سپردن کارها به خداوند - صفحه 6

دسته بندی: معنویت

جواب‌های «عقل‌کل»دسته بندی: معنویتسپردن کارها به خداوند
11

سلام به دوستان عزیزم
دوستان یک سوال به بهم گفته شد بپرسم و اینه که کارهای که تا حالا به خداوند سپردی و به طور معجزه آسا انجام شده و همزمانی ها صورت گرفته رو در زیر این سوال بنویسید تا از اینکه ایمانمان نسبت به سپردن کارها به خداوند وانجام شدنش به نحوه احسن بیشتر بشه ومصداق این آیه قرآن رو که آیا خداوند برای تو کافی نیست بهتر درک کنیم ودیگه این همه زور نزنیم و وا بدیم و کارها رو به کاردون بسپاریم و از گذر عمر لذت ببریم
دوستان مطمنا هر کدوم از ما از سپردن کارها به خداوند مثالهای داریم حتی مثالهای کوچک رو هم بنویسید مثل پیدا کردن یک آدرس مثل کمک گرفتن برای بردن یک بازی منچ و خیلی مثالهای بزرگتر یا برنده شدن در یک قرعه کشی
اگه هر کدوم از ما آگاهانه مثالی از کمک خداوند در زندگی روزانه بزنیم چه کولاکی میشه برای قدرتمند کردن این باور عالی و توحیدی

قبلا از تمام دوستان عزیزم که در جواب دادن به این سوال من و تمام دوستان را همراهی میکنن سپاسگزارم

نمایش:  به ترتیب تاریخ   |  به ترتیب امتیاز   
1

ببه نام خدا؛ خدایی که همین نزدیکی هاست
با سلام خدمت شما خانواده ی بزرگ استاد عباس منش
امروز میخوام از معجزه ای که برامون از سپردن کارها به خدا افتاد بنویسم برای اینکه ردپایی از خودم و یاد آوری قوانین زیبای هستی باشه ما چند سالیه مسکن ملی ثبت نام کردیم و هر چند ماه پیامکی میاد که مبلغی رو باید واریز کنیم و همیشه یه پس انداز داشتیم امروز همسرم حدود ساعت ۹ونیم صبح به من خبر داد پیام اومده که باید قسط بعدی رو پرداخت کنیم وقتی گفت اولش یه خورده جا خوردم وبعد هم گفتم؛ از خدا بخواه او خودش جورش میکنه وهمسر م در جواب گفتن نوبت واممونم نیست میفته تابستان و….من که قلبا به خدا سپردم باورتون میشه یک ساعت بعد زنگ زدن که نوبت وامتونه یه ماه جلو افتادین…اشک شادی در چشمام حلقه زد….دوستان عزیزم ما فقط و فقط باید رو باورامون کار کنیم و رها باشیم و همه چیز رو به اوبسپاریم…..همواره در پناه خدا ی مهربان


1

سلام به یاران غار حرا ،بچه های محله ی خدا🩵🦋
حدود دوهفته ی پیش آی واچ یا همون ساعت هوشمندم گم شد و هرجا گشتم پیداش نکردم،یادم اومد آخرین باری که دستم دیدمش تو ویلای عموم بود ولی ذهنم مطمئن می‌گفت تو ساعتت رو ازونجا گرفتی و قطعا اونجا نیست و معلوم نیست کجا گمش کردی،اما قلبم به شدت آروم بود و میگفتم هرچی هست خیره،یا پیدا میشه یا اگر پیدا نشه میخواد بهتر و با کیفیت ترش بیاد و بعد در رابطه با گم شدن ساعتم به هیچ کس چیزی نگفتم.حتی وقتی میخواستم به زنعموم بگم که اگر دوباره رفتند ویلا دنبال ساعتم بگرده،قلبم می‌گفت الان نه،بیخیال باش به وقتش بهت میگم.
حدود یک هفته بعد یهو به قلبم افتاد الان به زنعمو بگو هروقت رفت ویلا دنبال ساعتت بگرده و تاکیید کن به کسی چیزی درمورد گم شدن ساعت نگه،با اینکه زنعموم گفت ما دیروز اونجا بودیم،کاش زودتر میگفتی ولی گفتم هرچی هست خیره،هروقت دوباره رفتید نگاه کنید اصلا واجب نیست.
تموم این مدت هم داشتم به مراقبه ی فراوانی دوره هم جهت با خداوند گوش میدادم و اصلا هیچ نگرانی به ذهنم نمیومد،تا اینکه دوسه روز پیش تو خیابون بودم که زنعموم زنگ زد گفت سعیده من تموم طبقه های ویلا رو گشتم و ساعتت رو پیدا نکردم متاسفانه …
منم یک نفس عمیق کشیدم و همون موقع که میخواستم بگم اشکال نداره،قلبم گفت بهش بگو مبل هارو بگرده،وقتی بهش گفتم گفت من همه جارو نگاه کردم نبود!
تماسمون که قطع شد،من نگاهم رفت سمت خیابون،دیدم یک آقایی رد شد و پشت لباسش نوشته بود : BILIVE
همون لحظه لبخند زدم و گفتم من به خدا اعتماد دارم.هرچی هست خیره!و فقط چند ثانیه بعد زنعموم زنگ شد گفت سعیده داشتیم همه چیز جمع میکردم در رو قفل کنیم برگردیم،یک لحظه گفتم بزار بالشت یکی ازین مبل هارو بردارم شاید اینجا باشه …
و بله !!!
ساعت پیدا شد…
خدا ساعت رو پیدا کرد …
ساعتم شیک و مجلسی،با سلام و صلوات احترام به مچ دست چپم برگشت.😂😍
و با پیدا شدن ساعت، یاد حرف استاد گفتم این داستان یک درس دیگه ای هم داره،من باید کنجکاوانه دنبال درسش بگردم و بعد فهمیدم من تا الان فکر میکردم اگر گوشیم رو جایی گم کنم میتونم با آی واچ صداشو دربیارم و پیداش کنم،اما الان یاد گرفتم میتونم از اپلیکیشن ساعت توی گوشیم،نتنها صدای ساعت رو دربیارم که از روی لوکیشن ببینم حدودا توی کدوم منطقه ست.
الله اکبر این همه جلااااال،الله اکبر این همه شکووووه
مننن عاااااشقتم خدا!
خدا شکرت چون که بدون چرتکه
حال میدی به همه ادمات مرسی از لطفت
خداشکرت واسه تنفس،واسه تحول
واسه سالم بودن تنم خدا تشکر
خدارو رو دوس دارم ، امتحاناشو دوس دارم
خودمو دوس دارم حتی اشتباهامو دوس دارم
شغلمو دوس دارم موزیکو دوس دارم
یه نردبون گذاشتم به خدا یه بووووووس دادم
مررررسی برای این تاپیک پرازنوووور،مرررررسی برای تموم دیدگاه های نورانیش ،دم همتوون گررررررم😍🤍


