این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
الان ک وارد ایملام شدم دیدم زده عباس منش و به یک باره دیدم زده پاسخ دادن دارم فقط مینویسم پس زیاد به خودم زحمت نمیدم
میخوام از خواسته هام و اهدافی ک دارم بگم ن از ارزو هام
پس سلام به تک تک شما عزیزان ک الان مسمام شدید سلام دیر دادم تا فقط به شمایی سلام کنم ک تا اینجا اومدید
و درخواستم قبل از شروع اینه ک استاد عزیز اگر غلط املایی دیدید لطفا درستش کنید
خب من یه پسر 19 ساله متولد شهریار و بزرگ شده اندیشه تا شش سالگی و از شش تا هشت یا نه سالگی پیش مادر بزرگم بودم در خراسان رضوی شهرستان خلیل آباد بودم به علت اتفاقات خونه ک نتیجه اش یه طلاق شد برای پدر مادرم ک خاطرات زیبایی به جا نزاشته
و پدرم در تهران بود و چون نمیتونست از من نگه داری کنه من تا 9 سالگی پیش مادربزرگم بودم و دوتا عمه هام و دوتا عمو هام ک در اون تایم مجرد بودن
اره خلاصه پدر من زمانی ک من 9 سالم بود دوباره ازدواج کرد با یه فرشته به تمام معنا و من از 9 سالگی تا الان ک میشه ده سال اتفاقات خوب و بد رو پشت سر گذاشتم با مادر جدیدم ک نتیجه این ده سال یعنی بهترین نتیجه اش شده یه برادر 10 ساله (الان ده سالشه) به اسم ارمین و من رابطه بسیار خوبی دارم با خانواده مامانم (مادر جدید)
من از ده تا دوازده سالگی به ورزش کاراته مشغول بودم با اینکه اصلا خوشم نمیومد من بینهایت عاشق فوتبال بودم ولی چون شهریه بالایی داشت پدرم مخالف بود و منو فوتبال نفرستاد بعد از دوازده تا 15 من به رشته والیبال رفت
بزارید یه توضیحی بدم منو تمام رشته ها میخواستن بفرستن ولی فوتبال نمیفرستادن به خاطره شهریه و میگفتن آینده ای نداره چون پارتی میخواد و تو هم استعدادی نداری
من از 15 سالگی دیگ نمیتونستم ادامه بدم چون من واقعا عاشق فوتبال بودم برای همین شروع کردم به تمرین از سن 15 جا داره بگم ک زمانی ک 14 سالم بود شهریه باشگاه والیبال رو میگرفتم و میرفتم بدنسازی و مامانم (مادرجدید از اینجا به بعد بدونید هروقت ک گفتم مامان منظورم نامادری ام هستش) بعد از یک سال فهمید ک من نمیرفتم والیبال، یه سال و خب خوب نباید برام تموم بشه اصولا ولی ایشون هیچی به پدرم نگفت دست منو گرفت و برد یه باشگاه فوتبال ثبت نام کرد و خب من تونستم برم باشگاه فوتبال و به آرزوم رسیدم و هزینه های اولیه مثل کفش و لباس تیم رو ایشون با هزینه خودشه داد و بعد رفت به پدرم گفت ک پسر مون خودش با این سن رفته کار کرده و پول در آورده و این وسایل رو خرید شماهم کمک کن بهش و شهریه رو هر ماه بده (جالب باشه بدونید ک بقیه باشگاه ها شهریه ماهی 100 تومن بود ولی این باشگاه ک من رفتم اولین جایی هم ک رفتم بود شهریه اش 25 تومن بود ک شگفت انگیز بود )
من رفتم سر تمرین و خراب کردم خیلی خراب داغون افتضاح اصلا یه وضعی
خلاصه یکی دو سال همونجا رفتم بعد برای پیشرفت رفتم یه جا تست دادم قبول شدم لیگ حوضه جنوب غرب تهران
ولی خوب بود من در سن 17 سالگی اونجا بازی کردم و در اولین لیگ شماره 11 پوشیدم و تمام هفت بازی اولمون رو 1 بر صفر زدیم یعنی بردیم ک تمام گل ها رو هم من زدم یه بازی چهار بر دو شد ک من دوتا گل زدم و بدون باخت صعود کردیم از گروهی و رفتیم حذفیا و در اولین بازی باختیم
یه توضیح بدم لیگ حوضه جنوب غرب تهران اسمش لیگ چهار تا گروه هستن از هر گروه چهار تیم میره بالا
حالا بگزریم من در بازی دوستان بعد از اخرین بازی مصدوم شدم در واقع با کف استوک گذاشتن روی ساقم ک هم ساقم ترک خورد و هم مچ پام شکست
بعد از اون تیم اومدم بیرون یعنی بعد از درمان و در سن 18 سالگی من وارد تیمی شدم ک الان هم هستم اول سال اول شماره 21 و در سال دوم شماره 14 رو پوشیدم ک الان 14 میپوشم و در لیگ دو بزرگسالان تهران در سن 18 سالگی بازی کردم و داغون بودم هیچ گلی نزدم و یه شش ماهی هست ک پس رفت دارم نمیدونم چرا شاید هم پس رفت نیست خدا افراد قوی تر از قبل رو هر سری میزاره جلوم نمیدونم ولی من اومید وارم و دارم دنبال یه پله بالا تر میگردم میدونم همینجا ک هستم هنوز نتیجه نگرفتم ولی میدونم ک مشکل از من نیست از جایی هست ک من قرار گرفتم ولی قدرت تغییر رو ندارم و میترسم ای خدداااااا هسش خیلی بده انگار دارم خودم رو دار میزنم وقتی میدونم باید از این تیم برم بیرون ولی چون میترسم نمیرم
بگذریم بریم سراغ اصل مطلب
من امیر حسین رفیع پناه خیلی خیلی دوست دارم در تیم بارسلونا بازی کنم
(استاد اینو خطاب به شما بگم ک من هدفم بارسلونا هستش میدونم شما میگید شرایط رو تایین کنید ن یک جای خاص امااام من هدفم بارسلونا هستش ارزوی بچه گیم بازی کردن pes بود چون نداشتیم و اینکه من بارسلونا بردارم الان بازی در خود بارسلونا با تی شرت بارسلونا و شماره ده هدف و آرزو و خواسته ام هستش) هدف اینه
وکلی جام بگیرم توپ طلا جام لیگ قهرمانان اروپا شش گانه در لالیگا وووووو من یک خواسته و هدف دیگ از لحاظ فوتبالی دارم اونم اینه ک من با تیم ملی ایران قهرمان جهان بشم و جام قهرمانی رو در شرایطی ک کاپیتان هستم بالای سر ببرم
حالا چی شد ک من دارم اینارو میگم
اگ براتون سواله
یا حتی اگر نیست
من این اهداف رو با جزییات بیشتر کامل تر برای خیلی ها گفتم و دیروز توست مربی تیم کسی ک عاشقشم واقعا یک مربی فوق العاده هستش اقای سعید گنج خانی ، ایشون برگشت گفت ک تو لیگ یک کشور هم بازی کنی باید کلاهت رو بندازی اسمون و خدات رو شکر کنی و این حرف ها
اخرشم گفت ک بهتر پیشرفت بیشتری کنی منم دستت رو میگیرم و کمکت میکنم بری بالا تر و لی اگر پیشرفت نکنی من کاری باهات نخواهم داشت و امسال سال اخر فوتبالیت هست
و من چند روز احساس بدی داشتم و دارم از چه لحاظ از این لحاظ ک من اون لحظه ترسیدم من به خاطر حرف مربی ام ناراحت نیستم اگرم باشم 1 در صد
99 درصد بابت این ناراحتم ک چرا اون لحظه من ترسیدم و خدا رو فراموش کردم ک خدا هسست و من دربرابر اون حرف بدنم لرزید
درسته من پیشرفت نداشتم ، درسته مودی ام یه روز در حد یه بازیکن ملی ام یه روز در حد اشغال جم کن سر کوچه هم نیستم اینا اعصابم رو خورد میکنه ولی چیزی ک خیلی ناراحتم میکنه اینه ک من اون لحظه خدارو فراموش کردم
فوتبال و اینجور چیزا بخوای نخوای تو مسیر درست میشه ولی …
به حال دمت گرم تویی ک تا اینجا خوندی خداییش دمت گرم عشق منی
ازه خللصه شما حرف ها و سخنان یی از تاپ های دنیارو شنید Top f
اگه یه روز AMIRRP رو دیدی روی پیراهن تیم ملی بدون اون منم یادت بمون
چند وقت دیگه یه فیلم از خودم میگیرم و میزارم داخل سایت تا با قیافه من اشنا بشید موضوعات نا مربوط بود تو متن بالا میدونم ولی دمت گرم خوندی
میدونم توقع داشتی ک اهرش به موفقیت خیلی خلیلی خاصی ختم بشه نشد ولی موفقیت من رو نتها شما بلکه تمام مردم دنیا خواهند دید و اسمم رو فریاد خواهند زد و میزنند
استاد سید حسین عباس منش عزیز دوست دارم بیای در جایگاه vip و بازی منو ببینی تو اسپانیا و بعد بشینیم باهم درباره بازی حرف بزنیم و بفهمیم دفعه بعدی چه کاری رو انجام بدم ک یکم بهتر بشه فقط یکم
ولی یکم های زیاد منظورمو میفمی میدونم از همینت خوشم میاد
ای کسانی که محصول کشف قوانین رو دارید این فایل به قطع میتونه فایل تکمیلی برای جلسه دوم باشه..
