مصاحبه با استاد | نحوه برخورد با تهمت - قسمت 1 - صفحه 13 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری مصاحبه با استاد | نحوه برخورد با تهمت - قسمت 1
    296MB
    48 دقیقه
  • فایل صوتی مصاحبه با استاد | نحوه برخورد با تهمت - قسمت 1
    46MB
    48 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

425 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 978 روز

    به نام الله مهربان

    سلام بر اساتید عزیزم

    سلام به دوستان گلم

    خدایا شکرت که مریم عزیزم رو هدایت کردی به این مسیر و چقدر چراغ برای ما روشن شده

    مریم جان عزیزم از شما هم بسیار سپاسگزارم ک فوق العاده عالی به ندای قلبتون گوش میدید و باعث می‌شید این فایلهای ارزشمند و گرانبها برای ما ضبط بشه

    خدایا شکرت ک در مسیر شنیدن این فایل ها هستم

    استاد عزیزم از شما هم سپاسگزارم ک این فایل رو گرفتید

    کلی احساس خوب کلی انرژی و کلی عشق تقدیم به شما

    من همراه هستم برای فایل های مهاجرت به مدار بالاتر ولی باتوجه به شرایطی ک این مدت داشتم نمی‌تونستم کامنت بذارم .

    و امروز چقدر خوشحال شدم برای دیدن این کلیپ

    استاد چند مدتی هست توی وجود خودم ی پاشنه آشیل پیدا کردم که دارم روش کار میکنم اینم همین هست ک من وقتی کسی بهم حرفی میزند مثلاً یک تهمتی یا غیبتی من ناراحت میشم

    استاد طبق صحبت شما من خودم رو می شناسم می‌دونم چطور آدمی هستم اما چیزی ک باعث میشه من ناراحت بشم اینکه انتظار ندارم از طرف مقابلم چنین صحبتی رو انجام بده

    حالا جالب اینکه توی آدمهای اطراف من آدمهایی که غریبه هستن یا دورتر هستن و… هیچ وقت هیچ تهمت یا حرف و حدیثی پشت سر من نداشتند و هر آنچه گفتند فقط تعریف و تمجید بوده

    اما کسانی ممکن بوده کلامی بهم بگن یا تهمتی بزنن ک نزدیک من هستند و بیشترین خدمات و مهربانی رو از من دریافت میکنن.

    و این موضوع فقط نشان دهنده این هست ک من خودم خالق هستم من خودم اون حرف و اون اتفاق رو دارم رقم میزنم

    یعنی همیشه میگم اگر روی عزت نفسم هر روز کار کنم اگر احساس لیاقت خودم رو هر روز قوی تر کنم این اتفاقات نمی افته و در مدار این گونه صحبت‌ها هم نخواهم بود.

    و از سوی دیگ من باید اونقدر خودم رو قوی کنم ک ناراحت نشم به قول شما استاد باید یادبگیرم سگ محلشون کنم.

    من باید هر زمان از هر کسی مهم نیست اون شخص کیه صحبتی شنیدم قضاوتی شنیدم تهمتی شنیدم باید سگ محلش کنم و بی تفاوت به مسیر خودم ادامه بدم و سعی کنم خودم رو قوی تر کنم باید سعی کنم از هیچ کس انتظار نداشته باشم

    من باید یادبگیرم حتی از فرزندم انتظار نداشته باشم

    من زمانی انتظار برام ایجاد میشه ک میام و از خودم کم میذارم و به بقیه و شخص اهمیت بیشتری میدم و اون زمان هست ک اگر چیزی بشنوم ک انتظارش رو ندارم ناراحت میشم و این ناراحت شدنه و درگیر شدن ذهن از همون جنس اتفاق بیشتر توی زندگیم میاره

    مثلاً اگر همسرم حرفی زد ک من ناراحت بشم و توی اون ناراحتی بمونم میبینم فرزندمم همون برخورد رو می‌کنه و من همه اینها رو پایه و اساسش رو عزت نفس می‌دونم

    من به خودم میگم فقط قوی تر شو فقط خودت رو بیشتر دوست داشته باش

    فقط نیازهای خودت رو خواسته های خودت رو بیشتر بشناس

    فقط احساس لیاقت رو توی وجود خودت بیشتر کن.

    استاد دیشب رفتم سراغ قرآن و گفتم خدایا هدایتم کن و خداوند چقدر زیبا منو هدایت کرد :

    ــــــــــــــــــــــــ

    وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا ۚ وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَىٰ مَا آذَیْتُمُونَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ

    «و ما را چه عذر و بهانه ای است که بر خدا توکل نکنیم، در حالی که ما را به راه هایِ [خوشبختی و سعادت] مان هدایت کرد، و قطعاً بر آزاری که [در راه دعوت به توحید] از ناحیه شما به ما می رسد، شکیبایی می ورزیم، پس باید توکل کنندگان فقط بر خدا توکل کنند»

    ـــــــــــــ

    و امروزم این فایل ارزشمند شما که بر قلبم نشست خدایا شکرت

    خدایا سپاسگزارم ک منو هدایت می‌کنی و هر لحظه کنار من هستی .

    استاد مهم نیست که یک سری از فایلها و آموزشها برای چند سال پیش هستند تمام فایلها و آموزشهایی ک به خود شناسی و شخصیت سازی مربوط میشن توی هر لحظه از زمان ارزشمند هستن

    چون ما انسان هستیم چون ما هر روز احساسات مختلفی رو تجربه میکنیم حتی برخی احساسات هر بار تکرار میشن و فقط قوی تر شدن ما هست ک می‌تونه باعث رشد بیشتر ما و قرار گرفتن ما در مداری بشه ک دیگ ناخواسته ها حداقل باشن و فقط اتفاقات خوب رو تجربه کنیم.

    خدایا شکرت سپاسگزارم که هدایت می‌کنی و من می‌نویسم.

    من بنده تو هستم از خودم هیچ ندارم و هر چه هست تویی

    تسلیمم یا رب العالمین

    و هیچ چیزی توی زندگیم زیباتر از این نیست ک تسلیم تو باشم بگم بنده تو ام و تو ارباب منی

    چون من اگر رسم بندگی ندانم تو رسم اربابی و خدایی رو خوب میدانی

    تویی ک وهابی تویی ک رحمانی تویی ک کریمی تویی ک رحیمی

    همه تویی یانور الانور یا منورالانور

    سپاسگزارم

    در پناه الله مهربان باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    معصومه عرب دشتی گفته:
    مدت عضویت: 1367 روز

    سلام به همه دوستان و استاد و خانم شایسته

    عزت نفس چقدر مهمه

    چقدر با ارزش

    چقدر با اهمیت

    استاد یجای فایل میگن که آدما هرچی می‌خوان درموردت بگن

    تهمت بزنن ولی من که خودمو میشناسم می‌دونم چه ویژگی های مثبتی دارم به ویژگی های مثبتم توجه میکنم بجای اینکه بیام هرچی اونا میگن گوش بدم بعد بترسم بعد بخوام به بقیه ثابت کنم که این چیزی که اینا میگن من نیستم

    این واکنش ها از ترس و ضعیف بودن میاد وقتی من به عزت نفس بالا برسم و ارزش خودمو بدونم و به خودشناسی برسم

    که هروقت ذهنم گفت فلانی فلان حرفو پشت سرت زده من بجای اینکه باهاش همکاری کنم، بگم نه بابا من اونی که اون تفسیر می‌کنه من نیستم من این ویژگی و این ویژگی عالی رو دارم پس اصلا در شأن خودم نمی‌بینم که همچین رفتاری که اون آدم بهم میچسبونه باشم من در شأن خودم نمی‌بینم که انقدر به او ن تهمتی که بهم زده شده توجه کنم که خشم درونیمو برانگیخته کنم این چیزا در شأن من نیست اون موقعست که ذهن آروم میشه و عزت نفس به دادت میرسه و از قانون رهایی استفاده میکنی

    رها میکنی هر فکری را که بهت احساس ناکافی بودن میده و توجه میکنی به اتفاقات و شرایط دلخواه ..‌.

