سپردن کارها به خداوند - صفحه 4

دسته بندی: معنویت

جواب‌های «عقل‌کل»دسته بندی: معنویتسپردن کارها به خداوند
11

سلام به دوستان عزیزم
دوستان یک سوال به بهم گفته شد بپرسم و اینه که کارهای که تا حالا به خداوند سپردی و به طور معجزه آسا انجام شده و همزمانی ها صورت گرفته رو در زیر این سوال بنویسید تا از اینکه ایمانمان نسبت به سپردن کارها به خداوند وانجام شدنش به نحوه احسن بیشتر بشه ومصداق این آیه قرآن رو که آیا خداوند برای تو کافی نیست بهتر درک کنیم ودیگه این همه زور نزنیم و وا بدیم و کارها رو به کاردون بسپاریم و از گذر عمر لذت ببریم
دوستان مطمنا هر کدوم از ما از سپردن کارها به خداوند مثالهای داریم حتی مثالهای کوچک رو هم بنویسید مثل پیدا کردن یک آدرس مثل کمک گرفتن برای بردن یک بازی منچ و خیلی مثالهای بزرگتر یا برنده شدن در یک قرعه کشی
اگه هر کدوم از ما آگاهانه مثالی از کمک خداوند در زندگی روزانه بزنیم چه کولاکی میشه برای قدرتمند کردن این باور عالی و توحیدی

قبلا از تمام دوستان عزیزم که در جواب دادن به این سوال من و تمام دوستان را همراهی میکنن سپاسگزارم

نمایش:  به ترتیب تاریخ   |  به ترتیب امتیاز   
5

واگذاری امورات به خداوند ،
یعنی دیدن زندگی و احساس کردنِ روزها و شب ها و لَمس کردنِ لحظه ها ، از دیدگاهِ یک موجودِ برترِ درونی.

هر کدام از ما دو نفر هستیم
یکی خودمان
دیگری منِ درونمان یا خدای درون
باید یک هماهنگی و یک تعادل بین این دو باشد
وقتی هماهنگی به اوج می رسد
یعنی شما کارها را به خدا و ذات واگذار کرده ای
چه بسا کسی باشد که سالهایِ سال از صبح تا شب ، در مشاغل سخت کار می کند ، اما انگیزه ندارد چند روز برای این هماهنگی خود و منبع ، تلاش کند
هر چقدر آن هماهنگی بیشتر باشد
کارهای ما راحت تر می شود
تمام غم ها ، چالش ها ، سختی ها ، فکرها، استرس ها ، بیماری ها ، محصولِ برقرار نکردنِ آن هماهنگی است.

منبع یا خُدای درون ، چه بازتاب و انعکاس و تصویری از تو دارد ؟؟؟

همه چیز به نفعِ من است
جهان فقط زیبایی و فراوانیِ بی انتهاست
آب و خاک و نعمت ها بی انتهاست
حالت طبیعیِ من همیشه سلامتی است
هر اتفاقی به نفعِ من است
من در ابدیت سیر می کنم
من خوشبخت زاده شدم
خوشبخت هستم
و خوشبخت خواهم ماند
هر روز کارها و امورات به بهترین حالتِ خودش انجام می شود
وجود درختان بی انتهاست
وجود فرصت ها بی نهایت است
هوا بی انتهاست
انرژی بی نهایت است
منبع ، وصل است به دنیایی از بی نهایت
و اگر ما همیشه ذهنیتِ خود را بر این بی نهایت ها آموزش و پرورش دهیم ،
آن گاه سادگیِ جهان را مشاهده خواهیم کرد
و احساس خوبی به تو دست پیدا می‌کند .

اما دیدگاه خود تو چیست ؟
دیدگاه ذهنی که هیچ محافظی ندارد
و ارتباطی با منبع ندارد و مدام درگیر اطرافیان و باور جامعه است و تا جایی که خود را به نابودی می‌کشاند ، چیست ؟
همان دیدگاه‌هایی که در واقع ترمزهای درون توست
آن دیدگاه‌هایی که در واقع پاشنه‌های آشیل توست
همان دیدگاه‌هایی که از گذشتگان به ارث برده‌ایم
دیدگاه‌هایی که در واقع متعلق به ما نیست
از دیگران جمع آوری کرده‌ایم
و این دیگر به انتخاب ما بستگی دارد که از صبح تا شب در تلاش باشیم که ازچه نوع دیدگاه‌هایی وارد این زندگی شویم

برای اینکه ما کارها را به خدا واگذار کنیم
باید بیشتر عادت کنیم به دیدگاه‌های که از ذات سرچشمه می‌گیرد
باید بیشتر تلاش کنیم که فرکانس خود را روی فرکانس
دیدگاه هایی که از آن حِسِ خوب زاده می شود ، تنظیم و تطبیق دهیم
هرجا عامل منفی آمد
به خود بگویید که این متعلق به تاریخ زندگی من نیست
آنچه که شناسنامه یِ من است
آنچه که ویژگیِ من است
آنچه که خصوصیت من است
آنچه که تاریخچه یِ من است
دیدگاه‌های ذهن الهی است ، که به میزان بی‌نهایت در دسترس من است.

خداوند و انبارهایِ بی‌انتهایش به میزان بی‌نهایت و نامحدود در دسترس من است
پس چرا دست به گریبان ترس شوم
و نابغه آن است که آگاهی‌های ذهن الهی را بر آگاهی‌های ذهن خود پیشی دهد
نابغه آن است که بر آگاهی‌های الهی عادت کند
نابغه آن است که هر فکری و هر ذهنیتی که از او بلند می‌شود را قبول نکند و تطبیق دهد که آیا این آگاهی‌ها مربوط به ذهن خود و جامعه است ، یا مربوط به ذهن الهی.

این وظیفه توست که دنیا را بی‌انتها و نامحدود
نعمت‌ها را بی‌انتها و نامحدود ببینی
و این دُرُست است .
و اگر دنیا را ترس و قحطی و محدودیت هم ببینی
باز هم دُرست است.
در هر صورت این تو هستی که دنیای خود را می‌سازی
و نه اینکه ، دنیا تو را بسازد
و میزان و ظرفیتِ جهان ، به میزان چشم اندازهای توست.

اینکه چقدر ثروت در جهان وجود دارد
به چشم اندازهای تو بستگی دارد
پس ما باید سعی کنیم دست به دامن آگاهی‌های ذهن الهی باشیم
جهان را و پیرامون خود را و قلمرو خود را و حواشی خود را از زاویه یِ چشم الهی نظاره‌گر باشیم

و ما باید تلاش کنیم تا ذهن الهی حاکم باشد
حکومت را به ذهن الهی
حکومت را به اندیشه‌هایی که احساس خوبی از آنها زاییده می‌شود ، واگذار کنیم.

ذهن همیشه همه چیز را کمبود می‌بیند
همیشه غرق در ترس‌های آینده
و غرق در غم‌های گذشته است
و ما باید هوشیار باشیم و ما باید باهوش باشیم
که را با ذات تنظیم کنیم و عیار خود را با آهنگ ذات بالا ببریم.

به هرجا که به هر دلیلی غمگین شدید
هرجا که به هر دلیلی دچار ترس شدید
به هیچ وجه به این غم و این ترس اعتنایی نکنید
این‌ها فقط محصول ذهن هستند
این ترس و این غم را جدی نگیرید
و در چرخه یِ آن نیفتید
به خود یادآوری کنید که این‌ها فقط و فقط محصولات ذهن هستند
ولی من با ذهن الهی سر و کار دارم
ولی اصل و اساس من ذهن الهی ست

واگذاری کارها به خداوند
یعنی اینکه من تلاش می‌کنم
و این تلاش و این انگیزه و این نیرو و انرژی که در من جاریست ، در واقع همان وجود خداوند است
و این تلاش من در واقع خود اوست
و هر نَفَسی که دمیده می‌شود ، در واقع خود اوست
و هر قدمی که برداشته می‌شود ، در واقع خود اوست
و هر نگاهی که انجام می‌شود ، در واقع خود اوست
و هر اقدامی که صورت می‌گیرد ، در واقع خود اوست
پس ما چه کاره‌ایم ؟
در واقع ما خود او هستیم
و به میزانی که این را بپذیریم
می‌توانیم درک کنیم که واگذاردن اُمور به خداوند یعنی چه
و در واقع نباید گفت که من تلاشم را می‌کنم
و نتیجه را به خدا واگذار می‌کنم
بلکه همان تلاش هم ، خودِ اوست
ونتیجه همین اکنون است
در همین جایی که هستم نتیجه است
با همین دستاوردهایی که وجود دارد بهترین نتیجه است
در همین جایگاه و همین مکان و همین اوضاعی که هستم بهترین است

بازی زندگی درهمین است
فقط همین لحظه می‌تواند ، فریادرس تو باشد
فقط همین لحظه می‌تواند ، یاری گر و درمانگر تو باشد نه گذشته و نه آینده
و تنها قدردانستن همین لحظه است که آرامش برای تو معنا می‌شود
و تنها در همین لحظه است که می‌توان با خداوند به صورت زنده ارتباط برقرار کرد
وقتی که سری به طبیعت می‌زنیم
مشاهده می‌کنیم که تمام عناصر طبیعت ، در همین لحظه هستند ، در آغوش و متمرکز به پیرامون و قلمرو خود هستند و به همین لحاظ است که
در طبیعت تنها رنگ آرامش دیده می‌شود
و وقتی که در همین لحظه هستی ، تو خود را در آغوش خدا رها کرده ای وقتی که مدام ذهن خود را درگیر این می‌کنی که با کسب این عناصر در آینده احساسم بهتر می شود و احساس خوب خود را مخفی می کنی و آن را موکول می کنی به زمان و مکان دیگر ،
و تنها در همین لحظه است که خداوند احساس می‌شود
نه در گذشته و نه در آینده
و اگر زمان خود را به همین لحظه موکول کنیم
و به همین لحظه اختصاص دهیم
بهتر می‌توانیم با منبع خویش ارتباط برقرار کنیم
و بهتر می‌توانیم درک کنیم که چگونه خود را به او واگذاریم