من هم مثل همه آدمها اتفاقاتی برام افتاده که ذهنم برای دفعات بعدی ارجاع داده به اون و من رو منع میکرده از انجام دوباره اون کار
یکیش اینکه من چون فروش آنلاین دارم ، گاهی پیش می آید مشتری جنس رو پس میده این کاملا عادیه و حق مشتری هست توی آمریکا …
سری بعدی که من جنسی میفروشم و ایمیلی از مشتری دریافت میکنم بعد از فروش جنس ، ذهنم سریع میگه حتما میخواد ریترن کنه
بارها و بارها من رو ترس فرا گرفته قبل از باز کردن ایمیلی یا چک کردن وب سایت به خاطر همین نجواهای ذهن
استاد درس بزرگی دادن در این بخش و گفتن ” اگر شما دارید روی خودتون کار می کنید به خودتون بگید من دارم روی خودم کار میکنم
من تغییر کردم دیگه اون اتفاق پیش نمی آید
و این میتونه برای شخص من جهشی باشه در مقابل این ترسها
در دوره کشف قوانین مخصوصا جلسه دوم خانم شایسته عزیز اشاره میکنه به تمرین کد نویسی و استاد هم درس میدن که اگر کدی نوشتی و اون چیزی که میخواهی اتفاق نیوفتاد …بیایید چک کنید ببینید چرا اون اتفاق نمی افته …کد ها رو تغییر بدید
و در این فایل هم استا اشاره کرد بیاییم بررسی کنیم که چرا اون اتفاق میوفته به جای اینکه دیگه اون کار خاص رو براش قدمی برنداریم
این ترس از پس دادن اجناس من رو همیشه اذیت می کرد هنوز ته مانده اش هست ولی من اینطوری باهاش مقابله کردم …به ذهن گفتم اون شخص حقش هست که اگر جنسی رو دوست نداره پس بده چرا من باید ناراحت بشم …همونطور که خدای من میخواد من خوشحال باشم خدای اونم میخواد اون خوشحال باشه و من کی هستم که بخوام ناراحت بشم از خوشحالی اون فرد
انقدر اینو تکرار کردم که الانا اگر اتفاق بیوفته و کسی جنسی رو پس بده استرس نمی گیرم و سریع بهش میگم اشکالی نداره من مشکلی بابت پس گرفتن ندارم
این در حالی هست که اون اوایل خیلی به هم میریختم و همش میگفتم من که دارم روی خودم کار میکنم چرا باید این اتفاق برای من بیوفته
نگو که من باید درس خودخواهی رو پاس میکردم
نگو که من باید به یک نیروی واحد ایمان می اوردم نیرویی که در قلب من میزنه و در قلب مشتری من هم میزنه
نگو که من باید فقط اون سرباز پیاده باشم توی بازی شطرنج تا به مرحله ای آخر برسم و ترفیع بگیرم و کیش کنم
این فایل زمانیکه آمد روی سایت ، من درگیر یک مشکلی بودم که برای من نبود ولی از من خواسته شده بود همفکری کنم
و قبل از اینکه این فایل رو ببینم در اون بحث داشتم میگفتم” قاتی بازی ذهن نشو” …به یاد بیار چند بار تا حالا ذهن به بازی گرفته تو رو
به یاد بیار درس استاد رو که میگه فکرهایی که احساس ترس به ما میدن از طرف شیطانن و فکرهایی که احساس امید میدن از طرف خدا هستن
و اون شخص به من گفت خیلی خیلی آرام شدم با حرفات
و بعد آمدم توی سایت و دیدم این فایل روی سایت آمده
و گفتم خدایا دمت گرم که همش داری باهام حرف میزنی
دست بوستم
فردای اون روزی که برای مشکلی هم فکری میکردم و میگفتم فقط باید بتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم
اینجا توی پرانتز بگم من روی گوشیم یک قران داریم که هر روز یک آیه رو به عنوان آیه روز نشونم میده
فردای اون روز آیه ای که نشونم داد مضمونش این بود که خداوند پاداش میده به اشخاصی که فقط به خدا ایمان دارن
باز دوباره به خدا گفتم اینم یه نشونه دیگه که داری باهام حرف میزنی
Let us remind ourselves of the main role of the universe: the universe is like a mirror that responds to our beliefs and thoughts and returns them as events and conditions. The key point is that whether you accept this or not, it works. If we are wise, we can use this law to our advantage.
Practice: What You Can Do
As the master said, control what we listen to, what we say, and what we think, and pay attention to how we feel. The response is in our hands.
During the day, what is your most common feeling?
To be honest, fear and anxiety about the future, and thoughts about inappropriate events from the past, and mistakes I’ve made. This means I must work hard to change this personality by following what the master said. Today, I will try to focus on my mind and then start learning English, continuing to stick to the plan.
In conclusion, our senses reflect the beliefs in our minds.
Practice:
In the past, even though things happened correctly and safely hundreds of times when one time went wrong, we concluded that we were not suitable for the task.
The First Experience:
Before 2022, around 2021 or 2020, I started repairing faulty boards and devices. Most of the time, I successfully repaired my own devices, even some that had been useless and faulty for over a decade. I then began repairing boards and devices for others. I remember receiving a red speaker with a broken power circuit that had been poorly repaired before. When I worked on it, I made it even worse. From that day, I concluded that I was not the right person to repair others’ devices.
At that time, I also went to repair shops near my house and asked for help with this board, but they refused. I concluded that people were jealous and mean, and no one would help anyone. I stopped working on repairs until 2024. When economic pressure increased, I thought about my special talent in electronics. Recently, I started learning repairing academically instead of just trying to fix things on the go.
The Second Experience:
Currently, I am living in Pakistan. 25 days ago, someone severely injured me with a knife while trying to steal my phone. I resisted and fought back, sustaining several injuries to my neck and abdomen. I was taken to the hospital and underwent a 3.5-hour emergency operation. Allah gave me a second chance at life. I had commuted through that main street thousands of times without incident, even during night shifts. But now, I believe Pakistan is not a good place to live, as I was nearly killed.
As the master said, our minds deceive us by focusing on the bad events.
Fun Fact:
Before the operation, despite knowing my condition was severe, I was very happy and smiling. I thought about the good things I wanted to experience in the future because I knew that allowing my mind to dwell on bad things would worsen my condition.
Now, we must control our minds instead of letting them control us. I love you, master.
Our minds control us by fear, and the devil too. Since I am at home and working on the master’s files, I am not afraid of those people. Even at that moment, I was not afraid. However, people around me try to instill fear, telling me not to go outside anymore. While I am not completely unafraid, I know I must be cautious of my environment, as I didn’t notice the attacker coming from behind.
Practice 2:
If you have too much resistance to doing something, it means something is wrong on your mind. Now, identify what actions you have too much resistance to.
I want to make financial progress. What beliefs do I have, what new beliefs should I build, and what lessons do I need to take to reach my goals?
کلی مثال و اتفاق هست که تجربه کردم و هرکدوم به یه مدلی کوتاه مدت یا طولانی مدت منو درگیر خودش کرده.
یادمه قبلا برای رفت و آمد به دانشگاهم که شهر دیگه بود همیشه استرس و نگرانی داشتم اونم به این دلیل که فقط در روز یه اتوبوس میرفت و جز همون نه دیگه قطاری بود و نه هواپیما که بگم این نشد یه جور دیگه و چون پیش اومده بود که لحظه آخر بخاطر خرابی یا چیز دیگه اون روز کنسل شده بود من دیگه همیشه برای رفت و آمد این استرس و نگرانی رو داشتم که خب نمیدونستم که بخاطر نگرانی منه که هرسری هم از مدل نگرانی ها دارم و هرسری هم به دلایل مختلف به سختی رفت و آمد میکنم و الان متوجه اشتباه کارم شدم.
یا اینکه وقتی قرار بود برای بار دوم یه درسی رو ارائه بدم سرکلاس،توی ذهنم ارائه دفعه اولم به ذهنم میومد که نه من نمیتونم چون اون سری با انرژی کافی بودم و مسلط ولی همین که شروع کردم به حرف زدن کلی استرس وجودمو گرفت پس کلا نمیتونم ارائه بدم و حتی برای پایان نامه ارشد هم قراره همین اتفاق بیفته و متاسفانه سری دوم ارائه هم نه به اندازه سری اول ولی بازم اون استرس بد رو گرفتم و الان میفهمم برای چی بوده و سعی میکنم حداقل برای موارد دیگه این اتفاق نیفته و البته به تازگی توی یه مصاحبه که شرکت کردم بدون ذره ای استرس و با خونسردی که برای خودم هم عجیب بود صحبت کردم و از خودمو رزومه ای که داشتم گفتم و خیلی خوشحالم از این بابت.
یا اینکه سرکلاس زبان تخصصی با اینکه من قبلش کلی خوب خونده بودم و اصلن مشکلی توی تلفظ و خوندن زبان انگلیسی نداشتم ولی چون یبار که به صورت داوطلب خواسته بودم بخونم و اون موقع اونجور که خودم میخواستم پیش نرفت و یه جاهایی رو به غلط خوندم دیگه جلسات بعدی توی اون خوندن داوطلبانه شرکت نکردم تا روز امتحان که کلی هم براش ترس داشتم که باز هم قراره بد بخونم ولی با کمال تعجب خیلی روی مطالب درس مسلط بودم و به راحتی خوندم و اونجا فهمیدم که همه اون جلسات الکی خودمو از خواندن محروم کرده بودم و هرسری هم استرس اینو داشتم که استادم اسم منو برای خوندن صدا نزنه.
و خیلی دیگه از اتفاقات ریز و درشتی که حتی خیلیاشو حضورذهن ندارم و الان متوجه شدم که نباید به. خودم سخت بگیرم و باید بپذیرم که ممکنه از بین این همه شدن ها یه نشدن اتفاق بیفته که همونجور که اون شدن ها عامل این نشدن نبوده پس این نشدن الان هم تاثیری توی اتفاقات بعدی نداره و قرار نیست مدام تکرار بشه ولی به شرط اینکه من توجهی به این اتفاق ناخوشایند نداشته باشم.
تجربه من تو این زمینه به این شکل بود که من در املاک کار میکردم و از همون ماه اول به راحتی قرارداد فروش مینوشتم و هفت هشت ماه به شکل عالی پیش رفتم و پیشرفت خوبی داشتم و یک جا یک استپ خیلی بدی خوردم و گفتم که دیگه مشتری نیست ماه پیش هم که 5/6 تا قرارداد فروش نوشتم شانسی بود و یهو من رو ترس برداشت و یا گفتم شاید بقیه چشمم زدن و متاسفانه به عوامل بیرونی نسبت دادم و به جایی رسیدم که گفتم این شغل مناسب من نیست من دیگه قرارداد نمیتونم بنویسم و تواناییش رو ندارم با اینکه من ماه های اولم بدون هیچ تجربه خاصی فقط و فقط با حال خوب با انرژی مثبت با تصویر سازی و خنده میرفتم دفتر و جز بهترین ها بودم
و بعد از خارج شدن از اون شغل و خلوت کردن با خودم متوجه شدم که اونجایی که من خوب کار میکردم نه ترسی از آینده داشتم و هیچ فرکانس بدی برای آینده نمیفرستادم و وقتی که هی جلو تر میرفتم میگفتم خوب الان مشتری بعدی معلوم نیست کی بیاد؟!
با اینکه من 90 درصد مشتری هام تو یک روز میومدن و همون روز خرید میکردن به راحتی…!
و فهمیدم اونجایی که استپ خوردم همش انگشت اشارم به سمت بیرون بود و نمیدونستم که باید روی خودم و باور هام کار کنم
با اینکه قبلا فایل هاتون رو دیده بودم کمو بیش اما چون تو مدار شما نبودم نمیتونستم با ویدیو های شما ارتباط بگیرم اما الان هر روز ویدیو دوره و ویس هاتون رو گوش میکنم و سعی میکنم بیشتر به حرف هاتون عمل کنم تا اینکه به قول شما فقط باهاشون حال کنم …!
