ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 46 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1175MB25 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 124MB25 دقیقه
به نام خدایی که مرا انسان آفرید ،سلام بر استاد عباسمنش چه فایل زیبا وجامع وکاملی بود ،ذهنیت قدرت مند کننده دربرابر ذهنیت محدود کننده،این فایل را باید چندین وچندین بار گوش داد تا ملکه ذهن بشه ودر عمق وجان وروان ما بشینه واقعا ما با افکارمون داریم همه چیز را خلق می کنیم وباید ذهنمون را سوق وهدایت کنیم به چیزهای قدرتمندی که می خواهیم نه این که ذهنمون را بسته ومحدود کنیم واستفاده ای ازش نکنیم ،این ذهن ما بسیار قدرتمند هستش وما باید افسارش را هدایت کنیم نه کس دیگر ،این ذهن معجزه میکنه البته درصورتی که به چیز های خوب فکر کنیم فرکانسمون مثبت باشه توجه به زیبایی ها کنیم احساسمون خوب باشه ،درهر حالتی شاد باشیم وبه یاد داشته باشیم این زندگی گذرا هستش وزود داره میگذره واین ماییم که می تونیم ازش به خوبی استفاده کنیم یا حال خودمون را خراب کنیم همه چیز به ما بستگی داره انسان زندگی خودش را بر اساس توجهات ،باورها ، داره خلق میکنه پس چرا احساس غمگینی کنیم بله سختی هایی وجود داره ولی خداوند متعال از سختی ها هم قوی تر وهم توانا تره فقط بهش ایمان داشته باشیم وجوری بهش توکل کنیم که حس کنیم خدا در عمق نهان ما نشسته وما را دارد به کشتی آرزوهامون هدایت میکنه واین شدنیه فقط ایمان داشته باشیم بهش ،بازم ممنون ازتون هر کجا هستین در پناه خداوند شاد وپیروز وثروتمند باشین
سلامی دوباره
اینجانب اعظم هستم یک متعهد.وای استاد جانم از خدا میخام کمکم کنه که بتونم متعهدانه این آموزشهای نابتون رو گوش جان بسپارم و عمل کنم و شرکت کنم استاد عزیزم لطفاً از این فایلهای هدیه و نااااب برامون بزارید قول زنونه میدم عمل کنم و قدر زحماتتون رو بدونممممم
استاد دلتون میاد برامون نزارید ماکه اینقد بچه های خوبی هستیم وای استاد شما اسم منو آوردین و من چقد خوشحال شدم حس کردم خیلی فعالم و کارم درسته ..استیکر خندههههه
خب عزیزانم سوال این بود که افراد موفق اطرافم اسم ببرم و حسم رو نسبت بهشون بگم
پری خانم کسیه که توی کاری که من علاقه دارم تقریبا موفق بوده و استاد خودم بوده و من وقتی که میبینم داره به موفقیتهایی میرسه خیلی انگیزه میگیرم و به خودم میگم منم حتماااا میتونم و دلیلش رو یعنی یکی از دلایل موفق شدنش استمرارش بود که من خودم شاهد بودم که از خییییلی کم شروع کرد و ادامه داد و استمرار داشت و امیدوار بود
عاطفه یکی دیگه از دوستانه که موفق شده توی کاری که دوس داره و من وقتی میبینمش ازش الگو میگیرم البته که ذهنم خیلی میاد و نجوا میکنه که ببین از تو سنش کمتره ببین اون موفق شده و تو نشدی ولی تمام تلاشمو میکنم که منم بتونم موفق بشم و کلی با خودم فکر کردم که واقعا چیزی کم ندارم و دلیل موفقیتش هم شجاعتش و قوی بودنش و استمرارش میبینم تلاش میکنه تمرکز میکنه روی هدفش و سعی میکنه کارش رو به بهترین شکل انجام بده و همینم باعث شده موفق باشه
استاد جان کسایی که از اطرافیان و فامیل کن نیستن و توی مجازی میبینمشون اکثرا که چقد سنشون کمه و به چه درآمدهایی به راحتی رسیدن و منم با تمام وجودم غبطه میخورم و دوسدارم که منم بتونم به همچین موفقیتهایی برسم و حتی گاهی احساسم بد میشه که چرا تو اینکارارو نکردی
اون زمان که گواهینامه نداشتم بارها دیدم که دختردایی هام که خیلی سنشون کمتر بود رانندگی میکردن و کاراشون خودشون انجام میدادن و من چقدر اذیت میشدم که کسی بیاد و کارامو انجام بده و همین هم باعث شد که برم ادامه بدم و الان خداروشکر یه راننده خیلی خوب شدم و کارامو خودم به راحتی انجام میدم حتی برای خانوادم چقدر میتونم باشم
استاد عزیزم باز هم باید فایل رو گوش کنم و بهتر و بیشتر مشارکت و عمل کنم
و اینم بگم استاد جان من خودم خیییلی وقته قفل شدم روی یکی از فایلهای رایگانتون و روزی صدبار گوشش میکنم و خیلی برام تاثیرگذار و الهام بخشه و تعهد دادم که کللللی ازش آگاهی و رشد استخراج کنم
باز هم سپاسگزارم بابت این آموزش عالی امیدوارم بتونیم با عمل بهشون جواب زحماتتون رو بدیم
عاشقتونمممممم
سلام به استاد عزیزم خیلی خوشحال شدم بابت قرار گرفتن فایل جدید و از این خوشحال تر هم شدم که قرار این سلسله فایل و اموزش ادامه داشته باشه