در واقع همه چیز به خدا سپرده شده است
و آنجایی که ما دخالت می‌کنیم
و خود می‌خواهیم همه کاره شویم ، مقاومت‌ها پیش می‌آید. تنفسی که در ما صورت می‌گیرد
تحرکی که در ما صورت می‌گیرد
واکنش‌هایی که در بدن ما صورت می‌گیرد
وبازدمی که در ما صورت می‌گیرد
همه به او سپرده شده است
و به هیچ وجه ما دستی در این قضیه نداریم
اگر صحبت از بیماری می‌شود
صحبت از غم می‌شود
صحبت از کمبود و فقر می‌شود
صحبت از جنگ و خونریزی می‌شود
صحبت از این عوامل منفی می‌شود
به آن دلیل است که ما فکر می‌کنیم که خود انسان در حال انجام دادن کارهاست
چقدر راحت می‌شود که خود را رها کنیم
یک واسطه‌ای چون خداوند برای انجام امورات قرار دهیم
خدا با چه ابزاری کارها و امورات ما را انجام می‌دهد
ابزاری که در دست خداست ، افکار و باورهای ماست

در نهایت آنچه که شما را رو به راه می‌کند
آنچه را که شما را تنظیم مجدد می‌کند
همین در لحظه بودن و نگاه کردن به این لحظه است
و در لحظه بودن ، انرژی که از شما رفته است به شما باز می‌گرداند
و بدین دستور ما می‌توانیم وابسته به چیزی شویم
که دائم با ماست .
ما می‌توانیم وابسته به منبع خویشتن شویم
ما می‌توانیم وابسته به ذات شویم
و وقتی که وابسته به ذات شویم
می توانیم کارها را در سطح ذهنی به او واگذاریم

هیچ منبعی برای وابستگی ، مثلِ خودت نیست
و اگر این قضیه را یاد بگیری
آن وقت می فهمی که سپردن کار به خدا یعنی چه

عیار باید بالا برود ، تا بتوانیم درک کنیم مسیر واگذاری کارها به خداوند را .
ما نه نیاز به تایید کسی داریم
و نه نیاز داریم که کسی را تایید کنیم
ما فقط نیاز است که مهر تایید را بر خویشتن بزنیم
و اینگونه مهر تایید را بر خداوند زده ایم .


5

سلام بچه ها
میخوام تجربه ها سفر اخیرم که تنهایی رفتم و کمپ زدم بگم
من با 4 تا سوال به این کمپ تنهایی به اخلمد رفتم
اولین نشانه خوبی که برام رخ داد از من ورودی نگرفتن اقاهه گفت تنهایی؟ گفتم بله گفت بنداز از اونور برو نمیخواد پول بدی گفتم فاطمه مهمان خدا شدی اینجا برو لذت ببر
بعدش سمت دیواره های صخره نوردی نگه داشتم تا صبحانه بخورم و مسیر صعود افراد رو ببینم که همینطوری هم شد
بعد از صبحانه رفتم سمت ابشار سوم بی نهایت جمعیت بود کلی ماشین ، اون همه ادم اونجا چیکار می کردن ؟ همین طور می رفتم تا گفتم خدایا کجا پارک کنم؟ اینجا وجب به وجب ماشین گذاشتن ؟
کمی بعدتر یه تابلو دیدم نوشته پارکینگ رفتم و خود مسئول اونجا ماشین منو رفت کنار یه درخت و زیر سایه پارک کرد و گفتم خدایا شکرت
دمت گرم اینقدر عالی چیدی برام ماشینم کل روز زیر سایه می مونه کوله رو بستم و راهی ابشار شدم
توی مسیر ابشار یهو یه نفر صدام زد خانم مهندس این کوله زیاد سنگین نیست برای شما ؟ نگاه کردم دیدم یه آقایی هستن فهمیدم از فالور هام هست یکم خوش و بش کردیم و گفتم نه یه چند تا سوال تخصصی پرسید و بعد خداحافظی کردم
و خدا رو سپاس گزار بودم که اینجا هم آدم ها منو شناختن و این همزمانی رخ داد
کمی جلو رفتم از یه خانمی مقدار کمی گیلاس خریدم و رفتم به سمت آبشار
غالبا ادم ها ابسار اول و دوم می مونن ولی من رفتم خیلی بالاتر
اول میخواستم توی فضایی که بهش میگن پناهگاه بمونم و یه تخت اجاره کنم اتفاقا قیمت پرسدیم و کوله ام رو پایین گرفتم
ولی دیدم صدای اهنگ زیاده و مدام قراره اینجا بزنن و برقصن و فضا فضای دیگری هست و برای کاری که من با اون هدف اومدم اینجا نمیشه موند
سفارش شامم بهشون دادم و یک پتو گرفتم و رفتم بالاتر اونجا اتراق کردم زیر یک صخره بزرگ
چادرم زدم و شب رو اونجا تنها گذروندم یک تجربه بینظیر که فهمیدم توی این یک سالی که با استاد عباس منش اشنا شدم چقدر تغییر کرده شخصیتم چقدر قوی تر شدم چقدر کنترل ذهنم عالی شده و خدای من بزرگ شده
تا نزدیک سحر به دو تا از سوال هام واضح و شفاف رسیدم که مو لا درز الهام اش نمیشد

خیلی نگران بودم موقعی که داشتم می رفتم چجوری با اینهمه شلوغی و ماشین برگردم به خودم گفتم شاید بهتر باشه دو شب کمپ بزنم تا این ماشین ها برن و من بتونم راحت بیام بیرون
موقع رفتن به اخلمد بی نهایت ماشین بود و نگران بودم از برگشت مسیر و خدا جوری مسیر چید که سر صبحی یه بارون شدید گرفت اما کمپ من زیر دامنه کوه بود و خیس نشد بارون خیلی شدید بود و من کمپ جمع کردم و برگشتم پایین، هیچ کسی توی مسیر نبود خلوت توی مسیر فقط من بودم و نم نم ریز بارون و مسیر سنگ فرش و کوه های عظیم و کوچه باغ های زیبا
ساعت 5 صبح بود همگی خواب بودن و با اومدن بارون به جایی پناه بوده بودند، منم همین طور اومدم پایین تا اینکه قبل ساعت 6 صبح راحت رسیدم به پارکینگی که ماشین پارک کرده بودم کاملا اتفاقی اون پارکینگ پیدا کردم و هیچ کسی توی کوچه ها نبود ماشین برداشتم و از مسیری که تعیین شده بود از روستا خارج شدم تنها ماشین من بود توی اون ساعت که داشتم خارج میشدم بعد رسیدم به دامنه کوه ها و کلی زیبایی عجیب و غریب و ابشار های ریز و باغات زیبا دیدم که توجه هیچ کسی بهشون جلب نشده بود
موقع رانندگی قلبم باز شده بود که ببین خدا فهمید من با اینهمه ماشین اینجا نگران راه خروجم و جوری برنامه منو چید که هیچ کسی نه توی مسیر تریل بود نه توی مسیر رانندگی و توی مسیرم اینقدر زیبایی بود که با خیال راحت هر جا دلم میخواست میزدم کنار و ماشین نگه می داشتم و به اون فضا می رفتم


5

به نام خداوند بزرگ و وهاب
مینویسم برای کنترل ذهن
سلام استاد جانم حال شما؟؟
سلام به همه ی بچه های گل سایت که با نوشتن نتایج زیباشون باعث میشه که ما کیف کنیم و ایمان و باور هامون قوی تر بشه و اینا نتیجه عمل کردن آگاهانه به قوانین ثابت هست

جمعه که رفته بودیم بیرون و بعد داشتیم برمیگشتیم خونه ساعت ۱۲ شب اینا بود به بابام گفتم که بقیه راه رو بده من بشینم ، گفت نه الان نمیشه و اینا منم بدون اینکه کوچیک ترین مقاومتی بکنم گفتم باشه ، حالا چه اتفاقی افتاد؟؟؟؟
جلوتر یه ماشین بد پیچیت جلومون که بابام تونست کنترل کنه ، ولی اگه من بودم نمیدونستم که میتونم کنترل کنم یا نه
میخوام اینو بگم که خدای من در بعد زمان و مکان نیست و چون میدونست اینجوری من رو هدایت کرد ، یعنی اگر من قانون رو نمیدونستم و مقاومت میکردم واقعا معلوم نبود چی میشد
من یاد گرفتم که رها باشم یاد گرفتم که تسلیم باشم ، یاد گرفتم که مقاومتی نکنم چون خدا خیلی واضح با من حرف میزنه
حالا اینجا که ۱۲ شب بود شب قبلش ۲ شب به من ماشین داد!!!!!
بخاطر اینکه میگم هدایت های خدا واضح هست خیلی واضحم هست
خدایاااااااااا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت

به قول استاد اشکال از فرستنده نیست ، هیچوقت اشکال از گیرنده هست ، اشکال از ماعه همیشه ، وقتی من قانون رو نمیدونم یا درست درک نمیکنم یا عمل نمیکنم مطابقا نتیجه هم دلخواه من نیست
پس خدایا کمکم کن که بتونم خب و عالی ((با اصل بهبود گرایی)) ذهنم رو کنترل کنم مخصوصا در مواقع ای که خیلی شدید نیاز هست که کنترل کنم
کمکم کن تا توی هرشرایطی روی اصول خودم ، روی قوانین ثابت بمونم که مثل نفس کشیدن برام مهم و حیاتی هستن
خدایا کمکم کن که من بهت محتاجم شدید و زیادددددددددددددد :)))))))
این جهان هم خوب داره هم بد ، این انتخاب من هست که کدوم رو برای خودم جذب کنم
من این رو باور کردم که هرچیزی باید به ساده ترین شکل ممکن رقم بخوره و خیلی زیاد به این باور دارم بهش یقین دارم
همین امشب داشتم با خودم تکرار میکردم که هرجیزی باید به سادگی رقم بخوره ، ولی اگه چیزی داره سخت پیش میره ، بجای اینکه بیایم زور بزنیم ببینم کجای کار ایراد ، کجای کار ما ایراد داره
چون ما مسئول صددر صد زندگی مون هستیم اگه توی زندگی ما کوچیک ترین اتفاق هم بیوفته چه خوب چه بد ما خلقش کردیم ما
و خلاصه بر طبق این باور خیلی حواسم هست که هرجیزی به سادگی پیش بره و اگه یجایی داره نادرست پیش میره بجای اینکه زور بزنم با تقلا کنم بشینم ببینم کجای فرکانسم ایراد داره
حتی توی یک جایی خوندم که توی فیزیک ، ذرات تمایل دارن تا ساده ترین راه رو انتحاب کنن
یعنی این سادگی رو توی هر جنبه ای توی جهان میشه دید چون این شیوه طبیعی زندگی هست
که تنها و تنها با آگاهانه عمل کردن به قوانین ثابت به وجود میاد
این رو هی به خودم یادآوری میکنم که عمل کنم که عمل کنم چون به قول استاد جهان به حرف های ما نگاه نمیکنه
فرکانس ، فرکانس های ما هست که خلق میکنه نتایج رو تمام.
این رو هی به خودم میگم که عمل کنم که فقط حرف نزنم آگاهانه عمل کنم ، که یکی از نتایجم رو این بالا گفتم الان
انقدرررررررررر نتایج دارم که توحیدی هستن واقعا

خداجونم خیلی دوست دارم ، شکرت که دارمت و درست درکت کردم خدای من شکرت که قوانین ثابت رو دارم و میدونم و سعی میکنم که بهتر و بیشتر درک شون کنم شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت
خدای من شکرت که توی این سایت هستم آخه خدای من چطوری میتونم شکرگزارت باشم برای این؟؟؟؟
برای اینکه قوانین رو میدونم و درک کردم ، هرچقدر که بهش عمل کنم به همون اندازه نتیجه میگیرم تمام.
اینا ، اینا فقط حرف نیست واقعیته اینا باید بهشت عمل بشه در ، عمل :)
اینو مینویسم برای خودم که یادم باشه دارم عمل میکنم تا بگم هروقت عمل کردی نتیجه بی نظیر تر از حد تصورت بوده
من آگاهانه سعی میکنم در عمل ، مقاومت نداشته باشم در مورد هدایت های خداوند
ایده هارو در عمل اجرا کنم به قول دوست عزیزمون بدون حساب و کتاب
گوش به زنگ هدایت های خدا باشم که خیلی راحت و واضح دریافتش میکنم
و کانون توجه م رو آگاهانه بزارم روی زیبایی
ذهنم رو کنترل کنم
ورودی هامو کنترل
احساسم رو خوب نگه دارم خیلی راحتا ، بدون زور زدن یا تقلا کافیه بیام توی سایت دیگه تمومه :))))
و….
درک اینکه اینا چقدررررررر اهمیت داره خیلی به ما کمک میکنه تا کنترل شون کنیم تا واقعا عمل کنیم
من قید هرچی رو میزنم برای احساس خوبم برای کنترل ذهنم برای ورودی های مناسبم
برای عمل به قوانین ثابت ، چون عمل کردن به قوانین باید مثل نفس کشیدن باشه برام همینقدر مهم و ضروری

خلاصه که خیلی دمت گرم و خیلی دوست دارم خداوندم خیلیییییییییییییییی زیادددددددددددددد
شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت
ازت میخوام که هدایتم کنی ، ازت میخوام که من رو ثابت قدم نگه داری ازت میخوام که کمکم کنی توی هرجتبه ای هرجایی
خدایا خودت میدونی من بلد نیستم من بدون تو هیچم میدونم که هرجایی در زمان و مکان مناسب دستانت رو برام میفرستی جواب هارو بهم میدی
میدونم چون ، من بدون هدایت تو هیچم چون من کوچیکتم چون من محتاجتم شدیددددددا
خلاصه که این بنده ی خوشگلت :) خیلی دست داره و تماما سوی نیازش به سمت تو هست
تنها تورو میپرستم و تنها از تو یاری میجویم

الان یه چیز دیگه یادم اومد
پنج شنبه رفته بودیم بیرون ، به خداوندم گفتم خدایا میخوام که بهم خوش بگذره چجوری شو نمیدونم تو بهتر منو میشناسی
خلاصه بعد که رفتیم ، حالا بماند که کلیییییییی خوش گذشت :)
یه جا گفتم خدایا برم ببینم دوچرخه داره؟؟ خیلی واضح گفت آره برو
رفتم دیدم اون تعدادی که ما میخواییم رو نداره ، یزره موندیم که چیکار کنیم نه کنیم ، دیدیم ینفر دیگه از اون مدل دوچرخه ای که ما می‌خواستیم رو آورد و گفت تایم من تموم شد
((اونجا دوچرخه رو اجاره میدن یک ساعت))
در همزمانی عالی بود ، همونجا با ذوق داشتم میگفتم خدایا شکرت خدایا شکرت چون قطعا این کار خدا بود ، اگه من قرار بود با عقل خودم و زمان بندی خودم برم هیچوقت اون چیزی که میخواستم نمیشد اما من سپردمش به خدا و دیگه نتیجه رو عالی وتموم شده میدونستم:)))))))))

خدایا خیلی دوست دارم خیلی زیاد :))
این رو نوشتم برای کنترل ذهن که خیلی کمکم کرد
خداجونم دوست دارم :*)

استاد عاشقتم
بچه ها خیلی دوستون دارما

در پناه الله جانِ جانان ، چون جز اون پناهی نیست :)
عاشقتم خداوندم
به امید خودت دلبر جاننننننننن :)


5

میخوام امروز از سپردن کارهام به خدا بگم. کارهای موچیک روزمره هم به نظر من بسیار ارزش دارند
از صبح که بیدار شدم نتونستم به هیچ روشی با هیچکدوم از اعضای خانواده م توی ایران تماس بگیرم.چند ساعت گذشت و عجیب ارامش داشتم. مطمین بودم همگی در امن و امان هستند و خدا مراقبشونه و فقط اینترنتاشون قطعه. حتی زمانی که با شماره مستقیم خونه شون تماس گرفتم و کسی گوشی رو برنداشت به هم نریختم و سپردم به خودش. چنددقیقه بعد برادرم با موبایلش بهم زنگ زد و گفت نگرانشون نشیم چون خونه نیستند و اینترنت همه قطعه.
یا همین چند دقیقه پیش که همسرم بیرون بود و من از خدا خواستم بهش یاداوری کنه برام نرم کننده ی مو بگیره. و دیدم با درخواستایی که دادم از در وارد شد. از بادمجون هایی که وقتی خریدیم و سرخشون کردم و گذاشتم فریزر تلخ بودند. و الان گفتم ای کاش حالا که ریختمشون توی خورشت بد طعم نکنند خورش رو . و دیدم اصلا تلخی ندارند


4

به نام یگانه مهربان
من مهر ۱۴۰۲ با استاد اشنا شدم و حدودا ۳ ماه بعد ازدواج کردم (اولین دستاوردم)
و ۱۴ فروردین ۱۴۰۴ هم عروسی کردیم .
من در طول این مدت بارها دست خداوند رو دیدم که چقدر کارهای منو راحت و به بهترین شکل جلو برد .
چند مورد رو اینجا ذکر می کنم
●در مورد جهازم
هی ما می رفتیم وسیله می دیدیم ولی پول نداشتیم بخریم،وام ازدواجمون هم به یک مشکل جدی برخورده بود و ما تو یه بانکی ثبت نام کرده بودیم که خیلی دیر وام می داد و ما به شدت مستاصل شده بودیم راجب وام .
تا اینکه من گفتم خدایا خودت جهاز منو جور کن و این جمله تاکیدی رو نوشتم :
\”خداوند به طور معجزه اسایی جهیزیه منو فراهم می کنه\”
و در همین حین هدایت شدم به کامنت دوست عزیز اقای مجیدعزیزی پیر دوستی
که ایشون گفته بود من هر روز ۳ بار با صدای بلند تکرار کردم باورهامو و درها با سرعت برام باز شدند و منم تصمیم گرفتم همین کار بکنم و هر روز ۳ بار هر بار ۳ مرتبه تکرار می کردم \”خداوند به طور معجزه اسایی جهیزیه منو فراهم می کنه\”
دوستان عزیزم بعد از ۲ یا ۳ روز خداوند قدم به قدم منو هدایت کرد که پیگیر وام باشم (در حالیکه کلا من به وام فکر نمی کردم و گفتم خداوند خودش جهیزیه منو فراهم می کنه)
باورتون نمیشه کاری که ۸ ماه بود به تعویق افتاده بود در عرض ۴۵ روز پول به حساب ما اومد و با اون پول به لطف الله من جهازم رو خریدم و همسرم ماشینش رو عوض کرد و خواهرم که خونه خریده بود یه مقداری هم به اون قرض دادیم
و من در عجب بودم در مسیر رسیدن به خواسته ام من قدم بر نمی داشتم ،سُر می خوردم انقدر که سریع بود و روان بود و راحت .
چند اتفاق دیگه هم هست تو کامنت های بعدی میام میگم انشالله