    لذت بردیم از حرفای شما استاد ممنون که یادم دادید چطور مچ ذهنمو بگیرم که ترس هام منو احاطه نکنه

    سپاس فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  3. -
    رضا بهزادی گفته:
    مدت عضویت: 3341 روز

    کامنت دوم..

    خلاصه که چشمتون روز بد نبینه، سره پاس شب بودم دقیقا نصف شب بود یعنی طرف سه چهار نصف شب، دیدم یه ماشین اومد پشت در گردان ایستاد از ماشینای پیکان آبی قدیمی زمان شاه که مال نیرو هوایی ارتش هستند، و دو تا نیروی کادر بالا رتبه توش بودند، حالا یکیشون که سرهنگ تمام بود که فرمانده عملیات پدافند بود که کل میتونم بگم دستورات و همه چیزای نظامی و رزمایشی و هماهنگ کردن های مختلف توی پدافند برای جنگ افزار و گردان های مربوطه زیر دست این بود و این باید هماهنگ میکرد و جزو یکی از اصلی ترین و کلیدی ترین مقامات آجودانی و رسته های بالای مرکز فرماندهی و کنترل بود که همیشه با فرمانده کل پدافند و پایگاه که سرتیپ خلبان بودند و فرمانده گردان ما و .. همیشه میتینگ و بریفینگ و جلسات مهم نظامی داشتند توی دفتر ریاست و فرماندهی پایگاه و پدافند هوایی، حالا ما که خبر نداشتیم درست از هیچی ما سربازا منظورمه، و از قرار معلوم بخاطر همون اوضاع مملکت که گفتم و تهدیدهای آمریکا از این دست جلسات شروع شده بود خیلی هم زیاد و اساسی و با جدیت تمام برگزار میشد، شانس من اون شب هم از این جلسات بوده انگار یعنی از صبح زود روز بعد که من از نصف شبش پاس شب بودم، این اومد ایستاد پشت دروازه گردان و یه بوق زد رانندش که سروان تمام بود، حسابشو کنید چقدر رسته بالایی داشت این فرمانده که سروان تمامی رانندش بود فقط! چون درجات نظامی ارتش مثل هیچ ارگان و سازمان دیگه امنیتی و نظامی ای نیست، و کاملا فرق داره و به شدت روشون مانور میدن و حساسن و از اهمیت و ارزش خیلی بالای برخوردارند سلسله مراتب ارتش، اومد پشت در و با دست اشاره داد گفت درو باز کن، من که حسابی مونده بودم چیکار کنم و پیش خودم اصلا ذره ای شک نداشتم که باید اصول و آموزش ها و موارد امنیتی رو مخصوصا رمز شب رو حتما حتما و دقیقا رعایت کنم تا بیچاره نشم و بخوان امتحانم کنند ببینن واکنش و عکس العمل نگهبان جای به این مهمی چطوره، موندم اول چی بگم و چیکار کنم، بعد یکی دو بوق دیگه زد و با دست هی تند تند اشاره میداد دروازه رو باز کن! بعد من همچنان نگاه میکردم و اسلحه رو هم اورده بودم پایین گرفته بودم با دو دستم، و نامردی نکردم رفتم جلو و اسلحه رو آویزون کردم با بندش به شونه ام و با دو تا دستم دروازه بصورت ضربدری گرفتم : )، بعد دیدم سرهنگه پیاده شد از ماشین و اومد جلو گفت مرتیکه مگه نمیگم درو باز کن!!! : | منم همونجور که درو گرفته بودم و فکر میکردم دارن امتحانم میکنن یعنی بخدا ذره ای به مخم نمیرسید که موقعیت چیه و داستان چیه! فقط اون وظایف و اصول نظامی و احساس مسئولیت کردنه که هیچ احدی رو نباید راه بدید تا رمز شب رو بگه تو ذهنم بود : ) بعد بهش گفتم تا اسم رمز رو نگید درو باز نمیکنم! آقا اینو گفتی! در دروازه میله های بزرگ و قطور داشت که با فاصله چند سانت به چند سانت از هم بودند، بعد این سرهنگ خون جلو چشماشو گرفت و اومد جلو و دستاشو از میون نرده ها رد کرد و دو تا کف گرگی زد رو سینه ام! یه لگدم زد تو شکمم نزدیک مثانه ام، من که کلا شوکه شده بودمو تو اون لحظات اصلا تو عالم هپروت بودم و تازه دوزاریم افتاده بود که بابااااااا امتحان و نمیدونم شعار ارتش و این داستانا نیست اینا کشک! باید درو باز میکردم!!! و همه این اتفاقات و گفتگو ها و دوزاری کج من افتادن ها تو چند ثانیه طول کشید : ) موقعی به خودم اومدم که تا خرتناق رفته بودم زیر بار چک و لقد و مشت و لگد و همه چی، نامرد بدم زد منو یعنی حسابشو کنید اینا نیروی نظامی شاه بودن و دوره دیده و ورزیده بودند، سنش کم نبود این سرهنگه، حسابشو کنید خلبان بازنشسته زمان شاه بوده خلبان جنگنده بوده! و چشمتون روز بد نبینه من از شدت میگم شوکه شدن اصلا زبونم بند اومده بود و واقعا شوکه شده بودم هیچ واکنشی نمیتونستم نشون بدم چون تا اون موقع بخدا فقط فکرم این بود که اینا دارن امتحانم میکنن ببینن وظیفه مو درست انجام میدم یا نه! یه دستای پر و سنگینی داشت نامرد، تو ارتشم خب ریش و پشم و این داستانا نمیذارن که مثل ارگان های دیگه، و شیش تیغ و شسته و رفته و آنکارد شده هست تمام لباس ها و همه چیز نظامی ها چه کادر چه سرباز، و ریشت یه کوچولو نوک میزد حتی، یا ناخونات یه ذره رشد میکرد و پوتینات عین آیینه تمیز نمیبود یا جورابات رو هر شب نمیشستی یعنی نابود بودی نااااابود! و منم خیلی همیشه خوشم میومد از این چیزا از این اصول ارتش مخصوصا نیرو هوایی و از عشقمم و شانسمم همونجا افتاد خدمتم و خب چه خدمتی هم شد!!! : ) آقا صورتش و چشماش تو تاریکی برق میداد با اون لباسا و کفشاش، منم اینقدر کتک خورده بودم که یه آن به خودم اومدم دیدم دهنم پر خون شده! نامرد بدجوری زده بودم اصلا گوشام زینگه میکرد انگار تیر در کرده بودن در گوشم! دهنم پر خون و پوست لپ و لثه دهنم تو دهنم کنده شده بود و بازی میکرد تو دهنم و هی تف میکردم بیرون، یعنی استاد حسابشو کنید با لگد مثل یه رزمی کار میزد تو شکمم و سینه ام، غیر از چک افسری و مشتایی که بهم زد، حالا من خب میگم اگر شوکه نشده بودم، یعنی حتی حق تیر داشتما! یعنی مگه نمیتونستم دفاع کنم و بگیرم بزنمش منم؟ یا اسلحه میکشیدم سمتش دهنشو سرویس میکردم! ولی من کلا میگم گیج و مات و مبهوت از این جریان، آقا بعد کلی کتک کلی هم فوحش بهم داد و گفت مرتیکه بیچارت میکنم نابودت میکنم! درو رو من باز نمیکنی هاااان؟؟؟؟ منو نمیشناسی احمق! سربازه فلان فلان شده کلی دری وری بهم گفت و رفت سمت آجودانی و دفتر فرماندهی کل پدافند پیش سرتیپ فرمانده. پاس بخشی که مامور رسیدگی و نظارت به سربازهای نگهبان بود از دور دیدم صدام کرد و اومد پیشم اینقدددر ناراحت شد و فوحش داد به اون لعنتی سرهنگه و اینقدر گریه کرد واسم و منو گرفت تو بغلش و گفت سرکار بهزادی پس چی شدددد جریان چی بود چرا اون ح.. زاده اینجور گرفتت زیر مشت و لگد و اینا، داستانو واسش گفتم و خب اون تنها کسی بود که شاهد ماجرا بود، بنده خدا خیلی ناراحت شد واسم و گفت نمیخواد ادامه پستتو وایسی یکیو میذارم به جات تو برو تو آسایگاه استراحت کن..

