدرمون در میاد وقتی مهمان میاد خونمون و اذیت میشیم و میدونیم که این کار اشتباهه!اما چکار کنیم!

    مجبوریم!

    خواهی نشوی رسوا ،همرنگ جماعت شو!

    و اون لحظه با تمامه قلبم به خودم افتخار کردم که آفرین پسر!

    آفرین پپپپسر!!!

    ببین چقدر رشد کردی که واست مهم نیست همرنگه جماعت بودن و اون کاری که میدونی درسته رو انجام میدی!

    بنظر من میزان بی ارزشی و بی هویتی من نسبت به اصول و سبک شخصی زندگی من به اندازه ایه که تلاش میکنم دیگران از من راضی باشن!

    واو!

    چه جمله ای!

    میزان ارزشمندی و لیاقت من به اندازه ایه که به شکلی که دوست دارم حرف میزنم!

    اون جایی که دوست دارم میخندم!

    اون کاری که دوست دارم انجام میدم!

    من تا عمر دارم مدیون دوره ی احساس لیاقت ام!

    ببین!

    من چون داداشم از شاگردای استاد عباسمنش هست دوره های استاد رو خریده و من میتونم استفاده کنم مثله دوره های

    کشف قوانین زندگی

    روانشناسی ثروت 1,2

    جلسه ی 1,2,3,4 دوازده قدم

    قانون سلامتی و…

    اما بقدری این دوره ی احساس‌ لیاقت پایه ای اصولی،زیربنایی و اصل هست که من حتی فایل‌های دوره ها رو از داداشم نگرفتم!

    و الان برای بار چهارم دارم دوره ی احساس لیاقت رو کار میکنم!

    چه جور کار کردنی!

    کار کردنی که از 4 دقیقه ی فایل 8 صفحه من مینویسم!

    اگه من در حد یک ذره تونستم تغییر کنم ،بخاطر دوره ی احساس لیاقت بود!

    وگرنه من مثله یک برگ روی آب بودم!

    اونچیزی که نظر مردم بود رو انجام میدادم!

    میدونی در چه حد!؟

    در حدی که دوتا از همکارام با هم قهر بود و مشکل داشتن!

    من بخاطر اینکه اون یکی ناراحت نشه و توذهنش نگه عه!

    چرا ابراهیم با فلانی که من باهاش قهرم داره خوش و بش میکنه!!!

    من هم با اون شخص سر سنگین بودم!در صورتی که اون شخص اصصصصلا به من کاری نداشت و بدی نکرده بود!

    یعنی نگران از نظر دیگران و یا تحت تأثیر دیگران قرار گرفتن در این حد!

    اما الان چی!؟

    دوپایی میرم تو شکمه ذهنم اگه بخواد بخاطر ترس از قضاوت کسی رفتاری رو انجام بده یا نگران حرفه دیگران باشه!

    من این قضیه رو تو سفر نامه ام نوشتم دوست دارم اینجا هم بنویسم (چون خدا بهم الهام کرد که باید کلی سفر تنهایی بری و تمامه هدایت ها و اتفاقات خوبه سفرت رو تو سریال سفر به دور آمریکا از قسمته اول بنویسی ،من سفرامو تو سریال سفر به دور آمریکا کامنت میکنم تا هم به خودم یادآوری بشه و هم این احساس خوب رو شما هم بخونید)

    من یه سفر داشتم به ورزنه ی کاشان،اونجا یه گاوی هست که معروفه!

    و فقط با آواز خوندنه صاحبش که یه پیرمرده کار میکنه!

    من رفتم اونجا و حدود 30،20 نفر پسر ودختر هم بودن و پیرمرده هرچی زد روی کمر گاوه حرکت نکرد تا اینکه بعد شروع کرد به آواز خواندن ،گاوه حرکت کرد و شروع کرد به کار کردن.

    یه چیزی تو ذهنه همه بود اما هیچکس جرأت گفتن و انجام دادنش رو نداشت تا اینکه من از روی عمد و بخاطر ترس از قضاوت و نظر یاران دوپایی رفتم تو نجواهای ذهنم و با صدای بلند گفتم من میخوام بخونم!

    میخوام ببینم که این گاوه فقط با صدای حاجی حرکت میکنه یا نه!

    بعد انگاری که همه منتظر این حرف بودن و آره آره!

    چند لحظه ساکت بشید این آقا بخونه ببینیم گاوه حرکت میکنه!

    و من شروع کردم به خوندن ،بدونه اینکه صدای خاصی داشته باشم،بدونه اینکه نگران ترس از قضاوت دیگران باشم بدونه اینکه فکر کنم صدام خوب نیست!

    یه آقایی کنارم بود گفت حیییف صدام خوب نیست وگرنه میخوندم!

    تو دلم گفتم نه که حالا من صدای ادل رو دارم!!!

    والا!

    و میدونی جالبش چی بود!؟

    بعد از من دو تا خانم دیگه بودن که بعد از من شروع کردن به خوندن و قققشنگ معلوم بود که خواننده بودن اما جرأت و جسارت اینو نداشتن که اول شروع کنن به خوندن و بعد از خوندنه من اونها هم شروع کردن به خوندن!

    اصن یه وعضی!

    اونجا رهبر ارکستر، لوریس چکناواریان رو کم داشتیم با پیانو نوازی انوشیروان روحانی رو!!!

    گاوه که کلا ووول شد کار به جایی رسید که پیرمرده صاحب گاوه گفت تو دنیا فقط همین گاوه حرفه منو میفهمه ،حالا ببینم کاری میکنین که همینم حرفمو نفهمه!

    (اگه دوست داشتی گاوه رو ببینی سرچ کن،گاو چاه،فیلمش هست تو گوگل)

    و این شجاعت که کمتر نگران حرفه دیگران باشم از برکات دوره ی احساس لیاقت هست!

    هر چقدر که به خودم نزدیک تر میشم ،از نگرانی هایی که توسط افکار و ترس از قضاوت دیگران دارم دور تر میشم!

    و به سبک شخصی خودم زندگی میکنم و بقدری این روزا با خودم حالم خوبه که پسر عمه ام که 12،13 سالشه بهم میگه

    دایی !

    مررردانه خوشبحالت !

    عععجب زندگی داری!

    و راست میگه!

    دارم یک زندگی رو تجربه میکنم که دارم به آزادی ذهن میرسم!

    این بزرگترین دستاورد من تو این چند سال بوند تو این مسیره.

    خدایا دوست دارم

    تویی که این کامنت رو خوندی!

    از همین صفحه گوشی،با دستم بوس میفرستم واست و تشکر میکنم از چشای قشنگت که این کامنت رو خوند.

    با قلبم عاشقتم

    با قلبم دوست دارم

    به الله واحد قسم این حسه دوست داشتن و عشق و علاقه ای که به تو دارم ،به آدمایی که نسبت فامیلی درجه یک باهام دارن،و یا همکارایی که هر روز میبینمشون، ندارم.

    دوست دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 270 رای:
    • -
      روف رضایی گفته:
      مدت عضویت: 922 روز

      بنام خداوند بخشنده و مهربان

      سلام خدمت شما دوست عزیز و گرامی ام

      این استمرار شما را تحسین می کنم که اینقدر خوب دارید روی قانون کار می کنید

      و در عمل هم استفاده می کنید در رفتار های روز مره زندگی تان

      من همیشه از مطالعه کامنت شما لذت می برم و کلی می آموزم

      وقتی در مورد گاو چاه تعریف کردید

      منم خلی علاقمند شدم که بیبنم چی جوری است این داستان

      و تشکر می کنم که گفتید میتوانید در گوگل سرچ کنید در مورد گاو چاه

      وقتی این مطلب را سرچ کردم ویدیو های زیادی آمد و نگاهش کردم

      و این فرد چقدر خوب داشت توضیح می داد

      و چقدر صدای خوبی داشت که لذت بردم

      و گاو با خواندن این آقا حرکت می کرد

      و ماشاالله چقدر مردم زیادی می آیند برای دیدن این صحنه بسیار زیبا

      و عجب آب فراوانی از چاه بیرون می آورد

      واقعا جذاب و جالب بود

      و تحسین تون می کنم که این چنین زیبایی ها را رفتید تجربه کردید و حالا دارید تجربیات تان را اینجا با دوستان شریک می سازید

      انشالله در پناه خداوند بزرگ و مهربان باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      زکیه لرستانی گفته:
      مدت عضویت: 1732 روز

      سلام ب ابراهیم عزیز و دوسداشتنی

      آقا ابراهیم منم دوستون دارم

      اصلا این حسه عجیییب فرق داره با تمام حس‌های دنیا

      انگار ک با پاره ای از وجود خودت

      پاره ای از جنس نور

      پاره ای از خداوند

      عشق میدی

      ی حس ناب فرا زمینیه

      وقتی ک کامنتهای شما و دوستان عزیزم و میخونم دریافتش میکنم و تمام وجودم و در برمی‌گیره

      الهی صدهزار بارشکرت

      فیلم گاو چاه و سرچ کردم واقعا جالب و باور نکردنی بود

      حتی این موجود نازنین فرکانس حس خوب و عشق و دریافت میکنه و باهاش قدم برمیداره

      مرررسی بخاطر آگاهی های ارزشمندی ک نوشتی و ذهنم و بازتر کرد

      چ مثال های خوبی زدی

      وباعث شد منم یادم بیاد

      ک این هفته ای ک گذشت 3 تا آجی هام ب همراه بچه هاشون خونه مون بودن

      و خونه حسابی شلوغ بود من تمام تلاشم و کردم کمتر تو جمعشون حضور داشته باشم

      چون همه اش دنبال غیبت و تهمت و..و برچسب زدن ب دیگران آن

      باورت میشه هرکدوم تلاشش و میکرد ک ب دیگری بگه من ازت بهترم آشپزی من بهتره

      تو هیچی نیستی

      حتی کار ب جایی رسید ک یکی از خواهرهام ک توعمرش ندیدم تو خونه مون آشپزی کنه

      وهمیشه بقیه در درخدمت شن

      اینقد از غذای مادرم انتقاد کرد ک مادر گفت نهار و تو درست کن پس

      آقا دهن مارو سرویس کرد تا درستش کرد خخخخ

      آخرسر هم غذاش جا نیفتاده بود

      ازم پرسید چطور بود

      گفتم خوب بود ولی سری بعد بهترم میشه

      گفت یعنی بد بوده!!!

      نننننن همین الان عالیه خخخ

      با شب مث همیشه شروع کرد ب تعریف کردن از خودش

      و تحقیر بقیه

      ک من ازهمه بهترم

      من زرنگ بودم چ کارهایی ک نکردم

      تو چیکار کردی تاحالا!!!