4

به نام خدا
سلام به استاد عزیز و همه دوستان همسفر تو این سایت الهی
من میخوام یه تجربه از سپردن کارها به خدا رو بگم
حدود ۵ سال پیش من و همسرم قصد کردیم خونه بخریم و این خواسته ما زمانی بود که تازه اون بیماری تو جهان شیوع پیدا کرده بود و در واقع همه چیز رو از دید اکثریت تحت تاثیر قرار داده بود
همسرم خیلی تردید داشت برای خرید اما من یکسره به خودم میگفتم خدا ردیف میکنه
و دقیقا از شروع اقدام من و همسرم برای دیدن خونه مورد نظر تا بستن قرار داد همه اش ۳ روز طول کشید و اینقدر هدایتی خونه ای که خریدیم برای ما ردیف شد که اصلا فکر نمی‌کردیم به این آسونی خونه بخریم خونه دقیقا همون چیزی بود که یکسره درخواست داده بودم و جالب این جاست همون موقع که ما خرید زدیم دقیقا دو ماه بعد قیمت خونه چند برابر شد تو محله مون
و خدا اینقدر زیبا چید کنار هم و این خونه چنان برکتی داشت برای ما که خودمون شگفت زده شدیم
هر بار یاد اون ۳ روز میفتم کلی شکرگزاری میکنم که اینقدر راحت خدا انجام داد و همه چیز رو ردیف کرد
خدایا شکرت


4

به نام خداوند بخشنده و مهربان
من میخوام ازتجربیاتم در مورد توکل به خداوند رو بهتون عرض کنم
سال پیش مرداد ماه وقت اجاره خونه تموم شده بود و باید تا آخر ماه تحویل میدادم،اواخر تیر ماه بود ولی من هیچ موردی فعلا پیدا نکرده بودم ،شرکت ما مرخصی هامون و بصورت یکجا میده،یعنی یبار اواخر تیر ماه و یکبار اواخر آذر ماه هر کدوم به مدت یک هفته الی ده روز…. که من مرخصیمو رفته بودم شهرستان
به من یه هفته مرخصی داده بودن ولی کارفرمام به همکارمون گفته بود که به من زنگ بزنه تا چند روز دیگه هم بمونم ولی ایشون یادش رفته بود(که قطعا خواست خدا بود)و من زودتر از اتمام مرخصیم برگشتم بدون اینکه بدونم و وقتی اومدم شرکت جریانو فهمیدم ولی گفتم حتما خیری توش هست…
من چندتا املاکی رفته بودم ولی همشون گفتن اطلاع میدیم که خبری نبود و من سپرده بودم به خدای مهربونم
دقیقا فردای همون روز که از شهرستان برگشتم نزدیکای ظهر هدایت شدم به برنامه دیوار که همون لحظه یه مورد مناسب دیدم همون عصرش هماهنگ شدم رفتم خونه رو دیدم و بیعانه زدم
اثاثیه خونه نداشتم(بجز یدونه یخچال و چنا چیز کوچیک،چون قبلا دونفر بودیم از هم اتاقیم جدا شده بودم)به خداقسم تک به تک وسایلا طوری فراهم شد که فقط میگفتم خدایا شکرت..مثلا مستاجر قبلی خونه گفت من اجاق گازمو میخام بفروشم (کاملا نو و تمیز بود)با یه قیمت خیلی پایین داد بهم. فرش ها رو مامان دوستم یه هفته قبل اسباب کشیم گفت ما خریدیم بصورت اقساطی ولی میخوایم بفروشیم با یه شرایط عالی من برداشتم و..

یه تجربه دیگه ام اینکه چند ماه پیش که تهران بودم میخواستم برگردم تبریز،بجای پایانه بیهقی رفته بودم آزادی…
تارسیدم ساعت یه ربع به یک بود که مسئول پایانه گفت اشتباه اومدی ساعت حرکت اتوبوسم 1 بود و من بخدا قسم بدون کوچکتریم استرسی تو دلم گفتم خدایا خودت حلش کن
که اون آقا(خدا خیرش بده)با پایانه یهقی تماس گرفت و شماره راننده رو گرفت و ازش خواهش کرد بیاد از آزادی منم برداره
و بهم یه آدرس داد که چند دیغه پیاده روی داشت گفت اونجا منتظر بمون
من اونجا وایسادم و هر لحظه اتوبوس ها رد میشدن باور کنید من اصلا نمیدونسم کدوم اتوبوس هستش که راننده از اون سمت بوق زد و دست تکون داد گفت الان دور میزنم و میام خیلی هم با احترام سوارم کرد…
و صدها کاردیگه که خدا همیشه واسم انجام داده و میده
توکل یعنی سپردن به خدا و رها کردن بدون ذره ای ترس و نگرانی….


4

به نام خدای همه کاره
دوستان ما به مغازه داریم توی شهر خودمون و
ما توی شهری دیگه سکونت داریم
یه مستاجر توی مغازمون به مدت سه ساله که هست و خوش حساب نیست و هرسال با خوش زبونی و کلک دوباره تمدید کرده
ولی ما امسال دیگه نمی‌خوایم دوباره جولش رو بخوریم
اونم حاضر به تخلیه نبود و مدت سه ماه هست که اصلا نه جواب تلفن میداد نه اجاره بها
به هر حال دیشب همسرم گفت باید شکایتش کنم و حکم تخلیه بگیرم
من بهش گفتم چرا راه خودت رو دور می کنی
برو از خدا بخواه سریع کارت انجام میده
اونم رفت توی دفترش و خواسته اش رو به خدا گفت و با یقین گفت درست میشه
به دو ساعت نکشید طرف توی واتساپ پیام داد
و همسرم بهش گفت باید تخلیه کنه
و بعد از کمی التماس
قبول کرد تا آخر ماه خالی کنه
به همین راحتی
وقتی که کارها رو به خدا بسپاری و رها کنی
به آسانی انجام میشه
وگرنه باید لقمه رو دور سرت بپیچونی و با سخنی بخوری
در پناه نور و عشق خدا باشید.


4

سلام دوستان خوبم

من یه گوشی داشتم که خیلی وقته گمش کرده بودم چون وقتی هشت ماه پیش گوشی جدید خریدم این گوشی رو دادم به پسرم که باهاش بازی کنه پسرم هم یک ماهی باهاش بازی کرد و گوشی رو کم کرد
تا الان هفت ماهی بود که گوشی گم بود و من چون متر و مدارکم رو پیدا کرده بودم ایمانم نسبت به سپردن کارها به خداوند بیشتر شده بود و از خدا درخواست کردم که گوشی رو هم پیدا کنم
تا قبل از این اصلا قید گوشی رو زده بودم چون اصلا کسی نمی‌دانست گوشی توی خونه است یا بیرون از خونه جا گذاشتن بچه ها
ولی وقتی کار سپرده شد به خدا و حل شد
اصلا باورم نمیشد گوشی توی خونه باشه
امروز داشتم دنبال شارژر گوشیم می‌گشتم که یه دفعه گوشی رو
رو کف اتاق بچه ها جلوی چشمم دیدم باورم نمیشد
تا این حد جلوی چشم باشه و من نبینم