    چند دقیقه ای نگذشته بود که دیدم اسممو صدا زدن تو بلند گو که وظیفه بهزادی بیاد دفتر آجودانی و مرکز، منم که چون بالا خدمتی بودم لازم نبود اصلا قوانین سفت و سخت واسم اجرا بشه مثل سربازای صفر کیلومتر آشخور که مثلا موهارو از تهِ ته با صفر بزنن جوری که پوست سرت کنده بشه! : ) یا تو لباس پوشیدن و بعضی مسائل دیگه، و خب اون فرمانده قرارگاهه هم که اول خدمتم خیلی اذیتم کرده بود بعد از اونهمه مدت تازه یه کمی باهام خوب شده بود بعد از اون داستانا و لغو درجه و زندان انداختنم، آقا ما رفتیم دفتر ستاد فرهاندهی کل و احترام نظامی گذاشتم و باید کلاهو در میاوردیم میگرفتیم بغل گودی پهلوها پیش استخوان برجسته لگن، بعد از احترام نظامی و شق عین ستون دیوار وای میستادیم تا ببنیم دستور چی میدن و چی میخوان بگن، وقتی کلاهمو برداشتم خب کله تازه تراشیده انگار با تیغ تراشیده بودمش بخاطر قوانین اون فرمانده قرارگاه عقده ای موهامو با صفر زده بودم اتفاقا یه ماشین اصلاح وال (WAHL) آمریکایی هم هست که داداشم دهه هفتاد از حج اورده بودش، با اون وقتی ریش یا کله رو میتراشی یعنی دقیقا انگار شیش تیغه کردی، پوستت برق میزنه! و کل فرمانده هان کله گنده اونجا حضور داشتند، حسابشو کنید فرمانده کل پایگاه که سرتیپ خلبان بود با فرمانده کل پدافند اونجا و کل فرمانده هان گردان های مختلف اونجا بودند تو اتاق بریفینگ، و اصلا پای سربازی اونجا باز نمیشه هیچوقت! هرگز! یک دفتر مجلل و شیک و باکلاسی بود تماااام در و دیوار عایق کاری شده و چرم و چوب مرغوب میز و صندلی ها هم همینطور و عین آیینه برق میزد همه جا، بعد موندن نگام کردن و فرمانده پدافند ازم پرسید خب سرکار بهزادی بگو ببینم جریان چی بوده چرا درو روی سرهنگ فلانی باز نکردی؟ یکم مکث کردم، گفتم امیر (فرمانده های رده بالا با رسته سرتیپی و سرتیپ تمامی و بالاتر رو با امیر خطاب میکنن تو ارتش)، بهش گفتم امیر مگر نه این شعار خودتونه تو ارتش که تحت هیچ شرایطی از مسئولیت و وظیفه مون عدول نکنیم و جونمون رو پای وظیفه و ماموریتمون بدیم!؟ مگر نه اینکه اینا قوانین خود شماهاست و این رمز شب و کد ها رو خودِ همین جناب سرهنگ فلانی که سیر دلش منو کتک زد، نوشته شده و انتخاب شده و تمام نیروهای نظامی باید رعایتش کنن، مگر نه خود ارتش گفته اگر حتی شخص اول مملکت (اسمشم اوردم پیششون!) گفتین اگر اومد پشت در یا دیده شد توی محل های نظامی، باید اسم رمز رو بدونه و هیچ سربازی حق نداره بدون اینکه اسم رمز رو بهش بگن به افراد اجازه بده کسی وارد یا خارج بشه!!!؟ مگه نه اینکه خودتون گاهی حتی بعضی فرماندهان از طرف شماها مامور میشن با لباس مبدل و با لباس سرباز بیان وارد گردان ها یا مواضع جنگی بشن و وضعیت رو رصد کنن ببینن اوضاع چطوره و سربازها درست وظیفه شون رو انجام میدن یا نه!؟؟ آقا اینارو گفتم بعد ساکت شدند و هیچی نگفتند، جیکشون در نمیومد! بعد موندن یه نیگا به همدیگه انداختند با یه حالت استیصال و خجالت و ناراحتی بهم گفتند باشه سرکار بهزادی ممنونم دم در منتظر باش، اومدم برگردم دیدم صدای فرمانده گردان خودمونم درومد همون سرهنگ باحاله، خدا حفظش کنه کورد هم بود بچه کرمانشاه بود خیلی آدم شریفی بود، و بهم گفت سرکار بهزادی پس چرا اینقدر سرتو از ته زدی تراشیدی؟؟؟ تو که ماشالله دیگه بالاخدمتی هستی چیزی تا آخر خدمتت نمونده، نیازی نبود اینقدر از ته بزنی سرتو، بهش گفتم جناب سرهنگ این دستور همون فرمانده قرارگاه استوار فلانیه، خیلی ناراحت شد و سرشو تکون داد یه چیزیم زیر لب بهش گفت و گفت باشه ممنون دم در منتظر باش..

    استاد جالبه بدونید، بخداوندیه خدا اومد اون سرهنگه عملیات که کلی منو زده بود و تهدیدم کرده بود و ناسزا بهم گفته بود، اومد افتاد رو دست و پام با گریه از نوک پوتینم بوسید منو تا فرق سرم! دستامو میبوسید، همین الان که دارم این خاطراتمو تعریف میکنم احساساتی شدم و اشکام اومد تو چشمام.. (هعییی)

    اومد با گریه و بوسیدن سر تا پام بهم گفت غلط کردم پسرم! کلی بد و بیراه به خودش گفت، و گفت تو هم پسر منی آی فلان و بهمان من اشتباه کردم من غلط کردم بارها اینو گفت، گفت اشتباه از منه فلان و بهمان شده بود اینجوری اونجوری، تو درست وظیفه تو انجام دادی، منو میبخشی؟ یه حس و حال عجیبی بود اون لحظات استاد که توصیفش برام سخته..

    من که بارها تو زندگیم بهم کم لطفی و بی مهری شده و از خیلیا خوردم و دلم شکسته بوده، و بارها اوج و حضیض ها دیدم، اون دوران هم بر سر همه شون.. : )

    خلاصه اونشب با همه سختی و بدیش تموم شد و بعدش از فرداش باورتون نمیشه اینقدر منو صدا میزدن از بلندگوی ستاد اصلی فرماندهی، مستقیم دفتر جناب سرهنگ فلانی! فرمانده عملیات، ای خدا چه روزایی بود : ) میرفتم اونجا اینقدر بنده خدا بهم میرسید و یه وضعی که نگووو! انگار دعوتم کرده بود هتل! به منشی هاش کلی میگفت برید خوراکی یه عالمه خوراکی میاورد میذاشتن جلوم رو میز، و خودش سرهنگه هم مینشست روبروم عین یه دوست مثلا راحت و ریلکس و کلی باهام گپ میزد و میگفت و میخندید، بعد حتی بهم گفت چه کاری از دستم بر میاد واست انجام بدم؟ مثلا میپرسید وضعیتت چطوره اونجا؟ شنیدم استوار فلانی خیلی اذیتت کرده و میدونم که آدم چجوری ای هست و فلان، و میخواست از دلم در بیاره بنده خدا، منم که بدمم نمیومد کمی وضعیتم بهتر بشه و خلاص بشم مخصوصا اون آخر خدمتی که دیگه خسته و شکسته و زخمیه خدمت شده بودم : ) بهش جریانارو گفتم راجع به زندان رفتنم و اضاف خدمت زدنمو اینکه چقدر اذیتم کرده تو گردان، اونم بهم قول داد که یه کارایی میکنه، یا مثلا واسم مرخصی نوشت گفت برو خونه چند روز مرخصی واسه خودت هوایی تازه کن..

