ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 112 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1175MB25 دقیقه
- فایل صوتی ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 124MB25 دقیقه
بنام خدا ،روزشمارتحول زندگی من،روزهفدهم،سلسله فایل های خیلی عالی که برای تحول شخصیت وشناخت مشکلات
خداروشکر برای امروز که الان ساعت دو ،روزم شروع شده امشب کمی متفاوته برام چون جایی هستم که نمیخواستم باشم ،شاید بخاطر باورامه که انقدر مقاومت داره ذهنم ،یا قراره ازاین تضاد درس بگیرم نمیتونم بفهمم درسش چیه نمیتونم اینجا واین لحظه نکات مثبتی پیدا کنم ،شاید بهترین کار اعراض وکنترل ذهن ،
میریم سراغ سوالات
سوال 1اگر اطرافیانمون کسی موفق بشه چه حسی دارم؟خب جواب من اینه اگر اون فرد دوست داشته باشم خیلی خوشحال میشم ولی اگر دوسش نداشته باشم حس بد میگیرم یااهمیت نمیدم ولی حسادت ندارم ،واینکه میگم شانسی موفق شده ،این باور منه توی اون شرایط ولی واقعا بعضی ادمها شانسی رسیدن چون ارث رسیده بهش خودم دیدم اینو،وهیچ تلاشی نکرده ،
من سرشب تاحالا به قدری حسم بد بود نمیتونستم بیام اینجا بنویسم سعی کردم خودمو اروم کنم ،
اینکه موفقیت برای من نمیشه رو قبول ندارم ،چون من هم اگر این شرایط داشتم مطمئن هستم موفق تر میشدم ،
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم مریم جون و دوستان هم فرکانسم
تا اونجایی که من یادم میاد هیچ وقت حسادت نکردم و همیشه مشوق بقیه بودم زمانی که میخواستن کاری رو شروع کنم
در مورد خواهرم میتونم بگم از سن کم عاشق ورزش بود و خیلی تکاملی پیش رفت اصلا خودش رومحدود نکرد با اینکه در شهر کوچیکزندگیمیکنیم و کلاس های مربیگری نبود خودش رومحدود نکرد و با استفاده از کلیپ های که از گوگل و جای دیگه به دستش میرسید خیلی از حرکت ها رو یاد گرفت و مربیگری رو شروع کرد در چند شاخه ورزشی .من واقعا تحسینش میکنم
الان که با قوانین آشنا شدم و الان که فکر میکنم میبینم خواهرمیک الگو با باور های درست بود
باور به اینکه چون در شهر کوچیکهست باز هم میتونه به خواسته اش برسه و راه پیدا کرد برای رسیدن برای اون خواسته اش و خودش رو محدود نکرد . و خیلی تکاملی پیش رفت .مکان نداشت برای اینکه باشگاه راه اندازی کنه ولی داخل حسینیه محلمون شروع کرد و کم کم پیشرفت کرد و الان باشگاه خودش رو داره
واقعا از ته دلم تحسینش میکنم و براش آرزوی موفقیت روز افزون دارم
شاید قبلا در رابطه با موفقیت بقیه حسادت نمیکردم ولی مهم هم نبود برام اصلا دقت نمیکردم بهش و میگفتم هر چی شده برا خودش شدهوبه من ربطی نداره
ولی از وقتی با قانون توجه به نکات مثبت آشنا شدم خیلی موفقیت بقیه به چشمم میاد و کلی تحسین میکنم اطرافیانم رو
حتی چیز های جزئی وکوچیکرو که میبینم شروع میکنم به تحسین کردم و به اون شخص میگم وابراز احساسات میکنم
و این برای من خیلی لذت بخشه
وقتی یه حس خوب به بقیه منتقل میکنم خودم خیلی حالم خوب میشه ولذت میبرم
خدا رو شکر با قوانین این جهان دارم بیشتر آشنا میشم و زندگی برای من شیرین تر شده
درود بر استاد گرانقدر.