      تازه نهار امروز و هم منننن درست کردم

      تو امروز فقط ی ظرف شستی و خسته شدی

      من سرم سوت کشید دیگه از دستش

      گفتم تو چیکار کردی مگه 4 نفر فقط امروز جلو دستت بودن ک غذا رو درست کردی

      حتی منم غذارو برات هم زدم چند بار

      گفت من حداقل زرنگ بودم درسم خوب بوده

      (کارمنده بیمارستانه هوشبری)

      دیگ فهمیدم نباید ادامه بدم و زیپ دهم و کشیدم

      هرچی این 5،6 روز کنترل ذهن کردم و اعراض میکردم ازشون

      اینبار غافل شدم از کنترل ذهن

      و ب سرعت حسم بد شد

      ک بعدش باز ی درخواستی ازم کرد ک گفتم خودت ماشاالله زرنگی انجامش بده

      والان ک فکر کردم ب این قضیه

      کسی ک خودشو باور داشته باشه

      و احساس ارزشمندی داشته باشه

      و توانایی هاشو باور داشته باشه نمیاد ب بقیه بگه و حتی بقیه رو تحقیر کنه ک تو ب اندازه کافی خوب نیستی

      کن خوبم

      من پرفکت

      من زرنگ

      میدونی ،همین خواهرم 2 تا پسر داره ک پسر بزرگش کلاس اوله

      و پسر کوجیکش 4 سالشه

      همیشه ب مادر میگه تقصیر توعه ک من نمیتونم از پس کارهام بربیام

      تو از بچگی ب من کار ندادی ک ترو فرز باشم

      تقصیر توعه ک من تنبلم

      اختلاف سنی ما 11 ساله هااا

      ولی من بخاطر مسافرت‌های مادر بارها مسئولیت خونه با من بوده

      و خداروشکر ب راحتی از پس همه ی کارها برمیام چ مادر باشه چ نباشه ی پا کدبانو شدم واس خودم

      بخاطر تضادی ک بهش برمیخوردم باعث شد مستقل باشم

      امروز هم تونستم ی نه گنده بگم

      فارغ از اینکه بقیه چ فکری در موردم میکنن

      خواهر بزرگترم ک ازدواج نکرده میخواست بره خونه مجردی داداشم ک پرستاره و شب کاری داره

      و ب من اصرار رر ک بیا بریم یک هفته میمونیم و بر میگردیم

      من بارها باهاش رفتم و برگشتم بدون اینکه کاری داشته باشم فقط بخاطر خواهرم

      چون از تنهایی میترسه

      اینار گفتم من نیستم اگه میخوایی خودت برو

      باور نکرد حرفم و باز تکرار کرد و ب مادر و پدر گفت ک منو راضی کنن

      ولی من مصمم بودم وقتم و بزارم برای خودم

      چون من مسئول تنهایی کسی نیستم

      من نگهبان کسی نیستم

      من مسئول حال خوب کسی نیستم

      و پای تصمیمم موندم خداروشکر و الان همه رفتن خونه خلوت شده و من کییییف میکنم ازاین سکوت و آرامش

      الهی صدهزار مرتبه شکرت

      واقعا درست گفتی احساس لیاقت پایه ی همه چیزه

      مقایسه کردن چقد ضربه میزنه واقعا آتشی بر خامنه

      دیروز رفتیم خونه همسایه مون برای تبریک نامزدی وعقد پسر همسایه

      چون ک همکلاسیم بود دوسداشتم برم و تو شادی شون شریک بشم.

      آقا ما رفتیم ماشاالله عجب حیاط زیبایی عجب خونه و وسایل خونه شیک و نو همه چی عالی و تمیز

      بعد از نیم ساعت برگشتیم

      من ک همه اش تحسین میکردم و میگفتم ببین چقد فراوانی هست زکیه ببین تو روستا چقد وسایل عالی خریدن

      مبلمان شیک tvبزرگ

      فرشهای زیبا

      پرده ی زیبا

      و..

      مادر ب محض اینکه اومدیم خونه شروع کرد ب مقایسه

      ک فرشهای ما کهنه شدن.

      ببین پرده مون از زمین فاصله داره

      مبلامون کهنه آن و…

      باید عوض کنیم وفلان و فلان و فلان

      گفتم ببین همه ی اینا از مقایسه اس

      وگرنه قبل اینکه ما بریم کلی مادر خوشحال بود و افتخار هم می‌کرد ب خونه و زندگیش

      و الان با مقایسه حالش بد شه

      و احساس بد هم اتفاقات بد و رقم میزنه

      خدایا صدهزار مرتبه شکرت

      بخاطر این آکاهی ها

      مرسی ک بهم فرصت دادی ک یکبار دیگه کامنت بنویسم

      و وصل بشم بهت

      چقد حسم بهتر شد

      آخیشششش

      خدایا شکرت

      مرررسی ازت ابراهیم جان

      ممنونم ک باعث شدی دست ب قلم بشم

      برات بهترینها رو میخوام از الله یکتا

      و اینکه عاشقتمممم

      مرسی ک هستی

      و ممنون ک مینویسی

      راستی عکستم خیییلی زیباست

      نوش جونت سفرهای توحیدی قشنگت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
      • -
        ابراهیم خسروی گفته:
        مدت عضویت: 1371 روز

        ممنونم زکیه جان.

        ممنونم بابت لطفت

        چشات قشنگه که عکسم رو قشنگ میبینی

        اینو جدی میگم

        به قوله شاعر میگه که اگر بر دیده ی مجنون نشینی ،به غیر از خوبی لیلی نبینی

        چشمای آدما بازتاب قلبشونه

        و اگه تو زیبایی هارو میبینی این انعکاس قلبه قشنگته

        میدونی زکیه جان!

        بخدا تغییر شخصیت یعنی همین عملکرد کوچیک کوچیک

        یعنی همین مهم نبودنه آدما

        توحید از همین جاها جوانه میزنه.

        آخ اگه بدونی چقد حالم خوبه این روزا!

        اگه بدونی چقدر زودی اشکان د میان با حرف زدن با خدا

        اگه بدونی چقدر در آدما رو دوست دارم!

        اگه بدونی چقدر تمرینات سخت برای بالا بردنه احساس لیاقت و توحیدم برام راحت شدن!

        اگه بدونی مردم غریبه چقدر بیشتر بهم احترام میزارن و دوستم دارن!

        اگه بدونی هرجا میرم آدما برام درهارو باز نگه می‌دارند تا من رد بشم!

        اگه بدونی چقدر همکارام ازم میخوان که بیشتر کنارشون بمونم!

        اگه بدونی چقدر راحت تر میخوابم!

        اگه بدونی چقققدر اصل رو اط فرع تشخیص میدم و عمل میکنم!

        این بشدت قابل تحسینه که داری روی خودت کار میکنی!

        ببین!

        من عزیز ترین آدمه زندگیم پدرمه!

        یعنی یه چی میگم یا چی میشنوی!

        اما همین پدر ،بهم زنگ میزنه و یا اسرار میگه بیا پیشمون!

        اما میگم فعلا نمیتونم بیام با اینکه 100 کیلومتر بیشتر فاصله مون نیست ها!

        اما باز من حقیقتش دلم نمیاد حتی یک روز از کار کردن روی خودم کوتاه بیام.

        دختر عمه ام که ارتباط خیلییییییییییی نزدیکی باهم داریم و رفیقیم با هم چون هم سن هستیم حدودا چند سالی ازم کوچیکتره،بهم میگه بیا شهرستان پیشمون همه میخوایم واسه نهار بریم بیرون، اما میگم ننننه!

        من نمیام!

        و میدونه چرا نمیام و میگه ایییول که اینقدر داری جدی روی خودت کار میکنی!

        میدونی!

        من تو زندگیم حس میکنم فففققط 2 تا رسالت دارم

        1/توحیدی شدن

        2/لذت بردن!

        و خداروشاهد میگیرم که دارم با تمرکز خدا درصدی روی این دو مورد کار میکنم.

        بازم ممنونم از چشای قشنگت که کامنتم رو خوندی و واسم نوشتی.

        منم عاشقتم

        و ممنونم که حضورت شما و امثال شما انرژی و انگیزه میده برای هر روز بهتر شدن و بهتر شدن

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
    • -
      پرستو گفته:
      مدت عضویت: 204 روز

      سلام اقا ابراهیم چققد خوب نوشتید و اینکه هر فایل رو خیلی خوب نکته برداری میکنید و قطعا همینم باعث موفقیتتون شده …بهتون تبریک میگم قطعا آینده ای درخشان خواهید داشت و اینکه من خیلی کنجکاو شدم برم کلیپ اون گاو رو ببینم … و شجاعت شما توی جمع بدور از استرس و نگرانی از حرف بقیه و خوندنتون واقعا تحسین برانگیزه البته از دانشجوهای استاد عباسمنش همچین انتظاری رو هم باید داشت….. به هر حال موفق باشید… در ضمن همین حس صداقت شما نسبت به دوستان در سایت باعث شده که کامنتتون خونده بشه توسط اکثر دوستان من خیلی کم کامنتای طولانی رو میخونم اما حسم بهم گفت این کامنتو باید بخونی و چقد حرفای قشنگی زده بودید من کلی استفاده کردم مرررسی ….به امید شنیدن موفقیتهای روز افزون شما ……

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      اعظم گفته:
      مدت عضویت: 899 روز

      سلام خدمت آقا ابراهیم عزیز

      من دلم نیومد که سپاسگزاری نکنم ازتون البته که توی دلم کللی تشکر کردم ولی گفتم بنویسم براتون

      واقعاااا ازتون سپاسگزارم بابت این کامنت زیبا و پرباری که نوشتین

      اول صبح بیدار شدم و زیاد پرانرژی نبودم و نجواها اومده بودن به جولان دادن که حسم گفت برو تو سایت و‌جونتو نجات بده برو یه کامنت بخون چه می‌دونم بروووو فقط

      و اومدم چندتا کامنت خوندم و رسیدم به کامنت شما و هر چی جلوتر رفتم برام جذابتر میشد تا جایی که فول انرژی شدم و حس و حالم خیلی قشنگ شد .من شمارو تحسین میکنم بابت تمام کارای قشنگی که کردین و مسافرت‌های عالی که داشتین منم عاشق تنهایی مسافرت رفتنم که امیدوارم به زودی تجربش کنم

      خلاصه که ازتون مچکرم آقا ابراهیم کللللی لذت بردم و کلی برام درس داشت این کامنتتون و دوسداشتم که ازتون تشکر کنم

      امیدوارم هزار بار این حسی که دادین به زندگیتون برگرده دوست عزیز

      و همیشه شاد و سلامت و موفق باشین

      در پناه خدا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      سمیه اسفندیاری گفته:
      مدت عضویت: 1877 روز

      سلام آقای خسروی عزیز…

      مام از شما انرژی خوب میگیرم،کیف کردم با خوندن کمانتت،مخصوصا اونجا که گفتی انگار صدای من ادله،والا…

      منم دوره احساس لیاقت رو دارم،واقعا دوره پایه ای و اصلیه و البته کاربردی، شخصیتت به قبل و بعد از دوره تقسیم میشه،واقعا توی دوره احساس لیاقت قد کشیدم،ممنون که نوشتی و به احساس خوب رسیدم،بودن در مسیر رشد و توحیدی با هیچی قابل توصیف و توضیح نیست مگر اینکه در مسیرش باشی تا درک کنی،دقیقا توصیف شما رو درک میکنم و میفهمم

      شاد و سلامت و پاینده باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      سحر زیبا گفته:
      مدت عضویت: 876 روز

      سلام اقاابراهیم عزیز

      همیشه دیدگاهاتون رومیخونم و روندرشدتون خییلی تحسین برانگیزه ب وضوح حس میکنم این صداقت کلامتون رو..مخصوصا اخرهردیدگاه ک خییلی دلی عشقتون نسبت ب تمام بچه های سایت رو بازهم صادقانه بیان میکنین

      منم شماروخیلی دوستدارم

      شمابارها باگفته هاتون برام‌ثابت کردین ک من هم میتونم وخدامیدونه ک این تعهدتون روک میبینم‌منم مصصرشدم‌ منم تمام محیط اطرافم ایزوله کردم ودارم تمرکزی روی عزت نفس کارمیکنم اونم چ کارکردنی دقیقااا مثل شماا،،خیلی خوبه ک هستین شماالگوهای این سایت هستین،سایتون مستدام

      ان شالله ک هرکجاک هستیددرپناه الله سلامت وموفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      پرنیا گفته:
      مدت عضویت: 176 روز

      سلام دوست عزیز

      خیلی کامنت زیبایی بود ازتون سپاسگزارم بابت تجربیات ارزشمندتون که به اشتراک میزارین .

      کاملا واضحه که به اموزشها عمل می کنید و نتایج وارد زندگیتون میشه وباما به اشتراک میزارید و ماهم ایمانمون قویترمیشه .ازخداسپاسگزارم سر راهم شاگردان درجه یک استادهستن ومن ازتون چیزیادمیگیرم واموزشهای استادبرام جامیوفته باتجربیات بی نظیرتون که بقول استاد درهیچ کتابی پیدانمیشه .کامنتتون رو وقتی خوندم بخودم وشماخیلی افتخارکردم و تونستم حریف ذهنم بشم .آفرین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1288 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا آبَاءَکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الْإِیمَانِ ۚ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ﴿٢٣توبه﴾

    ای اهل ایمان! اگر پدرانتان و برادرانتان کفر را بر ایمان ترجیح دهند، آنان را دوستان و سرپرستان خود مگیرید؛ و کسانی از شما که آنان را دوست و سرپرست خود گیرند، هم اینانند که ستمکارند.

    قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّىٰ یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ ۗ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ ﴿٢4توبه﴾

    بگو: اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشانتان و اموالی که فراهم آورده اید و تجارتی که از بی‌رونقی و کسادی اش می ترسید و خانه هایی که به آنها دل خوش کرده اید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راهش محبوب ترند، پس منتظر بمانید تا خدا فرمان عذابش را بیاورد؛ و خدا گروه فاسقان را هدایت نمی کند.

    =======================================================================================

    سلام به استاد عباس منش عزیزم،سلام به عزیزِ دلِ استادم،سلام به دوستان عزیز و توحیدی من،مقیم در غار حرا

    خداروصدهزارمرتبه شکر برای این همه آگاهی های ناب و پربرکتی که سخاوتمندانه به دست ما میرسه،خداروصدهزار مرتبه شکر در مداری هستم که درک کنم این آگاهی ها چقدر ناب و ارزشمنده و اگر رایگان در اختیار من قرار گرفته،از لطف خدای مهربانم و انفاق استادِ ابراهیم نشانمه.

    از صبح چند بار به این فایل گوش دادم،هربار درک عمیق تری از صحبت های استاد داشتم،هربار چیز های بیشتری یاد گرفتم و البته تجربه های بیشتری از خودم به یادم اومد …استاد یکی دوجا از صحبت هاتون مکث کردید که چیزی رو تعریف کنید ولی نگفتید،اون مکث هاتون برایِ منِ سعیده،خیلی سنگین بود.فرکانسش رو دریافت کردم و بیشتر به داشتن استادی مثل شما افتخار کردم…

    صلاتم رو از صحبت های آخر فایلتون شروع میکنم که گفتید از بچگی آدمی بودید که از تهدید ها نمی ترسیدید…اما من باید اعتراف کنم تا قبل از آشناییم با شما و با آموزش هاتون،من به شدت آدم ترسو،بزدل،با عزت نفس له شده و همیشه در حال تلاش برای راضی نگه داشتن اطرافیانم بودم،حالا این اطرافیان میخواست خانواده باشه،دوست باشه،شریک زندگی باشه،هد نرس باشه و یا حتی بیماران و همراه های بیمار و …..

    همیشه این آیه من رو یاد زندگی سابقم میندازه:

    حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ ۚ وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحِیقٍ(31 حج)

    و خاص و خالص بی‌هیچ شائبه شرک خدا را پرستید، و هر کس به خدا شرک آرد (در عجز و بیچارگی) بدان ماند که از آسمان درافتد و مرغان (در فضا) بدنش را به منقار (قطعه قطعه) بربایند یا بادی تند او را به مکانی دور (از هر وسیله نجات) درافکند.

    زندگی من قشنگ تعبیر همین آیه بود،انقدر شرک داشتم،انقدر به همه قدرت داده بودم،انقدر برای رضایت گرفتن از بقیه از خودم کندم که عملا هیچی ازم باقی نمونده بود…و اینجا نقطه ی تسلیم من در برابر حق تعالی بود.

    گاها از سر پاشنه ی آشیل حمایتگری با خودم میگم نکنه کامنت های من باعث کج فهمی کسی بشه فکر کنه مسیر ممکنه براش سخت پیش بره،درواقع اگر من 3 ساله دارم نان استاپ روی تغییر شخصیتم و رفتارهام و زندگیم کار میکنم برای اینکه خودم راه اشتباهیِ زیادی رو رفته بودم،برای اینکه خودم ته جهنم بودم و برای از ته جهنم درومدن،باید کمرهمت میبستم.باید به خدای خودم ثابت میکردم که من دیگه اون سعیده ی مشرک نیستم،من بی ایمان نیستم،من ترسو نیستم،من تغییر کردم….من دنبال اون نفس مطمئنه م که خدا رو از خودم راضی ببینم …به جبران تموم روز هایی که قدرت رو ازش گرفتم و به آدم هایی دادم که قدرت خلق یک مگس هم نداشتند…چه برسه تاثیر توی زندگی من….

    یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ ۚ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ ۖ وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئًا لَا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ۚ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ(73 حج)

    ای مردم! مثلی زده شده است، به آن گوش فرا دهید: کسانی را که غیر از خدا می‌خوانید، هرگز نمی‌توانند مگسی بیافرینند، هر چند برای این کار دست به دست هم دهند! و هرگاه مگس چیزی از آنها برباید، نمی‌توانند آن را باز پس گیرند! هم این طلب‌کنندگان ناتوانند، و هم آن مطلوبان.

    استاد شما میفرمایید که هیچ ربطی به آدم 10/15 سال پیش ندارید،من میگم استاد من با آموزش های شما هیچ ربطی به سعیده ی همین 3 سال پیش ندارم…در هیچ بعدی از شخصیتم،رفتارم،دوستانم،زندگیم،عزت نفسم،وضعیت مالیم…حتی چهره م…حتی چهره م….

    من کن فیکون کردم استاد….همه چیزو…من انقدر دردِ اون ور بازی رو چشیده بودم که وقتی نورِ صدای شمابه من رسید،همون موقع ایمان آوردم.همون موقع تسلیم شدم.

    یک روز هایی توی زندگیم بوده،اگر دوست صمیمیم حتی بی دلیل،ازم ناراحت میشد من برای خودم جهنم درست میکردم تا ناراحتیشو برطرف کنم…اما الان تنها دوستان من،از بهترین شاگرد های شمان که اگر من میلیارد ها دلار خرج میکردم نمیتونستم این رابطه ها رو ایجاد کنم….

    یک روزهایی توی زندگیم بوده،از تکه تکه وجودم گذشتم برای اینکه شریک زندگیم رو راضی نگه دارم تا لبخندشو ببینم،الان مدت هاست در آسایشم….در تنهایی توحیدیِ دلچسبم…بدون هیچ نگرانی…

    یک روز هایی توی زندگیم بوده،اگر فقط بابام با اخم نگاهم میکرد،من احساس فلج شدگی داشتم،همه جا برام سیاه میشد،چه تلاش هایی کردم که فقط بتونم لبخند بابامو ببینم…الان مدت هاست تحت حمایت عاشقانه ی پدرمم،بدون اینکه یک بار بهم بگه بالای چشمات ابروعه…

    یک روز هایی توی زندگیم بوده،برای دوقرون حقوق آخر ماه،شب تاصبح بالای سر مریض ها میدوئیدم،از سر CPRهای سنگین و ماساژ های قلبی مداوم،کتفام از درد میخواست جدا بشه…اعزام هایی که حالِ منو از حال مریضی که داشتم میبردمش بدتر میکرد….الان در آزادی زمانی ای هستم که پول داره به دنبالم میاد….من تازه دارم میفهمم اصلا زندگی یعنی چی….

    یک روز هایی توی زندگیم بوده،همه کار میکردم تا مردم پشت سرم حرف نزنن…هرکاری میکردم تا توی ذهن بقیه،انسان خوبی به نظر برسم…اما الان جسارت تغییراتی رو توی زندگیم داشتم که خیلی ها حتی نمیتونند بهش فکر کنند….

    یک روز هایی که توی زندگیم بوده که میگفتم من آب بخورم،چاق میشم،میگفتم ما خونوادگی مشکل معده داریم…با 20 کیلو اضافه وزن و بادی ایمیج داغون حالم از خودم بهم میخورد….الان اگر کسی از دوستان قدیمم منو ببینه…به سختی میتونه،از روی چهره م تشخیص بده این سعیده،همون سعیده ست…

    من تغییر کردم استاد،من هیچ ربطی به اون آدم ضعیف و ترسو و مشرک ندارم…استاد،شما به من کمک کردید من زندگیم رو دوباره احیا کنم….

    وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا

    و هر کس نفسی را حیات بخشد،مثل آن است که همه مردم را حیات بخشیده.

    نمیدونم چرا،هروقت دارم به صدای استاد گوش میدم،هزارتا جمله توی سرم میچرخه که اینارو توی کامنتم بنویسم…ولی وقتی میخوام بنویسم اصلا یک چیز دیگه ازش درمیاد …اصلا فرمون دست کس دیگه ست…هربار همین اتفاق میفته….هربار….هربار….

    استاد،یک روز به جبران تموم این حیات دوباره ای که به زندگیم بخشیدید،من از نزدیک لبخند رضایت رو،روی صورتتون میبینم،این یکی از آرزوهای قشنگ منه…و میدونم خداوندی که از قعر جهنم من رو به اینجاآورده،این آرزومم برآورده میکنه….

    دوستون دارم استاد،از روشنی قلبم…از جایگاهِ نور…از همونجایی که محل حضور خداونده…

    یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ ۖ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ(24 انفال)

    ای کسانی که ایمان آورده‌اید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامی که شما را به سوی چیزی می‌خواند که شما را حیات می‌بخشد! و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حایل می‌شود، و همه شما نزد او گردآوری می‌شوید!

    در پناه نور میسپارمتون،نورِ آسمون ها وزمین،خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 322 رای:
    • -
      فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
      مدت عضویت: 656 روز

      سلام سعیده جان

      لذت بردم از خوندن کامنتت

      بهت افتخار میکنم عزیزم وتحسینت میکنم ک 3سال نان استاپ مستمر کار کردی

      منم 3سال هستم اما تفاوت منوتو

      اینکه من بارسیدن ب هر هدفی مغرور میشدم وگول ذهنمو خوردم ک دیگه خب رسیدی ب هدفت افراد نامناسب دور شدن رابطه هات اوکی شد سلامت هستی

      دیگه خوبه نیازی ب دوره جدید خریدن و پشت سرهم کنترل ورودی نداره

      کم کم هی یویو میشدم البته از سایت هیچوقت خارج نشدم چون ترس از اتیش داشتم توی ذهنم اهرم رنج خوب جا افتاده ک اگر قید سایتو بزنم باید قید اتفاقات خوبو بزنم بخاطر ذهن منفی نگرم

      تمام نوشته هاتو خوندم گذشتمو یاداوریم کرد

      راضی نگه داشتن پدر مادر همسر خانواده همسر دوست اشنا

      ودراخر تحقیر وبی احترامی میدیدم

      عزت نفس له شده

      روحیه داغون

      خداوندی ک فراموش شده بود وذهنی ک پراز نجوابود

      قلبی ک ناارام بود

      شبها از خواب میپریدم

      داروهای ارام بخش ومعده

      هرکاری میکردم همسرم راضی نبود

      هرچی داشتمو فروختم ک فقط زندگی ازهم نپاشه

      بچه ای ک پاسکاری میشد بین منو پدرش ازین خونه ب خونه چرخیدن منو بچم

      داستانهای دردناک ودرازی بود

      خداوند نورش رو ب قلبم تابید وقلبم راروشن کرد

      ب استاد هدایتم کرد

      ب قران هدایتم کرد

      ب کامنتهای شما دوستان توحیدی هدایتم کرد

      زندگیمو کامل درست کرد

      برام خونه شد

      همسر خوب شد

      دوفرزند زیبا شد

      پدرمادر مهربون شد

      پدری ک سالها ازش بدم میومد باهاش قهر بودم چون ساز مخالف بامن میزد الان عکسمو گذاشته روی دیوار اتاقش وهرروز اونو میبوسه ب من زنگ میزنه میگه بابا جون چطوری عزیزم عکستو کنارم گذاشتم دلم برات تنگ نشه

      همه اون افرادی ک درب وداغون بودن دنبال جروبحث بودن همیشه توخونه ی من لنگر انداخته بودن و فرسنگها دور کرد

      چقد. صبورترم کرد ادم خیلی عجولی بودم واسه حرفی ب کسی بزنم جایی برم کاری بکنم

      اینقد ترسو بودم هرجا میرفتم یکیو باخودم میبردم مبادا بلد نباشم یا از پس کارم برنیام

      الان همه چی یاد گرفتم

      وقتم ب بطالت وغیبت با اینواون تلفنی ساعتها از بیکاری میگذروندم

      الان ساعتها میشینم مهارت کسب میکنم

      یا روی دوره های استاد کار میکنم وکامنتهارو میخونم

      شبها قبل خواب همش فکر میکردم شوهرم پدرم مادرشوهرم چی بهم گفتن امروز چ توهینی ب من کردن