    آقا هر روز به مدت چند روز این پروسه تکرار میشد، این فرمانده قرارگاهمون همون استواره، اینقدر لجش گرفته بود هی میگفت مررررتیکه : ) چیکار کردی سرکار بهزادی که هی دم به دییقه میخوانت اون بالا بالاها..

    و من اون روزها و تو کل روزای سخت فقط از خدا کمک میخواستم و صداش میزدم و باهاش حرف میزدم و خدا برای من کافی بود، هیچ تهدیدی تو زندگی من تاثیری نداشته و همین موارد که تو خدمتمم بود تا دلتون بخواد، همه دفع میشدن و یا خود اون افراد ضربه شو میخوردن، دقیقا فردای همون شب اون اتفاق، روی صف صبح گاه مشترک که کل گردان ها رژه باید میرفتند و قوانین و ضوابط و آیین نامه ها و فرامین جدید و مهم اطلاع رسانی میشد، دقیقا و صراحتا اعلام شد که هر نیروی کادر یا وظیفه ای اگر حس کرد داره ناحقی میشه و ظلمی بهش شده و موردی هست که باید اعلام کنه و بهش رسیدگی بشه، میتونه با دفترحفاظت و حراست اطلاعات و عقیدتی سیاسی در میون بذاره، اینقدر بخدا بچه های گردان رفیقام بهم گفتند بیا برو گزارش بده دهن طرفو سرویس میکنن بیچارش میکنن، اصلا از پست و مقامش میتونن بگیرنش و عزلش کنن اصلا سر این کارش! و تمام خدمتش دود بشه بره هوا، من که آدم این کارا نبودم هیچوقت که کسیو بدبخت کنم و بخوام منم عقده ای رفتار کنم و تلافی جویانه نگاه کنم به کسی و موضوعی خداروشکر از این خصلتا هیچوقت نداشتم و تو ذاتم نیست اصلا خدا رو صد هزار مرتبه شکر. و همیشه بخشیدم و بخشنده بودم اینم لطف و مرحمت و عنایت خدای عالم بوده نسبت بهم که آدم آروم و مهربونی هستم، ولی نه همیشه و نه با هر کسی! : )

    از این دست اتفاقات و خاطرات خیلی زیاد دارم تو زندگیم.

    واقعا استاد عزیزم کنترل ذهن و تقوا همه چیزه! چقدرمن آسیب ها زدم به خودم و دنیای پیرامون اطرافم با ندونستن این آگاهیا و این قوانین، اما از وقتی متوجه ساز و کار جهان شدم و این قوانین رو درک کردم بهتر، واقعا خیلی عالی عمل کردم روی خودم مخصوصا با دوره شگفت انگیز احساس لیاقت این موارد خیلی عالی در من درمان شد و بسیار نتایج لذت بخش و آرامش بخشی گرفتم و یه نفس راحتی دارم میکشم این اواخر.

    یاد گرفتم به مسائل جور دیگه ای نگاه کنم

    یاد گرفتم که به همه افراد حق اظهار نظر بدم فارق از اینکه بدم بیاد یا خوشم بیاد و من نباید احساس خودم رو بد کنم، من نباید نازک نارنجی باشم! من نباید اجازه بدم کسی بره رو مخم و احساس ارزشمندیه منو ببره زیر سوال! من من، منم که همه کاره زندگی خودمم و اتفاقات و افکار خودم!

    یاد گرفتم که هر کسی پشت سرم حرف زد غیبت کرد یا هر نظری داشت، تهمت زد، یا تهدید کرد این منم که باید بزرگ تر از اونی باشم که این مسائل کوچیک و بی اهمیت رو بهشون توجه نکنم و بهشون قدرت ندم، جهان و خداوند کارشو خیلی خوب و دقیق بلده و میدونه چیکار کنه و همه چیز سر جای درستشه! من نیازی نیست قاضی بازی در بیارم و بخوام عدالت خدا رو اجرا کنم یا زیر سوال ببرم! اون خودش عادلترینه! خودش همه چیزو مدیریت میکنه به نفع من، حتی اگر ظاهر قضیه جوری نشون بده که انگار به ضررت شده.

    یاد گرفتم که با توجه کردن و قدرت دادن به اون مساله و رفتار بد دیگران و یا نظر و قضاوتشون نسبت به من، فقط دارم به خودم آسیب میزنم و گور خودمو با دستای خودم میکنم!

    سپاسگزارم از توجهتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1793 روز

    بنام الله رحمان و رحیم

    سلام ب همگی عزیزانم

    گام 13

    نحوه ی برخورد با تهمت

    خدارو صدهزار مرتبه شکر بخاطر این رزق پربرکت و این آگاهی های ارزشمند..

    چقد همزمانی قشنگی رقم خورد برام تا پاسخ سوالاتم و دریافت کنم از استاد عزیزم بابت تضادی ک درگیرش هستم

    الهی شکرت

    این روزها خانواده ام بیشتر تحت فشارم میزارن و میخوان منو منصرف کنن از مسیری ک خداوند هدایتم کرده

    دیگه امروز داشتم کم می‌ آوردم و خسته شده بودم از این همه فشار آوردن هاشون

    تهمت هایی ک بهم میزدن

    سرزنش هایی ک میکردن

    تحقیر هایی ک میکردن

    امروز مادرم گفت عباسمنش چی داره ک عاشقش شدی

    با تمسخر هاااا خخخخخ

    حالا اصلا استاد و نمی شناسه ها

    هیچ اطلاعاتی ازش نداره

    ولی چون داداش کوچیکه ام هرسری کلی حرف میزنه ک عباسمنش رویا میفروشه

    خدای من میدونی یاد چی افتادم

    یاد اینکه ب پیامبر هم میگفتن این دروغگوعه

    این ول معطله

    داره مردم و گول میزنه

    این دیوانه اس

    و یادمه استاد تو ی فایلی میگفتن ک اوایل مسیر ک با هرکی از بچه های فامیل حرف میزدم قدرت تاثیرگزاریم اینقد بالا بود

    ک با هرکی حرف میزدم جذب می‌شد ب حرفهام و باور میکرد

    ک بزرگتر ها میگفتن ب بقیه ک با عباسمنش حرف نزنید،

    نگردید ک گمراهتون میکنه

    کافر می‌شد

    و درمورد پیامبر اسلام هم هروقت کسی باهاش برخورد داشت سریع جذبش می‌شد

    ب واسطه ی ایمانش

    ب واسطه ی کلامی ک از درونش جاری میشد

    و دلها رو نرم می‌کرد براش

    بارها تو قرآن گفته تعقل کنید

    بیاد بیارید.

