آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1 - صفحه 13 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1298MB41 دقیقه
- فایل صوتی آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 140MB41 دقیقه
به نام خدایی که هرچه دادم از اوست
سلاااامممم
سلاااام خدای جانم
سلام خدای قشنگم …
عشقم
نفسمممم
سلاممممم
سلام استاد عزیزم
سلام مریم جونم….عزیز دلم که با حرف هات و اون صدای قشنگت همیشه دستی میشی از دستان خداوند …
سلاممممم
سلام خانواده ی دوست داشتنی منننن
خواهر و برادران توحیدی منننن
نمیدونید چقدر ذوق زده شدم …
اصلا این فایل خود خودش بود
همونی که لایو الان توی همین لحظه میومدددد
آخ عاشقتونمممممم
و دقیقا مشکل منم بود ….
خب بزار داستانو از اینجا بگم …
من وقتی حدودا 9 سالم بود به یکی از دوستام کمک کردم که دست خوب بشه …و درس نخون ترین بچه کلاس یه روزی که معلم داشت درس میپرسید مثل بلبل بلند شد جواب داد …و چه تشویق و تحسینی که آفرین که تو کمکش کردی …آفرین فلان و بیسار و جایزه و اینا….
و انگار یه حس غرور و خوبی به من داد …
آر اون روز انگار در وجود من این اهرمی شد که من نجات دهنده ی زندگی دیگرانم. .
و اولیش عم پدرم بود که سعی میکردم مشکلاتش رو گوش کنم و حل کنم ولی مغز یه بچه 12 یا13 ساله کجا و 40 ساله کجا …
خلاصه این روند ادامه داشت و حتی درباره ی بقیه هم ادامه داشت …تا حدودا 16 و 17 سالگی که من فهمیدم آقا نمیتونم به زور کسی رو تغییر بدم و من بادوتا خانم دکتر روانشناس با هدایت خداوند توی یک کتابخونه هم صحبت شدم ..و اونحا انگار یه تلنگری برای من خورد که آقا نکنه جدی جدی یه اهرمی توی وجودم میخواد کل زندگیمو پای یه نفر بزارم و زندگی یه نفرو تغییر بدم …
از طرفی توی همون سن 16تا18 سالگی خودمو بسته بودم به سریال های ترکی که چکیده ی همشون این بود که با اومدن یک دختر توی زندگی یک پسر زندگی اون پسر از این رو به اون رو میشه و همیشه انگار همچین حسی درون من فوران میکرد که من می خوام اون دختر باشم …دختر فوق العاده ای که زندگی هر فرد جدیدی که توی زندگیش هست رو به صورت فوق العاده ای تغییر میده …و معمولا اون افراد مقابل آدمای خشک و بی روح و زندگی یکنواخت دارند …
همین موضوع قهرمان زندگی یه نفر بودن رو برای داداشم اجرا کردن و سال کنکورم به جای اینکه بشینم خودم درس بخونم به درسای کلاس هفتمی داداشم تا صبح رسیدگی میکردمو یادش میدادم ….
امین موضوع رو پارسال اولای اینکه با شما آشنا بشم فهمیدم که آقا من همیشه دوست داشتم قهرمان آدمای دیگه باشم …که اصلا بگن نقطه عطف زندگیمون به خاطر این دختر فوق العاده بود …
و…….
…
اما چون راهکاری براش نداشتم رهاش کردم ….
خب
خب
خب
حالا
میرسیم به امسال
سال 1403
که من با استادی آشنا شدم و تحت تاثیر این فرد قرار گرفتم …
و با کار ایشون …من یه وابستگی خاصی به ایشون پیدا کردم …
وقتی فهمیدم که چه مشکلاتی داره خواستم که بهش کمک کنم …
دقیقا
فردی به ظاهر خشک بازنگری پر از روزمرگی و مشکلات و من سعی کردم ایده بدم سعی میکردم اونو احیا کنم و بهش کمک کنم و یه جورایی به زور عباسمنشی کنم …
خندم میگیره واقعاااااا
و من از دقیقا روز 4خرداد تا همین یک ماه پیش یعنی تقریبا اولای آبان….به مدت 5یا 6 ماه خودمو درگیر این ادن کردم .و از هر چیزی برای کمک بهش استفاده میکردم …حتی به جایی رسیده بود که من چون میدونستم این آگاهی ها بهش کمک میکنه خودم رفتم براس یه ایمیل معتبر ساختم و اینجا ثبت نامش کردم ولی غافل از اینکه بابا جان اون آماده ی دریافتش نیست …
جالبه داستان اون روزی که با ذوق اون ایمیل ساختم و توی سایت ثبت نامش کردم رو بگم ….
.
من رفتم توی دفترش …گفتم خب باید یه کاری انجام بدین گفت می ؟ گفتم بزنید توی اینترنت عباسمنش …گفت خب
..
گفتم نه الان انجام بدین…
زو…
گفتم اولی رو بزنید …
گفت خب …
گفتم خب حالا بزنید روی ورود یا ثبت نام …
حالا برین روی ورود این ایمیل رو بزنید …حالا رمزشم بزنید این ….