      االان قبل خواب شب سپاسگذاریهامو مینویسم

      و کشو شده پراز دفتر سپاسگذاری توی این 3سال

      والان دفترم تمام شده میخام یک دفتر جدید شروع کنم هههه

      سعیده جانم برای من امشب الگو شدی ک من نان استاپ روی خودم کار کنم اگر میخام خیلی شخصیتم ازین رو ب اونرو بشه و نتایج صعودی بشه خیلی نشانه دارم میبینم این روزها خدا با نشانه ها داره پیامشو میرسونه فاطمه باش وادامه بده الان 80 روزه نان استاپ اومدم وقط نکردم خدایا کمکم کن ادامه دادنو یادبگیرم

      سپاسگذارم بابت نوشتن تجربه ات دوست عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 57 رای:
    • -
      حمید امیری Maverick گفته:
      مدت عضویت: 1273 روز

      بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

      «وَلَوْلَا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّکَ لَکَانَ لِزَامًا وَأَجَلٌ مُّسَمًّى»

      (ﻭ ﺍﮔﺮ ﺳﻨﺖ ﻭ ﺭﻭﺷﻲ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﻧﮕﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻴﺰ ﻣﺪﺗﻲ ﻛﻪ ﻣﺸﺨﺺ ﻭ ﻣﻌﻴﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻗﻄﻌﺎً ﻋﺬﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺄﺧﻴﺮ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻟﺎﺯم ﻭ ﺣﺘﻢ ﻣﻰﺷﺪ)

      «فَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا یَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّکَ تَرْضَىٰ»

      (ﭘﺲ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻰﮔﻮﻳﻨﺪ، ﺷﻜﻴﺒﺎ ﺑﺎﺵ، ﻭ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻃﻠﻮﻉ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﻭ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻏﺮﻭﺏ ﺁﻥ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺳﭙﺎﺱ ﻭ ﺳﺘﺎﻳﺶ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﮔﻮﻱ، ﻭ ﺩﺭ ﺑﺨﺸﻲ ﺍﺯ ﺳﺎﻋﺎﺕ ﺷﺐ ﻭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺭﻭﺯ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﮔﻮﻱ ﺗﺎ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺷﻮﻱ)

      (130-129 طه)

      —————————————————————————

      سلااااااااااام و درود فراوان سعیده جان نورانی پروردگارم ، سعیده جان عزیز تر از جان. الهی که حال دلت عالی عالی عالی باشه و همواره و هر لحظه بر مدار نور و رحمت و فضل پروردگار باشی.

      ازت متشکرم سعیده جان بخاطر کامنت ارزشمندت. همیشه از کامنتات درس میگیرم، با اینکه دو هفته ازم ارشدتری ولی به نسبت نتایج سالها از من جلوتری. بینهایت تحسینت میکنم و به وجود گرانقدر و ارزشمندت افتخار میکنم.

      —————————————————————————

      آلمست هیچ حرفی برای گفتن ندارم و این کامنت صرفاً جهت مردم آزاری و تحسین شماست.

      نامبرده امروز سر کلاس درس بوده. یه روز زودتر ما رو فراخوان کردن سر کار که بریم سر کلاس درس، موضوع آموزش حریق در ساختمان های بلندمرتبه ، کل تایم آموزش حدوداً 3 ساعت بود، اونم به صورت تئوری. به استاد میگم استاد خداوکیلی این آموزش امروز یه مبحث حدوداً دو هفته ایه، که هر مبحثش رو باید صبح تئوری کار کنیم عصر بریم عملی کار کنیم تا به نتیجه برسه.

      خلاصه اینکه بخاطر همین موضوع ساعت 2 شب بیدار شدم و 3 زدم به جاده و هم اکنون از عسلویه دارم برات کامنت مینویسم. اگه وسط کامنت خوابم برد به دل نگیر.

      خیلی دلم میخواد برای این فایل کامنت بنویسم ولی هر بار یه ماجرایی پیش اومده، روز اول که چند بار گوش دادم ولی کار پیش اومد، روز جمعه عین موسی پیامبر زدم به دل کوه و دشت و طبیعت و خلوت و تنهایی با اینکه خیلی حسم خوب بود برای کامنت نوشتن، باتری گوشی یهو شد 8٪ و امروز هم که توی جاده گذشت. نمیدونم چی بشه «لَا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذَلِکَ أَمْرًا»

      —————————————————————————

      سعیده جان تحسینت میکنم بخاطر همه نتایج و موفقیت ها و اتفاقات و تغییرات مثبتی که خلق کردی. بینهایت تحسین برانگیز هستی.

      بابت کامنت کم انرژی و کوتاه و فرکانس پایینی که نوشتم ازت عذر میخوام.

      حافظ شیرازی میگه:

      «ساقیا برخیز و دَردِه جام را ؛ خاک بر سر کن غمِ ایّام را»

      «ساغرِ مِی بر کَفَم نِه تا ز بَر ؛ بَرکِشَم این دلقِ اَزرَق‌فام را»

      خلاصه اینکه حافظ داره میگه: «خوش باش فرزندم، برو حالشو ببر» (به همراه مقداری ایموجی خنده)

      در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.

      «فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
      • -
        یاسر گفته:
        مدت عضویت: 3106 روز

        سلام جناب امیری عزیز داداش عزیزم امیدوارم حال دلتون عالی عالی باشه و ثانیه ثانیه زندگی تون نور خداوند باشه

        اول از شما بابت متن های ارزشمندتون یک سپاسگزاری بکنم واقعا بینهایت لذت میبرم از کامنت های شما ازتون میخوام زیاد برامون بنویسین

        من از شما یک سوال دارم چون شما خیلی قشنگ و واضح آیات قرآن و توضیح میدین گفتم از شما بپرسم

        چندباری شده طی یک هفته ی اخیر من از قرآن نشانه خواستم طی این یک هفته 5 بار سوره ی مسد برای من اومد 3 بار اول خوندم ترجمه رو ولی چیزی درک نکردم کلا درک آیات قرآن برام گاها سخت 2 بار بعد که باز هم این سوره اومد نخوندم راستش گفتم خدایا من اینو سوره رو نمیفهمم لطفا بهم یک سوره ی دیگه بگو که قابل فهم باشه جالب دیشب خواب بودم یکی انگار منو بیدار کرد گفتم خدایا میخوای باهام توی این سکوت حرف بزنی چی میخوای بگی رفتم اپ قرآن تو گوشیم باز کردم همیشه هم چشمم و میبندم یک سوره رو انتخاب میکنم اگه سوره ی کوچیک باشه تمام آیات و میخونم اگه طولانی باشه بازم چشمم و میبندم یک آیه انتخاب میکنم موقع انتخاب سوره چشمم و بستم انتخاب کردم چشمم و که باز کردم هیچ سوره ای انتخاب نشده بود ولی باز هم سوره ی مسد برام بلد شد جلو چشمم

        گفتم از شما بپرسم

        پیشاپیش سپاسگزارم بابت پاسخ شما داداش حمید عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          حمید امیری Maverick گفته:
          مدت عضویت: 1273 روز

          سلام و درود فراوان به شما یاسر جان برادر عزیزم. امیدوارم که حالت عالی باشه و همواره در مدار توحید و هدایت رب العالمین باشی.

          یاسر جان از لطف و بزرگواری شما بینهایت سپاسگزارم.

          در مورد هدایت به سوره مسد پرسیده بودی و اینکه هدایتش برای شما چیه.

          موضوع هدایت یه موضوع کاملاً شخصیه و هدایت هر کسی مختص خودشه. اگه خداوند برای شما هدایتی رو بفرسته فقط خودتون میتونید دریافتش کنید و به قلب خودتون میشینه. هیچ شخص دیگه ای نمیتونه هدایت رو برای شما تحلیل و ترجمه کنه.

          تمام دکان‌های مذهبی همینجوری شکل گرفتن، با این دیدگاه که «تو بلد نیستی بیا تا من بهت بگم، بیا تا من هدایتت کنم»

          خودتون از خداوند درخواست کنید که درس و هدایت موضوع برای شما چی بوده. خداوند از عمق وجود شما اگاهه ، خداوند از درخواست ها و تجربیات و استعدادهای شما خبر داره. از هر بایت اطلاعات ذخیره شده توی نورون های مغزی تون خبر داره، اون فقط می‌تونه شما رو هدایت کنه. «هدایت» اون چیزیه که مایه آرامش قلب باشه.

          واقعاً من هیچی نمیدونم، نه میدونم و نه میتونم؛ و «فقط خداست که بر همه چیز دانا و تواناست». من از تحلیل هدایت بقیه دوستانم عاجزم چون اصلاً دسترسی فرکانسی ندارم. نه من هیچکسی دیگه هم به فرکانسهای شما دسترسی نداره.

          پناه میبرم به خداوند اگر بخوام روی عقل ناقص خودم تکیه کنم و بخوام از خودم حرفی بزنم که یه وقت این ذهنیت برای دوستانم پیش بیاد که فلانی میدونه، فلانی بلده …

          منم یه بنده خدا هستم، که هنوز نجواها و وسوسه های شخصی خودمو دارم.

          توی این جهان فقط یه نفر وجود داره که میتونید «من» صداش بزنید. فقط یه «من» و فقط یه «خدا» و 8 میلیارد «دیگران». در جهان هر کسی یه «من» وجود داره و یه «خدا» و چند میلیارد «دیگران». پاسخ سوال تون رو از «خدا» و «من» خودتون بپرسید و همه 8 میلیارد «دیگران» جهان تون رو رها کنید.

          مولانا میگه: «بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست ؛ در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی»

          در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید بر مدار نور و هدایت رب العالمین.

          «فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»

          «ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی ؛ وی آینهٔ جمال شاهی که توئی»

          «بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست ؛ در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی»

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
          • -
            یاسر گفته:
            مدت عضویت: 3106 روز

            سلام جناب امیری عزیز داداش عزیز و توحیدی و توانمندم

            امروز داشتم به دوره احساس لیاقت گوش میکردم یه لحظه یه حسی اومد تو وجودم کامنت شما رو برای من یادآوری کرد

            این قسمت کامنت شما رو که برای من نوشتین یادآوری کرد چقدر هماهنگی داره با دوره احساس لیاقت چقدر الان بعد از گذشت چند روز بهتر درکش کردم

            توی این جهان فقط یه نفر وجود داره که میتونید «من» صداش بزنید. فقط یه «من» و فقط یه «خدا» و 8 میلیارد «دیگران». در جهان هر کسی یه «من» وجود داره و یه «خدا» و چند میلیارد «دیگران». پاسخ سوال تون رو از «خدا» و «من» خودتون بپرسید و همه 8 میلیارد «دیگران» جهان تون رو رها کنید

            دلیل اینکه بهتر درکش کردم هم قطعا بخاطر فرکانس بالای پاسخ شماست

            شما با قلبتون به من پاسخ دادین هر کلامی که از قلب میاد همیشه بالاترین فرکانس و داره

            من امروز توی کارم فهمیدم چرا پروژه هام نتیجه نمیداد من توی زمانی که اون پروژه رو خلق کردم توی فرکانس بالایی بودم ولی بعد از گذشت چند وقت بخاطر پایین اومدن فرکانسم اون پروژه تو حالت معلق موند

            جناب امیری عزیز داداش عزیزم داداش توحیدی من ازتون سپاسگزارم بخاطر پاسخ ارزشمندتون برای اون سوال من

            درسته جوابی برای سوال من نبود تو اون زمان ولی برای الان من روشنی داشت نور خداوند داشت

            چقدر به من احساس قدرت داد ، احساس خود ارزشمندی داد

            امیدوارم همیشه تو بهترین حال ممکن باشین و نور خداوند همواره توی ثانیه ثانیه زندگی تون جاری باشه

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            یاسر گفته:
            مدت عضویت: 3106 روز

            سلام جناب امیری عزیز داداش عزیزم سپاسگزارم از شما بابت اینکه وقت گذاشتین و برای من نوشتین

            امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشین و حال دلتون همیشه تو عالی ترین حالت باشه و نور خداوند همیشه جاری باشه تو زندگی تون

            بله شما درست میفرمایین فرکانس و الهامات هر شخص متناسب همون شخص نمیدونم شاید دلیل پرسیدنم از شما کار این دکتر چموش بود چون بعد از پرسیدن از شما ساعت ها بعد یه حسی تو وجودم اومد که میتونم از خدای خودم بپرسم همونطور که خیلی جاها منو هدایت کرده منو آگاه کرده که چرا نباید یکسری رفتارها رو انجام بدم یا چرا باید یکسری رفتارها رو انجام بدم همون خدای عزیزم میتونه منو هدایت کنه به چه دلیل این سوره رو برای من هدایت کرده که چه چیزی رو میخواد به من بگه

            ولی پیام من به شما یک نکته بسیار ارزشمند و مهم داشت که بتونم بابت کامنت های ارزشمندتون که کلی درس و هدایت برای من داره که مدت های طولانی دنبال میکنم و میخونم و توی قلبم تحسینتون میکردم و میکنم بتونم از شخص شما سپاسگزاری کنم و اینکه با اجازه بعضی از کامنت های شما رو کپی کردم تا بارها بخونم

            و در آخر این بیت از مولانا رو تقدیم شما داداش عزیزم میکنم

            چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت

            به فلک رسد کلاهت که سر همه سرانی

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مائده بابائی گفته:
      مدت عضویت: 1648 روز

      سلام قشنگ ترین و خوش قلب ترین سعیده دنیا

      مرسی از اینکه کامنت میزاری مرسی از اینکه دونه دونه حرف های قلبت رو مینویسی مرسی ازت

      خداروشکر خداروشکر که خدا از طرف تو خیلی حرف هارو بهم زد خیلی

      از خدا میخوام منم روزی بتونم آنقدر قوی شم بیام از بنویسم از بزرگ شدن هام از اینکه فقط و فقط دل به خدا ببندم و هیچ کس رو بزرگ تر از اون ندونم ….