1

سلام
دیروز رفتم کولر جدید بخرم تعداد مارک های بازار خیلی زیاد بود گفتم خدایا خودت بگو کدوم مارک
امروز رفتم خیابون برای یک کار دیگه یه وانت از کنارم رد شد که یه کولر نو پشت وانت بود
یه حسی بهم گفت برو مارکش رو ببین سریع دور زدم با سرعت رفتم بهش رسیدم مارکش رو دیدم بعد گفتم کجا بخرم دوباره
گفت دیروز رفتی فلان جا پیش خودم گفتم اونجا که این مارک کولر رو نداشت
وقتی رفتم اونجا یه مغازه روبروی اونجا بود که دیروز بسته بود
گفت برو توی اون مغازه رفتم
رفتم اتفاقا اون مارک رو هم داشت و یه قیمتی داد من گفتم برم
تصمیمم رو بگیرم میام خدمتتون بعد رفتم تو ماشین که برم
دو تا ماشین جلو و عقب ماشین طوری پارک کردن بودن که نمی تونستم از پارک بیام بیرون
گفتم چند دقیقه صبر میکنم بعد دیدم فروشنده از مغازه اومد بیرون و بهم گفت مارک کولری که شما می‌خوان شرکتش برای ایجاد نقدینگی با این قیمت داره میده پنج میلیون ارزونتر از قیمتی که توی مغازه به من گفته بود خود مغازه داره تعجب کرده بود از این قیمت
آخه خرید خودش دو تومن گرونتر بوده
این خیر رو زورکی خدا بهم رسوند با گیر انداختن ماشینم
فقط وقتی سوالی از خداوند می‌پرسی باید منتظر جواب باشی و باید ذوق این رو هم داشته باشی که جواب خداوند چیه
بعد حتما جواب گفته میشه و تو اونجا باید ایمانت رو نشون بدی و عمل کنی
بعد معجزات اتفاق می‌افتد
بعد با تکرار این قوانین شما میتوانید معجزات بزرگتر رو ببینید
و بازگو کردن این معجزات میشه سپاسگذاری
در پناه الله باشید


1

سلام🕊️
حقیقتا از از وقتی که حضور خدا رو تو زندگیم متوجه شدم و یاد گرفتم که زندگیمو بهش بسپرم نمونه های خیلی خیلی خیلی زیادی برام اتفاق افتاده که الان به اینی که دیروز اتفاق افتاد اکتفا میکنم.
پریروز من تو کلاسمون نشسته بودمو نگران پرسش کلاسی ادبیات فردا که از سه چهار تا درسه و کتاب منم درست همون موقع قسمتا خالی! با کلی پرسیدنو جزوه خاستنو اینا فقط تونستم جزوه یه درسو گیر بیارم که اونم باید وقتی میرفتم خونه مینوشتم و منم که کلی خسته! فکرای منفی همش داشت بیشتر میشد که تو این گرما و با این خستگی که خابمم میاد تو خونه باید بنویسمو بخونمو تازه چند تا درسم که ندارم پرسشم زنگ اوله و اینا که گفتم هر چه باداباد خدایا به خودت سپردم یه کاریش بکن و بعدش واقعا رهاش کردم، یچیزی که راجب خودم دوست دارم اینه که اینروزا واقعا میتونم از ته دلم اعتماد کنمو رها کنم، درحالی که قبلا اینقدری که الانه نمیتونستم.
خلاصه رهاش کردمو زنگ بعد اومد. مدیر دو نفرو صدا زد ما هم فک کردیم باید تو کارهای مدرسه کمک کنن، اون دونفری که مدیر خاستو دبیر نفرستاد دو نفر دیگه رو چون ساکت بودن فرستاد، اونا رفتنو یه دیقه بعد گفتن مدیر منم صدا می‌کنه!
منم رفتم که مثلا تو کارای مدرسه کمک کنمو اینا ولی یهو دیدم مدیر داره بهم میگه فردا قراره مارو ببرن بازدید زنگ اول میریم بعد تموم شدنشم به مدرسه برنمیگردیم تازه باید گوشی هم با خودمون ببریم و اینترنتم بگیریم! تازه بهمون لوح تقدیرم میدن!
حالا فک کنین دو فاصله نیم ساعت هم از پرسش فردا راحت شدم هم میتونستم گوشی ببرم (اونموقع یه کار چاپی هم داشتم مونده بودم کی برم انجام بدم!) اصن انگار رفته بودم سلف سرویس خدا برام از هرچی که میخاستم برام یه پرس گرفته بود!
اونروزی که رفتیم هم خیلی زودتر از چیزی که باید فرستادنمون و حکمت اونهم این شد که نیم ساعت بعد رسیدنم خونمون مهمون اومد و اگه من نبودم اونا پشت در میموندن چون خونه مون خالی بود!

اصن وقتی بعد از هدایت های خدا مسیری که طی کردیو میبینی فراتر از عقل و زمان و مکان بودن خدارو حس میکنی! الان کلی مثال دیگه هم همش داره میاد تو ذهنم نمیدونم کدومو باید گفت اصن!


1

به نام خداوند مهربانم
سلام به دوستان عزیزم ،امروز هم آمدم تا از معجزات دیروز زیبا بگم …
من دیروز فقط یک مشتری نوبت داده بودم که یه مقدار هم ناراحت بودم ،بعد بخاطر اینکه از این احساس کمبود دربیام رفتم و مراقبه ایی که استاد در دوره ثروت یک گذاشته رو انجام دادم و بعدش حالم عاالی بود و یه مشتری دیگه هم نوبت گرفت 😍و چند ساعت بعد یه مشتری دیگه تماس گرفت و گفت که میکاپ وی ای پی میخواد 😍و من چقدر ذوق کردم و خوشحال شدم 😍
دیروز من رفتم میوه خریدم و شب موقع خواب دیدم واسم پیام اومد و متوجه شدم که نصف بیشتر مبلغی که میوه خریدم به حسابم برگشت خورده از طرف یکی از مشتری هام 😍و کلی خوشحال شدم
و خلاصه دیروز هم یک روز عالی بود به لطف الله مهربان


1

سلام دوستای عزیزم
بعد تعطیلات عید چند روزی بود سر یک مسئله ای خیلی نگران بودم واسترس داشتم وکنترل ذهن برام سخت شده بود
به سختی خودمو دلداری میخام وترسی به دلم افتاده بود که در همین حین دخترم که داشت مشق می‌نوشت بهم گفت مامان با ترس بیهوده چه جمله ای بسازم همون لحظه اشک تو چشمام جمع شد خدای خوبم خدای مهربونم چقد عاشقمی چقدر دوسم داری چه نشونه ای بزرگ وعمیق ایی برام فرستادی دوس نداشتی نگرانی ام ببینی بعد چند روز اون قضیه بدون هیچ مشکلی حل شد.براستی کی از خداوند به عهدش وفادارتره؟


1

به نام خدای مهربونی ها 😍سلام به همه ی دوستان عزیزم در این سایت الهی 🥹
من بازهم آمدم تا از معجزاتم براتون بگم …
من دیروز با یک چالشی برخوردم که حس و حالمو خیلی بد کرد که بعدش خداروشکر رفتم ازمایش دادم و دیدم همه چی اوکیه …
اما باز ذهنم خیلی اشفته بود و از خدا خواستم که کمکم کنه ذهنمو کنترل کنم که به لطف الله امروز حالم عالیه و‌هیچ خبری از اون حال بد نیست …
من دستگاه کارتخوانم خراب شده بود و‌درخواست تعویض داده بودم که خانومه بهم زنگ زد و گفت برات تعویض زدن اما اگه من جاشون میدم تعویض نمیکردم چون تراکنشتون خیلی پایینه و اصلا نمیصرفه ،اما بخاطر اینکه من به خدا سپرده بودم ،دیشب آمدن و‌ تعویض کردند و‌اتفاقا کلی هم بهم احترام گذاشتند😍
من دیروز به خدا گفتم که مدل میخوام اما میخواستم بدون افیش باشه که به کوتاه کارم پیام دادم و‌دیدم که به‌راحتی قبول کرد بیاد مدلم بشه خداروشکر 😍
دیروز هم سلامت بودم و هم کلی خونمون رو تمیز کردم و هم همه چیز عالی و فوق العاده بود به لطف الله مهربان😍


5

واگذاری امورات به خداوند ،
یعنی دیدن زندگی و احساس کردنِ روزها و شب ها و لَمس کردنِ لحظه ها ، از دیدگاهِ یک موجودِ برترِ درونی.