همونجور که داشت ایمیل میزد با لحنی نق آور گفت آخه من خودم ایمیل داشتم برای چی …
باورتون نمیشه رمز کار نمیکرد…
هرچی امتحان میکردم…
هرچی تغییر میدادم …
اصلا هیچی به هیچی …
بعد چند دقیقه که خسته شد گفت خب حالا چی بود؟
گفتم می خواستم برین توش بزنید روی دکمه ی نشانه ی من …تا حرف خدا رو بشنوید …گفت عه …گفتم آره…
ولی نشد …گفت خب باشه …
مطمئن بودم یادش میره …تا چند دین دقیقه بعدم داشتم فکر میکردم رمز چی بود …که آخرشم که یادم آوند با ایمیل نوشتم روی یک برگه و دادم منشی ببره …
در این حدددد
بعدم که یه بار دیگه دوباره معرفی کردم به صورت خیلی بد و نادلخواهی هش فیلم شمارو میزد جلو و عقب …
و خیلی بد که این دیگه ویه داره برامون حرف می،نه نگاه میکرد…
خلاصه من دیدم اصلا انگار نمیخواد …
گفتم اشکال نداره من که هستم …
وای وای …و شده بود ساعت ها به حل مشکل یا ایده برای بهتر کردن کارش فکر میکردم …
توی این چند ماه هرکاری کردم تا تغییر کنه ولی …
هیچی به هیچی
و نه تنها هیچی به هیچی بلکه خودم رو هم فراموش کرده بودمو اهدافم رو کامل فراموش کردم …وای خدای من …
تا تقریبا چند هفته پیش که دیگه از تغییر اون ناامید شدم به خودم گفتم ملیکا
دست بردار …
تو هیچ قدرتی توی زندگی دیگران نداری …
قدرتت فقط به درد خودت میخوره …اگه اون بدهکاری مالی داره تو نمیتونی بهش کمک کمی…در بهترین حالت هم بتونی کمک کنی که یک هزارم درصده باید حرف و عملت یکی باشه …
آیا تو خودت هنوز تونستی بدهی خودتو صاف کنی …تو کل زندگیتو به مادرت بدهکاری …از خرجا و مدرسه و خوراکی که از بچگی برات محیا کرده تا الان …تو و خونوادت الان هنوز توی مشکلات مالی دارید دست و پا میزنید…اونو ول کن …بچسب به خودت به بادرای خودت ..به رویا های خودت …بس کن آیت بازی قهرمان بازی رو …تو اگه رایت میگی قهرمان زندگی خودت باش …
خلاصه تا الان …
که دختری هستم …
20 ساله …با کلی آرزو و امروز دوباره با مادرم دعوام شد …
سر اینکه نی خوام یک ترم مرخصی تحصیلی بگیرم و برای اولین بار جرات کنم و بشینم به چیزی که علاقه دارم که نویسندگی بپردازم …و مقاومت و مقاومت …که چمیدونم نه و اینا و کل حرفش تین بود که تا وقتی تو توی این خونه زندگی میکنی و خرجت با مته حق نداری سرپیچی کنی و من (یعنی مامانم ) جوونیمو حروم نگردم که تو الان بیای اینجوری جلوم وایسی …….
و من دیدم وای ببین این مسئله مالی که حل نشده چقدر داره به من ضربه میزنه و من حتما باید حلش کنم و این آزادی مالی چقدر به من آزادی تصمیمات میده……
البته که هربار خواستم حرفشو پیش بکشم یه حسی بهم میگفت لازم نیست الان بگی …با اینکه خود خدا بهم الهام کرده بود …
چمیدونم فعلا …
ولی باور دارم آخرش کار ها رو خود خدا درست میکنه …
راسش استاد خندم میگیره …
اونجا که گفتین نخواین از این فیلم برای تغییر دیگران استفاده کنیدااااا
راسش تا قبل اون تیکه
داشتم با خودم میگفتم …به استناد همین فایل میرم با مامانم دعوا میکنم که تو نمیتونی زندگی منو تغییر بدی …خخخخخخ
عالی بوددددد
عاشقتونم …
بی صبرانه منتظر قسمت بعدی و قرآنی هستم …که مطمئنم اون آیه ی معروف حضرت نوح برای پسرش که از عذاب شدگان بود هم توش هست …
عاشقتونم …
منتظر نتایج بی نظیرم باشید ….
به نام خدای مهربان
سلام به استادعزیزم به مریم جون خیلی شایسته وبه همه دوستانم دراین سایت الهی
من هم مثل خیلی ازدوستان اوایل اشنایی بااین قوانین همه سعیم این بودکه به مامان وخواهرم بگم تا اوناهم بفهمن که دنیا ازچه قراره.این درحالی بود که خودم هنوز درمداراستفاده وعملی کردن قوانین توزندگیم نبودم فقط یه سری حرفهای قشنگ ازشمامیشنیدم و اروم میشدم و سعی میکردم بقیه رو اگاه کنم تا زندگیشون تغییر کنه درصورتی که زندگی خودم هیچ تغییری نکرده بود ومن فکرمیکردم که درحال تغییرم درواقع توهم میزدم که من دارم عمل میکنم..