      نه به حرف

      از ته قلبم

      عمل کنم

      ممنونم از استاد برای این فایل و محبت تو سعیده مهربونم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      محمد مهدی کامیاری گفته:
      مدت عضویت: 823 روز

      به نام خداوند هدایتگر من از مهدی یه مشرک قبلی به مهدی توحیدی حال حاضر

      ممنونم سعیده جان که دقیقاً نعمت های پروردگارم رو به منم یاد آوری کردی تا خاشع تر باشم تا سپاسگزار تر باشم چون منم مثل تو بودم از پدرو مادر و اقوام همیشه حساب میبردم و فکر میکردم که اونا خدام هستن به حرفشون نکنم گرسنه میمونم بی‌خانمان میشم بدبخت میشم خبر نداشتم که اینا خودشون به اندازه گرفتن چیزی از یه مگس ضعیف ترند واقعاً ممنون که این نعمات خداوندم رو بهم یادآوری کردی.

      مهدی قبلی زندگی میکرد برای خوشحالی خانواده اش نه خودش برای اینکه عموهاش و اقوامش پشت سرش حرف خوب بزنن بالای 20 سال از عمرش رو برای دلش زندگی نکرد چون شرک داشت چون فکر میکرد اگه پدر مادرشو راضی نکنه موفق نمیشه اگه برای حرف مادرش درس نخونه هیچی نمیشه اگه رشته تجربی نره هیچی نمیشه اگه کنکور قبول نشه هیچی نمیشه اگه دانشگاهو ادامه نده هیچی نمیشه اگه خوانواده خرجشو ندن هیچی نمیشه اگه به حرفای مادرش گوش نده هیچی نمیشه اگه نماز نخونه هیچی نمیشه…

      اره این بود مهدی قدیم…

      مهدی جدید بیش از 2 ساله همون اول که قدرت اصلی رو شناخت پروردگاری رو شناخت که میتونه همه چیزش بشه همون اول از اون مسیری که جامعه و مخصوصاً مادرش براش تعیین کرده بود که بره دانشگاه ول کرد دانشگاهشو و رفت تو رسالتش تو کاری که حاضر بود همه چیزشو بده ولی تو این مسیر باشه که به قول استاد نه تنها نیاز نیست وقتی تو مسیر رسالتمون هستیم بدبختی بکشیم بلکه آسون میشیم برای اسونی ها و دقیقاً همین شد برای من که 1/5 ساله روز به روز دارم با عشق به خداوند و باورهای توحیدی که ساختم آسون میشم برای آسونی ها و روز به روز به موفقیت در زندگیم نزدیک و نزدیک تر میشم (که اون موفقیت رو هم از نظر بقیه پول میدونم وگرنه اون احساس عشقی که در مسیر دارم با هیچ موفقیتی برام قابل مقایسه نیست ولی چرا پول نباشه وقتی همون خدایی که به من اینهمه احساس خوب و آسونی داد وهابه و میتونه پولم بده)

      پس از خداوندم میخوام بهم ثروتی بده که هر وقت اسمش رو زبونم اومد بقیه بهش راحت تر ایمان بیارن و نگن چه فایده پول که نداری…

      بهش گفتم خدایا اینقدر ازت ثروت میخوام که به آزادی مالی،مکانی و زمانی برسم و بتونم هر لحظه بیشتر تورو در اون ثروت ها ببینم و قدرت سپاسگزاریم قوی تر بشه و میدونم همون خدایی که تا اینجا از اون وضعیت داغون به اون شکل معجزه آسا هدایتم کرده مطمئنم به زودی منو در زمان مناسب و در مکان مناسب به تمام خواسته هام میرسونه و وظیفه من فقط اینه که بندگی اونو بکنم نه بندگی ملت رو و در تک تک لحظه هام عشق کنم و لذت ببرم و الهاماتمو عمل کنم و اونم وظیفه شه منو به خواسته هام هدایت کنم اونم به اسانی آب خوردم به آسانی هرچه تمام تر به وسیله بینهایت دستی که داره به من اونقدر نعمت بده که ررررااااضضضضییییی باشمممم!!!

      خداوندا بازم سپاسگزارم که بهم یادآوری کردی که تویی که منو از اون وضعیت به اینجا رسوندی هنوزم کنارمی و منو به تک تک خواسته هام میرسونی.⁦(⁠⁠ ⁠⁠‿⁠⁠)⁩

      ایاک نعبدو و ایاک نستعین

      اهدنا سراط المستقیم سراط الذین انعمت علیهم غیر المغذوب علیهم ولاذالین

      همچنین سپاسگزارم از فرشته زیبایه خداوندم سعیده جانم عشق منی سعیده بنویس برام کلام الله مو⁦(⁠。⁠⁠‿⁠⁠。⁠)⁩

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    فاطمه و رسول گفته:
    مدت عضویت: 1084 روز

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم

    و دوستای بهشتیم

    خدایا شکرت هزاران بار شکر برای

    این فایل مقدس وارزشمند

    خدایا شکرت هزاران بار شکر برای

    این رزق بی حساب وپربرکت

    همه چیز برمیگرده به اینکه من چقدر باوردارم که خالق زندگی خودمم

    دیگران که همیشه حرف میزنند اما من به چی توجه میکنم واقعا …

    ایا به زیبایی های زندگیم و شخصیت خودم

    و مسیردرست توحید توجه میکنم ؟؟؟؟

    بریم سراغ چندتا مثال :

    اوایل عضویتم درسایت بود که

    من بعداز گوش دادن به فایل حجاب در قرآن ، پوشش ظاهری خودم تغییردادم

    چادر شد مانتو اونم در حد هنجار جامعه

    حالا جالبه تو خونه ی پدرم بودیم که خواهرم باعصبانیت واکنش نشون داد

    و من خیلی آروم داشتم با هلیسا بازی می‌کردم ، او همچنان پای منبر ادامه میداد

    من دیگه رفتم با خواهر زاده م و بچه هام

    تو آشپزخونه کیک بپزیم باهمدیگه …

    علنا اعراض کردم و هیچ جوابی ندادم

    میتونم بگم اون زمان به قدری تو دنیای

    اشپزی و کیک پختن رفتم صداش نمیشنیدم…

    کیک پخته شد و من چای هم ریختم اوردم همه دور هم بخوریم

    من برگشتم به خواهرم گفتم عااااااااشقتم

    ودرحال خوردن کیک وچای بودیم که چندتا

    از خاطرات کودکیم مرورشد

    اینکه همیشه مانتو ومقنعه منو خواهرم اتو میکرد

    یا کتابهای منو جلد میکرد

    یا تو مهمونی تنهام نمیذاشت

    عروسک هاش به من میداد

    دستمو میگرفت باهم مدرسه میرفتیم

    یا خوراکی هامون باهم زنگ تفریح میخوردیم …

    خب ما تفاوت سنی مون یه سال ونیمه …

    من انگار یه لحظه درحالی که اون داشت حرف میزد

    اونجا نبودم و این خاطرات

    مرور میشدن تا رسیدم به عروسی خواهرم

    به لذت بردن از مراسمش

    به بارداریش و لذت بردنم از داشتن خواهرزاده هام ….

    خلاصه مرور این خاطرات ناخوداگاه

    باعث شد حالم عالی بشه

    و نگاهش کردم و گفتم خدا میدونه که من چقدر دوست دارم و همونجا بود که خواهرم زد زیر گریه ..

    من شروع کردم از خاطراتمون تعریف کردن و چقدر خندیدیم ولذت بردیم …

    من دنبال اثبات رفتارم نبودم والان هم نیستم ..

    من هیچ واکنشی به حرفاش نشون ندادم

    اما پدرم گفت آدمها حق انتخاب دارن و

    ما باید به نظرشون احترام بذاریم

    از اول هم پدر من آدم آروم و منطقی هست خداروشکر..

    همچنان من همیشه تو ذهنم خواهرمو

    با ویژگی های خوب ومهربونش میشناسم

    نه با واکنش وقضاوت هاش …

    من هنوزم خواهرمو بهترین خاله دنیا میدونم از شدت مهربونیش وخیلی دوست داشتنیه ..

    همین خواهرم بارها برام مانتو خودش دوخته و

    حال کردم وکیف کردم خداروشکر

    و الان هم بی نهایت همدیگه رو دوست داریم

    هرچند با باورهای متفاوت …

    مثال دوم :سال 81 بود و یه بار تو کلاس باهمکلاسیم میخندیدم که در لحظه معلم تاریخ ما وارد کلاس شد

    خنده ی من ادامه داشت لامصب و ایشون فکر کرد که من بهش خندیدم ومسخره ش کردم ومنو از

    کلاس انداخت بیرون!!

    رفتم با کلاس دیگه که زنگ ورزش داشتن

    والیبال بازی کنم ، از پنجره کلاس منو دید بازی میکنم،

    اومد دفتر که ببینید چه گستاخه !!!

    از کلاس اخراج شده و رفته بی خیال دنبال ورزش

    با گروه دیگه …

    خلاصه هرچی گفتم بهت نخندیدم قبول نکرد واون سال نمره ی تاریخ منو12 داد

    و اعتراض زدم به ناحیه و جالبه برگه آزمون کشوری بود و اعتراضم پذیرفته شد و نمره من شد 18 …

    روز آخر از مدرسه پرونده گرفتم که برم دبیرستان دیگه ،گفت یادت باشه شما به هیچ جا نمیرسی

    از بس که بی تربیتی ..

    منم گفتم اتفاقا به جاهای خوب میرسم!!!

    سالها گذشت و سال 95 دیدم زنگ خونه مارو زدن منم رفتم جلوی در و دیدم

    عه عه معلم تاریخ منه …

    وای بازم خنده م گرفتو یاد خاطراتم با همکلاسیم افتادم

    و گفت محرمی خودتی ؟؟؟

    گفتم بله خانم پناهی بفرمایید :

    گفت ازدواج کردی و بچه هم که داری

    از اولم معلوم بود پات به دانشگاه نمیرسه!!!

    گفتم اتفاقا دانشگاه دولتی مدیریت خوندم

    تدریس تو دانشگاه هم کردم و بعداز ازدواجم دیگه نرفتم سرکار …

    اینجا چیکار میکنین ؟ گفت من واحد یک خریدم و باشما همسایه هستم الان

    گفتن شما مدیر ساختمون هستین اومدم

    ببینم شارژ چه قدر باید بدم !!!

    دعوتش کردم به خونه و پذیرایی کردم و

    گفتم اجازه بدید خاطره ی اون روز تعریف کنم واسه تون خیلی باحاله وقتی خاطره ی اون روز گفتم وایییییی

    چنان خندید وخندید گفت محرمی بیشتراز این خاطره

    به خنده های تو میخندم ..