من در طی دوره احساس لیاقت یاد گرفتم که فورا باید بنویسم و جواب بدم پس توی کامنت قبلی در جواب سوال شما هر انچه در لحظه به ذهنم اومد نوشتم و کامنت گذاشتم و بقیه فایل رو گوش دادم و ادامه ی تمرینم انتهای کامنتم در اینجا میزارم
اولا که من خودم به خودت شناخت بیشتری پدا کردم و فهمیدم که چه واکنشی نشون میدم
جالب بود که وقتی داشتم قسمت های بعدی سوال جواب میدادم در مورد اون اشخاصی که جوفق بودن و من احساس خوبی داشتم تونستم قسمت های بعدی تمرین بهتر انجام بدم یعنی ار هون افراد ایده گرفته بودم درس گرفته بودم ازشون یا انگیزه داده بودن بهم اما نسبت به کسایی که احساس ضعف دهشتم نسبت بهشون یا حسرت خوردم و حسادت ورزیدم نتونستم بخ راحتی بنویسم که چه درسی دارن برام یا چه ایده ای میتونم بگیرم
زمانی که سعی کردم منطق بیارم و از دیدگاه بهتر نگاه کنم دیدم که عههه احساسم داره بهتر میشه مقاوتم داره کمتر میشه و حس کردم که انگار من هم میتوانم
خیلی به خودم هفتحار میکنم که به صورت خیلی جدی مثل دوره لیاقت با این فایل برخوردم کردم کقت گذاشتم و قدم به قدم با فایل پیش رفتم و تمرین انجام دادم
استاد من تمرینم رو انجام میدم واقعا سعی میکنم متعهدانه نسبت به این فایل برخورد کنم و امیدوارم عملکرد من برای شما انگیزه ای باشه نه 9لسات بعدی این سلسله فایل رو هم قرار بدبد
بی نهایت سپهسگزارم که این فایل رو هدیه دادین
در لابه لای تمرین کردن یه باور از خودم بیرون گشیدم که ” احساس میکنم اون باور مخرب با ریشه ی خانواده و فرهنگ رو پیدا کردم که ماشالله طرف درس خودش خوند سر کاره میخواد لزدواج کنه و یه بچه ام بیاره کامله دیگه”
در باطن این باور انگار من ناقصم من ایراد دارم و رسیدن به هر کدوم از اینا منو کامل (ارزشمند) میکنه
من خودم با این باور به طور کلامی همیشه مخالفت میکردم که بابا فلانی رو ول کنین هر وقت دوست داشت ازدواج کنه هر وقت دوست داشت هرچند تا بچه و با هر جنسیتی تصمیم میگیره ولی الان فهمیدم که منم یه مقدار باور جامعه رو گرفتم و قوی ترین هم در زمینه تحصیلی هست
که من این باور دارم که الان بدون هدفم تکلیفم مشخص نیست چیزی برای ارائه ندارم و اگر برم دانشگاه یه پله ارزشمند شدم
و اینو وقتی فهمیدم که بررسی کردم توی این تمرین گه چه نگاهی یه دانشگاه رفتن بقیه دارم؟
منطقی که برای رفعش دارم اینکه که از تمرین های دوره احساس لیاقت استفاده کنم
اینو از تمرین های نوشتاری روزانه ام قرار بدم و این فکر بارها به چالش بکشم که من چرا اینطوری فکر میکنم؟ مگه به خودی خود ارزشمند نیستم؟
و با توضیحات این جلسه متوجه شدم که اگه در هنگام مواجه شدن با موفقیت های دیگران بتونم این سوالات گفته شده در این فایل رو از خودم بپرثم و همین تمرین مجدد انجام بدم میتونم توجه ام به نکات مثبت و ایده ها و درس ها ببرم و به مرور این جزیی از شخصیت من بشه
انشا الله به مرور بتونم این تمرین عادت روزاته ام کنم
تمرین این جلسه 1 من :
[ ] یه دوسنم دانشگاه رشته روانشناسی قبول شد و پشت کنکور یه سال موند و واسه اینده اش برنامه داره : خب حس کردم اون تکلیفش مشخص شد و من نتوتستم و یکم واسه خودم ناراحت شدم و سعی کردم خودم جمع جور کنم که فکر نکنه حسادت کردم
ایده : از تجربه هایی که توی انتخاب واحد داره بعد یتونم استفاده کنم از تجربه اش با رابطه اش با استاد ها و دوستاش ، روند اداری کارهارو میتونم راحت تر و زودتر یادبگیرم ، منم میتونم یه ذهنیت موفق پبشم داشته باشم ، اون روانشناسی دوست داشت حالا به هر دلیلی و کارشم خوبه و این نشون میده که به هدفش رسیده اونم در جایگاه خودش با رسبدن به هدفش جهان رو گسترش داده اون فقط یه انتخاب کرد واسه ازاد و قبول هم شد و همون حین ثبت تام کارت دانشجویی اش گرفت( بعضی ها بعد یه ترم هنوز نکرفتن) و منم میتونم مثل اون 24 واحدی بردارم ، این دختر به من نشون داد که می شود حداکثر واحد برداشت و باز هم وقت خالی داشته باشی و تجربه های جدید داشته باشی و در نهایت پاس بشی و نمره الف و موفق هم باشی
این دختر خودش اپدیت میکنه و دنبال دلیل رفتارهاش هست و خودشناسی میکنه و توانایی اینو داره که خودش تحلیل کنه و کسی بود که با درس متوسطش از خیلی ها جلو زد و واقعا شرایط خوبی داره و اونایی که ازش بهتر بودن شاید به اون موفققت نرسیده باشن ،
[ ] یه همکلاسیم پزشکی قبول شد و الان داره مسیرش طی میکنه :تو دلم گفتم واقعا؟ احساس ضعف کردم احساس ناتوانی و گفتم خوشبحالش و یه جورایی انگار باعث شد که من بی کفایت نشون داده بشم