هر کدام از ما دو نفر هستیم
یکی خودمان
دیگری منِ درونمان یا خدای درون
باید یک هماهنگی و یک تعادل بین این دو باشد
وقتی هماهنگی به اوج می رسد
یعنی شما کارها را به خدا و ذات واگذار کرده ای
چه بسا کسی باشد که سالهایِ سال از صبح تا شب ، در مشاغل سخت کار می کند ، اما انگیزه ندارد چند روز برای این هماهنگی خود و منبع ، تلاش کند
هر چقدر آن هماهنگی بیشتر باشد
کارهای ما راحت تر می شود
تمام غم ها ، چالش ها ، سختی ها ، فکرها، استرس ها ، بیماری ها ، محصولِ برقرار نکردنِ آن هماهنگی است.

منبع یا خُدای درون ، چه بازتاب و انعکاس و تصویری از تو دارد ؟؟؟

همه چیز به نفعِ من است
جهان فقط زیبایی و فراوانیِ بی انتهاست
آب و خاک و نعمت ها بی انتهاست
حالت طبیعیِ من همیشه سلامتی است
هر اتفاقی به نفعِ من است
من در ابدیت سیر می کنم
من خوشبخت زاده شدم
خوشبخت هستم
و خوشبخت خواهم ماند
هر روز کارها و امورات به بهترین حالتِ خودش انجام می شود
وجود درختان بی انتهاست
وجود فرصت ها بی نهایت است
هوا بی انتهاست
انرژی بی نهایت است
منبع ، وصل است به دنیایی از بی نهایت
و اگر ما همیشه ذهنیتِ خود را بر این بی نهایت ها آموزش و پرورش دهیم ،
آن گاه سادگیِ جهان را مشاهده خواهیم کرد
و احساس خوبی به تو دست پیدا می‌کند .

اما دیدگاه خود تو چیست ؟
دیدگاه ذهنی که هیچ محافظی ندارد
و ارتباطی با منبع ندارد و مدام درگیر اطرافیان و باور جامعه است و تا جایی که خود را به نابودی می‌کشاند ، چیست ؟
همان دیدگاه‌هایی که در واقع ترمزهای درون توست
آن دیدگاه‌هایی که در واقع پاشنه‌های آشیل توست
همان دیدگاه‌هایی که از گذشتگان به ارث برده‌ایم
دیدگاه‌هایی که در واقع متعلق به ما نیست
از دیگران جمع آوری کرده‌ایم
و این دیگر به انتخاب ما بستگی دارد که از صبح تا شب در تلاش باشیم که ازچه نوع دیدگاه‌هایی وارد این زندگی شویم

برای اینکه ما کارها را به خدا واگذار کنیم
باید بیشتر عادت کنیم به دیدگاه‌های که از ذات سرچشمه می‌گیرد
باید بیشتر تلاش کنیم که فرکانس خود را روی فرکانس
دیدگاه هایی که از آن حِسِ خوب زاده می شود ، تنظیم و تطبیق دهیم
هرجا عامل منفی آمد
به خود بگویید که این متعلق به تاریخ زندگی من نیست
آنچه که شناسنامه یِ من است
آنچه که ویژگیِ من است
آنچه که خصوصیت من است
آنچه که تاریخچه یِ من است
دیدگاه‌های ذهن الهی است ، که به میزان بی‌نهایت در دسترس من است.

خداوند و انبارهایِ بی‌انتهایش به میزان بی‌نهایت و نامحدود در دسترس من است
پس چرا دست به گریبان ترس شوم
و نابغه آن است که آگاهی‌های ذهن الهی را بر آگاهی‌های ذهن خود پیشی دهد
نابغه آن است که بر آگاهی‌های الهی عادت کند
نابغه آن است که هر فکری و هر ذهنیتی که از او بلند می‌شود را قبول نکند و تطبیق دهد که آیا این آگاهی‌ها مربوط به ذهن خود و جامعه است ، یا مربوط به ذهن الهی.

این وظیفه توست که دنیا را بی‌انتها و نامحدود
نعمت‌ها را بی‌انتها و نامحدود ببینی
و این دُرُست است .
و اگر دنیا را ترس و قحطی و محدودیت هم ببینی
باز هم دُرست است.
در هر صورت این تو هستی که دنیای خود را می‌سازی
و نه اینکه ، دنیا تو را بسازد
و میزان و ظرفیتِ جهان ، به میزان چشم اندازهای توست.

اینکه چقدر ثروت در جهان وجود دارد
به چشم اندازهای تو بستگی دارد
پس ما باید سعی کنیم دست به دامن آگاهی‌های ذهن الهی باشیم
جهان را و پیرامون خود را و قلمرو خود را و حواشی خود را از زاویه یِ چشم الهی نظاره‌گر باشیم

و ما باید تلاش کنیم تا ذهن الهی حاکم باشد
حکومت را به ذهن الهی
حکومت را به اندیشه‌هایی که احساس خوبی از آنها زاییده می‌شود ، واگذار کنیم.

ذهن همیشه همه چیز را کمبود می‌بیند
همیشه غرق در ترس‌های آینده
و غرق در غم‌های گذشته است
و ما باید هوشیار باشیم و ما باید باهوش باشیم
که را با ذات تنظیم کنیم و عیار خود را با آهنگ ذات بالا ببریم.

به هرجا که به هر دلیلی غمگین شدید
هرجا که به هر دلیلی دچار ترس شدید
به هیچ وجه به این غم و این ترس اعتنایی نکنید
این‌ها فقط محصول ذهن هستند
این ترس و این غم را جدی نگیرید
و در چرخه یِ آن نیفتید
به خود یادآوری کنید که این‌ها فقط و فقط محصولات ذهن هستند
ولی من با ذهن الهی سر و کار دارم
ولی اصل و اساس من ذهن الهی ست

واگذاری کارها به خداوند
یعنی اینکه من تلاش می‌کنم
و این تلاش و این انگیزه و این نیرو و انرژی که در من جاریست ، در واقع همان وجود خداوند است
و این تلاش من در واقع خود اوست
و هر نَفَسی که دمیده می‌شود ، در واقع خود اوست
و هر قدمی که برداشته می‌شود ، در واقع خود اوست
و هر نگاهی که انجام می‌شود ، در واقع خود اوست
و هر اقدامی که صورت می‌گیرد ، در واقع خود اوست
پس ما چه کاره‌ایم ؟
در واقع ما خود او هستیم
و به میزانی که این را بپذیریم
می‌توانیم درک کنیم که واگذاردن اُمور به خداوند یعنی چه
و در واقع نباید گفت که من تلاشم را می‌کنم
و نتیجه را به خدا واگذار می‌کنم
بلکه همان تلاش هم ، خودِ اوست
ونتیجه همین اکنون است
در همین جایی که هستم نتیجه است
با همین دستاوردهایی که وجود دارد بهترین نتیجه است
در همین جایگاه و همین مکان و همین اوضاعی که هستم بهترین است