    خستگی اسباب کشی از تنم بیرون رفت دختر …!

    خلاصه استاد سه سال این خانم تو ساختمون ما بود وبعد رفت ،روز آخر اومد خداحافظی کنه

    هیچوقت یادم نمیره گریه هاش ،

    گفت محرمی یه روز تو مدرسه پیش همه گفتم مزخرف ترین دانش آموز زندگیم تویی …

    امروز با قلبم میگم بهترین دانش اموزم

    تویی که هرگز نگاهت به من نگاه به یه زن مطلقه نبود و به چشم معلم وبا احترام منو پذیرفتی …

    هنوزم این معلم به من زنگ میزنه و

    دوستش دارم واقعا …

    بالاخره هر آدمی ویژگی های مثبت داره وبهتره اون ویژگی هارو بینیم …

    یه وقتایی به من کسی میگه: فلانی پشت سرت گفت !

    میگم ادامه نده لطفا

    جایگاه اون آدم فعلا پشت سر منه

    هروقت اومد جلوی من گفت خودم گوش دارم

    حرفشو میشنوم و لازم باشه جواب میدم

    وقتی به خودم نگفته, پس نیاز نیست حتی بیانش کنید..

    همین باعث شده سالها خبری از کسی برام نیارن

    و نشنوم وخیلی موثره بوده تا امروز خداروشکر.

    این دوتا از مواردی بود که من اعراض کردم و

    واکنش نشون ندادم ..

    بی نهایت سپاسگزارم بابت این فایل مقدس

    استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم

    خیلی دوستتون دارم و عااااااااشقتونم

    خدا حفظ تون کنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 393 رای:
    • -
      فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
      مدت عضویت: 656 روز

      سلام فاطمه جان عزیزم

      چقدر دوست دارم فاطمه خدا میدونه چقد کامنتهای تو درس داره عزیزم

      اشکمو دراوردی این دوتا خاطره ای ک تعریف کردی اصلا داشتم تجسم میکردم حال خواهر عزیزتو وقتی بهش گفتی عاشقتم بااینکه اون رفته بود روی ممبر

      منم خاطره های اینجوری دارم

      گاهی اوقات وقتی از کوره در میرم با دخترم میگم فاطمه تو توی فلان موارد یادته چطور اروم بودی چطور درمورد بچه ات ک کارهای بچگانه ی خنده دار میکنه عصبی میشی وقتی ب این فکر میکنم اروم میشم

      من از وقتی اومدم توی این مسیر دیگه نحوه ی برخوردام کارهام تغییرکرده

      نماز میخوندم قبلا الان ازم انتقاد میشه البته ن از سمت همه ازسمت دوسه نفر ک خودشون مذهبی وبزرگ خانواده هستن

      دیروز داشتم فکر میکردم ماه روزه اگه ببینیم همو و من بازهم اعتقادی ب این نماز ندارم بازهم قراره چی بگن ای خدا ههههه

      وقتی هم میام خوب روی رشد خودم متمرکز میشم خدا اونارو دورتر میکنه

      چندروز پیش یکنفر از خانواده همسرم اومد خونمون بعد 1ماه

      بخاطر دیدن بچه ها دوستشون داره

      و براشون سوپ اورده بود با نون گرم

      همینکه وارد خونه شد سریع گف چ خبره ک اصلا کسی شمارو نمیبینه

      منم مستقیم رفتم روبوسی کردم و حتی سرشو بوسیدم بعنوان بزرگتراز خودم

      هم خودش نجواهاش خاموش شد هم نجواهای ذهن داغون من

      خدا میدونه باهم نشستیم ودرمورد چیزهایی حرف زدیم فقط 1ساعت پیشمون بود و براحتی رفتش

      این شخص سالیان من باهاش مشکل داشتم ک تمام فک وفامیل و دوست و درو همسایه میدونستن

      والان جهان اینهمه تغییر داد این رابطه رو

      چیزی ک من از خدای خودم خاستم دورباشیم ازهمدیگه و اگر یکروزی همو دیدیم احترام بذاریم ب همدیگه

      هربار ک میبینم از دست کسی ناراحت شدم این روزها سریع تلنگر میزنم ب خودم ک خودت چون با توقع بود رفتارت یا مودبانه نبود رفتارت یا بجا نبود شوخی هات یا اینکه همسرم هزاران کمک بهم کرده امروز صبح دیدم خسته هست و سریع ذهنم رفت این هیچ کمکی بهت نمیکنه وداشت حالمو بد میکرد

      من شروع کردم بادخترم حرف زدم واز پدرش تعریف کردم باردار بودم پدرت حیاتو میشست جارو میزد رختخوابهارو مرتب میکرد

      اشپزی میکرد عالی بود

      حتی دختر 8 ساله ی من چقد تا بحال ازش محبت دیدم وکمکم کرده

      اون بنده خدایی ک باهاش مشکل داشتم بارها وبارها بهم خوبی کرده

      پدرم مادرم برادرام

      اما چقد ذهن من منفیه

      گاهی روزها خسته میشم میگم خدایا یعنی همه مث منن

      دلیلش هم اینکه تو خانواده ای بزرگ شدم ذهنشون خیلی نسبت ب همه چیز منفیه صبح تا شب درمورد ناخاسته ها حرف میزنن

      ک خداروشکر میکنم خدا بهم لطف کرده ومن توی شهر دیگه ای ازبقیه هستم و توی مدار هم نیستیم ک اذیت بشم و کنترل ذهن راحتتر میشه اینجوری

      درمورد چادر گفتی

      من سالهاست این موضوع رو دارم وبا اصرار واجبار پدرم چادری شدم والان 9 ساله ازدواج کردم و همسرم چندبار بهش گفتم میخام مانتویی بشم مخالفت کرد

      ک میدونم این هم از ذهن منه

      ذهن من پذیرفته چادری هستم

      بازهم سپردم ب خدا

      چندروز پیش فایل حجاب در قران نشانه ی من بود گفتم خدایا داره ب این سمت هدایتم میکنه ک روی این موضوع هم کار کنم

      فعلا تمام پاشنه های اشیلو

      اشغالای زیر مبلو بیرون کشیدم

      یکی یکی نیاز ب کار دارن

      دارم تکاملی پیش میرم

      سپاسگذارم بابت نوشتن تجربه هات عزیزم

      درپناه الله مهربان موفق وشاد باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1084 روز

        سلام فاطمه جان قشنگم

        عااااااااشقتم رفیق بهشتیم

        سپاسگزارم از لطف ومهرت عزیزم

        سپاسگزارم از مثالهای قشنگی که از زندگی خوشگل وعاشقانه ت برام‌نوشتی هم لذت بردم

        هم تحسینت میکنم که داری رو‌خودت کارمیکنی ونتیجه هاشم

        در زندگیت و روابطت دریافت میکنی

        خداروشکر هزاران بار شکر

        برای زیبااندیشی وزیبابینی هات

        خداروشکر هزاران بار شکر

        برای وجود ارزشمندتون در این جهان زیبا و سایت بهشتی مون

        روی ماه دختر نازنینت از طرف من ببوس که به مامان قشنگ ودلبرش کمک میکنه خدایا شکرت

        بگو خاله عااااااااشقته قشنگم ..

        خداروشکر که تو زندگیتون فرشته دارین که وجودبچه ها اصل تمرکز برزیبایی های خداوند هست ..

        خدا حفظ تون کنه ان شاالله

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      افلاطون نوروزی گفته:
      مدت عضویت: 1284 روز

      سلام فاطمه خانم؛ امیدوارم عالی باشید

      از صمیم قلبم ازتون سپاسگذارم بابت کامنت فوق العاده ایی که نوشتین و‌کامنت های فوق العاده ایی که مینویسید

      وقتی داشتم کامنت رو میخوندم این حرف استاد تو گوشم زنگ میزد؛ که بچه ها، کامنت بخونین، کامنت، گنج ها نهفته هست تو کامنت ها، واقعا لذت بردم‌

      و چقدر دوست داشتم این شخصیت شمارو و چقدر دوست دارم منم همچین شخصیتی داشته باشم همچین روحیه ایی داشته باشم

      موفق باشید ؛ بهترین ها نصیب قلب مهربونتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
    • -
      حمید امیری Maverick گفته:
      مدت عضویت: 1273 روز

      بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

      «اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاهَ إِنَّ الصَّلَاهَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ»

      (ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻭﺣﻲ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺑﺨﻮﺍﻥ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﺩﺍﺭ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺯ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺯﺷﺖ ، ﻭ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﻰﺩﺍﺭﺩ؛ ﻭ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺫﻛﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺧﺪﺍ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰﺩﻫﻴﺪ ، ﻣﻰﺩﺍﻧﺪ)

      (45 عنکبوت)

      —————————————————————————

      سلام و درود فراوان به خواهر بزرگوارم فاطمه خانم ، الهی که حال دلتون عالی عالی باشه و همواره در پناه رب العالمین متنعم و ثروتمند باشید.

      الهی صد هزار مرتبه شکر که خانه و خانواده شما جایگاه نور و رحمت خداوند شده و منو به یاد آیه «فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ» میندازه. خونه ای که یاد خدا درش برپاست. الهی صد هزار مرتبه شکر.

      کامنتتون فوق العاده بود. بینهایت تحسین تون میکنم. فرکانس مثبتش قابل دریافت بود. خیلی تحسین برانگیز بود که حرف دیگران اینقدر براتون بی اثر و کم اهمیته، چیزی که هنوز پاشنه آشیل منه. حرف که چه عرض کنم یه اخم ساده دیگران هنوز دهنمو درگیر خودش می‌کنه.

      خدا کنه بتونم پاشنه های آشیلم رو بهبود بدم.

      از شما متشکرم بخاطر این کامنت ارزشمند.

      —————————————————————————

      در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.

      «فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1084 روز

        بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

        إِنَّ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ

        به یقین در آسمان ها و زمین برای مؤمنان نشانه هایی [بر ربوبیت، حکمت و قدرت خدا] ست؛

        سلام حمید حنیف عزیز

        بی نهایت از لطف ومهر شما سپاسگزارم

        من اگه بخوام شما رو تحسین کنم

        باید کامنتها بنویسم بدون تعارف..

        شما بی نظیری بی نظیر

        از چی بنویسم آخه!!!

        از درک های قرآنی و توحیدیت

        تا مثال های موشکی وهوافضا…

        از کنترل ذهن هایی که عالی انجام میدی بنویسم یا از هدایتهایی که از خدا دریافت میکنی ..

        از تمرکزت به زیبایی های زندگیت

        بنویسم یا از خشوع وفروتنی هات

        از توانمندی هات و استعدات بنویسم

        یا از مهربونی هات..

        چه خوبه که اینجا دراین بهشت

        داریم تکاملی یادمیگیرم که به خدا اعتماد کنیم و رو‌خدا حساب کنیم

        چون هرجا به خدا اعتماد کردیم

        شگفت زده مون کرد …

        داریم یادمیگیریم که خدا بدون حساب وکتاب

        می بخشه پس ازش زیاد بخواییم..

        خدا انقدر خداست که شب و روز رو آفریده تا بهمون بگه که هیچ حالی دائمی نیست ..

        وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا(عنکبوت69)

        کسانی که در راه ما کوشیده‌اندبه یقین به راه‌های خودمان هدایتشان میکنیم.

        دقیقا همونجا که از آدما خسته میشی ،خدا رویاهات رو میاره وسط زندگیت و میگه :

        بببین چی واست نگه داشتم…

        خداروشکر هزاران بار شکر برای وجود ارزشمندتون در این جهان زیبا و سایت بهشتی مون

        خدا حفظ تون کنه ان شاالله

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
    • -
      مریم درویشی گفته:
      مدت عضویت: 2851 روز

      سلام فاطمه عزیز

      امیدوارم حالت خوب باشه

      اشکم دراومد

      وقتی خواستم کنکور و دانشگاه کنار بذارم میدونستم مسیرم دیگه به دانشگاه و درس نمیخوره

      باید اینکار انجام میدادم

      وقتی که پدرم فهمید تصمیم جدی هست تمام شب و روز را بست به تهدید و حرف

      کلی لقب گرفتم

      داعشی

      بدبخت

      بی دین

      از اسلام رونده

      از بقیه جا مونده

      یه دختر بی عقل که بقیه مغزش شست شو دادن

      سنگدل بی عاطفه

      و..