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید

دوستتان دارم


4

سلام به همه دوستان و همراهان عزیز، اول ازهمه سپاسگزارم از استاد و تیم خوبشون که این قسمت از سایت رو طراحی کردن که همیشه برای من حلال مشکلات، و تشکر از آقای ایزدی برای طرح این سوال جذاب
دوستان همین الان ازتون بابت طولانی بودن کامنتم عذرخواهی کنم ولی قول میدم که یک داستان بسیار بسیار جذاب رو براتون تعریف کنم ، که چطور خدای قدرتمندم همه کارها رو برام انجام داد تا من به آرامش برسم
فروردین ۹۹ با شروع پندمیک و تعطیل شدن همه جا و بعد از چندسال داشتن شرایط اقتصادی بد ، تو ی خونه قدیمی زندگی می‌کردیم که چندین ماه بود که کرایه هاشم عقب افتاده بود و صاحبخونه هم اصرار داشت که ما سر موعد مقرر بلندشیم
دقیقا ۱۲ فروردین بود که کل موجودی کارتم ۱۲۵۰ هزار تومن بود که دادم همسرم و رفت یک دوره کامل از یکی از اساتید موفقیت خرید و ما شروع کردیم به کار کردن و گوش کردن روزانه و سعی میکردیم حالمونو خوب نگه داریم
تو همین شرایط نادلخواه (صاحبخونه طبقه پایین زندگی می‌کرد و تقریبا هرشب میومد بالا و …..)
همسرم سالها تو ی مغازه کار می‌کرد که اول اردیبهشت صاحب مغازه ،ملکش رو فروخت و همسرم عملا بیکار شد ….
و باز هم ما سعی میکریم حالمونو خوب نگه داریم
ی آقایی هم که گویا از همسرم پول طلب داشتن هم از قضا خونه مارو پیدا کردن و مرتب میومدن درب خونه و سرو صدا میکردن و دیگه خودتون تا آخر ماجرا رو بخونین
هیچ پولی هم بابت پیش خونه نداشتیم کسی هم نداشتیم که بخواییم بهش رو بندازیم شرایط اصلا خوب نبود
من شروع کردم به نوشتن خونه دلخواه
خدایا ی خونه ۳ خوابه بزرگ کلید نخورده ، با پنجره های بزرگ با ویوی ابدی ، آشپزخونه با کابینت های زیاد ، کمد دیواری های جا دار ی جای خوب شهر (حتی خیابون و هم مشخص کردم) در حالی که ما اصلا نه پول پیش داشتیم نه میتونستیم اجاره آنچنانی پرداخت کنیم
ولی من هرروز از خدا خونه میخواستم و میگفت: خدایا خودت گفتی من روزی بنده ام و میدم باید بهم ی همچین خونه ایی بدی و هرشب هم میرفتم پیاده روی با درختا با جوی آب با پروانه ها و پرنده ها با آسمون و ستاره ها حرف میزدم و سپاسگزاری میکردم
شروع کردم به سپاسگزاری از تک تک خونه هایی که توش زندگی کرده بودم چه دوران متاهلی چه دوران مجردی حتی بچگی ، حتی یادم بابت ی خونه ایی که من بدنیا اومده بودم هم سپاسگزاری میکردم با اینکه هیچی ازش یادم نبود ولی هر خاطره ایی که مامانم از اون خونه گفته بود و سپاسگزاری میکردم و بابت اتفاقای قشنگی که تو هر خونه برام رخ داده بود رو می‌نوشتم و سپاسگزاری میکردم
در همین حین هم دنبال خونه به املاکی ها هم مرتب سر میزدم با اینکه هیچ پولی نداشتم ( پول پیشی،که دست صاحبخونه بود هم بابت اجاره های عقب افتاده سوخت میشد) ولی من با اطمینان از اینکه خدا بهم قول داده میرفتم و سمت خودم رو انجام می‌دادم، میگفتم: پول پیش زیاد ندارم ولی خونه ۳ خوابه صفر میخوام و جالبه بدونین که املاکی ها هم انگار مصمم بودن منو متوجه میشدن و با کمال احترام شماره منو یادداشت میکردن که اگه موردی پیدا شد بهم اطلاع بدن( در صورتی که سالهای قبل اصلا رفتار درستی نداشتن)
خلاصه اینکه تو این شرایط هم نجواها کوتاه نمیومد ن و میخواستن که منو از تصمیمم منصرف کنن حتی در غالب حرفهای نزدیکانم ، که حالا واجب نیست دنبال خونه ۳ خوابه بگردی و….‌‌‌
بعد از حدود دو ماه گشتن دنبال خونه غروب یک روز بهاری هدایت شدیم به یک بنگاه گفتن: خونه نوساز ۳ خوابه تا یکماه آینده تکمیل میشه ، تا خونه رو دیدم گفتم همین خونه است و بلافاصه برگشتیم بنگاه
باور نمیکنین کل پول توی کارت همسرم ۷۰۰ تومن بود که ۵۰۰ تومن برای بنگاه کشیدیم بعنوان ودیعه فعلا که خونه رو برامون نگه داره و خوشحال از اینکه خونه دلخواه پیداشده
یادمه اونشب تا صبح نخوابیدم چون نجواها میگفت: حالا چطوری میخوای ۵۰ میلیون پول پیش بدی با ماهی ۵و ۵۰۰ اجاره تو همین جا هم نمی تونستی اجاره بدی ،
تا صبح سکوت کردم که همسرم بره از خونه بیرون و شروع کردم نوشتن و با خدا حرف زدن که خدایا حالا که خودت خونه رو با همون شرایط برام جور کردی خودت هم پول پیشش و کرایه هاشو برسون
نمی دونم چند روز گذشته یک شب که داشتم پیاده روی میکردم ، ی همکار قدیمی که حدود ۱۸ سال قبل با هم همکار بودیم رو دیدم ، بدون هیچ مقدمه ایی گفت: خانم دیزجانی سهام ت رو میفروشی به من ۲۰ میلیون …
یادم اومد که من سالها قبل که شاغل بودم ، شرکت ی تعداد کمی سهام به همکارا فروخت و الان اون سهام ارزشش رفته بالا، خلاصه که خدای مهربونم در بهترین شرایط اون سهام رو بدستم رسوند ، علاوه بر اینکه ما پول پیش خونه رو پرداخت کردیم مبلغ قابل توجهی هم برامون پول موند ، و الان ما بعد از ۵ سال هنوز تو همون خونه زیبا و جا دار داریم زندگی می‌کنیم و اینکه هر سال هم بر مبلغ پول پیش و کرایه ها اضافه میشه ولی خدا از فضلش به ما میبخشه و من و همسر عزیزم که هردو در این مسیر زیبا هستیم هرروز بابت این خونه پر از خیر و برکت شاکریم 🙏
خیلی اتفاقات قشنگ دیگه تو این خونه برامون افتاده که تو کامنتهای بعدی حتما میگم
فقط اینکه من خونه ۳ خوابه میخواستم ولی خدا خونه مستر دار و همچنین با یک آشپزخونه پنهان هم اشانتیون روش گذاشت وقتی دید ما نا امید نشدیم از درگاهش
خدایا بی نهایت سپاسگزارم ازت🙏
ویوی خونه ما رو به کوه دراک ، اونایی که شیراز زندگی میکنن میدونن، ما هم به کوه هم به کمربندی مشرف هستیم و اصلا هیچ ساختمانی در دید ما نیست، هر کسی که خونمون میاد فقط میخواد بشینه پای پنجره و منظره قشنگ بیرون و نگاه کنه ، الانم که بهاااار دیگه عالیه عالی
اینم داستان سپردن خونه به خدا که شاهکار کرد برامون
خدایا چی بگم از بزرگیت که سپاسگزاری خیلی کمه براش🙏🙏🙏


4

به نام خدای وهاب

سلام به همگی

دیروز یه اتفاقی برام افتاد

که دلم خاست اینجا ثبتش کنم
که هم برای همیشه یاد خودم بمونه که خدا چطور اسونم کرد برا اسونی ها
وهم دوستان عزیزم شاید بتونن ازش استفاده کنن!!!

من مغازه دار هستم
دیروز صبح ساعت 6وقتی پیامک واریزی فروش شب قبلم اومد به حسابم،خداروشکرکردم!!

ویه نگاه به موجودی حسابم کردم!!

متعجب شدم چرا موجودی حسابم خیلی بالا نرفت !!!

یه بار دیگه با دقت به عدد واریزی نگاه کردم

دیدم ای دل غافل انگار موقع کارت کشیدن یه صفر کم زدم
و به جای 5میلیون چهارصدهزار تومن
من 540هزارتومن کارت کشیدم!!!!

خونه ومغازم کنارهم هستن

بدو پریدم تو مغازه
دیدم بله رسید رو دستگاه نشون میده آخرین فروش اخرشب رو یه صفرکم زدم!!!!

زود نجواها شروع کردن به حرف زدن!!!
دیدی چیکار کردی!!!
حالا میخای مشتری رو از کجا پیدا کنی بگی مبلغ رو کم کشیدم
اگه پیدا نشه چی
اگه پولت برنگرده چی
چند میلیون ضررکردی
چطور میخای جبرانش کنی

ولی چون توی این‌سایت و این مسیرم
باز خیلی حالم بدنبود ونزاشتم خیلی حالم خراب بشه
ویه ته آرامشی ته دلم بود که درست میشه،
نگران نباش!!!

زنگ زدم پشتیبانی دستگاه کارتخوانم،
ماجرا رو گفتم
وبا دادن شماره کارت ملی ام ،
شماره کامل کارت مشتری رو بهم دادن!!!
وقتی نگاهی به شماره کارت مشتری کردم وا رفتم چون دیدم کارتش، کارت بانک رسالت هست
و بانک رسالت شعبه حضوری نداره که من به بانک مراجعه کنم
برای حل مشکل و…..

زنگ زدم پشتیبانی بانک رسالت وماجرا رو گفتم

گفتن برو توی سایت بانک رسالت وفلان قسمت شکایات واعتزاضات درخواست بنویس

پرسیدم زمان بره تا نتیجه حاصل بشه
بهم گفتن بله
و
گفتن یا از طریق مراجع قانونی پیگیری کن!!!

تلفن رو قطع کردم وگفتم این راهش نیست

من از این طریق به نتیجه نمیرسم!!!

گفتم حتما راه آسون تری هم هست

گفتم خدایا تو درستش کن!!!

شروع کردم به یاد آوردن مشتری که ببینم چه اطلاعاتی ازش دارم!!!
یادم اومد:
مشتری یه خانم زیبا جوان وخوش اخلاق خوش برخورد والبته ثروتمند بود با توجه به نوع رفتارش در موقع خرید اینا رو فهمیدم
همین ها کمی خیالم رو راحت کرد که با آدم حسابی طرفم!!

یادم اومد مشتری گفته بود که خیابون پشت سری مغازم میشینن،
دوتا دختر خوشگلش هم همراهش بودن

یادم افتاد که مشتری گف این کتونی رو برا باشگاه میخام

ومن ازش پرسیدم کدوم باشگاه میری که گف فلان باشگاه میرم که من اسم باشگاه یادم نموند وفقط اسم خیابون باشگاه یادم
بود!!!
پیش خودم گفتم خب خداروشکر مشتری ازم دور نیس هم
خیابون پشت سرمغازم زندگی می‌کنه
وهم میدونم فلان خیابون باشگاه می‌ره

اینجوری میتونم پیداش کنم به کمک خدا جونم!!

در این لحظه هدایت خدا از راه رسید

یادم افتاد که بزار برم به فلانی بگم همچین اتفاقی برام افتاده شاید راه حلی داشته باشه

به همون فلانی پیام دادم وماجرا رو گفتم

گف مشتری آشنا نبود یا نشناختیش گفتم نه!!!

گف خب شماره کارتشو که داری برو تو همراه بانکت قسمت انتقال کارت به کارت شماره کارتش رو بزن ببین اسم وفامیلش چیه ؟؟؟
آقا اینو که گفت بسی خوشحال شدم وگفتم چطور به عقل خودم نرسید این کار !!!!
دیگه چی از این بهتر هم آدرسش نزدیکم بود هم اسم وفامیلش رو اینجوری پیدا کردم
و دیگه پیدا کردنش خیلی راحتتر میشد!!!

آقا پریدم تو همراه بانک وشماره کارت مشتری رو زدم
واسم وفامیل مشتری عزیز اومد بالا!!!

اسم وفامیلش رو که دیدم گفتم چقدر این اسم وفامیل برام آشناست وکلی خوشحال شدم !!!

دیگه مطمئن بودم خیلی زود مشکل حل میشه وپولم برمیگرده!!!

یکم که فک کردم یادم افتاد به به این اسم وفامیل که برای مدیریت فلان سالن زیبایی معروف شهرمونه!!!