    و از آیین پدرانتون پیروی نکنید

    از پیش فرضیایی ک بهتون دادن

    امروز هدایت شدم ب ی آیه ک گفته بود

    کسایی ک ب نور هدایت بیدار و آگاه کردیم

    اگر بعد از اینکه هدایت یافتن

    بیان تکذیب کنن آیات مارو

    نتیجه ی عملشون و میبینن ک عذابه

    حالا من بعد از اینکه هدایت شدم ب این مسیر اگه بخوام قانون و نادیده بگیرم

    و بخوام برگردم ب مسیر باری ب هرجهت خودم و همچنان قدرت بدم ب بقیه و شرک بورزم

    و آدم ها رو بزرگ کنم تو ذهنم

    آیا پاسخ فرکانس من ب جهان چیزی جز عذاب خوار کننده اس؟

    چیزی جز فراموش کردن قدرت خلق کنندگی هست ک خداوند بهم داده

    خدایا شکرت بخاطر این آگاهی ها

    من تعهد دادم با تمام وجودم متعهد باشم ب این مسیر الهی و ثابت خداوند

    و ترسی ک تو وجودم بود از قضاوت بقیه از وجودم پرکشید و دلم گرم شد

    امشب تصمیم گرفتم ب جای اینکه بشینم تو جمع خواهرهام و غیبت و فلان

    برم تو غار حرای خودم و این فایلو نکته برداری کنم

    سخت بود اولش بعد ک باخودم حرف زدم ک من باید ب تعهدم عمل کنم

    رفتم و کار خودم و ک مهمتر و ارزشمند تر بود انجام بدم

    الهی شکرت

    درمورد تهمت و غیبت بقیه

    سعی کنم بی‌تفاوت باشم

    و .اکنش نشون ندم

    و توجه هم رو بزارم رو کاری ک دارم انجام میدم

    من دارم با افکارم زندگیم و خلق میکنم

    نظر بقیه برای خودشون محترمه

    و سگ محل شون کنم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1236 روز

    سلام به استاد عزیز

    سلام به دوستان خوب خودم

    برای بار دوم است که در حال گوش دادن به این فایل هستم

    واقعا این فایل برای من ارزشمند است

    هر چه بیشتر روی خودم کار می کنم جهان هم بیشتر من را در مسیر رشد و موفقیت قرار می دهد

    هر چه بهتر خودم و خدای خودم را بشناسم روند رشد تغییر و پیشرفت من بهتر و بیشتر خواهد بود

    ممنون خدای خوب خودم هستم که من را اینگونه هدایت می کند و او همیشه در بهترین موقعیت و برترین مکان به من کمک می کند

    او همیشه دستهای من را می گیرد و به من کمک می کند تا بتوانم به آسانی و راحتی جلو بروم و حال خوب پایدار داشته باشم

    خداوند را شاکر هستم که همیشه پناه و پشتیبان من است

    نکته های عالی در این فایل یاد گرفتم

    از همه مهمتر اینکه همیشه نگران حرف مردم بودم دیگر هرگز به این حرف ها اهمیت ندهم

    دنبال مسیر خودم باشم

    وقتی راه و مقصد خودم را می شناسم همان را ادامه بدهم

    ممنون خدای خوب خودم هستم که من را اینگونه هدایت می کند و به من کمک می کند تا بتوانم همیشه طعم خوب آرامش را بچشم

    نگران حرف دیگران نباشم

    اینکه پشت سر من چه می گویند

    چرا باید خودم را درگیر حرفهایی کنم که همیشه وجود دارد و هیچ نقش و تاثیری در زندگی من ندارد و نخواهد داشت

    چرا بخواهم بترسم وقتی که قدرت را به دستهای خدای خودم می سپارم

    چرا بخواهم آشفته و پریشان باشم وقتی که خدای من همیشه به دنبال حال خوب من می گردد

    چرا بخواهم بترسم وقتی که کسانی در مورد حرف می زنند که جایگاه من را ندارند و از اینکه من به آن جایگاه رسیده ام حسرت و ترس و شک دارند

    چرا بخواهم من بترسم از کسانی که ندارند و از دیدن موفقیت های دیگران هم شاد نیستند

    ممنون خدای خوب خودم هستم که من را اینگونه هدایت می کند که همیشه حال خوب داشته باشم

    وقتی من خودم خالق شرایط زندگی خودم هستم

    وقتی که دیگران هیچ تاثیری در زندگی من ندارند

    وقتی که باورها و افکار من هستند که روند زندگی من را جلو می برند

    خوب چه لزوم دارد که از حرف و تهمت و و و دیگران بخواهم ترش داشته باشم

    می دانم که قدم بردارم و حرکت کنم جهان هم به من کمک می کند و در نهایت همه چیز و موفقیت برای من خواهد بود

    چقدر زیبا است که خدای من که می خواهد به او تکیه کنم و به او اعتماد کنم و آنوقت دیگر هیچ جای شک و تردید وجود نخواهد داشت و من باید راه خودم را ادامه بدهم و به جلو بروم

    همیشه این را بیاد داشته باشم که وقتی می شنوم دیگری در مورد من حرف زده اند به این نمته پی ببرم که چقدر من قدرت پیدا کرده ام که فلانی نمی تواند موفقیت من را ببیند و در نهایت از زورش پشت سر من در حال حرف زدن است

    چقدر این جالب است که مسیر خودم بروم و کاری به حرف و صحبت های دیگران نداشته باشم

    این ها همگی برای من این را سبب می شود که آرامش داشته باشم

    این آرامش من را به موفقیت می برد

    این آرامش سبب می شود که ایده و فکر و انگیزه برای من به وجود بیاید

    واقعا از خدای خودم ممنون هستم که راه و روش درست زیستن را به من آموزش می دهد

    سپاس از خدای هدایتگر خودم

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    نازیلا محجوب گفته:
    مدت عضویت: 533 روز

    سلام استاد

    سلام خانم شایسته‌

    سلام داداشیا

    سلام آبجیا

    سلام عباس منشی‌های گُل

    مسئله تهمت چیزیه ک هممون در زندگی کمابیش تجربه کردیم. من دختر دایی‌ام که زن برادرم هست خیلی تهمت ها کردن پشت سرم، ازون طرف چون دختر داییم بود قبل ازدواجش هم، حتی بعد ازدواج ،بماند که در دوره دیپلوم ایشون کلاسشون نزدیک کلاس ما بود.

    هرچی میدید ازم میرفت مخابره کرده،بلندگو به دست ازم در خانه خودشون بد میگفت.

    اگر منو با یک هم کلاسی پسرم میدید بماند چه تهمت ها ک نشد و نمیکرد و حتی برادرم را میاورد در دانشگاه با اساتیدم صحبت کرده که نازی با کی ها نشست و برخواست داره.

    هیچ چیزی تلخ تر ازین واقعه نمیتوانه به یک دختر 18 ساله باشه ولی من تجربش کردم.

    همین دختر ، خواهر زاده اش که نوه داییم باشه یک زمان که تازه از ایران به کابل مهاجرت کردیم علاقمندم بود. اون زمان من دهنم بو شیر میداد منو از مدرسه تا خونه با ماشین کورلای جیگریش مدل 90 تعقیب میکرد. من اونقد ساده بودم که پاچه شلوارم کیلو کیلو خاک میگرفت چون سرک ها درست نشده بود و هرکاری میکرد کیلو کیلو خاک می‌نشست در لباس و کفش‌ات.

    ایشون دوستم داشت و من بعنوان علاقه اصن نگاهش نکردم. خیلی جالب بود ک بهم علاقه داره چون در واقعیت تا می‌توانست مرا میزد تمسخر میکرد. بماند ک منم یکبار درخواب تاحد مرگ زدمش حتی اوف هم نکرد چشاشو هم باز نکرد بنده‌ی خدا، شماره منو پیدا کرده بود. اون موقع تلفن اینقد مث الان زیاد نبود. من یک گوشی چینی صورتی رنگ ک شکسته بود برادرم بهم داده بود توش یک آهنگ داشتم آهنگ فیلم تایتانیک،از مدرسه می آمدم می‌شنیدم همین قدر و بعد خاموشش میکردم یادش بخیر سادگی دوران جوانی

    وقتی شماره منو پیدا کرد می‌دیدم پیام میاد زنگ ، خلاصه برادرم پیدا کردش ک ایشون بودن. اون موقع با دختر داییم برادرم در رابطه عاشقانه بود.هر حرفی را ازهم پنهون نداشتن.