      نه جایی داشتم نه پولی داشتم نه کسی داشتم نه رفیقی داشتم هیچ کی..

      ولی یه خدایی توی دلم بود

      روزها گذشت یک روز که پدرم منو میبرد با ماشین سمت سالن تو راه دهنم باز بود حواسم نبود، زد زیر فکم خندید منم خندیدم

      من یه طوفانی داشتم که وقتی تموم شد خدا گفت بیا بیرون برو هیچ خبری نیست

      آی خدای من تو کی هستی

      بارونه توی چشمام از این حجم بزرگی تو.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      راضیه گفته:
      مدت عضویت: 660 روز

      عاشقتم فاطمه جان

      خیلی ماهی

      از خوندن کامنتات

      از سبک زندگیت

      از عملگرا بودنت توی نشون دادن ایمان توی زندگیت خیلی درس میگیرم

      جزو معدود کسایی هستی ک کامنت هاتو دنبال میکنم

      امیدوارم بتونم منم در عمل و زیبا کردن زندگیم و ارام بودن قلبم از مسیری ک دارم میرم جلو بتونم به پیشرفتی ک شما و خیلی از عزیزان دیگه کردن برسم.

      خییییلی تحسینت میکنم دختر

      هرکجا هستی

      زیر اسمان آبی خداوند

      کنار عزیزان دلت

      آرام

      شاد

      سلامت

      ثروتمند

      و پر روزی باشی

      بدرود دوست خوبم :)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1084 روز

        سلام راضیه جان قشنگم

        عااااااااشقتم رفیق بهشتیم

        بوس به روی ماهت عزیزدلم

        سپاسگزارم از لطف ومهرت عزیزم

        بببببیییین شما خیلی کارت درسته

        کامنتی که نوشتی از نقاشی دخترت

        و خلق نشستن پیش دوستاش در کلاس و حال خوبش ،که چقدر تحسینت میکنم مامان مهربون ودوست داشتنی ..

        از نقاشی خودت که آقا پسر عزیزت

        ماشین رو تو روزی که لازم داشتی

        بهت داد و ستاره قطبی ت عالی

        رقم خورد معلومه که در آغوش خدایی وبس ..

        من با دریافت کامنتت به این کامنت هدایت شدم درسته سه هفته پیش نوشتی اما من باید امشب می خوندمش و زمانش قطعا امشب بوده و رزق پربرکتی

        و پراز حال خوبی برام بود عزیزم

        لینک کامنتت میذارم دوباره خودت هم بخون و بیشتر لذت ببر

        بببببیییین چه قدر زیباست

        https://abasmanesh.com/fa/key-to-receive-the-requests/comment-page-13/#comment-1564241

        نوش جونت تموم این قشنگیا که

        اینها بهترین نتیجه هاست

        بهترین رزق بی حسابه خداست

        بهترین جواب منطقی به ذهنه

        خیلی زیاد دوووووووووست دارم

        شما با خلق همین اتفاقات نشون میدی که در مسیر روبه جلو وپیشرفت هستی

        خداروشکر هزاران بار شکر برای وجود ارزشمندتون در این جهان زیبا و سایت بهشتی مون

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      حامد احمدی گفته:
      مدت عضویت: 1680 روز

      سلام و عرض ادب خدمت فاطمه خانم مثل همیشه گل کاشتی و یک کامنت فوق‌العاده دیگه برامون نوشتی مرسی که همیشه و با تعهد کامنت می‌نویسید مخصوصا از تجربه های زندگی تون که باعث میشه ما هم بفهمیم که کجاها مسئله داریم و باید حلشون کنیم خیلی لذت بردم از کامنت تون مخصوصا اون قسمت که میگید کسی که پشت سر من حرف میزنه جایگاهش همون پشت سَرِمه و توجهی بهش نمی‌کنید و اعراض میکنید ازش که کار خیلی سختیِ حداقل برای من چون به این راحتی نمیشه حریف این ذهن چموش شد مثلا هی نجوا میکنه که نمیخوای جوابش رو بدی ،نمیخوای چیزی بهش بگی اگه چیزی نگی همه فکر میکنن اون راست میگه، زود باش جوابش رو بده یا مثلا بزن لهش کن پرو رو ،دفعه پیشم هیچی بهش نگفتی پُرو شده جلوش وایسا تو که میدونی حق با تو عه یا تو راست میگی و خیلی از این نجواها …

      باز هم مرسی از کامنت های فوق‌العاده تون که با عشق وقت میزارید و مینویسید آرزوی موفقیت و ثروت و سلامتی دارم برای شما کنار خانواده محترمتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1084 روز

        سلام آقا حامد عزیز

        سپاسگزارم از لطف ومهرتون

        نوشتید برای شما کارسختیه !

        اوایل برای منم سخت بوده طبیعیه خب ..

        خواستم پیشنهادقشنگی بهتون بدم

        که خودم شخصاً انجام میدم وخیلی موثر بوده

        تا الان خداروشکر هزاران بار شکر..

        تمرین اهرم رنج ولذت انجام بدید

        اگاهانه واگه تونستید یه مدت بنویسید :

        همیشه قبل از اینکه جوابی به کسی بدید چندتا سوال خوب بپرسید از خودتون ..

        اگه من جواب دندون شکن بدم چی گیرم میاد ؟؟

        اگه جواب بدم چقدر فرکانسم و مدارم وشخصیتم پایین میاد؟

        حاضرم تو چرخه ی معیوب گیرکنم؟؟

        یا چک ولگد جهان رو دریافت کنم؟

        اگه سکوت کنم چی میشه !!!

        چقدر مدارم بالاتر میره ؟

        چقدر شخصیتم رشد میکنه ؟

        چقدر رزق و نعمت الهی وارد زندگیم میشه ,؟

        چقدر احساسم خوب میشه

        وقتی قانون میگه

        احساس خوب =اتفاقات خوب

        چقدر با حال خوبم اتفاقات ونتایج

        بهتر دریافت میکنم …

        درسته ذهن چموش ما کارش اینه که به ما روزهایی وخاطراتی رو یادآوری کنه که موفق نشدیم

        ذهن چموش میگه جواب بده پرروشده ؟داره غلط زیادی میکنه؟؟

        گنده تر از دهنش حرف میزنه !!

        باید حالیش کنی !!

        کارما هم اینه که آگاهانه بیاییم وبه

        ذهن قشنگ‌مون خوراک خوب بدیم ، حالا چه جوری ؟

        بگیم ذهن قشنگم

        اگه سکوت کردم الان خدا هدایتم کرده و وسط این سایت بهشتی هستم و دارم رو خودم کارمیکنم

        پس وقتی سکوت کنم راحت تر میتونم کنترل ذهن کنم

        وقتی سکوت کنم تمرکزم به نعمتهام

        به داشته هام بیشتر میشه

        وقتی سکوت کنم آرامشم بیشتر میشه ..

        وقتی سکوت کنم باخودم و ادمها

        به صلح میرسم

        اینا میشه ساختن اهرم رنج ولذت

        که اگه حرف بزنم چی میشه؟رنج

        سکوت کنم چی میشه؟ لذت

        هرچند من مطمئنم که شما خودتون خیلی خوب وعالی قانون رو میدونید وبارها هم شده که عالی سکوت کردین و نتیجه گرفتید

        کافیه مرور کنید تا یادتون بیاد

        خداروشکر هزاران بار شکر برای وجود ارزشمندتون در این جهان زیبا و سایت بهشتی مون

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
        • -
          سمانه جان صوفی گفته:
          مدت عضویت: 1907 روز

          سلام فاطمه جانِ نازنین.

          کامنت اصلی خودت رو خوندم و کلی کیف کردم و بعد رسیدم به پاسخ هات برای بچه ها.

          اینکه مثال مینویسی فوق العاده است.

          من کاملا با تصویرسازی داشتم دو تا مثالت (خواهر،معلم) رو میخوندم.

          بسیار تحسینت میکنم برای شخصیت خوب و در صلح با خودی که برای خودت خلق کردی با تلاش و استمرار.

          منم دوست دارم شخصیت اروم تر و در صلح تری برای خودم بسازم.

          این پاسخت عالی بود و خیلی کیف کردم.

          تموم نجواها که گفتی رو گاهی دارم و بدون تامل واکنش میدم.

          این جمله خیلی خوب بود:

          که اگه حرف بزنم چی میشه؟رنج

          سکوت کنم چی میشه؟ لذت

          سعی میکنم اینو تو ذهن و فکرم مرور کنم بیشتر و بیشتر.

          ممنونم ازت جانِ جانان.

          خدا پناهِ خودت و اقا رسول و هلیسا جان و محمد حسن جان نازنین باشه همیشه.

          وقتی کامنتهاتو میخونم که با ارامش، قدرت، جسارت، عدم توجه به قضاوت دیگران، زندگیتو جلو میبری، واقعا تحسینت میکنم و به عنوان یه الگو بهت نگاه میکنم.

          میگم فاطمه این شخصیت رو خودش خلق کرده برای خودش.

          پس میشه.

          مهم نیست قبلا چطوری بودم یا هستم.

          مهم اینه میتونم شخصیت بهتری بسازم برای خودم.

          دارم تلاش میکنم.

          گاهی موفقم گاهی نه.

          ولی ادامه میدم.

          ساختن یه چیز جدید، استمرار میخواد و تکامل.

          الهی به امید تو.

          فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

          الهی شکرت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          مریم شاکر گفته:
          مدت عضویت: 2896 روز

          سلام برفاطمه عزیزم. ‌من اخیرا چندتا عزیزدل خدارو مثل شما ادد کردم که خروقت پیام میدید من میام و پیامهاتون رو میخونم.‌چقدر این کامنت خوندن که استاد همیشه میگفتن خوب، من کم کم دارم رایگان از شما عزیزانم چیز یاد میگیرم و‌امیدوارم بلطف خداوند این اخلاقهای خوب شما در من هم نهادینه بشه، چقدر باخوندن کامنتهای شما حس خوب میگیرم. یکی از ان عزیزان که خیلی کامنتهاش عالیه، شما هستید. این کامنت رو که خوندم یادم امد منم با یه عزیزی تو فامیل مون مشکل دارم یهو حسم گفت بیا از فاطمه جان بپرس اینجا،

          فاطمه گلی ، من یه فامیل در خانواده همسرم دارم که بخاطر نسبت فامیلی بما نزدیک و ما ایشون رو چند هفته یبار یا گاهی هفته ای یبار میبینیم. ایشون متاسفانه باخودش درصلح نیست و خیلی زود نا احت میشه ار هرچیزی و این اخیرا زیادتر شده و‌مدام باما قهر میکنه دوباره میاذ اشتی میکنه، خوب البت ایشون زن مهربونی هم هست و‌بچه های ماروهم خیلی دوست داره شاید یدلیل برگشتش، بچه ها باشند که دلش تنگ میشه یا تنها میشه، نمیدونم. بهرحال اولا که من اخیرا یکم بخاطر این کارهاش و حرفاش یکم ازش ناراحتم، و دوم اینکه جدیدا باز قهر کرده ولی یهو تو یه ویدیو کال صدای بچه هارو شنید و‌باهمسرم روبه رو شد و احتمالا از سفر برگرده دوباره بیاد مارو ببینه، میخوام بدونم در ارتباط بااین شخص و رفتن و‌امدن هاش. من باید چه رفتاری انجام بدم. پیشاپیش متشکرم از وقتی که میزارید عزیز دل

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
          • -
            فاطمه و رسول گفته:
            مدت عضویت: 1084 روز

            سلام به مریم جان عزیزم

            سپاسگزارم رفیق بهشتیم

            من از زبان خود استاد براتون می نویسم

            استاد عزیزمون میگه :

            بچه ها فقط تمرکز بذارین و روی خودتون کارکنید!!!

            به میزانی که رو خودمون کار میکنیم آدمها واقعا خودبه خود یا دورمیشن یا حذف میشن

            و شما در مدار انسانهایی بهتر قرارمیگیرید ..