اینم خودش تکامل میخواست یعنی باید این مسیر برام طی میشد تاخودم بفهمم که باید چطور عمل کنم
کم کم که دیدم تاثیری تو رفتارهای مادر و خواهرم نمیبینم رها کردم و تازه فهمیدم شماچی میگین استاد وقتی میگین تمرکزتون روی خودتون باشه
یاچقدر علاقه داشتم همسرم رو عوض کنم ایراداش روبهش بگم سایت روبهش معرفی کنم تا تغییرکنه درصورتی که قانون چیزه دیگست ومن هیچ تاثیری توزندگی بقیه ندارم اینارو تقریبا زودفهمیدم ولی چیزی که برام طول کشید فهم ودرکش درمورد تغییرات دخترم بود
چون فکرمیکردم که بچمه مسئولیتش کلا بامنه و من باید راهوچاهوبهش نشون بدم اون که نمیدونه واینجوری هم مشرک خداوند میشدم ودست خدارو بستم توزندگیم وهم رابطم با دخترنارم اونجورکه میخواستم صمیمی نمیشد
ازمادرم دیده بودم که همه زندگیشو برای بچه هاش میذاره واین باورهم درمن شکل گرفته بود که زندگی دخترم وابسته به تربیته منه ومنم که باید مامان خوبی باشم تااون زندگیش دراینده درست وعالی باشه
اعتراف میکنم که هنوزم این پاشنه اشیلمه وهمه سعیم اینه که تاجایی که میتونم رهاکنم وبه خالقش بسپارمش
چقدر خودمو اذیت کردم چقدر انرژی زمانم وتمرکزم رو برای تغییرش هدر دادم که باید مثل من باشی چون من میدونم وتونمیدونی ومن چقدر مشرک بودم
واروم اروم باطی کردن تکاملم تواین موضوع تونستم رها کنم وبپذیرم باران دختر قشنگم شخصیتی بسیارمتفاوت ازمن داره توی خیلی زمینه ها این تفاوت دلیل نمیشه که اون بده ومن خوب اتفاقا خیلی جاها ازش یادمیگیرم باوجودسن کمش که 10 سالشه
ازوقتی سعی کردم رهاباشم و به خداسپردمش رفتارهایی که درستن رو خودش به راحتی انجام میده بدون بکن نکنه من ومن چقدر لذت میبرم
چقدر رهاشدم
ذهنم ازاده
دیگه خودمواصلا درگیر نمیکنم
تمرکزم رو ازدست نمیدم وخیلی خوشحالم که تونستم بپذیرم که من نباید تغییرش بدم من باید همینجورکه هست بپذیرمش
مثلا پریروزکه هواسردبود میخواست بره بیرون
من خودم ادم سرمایی بودم به شدت البته تاقبل ازقانون سلامتی الان اصلا نیستم به لطف الله…
وبه خاطرهمین سرمایی بودنم همیشه بچه هارو زیادمیپوشوندم که سردسون نشه
پریروز که هواسرد بود باران گفت مامان نمیخوام کاپشن بپوشم من براش تووضیح دادم اما قبول نکرد
وبه خودم گفتم زهرایادت باشه که باران مثل تو نیست که سرمایی باشه. رها کن
ذهنم نمیتونست قبول کنه که با یه لباس بسیار نازک بره بیرو ن تواین هوای سرد وبرگرده ولی خودمو اروم کردم
و ذهنموکنترل کردم
دوروزپشت سرهم بایه لباس نازک رفت بیرون ومن سکوت کردم و همش تکرارمیکردم خالقش مواظبشه ونیازی به مراقبت من نداره
به جای بحثو دعوا که نه بایدحتما بپوشی تونمیفهی من میدونم …درکمال ارامش رها کردم و اونم رفت بیرون وبه سلامتی اومد
خیلی مهمه که بتونم اجراکنم این اصل رو توزندگیم که توانایی تغییر دادن هیچ کس حتی فرزندعزیزم روهم ندارم
ازوقتی تمرکزم رو روی خودم گذاشتم همسرم تغییراتی داره تورفتارهاش که من فقط ذوق میکنم.ازوقتی یه کم یاد گرفتم قوانین رو زندگی کنم نه فقط حرف بزنم زندگیم روون شده واطرافیانم خودشون بهترعمل میکنند خدایاشکرت
البته همه این مسیر باید طی میشد تامن اروم اروم بفهمم که قوانین رو زندگی کردن یعنی چی
اوایل فقط فایل گوش میکردم وفکرمیکردم درحال تغییرم اما با ادامه دادن این مسیر لذت بخش اروم اروم میفهمی که چقدر میشه راحت زندگی رو زندگی کرد
استادتاابدسپاسگزاروجودارزشمندتون تو این کره ی خاکی هستم
سلام
خدارا شکر با بهترین بندگانش در حال رشد هستم
خدایا شکر که در میان بهترین بندگانت قرار دارم
خدایا شکر که استادی بینظیری را با من آشنا کردی
خدایا شکر که بهترین نکات رو آموزش میبینم
خدایا شکر به یک سایت الهی هدایت شدم
تمام و تمام زندگی ام خودم هستم
خودم هستم که میتونم روی زندگی خودم تمرکز کنم و بهترین اتفاقات و رقم بزنم
من هیچ نمیتونم دیگران را تغییر دهم
اگر بخواهم روی دیگران تمرکز کنم
فقط دارم خودم را از اهدافم و خداوندم دور میکنم
خدایی که به همه به یک اندازه فهم و درک داده
خدایی که بنده انسان و به یک شکل آفریده
حالا اگر هر کس در هر مداری هست نتیجه افکارش هست
پس من نمیتونم تاثیری روی دیگران بگذارم
فقط به طوری میتونم روی دیگران تاثیر بگذارم که خودم نتیجه بگیرم
وقتی من نتیجه میگیرم دیگران هم از من الگو میگیرند و نتیجه میگیرند
اگر من موفق بشوم دیگران هم از من انگیزه میگیرند و موفق میشوند
در هیچ موردی من نمیتونم دیگران را تغییر دهم
فقط با موفقیت به خدا میرسم و خداوند اینو مقدر کرده که من بپرستمش و موفق بشوم و برای شروع موفقیت برای دیگران باشم
درست مانند استاد زمانی که دیگه تمرکز و از دیگران برداشت و خودش را مسئول خودش دانست
اتفاقات برایش افتاد