    وقتی بهش گفت خواهر زادت به نازی زنگ میزنه اومد گفت نه من بودم اون نبود .پدر اون ک یک عالی رتبه سیاسی در نظام سابق بود ،گفت اگه خبر بشه پسرشو درحد مرگ میزنه.

    خلاصه جمعش کرد خاله‌اش این کاری ک اون کرد. بعد گذشت چند ماه بازم بهم پیام کرد ولی اینبار هم معذرت خواست و هم رسمی گفت ک منم و بهم پیام داد. ما دو روز فقط سر چیزای عادی پیام کردیم و من به خواهرم گفتم ایشون پیام کرده و بعد خودشو هم گفتم و اینطور شد ک ایشون رفت به خاله‌اش گفت و باز یک جنجال بپا شد.

    منِ 17 ساله را گفته بودن متوجه خواهرت باش ک در دانشگاه خراب تر نشه.

    به چه جرمی یادم نمیاد

    به همین جرم که ایشون بمن پیام کردن و من به خواهرم گفتم. هیچ چیزی درین دو روز بین ما رد و بدل نشده بود ک من سرافکنده باشم.

    دوران بدی بود و منی ک از در ایران تنها درخانواده بزرگ شدم . تهمتی بزرگ بود از طرف اقوام. من اصن اقوام نداشتیم ایران ولی این حجم تهمت برام کمر شکن شد.

    خانواده ها خبر شدن و کلی حرفای چرت پرت.

    من دانشگاه رشته ادبیات رفتم بخونم از قضا دختر دایی‌ام در کلاس نزدیک ما هم بود اونم ادبیات میخوند.

    من هرکاری ک میکردم میرفت پشت سرم داستان میساخت پیشِ برادرهاش،پیشِ اون خواهرزاده اش، من درونجا علاقمتد هم کلاسی‌ام شدم بار اولم بود علاقه داشتنُ تجربه میکردم. و این شد که من نزد همه بد معرفی شدم با خبررسانی های زن برادرم.

    گذشت من دوسال تموم کردم و دیگه از اون هم کلاسی ام هم ک فقط چت میکردیم گاهی در محوطه دانشگاه حرف زده جدا شدم.

    من این نوه داییم را تا الان که بیشتر از 17 یا 16 ساله هرشب خواب می‌بینم. ایشون به هند رفتن تحصیلات ، تهمت ها ادامه داشت حتی پشت خواهرم، دوسال بعد وقتی حجم خواب هام بیشتر شد ازین پسر،بدون ذره ایی احساس و علاقه، بهش در آیدیش پیام کردم و چند چت کوتاه کردیم ک یه هفته نشد. سرجمع من با این پسر نه حرف زدم نه یک هفته چت در کل عمر، بعد منو بلاک کرد داشتم براش که تهمت نشونش بدم چیه و بفهمم چه مرگشه به خوابم میاد ولی قسمت نشد و بازم یک جنجال بدتر و تهمت، که ایشون نزدِ دعانویس رفته این مقدار پول داده ک دل اونو نرم کنم ازین حد بیشتر کسی به کس بدی نکرده ولی زن برادرم با جرات این کارو کرد

    مادرمم ک حرفمو قبول نداشت رفت پیش دعا نویس و فهمیدن ک دروغ بود.

    این پسر نامزد شد منم با خوشحالی رقص کردم در محفلش،خیر سرش نوه داییم بود. من تا الان ایشون درخواب میبینم،هرشب ، هربار بیدار بشم بخوابم درخوابمه ،عین بختک افتاده درخوابم

    نه فکر میکنم بهش،نه علاقه ایی هست بهش در دلم هیچ هیچ

    ولی خوابها چنان احساسی ک من بارها گریه کردم ک لطفن خدایا ایشون به خوابم نیار من بخشیدمش پس نیاد به خوابم

    خیلی وقتا بی توجه بودم به خوابم

    مگه میشه به یک مرد زن دار فکر کرد .

    حتی در عقل کل هم پرسیده بودم کسی جوابی نداشت

    همه گفته بودن شما بهش علاقه داری یا گذشته داشتی باهاش

    نه والا مگه چقد حرف زده شد ک علاقه شکل بگیره، با کارهایی ک کردن مگه مغز چی خورده بودم ک بهش فک کنم.

    اتفاقا همین دوشب پیش هم به خوابم آمده بود.

    نمیدانم چرا میبینمش شاید اصن پشیمانه یا شایدم واقعن دوستم داشت همین زن برادرم نذاشتش بیاد خواستگاری چون پدر منو کم میدیدن اون خانواده.

    این داستان تهمتی بود ک از نزدیک ترین عضو خانواده دیدم.

    برادرم او دخترو گرفت.

    من یک خاطره از متلک آقایان بگم.

    ادعا ندارم دختری نجیب هستم ابدا. ولی من یک جوری راه میرفتم در راه مدرسه و وقتی شاغل شدم که سرم پایین پایین بود بلند نمیکردم زل بزنم به همه.

    من خداشاهده ملاک خاصی در راه رفتن نداشتم ک بگم محشره راه رفتنم ، ولی بیشترین تعقیبُ در زندگیم داشتم.

    هرگز متلک نشنیدم چون من سرم پایین بود همیشه، و هرگز کسی جرات نداشت بهم نزدیک بشه حرفی بزنه

    ولی بیشترین مزاحمت در تعقیب شدنو داشتم. حتی دوسال دوره دبیرستان یک ماشین بنز جیگری هر روز تعقیبم میکرد.حتی اون نوه داییم هم بود جمعش . بعد در معلمی ک میرفتم یک بنز سفید هر روز تعقیبم میکرد خدا شاهده هیچوقت صورت مرد رو ندیدم ولی از دور ماشینشو میدیدم ک هی دور برم میچرخه

    حتی یکبار در کوچه سنگ انداخت طرفم شمارشو انداخت بگیر

    حتی به قولِ استاد محلِ سگ ندادمش. بماند بعد اون هم مزاحم بود .

    من حتی مث مانکن و مدل ها راه نمیرم ولی نمیدانم چی باعث شد اینطور تعقیب بشم حتی بهشون فکر هم نمیکردم.

    گاهی بخودم میگم بس ک زن برادرم بدترین کارها رو کرده درحقم یک کاری بشه برم رفع تهمت کنم به نوه داییم یا کاری کنم بفهمه اشتباه کردن من بد اخلاق بی ادب نبودم با هر کس در ارتباط باشم، و این فایل شما بهم از جانب خدا بود ک بگه نازی ول کن چی شده و چرا یکی رو سالهاست خواب میبینم

    بگذرم از اونایی ک با تهمت هاشون بدترین دردها را دادن من بخشیدم و امیدوارم خوشحال باشن.

    این داستانو برا خودم نوشتم که یادم بمونه نازی تو قلب روفی داری ،تو بد نبودی و نیستی، فقط گیر چندتا آدم روانی افتادی ک تهمت زدن

    تهمت اونا از پاک دامنی من کم نمیکنه

    و خدا با این متنی ک جاری شد درین کامنت بهم فهموند نباید خواب یک آدم در ذهنم، اینو ایجاد کنه ک دورا دور ثابت کنم خودمو .

    خدا راشکر کابل نیست آمریکا هستن ورنه خدا میدانه چقد دیگه باید تعقیب میشدم .

    خدا راشکر استاد این فایل گذاشتین و من ازین شکنجه رها بشم و آدمها و تهمت هاشونو جدی نگیرم.