ایده: اگه ویژگی های شخصبتش بررسی کنم اون همشه خودش بود و هر جور که دوس داشت رفتار میکرد ، زمان درس و زمان تفریحش جدا بود ، یه جورایی خونسرد و علی بی غم بود که این قانون رو برام تایید میکنه ، حس میکردم با خودش راحته چون ساده بود و دندون جلوش شکسته بود و انگار کاملا اوکی بود من بعدها دیدم که درستش کرده
پس این نشون میده که اگه منم به قانون عمل کنم میتونم موقعیت اونو تجربه کنم میتونم پزشک بشم میتونم همکارش بشم شاید یه روزی برخورد کردیم
اون وقتی مشاورش گفته بود تست قرابت بزن واقعا میدیدم که سر کلاس هم شده میزد توانابی اینو داشت که برام جزوه بنویسه اینقدر که درک عمیقی به مباحث پیدا کرده بود
[ ] دختر خاله ام پرستاری قبول شده و اونم همچنین : موفقیتش رو کم شمردم که لیاقتش بیشتر از پرستاری بود و خودمو کمتر از اون در عین حال دیدم که اصلا پشت کنکور نموند و رفت و من من نتونستم و راستش زیاد خوشحال نشدم و ازش هم مشاوره نگرفتم فقط خودش گفت از عید خونده
ایده: گفت از عید خوندم و شده پس منم میتونم توی این مدت موفق بشم من که امکانات بیشتری دارم محیط ساکت تری دارم منم خداوند رو دارم
اون توی خانواده شلوغی زندگی میکنه و مسئولیت های دیگه هم داره و بازم تونسته برسه
[ ] خواهرم خیلی ثابت قدم بود و ازمون بدون سهمیه قبول شد: سعی میکردم به حودم یاداروی کنم که اونم تونست و خیلی لذت میبردم که بهم مشاوره بده و سعی میکردم الگو قرارش بدم
ایده : میتونم از اراده اش الگو بگیرم از ارامشی که داشت تز اینکه سرش تو زندگی خودش بود و ناامید نشد رفت تو هرکاری دست پر اومد و خدا چقدر درها براش باز کرد چقدر هواش داشت میتونم از معجزات خداوند باور سازی گنم که براش رخ داد اشکالی نداره پشت کنکور بود ولی در نهایت از همه موفق تر شد که سال اول رفتن
[ ] بکی از اشناها شرایط،مالی خوبی داره : احساس راحتی داشتم و و شگفت رده شدم و گفتم ماشالله و مسیرش به یادم اومد و تخصصش یادم اومد و تعریفشو میتونستم بکنم و حقش میدونستم
ایده : منم میتونم مثل اون متخصص بشم و جرعت به خرچ بدم و به این درامد برسم منم میتونم از این باور که صاحب قرض مولا هست استفاده کنم از رفتارش الگو لگبرم که خونسرده ارامه ، درد هاش تعریف نمیکنه و خنده روعه
[ ] دببر زبان کره ای که مهاجرت کرد به کره و دانشجوعه زبان کره ای هست و مستقله و با اون محیط و شرابط داره عشق میکنه : وجودم سراسر ذوق شد بارها و بارها اون فیلم پروازش و ورود به کره و دیدم و دوست داشتم بیشتر از تجربه اش بگه وقتی لایو گذاشت و تعریف کرد ،اصلا انگار خودم تجربه اش کردم
ابده : میتونم زبان کره ای ار کسی یاد بگیرم که خودش توی اون محیطه و درست بلده میتونم منم مثل اون مهاجرت کنم به ایرانی ها ویزا میدن جرعتش تحسین میکنم که تنهایی افتاد دنبال کاراش و مستقل رندگی جیکنه و دوست پیدا کرده
[ ] یکی دیگه دانشجو بود و نامزد کرده بود :
احساس پوچی کردم و انگار خودم هیچ موفقیتی نداشنم و نمیتونستم چیزی از خودم پیدا کنم و خوشحال نشدم و رشته اش مسخره کردم و به دروغ گفتم خودم توی رابطه ام هرچند بعدش گفتم شوخی کردم ولی از روی احساس بی ارزشی این کارو کردم
ابده: منم میتونم مثل اون توی یه شهر دیگه به دور از تعصبات فرهنگی زندگی کنم و میتونم با همچین شخصی که یا دونستن مسائل خصوصی اش کنارش مونده منم همچین فردی توی زندگیم داشته باشم ، میتونم از مسیر زندگیش الگو بگیرم اشتباهاتش تکرار نکنم تا اون نتیجه بد رو هم تچربه نکنم ببین اونم تونست به هدفش که دانشگاه تهران بود برسه پس توام میتونی به هدفت برسی
[ ] یکی از دوستان هم دانشجو بود و کار و بارش از نظرم هدفمند بود وقت داشت که بگرده و تفربح کنه : وقتی شنیدم قبول شده باور نمیکردم که اخه به نظر من اصلا درس نمیخوند بعدش سعی کردم به هنرستان بودنش یا دخترانه بودن دانشگاهش ربطش بدم
ایده: دختری بود که مهارت داشت توی کارش هدف گذاشته بود که جای 17 نمره الف چرا نمره کامل نشه؟ ایده های بزرگی واسه اینده اش داشت تابو شکنی کرده بود در یه رشته به ظاهر مردونه و موهاش طوسی کرده بود که خیلی بهش میومد منم میتونم موفق بشم و اون بیمارستان با هم بزنیم
[ ] خواهرم چشماش عمل کرد و یه شخص دیگه هم که مشکل بینایی شدید داشت عمل کرد :خیلی احساس ارامش داشنم و میگفنم منم عمل میکنم و ازش میپرسیدم الان چطوری میبینی
ایده : یه زمانی علم به این پیشرفتگی نبود و عملش نکردن ولی الان کاملا برطرف شده و اون پسره هم رفته خارج از کشور عمل کرده و برگشته پس منم میتونم برم پس علم واسه منم پیشرفت میکنه و خیلی خوشحال شدم براشون
، منم باید صبر کنم منم نباید ناامید بشم و میشود
[ ] اونیکی خواهرم خیلی تفریح میره و جاهای جذابی رفته : اول بدم میومد که چرا همش بیرونی و توام مثل من باید خونه نشین شی و بعدش کم کم این مقاومته کمتر شد
ایده: من میتونم از تجربه اش استفاده کنم مثل تجهیزاتی که باید ببرم و ادرس بگیرم ازش و میتونم بعدا خودم جاهای فوق العاده ای برم و داره اینو برام راحت تر میکنه که می شود داره این مقاومت درونیم کمتر میکنه که برم بگردم و دیگه مثل قبل به عنوان ولگرد ازش یاد نمیکنم و بیشتر به ادمی که واسه روان و تفریحش ارزش قائله نگاهش میکنم
با سلام
من راستش اول میخواستم جواب این سوالو بدم که بله من چندین ساله روی خودم کار میکنم دوره هارو تهیه کردم به هدفایی ک میخام اکثرا رسیدم و شخصیتمم فرق کرده و بگم که وقتی پیشرفت اطرافیانمو ببینم خوشحال میشم ولی دیدم نه اون ته ذهنم یچیزی داره اذیتم میکنه وقتی بخوام اینجور فکر کنم نشستم با خودم فک کردم دیدم کیا الان وضعشون از من بهتره دیدم وقتی دارم بهشون فکر میکنم احساس چندان خوبی ندارم میخام با خودم صادق باشم من این حسو دارم وقتی پیشرفت یکیو میبینم هنوز یه گیرایی تو ذهنم میاد و احساس حسادت بهم دست میده ولی اینو مطئنم که عوض شدم و این حسادت میشه انگیزه برای تلاش بیشتر و به خودم میگم من باید بهتر از الان باشم
با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
با توجه به سوال این قسمت
من آنقدر خوشحال میشم از موفقیت اون دوست عزیز و اولا خداروشکر میکنم که دنیا هر روز آدم های فوقالعاده رو داره به خواسته ها و موفقیت میرسونه و برای اون عزیزی که به اون موفقیت رسیده آرزوی موفقیت های بیشتر میکنم
حتما با یک گل یا شیرینی حضورا میرم و بهش تبریک میگم
دوما اینکه من دارم به موفقیت توجه میکنم و قطعا اتفاق هایی از جنس موفقیت رو دارم جذب میکنم
برای همه خوب میخوام تا خوبی نصیب خودم بشه
قبلا اینجوری نبودم ولی به لطف خدا و آموزش های استاد عزیزم به این نگرش رسیدم و با این نگرش زندگی کردم و دنیای من از این موضوع عوض شد
انقدر به آدم های موفق توجه میکنم و تحسین شون میکنم تا به موفقیت های بیشتر برسم مصداق آیه تصدق بالحسنی
برای همتون آرزوی موفقیت میکنم
و خداوند رو سپاس گزارم که مسیر زندگیم به سمت این خانوداه دوست داشتنی عوض شد
الهی صد هزار مرتبه شکر
بنام خالق یکتا
سلام ودرود خداوند به استاد دوستداشتنی وخانم شایسته عزیزم
سلام به همه دوستان سایت
قبل ازهرچیز سپاسگزار خداوندم که تواین سایتم چون میدونم که اینجا کسی منوقضاوت نمیکنه چون هرکی اینجا حضورداره دنبال رشده حالا یکی زودتر اومده بیشتر درسهاشو خونده پیشرفتش هم بیشتره
اول که فایل رودیدم سریع دفتر رو برداشتم و شروع کردم طبق خواست استاد همه حسم رونوشتم بعد اومدم چندتا ازکامنتها روخوندم دیدم تقریبا همهشون گفتن ماخیلی خوشحال میشیم ازموفقیت دیگران واینا
چیزی بودکه بااون چه من نوشته بودم کلی تفاوت داشت اول ذهن نجوا گرمیخواست نذاره من این کامنت روبنویسم ولی سعی کردم که بهش گوش ندم وبرای خودم منطقی کردم که اگه همه حالشون خوبه وهیچکس حسادت نمیکنه وکلی هم خوشحال میشه ازموفقیت های دیگران پس استاد دلیلی نداره این مبحث روادامه بده پس من بایدبنویسم چون بشدت بهش نیازدارم پس بایدسهم خودم روانجام بدم
درپاسخ به سوال اول: برام خیلی واضحه که حسادت میکنم نمیدونم ازکجامیاد خیلی وقته دارم بااین حس دست وپنجه نرم میکنم ولی بازم توموقعیتهای مختلف مثل یه زخم کهنه سرباز میکنه واذیتم میکنه توذهنم به دوران نوجوانیم ربطش میدم که مادرم تقریبا منو باتمام دخترای فامیل همکلاسی وهمسایه مقایسه میکرد باوجودیکه من استعدادم از همه اون همکلاسیهایی که باهاشون مقایسه میشدم بیشتربود توی کل سالهای مدرسه شاگرد اول وبندرت دوم بودم
اما اصلا تواناییهامو نمیدیدم .من مهربون بودم مثلا قبل امتحان ازبچهها درس رومیپرسیدم که اشکالاتشون گرفته بشه حتی یکبارکلاس پنجم بودم داشتم قبل امتحان ازبچهها املا میگرفتم که خانم معلم مارودید وازم تشکرکرد اون روز اون بچههایی که شاگردام بودم بیست شدن خودم نوزده ونیمیه کلمه روجاانداخته بودم وخانم معلم جلو نمره.م نوشت نوزده ونیم مساوی بابیست نیم نمره ارفاق بخاطر کمک به دوستات
من صدای خوبی داشتم تواکثر سرودها تکخونی میکردم اصلا صوت وترتیل زیبایی داشتم هنوزم دارم توتمام مسابقات قرآن مدرسه ومنطقه شرکت میکردم ومقام سوم کشوری هم دارم.
توی گروههای سرود وتئاتر مدرسه جزء پایه ثابت بودم که همیشه توسط کادرمدرسه انتخاب میشدم من خط زیبایی دارم وتو نوشتن متن برای روی برد سالن .اسم. بچهها تو صفحه اول کتاب ودفترهاشون نوشتن متن روزنامه های دیواری منو میخواستن
توطراحی ونقاشی هم استعداد داشتم برای طراحی دفترهای پرورشی روزنامه های دیواری نقاشی برای بچههای پایههای پایین تروبالاتر فعال بودم وذوق داشتم
دست به قلم خوبی داشتم وانشاهایی خوبی مینوشتم که همیشه نمره بالایی میگرفتم
بچهها میگفتن تو اول انشا روبهمون بگو بقیهش خودمون مینویسیم انگارموتورشون روشن میشد️
همیشه آخر برگههای امتحانیم رو حالا هرامتحانی بود یک گل رز میکشیدم ومعلمهام ازسلیقهم تعریف میکردن
انظباطم همیشه بیست بود هم درسی وهم اخلاقی جزءشاگردهای نمونه مدرسه بودم که توبیشتر مناسبتها جایزه میگرفتم
اینا رونوشتم که بگم من باوجوداین همه توانایی که الان بهش پی بردم وکنارهم چیدم اما به من احساس لیاقت شدیدی نمیداد که حسادت نکنم بااین وجود گاها به اکثر دوستهام حسادت میکردم تقریبا دختری نبوددراطراف من که توسط مادرم بااون مقایسه نشده باشم خیلی هم توجه مادرم برام مهم بود این درحالی بودکه مادرم با همه اونایی که باهاشون مقایسهم میکردبسیارمهربان وخوشبرخورد بود وکلی قربون صدقهشون میرفت ولی انگار من شامل اون محبتها نمیشدم به همین دلیل من هنوزم باوجودیکه خیلی خیلی بهترشدم ازوقتی روی خودم کارکردم ازخیلی سال پیش ازاینکه بااستاد آشنا بشم اهل کتاب خوندن بودم وپیگیر این مسائل وتونسته بودم تاحدودزیادی تو ذهنم حلش کنم اما بقول استاد اون کارهای من آشغال زیرمبل کردن بود واون حس بازم یه جاهایی که ازیکی تعریف میشد توسط مادرم یاهمسرم یا کسی که بهش علاقه بیشتری داشتم های میشد
ودوباره منو بهم میریخت هنوزم نتونستم ازپسش بربیام حتی وقتی ازویژگی یه نفر تعریف میشه که خودم اون ویژگی رودارم من بازم این حس رودارم کلا به تعریف کردن دیگران مقاومت دارم البته اونایی که باهاشون مقایسه شدم
این حس دررابطه باکسانی که مقایسه نشدم باهاشون تقریبا صفره نه تنها ازموفقیتهاشون ناراحت نمیشم بلکه خوشحالم میشم وذوقشون میکنم وبهشون تبریک میگم وخداروهم شکرمیکنم موفقیت کسانی روهم که دوستم دارن وتعریفم رومیکنن هم خوشحالم میکنه دارم صادقانه میگم که استاد بخونه وراه حل بهم بده ومسیرم روشن بشه
کلا درباره موفقیتهایاطرافیانم ویا غریبهها کنجکاو هستم که بدونم از چه راهی رسیدن
دوست دارم منم برم برسم سعی میکنم تلاش کنم اما نصفه رها میکنم چون حس میکنم حالا که فلانی رسیده دیگه مزهش رفته یا خیلی زمان میبره من دیگه کی به اونجا میرسم
استاد عزیزم بابت همه وقتی که برای رشد شاگردات میذاری ازعمق وجودم ازت سپاسگزارم خیلی خوشحالم که هروقت این خاطرات یادم میومد بابغض وگاها اشک ونفرت نسبت به مادرم بود اما الان نوشتم وهیچ حس بدی که ندارم هیچ تازه خوشحال هم هستم که جرأت کردم بنویسم وازاینکه این باگم رو به زبون آوردم ومکتوبش کردم به خودم افتخارمیکنم چون من شاگرد دوره ابتدایی دوازده قدم هستم ومطمئنم چندوقت دیگه که بیام این کامنت خودمو بخونم کلی حالم خوب بشه از تغییرات عالیم
استاد وخانم شایسته ودوستان عزیزم عاشقتونم
درپناه خدا
بنام خداوند بخشنده و مهربان
باسلام و احترام خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته و همه دوستان عزیز در این سایت الهی،
خداوند بزرگ رو هزاران بار سپاسگزارم که هدایت شدم به این مسیر و این سایت الهی، خوب قبل از آشنایی من با این آموزها،
من وقتی کسی از نزدیکانم ویا دوستانم رو میدیم که به موفقیت مالی رسیده شاید اول خوشحال میشدم و تحسینش میکردم، ولی بشدت وضعیت مالی خودم رو با او مقایسه میکردم و احساس بدی پیدا میکردم طوری که حالم دگرگون میشد که قطعا ناشی از حسادت بود. و نگران میشدم که چرا من موفق نشدم و زمان رو از دست دارم میدم و باز احساس بد بهم دست میداد برای اینکه به خودم آرامش بدم به طرف انگ پارتی داشتن میزدم و یا میگفتم شاید از راه های غیر قانونی این موفقیت رو بدست آورده، جالبه الان که دارم فکر میکنم بعضی وقتها برای آرامش خودم میگفتم خوب من فلان نعمت رو دارم که اون نداره چه فایده به موفقیت مالی رسیده، حسادت نقش پرنگی توی احساس من داشت. عدم اعتقاد به فراوانی چه تو بعد زمان و چه در بعد فراوانی ثروت در جهان. عدم احساس لیاقت در ثروتمند شدن، عدم اعتقاد به خداوند بعنوان قدرت مطلق، نشناختن ذات پروردگار بعنوان رحمان و رحیم بودن بمعنی واقعی،
ولی حالا من خیلی با گذشته فرق کردم هر چند اول راه هستم و هر روز داره درک قوانین برام روشن تر و واضح تر میشه، الان میدونم
خداوند علاوه بر خالق بودن قدرت مطلق هم هست قدرتی که حتی یه برگ بدون اذن ایشون زمین نمیافته و باید روی این باور کار کنم.
الان میدونم موفقیت من به کسی ربط نداره فقط به باورهای من ربط داره،
الان میدونم فراوانی کائنات در دسترس همه می باشد،
الان میدونم من اگه میخوام موفقیت مالی داشته باشم باید با پول دوست باشم و نباید پول برام موضوع مهمی باشه.
الان فهمیدم باید احساس لیاقت داشته باشم فارغ از هر نتیجه ای که گرفتم، فارغ از هر نظری که دیگران ممکنه درباره من داشته باشن،
الان فهمیدم من لیاقت ثروتمند شدن در تمام زمینه ها را دارم چون من بنده خداوندی هستم که قدرت مطلق این جهان هست.
واز همه مهمتر من فهمیدم باید در لحظه با شکرگزاری کردن از نعمات خداوند به احساس عالی برسم و این احساس عالی رو در تمام روز داشته باشم که خود این جمله درک من بعد از دوسال کارکردن، دوره گذروندن، کامنت خوندن و مرور کردن آگاهی ها در سایت عباسمنش دات کام می باشد.
الان فهمیدم باید ذهنم رو آروم کنم و روحم رو بزرگ کنم تا بتونم نداهاش رو بشنوم،
الان فهمیدم اگه من در زمینه های بالا کارکنم و از خداوند هدایت بخوام به تمام آنچه که میخوام میرسم
استاد جان تو بامن چه کردی من الان حتی با هفته گذشتم هم فرق کردم من الان آرامش دارم، من الان رابطه عالی باهمسرم دارم من الان یکسال هست دکتر نرفتم خدا شاهد فقط دوبار سرم درد گرفته و دو تا استامینوفن خردم، من ایمان دارم در بعد مالی هم موفق میشم و به آزادی مالی میرسم، پس الان چرا باید از موفقیت دیگران ناراحت بشم. من الان به لطف آموزههای شما از بدنه جامعه جدا شدم، نمیشه در متن گفت استاد که چه اتفاقهایی برای من افتاده میشه مگه آدم 5 تا خواهر برادر باشن و اونا گروه داشته باشن و من عضو نکنن و من خدارو برای این اتفاق شکر کنم که چرت وپرتای اونا رو مجبور نیستم الکی تیک کنم که بگم دیدم،
استاد جان هزاران بار هم از شما تشکر کنم نمیتونم احساسم رو بشما بگم،
خیلی دوستون دارم در پناه خداوند سلامت، ثروتمند وشاد در دنیا و آخرت باشید.
ارادتمند
علی
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
_چه احساسی داری وقتی یکی از نزدیکانت یک موفقیت بزرگی کسب کرده باشه؟
به نظرم درکل همیشه اون ته دلم یه حسرتی هست برای اینکه پس من کِی.یا کاهی حتی شاید تو یه زمینه هایی بگم ینی من لایق یه همچین چیزی هم نبودم! باز توی بحث های مالی امیدوار ترم ولی توی بحث روابط بنظرم این باور رو دارم که مثلا دخترهای نسل قبلی بیشتر سلیقه ی من بودن که الان دیگه اکثرا ازدواج کردن پس کِیس زیادی برای من نمیمونه و این ته ذهنم انگار هرروز داره هی جون میگیره.
در کل بیشتر این سوال رو که شنیدم ذهنم رفت سمت روابط تا موضوعات مالی.شایدم احساس لیاقت.و استاد هم یک مثالی زدن “موفقیت اونا باعث میشه که من ضعیف دیده شم. این هم به من میخورد.
تمرین:
-موفقیت افراد نزدیک به خودتون رو بنویسید:
خواهرم در سن 20 سالگی مهاجرت کرد.(خوشحال بودم براش که بیشتر صاحب تصمیم گیری تو زندگیش شده و راحت تره از این نظر ولی در کل اینجوری ام راجبش که حتی اگه پیشرفت هاش باعث بشه من گاهی احساس کنمعقب تر ازش دیده میشم ولی بازم دلم میخاد هرروز پیشرفت کنه و زندگی بهتری داشته باشه)ایده:تجربیاتی که با مهاجرت کردن به دست آورده،اینکه یه آدم که پول چندانی هم نداشت وقتی رفت،ولی رفت و ساخت زندگیش رو،تونست زبان اون کشور رو یاد بگیره تو چندماه وقتی لیزری خوند واین هم خیلی الهام بخشِ برام.
وضعیت مالی شوهرخاله ام طی چند سال بسیار عالی شد.(شاااید گاهی از یه زاویه ای یجوری سعی میکنم ازش ایراد پیدا کنم به هرحال،مثلا میگم آره وضعش همیشه خوبه همیشه ورودی مالی داره ولی سطلش سوراخه هنوز خونه نخریده با این همه پول،درصورتی که میدونم اون داره با پولش لذت میبره حالا یا سفر زیاد میره یا ماشین هاشو هی عوض میکنه و تست میکنه حتی گذرموقت میگیره چون عشق ماشینه.ولی من تو ذهنم یه ایرادی در میارم،شاید حالا واقا یسری مثلا اخلاق هاش ایراد داشته باشه ولی من جای اینکه تمرکز بذارم رو اینکه آقا هرچی هست خیلی موفقه تو این زمینه ی مالی ولی انگار ایرادهاش رو از یاد نمیبرم که رو ترازو بگم پول داره بجاش این مسیله رو داره)ایده: بنظرم این آدم خیلی خودش رو لایق چیزهای خوب و باکیفیت میدونه،لایق ماشین های خوب میدونه لایق خونه و زندگی خوب و باور داره بدون اینکه بدونه شاید حتی ولی انگار سطلش خیلی بازِ،ینی یه الگوییه که باران ثروت واقا دایم داره میباره تو زندگی.
همچنین وضعیت مالی داییم از راننده تاکسی رسید به الان 3 تا ماشین و یه خونه ی با امکانات و درامد بسیار بالا.(درباره ی این آدم میتونم بگم تو اکثر زمینه ها ازش ایده میگیرم و جوری که زندگیشو درست کرده و اینارو خیلی قبول دارم و وقتی موفقیت جدیدی بدست میاره کاملا انگیزه میگیرم)
دوستم گوشی مدل بالا خرید.(براش واقعا خوشحال شدم کلا هرکی بوازم الکترونیکی جدیدی میگیره خوشحال میشم چون خیلی علاقه دارم)
رفیقم ماشینش رو عوض کرد و یک ماشین اتومات مدل بالای خارجی خرید.(به این هم احساس خیلی خوبی داشتم فقط یکم ته دلم شاید یه نجواهایی بوده که انقد بها ندادم بهشون و نذاشتم بالا بیان که الان هیچ ایده ایبراش ندارم که چی بودن اون نجواها،بیشتر تمرکزم رو تحسین بوده تو این زمینه) ایده: منو این رفیقم خیلی تو خیلی زمینه ها باهم هم مداریم و اگه تونسته چنین پیشرفتی کنه پس حتما منم میتونم،اون یکسری اعراض هایی داره که من شاید ندارم و از این میتونم کمک بگیرم،ذهنش باز تره شایدم خودش رو لایق تر میدونه و به خودش هم اهمیت میده.
یکی از رفقا تو سن 18 سالگی ماشین دار شد.(وقتی میدیدم انقد لذت داره میبره و علاقه داره لذت میبردم ولی ته دلم یه حسی مث حسرت بود که چرا من تو 18 سالگی مثلا صاحب ماشین نشدم و یکم از این نجواهای ذهنی که بعدش گفتم باور ها و احساس لیاقتش بوده و …)ایده: این آدم هم خیلی خودش رو لایق میدونه به خودش اهمیت میده با اینکه مثلا نشون میده کمکاری میکنه ولی کاراشو به وقتش انجام میده درسشم هرجوریه میخونه حتی اگه حالش خوب نباشه از موضوعی.
یکی از دوستامون در عرض 4 ماه پیج اینستاگرامش از صفر به 130 هزار نفر رسید و به درامد رسید(این هم خیلی انگیزه و الگو شد برام و ایده خیلی گرفتم چون نزدیک بودن مستمر کارکردنشون رو بیشتر دیدم چون اصا پاشنه آشیل من مستمر کار نکردنه!! این خیلی کمکم کرد که کارم رو جدی تر بگیرم)
-درس هایی که از این افراد گرفتم:
مثلا یادمه وقتی بچه بودم داییم که یکسری با مادرم صحبت میکرد اونموقع میگفت من هیچوقت به خودم یا بچه هام نمیگم پول ندارم،حتی اگه 100 هزارتومن تو جیبم باشه،سعی میکنم پول دربیارم و اگه خواسته ی نامعقولی نباشه برم بدستش بیارم،یعنی انگار بدون اینکه بدونه هم با معقوله ی جملات منفی نگفتن آشنا بوده هم مدار رو درک میکرده که اون موقع تو اون زمان چیزی رو بخواد که داشتنش واسه ذهنش معقول باشه و خیلی خواشته ی دور از ذهنی نباشه.
یچیز دیگه اینکه وقتی ازدواج کرد برای زندگی از شهرمون مهاجرت کرد و بنظرم فضاش رو عوض کرد فراوانی رو بیشتر دید و از یه جایی مکانی که کارکرد و آدم هایی که باهاشون گشت از نظر مالی خوب بودن و این هم مدار شدنه و اینکه راه و چاه رو رفت یاد گرفت قشنگ باعث پیشرفت مالیش شد.
دیگه اینکه همشون همیشه به طور مستمر کارشون رو انجام میدن،یعنی حاشون خوب باشه یا نباشه کارشونو انجام میدن تمومش میکنن.
دیگه اینکه خودشونو لایق میدونن همشون و به خودشون اهمیت میدن،حالا اهمیتی که من اینجا منظورمه ظاهریه بیشتر.
شاد و ثروتمند و سلامت باشید
به نام خداوند مهربان
سلام به استاد عزیز و مریم خانم گل و اعضای محترم
استاد قبل از هرچیزی واقعا ازتون سپاسگزارم که چنین فایلهای بینظیر و گرانبهایی رو به صورت رایگان در اختیارمون قرار میدید که فقط کافیه به هرآنچه گفته میشه عمل بشه تا اون وقت با دیدن نتایج درک کنیم که چقدر باارزش و تاثیر گذارند.
استاد عزیز فرمودید که وقتی کسی از نزدیکان یا دوستان به موفقیتی میرسه ما چه احساسی داریم آیا خوشحال میشیم و انگیزه میگیریم و الهام بخشمون میشه و یا اینکه حسادت میکنیم و احساس ناتوانی میکنیم
در جواب باید بگم خدمتتون که قبل از اینکه با سایت شما آشنا بشم اصلا درکی در مورد موفقیت و نحوه چگونگی رسیدن به خواستهارو نمیدونستم و ذهنیتم این شکلی بود که خب حتما بقیه از من بهترن یا اینکه خدا براشون خواسته و جهان به این صورته که یه عدهای به این دنیا وارد میشن که موفق باشند و عده ای هم سرنوشتشون از قبل نوشته شده که بدبخت باشند و هر چی هم تلاش کنند فایده ای نداره و عملا نمیتونن تاثیری توی نتایج زندگیشون داشته باشند و با این ذهنیت همیشه به هرکسی که نزدیکم بود و به موفقیتی میرسید حسادت میکردم و همیشه از بی عدالتی خداوند شاکی بودم همیشه احساس سرخوردگی و بی عرضگی میکردم و اینقدر مقایسه میکردم که کاملا اعتماد به نفسم رو نابود کرده بودم و عملا پذیرفته بودم و هیچ کاری نمیکردم و توی چندین مورد حتی ارتباطم رو با اون فرد موفق کمرنگ میکردم چون میترسیدم خودش رو برام بگیره و سرکوفتم بزنه.
تا اینکه به لطف خداوند وارد سایت شما شدم و شروع به فعالیت کردم از گوش دادن و دیدن فایلهای رایگان و اعتماد به شما و پذیرفتن هر چیزی که شما گفته بودید و دیدن نشانه ها و نتایج یواش یواش باور کردم که خودم خالق تمام تجربه های زندگیم هستم چه خوب چه بد چه خواسته چه ناخواسته این خودم هستم که مسئول بی چون چرا تمام اتفاقهای زندگیم هستم و با شما بودن و ادامه دادن این مسیر زیبا در من چنان ایمانی ساخته که تا حد بسیار زیادی از موفقیتهای نزدیکانم خوشحال میشم و به خودم میگم ببین اگر اون تونسته منم میتونم فقط باید تلاش کنم و ذهنم رو کنترل کنم تا توی مسیر بمونم هر چند که نجواها همیشه هست ولی به لطف خداوند و آموزشهای ناب و صادقانه شما استاد عزیز و الگو قرار دادن شما به عنوان تنها استاد واقعی موفقیت و استاد کنترل ذهن میشه نتیجه رو به نفع خودمون تموم کنیم.
تمرین اول:
از نزدیکانم برادرم و همکارم رو که به موفقیت رسیدند رو مثال میزنم
برادرم که چندین سال کاسبی کرده بود و شغل نسبتا پردرآمدی داشت که به دلایلی مجبور به تغییر شغل شد و با اینکه چندین سال برای کار قبلی زحمت کشیده بود ولی مجبور به تغییر شد احساس خیلی خوبی داشتم که برادرم پیشرفت کرده و بسیار در من باور خوب ایجاد کرد که همیشه با امید حرکت کنیم و اگر به هر دلیلی شغلمون رو از دست دادیم بازهم خداوند هست و کمکمون میکنه فقط باید ایمان داشته باشیم که فرصتها همیشه هست و حرکت کنیم و امید داشته باشیم
در مورد همکارم که توی شغل خودمون و در کنار خودم بود ترفیع گرفت و به جایگاه بالاتری رفت در ابتدا نجواها شروع به گفتگو توی ذهنم کردن که ببین اون بااینکه حتی کارش نسبت به تو اصلا خوب نبود و تو لایق بودی ولی اون رو انتخاب کردن و رفته رفته با فشاری که بهم آورده بود احساسم رو بد کرد ولی به لطف خدا شروع به گفتگوی جملات مثبت کردم به نحوی که انگار توی ذهنم روبه روی یه بچه نشسته بودم که مدام بهم گیر میداد داشت حالمو بد میکرد،اون میگفت منم میگفتم اون منفی میگفت من مثبتش میکردم اون از ناتوانی من میگفت من از خدای قدرتمند درونم میگفتم اون از بی عدالتی میگفت من از اتفاقها و عدالتی که دیده بودم بهش میگفتم و یادش می آوردم چند روز میگفت منم میگفتم و یواش یواش فشارش کمتر شد به حدی که دیگه آروم شد و پذیرفت که هرکسی هرجایی هست درست سرجاش ایستاده و هیچ بی عدالتی وجود نداره
درس هایی هم که میتونم از همکارم بگیرم اینه که اون همیشه شخصیت آرومی داشت و هیچ اتفاقی اون رو ناراحت نمیکرد هیچ وقت از چیزی شکایت نمیکرد و فقط تمرکز بر کارش داشت و اصلا وارد حاشیه نمیشد و به نظرم این تمرکز به کار درست و رها کردن نتیجه و نجنگیدن با هیچکس و هیچ چیز نکته برجسته پیشرفت و موفقیتش بود که میتونه درس بسیار ارزشمندی برای من باشه،
از شما استاد عزیز و دوستانی که وقت گذاشتید و کامنت بنده رو خوندید سپاسگزارم
سلام مهدی عزیز
امیدوارم که همینطور عالی جلو بری
ممنون از خصوصیات همکارت نوشتی
من خودم شخصیت نسبتا بی خیالی دارم ولی چند وقتی بود که احساس میکردم باید مراقب همه اتفاقات اطرافم باشم و حالا یه غر کوچیک زدن که اشکالی نداره دیگه ،
اما الان باز برام یاد اوری شد که نباید حتی به شوخی و برای خنده گرفتن از بقیه غر بزنم و انرژی منفی الکی الکی بفرستم
باید تمرکزم روی افکار و کار خودم باشه
و هیچ چیز بیرونی منو ناراحت نکنه
و فقط خودم در مرکز توجهم باشم
ممنون از شما
سعادتمند و پر ارامش باشید
سلام استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته نازنین ، رسیدن به خیر انشاا… که هرکجا هستین شاد و سلامت باشید
سلام به دوستای گرامیم در سایت
چند دقیقه اول فایل رو گوش کردم و شروع کردم به پاسخ دادن به سوال استاد
یکی یکی نعمتهای اطرافیانم رو و احساس خودم نسبت به بدست آوردن نعمتشون رو بررسی کردم و در نهایت این چیزها در مورد شخص خودم به این شکل برام شفاف شد که :
حسدورزی من
ربطی به شخص نداره
ربطی به نسبت فامیلی و درجه دور و نزدیکی نداره
ربطی به رده سنی نداره مثلا نسبت به گروه سنی خودم باشه
ربطی به هم جنس بودن نداره مثلا نسبت به زنها
ربطی به هم صنف بودن نداره
…….
انگار فقط به این ربط داره که آیا باور دارم که منم دیر یا زود به اون نعمته میرسم یا باور ندارم.
برآورد کردم دیدم اونی که ته ته وجودم باور دارم بهش میرسم حسودی نمیکنم و در عوض حس الهام گرفتن داشت جنسش شور و شعف و رضایت و خوشحالی و اینا بود…
ولی اون نعمتی که قلبا” باور نداشتم امکانش هست که منم بهش برسم رگه های حسادت رو احساس میکردم نه فقط مویرگ بلکه شریان های حسادت
حالا از یک طرف هرچقدر اون نعمت خاص رو بیشتر دوست داشته باشم و از طرف دیگه داشتنش رو کمتر باور داشته باشم، در نتیجه بیشتر حسادت میورزم
یعنی برآیند این دو گزینه ، مقدار حسادت منو تعیین میکنه .
فرض کن من به سفر رفتن خیلی علاقه دارم اما احساس میکنم شرایطم بهم اجازه نمیده زیاد و متنوع سفر برم
نهایت سالی یکی دو بار
(حالا ظاهرا میگم شرایط ، ولی باطنا اینه که باور ندارم که میتونم زیاد و متنوع سفر کنم )
خب من اگر مرتب خبر سفر خانواده و اقوام و دوستان رو بشنوم به جای اینکه خوشحال بشم و براشون آرزوی خوشی و سلامتی کنم
انگار دردم میاد یعنی قشنگ این درده را احساس میکنم
به زبان و با پیام هم میگم خوش بگذره و از این حرفها ، ولی خودم که میدونم بیشترش تعارف و نمایشه و اصل احساسم اینه که حسادت میکنم که چرا من مثه فلانی نمیتونم اینقدر یهوئی و آزادانه و زیاد سفر برم
یعنی اینجور براتون بگم که فارغ از اینکه این آدم که رفته سفر، فامیل نزدیکه یا دوره، زنه یا مرده ، پولداره یا معمولیه، کاسبه یا کارمنده ، هم سن منه یا خیلی مسن تر یا جوونتره ، شخصیت راضی و شکرگزار داره یا ناراضی وغرغروئه…. خلاصه من فقط اون قیلی ویلی شدنه رو احساس میکنم
حالا این مطلبو به خودم میگم که:
علاقه به یک نعمت خاص که ایرادی نداره و تازه هرچقدر شور و شوق مون برا داشتنش بیشتر باشه خیلی بهتر هم هست کاری که من باید بکنم اینه که باید سمت باور غلط م رو درست کنم، شفا بدم، باید باورمو دستکاری کنم و اصلاحش کنم و به این شکل هم از شر صفت رذیله ی حسد خلاص شم هم کلی نعمت دلخواه بدست بیارم که یکی از اون کلی نعمت همون سفره.
سپاس