و حالا دیگران از استاد الگو میگیرند و مسیر استاد و پیش میروند تا موفق بشوند و هیچ چیز به جز این نیست
خداوند مسیر خلق زندگی را برای همه یکسان گذاشته
اگر همه بخواهند میتونند موفق بشوند فقط باید روی خودشان کار کنند و از مسیر قوانین الهی پیش بروند
پس زندگی را به کام خودم شیرین میکنم
و فقط روی خودم تمرکز میکنم
من آماده تغییر. هستم
من آماده موفقیت هستم
من هیچ مسئولیتی نصبت به دیگران ندارم
من فقط با رسیدن به خواسته هام به خداوند نزدیک میشوم خدایا شکر
وقتی من دارم به تغییر دیگران تلاش میکنم
یعنی دارم در مدار افکار منفی دیگران قرار میگیرم
یعنی دارم در شرایط سخت دیگران قرار میگیرم
یعنی دارم هم جنس مشکلات اون شخص را به زندگی ام وارد میکنم
یعنی دارم خودم را از خوشبختی دور میکنم
و
وقتی تمرکز روی دیگران نباشد
میتونم تمرکز بیشتر به فراوانی داشته باشم
میتونم بیشتر در مدار موفقیت باشم
میتونم خودم را آماده دریافت الهامات خداوند قرار دهم
میتونم خودم را توانمند بکنم تا به خواسته هام برسم
میتونم توانایی ام را نصبت به تغییر خودم بیشتر کنم
من هیچ توانایی برای تغییر دیگران ندارم
من برای خودم ارزش قائل هستم و خودم را در مسیر موفقیت قرار میدهم
من میتونم توانایی خلق آسان شرایط عالی زندگی ام را داشته باشم
من فقط میتونم خودم را به خدا برسانم
خدا برای همه یکسان هست
خدا برای همه هست پس هیچ نیاز نیست خداوند. را برای دیگران ثابت کنم
چون خدا خودش برای همه ثابت شده است
پس چرا باید تلاش داشته باشم که دیگران را در مسیر الهی قرار دهم
من خودم فقط خدا را پرستش کنم
دیگران هم قابل هدایت شدن هستند
و خدا این کلام های سایت را باز گذاشته تا مسیر را پیدا کنیم
دیگه هیچ چیز دیگری نیست
فقط وقتی خدارا باور داشته باشیم دیگه نیاز نیست روی دیگران تمرکز کنیم
خدا برام کافیست که بهم الهام میکند چکار کنم من تسلیم خدا هستم خدایا تو هدایتگر. من باش. استاد ممنونم
سلام استاد جان
شکر از وجود شما و شکر از وجود مریم خانم شایسته که باعث شدن نشانههارو جدیتر بگیرید برای صحبت راجع به این موضوع
انقدر خوشحال شدم که برای این موضوع شماره سریال در نظر گرفتین. چون انقدر موضوع مهمیه و ظرافتهای پنهان داره که لازمه خیلی شکافته بشه تا تمام سوتفاهم ها حل بشه…
من با پوست و استخون درک کردم کامنت اون عزیز و حرفای شمارو.
هنوز هم دچار این تلهی تایید طلبی و مهر طلبی میشم اما از وقتی فهمیدم آسیبهاشو سعی میکنم هشیار تر باشم…
این موضوع به قدری تمرکزمونرو میاره روی خودمون که حد نداره… به خودمون میایم میبینیم انرژیای داریم که میگیم تا دیروز کجا بود این انرژی و حس خوب؟!!!! بوده منتها ما بیخودی خرج چیزای بیخودیش میکردیم
امون از ان نیت های خیر که پشتش آسیبهای پنهان هست. این هم باز شرک پنهانه استاد جان.
که در دل مومن مثل راه رفتن مورچه سیاه روی سنگ سیاه در دل تاریکی ِ شب ناپیداست. حدیثی از پیامبر اسلام که تو فایل «فقط روی خدا حساب باز کن» بهش اشاره کردین
الان دارم فکر میکنم حتا خود پیامبر هم پیامبری نمیکرد… مثل کلمه اسلام که گفتین یعنی تسلیم بودن… پیامبر هم حاوی پیامه… حاوی پیامِ سروش
(گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش)
وقتی من پیام رو واقعا بشنوم
ارتعاشم تغییر میکنه
تصمیماتم
نوع بودنم
و این خودش میشه جاذب کسانی که تشنهی این چشمه هستن
سعدی یه شعر جالبی داره که بسیار مرتبطه با این فایل شما که همیشه تلنگره برام
میگه:
دامن آلوده، اگر خود همه حکمت گوید
به سخن گفتنِ زیباش، بدان به نشوَند
آنکه پاکیزه بوَد، گر بنشیند خاموش
همه از سیرت زیباش نصیحت شنوند
یعنی من کافیه «باشم»
بقیه از سیرتم بر میدارن نصیحت رو خودشون
لازم نیست بیافتم دنبالشون حتا
خیلی قدردانم و ممنونم از صحبت هاتون
خیلی خیلی زیاد
شکر از وجودتون که در مسیر اگاهی قدم بر میدارید
و خداروشاکرم که هم مدار این اگاهی ها هستم و اماده دریافتش هم هستم
هر روز گام به گام بهتر از دیروز
آمین
در پناه الله درون تمام دلها باشین
دوستتون دارم
به نام خداوند بخشنده ی هدایتگر
سلام مجدد به استاد گرانقدرم و مریم جان عزیز
هر چقدر این آگاهیای فایل رو گوش میدم بیش تر مهر تأیید میزنم بر حرفهای استاد که وقتی کسی آماده ی دریافت این آگاهیا نباشه هرچی میخوای توفریاد بزنی،بقول قرآن اونها رو بر گوشها و چشم هاشون مهر زدیم که چیزی رو نبینند و نشنوند
این فایل منو یاد یکی از اتفاقاتی انداخت که چند ماه پیش یکی از افراد فامیل برای خودش رقم زد
ایشون یک خانمی هستند که وزن بسیار بالایی داشتند و ازینکه روز بروز ولع خوردنش به همه ی خوراکی ها بیشتر میشد نگران بود،تااینکه یک روز تصمیم گرفت که معدش رو عمل کنه و بقول معروف اسلیو کنه!