    دستتون درد نکنه .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  7. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2913 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته عزیز

    گام 14- نحوه برخورد با تهمت قسمت1 – کامنت دوم

    استاد گام 14 یه طرف بقیه گام ها یه طرف

    چون من اصلا مهاجرت به مدار بالاتر بخاطر این شروع کردم که یه عادت محدود کننده ای در مورد حرف مردم بهش برخورد کرده بودم و میخواستم درستش کنم

    یه تضاد شدیدی برام اتفاق افتاد و باعث شد برگردم به شخصیتم نگاه کنم

    ماجرا از اونجا شروع شد که متوجه شدم توی یه محیط مدام هر بار ادمها از من سوال میپرسن و من از درون دوست نداشتم بهشون جواب بدم

    و احساس خوبی نمیگرفتم که بخوام به چراهای ادمها پاسخ بدم چون به نظرم اصلا دلیلی نداشت

    اما هربار که باهاش برخورد میکردم درونم خودخوری به وجود میومد که چرا همش باید به بقیه پاسخ بدم و مدام توجهم روش بود گاهی جواب میدادم گاهی میگفتم خستم جواب بدم ولی تمرکزم روش بود بشکلی که احساسسم واقعا بد میکرد

    دست اخر بخاطر این موضوع که نمیخواستم جواب بدم به سوالات تکراری و بی فایده دیگران بهم گفتن خیلی بی ادبی و احترام نمیذاری و گفتن ما میتونیم نذاریم که بیای در واقع میخواستن منو بترسونن بعد من گفتم خوب شما که مسئولی بگو من بیام یا نیام؟؟

    طرف گفت یعنی میخوای اینجوری بگی که نیای؟گفتم شما میگی من میتونم نذارم بیای حالا تو باید بگی؟ بعدش انگار حرصش گرفت از حرف من گفت نیا منم گفتم باشه

    اینجا اومدم اونجا قبلن رفتم، این همه جا میرم یه جای دیگه

    الان دارم میفهمم استاد چقدر اینکه بخوام به بقیه جواب پس بدم برای کارام از درون منو اذیت میکنه و چرا اونجا نموندم

    اون روزی که من این پروژه شروع کردم قبلش باز از این موضوع یه نشونه گرفتم

    این عادت بشدت محدود کننده به خاطر اینکه بهش اگاهی نداشتم هیچ کنترل بر ورودی هام در موردش نداشتم شده یه خودخوری درونم

    جواب پس دادن به مردم حال خوب ازم گرفته

    خودم ازم گرفته

    استاد من برگشتم شهرم درحالی که چند وقت قبل داشتم توی اون شهری که بهتون گفتم رفتم سر تمرینش تمرین میکردم توی فایل اجابت دعا با خوشحالی نوشتم، همه چیز خوب کلی ویژگی مثبت و امکانات بهتر از شهر خودم بود ولی حسم گفت برگرد روی شخصیتت کار کن

    میخوام با تمام وجودم روی این موضوع کار کنم چون این ویژگی خیلی اذیتم میکنه و شما این فایل ضبط کردید چون باید من این نشتی که مثل یه دریچه احساس بد برام بود بیشتر برام واضح میشد

    از شما سپاسگزارم استاد جان

    و همینطور مریم عزیز

    با ایمان

    مریم درویشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  8. -
    علیرضا روح اله گفته:
    مدت عضویت: 1526 روز

    به نام یگانه قادر مطلق

    الله اکبر از این همه آگاهی، از این حجم از منطق، از این وفور عزت نفس، از این خلوص اعتماد به رب، از این میزان بی‌نیازی از غیر

    حتی قبل از اینکه قسمت دوم رو ببینم اومدم این کامنت رو بزارم، مسئولانه و از سر سپاسگزاری از الله و شما استاد بزرگوار

    یه حسی درونم گفت باید این کامنت رو بنویسم، مخصوصا اونجا که شما گفتی اون طرف گفته من پروژه باز میکنم برای تخریب شما، انگار از سر حرص و لج و لجبازی اومدم واسه نوشتن این کامنت خخخخ

    به قول خود استاد هر ضعف شخصیتی که داشته باشیم، برای پیشرفت و رفتن به مرحله ی بعد یه چالش در اون مورد برامون پیش میاد که باید اون ضعف و باور مخرب رو اصلاحش کنیم تا بتونیم از اون چالش بگذریم و این موضوع، بینهایت مهم و ضروریه برای رسیدن به پیشرفت های بزرگتر

    اینجوریه که من دارم تلاش می‌کنم برای رسیدن به اهداف بزرگتر ولی وزنه ای به نام عدم عزت نفس و نگرانی در مورد حرف و نظر دیگران به پاهام بسته است و نمی‌ذاره اوج بگیرم

    بدون شک ما هیچ درکی از اون حجم از فشاری که روی افراد سوپر موفق مثل استاد به واسطه تهدید و تهمت و غیبت وارد میشه نداریم

    یعنی یک درصد از اون تهدید و فشار میتونه ما رو کامل از مسیرمون منحرف یا متوقف کنه ولی با شنیدن اینگونه صحبت ها و نوشتن و کار کردن میتونیم روز به روز بهتر بشیم در این زمینه و آماده بشیم واسه اهداف بزرگتر

    به امید الله مهربان

    بینهایت ممنون و سپاسگزار شما استاد گرانقدرم

    بزرگترین دریافت من از فایلهای شما آرامش و آسودگی خیاله

    تو دنیایی که از همه طرف تیرباران میشیم با افکار پوچ که دیر شد، تموم شد، حیف شد وووو شما آرامش رو در غالب ایمان و بی نیازی از غیر خدا به ما هدیه میکنی و اتفاقا همین آرامش باعث نتایج میشه

    خداوند از زبان مولانا:

    ««شاد باش و فارغ و ایمن که من

    آن کنم با تو که باران با چمن»»

    این لحظه رو زندگی کن و فارغ از گذشته و آینده و مردم و… باش

    خدا بهترین هارو واست رقم میزنه

    براتون از خداوند آرامش طلب میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    ژیلا موسوی گفته:
    مدت عضویت: 1263 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به شما استاد بزرگوار

    سلام به خانم شایسته عزیز

    سلام به خودم و سلام به همه دوستان گلم

    واااااای استاد جان خدارو چقدر شکر بگم که زبانم قاصره خانم شایسته ی قشنگ و مهربونم که دارید همه تلاش تون رو میکنید که ما بچه های سایت رو هل بدید به مدار بالاتر و مسیر رو برامون هموار میکنید و دستی شدید از دستان خداوند ، بسیار سپاسگزارم از وجود شما

    تو این پروژه تعهد دادم که بنویسم گفتم قبلاً نوشتنم نمیاد ولی با زور با نام خدا شروع کردم و نوشتم و نوشتم تاااا امروز که چه چیزها فهمیدم

    خدایا شکرت

    من تو ذهنم تقریبا همه آگاهی ها رو داشتم و چون فقط می دونستم یعنی فقط اطلاعات داشتم فکر میکردم من اون آدم خوبه ام یعنی یه آدم کامله همه چی دون کامل بی عیب ، تصورم از خودم همچین آدمی بود البته که قبول داشتم منم عیبهایی دارم و باید رفعشون کنم می گفتم در طول مسیر درست میشه ولی ولی با نوشتن همین چند تا کامنت با مکتوب کردن هر چی که تو ذهنم می‌ اومد تو این چند روز حالا دارم میبینم عه عه عه اینا چیه تو مغز من

    چراااا من باید بگم اتفاقی فلان کانال رو دیدم اصلا اتفاقی وجود نداره من هدایت شدم به اون کانال از ایتا