باید بگم که قبلا خیلی حس عجیبی داشتم و یک جورایی حس حسادت از پیشرفت دیگران،الان خیلی بهترم بخصوص از وقتی که فایلهای شما رو گوش میکنم اما هنوز کاملا از بین نرفته، خیلی وقتها سعی میکنم افکارم رو مثبت نگه دارم و با دید مثبت به قضایا نگاه کنم اما بعداز مدتی حس شکست و ناراحتی تمام وجودم رو میگیره،بازهم تلاش میکنم که حالم رو خوب کنم و خوب نگه دارم ولی بعداز مدتی دوباره اون حس غم و حسادت برمیگرده، درکل هرچند قبلنا خیلی شادتر و امیدوارتر بودم اما مدتیه که حس غم و ناراحتی خیلی زیادی وجودم رو گرفته و یک جورایی به همه چی شک میکنم. به همه چی و خیلی زود رنج شدم و خیلی زود بهم میریزم
لطفا راهنمایی بفرمایید
سپاسگزارم
سلام استاد عزیز
من نسبت به بعضی از افراد این نظر رو پیش خودم دارم که اون اگه اون از نظر مالی یا مهاجرتی یک زندگی خوبی داره بخاطر همایتهای خانواده که اگر نبود این تو جایگاه من هم نمیتونست باشه
ممنونم از همه دوستان سایت و استاد عزیز
سلام استاد عزیزم
امروز ک صحبتاتون گوش دادم بارها شروع کردم ب نوشتن
اینک کی و کجا حسادت کردم ب افراد ، دیدم از کسب و کار ازدواج و معدل گرفته تا همه چیم مقایسه کردم
حتی نوع شغلم ،بعد نشسم نوشتم ک چجور میشه ک تغییرش بدم و خوشحال بودم از اینک باگ انرژیم پیدا کردم
بعد از ظهر بود ک خواهرم زنگ زد و راجب ی نفر حرف زد ک کسب و کار شبیه ب منو داره م و داره با ی قیمت خیلی کم محصولاتش میفروشه
من ک تلفن قط کردم ذهنم شروع کرد یعنی توکسب و کار داری ،فلانی ک تو خونه داره میفروشه بیشتر از تو مشتری داره و همه تبلیغ میکنن اونوق تو خیلی کم میاری جنساتو و…….
اونموقه نفهمیدم که الانم دارم مقایسه میکنم تا اینک الان اومدم کامنت بچه ها بخونم ی لحظه یادم اومد
فهمیدم چقد باید دقیق باشیم تو فرکانسامون ک ذهن اومد مقایسه کنه جلوش بگیریم و خودمون تخریب نکنیم
به نام خدای مهربان،سلام به همه دوستای گلم اینوفایلوچندبارگوش کردم،وای که حسادت چقدرحس بدیه،من آدمی هستم که احساسات خیلی غلیظی دارم ازموفقیت دیگرانخیلی عصبی میشدم ومدام خودمومقایسه واذیت میکردم اززمان ورودم به سایت وآشنایی بااستادخیلی چیزاتودرونم عوض شده نمیگم حسادت یاحداقل حسرت خوردنوحذفش کردم اماصادقانه بگم نوددرصدمواقع تونستم آدمای موفق روتحسین کنم،براشون آرزوی خوشبختی کنم وبه خودم بگم یلداتوهم میتونی حالاخیلی سریعترازحس بدخارج میشم به چیزایی که میخوام فعلانرسیدم امامسیرم زیباست ودارم پیش میرم آرامشم بیشترشده درگیری ذهنیم کمتر،استادعزیزم سپاسگزارم
سلام استادعزیزم خداروشکربابت وجودشما
درموردسئوال اول حقیقتش من اززمانی که خودم روشناختم به ندرت پیش امده به کسی حسادت کنم واکثراوقات ازرشروپبشرفت دوستان واطرافیان خودم خوشحال شدم وحس خیلی خوبی بهم دست میده وقلبا موفقیت دوستان واشنایان روموفقیت خودم میدانم وخیلی برام لذت بخشه
من پسرخاله ام ازفروشندگی باوانت ودوره گردی درروستاهای مختلف کسب وکارش روشروع کردوالان به لطف خداوندخانه خریده ماشین داره وچندوقت پیش هم به گرجستان مسافرت کردوچقدرخدامیدونه ازشنیدن این خبرخوشحال شدم ولذت بددم درس اول اینکه فرزاداگه پسرخاله ات تونسته ازصفرشروع کنه وبه این نقطه برسه توهم میتونی درس دوم اگه پسرخاله تونسته به این مرتبه بدسه مزدتلاش وتوکل بخداروگرفته وتوایمان بخدانداشتی واهل تلاش وریسک نبودی سومین درسی که گرفتم این بودکه پسرخاله خواسته توی این جایگاه باشه ولی تونخواستی ودیدن پسرخاله وخیلی اردوستان به من این انگیزه روداده که تلاش کنم وتوکل بخداوندباشه ومن هم بایدمثل پسرخاله دوره تکامل ورشدخودم روطی کنم ودرمسیرپیشرفتم صبرواستقامت داشته باشه وخیلی ازخوشگذرانی ها روکناربزارم ومجدانه بدای خواسته هایم تلاش شبانه روزی داشته باشم
باسلام
نشانه بسیار خوبی بود
من مقداری روی روش موفقیت دیگران حساس بودم مقداری هم روی شخصیتشون مثلا اگر موفق بشن و بخوان به دیگران از موضع بالا نگاه کنن خوشم نمیومد از آدمهایی که بر اساس خلاقیت و شایستگی رشد می کردند خوشم میومد و میادگرچه ذهن چموش بازیشو داره اما بودن افرادی که با دلالی و وام واین روشها وضعشون خوب میشد حال نمی کردم
البته ذهن جوریه که دوست داره خودشو با دیگران مقایسه کنه از این هم باید بهره برد
دوستم قاسم استاد دانشگاه شد دکترا گرفت و جذب یک دانشگاه خوب شد هم رشته بودیم اول یکم ذهنم چموش بازی در آورد وقتی با منطق مجابش کردم لذت بردم از رشدش الان اولویت من ادامه تحصیل نیست اما علاقمند بودن قاسم به راهش ایده خوبی بمن می ده که راهم را با علاقه طی کنم درسها یی که می تونم بگیرم پشتکار و همت است در راه خواسته
کاظم دوستم یک پروژه موفق سودآور اجرا کرد که ذهنم دوباره بازی در می آورد که مهارش کردم اونهم به این کار علاقه داشت و سمج وپیگیر بود که بمن یاد می داد صبور باشم و پیگیر و با علاقه دنبال کنم و..
باسلام خدمت استاد پر قدرتم من عاشق قدرتمند صحبت کردن شما وقدرتمند عمل کردنتون هستم
خیلی خوشحالم که دوباره برگشتم به سایت وقطعا اینم جزء مسیر تکاملی من هست
در مورد حسم نسبت به موفقیت افراد هم به فرد ربط داره وهم به نوع موفقیت طرف
در مورد هر موفقیتی که در مورد دوستم الهه هست حسهای بدی میاد سراغم.حس خسادت.حرص خوردن،مقایسه کردن.تنفر یه زمانی باهاش صمیمی بودم واون موقع از پیشرفتش خوشخال میشدم حتی با این دوره ها اشناش کردم اما بعدها که متوجه شدم با من مثل رقیب رفتار میکنه ازش فاصله گرفتم والان از هر پیشرفتش بدم میاد دلم میخواد از اون بهتر باشم
اما با این فایل استاد تو موفقیتاش دقیق شدم وفهمیدم اگه بچه هاش بیشتر پیشرفت کردن دلیلش توجه بیشتر اون نسبت بت بچه هاش بوده،فراهم کردم ارامش بیشتر براشون رابطه صمیمیتر.دنبال کار بچه هاشو گرفتن ونزدن خودش به بیخیالی ومسولیت پذیزی بیشتر بوده
در مورد حسهای دیگه ای که در من شکل گرفته فهمیدم من باید راه خودنو برم و فقط تمرکزم روی خودم باشه ود مورد هر پیشرفتی که میکنه قطعا باور بهتری تونسته در خودش بسازه که نتیجش شده پیشرفت بیشتر ومن فقط باید روی خودم تمرکز کنم
در مورد بقیه اگه پیشرفتی ببینم خوشخال میشم ومیگم منم میتونم البته گاهی دیر رسیدن میاد تو ذهنم واین یه باور محدود کنندست.میرسم اما دیر اما باید قانون تکاملو در نظر بگیرم هر چیزی برای من به وقتش وبعد از طی قانون تکامل پس باید به خودم یاد اوری کنم به جای مقایسه کردن وعجله داشتن صبور باشم مقایسه نکنم نا امید نشم تو کارام استمرار داشته باشم.وقتی تو یکسال تونستم به این جایی که هستم برسم پس بهترشم میتونم
عاشقتم استاد پر قدرتم
به نام پروردگار یگانه
سلام به استاد جانم و مریم بانوی عشق
اول بگم واقعا متاسفم که نمیتونم توصیف کنم احساسمو نسبت به شما، صدای پرانرژیتون و تاثیرش در اعماق وحودم ولی خیلی ممنونم که هستید که من هرچند دیر ب دیر! میتونم بیام و شما رو ببینم و بشنوم
براتون هرلحظه تا ابد عشق آگاهی وصل رو از خدای یگانه میخوام
و اما بعد….
تا قبل از این یعنی زمانی که فکر میکردم «همه چیز تقدیر، خواست خدا و از پیش تعیین شده اس» که اصلا به کسی توجه نمیکردم و اگه پیش میومد که میشنیدم کسی به چیزی رسیده و یا در موضوعی موفق شده که دور از سطح خودم و خانواده ام و توانایی ام بود خب میگفتم خدا براش خواسته به تو چه!!!
یا اگر در توانم میدیدم یا فکر میکردم چیزی نیست که خدا نخواد برام تلاش میکردم بهش برسم.
مثلا یادمه یکی از اقوام برای دخترش ک کنکور قبول شده بود جشن گرفت منم با مامانم دعوت شدم خب اونموقع کنکور خیلی سخت بود و رفتن به دانشگاه فقط از اون طریق و به سختی امکان داشت، ولی من چون دانش آموز خوبی بودم میدیدم در خودم که منم بتونم.
بخاطر همین تمام لحظات داشتم خودمو توی جشنی که مامانم قرار بود برام بگیره تصور میکردم و شاد بودم.
تقریبا هر موضوعی اگر بود یا خبری اگر میشنیدم فقط میذاشتم به حساب خواست خدا و میگفتم خدا براش خواسته پس بهتره سرم به کار خودم باشه چون حسادت گناه بزرگیه، ولی مطمئنم خوشحال میشدم براش.
ازدواج کردم، بچه دار شدم، به درسم ادامه دادم، دانشگاه رشته حقوق قبول شدم، جداشدم، پسرمو بررگ کردم، کارکردم، کانون وکلا قبول شدم ولی زندگیم در سطح متوسط بدون آگاهی! آهسته و پیوسته با احتیاط پیش میرفت.
الان که به بخشی از قوانین به لطف استاد جانم آگاهی دارم !
هنوز به کسی توجه نکردم «شاید موقعیتش نشده» چون سرم همیشه طبق عادت توی لاک خودم و مشغول خودمه.
دستاوردهای کوچیک زیادی داشتم ولی هنوز بخاطر باور تقدیر نتونستم خواسته هامو بزرگ کنم.
عاشقتونم در پناه خدا