وقتی من این ماجرا رو شنیدم از سر دلسوزی بهشون دوره ی قانون سلامتی رو معرفی کردم و گفتم بجای اینکه هفتاد ملیون تومن هزینه ی این عمل کنی بیا و این دوره رو بخر و قانون درست سلامتی رو اجرا کن،مطمئن باش در کمتراز شش ماه به وزن دلخواهت میرسی
ایشون ازمن پرسید رژیمش به چه شکله؟
وقتی که گفتم در طول روز چیزی به غیراز آب نمیتونی بخوری و وعده ی غذای اصلی گوشتو پروتئینه،به شدت مقاومت کرد و گفت اگه من گوشت بخورم یه شبه خودمو خفه میکنم و بیماری های وحشتناک میگیرم…
خلاصه ایشون اصلا حتی نخواست که یک هفته این دوره رو اجرا کنه و بلاخره موفق شد این عمل رو انجام بده و یک چهارم معده ی اون رو براش گذاشتند و بقیه ی اون رو از بدنش خارج کردند!
حالا بماند که چه زجرهایی کشید و چه دل نگرانی ها که نکنه بدنش آمبولی کنه…
و بماند که با چه مشکلات گوارشیی برخورد میکنه و به اندازه ی یک بچه ی شش ماهه در روز بیشتر نمیتونه غذا بخوره…
و تازه کلی هم ذوق میکنه که تونسته تو چهار ماه بیست کیلو وزن کم کنه
بعد باخودم گفتم چقدر خیلی از آدما فکر میکنن به یک موفقیت رسیدن اینهمه باید زجرکشید،یا اینهمه هزینه بابت اون موفقیت باید پرداخت کنند تا براشون لذتبخش باشه
درسته که باید برای موفقیت بها پرداخت کنی ولی دیگه خیلی از افراد خیلی خودشون رو گمراه میکنند و فکر میکنند پرداخت بها،یعنی دارو ندارت رو بفروشی تا بتونی به اون موفقیت برسی…
بعد یچیز جالب اینکه دکترش بهش گفته هرچی پروتیین بخوری بهتره تااینکه مواد کربوهیدرات دار،یعنی دقیقا حرفایی که من یک ماه قبل از عمل بهش گفتم اون هم با منطق هایی که استاد میگفتن براش توضیح میدادم،و الان دکترش دقیقا حرفای منو بهش زده که برای سریعتر لاغر شدن باید کربوهیدرات رو از غذات حذف کنی
خیلی این شخص برام درس مهمی شد که نخوام به زور حتی برای سبک غذایی به کسی تذکر بدم،چون وقتی کسی در مدار درک این قانون نباشه،هرگز نمیتونه بهش عمل کنه
واقعا استاد تازه دارم بیشتر درک میکنم که چقدر این دوره ی قانون سلامتی نسبت به بقیه ی سبک های غذایی داره ازهمه لحاظ نتایج بی نظیری رو رقم میزنه
کشور ایران تازه این عمل مُد شده و چقدر انسانهایی بودند که یا جانشون رو ازدست دادن،یا بابیماری های روحی و جسمی عجیب غریب تری روبرو شدن!
واقعا این دوره بسیار بی نظیره و شمااستاد عزیز رو بی نهایت تحسین میکنم که باهدایتهای الهی تونستید این حد از موفقیت رو در همه ی حوزه ها کسب کنید…
هرکجا هستید شادوپیروز باشید
سلام استاد عزیز
دلم براتون تنگ شده بود.
من شخصاً تمام حرفهای شما رو در این فایل تایید میکنم به این دلیل که دقیقاً همین شرایط رو تجربه کردم. وقتی انسان چیز جدید یاد میگیرد دوست دارد که با دیگران در میان بگذارد. من هم فکر میکنم بزرگترین دلیلش این هست که دوست داریم تایید بشویم و دوست داریم دیگران اسم ما را بیاورند و بگویند که ما چقدر آگاه هستیم چقدر باهوش هستیم. چقدر باسواد هستیم. به دیگران بگویند این فرد زندگی من را تغییر داده است و این جملات به ما احساس ارزشمند بودن میدهند. اما متاسفانه در اکثر موارد نتیجه برعکس بوده و به قول شما تنها زمانی حرفهای من روی دیگران تاثیر گذاشته که آن فرد خودش درخواست تغییر داشته است و میخواسته که زندگی اش تغییر کند. اما در اکثر موارد یعنی قریب به 99 درصد همواره خودم به مشکل و دردسر خوردم و کمترین درد سری که برام پیش آمده این است که آن فرد چیزهایی که از من یاد گرفته است را علیه خودم استفاده کرده. و به قول شما اگر خودم در برخی بخشهای زندگیم به مشکل بر بخورم، آن فرد می آید و به من میگوید تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی رود. واقعا آدمها قادر به تغییر نیستند مگر آنکه خودشان بخواهند تغییر کنند. زمان گذاشتن برای تغییر دیگران همیشه باعث میشود وقت خودمان هدر برود و اگر ما زمانی را که میخوایم برای تغییر دیگران صرف کنیم و برای تمرکز روی مشکلات آنها بگذاریم، اگر برای تغییر خودمان بگذاریم خواهیم دید که بسیاری از مشکلات مان حل میشود. ضمناً درباره اینکه گفتید به کسی مشاوره نمیدهید و اگر کسی آماده باشد به هزاران طریق هدایت میشود، چیزی هست که من در طول 10 ماه گذشته عملاً تجربهاش کردم. شما همیشه در فایلهایتان میگویید احساس خوب مساوی است با اتفاقات خوب. خوب انسان با احساسات منفی زیادی روبرو میشود. من همیشه دچار سرگردانی و سردرگمی بودم که چگونه باید احساسم را خوب نگه دارم. در همین مواقع بود که درخواست قلبی عمیقی داشتم برای فهمیدن این جمله و اینکه یاد بگیرم چطور باید این کار را انجام بدهم و چطور باید احساسم را خوب نگه دارم. به محض اینکه این درخواست در وجودم عمیق شد یکی از دوستانم که حال بد مرا میدید یک وقت مشاوره اجباری گرفت. من که مایل به مراجعه به مشاور نبودم نشانهای دیدم که بر این اساس به همان مشاور مراجعه کردم. دوست من میخواست پیش مشاوری که قبلاً خودش رفته بود وقت بگیرد اما منشی ایشان گفته بود که این دکتر تا سه ماه آینده تمام وقتهایش پر است. اما یک مشاور دیگری داریم که میتوانید با ایشان وقت ویزیت بگیرید. همین موضوع احساسی را در قلبم ایجاد کرد که به من گفت برو. تقریباً یکی دو ماه بعد از اینکه شما زیاد فایل روی سایت نمیگذاشتید من به این جلسات مشاوره هدایت شدم. در تمام این ده ماه من یاد گرفتم که چگونه باید با احساسات منفیام روبرو شوم، از آنها گذر کنم و به احساس خوب برسم. در تمام این 10 ماه تقریبا انگشت شمار به سایت سر زدم. اما الان که برگشتهام،برایم جالب است که هم شما دارید مجدد روی سایت فایل جدید میگذارید و هم من بهتر از گذشته حرفهای شما را میفهمم و زمانی که شما صحبت میکنید تقریباً تمام حرفهایتان را عمیقاً درک میکنم. درمانگری که خداوند مرا به او هدایت کرد، اصلاً به من اجازه غر زدن نمیداد به من اجازه شرح وقایع نمیداد بلکه به معنای واقعی راه زندگی کردن و تجربه ی خودم به عنوان یک انسان و پذیرش اینکه ما نه سیاه مطلقیم و نه سفید مطلق را به من آموخت. به من یاد داد که چگونه باید احساسات منفی خودم را بپذیرم و بجای درگیر شدن با آنها فقط مشاهده کنم و اجازه بدهم، احساسات منفی پیامشان را به من بدهند و از آنها گذر کنم. همانطور که شما در فایلهای تضاد میگفتید، وقتی به چالشی برمیخورید خدا را شکر کنید و خواسته ی خود را از میان تضادهایتان بیرون بکشید. این جلسات مشاوره من را بیشتر از همیشه آگاه کرد و الان بیش تر از همیشه حرف های شما را درک میکنم. استاد جان، چیزی که شما درک کرده اید عمق بسیار دارد، ما میشنویم و به خود میگوییم که «آهان فهمیدم»، اما تا فهمیدن تجربه ها لازم است. مفهوم هدایت این هست. زمانی که من بعد از 3 سال تقریباً 80 درصد فایلهای شما را دیده بودم، نیاز داشتم آنها را درک کنم و بفهمم. این روانشناس خبره به من کمک کرد که حرف هایی که از شما میشنیدم را به جان دل درک کنم. از خداوند درخواست سلامتی برای شما، و درخواست علم و آگاهی بیشتر برای خودم و پیشرفت در تمام حوزه ها، برای خودم و همه ی کسانی که طالب آن هستند را دارم. با آرزوی بهترینها
سلام درود من به استاد عشقم مریم جان عزیز دلم و تمامی دوستان عزیزم
اگه این کامنت نمینوشتم به خودم ظلم کرده بودم
این فایل استاد 1000%برای شخص من بود
حالا چرا؟
این فایل در تاریخ 17/9/1403 برای من اومد
دقیقا شب قبلش من بحث داشتم با خانوادم من کسب کاری دارم که خواهر خودم باهام همکار هست، خواهرم در منتظر طلاقش هست که جاری بشه یعنی همه کاراش انجام داده و فقط باید خطبه طلاق خونده بشه در همین مراحل طلاق با شخصی آشنا شده که دوسش داره و طرف مقابل هم میگه من میخوام دوسش دارم ما ساعت 11:30 از کار که تمام میشیم خواهرم هر چند شب که میگذره میره خونه این آقا من که میام خونه بیشتر دعوا با من میشه که با تو سر کار هست چرا ما رو در جریان نمیزاری از اونجایی که یه مدت واقعا دارم روی خودم کار میکنم به کسی خودم کار ندم در جواب بقیه میگم به من ربطی نداره زندگی شخصی خودش هست من فقط مسئول کسب کار خودم هستم سر ساعت بیاد سرکارش به بعدش به من ربطی نداره خلاصه این دعوا بحث ها به جایی رسید که خواهرم اگه میاد خونه پدرم مادرم نصیحت میکنن نکن طلاقتو بگیر بعد هر کاری میکنی بکن باز هم سرشو میندازه پایین برو که رفتی ،حالا جالب اینه چون با من سر کار هست یه روز اومدم خواهرانه نصیحت کنم از اون روز به بعد آدم بد داستان من شدم و بدخواه خوشبختیش
دقیقا شب قبل این فایل اون آقا آمد در کسب کارم جلو چندتا مشتری خیلی بد رفتار کرد تا حدی که به دعوا ختم شد از اونجایی که قبلشم مادرم اومد در مغازه به گریه شد خیلی اعصابم خرد شد منم شروع کردم با این آقا به دهن به دهن تا جایی که هر چی مشتری واسم میآمد میگفتم هیچی ندارم تمام کردم حسابی باهاش تند شدم اونم فقط بخاطر اینکه میگفتم آقا زندگی شخصی شما به من ربطی نداره لطفاً در محل کسب کار من نیا با اعصاب من بازی نکن خلاصه وسط دعوا یه حرفی بهم گفت که واقعا منو به فکر فرو برد
بهم گفت میدونم مثلاً میخوای نصیحت کنی راه درست نشون بدی اما خیالت راحت من تو راحت میکنم میگیرمش تا به همه ثابت کنم پی نصیحت کردن فقط میخوای به اهداف خودت برسی ذهن خواهرت خراب کنی نسبت به من
اون شب پیاده اومدم خونه فقط به خدا میگفتم ای صاحبم ای خالقم این بحثی که من کردم با این آقا کار شیطان بود کمکم کن هدایتم کن تو شاهد ناظر من بودی من فقط یکبار اونم بخاطر خود خواهرم نصیحتش کردم که بازم کارم اشتباه بود و دقیقا امشب این فایل اومد رو سایت
هر جا ما مثلاً از نظر خودمون میخواییم بقیه تو راه بیاریم آدم بد داستان میشیم
اینو نوشتم که بمونه واسه خودم هر بار بخوام کامنتها خودم بخونم یادآوری بشه برام من هیچ جای زندگی بقیه نیستم و هیچ کاری نمیتونم بکنم من عاجزم از تغییر بقیه حتی خواهرم من فقط میتونم زندگی خودم درست کنم
عاشقتم استاد نمیدونی چقدر دوست دارم و ممنونم از خدا با این هماهنگی که زمانی که من در مسیر مدار خدا بودم در لحظه جوابم داد
(من عاجزم در تغییر دیگران)
سلام استاد قشنگم و عزیز و مهربونم
وقتی اومدم تو سایت و دیدم فایل جدید داریم انقدر ذوووق کردم که نگو!
قسمت دوم این فایل قراره فوق العاده تر و جذاب تر باشه من بی صبرانه منتظرشم… چقدر من عاشق تعهد شما هستم…استاد من ! الگوی من! کاش بیشتر یاد بگیرم …کاش بیشتر متعهد باشم…
شما همیشه مهر تاییدی هستی بر اینکه قانون داره درست و خوب عمل میکنه … چون جواب همه این سوالا شمایین:
_چی باعث میشه بدون حتی یک ریال تبلیغ آدم هرروز گسترش پیدا کنه مثل کهکشان ها پهناور بشه؟
_ چی میشه با پیشنهاد میلیون ها میلیون تومن پول برای یک ساعت مشاوره همچنان پایبند باشی به قوانین ؟ جز اینکه ایمان داری به قوانین به راهت و متعهدی …
_چی میشه این کلام میشینه بر جان و روح و قلب و جسم و… نفوذ میکنه و میشکافه و میره به عمق وجودت!
_ چی میشه که هیچ صدایی جز صدای یک نفر بر دلت نشینه و هر جا بری و هرکار کنی باز برگردی به مکتب عباسمنش و راه اون … فقط ایمان محکم اون فرد… تعهد میتونه اینجوری روی آدم تاثیر بذاره
و چقدر باید باایمان باشی که بگی من زمانی تاثیر میذارن بر زندگی دیگران که اونها آماده باشن… غره نشی به خودت و فروتنی خودت رو حفظ کنی…! استاد مهربونم اینارو میگم که بدونم پیرو چه مکتبی شدم… اینارو میگم تا ایمانم قوی تر بشه تعهدم قوی تر بشه …
آماده بودن واقعا به چی بستگی داره؟
چقدر از این من ضربه خوردم! چقدر خودم مقایسه کردم با بقیه که تعهدشون از من قوی تر بود و گفتم پس چرا تو انقد میری تو جاده خاکی… تااینکه یه روز کامنت یکی از دوستای عزیزم رو خوندم نوشته بود قبل از استاد سالها از راه دیگری دنبال سعادت بود تا رسید به استاد و دیگه رهاش نکرد، اون روز به خودم گفتم … چقدر مقایسه الکی کردی ! چقدر بدون خبر داشتن از عقبه دیگران اومدی خودتو مقایسه کردی و به خودت برجسب زدی ! غافل از اینکه یکی از دلایل جاده خاکی هات مقایسه کردنت بود…باعث شد دلسرد بشی .. ولی نه دیگه! استادم بهم گفت مقایسه سیب و پرتقال نداشته باش سوت بزن و لذت ببر و قدم بزن!
چشم استاد مهربونم
هرچی شما بگی ، همونه
حالا بریم سراغ مثال هایی که در حین گوش دادن این فایل به ذهنم رسید :
یه پسر عمو داشتم که سالها یک دختری رو عقد کرده بود ولی چون نمیتونست پول عروسی و خونه رو جور کنه همینجوری رو هوا مونده بود، پدر عزیزمن که همیشه این مواقع خودش رو فرشته نجات میبینه ، علی رغم اینکه میدونست چقدر بدحسابه و تو این سالها نتونسته پول پیش یک خونه رو حتی جور کنه! بهش گفت من ضامن وام ازدواجت میشم تا عروسیتو بگیری عموم حتی این کارو در حق پسرش نکرده بود خلاصه! ایشون عروسیشو گرفت و پولم گرفت ولی در نهایت بعد چند قسط ،پسر عموم نه دیگه جواب تلفن میداد نه قسطاشو میداد این وسط پدرم کلی حرص خورد بارها به خودش لعنت فرستاد و جلوی حساباش بسته شد و بعد از چند سال حرص خوردن تونست این قضیه رو حل و فصل کنه! بدون اینکه پسرعموم ازش تشکر کنه در نهایت طلبکارم بود
من این تجربه پدرم رو درس عبرتی برای خودم قرار دادم!!!