بازی زندگی درهمین است
فقط همین لحظه می‌تواند ، فریادرس تو باشد
فقط همین لحظه می‌تواند ، یاری گر و درمانگر تو باشد نه گذشته و نه آینده
و تنها قدردانستن همین لحظه است که آرامش برای تو معنا می‌شود
و تنها در همین لحظه است که می‌توان با خداوند به صورت زنده ارتباط برقرار کرد
وقتی که سری به طبیعت می‌زنیم
مشاهده می‌کنیم که تمام عناصر طبیعت ، در همین لحظه هستند ، در آغوش و متمرکز به پیرامون و قلمرو خود هستند و به همین لحاظ است که
در طبیعت تنها رنگ آرامش دیده می‌شود
و وقتی که در همین لحظه هستی ، تو خود را در آغوش خدا رها کرده ای وقتی که مدام ذهن خود را درگیر این می‌کنی که با کسب این عناصر در آینده احساسم بهتر می شود و احساس خوب خود را مخفی می کنی و آن را موکول می کنی به زمان و مکان دیگر ،
و تنها در همین لحظه است که خداوند احساس می‌شود
نه در گذشته و نه در آینده
و اگر زمان خود را به همین لحظه موکول کنیم
و به همین لحظه اختصاص دهیم
بهتر می‌توانیم با منبع خویش ارتباط برقرار کنیم
و بهتر می‌توانیم درک کنیم که چگونه خود را به او واگذاریم

در واقع همه چیز به خدا سپرده شده است
و آنجایی که ما دخالت می‌کنیم
و خود می‌خواهیم همه کاره شویم ، مقاومت‌ها پیش می‌آید. تنفسی که در ما صورت می‌گیرد
تحرکی که در ما صورت می‌گیرد
واکنش‌هایی که در بدن ما صورت می‌گیرد
وبازدمی که در ما صورت می‌گیرد
همه به او سپرده شده است
و به هیچ وجه ما دستی در این قضیه نداریم
اگر صحبت از بیماری می‌شود
صحبت از غم می‌شود
صحبت از کمبود و فقر می‌شود
صحبت از جنگ و خونریزی می‌شود
صحبت از این عوامل منفی می‌شود
به آن دلیل است که ما فکر می‌کنیم که خود انسان در حال انجام دادن کارهاست
چقدر راحت می‌شود که خود را رها کنیم
یک واسطه‌ای چون خداوند برای انجام امورات قرار دهیم
خدا با چه ابزاری کارها و امورات ما را انجام می‌دهد
ابزاری که در دست خداست ، افکار و باورهای ماست

در نهایت آنچه که شما را رو به راه می‌کند
آنچه را که شما را تنظیم مجدد می‌کند
همین در لحظه بودن و نگاه کردن به این لحظه است
و در لحظه بودن ، انرژی که از شما رفته است به شما باز می‌گرداند
و بدین دستور ما می‌توانیم وابسته به چیزی شویم
که دائم با ماست .
ما می‌توانیم وابسته به منبع خویشتن شویم
ما می‌توانیم وابسته به ذات شویم
و وقتی که وابسته به ذات شویم
می توانیم کارها را در سطح ذهنی به او واگذاریم

هیچ منبعی برای وابستگی ، مثلِ خودت نیست
و اگر این قضیه را یاد بگیری
آن وقت می فهمی که سپردن کار به خدا یعنی چه

عیار باید بالا برود ، تا بتوانیم درک کنیم مسیر واگذاری کارها به خداوند را .
ما نه نیاز به تایید کسی داریم
و نه نیاز داریم که کسی را تایید کنیم
ما فقط نیاز است که مهر تایید را بر خویشتن بزنیم
و اینگونه مهر تایید را بر خداوند زده ایم .


13

به نام الله فرمانروای بی چون و چرای کیهانیان
سلام بر استاد بزرگوار کلیه ی همکاران عزیزشون و سلام بر خوانندگان این مطلب. خواستم تجربه ی شخصی خودم رو از این فایل براتون بگم. استاد نمیدونم نظر منو میخونین یا نه ولی با تک تک جملاتتون در فایل فقط خدا که مربوط به شرک مخفی بود اشک ریختم و به خدا گفت من تاحالا چی کار می کردم با خودم با زندگیم حالا میفهمم چرا این همه خدا خدا کردم ام بی اثر بود کلی شرک های مخفی پیدا کردم کلی ترس پیدا کردم و بهش گفتم نشونه بده از این تغییر من برای بهبود همین امروز ازت میخوام و اون نشونه ی سرسام آوری برای فروش ملکمون که با هزار ترس و لرز و دادن قدرت به صاحب ملکم باعث شده بود کار فروش خونه قفل بشه جلو افتاد در کمال ناباوری همگان حتی خودم. و استاد این دقیقا این مصداق این حرف شماست که به محض اینکه رو خودتون کار کنین جهان شروع میکنه به واکنش نشون دادن


2

به نام الله مهربان
امروز هم آمدم از معجزات این دو‌ روز براتون بگم که چقدر همه چیز فوق العاده پیش رفت
در روز پنجشنبه که خدا برایمان یک غذای خوشمزه پخت و عصر هم یک عالمه مشتری برایم فرستاد و من بیشتر از مبلغی که در ستاره نوشته بودم درآمد داشتم به لطف خدا و همه چیز هم عالی بود

در روز جمعه هم با دوستانم به طبیعت رفتیم و اتفاقا چقدر خوش گذشت و همه چیز عالی و شب هم با همسرم رفتیم و خوراکی موردعلاقه مان را خوردیم 😍و بعد دوتایی با پلی استیشن بازی کردیم و کلی خوش گذشت 😍
خوشحالم برای زندگی ام ،خیلی خوشحال😍


2

سلام به همه دوستان با این کامنت های عالیتون
خدایا شکرت
مثال زیاد دارم بزنم ،ولی مهم ترینش ازدواجمه ،که هر بار با یاد آوریش میکوبمش تو صورت ذهن چموشم که بشینه سر جاش و نجوا نکنه
من ۱۴ سالم بود که خواستگار اومد برام و نامزد کردم ،بعدش که میرفتم مدرسه و شیطونی بچه هارو میدیدم همش با خودم میگفتم نکنه من اشتباه کردم کاشکی اینقدر زود نامزد نمیکردم خلاصه یادمه خیلی فکر میکردم ، حتی روم نمیشد به خانوادم بگم مثلا نامزدی رو به هم بزنن .
تو همون عالم بچگی با خدا حرف میزدم میگفتم اگه به صلاحمه چنان مهرش رو بنداز به دلم که نخوام رابطه رو به هم بزنم اگرهم برام خوب نیست خودت یه جوری به همش بزن که من نخوام چیزی بگم
خدا شاهده چنان مهرش رو به دلم انداخت که فکر میکردم دیگه بهتر از این ادم وجود نداره
خداروشکر الانم بعد از ۱۶ سال همون فکرو میکنم
من تا الان مردی به صبوری و خوش اخلاقی شوهرم ندیدم
تو همه کارها کمکم میکنه
همیشه حمایتم میکنه
بهم ازادی میده هرجا میخوام میرم هر جور دوست دارم لباس میپوشم
ثروتمند ترین مرد فامیلمونه
تا فردا بخوام بگم میتونم ویژگی های مثبتش رو بنویسم
امااز همه مهم تر اون منو با قانون جذب و قدرت ذهن اشنا کرد همون موقع که با هم اشنا شدیم کتاب های زیادی میخوند در این مورد خیلی دوست داشت برای منم توضیح بده اما من اون موقع نمیفهمیدم که چی میگه اما بعدش خدا منو هدایت کرد
در هر صورت تا ذهنم میاد ناشکری کنه و بگه خدا کیه قلبم این خاطره رو به یادم میاره که من بچه بودم و ازدواجم رو سپردم به خدا و اونم بهترینش رو نصیبم کرد حالا چرا پیدا کردن شغلم رو به خدا نمیسپارم چرا همه ی ارزوهام رو مثل همون دفعه در نهایت تسلیم بودن به خدا نمیسپارم
خدایا شکرت کمکم کن تسلیم باشم مثله همون دختر ۱۴ ساله که هیچ پناهی نداشت جز خودت
الهی شکرت


1

به نام خدای قشنگم
سلام به شما همفرکانسی های نازنینم
خب من باز هم آمدم تا از معجزات دیروزم براتون بگم 😍
من دیروز تعداد کمی مشتری نوبت داده بودم اما خدا واسم مشتری لحظه آخری فرستاد ( این مشتری فرستادن خدا واسم هر روزه ست و‌هر روز هم داره بیشتر میشه به لطف الله مهربان🥹)
مورد بعدی اینکه من یه هنرجو دارم که بعد از سه جلسه کلاس هنوز هزینش رو واریز نکرده بود ،که دیروز به لطف خدا به صورت کامل هزینش رو واریز کرد 😍
دیروز چندتا مشتری برای امروز نوبت گرفتند 😍
من دیروز رفتم باشگاه و به حدی همه باهام خوب رفتار کردند که اصن نگم 😍البته که من لایق بهترین رفتارهام😌
خداروشکر برای اینهمه اتفاقات فوق العاده و‌زیبا💖


1

به نام خدای مهربانم 💖
سلام به همه ی دوستان عزیزم …
یک دوستی از اسفند ماه به من بدهکار و بدهیش رو نداده بود ،من دیروز سپردم به خدا قلبا و گفتم خدایا با خودت و‌دیدم که خداروشکر دیروز عصر واسم واریز کرد 😍

دیروز تعداد کمی مشتری نوبت گرفته بودن و من به خدا گفتم تو که دیروز پیروز کلی مشتری واسم فرستادی پس امروز هم بفرست ،که خداروشکر کلی مشتری لحظه اخری نوبت گرفتند و‌درامد دیروزم از اون چیزی که تویه ستارمم نوشته بودم بیشتر شد 😍

دیروز دلم میخواست که محفلی برای این ماهم نوبت بگیره و طرفای ظهر بود که دیدم یکی از مشتری هام زنگ زد و برای این ماه دو تا نوبت محفلی گرفت 😍

خدای من شکرت 😍💖

من از وقتی دارم روی دوره احساس لیاقت کار میکنم انگار همه چی اونطور که میخوام پیش میره و من به همه ی دوستان توصیه میکنم که هر زمانی که شرایطش رو داشتین حتما این دوره ی فوق العاده رو تهیه کنین ،واقعا بینظیره


1

بسم الله الرحمن الرحیم
از خوندن کامنت های این صفحه سیر نمیشم و دوست دارم همیشه این صفحه کامنت اضافه بشه الهی به برا ههمون نور و برکت باشه
چند وقت پیش مادرم یه مهمونی با تعداد زیاد داشتن چون چند وقت زیادی هم نتونسته بودن خونه برن و خونه کثیف و نامرتب بود مهمانی شنبه بود و مادرم دوشنبه زنگ زدن گفتن بیا خونه مرتب کنیم برا شنبه گفتم مادرم نگران نباشید من 5 شنبه یا جمعه میام حتما مرتب و با هم خرید و کارا رو میکنیم
گذشت شب 4 شنبه بچه تب کرد تب بالا و قطع نمیشد و 5شنبه هم ادامه داشت دکتر متخصص هم نبود فقط تب داشت استامینوفن جواب نمیداد مرتب پاشورشرمیکردم به کمک همسرم مطمئن بودم تا جمعه بهتر شه من یه سر برم خونه مامان اما نشد پایین نیومد تبش هر چی همسرم گفتم یه دوساعتی بچه رو نگهدار من یه سر بزنم گفت نه من میترسم الان بچه واجبتره هر چی میگفتم نمیذاشت تازه حتی دست و پاش میشستم همون موقع میاورودمش میگفتم نگاتب نداره من برم میگفت نه مادرم زنگ زدم گفت تو به بچه برس من کاری ندارم دلم آشوب بود تنها چیزی آرومم میکرد اینکه صد در صد حکمتیه خدایی که همیشه منو در بهترین مکان در بهترین زمان گذاشته خودش میدونه خودش میتونه به داداشم هم زنگ زدم او هم نرفته بود گفت مامان گفته کاری نداره
شنبه شد از قبل دکتر هم وقت گرفته بودم فقط سپردم کارها گفتم خدایا فقط خودت همسرم رفت بیرون دیدم تب بچه قطع شده به همسرم نگفتم چون باور نمیکرد گذاشتم بیاد خودش ببینه حتی زنگش نزدم زودتری بیاد چون گفتم وقتی به خدا سپردم خودش میدونه کی همسرم بیاد و کی من برم داداشم صبح تونسته بود مرخصی بگیره خریدای مامان انجام بده
ساعت 1 همسرم اومد و دید بچه تب نداره گفت دکتر هم نمیخاد ببریمش گفتم هر جور صلاح میدونی از خونه بلافاصله راه افتادم 2 رسیدم خونه مامان 6 مهمان ها میومدن و مادرم کلی ناراحت چرا بچه ول کردی گفتم خوب شده بود نگران نباش ایشون براشون کاری پبش اومد رفتن بیرون عروسمون هم اومده بودن چنان مثل جت کل خونه مرتب جارو و دستمال با هم کشیدیم فقط تو دلم میگفتم خدایا خودت برنامه ریزی کن و زمانبندی کن دقیقا بعد اتمام تمام کارها حتی عوض کردم لباسهامون اولین مهمان آمد و بعدش مامانم هم آمدن فقط تو دلم میگفتم خدایا خیلی بزرگی خیلی خدایا ایمان آوردم من به هر خیری از سوی شما فقیرم
ازاین موارد برنامه ریزی و زمانبندی در زندگی هامون فراوونه حتی عادی شده درحالیکه خدای مهربون همیشه هوامونو داره الهی صد هزار مرتبه شکرت


2

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام دوست عزیزم ممنوووونم ازت بابت مطرح کردن این سوال عالی که میتونه بینهایت به تقویت ایمان و اعتمادمون به خدا کمک کنه.
خب من خیلی کارها بوده که به خدا سپردم و اون برام چیده و انجام داده و بزرگترین هاشو میگم:
قصد داشتم مغازه بزنم و پولی که داشتم نمیشد هم مغازه گرفت هم جنس آورد و گفتم خب آنلاین شاپ میزنم و گفتم خدایا میسپارم به خودت خودت برام ردیفش کن بعد یه شب توی یه جمعی به دوستام گفتم میخوام آنلاین شاپ لباس بزنم بعد یکی از دوستام گفت ببین آنلاین شاپ زدن خوبه ولی زمان میبره تا کارت بگیره من قبلا توی یک باشگاه یک مغازه داشتم بزار رنگ بزنم به صاحب مغازه ببینم اگه خالی بود تو برو اونجا پول پیش و اجارشم خیلی کمه خلاصه زنگ زد به طرف بعد اونم گفت خالیه رفتم مغازه رو دیدم و با ۲ میلیون پول پیش و ماهیانه ۱۵۰۰ اجارش کردم و یک سال اونجا مغازه داشتم.
مورد دوم برای آخرین سفرم به قشم بود با یکی از دوستام گفتیم بریم قشم و قبلش اومدم با خدا صحبت کردم و گفتم خدایا توی این سفر تو هدایتگر ما باش و مارو به بهترین و زیباترین مکان ها هدایت کن سپردم‌به تو و حرکت کردیم آقا نگم براتون که از در و دیوار معجزه میومد از در و دیوار قایق میومد مارو مجانی میبرد جاهایی که میخواستیم هروقت جای پارک لازم داشتیم میگفتم خدایا جا پارک میخوام میگفت بفرما میگفتم خدایا کدوم ساحل برم میگفتم فلان جا و میرفتیم و کلی لذت بردیم و به دوستمم گفتم که ما ۳ نفری اومدیم مسافرت خداهم با ما اومده.
مهاجرتم به تهران یکی دیگه از معجزه هایی هست که به خدا سپرده بودم و یه جوری به راحتی من رو هدایت کرد من رو آورد تهران که خودمم باورم نمیشد من خیلی وقت بود میخواستم بیام تهران ولی میترسیدم تا اینکه هدایتی با دوره عزت نفس آشنا شدم و بعد اون ترسم ریخت و یه شب دوستم که ماساژوره داشت من رو ماساژ میداد و راجب یه کاری باهام صحبت کزد که نیرو میخواست منم همونجا فهمیدم این نشانه خداونده و گفتم من میام و ۲۰ روزم نشد من کارامو کردم مغازه رو جمع کردم جنسارو فروختم اومدم تهران.
دوستتون دارم
خدانگهدار.


17

سلاااام🤩🤩دیروز حین شروع تمرین تو باشگاه از خدا کمک خواستم و چندبار هم این موضوع رو عنوان کردم و گفتم مراقبمم باش حین تمرین هدایتم کن تو تمرین و اومدم برم سراغ ی تمرین جدید که قانونا من روز قبلش ویدئو میبینم و کلی تحقیق میکنم درباره نحوه درست انجام اون حرکت اما شب قبلش وقت نشد خلاصه داشتم گرم میکردم که ادددل همون لحظات مربی باشگاه با شاگردش رفت سراغ همون تمرین اون تمرین رو با چند وسیله هم میشه انجام داد به چندصورت اما درست رفت سراغ حرکتی که من میخواستم و دقیقا اونجا تازه بهش هم توضیح داد و من شنیدم و رفتم سراغ اون تمرین که انجام دادم طبق همون توصیه ها و دقیقااااا بهترین فشار رو به عضلات زیربغل من آورد تازه قبل من یکی دیگه هم رفت سراغ همون تمرین🥰🥰🤩🤩🤩خدایا سپاسگزارم خدایا سپاسگزارم خدایا سپاسگزارم 🤩🥰🔥❤️
 
حقیقتا خیلی ذهنم مقاومت داشت که ننویس اینکه چیزی نیست ولی نوشتم تا اینجور مثال ها تو ذهنم گسترش پیدا کنه🤩🤩🥰🔥❤️


2

بنام مهربون خدای خوب خودم
خدایا بخاطر خودت وخودت وخودت شکر
یکبار من گوشواره های طلام رو گم کرده بودم یعنی حدودا ۶ ماه بود که ازشون خبر نداشتم ونمیدونم اونهارو کجا گزاشته بودم
وقتی یادم افتاد که نیستن کل خونه رو گشتم هر جایی ک فکرش رو میتونستم بکنم ولی نبود که نبود
یه شب قبل از اینکه بخابم به خدای خودم گفتم خدایا من نمیدونم گوشوارهام رو کجا گزاشتم اما تو میدونی تو به من بگو من میخابم وتو به من میگی که اونها کجا هستن و بعدش خابیدم
باورتون نمیشه ولی توی خواب قشنگ بهم گفته شد برو توی کمد جیب سمت راست کیف دوربین رو باز کن اونجاس
همون شب یا فرداش رفتم سراغ کیف دوربین ووقتی بازش کردم گوشوارهام همونجا بود
انقدر خوشحال شدم هم بخاطر پیدا شدن گوشواره هام وبیشتر بخاطر اینکه خدا با من حرف زده بود و به من جای اونهارو نشون داده بود بعدا یادم اومد که برای عید که رفته بودم مسافرت شب اونهارو از گوشم درآورده بودم و برای اینکه گم نشن اونهارو توی جیب کیف دوربین که بالای سرم بود گذاشته بودم چون کیف دوربین وساز مسافرتیمون بالای سرمون بود
واقعا کارهارو سپردن بخدا جواب میده خیلی هم قشنگ جواب میده
خدایا شکرت شکرت شکرت


4

سلام به همه دوستان و همراهان عزیز، اول ازهمه سپاسگزارم از استاد و تیم خوبشون که این قسمت از سایت رو طراحی کردن که همیشه برای من حلال مشکلات، و تشکر از آقای ایزدی برای طرح این سوال جذاب
دوستان همین الان ازتون بابت طولانی بودن کامنتم عذرخواهی کنم ولی قول میدم که یک داستان بسیار بسیار جذاب رو براتون تعریف کنم ، که چطور خدای قدرتمندم همه کارها رو برام انجام داد تا من به آرامش برسم
فروردین ۹۹ با شروع پندمیک و تعطیل شدن همه جا و بعد از چندسال داشتن شرایط اقتصادی بد ، تو ی خونه قدیمی زندگی می‌کردیم که چندین ماه بود که کرایه هاشم عقب افتاده بود و صاحبخونه هم اصرار داشت که ما سر موعد مقرر بلندشیم
دقیقا ۱۲ فروردین بود که کل موجودی کارتم ۱۲۵۰ هزار تومن بود که دادم همسرم و رفت یک دوره کامل از یکی از اساتید موفقیت خرید و ما شروع کردیم به کار کردن و گوش کردن روزانه و سعی میکردیم حالمونو خوب نگه داریم
تو همین شرایط نادلخواه (صاحبخونه طبقه پایین زندگی می‌کرد و تقریبا هرشب میومد بالا و …..)
همسرم سالها تو ی مغازه کار می‌کرد که اول اردیبهشت صاحب مغازه ،ملکش رو فروخت و همسرم عملا بیکار شد ….
و باز هم ما سعی میکریم حالمونو خوب نگه داریم
ی آقایی هم که گویا از همسرم پول طلب داشتن هم از قضا خونه مارو پیدا کردن و مرتب میومدن درب خونه و سرو صدا میکردن و دیگه خودتون تا آخر ماجرا رو بخونین
هیچ پولی هم بابت پیش خونه نداشتیم کسی هم نداشتیم که بخواییم بهش رو بندازیم شرایط اصلا خوب نبود
من شروع کردم به نوشتن خونه دلخواه
خدایا ی خونه ۳ خوابه بزرگ کلید نخورده ، با پنجره های بزرگ با ویوی ابدی ، آشپزخونه با کابینت های زیاد ، کمد دیواری های جا دار ی جای خوب شهر (حتی خیابون و هم مشخص کردم) در حالی که ما اصلا نه پول پیش داشتیم نه میتونستیم اجاره آنچنانی پرداخت کنیم
ولی من هرروز از خدا خونه میخواستم و میگفت: خدایا خودت گفتی من روزی بنده ام و میدم باید بهم ی همچین خونه ایی بدی و هرشب هم میرفتم پیاده روی با درختا با جوی آب با پروانه ها و پرنده ها با آسمون و ستاره ها حرف میزدم و سپاسگزاری میکردم
شروع کردم به سپاسگزاری از تک تک خونه هایی که توش زندگی کرده بودم چه دوران متاهلی چه دوران مجردی حتی بچگی ، حتی یادم بابت ی خونه ایی که من بدنیا اومده بودم هم سپاسگزاری میکردم با اینکه هیچی ازش یادم نبود ولی هر خاطره ایی که مامانم از اون خونه گفته بود و سپاسگزاری میکردم و بابت اتفاقای قشنگی که تو هر خونه برام رخ داده بود رو می‌نوشتم و سپاسگزاری میکردم
در همین حین هم دنبال خونه به املاکی ها هم مرتب سر میزدم با اینکه هیچ پولی نداشتم ( پول پیشی،که دست صاحبخونه بود هم بابت اجاره های عقب افتاده سوخت میشد) ولی من با اطمینان از اینکه خدا بهم قول داده میرفتم و سمت خودم رو انجام می‌دادم، میگفتم: پول پیش زیاد ندارم ولی خونه ۳ خوابه صفر میخوام و جالبه بدونین که املاکی ها هم انگار مصمم بودن منو متوجه میشدن و با کمال احترام شماره منو یادداشت میکردن که اگه موردی پیدا شد بهم اطلاع بدن( در صورتی که سالهای قبل اصلا رفتار درستی نداشتن)
خلاصه اینکه تو این شرایط هم نجواها کوتاه نمیومد ن و میخواستن که منو از تصمیمم منصرف کنن حتی در غالب حرفهای نزدیکانم ، که حالا واجب نیست دنبال خونه ۳ خوابه بگردی و….‌‌‌
بعد از حدود دو ماه گشتن دنبال خونه غروب یک روز بهاری هدایت شدیم به یک بنگاه گفتن: خونه نوساز ۳ خوابه تا یکماه آینده تکمیل میشه ، تا خونه رو دیدم گفتم همین خونه است و بلافاصه برگشتیم بنگاه
باور نمیکنین کل پول توی کارت همسرم ۷۰۰ تومن بود که ۵۰۰ تومن برای بنگاه کشیدیم بعنوان ودیعه فعلا که خونه رو برامون نگه داره و خوشحال از اینکه خونه دلخواه پیداشده
یادمه اونشب تا صبح نخوابیدم چون نجواها میگفت: حالا چطوری میخوای ۵۰ میلیون پول پیش بدی با ماهی ۵و ۵۰۰ اجاره تو همین جا هم نمی تونستی اجاره بدی ،
تا صبح سکوت کردم که همسرم بره از خونه بیرون و شروع کردم نوشتن و با خدا حرف زدن که خدایا حالا که خودت خونه رو با همون شرایط برام جور کردی خودت هم پول پیشش و کرایه هاشو برسون
نمی دونم چند روز گذشته یک شب که داشتم پیاده روی میکردم ، ی همکار قدیمی که حدود ۱۸ سال قبل با هم همکار بودیم رو دیدم ، بدون هیچ مقدمه ایی گفت: خانم دیزجانی سهام ت رو میفروشی به من ۲۰ میلیون …
یادم اومد که من سالها قبل که شاغل بودم ، شرکت ی تعداد کمی سهام به همکارا فروخت و الان اون سهام ارزشش رفته بالا، خلاصه که خدای مهربونم در بهترین شرایط اون سهام رو بدستم رسوند ، علاوه بر اینکه ما پول پیش خونه رو پرداخت کردیم مبلغ قابل توجهی هم برامون پول موند ، و الان ما بعد از ۵ سال هنوز تو همون خونه زیبا و جا دار داریم زندگی می‌کنیم و اینکه هر سال هم بر مبلغ پول پیش و کرایه ها اضافه میشه ولی خدا از فضلش به ما میبخشه و من و همسر عزیزم که هردو در این مسیر زیبا هستیم هرروز بابت این خونه پر از خیر و برکت شاکریم 🙏
خیلی اتفاقات قشنگ دیگه تو این خونه برامون افتاده که تو کامنتهای بعدی حتما میگم
فقط اینکه من خونه ۳ خوابه میخواستم ولی خدا خونه مستر دار و همچنین با یک آشپزخونه پنهان هم اشانتیون روش گذاشت وقتی دید ما نا امید نشدیم از درگاهش
خدایا بی نهایت سپاسگزارم ازت🙏
ویوی خونه ما رو به کوه دراک ، اونایی که شیراز زندگی میکنن میدونن، ما هم به کوه هم به کمربندی مشرف هستیم و اصلا هیچ ساختمانی در دید ما نیست، هر کسی که خونمون میاد فقط میخواد بشینه پای پنجره و منظره قشنگ بیرون و نگاه کنه ، الانم که بهاااار دیگه عالیه عالی
اینم داستان سپردن خونه به خدا که شاهکار کرد برامون
خدایا چی بگم از بزرگیت که سپاسگزاری خیلی کمه براش🙏🙏🙏


2

به نام خدای مهربان
سلام به همه دوستان عزیزم
امروز یک اردیبهشت ۴۰۴ ظهر بعد از رسوندن دخترم به مدرسه رفتم نون بگیرم آخرای پختش بود ولی بمن نرسید یه آقایی ۳ تا میخاست یکیشو بمن داد و هر کاری کردم پولشو قبول نکرد گفت مهمون خدایی
اومدم تو ماشین اشکم در اومد از حرفش تا حالا کسی بمن نگفته بود مهمون خدایی، بارها نون رایگان گرفتم همش میگفتن صلواتیه امروز آقای عزیز گفتن شما مهمون خدایی
و این ایمانم رو بیشتر کرد و نشونه ی اینه که در مسیرم.
خدایا شکرت


1

باسلامی به عطر بوی گلهای بهاری خدمت استادعزیزم ومریم جان وهم خانواده ایهای عزیزم
یه اتفاق جالبی همین چند روز پیش برام پیش اومدبه خدا سپردمش .وچه عالی همه چیو برام ردیف کرد
یه کار اداری داشتیم وقراربود بریم شیراز از اونورم یکی از بستگانمون هم که چند بار اومده بودند پیشمون اصرار میکردن بریم خونشون وچون خونه نو هم خریده بودن دوست داشتیم بریم کادو خونشونم بدیم هفته پیش تماس گرفتم کجایید گفتند این مدت همش مسافرت بودیم اومدیم خونه جایی نمیریم منم گفتم هفته دیگه میایم پیشتون خیلی خوشحال شدند جمعه صبح راه افتادیم پیام دادم مهمون میخواین ماداریم میایم جواب ندادن همسرم گفت زنگ بزن شاید پیامو ندیدن البته شب قبلم گفت زنگ بزن ولی دلم اصلا نمیخواست زنگ بزنم وتو راه زنگ زدم گفتن بله یه کاری برامون پیش اومده اومدیم شهرمون چرا رودتر نگفتین منم گفتم اون هفته گفتم میایم دیگه خیالم جمع بود حق با شماست بازم باید زنگ میزدم ولی اشکال نداره از اونورم دختر برادر همسرمم که اصرار داشت بیاین خونمون اونم مادرش حالش بد میشه اونم میره شهر خودشون.
اولش خیلی ناراحت شدم نجواها شروع کردن به وسوسه که تو که گفته بودی واین حرفای همیشگیش ولی من هی سعی میکردم اجازه ندم وباهاش مبارزه میکردم ومیگفتم خدایا کمک کن فکر بد نکنم چند دقیقه بعد خانمه زنگ زنگ شرمنده ما اومدیم وهمسرم خورده زمین نمیتونیم بیایم ولی برید خونه پسرم هستش اینو که گفت گفتم خدا را شکر خودت با این حرف جلو نجوا رو گرفتی که وسوسه الکی نکنه
باز چند دقیقه بعدش همسرش زنگ زد ببخشید من خوردم زمین ودندم اسیب دیده شما که زنگ زدین اومدیم بیام خونه تا شما برسید ولی دردم زیاده نمیتونم رانندگی کنم ما هم گفتیم مسئله ای نیستو…
خوب حالا دیگه نوبت ایجاد مومنتوم مثبت بود به همسرم گفتم خدا را شکر که نیستند اگه بودن باید از این خونه میرفتیم اون خونه واین سفر هیچ لذتی نداشت
میریم هتل استراحت میکنیم بعد میریم ارامگاه حافظ وسعدی وتا شب میگردیم .گفتم خدایا ما امروز مهمان توایم برامون بهترین ها رو بچین البته دعای سفر استاد رو هم شروع هر سفر میخونم
از روز قبلش اسم هتل پرسپولیس افتاده بود رو زبونم گفتم بریم اونجا دیدیم انگار یکم هزینش زیاده
گفتم اشکال نداره میریم حافظیه حتما اونجا هتل هست سرحوصله هتل پیدا میکنیم
پس نشانو زدیم اومدیم رسیدیم حافظیه پیاده شدیم ازیه اقایی پرسیدیم ارامگاه کجاست روبرو رو نشون داد گفت همینجا خوشحال شدیم گفتیم حالا یه هتل این نزدیکی هست؟پشت سرشو نشون داد گفت اینم هتل بینالمللی هم هست یه فاصله خیلی کمی بود رفتیم سمت هتل دیدم نوشته هتل پرسپولیس یعنی از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم گفتم خدایا شکرت وقتی تو بخوای بچینی چه خوب میچینی ودوست داشتم داد بزنم واز خدا تشکر کنم اخه اینقد راحت هتلو برامون جور کرداونم هتلی که دوست داشتم برم
رفتیم تو رسپشن خیلی گرم سلام علیک کردوقیمتها رو که پرسیدیم گفت شما چقدر میخواین ما گفتیم حالا شما بگین گفتن هر چقدر شما بگید خلاصه توافق شد شبی ۴ تومن واینم یه لطف دیگه .
بعد استراحت رفتیم ارامگاه حافظ خیلی سال پیش رفته بودم حتی شکلش یادمم نمیاومد ولی دلم خیلی میخواست‌
وارد شدیم دیدیم برگه زدن امروز رایگان است دوستان میدونید چه لذتی داره وقتی همه چی اینقد عالی پیش میره فقط چون کارها رو به خدا میسپاریم
همسرم گفت چقدر جالب بهش گفتم منتظر خیلی چیزهای خوب باش اخه من امروز مهمون خدایم.
وای دوستان چه حس روحانی عالی داشت عطر بهارنارنج وگلهای محوطه ویه اهنگ از سروده های حافظ.دیوانه کننده بود.
محوطه رو گشتیم و یه بستنی فالوده خوردیم نشستیم
بعد از دتا دختر جوون که پیشمون نشسته بودن سوال کردم جاهای دیدنی دیگه وتصمیم گرفتیم بریم ارامگاه سعدی‌.
رفتیم واونجا هم گفتن رایگانه و بعد باز دخترارو تو محوطه اونجا دیدیم اینا هم خیلی جالب بودن .
بعدم رفتیم رستوران هفت خوان کلی برنامه شاد داشتن بعد که اونجا هم خیلی خوش گذشت واخر شب باز رفتیم حافظیه وکلی کلی ازحس وحال خوبش استفاده کردیم.
صبح هم بعد صبحونه هتل رفتیم برای کارها مون یه برگش اماده بود گفتن از د پنج شنبه سیستم قطع شده وبشینید تا ببینیم وصل میشه اگه وصل نشد هفته دیگه دوباره باید بیاین شک داشتن به وصل شدنش ولی من ییه ایمان قلبی عجیبی داشتم که کارمون انجام میشه اخه میگفتم خدایا همه کارها رو برام اینقد قشنگ ردیف کردی این کاراصلیمون که بخاطرش اومدیم غیر ممکنه انجام نشه داماد برادر همسرم که کارهای سند وانجام داده بودن هم باهامون بودن گفتن بریم زمینها رنشونتون بدم تا حوصلتونم سر نره ما رفتیم وچون از جاش خوشم نیومد ویکم دور بود خیلی ناراحت وپشیمون شدم ویادم رفت کارها رو به خدا سپرده بودم .سفارش کرده بود تا سیتم وصل شد بهمون خبر بدن .
خلاصه خبر که ندادن ما اومدیم نشستیم وکلی خسته شدیم ولی تومدت هم کامنت دوستانو میخوند گفتم خدایا با کامنت دوستان بهم بگو کارمون ردیف میشه یا نه اول کامنت داداش حمید امیری رو خوندم بعد سعیده جان شهریاری وبهارجان هرسه تا هم دلمو اروم کردن که همه چی ردیف میشه یهو دیدم اقایی که جفتمون نشسته به دوستش میگه کارها خیلی رون انجام میشن اصلا نگران نباش همه چی رو خدا جور میکنه اینم که شنیدم گفتم تموم خدا پیامشو از طریق این بنده هاش بهم رسوند وباز شکر وسپاس وان حس وحالاشو خوب میدونید ومتوجه منظورم میشید
ولی نشستیم سآعت یک شد وخبری نشد گفتن بریدهمکارا پیام دادن دیگه امروز وصل نمیشه ومن اصلا دلم نمیخواست برم چون ایمان داشتم میشه خلاصه با اصرار اومدیم وسوار شدیم یه صد متر نرفته بودیم بوووم گوش زنگ خورد که برگردین سیستم وصل شده وخدای عزیزم نزاشت شکی تو ایمانم ایجاد بشه وکارمونو ردیف کرد خداییییا بی نهایت شکرت که اینقد هوای مارو داری
از تو مسیر برگشتم که نگم که چقدر عالی بود وچادرهای محلی که اتیش درست کرده بودن وکباب واهنگ محلی .
راستی مریم جان تومسیر رفتم یه جا وایستادیم استراحت کنیم بگذریم از زیباییش وچادرها وانگ محلی ودرختای سیب که هنوزم شکوفه هاشون روشون بود عصای موسی رو اونجا دیدم کنار درختا برداشتمش گفتم این عصای موسای مریم جانه .
فقط تنها خواستم که نشد این بود که کاشکی یکی از بچه های سایتو اینجا ببینم که نشد البته بعد گفتم شاید همون دخترا که پیشمون نشسته بودن وسه بار دیگه هم توخیابون وسعدیه دیدیم شاید از بچه. ها بودن ولی حرفی پیش نیومد .
اینقد اتفاقات عال پیش اومد
چی بگم که نگم بهتره اخه چشای خوشگلتون خسته میشه از خوندنش از اون همه زیبایی ولذت وعشق وتوجه الهی وحال خوب که انشالله نصیب همه عزیزان بشه .
هنونطور که ما بعد سالها زندگی به تنهایی دعوت خدا شدیمو کلی لذت بردیم .