            اینکه از مهربونی این شخص و درحال سفر بودنش یا ابراز مهربونی ودوست داشتنش نسبت به بچه هاتون نوشتین لذت بردم و متوجه هستم که خودتون هم آدم مهربونی هستین عزیزم و دوستتون دارن خدارو شکر..

            همین جزییات شاید کوچیک باشه ولی خودش تمرکز به ویژگی مثبت افراد واطرافیانه وحال آدمو عالی میکنه ..

            خداروشکر هزاران بار شکر برای وجود ارزشمندتون در این جهان زیبا و سایت بهشتی مون ، اما اینکه گفتین این شخص با خودش در صلح نیست یا همش قهر و آشتی میکنه!!!

            اگه با همه ی آدمها اینجوری باشه که مشخصه مشکل داره!

            و‌ تو قدم اول جلسه هفتم خیلی واضح استاد گفتن چه جوری عمل کنیم مجدد

            فرصت کردین بادقت گوش کنین و لذت ببرید .

            ولی اگه فقط قهر و آشتی کردنش با خانواده ی شماست!!

            اینجا برمیگرده به خودتون!

            باید خودتون تشخیص بدین فقط وفقط …

            شاید منه مریم با خودم درصلح نیستم که این رفتار شخص برانگیخته میکنم …

            شاید من خودمو دوست ندارم که این آدم به شکل ناخواسته و تضاد میبینم تا خودمو رشد بدم و روی عزت نفس و دوست داشتنم کار کنم

            میتونین وقتی این آدم رو میبینید

            گفتگوها رو جهت دهی بدید به سمت مثبت ها وخاطرات خوبتون ، میتونیداز مهربون بودن این شخص رو بهش بگید وتحسینش کنید که بچه هاتون رو دوست داره و …..

            این بهبود دادن شخصیت هم تکاملی هست و تا آخر عمرمون باید واقعا رو‌خودمون کارکنیم

            به قول استاد عزیزمون:هیچ انسانی کامل نیست !!!

            پیشنهادم ادامه دادن دوره مقدس 12قدم هست عزیزدلم ..

            همچنین درعقل کل سرچ کنین روابط وجوابهای فوق العاده درست و باورهای قدرتمند ومنطقی که استاد شایسته مهربونم ودوستان بهشتی مون نوشتند ،مطالعه کنید که

            بی نهایت راهکارهای درست و دقیقی دادن ..

            الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
            • -
              مریم شاکر گفته:
              مدت عضویت: 2896 روز

              سلام عزیز دلم.‌بله حتما میرم دوباره گوش میدم، متأسفانه من قدم اول رو خریدم ولی نتونستم تمریناتش رو ادامه بدم. حالا به خودم هی گفتم باز شروع کنم ولی هنوزم شروع نکردم. ولی تقریبا شروع کردم کامنت یه سری عزیزان که امتیاز بالا دارند و بدلم نشستند و علامت زدم و‌انهارو‌میخونم، فایلهای حدید استاد رو میبینم و بارها گوش میدم. ولی حالا بگم تنبلی ، یا عدم نیاز شدید یا در اصل نبودن در مدار لازم، باعث شده دوره هایی که دارم رو‌کار نکنم. دوتا بچه کوچک دارم که وقت زیادی ازم میگیرند. ولی حتما، امیدوارم خداوند بهم کمک کنه. خداروشکر ایشون این مسایل رو با همه داره از همسر بگیر تا بچه هاش، خانوادش و‌صمیمی ترین دوستاش، اخرین ترکشش بمن خورده. در پناه خدای بزرگ باشید

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مریم گفته:
      مدت عضویت: 993 روز

      سلام فاطمه جون دوست عزیزم

      خدا رو شکر دوستانی مثل شما دارم و الگو میگیرم از کامتت لذت بردم و تحسینت کردم کسی میگه فلانی گنج پیدا کرده گنج من کامنت های ناب شماست خیلی کامنت هات بوی عشق میده بوی صداقت میده هیچ وقت این فایل های ناب این کامنت ها توی هیچ کلاسی یا دانشگاهی به ما یاد ندادن این سایت گنجه عتیقه است… برامون قدرت میاره شجاعت میاره این همه الگو درجه یک هست به جای قضاوت به جای حسادت به جای توجه به ناخواسته ها بیایم سایت تا رشدمون بیشتر بشه ایمانمان قوی بشه دوست عزیز سپاسگزارم هستید می نویسید و درس میگیریم به سبک خودمون زندگی کنیم و برات آرزوی بهترینها رو دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      مرضیه گفته:
      مدت عضویت: 2408 روز

      فاطمه جان زیبا رو و زیبا سیرت سلام

      این کامنت رو مینویسم تا بهت بگم چقدر قابل تحسینی، چقدر کار درستی، و چقدر قشنگ درس‌های تئوری رو‌ توی زندگیت به صورت عملی پیاده میکنی. دمت گرم، خیلییییی کارت درسته. اینقدر کامنت هات جنسشون نابه و متمرکز بر اصله، که برای من مثل خلاصه یه صفحه ای از نکات مهمه یه کتاب 400 صفحه ایه که اگه فقط همون یه صفحه رو‌برای امتحان بخونم نمرم کامل میشه. خوشبحال هلیسا و محمد حسن با مامان فرشته و کار درستی که دارن، خوش بحال آقا رسول که شریکی مثه شما داره. و خوشبحال همه ما اعضای سایت که دوست باحال و پر انرژی ای مثه شما داریم.

      فاطمه عزیزم وقتی داستانت رو با خواهرت تعریف کردی، دقیقاااا خاطرات خودم و خواهرم برام تداعی شد. با این تفاوت که من مثه شما خانوم نبودم:) و الان میفهمم که چقدر میشه با همه اعضای خونوادت مهربون باشی در عین حال عقاید شخصی خودت رو هم داشته باشی. واقعااااا کلام با محبت گیم چنجره. بهت افتخار میکنم که اینقدر خوب میتونی توی هر شرایطی ذهنتو کنترل کنی و یه حال خوب رو برای خودت و اطرافیانت بسازی.

      بازم دمت گرم، هوااااارتا دوست دارم، خودتو از طرف من ببوس. در پناه خدا همیشه همینقدر شاد و اکتیو و پر انرژی باشی و دنیا همواره به کامت باشه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1084 روز

        سلام مرضیه جاااانم

        عااااااااشقتم رفیق بهشتیم

        میدونم که میدونی چقدر

        دوووووووووست دارم وعزیزی ..

        سپاسگزارم از لطف ومهرت

        بببببیییین شما اتفاقا خیلی خانومی ودلبری

        که اینجا تو این بهشتی خداروشکر..

        خداروشکر هزاران بار شکر برای وجود ارزشمندتون در این جهان زیبا و سایت بهشتی مون..

        خداروشکر برای تموم نتایج خوشگلی که تو کامنت قبلی نوشتی

        و کامنتت باعث شدبرم وبخونم..

        یقین دارم که زمان دقیق ودرستش

        امشب بود که نتایج خوشگل و

        توحیدی وشیک ومجلسی ت

        رو خدا امشب روزی م کرد و

        نوش جان وروحم کردم

        لینک کامنتتو میذارم که بارها خودت بخونی و لذت ببری و بوسه بارون کنی خودتو رفیق جاااانم

        از اینهمه تعهد وتوانمندی …

        https://abasmanesh.com/fa/product-testimonials/comment-page-4/#comment-1579680

        تحسین برانگیزی عزیزم

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلت

        در بهترین مدارها قراربگیره .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
      مدت عضویت: 656 روز

      سلام فاطمه عزیزم

      مررررسی ب من پاسخ دادی وپاسخمو خوندی فدات

      دوباره کامنتتو خوندم و کامنت خودمو هم خوندم نمیدونی چقدر حس خوبی بهم دست داد

      امشب خداروشکر دوباره کنترل ذهن کردم و یک ناخاسته بود بازهم من خندیدم نمیدونم من بااون طرف شوخی کردم خندیدم

      توی این موارد بقیه ک نمیتونن خودشون کنترل کنن تعجب میکنن از رفتار من

      پارسال خیلی این جمله رو میشنیدم

      که من ادم خونسردی هستم یا بیخیالم

      من تعجب میکردم ازین جملشون

      الان مدتهاست کسی بهم نمیگه

      نمیدونم شاید اوایل تغییر بوده ک این جمله زیاد ب من گفته میشد والان هیچکس نمیگه جالبه برام !!!

      بقول استاد یکسری ادما کلا اینقد از مدارت دورمیشن دیگه نیستن ک بهت بگن تو خودخواهی یا بیخیالی

      اتفاقا ادمایی دارن میان یا ازشون چیزی یاد میگیرم یااونا ازمن چیزی یاد میگیرن

      ونسبتا ادمای موفقتری هستن نسبت ب ادمای درب داغون سالهای قبل

      انگار اونا سرشون گرم هست توی دنیای دیگه ومن توی دنیای دیگه ای هستم

      فاطمه چقدر امروز خوشحال بودم نتیجه تلاشمو دیدم

      یک لباس خیلی خوشکل دوختم ک برای تولد هدیه بدم

      الهام خدا بود ک بشینم مهارتمو افزایش بدم وایرادهامو پیدا کنم

      بعد یکدفه بهم گف فلان پارچه فلان مدل بدوز واسه تولد فلانی

      و یک حس خیلی خوبی اطمینانی ته قلبم حس کردم لبخند زدم گفتم خودشه

      وقتشه بسنجم ببینم چقد. من رشد کردم

      وامروز لباسو اماده کردم خودم طراحی هاش انجام دادم وبعد پایان دوخت تزیینش کردم و کادوش کردم

      احساس کردم خدا بهم افرین گف

      گف دیدی فاطمه بهت گفتم بشین از اول مهارتتو زیاد کن

      منم گفتم اره خدا جونم گوش کردم دورت بگردم خدا جونم مهربونم مرسی

      خدایا خودت داری طراحی میکنی خودت میدوزی من بدون تو هیچم واقعا

      همه چیز تویی

      سپاسگذارم فاطمه جان دوباره باعث شدی یکبار دیگه از خدا تشکر کنم وصلاتم را ب جا بیارم قبل از خواب شب

      در پناه رب شاد باشی وهمیشه بخندی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      نازنین گفته:
      مدت عضویت: 1233 روز

      سلام فاطمه جان عزیز

      چه روح پاک و زیبایی داری دختر

      احسنت به این طرز نگاه و طرز فکر

      دقیقا همینه که هر ادمی ویژه گی های خوبم داره بهتر به اونها توجه کنیم

      خود من سعی میکنم از این قانون استفاده کنم و واقعا هم جوابهای عالی میگیرم

      اینقدر متفاوت که بعضی مواقع مورد اعتراض بقیه قرار میگیرم

      خدا رو شاکرم که دارم سعی میکنم تو این مسیر قدم های مستمر بردارم به لطف خدا

      وای که اگه ما ادمها رو قضاوت نکنیم

      و خودمون رو جای اونها بزاریم ببینیم اگه من جای اون بودم

      تو اون شرایط

      ایا کاری متفاوت از اون انجام میدادم یا نه

      نکات جالبی ازتون یاد گرفتم

      هرکسی که پشت سرت حرف زد

      بگو جایگاه او پشت سرمه هنوز

      و اهمیت ندم

      از کامنتهای زیباتون کلی درس میگیرم

      سپاسگزارم برای نوشته های پر از اگاهی تون

      شاد و سلامت و ثروتمند در پناه رب العالمین الهی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      Yalda va Hossein گفته:
      مدت عضویت: 2387 روز

      سلام فاطمه جاااان عزیزم ،خیلی لذت بردم ،واقعا عاااالی بودی ،چقدر نگاهت دوس داشتم اون جایی که افکارت راجع به خواهرت دقیقا تمرکز ب نکات مثبت خواهرت و برانگیختن او روی سکه خواهرتون رو خوب انجام دادین تحسینتون میکنم وواقعا کیف کردم عااااااااااااااالی بودی دختر احسنت ،چقدر ازت یاد گرفتم چون خودم آدم واکنش کرایی هستم وزود رنج خداروشکر دوره لیاقت رو دارم و من و عشق دلم داریم کار میکنیم و میدونم منم یه روز زاویه دیدم به موضوعات مثل تو میشه

      عزیزمی خیلی خوب بود

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: