چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 30 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    298MB
    41 دقیقه
  • فایل صوتی چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    39MB
    41 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

838 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا جوهری گفته:
    مدت عضویت: 1964 روز

    با سلام به اساتید عزیزم ودوستان خوبم

    تجربه ای که به من کمک کرد با کنترل ذهنم بهتر از قبل عمل کنم در زمینه مهارت در رانندگی بود

    در شروع این تجربه تصادف کوچکی داشتم که مدتها رانندگی را کنار گذاشتم با اینکه قبل از این اتفاق مسیری رو روزانه برای انجام کارم طی میکردم

    بدنبال تضادی که برای انجام کارهام مواجه شدم واین نیاز شدید برای تجربه رانندگی وراحتی بیشتر ایجاد شد،با احساس خوبم وانگیزه واشتیاق ادامه دادم ولی باور اشتباهی که تو ذهنم بود اینکه هر از گاهی ممکنه تصادف کوچکی رخ بده وتقریبا 6 ماه یکبار این اتفاق هر چند سطحی رخ می‌داد

    تا اینکه شدیدا احساس نیاز برای تجربه رانندگی به تنهایی به شهرستان بدنبال تضادی رخ داد،

    با ترس وانگیزه فراوان حرکت کردم وباور اشتباه قبلی وترس باعث تصادف در عوارضی تهران قم شد که خانواده شدیدا نگران شدند وگفتند به تهران برگردم ومی دونستم اگر برگردم این ترس لذت تجربه رانندگی به جاهای مختلف رو از من میگیره واز خداوند کمک خواستم وبا احتیاط بیشتر وایمان بیشتر برای هدایتم حرکت کردم

    وخدا روشکر به سلامتی رسیدم وخیلی احساس خوبی رو بدنبال کنترل ذهنم وهدایت خداوند تجربه کردم

    وبارها بعد از اون تجربه به جاهای مختلف به تنهایی ویا همراه با پسرم مسافرت کردم وهمیشه قبل از حرکت، مسافرت ورانندگی ایمن رو از خدا خواستم وبه خوبی وبه راحتی انجام شده وهمیشه شکر گزار این تجربه زیبا هستم

    موردی دیگر که تغییر دیدگاهم بهم کمک کرده بهتر از قبل عمل کنم ،در مورد فرزندم واینکه اجازه میدم راحت تر از قبل تجربه آشپزی وکمک کردن در کارهای منزل وتصمیم گیری برای کارهای شخصی اش وبرنامه ریزی که دوست داره انجام بده،که این تغییرات هم به خودم کمک کرده وهم پسرم شادتر ورهاتر از قبل خواسته هاش رو مطرح میکنه وبه خواسته های من هم بیشتر توجه داره وهردو احساس خوب بیشتر وآرامش بیشتری تجربه میکنیم

    البته باور اشتباهی که در تجربه زندگی مشترک قبلی وترس هایی که ایجاد شده هنوز مقاومت زیادی برای حتی شناخت افراد با گفتگوی بیشتر

    زمانی که میخاد موضوع جدی تر بشه ایجاد کرده

    که نیاز داره بیشتر با خودم در صلح قرار بگیرم

    وتغییرات کوچکی هم ایجاد شده رو ببینم وکمالگرایی رو کنار بذارم وآرامش بیشتری بدنبال شناخت بیشتر افراد ودیدگاههای جدیدشون رو تجربه کنم

    خداوند را شاکرم بابت تداوم در این مسیر زیبا

    وعملکرد بهترم نسبت به قبل

    سلامت وشاد وسربلند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    سمیه حسینی گفته:
    مدت عضویت: 697 روز

    سلام خدای مهربانم سلام به استاد عزیز ودوستان گرامی

    خدایا شکرت امروز هم به مانند تمام روزهای گذشته صحیح وسلامت هستم امروز همسرم ویروس سختی گرفته بود ومن یادم اومد دفعه پیش هم ایشون بود که 5ماه پیش ویروس گرفته بود درصورتی که ویروس بگیر اعظم من بودم من بودم که همیشه مریضی سخت میگرفتم ولی الان همسرم بیمار شد ومن باخیال راحت ازش پرستاری کردم وبردمش درمانگاه اگه قبلا بود حتما دغدغه داشتم نفر بعدی منم وهمش ازش فاصله میگرفتم ولی الان با خیال راحت به زندگی زیبام ادامه میدم وهیچ نگرانی از بیمار شدن ندارم

    بچه ها امروز روز تولدم بود تولد 40سالگی به خدا که راضی بودم از خودم از زندگیم از تغییر شخصیتم

    اثلا ناراحت نشدم که به خاطر مریضی همسرم ‌کل برنامه های تولد به هم ریخت اینقدر ‌که حس رضایت درونی همه وجودم رو فراگرفته اثلا مگه بهتر از این هم میشه زیباتر از این هم میشه

    به خدا که هرلحظه آماده ام برای رفتن به سوی پروردگارم

    خدایا شکرت هرروز مرا به سوی زیبایی وثروت هدایت میکنی ولی اولویت همیشگیم اینه دستت تو دستم باشه همین…… مرسی که هستی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    Amir Hossein zahmatkesh گفته:
    مدت عضویت: 438 روز

    سلام به همه دوستان عزیز و یاران همیشگی

    سلام ویژه و خسته نباشید خدمت استاد عزیز و تیم خوبشون اول از همه تشکر میکنم برای تولید فایل های جدید و عالی و کاربردی

    واقعا این دوتا موضوع جدید که داخل سایت

    گذاشتین تو همین چند روز خیلی بهش فکر میکردم همین مهاجرت و فریب ذهن که اگه بیکارش بذاری بازیت میده ذهنت

    خدا حرف منو و ذهن منو خوند و شما هم برای من این مطالب رو به صورت آموزشی و آزمون تهیه کردین

    واقعا وقتی فکر میکنم روی این قضیه که چطوری ممکنه همه چی باهم هماهنگ باشه من روی این دوتا موضوع فکر کنم و دنبال جواب باشم

    از طرف دیگه دست خداوند استاد عزیز سریع فایل رو با بهترین موضوع و محتوایی با کیفیت و عالی تولید کنه

    وقتی به صحبت های شما گوش میکنم ثانیه به ثانیش نیاز به درک و فکر کردن داره

    و خصوصا از همه مهم تر عمل کردن به این موضوعات

    یک بار گوش کردن واقعا از نظر من جالب نیست

    باید چندین بار گوش کرد هر دفعه ام یک برداشت و درک و نتیجه بهتر میشه گرفت از فایل ها

    خداروشکر میکنم من عضو تازه سایت قدم هامو از کوچیک شروع کردم کم کم دارم تجربه و مهارت و خودسازی بهتری کسب میکنم از فایل های رایگان هر روز آروم تر صبور تر میشم و نتیجه های زیبا و کوچولو رو جشن میگیرم و خوشحالیش برام بی حد مرزه واقعا اون روح جسم قبلی نیستم

    تمام فایل های رایگان دانلود کردم

    هر روز باجون دل بهشون گوش میکنم و دنبال عمل کردن به درک و فهمی که از فایل گرفتم رو به جلو حرکت میکنم

    ممنون از شما استاد گل و دوستان پرانرژی و خوشبخت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    قاصدک الهی گفته:
    مدت عضویت: 2546 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عباس منش عزیزم

    خیلی ممنون بابت این فایل که واقعا چیزایی که گفتین رو زندگی کردم حالا میخوام به ترتیب تجربیاتم رو بگم

    ️کارهایی بارها جواب مثبت گرفته بودم یا حداقل منفی ام نگرفته بودم ولی شده بود که یکبار یا دوبار تو همون کار به مشکل خوردم و کلا دیگه سراغش نرفتم واونو کنار گذاشتم

    مثل باشگاه رفتن من تو یه ورزشی آسیب بدی دیدم و همون شدکه دیگه اخرین باری بود که رفتم باشگاه چون میگفتم دیگه برم بازم ممکنه اتفاق بدی بیوفته درحالی که من بارها باشگاه رفته بودم و تنها این اولین باری بود که آسیب دیده بودم وذهنم مانع ادامه رفتم به باشگاه شدمنی که دوست داشتم هیکلم خوبتر بشه همش حسم به خودم بدتررشد .

    یا زمانی که به جهت گشتن و خرید بیرون میرفتیم و چیزایی که دوست نداشتم برام رخ داد ولی چیزی نبود که بشه کلا کنارش گذاشت ومن همش بافتار ذهنی و ترس میرفتم بیرون و ازاون دست اتفاق یا شکل دیگه برام رخ می‌داد و من هرگز ترس بیشتر و اعتماد بهدنفسم کمتر میشد بدون اینکه بدونم تا جایی که انزوا رو ترجیح میدادم و تنها تر شدم درصورتی که بارهابیردن رفته بودم درسته اون اتفاق خوبه برام نیوفتاده بود ولی بدم نیوفتاده بود ولی ذهنم فقط همون ناخواسته رو بزرگ کرده و یادش بود .

    یا وارد محیط جدید شدن هم همینطور

    توی درس وامتحانم همینطور که من بارها یه درسو خوب نمره می‌آوردم ولی حالا اونویباری که نمرم کمتررشد من خیلی اعتماد به نفسمو ازدست دادم و با فشار ذهنی زیاد حتی با این فکر که اون قبلیا شانسی بوده وارد امتحان میشدم نتیجه این شد که من خوب درس نمیخوندم ودیگه انگیزه نداشتم و نمرمم بالا نمی‌رفت اون نمره دلخواه رو نگرفتم یا اگه نمرم از حدانتظارم بهتر میشد من دیگه حس خوشحالی و شکر نداشتم فکر میکردم خدا خواسته شانس آوردم.

    ️ کارها واتفاقاتی که از همون بار اول شرایط بد پیش رفت ومن یا اون کارو کلا کنار گذاشتم یا با فشار منفی ذهنی انجامش دادم یا ازش درس گرفتم و با تغییر وتلاش واردش شدم که هرکدوم نتایج خودشو داشت

    مثلا در مورد کنار گذاشتن بخوان بگم من به یه رشته ورزشی خیلی علاقه داشتم وقتی رفتم مربی دیگه از باشگاه رفت و جایگزینی نبود من باشگاه عوض کردم ولی ازهمون اول وسطای کلاس مربی خیلی غیبت داشت ولی با همین اوضاع من داشتم خوب پیش میرفتم تا اینکه مربی کلا اواسط کلاس گذاشت رفت و این خیلی اوضاع بدی بود تا مربی دیگه جایگزین بشه ما با نوع تمرینهای ایشون عادت کنیم تا اینکه این مربی مثل قبلی گذاشت و رفت و سر همین موضوع من فکر میکردم تو ورزش شانس ندارم و نمیشه و نمیتونم به جایی برسم و این شد که کلا قید این رشته ورزشی رو زدم .

    یا مثال دیگه از همون اول من اون توجهی که از پارتنرم ندیدم اون جذابیت و توجهی که میخواستم تجربه کنم نکردم و ازاونجایی که الگوهای خوبی هم نداشتم فشارهای ذهنی همش برعلیه من بود با وجود اینکه میخواستم شرایطم تغییر کنه ولی با وجود فشارهای ذهنی و ترس و نگرانی و حس بی لیاقتی به من حاکم شد طوری که واقعا حس طرد شدن داشتم واز جنس مخالف فراری و باورنمیکردم که بشه و عشق فقط یه خواسته وحسرت برام میمونه وبا این فکر حاضر بودم هرکاری کنم به خواستم برسم ولی خودن نمیدونستم مشکل از نوع نگاه خودمه .

    یا توی یه سری درسا بوده که من نمره خوبی نگرفته بودم ولی با درس گرفتن ازاون تجربه و تغییر روندم و امید نتیجه خوبی گرفتم .

    خلاصه که من متوجه شدم چ جاهایی با ناامیدی وترس کاری کردم که اگه نگاه مثبت داشتم اونقدر اذیت نمی‌شدم و نتایج زیادخوبی داشتم و این کانون توجه چه نتایجی رو که نخواهد شد .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    لیلا هاشمی گفته:
    مدت عضویت: 1912 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته ی مهربان

    ی مثال میخام از فریبهای ذهن خودم بزنم ک همیشه بارها و بارها تکرار شده و میشه ولی ی بار ک باز این نجواها خاست شروع بشه، مچشو گرفتم و نزاشتم دیگه ازارم بده

    اینکه همیشه وقتی خودم یا همسرم یا بچه هام آزمایشی باید انجام بدن، مثلا دکتر میرن و دکتر برای چکاب یا. . . ی آزمایش مینویسه.

    از زمانی ک من یادم میاد من وفتی صحبت آزمایش دادن و گرفتن جواب آزمایش میشه، ذهن من مدام فکرای منفی میکنه ک اگر چیز بدی تو ازمایش بود چیکار کنم؟ اگر مشکلی باشه چی؟ اگر. . . . ؟؟؟؟؟

    و خداروصدهزار مرتبه شکر تا الان یک مورد هم نبوده ک جوابهای ازمایش خوب نباشه.

    خداردصدهزاررر مرتبه شکر

    ولی

    چرا همیشه ولی پای ازمایش ها و جوابش میومد ذهن من شروع میکرد؟؟

    چون اصلا بلد نبودم کنترلش کنم ذهنمو و تا چندد روز تا جواب ازماش برسه، اذیت میکردم خودمو

    تا اینکه باز اخر ک صحبت دکتر و ازمایش شد، ب خودم گفتم: وایسا ببینم ، مگه تا الان تو خاطره بد داشتی؟ یا چند بار شده ک ازمایش دادین و بعد خودت دبدی ک همه چی خوب بوده. نرمال بوده.

    پس چرا انقدر هربار اذیت میکنی خودتو؟؟

    بعد ب خودم گفتم: اگر اینبار هم مثل قبلنا جواب ازمایش خوب بود چی؟؟

    اگر مثل قبل با داروی ساده درمان شد چی؟ و . . ‌ ‌ . . . ‌

    ی کتابی خوندم در مورد روش کار ذهن ک خییلی بهم کمک کرد و دیگه با ذهنم نمیجنگم

    البته سعی میکنم

    خیلی بهتر شدم از قبل

    چون ساز وکار ذهن رو فهمیدم.

    و با ی مثال شروع کرد و گفت: همونطور ک وظیفه ی کبد اینه ک آنزیم ترشح کنه و یا همونطور معده وظیفهش اینه ک غذرو تجزیه کنه و خوردشون کنه و بفرسته ب سمت روده و . . . .

    “” وظیفه ی ذهن هم اینه ک فکر تولید کنه””

    وظیفه شه . کارشه.

    این جمله خییلی منو اروم کرد ک دیگه کمتر بجنگم باهاش

    و گفت ک فکرها میان تو ذهن و باید یاد بگیری ک اگر حالتو بد میکنه، جاخالی بدی تا رد بشه

    اینجوری فکر، میاد و میره

    اگر ک تو یاد بگیری جاخالی بدی؛ توجه نکنی بهش و بهش قدرت ندی.

    ممنونم بخاطر این فایل

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    مطهره یعقوبی گفته:
    مدت عضویت: 461 روز

    سلام به همه ی دوستای توحیدی

    سلام به استاد عزیز

    ومریم جان دوست داشتنی

    استاد امروز از صبح که بیدار شدم ذهنم بدون هیچ دلیلی داشت هی حس بد بهم منتقل می‌کرد هی داشت نجواهای منفی شو سرتاسروجودم اکو میکرد

    ومن تمام قوامو بکار بستم که کنترلش کنم

    سایت رو باز کردم وخودم رو با فایل ها به رگبار بستم کمی آروم شدم ویهو چشمم افتاد به این فایل که جدیده.

    خوشحال شدم و بازش کردم چقدر جالب بود

    چقدر آگاهی هاش به دلم نشست

    خیلی ساده و روان داشت به نجواهای منفی ذهن من می‌گفت لطفاً ساکت باشید

    انگار هرحرف شما جواب یک پژواک ذهنم بود

    من ایستادم واین جدال سخت رو تماشا کردم

    شما حرف می‌زدی و ذهنم جوابتان رو میداد

    گفتید هرتجربه جدید قرار نیست مثل قبلی باشه اینبار شما آگاهی تون بیشتره ومدارتون قطعا فرق کرده

    ذهن چموشم گفت این برای بقیه س تو رو چه به این حرفها تو هیشکاری نکردی که بخوای آگاهی هات رو تغییر بدی اصلا تو الان چه تعبیری کردی؟

    شما گفتید همینکه احساستون نسبت به اون موقعیت الان بهتره یعنی در فرکانس و مدار بهتری هستید .

    مغزم نجواکرد ازکجامعلوم که بازهم همون اتفاقات قبل تکرار نشد اصلا چه تضمینی هست یک دلیل قانع کننده بیار

    وووووو….

    و من فقط ایستاده نگاه کردم

    حرفها تمام شد مغزم به نفس نفس افتاد وانگاری از تقلا دست کشید

    من اینبار هیشکاری نکردم بهش نگاه کردم و گذاشتم حرفهایش را تمام کند

    آنوقت گفتم درسته که هنوز انقدر قوی نشدم که بتونم لهت کنم ولی میخواستم بهت بگم هرچی هم که بگی هرچقدرم دلیل بیاری من اینبار دیگهاون آدم سابق نیستم درسته. الان نمیتونم اقدام عملی کنم ولی من

    می‌خوام بازهم به حرفهای استاد گوش بدم می‌خوام باز هم ادامه بدم می‌دونم که شرایط رو به بهبودی می‌ره

    اصلا همین که من حالا دربرابر نجواهای به نقطه ی خنثی رسیده ام خودش یک هیچ به نفع من پیش رفته ….

    ومن بازهم ادامه میدم

    استاد من بازهم ادامه میدم این بار نمیخوام عجولانه تصمیم بگیرم نمیخوام بایکی دوساعت حس خوب اقدامات بزرگ رو شروع کنم من اینبار تصمیم گرفته ام که با طرف بزرگتری به سمت خواسته هام برم .

    به امید روزهای طلایی…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    فرزاد بازیار گفته:
    مدت عضویت: 841 روز

    سلام خدمت همه عزیزان من حالا که پدر شدم میخواستم راجع به ترس و نگرانی پدر و مادرها صحبت کنم اینکه قرار نیست همون اتفاقی که واسه اونا افتاده واسه فرزندانم تکرار بشه چون هر چی از فرار کنی بیشتر به سمت میاد و اینکه ما خیلی نگران بام که آینده اونا شبیه ما میشه یا نمیشه اصلا چیزی رو عوض نمیکنه به نفع ما شاید بدتر هم بشه اینو به خودم میگم که لزوما قرار نیست همون اتفاقی واسه ‍‌من افتاده واسه فرزندانم بیوفته…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    سام طبسی گفته:
    مدت عضویت: 3221 روز

    درود ب استاد عباس منش دوست داشتنی و خواهر خوش انرژی م مریم خانم عزیز.

    انشالله که خدا همیشه به شما سلامتی بده.

    درود ب همه دوستانم در سایت.

    اول بگم چقدددددددر خوش موقع این فایل و استاد جان دادین.

    چون من چند وقت تو کارام نمیشه و ایمان م خیلی ضعیف شده بود.

    الحمدلله .صد هزار مرتبه شکر بخاطر این فایل عالی.

    تجربه که زیاد ولی با دیدن این فایل یکی ش خیلی واسم واضع شد گفتم خدمت دوستان ب اشتراک بزارم

    من تو پاسداران تهران هم زندگی میکنم هم شغل مشاور املاک دارم .

    و خب با تلفن هم بخاطر شغلم زیاد حرف میزنم.

    از چندین سال که گوشی بنده ایفون بوده چون واقعا دوسش دارم و اصلأ اندروید باز نیستم

    پارسال یک دزد از خدا بی خبری در با چاقو منو زد و ایفون 13 نازنینم و با کیف مدارک مو ب سرقت برد.

    و تو این مدت هم بخاطر صحبت های مامور ها (تو تهران هر کی آیفون داره میترکونند) و هم بخاطر ترس دوباره سرقت گوشیم با اینکه هم پولشو داشتم و هم خیلی دوست دارم آیفون نخریدم.

    الان ک این فایل و دیدم با خودم گفتم تا 36 سالگی فقط یک بار این اتفاق افتاده واست چرا از علاقه ت و اینقدر تو این مدت خودتو اذیت کردی.اصلا من گوشی آیفون دوستامو میبینم روحم می‌ره.

    فقط بخاطر یک تجربه بد خودمو اینقدر اذیت کردم

    استاد جان مرسی بخاطر این فایل به موقع بود خدا وکیلی ️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    مصطفی ابوطالبی گفته:
    مدت عضویت: 594 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش و خانم شایسته بزرگوار و دوستان همفرکانسی خودم

    دیروز بود داشتم توی خیابون با موتور میرفتم یکهو به فکر فرو رفتم که چقدر من عوض شدم نسبت به گذشتم

    یادمه پارسال همین موقع ها بود که از تیمارستان خارج شده بودم و فقط توی خونه خوابیده بودم و نه حرف میزدم نه راه میرفتم و نه بیرون میرفتم و نه اصلا دل و جرات این داشتم که برم بیرون بخواطر اتفاقی که برام افتاده بود و مورد تهدید قرار گرفته بودم جرات این که حرف بزنم و برم بیرون نداشتم

    خوب گذشت دو ماهی من فقط تو سکوت بودم و فقط تو خونه بابام میخوابیدم و بیرون نمیرفتم منی که توی خونه خودم تنها زندگی میکردم دیگه دل و جرات این که برم توی خونم زندگی کنم نداشتم منی که میرفتم سر کار و توی جامعه بودم دیگه از جامعه کناره گیری کرده بودم و متنفر بودم ازینکه برم توی جامعه.

    منی که خونه خوارم میرفتم از ترس تهدید دشمنم که قضیش طولانی میشه و صلاح نمیدونم اینجا بیان کنم به هیچ عنوان خونه خواهرهام دیگه نمیرفتم

    گذشت تا ماه محرم رسید و پدرم منو هر شب میبرد این هیئت و اون هیئت و کار پدرم شده بود گریه و زاری که مصطفام دیگه حرف نمیزنه و هر کسی رو میدید میگفت پسرم رو بردم دکتر و خوب شده فقط حرف نمیزنه اما پدرم نمیدونست من میتونم حرف بزنم اما فقط بخواطر اینکه تهدیدم کردند دیگه سکوت کردم و پدرم هنوزم نمیدونه که اون روزهای زندگیم به چه دلیل بود که من سکوت کرده بودم و قضیه ای هم هست که هر کسی باورش نمیکنه به این دلیل هست که نمینویسمش

    یه روز خواهرم اومد خونمون گریه و زاری میکرد و رفته بود پیش دعا نویس و اینا گفته بودن اونو چشم زدن خخ خنده دار بود برام اینجا هست که باور میاد که چشم زخم چرته چرته خلاصه با التماس ازم خواستن که صحبت کن اون طرفی که منو تهدید میکرد به من گفته بود حرف نزن ولی من با ایمان به خدا اون روز شروع کردم به حرف زدن و ادامه دادم

    کم کم میرفتم خونه خواهرهام چند روزی میموندم گذشت و رفتم سر کار و چند ماهی کار کردم و صاحب کار به مشکل برخورد و دیگه نرفتم مغازه تعطیل شد

    من تلویزیون رو نمیدیدم اما بخواطر روحیه ضعیفم اون روزها فیلم و سریالهای تلویزیون مثل یوسف پیامبر رو دنبال میکردم که یه خورده از فکر و خیال بیام بیرون اون روزها از همه نا امید شده بودم و فقط میگفتم خدایا کمکم کن ازین محلکه نجات پیدا کنم من واقعا مرده بودم از لحاظ روح و روان خراب خراب بودم و هیچی نمیفهمیدم اونقدر حالم بد بود که میخواستم خودکشی کنم و همیشه میخواستم یه اتفاقی برام بیفته یا برم بیمارستان و یا بمیرم و همیشه میخواستم توی بیمارستان باشم نه توی خونه چون اونا به من سرم وصل کنن و من فقط بخوابم و کسی به من نگه برو سر کار چون واقعا من نمیتونستم کار کنم و فشار خوانواده هم بود که باید بری سر کار تو دیگه خوب شدی و باااااید بری کار کنی ولی من روزی هشتا قرص اعصاب میخوردم و نمیتونستم کار کنم و فقط بایستی بخوابم و اونقدر خوابیده بودم تا اینکه کمرم رگ به رگ شده بود و واقعا راه رفتن برام سخت بود من رسیدم به برج 9 اومدم وارد سایت شدم و فقط به فایلهای رایگان گوش میدادم و بعدشم دوره عذت نفس رو خریدم

    امروز من همون مصطفی هستم پارسال هیچی نداشتم امسال موتور خریدم

    پارسال ترسها داشتم و فقط میخواستم بمیرم

    امسال از بس خدا رو بیشتر پارسال باور دارم با همون تهدیدهایی که پارسال داشتم دارم زندگی میکنم توی خونه خودم تنهای تنها