    من هرچی که دیدم و شنیدم اتفاق نبوده و نیست من به اون مسئله فکر کردم و اونو ساختم

    من همین جایی که هستم بهترین جای منه لیاقتم همین جا هست اگه جای بهتر میخوای لیاقتت رو ببر بالا ظرفیتت رو ببر بالا

    خدایا چقدررررر من محتاجم به تو چقدرررر فقیرم به خودت خدایاااا من بخودم ظلم کردم

    سبحانک انی کنت من الظالمین

    در مورد این فایل هم بنویسم که خدارو شکر خیلی اهل تهمت و غیبت نبودم و نیستم ولی وقتی یکی غیبت می‌کنه با بی تفاوتی گوش میکنم هنوز نمیتونم بگم غیبت نکن باید بگم ازین به بعد

    تو ذهنم گاهی پیش میاد که فکرای بد نسبت به بعضی‌ها میکنم ولی سریع خودمو جمع و جور میکنم و میگم من که با چشم ندیدم چرا فکر بد میکنم انشالله که اینجور نبوده ولی دوست دارم به اون حدی از ایمان برسم که حتی یک لحظه هم حتی یک لحظه در مورد یکی دیگه قضاوت نکنم

    خودم هم چند باری مورد اتهام قرار گرفتم اوایل که خیلی ناراحت میشدم اصلا بهم می ریختم ولی تو این سالها خیلی بی تفاوت شدم با خودم فکر می کردم که من که خودم رو میشناسم و می‌دونم اینجور نیستم چرا باید واکنش نشون بدم به حرف یکی دیگه بزار هرچی دلش میخواد بگه

    خدارو شکر حرف مردم جزعه حاشیه های زندگی منه نمی‌گم پرفکتم ولی واقعا حرف و نظر مردم تو خیلی از مسائل برای من کمرنگه بر خلاف نظر همسرم

    ای وااای گفتم همسرم

    اگه همسر رو هم جزعه مردم حساب کنیم اونوقت اوضاع فرق می‌کنه الان من در وضعیتی هستم که افراد درجه یک خانواده هنوز جزعه مردم نیستند باید دنیای خودمو محدود کنم به فقط خودم و خدای خودم فقط همین در دنیای من هیچ کس دیگه ای نیست من و خدای من

    باز هم خدای خودم رو شکر میگم که توفیق داد وقت داد اجازه داد بخونم و بنویسم

    غرق در نور الهی باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  10. -
    ندا گلی گفته:
    مدت عضویت: 1877 روز

    سلام

    استاد شما بینظیری واقعا قربونتن برم که اینقد محکم و پرفکت و ساده و توحیدی و ارام بخش هستین

    وقتی فرمایشات پربار شما رو میشنیدم یادم افتاد به سالهایی که تهمتهایی پشت سرم زده میشدیسری هاش و واقعا ایگنور میکردم و یسری ها که دوستانم بودن و یه عالمه رودر رو بحث و دفاع یا چت های طولانی و طومار که ثابت کنم غلطه حالا چه تو روابط اجتماعی م چه تو روابط عاطفی ولی روند تغییرم تو این سالهای اخیر جوری بوده که واقعا شاید از صد در صد 10 درصد تهمت یا حالا حرف و قضاوت اشتباهی راجعم میشه اونم معمولا پشت سرم هست و همون گزینه ایگنور …

    و زندگی و ارامش

    نمیدونم شما یا بچه ها کسی بازی مافیا رو انجام داده تو مافیا یه فکتی هست میگن کسی که زیاد توضیح میده مافیاست :))) من یه چند سالی بازی میکردم و دیگه الان نزدیک 8/9 ماهی هست که بازی نمیکنم چون چیزهایی که باید ازش میگرفتم و بهم داد (ایموجی لبخند ملیح)

    درباره متلک هم سالهاست به جرات میگم نه توهینی نه متلکی نه چیزی که خیلی من و بهم بریزه و حتی نگاه بدی از سمت جنس مخالف نداشتم و تاثیرش تو روابط اجتماعی م عالی بوده چون یاد گرفتم فارغ از هر جنسیتی در کنار ادمها زندگی قشنگتری داشته باشم نمیگم اینجوریه کلن تو کشورم ولی برای من یکی بدون اغراق چند سالی هست همینه

    راجع به اینکه گفتین توهین باعث میشه شما پیشرفت هم کنی و به نفع ت باشه اگه که اهمیت ندی حالا چه الان چه در اینده متوجه ش میشی من مثالی یادم اومد

    ما فامیلی داریم که اوضاع مالی شون خیلی خوبه و جز اقشار ثروتمند هستن یعنی اون موقع که ایشون مجرد بود وضع مالی شون خوب بود نمیشد گفت ثروتمند ولی بعد ازدواج میشد گفت :)) خلاصه من و خواهرم و ایشون و دخترخالم معمولا باهم صمیمی بودیم و اینور و اونور میرفتیم یعنی در اصل ایشون اوایل با دخترخالم صمیمی تر بود و من اون زمان ها با دوستای خودم اینور اونور میرفتم بعدها یه سفری باعث شد نزدیکی ما بیشتر بشه جوری که فرکانس ما سه تا بیشتر از دخترخالم بهم میخورد و اروم اروم دختر خالم حذف شد یعنی به طور فرکانسی و ایشون بعد ازدواجم روابطش و با ما ادامه داد و حتی همسرشون هم رابطه ش با من و خواهرم صمیمی تر هست جوری که معمولا اگه ایران باشن ما دو سه روزی میریم یا بیرون یا خونه شون خلاصه پیش همیم اوازه این صمیمیت به گوش خالم رسید و شنیدم که پشت سر ما گفته بود ندا و نرگس زیراب دخترم و پیش فلانی زدن که اون دیگه باهاشون رفت و امد نمیکنه یعنی خود دوست من اینو بهم گفت و هرسه زدیم زیر خنده من یکم در حد یکی دوساعت خیلی رفته بود رو مخم دروغ چرا ولی بعدش دیگه رها کردم گفتم طلا که پاکه چه منتش به خاکه و همین تهمتها و باعث صمیمت بیشتر و حتی تفریححات بیشتر ما شد و نه تنها تاثیری نداشت که مثلا اون فرد یا ما عذاب وجدان این موضوع رو بگیریم بلکه روابط ما صمیمی تر هم شد چون سعی نکردیم بی گناهی خود را اثبات کنیم :))

    و خیلی موضوعات دیگه که اگه بخوام بگم شاید خاله زنکی باشه بیشترشم برمیگرده به دوره ای که تازه پدرم فوت کرده بود

    راجع به سیاست و افراد صحبت کردین چقدر باعث شد دیدم بیشتر فرق کنه و کمتر افراد مشهور و قضاوت کنم قبلا به لطف دوره های عالی شما که دیگران قضاوت نکنیم و لایو هاتون که در این باره بود بهش رسیده بود اینم شد مکملش چرا؟ چون من و امثال منی که افراد معروفی بقول شما نیستیم و دنبال رای و اینجور داستانا نیستیم بازم تهمتها اندازه های درصد بالا پایینی رومون تاثیر میزاره این بندگان خدا که همش باید دنبال این باشن ثابت کنن اینجوری نیست چون همه که ترامپ و خیلی های دیگه که نظر دیگران براشون مهم نیست نیستن

    من بهتون افتخار میکنم استاد عزیزترینم که اینقدر عالی و قوی هستین و سالهاست اون فردی که فکر میکنه داره شما رو اذیت میکنه رو ایگنور کردین و خدا رو شکر میکنم که کسی مثل شما در تمام زمینه ها داره درس زندگی به ما میده و تدریسش پر از استدلال و منطق هست که برای ذهن من بسیار قابل پذیرش هست

    مرسی که هستین مرسی از مریم جان بابت زحماتشون در سایت و تمامی دوستان خوبی که کامنتهای عالی میزارن

    دوستتون دارم خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: