ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 47 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1175MB25 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 124MB25 دقیقه
سلام خدمت استاد عزیزم
دیروز یه ملاقات خیلی کوتاهی با خالم داشتم تو همون فرصت کم تعریف میکرد که ماشینمون تو برف گیر کرده و چند بار دور خودمون چرخیدیم و خیلی ترسیدیم و…
همون موقع گفتگوی ذهنی خودم رو میشنیدم که: نگاه کن از چی ترسیده, چقدر اینا همیشه تو آسایش و راحتی بودن که این براش خیلی اتفاق وحشتناکه ،
در مورد این خاله ام احساس میکنم خیلی زندگی یکنواختی داره ،همه چی براش راحت پیش میاد
همه چی طبق برنامهریزی خودش پیش میره ،همیشه میگه خیلی خوش شانسه ،همیشه با آب و تاب از زندگی و حتی از گلدونی که خریده تعریف میکنه، از ازدواج دخترش و خلاصه داشتههاش رو بزرگ میبینه ،حتی از تصمیمهایی که میخواد بگیره ،طلا میخواد بخره، یا یه جا آپارتمان خریدن و..یه برونگرا که مدام داره از خودش صحبت میکنه و از خودش تعریف میکنه از دامادش تعریف میکنه
دخترشم همینطور ه ،خیلی خودش رو لایق میدید و بلافاصله بعد ازعقد خونه خریدند،هر چیزی که مامانش به عنوان جهیزیه براش میخرید رو قبول نمیکرد و خیلی سخت گیر بود در نتیجه با بهترین جهیزیه و در بهترین نقطه خونه خریدن
حالا احساس من که الان خیلی شدتش کم شده اول اینکه خیلی خانواده خوش شانس ی هستن
اینکه انگار یه سریا رو خدا آسون کرده برای آسونیها ،انگار بهشون گفته شما برین خوش بگذرونین همه چیزتون رو روال باشه، اضطرابی استرسی چیزی تو زندگی نداشته باشین مشکلاتتون ،شکلات باشه بعدم برگردید
متوجه شدم که من این باور سخت کار کردن برای رسیدن به اهداف رو دارم ،سخت زندگی کردن برای رسیدن به زندگی در آرامش رو دارم ،به بقیه حسادت میکنم و البته مقایسه که ، کاش مشکلات تو مشکلات من بود ،به نظرم دغدغههاشون خندهداره،فکر میکنم اونا خیلی خوش شانس هستند و من نه
خاله م اعتقاد داره که خیلی خوش شانسه، همیشه شانس میاره و قرعهکشیها برنده میشه ،دقیقاً هم همینطوره وچندین بارتو بانکهای مختلف طلا و پول نقد برنده شده
یه خصوصیت بارز دیگهای که داره اینه که یک سری باورهای خاص داره مثل اینکه دور قرآن برگزار کنه زیارت عاشورا برگزار کنه و معتقده که همیشه بعد این مراسمات گره مشکلاتش باز میشه و براش دقیقاهمینطوره،خیلی ذکر میگه با باوربهشون
از باورهای دیگش اینکه خیلی درباره تصمیمهایی که میخواد بگیره صحبت میکنه، تمرکز میکنه خیلی جدی هست،خیلی در باره چیزی که میخواد صحبت میکنه
و اینکه خیلی خودشو لایق میدونه خیلی خودخواهه و منافع خودش همیشه در اولویته
اینکه خیلی در مورد داشتههاش صحبت میکنه حتی گلدونای خونش رو وقتی تکثیر میکنه کلی با آب و تاب تعریف میکنه که اینقدر خوشگل شدن اینقدر رشد کردن ،فلانی اومده انقدر تعریف کرده .
یه دختر خاله دارم که هم سن منه و الان توی یه شهر دیگه مستقل زندگی میکنه برای خودش خونه و ماشین خریده،هیچ وقت زیر بار حرف خانوادهاش برای ازدواج نرفت و مجرد زندگی میکنه
یکی از بارزترین خصوصیاتش اینه که خیلی جدیه و خیلی با اراده ،کاری که بخواد و باید انجام بده
دیگه اینکه براش اهمیتی نداره پشت سرش چی میگن ،هر جایی خودش دوست داشته باشه میره و برای آرامشش ارزش قائله
خیلی برنامهریزی داره خیلی مدیریت مالی خوبی داره ،خیلی برای تفریحش ارزش قائله تنهایی سفرخارج از کشور میره فارغ از رضایت داشتن والدین
خیلی خود خواه هست ومعروف به این خصوصیت.
خیلی برای جسمش ارزش قائله با اینکه چند جا ،حسابرسی انجام میده به قدری به ورزش علاقه داره که میخواد مدرک مربیگری میگیره تا بعد ازظهر ها شغل دوم داشته باشه
خیلی شجاع و جسوره و میگه هر جای دنیا میتونه تنهایی خودش رو راه ببره
چطور برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛
باید تمرکزم رو خیلی خیلی بیشتر کنم
برنامهریزی ،برای خوابم برای کارهام برنامهریزی داشته باشم تا زمان کم نیارم
بدو بدو و عجله رو کنار بزارم و احساسم رو همیشه عالی نگه دارم و رها باشم
خیلی متعهد تر از این که هست روی شخصیتم و فایلها کار کنم،حتما رو پاشنه آشیل ها رو تمرکز بزارم
به جای مقایسه و غبطه خوردن بگم اگه اون با این باور ها چنین زندگی برا خودش ساخته من هم میتونم،و الگو بگیرم
سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
خدا را شکر که متوجه ،باور سختی کشیدن برای رسیدن به اهداف شدم ،،چندوقت آگاهانه تکرار میکنم خدایا شکرت که منو آسون کردی برای آسونیها و واضح میبینم که کارهام رو روال شده و ترافیک کاریم کمتر شده ,تایم آزادم بیشتر شده ،با آدمهای متعهد تر کار میکنم
اینکه لازم نیست برای بزرگ شدن شخصیتت و رشد کردن همیشه به تضاد و مشکل بربخوریم و باید اندازه خودم رو ببرم تا اگه تضادی هم به وجود اومد احساس من رو بد نکنه و در جا نزمم
اینکه برای خودم ارزش قائل باشم برای آرامشم ارزش قائل باشم دست از سر دلسوزیهای بیجا برای اطرافیانم و خانوادهام بردارم هر کسی هر جاییه سر جای درستشه،خودهواهانه حواسم باشه هر چی رو نشنوم حتی از والدینم،تمرکزم فقط روی اهدافم باشه
سلام
استاد ، خانم شایسته و دوستان عزیز
امیدوارم حالتون عالی باشه
جمعه این فایل روی سایت اومد همون موقع دانلود کردم و چند بار نگاه کردم
هرچقدر از اهمیت خودشناسی گفته بشه کم گفته شده
خودشناسی همون چیزی هست که نبودش باعث زندگی گوسفندی میشه
و در نقطه مقابل کسی که توانایی خودشناسی رو در خودش پرورش بده و تلاش کنه ضعف های خودش رو برطرق کنه رو میتونه به یه ربات هوش مصنوعی تشبیه کنم که به کد های خودش دسترسی داشته باشه و بتونه اون هارو در راستای اهدافش تغیر بده
بریم سراغ تمرین اول
موفقیت افراد نزدیک به من چه احساسی در من ایجاد میکنه ؟
انگار خود دسته بندی افراد نزدیک به دو قسمت تقسیم میشه
متوجه شدم به موفقیت برخی افراد محدود خیلی مشتاقانه واکنش نشون میدم و حتی موفقیت اون هارو موفقیت خودم و برای خودم کمک کننده میدونم که خب این دسته رو فعلا باهاش کاری نداریم چون الان دنبال نقاط ضعف خودمون هستیم
یک دسته دیگه افرادی هستن که خیلی زیاد هم ارتباط نزدیکی با من ندارن ، منظورم ارتباط نَسَبی نیست ، درواقع باید بگم منظورم صمیمیت هست ، عاملی که تایین میکنه افراد در کدوم یک از این دو دسته بندی مغز من قرار بگیرن صمیمیت هست
بزارید مثال بزنم
من در مقابل موفقیت دو تا دختر داییم دو واکنش فکری کاملا متفاوت دارم
موفقیت یکی من رو صد درصد خوشحال میکنه
موفقیت دیگری هم من رو تا حدود زیادی خوشحال میکنه
اماااا امااا
موفقیت دومی کمی هم احساستی مثل جاموندن ، احساس کم تر دیده شدن دستاور های من و … رو در من بیدار میکنه
جالب اینجاست اون فردی که فکر میکنم موفقیتش موفقیت من هم هست به دلیل نزدیکی سن و محل زندگی خیلی بیشتر احتمال داره با من مقایسه بشه
درحالی که فردی که موفقیتش رو باعث کم تر دیده شدن موفقیت های خودم میدونم اصلا یک شهر دیگه هست و عملا خیلی امکان کم تری وجود داره که با من مقایسه بشه
پس چرا مغز من اینطور تحلیلی میکنه ؟ واقعا چرا ؟
جواب در دلیلیه که مغز من برای موفقیت اون افراد پیدا کرده
من موفقیت یکی رو نتیجه تلاش خودش میدونم و موفقیت دیگری رو نتیجه پول پدر
—————
پس من به لیست خودم یک متغیر دیگه هم برای عامل موفقیت نوشتم
—————
1- موفقیت حامد و مهدی
احساست : خوشحالی برای دوستان ، احساس جاماندن و دستیابی زود تر دوستان هم سن و سال
عامل موفقیت در فکر من : پول پدر
2- موفقیت محمد
احساسات : جاماندن و دستیابی زود تر دیگران به اهداف مشابه با من
عامل موفقیت : پول پدر
3- موفقیت دایی
احساسات : احساس اشتیاق و خوشحالی
عامل موفقیت : تلاش و روند طبیعی زندگی
4- موفقیت دختر دایی 1
احساسات: خوشحالی ، جاماندن من ، زود تر دستایبی به اهداف مشابه با من
عامل موفقیت : پول پدر ، شهر محل زندگی
5- موفقیت دختر دایی 2
احساست : خوشحالی ، اشتیاق برای پیشرفت بیشترش
عاملموفقیت : لیاقت و مهارت خودش ، داشتن دوستان زیاد
6- موفقیت یکی از اقوام
احساست : احساس مابین خوشحالی و خنثی
عامل موفقیت : شغل به نظر من نادرست ، سرمایه اولیه وام
7- موفقیت مهدی
احساسات : جاماندن من
عامل موفقیت : تماما پول پدر
———-
نتیجه میگیریم باور غلط ریشه ای و یکی از پاشنه های اشیل من اهمیت سرمایه اولیه بخصوص به شکل پول پدر در موفقیت افراد هست !
———-
چه درس هایی از مسیر موفقیت اون افراد میتونم بگیرم که به صورت جمع بندی شده مینویسم
1- امکان شروع با امکانات کم و جای کوچک و رشد در ادامه
2- امکان رسیدن پول از جاهایی که روی ان حساب نمیکنیم
3- آسانی خرید های بزرگ و امکان تامین پول از طریق های مختلف
4- وفور مشتری برای افرادی که در کار خود به مهارت بالا برسند
5- وفور مشتری برای مشاغلی که کم تر در نظر من احتمال موفقیت داشته اند
6- شروع کار بدون ثابقه چندین ساله و وفور مشتری برای افرادی که باور های درست دارند
سلام وعرض ادب..
سوال : وقتی یکی ازنزدیکانت به موفقیتی میرسد چه احساسی داری؟
اولش خوشحال میشم
ولی در درونم ازاینکه خودم این موفقیت راکسب نکردم حس ناتوانی وبی لیاقتی بهم دست میده
ولی باتوجه به آموزشهایی که ازاستاد یادگرفتم
به بررسی عواملی که باعث پیشرفت وترقی طرف مقابلم شده؛ مدتها فکر میکنم وسعی میکنم من هم باورهایم رادرست کنم تا موفق شوم
ولی حقیقتش ؛هنوز تو تقویت باورهایم وکشف ترمزهایم؛ مشکل دارم.
تصمیم دارم بطورشخصی برای خودم
تک تک اطرافیانم که به موفقیتی رسیدند احساسم را درموردشان یادداشت کنم
ولی بطورکلی من روی پیشرفت برادرانم
دقت میکنم
واینکه میبینم چه جوری باپشتکار واینکه بایک شکست ؛ عقب نمینشیند وهمچنان به مسیرشان ادامه میدهند تابه هدفشان برسند؛ الگو میگیرم
واینکه چه جوری
سعی میکنند با نگاه مثبت به همه چیز؛ توجه کنند..
سپاسگزارم
سلام بر استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و همه ی دوستان.
اول اینو بگم.. من خیلی وقتها کامنت نمیذارم چون معمولا کم حرفم.. و انقدر ماشالله کامنت ها بلند و طولانی هست که میگم این چند خط رو بهتره نذارم. ولی این دلیل بر انجام ندادن تمرین ها نیست و چند ساله دارم روی درون خودم کار میکنم.. از زمانیکه با استاد آشنا شدم.. و تمام مطالبی که قرار میدین.. روی اونها فکر میکنم.. کشف میکنم.. و تغییرات اتفاق میفته.
در مورد تمرینات این جلسه.. من برای یکی از دوستانم.. رسیدن به موفقیت اون منو خیلی خوشحال کرد.. و گفتم چون برای دوستم این موفقیت رخ داده پس برای منم نزدیک هست و رخ میده..
البته که همون اتفاق برای برادرم.. حس حسادت رو ایجاد کرد.. که من که روی درون خودم کلی کار کردم.. و اون نه… چرا برای اون بشه. برای من هنوز نه؟؟ و این حس حسادت رو در من بالا آورد..
یا وقتی تمرین رو در مورد یکی دیگه از دوستام انجام دادم، باور های درونیم بالا اومد….
موردی که من روش کشف انجام دادم، ازدواج بود..
وقتی برای دوست صمیمیم ، تمرین رو انجام دادم، دیدم.. اینجا، چه نگاهی داشتم و اجازه نمیداد و مانع شده بود.. که خواسته م رخ بده..
این باور رو داشتم که توی بحث ازدواج.. (با وجودیکه روی این مورد، خیلی کار کردم خیلی کشف داشتم.. موانع درونی رو برطرف کرده بودم..ولی میدونستم که هنوز ترمز هایی دارم، چیزی که امروز توی این تمرین بهش اگاه شدم
این باور درونی من بود، که) خود فرد عامل نیست.. فرد مقابل، باید بخواد تا بشه..
این نگاه رو پیدا کردم که چه چیزی داره مانع من میشه. و در مورد دوست صمیمیم باوری که داشتم بالا اومد که این ذهنیت که، خودش تلاشی نکرده.. خدا براش خواست و در دنیای بیرون براش اتفاق افتاد..
و بعد هم الگوی درونی مادرم بالا اومد. و باوری که خودم داشتم.
و امروز توی تمرین این جلسه، اون باور ریشه ای رو که چرا این باور رو دارم.. پیداش کردم.. نگاهی که داشتم به بحث ازدواج رو متوجه شدم… و چون پدر و مادر ما اولین اوبجه های ما هستن در تمام جنبه های زندگی، توی بحث ازدواج هم.. این الگو رو متوجه شدم.. که یک باور ضعیف کننده ی گردن کلفت بود.. و توی دوستانم هم داشت برام تکرار میشد.. و تونستم ببینمش.. مچ این ذهنیت رو بگیرم..
من فکر میکنم مقایسه کردن وقتی توی موضوع ذهنیت میشه.. که اون فرد.. چه ذهنیتی داشته که به موفقیتی رسیده.. خیلی میتونه خوب و کمک کننده باشه.. و رسیدن به خواسته ها و موفقیت ها رو راحت تر میکنه..
وقتی یک باور محدود کننده رو پیدا میکنیم که ترمز مون هست.. و حلش میکنیم چقدر به حس خوب میرسیم.. به انگار زنجیر های اون باور و ذهنیت، باز میشه و رها میشم.
ممنون استاد برای تمرینات فوقالعاده ای که قرار میدین.. همیشه درخشان باشید.
سلام بر استاد عزیزم که به این خوبی کشتی نوح را ناخدایی میکنی تا ما را در بهترین مکان و زمان فرود آوردای استاد عزیزم من فایل را امروز دیدم نمیدونم یک اشکالی در اینترنت هست یانه
ولی به هر حال امروز فایل را مشاهده. کردم
دیروز یک چیزی به ذهنم رسید گفتم من چرا این روزها درجا میزنم؟!!!
یک لحظه دیدم در ذهن محدود کننده من یک گره بزرگی بنام جادو وجود دارد، و باور میکردم که جادو درسته
با اینکه بعد از آشنایی با فایل های شما خیلی به آن ذهنیت غلبه داشتم، اما یک لحظه غافل شدم و دیدم این ذهن محدود کننده من با عنوان جادو شدن درجا میزنه
مثلا ذهنم به من میگفت، تو را یجوری جادو کردند که فقط یک درآمد بخور نمیری داشته باشی و نتوانی پاتو از گلیمت درازتر کنی
یا اینکه برای کسب درآمدت نمیتونی یک هفته یا یک ماه برای تامین درآمد بیشتر به مکانهای دور سفر کنی!!!
خیلی جالبه وقتی این فایل بسیار ارزشمند شما را دیدم مخصوصا اون تصویر پرتاب موشک ها که یک نفر با زنجیر خودرا به یک وزنه بزرگ بسته بود و لبه پرتگاه که نمیتونست پرواز کنه، دیدم، بخودم گفتم، این ذهن من منو به این روز انداخته که واقعا منو اینقدر ترسونده و اینقدر محدود ساخته که حتی نمیزاره پامو به بیرون از در بزارم!!!!!!!!!!!! ؟؟؟؟؟؟؟
خدا میداند که همین لحظه به این قفل ذهنم پی بردم و چقدر سپاسگزارم از استادم که انگار از دل من آگاهه، خدای بزرگ تو چقدر منو دوست داری که اینگونه هدایتم میکنی، با زبان گویایی بنام استاد عباس منش بامن حرف میزنی، استاد جان واقعا شما یک مرد تمام عیار و مرد خدایی هستی که درست در آغوش خدا جایی گرفتی و چقدر خدا شما رو دوست داره
آه ه ه ه ه ه بنازم به این خدای مهربون، که بخشندگی اش بی اندازه هست و مهربانیش همیشگی
استاد عزیزم، من امروز به وضوح به بزرگترین محدود کننده ذهنم پی بردم، که منو 10 ساله در زندان خود به زنجیر کشیده بود
امید این را دارم این زنجیر محدود کننده ذهنم را با این فایل و فایلهای زیبای دیگر شما پاره کنم
منی که دریک زمانی، سه شبانه روز مسافرت میکردم
و صبخ زود بیدار میشدم
دوباره همون روز را با انرژی بیشتری شروع میکردم و….
الان میبینم برای خرید حتی به بازار نمیرم
حتی جرات ندارم یک هفته برای معاش و کسب درآمد به تنهایی سفر کنم
اینها همش بر میگرده به اون ذهن محدود کننده من که فکر میکردم جادو شدم، و چقدر این جادو به باور تبدیل شده
و من این را به آهستگی پذیرفنه ام که 10سال طول کشیده
و حالا بخودن اومدم میبینم باید حرکت کنم باید این زنجیر را پاره کنم هر طور شده پاره اش میکنم
استاد جان نمیدونم با چه زبانی از شما سپاسگزار باشم،
که اینگونه منو آشنا کردی با خودم، که با خیال راحت شروع کنم به پاره کردن زنجیر ذهنم
زنجیریکه خودم به خودم بستم، با ذهن حیله گرم!!!!!!!!!!!!!!!!
درود خدا بر شما استاد عزیزم، از خداوند میخوام همواره شما را در بالاترین درجه همه ابعاد زندگی نگهدارد و از آن بالاتر دیگه بحز خدا هیچ جیز نباشه
دوستون دارم،
برم دنبال اینکه ارره را بردارم و حلقه زنجیر ذهنم را ببرم و پاره کنم خدا میداند بریدن این زنجیر چقدر طول میکشد ولی این توانایی را در خودم احساس میکنم که زودتر اینکار را انجام دهم
خدایا شکرت
به نام خداوند مهربان ،هدایتگر ،رزاق ،وهاب و بخشنده
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
سلام به دوستان خوبم
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!
من چند سال قبل یعنی سال 95با پسرعمم یک کاری رو انجام دادیم ایشون یک مغازه نرده استیل داشت، ایشون یک کاری برداشته بود یک ضریح برای شهدا که به من گفت میخوام تو بسازی برام و من باهاش همکاری کردم و ساختم .اون موقع پسر عمم تازه شروع به کار کرده بود و وضع مالی متوسطی داشت ،من بعد از کار دیگ باهاش همکاری نداشتم .
بعد از دو سال شنیدم که خیلی وضع خوبی پیدا کرده و خونه خریده و ماشین خریده و کارشون گسترش داده واقعا یک حس حسادتی در من بوجود اومد ولی بعدش به خودم گفتم که تلاش کرده زحمت کشیده و به این درجه رسیده .
ولی کلا من اون موقع روی باورهام کار نمیکردم .
ولی با اینکه دارم رو خودم کار میکنم هنوزم پاشنه آشیل منه این موضوع، اول که میشنوم یکی به جایی رسیده یا خریده یک حس حسادتی میاد تو وجودم بعدش به خودم میگم تو باید تحسینش کنی و انگیزه بگیری که تو هم بتونی تو کارت پیشرفت کنی .
استاد این موضوع واقعا پاشنه آشیلمه دوست دارم همین که شنیدم یکی به موفقیت رسیده سریع هورمون خوشحالی و انگیزه فعال بشه به جای حسادت .
ممنون و سپاسگزارم برای این فایل عالی
خدایا شکرت برای این سایت پر از آگاهی ناب
در پناه الله یکتا همگی شاد و سالم و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
یا حق
با سلام و وقت بخیر خدمت همه عزیزان و استاد عباس منش و خانم شایسته
من در مورد سوال این قسمت به 6 نفر اشاره میکنم که از این 6 نفر اسم نمیارم ولی در دفتر خودم نوشتم چون مطالب یکم گاهی خصوصی باشه از این 6 نفر 3 نفر آنها غریبه هستن و 3 نفر دیگر از نزدیکانم هستن
3 نفر از این افراد که غریبه هستن و در هیته شغلی خودم هستن برای من خیلی قابل احترام هستن و واقعا بهترین هستن برای من خیلی خیلی قابل احترام هستن و همیشه برای من الهام بخش بودن و هستن چون راهی را رفتن باید توش تخصص کسب کرد و کار بلد باشه طرف تا بتونه موفقتر شود و همیشه به خودم میگم که این عزیزان تونستن من هم می توانم فقط باید من هم بهتر شوم و بیشتر و بیشتر تمرین کنم توی کارم و انصافا هیچ وقت تحت هیچ شرایطی نسبت به این افراد احساس حسادت نکردم و نداشتم
3 نفر بعدی که از نزدیکان من هستن
نفر اول : از لحاظ مالی خوبه و موفق هست و از دیدگاه من دلیل موفقیتش تمرکز روی خواسته ای هست که داره و هواشی را از زندگیش حذف کرده
نفر دوم : یک فرد هست که با اینکه یک کارگر ساده هست خیلی راحت به خواسته هاش میرسه مثلا دیگر افراد که کارگر هستن با ماهی 10 میلیون حقوق میگیرن این فرد ماهی حداقل 16 میلیون حقوق میگیره با کلی مزایا و خیلی راحت به خواسته هاش میرسه
نفر سوم : چند وقت پیش یک خبر شنیدم از موفقیت کاری یکی از بستگان اولش یکم بهم ریختم ولی خیلی سریع خودم را جمع کردم و تواناییهای خودم و قابلیت های خودم را بیاد آوردم و دیدم کاری که اون فرد موفق با انجامش شده در برابر کار من و موفقیت من در آینده کسب میکنم قدرتش مثل قدرت یک سکه 1 ریالی در برابر یک شمش طلای 10 کیلویی 24 عیار هست
نمیدونم منظورم و جوابم را درست بیان کردم یا خیر امیدوارم که همه عزیزن موفق و شاد و سلامت باشند
به نام خالق بی همتا.الهی هزاران مرنبه شکر برا وجودم در این مسیر اگاهی ک ارباب جهان لطف کرده به راحتی در اختیار ما قرار داده چون در مسیر این اگاهی ها ما هدایت شده ایم.سپاسگذارم از استاد عباسمنش عزیز برای سخاوت در اموزش برای اینکه منت سر ما گذاشتند و این فایل رو هدیه قرار دادند برا ما .من خودم میدونم ک استاد هیچ فایلی رو الکی در سایت قرار نمیده و در زمان مناسب شما درس اون فایل رو خواهی گرفت و با انجام اونها پیشرفت بسیار زیادی خواهید کرد.واقعا سپاسگذارم ک استاد این قسمت از اموزش رو در فایهای دانلودی قرار دادند چون مطمعنم ک سطح و کیفیت این دوره هیچ فرقی با دورهای ک باید یک بهای مالی پرداخت میکردنند نداره و در همون سطح قرار داره.من با توجه ب سوالها یک جواب ک در خودم دیدم فهمیدم ک من ادم حسودی هستم و خیلی از نتایج دیگران خوشحال نمیشوم و باید روی عزت نفس خودم کار کنم و بگم اگر فلانی تونسته ب درامد مالی خوب برسه منم میتونم چون قانون جهان یکی هست و فرقی بین بندهای خدا نیست و درسی ک خودم ب شخصه گرفتم اینکه کلا چشمتون برای پیشرفت کردن ب دست کسی نباشه چون با صورت میخورید زمین مهم نیست اون طرف پدرته یا خواهر برادرته یا هر کس دیگه دیگه من نزدیکترین افراد رو گفتم و فقط و فقط از خدا بخواهید و چشمتون ب دست ارباب باشه ک خودش همه چیز رو درست میکنه با توکل واقعی با توحید واقعی.در پناه ارباب جهان سلامت و ثروتمند با حال خوب باشید
سلام به شما استاد عزیز و دوستان همراه
در پاسخ به سوال این فایل که
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!
من دقیقا احساسم متناقضه قشنگ دیدم که اولا اگر حالم خوب باشه حتی برای اونایی که خیلی حسادت میکنم بهشون تو اون زمانهایی که حالم خوبه نه خوشحال میشم تو دلم تبریک میگم.
اما بصورت کلی انگار تو ذهن من یه دسته بندی هایی وجود داره یک سری افراد رو لایق نمیدونه یک سری رو لایق میدونه.بیشترم افرادی که دورتر هستند در واقع غریبه هایی که من نمیشناسمشون و از دور میبینم حالا مقاله ای میخونم فیلمی عکسی خودشونو ببینم کسی برام بگه خوشحال میشم ایده میگیرم دنبال ذهنیتش میگردم که ببینم چه افکاری چه نگرشی داره اون بابا که به این جایگاه رسیده.در واقع بهتر بگم انگار اگر من از اون آدمه خوشم بیاد مطمئنا بابت موفقیتهاش خوشحال میشم و بهش تبریک میگم و ازش ایده و انگیزه میگیرم.
ولی اگر از اون آدمه خوشم نیاد نه بشدت حسادت میکنم بشدت تخریبش میخوام بکنم تو ذهنم بیشتر نه اینکه به کسی بگم حالا که چی این که چیزی نیست اگر کمکهای فلانی نبود اگر پشتیبانی نمیشد اگر حمایت نمیشد این دماغشم بلد نیست بکشه بالا حالا ببینم اگر تنها شد کسی ازش حمایت نکرد چند مرده حلاجه و…
یعنی من قشنگ دیدم و متوجه شدم که کاملا بستگی به این داره که آیا من از اون فرد خوشم میاد یا نه و ذهنم سریع دست به کار میشه در مورد اونی که ازش خوشش نمیاد تمام عوامل بیرونی رو لیست میکنه که به این دلایل موفق شده خودش عرضه نداشته و بشدت حسادت میکنه و ناراحت میشه و دنبال تخریب کردنشه ولی در مورد اونی که ازش خوشش میاد دنبال درک و فهمیدن افکار و نوع نگرشش هست که چه افکاری چه نگرشی اونو به اینجا رسونده.
که فکر کنم من هنوز خوب این موضوع مهم تو ذهنم جا نیفتاده و نهادینه نشده که هر کسی هر کجایی هست جای درستشه و مهم نیست من بخوام کسی بخواد یا نه هر فردی با افکار و نگرش درست نسبت به هر موضوعی لاجرم تو اون موضوع موفق خواهد بود این یه قانون ابدیه.
سلام
وقت بخیر استاد عزیزم و استاد شایسته
استاد من این داستان رو از خودم میگم و لطف کنید شما نتیجه گیری کنید.
من یه پسر دایی دارم که دقیقا تا چند سال پیش کلا با هم بزرگ شدیم.دوست و همکلاسی بودیم.حتی هم دانشگاهی بودیم و ایشون خونه دانشجویی داشت و من همش اونجا باهاش زندگی میکردم.
این رو بگم که پدر ایشون در جوانی به رحمت خدا رفتن و این پسردایی ما یتیم و در شرایط مالی بسیار بد بزرگ شد.
الان ایشون یک فروشگاه مواد غذایی بسیار لوکس و بزرگ به همراه یک میوه فروشی بسیار لوکس و گرون قیمت توی شهر اهواز دارن که از لحاظ مالی خیلی خیلی خیلی پیشرفت کردن که بعضا مشتریان ثروتمندی هستند که از خیلی از شهرهای استان خوزستان کیلومترها رانندگی میکنن تا برن اهواز و از میوه های کمیاب فروشگاه ایشون و اجناس هارجی ایشون خرید کنن.
خب این یک خبر بسیار عالی برای من بود.
و واقعا از صمیم قلبم براش خوشحالم و همیشه میگم خدایا هزار برابر کن ثروت و موفقیت ایشون رو.
اما خیلی مواقع که بعد فکر میکنم.در کنار اون تحسین و اون خوشحالی یه حسی دارم که انگار بهم میگه ببین اون از تو فقیر تر بود اما الان اون ثروتمند شد و تو همینجور موندی.
یا حس میکنم مادرم و یا همسرم پیش خودش فکر میکنه که ایشون با فرشاد دوست صمیمی بودن و تقریبا شرایط یکسانی داشتن.اما اون زرنگ بود و ثروتمند شد ولی فرشاد نتونست.
حس میکنم مورد قضاوت قرار میگیرم توی ذهن خانوادم.
انگار حس میکنم مثلا مادرم یا خواهرهام یا همسرم با دیدن موفقیت ایشون من رو یه آدم بی عرضه میبینن،چون اون فرد موفق رفیق پایه من بود و چون من پیشرفت نکردم احساس میکنم دیگران من رو به یه چشم دیگه میبینن.
اما من الان به یه نتیجه رسیدم که این افکار،در پس ذهن خودمه و نه مادر یا همسرم.
که ذهنم داره این افکار رو در قالب قضاوت بهم اعلام میکنه.
و خب یه مقدار اذیت میشم.
و میگم که خدایا اون فرد که قبلا چقدر ناامید بود و حتی به فکر خودکشی هم رسیده بود.دو تا از برادرهاش بخاطر فقر و نداشتن درآمد و افکار افسرده،به فکر خودکشی افتادن.و من با اونها حرف میزدم که شما باید پیشرفت کنید و پشتوانه مادر و دو تا خواهرتون باشید.
اما امروز تقریبا همه اونها پیشرفت مالی کردن و من بعضی مواقع با همین فکر که دارم قضاوت میشم که اون و فرشاد دوست صمیمی بودن حالا بیا زندگی و ثروت اون رو ببین و زندگی فرشاد رو ببین.
نمیدونم چه جوابی برا خودم پیدا کنم.و از شما استاد عزیزم راهنمایی میخوام
خدایا من ازت میخوام کمکم کنی که در مسیر پیشرفت مستمر باشم.همیشه در حال تقویت باورهای درست و باورهای همسو با خواسته هام باشم.
استاد به نظر شما من الان دارم از سوی ذهن خودم قضاوت میشم؟؟؟
ببینید خیلی خوشحالم براش و از ته قلب تحسینش میکنم
اما از طرف دیگه اینجوری اذیت میشم.
همش هول میکنم و میگم باید منم سریع به ثروت برسم که سری توی سرها بشم.
و دقیقا به قول شما استاد میگم که اگه برم پیشش و باهاش حرف بزنم شاید اون از بالا به پایین به من نگاه کنه و شابد یه نگاه تحقیرانه به من داشته باشه.در صورتیکه اصلا اصلا همچین انسانی نیست و برعکس خیلی هم مهربون و شوخ طبع و بامعرفت.
و همش میگم که ایشون که قانون رو بلد نبودن پس چطور با این زمان معقول و 3 یا 5 ساله به این موفقیت رسیدن.؟
چه باورهایی رو ناآگاهانه داشت که موفق شد.؟
چه افکاری داشت که هم خودش پولدار شد و هم خانوادش رو کشوند بالا.؟
چقدر ایمان به خداوند داشت.چه باورهای توحیدی رو داشت؟
چقدر روی خودش کار کرد که اینجوری موفق شد؟؟
اون که فرد ناامیدی بود که همیشه اهنگ های غمگین و ناراحت کننده گوش میداد.پس چطور این همه پیشرفت کرد.؟
استاد لطف کنید در فایل بعدی حتما اشاره کنید به ذهنیت من و جواب شفاف بهم بدید
و حالا بخش آخرین فایل و نوشتن افراد موفق نزدیک خودمون و احساس و نگاهی که به اونها داریم.
1برادر بزرگترم._ایشون پس از چند سال کار و تلاش های طاقت فرسا و کسب تجربه در کار خودش،الان سه یا چهار سال هست که برای خودش کارهای پیمانکاری میگیره و اوضاع مالیش داره هر سال بهتر میشه.یعنی هر چند ماه یکبار یک جهش مالی رو به جلو داره.
حالا احساس و نگاه من نسبت به ایشون اینه که جدای اینکه خوشحالم براش و چقدر حالم خوبه که بچه هاش و همسرش دیگه نیاز مالی آنچنانی ندارن.اما همیشه این فکر درون ذهنم هست که خوش به حالش که میتونه همیشه خواسته های خانوادش رو تامین کنه به راحتی.یا خوش به حالش که ماشین صفرکیلومتر خریده و لذت میبره از رانندگیش و کاش من هم بتونم نیازها و مایحتاج خونم رو به راحتی پوشش بدم.
2پسر داییم که موضوع اصلی این کامنتم بود احساسم اینه که اون با من بود همیشه و با چه افکاری یا باورهای ناآگاهانه به این ثروت رسید.البته این رو بگن که همیشه و همیشه من باور قلبیم اینه که این ها دارن نون باورها و افکار خودشون رو میخورن.
3_پسر خالم که بچه روستا بوده و تقریبا توی خونه ما و خواهرم بزرگ شده و الان به لطف خداوند مهندس یک اداره بزرگ هست و اوضاع مالیش داره خوب میشه.
همیشه توی ذهنم اینه که خدایا من رو ثروتمند کن که مثل فلانی به خیلی از فامیل ها از بالا به پایین نگاه نکنم و یا با پول قرض دادن به اینو اون نیام منت بزارم و یا فکر کنم چون به کسی پول قرض دادم اون فرد از من پایین تره.
استاد.من از شما وافعا کمک میخوام که با فایل های بعدی من با خودم شفاف تر بشم و این افکار محدود کننده رو دیگه رها کنم
شاد باشید و ثروتمند