یه مثال دیگه ام:استادجون وقتی که گفتید اولا قرص مسکن دیگران شده بودین من دقیقا یکی از دوستام جلوی چشمام بود که همین کارو میکنه ، ساعتها گوش میداد به بقیه مشاوره میداد بدون دریافت حتی یک ریال هزینه! اولا یه ماشین خوب داشت ، یه شرایط خوب … هر وقتی که درگیر مشکلات بقیه شد … قانون جهان هم عمل کرد حس خوب = اتفاقات خوب ، حس بد = اتفاقات ناخواسته… این شد که پله پله مدل ماشینش پایین تر رفت و کسی که از اول عمرش اصلا بدهکار نبود به جایی رسید که این هم براش پیش اومد … وقتی که این مشاوره هارو قطع کرد شرایط ای بهتر شد … و به آرامش نسبی رسید
این ها همش نمود های واضحی از قانون جهانه…
چیزی که آویزه گوشم کردم این بود که هیج وقت پای دردل کسی نشینم، هیج وقت نخوام زندگی کسیو عوض کنم…همیشه سعی کردم در حد تلاشم این کارو انجام بدم نتیجه این بود که اون ادمها از زندگی من بیرون رفتن ادان نسبت به قبل آدم تنها تری هستم ولی خب ! اشکالی نداره نشون میده قانون داره درست عمل میکنه…
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام بر دوستان و اساتید عزیزم من از زمانی که با استاد آشنا شدم با این جمله آشنایی داشتم و هزار بار هم به خودم میگفتم ولی از اونجایی که همه ما میخواهیم دنیا رو نجات بدیم نمیتونیم جلوی این خواسته رو بگیریم و این کار رو انجام میدم و هیچ نتیجه ای برای ما و اون فرد ندارد و بسیار انرژی ما رو تحلیل میبره و من هر بار پشت دستم رو داغ میکردم که نگم باز طاقت نیاوردم حتی گاهی دختر یا همسرم بهم میگفتن که خسته شدن من صدای استاد رو بلند میکردم تا اونها بشنوند و تحت تاثیر قرار بگیرند و هیچ کدام از این کارها فایده ای نداشت و بیشتر من سرخورده میشدم تا اینکه کامنت یکی از دوستان رو خوندم که نوشته بود ما اصلا این حرفها رو باور نداریم من یک جورایی بهم برخورد نه من باور دارم بعد گفت که نشونش هم این هست که اول همه دوره ها میگه در مورد این مباحث با کسی صحبت نکنیم ولی میریم و انجام میدهیم پس این هم مثل بقیه حرفها و دلیل اینکه ما نتیجه نمیگیریم همین هست و این برای من یک تلنگر بود و از اون موقع خیلی کمتر شده و یک حالت ناخودآگاهی پیدا کرده و اون هم دلیلش این هست که من خیلی به این صحبتهای استاد گوش میدم در حد چند جمله که اون هم اگر فردی بخواهد . خیلی کم شده خدا را شکر ولی هنوز به صفر نرسیده و اگر من این صحبت ها رو باور کنم و بپذیرم خیال خودم حسابی راحت میشه دیگه این احساس گناه هم ندارم که کاش بهش گفته بودم کاش آگاهش کرده بودم و با انرژی خیلی بیشتر فقط روی خودم کار میکنم و جلو میرم خدایا شکرت برای این آگاهی ها
بنام انرژی بی پایان جهان هستی بخش
سلام وادب واحترام
بی نهایت ازتون سپاسگزارم استادکه بازبهمون یادآوری کردیدکه بایدتمام تمرکزمون روفقط وفقط روخودمون بزاریم تانتیچه های عالی ومتفاوت بگیریم وکاری به دوروبریهامون نداشته باشیم…استادعزیزم من یکی ازترمزهای ذهنیم که خیلی قوی بودهمین بودباوربه تغییردیگران ،که در زندگی گذشته من هم بزرگترین چالشش همین بودومیخواستم همه روتغییربدم اماجهان جوری چپ وراستم کردتاگفتم غلط کردم به من چه ربطی داره ،میخوان دیگران تغییرکنندیانمیخوان تغییرکنند/خخخ/
من فقط روباورخودم(افکار_فرکانسهام ) کارمیکنم وجهان منوهدایت میکنه به افرادوشرایط واتفاقات ووو….وطبق قانون بی نقص خداوندحرکت میکنم البته باایمان وعمل صالح وصبوروصبورترتاطبق تکامل نتایجهام بهتروبهتربشه وهرروز،فقط روذهنم کارمیکنم وخواسته های خودم وذهنموتامیتونم پورازفرکانسهای مثبت میکنم همین وخیلی خیلی خوشحال هستم که اصل واساس قانون روازتون یادگرفتم واول ازخدام سپاسگزارم که منوهدایت کرد به سمت شماوازشمااستادعزیزم سپاسگزارم بهم قانون رویاددادوهمیشه هم یادآوری میکنی قانون روبهمون/سپاسگزارم
دوستون دارم /یاحق/