هزار بار گفتم خدایا شکرت اینا رو تو انجام دادی وشکرگذازی کردم
گفتم هنوز اول صبه بزار یکی دوساعت دیگه میرم سالن زیباییش و بهش ماجرا رو میگم

دوباره یادم افتاد که سالنش پیج اینستاگرام داره!!!
دیگه چرا حضوری برم سالنش!!!

وپریدم تو پیجش خخخخخ

دیدم بله نوشته مدیریت سالن خانم فلانی
،خود خودش بود

و اینکه تو بایو پیج هم شماره تلفن ثابت بود وهم شماره موبایل!!!
گفتم خب به موبایلشون زنگ میزنم وماجرا خرید دیشبشون رو میگم
دیدم بازم هنوز ساعت ۹صب هم نیست وبرا تماس گرفتن زوده

گذاشتم یکی دوساعت گذشت
وزنگ زدم
وخودم رو معرفی کردم
وماجرا رو گفتم
که من دیشب یه صفر کم زدم و بجای 5میلیون 400هزارتومن، 540هزارتومن کارت کشیدم

ایشون اصلن متوجه نشده بودن که پول کم از حسابتون برداشت شده خخخخ

بهشون گفتم برای اینکه مطمئن شید من راست میگم
میتونید برید موجودی کاراتون وپیامک خریدتون رو چک کنید

ولی اون مشتری خانم ثروتمند و باشخصیت گفتن لازم نیس، حرفتون سنده ومن حرف شما رو قبول دارم

گفتن شماره کارتتون رو برام پیامک کنید
تا مابقی مبلغ رو براتون کارت به کارت کنم!!

گفتم چشم وکلی ازشون تشکر کردم

وشماره کارتم و مبلغ رو براشون پیامک کردم

در کمتر از نیم ساعت مبلغ رو به حسابم زدن!!!

وپیام دادن که مبلغ واریز شد ومن باز ازشون تشکر کردم

ولی تشکر و سپاسگزاری اصلی رو از خدا کردم که کمکم کرد که این مشکل به اسونی حل شد!!

و کار به مراجع قانونی که وقت گیر وزمانبره وایا نتیجه بده یا نده کشیده نشد
گفتم خدایا شکرت مشتری غریبه راه دور نبود
وگرنه حتی با وجود داشتن اسم وفامیلش نمی تونستم پیداش کنم
گفتم خدایا شکرت بهم ثابت کردی پولم حلاله!!
گفتم خدایا شکرت همچین مشتری های انرژی مثبت وثروتمندی برام میفرستی!!!
گفتم خدایا شکرت در کمتر از دوسه ساعت مشکل حل شد

گفتم خدایا شکرت نشون دادی هوای منو کسب وکارمو داری

وتا تونستم خدای عزیزم رو سپاسگزاری کردم!!!

گفتم خدایا شکرت از پولم محافظت کردی

اینم تجربه من از سپردن کارم و دلم به خدا!!!

دوستای عزیزم در پناه خدا باشید که پناه خدا امن ترین جا برای ماست
دوستون دارم

خدایااااا هزاران باررر شکررررت


4

به نام خدای زیبایی ها سلام دوستان عزیزم
خدا رو شکر که من این صفحه رو چند روزی هست که پیدا کردم
واقعاً یه گنجی دیگه توی این سایت الهی
من زندگیم تماماً معجزه هست
راستش اینقدر مثال دارم
که اگه بخوام بگم تمام این صفحه ها ور میشه
سه روزه که که اینجا رو پیدا کردم
اون شبی که خواستم که برای اولین بار
داشتم این صفحه رو میخوندم
فردا یه کار بسیار مهمی داشتم که از انجام اون یه کمی ترس داشتم وبا خوندن کامنت دوستان عزیزم و سپردن
دوباره به خدا دلم آروم گرفت
راستش یک هفته بود که کارم به دلایل مختلف به تعویق افتاده بود
که دیگه منم به خدا گفتم
منم مثل حضرت موسی تسلیمم و به هر خیری از جانب خودت محتاجم
کارم را به تو سپردم
باورتون نمیشه این کار مهم به بهترین شکل
توسط بهترین دستان خداوند
در بهترین زمان به شکل معجزه انجام شد
خدایا هزار مرتبه شکر
از خدا خوشحالی اون لحظه ام که وصف نمیتونم بکنم
رو
برای تک تک تون آرزو دارم


3

به نام عشق ابدی

سلام به همگی

مادیشب مهمون خونه مادرشوهرم بودیم وبه دلیل سبک غذاییه من شام یا مرغه یا کباب ماهی تابه ایی

منهرروزازخدامیپرسم که بگو چی بخورم وامیدوارم که هرباربیشترو بهتر هدایتهاشودریافت کنم
دیروز وعده غذاییم رو که طبق قانون سلامتیه نخوردم چون گفتم شب خونه مادرشوهرم میخورم

بعد نزدیکای رفتن بود که همسرم گفت مامان بهم زنگ زده گفته امشب شام خونه بابا حاجی هستیم(ما تهرانیم ومادرشوهرم اینا وهمه فامیلهای همسرم قم هستن )
گفتم خداکنه مرغ باشه که من بتونم بخورم
همسرم گفت مامان گفته شام قورمه سبزیه

اومدم غربزنم که چراخوب مامان زودترنمیگه دعوت شدیم
اگه میگفت من غذامو خورده بودم تا الان که یه دفعه توذهنم گذشت زهرا اگه قراربوداینجاغذاتوبخوری حتما خدا یه جوری بهت میگفت پس هیچی نگو ..سکوت کردمو گفتم شاید نباید امروز غذابخورم

شب سرسفره همه نشستن وقورمه سبزی خوشمزه عمه جان رو خوردن منم ماست خوردم
اومدیم خونه مادرشوهرم برای خوابیدن همسرم گفت زهرا اکه گرسنه ایی پاشو تخم مرغی چیزی بخور گفتم نه الان سیرم و واقعا هم سیربودم
یه دفعه مادرشوهرم گفت راستی تویخچال کباب داریم(حالا شماببینید چه کبابی:کبابی که گوسفند وکشتن وگوشته تازه و درجه یکشو دادن کبابی بپزه برای نذری نه کبابهای این کبابیهایی که معلوم نیست چه گوشتی میپزن)

گفتم وای خدا دمت گرم بعدشم سریع گشنم شد انچنان ضعفی منو گرفت خخخخخخ

خلاصه رفتم سریخچال و دوتاسیخ ازاون کبابهایی که خدابرام پخته بود وخوردم جاتون خالی چه طعمی داشت
سرمیز که داشتم میخوردم به این فکر کردم که خدایا واقعا تو چه جوری هستی من ساعت یکه شب نشستم توخونه مادرشوهرم ودارم کباب گوسفندیه خوشمزه رو میخورم ..درصورتی که اگه غذا خورده بودم سیر بودم نمیتونستم بخورم

خدایا واقعا دمت گرم که اینقدر خوبو مهربونی اینقدر حواست به هممون هست
دمت گرم ای روزی رسان بی حساب
سپاسگزارم ای رب رزاقم


3

باسلام خدمت استاد عزیز سید حسین عباسمنش و تمامی دوستان

کارت ماشینم برام پست شد بعد از چند روز تو سایت پست نگاه کردم که نوشته بود به دلیل ناقص بودن ادرس عودت گردیده اداره پست . امروز صبح قبل از اینکه بیام سرکار رفتم اداره پست دیدم در بسته است و هنوز ساعت کار اداری شروع نشده . جلو در پست استادم و یک نفس عمیق کشیدم و گفتم این در باز میشه . 10 ثانیه بعد خانومی که اونجا ایستاده بودگفت اگر بسته داری که تحویل بگیری در پشتی بازه و میتونی بری از اونجا تحویل بگیری . رفتم داخل توضیحات رو دادم و گفتن تحویل واحد 5 شده و باید تا ساعت 8 منتظر بمونی که باجه باز بشه و من میخواستم زودتر کارمو انجام بدم و به موقع به محل کارم برسم . از اتاق اومدم بیرون چند ثاینه ایستادم و داستان استاد عباسمنش که در فایلی تعریف کرده بودن که در دوران کرونا به بانک مراجعه کرده بودن و کارهاشون به راحتی و آسانی انجام شده بود . احساسمو خوب کردم و گفتم اگر خدا کار استاد رو انجام داده کار منم انجام میده . جملم تو ذهنم کامل تموم نشده بود که رئیس اون بخش از اتاق اومد بیرون گفت چی شد گفتم بهم گفتن تا ساعت 8 منتظر بمون که باجه باز بشه . ایشون با مهربانی منو به سمت باجه بردن و دستور دادن کار من انجام بشه و کارتو تحویل گرفتم و قبل از اینکه در اداره پست باز بشه ( همه ارباب رجوع ها پشت در ایستاده بودن ) من اومدم بیرون و به موقع به محل کار خودم رسیدم .
خدایا شکرت که مسیر زندگی رو هموار میکنی


3

با سلام به دوستان عزیزم و سپاس از سوال مفید و امیدوارکننده
۱_ خواهرم میخواست موبایلشو عوض کنه . یکی از دوستانم گوشی بازه و هر سال گوشی عوض میکنه ‌. خواهرم بهم گفت به دوستت بگو اگر گوشی خواست بفروشه من رو خبر کنه میخوام ازش بخرم . منم گفتم چشم میگم بهش. خودمم گوشیم تا حدودی قدیمی شده بود و فقط تو ذهنم دوست داشتم گوشی جدیدتر داشته باشم اما خب خواهرم زودتر گفته بود و سفارش کرد . من به دوستم گفتم. یه چند روز بعد دوستم زنگ زد گفت میفروشم . اما بعد تعلل کرد . زمان داشت می‌گذشت و من چندبار بهش گفتم و دوستم میگفت نه فعلا از فروشش منصرف شدم. طوری بود که از دوستم و رفتارش ناراحت شدم که چرا زیر حرفش زده . از اونور هم خواهرم پیگیر بود و میگفت اگر نمی‌فروشه برم مدل پایین‌تر دست اول بخرم. خلاصه خواهرم رفت گوشی خرید و تا خرید کرد دوستم بهم پیغام داد الان میخوام بفروشم . خدای قشنگم من گوشی پرچمدار دوستم رو خریدم که تقریبا نو بود اما با قیمت مناسب. یعنی خدای قشنگم خدای مهربونم همه چیز رو طوری چید که من به خواسته ام که فقط از ذهنم عبور کرده بود برسم اونم با عزت و بهترین شرایط
۲_من یکی از دوستانم رو که باردار بود هر روز با ماشینم میبردم سرکار و برمیگردوندم. متاسفانه اون زمان عزت نفس پایینی داشتم فکر میکردم باید به همه کمک کنم . اما تو قلبم خسته شده بودم از اینکه یک مسیری رو اضافه و تو ترافیک میرم. روم نمیشد به دوستم بگم هرچند خودش میگفت سختته نیا اما من میرفتم . خدای قشنگم خودش با دستای مهربونش وارد عمل شد . یک قانونی رو تصویب کردن که مادران باردار و کودک دار میتونن دو ساعت زودتر برن خونه. اینطوری ساعت کاری من و همکارم جور نبود و خودش دیگه برمیگشت خونه و من دیگه تو ترافیک نبودم . خدا جانم شکرت . همینطور خونه همکارم هم تغییر پیدا کرد و از محل زندگی من دور شد . خدایا شکرت و دیگه یاد گرفتم اصلا تعارف نکنم و راحت بگم اذیت میشم از فلان کار و انجام نمیدم
۳_رفته بودیم مسافرت من از خونه چاقو میوه خوری برده بودم . ویلایی رفته بودیم که دیدم چاقوهاشون مثل مال منه که از خونه اوردم اما تو اون چند روز که اونجا بودیم قاطی شدن با هم . من به همراهام گفتم چاقوها قاطی شده اما کسی رفعش نکرد خودمم نتونستم پیدا کنم . موقع رفتن صاحب ویلا پیگیری کرد و همراهانم مجبور شدن بگردن و به راحتی و در آرامش کامل انگار خدا همرو به خط کرد تا وسیله من پیدا بشه .خدایا شکرت
۴_تو محل کارم مدیرم خیلی حرفای منفی میزد . رفتارای عجیب میکرد. از خدا خواستم از ما دورش کنه . چنان خدا همرو به خط کرد که متحیر شدم . اصلا ساختمان محل کارم عوض شد .توی ساختمان جدید مدیرم حتی به طور فیزیکی از ما دور شد و بخاطر یه اتفاقاتی صحبت بین ما کم و کمتر شد . الان در حد یک سلام و خداحافظ در ارتباطیم خدایا شکرت . فقط معجزه میتونست اینکارو بکنه .
خدایا برای همه اتفاقات عالی شکر و سپاس .


3

سلام دوستان عزیزم و استاد عباس منش عزیزم
خیلی خوشحالم که دوباره به این صفحه برگشتم تا یکی دیگه از معجزاتی که دیدم رو اینجا بنویس و تا ثبت بشه و بمونه برای همیشه
من مدتی بود روی باور فراوانی و مشتری داشتن کار میکردم تا اینکه گفتن جنگ شده
ولی از اونجایی که این جهان با قانون ثابت داره کار میکنه و خداوند حواسش به همه چیز هست یک روز بعد از شروع چنگ یک کار طراحی به من پیشنهاد شد و من این مدت درگیر کارم بودم خداروشکر
و اتفاق قشنگ دیگه ای مه دیروز برام رخ داد ستاره قطبیمو که نوشتم از خداوند خواستم از راه غیر منتظره ای برای من پول برسه تا قدرت و توانایی خدا رو باز ببینم
و به کل این خواسته رو فراموش کرده بودم با خواهر شوهرم بیرون رفتم و پولی که داشتند با خیال جمع که بازم پول میرسه خرج کردم و خداوند پاسخ داد همینکه اومدم تو خونه دیدم یک پیامک واریزی برام اومده از مشتریم و من صدای پیام رو نشنیده بودم
به قدری خوشحال شدم از ی جایی به بعد آدم از اومدن پول خوشحال نمیشه از جواب گرفتن فرکانس هاش بیشتر خوشحال میشه
خداجونم شکرت بی نهایت ازت ممنونم که منو در این مسیر قراردادی
همیشه ازت خواستم بهم یاد بدی و دستمو بگیری چطوری باورهای غلطمو بشناسم و چطور تغییرشون بدم الان دارم یاد میگیرم
من هرچی دارم از تو دارم رب من ❤️
استاد عزیز ممنونم بابت حضورتون
دلم برای مریم بانو هم تنگ شده انشالله هرجا هستین شاد و سلامت و موفق باشین


3

سلام
یادمه توی خدمت سربازی بودم توی بندر عباس (من ساکن کرجم)
یکی از شبا بود که دندون درد گرفتم برای فردا مرخصی گرفتم که برم دندانپزشکی از اون جایی که شهر ناشناس بود و من هم مدت مرخصی ساعتی داشتم زمانی برای تعلل نداشتم بعد از پرسجو از اهالی محل که کجا برم اسم یه میدون رو بهم دادن که برو میدون فاطمی اونجا پر دکتره دندونپزشکه
پا شدم سوار ماشین تاکسی رفتم تا میدون فاطمی شاید باورتون نشه البته اهالی محلی بندرعباس متوجه حرف من می‌شه
هر متر به متر یه دندانپزشکی دکتر بود داروخانه بود مطب بود
اصلا اونقدر حق انتخاب داشتی که اصلاً گیج می‌شدی
اونجا تو دلم گفتم خدایا هدایتم کن یه نشونه‌ای بفرست یه دندانپزشکی خوب برم بعد چند ثانیه گذشت الان که دارم میگم خیلی برام جذابه یه پسر بچه بدو بدو اومد گفت کجا می‌خوای بری با حالت عجله بهش گفتم می‌خوام برم دندونپزشکی می‌خوام عکس از دندونم بگیرم یه کارت بهم داد گفت برو اینجا بعدش بدو بدو برگشت و رفت مات و مبهوت ۵ دقیقه کنار خیابون نشستم اً شگفت زده شده بودم از اینکه چقدر خداوند می‌تونه از راه‌های ما رو هدایت کنه که واقعاً نمی‌دونیم
اون کارت یه مطب بود حدود ۵۰ متر با من فاصله داشت وقتی پرس و جو کردم آدرسو رسیدم به مطب با آسانسور رفتم بالا وقتی وارد مطب شدم اصلاً انتظار نداشتم اینقدر شیک و باکلاس باشه رفتم جلو از منشی نوبت گرفتم اونم با یه حالت خیلی خوب باهام برخورد کرد نشستم واسه نوبت
از اونجا که توی نوبت داشتم با خودم صحبت می‌کردم و به خودم یادآوری می‌کردم که خداوند هدایت می‌کنه و وقتی انسان ایمان داشته باشه و باورش کنه یهو دیدم بعد چند دقیقه صدام کردن که آقای علیزاده بیا اصلاً فرصتی نشد من بخوام نوبت بشینم در حالی که مطب خیلی شلوغ بود خیلی خیلی شلوغ بود رفتم داخل عکس از دندونم گرفتم اومدم از منشی پرسیدم چقدر طول می‌کشه تا جوابشو بهم بدید من سربازمو مرخصی دارم ساعت مرخصیمم چیزی نمونده بهم گفت ۵ دقیقه بشین جوابتو برات الان میارم خیلی زود خیلی زود خیلی زودتر از اون چیزی که واقعاً باورم نمی‌شد جوابو برام آورد و خیلی مهربانانه بهم توصیه‌هایی کرد که دندونم آروم‌تر بشه عد برگشتم پادگان این یکی از نمونه‌هایی از هدایت پروردگار بود که خیلی توی ذهنم بزرگه هر وقت به خودم یادآوری می‌کنم خیلی احساساتی میشم از اینکه خداوند چقدر می‌تونه هدایتگر باشه که بی‌نهایت طریق
ظ
دوست عزیز خیلی ازت سپاسگزارم بابت این سوالی که باعث شد این خاطره زیبا و شیرین به یادم بیاد و بنویسمش ممنونتم


3

سپردن کارها به دست خدا
من این روزا دو کار سپردم دست خدا
کار اول پیدا کردن هنزفری هام بود من 3 تا هنزفری گم کرده بودم و دیگه رغبتی نداشتم هنزفری بخرم
اینجا یه نفر کامنت کرده بود که متری گم کرده و سپرده دست خدا و براش پیدا شده و منم گفتم بزار امتحان کنم ببینم هنزفری هام کجان ؟ از خدا خواستم برام پیدا شون کنه
بعد یه حسی بهم گفت جیب کت کوهنوردی ام رو بگردم گشتم هنزفری سیمی پیدا شد
بعد یه هنزفری تو گردنی داشتم که سیم شارژش گم کرده بودم و نمیشد ازش استفاده کرد رفتم تو سالن یه حسی بهم گفت کیف قران رو باز کن کیف قرآن باز کردم دیدم داخلش یه قلم قرانی هست و یه پاکت که توش شارژر بود اون پاکت شارژر قلم قرانی بود و دقیقا به اون هنزفری تو گردنی من میخورد چون تایپ سی براش بزرگ بود این شارژر کوچیک تر بود
اما مهم ترین بخش که یه هنزفری انکر بود که خیلی گرون خریده بودمش و ورزشی بود و به درد شنا هم میخورد اون رو جا باتری اش گم کرده بودم و یک گوشش هم گم کرده بودم گفتم خدایا دمت گرم 2 تا رو پیدا کردی برام میشه این سومی رو هم پیدا کنی که باکس انکر کجا گذاشتم یه حسی درونم گفت فعلا قدر همین دو تا رو بدون بعدا دوباره بیا سروقت انکر
باورت میشه ؟
در کسری از ثانیه دو هنزفری ام اوکی شد ؟
امشب هم عهد کردم اتاق خواب خودم رو و سالن مون رو و آشپزخانه ام رو کامل تمیز کنم شاید امشب خدا بهم بگه انکر کجا گذاشتم اش
یه سپردن دیگه هم داشتم به خدا که راستش درک اش نکردم ولی می نویسم اینجا
میخواستم برم روستا پیش پدر و مادرم ویدیو ها دوره ام قرار بود شب فیلمبردار بزاره روی سایت
نمی شد بزاره میگفت اپلود نمیشه ای بابا
بعد گفتم داخل فلش بریز بفرست برای یگی از بچه های تیمم مشهد
فرستاد ایشون هم گفت اصلا اپلود نمیشه
یک روز گذشت و هیچ کس نتونست ویدیو ها رو اپلود کنه
از طرفی بچه های دوره هم شاکی شده بودن و میگفتن ای بابا یعنی چی ؟
چرا اینطوری هست
یکمی استرس گرفته بودم ولی گفتم شاید میخواد خدا محکم بزنه کار به این سادگی اینقدر پیچیده شده
کار سپردم به خدا و می فهمیدم باید کامنت و دایرکت های بچه ها رو نخونم و بی توجه باشم
فرداش یه ماشین از روستا داشت می یومد مشهد من هم باهاش اومدم و رفتم فلش تحویل گرفتم و در کسری از ثانیه ویدیو ها اپلود شد روی سرور سایت بدون هیچ اذیتی به راحتی
راستش خوب نگرفتم چرا مصلا دست بچه ها اپلود نمیشد
درسش برای من چی بود ؟

لیست کارهای جدیدی که میخوام بسپردم دست خدا
یه فضا برای نیروهای جدید و خودم و تولید محتوا و تماس تلفنی میخوام که به راحتی بشه صحبت کرد جلسه تیمی برگزار کرد جایی که تلویزیون داشته باشه و یا اجازه نصب تلویزیون رو بده ، یه فضا که زیبا باشه به درد تولید محتوا بخوره ، بسیاری از وسایل اش باشه و نیاز نباشه مجدد من هزینه کنم
میخوام کارگاه حضوری این دوره  اول رو به راحتی ، با برگزاری عالی ، با حس و حال خوب و با رضایت واقعی از ته دل مخاطب هام خدا برگزارش کنه
میخوام دور جدید خشت اول دو کلاسه با ظرفیت 100 دانش پذیر خدا برام پر کنه و منو هدایت کنه چه کاری رو چه ریلزی ؟ چه سبک استوری ؟ بزاریم که به آسانی و عزت مندانه این ظرفیت کامل بشه
میخوام نیرو های جدید و نحوه تعامل با خودم و اینکه هر دو رو نگه دارم یا یکی رو برام خدا روشن کنه هر کدوم رو تو کجای خشت اول بزارم؟
خدا میخوام ببینم با نیروهای جدید چجوری بهره وری رو ببرم بالاتر ؟


3

سلام به دوستان توحیدی من،مشاوران مسیرِ نور
نوشتن از هم زمانی های الله جهت کنترل ذهن به سمت نیروی برتر ..
و خدا بهترین گزینه است برای پناه
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
مدتی بود ک همیشه فکر میکردم چطور میتونم رابطه ی خودم با بچه ها و همچنین رابطه ی دخترهارو باهم،با کیفیت تر و بهتر کنم و مسائلی که بیشتر بابت دوقولو بودن و مقایسه و …پیش میاد کمتربشه،اینکه ایا لازمه از مشاوری کمک بگیرم یا کتابی بخونم و…
بعد این مورد رو کاملا به خدا سپردم که به هرچیزی که نیاز هست هدایتم کنه.
تا اینکه یکی دوهفته ی بعد ما تو مطب دندون پزشکی اطفال نشسته بودیم که صدامون زدن تا بریم داخل…بعد ازینکه کارمون تموم شدو نفر بعدی رو صدا زدن،ما هم توی اتاقی که به بچه ها جایزه میدادن مشغول انتخاب بودیم که یک دفعه مادر اون بچه ازم پرسید شما مادر نیلانیکایی؟گفتم بله😳گفت اسم بچه دخترهاتون نیلا نیکاست؟گفتم بله 🧐
گفت وقتی صداتون زدن متوجه اسم بچه هاتون شدم،میخواستم بپرسم شما همون مامان نیلانیکایی که توی کانال تلگرامی تربیت کودک هستی؟!آخه یکی اونجا هست که اسم دوقولوهاش نیلا نیکاست،خیلی هم فعاله،گفتم شاید شما باشی !!!
همونجا متوجه جریان واضح هدایت شدم …
گفتم نه من نیستم عزیزم،ولی میتونم بپرسم این کانالی که میگید چطوریه؟!
بعد هم شروع کرد به تعریف کردن و اسم کانال رو گفتن که خیلی نکات خوبی برای تربیت بچه ها میگن …
سریع هم گوشیش رو درآورد تا نشونم بده با اینکه اینترنت اونجا ضعیف بود…و من هم به راحتی عضو اون کانال شدم و تا الان خیلی نکات خوب و کاربردی رو ازش یاد گرفتم.
و اینجوری شد که خداوند باز هم به طرز ساده و شگفت انگیز قدرت خودش رو بهم نشون داد.
Ask and it is given!
بخواهید تا به شما داده شود ….
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
مدتی بود که هندزفریم خوب کار نمیکرد،نمیدونم این چندمین هندزفری که بنده ی خدا داشت بازنشسته میشد،از بس که من دارم ازشون استفاده میکنم.
خلاصه نیاز مبرم به داشتن یک هندزفری جدید داشتم اما چون هنوز این قبلی کار میکرد خیلی درگیرش نشدم،ضمن اینکه میگفتم حالا هزینه ی واجبی نیست ،باشه هروقت لازم شد.
اما اینو به خدا سپردم که من هندزفری جدید می‌خوام لطفاً خودت یک کاریش بکن.
تا اینکه هفته ی پیش داداشم که مدتی هست به اسپانیا مهاجرت کرده چندتا هدیه برای ما فرستاد…اینکه چی ها توی اون بسته هست رو از قبل تقریبا میدونستم.جز یک چیز :)
داداشم چون اونجا برای خودش ایفون و ایرپاد خریده بود ،هندزفری خودش که اونم مارک گلکسی بادز٢ بود که چند وقت قبل رفتنش از ایران خریده بود رو برامون فرستاده بود 😂😂😂اون نفرستاد البته،خدای من برای من فرستاد😂💃
خلاصه نه چک زدیم نه چونه،هندزفری چند میلیونی خودش اومد به خونه 😎🤍
خدایا تو چه جوری انقدر باحالی ؟!نه خداوکیلی ؟!خسته نمیشی انقدر شگفت انگیزی؟!چقدر من دوستت دارم آخه 😘
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
دوسه روز پیش توی جاده بودم ،یک جایی کنترل ذهن واقعا سخت شده بود،نه راه پس داشتم نه راه پیش…
حتی قدرت کنترل اشکام رو هم نداشتم.تنها کاری که میتونستم اون لحظه بکنم این بود که زل بزنم به غروب خورشید… یک آسمون طلایی نارنجی…با یک گوی قرمز رنگ وسطش…
تموم توجه م رو دادم به انوار طلایی که وسط آسمون پخش شده بود و کم کم احساس کردم داره ذهنم آزاد تر میشه …
و فقط چند ثانیه بعد،٢ تا کامیون با فاصله چند متر از هم از جلوی چشام رد شدند….
رو تابلوی اولی نوشته شده بود :
إِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرًا
روی دومی نوشته بود:
إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ‌
اینم قدرت خدایی که اگر بخواد کمک و هدایت برسونه هیچ کس و هیچ موقعیت و هیچ شرایطی جلودارش نیست…
ذَٰلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ ۚ وَالَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مَا یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ
این است خدا پروردگار شما، فرمانروایی، ویژه اوست و کسانی را که به جای او می پرستیدید، مالک پوست هسته خرمایی هم نیستند.
در پناه نور الله میسپارمتون.نور آسمون ها وزمین،خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ


3

بنام رب العرش العظیم
سلام بر استاد عزیزم ومریم جان
وسلام بر دوستان این سایت الهی
من حدود ۸ماه پیش برای ویزای توریستی آمریکا اقدام کردم و‌پس از پرکردن فرمهای مربوطه واریز هزینه سفارت وتغیین وقت در یکی از کشورهای همسایه ایران ،که حدودا هفته گذشته زمان مصاحبه من بود ومن وارد سفارت شدم وتعدادی جلوتر از من بودند ودوافسر آمریکایی مصاحبه می‌کردند همونجا به خداجونم گفتم ه کدوم که به نفع من هست من با اون بیفتم ووقتی نوبتم شد افسر بسیار محترم وجدی چند سوال ازم پرسید ومن صادقانه به تمام سوالات ایشون پاسخ دادم ومن که کلی مدارک باخودم برده بودم ،هیچ کدوم از مدارک رو از من نخواست و درآخر با لبخندشیرینی در جا ویزا شدم در حالیکه قبل من چند نفری رد شده بودند .
حالا برگردم به زمان پرکردن فرمها ،که اطرافیان به من میکفتن ترامپ در انتخابات پیروز میشه وهمینطور هم شدنی گفتن مطمئن باش به تو ویزا نمیدن چون ایرانی‌ها رو تراول بن کردندمن میگفتم اتفاقا اون اگر بیاد کارمن انجام میشه ‌خدای مهربونم قطعا کارم رو‌انجام میده که داد وبسیار خوشحالم که کارم رو به خالق دانایم سپردم و فارغ از نتیجه چقدر آرامش داشتم
خدایاشکررررررت خدایا شکرررررررت خدایا بی نهایت شکررررررت