از خدای عزیز و مهربونم ممنونم که شما رو به من معرفی کرد تا بتونم راحت تر این دنیا و قوانینش رو بشناسم و روی خودم کار کنم تا بهترین خودم بشم
با آرزوی حال بسیار عالی ، شادی و آرامش برای تمام دوستان عزیز
من باوردارم که تمام اتفاقات زندگی من به خاطرافکاروباورهاوفرکانس هایی هست که به جهان هستی ارسال میکنم
یک مثال بزنم تقریبا1ماه شایدم کمتریک تصادف بدی کردم توخیابون واول یکم ناراحت شدم ولی همش میگفتم قطعاخیریتی دراون هست وباورکنیدکه حالم خوب بودونگران نبودم ومن تاحالاتصادف نکرده بودم این جوری وهمیشه خداهواسش به رانندگی من بودومنوحتی ازمرگ نجات داده توجاده هاومن اولین باری بودکه ازبیمه ماشینم استفاده کردم وحتی کسی که بامن تصادف کردخیلی ادم ارومی بودویک پسررباشخصیت وماباهم بحثی نکردیم ودرارامش بودیم
چرا؟؟چون من دارم روی باورهام کارمیکنم روی تغییرخودم وازاون به بعدبه فکربهتررانندگی کردن خودم هستم وموقع رانندگی ازخداوندهدایت میخوام که خداچطوربهتررانندگی کنم خودت بهم بگوخودت یادم بده
البته من دراون مسیری که تصادف کردم هرروزمیرفتم چون محله کارمه ویکم نجوای ذهن میادیک دفه وبهم میگه مواظب باش اینجاتصادف نکنی امامن بهش توجه نمیکنم واحساسموخوب نگه میدارم
من یادمه سوم راهنمایی بادوچرخه خوردم زمین وبدنم اسیب دیدوچندوقت پام روبسته بودم ودقیقاازهمون زمان دیگه دوچرخه نخریدم وهمین االان متوجه شدم چرادیگه دنبال دوچرخه نرفتم چون ذهنم بهم میگه خطرناکه ومنوازخریددوچرخه منع کرده وبه قول استادبایدافساراین ذهن چموشوبه دست خودمون بگیریم ونذاریم ترس هاوشیطان برماغلبه کنه
خداوندبه ماوعده ثروت وفزونی داده
شیطان به ماوعده فقروتنهایی ومشکلات میده
استادمیگه ازهرچی میترسی بروتودلش چون ذهن این اتفاقات بدروبزرگ نمایی میکنه برای حرکت نکردن
ومن مثلابرای همین شغلی که دارم الان کمتروقت میزارم براش چون درامدم کم شده وذهنم میگه دیگه این کارروادامه نده وشغلتوعوض کن امااگه من این شغل رودوست دارم بایدخودم رودرست کنم ببینم ایرادهای من ازکجاست خودمو تغییربدم
البته اززمانی اشنای بااستاد توهمین شغلم به خاطرتغییرباورهام درامدم افزایش پیداکردوبایدبیینم چطورمیتونم مهارتم روتوهمین کارخودم افزایش بدم وتکامل رورعایت کنم تابهتروبهتربشم نه این که شغلمورهاکنم
یامثلارابطه عاطفی باجنس مخالف رومیترسم هنوزچون یک بارتجربه خوبی نداشتم تودانشگاه وجای دیگه اماالان بایدبه خودم بگم ایرادم کجاس که حرکت نمیکنم وبادخترهاراحت ارتباط ندارم وبایدتغییربدم خودم روتاترس هام بریزه قرارنیست دفه بعدشکست بخورم من بایدباورهامودرست کنم ایرادهاموپیداکنم تاموفق بشم
بنام خداوندی که مرا خالق زندگیم آفرید خدایی که همه چیز میشود برایم ،خدایی که مرا آسان میکند برا آسانیها
سلام ودرود فراوان به استاد ارجمندم ومریم نازنینم ودوستان الهی ام
خدارا سپاسگزارم که بلاخره امروز فرصت نوشتن پیدا کردم
استاد جان خداروشکر در خصوص مثالهایی که شما زدید خوب عمل کردم نه اینکه من آن اتفاقات را تجربه نکرده باشم چرا ولی همیشه با توکل بخدا پشت سر گذاشتم
تجربه من از ازدواج نامناسبی که در ابتدا داشتم همانطور که شما اشاره کردید اتفاقی است که یکبار پیش میاد
وقتی بعد از ازدواج متوجه شدم همسرم اعتیاد دارد گفتم دیگه همینی که هست وشانس خودم بوده وزن بالباس سفید میره خونه شوهر وبا کفن میاد بیرون وهمه کاری میکردم که به ضم خودم همسرم را نجات بدهم چون از بیماری قلبی پدرم میترسیدم که با طلاق من وضعیت جسمانی اش بدتر شود ،از حرف مردم وقضاوت آنها میترسیدم از اینکه آبروی پدر ومادر با طلاق من ریخته شود میترسیدم واین ترس واینکه همینی که هست 12 سال زندگی را تحمل کردم که من در آن زندگی نقش مادر و ناجی را برا همسرم داشتم ولی بعد از مرگ فرزندم وقتی همسرم به قولی که داده بود عمل نکرد واعتیادش شدیدتر وایندفعه مواد توهم زا بود از خدا خواستم خودش راهی جلو پام بگذاره وقتی تسلیم شدم ودست از حمایت همسرم برداشتم وقبول کردم من نمیتونم تغییری در زندگی او ایجاد کنم ، خود خانواده ام اصرار کردند که جدا بشم وقتی از ایشون جدا شدم همه میگفتند خب حالا که جدا شدی باید بمونی خونه بابات یا با یه مردی که همسرش فوت کرده یا طلاق داده ازدواج کنی وبشی بچه بزرگ کن بقیه ،وحتی یکی دوتا مورد هم پیش آمد ولی من نپذیرفتم تازه با شما آشنا شده بودم ودوره عزت نفس را کار میکردم گفتم درست قبلا ازدواج کردم ولی اینکه الان دوباره باید با کسی زندگی کنم که شاید اصلا دوستش نداشته باشم را به هیچ وجه قبول ندارم
ووقتی باور کردم طبق قانون من میتونم با تغییر افکار با ارزش قائل شدن برا خودم زندگی ای به مراتب بهتر از قبل داشته باشم جهان ،خداوند جوری پلن زندگی را برام چید که هرکسی بشنوه باور نمیکند
الان که دارم آن روزها را بررسی میکنم میبینم آن روزها با اینکه همسرم از نظر بقیه شخص به درد نخوری بود من هیچ وقت هیچ جا ازش بدگویی وگله نکردم وحتی سعی میکردم محبتی که خودم میخوام تجربه کنم را باعشق نثار ایشون کنم همیشه به نکات مثبت دیگران توجه میکردم بدون اینکه از قانون جهان وتحسین خبر داشته باشم، والان میفهمم تجربه شیرین الانم نتیجه افکار قبلم هست الان همسری دارم که بی نهایت عاشقم هست ودوسم داره سالم ، ورزشکار ،دست ودلباز ،وبامحبت وزیبا ونکته ای که برا همه تعجب داشت قبلا ازدواج نکرده وحتی چند سالی از من کوچکتره ومن فقط با کار کردن روی خودم وتغییر باورهام واینکه لایق خوشبختی وسعادت هستم این زندگی همراه باعشق را برا خودم خلق کردم
چون همانطور که شما اشاره کردید جهان مثل آیینه است که به افکار ما پاسخ می دهد
مورد بعدی در خصوص سلامتی هست خب من باور داشتم که بدنم این قدرت رو داره که از خودش محافظت کنه خودش را ترمیم کند وهمیشه این مثال تو ذهنم بود که همانطور که بدنم بدون اینکه من کاری انجام بدم وقتی زخم کوچکی بر میدارم خودش را ترمیم میکند میتونه در برابر هر ویروس ومیکروبی از خودش محافظت کند وهمین باور سبب شد من در بیماری پندمیک با اینکه از همسرم که مبتلا بود پرستاری میکردم ویا در محل کار با افراد زیادی سرو کار داشتم هرگز به آن بیماری مبتلا نشوم
تجربه دیگه من در مورد دوچرخه سواری هست خب من عاشق این ورزش بودم وقتی 7،8 ساله بودم دوچرخه داداشم را برداشتم وسوار شدم چند دور باهاش زدم دور آخر نمیدونم چی شد با دوچرخه خوردم زمین ودستم به پله خانه همسایه برخورد کرد آن روز مامانم تازه برام النگو گرفته بود آن ضربه باعث شد النگوم بشکنه جدا از اینکه دستم ضرب دید ولی ناراحتی من بخاطر النگوم بود وهمان تجربه باعث شد دیگه سوار دوچرخه نشم تا بعد از 30 سال وقتی دوستم بهم گفتم باشگاه سانس دوچرخه سواری برا بانوان داره بیا باهم دیگه بریم گفتم باشه تصمیم گرفتم بر ترسم غلبه کنم وآن اتفاق ناخوشایند را فراموش کنم وتلاش کردم و با کمک دوستم همان روز اول تسلط پیدا کردم بر دوچرخه سواری وچقدر این تجربه دوباره شیرین بود وهر روز اینکار کار را تکرار کردم تا به مهارت کامل رسیدم در صورتی که دوستم دیگه نیومد
میدونید استاد اتفاقات همیشه هست ولی وقتی ما قانون رو درک کنیم وقتی متوجه احساسمون در مورد تمام اتفاقات باشیم خیلی بهتر میتونیم افکار وزندگیمون را کنترل کنیم
همانطور که شما در فایلهای مختلف بیان کردی باید هر آنچه از گذشته تو ذهنمون هست دور بریزیم تا بتونیم نسخه جدیدی از خودمون طبق قانون بسازیم واز زندگی وزمان حالمون لذت ببریم وزندگی را به معنای واقعی زندگی کنیم
الان خداروشکر به لطف آموزههای شما وآگاهیهای دوره های دوازده قدم واحساس لیاقت آنقدر فکت های قوی دارم که بتونم بزنم تو دهنم ذهنم که خفه بشه شاید در شرایط بسیار بد برای چند لحظه کنترل از دستم بیرون بره ولی سریع حواسم را میدم به احساسم وقانون احساس خوب = اتفاقات خوب رو به خودم یادآوری میکنم
من خیلی خوشبختم خدا خیلی دوستم داره که در این مسیر زیبا قرار گرفتم وچنین استادان بی نظیر ودوستان ارزشمندی دارم که هر روز دارم از آنها چیز وراه وروش درست زندگی کردن می آموزم خدارا هزاران هزار بار شاکر وسپاسگزارم
در پناه الله شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت ولیاقتمند باشید در دنیا وآخرت
اولین روز ک شما این فایل رو گذاشتید من گفتم چ عجب استاد فایلی گذاشتن با درخواست من یکی نیس ومن بهش نیاز ندارم ودر واقع پاسخ ب سوال من نبود چ عجب …ههههه
از جاییکه همیشه فایلهای شما پاسخ ب فرکانس من ودرخواست من از خداوند هستن وجوابمو همیشه میگیرم خداروشکر این هم از فضل پروردگارم هست ..
استاد. باورتون میدونم ک میشه من چندروز نگذشت ک جهان دیگه بهم گف یا باید تغییر کنی یا له میشی
من ک خداروشکر از لحاظ موضوعات دیگه نتایج خوبی گرفتم در طول این 2سال باشما بودم فقط تنها چیزی ک تغییر چشمگیری نداشت مبحث مالی بود ک میدونم برای شما جزو مهمترین مبحث هست ثروت
ومن با تضادی ک دراین چندروز بهش برخوردم متوجه شدم این فایل دقیقا جواب سوال من هست وخیلی دقیقا خدا امروز گف دوره 12 قدم امروز نمیخات برو سراغ این فایل من اولش گفتم ن بابا فک نکنم این فایل برای من باشه
بعداومدم شنیدم تعجب کردم جواب تمام سوالاتمو داشت وکلی بهم الهام شد چقدر نوشتم خدای من
همش سوال میکردم یک مدته خدایا چرا وضع مالیم اونجور ک میخام نشد
خدایا چ کاری راه بندازم
خدایا کمکم کن هدایتم کن درها رو بروم باز کن چرا من شاغل نیستم خیلی وقته
چرا اصلا بیزینس دیگه ندارم
یا بیزینس اولم درهمون بارهای اول موفقیت آمیز نبود
فهمیدم من حتی حاضر نبودم بفروشم واسه خودم روم نمیشد وعزت نفسم بشدت مشکل داشت اون زمان دوره عزت نفس رو نخریده بودم اصلا
تنها کاری ک کرده بودم اون هم از شما یاد گرفته بودم نقد میدادم محصولاتم رو
وتمام نکاتی ک درمورد ثروت گفته بودید توی قدم اول و دوم مم اصلا ب هیچکدوم عمل نکرده بودم کلی باور مخرب داشتم
و ارزشی برای کاردستم قاعل نبودم
تا انتقادی میشنیدم بهم میریختم
کلی افراد بهم میگفتن گرون میفروشی
شوهرم میگف ارزون میفروشی
یا ما مشتری آوردیم چیزی ب ما بده
ومن از درون بهم میریختم
یا میگفتن بابا کی دیگه زیورآلات میخره برو خیاطی
و کلی باورم مخرب بود
یا بار اول کم هزینه کردم همه رو فروختم بار دوم 7 برابر کردم هزینه رو بهم گفتن وسایل گرون میشه تو ایران خودتم میدونی هرروز ک بگذره چیزی از قبل خریدی سود تو میشه من گوش کردم و بعد چندماه محصولاتم طول کشید تا فروختم وچقدر تمرین ستاره قطبی نوشتم تا فروش رفتن وگرنه اگر از تمرین کمک نمیگرفتم شاید رو دستم باد میکردن خداییش با اون عملکرد افکار و ورودیایی ک من داشتم 2سال پیش
والان بعد از یادگیری خیاطی من زایمان کردم
وقفه افتاد بین یاد گیری ترمهای اولی وپیشرفته
ومن حقیقت دلمو زد خیاطی حس کردم نه این مال من نیس
اولش خیلی نجوا اومد تو چقد میخای عوض کنی حرفه
والان شوهرت وبقیه چی میگن
چقد هزینه کردی
چقد وقت وانرژی ذهنی فیزیکی گذاشتی
چقد کلاس آنلاین شرکت کردی
همه کلاسها رو میدیدم رو گوشیم هست حتی دلم نمیات نگاشون کنم نمیدونستم چرا
همش میگفتم فک کنم من سرد شدم
بعد سر بحث باهمسرم بازشد بهش گفتم اگر علاقم بود حداقل دلم براش تنگ میشد خیاطی
چرا دلم براش تنگ شد توی این مرحله ای ک وقتم با زایمان ونوزاد پر شد
گف اره اما زمان داره میگذره
دیگه چیزی نگفتم فقط فکر کردم 1هفته فکر کردم واز خدا کمک خاستم خدا گف اگر دوسش نداری هیچوقت دیر نیس مسیری از رشدت بود انرژی گذاشتی بزرگتر شدی وحداقل متوجه شدی دوسش نداری اگر رفتی چون فکر کردی فقط خیاطی پولسازه بخاطر حرفای اطرافیانت
پس عشقت نبوده گرفتم همه کلاسهارو پاک کردم از گوشیم
وبصورت هدایتی وارد کانال جدیدی از آموزش هنر جدید شدم
ک انشالله بزودی میام وبا تغییر باورهام دوره عزت نفس دوره 12 قدم پیش میرم مهارتهامو افزایش میدم در مسیر جدید وعلاقم وازش پول میسازم با ایمان وتوکل ب خدا ک همیشه بهم لطف کرده وکافیه باورش کنم فقط ب خودش تکیه کنم میدونم رهام نمیکنه خودش قول داده اگر دلم واقعا باهاش باشه وفقط از خودش بخام
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته ی مهربان و دوستان گرامی
من خیلی خیلی از خداوند و استاد عزیز سپاسگزارم برای این فایل پر از آگاهی و مطالب زیبا
من 15 سالمه و از 12 سالگی با شما آشنا شدم و فایل هاتون رو گوش میکردم و یاد میگرفتم اما هیچ وقت برای موفقیت یا اتفاق هایی که دوست داشتم رخ بدهد هیچ قدمی برنمیداشتم
اما الان خیلی جدی سعی دارم باور هام رو تغییر بدم و خالق زندگی خودم باشم
از وقتی این تصمیم رو گرفتم از طرف خداوند ادم ها و شرایط های خیلی خوب و شگفت انگیزی دارن میان و به موفقیت من کمک میکنن و واقعا سپاسگزارم
این اولین کامنت من تو این سایته قبلا فایل هاتون رو گوش میکردم اما نه عضو سایت بودم نه کامنتی میزاشتم
اما الان که واقعا دارم روی باور هام کار میکنم خیلی خیلی برای کامنت گزاشتن روی سایت ذوق داشتم و میدونستم این یک تغییر و تجربه خیلی عالی میشه و به خاطر همین موضوع که ممکنه از دید بقیه کوچیک به نظر بیاد برای من خیلی ارزش داشت
واقعا خوشحالم که تونستم توی همین سن بتونم روی باورهام کار کنم البته که هیچ وقت برای شروع دیر نیست
خیلی برای واقعا قدم برداشتن با شما دوستان و استاد عزیز خوشحالم و هیجان دارم
دوست داشتم یک کامنت برای شروع روی سایت قرار بدم و با بی تجربه بودنم مقابله کردم و این کار و انجام دادم
استاد خیلی ممنونم برای این فایل عالی و بهترین ها رو برای شما آرزومندم
من تحسینت میکنم واقعا همینکه پا روی ترس هات گذاشتی و شروع کردی به کامنت نوشتن بدون که اتفاقات بزرگی را رقم زدی و ازت میخواهم این کار را ادامه بدهی تا معجزاتشو ببینی واقعا اگر از این سن کم شروع کنی روی باورهات کار کردن پایه و اساس زندگیت رو روی یک فنداسیون محکم بنا کردی
من بارها این ترس رو تجربه کردم و بیرون اومدن ازش گاهی برام بسیار دشواره
مثلا اینکه من بیشتر از پونزده ساله که جدا شدم و بعد از جداییم بیشتر از دوازده ساله که به تهران مهاجرت کردم. ولی هنوز به علت خاطرات بدی که از ازدواج قبلی دارم، اون شهر برام جای ناخوشایندییه. هنوز وقتی پسرم که هفده سالشه، حرکاتی انجام میده که شبیه پدرشه، حتی شیوه راه رفتن، دچار استرس میشم. هنوز وقتی یه مرد در محل کار یا حتی خیابون، عصبی میشه و داد میزنه، میترسم. و همه اینها باعث شده که ناخودآگاه از ازدواج گریزان باشم. یا حتی ناخودآگاه از یه رفتار کوچیک پسرم، دچار اضطراب بشم و توی رفتارم باهاش برخورد اشتباهی انجام بدم.
استاد، من از سال 99 به صورت فشرده و تقریبا هر روز فایلهاتون رو گوش میدم. مدام در دفترم مینویسم و درونم رو موشکافی میکنم. میتونم بگم که شما من رو از حملات پنیک، از افسردگی، حتی از حقوق کم نجات دادید. شما بینش جدیدی به من بخشیدید که باعث شد زن قدرتمندی بشم. این ترسهایی که گفتم انقدر کم شده که شاید سالی یک بار هم دیگه به سراغم نمیاد. و هر بار که تجربهش میکنم، هزاران جمله از شما درونم هست که بتونه دستم رو بگیره و آرومم کنه.
حالا میدونم که اگه همسر سابقم سر من داد زده، رفتار بدی انجام داده و یا بهم توهین و تحقیرم کرده، سطح آگاهیش همونقدر بوده و بخشیدمش.
حالا میدونم چرا چنین مردی در زندگی من اومد و درسهاش چی بود. برای دختری که به خودش باور نداشت و مدام احساس حقارت میکرد، طبیعییه که چنین اتفاقی بایفته. چون قانون همینه.
و بعد از طلاق بود که من شجاع شدم. زندگیم رو از صفر به قول شما کلوین ساختم و حالا در بهترین منطقه تهران زندگی میکنم. از صبح که بیدار میشم حسم خوبه و رابطهم با خودم در صلح و آرامشه.
البته هنوز راه زیاد دارم. هنوز جرات ازدواج رو ندارم. هنوز با وجود اینکه خیلی روی خودم کار میکنم ولی فریاد و خشم یه مرد دچار استرسم میکنه ولی میدونم که بالاخره این موضوع رو هم از پسش برمیام. چون این مسیر، همون سراشیبیاییه که قراره توش سوت بزنیم و لذت ببریم. من از پسش برمیام
سپاس از سایتتون و تلاشی ک میکنید
الان ک وارد ایملام شدم دیدم زده عباس منش و به یک باره دیدم زده پاسخ دادن دارم فقط مینویسم پس زیاد به خودم زحمت نمیدم
میخوام از خواسته هام و اهدافی ک دارم بگم ن از ارزو هام
پس سلام به تک تک شما عزیزان ک الان مسمام شدید سلام دیر دادم تا فقط به شمایی سلام کنم ک تا اینجا اومدید
و درخواستم قبل از شروع اینه ک استاد عزیز اگر غلط املایی دیدید لطفا درستش کنید
خب من یه پسر 19 ساله متولد شهریار و بزرگ شده اندیشه تا شش سالگی و از شش تا هشت یا نه سالگی پیش مادر بزرگم بودم در خراسان رضوی شهرستان خلیل آباد بودم به علت اتفاقات خونه ک نتیجه اش یه طلاق شد برای پدر مادرم ک خاطرات زیبایی به جا نزاشته
و پدرم در تهران بود و چون نمیتونست از من نگه داری کنه من تا 9 سالگی پیش مادربزرگم بودم و دوتا عمه هام و دوتا عمو هام ک در اون تایم مجرد بودن
اره خلاصه پدر من زمانی ک من 9 سالم بود دوباره ازدواج کرد با یه فرشته به تمام معنا و من از 9 سالگی تا الان ک میشه ده سال اتفاقات خوب و بد رو پشت سر گذاشتم با مادر جدیدم ک نتیجه این ده سال یعنی بهترین نتیجه اش شده یه برادر 10 ساله (الان ده سالشه) به اسم ارمین و من رابطه بسیار خوبی دارم با خانواده مامانم (مادر جدید)
من از ده تا دوازده سالگی به ورزش کاراته مشغول بودم با اینکه اصلا خوشم نمیومد من بینهایت عاشق فوتبال بودم ولی چون شهریه بالایی داشت پدرم مخالف بود و منو فوتبال نفرستاد بعد از دوازده تا 15 من به رشته والیبال رفت
بزارید یه توضیحی بدم منو تمام رشته ها میخواستن بفرستن ولی فوتبال نمیفرستادن به خاطره شهریه و میگفتن آینده ای نداره چون پارتی میخواد و تو هم استعدادی نداری
من از 15 سالگی دیگ نمیتونستم ادامه بدم چون من واقعا عاشق فوتبال بودم برای همین شروع کردم به تمرین از سن 15 جا داره بگم ک زمانی ک 14 سالم بود شهریه باشگاه والیبال رو میگرفتم و میرفتم بدنسازی و مامانم (مادرجدید از اینجا به بعد بدونید هروقت ک گفتم مامان منظورم نامادری ام هستش) بعد از یک سال فهمید ک من نمیرفتم والیبال، یه سال و خب خوب نباید برام تموم بشه اصولا ولی ایشون هیچی به پدرم نگفت دست منو گرفت و برد یه باشگاه فوتبال ثبت نام کرد و خب من تونستم برم باشگاه فوتبال و به آرزوم رسیدم و هزینه های اولیه مثل کفش و لباس تیم رو ایشون با هزینه خودشه داد و بعد رفت به پدرم گفت ک پسر مون خودش با این سن رفته کار کرده و پول در آورده و این وسایل رو خرید شماهم کمک کن بهش و شهریه رو هر ماه بده (جالب باشه بدونید ک بقیه باشگاه ها شهریه ماهی 100 تومن بود ولی این باشگاه ک من رفتم اولین جایی هم ک رفتم بود شهریه اش 25 تومن بود ک شگفت انگیز بود )
من رفتم سر تمرین و خراب کردم خیلی خراب داغون افتضاح اصلا یه وضعی
خلاصه یکی دو سال همونجا رفتم بعد برای پیشرفت رفتم یه جا تست دادم قبول شدم لیگ حوضه جنوب غرب تهران
ولی خوب بود من در سن 17 سالگی اونجا بازی کردم و در اولین لیگ شماره 11 پوشیدم و تمام هفت بازی اولمون رو 1 بر صفر زدیم یعنی بردیم ک تمام گل ها رو هم من زدم یه بازی چهار بر دو شد ک من دوتا گل زدم و بدون باخت صعود کردیم از گروهی و رفتیم حذفیا و در اولین بازی باختیم
یه توضیح بدم لیگ حوضه جنوب غرب تهران اسمش لیگ چهار تا گروه هستن از هر گروه چهار تیم میره بالا
حالا بگزریم من در بازی دوستان بعد از اخرین بازی مصدوم شدم در واقع با کف استوک گذاشتن روی ساقم ک هم ساقم ترک خورد و هم مچ پام شکست
بعد از اون تیم اومدم بیرون یعنی بعد از درمان و در سن 18 سالگی من وارد تیمی شدم ک الان هم هستم اول سال اول شماره 21 و در سال دوم شماره 14 رو پوشیدم ک الان 14 میپوشم و در لیگ دو بزرگسالان تهران در سن 18 سالگی بازی کردم و داغون بودم هیچ گلی نزدم و یه شش ماهی هست ک پس رفت دارم نمیدونم چرا شاید هم پس رفت نیست خدا افراد قوی تر از قبل رو هر سری میزاره جلوم نمیدونم ولی من اومید وارم و دارم دنبال یه پله بالا تر میگردم میدونم همینجا ک هستم هنوز نتیجه نگرفتم ولی میدونم ک مشکل از من نیست از جایی هست ک من قرار گرفتم ولی قدرت تغییر رو ندارم و میترسم ای خدداااااا هسش خیلی بده انگار دارم خودم رو دار میزنم وقتی میدونم باید از این تیم برم بیرون ولی چون میترسم نمیرم
بگذریم بریم سراغ اصل مطلب
من امیر حسین رفیع پناه خیلی خیلی دوست دارم در تیم بارسلونا بازی کنم
(استاد اینو خطاب به شما بگم ک من هدفم بارسلونا هستش میدونم شما میگید شرایط رو تایین کنید ن یک جای خاص امااام من هدفم بارسلونا هستش ارزوی بچه گیم بازی کردن pes بود چون نداشتیم و اینکه من بارسلونا بردارم الان بازی در خود بارسلونا با تی شرت بارسلونا و شماره ده هدف و آرزو و خواسته ام هستش) هدف اینه
وکلی جام بگیرم توپ طلا جام لیگ قهرمانان اروپا شش گانه در لالیگا وووووو من یک خواسته و هدف دیگ از لحاظ فوتبالی دارم اونم اینه ک من با تیم ملی ایران قهرمان جهان بشم و جام قهرمانی رو در شرایطی ک کاپیتان هستم بالای سر ببرم
حالا چی شد ک من دارم اینارو میگم
اگ براتون سواله
یا حتی اگر نیست
من این اهداف رو با جزییات بیشتر کامل تر برای خیلی ها گفتم و دیروز توست مربی تیم کسی ک عاشقشم واقعا یک مربی فوق العاده هستش اقای سعید گنج خانی ، ایشون برگشت گفت ک تو لیگ یک کشور هم بازی کنی باید کلاهت رو بندازی اسمون و خدات رو شکر کنی و این حرف ها
اخرشم گفت ک بهتر پیشرفت بیشتری کنی منم دستت رو میگیرم و کمکت میکنم بری بالا تر و لی اگر پیشرفت نکنی من کاری باهات نخواهم داشت و امسال سال اخر فوتبالیت هست
و من چند روز احساس بدی داشتم و دارم از چه لحاظ از این لحاظ ک من اون لحظه ترسیدم من به خاطر حرف مربی ام ناراحت نیستم اگرم باشم 1 در صد
99 درصد بابت این ناراحتم ک چرا اون لحظه من ترسیدم و خدا رو فراموش کردم ک خدا هسست و من دربرابر اون حرف بدنم لرزید
درسته من پیشرفت نداشتم ، درسته مودی ام یه روز در حد یه بازیکن ملی ام یه روز در حد اشغال جم کن سر کوچه هم نیستم اینا اعصابم رو خورد میکنه ولی چیزی ک خیلی ناراحتم میکنه اینه ک من اون لحظه خدارو فراموش کردم
فوتبال و اینجور چیزا بخوای نخوای تو مسیر درست میشه ولی …
به حال دمت گرم تویی ک تا اینجا خوندی خداییش دمت گرم عشق منی
ازه خللصه شما حرف ها و سخنان یی از تاپ های دنیارو شنید Top f
اگه یه روز AMIRRP رو دیدی روی پیراهن تیم ملی بدون اون منم یادت بمون
چند وقت دیگه یه فیلم از خودم میگیرم و میزارم داخل سایت تا با قیافه من اشنا بشید موضوعات نا مربوط بود تو متن بالا میدونم ولی دمت گرم خوندی
میدونم توقع داشتی ک اهرش به موفقیت خیلی خلیلی خاصی ختم بشه نشد ولی موفقیت من رو نتها شما بلکه تمام مردم دنیا خواهند دید و اسمم رو فریاد خواهند زد و میزنند
استاد سید حسین عباس منش عزیز دوست دارم بیای در جایگاه vip و بازی منو ببینی تو اسپانیا و بعد بشینیم باهم درباره بازی حرف بزنیم و بفهمیم دفعه بعدی چه کاری رو انجام بدم ک یکم بهتر بشه فقط یکم
ولی یکم های زیاد منظورمو میفمی میدونم از همینت خوشم میاد
در پناه یگانه پروردگار عالم بدرود تا درودی دیگر
به نام خدای هدایتگرم
سلامی گرم به استاد عباس منش عزیزم
ای کسانی که محصول کشف قوانین رو دارید این فایل به قطع میتونه فایل تکمیلی برای جلسه دوم باشه..
من هم مثل همه آدمها اتفاقاتی برام افتاده که ذهنم برای دفعات بعدی ارجاع داده به اون و من رو منع میکرده از انجام دوباره اون کار
یکیش اینکه من چون فروش آنلاین دارم ، گاهی پیش می آید مشتری جنس رو پس میده این کاملا عادیه و حق مشتری هست توی آمریکا …
سری بعدی که من جنسی میفروشم و ایمیلی از مشتری دریافت میکنم بعد از فروش جنس ، ذهنم سریع میگه حتما میخواد ریترن کنه
بارها و بارها من رو ترس فرا گرفته قبل از باز کردن ایمیلی یا چک کردن وب سایت به خاطر همین نجواهای ذهن
استاد درس بزرگی دادن در این بخش و گفتن ” اگر شما دارید روی خودتون کار می کنید به خودتون بگید من دارم روی خودم کار میکنم
من تغییر کردم دیگه اون اتفاق پیش نمی آید
و این میتونه برای شخص من جهشی باشه در مقابل این ترسها
در دوره کشف قوانین مخصوصا جلسه دوم خانم شایسته عزیز اشاره میکنه به تمرین کد نویسی و استاد هم درس میدن که اگر کدی نوشتی و اون چیزی که میخواهی اتفاق نیوفتاد …بیایید چک کنید ببینید چرا اون اتفاق نمی افته …کد ها رو تغییر بدید
و در این فایل هم استا اشاره کرد بیاییم بررسی کنیم که چرا اون اتفاق میوفته به جای اینکه دیگه اون کار خاص رو براش قدمی برنداریم
این ترس از پس دادن اجناس من رو همیشه اذیت می کرد هنوز ته مانده اش هست ولی من اینطوری باهاش مقابله کردم …به ذهن گفتم اون شخص حقش هست که اگر جنسی رو دوست نداره پس بده چرا من باید ناراحت بشم …همونطور که خدای من میخواد من خوشحال باشم خدای اونم میخواد اون خوشحال باشه و من کی هستم که بخوام ناراحت بشم از خوشحالی اون فرد
انقدر اینو تکرار کردم که الانا اگر اتفاق بیوفته و کسی جنسی رو پس بده استرس نمی گیرم و سریع بهش میگم اشکالی نداره من مشکلی بابت پس گرفتن ندارم
این در حالی هست که اون اوایل خیلی به هم میریختم و همش میگفتم من که دارم روی خودم کار میکنم چرا باید این اتفاق برای من بیوفته
نگو که من باید درس خودخواهی رو پاس میکردم
نگو که من باید به یک نیروی واحد ایمان می اوردم نیرویی که در قلب من میزنه و در قلب مشتری من هم میزنه
نگو که من باید فقط اون سرباز پیاده باشم توی بازی شطرنج تا به مرحله ای آخر برسم و ترفیع بگیرم و کیش کنم
این فایل زمانیکه آمد روی سایت ، من درگیر یک مشکلی بودم که برای من نبود ولی از من خواسته شده بود همفکری کنم
و قبل از اینکه این فایل رو ببینم در اون بحث داشتم میگفتم” قاتی بازی ذهن نشو” …به یاد بیار چند بار تا حالا ذهن به بازی گرفته تو رو
به یاد بیار درس استاد رو که میگه فکرهایی که احساس ترس به ما میدن از طرف شیطانن و فکرهایی که احساس امید میدن از طرف خدا هستن
و اون شخص به من گفت خیلی خیلی آرام شدم با حرفات
و بعد آمدم توی سایت و دیدم این فایل روی سایت آمده
و گفتم خدایا دمت گرم که همش داری باهام حرف میزنی
دست بوستم
فردای اون روزی که برای مشکلی هم فکری میکردم و میگفتم فقط باید بتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم
اینجا توی پرانتز بگم من روی گوشیم یک قران داریم که هر روز یک آیه رو به عنوان آیه روز نشونم میده
فردای اون روز آیه ای که نشونم داد مضمونش این بود که خداوند پاداش میده به اشخاصی که فقط به خدا ایمان دارن
باز دوباره به خدا گفتم اینم یه نشونه دیگه که داری باهام حرف میزنی
دمت گرم
Hello, my dear lovely master,
File: How Our Mind Tricks Us
Let us remind ourselves of the main role of the universe: the universe is like a mirror that responds to our beliefs and thoughts and returns them as events and conditions. The key point is that whether you accept this or not, it works. If we are wise, we can use this law to our advantage.
Practice: What You Can Do
As the master said, control what we listen to, what we say, and what we think, and pay attention to how we feel. The response is in our hands.
During the day, what is your most common feeling?
To be honest, fear and anxiety about the future, and thoughts about inappropriate events from the past, and mistakes I’ve made. This means I must work hard to change this personality by following what the master said. Today, I will try to focus on my mind and then start learning English, continuing to stick to the plan.
In conclusion, our senses reflect the beliefs in our minds.
Practice:
In the past, even though things happened correctly and safely hundreds of times when one time went wrong, we concluded that we were not suitable for the task.
The First Experience:
Before 2022, around 2021 or 2020, I started repairing faulty boards and devices. Most of the time, I successfully repaired my own devices, even some that had been useless and faulty for over a decade. I then began repairing boards and devices for others. I remember receiving a red speaker with a broken power circuit that had been poorly repaired before. When I worked on it, I made it even worse. From that day, I concluded that I was not the right person to repair others’ devices.
At that time, I also went to repair shops near my house and asked for help with this board, but they refused. I concluded that people were jealous and mean, and no one would help anyone. I stopped working on repairs until 2024. When economic pressure increased, I thought about my special talent in electronics. Recently, I started learning repairing academically instead of just trying to fix things on the go.
The Second Experience:
Currently, I am living in Pakistan. 25 days ago, someone severely injured me with a knife while trying to steal my phone. I resisted and fought back, sustaining several injuries to my neck and abdomen. I was taken to the hospital and underwent a 3.5-hour emergency operation. Allah gave me a second chance at life. I had commuted through that main street thousands of times without incident, even during night shifts. But now, I believe Pakistan is not a good place to live, as I was nearly killed.
As the master said, our minds deceive us by focusing on the bad events.
Fun Fact:
Before the operation, despite knowing my condition was severe, I was very happy and smiling. I thought about the good things I wanted to experience in the future because I knew that allowing my mind to dwell on bad things would worsen my condition.
Now, we must control our minds instead of letting them control us. I love you, master.
Our minds control us by fear, and the devil too. Since I am at home and working on the master’s files, I am not afraid of those people. Even at that moment, I was not afraid. However, people around me try to instill fear, telling me not to go outside anymore. While I am not completely unafraid, I know I must be cautious of my environment, as I didn’t notice the attacker coming from behind.
Practice 2:
If you have too much resistance to doing something, it means something is wrong on your mind. Now, identify what actions you have too much resistance to.
I want to make financial progress. What beliefs do I have, what new beliefs should I build, and what lessons do I need to take to reach my goals?
سلاممم
کلی مثال و اتفاق هست که تجربه کردم و هرکدوم به یه مدلی کوتاه مدت یا طولانی مدت منو درگیر خودش کرده.
یادمه قبلا برای رفت و آمد به دانشگاهم که شهر دیگه بود همیشه استرس و نگرانی داشتم اونم به این دلیل که فقط در روز یه اتوبوس میرفت و جز همون نه دیگه قطاری بود و نه هواپیما که بگم این نشد یه جور دیگه و چون پیش اومده بود که لحظه آخر بخاطر خرابی یا چیز دیگه اون روز کنسل شده بود من دیگه همیشه برای رفت و آمد این استرس و نگرانی رو داشتم که خب نمیدونستم که بخاطر نگرانی منه که هرسری هم از مدل نگرانی ها دارم و هرسری هم به دلایل مختلف به سختی رفت و آمد میکنم و الان متوجه اشتباه کارم شدم.
یا اینکه وقتی قرار بود برای بار دوم یه درسی رو ارائه بدم سرکلاس،توی ذهنم ارائه دفعه اولم به ذهنم میومد که نه من نمیتونم چون اون سری با انرژی کافی بودم و مسلط ولی همین که شروع کردم به حرف زدن کلی استرس وجودمو گرفت پس کلا نمیتونم ارائه بدم و حتی برای پایان نامه ارشد هم قراره همین اتفاق بیفته و متاسفانه سری دوم ارائه هم نه به اندازه سری اول ولی بازم اون استرس بد رو گرفتم و الان میفهمم برای چی بوده و سعی میکنم حداقل برای موارد دیگه این اتفاق نیفته و البته به تازگی توی یه مصاحبه که شرکت کردم بدون ذره ای استرس و با خونسردی که برای خودم هم عجیب بود صحبت کردم و از خودمو رزومه ای که داشتم گفتم و خیلی خوشحالم از این بابت.
یا اینکه سرکلاس زبان تخصصی با اینکه من قبلش کلی خوب خونده بودم و اصلن مشکلی توی تلفظ و خوندن زبان انگلیسی نداشتم ولی چون یبار که به صورت داوطلب خواسته بودم بخونم و اون موقع اونجور که خودم میخواستم پیش نرفت و یه جاهایی رو به غلط خوندم دیگه جلسات بعدی توی اون خوندن داوطلبانه شرکت نکردم تا روز امتحان که کلی هم براش ترس داشتم که باز هم قراره بد بخونم ولی با کمال تعجب خیلی روی مطالب درس مسلط بودم و به راحتی خوندم و اونجا فهمیدم که همه اون جلسات الکی خودمو از خواندن محروم کرده بودم و هرسری هم استرس اینو داشتم که استادم اسم منو برای خوندن صدا نزنه.
و خیلی دیگه از اتفاقات ریز و درشتی که حتی خیلیاشو حضورذهن ندارم و الان متوجه شدم که نباید به. خودم سخت بگیرم و باید بپذیرم که ممکنه از بین این همه شدن ها یه نشدن اتفاق بیفته که همونجور که اون شدن ها عامل این نشدن نبوده پس این نشدن الان هم تاثیری توی اتفاقات بعدی نداره و قرار نیست مدام تکرار بشه ولی به شرط اینکه من توجهی به این اتفاق ناخوشایند نداشته باشم.
سلام به تمام دوستان عزیز و پر انرژی
تجربه من تو این زمینه به این شکل بود که من در املاک کار میکردم و از همون ماه اول به راحتی قرارداد فروش مینوشتم و هفت هشت ماه به شکل عالی پیش رفتم و پیشرفت خوبی داشتم و یک جا یک استپ خیلی بدی خوردم و گفتم که دیگه مشتری نیست ماه پیش هم که 5/6 تا قرارداد فروش نوشتم شانسی بود و یهو من رو ترس برداشت و یا گفتم شاید بقیه چشمم زدن و متاسفانه به عوامل بیرونی نسبت دادم و به جایی رسیدم که گفتم این شغل مناسب من نیست من دیگه قرارداد نمیتونم بنویسم و تواناییش رو ندارم با اینکه من ماه های اولم بدون هیچ تجربه خاصی فقط و فقط با حال خوب با انرژی مثبت با تصویر سازی و خنده میرفتم دفتر و جز بهترین ها بودم
و بعد از خارج شدن از اون شغل و خلوت کردن با خودم متوجه شدم که اونجایی که من خوب کار میکردم نه ترسی از آینده داشتم و هیچ فرکانس بدی برای آینده نمیفرستادم و وقتی که هی جلو تر میرفتم میگفتم خوب الان مشتری بعدی معلوم نیست کی بیاد؟!
با اینکه من 90 درصد مشتری هام تو یک روز میومدن و همون روز خرید میکردن به راحتی…!
و فهمیدم اونجایی که استپ خوردم همش انگشت اشارم به سمت بیرون بود و نمیدونستم که باید روی خودم و باور هام کار کنم
با اینکه قبلا فایل هاتون رو دیده بودم کمو بیش اما چون تو مدار شما نبودم نمیتونستم با ویدیو های شما ارتباط بگیرم اما الان هر روز ویدیو دوره و ویس هاتون رو گوش میکنم و سعی میکنم بیشتر به حرف هاتون عمل کنم تا اینکه به قول شما فقط باهاشون حال کنم …!
از خدای عزیز و مهربونم ممنونم که شما رو به من معرفی کرد تا بتونم راحت تر این دنیا و قوانینش رو بشناسم و روی خودم کار کنم تا بهترین خودم بشم
با آرزوی حال بسیار عالی ، شادی و آرامش برای تمام دوستان عزیز
به نام الله هدایتگر
سلام استادخوش قلبم
سلام دوستان
من باوردارم که تمام اتفاقات زندگی من به خاطرافکاروباورهاوفرکانس هایی هست که به جهان هستی ارسال میکنم
یک مثال بزنم تقریبا1ماه شایدم کمتریک تصادف بدی کردم توخیابون واول یکم ناراحت شدم ولی همش میگفتم قطعاخیریتی دراون هست وباورکنیدکه حالم خوب بودونگران نبودم ومن تاحالاتصادف نکرده بودم این جوری وهمیشه خداهواسش به رانندگی من بودومنوحتی ازمرگ نجات داده توجاده هاومن اولین باری بودکه ازبیمه ماشینم استفاده کردم وحتی کسی که بامن تصادف کردخیلی ادم ارومی بودویک پسررباشخصیت وماباهم بحثی نکردیم ودرارامش بودیم
چرا؟؟چون من دارم روی باورهام کارمیکنم روی تغییرخودم وازاون به بعدبه فکربهتررانندگی کردن خودم هستم وموقع رانندگی ازخداوندهدایت میخوام که خداچطوربهتررانندگی کنم خودت بهم بگوخودت یادم بده
البته من دراون مسیری که تصادف کردم هرروزمیرفتم چون محله کارمه ویکم نجوای ذهن میادیک دفه وبهم میگه مواظب باش اینجاتصادف نکنی امامن بهش توجه نمیکنم واحساسموخوب نگه میدارم
من یادمه سوم راهنمایی بادوچرخه خوردم زمین وبدنم اسیب دیدوچندوقت پام روبسته بودم ودقیقاازهمون زمان دیگه دوچرخه نخریدم وهمین االان متوجه شدم چرادیگه دنبال دوچرخه نرفتم چون ذهنم بهم میگه خطرناکه ومنوازخریددوچرخه منع کرده وبه قول استادبایدافساراین ذهن چموشوبه دست خودمون بگیریم ونذاریم ترس هاوشیطان برماغلبه کنه
خداوندبه ماوعده ثروت وفزونی داده
شیطان به ماوعده فقروتنهایی ومشکلات میده
استادمیگه ازهرچی میترسی بروتودلش چون ذهن این اتفاقات بدروبزرگ نمایی میکنه برای حرکت نکردن
ومن مثلابرای همین شغلی که دارم الان کمتروقت میزارم براش چون درامدم کم شده وذهنم میگه دیگه این کارروادامه نده وشغلتوعوض کن امااگه من این شغل رودوست دارم بایدخودم رودرست کنم ببینم ایرادهای من ازکجاست خودمو تغییربدم
البته اززمانی اشنای بااستاد توهمین شغلم به خاطرتغییرباورهام درامدم افزایش پیداکردوبایدبیینم چطورمیتونم مهارتم روتوهمین کارخودم افزایش بدم وتکامل رورعایت کنم تابهتروبهتربشم نه این که شغلمورهاکنم
یامثلارابطه عاطفی باجنس مخالف رومیترسم هنوزچون یک بارتجربه خوبی نداشتم تودانشگاه وجای دیگه اماالان بایدبه خودم بگم ایرادم کجاس که حرکت نمیکنم وبادخترهاراحت ارتباط ندارم وبایدتغییربدم خودم روتاترس هام بریزه قرارنیست دفه بعدشکست بخورم من بایدباورهامودرست کنم ایرادهاموپیداکنم تاموفق بشم
شادوپیروزباشید
بنام خداوندی که مرا خالق زندگیم آفرید خدایی که همه چیز میشود برایم ،خدایی که مرا آسان میکند برا آسانیها
سلام ودرود فراوان به استاد ارجمندم ومریم نازنینم ودوستان الهی ام
خدارا سپاسگزارم که بلاخره امروز فرصت نوشتن پیدا کردم
استاد جان خداروشکر در خصوص مثالهایی که شما زدید خوب عمل کردم نه اینکه من آن اتفاقات را تجربه نکرده باشم چرا ولی همیشه با توکل بخدا پشت سر گذاشتم
تجربه من از ازدواج نامناسبی که در ابتدا داشتم همانطور که شما اشاره کردید اتفاقی است که یکبار پیش میاد
وقتی بعد از ازدواج متوجه شدم همسرم اعتیاد دارد گفتم دیگه همینی که هست وشانس خودم بوده وزن بالباس سفید میره خونه شوهر وبا کفن میاد بیرون وهمه کاری میکردم که به ضم خودم همسرم را نجات بدهم چون از بیماری قلبی پدرم میترسیدم که با طلاق من وضعیت جسمانی اش بدتر شود ،از حرف مردم وقضاوت آنها میترسیدم از اینکه آبروی پدر ومادر با طلاق من ریخته شود میترسیدم واین ترس واینکه همینی که هست 12 سال زندگی را تحمل کردم که من در آن زندگی نقش مادر و ناجی را برا همسرم داشتم ولی بعد از مرگ فرزندم وقتی همسرم به قولی که داده بود عمل نکرد واعتیادش شدیدتر وایندفعه مواد توهم زا بود از خدا خواستم خودش راهی جلو پام بگذاره وقتی تسلیم شدم ودست از حمایت همسرم برداشتم وقبول کردم من نمیتونم تغییری در زندگی او ایجاد کنم ، خود خانواده ام اصرار کردند که جدا بشم وقتی از ایشون جدا شدم همه میگفتند خب حالا که جدا شدی باید بمونی خونه بابات یا با یه مردی که همسرش فوت کرده یا طلاق داده ازدواج کنی وبشی بچه بزرگ کن بقیه ،وحتی یکی دوتا مورد هم پیش آمد ولی من نپذیرفتم تازه با شما آشنا شده بودم ودوره عزت نفس را کار میکردم گفتم درست قبلا ازدواج کردم ولی اینکه الان دوباره باید با کسی زندگی کنم که شاید اصلا دوستش نداشته باشم را به هیچ وجه قبول ندارم
ووقتی باور کردم طبق قانون من میتونم با تغییر افکار با ارزش قائل شدن برا خودم زندگی ای به مراتب بهتر از قبل داشته باشم جهان ،خداوند جوری پلن زندگی را برام چید که هرکسی بشنوه باور نمیکند
الان که دارم آن روزها را بررسی میکنم میبینم آن روزها با اینکه همسرم از نظر بقیه شخص به درد نخوری بود من هیچ وقت هیچ جا ازش بدگویی وگله نکردم وحتی سعی میکردم محبتی که خودم میخوام تجربه کنم را باعشق نثار ایشون کنم همیشه به نکات مثبت دیگران توجه میکردم بدون اینکه از قانون جهان وتحسین خبر داشته باشم، والان میفهمم تجربه شیرین الانم نتیجه افکار قبلم هست الان همسری دارم که بی نهایت عاشقم هست ودوسم داره سالم ، ورزشکار ،دست ودلباز ،وبامحبت وزیبا ونکته ای که برا همه تعجب داشت قبلا ازدواج نکرده وحتی چند سالی از من کوچکتره ومن فقط با کار کردن روی خودم وتغییر باورهام واینکه لایق خوشبختی وسعادت هستم این زندگی همراه باعشق را برا خودم خلق کردم
چون همانطور که شما اشاره کردید جهان مثل آیینه است که به افکار ما پاسخ می دهد
مورد بعدی در خصوص سلامتی هست خب من باور داشتم که بدنم این قدرت رو داره که از خودش محافظت کنه خودش را ترمیم کند وهمیشه این مثال تو ذهنم بود که همانطور که بدنم بدون اینکه من کاری انجام بدم وقتی زخم کوچکی بر میدارم خودش را ترمیم میکند میتونه در برابر هر ویروس ومیکروبی از خودش محافظت کند وهمین باور سبب شد من در بیماری پندمیک با اینکه از همسرم که مبتلا بود پرستاری میکردم ویا در محل کار با افراد زیادی سرو کار داشتم هرگز به آن بیماری مبتلا نشوم
تجربه دیگه من در مورد دوچرخه سواری هست خب من عاشق این ورزش بودم وقتی 7،8 ساله بودم دوچرخه داداشم را برداشتم وسوار شدم چند دور باهاش زدم دور آخر نمیدونم چی شد با دوچرخه خوردم زمین ودستم به پله خانه همسایه برخورد کرد آن روز مامانم تازه برام النگو گرفته بود آن ضربه باعث شد النگوم بشکنه جدا از اینکه دستم ضرب دید ولی ناراحتی من بخاطر النگوم بود وهمان تجربه باعث شد دیگه سوار دوچرخه نشم تا بعد از 30 سال وقتی دوستم بهم گفتم باشگاه سانس دوچرخه سواری برا بانوان داره بیا باهم دیگه بریم گفتم باشه تصمیم گرفتم بر ترسم غلبه کنم وآن اتفاق ناخوشایند را فراموش کنم وتلاش کردم و با کمک دوستم همان روز اول تسلط پیدا کردم بر دوچرخه سواری وچقدر این تجربه دوباره شیرین بود وهر روز اینکار کار را تکرار کردم تا به مهارت کامل رسیدم در صورتی که دوستم دیگه نیومد
میدونید استاد اتفاقات همیشه هست ولی وقتی ما قانون رو درک کنیم وقتی متوجه احساسمون در مورد تمام اتفاقات باشیم خیلی بهتر میتونیم افکار وزندگیمون را کنترل کنیم
همانطور که شما در فایلهای مختلف بیان کردی باید هر آنچه از گذشته تو ذهنمون هست دور بریزیم تا بتونیم نسخه جدیدی از خودمون طبق قانون بسازیم واز زندگی وزمان حالمون لذت ببریم وزندگی را به معنای واقعی زندگی کنیم
الان خداروشکر به لطف آموزههای شما وآگاهیهای دوره های دوازده قدم واحساس لیاقت آنقدر فکت های قوی دارم که بتونم بزنم تو دهنم ذهنم که خفه بشه شاید در شرایط بسیار بد برای چند لحظه کنترل از دستم بیرون بره ولی سریع حواسم را میدم به احساسم وقانون احساس خوب = اتفاقات خوب رو به خودم یادآوری میکنم
من خیلی خوشبختم خدا خیلی دوستم داره که در این مسیر زیبا قرار گرفتم وچنین استادان بی نظیر ودوستان ارزشمندی دارم که هر روز دارم از آنها چیز وراه وروش درست زندگی کردن می آموزم خدارا هزاران هزار بار شاکر وسپاسگزارم
در پناه الله شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت ولیاقتمند باشید در دنیا وآخرت
باسلام خدمت شما استاد عزیزم
اولین روز ک شما این فایل رو گذاشتید من گفتم چ عجب استاد فایلی گذاشتن با درخواست من یکی نیس ومن بهش نیاز ندارم ودر واقع پاسخ ب سوال من نبود چ عجب …ههههه
از جاییکه همیشه فایلهای شما پاسخ ب فرکانس من ودرخواست من از خداوند هستن وجوابمو همیشه میگیرم خداروشکر این هم از فضل پروردگارم هست ..
استاد. باورتون میدونم ک میشه من چندروز نگذشت ک جهان دیگه بهم گف یا باید تغییر کنی یا له میشی
من ک خداروشکر از لحاظ موضوعات دیگه نتایج خوبی گرفتم در طول این 2سال باشما بودم فقط تنها چیزی ک تغییر چشمگیری نداشت مبحث مالی بود ک میدونم برای شما جزو مهمترین مبحث هست ثروت
ومن با تضادی ک دراین چندروز بهش برخوردم متوجه شدم این فایل دقیقا جواب سوال من هست وخیلی دقیقا خدا امروز گف دوره 12 قدم امروز نمیخات برو سراغ این فایل من اولش گفتم ن بابا فک نکنم این فایل برای من باشه
بعداومدم شنیدم تعجب کردم جواب تمام سوالاتمو داشت وکلی بهم الهام شد چقدر نوشتم خدای من
همش سوال میکردم یک مدته خدایا چرا وضع مالیم اونجور ک میخام نشد
خدایا چ کاری راه بندازم
خدایا کمکم کن هدایتم کن درها رو بروم باز کن چرا من شاغل نیستم خیلی وقته
چرا اصلا بیزینس دیگه ندارم
یا بیزینس اولم درهمون بارهای اول موفقیت آمیز نبود
فهمیدم من حتی حاضر نبودم بفروشم واسه خودم روم نمیشد وعزت نفسم بشدت مشکل داشت اون زمان دوره عزت نفس رو نخریده بودم اصلا
تنها کاری ک کرده بودم اون هم از شما یاد گرفته بودم نقد میدادم محصولاتم رو
وتمام نکاتی ک درمورد ثروت گفته بودید توی قدم اول و دوم مم اصلا ب هیچکدوم عمل نکرده بودم کلی باور مخرب داشتم
و ارزشی برای کاردستم قاعل نبودم
تا انتقادی میشنیدم بهم میریختم
کلی افراد بهم میگفتن گرون میفروشی
شوهرم میگف ارزون میفروشی
یا ما مشتری آوردیم چیزی ب ما بده
ومن از درون بهم میریختم
یا میگفتن بابا کی دیگه زیورآلات میخره برو خیاطی
و کلی باورم مخرب بود
یا بار اول کم هزینه کردم همه رو فروختم بار دوم 7 برابر کردم هزینه رو بهم گفتن وسایل گرون میشه تو ایران خودتم میدونی هرروز ک بگذره چیزی از قبل خریدی سود تو میشه من گوش کردم و بعد چندماه محصولاتم طول کشید تا فروختم وچقدر تمرین ستاره قطبی نوشتم تا فروش رفتن وگرنه اگر از تمرین کمک نمیگرفتم شاید رو دستم باد میکردن خداییش با اون عملکرد افکار و ورودیایی ک من داشتم 2سال پیش
والان بعد از یادگیری خیاطی من زایمان کردم
وقفه افتاد بین یاد گیری ترمهای اولی وپیشرفته
ومن حقیقت دلمو زد خیاطی حس کردم نه این مال من نیس
اولش خیلی نجوا اومد تو چقد میخای عوض کنی حرفه
والان شوهرت وبقیه چی میگن
چقد هزینه کردی
چقد وقت وانرژی ذهنی فیزیکی گذاشتی
چقد کلاس آنلاین شرکت کردی
همه کلاسها رو میدیدم رو گوشیم هست حتی دلم نمیات نگاشون کنم نمیدونستم چرا
همش میگفتم فک کنم من سرد شدم
بعد سر بحث باهمسرم بازشد بهش گفتم اگر علاقم بود حداقل دلم براش تنگ میشد خیاطی
چرا دلم براش تنگ شد توی این مرحله ای ک وقتم با زایمان ونوزاد پر شد
گف اره اما زمان داره میگذره
دیگه چیزی نگفتم فقط فکر کردم 1هفته فکر کردم واز خدا کمک خاستم خدا گف اگر دوسش نداری هیچوقت دیر نیس مسیری از رشدت بود انرژی گذاشتی بزرگتر شدی وحداقل متوجه شدی دوسش نداری اگر رفتی چون فکر کردی فقط خیاطی پولسازه بخاطر حرفای اطرافیانت
پس عشقت نبوده گرفتم همه کلاسهارو پاک کردم از گوشیم
وبصورت هدایتی وارد کانال جدیدی از آموزش هنر جدید شدم
ک انشالله بزودی میام وبا تغییر باورهام دوره عزت نفس دوره 12 قدم پیش میرم مهارتهامو افزایش میدم در مسیر جدید وعلاقم وازش پول میسازم با ایمان وتوکل ب خدا ک همیشه بهم لطف کرده وکافیه باورش کنم فقط ب خودش تکیه کنم میدونم رهام نمیکنه خودش قول داده اگر دلم واقعا باهاش باشه وفقط از خودش بخام
ومیام براتون مینویسم
دوستتون دارم
از شما سپاسگذارم استادجان
به نام خداوند مهربان که هر چه داریم از آن اوست
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته ی مهربان و دوستان گرامی
من خیلی خیلی از خداوند و استاد عزیز سپاسگزارم برای این فایل پر از آگاهی و مطالب زیبا
من 15 سالمه و از 12 سالگی با شما آشنا شدم و فایل هاتون رو گوش میکردم و یاد میگرفتم اما هیچ وقت برای موفقیت یا اتفاق هایی که دوست داشتم رخ بدهد هیچ قدمی برنمیداشتم
اما الان خیلی جدی سعی دارم باور هام رو تغییر بدم و خالق زندگی خودم باشم
از وقتی این تصمیم رو گرفتم از طرف خداوند ادم ها و شرایط های خیلی خوب و شگفت انگیزی دارن میان و به موفقیت من کمک میکنن و واقعا سپاسگزارم
این اولین کامنت من تو این سایته قبلا فایل هاتون رو گوش میکردم اما نه عضو سایت بودم نه کامنتی میزاشتم
اما الان که واقعا دارم روی باور هام کار میکنم خیلی خیلی برای کامنت گزاشتن روی سایت ذوق داشتم و میدونستم این یک تغییر و تجربه خیلی عالی میشه و به خاطر همین موضوع که ممکنه از دید بقیه کوچیک به نظر بیاد برای من خیلی ارزش داشت
واقعا خوشحالم که تونستم توی همین سن بتونم روی باورهام کار کنم البته که هیچ وقت برای شروع دیر نیست
خیلی برای واقعا قدم برداشتن با شما دوستان و استاد عزیز خوشحالم و هیجان دارم
دوست داشتم یک کامنت برای شروع روی سایت قرار بدم و با بی تجربه بودنم مقابله کردم و این کار و انجام دادم
استاد خیلی ممنونم برای این فایل عالی و بهترین ها رو برای شما آرزومندم
سلام پارمیدا جان
من تحسینت میکنم واقعا همینکه پا روی ترس هات گذاشتی و شروع کردی به کامنت نوشتن بدون که اتفاقات بزرگی را رقم زدی و ازت میخواهم این کار را ادامه بدهی تا معجزاتشو ببینی واقعا اگر از این سن کم شروع کنی روی باورهات کار کردن پایه و اساس زندگیت رو روی یک فنداسیون محکم بنا کردی
در پناه ایزد منان شاد و سلامت باشید
سلام به استاد عزیزم و همه دوستان خوبم
من بارها این ترس رو تجربه کردم و بیرون اومدن ازش گاهی برام بسیار دشواره
مثلا اینکه من بیشتر از پونزده ساله که جدا شدم و بعد از جداییم بیشتر از دوازده ساله که به تهران مهاجرت کردم. ولی هنوز به علت خاطرات بدی که از ازدواج قبلی دارم، اون شهر برام جای ناخوشایندییه. هنوز وقتی پسرم که هفده سالشه، حرکاتی انجام میده که شبیه پدرشه، حتی شیوه راه رفتن، دچار استرس میشم. هنوز وقتی یه مرد در محل کار یا حتی خیابون، عصبی میشه و داد میزنه، میترسم. و همه اینها باعث شده که ناخودآگاه از ازدواج گریزان باشم. یا حتی ناخودآگاه از یه رفتار کوچیک پسرم، دچار اضطراب بشم و توی رفتارم باهاش برخورد اشتباهی انجام بدم.
استاد، من از سال 99 به صورت فشرده و تقریبا هر روز فایلهاتون رو گوش میدم. مدام در دفترم مینویسم و درونم رو موشکافی میکنم. میتونم بگم که شما من رو از حملات پنیک، از افسردگی، حتی از حقوق کم نجات دادید. شما بینش جدیدی به من بخشیدید که باعث شد زن قدرتمندی بشم. این ترسهایی که گفتم انقدر کم شده که شاید سالی یک بار هم دیگه به سراغم نمیاد. و هر بار که تجربهش میکنم، هزاران جمله از شما درونم هست که بتونه دستم رو بگیره و آرومم کنه.
حالا میدونم که اگه همسر سابقم سر من داد زده، رفتار بدی انجام داده و یا بهم توهین و تحقیرم کرده، سطح آگاهیش همونقدر بوده و بخشیدمش.
حالا میدونم چرا چنین مردی در زندگی من اومد و درسهاش چی بود. برای دختری که به خودش باور نداشت و مدام احساس حقارت میکرد، طبیعییه که چنین اتفاقی بایفته. چون قانون همینه.
و بعد از طلاق بود که من شجاع شدم. زندگیم رو از صفر به قول شما کلوین ساختم و حالا در بهترین منطقه تهران زندگی میکنم. از صبح که بیدار میشم حسم خوبه و رابطهم با خودم در صلح و آرامشه.
البته هنوز راه زیاد دارم. هنوز جرات ازدواج رو ندارم. هنوز با وجود اینکه خیلی روی خودم کار میکنم ولی فریاد و خشم یه مرد دچار استرسم میکنه ولی میدونم که بالاخره این موضوع رو هم از پسش برمیام. چون این مسیر، همون سراشیبیاییه که قراره توش سوت بزنیم و لذت ببریم. من از پسش برمیام
وجودتون نعمته. شکر که هستید.