    پارسال پیش هر کسی مینشستم

    امسال حتی دیگه مثل گذشته خونه خواهرهام هم نمیرم چون اونا منفین و دائم سرشون توی رسانهاست من افراد منفی زندگیم رو بدن تعارف کات میکنم با قدرت.تلویزیون قطع شد البته قبلا هم قطع بود ولی چون من توی شرایطی بودم که نمیتونستم تلویزیون رو نبینم میدیدم ولی الان دیروز یکی از همسایهامون ازم پرسید فلانی کشته شده خبر داری گفتم نمیشناسمش گفت مگه تلویزیون نداری گفتم نه گفت خوب کاری میکنی تلویزیون فقط جنگه گفتم من ندارم گفت تو توی خونت قناری داری صدای قناری گوش کن بعض تلویزیون هست که همینطور هم هست بجای تلویزیون میام تو سایت کامنت میخونم و فایلامو هر روز گوش میکنم

    پارسال هیچ کی نداشتم

    امسال با اینکه خواهرام بهم میگن بیا خونه ما با اینکه پارسال مشکلشون بود برم خونشون ولی الان درخواست بهم میدن که برم خونشون

    پارسال منبع درامدی نداشتم ولی امسال از طریق هنجره و صدام پول میسازم که یکی از افرادی که زنگم میزد و میرفتم میخوندم دیگه زنگم نمیزنه و من میگم خداوند میخواد با یه دست بهترش بهم خدمت کنه

    هنوزم قرص اعصاب میخورم چون من هنوز تغیری نکردم که نخورمشون

    هنوزم سر کاری که پدر و خوانوادم میگن نمیرم بیمه ندارم چون من علاقه ای به کار کردن ندارم و بخواطر اشتباهی که کردم یه بیست روز قرص اعصاب نخوردم چون فکر میکردم که تغیر کردم الان حدود سه ماه میشه رگ سیاتیکم گرفته و درگیرش هستم دکتر بهم گفته شاید هم دیکس کمرت باشه به قول البرت انیشتن اشتباه جدید کردم و درسشو میگیرم

    من بجای کار کردن به قول خوانوادم رفتم سراغ عشقم که کبوتر هست دارم جوجه میگیرم که ازشون پول بسازم و میخوام در اینده بهترین سالن کبوتر داشته باشم و منبع درامدم کبوتر باشه و پرندگان

    پارسال با یه حرف دیگران حالم داغون بود داغون تر میشد الان فقط میخندم

    باورتون نمیشه من اگر یه اتفاقی رخ بده میخندم برا اون مشکل

    اینا رو برا خودم نوشتم که بدونم کجا بودم و کجا رسیدم

    و هنوزم میدونم باید بهتر بشم

    پارسال خودم رو میزدم و یادمه یه شب چقدددر سیلی به گوش خودم زدم

    ولی امسال بوس میزنم رو دستم و میدم به صورتم

    پارسال روانی بودم

    امسال هیچ اثری ازش نیس

    پارسال اگر یه اشتباهی میکردم اونقدر خودم رو سرنش میکردم که حد و حساب نداره

    امسال یه اشتباه بکنم فقط سکوت میکنم و میگم باکیش نیس اشکال نداره و خودم رو سرزنش نمیکنم

    واز همه مهم تر پارسال این موقع ها من استاد عباس منش و سایت الهیشون رو نداشتم ولی امسال همچی دارم چون استاد رو دارم

    کار ذهن اینه نذاره من بنویسم ولی من تا تونستم نوشتم

    خدا را شکر بابت استاد عباس منش

    خدا را شکر بابت سایتشون

    خدا را شکر بابت دوستان همفرکانسیم

    خدارا شکر بابت سلامتیم

    خدا را شکر بابت ارامشم

    امروز رفتم یه شرکتی برا نگهبانی اون اقا در اومد به رفیقاش گفت ببین میخواستم ارامش این رو من داشته باشم میخواستم این بی خیالیو من داشته باشم

    اره به خودم گفتم کسی که صبح تا شب داره به فایلهای استاد عباس منش گوش میکنه همینه دیگه

    مردم دارن تلویزیون و رسانها رو دنبال میکنن و بعدش منو میبینن عصبی میشن میگن این چرا ارومه….

    سپاسگذارم ازت بهترین استاد

    امیدوارم خدا بهت خیر دنیا و اخرت عطا کنه

    براتون ارزوی ثروت سلامتی شادی خواستارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    مریم احدی گفته:
    مدت عضویت: 1065 روز

    بنام خدا

    سلام استاد عزیزم ودوستای گلم

    من اومدم یکی دیگه از ترفندها وبازی های ذهن براتون بگم

    من یه مدت که حسابی حواسم به ورودی ها کلامم بود ومدام کنترل میکردم که چیزی که نمیخوام وارد ذهنم نشه

    این بار ذهنم از طریق یک علاقه شدید وخواستن چیزی منو فریب داد

    اینجوری که من چند ماه پیش اقدام کردم برای جراحی بینی وکم کم داشتم به موعد عمل که یکی از بزرگترین خواسته هام بود نزدیک میشدم

    برنامه های زیادی داشتم همرو برنامه ریزی کرده بودم وتاریخش دقیقا همون چیزی بود که دوست داشتم حتی روزش وراجب این قضیه باکسی حتی خانواده م صحبت نکردم که نکنه نشه

    ولی یک روز به عمل توی ازمایشم مشکلی بود که من باید داروی خاصی مصرف میکردم

    وقتی این خبرشنیدم به شدت به هم ریختم

    وناراحت بودم پرازچرا چرا

    ومن اصرار داشتم حتما حتما همون تایم همون تاریخ باشه

    من قبلاً اشتباه بزرگی کرده بودم سراینکه اصرار میکنم حتما همون چیزی که من میخام ودوست دارم اتفاق بیفته همون مثال چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد

    هرچیزی که برنامه ریزی منو بهم بریزه ونشه من به شدت واکنش منفی نشون میدم حالا چه قرار باشه باکسی که کنسل بشه چه مساله دیگه

    این ذهن من بود که این باورو به خوردم داده بود واگر چیزی اون جوری که من میخواستم پیش نمیرفت دنیا روبهم میزدم

    من با دکترم کلی بحث کردم که نباید کنسل کنه واصرار داشتم من مشکلی ندارم

    خلاصه فردای اون روز که ب شدت توذوقم خورده بود ومن لج کرده بودم با همه وخودم وهیچی ارومم نمیکرد

    نشستم فکر کردم شروع کردم کارای روزمره مو که تااونجا تااون روز برنامه شو چیده بودم ازنو شروع کردم مثل ورزش برخلاف میلم غذا درست کردم کم کم الهامات اومد چون تسلیم شدم پذیرفتم نشستم نوشتم ویه صبح تا ظهر همه چیز برگشت جای اولش دیگه ناراحت نبودم من تسلیم نبودم من نسپرده بودم من میگفتم هرچی من میخوام باید بشه

    بعد دیدم دست دیگه ای هست واون دست خداست همونی که من ازش همیشه کمک خواسته بودم اینجا عین همون که استاد میگفت مثل بچه ای که میگه ولم کن خودم میرم وبعد میخوره زمین همین جمله توذهنم باصدای استاد پخش شد

    موسی تاوقتی که می‌گفت منم من میتونم اون اتفاقات افتاد وقتی تسلیم شد زندگیش عوض شد(قدم دهم) خلاصه که ذهنم داشت طغیان میکرد چون برنامه ش بهم ریخته بود

    ولی من ازقلبم کمک وهدایت میخوام واون پلن قشنگ تری میچینه باید به زمان بندی خدا اعتماد میکردم

    حالا چی شد من یک سری دارو استفاده کردم که باورم نمیشه مشکلی که همیشه منو رنج میداد وهیچ جوره حل نمیشد به واسطه همون ازمایش ودارو درمان شد من مدتها وماهها دنبال درمان جوش صورت بودم وهرکاری کرده بودم واز خدا هدایت خواسته بودم ولی درست نمیشد

    ولی وقتی اون ازمایش دادم که مشکلم مشخص شد دارو خوردم جوشام کاملآ رفت

    اونجا بود که سرتعظیم فرود اوردم واز خدا خواستم منو ببخشه که بدون اینکه بدونم ازیه طریقی مشکل منو حل کرد

    شیطان ازطریق ذهن درصدد فریب ماست خیلی هوشمندانه میاد نقش اجرا میکنه که اره تو بردی ومنو کنترل کردی ولی ازطریق یک خواسته میتونه حواستو پرت کنه ببره ناکجا آباد

    وانسان اگاه که تومسیر خودشناسی زود میفهمه داستان ومچشو میگیره

    خدارو شکر بابت این مسیر استاد دستاتونو میبوسم که اگاهی هردوره چراغ راهی توی تاریکی های زندگیمه

    خدایا شکرت عاشقتم که همیشه هوامو داری وبهم فهموندی وقتی توی کاری باتو همکاری میکنم نتیجه صدبرابر به نفع منه الخیر فی ما وقع خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: